0

تاپيك حل المسائل زندگي

 
iran313
iran313
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مرداد 1390 
تعداد پست ها : 1561
محل سکونت : اصفهان

تاپيك حل المسائل زندگي

         سلام و خسته نباشيد

              اول : تعريف حل مساله

روش حل مساله فرایند تفکر منطقی و منظمی است که به فرد کمک می کند تا هنگام رویارویی با مشکلات راه حل های متعددی را جستجو کند و سپس بهترین راه حل را انتخاب نماید. به این ترتیب حل مساله یک فرایند آگاهانه- منطقی- تلاش بر و هدفمند است.

حل مساله عبارت است از فرایند شناختی- رفتاری که توسط خود فرد هدایت می شود و فرد سعی می کند با کمک آن راه حل های موثر یا سازگارانه ای برای مسایل زندگی روزمره خویش پیدا کند.

مسئله می تواند ناشی از یک مشکل بیرونی(مثل یک امتحان سخت) و یا از درون فرد نشات گرفته باشد(مثل اهداف، نیازها، تعهدات شخصی).

 

    سوال

                    داستان كوتاهي از حل مساله هايي كه در كتاب يا جايي ديگر خوانده ايد را عنوان كنيد تا ما هم در حل مشكلاتمان از حل مساله گفته شده شما استفاده كنيم؟

با تشكر از همكاري شما

                             

دوشنبه 1 آبان 1391  10:04 AM
تشکرات از این پست
farshon nargese_montazer nikbakht88
iran313
iran313
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مرداد 1390 
تعداد پست ها : 1561
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:تاپيك حل المسائل زندگي

دهان مردم را نمى توان بست
گويند لقمان به فرزندش نصيحت مى كرد كه دهان مردم را نمى توان بست و هر كارى انجام بدهى انتقاد مى كنند و معيار در تصميم گيرى ها بايد خشنودى خداوند باشد و بعد دست فرزندش را گرفت و با هم راهى سفر شدند. هر دو سوار يك اسب شدند. همين كه به اولين روستا رسيدند، گروهى از مردم كه در كنار راه ايستاده بودند، با هم شروع كردند به طعنه زدن كه اينها چقدر بى رحم هستند و دو نفرى بر روى يك اسب نشسته اند و فكر نمى كنند كه اين اسب هم خسته مى شود!
از اين روستا كه گذشتند، لقمان از اسب پياده شد و فرزندش تنها بر روى اسب نشست و به سفرشان ادامه دادند. تا اين كه به روستاى ديگرى رسيدند. تا اهالى آن روستا ديدند كه پدر پياده و فرزندش سواره است ، باز زبان انتقاد گشودند كه اين فرزند چقدر بى ادب است ، خود سوار بر اسب شده و پدر پيرش بايد پياده برود.
لقمان به فرزندش گفت : از اين جا به بعد من سوار اسب مى شوم و تو پياده بيا، همين كه به روستاى ديگر رسيدند، باز گروهى شروع كردند به سرزنش كردن آنها، چرا اين پدر خود سوار بر اسب شده ، فرزندش پياده است . لقمان كه سرزنش آنها را شنيد، به فرزندش گفت : خوب است كه مقدارى از سفر را هر دو پياده برويم و اسب هم نفسى تازه كند. مقدارى از مسير را طى كردند؛ تا به روستاى ديگرى رسيدند و مردم آن محل شروع كردند به طعنه زدن كه چرا اينها پياده مى آيند و بر اسب سوار نمى شوند.
لقمان به فرزندش گفت : پسرم ، آيا ديدى كه هر كارى كرديم ، دهان مردم بسته نشد و نمى توان زبان مردم را بست . حال كه چنين است ، بايد كارى كنيم تا خداوند خشنود شود.

امیدوارم لبخند امام زمان روزی شما باشد. باتشکر/

 

دوشنبه 1 آبان 1391  1:37 PM
تشکرات از این پست
nargese_montazer nikbakht88
دسترسی سریع به انجمن ها