حیف نان شهردار مي شه، صبح زود براي افتتاح پروژه ساختماني مي ره عصر مي شه...شب مي شه...ولي خبري ازش نمي شه. نصفه شب خاک آلود و خسته مي ره خونه. زنش مي پرسه: کجا بودي تا اين وقت شب؟ حیف نان مي گه: والله موقع کلنگ زدن، مردم تشويقم کردن، منم يواش يواش بدنم گرم شد و زير زمينش رو کندم!!!