0

سفرنامه حج

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج

تبوك پنج منزل است و شصت و شش ساعت قلعه محقري66 از عرب دارد منزل گاه حجاج شام است نخلستان زيادي دارد حضرت فخري مآب در سال نهم به نيت «غزا»67 به اينجا تشريف آوردند چون آب نهرش كم بود از آب نهر گرفته باز به نهر ريختند چشمه نابع68شده آب نهر را افزود قلعه تبوك را سلطان سليمان قانوني فرمود از سنگ هاي ابنيه مخروبه هاي69 آن ساختند در قديم الايام اصحاب «ايكه» ساكن بودند چون احوال آن ها در كتب تفاسير ثبت است در اينجا نوشته نشد. مداين صالح مداين صالح پنج منزل [است] پنجاه و پنج ساعت يك روز «اتراق» مي شود از خارج عرب مي آيد اسباب خوراكي از قبيل: خرما گوسفند جو و نان مي فروشند نظر به اينكه صالح بلوك70است در دست عرب در راه خارج است آن را حجر مي گويند. بين راه قلعه محقري است بركه71 آب و ليموي ترش و شيرين دارد بسيار صحيح و بزرگ. حديبيه حشمتي چهار منزل 52 ساعت است بسيار آب بد غليظ دارد. هر اوقات آب كم مي شود از اصل بركه نيم ذرع72 ريگ را كنار مي كردند آب در مي آمد آب خوب در اين عرض راه منحصر است بركه معظم كه از بركت جناب سيد سجاد(عليه السلام) در آمده است آب باران در آن جمع مي شود بعضي هم مي گويند آب فرات كه زياد مي شود سيلش بركه مزبور را مي گيرد. مدينه منوره پنج منزل است پنجاه و پنج ساعت است سه روز اتراق است. بدر و حنين چهار منزل است بيست و دو ساعت است بدر و حنين دو ده است بسيار معظم73 و دهات كوچك هم در تحت74آن دو ده است و سر راه حاج است يك دره است. عرضا قريب پانصد قدم طولا سه ساعت راه است و اين دهات مزبور در ميان آن دره واقع است. آب زياد دارد نخل دارد و پاره اي سبزي آلات و هندوانه كوچك بد هم پيدا مي شود نارنج خوب و بزرگ كه خودشان «ليم» مي گويند در باغاتشان عمل مي آيد.
بسيار آب خوش دارد چاشني زراعت زيادشان حنا است حناي مكه كه مشهور است مال «بدر» و «حنين» و «جديده» است. توضيح اين «حنين» آن «حنين» نيست كه بعد از فتح مكه حضرت فخري مآب(صلي الله عليه وآله)75فتح فرمودند. در اينجا چشمه اي است كه از آن آب فراوان جاري مي شود در جايي معروف به «غليب» كه در اين دره واقع است در صدر اسلام واقعه اي در اينجا اتفاق افتاد حالا آن موضع نخلستان است و قبور شهداي بدر زيارت مي شود. دو عدد درياچه است كه ساحل آنها باغات و نخلستان و بساتين است اين منزل منزل حاج شام است. از «رابغ» چهار مرحله76 و از مدينه نيز چهار مرحله دور است اما حجاج شام در دو روز قطع77 مي نمايند. در اين دره كوهي است عبارت از شن بسيار سفيد كه به كار بلور سازها مي آيد طايفه «مزدار» از قبيله «زبيد» در اين ناحيه ساكن اند و حق حراست از حجاج دارند اما حالا دولت مي دهد. از «بدر» الي «مستوره» مواضع منازل گاهي اختلاف به هم مي رساند.
و در «بدر» دو تپه عالي است كه در بعضي اوقات صداي طبل شنيده مي شود و به آن صدا صداي طبل حضرت سيد الكونين78مي گويند و فقره صدا امري است مشهور و متواتر اما آب حنين از آب بدر گوارا[تر] است و در اين ناحيه از اشراف چهار طايفه مسكون و آنها نيز به اسامي «محاسنه» و «قوايده» و «شكره» و «عتق» موسوم اند. اهالي بدر و حنين كلا اهلش عرب پا برهنه زبان نفهم هستند قريب سي چهل هزار از اين دهات تفنگ چي خوب بيرون مي آيد و اطاعت به احدي ندارند مگر مشايخ79خودشان. هر ساله قريب ده هزار تومان از جانب دولت روم مستمري80 دارند به اعتقاد اعراب باج حاج است هر گاه «امين صره» كه خزانه دار دولت است دو ساعت پيش از ورود حاج اين وجه را به مشايخ مزبور تسليم نكند عبور حاج مقدور نيست جمعيت81 مي كنند. هر گاه رأي شان تاخت82 حاج بشود پنجاه هزار تومان در آن واحد از حاج مطالبه مي كنند. از مدينه منوره الي مسجد شجره بيست ساعت است83 لابد84 از اعمال واجبه است و ابتداي واجبات است كه در مذهب جعفري ميقات گاه است.
آن مسجد خرابه كه يك ديوار دارد حكما جميع حاج مگر اهل سنت و از اهل سنت هم طايفه شافعي در اين باب با اهل تشيع متفق85 است كه بايد در آن مكان شريف لخت و برهنه86 گردند جميع مردم الا طايفه زنان [كه] براي آن [آنان] تغيير لباس لازم نيست اگر چه پاره اي زن ها... رخوت87 سفيد سراپا مي پوشند ولي تكليف زن در عالم احرام صورت نپوشاندن است چون صورت پوشاندن عادت شده است يك نوع اظهار شرم گشته است يك اسباب از علف از ليف خرما مي سازند تركيب چلو صاف كن چشمه گشاد و به صورت مي بندند و روبند بر روي آن اندازند تركيب خانم بزرگ مي شوند هرگاه از حقير زني همراه بود در اين سفر خيريت اثر مكه معظمه ابدا مانع از گرفتن مي شدم به دليل آن كه آيا نيت احرام بجز اين است كه احرام مي بندند در حج تمتع قربة الي الله؟ يعني خودم را از جميع محرمات بري مي كنم و آنچه كه خدا حرام كرده آلوده نخواهم شد در بين راه هرگاه به محرمات آلوده گردد عمل باطل خواهد شد بعد از آن كه عمل احرام باطل گشت ناقص و باطل است بعد از آن كه شخصي زحمت كشيده پول خرج كرده به آب هاي متعفن88 متحمل گشته سفر يك ساله نموده چشم اش درآمده بگذار به يك نگاه زن جميع اعمال خود را ضايع كند هرگاه زن همراه حقير بود ابدا راضي نمي شدم زن خودم را به صورت خانم بزرگ بسازم.
بالاخره مقدمه احرام عجب حكايت است همه حاج; كوچك و بزرگ أعلي و أدني89 تكليفشان يكي است بايد لخت و برهنه گردند بي كفش و بي كلاه سربرهنه و پابرهنه دو پارچه كه ابدا دوخت نداشته باشد يكي به كمر ديگري به شانه بياويزد و بايد در مسجد مزبور كه مسجد شجره اش مي گويند غسل كند و دو ركعت نماز به نيت واجب احرام ببندد و به همان سياق90مزبور سقف «تخته روان» و «كجاوه» بايد برداشته گردد و ابدا در حركت سايه بان نداشته باشد.91 شب هنگام خواب سروپاي [نبايد] پوشيده باشد.91 خوب حالتي است وضع رستن92 از دنيا في الجمله همين است.

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  12:32 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفرنامه حاج علیخان اعتماد السلطنه

اول حقير يك دفعه ملاحظه نمودم قريب چهل پنجاه هزار نفس كفن به دوش همه يك صورت در آن صحرا حركت مي كنند بسيار خنديدم با آن كه خودم هم به صورت آنها بودم بلا فاصله حالت گريه دست داد باري تقريري و تحريري نيست خدا نصيب جميع شيعيان نمايد به چشم خودشان نگاه كنند. يكي از اعمال پنج گانه حج تمتع اين است كه احرام در مسجد شجره به اين تفصيل شود. حج تمتع [عمره تمتع] مشتمل بر پنج فقره93 واجب است اول احرام در مسجد شجره دويم هفت شوط طواف دورخانه سيم دو ركعت نماز در مقام ابراهيم چهارم هفت مرتبه سعي در مابين صفا و مروه پنجم تقصير يا ناخن گرفتن يا مو از بدن كندن94 پس فارغ95 است. «جديده» قريه اي است در ميان دو كوه آب جاري و باغات و بساتين97 و نخلستان ها دارد هندوانه مي كارند و قريه هم واقع در بالاي تپه كوچكي است. «رابغ» دو منزل [است] بيست و چهار ساعت است قصبه معتبري است در كنار درياي محيط اتفاق افتاده است. قلعه اي دارد چند اراده98 توپ دارد مال دولت است به اصطلاح خودشان اسكله است; يعني بندر است.
از رابغ كسي سوار كشتي شود همه جاي دنيا مي تواند برود چنانچه از «مصر» و «اسلامبول» و دولت هندوستان و بندر بوشهر فارس بيرون مي آيد. ماهي و حلوا [و] اقسام ماهي ها در منزل رابغ ديده شد. از دريا صيد مي شد بسيار خوب بودند. زياد مدح99 داشت. در بيان منازل شام الي مكه معظمه و احوال و عادات امراي حاج حجاج راه شام مجبورند كه تا در دهه نخستين ماه شوال در شام جمع شوند. در پانزدهم ماه مذكور اميرحاج به جلال و احتشام100 بقية الحاج و از آن جا به «كسوه» و از «كسوه» به «خان ذوالنون» مي رود در اين جا به حجاج «آش اوماج» مي دهند و قف «ابن الهني» است. در قديم الايام در اين جا از حاج باج101 مي گرفتند حالا موقوف است از اين جا به «ضمين» كه قريه اي است پر آب و محصول خز و نيزاري دارد كه زالو صيد مي كنند و قريه مذكوره ملك اولاد «قواس اوغلي» تركمان است انواع طيور صيد و فروخته مي شود بعد به «تل فرعون» و از آن جا «غباغب» كه سلطان سليم اول عثماني قلعه اي در آن جا ساخته و ساخلو102 از اولاد «قواس اوغلي» در آن جا گذاشته است كه بركه آب را از براي حاج نگاه بدارند. گذران اين خانواده عشر103 محصول دهاتي است كه در ميان خان «ذوالنون» و «ضمين» واقع است فيمابين «ضمين» و «مزيرب» «آب ديله» را عبور مي نمايند و به «مزيرب» مي روند. حجاج نيز دسته دسته از عقب امير حاج رفته در «مزيرب» جمع مي شدند. «مزيرب» چشمه اي است واقع در لواء104«حوران».
سلطان سليمان قانوني در اين جا قلعه اي ساخته و ساخلو گذارده است حالا اولاد آنها در آن قلعه مسكون اند. از «مزيرب» الي شام بيست و چهار فرسخ راه است حجاج جمع شوند و اكمال نقصان105لوازم سفر نمايند; زيرا اردو بازار معتبري بر پا نموده همه چيز را به قيمت شام بل از آن ارزان تر مي فروشند. قبر «شيخ سعد الأسمرتك روري» در «مزيرب» است و «مزيرب» وقف خانقاه او است. اگرچه در جنوب غربي «مزيرب» دهي است موسوم به «كتيبه» هوادار و داراي آب خوب چون از راه دور افتاده است مجبورا از «مزيرب» مي روند. از «مزيرب» الي «ازرعات» دهي است چهار فرسخي آب هاي آن از چاه و از آن جا «مفرق» چون جايي است بي آباداني و دشت و دره دارد ترس سيل دارد.
حجاج پيش نرفته در «ازرعات» منزل مي كنند. از «ازرعات» دوازده فرسخ راه رفته به «عين زرقا» مي رسند. «عين زرقا» آب جاري دارد; جايي است با صفا. از «مزيرب» الي «عين زرقا» بيست و چهار فرسخ و سر منزل [است]. قلعه و آبادي دارد يك روز اتراق [مي كنند]. در يك منزلي شمال شرقي اين منزل قلعه ازرق است كه آب خوب و نخيل دارد. از «ازرق» به «عمري» كه دو سنگ آب از «عمان» آمده به سمت «غور» جاري مي شود و در عرض راه «دوما» واقع است و از آن جا به «بلقا» كه جايي است بي آب «مشتا» و «بلاط» هم مي گويند. و از «بلقا» هم بعد از عبور هفت عقبه به «قطراني» كه سلطان سليمان قانوني سي هزار تومان حاليه ايران [را] خرج كرده آب انبارش را تعمير نمود و يك قلعه ساخت مي رسند. گاهي مي شود كه آب اين آب انبار كفايت نمي كند حجاج يك فرسخ به غرب رفته از رود «لجون» كه پل معتبري دارد آب مي آورند.

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  12:33 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفرنامه حاج علیخان اعتماد السلطنه

از آن جا به «حسا» كه منزلگاه با آبي است رفته رو به شمال شرقي كرده در «كرك» منزل مي نمايند. در اين منزل از «شوبك» براي حجاج مايحتاج آورده مي فروشند. اين «شوبك» جايي است با صفا در ميان دره چمن زاري واقع [و] آب فراوان و گوارايي دارد. كاروانسرا و قلعه و پل استواري و باغاتي دارد. از آن جا به «ظهر عنيزه» راه خيلي بد و كج و معوج است از آن جا نيز به «معان» رسيده اتراق نمي كنند. از شام تا «معان» هفتاد و دو فرسخ يعني ده منزل است. اين «معان» و قصيبه كوچكي است در قديم الأيام بني اميه ساكن بودند. عباسيان خراب و قتل عام كردند. محض رفاه حجاج سلطان سليمان قانوني فرمود قلعه اي ساختند و آبي پيدا كرده جاري نمودند اما گوارا نيست و از اطراف بعضي خانه ها [خانواده ها] را آورده در اين جا مسكن دادند. از معان به «ظهرالعقبه» كه «عبادان» [آبادان] هم مي گويند و مثل «ليس وراء عبادان قرية» منسوب به اين جا است و از اين جا به «طبيليات» كه نخلستان دارد مي روند از «طبيليات» به «ذات حج» كه حجر هم مي گويند. نخلستاني دارد اما بياباني است. سلطان سليمان قانوني قلعه اي ساخت و آبش را جاري نموده است.
به واسطه همين آب اهالي قلعه زراعت مي كنند. از آن جا به «قاع البسيط» معروف به «عرايد» كه جايي است شن زار و تپه اي دارد كه عرب «اكاشر» مي نامند و از آن جا به «تبوك» مي روند از آن جا به «معابر القلندرية» تپه كوچك و جاي بي آبي است و از آن جا به «أخيضر» كه تنگه اي است. گاهي عرب «بني لام» سنگ ريز كرده سد مي نمودند اما سلطان سليمان قلعه اي در بالاي چاه آن ساخت و محافظ گذاشت آب را از چاه كشيده به بركه ها مي ريزند تا كه بركه ها پر شوند. همين أخيضر در نصف راه مكه و شام واقع است و تسلط «بني لام» رفع شد. از آن جا «بركة المعظم» كه بركه اي است در «بريه» از سنگ و بسيار بزرگ و از باران پر مي شود از بناهاي «ملك المعظم عيسي» است از ايوبيه از آن جا به «مغارش الزير» كه «اقرح» هم مي گويند و نيم مرحله است و از آن جا به «جبل الطاق» [كه] مقتل شتر حضرت صالح(عليه السلام) در آن جاست و محل مقتل موسوم به «مزحم» است از آن جا رو به شرق كرده به سرعت و هلهله مي روند از «مبرك الناقه» عبور مي كنند بعد در «حجر» كه مداين صالح هم مي گويند اتراق مي كنند از آن جا «قرا صالح» كه در كمره كوه خانه هاي قوم صالح منحوت106 در سنگ ديده مي شود چاه هاي زياد دارد اما خوردن آب آنها را حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) نهي فرموده اند از آن جا به «علا» كه قصبچه اي است در نه فرسخي مداين صالح آب و هواي خوب و باغ هاي مرغوب دارد و از آن جا به «قطران» كه «طوامير» هم مي گويند در ميان كمرهاي كوه107 واقع [و] بسيار سخت و بي آب است عبور مي كنند از آن جا به «شعب النعام» كه آبش آب باران است و در هر دو طرف راه آب جاري هم هست رفته مي آورند از آن جا به «هديه» كه چمن است و هرجا را كه حفر نمايند آب بيرون مي آيد اما آبش مسهل است و سبب آن [اين است] كه در آن چمن «سنا» مي رويد از آن جا به «فحلتين» دو تپه كوچك است آب ندارد بالاي اين تپه ها كوه بزرگي است و در بالاي قلعه آن بسيار منيع108 غير مسكون است از آن جا به «وادي القرا» كه آب جاري ندارد ولي مانند جنگل است از كثرت اشجار قلعه متين و خندق داري دارد سه دروازه و مساجدي دارد و در محراب [مسجد] جامع اش استخواني ديده مي شود و آن استخوان استخوان بره مسموم109 است [كه براي] حضرت رسول(صلي الله عليه وآله)در فتح خيبر حاضر كرده بودند و به زبان آمده گفت: «لا تأكلني فإني مسموم».110 حمام اين قصبچه در خارج قلعه است اسم ناحيه اش موسوم به ناحيه «قرج» است اين ناحيه دهات معمور دارد. از آن جا به «آبار حمزه» حضرت حمزه در اين جا مسجدي بنا فرموده اند. از آن جا به مدينه منوره در اين جا دو يا سه روز اتراق مي كنند بعد «آبار علي» است چاه ها را جناب امير (عليه السلام)فرموده كنده اند عمق اين چاه ها بيش از پنج ذرع نيست و شش منزل از مدينه منوره دور است حجاج شام در اين جا احرام مي كنند از آن جا به «قبور الشهداء» كه در ميان كوه واقع و آبش منحصر به استخري است كه از آب هاي باران پر مي شود و از آن جا به «جديده» كه قريه اي است واقع در بالاي تپه اي كه در ميان دو كوه افتاده است آب فراوان و باغ و بوستان و نخلستان دارد هندوانه هم مي كارند بد نمي شود. از آن جا به «بدر» كه آن هم مثل «جديده» است.
ميان «جديده» و بدر چند دهي است معمور و اين ناحيه معروف به «وادي حفر» است. از آن جا به «قاع البزده» كه دشت شن زار و بي آب و علفي است. از آن جا به «رابغ» كه در ساحل درياي احمر واقع و لنگرگاه است دشتي دارد شن زار و در يك ذرعي آب بيرون مي آيد نخلستان و بوستان دارد علف حيواناتشان ماهي است كه از دريا صيد مي كنند در اين جا دو طايفه از اعراب هستند موسوم به «روي روايا» و «روي جماع» كه موالي اينها از جانب دولت صره دارند از آن جا به «طارف» كه در دست چپ بلاد الطارف» است اين ناحيه عبارت از دهات و مزارع معمور است جا به جا پر از درخت هاي بادام اهالي از براي حجاج ماست و پنير و ساير لوازم آورده مي فروشند. از آن جا از راه «خليص» تا به «عقبة السويق» كه راه صاف مستوي111 است رفته [از] «عقبه السويق» كه بسيار صعب112 است عبور مي كنند با اين جمله113 جاي خوبي است آب جاري و بساتين دارد. در اين جا عرب زبيد كه افجر و ارذل114 اعراب اند سكني دارند هفتصد تومان صره داشتند اما اكنون دولت عثماني آنها را تا به يك درجه مقهور115 ساخته و امراي ايشان [را] منصب و مواجب116 و نشان داده صره را موقوف داشته است. از آن جا به «عسفان» كه فقط يك چاه دارد در اين جا آثار كثيره مشاهده مي شود و موسوم به «مدرج عثمان» [است]. از آن جا به «بطن مر» و از آن جا به «ابو عرود» كه قريه اي است. واقعه در دامنه كوه باغات و بساتين و آب فراوان دارد. از آن جا به «مكه مكرمه» واصل مي شوند.


پي نوشت ها:
1- دافع الغرور ص5 الي 7 2- ميرزا علي خان اعتماد السلطنه در سال 1222ه . ق. متولد شده است. 3- دافع الغرور 11 4- المآثر والآثار ص472 5- اين سفرنامه كه حاصل اين مسافرت بوده توسط وي در اين سفر به نگارش درآمده است. 6- دافع الغرور ص11 7- مرآة البلدان ج1 ص4 8- المآثر والآثار ص472 9- دافع الغرور ص13 10- دافع الغرور ص12 11- المآثر والآثار ج1 ص89 و مرآه البلدان ج2 ص1212 12- مراة البلدان ص1244 13- همان ص1153 14- همان به سال 1268ه . ق. 15- همان ص1387 16- المآثر والآثار ج1 ص94 17- همان ص95 18- همان صص105 و 106 19- دافع الغرور ص12 20- همان ص122 21- خاطرات اعتماد السلطنه ص1084 22- زندگاني ميرزا تقي خان امير كبير حسين مكي ص463 23- جهان خانم ملقب به مهد عليا نواده دختري فتحعلي شاه و دختر اعتضاد الدوله امير محمد قاسم خان قاجار قوانلو بوده است. در اواخر سلطنت محمد شاه به جهت بيماري شاه مهد عليا در تمام امور مملكتي دخالت مي كرد و پس از فوت شاه تا ورود ناصر الدين شاه از تبريز به تهران كليه امور سلطنتي را عهده دار بوده است. (زندگاني ميرزا تقي خان امير كبير ص469). قابل توجه آن كه اعتماد السلطنه در بعضي سفرها از جمله سفر حج مهد عليا را همراهي مي كرده است. 24- زندگاني ميرزا تقي خان امير كبير ص464 25- چگونگي قتل امير كبير را به شيوه هاي ديگر نيز نقل كرده اند كه در كتاب زندگاني ميرزا تقي خان اميركبير تأليف حسين مكي آمده است ص509 26- همان ص518 27- همان ص521 28- دافع الغرور ص14 29- آل عمران: 8 30- صفحه 180 نسخه اصلي. 31- امر و فرمان. 32- شب ماندن و توقف مسافر در جايي ميان راه. 33- ريس حاج رومي. 34- مراقب صحت كيل و پيمانه. 35- رسوايي و بدنامي. 36- نيكو خبر داراي فايده. 37- لقبي است كه در مصر و تركيه به وزرا و امرا داده اند. 38- پايتخت تركيه. 39- كشور سرزمين. 40- كيسه سربسته پول. 41- هزينه كردن. 42- كسي كه لوازم مورد نياز سپاهيان را تهيه كند. 43- آن كه راه را مي شناسد و ديگران را هدايت مي كند. 44- هر من تبريز سه كيلو است. 45- واحدي براي شمارش شتر. 46- دو قسمت كردن. 47- شلوغي جمعيت. 48- قلعه كوچكي ميان قعله بزرگ قصر. 49- وسايل جنگ. 50- آن چه در آن كسي يا چيزي را حمل كنند. 51- بانگ طبل و دهل و سر و صداي موكب سلاطين و بزرگان در حال حركت. 52- نقيب كاروان. 53- خدمت كار. 54- انسان. 55- جايي كه براي فروش اجناس چادر مي زنند. 56- هميشگي. 57- حاجيان غير عرب. 58- بيمار. 59- زيبا. 60- جنازه. 61- مخفيانه. 62- تختي شبيه صندوق كه داراي چهار دسته بلند است و مسافر در آن مي نشيند و آن را چهار نفر روي دوش مي گيرند و مي برند يا در جلو و عقب آن دو اسب يا استر مي بندند. 63- سولفات دومنيزي. 64- زن بزرگ منش بي بي. 65- آباد. 66- كوچك. 67- جنگ. 68- جوشيده. 69- ساختمان هاي ويران شده. 70- ناحيه اي است شامل چند قصبه و ده. 71- جايي كه مانند استخر آب در آن جمع شود. 72- هر ذرع معادل 104 سانتي متر است. 73- بزرگ. 74- زير. 75- مرجع بزرگي و عظمت. 76- مسافتي كه مسافر در يك روز طي كند. 77- پيمودن. 78- آقاي دو سرا. 79- بزرگان. 80- حقوق. 81- اجتماع. 82- حمله كردن. 83- هم اكنون فاصله مدينه تا مسجد شجره كمتر از بيست كيلومتر است و جاي شگفتي است كه چگونه بيست ساعت طول كشيده البته احتمال اين كه نويسنده اشتباه كرده باشد نيز بعيد به نظر نمي رسد. 84- ناچار. 85- متحد و هم نظر. 86- مراد درآوردن لباس دوخته و احرام پوشيدن است. 87- جمع رخت لباس. 88- بد بو. 89- بالا و پايين. 90- طرز و سبك. 91- در اين جا فتاواي مراجع با يكديگر متفاوت است بسياري از آنان در شب زير سايه و سايبان رفتن و قرار گرفتن را اشكال نمي كنند. 92- اختصاص به شب هنگام خواب ندانسته بلكه مردان محرم بايد تا زماني كه در احرام باقي هستند سر و روي پا را نپوشانند. 93- رها شدن و رفتن. 94- قسمت. 95- مؤلف كندن مو را به جاي قيچي كردن آورده كه طبق فتاواي فقها صحيح نيست و كندن مو كفايت نمي كند. 96- آسوده خاطر پايان يافتن. 97- باغ ها. 98- چرخ بزرگ و يا كوچك كه توپ به آن بسته شده است. 99- تعريف و ستايش. 100- شكوه و بزرگي. 101- ماليات عوارض. 102- عده اي سرباز كه در محلي براي نگهباني گماشته مي شوند. 103- يك دهم. 104- پرچم تحت پوشش. 105- جبران كمبودها. 106- تراشيده شدن. 107- ميانه كوه. 108- استوار و بلند. 109- سم داده شده. 110- مرا نخور پس همانا من سم آلوده گشته ام. 111- هموار. 112- دشوار. 113- با اين حال. 114- پست تر و نابكارتر. 115- مغلوب. 116- حقوق و جيره ماهيانه يا ساليانه.

 

 

پنج شنبه 13 مهر 1391  12:34 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج/سفرنامه حجّ شهید آوینی

سفرنامه حجّ شهید آوینی

 

 

 

- اي بقيع، اي گنجينه‌دار فرياد


حکايت بقيع، حکايت غربت است، غربت اسلام، و با که بايد اين راز را باز گفت که اسلام در مدينه‌النبي از همه‌جا غريب‌تر است؟
خطاب ما اينجا با عاشقان است، و با درد آشنايان، که اين حکايت را ديگر، هر دلي تاب شنيدن ندارد. اي اشک مهلتي، تا بازگويم حکايتي را که قرنهاست در سينه‌ام مستور مانده است، و درد آشنايي نيافته‌ام، که اين راز سر به مهر را با او زمزمه کنم.
اينجا گورستان بقيع است،‌ و اين خاک گنجينه‌دار فريادي است که قرنها ارباب جور آن را در سينه ما محبوس کرده‌اند، و هرچند اشک ما تاب مستوري نداشته است، اما اين بار، اين بغضي نيست که فقط با گريه باز شود، و اين جراحت نه جراحتي است که با مرهم اشک شور التيام يابد.
حکايت بقيع، حکايت غربت است، غربت اسلام، و با که بايد اين راز را باز گفت که اسلام در مدينه‌النبي از همه‌جا غريب‌تر است؟
خطاب ما اينجا با عاشقان است، و با درد آشنايان، که اين حکايت را ديگر، هر دلي تاب شنيدن ندارد. اي چشم، خون ببار، تا حجاب از تو بردارند، و ببيني که اين خاک گنجينه‌دار نور است و مدفن عشق و اينجا،‌ بقعه‌اي است از بقاع بهشت. و آن نفخه‌اي که در بهشت روح مي‌دمد، از سينه اين خاک برمي‌آيد، چرا که اينجا مدفن کليدداران بهشت است.
و اگر حجاب از گوشها و چشمها بردارند، طنين ناله کروبيان را در ملکوت اعلي خواهد شنيد، و خواهي ديد که چگونه فرشتگان بال در بال جلوه‌هاي جاوداني رحمات خاص حضرت حق را بر اين خاک گسترانيده‌اند.
اي بقيع، اي مطهر، اي رازدار صديق صديقه اطهر (س)، و اي هم‌نواي مولا مهدي (عج) آن گاه که غريبانه، آنجا به زيارت مي‌آيد، اي بقيع مطهر، اي گنجينه‌دار نور، اي مدفن عشاق، و اي حکايت‌گر غربت، براستي اين راز را با که بايد گفت؛‌ که اسلام در مدينه‌النبي از همه‌جا غريب‌تر است؟
اي بقيع مطهر، منتظر باش، اگر آنان توانستند، که نور را در حبس کشند، تو هم غريب خواهي ماند، اي بقيع، با ما سخن بگو، با ما، از رازهاي سر به مهري که در سينه داري بگو.
اي بقيع، اي هم‌نواي مولا مهدي (عج) اي رازدار آن يار غريب، بگو آنجا چه مي‌گذرد، هنگامي که او به زيارت قبور مي‌آيد؟
بگو، با ما بگو لابد صداي گريه غريبانه آن يار مضطر را هنگامي که بر غربت اسلام مي‌گريد، شنيده‌اي؟
بگو، با ما بگو که حبيب ما،‌ در رازگويي‌هاي علي‌وار خويش، و در مناجاتهاي سجادانه‌اش چه مي‌گويد؟
اي تربت مطهر، اي آنکه بر تربت تو، جا‌ي‌جاي نشانه پاي حبيب و اثر اشکهاي غريبانه او باقي است.
اي هم‌نواي «امن يجيب» مولا مهدي (عج).
اي مصداق، «طبتم و طابت الارض التي فيها دفنتم»، اي کاش که ما به جاي خاک تو بوديم و هنگامي که آن يار غايب از نظر به زيارت قبور مي‌آمد، بر پاي او بوسه مي‌زديم. اي بقيع، اي تربت مطهر، اي کاش ما نيز چون تو، مي‌توانستيم که با آن محبوب، وقتي که «امن يجيب» مي‌خواند، هم‌نوا شويم، و براستي که «امن يجيب» حکايت دل پرغصه اوست، گوش کن....
«امن يجيب المضطر اذا دعاه و يکشف السوء و يجعلکم خلفاءالارض».
چرا که اوست مصداق اتم مضطر، و خلافت ارض ميراثي است که به او بازمي‌گردد. و اي بقيع مطهر، منتظر باش.
اگر آنان توانستند، که براي هميشه شمس را در غربت غروب نگاه دارند، تو نيز غريب خواهي ماند.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 15 مهر 1391  11:15 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج/سفرنامه حجّ شهید آوینی


- در ميقات


تمثيل حج، تمثيل آفرينش انسان است، و تو، اي انسان، اي آنکه مشتاقانه با لقاء محبوب شتافته‌اي.
اينجا، تمثيل مرگ است، که فرمود:«موتوا قبل ان تموتوا» و اين کفن است که مي‌پوشي تا پيش از آنکه مرگ ترا دريابد، تو با پاي خويشتن به مقتل عشق بشتابي و به مذبح معشوق. و چه مي‌گويي؟...لبيک اللهم لبيک، اکنون به ميقات آمده‌اي، و تمثيل ميقات، تمثيل وعده‌گاه قيامت، است که فرمود:«قل ان‌الاولين و الاخرين لمجموعون الي ميقات يوم معلوم» و اکنون تو به ميقات آمده‌اي و اينجا باب ورود به حرم کبريايي است، اي آنکه از خود به سوي خدا گريخته‌اي و به نداي آسماني «ففروا الي‌الله» (3) لبيگ گفته‌اي، ورود به حرم کبريايي، بي‌احرام جايز نيست. و تو نخست بايد باطن را از حب ماسوي‌ الله تطهير کني، و اين‌گونه لباس عصيان را که شيطان بر تو پوشانده است، از تن برآوري و لباس ورود به حرم عشق بپوشي، و تمثيل احرام همين است، سفيد است، چرا که کفن است، و دوخت و آرايش ندارد، چرا که لباس تقوي‌است.
رنگها از رخساره ها پريده است، و... دلها در سينه مي‌لرزد،‌ و.... صداها در گلوها پيچيده است... چرا که لحظه تشرف نزديک است، و دعوت‌ها به اجابت رسيده و حضرت حق (جل و علا) ترا به حرم خوانده است. بشتاب، بشتاب، اي از خود گذشته، به سوي خدا بشتاب.
لبيک اللهم لبيک، لبيک لا شريک لک لبيک، ان‌الحمد و النعمه لک و الملک
لبيک لا شريک لک لبيک.

 

شنبه 15 مهر 1391  11:16 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج/سفرنامه حجّ شهید آوینی


- به سوي کعبه


و اکنون لحظه تشرف نزديک است، و وعده‌گاه معشوق در پيش. دلهاي مشتاق، آرام و قرار ندارد و تو گويي همچون طايري قدسي، مي‌خواهد از قفس تنگ سينه پر بکشد،‌ و خود را به بحر معلق آسمان آبي، بسپارد و غرقه در جذبه‌هاي روحاني محبت يار، خود را به حرم دوست برساند. و ارواح مشتاق، تو گويي تاب هماهنگي و هم‌قدمي با تنهاي سنگين دنيايي را ندارند و پيشاپيش بدنها، خود را به حريم وصل رسانده‌اند و به حضرت اقدس او تعليق يافته‌اند، همچنان که اشعه شمس، به شمس. چرا که فرموده‌اند، پيوند روح مؤمن به ذات اقدس پروردگار محکم‌تر است و شديدتر، از اتصال شعاع خورشيد به ذات خورشيد، و چه عجب اگر اين طاير قدسي روح، در اشتياق حرم وصل به ترنم درآيد و تلبيه کند، آن‌چنان که تو گويي به نداي دعوت فطرت خويش پاسخ مي‌گويد، به همان پيمان نخستين، آن گاه که پرسيد: «الست بربکم» و پاسخ داديم، «بلي، بلي» لبيک اللهم لبيک. و اين نواي دلنشين «لبيک، لبيک» ترنم روح مؤمني است، که وعده‌هاي پروردگار خويش را محقق شده يافته است، و مي‌شتابد تا خود را به مبدأ و معاد خويش پيوند دهد، و با فناي در معشوق، به جاودانگي برسد.
لبيک اللهم لبيک، لبيک ذالمعارج لبيک لبيک.

شنبه 15 مهر 1391  11:16 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج/سفرنامه حجّ شهید آوینی


- و اينجاست بيت الله الحرام


اللهم البيت بيتك و الحرم حرمک و العبد عبدک
خدايا، اين خانه، خانة تو است و اين حرم، حرم تو است.
و اين بنده، بنده ذليلي..
که از خود و نفس خويش به سوي تو گريخته است. تو گويي اينجا مرکز آفرينش است، و اين طواف، تمثيل حرکت سبحاني عالم وجود است. يعني که کائنات بر محور وجودمطلق حق مي‌گردد و حکايت اين انسانهاي شيدايي که سر از پا ناشناخته گرداگرد بيت‌الله طواف مي‌کنند، تفسير عيني اين آيت است که «يسبح لله ما في‌السموات والارض» و تو اي انسان، به ياد آر که هم‌اکنون بر کوکبه ارض، گرداگرد خورشيد و در عمق آسمان لايتناهي شناوري. و از دل ذره تا بي نهايت اين آسمان، لايتناهي، همه جا، همه‌ چيز در طواف است، و همه مي‌چرخند و از يک مدار وضعي به گرد خويش، به مدار بزرگتري بر گرد خورشيدها منتقل مي‌شوند و تو گويي که اين همه، تمثيل اين معناست، که تو اي انسان بايد از مدار معرفت نفس خويش به مدار معرفت، رب منتقل شوي که فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربه». مجموعه مناسک حج، تمثيلي جامع است از سير روحي انسان‌هاي متکامل در سير الي‌الله و اين چنين است که مناسک حج، از طواف آغاز مي‌شود و به طواف خاتمه مي‌يابد، و به کمال مي‌رسد. و سر اينکه حجت خدا علي (ع) در کعبه متولد مي‌شود همين‌جاست، يعني که کعبه جسم است و روح آن، حجت خدا و انسان کامل است و تو نيز بايد با اتمام مراحل و موقف حج به کمال برسي و مدار رجعت تو به مبدأ و معاد کامل شود. انالله‌و‌انا‌اليه‌راجعون.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 15 مهر 1391  11:17 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج


- حالا هنگام سعي در رسيده است


گويي هنوز آواي پرغصه هاجر، به گوش مي‌رسد، که «هل بالوادي من انيس؟».
گويي هنوز اين هاجر است که هروله‌کنان در هرم آفتاب ظهر بيابان مکه، از اين سراب به آن سراب در جست و جوي آب است                .                   
اي مضطر، خسته مشو، خسته مشو،‌ در باطن اين سعي تو چشمه زمزم نهفته است.
حکايت آن وادي خشک و سوزان، حکايت دنياي ماست، و آب، تمثيل حيات طيبه و اخروي است و انسان فطرتاً تشنه و عطشان آب حيات است و اين آب، از چشمه ولايت و خلافت مي‌جوشد که در قلب تو است.
«امن يجيب المضطر اذا دعاه و يکشف السوء و يجعلکم خلفاءالارض». اي مضطر خسته مشو، آب زمزم اجر سعي تو است، مبادا که اين سرابهاي فريبنده تو را به ياس بکشاند، که يأس، چشمه‌هاي روح را مي‌خشکاند، سعي بين صفا و مروه سعي بين خوف و رجاست و خوف و رجا، بالهاي طيران الي‌الله هستند.
و عاقبت سعي تو، چشمه زلالي است که از زير پاي اسمعيل جوشيده است. يعني که اي انسان، چشمه‌هاي حيات طيبه از منابع غيب، اما از درون همان فطرت پاکي مي‌جوشد که بر آن تولد يافته‌اي.
خسته مشو، از مضطر، خسته مشو، سعي تو مشکور افتاده است و دعايت به استجابت رسيده.


- وقوف به عرفات


مناسک حج از يک سو تمثيل سيري است که انسان‌هاي متکامل به سوي الله طي مي‌کنند و از سوي ديگر، تذکاري است بر تاريخ زندگي انسان بر کوکبه ارض در منظومه شمسي و اين‌چنين وقوف در عرفات هم براي کسب معرفت و عرفان است و هم... براي تأمل و تفکر در تاريخ حيات انسان بر کره زمين. و «وقوف» هم به معناي درنگ و تأمل آمده است و هم به معناي آگاهي و عرفان، و همين عرفان است که در مشعرالحرام بايد به شهود متنهي شود.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 15 مهر 1391  11:24 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج/سفرنامه حجّ محمد حسین هیکل

سفرنامه حجّ محمد حسین هیکل

في منزل الوحي


تأليف: محمد حسين هيكل/سيد حسن اسلامي
اين كتاب از جهات مختلفي مهم و قابل توجه است; از جمله آن كه توصيف دقيقي است از وضعيت سياسي اجتماعي فرهنگي اقتصادي و تاريخي شبه جزيره عربستان در نيمه قرن حاضر از نگاه روشنفكري كه از آفريقاي شمالي بدان خطه سفر كرده است و منبع با ارزشي است براي محققان درباره وضعيت حجاز در اين دوره. ديگر آن كه اين كتاب از معدود سفرنامه هاي حج است كه از گزارش مشاهدات فراتر رفته و به تحليل حوادث و ريشه يابي مسائل پرداخته است و سوم آن كه اين كتاب به قلم كسي است كه آموزش و فرهنگ غرب به او ديدي ديگر داده است و او در عين ديانت و تقيد به اصول اعتقادي ناقدانه پديده ها را ارزيابي مي كند. ويژگي هاي كتاب به هنگام مرور اوليه كتاب خصوصيات زير در آن به چشم مي خورد:
1 كوشش براي تقريب مذاهب و بيان جوهر دين (ص 11)
2 برخورد ناصحانه با مسائل و ارائه پيشنهادهايي به حاكمان مكه (ص 11).
3 مخالفت با عملكرد وهابيان بويژه در مورد تخريب آثار ديني (ص 13)
4 تفصيل دقيق جزئيات.
5 اشاره به نكات ادبي و ريشه يابي واژه ها (ص 101 و 105)
6 تمجيد از ابن سعود به عنوان تأمين كننده امنيت در شبه جزيره. مؤلف يك فصل از اين كتاب را به او اختصاص داده است.
7 گرايش مداوم به سياست و نقش آن در تاريخ شبه جزيره و تحليل اجتماعي در لابلاي كتاب.
8 كوشش براي تحليل روحيات ساكنان اين منطقه.
9 نثر زيبا و مطنطن كتاب كه محصول قلم يكي از بهترين استادان نثر جديد عربي است.
10 توصيف دقيق از تعارض ميان سنت و نوگرايي در ميان نسل قديم و نسل جديد در مكه.
11 اين كتاب با آن كه اثري تحقيقي است همچنان سخت اديبانه است و صبغه تند ادبي دارد.
بخش هايي از كتاب با آرزوي آن كه بلند همتي اين كتاب حجيم را تماما ترجمه كند بخش هايي از آن را ترجمه و نقل مي كنم .

 

 

شنبه 15 مهر 1391  11:27 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج


2 آغاز سفر

 

 

«بامداد سه شنبه 25 فوريه 1936 به ايستگاه قطار «كوبري الليمون» رفتيم. در آنجا سوار قطار «ديزل» شديم تا به كانال سوئز برويم. قطار با مسافراني كه آخرين كشتي حج را انتخاب كرده بودند صحرا را مي شكافت و پيش مي رفت. به كانال سوئز رسيديم.
اوراق سفرمان را گرفتيم و به اسكله اي كه كشتي «كوثر» در آن لنگر انداخته بود رفتيم. شگفتا! اين چه حالي است كه اكنون و به هنگام نوشتن مشاهداتم در خود حس مي كنم. اين كشتي ها حاجيان مسلمان را از كانال سوئز به بندر جده مي برند تا سينا جايي كه خداوند با موسي سخن گفت و مكه را جايي كه وحي بر محمد فرود آمد به يكديگر بپيوندند. (صص 46 و 47) به سوي مكه «گمرك جده را به سوي ميدان بزرگي كه برابرش بود ترك كرديم و منتظر شديم تا بازرسي وسايلمان در گمرك به پايان برسد. چندان شايد بگويم اصلا انتظاري نكشيديم... ميهمان وزير دارايي بودم و او كسي را به سوي ما فرستاده بود... نخستين جلوه اين ميزباني آن بود كه به دستور فرستاده وزير اتومبيل ما را به هتل جده براي خوردن شام قبل از رفتن به مكه برد. هتل بوسيله دولت براي آسايش حاجيان و مسافران فراهم آمده بود. لذا ساختمان اثاثيه و همه آنچه در آن بود ساده و خشن بود. اقامتمان در هتل طولي نكشيد و همينكه غذايمان را خورديم سوار اتومبيل شديم و به سوي مكه حركت كرديم. تنها جايي را كه از جده ديديم همين هتل بود.
اتومبيل همچنان آرام به پيش مي رفت تا آن كه در مقابل پاسگاه پليس توقف كرد راننده در لباس بدوي و خشن خود از آن خارج شد و به طرف پاسگاه رفت واز آنجا به اشاره گفت كه «كوشان» مي خواهند; كوشان جواز سفر محلي است و كسي در حجاز بدون جواز مخصوص حق رفتن از شهري به شهر ديگر را ندارد...«ام السلم» نخستين محل پس از جده بود كه بدان رسيديم.
اتومبيل كنار پاسگاه توقف كرد و راننده «كوشان» را به پليس نشان داد تا بتواند سفر خود را ادامه دهد.. اتومبيل ما در «بحره» كه دومين محل در راه مكه است توقف كرد...آخرين محل قبل از رسيدن به مكه شميسي است. از قبل مي دانستم كه شميسي امروز همان حديبيه زمان رسول خداست. ميل داشتم پياده شوم و جايي را كه مسلمانان به قصد حج آمده بودند و قريش راه بر آنان بسته بودند ببينم... ليكن چگونه مي توانستم بدانجا روم چرا كه شب به نيمه رسيده و خستگي و شوق رسيدن به مكه ما را درهم فرو ريخته بود! از راننده نخواستم توقف كند تنها از فاصله باقيمانده تا ام القري پرسيدم. راننده نيز هرگاه جاده اجازه مي داد سرعت مي گرفت و هرگاه چرخ هاي اتومبيل در شن ها فرو مي رفتند كند و يا توقف مي كرد (صص 72 67). مكه «نيمه شب به مكه رسيديم. از آنچه آن روز و روز پيش به سرمان آمده بود خسته بوديم. شهر در لباس شب و بارش نور ماه قداست و شكوهي بيشتر يافته بود...
به خانه ميزبانمان فرماندار شهر شيخ عباس قطان كه در انتظارمان بود رفتيم... با آن كه از شب ساعت ها گذشته بود چاي و قهوه آوردند كه نوشيديم. ميزبان پرسيد كه آيا مي خواهم بي درنگ شعائر عمره را بجاي آورم يا آن كه به فردا و پس از رفع خستگي وا مي گذارم. ترجيح دادم همان وقت به اداي شعائر بپردازم و نخواستم به بعد موكول كنم. شايد عشق به خانه خدا حرم او و صفا و مروه كه هاجر مصري در پي يافتن آب براي فرزندش اسماعيل هفت بار ميان آنها سعي كرد مرا برآن داشت با تمام خستگي براي انجام اين شعائر شتاب كنم. پرسيدم:
آيا در اين وقت نابهنگام مي توان به طواف و سعي رفت؟ پاسخ دادند كه حرم شب و روز باز است و مردمان در هر ساعتي از شب و روز طواف و سعي مي كنند. با لباس احرام همراه طواف دهنده خارج شدم... كعبه در ميانه مسجد در برابرم آشكار شد. چشمم بدان دوخته شد. قلبم بدان سو جهيد. نتوانستم چشم برگيرم. با ديدن كعبه حس كردم لرزشي سراپايم را لرزاند. با هراس و افتادگي تمام پاهايم بدان سمت حركت كرد با ديدن كعبه آنچه را كه طواف دهنده به ما تلقين كرد گفتيم: «اللهم انت السلام و منك السلام حينا ربنا بالسلام» گفتن اين جملات بر هراس و ترسم افزود. همچنان كه به كعبه نزديك مي شديم طواف دهنده شروع به بيان تاريخ مسجد الحرام و درهاي آن و آنچه در زمان پيامبر بدان افزوده شده بود كرد. ليكن همينكه ديد از گفته هايش استقبالي نمي كنم دم فرو بست.
چگونه در آن حال كه «خانه» وجودم را مسخر و مرا جذب خود كرده بود تا به سويش بشتابم طواف كنم و ذكر خداي گويم مي توانستم به سخني ديگر گوش فرا دهم؟! (صص 72 74). نسل جديد مكه و مخالفت با گذشتگان «عشق به زندگاني جديد وجود جوانان مكه را مسخر خود ساخته و آنان را به خواندن و پيجويي هر چه درباره آن گفته و نوشته مي شود و آنچه مظاهر و نشانه هاي آن تلقي مي گردد. واداشته است. برخي تا آنجا پيش رفته اند كه گذشته نزديك اين ديار حرام را و حتي عده اي وضعيت حاضر آن را كه نسل ميانسال نماينده آن است محكوم مي كنند; زيرا اين نسل رو به پيري مانند نياكان خود مي انديشد; آنچنان در تصور اسلامي از خدا مبالغه مي كند كه اراده انساني از ميان مي رود و انديشه بشري نابود مي گردد و نه تنها جز آنچه را كه نياكان گفته اند براي چيزي احترامي يا عنايتي قائل نيست بلكه علوم و فنون جديد را جلوه هايي از دلفريبي و رهزني خيال كه با حق و حقيقت كمترين پيوند شايسته توجه ذهن ندارد مي شناسد. شيخ حافظ كه اينك نماينده دولت سعودي در لندن است در سال 1930 مدير آموزش در حجاز بود.
خواست با افزودن دروس جغرافي زبان خارجي و رسم فقط در مدارس ابتدايي حجاز سيستم آموزشي را اصلاح كند. ليكن همينكه علما و بزرگان اهل نجد از اين تصميم با خبر شدند براي ابراز مخالفت با اين بدعت ها نزد ابن سعود رفتند. شيخ حافظ با آنان تماس گرفت و كوشيد قانعشان كند كه در آنچه مي خواهد انجام دهد بدعتي نيست. اما آنان در پاسخ گفتند كه نزد ابن سعود استدلال هاي متقني درباره مفاسد ناشي از اين علوم ارائه كرده اند. «رسم» همان صورتگري است كه قطعا حرام است. زبان خارجي وسيله آشنايي و شناخت عقايد كفار و علوم فاسد آنان است كه در آن خطر بزرگي براي اخلاق و عقايد وجود دارد. در جغرافيا نيز سخن از كروي بودن زمين گردش آن و گفتگو از سيارات وستارگان است كه از علماي يونان گرفته شده و عالمان سلف آن را محكوم كرده اند. بالاخره شيخ حافظ بر مخالفت آنان پيروز شد.
اما نه از طريق قانع كردن آنها بلكه از طريق كسب حمايت پادشاه از تصميمات خود. به استثناي جوانان اين اعتقاد علما و مردم حجاز است... اگر مقايسه درست باشد به گفته شيخ حافظ استناد مي كنم كه مي گويد شيوه آموزش در حجاز به سبك شيوه قديم آموزش در الازهر است. كافي است به يكي از كتاب هاي قديمي الازهر و سبك آن مراجعه كنيد تا چهره مكه را در آن ببينيد. حتي در سازماندهي و ساختمان مي بينيم كه متن كتاب الازهري در ميان شرح آن پراكنده شده حاشيه وتعليق آن را دربر گرفته و همگي درهم فرو رفته اند; بگونه اي كه هيچ قسمتي از صفحه سفيد نمانده است. آموزش از طريق اين گونه كتاب ها انديشه را به همان صورت كتاب در مي آورد و حتي چهره زندگي را چنين جلوه گر مي سازد. و اين چيزي است كه هم امروزه آن را در مكه مشاهده مي كنيم» (صص 126 123).
بيگانگان در شبه جزيره «مكه و بخش داخلي شبه جزيره همچنان بر غير مسلمانان حرام و ورود به آنها ممنوع است. بيگانگاني كه خواستار ورود به اين خطه هستند. ناچارند پيش از درآمدن در دژ اسلام مسلمان شوند زبان عربي را بياموزند و شيوه زندگي و پوشاك عربي را مانند عرب ها خوب ياد بگيرند. اگر چنين نكنند نمي توانند از ساحل به قلب شبه جزيره فرو روند و اگر هم موفق شوند ناگزيرند مقاصد خود را پنهان سازند... اين عوامل به اضافه سود مادي كم ناشي از دشواري اقتصادي در مكه مانع مهاجرت بيگانگان به شبه جزيره شده است. غربياني كه تن به اين ماجراجويي داده و وارد اين سرزمين شده اند. انگشت شمارند و مردم با شگفتي به اين ماجراجويي آنان مي نگرند.
هنگام اقامت خود در مكه به چند تايي از آنان برخوردم; معروفترين آنان ميان مردم حاج عبدالله «فيلبي» به تعبير مسلمانان با سنت جان فيلبي آن گونه كه انگلستان او را مي شناسد است. كوشيدم او را بشناسم و بارها او را ديدم. دو يا سه بار در تكيه مصري ها و يكبارهم در خانه اش ملاقاتش كردم كه نقشه هايي را كه از راه هاي مكه به طائف و مكه به مدينه كشيده بود به من هديه داد. طبق وصفي كه هموطنانش از او ارائه مي كنند مرد عجيبي است. مانند بدويان اهل نجد مي زيد خانه و خوراكش و مقاومتش چون آنان است و مورد اعتماد ابن سعود است و از ملازمان هميشگي مجلس پادشاه. فيلبي همه اين سرزمين را زير پا نهاده و بدقت همه جا را توصيف كرده و نقشه هايي رسم كرده است.
كتابش «الربع الخالي» گوشه اي از كوشش هاي او را در پيمودن صحراها نشان مي دهد و نقشه هاي مفصل او را وزارت جنگ بريتانيا چاپ مي كند. ليكن زندگاني علمي او با انزواي كامل همراه است. بدويان در سفرها همراه او هستند اما از كارهايش سر در نمي آورند و او نيز از نتايج به دست آمده كه مرهون همگامي آنان است با خبرشان نمي كند. (صص 134 و 135) كالاهاي غربي در بازارهاي مكه امروزه تجارت غرب در بازارهاي مكه رايج است و كمتر از مصنوعات مكه يا ديگر شهرهاي شبه جزيره در اين بازارها مي توان يافت. اگر مي گويم غرب ژاپن را نيز منظور مي دارم كالاهاي ژاپني با نرخ هايي پايين در بازارها پخش شده اند و سخت جلب توجه مي كنند. غرب و ژاپن در صنعت چنان مهارتي به دست آورده اند كه محصولاتي به مكه مي فرستند و مسلمانان آنها را به عنوان محصولات «بلد امين» براي تبرك خريداري مي كنند. (ص 137).
دريوزگي در مكه «هزاران تن از ساكنان مكه حق خود مي دانند كه از طريق صدقات و كمك هايي كه به آنان مي شود زندگي كنند و هيچ يك از آنان در انديشه تن دادن به كاري براي رفع نيازمندي خود و خانواده اش نيست. اين روحيه باعث انتشار هراسناك تكدي در مكه بويژه در ايام حج شده است. هر گاه براي نماز به مسجد الحرام بروي بر درهاي مسجد كه بيش از بيست و شش در است ده ها پسر بچه و زن را مي بيني كه به اصرار از مردم گدايي مي كنند. بسياري از حاجيان مخصوصا زنان حاجي برخود واجب مي دانند كه بر اينان انفاق كنند... بسياري از اين گدايان تندرست و قوي بنيه هستند و تن كار كردن را دارند... اگر در اين مورد پرسش كني پاسخ مي شنوي كه: «اينان از ذريه اسماعيل هستند و آيه شريفه «رب اني اسكنت من ذريتي بواد غير ذي زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلاة فاجعل افئدة من الناس تهوي اليهم» برآنان منطبق است و صدقاتي كه مردم به اين افراد مي بخشند همان ميل و گرايش دل هاي آنان به ساكنين بلد امين است.
هر چند امروزه تنها عده كمي از ساكنان بلد امين از فرزندان اسماعيل هستند و بيشتر آنان آميزه اي از مسلمانان كشورهاي اسلامي در آسيا و آفريقا به شمار مي روند. اگر اين هزاران تني كه امروزه در مكه از طريق دريوزگي زندگي مي كنند تن به كارهايي كه از آنان ساخته بود مي دادند چهره زندگاني در مكه را دگرگون مي كردند و اگر صدقاتي را كه مسلمانان اين چنين خرج مي كنند جمع و به سود اين افراد سرمايه گذاري مي شد بيشتر به سود آنان و مكه بود و اين ذهنيت بيمار; ذهنيت عجيب تنبلي واز مسؤوليت تن زدن تغيير مي يافت و به تبع آن مكه نيز به سوي زندگي جديد راه مي يافت... حكومت هاي عثماني درگذشته اين نكته را درك كرده بودند و براي تغيير روحيه از مسؤوليت تن زدن در مكه و حجاز نه تنها كاري نكردند بلكه كوشيدند پايه هاي آن را استوارتر كنند و با دادن جيره به غريباني كه به مكه روي آورده و در آن سكني گزيده بودند اين حالت را تقويت كنند و ثروتمندان را تشويق به حبس موقوفاتي براي كمك به آنان كردند.
بدين ترتيب روحيه بيكارگي و تنبلي در شهر حرام قوي شد و به ديگر شهرهاي حجاز سرايت كرد و راه هرگونه حركت اصلاحي را بست و اگر كسي در انديشه اصلاح اين وضع برمي آمد. هدفش را مخدوش مي كردند و به او انگ مي زدند كه مي خواهد مردم را از آرامش و خوشبختي خدادادي دور ساخته و آنان را به سوي برزخ كارهاي دشوار و افكار زيانبخش و ناروا سوق دهد (صص 142 140). آثار تاريخي مكه و عملكرد وهابيان «مي خواستم اماكني را كه مكيان بدانها جامه تاريخي پوشانده اند زيارت كنم باشد كه فايده اي علمي از آن ببرم... ميزبانم را از قصد خود آگاه كردم و او گفت كه شيخ عبدالحميد حديدي بهترين راهنماي من در اين زمينه مي تواند باشد... شيخ عبدالحميد مانند جوانان مكه معتقد بود كه آثار فراوان در مكه سند تاريخي استواري ندارند.
شايد به همين دليل بود كه در آغاز كار چندان توجهي به ديدار من و او از اين آثار و اماكن نشان نمي داد. بويژه ديدار از جاهايي كه پيوند نزديكي با زندگاني پيامبر اكرم نداشتند. شايد دليل ديگر آن بود كه بسياري از اين آثار به سبب داشتن گنبدها و مانند آن درگذشته داراي ارزش هنري بودند. اما امروزه و با آغاز حكومت وهابيان در اين سرزمين همه اين آثار هنري نابود و رد پايشان محو شده است. وهابيان دشمنان سرسخت هر آن چيزي هستند كه موجب شبهه در وحدانيت حق تعالي باشد و معتقدند زيارت مقبره ها و ساختن گنبد بر آنها شرك ورزيدن به خداست و بايد آنها را از ميان برد و يا حداقل منكراتي هستند كه بايد جلو آنها را گرفت... گورستان «معلاة» نخستين مقصد ما بود..
اين گورستان در شمال شرقي مكه است و فضايي وسيع است كه از شمال و غرب به وسيله كوه ها محصور شده است و از سمت شرق برخي مساجد و خانه ها فاصله ميان آن را با كوه ها پركرده اند و از سمت جنوب نيز به خانه هاي اهالي مكه متصل است. اين گورستان قديمي است و به زمان جاهليت باز مي گردد و همچنان گورستان اهالي مكه تا زمان حال است.
شايد علت آن احترامي است كه مكيان به قبور قديمي در آن دارند و اين مطلب مانع شده تا گورستان جديدي براي شهر خود در پشت كوه ها انتخاب كنند. امروزه گورهاي «معلاة» با خاك يكسان شده اند هر چند قبل از ورود وهابيان به حجاز چنين نبود...نگهبان گورستان با ما همراه شد تا در ميان گورستان گورهاي برخي از صحابه و تابعان را به ما نشان دهد. كمي پيش رفتيم. سپس نگهبان ايستاد و با انگشت گوري نشان داد و گفت اين گور عبدالله بن زبير است... و در كنارش به گور ديگري اشاره كرد و گفت كه اين يك گور مادرش اسماء دختر ابوبكر است. آنگاه نگهبان چشمان خود را به گوشه اي از كوه در شمال دوخت ما نيز چنين كرديم و به ديوار برآورده شده اي در دامنه كوه كه پشت آن را مي پوشاند اشاره كرد بي آن كه سخني بگويد. ليكن شيخ عبدالحميد حديدي به من گفت كه وهابيان اين ديوار را برآورده اند تا قبر خديجه ام المؤمنين و قبور اجداد هاشمي پيامبر را از ديده ها بپوشانند و مانع زيارت حاجيان و بركت خواهي آنان از اين گورها شوند.
زيرا آنان زيارت وبركت خواهي را گناه گناه شرك ورزيدن به خدا ويا در نظر گرفتن اين گورها وسيله نزديكي به خدا مي پندارند و هر دورا مخالف اعتقادات اسلامي مي دانند و هركه رابدين كار اقدام كند به كفر و خروج از دين محكوم مي كنند. شيخ عبدالحميد پيشاپيش ما گورستان را به طرف اين ديوار ترك كرد و ما نيز از پي او رفتيم تا به فضايي رسيديم كه مانعي چو بين راه را بسته بود. سرهايمان را خم كرديم و از اين مانع گذشتيم از دامنه كوه بالا رفتيم تا پاي دري كهنه كه در اين ديوار كار گذاشته شده بود رسيديم.
شيخ عبدالحميد در را كوفت و ما حركتي در پس در احساس كرديم. نگهبان اين گورستان ممنوع سنگ هايي را كه با آنها در را بسته بود تا كسي وارد نشود كنار مي زد. نگهبان لنگه در را گشود و ما وارد شديم. با سلامي كه گوياي آشنايي او با شيخ عبدالحميد و خويش فرماندار بود از ما استقبال كرد. اندكي بعد به گوري در سمت چپ آنجا اشاره كرد و گفت اين گور خديجه بنت خويلد ام المؤمنين و مادر بزرگ تمام منتسبين به پيامبر به عنوان فرزندان دخترش فاطمه و پسر عمويش علي بن ابي طالب است. اين گور نيز مانند ديگر گورها به دستور وهابيان با خاك يكسان شده است. دو گام پيش رفتيم كه نگهبان گفت اينها گورهاي اجداد پيامبر عبدالمطلب و عبد مناف و عمويش ابوطالب است. سپس به گوري اشاره كرد و يادآور شد كه اين گور آمنه مادر پيامبر اكرم است. با آنكه مي دانستم آمنه در «ابواء» درگذشته و به خاك سپرده شده است شگفت زده نشدم. چونكه سخنان اهل مكه درباره بي سندي بسياري از اين گورها و مكان ها در گوشم بود.
در حقيقت ادعاي وجود گور آمنه در اين جا براي جلب بيشتر حاجيان به اين گورستان و بركت خواهي بوده است. راه رفته را بازگشتم و در برابر گور خديجه ايستادم. پس عمو و جد پيامبر كه در يتيمي او را در دامان و پناه خود گرفتند اينجا خفته اند! همسر وفادارش نيز كه جان و مال و عشق خود را قبل و بعد از بعثت نثار پيامبر كرد اينجا خفته است! در بقعه اي كه ديگر حاميان پيامبر را در خود گرفته است و پيامبر در پناه آنان از هنگام ولادت تا زماني كه مرگ آنان را در ربود و تا سال هاي پس از بعثت كه در معرض رنج و آزار و نابودي دشمنان قرار داشت همواره از حمايت بي دريغشان برخوردار بود. عبدالمطلب! ابوطالب! خديجه! چه نام هاي پرجلالي و پردوامي كه همواره با بزرگي و تجليل از آنها ياد مي شود... (صص 211 207).
آرامگاه ويران حضرت خديجه «مي خواستيم گورستان را ترك كنيم كه نگهبان ما را متوقف كرد و دستش را كه قطعه اي كاشي سبز زيبا با نقشه هاي هنري ظريف در اطرافش در آن بود به سوي ما پيش آورد و گفت «اين قطعه اي از ديواره گنبدي است كه بر گور حضرت خديجه بوده است». در گذشته گنبدي بلند و زيبا برگور حضرت خديجه بوده است كه به گفته مورخان در سال نهصد و پنجاه هجري به هنگام امارت داوود پاشا بر مصر توسط رئيس ديوان هاي او امير شهيد محمد بن سليمان چركسي ساخته شده بود. وهابيان به هنگام ورود به مكه اين گنبد را همراه با ديگر گنبدها در جهت ارضاي خواسته هاي ديني خود ويران كردند... امروزه ديگر كسي به اين گنبدهاي ويران نمي انديشد و به زيارت گورهاي پنهان در پس ديوار نمي آيد. هر چند همچنان مردم در كنار مانعي كه قبل از بالا آمدن از كوه آن را پشت سر گذاشتيم گرد مي آيند فاتحه مي خوانند بركت مي خواهند و مي روند. مصاحبم گفت: «مي بيني كه چگونه وهابيان به آثار اهل بيت پيامبر تجاوز كردند و براي عواطف مسلمانان در اين باب ارزشي قائل نشدند! يكي ديگر از همراهان پاسخ داد: آيا اين آثار در زمان پيامبر وجود داشته است؟ آنان كه آنها را وسيله تقرب به خدا پنداشتند آنها را بوجود آوردند و كساني كه بقاي آنها را عامل نارضايتي خداو رسولش مي دانستند آنها را از بين بردند. پس در حقيقت اينجا جنگ ميان دو عقيده است وكار كساني كه اين آثار را از بين برده اند به حكمت اسلام و سنت رسول نزديكتر است. و اگر اين گنبدها با انگيزه ديگري جز انگيزه ديني ساخته شده بودند بايست در ساخت و ويراني آنها تجديد نظر مي شد و وهابيان حقا شايسته سرزنش به سبب كردارشان باشند. گويي اين جمله آخر مصاحبم را دلير كرد و با شنيدن آن چهره اش منبسط شد و پس از آن كه پيشتر از ما به سوي در مي رفت به طرفم برگشت وگفت: «چرا يك انگيزه انساني در اين مورد در نظر نگيريم و مثلا انگيزه جلب قلوب مردمان به طرف اهالي اين شهر ايمن كه در سرزمين لم يرزع قرار دارد. باز چرا انگيزه اي ديني در اين مورد فرض نكنيم تا معتقدان به گورستان و گنبد ها را بدين وسيله به حج خانه خداي تشويق كند؟
وهابيان با ويران كردن اين گنبدها يكي از بهترين منابع درآمد خود را از بين بردند و اين مطلب را همان گونه كه ما حس مي كنيم امروزه و پس از اقامت در مكه درك مي كنند و شايد از آنچه كرده اند متأسف باشند اگر چه شك دارم كه اينان اساسا درباره امري متأسف بشوند. (صص 214 212). «در حقيقت تعيين دقيق جاهايي كه در آنها وحي نازل شد يا پيامبر بدانها به مناسبتي پناه گرفت دشوار است. زيرا كتاب هاي سيره حدود دو قرن پس از وفات پيامبر نوشته شدند احاديث نيز در زمان عباسيان جمع آوري و تدوين شدند. تا آن هنگام نيز مسلمانان درگير جنگ ها فتوحات و شورش هاي داخلي بودند و فرصت تدوين آثار پيامبر را نمي يافتند. عمر نيز در ميان مردم بانگ برداشته بود كه هر كس جز قرآن از پيامبر اثري دارد نابودش كند (ص 216).
بر خانه ويران خديجه از خود مي پرسم: «اگر در غرب خانه اي مانند خانه خديجه سرشار از خاطرات جاودانه بود و هنرمندان مي خواستند سمبلي براي اين خاطرات برپا كنند چه مي كردند؟ اين خانه داراي آن چنان خاطرات روحاني و عاطفي است كه مانند ندارد; در همين خانه خديجه در اتاقش چشم انتظار بازگشت محمد از شام با كالاهاي تجارتي اش بود و هنگامي كه محمد جوان با امانتداري هوش و توانايي اش بر او وارد شد در چهل سالگي دلباخته اين جوان گشت. در همين خانه بود كه محمد پس از سختي با آسايش آشنا شد و پس از دست تنگي با رفاه مأنوس گشت و در همين خانه بود كه خديجه برايش فرزنداني به دنيا آورد و او با همسر وفادار و با فرزندانش نيكوكار بود و در اين مورد نيز چونان امانتداري اش الگو و زبانزد قوم خود گشت. در همين خانه بود كه محمد از خوشي و آسايش روي گرداند فراتر از عواطف همسرانه و پدرانه رفت و پس از آن كه خديجه را نيز مانند خود ساخت و با تأملات روحاني خود آشنايش كرد براي تحنث1 در غار «حراء» معتكف شد و پس از نزول نخستين وحي به همين خانه شتابان و هراسان آمد در حالي كه مي گفت «مرا بپوشانيد مرا بپوشانيد» و آرامش و ايمني را در دامان همسر مهربان و نيكوكار و وفادارش يافت.
در همين خانه بود كه به عبادت پروردگارش يكسره دل بست و از او خواست تا اسباب هدايت قومش را به سوي دين حق فراهم كند. در همين خانه بود كه پس از وقفه اي مجددا وحي نازل شد. در همين خانه لذت حقيقت و دعوت به آن را چشيد; لذتي كه دشمني و آزار قريش را در مي پوشاند. در همين خانه خديجه درگذشت وسينه محمد را از فراقش شرحه شرحه كرد و تنها رسالت بزرگش بود كه از شدت اين رنج كاست در همين خانه بود كه شب هجرت به مدينه در آن بيتوته كرد. در حالي كه جوانان و دليران مكه آن را دربر گرفته و خواستار كشتن او بودند. در هر يك از اين خاطرات جاودانه بر صفحه گيتي الهامي براي آفريدن بهترين شاهكارهاي هنري است (صص 226 و 227). پي نوشت ها: 1 ضيف شوقي الأدب العربي المعاصر في مصر قاهره دارالمعارف 1961 صص 274 270. 2 هيكل محمد حسين. في منزل الوحي قاهره دارالمعارف [1979؟] 683 صفحه. 3 تحنث به معناي عبادت است; و گفته اند كه اصل آن كلمه تحنف به معناي حنيفيت گرايي است.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
شنبه 15 مهر 1391  11:28 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها