0

خاطرات امیر سرلشگر شهید منصور ستّاری

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:خاطرات امیر سرلشگر شهید منصور ستّاری

 

 

سه شنبه ۱۳ دیماه

میدان ورزش هنر آموزان نیروی هوایی در مسیرش قرار داشت . هر روز صبح زود هنر آموزان به آنجا می‌آمدند و به صورت گروهی ورزش می‌کردند . تیمسار از کنار آنها که می‌گذشت ، غرق تماشا می‌شد .
از ماشین پیاده شد و به کنار میدان ورزش رفت . هنر آموزان با حرکات زیبای « عبور از موانع » چشم هر بیننده‌ای را خیره می‌کردند . تیمسار محو تماشای آنها شد . حتی آمدن تیمسار میرزا و احترام گذاشتن او را متوجه نشد . میرزا سلام کرد . تیمسار سر برگرداند و با لبخند گفت :
کی‌آمدید ؟
میرزا گفت : « همین الان » و سپس کارهایی را که در بارة ورزش و تغذیه هنر آموزان انجام داده بود، به تیمسار گزارش کرد .
صبح زود بود و پرسنل دفتر فرماندهی هنوز به سر کار خود نیامده بودند ، تیمسار نامه‌ها را روی میز سرهنگ شریفی ، گذاشت و نامه دختری را که از او کمک خواسته بود ، جدا کرد و روی آن نوشت :
خانم نیکزاد ، همین امروز این نامه را پی‌گیری و نتیجه را گزارش کند !
با عجله از اتاق خارج شد تا به جاهایی که برای بازدید انتخاب کرده بود ، برود و ساعت ۹ صبح برای پرواز خود را به فرودگاه دوشان تپه برساند .
قرار بود ، تیمسار ستاری با تیمسار صادقپور که استاد خلبانش بود ، سفری به منطقه کوشک نصرت قم داشته باشند ، اما صادقپور به رغم اینکه از روز یک‌شنبه برای این پرواز برنامه‌ریزی کرده بود ، ولی به علت مه آلود بودن هوا مایل نبود این پرواز انجام گیرد . برج مراقبت دید خلبان را کمتر از دو کیلومتر گزارش کرده بود . لذا به سرهنگ شریفی ، آجودان فرماندهی زنگ زد و گفت :
به علت دید کم فرودگاه ، فعلاً پرواز مقدور نیست . به تیمسار بگو منتظر بماند تا هوا بهتر شود .
چند دقیقه بعد ، تلفن به صدا در آمد . صادقپور گوشی را برداشت . سرهنگ شریفی با عجله گفت :
تیمسار بدون تماس با ما به فرودگاه دوشان تپه رفته و در « رمپ » منتظر شماست .
صادقپور به تکاپو افتاد که در این وضعیت چگونه از برج مراقبت مهر آباد اجازه پرواز بگیرد . بعد از اندکی فکر کردن با برج مراقبت تماس گرفت و گفت که می‌خواهد جهت تهیه گزارش وضعیت هوا ، پروازی را انجام دهد . برج مراقبت اجازه داد و او بلافاصله به طرف هواپیما دوید و از فرودگاه قلعه مرغی به پرواز درآمد و در دوشان تپه روی باند نشست . هنوز تیمسار نیامده بود . صادقپور حدود ۲۰ دقیقه منتظر ماند تا اینکه تیمسار ستاری به باند آمد و با خنده گفت : همه چیز که رو به راه است ؟
صادقپور گفت :
حالا همی شد ، امروز را منصرف می‌شدید ؟
تیمسار گفت :
می‌شد ، ولی باید همه برنامه‌هایم را به هم می‌ریختم .
هر دو خندیدند و در کابین هواپیما نشستند . تیمسار هواپیما را روشن کرد و برای پرواز با برج مراقبت تماس گرفت . برج به علت ترافیک سنگین فرودگاه مهر آباد آنها را حدود ۴۵ دقیقه منتظر نگه داشته بود و اجازه پرواز نمی داد .
صادقپور دوباره با برج تماس گرفت و گفت :
اجازه پرواز بدهید ، ما روی آسمان فرودگاه منتظر می‌مانیم تا مهر‌آباد اجازه خروج بدهد .
برج موافقت کرد . تیمسار هواپیما را روی باند دواند . دسته‌های کلاغ سرتاسر باند را پوشانده بود . تیمسار لحظه ای هواپیما را متوقف کرد . صادقپور گفت :
کلاغ حیوان باهوشی است . سریع می‌گریزد ، شما پرواز کنید .
هواپیما به پرواز در‌آمد و به سمت منطقه کوشک نصرت اوج گرفت .
تیمسار طبق معمول در پرواز از فراز حرم امام ( ره ) می‌گذشت ، آن روز نیز چرخی زد و از بالا به حرم نگریست و گفت :
صادقپور ! حرم امام را ببین ، یک دنیا عشق و ایمان در آن پایین آرمیده است .
سپس مسیر را به سمت ۲۱۰ درجه از بالای کهریزک به سمت کوشک تغییر داد ، از کهریزک به بعد ، هوا صاف شده بود و دریاچه نمک از دور پیدا بود . تیمسار گفت :
دیدن دریاچه از بالا خیلی زیبا است ! برویم ببینیم ، آب آن در چه وضعی است . صادقپور هیچ می‌دانی که این دریاچه از هر گونه آلودگی و ناپاکی به دور است . این همه زلالی آب ، ین همه سپیدی نشان دهندة قداست این خاک است . در یک حاشیه‌اش حضرت معصومه (س) و در حاشیه دیگرش مردی از سلاله پاکشان آرمیده است .
تیمسار بعد از اندکی گشت زدن بر فراز دریاچه به کوشک آمد و هواپیما را روی باند نشاند و بازدید را شروع کرد .
بازدید از کوشک تا ظهر طول کشید . تیمسار و صادقپور بعد از خواندن نماز و صرف نهار به تهران پرواز کردند . در تهران ، پرسنل فرودگاه قلعه مرغی منتظر تیمسار بودند . تیمسار هواپیما را فرود آورد . او در نظر داشت که از دانشکده پرواز و موزه نیروی هوایی بازدید کند . از فرمانده پرسید :
همه آماده‌اند ؟
او پاسخ مثبت داد . تیمسار متوجه شد پرسنل به علت اینکه منتظر آمدنش بوده‌اند تا آن ساعت ناهار نخورده‌اند ، لذا از فرمانده پرسید :
بچه‌ها ناهار خورده‌اند ؟
فرمانده گفت :
قربان مشکلی نیست . بعد از بازدید می‌خورند .
تیمسار گفت :
به بچه‌ها بگو همه بروند ناهار . من این جا هستم بعد از ناهار بازدید می‌کنیم .
بازدید ساعت چهار بعدازظهر به پایان رسید . صادقپور برای رفتن اجازه خواست . تیمسار گفت :
-بیا با هم سری به دانشگاه هوایی بزنیم . دلم نمی‌خواهد حادثة چندی پیش دوباره تکرار شود . باید همه چیز را خوب کنترل کرد .
انفجار دیگ بخار را می‌گویید ؟
بله مگر یادت رفته . تعدادی کشته و زخمی هم داشتیم . بازدید ما حواسشان را بیشتر جمع می‌کند .
تا ساعت شش عصر ، مشغول بررسی مشکلات آنجا بود . در این موقع تیمسار به صادقپور گفت :
-وقتت را زیاد گرفتم . برو به کارهات برس !
ساعت هفت ، هوا تاریک شده بود ، تیمسار از دانشگاه به سمت ستاد نیرو حرکت کرد . در جلو آمادگاه « موتور جت » سرهنگ شمالی را دید که با شخصی در حال صحبت کردن است .
صدایش زد و گفت :
شمالی ! آنجا چه کار می‌کنی ؟
شمالی گفت :
با حاجی داریم صحبت می‌کنیم . الان می‌روم سر کارم .
تیمسار خیلی جدی گفت :
بعد از این دیگه ، نه دوستت دارم و نه پیشت می‌آیم .
سرهنگ شمالی با تیمسار خیلی دوست بود . از هیچ گونه تلاشی به خاطر تیمسار دریغ نداشت . لذا از شنیدن این حرف متعجب شده بود ، جلوتر رفت و گفت :
تیمسار! متوجه نشدم ، چی فرمودید ؟
تیمسار ستاری از پنجره اتومبیل دست به گردن شمالی انداخت و او را به طرف خود کشید و صورتش را بوسید و گفت :
مزاح بود جدی نگیر می‌دانی خیلی دوستت دارم . کاش وقتی بود برای یک فنجان چای . فردا حتماً هستم تا ببینم کار را به کجا رساندید .
سرهنگ شمالی مسئولیت آمادگاه موتور جت را به عهده داشت . تیمسار صبح روز چهارشنبه ، سری به شمالی زد و سپس برای سرکشی به قسمتهای دیگر رفت . عصر ، دوباره برگشت و شمالی را با خود برای بازدید از ساخت اتومبیل برد و گفت :
به آقام ( مقام معظم رهبری ) قول داده‌ام ماشین را تا ۱۹ بهمن آماده کنم . ولی هنوز خیلی از کارهایش باقی مانده .
شمالی گفت :
پس حالا چه کار می‌خواهید بکنید ؟
تیمسار پاسخ داد :
-باید شبانه روز کار شود .
به شعبه رسیده بودند . تیمسار از ماشین بازدید کرد . اندکی در طراحی یکی از قسمتهای اتومبیل ایراد دیده می‌شد . به سرهنگ نصرالله پناهی ، مسئول ساخت آن ، گوشزد کرد و گفت :
این ایراد را برطرف کنید . فردا به کیش می‌روم و عصر که برگشتم مستقیماً به این جا می‌آیم ، ببینم چه کرده‌اید .
ساعت ۱۱ شب ، تیمسار از همه خداحافظی کرد و به منزل رفت .

 

 

منبع : کتاب آسمان غرنبه

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 7 مهر 1391  7:07 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:خاطرات امیر سرلشگر شهید منصور ستّاری

 

 

پاکبازی در عرصة عشق
« بر اساس گفته‌های همسر و دوستان شهید ستاری »

نور چراغ مطالعه به میز بر می‌خورد و روشنایی اندکی را در فضای اتاق می‌پاشید . همسر تیمسار تا زمانی که او کار می‌کرد بیدار بود و خود را با انجام کارهای عقب افتاده سرگرم می‌کرد . با سینی چای وارد اتاق تیمسار شد . او در حال بررسی نامه‌های رسیده بود .
خسته نباشید !
متشکرم .
منصور ! چرا این‌قدر سر این نامه‌ها دقیق می‌شوی ؟ امضا کردن یک نامه که این همه وقت نمی‌خواهد .
تیمسار نگاهی به او انداخت و گفت :
خانم ، فردا می‌گویم کسی جای من همه نامه‌ها را امضاء کند .
تا این وقت شب بیدار ماندی که مزاح کنی ؟ لااقل وقتی مزاح می‌کنی کمی هم بخند .
بیا خانم ، بگیر بخوان ! ببینم ای نامه چقدر می‌تواند انسان را بخنداند .
همسر تیمسار نامه را از او گرفت و با صدای بلند خواند .
«سلام ! نمی‌دانم شما را باید چگونه صدا کنم . تیمسار ستاری یا آقای ستاری ، شاید بهتر باشد بگویم پدر ستاری ، اگر شما اجازه دهید .
در خانوادة‌بزرگ نیروی هوایی پدرم عضوی بود که بعد از رفتنش به سرای باقی ، مادر تنها شد و هنوز درد تنهایی‌اش را از من و خواهرم پنهان می‌کند . او می‌اندیشد که ما نمی‌دانیم چرا شبها از درد دستهایش می‌نالد . نمی‌داند که می‌دانیم بعد از رفتنمان به مدرسه ، او هم به خانه‌های مردم می‌رود و کار می‌کند . ما حتی او را دیده‌ایم و او نمی‌داند . پدر ستاری ! من و خواهرم خیلی فکر کردیم به هیچ کس نمی‌توانیم بگوییم . اولاً مادر مغرور است . ثانیاً کسی را نداریم . تمام تلاش مادر برای از بین بردن کمبودهای ماست . دیروز وقتی از مدرسه برمی‌گشتم قصاب محلمان را دیدم که مشغول جر و بحث با مادر بود . مادر سکوت کرده بود . قصاب هر چه می‌خواست گفت و مادر پولش را چنگ زد و برداشت . سرش پایین بود . از آنجا خارج شد و مرا ندید که ایستاده بودم . دستهایش می‌لرزید . هنوز صدای مرد آزارم می‌دهد . « مگر ۲۵۰ گرم گوشت چند می‌شود که چانه می‌زنی ، آن هم همیشه ؟ »
پدر ستاری ! من و خواهرم می‌بینیم که مادرمان از کار زیاد و طاقت فرسا مثل شمع آب می‌شود و هر روز رنجورتر و ضعیف‌تر می‌شود . ما تنها بعدا از خدا او را داریم . اگر به ما کمک نشود آینده‌ای نامعلوم به سرنوشت ما چنگ خواهد زد . بعد از خدا پناهمان شمایید و دلمان می‌خواهد به عنوان یک پدر به وضع زندگی ما رسیدگی کنید . اگر شما کمکمان کنید مادرم از این همه فلاکت راحت می‌شود .»
خواندن نامه که به پایان رسید ، تیمسار پرسید :
حالا خانم شما بگویید می‌توانم یک امضا بکنم ، و بنویسم ملاحظه شد ؟ آیا یک پدر می‌تواند در مقابل فرزندانش بی‌تفاوت باشد ؟
بغض گلوی همسرش را گرفت ، خودش را کنترل کرد و گفت : « نه  »
هوای بیرون سوز داشت و شب از نیمه می‌گذشت . ستاره صبح در آسمان سوسو می‌زد و هنوز اندکی از غبار شب در هوا معلق بود . تیمسار نگاهی به آسمان انداخت ، نفس عمیقی کشید و به طرف اداره حرکت کرد .

 

منبع : کتاب آسمان غرنبه

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 7 مهر 1391  7:08 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:خاطرات امیر سرلشگر شهید منصور ستّاری

 

 

چند خاطره
در مدت ۶ سالی که از طرف تیمسار ستاری مسئولیت سرپرستی خانواده‌های ایتام را عهده دار بودم ، خاطرات زیادی دارم که بیان همه آنها از حوصله خوانندگان عزیز خارج است ، ولی به چند نمونه از نحوة کمک کردن تیمسار به افراد بی‌پناه بسنده می‌کنم .
قابل ذکر است در تمام این موارد نمی‌دانم ، ایشان چگونه و به چه طریق از گرفتاری‌ها و مشکلات این گونه افراد مطلع می‌شدند .
من فقط به دفتر ایشان احضار می‌شدم ، مبلغی پول و اطلاعات لازم را به بنده می‌دادند و بلافاصله به مأموریت اعزام می‌شدم .

خاطره اول
طبق آدرسی که تیمسار به من دادند به شهرکی در غرب شهر بندرانزلی رفتم . خانه را پیدا کردم . خانمی با چند بچه در آنجا زندگی می‌کردند که سرپرست خود را از دست داده بودند .
یکی از بچه‌ها سخت بیمار بود . بنده ضمن احوالپرسی و دلجویی از همسر متوفی ، مبلغی را که تیمسار به من داده بودند به آن خواهر دادم و مشکلاتش را جویا شدم و طی گزارشی مکتوب خدمت تیمسار ارائه دادم .

خاطره دوم
به دفتر احضار شدم . ایشان مبلغی پول به من دادند و خواستند به اتفاق یکی از پرسنل که پدرش در آسایشگاه معلولین کهریزک فوت کرده بود و برای کفن و دفن او مشکل مالی داشت به آنجا برویم . بنده به دستور تیمسار در تمام مراحل خاکسپاری و همچنین مراسم عزاداری در کنار او بودم و همکاری لازم را داشتم .

خاطره سوم
به دفتر احضار شدم ، تیمسار مبلغی پول به من دادند و از من خواستند که به بیمارستان پارس تهران بروم .
ضمن عیادت و دلجویی از خانمی که در آنجا بستری بود آن مبلغ را به ایشان دادم . دریافتم که آن خانم همسر یکی از پرسنل متوفی نیروی هوایی است . پول را به بیمارستان پرداخت نمودم و ایشان با صحت و سلامتی ترخیص شد .
همان طور که عرض کردم از این نوع خاطرات زیاد دارم ان‌شاء‌الله در فرصت بعد .”

 

 

منبع : کتاب آسمان غرنبه

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 7 مهر 1391  7:09 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:خاطرات امیر سرلشگر شهید منصور ستّاری

 

 

هدیه رهبر به خانواده شهدا
« سروان علی سیاهپوشان »

آشنایی من با تیمسار ستاری به سالهای قبل از فرماندهی ایشان برمی‌گردد . به زمانی که با ایشان در پدافند خدمت می‌کردم . این آشنایی همچنان ادامه داشت و من هر از چند گاهی به دیدارشان می‌رفتم .
در یکی از روزهای خرداد ۱۳۶۷ بود . سرهنگ شریفی ، ( آجودان تیمسار ) مرا به دفتر ایشان دعوت کرد و گفت :
تیمسار با شما کار مهمی دارند .
بلافاصله به دفتر فرماندهی رفتم . وقتی وارد اتاق شدم ، طبق معمول ، ایشان از پشت میزشان بلند شدند و سلام و احوالپرسی گرمی با من کردند . از من خواستند که بنشینم .
نشستم ، تیمسار مواردی را با من در میان گذاشتند و در ضمن صحبتهایشان پیشنهاد کردند که سرپرستی خانواده‌های ایتام پرسنل کوی سازمانی قصر فیروزه را به عهده بگیرم .
گفتم :
تیمسار ! ممکن است بفرمایید ، چرا مرا انتخاب کرده‌اید ؟
گفتند :
برای اینکه شما خودتان از خانواده شهدا هستید و بهتر مسائل و مشکلات آنان را حس می‌کنید .
عرض کردم :
-ولی من چیزی به پایان خدمتم نمانده همین ماه بازنشسته می‌شوم .
تیمسار گفتند :
هیچ مشکلی نیست . من شما را ابقاء می‌کنم .
پیشنهاد ایشان را قبول کردم و درخواست کردم تا چگونگی انجام مسئولیت را کمی برایم توضیح دهند .
فرمودند :
این خانواده‌ها ، مشکلات و گرفتاری‌های زیادی دارند . تا آنجا که می‌توانید به مشکلاتشان رسیدگی کنید و اگر مشکلی پیش آمد که از عهدة برطرف کردن آن بر نیامدی به من اطلاع دهید .
سپس لیستی از خانواده شهدا و ایتام را که قبلاً تهیه کرده بودند به همراه مقداری پول به من دادند و گفتند :
مقدار مبلغ پرداختی به هر خانواده در این لیست نوشته شده است ، فعلاً طبق این عمل کنید و در ضمن ایتام و خانواده شهدای خارج از تهران را نیز حتماً در نظر داشته باشید .
لیست را گرفتم و داشتم از اتاق خارج می‌شدم که دوباره صدایم زدند و گفتند :
هنگام کمک ، نامی از کسی برده نشود ، فقط بگویید این هدایایی است از طرف مقام معظم رهبری به خانواده معظم شهدا .

منبع : کتاب آسمان غرنبه

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 7 مهر 1391  7:10 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:خاطرات امیر سرلشگر شهید منصور ستّاری

 

 

 

چگونه « شمس – ۱۴ » درخشید
« سرهنگ نصرالله پناهی »

تیمسار ستاری در اندیشه ساخت یک خودرو سواری در نیروی هوایی بودند . به نظر می‌رسید ایشان می‌خواستند با این عمل به کارخانجات خودروسازی کشور که حدود سی سال است خودرو تولید می‌کنند ، ثابت کنند که در این کشور می‌شود خودرو تولید کرد و هر سال هم مدل آن را عوض کرد . تا از این طریق کشور را از وابستگی به خودروهای خارجی بی‌نیاز کرد .
تیمسار با این اهداف ، فرمانده آمادگاه تعمیر و نگهداری خودرو در نیروی هوایی را ملزم به طراحی و ساخت اتومبیل کردند . پس از چندی به ایشان داده شد به علت نبود امکانات لازم ، ساخت خودرو امکان پذیر نیست .
به تازگی سربازی به‌آمادگاه نوسازی فرماندهی لجستیکی آمده بود به نام « رضا میکائیلی » . او در طرحهای صنعتی دارای ابتکاراتی بود و چندین طرح برای ساخت خودرو تهیه کرده بود .
من که از علاقه تیمسار به ساخت خودرو اطلاع داشتم ، طرحهای میکائیلی را به دفتر ایشان بردم . تیمسار پس از دیدن آنها بسیار خرسند شدند و بلافاصله برای دیدن آن سرباز به کارگاه آمدند .تیمسار ، مقداری با میکائیلی صحبت کردند و همان جا با گچ روی زمین طرحی را کشیدند و نظرات خود را در باره ساخت خودرو به او اطلاع دادند . همان روز پروفیل لازم خریداری شد و کار ساخت شاسی آغاز گردید . فردا صبح که تیمسار به کارگاه آمدند ، شاسی آماده شده بود . بسیار خوشحال شدند و به یک قسمت آن اشاره کردند و گفتند :
این مقدار ، زیادی است . باید اصلاح شود .
با راهنمایی تیمسار ، تغییرات انجام گرفت و چند روز بعد ، موتوری که برای شاسی در نظر گرفته شده بود ، روی آن نصب و به ترتیب اکسل‌های جلو و عقب ، و چرخها آماده شد . صندلی هم به آن افزوده شد .
در این زمان که مصادف با برگزاری نمایشگاه دستاوردهای نیروی هوایی در دانشگاه هوایی بود ، تیمسار دستوردادند ، خودرو با همان وضعیت در نمایشگاه شرکت داده شود . هنگامی که رهبر معظم انقلاب اسلامی ، حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای ، از نمایشگاه بازدید می کردند ، تیمسار ، ماشین را به ایشان نشان دادند که سال آینده این ماشین به بهره‌برداری برسد .
در مراحل ساخت ، مدیر عامل پارس خودرو به دعوت تیمسار به کارگاه آمد و از ماشین بازدید کرد . ایشان گفت : موتور ماشین ضعیف است و چند روز بعد یک موتور « رنو – ۵ » به ما هدیه کرد .
بر مبنای موتور جدید ، مقداری تغییرات بر روی شاسی و اتاق خودرو انجام گرفت و تیمسار هر روز به ما سر می زدند و اصرار داشتند ، ماشین تا ۱۹ بهمن ، ( روز نیروی هوایی ) آماده شود .
روز چهارشنبه ۱۴ دی ماه ۷۳ به کارگاه آمدند و از ساعت ۵ عصر تا ۱۱ شب پیش ما ماندند . فردا از کیش زنگ زدند و گفتند :
بگویید همه بچه‌ها بمانند ،‌من می‌آیم .
ما همگی تا ساعت یازده شب منتظر آمدن تیمسار ماندیم و چون خبری نشد ، به منزل رفتیم .
صبح جمعه خبر ناگوار شهادت تیمسار ستاری از رادیو پخش شد . شنیدن این خبر برای من بسیار سخت و کشنده بود . بی‌اختیار در فراق ایشان اشک ریختم و از خدا خواستم بتوانم به آرزویشان جامه عمل بپوشانم .
پس از شهادتشان کار را با توجه به علاقه و دلبستگی خاصی که بچه‌ها به تیمسار داشتند ، ادامه دادیم . اگر چه بی حضور ایشان ، کار بسیار سخت بود . ولی طبق قولی که داده بودیم با الهام از روح بزرگ آن شهید ، ماشین را برای ۱۹ بهمن سال ۷۳ آماده کردیم و به نام خودرو « شمس – ۱۴ »نامگذاری کردیم .”

منبع : کتاب آسمان غرنبه

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 7 مهر 1391  7:12 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:خاطرات امیر سرلشگر شهید منصور ستّاری

 

 

امیدی به معالجه‌اش نیست
« کارمند مصطفی جلالیان »

یک روز صبح زود ، همانند روزهای دیگر صبحانه تیمسار ستاری را به اتاقشان بردم . سلام کردم . ایشان به چهرة من نگریستند و با خوشرویی پاسخ سلامم را دادند و گفتند :
جلالیان ! گرفته به نظر می‌رسی ، اتفاقی افتاده ؟
جواب دادم :
نه تیمسار ! مشکل خاصی نیست .
خواستم از اتاق خارج شوم که دوباره صدایم زدند :
جلالیان بیا این جا ببینم !
نزدیک‌تر رفتم ، دستم را با مهربان گرفتند و روی صندلی کنار خودشان نشاندند و گفتند :
هیچ وقت تو را این‌قدر گرفته و ناراحت ندیده بودم ، چرا به من نمی‌گویی ، چه شده است ؟
با صحبت تیمسار دیگر گریه مجالم نداد ، بغضم ترکید و سیل اشکم جاری شد . گفتم :
-قربان پسر بزرگم دارد کور می‌شود .
تیمسار با شنیدن حرف من صبحانه را رها کردند و پرسیدند ک
چرا ؟
گفتم :
چند سال پیش پسر بزرگم « حسین » ، در جبهه از ناحیه چشم مجروح شد ، او را به آلمان فرستادند . آنجا یک چشمش را تخلیه کردند و گفتند از چشم دیگرش نباید زیاد استفاده کند . پس از مدتی که چشمش بهبود یافته بود ، عملیات مرصاد شروع شد . او با اصرار زیاد دوباره به جبهه رفت ، پس از چند روز در شرایط سخت جبهه ، همان یک چشم سالمش چرک کرد و دیدش را به کلی از دست داد . گویا چند ترکش بسیار ریز ، داخل چشم او باقی مانده بود که پزشکان متوجه آنها نشده‌اند . دیروز که او را به بیمارستان بردم ، پزشکان گفتند : « کار از کار گذشته است و اعزام او به خارج هم دیگر فایده‌ای ندارد . »
در حالی که بغض راه گلویم را بسته بود و مانع از صحبت کردنم می‌شد ، ادامه دادم :
تیمسار بچة من فقط نوزده سال سن دارد و من نگران این هستم که اگر کور شود ، چه بلایی به سرش خواهد آمد .
با شنیدن حرفهای من ، تیمسار که به شدت متأثر شده بودند و اشک در چشمانشان حلقه زده بود ، سرم فریاد کشیدند و با عصبانیت گفتند :
چرا زودتر نگفتی ؟
گفتم :
-خجالت کشیدم .
تیمسار گفتند :
الان چکار می‌توانم بکنم ؟
گفتم :
تا به حال چند بیمارستان رفته‌ایم ، تنها راه معالجه‌اش اعزام به خارج است ولی دکترها با اعزام او موافقت نمی‌کنند .
تیمسار بلافاصله به بیمارستان نیروی هوایی زنگ زدند و دستور دادند تا یک کمیسیون پزشکی تشکیل شود . سپس رو به من کردند و گفتند :
برو پسرت را ببر بیمارستان ! به خدا توکل کن ، همه چیز درست می‌شود .
با یک دنیا امید ، پسرم را به بیمارستان بردم و کمیسیون پزشکی تشکیل شد . ولی متأسفانه این بار هم پزشکان همان حرف قبلی را زدند و گفتند : « امیدی به معالجه‌اش نیست . »
گفتة آنها چون پتکی به سرم کوبیده شد . مأیوس از همه جا روی نیمکت بیمارستان نشسته بودم و اشک می‌ریختم . در دل به ائمه اطهار (ع) متوسل شدم . ناگهان به فکرم رسید که تیمسار ستاری را در جریان تصمیم کمیسیون پزشکی بگذارم .
بلافاصله به دفتر پزشک مسئول رفتم و از همان جا به تیمسار زنگ زدم و ماجرا را گفتم .
تیمسار گفتند :
گوشی را بده به دکتر !
وقتی که دکتر گوشی را از دستم گرفت ، تیمسار ، چنان بر سر او فریاد کشیدند که من صدایش را شنیدم . تیمسار به دکتر گفتند :
اگر بچة‌خودت داشت نابینا می‌شد ، می‌گفتی امیدی به معالجه‌اش نیست ؟
پس از صحبتهای تیمسار ، دکتر مسئول با سایر پزشکان صحبت کرد و موافقت آنها را برای اعزام به خارج گرفت و پرونده را آماده به دست من داد.
از آن طرف تیمسار ، برای سرعت دادن به کار ، شخصی را مسئول کرده بودند که برای تهیه ارز و آماده نمودن وسایل سفر با بنیاد شهید و بنیاد جانبازان هماهنگی کند . سرانجام با پیگیریهای ایشان ، پسرم به آلمان اعزام شد و پس از یک هفته بستری شدن ، عمل جراحی چشمش با موفقیت انجام گرفت .”

 

منبع : کتاب آسمان غرنبه

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 7 مهر 1391  7:16 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:خاطرات امیر سرلشگر شهید منصور ستّاری

 

برخی نامه های رسمی منتشر شده درباره شهید ستاری

شکست کشتی دریا دلان اگر در موج
از آن کرانه که مانده است ،ادامه دهیم
خانواده معظم و محترم شهید سر لشگر منصور ستاری
اکنون که عروج ملکوتی آن عزیز گرانقدر و آن شهید والا مقام به دومین خزان برگ ریزان خود نزدیک می شود تجدید کنندة میثاقی دو باره هستیم با امید به آنکه آقا امام زمان (عج ) و نائب بر حقش مقام معظم رهبری و فرماندهی معزز کل قوا مرحم جراحت جدائی وتسلی بخش خاطر دلسوختگان راه عشق ،ایمان و ایثار بوده تا بتوانیم از داغ فراق لاله های خونین پر پر مان به باغ وصال حضرت دوست دست یابیم و ادامه دهندة راهی باشیم که اتصال به لقاء الله داشته باشد و تقاضای استعانت و یاری نمائیم که ما را در روز قیامت شفاعت و برائت از تمام تقصیر و قصورمان فرماید .
آرزوی موفقیت روز افزون برای آن خانواده والامقام و طول عمر با عزت و افتخار برای فرد فرد باز مانده آن شهید بزرگوار از درگاه حضرت احدیت را داریم
فرماندهی منطقه هوائی مهر آباد سرتیپ خلبان روح الدین ابو طالبی رئیس عقیدتی سیاسی م-هـ م
محمد علی طاهر نژاد

*********************

خانواده محترم و معزز سر لشگر شهید منصور ستاری
اگر چه غروب غم انگیز حیات غافله سلار نیروی هوائی ، شهید عزیزمان تیمسار سر لشگر ستاری ضایعه ای تأسف بار بود و خانواده با کرامت ان شهید را به فراق ابدی مبتلا و حسرت افسوس فقدان خویش را در دل همسر رنجدیده ، فرزندان فرزانه اش و یاران وفادار وی بیاد گار گذاشت ، لیکن یادمان های آن سر دار پر فروغ و دانشمند در جای ،جای نیروی هوائی شهید ستاری است که در جهت زایش اندیشه های نو بنیان نهاده شد و تسلی بخش قلوب داغدار است .
سر لشگر منصور ستاری در زمان فرماندهی اش فرهنگ دانستن برای توانستن را تو أم با روح خود باوری ،خلاقیت و تحول و با شهادت عاشقانه و غریبانه اش عزت مضاعف برای نیروی هوائی بارث گذاشت .
اینجانب از سوی کادر مدیریت و دانشجویان اولین سالگرد عروج ملکوتی فرمانده عزیزمان را گرامی داشته و رجاءواثق دارم که نام و یاد شهید جاوید سر لشگر حاج منصور ستاری امیر کبیر زمان فرماندهی اش در نیروی هوائی از یاد یاران وی زدوده نخواهد شد .
خرم آنکس که در این دفتر پاک از همه حرف
رقم خیر کشید و اثر خیر گذاشت
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
رئیس دانشگاه هوائی شهید ستاری
سرتیپ ۲ مهندس علی اکبر شوقی ”

*********************

بسمه تعالی
دبیر محترم شورایعالی امنیت ملی
احتراماً با عرض تسلیت مجدد شهادت عزیزمان در نیروی هوائی جمهوری اسلامی ایران و به پاس گرامیداشت خاطرة این عزیزان از دست رفته و قدر دانی از زحماتی که نیروی هوائی خصوصاً فرماندهی محترم فقید تیمسار سرلشگر ستاری تقبل نموده است پیشنهاد مینماید چنانچه موافقت دارند سالن جلسات ساختمان جدید شورا را بنام «تالار سرلشگر شهید منصور ستاری» نامگذاری و تابلوی برنجی با همین عنوان تهیه و در تالار مذکور نصب گردد.
با تقدیم احترام مجدد
سید ابوالقاسم مختاری
مسئول اجرائی”

*********************

جمهوری اسلامی ایران
رئیس جمهور
بسم الله الرحمن الرحیم
محضر مبارک رهبر کبیر انقلاب اسلامی و فرمانده کل قوا حضرت امام خمینی مد ظله العالی نظر بخدمات ارزنده و زحمات مستمر سر هنگ منصور ستاری در طول جنگ تحمیلی استدعا دارد ایشان را بدرجه سر تیپی مفتخر فرمائید .
سید علی خامنه ای
رئیس جمهور اسلامی ایران

*********************

جمهوری اسلامی ایران
رئیس جمهور
بسم الله الرحمن الرحیم
سر کار سرهنگ منصور ستاری
مقام معظم انقلاب و فرمانده کل نیروهای مسلح بنا به پیشنهاد شورایعالی دفاع شما را به فرماندی نیروی هوائی جمهوری اسلامی منصوب فرمودند.
سید علی خامنه ای
رئیس جمهور و رئیس شورالعالی دفاع”

*********************

جمهوری اسلامی ایران
بسم الله الرحمن الرحیم
انا فحتنا ک فتحا مبینا
«سوره فتح آیة ۱»
تیمسار سرتیپ ستاری
بپاس قدر دانی از شهامتها و فداکاریهای که در عملیات رزمی ابراز داشته اید و شجاعت و فعالیت شما باعث کسب فتوحات مهمی در صحنة جنگ و همچنین باعث اعتلای کلمة اسلام و پایداری انقلاب و حفظ میهن اسلامی گردیده است یک قطعه نشان درجه یک فتح بشما اهداء میگردد تا نشان سر افرازی و افتخار همیشگی شما باشد.
۱۵/۱۱/۶۸
فرمانده کل قوا
جمهوری اسلامی ایران”

*********************

جمهوری اسلامی ایران
بسم الله الرحمن الرحیم
پیام شما به مناسبت عاشورای حسینی به استحضار مقام معظم رهبری و فرماندهی کل قوا رسید.
ضمن ابلاغ مراتب، توفیق روز افزون شما را از خداوند متعال مسئلت داریم.
دفتر فرماندهی کل قوا
۱۲/۴/۷۳

*********************

بسمه تعالی
فرماندهی محترم نیروی هوائی جمهوری اسلامی ایران
تیمسار سرتیپ منصور ستاری
سلام علیکم
احتراماً بنا به گزارش شما ره ۰/۴۴۰۲۶-۱۶/۱۰/۶۸ اداره آموزش و پرورش منطقه ۱۳تهران نظر به اینکه حضر تعالی در اهداء ساختمان دبستان امید انقلاب دختران تهران هم وافر  مبذول داشته اید بدینوسیله تقاضا می گردد مراتب تشکر و قدر دانی اینجانب را پذیرا باشید.
امید است در پیشگاه خداوند متعال این حسنات مورد پذیرش واقع گردد. با تشکر و سپاس مجدد
عارف نسب
اداره کل آموزش و پرورش استان تهران ”

*********************

جمهوری اسلامی ایران
بسم اله الرحمن الرحیم
تیمسار سرتیپ ستاری
فرمانده نیروی هوائی ارتش جمهوری اسلامی
با احترام و اهداء سلام
بهترین و صمیمانه ترین تبریکات را بمانسبت فرا رسیدن روز ارتش جمهوری اسلامی و همچنین روز بزرگداشت حماسه آفرینی های نیروی زمینی ارتش، که روز تحلیل از ایثار گریها دلاور مردان ارتشی در جبه های شرف و شهادت و در صحنه ها آزادگیهای خونین دفاع مقدس برای حفظ کیان اسلامی و استقلال و تما میت ارضی کشور، می باشد را به جنابعالی و پرسنل غیور و فداکار ارتش تقدیم می دارم.
ضمن گرامیداشت یاد و خاطره، شهدای بزرگوار ارتش ، توفیق شما را در اجرای مصوبات رهبر عظیم الشان انقلاب و فرمانده، معظم کل حضرت آیت الله العظمی خامنه ای «مدظله العالی» و استحکام بخشیدن، نظام جمهوری اسلامی مسئلت می نمایم.
رئیس ستاد مشترک سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
سر تیپ پاسدار محمد باقر ذوالقدر

*********************

بسم الله الرحمن الرحیم
ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص
«قرآن کریم»
ارتش ما ارتش والائی است، خیلی چیزها در شما هست که در دیگران نیست. شما ارتشی هستید که برای کشورتان و ملتتان ۱۰سال جنگیدید. کمتر ارتش در دنیا اینجور است خیلی از ارتش ها هستند که در این بحرانها قرار نگرفتند و اینجور امتحانی به مردم ندادند.
حضرت آیت ا..خامنه ای رهبر انقلاب اسلامی و فرماندهی معظم کل قوا
همرزم و همکار ارجمند برادر تیمسار ستاری فرمانده محترم نهاجا
با اهداء اسلام و تحنیت
۲۹ روز ارتش جمهوری اسلامی ایران و بزرگداشت حماسه آفرینی های نیروی زمینی قهرمان بر شما و تمامی نیروهای مسلح مبارکباد. امروز ارتش ما با سربلندی و افتخار بعنوان ارتشی مردمی و مکتبی و سر افراز و متکی بر تجارب درخشان جنگ و دوران دفاع جانانه از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن در جهان می درخشند.
ضمن تبریک این روز بزرگ از خداوند متعال توفیقات هر چه بیشتر جنابعالی در خدمتگزاری بر این مجموعة عظیم را تحت زعامت و رهبری ولی امر مسلمین و فرماندهی کل قوا حضرت آیت ا..خامنه ای (مد ظله العالی) از خداوند بزرگ مسئلت دارم.
و من الله التوفیق و علیه التکلان
کمعاون طرح و برنامه و بودجه ستاد کل نیروهای مسلح
سر تیپ پاسدار مصطفی ایزدی”

*********************

تیمسار سر تیپ منصور ستاری فرماندهی محترم نهاجا
سلام علیکم
بمناسبت ۲۹ فروردین ، روز ارتش و گرامیداشت حماسه آفرینیهای نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران و با آرزوی تعالی روح حضرت امام رضوان ا.. .تعالی علیه و ارواح طیبه شهداء اسلامی و طول عمر پر برکت ،عزت ،و افتخار و تأئیدات هر چه بیشتر رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی و فرماندهی معظم کل قوا حضرت آیت ا… خامنه ای مد ظله العالی بدینوسیله یک جلد کتاب سیمای فرزانگان به جنابعالی اهدا می گردد ،امیدوارم خداوند تبارک وتعالی بر توفیقات شما خدمتگزاران واقعی اسلام و یاران صمیمی مقام معظم رهبری بیافزاید .
رئیس ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران ”

*********************

گواهی اسائه مقاله
جناب آقای تیمسار منصور ستاری
سر کار خانم
در کنگره بین المللی پیش برد علم و تکلونوژی در جهان اسلام که در تاریخ۲۷و۲۸اردیبهشت ماه ۱۳۷۲در تالار علامه امینی دانشگاه تهران برگزار گردید شرکت و مقاله خود را که تحت عنوان پیشرفت تکنولوژی صنایع هواپیمائی ارائه دادند.
خداوند همه کوشندگان در راه علم و دانش را موفق و موید گرداند
دکتر محمد رحیمیان
رئیس دانشگاه تهران

*********************

بسمه تعالی
جناب آقای تیمسار منصور ستاری
فرمانده محترم نیروی هوائی جمهوری اسلامی ایران
با احترام بدینوسیله از همکاری ارزنده آن واحد در جهت کمک برگزاری ، هشتمین سمینار ژئو فیزیک که در تاریخ ۲۴-۲۶آبان ماه ۱۳۷۲در دانشگاه تهران برگزار شد تشکر و قدر دانی مینمایم از خداوند متعال توفیق روز افزونی شما را در راه خدمت به میهن اسلامی مسئلت مینمایم
رئیس کمیته برگزارکنندگان هشتمین سمینار ژئو فیزیک ایران
دکتر عبدالرحیم جواهریان”
*********************

بسم ا.. الرحمن الرحیم
برادر ارجمند تیمسار سرتیپ ستاری
فرمانده محترم نیروی هوائی ارتش
سلام علیکم
بدینوسیله از ابراز محبتی که در جهت انتصاب اینجانب به سمت جانشینی وزیر دفاع و پشتیبانی نیروی های مسلح فرموده اید صمیمانه تشکر می نمایم.
امید است در پرتو عنایات الهی و توجهات خاصه حضرت ولی عصر (عج) در اجرای رهنمود های مقام معظم ولایت امر و سیاست های دولت خدمتگزار توفیق خدمت و موفقیت مسئلت دارم.
جانشین وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح
محمد حسن تولائی

*********************

منبع : کتاب آسمان غرنبه

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 7 مهر 1391  7:20 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:خاطرات امیر سرلشگر شهید منصور ستّاری

 

آخرین لباس
« حجه الاسلام سید محمد رضا واحدی »

الحق و الانصاف ، کمتر از این حقش نبود . او نباید در بستر می‌مرد . سالها تلاش ، سربازی ، خستگی ناپذیری و رشادت را با مرگ عادی به پایان بردن شایسته اونبود . پرونده عمری خدمت ، چندین سال حضور پیروزمندانه در مناطق عملیاتی و بالاخره کارنامه هشت سال فرماندهی موفق نیروی هوایی ارتش باید با امضایی خونین بسته می شد . این مهر خدایی که سند ارادت و عشق او بود ، با مهری خونین تأیید شد و در ردیف پرونده‌های دیگر راست قامتان جاودانه تاریخ قرار گرفت .
زهی سعادت که در سالروز تولد خون خدا ، تولدی نو یافت و در لباس رزم به دیدار مولایش شتافت و پیکر خونین و قطعه قطعه خود را به عنوان بضاعت ارادت ، تقدیم داشت .
آری ، این است عاقبت جانبازان حضرت معبود . او خود می گفت : « در آسمان ، نگرش انسان نسبت به کائنات طور دیگری است . انسان در پرواز می‌تواند با خدایش به گونه‌ای دیگر خلوت کند . انسان در آسمان ، زمین را جور دیگری می‌بیند .»
چه زیبا ادا می‌کرد ، این کلمات را و چه با شکوه بدان عمل کرد . او که با اوج گیری هواپیما ، روحش را هم به اوج فرستاده بود ، چون دید که نقص هواپیما و بازگشت به خاک ، حال خوش سیر ملکوت را از او خواهد گرفت ، تن را درید و حجاب را پاره کرد ؛ بدن سوخته را بر تابوت گذارد و دو بال روح را برای پرواز در بی نهایت اشتیاق گشود . آنگاه به لاهوتیان سلام گفت و چون ستاره‌ای برای همیشه در آسمان عشق پایدار گشت .
از یاد نمی‌برم روزی را که به مناسبتی با وی صحبت از مقام و منصبی بالاتر کردم : لبخندی خاص که حاکی از بی‌توجهی به این امور بود ، بر لبانش نقش بست و گفت : » نه ، آخرین لباس من همین لباس نیروی هوایی است . »
و من آن روز نفهمیدم چه گفت ، اما امروز می‌بینم که بالاخره لباس پر افتخار رزم نیروی هوایی ، آخرین لباس او بود و حتی کفنش . با این فرق که دیگر آبی نبود ، گلگون بود . سرخ بود و سرخ آبی .
بعضی‌ها را بعد از مرگ می‌توان شناخت ، با اینکه در زندگی نیز همدمشان بوده‌ای و رفیق . اینان ظاهرشان با محیط همگون است و باطنشان از محیط دلگیر ؛ ظاهرشان در محیط ماده محصور است و باطنشان ، خود محیطی از عشق و صفا .
اینها اهل تظاهر نیستند ، ادعای عدم تعلق ندارند . در عین توانمندی و امکان دسترسی به رفاه و  از زهد دم نمی‌زنند و شعار سیر و سلوک نمی‌دهند . اینها خود را « مالک اشتر » جا نمی‌زنند و « سلمان » را رهرو خود نمی‌دانند .
تیمسار ، از آن زمره بود . او را که می‌دیدی باور نمی‌کردی که فرمانده‌ای است وارسته و از دنیا گسسته . دست و دلش باز بود اما نه برای خودش ؛ بخشنده بود و کریم ، اما نه برای خانواده‌اش ؛ امکانات خوبی در اختیار داشت اما نه برای رفاه زندگی شخصی و …
در طول سال‌های گذشته انقلاب ، اقشار مختلف و طبقات گوناگون آمدند و رفتند که قلب امام امت ( ره ) و مقام معظم رهبری را آزردند . رزهای پر فراز و نشیب انقلاب دیده است ریا ورزانی که راهنمای حرکتشان یک سمت را نشان می‌دهد ، اما فرمانشان به سمت دیگر می‌چرخد . عرفان و زهد تنها در کلامشان موج می‌زند ؛ از سربازی رهبر اسمی بیش به همراه ندارند ؛ عنوان بسیجی را فقط یدک می‌کشند ؛ در لباس تقوی فقط سفارش به تقوی می‌کنند ؛ دلسوزی برای انقلاب را تنها با چهره‌ای عبوس ، به نمایش می‌گذارند ؛ بخاطر یک حرکت و چند احسنت و آفرین شنیدن ، خود را وارث انقلاب می‌دانند و همه کاره مردم و …
سیمایش همیشه پر از لبخند بود و امید ؛ و روحش سرشار از اتکال به خدا و دلگرم به وجود رهبر . وقتی بچه‌ها به چهره‌اش نگاه می‌کردند خستگی از تن می‌زدودند و مشکلات را فراموش می‌کردند . با اینکه او خود از همه خسته‌تر بود و دارای باری بس عظیم .
فرماندهان و پرسنل تحت امر او از یاد نمی‌برند وقتی فقط برای وضو و نماز ، آری فقط برای وضو نماز پای از کفش بیرون می‌کشید ، پاهایش پر از زخم و پینه بود و بخاطر راه رفتن‌های ممتد و برپا ایستادن‌های طولانی لابلای انگشتان پایش پنبه می‌گذارد تا تماس زخمها و اصطکاکشان با هم مانع حرکت و تلاش او نشود .”

منبع : کتاب آسمان غرنبه

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 7 مهر 1391  7:21 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:خاطرات امیر سرلشگر شهید منصور ستّاری

 

لحظه سرنوشت ساز

« تیمسار علی غلامی »

هواپیماهای ترابری « سی – ۱۳۰ » به علت تحریم اقتصادی از سوی کشور سازنده ( آمریکا ) در طول جنگ با کمبود قطعه مواجه شده بودند . از جملة این قطعه‌ها ، شاسی چرخ جلو این هواپیما بود که برای تعمیر و بازسازی به کشورهای آلمان و انگلستان فرستاده می‌شد . این کار هزینه هنگفتی را به نیروی هوایی تحمیل می‌کرد . به طوری که برای تعمیر هر شاسی ، حدود پانصد هزار دلار هزینه می‌شد .
زمانی که تیمسار ستاری به فرماندهی منصوب شدند ، دستور دادند ؛ پرسنل متخصص فرماندهی لجستیکی نیروی هوایی باید خودشان این شاسی‌ها را بسازند . ایشان برای اینکه این باور را در متخصصان نیرو به وجود آورند ، یک روز همه را جمع کردند و طی سخنانی گفتند :
اولین هدف من ، خودکفایی نیروست و این مهم به دست توانای شما متخصصان امکان پذیر است . باید با توکل به خدا دست به دست هم بدهیم و کار را شروع کنیم .
پرسنل متخصص ، وقتی که از حمایت‌های همه جانبه تیمسار مطمئن شدند ، کار ساخت و بازسازی را شروع کردند . پس از مدتی توانستند اولین شاسی را ساخته و روی هواپیما سوار کنند . علی رغم آزمایش‌های متعددی که روی این شاسی انجام شد ، در آخرین آزمایش که هواپیما با سرعت زیاد روی باند حرکت می‌کرد ، شاسی تاب نیاورد و شکست . دماغة هواپیما به زمین اصابت کرد و مقداری خسارت دید . پرسنل که حاصل تلاش چند ماهه خود را بی ثمر دیدند ، افسرده و ناراحت شدند .
تیمسار ستاری که از موضوع مطلع شدند ، به قسمت ما زنگ زدند و گفتند :
پرسنل را جمع کنید کارشان دارم !
پرسنل را جمع کردیم . تیمسار با رویی گشاده و خندان وارد شدند . بعد از احوالپرسی به شوخی گفتند :
برای من تعریف کنید که چگونه توانستید آهن به آن کلفتی را به صورت گرد ببرید . فکر نمی‌کنم کسی این هنر شما را داشته باشد !
پرسنل که منتظر برخورد منفی از سوی تیمسار بودند ، با این حرف خندیدند ، چرا که شاسی کاملاً گرد شکسته شده بود ؛ اما کسی به آن توجه نکرده بود .
تیمسار اضافه کردند :
ناموفق بودن کار در مرحله اول نباید شما را مأیوس کند . کار را دنبال کنید و بگردید ، ببینید مشکلتان چه بوده !
شهید ستاری موقع رفتن ، ضمن قدردانی به پرسنل پاداش دادند . بچه‌ها با این حرکت تیمسار جان تازه‌ای گرفتند و با شور و شوق بیشتری کار را ادامه دادند . پس از مطالعه و بررسی زیاد ، علت شکسته شدن شاسی را دریافتند و برای ساختن شاسی بعدی ، آن عیب را برطرف کردند .
شاسی جدید روی هواپیما سوار شد ولی این بار خلبانان با توجه به سانحه‌ای که قبلاً رخ داده بود ، حاضر نمی‌شدند پرواز کنند . این موضوع به گوش تیمسار ستاری رسید و ایشان بلافاصله خودشان را به پایگاه رساندند و به داخل کابین هواپیما رفتند . خلبان و گروه پروازی وقتی این حرکت تیمسار را دیدند ، مجبور شدند هواپیما را روشن کنند . خلبان پس از چند بار آزمایش بر روی باند ، هواپیما را به پرواز در آورد و اوج گرفت .
حساس‌ترین لحظة آزمایش زمانی بود که هواپیما باید فرود می‌آمد . تمام پرسنل متخصص در کنار باند منتظر این لحظه سرونوشت ساز بودند . هواپیما به آرامی به باند پروازی نزدیک شد .
چرخهای عقب با باند تماس گرفت و لحظه‌ای بعد ، چرخ جلو نیز زمین را لمس کرد و بدون هیچ مشکلی هواپیما به آرامی بر روی باند خزید .
بچه‌ها که این صحنه موفقیت آمیز را دیدند ، خوشحال شدند و از شوق یکدیگر را در آغوش می‌کشیدند .”

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 7 مهر 1391  7:22 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:خاطرات امیر سرلشگر شهید منصور ستّاری

 

غذای ساده

« کارمند مصطفی جلالیان »

بنده مسئولیت خدمات دفتر تیمسار ستاری را به عهده داشتم . مدتی بود به علت مجروح شدن پسرم در جبهه ، کمی حواس پرتی پیدا کرده بودم .
روزی ،برای ناهار تیمسار چلو خورشت آورده بودند . من برنج و ماست را داخل سینی گذاشتم و به دفتر ایشان بردم . فراموش کردم خورشت را ببرم .
چند دقیقه گذشت ، در حال جمع و جور کردن بودم که یکدفعه متوجه شدم ، ظرف خورشت ، روی میز جا مانده است . بلافاصله آن را برداشتم و به دفتر تیمسار رفتم و گفتم :
تیمسار! معذرت می‌خواهم خورشت را فراموش کردم بیاورم .
فرمودند :
اشکال ندارد من فکر کردم ناهار فقط برنج و ماست است .”

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 7 مهر 1391  7:24 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:خاطرات امیر سرلشگر شهید منصور ستّاری

 

اولین تجربه موفقیت آمیز

« مهندس سید مرتضی ثنایی »

ماه مبارک رمضان فرا رسیده بود و هنوز نتوانسته بودیم ، تعمیر و بازسازی یکی از هواپیماهای آسیب دیده در جنگ را که برای اولین بار از دو سال پیش شروع کرده بودیم ، به پایان برسانیم .
در یکی از روزهای همین ماه بود که تقریباً مراحل پایانی بازسازی هواپیما را انجام می‌دادیم ، تیمسار ستاری نیز از ساعت ۹ صبح به محل کار آمده و در کنار باند جلو آفتاب ایستاده بودند . ایشان منتظر بودند تا مرحلة نهایی کار به اتمام برسد و در همان روز پرواز آزمایشی انجام گیرد .
طبق برنامه ریزی‌های قبلی ، اتمام کار ، دست کم دو سه روز دیگر نیز فرصت می‌خواست . از این رو نزد تیمسار رفتم و گفتم :
تیمسار ! هوا گرم است و شما هم با زبان روزه این جا ایستاده‌اید ، تشریف ببرید ، کارها که انجام شد به اطلاع شما می‌رسانیم تا برای پرواز حضور داشته باشید .
تیمسار گفتند :
این هواپیما باید امروز پرواز کند !
گفتم :
قربان یک سری کارهای دیگر هست که هنوز انجام نشده . وسایلی را هم نیاز داریم که باید تهیه کنیم .
ایشان پس از شنیدن همه حرفهای من ، گفتند :
همین الان انجام دهید .
من که در مقابل اصرار و پافشاری تیمسار ، حرفی برای گفتن نداشتم ، تنها به گفتن چشم بسنده کردم و به داخل آشیانه برگشتم . نزدیک به یک ساعت روی هواپیما کار کردیم . پیش خودم فکر می‌کردم که تیمسار برای بازدید به قسمت‌های دیگر رفته‌اند ، تا اینکه یکی از همکارانم به داخل آشیانه آمد و با تعجب گفت :
تیمسار همان جا ایستاده‌اند !
من که تا حدودی با روحیه تیمسار آشنا بودم ، به همکارانم گفتم :
تیمسار تا هر ساعتی که باشد در کنار باند منتظر می‌ماند ، و تا پرواز این هواپیما را به چشم نبیند نخواهد رفت .
بچه‌ها که وضعیت را چنین دیدند ، برای اینکه تا نیمه‌های شب در محل کار نمانند ، با سرعت بیشتری کار را ادامه دادند . وسایلی را هم که نداشتیم و برای تهیه آن با مشکل مواجه بودیم ، با جست و جوی بسیار پیدا کردیم .
بالاخره ساعت ۶ بعد از ظهر بود که بازسازی هواپیما به پایان رسید و بچه‌ها با شور و شوق وصف ناپذیری ، هواپیما را برای پرواز آماده کردند .
دقایقی بعد ، پرواز آزمایشی با موفقیت انجام گرفت و تیمسار این تجربه جدید را به همه دست اندرکاران تبریک گفتند ، سپس با خیالی آسوده برای صرف افطار پایگاه را ترک کردند .”

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 7 مهر 1391  7:25 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:خاطرات امیر سرلشگر شهید منصور ستّاری

 

برای تفریح به مسکو نیامده‌ام !

 

« تیمسار ایرج نادر پور »

 

 

برای زیارت خانه خدا به مکه رفته بودم . چند روزی از پایان مناسک حج باقی بود که از دفتر فرماندهی نیرو ، نامه‌ای به دستم رسید . از من خواسته شده بود برای اعزام به مأموریتی ، چند روز زودتر به تهران برگردم .
هر چند ، جزئیات مأموریت در نامه تشریح نشده بود ، اما حدس زدم باید مأموریت مهمی باشد . بنابراین ، مقدمات برگشت را به سرعت فراهم ساختم و پنج روز زودتر به ایران آمدم . در تهران ، بلافاصله با دفتر فرماندهی نیرو تماس گرفتم و از سرهنگ شریفی ( آجودان تیمسار ) در بارة موضوع نامه سئوال کردم.
شریفی گفت :
قرار است تیمسار در رأس هیئتی از کشور شوروی بازدید کنند و از شما خواسته‌اند تا مقدمات این بازدید را فراهم کنید .
فردای آن روز ، کمیسیونی برگزار شد . من و سرهنگ شریفی و یک نفر دیگر به عنوان مسئول تهیه و تدارک مقدمات سفر ، انتخاب شدیم و قرار شد جلوتر از هیئت به مسکو برویم .
ما دو روز زودتر اعزام شدیم و در مسکو با وابسته نظامی سفارت ایران و مسئول هماهنگ کننده ارتش شوروی در باره کم و کیف بازدید ، مذاکره کردیم . سرانجام برنامه بازدید تهیه شد و ما منتظر آمدن تیمسار شدیم .
تیمسار ستاری عصر روز مقرر در رأس هیئتی به مسکو آمدند . قرار شد صبح روز بعد ، بازدید خود را شروع کنند . ایشان همان شب در هتل ، نحوه بازدید را پرسیدند . من برنامه را نشان دادم و جزئیات را شرح دادم .
تیمسار نگاهی به برنامه انداختند و گفتند :
من این برنامه بازدید را قبول ندارم ، به اینها بگو که می‌خواهم خودم برنامه بازدید را مشخص کنم .
ما که برای تنظیم و هماهنگی آن برنامه ، وقت زیادی صرف کرده بودیم ، از تیمسار پرسیدیم :
این برنامه چه ایرادی دارد ؟
تیمسار که معلوم بود از حرفم ناراحت شده ، گفتند :
من برای تفریح نیامده‌ام که بازدیدهای تفریحی برایم گذاشته‌اند ! ما می‌خواهیم بازدید علمی ، نظامی داشته باشیم . مراکزی که بتواند در این زمینه اطلاعات لازم را به ما بدهد بازدید می‌کنیم نه جای دیگر .
با اینکه نمی‌دانستم میزبانان ما این پیشنهاد را قبول می‌کنند یا نه ، موضوع را به آنها گفتم . آنها نیز وقتی از جزئیات برنامه تیمسار ستاری مطلع شدند ، قبول کردند .
بدین ترتیب هیئت ایرانی از کارخانه‌های هواپیماسازی ، سیستمهای پیچیده راداری و پدافندی ارتش شوروی ، بازدید به عمل آوردند و با برنامه ریزی که شهید ستاری انجام دادند ، فرصتی برای سایر برنامه‌های حاشیه‌ای باقی نماند.”

 

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 7 مهر 1391  7:28 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:خاطرات امیر سرلشگر شهید منصور ستّاری

 

به کره‌ای ها بگو ببینند !

« سرهنگ نعمت الله شصتی کریمی »

نیروی هوایی در زمان جنگ با کرة جنوبی قرار داد بست تا متخصصان آن کشور سیستم‌های موشکی هاگ را برای نیرو بازسازی کنند .
بنده و همکارانم که با این سیستم کار می‌کردیم ، از شنیدن این خبر ناراحت شدیم و به جناب سرهنگ ستاری اعتراض کردیم و گفتیم :
چرا به ما اجازه نمی‌دهید ، خودمان این سیستمها را بازسازی کنیم ؟
ایشان در آن شرایط پاسخی ندادند تا اینکه بعد از گذشت مدتی ، به فرماندهی نیروی هوایی منصوب شدند . در اولین روزهای فرماندهی‌شان ، یک روز مرا به دفترشان احضار کردند و گفتند :
از این تاریخ به بعد می‌خواهم سیستمهای موشک هاگ توسط خود شما بازسازی شوند . هماهنگ کرده‌ام معاونتهای نیرو تشکیل جلسه بدهند و شما نقطه نظرات خودتان را برای آنها تشریح کنید .
با پشتیبانی تیمسار ستاری ، جلسات متعددی در این زمینه تشکیل شد و در نهایت توانستیم ، معاونت‌ها را متقاعد کنیم که قادریم بازسازی سیستمها را خودمان انجام دهیم . با تصویب پروژه ، فردای آن روز به اتفاق تیمسار ستاری برای انتخاب محل مناسبی که برای تعمیرات در نظر گرفته شده بود ، عازم شدیم . به محل که رسیدیم مسئول مربوطه حضور نداشت . کسی را به دنبالش فرستادند . ولی هر چه منتظر ماندیم ، نیامد . تیمسار‌، دیلمی را برداشتند و به حلقه قفل انداختند و آن را از جا در آوردند . در باز شد . محل برای منظوری که داشتیم مناسب بود .
دستگاههای خراب از پایگاههای مختلف جمع آوری شد و کار بازسازی آغاز گردید .
در ابتدای کار ، تیمسار احساس کردند تعدادی از پرسنل نسبت به کاری که می‌خواهند انجام بدهند ، اعتماد به نفس لازم را ندارند ، لذا طی سخنانی گفتند :
ما باید به خودمان بقبولانیم که می‌توانیم این کار را انجام دهیم . حتی بهتر از خارجی‌ها . در ثانی اگر هم ، نتوانستیم ، چیزی از دست نداده‌ایم . فرض می‌کنیم یکی از این دستگاهها را در جنگ از دست داده‌ایم .
با سخنان تیمسار ، پرسنل با دلگرمی بیشتری به کار ادامه دادند و پس از ۲۰۰۰ ساعت کار مداوم و شبانه روزی ، یکی از سیستمها را بازسازی کردند .
در این مدت ، تیمسار ستاری صبح و عصر در محل حضور می‌یافتند و کار را از نزدیک کنترل می‌کردند . ایشان به مسئول پروژه گفتند :
برو این کره‌ای ها را بیاور تا کار بچه‌های ما را از نزدیک ببینند و با کار خودشان مقایسه کنند !
وقتی کره‌ای‌ها آمدند ، تیمسار جزء به جزء کار را برایشان تشریح کردند . حضور آنها در آنجا دو حسن داشت . یکی اینکه تیمسار به آنها فهماند که متخصصان ایرانی می‌توانند این کار را انجام بدهند ، حتی بهتر از آنها . دوم اینکه ، روحیه بچه‌های متخصص را بالا برد .
موقع آزمایش سیستم که با موفقیت انجام شد ، همه از خوشحالی سر از پا نمی‌شناختند . تیمسار که خیالش آسوده شده بود فرمودند :
ما توانایی انجام هر کاری را داریم . حالا دیگر خیالم از بابت پدافند راحت شد ، باید برویم سراغ هواپیماهایمان که دارند از دست می‌روند .”

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 7 مهر 1391  7:41 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:خاطرات امیر سرلشگر شهید منصور ستّاری

 

اولویت‌باکم در آمدهاست

« سرهنگ محمد علی شاه حیدری »

 

یکی از برنامه‌های شهید ستاری کمک به خانواده‌های کم درآمد نیروی هوایی بود . ایشان تصمیم گرفتند در مجتمع مسکونی قصر فیروزه ۲ ، محلی را برای کار و فعالیت خانواده‌های کم در آمد و بی‌سرپرست تأسیس کنند تا بدین طریق هم تولید به دست آید و هم خانواده‌ها از دسترنج خودشان منبع درآمدی داشته باشند . از این رو دستور احداث کارگاه خیاطی را در این مجتمع مسکونی صادر کردند .
تیمسار ، بعد از مدتی کار را پی‌گیری می‌کنند و می‌بینند هنوز انجام نشده است . به قصر فیروزه می‌روند و همه کسانی را که به نوعی در انجام آن کار نقشی داشته‌اند ، احضار می‌کنند .
من و چند تن از فرماندهان که از ماجرا باخبر شدیم ، بلافاصله به قصر فیروزه رفتیم . تیمسار علت عدم انجام کار را پرسیدند . یکی از فرماندهان گفت :
ما از اداره مهندسی درخواست تهیه نقشه کرده‌ایم ، ولی هنوز مهندسین نیامده‌اند .
تیمسار گفتند :
-برای ساخت یک سوله ، نقشه مهندسی لازم نیست . بروید یک متر و مقداری گچ بیاورید ! من خودم نقشه‌اش را می‌کشم .
بعد از اینکه وسایل را آوردند ، تیمسار با کمک بنده و دو سه نفر دیگر نقشه یک سوله را در آنجا پیاده کردند و سپس به من گفتند :
این هم نقشه مهندسی ، حالا شما ، چهار تا مثل همین را در کنار این پیاده کنید .
از آن روز ساخت کارگاه آغاز شد و با پیگیریهای مستمر تیمسار در مدت کمی ساخت سوله‌ها به پایان رسید . ایشان تعداد ۶۰ دستگاه چرخ خیاطی تهیه کردند و مسئولیت کارگاه را به جناب سروان « علی سیاهپوشان » سپردند .
تیمسار ، ضمن دادن رهنمودهایی از ایشان خواستند اولویت کار را به خانمهایی بدهند که شوهر خود را از دست داده‌اند و چنانچه کار خیاطی بلد نیستند به آنها آموزش داده شود .
این کارگاه خیاطی به پیشنهاد تیمسار ستاری « مجتمع فنی و حرفه‌ای شهید بهشتی » نامگذاری شده است .”

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 7 مهر 1391  7:41 PM
تشکرات از این پست
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:خاطرات امیر سرلشگر شهید منصور ستّاری

 

وام تصادف

« استوار یکم حسین افشاری »

 

در یکی از مأموریتها با عابری تصادف کردم و او بر اثر جراحات وارده فوت کرد . خانواده متوفی از من دیه می‌خواستند و من توانایی پرداخت مبلغ درخواستی آنها را نداشتم ، و می‌بایستی به زندان می‌رفتم . همان روزها بر حسب اتفاق تیمسار ستاری را دیدم . ایشان از سال ۱۳۶۳ که در پدافند انجام وظیفه می‌کردم مرا می‌شناختند و از شیمیایی شدنم در جبهه اطلاع داشتند ، لذا هر وقت من را می‌دیدند احوالم را می‌پرسیدند ، با وضعی که داشتم موقعیت را مناسب دیدم و موضوع دیه را با تیمسار در میان گذاشتم .
چند روز بعد ، سرهنگ قشقایی صدایم زد و گفت :
-تیمسار ستاری به من گفته به شما بگویم نزد تیمسار رزاقی بروید و وامتان را دریافت کنید .
هنگامی که نزد تیمسار رزاقی رفتم ، دیدم ۴۰۰ هزار تومان وام که ۱۰۰ هزار تومان آن بلاعوض بود ، برایم در نظر گرفته‌اند .
در آن شرایط که برای ۵۰ هزار تومان به این درو آن در می‌زدم ، آن مبلغ پول برایم خیلی حیاتی بود . لذا از شادی در پوست خود نمی‌گنجیدم . شهید رزاقی به شوخی به من گفتند :
با تیمسار ستاری فامیل هستید ؟
خندیدم و گفتم :
-نه ! اما تیمسار بیشتر از فامیل در حق من لطف دارند .”

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 7 مهر 1391  7:51 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها