0

دوران قبل از امامت(به مناسبت شهادت امام باقر(ع))

 
hemmatmehdi
hemmatmehdi
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 824
محل سکونت : تهران

دوران قبل از امامت(به مناسبت شهادت امام باقر(ع))

 

دوران قبل از امامت


 
شاهد و راوى واقعه كربلا
امـام بـاقـر عـليه السلام چند سال از دوران طفوليت خويش را در دامان پرمهر جدش حسين بن على عليهماالسلام گذراند. بنابر نقل مشهور چهار ساله بود كه واقعه كربلا پيش آمد و آن حضرت شـاهـد مـظـلومـيـت خـانـدان خـويـش ، شـهـادت جـد، عـمـوهـاو خـويـشـاوندان بود و پس از آن نيز با اهـل بـيت در سفر غمبار اسارت به كوفه و شام همراه بود و همه آن صحنه هاى دردناك را در ذهن صـاف و بـى آلايـش خود ثبت كرد و بعد از آن يكى از راويان حادثه كربلا شد. حادثه اسفبار كربلا بزرگترين شعله غم و اندوه را در قلب امام برافروخت ، شعله اى كه هيچگاه خاموش نشد و صحنه اى كه هميشه درجلو چشم امام بود. آن بزرگوار مى فرمايد:
(قـُتـِلَ جـَدِّىَ الْحـُسـَيـْنُ وَلى اَرْبـَعُ سـِنـيـنَ وَاِنـّى لاََذْكـُرُ مـَقـْتـَلَهُ وَمـا نـالَنـافـى ذلِكـَ الْوَقْتُ).(64)
زمـانى كه من چهار ساله بودم ، جدم كشته شد و من كشته شدن او و مصيبتهايى كه در آن ايام به ما رسيد، را هميشه به ياددارم .
بـعـد از آن ، امـام هـرگـاه مـوقـعـيـت را مـنـاسـب مـى ديـد، واقـعـه كـربـلا را شرح مى داد و مصايب اهـل بـيـت و ظـلم و سـتـم امـويـان رابـر مـى شـمـرد. بـيـشـتـر فـصـول آن واقـعـه از زبـان امـام عـليـه السلام نقل و ثبت شد و درايام امام ومدت كمى بعد از آن بزرگوار در حدود 60 كتاب به عنوان (مقتل الحسين ) نوشته شد..(65)
فـردى بـه نام (عمّار دُهنى ) (عمار روغنى ) حضور امام باقرمى رسد و ازامام چنين درخواستى مى كند:
(حَدِّثْنى بِمَقْتَلِ الْحُسَيْنِ حَتّى كَاَنّى حَضَرْتُهُ)
جريان شهادت امام حسين را برايم بازگو چنان كه گويا خود شاهد آن هستم .
وامام عليه السلام به طور مفصّل به بيان آن واقعه مى پردازد و جريان را از مرگ معاويه به بـعـد شـرح مـى دهـد. طـبـرى در كـتـاب تـاريـخ خـود قـسـمـتـهـاى زيـادى از ايـن روايـت را نقل كرده است .
خـوشـبـخـتـانه بسيارى از فرازهاى واقعه كربلا توسط شاهدان بزرگوارى همچون امام سجاد عـليـه السـلام ، امـام بـاقـر عليه السلام ، حضرت زينب ، فاطمه و سكينه دختران امام حسين و... نقل شده و به خواست خداوند، اين واقعه عظيم به خوبى و درستى تمام درتاريخ ثبت شده است و دسـت جـعـل و تـحـريـف نـتـوانـسـتـه بـه طـور اسـاسـى درآن دخل و تصرف نمايد.
امـام بـاقر(ع ) در دوران امامت پدر و درهمان اوان كودكى خود، باز هم شاهد دو جنايت عظيم امويان بود. جنايت اول هتك حريم نبوى و قتل عام و هتك ناموس مسلمانان توسط سپاه جنايتكار يزيد بود و درواقـعـه دوم شاهد هتك حريم خانه خدا، آتش زدن و به منجنيق بستن كعبه مقدس بود. وقوع اين حـوادث دردناك در چند سال پياپى نشانگر جو خفقان و فشار و سلطه جابرانه اى است كه حكام اموى برمقدرات و مقدسات مسلمانان داشتند.
 
مدينه در انتظار امام
قـبل از آن كه امام باقر عليه السلام در صحنه هاى علمى و سياسى ظاهر شود، بسيارى از مردم مـديـنـه بـه واسـطـه جـابـربن عبدالله انصارى با آن بزرگوار ناديده آشنا شده و چشمانشان مـنـتظر رؤ يت آن جمال بى مثال بود. جابر بن عبدالله انصارى ، صحابى بلند مرتبه پيامبر، پيرمرد محاسن سفيدى كه ديدارش مردم را به ياد پيامبر مى انداخت ، در مسجد پيامبر مى نشست و بـه امـيـد ديدار پيشواى پنجم و درانتظار لحظه موعود براى رساندن سلام پيامبر، فرياد بر مى آورد:
(يا باقِرَالْعِلْمِ، يا باقِرَالْعِلْمِ )
اى شكافنده علم ، اى شكافنده علم
مـردم مـديـنـه ـ درابـتدا كه از راز كار او آگاه نبودند ـ مى گفتند: جابر ( براثر پيرى و ضعف انـديـشـه ) هـذيان مى گويد.و جابر در پاسخ آنان مى گفت : نه ، به خدا سوگند هذيان نمى گويم و ليكن از رسول خدا شنيدم كه فرمود:
(تـو بـزودى مـردى ازخـانـدان مـرا درك خـواهـى كـرد كـه نـام او، نـام مـن و شمايل او شمايل من است و علم و دانش را مى شكافد.)
مـن بـر اسـاس پـيـشـگويى پيامبر اين سخن را بر زبان مى آورم (وباقر العلم را صدا مى زنم .).(66)
بـالاخـره جـابـر در سـنـيـن نـوجـوانـى امـام ، آن حـضـرت را ديـد و شـنـاخـت و سـلام رسـول خـدا را بـه وى ابـلاغ كـرد و دستورالعمل خاص پيامبر به امام باقر(ع ) را كه فرموده بود: (ياباقِرَالْعِلْمِ اَبْقِرْهُ)
اى شكافنده علوم ، علم را بشكاف .(67)
از آن بـه بـعـد، جـابـربـن عـبـدالله انـصـارى ، صـحـابـى عـالم فاضل كهنسال ، صبح و عصر خدمت امام باقر نوجوان مى رسيد و از محضر علمى اش بهره ها مى برد و با اينعمل خود مردم مدينه را به تعجب وا مى داشت و به مقام علمى ابو جعفر عليه السلام آشنا مى كرد..(68)
وبـديـن سـان بـود كـه امام محمدباقر در زمان حيات پدر به عنوان يك عالم بزرگ مطرح شد و آوازه عـلمـى او درگـوش خـاص و عـام پـيـچـيـد و قـتـى عـبـدالله بـن عـمـر از جـواب سـؤ ال بازماند، امام را به سؤ ال كننده نشان داد و گفت : خدمت آن نوجوان برو و از او بپرس ‍ وجواب را به من اطلاع بده .
و وقـتـى سـائل جـواب امـام را بـرايـش بـاز گـفـت ، تـعـجـب كـرد و گـفـت : آنـان اهل بيتى هستند كه علمشان از جانب خداست ..(69)
دوست و دشمن ، امام را به عنوان يك شخصيت علمى ، سياسى كه افكار و نظرياتش ‍ سنجيده و از روى حـسـاب اسـت ، مـى شناختند. برخورد امام با منصور دوانيقى نشانگر اعتقاد مخالفان امام به شـخـصـيـت آن بزرگوار است . ابى بصير گويد درزمان حيات امام سجاد(ع )، با امام باقر(ع ) درمسجد پيامبر نشسته بوديم كه منصور دوانيقى وداودبن سليمان وارد شدند. داود خدمت امام رسيد و حـضـرت پـرسيد: چرا دوانيقى نيامد؟ داود گفت : او كمى بى ادب است . امام فرمود: چيزى نمى گذرد كه خلافت را به عهده مى گيرد و برگردن مردان سياست پا مى گذارد و شرق وغرب را به ملك خود در مى آورد و آن قدر عمر خلافتش طولانى مى شود كه گنجهايش به حد بى سابقه اى مـى رسـد. داود بـرخـاسـت و پـيش منصور رفت و جريان را تعريف كرد. منصور خدمت امام رسيد وگفت :
(جـلالت و بـزرگـى شـما نگذاشت دركنار شما بنشينم ، بعد پرسيد: اينچه خبرى است كه داود مى گويد؟ امام فرمود: خبر راستى است . بعد منصور پيرامون دولت بنى عباس ومدت و زمان آن سؤ الاتى كرد و امام جواب داد)..(70)
مـنصور با اين كه مخالف امام است و چشم ديدن امام را ندارد واز آن حضرت كناره مى گيرد، ولى وقـتـى پيش بينى سياسى امام را مى شنود، برخلاف ميلش خدمت امام مى رسد تا مستقيماً از خودش بشنود و با شنيدن اين مطلب ازامام بدان يقين مى كند و اينها همه نشان اعتراف بر شخصيت علمى ، سـيـاسـى و اجـتـمـاعـى امـام دارد و بـديـنـسـان امـام بـاقـر عـليـه السـلام بـه عـنـوان يـك رجـل علمى ، سياسى ، اجتماعى درزمان حيات پدرجلوه مى كند و مشهور مى شود به طورى كه اين شـهـرت تـا شـام مـركـز خـلافـت امـوى مى رسد و عبدالملك اموى ضمن نوشتن نامه اى به عاملش درمـديـنـه او را بـه دسـتـگـيـرى واعـزام آن حـضـرت بـا قـيـد وبـنـد بـه شـام مـاءمـور مـى كـنـد وعـامـل مـروان هـم كـه دستگيرى چنين شخصيتى شناخته شده را به صلاح نمى بيند، درجواب مى نويسد:
(ايـن نـامـه مـن بـه عـنـوان مـخـالفـت بـا دسـتـور شـمـا و ردّ امـر شـمـا نـيـسـت ولكـن خـواسـتـم قبل از اقدام ، خيرخواهى و نصيحت طلبى خود را به شما ارائه كرده باشم (تا با توجه به آن دسـتـور مـقـتـضـى را صادر كنيد) شخصيتى كه دستگيرى اش را خواسته ايد، امروز عفيف ترين ، زاهدترين ، باورع ترين ، عالم ترين ، رقيق القلب ترين ، باپشتكارترين و عابدترين فرد اسـت و كـسـى درايـن زمـيـنـه هـا بـراو سبقت ندارد و تعرّض اميرالمومنين (خليفه ) را نسبت به وى صـلاح نـمـى دانـم چـه ايـنـكـه (خـداوند وضعيت قومى را تغيير نمى دهد مگر ا ينكه آنان وضعيت خويش را تغيير دهند.)
وقـتـى عـبـدالمـلك نـامـه عـامـلش را ديـد واز مـضـمـون آن مـطـلّع شـد، خـوشحال شد (كه درانجام دستور او عجله نكرده است ) و مطمئن شد كه عاملش از روى خيرخواهى و به مصلحت حكومت عمل كرده است ..(71)
 
امام و ضرب سكّه
مـورخـان به هنگام شرح زندگى امام باقر عليه السلام ، يا شرح وقايع دوره عبدالملك اموى ، متعرض جريان ضرب سكّه توسط عبدالملك ، با مشورت وراهنمايى امام باقر (ع ) مى شوند. از آنـجـا كـه ايـن واقـعـه ـ اگـر صـحـت داشـتـه باشد ـ درزمان امام سجاد بوده ، دراينجا به شرح وتاءمل درآن مى پردازيم .
شـرح واقـعـه از اين قرار بود: در صدر اسلام ، توليد كاغذ درانحصار روميان بود و كاغذهاى مصرفى در كشور اسلامى توسط مسيحيان مصر (كه وابسته به روميان بودند) توليد مى شد و آنـان بـر منوال روميان با شعار مسيحيت (پدر، پسر و روح القدس ) كاغذها را زينت مى دادند و آرم مى زدند. وضع براين منوال بود تا زمان عبدالملك كه با توجه به زيركى و فطانتى كه داشـت ، تـوجـه اش بـه ايـن مـاركـهـا جلب شد و وقتى برايش ترجمه كردند، فهميد كه محتواى مـاركـهـا و آرمها شعار مسيحيت است و به همين جهت به فرماندار مصر دستور داد كه از آن به بعد مـارك كـاغـذهـا و لبـاسـهـا و پـرده هاى توليدى را عوض كنند و مارك جديد ـ شهدالله انه لااله الاهـوـ بـرآنـها بزنند. وقتى كاغذهاى جديد به بلاد روم رسيد، قيصر متوجه تغيير مارك شد و ضـمـن ارسـال هـدايا ونامه از عبدالملك خواست كه همان ماركهاى سابق را بزنند و وقتى با بى توجهى عبدالملك مواجه شد، او را تهديد كرد كه اگر اين كار را نكند دستور خواهد داد بردرهمها و دينارها دشنام بر پيامبر اسلام را حك كنند. درآن زمان درهم و دينارهاى رايج ، در روم ضرب مى شد. با رسيدن نامه قيصر، عبدالملك در دوراهى حيرت گرفتار شد، يا مى بايست مارك و شعار كفر را بر كاغذها و پارچه ها چاپ كند و يا ...! تصور اينكه اگر به قيصر جواب مساعد ندهد، او بـر سـكـه هـادشنام بر پيامبر اسلام (ص ) را نقش خواهد زد، او را كلافه كرده بود تا اينكه يـكـى ازحـاضـران او را بـه كـمـك خـواهـى از امـام باقر عليه السلام راهنمايى كرد. عبدالملك از فـرمـانـدار مـديـنه خواست تا امام باقر را با عزت واكرام به شام روانه كند و وقتى امام براو وارد شـد، دسـت نـياز به سوى امام دراز كرد و امام او را به ضرب سكه راهنمايى كرد ودر مورد وزن سـكـه هـا تـوضـيـحـاتـى داد و بـديـن تـرتـيـب بـا راهـنـمـايـى امـام ايـن مشكل حل شد.
 
 

-------------------
 
پي نوشتها:
64 - حياة الامام محمد الباقر، ج 1، ص 32.
65 - همان مدرك ، ص 274.
66 - بحارالانوار، ج 46، ص 225.
67 - حياة الامام محمد الباقر، ج 1، ص 25.
68 - ر.ك . بحارالانوار، ج 46، ص 225 ـ 226.
69 - مناقب ، ج 4، ص 197.
70 - بحارالانوار، ج 46، ص 249.
71 - الامام محمد الباقر، دخيل ، ص 95.


یک شنبه 23 آبان 1389  2:01 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها