به جستجوي تو در معبر بادها مي گريم/ در چار راه فصول، در چار چوب شكسته پنجره ئي كه آسمان ابر آلوده را قابي كهنه مي گيرد.....
مرثیه
به جست و جوی تو
بر درگاه ِ كوه می گریم،
در آستانه دریا و علف.
به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم
در چار راه فصول،
در چار چوب شكسته پنجره ئی
كه آسمان ابر آلوده را
قابی كهنه می گیرد.
. . . . . . . . . . . .
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تاچند
تا چند
ورق خواهد زد؟
***
جریان باد را پذیرفتن
و عشق را
كه خواهر مرگ است.-
و جاودانگی
رازش را
با تو درمیان نهاد.
پس به هیئت گنجی در آمدی:
بایسته وآزانگیز
گنجی از آن دست
كه تملك خاك را و دیاران را
از این سان
دلپذیر كرده است!
***
نامت سپیده دمی است كه بر پیشانی آفتاب می گذرد
- متبرك باد نام تو -
و ما همچنان
دوره می كنیم
شب را و روز را
هنوز را...
هملت
بودن
یا نبودن...
بحث در این نیست
وسوسه این است.
***
شراب ِ زهر آلوده به جام و
شمشیر به زهر آب دیده
در كف دشمن.-
همه چیزی
از پیش
روشن است و حساب شده
و پرده
در لحظه معلوم
فرو خواهد افتاد.
پدرم مگر به باغ جتسمانی خفته بود
كه نقش من میراث اعتماد فریبكار اوست
وبستر فریب او
كامگاه عمویم!
[ من این همه را
به ناگهان دریافتم،
با نیم نگاهی
از سر اتفاق
به نظاره گان تماشا]
اگر اعتماد
چون شیطانی دیگر
این قابیل دیگر را
به جتسمانی دیگر
به بی خبری لا لا نگفته بود،-
خدا را
خدا را !
***
چه فریبی اما،
چه فریبی!
كه آنكه از پس پرده نیمرنگ ظلمت به تماشا نشسته
از تمامی فاجعه
آگاه است
وغمنامه مرا
پیشاپیش
حرف به حرف
باز می شناسد
***
در پس پرده نیمرنگ تاریكی
چشمها
نظاره درد مرا
سكه ها از سیم وزر پرداخته اند.
تا از طرح آزاد ِ گریستن
در اختلال صدا و تنفس آن كس
كه متظاهرانه
در حقیقت به تردید می نگرد
لذتی به كف آرند.
از اینان مدد از چه خواهم، كه سرانجام
مرا و عموی مرا
به تساوی
در برابر خویش به كرنش می خوانند،
هرچندرنج ِمن ایشان را ندا در داده باشد كه دیگر
كلادیوس
نه نام عــّم
كه مفهومی است عام.
و پرده...
در لحظه محتوم...
***
با این همه
از آن زمان كه حقیقت
چون روح ِ سرگردان ِ بی آرامی بر من آشكاره شد
و گندِِِ جهان
چون دود مشعلی در صحنه دروغین
منخرین مرا آزرد،
بحثی نه
كه وسوسه ئی است این:
بودن
یا
نبودن
تمثیل
در یكی فریاد
زیستن -
[ پرواز ِ عصبانی ِ فـّواره ئی
كه خلاصیش از خاك
نیست
و رهائی را
تجربه ئی می كند.]
و شكوهِ مردن
در فواره فریادی -
[زمینت
دیوانه آسا
با خویش می كشد
تا باروری را
دستمایه ئی كند؛
كه شهیدان و عاصیان
یارانند
بار آورانند.]
ورنه خاك
از تو
باتلاقی خواهد شد
چون به گونه جوباران ِ حقیر
مرده باشی.
***
فریادی شو تا باران
وگرنه
مرداران!