0

سفرنامه حج

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفر نامه حجّ جلال آل احمد

يكشنبه 30 فروردين


مكه


امروز صبح رفتم به ديدن قبر ابوطالب. بالاى «شعب عامر» كه دنباله‏قبرستان جديد مكه است. نه دره‏اى شمالى. و عجب به عمد همه چيز را خراب‏كرده‏اند و شكسته. آن بقيع، و اين هم اينجا. سنگ مرمرهاى تراش‏خورده وكتيبه‏دار، تكه پاره شده و اين‏ور و آن‏ور افتاده. و هيچ چيز و هيچ جا رانمى‏شود شناخت.
ديگر اينكه تا به حال سه بار مردهاى جوانى را ديده‏ام كه دست عروسهاشان‏در دست - در حدودى آنها را بغل كرده - طواف مى‏داده‏اند. يعنى حج و «ماه‏عسل»؟!
از روبندهاى زيبا و ريزنقش و گلدار يا نقره‏دوزى شده‏شان مى‏گويم كه‏عروس‏اند. يا از شدت حفاظت مردهاشان. دو سه بار هم زنهاى آبستن راديده‏ام. حسابى پا به ماه. و عين ديگران در حال طواف. بى هيچ ادايى و ياوحشتى. اما حجاج سخت مراعات مى‏كنند.


دوشنبه 31 فروردين
مكه


امروز صبح من هم افتادم به خريد. چنين بازارى هيجان خريد به آدم مى‏دهد.


همان روز - مكه


قرار است شش يا هفت راه بيفتيم بسمت عرفات، و از همين حالا چنان‏عرصاتى است توى اين اطاق كه نگو. همه جوش مى‏زنند و عجله مى‏كنند وبار مى‏بندند و باز مى‏كنند آخر مثلاً يادشان رفته احرام ببندند. به همديگر يادمى‏دهند كه كمربندها و هميان‏ها را چه‏جور بايد پوشيد كه مخفى بماند. وعجب شكى افتاده است ميانشان. در اينكه همه پولشان را ببرند يا قسمتيش‏را همين جا بگذارند. چون بار اصلى حجاج همين جا مى‏ماند. و فقطمختصرى مايحتاج منى و عرفات را براى دو سه روز براى خودمان‏برمى‏داريم.


سه شنبه اول ارديبهشت 9( 43 ذى‏حج)


و اما اين عرفات. يك بيابان است. جلگه مانندى از سه طرف ميان كوههامحصور. سر راه طائف. دشتى مرتفع حوضچه مانند و خنك‏تر از اطراف.
ديگر اينكه از همان اول صبح كشتار را شروع كرده بودند. بيشتر بدوها ويمنى‏ها. همان بغل چادرهايشان، لاشه‏اى را به تيركى آويخته - در حال‏پوست كندن، يا خالى كردن امعاء. همان كنار پرده چادر.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:28 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفر نامه حجّ جلال آل احمد

چهارشنبه دوم ارديبهشت 43 (عيد قربان)


ديروز عصر از ساعت چهار مردم راه افتادند. اول پياده‏ها و بدوها و زنگها وبى‏قُبل منقل‏ها. به طرف منى.
ديشب سخت‏ترين شبى بود كه در اين سفر گذرانديم. از 9 تا ده و نيم از نو برسر همان بارى رانديم. و همانجور در احرام. و در همان سرما. و درسنگلاخى دراز كشيديم. زنها توى كاميون ماندند و مردها بر سينه‏كش پاى‏كوه. همسفرهامان در سكوت و تاريكى يا در نور چراغ قوه‏اى، سنگ‏ريزه‏مى‏جستند براى «رجم» فرداى شيطان. و گاه‏گدارى گله‏اى از زير پامان‏مى‏گذشت. بى‏صدا و انگار كه همه‏شان در خواب. و فقط ضرب آرام‏پاهاشان، علامت حياتشان. و گاهى گرپ خفه كف پاى شترى ميان گله‏گذران. و تا صبح «هى‏هاى» گله‏داران و لوليدن همسفران، و سرما كه از لباس‏بى‏حفاظ احرام مى‏گذشت، و سرفه من، و فكرهايى كه مى‏كردم درباره‏شرايط دوام جذبه يك سنت. مى‏دانستم كه در چنان شبى بايد سپيده‏دم را درتأمل دريافت و به تفكر ديد و بعد روشن شد. همچنانكه دنيا روشن مى‏شود.اما درست همچون آن پيرزن كه چهل روز در خانه‏اش را به انتظار زيارت‏خضر روفت و روز آخر خضر را نشناخت، در آن دم آخر خستگى و سرما وبى‏خوابى چنان كلافه‏ام كرده بود ك حتى نمى‏خواستم برخيزم. تا در تاريكى‏آخر شب حتى به درون خويش نظاره‏اى كنم. كه خويش و بيگانه سخت درهم‏بودند و مرزها نامشخص. و در آن تنگه تاريك «مشعرالحرام» حتى مرزانسانى و حيوانى درهم رفته بود. و همچنان دراز كشيده از خود مى‏پرسيدم«مگر نه اينكه دعوت به همين بوده است؟ و مگر نه اينكه لبّيك را هم براى‏اين گفته‏اى؟ و مگر از خود به در شدن يعنى چه؟»


همان روز - همان جا
پنج صبح از مشعرالحرام راه افتاديم. دو كيلومترى با ماشين آمديم كه راه بندآمد. و همين مقدار راه را در دو ساعت. بى‏اغراق. بايد از تنگه باريك‏ديگرى مى‏گذشتيم. و همه عجله داشتند. از بالاى بارى پريدم پايين و پياده‏افتادم وسط جماعت پيادگان. مى‏دانستم كه خيمه‏گاه حجاج شيعه كدام سمت‏است.
اول از پشت يك ديوار بلند سيمانى گذشتم همچنانكه مى‏رفتم احساس‏مى‏كردم كه سربالا مى‏رويم. و راه تنگ‏تر مى‏شود. گفتم لابد مثل ديگران‏بسمت محل «رجم« مى‏رويم. همچنان سربالا مى‏رفتيم كه يك مرتبه راه بندآمد. معلوم شد جماعت بى‏راهنما به كوچه بن‏بستى افتاده و فشار جمعيت‏چنان بود كه يك لحظه وحشتم گرفت. تنها، در ميان جمعى ناشناس، و هركس‏به زبانى. آوار برج بابلى فروريخته در يك كوچه تنگ سنگى. كه خودم رااز سينه ديوار سنگ‏چين شده كشيدم بالا، و نيم مترى از سر و كله جماعت‏بالا آمده، فريادى بسمت هر حاجى ايرانى كشيدم كه كوچه بن‏بست است وبايد برگشت و كمك كنيد و دست به دست خبر را به آخر جماعت برسانيد. كه‏شروع كردند و بعد به عربى «اوكفوا ما بشارع؟» و چندين بار جماعت‏پيرمردى را چنان به قلوه سنگهاى ديوار فشرده بود كه از حال رفت. سردست گذاشتيمش سر ديوار كه همسايگان محل آب آوردند تا حالش را جابياورند. وحشت از گم شدن - وحشت از جاى ناشناس - شوق تماشا شوق‏به شركت در اعمال و مراسم از هر حاجى ملغمه‏اى مى‏سازد سر از پا نشناس،و سر تا پا هيجان، و «بى‏خود»ى و ذره‏اى در مسيلى. همه مقدمات حاضراست تا تو اراده‏ات را فراموش كنى. و خود من سه بار احرامم باز شد. آن‏وقت تازه مى‏فهميدم چرا حاجى آنقدر قُبل منقل با خودش مى‏آورد.
حالا از خود «منى» بگويم. دره‏اى است وسط كوههاى سخت. ايضاً آبرفت‏ديگرى با انشعابهايش در دره‏هاى اطراف. عمارات مختصرى هست بر دوسمت خيابان اصلى، و بعد دكانها و بعد مسجد «خيف». و آخر دره، پاى‏تنگه‏اى كه به مكه مى‏رود آخرين «جمرات». و پشت عمارات، بر خيابانها،فضاى خيمه‏گاهها. «جمره» اولى درست بغل برجك پليس راهنما بود. سريك چهار راه مانند. شيطان و اين همه در دسترس! و هر كدام از جمرات‏جرزى از سنگ. و يك قد و نيم آدم تا دو قد.
و به آبى روشن رنگ شده. و ديواركى گرد در اطراف جمرات «اولى» و«وسطى». كه ريگ و سنگ در آن جمع شود و نپراكند. و از دو سه قدمى‏باران سنگ و شن بود تا بيست قدمى... گرماى روز هم گذاشته بود پشتش وناهار آبدوغ خيار و بعد راه افتادن براى قربانى.
و اما اين مسلخ. يك فضاى بزرگ است و اطرافش ديوار كشيده. با دودروازه... تمام زمين پوشيده از لاشه، بز و گوسفند و شتر. گاو نمى‏بينى.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:29 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفر نامه حجّ جلال آل احمد

جمعه
مكه


باز امروز از يك بعدازظهر آماده راه افتادن بوديم. از منى به مكه... از منى‏تا مكه راهى نيست ولى اين بسته شدن راهها عذابى است. اين رفتن وبرگشتن به منى و عرفات يك راه روى عظيم است. و چه بهتر كه ماشينى دركارش نباشد، ساعت مناسبى را در آخر روز انتخاب بايد كرد و همه را پياده‏راه انداخت. عظمتى خواهد بود و پيرها و عليل‏ها را مى‏توان آخر دست،سواره فرستاد كه مزاحمتى ايجاد نكند. راه درازى نيست و به پياده رفتنش‏مى‏ارزد. براى همه ماشين را از اين راه روى مذهبى بايد اخراج كرد ومى‏توان. و كار، كار همان بين‏الملل اسلامى...
ديروز عصر كه رسيديم، حمامى كردم و رفتم طرف خانه خدا. طوافى ونمازى و سعى. بعد نشستم به تماشا. دسته‏هاى طواف‏كننده چه سخت همديگررا چسبيده بودند، و هر كدام مدام نگران همديگر.


يكشنبه 6 ارديبهشت
مكه

از رفتن هنوز خبرى نيست. گرچه كارمان تمام است. منتظر اجازه مرخصى‏دولت سعودى. شايع است كه به رسم سالهاى پيش اول مصريها جواز خروج‏مى‏گيرند. ولى من كه هنوز اثرى از مصريها نديده‏ام. گمان مى‏كنم تا عيدغدير اينجا باشيم.


سه شنبه 8 ارديبهشت
مكه

حرف حركت در ميان است. خبر داده‏اند كه دو بعد از نيمه شب رفتنى هستيم.ديگر اينكه حال و حوصله يادداشت كردن را كم‏كم دارم از دست مى‏دهم.


چهارشنبه 9 ارديبهشت
مكه

امروز عصر رفتم خانه خدا. بعنوان آخرين زيارت. «زيارت»؟ نه.خداحافظى. «خداحافظى»؟ آنهم با خدا؟ يا با خانه‏اش؟ وقتى كلمات را درجاشان به كار نبرى همين است ديگر... به هر صورت خواجه‏ها داشتند جارومى‏كردند. خواجه‏هاى سياه‏پوست سفيدپوش و كمر سبز بسته.
پاى شيرهاى آب زمزم همچنان شلوغ بود كه بود. پيرزنكى كنار پلكان‏ايستاده بود و پسرش مى‏رفت از سر خود چاه كوزه كوزه آب مى‏آورد ومى‏ريخت سر و دوشش. بعد به تنش. و همان از روى احرام و پيرزنك مى‏زدروى پستانهايش و سرش به آسمان بود و دعا مى‏كرد تا پسر با كوزه بعدى‏برسد. بجاى او من بودم كه حظ مى‏كردم. دندان نداشت، وگرچه آهسته دعامى‏كرد و به زبانى كه نه مى‏شنيدم و نه مى‏فهميدم، اما مى‏شنيدم كه يك دنيارا دعا مى‏كند.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:30 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفر نامه حجّ جلال آل احمد

پنجشنبه 10 ارديبهشت 1343


جده


مرده‏شور اين مطوف‏ها را ببرد با اين كمپانى‏بازى‏شان. براى آمدن به جده ازساعت ده ديشب بلند شديم و راه افتاديم، و باركشى و باربندى و عاقبت يك‏ربع به دو بعد از نيمه شب راه افتاديم. و تازه هر ده قدم يك بار راه بند بود.براى جواز عبور و از اين حرفها. عين زندانى‏ها رفتار مى‏كنند. موقع آمدن‏اين جورى‏ها نبود. اما حالا كه برمى‏گردى انگار هر حاجى يك دزد سر گردنه‏بوده كه دارد فرار مى‏كند. بعد هم يكبار براى چاى خوردن وسط راه توقف‏كرديم. و عاقبت چهار و نيم صبح رسيديم به جده. و همه راه چقدر است؟ 12فرسخ. و حالا وسط ميدان جلوى فرودگاه، مثل هزاران نفر ديگر از حجاج،پتو پهن كرده‏ايم روى زمين و بغل بار و بنديلمان به انتظار رسيدن نوبت‏پرواز نشسته‏ايم.


2 بعدازظهر همان روز
جده

اين ساعت‏هاى آخر بدترين ساعات است.
شش و ربع بعدازظهر
بارهامان را سپرده‏ايم به گمرك و منتظريم.
10 و ربع بعدازظهر
و حالا پاى طياره‏ايم.


11 بعدازظهر در طياره B.U.P
و حالا كه آمده‏ايم بالا، يك رأس طياره ملخ‏دار چهار موتوره است.
اين‏جور كه مى‏بينم اين سفر را بيشتر به قصد كنجكاوى آمده‏ام. عين سرى كه‏به هر سوراخى مى‏زنم. به ديدى نه اميدى. و اينك آن ديد. و اين دفترنتيجه‏اش. به هر صورت اينهم تجربه‏اى - يا نوعى ماجراى بسيار ساده. و هريك از اين تجربه‏هاى ساده و بى«ماجرا» گرچه بسيار عادى، مبناى نوعى‏بيدارى. و اگر نه بيدارى، دست كم يك شك. به اين طريق دارم پله‏هاى عالم‏يقين را تك‏تك با فشار تجربه‏ها، زير پاى خودم مى‏شكنم. و مگر حاصل‏يك عمر چيست؟ اينكه در صحت و اصالت و حقيقت بديهى‏هاى اوليه كه‏يقين آورند يا خيال‏انگيز يا بحر عمل - شك كنى. و يك يكشان را از دست‏بدهى. و هر كدامشان را بدل كنى به يك علامت استفهام. يك وقتى بود كه‏من گمان مى‏كردم چشمم غبن همه عالم را دارد. و حالا كه متعلق به يك‏گوشه دنياام اگر چشمم را پر كنم از تصاوير همه گوشه‏هاى ديگر عالم، پس‏مردى خواهم شد همه دنيايى. اما بعد به نظرم از قلم Paulnizan در «عدن‏عربستان» خواندم كه «يك آدم فقط يك جفت چشم نيست. و در سفر اگرنتوانى موقعيت تاريخى خودت را هم عين موقعيت جغرافيايى عوض كنى،كار عبثى كرده‏اى». و همين جوريها متوجه شدم كه يك آدم يك مجموعه‏زيستى و فرهنگى با هم است. با لياقت‏هاى معين و مناسبتهاى محدود. و به‏هر صورت آدمى يك آينه صرف نيست. بلكه آينه‏اى است كه چيزهاى‏معينى در آن منعكس مى‏شود. حتى آن حاجى همدانى كه هنوز پوستينش رادارد. بعد از اينكه آينه زبان ندارد. و تو مى‏خواهى فقط زبان داشته باشى. وآيا اين همان چيزى نيست كه چشم سر را از چشم دل جدا مى‏كند؟ و حسابش‏را كه مى‏كنم مى‏بينم من با اين چشم دل حتى خودم را و محيط مأنوس‏زندگى تهران و شميران و پاچنار را هم نمى‏شناسم. پس اين چه تصويرى‏است كه در آينه اين دفتر داده‏ام؟ و بهتر نبود كه مثل آن يك ميليون نفر ديگرمى‏كردم كه امسال به حج آمده بودند؟ و آن ميليونها ميليون نفر ديگر كه‏درين هزار و سيصد و خرده‏اى سال كعبه را زيارت كرده‏اند و حرفهايى هم‏براى گفتن داشته‏اند، اما دم برنياورده‏اند و نتايج تجربه‏هاى خود را ممسكانه‏به گور برده‏اند؟ يا بى‏هيچ ادعايى فقط براى خواهر و مادر و فرزند و قوم وخويش چهار روزى نقل كرده‏اند و سپس هيچ؟... و اصلاً آيا بهتر نيست‏تجربه هر ماجرايى را همچون تخمى در دل ميوه‏اش بگندانيم؟ به جاى اينكه‏ميوه را بخوريم و تخم را بكاريم؟ و پيداست كه من با اين دفتر جواب نفى به‏همين سؤال صميمى داده‏ام. و چرا؟ چون روشنفكر جماعت ايرانى در اين‏ماجراها دماغش را بالا مى‏گيرد. و دامنش را جمع مى‏كند كه: «سفر حج؟ مگرجا قحط است؟» غافل از اينكه اين يك سنت است و سالى يك ميليون نفر رابه يك جا مى‏خواند و به يك ادب وامى‏دارد و آخر بايد ديد و بود و رفت وشهادت داد كه از عهد ناصرخسرو تاكنون چه‏ها فرق كرده يا نكرده...
ديگر اينكه اگر اعتراف است يا اعتراض يا زندقه يا هر چه كه مى‏پذيرى، من‏در اين سفر بيشتر به جستجوى برادرم بودم - و همه آن برادران ديگر - تا به‏جستجوى خدا. كه خدا براى آنكه به او معتقد است همه جا هست.(19)


منابع و مآخذ
1- ناصرخسرو قباديانى مروزى، سفرنامه، به كوشش محمد دبير سياقى،انتشارات انجمن آثار ملى، سال 1354، صص 1-3.
2- همان، صص 61-62.
3- همان، صص 102-104.
4- همان، صص 105-106.
5- همان، ص 109.
6- همان، ص 116-138.
7- خاقانى شروانى، تحفةالعراقين، انتشارات كتابهاى جيبى، سال 1353.
8- سعدى شيرازى، كليات، به تصحيح محمدعلى فروغى، انتشارات علمى،بى‏تا، ص 50
9- همان، صص 56-57.
10- همان، صص 63.
11- همان، صص 65-66.
12- همان، صص 72-73.
13- همان، صص 136-137.
14- همان، ص 155.
15- سفرنامه ابن‏بطوطه، ترجمه محمدعلى موحد، مركز انتشارات علمى وفرهنگى، سال 1361، ص 6. 16- همان، صص 40-41.
17- همان، ص 111.
18- همان، صص 111-179.
19- جلال آل احمد، خسى در ميقات، انتشارات رواق، سال1365

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:31 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفر نامه روح الدين مافاچو

سفر نامه حجّ روح الدين مافاچو
 

حاج يوسف ناگوا چانگ(استاد حاج يوسف ناگوا چانگ مدرس مركز علوم اسلامى شهر كون مينگ مركز استان مسلمان نشين يون نان در جنوب غربى چين است. 1)و(2)
ليوجى(3) (1655 تا 1745م) چهار انديشمند و مترجم بزرگ كتاب هاى دينى و اسلامى چين در دوران فرمانروايى دودمان چينگ(4) (1616 تا 1911م) محسوب مى شوند.
سال ها پيش سفرى به چين داشتم كه در آن سرزمين نوشته اى بسيار تاريخى و ارزشمند در باره سفر يكى از دانشمندان و متفكران مسلمان آن ديار به نام روح الدين «ماده شين» ملقب به «فوچو» به دستم رسيد. فتوكپى آن را با خود به ايران آورده، به فارسى ترجمه كردم. متن اين سفرنامه به سبك نثر قديم زبان چينى است و چون زبان چينى مشكل ترين زبان دنيا است، لذا ترجمه اين متن نيز دشوار و وقت گير بود.
اين متن نسبتاً طولانى را در سه شماره تنظيم نمودم كه قسمت دوم و سوم نيز در شماره هاى بعد به چاپ خواهد رسيد. اميد است مورد توجه و عنايت خوانندگان مجله وزين «ميقات حج» قرارگيرد.


سخن نخست:


روح الدين مافاچو در طول حيات هشتاد ساله اش بيش از سى جلد كتاب را ترجمه و تأليف كرد. بيشتر آثار و نوشته هاى وى درباره اصول، احكام، فقه، شريعت، فلسفه، تاريخ اسلام، قرآن و علوم قرآنى، دستور زبان عربى، علم معانى و بيان، شرح و تفسير كتاب هاى سه متفكّر بزرگ اسلامى سابق الذكر چين است. برخى از اين آثار به زبان عربى و فارسى و برخى ديگر به زبان چينى نوشته و تدوين شده اند.
مافاچو نخستين شخصيت مسلمان در سرزمين چين بود كه بيست جزء از قرآن كريم را به زبان چينى ترجمه كرد. عنوان چينى آن «بائومينگ ژِن جينگ ژى جيه» (ترجمه اى مستقيم از قرآن كريم) نام دارد. متأسفانه نسخه اصلى دست نويس اين ترجمه گران بها در درگيرى ها و لشكركشى هاى داخلى چين بر اثر آتش سوزى از بين رفت و اكنون تنها ترجمه پنج جزء اوّل قرآن مجيد در اختيار ما قرار دارد. ترجمه گزيده وى نخستين تلاش براى ترجمه كامل قرآن كريم در سرزمين چين محسوب مى شود.
يكى ديگر از آثار مهمّ روح الدين مافاچو «يادداشت هاى سفر به خانه خدا» يا «يادداشت هاى سفر مكّه» نام دارد. اين رساله يا كتاب كوچك در واقع سفرنامه حجّ وى به شمار مى رود و حاوى شنيده ها و ديده هاى اين دانشمند و متفكّر شهير عصر چينگ در گردش و سياحت از جهان اسلام و ممالك عرب است.
اين رساله داراى محتوايى تاحدّى غنى و ارزشمند و يك سند تاريخى گرانبها است. گفته مى شود پژوهشگران و محقّقان خارجى كه در زمينه اسلام در چين بررسى و تحقيق كرده اند، اين اثر را بيش از ديگر آثار مؤلّف ستوده اند.
اين سفرنامه مختصر، بى ترديد يكى از نادرترين و معتبرترين متن ها و سندهاى تاريخى سفر مسلمانان چين براى زيارت خانه خدا در اواسط قرن نوزدهم ميلادى به شمار مى رود. از تاريخ ورود و گسترش اسلام در سرزمين چين بيش از يك هزار و سيصد و پنجاه سال مى گذرد و مسلماً تعداد زيادى از مسلمانان اين ديار با تحمّل رنج و مرارت و مشقّت فراوان از مسيرهاى دريايى و زمينى «جاده ابريشم» به زيارت حرمين شريفين در جزيرة العرب رهسپار شده اند. امّا متأسّفانه به دلايل گوناگون، هيچ اثر و سند مكتوب در خصوص كمّيت و كيفيّت اين سفرها در دسترس نداريم. از اين رو، اين كتاب كوچك به عنوان اوّلين متن قديمى مكتوب و ارزشمندترين سند فرهنگ حجّ مسلمانان چين توانسته است گوشه اى از اين كمبود و خلأ را جبران كند.
مافوچو تمام ديده ها و شنيده هاى سفر زيارت خانه خدا; از قبيل آثار باستانى و تاريخى، خرابه هاى روزگاران قديم، سيماى واقعى آثار تاريخى برجاى مانده و همچنين شرايط طبيعى و آداب و رسوم اجتماعى مردم آن مناطق را ثبت كرده است. اين كتاب كوچك همچنين وضعيت رفت و آمدها و ارتباطات دريايى و زمينى كشور چين با سرزمين هاى اسلامى ـ عربى و ممالك آسياى غربى در دهه پنجاه قرن نوزدهم ميلادى را به تصوير كشيده است.
مطالب اين جزوه هنوز با گذشت يكصد و شصت و پنج سال براى مطالعه و تحقيق در خصوص سير تحوّلات و تكامل جغرافيايى، آمد و رفت ها و ارتباطات و نيز سياست ها و برخوردهاى انسانى، از اهمّيت و ارزش تاريخى قابل ملاحظه اى برخوردار است.
حج فريضه اى از فريضه هاى الهى و چهارمين ركن از اركان اسلام است. حج بزرگترين و شكوهمندترين و گسترده ترين گردهمايى مؤمنان و مسلمانان سرتاسر جهان است. زيارت خانه خدا و آرامگاه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) به عنوان يك فريضه الهى در قرآن كريم و احاديث نبوى مورد تأكيد و تشويق قرار گرفته است. قرآن كريم در بيان اهمّيت و ضرورت زيارت بيت الله الحرام با تأكيد چنين مى فرمايد: } وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً { . (آل عمران: 97)
پيامبر بزرگوار اسلام (صلى الله عليه وآله) نيز درباره سير و سفرهاى معنوى چنين فرمود:
«لا تُشَدُّ الرِّحَالُ إِلاَّ إِلَى ثَلاثَةِ مَسَاجِدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ مَسْجِدِي هذا وَ الْمَسْجِدِ اْلأقْصى».
«سفرها جز با سفر به سه مسجد: مسجدالحرام، مسجد من (مسجدالنبى) ومسجد الاقصى كامل و استوار نمى گردند.»
روح الدين مافاچو مسلمان معتقد و مخلص و دانشمند پارساى چين در پيروى از فرمان خداوند متعال و فرمايش رسول گرامى (صلى الله عليه وآله) در سال 1257 هجرى قمرى برابر با سال 1841 ميلادى براى زيارت حرمين شريفين و مسجدالأقصى و نيز كسب دانش و علوم دينى و معارف اسلامى عازم سفرى دراز مدّت شد. اين سفر زيارتى و نيز علمى و پژوهشى هشت سال به طول انجاميد. وى پس از بازگشت به چين، خاطرات خود از اين سفر را به زبان عربى به رشته نگارش درآورد.
چيره دست و ماهر در زبان و ادبيات چينى بود. توانايى ادبى اين متفكر مسلمانِ ايالت يون نان در آن روزگار نادر و گرانبها و تحسين برانگيز به شمار مى رفت. او بعدها به محضر مافاچو شرفياب شد و تمام توان خود را صرف مطالعه و تحقيق در منابع و علوم اسلامى كرد. اكثر آثار و كتابهاى مافاچو توسط خودش به صورت شفاهى انشا مى شد و به كمك مآاَن لى و شاگرد ديگر وى به نام «مآكاى كِه»(5) به صورت مكتوب ترجمه و نوشته مى شد. اين نوشته ها را پس از اصلاح و تنظيم بر روى الواح چوبى حكاكى و چاپ مى كردند.
از برخى اسناد تاريخى خارج از كشور چنين برداشت مى شود كه پس از شكست مبارزات مسلمانان ايالت يون نان به رهبرى مافاچو عليه فرمانروايان دودمان چينگ، مآ اَن لى نيز به شهر پكن پناه برد و در آنجا سِمَت مترجم چينى و عربى سفارت فرانسه در چين را بر عهده گرفت.
مآاَن لى در «يادداشت الحاقى» خود پس از پايان ترجمه چينى رساله «يادداشت هاى سفر به خانه خدا»، توضيحات مختصرى در خصوص زندگى نامه، مقصود و جريان پيدايش اين رساله ارائه كرده و براى اين اثر ارزش و اهمّيت زيادى قائل شده است.
مآاَن لى در «يادداشت الحاقى» خود چنين مى نويسد:
دانشمند شهير مسلمان چين در كتاب «تيئن فانگ ديئن لى»(6) (آداب و احكام دين آسمانى) مى نويسد:
«چون مسافرِ خانه خدا، كعبه را شخصاً زيارت كند و به وطن خويش برگردد; مانند آن است كه از نو (پاكيزه) متولد شده باشد.» اين وظيفه هر مسلمان است كه صرف نظر از مكان اقامت، دورى يا نزديكى راه و مسافت، در طول عمر خود يك بار خانه خدا، در مكّه معظمه را زيارت كند، به آثار مقدّس آن اداى احترام كند، و به زيارت آرامگاه پيامبر برود و به آن نيز اداى احترم كند، تا معنا و مفهوم «زندگى تازه و بازگشت به خويشتن» را درك نمايد.
البته در صورت بروز شرايط ويژه اى مانند «بسته بودن راه، نداشتن استطاعت مالى و توشه راه، عدم رضايت پدر يا مادر، معلوليت و ناتوانى و از كار افتادگى» مى توان اين «فريضه آسمانى» را انجام نداد.
بى ترديد روح الدين مافاچو به عنوان يك مسلمان معتقد ومخلص، با هدفِ انجام فريضه زيارت خانه خدا، راهى سفر شده است، امّا او اين سفر معنوى را با يك اقدام واقعى و حركت مشخص ديگر پيوند مى زند. از اين رو، اين سفر طولانى تنها يك حركت كاملا خالص و محض براى زيارت خانه خدا نبود، بلكه يك اقدام و حركت علمى با كسب نتايج مهمّ و دستاوردهاى بسيار با اهميت در تمام زندگى او محسوب مى شود.
مافاچو با كوله بارى از تجربه، آوازه و شهرت به موطن خود بازگشت و با ستايش و تحسين عميق شخصيت هاى مسلمان و غير مسلمان چين در آن روزگار روبرو شد. وى مى گويد:
پس از پشت سر گذاردن مرارت ها، سختى ها و رنج هاى فراوان در طول هزاران كيلومتر، و بعد از مدّت هشت ـ نه سال بحث و تبادل نظر براى يادگيرى و آموختن از ديگران و زدودن كاستى ها و نواقص همديگر، كتاب هايى را كه در سرزمين چين وجود نداشت را با چشم خود ديدم و نام فرقه هايى را كه در چين رايج و شايع نبودند با گوش خود شنيدم...
زيارت بيت الله الحرام و زيارت آرامگاه پيامبر و آداب و سنن و نيز رفتارهاى نيك و پسنديده برجاى مانده از آن روزگار، دل كندن از آن محيط را برايم دشوار مى كرد، و نيز مدّت هشت سال در حلقه درس عالمان و دانشمندان نامدار آن روزگار حاضر شدم و اين دانش اندوزى بر عمق و ژرفاى دانش و معرفت و دانايى من افزود...
آزاد و فارغ البال با امير و مقامات بلند پايه مكّه ديدار مى كردم و دور هم جمع مى شديم، روزگار سپرى مى شد و به تدريج آداب و رسوم و سننِ برجاى مانده از پيامبر را فراگرفتم و بردانش و بهره عقلى ام افزودم. در مجموع مطالب برخى كتاب هاى قديمى (اسلامى) موجود در چين به هنگام مطالعه برايم واضع نبودند، در ممالك اسلامى به مطالعه و بررسى پرداختم و نقاط مبهم برايم روشن شد. با اين همه، كتاب هاى دينى ارزشمند و آثار گوناگونى را به همراه خود حمل كردم و به خانه (چين) برگشتم.»
شاگردان نسل چهارم استاد بزرگ «هودنگ جو»(7) (1522 تا 1597م) بنيانگذار مكتب كلامى ايالت «شان شى» مشغول تلمّذ و يادگيرى دروس و كتب علوم اسلامى شده بود. در كسب دانش و معارف دينى به دستاوردهاى ژرف و بزرگ دست يافت و در ايالت «يون نان» از شهرت و آوازه بلندى برخوردار شد. وى مى گويد:
«چون دوران پيرى و سالخوردگى را نزديك ديدم، و هنوز حقيقت و دانش ناب را كسب نكرده و با معلم و مرشد كامل و معروف به ندرت سروكار داشتم، لذا از جنوب ايالت يون نان به راه افتادم، و منطقه كوهستانى «لينگ بيائو»(8) را پشت سرگذاشتم و با عبور از روى اقيانوس ها به زيارت خانه خدا رفتم.»
اين نكته ها نشان مى دهند كه سفر حجّ مافاچو تنها به زيارت خانه خدا منحصر نبود، بلكه وى عمدتاً براى جستجوى «حقيقت» و ديدار با «استاد و مرشد كامل» عازم خانه خدا شد. اين مسأله امرى غير قابل شكّ و ترديد است.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:50 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفر نامه روح الدين مافاچو


در راه مکه

 


روح الدين مافاچو در رساله «يادداشت هاى سفر به خانه خدا» درباره آغاز سفر خويش چنين مى نويسد:
عازم سفر زيارت خانه خدا شدم. همه بازرگانان به سوى شهر «آ وا»(9) حركت مى كنند... و از راه «جينگ دونگ»،(10) «پو اِر»،(11) «سى مائو»(12) عبور مى كنند.
آنجا پنج روز اقامت كردم. روز سى ام به شهر «هو بو»(13) وارد شدم، اين شهر اقامتگاه تجّار و بازرگانان است. امروز آخرين روز سال است.
زبان عربى آن را «باى اِر پانگ»(14) (بئر بانك) مى نامند، در اين شهر بيشتر مسلمانان و مؤمنان، پيرو مذهب حنفى و عدّه كمى پيرو مذهب شافعى هستند. مردم «باى پانگ» به گويش محلّى تكلّم مى كنند. مسلمانان از استعمال واژه هاى دوستانه خوشحال و شادمان مى شوند. مسلمانان از كاربرد زبان دوستى يا زبان دكنى نيز خرسند مى گردند. آن را زبان سريانى نيز مى نامند. شمار مؤمنان حدود سه هزار خانوار است، هجده روز در اين شهر اقامت كردم، سلطان از شهر يانگ گونگ(15) مراجعت كرد. او مرا به حضور پذيرفت.»
متن تاريخى پيشگفته، به روشنى نشان مى دهد كه سفر حجّ مافاچو از طريق «راه جنوب» چين آغاز و از ايالت يون نان وارد ميانمار (برمه سابق) شده است.
در سال 1841 ميلادى برابر با 1257هجرى قمرى، بوى باروت و زبانه هاى جنگ ترياك ميان چين و انگلستان فروكش نكرده بود، و هنوز راه حمل ونقل دريايى چين با خارج به وسيله ارتش متجاوز انگلستان مسدود و محاصره شده بود. عبارت: «در آن زمان راه دريايى باز و قابل عبور نبود، و افراد به صورت دسته جمعى يا انفرادى با عزم و همّت عالى راهىِ سفرهاى طولانى مى شدند.» مؤيّد مطالب پيشين است. لذا هركس ناچار بود براى خود راه جديدى باز كند.
با عبور از سمت غرب ايالت يون نان به سوى منطقه «شى شوانگ بَن نا»،(16) به «سرزمين باران هاى بدبو و مِه هاى وحشى» مى رسيم.
در كتاب «تاريخچه دفاع مرزى يون نان» نيز چنين آمده است:
«مِن گِن»(17) (مِن جينگ) مى رسيم، و پس از طى 1200 «لى» ديگر به شهر مهمّ «آ وا» (مندالى يا ماندلايى = مقر اوّليه حكومت ميانمار) مى رسيم...
كشتى «چون دِه»(18) (جُدّه) بودم. نام آن كشتى «كلا نا دى» بود. چندين ماه از سال مى گذرد، مى گفتند درياى هند در سه ماهه آخر سال به شدّت متلاطم و طوفانى مى شود; به طورى كه نمى توان در آن كشتيرانى كرد. در منزلى در شهر «يانگ گونگ» اقامت كردم. اين خانواده اهل سورات بودند، نام او ملاّ هاشم و بسيار ميهمان نواز بود.»
روح الدين مافوچو از طريق جادّه وسيع ارتباطى آن روزگار وارد ميانمار شد، و سپس با «كشتى حاملِ مس» سفر كرد. در رود ايراوادى (رود بزرگ) به سوى شرق بادبان ها را كشيدند و مستقيماً با كشتى به سوى رانگون (يانگ گونگ) رفتند.
از كشتى رانى يك كشتى حاملِ مسِ خريدارى شده از تجار چينى بر روى رود بزرگ ايراوادى مى توان به اين نكته پى برد كه غالباً مبادلات تجارى و رفت و آمدهاى بازرگانى ميان چين و ميانمار برقرار بوده است.
در كتاب «تاريخ پايتخت امپراتورى چيان لونگ»(19) چنين آمده است:
«محصول عمده صادراتى چين به كشور ميانمار ابريشم خام بود و در مرتبه بعدى مى توان از اقلام ديگرى مانند مس، ديگ آهنى، پارچه هاى حرير و اطلس، پتوى نمدى، ظروف چينى، توتون، تنباكو و چاى نام برد. صادرات ميانمار بهچين نيز شامل كهربا، پشم سبز، پنبه، عاج فيل، شاخ گوزن، نمك و ماهى بود. كار تجارت رسم ديرپايى ميان چين و ميانمار است كه تاريخ آن به زمان هاى بسيار دورتر نيز برمى گردد.»
واژه «افراد ماوراء بحار» در عبارت: «افراد ماوراء بحار آن را «لانگ گونگ» مى نامند. نيز اشاره به «انگليسى ها» دارد.
«روز بيست و يكم ماه رجب، از «يانگ گونگ» عازم دريا شديم، چون باد موافق و مساعد نبود، چهل روز در كشتى بوديم. در مواقع عادى در پانزده روز به مقصد مى رسد. روز سوّم ماه رمضان، به يك شهر بزرگ، از سرزمين هند رسيديم، تمام شهرهاى اين سرزمين بسيار بزرگ هستند. نام ديگر سرزمين آن بنگال و نام شهر آن كلكته است. اين مناطق زير نظر انگليسى ها اداره مى شود. اين شهر ديوارهاى سنگى حجارى شده مرتفع با لبه هاى كنگره دار و برآمده دارد. سوداگران و بازرگانان در يك نقطه معين گردهم مى آيند. زبان مردم آن دكنى است. اين سرزمين، مسلمان، ويشنويى يا بوداپرست نيز دارد. مجوسى و افراد مسيحى كاتوليك و پارسى هم دارد. مسلمانان زياد كتاب هاى دينى و تمام كتاب آسمانى قرآن را چاپ و منتشر مى كنند. من در اين شهر (كلكته) چهار ماه اقامت كردم، در انتظارِ ورود كشتى «مو كِه»(20) (مكّه) بودم. صاحب كشتى آدم خيرخواه و مهربانى بود. به افراد نقاط دوردست، بيشتر دوستى و مهربانى مىورزيد. نام او «فلاح» و نام كشتى «جهاز سليمان» بود.»
روح الدين مافوچو به خاطر انتظار براى ورود به كشتى جُدّه (چون دِه)، بيش از چهار ماه در شهر كلكته هند و بنگلادش (بنگال) توقّف كرد. رونق و شكوفايى كاذب شهر كلكته كه داراى «ديوارهاى سنگى حجارى شده مرتفع با لبه هاى كنگره دار و نيز مركز گردهم آيى بازرگانان» بود، بر پايه هاى چپاول و اسارت مردم و سرزمين آن سامان به دست قدرت استعمارى انگلستان برپا شده بود. قدرت استعمارى بريتانياى كبير به سوى قارّه آسيا پيشروى كرد و هدف عمده آن تسخير سرزمين هندوستان بود. البته نخست بنگلادش (بنگال) را تصرف كرد. كلكته يكى از دژهاى عمده اشغالى بود كه ثروت و دسترنج صدها ميليون مردم زحمتكش هندوستان از طريق اين شهر بندرى به طور مداوم به انگلستان انتقال مى يافت. استعمارگرانِ زيرك تر از كيمياگران، ثروت و منابع هنگفت سرزمين هند را بدون پرداخت حتّى يك شيلينگ چپاول و غارت كردند. سرانجام به سبب همين گونه ستم و استثمار بى رحمانه و بى عدالتى شديد اجتماعى، قيام سهمگين و خيزش بزرگ مردم هندوستان عليه انگليسى ها در سال 1856 ميلادى آغاز شد.
232 قبل از ميلاد) پادشاه دودمان طاووس در ايالت «مو جيه تا»،(21) آيين بودايى را به عنوان دين رسمى سرزمين خود اعلام كرد. او در سايه حمايت حكومت، راهبانى رابراى تبليغ و ترويج آيين بودايى به كشورهاى آسياى مركزى و آسياى جنوب شرقىگسيل داشت.
آيين زردشتى كه احكام و آداب عبادت آن در كتاب «اوستا» گرد آورى و نگهدارى مى شود. بر اين عقيده است كه در جهان دو عنصر و اصل متضاد «تاريكى» و «روشنايى» در حال تقابل و نزاع هستند، و آتش مظهر نيكى و روشنايى است. از اين رو، مراسم عمده دينى آنان پرستش «آتش مقدس» است. در اواخر قرن ششم ميلادى، داريوش اوّل آيين زرتشت را دين رسمى سرزمين ايران اعلام كرد. آيين زردشت در قرن ششم ميلادى در دوره حكومت دودمان «جنوب شمال» وارد خاك چين شد.
آيين مسيحيت كه در مناطقى از ايران و هند و بنگال رواج يافته بود، نيز به عنوان يك «متاع وارداتى» در راستاى گسترش استعمار به سوى مشرق زمين وارد سرزمين هندوستان شد. در اواسط قرن هشتم ميلادى، سرزمين هاى خلافت اسلامى با استفاده از «جهاد» به طور مداوم به سوى خارج از مرزهاى خويش گسترش يافت و در نتيجه سربازان، بازرگانان و آيين اسلام پشت سر هم وارد هندوستان شدند. اين آيين وارداتى نيز چندين بار به توسعه و گسترش خود ادامه داد و سرانجام در برابر آيين بودايى پرورش يافته در خاك هند به جايگاهى مساوى و برابر دست يافت و به يك دين سنّتى مؤثّر در هند تبديل گرديد.
علوم اسلامى در چين و از شاگردان نسل دوّم مافوچو براى تدريس به هند رفت و كتابش با نام «توضيح»(22) (شرح العقائد النسفيه) را به زبان عربى در سرزمين هند و بنگال چاپ و منتشر كرد و اين اثر، نمونه زيبايى از مبادلات فرهنگى و علمى ميان چين و هندوستان محسوب مى شود و مُهر تأييدى بر عبارت مذكور در رساله «يادداشت هاى سفر به خانه خدا» است كه مى گويد:
«مسلمانان زياد كتاب هاى دينى و تمام كتاب آسمانى قرآن را چاپ و منتشر مى سازند.»
اقامتگاه صاحب كشتى است. در ساحل دريا، سرزمين يمن قرار دارد. يازده روز در آنجا اقامت كرديم. براى سه روز از پياده روى محض لذّت برديم و به شهر «ها داى دِه» (حديده) رسيديم. هشت روز در آنجا مانديم، سپس به شهر «چون دِه» رسيديم، زمان هم روز هفدهم ربيع الثانى بود.»
روح الدين مافاچو در اوايل سال 1843 ميلادى (بيست و سومين سال فرمانروايى دائو گوانگ)، هند را ترك كرد و مستقيماً از راه دريا به سوى بندر جُدّه (چون دِه) عزيمت كرد. در نيمه راه از سريلانكا (جزيره سيلان) عبور كرد، در آن جزيره كوه «ساى لانگ گو بو» قرار دارد. «محلّ هبوط حضرت آدم ابوالبشر نياى نخستين بشريت، و آثار جاى پاى حضرت آدم در آن موجود است. برخى مى گفتد، آرامگاه حضرت آدم نيز در آنجا است.» «نياى نخستين بشريت» اشاره به آدم، نخستين انسان ذكورِ مذكور در كتاب «انجيل ـ باب خلقت» است كه خداوند او را از خاك و گل آفريد.
در كتاب «آداب و احكام دين آسمانى ـ فصل دين حنيف» مى گويد:
«آسمان و زمين و همه چيز بى درنگ آماده شدند، (خداوند) از گردآوردن چهار عنصر باد، آتش، آب و خاك با روح، آدم ابوالبشر را در بيابان هاى «تيئن فانگ»(23) آفريد.
و سپس از دنده آدم همسرش حوا را خلق كرد. او با آدم ازدواج كرد و فرزندان و نوه هاى آنان به تدريج زياد شدند و نسل در نسل به حيات ادامه دادند.
واژه «تيئن فانگ» در كتب و منابع قديمى چين عمدتاً به شهر «مكّه» و بعدها به صورت عمومى تر به «عرب و اعراب» اطلاق مى شد.
در كتاب «يى تونگ جى»(24) (تاريخ وحدت) چنين آمده است:
«تيئن فانگ در جنوب ارتفاعات كوهستانى «كون لون»(25) قرار دارد و از همه جهات بايد اعمال و فرايض دينى را به سوى آن انجام داد». آنجا (مكّه) محلّ هبوط آدم است. اقوال و گفته هاى بسيارى در اين خصوص وجود دارد، امّا تأييد و تصديق آن دشوار است.
مافوچو در طى مسير كشتيرانى، از ماله (ماى لاى بو)، جزيره سوكوترا (شو گو جوان لا)، عدن (اِر فو)، ما كا (موكا)، حديده (ها داى دِه) و ديگر مستعمرات انگليس عبور كرد.

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:50 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفر نامه روح الدين مافاچو


ورود به مکه مكرّمه ـ سرزمين وحى :
«از ميان دريا ميقات يَلَمْلَم را (ديدم) و مُحرِم شدم. دو روز بعد، به شهر «چون دِه» رسيديم، در كنار دريا قرار دارد، آرامگاه حوّا نخستين زن عالم در آنجا است.»
«مُحرم شدن» يكى از مراسم و اعمال مهمّ «زيارت خانه خدا» محسوب مى شود. چون زائر خانه خدا از روى دريا «ميقات» را نظاره كند، بايد فوراً لباس احرام بر تن بپوشد.
كتاب «آداب و احكام دين آسمانى» يكى از آثار مهمّ فقهى مسلمانان چين مى گويد:
«مكّه پنج ميقات دارد، كه همگى محلّ بستن احرام براى زيارت خانه خدا است.
ميقات شرقى را «ذات عرق» مى نامند، كه ميقات اهل عراق است.
ميقات شمالى را «عرنه» مى نامند، كه ميقات اهل نجد است.
ميقات غربى «جُحْفه» است كه ميقات اهل شام مى باشد.
ميقات جنوبى را «يَلَمْلَم» مى نامند، كه ميقات اهل يمن است.
ميقات ميانى را «ذى الحُلَيفه» مى نامند، كه ميقات اهل حرم و مكّه است (؟).
زائران خانه خدا كه از چهار سمت و منطقه حرم به ميقات وارد مى شوند، بايد فوراً لباس احرام بر تن بپوشند.
متن «يادداشت هاى سفر به خانه خدا» نشان مى دهد كه روح الدين مافاچو به عنوان «مردى از مشرق زمين» در همان سال از ميقات يلملم، ميقات اهل يمن، وارد مسجد الحرام شده است.
آداب و اعمال «مُحرم شدن» عبارتند از:
«... ونخست خود را تميز و پاكيزه كرده، غسل مى كنى; جامه ات را عوض كرده، عطر و بوى خوش به خود مى زنى; نماز مى خوانى و ذكر تسبيح و تهليل بسيار مى گويى، و ذكر تلبيه را با صداى بلند قرائت مى كنى; لباس احرام به تن مى پوشى، سر برهنه، پاى برهنه، جامه زرد و بنفش نمى پوشى، نبايد ظاهر و لباست بد بو باشد، نبايد گُل و ميوه هاى خوش بو را استشمام كنى. نبايد سر را شتستوشو كنى. نبايد موى سر را بتراشى. نبايد سبيل را تميز و مرتب كنى. نبايد ناخن را بچينى. بستن هر گونه آرايش و زينتى ممنوع است، هيچ موجود و جانورى را نكشى...».
پس آنگاه، از انجام همه اعمال و مناسك حج، مى توان از احرام بيرون آمد و زندگى روز مره را از سر گرفت.
«تا مكه، دوشب با شتر و یک شب با اسب و الاغ راه پیمودم. غروب روز بیست و هشتم، از «چون دِه» (جُدّه) بیرون آمدم، در اولین روز از ماه پنجم، اوّل سپیده دم به راه افتادم، به مکّه رسیدم. آن سال ماه هفتم از سال کبیسه در مشرق زمین (چین) بود، ماه زیارت (ذی حجّه) پس از یازدهمین ماه (قمری) قرار دارد. مراسم طواف و زیارت را انجام دادم.»

مافاچو پس از ترک سرزمین چین و بعد از پشت سرگذاشتن یک سال و نیم از راه طولانی و پر مشقت. سرانجام به هنگام سپیده دمِ روزِ اوّل از ماهِ پنجم، تقویم کشاورزی چین برابر با سال 1843 میلادی به مکّه مکرمه رسید. روز بعد، به صفوف زائران خانه خدا پیوست. اعمال و مناسک حج، شامل بیتوته در منا، وقوف و نیایش در بیابان های اطراف مکّه، وقوف در عرفات، رمی جمرات، قربانی، خروج از احرام، طواف کعبه، استلام حجرالأسود، سعی میان صفا و مروه، دیدار از چشمه زمزم، دست کشیدن بر پرده کعبه و وداع را انجام داد.

«اوّل دیدم کعبه در وسط قرار دارد. مسجد الحرام کعبه را احاطه کرده پیرامون آن تقریبا چهار گوش است. (دیوار) سمت چپ و راست آن اندکی درازتر از جلو و عقب آن است. (در این حال) صورتم به سمت شمال شرق و پشتم به سمت جنوب غرب بود. شکل کعبه مربّع چهارگوش است، ارتفاع آن از سطح زمین سه «جانگ» و چند «چی» است، پهنای آن دو «جانگ» و هفت است، پارچه ای ابریشمی با گلهای برجسته کعبه را پوشانده است. درِ کعبه در طرف چپ (کعبه) تکیه دارد. سه «چی» و اندی از زمین فاصله دارد. حجرالأسود در کنج دیوار کعبه نصب شده است. در سمت چپ درِ کعبه حدود چهار «چی» و اندی فاصله دارد. اطراف آن با نقره و جواهر احاطه شده است. بزرگیِ آن به اندازه سر انسان است. بیست گام در پیش روی کعبه، مقام ابراهیم قرار دارد، و آن سنگ زیر پای ابراهیم در موقع ترمیم و تعمیر کعبه بوده است. بر روی آن سنگ جای پایی هست، در داخل یک اتاق قرار دارد. مقام حنفی در سمت راست کعبه قرار دارد. دیوار قدیمی (حطیم) هم هست. شکل دیوار قدیمی مانند کمان نیم دایره است. ارتفاع آن به سینه آدم می رسد. مردم آن را حجر اسماعیل می نامند. بعضی می گویند قبر وی زیر آن قرار دارد. مقام مالکی در پشت کعبه و در سمت چپ مقام حنبلی قرار دارد. در ازای صحن مسجد الحرام در سمت چپ و راست حدود 50 «جانگ» و (درازای) جلو و عقب آن حدود چهل «جانگ» است، در مجموع سی و نه مدخل دارد، در نوزده مکان قرار دارند:

در طرف مقابل (مشرق) باب علی است، که مجموعا سه مدخل دارد؛ در طرف راست (شمال) باب الدریبه یک مدخل، باب الزیاده سه مدخل، باب القطبی یک مدخل، باب الباسطیه یک مدخل، باب العتیق یک مدخل.

در طرف پشت سر (مغرب) باب عمره یک مدخل، باب ابراهیم یک مدخل، باب الوداع دو مدخل.

در طرف چپ (جنوب) باب الجیاد دو مدخل، باب التکیه دو مدخل، باب الشریف (قایتبای) دو مدخل، باب الرحمه دو مدخل، باب الصفا پنج مدخل، باب امّ هانی دو مدخل، باب البغله دو مدخل.

صحن مسجد الحرام هفت مناره برای اذان دارد.»

چینیان کعبه را «تیئن فانگ» (خانه آسمانی) می نامند. در کتاب «جی لو لی پیئن» اثری متعلّق به سال 1617 میلادی در خصوص کعبه چنین آمده است:

«نام آن عبادتگاه کعبه است، دیواری کهنه و قدیمی از بیرون (اطراف) دور آن را گرفته است. آن دیوار چهار صد و شصت و شش مدخل (ستون های استوانه ای) دارد. در دو طرف هر مدخل، ستونی از یشم سفید هست، در مجموع چهار صد و شصت و هفت ستون دارد، در سمت مقابل 99 ستون، در پشت سر 101 ستون، در سمت چپ 132 ستون و در سمت راست 135 ستون قرار دارد. آن خانه با چیدن سنگهای رنگارنگ روی هم بنا شده است. چهارگوش و سقفی مسطّح دارد، داخل آن از پنج چوب بلند درخت عود (ساج) به عنوان ستون سقف استفاده کرده اند. و آن را با طلا پوشش داده اند، دیوار و خاک آن بوی گل رز و عنبر اشهب می دهد؛ بوی خوش عطر بی نظیر و تمام نشدنی است. بر روی آن پوششی از جنس دیبای زر، کشیده اند. بر روی آن پرده دو رأس شیر برای حفاظت از درِ آن کشیده اند. در سمت چپِ درِ آن خانه (حِجر اسماعیل)، آرامگاه حضرت اسماعیل پیامبر است. قبر او تمام از چیدن سنگهای قیمتی سبز رنگ بدون استفاده از گِل بنا شده است. طول آن یک «جانگ» و دو «چی»، ارتفاع آن سه «چی»، و پهنای آن پنج «چی» است. دیواری که قبر را در برگرفته، با چیدن سنگ یشم سبز و زرد دلپذیر بنا شده است. ارتفاع آن اندکی بیش از پنج «چی» است. دیوارهای صحن معبد (مسجدالحرام) چهار گوشه دارد، چهار مناره بر فراز آن برای گفتن اذان ساخته اند. در طرف چپ و راست هر کدام دو مناره دارد، برای هر یک از ائمه مذاهب، کوشکی وجود دارد، که با استفاده از سنگ یشم بنا شده است. بیسار مرتّب و منظّم و با شکوه است.»

آنچه در بالا در باره مقیاس، طرح و ترکیب ساختمانی «کعبه» ذکر شد، تقریبا با متن «یادداشت های سفر به خانه خدا» شباهت دارد. امّا نکته تقریبا شگفت انگیز آن است که مطالب مافاچو حاصل سفر وی به سرزمین وحی و رؤیت عینی آن مشاهد شریفه است و نسبتا کامل و دقیق و قابل اعتماد است. امّا مطالب کتاب «جی لو لی پیئن» گویا بر اساس شایعات و شنیده ها تنظیم شده، با وجود این، محتوی و مضمون آن خالی از اغراق و مبالغه و نقاط ضعف نیست.

کتاب «آداب و احکام دین آسمانی» نیز چنین می گوید:

«خانه کعبه همان بیت العتیق است، اندازه آن خانه فراخ و مرتفع است، بر روی آن پرده ای است، بر چهار طرف آن آویخته، همه آن از دیبای زرباف بافته شده، زائران بر گرد آن پرده طواف می کنند.»

همین منبع در ادامه می افزاید:

«پرده خانه خدا، از دیبای زرباف درست شده، ضخامت آن نسبتا درشت است، از رنگهای عجیب و غریب تشکیل شده، مردم در همه جای جهان دوست دارند (قطعه ای) از آن داشته باشند، هر سال یکبار تعویض می شود، پادشاه دستور می دهد از پیش آن را تهیه کنند، تا موسم حج صبر می کنند، پرده قدیمی را با پرده جدید عوض می کنند، پرده قدیمی را به تعداد زائران خانه خدا شکافته و می بریدند. و به هر یک قطعه ای می دادند، مثل یک گنج از آن نگهداری می کردند و آن را به دیار خود می بردند، و آن تحفه و ارمغان سفر حجّ بود.»

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:58 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفرنامه حجّ كشميرى

سفرنامه حجّ كشميرى (1154 ـ 1155 هـ. ق)
 

عبدالكريم پسر خواجه عاقبت محمود، پسر خواجه محمد بلاقى، پسر خواجه محمدرضا كشميرى همزمان با لشكركشى نادرشاه افشار به هندوستان، در شاه جهان آباد (دهلى) ساكن بود و از روزگارى دراز آرزوى حج بيت الله و زيارت مقابر اكابر دين در دل داشت. ميرزا على اكبر خراسانى داروغه دفترخانه كه در واقع كارهاى وزارت نيز بر عهده او بود، عبدالكريم را به حضور نادرشاه رسانيد و شاه وعده داد كه او را به حج بفرستد و به قول خودش «به وعده رخصت حج و زيارت در مسلك متصديان حضور متسلك گردانيد».
خواجه عبدالكريم در بازگشت از دهلى تا قزوين در ركاب نادرشاه بود و در قزوين از حضور نادرشاه براى اداى سفر حج مرخص شد كه اين برگها چكيده اى از گزارش سفر حج اوست.
در بازگشت از سفر حج، دوستانش ـ در هند ـ از او خواستند تا «اندكى از سوانح و سرگذشت اين سياحت سراسر عبادت را» بنگارد و عبدالكريم كتابى در چهار «باب» و يك «مقدمه» نگاشت و آن را «بيان واقع» ناميد.
دو باب اوّل كتاب، در احوال روزگار نادرشاه، باب چهارم در احوال محمّد شاه مغول و خاتمه در لطايف و غرايب است.
باب سوم (ص 125 ـ 158) گزارش رخدادهايى است كه نويسنده در اطراف عراق عرب، شامات و حجاز مشاهده كرده و در واقع سفرنامه حج او است.
نگارش حاضر تحرير مجدد و خلاصه اى است از باب سوم «بيان واقع» و نكته هايى از ديگر ابواب كتاب ـ كه به همين موضوع مربوط است ـ و اين تحرير مجدّد تنها براى تقديم بيانى ساده و آسانتر صورت گرفته و هرگاه به عبارات و جملات روان، ساده و جالبى از متن كتاب خواجه عبدالكريم كشميرى برخورده ايم، براى استفاده بيشتر اصل آن را در داخل گيومه آورده ايم. گفتنى است كه طبق برخى از مطالب كتاب، ظاهراً تحرير بخشى از اصل اين كتاب، از شخصى به نام محمد بخشِ آشوب است (مثلا ص 194).
در آغاز اين گزارش تيّمناً «صفت مشهد مقدس» را از باب دوم (ص 97 تا 101) برگزيده ايم و سپس سفرنامه حج و زيارات را كه از ص 111 تا 158 به صورت مسلسل آمده است آورده ايم.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:59 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفرنامه حجّ كشميرى

صفت مشهد مقدس


شهر پناه مشهد خالى از غرابتى نيست; زيرا ديوارهايش را خلاف ديگر قلعه ها مارپيچ و مثلث ساخته اند. از اين رو اگر دشمن متوجه يك برج شود، نگهبانان برج هاى ديگر مى توانند به آن برج كمك كنند.
مرقد منوّر و روضه مقدس حضرت امام الجنّ و الانس، امام على بن موسى الرضا ـ رضى اللّه تعالى عنه ـ در وسط شهر است و گنبد مبارك، نهايت عالى و ارفع و ازين ومزين و عمارات مساجد و ساير اماكن و كارخانجات در كمال وسعت و تكلف.
به هر دو جانب دروازه هاى عظيم مرتب كرده و بازار سمت غربى را كه دولت خانه پادشاهى به آن سمت است، خيابان بالا (بالا خيابان) و راسته بازارى كه جانب مشرق است «خيابان پايين» (پايين خيابان) مى نامند... نهر آبى كه از ميان خيابان; يعنى بازار كلان (بازار بزرگ) جارى است، در وسط صحن روضه مقدسه مى گذرد.
بالاى مرقد منوّر آن سرور عالى قدر دين پرور، (سه ضريح گذاشته اند).
ضريح بزرگ از فولاد جوهردار است، ضريح دوم كه در اندرون آن است از طلاى بى غش و ضريح سوم را كه قبر مبارك در آن است، از صندل ساخته اند.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  9:59 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفرنامه حجّ كشميرى


خواب ديدن مؤلف


زهى قرابت (كذا) خوابى كه به زبيدارى است.
پيش از ورود به مشهد مقدس، شبى حضرت امام (عليه السلام) را در خواب ديدم كه در جايى بيرون دروازه گنبد منوّر نشسته اند. ردايى سياه پوشيده و مردم بسيارى در پيرامون ايشان برخى نشسته و برخى ايستاده اند.اين گنه كار را كه از دور آداب تعظيم به جا آورد، به حضور پرنور فراخوانده دستور نشستن فرمودند بعد از آن خوان طعامى ـ كه در ميان آن انواع اطعمه نيم خورده بود ـ طلب داشتند و به زبان فارسى فرمودند: طعام بخور و غم مخور كه عنقريب به مطلب خواهى رسيد.
در آن روزها مهمترين مقصد من تشرف به زيارت انبياى عظام و ائمه و اولياى كرام و زيارت جناب سيدالامام حبيب رب العالمين شفيع المذنبين سلطان المرسلين و خاتم النبيين ـ صلى اللّه تعالى عليه و على آله و اصحابه اجمعين ـ بود و اين مطلب سخت بعيد مى نمود.
صبح كه از مردم مشهد مقدس، وضع و صورت روضه و مسجد را پرسيدم معلوم شد به همان صورتى است كه در خواب ديده بودم. «عجب وجد و رقّتى بر من غالب شد».
از ميرزا محمد نعيم مشهدى، كه ريش سفيد (بزرگ و متكفل) من بود، اجازه خواستم و با فراشباشى سه روز پيشتر از لشكر به مشهد آمدم. همه اماكن را به همان صورتى ديدم كه در خواب ديده بودم. حالت وجد و سرور من صد چندان شد. در مدت چهل و دو روز اقامت در آنجا، به بهانه ها از دفتر خانه گريخته به روضه منوّره رفته «تلاوت قرآن مجيد به شوقى و ذوقى مى كردم كه هرگز نكرده بودم».

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  10:00 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفرنامه حجّ كشميرى


حكايت مقبره نادرشاه


مقبره اى كه نادرشاه براى خود ساخته بود در سمت خيابان بالا (بالا خيابان) است. پس از اتمام عمارات آن، ظريفى بر ديوار مقبره اين بيت (صائب) را نوشته بود:
در هيچ پرده نيست نباشد نواى تو عالم پر است از تو و خالى است جاى تو
هرچند مردم به مجرد خواندن خنده كرده بودند، ليكن بعد از دريافت قباحت اينكه مبادا به گوش شاه رسد و باعث قتل جمع كثيرى گردد، به تعجيل حك نمودند.
ديگر اينكه شهر طوس به فاصله چهار فرسخ از مشهد مقدس خراب و ويران است. ظاهراً باعث ويرانى طوس، معمورى و بناى مشهد مقدس خواهد بود. آب نهرى كه از ميان خيابان و روضه مقدسه مى گذرد، بيرون شهر صاف و در كمال عذوبت است و پس از جارى شدن در شهر، گِل آلود مى گردد چنان كه شاعرى در مقام مدح گفته:
چون نگردد تيره در صحن حريمش آب جو نامه اعمال مردم شسته مى گردد در او حركت از قزوين به همراهى حكيم باشى
از وقايع ايام اقامت در قزوين، رخصت يافتن نواب معتمدالملك سيد علوى خان حكيم باشى است. چون نادرشاه پيش از تصرف هندوستان به امراض مراق، استسقا، طغيان سودا و خفقان گرفتار بود، و شنيده بود كه «طبيبى از اطبّاى طريقه يونان همانند علوى خان در ايران و هندوستان نيست، بنابر آن، نواب علوى خان را از شاه جهان آباد (دهلى) به اعزاز و اكرام تمام، همراه برداشت و قول داد كه پس از آن كه شفا يابد، او را به حج بيت الله بفرستد.
بنده عاصى (خواجه عبدالكريم) هم به وساطت حكيم باشى ترك ملازمت نموده، به رفاقت ايشان متوجه حجاز گرديد.
16 ربيع الاول (1154 ق / 1741 م) از قزوين كوچ نموده پس از طى هفت منزل وارد همدان شديم. چون نادر شاه به حاكمان و كارداران سر راه در باب مراعات حكيم باشى فرمان نوشته بود، قطع مراحل به رفاه تمام گذشت.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  10:01 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفرنامه حجّ كشميرى


همدان

 


نواحى بيرون همدان جاى تفريح و تماشاست; به ويژه پيرامون كوه الوند، كه چون كوهستان كشمير نيازى به تعريف ندارد.
ديگر اينكه آرامگاه بسيارى از فرزندان و نوادگان حضرت مير سيّد على همدانى در كنار شهر پيوسته به آبادى و «گنبد علويان» است.
سطح اندرون گنبد همچون مسجد هموار است و در زير آن ته خانه (زيرزمين) وسيعى ساخته اند كه مدفن ايشان و بسيارى از سادات است و مى گفتند كه قبر زيدبن حسن(رض) نيز در آنجا است. راه ته خانه را به گونه اى ساخته اند كه اگر سه چار تخته بنهند و مانند سراسر سطح خانه، آن را گچ و آهك فرش كنند، كسى به وجود آن ته خانه پى نخواهد برد.
خانه هاى دودمان حضرت مير سيّد على همدانى پيرامون آن گنبد است. نگارنده كه تنگدستى آنان را ديد، گفت كه اگر به كشمير بروند، كشميريان آنان را به گرمى خواهند پذيرفت. گفتند: پيش از اين چند كس از خويشان ما رفتند، اما خدام خانقاه مير بزرگوار، آنان را دروغگوى خوانده، از شهر بيرون كردند.
مقبره شيخ الرئيس ابوعلى سينا نيز در شهر است; خراب و ويران و مقبره يهودا پسر يعقوب (عليه السلام) نيز اندرون شهر است و عمارتهاى عالى دارد.
از همدان كوچيده، به راه توى سركان و كرمان شاهان روانه بغداد شديم.


صفت كوه بيستون
روز پنجم در كاروان سرايى، در پايين كوه بيستون فرود آمديم و به تماشاى سحركاريهاى فرهاد شوريده سر پرداختيم.
به راستى جاى تعجب است كه كوهى به آن عظمت را بريده، نشيمن هاى وسيع، طاق بندى، حوض و پيكره خسرو و شيرين را به گونه شگفت انگيزى كشيده و تراشيده است.
بيست و پنجم همان ماه وارد كرمان شاهان ـ كه ساكنانش بيشتر كُرد زنگنه اند ـ شديم. فرهاد شيدا در آنجا هم، به فاصله نيم فرسخى شهر، طاقى چون محراب ـ كه دو فيل با عمارى در ميان آن توانند ايستاد ـ «از كوهى كه يك لُخت سنگ خاره است، بريده» در وسط محراب، از همان سنگ پيكره خسرو را سوار بر اسب، بزرگتر از معمول تراشيده و در اطراف و جوانب و سقف محراب اشكال وحوش و طيور را كنده است. اينجا را «طاق بستان» گويند و ازآن تا مدائن ـ پايتخت انوشيروان و خسرو ـ هفت منزل است. «بعد از تفنّن و تماشاى آن» از كرمان شاهان كوچ نموده، از راه چشمه على، چشمه قنبر و كوه الله اكبر به قصبه گيلانك كه نهايت حد مملكت ايران است، رسيديم. گيلانك بر دامن كوه الله اكبر است كه كوهى است در نهايت عظمت و ارتفاع. از گيلانك به سوى بغداد هوا بسيار گرم و زمين همواره است و برف است و به سوى ايران سردسير و كوهستان و پرسنگلاخ، به دستور نادرشاه در آنجا دژى استوار براى نشيمن مرزبانان ساخته اند.
از گيلانك تا بغداد چهار منزل است، چنانكه قصبه بهروز و بلاد رود و غيره، كه منزلهاى طولانى است از توابع بغدادند. حكام جانبين، بيابانى را سنّور (منطقه خالى ميان دو مرز) قرار داده اند كه در ميان آن نهر آبى جارى است، كه اگر احياناً راهزنان مسافرى را در اين سوى آب تاراج كنند، به مرزبان عجم شكايت برند و اگر آن سوى نهر اتفاق افتد، حاكم روم چاره كند. بارى پس از طىّ منازل وارد دارالسلام بغداد شديم.
چون شاه ايران در رعايت حكيم باشى نواب سيد علوى خان، به احمد پاشا ـ حاكم بغداد ـ به تأكيد نوشته بود، تنى چند از بزرگان را به استقبال فرستاده، مهماندار و خدمتكار تعيين كرده و در جلب رضاى حكيم باشى بسيار كوشيد.

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  10:01 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفرنامه حجّ كشميرى


بغداد


«بغداد شهرى است در غايت وسعت و معمورى»، شطّ العرب (دجله) در ميانه بغداد قديم و جديد روان است، شهر كهنه كه حصار ندارد بر جانب غربى دريا و بغداد نو بر جانب شرقى. و همه آبادى آن در اندرون قلعه است. با آن همه آبادى، ميدانهاى وسيعى در قلعه خالى از عمارت است; زيرا از رودخانه دور است.
ديوار قلعه به بلنداى ديگر قلعه هاست، «ليكن طرفه تدبيرى به كار برده اند كه به هيچ وجه از گلوله توپ آسيبى به ديوار قلعه نمى رسد». اگر به قدر سر مويى توپ را جانب بالا قائم نمايند، گلوله از فراز قلعه مى گذرد و اگر به سوى پايين نشانه گيرند گلوله بر زمين مى خورد.
قبله مردمان بغداد، مانند قبله هند جانب غروب آفتاب است، اما اندكى مايل به چپ.
و قصر كسرى كه شب ميلاد حضرت خاتم المرسلين و اشرف النبيين صلوات الله و سلامه (عليه و آله) شكسته و فرو ريخته بود، از بغداد به فاصله شش فرسخ و هنوز برجاست. از اين طاق شكسته تا كنار دجله سيصد و پنجاه و پنج قدم است.
جزاى حسن عمل بين كه روزگار هنوز خراب مى نكند بارگاه كسرى را .

 


 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  10:02 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفرنامه حجّ كشميرى


روضه كاظمين


حضرت امام موسى كاظم و اميرالمتّقين امام محمدتقى(رض) كه در آن ديار ايشان را كاظمين گويند، سمت غربى شطّ است.
روضه امام اعظم ابوحنيفه كوفى (رحمه الله)
از بغداد تا روضه امام اعظم كه به جانب شرقى شطّ واقع است، نيم فرسخ است و از بغداد كهنه تا مرقد منوّر كاظمين كه هر دو امام در يك گنبد آسوده اند، همان قدر فاصله است و اين هر دو مقبره را از مقابر ديگر عالى تر ساخته اند و در ميان شان شطّ روان است و مزار اوليا جانب غربى درياى مذكور، مابين بغداد قديم و كاظمين است.
از آن جمله حضرت شيخ معروف كرخى (رحمه الله) كه گنبد و مسجد عالى دارد و خدّام مزار ايشان مانند خدّام حضرت كاظمين و امام اعظم در رفاه اند.
و جناب شيخ جنيد بغدادى و سرى سقطى (رحمه الله) در يك گنبد كوچك آسوده اند. خادمان اين مزار پريشانند و در گنبد قفل است و آرامگاه شيخ منصور عامرى و شيخ داود طائى نيز چنين است و مرقد بهلول دانا و منصور حلاج را گرچه در گذشته عالى و مزيّن ساخته اند، اما خادمى ندارد و مرمّت نشده است.
بغداد جديد، از شهر كهنه آبادتر است و اندرون آن نيز بسيارى از اولياءالله آسوده اند. از آن جمله مقبره و مسجد شيخ عبدالقادر جيلانى را نهايت عالى و مزيّن ساخته اند و خدّام مزار و ساكنان و عاكفان مدرسه به سبب بسيارى اوقاف و وظايف سلطان و هداياى مردمان اطراف، در رفاه و آسايش اند.
و قبر شيخ عبدالرزّاق فرزند شيخ، پهلوى دروازه سمت جنوبى مدرسه است. «حقير وافرالتقصير عبدالكريم محرّر اين سوانح، منقبتى را كه ميامن خان خالوى والده بنده گفته بودند، در خدمت فضلاى آنجا گذرانيده بعد از مطالعه پسند فرموده اند».
مطلع:
يا آية من هل اتى، رايت ولايت لافتى يا لمعة عن والضّحى، يا غوث الاعظم الغياث
و مقبره شيخ شهاب الدين سهروردى (رحمه الله) هم اندرون سور است و عماراتش چون مزار حضرت غوث الاعظم عالى و مزيّن، ولى خدّام و مجاورين به سبب قلّت اوقاف و نذورات كمتراند. فاصله ميان اين دو روضه دو ميدانِ اسب است. در بيرون قلعه نيز اولياى بسيار آسوده اند; خصوصاً در پيرامون آرامگاه امام اعظم، مانند بشر حافى، خطيب بغدادى، شبلى و ديگران. گنبدهاى ايشان هم كوچك و درهاى آنها بسته است. چون زائرى بيايد چيزى به خادم مى دهد و او در را باز مى كند.
مقبره امام اعظم را در نهايت عظمت ساخته اند و خدّام و مجاوران آن در كمال رفاه و تموّل هستند. غرض كه بسيارى از اهل اللّه در بغداد و حوالى آن آسوده اند.
به هر جا توده گردى است، مردى است به هرجا پشته خاكى است، پاكى است
شكاف هر زمينى را كه بينى گريبان پاره اى يا سينه چاكى است
پس از حصولِ سعادتِ زيارت، از بغداد كوچ كرده، متوجه كربلاى معلّى شديم. منزل اوّل، كاروانسراى شور است، كه آب شيرين ندارد و مردم آنجا از دوردست آب شيرين آورده مى فروشند. منزل دوم، قصبه مصيّب، در كنار فرات واقع است.
پسران مسلم بن عقيل بن ابى طالب، كه حارث سنگدل بدبخت، آن اطفال معصوم را شهيد نموده بود، به فاصله يك فرسخ از مصيّب، در كنار فرات و هر دو برادر در گنبدى كوچك، آسوده اند و پيرامون آن جنگل است.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  10:03 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سفرنامه حج / سفرنامه حجّ كشميرى


تشرف به كربلا
روز سوم به خاك پاك كربلاى معلّى، شفا بخش بيماريهاى ظاهرى و باطنى رسيديم. از بغداد تا كربلاى معلّى پانزده فرسخ است. «چون مردم ايران به واسطه تعدّى حكام جبار از اوطان خودها فرار نموده در آن جا متوطّن شده اند، شهر بزرگى آباد گرديده».
عامل ديگر آباديهاى بسيار، نهرآبى است كه حسن پاشا حاكم بغداد قريب ده هزار تومان ـ كه دو لك روپيه هندوستان باشد ـ صرف كرده، اين نهر را از فرات آورده; اما هنوز به شهر نرسيده بود كه حسن پاشا فوت شد. پس از وى ميرزا اشرف جهان، از امراى شاه طهماسب، آب را به شهر رسانيده جارى ساخت. چنانكه به سبب آن آب شيرين بيرون شهر از بسيارى باغها و نخلستانها رشك جنة الماوى است.
و گنبد مبارك روضه منوره حضرت سيدالشهدا ـ رضى اللّه تعالى عنه ـ در ميان شهر است و قبر مبارك حضرت عبدالله بن الحسين ـ رضى اللّه تعالى عنه ـ در پايين پدر بزرگوارشان است و گنج شهدا جانب قدوم مبارك ايشان است و در ميان گنج، مقبره و قطعه زمينى كه در وقت شهادت پيكر مقدس حضرت امام در آنجا افتاده بود، بيرون گنبد است به فاصله بيست قدم از قبر مبارك متصل دريچه كه به جانب شمال است و در آن مكان به مقدار پيكر مطهر به طور صندوق گودى ساخته اند و از خيمه گاه خاك پاك آورده، در آن گود مى اندازند و بالاى آن تخته مى گذارند. هرگاه زائرى به اراده زيارت و اخذ خاك شفا مى آيد، چيزى به خادم داده، قدرى از آن خاك پاك مى گيرد. خاك كربلا كه به اطراف و اكناف عالم مى برند، همين است و اين را خاك شفا مى گويند و خواص و بركات خاك شفا بسيار و بى شمار است; از آن جمله يكى اين است كه هرگاه جهازى در دريا از شدت باد و مخالفت هوا توفانى شود، مى بايد كه مرد صالحى خاك مذكور را به سمت باد بيندازد، كه به حكم قادر بر حق ـ جل شأنه ـ همان وقت باد از شدت رو به كمى خواهد آورد. چنانكه شاعر گويد:
خصم چون تندى كند افتادگى او را دواست خاكساريها در اين توفان چو خاك كربلاست
و گنبد و مرقد حضرت عباس بن على ابن ابى طالب (رضي الله عنه) نيز در شهر است. مردم آنجا مى گفتند: هركه در روضه ايشان آمده سوگند به دروغ بخورد، فى الحال به انواع بلاها مبتلا مى گردد.
و گنبد حرّ شهيد از شهر به فاصله يك فرسخ و قبر مادرش كه مانع همراهى او با حضرت امام شده بود، بيرون گنبد
چهل قدم دورتر است. هركس به زيارت حرّ شهيد برود، مى بايد سنگى چند به قبر مادرش بزند. حال اثرى از قبر پيدا نيست، مگر همان سنگهايى كه مردم به قبرش مى زنند.
از كربلا تا نجف اشرف از راه بيابان بى آب دوازده فرسخ است و از راه حلّه و ده ذى الكفل شانزده فرسخ.

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 13 مهر 1391  10:03 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها