0

انواع شناخت

 
nima1337
nima1337
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 355
محل سکونت : یزد

انواع شناخت

 

انواع شناخت

شناخت يک موجود به حسب شيء مورد شناخت، به دو صورت، تحقق مي‌يابد: يکي شناخت شخصي يا جزئي، و ديگري شناخت کلّي. شناخت شخصي در مورد محسوسات به وسيله‌ي حواس و در شکل ادراک حسّي حاصل مي‌شود و در غير محسوسات تنها به صورت علم حضوري و شهودي، امکان‌پذير است. ولي شناخت کلّي نسبت به همه‌ي موجودات به وسيله‌ي مفاهيم عقلي حاصل مي‌شود و اين شناخت در اصل، متعلق به ماهيات و عناوين کليّه‌ي موجودات است و به تبع آن به افراد و اشخاص، نسبت داده مي‌شود. مثلاً آگاهي انسان از خود (= مَنِ درک کننده) و از نيروهاي دروني و افعال و انفعالات نفساني، مانند اراده و محبّت خويش، شناختي شخصي و حضوري است؛ و نيز آگاهي وي از رنگهايي که مي‌بيند و صداهايي که مي‌شنود، شناختي شخصي، جزئي و حسّي است؛ امّا شناختن حسن و حسين به عنوان "انسان" يعني موجود زنده‌اي که داراي قدرت تعقّل و ساير ويژگيهاي انساني است، شناختي کلّي است که در اصل به ماهيت "انسان" تعلّق مي‌گيرد و بالعرض به حسن و حسين و... نسبت داده مي‌شود. شناختن "الکتريسيته" به عنوان انرژي‌اي که تبديل به نور و حرارت مي‌شود و علّت پيدايش بسياري از پديده‌هاي مادّي مي‌گردد، نيز، معرفتي کلّي است که در اصل به يک عنوان کلّي تعلّق گرفته است و بالعرض به الکتريسيته‌ي خاصّي نسبت داده مي‌شود.

 

گونه‌هاي شناخت خدا

در مورد خداي متعال هم دو نوع شناخت، متصوّر است: يکي شناخت حضوري که بدون وساطتِ مفاهيم ذهني تحقّق مي‌يابد و ديگري شناخت کلّي که به وسيله‌ي مفاهيم عقلي حاصل مي‌شود و مستقيماً به ذات الهي تعلّق نمي‌گيرد. شناختهايي که به وسيله‌ي براهين عقلي، حاصل مي‌گردد، همگي شناخت‌هايي کلّي و حصولي و با واسطه‌ي مفاهيم ذهني است. ولي اگر شناخت شهودي و حضوري براي کسي حاصل شود، خود معلوم بدون وساطت مفاهيم ذهني، شناخته مي‌شود و شايد "رؤيت قلبي" که در بعضي از آيات و روايات به آن اشاره شده است، همين شناخت شهودي باشد. و شايد منظور از اينکه "خدا را بايد با خودش شناخت نه با آفريدگانش" نيز چنين شناختي باشد و همچنين بسياري از مضامين ديگري که در پاره‌اي از روايات وارد شده است.

توجه به اين نکته، ذهن ما را از پيش‌داوري درباره‌ي آيات خداشناسي، مصون مي‌دارد که نسنجيده همه‌ي آنها را حمل بر شناخت کلّي و عقلاني نکنيم، زيرا شايد بعضي از آنها ناظر به رابطه‌ي شهودي دل با خدا باشد که به صورت نيمه آگاهانه يا آگاهانه تحقق مي‌يابد و از نوع شناخت شهودي و حضوري است.

پس بايد دقّت کنيم که آيا هدف قرآن اين است که شناختي کلّي نسبت به خداي متعال و اسما و صفات او به ما بياموزد، يعني همان کاري که فلاسفه و متکلّمين انجام مي‌دهند، يا هدف والاتري نيز دارد؛ يعني مي‌خواهد "دل" ما را به خدا آشنا کند و ما را به معرفت حضوري و شهودي راهنمايي فرمايد؟

 

اسم خاص و اسم عام

اسماي الهي و الفاظي که در زبانهاي مختلف در مورد خداي متعال به کار مي‌رود، بر دو گونه است: بعضي به عنوان "اسم خاص" استعمال مي‌شوند و بعضي به عنوان اسم يا صفت عامْ و ممکن است يک لفظ به دو صورت، استعمال شود: گاهي به صورت "اسم خاص" و گاهي به صورت "اسم عام" و به اصطلاح نوعي "اشتراک لفظي" دارد. لفظ "خدا" در زبان فارسي و مشابهات آن در زبانهاي ديگر (مانند God در زبان انگليسي) از همين قبيل است.

در زبان عربي، اسم جلاله‌ي (الله) به صورت اسم خاص به کار مي‌رود و "الرحمن" به صورت صفت مخصوص به خدا؛ ولي ساير اسما و صفات الهي چنين نيست و از اين رو جمع بسته مي‌شوند و بر غير خدا هم اطلاق مي‌گردند، مانند "ربّ - ارباب"، "اله - آلهه"، "خالق - خالقين".

اسم خاص ممکن است از آغاز براي موجود معيّني، وضع و به كار برده شود و سابقه‌ي معناي عام نداشته باشد و ممکن است قبل از اينکه به صورت اسم خاص درآيد به صورت اسم يا صفت عام به کار رود، مانند محمّد و علي که سابقه‌ي وصفيّت دارند. اينگونه اسما نيز هنگامي که وضع و كاربردي جديد به عنوان "اسم خاص" پيدا کردند، همان حکم دسته‌ي اوّل را خواهند داشت.

بنابراين، لفظ جلاله (الله) خواه جامد باشد و خواه مشتّق، اکنون که به صورت اسم خاص به کار مي‌رود، معنايي جز ذات اقدس الهي ندارد ولي چون ذات احديّت، قابل ارائه نيست، براي شناساندن معناي "الله" عنواني را معرفّي مي‌کنند که مخصوص پروردگار متعال باشد، مانند "ذات مستجمع جميع صفات کمالي" نه اينکه اسم جلاله براي مجموعه‌ي اين مفاهيم وضع شده باشد.

گرچه گفته شده است که لفظ "خدا" در زبان فارسي مخفّف "خودآ" (موجود خودبه‌خود) و تقريباً مرادف با اصطلاح فلسفي "واجب الوجود" است، ولي با توجّه به مشابهات آن مانند "خداوند" و "کدخدا" مي‌توان گفت معناي لغوي آن شبيه به معناي "صاحب" و "مالک"، و معنايي که در عرف از آن فهميده مي‌شود نظير معناي خالق و آفريدگار است. اما در قرآن کريم، شايعترين تعبيرات در مورد خداي متعال "اله" و "رب" است. و از اين رو مناسب است توضيحي درباره‌ي اين دو واژه داده شود:

"إله" بر وزن "فِعال" مانند "کتاب" به معناي "مکتوب" و معناي لغوي آن "معبود" است، ولي مي‌توان گفت در "إله" مانند بسياري از مشتقّات، معناي شأنيت و شايستگي، لحاظ شده و از اين رو مي‌توان آن را به "پرستيدني" يا "شايسته پرستش" ترجمه کرد. در کلمة قرآن هم همين معنا مي‌تواند ملحوظ باشد: چيزي که شايسته‌ي خواندن است؛ خواندني.

در اينجا ممکن است اين سؤال مطرح شود که اگر "اله" به معناي "شايسته‌ي پرستش" است، چگونه در قرآن، جمع بسته شده و بر معبودهاي باطل نيز اطلاق گرديده است، چنانکه در مورد گوساله‌ي سامري، اين تعبير به كار رفته است.

"قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لَا مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِدًا لَّنْ تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَى إِلَهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفًا لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا؛ (موسي) گفت: برو، كه بهرة تو در زندگي دنيا اين است كه (هر كس با تو نزديك شود) بگويي با من تماس نگير!" و تو ميعادي (از عذاب خدا) داري، كه هرگز تخلف نخواهد شد! (اكنون) بنگر به اين معبوديت كه پيوسته آن را پرستش مي‌كردي! و ببين ما آن را نخست مي‌سوزانيم؛ سپس ذرات آن را به دريا مي‌پاشيم!" (طه ،97).

"وَقَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِ فِرْعَونَ أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِيُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ وَيَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءهُمْ وَنَسْتَحْيِـي نِسَاءهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ؛ و سران قوم فرعون (به او) گفتند: آيا موسي و قومش را رها مي‌كني كه در زمين فساد كنند، و تو و خدايانت را رها سازد؟! گفت: به زودي پسرانشان را مي‌كشيم، و دخترانشان را زنده نگه مي‌داريم (تا به ما خدمت كنند)؛ و ما بر آنها كاملاً مسلّطيم!" (اعراف، 127).

پاسخ اين است که اينگونه كاربردها، بر حسب اعتقاد مخاطبين يا از زبان مشرکان مي‌باشد و در واقع معناي آنها اين است: کسي يا چيزي که به گمان گوينده يا شنونده "شايسته‌ي پرستش" است، پس حتّي در اين موارد هم مي‌توان گفت که معناي شأنيت، لحاظ شده، ولي به حسب اعتقاد گوينده يا شنونده نه به حسب واقع.

و اما "ربّ" که در فارسي به "پروردگار" ترجمه مي‌شود در اصل، معنايي شبيه "صاحب اختيار" دارد، چنانکه از موارد استعمال آن مانند "ربّ الابل" و "ربّة الدار" به دست مي‌آيد و اطلاق آن در مورد خداي متعال به اين لحاظ است که او صاحب اختيار مخلوقات خود است و براي تصرّف و تدبير امور آنها نيازي به اذن و اجازه‌ي تکويني و تشريعي کسي ندارد. پس اعتقاد به ربوبيّت کسي به اين معنا است که او مي‌تواند استقلالاً و بي‌احتياج به اذن ديگري در شأني از شؤوُن مربوب خود تصرّف نمايد؛ يعني مالکِ شأني از شؤونِ کسي يا چيزي باشد که بتواند بي‌اجازه‌ي وي در آن تصرف کند. اعتقاد به توحيد ربوبي يعني اعتقاد به اينکه تنها خداي متعال است که مي‌تواند استقلالاً و بدون نياز به هيچ گونه اذن و اجازه‌اي در تمام شؤوُن مخلوقات خود (کلّ جهان) تصرّف نمايد و آنها را تدبير و اداره کند.

با دقّت در معناي "اله" و "رب" روشن مي‌شود كه الوهيّت مستلزم ربوبيّت است، زيرا عبادت و بندگي نسبت به كسي انجام مي‌گيرد كه وي به حسب اعتقادِ پرستشگر، نوعي ربوبيّت و مالكيّت و صاحب اختياري داشته باشد و بتواند استقلالاً در مربوب خود تصرّف كند و به او سود و زياني برساند.

 

v
شنبه 17 مرداد 1388  4:53 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها