برهان حدوث در الهیات اسلامی ـ به ویژه نزد متكلمان ـ از اهمیت ویژهای برخوردار است؛ تا آن جا كه به عنوان طریق ویژه متكلمان نامیده شده است. برهان حدوث در كتب كلامی به گونههای مختلفی تقریر شده است. طریق حدوث در احادیث اسلامی نیز به روشنی مطرح شده است.
برهان حدوث از دو مقدمه ذیل تشكیل شده است:
الف: جهان حادث است
ب: هر چه حادث است به پدید آورنده نیاز دارد.
نتیجه: جهان به پدید آورنده نیاز دارد.
مقدمه دوم این برهان عقلی و بدیهی است، و منكران وجود خدا نیز آن را قبول دارند، چرا كه مقتضای اصل علیت است. و دلیل بر مقدمه نخست آن، این است كه:
1. جهان متغیر و متحول است.
2. آنچه متغیر و متحول است، حادث است.
پس جهان حادث است.
مقدمه دوم این استدلال نیز بدیهی است و این بدیهی بودن از تأمل در حقیقت تغییر و حدوث به دست میآید، زیرا حدوث عبارت است از وجودی كه مسبوق به عدم است و چیزی كه متغیر و متحول است هیچ گاه ثبات و قرار ندارد و هر حالتی از آن مسبوق به عدم است، و چون این ویژگی عمومیت دارد حدوث نیز عمومی و فراگیر است.
مقدمه اول این استدلال از طریق مشاهده حسی به دست میآید، زیرا هم مشاهده سطحی و هم كشفیات علمی بر حركت و تغیر جهان طبیعت گواهی میدهند، چنان كه برهان فلسفی نیز آن را تأیید میكند.
علامه طباطبائی در تقریر برهان حدوث چنین گفته است:
«هم مشاهده ابتدایی به ثبوت رسانده و هم با كنجكاوی علمی به دست میآید كه اجزاء جهان با همدیگر ارتباط وجودی دارند و این ارتباط و به هم پیوستگی نه تنها در میان یك دسته ویژهای از اجزاء جهان میباشد بلكه تا هر جا باریك بین شده و به بررسی بپردازیم رشته ارتباط را محكمتر مییابیم».
جهان در وجود خود متغیر و متحول میباشد یعنی پس از نیستی، هستی میپذیرد، زیرا در هر راهی به محاسبه حوادث جهان بپردازیم سرانجام به حركت عمومی (حركت وضعی و مكانی و یا حركت جوهری) خواهیم رسید، و حركت، هستی است پس از نیستی و وجودی است آغشته به عدم و به مقتضای قانون علت و معلول هر موجود حادثی، علت وجود میخواهد.
اشكال:
گرچه ماده در حركت و تغیر دائمی است، و حركت و تغیر نیز ملازم با تجدد و حدوث است، ولی همین ملازمه موجب میشود كه تجدد و حدوث برای ماده، امری ازلی و ثابت باشد یعنی متغیر و متحرك بودن ماده، امری ازلی و ثابت خواهد بود و آن چه ازلی و ثابت است بینیاز از علت است.
پاسخ:
حركت و تغیر، صفت ماده و ماده، موصوف (متحرك) است و در نتیجه ماده نسبت به حركت، نقش قابل و پذیرنده را دارد و در این جهت فرق نمیكند كه حركت از ماده، قابل انفكاك باشد یا نباشد، و به حكم عقل و گواهی تجربه در پیدایش یك پدیده، وجود قابل كافی نیست؛ بلكه وجود فاعل نیز لازم است. بدین جهت، محال است كه محرك عین متحرك باشد. بنابراین به حكم قانون علیت، حركت به علتی غیر از ماده قابل آن احتیاج دارد، خواه حركت لازمه لاینفك ماده باشد یا از آن انفكاك پذیر باشد.
این سخن با قانون جبر در فیزیك نیز منافات ندارد، زیرا مفاد آن قانون، این است كه جسم در حفظ حركتی كه دارد به عامل خارجی نیاز ندارد، و تنها در تغییر جهت یا سرعت حركت نیازمند عامل بیرونی است و مفاد اصل عقلی مزبور این است كه حدوث حركت به علت خارجی نیاز دارد، گر چه ممكن است آن علت، حركت را وصف لازم و لاینفك جسم قرار دهد به گونهای كه در ادامه حركت به علت خارجی نیاز نداشته باشد.
از بیان فوق نادرستی فرضیه مواد ازلی و متحرك در تفسیر پیدایش پدیدههای جهان طبیعت نیز روشن شد، زیرا ازلی بودن وجود آنها به تنهایی كافی در توجیه حركت آنها نیست، چون حركت همان گونه كه قابل (متحرك) میخواهد، فاعل (محرك) نیز میخواهد، علامه طباطبایی در این باره گفته است:
«مادهای كه تنها امكان تركیبات، صور و خواص را دارد و بس، با مجرد جواز و امكان، فعلیت آنها را نمیتواند واجد شود، مانند پنبهای كه قابلیت رخت شدن را دارد، به مجرد این قابلیت رخت نمیشود، و نمیشود پنبه را پوشید بلكه دستهای دیگری مانند كارخانه ریسندگی و بافندگی و خیاطی باید به میان بیاید... در مورد تأثیر لازم است مؤثر، اثر را واجد باشد و در مورد تأثر، متأثر باید فاقد اثر باشد و البته فقدان نمیتواند وجدان شود و به همین جهت ماده كه حامل امكان و قابلیت شیء است نمیتواند فعلیت همان شیء را كه ندارد به خود دهد.
درست است كه فعلیتهایی كه در ماده به وجود میآیند با تجزیه و تركیب و پیدایش شرایط مناسب به وجود میآیند، ولی باید دید كه آیا تنها امكان تجزیه و تركیب در ماده میتواند فعلیت تجزیه و تركیب را به وجود آورد، و آیا امكان شرائط، همان فعلیت شرائط میباشد؟»
اصل دوم ترمودینامیك و حدوث جهان
اصل دوم ترمودینامیك كه از قوانین فیزیكی است گویای این واقعیت است كه اگر دو جسم گرم و سرد كنار هم قرار داشته باشند، گرما از جسم اول به جسم دوم انتقال مییابد و این انتقال گرما تا ایجاد تعادل گرمای دو جسم ادامه دارد و ممكن نیست به خودی خود عكس قضیه رخ دهد، این جریان را «گرایش به تعادل» نیز مینامند، یعنی اگر اجسام را به حال خود رها كنیم به تعادل میگرایند، تعادل مكانیكی و گرامیی، حالت طبیعی اجسام است، این قانون را گاهی به عنوان گرایش به بینظمی نیز مینامند، و این بدان جهت است كه حالت منظم مولكولهای انرژی نامحتملترین حالت آنها، و حالت غیر منظم آنها محتملترین حالت آنها میباشد، مثلاً قرار گرفتن همه مولكولهای هوای اطاقی كه ما در آن قرار داریم در یك قسمت خاص، گر چه عقلاً ممكن است، ولی احتمال آن بسیار ضعیف است، ولی قرار گرفتن آنها به صورت پراكنده در نقاط مختلف فضای داخل اطاق بسیار محتمل و شدنی است، بنابراین پراكنده بودن انرژی و اختلاط آن محتملتر و طبیعیتر از تراكم آنها در یك نقطه است، بدین جهت گرایش به تعادل (= حالت طبیعی) با گرایش به بینظمی ـ به معنای یاد شده، برابر است.
البته باید توجه داشته كه حالت تعادل به معنی آرامش درونی نیست، در درون هر سیستم پیوسته حركت گرمایی شدیدی در جریان است، بنابراین، هر جسم فیزیكی در هر آن، دستخوش دگرگونی است، یعنی آرایش متقابل مولكولهای آن در هر لحظه با لحظه پیشین متفاوت است.
فرانك آلن استاد فیزیك زیستی میگوید:
«قانون دوم ترمودینامیك ثابت كرده است كه جهان پیوسته رو به وضعی روان است كه در آن تمام اجسام به درجه حرارت پست مشابهی میرسند و دیگر انرژی قابل مصرف وجود نخواهد داشت، در آن حالت دیگر زندگی ممكن نخواهد بود، اگر جهان آغازی نداشت و از ازل موجود بود، باید پیش از این چنین حالت مرگ و ركود حادث شده باشد.»
پاسخ به اشكال راسل
برتراند راسل با اینكه دلالت قانون فیزیكی مزبور را بر حدوث جهان میپذیرد، ولی استدلال به آن بر وجود آفریدگار را نادرست دانسته میگوید:
«آیا از اینجا میتوانیم استنتاج كنیم كه جهان به دست آفرینندهای خلق شده است؟ در صورت توسل به قوانین ناشی از روش استنتاج موجه علمی، پاسخ مطمئناً منفی است، دلیلی وجود ندارد كه جهان به خودی خود ایجاد نشده باشد، جز این كه این امر به نظر عجیب مینماید، اما در طبیعت هیچ قانونی وجود ندارد دال بر این كه چیزهایی كه به نظر ما عجیب باشند نباید روی دهند. استنتاج وجود خالق مترادف است با استنتاج وجود یك علت، و استنتاجهای علّی در حوزه علم، تنها زمانی مجاز هستند كه از قوانین علّی آغاز شده باشند. خلقت از عدم، چیزی است كه به تجربه ممتنع است، از این رو تصور این كه جهان به دست خالقی آفریده شده به هیچ وجه منطقیتر از این فرض نیست كه جهان بدون علت ایجاد شده است، چه این هر دو، قوانین علیای را كه ما قادر به مشاهدهشان هستیم با یك قوه (به طور یكسان) نقض میكنند.»
پاسخ
اشكال راسل ناشی از مبنای پوزیتیویستی او در معرفت شناسی است، یعنی تكیه بر اصل تحقیق پذیری حسی «این كه هر اندیشهای كه از طریق تجربه حسی قابل آزمایش نباشد، ارزش علمی ندارد و پذیرفته نیست» دارد، ولی این مبنا از نظر فیلسوفان علم معاصر نیز مردود است و روشنترین نقض آن این است كه خود این ادعای پوزیتیویستها نیز یك معرفت بر آمده از حس نبوده، و قابل آزمایش و تجربه حسی نمیباشد.
اصولاً، چنان كه در درس پنجم بیان گردید، بدون اتكا به یك سلسله اصول عقلی، هیچ قانون تجربی اثبات پذیر نمیباشد. اصل امتناع تناقض و اصل علیت و یكنواختی طبیعت از آن جملهاند.
بنابراین، دستگاه معرفت بشری از دو بخش معرفتهای عقلی و غیر عقلی تشكیل میشود و بخشی از معرفتهای عقلی، نقش كلیدی و مبنائی دارند كه انكار آنها مستلزم انكار كل معرفت بشری است، بر این اساس میگوئیم، نیازمندی پدیده به پدید آورنده، و حادث به محدث، از بدیهیات عقلی است، و تصدیق آن به چیزی جز تصور درست مفردات آن (حادثه، محدث و نیازمندی) نیاز ندارد.
در این صورت، اگر چه هیچ یك از دو فرض، خلقت خود به خودی جهان، و فرض مخلوق بودن آن توسط آفریدگاری دانا، هیچ یك قابل آزمایش حسی و تجربی نیست و از این نظر موضع یكسان دارند، ولی از نظر عقلی چنین نیست، عقل فرض نخست را مردود، و فرض دوم را مقبول میشمارد، و این حكم عقل در حقیقت تابعی از حكم عقل در مورد اصل علیت است.