آدم به جرم خوردن گندم
با حوا
شد رانده از بهشت
اما چه غم
حوا خودش بهشت است.
عمران صلاحي
.................
آدم
سه شنبه :
شايد بهتره يادم باشه که اون خيلي کم سن ساله . اون الان يه دختر جوونه و بايد بهش فرصت داد . همه وجودش شور و شوق حس زندگيه . دنيا واسش يه سحره يه شگفتي يه راز و يه لذت ! وقتي يه گل جديد پيدا مي کنه از شوق نمي تونه حرف بزنه . حتما بايد نازش کنه ، تو آغوشش بگيره ، بوش کنه باهاش حرف بزنه و براش اسماي عاشقانه بزاره .
اون ديوونه رنگاست . سنگاي قهوه اي ، ماسه هاي زرد ، خزه هاي خاکستري ، شاخ برگاي سبز ، آسمون آبي - مرواريد سپيده دم ، سايه هاي ارغواني روي کوه ها ، جزيره هاي طلايي رنگي که تو درياهاي خون رنگ دم غروب غوطه ورن ، ماه رنگ پريده اي که تو قاب ابراي تيکه تيکه شناوره . جواهر ستاره ها که تو بي نهايت فضا مي درخشن . اما تا جايي که من مي دونم هيچ کدوم از اينا ارزش کاربردي ندارن . اما همين که رنگ زيبايي دارن واسه اون کافيه و ديوونش مي کنن.
اگه فقط هر چند وقت يه بار مي تونست آروم بشيته و حرف نزنه ! منم مي تونستم از نگاه کردن بهش لذت ببرم . مطمئتنم مي تونستم . چون دارم به اين نتيجه مي رسم که اون واقعا موجود زيبا و جدابيه . لاغر اندام و باوقاره . يه بار وقتي رو يه تحته سنگ ايستاده بود و با سر به عقب خم شده و دستي که رو چشاش سايه درست کرده بود پرواز يه پرنده رو تو آسمون نگاه مي کرد فهميدم که زيباست .
حوا :
زيبا بودن شادي آوره ! آدم هم زيباست ! وقتي به موهام گل مي زنم زيباترم مي شم .
قسمت هايي از کتاب''خاطرات آدم و حوا'' به روايت ''مارک تواين''