0

بانک مقالات تفسیر قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسير قرآن كريم

تفسير قرآن كريم

امام خميني، سيد روح الله
مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني‌(ره)
سوره‌ي حجرات

"وإن طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت إحداهما علي الأخري فقاتلوا التي تبغي حتي تفئ إلي أمر اللّه فان فاءت فاصلحوا بينهما بالعدل واقسطوا ان اللّه يحب المقسطين" (حجرات، 49/9)
مع الاسف در عين حالي كه در قرآن كريم است كه اگر دو طايفه‌اي از مسلمين با هم اختلاف كردند، شما مصالحه بدهيد بين آنها را و اگر چنانچه يكي از آنها باغي باشند و طاغي باشند، با او قتال كنيد تا اينكه سر نهد به احكام خدا. كدام يك از كشورهاي اسلامي بررسي كردند در اينكه طاغي و باغي كيست و آن كسي كه هجوم كرده است كيست، تا اينكه همه به امر خدا با او مقاتله كنند؟
بركدام مملكت اسلامي پوشيده است اين معنا كه صدام به ما بغي كرده است و طغيان كرده است و ظلم كرده است و هجوم كرده است؟ چرا ممالك اسلامي به آيه شريفه‌اي كه مي‌فرمايد كه: «فقاتلوا التي تبغي حتي تفئ الي امر اللّه» چرا عمل نمي‌كنند؟ مع الاسف بعضي از ممالك اسلامي يعني ممالكي كه دولت‌هايشان به اسم اسلام برآنها حكومت مي‌كنند در عين حالي كه مي‌بينند كه او طغيان كرده است و هجوم كرده است بريك مملكت اسلامي بدون جهت، بدون يك حجت، با او اعلام موافقت مي‌كنند يا بعضي پشتيباني مي‌كنند. ما بايد مشكلات اسلامي را در كدام نقطه? عالم طرح كنيم و حل كنيم؟ مسلمين عالم بايد مشكلاتشان را در چه محفلي حل بكنند؟ در محافل بين‌المللي كه دستاورد دولت‌هاي بزرگ است؟ در آن محافلي كه به اسم اسلام است لكن اثري از اسلام در آن نيست؟ بايد مملكت ايران شكواي خودش را به چه مقامي عرضه كند؟ ملتي كه مورد هجوم واقع شده است بدون جهت، بدون عذر، بايد با كي طرح كند اين مطالب را؟ با كدام يك از دولت‌ها اين مسأله را طرح كند؟ برهمه دولت‌هاي اسلامي، به نص قرآن واجب است كه مقابله كنند با دولت عراق تا بر گردد به ذكر خدا و امر خدا!1
?انّما المؤمنون إخوة فاصلحوا بين أخويكم واتّقوا اللّه لعلّكم ترحمون? (حجرات، 49/10)
پيغمبر اسلام عقد اخوّت بين مسلمين، در صدر اوّل، اجرا فرمود و به نصّ «إنّما المؤمنون إخوة» اخوّت بين تمام مؤمنين برقرار شد.
و در كافي شريف است: عن العقرقوفي، قال سمعت أبا‌عبد‌اللّه‌(ع)، يقول لأصحابه: إتّقوا اللّه وكونوا إخوةً بررة متحابّين في اللّه متواصلين متراحمين؛ تزاوروا وتلاقوا وتذاكروا أمرنا وأحيوه.2
وعن أبي‌عبد‌اللّه‌(ع) قال يَحِقّ علي المسلمين الإجتهاد في التواصل والتعاون علي التعاطف والمواساة لأهل الحاجة و تعاطف بعضهم علي بعض حتي تكونوا كما أمركم اللّه عزّوجلّ: «رحماء بينهم…» (فتح، 48/29)3
وعنه‌(ع): تواصلوا وتبارّوا وتراحموا، وكونوا إخوة أبراراً كما أمركم اللّه عزّوجلّ.4
مسلمين مأمورند به دوستي و مواصلت و نيكويي به يكديگر و مودّت و اخوّت؛ و معلوم است آنچه موجب ازدياد اين معاني شود، محبوب و مرغوب است؛ و آنچه اين عقد مواصلت و اخوّت را بگسلد و تفرقه در بين جمعيت اندازد، مبغوض صاحب شرع و مخالف مقاصد بزرگ اوست. و پرواضح است كه اين كبيره? موبقه اگر رايج شود در بين جمعيتي، موجب كينه و حسد و بغض و عداوت شده و ريشه? فساد در جمعيت بدواند؛ درخت نفاق و دورويي در آنها ايجاد كند و برومند نمايد، و وحدت و اتّحاد جامعه را گسسته كند، و پايه? ديانت را سست كند. و از اين جهت برفساد و قبح آن افزوده گردد.
پس برهر مسلم غيور دينداري لازم است براي [حفظ] شخص خود از فساد و نوع اهل دين از نفاق و نگهداري حوزه? مسلمين و نگهباني وحدت و جمعيت و احكام عقد اخوّت، خود را از اين رذيله [حفظ] كند و آنها را نهي از اين عمل قبيح نمايد؛ و اگر خداي نخواسته تاكنون داراي اين عمل زشت [بوده]، از آن توبه كند، و در صورت امكان وعدم فساد، از صاحبش استرضا و استحلال نمايد، والاّ براي او استغفار كرده، و ترك اين خطيئه را نموده، و ريشه? صداقت و وحدت و اتحاد را در قلب خود كشت كرده، تا از اعضاي صالحه? جامعه به شمار آيد و يكي از اجزاي دخيله در چرخ اسلام باشد. و اللّه الهادي إلي سبيل الرشاد.5
مملكت مال خودتان است، الان همان‌طوري كه با عائله? خودتان رفتار مي‌كنيد، محبت نسبت به عائله? خودتان داريد، نسبت به كشور خودتان داشته باشيد، نسبت به برادرهاي خودتان داشته باشيد. اينها برادر شما هستند و ملت برادر هم هست. خداي تبارك و تعالي مي‌فرمايد كه: «المؤمنون إخوة» برادر هستند اينها، بايد به برادري رفتار كرد.چطور شما برادر خودتان را، دلتان نمي‌آيد كه اذيت كنيد، بايد همين طور با هم رفتار كنيد و با ديگران، با ديگران همين طور رفتار كنيد.6
مسلم برادر مسلم است: «انّما المؤمنون إخوة». قرآن كريم عقد اخوت بين مسلمان‌ها انداخته است . برادر كه به برادر ضرر نمي‌رساند. اينها خوفشان اين است كه مبادا اسلام تحقق پيدا بكند و مبادا منافعشان از دستشان برود و الاّ ملت ما اسلام را مي‌خواهند، از باب اينكه از اسلام ضرر نمي‌بينند، اسلام برمنافع آنهاست. با تحقق اسلام همه قشرها در رفاه زندگي مي‌كنند و براي آخرتشان هم تهيه مي‌بينند.7
شما پزشكيد، خداوند حفظ‌تان كند، شما مثل يك پدري نسبت به مريض‌ها بايد باشيد كه علاقه‌مند به اين باشيد كه اين خوب بشود، همان‌طوري كه اگر خداي نخواسته فرزندتان مريض بشود، چطور علاقه‌مند و از روي محبت اين كار را مي‌كنيد، اينها برادر شما هستند، خواهر شما هستند، خداوند عقد اخوت بين همه مؤمنين انداخته «المؤمنون إخوة» برادر شماست مريض شده، اينجا خواهر شماست مريض شده، اين را بايد با كمال رأفت، محبت، انجام بدهيد.8
عزيزان من! در اسلام و پيش من رهبري مطرح نيست، برادري مطرح است. خداي تبارك و تعالي در قرآن كريم ما را برادر خوانده است: «انّما المؤمنون إخوة». بزرگان اسلام ما هم در همين حالي كه رهبراني معذور بودند، در عين حال اين موضوع نزد آنان به اين معنا مطرح نبوده است.9
مؤمنين سرتاسر دنيا برادرند به حسب حكم قرآن؛ و برادرها برابرند و در شادي و غم هم مشتركند. در اسلام همين برادري است كه مبدء همه خيرات است و اينها كه مي‌خواهند اين برادري را از ما بگيرند غائله بپا مي‌كنند. برادرها را مي‌خواهند از هم با لهجه، مختلف كنند، يك‌وقت هم غائله آذربايجان را به كار مي‌آورند كه آنجا هم فرياد مي‌زنند كه جمهوري آذربايجان، يعني جمهوري آذربايجان، جمهوري غير از جمهوري اسلام است، يعني به حسب فهم آنها آذربايجان جدا از اسلام. اين هم توطئه است براي اينكه برادرها را از هم جدا كنند. اسلام، قرآن، عقد اخوت بين ما انداخته است: «المؤمنون إخوة» مؤمنون، همه، نه ترك و نه فارس و نه عرب و نه عجم نه از چه، همه مؤمنين برادرند. اين قرآن است.10
قرآن مي‌فرمايد: «انّما المؤمنون إخوة» و غير از برادري ـ پيش مؤمنين‌ـ چيزي نيست، منحصراً برادرند نه غير برادر، هيچي نيستند الاّ برادري. اين هيچ نيست الاّ برادري، براي اين است كه اگر ما هيچ جهتي را ملاحظه نكنيم الاّ برادري خودمان را، انسجام پيدا مي‌كنيم. همه مؤمنين را، همه مؤمنين را قرآن مي‌خواهد كه با هم برادر باشند و غير از اين هم نباشد در بين، اگر همه مؤمنين در قطرهاي اسلامي، در تمام كشورهاي اسلامي همين يك دستور خدا را كه خدا عقد اخوت بينشان انداخته است، همين يك دستور را عمل بكنند، قابل آسيب ديگر نيست. اگر يك ميليارد جمعيت مسلمان، يك ميليارد جمعيت مسلمان كه مع‌الاسف يك ميليارد جمعيتي هستند كه تحت سلطه غير هستند، يك ميليارد جمعيت تحت سلطه دويست و پنجاه ميليون، اگر اين يك ميليارد جمعيت به اين يك حكم خدا سرنهاده باشند، اطاعت كرده بودند، همين يك حكم را كه «إنّما المؤمنون إخوة» برادرند اينها، اگر اين برادري در همه جا بود، اگر اين برادري در تمام قشرهاي ملت‌ها بود، اين گرفتاري‌ها براي ما پيدا نمي‌شد. برادري اين نيست كه من يك كاري بكنم برخلاف دستور، برخلاف نظام، شما هم يك كاري، اين خلاف برادري است.
حضرت أمير‌المؤمنين‌(ع) هم برادر بود با همه، مسلمان بود، مؤمن بود، برادر بود، رأس مؤمنين بود و برادر بود. عقيل هم برادر حضرت أمير‌المؤمنين بود، عقيل حق داشت بگويد كه من و تو برادريم، من از تو اطاعت نمي‌كنم، اين خلاف برادري بود براي اينكه برادرند در اينكه آن معنايي كه اسلام مي‌خواهد با هم پيش ببرند، اين برادري است، برادري را براي اين درست كردند كه منسجم بشوند به هم و با هم يك ندا پيش ببرند. اگر در يك نظامي فرض كنيد در ژاندارمري يك دسته بايستند بگويند كه ما به تو اطاعت نداريم، ما از تو اطاعت نمي‌كنيم، اين‌طور نيست كه بتواند يك همچو نظامي براي آن مقصدي كه خداي تبارك و تعالي فرموده است، شماها برادر هستيد، بتوانيد برادري كنيد، برادري در اين مقصد اين است كه پشت به پشت هم بدهند و همه پشتيبان هم باشند براي پيشبرد مقصد.11
اين قافله راه افتاده است و دارد طرف خدا مي‌رود، همه با هم باشيد در اين راه، وقتي همه با هم شديد در اين راه، خداوند با شماست، تفرقه نكنيد، با هم برادرند همه، «انّما المؤمنون إخوة» برادريد. ـ بايد‌ـ باز اين يك محكي است كه ما ببنيم كه به ديگران به چشم برادري نگاه مي‌كنيم و برادروار با هم هستيم يا نه خداي نخواسته يك خصومتي توي كار هست و يك گرفتاري‌هايي هست. مؤمن آن است كه با مؤمن ديگر برادر باشد، اين عقد برادري را خدا در اصل براي شما ايجاد كرده.
برادرها! ما بين راه هستيم و دشمن در كمين. يك راهي است كه شخصي ما داريم مي‌رويم كه اين صراط الهي است. دشمن ابليس است و مي‌خواهد نگذارد شما اين راه را طي كنيد، مراقبت از خودتان بكنيد كه اين راه را با سلامت طي كنيد و در آنجا كه مي‌رويد با سلامت وارد بشويد.12
ما بايد بيدار باشيم و بدانيم كه اين حكم الهي كه فرموده است: «انّما المؤمنون إخوة» برادر هستند اينها و هيچ حيثيتي جز برادري با هم ندارند و مكلفند كه مثل برادر با هم رفتار كنند، اين يك حكم سياسي است كه اگر ملت‌هاي مسلم كه تقريباً يك ميليارد جمعيت هستند. اينها برادر با هم باشند و به برادري با هم رفتار كنند، هيچ آسيبي براينها واقع نمي‌شود و هيچ يك از ابر قدرتها قدرت اينكه تجاوز به آنها بكنند ندارند.13
آنهايي ايمان به اسلام آورده‌اند كه قرآن را، و محتواي قرآن را قبول دارند، محتواي قرآني كه مي‌فرمايد كه: مؤمنون إخوه هستند، برادر هستند با هم. برادري هرچه اقتضا مي‌كند بايد اينها انجام بدهند.برادري اقتضا مي‌كند كه اگر به شما صدمه‌اي وارد شد همه? برادرهايي كه در هرجا هستند متأثر باشند. اگر شما خوشحال باشيد همه خوشحال باشند. برادرها! متوجه باشيد كه با اسم‌هاي مختلف، با چيزهايي كه پخش مي‌كنند و تبليغ مي‌كنند، مي‌خواهند بين برادرها را جدايي بيندازند كه اثر اين جدايي افكندن بين برادرها، سلطه? اجانب است برهمه و برگشتن همان اوضاع سابق است كه به همه? شما، به همه? ما از مركز گرفته تاهرجا برويد ظلم شده است و همه را آزار داده‌اند.14
رنگ‌هاي مختلف، اين رنگ، رنگ سفيد است، آن رنگ، رنگ سياه است، آن زرد است. تمام اين مسائل، مسائل تفرقه‌افكن از اين قدرت‌هاي بزرگ و شيطان‌هاي بزرگ است كه بين ملت‌ها و بين افراد انسان‌ها مي‌خواهند تفرقه بيندازند و ما از آن طرف مي‌بينيم كه اسلام تكيه كرده است براخوت با تعبيرهاي مختلف. «انّما المؤمنون إخوة»، از آن استفاده مي‌شود كه كأنه مؤمنين هيچ شأني ندارند الاّ برادري، همه چيزشان در برادري خلاصه مي‌شود. در مقابل اين كلمه و ساير كلماتي كه در قرآن كريم هست، آنها، ابر قدرت‌ها ديده‌اند كه اگر اين كلمه و امثال اين كلمه تحقق پيدا بكند آنها ديگر نمي‌توانند در اين كشورها دخالت كنند.15
آنهايي كه قوه قضايي به آنها محول است، آنهايي كه كارهاي ديگر به آنها محول است، آنهايي كه پاسداري از مرزها به آنها محول هست مثل ارتش و غيره، آنهايي كه همه چيز به آنها محول است و ساير قشرهاي ملت، مكلفند به اينكه اسلام را حفظ كنند، مكلفند به اينكه جمهوري اسلامي را حفظ كنند و اين تكليف، تكليفي است كه از بزرگ‌ترين تكاليفي است كه اسلام دارد و آن حاصل نمي‌شود الاّ با تفاهم، الاّ با اينكه همه ملت با هم برادر باشند. مؤمنون إخوة هستند. اگر اين اخوت ايماني در سرتاسر كشور ما محفوظ بماند و هركسي براي خودش توجه به خود نداشته باشد. توجه به مقصد داشته باشد و خودش را براي مقصد بخواهد هيچ كس نمي‌تواند به اين كشور تعدّي كند.16
?يا أيّها الذين أمنوا اجتنبوا كثيراً من الظن انّ بعض الظن اثم ولاتجسسوا ولا يغتب بعضكم بعضاً أيحب أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتاً فكرهتموه واتّقوا اللّه انّ اللّه توّاب رحيم? (حجرات، 49/12)
صورت ملكوتي آن همان است كه خداوند تبارك و تعالي در كتاب كريمش اشاره به آن مي‌فرمايد و احاديث شريفه نيز صراحتاً و اشارتاً بيان آن را كرده‌اند. قال اللّه عزّوجلّ: «ولا يغتب بعضكم بعضاً أيحبّ أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتاً فكرهتموه». فرمود: «غيبت نكند بعض شما بعضي را. آيا دوست دارد يكي از شما كه گوشت برادر خود را بخورد در صورتي كه مردار است؟ پس كراهت داريد او را البته.»
ما غافليم از آنكه اعمال ما عيناً با صورت‌هاي مناسبه? با آنها در عالم ديگر به ما رجوع مي‌كند. نمي‌دانيم كه اين عمل، صورت مردار خوردن است. صاحب اين عمل همان طور كه چون سگ‌هاي درنده اعراض مردم را دريده و گوشت آنها را خورده، در جهنم نيز صورت ملكوتي اين عمل به او رجوع مي‌كند.17
اسلام را همه بايد حفظ كنيم. واجب است برهمه? ما، همه شما كه اگر توطئه‌اي ديديد و اگر رفت و آمد مشكوكي را ديديد، خودتان توجه كنيد و اطلاع بدهيد. يك بيچاره‌اي به من نوشته بود كه شما كه گفتيد كه همه اينها بايد تجسس بكنند يا نظارت بكنند، خوب، در قرآن مي‌فرمايد كه: «ولا تجسسوا» راست است، قرآن فرموده است، مطاع هم هست امر خدا، اما قرآن حفظ نفس آدم را هم فرموده است كه هركسي بايد «لا تقتلوا أنفسكم» (نساء، 4/29). اين اشكال را به سيد‌الشهدا بكنيد، وقتي كه اسلام در خطر است، همه? شما موظفيد كه با جاسوسي حفظ بكنيد اسلام را. احكام اسلام براي مصلحت مسلمين است، براي مصلحت اسلام است، اگر ما اسلام را در خطر ديديم، همه‌مان بايد از بين برويم تا حفظش كنيم. اگر دماء مسلمين را در خطر ديديم، ديديم يك دسته دارند توطئه مي‌كنند كه بريزند و يك جمعيت بيگناهي را بكشند، برهمه ما واجب است كه جاسوسي كنيم، برهمه ما واجب است كه نظر كنيم و توجه كنيم و نگذاريم يك همچو غائله‌اي پيدا بشود. حفظ جان مسلمان بالاتر از ساير چيزهاست، حفظ خود اسلام از جان مسلمان هم بالاتر است. اين حرف‌هاي احمقانه‌اي است كه از همين گروه‌ها القا مي‌شود كه خوب، جاسوسي كه خوب نيست. جاسوسي، جاسوسي فاسد خوب نيست اما براي حفظ اسلام و براي حفظ نفوس مسلمين واجب است. ما الان يك امانتي در دستمان هست و آن اسلام است. عذر نداريم به اينكه ما بنشينيم كنار بگوييم ديگران بروند حفظش بكنند، امانت مال ديگران نيست، اين امانت، امانت است كه [از] خدا پيش [ماست]، براي همه? ما هست، نگهدارش همه ما هستيم.18
مي‌فرمايد: «ولا يغتب بعضكم بعضاً أيحب أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتاً». شايد اِخبار از صورت برزخيه? عمل مي‌دهد و شايد حديثي كه از حضرت سيد الموحدين منقول است، در موعظه‌هاي بسياري كه به «نوف البكالي» فرموده است، اشاره به همين امر باشد. به حسب يك احتمال در آن حديث است كه نوف طلب موعظه كرد از مولا و ايشان فرمودند: «اجتنب الغيبة فانها ادام كلاب النار ـ ثم قال ـ يا نوف كذب من زعم انه ولد من حلال وهو يأكل لحوم الناس بالغيبة.»19 و از رسول خدا‌(ص) نقل شده كه فرمود: «وهل يكب الناس في النار يوم القيامة الاّ حصائد السنتهم»20 از اين حديث و حديث‌هايي كه كم نيست استفاده مي‌شود كه جهنم صورت باطني اعمال ماست.21
?يا أيّها الناس إنّا خلقناكم من ذكر وانثي وجعلناكم شعوباً وقبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عند اللّه اتقاكم ان اللّه عليم خبير? (حجرات، 49/13)
آن چيز مهمي كه دول اسلامي را بيچاره كرده است و از ظل قرآن كريم دارد دور مي‌كند، آن قضيه نژاد بازي است. اين نژاد ترك است بايد نمازش را هم تركي بخواند! اين نژاد ايران است بايد الفبايش چه جور باشد! آن نژاد عرب است، عروبت بايد حكومت كند نه اسلام! نژاد آريايي بايد حكومت كند نه اسلام! نژاد ترك بايد حكومت كند نه اسلام! اين نژاد‌پرستي كه در بين آقايان حالا دارد رشد پيدا مي‌كند و زياد مي‌شود و دامن مي‌زنند به آن، تا ببينيم به كجا برسد. اين نژاد پرستي كه يك مسأله بچگانه است در نظر و مثل اينكه بچه‌ها را دارند بازي مي‌دهند، سران دول را دارند بازي مي‌دهند، آقا تو ايراني هستي! آقا تو ترك هستي!! آقا تو نمي‌دانم اندونزي هستي! آقا تو چه هستي! آقا تو كجايي هستي! بايد مملكت خودمان را چه بكنيم! غافل از آن نكته اتكايي كه همه? مسلمين داشتند. افسوس، افسوس كه اين نكته?، نقطه اتكا را از مسلمين گرفتند و دارند مي‌گيرند و نمي‌دانم به كجا خواهد منتهي شد، همين نژاد‌بازي كه اسلام آمد و قلم سرخ روي آن كشيد و ما بين سياه و ما بين سفيد، ما بين ترك و ما بين عجم، ما بين عرب و ما بين غير عرب هيچ فرقي نگذاشت و فقط ميزان را تقوا، ميزان را از خدا ترسيدن، تقواي واقعي، تقواي سياسي، تقواهاي مادي، تقواهاي معنوي، ميزان را اين‌طور قرار داد: «ان اكرمكم عند اللّه اتقاكم». ترك و فارس ندارد، عرب و عجم ندارد، اسلام نقطه اتكا است.22
نكته‌اي كه هيچ جاي ترديد در آن نيست اينكه وظيفه هرفرد مسلماني كه در دورترين نقاط جهان اسلامي بسرمي‌برد، همان وظيفه‌ايست كه خلق مسلمان فلسطين بدان موظفند. «المسلمون يد واحدة علي من سواهم يسعي بذمتهم أدناهم.» (مسلمانان به مثابه يك دست واحدند كه در مقابل هركه جز آنان است برافراشته است و همه در مسؤوليت عمومي يكسانند.) تفرقه جويي و نژاد‌پرستي در كار نيست و بين ملت‌هاي اسلامي هيچ‌گونه امتيازي وجود ندارد جز تقوي وپرهيزكاري. «ان اكرمكم عند‌اللّه اتقاكم» واللّه حسبنا ونعم الوكيل. (مسلماً گرامي‌ترين شما نزد خداوند پرهيزكارترين شماست و خداوند براي ما كافي است و او چه خوب سرپرستي است).23
«انّ اكرمكم عند‌اللّه اتقاكم». خداي تبارك و تعالي به طبقات نگاه نمي‌كند كه اين طبقه بالاست، اين نخست‌وزير است، اين اعليحضرت همايوني است، اين نمي‌دانم چه است، اين سردار است، اين چطور است. نزد خداي تبارك و تعالي، اينها هيچ مطرح نيست. در اسلام، تقوا مطرح است. آنكه تقوا دارد، هركه تقوايش زيادتر است، پيش خدا كرامتش زيادتر است. آن كارمندي كه در كارمنديش تقوا دارد، آن نخست‌وزيري كه در نخست‌وزيريش تقوا دارد، تقواي سياسي دارد، آن وزرايي كه تقوا دارند، در كارهايي كه مي‌كنند متقي هستند، با خدا هستند، آن رئيس جمهور كه تقوا دارد الهي‌است. اينها كريمند و اگر خداي نخواسته تقوا در كار نباشد، همه از نظر خدا منفي‌اند. آن روزي كه برملت تقوا پيدا بشود ملت برومند است، كريم است، پيش خدا اكرم است: «انّ اكرمكم عند‌اللّه اتقاكم»، استثنا ندارد. پيغمبر‌اكرم‌(ص) براي اينكه اتقاي ناس بود، اكرم ناس بود.
أمير‌المؤمنين‌(ع) براي اينكه بعد از رسول خدا‌(ص) اتقي النّاس بود، اكرم ناس بود. نسب و سبب، اين حرف‌ها توي كار نيست، تقوا در كار است، تقوا داشته باشيد تا برهمه مشكلات غلبه بكنيد، با خدا باشيد و از هيچ چيز باك نداشته باشيد، اتكال به خدا بكنيد و با هيچ چيز و از هيچ چيز نترسيد.24
اين كلام خبيث، همان كلامي است كه آنها مي‌خواهند كه عرب را يك طرف قرار بدهند و همه مسلمين را در طرف ديگر. فقط عرب مسلم است، پاكستاني مسلم نيست، ايراني مسلم نيست، عرب مسلم واقعي است!! اينها همه بايد (به حسب قولي كه او باز در يك كلامش گفته است) اينها بايد آقايي عرب را بپذيرند!! اين برخلاف اسلام است، برخلاف دستورات قرآن است. قرآن كريم ميزان را تقوا قرار داده است و فرموده است: «ان اكرمكم عند‌اللّه اتقاكم» و صدام ميزان را عربيت قرار داده است، عربيت، چه عربيتي باشد كه مثل عفلق و امثال صدام باشد و چه سايرين. اين برخلاف موازين اسلام و برخلاف ضرورت مسلمين است.25
همان‌طوري كه اسلام مقرر فرموده است كه طبقات در كار نباشد. «وان اكرمكم عند‌اللّه اتقاكم»؛ آني كه تقوايش بيشتر است، آني كه ترسش از خدا بيشتر است، آني كه خدمت براي خدا مي‌كند، او مقدم است. من اميدوارم كه شما كوشش كنيد كه وارد بشويد در اين جمعيت متّقين كه خداي تبارك و تعالي بفرمايد: «اكرمكم عند‌اللّه اتقاكم» و شما هم از آنها باشيد.26
?يمنّون عليك ان اسلموا قل لا تمنّوا عليّ إسلامكم بل اللّه يمنّ عليكم ان هداكم للإيمان ان كنتم صادقين. ان اللّه يعلم غيب السموات والأرض واللّه بصير بما تعملون? (حجرات، 49/17، 18)
ما بيچاره‌ها چه منتي برآنها داريم؛ اخلاص و ارادت ما براي آنها چه نفعي دارد؛ شماو ما برعلماي امت چه منّتي داريم؟ از آن شخص مسأله‌گو گرفته تا آن نبي مكرّم، تا ذات مقدس حقّ، جلّ جلاله، هركس به مرتبه و مقام خود كه راه هدايت را به ما نشان مي‌دهند، برما منتها دارند كه جزاي آنها را در اين عالم نمي‌توانيم بدهيم؛ اين عالَم لايق جزاي آنها نيست: فللّه ولرسوله ولأوليائه المنّة. چنانچه خداي تعالي مي‌فرمايد: «قل لا تمنّوا عليّ إسلامكم بل اللّه يمنّ عليكم ان هداكم للإيمان ان كنتم صادقين. ان اللّه يعلم غيب السموات والأرض واللّه بصير بما تعملون». يعني «بگو به آنها كه به تو منت گذاشتند به اسلام خود، و گفتند ما اسلام آورديم بي‌جنگ: «منت نگذاريد بر من به اسلام خود، بلكه خدا منّت مي‌گذارد برشما به هدايت كردن شما را به ايمان كه مدعي آن هستيد، اگر شما راستگو هستيد در اين ادعا؛ همانا خدا مي‌داند پنهاني‌هاي آسمانها و زمين را، و خدا بيناست به آنچه مي‌كنيد.»
پس، اگر ما صادق باشيم در دعوي ايمان، خداوند در همين ايمان هم برما منت دارد. خداوند بصير به عالم غيب است و مي‌داند صور اعمال ما و صورت ايمان و اسلام ما در عالَم غيب چيست. ما بيچاره‌ها چون اطلاع از حقيقت نداريم، از مسأله‌گو كسب علم مي‌كنيم و به او منت مي‌گذاريم، تقليد عالِم مي‌كنيم، منّت مي گذاريم؛ نماز جماعت به عالِم مي‌خواهيم، به او منت مي‌گذاريم؛ با اينكه آنها برما منّت دارند و خود ما خبر نداريم. بلكه اين منّتها، اعمال ما را واژگون مي‌نمايد و در سجين كشيده آنها را به باد فنا مي‌دهد.27

سوره‌ي ق

?ولقد خلقنا الإنسان ونعلم ما توسوس به نفسه ونحن أقرب اليه من حبل الوريد? (ق،50/16)
البته آن ذات مقدس متصف به قرب و بعد نشود و احاطه قيّومي و شمول وجودي دارد به جميع دايره? وجود و سلسله? تحقق. و اما آنچه در آيات شريفه? كتاب كريم الهي وارد است از توصيف حق تعالي به قرب، مثل قوله تعالي: «وإذا سألك عبادي عنّي فانّي قريب». (بقره، 2/186) وقوله عزّ من قائل: «نحن أقرب إليه من حبل الوريد». و غير اينها، مبني بريك نحو مجاز و استعاره است؛ و الاّ ساحت مقدسش منزه از قرب و بعد حسي و معنوي است؛ چه كه اينها مستلزم يك نحو تحديد و تشبيه است كه حق تعالي منزه از آن است. بلكه حضور قاطبه? موجودات در بارگاه قدس او حضور تعلقي است؛ و احاطه? آن ذات مقدس به ذرات كائنات و سلاسل موجودات احاطه? قيّومي است؛ و آن از غير سنخ حضور حسي و معنوي و احاطه? ظاهري و باطني است.28
?ما يلفظ من قول الاّ لديه رقيب عتيد? (ق،50/18)
آيا ممكن است كسي وجود جهنم و خلود در نار را احتمال دهد، مع الوصف مرتكب خلاف شود؟ آيا مي‌توان گفت كسي خداوند متعال را حاضر و ناظر دانسته خود را در محضر ربوبي مشاهده كند، و احتمال دهد كه براي گفتار و كردار او جزايي باشد، حساب و عقابي باشد و در اين دنيا هركلمه‌اي كه مي‌گويد، هرقدمي كه برمي‌دارد، هر عملي كه مرتكب مي‌شود، ثبت و ضبط گرديده ملائكه اللّه كه «رقيب» و «عتيد»ند مراقب او هستند و تمام اقوال و اعمال او را ثبت مي‌كنند، و در عين حال از ارتكاب اعمال خلاف باكي نداشته باشد.29
?انّ في ذلك لذكري لمن كان له قلب أو القي السمع وهو شهيد? (ق،50/37)
و «قلب» را اطلاقات بسيار و اصطلاحات بيشماري است. پيش اطبا و عامه مردم، اطلاق شود برپارچه? گوشت صنوبري كه با قبض و بسط آن خون در شريانها جريان پيدا كند، و در آن توليد روح حيواني، كه بخار لطيفي است، گردد. و پيش حكما به بعضي مقامات نفس اطلاق شود. واصحاب عرفان براي آن مقامات و مراتبي قائل‌اند كه غور در بيان اصطلاحات آنها خارج از وظيفه است. و در قرآن كريم و احاديث شريفه، در مقامات مختلفه، به هريك از معاني متداوله بين عامه و خاصه اطلاق شده است؛ چنانچه «إذ القلوب لدي الحناجر»(غافر،40/18)، به معناي متعارف پيش اطبا، «لهم قلوب لا يفقهون بها». (اعراف، 7/179)، به معني متداول در السنه? حكما، «وإنّ في ذلك لذكري لمن كان له قلب أو ألقي السمع وهو شهيد.» برطبق اصطلاح عرفا جريان يافته. و در حديث شريف به مناسبت «تفكر»، مقصود، معني متداول پيش حكماست. وامّا «قلب» به اصطلاح عرفا با «تفكر» مناسبتي ندارد، خصوصاً بعضي از مراتب آن؛ چنانچه اهل اصطلاح مي‌دانند.30
و ديگر از مطالب اين صحيفه? الهيّه، قصص انبيا و اوليا و حكما است، و كيفيّت تربيت حق آنها را، و تربيت آنها خلق را؛ كه در اين قصص فوايد بي‌شمار و تعليمات بسيار است. و در آن قصص به قدري معارف الهيّه و تعليمات و تربيت‌هاي ربوبيّه مذكور و مرموز است كه عقل را متحيّر كند. سبحان اللّه وله الحمد والمنّة. در همين قصّه? خلق آدم‌(ع) و امر به سجود ملائكه و تعليمات اسما و قضاياي ابليس و آدم‌(ع) كه در كتاب خدا مكرّر ذكر شده، به قدري تعليم و تربيت و معارف و معالم است براي كسي كه «له قلب أو ألقي السمع وهو شهيد.» كه انسان را حيران كند. و اينكه قصص قرآنيّه، مثل قصّه? آدم و موسي و ابراهيم و ديگر انبيا‌ عليهم‌السلام، مكرّر ذكر شده، براي همين نكته است كه اين كتاب، كتاب قصه و تاريخ نيست، بلكه كتاب سير و سلوك الي اللّه وكتاب توحيد و معارف و مواعظ و حِكَم است. و در اين امور، مطلوب تكراراست تا در نفوس قاسيه تأثيري كند و قلوب از آن موعظت گيرد. و به عبارت ديگر، كسي كه بخواهد تربيت و تعليم و انذار و تبشير كند، بايد مقصد خود را با عبارات مختلفه و بيانات متشتّته ـ گاهي در ضمن قصه و حكايت و گاهي در ضمن تاريخ و نقل و گاهي به صراحت لهجه و گاهي به كنايت و امثال و رموز ـ تزريق كند تا نفوس مختلفه و قلوب متشتّته هريك بتوانند از آن استفادت كنند.31
فإذا بلغ السالك الي اللّه والمجاهد في سبيله الي ذاك المقام، و تجلي له الحق في مظاهر الخلق مع عدم الاحتجاب عن الحق و الخلق؛ بل بنحو الوحدة في ملابس الكثرات والكثرة في عين الوحدة، ينفتح له ابواب من المعرفة والعلوم والأسرار الإلهية من وراء الرسوم؛ منها حقيقة الأمر بين الأمرين التي وردت من لدن حكيم عليم علي لسان الرسول الكريم واهل بيته عليهم‌السلام، من الرب الرحيم، فإنّ فهم هذه الحقيقة ودرك سرها وحقيقتها لا يتيسر الاّ «لمن كان له قلب أو ألقي السمع وهو شهيد». فإنه يري بعين البصيرة والتحقيق، بلا غشاوة التقليد و حجاب العصبية، انّ كل موجود من الموجودات بذواتها وقواها الظاهرية والباطنيّة من شؤون الحق و اطواره وظهوراته و تجلياته.32
اكنون اين سردي و سستي كه در ما است، از سردي فروغ ايمان و سستي بنياد آن است، و الاّ اگر اين همه اخبار انبيا و اوليا‌عليهم‌السلام و برهان حكما و بزرگان عليهم الرضوان، در ما ايجاد احتمال كرده بود، بايد بهتر از اين قيام به امر و كوشش در تحصيل كنيم. ولي جاي هزار گونه افسوس است كه شيطان، سلطنت برباطن ما پيدا كرده و مجامع قلب و مسامع باطن ما را تصرّف نموده نمي‌گذرد فرموده? حق و فرستاده‌هاي او و گفته‌هاي علما و مواعظ كتابهاي الهي به گوش ما برسد. اكنون گوش ما گوش حيواني دنيوي است و موعظه‌هاي حقّ از حدّ ظاهر و از گوش حيواني ما به باطن نمي‌رسد ـ «ذلك لذكري لمن كان له قلب أو ألقي السمع وهو شهيد».
از وظايف بزرگ سالك الي اللّه و مجاهد في سبيل اللّه آن است كه در خلال مجاهده و سلوك از اعتماد به نفس بكلّي دست كشد و جبلّتاً متوجّه به مسبّب الاسباب و فطرتاً متعلّق به مبدأ المبادي گردد، و از آن وجود مقدس، عصمت و حفظ طلب كند و به دستگيري آن ذات اقدس اعتماد كند و در خلوات، تضرّع به حضرتش ببرد و اصلاح حالش را با كمال جديّت در طلب بخواهد كه جز ذات مقدّس او پناهي نيست.33

سوره‌ي ذاريات

?وما خلقت الجن والانس الاّ ليعبدون? (ذاريات، 51/56)
بدان كه سالك الي اللّه را به حسب نشأت وجوديّه مكان‌هايي است كه از براي هريك از آنها آداب مخصوصه‌ايست كه تا سالك بدانها محقق نشود، به صلوة اهل معرفت نائل نگردد.
اوّل، نشئه? طبيعيّه و مرتبه? ظاهره? دنياويّه است كه مكان آن ارض طبيعت است. قال رسول‌اللّه‌(ص): جعلت لي الأرض مسجداً وطهوراً.34 سالك را در اين مرتبه ادب آنست كه به قلب خود بفهماند كه نزول او از نشئه? غيبيه? و هبوط نفس از محلّ اعلاي ارفع به ارض سفلاي طبيعت وردّ او به أسفل سافلين از احسن تقويم براي سلوك اختياري الي اللّه و عروج به معراج قرب و وصول به فناء اللّه و جناب ربوبيّت است، كه غايت خلقت و نهايت مقصد اهل اللّه است، مي‌باشد ـ رحم اللّه امرء علم من أين وفي أين وإلي أين ـ.35
سالك بايد بداند از دار كرامت اللّه آمده و در دار عبادت اللّه واقع است و به دار جزاء اللّه خواهد رفت. عارف گويد: من اللّه وفي اللّه وإلي اللّه. پس سالك بايد به خود بفهماند و به ذائقه? روح بچشاند كه دار طبيعت مسجد عبادت حق است و او براي همين مقصد در اين نشئه آمده، چنانچه حق تعالي جلّت عظمته فرمايد: «وما خلقت الجنّ والإنس إلاّ ليعبدون.» و چون دار طبيعت را مسجد عبادت يافت و خود را معتكف در آن دانست، بايد به آداب آن قيام و از غير تذكّر حق صائم شود.36
?ان اللّه هو الرزّاق ذو القوة المتين? (ذاريات، 51/58)
بايد دانست آنچه از فطريات سليمه و لازمه? فطرت مخموره? غير محتجبه است، شكرگزاري و ثناجويي از ذات مقدّس منعم علي الاطلاق است كه بسط بساط رحمتش در سرتاسر دار تحقق پهن گرديده، و تمام ذرّات كائنات از خوان نعمت و ظلّ رزّاقيت ذات مقدّسش برخوردارند. و چون ذات مقدّسش كامل مطلق و كمال مطلق است و لازمه كمال مطلق، رحمت مطلقه و رزّاقيت علي الاطلاق است، ديگرموجودات و نعمت‌هاي آنها ظلّ رحمت او و جلوه? رزّاقيت اويند، و هيچ موجودي را از خود، كمال و جمال و نعمت و رزّاقيتي ـ ازلاً و ابداً ـ نيست.
و هركس نيز به صورت، داراي نعمت و كمالي است، در حقيقت، مرآت رزّاقيت و آينه? كمال آن ذات مقدس است؛ چنانچه از كريمه ?شريفه?: «إنّ اللّه هو الرزّاق ذو القوّة المتين» كه حصر رزّاقيت به حق تعالي فرموده، اين معني به طور اكمل مستفاد شود. و دقيق‌تر از اين، استفاده شدن اين گونه مطالب است، از مفتاح كتاب شريف الهي كه فرمايد: «الحمد‌للّه ربِّ العالمين» (فاتحه، 1/2) كه تمام محامد و جميع اثنيه را منحصر به ذات مقدّس فرمايد، خصوصاً با متعلق بودن «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» چنانچه در مسلك اولياي عرفان و اصحاب ايقان است،37 و در اين دقيقه اسراري است كه كشف آن خالي از خطر نيست.
بالجمله، فطرت سليمه كه محتجب به تحت استار تعيّنات خلقيّه نشده، و امانت را چنانچه هست به صاحبش مردود نموده، در هرنعمتي شكر حق كند؛ بلكه نزد فطرت غير محجوبه، هرشكري از هرشاكري و هرحمد و ثنايي از هرحامد و ثناجويي ـ به هر عنوان و براي هركس و هرنعمت باشد ـ به غير ذات مقدّس حق ـ جلّ و علا ـ راجع نشود، گرچه خود محجوبين گمان كنند مدح غير او كنند و ثناي غير او نمايند. و از اين جهت توان گفت: بعثت انبيا براي رفع اين حجاب و برچيده شدن استار از جلوه? جمال ازلي ـ جلّت عظمته ـ است. و شايد كريمه شريفه?: «إنْ من شيء إلاّ يسبّح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم» (اسراء، 17/44) و امثال آن 38 اشاره? به همين دقيقه باشد.39

پاورقيها:

1. امام خميني‌(ره)، صحيفه? نور، 13/124.
2. اصول كافي، 2/175، كتاب الإيمان والكفر، باب التزاحم والتعاطف، ح1.
3. همان، ح14.
4. همان، ح2.
5. امام خميني‌(ره)، شرح چهل حديث يا أربعين حديث/310، 311.
6. صحيفه? نور، 6/274.
7. همان، 9/268.
8. همان، 11/24.
9. همان/65.
10. همان/72، 73.
11. همان/148.
12. همان، 12/128.
13. همان، 13/25.
14. همان/ 45، 46.
15. همان، 15/278.
16. همان، 17/253.
17. شرح چهل حديث يا أربعين حديث/303.
18. صحيفه? نور، 15/100، 101.
19. بحار الأنوار، 75/248، ح13.
20. كافي، 2/115، ح14.
21. صحيفه? نور، 22/349.
22. همان، 1/89.
23. همان/138.
24. همان، 5/144.
25. همان، 13/164.
26. همان، 19/76.
27. شرح چهل حديث يا أربعين حديث/44.
28. همان/ 288، 289.
29. امام خميني، جهاد اكبر يا مبارزه? با نفس/50.
30. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/190.
31. امام خميني‌(ره)، آداب الصلوة/186، 187.
32. امام خميني‌(ره)، شرح دعاي سحر/103، 104.
33. آداب الصلوة/46، 47.
34. وسائل الشيعه، 3/593، باب 1، ح8.
35. خدا رحمت كند كسي را كه دانست از كجا آمده، در كجاست و به كجا مي‌رود، ملا صدرا، مفاتيح الغيب/50.
36. آداب الصلوة/101، 102.
37. ابن عربي، تفسير القرآن الكريم، 1/9، 10.
38. رعد، 13/13؛ جمعه، 62/1 و حديد، 57/2.
39. امام خميني‌(ره)، شرح حديث جنود عقل و جهل/186، 187.
سه شنبه 11 مهر 1391  2:14 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آموزه هايى از سوره حجرات

آموزه هايى از سوره حجرات

آية اللّه محمد هادى معرفت

ايـن سـوره مـدنى است و تمامى آيات آن در مدينه نازل شده است . ترتيب نزول آن , صدوهفتمين سـوره مـى بـاشد و پس از سوره مجادله نازل گرديده است . شماره آن در مصحف , چهل و نهمين سوره است و هجده آيه دارد.
در ايـن سـوره , حـقايقى ارزنده در باره ادب و سلوك اسلامى , اجتماعى ,سياسى و اخلاقى مطرح شده است , حقايقى كه پايه هاى اصول اسلامى راتشكيل داده , جامعه اى سالم و قدرتمند با فرهنگى سرشار از فضيلت مى سازد.
ايـن سـوره , دوازده مـساءله از مسائل اساسى اسلامى را بيان مى كند و به هشت مساءله ديگر اشاره دارد:
1 ـ پيشى نگرفتن بر مسؤولان و اولياى امور و همواره پيرو بودن و سرتسليم فرود آوردن در مقابل آنان .( آيه 1)
2 ـ مـؤدب بودن در هنگام برخورد با مسؤولان و حفظ احترام آنان و هرگزكارى نكنند كه آنان را دل آزرده كـنـند و اين , مايه دلگرمى مسؤولان اموراست , تا در كارهاى محوله جديتر رفتار كنند.(آيه 2-6)
3 ـ اولياى امور, نبايد در تصميمات سياسى شتابزدگى نشان دهند .بايد بامتانت و صبر و حوصله درباره امور بينديشند و هرگز در تصميمات خود,تسليم جنجال نگردند, بلكه بايد جوانب امور را بخوبى بررسى نمايند.(آيه 7)
4 ـ ولـى امـر مـسـلـمـيـن , بـايد داراى ويژگيهاى (صلابت ), (اتكاء به نفس ),(قدرت انديشه ) و (تـصميم گيرى مناسب ) بوده باشد, همچنين بى اراده نباشد و تحت تاءثير احساسات قرار نگيرد و خلاصه اين كه دنباله رواحساسات زودگذر نباشد .(آيه 8)
5 ـ در تـشـكـيـلات ادارى , سياسى , نظامى و انتظامى , بايد قدرتمند باشند.فتنه ها و آشوبها را به بهترين شكل فرونشانند .ابتدا از راه مسالمت آميز اقدام كنند و اگر مؤثر نبود, با توسل به زور, آتش آشوب را سركوب كنند .(آيه9 -10)
6 ـ افـراد جـامعه اسلامى , بايد احترام متقابل را در ميان خود حفظ نمايندو يكديگر را با احترام ياد كنند و نسبت به هم بى احترامى نكنند .(آيه 11)
7 ـ حـسن ظن و خوش گمانى بايد بر جامعه اسلامى حاكم باشد, يعنى بايد مسلمانان در سلوك و رفتارشان به گونه اى باشند كه مظهر حسن نيت بوده , هرگز مايه سؤال و بدگمانى قرار نگيرند.
8 ـ و نيز در كارهاى شخصى يكديگر به كنجكاوى و تجس س برنخيزند,كه اين خود مايه سوءنيت است , عيب جويى نكنند, و درصدد برملا ساختن كاستيهاى افراد نباشند .(آيه 12)
9 ـ جامعه اسلامى بايد تفاهم داشته باشند و در شناخت يكديگربكوشند, تا بتوانند از دستاوردهاى يكديگر بخوبى بهره مند گردند .(آيه13)
10 ـ راسـتـى و درسـتى بايد بر نفوس مسلمانان حاكم باشد و هرگز نفاق ودورويى نورزند . آنچه مى گويند, صادقانه باشد و در پيشگاه خدا و اولياى امور دروغ نگويند .(آيه 14)
11 ـ بـايـد ثـابـت قـدم و استوار باشند و هرگز با شك و ترديد در امورننگرند, يعنى در امور دقت نـمـوده , بـه واقعيتها نزديك گردند, تا مطلبى بر آنهاپوشيده نباشد, اين خود يك گونه آگاهى سياسى اجتماعى است كه بايدمسلمانان از آن برخوردار باشند .(آيه 15)
12 ـ در پـايـان سـوره از يك حقيقت آشكار سخن مى گويد, كه پيوسته مسلمانان بايد به آن توجه داشـتـه بـاشند, و هرگز آن را به فراموشى نسپرند.اين حقيقت كه جامعه سالم و سعادتمندى كه نصيب آنان گرديده , از لطف ورحمت الهى است كه بر آنان ارزانى داشته است , لذا آن را بايد قدر دانسته ,پيوسته شكرگذار باشند, تا اين نعمت همواره پايدار بوده باشد .(آيه هاى15 -18)
مطالبى كه در اين سوره بدانها اشاره شده است , از اين قرارند:
1 ـ مساءله (حبط اعمال ) :برخى اعمال ناشايست كه سبب مى شوند آثاراعمال شايسته محو و نابود گردد, در آيه 3 بدانها اشاره شده است : (ولا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم وانتم لاتشعرون )
2 ـ قـاعـده (لـطف ) :خداوند براى نزديك شدن بندگان به طاعات و دورى گزيدن از گناهان , اسـباب آن را فراهم مى كند, خوبيها را جلوه گر مى سازد وزشتيها را نمايان مى كند, تا بندگان از زيباييها كاملا آگاه گردند و به آنهاروآورند, و از پليديها روگردان شوند: (ولكن اللّه حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم و كره اليكم الكفر والفسوق والعصيان ) آيه 7.
3 ـ مـسـاءلـه (حـب فى اللّه و بغض فى اللّه ) كه از اساسيترين مسائل زيربنايى دين و ايمان راستين است .
4 ـ فـضـل الـهى : خداوندآنچه به انسان ارزانى داشته , از مقام رحمت وفضل او سرچشمه گرفته است . گرچه انسانها شايسته آن بوده اند, ولى طلبكار نبوده اند, زيرا بندگان بر مولا حقى ندارند و اين مولاست كه بر گردن همگان حق فراوان دارد. (فضلا من اللّه و نعمة واللّه عليم حكيم ) آيه 8. (و ما كنت ترجو ان يلقى اليك الكتاب الا رحمة من ربك ) قصص / 86.
5 ـ حاكميت عدالت بر جامعه اسلامى , كه همان اصل (برابرى ) است : (فاصلحوا بينهما بالعدل و اقسطوا ان اللّه يحب المقسطين ) آيه 9.
6 ـ اصـل برادرى در اسلام كه فراتر از اصل برابرى است , زيرا برادرى باايثار و گذشت و فداكارى همراه است : (انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم ) آيه 10.
7 ـ ايـمـان , اساس اسلام و پايه استوار دين است , زيرا ايمان , باورى است كه اساس باورها را تشكيل مـى دهـد, ولـى اسـلام , سازشى است كه امكان دارداز روى مصلحت انديشى باشد, نه از روى باور داشتن . لذا اسلام آوردن بتنهايى كافى نيست . (قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم ) آيه 14.
8 ـ از نشانه هاى ايمان صادق , باور داشتن خدا و رسول (توحيد ورسالت ) و ترديد نداشتن در آنچه از جانب خدا رسيده و پيامبر آن را به مردم رسانيده است , مى باشد و نيز دريغ نداشتن از فداكارى و گذشتن از جان ومال در راه خدا: (انـمـا الـمـؤمنون الذين آمنوا باللّه و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم وانفسهم فى سبيل اللّه اولئك هم الصادقون ) آيه 15.

تفسير تفصيلى سوره

ايـن سـوره براى تربيت وتهذيب مسلمانان از آلودگيها آمده است , تا آنان اززشتيها و پليديها دور نگاه داشته شوند و جامعه اى سالم و پاك داشته , باسعادت و آرامش خاطر زندگى كنند.
در شـاءن نـزول سـوره گـفـتـه اند: برخى از قبايل عرب به مسجد پيامبر(ص )وارد شدند و قصد مناظره با حضرت را داشتند .آنان تا نزديكى خانه پيامبركه درآن به مسجد باز مى شد, آمدند و صدا در دادند: (يا محمد, اخرج الينا نفاخرك ؛ اى محمد! بيرون آى تا با تو مفاخرت ورزيم .) و بارها او را صدا زدند. پـيـامـبـر از اين گستاخى آزرده خاطر گرديد .آن گاه بيرون آمده , مفاخرت آنان را كه به ثروت ناچيز و ناپايدار و افراد اندك خود ـ كه گمان مى بردندبزرگترين قدرت مالى و انسانى در منطقه هـسـتـند, و به خود مى باليدند ـ گوش فراداد .
آن گاه حضرت به ثابت بن قيس دستور فرمود تا جـواب مـفـاخـرت آنـان را بـگـويـد و او از قـدرت و شـوكـت اسلام سخن گفت و بر آنان برترى جـست .
سپس شاعر آنان اشعارى سرود و پس از آن , حسان بن ثابت اشعارى درمقابله آورد, و مايه سرافكندگى آنان گرديد.((1))
بسم اللّه الرحمن الرحيم (يا ايها الذين آمنوا لاتقدموا بين يدى اللّه و رسوله و اتقوا اللّه ان اللّه سميع عليم )(1) خطاب به مؤمنان است كه دين و اسلام را باور داشته اند, و از اين رو, بايدبه لوازم آن گردن نهند.
جـمله (لاتقدموا بين يدى اللّه و رسوله ) كنايه از پيشى گرفتن است , يعنى اى كسانى كه دين خدا را بـاور داشته ايد, هرگز بر خدا و رسول پيشى نگيرد.كنايه از پيشى گرفتن بر دستورات شريعت است , يعنى از خود چيزى نگوييدو خود را پيشرو شريعت نگيريد و پيش از دستور شرع , اظهارنظر ناروانكنيد.
مـقصود از پيشى گرفتن ,از خود نظر دادن و اصرار ورزيدن بر نظر خويش است . يك فرد مسلمان بـايـد پـيـرو نظرات شرع باشد و اگر در امور سياسى وتدبيرى , نكته اى به نظرش رسيد, آن را به عنوان ناصح عرضه كندو اصرارنورزد .مخصوصا اگر پس از تصميم گيرى نهايى باشد كه خداوند از آن نهى فرموده است : (و ما كان لمؤمن و لامؤمنة اذا قضى اللّه و رسوله اءمرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم و من يعص اللّه و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا) احزاب /36؛بر هيچ زن و مرد مسلمان روا نباشد كه پس از حكم خدا ورسول از خوداختيارى داشته باشند و هر كه از فرمان خدا و رسول سرپيچى كند, هر آينه آشكارا گمراه گرديده است .
خلاصه : انضباط در همه امور, مخصوصا در اموركشورى از ضروريات اوليه به شمار مى رود.
در اين جا به اين نكته بايد توجه داشت كه بر هر فرد مسلمان واجب است نظر خود را اظهار نمايد و اگر خللى در امورببيند يا احتمال دهد, نظرخود را بيان كند, مخصوصا اگر طرف مشورت قرار گيرد, زيرا اين امر لازمه شورايى بودن امور مسلمانان است . (و امرهم شورى بينهم ) شورى /38. مخصوصا اگرطرف مشورت ولى امر قرار گرفتند: (و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على اللّه ) آل عمران /159.
ايـن يـك دسـتـور اسـلامى است كه همه مسلمانان بايد ناصح و خيرخواه باشند .بويژه خيرخواهى نسبت به اولياى امور, از وظايف مسلم آنان است .
خـلاصـه : لازمـه شـورايى بودن تشكيلات اسلامى حتى در امور رهبرى , آن است كه راءى اكثريت مـلاك قـاطع باشد .لذا همگى بايد تشريك مساعى نموده , اظهارنظر كنند, با علم به اين جهت كه راءى اكثريت مناط است .آرى مـقـام رهبرى نيز بايد براى راءى اكثريت ارزش قائل باشد و اگر برخى مواقع , راءى خويش را برخلاف راءى اكثريت مى داند, بايد از اكثريت پيروى كرده , بر خدا توكل كند.
جمله (فاذا عزمت فتوكل على اللّه )به همين نكته اشاره دارد, كه اگراحيانا, ولى امر يا اولياى امور, در راءى اكـثريت ـ كه حجت است ـ احتمال خلاف واقع مى دهند, بايد آن را به خدا واگذار كنند, اوست كه هرگونه زيان احتمالى را جبران مى كند.
پس تفسير آيه چنين مى شود: اى مـؤمـنـان ـ كـه ديـن را پـذيـرفته ايد و حقيقت شريعت را باور داريد ـ هرگزبر اولياى امور و مـسـؤولان امـر گـسـتاخى نورزيد و اگر از شما اظهارنظرخواستند, يا خود مطلبى درباره امور سـياسى يا ادارى كشور به نظرتان رسيدو ارائه داديد, بدانيد كه وظيفه خود را انجام داده ايد, پس اصـرار نـورزيـد كـه حتما راءى و نظر شما جامه عمل بپوشد و از خدا بترسيد, اگر چنين گمانى بـه خـود روا داشته ايد, زيرا وظيفه مسؤولان آن است كه آراى شما و ديگران رادر معرض مشورت گـذارنـد و چـنانچه اكثريت آورد, قابل اجرا مى باشد.مسؤولان را بيش از اين وظيفه اى نيست و نبايد جز اين اقدامى نمايند. البته خدا دانا و شنواست و آنچه بكنيد يا بينديشيد, از آن آگاهى خواهدداشت .
در هـمـيـن رابطه ادامه مى دهد:(يا ايها الذين آمنوا لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى و لاتجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لاتشعرون ؛(2) اى مؤمنان ! صداى خويش را فراتر از صداى پيامبر نبريد .در برابر او بلندسخن نگوييد و داد و فرياد نـزنـيد, آن گونه كه يكديگر را بلند صدا مى كنيد, تامبادا اعمال شما محو و نابود گردد, در حالى كه نمى دانيد چه شده است .)
در سوره نور آيه 63 نيز آمده است : (لا تجعلوا دعاء الرسول كدعاء بعضكم بعضا؛ يـعـنى هنگامى كه پيامبر را فرامى خوانيد, بايد به گونه اى احترام آميزباشد, نه همچون فراخوانى شما نسبت به يكديگر كه به طور عادى ومعمولى مى باشد.)
اين يك ادب اسلامى است كه مردم بايد در برابر مسؤولان والامقام ودلسوز جامعه , فروتن باشند و گـسـتاخى و بى پروايى از خود نشان ندهند,زيرا اين گستاخى ممكن است به حبط عمل و نگون سـاخـتـن سـاخـتـه هـاى نيك پيشين بينجامد و آنچه به عنوان تسليم نسبت به پيشگاه بزرگان مسؤول انجام داده , از هم فرو ريزد و واژگون گردد, زيرا يك عمل ناشايست , گاه ازپوشالى بودن اعمال شايسته قبلى حكايت مى كند.
الـبته (حبط اعمال ) ـ كه نابود شدن عمل گذشته است ـ در صورتى است كه عمل متاءخر كاشف از پوشالى بودن عمل سابق بوده باشد و گرنه هرعمل , چه زيبا و چه زشت , جاى خود را دارد, و اثر خويش را مى بخشد: (فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره ) برخى , رفع صوت را در اين آيه , به قصد توهين و جسارت به مقام قدس پيامبر(ص ) دانسته اند, كه موجب كفر مى شود, و از اين رو, سبب حبط ونگون ساختن تمامى اعمال شايسته مى گردد. ولـى مـفـاد آيـه عام است , و نمى توان آن رامخصوص صورتى دانست كه قصد گستاخى داشته و درصـدد هـتك حرمت مقام نبوت بوده اند, زيرا ظاهرامر نشان مى دهد كه چنين قصدى در ميان نبوده است . بـه عـلاوه مفاد آيه , به زمان رسالت اختصاص ندارد و همه زمانها را دربرمى گيرد و اين يك ادب است كه درحضور پيشوايان بايد آهسته سخن گفت و آنان را بلند و با نام شخصى فرانخواند كه اين بى ادبى , كاشف از يك نوع بى تفاوتى و افسارگسيختگى است و سبب حبط عمل مى گردد.
آرى , ايـن مـعنى در صورتى قابل توجيه است كه بتدريج و ناخواسته ,موجب كفر و توهين به مقام رسالت گردد. شيخ طوسى در تفسير آيه گويد: بلند كردن صدا در پيشگاه پيامبر گرامى ,به گونه اى كه به آن مقام استخفاف بوده باشد, و آن را سبك شمرده باشند.وى گويد: عادت بر آن جارى است صدا را هنگامى بلند مى كنند كه احترامى براى طرف مخاطب قائل نباشند.((2)))اين گونه رفتار, بتدريج بدون آن كه به آن توجهى باشد, موجب ارتدادمى گردد و لذا در آيه تصريح شده است : (اءن تحبط اعمالكم و اءنتم لاتشعرون ) انـسـان موقعى كه كار ناشايستى انجام دهد, اگر بار نخست باشد, براى اوگران خواهد آمد, ولى بـتـدريج بر اثر تداوم بر آن كار, زشتى آن كمرنگ مى گردد و تا جايى مى رسد كه بر آن كار عادت كـرده , اصلا زشتى آن رانمى بيند, و چه بسا با آن خو گرفته , بر وى آسان مى گردد .
اين جا است كـه يك گناه در نظر پروردگار بزرگتر از پيش جلوه مى كند و چه بسا مايه كفر وارتداد مى شود, چـنـان كه در مورد بحث , توهين عملى نسبت به ساحت قدس نبوى , امرى عادى در نظر مرتكب جـلـوه كـند و مايه كفر بوده باشد, درحالى كه خود مرتكب توجهى چندان به آن ندارد.((3)))
در ادامه آيه قبل , از دو گروه مؤدب و بى ادب سخن مى گويد, نخست ازگروه مؤدب : (ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول اللّه اولئك الذين امتحن اللّه قلوبهم للتقوى لهم مغفرة و اجر عظيم )(3) آنـان كـه صداى خود را در حضور پيامبر كوتاه كرده , فروكش مى كنند(غض : فروكشيدن چشم يا صـدا را گـويـند) همان كسانى هستند كه خداونددلهايشان را براى تقوا و پرهيزكارى , و تعهد به قـوانين و احكام الهى تحت آزمايش قرار داده و خالص گردانيده است . (امتحان : آزمايش نمودن و پيروزاز آزمايش بيرون آمدن ) آنان آمرزيده اند و پاداش عظيمى دريافت خواهندنمود.
سپس گروه بى ادب را يادآور مى شود: (ان الذين ينادونك من وراء الحجرات اكثرهم لايعقلون (4) و لو انهم صبروا حتى تخرج اليهم لكان خيرا لهم واللّه غفور رحيم )(5) حجره , اطاق نشيمن است .
منزلگاه پيامبر اكرم و همسران گرامى ايشان دركنار مسجد قرار داشت و در آنها به مسجد باز مى شد. هـيـاءت اعزامى (وفد)بنى تميم كه به ديدار حضرت آمده بودند,نمى دانستند كه پيغمبر در كدام يك از اطاقها به سر مى برد, لذا گرد اطاقهامى گرديدند و با صداى بلند ندا درمى دادند: (يا محمد اخرج الينا) (اى محمد, خارج شو) كه لحن بسيار زننده و تندى بود و از كمى ادب و فهم ايشان حكايت مى كرد .
از اين رو, درباره آنها اين آيه نازل گرديد: كـسانى كه تو را از پس حجره ها مى خوانند و با صداى بلند از تو مى خواهندبيرون آيى , بيشترشان نمى فهمند, و فاقد شعور انسانى هستند .و اگر آنان شكيبايى كنند تا خود به سراغ ايشان روى , هر آيـنـه بـرايـشان بهتر و پسنديده ترمى بود, البته خداوند آمرزنده و مهربان است . (يعنى از بى ادبى اينان چشمپوشى مى كند, زيرا قصد بدى نداشته اند).
بلند كردن صدا نزد قبر پيامبر(ص ): در ايـن جـا ايـن تـذكـر لازم است كه بلند كردن صدا, همان گونه كه در زمان حيات پيامبر و در حضور ايشان ناروا بود, در زمان وفات و نزد قبر آن حضرت نيز نارواست , زيرا نفوس طيبه , حيات و ممات ندارند: (احياء عند ربهم يرزقون ) در اذن دخول حرمهاى هر يك از ائمه معصومين : مى خوانيم : (الـلـهـم انـى وقـفت على باب من ابواب بيوت نبيك ـ صلواتك عليه و آله ـ وقد منعت الناس ان يـدخـلوا الا باذنه , فقلت : (يا ايها الذين امنوا لاتدخلوابيوت النبى الا ان يوذن لكم ) اللهم انى اعتقد حـرمـة صـاحـب هـذا الـمـشـهدالشريف فى غيبته كما اعتقدها فى حضرته , و اعلم ان رسولك و خـلـفائك :احياء عندك يرزقون , يرون مقامى و يسمعون كلامى و يردون سلامى و انك حجبت عن سـمـعـى كـلامـهـم و فتحت باب فهمى بلذيذ مناجاتهم .(4)
همچنين در اصول كافى از امام باقر(ع ) درباره ماجراى وفات امام حسن مجتبى (ع ) و ممانعتى كه از سوى (عايشه ) درباره دفن آن حضرت در جوارپيامبر(ص ) به عمل آمد, و سروصدايى كه در آن جا بلند شد, آمده است : امـام حسين (ع ) به آيه : (يا ايها الذين آمنوا لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى ) تمسك جسته , آن را تـلاوت نـمـود و سـپس فرمود: رسول خدا فرموده :(ان اللّه حرم من المؤمنين امواتا ما حرم منهم احـيـاء), خـداونـد آنچه را كه ازمؤمنان در حال حيات تحريم كرده , در حال مرگشان نيز تحريم كـرده اسـت .(5)بنابراين , رفع صوت , همان گونه كه در حضور پيامبر روا نبوده است درحرم و نزد قبر شريفشان نيز روا نخواهد بود.
نـكـتـه ديـگـرى كه در اين سوره مطرح است , نكوهش از شتابزدگى در اموراست , زيرا هرگونه شـتـابـزدگى در تصميم گيرى و انجام دادن كارها بيشتر باناكامى يا نارسايى روبرو مى گردد و شـخص شتابزده آن گونه كه بايد, موفق نخواهد بود, از جمله (وليدبن عقبه ) است كه پيامبر(ص ) او را بـراى گـردآورى زكـات از قـبـيله (بنى المصطلق ) فرستاده بود .مردم قبيله باخوشحالى از نماينده پيامبر استقبال نمودند, ولى از آن جا كه ميان وليد وقبيله در دوران جاهليت دشمنى بود, وى گـمـان كرد كه آنان قصد سوء دارند,لذا فورا بازگشت , و به اطلاع پيامبر رساند كه قبيله از دادن زكـات خـوددارى كـردنـد .
پـيـامبر سخت خشمگين گرديد, و آهنگ قبيله نمود تا با آنان پيكاركند .در اين باره , آيات ذيل نازل گرديد: (يـا اءيـهـا الذين آمنوا ان جاءكم فاسق بنباء فتبينوا اءن تصيبوا قوما بجهالة فتصبحوا على ما فعلتم نادمين )(6) اى كـسانى كه ايمان آورده ايد: اگر شخص فاسقى خبرى براى شما آورد,درباره آن تحقيق كنيد, مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب رسانده , از كرده خويش پشيمان شويد.
ايـن آيـه , كـامـلا از شـتـابزدگى كه پيامد نامطلوبى خواهد داشت و پشيمانى به بار خواهد آورد, نكوهش كرده است . از اين رو در حديث آمده است : (التاءنى من الرحمان , و العجلة من الشيطان .(6)

حجيت خبر واحد

در علم اصول , به اين آيه بر حجيت خبر واحد استدلال شده است , به اين گونه كه از مفهوم شرط يا مفهوم وصف استفاده مى شود در صورتى كه خبر دهنده فاسق نباشد, سخن او مورد پذيرش است .
در اين زمينه , برخى عدالت و ديگران وثاقت را شرط كرده اند. ولـى ايـن اسـتدلال , پايه استوارى ندارد, زيرا اگر مفهوم شرط منظور باشد,بايد با تاءويل و تقدير تـقـديـم و تـاءخير فرض شود به اين صورت : (النباء ان جاءبه الفاسق فتبينوا..) كه موضوع را (نباء) گـرفـتـه و آوردن فاسق را شرط دانسته باشد .
البته اين گونه تقديرها خلاف ظاهر و خلاف اصل به شمار مى رود. اگـر از مـفـهـوم وصـف استفاده شده ـ كه بيشتر بر همين روش رفته اند آشكارا معلوم است كه مـفـهـوم وصـف را اصوليون از (دليل خطاب ) دانسته ,معتبر نمى دانند .مقصود از (دليل خطاب ) مفاهيمى است كه از گوشه هاى كلام و قيودى كه احيانا در كلام آورده مى شود, به دست مى آيد, كه حجيت آن ثابت نيست .
مرحوم طبرسى در مجمع البيان گويد: (و هـذا لايـصـح , لان دلـيـل الخطاب لايعول عليه عندنا و عند اكثرالمحققين .(7)
هم ايشان گويند: برخى آيه نباء را دليل بر عدم حجيت دانسته اند, زيرا معناى آن چنين است : اگر كسى , خبرى آورد كه اطمينان به صدق و كذب او نداريد, آن رانپذيريد, و درباره آن تحقيق كنيد .
پر روشن است كه ايـن عـلـت در مـطلق خبرواحد ـ چه آورنده فاسق باشد يا عادل يا مجهول الحال ـ وجود دارد, از ايـن روكـه خـبـر واحد, هر چه باشد و از هر كه باشد, احتمال كذب و اشتباه در آن مى رود .پس به جهت سرايت علت در عموم افراد خبر واحد, به طور مطلق جايزالعمل نباشد.
عـمده اين كه اصوليون , به اين آيه استناد مى كنند و صرفا خبر عادل ياخبر ثقه را حجت مى دانند, در صورتى كه عموم مفهوم ـ فرضا ـ شامل مجهول الحال نيز مى شود.
آرى اگر حجيت خبر واحد را از (بناى عقلا) استفاده كرده باشيم كه مورد ردع شارع قرار نگرفته اسـت , مى توان از آيه اين جهت را استفاده نمود كه تنهايك صورت ردع گرديده و آن , خبر فاسق است . بقيه موارد, تحت عموم حجيت مستفاد از بناى عقلا باقى مى ماند. البته لازمه اين برداشت , حجيت عموم خبر واحد حتى مجهول الحال است , مگر آن كه از بناى عقلا استفاده شود كه تنها به خبر ثقه اعتمادمى كنند.
نكته اى كه در اين جا لازم به تذكر است : اگر حجيت خبر واحد, از اين آيه استفاده شود, لازمه اش آن است كه خبر عدل واحد در موضوعات نيزپذيرفته شود, زيرا مورد آيه , موضوع خارجى است نه بيان حكم الهى . ما در جاى خود ـ طبق نظر استاد محقق خوئى ـ شهادت عدل واحد را دراثبات موضوعات معتبر مـى دانـيـم , زيـرا خـود (بينه ) است , و در باب شهادات بر حدود ود يات , تعدد شرط است و عموم (بينه ) شامل خبر واحد نيزمى شود.
در دنباله آيه به يكى از مواهب الهى كه به بشر ارزانى داشته , اشاره شده است : (.. .و لـكـن اللّه حبب اليكم الايمان وزينه فى قلوبكم و كره اليكم الكفر والفسوق و العصيان اولئك هم الراشدون 7 فضلا من اللّه و نعمة واللّه عليم حكيم8 )
در ايـن جـا به قاعده (لطف ) اشاره شده است .شخص حكيم , كارى را كه مى خواهد تحقق بخشد, زمينه هاى آن را از هر جهت فراهم مى سازد .اين اصل در مورد هدايت انسانها نيز به كار رفته است . از ايـن رو, عـلاوه بـر آن كه وسايل هدايت را در اختيار بشر قرار داده ,فطرت او را پاك نهاده , به او عـقل و خرد و انديشه داده و شريعت , انبياء وكتب و پيام فرستاده است , حق را آن چنان كه هست , جـلـوه گر ساخته است ,تا محبوب هر انسان سليم الطبعى قرار گيرد, زيرا انسان , به طور فطرى , حق راهر كجا بيابد, مى پذيرد, چه اين كه انسان فطرتا حقجوست . البته بايد حق وحقيقت در برابر او جلوه گر شوند, كه خداوند اين كار را كرده است .
همچنين منظره كريه باطل را آن چنان كه هست , هويدا ساخته است , تاهر بيننده سليم النفسى با ديـدن آن , خـود بـه خود از آن متنفر گردد, و اين ازلطف الهى است كه حق و باطل را ذاتا از هم جدا نموده و جلوه هاى هر يك را كاملا آشكار ساخته است .
امام صادق (ع ) در اين زمينه مى فرمايد: (ابـى اللّه ان يعرف باطلا حقا .ابى اللّه ان يجعل الحق فى قلب المؤمن باطلا لاشك فيه , و ابى اللّه ان يـجـعـل الـباطل فى قلب الكافر المخالف حقا لاشك فيه . و لولم يجعل هذا هكذا, ما عرف حق من باطل ؛خداوند هيچ گاه باطلى را حق گونه جلوه نمى دهد و هيچ گاه حق راباطل گونه جـلـوه نـمـى دهد . حق و باطل هر دو ذاتا جلوه گر هستند و اگر چنين نبود, هرگز حق از باطل شناخته نمى شد.)
نيز فرموده است : (لـيـس من باطل يقوم بازاء الحق , الاغلب الحق الباطل , و ذلك قوله تعالى :(بل نقذف بالحق على الـبـاطـل فيدمغه فاذا هو زاهق ))<9>هيچ گاه باطل توان مقابله با حق را ندارد, و همواره حق پـيروز و باطل مغلوب مى باشد .
طبق آيه شريفه : پيوسته حق را بر سر باطل مى كوبيم تا آن رانابود سازد, و اين گونه است كه باطل همواره سركوب شده و ناپايداراست .
از اين رو خلاصه تفسير آيه كريمه چنين مى شود: خداوند مى خواهد همه انسانها, بدون آن كه مجبور باشند, با خواسته خود حق را بپويند .لذا از يك سـو شـريعت مى فرستد, و از سوى ديگر ايمان را در نظر آنان جلوه گر مى سازد, تا خواست درونى آنان را برانگيزد وحقجويى آنان را شعله ور سازد و نسبت به كفر و ظلم و نفاق نفرت داشته ,بيزارى جويند و اين خود عنايتى ربانى است كه شامل حال بندگان مى گردد.
(و اولئك هم الراشدون ) و اينان همان انسانهايى هستند كه هدايت يافتگانند, يعنى مشمول عنايت الهى قرار گرفته اند.
ظريف ترين نكته اى كه از اين آيه , استفاده مى شود, مساءله (حب و بغض )دينى است , كه پايه و اسـاس ديـن و ايـمان راستين را تشكيل مى دهد .درحديثى از امام صادق (ع ) سؤال شد: آيا حب و بغض از ايمان است ؟ حضرت فرمود: (و هل الايمان الا الحب و البغض .)
آن گاه حضرت همين آيه را تلاوت فرمود: (و لكن اللّه حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم و كره اليكم الكفر والفسوق والعصيان اولئك هم الراشدون )<10> در حديثى ديگر از امام باقر(ع ) آمده است : (و هـل الـدين الا الحب ), آيا دين چيزى جز محبت مى باشد؟! سپس حضرت چند آيه از قرآن را در همين باره قرائت فرمود و در پايان افزود:(الدين هو الحب و الحب هو الدين .(11)
امام صادق (ع ) فرمود: (من احب للّه و ابغض للّه و اعطى للّه , فهو ممن كمل ايمانه .(12) همچنين فرمود: (من اوثق عرى الايمان ان تحب فى اللّه و يبغض فى اللّه و تعطى فى اللّه وتمنع فى اللّه ). (13) امام باقر(ع ) از پيامبر اكرم (ص ) نقل فرمود: (ود المؤمن للمؤمن فى اللّه من اعظم شعب الايمان . اءلا و من احب فى اللّه و ابغض فى اللّه و اعطى فى اللّه و منع فى اللّه , فهو من اصفياء اللّه . (14)
نيز فرمود: .. . اوثـق عـرى الايـمـان الـحـب فـى اللّه و الـبـغـض فـى اللّه , و تـوالـى اولـيـاء اللّه والتبرى من اعداءاللّه .(15)
امام صادق فرمود: (كـل مـن لم يحب على الدين و لم يبغض على الدين فلا دين له .(16)
امام باقر(ع ) به زياد اسودفرمود: (و هل الدين الا الحب ؟قال اللّه تعالى : (حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم ) (الحجرات /7) وقال : (ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه ) (آل عمران /31). وقـال : (يحبون من هاجر اليهم ) (حشر/9) ثم قال : ان رجلا اتى رسول اللّه (ص ) فقال : يا رسول اللّه , احـب المصلين ولا اصلى (يقصد بذلك النوافل ) واحب الصوامين ولااصوم ! فقال له رسول اللّه (ص ): انت مع من احببت , ولك ما اكتسبت .(17)
حكم بن عتيبه گويد: در خدمت امام محمد باقر(ع ) بـودم , كـه نـاگاه پيرمردى كه بر عصا تكيه زده بود, آمد و بر حضرت سلام نمود, سپس برخاندان حـضرت سلام فرستاد و آن گاه به حضرت عرض نمود: اى فرزندپيغمبر, مرا نزديك خود آر, خدا مرا فداى تو گرداند و افزود: (فـواللّه انى لاحبكم و احب من يحبكم . واللّه ما احبكم و احب من يحبكم لطمع فى دنيا .و اللّه انى لابغض عدوكم و ابراء منهم , و اللّه ما ابغضهم و ابراء منهم لوتر كان بينى و بينهم .؛ مـن شما و دوستان شما را دوست دارم . دشمنان شما را دشمن دارم و ازآنان بيزارم .)
سپس دست حضرت را گرفته , بوسيد و بر چشم نهاد و بر روى خود كشيد, و بر سينه و شكم خود ماليد. موقعى كه آهنگ رفتن نمود, حضرت فرمود: هر كس دوست دارد مردى از اهل بهشت را ببيند, بر او نـگـاه كـند. (18)
آرى زيربناى ساختمان جامعه اى صالح , همانا (حب و بغض ) است , كه علاقه افـراد را بـه ساختار جامعه مستحكم مى سازد, و هر چه بيشتر و بهترپيوند آنان را با تشكيلات يك امـت اسـتـوارتر مى نمايد .زيرا استوارى (اطاعت ) و فرمانبردارى از مسؤولان , همانا بر پايه علاقه و (محبت ) است واين محبت است كه وادار به اطاعت مى كند: (ان المحب لمن احب سميع ؛دوست نـسـبـت بـه دوسـت گوش شنوا دارد .)
از اين رو, محبت اولياى خدا,موجب مى گردد تا از ايشان پيروى كنيم , و در مقابل آنان سر تسليم فرودآوريم . (قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه ) (آل عمران /31) نـيـز بيزارى از دشمنان خدا, سبب مى گردد از ايشان و كردار ايشان دورى گزينيم . لذا دو اصل (تـولـى ) و (تـبـرى ) ازپـايه هاى اساسى ساختار جامعه اسلامى به شمار مى روند و هر چه اين پايه مستحكم تر باشد, ساختار جامعه رفيع تر و منيع تر خواهد بود.
امام زين العابدين (ع ) فرمود: (ان احـبكم الى اللّه عزوجل احسنكم عملا.) (19) در رساله امام صادق (ع ) به (سعدالخير), ميزان (محبت ) الهى را در گرواندازه (طاعت ) و پيروى از اولياى خدا دانسته است : (من سره ان يعلم ان اللّه يحبه , فليعمل بطاعة اللّه وليتبعنا.)(20)
نكته ديگر كه در پى آيه فوق به آن توجه شده , مساءله فضل و عنايت الهى است , كه از مقام (فياضيت ) پروردگار سرچشمه گرفته است . گرچه انسانها شايستگى آن را داشته , ولى طلبكار نبوده اند: (فضلا من اللّه و نعمة واللّه عليم حكيم ) آرى ايـن پـروردگـار رؤوف است كه بر بندگان تفضل نموده و آنچه درخواست كرده اند, به آنان ارزانى داشته است : (وآتاكم من كل ماساءلتموه ) ابراهيم /34 آنچه انسانها در نهاد خود خواستار بودند, به آنان ارزانى شده است .
آرى اگـر در نـهـاد انـسانها تقاضا نبود, عرضه فيوضات , جايى نداشت .عرضه در موقعى است كه تـقـاضـايـى وجـود داشـته باشد, كه اين تقاضا در نهادانسانها مى باشد .اين تقاضاى فطرى , همان شايستگى است كه در آيه عرضه از آن ياد شده است: (انا عرضنا الامانة على السماوات والارض والجبال فاءبين ان يحملنهاواشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا) (احزاب /72 )؛ مـا امـانـت (تـعـهـد, تكليف , عقل , قدرت انديشه و اختيار...) را بر آسمانها وزمين و كوهها عرضه داشـتـيـم . (يعنى شايستگى آنها را براى پذيرش سنجيديم ) آنها از حمل آن سربرتافتند (شايستگى نـشـان نـدادنـد, يـعـنى اين شايستگى را در آنها نيافتيم , زيرا شايسته نبودند, لذا تقاضايى در اين زمـينه نداشتند) و از آن هراسيدند (زيرا قادر به تحمل آن نبودند.. .و اين كنايه ازعدم تقاضا است ) ولى انسان آن را بر دوش گرفت , (زيرا شايستگى آن راداشت , و در نهادش تقاضاى آن موجود بود) گرچه او قدر خود را نشناخته ,برخود ستم رواداشت .)
حـتـى شريعت كه يكى از موهبتهاى بزرگ الهى است , از روى فضل ورحمت بر انسان عرضه شده است : (و ما كنت ترجو ان يلقى اليك الكتاب الا رحمة من ربك ) (قصص /86 ) پيغمبر(ص ) چنين اميدى نداشت كه شريعت بر او فرستاده شود, يعنى ذاتا چنين استحقاقى براى انـسانها وجود ندارد, گرچه چشم انتظار بوده و به رحمت خدا دلبسته اند و آن مقام رحمت الهى است كه از عنايت و شمول فيض دريغ نورزيده , انسانها را مشمول رحمت خود مى سازد.

سه شنبه 11 مهر 1391  2:15 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسير قرآن كريم

تفسير قرآن كريم

امام خميني، سيد روح الله
مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني‌(ره)
سوره‌ي حجرات

"وإن طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت إحداهما علي الأخري فقاتلوا التي تبغي حتي تفئ إلي أمر اللّه فان فاءت فاصلحوا بينهما بالعدل واقسطوا ان اللّه يحب المقسطين" (حجرات، 49/9)
مع الاسف در عين حالي كه در قرآن كريم است كه اگر دو طايفه‌اي از مسلمين با هم اختلاف كردند، شما مصالحه بدهيد بين آنها را و اگر چنانچه يكي از آنها باغي باشند و طاغي باشند، با او قتال كنيد تا اينكه سر نهد به احكام خدا. كدام يك از كشورهاي اسلامي بررسي كردند در اينكه طاغي و باغي كيست و آن كسي كه هجوم كرده است كيست، تا اينكه همه به امر خدا با او مقاتله كنند؟
بركدام مملكت اسلامي پوشيده است اين معنا كه صدام به ما بغي كرده است و طغيان كرده است و ظلم كرده است و هجوم كرده است؟ چرا ممالك اسلامي به آيه شريفه‌اي كه مي‌فرمايد كه: «فقاتلوا التي تبغي حتي تفئ الي امر اللّه» چرا عمل نمي‌كنند؟ مع الاسف بعضي از ممالك اسلامي يعني ممالكي كه دولت‌هايشان به اسم اسلام برآنها حكومت مي‌كنند در عين حالي كه مي‌بينند كه او طغيان كرده است و هجوم كرده است بريك مملكت اسلامي بدون جهت، بدون يك حجت، با او اعلام موافقت مي‌كنند يا بعضي پشتيباني مي‌كنند. ما بايد مشكلات اسلامي را در كدام نقطه? عالم طرح كنيم و حل كنيم؟ مسلمين عالم بايد مشكلاتشان را در چه محفلي حل بكنند؟ در محافل بين‌المللي كه دستاورد دولت‌هاي بزرگ است؟ در آن محافلي كه به اسم اسلام است لكن اثري از اسلام در آن نيست؟ بايد مملكت ايران شكواي خودش را به چه مقامي عرضه كند؟ ملتي كه مورد هجوم واقع شده است بدون جهت، بدون عذر، بايد با كي طرح كند اين مطالب را؟ با كدام يك از دولت‌ها اين مسأله را طرح كند؟ برهمه دولت‌هاي اسلامي، به نص قرآن واجب است كه مقابله كنند با دولت عراق تا بر گردد به ذكر خدا و امر خدا!1
?انّما المؤمنون إخوة فاصلحوا بين أخويكم واتّقوا اللّه لعلّكم ترحمون? (حجرات، 49/10)
پيغمبر اسلام عقد اخوّت بين مسلمين، در صدر اوّل، اجرا فرمود و به نصّ «إنّما المؤمنون إخوة» اخوّت بين تمام مؤمنين برقرار شد.
و در كافي شريف است: عن العقرقوفي، قال سمعت أبا‌عبد‌اللّه‌(ع)، يقول لأصحابه: إتّقوا اللّه وكونوا إخوةً بررة متحابّين في اللّه متواصلين متراحمين؛ تزاوروا وتلاقوا وتذاكروا أمرنا وأحيوه.2
وعن أبي‌عبد‌اللّه‌(ع) قال يَحِقّ علي المسلمين الإجتهاد في التواصل والتعاون علي التعاطف والمواساة لأهل الحاجة و تعاطف بعضهم علي بعض حتي تكونوا كما أمركم اللّه عزّوجلّ: «رحماء بينهم…» (فتح، 48/29)3
وعنه‌(ع): تواصلوا وتبارّوا وتراحموا، وكونوا إخوة أبراراً كما أمركم اللّه عزّوجلّ.4
مسلمين مأمورند به دوستي و مواصلت و نيكويي به يكديگر و مودّت و اخوّت؛ و معلوم است آنچه موجب ازدياد اين معاني شود، محبوب و مرغوب است؛ و آنچه اين عقد مواصلت و اخوّت را بگسلد و تفرقه در بين جمعيت اندازد، مبغوض صاحب شرع و مخالف مقاصد بزرگ اوست. و پرواضح است كه اين كبيره? موبقه اگر رايج شود در بين جمعيتي، موجب كينه و حسد و بغض و عداوت شده و ريشه? فساد در جمعيت بدواند؛ درخت نفاق و دورويي در آنها ايجاد كند و برومند نمايد، و وحدت و اتّحاد جامعه را گسسته كند، و پايه? ديانت را سست كند. و از اين جهت برفساد و قبح آن افزوده گردد.
پس برهر مسلم غيور دينداري لازم است براي [حفظ] شخص خود از فساد و نوع اهل دين از نفاق و نگهداري حوزه? مسلمين و نگهباني وحدت و جمعيت و احكام عقد اخوّت، خود را از اين رذيله [حفظ] كند و آنها را نهي از اين عمل قبيح نمايد؛ و اگر خداي نخواسته تاكنون داراي اين عمل زشت [بوده]، از آن توبه كند، و در صورت امكان وعدم فساد، از صاحبش استرضا و استحلال نمايد، والاّ براي او استغفار كرده، و ترك اين خطيئه را نموده، و ريشه? صداقت و وحدت و اتحاد را در قلب خود كشت كرده، تا از اعضاي صالحه? جامعه به شمار آيد و يكي از اجزاي دخيله در چرخ اسلام باشد. و اللّه الهادي إلي سبيل الرشاد.5
مملكت مال خودتان است، الان همان‌طوري كه با عائله? خودتان رفتار مي‌كنيد، محبت نسبت به عائله? خودتان داريد، نسبت به كشور خودتان داشته باشيد، نسبت به برادرهاي خودتان داشته باشيد. اينها برادر شما هستند و ملت برادر هم هست. خداي تبارك و تعالي مي‌فرمايد كه: «المؤمنون إخوة» برادر هستند اينها، بايد به برادري رفتار كرد.چطور شما برادر خودتان را، دلتان نمي‌آيد كه اذيت كنيد، بايد همين طور با هم رفتار كنيد و با ديگران، با ديگران همين طور رفتار كنيد.6
مسلم برادر مسلم است: «انّما المؤمنون إخوة». قرآن كريم عقد اخوت بين مسلمان‌ها انداخته است . برادر كه به برادر ضرر نمي‌رساند. اينها خوفشان اين است كه مبادا اسلام تحقق پيدا بكند و مبادا منافعشان از دستشان برود و الاّ ملت ما اسلام را مي‌خواهند، از باب اينكه از اسلام ضرر نمي‌بينند، اسلام برمنافع آنهاست. با تحقق اسلام همه قشرها در رفاه زندگي مي‌كنند و براي آخرتشان هم تهيه مي‌بينند.7
شما پزشكيد، خداوند حفظ‌تان كند، شما مثل يك پدري نسبت به مريض‌ها بايد باشيد كه علاقه‌مند به اين باشيد كه اين خوب بشود، همان‌طوري كه اگر خداي نخواسته فرزندتان مريض بشود، چطور علاقه‌مند و از روي محبت اين كار را مي‌كنيد، اينها برادر شما هستند، خواهر شما هستند، خداوند عقد اخوت بين همه مؤمنين انداخته «المؤمنون إخوة» برادر شماست مريض شده، اينجا خواهر شماست مريض شده، اين را بايد با كمال رأفت، محبت، انجام بدهيد.8
عزيزان من! در اسلام و پيش من رهبري مطرح نيست، برادري مطرح است. خداي تبارك و تعالي در قرآن كريم ما را برادر خوانده است: «انّما المؤمنون إخوة». بزرگان اسلام ما هم در همين حالي كه رهبراني معذور بودند، در عين حال اين موضوع نزد آنان به اين معنا مطرح نبوده است.9
مؤمنين سرتاسر دنيا برادرند به حسب حكم قرآن؛ و برادرها برابرند و در شادي و غم هم مشتركند. در اسلام همين برادري است كه مبدء همه خيرات است و اينها كه مي‌خواهند اين برادري را از ما بگيرند غائله بپا مي‌كنند. برادرها را مي‌خواهند از هم با لهجه، مختلف كنند، يك‌وقت هم غائله آذربايجان را به كار مي‌آورند كه آنجا هم فرياد مي‌زنند كه جمهوري آذربايجان، يعني جمهوري آذربايجان، جمهوري غير از جمهوري اسلام است، يعني به حسب فهم آنها آذربايجان جدا از اسلام. اين هم توطئه است براي اينكه برادرها را از هم جدا كنند. اسلام، قرآن، عقد اخوت بين ما انداخته است: «المؤمنون إخوة» مؤمنون، همه، نه ترك و نه فارس و نه عرب و نه عجم نه از چه، همه مؤمنين برادرند. اين قرآن است.10
قرآن مي‌فرمايد: «انّما المؤمنون إخوة» و غير از برادري ـ پيش مؤمنين‌ـ چيزي نيست، منحصراً برادرند نه غير برادر، هيچي نيستند الاّ برادري. اين هيچ نيست الاّ برادري، براي اين است كه اگر ما هيچ جهتي را ملاحظه نكنيم الاّ برادري خودمان را، انسجام پيدا مي‌كنيم. همه مؤمنين را، همه مؤمنين را قرآن مي‌خواهد كه با هم برادر باشند و غير از اين هم نباشد در بين، اگر همه مؤمنين در قطرهاي اسلامي، در تمام كشورهاي اسلامي همين يك دستور خدا را كه خدا عقد اخوت بينشان انداخته است، همين يك دستور را عمل بكنند، قابل آسيب ديگر نيست. اگر يك ميليارد جمعيت مسلمان، يك ميليارد جمعيت مسلمان كه مع‌الاسف يك ميليارد جمعيتي هستند كه تحت سلطه غير هستند، يك ميليارد جمعيت تحت سلطه دويست و پنجاه ميليون، اگر اين يك ميليارد جمعيت به اين يك حكم خدا سرنهاده باشند، اطاعت كرده بودند، همين يك حكم را كه «إنّما المؤمنون إخوة» برادرند اينها، اگر اين برادري در همه جا بود، اگر اين برادري در تمام قشرهاي ملت‌ها بود، اين گرفتاري‌ها براي ما پيدا نمي‌شد. برادري اين نيست كه من يك كاري بكنم برخلاف دستور، برخلاف نظام، شما هم يك كاري، اين خلاف برادري است.
حضرت أمير‌المؤمنين‌(ع) هم برادر بود با همه، مسلمان بود، مؤمن بود، برادر بود، رأس مؤمنين بود و برادر بود. عقيل هم برادر حضرت أمير‌المؤمنين بود، عقيل حق داشت بگويد كه من و تو برادريم، من از تو اطاعت نمي‌كنم، اين خلاف برادري بود براي اينكه برادرند در اينكه آن معنايي كه اسلام مي‌خواهد با هم پيش ببرند، اين برادري است، برادري را براي اين درست كردند كه منسجم بشوند به هم و با هم يك ندا پيش ببرند. اگر در يك نظامي فرض كنيد در ژاندارمري يك دسته بايستند بگويند كه ما به تو اطاعت نداريم، ما از تو اطاعت نمي‌كنيم، اين‌طور نيست كه بتواند يك همچو نظامي براي آن مقصدي كه خداي تبارك و تعالي فرموده است، شماها برادر هستيد، بتوانيد برادري كنيد، برادري در اين مقصد اين است كه پشت به پشت هم بدهند و همه پشتيبان هم باشند براي پيشبرد مقصد.11
اين قافله راه افتاده است و دارد طرف خدا مي‌رود، همه با هم باشيد در اين راه، وقتي همه با هم شديد در اين راه، خداوند با شماست، تفرقه نكنيد، با هم برادرند همه، «انّما المؤمنون إخوة» برادريد. ـ بايد‌ـ باز اين يك محكي است كه ما ببنيم كه به ديگران به چشم برادري نگاه مي‌كنيم و برادروار با هم هستيم يا نه خداي نخواسته يك خصومتي توي كار هست و يك گرفتاري‌هايي هست. مؤمن آن است كه با مؤمن ديگر برادر باشد، اين عقد برادري را خدا در اصل براي شما ايجاد كرده.
برادرها! ما بين راه هستيم و دشمن در كمين. يك راهي است كه شخصي ما داريم مي‌رويم كه اين صراط الهي است. دشمن ابليس است و مي‌خواهد نگذارد شما اين راه را طي كنيد، مراقبت از خودتان بكنيد كه اين راه را با سلامت طي كنيد و در آنجا كه مي‌رويد با سلامت وارد بشويد.12
ما بايد بيدار باشيم و بدانيم كه اين حكم الهي كه فرموده است: «انّما المؤمنون إخوة» برادر هستند اينها و هيچ حيثيتي جز برادري با هم ندارند و مكلفند كه مثل برادر با هم رفتار كنند، اين يك حكم سياسي است كه اگر ملت‌هاي مسلم كه تقريباً يك ميليارد جمعيت هستند. اينها برادر با هم باشند و به برادري با هم رفتار كنند، هيچ آسيبي براينها واقع نمي‌شود و هيچ يك از ابر قدرتها قدرت اينكه تجاوز به آنها بكنند ندارند.13
آنهايي ايمان به اسلام آورده‌اند كه قرآن را، و محتواي قرآن را قبول دارند، محتواي قرآني كه مي‌فرمايد كه: مؤمنون إخوه هستند، برادر هستند با هم. برادري هرچه اقتضا مي‌كند بايد اينها انجام بدهند.برادري اقتضا مي‌كند كه اگر به شما صدمه‌اي وارد شد همه? برادرهايي كه در هرجا هستند متأثر باشند. اگر شما خوشحال باشيد همه خوشحال باشند. برادرها! متوجه باشيد كه با اسم‌هاي مختلف، با چيزهايي كه پخش مي‌كنند و تبليغ مي‌كنند، مي‌خواهند بين برادرها را جدايي بيندازند كه اثر اين جدايي افكندن بين برادرها، سلطه? اجانب است برهمه و برگشتن همان اوضاع سابق است كه به همه? شما، به همه? ما از مركز گرفته تاهرجا برويد ظلم شده است و همه را آزار داده‌اند.14
رنگ‌هاي مختلف، اين رنگ، رنگ سفيد است، آن رنگ، رنگ سياه است، آن زرد است. تمام اين مسائل، مسائل تفرقه‌افكن از اين قدرت‌هاي بزرگ و شيطان‌هاي بزرگ است كه بين ملت‌ها و بين افراد انسان‌ها مي‌خواهند تفرقه بيندازند و ما از آن طرف مي‌بينيم كه اسلام تكيه كرده است براخوت با تعبيرهاي مختلف. «انّما المؤمنون إخوة»، از آن استفاده مي‌شود كه كأنه مؤمنين هيچ شأني ندارند الاّ برادري، همه چيزشان در برادري خلاصه مي‌شود. در مقابل اين كلمه و ساير كلماتي كه در قرآن كريم هست، آنها، ابر قدرت‌ها ديده‌اند كه اگر اين كلمه و امثال اين كلمه تحقق پيدا بكند آنها ديگر نمي‌توانند در اين كشورها دخالت كنند.15
آنهايي كه قوه قضايي به آنها محول است، آنهايي كه كارهاي ديگر به آنها محول است، آنهايي كه پاسداري از مرزها به آنها محول هست مثل ارتش و غيره، آنهايي كه همه چيز به آنها محول است و ساير قشرهاي ملت، مكلفند به اينكه اسلام را حفظ كنند، مكلفند به اينكه جمهوري اسلامي را حفظ كنند و اين تكليف، تكليفي است كه از بزرگ‌ترين تكاليفي است كه اسلام دارد و آن حاصل نمي‌شود الاّ با تفاهم، الاّ با اينكه همه ملت با هم برادر باشند. مؤمنون إخوة هستند. اگر اين اخوت ايماني در سرتاسر كشور ما محفوظ بماند و هركسي براي خودش توجه به خود نداشته باشد. توجه به مقصد داشته باشد و خودش را براي مقصد بخواهد هيچ كس نمي‌تواند به اين كشور تعدّي كند.16
?يا أيّها الذين أمنوا اجتنبوا كثيراً من الظن انّ بعض الظن اثم ولاتجسسوا ولا يغتب بعضكم بعضاً أيحب أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتاً فكرهتموه واتّقوا اللّه انّ اللّه توّاب رحيم? (حجرات، 49/12)
صورت ملكوتي آن همان است كه خداوند تبارك و تعالي در كتاب كريمش اشاره به آن مي‌فرمايد و احاديث شريفه نيز صراحتاً و اشارتاً بيان آن را كرده‌اند. قال اللّه عزّوجلّ: «ولا يغتب بعضكم بعضاً أيحبّ أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتاً فكرهتموه». فرمود: «غيبت نكند بعض شما بعضي را. آيا دوست دارد يكي از شما كه گوشت برادر خود را بخورد در صورتي كه مردار است؟ پس كراهت داريد او را البته.»
ما غافليم از آنكه اعمال ما عيناً با صورت‌هاي مناسبه? با آنها در عالم ديگر به ما رجوع مي‌كند. نمي‌دانيم كه اين عمل، صورت مردار خوردن است. صاحب اين عمل همان طور كه چون سگ‌هاي درنده اعراض مردم را دريده و گوشت آنها را خورده، در جهنم نيز صورت ملكوتي اين عمل به او رجوع مي‌كند.17
اسلام را همه بايد حفظ كنيم. واجب است برهمه? ما، همه شما كه اگر توطئه‌اي ديديد و اگر رفت و آمد مشكوكي را ديديد، خودتان توجه كنيد و اطلاع بدهيد. يك بيچاره‌اي به من نوشته بود كه شما كه گفتيد كه همه اينها بايد تجسس بكنند يا نظارت بكنند، خوب، در قرآن مي‌فرمايد كه: «ولا تجسسوا» راست است، قرآن فرموده است، مطاع هم هست امر خدا، اما قرآن حفظ نفس آدم را هم فرموده است كه هركسي بايد «لا تقتلوا أنفسكم» (نساء، 4/29). اين اشكال را به سيد‌الشهدا بكنيد، وقتي كه اسلام در خطر است، همه? شما موظفيد كه با جاسوسي حفظ بكنيد اسلام را. احكام اسلام براي مصلحت مسلمين است، براي مصلحت اسلام است، اگر ما اسلام را در خطر ديديم، همه‌مان بايد از بين برويم تا حفظش كنيم. اگر دماء مسلمين را در خطر ديديم، ديديم يك دسته دارند توطئه مي‌كنند كه بريزند و يك جمعيت بيگناهي را بكشند، برهمه ما واجب است كه جاسوسي كنيم، برهمه ما واجب است كه نظر كنيم و توجه كنيم و نگذاريم يك همچو غائله‌اي پيدا بشود. حفظ جان مسلمان بالاتر از ساير چيزهاست، حفظ خود اسلام از جان مسلمان هم بالاتر است. اين حرف‌هاي احمقانه‌اي است كه از همين گروه‌ها القا مي‌شود كه خوب، جاسوسي كه خوب نيست. جاسوسي، جاسوسي فاسد خوب نيست اما براي حفظ اسلام و براي حفظ نفوس مسلمين واجب است. ما الان يك امانتي در دستمان هست و آن اسلام است. عذر نداريم به اينكه ما بنشينيم كنار بگوييم ديگران بروند حفظش بكنند، امانت مال ديگران نيست، اين امانت، امانت است كه [از] خدا پيش [ماست]، براي همه? ما هست، نگهدارش همه ما هستيم.18
مي‌فرمايد: «ولا يغتب بعضكم بعضاً أيحب أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتاً». شايد اِخبار از صورت برزخيه? عمل مي‌دهد و شايد حديثي كه از حضرت سيد الموحدين منقول است، در موعظه‌هاي بسياري كه به «نوف البكالي» فرموده است، اشاره به همين امر باشد. به حسب يك احتمال در آن حديث است كه نوف طلب موعظه كرد از مولا و ايشان فرمودند: «اجتنب الغيبة فانها ادام كلاب النار ـ ثم قال ـ يا نوف كذب من زعم انه ولد من حلال وهو يأكل لحوم الناس بالغيبة.»19 و از رسول خدا‌(ص) نقل شده كه فرمود: «وهل يكب الناس في النار يوم القيامة الاّ حصائد السنتهم»20 از اين حديث و حديث‌هايي كه كم نيست استفاده مي‌شود كه جهنم صورت باطني اعمال ماست.21
?يا أيّها الناس إنّا خلقناكم من ذكر وانثي وجعلناكم شعوباً وقبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عند اللّه اتقاكم ان اللّه عليم خبير? (حجرات، 49/13)
آن چيز مهمي كه دول اسلامي را بيچاره كرده است و از ظل قرآن كريم دارد دور مي‌كند، آن قضيه نژاد بازي است. اين نژاد ترك است بايد نمازش را هم تركي بخواند! اين نژاد ايران است بايد الفبايش چه جور باشد! آن نژاد عرب است، عروبت بايد حكومت كند نه اسلام! نژاد آريايي بايد حكومت كند نه اسلام! نژاد ترك بايد حكومت كند نه اسلام! اين نژاد‌پرستي كه در بين آقايان حالا دارد رشد پيدا مي‌كند و زياد مي‌شود و دامن مي‌زنند به آن، تا ببينيم به كجا برسد. اين نژاد پرستي كه يك مسأله بچگانه است در نظر و مثل اينكه بچه‌ها را دارند بازي مي‌دهند، سران دول را دارند بازي مي‌دهند، آقا تو ايراني هستي! آقا تو ترك هستي!! آقا تو نمي‌دانم اندونزي هستي! آقا تو چه هستي! آقا تو كجايي هستي! بايد مملكت خودمان را چه بكنيم! غافل از آن نكته اتكايي كه همه? مسلمين داشتند. افسوس، افسوس كه اين نكته?، نقطه اتكا را از مسلمين گرفتند و دارند مي‌گيرند و نمي‌دانم به كجا خواهد منتهي شد، همين نژاد‌بازي كه اسلام آمد و قلم سرخ روي آن كشيد و ما بين سياه و ما بين سفيد، ما بين ترك و ما بين عجم، ما بين عرب و ما بين غير عرب هيچ فرقي نگذاشت و فقط ميزان را تقوا، ميزان را از خدا ترسيدن، تقواي واقعي، تقواي سياسي، تقواهاي مادي، تقواهاي معنوي، ميزان را اين‌طور قرار داد: «ان اكرمكم عند اللّه اتقاكم». ترك و فارس ندارد، عرب و عجم ندارد، اسلام نقطه اتكا است.22
نكته‌اي كه هيچ جاي ترديد در آن نيست اينكه وظيفه هرفرد مسلماني كه در دورترين نقاط جهان اسلامي بسرمي‌برد، همان وظيفه‌ايست كه خلق مسلمان فلسطين بدان موظفند. «المسلمون يد واحدة علي من سواهم يسعي بذمتهم أدناهم.» (مسلمانان به مثابه يك دست واحدند كه در مقابل هركه جز آنان است برافراشته است و همه در مسؤوليت عمومي يكسانند.) تفرقه جويي و نژاد‌پرستي در كار نيست و بين ملت‌هاي اسلامي هيچ‌گونه امتيازي وجود ندارد جز تقوي وپرهيزكاري. «ان اكرمكم عند‌اللّه اتقاكم» واللّه حسبنا ونعم الوكيل. (مسلماً گرامي‌ترين شما نزد خداوند پرهيزكارترين شماست و خداوند براي ما كافي است و او چه خوب سرپرستي است).23
«انّ اكرمكم عند‌اللّه اتقاكم». خداي تبارك و تعالي به طبقات نگاه نمي‌كند كه اين طبقه بالاست، اين نخست‌وزير است، اين اعليحضرت همايوني است، اين نمي‌دانم چه است، اين سردار است، اين چطور است. نزد خداي تبارك و تعالي، اينها هيچ مطرح نيست. در اسلام، تقوا مطرح است. آنكه تقوا دارد، هركه تقوايش زيادتر است، پيش خدا كرامتش زيادتر است. آن كارمندي كه در كارمنديش تقوا دارد، آن نخست‌وزيري كه در نخست‌وزيريش تقوا دارد، تقواي سياسي دارد، آن وزرايي كه تقوا دارند، در كارهايي كه مي‌كنند متقي هستند، با خدا هستند، آن رئيس جمهور كه تقوا دارد الهي‌است. اينها كريمند و اگر خداي نخواسته تقوا در كار نباشد، همه از نظر خدا منفي‌اند. آن روزي كه برملت تقوا پيدا بشود ملت برومند است، كريم است، پيش خدا اكرم است: «انّ اكرمكم عند‌اللّه اتقاكم»، استثنا ندارد. پيغمبر‌اكرم‌(ص) براي اينكه اتقاي ناس بود، اكرم ناس بود.
أمير‌المؤمنين‌(ع) براي اينكه بعد از رسول خدا‌(ص) اتقي النّاس بود، اكرم ناس بود. نسب و سبب، اين حرف‌ها توي كار نيست، تقوا در كار است، تقوا داشته باشيد تا برهمه مشكلات غلبه بكنيد، با خدا باشيد و از هيچ چيز باك نداشته باشيد، اتكال به خدا بكنيد و با هيچ چيز و از هيچ چيز نترسيد.24
اين كلام خبيث، همان كلامي است كه آنها مي‌خواهند كه عرب را يك طرف قرار بدهند و همه مسلمين را در طرف ديگر. فقط عرب مسلم است، پاكستاني مسلم نيست، ايراني مسلم نيست، عرب مسلم واقعي است!! اينها همه بايد (به حسب قولي كه او باز در يك كلامش گفته است) اينها بايد آقايي عرب را بپذيرند!! اين برخلاف اسلام است، برخلاف دستورات قرآن است. قرآن كريم ميزان را تقوا قرار داده است و فرموده است: «ان اكرمكم عند‌اللّه اتقاكم» و صدام ميزان را عربيت قرار داده است، عربيت، چه عربيتي باشد كه مثل عفلق و امثال صدام باشد و چه سايرين. اين برخلاف موازين اسلام و برخلاف ضرورت مسلمين است.25
همان‌طوري كه اسلام مقرر فرموده است كه طبقات در كار نباشد. «وان اكرمكم عند‌اللّه اتقاكم»؛ آني كه تقوايش بيشتر است، آني كه ترسش از خدا بيشتر است، آني كه خدمت براي خدا مي‌كند، او مقدم است. من اميدوارم كه شما كوشش كنيد كه وارد بشويد در اين جمعيت متّقين كه خداي تبارك و تعالي بفرمايد: «اكرمكم عند‌اللّه اتقاكم» و شما هم از آنها باشيد.26
?يمنّون عليك ان اسلموا قل لا تمنّوا عليّ إسلامكم بل اللّه يمنّ عليكم ان هداكم للإيمان ان كنتم صادقين. ان اللّه يعلم غيب السموات والأرض واللّه بصير بما تعملون? (حجرات، 49/17، 18)
ما بيچاره‌ها چه منتي برآنها داريم؛ اخلاص و ارادت ما براي آنها چه نفعي دارد؛ شماو ما برعلماي امت چه منّتي داريم؟ از آن شخص مسأله‌گو گرفته تا آن نبي مكرّم، تا ذات مقدس حقّ، جلّ جلاله، هركس به مرتبه و مقام خود كه راه هدايت را به ما نشان مي‌دهند، برما منتها دارند كه جزاي آنها را در اين عالم نمي‌توانيم بدهيم؛ اين عالَم لايق جزاي آنها نيست: فللّه ولرسوله ولأوليائه المنّة. چنانچه خداي تعالي مي‌فرمايد: «قل لا تمنّوا عليّ إسلامكم بل اللّه يمنّ عليكم ان هداكم للإيمان ان كنتم صادقين. ان اللّه يعلم غيب السموات والأرض واللّه بصير بما تعملون». يعني «بگو به آنها كه به تو منت گذاشتند به اسلام خود، و گفتند ما اسلام آورديم بي‌جنگ: «منت نگذاريد بر من به اسلام خود، بلكه خدا منّت مي‌گذارد برشما به هدايت كردن شما را به ايمان كه مدعي آن هستيد، اگر شما راستگو هستيد در اين ادعا؛ همانا خدا مي‌داند پنهاني‌هاي آسمانها و زمين را، و خدا بيناست به آنچه مي‌كنيد.»
پس، اگر ما صادق باشيم در دعوي ايمان، خداوند در همين ايمان هم برما منت دارد. خداوند بصير به عالم غيب است و مي‌داند صور اعمال ما و صورت ايمان و اسلام ما در عالَم غيب چيست. ما بيچاره‌ها چون اطلاع از حقيقت نداريم، از مسأله‌گو كسب علم مي‌كنيم و به او منت مي‌گذاريم، تقليد عالِم مي‌كنيم، منّت مي گذاريم؛ نماز جماعت به عالِم مي‌خواهيم، به او منت مي‌گذاريم؛ با اينكه آنها برما منّت دارند و خود ما خبر نداريم. بلكه اين منّتها، اعمال ما را واژگون مي‌نمايد و در سجين كشيده آنها را به باد فنا مي‌دهد.27

سوره‌ي ق

?ولقد خلقنا الإنسان ونعلم ما توسوس به نفسه ونحن أقرب اليه من حبل الوريد? (ق،50/16)
البته آن ذات مقدس متصف به قرب و بعد نشود و احاطه قيّومي و شمول وجودي دارد به جميع دايره? وجود و سلسله? تحقق. و اما آنچه در آيات شريفه? كتاب كريم الهي وارد است از توصيف حق تعالي به قرب، مثل قوله تعالي: «وإذا سألك عبادي عنّي فانّي قريب». (بقره، 2/186) وقوله عزّ من قائل: «نحن أقرب إليه من حبل الوريد». و غير اينها، مبني بريك نحو مجاز و استعاره است؛ و الاّ ساحت مقدسش منزه از قرب و بعد حسي و معنوي است؛ چه كه اينها مستلزم يك نحو تحديد و تشبيه است كه حق تعالي منزه از آن است. بلكه حضور قاطبه? موجودات در بارگاه قدس او حضور تعلقي است؛ و احاطه? آن ذات مقدس به ذرات كائنات و سلاسل موجودات احاطه? قيّومي است؛ و آن از غير سنخ حضور حسي و معنوي و احاطه? ظاهري و باطني است.28
?ما يلفظ من قول الاّ لديه رقيب عتيد? (ق،50/18)
آيا ممكن است كسي وجود جهنم و خلود در نار را احتمال دهد، مع الوصف مرتكب خلاف شود؟ آيا مي‌توان گفت كسي خداوند متعال را حاضر و ناظر دانسته خود را در محضر ربوبي مشاهده كند، و احتمال دهد كه براي گفتار و كردار او جزايي باشد، حساب و عقابي باشد و در اين دنيا هركلمه‌اي كه مي‌گويد، هرقدمي كه برمي‌دارد، هر عملي كه مرتكب مي‌شود، ثبت و ضبط گرديده ملائكه اللّه كه «رقيب» و «عتيد»ند مراقب او هستند و تمام اقوال و اعمال او را ثبت مي‌كنند، و در عين حال از ارتكاب اعمال خلاف باكي نداشته باشد.29
?انّ في ذلك لذكري لمن كان له قلب أو القي السمع وهو شهيد? (ق،50/37)
و «قلب» را اطلاقات بسيار و اصطلاحات بيشماري است. پيش اطبا و عامه مردم، اطلاق شود برپارچه? گوشت صنوبري كه با قبض و بسط آن خون در شريانها جريان پيدا كند، و در آن توليد روح حيواني، كه بخار لطيفي است، گردد. و پيش حكما به بعضي مقامات نفس اطلاق شود. واصحاب عرفان براي آن مقامات و مراتبي قائل‌اند كه غور در بيان اصطلاحات آنها خارج از وظيفه است. و در قرآن كريم و احاديث شريفه، در مقامات مختلفه، به هريك از معاني متداوله بين عامه و خاصه اطلاق شده است؛ چنانچه «إذ القلوب لدي الحناجر»(غافر،40/18)، به معناي متعارف پيش اطبا، «لهم قلوب لا يفقهون بها». (اعراف، 7/179)، به معني متداول در السنه? حكما، «وإنّ في ذلك لذكري لمن كان له قلب أو ألقي السمع وهو شهيد.» برطبق اصطلاح عرفا جريان يافته. و در حديث شريف به مناسبت «تفكر»، مقصود، معني متداول پيش حكماست. وامّا «قلب» به اصطلاح عرفا با «تفكر» مناسبتي ندارد، خصوصاً بعضي از مراتب آن؛ چنانچه اهل اصطلاح مي‌دانند.30
و ديگر از مطالب اين صحيفه? الهيّه، قصص انبيا و اوليا و حكما است، و كيفيّت تربيت حق آنها را، و تربيت آنها خلق را؛ كه در اين قصص فوايد بي‌شمار و تعليمات بسيار است. و در آن قصص به قدري معارف الهيّه و تعليمات و تربيت‌هاي ربوبيّه مذكور و مرموز است كه عقل را متحيّر كند. سبحان اللّه وله الحمد والمنّة. در همين قصّه? خلق آدم‌(ع) و امر به سجود ملائكه و تعليمات اسما و قضاياي ابليس و آدم‌(ع) كه در كتاب خدا مكرّر ذكر شده، به قدري تعليم و تربيت و معارف و معالم است براي كسي كه «له قلب أو ألقي السمع وهو شهيد.» كه انسان را حيران كند. و اينكه قصص قرآنيّه، مثل قصّه? آدم و موسي و ابراهيم و ديگر انبيا‌ عليهم‌السلام، مكرّر ذكر شده، براي همين نكته است كه اين كتاب، كتاب قصه و تاريخ نيست، بلكه كتاب سير و سلوك الي اللّه وكتاب توحيد و معارف و مواعظ و حِكَم است. و در اين امور، مطلوب تكراراست تا در نفوس قاسيه تأثيري كند و قلوب از آن موعظت گيرد. و به عبارت ديگر، كسي كه بخواهد تربيت و تعليم و انذار و تبشير كند، بايد مقصد خود را با عبارات مختلفه و بيانات متشتّته ـ گاهي در ضمن قصه و حكايت و گاهي در ضمن تاريخ و نقل و گاهي به صراحت لهجه و گاهي به كنايت و امثال و رموز ـ تزريق كند تا نفوس مختلفه و قلوب متشتّته هريك بتوانند از آن استفادت كنند.31
فإذا بلغ السالك الي اللّه والمجاهد في سبيله الي ذاك المقام، و تجلي له الحق في مظاهر الخلق مع عدم الاحتجاب عن الحق و الخلق؛ بل بنحو الوحدة في ملابس الكثرات والكثرة في عين الوحدة، ينفتح له ابواب من المعرفة والعلوم والأسرار الإلهية من وراء الرسوم؛ منها حقيقة الأمر بين الأمرين التي وردت من لدن حكيم عليم علي لسان الرسول الكريم واهل بيته عليهم‌السلام، من الرب الرحيم، فإنّ فهم هذه الحقيقة ودرك سرها وحقيقتها لا يتيسر الاّ «لمن كان له قلب أو ألقي السمع وهو شهيد». فإنه يري بعين البصيرة والتحقيق، بلا غشاوة التقليد و حجاب العصبية، انّ كل موجود من الموجودات بذواتها وقواها الظاهرية والباطنيّة من شؤون الحق و اطواره وظهوراته و تجلياته.32
اكنون اين سردي و سستي كه در ما است، از سردي فروغ ايمان و سستي بنياد آن است، و الاّ اگر اين همه اخبار انبيا و اوليا‌عليهم‌السلام و برهان حكما و بزرگان عليهم الرضوان، در ما ايجاد احتمال كرده بود، بايد بهتر از اين قيام به امر و كوشش در تحصيل كنيم. ولي جاي هزار گونه افسوس است كه شيطان، سلطنت برباطن ما پيدا كرده و مجامع قلب و مسامع باطن ما را تصرّف نموده نمي‌گذرد فرموده? حق و فرستاده‌هاي او و گفته‌هاي علما و مواعظ كتابهاي الهي به گوش ما برسد. اكنون گوش ما گوش حيواني دنيوي است و موعظه‌هاي حقّ از حدّ ظاهر و از گوش حيواني ما به باطن نمي‌رسد ـ «ذلك لذكري لمن كان له قلب أو ألقي السمع وهو شهيد».
از وظايف بزرگ سالك الي اللّه و مجاهد في سبيل اللّه آن است كه در خلال مجاهده و سلوك از اعتماد به نفس بكلّي دست كشد و جبلّتاً متوجّه به مسبّب الاسباب و فطرتاً متعلّق به مبدأ المبادي گردد، و از آن وجود مقدس، عصمت و حفظ طلب كند و به دستگيري آن ذات اقدس اعتماد كند و در خلوات، تضرّع به حضرتش ببرد و اصلاح حالش را با كمال جديّت در طلب بخواهد كه جز ذات مقدّس او پناهي نيست.33

سوره‌ي ذاريات

?وما خلقت الجن والانس الاّ ليعبدون? (ذاريات، 51/56)
بدان كه سالك الي اللّه را به حسب نشأت وجوديّه مكان‌هايي است كه از براي هريك از آنها آداب مخصوصه‌ايست كه تا سالك بدانها محقق نشود، به صلوة اهل معرفت نائل نگردد.
اوّل، نشئه? طبيعيّه و مرتبه? ظاهره? دنياويّه است كه مكان آن ارض طبيعت است. قال رسول‌اللّه‌(ص): جعلت لي الأرض مسجداً وطهوراً.34 سالك را در اين مرتبه ادب آنست كه به قلب خود بفهماند كه نزول او از نشئه? غيبيه? و هبوط نفس از محلّ اعلاي ارفع به ارض سفلاي طبيعت وردّ او به أسفل سافلين از احسن تقويم براي سلوك اختياري الي اللّه و عروج به معراج قرب و وصول به فناء اللّه و جناب ربوبيّت است، كه غايت خلقت و نهايت مقصد اهل اللّه است، مي‌باشد ـ رحم اللّه امرء علم من أين وفي أين وإلي أين ـ.35
سالك بايد بداند از دار كرامت اللّه آمده و در دار عبادت اللّه واقع است و به دار جزاء اللّه خواهد رفت. عارف گويد: من اللّه وفي اللّه وإلي اللّه. پس سالك بايد به خود بفهماند و به ذائقه? روح بچشاند كه دار طبيعت مسجد عبادت حق است و او براي همين مقصد در اين نشئه آمده، چنانچه حق تعالي جلّت عظمته فرمايد: «وما خلقت الجنّ والإنس إلاّ ليعبدون.» و چون دار طبيعت را مسجد عبادت يافت و خود را معتكف در آن دانست، بايد به آداب آن قيام و از غير تذكّر حق صائم شود.36
?ان اللّه هو الرزّاق ذو القوة المتين? (ذاريات، 51/58)
بايد دانست آنچه از فطريات سليمه و لازمه? فطرت مخموره? غير محتجبه است، شكرگزاري و ثناجويي از ذات مقدّس منعم علي الاطلاق است كه بسط بساط رحمتش در سرتاسر دار تحقق پهن گرديده، و تمام ذرّات كائنات از خوان نعمت و ظلّ رزّاقيت ذات مقدّسش برخوردارند. و چون ذات مقدّسش كامل مطلق و كمال مطلق است و لازمه كمال مطلق، رحمت مطلقه و رزّاقيت علي الاطلاق است، ديگرموجودات و نعمت‌هاي آنها ظلّ رحمت او و جلوه? رزّاقيت اويند، و هيچ موجودي را از خود، كمال و جمال و نعمت و رزّاقيتي ـ ازلاً و ابداً ـ نيست.
و هركس نيز به صورت، داراي نعمت و كمالي است، در حقيقت، مرآت رزّاقيت و آينه? كمال آن ذات مقدس است؛ چنانچه از كريمه ?شريفه?: «إنّ اللّه هو الرزّاق ذو القوّة المتين» كه حصر رزّاقيت به حق تعالي فرموده، اين معني به طور اكمل مستفاد شود. و دقيق‌تر از اين، استفاده شدن اين گونه مطالب است، از مفتاح كتاب شريف الهي كه فرمايد: «الحمد‌للّه ربِّ العالمين» (فاتحه، 1/2) كه تمام محامد و جميع اثنيه را منحصر به ذات مقدّس فرمايد، خصوصاً با متعلق بودن «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» چنانچه در مسلك اولياي عرفان و اصحاب ايقان است،37 و در اين دقيقه اسراري است كه كشف آن خالي از خطر نيست.
بالجمله، فطرت سليمه كه محتجب به تحت استار تعيّنات خلقيّه نشده، و امانت را چنانچه هست به صاحبش مردود نموده، در هرنعمتي شكر حق كند؛ بلكه نزد فطرت غير محجوبه، هرشكري از هرشاكري و هرحمد و ثنايي از هرحامد و ثناجويي ـ به هر عنوان و براي هركس و هرنعمت باشد ـ به غير ذات مقدّس حق ـ جلّ و علا ـ راجع نشود، گرچه خود محجوبين گمان كنند مدح غير او كنند و ثناي غير او نمايند. و از اين جهت توان گفت: بعثت انبيا براي رفع اين حجاب و برچيده شدن استار از جلوه? جمال ازلي ـ جلّت عظمته ـ است. و شايد كريمه شريفه?: «إنْ من شيء إلاّ يسبّح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم» (اسراء، 17/44) و امثال آن 38 اشاره? به همين دقيقه باشد.39

پاورقيها:

1. امام خميني‌(ره)، صحيفه? نور، 13/124.
2. اصول كافي، 2/175، كتاب الإيمان والكفر، باب التزاحم والتعاطف، ح1.
3. همان، ح14.
4. همان، ح2.
5. امام خميني‌(ره)، شرح چهل حديث يا أربعين حديث/310، 311.
6. صحيفه? نور، 6/274.
7. همان، 9/268.
8. همان، 11/24.
9. همان/65.
10. همان/72، 73.
11. همان/148.
12. همان، 12/128.
13. همان، 13/25.
14. همان/ 45، 46.
15. همان، 15/278.
16. همان، 17/253.
17. شرح چهل حديث يا أربعين حديث/303.
18. صحيفه? نور، 15/100، 101.
19. بحار الأنوار، 75/248، ح13.
20. كافي، 2/115، ح14.
21. صحيفه? نور، 22/349.
22. همان، 1/89.
23. همان/138.
24. همان، 5/144.
25. همان، 13/164.
26. همان، 19/76.
27. شرح چهل حديث يا أربعين حديث/44.
28. همان/ 288، 289.
29. امام خميني، جهاد اكبر يا مبارزه? با نفس/50.
30. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/190.
31. امام خميني‌(ره)، آداب الصلوة/186، 187.
32. امام خميني‌(ره)، شرح دعاي سحر/103، 104.
33. آداب الصلوة/46، 47.
34. وسائل الشيعه، 3/593، باب 1، ح8.
35. خدا رحمت كند كسي را كه دانست از كجا آمده، در كجاست و به كجا مي‌رود، ملا صدرا، مفاتيح الغيب/50.
36. آداب الصلوة/101، 102.
37. ابن عربي، تفسير القرآن الكريم، 1/9، 10.
38. رعد، 13/13؛ جمعه، 62/1 و حديد، 57/2.
39. امام خميني‌(ره)، شرح حديث جنود عقل و جهل/186، 187.
سه شنبه 11 مهر 1391  2:15 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسير قرآن كريم

تفسير قرآن كريم

امام خميني، سيد روح الله
مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني‌(ره)
سوره‌ي حجرات

"وإن طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت إحداهما علي الأخري فقاتلوا التي تبغي حتي تفئ إلي أمر اللّه فان فاءت فاصلحوا بينهما بالعدل واقسطوا ان اللّه يحب المقسطين" (حجرات، 49/9)
مع الاسف در عين حالي كه در قرآن كريم است كه اگر دو طايفه‌اي از مسلمين با هم اختلاف كردند، شما مصالحه بدهيد بين آنها را و اگر چنانچه يكي از آنها باغي باشند و طاغي باشند، با او قتال كنيد تا اينكه سر نهد به احكام خدا. كدام يك از كشورهاي اسلامي بررسي كردند در اينكه طاغي و باغي كيست و آن كسي كه هجوم كرده است كيست، تا اينكه همه به امر خدا با او مقاتله كنند؟
بركدام مملكت اسلامي پوشيده است اين معنا كه صدام به ما بغي كرده است و طغيان كرده است و ظلم كرده است و هجوم كرده است؟ چرا ممالك اسلامي به آيه شريفه‌اي كه مي‌فرمايد كه: «فقاتلوا التي تبغي حتي تفئ الي امر اللّه» چرا عمل نمي‌كنند؟ مع الاسف بعضي از ممالك اسلامي يعني ممالكي كه دولت‌هايشان به اسم اسلام برآنها حكومت مي‌كنند در عين حالي كه مي‌بينند كه او طغيان كرده است و هجوم كرده است بريك مملكت اسلامي بدون جهت، بدون يك حجت، با او اعلام موافقت مي‌كنند يا بعضي پشتيباني مي‌كنند. ما بايد مشكلات اسلامي را در كدام نقطه? عالم طرح كنيم و حل كنيم؟ مسلمين عالم بايد مشكلاتشان را در چه محفلي حل بكنند؟ در محافل بين‌المللي كه دستاورد دولت‌هاي بزرگ است؟ در آن محافلي كه به اسم اسلام است لكن اثري از اسلام در آن نيست؟ بايد مملكت ايران شكواي خودش را به چه مقامي عرضه كند؟ ملتي كه مورد هجوم واقع شده است بدون جهت، بدون عذر، بايد با كي طرح كند اين مطالب را؟ با كدام يك از دولت‌ها اين مسأله را طرح كند؟ برهمه دولت‌هاي اسلامي، به نص قرآن واجب است كه مقابله كنند با دولت عراق تا بر گردد به ذكر خدا و امر خدا!1
?انّما المؤمنون إخوة فاصلحوا بين أخويكم واتّقوا اللّه لعلّكم ترحمون? (حجرات، 49/10)
پيغمبر اسلام عقد اخوّت بين مسلمين، در صدر اوّل، اجرا فرمود و به نصّ «إنّما المؤمنون إخوة» اخوّت بين تمام مؤمنين برقرار شد.
و در كافي شريف است: عن العقرقوفي، قال سمعت أبا‌عبد‌اللّه‌(ع)، يقول لأصحابه: إتّقوا اللّه وكونوا إخوةً بررة متحابّين في اللّه متواصلين متراحمين؛ تزاوروا وتلاقوا وتذاكروا أمرنا وأحيوه.2
وعن أبي‌عبد‌اللّه‌(ع) قال يَحِقّ علي المسلمين الإجتهاد في التواصل والتعاون علي التعاطف والمواساة لأهل الحاجة و تعاطف بعضهم علي بعض حتي تكونوا كما أمركم اللّه عزّوجلّ: «رحماء بينهم…» (فتح، 48/29)3
وعنه‌(ع): تواصلوا وتبارّوا وتراحموا، وكونوا إخوة أبراراً كما أمركم اللّه عزّوجلّ.4
مسلمين مأمورند به دوستي و مواصلت و نيكويي به يكديگر و مودّت و اخوّت؛ و معلوم است آنچه موجب ازدياد اين معاني شود، محبوب و مرغوب است؛ و آنچه اين عقد مواصلت و اخوّت را بگسلد و تفرقه در بين جمعيت اندازد، مبغوض صاحب شرع و مخالف مقاصد بزرگ اوست. و پرواضح است كه اين كبيره? موبقه اگر رايج شود در بين جمعيتي، موجب كينه و حسد و بغض و عداوت شده و ريشه? فساد در جمعيت بدواند؛ درخت نفاق و دورويي در آنها ايجاد كند و برومند نمايد، و وحدت و اتّحاد جامعه را گسسته كند، و پايه? ديانت را سست كند. و از اين جهت برفساد و قبح آن افزوده گردد.
پس برهر مسلم غيور دينداري لازم است براي [حفظ] شخص خود از فساد و نوع اهل دين از نفاق و نگهداري حوزه? مسلمين و نگهباني وحدت و جمعيت و احكام عقد اخوّت، خود را از اين رذيله [حفظ] كند و آنها را نهي از اين عمل قبيح نمايد؛ و اگر خداي نخواسته تاكنون داراي اين عمل زشت [بوده]، از آن توبه كند، و در صورت امكان وعدم فساد، از صاحبش استرضا و استحلال نمايد، والاّ براي او استغفار كرده، و ترك اين خطيئه را نموده، و ريشه? صداقت و وحدت و اتحاد را در قلب خود كشت كرده، تا از اعضاي صالحه? جامعه به شمار آيد و يكي از اجزاي دخيله در چرخ اسلام باشد. و اللّه الهادي إلي سبيل الرشاد.5
مملكت مال خودتان است، الان همان‌طوري كه با عائله? خودتان رفتار مي‌كنيد، محبت نسبت به عائله? خودتان داريد، نسبت به كشور خودتان داشته باشيد، نسبت به برادرهاي خودتان داشته باشيد. اينها برادر شما هستند و ملت برادر هم هست. خداي تبارك و تعالي مي‌فرمايد كه: «المؤمنون إخوة» برادر هستند اينها، بايد به برادري رفتار كرد.چطور شما برادر خودتان را، دلتان نمي‌آيد كه اذيت كنيد، بايد همين طور با هم رفتار كنيد و با ديگران، با ديگران همين طور رفتار كنيد.6
مسلم برادر مسلم است: «انّما المؤمنون إخوة». قرآن كريم عقد اخوت بين مسلمان‌ها انداخته است . برادر كه به برادر ضرر نمي‌رساند. اينها خوفشان اين است كه مبادا اسلام تحقق پيدا بكند و مبادا منافعشان از دستشان برود و الاّ ملت ما اسلام را مي‌خواهند، از باب اينكه از اسلام ضرر نمي‌بينند، اسلام برمنافع آنهاست. با تحقق اسلام همه قشرها در رفاه زندگي مي‌كنند و براي آخرتشان هم تهيه مي‌بينند.7
شما پزشكيد، خداوند حفظ‌تان كند، شما مثل يك پدري نسبت به مريض‌ها بايد باشيد كه علاقه‌مند به اين باشيد كه اين خوب بشود، همان‌طوري كه اگر خداي نخواسته فرزندتان مريض بشود، چطور علاقه‌مند و از روي محبت اين كار را مي‌كنيد، اينها برادر شما هستند، خواهر شما هستند، خداوند عقد اخوت بين همه مؤمنين انداخته «المؤمنون إخوة» برادر شماست مريض شده، اينجا خواهر شماست مريض شده، اين را بايد با كمال رأفت، محبت، انجام بدهيد.8
عزيزان من! در اسلام و پيش من رهبري مطرح نيست، برادري مطرح است. خداي تبارك و تعالي در قرآن كريم ما را برادر خوانده است: «انّما المؤمنون إخوة». بزرگان اسلام ما هم در همين حالي كه رهبراني معذور بودند، در عين حال اين موضوع نزد آنان به اين معنا مطرح نبوده است.9
مؤمنين سرتاسر دنيا برادرند به حسب حكم قرآن؛ و برادرها برابرند و در شادي و غم هم مشتركند. در اسلام همين برادري است كه مبدء همه خيرات است و اينها كه مي‌خواهند اين برادري را از ما بگيرند غائله بپا مي‌كنند. برادرها را مي‌خواهند از هم با لهجه، مختلف كنند، يك‌وقت هم غائله آذربايجان را به كار مي‌آورند كه آنجا هم فرياد مي‌زنند كه جمهوري آذربايجان، يعني جمهوري آذربايجان، جمهوري غير از جمهوري اسلام است، يعني به حسب فهم آنها آذربايجان جدا از اسلام. اين هم توطئه است براي اينكه برادرها را از هم جدا كنند. اسلام، قرآن، عقد اخوت بين ما انداخته است: «المؤمنون إخوة» مؤمنون، همه، نه ترك و نه فارس و نه عرب و نه عجم نه از چه، همه مؤمنين برادرند. اين قرآن است.10
قرآن مي‌فرمايد: «انّما المؤمنون إخوة» و غير از برادري ـ پيش مؤمنين‌ـ چيزي نيست، منحصراً برادرند نه غير برادر، هيچي نيستند الاّ برادري. اين هيچ نيست الاّ برادري، براي اين است كه اگر ما هيچ جهتي را ملاحظه نكنيم الاّ برادري خودمان را، انسجام پيدا مي‌كنيم. همه مؤمنين را، همه مؤمنين را قرآن مي‌خواهد كه با هم برادر باشند و غير از اين هم نباشد در بين، اگر همه مؤمنين در قطرهاي اسلامي، در تمام كشورهاي اسلامي همين يك دستور خدا را كه خدا عقد اخوت بينشان انداخته است، همين يك دستور را عمل بكنند، قابل آسيب ديگر نيست. اگر يك ميليارد جمعيت مسلمان، يك ميليارد جمعيت مسلمان كه مع‌الاسف يك ميليارد جمعيتي هستند كه تحت سلطه غير هستند، يك ميليارد جمعيت تحت سلطه دويست و پنجاه ميليون، اگر اين يك ميليارد جمعيت به اين يك حكم خدا سرنهاده باشند، اطاعت كرده بودند، همين يك حكم را كه «إنّما المؤمنون إخوة» برادرند اينها، اگر اين برادري در همه جا بود، اگر اين برادري در تمام قشرهاي ملت‌ها بود، اين گرفتاري‌ها براي ما پيدا نمي‌شد. برادري اين نيست كه من يك كاري بكنم برخلاف دستور، برخلاف نظام، شما هم يك كاري، اين خلاف برادري است.
حضرت أمير‌المؤمنين‌(ع) هم برادر بود با همه، مسلمان بود، مؤمن بود، برادر بود، رأس مؤمنين بود و برادر بود. عقيل هم برادر حضرت أمير‌المؤمنين بود، عقيل حق داشت بگويد كه من و تو برادريم، من از تو اطاعت نمي‌كنم، اين خلاف برادري بود براي اينكه برادرند در اينكه آن معنايي كه اسلام مي‌خواهد با هم پيش ببرند، اين برادري است، برادري را براي اين درست كردند كه منسجم بشوند به هم و با هم يك ندا پيش ببرند. اگر در يك نظامي فرض كنيد در ژاندارمري يك دسته بايستند بگويند كه ما به تو اطاعت نداريم، ما از تو اطاعت نمي‌كنيم، اين‌طور نيست كه بتواند يك همچو نظامي براي آن مقصدي كه خداي تبارك و تعالي فرموده است، شماها برادر هستيد، بتوانيد برادري كنيد، برادري در اين مقصد اين است كه پشت به پشت هم بدهند و همه پشتيبان هم باشند براي پيشبرد مقصد.11
اين قافله راه افتاده است و دارد طرف خدا مي‌رود، همه با هم باشيد در اين راه، وقتي همه با هم شديد در اين راه، خداوند با شماست، تفرقه نكنيد، با هم برادرند همه، «انّما المؤمنون إخوة» برادريد. ـ بايد‌ـ باز اين يك محكي است كه ما ببنيم كه به ديگران به چشم برادري نگاه مي‌كنيم و برادروار با هم هستيم يا نه خداي نخواسته يك خصومتي توي كار هست و يك گرفتاري‌هايي هست. مؤمن آن است كه با مؤمن ديگر برادر باشد، اين عقد برادري را خدا در اصل براي شما ايجاد كرده.
برادرها! ما بين راه هستيم و دشمن در كمين. يك راهي است كه شخصي ما داريم مي‌رويم كه اين صراط الهي است. دشمن ابليس است و مي‌خواهد نگذارد شما اين راه را طي كنيد، مراقبت از خودتان بكنيد كه اين راه را با سلامت طي كنيد و در آنجا كه مي‌رويد با سلامت وارد بشويد.12
ما بايد بيدار باشيم و بدانيم كه اين حكم الهي كه فرموده است: «انّما المؤمنون إخوة» برادر هستند اينها و هيچ حيثيتي جز برادري با هم ندارند و مكلفند كه مثل برادر با هم رفتار كنند، اين يك حكم سياسي است كه اگر ملت‌هاي مسلم كه تقريباً يك ميليارد جمعيت هستند. اينها برادر با هم باشند و به برادري با هم رفتار كنند، هيچ آسيبي براينها واقع نمي‌شود و هيچ يك از ابر قدرتها قدرت اينكه تجاوز به آنها بكنند ندارند.13
آنهايي ايمان به اسلام آورده‌اند كه قرآن را، و محتواي قرآن را قبول دارند، محتواي قرآني كه مي‌فرمايد كه: مؤمنون إخوه هستند، برادر هستند با هم. برادري هرچه اقتضا مي‌كند بايد اينها انجام بدهند.برادري اقتضا مي‌كند كه اگر به شما صدمه‌اي وارد شد همه? برادرهايي كه در هرجا هستند متأثر باشند. اگر شما خوشحال باشيد همه خوشحال باشند. برادرها! متوجه باشيد كه با اسم‌هاي مختلف، با چيزهايي كه پخش مي‌كنند و تبليغ مي‌كنند، مي‌خواهند بين برادرها را جدايي بيندازند كه اثر اين جدايي افكندن بين برادرها، سلطه? اجانب است برهمه و برگشتن همان اوضاع سابق است كه به همه? شما، به همه? ما از مركز گرفته تاهرجا برويد ظلم شده است و همه را آزار داده‌اند.14
رنگ‌هاي مختلف، اين رنگ، رنگ سفيد است، آن رنگ، رنگ سياه است، آن زرد است. تمام اين مسائل، مسائل تفرقه‌افكن از اين قدرت‌هاي بزرگ و شيطان‌هاي بزرگ است كه بين ملت‌ها و بين افراد انسان‌ها مي‌خواهند تفرقه بيندازند و ما از آن طرف مي‌بينيم كه اسلام تكيه كرده است براخوت با تعبيرهاي مختلف. «انّما المؤمنون إخوة»، از آن استفاده مي‌شود كه كأنه مؤمنين هيچ شأني ندارند الاّ برادري، همه چيزشان در برادري خلاصه مي‌شود. در مقابل اين كلمه و ساير كلماتي كه در قرآن كريم هست، آنها، ابر قدرت‌ها ديده‌اند كه اگر اين كلمه و امثال اين كلمه تحقق پيدا بكند آنها ديگر نمي‌توانند در اين كشورها دخالت كنند.15
آنهايي كه قوه قضايي به آنها محول است، آنهايي كه كارهاي ديگر به آنها محول است، آنهايي كه پاسداري از مرزها به آنها محول هست مثل ارتش و غيره، آنهايي كه همه چيز به آنها محول است و ساير قشرهاي ملت، مكلفند به اينكه اسلام را حفظ كنند، مكلفند به اينكه جمهوري اسلامي را حفظ كنند و اين تكليف، تكليفي است كه از بزرگ‌ترين تكاليفي است كه اسلام دارد و آن حاصل نمي‌شود الاّ با تفاهم، الاّ با اينكه همه ملت با هم برادر باشند. مؤمنون إخوة هستند. اگر اين اخوت ايماني در سرتاسر كشور ما محفوظ بماند و هركسي براي خودش توجه به خود نداشته باشد. توجه به مقصد داشته باشد و خودش را براي مقصد بخواهد هيچ كس نمي‌تواند به اين كشور تعدّي كند.16
?يا أيّها الذين أمنوا اجتنبوا كثيراً من الظن انّ بعض الظن اثم ولاتجسسوا ولا يغتب بعضكم بعضاً أيحب أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتاً فكرهتموه واتّقوا اللّه انّ اللّه توّاب رحيم? (حجرات، 49/12)
صورت ملكوتي آن همان است كه خداوند تبارك و تعالي در كتاب كريمش اشاره به آن مي‌فرمايد و احاديث شريفه نيز صراحتاً و اشارتاً بيان آن را كرده‌اند. قال اللّه عزّوجلّ: «ولا يغتب بعضكم بعضاً أيحبّ أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتاً فكرهتموه». فرمود: «غيبت نكند بعض شما بعضي را. آيا دوست دارد يكي از شما كه گوشت برادر خود را بخورد در صورتي كه مردار است؟ پس كراهت داريد او را البته.»
ما غافليم از آنكه اعمال ما عيناً با صورت‌هاي مناسبه? با آنها در عالم ديگر به ما رجوع مي‌كند. نمي‌دانيم كه اين عمل، صورت مردار خوردن است. صاحب اين عمل همان طور كه چون سگ‌هاي درنده اعراض مردم را دريده و گوشت آنها را خورده، در جهنم نيز صورت ملكوتي اين عمل به او رجوع مي‌كند.17
اسلام را همه بايد حفظ كنيم. واجب است برهمه? ما، همه شما كه اگر توطئه‌اي ديديد و اگر رفت و آمد مشكوكي را ديديد، خودتان توجه كنيد و اطلاع بدهيد. يك بيچاره‌اي به من نوشته بود كه شما كه گفتيد كه همه اينها بايد تجسس بكنند يا نظارت بكنند، خوب، در قرآن مي‌فرمايد كه: «ولا تجسسوا» راست است، قرآن فرموده است، مطاع هم هست امر خدا، اما قرآن حفظ نفس آدم را هم فرموده است كه هركسي بايد «لا تقتلوا أنفسكم» (نساء، 4/29). اين اشكال را به سيد‌الشهدا بكنيد، وقتي كه اسلام در خطر است، همه? شما موظفيد كه با جاسوسي حفظ بكنيد اسلام را. احكام اسلام براي مصلحت مسلمين است، براي مصلحت اسلام است، اگر ما اسلام را در خطر ديديم، همه‌مان بايد از بين برويم تا حفظش كنيم. اگر دماء مسلمين را در خطر ديديم، ديديم يك دسته دارند توطئه مي‌كنند كه بريزند و يك جمعيت بيگناهي را بكشند، برهمه ما واجب است كه جاسوسي كنيم، برهمه ما واجب است كه نظر كنيم و توجه كنيم و نگذاريم يك همچو غائله‌اي پيدا بشود. حفظ جان مسلمان بالاتر از ساير چيزهاست، حفظ خود اسلام از جان مسلمان هم بالاتر است. اين حرف‌هاي احمقانه‌اي است كه از همين گروه‌ها القا مي‌شود كه خوب، جاسوسي كه خوب نيست. جاسوسي، جاسوسي فاسد خوب نيست اما براي حفظ اسلام و براي حفظ نفوس مسلمين واجب است. ما الان يك امانتي در دستمان هست و آن اسلام است. عذر نداريم به اينكه ما بنشينيم كنار بگوييم ديگران بروند حفظش بكنند، امانت مال ديگران نيست، اين امانت، امانت است كه [از] خدا پيش [ماست]، براي همه? ما هست، نگهدارش همه ما هستيم.18
مي‌فرمايد: «ولا يغتب بعضكم بعضاً أيحب أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتاً». شايد اِخبار از صورت برزخيه? عمل مي‌دهد و شايد حديثي كه از حضرت سيد الموحدين منقول است، در موعظه‌هاي بسياري كه به «نوف البكالي» فرموده است، اشاره به همين امر باشد. به حسب يك احتمال در آن حديث است كه نوف طلب موعظه كرد از مولا و ايشان فرمودند: «اجتنب الغيبة فانها ادام كلاب النار ـ ثم قال ـ يا نوف كذب من زعم انه ولد من حلال وهو يأكل لحوم الناس بالغيبة.»19 و از رسول خدا‌(ص) نقل شده كه فرمود: «وهل يكب الناس في النار يوم القيامة الاّ حصائد السنتهم»20 از اين حديث و حديث‌هايي كه كم نيست استفاده مي‌شود كه جهنم صورت باطني اعمال ماست.21
?يا أيّها الناس إنّا خلقناكم من ذكر وانثي وجعلناكم شعوباً وقبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عند اللّه اتقاكم ان اللّه عليم خبير? (حجرات، 49/13)
آن چيز مهمي كه دول اسلامي را بيچاره كرده است و از ظل قرآن كريم دارد دور مي‌كند، آن قضيه نژاد بازي است. اين نژاد ترك است بايد نمازش را هم تركي بخواند! اين نژاد ايران است بايد الفبايش چه جور باشد! آن نژاد عرب است، عروبت بايد حكومت كند نه اسلام! نژاد آريايي بايد حكومت كند نه اسلام! نژاد ترك بايد حكومت كند نه اسلام! اين نژاد‌پرستي كه در بين آقايان حالا دارد رشد پيدا مي‌كند و زياد مي‌شود و دامن مي‌زنند به آن، تا ببينيم به كجا برسد. اين نژاد پرستي كه يك مسأله بچگانه است در نظر و مثل اينكه بچه‌ها را دارند بازي مي‌دهند، سران دول را دارند بازي مي‌دهند، آقا تو ايراني هستي! آقا تو ترك هستي!! آقا تو نمي‌دانم اندونزي هستي! آقا تو چه هستي! آقا تو كجايي هستي! بايد مملكت خودمان را چه بكنيم! غافل از آن نكته اتكايي كه همه? مسلمين داشتند. افسوس، افسوس كه اين نكته?، نقطه اتكا را از مسلمين گرفتند و دارند مي‌گيرند و نمي‌دانم به كجا خواهد منتهي شد، همين نژاد‌بازي كه اسلام آمد و قلم سرخ روي آن كشيد و ما بين سياه و ما بين سفيد، ما بين ترك و ما بين عجم، ما بين عرب و ما بين غير عرب هيچ فرقي نگذاشت و فقط ميزان را تقوا، ميزان را از خدا ترسيدن، تقواي واقعي، تقواي سياسي، تقواهاي مادي، تقواهاي معنوي، ميزان را اين‌طور قرار داد: «ان اكرمكم عند اللّه اتقاكم». ترك و فارس ندارد، عرب و عجم ندارد، اسلام نقطه اتكا است.22
نكته‌اي كه هيچ جاي ترديد در آن نيست اينكه وظيفه هرفرد مسلماني كه در دورترين نقاط جهان اسلامي بسرمي‌برد، همان وظيفه‌ايست كه خلق مسلمان فلسطين بدان موظفند. «المسلمون يد واحدة علي من سواهم يسعي بذمتهم أدناهم.» (مسلمانان به مثابه يك دست واحدند كه در مقابل هركه جز آنان است برافراشته است و همه در مسؤوليت عمومي يكسانند.) تفرقه جويي و نژاد‌پرستي در كار نيست و بين ملت‌هاي اسلامي هيچ‌گونه امتيازي وجود ندارد جز تقوي وپرهيزكاري. «ان اكرمكم عند‌اللّه اتقاكم» واللّه حسبنا ونعم الوكيل. (مسلماً گرامي‌ترين شما نزد خداوند پرهيزكارترين شماست و خداوند براي ما كافي است و او چه خوب سرپرستي است).23
«انّ اكرمكم عند‌اللّه اتقاكم». خداي تبارك و تعالي به طبقات نگاه نمي‌كند كه اين طبقه بالاست، اين نخست‌وزير است، اين اعليحضرت همايوني است، اين نمي‌دانم چه است، اين سردار است، اين چطور است. نزد خداي تبارك و تعالي، اينها هيچ مطرح نيست. در اسلام، تقوا مطرح است. آنكه تقوا دارد، هركه تقوايش زيادتر است، پيش خدا كرامتش زيادتر است. آن كارمندي كه در كارمنديش تقوا دارد، آن نخست‌وزيري كه در نخست‌وزيريش تقوا دارد، تقواي سياسي دارد، آن وزرايي كه تقوا دارند، در كارهايي كه مي‌كنند متقي هستند، با خدا هستند، آن رئيس جمهور كه تقوا دارد الهي‌است. اينها كريمند و اگر خداي نخواسته تقوا در كار نباشد، همه از نظر خدا منفي‌اند. آن روزي كه برملت تقوا پيدا بشود ملت برومند است، كريم است، پيش خدا اكرم است: «انّ اكرمكم عند‌اللّه اتقاكم»، استثنا ندارد. پيغمبر‌اكرم‌(ص) براي اينكه اتقاي ناس بود، اكرم ناس بود.
أمير‌المؤمنين‌(ع) براي اينكه بعد از رسول خدا‌(ص) اتقي النّاس بود، اكرم ناس بود. نسب و سبب، اين حرف‌ها توي كار نيست، تقوا در كار است، تقوا داشته باشيد تا برهمه مشكلات غلبه بكنيد، با خدا باشيد و از هيچ چيز باك نداشته باشيد، اتكال به خدا بكنيد و با هيچ چيز و از هيچ چيز نترسيد.24
اين كلام خبيث، همان كلامي است كه آنها مي‌خواهند كه عرب را يك طرف قرار بدهند و همه مسلمين را در طرف ديگر. فقط عرب مسلم است، پاكستاني مسلم نيست، ايراني مسلم نيست، عرب مسلم واقعي است!! اينها همه بايد (به حسب قولي كه او باز در يك كلامش گفته است) اينها بايد آقايي عرب را بپذيرند!! اين برخلاف اسلام است، برخلاف دستورات قرآن است. قرآن كريم ميزان را تقوا قرار داده است و فرموده است: «ان اكرمكم عند‌اللّه اتقاكم» و صدام ميزان را عربيت قرار داده است، عربيت، چه عربيتي باشد كه مثل عفلق و امثال صدام باشد و چه سايرين. اين برخلاف موازين اسلام و برخلاف ضرورت مسلمين است.25
همان‌طوري كه اسلام مقرر فرموده است كه طبقات در كار نباشد. «وان اكرمكم عند‌اللّه اتقاكم»؛ آني كه تقوايش بيشتر است، آني كه ترسش از خدا بيشتر است، آني كه خدمت براي خدا مي‌كند، او مقدم است. من اميدوارم كه شما كوشش كنيد كه وارد بشويد در اين جمعيت متّقين كه خداي تبارك و تعالي بفرمايد: «اكرمكم عند‌اللّه اتقاكم» و شما هم از آنها باشيد.26
?يمنّون عليك ان اسلموا قل لا تمنّوا عليّ إسلامكم بل اللّه يمنّ عليكم ان هداكم للإيمان ان كنتم صادقين. ان اللّه يعلم غيب السموات والأرض واللّه بصير بما تعملون? (حجرات، 49/17، 18)
ما بيچاره‌ها چه منتي برآنها داريم؛ اخلاص و ارادت ما براي آنها چه نفعي دارد؛ شماو ما برعلماي امت چه منّتي داريم؟ از آن شخص مسأله‌گو گرفته تا آن نبي مكرّم، تا ذات مقدس حقّ، جلّ جلاله، هركس به مرتبه و مقام خود كه راه هدايت را به ما نشان مي‌دهند، برما منتها دارند كه جزاي آنها را در اين عالم نمي‌توانيم بدهيم؛ اين عالَم لايق جزاي آنها نيست: فللّه ولرسوله ولأوليائه المنّة. چنانچه خداي تعالي مي‌فرمايد: «قل لا تمنّوا عليّ إسلامكم بل اللّه يمنّ عليكم ان هداكم للإيمان ان كنتم صادقين. ان اللّه يعلم غيب السموات والأرض واللّه بصير بما تعملون». يعني «بگو به آنها كه به تو منت گذاشتند به اسلام خود، و گفتند ما اسلام آورديم بي‌جنگ: «منت نگذاريد بر من به اسلام خود، بلكه خدا منّت مي‌گذارد برشما به هدايت كردن شما را به ايمان كه مدعي آن هستيد، اگر شما راستگو هستيد در اين ادعا؛ همانا خدا مي‌داند پنهاني‌هاي آسمانها و زمين را، و خدا بيناست به آنچه مي‌كنيد.»
پس، اگر ما صادق باشيم در دعوي ايمان، خداوند در همين ايمان هم برما منت دارد. خداوند بصير به عالم غيب است و مي‌داند صور اعمال ما و صورت ايمان و اسلام ما در عالَم غيب چيست. ما بيچاره‌ها چون اطلاع از حقيقت نداريم، از مسأله‌گو كسب علم مي‌كنيم و به او منت مي‌گذاريم، تقليد عالِم مي‌كنيم، منّت مي گذاريم؛ نماز جماعت به عالِم مي‌خواهيم، به او منت مي‌گذاريم؛ با اينكه آنها برما منّت دارند و خود ما خبر نداريم. بلكه اين منّتها، اعمال ما را واژگون مي‌نمايد و در سجين كشيده آنها را به باد فنا مي‌دهد.27

سوره‌ي ق

?ولقد خلقنا الإنسان ونعلم ما توسوس به نفسه ونحن أقرب اليه من حبل الوريد? (ق،50/16)
البته آن ذات مقدس متصف به قرب و بعد نشود و احاطه قيّومي و شمول وجودي دارد به جميع دايره? وجود و سلسله? تحقق. و اما آنچه در آيات شريفه? كتاب كريم الهي وارد است از توصيف حق تعالي به قرب، مثل قوله تعالي: «وإذا سألك عبادي عنّي فانّي قريب». (بقره، 2/186) وقوله عزّ من قائل: «نحن أقرب إليه من حبل الوريد». و غير اينها، مبني بريك نحو مجاز و استعاره است؛ و الاّ ساحت مقدسش منزه از قرب و بعد حسي و معنوي است؛ چه كه اينها مستلزم يك نحو تحديد و تشبيه است كه حق تعالي منزه از آن است. بلكه حضور قاطبه? موجودات در بارگاه قدس او حضور تعلقي است؛ و احاطه? آن ذات مقدس به ذرات كائنات و سلاسل موجودات احاطه? قيّومي است؛ و آن از غير سنخ حضور حسي و معنوي و احاطه? ظاهري و باطني است.28
?ما يلفظ من قول الاّ لديه رقيب عتيد? (ق،50/18)
آيا ممكن است كسي وجود جهنم و خلود در نار را احتمال دهد، مع الوصف مرتكب خلاف شود؟ آيا مي‌توان گفت كسي خداوند متعال را حاضر و ناظر دانسته خود را در محضر ربوبي مشاهده كند، و احتمال دهد كه براي گفتار و كردار او جزايي باشد، حساب و عقابي باشد و در اين دنيا هركلمه‌اي كه مي‌گويد، هرقدمي كه برمي‌دارد، هر عملي كه مرتكب مي‌شود، ثبت و ضبط گرديده ملائكه اللّه كه «رقيب» و «عتيد»ند مراقب او هستند و تمام اقوال و اعمال او را ثبت مي‌كنند، و در عين حال از ارتكاب اعمال خلاف باكي نداشته باشد.29
?انّ في ذلك لذكري لمن كان له قلب أو القي السمع وهو شهيد? (ق،50/37)
و «قلب» را اطلاقات بسيار و اصطلاحات بيشماري است. پيش اطبا و عامه مردم، اطلاق شود برپارچه? گوشت صنوبري كه با قبض و بسط آن خون در شريانها جريان پيدا كند، و در آن توليد روح حيواني، كه بخار لطيفي است، گردد. و پيش حكما به بعضي مقامات نفس اطلاق شود. واصحاب عرفان براي آن مقامات و مراتبي قائل‌اند كه غور در بيان اصطلاحات آنها خارج از وظيفه است. و در قرآن كريم و احاديث شريفه، در مقامات مختلفه، به هريك از معاني متداوله بين عامه و خاصه اطلاق شده است؛ چنانچه «إذ القلوب لدي الحناجر»(غافر،40/18)، به معناي متعارف پيش اطبا، «لهم قلوب لا يفقهون بها». (اعراف، 7/179)، به معني متداول در السنه? حكما، «وإنّ في ذلك لذكري لمن كان له قلب أو ألقي السمع وهو شهيد.» برطبق اصطلاح عرفا جريان يافته. و در حديث شريف به مناسبت «تفكر»، مقصود، معني متداول پيش حكماست. وامّا «قلب» به اصطلاح عرفا با «تفكر» مناسبتي ندارد، خصوصاً بعضي از مراتب آن؛ چنانچه اهل اصطلاح مي‌دانند.30
و ديگر از مطالب اين صحيفه? الهيّه، قصص انبيا و اوليا و حكما است، و كيفيّت تربيت حق آنها را، و تربيت آنها خلق را؛ كه در اين قصص فوايد بي‌شمار و تعليمات بسيار است. و در آن قصص به قدري معارف الهيّه و تعليمات و تربيت‌هاي ربوبيّه مذكور و مرموز است كه عقل را متحيّر كند. سبحان اللّه وله الحمد والمنّة. در همين قصّه? خلق آدم‌(ع) و امر به سجود ملائكه و تعليمات اسما و قضاياي ابليس و آدم‌(ع) كه در كتاب خدا مكرّر ذكر شده، به قدري تعليم و تربيت و معارف و معالم است براي كسي كه «له قلب أو ألقي السمع وهو شهيد.» كه انسان را حيران كند. و اينكه قصص قرآنيّه، مثل قصّه? آدم و موسي و ابراهيم و ديگر انبيا‌ عليهم‌السلام، مكرّر ذكر شده، براي همين نكته است كه اين كتاب، كتاب قصه و تاريخ نيست، بلكه كتاب سير و سلوك الي اللّه وكتاب توحيد و معارف و مواعظ و حِكَم است. و در اين امور، مطلوب تكراراست تا در نفوس قاسيه تأثيري كند و قلوب از آن موعظت گيرد. و به عبارت ديگر، كسي كه بخواهد تربيت و تعليم و انذار و تبشير كند، بايد مقصد خود را با عبارات مختلفه و بيانات متشتّته ـ گاهي در ضمن قصه و حكايت و گاهي در ضمن تاريخ و نقل و گاهي به صراحت لهجه و گاهي به كنايت و امثال و رموز ـ تزريق كند تا نفوس مختلفه و قلوب متشتّته هريك بتوانند از آن استفادت كنند.31
فإذا بلغ السالك الي اللّه والمجاهد في سبيله الي ذاك المقام، و تجلي له الحق في مظاهر الخلق مع عدم الاحتجاب عن الحق و الخلق؛ بل بنحو الوحدة في ملابس الكثرات والكثرة في عين الوحدة، ينفتح له ابواب من المعرفة والعلوم والأسرار الإلهية من وراء الرسوم؛ منها حقيقة الأمر بين الأمرين التي وردت من لدن حكيم عليم علي لسان الرسول الكريم واهل بيته عليهم‌السلام، من الرب الرحيم، فإنّ فهم هذه الحقيقة ودرك سرها وحقيقتها لا يتيسر الاّ «لمن كان له قلب أو ألقي السمع وهو شهيد». فإنه يري بعين البصيرة والتحقيق، بلا غشاوة التقليد و حجاب العصبية، انّ كل موجود من الموجودات بذواتها وقواها الظاهرية والباطنيّة من شؤون الحق و اطواره وظهوراته و تجلياته.32
اكنون اين سردي و سستي كه در ما است، از سردي فروغ ايمان و سستي بنياد آن است، و الاّ اگر اين همه اخبار انبيا و اوليا‌عليهم‌السلام و برهان حكما و بزرگان عليهم الرضوان، در ما ايجاد احتمال كرده بود، بايد بهتر از اين قيام به امر و كوشش در تحصيل كنيم. ولي جاي هزار گونه افسوس است كه شيطان، سلطنت برباطن ما پيدا كرده و مجامع قلب و مسامع باطن ما را تصرّف نموده نمي‌گذرد فرموده? حق و فرستاده‌هاي او و گفته‌هاي علما و مواعظ كتابهاي الهي به گوش ما برسد. اكنون گوش ما گوش حيواني دنيوي است و موعظه‌هاي حقّ از حدّ ظاهر و از گوش حيواني ما به باطن نمي‌رسد ـ «ذلك لذكري لمن كان له قلب أو ألقي السمع وهو شهيد».
از وظايف بزرگ سالك الي اللّه و مجاهد في سبيل اللّه آن است كه در خلال مجاهده و سلوك از اعتماد به نفس بكلّي دست كشد و جبلّتاً متوجّه به مسبّب الاسباب و فطرتاً متعلّق به مبدأ المبادي گردد، و از آن وجود مقدس، عصمت و حفظ طلب كند و به دستگيري آن ذات اقدس اعتماد كند و در خلوات، تضرّع به حضرتش ببرد و اصلاح حالش را با كمال جديّت در طلب بخواهد كه جز ذات مقدّس او پناهي نيست.33

سوره‌ي ذاريات

?وما خلقت الجن والانس الاّ ليعبدون? (ذاريات، 51/56)
بدان كه سالك الي اللّه را به حسب نشأت وجوديّه مكان‌هايي است كه از براي هريك از آنها آداب مخصوصه‌ايست كه تا سالك بدانها محقق نشود، به صلوة اهل معرفت نائل نگردد.
اوّل، نشئه? طبيعيّه و مرتبه? ظاهره? دنياويّه است كه مكان آن ارض طبيعت است. قال رسول‌اللّه‌(ص): جعلت لي الأرض مسجداً وطهوراً.34 سالك را در اين مرتبه ادب آنست كه به قلب خود بفهماند كه نزول او از نشئه? غيبيه? و هبوط نفس از محلّ اعلاي ارفع به ارض سفلاي طبيعت وردّ او به أسفل سافلين از احسن تقويم براي سلوك اختياري الي اللّه و عروج به معراج قرب و وصول به فناء اللّه و جناب ربوبيّت است، كه غايت خلقت و نهايت مقصد اهل اللّه است، مي‌باشد ـ رحم اللّه امرء علم من أين وفي أين وإلي أين ـ.35
سالك بايد بداند از دار كرامت اللّه آمده و در دار عبادت اللّه واقع است و به دار جزاء اللّه خواهد رفت. عارف گويد: من اللّه وفي اللّه وإلي اللّه. پس سالك بايد به خود بفهماند و به ذائقه? روح بچشاند كه دار طبيعت مسجد عبادت حق است و او براي همين مقصد در اين نشئه آمده، چنانچه حق تعالي جلّت عظمته فرمايد: «وما خلقت الجنّ والإنس إلاّ ليعبدون.» و چون دار طبيعت را مسجد عبادت يافت و خود را معتكف در آن دانست، بايد به آداب آن قيام و از غير تذكّر حق صائم شود.36
?ان اللّه هو الرزّاق ذو القوة المتين? (ذاريات، 51/58)
بايد دانست آنچه از فطريات سليمه و لازمه? فطرت مخموره? غير محتجبه است، شكرگزاري و ثناجويي از ذات مقدّس منعم علي الاطلاق است كه بسط بساط رحمتش در سرتاسر دار تحقق پهن گرديده، و تمام ذرّات كائنات از خوان نعمت و ظلّ رزّاقيت ذات مقدّسش برخوردارند. و چون ذات مقدّسش كامل مطلق و كمال مطلق است و لازمه كمال مطلق، رحمت مطلقه و رزّاقيت علي الاطلاق است، ديگرموجودات و نعمت‌هاي آنها ظلّ رحمت او و جلوه? رزّاقيت اويند، و هيچ موجودي را از خود، كمال و جمال و نعمت و رزّاقيتي ـ ازلاً و ابداً ـ نيست.
و هركس نيز به صورت، داراي نعمت و كمالي است، در حقيقت، مرآت رزّاقيت و آينه? كمال آن ذات مقدس است؛ چنانچه از كريمه ?شريفه?: «إنّ اللّه هو الرزّاق ذو القوّة المتين» كه حصر رزّاقيت به حق تعالي فرموده، اين معني به طور اكمل مستفاد شود. و دقيق‌تر از اين، استفاده شدن اين گونه مطالب است، از مفتاح كتاب شريف الهي كه فرمايد: «الحمد‌للّه ربِّ العالمين» (فاتحه، 1/2) كه تمام محامد و جميع اثنيه را منحصر به ذات مقدّس فرمايد، خصوصاً با متعلق بودن «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» چنانچه در مسلك اولياي عرفان و اصحاب ايقان است،37 و در اين دقيقه اسراري است كه كشف آن خالي از خطر نيست.
بالجمله، فطرت سليمه كه محتجب به تحت استار تعيّنات خلقيّه نشده، و امانت را چنانچه هست به صاحبش مردود نموده، در هرنعمتي شكر حق كند؛ بلكه نزد فطرت غير محجوبه، هرشكري از هرشاكري و هرحمد و ثنايي از هرحامد و ثناجويي ـ به هر عنوان و براي هركس و هرنعمت باشد ـ به غير ذات مقدّس حق ـ جلّ و علا ـ راجع نشود، گرچه خود محجوبين گمان كنند مدح غير او كنند و ثناي غير او نمايند. و از اين جهت توان گفت: بعثت انبيا براي رفع اين حجاب و برچيده شدن استار از جلوه? جمال ازلي ـ جلّت عظمته ـ است. و شايد كريمه شريفه?: «إنْ من شيء إلاّ يسبّح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم» (اسراء، 17/44) و امثال آن 38 اشاره? به همين دقيقه باشد.39

پاورقيها:

1. امام خميني‌(ره)، صحيفه? نور، 13/124.
2. اصول كافي، 2/175، كتاب الإيمان والكفر، باب التزاحم والتعاطف، ح1.
3. همان، ح14.
4. همان، ح2.
5. امام خميني‌(ره)، شرح چهل حديث يا أربعين حديث/310، 311.
6. صحيفه? نور، 6/274.
7. همان، 9/268.
8. همان، 11/24.
9. همان/65.
10. همان/72، 73.
11. همان/148.
12. همان، 12/128.
13. همان، 13/25.
14. همان/ 45، 46.
15. همان، 15/278.
16. همان، 17/253.
17. شرح چهل حديث يا أربعين حديث/303.
18. صحيفه? نور، 15/100، 101.
19. بحار الأنوار، 75/248، ح13.
20. كافي، 2/115، ح14.
21. صحيفه? نور، 22/349.
22. همان، 1/89.
23. همان/138.
24. همان، 5/144.
25. همان، 13/164.
26. همان، 19/76.
27. شرح چهل حديث يا أربعين حديث/44.
28. همان/ 288، 289.
29. امام خميني، جهاد اكبر يا مبارزه? با نفس/50.
30. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/190.
31. امام خميني‌(ره)، آداب الصلوة/186، 187.
32. امام خميني‌(ره)، شرح دعاي سحر/103، 104.
33. آداب الصلوة/46، 47.
34. وسائل الشيعه، 3/593، باب 1، ح8.
35. خدا رحمت كند كسي را كه دانست از كجا آمده، در كجاست و به كجا مي‌رود، ملا صدرا، مفاتيح الغيب/50.
36. آداب الصلوة/101، 102.
37. ابن عربي، تفسير القرآن الكريم، 1/9، 10.
38. رعد، 13/13؛ جمعه، 62/1 و حديد، 57/2.
39. امام خميني‌(ره)، شرح حديث جنود عقل و جهل/186، 187.
سه شنبه 11 مهر 1391  2:15 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسير قرآن كريم

تفسير قرآن كريم

امام خميني، سيد روح الله
موسسه تنظيم ونشر آثار امام خميني(ره)
سوره نجم

?و ما ينطق عن الهوي. ان هو الا ّوحي يوحي. علّمه شديد القوي.? (نجم، 53/3ـ 5)
در آن موقع كه پيغمبر خدا (ص) در حال احتضار و مرض موت بود، جمع كثيري در محضر مباركش حاضربودند پيغمبر فرمود بياييد براي شما يك چيزي بنويسم كه هرگز به ضلالت نيفتيد. عمر بن الخطاب گفت (هجر رسول اللّه) و اين روايت را مورخين و اصحاب حديث از قبيل بخاري و مسلم و احمد، با اختلافي در لفظ نقل كردند و جمله? كلام آنكه اين كلام… از ابن خطاب… صادر شده است و تا قيامت براي مسلم غيور كفايت مي كند. الحق خوب قدرداني كردند از پيغمبر خدا كه براي ارشاد و هدايت آنها آن همه خون دل خورد و زحمت كشيد. انسان با شرف ديندار غيور مي داند روح مقدس اين نور پاك با چه حالي پس از شنيدن اين كلام از ابن خطاب از اين دنيا رفت و اين كلام ياوه كه ...ظاهر شده، مخالف است با آياتي از قرآن كريم ـ سوره? نجم (آيه 3) وما ينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي .علّمه شديد القوي. پيغمبر نطق نمي كند از روي هواي نفس ،كلام او نيست مگر وحي خدايي كه جبرئيل يا خدا به او تعليم مي‌كند و مخالف است با آيه? اطيعوا اللّه واطيعوا الرسول (نساء، 4/59) و با آيه? وما آتاكم الرسول فخذوه (حشر، 59/7) و آيه? و ما صاحبكم بمجنون (تكوير، 81/22) و غير آن از آيات ديگر.1
?ثم دنا فتدلي. فكان قاب قوسين او أدني? (نجم، 53/8، 9)
بدان كه بعضي از علما و مفسرين كه به كلي سدّ طريق لقاء اللّه را نمودند و انكار مشاهدات عينيه و تجليات ذاتيه و اسمائيه را نمودند‌ـ به گمان آن كه ذات مقدس را تنزيه كنند ـ تمام آيات و اخبار لقاءاللّه را حمل بر لقاء يوم آخرت و لقاء جزاء و ثواب و عقاب نمودند. و اين حمل نسبت به مطلق لقاء و بعض آيات و اخبار گرچه خيلي بعيد نيست، ولي نسبت به بعض ادعيه? معتبره و روايات در كتب معتبره و بعض روايات مشهوره، كه علماي بزرگ به آنها استشهاد كردند، بسيار حمل بارد بعيدي است.
و به بايد دانست كه مقصود آنان كه راهي براي لقاءاللّه و مشاهده? جمال و جلال حق باز گذاشته اند اين نيست كه اكتناه ذات مقدس جايز است؛ يا در علم حضوري و مشاهده? عيني روحاني احاطه بر آن ذات محيط علي الاطلاق ممكن است؛ بلكه امتناع اكتناه در علم كلي و به قدم تفكر، و احاطه در عرفان شهودي و قدم بصيرت، از امور برهانيه و مورد اتفاق جميع عقلا و ارباب معارف و قلوب است.لكن آنها كه مدعي اين مقام هستند گويند پس از تقواي تامّ‌تمام و اعراض كلي قلب از جميع عوالم و رفض نشأتَين و قدم بر فرق اِنّيّت و اَنانيت گذاشتن و توجه تامّ و اقبال كلي به حق و اسما و صفات آن ذات مقدس كردن و مستغرق عشق و حبّ ذات مقدس شدن و ارتياضات قلبيه كشيدن، يك صفاي قلبي از براي سالك پيدا شود كه مورد تجليات اسمائيه و صفائيه گردد، و حجاب هاي غليظي كه بين عبد و اسما و صفات بود خرق شود، فاني در اسما و صفات گردد، و متعلق به عز قدس و جلال شود و تدلّي تامّ ذاتي پيدا كند؛ و در اين حال، بين روح مقدس سالك و حق، حجابي جز اسما و صفات نيست.
و از براي بعضي از ارباب سلوك ممكن است حجاب نوري اسمائي و صفاتي نيز خرق گردد، و به تجليات ذاتي غيبي نايل شود و خود را متعلق و متدّلي به ذات مقدس ببيند؛ و در اين مشاهده، احاطه? قيّومي حق و فناي ذاتي خود را شهود كند، و بالعيان وجود خود و جميع موجودات را ظل حق ببيند؛ و چنان چه برهاناً بين حق و مخلوق اوّل، كه مجرد از جميع مواد و علايق است، حجابي نيست، بلكه [براي] مجردات مطلقاً حجاب نيست برهاناً، همين طور اين قلبي كه در سعه و احاطه هم افق با موجودات مجرده شده، بلكه قدم بر فرق آنها گذاشته، حجابي نخواهد داشت. چنان چه در حديث شريف كافي و توحيد است: «انّ روح المؤمن لأشدُّ اتصالاً بروح اللّه من اتصال شعاع الشمسِ بها.2
و در مناجات «شعبانيه»، كه مقبول پيش علما و خود شهادت دهد كه از كلمات آن بزرگواران است، عرض مي كند: «الهي، هب لي كمال الانقطاعِ اليك؛ وانر ابصار قلوبنا بضياءِ نظرها اليك حتّي تخرق أبصار القلوب حجب النّور، فتصل الي معدن العظمه،وتصير أرواحنا معلّقة بحق قدسك الهي، واجعلني ممّن ناديته فاجابك ولاحظته فصعق لجلالك فناجيته سرا وعمل لك جهرا.3
و در كتاب شريف الهي، در حكايات معراج رسول اكرم(ص)، چنين مي فرمايد:ثم دني فتدلي. فكان قاب قوسين او ادني. و اين مشاهده? حضوريه? فنائيه منافات با برهان بر عدم اكتناه و احاطه و اخبار و آيات منزَّهه ندارد، بلكه مو?يد و مو?كد آن ها است.
اكنون ببين آيا اين حمل هاي بعيدِ بارد چه لزومي دارد؟ آيا فرمايش حضرت امير(ع)، را كه مي فرمايد : فهبني صبرت علي عذابك، فكيف اصبر علي فراقك.4 و آن سوز و گدازهاي اوليا را مي توان حمل كرد به حور و قصور؟! آيا كساني كه مي فرمودند كه ما عبادت حق نمي كنيم براي خوف از جهنم و نه براي شوق بهشت، بلكه عبادت احرار مي كنيم و خالص براي حق عبادت مي كنيم.5 باز ناله هاي فراق آنها را مي توان حمل كرد به فراق از بهشت و مأكولات و مشتهيات آن؟! هيهات! كه اين حرفي است بس ناهنجار و حملي است بسيار ناپسند. آيا آن تجليات جمال حق كه در شب معراج و آن محفلي كه احدي از موجودات را در آن راه نبود و جبرئيل ِ امين وحي محرم آن اسرار نبود، مي توان گفت ارائه بهشت و قصرهاي مَشيد آن بوده، و آن انوار عظمت و جلال ،ارائه? نعم حق بوده؟6
هذا اذا كان النظر الي التجليات الصفاتيه و الاسمائيه، و امّـا اذا كان المنظور التجليات الخلقيه و المظاهر الحسني الفعلّّّيه؛ فالعروج الي مقام التحقق بالمشيئه المطلقه، المستهلكه فيها التعينات الفعليه لايمكن الاّ بعد التدرج في مراتب التعينات: فمن عالم الطبيعة يعرج الي عالم المثال و الملكوت متدرجا في مراتبها، و منها الي عالم الارواح المقدسه بمراتبها، و منه الي مقام المشيئة المستهلك في عينها جميع الموجودات الخاصه و التعينات الفعليه. و هذا هو مقام التدلي في قوله تعالي «دني فتدلّي» فالمتدلي بذاته لم يكن له حيثيه الا التدلّي، و لم يكن ذاتاً يعرض لها التدلّي و الفقر الذي هو الفخر المطلق، هو المشيئة المطلقة المعبر عنها بالفيض المقدس و الرحمه الواسعه والاسم الاعظم والولاية المطلقة المحمدية والمقام العلوي. وهو اللواء الذي آدم ومن دونه تحته 7، والمشار اليه بقوله «كنت نبياً و آدم بين الماء والطين» 8 او «بين الروح والجسد» 9، اي: لا روح ولا‌جسد. وهو العروه الوثقي والحبل الممدود بين سماء الالهيه واراضي الخلقيه.
و في دعا الندبه 10: «أين باب اللّه الذي منه يو?تي، أين وجه اللّه الذي اليه يتوجه الأولياء أين السبب المتصل بين الأرض والسماء.»11
چه بسا مسائل عرفاني كه در قرآن و اين مناجات هاي ائمه اطهار سلام اللّه عليهم و همين مناجات شعبانيه، مسائل عرفاني هست كه اشخاص، فلاسفه، عرفا تا حدودي ممكن است ادراك كنند، بفهمند عناوين را، لكن آن ذوق عرفاني چون حاصل نشده است نمي توانند وجدان كنند. آيه? شريفه? در قرآن: ثمّ دنا فتدلي. فكان قاب قوسين أو أدني خوب، مفسرين، فلاسفه در اين باب صحبت ها كردند لكن آن ذوق عرفاني كم شده است. «الهي هب لي كمال الانقطاع اليك وأنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتّي تخرق أبصار القلوب حجب النّور فتصل الي معدن العظمة وتصير أرواحنا معلّقة بعزّ قدسك. الهي واجعلني ممن ناديته فاجابك وناجيته فصعق لجلالك » ما هم مي دانيم. نه عارف و نه فيلسوف و نه دانشمند نمي توانند ذوب كنند چي هست مسأله. مسأله «فصعق لجلالك» كه مبدأش قرآن است وخرّ موسي صعقا (اعراف، 7/143) مسأله‌اي است كه انسان گمان مي كند كه خوب افتاد غش كرد «صعق» يعني غش كرد، اما اين غش چي بوده است، غش حضرت موسي چي بوده است، اين مسأله اي نيست كه غير موسي بفهمد. يا دنا فتدلي را، اين مسأله اي نيست كه غير آن كسي كه «دنو» پيدا كرده است بتواند فهم كند، ادراك كند، ذوب كند. يا همين جملاتي كه در اين مناجات بزرگ است و بعض جملات ديگري كه در آن هست، مسائلي است كه به حسب ظاهر سهل است و واقعاً ممتنع است. رياضات بسيار مي خواهد تا انسان بتواند بفهمد كه ناجيتهَ (بافتح تا) نه ناجيتهُ (با ضم تا)، ناجيتهَ اين چي است؟ خدا با آدم مناجات مي كند، چي است مناجات؟ چه خواسته اند ائمه؟ اين از دعاهايي است كه من غير از اين دعا نديدم كه ـ همه? ائمه ـ روايت شده است كه همه? ائمه اين دعا را، اين مناجات را مي خواندند. اين دليل بر بزرگي اين مناجات است، كه همه? ائمه اين مناجات را، مي‌خواندند. چي بوده است اين؟ بين آنها و خداي تبارك و تعالي چه مسائلي بوده است؟ «هب لي كمال الانقطاع اليك» كمال انقطاع چي است؟ « وبيدك لا بيد غيرك زيادتي ونقصي و نفعي و ضرّي» خوب آدم بر حسب ظاهر مي گويد خوب، همه چيز با اوست، اما وجدان اين مطلب كه هيچ ضرري به ما نمي رسد الاّ به دست اوست، هيچ منفعتي نمي رسد الاّ به اوست، اوست ضارّ و نافع، اينها چيزهايي است كه دست ماها از آن كوتاه است و دعا كنيد كه خداي تبارك و تعالي به ما توفيق بدهد كه در اين ماه شريف و ماه شريف رمضان از اين مسائل هم يك حظي ولو يك جلوه? كوچكي در دل ها و قلب هاي ما واقع بشود و لااقل مؤمن به اين بشويم كه قضّيه? «صعق» چه قضيه اي است. مؤمن به اين بشويم كه مناجات خدا با انسان چي هست. مناجات را مؤمن بشويم به آن، انكار نكنيم، نگوييم اينها حرف هاي درويشي است. همه? اين مسائل در قرآن هست به نحو لطيف و در كتب ادعيه? مباركه? ما كه از ناحيه? ائمه هُدي وارد شده است همه? اين مسائل هست، نه به آن لطافت قرآن، لكن به نحو لطيف. آنها و همه اشخاصي كه بعدها اين اصطلاحات را به كار برده اند، فهميده و نفهميده از قرآن و حديث گرفتند و ممكن است كه اصل سندش هم درست ندانند، البته به حقيقت‌اش هم كم آدمي است كه مي تواند پي برد تا چه رسد به اينكه ذائقه? روح بچشد اين را. چشيدن ذائقه? يك مسأله فوق اين مسائل است.12
ففاتحه الكتاب التكويني الاِلهي الذي صنّفه، تعالي جدّه، بيد قدرته الكامله، التي فيها كل الكتاب بالوجود الجمعي الاِلهي، المنزّه عن كثرة المقدّس عن الشين والكدورة: بوجه هو عالم العقول المجرده والروحانيين من الملائكه، والتعيّن الأوّل للمشيئه. وبوجه عبارة عن نفس المشيئه، فانها مفتاح غيب الوجود. وفي الزياره الجامعه : «بِكُم فتحَ اللّه»13 لتوافق أفقهم‌عليهم‌السلام، لأفق المشيئه. كما قال اللّه تعالي حكاية عن هذا المعني: ثمّ دني فتدلّي. فكان قاب قوسين ِ أو أدني. وهم‌عليهم السلام، من جهة الولايه متّحدون: «أوّلنا محمد، اوسطنا محمد، آخرنا محمد، كلّنا محمد، كلّنا نور واحد.»14
ولكون فاتحه الكتاب فيها كل الكتاب، والفاتحه باعتبار الوجود الجمعي في بسم اللّه الرحمن الرحيم، وهو في باء «بسم اللّه»، وهو في نقطه تحت الباء. قال علي‌(ع)، علي ما نسب اليه: «انا النقطه.»15
أوّل من فلق الصبح الأزل وتجلّي علي الاخر بعد الأوّل وخرق أستار الأسرار، هو المشيئة المطلقة والظهور الغير المتعيّن الّتي يعبّر عنها تارة بـ«الفيض المقدّس»، لتقدّسها عن الامكان ولواحقه والكثرة وتوابعها؛ وأخري بـ«الوجود المنبسط»، لانبساطها علي هياكل سموات الأرواح وأراضي الأشباح؛ و ثالثه بـ«النَفَس الرحماني» والنفخ الربوبي؛ وبمقام «الرحمانيّة» و «الرحيميّة»، و بمقام «القّيوميّة»، وبـ«حضرة العلماء» و بـ«الحجاب الأقرب»، وبـ«الهيولي الأولي»، وبـ«البرزخيّة الكبري»، و بمقام «التدلّي»، و بمقام «أو أدني» ـ وان كان ذلك المقام عندنا غيرها بل ذلك ليس بمقام أصلاً ـ وبمقام «المحمّديّه»، و «علويّه» علي‌(ع)؛ كلّ علي حسب مقام و مورد (عباراتنا شتّي…) الي غير ذلك من الاصطلاحات والعبارات والاشارات، حسب المراتب والمقامات.16
بدان كه چنان چه از براي انسان مقامات و مدارجي است كه به اعتباري او را داراي دو مقام دانند: يكي مقام دنيا و شهادت؛ و ديگري مقام آخرت و غيب؛ كه يكي ظلّ رحمن و ديگر ظلّ رحيم است. و به حسب اين اعتبار در ظلّ و مربوب جميع اسما ذي ظلّ، وربّ در حيطه? دو اسم «رحمن» و «رحيم» واقع است؛ چنان چه جمع فرموده در آيه? شريفه?: بِسم اللّه الرحمن الرحيم. و عرفا گويند: ظهر الوجود بسم اللّه الرحمنِ الرّحيم17 و اين دو مقام در انسان كامل از ظهور مشيت مطلقه از مكامن غيب احدي تا مُقبض هيولي يا مقبض ارض سابع، كه حجاب انسانيّت است، به طريقه? عرفاي شامخين ـ و اين يكي از دو قوس وجود است ـ و از مقبض تراكم فيض تا منتهي النّهايه? غيب مشيّت و اطلاق وجود ـ و اين قوس دوم است ـ مي باشد. پس انسان كامل به حسب اين دو مقام، يعني مقام شهادت و ظهور به رحمانيّت و مقام غيب و ظهور به رحيميّت، تمام دائره وجود است: ثمّ دني فتدلّي. فكان قاب قوسينِ أو أدني. و يكي از اين دو حقيقت ليلة القدر و سرّ آن است؛ چه كه شمس حقيقت در حجاب تعيّنات است. و ديگر حقيقت يوم القيمه است؛ چه كه بروز و طلوع آن است از حجاب آنها. و اين، شبانه روز الوهي است.
و به اعتباري داراي سه مقام است: يكي مقام مُلك و دنيا، دوم مقام برزخ، سوم مقام عقل و آخرت. و در انسان كامل اين سه مقام يكي مقام تعيّنات مظاهر است؛ و يكي مقام مشيّت مطلقه، كه برزخ البرازخ است و به اعتباري مقام عمل است؛ و يكي مقام احديّت جمع اسما است. و در آيه? شريفه? بسم اللّه اشاره و به اين سه مقام تواند بود: اللّه، كه مقام احديّت جمع است؛ و اسم كه مقام برزخيّت كبري است؛ و تعيّنات رحماني و رحيمي مشيّت.18
بايد دانست كه اين اعتبارات كه در لسان اهل معرفت و اصحاب قلوب [است]، اِخبار از نقشه? تجلّيات حق است بر قلوب صافيه? آنها. و آن تجلّيات به حسب مقامات و مراتب سلوك اوليا و منازل و مراحل سير سائرين الي اللّه از مقام ظهور اسما و صفاتي، كه مقام «الوهيت» مي‌باشد و آن را «اللّه» نيز گويند: و اللّه نورُ السَّمواتِ وَالأرضِ...الآيه، (نور، 35/24) را اشاره به آن دانند، شروع شود و به مقام غيب احدي و به مرتبه? اسماي ذاتيه و اسم «مستأثر» ختم شود، كه غايت سير و منتهاي مقصد است. و توان بود كه مقام مشاراليه بقول تعالي: أَو أَدني اشاره به اين مقام باشد.19
اعلم، جعلك اللّه وايّانا من أمّة الرسول المختار وسلكنا سبيل الشيعّه الأبرار، أنّ قوله(ص): ما خلق اللّه خلقاً أفضل منّي اشارة الي أفضليّته(ص) في مقام تعيّنه الخلقي.فانّه في النشأة الخلقيّة أوّل التعيّنات وأقربها الي الأسم الأعظم، امام أئمة الأسماء والصفات؛ والاّ فهو بمقام ولايته الكليّة العظمي و برزخيّته الكبري والهيولويّة الأولي، المعبّر عنها بـ«دني فتدلّي» و «الوجود الانبساطي الاطلاقي» و «الوجه الدائم الباقي» المستهلك فيه كلّ الوجودات و التعيّنات و المضمحلّ لديه جميع الرسوم و السمات، لا نسبة بينه و بين شيء، لاحاطته القيّوميّة بكلّ ضوء و فيء. فلا يستصح الأكرميّة والأفضليّة، ولا يتصّور الأوليّه والآخريّة؛ بل هو الأوّل في عين الآخريّه؛ والآخر في عين الأوّليّه؛ ظاهر بالوجه الّذي هو باطن؛ وبالوجه الّذي هو ظاهر كامن. كما قال:نحن السّابقون الاولون.20
نزد خاصّه، خروج از منزل قيام به امرو استقامت در خدمت است كه پيش اهل معرفت مستلزم دعوي است.
و در نزد اهل محبت، خروج از منزل خيانت و جنايت است و دخول در منزل ذلّ و افتقار و استكانت و تضرّع است كه منزل متوسّطين است.
و در نزد اصحاب قلوب، خروج از منزل قيام للّه، به مقام قيام باللّه و از مشاهده? قيّوميت به مشاهده? انوار عظمت است، و از مقام توحيد افعال به مقام توحيد اسما است، و ازمقام «تدلّي»‌به مقام «قاب قوسين» است؛ چنان چه سجود مقام «أو أدني» است. و پس از اين اشاره اي به آن بيايد، ان شاء اللّه.
پس، حقيقت قيام، تدلّي به قيّوميّت حقّ و رسيدن به افق مشيّت است. و حقيقت ركوع تمام نمودن قوس عبوديّت و افناي آن در نور عظمت ربوبيّت است. و ركوع اولياي كمّل، تحقّق به اين مقام است به حسب مراتب خود و حظّ آنها از حضرات اسماي محيطه و شامله و ذاتيّه و صفتيّه، به طوري كه تفصيل‌آن از حوصله اين اوراق خارج است.
پس، سالك چون به منزل ركوع كه منزل فناي اسمايي است رسيد، تكبير گويد و دست خود را مثل وقت تكبيرات افتتاحيّه رفع كند با همان آداب. و اين تكبير و رفع باطن يكي از تكبيرات افتتاحيّه است؛ چنانچه تكبير سجود نيز چنين است. و در اين مقام حقّ را تكبير از توصيف، كه از مقامات شامله? عبد است و با او تا آخر سلوك هم قدم است، نمايد. و با دست خود مقام تدلّي و عبوديّت و تقوّم به قيّوميّت را، كه خالي از شائبه? تجلّد و دعوي نيست، رفع و رفض نمايد؛ و صفر اليد متوجه منزل ركوع شود. و در فناي منزل «قاب قوسين» نور عظمت عرش حضرت وحدانيّت و واحديّت به قلبش تجلّي كند و حقّ را تنزيه و تسبيح كند و خود را از لياقت تكبير اسقاط كند.21
پس سرّ سجود را، كه اشاره به آخرين مراتب توحيد است و منتهي شود در مرتبه? تحقق به مقام لامقامي، كه اشاره? به آن در مسلك اهل معرفت، كلمه? شريفه? «أو أدني» است، كشف نتوان كرد. و آنچه ما در اين مقام اشاره اي به آن مي كنيم، از وراي هفتاد هزار حجاب از نور و هفتاد هزار حجاب از ظلمت است كه به قلب ما بازماندگان از طريق اهل حقّ و حقيقت يكي از آنها كشف نشده. و با اين حال سستي و افسردگي و فتور و مردگي كه اكنون در آن واقعيم، اميد خيري هم نيست؛ مگر حقّ تعالي از خزائن كريمانه? خود بذل رحمتي فرمايد و بسط عنايتي نمايد و نفخه? حياتي به قلوب مرده? ما دمد و بارقه? ملكوتيّه‌اي به دل افسرده? ما بخشد، تا در بقيه? عمر جبران ايّام گذشته كنيم و از بعض اسرار نماز اهل نياز برخوردار شويم.
بالجمله، سجده نزد اهل معرفت و اصحاب قلوب، چشم فروبستن از غير و رخت بربستن از جميع كثرات ـ حتّي كثرت اسما و صفات ـ و فناي در حضرت ذات است. و در اين مقام نه از سمات عبوديّت خبري است و نه از سلطان ربوبيّت در قلوب اوليا اثري؛ و حقّ تعالي خود در وجود عبد قائم به امر است:فهو سمعه وبصره بل لا سمع ولا بصر ولاسماع ولا بصيرة؛ و الي ذالك المقام تنقطع الاشاره.22
در اين شهادت، اعلان به قواي ملكيّه و مكلوتيّه است كه نماز، كه حقيقت معراج مؤمنين و سرچشمه? معارف اصحاب عرفان و ارباب ايقان است، نتيجه? كشف تامّ محمّدي(ص) است كه خود به سلوك روحاني و جذبات الهيّه و جذوات رحمانيّه به وصول به مقام «قاب قوسين أو أدني» كشف حقيقت آن را به تبع تجلّيات ذاتيّه و اسمائيّه و صفاتيّه و الهامات انسيّه در حضرت غيب احدي فرموده. و في الحقيقه، اين سوغات و ره آوردي است كه از اين سفر معنوي روحاني براي امّت خود، كه خير امم است، آورده و آنها را قرين منّت و مستغرق نعمت فرموده. و چون اين عقيدت در قلب مستقرّ شد و به تكرار متمكّن گرديد، البتّه سالك عظمت مقام و بزرگي محل را ادراك مي‌كند و با قدم خوف و رجاء طيّ اين مرحله را مي نمايد.23
بدان كه معرفت روحانيّت و مقام كمال جناب ختمي مرتبت(ص) خاصّتاً، و انبياي معظّم و اولياي معصومين عليهم السلام نيز با قدم فكر و سير آفاق و انفس ميسور نگردد؛ زيرا كه آن بزرگواران از انوار غيبيه? الهيه و مظاهر تامّه و آيات باهره? جلال و جمال اند، [و] در سير معنوي و سفر الي اللّه به غايه القصواي فناي ذاتي و منتهي العروجِ «قاب قوسين أو أدني» رسيده اند؛ گرچه صاحب مقام بالأصالة، نبيّ ختمي است، و ديگر سالكين در عروج، تبعِ آن ذات مقدس هستند.24
اما حقيقة الاسم، پس از براي آن، مقام غيبي، و غيب الغيبي، و سرّي، و سرّ السرّي است، و مقام ظهور، و ظهور الظّهوري. و چون اسم علامت حق و فاني در ذات مقدّس است، پس هر اسمي كه به افق وحدت نزديك تر و از عالم كثرت بعيدتر باشد در اسميّت كامل تر است. و اتمّ الاسماء اسمي است كه از كثرات، حتي كثرت علمي، مبرّا باشد؛ و ان تجلّي غيبي احدي احمدي است در حضرت ذات به مقام «فيض اقدس» كه شايد اشاره به آن باشد كريمه? شريفه أو أدني؛ و پس از آن، تجلّي به حضرت اسم اللّه الاعظم است و در حضرت واحديّت؛ و پس از آن، تجلّي به «فيض مقدس» است؛ و پس از آن، تجلّيات به نعت كثرت است در حضرات اعيان الي اخيره دارالتحقق.25
و قل امر است از حضرت احديّت جمع به مقام برزخيّت كبري و مرآت جمع و تفصيل؛ يعني، بگو اي محمّد، اي مرآت ظهور احديّت جمع، در مقام تدلّي ذاتي يا مقام مقدّس «أو أدني» ـ كه شايد اشاره به مقام «فيض اقدس» باشد ـ با زبان فاني از خود و باقي به بقاء اللّه: هو اللّه احد.26
لعلّ الأمانة المعروضة علي السموات والأرض والجبال الّتي أبين أن يحملنها، وحملها الانسان الظلوم الجهول، هي هذا المقام الاطلاقي. فانّ السموات والأرضين وما فيهنّ محدودات مقّيدات، حتّي الأرواح الكليّه؛ ومن شأن المقيّد أن يأبي عن الحقيقه الاطلاقيّه؛ والأمانه هي ظلّ اللّه المطلق، و ظلّ المطلق مطلق، يأبي كلّ متعيّن عن حملها. وأمّا الانسان بمقام الظلوميّه الّتي هي التجاوز عن قاطبة الحدودات والتخطّي عن كافّة التعيّنات واللامقامي المشار اليه بقوله، تعالي شأنه، علي ما قيل: «يا أهل يثرب لا مقام لكم» (احزاب، 33/13) والجهوليّة الّتي هي الفناء عن الفناء قابل لحملها. فحملها بحقيقتها الاطلاقيّه حين وصوله الي مقام «قاب قوسين». و تفكّر في قوله تعالي: «أو أدني» وأطف السراج، فقد طلع الصبح.27
هذا حكم من غلب عليه سلطان الوحده،وتجلّي الحقّ بالقهر علي جبل انّيّة وجعله دكّاً دكّاً؛ وظهر عليه بالوحده التامّه والمالكيّه العظمي؛ كما يتجلّي بذلك عند القيامه الكبري. و أما الّذي يشاهد الكثره بلا احتجاب عن الوحده، ويري الوحده بلاغفله عن الكثره، يعطي كلّ ذي حقّ حقّه؛ فهو مظهر«الحكم العدل» الّذي لايتجاوز عن الحدّ وليس بظلاّم للعبد، فحكم تارة بأنّ الكثرة متحقّقة؛ و تارة بأنّ الكثرة هي ظهور الوحدة. كما نقل عن المتحقّق بالبرزخيّة الكبري والفقير الكلّ علي المولي والمرتقي بـ «قاب قوسين أو أدني»،المصطفي المرتضي المجتبي، بلسان أحد الأئمة: لنا مع اللّه حالات هو هو، و نحن نحن؛ وهو نحن، ونحن هو.28
?إن هي الاّ أسماء سمّيتموها أنتم و آباءكم ما أنزل اللّه بها من سلطان? (نجم، 23/53)
وللّه تعالي السلطنة المطلقه في حضرة الغيب بالفيض الاقدس، عَلي الاسماء والصفات الالهيه وصور الاسماء اي: الاعيان الثابتة؛ وفي حضرة الشهادة بالفيض المقدس، علي الماهيات الكلية والهويات الجزئية؛ الا انّ بروز السلطة التامة عند رجوع الكل اليه بتوسط الانسان الكامل والولي المطلق في القيامه الكبري،لمن الملك اليوم للّه الواحد القهّار (غافر، 40/16) والأشياء الممكنة بما هي منتسبة الي أنفسها لا سلطان لها:ان هي الاّ اسماء سمّيتموها انتم وآباءكم ما أنزل اللّه بها من سلطان، و باعتبار الانتساب اليه تُعدّ من مراتب سلطنته.
وبهذا يعرف سرّ دوام سلطنته في قوله «وكل سلطانك دائم»؛ فالسلطنة دائمة و المسلَّط عليه زائل هالك؛ كما ان الفيض القديم ازلي والمستفيض حادث.29
قول الداع«إنّي»، لم يكن هذا في الحقيقه اثبات الأنانيه، لأن الأنانيه تنافي السو?ال، والداعي يقول: «إنّي اسألك.» وهذا نظير قوله تعالي:انتم الفقراء الي اللّه (فاطر، 35/15)، مع انّ الأنتميه السوئيه مدار الاستغناء لا الفقر. فما كان منافياً لمقام السالك الي اللّه تعالي [هو] اثبات الاستقلال والا‌ستغناء، كتسمية «انتم» في قوله تعالي:ان هي الا أسماء سمّيتوها أنتم، و اما اثبات الأنانيه في مقام التذلّل، و اظهار الفقر فليس مذموماً، بل ليس من اثبات الأنانيه، نظير «انتم» في قوله:يا ايها النّاس أنتم الفقراء الي اللّه بل حفظ مقام العبوديه والتوجه الي الفقر والفاقه، ان كان في الصحو الثاني فهو من اتمّ مراتب الانسانيه.30
?وما لهم به من علم ان يتبّعون الا الظن و انّ الظن لا يغني من الحق شيئا? (نجم، 53/28)
انّ الظّنّ لا يغني من الحقّ شيئاً، اين اشكال همان پرسش يازدهم است كه مي گويد اين احاديث كه امروز در دست ما است ظني است و عقل هم اين را نمي پذيرد كه خداي قادر و عادل اشرف مخلوقات خود را به چيزي امر كند و راه علم را به روي او ببندد.
جواب اين اشكال آن است كه خدا در ابلاغ فرمانها و رساندن قانون خود به مردم،يك امر تازه بر خلاف سيره و طريقه? عقلاي عالم نياورده چنان كه تمام عقلا در تمام كشورهاي جهان به خبر اشخاصي كه مورد وثوق و اطمينان آنها است عمل مي كنند و اگر عمل به خبر دادن اشخاص ممنوع شود بايد مردم اساس زندگي خود را به هم زنند و نظام كشورهاي جهان بايد به كلي به هم بخورد همين طور خدا در تبليغ قانون هاي خود علاوه بر آن احكام و قوانيني كه در قرآن است و قطعي است و علاوه بر آن احكامي كه از روايات متواتره ثابت شده و آن هم به طور قطع ثابت است به همان سيره و روش عقلا رفتار كرده و قانون هاي خود را به همان روش متعارف ميان جهانيان تبليغ نموده و عجب آن است كه نويسنده با اين كه اعتراف كرده كه روش و سيره ? عقلا، پذيرفتن خبر است مانند تاريخ باز مي گويد عمل كردن به ظن خلاف عقل است و اخبار را عمل به ظن مي داند و حاصل كلام او اين مي‌شود كه سيره? عقلا بر عمل نمودن به چيزي است كه خلاف عقل است. و اين از غايت بي خردي و جهل است كه كسي كار تمام عقلاي عالم را بر خلاف عقل بداند پس بايد گفت كه عقلا يا عمل كردن به اخبار را عمل به ظن نمي دانند بلكه عمل به وثوق مي دانند و در قرآن هم از ظن نهي كرده نه از وثوق و يا عمل به ظني كه از خبر اشخاص مورد اطمينان حاصل شد، مخالف عقل نمي دانند و خدا هم اين گونه ظن را جلوگيري نكرده زيرا جلوگيري از آن برخلاف نظام جهان و نظام زندگاني جهانيان است و خدا نظام جهان را هرگز به هم نخواهد زد و طريقه? قطعيه? عقلا را خراب نخواهد كرد.31

سوره قمر

?اقتربت الساعة و انشق القمر? (قمر، 54/1)
موسي اگر عصاي خود را اژدها كند و يد بيضا به عالم نمايش دهد آثار قدرت خود او نيست و عيسي اگر مردگان را زنده كند و كوران را شفا دهد. از توانايي خود او نيست و حضرت محمد(ص) اگر به حكم آيه? شريفه اقتربت السّاعة و انشق القمرُ ماه را دو نيمه كند با قدرت بي نهايت خدايي كرده و با قدرت خود او نيست همه بشري هستند كه راه وحي الهي به روي آنها باز است و با اذن خدا و قدرت خدا داده، كارهاي بزرگ فوق طاقت بشري كنند.32
?وما أمرنا الاّ واحدة كلمح بالبصر? (قمر، 54/50)
و قال الطائفة الثانيه: انّ أوّل ما صدر منه تعالي وظهر عن حضرة الجمع، هوالوجود العام المنبسط علي هياكل الموجودات المشار اليه بقوله تعالي: وما امرنا الاّ واحدة واينما تولّوا فثم وجه اللّه. (بقره، 2/115).33

سوره الرحمن

?الرّحمن.علّم القرآن.خلق الانسان.علّمه البيان? (الرحمن، 55/1ـ 4)
انسان را، خداي تعالي از حقيقت رحمت خود آفريده، و انسان صورت رحمت الهيّه است. چنانچه خداي تعالي مي فرمايد: الرحمن. علم القرآن.خلق الانسان، خلق انسان را به اسم رحمان نسبت مي دهد. و از اين جهت است كه انسان ظالم و قسيّ القلب هم از ظلم و قساوت فطرتاً متنفّر است، و اگر ظلم و قساوت خود را هم غفلت كند، از قساوت وظلم ديگران بالفطره تكذيب مي كند، و از معدلت و رحمت و رأفت، ذاتاً خوشش مي آيد.34
اقول: ان اراد من الوجود المنبسط ما شاع بين اهل المعرفه، وهو مقام المشيئه والالهيه المطلقه ومقام الولايه المحمديه، الي غير ذلك من الالقاب بحسب الأنظار والمقامات، فهو غير مناسب لمقام الرحمانيه المذكورة في (بسم اللّه الرحمن الرحيم)، فانهما تابعان للاسم اللّه ومن تعيناته، والظل المنبسط ظل اللّه لا ظل الرحمن؛ فان حقيقته حقيقة الا نسان الكامل. ورب الانسان الكامل والكون الجامع هو الاسم الاعظم الالهي وهو محيط بالرحمن الرحيم؛ ولهذا جعلا في فاتحه الكتاب الالهي ايضاً تابعين. وان اراد منه مقام بسط الوجود فهو مناسب للمقام وموافق للتدوين والتكوين، ولكنّه مخالف لظاهر كلامه.
وما ذكره ايضاً صحيح باعتبار فناء المظهر في الظاهر، فمقام الرحمانيه هو مقام الالهيه بهذا النظر، كما قال اللّه تعالي:قل ادعوا اللّه أودعوا الرحمن أيا ما تدعوا فله الأسماء الحسني (اسراء، 17/110) و قال تعالي: الرحمن.علم القرآن .خلق الانسان و قال تعالي: والهكم اله واحدلا اله إلاّ هو الرحمن (بقره، 2/ 163).35
تكلُّم، منشأ كمالات بسياري است،كه بدون آن باب معارف مسدود مي شد، و خداي تعالي در قرآن كريم مدح شايان از آن فرموده، درسوره رحمن كه فرمايد : (الرّحمن… خلق الانسان. علمه البيان)؛ تعليم بيان را در اين آيه، مقدّم بر تمام نعمتها داشته در مقام امتنان بر نوع انساني.36
شما به حوزه هاي علميه نگاه كنيد، آثار همين تبليغات و تلقينات استعماري را مشاهده خواهيد كرد. افراد مهمل و بيكاره و تنبل و بي همتي را مي بينيد كه فقط مسأله مي گويند، و دعا مي كنند؛ و كاري جز اين از آنها ساخته نيست. ضمناً به افكاري و رويّه هايي برخورد مي كنيد كه از آثار همين تبليغات و تلقينات است. مثلاً اينكه حرف زدن منافي شأن آخوند است! آخوند و مجتهد بايد حرف بلد نباشد! و اگر بلد است حرف نزند! فقط لا اله الاّ اللّه بگويد! و گاهي يك كلمه بگويد! در حالي كه اين غلط است، و بر خلاف سنّت رسول اللّه است. خدا از سخنگويي و بيان و قلم و نگارش تجليل كرده، و در سوره? «الرحمن» مي فرمايد:علّمه البيان و اين را كه بيان كردن آموخته، نعمتي بزرگ و اكرامي مي شمارد، بيان براي نشر احكام خدا و تعاليم و عقايد اسلام است. با بيان و نطق است كه مي‌توانيم دين را به مردم بياموزيم و مصداق يعلّمونها الناس شويم. رسول اكرم(ص) و حضرت امير(ع) نطقها و خطبه ها ايراد مي كرده و مرد سخن بود ه اند.37
?يسئله من في السموات و الارض كلّ يوم هو في شأن? (الرحمن،55/29)
اعلم ايها السالك الطالب انّ للّه تعالي بمقتضي اسم «كل يوم هو في شأن» في كل آن شاناً؛ ولا‌يمكن التجلي بجميع شؤوناته الاّ للانسان الكامل. فان كل موجود من الموجودات من عوالم العقول المجردة والملائكة المهيمنه والصافات صفاً، الي النفوس الكلية الالهية والملائكة المدبرهّ والمدبرات امراً وسكان الملكوت العليا، وسائر مراتبها من الملائكة الارضيه،مظهر اسم خاص، يتجلّي له ربه بذلك الاسم. ولكل منها مقام معلوم، «منهم ركع لا يسجدون ومنهم سجد لا يركعون.» لا يمكن لهم تجاوز مقامهم وتخطي محلهم. ولهذا قال جبرئيل(ع) حين سأله النبي(ص) عن علة عدم المصاحبه: «لو دنوت انملة لاحترقت.»38
انّ حالات السالك ومقاماته في سيره وسلوكه مختلفه؛ فان الانسان مظهر اسم «كل يوم هو في شأن»، ففي كل حال وشأن يظهر له محبوبه باسم ويتجلّي له معشوقه ومطلوبه بتجلّي، من اللطف والقهر والجلال والجمال. وقد يتجلّي باسم واحد بنحوين من التجلّي وطورين من الظهور: جلوة بنحوه الكثرة في الوحدة؛ وجلّوة بنحو الوحدة في الكثرة. فانّ تجلّي له علي النحو الأول يغلب علي قلبه سلطان الوحده ويجري علي لسانه كلام يناسب حاله فيترنم بما يدّل علي الوحده ويقول: اللّهم انّي اسألك من قولك بأرضاه، بلفظ المفرد. وان تجلّي له علي النحو الثاني يغلب عني قلبه سلطان الكثرة، فيترنم بكلام يناسب حاله ويدّل علي الكثرة، فيقول: اللّهم انّي اسألك من كلماتك باتمها، بلفظ الجمع. وهذا احد الاسرار في ذكر «القول» و «الكلمات» والتوجه اليهما في الدعاء الشريف.39
به حسب كل يوم هو في شأن، از براي ذات مقدّسش اسما و صفات و شئون «جماليّه» و «جلاليّه» است؛ و از براي او اسماي ذاتيّه اي است در مقام احديّت كه مقام غيب است؛ و آن اسماي را «اسماي ذاتيّه» بايد گفت. و به تعيّن «اسماي ذاتيّه» تجلّي به «فيض اقدس» فرمايد؛ و از اين تجلّي در كسوه? اسماي ذاتيّه، مقام «واحديّت» و حضرت «اسما و صفات» و مقام «الوهيّت» تعيّن و ظهور پيدا كند.40
انّ علمه وارادته تعلقا بالنظام الكوني علي الترتيب العلّي والمعلولي ولم يتعلّقا بالعلّة في عرض معلوله وبالمعلول وسط حتّي يقال انّ الفاعل مضطرّ في فعله فاوّل ما خلق اللّه تعالي هو حقيقة بسيطة روحانية بوحدتها كل كمال و جمال، وجف القلم بما هو كائن وتم القضاء الهي بوجود. ومع ذلك لمّا كان نظام الوجود فانياً في ذاته ذاتاً وصفة وفعلاً يكون كلّ يوم هو في شأن.41
به حسب مسلك عرفاني، مراتب نزول وجود تا اخيره? نزول [كه] مرتبه? احتجاب شمس وجود است در حجب تعيّنات؛ و آن حقيقت «ليله القدر» است. و ابتداي يوم قيامت از اولين مرتبه? رجوع مُلك به ملكوت و خرق حجب تعينات تا اخيره? مراتب ظهور و رجوع، كه ظهور تامّ قيامت كبري است. اين شش يوم كه خلق سماوات و ارض در آن تمام شده و منتهي به عرش اللّه و عرش الرحمن، كه غايه الغايات استوا و استيلا و قهّاريت حق است، مي شود، در عالم كبير مراتب ششگانه صعودي است؛ و عرش استواي حق، كه ظهور به قهّاريت تامّه و مالكيّت است، مرتبه? مشيت و فيض مقدس رحماني است، كه ظهور تامّ او پس از رفع تعيّنات و فراغ از خلق سماوات و ارضين است. و تا وجود سماوات و ارض متحقق است، خَلق آنها پيش اهل معرفت تمام نشده به مقتضاي كل يوم هو في شأنِ، و به مقتضاي عدم تكّرر در تجلّي، و در انسان كبير و عالم اكبر مراًتب ستّه ولطيفة سابعة آن عرش الرحمن است كه مرتبه? قلب حقيقي باشد.42
?يا معشر الجن والانس ان استطعتم ان تنفذوا من أقطار السّموات والارض فانفذوا لاتنفذون الاّ بسلطان? (الرحمن، 55/33)
اي انسان بيچاره! چه حسرتي خواهي داشت آن روزي كه پرده? طبيعت از چشم برداشته شود و معاينه كني كه آنچه در عالم قدم زدي و كوشش كردي در راه بيچارگي و شقاوت و بدبختي خودت بوده، و راه چاره و طريق جبران نيز مسدود شده، و دستت از همه جا كوتاه! نه راه فرار از سلطنت قاهره? الهيّه:يا معشر الجنّ و الانس ان استطعتم أن تنفذوا من أقطار السّموات والارض فانفذوا، و نه راه جبران نقايص گذشته و عذرخواهي از معاصي الهيّه: الان وقد عصيت قبل (يونس، 10/91)43

سوره واقعه

?والسابقون السابقون. اولئك المقربون? (واقعه،56 / 10،11)
و بايد دانست كه مشكل ترين امور و سخت ترين چيزها دينداري است در لباس اهل علم و زهد و تقوي، و حفظ قلب نمودن است در اين طريقه؛ و از اين جهت است كه اگر كسي در اين طبقه به وظايف خود عمل كند و با اخلاص نيّت وارد اين مرحله شود و گليم خود را از آب بيرون كشد و پس از اصلاح خود به اصلاح ديگران پردازد و نگهداري از ايتام آل رسول نمايد، چنين شخصي از زمره? مقربين و سابقين به شمار آيد. چنان چه حضرت صادق(ع) در خصوص چهار نفر حواريّين حضرت باقر(ع) چنين تعبير فرمود. و در وسائل از رجال كشّي، سند به أَبي عُبَيده الحَذّاء رساند، قالَ:سمعت ابا عَبدِاللّه(ع) يقول: زراره، محمدبن مسلم، ابو بصير، وبريد، من الذين قال اللّه تعالي: والسابقون السابقون. اولئك المقربون.44
?انّه لقرآن كريم. في كتاب مكنون. لا يمسّه الاّالمطهّرون? (واقعه، 56/77ـ 79)
و چون قلب را از كثافات خالي كرد، مهياي براي ذكر خدا و قرائت كتاب خدا شود و تا قِذارات و كثافات عالم طبيعت در آن است، استفادت از ذكر و قرآن شريف ميسور نشود؛ چنان چه در كتاب الهي اشاره به آن فرمايد در سوره? مباركه? واقعه،45 (آيه? 77 الي 79):(انه لقرآن كريم. في كتاب مكنون. لا يمسّه الاّ المطهّرون) پس، كُُمَّل اوليا را جميع انواع طهارات محقّق است؛ چنان چه ظاهر آنها طاهر است از جميع قذارات صوريّه، و حواسّ آنها طاهر است از اطلاق در آنچه احتياج به آن نيست، و اعضاي آنها طاهر است از تصرّف در آنچه بر خلاف رضاي حقّ است، تا آخرين مراتب طهارت. قال تعالي: انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا.(احزاب، 33/33)
و بايد دانست كه از براي هر يك از نمازهايي كه از براي سالكين الي اللّه است طهارتي شرط است خاصّ به آن كه بدون آن طهارت، ممكن نيست توصّل به آن صلوه؛ چنان چه در آيه? شريفه? لا يمسّه الاّ المطهّرون.
فرمايند مسّ نمي كند ظاهر آن را مگر اهل طهارت ظاهريّه، و با طن آن را مگر اهل طهارت باطنيّه، و سرّ آن را مگر اهل طهارت سرّيه. پس به نماز اهل باطن نرسد كسي، مگر آنكه از چشمه? حيات قلبي دست و روي خود را شست و شو دهد و به فضل آن از سر تا قدم، و از اوّل محل ادراك تا منتهاي آلت تحريك را مسّ كند، و يكسره، پاك و مطهّر، خود را مهيّاي كوي دوست كند.46
لكن بر متعلّمان علوم آن بزرگواران و مستفيدان از افادات قرآن شريف و احاديث اهل عصمت، لازم است كه براي شكر اين نعمت و جزاي اين عطيَّت، معامله به مثل نموده صورت را به باطن ارجاع و قشر را به لبّ و دنيا را به آخرت برگردانند كه وقوف در حدود، اقتحام در هلكات، و قناعت به صُوَر بازماندن از قافله سالكان است. و اين حقيقت و لطيفه? الهيّه، كه علم به تأويل است، به مجاهدات علميّه و رياضيات عقليه، مشفوع به رياضيات علميه و تطهير نفوس و تنزيه قلوب و تقديس ارواح حاصل شود؛ چنانچه حق تعالي فرمايد: و ما يعلم تأويله الاّ اللّه والراسخون في العلم (آل عمران، 3/7)، و فرمايد: لا يمسّه الاّ المطهّرون، گر چه راسخ در علم و مُطَهَّر به قول مطلق ، انبيا و اولياي معصومين هستند47 و از اين جهت، علم تأويل به تمام مراتب آن، مختص به آنها است، لكن علماي امت را نيز از آن به مقدار قدّم آنها در علم و طهارت، حظّ وافري است.48
اي شفيق عرفاني و رفيق ايماني، تأسّي كن به سر حلقه? اهل معرفت و يقين؛ و دست راست خود را به سوي رحمت حقّ دراز كن و از آب نازل از ساق ِ ايمن ِ عرش ِ رحمت تلقّي كن، كه حقّ تعالي دست خالي فقراي الي اللّه را ردّ نمي فرمايد و كشكول گدايي ارباب حاجت را تهي برنمي‌‌گرداند. پس، از آن آب رحمت بردار و روي ِ آلوده به توجّه به دنيا، بلكه به ما سوي را شست و شو ده، چه كه با اين قذارت و آلودگي، به عظمت حق نتوان نظر كرد:فان الدنيا والاخرة ضرتان.49 پس دست‌هاي خود را از مرفق رو?يت حول و قوهّ تا اصابع مباشرت به رو?يت انيّت و اَنانيّت تغسيل كن: فلا حول ولا قوه الاّ باللّه. چه كه با اين كثافت استقلال نفس، مسّ كتاب حقّ نتوان كرد، قال تعالي: لا يمسه الا المطهرون و با فضل آن، مسح رأس خود كن و علّو و عظمت و تكبّر را از سر بنه تا ممسوح به دست حقّ گردي؛ و تفكّر در غير و غيريّت را از سر بيرون كن تا به بركات حقّ مبارك شوي؛ و تطهير كن پاي تردّد در شئون كثرت را تا محرم محفل انس شوي؛ و قدم به فرق خود نه تا لايق بساط عظمت گردي.50
?ونحن اقرب اليه منكم ولكن لاتبصرون? (واقعه، 56/85)
وكان شيخنا العارف الكامل، ادام اللّه ظله علي رو?وس مريديه، يقول: ان المقيد بباطنه ، هو الاسم المسأثرلنفسه؛ و هو الغيب الذي لا يعلمه الا هو؛ لأن ّباطنه المطلق، وبتعينه ظهر لا بحقيقته. فالكل حاضر عنداللّه بلا توسط شيء.
ومن ذلك يعرف نفوذ علمه وسريان شهوده تعالي في الأشياء؛ فيري بواطنها كظواهرها وعالَم الملك كالملكوت والعالم الأسفل كالأعلي، بلا توسط شيء كما يقول المحجوبون.
ولا تفاوت شدة وضعفاً في الظهور والحضور عنده. كما قال اميرالمؤمنين(ع) ،علي ما في الوافي: «علمه بالاموات الماضين كعلمه بالاحياء الباقين؛ وعلمه بما في السماوات العلي كعلمه بما في الأرضين السفلي.»51
فليتدبر في قوله تعالي ونحن اقرب اليه منكم، ونحن اقرب اليه من حبل الوريد (ق، 50/16)، الا انّه بكل شيء محيط (فصلت، 41/54) . بل لا وجود لشيء علي الحقيقه؛ ولا هوية علي الاطلاق لموجود من الموجودات فهو هو المطلق والقيوم التام.52
فشهود هذا المقام او التحقق به، لا يتيسر الاّ بعد التدرج في مراقي التعيّنات. فقبل الوصول الي هذا المقام، يري السالك بعض الأسماء الالهيه ابهي من بعض، كالعقول المجرده والملائكه المهيّة، فيسأل بابهي واجمل واكمل. فاذا وصل الي مقام القرب المطلق، وشهد الرحمة الواسعه والوجود المطلق والظل المنبسط والوجه الباقي، الفاني‌فيه كل الوجودات، والمستهلك فيه كل العوالم من الاجساد المظلمه والارواح المنوره، يري ان نسبة المشيئه الي كلها علي السواء. فهي مع كل شيء:اينما تولوا فثم وجه اللّه (بقره ،2/115)، و هو معكم (حديد، 57/4)، و نحن اقرب اليه منكم، و نحن اقرب اليه من حبل الوريد (ق، 50/15، 16) فعند ذلك ينفي الأ فضليه ويقول: وكل بهائك بهي. وكل جمالك جميل.53
?فسبح باسم ربك العظيم? (واقعه، 56/74)
در حديث است كه چون نازل شد:فسبح باسم ربك العظيم، رسول خدا فرمود: «اين را در ركوع قرار دهيد.» و چون نازل شد قول خداي تعالي: سبح ربك الاعلي (أعلي، 87/1) فرمود: اين را در سجود خود قرار دهيد.54
و در حديث شريف كافي است كه: «اول اسمي را كه خداوند براي خود اتّخاذ فرمود «العلّي» و «العظيم» بود.55 و شايد «العلّي»‌اول در اسماء ذاتّيه باشد، و «العظيم» اوّل در اسماء صفاتّيه.56
و لسان عبد در اين مقام، در تنزيه و تعظيم و تحميد، لسان حقّ است؛ چنانچه در حديث است كه: لما نزل فسبح باسم ربك العظيم قال رسول اللّه(ص) اجعلوها في الركوع.57
و اشاره اي به بعض آنچه در اين مقام ذكر شد دارد حديث صلوه معراج. پس از آنكه آن جناب مأمور به ركوع شد، خطاب شد: فانظر اِلي عرشي.قال رسول اللّه: فنظرت الي عظمه ذهبت لها نفسي وغشي علي فالهمت ان قلت: «سبحان ربي العظيم وبحمد» لعظم مارايت. فلما قلت ذذلك تجلي الغشي عني حتي قلتها سبعا الهم ذلك فرجعت الي نفسي كما كانت58…‌‌الخ.59

پاورقيها:

1.امام خميني (ره)، كشف الاسرار/ 119.
2. «جان مومن به روح خدا بيشتر پيوسته است تاشعاع آفتاب به آفتاب»، كليني، اصول كافي،2/ 116، ح 4.
3. محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، 91/97 ـ 99، باب 33، ح 12.
4. طوسي، مصباح المتهجد و سلاح المتعّبد/ 587.
5. حرّ عاملي، وسائل الشيعه، 1/ 45، ح 1.
6. امام خميني (ره)، شرح چهل حديث يا اربعين حديث/ 453ـ 455.
7. مناقب آل ابي طالب، 3/ 263.
8. اسرار الشريعه و اطوار الطريقه وانوار الحقيقه/ 46 و 92.
9. ينابيع المودّة، 1/9.
10. بحارالانوار، 99/104.
11. امام خميني (ره)، شرح دعاي سحر / 17ـ 18.
12. امام خميني (ره)، صحيفه? نور، 17/ 265ـ 266.
13. صدوق، من لايحضره الفقيه، 2/374، ح 2.
14. بحارالانوار، 25/ 363، ح 23.
15. شرح دعاي سحر/ 52.
16. امام خميني (ره)، مصباح الهدايه/ 45.
17. ابن عربي، الفتوحات المكيه، 1/ 102.
18. امام خميني (ره)، سّرالصلوة/ 3ـ4.
19.شرح چهل حديث/ 625.
20.مصباح الهدايه/ 75.
21. سرّالصلوة/ 94ـ 95.
22. همان/100ـ 101.
23.امام خميني (ره)، آداب الصلوة/ 138.
24.شرح چهل حديث/544ـ 545.
25. آداب الصلوة/244ـ 245.
26.همان/ 305.
27. مصباح الهدايه/ 56.
28. همان/ 66ـ 67.
29. شرح دعاي سحر/ 137.
30. همان/ 9.
31. كشف الاسرار/ 326.
32. كشف الاسرار/ 48ـ 49.
33. مصباح الهدايه/ 64.
34.شرح چهل حديث / 378ـ 379.
35. شرح حديث جنود عقل و جهل / 105.
36. شرح حديث جنود عقل و جهل/ 240ـ 241.
37. شرح دعاي سحر/ 48ــ 49.
38. شرح حديث جنود عقل و جهل/ 386.
39. ولايت فقيه/ 131.
40. شرح دعاي سحر/ 149.
41. همان/ 123ـ 124.
42. آداب الصلوة/3ـ 6.
43. طلب و اراده/ 126.
44.شرح چهل حديث/ 658.
45. شرح حديث جنود عقل و جهل/85.
46. سرّ الصلوة / 35ـ 36.
47. اصول كافي ،1/166.
48. شرح حديث جنود عقل و جهل/61.
49. عوالي اللئالي، 1/277، ح 106.
50. سرّ الصلوة / 48ـ 49.
51. نهج البلاغه، خ 163.
52. شرح دعاي سحر/ 121ـ 122.
53. همان/ 18ـ 19.
54. طبرسي،مجمع البيان، 9/224.
55. اصول كافي، 1/153، ح 2.
56. آداب الصلوة/ 359.
57. علل الشرائع، 2/ 333، ح 6.
58.همان/ 312، ح 1.
59. سرّ الصلوة/ 95.
سه شنبه 11 مهر 1391  2:16 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات تفسیر قرآن

المختصر المفید فی تفسیر الکتاب المجید

دریافت فایل pdf

 

 

التفسیر سورة الحجرات (1)

دریافت فایل pdf

 

المختصر المفید فی تفسیر الکتاب المجید

دریافت فایل pdf

 

سه شنبه 11 مهر 1391  2:16 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسير قرآن كريم

تفسير قرآن كريم

امام خميني، سيد روح الله
موسسه تنظيم ونشر آثار امام خميني(ره)
سوره نجم

?و ما ينطق عن الهوي. ان هو الا ّوحي يوحي. علّمه شديد القوي.? (نجم، 53/3ـ 5)
در آن موقع كه پيغمبر خدا (ص) در حال احتضار و مرض موت بود، جمع كثيري در محضر مباركش حاضربودند پيغمبر فرمود بياييد براي شما يك چيزي بنويسم كه هرگز به ضلالت نيفتيد. عمر بن الخطاب گفت (هجر رسول اللّه) و اين روايت را مورخين و اصحاب حديث از قبيل بخاري و مسلم و احمد، با اختلافي در لفظ نقل كردند و جمله? كلام آنكه اين كلام… از ابن خطاب… صادر شده است و تا قيامت براي مسلم غيور كفايت مي كند. الحق خوب قدرداني كردند از پيغمبر خدا كه براي ارشاد و هدايت آنها آن همه خون دل خورد و زحمت كشيد. انسان با شرف ديندار غيور مي داند روح مقدس اين نور پاك با چه حالي پس از شنيدن اين كلام از ابن خطاب از اين دنيا رفت و اين كلام ياوه كه ...ظاهر شده، مخالف است با آياتي از قرآن كريم ـ سوره? نجم (آيه 3) وما ينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي .علّمه شديد القوي. پيغمبر نطق نمي كند از روي هواي نفس ،كلام او نيست مگر وحي خدايي كه جبرئيل يا خدا به او تعليم مي‌كند و مخالف است با آيه? اطيعوا اللّه واطيعوا الرسول (نساء، 4/59) و با آيه? وما آتاكم الرسول فخذوه (حشر، 59/7) و آيه? و ما صاحبكم بمجنون (تكوير، 81/22) و غير آن از آيات ديگر.1
?ثم دنا فتدلي. فكان قاب قوسين او أدني? (نجم، 53/8، 9)
بدان كه بعضي از علما و مفسرين كه به كلي سدّ طريق لقاء اللّه را نمودند و انكار مشاهدات عينيه و تجليات ذاتيه و اسمائيه را نمودند‌ـ به گمان آن كه ذات مقدس را تنزيه كنند ـ تمام آيات و اخبار لقاءاللّه را حمل بر لقاء يوم آخرت و لقاء جزاء و ثواب و عقاب نمودند. و اين حمل نسبت به مطلق لقاء و بعض آيات و اخبار گرچه خيلي بعيد نيست، ولي نسبت به بعض ادعيه? معتبره و روايات در كتب معتبره و بعض روايات مشهوره، كه علماي بزرگ به آنها استشهاد كردند، بسيار حمل بارد بعيدي است.
و به بايد دانست كه مقصود آنان كه راهي براي لقاءاللّه و مشاهده? جمال و جلال حق باز گذاشته اند اين نيست كه اكتناه ذات مقدس جايز است؛ يا در علم حضوري و مشاهده? عيني روحاني احاطه بر آن ذات محيط علي الاطلاق ممكن است؛ بلكه امتناع اكتناه در علم كلي و به قدم تفكر، و احاطه در عرفان شهودي و قدم بصيرت، از امور برهانيه و مورد اتفاق جميع عقلا و ارباب معارف و قلوب است.لكن آنها كه مدعي اين مقام هستند گويند پس از تقواي تامّ‌تمام و اعراض كلي قلب از جميع عوالم و رفض نشأتَين و قدم بر فرق اِنّيّت و اَنانيت گذاشتن و توجه تامّ و اقبال كلي به حق و اسما و صفات آن ذات مقدس كردن و مستغرق عشق و حبّ ذات مقدس شدن و ارتياضات قلبيه كشيدن، يك صفاي قلبي از براي سالك پيدا شود كه مورد تجليات اسمائيه و صفائيه گردد، و حجاب هاي غليظي كه بين عبد و اسما و صفات بود خرق شود، فاني در اسما و صفات گردد، و متعلق به عز قدس و جلال شود و تدلّي تامّ ذاتي پيدا كند؛ و در اين حال، بين روح مقدس سالك و حق، حجابي جز اسما و صفات نيست.
و از براي بعضي از ارباب سلوك ممكن است حجاب نوري اسمائي و صفاتي نيز خرق گردد، و به تجليات ذاتي غيبي نايل شود و خود را متعلق و متدّلي به ذات مقدس ببيند؛ و در اين مشاهده، احاطه? قيّومي حق و فناي ذاتي خود را شهود كند، و بالعيان وجود خود و جميع موجودات را ظل حق ببيند؛ و چنان چه برهاناً بين حق و مخلوق اوّل، كه مجرد از جميع مواد و علايق است، حجابي نيست، بلكه [براي] مجردات مطلقاً حجاب نيست برهاناً، همين طور اين قلبي كه در سعه و احاطه هم افق با موجودات مجرده شده، بلكه قدم بر فرق آنها گذاشته، حجابي نخواهد داشت. چنان چه در حديث شريف كافي و توحيد است: «انّ روح المؤمن لأشدُّ اتصالاً بروح اللّه من اتصال شعاع الشمسِ بها.2
و در مناجات «شعبانيه»، كه مقبول پيش علما و خود شهادت دهد كه از كلمات آن بزرگواران است، عرض مي كند: «الهي، هب لي كمال الانقطاعِ اليك؛ وانر ابصار قلوبنا بضياءِ نظرها اليك حتّي تخرق أبصار القلوب حجب النّور، فتصل الي معدن العظمه،وتصير أرواحنا معلّقة بحق قدسك الهي، واجعلني ممّن ناديته فاجابك ولاحظته فصعق لجلالك فناجيته سرا وعمل لك جهرا.3
و در كتاب شريف الهي، در حكايات معراج رسول اكرم(ص)، چنين مي فرمايد:ثم دني فتدلي. فكان قاب قوسين او ادني. و اين مشاهده? حضوريه? فنائيه منافات با برهان بر عدم اكتناه و احاطه و اخبار و آيات منزَّهه ندارد، بلكه مو?يد و مو?كد آن ها است.
اكنون ببين آيا اين حمل هاي بعيدِ بارد چه لزومي دارد؟ آيا فرمايش حضرت امير(ع)، را كه مي فرمايد : فهبني صبرت علي عذابك، فكيف اصبر علي فراقك.4 و آن سوز و گدازهاي اوليا را مي توان حمل كرد به حور و قصور؟! آيا كساني كه مي فرمودند كه ما عبادت حق نمي كنيم براي خوف از جهنم و نه براي شوق بهشت، بلكه عبادت احرار مي كنيم و خالص براي حق عبادت مي كنيم.5 باز ناله هاي فراق آنها را مي توان حمل كرد به فراق از بهشت و مأكولات و مشتهيات آن؟! هيهات! كه اين حرفي است بس ناهنجار و حملي است بسيار ناپسند. آيا آن تجليات جمال حق كه در شب معراج و آن محفلي كه احدي از موجودات را در آن راه نبود و جبرئيل ِ امين وحي محرم آن اسرار نبود، مي توان گفت ارائه بهشت و قصرهاي مَشيد آن بوده، و آن انوار عظمت و جلال ،ارائه? نعم حق بوده؟6
هذا اذا كان النظر الي التجليات الصفاتيه و الاسمائيه، و امّـا اذا كان المنظور التجليات الخلقيه و المظاهر الحسني الفعلّّّيه؛ فالعروج الي مقام التحقق بالمشيئه المطلقه، المستهلكه فيها التعينات الفعليه لايمكن الاّ بعد التدرج في مراتب التعينات: فمن عالم الطبيعة يعرج الي عالم المثال و الملكوت متدرجا في مراتبها، و منها الي عالم الارواح المقدسه بمراتبها، و منه الي مقام المشيئة المستهلك في عينها جميع الموجودات الخاصه و التعينات الفعليه. و هذا هو مقام التدلي في قوله تعالي «دني فتدلّي» فالمتدلي بذاته لم يكن له حيثيه الا التدلّي، و لم يكن ذاتاً يعرض لها التدلّي و الفقر الذي هو الفخر المطلق، هو المشيئة المطلقة المعبر عنها بالفيض المقدس و الرحمه الواسعه والاسم الاعظم والولاية المطلقة المحمدية والمقام العلوي. وهو اللواء الذي آدم ومن دونه تحته 7، والمشار اليه بقوله «كنت نبياً و آدم بين الماء والطين» 8 او «بين الروح والجسد» 9، اي: لا روح ولا‌جسد. وهو العروه الوثقي والحبل الممدود بين سماء الالهيه واراضي الخلقيه.
و في دعا الندبه 10: «أين باب اللّه الذي منه يو?تي، أين وجه اللّه الذي اليه يتوجه الأولياء أين السبب المتصل بين الأرض والسماء.»11
چه بسا مسائل عرفاني كه در قرآن و اين مناجات هاي ائمه اطهار سلام اللّه عليهم و همين مناجات شعبانيه، مسائل عرفاني هست كه اشخاص، فلاسفه، عرفا تا حدودي ممكن است ادراك كنند، بفهمند عناوين را، لكن آن ذوق عرفاني چون حاصل نشده است نمي توانند وجدان كنند. آيه? شريفه? در قرآن: ثمّ دنا فتدلي. فكان قاب قوسين أو أدني خوب، مفسرين، فلاسفه در اين باب صحبت ها كردند لكن آن ذوق عرفاني كم شده است. «الهي هب لي كمال الانقطاع اليك وأنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتّي تخرق أبصار القلوب حجب النّور فتصل الي معدن العظمة وتصير أرواحنا معلّقة بعزّ قدسك. الهي واجعلني ممن ناديته فاجابك وناجيته فصعق لجلالك » ما هم مي دانيم. نه عارف و نه فيلسوف و نه دانشمند نمي توانند ذوب كنند چي هست مسأله. مسأله «فصعق لجلالك» كه مبدأش قرآن است وخرّ موسي صعقا (اعراف، 7/143) مسأله‌اي است كه انسان گمان مي كند كه خوب افتاد غش كرد «صعق» يعني غش كرد، اما اين غش چي بوده است، غش حضرت موسي چي بوده است، اين مسأله اي نيست كه غير موسي بفهمد. يا دنا فتدلي را، اين مسأله اي نيست كه غير آن كسي كه «دنو» پيدا كرده است بتواند فهم كند، ادراك كند، ذوب كند. يا همين جملاتي كه در اين مناجات بزرگ است و بعض جملات ديگري كه در آن هست، مسائلي است كه به حسب ظاهر سهل است و واقعاً ممتنع است. رياضات بسيار مي خواهد تا انسان بتواند بفهمد كه ناجيتهَ (بافتح تا) نه ناجيتهُ (با ضم تا)، ناجيتهَ اين چي است؟ خدا با آدم مناجات مي كند، چي است مناجات؟ چه خواسته اند ائمه؟ اين از دعاهايي است كه من غير از اين دعا نديدم كه ـ همه? ائمه ـ روايت شده است كه همه? ائمه اين دعا را، اين مناجات را مي خواندند. اين دليل بر بزرگي اين مناجات است، كه همه? ائمه اين مناجات را، مي‌خواندند. چي بوده است اين؟ بين آنها و خداي تبارك و تعالي چه مسائلي بوده است؟ «هب لي كمال الانقطاع اليك» كمال انقطاع چي است؟ « وبيدك لا بيد غيرك زيادتي ونقصي و نفعي و ضرّي» خوب آدم بر حسب ظاهر مي گويد خوب، همه چيز با اوست، اما وجدان اين مطلب كه هيچ ضرري به ما نمي رسد الاّ به دست اوست، هيچ منفعتي نمي رسد الاّ به اوست، اوست ضارّ و نافع، اينها چيزهايي است كه دست ماها از آن كوتاه است و دعا كنيد كه خداي تبارك و تعالي به ما توفيق بدهد كه در اين ماه شريف و ماه شريف رمضان از اين مسائل هم يك حظي ولو يك جلوه? كوچكي در دل ها و قلب هاي ما واقع بشود و لااقل مؤمن به اين بشويم كه قضّيه? «صعق» چه قضيه اي است. مؤمن به اين بشويم كه مناجات خدا با انسان چي هست. مناجات را مؤمن بشويم به آن، انكار نكنيم، نگوييم اينها حرف هاي درويشي است. همه? اين مسائل در قرآن هست به نحو لطيف و در كتب ادعيه? مباركه? ما كه از ناحيه? ائمه هُدي وارد شده است همه? اين مسائل هست، نه به آن لطافت قرآن، لكن به نحو لطيف. آنها و همه اشخاصي كه بعدها اين اصطلاحات را به كار برده اند، فهميده و نفهميده از قرآن و حديث گرفتند و ممكن است كه اصل سندش هم درست ندانند، البته به حقيقت‌اش هم كم آدمي است كه مي تواند پي برد تا چه رسد به اينكه ذائقه? روح بچشد اين را. چشيدن ذائقه? يك مسأله فوق اين مسائل است.12
ففاتحه الكتاب التكويني الاِلهي الذي صنّفه، تعالي جدّه، بيد قدرته الكامله، التي فيها كل الكتاب بالوجود الجمعي الاِلهي، المنزّه عن كثرة المقدّس عن الشين والكدورة: بوجه هو عالم العقول المجرده والروحانيين من الملائكه، والتعيّن الأوّل للمشيئه. وبوجه عبارة عن نفس المشيئه، فانها مفتاح غيب الوجود. وفي الزياره الجامعه : «بِكُم فتحَ اللّه»13 لتوافق أفقهم‌عليهم‌السلام، لأفق المشيئه. كما قال اللّه تعالي حكاية عن هذا المعني: ثمّ دني فتدلّي. فكان قاب قوسين ِ أو أدني. وهم‌عليهم السلام، من جهة الولايه متّحدون: «أوّلنا محمد، اوسطنا محمد، آخرنا محمد، كلّنا محمد، كلّنا نور واحد.»14
ولكون فاتحه الكتاب فيها كل الكتاب، والفاتحه باعتبار الوجود الجمعي في بسم اللّه الرحمن الرحيم، وهو في باء «بسم اللّه»، وهو في نقطه تحت الباء. قال علي‌(ع)، علي ما نسب اليه: «انا النقطه.»15
أوّل من فلق الصبح الأزل وتجلّي علي الاخر بعد الأوّل وخرق أستار الأسرار، هو المشيئة المطلقة والظهور الغير المتعيّن الّتي يعبّر عنها تارة بـ«الفيض المقدّس»، لتقدّسها عن الامكان ولواحقه والكثرة وتوابعها؛ وأخري بـ«الوجود المنبسط»، لانبساطها علي هياكل سموات الأرواح وأراضي الأشباح؛ و ثالثه بـ«النَفَس الرحماني» والنفخ الربوبي؛ وبمقام «الرحمانيّة» و «الرحيميّة»، و بمقام «القّيوميّة»، وبـ«حضرة العلماء» و بـ«الحجاب الأقرب»، وبـ«الهيولي الأولي»، وبـ«البرزخيّة الكبري»، و بمقام «التدلّي»، و بمقام «أو أدني» ـ وان كان ذلك المقام عندنا غيرها بل ذلك ليس بمقام أصلاً ـ وبمقام «المحمّديّه»، و «علويّه» علي‌(ع)؛ كلّ علي حسب مقام و مورد (عباراتنا شتّي…) الي غير ذلك من الاصطلاحات والعبارات والاشارات، حسب المراتب والمقامات.16
بدان كه چنان چه از براي انسان مقامات و مدارجي است كه به اعتباري او را داراي دو مقام دانند: يكي مقام دنيا و شهادت؛ و ديگري مقام آخرت و غيب؛ كه يكي ظلّ رحمن و ديگر ظلّ رحيم است. و به حسب اين اعتبار در ظلّ و مربوب جميع اسما ذي ظلّ، وربّ در حيطه? دو اسم «رحمن» و «رحيم» واقع است؛ چنان چه جمع فرموده در آيه? شريفه?: بِسم اللّه الرحمن الرحيم. و عرفا گويند: ظهر الوجود بسم اللّه الرحمنِ الرّحيم17 و اين دو مقام در انسان كامل از ظهور مشيت مطلقه از مكامن غيب احدي تا مُقبض هيولي يا مقبض ارض سابع، كه حجاب انسانيّت است، به طريقه? عرفاي شامخين ـ و اين يكي از دو قوس وجود است ـ و از مقبض تراكم فيض تا منتهي النّهايه? غيب مشيّت و اطلاق وجود ـ و اين قوس دوم است ـ مي باشد. پس انسان كامل به حسب اين دو مقام، يعني مقام شهادت و ظهور به رحمانيّت و مقام غيب و ظهور به رحيميّت، تمام دائره وجود است: ثمّ دني فتدلّي. فكان قاب قوسينِ أو أدني. و يكي از اين دو حقيقت ليلة القدر و سرّ آن است؛ چه كه شمس حقيقت در حجاب تعيّنات است. و ديگر حقيقت يوم القيمه است؛ چه كه بروز و طلوع آن است از حجاب آنها. و اين، شبانه روز الوهي است.
و به اعتباري داراي سه مقام است: يكي مقام مُلك و دنيا، دوم مقام برزخ، سوم مقام عقل و آخرت. و در انسان كامل اين سه مقام يكي مقام تعيّنات مظاهر است؛ و يكي مقام مشيّت مطلقه، كه برزخ البرازخ است و به اعتباري مقام عمل است؛ و يكي مقام احديّت جمع اسما است. و در آيه? شريفه? بسم اللّه اشاره و به اين سه مقام تواند بود: اللّه، كه مقام احديّت جمع است؛ و اسم كه مقام برزخيّت كبري است؛ و تعيّنات رحماني و رحيمي مشيّت.18
بايد دانست كه اين اعتبارات كه در لسان اهل معرفت و اصحاب قلوب [است]، اِخبار از نقشه? تجلّيات حق است بر قلوب صافيه? آنها. و آن تجلّيات به حسب مقامات و مراتب سلوك اوليا و منازل و مراحل سير سائرين الي اللّه از مقام ظهور اسما و صفاتي، كه مقام «الوهيت» مي‌باشد و آن را «اللّه» نيز گويند: و اللّه نورُ السَّمواتِ وَالأرضِ...الآيه، (نور، 35/24) را اشاره به آن دانند، شروع شود و به مقام غيب احدي و به مرتبه? اسماي ذاتيه و اسم «مستأثر» ختم شود، كه غايت سير و منتهاي مقصد است. و توان بود كه مقام مشاراليه بقول تعالي: أَو أَدني اشاره به اين مقام باشد.19
اعلم، جعلك اللّه وايّانا من أمّة الرسول المختار وسلكنا سبيل الشيعّه الأبرار، أنّ قوله(ص): ما خلق اللّه خلقاً أفضل منّي اشارة الي أفضليّته(ص) في مقام تعيّنه الخلقي.فانّه في النشأة الخلقيّة أوّل التعيّنات وأقربها الي الأسم الأعظم، امام أئمة الأسماء والصفات؛ والاّ فهو بمقام ولايته الكليّة العظمي و برزخيّته الكبري والهيولويّة الأولي، المعبّر عنها بـ«دني فتدلّي» و «الوجود الانبساطي الاطلاقي» و «الوجه الدائم الباقي» المستهلك فيه كلّ الوجودات و التعيّنات و المضمحلّ لديه جميع الرسوم و السمات، لا نسبة بينه و بين شيء، لاحاطته القيّوميّة بكلّ ضوء و فيء. فلا يستصح الأكرميّة والأفضليّة، ولا يتصّور الأوليّه والآخريّة؛ بل هو الأوّل في عين الآخريّه؛ والآخر في عين الأوّليّه؛ ظاهر بالوجه الّذي هو باطن؛ وبالوجه الّذي هو ظاهر كامن. كما قال:نحن السّابقون الاولون.20
نزد خاصّه، خروج از منزل قيام به امرو استقامت در خدمت است كه پيش اهل معرفت مستلزم دعوي است.
و در نزد اهل محبت، خروج از منزل خيانت و جنايت است و دخول در منزل ذلّ و افتقار و استكانت و تضرّع است كه منزل متوسّطين است.
و در نزد اصحاب قلوب، خروج از منزل قيام للّه، به مقام قيام باللّه و از مشاهده? قيّوميت به مشاهده? انوار عظمت است، و از مقام توحيد افعال به مقام توحيد اسما است، و ازمقام «تدلّي»‌به مقام «قاب قوسين» است؛ چنان چه سجود مقام «أو أدني» است. و پس از اين اشاره اي به آن بيايد، ان شاء اللّه.
پس، حقيقت قيام، تدلّي به قيّوميّت حقّ و رسيدن به افق مشيّت است. و حقيقت ركوع تمام نمودن قوس عبوديّت و افناي آن در نور عظمت ربوبيّت است. و ركوع اولياي كمّل، تحقّق به اين مقام است به حسب مراتب خود و حظّ آنها از حضرات اسماي محيطه و شامله و ذاتيّه و صفتيّه، به طوري كه تفصيل‌آن از حوصله اين اوراق خارج است.
پس، سالك چون به منزل ركوع كه منزل فناي اسمايي است رسيد، تكبير گويد و دست خود را مثل وقت تكبيرات افتتاحيّه رفع كند با همان آداب. و اين تكبير و رفع باطن يكي از تكبيرات افتتاحيّه است؛ چنانچه تكبير سجود نيز چنين است. و در اين مقام حقّ را تكبير از توصيف، كه از مقامات شامله? عبد است و با او تا آخر سلوك هم قدم است، نمايد. و با دست خود مقام تدلّي و عبوديّت و تقوّم به قيّوميّت را، كه خالي از شائبه? تجلّد و دعوي نيست، رفع و رفض نمايد؛ و صفر اليد متوجه منزل ركوع شود. و در فناي منزل «قاب قوسين» نور عظمت عرش حضرت وحدانيّت و واحديّت به قلبش تجلّي كند و حقّ را تنزيه و تسبيح كند و خود را از لياقت تكبير اسقاط كند.21
پس سرّ سجود را، كه اشاره به آخرين مراتب توحيد است و منتهي شود در مرتبه? تحقق به مقام لامقامي، كه اشاره? به آن در مسلك اهل معرفت، كلمه? شريفه? «أو أدني» است، كشف نتوان كرد. و آنچه ما در اين مقام اشاره اي به آن مي كنيم، از وراي هفتاد هزار حجاب از نور و هفتاد هزار حجاب از ظلمت است كه به قلب ما بازماندگان از طريق اهل حقّ و حقيقت يكي از آنها كشف نشده. و با اين حال سستي و افسردگي و فتور و مردگي كه اكنون در آن واقعيم، اميد خيري هم نيست؛ مگر حقّ تعالي از خزائن كريمانه? خود بذل رحمتي فرمايد و بسط عنايتي نمايد و نفخه? حياتي به قلوب مرده? ما دمد و بارقه? ملكوتيّه‌اي به دل افسرده? ما بخشد، تا در بقيه? عمر جبران ايّام گذشته كنيم و از بعض اسرار نماز اهل نياز برخوردار شويم.
بالجمله، سجده نزد اهل معرفت و اصحاب قلوب، چشم فروبستن از غير و رخت بربستن از جميع كثرات ـ حتّي كثرت اسما و صفات ـ و فناي در حضرت ذات است. و در اين مقام نه از سمات عبوديّت خبري است و نه از سلطان ربوبيّت در قلوب اوليا اثري؛ و حقّ تعالي خود در وجود عبد قائم به امر است:فهو سمعه وبصره بل لا سمع ولا بصر ولاسماع ولا بصيرة؛ و الي ذالك المقام تنقطع الاشاره.22
در اين شهادت، اعلان به قواي ملكيّه و مكلوتيّه است كه نماز، كه حقيقت معراج مؤمنين و سرچشمه? معارف اصحاب عرفان و ارباب ايقان است، نتيجه? كشف تامّ محمّدي(ص) است كه خود به سلوك روحاني و جذبات الهيّه و جذوات رحمانيّه به وصول به مقام «قاب قوسين أو أدني» كشف حقيقت آن را به تبع تجلّيات ذاتيّه و اسمائيّه و صفاتيّه و الهامات انسيّه در حضرت غيب احدي فرموده. و في الحقيقه، اين سوغات و ره آوردي است كه از اين سفر معنوي روحاني براي امّت خود، كه خير امم است، آورده و آنها را قرين منّت و مستغرق نعمت فرموده. و چون اين عقيدت در قلب مستقرّ شد و به تكرار متمكّن گرديد، البتّه سالك عظمت مقام و بزرگي محل را ادراك مي‌كند و با قدم خوف و رجاء طيّ اين مرحله را مي نمايد.23
بدان كه معرفت روحانيّت و مقام كمال جناب ختمي مرتبت(ص) خاصّتاً، و انبياي معظّم و اولياي معصومين عليهم السلام نيز با قدم فكر و سير آفاق و انفس ميسور نگردد؛ زيرا كه آن بزرگواران از انوار غيبيه? الهيه و مظاهر تامّه و آيات باهره? جلال و جمال اند، [و] در سير معنوي و سفر الي اللّه به غايه القصواي فناي ذاتي و منتهي العروجِ «قاب قوسين أو أدني» رسيده اند؛ گرچه صاحب مقام بالأصالة، نبيّ ختمي است، و ديگر سالكين در عروج، تبعِ آن ذات مقدس هستند.24
اما حقيقة الاسم، پس از براي آن، مقام غيبي، و غيب الغيبي، و سرّي، و سرّ السرّي است، و مقام ظهور، و ظهور الظّهوري. و چون اسم علامت حق و فاني در ذات مقدّس است، پس هر اسمي كه به افق وحدت نزديك تر و از عالم كثرت بعيدتر باشد در اسميّت كامل تر است. و اتمّ الاسماء اسمي است كه از كثرات، حتي كثرت علمي، مبرّا باشد؛ و ان تجلّي غيبي احدي احمدي است در حضرت ذات به مقام «فيض اقدس» كه شايد اشاره به آن باشد كريمه? شريفه أو أدني؛ و پس از آن، تجلّي به حضرت اسم اللّه الاعظم است و در حضرت واحديّت؛ و پس از آن، تجلّي به «فيض مقدس» است؛ و پس از آن، تجلّيات به نعت كثرت است در حضرات اعيان الي اخيره دارالتحقق.25
و قل امر است از حضرت احديّت جمع به مقام برزخيّت كبري و مرآت جمع و تفصيل؛ يعني، بگو اي محمّد، اي مرآت ظهور احديّت جمع، در مقام تدلّي ذاتي يا مقام مقدّس «أو أدني» ـ كه شايد اشاره به مقام «فيض اقدس» باشد ـ با زبان فاني از خود و باقي به بقاء اللّه: هو اللّه احد.26
لعلّ الأمانة المعروضة علي السموات والأرض والجبال الّتي أبين أن يحملنها، وحملها الانسان الظلوم الجهول، هي هذا المقام الاطلاقي. فانّ السموات والأرضين وما فيهنّ محدودات مقّيدات، حتّي الأرواح الكليّه؛ ومن شأن المقيّد أن يأبي عن الحقيقه الاطلاقيّه؛ والأمانه هي ظلّ اللّه المطلق، و ظلّ المطلق مطلق، يأبي كلّ متعيّن عن حملها. وأمّا الانسان بمقام الظلوميّه الّتي هي التجاوز عن قاطبة الحدودات والتخطّي عن كافّة التعيّنات واللامقامي المشار اليه بقوله، تعالي شأنه، علي ما قيل: «يا أهل يثرب لا مقام لكم» (احزاب، 33/13) والجهوليّة الّتي هي الفناء عن الفناء قابل لحملها. فحملها بحقيقتها الاطلاقيّه حين وصوله الي مقام «قاب قوسين». و تفكّر في قوله تعالي: «أو أدني» وأطف السراج، فقد طلع الصبح.27
هذا حكم من غلب عليه سلطان الوحده،وتجلّي الحقّ بالقهر علي جبل انّيّة وجعله دكّاً دكّاً؛ وظهر عليه بالوحده التامّه والمالكيّه العظمي؛ كما يتجلّي بذلك عند القيامه الكبري. و أما الّذي يشاهد الكثره بلا احتجاب عن الوحده، ويري الوحده بلاغفله عن الكثره، يعطي كلّ ذي حقّ حقّه؛ فهو مظهر«الحكم العدل» الّذي لايتجاوز عن الحدّ وليس بظلاّم للعبد، فحكم تارة بأنّ الكثرة متحقّقة؛ و تارة بأنّ الكثرة هي ظهور الوحدة. كما نقل عن المتحقّق بالبرزخيّة الكبري والفقير الكلّ علي المولي والمرتقي بـ «قاب قوسين أو أدني»،المصطفي المرتضي المجتبي، بلسان أحد الأئمة: لنا مع اللّه حالات هو هو، و نحن نحن؛ وهو نحن، ونحن هو.28
?إن هي الاّ أسماء سمّيتموها أنتم و آباءكم ما أنزل اللّه بها من سلطان? (نجم، 23/53)
وللّه تعالي السلطنة المطلقه في حضرة الغيب بالفيض الاقدس، عَلي الاسماء والصفات الالهيه وصور الاسماء اي: الاعيان الثابتة؛ وفي حضرة الشهادة بالفيض المقدس، علي الماهيات الكلية والهويات الجزئية؛ الا انّ بروز السلطة التامة عند رجوع الكل اليه بتوسط الانسان الكامل والولي المطلق في القيامه الكبري،لمن الملك اليوم للّه الواحد القهّار (غافر، 40/16) والأشياء الممكنة بما هي منتسبة الي أنفسها لا سلطان لها:ان هي الاّ اسماء سمّيتموها انتم وآباءكم ما أنزل اللّه بها من سلطان، و باعتبار الانتساب اليه تُعدّ من مراتب سلطنته.
وبهذا يعرف سرّ دوام سلطنته في قوله «وكل سلطانك دائم»؛ فالسلطنة دائمة و المسلَّط عليه زائل هالك؛ كما ان الفيض القديم ازلي والمستفيض حادث.29
قول الداع«إنّي»، لم يكن هذا في الحقيقه اثبات الأنانيه، لأن الأنانيه تنافي السو?ال، والداعي يقول: «إنّي اسألك.» وهذا نظير قوله تعالي:انتم الفقراء الي اللّه (فاطر، 35/15)، مع انّ الأنتميه السوئيه مدار الاستغناء لا الفقر. فما كان منافياً لمقام السالك الي اللّه تعالي [هو] اثبات الاستقلال والا‌ستغناء، كتسمية «انتم» في قوله تعالي:ان هي الا أسماء سمّيتوها أنتم، و اما اثبات الأنانيه في مقام التذلّل، و اظهار الفقر فليس مذموماً، بل ليس من اثبات الأنانيه، نظير «انتم» في قوله:يا ايها النّاس أنتم الفقراء الي اللّه بل حفظ مقام العبوديه والتوجه الي الفقر والفاقه، ان كان في الصحو الثاني فهو من اتمّ مراتب الانسانيه.30
?وما لهم به من علم ان يتبّعون الا الظن و انّ الظن لا يغني من الحق شيئا? (نجم، 53/28)
انّ الظّنّ لا يغني من الحقّ شيئاً، اين اشكال همان پرسش يازدهم است كه مي گويد اين احاديث كه امروز در دست ما است ظني است و عقل هم اين را نمي پذيرد كه خداي قادر و عادل اشرف مخلوقات خود را به چيزي امر كند و راه علم را به روي او ببندد.
جواب اين اشكال آن است كه خدا در ابلاغ فرمانها و رساندن قانون خود به مردم،يك امر تازه بر خلاف سيره و طريقه? عقلاي عالم نياورده چنان كه تمام عقلا در تمام كشورهاي جهان به خبر اشخاصي كه مورد وثوق و اطمينان آنها است عمل مي كنند و اگر عمل به خبر دادن اشخاص ممنوع شود بايد مردم اساس زندگي خود را به هم زنند و نظام كشورهاي جهان بايد به كلي به هم بخورد همين طور خدا در تبليغ قانون هاي خود علاوه بر آن احكام و قوانيني كه در قرآن است و قطعي است و علاوه بر آن احكامي كه از روايات متواتره ثابت شده و آن هم به طور قطع ثابت است به همان سيره و روش عقلا رفتار كرده و قانون هاي خود را به همان روش متعارف ميان جهانيان تبليغ نموده و عجب آن است كه نويسنده با اين كه اعتراف كرده كه روش و سيره ? عقلا، پذيرفتن خبر است مانند تاريخ باز مي گويد عمل كردن به ظن خلاف عقل است و اخبار را عمل به ظن مي داند و حاصل كلام او اين مي‌شود كه سيره? عقلا بر عمل نمودن به چيزي است كه خلاف عقل است. و اين از غايت بي خردي و جهل است كه كسي كار تمام عقلاي عالم را بر خلاف عقل بداند پس بايد گفت كه عقلا يا عمل كردن به اخبار را عمل به ظن نمي دانند بلكه عمل به وثوق مي دانند و در قرآن هم از ظن نهي كرده نه از وثوق و يا عمل به ظني كه از خبر اشخاص مورد اطمينان حاصل شد، مخالف عقل نمي دانند و خدا هم اين گونه ظن را جلوگيري نكرده زيرا جلوگيري از آن برخلاف نظام جهان و نظام زندگاني جهانيان است و خدا نظام جهان را هرگز به هم نخواهد زد و طريقه? قطعيه? عقلا را خراب نخواهد كرد.31

سوره قمر

?اقتربت الساعة و انشق القمر? (قمر، 54/1)
موسي اگر عصاي خود را اژدها كند و يد بيضا به عالم نمايش دهد آثار قدرت خود او نيست و عيسي اگر مردگان را زنده كند و كوران را شفا دهد. از توانايي خود او نيست و حضرت محمد(ص) اگر به حكم آيه? شريفه اقتربت السّاعة و انشق القمرُ ماه را دو نيمه كند با قدرت بي نهايت خدايي كرده و با قدرت خود او نيست همه بشري هستند كه راه وحي الهي به روي آنها باز است و با اذن خدا و قدرت خدا داده، كارهاي بزرگ فوق طاقت بشري كنند.32
?وما أمرنا الاّ واحدة كلمح بالبصر? (قمر، 54/50)
و قال الطائفة الثانيه: انّ أوّل ما صدر منه تعالي وظهر عن حضرة الجمع، هوالوجود العام المنبسط علي هياكل الموجودات المشار اليه بقوله تعالي: وما امرنا الاّ واحدة واينما تولّوا فثم وجه اللّه. (بقره، 2/115).33

سوره الرحمن

?الرّحمن.علّم القرآن.خلق الانسان.علّمه البيان? (الرحمن، 55/1ـ 4)
انسان را، خداي تعالي از حقيقت رحمت خود آفريده، و انسان صورت رحمت الهيّه است. چنانچه خداي تعالي مي فرمايد: الرحمن. علم القرآن.خلق الانسان، خلق انسان را به اسم رحمان نسبت مي دهد. و از اين جهت است كه انسان ظالم و قسيّ القلب هم از ظلم و قساوت فطرتاً متنفّر است، و اگر ظلم و قساوت خود را هم غفلت كند، از قساوت وظلم ديگران بالفطره تكذيب مي كند، و از معدلت و رحمت و رأفت، ذاتاً خوشش مي آيد.34
اقول: ان اراد من الوجود المنبسط ما شاع بين اهل المعرفه، وهو مقام المشيئه والالهيه المطلقه ومقام الولايه المحمديه، الي غير ذلك من الالقاب بحسب الأنظار والمقامات، فهو غير مناسب لمقام الرحمانيه المذكورة في (بسم اللّه الرحمن الرحيم)، فانهما تابعان للاسم اللّه ومن تعيناته، والظل المنبسط ظل اللّه لا ظل الرحمن؛ فان حقيقته حقيقة الا نسان الكامل. ورب الانسان الكامل والكون الجامع هو الاسم الاعظم الالهي وهو محيط بالرحمن الرحيم؛ ولهذا جعلا في فاتحه الكتاب الالهي ايضاً تابعين. وان اراد منه مقام بسط الوجود فهو مناسب للمقام وموافق للتدوين والتكوين، ولكنّه مخالف لظاهر كلامه.
وما ذكره ايضاً صحيح باعتبار فناء المظهر في الظاهر، فمقام الرحمانيه هو مقام الالهيه بهذا النظر، كما قال اللّه تعالي:قل ادعوا اللّه أودعوا الرحمن أيا ما تدعوا فله الأسماء الحسني (اسراء، 17/110) و قال تعالي: الرحمن.علم القرآن .خلق الانسان و قال تعالي: والهكم اله واحدلا اله إلاّ هو الرحمن (بقره، 2/ 163).35
تكلُّم، منشأ كمالات بسياري است،كه بدون آن باب معارف مسدود مي شد، و خداي تعالي در قرآن كريم مدح شايان از آن فرموده، درسوره رحمن كه فرمايد : (الرّحمن… خلق الانسان. علمه البيان)؛ تعليم بيان را در اين آيه، مقدّم بر تمام نعمتها داشته در مقام امتنان بر نوع انساني.36
شما به حوزه هاي علميه نگاه كنيد، آثار همين تبليغات و تلقينات استعماري را مشاهده خواهيد كرد. افراد مهمل و بيكاره و تنبل و بي همتي را مي بينيد كه فقط مسأله مي گويند، و دعا مي كنند؛ و كاري جز اين از آنها ساخته نيست. ضمناً به افكاري و رويّه هايي برخورد مي كنيد كه از آثار همين تبليغات و تلقينات است. مثلاً اينكه حرف زدن منافي شأن آخوند است! آخوند و مجتهد بايد حرف بلد نباشد! و اگر بلد است حرف نزند! فقط لا اله الاّ اللّه بگويد! و گاهي يك كلمه بگويد! در حالي كه اين غلط است، و بر خلاف سنّت رسول اللّه است. خدا از سخنگويي و بيان و قلم و نگارش تجليل كرده، و در سوره? «الرحمن» مي فرمايد:علّمه البيان و اين را كه بيان كردن آموخته، نعمتي بزرگ و اكرامي مي شمارد، بيان براي نشر احكام خدا و تعاليم و عقايد اسلام است. با بيان و نطق است كه مي‌توانيم دين را به مردم بياموزيم و مصداق يعلّمونها الناس شويم. رسول اكرم(ص) و حضرت امير(ع) نطقها و خطبه ها ايراد مي كرده و مرد سخن بود ه اند.37
?يسئله من في السموات و الارض كلّ يوم هو في شأن? (الرحمن،55/29)
اعلم ايها السالك الطالب انّ للّه تعالي بمقتضي اسم «كل يوم هو في شأن» في كل آن شاناً؛ ولا‌يمكن التجلي بجميع شؤوناته الاّ للانسان الكامل. فان كل موجود من الموجودات من عوالم العقول المجردة والملائكة المهيمنه والصافات صفاً، الي النفوس الكلية الالهية والملائكة المدبرهّ والمدبرات امراً وسكان الملكوت العليا، وسائر مراتبها من الملائكة الارضيه،مظهر اسم خاص، يتجلّي له ربه بذلك الاسم. ولكل منها مقام معلوم، «منهم ركع لا يسجدون ومنهم سجد لا يركعون.» لا يمكن لهم تجاوز مقامهم وتخطي محلهم. ولهذا قال جبرئيل(ع) حين سأله النبي(ص) عن علة عدم المصاحبه: «لو دنوت انملة لاحترقت.»38
انّ حالات السالك ومقاماته في سيره وسلوكه مختلفه؛ فان الانسان مظهر اسم «كل يوم هو في شأن»، ففي كل حال وشأن يظهر له محبوبه باسم ويتجلّي له معشوقه ومطلوبه بتجلّي، من اللطف والقهر والجلال والجمال. وقد يتجلّي باسم واحد بنحوين من التجلّي وطورين من الظهور: جلوة بنحوه الكثرة في الوحدة؛ وجلّوة بنحو الوحدة في الكثرة. فانّ تجلّي له علي النحو الأول يغلب علي قلبه سلطان الوحده ويجري علي لسانه كلام يناسب حاله فيترنم بما يدّل علي الوحده ويقول: اللّهم انّي اسألك من قولك بأرضاه، بلفظ المفرد. وان تجلّي له علي النحو الثاني يغلب عني قلبه سلطان الكثرة، فيترنم بكلام يناسب حاله ويدّل علي الكثرة، فيقول: اللّهم انّي اسألك من كلماتك باتمها، بلفظ الجمع. وهذا احد الاسرار في ذكر «القول» و «الكلمات» والتوجه اليهما في الدعاء الشريف.39
به حسب كل يوم هو في شأن، از براي ذات مقدّسش اسما و صفات و شئون «جماليّه» و «جلاليّه» است؛ و از براي او اسماي ذاتيّه اي است در مقام احديّت كه مقام غيب است؛ و آن اسماي را «اسماي ذاتيّه» بايد گفت. و به تعيّن «اسماي ذاتيّه» تجلّي به «فيض اقدس» فرمايد؛ و از اين تجلّي در كسوه? اسماي ذاتيّه، مقام «واحديّت» و حضرت «اسما و صفات» و مقام «الوهيّت» تعيّن و ظهور پيدا كند.40
انّ علمه وارادته تعلقا بالنظام الكوني علي الترتيب العلّي والمعلولي ولم يتعلّقا بالعلّة في عرض معلوله وبالمعلول وسط حتّي يقال انّ الفاعل مضطرّ في فعله فاوّل ما خلق اللّه تعالي هو حقيقة بسيطة روحانية بوحدتها كل كمال و جمال، وجف القلم بما هو كائن وتم القضاء الهي بوجود. ومع ذلك لمّا كان نظام الوجود فانياً في ذاته ذاتاً وصفة وفعلاً يكون كلّ يوم هو في شأن.41
به حسب مسلك عرفاني، مراتب نزول وجود تا اخيره? نزول [كه] مرتبه? احتجاب شمس وجود است در حجب تعيّنات؛ و آن حقيقت «ليله القدر» است. و ابتداي يوم قيامت از اولين مرتبه? رجوع مُلك به ملكوت و خرق حجب تعينات تا اخيره? مراتب ظهور و رجوع، كه ظهور تامّ قيامت كبري است. اين شش يوم كه خلق سماوات و ارض در آن تمام شده و منتهي به عرش اللّه و عرش الرحمن، كه غايه الغايات استوا و استيلا و قهّاريت حق است، مي شود، در عالم كبير مراتب ششگانه صعودي است؛ و عرش استواي حق، كه ظهور به قهّاريت تامّه و مالكيّت است، مرتبه? مشيت و فيض مقدس رحماني است، كه ظهور تامّ او پس از رفع تعيّنات و فراغ از خلق سماوات و ارضين است. و تا وجود سماوات و ارض متحقق است، خَلق آنها پيش اهل معرفت تمام نشده به مقتضاي كل يوم هو في شأنِ، و به مقتضاي عدم تكّرر در تجلّي، و در انسان كبير و عالم اكبر مراًتب ستّه ولطيفة سابعة آن عرش الرحمن است كه مرتبه? قلب حقيقي باشد.42
?يا معشر الجن والانس ان استطعتم ان تنفذوا من أقطار السّموات والارض فانفذوا لاتنفذون الاّ بسلطان? (الرحمن، 55/33)
اي انسان بيچاره! چه حسرتي خواهي داشت آن روزي كه پرده? طبيعت از چشم برداشته شود و معاينه كني كه آنچه در عالم قدم زدي و كوشش كردي در راه بيچارگي و شقاوت و بدبختي خودت بوده، و راه چاره و طريق جبران نيز مسدود شده، و دستت از همه جا كوتاه! نه راه فرار از سلطنت قاهره? الهيّه:يا معشر الجنّ و الانس ان استطعتم أن تنفذوا من أقطار السّموات والارض فانفذوا، و نه راه جبران نقايص گذشته و عذرخواهي از معاصي الهيّه: الان وقد عصيت قبل (يونس، 10/91)43

سوره واقعه

?والسابقون السابقون. اولئك المقربون? (واقعه،56 / 10،11)
و بايد دانست كه مشكل ترين امور و سخت ترين چيزها دينداري است در لباس اهل علم و زهد و تقوي، و حفظ قلب نمودن است در اين طريقه؛ و از اين جهت است كه اگر كسي در اين طبقه به وظايف خود عمل كند و با اخلاص نيّت وارد اين مرحله شود و گليم خود را از آب بيرون كشد و پس از اصلاح خود به اصلاح ديگران پردازد و نگهداري از ايتام آل رسول نمايد، چنين شخصي از زمره? مقربين و سابقين به شمار آيد. چنان چه حضرت صادق(ع) در خصوص چهار نفر حواريّين حضرت باقر(ع) چنين تعبير فرمود. و در وسائل از رجال كشّي، سند به أَبي عُبَيده الحَذّاء رساند، قالَ:سمعت ابا عَبدِاللّه(ع) يقول: زراره، محمدبن مسلم، ابو بصير، وبريد، من الذين قال اللّه تعالي: والسابقون السابقون. اولئك المقربون.44
?انّه لقرآن كريم. في كتاب مكنون. لا يمسّه الاّالمطهّرون? (واقعه، 56/77ـ 79)
و چون قلب را از كثافات خالي كرد، مهياي براي ذكر خدا و قرائت كتاب خدا شود و تا قِذارات و كثافات عالم طبيعت در آن است، استفادت از ذكر و قرآن شريف ميسور نشود؛ چنان چه در كتاب الهي اشاره به آن فرمايد در سوره? مباركه? واقعه،45 (آيه? 77 الي 79):(انه لقرآن كريم. في كتاب مكنون. لا يمسّه الاّ المطهّرون) پس، كُُمَّل اوليا را جميع انواع طهارات محقّق است؛ چنان چه ظاهر آنها طاهر است از جميع قذارات صوريّه، و حواسّ آنها طاهر است از اطلاق در آنچه احتياج به آن نيست، و اعضاي آنها طاهر است از تصرّف در آنچه بر خلاف رضاي حقّ است، تا آخرين مراتب طهارت. قال تعالي: انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا.(احزاب، 33/33)
و بايد دانست كه از براي هر يك از نمازهايي كه از براي سالكين الي اللّه است طهارتي شرط است خاصّ به آن كه بدون آن طهارت، ممكن نيست توصّل به آن صلوه؛ چنان چه در آيه? شريفه? لا يمسّه الاّ المطهّرون.
فرمايند مسّ نمي كند ظاهر آن را مگر اهل طهارت ظاهريّه، و با طن آن را مگر اهل طهارت باطنيّه، و سرّ آن را مگر اهل طهارت سرّيه. پس به نماز اهل باطن نرسد كسي، مگر آنكه از چشمه? حيات قلبي دست و روي خود را شست و شو دهد و به فضل آن از سر تا قدم، و از اوّل محل ادراك تا منتهاي آلت تحريك را مسّ كند، و يكسره، پاك و مطهّر، خود را مهيّاي كوي دوست كند.46
لكن بر متعلّمان علوم آن بزرگواران و مستفيدان از افادات قرآن شريف و احاديث اهل عصمت، لازم است كه براي شكر اين نعمت و جزاي اين عطيَّت، معامله به مثل نموده صورت را به باطن ارجاع و قشر را به لبّ و دنيا را به آخرت برگردانند كه وقوف در حدود، اقتحام در هلكات، و قناعت به صُوَر بازماندن از قافله سالكان است. و اين حقيقت و لطيفه? الهيّه، كه علم به تأويل است، به مجاهدات علميّه و رياضيات عقليه، مشفوع به رياضيات علميه و تطهير نفوس و تنزيه قلوب و تقديس ارواح حاصل شود؛ چنانچه حق تعالي فرمايد: و ما يعلم تأويله الاّ اللّه والراسخون في العلم (آل عمران، 3/7)، و فرمايد: لا يمسّه الاّ المطهّرون، گر چه راسخ در علم و مُطَهَّر به قول مطلق ، انبيا و اولياي معصومين هستند47 و از اين جهت، علم تأويل به تمام مراتب آن، مختص به آنها است، لكن علماي امت را نيز از آن به مقدار قدّم آنها در علم و طهارت، حظّ وافري است.48
اي شفيق عرفاني و رفيق ايماني، تأسّي كن به سر حلقه? اهل معرفت و يقين؛ و دست راست خود را به سوي رحمت حقّ دراز كن و از آب نازل از ساق ِ ايمن ِ عرش ِ رحمت تلقّي كن، كه حقّ تعالي دست خالي فقراي الي اللّه را ردّ نمي فرمايد و كشكول گدايي ارباب حاجت را تهي برنمي‌‌گرداند. پس، از آن آب رحمت بردار و روي ِ آلوده به توجّه به دنيا، بلكه به ما سوي را شست و شو ده، چه كه با اين قذارت و آلودگي، به عظمت حق نتوان نظر كرد:فان الدنيا والاخرة ضرتان.49 پس دست‌هاي خود را از مرفق رو?يت حول و قوهّ تا اصابع مباشرت به رو?يت انيّت و اَنانيّت تغسيل كن: فلا حول ولا قوه الاّ باللّه. چه كه با اين كثافت استقلال نفس، مسّ كتاب حقّ نتوان كرد، قال تعالي: لا يمسه الا المطهرون و با فضل آن، مسح رأس خود كن و علّو و عظمت و تكبّر را از سر بنه تا ممسوح به دست حقّ گردي؛ و تفكّر در غير و غيريّت را از سر بيرون كن تا به بركات حقّ مبارك شوي؛ و تطهير كن پاي تردّد در شئون كثرت را تا محرم محفل انس شوي؛ و قدم به فرق خود نه تا لايق بساط عظمت گردي.50
?ونحن اقرب اليه منكم ولكن لاتبصرون? (واقعه، 56/85)
وكان شيخنا العارف الكامل، ادام اللّه ظله علي رو?وس مريديه، يقول: ان المقيد بباطنه ، هو الاسم المسأثرلنفسه؛ و هو الغيب الذي لا يعلمه الا هو؛ لأن ّباطنه المطلق، وبتعينه ظهر لا بحقيقته. فالكل حاضر عنداللّه بلا توسط شيء.
ومن ذلك يعرف نفوذ علمه وسريان شهوده تعالي في الأشياء؛ فيري بواطنها كظواهرها وعالَم الملك كالملكوت والعالم الأسفل كالأعلي، بلا توسط شيء كما يقول المحجوبون.
ولا تفاوت شدة وضعفاً في الظهور والحضور عنده. كما قال اميرالمؤمنين(ع) ،علي ما في الوافي: «علمه بالاموات الماضين كعلمه بالاحياء الباقين؛ وعلمه بما في السماوات العلي كعلمه بما في الأرضين السفلي.»51
فليتدبر في قوله تعالي ونحن اقرب اليه منكم، ونحن اقرب اليه من حبل الوريد (ق، 50/16)، الا انّه بكل شيء محيط (فصلت، 41/54) . بل لا وجود لشيء علي الحقيقه؛ ولا هوية علي الاطلاق لموجود من الموجودات فهو هو المطلق والقيوم التام.52
فشهود هذا المقام او التحقق به، لا يتيسر الاّ بعد التدرج في مراقي التعيّنات. فقبل الوصول الي هذا المقام، يري السالك بعض الأسماء الالهيه ابهي من بعض، كالعقول المجرده والملائكه المهيّة، فيسأل بابهي واجمل واكمل. فاذا وصل الي مقام القرب المطلق، وشهد الرحمة الواسعه والوجود المطلق والظل المنبسط والوجه الباقي، الفاني‌فيه كل الوجودات، والمستهلك فيه كل العوالم من الاجساد المظلمه والارواح المنوره، يري ان نسبة المشيئه الي كلها علي السواء. فهي مع كل شيء:اينما تولوا فثم وجه اللّه (بقره ،2/115)، و هو معكم (حديد، 57/4)، و نحن اقرب اليه منكم، و نحن اقرب اليه من حبل الوريد (ق، 50/15، 16) فعند ذلك ينفي الأ فضليه ويقول: وكل بهائك بهي. وكل جمالك جميل.53
?فسبح باسم ربك العظيم? (واقعه، 56/74)
در حديث است كه چون نازل شد:فسبح باسم ربك العظيم، رسول خدا فرمود: «اين را در ركوع قرار دهيد.» و چون نازل شد قول خداي تعالي: سبح ربك الاعلي (أعلي، 87/1) فرمود: اين را در سجود خود قرار دهيد.54
و در حديث شريف كافي است كه: «اول اسمي را كه خداوند براي خود اتّخاذ فرمود «العلّي» و «العظيم» بود.55 و شايد «العلّي»‌اول در اسماء ذاتّيه باشد، و «العظيم» اوّل در اسماء صفاتّيه.56
و لسان عبد در اين مقام، در تنزيه و تعظيم و تحميد، لسان حقّ است؛ چنانچه در حديث است كه: لما نزل فسبح باسم ربك العظيم قال رسول اللّه(ص) اجعلوها في الركوع.57
و اشاره اي به بعض آنچه در اين مقام ذكر شد دارد حديث صلوه معراج. پس از آنكه آن جناب مأمور به ركوع شد، خطاب شد: فانظر اِلي عرشي.قال رسول اللّه: فنظرت الي عظمه ذهبت لها نفسي وغشي علي فالهمت ان قلت: «سبحان ربي العظيم وبحمد» لعظم مارايت. فلما قلت ذذلك تجلي الغشي عني حتي قلتها سبعا الهم ذلك فرجعت الي نفسي كما كانت58…‌‌الخ.59

پاورقيها:

1.امام خميني (ره)، كشف الاسرار/ 119.
2. «جان مومن به روح خدا بيشتر پيوسته است تاشعاع آفتاب به آفتاب»، كليني، اصول كافي،2/ 116، ح 4.
3. محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، 91/97 ـ 99، باب 33، ح 12.
4. طوسي، مصباح المتهجد و سلاح المتعّبد/ 587.
5. حرّ عاملي، وسائل الشيعه، 1/ 45، ح 1.
6. امام خميني (ره)، شرح چهل حديث يا اربعين حديث/ 453ـ 455.
7. مناقب آل ابي طالب، 3/ 263.
8. اسرار الشريعه و اطوار الطريقه وانوار الحقيقه/ 46 و 92.
9. ينابيع المودّة، 1/9.
10. بحارالانوار، 99/104.
11. امام خميني (ره)، شرح دعاي سحر / 17ـ 18.
12. امام خميني (ره)، صحيفه? نور، 17/ 265ـ 266.
13. صدوق، من لايحضره الفقيه، 2/374، ح 2.
14. بحارالانوار، 25/ 363، ح 23.
15. شرح دعاي سحر/ 52.
16. امام خميني (ره)، مصباح الهدايه/ 45.
17. ابن عربي، الفتوحات المكيه، 1/ 102.
18. امام خميني (ره)، سّرالصلوة/ 3ـ4.
19.شرح چهل حديث/ 625.
20.مصباح الهدايه/ 75.
21. سرّالصلوة/ 94ـ 95.
22. همان/100ـ 101.
23.امام خميني (ره)، آداب الصلوة/ 138.
24.شرح چهل حديث/544ـ 545.
25. آداب الصلوة/244ـ 245.
26.همان/ 305.
27. مصباح الهدايه/ 56.
28. همان/ 66ـ 67.
29. شرح دعاي سحر/ 137.
30. همان/ 9.
31. كشف الاسرار/ 326.
32. كشف الاسرار/ 48ـ 49.
33. مصباح الهدايه/ 64.
34.شرح چهل حديث / 378ـ 379.
35. شرح حديث جنود عقل و جهل / 105.
36. شرح حديث جنود عقل و جهل/ 240ـ 241.
37. شرح دعاي سحر/ 48ــ 49.
38. شرح حديث جنود عقل و جهل/ 386.
39. ولايت فقيه/ 131.
40. شرح دعاي سحر/ 149.
41. همان/ 123ـ 124.
42. آداب الصلوة/3ـ 6.
43. طلب و اراده/ 126.
44.شرح چهل حديث/ 658.
45. شرح حديث جنود عقل و جهل/85.
46. سرّ الصلوة / 35ـ 36.
47. اصول كافي ،1/166.
48. شرح حديث جنود عقل و جهل/61.
49. عوالي اللئالي، 1/277، ح 106.
50. سرّ الصلوة / 48ـ 49.
51. نهج البلاغه، خ 163.
52. شرح دعاي سحر/ 121ـ 122.
53. همان/ 18ـ 19.
54. طبرسي،مجمع البيان، 9/224.
55. اصول كافي، 1/153، ح 2.
56. آداب الصلوة/ 359.
57. علل الشرائع، 2/ 333، ح 6.
58.همان/ 312، ح 1.
59. سرّ الصلوة/ 95.
سه شنبه 11 مهر 1391  2:16 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسير قرآن كريم

تفسير قرآن كريم

امام خميني، سيد روح الله
موسسه تنظيم ونشر آثار امام خميني(ره)
سوره نجم

?و ما ينطق عن الهوي. ان هو الا ّوحي يوحي. علّمه شديد القوي.? (نجم، 53/3ـ 5)
در آن موقع كه پيغمبر خدا (ص) در حال احتضار و مرض موت بود، جمع كثيري در محضر مباركش حاضربودند پيغمبر فرمود بياييد براي شما يك چيزي بنويسم كه هرگز به ضلالت نيفتيد. عمر بن الخطاب گفت (هجر رسول اللّه) و اين روايت را مورخين و اصحاب حديث از قبيل بخاري و مسلم و احمد، با اختلافي در لفظ نقل كردند و جمله? كلام آنكه اين كلام… از ابن خطاب… صادر شده است و تا قيامت براي مسلم غيور كفايت مي كند. الحق خوب قدرداني كردند از پيغمبر خدا كه براي ارشاد و هدايت آنها آن همه خون دل خورد و زحمت كشيد. انسان با شرف ديندار غيور مي داند روح مقدس اين نور پاك با چه حالي پس از شنيدن اين كلام از ابن خطاب از اين دنيا رفت و اين كلام ياوه كه ...ظاهر شده، مخالف است با آياتي از قرآن كريم ـ سوره? نجم (آيه 3) وما ينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي .علّمه شديد القوي. پيغمبر نطق نمي كند از روي هواي نفس ،كلام او نيست مگر وحي خدايي كه جبرئيل يا خدا به او تعليم مي‌كند و مخالف است با آيه? اطيعوا اللّه واطيعوا الرسول (نساء، 4/59) و با آيه? وما آتاكم الرسول فخذوه (حشر، 59/7) و آيه? و ما صاحبكم بمجنون (تكوير، 81/22) و غير آن از آيات ديگر.1
?ثم دنا فتدلي. فكان قاب قوسين او أدني? (نجم، 53/8، 9)
بدان كه بعضي از علما و مفسرين كه به كلي سدّ طريق لقاء اللّه را نمودند و انكار مشاهدات عينيه و تجليات ذاتيه و اسمائيه را نمودند‌ـ به گمان آن كه ذات مقدس را تنزيه كنند ـ تمام آيات و اخبار لقاءاللّه را حمل بر لقاء يوم آخرت و لقاء جزاء و ثواب و عقاب نمودند. و اين حمل نسبت به مطلق لقاء و بعض آيات و اخبار گرچه خيلي بعيد نيست، ولي نسبت به بعض ادعيه? معتبره و روايات در كتب معتبره و بعض روايات مشهوره، كه علماي بزرگ به آنها استشهاد كردند، بسيار حمل بارد بعيدي است.
و به بايد دانست كه مقصود آنان كه راهي براي لقاءاللّه و مشاهده? جمال و جلال حق باز گذاشته اند اين نيست كه اكتناه ذات مقدس جايز است؛ يا در علم حضوري و مشاهده? عيني روحاني احاطه بر آن ذات محيط علي الاطلاق ممكن است؛ بلكه امتناع اكتناه در علم كلي و به قدم تفكر، و احاطه در عرفان شهودي و قدم بصيرت، از امور برهانيه و مورد اتفاق جميع عقلا و ارباب معارف و قلوب است.لكن آنها كه مدعي اين مقام هستند گويند پس از تقواي تامّ‌تمام و اعراض كلي قلب از جميع عوالم و رفض نشأتَين و قدم بر فرق اِنّيّت و اَنانيت گذاشتن و توجه تامّ و اقبال كلي به حق و اسما و صفات آن ذات مقدس كردن و مستغرق عشق و حبّ ذات مقدس شدن و ارتياضات قلبيه كشيدن، يك صفاي قلبي از براي سالك پيدا شود كه مورد تجليات اسمائيه و صفائيه گردد، و حجاب هاي غليظي كه بين عبد و اسما و صفات بود خرق شود، فاني در اسما و صفات گردد، و متعلق به عز قدس و جلال شود و تدلّي تامّ ذاتي پيدا كند؛ و در اين حال، بين روح مقدس سالك و حق، حجابي جز اسما و صفات نيست.
و از براي بعضي از ارباب سلوك ممكن است حجاب نوري اسمائي و صفاتي نيز خرق گردد، و به تجليات ذاتي غيبي نايل شود و خود را متعلق و متدّلي به ذات مقدس ببيند؛ و در اين مشاهده، احاطه? قيّومي حق و فناي ذاتي خود را شهود كند، و بالعيان وجود خود و جميع موجودات را ظل حق ببيند؛ و چنان چه برهاناً بين حق و مخلوق اوّل، كه مجرد از جميع مواد و علايق است، حجابي نيست، بلكه [براي] مجردات مطلقاً حجاب نيست برهاناً، همين طور اين قلبي كه در سعه و احاطه هم افق با موجودات مجرده شده، بلكه قدم بر فرق آنها گذاشته، حجابي نخواهد داشت. چنان چه در حديث شريف كافي و توحيد است: «انّ روح المؤمن لأشدُّ اتصالاً بروح اللّه من اتصال شعاع الشمسِ بها.2
و در مناجات «شعبانيه»، كه مقبول پيش علما و خود شهادت دهد كه از كلمات آن بزرگواران است، عرض مي كند: «الهي، هب لي كمال الانقطاعِ اليك؛ وانر ابصار قلوبنا بضياءِ نظرها اليك حتّي تخرق أبصار القلوب حجب النّور، فتصل الي معدن العظمه،وتصير أرواحنا معلّقة بحق قدسك الهي، واجعلني ممّن ناديته فاجابك ولاحظته فصعق لجلالك فناجيته سرا وعمل لك جهرا.3
و در كتاب شريف الهي، در حكايات معراج رسول اكرم(ص)، چنين مي فرمايد:ثم دني فتدلي. فكان قاب قوسين او ادني. و اين مشاهده? حضوريه? فنائيه منافات با برهان بر عدم اكتناه و احاطه و اخبار و آيات منزَّهه ندارد، بلكه مو?يد و مو?كد آن ها است.
اكنون ببين آيا اين حمل هاي بعيدِ بارد چه لزومي دارد؟ آيا فرمايش حضرت امير(ع)، را كه مي فرمايد : فهبني صبرت علي عذابك، فكيف اصبر علي فراقك.4 و آن سوز و گدازهاي اوليا را مي توان حمل كرد به حور و قصور؟! آيا كساني كه مي فرمودند كه ما عبادت حق نمي كنيم براي خوف از جهنم و نه براي شوق بهشت، بلكه عبادت احرار مي كنيم و خالص براي حق عبادت مي كنيم.5 باز ناله هاي فراق آنها را مي توان حمل كرد به فراق از بهشت و مأكولات و مشتهيات آن؟! هيهات! كه اين حرفي است بس ناهنجار و حملي است بسيار ناپسند. آيا آن تجليات جمال حق كه در شب معراج و آن محفلي كه احدي از موجودات را در آن راه نبود و جبرئيل ِ امين وحي محرم آن اسرار نبود، مي توان گفت ارائه بهشت و قصرهاي مَشيد آن بوده، و آن انوار عظمت و جلال ،ارائه? نعم حق بوده؟6
هذا اذا كان النظر الي التجليات الصفاتيه و الاسمائيه، و امّـا اذا كان المنظور التجليات الخلقيه و المظاهر الحسني الفعلّّّيه؛ فالعروج الي مقام التحقق بالمشيئه المطلقه، المستهلكه فيها التعينات الفعليه لايمكن الاّ بعد التدرج في مراتب التعينات: فمن عالم الطبيعة يعرج الي عالم المثال و الملكوت متدرجا في مراتبها، و منها الي عالم الارواح المقدسه بمراتبها، و منه الي مقام المشيئة المستهلك في عينها جميع الموجودات الخاصه و التعينات الفعليه. و هذا هو مقام التدلي في قوله تعالي «دني فتدلّي» فالمتدلي بذاته لم يكن له حيثيه الا التدلّي، و لم يكن ذاتاً يعرض لها التدلّي و الفقر الذي هو الفخر المطلق، هو المشيئة المطلقة المعبر عنها بالفيض المقدس و الرحمه الواسعه والاسم الاعظم والولاية المطلقة المحمدية والمقام العلوي. وهو اللواء الذي آدم ومن دونه تحته 7، والمشار اليه بقوله «كنت نبياً و آدم بين الماء والطين» 8 او «بين الروح والجسد» 9، اي: لا روح ولا‌جسد. وهو العروه الوثقي والحبل الممدود بين سماء الالهيه واراضي الخلقيه.
و في دعا الندبه 10: «أين باب اللّه الذي منه يو?تي، أين وجه اللّه الذي اليه يتوجه الأولياء أين السبب المتصل بين الأرض والسماء.»11
چه بسا مسائل عرفاني كه در قرآن و اين مناجات هاي ائمه اطهار سلام اللّه عليهم و همين مناجات شعبانيه، مسائل عرفاني هست كه اشخاص، فلاسفه، عرفا تا حدودي ممكن است ادراك كنند، بفهمند عناوين را، لكن آن ذوق عرفاني چون حاصل نشده است نمي توانند وجدان كنند. آيه? شريفه? در قرآن: ثمّ دنا فتدلي. فكان قاب قوسين أو أدني خوب، مفسرين، فلاسفه در اين باب صحبت ها كردند لكن آن ذوق عرفاني كم شده است. «الهي هب لي كمال الانقطاع اليك وأنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتّي تخرق أبصار القلوب حجب النّور فتصل الي معدن العظمة وتصير أرواحنا معلّقة بعزّ قدسك. الهي واجعلني ممن ناديته فاجابك وناجيته فصعق لجلالك » ما هم مي دانيم. نه عارف و نه فيلسوف و نه دانشمند نمي توانند ذوب كنند چي هست مسأله. مسأله «فصعق لجلالك» كه مبدأش قرآن است وخرّ موسي صعقا (اعراف، 7/143) مسأله‌اي است كه انسان گمان مي كند كه خوب افتاد غش كرد «صعق» يعني غش كرد، اما اين غش چي بوده است، غش حضرت موسي چي بوده است، اين مسأله اي نيست كه غير موسي بفهمد. يا دنا فتدلي را، اين مسأله اي نيست كه غير آن كسي كه «دنو» پيدا كرده است بتواند فهم كند، ادراك كند، ذوب كند. يا همين جملاتي كه در اين مناجات بزرگ است و بعض جملات ديگري كه در آن هست، مسائلي است كه به حسب ظاهر سهل است و واقعاً ممتنع است. رياضات بسيار مي خواهد تا انسان بتواند بفهمد كه ناجيتهَ (بافتح تا) نه ناجيتهُ (با ضم تا)، ناجيتهَ اين چي است؟ خدا با آدم مناجات مي كند، چي است مناجات؟ چه خواسته اند ائمه؟ اين از دعاهايي است كه من غير از اين دعا نديدم كه ـ همه? ائمه ـ روايت شده است كه همه? ائمه اين دعا را، اين مناجات را مي خواندند. اين دليل بر بزرگي اين مناجات است، كه همه? ائمه اين مناجات را، مي‌خواندند. چي بوده است اين؟ بين آنها و خداي تبارك و تعالي چه مسائلي بوده است؟ «هب لي كمال الانقطاع اليك» كمال انقطاع چي است؟ « وبيدك لا بيد غيرك زيادتي ونقصي و نفعي و ضرّي» خوب آدم بر حسب ظاهر مي گويد خوب، همه چيز با اوست، اما وجدان اين مطلب كه هيچ ضرري به ما نمي رسد الاّ به دست اوست، هيچ منفعتي نمي رسد الاّ به اوست، اوست ضارّ و نافع، اينها چيزهايي است كه دست ماها از آن كوتاه است و دعا كنيد كه خداي تبارك و تعالي به ما توفيق بدهد كه در اين ماه شريف و ماه شريف رمضان از اين مسائل هم يك حظي ولو يك جلوه? كوچكي در دل ها و قلب هاي ما واقع بشود و لااقل مؤمن به اين بشويم كه قضّيه? «صعق» چه قضيه اي است. مؤمن به اين بشويم كه مناجات خدا با انسان چي هست. مناجات را مؤمن بشويم به آن، انكار نكنيم، نگوييم اينها حرف هاي درويشي است. همه? اين مسائل در قرآن هست به نحو لطيف و در كتب ادعيه? مباركه? ما كه از ناحيه? ائمه هُدي وارد شده است همه? اين مسائل هست، نه به آن لطافت قرآن، لكن به نحو لطيف. آنها و همه اشخاصي كه بعدها اين اصطلاحات را به كار برده اند، فهميده و نفهميده از قرآن و حديث گرفتند و ممكن است كه اصل سندش هم درست ندانند، البته به حقيقت‌اش هم كم آدمي است كه مي تواند پي برد تا چه رسد به اينكه ذائقه? روح بچشد اين را. چشيدن ذائقه? يك مسأله فوق اين مسائل است.12
ففاتحه الكتاب التكويني الاِلهي الذي صنّفه، تعالي جدّه، بيد قدرته الكامله، التي فيها كل الكتاب بالوجود الجمعي الاِلهي، المنزّه عن كثرة المقدّس عن الشين والكدورة: بوجه هو عالم العقول المجرده والروحانيين من الملائكه، والتعيّن الأوّل للمشيئه. وبوجه عبارة عن نفس المشيئه، فانها مفتاح غيب الوجود. وفي الزياره الجامعه : «بِكُم فتحَ اللّه»13 لتوافق أفقهم‌عليهم‌السلام، لأفق المشيئه. كما قال اللّه تعالي حكاية عن هذا المعني: ثمّ دني فتدلّي. فكان قاب قوسين ِ أو أدني. وهم‌عليهم السلام، من جهة الولايه متّحدون: «أوّلنا محمد، اوسطنا محمد، آخرنا محمد، كلّنا محمد، كلّنا نور واحد.»14
ولكون فاتحه الكتاب فيها كل الكتاب، والفاتحه باعتبار الوجود الجمعي في بسم اللّه الرحمن الرحيم، وهو في باء «بسم اللّه»، وهو في نقطه تحت الباء. قال علي‌(ع)، علي ما نسب اليه: «انا النقطه.»15
أوّل من فلق الصبح الأزل وتجلّي علي الاخر بعد الأوّل وخرق أستار الأسرار، هو المشيئة المطلقة والظهور الغير المتعيّن الّتي يعبّر عنها تارة بـ«الفيض المقدّس»، لتقدّسها عن الامكان ولواحقه والكثرة وتوابعها؛ وأخري بـ«الوجود المنبسط»، لانبساطها علي هياكل سموات الأرواح وأراضي الأشباح؛ و ثالثه بـ«النَفَس الرحماني» والنفخ الربوبي؛ وبمقام «الرحمانيّة» و «الرحيميّة»، و بمقام «القّيوميّة»، وبـ«حضرة العلماء» و بـ«الحجاب الأقرب»، وبـ«الهيولي الأولي»، وبـ«البرزخيّة الكبري»، و بمقام «التدلّي»، و بمقام «أو أدني» ـ وان كان ذلك المقام عندنا غيرها بل ذلك ليس بمقام أصلاً ـ وبمقام «المحمّديّه»، و «علويّه» علي‌(ع)؛ كلّ علي حسب مقام و مورد (عباراتنا شتّي…) الي غير ذلك من الاصطلاحات والعبارات والاشارات، حسب المراتب والمقامات.16
بدان كه چنان چه از براي انسان مقامات و مدارجي است كه به اعتباري او را داراي دو مقام دانند: يكي مقام دنيا و شهادت؛ و ديگري مقام آخرت و غيب؛ كه يكي ظلّ رحمن و ديگر ظلّ رحيم است. و به حسب اين اعتبار در ظلّ و مربوب جميع اسما ذي ظلّ، وربّ در حيطه? دو اسم «رحمن» و «رحيم» واقع است؛ چنان چه جمع فرموده در آيه? شريفه?: بِسم اللّه الرحمن الرحيم. و عرفا گويند: ظهر الوجود بسم اللّه الرحمنِ الرّحيم17 و اين دو مقام در انسان كامل از ظهور مشيت مطلقه از مكامن غيب احدي تا مُقبض هيولي يا مقبض ارض سابع، كه حجاب انسانيّت است، به طريقه? عرفاي شامخين ـ و اين يكي از دو قوس وجود است ـ و از مقبض تراكم فيض تا منتهي النّهايه? غيب مشيّت و اطلاق وجود ـ و اين قوس دوم است ـ مي باشد. پس انسان كامل به حسب اين دو مقام، يعني مقام شهادت و ظهور به رحمانيّت و مقام غيب و ظهور به رحيميّت، تمام دائره وجود است: ثمّ دني فتدلّي. فكان قاب قوسينِ أو أدني. و يكي از اين دو حقيقت ليلة القدر و سرّ آن است؛ چه كه شمس حقيقت در حجاب تعيّنات است. و ديگر حقيقت يوم القيمه است؛ چه كه بروز و طلوع آن است از حجاب آنها. و اين، شبانه روز الوهي است.
و به اعتباري داراي سه مقام است: يكي مقام مُلك و دنيا، دوم مقام برزخ، سوم مقام عقل و آخرت. و در انسان كامل اين سه مقام يكي مقام تعيّنات مظاهر است؛ و يكي مقام مشيّت مطلقه، كه برزخ البرازخ است و به اعتباري مقام عمل است؛ و يكي مقام احديّت جمع اسما است. و در آيه? شريفه? بسم اللّه اشاره و به اين سه مقام تواند بود: اللّه، كه مقام احديّت جمع است؛ و اسم كه مقام برزخيّت كبري است؛ و تعيّنات رحماني و رحيمي مشيّت.18
بايد دانست كه اين اعتبارات كه در لسان اهل معرفت و اصحاب قلوب [است]، اِخبار از نقشه? تجلّيات حق است بر قلوب صافيه? آنها. و آن تجلّيات به حسب مقامات و مراتب سلوك اوليا و منازل و مراحل سير سائرين الي اللّه از مقام ظهور اسما و صفاتي، كه مقام «الوهيت» مي‌باشد و آن را «اللّه» نيز گويند: و اللّه نورُ السَّمواتِ وَالأرضِ...الآيه، (نور، 35/24) را اشاره به آن دانند، شروع شود و به مقام غيب احدي و به مرتبه? اسماي ذاتيه و اسم «مستأثر» ختم شود، كه غايت سير و منتهاي مقصد است. و توان بود كه مقام مشاراليه بقول تعالي: أَو أَدني اشاره به اين مقام باشد.19
اعلم، جعلك اللّه وايّانا من أمّة الرسول المختار وسلكنا سبيل الشيعّه الأبرار، أنّ قوله(ص): ما خلق اللّه خلقاً أفضل منّي اشارة الي أفضليّته(ص) في مقام تعيّنه الخلقي.فانّه في النشأة الخلقيّة أوّل التعيّنات وأقربها الي الأسم الأعظم، امام أئمة الأسماء والصفات؛ والاّ فهو بمقام ولايته الكليّة العظمي و برزخيّته الكبري والهيولويّة الأولي، المعبّر عنها بـ«دني فتدلّي» و «الوجود الانبساطي الاطلاقي» و «الوجه الدائم الباقي» المستهلك فيه كلّ الوجودات و التعيّنات و المضمحلّ لديه جميع الرسوم و السمات، لا نسبة بينه و بين شيء، لاحاطته القيّوميّة بكلّ ضوء و فيء. فلا يستصح الأكرميّة والأفضليّة، ولا يتصّور الأوليّه والآخريّة؛ بل هو الأوّل في عين الآخريّه؛ والآخر في عين الأوّليّه؛ ظاهر بالوجه الّذي هو باطن؛ وبالوجه الّذي هو ظاهر كامن. كما قال:نحن السّابقون الاولون.20
نزد خاصّه، خروج از منزل قيام به امرو استقامت در خدمت است كه پيش اهل معرفت مستلزم دعوي است.
و در نزد اهل محبت، خروج از منزل خيانت و جنايت است و دخول در منزل ذلّ و افتقار و استكانت و تضرّع است كه منزل متوسّطين است.
و در نزد اصحاب قلوب، خروج از منزل قيام للّه، به مقام قيام باللّه و از مشاهده? قيّوميت به مشاهده? انوار عظمت است، و از مقام توحيد افعال به مقام توحيد اسما است، و ازمقام «تدلّي»‌به مقام «قاب قوسين» است؛ چنان چه سجود مقام «أو أدني» است. و پس از اين اشاره اي به آن بيايد، ان شاء اللّه.
پس، حقيقت قيام، تدلّي به قيّوميّت حقّ و رسيدن به افق مشيّت است. و حقيقت ركوع تمام نمودن قوس عبوديّت و افناي آن در نور عظمت ربوبيّت است. و ركوع اولياي كمّل، تحقّق به اين مقام است به حسب مراتب خود و حظّ آنها از حضرات اسماي محيطه و شامله و ذاتيّه و صفتيّه، به طوري كه تفصيل‌آن از حوصله اين اوراق خارج است.
پس، سالك چون به منزل ركوع كه منزل فناي اسمايي است رسيد، تكبير گويد و دست خود را مثل وقت تكبيرات افتتاحيّه رفع كند با همان آداب. و اين تكبير و رفع باطن يكي از تكبيرات افتتاحيّه است؛ چنانچه تكبير سجود نيز چنين است. و در اين مقام حقّ را تكبير از توصيف، كه از مقامات شامله? عبد است و با او تا آخر سلوك هم قدم است، نمايد. و با دست خود مقام تدلّي و عبوديّت و تقوّم به قيّوميّت را، كه خالي از شائبه? تجلّد و دعوي نيست، رفع و رفض نمايد؛ و صفر اليد متوجه منزل ركوع شود. و در فناي منزل «قاب قوسين» نور عظمت عرش حضرت وحدانيّت و واحديّت به قلبش تجلّي كند و حقّ را تنزيه و تسبيح كند و خود را از لياقت تكبير اسقاط كند.21
پس سرّ سجود را، كه اشاره به آخرين مراتب توحيد است و منتهي شود در مرتبه? تحقق به مقام لامقامي، كه اشاره? به آن در مسلك اهل معرفت، كلمه? شريفه? «أو أدني» است، كشف نتوان كرد. و آنچه ما در اين مقام اشاره اي به آن مي كنيم، از وراي هفتاد هزار حجاب از نور و هفتاد هزار حجاب از ظلمت است كه به قلب ما بازماندگان از طريق اهل حقّ و حقيقت يكي از آنها كشف نشده. و با اين حال سستي و افسردگي و فتور و مردگي كه اكنون در آن واقعيم، اميد خيري هم نيست؛ مگر حقّ تعالي از خزائن كريمانه? خود بذل رحمتي فرمايد و بسط عنايتي نمايد و نفخه? حياتي به قلوب مرده? ما دمد و بارقه? ملكوتيّه‌اي به دل افسرده? ما بخشد، تا در بقيه? عمر جبران ايّام گذشته كنيم و از بعض اسرار نماز اهل نياز برخوردار شويم.
بالجمله، سجده نزد اهل معرفت و اصحاب قلوب، چشم فروبستن از غير و رخت بربستن از جميع كثرات ـ حتّي كثرت اسما و صفات ـ و فناي در حضرت ذات است. و در اين مقام نه از سمات عبوديّت خبري است و نه از سلطان ربوبيّت در قلوب اوليا اثري؛ و حقّ تعالي خود در وجود عبد قائم به امر است:فهو سمعه وبصره بل لا سمع ولا بصر ولاسماع ولا بصيرة؛ و الي ذالك المقام تنقطع الاشاره.22
در اين شهادت، اعلان به قواي ملكيّه و مكلوتيّه است كه نماز، كه حقيقت معراج مؤمنين و سرچشمه? معارف اصحاب عرفان و ارباب ايقان است، نتيجه? كشف تامّ محمّدي(ص) است كه خود به سلوك روحاني و جذبات الهيّه و جذوات رحمانيّه به وصول به مقام «قاب قوسين أو أدني» كشف حقيقت آن را به تبع تجلّيات ذاتيّه و اسمائيّه و صفاتيّه و الهامات انسيّه در حضرت غيب احدي فرموده. و في الحقيقه، اين سوغات و ره آوردي است كه از اين سفر معنوي روحاني براي امّت خود، كه خير امم است، آورده و آنها را قرين منّت و مستغرق نعمت فرموده. و چون اين عقيدت در قلب مستقرّ شد و به تكرار متمكّن گرديد، البتّه سالك عظمت مقام و بزرگي محل را ادراك مي‌كند و با قدم خوف و رجاء طيّ اين مرحله را مي نمايد.23
بدان كه معرفت روحانيّت و مقام كمال جناب ختمي مرتبت(ص) خاصّتاً، و انبياي معظّم و اولياي معصومين عليهم السلام نيز با قدم فكر و سير آفاق و انفس ميسور نگردد؛ زيرا كه آن بزرگواران از انوار غيبيه? الهيه و مظاهر تامّه و آيات باهره? جلال و جمال اند، [و] در سير معنوي و سفر الي اللّه به غايه القصواي فناي ذاتي و منتهي العروجِ «قاب قوسين أو أدني» رسيده اند؛ گرچه صاحب مقام بالأصالة، نبيّ ختمي است، و ديگر سالكين در عروج، تبعِ آن ذات مقدس هستند.24
اما حقيقة الاسم، پس از براي آن، مقام غيبي، و غيب الغيبي، و سرّي، و سرّ السرّي است، و مقام ظهور، و ظهور الظّهوري. و چون اسم علامت حق و فاني در ذات مقدّس است، پس هر اسمي كه به افق وحدت نزديك تر و از عالم كثرت بعيدتر باشد در اسميّت كامل تر است. و اتمّ الاسماء اسمي است كه از كثرات، حتي كثرت علمي، مبرّا باشد؛ و ان تجلّي غيبي احدي احمدي است در حضرت ذات به مقام «فيض اقدس» كه شايد اشاره به آن باشد كريمه? شريفه أو أدني؛ و پس از آن، تجلّي به حضرت اسم اللّه الاعظم است و در حضرت واحديّت؛ و پس از آن، تجلّي به «فيض مقدس» است؛ و پس از آن، تجلّيات به نعت كثرت است در حضرات اعيان الي اخيره دارالتحقق.25
و قل امر است از حضرت احديّت جمع به مقام برزخيّت كبري و مرآت جمع و تفصيل؛ يعني، بگو اي محمّد، اي مرآت ظهور احديّت جمع، در مقام تدلّي ذاتي يا مقام مقدّس «أو أدني» ـ كه شايد اشاره به مقام «فيض اقدس» باشد ـ با زبان فاني از خود و باقي به بقاء اللّه: هو اللّه احد.26
لعلّ الأمانة المعروضة علي السموات والأرض والجبال الّتي أبين أن يحملنها، وحملها الانسان الظلوم الجهول، هي هذا المقام الاطلاقي. فانّ السموات والأرضين وما فيهنّ محدودات مقّيدات، حتّي الأرواح الكليّه؛ ومن شأن المقيّد أن يأبي عن الحقيقه الاطلاقيّه؛ والأمانه هي ظلّ اللّه المطلق، و ظلّ المطلق مطلق، يأبي كلّ متعيّن عن حملها. وأمّا الانسان بمقام الظلوميّه الّتي هي التجاوز عن قاطبة الحدودات والتخطّي عن كافّة التعيّنات واللامقامي المشار اليه بقوله، تعالي شأنه، علي ما قيل: «يا أهل يثرب لا مقام لكم» (احزاب، 33/13) والجهوليّة الّتي هي الفناء عن الفناء قابل لحملها. فحملها بحقيقتها الاطلاقيّه حين وصوله الي مقام «قاب قوسين». و تفكّر في قوله تعالي: «أو أدني» وأطف السراج، فقد طلع الصبح.27
هذا حكم من غلب عليه سلطان الوحده،وتجلّي الحقّ بالقهر علي جبل انّيّة وجعله دكّاً دكّاً؛ وظهر عليه بالوحده التامّه والمالكيّه العظمي؛ كما يتجلّي بذلك عند القيامه الكبري. و أما الّذي يشاهد الكثره بلا احتجاب عن الوحده، ويري الوحده بلاغفله عن الكثره، يعطي كلّ ذي حقّ حقّه؛ فهو مظهر«الحكم العدل» الّذي لايتجاوز عن الحدّ وليس بظلاّم للعبد، فحكم تارة بأنّ الكثرة متحقّقة؛ و تارة بأنّ الكثرة هي ظهور الوحدة. كما نقل عن المتحقّق بالبرزخيّة الكبري والفقير الكلّ علي المولي والمرتقي بـ «قاب قوسين أو أدني»،المصطفي المرتضي المجتبي، بلسان أحد الأئمة: لنا مع اللّه حالات هو هو، و نحن نحن؛ وهو نحن، ونحن هو.28
?إن هي الاّ أسماء سمّيتموها أنتم و آباءكم ما أنزل اللّه بها من سلطان? (نجم، 23/53)
وللّه تعالي السلطنة المطلقه في حضرة الغيب بالفيض الاقدس، عَلي الاسماء والصفات الالهيه وصور الاسماء اي: الاعيان الثابتة؛ وفي حضرة الشهادة بالفيض المقدس، علي الماهيات الكلية والهويات الجزئية؛ الا انّ بروز السلطة التامة عند رجوع الكل اليه بتوسط الانسان الكامل والولي المطلق في القيامه الكبري،لمن الملك اليوم للّه الواحد القهّار (غافر، 40/16) والأشياء الممكنة بما هي منتسبة الي أنفسها لا سلطان لها:ان هي الاّ اسماء سمّيتموها انتم وآباءكم ما أنزل اللّه بها من سلطان، و باعتبار الانتساب اليه تُعدّ من مراتب سلطنته.
وبهذا يعرف سرّ دوام سلطنته في قوله «وكل سلطانك دائم»؛ فالسلطنة دائمة و المسلَّط عليه زائل هالك؛ كما ان الفيض القديم ازلي والمستفيض حادث.29
قول الداع«إنّي»، لم يكن هذا في الحقيقه اثبات الأنانيه، لأن الأنانيه تنافي السو?ال، والداعي يقول: «إنّي اسألك.» وهذا نظير قوله تعالي:انتم الفقراء الي اللّه (فاطر، 35/15)، مع انّ الأنتميه السوئيه مدار الاستغناء لا الفقر. فما كان منافياً لمقام السالك الي اللّه تعالي [هو] اثبات الاستقلال والا‌ستغناء، كتسمية «انتم» في قوله تعالي:ان هي الا أسماء سمّيتوها أنتم، و اما اثبات الأنانيه في مقام التذلّل، و اظهار الفقر فليس مذموماً، بل ليس من اثبات الأنانيه، نظير «انتم» في قوله:يا ايها النّاس أنتم الفقراء الي اللّه بل حفظ مقام العبوديه والتوجه الي الفقر والفاقه، ان كان في الصحو الثاني فهو من اتمّ مراتب الانسانيه.30
?وما لهم به من علم ان يتبّعون الا الظن و انّ الظن لا يغني من الحق شيئا? (نجم، 53/28)
انّ الظّنّ لا يغني من الحقّ شيئاً، اين اشكال همان پرسش يازدهم است كه مي گويد اين احاديث كه امروز در دست ما است ظني است و عقل هم اين را نمي پذيرد كه خداي قادر و عادل اشرف مخلوقات خود را به چيزي امر كند و راه علم را به روي او ببندد.
جواب اين اشكال آن است كه خدا در ابلاغ فرمانها و رساندن قانون خود به مردم،يك امر تازه بر خلاف سيره و طريقه? عقلاي عالم نياورده چنان كه تمام عقلا در تمام كشورهاي جهان به خبر اشخاصي كه مورد وثوق و اطمينان آنها است عمل مي كنند و اگر عمل به خبر دادن اشخاص ممنوع شود بايد مردم اساس زندگي خود را به هم زنند و نظام كشورهاي جهان بايد به كلي به هم بخورد همين طور خدا در تبليغ قانون هاي خود علاوه بر آن احكام و قوانيني كه در قرآن است و قطعي است و علاوه بر آن احكامي كه از روايات متواتره ثابت شده و آن هم به طور قطع ثابت است به همان سيره و روش عقلا رفتار كرده و قانون هاي خود را به همان روش متعارف ميان جهانيان تبليغ نموده و عجب آن است كه نويسنده با اين كه اعتراف كرده كه روش و سيره ? عقلا، پذيرفتن خبر است مانند تاريخ باز مي گويد عمل كردن به ظن خلاف عقل است و اخبار را عمل به ظن مي داند و حاصل كلام او اين مي‌شود كه سيره? عقلا بر عمل نمودن به چيزي است كه خلاف عقل است. و اين از غايت بي خردي و جهل است كه كسي كار تمام عقلاي عالم را بر خلاف عقل بداند پس بايد گفت كه عقلا يا عمل كردن به اخبار را عمل به ظن نمي دانند بلكه عمل به وثوق مي دانند و در قرآن هم از ظن نهي كرده نه از وثوق و يا عمل به ظني كه از خبر اشخاص مورد اطمينان حاصل شد، مخالف عقل نمي دانند و خدا هم اين گونه ظن را جلوگيري نكرده زيرا جلوگيري از آن برخلاف نظام جهان و نظام زندگاني جهانيان است و خدا نظام جهان را هرگز به هم نخواهد زد و طريقه? قطعيه? عقلا را خراب نخواهد كرد.31

سوره قمر

?اقتربت الساعة و انشق القمر? (قمر، 54/1)
موسي اگر عصاي خود را اژدها كند و يد بيضا به عالم نمايش دهد آثار قدرت خود او نيست و عيسي اگر مردگان را زنده كند و كوران را شفا دهد. از توانايي خود او نيست و حضرت محمد(ص) اگر به حكم آيه? شريفه اقتربت السّاعة و انشق القمرُ ماه را دو نيمه كند با قدرت بي نهايت خدايي كرده و با قدرت خود او نيست همه بشري هستند كه راه وحي الهي به روي آنها باز است و با اذن خدا و قدرت خدا داده، كارهاي بزرگ فوق طاقت بشري كنند.32
?وما أمرنا الاّ واحدة كلمح بالبصر? (قمر، 54/50)
و قال الطائفة الثانيه: انّ أوّل ما صدر منه تعالي وظهر عن حضرة الجمع، هوالوجود العام المنبسط علي هياكل الموجودات المشار اليه بقوله تعالي: وما امرنا الاّ واحدة واينما تولّوا فثم وجه اللّه. (بقره، 2/115).33

سوره الرحمن

?الرّحمن.علّم القرآن.خلق الانسان.علّمه البيان? (الرحمن، 55/1ـ 4)
انسان را، خداي تعالي از حقيقت رحمت خود آفريده، و انسان صورت رحمت الهيّه است. چنانچه خداي تعالي مي فرمايد: الرحمن. علم القرآن.خلق الانسان، خلق انسان را به اسم رحمان نسبت مي دهد. و از اين جهت است كه انسان ظالم و قسيّ القلب هم از ظلم و قساوت فطرتاً متنفّر است، و اگر ظلم و قساوت خود را هم غفلت كند، از قساوت وظلم ديگران بالفطره تكذيب مي كند، و از معدلت و رحمت و رأفت، ذاتاً خوشش مي آيد.34
اقول: ان اراد من الوجود المنبسط ما شاع بين اهل المعرفه، وهو مقام المشيئه والالهيه المطلقه ومقام الولايه المحمديه، الي غير ذلك من الالقاب بحسب الأنظار والمقامات، فهو غير مناسب لمقام الرحمانيه المذكورة في (بسم اللّه الرحمن الرحيم)، فانهما تابعان للاسم اللّه ومن تعيناته، والظل المنبسط ظل اللّه لا ظل الرحمن؛ فان حقيقته حقيقة الا نسان الكامل. ورب الانسان الكامل والكون الجامع هو الاسم الاعظم الالهي وهو محيط بالرحمن الرحيم؛ ولهذا جعلا في فاتحه الكتاب الالهي ايضاً تابعين. وان اراد منه مقام بسط الوجود فهو مناسب للمقام وموافق للتدوين والتكوين، ولكنّه مخالف لظاهر كلامه.
وما ذكره ايضاً صحيح باعتبار فناء المظهر في الظاهر، فمقام الرحمانيه هو مقام الالهيه بهذا النظر، كما قال اللّه تعالي:قل ادعوا اللّه أودعوا الرحمن أيا ما تدعوا فله الأسماء الحسني (اسراء، 17/110) و قال تعالي: الرحمن.علم القرآن .خلق الانسان و قال تعالي: والهكم اله واحدلا اله إلاّ هو الرحمن (بقره، 2/ 163).35
تكلُّم، منشأ كمالات بسياري است،كه بدون آن باب معارف مسدود مي شد، و خداي تعالي در قرآن كريم مدح شايان از آن فرموده، درسوره رحمن كه فرمايد : (الرّحمن… خلق الانسان. علمه البيان)؛ تعليم بيان را در اين آيه، مقدّم بر تمام نعمتها داشته در مقام امتنان بر نوع انساني.36
شما به حوزه هاي علميه نگاه كنيد، آثار همين تبليغات و تلقينات استعماري را مشاهده خواهيد كرد. افراد مهمل و بيكاره و تنبل و بي همتي را مي بينيد كه فقط مسأله مي گويند، و دعا مي كنند؛ و كاري جز اين از آنها ساخته نيست. ضمناً به افكاري و رويّه هايي برخورد مي كنيد كه از آثار همين تبليغات و تلقينات است. مثلاً اينكه حرف زدن منافي شأن آخوند است! آخوند و مجتهد بايد حرف بلد نباشد! و اگر بلد است حرف نزند! فقط لا اله الاّ اللّه بگويد! و گاهي يك كلمه بگويد! در حالي كه اين غلط است، و بر خلاف سنّت رسول اللّه است. خدا از سخنگويي و بيان و قلم و نگارش تجليل كرده، و در سوره? «الرحمن» مي فرمايد:علّمه البيان و اين را كه بيان كردن آموخته، نعمتي بزرگ و اكرامي مي شمارد، بيان براي نشر احكام خدا و تعاليم و عقايد اسلام است. با بيان و نطق است كه مي‌توانيم دين را به مردم بياموزيم و مصداق يعلّمونها الناس شويم. رسول اكرم(ص) و حضرت امير(ع) نطقها و خطبه ها ايراد مي كرده و مرد سخن بود ه اند.37
?يسئله من في السموات و الارض كلّ يوم هو في شأن? (الرحمن،55/29)
اعلم ايها السالك الطالب انّ للّه تعالي بمقتضي اسم «كل يوم هو في شأن» في كل آن شاناً؛ ولا‌يمكن التجلي بجميع شؤوناته الاّ للانسان الكامل. فان كل موجود من الموجودات من عوالم العقول المجردة والملائكة المهيمنه والصافات صفاً، الي النفوس الكلية الالهية والملائكة المدبرهّ والمدبرات امراً وسكان الملكوت العليا، وسائر مراتبها من الملائكة الارضيه،مظهر اسم خاص، يتجلّي له ربه بذلك الاسم. ولكل منها مقام معلوم، «منهم ركع لا يسجدون ومنهم سجد لا يركعون.» لا يمكن لهم تجاوز مقامهم وتخطي محلهم. ولهذا قال جبرئيل(ع) حين سأله النبي(ص) عن علة عدم المصاحبه: «لو دنوت انملة لاحترقت.»38
انّ حالات السالك ومقاماته في سيره وسلوكه مختلفه؛ فان الانسان مظهر اسم «كل يوم هو في شأن»، ففي كل حال وشأن يظهر له محبوبه باسم ويتجلّي له معشوقه ومطلوبه بتجلّي، من اللطف والقهر والجلال والجمال. وقد يتجلّي باسم واحد بنحوين من التجلّي وطورين من الظهور: جلوة بنحوه الكثرة في الوحدة؛ وجلّوة بنحو الوحدة في الكثرة. فانّ تجلّي له علي النحو الأول يغلب علي قلبه سلطان الوحده ويجري علي لسانه كلام يناسب حاله فيترنم بما يدّل علي الوحده ويقول: اللّهم انّي اسألك من قولك بأرضاه، بلفظ المفرد. وان تجلّي له علي النحو الثاني يغلب عني قلبه سلطان الكثرة، فيترنم بكلام يناسب حاله ويدّل علي الكثرة، فيقول: اللّهم انّي اسألك من كلماتك باتمها، بلفظ الجمع. وهذا احد الاسرار في ذكر «القول» و «الكلمات» والتوجه اليهما في الدعاء الشريف.39
به حسب كل يوم هو في شأن، از براي ذات مقدّسش اسما و صفات و شئون «جماليّه» و «جلاليّه» است؛ و از براي او اسماي ذاتيّه اي است در مقام احديّت كه مقام غيب است؛ و آن اسماي را «اسماي ذاتيّه» بايد گفت. و به تعيّن «اسماي ذاتيّه» تجلّي به «فيض اقدس» فرمايد؛ و از اين تجلّي در كسوه? اسماي ذاتيّه، مقام «واحديّت» و حضرت «اسما و صفات» و مقام «الوهيّت» تعيّن و ظهور پيدا كند.40
انّ علمه وارادته تعلقا بالنظام الكوني علي الترتيب العلّي والمعلولي ولم يتعلّقا بالعلّة في عرض معلوله وبالمعلول وسط حتّي يقال انّ الفاعل مضطرّ في فعله فاوّل ما خلق اللّه تعالي هو حقيقة بسيطة روحانية بوحدتها كل كمال و جمال، وجف القلم بما هو كائن وتم القضاء الهي بوجود. ومع ذلك لمّا كان نظام الوجود فانياً في ذاته ذاتاً وصفة وفعلاً يكون كلّ يوم هو في شأن.41
به حسب مسلك عرفاني، مراتب نزول وجود تا اخيره? نزول [كه] مرتبه? احتجاب شمس وجود است در حجب تعيّنات؛ و آن حقيقت «ليله القدر» است. و ابتداي يوم قيامت از اولين مرتبه? رجوع مُلك به ملكوت و خرق حجب تعينات تا اخيره? مراتب ظهور و رجوع، كه ظهور تامّ قيامت كبري است. اين شش يوم كه خلق سماوات و ارض در آن تمام شده و منتهي به عرش اللّه و عرش الرحمن، كه غايه الغايات استوا و استيلا و قهّاريت حق است، مي شود، در عالم كبير مراتب ششگانه صعودي است؛ و عرش استواي حق، كه ظهور به قهّاريت تامّه و مالكيّت است، مرتبه? مشيت و فيض مقدس رحماني است، كه ظهور تامّ او پس از رفع تعيّنات و فراغ از خلق سماوات و ارضين است. و تا وجود سماوات و ارض متحقق است، خَلق آنها پيش اهل معرفت تمام نشده به مقتضاي كل يوم هو في شأنِ، و به مقتضاي عدم تكّرر در تجلّي، و در انسان كبير و عالم اكبر مراًتب ستّه ولطيفة سابعة آن عرش الرحمن است كه مرتبه? قلب حقيقي باشد.42
?يا معشر الجن والانس ان استطعتم ان تنفذوا من أقطار السّموات والارض فانفذوا لاتنفذون الاّ بسلطان? (الرحمن، 55/33)
اي انسان بيچاره! چه حسرتي خواهي داشت آن روزي كه پرده? طبيعت از چشم برداشته شود و معاينه كني كه آنچه در عالم قدم زدي و كوشش كردي در راه بيچارگي و شقاوت و بدبختي خودت بوده، و راه چاره و طريق جبران نيز مسدود شده، و دستت از همه جا كوتاه! نه راه فرار از سلطنت قاهره? الهيّه:يا معشر الجنّ و الانس ان استطعتم أن تنفذوا من أقطار السّموات والارض فانفذوا، و نه راه جبران نقايص گذشته و عذرخواهي از معاصي الهيّه: الان وقد عصيت قبل (يونس، 10/91)43

سوره واقعه

?والسابقون السابقون. اولئك المقربون? (واقعه،56 / 10،11)
و بايد دانست كه مشكل ترين امور و سخت ترين چيزها دينداري است در لباس اهل علم و زهد و تقوي، و حفظ قلب نمودن است در اين طريقه؛ و از اين جهت است كه اگر كسي در اين طبقه به وظايف خود عمل كند و با اخلاص نيّت وارد اين مرحله شود و گليم خود را از آب بيرون كشد و پس از اصلاح خود به اصلاح ديگران پردازد و نگهداري از ايتام آل رسول نمايد، چنين شخصي از زمره? مقربين و سابقين به شمار آيد. چنان چه حضرت صادق(ع) در خصوص چهار نفر حواريّين حضرت باقر(ع) چنين تعبير فرمود. و در وسائل از رجال كشّي، سند به أَبي عُبَيده الحَذّاء رساند، قالَ:سمعت ابا عَبدِاللّه(ع) يقول: زراره، محمدبن مسلم، ابو بصير، وبريد، من الذين قال اللّه تعالي: والسابقون السابقون. اولئك المقربون.44
?انّه لقرآن كريم. في كتاب مكنون. لا يمسّه الاّالمطهّرون? (واقعه، 56/77ـ 79)
و چون قلب را از كثافات خالي كرد، مهياي براي ذكر خدا و قرائت كتاب خدا شود و تا قِذارات و كثافات عالم طبيعت در آن است، استفادت از ذكر و قرآن شريف ميسور نشود؛ چنان چه در كتاب الهي اشاره به آن فرمايد در سوره? مباركه? واقعه،45 (آيه? 77 الي 79):(انه لقرآن كريم. في كتاب مكنون. لا يمسّه الاّ المطهّرون) پس، كُُمَّل اوليا را جميع انواع طهارات محقّق است؛ چنان چه ظاهر آنها طاهر است از جميع قذارات صوريّه، و حواسّ آنها طاهر است از اطلاق در آنچه احتياج به آن نيست، و اعضاي آنها طاهر است از تصرّف در آنچه بر خلاف رضاي حقّ است، تا آخرين مراتب طهارت. قال تعالي: انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا.(احزاب، 33/33)
و بايد دانست كه از براي هر يك از نمازهايي كه از براي سالكين الي اللّه است طهارتي شرط است خاصّ به آن كه بدون آن طهارت، ممكن نيست توصّل به آن صلوه؛ چنان چه در آيه? شريفه? لا يمسّه الاّ المطهّرون.
فرمايند مسّ نمي كند ظاهر آن را مگر اهل طهارت ظاهريّه، و با طن آن را مگر اهل طهارت باطنيّه، و سرّ آن را مگر اهل طهارت سرّيه. پس به نماز اهل باطن نرسد كسي، مگر آنكه از چشمه? حيات قلبي دست و روي خود را شست و شو دهد و به فضل آن از سر تا قدم، و از اوّل محل ادراك تا منتهاي آلت تحريك را مسّ كند، و يكسره، پاك و مطهّر، خود را مهيّاي كوي دوست كند.46
لكن بر متعلّمان علوم آن بزرگواران و مستفيدان از افادات قرآن شريف و احاديث اهل عصمت، لازم است كه براي شكر اين نعمت و جزاي اين عطيَّت، معامله به مثل نموده صورت را به باطن ارجاع و قشر را به لبّ و دنيا را به آخرت برگردانند كه وقوف در حدود، اقتحام در هلكات، و قناعت به صُوَر بازماندن از قافله سالكان است. و اين حقيقت و لطيفه? الهيّه، كه علم به تأويل است، به مجاهدات علميّه و رياضيات عقليه، مشفوع به رياضيات علميه و تطهير نفوس و تنزيه قلوب و تقديس ارواح حاصل شود؛ چنانچه حق تعالي فرمايد: و ما يعلم تأويله الاّ اللّه والراسخون في العلم (آل عمران، 3/7)، و فرمايد: لا يمسّه الاّ المطهّرون، گر چه راسخ در علم و مُطَهَّر به قول مطلق ، انبيا و اولياي معصومين هستند47 و از اين جهت، علم تأويل به تمام مراتب آن، مختص به آنها است، لكن علماي امت را نيز از آن به مقدار قدّم آنها در علم و طهارت، حظّ وافري است.48
اي شفيق عرفاني و رفيق ايماني، تأسّي كن به سر حلقه? اهل معرفت و يقين؛ و دست راست خود را به سوي رحمت حقّ دراز كن و از آب نازل از ساق ِ ايمن ِ عرش ِ رحمت تلقّي كن، كه حقّ تعالي دست خالي فقراي الي اللّه را ردّ نمي فرمايد و كشكول گدايي ارباب حاجت را تهي برنمي‌‌گرداند. پس، از آن آب رحمت بردار و روي ِ آلوده به توجّه به دنيا، بلكه به ما سوي را شست و شو ده، چه كه با اين قذارت و آلودگي، به عظمت حق نتوان نظر كرد:فان الدنيا والاخرة ضرتان.49 پس دست‌هاي خود را از مرفق رو?يت حول و قوهّ تا اصابع مباشرت به رو?يت انيّت و اَنانيّت تغسيل كن: فلا حول ولا قوه الاّ باللّه. چه كه با اين كثافت استقلال نفس، مسّ كتاب حقّ نتوان كرد، قال تعالي: لا يمسه الا المطهرون و با فضل آن، مسح رأس خود كن و علّو و عظمت و تكبّر را از سر بنه تا ممسوح به دست حقّ گردي؛ و تفكّر در غير و غيريّت را از سر بيرون كن تا به بركات حقّ مبارك شوي؛ و تطهير كن پاي تردّد در شئون كثرت را تا محرم محفل انس شوي؛ و قدم به فرق خود نه تا لايق بساط عظمت گردي.50
?ونحن اقرب اليه منكم ولكن لاتبصرون? (واقعه، 56/85)
وكان شيخنا العارف الكامل، ادام اللّه ظله علي رو?وس مريديه، يقول: ان المقيد بباطنه ، هو الاسم المسأثرلنفسه؛ و هو الغيب الذي لا يعلمه الا هو؛ لأن ّباطنه المطلق، وبتعينه ظهر لا بحقيقته. فالكل حاضر عنداللّه بلا توسط شيء.
ومن ذلك يعرف نفوذ علمه وسريان شهوده تعالي في الأشياء؛ فيري بواطنها كظواهرها وعالَم الملك كالملكوت والعالم الأسفل كالأعلي، بلا توسط شيء كما يقول المحجوبون.
ولا تفاوت شدة وضعفاً في الظهور والحضور عنده. كما قال اميرالمؤمنين(ع) ،علي ما في الوافي: «علمه بالاموات الماضين كعلمه بالاحياء الباقين؛ وعلمه بما في السماوات العلي كعلمه بما في الأرضين السفلي.»51
فليتدبر في قوله تعالي ونحن اقرب اليه منكم، ونحن اقرب اليه من حبل الوريد (ق، 50/16)، الا انّه بكل شيء محيط (فصلت، 41/54) . بل لا وجود لشيء علي الحقيقه؛ ولا هوية علي الاطلاق لموجود من الموجودات فهو هو المطلق والقيوم التام.52
فشهود هذا المقام او التحقق به، لا يتيسر الاّ بعد التدرج في مراقي التعيّنات. فقبل الوصول الي هذا المقام، يري السالك بعض الأسماء الالهيه ابهي من بعض، كالعقول المجرده والملائكه المهيّة، فيسأل بابهي واجمل واكمل. فاذا وصل الي مقام القرب المطلق، وشهد الرحمة الواسعه والوجود المطلق والظل المنبسط والوجه الباقي، الفاني‌فيه كل الوجودات، والمستهلك فيه كل العوالم من الاجساد المظلمه والارواح المنوره، يري ان نسبة المشيئه الي كلها علي السواء. فهي مع كل شيء:اينما تولوا فثم وجه اللّه (بقره ،2/115)، و هو معكم (حديد، 57/4)، و نحن اقرب اليه منكم، و نحن اقرب اليه من حبل الوريد (ق، 50/15، 16) فعند ذلك ينفي الأ فضليه ويقول: وكل بهائك بهي. وكل جمالك جميل.53
?فسبح باسم ربك العظيم? (واقعه، 56/74)
در حديث است كه چون نازل شد:فسبح باسم ربك العظيم، رسول خدا فرمود: «اين را در ركوع قرار دهيد.» و چون نازل شد قول خداي تعالي: سبح ربك الاعلي (أعلي، 87/1) فرمود: اين را در سجود خود قرار دهيد.54
و در حديث شريف كافي است كه: «اول اسمي را كه خداوند براي خود اتّخاذ فرمود «العلّي» و «العظيم» بود.55 و شايد «العلّي»‌اول در اسماء ذاتّيه باشد، و «العظيم» اوّل در اسماء صفاتّيه.56
و لسان عبد در اين مقام، در تنزيه و تعظيم و تحميد، لسان حقّ است؛ چنانچه در حديث است كه: لما نزل فسبح باسم ربك العظيم قال رسول اللّه(ص) اجعلوها في الركوع.57
و اشاره اي به بعض آنچه در اين مقام ذكر شد دارد حديث صلوه معراج. پس از آنكه آن جناب مأمور به ركوع شد، خطاب شد: فانظر اِلي عرشي.قال رسول اللّه: فنظرت الي عظمه ذهبت لها نفسي وغشي علي فالهمت ان قلت: «سبحان ربي العظيم وبحمد» لعظم مارايت. فلما قلت ذذلك تجلي الغشي عني حتي قلتها سبعا الهم ذلك فرجعت الي نفسي كما كانت58…‌‌الخ.59

پاورقيها:

1.امام خميني (ره)، كشف الاسرار/ 119.
2. «جان مومن به روح خدا بيشتر پيوسته است تاشعاع آفتاب به آفتاب»، كليني، اصول كافي،2/ 116، ح 4.
3. محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، 91/97 ـ 99، باب 33، ح 12.
4. طوسي، مصباح المتهجد و سلاح المتعّبد/ 587.
5. حرّ عاملي، وسائل الشيعه، 1/ 45، ح 1.
6. امام خميني (ره)، شرح چهل حديث يا اربعين حديث/ 453ـ 455.
7. مناقب آل ابي طالب، 3/ 263.
8. اسرار الشريعه و اطوار الطريقه وانوار الحقيقه/ 46 و 92.
9. ينابيع المودّة، 1/9.
10. بحارالانوار، 99/104.
11. امام خميني (ره)، شرح دعاي سحر / 17ـ 18.
12. امام خميني (ره)، صحيفه? نور، 17/ 265ـ 266.
13. صدوق، من لايحضره الفقيه، 2/374، ح 2.
14. بحارالانوار، 25/ 363، ح 23.
15. شرح دعاي سحر/ 52.
16. امام خميني (ره)، مصباح الهدايه/ 45.
17. ابن عربي، الفتوحات المكيه، 1/ 102.
18. امام خميني (ره)، سّرالصلوة/ 3ـ4.
19.شرح چهل حديث/ 625.
20.مصباح الهدايه/ 75.
21. سرّالصلوة/ 94ـ 95.
22. همان/100ـ 101.
23.امام خميني (ره)، آداب الصلوة/ 138.
24.شرح چهل حديث/544ـ 545.
25. آداب الصلوة/244ـ 245.
26.همان/ 305.
27. مصباح الهدايه/ 56.
28. همان/ 66ـ 67.
29. شرح دعاي سحر/ 137.
30. همان/ 9.
31. كشف الاسرار/ 326.
32. كشف الاسرار/ 48ـ 49.
33. مصباح الهدايه/ 64.
34.شرح چهل حديث / 378ـ 379.
35. شرح حديث جنود عقل و جهل / 105.
36. شرح حديث جنود عقل و جهل/ 240ـ 241.
37. شرح دعاي سحر/ 48ــ 49.
38. شرح حديث جنود عقل و جهل/ 386.
39. ولايت فقيه/ 131.
40. شرح دعاي سحر/ 149.
41. همان/ 123ـ 124.
42. آداب الصلوة/3ـ 6.
43. طلب و اراده/ 126.
44.شرح چهل حديث/ 658.
45. شرح حديث جنود عقل و جهل/85.
46. سرّ الصلوة / 35ـ 36.
47. اصول كافي ،1/166.
48. شرح حديث جنود عقل و جهل/61.
49. عوالي اللئالي، 1/277، ح 106.
50. سرّ الصلوة / 48ـ 49.
51. نهج البلاغه، خ 163.
52. شرح دعاي سحر/ 121ـ 122.
53. همان/ 18ـ 19.
54. طبرسي،مجمع البيان، 9/224.
55. اصول كافي، 1/153، ح 2.
56. آداب الصلوة/ 359.
57. علل الشرائع، 2/ 333، ح 6.
58.همان/ 312، ح 1.
59. سرّ الصلوة/ 95.
سه شنبه 11 مهر 1391  2:16 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات تفسیر قرآن

المختصر المفید فی تفسیر الکتاب المجید

دریافت فایل pdf

 

 

المختصر المفید فی تفسیر الکتاب المجید

دریافت فایل pdf

 

تفسیر القرآن الکریم (سورة الواقعة)

دریافت فایل pdf

سه شنبه 11 مهر 1391  2:17 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات تفسیر قرآن

المختصر المفید فی تفسیر الکتاب المجید

دریافت فایل pdf

 

المختصر المفید فی تفسیر الکتاب المجید

دریافت فایل pdf

 

 

سه شنبه 11 مهر 1391  2:17 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسير قرآن كريم

تفسير قرآن كريم

امام خميني، سيد روح الله
موسسه تنظيم ونشر آثار امام خميني(ره)
سوره نجم

?و ما ينطق عن الهوي. ان هو الا ّوحي يوحي. علّمه شديد القوي.? (نجم، 53/3ـ 5)
در آن موقع كه پيغمبر خدا (ص) در حال احتضار و مرض موت بود، جمع كثيري در محضر مباركش حاضربودند پيغمبر فرمود بياييد براي شما يك چيزي بنويسم كه هرگز به ضلالت نيفتيد. عمر بن الخطاب گفت (هجر رسول اللّه) و اين روايت را مورخين و اصحاب حديث از قبيل بخاري و مسلم و احمد، با اختلافي در لفظ نقل كردند و جمله? كلام آنكه اين كلام… از ابن خطاب… صادر شده است و تا قيامت براي مسلم غيور كفايت مي كند. الحق خوب قدرداني كردند از پيغمبر خدا كه براي ارشاد و هدايت آنها آن همه خون دل خورد و زحمت كشيد. انسان با شرف ديندار غيور مي داند روح مقدس اين نور پاك با چه حالي پس از شنيدن اين كلام از ابن خطاب از اين دنيا رفت و اين كلام ياوه كه ...ظاهر شده، مخالف است با آياتي از قرآن كريم ـ سوره? نجم (آيه 3) وما ينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي .علّمه شديد القوي. پيغمبر نطق نمي كند از روي هواي نفس ،كلام او نيست مگر وحي خدايي كه جبرئيل يا خدا به او تعليم مي‌كند و مخالف است با آيه? اطيعوا اللّه واطيعوا الرسول (نساء، 4/59) و با آيه? وما آتاكم الرسول فخذوه (حشر، 59/7) و آيه? و ما صاحبكم بمجنون (تكوير، 81/22) و غير آن از آيات ديگر.1
?ثم دنا فتدلي. فكان قاب قوسين او أدني? (نجم، 53/8، 9)
بدان كه بعضي از علما و مفسرين كه به كلي سدّ طريق لقاء اللّه را نمودند و انكار مشاهدات عينيه و تجليات ذاتيه و اسمائيه را نمودند‌ـ به گمان آن كه ذات مقدس را تنزيه كنند ـ تمام آيات و اخبار لقاءاللّه را حمل بر لقاء يوم آخرت و لقاء جزاء و ثواب و عقاب نمودند. و اين حمل نسبت به مطلق لقاء و بعض آيات و اخبار گرچه خيلي بعيد نيست، ولي نسبت به بعض ادعيه? معتبره و روايات در كتب معتبره و بعض روايات مشهوره، كه علماي بزرگ به آنها استشهاد كردند، بسيار حمل بارد بعيدي است.
و به بايد دانست كه مقصود آنان كه راهي براي لقاءاللّه و مشاهده? جمال و جلال حق باز گذاشته اند اين نيست كه اكتناه ذات مقدس جايز است؛ يا در علم حضوري و مشاهده? عيني روحاني احاطه بر آن ذات محيط علي الاطلاق ممكن است؛ بلكه امتناع اكتناه در علم كلي و به قدم تفكر، و احاطه در عرفان شهودي و قدم بصيرت، از امور برهانيه و مورد اتفاق جميع عقلا و ارباب معارف و قلوب است.لكن آنها كه مدعي اين مقام هستند گويند پس از تقواي تامّ‌تمام و اعراض كلي قلب از جميع عوالم و رفض نشأتَين و قدم بر فرق اِنّيّت و اَنانيت گذاشتن و توجه تامّ و اقبال كلي به حق و اسما و صفات آن ذات مقدس كردن و مستغرق عشق و حبّ ذات مقدس شدن و ارتياضات قلبيه كشيدن، يك صفاي قلبي از براي سالك پيدا شود كه مورد تجليات اسمائيه و صفائيه گردد، و حجاب هاي غليظي كه بين عبد و اسما و صفات بود خرق شود، فاني در اسما و صفات گردد، و متعلق به عز قدس و جلال شود و تدلّي تامّ ذاتي پيدا كند؛ و در اين حال، بين روح مقدس سالك و حق، حجابي جز اسما و صفات نيست.
و از براي بعضي از ارباب سلوك ممكن است حجاب نوري اسمائي و صفاتي نيز خرق گردد، و به تجليات ذاتي غيبي نايل شود و خود را متعلق و متدّلي به ذات مقدس ببيند؛ و در اين مشاهده، احاطه? قيّومي حق و فناي ذاتي خود را شهود كند، و بالعيان وجود خود و جميع موجودات را ظل حق ببيند؛ و چنان چه برهاناً بين حق و مخلوق اوّل، كه مجرد از جميع مواد و علايق است، حجابي نيست، بلكه [براي] مجردات مطلقاً حجاب نيست برهاناً، همين طور اين قلبي كه در سعه و احاطه هم افق با موجودات مجرده شده، بلكه قدم بر فرق آنها گذاشته، حجابي نخواهد داشت. چنان چه در حديث شريف كافي و توحيد است: «انّ روح المؤمن لأشدُّ اتصالاً بروح اللّه من اتصال شعاع الشمسِ بها.2
و در مناجات «شعبانيه»، كه مقبول پيش علما و خود شهادت دهد كه از كلمات آن بزرگواران است، عرض مي كند: «الهي، هب لي كمال الانقطاعِ اليك؛ وانر ابصار قلوبنا بضياءِ نظرها اليك حتّي تخرق أبصار القلوب حجب النّور، فتصل الي معدن العظمه،وتصير أرواحنا معلّقة بحق قدسك الهي، واجعلني ممّن ناديته فاجابك ولاحظته فصعق لجلالك فناجيته سرا وعمل لك جهرا.3
و در كتاب شريف الهي، در حكايات معراج رسول اكرم(ص)، چنين مي فرمايد:ثم دني فتدلي. فكان قاب قوسين او ادني. و اين مشاهده? حضوريه? فنائيه منافات با برهان بر عدم اكتناه و احاطه و اخبار و آيات منزَّهه ندارد، بلكه مو?يد و مو?كد آن ها است.
اكنون ببين آيا اين حمل هاي بعيدِ بارد چه لزومي دارد؟ آيا فرمايش حضرت امير(ع)، را كه مي فرمايد : فهبني صبرت علي عذابك، فكيف اصبر علي فراقك.4 و آن سوز و گدازهاي اوليا را مي توان حمل كرد به حور و قصور؟! آيا كساني كه مي فرمودند كه ما عبادت حق نمي كنيم براي خوف از جهنم و نه براي شوق بهشت، بلكه عبادت احرار مي كنيم و خالص براي حق عبادت مي كنيم.5 باز ناله هاي فراق آنها را مي توان حمل كرد به فراق از بهشت و مأكولات و مشتهيات آن؟! هيهات! كه اين حرفي است بس ناهنجار و حملي است بسيار ناپسند. آيا آن تجليات جمال حق كه در شب معراج و آن محفلي كه احدي از موجودات را در آن راه نبود و جبرئيل ِ امين وحي محرم آن اسرار نبود، مي توان گفت ارائه بهشت و قصرهاي مَشيد آن بوده، و آن انوار عظمت و جلال ،ارائه? نعم حق بوده؟6
هذا اذا كان النظر الي التجليات الصفاتيه و الاسمائيه، و امّـا اذا كان المنظور التجليات الخلقيه و المظاهر الحسني الفعلّّّيه؛ فالعروج الي مقام التحقق بالمشيئه المطلقه، المستهلكه فيها التعينات الفعليه لايمكن الاّ بعد التدرج في مراتب التعينات: فمن عالم الطبيعة يعرج الي عالم المثال و الملكوت متدرجا في مراتبها، و منها الي عالم الارواح المقدسه بمراتبها، و منه الي مقام المشيئة المستهلك في عينها جميع الموجودات الخاصه و التعينات الفعليه. و هذا هو مقام التدلي في قوله تعالي «دني فتدلّي» فالمتدلي بذاته لم يكن له حيثيه الا التدلّي، و لم يكن ذاتاً يعرض لها التدلّي و الفقر الذي هو الفخر المطلق، هو المشيئة المطلقة المعبر عنها بالفيض المقدس و الرحمه الواسعه والاسم الاعظم والولاية المطلقة المحمدية والمقام العلوي. وهو اللواء الذي آدم ومن دونه تحته 7، والمشار اليه بقوله «كنت نبياً و آدم بين الماء والطين» 8 او «بين الروح والجسد» 9، اي: لا روح ولا‌جسد. وهو العروه الوثقي والحبل الممدود بين سماء الالهيه واراضي الخلقيه.
و في دعا الندبه 10: «أين باب اللّه الذي منه يو?تي، أين وجه اللّه الذي اليه يتوجه الأولياء أين السبب المتصل بين الأرض والسماء.»11
چه بسا مسائل عرفاني كه در قرآن و اين مناجات هاي ائمه اطهار سلام اللّه عليهم و همين مناجات شعبانيه، مسائل عرفاني هست كه اشخاص، فلاسفه، عرفا تا حدودي ممكن است ادراك كنند، بفهمند عناوين را، لكن آن ذوق عرفاني چون حاصل نشده است نمي توانند وجدان كنند. آيه? شريفه? در قرآن: ثمّ دنا فتدلي. فكان قاب قوسين أو أدني خوب، مفسرين، فلاسفه در اين باب صحبت ها كردند لكن آن ذوق عرفاني كم شده است. «الهي هب لي كمال الانقطاع اليك وأنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتّي تخرق أبصار القلوب حجب النّور فتصل الي معدن العظمة وتصير أرواحنا معلّقة بعزّ قدسك. الهي واجعلني ممن ناديته فاجابك وناجيته فصعق لجلالك » ما هم مي دانيم. نه عارف و نه فيلسوف و نه دانشمند نمي توانند ذوب كنند چي هست مسأله. مسأله «فصعق لجلالك» كه مبدأش قرآن است وخرّ موسي صعقا (اعراف، 7/143) مسأله‌اي است كه انسان گمان مي كند كه خوب افتاد غش كرد «صعق» يعني غش كرد، اما اين غش چي بوده است، غش حضرت موسي چي بوده است، اين مسأله اي نيست كه غير موسي بفهمد. يا دنا فتدلي را، اين مسأله اي نيست كه غير آن كسي كه «دنو» پيدا كرده است بتواند فهم كند، ادراك كند، ذوب كند. يا همين جملاتي كه در اين مناجات بزرگ است و بعض جملات ديگري كه در آن هست، مسائلي است كه به حسب ظاهر سهل است و واقعاً ممتنع است. رياضات بسيار مي خواهد تا انسان بتواند بفهمد كه ناجيتهَ (بافتح تا) نه ناجيتهُ (با ضم تا)، ناجيتهَ اين چي است؟ خدا با آدم مناجات مي كند، چي است مناجات؟ چه خواسته اند ائمه؟ اين از دعاهايي است كه من غير از اين دعا نديدم كه ـ همه? ائمه ـ روايت شده است كه همه? ائمه اين دعا را، اين مناجات را مي خواندند. اين دليل بر بزرگي اين مناجات است، كه همه? ائمه اين مناجات را، مي‌خواندند. چي بوده است اين؟ بين آنها و خداي تبارك و تعالي چه مسائلي بوده است؟ «هب لي كمال الانقطاع اليك» كمال انقطاع چي است؟ « وبيدك لا بيد غيرك زيادتي ونقصي و نفعي و ضرّي» خوب آدم بر حسب ظاهر مي گويد خوب، همه چيز با اوست، اما وجدان اين مطلب كه هيچ ضرري به ما نمي رسد الاّ به دست اوست، هيچ منفعتي نمي رسد الاّ به اوست، اوست ضارّ و نافع، اينها چيزهايي است كه دست ماها از آن كوتاه است و دعا كنيد كه خداي تبارك و تعالي به ما توفيق بدهد كه در اين ماه شريف و ماه شريف رمضان از اين مسائل هم يك حظي ولو يك جلوه? كوچكي در دل ها و قلب هاي ما واقع بشود و لااقل مؤمن به اين بشويم كه قضّيه? «صعق» چه قضيه اي است. مؤمن به اين بشويم كه مناجات خدا با انسان چي هست. مناجات را مؤمن بشويم به آن، انكار نكنيم، نگوييم اينها حرف هاي درويشي است. همه? اين مسائل در قرآن هست به نحو لطيف و در كتب ادعيه? مباركه? ما كه از ناحيه? ائمه هُدي وارد شده است همه? اين مسائل هست، نه به آن لطافت قرآن، لكن به نحو لطيف. آنها و همه اشخاصي كه بعدها اين اصطلاحات را به كار برده اند، فهميده و نفهميده از قرآن و حديث گرفتند و ممكن است كه اصل سندش هم درست ندانند، البته به حقيقت‌اش هم كم آدمي است كه مي تواند پي برد تا چه رسد به اينكه ذائقه? روح بچشد اين را. چشيدن ذائقه? يك مسأله فوق اين مسائل است.12
ففاتحه الكتاب التكويني الاِلهي الذي صنّفه، تعالي جدّه، بيد قدرته الكامله، التي فيها كل الكتاب بالوجود الجمعي الاِلهي، المنزّه عن كثرة المقدّس عن الشين والكدورة: بوجه هو عالم العقول المجرده والروحانيين من الملائكه، والتعيّن الأوّل للمشيئه. وبوجه عبارة عن نفس المشيئه، فانها مفتاح غيب الوجود. وفي الزياره الجامعه : «بِكُم فتحَ اللّه»13 لتوافق أفقهم‌عليهم‌السلام، لأفق المشيئه. كما قال اللّه تعالي حكاية عن هذا المعني: ثمّ دني فتدلّي. فكان قاب قوسين ِ أو أدني. وهم‌عليهم السلام، من جهة الولايه متّحدون: «أوّلنا محمد، اوسطنا محمد، آخرنا محمد، كلّنا محمد، كلّنا نور واحد.»14
ولكون فاتحه الكتاب فيها كل الكتاب، والفاتحه باعتبار الوجود الجمعي في بسم اللّه الرحمن الرحيم، وهو في باء «بسم اللّه»، وهو في نقطه تحت الباء. قال علي‌(ع)، علي ما نسب اليه: «انا النقطه.»15
أوّل من فلق الصبح الأزل وتجلّي علي الاخر بعد الأوّل وخرق أستار الأسرار، هو المشيئة المطلقة والظهور الغير المتعيّن الّتي يعبّر عنها تارة بـ«الفيض المقدّس»، لتقدّسها عن الامكان ولواحقه والكثرة وتوابعها؛ وأخري بـ«الوجود المنبسط»، لانبساطها علي هياكل سموات الأرواح وأراضي الأشباح؛ و ثالثه بـ«النَفَس الرحماني» والنفخ الربوبي؛ وبمقام «الرحمانيّة» و «الرحيميّة»، و بمقام «القّيوميّة»، وبـ«حضرة العلماء» و بـ«الحجاب الأقرب»، وبـ«الهيولي الأولي»، وبـ«البرزخيّة الكبري»، و بمقام «التدلّي»، و بمقام «أو أدني» ـ وان كان ذلك المقام عندنا غيرها بل ذلك ليس بمقام أصلاً ـ وبمقام «المحمّديّه»، و «علويّه» علي‌(ع)؛ كلّ علي حسب مقام و مورد (عباراتنا شتّي…) الي غير ذلك من الاصطلاحات والعبارات والاشارات، حسب المراتب والمقامات.16
بدان كه چنان چه از براي انسان مقامات و مدارجي است كه به اعتباري او را داراي دو مقام دانند: يكي مقام دنيا و شهادت؛ و ديگري مقام آخرت و غيب؛ كه يكي ظلّ رحمن و ديگر ظلّ رحيم است. و به حسب اين اعتبار در ظلّ و مربوب جميع اسما ذي ظلّ، وربّ در حيطه? دو اسم «رحمن» و «رحيم» واقع است؛ چنان چه جمع فرموده در آيه? شريفه?: بِسم اللّه الرحمن الرحيم. و عرفا گويند: ظهر الوجود بسم اللّه الرحمنِ الرّحيم17 و اين دو مقام در انسان كامل از ظهور مشيت مطلقه از مكامن غيب احدي تا مُقبض هيولي يا مقبض ارض سابع، كه حجاب انسانيّت است، به طريقه? عرفاي شامخين ـ و اين يكي از دو قوس وجود است ـ و از مقبض تراكم فيض تا منتهي النّهايه? غيب مشيّت و اطلاق وجود ـ و اين قوس دوم است ـ مي باشد. پس انسان كامل به حسب اين دو مقام، يعني مقام شهادت و ظهور به رحمانيّت و مقام غيب و ظهور به رحيميّت، تمام دائره وجود است: ثمّ دني فتدلّي. فكان قاب قوسينِ أو أدني. و يكي از اين دو حقيقت ليلة القدر و سرّ آن است؛ چه كه شمس حقيقت در حجاب تعيّنات است. و ديگر حقيقت يوم القيمه است؛ چه كه بروز و طلوع آن است از حجاب آنها. و اين، شبانه روز الوهي است.
و به اعتباري داراي سه مقام است: يكي مقام مُلك و دنيا، دوم مقام برزخ، سوم مقام عقل و آخرت. و در انسان كامل اين سه مقام يكي مقام تعيّنات مظاهر است؛ و يكي مقام مشيّت مطلقه، كه برزخ البرازخ است و به اعتباري مقام عمل است؛ و يكي مقام احديّت جمع اسما است. و در آيه? شريفه? بسم اللّه اشاره و به اين سه مقام تواند بود: اللّه، كه مقام احديّت جمع است؛ و اسم كه مقام برزخيّت كبري است؛ و تعيّنات رحماني و رحيمي مشيّت.18
بايد دانست كه اين اعتبارات كه در لسان اهل معرفت و اصحاب قلوب [است]، اِخبار از نقشه? تجلّيات حق است بر قلوب صافيه? آنها. و آن تجلّيات به حسب مقامات و مراتب سلوك اوليا و منازل و مراحل سير سائرين الي اللّه از مقام ظهور اسما و صفاتي، كه مقام «الوهيت» مي‌باشد و آن را «اللّه» نيز گويند: و اللّه نورُ السَّمواتِ وَالأرضِ...الآيه، (نور، 35/24) را اشاره به آن دانند، شروع شود و به مقام غيب احدي و به مرتبه? اسماي ذاتيه و اسم «مستأثر» ختم شود، كه غايت سير و منتهاي مقصد است. و توان بود كه مقام مشاراليه بقول تعالي: أَو أَدني اشاره به اين مقام باشد.19
اعلم، جعلك اللّه وايّانا من أمّة الرسول المختار وسلكنا سبيل الشيعّه الأبرار، أنّ قوله(ص): ما خلق اللّه خلقاً أفضل منّي اشارة الي أفضليّته(ص) في مقام تعيّنه الخلقي.فانّه في النشأة الخلقيّة أوّل التعيّنات وأقربها الي الأسم الأعظم، امام أئمة الأسماء والصفات؛ والاّ فهو بمقام ولايته الكليّة العظمي و برزخيّته الكبري والهيولويّة الأولي، المعبّر عنها بـ«دني فتدلّي» و «الوجود الانبساطي الاطلاقي» و «الوجه الدائم الباقي» المستهلك فيه كلّ الوجودات و التعيّنات و المضمحلّ لديه جميع الرسوم و السمات، لا نسبة بينه و بين شيء، لاحاطته القيّوميّة بكلّ ضوء و فيء. فلا يستصح الأكرميّة والأفضليّة، ولا يتصّور الأوليّه والآخريّة؛ بل هو الأوّل في عين الآخريّه؛ والآخر في عين الأوّليّه؛ ظاهر بالوجه الّذي هو باطن؛ وبالوجه الّذي هو ظاهر كامن. كما قال:نحن السّابقون الاولون.20
نزد خاصّه، خروج از منزل قيام به امرو استقامت در خدمت است كه پيش اهل معرفت مستلزم دعوي است.
و در نزد اهل محبت، خروج از منزل خيانت و جنايت است و دخول در منزل ذلّ و افتقار و استكانت و تضرّع است كه منزل متوسّطين است.
و در نزد اصحاب قلوب، خروج از منزل قيام للّه، به مقام قيام باللّه و از مشاهده? قيّوميت به مشاهده? انوار عظمت است، و از مقام توحيد افعال به مقام توحيد اسما است، و ازمقام «تدلّي»‌به مقام «قاب قوسين» است؛ چنان چه سجود مقام «أو أدني» است. و پس از اين اشاره اي به آن بيايد، ان شاء اللّه.
پس، حقيقت قيام، تدلّي به قيّوميّت حقّ و رسيدن به افق مشيّت است. و حقيقت ركوع تمام نمودن قوس عبوديّت و افناي آن در نور عظمت ربوبيّت است. و ركوع اولياي كمّل، تحقّق به اين مقام است به حسب مراتب خود و حظّ آنها از حضرات اسماي محيطه و شامله و ذاتيّه و صفتيّه، به طوري كه تفصيل‌آن از حوصله اين اوراق خارج است.
پس، سالك چون به منزل ركوع كه منزل فناي اسمايي است رسيد، تكبير گويد و دست خود را مثل وقت تكبيرات افتتاحيّه رفع كند با همان آداب. و اين تكبير و رفع باطن يكي از تكبيرات افتتاحيّه است؛ چنانچه تكبير سجود نيز چنين است. و در اين مقام حقّ را تكبير از توصيف، كه از مقامات شامله? عبد است و با او تا آخر سلوك هم قدم است، نمايد. و با دست خود مقام تدلّي و عبوديّت و تقوّم به قيّوميّت را، كه خالي از شائبه? تجلّد و دعوي نيست، رفع و رفض نمايد؛ و صفر اليد متوجه منزل ركوع شود. و در فناي منزل «قاب قوسين» نور عظمت عرش حضرت وحدانيّت و واحديّت به قلبش تجلّي كند و حقّ را تنزيه و تسبيح كند و خود را از لياقت تكبير اسقاط كند.21
پس سرّ سجود را، كه اشاره به آخرين مراتب توحيد است و منتهي شود در مرتبه? تحقق به مقام لامقامي، كه اشاره? به آن در مسلك اهل معرفت، كلمه? شريفه? «أو أدني» است، كشف نتوان كرد. و آنچه ما در اين مقام اشاره اي به آن مي كنيم، از وراي هفتاد هزار حجاب از نور و هفتاد هزار حجاب از ظلمت است كه به قلب ما بازماندگان از طريق اهل حقّ و حقيقت يكي از آنها كشف نشده. و با اين حال سستي و افسردگي و فتور و مردگي كه اكنون در آن واقعيم، اميد خيري هم نيست؛ مگر حقّ تعالي از خزائن كريمانه? خود بذل رحمتي فرمايد و بسط عنايتي نمايد و نفخه? حياتي به قلوب مرده? ما دمد و بارقه? ملكوتيّه‌اي به دل افسرده? ما بخشد، تا در بقيه? عمر جبران ايّام گذشته كنيم و از بعض اسرار نماز اهل نياز برخوردار شويم.
بالجمله، سجده نزد اهل معرفت و اصحاب قلوب، چشم فروبستن از غير و رخت بربستن از جميع كثرات ـ حتّي كثرت اسما و صفات ـ و فناي در حضرت ذات است. و در اين مقام نه از سمات عبوديّت خبري است و نه از سلطان ربوبيّت در قلوب اوليا اثري؛ و حقّ تعالي خود در وجود عبد قائم به امر است:فهو سمعه وبصره بل لا سمع ولا بصر ولاسماع ولا بصيرة؛ و الي ذالك المقام تنقطع الاشاره.22
در اين شهادت، اعلان به قواي ملكيّه و مكلوتيّه است كه نماز، كه حقيقت معراج مؤمنين و سرچشمه? معارف اصحاب عرفان و ارباب ايقان است، نتيجه? كشف تامّ محمّدي(ص) است كه خود به سلوك روحاني و جذبات الهيّه و جذوات رحمانيّه به وصول به مقام «قاب قوسين أو أدني» كشف حقيقت آن را به تبع تجلّيات ذاتيّه و اسمائيّه و صفاتيّه و الهامات انسيّه در حضرت غيب احدي فرموده. و في الحقيقه، اين سوغات و ره آوردي است كه از اين سفر معنوي روحاني براي امّت خود، كه خير امم است، آورده و آنها را قرين منّت و مستغرق نعمت فرموده. و چون اين عقيدت در قلب مستقرّ شد و به تكرار متمكّن گرديد، البتّه سالك عظمت مقام و بزرگي محل را ادراك مي‌كند و با قدم خوف و رجاء طيّ اين مرحله را مي نمايد.23
بدان كه معرفت روحانيّت و مقام كمال جناب ختمي مرتبت(ص) خاصّتاً، و انبياي معظّم و اولياي معصومين عليهم السلام نيز با قدم فكر و سير آفاق و انفس ميسور نگردد؛ زيرا كه آن بزرگواران از انوار غيبيه? الهيه و مظاهر تامّه و آيات باهره? جلال و جمال اند، [و] در سير معنوي و سفر الي اللّه به غايه القصواي فناي ذاتي و منتهي العروجِ «قاب قوسين أو أدني» رسيده اند؛ گرچه صاحب مقام بالأصالة، نبيّ ختمي است، و ديگر سالكين در عروج، تبعِ آن ذات مقدس هستند.24
اما حقيقة الاسم، پس از براي آن، مقام غيبي، و غيب الغيبي، و سرّي، و سرّ السرّي است، و مقام ظهور، و ظهور الظّهوري. و چون اسم علامت حق و فاني در ذات مقدّس است، پس هر اسمي كه به افق وحدت نزديك تر و از عالم كثرت بعيدتر باشد در اسميّت كامل تر است. و اتمّ الاسماء اسمي است كه از كثرات، حتي كثرت علمي، مبرّا باشد؛ و ان تجلّي غيبي احدي احمدي است در حضرت ذات به مقام «فيض اقدس» كه شايد اشاره به آن باشد كريمه? شريفه أو أدني؛ و پس از آن، تجلّي به حضرت اسم اللّه الاعظم است و در حضرت واحديّت؛ و پس از آن، تجلّي به «فيض مقدس» است؛ و پس از آن، تجلّيات به نعت كثرت است در حضرات اعيان الي اخيره دارالتحقق.25
و قل امر است از حضرت احديّت جمع به مقام برزخيّت كبري و مرآت جمع و تفصيل؛ يعني، بگو اي محمّد، اي مرآت ظهور احديّت جمع، در مقام تدلّي ذاتي يا مقام مقدّس «أو أدني» ـ كه شايد اشاره به مقام «فيض اقدس» باشد ـ با زبان فاني از خود و باقي به بقاء اللّه: هو اللّه احد.26
لعلّ الأمانة المعروضة علي السموات والأرض والجبال الّتي أبين أن يحملنها، وحملها الانسان الظلوم الجهول، هي هذا المقام الاطلاقي. فانّ السموات والأرضين وما فيهنّ محدودات مقّيدات، حتّي الأرواح الكليّه؛ ومن شأن المقيّد أن يأبي عن الحقيقه الاطلاقيّه؛ والأمانه هي ظلّ اللّه المطلق، و ظلّ المطلق مطلق، يأبي كلّ متعيّن عن حملها. وأمّا الانسان بمقام الظلوميّه الّتي هي التجاوز عن قاطبة الحدودات والتخطّي عن كافّة التعيّنات واللامقامي المشار اليه بقوله، تعالي شأنه، علي ما قيل: «يا أهل يثرب لا مقام لكم» (احزاب، 33/13) والجهوليّة الّتي هي الفناء عن الفناء قابل لحملها. فحملها بحقيقتها الاطلاقيّه حين وصوله الي مقام «قاب قوسين». و تفكّر في قوله تعالي: «أو أدني» وأطف السراج، فقد طلع الصبح.27
هذا حكم من غلب عليه سلطان الوحده،وتجلّي الحقّ بالقهر علي جبل انّيّة وجعله دكّاً دكّاً؛ وظهر عليه بالوحده التامّه والمالكيّه العظمي؛ كما يتجلّي بذلك عند القيامه الكبري. و أما الّذي يشاهد الكثره بلا احتجاب عن الوحده، ويري الوحده بلاغفله عن الكثره، يعطي كلّ ذي حقّ حقّه؛ فهو مظهر«الحكم العدل» الّذي لايتجاوز عن الحدّ وليس بظلاّم للعبد، فحكم تارة بأنّ الكثرة متحقّقة؛ و تارة بأنّ الكثرة هي ظهور الوحدة. كما نقل عن المتحقّق بالبرزخيّة الكبري والفقير الكلّ علي المولي والمرتقي بـ «قاب قوسين أو أدني»،المصطفي المرتضي المجتبي، بلسان أحد الأئمة: لنا مع اللّه حالات هو هو، و نحن نحن؛ وهو نحن، ونحن هو.28
?إن هي الاّ أسماء سمّيتموها أنتم و آباءكم ما أنزل اللّه بها من سلطان? (نجم، 23/53)
وللّه تعالي السلطنة المطلقه في حضرة الغيب بالفيض الاقدس، عَلي الاسماء والصفات الالهيه وصور الاسماء اي: الاعيان الثابتة؛ وفي حضرة الشهادة بالفيض المقدس، علي الماهيات الكلية والهويات الجزئية؛ الا انّ بروز السلطة التامة عند رجوع الكل اليه بتوسط الانسان الكامل والولي المطلق في القيامه الكبري،لمن الملك اليوم للّه الواحد القهّار (غافر، 40/16) والأشياء الممكنة بما هي منتسبة الي أنفسها لا سلطان لها:ان هي الاّ اسماء سمّيتموها انتم وآباءكم ما أنزل اللّه بها من سلطان، و باعتبار الانتساب اليه تُعدّ من مراتب سلطنته.
وبهذا يعرف سرّ دوام سلطنته في قوله «وكل سلطانك دائم»؛ فالسلطنة دائمة و المسلَّط عليه زائل هالك؛ كما ان الفيض القديم ازلي والمستفيض حادث.29
قول الداع«إنّي»، لم يكن هذا في الحقيقه اثبات الأنانيه، لأن الأنانيه تنافي السو?ال، والداعي يقول: «إنّي اسألك.» وهذا نظير قوله تعالي:انتم الفقراء الي اللّه (فاطر، 35/15)، مع انّ الأنتميه السوئيه مدار الاستغناء لا الفقر. فما كان منافياً لمقام السالك الي اللّه تعالي [هو] اثبات الاستقلال والا‌ستغناء، كتسمية «انتم» في قوله تعالي:ان هي الا أسماء سمّيتوها أنتم، و اما اثبات الأنانيه في مقام التذلّل، و اظهار الفقر فليس مذموماً، بل ليس من اثبات الأنانيه، نظير «انتم» في قوله:يا ايها النّاس أنتم الفقراء الي اللّه بل حفظ مقام العبوديه والتوجه الي الفقر والفاقه، ان كان في الصحو الثاني فهو من اتمّ مراتب الانسانيه.30
?وما لهم به من علم ان يتبّعون الا الظن و انّ الظن لا يغني من الحق شيئا? (نجم، 53/28)
انّ الظّنّ لا يغني من الحقّ شيئاً، اين اشكال همان پرسش يازدهم است كه مي گويد اين احاديث كه امروز در دست ما است ظني است و عقل هم اين را نمي پذيرد كه خداي قادر و عادل اشرف مخلوقات خود را به چيزي امر كند و راه علم را به روي او ببندد.
جواب اين اشكال آن است كه خدا در ابلاغ فرمانها و رساندن قانون خود به مردم،يك امر تازه بر خلاف سيره و طريقه? عقلاي عالم نياورده چنان كه تمام عقلا در تمام كشورهاي جهان به خبر اشخاصي كه مورد وثوق و اطمينان آنها است عمل مي كنند و اگر عمل به خبر دادن اشخاص ممنوع شود بايد مردم اساس زندگي خود را به هم زنند و نظام كشورهاي جهان بايد به كلي به هم بخورد همين طور خدا در تبليغ قانون هاي خود علاوه بر آن احكام و قوانيني كه در قرآن است و قطعي است و علاوه بر آن احكامي كه از روايات متواتره ثابت شده و آن هم به طور قطع ثابت است به همان سيره و روش عقلا رفتار كرده و قانون هاي خود را به همان روش متعارف ميان جهانيان تبليغ نموده و عجب آن است كه نويسنده با اين كه اعتراف كرده كه روش و سيره ? عقلا، پذيرفتن خبر است مانند تاريخ باز مي گويد عمل كردن به ظن خلاف عقل است و اخبار را عمل به ظن مي داند و حاصل كلام او اين مي‌شود كه سيره? عقلا بر عمل نمودن به چيزي است كه خلاف عقل است. و اين از غايت بي خردي و جهل است كه كسي كار تمام عقلاي عالم را بر خلاف عقل بداند پس بايد گفت كه عقلا يا عمل كردن به اخبار را عمل به ظن نمي دانند بلكه عمل به وثوق مي دانند و در قرآن هم از ظن نهي كرده نه از وثوق و يا عمل به ظني كه از خبر اشخاص مورد اطمينان حاصل شد، مخالف عقل نمي دانند و خدا هم اين گونه ظن را جلوگيري نكرده زيرا جلوگيري از آن برخلاف نظام جهان و نظام زندگاني جهانيان است و خدا نظام جهان را هرگز به هم نخواهد زد و طريقه? قطعيه? عقلا را خراب نخواهد كرد.31

سوره قمر

?اقتربت الساعة و انشق القمر? (قمر، 54/1)
موسي اگر عصاي خود را اژدها كند و يد بيضا به عالم نمايش دهد آثار قدرت خود او نيست و عيسي اگر مردگان را زنده كند و كوران را شفا دهد. از توانايي خود او نيست و حضرت محمد(ص) اگر به حكم آيه? شريفه اقتربت السّاعة و انشق القمرُ ماه را دو نيمه كند با قدرت بي نهايت خدايي كرده و با قدرت خود او نيست همه بشري هستند كه راه وحي الهي به روي آنها باز است و با اذن خدا و قدرت خدا داده، كارهاي بزرگ فوق طاقت بشري كنند.32
?وما أمرنا الاّ واحدة كلمح بالبصر? (قمر، 54/50)
و قال الطائفة الثانيه: انّ أوّل ما صدر منه تعالي وظهر عن حضرة الجمع، هوالوجود العام المنبسط علي هياكل الموجودات المشار اليه بقوله تعالي: وما امرنا الاّ واحدة واينما تولّوا فثم وجه اللّه. (بقره، 2/115).33

سوره الرحمن

?الرّحمن.علّم القرآن.خلق الانسان.علّمه البيان? (الرحمن، 55/1ـ 4)
انسان را، خداي تعالي از حقيقت رحمت خود آفريده، و انسان صورت رحمت الهيّه است. چنانچه خداي تعالي مي فرمايد: الرحمن. علم القرآن.خلق الانسان، خلق انسان را به اسم رحمان نسبت مي دهد. و از اين جهت است كه انسان ظالم و قسيّ القلب هم از ظلم و قساوت فطرتاً متنفّر است، و اگر ظلم و قساوت خود را هم غفلت كند، از قساوت وظلم ديگران بالفطره تكذيب مي كند، و از معدلت و رحمت و رأفت، ذاتاً خوشش مي آيد.34
اقول: ان اراد من الوجود المنبسط ما شاع بين اهل المعرفه، وهو مقام المشيئه والالهيه المطلقه ومقام الولايه المحمديه، الي غير ذلك من الالقاب بحسب الأنظار والمقامات، فهو غير مناسب لمقام الرحمانيه المذكورة في (بسم اللّه الرحمن الرحيم)، فانهما تابعان للاسم اللّه ومن تعيناته، والظل المنبسط ظل اللّه لا ظل الرحمن؛ فان حقيقته حقيقة الا نسان الكامل. ورب الانسان الكامل والكون الجامع هو الاسم الاعظم الالهي وهو محيط بالرحمن الرحيم؛ ولهذا جعلا في فاتحه الكتاب الالهي ايضاً تابعين. وان اراد منه مقام بسط الوجود فهو مناسب للمقام وموافق للتدوين والتكوين، ولكنّه مخالف لظاهر كلامه.
وما ذكره ايضاً صحيح باعتبار فناء المظهر في الظاهر، فمقام الرحمانيه هو مقام الالهيه بهذا النظر، كما قال اللّه تعالي:قل ادعوا اللّه أودعوا الرحمن أيا ما تدعوا فله الأسماء الحسني (اسراء، 17/110) و قال تعالي: الرحمن.علم القرآن .خلق الانسان و قال تعالي: والهكم اله واحدلا اله إلاّ هو الرحمن (بقره، 2/ 163).35
تكلُّم، منشأ كمالات بسياري است،كه بدون آن باب معارف مسدود مي شد، و خداي تعالي در قرآن كريم مدح شايان از آن فرموده، درسوره رحمن كه فرمايد : (الرّحمن… خلق الانسان. علمه البيان)؛ تعليم بيان را در اين آيه، مقدّم بر تمام نعمتها داشته در مقام امتنان بر نوع انساني.36
شما به حوزه هاي علميه نگاه كنيد، آثار همين تبليغات و تلقينات استعماري را مشاهده خواهيد كرد. افراد مهمل و بيكاره و تنبل و بي همتي را مي بينيد كه فقط مسأله مي گويند، و دعا مي كنند؛ و كاري جز اين از آنها ساخته نيست. ضمناً به افكاري و رويّه هايي برخورد مي كنيد كه از آثار همين تبليغات و تلقينات است. مثلاً اينكه حرف زدن منافي شأن آخوند است! آخوند و مجتهد بايد حرف بلد نباشد! و اگر بلد است حرف نزند! فقط لا اله الاّ اللّه بگويد! و گاهي يك كلمه بگويد! در حالي كه اين غلط است، و بر خلاف سنّت رسول اللّه است. خدا از سخنگويي و بيان و قلم و نگارش تجليل كرده، و در سوره? «الرحمن» مي فرمايد:علّمه البيان و اين را كه بيان كردن آموخته، نعمتي بزرگ و اكرامي مي شمارد، بيان براي نشر احكام خدا و تعاليم و عقايد اسلام است. با بيان و نطق است كه مي‌توانيم دين را به مردم بياموزيم و مصداق يعلّمونها الناس شويم. رسول اكرم(ص) و حضرت امير(ع) نطقها و خطبه ها ايراد مي كرده و مرد سخن بود ه اند.37
?يسئله من في السموات و الارض كلّ يوم هو في شأن? (الرحمن،55/29)
اعلم ايها السالك الطالب انّ للّه تعالي بمقتضي اسم «كل يوم هو في شأن» في كل آن شاناً؛ ولا‌يمكن التجلي بجميع شؤوناته الاّ للانسان الكامل. فان كل موجود من الموجودات من عوالم العقول المجردة والملائكة المهيمنه والصافات صفاً، الي النفوس الكلية الالهية والملائكة المدبرهّ والمدبرات امراً وسكان الملكوت العليا، وسائر مراتبها من الملائكة الارضيه،مظهر اسم خاص، يتجلّي له ربه بذلك الاسم. ولكل منها مقام معلوم، «منهم ركع لا يسجدون ومنهم سجد لا يركعون.» لا يمكن لهم تجاوز مقامهم وتخطي محلهم. ولهذا قال جبرئيل(ع) حين سأله النبي(ص) عن علة عدم المصاحبه: «لو دنوت انملة لاحترقت.»38
انّ حالات السالك ومقاماته في سيره وسلوكه مختلفه؛ فان الانسان مظهر اسم «كل يوم هو في شأن»، ففي كل حال وشأن يظهر له محبوبه باسم ويتجلّي له معشوقه ومطلوبه بتجلّي، من اللطف والقهر والجلال والجمال. وقد يتجلّي باسم واحد بنحوين من التجلّي وطورين من الظهور: جلوة بنحوه الكثرة في الوحدة؛ وجلّوة بنحو الوحدة في الكثرة. فانّ تجلّي له علي النحو الأول يغلب علي قلبه سلطان الوحده ويجري علي لسانه كلام يناسب حاله فيترنم بما يدّل علي الوحده ويقول: اللّهم انّي اسألك من قولك بأرضاه، بلفظ المفرد. وان تجلّي له علي النحو الثاني يغلب عني قلبه سلطان الكثرة، فيترنم بكلام يناسب حاله ويدّل علي الكثرة، فيقول: اللّهم انّي اسألك من كلماتك باتمها، بلفظ الجمع. وهذا احد الاسرار في ذكر «القول» و «الكلمات» والتوجه اليهما في الدعاء الشريف.39
به حسب كل يوم هو في شأن، از براي ذات مقدّسش اسما و صفات و شئون «جماليّه» و «جلاليّه» است؛ و از براي او اسماي ذاتيّه اي است در مقام احديّت كه مقام غيب است؛ و آن اسماي را «اسماي ذاتيّه» بايد گفت. و به تعيّن «اسماي ذاتيّه» تجلّي به «فيض اقدس» فرمايد؛ و از اين تجلّي در كسوه? اسماي ذاتيّه، مقام «واحديّت» و حضرت «اسما و صفات» و مقام «الوهيّت» تعيّن و ظهور پيدا كند.40
انّ علمه وارادته تعلقا بالنظام الكوني علي الترتيب العلّي والمعلولي ولم يتعلّقا بالعلّة في عرض معلوله وبالمعلول وسط حتّي يقال انّ الفاعل مضطرّ في فعله فاوّل ما خلق اللّه تعالي هو حقيقة بسيطة روحانية بوحدتها كل كمال و جمال، وجف القلم بما هو كائن وتم القضاء الهي بوجود. ومع ذلك لمّا كان نظام الوجود فانياً في ذاته ذاتاً وصفة وفعلاً يكون كلّ يوم هو في شأن.41
به حسب مسلك عرفاني، مراتب نزول وجود تا اخيره? نزول [كه] مرتبه? احتجاب شمس وجود است در حجب تعيّنات؛ و آن حقيقت «ليله القدر» است. و ابتداي يوم قيامت از اولين مرتبه? رجوع مُلك به ملكوت و خرق حجب تعينات تا اخيره? مراتب ظهور و رجوع، كه ظهور تامّ قيامت كبري است. اين شش يوم كه خلق سماوات و ارض در آن تمام شده و منتهي به عرش اللّه و عرش الرحمن، كه غايه الغايات استوا و استيلا و قهّاريت حق است، مي شود، در عالم كبير مراتب ششگانه صعودي است؛ و عرش استواي حق، كه ظهور به قهّاريت تامّه و مالكيّت است، مرتبه? مشيت و فيض مقدس رحماني است، كه ظهور تامّ او پس از رفع تعيّنات و فراغ از خلق سماوات و ارضين است. و تا وجود سماوات و ارض متحقق است، خَلق آنها پيش اهل معرفت تمام نشده به مقتضاي كل يوم هو في شأنِ، و به مقتضاي عدم تكّرر در تجلّي، و در انسان كبير و عالم اكبر مراًتب ستّه ولطيفة سابعة آن عرش الرحمن است كه مرتبه? قلب حقيقي باشد.42
?يا معشر الجن والانس ان استطعتم ان تنفذوا من أقطار السّموات والارض فانفذوا لاتنفذون الاّ بسلطان? (الرحمن، 55/33)
اي انسان بيچاره! چه حسرتي خواهي داشت آن روزي كه پرده? طبيعت از چشم برداشته شود و معاينه كني كه آنچه در عالم قدم زدي و كوشش كردي در راه بيچارگي و شقاوت و بدبختي خودت بوده، و راه چاره و طريق جبران نيز مسدود شده، و دستت از همه جا كوتاه! نه راه فرار از سلطنت قاهره? الهيّه:يا معشر الجنّ و الانس ان استطعتم أن تنفذوا من أقطار السّموات والارض فانفذوا، و نه راه جبران نقايص گذشته و عذرخواهي از معاصي الهيّه: الان وقد عصيت قبل (يونس، 10/91)43

سوره واقعه

?والسابقون السابقون. اولئك المقربون? (واقعه،56 / 10،11)
و بايد دانست كه مشكل ترين امور و سخت ترين چيزها دينداري است در لباس اهل علم و زهد و تقوي، و حفظ قلب نمودن است در اين طريقه؛ و از اين جهت است كه اگر كسي در اين طبقه به وظايف خود عمل كند و با اخلاص نيّت وارد اين مرحله شود و گليم خود را از آب بيرون كشد و پس از اصلاح خود به اصلاح ديگران پردازد و نگهداري از ايتام آل رسول نمايد، چنين شخصي از زمره? مقربين و سابقين به شمار آيد. چنان چه حضرت صادق(ع) در خصوص چهار نفر حواريّين حضرت باقر(ع) چنين تعبير فرمود. و در وسائل از رجال كشّي، سند به أَبي عُبَيده الحَذّاء رساند، قالَ:سمعت ابا عَبدِاللّه(ع) يقول: زراره، محمدبن مسلم، ابو بصير، وبريد، من الذين قال اللّه تعالي: والسابقون السابقون. اولئك المقربون.44
?انّه لقرآن كريم. في كتاب مكنون. لا يمسّه الاّالمطهّرون? (واقعه، 56/77ـ 79)
و چون قلب را از كثافات خالي كرد، مهياي براي ذكر خدا و قرائت كتاب خدا شود و تا قِذارات و كثافات عالم طبيعت در آن است، استفادت از ذكر و قرآن شريف ميسور نشود؛ چنان چه در كتاب الهي اشاره به آن فرمايد در سوره? مباركه? واقعه،45 (آيه? 77 الي 79):(انه لقرآن كريم. في كتاب مكنون. لا يمسّه الاّ المطهّرون) پس، كُُمَّل اوليا را جميع انواع طهارات محقّق است؛ چنان چه ظاهر آنها طاهر است از جميع قذارات صوريّه، و حواسّ آنها طاهر است از اطلاق در آنچه احتياج به آن نيست، و اعضاي آنها طاهر است از تصرّف در آنچه بر خلاف رضاي حقّ است، تا آخرين مراتب طهارت. قال تعالي: انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا.(احزاب، 33/33)
و بايد دانست كه از براي هر يك از نمازهايي كه از براي سالكين الي اللّه است طهارتي شرط است خاصّ به آن كه بدون آن طهارت، ممكن نيست توصّل به آن صلوه؛ چنان چه در آيه? شريفه? لا يمسّه الاّ المطهّرون.
فرمايند مسّ نمي كند ظاهر آن را مگر اهل طهارت ظاهريّه، و با طن آن را مگر اهل طهارت باطنيّه، و سرّ آن را مگر اهل طهارت سرّيه. پس به نماز اهل باطن نرسد كسي، مگر آنكه از چشمه? حيات قلبي دست و روي خود را شست و شو دهد و به فضل آن از سر تا قدم، و از اوّل محل ادراك تا منتهاي آلت تحريك را مسّ كند، و يكسره، پاك و مطهّر، خود را مهيّاي كوي دوست كند.46
لكن بر متعلّمان علوم آن بزرگواران و مستفيدان از افادات قرآن شريف و احاديث اهل عصمت، لازم است كه براي شكر اين نعمت و جزاي اين عطيَّت، معامله به مثل نموده صورت را به باطن ارجاع و قشر را به لبّ و دنيا را به آخرت برگردانند كه وقوف در حدود، اقتحام در هلكات، و قناعت به صُوَر بازماندن از قافله سالكان است. و اين حقيقت و لطيفه? الهيّه، كه علم به تأويل است، به مجاهدات علميّه و رياضيات عقليه، مشفوع به رياضيات علميه و تطهير نفوس و تنزيه قلوب و تقديس ارواح حاصل شود؛ چنانچه حق تعالي فرمايد: و ما يعلم تأويله الاّ اللّه والراسخون في العلم (آل عمران، 3/7)، و فرمايد: لا يمسّه الاّ المطهّرون، گر چه راسخ در علم و مُطَهَّر به قول مطلق ، انبيا و اولياي معصومين هستند47 و از اين جهت، علم تأويل به تمام مراتب آن، مختص به آنها است، لكن علماي امت را نيز از آن به مقدار قدّم آنها در علم و طهارت، حظّ وافري است.48
اي شفيق عرفاني و رفيق ايماني، تأسّي كن به سر حلقه? اهل معرفت و يقين؛ و دست راست خود را به سوي رحمت حقّ دراز كن و از آب نازل از ساق ِ ايمن ِ عرش ِ رحمت تلقّي كن، كه حقّ تعالي دست خالي فقراي الي اللّه را ردّ نمي فرمايد و كشكول گدايي ارباب حاجت را تهي برنمي‌‌گرداند. پس، از آن آب رحمت بردار و روي ِ آلوده به توجّه به دنيا، بلكه به ما سوي را شست و شو ده، چه كه با اين قذارت و آلودگي، به عظمت حق نتوان نظر كرد:فان الدنيا والاخرة ضرتان.49 پس دست‌هاي خود را از مرفق رو?يت حول و قوهّ تا اصابع مباشرت به رو?يت انيّت و اَنانيّت تغسيل كن: فلا حول ولا قوه الاّ باللّه. چه كه با اين كثافت استقلال نفس، مسّ كتاب حقّ نتوان كرد، قال تعالي: لا يمسه الا المطهرون و با فضل آن، مسح رأس خود كن و علّو و عظمت و تكبّر را از سر بنه تا ممسوح به دست حقّ گردي؛ و تفكّر در غير و غيريّت را از سر بيرون كن تا به بركات حقّ مبارك شوي؛ و تطهير كن پاي تردّد در شئون كثرت را تا محرم محفل انس شوي؛ و قدم به فرق خود نه تا لايق بساط عظمت گردي.50
?ونحن اقرب اليه منكم ولكن لاتبصرون? (واقعه، 56/85)
وكان شيخنا العارف الكامل، ادام اللّه ظله علي رو?وس مريديه، يقول: ان المقيد بباطنه ، هو الاسم المسأثرلنفسه؛ و هو الغيب الذي لا يعلمه الا هو؛ لأن ّباطنه المطلق، وبتعينه ظهر لا بحقيقته. فالكل حاضر عنداللّه بلا توسط شيء.
ومن ذلك يعرف نفوذ علمه وسريان شهوده تعالي في الأشياء؛ فيري بواطنها كظواهرها وعالَم الملك كالملكوت والعالم الأسفل كالأعلي، بلا توسط شيء كما يقول المحجوبون.
ولا تفاوت شدة وضعفاً في الظهور والحضور عنده. كما قال اميرالمؤمنين(ع) ،علي ما في الوافي: «علمه بالاموات الماضين كعلمه بالاحياء الباقين؛ وعلمه بما في السماوات العلي كعلمه بما في الأرضين السفلي.»51
فليتدبر في قوله تعالي ونحن اقرب اليه منكم، ونحن اقرب اليه من حبل الوريد (ق، 50/16)، الا انّه بكل شيء محيط (فصلت، 41/54) . بل لا وجود لشيء علي الحقيقه؛ ولا هوية علي الاطلاق لموجود من الموجودات فهو هو المطلق والقيوم التام.52
فشهود هذا المقام او التحقق به، لا يتيسر الاّ بعد التدرج في مراقي التعيّنات. فقبل الوصول الي هذا المقام، يري السالك بعض الأسماء الالهيه ابهي من بعض، كالعقول المجرده والملائكه المهيّة، فيسأل بابهي واجمل واكمل. فاذا وصل الي مقام القرب المطلق، وشهد الرحمة الواسعه والوجود المطلق والظل المنبسط والوجه الباقي، الفاني‌فيه كل الوجودات، والمستهلك فيه كل العوالم من الاجساد المظلمه والارواح المنوره، يري ان نسبة المشيئه الي كلها علي السواء. فهي مع كل شيء:اينما تولوا فثم وجه اللّه (بقره ،2/115)، و هو معكم (حديد، 57/4)، و نحن اقرب اليه منكم، و نحن اقرب اليه من حبل الوريد (ق، 50/15، 16) فعند ذلك ينفي الأ فضليه ويقول: وكل بهائك بهي. وكل جمالك جميل.53
?فسبح باسم ربك العظيم? (واقعه، 56/74)
در حديث است كه چون نازل شد:فسبح باسم ربك العظيم، رسول خدا فرمود: «اين را در ركوع قرار دهيد.» و چون نازل شد قول خداي تعالي: سبح ربك الاعلي (أعلي، 87/1) فرمود: اين را در سجود خود قرار دهيد.54
و در حديث شريف كافي است كه: «اول اسمي را كه خداوند براي خود اتّخاذ فرمود «العلّي» و «العظيم» بود.55 و شايد «العلّي»‌اول در اسماء ذاتّيه باشد، و «العظيم» اوّل در اسماء صفاتّيه.56
و لسان عبد در اين مقام، در تنزيه و تعظيم و تحميد، لسان حقّ است؛ چنانچه در حديث است كه: لما نزل فسبح باسم ربك العظيم قال رسول اللّه(ص) اجعلوها في الركوع.57
و اشاره اي به بعض آنچه در اين مقام ذكر شد دارد حديث صلوه معراج. پس از آنكه آن جناب مأمور به ركوع شد، خطاب شد: فانظر اِلي عرشي.قال رسول اللّه: فنظرت الي عظمه ذهبت لها نفسي وغشي علي فالهمت ان قلت: «سبحان ربي العظيم وبحمد» لعظم مارايت. فلما قلت ذذلك تجلي الغشي عني حتي قلتها سبعا الهم ذلك فرجعت الي نفسي كما كانت58…‌‌الخ.59

پاورقيها:

1.امام خميني (ره)، كشف الاسرار/ 119.
2. «جان مومن به روح خدا بيشتر پيوسته است تاشعاع آفتاب به آفتاب»، كليني، اصول كافي،2/ 116، ح 4.
3. محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، 91/97 ـ 99، باب 33، ح 12.
4. طوسي، مصباح المتهجد و سلاح المتعّبد/ 587.
5. حرّ عاملي، وسائل الشيعه، 1/ 45، ح 1.
6. امام خميني (ره)، شرح چهل حديث يا اربعين حديث/ 453ـ 455.
7. مناقب آل ابي طالب، 3/ 263.
8. اسرار الشريعه و اطوار الطريقه وانوار الحقيقه/ 46 و 92.
9. ينابيع المودّة، 1/9.
10. بحارالانوار، 99/104.
11. امام خميني (ره)، شرح دعاي سحر / 17ـ 18.
12. امام خميني (ره)، صحيفه? نور، 17/ 265ـ 266.
13. صدوق، من لايحضره الفقيه، 2/374، ح 2.
14. بحارالانوار، 25/ 363، ح 23.
15. شرح دعاي سحر/ 52.
16. امام خميني (ره)، مصباح الهدايه/ 45.
17. ابن عربي، الفتوحات المكيه، 1/ 102.
18. امام خميني (ره)، سّرالصلوة/ 3ـ4.
19.شرح چهل حديث/ 625.
20.مصباح الهدايه/ 75.
21. سرّالصلوة/ 94ـ 95.
22. همان/100ـ 101.
23.امام خميني (ره)، آداب الصلوة/ 138.
24.شرح چهل حديث/544ـ 545.
25. آداب الصلوة/244ـ 245.
26.همان/ 305.
27. مصباح الهدايه/ 56.
28. همان/ 66ـ 67.
29. شرح دعاي سحر/ 137.
30. همان/ 9.
31. كشف الاسرار/ 326.
32. كشف الاسرار/ 48ـ 49.
33. مصباح الهدايه/ 64.
34.شرح چهل حديث / 378ـ 379.
35. شرح حديث جنود عقل و جهل / 105.
36. شرح حديث جنود عقل و جهل/ 240ـ 241.
37. شرح دعاي سحر/ 48ــ 49.
38. شرح حديث جنود عقل و جهل/ 386.
39. ولايت فقيه/ 131.
40. شرح دعاي سحر/ 149.
41. همان/ 123ـ 124.
42. آداب الصلوة/3ـ 6.
43. طلب و اراده/ 126.
44.شرح چهل حديث/ 658.
45. شرح حديث جنود عقل و جهل/85.
46. سرّ الصلوة / 35ـ 36.
47. اصول كافي ،1/166.
48. شرح حديث جنود عقل و جهل/61.
49. عوالي اللئالي، 1/277، ح 106.
50. سرّ الصلوة / 48ـ 49.
51. نهج البلاغه، خ 163.
52. شرح دعاي سحر/ 121ـ 122.
53. همان/ 18ـ 19.
54. طبرسي،مجمع البيان، 9/224.
55. اصول كافي، 1/153، ح 2.
56. آداب الصلوة/ 359.
57. علل الشرائع، 2/ 333، ح 6.
58.همان/ 312، ح 1.
59. سرّ الصلوة/ 95.
سه شنبه 11 مهر 1391  2:18 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات تفسیر قرآن

تفسیر سورة الحدید

دریافت فایل pdf

 

 

المختصر المفید فی تفسیر الکتاب المجید

دریافت فایل pdf

 

المختصر المفید فی تفسیر الکتاب المجید

دریافت فایل pdf

سه شنبه 11 مهر 1391  2:18 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

سوره مجادله؛ الگوي دادخواهي براي زنان

سوره مجادله؛ الگوي دادخواهي براي زنان

نرگس پروازي ايزدي

قد سمع‏الله قول التي تجادلك في زوجها و تشتكي الي‏الله والله يسمع تحاور كما ان الله سميع بصير.
سوره مجادله يكي ديگر از سوره‏هايي است كه آيات نخستين آن آشكارا در راستاي حقوق زن نازل شده است. بسياري از مفسران در وجه تسميه سوره مجادله آورده‏اند كه نام سوره برگرفته از تعبير التي تجادلك در آيه آغازين سوره و مجادله اسم فاعل مفرد موءنث است. همان‏طور كه ممتحنه - نام شصتمين سوره قرآن كريم - اسم مفعول مفرد موءنث و برگرفته از عبارت فامتحنوهن (آيه 10) مي‏باشد.
يك سوره ديگر از قرآن كريم گشوده مي‏شود تا به موضوعي بپردازد كه در دوران جاهليت، زنان از آن رنج مي‏بردند و آن عبارت است از موضوع " ظهار ". علما و مفسران اتفاق‏نظر دارند بر اين‏كه آيات آغازين سوره در شأن خوله بنت ثعلبه نازل شد كه شوهرش بر او خشم گرفت و به او گفت: " انت عليّ كظهرامي " يعني تو براي من مانند مادرم هستي! اين رفتار در زمان جاهليت بسيار رايج بود و غالباً مردان به همسرانشان هنگام عصبانيت اين جمله را مي‏گفتند. در حقيقت، زن براي آنان يك اسباب‏بازي بود. با گفتن اين سخن، زن به مردش حرام مي‏شد و فرزندان ايشان دچار نگراني مي‏شدند. هرلحظه ممكن بود پدر اين جمله را بگويد و بنيان خانواده از هم بپاشد. ظهار در آن دوران چيزي شبيه به طلاق بود، اما نه به صورتي كه زن و شوهر از هم جدا شوند بلكه فقط به‏طور موقت روابط زناشويي ميان آنان مختل مي‏شد و بعد هرگاه مرد اراده مي‏كرد اين رابطه مجدداً برقرار مي‏شد. بدين‏ترتيب، ظهار در دوران جاهليت به‏صورت يك معضل خانوادگي و اجتماعي درآمده بود و زنان و كودكان دائماً دچار سردرگمي بودند و در كانون خانواده احساس امنيت نمي‏كردند.
سوره مجادله با سرآغازي ويژه و با آهنگي شگفت شروع مي‏شود و ضمن بيان حكم، حادثه را به گونه‏اي بيان مي‏كند كه تأثيرگذار و الهام‏بخش باشد. سوره مجادله با اين بيان آغاز مي‏شود تا نشان دهد كه براي خداوند تمامي مسائل كوچك و بزرگ داراي اهميت است؛ چنان‏كه شكايت اين زن بي‏پناه را كه سرشناس و ثروتمند يا از طبقه اجتماعي بالايي نبوده است، موردتوجه قرار مي‏دهد. خداوند در سوره مجادله مراجعه يك زن را به رسول خدا و مجادله و گفت‏وگوي وي با آن حضرت و شكايت از رفتار ناهنجار شوهرش را طرح و شرح مي‏كند و بدين‏وسيله درك آن زن را از ارتباط مستقيم با خدا و توقع و انتظار او را نسبت به نزول وحي الهي نشان مي‏دهد و در قالب گزارش اين حادثه اعلام مي‏كند كه همه مردمان خانواده خدا هستند و خداوند به عنوان سرپرست اين خانواده بسيار بزرگ از يكايك بندگانش محافظت و مراقبت مي‏كند و همواره حتي نسبت به كوچكترين آنان شنوا و بيناست.
اين سوره نازل گرديد تا همگان بدانند و دريابند كه همه بندگان در نظر خداوند يكسان‏اند و جنسيت و طبقه اجتماعي و رنگ و نژاد هيچ تفاوتي ايجاد نمي‏كند. آيات نخستين اين سوره، حضور دائمي خداوند را در تمامي صحنه‏هاي زندگي و مشكلات روزمره يك زن بي‏پناه به تصوير مي‏كشد و اعلام مي‏كند كه خداوند پيوسته حاضر و ناظر بر امور فردفرد بندگان است و هرگز از تدبير ملك و ملكوت و حكمراني در آسمان‏ها و زمين و امور مربوط به آنها غافل نمي‏شود.
سوره مجادله در راستاي احقاق حق و دادخواهي براي يك زن ستمديده نازل شده است كه مورد بي‏توجهي و بي‏مهري شوهرش واقع شده بود و به اين مناسبت بيانگر حكمي از احكام الهي است؛ اما بيش از اينها و برتر از همه اينها، نزول چنين آياتي در آن دوره عجيب و غريب، نشانگر ميزان جرأت و شهامت زنان مسلمان است كه در مقام دفاع از حقوق حقّه خودشان ساكت نمي‏نشسته‏اند و حتّي اين زمينه وجود داشته است كه براي دادخواهي مستقيماً نزد پيامبر بروند و با آن حضرت به آساني گفت‏وگو و مجادله كنند و بي‏پرده مسائلشان را با ايشان در ميان بگذارند!
سوره مجادله نقطه آغاز وضع يكي از قوانين شريعت مقدس اسلام در مسئله ظهار است. چنان‏كه شيوه قرآن در نزول وحي است در همه مسائل كلي كه به قانون‏گذاري اسلامي مرتبط مي‏شود، براي زدودن مشكل از زندگي روزمره مردم، حكم شرعي را در ذهن مردم مجسّم مي‏كند تا مردم مشكل را در مسائل كوچك و جزئي لمس كنند و به دنبال راه‏حلي براي آن باشند. خداوند در اين سوره ضمن نفي حكم ظهار - چنان‏كه در جاهليت مرسوم بود - و بي‏اثر و بي‏ارتباط اعلام‏كردن آن با مسئله طلاق، تجديد رابطه زناشويي را پس از ظهار حلال اعلام مي‏كند و در عين‏حال، براي آن‏كه راه براي موارد مشابه آن بسته شود در جهت تنبّه مرد عقوبت و كيفر عملي مشخص مي‏كند.
خداوند سبحان، در آغاز سوره مجادله به‏عنوان برترين مدافع حقوق زن وارد عمل مي‏شود و ماهيت مسئله ظهار را توضيح مي‏دهد و اين گفتار و رفتار ناهنجار مردان در دوران جاهليت را " منكَر" و "زور" (ناهنجار و زشت و برخلاف سرشت آدمي) معرفي مي‏كند و حكم شرعي آن را به‏صورت روشن و مشخص صادر مي‏كند. پيش از بيان اشكال مختلف قضيه مي‏فرمايد: ذلكم توعظون به يعني همه احكام الهي براي بيداري قلب‏ها و تربيت نفوس آدميان است، و در ادامه هشدار مي‏دهد كه: والله بما تعملون خبير يعني بدانيد كه خداوند هميشه از گفتار و كردار و پندار شما آگاه است.
خداوند متعال براي تنبيه مردي كه مرتكب چنين منكري شده و در جهت بازگشت وي به كانون خانواده سه راه را پيشنهاد مي‏كند: 1) آزادكردن يك برده 2) دو ماه متوالي روزه‏گرفتن 3) شصت مسكين را اطعام كردن، و ضمن تأكيد بر اين‏كه خداوند عفوّ و غفور است و تاب و توان بشر را لحاظ مي‏كند، اين چنين كفّاره و عقوبت سختي براي ظهاركننده درنظر مي‏گيرد تا مردم " حدودالله" و محرّمات الهي را بازيچه تلقي نكنند و بدانند كه اگر بخواهند از حدود الهي تخلف كنند، علاوه بر اين عقوبت سخت در دنيا، " عذاب اليم " نيز در آخرت در انتظار آنان خواهد بود و وجه ديگر تأديبي و تربيتي اين عقوبت آن است كه وقتي مردم بدانند چنين مجازات‏هايي در انتظارشان است در مسير ايمان به خدا و رسول قرار خواهند گرفت و به اوامر و نواهي شريعت احترام خواهند گذارد و به احكام دين كه جدا كننده حق از باطل است پايبند خواهند گرديد.

منابع:

1. تفسيرالقرآن‏الكريم، عبدالله شحاته؛
2. في‏ظلال‏القرآن، سيد قطب؛
3. روح‏المعاني، آلوسي؛
4. الميزان في تفسيرالقرآن، علامه طباطبايي؛
5. جوامع‏الجامع، طبرسي؛
6. التحريرالتنوير، ابن‏عاشور؛
7. تفسير من وحي‏القرآن، محمدحسين فضل‏الله؛
8.
سه شنبه 11 مهر 1391  2:18 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسير قرآن كريم

تفسير قرآن كريم

امام خميني، سيد روح الله
مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني‌(ره)
سوره‌ي حشر

"… وما‌آتاكم الرّسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا واتّقوا اللّه انّ اللّه شديد العقاب" (حشر،59/7).
سوره‌ي مباركه‌ي حشر را مطالعه كن كه گنجينه هايي از معارف و تربيت در آن است و ارزش دارد كه انسان يك عمر در آنها تفكّر كند و از آنها به مدد الهي توشه ها بردارد.1
باسناده عن زرارة، قال: سمعت أبا جعفر(ع) و أبا عبدالله‌(ع) يقولان: انّ اللّه عزّوجلّ فوّض الي نبيّه امر خلقه كيف طاعتهم. ثمّ تلا هذه الآية:‌ما آتاكم الرسّول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا2. و روايات ديگر به اين مضمون يا قريب به آن نيز وارد است، بر غير اين معنا محمول است .
و علماي اعلام وجوهي و محاملي ذكر فرمودند. يكي آن است كه جناب محدّث خبير، مجلسي‌(ره) از ثقة الاسلام كليني، و اكثر محدّثين نقل فرمودند، وخود ايشان نيز آن را اختيار فرمودند، و حاصل آن اين است كه خداي تعالي پس از آن‌كه پيغمبر را تكميل فرموده به طوري كه هيچ امري را اختيار نفرمايد مگر آن‌كه موافق حق و صواب باشد و به خاطر مبارك آن سرور چيزي خطور نكند كه مخالف خواست خدا باشد، تفويض فرموده به او تعيين بعضي امور را؛ ‌مثل زياد نمودن در ركعات فرايض، و تعيين نوافل در روزه و نماز، و غير ذالك. و اين تفويض براي اظهار شرف و كرامت آن سرور است در بارگاه قدس الهي، جلّ جلاله. و اصل تعيين آن حضرت و اختيار او به غير طريق وحي و الهام نيست و پس از اختيار آن سرور، تأكيد شود آن امر از طريق وحي.3 و وجوه ديگري قريب به اين وجه، مرحوم مجلسي، اعلي اللّه مقامه، شمرده؛ ‌از قبيل آن‌كه تفويض امر‌سياست و تعليم و تأديب خلق به آن حضرت شده است، يا تفويض بيان احكام و اظهار آن، يا عدم اظهار آن به حسب مصالح اوقات، مثل زمان تقيه، به آن حضرت و ساير معصومين شده است.4 ولي در هيچ‌يك از اين وجوهي كه اين بزرگواران ذكر كرده‌اند بيان كميت تفويض امر به آنها، به طور ضابطه‌ي برهانيه كه منافات نداشته باشد با اصول‌حقه، مذكور نشده، و نيز بيان فرق بين اين تفويض با تفويض مستحيل نشده؛ ‌بلكه از كلمات آنها و خصوصاً مرحوم مجلسي‌(ره)، معلوم مي‌شود كه اگر مطلق امر ايجاد و اماته و رزق و احيا به دست كسي غير حق تعالي باشد، تفويض است، و قائل به آن كافر است؛ ‌و هيچ عاقلي شك در كفر آن [نكند]. وامر كرامات و معجزات را مطلقاً از قبيل استجابت دعوات دانسته‌اند و حق رافاعل آن امور دانند؛ ‌ ولي تفويض تعليم و تربيت خلق و منع و اعطا در «انفال » و «خمس» و جعل بعض احكام را درست و صحيح شمارند.5
?يا أيّها الذّين آمنوا اتّقوا اللّه ولتنظر نفس ما قدّمت لغد واتّقوا اللّه انّ اللّه خبير بما تعملون? (حشر، 59/18)
يا أيّها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه ولتنظر نفس ما قدّمت لغد واتّقوا اللّه انّ اللّه خبير بما تعملون6 تا آخر سوره.
در همين آيه‌ي كوچك لفظاً، بسيار بزرگ معناً، احتمالاتي است سازنده، هشيار دهنده كه به بعض آنها اشاره مي‌شود:‌
1. مي‌تواند خطاب به كساني باشد كه اوّل مرتبه‌ي ايمان را دارند مثل ايمان عامّه، در اين احتمال امر به تقوي امر به اوّلين مراتب آن است كه تقواي عامّه است و آن پرهيز از مخالفت احكام ظاهري الهي است و مربوط به اعمال قالبي است. به اين احتمال جمله‌ي ولتنظر نفس ما قدّمت لغد تحذير از پي آمدهاي اعمال ما است و شاهد است بر آن كه آن‌چه عمل مي‌كنيم خود آنها به صورت مناسب درنشئه‌ي ديگر وارد مي‌شوند و به ما خواهند رسيد و آيات و اخبار زيادي در اين باره آمده است. تفكّر در همين امر، دل‌هاي بيدار را‌كفايت مي‌كند بلكه دل‌هاي مستعد را بيدار مي‌نمايد و ممكن است راه گشاي مراتب ديگر و مقامات بالاتر شود و ظاهر آن است كه امر به تقوي مكرّراً، تأكيد باشد، گرچه‌احتمال ديگر هم هست. و قوله:‌انّ اللّه خبير بما تعملون باز تحذير جديد است بر اين كه اعمال شما از محضر حق تعالي پنهان نمي ماند؛ ‌چه، همه? عالم محضر حق است .
2. ممكن است خطاب به كساني باشد كه ايمان را به قلب خويش رسانده اند. چه بسا كه انسان به حسب ظاهر، ايمان و اعتقاد به شهادتين داشته باشد لكن قلب او از آن بي خبر باشد؛ ‌علم و اعتقاد به اصول خمسه داشته باشد؛ لكن اين علم و ايمان به قلبش نرسيده باشد شايد جز خواص مؤمنين ديگران چنين باشند. معصيت‌هايي كه از بعض مؤمنين صادر مي‌شود منشأش همين است؛‌اگر دل به روز جزا و عقاب آن‌چناني آگاه باشد و ايمان آورده باشد به آن، صدور معصيت و نافرماني بسيار بعيد است و كسي كه قلبش ايمان به عدم اله الاّ اللّه دارد، گرايش به غير حق تعالي و ستايش از ديگران نكند و خوف و هراس از غير او نخواهد داشت.
پسرم ! گاهي مي‌بينم از تهمت‌هاي ناروا و شايعه پراكني‌هاي دروغين اظهار ناراحتي و نگراني مي‌كني. اولاً بايد بگويم تا زنده هستي و حركت مي‌كني و تو را منشأ تأثيري بدانند انتقاد و تهمت و شايعه سازي عليه تو، اجتناب ناپذير است؛ ‌عقده ها زياد و توقّعات روز افزون و حسادت‌ها فراوان است. آن كس كه فعّاليت دارد گر چه صد در صد براي خدا باشد از گزند بدخواهان نمي تواند به دور باشد. من خود يك عالم بزرگ متقي را كه تا به رياست جزئي نرسيده بود براي او جز خير به حسب نوع نمي‌گفتند و تقريباً مورد تسالم اهل علم و ديگران بود به مجرّد آن كه توّجه نفوس به او شد و شاخصيّتي دنيا وي‌ـ‌ولو ناچيزـ نسبت به مقامش پيدا كرد، مورد تهمت و اذيّت شد و حسادت‌ها و عقده ها به جوش آمد و تا در قيد حيات بود اين مسائل نيز بود. و ثانياً بايد بداني كه ايمان به وحدت اله و وحدت معبود و وحدت مؤثر، آن‌چنان كه بايد و شايد به قلبت نرسيده، كوشش كن كلمه‌ي توحيد را كه بزرگ‌ترين كلمه است و والاترين جمله است از عقلت به قلبت برساني، كه حظّ عقل همان اعتقاد جازم برهاني است و اين حاصل برهان اگر با مجاهدت و تلقين به قلب نرسد، فايده و اثرش ناچيز است. چه بسا بعض از همين اصحاب برهان عقلي و استدلال فلسفي بيشتر از ديگران در دام ابليس و نفس خبيث مي‌باشند (پاي استدلاليان چوبين بود) و آنگاه اين قدم برهاني و عقلي تبديل به قدم روحاني و ايماني مي‌شود كه از افق عقل به مقام قلب برسد و قلب باور كند آنچه را استدلال اثبات عقلي كرده است.
…پسرم! مجاهده كن كه دل را به خدا بسپاري و‌مؤثّري را جز او نداني، مگر نه عامّه مسلمانان متعبّد، شبانه روزي چندين مرتبه نماز مي‌خوانند و نماز سرشار از توحيد و معارف الهي است .و شبانه روزي چندين مرتبه ايّاك نعبد و ايّاك نستعين(فاتحه، 1/5) مي‌گويند و عبادت و اعانت را خاص خداـ در بيان‌ـ‌مي‌كنند ولي جز مؤمنان بحق و خاصّان‌‌خدا، ديگران براي هر دانشمند و قدرتمند و ثروتمند كرنش مي‌كنند و گاهي بالاتر‌‌از‌آنچه براي معبود مي‌كنند؛ ‌و از هر كس استمداد مي‌نمايند و استعانت مي‌جويند‌و‌‌به هر‌حشيش‌براي رسيدن به آمال شيطاني تشبّث مي‌نمايند و غفلت از قدرت حق دارند. بنابراين‌‌احتمال، كه مورد خطاب كساني باشند كه ايمان به قلب آنها رسيده‌‌باشد، امر به‌تقوي به اينان با احتمال اوّل فرق‌ها دارد. اين تقوي، تقواي از اعمال‌‌ناشايسته نيست،‌تقواي از توجّه به غير است، تقواي از استمداد و عبوديت غير حق است، تقواي‌از‌راه دادن غير او جلّ‌وعلا به قلب است، تقواي از اتّكال و اعتماد به غير خداست.
آنچه مي‌بيني همه‌ي ما و مثل ما بدان مبتلااست و آنچه باعث خوف من و تو از شايعه‌ها و دروغ پراكني‌ها است و خوف از مرگ و رهايي از طبيعت و افكندن خرقه نيز از اين قبيل است كه بايد از آن اتقا نمود و در اين صورت مراد از ولتنظر نفس ما قدّمت لغد، افعال قلبي است كه در ملكوت، صورتي و در فوق آن نيز صورتي دارد وخداوند خبير است به خطرات قلب همه و اين نيز به آن معني نيست كه دست از فعّاليّت بردار و خود را مهمل بار آور و از همه كس و همه چيز كناره گيري كن و عزلت اتّخاذ نما كه آن برخلاف سنّت الهي و سيره‌ي عملي حضرات انبياي عظام و اولياي كرام است.
آنان عليهم صلوات اللّه و سلامه براي مقاصد الهي و انساني همه‌ي كوشش‌هاي لازم را مي‌فرمودند امّا نه مثل ما كوردلان كه با استقلال، نظر به اسباب داريم بلكه هر چيز را در اين مقام كه از مقامات معمولي آنان است از او جلّ‌وعلا مي‌دانستند و استعانت به هر چيز را استعانت به مبدأ خلقت مي‌ديدند و يك فرق بين آنان و ديگران همين است. من و تو و امثال ما با نظر به خلق و استعانت از آنها، از حق تعالي غافل هستيم و آنان استعانت را از او مي‌دانستند به حسب واقع، گر چه در صورت، استعانت به ابزار و اسباب است و پيش آمدها را از او مي‌دانستند. گرچه در ظاهر نزد ماها غير از آن است و از اين جهت از پيش آمدها هر چند ناگوار به نظر ما باشد، در ذائقه‌ي جان آنان گوارا است.
پسرم ! براي ماها كه از قافله‌ي «ابرار» عقب هستيم يك نكته دلپذير است و آن چيزي است كه به نظرمن شايد در ساختن انسان كه در صدد خودساختن است دخيل است. بايد توجه كنيم كه منشأ خوش آمد ما از مدح و ثناها و بد آمدنمان از انتقادها و شايعه افكني‌ها حبّ نفس است كه بزرگ ترين دام ابليس لعين است؛ ‌ماها ميل داريم كه ديگران ثناگوي ما باشند گرچه براي ما افعال شايسته و خوبي‌هاي خيالي را صد چندان جلوه دهند. و درهاي انتقاد ـ گرچه به حقّ‌‌ـ براي ما بسته باشد يا به صورت ثناگويي درآيد.
از عيب جويي‌ها نه براي آن كه به ناحق است، افسرده مي‌شويم و از مدحت و ثناها، نه براي آن‌كه به حق است، فرحناك مي‌گرديم، بلكه براي آن‌كه عيب من است و مدح من نيست، است كه در اين‌جا و آ‌نجا و همه جا بر ما حاكم است. اگر بخواهي صحّت اين امر را دريابي، اگر امري كه از تو صادر مي‌شود عين آن يا بهتر و والاتر از آن از ديگري، خصوصاً آن‌ها كه همپالكي تو هستند صادر شود و مدّاحان به مدح او برخيزند براي تو ناگوار است و بالاتر آن‌ كه اگر عيوب او را به صورت مدّاحي درآورند، در اين صورت يقين بدان كه دست شيطان و نفس بدتر از او در كار است.
پسرم ! چه خوب است به خود تلقين كني و به باور خود بياوري يك واقعيت را كه مدح مدّاحان و ثناي ثناجويان چه بسا كه انسان را به هلاكت برساند و از تهذيب دور و دورتر سازد. تأثير سوء ثناي جميل در نفس آلوده‌ي ما،مايه ي بدبختي‌ها و دور افتادگي‌ها از پيشگاه مقدس حق جلّ و علا براي ما ضعفاء النّفوس خواهد بود و شايد عيب جويي‌ها و شايعه پراكني‌ها براي علاج معايب نفساني ما سودمند باشد كه هست، همچون عمل جراحي دردناكي كه موجب سلامت مريض مي‌شود.
آنان‌كه با ثناهاي خود ما را از جوار حق دور مي‌كنند دوستاني هستند كه با دوستي خود به ما دشمني مي‌كنند و آنان كه پندارند با عيب گويي و فحّاشي و شايعه سازي به ما دشمني مي‌كنند دشمناني هستند كه با عمل خود ما را اگر لايق باشيم اصلاح مي‌كنند و درصورت دشمني به ما دوستي مي‌نمايند. من و تو اگر اين حقيقت را باور كنيم و حيله‌هاي شيطاني و نفساني بگذارند واقعيّات را آن‌طور كه هستند ببينيم، آن‌گاه از مدح مدّاحان و ثناي ثناجويان آن‌طور پريشان مي‌شويم كه امروز از عيب جويي دشمنان و شايعه سازي بدخواهان؛ ‌و عيب جويي را آن گونه استقبال مي‌كنيم كه امروز از مدّاحي ها و ياوه گويي‌هاي ثناخوانان. اگر آن‌چه ذكر شد به قلبت برسد، از ناملايمات و دروغ پردازي‌ها ناراحت نمي شوي و آرامش قلب پيدا مي‌كني، كه ناراحتي‌ها اكثراً از خود خواهي است. خداوند همه‌ي ما را از آن نجات مرحمت فرمايد .
3.احتمال ديگر آن است كه خطاب به اصحاب ايمان از خواصّ اهل معرفت و شيفتگان مقام ربوبيّت و عاشقان جمال جميل باشد كه با چشم قلب و معرفت باطن همه‌ي موجودات را جلوه‌ي حق مي‌بينند و نوراللّه را درهمه ي مرائي مشاهده مي‌كنند و آيه‌ي كريمه‌ي اللّه نورالسموات والارض (نور، 24/35) را به مشاهده معنوي و سير قلبي دريافته‌اند‌ـ‌رزقنااللّه واياكم‌ـ‌به اين احتمال، امر به تقوي به اين طايفه از عشّاق و خواص، فرق‌ها با ديگران دارد و ممكن است تقوي از رؤيت كثرت باشد و شهود مرائي و رائي، تقوي از توجّه به غير باشد هر چند به صورت توجّه به حق از خلق، تقوي از «ما رأيت شيئاً الاّ رأيت اللّه قبله و معه و بعده »7 باشد كه خود مقام عادي خلّص اوليا است كه پاي «شئ» در كار است، تقوي ازمشاهده‌ي اللّه نور السموات و الارض باشد، تقوي از‌مشاهده‌ي هو معكم(حديد،57/4) و‌وجّهت وجهي للّذي فطر السّموات والارض (انعام،6/ 79)، تقوي از جلوه‌ي جمال حق در شجره باشد و از اين قبيل آنچه مربوط به رؤيت حق در خلق است و به اين منوال، امر به نظر به آن‌چه تقديم براي فردا كرديم، همان حالات‌‌مشاهده حق در خلق و وحدت دركثرت كه صورت مناسب به خود را درعوالم ديگر‌دارد.
4. احتمال آن كه خطاب به آنان از خلّص اوليا باشد كه از مرحله‌ي رؤيت حق درخلق و جمال حضرت وحدت در كثرت فعلي گذشته‌اند و از غبار خلق در آئينه‌ي مشاهداتشان اثري نيست و از شرك خفي در اين مرحله تخلّص يافته‌اند لكن دل به تجلّيات اسماي حق داده و عشاق دلباخته‌ي حضرت اسما هستند و تجلّيات اسمايي آنان را از غير، فاني؛ ‌ و جز جلوات اسما چيزي مشاهده نمي نمايند. دراين احتمال امر به تقوي، اتّقا ‌از رؤيت كثرات اسمايي و جلوات رحماني و رحيمي و ديگر اسماء اللّه است، گويي بانگ به آنان مي‌زند كه از ازل تا ابد يك جلوه بيش نيست ،و ساير فقرات به مناسبت همين امر تعبير مي‌شوند و از اين كه گذشتند شاهد و مشاهده و شهودي دركار نيست و فنا در«هو» مطلق است و «لا هو الاّ هو» است.
5 .جامع‌ترين احتمالات آن است كه هر لفظي چون «آمنوا» و «اتّقوا» و«انظروا» و «ما قدّمت» به معناي مطلقشان حمل شود و همه، مراتب آن حقايق هستند كه الفاظ، عناوين موضوع‌اند براي معاني بي‌قيد و مطلق از حدّ و حدود. و احتمالات ديگري هم‌‌اگر‌‌باشد در اين احتمال مندرج و از مراتب همين است، بنابر اين هرگروه و طايفه‌اي‌‌از‌‌مؤمنان را به معني حقيقي شامل مي‌شود و مصاديق عنوان مطلق هستند و اين مطلب راه‌گشاي فهم بسياري از اخبار است كه تطبيق آياتي را بر يك گروه يا يك شخص نموده‌اند كه توهّم مي‌شود اختصاص را، و اين گونه نيست بلكه ذكر مصداق يا مصاديق است .8
جناب عارف بزرگوار و شيخ عالي مقدار ما9 مي‌فرمودند كه مواظبت به آيات شريفه‌ي آخر سوره‌ي «حشر» از آيه‌ي يا أيّها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه ولتنظر نفس ما قدّمت لغد تا آخر سوره‌ي مباركه با تدبّر در معني آنها در تعقيب نمازها خصوصاً در اواخر شب كه قلب فارغ البال است، خيلي مؤثر است در اصلاح نفس. و نيز براي جلوگيري از شرّ نفس و شيطان، دوام بر وضو را سفارش مي‌فرمودند و مي‌گفتند: وضو به منزله‌ي لباس جندي است. و در هر حال از قادر ذوالجلال و خداوند متعال جلّ جلاله با تضرع و زاري والتماس بخواه كه تو را توفيق دهد در اين مرحله، و از تو ياري فرمايد در حصول ملكه‌ي تقوا.
و بدان كه اوايل امر قدري مطلب سخت و مشكل مي‌نمايد، ولي پس از چندي مواظبت، زحمت به راحت مبدل مي‌شود و مشقت به استراحت؛ ‌بلكه به يك لذت روحاني‌‌خالصي بدل مي‌شود كه اهلش آن لذت را باجميع لذات مقابل نكنند. و ممكن است ان‌شاء‌الله پس از مواظبت شديد وتقواي كامل از اين مقام به مقام تقواي خواص‌‌ترقي‌‌كني كه آن تقواي از مستلذات نفسانيه است. زيرا كه لذت روحاني را كه چشيدي، از لذت جسمانيه كم‌كم منصرف شوي و از آنها پرهيز كني؛‌پس راه برتو سهل‌‌وآسان شود، وبالاخره لذات فانيه‌ي نفسانيه را چيزي نشماري، بلكه از آنها متنفر شوي و زخارف دنيا در چشمت زشت وناهنجار آيد؛‌و وجدان كني وبيابي كه از هر يك از لذات اين عالم درنفس اثري و در قلب لكه‌ي سودايي حاصل شود كه باعث شدّت انس وعلاقه به اين عالم شود، و اين خود اسباب اخلاد در ارض گردد و درحين سكرات موت، به ذلت و سختي و زحمت وفشار مبدل گردد، چه كه عمده‌ي سختي سكرات موت و نزع روح و شدّت آن در اثر همين لذّات و علاقه‌ي به دنياست؛ ‌چنان‌چه پيش از اين اشاره به آن شد. و چون انسان وجدان اين معني كرد، لذّات اين عالم از نظرش به كلّي بيفتد و از تمام دنيا و زخارف آن متنفر گردد و گريزان شود. واين خود ترقي از مقام دوم است به مقام سوم تقوي.
پس راه سلوك الي اللّه سهل و آسان شود و طريق انسانيت براي او روشن و وسيع گردد، وقدم او كم كم قدم حق شود و رياضت او رياضت حق گردد، و از نفس و آثار و اطوار آن گريزان شود و درخود عشق به حق مشاهده كند و به وعده‌هاي بهشت و حور و قصور قانع نشود، و مطلوب ديگري و منظور ديگري طلب كند و از خود بيني و خود خواهي متنفر گردد. پس، تقوا از محبت نفس نمايد متقي از توجه به خود و خودخواهي شود. و اين مقامي است بس شامخ و رفيع و اوّل مرتبه‌ي حصول روايح ولايت است.‌‌وحق‌‌تعالي او را دركنف لطف خود جاي دهد و از او دستگيري فرمايد و مورد الطاف خاصه‌ي حق شود. وآنچه پس از اين براي سالك رخ دهد ازحوصله‌ي تحرير خارج است. والحمد للّه اوّلاً وآخراً و ظاهراً و باطناً، و الصّلاة علي محمّد و آله الطاهرين.10
?ولا تكونوا كالذّين نسوا اللّه فأنساهم أنفسهم اولئك هم‌الفاسقون?‌‌ (حشر،59/19)
بدين منوال كه ذكر شد از احتمالات، راه براي فهم آيه‌ي مباركه‌ي ولا تكونوا كالّذين نسوا اللّه فأنساهم أنفسهم اولئك‌ هم الفاسقون، كه پس از ‌آيه ي كريمه‌ي متقدّمه است،باز مي‌شود.وحسب احتمالات متقدّمه در اين آيه‌ي شريفه نيز مناسب آن احتمالات مختلف المراتب و متّحدالحقيقه احتمالاتي است كه تفصيل آن را مجال نيست و فقط به ذكر يك نكته بسنده مي‌كنم و آن،آنست كه نسيان حق موجب نسيان انفس مي‌شود،چه«نسيان»به معنيِ فراموشي باشد يا به معني ترك،در هر دو معني هشدار شكننده‌اي است:لازمه‌ي فراموشي حق تعالي آن است كه انسان خود را فراموش كند،يا بگو حق تعالي او را به فراموشي از نفس خود كشاند و در همه‌ي مراحل سابق،صادق است.در مرحله‌ي عمل آن‌كس كه خدا را و حضور اوجلّ وعلا را فراموش كند به فراموشي از خويشتن خويش مبتلا شود يا كشيده شود،بندگي خود را فراموش كند،از مقام عبوديّت به فراموشي كشيده شود و كسي كه نداند چي است و كي است و چه وظيفه دارد و چه عاقبت ؟شيطان دراو حلول نموده و به جاي خويشتن او نشسته؛ و شيطان عامل عصيان و طغيان است و اگر به خود نيايد و به ياد حق برنگردد و به همين حال طغيان و عصيان از جهان منتقل شود شايد به صورت شيطان مطرود حق تعالي درآيد.و به معني ديگرش كه به معني ترك باشد،دردناك‌تر است زيرا اگر ترك اطاعت حق و ترك حق موجب شود كه حق او را ترك كند و به خود واگذارد و عنايات خود را از او قطع فرمايد شك نيست كه به خذلان دنيا و آخرت منتهي مي‌شود،در ادعيّه‌ي شريفه‌ي معصومين‌(ع) مي‌بينيم دعاي براي عدم ايكال مابه نفس خويش تأكيد شده‌است،چه آنان (ع) مي‌دانستند پي‌آمدهاي اين مصيبت را،وما از آن غافل هستيم.
پسرم!گناهان را،هرچند كوچك به نظرت باشند،سبك مشمار«انظر الي من عصيت» و با اين نظر،همه گناهان،بزرگ و كبيره است.به هيچ چيز مغرورمشو‌و‌خداي تبارك وتعالي را كه همه چيز از او است اگر عنايت ورحمانيش از موجودات سراسر عالم وجود لحظه‌اي منقطع شود اثري،حتّي از انبياي مرسلين و ملائكه‌ي مقربين باقي نخواهد ماند چون همه‌ي عالم جلوه‌ي رحمانيّت او‌ـ‌جلّ علا‌ـ است و رحمت رحماني او‌ـ‌جلّ‌‌وعلا‌ـ‌ به طور استمرار (با كوتاهي لفظ و تعبير) مبقي نظام وجود است «ولا تكرار في تجلّيه جلّ‌وعلا» و گاهي تعبير شود از آن به بسط و قبض فيض علي سبيل‌الاستمرار.در هر‌حال حضور او را فراموش مكن و مغرور به رحمت او مباش،چنان‌چه مأيوس نبايد باشي ومغروربه شفاعت شافعان‌(ع) مباش، كه همه‌ي آنها موازين الهي دارد و ما از آنها بي‌خبريم.مطالعه در ادعيه‌ي معصومين(ع) و‌سوزوگداز آنان از خوف حق و عذاب اوسرلوحه‌‌ي افكار و رفتارت باشد،هواهاي نفساني وشيطانِ نفس امّاره ما را به غرور وامي‌دارد و از اين راه به هلاكت مي‌كشاند.
پسرم! هيچ‌گاه دنبال تحصيل دنيا ،اگر چه حلال او باشد،مباش كه حبّ دنيا،گرچه حلالش باشد،‌رأس همه‌ي خطايا است چه خود حجاب بزرگ است وانسان را ناچار به دنياي حرام مي‌كشد. تو جواني و باقدرت جواني كه حق داده است مي‌تواني اوّلين قدم انحراف را قطع كني و نگذاري به قدم‌هاي ديگر كشيده شوي كه هر قدمي،قدم‌هايي درپي دارد و هر گناهي‌ـ‌گرچه كوچك‌ـ‌به گناهان بزرگ و بزرگ‌تر انسان را مي‌‌كشد،به طوري كه گناهان بسيار بزرگ در منظر انسان ناچيزآيد،بلكه گاهي اشخاص به ارتكاب بعض كباير به يكديگر فخر مي‌كنند و گاهي به واسطه‌ي شدّت ظلمات و حجاب‌هاي دنيوي، منكر، به نظرمعروف، ومعروف، منكر مي‌گردد.
من از خداوند متعال جلّ اسمه مسألت مي‌كنم كه چشم دل تو را به جمال جميل خود روشن فرمايد و حجاب‌ها را از پيش چشمت بردارد.و از قيود شيطاني و انساني نجاتت‌‌دهد‌‌تا همچون پدرت پس از گذشت ايّام جواني و فرا رسيدن كهولت برگذشته‌ي‌‌خويش تأسف نخوري و دل را به حق پيوند دهي كه ازهيچ پيش آمد وحشتناك‌‌نشوي و از ديگران دل وارسته كني تا از شرك خفيّ و‌اخفي خود را برهاني.دنباله‌ي اين آيات تا آخر سوره، مسائل بس شيوا است كه اينجا را حال و مجال نيست كه به آنها بپردازم.11
بداند كه انسان تا در اين دنيا و دارالغرور است،به هر مرتبه از كمال و جمال روحاني و به هر مرتبه از عدالت و تقوي كه برسد،ممكن است بازپس برگردد و به كلّي تغيير كند و عاقبت امرش به شقاوت و خذلان منتهي شود.
پس هيچ‌گاه از خود نبايد غفلت كند،وبه كمال خود نبايد مغرور شود، واز خود واحوال نفس خود و مراعات آن نبايد نسيان كند،و در جميع احوال از تمسّك به عنايات خفيه حق تعالي غفلت نكند،وبه خود و سلوك و رياضت و علم و تقواي خود به هيچ وجه اعتماد نكند،كه از بزرگ‌ترين مهالك انسانيّت و وساوس شيطانيّت است كه سالك را از ياد خود نيز مي‌‌برد،چنانچه حق تعالي فرمايد:ولا تكونوا كالّذين نسوا اللّه فأنساهم أنفسهم اولئك هم الفاسقون.12
انسان به واسطه‌ي حبّ نفس و خود‌خواهي و خود‌بيني، از خود غافل شود و چه بسا كه نقصان‌ها و عيب‌هايي در اوست و او آنها را كمال و حسن،گمان كند.واشتباه بين صفات نفس بسيار زياد است،وكم كسي است كه بتواند تمييز صحيح بين آنها بدهد.واين يكي از معاني،يا يكي از مراتب نسيان نفس است كه از نسيان حق‌ـ‌جلَّ وعلا‌ـ‌ حاصل شده است، كه اشاره‌ي به آن فرموده در سوره‌ي حشر،آيه‌ي 19:ولا تكونوا كالذّين نسوا اللّه فأنساهم أنفسهم اولئك هم الفاسقون.13
?لو أنزلنا هذا القرآن علي جبل لرأيته خاشعاً متصدّعاً من خشية اللّه و‌تلك الأمثال نضربها للناس لعلّهم يتفكّرون? (حشر،21/59)
قال صدر الحكماء المتألهين و شيخ العرفاء الكاملين،قدس سره،في الاسفار:«اعلم ايّها المسكين، ان ّ هذا القرآن انزل من الحق الي الخلق مع الف حجاب،لأجل ضعفاء عيون القلوب واخافيش ابصار البصائر.فلو فرض إنّ باء«بسم‌‌اللّه» مع عظمته التي كانت‌‌له‌‌في اللوح نزل الي العرش لذاب واضمحل، فكيف الي السماء الدنيا.وفي قوله تعالي!لو انزلنا هذا القرآن علي جبل لرأيته خاشعاً متصدعاً من خشية اللّه،اشارة الي هذا المعني.14
?هو اللّه الّذي لا إله إلاّ هو عالم الغيب والشّهاده هو الرّحمن الرّحيم.هو اللّه الذي لا إله إلاّ هو الملك القدّوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبّار المتكبّر سبحان اللّه عمّا يشركون. هو اللّه الخالق الباريء المصوّر له الأسماء الحسني يسبّح له ما في السّماوات والأرض وهو العزيز الحكيم?. (حشر، 59/22ـ24)
فانظر،ايّها السالك سبيل الحقّ، إلي الآيات الشريفة في أواخر«الحشر» و تدبّر فيها بعين البصيرة.و هي قوله تبارك و تعالي: هو اللّه الذي لا إله إلا هو عالم الغيب و الشهاده هو الرّحمن الرّحيم.هو اللّه الّذي لا إله إلاّ هو عالم الغيب والشّهاده هو الرّحمن الرّحيم.هو اللّه الذي لا إله إلاّ هو الملك القدّوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبّار المتكبّر سبحان اللّه عمّا يشركون. هو اللّه الخالق الباريء المصوّر له الأسماء الحسني يسبّح له ما في السّماوات والأرض وهو العزيز الحكيم. صدق اللّه العليّ العظيم.
فانظر كيف حكم، تعالي شأنه، في الآي الثلاثة الشريفة باتحاد حضرة الالهيّة مع‌غيب‌‌الهويّة باعتبار اندكاكها في ذاته واستهلاكها في إنّيته.ثم،حكم،تعالي شأنه ،باتحاد الصفات الجمالية و الجلاليّة والأسماء الذاتية والصفاتيّه والأفعاليّة علي الترتيب المنظّم مع الذات الأحديّة.ففيها أشارة لطيفة إلي ما قدّمنا لمن ألقي السمع وهو شهيد. (ق،5/37)15
اللّه اسم اعظم است، و تجلّي اول است. آن وقت يك اسمايي در مقام ذات است‌‌و‌‌يك اسمايي در مقام تجلّيات به اسميّت است، يكي هم تجلّي فعليست، كه يكي مقام احد[يت] گفته مي‌شود، يكي مقام واحديت گفته مي‌شود، يكي مقام مشيّت گفته‌‌مي‌شود. اصطلاحات اين طوري هم دارد، و شايد به آيات شريفه‌ي آخر سوره‌ي‌‌حشر كه سه تا آيه است: هو اللّه الّذي لا إله إلاّ هو عالم الغيب و الشهادة هو الرحمن‌‌الرحيم.‌‌هو‌‌اللّه الّذي لا‌إله إلاّ هو الملك القدّوس السّلام المؤمن المهيمن [العزيز الجبّار‌‌المتكبّر‌‌سبحان اللّه عمّا يشركون.] هو اللّه الخالق الباريء المصوّر… [اشاره به اين باشد.]
اين احتمال مي‌رود كه اين در سه آيه وارد شدن و سه جور ذكر كردن،همين مقامات‌‌ثلاثه‌ي اسما باشد،كه اسم در مقام ذات،مناسب با همان اسماي اولي است كه در آيه وارد شده واسم به تجلّي صفاتي ،مناسب با آن اسمايي است كه در آيه‌ي دوم واقع‌‌شده،وتجلّي فعلي هم مناسب با هو اللّه الخالق الباري المصّور… است،كه سه جلوه‌‌است:جلوه‌ي ذات براي ذات وجلوه ي در مقام اسما وجلوه‌ي در مقام ظهور.شايد‌‌هوالاول والآخر (اول اوست و آخر هم اوست)اشاره به اين آيه باشد كه ديگران‌‌اصلاً منفيند. هوالأول والاخر والظاهر والباطن(حديد،3/57) هر چه ظهور است،اوست،هوست،نه اين كه از اوست:«هو الظاهر وهو الباطن وهو الاول وهو‌‌الاخر».
مراتب براي جلوه‌هاهست،لكن آن طور نيست كه جلوه‌ها از متجلّي يك جدايي داشته باشند،البته تصورش مشكل،بعد از تصور تصديقش آسان است.شايد هم اللّه،اسم از براي همان تجلّي در مقام صفات باشد.آن وقت،اگر اين باشد،اسم اللّه [در] «بسم‌اللّه» اسم، ظهور از براي آن تجلّي به طور جلوه‌ي جمعي است،ودر عين حالي كه ظهور براي جلوه‌ي جمعي است،منافات با دو احتمالي كه سابق گفتيم ندارد، هر‌دو با اين مي‌سازد.براي اين كه اينها يك مسأله‌ي جدايي نيستند.البته ما بايد از همه‌ي اين مسائل به طور ناقص رد بشويم.16
قال تعالي: هو اللّه الّذي لا إله إلاّ هو عالم الغيب والشّهادة هو الرّحمن الرّّحيم.الي آخر الآيات الشريفة.
و اين آيات شريفه،شايد اولي آنها اشاره به اسماي ذاتيّه، ودومي اشاره به اسماي صفاتيّه،و سومي اشاره به اسماي افعاليّه،باشد.وتقديم ذاتيّه بر صفاتيّه،و آن بر افعاليّه،به حسب ترتيب حقايق وجوديّه است و تجلّيات الهيّه،نه به حسب ترتيب مشاهدات اصحاب مشاهده و تجلّيات به قلوب ارباب قلوب.و بايد دانست كه آيات شريفه را رموز ديگري است كه ذكر آن مناسب مقام نيست.واين كه آيه‌ي دوم اسماي صفاتيّه،و سوم افعاليّه است،واضح است.واما «عالم الغيب و الشهاده» و «رحمن» و«رحيم» از اسماي ذاتيّه بودن، مبني برآن است كه «غيب» و «شهادت» عبارت از اسماي باطنه و ظاهره باشد،و «رحمانيّت» و«رحيميّت» از تجلّيات «فيض اقدس» باشد نه «فيض مقدس».و اختصاص دادن اين اسما را به ذكر،با اينكه «حيّ» و «ثابت» و «ربّ» و امثال آن به اسماي ذاتيّه نزديك‌تر به نظر مي‌آيد،شايد براي‌احاطه‌ي آنها باشد،زيرا كه اينها از امّهات اسما هستند.واللّه العالم.17
تقسيم به «اسماي ثلاثه» در قرآن شريف نيز اشاره به آن شده .و آن آيات شريفه‌ي آخر سوره‌ي «حشر» است.قال تعالي: هو اللّه الّذي لا إله إلاّ هو عالم الغيب والشهادة هوالرّحمن الرّحيم.الي آخر الايات الشريفة.18
?هو اللّه الخالق البارئ المصوّر له الأسماء الحسني يسبّح له ما في السماوات والأرض وهو العزيز الحكيم? (حشر،59/24)
و در اسرار قرائت مي‌آيد،ان‌شاء اللّه،كه جميع عالم وجود به هويّات وجوديّه،حامد و ثناگوي مقام مقدّس حقّ تعالي هستند و خاضع و عابد درگاه اويند.ودر اينجا بايد دانست كه عرش تحقّق قبّه‌ي معبد موجودات است ،وارض تعيّن،سجده‌گاه آنان است؛وتمام موجودات در آن معبد در تحت قبّه‌ي محضر ربوبيّت به عبادت حقّ مشغولند و حقّ‌‌جو و حق‌خواه وحق‌پرستند.«دل هر ذرهّ را كه بشكافي»به واسطه‌ي نور فطرت اللّه كه آنها را دعوت براي خضوع كامل مطلق كند«آفتابش در ميان بيني».يسبّح له ما في السماوات و ما في‌الارض (جمعه،62/1 و‌تغابن،1/64). وإن من شيء إلاّ يسبّّح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم.(اسراء،17/44)
و در نزد اهل ولايت،جميع تعيّنات اسمايي و افعالي معبد حق تعالي است و مصلّي خود ذات مقدّس است.پس در تعيّنات اسمايي و صفاتي،مصلّي حقّ است و مكان‌‌صلوتش نفس تعيّنات،و تعيّن كعبه است،وفي‌الحديث: لا احصي ثناء عليك انت‌‌كما اثنيت علي نفسك.19 و در تجلّي فعلي به فيض مقدّس اطلاقي،مكان مصلّي تعيّن عالم است وحق تعالي مصلّي است در اين تجلّي فعلي، و في الحديث: انّ ربّك‌‌يصلّي يقول سبوح قدّوس ربّ الملائكة والروح.20 و انسان كامل و نبيّ ختمي‌(ص) كعبه‌‌است،و في القدسيات21:لا يسعني ارضي ولاسمائي ولكن يسعني قلب عبدي المؤمن22

پاورقيها:

1. امام خميني(ره)، نقطه‌ي عطف/18ـ 19.
2.«كسي كه روز قيامت بدون اعتقاد به شما در پيشگاه خداوند حاضر شود، نه حسنه اي از او پذيرفته گردد نه سيئه اي از او بخشيده شود »،حر عاملي،‌وسائل الشيعه، 1/91 ،ح3.
3. مجلسي، مرآة العقول،3/144، ح 1.
4. همان/141،ح 1.
5.امام خميني (ره) شرح چهل حديث يا ‌اربعين حديث/549.
6.اي آنان كه ايمان آورده ايد ! از خد پروا كنيد و هر كس بنگرد براي فرداي[قيامت] چه پيش فرستاده و تقواي خدا پيشه سازيد، خدا بدانچه انجام مي‌دهيد آگاه است.
7. چيزي نديدم جز ان كه پيش از آن، با آن و پس از آن خدا را ديدم. مجلسي، علم اليقين، 4/ 49. ( با اندكي اختلاف)
8.نقطه‌ي عطف/19‌ـ‌37 .
9.منظور حضرت امام‌(ره)، مرحوم شاه آبادي(ره) است.
10. شرح چهل حديث/ 208‌‌ـ 209.
11. نقطه‌ي عطف/38 ـ44.
12. امام خميني (ره)، شرح حديث جنود عقل و جهل/52.
13. همان/131 .
14. امام خميني(ره)، شرح دعاي سحر/57.
15. امام خميني(ره)، مصباح الهدايه/20 ـ21.
16.امام خميني(ره)، تفسير سوره‌ي حمد/158‌ـ‌159.
17.امام خميني(ره)، آداب الصلاة/259‌ـ‌260.
19. هيچ ستايش تو را نتوانم كرد؛ تو همان گونه كه هستي خود خويشتن را ستودي، مصباح الشريعه، باب 5؛ عوالي اللئالي،1/389،ح 21.
20. «همانا پروردگار تو نماز مي‌گزارد و مي‌فرمايد: منزه و مقدس است پروردگارملائكه و روح؛ اصول كافي، 2/329، ح 13.
21. در احاديث قدسي آمده است: «نه زمين من و نه آسمان من گنجايش مرا ندارد، اما قلب بنده‌ي مؤمنم گنجايش مرا دارد»، عوالي اللئالي، 4/7، ح 7؛ المحجة البيضاء، 5/26.
22. امام خميني(ره)، سرّالصلاة/ 55ـ 56.
18. تفسير سوره‌ي حمد/‌38.
سه شنبه 11 مهر 1391  2:18 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسير سوره حشرخمس و في‏ء در روايات

تفسير سوره حشرخمس و في‏ء در روايات

آية الله جوادي آملي
«وَ ما افاء اللّهُ علي رسولِه منهم فَما أوْجَفْتُمْ عليه مِنْ خيلٍ وَ لا رِكابٍ ولكنّ اللهَ يُسلِّطُ رُسُلَهُ علي مَنْ يَشاءُ واللهُ علي كلِّ شي‏ءٍ قديرٌ * ما أَفاءَ اللّهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَي فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ و لِذِي الْقُرْبَي وَالْيَتامي وَالْمَساكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لايَكُونَ دُولَةَ بَيْنَ الأَغْنِيَاء مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ؛1 و آن چه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد [شما براي تصاحب آن [اسب يا شتري بر آن نتاختيد، ولي خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مي‏گرداند و خدا بر هر كاري تواناست.
آن چه را خداوند از اهل اين آبادي‏ها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا [اين اموال عظيم] در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آن چه را رسول خدا براي شما آورده بگيريد [و اجرا كنيد]، و از آنچه نهي كرده خودداري نماييد؛ و از [مخالفت] خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است!»
* * *
در خصوص خمس يا فَي‏ء كه آيه محل بحث نيز همان را در بر دارد كه فرمود: «كي لايكون دولةً بين الاغنياء منكم» رواياتي در جوامع رواييِ ما وجود دارد. اين روايات را هم مرحوم كليني ـ رضوان الله عليه ـ در كافي نقل كرده هم مرحوم صدوق، منتها كار مرحوم كليني دقيق‏تر و منظم‏تر از مرحوم صدوق و شيخ طوسي است چون آن‏ها اين تنظيم و تبويب را از مرحوم كليني آموخته‏اند. مرحوم كليني بحث في‏ء و انفال و خمس را در فروع دين ذكر نكرده است. كتاب كافي هشت جلد است: جلد اول و دوّمش مربوط به اصول است، جلد هشتم آن روضه كافي است، كه مواعظ و قصص است، و پنج جلد بقيّه فروع كافي است از طهارت تا ديات. مرحوم كليني خمس و في‏ء و انفال را در فروع كافي ذكر نمي‏كند، بلكه در اصول كافي آورده است ولي زكات را در فروع كافي مورد بحث قرار مي‏دهد. سرّ اين كار آن است كه تقسيم في‏ء از شئون امامت است. مرحوم كليني وقتي بحث امامت و احكام، اوصاف، شرايط، وظايف و اختيارات امامت را تبيين مي‏كند انفال و خمس و في‏ء را آن جا بيان مي‏كند. اين نشان مي‏دهد كه خمس يك امر ولايي و حكومتي و مخصوص امام است. در كتاب شريف اصول كافي جلد اوّل، بعد از آن كه بحث توحيد و امثال آن به پايان مي‏رسد و كتاب الحجّة شروع مي‏شود آخرين باب‏اش اين است كه «انّ الأئمّة عليهم السلام كلّهم قائمون بامر الله تعالي هادون اليه»، بعد از اين دو باب ديگر دارد: يكي «باب صلة الامام» و ديگري هم «باب الفي‏ء والانفال و تفسير الخمس و حدود ما يجب فيه».
مرحوم صدوق ـ رضوان الله عليه ـ در كتاب شريف «توحيد» جريانِ مشرف شدن حضرت عبدالعظيم حسني ـ سلام الله عليه ـ را به حضور امام دهم(ع) اين گونه نقل مي‏كند كه: ايشان عقايد خود را به امام زمانش عَرضه مي‏كند و امام(ع) مي‏فرمايد: اين عقايد حق است بر همين عقيده باش. در اين عرض عقيده حضرت عبدالعظيم ـ سلام الله عليه ـ اصول دين هست و از فروع دين، نماز و زكات و حجّ و امثال آن هست ولي اصلاً سخني از خمس نيست. عده‏اي پرسيده‏اند پس خمس چه شد و چرا حضرت عبدالعظيم اسم خمس را نمي‏برد اما با وجود اين، حضرت هادي ـ سلام الله عليه ـ مي‏فرمايد: اين عقيده حق است و بر همين عقيده باش برخي به زحمت افتاده‏اند كه آيا خمس داخل در زكات است و همين كه حضرت عبدالعظيم فرمود من معتقد به زكاتم همين كافي است؟ يا نه خُمس داخل در امامت است و اگر كسي معتقد به امامت باشد معتقد به خمس و في‏ء و انفال هم هست؟ چون اين‏ها اموال امام هستند.
اينك بعضي از روايت‏هاي خمس را نقل مي‏كنيم:
روايت اول :

در باب صلة الامام ـ عليه السلام ـ چند روايت هست. اين روايات فراوان است و مضمون آن‏ها هم مشترك است لذا اگر بعضي از نظر سند ضعيف باشند بعض ديگر، آن‏ها را جبران مي‏كنند. و امّا اين روايت گرچه مرفوعه است ولي مضمونش در روايات ديگر هم هست.
قال ابوعبدالله عليه‏السلام: «من‏زعم انّ الامام يحتاج الي‏ما في ايدي الناس فهو كافر»
اين كفرِ ولايي است نه كفرِ اعتقادي، نظير آن چه كه در ذيل مقبوله آمده است كه ردّ بر حاكم شرع، ردّ بر امام است و ردّ بر امام به منزله ردّ بر خداست و ردّ بر خدا شرك است. اين شرك يا كفر، عملي است نه اعتقادي؛ نظير آن چه كه درباره ترك حج يا ترك نماز آمده است.
«انّما النّاس يحتاجون أَنْ يَقْبَلَ منهم الامام»، مردم محتاج هستند كه امام از آن‏ها قبول كند، چرا؟ چون خدا فرمود: «قال الله عزّوجلّ: خذ من أموالهم صدقةً تطهّرهم و تزكّيهم بها»2 اين‏ها ناپاك‏اند و به وسيله صدقه پاك مي‏شوند و صدقه را تا امام نگيرد اين‏ها طاهر نمي‏شوند. گرچه يكي از كارهاي ائمّه ـ عليهم السلام ـ همان تزكيه است كه «يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكّيهم»3 يكي از راه‏هاي تزكيه هم دستور پرداخت زكات است، امّا آن چه كه انسان را پاك مي‏كند خود عمل است كه به دستور آن‏ها پاك مي‏كند.

روايت دوم:

روايت ديگر همين باب از امام صادق ـ سلام الله عليه ـ است كه: «انّ الله تعالي لم‏يسأل خلقه ما في ايديهم قرضا من حاجةٍ به الي ذلك». اين كه در آيه شريفه آمده است كه: «من ذا الذي يقرض الله قرضا حسنا» از روي حاجت نيست بلكه مي‏خواهد مردم را به كمال برساند. آن گاه فرمود: «و ما كان لله من حقٍّ فانّما هو لوليه»4 اين روايت نشان مي‏دهد آيه كريمه كه فرمود: «واعلموا انما غنمتم من شي‏ء فانّ للّه خمسه و للرسول و لذي القربي»5 همه اين سهام به وليّ الله برمي‏گردد. درباره «في‏ء» فرمود: «ما أَفاءَ اللّهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَي فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُول» اين سهام به رسول الله برمي‏گردد. نمي‏توان گفت كه با رفتن رسول، حق اين احكام ساقط و تعطيل مي‏گردد.

روايت سوم:

روايت ديگر اين باب كه موثّقه است و مثل صحيحه است اين است كه ابن فضّال از ابن بكير نقل كرده است: قال سمعت اباعبدالله عليه السلام «يقول انّي لآخذ من احدكم الدرهم و انّي لَمِنْ اكثر اهل المدينة مالاً»، من نسبت به ساير اهل مدينه وضعم بهتر است اما من هرچه شما بدهيد ولو يك درهم مي‏گيرم، «ما أريد بذلك الاّ ان تطهّروا»6 براي اين كه شما پاك بشويد، پس آن چه را امام مي‏گيرد يقينا خمس را شامل مي‏شود، چون صدقه و زكات كه بر اين‏ها حرام است. پس همان طوري كه زكات مُطَهِّرْ است خمس هم مطهّر است. فرمود من نيازي به مال شما ندارم امّا اگر شما يك درهم به من بدهيد من اين را مي‏گيرم و هدفي جز تطهير شما ندارم چون، ما موظّف به تزكيه شما هستيم و راه تزكيه نيز همين است.
اگر چنان چه اين مال اين گونه است كه اگر كسي آن را داشته باشد آلوده است چه بهتر كه انسان كم‏تر به دنبالش باشد.

روايت چهارم:

باب ديگر كه به عنوان «باب الفي‏ء والانفال و تفسير الخمس» است، چندين روايت دارد، روايت هفتم آن اين است:
سئل عن قول الله عزّوجل «واعلموا انّما غنمتم من شي‏ء فأنّ لله خُمُسه و للرّسول و لذي القربي» فقيل له فما كان للّه فَلِمَنْ هو؟
عدّه‏اي از فقهاي عامّه مي‏گفتند اين «للّه» براي تبرّك ذكر شده است، اصلاً سهمي براي الله نيست و عدّه ديگري هم مي‏گفتند: «ما كان للّه يُصْرَف في تعمير بيت الله» حال يا بيت الله همان كعبه است يا مسجدي است مربوط به همان منطقه‏اي كه خمس در آن گرفته شده است، عدّه ديگري هم مي‏گفتند: لله كه تبرّك است، للرّسول هم كه از دنيا رفته است پس خبري از اين سهام ثلاثه نيست.
فقال عليه السلام: «لرسول الله»، آن چه كه براي خداست در اختيار پيامبر است «و ما كان لرسول الله فهو للامام» پس همه اين سه سهم در اختيار امام قرار مي‏گيرد. «فقيل له افرأيت ان كان صنفٌ من الأصناف اكثر و صنفٌ اقلّ ما يُصنَعُ به» اگر بعضي از اين اصناف بيش‏تر از صنف ديگر باشند مثلاً ايتام از ديگران بيشتر باشند يا بالعكس تكليف چيست؟ آيا به همه يكسان بايد داد يا تفصيل قائل شد؟ فرمود: «ذاك الي الامام ارأيت رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ كيف يصنع»، هر كاري كه پيامبر مي‏كرد امام هم مي‏كند تا ببيند مصلحت چه اقتضا مي‏كند. «أليسَ انّما كان يعطي علي ما يَري» مگر نه آن است كه پيامبر اگر بود به هر نحو كه صلاح مي‏دانست توزيع مي‏كرد، «كذلك الامام».7
ساير رواياتي كه در همين زمينه هست در بيان خمس است و آيه كريمه را توضيح مي‏دهد كه مراد از «واعلموا انّما غنمتم» مطلق درآمد است نه خصوص غنائم جنگي.
پس مال، وَسخ نيست بلكه ارتباط انسان با مال غير، وَسَخْ است، اگر آن مال، ذاتا وَسَخْ باشد چنان چه به دست وليّ مسلمين بيفتد كه تبرّك نمي‏شود. جِرْمِ مال و عين مال وسخ نيست، زيرا همين مال وقتي به دست وليّ مسلمين مي‏افتد تبرّك مي‏شود و مي‏توان آن را صرف تعمير كعبه كرد چون يكي از مصارفش في سبيل الله است. گرچه ممكن است اموال خصوصياتي داشته باشند كه نتوانند مورد مصرف ائمّه ـ عليهم السلام ـ واقع شوند امّا آن چه كه مهم است تعلّق به مال است نه عين مال، انساني كه زكات مي‏دهد اين تعلّق را قطع مي‏كند و وقتي به دست وليّ‏اش رسيد تبرّك مي‏شود. اين چنين نيست كه با اوساخ و چرك‏ها بتوان حوزه‏هاي علميه را اداره كرد يا بيت الله را تعمير نمود يا مرزهاي اسلامي را حفظ كرد.
پس خود انسان مُتَوَسّخ است و با اين پرداخت از اين چركين بودن بيرون مي‏آيد اين چرك كجاست؟ «كلاّ بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون»8 فرمود كارهاي انسان، او را چركين مي‏كند، منتها اين نوع چرك در بدن انسان نيست كه ديده شود، چون تعلّق به مال كه به بدن انسان وابسته نيست، بلكه به قلبِ آدمي وابسته است، و براي اين كه رَيْنِ قلبِ خود را شست و شو كند آن مال را مي‏پردازد آن گاه پاك مي‏شود و شكر مي‏كند كه پاك شده است.

آيا معادن جزء انفال است؟

مسئله ديگري كه مربوط به اين كريمه است اين است كه آيا معادن مطلقا جزء «وَ ما افاء اللّهُ علي رسولِه» و جزو انفال است يا مطلقا ملك شخصي است؟ بعضي بر آن‏اند كه معادن مطلقا جزء انفال است، وقتي انفال شد ديگر فللّه و للرّسول است و توزيع آن هم به عهده رسول و بعد هم به عهده ولي حق است.
برخي ديگر معتقدند كه معادن مطلقا جزء املاك شخص است، در ملك هر كس معدني بود و هر كس آن را استخراج كرد مال اوست منتها خمس‏اش را بايد بپردازد.
قول سوم، تفصيل در مسئله است؛ يعني معتقدند: معدن تابع زمين است اگر آن زمين جزء انفال بود ـ نظير آن چه كه «لم يوجف عليه خيل و لا ركاب» و مانند آن ـ معادني هم كه در آن زمين هست جزء انفال است و اگر در املاك شخصي بود جزء اموال شخصي است. آنان در اين مورد به ادلّه خمس استدلال مي‏كنند و مي‏گويند چون در معدن خمس هست معلوم مي‏شود54 آن، براي مالك است، و 51 آن به عنوان خمس بايد تأديه شود. گاهي هم گفته مي‏شود كه اين مسئله ثمره عملي ندارد فقط ثمره علمي دارد چون معدن چه جزء انفال باشد و چه نباشد بالاخره براي كسي كه استخراج مي‏كند حلال است، اگر جزء انفال نباشد كه طبق حكم ابتدايي خداي سبحان نظير املاك شخصي حلال است و اگر جزء انفال باشد روي اصل تحليل كه ائمه(ع) انفال را براي شيعيان تحليل كرده‏اند هر كسي معدني را استخراج كرد مال اوست.
اين خلاصه آراي سه گانه درباره معادن بود. از آن جا كه برخي مي‏گويند بحث درباره اين كه معدن جزء انفال است يا جزء انفال نيست ثمره عملي ندارد و فقط يك مسئله علمي است، اما حق اين است كه معدن مطلقا جزء انفال است و ثمره عملي هم دارد، زيرا اولاً: خود معدن اصولاً در بعضي از روايات جزء انفال شمرده شده و ثانيا: اصل ملكيّت، حقيقت شرعي يا حقيقت متشرعه ندارد، گرچه بخشي از امور و برخي از حدود را شارع معيّن كرده است كه چه چيز ملك است و چه چيز ملك نيست، اما اصل ملكيّت و حدود آن تا آن جا كه از طرف شارع منعي نيامده باشد جزء حقيقت شرعيه يا حقيقت متشرعه نيست بلكه يك امر عقلايي و عرفي است، نظير نماز يا روزه نيست كه يك حقيقت خاص شرعي به عنوان حقيقت مُسْتَنْبَط داشته باشد، چون اصل ملكيّت و حقيقت آن، حقيقت شرعي ندارد. بنابراين نحوه تبيّن ملكيّت براساس بناي عقلا است الا ما خرج بالدّليل و هرگز بناي عقلا بر اين نيست كه چيزي كه در دل خاك متكوّن مي‏شود و نه خود شخص از آن خبر دارد، نه نياكان او از آن باخبر بودند، نه فروشنده از آن خبر دارد و نه خريدار، ملك مطلقِ صاحب زمين بدانند.
آن معدن نظير يك تكه سنگ نيست كه اگر زير ملك كسي درآمد مال صاحب ملك باشد و محذور و مانعي نداشته باشد. اگر كسي فتوا داد كه معدن زمين، مال صاحب زمين است بايد به همه لوازم آن ملتزم باشد گاهي پي آمدِ اين فتوا اين است كه يك روستا يا شهرستان و استان و كشور برده يك شخصي مي‏شود؛ بدين صورت كه اگر در زمين كسي معدن نفت يا طلا درآمد اين معدن مال اوست، اگر كسي فتوا داد كه معدن تابع زمين است و معدن نفت هم در اين زمين درآمده، معنايش اين است كه كلّ اين كشور برده اين شخص گردند، اين مي‏شود «دولة بين الاغنياء منكم».
حكم‏هايي كه خطوط كلي قرآن را مشخص مي‏كند حاكم بر ظواهر تمام ادلّه است، انسان به مجرد بعضي از اطلاق‏ها كه چون زمين مال اوست و اين اطلاق دارد، چه بالاي زمين چه پايين زمين، فتوا بدهد معدني كه در دل زمين، شكل گرفته مال اين شخص است، اين با خطوط كلي‏اي كه قرآن تبيين كرده، مثلِ «كي لايكون دولة بين الاغنياء منكم» سازگار نيست.
بنابراين معدن مطلقا جزء انفال است و جزء اموال خاص حكومت و وليّ مسلمين است. مسئله ثاني كه گفته شد اثر عملي ندارد و اثر علمي دارد براي اين كه چه ما قائل بشويم به اين كه معادن جزء انفال است چه قائل باشيم به اين كه معادن جزء انفال نيست در هر دو حال بعد از تخميس54 آن، ملك طلق اشخاص است. سخن فوق درست نيست، چون اگر ما قائل شديم كه معدن ملك شخصي است ـ كه اين چنين نيست ـ ثمره عملي‏اش اين است كه54 آن، مال اوست و 51 آن را بايد به عنوان خمس ادا كند. ولي اگر قائل شديم مال ائمه(ع) است و جزء انفال هست و آن‏ها تحليل كردند، اين تحليل يك حكم حكومتي است. يك وقت مي‏گويند آب حلال است اين يك حكم تشريعي است نه حكم حكومتي، گاهي مي‏گويند سيب حلال است اين يك حكم حكومتي نيست حكم اوّليِ شرعي است، زماني مي‏گويند آن چه كه براي ماست، براي شيعيان حلال كرديم. اگر چنان‏چه چنين فرمودند اين حكم حكومتي است لذا سلسله اين روايات را بايد بررسي كرد؛ بدين معنا كه آن چه از امام اول رسيده كافي نيست بايد ديد كه آيا امام دوم هم تحليل كرده يا نه؟ اين روش را سيدنا الاستاد مرحوم محقّق داماد ـ رضوان الله تعالي عليه ـ در باب روايات تحليل خمس پيمودند، ايشان همه رواياتي كه درباره تحليل خمس آمده است يكي پس از ديگري بررسي كرده‏اند تا به روايات حضرت حجت(س) برسند، چون تحليل خمس نظير تحليل آب گوارا با ميوه و گوشت، نيست كه حكم شرعي ابتدايي داشته باشد بلكه يك حكم حكومتي است، در اين صورت بايد ببينيم امام بعدي هم تحليل كرده يا نه، اين يك راه.
راه ديگر رجوع به وليّ فقيه است، چون در زمان غيبت، فقيه جامع الشرايط به جاي امام معصوم(ع) نشسته است بايد ببينيم او هم تحليل كرده يا نه، لذا استفتايي كه اخيرا از حضرت امام ـ رضوان الله تعالي عليه ـ شده است گويا صريحا بيان كرده‏اند كه معادن ـ چه روي زمين چه زير زمين، چه استنباط و استخراجش و استكشافش هزينه داشته باشد و چه نداشته باشد ـ كلاً جزء اموال دولت است. اين فرض ندارد كه كسي كوهي را بخرد و هيچ نقشي نداشته باشد بعد معلوم بشود كه اين كوه، معدنِ طلا است و همه آن مال او باشد، از طرف ديگر، اين دستور الهي را هم داشته باشيم كه «كي لا يكون دولة بين الاغنياء منكم» اين است كه احكام حكومتي را بايد وليّ مسلمين تبيين كند كه آيا تحليل كرده است يا تحليل نكرده است.
پس دو مسئله روشن شد: يكي اين كه معادن مطلقا جزء انفال است نه اين كه تابع زمين باشد، دوم اين كه نه فقط ثمره علمي بلكه ثمره عملي هم دارد.

خطر گردش مال در بين اغنيا

اصل كلي اين است كه مال نبايد بين اغنيا توزيع گردد و اغنيا كه سفيهانند نبايد صاحب اموال باشند، برابر همين مضمون نامه‏اي از حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ هست كه به مردم مصر مي‏نويسد. در جريان عهدنامه مالك اشتر ـ رضوان الله عليه ـ دو نامه مطرح است: يك نامه همان فرماني است كه براي مالك اشتر نوشته و در آن آيين كشورداري را مشخص كرده است، نامه كوتاه ديگري هم براي مردم مصر نوشت و به آنان تفهيم كرد كه نگويند ما استان‏داري چون مالك و رهبري چون علي ابن ابي‏طالب داريم، چون رهبر اگر هم علي ابن ابي طالب باشد مادامي كه مردم آگاه و در صحنه نباشند دشمن پيروز خواهد شد.
دشمن تيز هوشِ خطرناكي در كمين ما نشسته است: «انّ اخا الحرب الارق» كسي كه در زمان جنگ به سر مي‏برد نبايد بخوابد «و من نام لم يُنَمْ عنه»9 و هر كس بخوابد دشمن بيدارش كه نمي‏خوابد بر او مي‏تازد.
يكي از فرازهايي كه در آن نامه هست و محل بحث ماست اين است كه فرمود: «و انّي الي لقاء الله لمشتاق و حسنِ ثوابه لمنتظر راجٍ» اين چنين نيست كه من اضطرابي داشته باشم كه در دنيا بمانم و دير بميرم، من مشتاق لقاي حق و منتظر ثواب اويم اما نمي‏خواهم كه امر مردم را سفها اداره كنند: «ولكنّني آسي ان يلي امر هذه الامّة سفهاؤها و فُجّارها فيتّخذوا مال الله دُوَلاً و عباده خَوَلاً و الصالحين حَربا والفاسقين حزبا».10
من گرچه ترسي از مرگ ندارم اما متأثر و متأسفم و غمگينم كه والي اين امت، سفيهان و فاجران بشوند در آن صورت مال خدا را دُوَلْ قرار بدهند. همين «دولة بين الاغنياء منكم». اگر مال الله را دُوَلْ قرار دادند كه شد «دولة بين الاغنياء منكم» آن گاه عبادالله را خَوَلْ و بنده خود مي‏كنند چون رگ حيات مردم اقتصاد است و اگر به دست سفيهان بيفتد مردم برده آنان مي‏شوند و قهرا با صالحين مي‏جنگند و فاسقين را حزب خود قرار مي‏دهند: «والصالحين حربا والفاسقين حزبا».
اين بيان حضرت امير(س)، به تفصيلي كه گفته شد، ريشه قرآني دارد.
ادامه دارد

پاورقيها:

1 ) حشر (59) آيه 7 ـ 6.
2 ) نساء (4) آيه 59.
3 ) طه (20) آيه 64.
4 ) آل عمران (3) آيه92.
5 ) نساء (4) آيه6.
6 ) همزه (104) آيه3 ـ 2.
7 ) عنكبوت (29) آيه60.
8 ) اصول كافي، ج1، ص538،ح7.
9 ) بقره (2) آيه129.
10 ) اصول كافي، ج1، ص538، ح3.
11 ) انفال (8) آيه41.
12 ) اصول كافي، ج1، ص538، ح7.
13 ) همان، ص544، ح7.
14 ) مطفّفين (83) آيه14.
15 ) نهج البلاغه، نامه62.
16 ) همان.
سه شنبه 11 مهر 1391  2:18 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها