0

خاطرات امیر سرلشگر شهید منصور ستّاری

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:خاطرات امیر سرلشگر شهید منصور ستّاری

 

دیدار استاد و شاگرد

« حسین بوبهرژ ، معلم شهید ستاری »

 

تیمسار نسبت به دوستان و آشنایان قدیمی بسیار حق شناس بودند . روزی یکی از دوستانم ، مشکلی داشت که به دست شهید ستاری حل می‌شد . آن دوست نزد من آمد و خواست تا به سبب آشنایی‌ام با ایشان کاری کنم تا مشکلش حل شود . به او گفتم تیمسار را من می‌شناسم ، اگر کاری از دستشان بر بیاید نسبت به من دریغ نخواهند کرد .
فردای آن روز به ستاد فرماندهی نیروی هوایی رفتم . وقتی به دژبانی رسیدم ، جلوم را گرفتند و پرسیدند : کی هستی و با چه کسی کار داری ؟ گفتم :
با تیمسار ستاری کار دارم .
دژبان گفت :
به دفتر ایشان بگویم چه کسی آمده‌اند ؟
گفتم :
روزی بنده معلم ایشان بوده‌ام .
هماهنگی‌های لازم انجام شد . بلافاصله سربازی آمد و مرا به دفتر ایشان راهنمایی کرد . هنوز به ساختمان فرماندهی وارد نشده بودم که تیمسار خودشان جلو در ساختمان به استقبال من آمدند . ایشان با گذاشتن احترام نظامی سلام دادند و مرا در آغوش کشیدند .
چند نفر افسر ارشد که در آنجا حضور داشتند از حرکت تیمسار متعجب شدند . تیمسار رو به آنها کرد و گفت :
ایشان معلم من هستند .
سپس در حالی که دستم را در دستش گرفته بود و به گرمی می‌فشرد . مرا به دفتر کارش برد . ایشان پس از شنیدن حرف‌های من ، با درایت خاصی آن مشکل را حل کردند .”

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 7 مهر 1391  7:55 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:خاطرات امیر سرلشگر شهید منصور ستّاری

 

الان که زمان شاه نیست !

« تیمسار خلبان محمد رضا عطایی »

پس از جنگ ، نیروی هوایی برای تقویت پدافند هوایی کشور در صدد برآمد یک نوع سیستم موشکی از خارج خریداری کند . کشور سازنده برای برپایی سایت و راه اندازی این سیستم مبلغی در حدود یک میلیارد و دویست میلیون تومان به اضافه مقدار زیادی ارز پیشنهاد داد .
ما این پیشنهاد را به تیمسار ستاری ارائه دادیم تا نظرشان را اعلام کنند . ایشان وقتی رقم را دیدند ، گفتند :
الان زمان شاه نیست که بتوان از این پولهای مفت خرج کرد ! نه من از این پولها دارم و نه مملکت .
پرسیدم :
چکار کنیم ؟
گفتند :
فعلاً دست نگهدارید . شما کتاب‌های فنی این سیستم را به من بدهید ، بعداً خواهم گفت که چکار کنید .
روز چهارشنبه سه جلد کتاب قطور که به زبان انگلیسی بود ، به ایشان تحویل دادم . تیمسار طبق معمول ، آنها را جزو کارهایی گذاشت که شب در منزل انجام می‌دادند .
صبح روز شنبه ، من و شهید سرلشکر شجاعی ( رئیس سابق اداره مهندسی نیرو ) را به دفترشان خواستند و یک جلسه سه نفره تشکیل دادند .
تیمسار در این جلسه ، با اطلاعاتی که از کتابها به دست آورده بودند نقشه‌ای را تهیه کرده و به ما نشان دادند و گفتند :
دستگاهها را طبق همین نقشه پیاده کنید . پانزده روز دیگر می‌آیم و نتیجه کار را می بینم .
نقشه در اختیار متخصصان خودی قرار گرفت تا طبق آن کار را آغاز کنند . بعد از پانزده روز با تیمسار به محل احداث سایت رفتیم ؛ اما آنها هنوز کار را شروع نکرده بودند ، شهید ستاری وقتی دیدند کار به جایی نرسیده ، ناراحت شدند ، اما به روی خود نیاوردند .
موقعیت محل را به دقت بررسی کردند و سپس دستور دادند متر و گچ برایش بیاورند . فاصله‌ها را اندازه گیری کردند . یک نفر هم روی خطوطی که ایشان می‌کشیدند ، گچ می‌ریخت . خط کشی‌ها که تمام شد ، سوار بر لودر شدند و خاکبرداری و تسطیح زمین را شروع کردند .
پرسنل اداره مهندسی که مسئول این کار بودند ، با دیدن عمل تیمسار ، نیروی مضاعفی گرفتند و با پشتکار فراوان کارشان را دنبال کردند تا اینکه بعد از یک ماه و نیم و با صرف هزینه‌ای حدود هفت میلیون تومان ، سایت ساخته شد .
بعد از اینکه سایت موشکی مورد بهره‌برداری قرار گرفت ، تیمسار از متخصصان خارجی همان سیستم دعوت کردند تا از سایت بازدید کنند . آنها وقتی دیدند سایت را متخصصان ایرانی با هزینة کمی ساخته‌اند ، از اینکه چنین قرار دادی را از دست داده بودند ، افسوس می‌خوردند .”

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 7 مهر 1391  7:56 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:خاطرات امیر سرلشگر شهید منصور ستّاری

 

تفریح یا کار ؟

« سرهنگ علی بلوکی »

 

تیمسار ستاری ، دچار عارضه سکته شده بودند و دکتر تجویز کرده بود که باید ورزش کنند . فصل تابستان بود و هر از چند گاهی ایشان برای استراحت و تغییر آب و هوا به اردوگاه سد لتیان می‌آمدند و گاهی هم تنی به آب می‌زدند و شنا می کردند .
در یکی از روزهای گرم تابستان که ایشان به اردوگاه آمده بودند ، من و جناب سرهنگ کیهان در آنجا حضور داشتیم . در همان روز تعدادی از ماشین‌های مهندسی در حال تسطیح محوطه‌ای بودند که بنا داشتیم تعدادی کانکس در آنجا کار بگذاریم . تیمسار با اینکه برای استراحت و ورزش به اردوگاه آمده بودند ، به محوطه رفته و بر کار نظارت می‌کردند .
خاک محل بسیار نرم بود و گرد و غبار زیادی موقع خاکبرداری تولید می‌شد . طوری که تنفس را مشکل می‌کرد . مدت ده دقیقه‌ای در کنار تیمسار ایستادم ، ولی نتوانستم طاقت بیاورم . به جناب کیهان گفتم :
من دارم خفه می‌شوم . بیا از این جا برویم !
به بهانه‌ای از آنجا دور شدیم ، در حالی که تیمسار همچنان ایستاده بودند و با یک شوق و ذوقی ، ماشینها را هدایت می‌کردند .
پس از مقداری شنا و گردش در اطراف اردوگاه ، دوباره به محل برگشتیم . باز هم تیمسار در آن گرما ایستاده بودند و با اینکه عرق از سرو صورتشان می‌ریخت ، همچنان بر اجرای کار نظارت می‌کردند .
خاکبرداری که تمام شد تیمسار رو به کیهان کردند و گفتند :
حالا می‌توانید ، کانکسها را مستقر کنید .
جناب کیهان که از پشتکار تیمسار متعجب شده بود ، گفت :
تیمسار ! ما نفهمیدیم شما برای تفریح به اینجا تشریف آورده‌اید یا برای کار ؟
ایشان در جواب گفتند :
مگر فرقی هم می‌کند ؟ کار هم یک نوع تفریح است .”

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 7 مهر 1391  7:57 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:خاطرات امیر سرلشگر شهید منصور ستّاری

 

آب و برق این جا را درست می‌کنم

« تیمسار ایرج نادر پور »

تیمسار ستاری ، از پایگاه هوایی کیش بازدید می‌کردند و من نیز ایشان را همراهی می‌کردم . پس از اینکه بازدیدشان از نقاط مختلف پایگاه به اتمام رسید ، تصمیم داشتند در مورد پاره‌ای مسائل با مسئولان عمران کیش مذاکره‌ای داشته باشند . از این رو به طرف شهر حرکت کردیم .
هوا بسیار گرم و آفتاب داغ و سوزان کیش توان انجام هر گونه کاری را از آدم می‌گرفت . پس از اینکه مقداری از پایگاه دور شدیم ، در حالی که ماشین با سرعت نسبتاً زیادی جادة تفتیده از گرما را در می‌نوردید ، نگاهم به چهرة تیمسار افتاد . دیدم که به نقطه‌ای چشم دوخته و خیره خیره جایی را می‌نگرد . پس از چند لحظه ، انگار که چیز عجیبی دیده باشد ، دستور توقف ماشین را صادر کردند ، راننده بی‌درنگ ترمز کرد . تیمسار از ماشین پیاده شدند و به سمت یکی از تیرهای برق کنار جاده که خم شده بود ، رفتند . ما نیز در پی او از ماشین پیاده شدیم . هنگامی که به نزدیک تیر برق رسیدیم ، دیدیم ، خمودگی تیر باعث شکستگی خط لوله آبی که از کیش به پایگاه می‌رفت ، شده است .
تیمسار ستاری با دیدن این وضعیت و اینکه چرا تا به حال فرمانده آن پایگاه به فکر ترمیم آن نبوده است ناراحت شدند ، رو کردند به من و سرهنگ شریفی ( آجودانشان ) و گفتند :
شما بروید کیش بنا ، جرثقیل ، سیمان ، لوله کش و هر امکاناتی که لازم است از طرف من تهیه کنید و بیاورید . من تا موقعی که این جا هستم باید آب و برق پایگاه را درست کنم .
ایشان ، در آن هوای گرم و شرجی جزیره که انجام هر گونه کار و فعالیتی را مشکل می‌کرد ، در همان محل ایستادند تا ما از کیش لوازم مورد نیاز را آوردیم و تا ساعت ۳ بعد از ظهر آنجا ماندیم تا کار انجام شد .”

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 7 مهر 1391  8:06 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:خاطرات امیر سرلشگر شهید منصور ستّاری

 

تو هم مثل همه

« سرهنگ حبیب الله اکبری »

با برادر شهید ستاری ( ناصر ) دوست بودم . ایشان مغازه دار بود و من گاهی به ایشان سر می‌زدم . روزی که برای دیدنش به مغازه رفته بودم ، برادر زادة شهید ستاری ( مسعود ) نیز جلو مغازة پدرش ایستاده بود . او به تازگی لیسانس گرفته بود و قرار بود به سربازی برود . پس از اینکه کمی با هم صحبت کردیم ، گفت :
دوست دارم در نیروی هوایی خدمت کنم ، می‌توانی برایم کاری بکنی ؟
گفتم :
عموی شما فرمانده نیروی هوایی است . چرا به من می‌گویید ؟
گفت :
راضی نیست به نیروی هوایی بیایم .
وقتی علت را پرسیدم ، گفت :
عمویم احتمال می‌دهند که چون من نسبتی با ایشان دارم ، پرسنل فکرهایی بکنند و خدای نکرده برداشت نادرستی داشته باشند .
مسعود گفت :
اگر می‌خواهی کارم را درست کنی طوری عمل کن که عمویم متوجه قضیه نشود .
قبول کردم و بدون اینکه تیمسار متوجه شود ، تمام کارهای اداری ایشان را به عنوان یک ستاری نا آشنا ، انجام دادم . قرار شد که دو روز بعد در فرماندهی لجستیکی نیروی هوایی و در تخصص خودش مشغول خدمت شود . در این میان ، یک شب تیمسار ستاری به منزل برادرش می‌روند و آقا ناصر ، موضوع را با ایشان در میان می‌گذارد و می‌گوید :
داداش ! الحمدالله کار مسعود در نیروی هوایی درست شده . اگر شما اجازه بفرمایید ، قرار است دو روز دیگر مشغول خدمت بشود .
تیمسار با شنیدن این موضوع رو به مسعود می‌کنند و می‌گویند :
عموجان با توجه به اینکه خیلی دوستت دارم ؛ ولی حق نداری آنجا بیایی ، تو هم مثل همه ، هر جا به تو نیاز داشتند و اعزامت کردند برو خدمت کن ، ولی به نیروی هوایی نیا !
روز بعد مسعود به من زنگ زد و ضمن تشکر ، عذرخواهی کرد و گفت :
پدرم حقیقت را به عمویم گفت و او هم اجازه نداد که بیایم .”

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 7 مهر 1391  8:06 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها