0

امام باقر(ع) و هشام بن عبدالملك

 
hemmatmehdi
hemmatmehdi
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 824
محل سکونت : تهران

امام باقر(ع) و هشام بن عبدالملك

 

امام و هشام بن عبدالملك


هـشام بن عبدالملك از سياستمداران و خلفاى مقتدر.(167) و به قولى مقتدرترين مرد و رجل بنى اميه بود.(168) هشام از روزى كه درزمان خلافت پدرش ‍ عبدالملك ، در مكه و در مـراسـم حج ، امام سجاد(ع ) وجلالت و منزلت وى را ديد بغض ‍ آن بزرگوار و فرزندان وى را به دل گرفت و وقتى به حكومت رسيد، اين كينه ديرينه را آشكار كرد. بين امام باقر(ع ) و هـشـام بر خوردهاى متعددى اتفاق افتاد. وى سعى داشت امام را تحقير كند و شخصيت وى را بشكند ولى امام با برخوردى متناسب و دقيق نقشه هاى وى را خنثى مى كرد.
هشام در سال 106 يعنى يك سال واندى بعد از خلافت به حج رفت ..(169) در مراسم حـجّ امـام عـليـه السـلام را ديـد كـه مـردم بـه وى رو آورده ومسائل خود را از ايشان مى پرسيدند. هشام سعى داشت با فرستادن عالمان دربارى ، از امام سؤ الى پرسيده شود و حضرت درجواب بماند وسرافكنده گردد.
ابـى حمزه ثمالى نقل مى كند: درآن سال كه هشام به حجّ آمد، نافع (از علماى مشهور عامّه ) همراه وى بـود. نـافـع مـردى را ديـد در كـنـار ديـوار خـانه خدا كه مردم دور او اجتماع كرده و سؤ الات خويش را مى پرسيدند. نافع از هشام پرسيد كه او كيست و هشام درجواب گفت كه او محمدبن على بن الحسين است .
نـافـع گـفـت : اگـر اجازه دهيد پيش او بروم و سؤ الى كنم كه جواب آن را جز پيامبر يا وصّى پيامبر نداند.
هـشـام گـفـت : بـرو شـايـد سـؤ الى كـنـى و او را خـجـل گـردانـى . نـافـع خدمت امام رسيد و سؤ ال خـود را طـرح كـرد و جـوابـهـاى محكم و مستدلّ شنيد و به نزد هشام باز گشت . هشام كه منتظر شنيدن خبر خوشى بود، احوال پرسيدونافع جواب داد:
مـرا رهـا كـن كـه بـه خـدا قـسـم او بـه حـق عـالمـتـريـن مـردم و فـرزنـد رسول خدا است ..(170)

احضار امام به شام
در همين سال امام صادق عليه السلام به امر پدر در بين حجاج سخنرانى كرد و به معرفى امامت پـرداخـت و اهـل بيت عليهم السلام را برگزيدگان خدا و خلفاى او و پيروانشان را سعادتمند و مـنـكـرانـشـان را شـقى معرفى كرد. برادر هشام درجمع شنوندگان بود و خبر سخنان امام را به هـشـام رسـانـد. هـشـام مصلحت را در برخورد فورى با امام نديد. بعد از باز گشت به شام ، امام بـاقـر و فـرزنـدش امام صادق عليهما السلام را احضار كرد و براى اينكه امام راكوچك بشمرد، تا سه روز ايشان را معطّل كرد و بعد از سه روز پذيرفت . امام وقتى بر هشام وارد شد، نسبت بـه خـليـفـه بى اعتنايى كرد و بر خلاف رسم دربار، به شخص ‍ خليفه سلام نكرد بلكه با دست به همه سلام كرد و فرمود: السلام عليكم و بعد بدون اينكه منتظر اذن هشام بماند، نشست .
هشام كه سخت از بى اعتنايى امام به خشم آمده بود، باتندى گفت :
(اى محمدبن على ، پيوسته فردى از شما بين مسلمانان اختلاف مى اندازد و مردم را به خود دعوت مى كند به اين گمان سفيهانه و جاهلانه كه او امام (منصوب از جانب خدا) است ).
بـعـد از سخنان تند وتوبيخهاى خليفه ، بقيه اصحاب هشام به امر او به امام تندى و توبيخ نمودند. وقتى سخنان تند آنان تمام شد، امام برخاست و فرمود:
(اى مـردم به كجا مى رويد؟ شما را به كجا مى برند؟ پيشينيان شمابه وسيله ما هدايت شدند و هـدايـت آخـريان شما به ما ختم مى شود. اگر شما دولت زودگذرى داريد، براى ما دولتى است در آيـنـده كـه بـعـد از آن دولتـى نـيـسـت ، زيـرا مـايـيـم اهل عاقبتى كه خداوند درمورد شان فرمود:
(والعاقبة للمتقين ).
سـخـنـان مـتـيـن امـام همچون پتكى بر سر هشام و اطرافيانش فرود آمد و هشام چاره اى جز زندانى كردن امام نديد..(171)
 
امام و مانور نظامى هشام
برخورد شديد امام با هشام ، به زندانى شدن امام منجر شد. امام عليه السلام درزندان به بيان حـقـايـق و بـيـدار كـردن وجـدانـهـاى خـفـتـه پـرداخـت وتعاليم الهى آن حضرت از چنان جاذبه اى بـرخـوردار بـود كـه هـمـه زندانيان جذب امام (ع ) شدند. هشام با شنيدن خبر زندان دريافت كه ماندن امام در شام حتى در زندان خطر آفرين است بدين جهت تصميم بر بازگرداندن امام گرفت .
خـليـفـه تـصـمـيـم گرفت قبل از آزاد كردن امام ، وى را درجمع بزرگان ، فرماندهان و افسران خـويش فراخوانده و به تيرانداختن وادارد تا هم قدرت و شوكت خويش را به رخ امام بكشد و هم امام سرافكنده گردد زيرا به زعم هشام او پيرمردى بود كه در رزم و ميدان نبرد گام ننهاده و از تـيـرانـدازى چـيـزى نـمـى دانـد. بـه هـمـيـن جهت مجلسى ترتيب داد و تعدادى ازبزرگان را به تيراندازى واداشت و در حالى كه خود برتخت نشسته و سپاهيان و فرماندهان با لباس جنگى و مسلح در كنار او به صف ايستاده بودند، امام را احضار كرد. امام و فرزندش وارد شدند. هشام خود را گـرم تـمـاشـاى تـيرانداختن تيراندازان نشان داد و به امام خطاب كرد:اى محمد با بزرگان قومت به سوى آن هدف تيربينداز.
امـام بـه بـهـانه پيرى عذرخواست ولى هشام دست بردار نبود. او گمان مى كرد امام تحت تاثير هـيـبـت مـجـلس وى قـرار گـرفته و خود را باخته و نخواهد توانست به خوبى تير بيندازد و در حضور سپاهيان او شكسته خواهد شد. با اصرار هشام امام (ع ) كمان به دست گرفت و تير را بر كـمـان نـهـاد و در وسـط هـدف نـشـانـد و بـا پـرتـاب بـعـدى تـير دوم را بر وسط چوبه تير اول زد و همچنين تا نه تير كه هر كدام بر ديگرى فرود آمد.
هشام آن چنان مبهوت و حيرت زده شده بود كه بى اختيار فرياد زد:
(اى ابا جعفر تو را تيرانداز ترين عرب وعجم مى بينم ، چگونه گمان بردى كه پير شده اى ؟)
هـشـام تـا آن زمان كسى را به كُنيه (كه حاكى از احترام است ) صدانزده بود و وقتى متوجه شد كـه امـام را بـه كـُنيه خوانده ، پشيمان شد و سربه زير انداخت و به فكر فرو رفت . امام كه هـمچنان در مقابل هشام بر پاى ايستاده بود، خشمگين شد و هشام متوجه خشم امام شد وايشان را به نـزد خـويـش خـوانـد و با آن بزرگوار رو بوسى كرد و آن حضرت را بر تخت نشاند و عرض كرد:
(يـا محمد، قريش تازمانى كه همچون شمايى را دارد، بر عرب و عجم آقايى خواهد كرد، خدايار تو باد، چه كسى تو را اين چنين آموزش داده و چه مدت تعليم ديده اى ؟)
امام فرمود:
(عـادت اهـل مدينه بر تيراندازى است و من نيز درنوجوانى تيرمى انداختم ، بعد رها كردم تا اين كه به اصرار شما دوباره دست به اين كار زدم ).
هـشـام ضـمـن اعـتـراف بـه تـيـرانـدازى بـى نـظـيـر امـام پـرسـيـد: آيـا جـعـفـر هـم مثل شما تيرمى اندازد؟ امام در جواب به بيان فضيلت امام پرداخت و فرمود:
(مـا وارث (كـمـال ) و(تـمـامـى ) هـسـتـيـم كـه خـداونـد در ايـن آيـه بـر پـيـامـبـرش نـازل كرد و فرمود: (امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عـنـوان ديـن شـمـا پـسـنـديـدم ) و زمـين از صاحب چنين كمالى ، كه غير ما دستش ا زآن كوتاه است ، هيچگاه خالى نخواهد شد.)
ايـن بـيـان امـام در مـورد مـقام معنوى امامت ومعرفى خود و فرزندش به عنوان مصداق امام ، هشام را درآتـش خـشـم و غـضـب فـرو بـرد و بـه فكر واداشت . چشمهاى هشام از شدت خشم چپ و صورتش قرمز شد. او كه نمى خواست حرف امام را بپذيرد، پرسيد:
مگرهمه ما فرزندان عبدمناف نيستيم ؟
امـام ـ آرى ولى خـداوند ما را جداى از ديگران به سرّ پوشيده و علم بى شائبه خويش اختصاص داده است .
هـشـام ـ مـگـر خـداونـد پـيـامـبـر را از شـجره عبدمناف به سوى همه مردم ، از سياه ، سفيد و سرخ نـفـرسـتـاد؟ پس ‍ چگونه چنين علمى را فقط شما وارث شديد؟ شما كه پيامبر نيستيد پس از كجا ادعاى چنين علمى مى كنيد؟
امـام ـ دليـل مـا ايـن آيـه شريفه است : (لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ).(172) آنچه پـيامبر زبانش را به آن براى غير ما حركت نداد، آن را به ما اختصاص داد و به همين جهت از بين اصـحـابـش فـقـط بـا عـلى (ع ) نـجـوا داشـت و خـداونـد درايـن راسـتـا فـرمـود: (وَ تـَعـِيـَهـا اُذُنـٌ واعـِيـَةٌ).(173) پيامبر بعد از نزول اين آيه نزد اصحابش فرمود: يا على ، از خداوند خـواسـتـم كـه گـوش تو را آن گوشى قرار دهد كه ظرف حق است ؛ و به همين جهت على بن ابى طـالب در كـوفـه فـرمـود: رسـول خـدا هزار باب از علم به من ياد داد كه از هرباب ، هزارباب ديگر منشعب مى شود وهمچنان كه خدا اين علوم را فقط به پيامبرش ياد داد، پيامبرش هم اين علوم را فقط به برادرش على ياد داد و از على (ع ) به ما ارث رسيد.
هشام ـ على ادعاى علم غيب مى كرد و حال آن كه خداوند كسى را بر غيب خود مطلع نكرد، پس على از كجا چنين ادعايى مى كرد؟
امـام ـ خـداونـد بر پيامبرش كتابى نازل كرد كه هر چه بود و تا قيامت خواهد شد درآن ثبت شده بـود ـ بـعـد امـام بـه آيـات 89 نـحـل و دوازده يـس و 38 انـعـام اسـتـدلال كرد و ادامه داد: خداوند به پيامبرش وحى فرستاد كه همه اسرار پوشيده خداوندى را بر على (ع ) به آهستگى بخواند و... .)
استدلالهاى محكم و بيانات كوبنده امام برهشام سنگين بود و چاره اى جز نجات دادن خويش و رها ساختن امام نديد واجازه بازگشت امام را صادر كرد.
 
ارزيابى سفر به شام
جـريـان مـسـافرت امام به شام براى هشام خيلى كوبنده بود زيرا امام در چندين موضع توانست شايستگى خود، مظلوميت اهل بيت و نااهل بودن خليفه را آشكار كند از جمله :
1ـ هـنـگـام ورود امام به شام ، شاميان به طعنه امام را چنين به هم معرفى مى كردند: اين فرزند ابـو تـراب اسـت . امـام از فـرصـت اسـتـفـاده كـرده ضـمـن سـخـنـانـى مـفـصـل بـا بـيـان فـضـايـل امـام عـلى (ع ) آنـان را سـرزنـش نـمـود. بـيـان فضايل و معرفى امام على در شام ، كم سابقه بود و اثرات روشنگر زيادى داشت .
2ـ امـام بـه هـنـگـام ورود به دربار خليفه ، در حالى كه همه اطرافيان كاملا نسبت به حركات و رفـتـار امـام تـوجـه داشـتـند، نسبت به خليفه بى اعتنايى كرد و او را تحقير نمود و بروى به خلافت سلام نكرد و بدون اجازه وى نشست .
3ـ ظـاهـر شـدن مـقـام عـلمـى ، فضايل و شايستگى هاى امام در زندان شام و هنگام مناظره با كشيش مسيحى و در شهر مدين كه مورد اول و بخصوص دوم درشام انعكاس وسيعى داشت .
4ـ تيراندازى خارق العاده امام در جمع سران سپاه شام ، كه بسيار حيرت انگيز و رعب آور بود.
5ـ سخنان مستدل و متين و محكم امام در معرفى مقام و موقعيت امام و امامت در دربار خليفه .
اينها از آثار ارزنده سفر به شام بود كه بر خلاف خواست خليفه ظاهر شد.
 
 
-------------------
 
پي نوشتها:
167 - تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 251.
168 - مجموعه آثار دومين كنگره جهانى حضرت رضا عليه السلام ، ج 1، ص 50.
169 - كامل ، ج 5، ص 130.
170 - احـتـجـاج ، ج 2، ص 326. هشام افراد ديگرى همچون اَبْرَش كلى و سالم را هم براى سـؤ ال كـردن ازامـام فـرسـتـاد كـه آنـهـا هـم جـواب قـاطـع و كامل دريافت داشتند. ر.ك . بحارالانوار، ج 46، ص 332 و 355.
171 - بحارالانوار، ج 46، ص 264.
172 - قيامت ، آيه 16 ( باشتاب وعجله زبان به قرائت قرآن مگشاى )
173 - الحاقّه ، آيه 12 (وگوش پذيرنده آن را درخودجاى دهد و حفظ گرداند.)
174 - امـام بـاقـر عليه السلام در زمان خود بنابر مصالحى زيد را از قيام نهى كرد وزيد نـيـز اطاعت نمود و درزمان امام صادق و به اذن ايشان قيام كرد. ر.ك . شخصيت و قيام زيدبن على (ع )، ص 55 و 127.
175 - بحار، ج 46، ص 194.
176 - الغدير، ج 3، ص 70.
177 - نساء، آيه 34 (اى مؤ منان از قيام كنندگان براى عدالت و از شهادت دهندگان براى خدا باشيد.)
178 - قـومـى از يـهود كه مورد لعن و نفرين خدا قرار گرفتند چون حكم حرمت شنبه را نگه نداشتند. ر.ك . سوره اعراف ، آيه 163 ـ 166.
179 - بحارالانوار، ج 46، ص 318.
180 - بحارالانوار، ج 46 ، ص 312.
181 - بحارالانوار، ج 46، ص 201.
182 - همان مدرك ، ص 288.
183 - از عالمان ومفسران معروف عامّه است .


یک شنبه 23 آبان 1389  2:03 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها