0

بانک مقالات تفسیر قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

انبياء/سوره

انبياء/سوره: نام بيست و يكمين سوره قرآن كريم

سوره انبياء مكّى و هفتاد و سومين سوره در ترتيب نزول است كه پس از سوره ابراهيم(عليه السلام) و پيش از سوره مؤمنون نازل شده است.[66] در روايتى كه سيوطى آن را نقل كرده اين سوره هفتادمين سوره شمرده شده است[67]؛ ولى ابن مسعود آن را از نخستين سوره‌هاى نازل شده در مكه (العتاق‌الأول) دانسته است.[68] اين سوره داراى 112 آيه و 1168 كلمه است.[69] قاريان بصره و مدينه «ما لا يَنفَعُكُم و لا يَضُرُّكُم» (آيه 66) را آيه‌اى مستقل ندانسته و در نتيجه آيات اين سوره را 111 گفته‌اند.[70] در آيات 48 ـ 90 اين سوره نام 16 تن از پيامبران (موسى، هارون، ابراهيم، لوط، اسحاق، يعقوب، نوح، داود، سليمان، ايّوب، اسماعيل، ادريس، ذوالكفل، ذوالنون (يونس)، زكريا و يحيى) آمده است، افزون بر اين از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و عيسى(عليه السلام)بدون تصريح به نامشان سخن رفته است، از همين‌روى به «انبياء» موسوم شده است.[71] در وجه ارتباط اين سوره با سوره پيشين گفته‌اند كه سوره طه با وعيد پايان يافته و اين سوره با ياد قيامت (ظرف تحقق وعيد) آغاز شده است.[72]

فضاى نزول و هدف سوره:

اين سوره اندكى پيش از هجرت (حدود سال دوازدهم بعثت) نازل گرديد و اين برهه تاريخى زمانى بود كه مكّيان در اوج تكبّر و بى‌اعتنايى به قرآن به سر مى‌بردند و سوره همين كافران را به نزديك شدن عذاب تهديد كرد و همانند ساير سوره‌هاى مكى به تثبيت امور اعتقادى (توحيد، نبوت، معاد)[73] پرداخته است. به گفته علامه طباطبايى غرض اين سوره تثبيت نبوت* است كه آن را بر پايه توحيد و معاد بنا نهاده است.[74] اين سوره با بيان اوصاف پيامبران پيشين، اتهامات مشركان به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)را رد كرده و تأكيد مى‌كند كه آن حضرت نيز داراى همان ويژگيها و رسالت او نيز هماهنگ با رسالت آنان است. به نظر مى‌رسد بيان احوال پيامبران در اين سوره با اين هدف است كه پيامبر اسلام را براى بر دوش كشيدن بار سنگين رسالت آماده سازد.
به گفته برخى مفسران آيات اين سوره با بيان مظاهر آفرينش همچون آسمان و زمين، شب و روز، خورشيد و ماه و ... نگاهها را به هماهنگى قوانين حاكم بر نظام آفرينش جلب مى‌كند و از اين طريق به وحدت خالق و مدبّر جهان توجه مى‌دهد: «لَو كانَ فيهِما ءالِهَةٌ اِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا» (انبياء/21،22)، چنان‌كه توجه آدميان را به وحدت منشأ زندگى:«وجَعَلنا مِنَ الماءِ كُلَّ شَىء حَىّ» (انبياء/21،30) و به وحدت فرجام حيات دنيوى: «كُلُّ نَفس ذائِقَةُ المَوت» (آل‌عمران/3،35) و به وحدت مقصدى كه همه به سوى آن رهسپارند: «واِلَينا تُرجَعون» (انبياء/21،35) معطوف مى‌سازد. عقيده نيز ارتباط محكمى با اين قوانين دارد، از همين‌رو عقيده نيز «واحد» است، اگرچه پيامبران در طول تاريخ فراون بوده‌اند: «وما اَرسَلنا مِن قَبلِكَ مِن رَسول اِلاّ نوحى اِلَيهِ اَنَّهُ لا اِلـهَ اِلاّ اَنا فَاعبُدون» (انبياء/21،25) و لوازم اين عقيده در زمين نيز با قوانين هستى ارتباط وثيقى دارد، بنابراين، سنتى كه تغييرناپذير است غلبه حق بر باطل و نابودى باطل است، زيرا حقّ قانون آفرينش است و غلبه آن سنت خداست: «بَل نَقذِفُ بِالحَقِّ عَلَى البـطِـلِ فَيَدمَغُهُ فَاِذا هُوَ زاهِق» (انبياء/21،18)؛ همچنين هلاكت ظالمان و مكذّبان و نجات پيامبران و مؤمنان، سنّت الهى است: «ثُمَّ صَدَقنـهُمُ الوَعدَ فَاَنجَينـهُم و مَن نَشاءُ و اَهلَكنَا المُسرِفين» (انبياء/21،9) و وراثت بندگان صالح بر زمين نيز سنت الهى است: «ولَقَد كَتَبنا فِى الزَّبورِ مِن بَعدِ الذِّكرِ اَنَّ الاَرضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّــلِحون» (انبياء/21،105) و از همين‌روست كه اين سوره امت واحد پيامبران را به نمايش مى‌گذارد.[75]
برخى با مقايسه اين سوره با دو سوره پيش از آن (مريم و طه) برآن‌اند كه نظم و آهنگ سوره انبياء با محتوا و فضاى نزول آن كه تأكيد مى‌باشد هماهنگ است، از همين‌رو آيات اين سوره با ميم يا نون تمام مى‌شود، درحالى‌كه محتواى آن دو سوره نرم است و از همين‌رو نظم و آهنگ آن دو سوره روان و نرم است و آيات آن معمولا با الف ليّنه (نرم) ختم مى‌شود؛ مثلا در داستان ابراهيم(عليه السلام) آن بخشى كه مشتمل بر گفتوگوى آزاد و به دور از شدت عمل است در سوره مريم آمده و معمولا با الف ليّنه پايان يافته است؛ اما آن بخش از داستان كه مربوط به درهم شكستن بتها و افكندن ابراهيم در آتش است در سوره انبياء آمده است.[76]

محتواى سوره:

آيات نخست اين سوره كافران غافل و بى‌توجه به رسالت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)را تهديد مى‌كند و به سخنان واهى آنان در انكار وحى و ساحر و شاعر خواندن پيامبر اشاره دارد و تأكيد مى‌كند كه در گذشته نيز پيامبران را فرستاديم و وعده‌هاى خود را نسبت به آنان عملى كرديم و آنان و هر كه را خواستيم نجات داديم و كسانى را كه از دعوت آنان سر باز زدند نابود كرديم. سپس غافلگير شدن برخى از امم پيشين در برابر عذاب الهى و فرار و گريز بى‌نتيجه و سرگشتگى و در نهايت نابودى آنان را به تصوير مى‌كشد (آيات 1 ـ 15)، آنگاه به آفرينش آسمان و زمين و ساير مظاهر هستى در آن دو همچون كوههاى استوار، راههاى فراخ، شب و روز، خورشيد و ماه اشاره دارد و از وحدت قوانين حاكم بر اين پديده‌ها بر وحدت خالق و مدبّر آنها استدلال مى‌كند و مشركان را در اعتقاد به شرك و دوگانه‌پرستى بدون برهان و دليل مى‌داند. سپس اشاعه توحيد را رسالت همه پيامبران معرفى مى‌كند و در اين راستا به شبهات مشركان پاسخ مى‌گويد و در پايان اين بخش به وحدت فرجامى كه همه انسانها به سوى آن در حركت‌اند اشاره دارد. (آيات 16 ـ 35)
در بخش بعدى به چگونگى برخورد مشركان با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى‌پردازد و تمسخر و استهزاى آنان نسبت به رسول مكرم اسلام را گزارش مى‌كند. مشركان از سرِ استهزا در رسيدن عذابى كه به آن تهديد مى‌شدند شتاب مىورزيدند و خداوند به آنان هشدار مى‌دهد كه عذاب آنها نزديك است، آنگاه پس از اشاره به يكى از صحنه‌هاى قيامت نظرها را به عذابى كه بر استهزاكنندگان انبياى پيشين فرود آمد جلب مى‌كند و آنان را به مطالعه در قدرت خداوند در نزول عذاب و دفع آن و تأمّل در ناتوانى خدايان دروغين فرا مى‌خواند و هشدار مى‌دهد كه فراوانى نعمت موجب غفلت آنان نشود و به پيامبر اعلام مى‌كند كه گروهى در هر حال دعوت و انذار تو را كه وحى الهى است نمى‌شنوند و از خواب غفلت بيدار نمى‌شوند. البته اينها اگر گوشه‌اى از عذاب را ببينند زيانكار بودن خويش را درمى‌يابند. در پايان اين بخش خداوند آنان را به نهادن ترازوى دادگرى در روز رستاخيز و محاسبه دقيق تهديد مى‌كند. (آيات 36 ـ 47)
در بخش بعد به داستان پيامبران و كوشش آنان در انجام رسالت الهى خويش مى‌پردازد و مصائب و گرفتارى آنان در اين راه را يادآور مى‌شود. ابتدا به اختصار از حضرت موسى و هارون(عليهما السلام) و اعطاى تورات ياد مى‌كند و به همين مناسبت از فرو فرستادن قرآن سخن مى‌گويد و منكران آن را نكوهش مى‌كند. (آيات 48 ـ 50) سپس از ابراهيم(عليه السلام) ياد مى‌كند كه خداوند وى را از هدايت و رشد بهره‌مند ساخت. او آزر و قوم خود را بر اثر بت‌پرستى و تقليد كوركورانه از نياكانشان نكوهش كرد و آنان را گمراه خواند و در فرصتى مناسب بتهاى آنان را درهم شكست. سپس به احتجاج ابراهيم با بت‌پرستان مى‌پردازد و از افكنده شدن ابراهيم در آتش و سرد و سلامت شدن آتش به فرمان خدا و نيز نجات ابراهيم و لوط از آن سرزمين و بخشيدن اسحاق و يعقوب به وى و اعطاى مقام امامت به آنها خبر مى‌دهد (آيات 51 ـ 73)، آنگاه دادن نبوّت و علم به لوط و نجات او از ديار قوم تجاوز پيشه و نجات نوح و پيروانش از طوفان و غرق شدن تكذيب كنندگان را حكايت مى‌كند. (آيات 74 ـ 77) سپس به داورى داود و سليمان و اعطاى حكمت و دانش به آنان و نيز مسخّر كردن كوهها و پرندگان براى داود به‌گونه‌اى كه به همراهش تسبيح مى‌گفتند[77] و آموختن فن زره سازى به آن حضرت و رام كردن تند باد و تسخير شياطين و جنّيان براى سليمان مى‌پردازد (آيات 78 ـ 82) و در ادامه به تضرع ايوب و اجابت دعاى او اشاره مى‌كند و اسماعيل و ادريس و ذوالكفل را به‌سبب شكيبايى و شايستگى مى‌ستايد. سپس دعاى ذوالنون (يونس) و رهانيدن او از اندوه و نيز دعاى زكريا و بخشيده شدن يحيى بدو را نقل مى‌كند و پاكدامنى مريم و آيت بودن او و فرزندش عيسى(عليه السلام)براى جهانيان را اعلام مى‌كند و در پايانِ داستان پيامبران نتيجه مى‌گيرد كه همه اين رسالتها در روش و هدف يكى هستند و خداوند همه را «امت واحده» قرار داده است؛ ولى گروهى اختلاف كرده‌اند. (آيات 75 ـ 93)
در آيات پايانى بار ديگر كافران را تهديد مى‌كند و از برخى نشانه‌هاى قيامت (اشراط الساعة) مانند از ميان رفتن سدّ يأجوج و مأجوج سخن مى‌گويد و فرجام بت پرستان و بتها را هيزم دوزخ و در مقابل، پايان كار مؤمنان را مصونيت از آتش و دلهره قيامت و استقبال فرشتگان، معرفى مى‌كند، آنگاه وعده فرح بخش حكومت صالحان بر زمين را مى‌دهد. در پايان، بعثت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)را رحمتى براى جهانيان معرفى مى‌كند و پيامبر را مأمور ابلاغ و دعوت مردم به خداى يگانه مى‌داند و تأكيد مى‌كند كه اگر مشركان گوش فرا ندادند با حكم عادلانه خدا در روز قيامت روبه‌رو خواهند شد. (94ـ 112)
آيه 105 اين سوره: «ولَقَد كَتَبنا فِى الزَّبورِ مِن بَعدِ الذِّكرِ اَنَّ الاَرضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّــلِحون» در ميان مفسران از شهرت برخوردار است، زيرا براساس برخى روايات اين آيه بر حكومت امام مهدى(عج) تطبيق شده است.[78]
دعاى حضرت يونس(عليه السلام) در آيه 87 : «لا اِلـهَ اِلاّ اَنتَ سُبحـنَكَ اِنّى كُنتُ مِنَ الظّــلِمين» معروف به «ذكر يونسيه» است و هركه آن‌را بگويد از هر غم و همّى كه دارد نجات مى‌يابد.[79] براساس روايتى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)هيچ اندوهگينى خدا را بدين دعا نمى‌خواند، مگر اينكه دعاى او مستجاب مى‌شود[80] و نيز به نقلى امام صادق(عليه السلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه در او غمى باشد و به اين كلمات پناه نبرد و حال آنكه مى‌شنود كه خداوند پس از دعاى او مى‌فرمايد: «فَاستَجَبنا لَهُ ونَجَّينـهُ مِنَ الغَمِّ وكَذلِكَ نُنجِى المُؤمِنين» [81]

فضيلت سوره:

برپايه روايتى از امام صادق(عليه السلام)هركس اين سوره را از روى علاقه بخواند در بهشت همنشين پيامبران و در دنيا در چشم مردم با هيبت است.[82]

منابع

الاتقان فى علوم القرآن؛ اهداف كل سورة و مقاصدها فى القرآن؛ البرهان فى علوم القرآن؛ بصائر ذوى التمييز فى لطائف الكتاب العزيز؛ البيان فى عد آى القرآن؛ تفسير اطيب البيان؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير؛ تفسير منهج الصادقين؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روض الجنان و روح الجنان؛ صحيح البخارى؛ فى ظلال القرآن؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن.
على خراسانى




[66]. مجمع‌البيان، ج 7، ص 61 ؛ البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 281؛ الاتقان، ج 1، ص 19.
[67]. الاتقان، ج 1، ص 18.
[68]. صحيح البخارى، ج 5 ، ص 240؛ ج 6 ، ص 101؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 681 ؛ الدرالمنثور، ج 6 ، ص 615 .
[69]. بصائر ذوى‌التمييز، ج 1، ص 317؛ البيان فى عد آى‌القرآن، ص 187.
[70]. مجمع البيان، ج 7، ص 61؛ روض‌الجنان، ج 13، ص 201؛ البيان فى عد آى القرآن، ص 187.
[71]. بصائر ذوى التمييز، ج 1، ص 317.
[72]. مجمع‌البيان، ج 7، ص 61 .
[73]. اهداف كل سوره، ج 1، ص 411.
[74]. الميزان، ج 14، ص 245.
[75]. فى ظلال القرآن، ج 4، ص 2365.
[76]. همان، ج 4، ص 2366؛ اهداف كل سوره، ج 1، ص 416.
[77]. مجمع البيان، ج 7، ص 92.
[78]. تفسير قمى، ج2، ص77؛ مجمع‌البيان، ج7، ص 107.
[79]. اطيب‌البيان، ج 9، ص 232 ـ 233.
[80]. منهج الصادقين، ج 6 ، ص 111.
[81]. منهج الصادقين، ج 6 ، ص 111.
[82]. مجمع البيان، ج 7، ص 61 .

 

سه شنبه 11 مهر 1391  2:06 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

فصل دوم آیتِ عشق از دفترِ عقل (تفسیر قرآن)

فصل دوم آیتِ عشق از دفترِ عقل (تفسیر قرآن)

سید احمد علوی عاملی
لطیفه‏ی لاهوتیّه
اسراری از سوره‏ی حمد

چون سوره‏ی فاتحه که سَبْعُ الْمَثانی است، در بیان ذات و صفات حضرت باری است و همچنین در آثار و افعال او، باید که افتتاح به آن، پیش از شروع در مقصود واقع شود...
[در این سوره] «الرحیم» اشارت است به صفت حق تعالی که تعلّق به ممکنات در نشأت قیامت دارد. مثل عَفوّ و گذشتن از گناهِ بندگان؛ پس اشاره به معاد ایشان نیز شده است. فلاجَرَم (ناگزیر) بر دیده‏ی حقیقت بین مخفی نخواهد بود که در این آیه، اشارت به ذات و صفات و افعال واجب‏بالذات، بر سبیل اجمال است. و بعد از اشارت اجمالی، شروع به حمد و ستایش نموده.
«الحمدللّه‏ رب العالمین» «حمد» وصف به جمیل است از روی تعظیم و «رَبِّ» به کسر، صفت «اللّه‏» است. رَبّ از تربیت است و عبارت از رسانیدن هر چیزی را به کمال خود بر سبیل تدریج. و از این جا نیز ظاهر گردید که باری تعالی، فاعل مختار است، چه فاعل مختار، عبارت از آن کسی است که اگر خواهد، کُند و اگر نخواهد نکند و به هیچ وجه مراد او از اراده‏اش، تخلف نکند و این معنی در حقیقت در غیر رَبّ، واجب بالذات نیست. چه [را که] علم و قدرت و اراده، منشا افعال اختیاری است.
همچنین دلالت بر علم باری تعالی به شهادت عقل و نقل است: اما اول آن است که حق تعالی مربی و خالق عالم است که نهایت انتظام و غایت احکام دارد و باز از جمله‏ی عوالمِ علم و قدرت است. فلاجَرَم عالم و قادر خواهد بود. و اما دلیل نقلی، آیه‏ی مذکوره است، بلکه آن را دلالت است به این که عالِم به جمیع چیزهاست. به مقتضای برهان عقلی که مفاد آیه‏ی «اَلا یَعْلَم مَنْ خَلَقَ وَ هُوَاللَّطیفُ الْخَبیر» است. چه ظاهر است که لطیف، عبارت از مجرَّد از غواشی (پرده‏هایِ) ماده است و خبیر عبارت از داناست و هرگاه مجرد عالِم، ایجاد اشیاء نماید، [حتما] عِلم به آن اشیا خواهد داشت.

لطیفه‏ی دیگر

از این وجوه، ظاهر گردید که مفاد «رَبِّ العالَمین» چندین صفت باری تعالی است، مثل آن که حیّ، مرید، سمیع، بصیر و متکلم است، چه معلوم است که خالق حیات، اراده، سمع، بَصَر و کلام که هر یک از این‏ها از جمله‏ی عالِم است که باید متصِّف به جمیع این صفات بوده باشد.
و باز دلالت بر صدق باری تعالی دارد، چرا که کذب، نقص است و خلاّق جمیع موجودات و فعّال کمالِ جمیع کاینات، مقدس از صفت نقص است.

و لطیفه‏ی اُخْری

در این آیه، چنان چه اشارت است به و احدیّت حق تعالی که عبارت از نفی شریک و نفی مِثل است از او، همچنین اشارت است به احدیّت او که عبارت از عدم ترَکُّبِ از اجزا است، چرا که رَبِّ جمیع اشیاء مستلزم آن است که مرکب از اجزا به هیچ وجهی از وجوه نباشد و الا لازم آید که آن اجزاء داخل ما عدای (غیر) او از اشیاء باشند. پس باید که رب عالم، رب آن اجزا نیز باشد. چه، جزء غیر، کلّ است و این باطل است.
«الرحمن الرحیم» رحمت عبارت از نعمت است و موضوع از برای مبالغه‏اند و در این آیه، دلالت بر توحید است، چه، وصف او به «رحمن»، اقتضاء مبالغه در اتّصاف رحمت بر وجهی که شامل عامّه‏ی خلایق باشد، می‏نماید و قادر به این معنی، حضرت باری تعالی است.

لطیفه‏ی تبیانیه

در این آیه دلالت است بر این که حضرت باری، بخشاینده‏ی جمیع خیرها و نعمت‏ها و وهّاب آن‏هاست و بعضی از ارباب ذوق و شهود را اعتقاد آن است که رحمت بی‏غایت آن حضرت، تعلق به فنا نیز دارد. چنان که گفته است که اصل همه‏ی کاینات فنا است، پس بر فنا هم رحمت کرد به [وسیله‏ی [ایجاد، چه فنا در اصل، موجود نبود، فلهذا، رحیم، بعد از رحمن، ذکر شده تا شامل جمیع انواع لطف باشد.
و بالجمله، فیض وجود که منبسط (گسترده) بر اعیان می‏گردد، هرچه به آن مرتبه از کمال و فیض که قابلیت آن دارد ظاهر می‏گرداند، همچون فیض آفتاب که به هر یک از اعیان قابله که واقع می‏شود، آن چه در اوست، از احوال و الوانْ می‏نمایاند، فلاجرَم آن چه از حضرت حق صادر می‏شود، فیض وجود است و آن خیر محض است و شر از نقصان، قابلیت ممکنات است که قبول تمام فیض ننموده، پس از این وجه منسوب به حق نباشد و از جانب مبدأ، نه. پس منشأ ظهور همه‏ی صفات حمد، فیض وجود حق و رحمت بی‏نهایت اوست و نقص، از محض قصور قابلیت ایشان است.

نکات تفسیری از سوره‏ی مبارکه‏ی حج
رشیدالدین فضل‏اللّه‏ میبدی

«وَاِذابَوّانَا لاِبراهیمَ مَکانَ البیتِ أَن لاتُشرِک بی‏شیئا و طَهِّر بَیْتی لِطائفین و القائمین والرُّکَّع اَلسُّجُود»(حج / 26)
[به خاطر بیاور] زمانی را که جای خانه‏ی کعبه را برای ابراهیم آماده ساختیم [و به او گفتیم:] چیزی را همتای من قرار مده و خانه‏ام را برای طواف کنندگان و قیام کنندگان و رکوع کنندگان و سجود کنندگان (از بت‏ها) پاک ساز.

بنایِ خانه‏ی کعبه

[خداوند] می‏گوید: ابراهیم را ساز و آلت و قوّت و مهارت و قدرت و مَعُونَت دادیم تا خانه‏ی کعبه را بنا کرد، چنانکه خواستیم و فرمودیم: آنگه او را گفتیم: کرده و ساخته‏ی خود منگر، توفیق و معونتِ ما نگر و جهدِ خود مبین، ارادت و عنایتِ ما بین.
ای جوانمرد! بنده را دو دیده داده‏اند تابه یک دیده، صفاتِ آفاتِ نفس خود بیند و به یک دیده صفاتِ کرم حق بیند، به یک دیده فضلِ او بیند، به یک دیده فعل خود بیند؛ چون فضلِ او بیند، افتخار کند، چون فعلِ خود بیند، افتقار (فقر و احتیاج) آورد. چون کَرمِ قدم بیند، در ناز آید، چون قدم عدم بیند، در نیاز آید.

طهارت خانه [و طَهِّر بَیْتی]

[خداوند] می‏گوید: دلِ خویش را یکبارگی باز ذکرِ من پرداز هیچ بیگانه و غیری را بدو راه مده که دل پیرایه‏ی شراب مهر و محبتِ ماست... هر دلی که از مُکَوَّناتِ (به وجود آمده‏ها) صافی‏تر و بر مؤمنان رحیم‏تر، آن دل به حضرت عزّت، عزیزتر و محبوب‏تر. دل سلطانِ نهاد توست زینهار تا او را عزیز داری و رویِ وی از کدورتِ هوی و شهوت نگاه داری و به ظلمتِ و شهوت دنیا آلوده نگردانی. به داوود علیه‏السلام وحی آمد که: ای داوود! خانه پاک گردان تا خداوندِ خانه به خانه فرود آید. گفت: بار خدایا! آن کدام خانه است که عظمت و جلالِ تو را شاید؟ گفت: آن دلِ بنده‏یِ مؤمن است.
گفت: بار خدایا! چگونه پاک گردانم؟ گفت: آتشِ عشق درو زَن، هرچه نَسبِ، ما ندارد، سوخته گردد و آنگه به جاروب حسرت بِروب تا اگر به یقینی مانده بود پاکِ بروبد. ای داوود! از آن پس اگر سرگشته‏ای بینی در راهِ طلبِ ما آنجاش نشان ده که خرگاهِ قُدسِ ما آنجاست.

حلمِ خداوند

حج دو حرف است: حاء و جیم. حاء اشارت است به حلمِ خداوند، جیم اشارت است به جرمِ بنده [مثل آن است که بگویی:] خداوندا! آمدم با جرمِ خویش، بیامرز مرا به فضلِ خویش.
اعرابی‏ای را دیدند دست در اِستار (پرده‏های) کعبه زده و می‏گوید: چومن کیست و مرا خداوندی است که اگر گناه کنم، نراند و نعمت باز نگیرد و اگر بازآیم بپذیرد و بنوازد و اگر روی به درگاهِ وی آرم، نزدیک کند و اگر برگردم، باز خواند و خشم نگیرد.

پیادگانِ راهِ حج

پیادگان را در راه حج بر سواران رُتبتِ بیشی داد و به این کرامت ایشان را مخصوص کرد از آن که رنج ایشان بیش از رنجِ سواران است. پای‏هایشان آبله کرده، غبارِ راه بر روی و محاسن ایشان نشسته، بر امید مشاهده‏ی کعبه‏ی مقدسه بار رنج بر خود نهاده و ترکِ راحتِ و آسایش بگفته و این عجب‏تر که چون ذکرِ سواران کرد، مرکوب به ذکرِ مخصوص کرد نه راکب. گفت: «وَ عَلی کُلِّ ضامِرٍ»از بهر آن که رنجِ رفتن و گرانیِ بار بر مرکوب است نه بر راکب. آری کسی که خواهد که تا آن حجرِ مبارک که بر وی رقمِ تخصیص کشیده و خلعتِ یَمینُ اللّه‏ِ فِی الاَْرْضِ [دست خداوند در زمین] یافته، آن را مصافحت کند و به ناز، آن را در برگیرد، کم از آن نباشد که در راهِ طلب او باری بر خود نهد و رنجی بکشد.

تحملِ محنت

آن کعبه‏ی مشرفه‏ی مقدسه که تو می‏بینی، هزاران سال بتخانه‏ی کافران کرده بودند تا از غیرتِ نظر اغیار، به خداوند خود بنالید که: پادشاها! مرا شریف‏ترین بقاع گردانیدی و رفیع‏ترین مواضع ساختی، آن گه به بلایِ وجودِ اصنام مرا مبتلا کردی. از بارگاهِ جبروت بدو خطاب رسید: آری، چون خواهی که معشوق صد و بیست واند هزار نقطه‏ی طهارت باشی و خواهی که همه‏ی اولیا و صدیقان و طالبان را در راهِ جُستِ خودبینی و ایشان را به ناز در کنارگیری و هزاران ولی و صفی را جان و دل در عشقِ خود بسوزی و بگذاری... کم از آن نباشد که روزی چند این بلا و محنت بکشی و صفاتِ صفا و مروه‏ی خود در بَطْشِ (تندی) قهر غیرت فروگذاری.

منفع روندگان حج

[لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ] روندگان در راهِ حق مختلف‏اند و منافعِ هر یکی بر اندازه‏ی رویش اوست و به قدرِ همت او. اربابِ اموال را منافع، مال و معاش است و ارباب اعمال را منافع، حلاوت طاعات است. اربابِ احوال را منافع، صفای انفاس است. بوُشُعَیْبِ سقّا به قصد حج از شهر نیشابور بیرون آمد احرام گرفته. چون قدم در بادیه نهاد به هر میل که رسید، دو رکعت نماز کرد تا به مقصد رسید. آنگه گفت: رب العزه می‏گوید: «لیشهدوا منافع لهم وَ هذا مَنافِعِی فی حَجّی». گفت: حاجیان و زائران که از اقطار عالم روی بدین کعبه‏ی شریف نهاده‏اند، بدان می‏آیند تا به منافعِ خویش رسند، چنان‏که اللّه‏ تعالی می‏گوید و منافعِ من در این حج آن رکعتهای نماز است که مقام راز است.

تعظیم حُرُمات

[ذالک و من یعظم حرمات اللّه‏...] تعظیم حُرُمات کارِ جوانمردان است و سیرت صدیقان. اصحابِ خدمت، دیگرند و اربابِ حرمت، دیگر. ترکِ خدمت، عقوبت بار آورد، ترکِ حرمت، داغ فُرقت نهد. نتیجه‏ی خدمت، ثواب است و درجه‏ی ثمره‏ی حرمت، لذّتِ صحبت است و اُنسِ خلوت.
او که بر مقامِ شریعت خدمت کند، ناظر به مقام است و او که در عالمِ حقیقت، حرمت شناسد، ناظر به حق است. رسول خدا محمد مصطفی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله که خورشیدِ فلکِ سعادت بود و ماهِ آسمانِ سیادت در صدفِ شرف و طراز کسوتِ وجود، شبِ معراج، اطنابِ خیمه‏ی سرّ خود از همه‏ی مقامات روندگان بکند، نار به حق گشت نه ناظر به مقام. عالمیان همه در مقامات مانده و سیّد از همه برگذشته و نظر به حق داشته. لاجرم از بارگاهِ عزّتِ جبروت این خلعت کرامت یافته که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی»

دفاع از دوستان

«اِنَّ اللّه‏َ یُدافِعُ عَنِ الذینَ امنوا اِنّ اللّه‏َ لایُحِبُّ کُلَّ خَوّانِ کَفوُرٍ»؛ خداوند از کسانی که ایمان آورده‏اند، دفاع می‏کند. خداوند هیچ خیانتکار ناسپاسی را دوست ندارد. (حج / 38)
ربُ العزّه دوستان خود را و مؤمنان را پیوسته در پرده‏ی عصمت و حمایتِ خویش دارد. سینه‏هاشان از وسوسه‏های شیطان، دل‏هاشان از خطراتِ عصیان، جان‏هاشان از طوارق (حوادث) نسیان پاک دارد و در امان و حفظِ خویش دارد و چندان که بر غیب خود غیرت دارد، بر سرِّ مؤمن غیرت دارد، زیرا که این برای آن می‏دارد و آن برای این می‏پرورد. وقتی بیاید که پرده از میان برخیزد؛ این سرّ در آن غیب نظر کند و آن غیب در بُنِ سرّ نظر کند. ای جوانمرد! آن ساعت نعیمِ بهشت کجا پدید آید و جمالِ حورا و عینا به کدام حساب برآید؟

خیانت در اموال و اعمال و احوال

اللّه‏ تعالی دوست ندارد هر خیانت کار ناسپاس، خیانت هم دراموال رَوَد، هم در اعمال، هم در احوال. در اموال به اختزال (خیانت) رود در اعمال به ریا و تَصَنُّع و در احوال به مُلاحَظَتِ اَغْیار (در نظر گرفتن دیگران). ربُّ الْعِزَّه درِ این خیانت‏ها فرو بندد بر مؤمنِ عارف. رویِ دلِ وی با خود گرداند و او را به هیچ غیری ندهد و در فردوس برین باشد.
هر که غارتِ سلطان غیرتِ حقْ گشت، او را پروایِ هیچ غیر نماند. گفته‏اند: زاهد، صیدِ حق است ازدنیا بِجُسته، عارف، صیدِ حق است از بهشت بربوده. دلی به عشق سوخته، به مرغ بریان نیاساید، جانی به حق زنده با غیر او نیارامد.

سه شنبه 11 مهر 1391  2:06 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسیر سورهء فرقان‏ (4)*

تفسیر سورهء فرقان‏ (4)*

سید ابوالفضل میرمحمدی

در سورهء شریفه فرقان بیست آیه در رابطه با توحید مشاهده می‏شود که می‏توان گفت:
توحید از اهداف مهمّهء این سوره بوده که خدای متعال در یک سوره نسبتا کوچک،بیست آیه‏ دربارهء آن نازل فرموده است و ما در مقاله‏های گذشته هفت آیه از آنها را مورد بحث قرار دادیم‏ و اینک بقیه آیات:
8- هو الّذی جعل لکم اللّیل لباسا و النّوم سباتا و جعل النّهار نشورا (فرقان/47)
او خدائی است که ظلمت شب را برای شما لباس قرار داد(تا همه در لباس سیاه شب مستور باشید)و خواب را مایهء آرامش و ثبات شما قرار داد و روز روشن را برای فعالیت و کار مقرر داشت.
از جملهء آیات خداوند،همان وجود شب است که تاریکی آن مانند لباس،انسان را، احاطه کرده و او را وادار می‏نماید تا از فعالیت و کارهای روزانه دست بکشد و به استراحت‏ پرداخته و نیروی از دست رفته خود را که در اثر زحمات روز،از دست داده،جبران کند و این‏ نعمت همان است که در جای دیگر قرآن شریف به آن اشاره رفته است و فایدهء آن را یادآوری‏ فرموده و آن را از آیات خود بشمار آورده است،چنانچه می‏فرماید:
هو الّذی جعل لکم لتسکنوا فیه و النّهار مبصرا انّ فی ذلک لآیات لقوم یسمعون (یونس/67).
او خدائی است که شب را برای شما قرار داد تا در آن آسایش داشته باشید و روز را روشن قرار داد (برای امر معاش شما)و در این،نشانه‏هائی(از قدرت خدا)برای مردمی که سخن(حق)را بشنوند،وجود دارد.مشروط بر اینکه انسان،گوش شنوائی داشته باشد تا از تذکّر خدای خود،بهره بگیرد.
و دیگر از آیات،نعمت خواب است که راحت بخش اعصاب و عضلات و سایر اعضاء و جوارح می‏باشد و آنچه از خواب محسوس است همان انقطاع دستگاههای ادراکی و خارجی از فعالیت‏ها است که خود مانع فرسودگی و بهم ریختگی آنها است و این نعمت بزرگ نیز در جای دیگر قرآن شریف به عنوان آیه ذکر شده است چنانچه می‏فرماید:
و من آیاته منامکم باللّیل و النّهار و ابتغاؤکم من فضله انّ فی ذلک لآیات لقوم یسمعون (روم/23).
و یکی از آیات(قدرت)الهی،خوابیدن شما در شب و روز و طلب(روزی)شما از فضل و رحمت‏ او است و در این،ادلّه‏ای بس قوی برای افرادی است که سخن حق را می‏شنوند.
و دیگر از آیات الهی وجود روز است که خداوند متعال آن را روشن خلق کرده تا بندگانش به تحصیل معاش بپردازند و چرخهای زندگی خود و یا جامعه را به حرکت درآورند و این نعمت بزرگی است که به بندگان اعطاء شده و آیتی است برای آنها تا بر خالق و منعم‏ خود،شریک قائل نشوند و شریکهای موهومی را که عاجز از خلق چنین مخلوقاتی هستند،دور بریزند چنانچه در جای دیگر قرآن شریف این نعمت را به عنوان آیه ذکر فرموده است:
و جعلنا اللّیل و النّهار آیتین فمحونا آیة اللّیل و جعلنا آیة النّهار مبصرة لتبتغوا فضلا من‏ ربّکم
(الاسراء/12)
و ما شب و روز را دو نشانه(قدرت خود)قرار دادیم،آنگاه از آیت شب(و روشنی ماه آن)کاستیم‏ و آیت روز را تابان ساختیم تا(در روز،روزی حلال)از فضل خدا طلب کنید.
پس این نظام منظومهء شمسی و این شب و روز که در اثر گردش زمین به دور خورشید بوجود آمده است از جمله آثار خداوندی است که به خوبی دلالت بر وجود خالق قادر و مهربان‏ دارد ولی مشروط بر اینکه انسان،تعقل کند و فکر نماید چنانچه می‏فرماید:
انّ فی خلق السّموات و الارض و اختلاف اللّیل و النّهار...لآیات لقوم یعفلون (بقره/164)
همانا در خلقت آسمانها و زمین و رفت و آمد شب و روز...آیات و نشانه‏هائی برای افراد عاقل‏ وجود دارد.
در خاتمهء بحث از این آیه یادآور می‏شویم:تشبیه شب به لباس از جهت تاریکی و ظلمت آن است که بشر را مانند لباس احاطه کرده و پوشانیده است و اما آثار دیگر لباس، مثل حفاظت از سرما و غیره در آیه،منظور نمی‏باشد و دخالت آنها در این تشبیه چنانچه در بعضی تفاسیر دیده می‏شود،به نظر صحیح نمی‏آید.
در قرآن کریم در موارد زیادی از اوصافی که بطور وسیع و شاید در انسان‏ها پیدا شده و در واقع آنان را احاطه کرده به لباس تعبیر شده است،مانند:لباس تقوی،لباس جوع، لباس خوف.پس منظور از تشبیه،همان تاریکی شب است که انسان را احاطه کرده و در بر گرفته است و همین جهت یعنی ظلمت شب است که خدای تعالی آن را در مقابل روز و روشنی آن قرار داده است و در قسم‏های خود به آنها توجه می‏دهد چنانچه در آیات زیر مشاهده‏ می‏شود:
و اللّیل اذا عسعس
(قسم به شب هنگامی که روی جهان را تاریک گرداند)،
و اللّیل اذا سجی
(قسم به شب هنگامی که آرامش پیدا کرد)،
و اللّیل اذا یغشی
(قسم به شب هنگامی که فرا می‏گیرد).
پس تاریکی شب به جهت خواص و فوائدی که دارد مورد توجه قرار گرفته،که‏ قسمتی از آنها را بیان کردیم و قسمت دیگر آن را که در قرآن کریم به آنها اشاره شده‏ فهرست وار و از باب نمونه بیان می‏کنیم:
الف-و من اللّیل فتهجّد به نافلة لک
ب-)اسراء/79) پاسی از شب را از خواب برخیز و قرآن و نماز بخوان،این یک وظیفه اضافی برای تو است...
من آناء اللّیل فسبّح و اطراف النّهار لعلّک ترضی
ج-)طه/130). در اثناء شب و اطراف روز،تسبیح و حمد پروردگارت را بجای آور،تا خشنود شوی.
فلمّا جنّ علیه اللّیل رای کوکبا قال هذا ربّی
(انعام/76). و چون تاریکی شب او را پوشانید،ستارهء درخشانی دید،گفت این پروردگار من است.
د-من اللّیل فسبّحه و آدبار السّجود ق/40).
(پاسی از شب و بعد از سجده‏ها به تسبیح خدا بپرداز.
هـ-فاسربا هلک بقطع من اللّیل و اتّبع ادبارهم(حجر/65).
پس با خانواده‏ات شبانه از این دیار بیرون شو و اهلبیت تو از پیش و خود از پی آنان روان شو.
و-سبحان الّذی اسری بعبده لیلا (اسراء/1). پاک و منزه است خدائی که شبی،بنده خود را سیر داد.
و نیز یادآور می‏شود:اسناد سبات(به معنای استراحت)اسناد مجازی است که به‏ منظور مبالغه به نوم داده شده است زیرا نوم،استراحت آور است نه خود استراحت و همینطور اسناد نشور(به معنای تفرّق و پراکندگی)به نهار نیز،مجازی است زیرا روز،محل نشور است‏ نه خود نشور و اسناد افعال به محل آنها در استعمالات عرب شایع است چنانچه در جملهء «جری المیزاب ناودان جاری شد»و امثال آن دیده می‏شود.
9 و 10- و هو الّذی ارسل الرّباح بشرا بین یدّی رحمته و انزلنا من السّماء ماء ظهورا- لنحیی به بلده میّنا و نسقیه ممّا خلقنا انعاما و اناسیّ کثیرا
(فرقان/49/48). و او خدائی است که بادها را،پیشاپیش رحمت خود،برای بشارت فرستاد و از آسمان،آبی طاهر و مطهّر برای شما نازل کردیم-تا با آن زمین خشک و مرده را زنده سازیم و آن چه را که از چهار پایان و انسانهای بیشمار آفریدیم،سیراب کنیم.
دیگر از آیات الهی وجود بادهائی است که خداوند متعال آنها را به مقتضای رحمت‏ خود،به جریان انداخته تا ابرهای متفرق آسمان را در یکجا و در محلی جمع‏آوری نماید و از آن‏ ابرها باران پاک کننده به زمین باریده و زمینهای خشک و بی آب و علف و در حقیقت مرده را احیاء و سیراب نماید،تا زنده شده و نباتات و اندوخته‏های خود را بیرون ریزند و او است که با این مخلوق خود یعنی باران،چهار پایان و انسانهای زیادی را سیراب می‏کند.
یادآور می‏شود:خداوند متعال در آیهء شریفه اگر چه از بادها به عنوان بشارت دهندگان‏ تتعبیر آورده و ظاهرش این است که بادها فقط علامت باران‏های آسمانی است و در تکوّن آنها تأثیری ندارد،لیکن به قرینهء سایر آیات بخوبی استفاده می‏شود که بادها تأثیر زیادی در پیدایش باران دارند چنانچه در آیات دیگر آمده است:
و هو الّذی یرسل الرّیاح بشرا بین یدی رحمته حتّی اذا اقلّت سحابا ثقالا سقناه‏ لبلد میّت فانزلنا به الماء فاخرجنا به من کلّ الثّمرات (اعراف/57).
او خدائی است که بادها را به بشارت(باران رحمت)در پیش بفرستد،تا چون بار،ابرهای سنگین‏ را بردارند،آنها را به شهر و دیاری که(از بی آبی)مرده است سوق دهیم و به سبب آن باران نازل کنیم،تا هرگونه ثمر و حاصل از آن بر آوریم...
در این آیهء شریفه کارکرد بادها بیان شده که خداوند متعال پس از آنکه آنها را به‏ جریان انداخت،ابرها را با خود بر می‏دارند،و آنها را در جائی متراکم می‏کنند سپس خداوند متعال آنها را به جاهائی ک ه اراده کند سوق داده و باران را نازل می‏کند،پس بخوبی روشن‏ می‏شود که بادها در تکون ابرها تأثیر دارند،چنانچه در آیهء زیر به آن تصریح شده است:
و ارسلنا الرّیاح لواقح فانزلنا من السّماء ماء فاسقینا کموه
(حجر/22) بادها را برای لقاح فرستادیم،پس باران را از آسمان نازل کرده و شما را سیراب گردانیدیم.
و با توجه به اینکه لواقح جمع لاقحة یعنی باردار کننده،از اوصاف ریاح قرار داده شده، بخوبی روشن می‏شود،بادها هستند که ابرها را به هم می‏آمیزند و برای ریزش باران آماده‏ می‏کنند.
به هر حال ما اگر نتوانیم برای تمام بادها چنین اثری را قائل شویم برای بعضی از آنها که از جوانب خاصی می‏وزند،باید قائل شویم و گفته می‏شود:عربها بادها را به چهار قسم‏ تقسیم کرده‏اند:
1-باد شمال‏ 2-باد جنوب(این دو قسم به اعتبار جهت و طرفی که مبداء وزیدن آنها است بنام‏ شمال و جنوب نامیده شده است).
3-باد صبا و قبول و آنت بادهای شرقی است.
4-باد دبور و آن بادهای غربی است.
برای تمام اقسام آن تأثیر قائلند و می‏گویند:بادها به اعتبار نواحی و اقطار،آثار مختلفی دارند مثلا باد صبا و شمال در مصر تأثیر ندارند،زیرا از سرزمینهای بی آب و علف‏ می‏آیند و در تولید باران اثری ندارند.و اما بادهای دبور و جنوب،چون از طرف دریا می‏آیند بخارها را با خود حمل کرده و تبدیل به باران می‏کنند و همینطور است در منطقهء شامات که‏ بادهای دبور-که از مغرب می‏وزند-تولید ابر می‏نمایند1
و این اقسام و اسماء که برای بادها ذکر کرده‏اند در روایات شیعه نیز دیده می‏شود، چنانچه مرحوم بحرانی از ابی بصیر روایتی نقل می‏نماید.
ابو بصیر می‏گوید:از امام صادق(علیه السلام)سئوال کردم که‏ بادهای چهارگانه یعنی باد شمال و جنوب و صبا و دبور چگونه است مردم‏ می‏گویند:باد شمال از بهشت است و باد جنوب از جهنم؟امام(علیه السلام) مطالبی فرمودند که دلالت بر آنچه در قبل گفته شد دارد و از جمله کلمات آن‏ حضرت اینکه:باد رحمت،بادهای لواقح و باردار کننده‏اند،بعضی از آنها ابرها را به حرکت در می‏آورد و دیگری آنها را بین آسمان نگه می‏دارد و بعضی‏ از آنها به ابرها فشار می‏آورد و باران نازل می‏شود...2
11- و هو الّذی مرج البحرین هذا عذب فرات و هذا ملح اجاج و جعل بینهما برزخا و حجرا محجورا
(فرقان/53).
و او خدائی است که دو دریا را به هم در آمیخت،این آبی شیرین و گوارا و این(دیگری)شور و تلخ و بین این دو حایلی قرار داد که از هم منفصل و جدا باشند.
از جمله آیات الهی وجود دو دریا است که آب یکی از آن دو گوارا و در نهایت‏ شیرینی و دیگری شور و در نهایت شوری می‏باشد و خداوند قادر متعال به واسطه مرز و حائلی که در بین آن دو قرار داده،ممزوج هم نمی‏شوند و دریای شیرین در شیرینی و دریای شور در شوری خود باقی مانده و حالت شیرینی و شوری خود را از دست نمی‏دهند.
این آیهء شریفه برحسب ظاهر ابتدائی،دلالت دارد بر اینکه در روی زمین دو دریای‏ شور و گوارا متّصل بهم وجود دارد که به قدرت خداوند به هم مخطوط نمی‏شوند و لذا اشکال شده که در روی زمین دریای شیرینی وجود ندارد پس چرا خداوند از آن نامبرده‏ است.3
امّا اگر گفته شود مراد از بحر و دریای شیرین همان منابع آب‏های زیرزمینی‏ شیرین است در این فرض اشکال وارد نخواهد شد،چون آبهای شیرین مخازن زیرزمینی‏ که رودخانه‏ها از آن جاری می‏شوند،با اینکه بعضی از آنها در جوار و نزدیک دریاهای‏ شور است از آنها متأثّر نمی‏شوند و در شیرینی خود باقی هستند،همانطور که دریای شور در شوری خود باقی است،و این نیست مگر قدرت خداوند قادر که توسط مرز و حائل،از اختلاط آنها مانع شده است.4
البته معناهای دیگری نیز برای این آیه گفته شده:مانند رودهای شیرین همچون‏ نیل و دجله و فرات که وارد مدیترانه و خلیج فارس می‏شوند که نه شوری دریاها در آنها مؤثرند و نه شیرینی آنها در دریا تأثیر می‏کند.
یادآور می‏شود:
الف-بحر در لغت به معنای مجتمع آب کثیر نیز آمده است‏5و به رودخانه نیز اطلاق می‏شود و در محاورات فارسی زبانها نیز،به رودخانه،دریا گفته می‏شود،چنانچه‏ مردم مشهد به رودخانهء«کشف رود»دریا می‏گویند.
ب-کلمه مححورا در جملهء حجرا محجورا صف«حجر»است یعنی«حجر و مانع»ساخته و پرداخته شده و همینطور کلمهء ظلیلا در جملهء ضلا ظلیلا که به معنی سایهء ثابت است.
12 و 13- هو الّذی خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا و کان ربّک قدیرا-و یعبدون‏ من دون اللّه مالا ینفعهم و لا یضرهم و کان الکافر علی ربّه ظهیرا
(فرقان/55/54).
و او خدائی است که از آب(نطفه)،بشر را آفرید و بین آنها خویشی و بستگی و ازدواج قرار داد و خدای تو بر هر چیزی قادر است-و(این مشرکان)به جای خدا،بتهائی را که هیچ سود و زیانی به‏ حال آنان ندارد،می‏پرستند و کافر،به پروردگار خود پشت می‏کند.
خداوند متعال در این دو آیه نیز یادآوری فرموده که خدائی،سزاوارکسی است‏ که از آب،بشر را خلق کرده و آن را موجب بقاء نسل و خویشاوندی نسبی و سببی قرار می‏دهد و واضح است که این کار در توان و قدرت خدای یکتا است و نیز خدائی،کسی‏ را سزا است که نفع و ضرر بندگان را در اختیار داشته باشد و معلوم است،اشیاء و یا انسانهائی که این بت‏پرستان و مشرکان،آنها را می‏پرستند چنین قدرتی ندارند و نباید آنها را عبادت نمود.
در اینکه مراد از بشر،حضرت آدم(علیه السلام)است و یا اوتلاد او و یا اعم از هر دو،در بین مفسّران اختلاف است و ظاهر آیه این است که مراد همان بنی آدمند،زیرا آدم ابوالبشر از خاک آفریده شده و عیسی مسیح(علیه السلام)نیز از آیه مستثنی است،ولی بقیهء افراد بشر از آب یعنی نطفه خلق شده‏اند پس مراد از بشر،غیر از آدم و عیسی(علیهما السلام) است،زیرا خداوند متعال در قرآن کریم در جاهائی که خلقت حضرت آدم را تذکر می‏دهد،منشأ آن را طین ذکر فرموده است،چنانچه در آیات شریفه زیر این معنی آمده‏ است:
اذ قال ربّک للملائکة انّی خالق بشرا من طین (ص/71).
(ای پیغمبر یاد کن)هنگامی را که خدا به فرشتگان گفت که من بشری را از گل‏ می‏آفرینم.
فسجدوا الا ابلیس قال ااسجد لمن خلقت طینا (الاسراء/61).
وقتی که به فرشتگان گفتیم به آدم سجده کنند،همه سجده کردند جز شیطان،او گفت:آیا در مقابل کسی سجده کنم که از خاک آفریده‏ای؟
انّ مثل عیسی عند اللّه کمثل آدم خلقه من تراب (آل‏عمران/59).
همانا مثل خلقت عیسی،پیش خدا،مانند خلقت آدم ابوالبشر است،که خدا او را از خاک‏ خلق کرد.
و هرگاه به خلقت اولاد و نسل آدم(علیه السلام)توجه می‏دهد،منشأ آن را نطفه یادآوری‏ کرده است چنانچه در آیات شریفه زیر آمده است:
و بدا خلق الانسان من طین-ثمّ جعل نسله من سلالة من ماء مهین (سوره سجده/8- 7).
و آدمیان را نخست از خاک بیافرید-آنگاه(خلقت)نژاد نوع بشر را از آبی بی‏قدر، مقرر گردانید.
او لم یر الانسان انا خلقناه من نطفة فاذا هو خصیم (سوره یس/77).
آیا انسان ندید که ما او را از نطفه‏ای آفریدیم و سپس او دشمن آشکار ما گردید؟
بنابراین می‏شود بین آیاتی که مطلقا خلقت انسان را از خاک می‏دانند مانند آیه‏ شریفه:
و من آیاته ان خلقکم من تراب ثمّ اذا انتم بشر تنتشرون (سوره روم/20)و بین آیاتی که‏ مطلقا خلقت انسان را از نطفه می‏دانند مانند آیه شریفه:
او لم یر الانسان انّا خلقناه من‏ نطفه 7(یس/77)جمع نمود،به اینکه گفته شود آیات اولی مربوط به خلقت بشر اوّلی یعنی‏ آدم(علیه السلام)و آیات دسته دوم،مربوط به خلقت اولاد آدم می‏باشد.چنانچه این جمع را در آیاتی از قرآن شریف می‏بینیم مانند این آیهء شریفه:
و اللّه خلقکم من تراب ثمّ من نطفة ثمّ جعلکم ازواجا (فاطر/11).
خدا شما را(نخست)از خاک و سپس از نطفه خلق کرد،آنگاه شما را جفت جفت قرار داد.
و اما جملهء:فجعله نسبا وصهرا مراد از این جمله نیز مو.رد اختلاف قرار گرفته‏8لیکن‏ با توجه به معنای لغوی این دو واژه به نظر می‏رسد مراد از آیه روشن گردد.
در کتابهای لغت آمده است:
النّسب محرّکة و النّسبة بالکسرو الضّم،القرابّة اوفی الآباء خاصّة و الصهر بالکسر،القرابة و حرمة الختونه و الختن‏9
یعنی نسب(به فتح نون و سین)و نسبت(به ضم نون و یا کسر آن)به معنای‏ قرابت و خویشی و یا فقط قرابت پدری است و«صهر»به معنای قرابت و محرمیت سببی‏ و دامادی می‏باشد.
پس می‏شود گفت:مقصود از تذکر این جمله این است که بشر است که وسیلهء قرابت نسبی و سببی می‏شود و این خود نعمت بزرگی است که خویشاوندان با خود دارند اما اینکه گفته شده مراد از نسب،خویشاوندان مرد و مراد از صهر،خویشاوندان زن‏ می‏باشد برخلاف آن است که از کتابهای لغت نقل کردیم،بلکه برحسب عرف نیز قوم‏ و خویش سببی اعم از خویشان زن می‏باشد بلکه مردها هم خویشاوند سببی مانند عروس و یا داماد دارند.
و اما اینکه گفته شده مراد از«نسبا و صهرا»ذکور و اناث می‏باشد،به نظر،صحیح‏ نمی‏آید زیرا تنویع اولاد به حسب ذکور و اناث در آیات قرآنی با تعبیرات دیگری بیان‏ شده است،چنانچه در آیه شریفه:
یخلق ماتشاء،یهب لمن یشاء اناتا و یهب لمن بناء الذّکور»10(شوری/49)و آیهء شریفهء:انّه خلق الزّوجین الذّکر و الانثی11(نجم/45)و آیهء:ثمّ‏ جعلکم ازواجا12(فاطر/11)دیده می‏شود پس در آیهء شریفه محلّ بحث به خویشاوندی انسانها اختصاص،داده شده است چنانچه در آیهء شریفهء:
و جعلناکم شعوبا و قبایل‏ لتعارفوا 13(حجرات/13)به نعمت دیگر خلقت که همان اختلاف طائفه‏ها و قبیه‏ها است، تذکر داده شده است.
یادآور می‏شود:واژه و لغت ظهیر در قرآن کریم همانطور که با لام استعمال شده‏ چنانچه در آیهء شریفهء
و لایأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا 14(اسراء/88)می‏بینیم با علی نیز استعمال شده است مانند آیهء محل بحث:
و کان الکافر علی ربّه ظهیرا 15و معنای آن‏ در هر دو صورت به معنای کمک و معین است لیکن در صورت«لام»،کمک به نفع است‏ و در صورت«علی»کمک و همکاری با هم بر ضد طرف مخالف می‏باشد.
(13)-و شما را شعبه‏های بسیار و فرق مختلف گردانیدیم(تا قرب و بعد و نسب و نژاد)یکدیگر را بشناسید.
(14)-و هرگز نتوانند مثل قرآن را بیاورند هر چند هم پشتیبان یکدیگر باشند.
(15)-و کافر(بنادانی از خدای خود روی می‏گرداند)پشت به امر پروردگار خود می‏کند،(فرقان/55)
(به تصویر صفحه مراجعه شود)

پی نوشت ها:

(*)-مقاله‏های قبلی در شماره‏های اول و دوم و چهارم(دوره اول)چاپ شده است.
(1)-تفسیر المنار ط بیروت ج 8 ص 468.
(2)-تفسیر برهان طبع تهران ج 4 ص 166.
(3)-اضواء علی متشابهات القرآن تألیف شیخ خلیل پس در تفسیر آیه.
(4)-تفسیر المیزان،اضواء علی متشابهات القرآن و تفسیر طنطاوی در تفسیر آیه.
(5)-قاموس اللّغة و مفردات راغب.
(6)-و یکی از نشانه‏های قدرت الهی این است که شما را از خاک بیافرید،سپس بصورت بشر(روی زمین) منتشر شدید.
(7)-آیا انسان ندید که ما او را از نطفه‏ای آفریدیم؟
101 (8)-تفسیر مجمع البیان و تفسیر المیزان.
(9)-قاموس اللغة و مفردات راغب و قرطبی در تفسیر آیه.
(10)-هر چه بخواهد می‏آفریند و به هر که خواهد فرزند اناث(دختر)و به هر که خواهد فرزند ذکور(پسر)عطا می‏کند.
(11)-و او(خلق را برای انس با هم)جفت را،نر و ماده آفریده است.
(12)-سپس شما را جفت(مرد و زن)قرار داد.

 
سه شنبه 11 مهر 1391  2:07 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات تفسیر قرآن

ساختار و تفسیر سوره مؤمنون

دریافت فایل pdf

 

المختصر المفيد فى تفسير الكتاب المجيد

دریافت فایل pdf

 

 

تفسير قرآن كريم؛ سوره مباركه نور (قسمت سوم)

دریافت فایل pdf

سه شنبه 11 مهر 1391  2:07 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات تفسیر قرآن

تفسير قرآن كريم؛ سوره مباركه نور (قسمت چهارم)

دریافت فایل pdf

 

تفسير قرآن كريم، سوره نور (قسمت اول)

دریافت فایل pdf

 

تفسير قرآن كريم، سوره نور (قسمت دوم)

دریافت فایل pdf

سه شنبه 11 مهر 1391  2:08 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات تفسیر قرآن

تفسیر سورة النور

دریافت فایل pdf

 

 

أمثال سورة النور

دریافت فایل pdf

 

تفسیر سورة النور

دریافت فایل pdf

سه شنبه 11 مهر 1391  2:08 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات تفسیر قرآن

نگرشی کوتاه بر مدیریت با عنایت به سوره های مبارکه طه و نمل (قسمت دوم)

دریافت فایل pdf

 

 

نگرشی کوتاه بر مدیریت با عنایت به سوره های مبارکه طه و نمل

دریافت فایل pdf

 

تفسیر سورة لقمان

دریافت فایل pdf

 

سه شنبه 11 مهر 1391  2:08 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات تفسیر قرآن

تفسیر سوره لقمان، لغة و اصطلاحاً

دریافت فایل pdf

 

 

دراسات في عمارة السورة القرآنية سورة سبأ (2)

دریافت فایل pdf

 

دراسات في عمارة السورة القرآنية سورة سبأ (1)

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

سه شنبه 11 مهر 1391  2:09 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسير قرآن كريم

تفسير قرآن كريم

امام خميني، سيد روح الله
مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني‌(ره)
سوره سجده

تتجافي جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفاً‌وطمعاً وممّا رزقناهم ينفقون . فلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يعلمون
(سجده، 32/16 ، 17)

فصل سوم در اسرار نيّت است

و آن پيش عامّه، عزم بر اطاعت است طمعاً‌يا خوفاً:‌«يدعون ربّهم خوفا وطمعا»
و در نزد اهل معرفت، عزم بر اطاعت است هيبتاً‌و تعظيماً:‌فاعبد ربّك كانّك تراه، وان لم تكن تراه فانّه يراك.1
و در نزد اهل جذبه و محبّت، عزم بر اطاعت است شوقاً‌وحبّاً:‌قال رسول الله(ص):‌افضل النّاس من عشق العبادة فعانقها واحبّها بقلبه… الحديث.2 وقال الصّادق‌(ع): ولكنّي اعبده حبّا له عزّ وجلّ، وتلك عبادة‌الكرام3 وفي رواية:‌«وهي عبادة الاحرار.»
و در نزد اوليا(عليهم السلام)، عزم بر اطاعت است تبعاً‌و غيراً، بعد از مشاهده?‌جمال محبوب استقلالاً و ذاتاً، و فناي در جناب ربوبيّت ذاتاً‌و صفةً و فعلاً. و اينكه جناب صادق فرمود:‌«من عبادت حقّ‌مي‌كنم حبّاً‌له»‌شايد مقامات معمولي آن سرور باشد، چنانچه شيخ عارف كامل ما ـ‌دام‌ظلّه‌ـ مي‌فرمود. و اين نحو عبادت از خواصّ‌آنها است و در بعض حالات، چنانچه از رسول اكرم حديث است كه فرمود: لي مع اللّه حالة لايسعها ملك مقرّب ولانبيّ مرسل.4 ونقل عن الصّادق‌(ع)، انّه كان ذات يوم في الصّلوة‌فخر مغشيّاً‌عليه فسئل عن ذلك. قال: ما زلت اكرّرها حتّي سمعت من قائلها.5
قال الشّيخ الكبير شهاب الدّين: كان لسان جعفر الصّادق‌(ع) في ذلك الوقت كشجر موسي(ع) عند ندائه منها بانّي انا اللّه.6 و چنين نمايد كه صلوة معراج نيز چنين بوده، چنانچه از روايت علل7 ظاهر مي‌شود.8
وعن عليّ بن ابراهيم ـ‌في تفسيره‌ـ بإسناده عن أبي عبداللّه(ع)، قال:‌ما من عمل حسن يعمله العبد إلاّ وله ثواب في القرآن إلاّ صلاة‌اللّيل؛ فإنّ اللّه لم يبيّن ثوابها لعظيم خطره عنده، فقال: «تتجافي جنوبهم عن المضاجع يدعون ربّهم خوفا وطمعا وممّا رزقناهم ينفقون. فلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قرّة أعين جزاء‌بما كانوا يعملون.»9
سند به حضرت صادق(ع)، رساند كه فرمود:‌«نيست عمل نيكويي كه به جا مي‌آورد آن را بنده مگر اينكه از براي آن ثوابي است در قرآن، به جز نماز شب؛‌پس همانا خداوند بيان نفرموده ثواب آن را براي عظمت شأن آن نزد او. پس فرموده: «دور مي‌كنند پهلوهاي خود را از خوابگاه‌ها؛ مي خوانند پروردگار خود را ترسان و طمعكار؛‌و از چيزي كه روزي كرديم آنها را انفاق مي كنند؛ پس نمي داند كسي چيزي كه پنهان شده از براي آنها از روشني ديده و سرور آن جزاي آنچه را عمل مي كردند.»
آيا اين «قرّة العيني»‌كه خداي تعالي ذخيره فرموده و مخفي نموده، كه هيچ كس بر آن آگاه نيست، چيست و چه خواهد بود؟ اگر از جنس انهار جاريه و قصور عاليه و نعمت‌هاي گوناگون بهشتي بود بيان مي‌فرمود، چنانچه براي ساير اعمال بيان فرموده، و ملائكة اللّه بر آن مطلع شدند. معلوم مي‌شود غير اين سنخ است و عظمت آن بيشتر از آن است كه گوشزد كسي توان كرد،‌خصوصاً‌براي ساكنين اين عالم دنيا. نعمت‌هاي آن عالم را مقايسه مكن به نعمت‌هاي اينجا؛‌گمان مكن بهشت و جنّات آن مثل باغستان‌هاي دنيا، منتها قدري وسيع‌تر و عالي‌تر است؛‌آنجا دار كرامت حق و مهمانخانه? الهي است؛ تمام اين دنيا مقابل يك تار موي حور‌العين بهشتي نيست، بلكه مقابل يك تار از حُلّه‌هاي بهشتي كه براي اهل آن فراهم شده نيست؛‌با اين تفصيل حق تعالي جزاي نماز‌گزار در شب را اينها قرار نداده و در مقام تعظيم آن بدان بيان ذكر فرموده. ولي هيهات كه ايمان ما سست و اهل يقين نيستيم، و الاّ ممكن نبود اين طور به غفلت بگذرانيم و تا صبح با خواب گران همآغوش شويم. اگر چنانچه بيداري شب انسان را به حقيقت و سرّ نماز آگاه كند و با ذكر و فكر حق انس بگيرد و شب‌ها مطيّه? معراج، قرب او شود كه ديگر جز جمال جميل حق براي او جزايي نتواند بود.10

سوره احزاب

?يا ايّها النبي اتّّق اللّه ولاتطع الكافرين والمنافقين انّ اللّه كان عليما حكيما? (احزاب، 33/1)
حالا اگر يك كلمه من وقتي مي گويم بايد بشود، الان، شب وقتي كه باز مي‌كنيم راديو فلان و فلان را، مي‌گويد كه معلوم مي‌شود اصلش در ايران به هم خورده همه? اوضاع، براي اينكه فلاني گفته است كه بايد چه بشود. اگر در قرآن گفت كه مردم تقوا داشته باشيد، معلوم مي‌شود در اسلام اصلا‌ً‌تقوا نيست؟! قرآن گفته تقوا پيدا كنيد. خوب، ارشاد مردم ولو اينكه خوب باشند، يك امر راجح است. خداي تبارك و تعالي پيغمبر را نصيحت مي‌كند، امر به تقوا مي‌كند، حالا اگر راديوي فلان بگويد كه خوب، خدا به پيغمبر گفته است كه «يا ايها النّبي اتّق اللّه» پس معلوم مي‌شود تقوا نداشته؟! نخير.11
خداي تبارك و تعالي كه پيغمبرش را نصيحت مي كند كه «يا ايها النبي اتّق اللّه» به حسب آن طوري كه شما مي گوييد پيغمبر متّقي نبوده تا خدا به او گفته «اتق اللّه! خداي تبارك و تعالي كه به همه? مؤمنين مي‌فرمايد: «يا ايها الذين امنوا اتقوا اللّه» (بقره، 2/278؛‌حديد، 57/28؛ حشر، 59/18) معلوم مي‌شود اينها متقي نبودند كه خدا مي گويند «اتقوا اللّه»! اين شياطين چه مي‌گويند به اين ملت ما.12
?ما جعل اللّه لرجل من قلبين في جوفه وما جعل ازواجكم اللائي تظاهرون منهنّ امهاتكم وما جعل ادعياءكم ابناءكم ذلكم قولكم بافواهكم واللّه يقول الحق وهو يهدي السبيل? (احزاب، 33/4)
‌عن مصباح الشريعة، قال الصادق(ع): ما خسر واللّه من أتي بحقيقة‌السّجود ولو كان في العمر مرّة واحدة. وما افلح من خلا بربّه في مثل ذلك الحال تشبيها بمخادع نفسه غافلا لاهيا عمّا اعدّه اللّه للسّاجدين من انس العاجل وراحة الاجل. ولابعد عن اللّه ابدا من احسن تقرّبه في السّجود. ولاقرب اليه ابدا من اساء ادبه وضيّع حرمته بتعلّق قلبه بسواه في حال سجوده. فاسجد سجود متواضع للّه تعالي ذليل، علم انّه خلق من تراب يطأه الخلق. وانّه اتّخذك من نطفة يستقذرها كلّ احد؛ وكوّن ولم يكن. وقد جعل اللّه معني السّجود سبب التّقرب اليه بالقلب والسّرّ والرّوح فمن قرب منه بعد من غيره؛‌الا تري في الظّاهر انّه لايستوي حال السّجود الاّ بالتّواري عن جميع الأشياء والأحتجاب عن كلّ‌ما تراه العيون؟‌كذلك امر الباطن. فمن كان قلبه متعلّقا في صلوته بشيء دون اللّه تعالي، فهو قريب من ذلك الشيء،‌بعيد عن حقيقة ما اراد اللّه منه في صلوته. قال اللّه عزّ وجلّ:‌«ما جعل اللّه لرجل من قلبين في جوفه.» وقال رسول اللّه(ص):‌قال اللّه تعالي: لا اطلع علي قلب عبد فاعلم فيه حبّ‌الأخلاص لطاعتي لوجهي وابتغاء مرضاتي،الاّ لولّيت تقويمه وسياسته. ومن اشتغل بغيري فهو من المستهزئين بنفسه؛‌ومكتوب اسمه في ديوان الخاسرين.13
در اين حديث شريف تأمل كن و نماز اهل اللّه را چون نماز ما مپندار. حقيقت خلوت با حقّ ترك غير است، حتّي نفس كه از بزرگ‌ترين اغيار و ضخيم‌ترين حجب است. و انسان مادامي كه به خود مشغول است از حقّ غافل است، چه جاي آنكه با حق خلوت كند.
و اگر در يك سجده، در جميع ايّام عمر، خلوت حقيقي حاصل شد، جبران خسارات بقيّه? عمر مي‌شود و عنايت حقّ از او دستگيري مي كند و از دائره?‌دعوت شيطان خارج مي‌شود. و اگر در حال سجده، كه اظهار ترك غيريّت و رفض انانيّت است قلب مشغول به غير باشد، در زمره? منافقان و اهل خدعه منسلك گردد. پناه مي‌برم به خداي تعالي از مكرهاي نفس و شيطان و از خسران و خذلان و رسوايي در محضر ربوبيّت.14
?النبي اولي بالمومنين من انفسهم وازواجه امهاتكم واولوا الارحام بعضهم اولي ببعض في كتاب الله من المومنين والمهاجرين الاّ ان تفعلوا الي اوليائكم معروفاً كان ذلك في الكتاب مسطوراً? (احزاب، 33/6)
ما مي‌توانيم از آيه? شريفه? «النّبيّ‌اولي بالمؤمنين من انفسهم» استفاده كنيم كه منصب «ولايت» براي علما هم ثابت است. به اين بيان كه مراد از «اولويت»، ولايت و امارت است. چنانكه در مجمع البحرين، در ذيل اين آيه شريفه، روايتي از امام باقر(ع) نقل مي‌كند كه حضرت فرمودند: «اين آيه درباره? اِمارت (حكومت و ولايت) نازل شده است15.» بنابراين، نبي ولايت و امارت بر مؤمنين دارد. و همان امارت و ولايتي كه براي نبي اكرم(ص) است براي علما نيز ثابت مي‌باشد، چون در آيه حكم روي وصف عنواني آمده، و در روايت هم تنزيل در وصف عنواني شده است.16
لازمه?‌اثبات ولايت و حكومت براي امام(ع) اين نيست كه مقام معنوي نداشته باشد. براي امام مقامات معنوي هم هست كه جدا از وظيفه?‌حكومت است. و آن، مقام خلافت كلي الهي است كه گاهي در لسان ائمه(ع) از آن ياد شده است. خلافتي است تكويني، كه به موجب آن جميع ذرات در برابر «وليّ امر» خاضع‌اند. از ضروريات مذهب ماست كه كسي به مقامات معنوي ائمه(عليهم السلام) نمي‌رسد، حتي ملك مقرب و نبي مرسل. اصولاً‌رسول اكرم(ص) و ائمه(عليهم السلام) ـ‌طبق رواياتي كه داريم‌ـ قبل از اين عالم، انواري بوده‌اند در ظل عرش؛ و در انعقاد نطفه و «طينت» از بقيه? مردم امتياز داشته‌اند17 و مقاماتي دارند الي ماشاء‌اللّه. چنانكه در روايات «معراج» جبرييل عرض مي‌كند: لو دنوت أنملة، لاحترقت18. (هر گاه كمي نزديك‌تر مي‌شدم، سوخته بودم.) يا اين فرمايش كه: إنّ‌لنا مع اللّه حالات لايسعه ملك مقرّب ولانبي مرسل19.(ما با خدا حالاتي داريم كه نه فرشته? مقرب آن را مي‌تواند داشته باشد و نه پيامبر مرسل.) اين، جزء‌اصول مذهب ماست كه ائمه(عليهم السلام) چنين مقاماتي دارند، قبل از آنكه موضوع حكومت در ميان باشد. چنانكه، به حسب روايات، اين مقامات معنوي براي حضرت زهرا(سلام اللّه عليها)، هم هست20؛ با اينكه آن حضرت نه حاكم است و نه قاضي و نه خليفه. اين مقامات سواي وظيفه?‌حكومت است. لذا وقتي مي‌گوييم حضرت زهرا(سلام‌اللّه عليها) قاضي و خليفه نيست، لازمه‌اش اين نيست كه مثل من و شماست؛ يا بر ما برتري معنوي ندارد. همچنين اگر كسي قايل شد كه «النّبيّ أولي بالمؤمنين من أنفسهم.» سخني درباره? رسول اكرم(ص) گفته، بالاتر از اينكه آن حضرت مقام ولايت و حكومت بر مؤمنان را دارد. و ما در اين باره اكنون صحبتي نداريم، زيرا به عهده? علم ديگري است.21
?لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله واليوم الاخرة وذكر الله كثيرا?
(احزاب، 33/21)
ما سوگمندانه و مفتخرانه عزيزاني را در راه هدف كه واژگوني رژيم طاغوتي و بر پا داشتن پرچم پر‌افتخار اسلام است فدا كرديم و اين درست راه اسلام و برنامه مسلمين راستين در صدر اسلام بوده و در طول تاريخ خواهد بود: «لكم في رسول اللّه اسوة حسنه» پيغمبر بزرگ اسلام همه‌چيزش را فداي اسلام كرد تا پرچم توحيد را به اهتزاز در آورد و ما به حكم پيروي از آن بزرگوار بايد همه چيزمان را فدا كنيم تا پرچم توحيد برقرار ماند.22
?من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه فمنهم من قضي نحبه ومنهم من ينتظر وما بدّلوا تبديلا? (احزاب، 33/23)
مرحوم شهيد بزرگوار حضرت حجت‌الاسلام و المسلمين حاج آقا عطاء‌اللّه اشرفي را در اين مدت طولاني به صفاي نفس و آرامش روح و اطمينان قلب و خالي از هواهاي نفساني و تارك هوا و مطيع امر مولا و جامع علم مفيد و عمل صالح مي‌شناسم و در عين حال مجاهد و متعهد و قوي النفس بود. او در جبهه دفاع از حق از جمله اشخاصي بود كه مايه دلگرمي جوانان مجاهد بود و از مصاديق بارز «رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه»‌بود.23
?وانزل الذين ظاهروهم من اهل الكتاب من صياصيهم وقذف في قلوبهم الرعب فريقاً تقتلون وتأسرون فريقا? (احزاب، 33/26)
آنها غافلگيرانه به ما هجوم آوردند و از دريا و زمين و هوا به ما حمله كردند و مقدار زيادي از كشور ما را تصرف نمودند و به خرابي و قتل و غارت شهرهاي ما و ملت مظلوم ما پرداختند كه اين نيز از اسباب بزرگ براي رعب و وحشت ما و آرامش و سكون براي مهاجمين به كشور ما بود. آيا آنچه خداوند تعالي مي‌فرمايد:‌«وقذف في قلوبهم الرعب فريقاً‌تقتلون وتأسرون فريقاً»، مصداق ظاهرش در فتح مبين متحقق نيست؟ آيا آيه? «هو الذي انزل السكينة في قلوب المؤمنين» (فتح، 48/4) مصداق ظاهرش رزمندگان اين جبهه نيست؟‌مگر آنچه در صدر اسلام واقع شد و موجب فتح لشكر اسلام گرديد جز اينها بود؟24
?… انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا? (احزاب، 33/33)
كمَّل اولياء‌را جميع انواع طهارت محقّق است؛ چنانچه ظاهر آنها طاهر است از جميع قذارات صوريّه، و حواسّ آنها طاهر است از اطلاق در آنچه احتياج به آن نيست، و اعضاي آنها طاهر است از تصرّف در آنچه بر خلاف رضاي حقّ است، تا آخرين مراتب طهارت. قال تعالي: «انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت ويطهّركم تطهيرا.»
و بايد دانست كه از براي هر يك از نمازهايي كه از براي سالكين الي اللّه است طهارتي شرط است خاصّ‌به آن كه بدون آن طهارت، ممكن نيست توصّل به آن صلوة؛ چنانچه در آيه? شريفه? «لايمسّه الاّ المطهّرون» (واقعه، 56/79). فرمايند مسّ نمي‌كند ظاهر آن را مگر اهل طهارت ظاهريّه، و باطن آن را مگر اهل طهارت باطنيّه، و سرّ آن را مگر اهل طهارت سرّيه. پس به نماز اهل باطن نرسد كسي، مگر آنكه از چشمه? حيات قلبي دست و روي خود را شست‌و‌شو دهد و به فضل آن از سر تا قدم، و از اوّل محل ادراك تا منتهاي آلت تحريك را مسّ كند، و يكسره پاك و مطهّر، خود را مهيّاي كوي دوست كند. 25
?… والله يعلم ما في قلوبكم وكان اللّه عليما حليما? (احزاب، 33/51)
فضايل حلم به حسب عقل، معلوم و ثابت است، و آثار شريفه مترتّبه بر آن، بر كسي كه صاحب عقل سليم است پوشيده نيست. وكفايت كند در فضل آن، آن كه خداي تعالي در قرآن شريف، خود را به حلم معرفي فرموده؛‌در سوره بني اسرائيل آيه?44 فرمايد: «انّه كان حليما غفورا»، و در سوره? احزاب، آيه51 فرمايد: «وكان اللّه عليما حليما» و اين، دليل بر آن است كه حلم از اوصاف كماليه‌اي است كه از كمالات مطلقه است، و موجود بما أنّه موجود به آن متصف شود؛‌زيرا كه در فلسفه مقرّر است كه اوصاف حق آن است كه از كمالات مطلقه باشد و از صفات موجود بما أنّه موجود باشد، و در اتصاف وجود به آن، تخصّص استعداد رياضي و طبيعي در كار نباشد.26
و تمام اوصاف كماليه از جنود رحمان است؛ زيرا كه جنود حق و رحمان ظلّ او است، و ظلّ شيء‌مباينت عزلي با او ندارد، و تباين وصفي ـ‌كه تفاوت به كمال و نقص است‌ـ دارد، كه در قرآن شريف از اين معني دقيق عرفاني و حقيقت ثابت برهاني، به آيه و نشانه تعبير شده است.27
?انا عرضنا الامانة علي السموات والارض والجبال فابين ان يحملنها واشفقن منها وحملها الانسان انه كان ظلوماً‌جهولا? (احزاب، 33/72)
اوّل من آمن بهذا الرسول الغيبي والوليّ الحقيقي، هو سكّان سكنة الجبروت من الأنوار القاهرة‌النوريّة والأقلام الإلهيّة العالية. فهي أوّل ظهور بسط الفيض ومدّ الظلّ؛‌كما قال النبي(ص):‌أوّل ما خلق الله نوري. أو «روحي».28 ثمّ، علي الترتيب النزولي من العالي إلي السافل، ومن الصاعد إلي النازل، حتي انتهي الأمر إلي عالم المادّة والمادّيات وسكّان أراضي السافلات، بلاتعصّ ولا‌استنكار. وهذا أحد معاني قوله(ص):‌آدم ومن دونه تحت لوائي.29 وأحد معاني عرض الولاية علي جميع الموجودات.
وأمّا عدم قبول بعضها ـ‌كما في الخبرـ30 فمبنيّ علي نقصان القابلية والإستعداد من قبول الكمال؛ لاعدم القبول مطلقاً، حتّي في مقام الوجود، بل في مقام كماله. وبعبارة أخري، قبول مقام «الرحمانيّة»، وعدم قبول مقام «الرحيميّة». وإلا فكلّ موجود علي مقدار سعة وجوده وقابليته قبل الولاية والخلافة الباطنيتين؛‌و هما نافذتان في أقطار السموات والأرضين؛‌كما نطق به الأحاديث الشريفة.31
ولايت اهل بيت عصمت، و طهارت و دوستي خاندان رسالت(عليهم السلام)، و عرفان مقام مقدس آنها، امانت حق است؛‌چنانچه در احاديث شريفه? كثيره «امانت» را در آيه تفسير فرموده‌اند به ولايت امير المؤمنين(ع)32. و چنانچه غصب ولايت و سلطنت آن حضرت خيانت به امانت است.33
در آيه شريفه?:«‌إنّا عرضنا الأمانة علي السّموات والأرض…» بعض مفسرين تكاليف الهيه دانسته‌اند34؛ بلكه تمام اعضا و جوارح و قوا امانات حق هستند و صرف آنها را بر خلاف رضاي حقّ خيانت است و متوجه نمودن قلب را به غير حقّ از جمله خيانت‌ها است.35
«انّه كان ظلوماً‌جهولا» را كه در آيه? شريفه وارد شده است كه «عرضنا الامانة علي السّموات والارض والجبال فابين» ، بعد مي‌گويد: «انه كان ظلّوماً جهولاً»، بعضي مي‌گويند كه: «ظلّوماً جهولاً» بالاترين وصفي است كه خدا براي انسان كرده؛‌«ظلوماًً» كه همه?‌بت‌ها را شكسته و همه‌چيز را شكسته؛‌«جهولاً» براي اين كه به هيچ‌چيز توجه ندارد و هيچ‌چيز را متوجه به آن نيست، غافل از همه است. ما نمي‌توانيم اين طور باشيم، ما امانت‌دار هم نمي‌توانيم باشيم.36
مطلب دوم در اشاره به نكته? آن كه فرموده است«انّا» به صيغه? جمع و «انزلنا» به صيغه? جمع.
بدان كه نكته?‌آن، تفخيم مقام حق تعالي به مبدئيّت تنزيل اين كتاب شريف است. و شايد اين جمعيت براي جمعيّت اسمائيّه باشد، و اشاره به آن باشد كه حق تعالي به جميع شؤون اسمائيّه و صفاتيّه مبدأ از براي اين كتاب شريف است؛‌و از اين جهت، اين كتاب شريف صورت احديّت جمع جميع اسما‌و صفات و معرّف مقام مقدس حق به تمام شؤون و تجلّيات است. و به عبارت ديگر، اين صحيفه?‌نورانيّه صورت «اسم اعظم» است، چنانچه انسان كامل نيز صورت اسم اعظم است؛ بلكه حقيقت اين دو در حضرت غيب يكي است، و در عالم تفرقه از هم به حسب صورت متفرّق گردند، ولي باز به حسب معنا از هم متفرّق نشوند. و اين يكي از معاني لن يفترقا حتّي يردا عليّ‌الحوض37 مي‌باشد. و چنانچه حق تعالي بيدي الجلال والجمال تخمير طينت آدم اوّل و انسان كامل، بيدي الجمال والجلال تنزيل كتاب كامل و قرآن جامع فرموده. و شايد به همين جهت آن را «قرآن»‌نيز گويند؛ چه كه مقام احديّت جمع وحدت و كثرت است. و از اين جهت، اين كتاب قابل نسخ و انقطاع نيست، زيرا كه اسم اعظم و مظاهر او ازلي و ابدي است و تمام شرايع دعوت به همين شريعت و ولايت محمّديّه است.
و شايد به همين نكته كه در«انّا انزلنا» گفته شد، «انّا عرضنا الامانة» نيز به صيغه? جمع ذكر شده؛‌زيرا كه امانت به حسب باطن حقيقت ولايت، و به حسب ظاهر شريعت يا دين اسلام يا قرآن يا نماز است.38
از بعضي از زن‌هاي رسول خدا(ص) نقل شده كه رسول خدا(ص) با ماصحبت مي‌كرد و ما با او صحبت مي‌كرديم؛ چون وقت نماز حاضر مي‌شد، گويي او مارا نمي‌شناخت و ما او را نمي‌شناختيم، براي اشتغالي كه به خدا پيدا مي كرد از هر چيز.39 و از حضرت امير‌صلوات اللّه عليه روايت شده كه چون وقت نماز مي‌شد، به خود مي‌پيچيد و متزلزل مي‌شد. عرض كردند به آن حضرت اين چه حالي است تو را يا امير المؤمنين فرمود:‌«آمد وقت امانتي كه خداي تعالي عرضه داشت آن را بر آسمان‌ها و زمين‌ها و ابا كردند از حمل آن و ترسيدند از آن.»40 و سيّد بن طاووس [قدّس سرّه] در فلاح السائل نقل فرموده كه حضرت امام حسين(ع)‌وقتي وضو مي‌گرفت رنگش تغيير مي‌كرد و مفاصلش مي‌لرزيد. سبب از آن حضرت پرسيدند، فرمود:‌«سزاوار است براي كسي كه وقوف كرد بين دو دست صاحب عرش اين كه رنگش زرد شود و مفاصلش بلرزد.»41 و از حضرت امام حسن(ع) همين طور منقول است.42 و از حضرت امام سجاد(ع) روايت شده كه وقتي وقت وضو مي‌شد، رنگش زرد مي‌شد.گفته شد اين چه حال است كه عارض شما مي‌شود وقت وضو؟ مي‌فرمود43: «نمي‌دانيد بين دو دست كي ايستاده ام؟»44

سوره سبا

?يعلم ما يلج في الارض وما يخرج منها وما ينزل من السماء وما يعرج فيها وهو الرحيم الغفور?
(سبا، 34/2)
اشاره فرموده در ذيل آيه? شريفه بقوله:‌«يعلم ما يلج في الأرض». إلي آخره، به علم حق تعالي به جزئيات مراتب وجود در سلسله?‌غيب و شهود و نزول و صعود؛ و بقوله:«هو معكم»(حديد،57/4) به معيّت قيّوميه? حق و كيفيت علم حق تعالي به جزئيات كه به طريقه? احاطه? وجوديه و سعه?‌قيّوميه است. و ادراك حقيقت اين قيّوميت حق را كسي جز خواص اولياء‌اللّه نتواند كرد.45
?يعملون له ما يشاء‌من محاريب وتماثيل وجفان كالجواب وقدور راسيات اعملوا ال داود شكرا وقليل من عبادي الشكور? (سباء، 34/13)
قيام به حقّ شكر كار هر كس نيست؛‌چنانچه ذات مقدس حق تعالي جل جلاله فرمايد: «وقليل من عبادي الشّكور». كم‌تر بنده‌اي است كه معرفت نعم حق را آن طور كه سزاوار است داشته باشد. و از اين جهت كم‌تر از بندگان هستند كه قيام به وظيفه?‌شكر نمايند.46
وقتي شكر نعم الهيه به همه? مراتب رخ دهد، از تجلي اولي وجود و بسط بساط رحمت وجود تا آخرين تجلي به جلوه?‌قبضي ـ‌كه به بساط مالكيت و قهاريت بر چيده شود‌ـ در قلب سالك به مشاهده حضوريه واقع شود؛ بلكه قلب سالك، خود، مظهر جلوه? رحماني و رحيمي و مالكي و قهّاري گردد. و اين حقيقت حاصل نشود جز براي كمّل از اولياء، بلكه به حقيقت حاصل نگردد، مگر از براي حضرت ختمي(ص) بالاصالة، و از براي كمّل از اولياء(عليهم السلام) بالتبعيّه. و از اين جهت است كه ذات مقدس حق تعالي فرمايد:‌«وقليل من عبادي الشّكور».
بلي،آنها كه از تجليات ذاتيه أحديّه بي‌خبراند و از براي موجودات، ذاتيات اصيله قايلند، به نحوي در كفران نعم الهيه وارداند. و آنها كه تجليات اسمائيه و صفاتيه را مشاهده ننمودند، و قلب آنها آينه حضرات اسمائي نشده، به نحوي در كفران واقع‌اند. و آنها كه از تجليات أفعاليه و توحيد فعلي غافل و بي‌خبراند، به طوري كفران نعم كنند و خود از آن غافل هستند:‌«وذروا الّذين يلحدون في أسمائه» (اعراف، 7/180). و آنان كه جمع ما بين حضرات خمسه? الهيه كردند، و متحقق به سراير خفيّه انسانيه شدند، و جالس سر منزل برزخيت كبري شدند [و] متنعم به نعم باطنه و ظاهره گرديدند، شكر حق ـ‌جلّ‌و علا‌ـ به جميع السنه گويند و ثناي خداوند به تمام زبان‌ها كنند؛ زيرا كه شكر، ثناي بر نعمي است كه حضرت منعم ـ‌تعالي شأنه‌ـ عنايت فرمايد.
پس اگر آن نعمت، از قبيل نعم ظاهري باشد، شكري دارد، و اگر از نعمت‌هاي باطني باشد، شكري دارد. و اگر از قبيل معارف و علوم حقيقيه باشد، شكري دارد، و اگر از قبيل تجليات افعاليه باشد، شكرش به نحوي است. و اگر از تجليات صفاتيه و اسمائيه باشد، به نحوي است، و اگر از قبيل تجليات ذاتيه باشد، به طوري است.
و چون اين نحو نعم براي كمي از بندگان خلّص حاصل شود، قيام به وظيفه شكر و ثناي معبود براي كمي از خلّص اولياء ميسر گردد:‌«وقليل من عبادي الشّكور».47
?قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثني وفردي ثم تتفكروا ما بصاحبكم من جنة ان هو الاّ نذير لكم بين يدي عذاب شديد? (سبا، 34/46)
قال الله تعالي: «قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا للّه مثني وفرادي»
خداي تعالي در اين كلام شريف، از سر منزل تاريك طبيعت تا منتهاي سير انسانيت را بيان كرده و بهترين موعظه‌هايي است كه خداي عالم از ميان تمام مواعظ انتخاب فرموده و اين يك كلمه را پيشنهاد بشر فرموده، اين كلمه تنها راه اصلاح در جهان است. قيام براي خداست كه ابراهيم خليل الرحمن را به منزل خلت رسانده و از جلوه‌هاي گوناگون عالم طبيعت رهانده.
خليل آسا در علم اليقين زن نداي لا احب الافلين زن
قيام لله است كه موسي كليم را با يك عصا به فرعونيان چيره كرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نيز او را به ميقات محبوب رساند و به مقام صعق و صحو كشاند. قيام براي خداست كه خاتم النبيين(ص) را يك تنه بر تمام عادات و عقايد جاهليت غلبه داد و بت‌ها را از خانه خدا بر‌انداخت و به جاي آن توحيد و تقوا را گذاشت و نيز آن ذات مقدس را به مقام «قاب قوسين او ادني» (نجم، 53 / 9) رساند.48
«قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا للّه مثني وفرادي» خداي تبارك و تعالي در اين آيه مي‌فرمايد كه يك موعظه، فقط من يك موعظه به شما مي كنم، يك موعظه‌اي كه واعظش خداست و آورنده? موعظه پيغمبر اكرم است و مي‌فرمايد، فقط يك موعظه است، اين موعظه بايد اهميتش خيلي زياد باشد كه در اين تعبير مي‌فرمايد و آن موعظه اين است كه «ان تقوموا للّه مثني وفرادي». اينكه قيام كنيد براي خدا، براي اقامه?‌حق قيام كنيد. لازم نيست كه اول يك اجتماعاتي باشد كه من مي خواهم بعد از اجتماعات قيام كنم، يكي يكي هم اين تكليف هست «مثني و فرادي» فرادي هم هست، دو تا دو تا هم هست. اين ديگر اقل جمعش است، يعني تنهايي تكليف به قيام للّه هست و اجتماعي هم كه اقلش دو تاست، از دو تا شروع مي‌شود به بالا، هر چه بالا رفت، ميزان اين است كه انسان تشخيص بدهد كه للّه هست اين قيام، براي خدا هست اين قيام، ديگر اگر للّه شد و براي خدا شد، از اينكه تنها هستيم، از اينكه جمعيتمان كم هست، ديگر وحشتي نيست. قيام اگر للّه هست، براي خداست، قيام للّه هيچ خسران ندارد، هيچ ضرر توي آن نيست. قيام‌هاي براي دنيا دو رو دارد، يك رويش ضرر است، يك رويش نفع است. تجارت انسان مي‌كند، ساير كسب‌ها را مي‌كند، اين يك طرفش ضرر است، يك طرفش نفع است، گاهي انسان ضرر مي‌برد از اين تجارت، گاهي نفع مي برد و هر كاري كه انسان براي دنيا بكند، خدا در كار نباشد و همان جهت دنيوي باشد، اينها صد‌در‌صد نفع نيست، گاهي نفع است، نفع مادي دارد، گاهي ضرر مادي دارد. اما اگر چنانچه قيام براي خدا باشد، انسان كاري را براي خدا بكند، اين هيچ توي آن ضرر نيست. ممكن است كه انسان تخيل بكند كه ما رفتيم به جنگ با كفار مثلاً و كشته شديم، خيال بكند كه اين ضرر است، لكن اين ضرر نيست، كشته‌ها پيش خدا زنده‌اند، اجرهايي كه آنجا هست ربطي به اين عالم ندارد. اينكه براي خداست، هميشه نفع دارد، هميشه از خسارت محفوظ است. مردهاي تاريخ بسياريشان تنها ايستادند در مقابل قدرت‌‌ها، حضرت ابراهيم تنهايي ايستاد و بت‌ها را شكست كه وقتي آمدند گفتند كه چه كسي بود، ابراهيم را مي‌گفتند اين كارها را كرده، تنهايي قيام كرد در مقابل بت‌پرست‌ها و در مقابل شيطان وقت و از تنهايي نترسيد براي اينكه اين قيام، قيام للّه بود، براي خدا بود و چون قيام براي خدا بود، هر دو طرفش نفع است، چه پيش ببرد، نفع برده است و چه پيش نبرد، باز هم نفع برده است، يكي از دو خوبي‌ها را دارد يا خوبي دنيايي دارد يا اگر دنيايي گيرش نيامد، خوبي آخرتي بلا‌اشكال است و هست. حضرت موسي يك شباني بود، شبان حضرت شعيب بود مدت‌ها و تنهايي مأمور شد كه برود و قيام كند، منتهي ايشان يك توقعي از خداي تبارك و تعالي كرد كه برادرم هم باشد، آن وقت شد مثني، اوّل خودش بود قيام كرد، بعد برادرش هم همراهش شد، شدند دو نفر.49
«قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثني وفرادي» براي خدا يكي هم باشيد، براي خدا وقتي كه باشيد پيروزي هست، جمعيت هم باشيد، وقتي براي خداست پيروزي هست. شما براي خدا قيام كنيد، ملت ايران براي خدا انشاء‌الله قيام كرده است كه دست ظلم را كوتاه كند و مملكت اسلامي را نجات بدهد و ما همه وظيفه داريم كه كمك كنيم به اين نهضت.50
«انما اعظكم بواحده ان تقوموا للّه» قيامتان براي خدا باشد، اگر قيام براي خدا نباشد كاري از او نمي‌آيد، قيامتان براي خدا باشد، نه براي هواهاي نفساني كه هر كسي بكشدطرف خودش. همه با هم مجتمع بشويد، براي خدا همه با هم مجتمع بشويد و اين تشتّت و اختلاف و اينها، كه من از حزب كدام، من از حزب كدام، من از جبهه? كذا، من از جبهه? كذا هستم، اينها را دست از آن برداريد.51
«اعظكم بواحدة ان تقوموا لله» براي خدا قيام كنيد، نه براي شهوات نفسانيه. اگر انسان براي شهوت نفسانيه قيام بكند و براي خدا نباشد اين به جايي نمي‌رسد كارش، اين بالاخره فشل مي شود كارش. چيزي كه براي خدا نيست دوام نمي‌تواند داشته باشد.
براي خدا قيام كنيد، هم قيام كنيد، هم قيامتان براي خدا باشد. اگر بخواهي قيام شما يك قيام مثمر باشد، نتيجه داشته باشد قيامتان، منتهي به تفكيك و تجزيه و امثال ذلك نشود، تمام همّ شما يك نقطه باشد و آن هم يك نقطه ماوراي عالم طبيعت، يك نقطه غير متناهي، در همه چيز همه توجه به او داشته باشيد. اگر يك همچو مطلبي شد آن وقت قيام شما و نهضت شما يك نهضت اسلامي سالم، دوام‌دار (مي‌شود) براي اينكه پشتوانه‌اش دايم است، چيزي كه پشتوانه‌اش دايم است، دايم است. من اين موعظه خداي تبارك و تعالي به لسان قرآن را دارم به شما مي‌رسانم. اين موعظه به ما مي‌فهماند به اينكه بايد وحدت كلمه داشته باشيم، وجهه ما يكي باشد:‌الله. «ان تقوموا لله» قيام لله، ديگر نمي‌تواند كه يك كسي يك طرف برود يك كسي يك طرف ديگر. اگر ديديد كه در يك قيامي دسته دسته و حزب حزب و جبهه جبهه شد بدانيد كه خدا در كار نيست. اگر همه با هم متوجه به يك نقطه باشند دعوت به وحدت كلمه است، به وحدت عقيده است. وحدت عقيده، وحدت كلمه مي‌آورد، وحدت عمل مي‌آورد. «انما اعظكم بواحدة» يك موعظه، فقط يك موعظه. توي اين موعظه همه چيز است. شما اين يك موعظه را گوش كنيد، عمل كنيد، همه چيز شما در اين يك موعظه هست. موعظه خداست، آن هم فقط يك موعظه. همه چيزهايي كه شما تصور بكنيد توي اين كلمه هست. اينكه قرآن معجزه هست براي اين چيزهاست كه سه تا چهار تا كلمه تمام حيثيات بشر را اداره مي‌كند. «اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثني وفرادي» قيام اگر قيام لله شد همه چيز متمركز مي‌شود در همان الوهيت.52
خداي تبارك و تعالي مي‌فرمايد كه، به پيغمبر اكرم امر مي فرمايد «قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه» مي‌فرمايد كه به اين امت بگو كه من فقط يك موعظه به شما دارم و آن موعظه اين است كه قيام كنيد براي خدا، نهضت كنيد براي خدا، اگر چنانچه نهضت، نهضت الهي باشد اين پيروزي در آن هست، چه به حسب ظاهر ما شكست بخوريم باز پيروزيم، اگر شكست نخوريم هم پيروزيم، براي اينكه ما براي خدا كار كرديم، وقتي براي خدا چيزي شد، اين پيروزيست خودش و اگر چنانچه قيامي كه بكنند قيام شيطاني باشد، روي هواهاي نفس باشد، روي هواهاي شيطاني باشد، اين شكست است چه به حسب ظاهر پيروز بشود يا نشود. مثل آن مقابله حضرت امير با معاويه است، اين دو لشگر مقابل هم ايستادند يكي طاغوت و لشگر طاغوت بود، يكي لشگر خدا بود، اگر پيروز شده بود حضرت امير و كساني كه همراه او بودند، پيروز بود، اگر شكست مي‌خورد باز پيروز بود. در صفين حضرت امير، بايد گفت كه شكست نخورد، براي اينكه با حيله‌هايي كه كردند نتوانستند كار را پيش ببرند ولي تا آخر اين جند، جند الهي پيروزمند بود، سيّد الشهدا ـ‌سلام اللّه عليه‌ـ كشته شد شكست نخورد، لكن بني‌اميه را همچو شكست كه تا آخر نتوانستند ديگر كاري بكنند، همچو اين خون، آن شمشيرها را عقب زد كه تا الان هم كه ملاحظه مي‌كنيد باز پيروزي با سيد الشهداست و شكست با يزيد و اتباع اوست.
در اين نهضتي كه شما ملت ايران زن و مرد، همه قائم به آن هستيد، اين نهضت براي خداست مي‌خواهيد كه طاغوت را از بين ببريد، مي‌خواهيد كه كساني كه ملت شما را تضعيف كرده‌اند و ملت شما را در تحت اختناق و فشار و چپاول در آورده‌اند نجات بدهيد، مي‌خواهيد كه حكومت خدا را در ايران ايجاد كنيد، چه شكست بخوريد و چه شكست بدهيد پيروز هستيد.53
من احساس كردم كه اين آيه شريفه‌اي كه دارد:‌«انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثني وفرادي» قيام بايد للّه باشد، خداي تبارك و تعالي مي‌فرمايد كه يك موعظه من فقط دارم، فقط يك موعظه و آن است كه قيام كنيد، نهضت كنيد براي خدا، قيام وقتي براي خدا باشد و من احساس كردم كه اين قيامي كه ملت ايران كرد قيام براي خدا بود براي اينكه شكوفا شد در آنها يك حالات نفساني، يك انسانيت در بين مردم شكوفايي پيدا كرد و اين نيست جز اين كه يك نحو ايمان بود، يك نحو خدا‌پرستي بود، خدا نمونه‌اي بود.54
«قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه» در اينجا دعوت به قيام است، دعوت به قيام جمع است و مهم قيام للّه است براي خدا، رمز پيروزي لشگر اسلام در صدر اسلام با اينكه هيچ ابزار جنگي مي‌شود بگويي نداشتند، قيام للّه بود. نهضت براي خدا، ايمان به خدا پيروز كرد پيغمبر اكرم را. مايوس نشدن، استقامت كردن در راه خدا پيروزي را نصيب پيغمبر كرد. … «انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه» يك، فقط يك موعظه خداي تبارك و تعالي به وسيله رسول اكرم(ص) به شماها كرده است اينكه نهضت كنيد و براي خدا نهضت كنيد. اگر نهضت براي خدا باشد از شهادت خوف نيست. شكست در نهضتي كه براي خدا باشد نيست. مسلمين صدر اسلام مي‌گفتند اگر بكشيم بهشت است و اگر كشته شويم بهشت است.55
دو مطلب را در نظر بگيريد: يكي وحدت كلمه كه همه با هم باشيد و يكي براي خدا بودن كه قياممان و نهضتمان براي خدا باشد. خداي تبارك و تعالي دستور داده است به رسول اكرم(ص) كه بگو به امت ما كه من يك موعظه دارم فقط يك دانه موعظه و آن اين است كه براي خدا قيام كنيد، قيام كنيد براي خدا. «اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه» اگر چنانچه يك نفر هستيد و مي‌خواهيد براي خدا قيام كنيد، قيام كنيد. براي خدا باشد، اگر اجتماعي هم هست قيامتان براي خدا باشد. اين موعظه‌اي است كه خداي تبارك و تعالي به وسيله وحي براي ما ملت فرستاده و فرموده همين يك موعظه را من دارم. توي اين موعظه همه چيز هست. اگر چنانچه ملت قيام بكند و قيام براي خدا باشد اين ملت پيروز است.56
شايد اين وصفي كه براي حضرت صاحب ـ‌سلام اللّه عليه‌ـ ذكر شده است دنبال همين آيه شريفه كه مي‌فرمايد كه:‌«قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي»، دنبال همين معنا باشد كه همه بايد قيام بكنيم. قيام واحد كه بالاترين قيام همان قيام آن شخص واحد است و همه قيام‌ها بايد دنبال آن قيام باشد و قيام للّه باشد. خداي تبارك و تعالي مي‌فرمايد كه: من فقط يك موعظه دارم به شما «قل انّما اعظكم بواحده»،‌به امت بگو كه فقط من يك موعظه دارم به شما و آن موعظه اين است كه قيام كنيد و قيام للّه باشد، قيام للّه كنيد. البته آن حضرت قيام للّه مي‌فرمايند و آن للّهي كه و آن خلوصي كه براي ايشان هست براي ديگران نيست لكن شيعه‌هاي بزرگوار آن حضرت هم بايد پيروي از او بكنند در اينكه قيام كنند للّه، براي خدا. كه اگر قيام براي خدا باشد،اگر عمل براي خدا باشد، اگر نهضت براي خدا باشد، شكست ندارد براي اينكه آن چيزي كه براي خدا هست اگر در صورت هم خيال بشود كه شكست خورد به حسب واقع شكست نخورده است. حضرت امير ـ‌سلام اللّه عليه‌ـ با معاويه جنگ كردند و شكست خوردند لكن شكست نبود. اين شكست صوري، شكست حقيقي نبود چون قيام للّه بود، قيام للّه شكست ندارد . تا امروز هم او غالب است، تا ابد هم او غالب است.
خداي تبارك و تعالي مي‌فرمايد فقط يك موعظه ـ‌همه موعظه‌ها را يك موعظه‌ـ من دارم. پيغمبر اكرم واسطه، خدا واعظ، ملت متعّظ، من فقط يك موعظه، بيشتر از يك موعظه ندارم، «انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه» اينكه براي خدا قيام كنيد وقتي كه ديديد كه دين خدا در معرض خطر است براي خدا قيام كنيد. امير المومنين مي‌ديد كه دين خدا در خطر است معاويه دارد وارونه مي‌كند دين خدارا، براي خدا قيام كرد.سيد الشهدا هم همين‌طور براي خدا قيام كرد. اين يك مطلبي است كه براي يك وقت نيست، موعظه خدا هميشگي است.57
اوّل مرتبه قيام است:«قل انّما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه». اصحاب سير هم اين را منزل اول دانسته‌اند؛ شايد هم مقدمه باشد و منزل نباشد. در منازل السائرين اين را منزل اوّل دانسته؛‌لكن ممكن است كه اين اصلاً‌مقدمه باشد، منزل بعد باشد. اول اين است كه يك وصيت، يك موعظه به وسيله? يك موجودي كه خودش يافته است [صادر مي‌شود] و مي‌فرمايد به آنها بگو كه «إنّما اعظكم بواحدة»: فقط يك موعظه، فقط اين كه قيام كنيد براي خدا. همه چيز از اين‌جا شروع مي‌شود، همه?‌مسايل از اين جا شروع مي‌شود كه «قيام للّه» باشد، انسان نهضت كند براي خدا، بايستد براي خدا، از اين خواب بيدار بشود. كانّه [امر مي‌كند]: به اين خواب‌ها، به اينهايي كه افتاده‌اند آن‌جا و خوابند و بيهوش،بگو كه من به شماها يك موعظه دارم و آن اين است كه بلند شويد از جا براي خدا، قيام كنيد براي خدا. راه بيفتيد. و ما همين يك موعظه را هم تا حالا گوش نكرده‌ايم، براي او راه نيفتاده‌ايم. راه افتادنمان براي خودمان است؛ آنها هم كه خيلي خوب هستند باز براي خودشان.58
آن وصيتي كه خداي تبارك و تعالي به پيغمبر اكرم فرمود اين بود كه به مردم بگو من يك حرف دارم، يك موعظه دارم، هيچ ديگر من نمي‌گويم، يك موعظه دارم: «قل انّما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه» نهضت كنيد براي خدا. يك نفري براي خدا نهضت كن، همه با هم براي خدا نهضت كنيد. شما براي خدا نهضت كرديد، دليلش اين است كه جان را گذاشتيد كف دست و راه افتاديد در خيابان‌ها و فرياد كرديد اسلام، اين دليل بر اين است كه شما براي خدا كار كرديد، اگر اينكار براي خدا نبود، كسي جانش را نمي‌داد. ميداني كه گلوله تفنگ دارد، مسلسل مي‌بندند، توپ مي آيد، تانك مي‌آيد، سرباز مسلح است، اين دليل بر اين است كه براي خدا كار انجام داديد. همين وصيتي كه خدا، موعظه‌اي كه خدا كرده است عمل شد «اعظكم بواحدة» اين يكي «انما اعظكم بواحدة» به ايشان بگو كه من فقط يك موعظه دارم و آن اينست كه نهضت شما، قيام شما براي خدا باشد. توي اين همه چيز هست، در اين يك كار و يك موعظه همه‌چيز هست. شما اين موعظه خدا را پذيرفتيد تا حالا، نگذاريد از دست برود، قيام شما لله باشد، براي خدا، از حالا به بعد هم جديت كنيد.59
«قل انّما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي» خداوند تعالي مي‌فرمايد كه به مردم ابلاغ كن كه من شما را به يك دعوت مي‌كنم، موعظه به يك چيز، واعظ خدا، واسطه رسول اكرم و ملت، همه ملت‌ها، همه مخلوق، طرف موعظه قهراً‌ماها هستيم و آن يك موعظه كه خداي تبارك و تعالي فرموده است و انبيا و اوليا و همين طور هم هست، اين يك موعظه اينست كه «ان تقوموا للّه» قيام كنيد و نهضت كنيد براي خدا.
اهل معرفت (شما طلبه هستيد، بايد به زبان طلبگي هم با شما عرض كنم) اهل معرفت مي‌گويند كه اول منزل سلوك «يقظه» است، يعني بيداري و به همين آيه تمسك مي‌كند. خواجه عبدالله انصاري از منازل الصالحين كه منازل اهل سلوك را ذكر مي‌كند اول منزل را منزل «يقظه» منزل بيداري ذكر مي‌كند و اين آيه شريفه را هم شاهد مي‌آورد. خدا فرموده است كه «ان تقوموا للّه»‌ايشان تعبيرش اين است كه بيدار بشويد، بيدار شدن هم يك قسم از قيام است و تمام نهضت‌هايي كه در عالم واقع مي‌شود آن هم قيام است، قيام از خواب، قيام از بيداري. قيام از خواب براي ما ها كه خواب هستيم و باز بيدار نشديم، ما ها كه براي شكر طبيعت بيهوش هستيم، در خواب غفلت هستيم و چشم و گوشمان همه‌اش متوجه به عالم طبيعت است. موعظه خدا به حسب قول اين مرد سالك اين است كه يك موعظه هست و آن اينكه بيدار بشويد از اين غفلت و از اين خوابي كه سنگين است، خوابي كه طبيعت غلبه كرده است بر ما و ما را خواب كرده است اول قدم اين است كه ما بيدار بشويم و توجه كنيم به اينكه عالم طبيعت چي هست وما در عالم طبيعت به كجا مي‌رويم؟‌در مسير هستيم همه؟‌اين مسير به كجا منتهي مي‌شود؟‌اين اوّل قدمي است كه براي كساني كه سلوك «الي اللّه»‌مي‌كنند، اول قدم اين است كه بيدار بشوند، غفلت را كنار بگذارند، توجه به معنويات بكنند، به ماوراي طبيعت بكنند. اين راه، يك راه طولاني است كه ما در اوايلش واقع هستيم و بايد سير بكنيم و تا آخر سير بكنيم. اگر در حال غفلت ما را سير دادند و ما بيدار شديم و راه رفتيم و راه را يافتيم و آن راهي كه خداي تبارك و تعالي فرموده است راه مستقيم است، راه «الي‌اللّه» است، ما آن راه را طي كرديم از انحرافات كناره گرفتيم، توجه به خدا، توجه به احكام خدا كرديم. اين راهي كه قهراً ما را مي‌برند با قدم اختيار، آن مقداري كه مربوط به اختيار است طي كرديم، وقتي كه از اينجا منتقل شديم به عالم ديگر همه? آنها سعادت، همه? آنها نور واين عالم دار ظلمت است: «ظلمات بعضها فوق بعض» (نور24/40) اگر ما تكليف خودمان را دانستيم و بيدار شديم و فهميديم كه بايد سير كنيم «الي‌اللّه»، بايد مجاهده كنيم براي خدا، قيام كنيم براي خدا، و در همه ابعادي كه هستيم و داريم با تكليف خودمان، تكليف‌هايي كه خداي تبارك و تعالي به وسيله انبيا براي ما بيان فرموده است عمل بكنيم، راه مستقيم را طي بكنيم منتهي بشويم به سعادت.
يكي از قيام ها همان قيامي است كه ارباب سلوك مي‌گويند كه راجع به سير معنوي است. آيه را هم به حسب نظر آنها يا ناظر به آن است يا بعضي از مفاد آن است و يكي از چيزهايي كه ظاهر آيه است اين است كه نهضت‌هايي كه مي‌كنيد، قيام كه مي‌كنيد «للّه»‌باشد، «ان تقوموا للّه». «انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي» يعني خودتان هستيد، قيام كنيد «للّه» جمعيت هم كه هستيد گروه‌ها هم كه هستيد باز قيامتان «للّه» باشد، فقط قيام نباشد. اين قيام را و اين نهضت را همه گروه‌هايي كه در عالم هستند، چه اشخاصي كه انحراف دارند و چه اشخاصي كه ندارند، يك نهضت‌هايي دارند، لكن آنكه مورد موعظه است و خداي تبارك و تعالي به آن يك چيز موعظه كرده است بشر را، اين است كه قيامتان «للّه» باشد، آلوده نباشد.60
بياييد به يك موعظه?? خداوند گوش فرا دهيد، آنجا كه مي‌فرمايد:‌«قل انّما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي» همه قيام كنيد و براي خدا قيام كنيد، قيام فرادي در مقابل جنود شيطانيِ باطن خودتان و قيام همگاني در مقابل قدرت‌هاي شيطاني. اگر قيام و نهضت ما الهي و براي خدا باشد پيروز است.61
«قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي ثم تتفكّروا» در عالم، نهضت‌هاي زيادي واقع شده است و انقلاب‌هاي بسيار، لكن اكثر، نهضتي بوده است از يك ظالمي بر ضد ظالم ديگر، از يك ستمكاري براي ستمكار ديگر. نهضت ها همچو نبوده است كه همه آنها نهضت‌هاي صحيح باشد بلكه غالباً نهضت‌هايي بوده است كه يك رژيم ظالمي مي‌آمده است و رژيم ظالم ديگر را از بين مي‌برده است و خودش جايگزين آن مي‌شده است و به ظلم ادامه مي‌داده است. آن دستوري كه قرآن مجيد در چند كلمه فرموده‌اند براي نهضت كه كيفيت نهضت بايد چه باشد، آن اين آيه شريفه است كه مي‌فرمايد: «انما اعظكم بواحدة»، خطاب مي‌فرمايد به رسول خدا كه بگو به امت كه من يك موعظه فقط دارم و آن اين است كه قيام بكنيد براي خدا، اگر يك نفر هستيد براي خدا قيام كنيد، اگر جمع هستيد براي خدا قيام كنيد. قيام براي خدا در مقابل تمام قيام‌هايي كه طاغوتي است و اگر براي خدا نشد شيطاني است. طاغوت است و اللّه. قيام هم يا براي خداست، يا براي غير خدا. آن قيام، قيام طاغوتي است، غلبه ظالمي بر ظالم ديگر، غلبه چپاولگري بر چپاولگر ديگر و قيامي كه خداي تبارك و تعالي دستور مي‌فرمايد، قيام للّه است. بايد ما توجه داشته باشيم كه اگر قيام للّه شد پشتوانه‌اش هم اللّه است. اگر شما براي خدا نهضت كرديد، براي خدا قيام كرديد، براي رفع ظلم قيام كرديد و براي اجراي احكام خداي تبارك و تعالي نهضت كرديد، خداي تبارك و تعالي هم باشماست.62
مسلمان‌ها بايد از جا برخيزند، بايد قيام كنند. خدا فرموده است:‌«إنما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي» نگوييد تنها هستيم، تنهايي هم بايد قيام بكنيم، اجتماعي هم بايد قيام كنيم، با هم بايد قيام كنيم. همه موظفيم به اينكه براي خدا قيام كنيم و براي حفظ كشورهاي اسلامي قيام كنيم.63
براي خدا قيام كنيد: «انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه»، ـ‌يك‌ـ از تمام موعظه‌ها، خداي تبارك و تعالي انتخاب كرده اين يك موعظه را «قل انما اعظكم بواحدة» يعني همين يكي را من موعظه مي‌كنم چون همه چيز تو اينجاست «انما اعظكم بواحده ان تقوموا للّه» همه چيز در قيام للّه است. قيام للّه معرفت اللّه مي‌آورد. قيام للّه فدايي براي اللّه مي‌آورد. قيام للّه فداكاري براي اسلام مي‌آورد. همه چيز در اين قيام للّه است و لهذا تنها موعظه‌اي كه انتخاب كرده خداي تبارك و تعالي از بين موعظه‌ها همين موعظه است كه «ان تقوموا للّه مثني وفرادي» اجتماعي و انفرادي قيام للّه بكنيد. انفرادي براي وصول به معرفت اللّه، اجتماعي براي وصول به مقاصد اللّه.64
جديت كنيد كه كارهايتان براي خدا باشد، قيامتان للّه باشد: «اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي» موعظه يك موعظه است، يك موعظه، مي‌فرمايد كه به آنها بگو كه يك موعظه من دارم يعني خدا يك موعظه دارد به شما، اين است كه قيام كنيد براي خدا، قيامتان براي خدا باشد، نه قيامتان براي پيدا كردن يك عنواني ـ‌نمي دانم‌ـ يك جاهي، يك مقامي يا يك پولي، يك چه، نه اين طور نباشد. اگر قيام براي خدا باشد، پشتوانه خدا باشد يك طمأنينه‌اي در نفس پيدا مي شود كه ديگر شكست توي آن نيست، يك حالت نفساني در انسان پيدا مي‌شود براي اينكه به يك قدرت لايزال متصل شده است. آن كسي كه براي تبعيت از ذات مقدس حق تعالي حركت مي كند، اين مثل يك قطره‌اي كه پشتوانه‌اش دريا، درياي غير متناهي، ما‌ها چيزي نيستيم خودمان، قطره، از قطره هم كوچك‌تر هستيم اما اگر چنانچه متصل بشويم به آن دريا، درياي غير متناهي، حكم همان دريا را پيدا مي‌كنيم. … براي خدا قيام كنيد. يك نفري هم كه باشيد قيامتان قيام للّه وقتي باشد، قيام براي خدا باشد، آن وقت ارزش دارد يعني ارزش الهي دارد، فرادي باشد يا مثني «انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثني وفرادي» خودتان را متصل كنيد به آن درياي لايزال و كارهايتان را كارهاي الهي كنيد، توجه به احكام خداي تبارك و تعالي داشته باشيد. اين نهضت‌ها براي اين است كه احكام خدا جاري بشود. اين همه نهضتي كه هست كه حالا سال‌هايي است كه نهضت شده است، اين براي اين است كه حكم خدا در دنيا جاري بشود، حكم شيطان از اين دنيا بيرون برود. در ايران حكم شيطان جاري است، مي‌خواهند حكم خدا جاري باشد. شما كوشش كنيد كه در خودتان احكام خدا را جاري كنيد، تعبد داشته باشيد.65
موعظه خدا را يادآور مي‌شويم كه «ان تقوموا للّه مثني وفرادي ثم تتفكروا»؛ براي خدا قيام كنيد و از تنهايي و غربت نهراسيد، مساجد بهترين سنگرها و جمعه و جماعات مناسب‌ترين ميدان تشكل و بيان مصالح مسلمين مي‌باشند.66
يكتا موعظه خدا را با دل و جان بشنو، با تمام توان بپذير و در آن خط سير نما؛ «قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي». ميزان در اوّل سير، قيام للّه است، هم در كارهاي شخصي و انفرادي و هم در فعاليت‌هاي اجتماعي.67

پاورقيها:

1. مجلسي، بحار الانوار، 74/74، كتاب الروضه، مواعظ النبي، باب4، ح3؛ مكارم الاخلاق/459.
2. كليني، كافي، 3/131، كتاب الايمان و الكفر، باب العباده، ح3.
3. وسائل الشيعه، 1/45، ابواب العبادات، باب9، ح1؛ كافي، 3/131، كتاب الايمان والكفر، باب العباده، ح5.
4. مجلسي، الاربعين/177، شرح حديث15، (با اين تفاوت كه در اين كتاب به جاي كلمه «حالة»، «وقت» آمده است)
5. فيض كاشاني، محجة البيضاء، 1/352.
6. همان.
7. صدوق، علل الشرايع/312، باب1، ح1.
8. امام خميني (ره)، سرّ الصلوة/74، 75.
9. وسائل الشيعه، 5/280، كتاب الصلاة، باب40، ح13.
10. امام خميني‌(ره)، شرح چهل حديث يا اربعين حديث/204 ، 205.
11. امام خميني‌(ره)، صحيفه نور، 17/220.
12. همان، 19/62 ، 63.
13. مصباح الشريعه، باب16؛ بحار الانوار، 82/136، كتاب الصلاة، باب49، ح16.
14. سرّ الصلاة/104ـ‌106.
15. مجمع البحرين، 1/457.
16. امام خميني‌(ره)، ولايت فقيه/89.
17. بحار الانوار،25/1 ـ‌103.
18. همان، 18/382، «باب اثبات المعراج ومعناه وكيفيته».
19. مجلسي، الاربعين/177، شرح حديث15.
20.علل الشرايع، 1/123، باب143، ح1.
21. ولايت فقيه/42، 43.
22. صحيفه نور، 2/76.
23. همان، 17/56.
24.همان، 16/100.
25. سرّ الصلاة/35 ، 36.
26. صدر المتألهين، الاسفار الاربعه، 6/133، موقف 2، فصل4.
27. امام خميني‌(ره)، شرح حديث جنود عقل و جهل/382.
28. بحار الانوار، 15/24، تاريخ نبينا، الباب الاول، ح44؛ همان، 25/22.
29. همان، 16/402، تاريخ نبينا،الباب الثاني عشر، ح1.
30. همان، 27/280 ، 281، كتاب الامامة، الباب السابع عشر، ح3 و5؛ همان، 25/17، الباب الاول، ح31.
31. امام خميني‌(ره)، مصباح الهدايه/55.
32. از جمله? اين احاديث، كافي، 1/413، كتاب الحجة، باب فيه نكت ونتف من التنزيل في الولايه، ح2.
33. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/480.
34. صاحب مجمع البيان در تفسير آيه72 سوره? احزاب اين قول را از ابن‌عباس و مجاهد نقل مي‌كند.
35. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/475 ، 476.
36. صحيفه نور، 19/158.
37. كافي، 1/299، كتاب الحجة، باب ما فرض اللّه ورسوله من الكون مع الائمه، ح6؛ همان،4 / 141، ح1.
38. امام خميني‌(ره)، آداب الصلاة/321.
39. مستدرك الوسائل، كتاب الصلوة، ابواب افعال الصلوة، باب2، ح13.
40. همان، ح5 و14.
41. سيد بن طاووس‌(ره) در فلاح السائل به نقل از كتاب اللؤلؤيات در احوالات امام حسن‌بن علي(ع)، آورده است.
42. بحار الانوار، 77/346، كتاب الطهارة، ابواب الوضوء، باب34، ح34.
43. مستدرك الوسائل، كتاب الصلوة، ابواب افعال الصلوة، باب2، ح35.
44. آداب الصلاة/111 ، 112.
45. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/659.
46.همان/346.
47. شرح حديث جنود عقل و جهل/183 ، 184.
48. صحيفه نور، 1/3.
49. همان، 3/202 ، 203.
50. همان/243.
51. همان، 4/94.
52. همان/252 ، 253.
53. همان، 5/61.
54. همان/91.
55. همان، 6/141 ، 142.
56. همان/197.
57. همان، 7/36 ، 37.
58. امام خميني‌(ره)، تفسير سوره حمد/145 ، 146.
59. صحيفه? نور، 7/145.
60. همان، 9/279 ، 280.
61. همان، 10/221 ، 222.
62. همان، 13/32.
63. همان، 16/201.
64. همان، 18/109.
65. همان، 19/18 ، 19.
66. همان، 20/127.
67. همان، 22 / 35.
سه شنبه 11 مهر 1391  2:09 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسير ملاصدرا بر سورة مبارکة سجده

تفسير ملاصدرا بر سورة مبارکة سجده

آنابل کيلر

می خواهم اين مقاله را به استاد راهنمای خود, مرحوم جان (يحيی) کوچر تقديم کنم که علاقة عميق به فلسفه ملاصدرا داشت و اگر مرگ غير مترقبه او را از ما نمی گرفت, يقيناً, با ارائة مقاله ای الهامبخش, در اين همايش شرکت می کرد. چند سال پيش, توفيق يافتم در کلاسهای او دربارة شرح اصول کافی ملاصدرا شرکت کنم. وی کمی پيش از فوت, علاوه بر مقالاتی که دربارة ديگر استادان بزرگ فلسفة اسلامی نوشته بود, مقالاتی نيز دربارة ملاصدرا, برای دائرة المعارف فلسفه راتلج نوشت.
موضوع اين مقاله, تفسير ملاصدرا بر سورة مبارکة سجده است. ملاصدرا تفسير کاملی بر قرآن نوشته, بلکه مجموعه ای از مقالات مفصل را دربارة آن سور, عبارات و آيات قرآنی که مورد علاقه خاص او, و برای او الهامبخش بودند, برشته تحرير در آورده است. تصور بر اين است که اين مجموعه تفسيری که با عنوان تفسير قرآن کريم[1] گردآوری شده است, در دوره ای تقريباً بيست ساله, از حدود 1611/1020 تا اوايل 1630/1040 هجری نوشته شده است. تفسير سورة سجده که در حدود سال 1620/1030 هجری نوشته شده است, در اواسط اين دوره قرار می گيرد.  [2]
من کار خود را با بررسی هرمنوتيک تفسير ملاصدرا, هم بر پاية مقدمة او بر سورة سجده و هم بر پاية تفسير او بر اين سوره, آغاز خواهم کرد. در اينجا, از اصطلاح هرمنوتيک برای مشخص کردن اهداف و معيارهای تفسير استفاده شده است . [3] سپس, با بررسی تفصيلی تفسير او بر آية چهارم از سورة سجده و قرار دادن آن در برابر تفسير همين آيه در دو تفسير عرفانی پيش از آن, يعنی لطايف التفسير ابوالقاسم قشيری  (ف.1072/465) هجری [4] و تفسير القرآن الکريم منسوب به محی الدين بن عربی که در واقع , بقلم مريد او عبدالرزاق کاشانی  (ف. به 1329/730)[5] نوشته شده است, جنبه هايی از روش و محتوای تفسير ملاصدرا را نشان خواهم داد.

ملاصدرا در مقدمة تفسير خود بر سوره سجدة, قرآن را نور هدايتگر در ظلمات بر و بحر و دارويی برای هر بيماری توصيف می کند. وی ادامه می دهد: هنگامي که حجاب از چهره بر می دارد و گنجها و انوار خود را هويدا می سازد, آنان را که به بيماری جهل و ذلت مبتلايند, شفا می بخشد و تشنگی سرگشتگان حقيقت و سعادت را فرو می نشاند.[6]
قرآن قلبی را که مبتلا به رذايل اخلاقی عميق است, شفا می بخشد؛ در حاليکه با آن, ديدگان صاحبان قلب بصير, بيناتر و مجهز به معرفت اسرار و حقايق غيبی, برای ديدار با خداوند می شود.[7]

مفسر ما توضيح می دهد که چگونه قرآن, برغم اهميت و توان و عظمت معنايش, به لباس حروف و اصوات درآمده و در حجاب کلمات و عبارات قرار گرفته و اين, خود, از لطف و کرم خداوند است که [وحی] را آشناتر و دسترس پذيرتر, و آن را [با آنچه می توان از طريق تجربة انسان درک کرد] سازگار کرده است.[8] بعداً, خواهيم ديد که ملاصدرا چگونه اين پوشش ظاهری را برای درک حقيقی معانی باطنی قرآن, ضروری می داند.
اين کلمات و اصوات قرآن مانند نوری است گسترده که طعمة آن, دانه های معناست تا مرغان ملکوتی, يعنی مرغان عقول انسانی (طيور نفسانيه) را به دام  اندازد. هر يک از اين مرغان غذای ويژة خود را دارد, هر چند, چنانکه ملاصدرا توضيح می دهد, هدف اصلی در گستردن تور, صيد مرغانی است که برگزيده ترين دانه را بر می چينند. اما جدا  از اين ارواح نورانی بلند مرتبه که غذايشان معرفت به حقايق الهی است, در قرآن, اغذية متنوع و متعدد ديگری نيز وجود دارد که برای تمام درجات مختلف انسانيت در نظر گرفته شده است.[9]
ملاصدرا در مفاتيح الغيب, با استفاده از استعاره ای متفاوت, فکر مشابهی را بيان می کند. در آنجا, قرآن را با سفره ای پر از غذا که از عالم عقول به زمين نفوس فرستاده شده و تخم درختان جهان آخرت در آن است مقايسه می کند. در اين سفره, غذاهای متنوعی وجود دارد و برای همة انسانها که در درجات مختلف لطافت و خشونت قرار دارند, غذايی تدارک ديده شده است. تا آنجا که برای عوام کالانعام نيز غذا در حد پسمانده ها و پوسته ها در اين سفره هست. [10]
برگرديم به مقدمة سورة سجدة. می بينيم که ملاصدرا اين فکر را در شعری بزبان فارسی آورده است که در پايان آن, به مخاطب خود هشدار می دهد به پوسته اکتفا نکند.[11]
اما در آن شعر, انتقاد ملاصدرا متوجه عامة مؤمنان نيست, بلکه متوجه عالمانی است که معرفت ظاهری دارند. وی در آثار خود, به آنانکه در علوم ظاهری قرآنی سرآمد اقران هستند, هشدار می دهد که به خودپسندی دچار نشوند؛ مثلاً در تفسير خود بر سورة جمعه می گويد: آن فردی که خود را در مطالعة کلمات قرآن به جنبه های ظاهری آن و علم بلاغت و زبان محدود می کند و می پندارد که از دانش تفسير برخوردار است و قرآن, فقط, بدين سبب نازل شده که او بدين معرفت ناقص دست يابد, بيش از آنکس که هيچ دانشی ندارد اما دست کم, به محدوديت و صلاحيت نداشتن خود اقرار دارد, شايستة وصف «چون حماری بر او کتابی چند» است.[12]
باز هم, ملاصدرا در تفسير خود بر سورة سجده می نويسد:

ممکن است شخصی هوشمند و فرهيخته, از علم زبان و بلاغت بهره ای کامل داشته باشد و بتواند در علم کلام با مخالفان به بحث و جدل بپردازد, اما با اين همه برتری در بلاغت, چنانکه بايد, کلامی از قرآن نشنيده باشد و کلامی نيز درک نکرده باشد. بدينگونه است که آنانکه فقط, به بحث می پردازند, فريفتة تلألؤ خرد موهوم می شوند و بدليل کری, لالی و کوری خود, از شراب معرفت خفی که در جام قرآن است, محروم مانند؛ زيرا دارای آن ادراک درونی که اين ادراک حسی دنيايی, فقط, پوستة آن است, نيستند و با پوسته به چيزی جز پوسته نمی توان رسيد.[13]

از طرف ديگر, از نظر ملاصدرا, هر گونه تفسير فکری (تأويل) که معنای ظاهری کلمات کتاب را نفی می کند, بهمان اندازه, اگر نه بيشتر, محدود کننده است. در واقع, وی آنانی را که با حفظ تصاوير قرآن در سطح درک مقدماتی, «راه ظاهری» درک قرآن را در پيش می گيرند, از آنانکه راه تأويل را در پيش می گيرند, به درک حقيقت (تحقيق) نزديکتر می داند.[14] ملاصدرا در تفسير خود بر آية چهارم از سورة سجده, توضيح می دهد:

دور کردن کلمات قرآن از معانی مشهور و آشنايشان (خروج) سبب گمراهی آنانی است که از ايشان پيروی می کنند. قرآن برای هدايت بندگان خدا نازل شده است, برای تعليم ايشان و سهل کردن امور آنان, بهر وسيله ای. مراد اين نبوده است که پنهان يا دشوار باشد و بنابرين, لازم است که کلمات [قرآنی] بمعنای متعارف خود که در ميان مردم مشهور است باز گردند, بگونه اي که نتوان ابهام (التباسی) را بر آنها تحميل کرد.[15]

ملاصدرا در تفسير خود بر کلمات «ثم استوی علی العرش» (سپس بر عرش نشست), در همين آيه, چهار رويکرد تفسيری را به متشابهات قرآن بيان می کند.[16]
وی توضيح می دهد که اهل تجسيم (مجسمون) دو گروه هستند: از يکسو حنبليان و از سوی ديگر, کسانی که تفسيرشان استعاری است (اهل تأويل). آنانکه برخی آيات را تحت اللفظی و آيات ديگر را استعاری تفسير می کنند (يا کسانيکه در مورد برخی آيات, اهل تجسيم و در مورد آيات ديگر, اهل تأويل هستند) در بين اين دو حد قرار دارند. گروه چهارم را کسانی تشکيل می دهند که ملاصدرا آنان را «راسخون فی العلم» می خواند که کلمات قرآن را از جعل و تحريف حفظ کرده اند. صوری که ايمان مذکور در قرآن و حديث در آن ظاهر می گرداند, در تفسير ايشان حفظ می شود. آن عالمان تفسير که عهد خويش را با رسول و امامان بانجام می رسانند, در زمرة اين گروهند.[17]
ملاصدرا, در اينجا, دعايی می آورد و از خداوند طلب می کند که طالب حقيقت (محقق) را در کشف حقايق, معانی, اسرار و اشارات, فهم وحی ياری رساند, بگونه اي که:

هيچ بخشی از تفسير او از محور خود خارج نشود يا صورت ايمان مذکور در قرآن, مثلاً روضه, آتش, عرش و کرسی, خورشيد, ماه, روز و شب را نفی نکند. چنين مفسری اين اعيان را چنانکه هستند تصديق می کند, امّا در عين حال, از روی آنها, حقيقت و معنای [باطنی] شان را درک می کند.[18]

چنين تفسيری نشاندهندة درک لايه های مختلف حقيقت است. ملاصدرا ادامه می دهد:

هر آنچه خداوند در جهان صورت خلق کرده است, نظيری در جهان معنا دارد و هر آنچه در جهان معنا, يعنی جهان آخرت, خلق کرده, حقيقتی در جهان حقيقی که غيب الغيوب است, دارد. و در اين دو جهان, چيزی خلق نکرده که مشابه و مثالی در عالم صغير انسانی نداشته باشد.[19]

در اين اصل, بايد راه حلی برای درک متشابهات يافت؛ زيرا با وجود آنکه نمی توان مَثَلی يافت که در بر دارندة تشبيه باشد, ممکن است مثالی وجود داشته باشد. مثلاً عرش الهی نمی تواند در اين جهان مادی مثلی داشته باشد؛ اما می تواند بعنوان مثال, نشاندهندة قلب انسان باشد.[20]
پس محقق چگونه می تواند به حقايق و معانی باطنی قرآن دست يابد؟
دعايی که در بالا نقل کرديم, استفاده از کلمة کشف در آن, در اينجا, معنا می يابد. ملاصدرا در تفسير خود بر آيةالکرسی می گويد: «مفسر قرآن, فقط, می تواند بر نقل صريح يا مکاشفة تام و ورود به قلب که نه می توان با آن مخالفت کرد و نه می توان آن را انکار کرد, اتکا داشته باشد.»[21] ملاصدرا در مقدمة تفسير خود بر سورة سجده, تجربة خويش را بيان می کند: پيش از هر کاری, بايد به انديشيدن در معانی قرآن و مطالعة اصول و ساختارهای آن و سپس, غرق کردن خويش در اقيانوس قرآن, برای صيد مرواريدهای آن پرداخت. اين فرايند, بدون مشقت نيست؛ ملاصدرا از سرگردانی خود بواسطة مصايب سرنوشت و محدوديتهای علمی که نمی تواند جان تشنة حقيقت او را سيراب کند, سخن می گويد. هنگامي که سرانجام, بلطف الهی, رهايی فرا می رسد, مانند رها شدن سيلابی است که خداوند بر بندة خود فرو می ريزد (يفيض), چنانکه مقاومت در برابر آن ناممکن است.[22]
پس بدون فيض الهی يا کشف (مکاشفه), نمی توان به علم معانی باطنی قرآن دست يافت. مفسر ما تصريح می کند که شرايط اخلاقيی نيز برای اين امر وجود دارد. او به شاگرد خويش اندرز می دهد که اگر اميدوار است بدون در انقياد درآوردن نفس حيوانی خويش يا بدون اصرار بر اعمالی که به تزکيه منتهی می شود, مانند نظم معنوی, عبادت, تواضع, صبر و دعا و دور کردن ذهن از انديشه های [خود] آن, بستن در به روی حواس و مشغول داشتن ذهن به خداوند, به دانش الهی در تفسير قرآن دست يابد, دچار خود فريبی است.[23]
در اينجا, می توانيم نتيجه بگيريم که بنظر ملاصدرا, هدف تفسير قرآنی, نيل به حقايق و معانی باطنی قرآن, بدون نفی معنای ظاهری کلمات و عبارات آن است. اين درک را ممکن است خدا از طريق کشف يا فيض داده باشد, اما بنده بايد روح خود را از اميال پست و عشق بدنيا پيراسته کند.[24] ملاصدرا می گويد که درک موضوع الهی قرآن, اوج علم و عرفان و شريفترين علم نفس انسانی است که خود, پاية سير بسوی خداست؛ زيرا ممکن است به نفس, از سر لطف, امکان صعود به واجب الوجود داده شود. ملاصدرا می خواهد که با نوشتن اين تفسير, شاگرد خود را از اين مرحمت, مستفيض کند؛ از اينرو, می نويسد: «در آن هدايتی که خداوند در سفرمان به ما عطا فرموده است, در کنار ما باش...».[25]
تا اينجا, هرمنوتيک, يعنی اهداف و معيارهای تفسير ملاصدرا با مفسران عارف پيشين, اختلاف اندکی داشت.[26] اما وقتی تفسير ملاصدرا را از نظر روش و محتوای آن بررسی می کنيم, می بينيم که چقدر با تفسير عرفانی تفاوت دارد. ملاصدرا, مانند عرفا, معتقد بود که دانش حقيقي بايد, مستقيماً, از کشفی که خداوند مرحمت فرموده (يا چنانکه او نيز آن را تعريف می کند, فيض الهی) تجربه شده باشد, اما تفسير عرفانی, معمولاً, اين تجارب را با تلميحات, استعارات و تصاوير بيان می کند.[27]
در مورد تفسير مريد ابن عربی, کاشانی, نيز با وجود آنکه تفکر او بيشتر بر محور حکمت است, همين امر صدق می کند. می دانيم که ملاصدرا معتقد بود «پرداختن به فلسفه بدون تجربه کردن حقيقت محتوای آن, محدود شدن به جهان ذاتها و مفاهيم است»[28], اما او بدين نيز معتقد بود که «تجربة عرفانی, بدون نظم عقلی فلسفه, فقط, می تواند به حالت وصف ناپذير جذبه منتهی شود».[29]از اينرو, در تفسير ملاصدرا بر سورة سجده می بينيم که روش او برای توضيح تجربة معرفتی خويش, در بخش اعظم خود, فلسفی است. اين بدان معنا نيست که او بارها از تصوير, استعاره و حتی شعر فارسی استفاده نمی کند, اما هنگامي که چنين می کند, بمنظور تأييد برهانی فلسفی يا مخالفت با آن است.
چنانکه ديديم, تفسير ملاصدرا کاری تعليمی بوده که او برای يک يا چند تن از شاگردان خود برشته تحرير در آورده است؛ از اينرو, مرحله بمرحله, به توضيح بسيار طولانی مقدمات فلسفی لازم برای درک تفسير خويش بر قرآن می پردازد. اين, گاهی, شامل نقل خلاصه ای از نظرية يک فيلسوف متقدم, مثلاً نظرية ابن سينا در باب ابجد, می شود.[30] همچنين, ديديم که ملاصدرا معتقد بود درک معرفت, بدون خلوص معنوی, غير ممکن است, بنابرين, در برخی از نوشته ها, او را شخصيتی واعظ و اخلاقی می يابيم.[31] پس تعجب آور نيست که تفسير ملاصدرا بر سورة سجده, بسيار طولانيتر از هر تفسير عرفانی ديگری بر همين سوره است.[32]
معمولاً, تفسير ملاصدرا بر هر آيه, با بحث زبانی و نحوی مختصری که بر پاية کشاف زمخشری[33] است, آغاز می شود. سپس, به بحث دربارة اهميت آيه براساس سنن پيامبر و امامان شيعه می پردازد. پس از آن, مسائل فلسفی را که بنظر می رسد آن آيه مطرح می کند, در ميان می آورد و بعد از آن, به توضيح راه حل خود برای آن می پردازد. ملاصدرا در تفسير خود بر هر آيه, آغاز تفسير خود را مشخص می کند و مراحل متوالی بحث فلسفی خود را با عناوين فرعی, مانند کشف الهامی, تبيان و بسط حکمت رحمانيه ترسيم می کند. من غير از اين کارکرد کلی که نشانه گذاری متن باشد, نتوانسته ام بين اين عناوين و نوع خاصی از تفسير, پيوندی بيابم. در واقع, در تفسير سورة سجده, تنها عنوانی که بيش از يک بار بکار می رود, تتمه است.[34]
اکنون, برای يافتن تصويری روشنتر از روش و محتوای تفسير ملاصدرا, به بررسی تفصيلی تفسير او بر بخش اول از آيه چهارم سورة سجده می پردازم و آن را با تفاسير قشيری و کاشانی از اين آيه مقايسه می کنم. بخش اول آيه اين است: «الله الذی خلق السموات و الارض و ما بينهما فی ستة ايام ….» (خداوند است که آسمانها و زمين و آنچه را در ميان آنهاست, در شش روز آفريد…»
بظاهر, اين حکم قرآنی, دو مسئله را در برابر مفسر قرار می دهد: يکی مسئلة آفرينش در زمان و ديگری مسئلة, معنا و اهميت «شش روز».
قشيری در ميان اين دو مسئله, فقط, به مسئلة اول می پردازد. راه حل او, فقط, معنای کلمات قرآن است, اما برای تأکيد بر جبروت الهی, توضيح می دهد که خداوند اين شش روز را بدون آنکه زمان وجود داشته باشد, آفريده است. او اشاره می کند که برای مخلوق نه شرط است و نه ضرورت که خداوند آن را در زمان آفريده باشد؛ زيرا زمان, خود, بيرون از زمان آفريده شده است.[35]
راه حل کاشانی برای مسئلة اول, يعنی خلق در زمان, تفسير استعاری «خلق» بعنوان «احتجاب» است. از اينرو, او در ادامة عبارت قرآنی «خداوند است که آسمانها و زمين را ... آفريد» آورده است: «با احتجاب خود در آنها [يعنی آسمانها]  و زمين و هر آنچه در ميان آنهاست بمدت شش روز, از زمان آدم (ع) تا زمان محمد (ص) که مدت دور الخفا بود». کاشانی, سپس, بخش دوم آيه را مطرح می کند «ثم استوی علی العرش», تا هفت روز هفته زمان الهی را کامل کند. او اين کلمات را چنين تفسير می کند: «سپس, او برای تجلی روز باز پسين که در ميان آن ايام, روز جمعه است, با متجلی کردن تماميت همة صفات خود, بر عرش قلب محمدی نشست».[36]
ملاصدرا تفسير خود را بر اين آيه, با توضيح اين نکته آغاز می کند که ماهيت حملی عبارت اضافی «کسي که آسمانها و زمين را آفريد» اصلی و ذاتی است. وی از اين ملاحظة نحوی مختصر, حقيقتی کلامی را استنتاج می کند و آن اينکه تنها خداست که در ذات خود, لزوماً, مبدأ و آفريننده است, بر خلاف ديگران که منشأ آنچه دارند, ذاتی يا حقيقی نيست؛ مانند انسان نويسنده ای که ماهيت او, در اين مورد, او را کفايت نمی کند؛ زيرا اضافه بر آن, به هنر نويسندگی و ديگر وسايل نياز دارد. خواهيم ديد که اين اصل بنيادی کلامی, نقش خود را بعداً, در بحث تفسيری ملاصدرا ايفا خواهد کرد.
در عين حال, مفسر ما به موضوع دوم از دو موضوع مطرح شده, يعنی معنا و اهميت شش روز نيز می پردازد. وی کلمات قرآنی را نقل می کند: «همانا که يک روز در نزد خداوند, بحساب شما, هزار سال است». چون براساس سنتِ عموماً پذيرفته شده, عمر جهان 7000  سال است, می توان شش روز را نشاندهندة زمان از آدم(ع) تا محمد رسول الله (ص) دانست. ملاصدرا ادامه می دهد که در يکی از آن سالها, خداوند آسمان و زمين را آفريد. در اينجا, وی معنای «خداوند .... آفريد» را چنين می داند که «او خود را بواسطة آن [آسمانها و زمين] در حجاب قرارداد». او ادامه می دهد که روز هفتم روز جمع است, زمان نشستن خداوند بر عرش و تجلی اسماء او.
تا اينجا, بظاهر, ملاصدرا در تفسير خود, تقريباً, تفسير کاشانی را بدقت, دنبال می کند. اما خواهيم ديد که او تا حدی, بدليل نياز به مسئلة فلسفی و کلامی مفهوم «آفرينش» خداوند «در زمان», و تا حدی, بدليل اصول هرمنوتيکی خود, در پی آن است که از اين فراتر رود.
وی توضيح می دهد که در هيچيک از تفاسيری که خوانده, راه حلی نيافته است که باعث اطمينان قلب شود؛ زيرا زمان که اندازة حرکت است, متأخر بر وجود اجرام کليه است. او ملاحظه می کند که اغلب, افراد به ناتوانی خود در بکارگيری اين حکم قرآنی در فرضيات اعتراف کرده اند و می گويد: غايتی که در اينجا گفته شده, تفسير يکی از عرفای وارسته (کاشانی) است که خلق را بمعنای احتجاب دانسته است. اما مشکل در همينجاست؛ زيرا ملاصدرا به شاگرد خود يادآوری می کند که به دور کردن کلمات قرآنی از معنای متعارفشان, اعتقاد ندارد.[37]
 اکنون, ملاصدرا راه حل خود را برای اين مسئله باعنوان کشف الهامی شرح می دهد. او تفسير خود را با ذکر اين نکته آغاز می کند که خداوند در مطالعة اين آيه و آيات مانند آن, وی را مشمول لطف خود قرار داده و کام تشنة حقيقت او را بدون آنکه نيازی به دور کردن کلمات از معنای ظاهريشان (صرف) باشد, سيراب کرده است. او توضيح می دهد که اين راه حل مستلزم بيان مقدماتی معين است. اين مقدمات, باختصار, عبارتند از:
موجودات بر سه گروهند, يعنی 1. آنهايي که در وجود يا در تعقل  (intellection),  نيازی به صورت, حرکت يا زمان ندارند؛
2. آنهايي که در وجود, اما نه در تعقل, به صورت, حرکت و زمان نياز دارند؛
3. آنهايي که هم در وجود و هم در تعقل, به صورت حرکت و زمان نياز دارند.
هر يک از اين گروههای وجود, جهانی متفاوت دارند و انسان برای هر يک, اندام ادراکی متفاوتی دارد. بنابرين, گروه سوم به اين جهان اشياء طبيعی تعلق دارد و انسان اين موجودات را با حواس خود درک می کند. گروه دوم به جهان غيب, جهان پس از مرگ و جهان جزا تعلق دارد. انسان اين جهان را از طريق خاطر و عقل خود درک می کند. بالاتر از آن, قلمرو امور ربانيه قرار دارد و اين امور با روح و عقل نظری درک می شود.
ملاصدرا توضيح می دهد که چگونه شیء, بحسب حقيقت و ماهيت خود, مفهومی معقول است, اما بحسب تشخص خود, به ماده و انفعال آن نياز دارد. بنابرين, جهان و هر آنچه در آن است, برای آنکه شکل و موقعيت و ديگر جنبه های تشخص را بخود بگيرد, به ماده و اعراض و انفعال آن نياز دارد. در عين حال, تشخص شیء مستلزم آن است که آن شیء با ادراک حسی درک شود.
آخرين مقدمه ای که ملاصدرا در اينجا می آورد, اين است که «هر آنچه وجودی تدريجی دارد, طول مدت حدوث آن, همان طول بقای آن است».[38]
ملاصدرا با در ميان آوردن اين مقدمات, بيان می کند که وجود جهان بسته به وجود انسان است که نوع آن وجود افراد را حفظ می کند. سپس, به شاگرد خود يادآوری می کند که ظهور آسمان بدين شکل خاص, از طريق چيزهايی اضافه بر ذات آن است. بعلاوه, نام آسمان هنگامي که در مورد حقيقت «سماوات» بکار می رود. از صورت خاص آن جدايی ناپذير است.[39]
بدينترتيب, ملاصدرا با اثبات اينکه وجود اجرام کليه (مثلاً آسمان), مقدم بر زمان و حرکت است, نشان می دهد که آسمان چون در اين جهان دارای وجود ادراکپذير مادی است, وجود آن زمانمند (زمانی الوجود) و حصول آن تدريجی (تدريجی الحصول) است.
و باز هم ملاحظه می کند که مدت حدوث آن با مدت بقای آن يکسان است؛ از اينرو, قرآن می فرمايد: «کل يومٍ هو فی شأن».[40]
اما ملاصدرا به شاگرد خود يادآوری می کند که فراتر از اين جهانِ آفرينشِ هر دم نو شونده, جهان حقايق ابدی و ازلی قرار دارد که در گفتة پيامبر, بدان اشاره شده است: «قلمها از ذکر آنچه تا رستاخيز خواهد گذشت عاجزند». اگر اين شاگرد, با بينشی واقعی, به تمام اعيان محسوس متغير, از منظر حقيقت ثابت نامتغير معقول آنها می نگريست, آنها را خارج از زمان و مکان می يافت. در مورد تمام کيفيات ذاتی ايمان و صفات ماهيات نيز چنين است. اگر ادراک حسی ما, ما را رها می کرد, آنگاه مفهوم فضا و زمان و زمين غير از آن می بود که اکنون هست. اين لحظه ای است که همه چيز در دست راست خداوند جمع می شود. گويی ملاصدرا در اين تفسير, چنانکه در مقدمة خود ذکر کرده است, نشان می دهد که حقايق ابدی قرآن, به لباس و شکل موجودات محسوس در آمده اند تا برای انسانی که لزوماً, در جهان فضا _ زمانی وجود مادی محسوس زندگی می کند, دسترسپذير باشند. با اينهمه, انسان می تواند با عقل خود, بوسيلة کشف الهامی, از قلمرو مادی در گذرد تا حقايق ابدی وحی را کشف کند.  

پی نوشتها:

.[1] صدرالدين شيرازی , تفسير القرآن الکريم,  تصحيح محمد خواجوی , 7 جلد, قم, 67-1366.
.[2] همان, مقدمة بيدارفر, ج1, ص 110 و 111.
.[3] براساس تعريفی که جين دی. مک آليف McAuliffe در مقالة خويش, «هرمنوتيک قرآنی: ديدگاههای طبری و ابن کثير» آورده است. مقاله ياد شده در اين منبع آمده است:
-A.Rippin, ed., Approaches to the History of the Interpretation of the Qu’räh, Oxford, 1988, pp.43-62.
.[4] قشيری, ابوالقاسم, لطايف التفسير, 3 جلد, بيروت 1967.
.[5] کاشانی عبدالرزاق, تفسير القرآن الکريم, 2 جلد, بيروت 1968.
.[6] تفسير القرآن الکريم, ج6, ص 8.
.[7] همان.
.[8] همان, ص 9.
.[9] همان.
.[10] صدرالدين شيرازی, مفاتيح الغيب, ص 304 .
.[11]تفسير قرآن کريم, ج6, ص 10.
.[12] همان, ج7, ص 185.
.[13] همان, ج6, ص 20 و 21.
.[14] همان, ج4, ص 161.
.[15] همان,  ج6,  ص 1-30.
.[16] آيات محکم و متشابه يکی از مسائل مهم مورد بحث مفسران بوده است. ر.ک:
- L.Kinberg, Muhkamāt and Mutāshābihat (Q.3/7): Implication of a Qur’ānic Pair of  Terms in Medieval Exegesis’ Arabica, xxxv, 1988, pp. 143-72; M.Lagarde, “De l’ambiguite dans le Coran’ Quaderni di Studi Arabi, 3,1985, pp,45-62, and S.Syamsuddin, Muhkam and Mutashābih, an Analytical Study of al-Tabarī’s and al-Zamakhsharī,s Interpretations of Q.3:7, Journal of Qur’ānic Studies, vol.1, Issue 1, 1999, pp.63-79.’
.[17] همان, ص 34 و 35.
.[18] همان, ص 35.
.[19] همان.
.[20] همان, ج 6, ص 35 و 36. اصلی را که ملاصدرا در اينجا می آورد, می توان در تفسير عارف متقدم سدة ششم/ دوازدهم, رشيدالدين ميبدی, ديد که اصرار دارد بايد «عرش خداوند را در سماوات», در حقيقت, بلاتکليف دانست, اما سپس, نشان می دهد که عرش خداوند «بر زمين» قلوب محبان اوست. کشف الاسرار و عدة الابرار. تصحيح ا.ا حکمت, 10 جلد, تهران, 9-1331, ج1, ص 31.
.[21] تفسير قرآن کريم, ج4, ص 16.
.[22] همان, ج6, ص 6.
.[23] همان, ج3, ص 297.
.[24] همان, ج6, ص 12.
.[25]همان, ص 20.
.[26] در مورد مردود بودن تفسير استعاری جنبه های معاد جسمانی و پاداش و کيفر محسوس در زندگی پس از مرگ, مثلاً ر.ک: غزالی, فيصل التفرقة بين الاسلام و الزندقه (قاهره, 1961, ص191 و 192)؛ الاقتصاد فی الاعتقاد (آنکارا, ص 249 و 250)؛ المنقذ من الضلال, بيروت, 1969, ص 24-40؛ و در مورد لزوم پالايش معنوی قبل از درک حقايق باطنی, ر.ک: عبدالرحمن السلامی, حقايق التفسير, مجموعه آثار عبدالرحمن السلامی, تهران, 1369, ص 197؛ کشف الاسرار ميبدی, ج1, ص 229 و ج2, ص 612 و 613. در مورد نياز به مکاشفه ای که از جانب خداوند عطا شده باشد, ر.ک: غزالی, احياء علوم الدين؛ کتاب قواعد العقايد و کشف الاسرار ميبدی, ج2, ص 612 - 613.
I. Goldziher , Streitschrift des Gazalī.
gegen die Batinijja – Sekte (Leiden), 1916, pp 70-1.
[27]. Fazlur Rahman, The Philosophy of Mullā Sadrā, SUNY, 1975, pp.4-5
[28]. J.Cooper,” Mullā Sadra” in Rautledge Encyclopedia of Philosophy, London/ New York, 1998, vol.VI, p.597.
[29]. Ibid.
.[30] تفسير قرآن کريم, ج6, ص 15 و 16.
.[31] مثلاً ر.ک: همان, ج6, ص 18 و 19 و 24.
.[32]نسخه چاپی تفسير ملاصدرا در مقايسه با يازده صفحه (قشيری) و هفت صفحه (کاشانی) به 120 صفحه می رسد. حتی تفسير ميبدی بر سورة سجده که مشتمل بر تفسير ظاهری و باطنی است, به بيش از 30 صفحه نمی رسد.
.[33]ابوالقاسم محمود بن عمر الزمخشری. الکشاف عن حقايق التنزيل, 4 جلد, بيروت, 1967.
.[34] تفسير قرآن کريم, ج6, ص 104 و 107. برای کشف معنای خاصی که بتوان به کاربرد اين عناوين نسبت داد, اگر چنين معنايی وجود داشته باشد, به مطالعه بسيار گسترده تر تفسير ملاصدرا نياز است.
.[35] لطايف الاشارات, ج2, ص 139.
.[36] کاشانی عبدالرزاق, تفسير القرآن الکريم, ج2, ص 139.
.[37] تفسير قرآن کريم, ج6, ص 31.
.[38] همان, ج6, ص 321. در اينجا, می توان اشاره ای به تلقی ملاصدرا از زمان را درخصوص حرکت جوهری ملاحظه کرد. چنانکه فضل الرحمن در فلسفة ملاصدرا توضيح داده است: تمام اجرام, اعم از فلکی يا مادي, در هستی خود, در معرض تغيير جوهری قرار دارند و اين ثابت می کند که کل جهان فضا _ زمانی, چون وجود آن در هر لحظه و هردم نوشونده است, وجودی سيال است (ص 96). ظاهراً, اين اصل مشابهتهايی با تجدد الخلق بالانفاس ابن عربی دارد, اما بررسی بيشتر اين موضوع مجال ديگری را می طلبد.
.[39] تفسير قرآن کريم, ج6, ص 32.
.[40] همان, ص 33.
سه شنبه 11 مهر 1391  2:09 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسير قرآن كريم

تفسير قرآن كريم

امام خميني، سيد روح الله
مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني‌(ره)
سوره سجده

تتجافي جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفاً‌وطمعاً وممّا رزقناهم ينفقون . فلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يعلمون
(سجده، 32/16 ، 17)

فصل سوم در اسرار نيّت است

و آن پيش عامّه، عزم بر اطاعت است طمعاً‌يا خوفاً:‌«يدعون ربّهم خوفا وطمعا»
و در نزد اهل معرفت، عزم بر اطاعت است هيبتاً‌و تعظيماً:‌فاعبد ربّك كانّك تراه، وان لم تكن تراه فانّه يراك.1
و در نزد اهل جذبه و محبّت، عزم بر اطاعت است شوقاً‌وحبّاً:‌قال رسول الله(ص):‌افضل النّاس من عشق العبادة فعانقها واحبّها بقلبه… الحديث.2 وقال الصّادق‌(ع): ولكنّي اعبده حبّا له عزّ وجلّ، وتلك عبادة‌الكرام3 وفي رواية:‌«وهي عبادة الاحرار.»
و در نزد اوليا(عليهم السلام)، عزم بر اطاعت است تبعاً‌و غيراً، بعد از مشاهده?‌جمال محبوب استقلالاً و ذاتاً، و فناي در جناب ربوبيّت ذاتاً‌و صفةً و فعلاً. و اينكه جناب صادق فرمود:‌«من عبادت حقّ‌مي‌كنم حبّاً‌له»‌شايد مقامات معمولي آن سرور باشد، چنانچه شيخ عارف كامل ما ـ‌دام‌ظلّه‌ـ مي‌فرمود. و اين نحو عبادت از خواصّ‌آنها است و در بعض حالات، چنانچه از رسول اكرم حديث است كه فرمود: لي مع اللّه حالة لايسعها ملك مقرّب ولانبيّ مرسل.4 ونقل عن الصّادق‌(ع)، انّه كان ذات يوم في الصّلوة‌فخر مغشيّاً‌عليه فسئل عن ذلك. قال: ما زلت اكرّرها حتّي سمعت من قائلها.5
قال الشّيخ الكبير شهاب الدّين: كان لسان جعفر الصّادق‌(ع) في ذلك الوقت كشجر موسي(ع) عند ندائه منها بانّي انا اللّه.6 و چنين نمايد كه صلوة معراج نيز چنين بوده، چنانچه از روايت علل7 ظاهر مي‌شود.8
وعن عليّ بن ابراهيم ـ‌في تفسيره‌ـ بإسناده عن أبي عبداللّه(ع)، قال:‌ما من عمل حسن يعمله العبد إلاّ وله ثواب في القرآن إلاّ صلاة‌اللّيل؛ فإنّ اللّه لم يبيّن ثوابها لعظيم خطره عنده، فقال: «تتجافي جنوبهم عن المضاجع يدعون ربّهم خوفا وطمعا وممّا رزقناهم ينفقون. فلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قرّة أعين جزاء‌بما كانوا يعملون.»9
سند به حضرت صادق(ع)، رساند كه فرمود:‌«نيست عمل نيكويي كه به جا مي‌آورد آن را بنده مگر اينكه از براي آن ثوابي است در قرآن، به جز نماز شب؛‌پس همانا خداوند بيان نفرموده ثواب آن را براي عظمت شأن آن نزد او. پس فرموده: «دور مي‌كنند پهلوهاي خود را از خوابگاه‌ها؛ مي خوانند پروردگار خود را ترسان و طمعكار؛‌و از چيزي كه روزي كرديم آنها را انفاق مي كنند؛ پس نمي داند كسي چيزي كه پنهان شده از براي آنها از روشني ديده و سرور آن جزاي آنچه را عمل مي كردند.»
آيا اين «قرّة العيني»‌كه خداي تعالي ذخيره فرموده و مخفي نموده، كه هيچ كس بر آن آگاه نيست، چيست و چه خواهد بود؟ اگر از جنس انهار جاريه و قصور عاليه و نعمت‌هاي گوناگون بهشتي بود بيان مي‌فرمود، چنانچه براي ساير اعمال بيان فرموده، و ملائكة اللّه بر آن مطلع شدند. معلوم مي‌شود غير اين سنخ است و عظمت آن بيشتر از آن است كه گوشزد كسي توان كرد،‌خصوصاً‌براي ساكنين اين عالم دنيا. نعمت‌هاي آن عالم را مقايسه مكن به نعمت‌هاي اينجا؛‌گمان مكن بهشت و جنّات آن مثل باغستان‌هاي دنيا، منتها قدري وسيع‌تر و عالي‌تر است؛‌آنجا دار كرامت حق و مهمانخانه? الهي است؛ تمام اين دنيا مقابل يك تار موي حور‌العين بهشتي نيست، بلكه مقابل يك تار از حُلّه‌هاي بهشتي كه براي اهل آن فراهم شده نيست؛‌با اين تفصيل حق تعالي جزاي نماز‌گزار در شب را اينها قرار نداده و در مقام تعظيم آن بدان بيان ذكر فرموده. ولي هيهات كه ايمان ما سست و اهل يقين نيستيم، و الاّ ممكن نبود اين طور به غفلت بگذرانيم و تا صبح با خواب گران همآغوش شويم. اگر چنانچه بيداري شب انسان را به حقيقت و سرّ نماز آگاه كند و با ذكر و فكر حق انس بگيرد و شب‌ها مطيّه? معراج، قرب او شود كه ديگر جز جمال جميل حق براي او جزايي نتواند بود.10

سوره احزاب

?يا ايّها النبي اتّّق اللّه ولاتطع الكافرين والمنافقين انّ اللّه كان عليما حكيما? (احزاب، 33/1)
حالا اگر يك كلمه من وقتي مي گويم بايد بشود، الان، شب وقتي كه باز مي‌كنيم راديو فلان و فلان را، مي‌گويد كه معلوم مي‌شود اصلش در ايران به هم خورده همه? اوضاع، براي اينكه فلاني گفته است كه بايد چه بشود. اگر در قرآن گفت كه مردم تقوا داشته باشيد، معلوم مي‌شود در اسلام اصلا‌ً‌تقوا نيست؟! قرآن گفته تقوا پيدا كنيد. خوب، ارشاد مردم ولو اينكه خوب باشند، يك امر راجح است. خداي تبارك و تعالي پيغمبر را نصيحت مي‌كند، امر به تقوا مي‌كند، حالا اگر راديوي فلان بگويد كه خوب، خدا به پيغمبر گفته است كه «يا ايها النّبي اتّق اللّه» پس معلوم مي‌شود تقوا نداشته؟! نخير.11
خداي تبارك و تعالي كه پيغمبرش را نصيحت مي كند كه «يا ايها النبي اتّق اللّه» به حسب آن طوري كه شما مي گوييد پيغمبر متّقي نبوده تا خدا به او گفته «اتق اللّه! خداي تبارك و تعالي كه به همه? مؤمنين مي‌فرمايد: «يا ايها الذين امنوا اتقوا اللّه» (بقره، 2/278؛‌حديد، 57/28؛ حشر، 59/18) معلوم مي‌شود اينها متقي نبودند كه خدا مي گويند «اتقوا اللّه»! اين شياطين چه مي‌گويند به اين ملت ما.12
?ما جعل اللّه لرجل من قلبين في جوفه وما جعل ازواجكم اللائي تظاهرون منهنّ امهاتكم وما جعل ادعياءكم ابناءكم ذلكم قولكم بافواهكم واللّه يقول الحق وهو يهدي السبيل? (احزاب، 33/4)
‌عن مصباح الشريعة، قال الصادق(ع): ما خسر واللّه من أتي بحقيقة‌السّجود ولو كان في العمر مرّة واحدة. وما افلح من خلا بربّه في مثل ذلك الحال تشبيها بمخادع نفسه غافلا لاهيا عمّا اعدّه اللّه للسّاجدين من انس العاجل وراحة الاجل. ولابعد عن اللّه ابدا من احسن تقرّبه في السّجود. ولاقرب اليه ابدا من اساء ادبه وضيّع حرمته بتعلّق قلبه بسواه في حال سجوده. فاسجد سجود متواضع للّه تعالي ذليل، علم انّه خلق من تراب يطأه الخلق. وانّه اتّخذك من نطفة يستقذرها كلّ احد؛ وكوّن ولم يكن. وقد جعل اللّه معني السّجود سبب التّقرب اليه بالقلب والسّرّ والرّوح فمن قرب منه بعد من غيره؛‌الا تري في الظّاهر انّه لايستوي حال السّجود الاّ بالتّواري عن جميع الأشياء والأحتجاب عن كلّ‌ما تراه العيون؟‌كذلك امر الباطن. فمن كان قلبه متعلّقا في صلوته بشيء دون اللّه تعالي، فهو قريب من ذلك الشيء،‌بعيد عن حقيقة ما اراد اللّه منه في صلوته. قال اللّه عزّ وجلّ:‌«ما جعل اللّه لرجل من قلبين في جوفه.» وقال رسول اللّه(ص):‌قال اللّه تعالي: لا اطلع علي قلب عبد فاعلم فيه حبّ‌الأخلاص لطاعتي لوجهي وابتغاء مرضاتي،الاّ لولّيت تقويمه وسياسته. ومن اشتغل بغيري فهو من المستهزئين بنفسه؛‌ومكتوب اسمه في ديوان الخاسرين.13
در اين حديث شريف تأمل كن و نماز اهل اللّه را چون نماز ما مپندار. حقيقت خلوت با حقّ ترك غير است، حتّي نفس كه از بزرگ‌ترين اغيار و ضخيم‌ترين حجب است. و انسان مادامي كه به خود مشغول است از حقّ غافل است، چه جاي آنكه با حق خلوت كند.
و اگر در يك سجده، در جميع ايّام عمر، خلوت حقيقي حاصل شد، جبران خسارات بقيّه? عمر مي‌شود و عنايت حقّ از او دستگيري مي كند و از دائره?‌دعوت شيطان خارج مي‌شود. و اگر در حال سجده، كه اظهار ترك غيريّت و رفض انانيّت است قلب مشغول به غير باشد، در زمره? منافقان و اهل خدعه منسلك گردد. پناه مي‌برم به خداي تعالي از مكرهاي نفس و شيطان و از خسران و خذلان و رسوايي در محضر ربوبيّت.14
?النبي اولي بالمومنين من انفسهم وازواجه امهاتكم واولوا الارحام بعضهم اولي ببعض في كتاب الله من المومنين والمهاجرين الاّ ان تفعلوا الي اوليائكم معروفاً كان ذلك في الكتاب مسطوراً? (احزاب، 33/6)
ما مي‌توانيم از آيه? شريفه? «النّبيّ‌اولي بالمؤمنين من انفسهم» استفاده كنيم كه منصب «ولايت» براي علما هم ثابت است. به اين بيان كه مراد از «اولويت»، ولايت و امارت است. چنانكه در مجمع البحرين، در ذيل اين آيه شريفه، روايتي از امام باقر(ع) نقل مي‌كند كه حضرت فرمودند: «اين آيه درباره? اِمارت (حكومت و ولايت) نازل شده است15.» بنابراين، نبي ولايت و امارت بر مؤمنين دارد. و همان امارت و ولايتي كه براي نبي اكرم(ص) است براي علما نيز ثابت مي‌باشد، چون در آيه حكم روي وصف عنواني آمده، و در روايت هم تنزيل در وصف عنواني شده است.16
لازمه?‌اثبات ولايت و حكومت براي امام(ع) اين نيست كه مقام معنوي نداشته باشد. براي امام مقامات معنوي هم هست كه جدا از وظيفه?‌حكومت است. و آن، مقام خلافت كلي الهي است كه گاهي در لسان ائمه(ع) از آن ياد شده است. خلافتي است تكويني، كه به موجب آن جميع ذرات در برابر «وليّ امر» خاضع‌اند. از ضروريات مذهب ماست كه كسي به مقامات معنوي ائمه(عليهم السلام) نمي‌رسد، حتي ملك مقرب و نبي مرسل. اصولاً‌رسول اكرم(ص) و ائمه(عليهم السلام) ـ‌طبق رواياتي كه داريم‌ـ قبل از اين عالم، انواري بوده‌اند در ظل عرش؛ و در انعقاد نطفه و «طينت» از بقيه? مردم امتياز داشته‌اند17 و مقاماتي دارند الي ماشاء‌اللّه. چنانكه در روايات «معراج» جبرييل عرض مي‌كند: لو دنوت أنملة، لاحترقت18. (هر گاه كمي نزديك‌تر مي‌شدم، سوخته بودم.) يا اين فرمايش كه: إنّ‌لنا مع اللّه حالات لايسعه ملك مقرّب ولانبي مرسل19.(ما با خدا حالاتي داريم كه نه فرشته? مقرب آن را مي‌تواند داشته باشد و نه پيامبر مرسل.) اين، جزء‌اصول مذهب ماست كه ائمه(عليهم السلام) چنين مقاماتي دارند، قبل از آنكه موضوع حكومت در ميان باشد. چنانكه، به حسب روايات، اين مقامات معنوي براي حضرت زهرا(سلام اللّه عليها)، هم هست20؛ با اينكه آن حضرت نه حاكم است و نه قاضي و نه خليفه. اين مقامات سواي وظيفه?‌حكومت است. لذا وقتي مي‌گوييم حضرت زهرا(سلام‌اللّه عليها) قاضي و خليفه نيست، لازمه‌اش اين نيست كه مثل من و شماست؛ يا بر ما برتري معنوي ندارد. همچنين اگر كسي قايل شد كه «النّبيّ أولي بالمؤمنين من أنفسهم.» سخني درباره? رسول اكرم(ص) گفته، بالاتر از اينكه آن حضرت مقام ولايت و حكومت بر مؤمنان را دارد. و ما در اين باره اكنون صحبتي نداريم، زيرا به عهده? علم ديگري است.21
?لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله واليوم الاخرة وذكر الله كثيرا?
(احزاب، 33/21)
ما سوگمندانه و مفتخرانه عزيزاني را در راه هدف كه واژگوني رژيم طاغوتي و بر پا داشتن پرچم پر‌افتخار اسلام است فدا كرديم و اين درست راه اسلام و برنامه مسلمين راستين در صدر اسلام بوده و در طول تاريخ خواهد بود: «لكم في رسول اللّه اسوة حسنه» پيغمبر بزرگ اسلام همه‌چيزش را فداي اسلام كرد تا پرچم توحيد را به اهتزاز در آورد و ما به حكم پيروي از آن بزرگوار بايد همه چيزمان را فدا كنيم تا پرچم توحيد برقرار ماند.22
?من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه فمنهم من قضي نحبه ومنهم من ينتظر وما بدّلوا تبديلا? (احزاب، 33/23)
مرحوم شهيد بزرگوار حضرت حجت‌الاسلام و المسلمين حاج آقا عطاء‌اللّه اشرفي را در اين مدت طولاني به صفاي نفس و آرامش روح و اطمينان قلب و خالي از هواهاي نفساني و تارك هوا و مطيع امر مولا و جامع علم مفيد و عمل صالح مي‌شناسم و در عين حال مجاهد و متعهد و قوي النفس بود. او در جبهه دفاع از حق از جمله اشخاصي بود كه مايه دلگرمي جوانان مجاهد بود و از مصاديق بارز «رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه»‌بود.23
?وانزل الذين ظاهروهم من اهل الكتاب من صياصيهم وقذف في قلوبهم الرعب فريقاً تقتلون وتأسرون فريقا? (احزاب، 33/26)
آنها غافلگيرانه به ما هجوم آوردند و از دريا و زمين و هوا به ما حمله كردند و مقدار زيادي از كشور ما را تصرف نمودند و به خرابي و قتل و غارت شهرهاي ما و ملت مظلوم ما پرداختند كه اين نيز از اسباب بزرگ براي رعب و وحشت ما و آرامش و سكون براي مهاجمين به كشور ما بود. آيا آنچه خداوند تعالي مي‌فرمايد:‌«وقذف في قلوبهم الرعب فريقاً‌تقتلون وتأسرون فريقاً»، مصداق ظاهرش در فتح مبين متحقق نيست؟ آيا آيه? «هو الذي انزل السكينة في قلوب المؤمنين» (فتح، 48/4) مصداق ظاهرش رزمندگان اين جبهه نيست؟‌مگر آنچه در صدر اسلام واقع شد و موجب فتح لشكر اسلام گرديد جز اينها بود؟24
?… انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا? (احزاب، 33/33)
كمَّل اولياء‌را جميع انواع طهارت محقّق است؛ چنانچه ظاهر آنها طاهر است از جميع قذارات صوريّه، و حواسّ آنها طاهر است از اطلاق در آنچه احتياج به آن نيست، و اعضاي آنها طاهر است از تصرّف در آنچه بر خلاف رضاي حقّ است، تا آخرين مراتب طهارت. قال تعالي: «انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت ويطهّركم تطهيرا.»
و بايد دانست كه از براي هر يك از نمازهايي كه از براي سالكين الي اللّه است طهارتي شرط است خاصّ‌به آن كه بدون آن طهارت، ممكن نيست توصّل به آن صلوة؛ چنانچه در آيه? شريفه? «لايمسّه الاّ المطهّرون» (واقعه، 56/79). فرمايند مسّ نمي‌كند ظاهر آن را مگر اهل طهارت ظاهريّه، و باطن آن را مگر اهل طهارت باطنيّه، و سرّ آن را مگر اهل طهارت سرّيه. پس به نماز اهل باطن نرسد كسي، مگر آنكه از چشمه? حيات قلبي دست و روي خود را شست‌و‌شو دهد و به فضل آن از سر تا قدم، و از اوّل محل ادراك تا منتهاي آلت تحريك را مسّ كند، و يكسره پاك و مطهّر، خود را مهيّاي كوي دوست كند. 25
?… والله يعلم ما في قلوبكم وكان اللّه عليما حليما? (احزاب، 33/51)
فضايل حلم به حسب عقل، معلوم و ثابت است، و آثار شريفه مترتّبه بر آن، بر كسي كه صاحب عقل سليم است پوشيده نيست. وكفايت كند در فضل آن، آن كه خداي تعالي در قرآن شريف، خود را به حلم معرفي فرموده؛‌در سوره بني اسرائيل آيه?44 فرمايد: «انّه كان حليما غفورا»، و در سوره? احزاب، آيه51 فرمايد: «وكان اللّه عليما حليما» و اين، دليل بر آن است كه حلم از اوصاف كماليه‌اي است كه از كمالات مطلقه است، و موجود بما أنّه موجود به آن متصف شود؛‌زيرا كه در فلسفه مقرّر است كه اوصاف حق آن است كه از كمالات مطلقه باشد و از صفات موجود بما أنّه موجود باشد، و در اتصاف وجود به آن، تخصّص استعداد رياضي و طبيعي در كار نباشد.26
و تمام اوصاف كماليه از جنود رحمان است؛ زيرا كه جنود حق و رحمان ظلّ او است، و ظلّ شيء‌مباينت عزلي با او ندارد، و تباين وصفي ـ‌كه تفاوت به كمال و نقص است‌ـ دارد، كه در قرآن شريف از اين معني دقيق عرفاني و حقيقت ثابت برهاني، به آيه و نشانه تعبير شده است.27
?انا عرضنا الامانة علي السموات والارض والجبال فابين ان يحملنها واشفقن منها وحملها الانسان انه كان ظلوماً‌جهولا? (احزاب، 33/72)
اوّل من آمن بهذا الرسول الغيبي والوليّ الحقيقي، هو سكّان سكنة الجبروت من الأنوار القاهرة‌النوريّة والأقلام الإلهيّة العالية. فهي أوّل ظهور بسط الفيض ومدّ الظلّ؛‌كما قال النبي(ص):‌أوّل ما خلق الله نوري. أو «روحي».28 ثمّ، علي الترتيب النزولي من العالي إلي السافل، ومن الصاعد إلي النازل، حتي انتهي الأمر إلي عالم المادّة والمادّيات وسكّان أراضي السافلات، بلاتعصّ ولا‌استنكار. وهذا أحد معاني قوله(ص):‌آدم ومن دونه تحت لوائي.29 وأحد معاني عرض الولاية علي جميع الموجودات.
وأمّا عدم قبول بعضها ـ‌كما في الخبرـ30 فمبنيّ علي نقصان القابلية والإستعداد من قبول الكمال؛ لاعدم القبول مطلقاً، حتّي في مقام الوجود، بل في مقام كماله. وبعبارة أخري، قبول مقام «الرحمانيّة»، وعدم قبول مقام «الرحيميّة». وإلا فكلّ موجود علي مقدار سعة وجوده وقابليته قبل الولاية والخلافة الباطنيتين؛‌و هما نافذتان في أقطار السموات والأرضين؛‌كما نطق به الأحاديث الشريفة.31
ولايت اهل بيت عصمت، و طهارت و دوستي خاندان رسالت(عليهم السلام)، و عرفان مقام مقدس آنها، امانت حق است؛‌چنانچه در احاديث شريفه? كثيره «امانت» را در آيه تفسير فرموده‌اند به ولايت امير المؤمنين(ع)32. و چنانچه غصب ولايت و سلطنت آن حضرت خيانت به امانت است.33
در آيه شريفه?:«‌إنّا عرضنا الأمانة علي السّموات والأرض…» بعض مفسرين تكاليف الهيه دانسته‌اند34؛ بلكه تمام اعضا و جوارح و قوا امانات حق هستند و صرف آنها را بر خلاف رضاي حقّ خيانت است و متوجه نمودن قلب را به غير حقّ از جمله خيانت‌ها است.35
«انّه كان ظلوماً‌جهولا» را كه در آيه? شريفه وارد شده است كه «عرضنا الامانة علي السّموات والارض والجبال فابين» ، بعد مي‌گويد: «انه كان ظلّوماً جهولاً»، بعضي مي‌گويند كه: «ظلّوماً جهولاً» بالاترين وصفي است كه خدا براي انسان كرده؛‌«ظلوماًً» كه همه?‌بت‌ها را شكسته و همه‌چيز را شكسته؛‌«جهولاً» براي اين كه به هيچ‌چيز توجه ندارد و هيچ‌چيز را متوجه به آن نيست، غافل از همه است. ما نمي‌توانيم اين طور باشيم، ما امانت‌دار هم نمي‌توانيم باشيم.36
مطلب دوم در اشاره به نكته? آن كه فرموده است«انّا» به صيغه? جمع و «انزلنا» به صيغه? جمع.
بدان كه نكته?‌آن، تفخيم مقام حق تعالي به مبدئيّت تنزيل اين كتاب شريف است. و شايد اين جمعيت براي جمعيّت اسمائيّه باشد، و اشاره به آن باشد كه حق تعالي به جميع شؤون اسمائيّه و صفاتيّه مبدأ از براي اين كتاب شريف است؛‌و از اين جهت، اين كتاب شريف صورت احديّت جمع جميع اسما‌و صفات و معرّف مقام مقدس حق به تمام شؤون و تجلّيات است. و به عبارت ديگر، اين صحيفه?‌نورانيّه صورت «اسم اعظم» است، چنانچه انسان كامل نيز صورت اسم اعظم است؛ بلكه حقيقت اين دو در حضرت غيب يكي است، و در عالم تفرقه از هم به حسب صورت متفرّق گردند، ولي باز به حسب معنا از هم متفرّق نشوند. و اين يكي از معاني لن يفترقا حتّي يردا عليّ‌الحوض37 مي‌باشد. و چنانچه حق تعالي بيدي الجلال والجمال تخمير طينت آدم اوّل و انسان كامل، بيدي الجمال والجلال تنزيل كتاب كامل و قرآن جامع فرموده. و شايد به همين جهت آن را «قرآن»‌نيز گويند؛ چه كه مقام احديّت جمع وحدت و كثرت است. و از اين جهت، اين كتاب قابل نسخ و انقطاع نيست، زيرا كه اسم اعظم و مظاهر او ازلي و ابدي است و تمام شرايع دعوت به همين شريعت و ولايت محمّديّه است.
و شايد به همين نكته كه در«انّا انزلنا» گفته شد، «انّا عرضنا الامانة» نيز به صيغه? جمع ذكر شده؛‌زيرا كه امانت به حسب باطن حقيقت ولايت، و به حسب ظاهر شريعت يا دين اسلام يا قرآن يا نماز است.38
از بعضي از زن‌هاي رسول خدا(ص) نقل شده كه رسول خدا(ص) با ماصحبت مي‌كرد و ما با او صحبت مي‌كرديم؛ چون وقت نماز حاضر مي‌شد، گويي او مارا نمي‌شناخت و ما او را نمي‌شناختيم، براي اشتغالي كه به خدا پيدا مي كرد از هر چيز.39 و از حضرت امير‌صلوات اللّه عليه روايت شده كه چون وقت نماز مي‌شد، به خود مي‌پيچيد و متزلزل مي‌شد. عرض كردند به آن حضرت اين چه حالي است تو را يا امير المؤمنين فرمود:‌«آمد وقت امانتي كه خداي تعالي عرضه داشت آن را بر آسمان‌ها و زمين‌ها و ابا كردند از حمل آن و ترسيدند از آن.»40 و سيّد بن طاووس [قدّس سرّه] در فلاح السائل نقل فرموده كه حضرت امام حسين(ع)‌وقتي وضو مي‌گرفت رنگش تغيير مي‌كرد و مفاصلش مي‌لرزيد. سبب از آن حضرت پرسيدند، فرمود:‌«سزاوار است براي كسي كه وقوف كرد بين دو دست صاحب عرش اين كه رنگش زرد شود و مفاصلش بلرزد.»41 و از حضرت امام حسن(ع) همين طور منقول است.42 و از حضرت امام سجاد(ع) روايت شده كه وقتي وقت وضو مي‌شد، رنگش زرد مي‌شد.گفته شد اين چه حال است كه عارض شما مي‌شود وقت وضو؟ مي‌فرمود43: «نمي‌دانيد بين دو دست كي ايستاده ام؟»44

سوره سبا

?يعلم ما يلج في الارض وما يخرج منها وما ينزل من السماء وما يعرج فيها وهو الرحيم الغفور?
(سبا، 34/2)
اشاره فرموده در ذيل آيه? شريفه بقوله:‌«يعلم ما يلج في الأرض». إلي آخره، به علم حق تعالي به جزئيات مراتب وجود در سلسله?‌غيب و شهود و نزول و صعود؛ و بقوله:«هو معكم»(حديد،57/4) به معيّت قيّوميه? حق و كيفيت علم حق تعالي به جزئيات كه به طريقه? احاطه? وجوديه و سعه?‌قيّوميه است. و ادراك حقيقت اين قيّوميت حق را كسي جز خواص اولياء‌اللّه نتواند كرد.45
?يعملون له ما يشاء‌من محاريب وتماثيل وجفان كالجواب وقدور راسيات اعملوا ال داود شكرا وقليل من عبادي الشكور? (سباء، 34/13)
قيام به حقّ شكر كار هر كس نيست؛‌چنانچه ذات مقدس حق تعالي جل جلاله فرمايد: «وقليل من عبادي الشّكور». كم‌تر بنده‌اي است كه معرفت نعم حق را آن طور كه سزاوار است داشته باشد. و از اين جهت كم‌تر از بندگان هستند كه قيام به وظيفه?‌شكر نمايند.46
وقتي شكر نعم الهيه به همه? مراتب رخ دهد، از تجلي اولي وجود و بسط بساط رحمت وجود تا آخرين تجلي به جلوه?‌قبضي ـ‌كه به بساط مالكيت و قهاريت بر چيده شود‌ـ در قلب سالك به مشاهده حضوريه واقع شود؛ بلكه قلب سالك، خود، مظهر جلوه? رحماني و رحيمي و مالكي و قهّاري گردد. و اين حقيقت حاصل نشود جز براي كمّل از اولياء، بلكه به حقيقت حاصل نگردد، مگر از براي حضرت ختمي(ص) بالاصالة، و از براي كمّل از اولياء(عليهم السلام) بالتبعيّه. و از اين جهت است كه ذات مقدس حق تعالي فرمايد:‌«وقليل من عبادي الشّكور».
بلي،آنها كه از تجليات ذاتيه أحديّه بي‌خبراند و از براي موجودات، ذاتيات اصيله قايلند، به نحوي در كفران نعم الهيه وارداند. و آنها كه تجليات اسمائيه و صفاتيه را مشاهده ننمودند، و قلب آنها آينه حضرات اسمائي نشده، به نحوي در كفران واقع‌اند. و آنها كه از تجليات أفعاليه و توحيد فعلي غافل و بي‌خبراند، به طوري كفران نعم كنند و خود از آن غافل هستند:‌«وذروا الّذين يلحدون في أسمائه» (اعراف، 7/180). و آنان كه جمع ما بين حضرات خمسه? الهيه كردند، و متحقق به سراير خفيّه انسانيه شدند، و جالس سر منزل برزخيت كبري شدند [و] متنعم به نعم باطنه و ظاهره گرديدند، شكر حق ـ‌جلّ‌و علا‌ـ به جميع السنه گويند و ثناي خداوند به تمام زبان‌ها كنند؛ زيرا كه شكر، ثناي بر نعمي است كه حضرت منعم ـ‌تعالي شأنه‌ـ عنايت فرمايد.
پس اگر آن نعمت، از قبيل نعم ظاهري باشد، شكري دارد، و اگر از نعمت‌هاي باطني باشد، شكري دارد. و اگر از قبيل معارف و علوم حقيقيه باشد، شكري دارد، و اگر از قبيل تجليات افعاليه باشد، شكرش به نحوي است. و اگر از تجليات صفاتيه و اسمائيه باشد، به نحوي است، و اگر از قبيل تجليات ذاتيه باشد، به طوري است.
و چون اين نحو نعم براي كمي از بندگان خلّص حاصل شود، قيام به وظيفه شكر و ثناي معبود براي كمي از خلّص اولياء ميسر گردد:‌«وقليل من عبادي الشّكور».47
?قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثني وفردي ثم تتفكروا ما بصاحبكم من جنة ان هو الاّ نذير لكم بين يدي عذاب شديد? (سبا، 34/46)
قال الله تعالي: «قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا للّه مثني وفرادي»
خداي تعالي در اين كلام شريف، از سر منزل تاريك طبيعت تا منتهاي سير انسانيت را بيان كرده و بهترين موعظه‌هايي است كه خداي عالم از ميان تمام مواعظ انتخاب فرموده و اين يك كلمه را پيشنهاد بشر فرموده، اين كلمه تنها راه اصلاح در جهان است. قيام براي خداست كه ابراهيم خليل الرحمن را به منزل خلت رسانده و از جلوه‌هاي گوناگون عالم طبيعت رهانده.
خليل آسا در علم اليقين زن نداي لا احب الافلين زن
قيام لله است كه موسي كليم را با يك عصا به فرعونيان چيره كرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نيز او را به ميقات محبوب رساند و به مقام صعق و صحو كشاند. قيام براي خداست كه خاتم النبيين(ص) را يك تنه بر تمام عادات و عقايد جاهليت غلبه داد و بت‌ها را از خانه خدا بر‌انداخت و به جاي آن توحيد و تقوا را گذاشت و نيز آن ذات مقدس را به مقام «قاب قوسين او ادني» (نجم، 53 / 9) رساند.48
«قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا للّه مثني وفرادي» خداي تبارك و تعالي در اين آيه مي‌فرمايد كه يك موعظه، فقط من يك موعظه به شما مي كنم، يك موعظه‌اي كه واعظش خداست و آورنده? موعظه پيغمبر اكرم است و مي‌فرمايد، فقط يك موعظه است، اين موعظه بايد اهميتش خيلي زياد باشد كه در اين تعبير مي‌فرمايد و آن موعظه اين است كه «ان تقوموا للّه مثني وفرادي». اينكه قيام كنيد براي خدا، براي اقامه?‌حق قيام كنيد. لازم نيست كه اول يك اجتماعاتي باشد كه من مي خواهم بعد از اجتماعات قيام كنم، يكي يكي هم اين تكليف هست «مثني و فرادي» فرادي هم هست، دو تا دو تا هم هست. اين ديگر اقل جمعش است، يعني تنهايي تكليف به قيام للّه هست و اجتماعي هم كه اقلش دو تاست، از دو تا شروع مي‌شود به بالا، هر چه بالا رفت، ميزان اين است كه انسان تشخيص بدهد كه للّه هست اين قيام، براي خدا هست اين قيام، ديگر اگر للّه شد و براي خدا شد، از اينكه تنها هستيم، از اينكه جمعيتمان كم هست، ديگر وحشتي نيست. قيام اگر للّه هست، براي خداست، قيام للّه هيچ خسران ندارد، هيچ ضرر توي آن نيست. قيام‌هاي براي دنيا دو رو دارد، يك رويش ضرر است، يك رويش نفع است. تجارت انسان مي‌كند، ساير كسب‌ها را مي‌كند، اين يك طرفش ضرر است، يك طرفش نفع است، گاهي انسان ضرر مي‌برد از اين تجارت، گاهي نفع مي برد و هر كاري كه انسان براي دنيا بكند، خدا در كار نباشد و همان جهت دنيوي باشد، اينها صد‌در‌صد نفع نيست، گاهي نفع است، نفع مادي دارد، گاهي ضرر مادي دارد. اما اگر چنانچه قيام براي خدا باشد، انسان كاري را براي خدا بكند، اين هيچ توي آن ضرر نيست. ممكن است كه انسان تخيل بكند كه ما رفتيم به جنگ با كفار مثلاً و كشته شديم، خيال بكند كه اين ضرر است، لكن اين ضرر نيست، كشته‌ها پيش خدا زنده‌اند، اجرهايي كه آنجا هست ربطي به اين عالم ندارد. اينكه براي خداست، هميشه نفع دارد، هميشه از خسارت محفوظ است. مردهاي تاريخ بسياريشان تنها ايستادند در مقابل قدرت‌‌ها، حضرت ابراهيم تنهايي ايستاد و بت‌ها را شكست كه وقتي آمدند گفتند كه چه كسي بود، ابراهيم را مي‌گفتند اين كارها را كرده، تنهايي قيام كرد در مقابل بت‌پرست‌ها و در مقابل شيطان وقت و از تنهايي نترسيد براي اينكه اين قيام، قيام للّه بود، براي خدا بود و چون قيام براي خدا بود، هر دو طرفش نفع است، چه پيش ببرد، نفع برده است و چه پيش نبرد، باز هم نفع برده است، يكي از دو خوبي‌ها را دارد يا خوبي دنيايي دارد يا اگر دنيايي گيرش نيامد، خوبي آخرتي بلا‌اشكال است و هست. حضرت موسي يك شباني بود، شبان حضرت شعيب بود مدت‌ها و تنهايي مأمور شد كه برود و قيام كند، منتهي ايشان يك توقعي از خداي تبارك و تعالي كرد كه برادرم هم باشد، آن وقت شد مثني، اوّل خودش بود قيام كرد، بعد برادرش هم همراهش شد، شدند دو نفر.49
«قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثني وفرادي» براي خدا يكي هم باشيد، براي خدا وقتي كه باشيد پيروزي هست، جمعيت هم باشيد، وقتي براي خداست پيروزي هست. شما براي خدا قيام كنيد، ملت ايران براي خدا انشاء‌الله قيام كرده است كه دست ظلم را كوتاه كند و مملكت اسلامي را نجات بدهد و ما همه وظيفه داريم كه كمك كنيم به اين نهضت.50
«انما اعظكم بواحده ان تقوموا للّه» قيامتان براي خدا باشد، اگر قيام براي خدا نباشد كاري از او نمي‌آيد، قيامتان براي خدا باشد، نه براي هواهاي نفساني كه هر كسي بكشدطرف خودش. همه با هم مجتمع بشويد، براي خدا همه با هم مجتمع بشويد و اين تشتّت و اختلاف و اينها، كه من از حزب كدام، من از حزب كدام، من از جبهه? كذا، من از جبهه? كذا هستم، اينها را دست از آن برداريد.51
«اعظكم بواحدة ان تقوموا لله» براي خدا قيام كنيد، نه براي شهوات نفسانيه. اگر انسان براي شهوت نفسانيه قيام بكند و براي خدا نباشد اين به جايي نمي‌رسد كارش، اين بالاخره فشل مي شود كارش. چيزي كه براي خدا نيست دوام نمي‌تواند داشته باشد.
براي خدا قيام كنيد، هم قيام كنيد، هم قيامتان براي خدا باشد. اگر بخواهي قيام شما يك قيام مثمر باشد، نتيجه داشته باشد قيامتان، منتهي به تفكيك و تجزيه و امثال ذلك نشود، تمام همّ شما يك نقطه باشد و آن هم يك نقطه ماوراي عالم طبيعت، يك نقطه غير متناهي، در همه چيز همه توجه به او داشته باشيد. اگر يك همچو مطلبي شد آن وقت قيام شما و نهضت شما يك نهضت اسلامي سالم، دوام‌دار (مي‌شود) براي اينكه پشتوانه‌اش دايم است، چيزي كه پشتوانه‌اش دايم است، دايم است. من اين موعظه خداي تبارك و تعالي به لسان قرآن را دارم به شما مي‌رسانم. اين موعظه به ما مي‌فهماند به اينكه بايد وحدت كلمه داشته باشيم، وجهه ما يكي باشد:‌الله. «ان تقوموا لله» قيام لله، ديگر نمي‌تواند كه يك كسي يك طرف برود يك كسي يك طرف ديگر. اگر ديديد كه در يك قيامي دسته دسته و حزب حزب و جبهه جبهه شد بدانيد كه خدا در كار نيست. اگر همه با هم متوجه به يك نقطه باشند دعوت به وحدت كلمه است، به وحدت عقيده است. وحدت عقيده، وحدت كلمه مي‌آورد، وحدت عمل مي‌آورد. «انما اعظكم بواحدة» يك موعظه، فقط يك موعظه. توي اين موعظه همه چيز است. شما اين يك موعظه را گوش كنيد، عمل كنيد، همه چيز شما در اين يك موعظه هست. موعظه خداست، آن هم فقط يك موعظه. همه چيزهايي كه شما تصور بكنيد توي اين كلمه هست. اينكه قرآن معجزه هست براي اين چيزهاست كه سه تا چهار تا كلمه تمام حيثيات بشر را اداره مي‌كند. «اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثني وفرادي» قيام اگر قيام لله شد همه چيز متمركز مي‌شود در همان الوهيت.52
خداي تبارك و تعالي مي‌فرمايد كه، به پيغمبر اكرم امر مي فرمايد «قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه» مي‌فرمايد كه به اين امت بگو كه من فقط يك موعظه به شما دارم و آن موعظه اين است كه قيام كنيد براي خدا، نهضت كنيد براي خدا، اگر چنانچه نهضت، نهضت الهي باشد اين پيروزي در آن هست، چه به حسب ظاهر ما شكست بخوريم باز پيروزيم، اگر شكست نخوريم هم پيروزيم، براي اينكه ما براي خدا كار كرديم، وقتي براي خدا چيزي شد، اين پيروزيست خودش و اگر چنانچه قيامي كه بكنند قيام شيطاني باشد، روي هواهاي نفس باشد، روي هواهاي شيطاني باشد، اين شكست است چه به حسب ظاهر پيروز بشود يا نشود. مثل آن مقابله حضرت امير با معاويه است، اين دو لشگر مقابل هم ايستادند يكي طاغوت و لشگر طاغوت بود، يكي لشگر خدا بود، اگر پيروز شده بود حضرت امير و كساني كه همراه او بودند، پيروز بود، اگر شكست مي‌خورد باز پيروز بود. در صفين حضرت امير، بايد گفت كه شكست نخورد، براي اينكه با حيله‌هايي كه كردند نتوانستند كار را پيش ببرند ولي تا آخر اين جند، جند الهي پيروزمند بود، سيّد الشهدا ـ‌سلام اللّه عليه‌ـ كشته شد شكست نخورد، لكن بني‌اميه را همچو شكست كه تا آخر نتوانستند ديگر كاري بكنند، همچو اين خون، آن شمشيرها را عقب زد كه تا الان هم كه ملاحظه مي‌كنيد باز پيروزي با سيد الشهداست و شكست با يزيد و اتباع اوست.
در اين نهضتي كه شما ملت ايران زن و مرد، همه قائم به آن هستيد، اين نهضت براي خداست مي‌خواهيد كه طاغوت را از بين ببريد، مي‌خواهيد كه كساني كه ملت شما را تضعيف كرده‌اند و ملت شما را در تحت اختناق و فشار و چپاول در آورده‌اند نجات بدهيد، مي‌خواهيد كه حكومت خدا را در ايران ايجاد كنيد، چه شكست بخوريد و چه شكست بدهيد پيروز هستيد.53
من احساس كردم كه اين آيه شريفه‌اي كه دارد:‌«انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثني وفرادي» قيام بايد للّه باشد، خداي تبارك و تعالي مي‌فرمايد كه يك موعظه من فقط دارم، فقط يك موعظه و آن است كه قيام كنيد، نهضت كنيد براي خدا، قيام وقتي براي خدا باشد و من احساس كردم كه اين قيامي كه ملت ايران كرد قيام براي خدا بود براي اينكه شكوفا شد در آنها يك حالات نفساني، يك انسانيت در بين مردم شكوفايي پيدا كرد و اين نيست جز اين كه يك نحو ايمان بود، يك نحو خدا‌پرستي بود، خدا نمونه‌اي بود.54
«قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه» در اينجا دعوت به قيام است، دعوت به قيام جمع است و مهم قيام للّه است براي خدا، رمز پيروزي لشگر اسلام در صدر اسلام با اينكه هيچ ابزار جنگي مي‌شود بگويي نداشتند، قيام للّه بود. نهضت براي خدا، ايمان به خدا پيروز كرد پيغمبر اكرم را. مايوس نشدن، استقامت كردن در راه خدا پيروزي را نصيب پيغمبر كرد. … «انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه» يك، فقط يك موعظه خداي تبارك و تعالي به وسيله رسول اكرم(ص) به شماها كرده است اينكه نهضت كنيد و براي خدا نهضت كنيد. اگر نهضت براي خدا باشد از شهادت خوف نيست. شكست در نهضتي كه براي خدا باشد نيست. مسلمين صدر اسلام مي‌گفتند اگر بكشيم بهشت است و اگر كشته شويم بهشت است.55
دو مطلب را در نظر بگيريد: يكي وحدت كلمه كه همه با هم باشيد و يكي براي خدا بودن كه قياممان و نهضتمان براي خدا باشد. خداي تبارك و تعالي دستور داده است به رسول اكرم(ص) كه بگو به امت ما كه من يك موعظه دارم فقط يك دانه موعظه و آن اين است كه براي خدا قيام كنيد، قيام كنيد براي خدا. «اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه» اگر چنانچه يك نفر هستيد و مي‌خواهيد براي خدا قيام كنيد، قيام كنيد. براي خدا باشد، اگر اجتماعي هم هست قيامتان براي خدا باشد. اين موعظه‌اي است كه خداي تبارك و تعالي به وسيله وحي براي ما ملت فرستاده و فرموده همين يك موعظه را من دارم. توي اين موعظه همه چيز هست. اگر چنانچه ملت قيام بكند و قيام براي خدا باشد اين ملت پيروز است.56
شايد اين وصفي كه براي حضرت صاحب ـ‌سلام اللّه عليه‌ـ ذكر شده است دنبال همين آيه شريفه كه مي‌فرمايد كه:‌«قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي»، دنبال همين معنا باشد كه همه بايد قيام بكنيم. قيام واحد كه بالاترين قيام همان قيام آن شخص واحد است و همه قيام‌ها بايد دنبال آن قيام باشد و قيام للّه باشد. خداي تبارك و تعالي مي‌فرمايد كه: من فقط يك موعظه دارم به شما «قل انّما اعظكم بواحده»،‌به امت بگو كه فقط من يك موعظه دارم به شما و آن موعظه اين است كه قيام كنيد و قيام للّه باشد، قيام للّه كنيد. البته آن حضرت قيام للّه مي‌فرمايند و آن للّهي كه و آن خلوصي كه براي ايشان هست براي ديگران نيست لكن شيعه‌هاي بزرگوار آن حضرت هم بايد پيروي از او بكنند در اينكه قيام كنند للّه، براي خدا. كه اگر قيام براي خدا باشد،اگر عمل براي خدا باشد، اگر نهضت براي خدا باشد، شكست ندارد براي اينكه آن چيزي كه براي خدا هست اگر در صورت هم خيال بشود كه شكست خورد به حسب واقع شكست نخورده است. حضرت امير ـ‌سلام اللّه عليه‌ـ با معاويه جنگ كردند و شكست خوردند لكن شكست نبود. اين شكست صوري، شكست حقيقي نبود چون قيام للّه بود، قيام للّه شكست ندارد . تا امروز هم او غالب است، تا ابد هم او غالب است.
خداي تبارك و تعالي مي‌فرمايد فقط يك موعظه ـ‌همه موعظه‌ها را يك موعظه‌ـ من دارم. پيغمبر اكرم واسطه، خدا واعظ، ملت متعّظ، من فقط يك موعظه، بيشتر از يك موعظه ندارم، «انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه» اينكه براي خدا قيام كنيد وقتي كه ديديد كه دين خدا در معرض خطر است براي خدا قيام كنيد. امير المومنين مي‌ديد كه دين خدا در خطر است معاويه دارد وارونه مي‌كند دين خدارا، براي خدا قيام كرد.سيد الشهدا هم همين‌طور براي خدا قيام كرد. اين يك مطلبي است كه براي يك وقت نيست، موعظه خدا هميشگي است.57
اوّل مرتبه قيام است:«قل انّما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه». اصحاب سير هم اين را منزل اول دانسته‌اند؛ شايد هم مقدمه باشد و منزل نباشد. در منازل السائرين اين را منزل اوّل دانسته؛‌لكن ممكن است كه اين اصلاً‌مقدمه باشد، منزل بعد باشد. اول اين است كه يك وصيت، يك موعظه به وسيله? يك موجودي كه خودش يافته است [صادر مي‌شود] و مي‌فرمايد به آنها بگو كه «إنّما اعظكم بواحدة»: فقط يك موعظه، فقط اين كه قيام كنيد براي خدا. همه چيز از اين‌جا شروع مي‌شود، همه?‌مسايل از اين جا شروع مي‌شود كه «قيام للّه» باشد، انسان نهضت كند براي خدا، بايستد براي خدا، از اين خواب بيدار بشود. كانّه [امر مي‌كند]: به اين خواب‌ها، به اينهايي كه افتاده‌اند آن‌جا و خوابند و بيهوش،بگو كه من به شماها يك موعظه دارم و آن اين است كه بلند شويد از جا براي خدا، قيام كنيد براي خدا. راه بيفتيد. و ما همين يك موعظه را هم تا حالا گوش نكرده‌ايم، براي او راه نيفتاده‌ايم. راه افتادنمان براي خودمان است؛ آنها هم كه خيلي خوب هستند باز براي خودشان.58
آن وصيتي كه خداي تبارك و تعالي به پيغمبر اكرم فرمود اين بود كه به مردم بگو من يك حرف دارم، يك موعظه دارم، هيچ ديگر من نمي‌گويم، يك موعظه دارم: «قل انّما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه» نهضت كنيد براي خدا. يك نفري براي خدا نهضت كن، همه با هم براي خدا نهضت كنيد. شما براي خدا نهضت كرديد، دليلش اين است كه جان را گذاشتيد كف دست و راه افتاديد در خيابان‌ها و فرياد كرديد اسلام، اين دليل بر اين است كه شما براي خدا كار كرديد، اگر اينكار براي خدا نبود، كسي جانش را نمي‌داد. ميداني كه گلوله تفنگ دارد، مسلسل مي‌بندند، توپ مي آيد، تانك مي‌آيد، سرباز مسلح است، اين دليل بر اين است كه براي خدا كار انجام داديد. همين وصيتي كه خدا، موعظه‌اي كه خدا كرده است عمل شد «اعظكم بواحدة» اين يكي «انما اعظكم بواحدة» به ايشان بگو كه من فقط يك موعظه دارم و آن اينست كه نهضت شما، قيام شما براي خدا باشد. توي اين همه چيز هست، در اين يك كار و يك موعظه همه‌چيز هست. شما اين موعظه خدا را پذيرفتيد تا حالا، نگذاريد از دست برود، قيام شما لله باشد، براي خدا، از حالا به بعد هم جديت كنيد.59
«قل انّما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي» خداوند تعالي مي‌فرمايد كه به مردم ابلاغ كن كه من شما را به يك دعوت مي‌كنم، موعظه به يك چيز، واعظ خدا، واسطه رسول اكرم و ملت، همه ملت‌ها، همه مخلوق، طرف موعظه قهراً‌ماها هستيم و آن يك موعظه كه خداي تبارك و تعالي فرموده است و انبيا و اوليا و همين طور هم هست، اين يك موعظه اينست كه «ان تقوموا للّه» قيام كنيد و نهضت كنيد براي خدا.
اهل معرفت (شما طلبه هستيد، بايد به زبان طلبگي هم با شما عرض كنم) اهل معرفت مي‌گويند كه اول منزل سلوك «يقظه» است، يعني بيداري و به همين آيه تمسك مي‌كند. خواجه عبدالله انصاري از منازل الصالحين كه منازل اهل سلوك را ذكر مي‌كند اول منزل را منزل «يقظه» منزل بيداري ذكر مي‌كند و اين آيه شريفه را هم شاهد مي‌آورد. خدا فرموده است كه «ان تقوموا للّه»‌ايشان تعبيرش اين است كه بيدار بشويد، بيدار شدن هم يك قسم از قيام است و تمام نهضت‌هايي كه در عالم واقع مي‌شود آن هم قيام است، قيام از خواب، قيام از بيداري. قيام از خواب براي ما ها كه خواب هستيم و باز بيدار نشديم، ما ها كه براي شكر طبيعت بيهوش هستيم، در خواب غفلت هستيم و چشم و گوشمان همه‌اش متوجه به عالم طبيعت است. موعظه خدا به حسب قول اين مرد سالك اين است كه يك موعظه هست و آن اينكه بيدار بشويد از اين غفلت و از اين خوابي كه سنگين است، خوابي كه طبيعت غلبه كرده است بر ما و ما را خواب كرده است اول قدم اين است كه ما بيدار بشويم و توجه كنيم به اينكه عالم طبيعت چي هست وما در عالم طبيعت به كجا مي‌رويم؟‌در مسير هستيم همه؟‌اين مسير به كجا منتهي مي‌شود؟‌اين اوّل قدمي است كه براي كساني كه سلوك «الي اللّه»‌مي‌كنند، اول قدم اين است كه بيدار بشوند، غفلت را كنار بگذارند، توجه به معنويات بكنند، به ماوراي طبيعت بكنند. اين راه، يك راه طولاني است كه ما در اوايلش واقع هستيم و بايد سير بكنيم و تا آخر سير بكنيم. اگر در حال غفلت ما را سير دادند و ما بيدار شديم و راه رفتيم و راه را يافتيم و آن راهي كه خداي تبارك و تعالي فرموده است راه مستقيم است، راه «الي‌اللّه» است، ما آن راه را طي كرديم از انحرافات كناره گرفتيم، توجه به خدا، توجه به احكام خدا كرديم. اين راهي كه قهراً ما را مي‌برند با قدم اختيار، آن مقداري كه مربوط به اختيار است طي كرديم، وقتي كه از اينجا منتقل شديم به عالم ديگر همه? آنها سعادت، همه? آنها نور واين عالم دار ظلمت است: «ظلمات بعضها فوق بعض» (نور24/40) اگر ما تكليف خودمان را دانستيم و بيدار شديم و فهميديم كه بايد سير كنيم «الي‌اللّه»، بايد مجاهده كنيم براي خدا، قيام كنيم براي خدا، و در همه ابعادي كه هستيم و داريم با تكليف خودمان، تكليف‌هايي كه خداي تبارك و تعالي به وسيله انبيا براي ما بيان فرموده است عمل بكنيم، راه مستقيم را طي بكنيم منتهي بشويم به سعادت.
يكي از قيام ها همان قيامي است كه ارباب سلوك مي‌گويند كه راجع به سير معنوي است. آيه را هم به حسب نظر آنها يا ناظر به آن است يا بعضي از مفاد آن است و يكي از چيزهايي كه ظاهر آيه است اين است كه نهضت‌هايي كه مي‌كنيد، قيام كه مي‌كنيد «للّه»‌باشد، «ان تقوموا للّه». «انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي» يعني خودتان هستيد، قيام كنيد «للّه» جمعيت هم كه هستيد گروه‌ها هم كه هستيد باز قيامتان «للّه» باشد، فقط قيام نباشد. اين قيام را و اين نهضت را همه گروه‌هايي كه در عالم هستند، چه اشخاصي كه انحراف دارند و چه اشخاصي كه ندارند، يك نهضت‌هايي دارند، لكن آنكه مورد موعظه است و خداي تبارك و تعالي به آن يك چيز موعظه كرده است بشر را، اين است كه قيامتان «للّه» باشد، آلوده نباشد.60
بياييد به يك موعظه?? خداوند گوش فرا دهيد، آنجا كه مي‌فرمايد:‌«قل انّما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي» همه قيام كنيد و براي خدا قيام كنيد، قيام فرادي در مقابل جنود شيطانيِ باطن خودتان و قيام همگاني در مقابل قدرت‌هاي شيطاني. اگر قيام و نهضت ما الهي و براي خدا باشد پيروز است.61
«قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي ثم تتفكّروا» در عالم، نهضت‌هاي زيادي واقع شده است و انقلاب‌هاي بسيار، لكن اكثر، نهضتي بوده است از يك ظالمي بر ضد ظالم ديگر، از يك ستمكاري براي ستمكار ديگر. نهضت ها همچو نبوده است كه همه آنها نهضت‌هاي صحيح باشد بلكه غالباً نهضت‌هايي بوده است كه يك رژيم ظالمي مي‌آمده است و رژيم ظالم ديگر را از بين مي‌برده است و خودش جايگزين آن مي‌شده است و به ظلم ادامه مي‌داده است. آن دستوري كه قرآن مجيد در چند كلمه فرموده‌اند براي نهضت كه كيفيت نهضت بايد چه باشد، آن اين آيه شريفه است كه مي‌فرمايد: «انما اعظكم بواحدة»، خطاب مي‌فرمايد به رسول خدا كه بگو به امت كه من يك موعظه فقط دارم و آن اين است كه قيام بكنيد براي خدا، اگر يك نفر هستيد براي خدا قيام كنيد، اگر جمع هستيد براي خدا قيام كنيد. قيام براي خدا در مقابل تمام قيام‌هايي كه طاغوتي است و اگر براي خدا نشد شيطاني است. طاغوت است و اللّه. قيام هم يا براي خداست، يا براي غير خدا. آن قيام، قيام طاغوتي است، غلبه ظالمي بر ظالم ديگر، غلبه چپاولگري بر چپاولگر ديگر و قيامي كه خداي تبارك و تعالي دستور مي‌فرمايد، قيام للّه است. بايد ما توجه داشته باشيم كه اگر قيام للّه شد پشتوانه‌اش هم اللّه است. اگر شما براي خدا نهضت كرديد، براي خدا قيام كرديد، براي رفع ظلم قيام كرديد و براي اجراي احكام خداي تبارك و تعالي نهضت كرديد، خداي تبارك و تعالي هم باشماست.62
مسلمان‌ها بايد از جا برخيزند، بايد قيام كنند. خدا فرموده است:‌«إنما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي» نگوييد تنها هستيم، تنهايي هم بايد قيام بكنيم، اجتماعي هم بايد قيام كنيم، با هم بايد قيام كنيم. همه موظفيم به اينكه براي خدا قيام كنيم و براي حفظ كشورهاي اسلامي قيام كنيم.63
براي خدا قيام كنيد: «انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه»، ـ‌يك‌ـ از تمام موعظه‌ها، خداي تبارك و تعالي انتخاب كرده اين يك موعظه را «قل انما اعظكم بواحدة» يعني همين يكي را من موعظه مي‌كنم چون همه چيز تو اينجاست «انما اعظكم بواحده ان تقوموا للّه» همه چيز در قيام للّه است. قيام للّه معرفت اللّه مي‌آورد. قيام للّه فدايي براي اللّه مي‌آورد. قيام للّه فداكاري براي اسلام مي‌آورد. همه چيز در اين قيام للّه است و لهذا تنها موعظه‌اي كه انتخاب كرده خداي تبارك و تعالي از بين موعظه‌ها همين موعظه است كه «ان تقوموا للّه مثني وفرادي» اجتماعي و انفرادي قيام للّه بكنيد. انفرادي براي وصول به معرفت اللّه، اجتماعي براي وصول به مقاصد اللّه.64
جديت كنيد كه كارهايتان براي خدا باشد، قيامتان للّه باشد: «اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي» موعظه يك موعظه است، يك موعظه، مي‌فرمايد كه به آنها بگو كه يك موعظه من دارم يعني خدا يك موعظه دارد به شما، اين است كه قيام كنيد براي خدا، قيامتان براي خدا باشد، نه قيامتان براي پيدا كردن يك عنواني ـ‌نمي دانم‌ـ يك جاهي، يك مقامي يا يك پولي، يك چه، نه اين طور نباشد. اگر قيام براي خدا باشد، پشتوانه خدا باشد يك طمأنينه‌اي در نفس پيدا مي شود كه ديگر شكست توي آن نيست، يك حالت نفساني در انسان پيدا مي‌شود براي اينكه به يك قدرت لايزال متصل شده است. آن كسي كه براي تبعيت از ذات مقدس حق تعالي حركت مي كند، اين مثل يك قطره‌اي كه پشتوانه‌اش دريا، درياي غير متناهي، ما‌ها چيزي نيستيم خودمان، قطره، از قطره هم كوچك‌تر هستيم اما اگر چنانچه متصل بشويم به آن دريا، درياي غير متناهي، حكم همان دريا را پيدا مي‌كنيم. … براي خدا قيام كنيد. يك نفري هم كه باشيد قيامتان قيام للّه وقتي باشد، قيام براي خدا باشد، آن وقت ارزش دارد يعني ارزش الهي دارد، فرادي باشد يا مثني «انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثني وفرادي» خودتان را متصل كنيد به آن درياي لايزال و كارهايتان را كارهاي الهي كنيد، توجه به احكام خداي تبارك و تعالي داشته باشيد. اين نهضت‌ها براي اين است كه احكام خدا جاري بشود. اين همه نهضتي كه هست كه حالا سال‌هايي است كه نهضت شده است، اين براي اين است كه حكم خدا در دنيا جاري بشود، حكم شيطان از اين دنيا بيرون برود. در ايران حكم شيطان جاري است، مي‌خواهند حكم خدا جاري باشد. شما كوشش كنيد كه در خودتان احكام خدا را جاري كنيد، تعبد داشته باشيد.65
موعظه خدا را يادآور مي‌شويم كه «ان تقوموا للّه مثني وفرادي ثم تتفكروا»؛ براي خدا قيام كنيد و از تنهايي و غربت نهراسيد، مساجد بهترين سنگرها و جمعه و جماعات مناسب‌ترين ميدان تشكل و بيان مصالح مسلمين مي‌باشند.66
يكتا موعظه خدا را با دل و جان بشنو، با تمام توان بپذير و در آن خط سير نما؛ «قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي». ميزان در اوّل سير، قيام للّه است، هم در كارهاي شخصي و انفرادي و هم در فعاليت‌هاي اجتماعي.67

پاورقيها:

1. مجلسي، بحار الانوار، 74/74، كتاب الروضه، مواعظ النبي، باب4، ح3؛ مكارم الاخلاق/459.
2. كليني، كافي، 3/131، كتاب الايمان و الكفر، باب العباده، ح3.
3. وسائل الشيعه، 1/45، ابواب العبادات، باب9، ح1؛ كافي، 3/131، كتاب الايمان والكفر، باب العباده، ح5.
4. مجلسي، الاربعين/177، شرح حديث15، (با اين تفاوت كه در اين كتاب به جاي كلمه «حالة»، «وقت» آمده است)
5. فيض كاشاني، محجة البيضاء، 1/352.
6. همان.
7. صدوق، علل الشرايع/312، باب1، ح1.
8. امام خميني (ره)، سرّ الصلوة/74، 75.
9. وسائل الشيعه، 5/280، كتاب الصلاة، باب40، ح13.
10. امام خميني‌(ره)، شرح چهل حديث يا اربعين حديث/204 ، 205.
11. امام خميني‌(ره)، صحيفه نور، 17/220.
12. همان، 19/62 ، 63.
13. مصباح الشريعه، باب16؛ بحار الانوار، 82/136، كتاب الصلاة، باب49، ح16.
14. سرّ الصلاة/104ـ‌106.
15. مجمع البحرين، 1/457.
16. امام خميني‌(ره)، ولايت فقيه/89.
17. بحار الانوار،25/1 ـ‌103.
18. همان، 18/382، «باب اثبات المعراج ومعناه وكيفيته».
19. مجلسي، الاربعين/177، شرح حديث15.
20.علل الشرايع، 1/123، باب143، ح1.
21. ولايت فقيه/42، 43.
22. صحيفه نور، 2/76.
23. همان، 17/56.
24.همان، 16/100.
25. سرّ الصلاة/35 ، 36.
26. صدر المتألهين، الاسفار الاربعه، 6/133، موقف 2، فصل4.
27. امام خميني‌(ره)، شرح حديث جنود عقل و جهل/382.
28. بحار الانوار، 15/24، تاريخ نبينا، الباب الاول، ح44؛ همان، 25/22.
29. همان، 16/402، تاريخ نبينا،الباب الثاني عشر، ح1.
30. همان، 27/280 ، 281، كتاب الامامة، الباب السابع عشر، ح3 و5؛ همان، 25/17، الباب الاول، ح31.
31. امام خميني‌(ره)، مصباح الهدايه/55.
32. از جمله? اين احاديث، كافي، 1/413، كتاب الحجة، باب فيه نكت ونتف من التنزيل في الولايه، ح2.
33. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/480.
34. صاحب مجمع البيان در تفسير آيه72 سوره? احزاب اين قول را از ابن‌عباس و مجاهد نقل مي‌كند.
35. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/475 ، 476.
36. صحيفه نور، 19/158.
37. كافي، 1/299، كتاب الحجة، باب ما فرض اللّه ورسوله من الكون مع الائمه، ح6؛ همان،4 / 141، ح1.
38. امام خميني‌(ره)، آداب الصلاة/321.
39. مستدرك الوسائل، كتاب الصلوة، ابواب افعال الصلوة، باب2، ح13.
40. همان، ح5 و14.
41. سيد بن طاووس‌(ره) در فلاح السائل به نقل از كتاب اللؤلؤيات در احوالات امام حسن‌بن علي(ع)، آورده است.
42. بحار الانوار، 77/346، كتاب الطهارة، ابواب الوضوء، باب34، ح34.
43. مستدرك الوسائل، كتاب الصلوة، ابواب افعال الصلوة، باب2، ح35.
44. آداب الصلاة/111 ، 112.
45. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/659.
46.همان/346.
47. شرح حديث جنود عقل و جهل/183 ، 184.
48. صحيفه نور، 1/3.
49. همان، 3/202 ، 203.
50. همان/243.
51. همان، 4/94.
52. همان/252 ، 253.
53. همان، 5/61.
54. همان/91.
55. همان، 6/141 ، 142.
56. همان/197.
57. همان، 7/36 ، 37.
58. امام خميني‌(ره)، تفسير سوره حمد/145 ، 146.
59. صحيفه? نور، 7/145.
60. همان، 9/279 ، 280.
61. همان، 10/221 ، 222.
62. همان، 13/32.
63. همان، 16/201.
64. همان، 18/109.
65. همان، 19/18 ، 19.
66. همان، 20/127.
67. همان، 22 / 35.
سه شنبه 11 مهر 1391  2:09 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

احزاب

احزاب: نام سى و سومين سوره قرآن كريم

سوره احزاب مدنى و نودمين سوره در ترتيب نزول و سىوسومين سوره در ترتيب مصحف است كه پس از سوره انفال و پيش از سوره مائده نازل شده[1] و داراى 73 آيه و 1280 كلمه‌است.[2] نام‌گذارى اين سوره به احزاب ازاين‌رو است كه آيات 9‌ـ‌25 اين سوره، درباره جنگ احزاب است. و كلمه «احزاب» دو بار در آيه‌20 و يك بار در آيه‌22 آمده و مقصود از آن، گروه‌هاى كافرى است كه از قبايل مهم براى يك سره از بين بردن اسلام و پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله) متحد شده، جنگ احزاب را آغاز كردند: «يَحسَبونَ الاَحزابَ لَم يَذهَبوا و اِن يَأتِ الاَحزابُ يَوَدّوا لَو اَنَّهُم بادونَ فِى الاَعرابِ يَسـَلونَ عَن اَنبائِكُم ولَو كانوا فيكُم ما‌قـتَلوا اِلاّ قَليلا ... و لَمّا رَءَا المُؤمِنونَ الاَحزابَ قالوا هـذا ما وعَدَنَا اللّهُ و رَسولُهُ‌...». (احزاب/33، 20‌و‌22)
برخى آغاز سوره احزاب را با پايان سوره پيشين (سجده) مرتبط دانسته‌اند; زيرا آن سوره با امر به پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله) به اعراض از كافران و انتظار كيفر آنان به پايان رسيده و اين سوره با امر به تقوا و پيروى نكردن از كافران و منافقان آغاز شده است.
[3]

فضاى نزول:

حوادث مطرح شده در اين سوره بين سال دوم و پنجم هجرت روى داده است كه به‌سبب نوپا بودن حكومت اسلامى در مدينه، مسلمانان، دوران سختى داشتند و مشركان، يهوديان و منافقان به آنان آسيب مى‌رساندند. طى اين مدت جنگ احزاب و بنى‌قريظه رخ داد و رفته رفته حكومت اسلامى در مدينه و نيز قوانين اجتماعى اسلامى بيش‌تر تثبيت شد.[4] سوره احزاب هم‌چنان‌كه ويژگى‌هاى ديگر سوره‌هاى مدنى را دارد، محتوايش نيز با فضاى برهه نزول هماهنگ است.

محتواى سوره:

نقطه اتصال ميان آيات اين سوره را مى‌توان از يك سو كوشش پيامبر اسلام براى تثبيت قوانين اجتماعى و مبارزه با رسوم جاهلى و از سوى ديگر تلاش مشترك مشركان، يهوديان و منافقان در دسيسه عليه حكومت اسلامى از طريق يورش نظامى، اخلال گرى در اوضاع اجتماعى مسلمانان و تضعيف جاى گاه رهبرى پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله) دانست. آيات 1‌ـ‌8 اين سوره با سفارش به پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله)به تقوا و تبعيّت نكردن از كافران و منافقان و پيروى از وحى و توكل به خدا آغاز مى‌شود و برخى رسوم جاهلى مانند ظهار (نوعى طلاق در جاهليت) و پسرخواندگى (كه در جاهليت همه احكام فرزند را بر پسرخوانده مترتب مى‌كردند) را ردّ، و بر انحصار پيوندهاى خويشاوندى در پيوندهاى واقعى تأكيد مى‌كند. سپس ولايت عامه و سمتى بالاتر از پدر را براى رسول‌خدا(صلى الله عليه وآله) نسبت به مسلمانان جعل مى‌كند; چنان‌كه همسران آن حضرت را با عنوان «اُمّ‌المؤمنين» معرّفى مى‌كند و در پايان، از پيمان محكمى ياد مى‌كند كه از پيامبران اولوالعزم (در ايفاى مسؤوليت تبليغ و رسالت) گرفته است.
آيات 9‌ـ‌27 اين سوره حادثه غزوه احزاب و بنى‌قريظه و امدادهاى غيبى و نصرت الهى را يادآور شده، سختى‌ها و صحنه‌هاى آن را اين‌گونه ترسيم مى‌كند: هنگامى كه گروه‌هاى كفر از بالا و پايين مدينه حمله كردند و كار بر مسلمانان به شدت دشوار شد و جان‌ها به لب رسيد، منافقان و بيماردلان در وعده‌هاى خدا و پيامبر (مبنى بر پيروزى و دست يافتن بر گنج‌هاى پادشاهان ايران و روم) ترديد كرده، آن را فريب خواندند. آنان آرزو مى‌كردند كه در كنار صحرانشينان بودند و به دور از جنگ گزارش‌هاى جنگ را پى‌گيرى مى‌كردند. برخى از انصار هم با قصد فرار و با اين بهانه كه خانه‌ها و خانواده‌هايشان امنيت ندارند، از پيامبر اجازه بازگشت خواستند! اينان بايد مى‌دانستند كه گريز از صحنه نبرد به حال آنان سودى نداشته، مرگ آنان را به تأخير نمى‌اندازد. در اين جنگ، مؤمنان ثابت‌قدم و راستين هنگامى كه با گروه‌هاى دشمن روبه‌رو شدند، نه‌تنها از ايمانشان كاسته نشد، بلكه بر ايمان و فرمان‌بردارى آنان افزوده گرديد و از عهده آزمون الهى به نيكويى برآمدند. (=>‌احزاب، غزوه) آياتِ پايانىِ اين بخش، از فرار كافران بدون هيچ خير و غنيمتى ياد‌كرده و نيز حمايت خداوند قوىّ عزيز از مسلمانان و دست يافتن آنان بر اموال و قلعه‌هاى مستحكم بنى‌قريظه را گزارش كرده است.
بخش بعدى اين سوره كه از آيه‌28 تا پايان سوره را در برمى‌گيرد، مربوط به پيامبر و كيفيت تعامل با آن حضرت است. ابتدا جاى‌گاه همسران پيامبر را (بر اثر انتساب آنان به پيامبر و انتظاراتى كه از آنان مى‌رود) بيان مى‌دارد، مانند روى‌گردانى از دنيا و ترك دنياطلبى، پيشى گرفتن از ديگران در عمل به اوامر الهى و پرهيز از گناه و خارج نشدن از خانه; سپس از ازدواج پيغمبر با زينب، دختر جَحْش و همسر مطلّقه زيد (پسرخوانده پيغمبر)، براى مبارزه با رسم جاهلى (حرمت ازدواج با مطلّقه پسرخوانده) حمايت كرده است. آن‌گاه به برخى از شؤون پيامبر پرداخته و تأكيد كرده است كه او پدر هيچ يك از مردان شما نيست، تا ازدواج با همسر مطلّقه او بر پيامبر حرام باشد. در ادامه بيان مى‌كند كه ازدواج پيامبر با چه زنانى رواست و نيز حرمت ازدواج با همسران پيامبر را اعلام مى‌كند و مردم را از آزار پيامبر خدا (در مورد خانواده و همسرانش) برحذر مى‌دارد و آزاردهندگان را به لعنت دنيا و آخرت تهديد مى‌كند; هم‌چنين منافقان و بيماردلان مدينه را كه به آزار پيامبر مى‌پرداختند به اخراج از مدينه تهديد مى‌كند. به دنبال آن، پرسش كسانى را نقل مى‌كند كه (از سرِ استهزا) مى‌پرسيدند: قيامت كى فرا‌مى‌رسد؟ در ادامه، عذاب سخت كافران و گناه‌كاران در دوزخ و پشيمانى آنان از كردارشان را بازگو مى‌كند; سپس خداوند از مؤمنان مى‌خواهد كه پيغمبر‌اكرم(صلى الله عليه وآله)را نيازارند و هم‌چون مردمى نباشند كه موسى(عليه السلام)را آزردند.
در پايانِ سوره از افكنده شدن بارِ سنگين امانت و تكليف الهى بر دوش انسان خبر داده و نتيجه نفاق و شرك را عذاب الهى و ثمره ايمان را غفران و رحمت الهى برشمرده است. علامه‌طباطبايى اين سوره را مشتمل بر معارف، احكام، داستان‌ها، پندها و موعظه‌هاى گوناگونى مى‌داند.
[5]

آيات مشهور:

برخى از آيات اين سوره از آيات نام دار و مشهور به حساب مى‌آيد. آيه‌6 اين سوره كه ارث را براساس خويشاوندى به رسميت مى‌شناسد: «و‌اولُوا الاَرحامِ بَعضُهُم اَولى بِبَعض» به «آيه اُولواالأَرحام»[6] و آيه‌15: «و‌ما كُنّا مُعَذِّبينَ حَتّى نَبعَثَ رَسولا» به «آيه نفى‌تعذيب»[7] و آيه‌21: «لَقَد كانَ لَكُم فى رَسولِ‌اللّهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ» به «آيه تأسّى» مشهور شده است.[8] آيه‌33 اين سوره را آيه تطهير نام نهاده‌اند:[9] «اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطهيرا».
در ذيل اين آيه بحث‌هاى كلامى فراوانى طرح شده است و شيعه با استناد به اين آيه و روايات شأن نزول، بر امامت و عصمت اهل‌بيت(عليهم السلام) استدلال كرده است.
[10] آيات 28‌ـ‌29 اين سوره را كه زنان پيامبر را ميان انتخاب دنيا و برگزيدن خدا و پيامبرش مخيّر كرده است آيات تخيير گفته‌اند:[11] «يـاَيُّهَا النَّبىُّ قُل لاَِزوجِكَ اِن كُنتُنَّ تُرِدنَ الحَيوةَ الدُّنيا ... * و اِن كُنتُنَّ تُرِدنَ اللّهَ و رَسولَهُ‌...». آيه‌56 را «آيه صلوات»[12] خوانده‌اند; «اِنَّ اللّهَ ومَلـئِكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَى النَّبىِّ يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا صَلّوا عَلَيهِ وسَلِّموا تَسليمـا» و سرانجام آيه‌72 كه از پذيرش امانتى بزرگ بهوسيله انسان خبر مى‌دهد به «آيه امانت» شهرت دارد:[13] «اِنّا عَرَضنَا الاَمانَةَ عَلَى السَّمـوتِ والاَرضِ والجِبالِ فَاَبَينَ اَن يَحمِلنَها واَشفَقنَ مِنها وحَمَلَهَا الاِنسـنُ اِنَّه كانَ ظَـلومـًا جَهولا». (=>‌آيات نام‌دار)
براساس نقلى از امام صادق(عليه السلام) هر كس سوره احزاب را فراوان قرائت كند روز قيامت در همسايگى پيامبر و خاندان آن حضرت خواهد‌بود.
[14]

منابع

الاتقان فى علوم القرآن; اسرار ترتيب القرآن; اهداف كل سورة و مقاصدها فى القرآن; البرهان فى تفسير القرآن; بصائر ذوى‌التمييز فى لطائف‌الكتاب‌العزيز; ترتيب سور قرآن; تفسيرالبصائر; تفسيرالتحريروالتنوير; جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام; سبيل النجاة فى تتمة‌المراجعات; المعجم الاحصائى لالفاظ القرآن; الميزان فى تفسيرالقرآن; نهاية‌الافكار فى مباحث‌الالفاظ; نهج‌الحق و كشف‌الصدق.
على خراسانى




[1]. بصائر ذوى التمييز، ج‌1، ص‌377; المعجم الاحصائى، ج‌1، ص‌298 و 306; التحرير و التنوير، ج‌21، ص‌245.
[2]. بصائر ذوى التمييز، ج‌1، ص‌377; التحريروالتنوير، ج‌21، ص245.
[3]. مجمع‌البيان، ج‌8‌، ص‌524; اسرار ترتيب القرآن، ص‌124.
[4]. اهداف كل سوره، ج‌1، ص‌525.
[5]. الميزان، ج‌16، ص‌273.
[6]. نهج الحق، ص‌203.
[7]. نهاية الافكار، ج‌2، ص‌206.
[8]. جواهرالكلام، ج‌14، ص‌156.
[9]. مجمع‌البيان، ج‌8‌، ص‌560; تتمة المراجعات، ص‌7.
[10]. مجمع‌البيان، ج‌8‌، ص‌559; الميزان، ج‌16، ص‌310.
[11]. بحارالانوار، ج‌22، ص‌182.
[12]‌. نهج الحق، ص‌187.
[13]. الاتقان، ج‌1، ص‌66; تتمة المراجعات، ص‌53.
[14]
. مجمع‌البيان، ج‌8‌، ص‌524; البرهان، ج‌4، ص‌407.

 

سه شنبه 11 مهر 1391  2:09 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

دراسات فنیة فی عمارة السورة القرآنیة: سورة الأحزاب

دراسات فنیة فی عمارة السورة القرآنیة: سورة الأحزاب

محمود البستانی

تتضمن سورة الأحزاب جملة من(الافکار)و(الموضوعات): الاّ ان الترکیز(من حیث الموضوعات) یظل منصبّا علی ظاهرة(الأسرة)بصفتها أهم(الوحدات)التی تفرض فاعلیتها فی المرکب الاجتماعی العام.
یتخلل ذلک:بعض الموضوعات التی تصل السورة الکریمة بینها و بین(الافکار) التی تنتم هیکلها، و فی مقدمتها:ظاهرة (الجهاد)متمثلة فی عرض قصصی لمعرکة الخندق أو الاحزاب، بما واکبها من ردود الفعل التی عرضها النص فی سیاق (الابتلاء)أو(الاختبار)أو(التجربة العبادیة)التی خلقنا-أساسا-من أجلها...
أما من حیث(الأفکار)التی تنتظم السورة الکریمة، فان(مقدمتها)التالیة تتکفل بعرضها:
(بسم اللّه...یا أیها النبی اتق اللّه و لا تطع الکافرین و المنافقین ان اللّه کان علیما حکیما و اتبع ما یوحی الیک من ربک ان اللّه کان بما تعملون خبیرا و توکل علی اللّه و کفی باللّه وکیلا ما جعل اللّه لرجل من قلبین فی جوفه...).
هذاه المفردات المتصلة بالکفر، و النفاق، و ازدواجیة القلب:مقابل الطاعة، و التوکل، و الکفایة باللّه:تظل هی العصب العام الذی تحوم علیه موضوعات السورة، فیما تنتظمها عدّة أقسام علی نحو ما نبدأ بمعالجته الان.
***

یبدأ القسم الاول من السورة بهذا النحو:

(ما جعل اللّه لرجل من قلبین فی جوفه، و ما جعل أزواجکم الائی تظاهرون منهن امهاتکم، و ما جعل أدعیاءکم ابناءکم ذلکم قولکم بأفواهکم، و اللّه یقول الحق و هو یهدی السبیل أدعوهم لآبائهم هو أقسط عند اللّه فان لم تعلموا آباءهم هو أقسط عند اللّه فان لم تعلموا آباءهم فاخوانکم فی الدین و موالیکم و لیس علیکم جناح فیما أخطأتم به و لکن ما تعمدت به قلوبکم و کان اللّه غفورا رحیما النبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم.و أزواجه امهاتهم، و اولوا الارحام:بعضهم أولی ببعض فی کتاب اللّه من المؤمنین و المهاجرین الا أن تفعلوا الی أولیائکم معروفا، کان ذلک فی الکتاب مسطورا...).
فالملاحظ فی هذه النصوص انها قد استهلت بالتوصیة القائلة(لا تطع الکافرین و المنافققین)، و عند ما تستهلّ السورة بمثل هذه التوصیة فان ذلک یعنی (من زاویة البناء الهندسی للسورة)ان لهذه التوصیة(وظیفة فنیة)سوف تنعکس علی موضوعات السورة...و فعلا، سنجد فی القسم الآخر من السورة و هو ما یتصل بمعرکة الخندق أو الأحزاب، کما سنجد فی الاقسام الاخری:ان کلا من(الکفر) و(النفاق)سوف یحتلاّن مساحة خاصة من النص، هذا ما یکشف عن مدی جمالیة و إحکام البناء الهندسی للسورة، من حیث تنامی موضوعاتها(عضویا) و تواشجها بعضا مع الآخر...
و الآن اذا ترکنا هذا الاستهلال للسورة، و اتجهنا الی موضوعاتها، وجدنا ان قضایا(الظهار:و هو نوع من الطلاق الجاهلی، حیث یقول الرجل لزوجته..أنت علیّ کظهر امّی)، و(التبنّی)و هو ان یتبنّی الانسان شخصا آخر بحیث ینسب الیه، ...وجدنا ان هاتین الظاهرتین قد وردتا فی سیاق قوله تعالی:
(ما جعل اللّه لرجل من قلبین فی جوفه، و ما جعل أزواجکم اللائی تظاهرون منهن امهاتکم و ما جعل أدعیاءکم أبناءکم...الخ)...
هذا السیاق و هو قوله تعالی‏(ما جعل اللّه لرجل من قلبین فی جوفه)هو الذی یشکل العصب(الکفری)لهذه القسم من السورة...فالظهار أو التبنّی ظاهرة اجتماعیة قد یتوفر علی دراستها علماء الأقوام، بصفتها تمثل مجتمعات أو نظما أفرزتهابیئات خاصّة، الاّ ان المهم هو ما یرافق هذه المجتمعا أو النظم من (أفکار)یستهدف النص القرآنی الکریم طرحها فی هذا المقطع و معالجة ذلک-من ثم-فی ضوء التصوّر العبادی الذی یتسهدف النص توصیله الینا...
التصوّر هنا هو:انّه لا یمکن للانسان أن یتحرک من خلال قلبین، أو اتجاهین، أو عملین متضادین، أو کما قال الامام الصادق(ع)(ما جعل اللّه لرجل من قلبین فی جوفه یحب بهذا قوما و یحبّ بهذا أعداءهم...فاذا أخذنا بنظر الاعتبار ان هذه الصورة الفنیّة:عدم(جعل قلبین) وردت فی سیاق الحدیث عن الظهار و التبنّی، حینئذ فان أهمیتها تنعکس علی عنصر الایحاء الفنّی الذی یرشح باکثر من دلالة، و هی سمة الفن العظیم، فالثنائیة أو الازدواجیة لا یمکن ان یتحقق فی الزوجة و الام فاما ان تکون المرأة زوجة، و اما أن تکون اما، و حینئذ لا یمکن للرجل ان یقول لزوجته:(انت منی کظهر أمی)، و کذلک(التبنی)، فلا یمکن للانسان أن یکون ابنا و ملحقا به من خلال التبنی أیضا، بل إما أن یکون انبا علی الحقیقة أو یکون متبنّی فحسب، و حینئذ لا یکون ابنا...لکن، بالرغم من ان الصورة الفنّیة وردت فی سیاق الظهار و التبنّی فانها تتجاوز هذا الصعید، لتشمل سائر الممارسات العبادیة و منها:ما أشار الامام الصادق(ع)الیه انه لا یمکن ان یحب الشخص قوما و یحب أعداءهم فی آن واحد، ...و کذلک یمکننا ان نسحب هذه الصورة الفنیة علی مستهل النص الذی حذر من اطاعة الکافر و المنافقین، فالکفار الوثنیون الذین یعرضهم النص یمارسون سلوکا ازدواجیا أو ثنائیا هو الاعتقاد باللّه تعالی و الاعتقاد بالاصنام:و هذا ما لا یمکن ان یصح لانه‏(ما جعل اللّه لرجل من قلبین فی جوفه)، ...و اما المنافقون یمارسون أیضا سلوکا ازدواجیا هو: ابطان الکفر و اظهار الایمان، و هو أمر لا یمکن ان یصح أیضا لانه لا لقاء بنی الاثنین فأما الایمان و اما عدم ذلک لأنه‏(ما جعل اللّه لرجل من قلبین فی جوفه) و هکذا..اذا أمکننا الآن أن نقف علی الاسرار الفنیّة أو الوظائف الفنیة التی نهضت بها صورة(ما جعل اللّه لرجل من‏ قلبین فی جوفه)و هی(رمز)یترشح بایحاءات متنوعة تشع علی موضوعات السورة اما مباشرة:کما هو الأمر بالنسبة للظهار و التبنّی، و اما بنحو غیر مباشر، کما هو الأمر بالنسبة الی الکفار و المنافقین الذین حذرت السورة منهم فی مستهلها، و اما ان تشع بایحاءاتها علی مطلق الظواهر بالنحو الذی أشار الیه الامام الصادق(ع).
و فی الحالات جمیعا، تظل هذه الصورة الفنیة بمثابة وصلة فنیة تصل بین موضوعات هذا القسم من السورة، کما تنسحب علی الاقسام اللاحقة نم السورة، مما یفصح ذلک جمیعا عن مدی الاحکام الهندسی لها بالنحو الذی لحظناه.
*** قال تعالی‏(یا ایها الذین آمنوا: إذکروا نعمة اللّه علیکم إذ جاءتکم جنود فأرسلنا علیهم ریحا و جنودا لم تروها و کان اللّه بما تعملون بصیرا إذ جاؤکم من فوقکم و من اسفل من و إذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون باللّه الظنونا هنا لک ابتلی المؤمنون و زلزلوا زلزالا شدیدا...).
بهذا المقطع و ما بعده یبدأ القسم الثانی من سورة الأحزاب، و هو قسم یتحدث عن الجهاد فی احدی مفرداته المتمثّلة فی معرکة الخندق أو الأحزاب... و خطورة هذه المعرکة تتمثل فی تکتل المنحرفین أو المناهضین لرسالة الاسلام: حیث تآزرت الطوائف الیهودیة و المشرکة فی اعلان الحرب علی المسلمین، و زحفوا نحو المدینة المنوّرة للغرض المشار الیه.و لما علم المسلمون بذلک:تهیأوا للمعرکة بطبیعة الحال، و خططوا لعملیة الدفاع من خلال حفر(الخندق)الذی اقترحه سلمان الفارسی، و عند ما اعترضت عملیة احلفر صخرة محمکة:جاء رسول اللّه(ص) فضرب بالمعول الصخرة ثلاثا فلمعت خلال ذلک ثلاث اضاءات بشّربها النبی(ص) أصحابه بانه فتح اللّه تعالی بها علی النبی(ص)الیمن و الشام و المغرب و المشرق...
هذه التفصیلات لم تسردها القصة، بل سردت ثلاث ظواهر هی(1)ان اللّه تعالی أرسل جنودا و ریاحا لم یرها المسلمون، 2)ان جیش العدو کان‏ ضخما بحیث جاءهم من فوقهم و من اسفل منهم، (3)ان المسلمین زاغت أبصارهم و بلغت الحناجر قلوبهم، و زلزلوا زلزالا شدیدا...
هذه الظواهر الثلاث عرضها النص من خلال عنصر قصصی و صوری بالغی الاثارة و الدهشة من حیث الصیاغة الفنیة لهما.
و یتمثل العنصر القصصی فی ذلک النمط من بناء الأحداث و المواقف بعثا لدلالاتها النفسیة و لیس دلالاتها المکانیة و الزمانیة...
و اما العنصر الصوری فیتمثل فی ثلاث صور ترکیبیة هی:(زاغت الابصار) (بلغت القلوب الحناجر)(زلزلوا زلزالا شدیدا)و فی صورتین مباشرتین هما: (تظنون باللّه الظنونا)و(هنا لک ابتلی المؤمنون)..المهم، ان کلا من عنصری (القصة)و(الصورة)ساهم بنحور فنّی ممتع فی تعمیق الدلالة الفکریة التی یستهدفها النص فی عرضه لمعرکة الخندق...و هی معرکة قد استهل النص الحدیث عنها بقوله تعالی‏(اذکروا نعمة اللّه علیکم إذ جاءکم جنود...)...
فالدلالة الکفریة هی:التذکیر بنعم اللّه تعالی، و هذا التذکیر یرتبط أیضا(من خلال البناء الهندسی لمجموع السورة)بمقدمة السورة التی طرحت هذه التوصیة (و توکّل عهلی اللّه و کفی باللّه وکیلا)...
و عند ما تطحر مقدمةالسورة مثل هذه التوصیة، فان هذا یعنی(من الوجهة الفنیّة)ان لهذه التوصیة اسهاما یلقی بانارته علی الأجزاء اللاحقد من السورة، ...
و هاهو الجزء الذی نتحدث عنه و هو معرکة الاحزاب قد أنارته التوصیة المذکورة:توصیة«التوکل علی اللّه» و توصیة الکفایة به وکیلا...حیث یتضمن العنصر القصصی:حادثد ارسال الجنود و الریاح التی لم یرها المسلمون، و هی حادثة ترتبط بالتوکل علی اللّه و الکفایة به وکیلا:کما هو واضح.فضلا عن ان هذه الحادثة ترتبط بمقدمة القصة أیضا (اذکروا نعمة اللّه...)حیث جاءت مباشرة لتتحدث عن واقعة ارسال الریاح و الجنود...
بید ان الملاحظ هو ان القصة بدأت من خاتمة الحدث لا من بدایته أو وسطه...فالقصة تقول أولا ان اللّه أرسل الریاح و الجنود ثم ترتد بالحادثة الی الوراء الی أول الحدث و هو:ان جنود المنحرفین جاءت من فوق المسلمین و من اسفل منهم، و انه تبعا لذلک، زاغت أبصار المسلمین و بغلت قلوبهم الحناجر الخ، ...
و السؤال-فنیا-هو:لماذا لم تأخذ القصة تسلسلها الزمنی فتتحدث أولا عن ضخامة العدو، ثم ردود الفعل المترتبة علی الجیش المذکور، ثم الامداد الغیبی المتمثل فی ارسال اجنود و الریاح؟بینا بدأت القصة عکس ذلک، حیث بدأت من الخاتمة و هی إرسال الجنود و الریاح، ثم الارتداد الی بدایة الأحداث أی:ضخامة جیش المنحرفین...
تری:ما هو السرّ الفنیّ وراء ذلک؟ ان اسرّ الفنّی الکامن وراء هذه البدایة القصصیة المتمثلة فی ارسال هذه تعالی الریاح و الجنود لنصرة المسلمین فی معرکة الخندق:یتمثل فی ان النص القرآنی الکریم یستهدف التذکیر بنعمة اللّه تعالی علی الجیش الاسلامی، و حینئذ فان النعمة تتجسد فی عملیة هذا الامداد الغیبی و اذا کان الأمر کذلک، فیتعین ان یرسم هذا الامداد الغیبی فی أول القصة: نظرا لارتباط النعمة به مباشرة.
لذلک:ما ان انتهی النص القصصی المذکور من التذکیر بنعمة اللّه:من خلال الامداد الغیبی لجیش المسلمین، حتی رجع بحوادث القصة الی بدایاتها الزمنیة أی:ضخامة جیوش المنحرفین حیث أوضح بان هذه الجیوش‏(جاؤکم من فوقکم و من اسفل منکم)، ثم تابع ذلک بردود الفعل التی صدرت عن المسلمین حیال جیش العدو حیث زاغت الأبصار و بلغت القلوب الحناجر...
هنا یمکن أن یثار سؤال فنّی اخر هو:
اذا کانت القصة قد بدأت من نهاید الاحداث، فلماذا لم تأخذ التسلسل العکسی للزمن فترتدّ الی الوسط ثم الی البدایة، بینا نجد ان القصة قد ارتدت الی البدایة ثم الی الوسط أی:تحدثت عن ضخامة جیوش المنحرفین، ثم ردود الفعل التی صدرت عن المسلمین حیال ذلک، بخاصة ان القصة ما دامت تتحدث عن نعمة اللّه و هی(ارسال الریاح و الجنود الملائکیین)حینئذ فان النعمة تتجسد فی کونها قد أزالت القلق و الخوف من قلوب الاسلامیین، و هو أمر یستدعی ان تحدثنا القصة عن هذا القلق و الخوف قبل کل شی‏ء.
و نجیب علی ذلک:ان هناک تجانسا و تقابلا هندسیا بین الجنود الذین أرسلهم اللّه تعالی لنصرة المسلمین، و الجنود المنحرفة التی جاءت من فوق المسلمین و من اسفل منهم، و حینئذ مادام النص القرآنی الکریم قد استهدف التذکیر بنعمة اللّه علی جیش المسلمین:لابد أن یقارنه بجیش العدوّ لتتضح-من خلال هذا التقابل-أهمیة النعمة من اللّه تعالی، لأن المسلمین کانوا قبالة جیوش ضخمة من الأعداء:یهودا و مشرکین، و هی جیوش-لو أخضعناها للمعادلات ال.رضیة-تبتعث القلق و الخوف...لذلک عند ما تقابل هذه الجیوش بجنودغیر مرئیة أو بجنود غیر بشریة:حینئذ یکون لهذا التقابل أهمیته و فاعلیته الکبیرة فی میدان الاثارة الفنیة التی یستهدفها النص القرآنی لکریم من وراء تقدیمه القصة المشار الیها.
و اما ظاهرة الخوف و القلق أو ما عبر النص القصصی عنه بالصور القائله(و إذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر...الخ):فتجی‏ء-من حیث العملیات النفسیة-بمثابة(النتیجة) لرؤیة الجیوش المنحرفة فی أعدادها المشار الیها، مما یفسر لنا سرّ جعلها فی خاتمة الأحداث.
و المهم-خارجا عن البناء الفنّی لموقع هذا العنصر الصوری من النص- ینبغی أن نتحدث عن هذه الصورة الفنّیة التی صاغها النص وفق اللغة الترکیبیة بدلا من اللغة المباشرة...أی:یعنینا أن نتحدث عن صور(و اذا زاغت الابصار) و(بلغت القلوب الحناجر)و(زلزلوا زلزالا شدیدا)فضلا عما واکب هذه الصور الترکیبیة من صور مباشرة مثل (و تظنون باللّه الظنونا هنا لک ابتلی المؤمنون)تری:ما هو السرّ الفنّی الکامن وراء صیاغة هذه الدلالات الفکریة التی تتخلص فی:ان المسلمین قد إنتابتهم المخاوف الشدیدة الی درجة انهم ظنوا باللّه الظنون المختلفة...
ما هو السرّ الفنّی وراء صیاغة هذه الدلالة أو الفکرة أو الموقف الذی صدر المسلمون عنه، ...ما هو السر وراء صیاغة هذا الموقف من خلال عنصر الصورة الفنّیة:صور الزلزال، و زیغ الأبصار، بلوغ القلوب الحناجر:بدلا من التعبیر المباشر؟
الملاحظ ان العنصر الصوری(فی هذا المقطع)یتناول ردود الفعل أو الاستجابة الصادرة عن المسلمین حیال الجیوش التی حشدها المنحرفون -مشرکین و یهودا-فی معرکة الأحزاب أو الخندق.
الصورة الاولی هی‏(و إذ زاغت الأبصار)...أی:و إذ مالت أو عدلت عن الحرکة الطبیعیة لها...فالزیغ هنا أو المیل أو العدول(رمز)فنّی للدهشة و الحیرة و القلق و الخوف الذی یتبع مرأی الجیوش المحتشدة.و أهمیة هذا الرمز الفنّی تتمثل فی جملة من الظواهر، منها:ألفة هذا الرمز أی:خضوعه لخبرات یومیة نألفها بوضوح عند أیة شدّة، و منها:انه ذوطابع حسّی أو حرکی و لیس رمزا ذهنیا یصعب تمثّل دلالته، و منها:انه تعبیر عن حرکة داخلیة:بمعنی ان القلق أو الخوف-و هما طابع نفسی صرف-قد انعکس فی مظهر جسمی هو میل البصر عن حرکته الطبیعیة، و هذه حقیقة ذات أهمیة کبیرة فی میدان الانفعالات و انعکاساتها علی السلوک، کما انها ذات أهمیة کبیرة من حیث الرسم الفنّی للصورة ما دمنا نعرف بوضوح أنّ الحرکة الخارجیة عند ما تتجانس مع الحرکة الداخلیة حینئذ یکتسب الفن دلالة جمالیة ذات خطورة دون أدنی شک.
و املهم هو ان مجمل(الرمز)یترک أثره الفنّی فی الاستجابة التی نواجهها حیال الصورة الفنّیة المشار الیها...و ال أدلّ علی أهمیتها من اننا سوف ندرک بعمق کیف ان الشدائد و المفاجآت و أهوال المصائر:تدع الشخص مذهولا منبهرا مشدوها یفقد السیطرة نهائیا علی توازنه بحیث یواکب ذلک:یأس و انطفاء لأمل الحیاة...و حینئذ فان کلا من هول المصیر و الیأس الذی یصاحبه:لا یترجم الاّ فی سلوک فیزیقی خاص هو:(میل أو زیغ البصر)عن حرکته حیث یفصح هذا المیل أو العدول عن أدق منحنیات الخوف و الیأس عند الشخصیة.
و أما الصورة الثانیة و نعنی بها (و بغلت القلوب الحناجر)فهی تعدّ استکمالا أو استمرارا للصورة السابقة، انها نمط من الترکیب الصوری الذی یمکن تسمیته بالصورة الموحّدة أو المکثفة التی تتعاقب صورها المفردة:لتقدّم انطباعا عمیقا عن الظاهرة المستهدفة...
ان صورة(و بلغت القلوب الحناجر) تعنی:ان القلوب قد انخلعت من الخوف و الیأس من مکانها و صعدت الی الحناجر حتی لتکاد تخرج...
تری:هل هناک مظهر تعبیری أشد کثافة و جمالیة و صدقا من هذا(الرمز)أو الصورة التی ترسم انخلاع الافئدة و صعودها التی ترسم انخلاع الافئدة و صعودها الی الحناجر؟انها لصورة معبرة أو رمز معبّر ینطوی-فضلا عن دقة الرسم لعملیات الانفعال التی یخبرها الخائف و الیائس-ینطوی علی نمط خاص من الترکیب الفنّی.فاذا کانت صورة (زاغت الأبصار)تعبّر عن التجانس بین ما هو داخلی و خارجی:لکن وفق نمط آخر... فبلوغ القلوب الحناجر لا یشکل مظهرا جسمیا غیر ملحوظ الاّ من قبل الشخص نفسه أی:انه احساس داخلی یخبره الشخص...و أهمیة مثل هذه الصورة الفنیة تتمثل فی ان الاحساس بالتغیرات التی تحدث داخل الجسم لم تقف عند مجرد التغیرات العضویة التی تصاحب الانفعالات عادة..مثل:ارتفاع ضغط الدم أو سرعة النبض أو ارتجاف بعض العضلات بل تتجاوز ذلک الی الاحساس بالتغیرات الماحقة لحیاة الانسان أساسا و نعنی بها:عملیة خروج الروح...
اذا:کم کانت هذه الصورة أو الرمز (و بلغت القلوب الحناجر)ذات کثافة تعبیریة بالغة الدهشة من حیث کونها ذات نمط خاص من الترکیب الذی یجانس بین الانفعالات و افرازاتها العضویة الداخلیة.
مقابل الصورة الفنّیة التی سبقتها(و اذ زاغت الابصار)فیما جانست بین الانفعالات و افرازاتها العضویة الخارجیة...و لیس الداخلیة، ...مضافا الی ان هذا(التنوع)فی تراکیب الصور و الرموز:أی:التنوع بین افرازات عضویة تنسحب علی الخارج حینا و تنحصر فی الداخل حینا خر، مع خضوعهما جمیعا لعملیة نفسیة هی(الانفعالات)...
مثل هذا التنوع من خلال(وحدة) العملیة:بما واکب ذلک من تجانس بین ما هو نفسی و ما هو مظهر خارجی أو عضوی...کل أولئک یشکل صیاغة خاصة تکسب النص جمالیة فائقة، مدهشة بالنحو الذی تقدم الحدیث عنه.
*** و الان، بعد ان لا حظنا-کیف ان الصورة الفنّیة(و إذ زاغت الابصار) (و بلغت القلوب الحناجر)قد جسدت (حسیا)ما هو فی الأعماق أی عبرت من خلال الصور الحسیة أو الحرکیة عن العملیات الانفعالیة التی صدر عنها الناس فی مواجهتهم للعدو...، نجد انّ النص یتجه الی هذه العملیات النفسیة لیرسمها بوضوح...فقد رسم أولا طبیعة ردود الفعل التی صدرت عن الناس، و ذلک من خلال قوله تعالی‏(و تظنون باللّه الظنونا)...ان(الظنون)التی أشار النص الیها تبقی(مبهمة)لا یعرف المتلقّی عنها شیئا.لکن(من الزاویة الفنّیة)بما ان النص قد مهدّ للمتلقّی بأن جنود العدو قد جاؤا من فوق و من أسفل الساحة، و ان الأبصار قد زاغت و ان القلوب قد بلغت الحناجر:حینئذ فأنّ صورة(الظنون باللّه)لا بد أن توحی للمتلقّی بأنها ترتبط بهذا الموقف بالخوف و الیأس.لکن:من الممکن أیضا ان تقترن بما هو ایجابی:کما هو ظن المؤمنین بنصر اللّه تعالی...
المهم، ان النصّ ساکت عن تحدید هذه الظنون أو التصورات بید ان المؤکد هو:ان الظنون السلبیة فرضت فاعلیتها فی المیدان حتی فی حالة اقترانها بظنون ایجابیة:نظرا لهذا المناخ الملتهب الذی تصطرع فیه الآراء المثبطة أو المشجعة حیث یترک هذا الاصطراع آثاره السلبیة علی الموقف.
و فعلا جاءت الفقرة التی تلی هذا الموقف لتوقل لنا بوضوح:(هنا لک ابتلی المؤمنون و زلزلوا زلزالا شدیدا)... فعملیة(الابتلاء)لو لم تقترن بأجواء الخوف أو الیأس أو التردد:لما کانت لها أیة دلالة...
ان تجربة الحیاة ذاتها عملیة (ابتلاء)أو(اختبار)للانسان، و حینما تنتقل هذه التجربة الی(ساحة القتال) بخاصة مع مشاهدة ضخامة جیش العدو: عندئذ تأخذ عملیة(الابتلاء)حجما له أهمیته الکبیرة فی میدان السلوک العبادی.
من هنا جاءت عملیة(الابتلاء) تحتل وظیفة فنیة فی هذا الموقع من النصّ هی لفت الانتباه علی الوظیفة العبادیة للکائن الانسانی، فالمهم هو(الابتلاء) نفسه و لیس مفرداته، و من ثم فان الأهم من ذلک هو:نجاح الشخصیة فی اجتیاز مرحلة الابتلاء...
ان النص حینما بشّر المسلمین بان اللّه تعالی قد أمدّهم بجنود لم یروها یعنی: ان عملیة الابتلاء قد اقترنت-و لو فی صعید خاص-بنجاح، و هو أمر یدعم الاتجاه التفسیری القائل بان عبارة (و تظنون باللّه الظنونا)انما شملت کلا من الظن الحسن باللّه تعالی فی امداده الغیبی للمسلمین، و الظن السی‏ء أیضا...
و هذا الظن الأخیر قد تضخم بصورة ملحوظة لدی(المنافقین)الذین أظهروا الایمان و استبطنوا الکفر(کما سنلاحظ ذلک مفصلا فی القسم الآخر من هذه القصة)...
لکن بغض النظر عن ذلک، فان الصورة الآخرة التی ختم بها النص حدیثه عن ردود الفعل حیال جیوش العدو فی معرکة الأحزاب و نعنی بها صورد (و زلزلوا زلزالا شدیدا)تشیر الی ان عملیة الابتلاء کانت ذات فاعلیة کبیرة فی تفجیر هذه الردود من الفعل، و فی خاتمتها: زلزلة الاعماق..و اذا انسقنا مع التفسیر القائل بان المؤمنین قد تمثل زلزال اعماقهم فی عملیة(الخوف)علی الدین نفسه و لیس الخوف من الاستشهاد، حینئذ فان ضعاف النفوس و المنافقین یکون زلزالهم قد تمثل فی الخوف علی حیاتهم دون أدنی شک.
و فی الحالین، فان صورة(الزلزلة) النفسیة تظل متجانسة فنیا مع صورتی (و إذ زاغت الأبصار)(و بلغت القلوب الحناجر)من حیث اشتراکها جمیعا فی التعبیر عن الشدائد النفسیة التی کابدها الجند:بخاصة إذا أخذنا بنظر الاعتبار ان القسم اللاحق من القصة سیرسم المواقف المتخاذلة لدی اولئک الذین اندسوا فی صفوف المسلمین لیشکّکوا بالنصر الذی بشّرهم به رسول اللّه(ص) غداة عملیة حفر الخندق حینما أضاءت له الصخرة التی اعترضت الحفر:معالم النصر کما أشرنا:أی فتح الیمن و الشام و المغرب و المشرق...
و أیا کان، فان القسم الآخر من هذه القصة التی رسمت معرکة الأحزاب: یتکفل بانارة الموقف.
*** قال تعالی(و اذ یقول المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض:ما وعدنا اللّه و رسوله الاّ غرورا و اذ قالت طائفة منهم یا أهل یثرب لا مقام لکم فارجعوا، و یستأذن فریق منهم النبی یقولون:انّ بیوتنا عورة و ما هی بعورة ان یریدون الاّ فرارا...الخ)...
بهذا المقطع و ما عبده تختم القصة التی تتحدث عن معرکة الأحزاب أو الخندق...و هو مقطع خاص یرسم سلوک المنافقین و ضعاف النفوس...
هنا ینبغی ان نتذکر جملة من الحقائق الفنّیة المتصلة بعمارة السورة الکریمة، ...فالسورة بدأت بالتوصیة القائلة(و لا تطع الکافرین و المنافقین)...
و ها هم(المنافقون)یرسمون الآن فی القصة بعد أنت انتهی الرسم فی القسم المتقدم من رسم السلوک الکافر، مما یعنی ان الإحکام الهندی‏س فی السورة قد روعی بالنحو الذی یضفی علیها جمالیة و امتاعا فنیین:من حیث التلاحم الذی نلحظه بین مقدمة السورة و وسطها القصصی.
و الآن(خارجا عن المبنی الهندسی لها)لنتابع الرمس لسلوک المنافقین (مضافا لسلوک الضعاف نفسیا)...
لقد وسم النصّ هذین النمطین من الناس کلاّ بصفته المشخصة(و اذ یقول المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض)... ان النصوص القرآنیة الکریمة تطلق سمة (المرض النفسی)علی المنافقین:بصفتهم حالة شاذّة لا تحتاج الی تعقیب، طالما یظل (النفاق)حومانا علی الذات المریضة التی تعنی بالاشباع البهیمی لحاجاتها، فهی أی الشخصیة المنافقة تعلن الایمان تحقیقا لمکاسب اقتصادیة و حیاتیة، کما انها-من جانب آخر-تتحرک فی الخفاء: تحقیقا للمکاسب المذکورة.
و اذا قدّر للشخصیة المنافقة تمریر بعض مواقفها دون ان تعرض نفسها للفضیحة:لکنها-بالنسبة الی ظاهرة الجهاد و المقاتلة فی سوح المعرکة-لا یمکنها أن تحافظ علی سرّیة سلوکها المنافق، طالما یکلفها الذهاب الی ساحه المعرکة:المغامرة بحیاتها و هی لا تملک غیر هذه الحیاة التی نافقت أساسا من أجل الحفاظ علیها...کما انها من حیث الجهاد بالمال طالما تتلکأ فیه:نظرا للحرص الشدید الذی یطبع سلوک الشخصیة المنافقة علی اقتنائه، حیث ان المکاسب الاقتصادیة تقف وراء نفاقها کما هو واضح...
اذا:لا مناص من الفضحیة التی تنتظر المنافق فی مواجهته لتجربة الجهاد بالنفس و المال...و هذا ما عرضته القصة التی نتحدث عنها.حیث أبرزت جانبی الخوف من الموت و الحرص علی المال فی سلوک المنافق...ففی اللحظات الحاسمة التی یواجهها المسلمون فی معرکة الأحزاب أو الخندق:حیث تحتشد جیوش الکفر و تحاصر مدینة الرسول(ص):تجد الاضطراب و فقدان السیطرة و الانهیار و التمزق الداخلی للشخصیة المنافقة: یضطرها الی أن تسلک أنماطامن الممارسات المفضوحة حتی لیصل الأمر الی ان تظهر اکلفر بوضوح مع انها حریصة علی اخفائه کما هو دأب سلوکها...لکن ما دام الأمر یتصل بالحیاة أو الموت حینئذ لا تملک الا ان تهتف بوقاحة:(ما وعدنا اللّه و رسوله الاّ غرورا)...
لیس هذا فحسب:بل تحاول بمختلف الاسالیب أن تنسحب من ساحة المعرکة تخلصا من أی احتمال للموت الذی تخشاه:(واذ قالت طائفة منهم:یا أهل یثرب لا مقام لکم، فارجعوا)...
أرأیت الی هذا التحریض الکاشف عن مبلغ الخوف الذی یطبع المنافق بحیث (یسقطه)و(یقنعه)بستار الحرص علی أهل یثرب...
و قد رسمت القصة أکثر من شریحة تتصل بسلوک هؤلاء المنافقین کما کشفت عن البواعث المرضیة لسلوکهم المشار الیه و انعکاساتها فی ممارسات من نحو: الاستئذان من النبی لا عفائهم من المشارکة فی سوح القتال:(و یستأذن فریق منهم النبی یقولون ان بیوتنا عورة)الاّ انّ النص فضحهم بقوله:(و ما هی بعورة ان یریدون الا فرارا)...کما فضحهم بنحو ملحوظ حینما أوضح قائلا(لن ینفعکم الفرار ان فررتم من الموت أو القتل:و اذا لا تمتّعون الاّ قلیلا...)...و هذا الفضح ینطوی علی دلالة ضخمة(من الزاویة النفسیة)حیث یقرر حقیقة عبادیة هی ان الموت لابدّ منه و ان الفرار من ساحة المعرکة لا یحتجز المناق من الموت، کما یقرر حقیقة نفسیة طفی‏ء أی أمل یداعب المنافق عبر هروبه من ساحة المعرکة (و اذا:لا تمتعون الاّ قلیلا)..فاشارته الی ان المنافقین لن یستمتعوا من العمر الاّ قلیلا:تظل جوابا فنّیا علی سلوکهم الباحث عن متعة الحیاة:حیث ان الحرص علی متعة الحیاة هو الذی یدفعهم الی الهروب‏ من المعرکة، ...و حینما یطفی‏ء النص هذا الامل لدیهم:یکون بذلک قد أنهاهم نفسیا، و هو ما یجسّد قمة الصیاغة الفنّیة فی رسم الشخوص و المواقف...
و یلاحظ ان النصّ قد اعتمد العنصر(الصوری)فی رسم الشخوص و المواقف المشار الیها، ففی سیاق عملیة الفضح للسلوک المنافق:نواجه الصورة الفنیة التالیة(اشحة علیکم، فاذا جاء الخوف رأیتهم ینظرون الیک تدور أعینهم کالذی یغضی علیه من الموت، فاذا ذهب الخوف سلقوکم من الموت، فاذا ذهب الخوف سلقوکم بالسنة حداد، أشحة علی الخیر، اولئک لم یؤمنوا...).
و نظرا لأهمیة هذه الصورة فنّیا و فکریا، فضلا عن موقعها الهندسی من عمارة السورة الکریمة، یحسن بنا أن نفصل الحدیث عنها.
*** قال تعالی‏(أشحّة علیکم، فاذا جاء الخوف:رأیتهم ینظرون الیک تدور أعینهم کالذی یغشی علیه من الموت، فاذا ذهب الخوف سلقوکم بألسنة حداد، أشحة علی الخیر، اولئک لم یؤمنوا، فاحبط اللّه أعمالهم، و کان ذلک علی اللّه یسیرا یحسبون الأحزاب لم یذهبوا، و ان یأت الأحزاب لم یذهبوا، و ان یأت الأحزاب یودّوا لو انهم بادون فی الأعراب یسألون عن انبائکم، و لو کانوا فیکم ما قاتلوا الاّ قلیلا).
الملاحظ ان هذه الصورة التی رسمها النصّ عن الشخصیة المنافقة تتضمن تشخیصا بالغ الأهمیة بالنسبة لرصد السمات المرضیة...انّ سمة (البخل)و(الخوف)تظل طابعا لأنماط مختلفة من المضطربین، بید انها تبرز لدی المنافق بنحو أشد-کما أشرنا-، طالما یستتلی الطابع(النفعی)فی سلوکه إبراز هاتین السمتین.
و المهم هو:انّ النصّ القرآنی الکریم قد اعتمد عنصر(الصورة الفنّیة) لتشخیص سمتی الخوف و البخل ما دامت الصورة تساهم فی تعمیق الدلالة من جانب و تجانس بین موضوعات النص من جانب آخر.فقد سبق ان لحظنا کیف أنّ النصّ القرآنی الکریم قداعتمد عنصر (الصورة)فی رسمه ردود الفعل التی صدرت عن المسلمین حیال الحشود العسکریه للعدو فی معرکة الخندق...
هناک رسم عنصر(الخوف)متمثلا فی قوله تعالی‏(زاغت الأبصار و بلغت القلوب الحناجر)، و ها هو النصّ یجانس بین نمطی الاستجابة(الخائفة)من خلال عنصر الصورة...و أهمیة هذا التجانس الفنّی فی الاعتماد علی عنصر(الصورة) یتمثل فی ان المنافقین ساهموا فی بث روح (الخوف)عند ضعاف المسلمین، و هذا وحده کاف فی تفسیر أهمیة التجانس بین الموقفین:الموقف الشمفوع بالخوف هناک، و رسم(الخوف)-بصفته صابعا عاما للمنافق-فی هذا المقطع.کما انه کاف فی تفسیر التجانس الذی یعتمد عنصر (الصورة)-بدلا من الکلام المباشر-فی رسم هذین الموقفین...
لقد قدم النصّ صورة فنّیة عن طابع الخوف لدی المنافق علی هذا النحو (فاذا جاء الخوف:رأیتهم ینظرون الیک تدور أعینهم کالذی یغشی علیه من الموت)...هذه الصورة تنتسب الی ما یمکن تسمیته-فی اللغة الفنّیة- ب(الصورة المزدوجة)، أی ان هناک صورتین مرکبتین تعتمد احداهما علی الاخری من خلا الصورة ذاتها، فالصورة الاولی(و هی دوران العین) تجسّد لغة مرکبة ترمز الی الخوف، بمعنی ان هذا(الرمز)هو تعبیر عن شدة الخوف، الاّ ان النصّ استعان برمز آخر لتوضیح الرمز الأول.الرمز الآخر هو(کالذی یغشی علیه من الموت)و أما الرمز الاول فهو«دوران العین»...
ان مثل هذا الترکیب(الازدواجی) للصورة یظل واحدا من الطوابع المدهشة فی لغة التعبیر القرآنی حیث نجد نظائره فی مواقع خاصة تستدعی مثل هذا الازدواج الصوری و هذا من نحو قوله تعالی(لا تبطلوا صدقاتکم بالمنّ و الأذی، کالذی ینفق ماله رئاء الناس، فمثله کمثل صفوانالخ)حیث ان الصورة الاولی (کالذی ینفق ما له)ترمز(من خلال أدة تشبیه)الی من یبطل صدقته بالمنّ و الأذی، کما ان الصورة الثانیة و هی (فمثله کمثل صفوان)ترمز الی الرمز الاول، بمعنی:ان من ینفق أمواله من خلال المنّ و الأذی(یشبه)المرائی، و المرائی و المنفق أمواله من خلال الأذی (یشبه)الحجر الأملس الذی علاه التراب فاصابه الوابل فرتکه صلدا...الخ.. فالرمزان هنا یفسّر أحدهما بالآخر، کما انهما یوظفان من أجل الطرف الاول من‏ الصورة و هو(الانفاق)المشفوع بالمنّ و الأذی)...
المهم، ان ازدواجیة الصورة تفرضها سیاقات خاصة هی:ابراز أشدّ درجات الظاهرة المبحوث عنها، ففی صعید الابراز لدرجة(الخوف)الذی یطبع شخصیة(المنافق)یتجه النصّ الی الصورة(المزدوجة)بدلا من الصورة العادیة:نظرا لأنّ(الخوف)الذی یطبع المنافق هو(خوف)مرکب، أحدهما: الخوف العام الذی یطبع سائر المضطربین نفسیا، و الآخر:الخوف الخاص الذی یطبع(النفعیین)الذین یقوم سلوکهم أساسا علی جلب(المنفعة)لذواتهم، فهم من أجل هذه(النفعیة)یختارون سلوک (النفاق)یبطنون الکفر و یظهرون الایمان حفاظا علی(النفعیة)المشار الیها...
إذا:امکننا ان نفسّر السرّ الفنّی الکامن وراء هذه الصورة المزدوجة التی صاغها النص القرآنی الکریم:فی رسمه لطابع(الخوف)عند المنافق، حیث(رمز) أولا الی(دوران العین)من الخوف، ثم رمز الی هذا الأخیر برمز آخر هو(الغشیة من الموت)تعبیرا عن شدة الخوف فی منتهی درجاته لدی المنافق بالنحو الذی لحظناه.
و الأمر نفسه بالنسبة الی الطابع الأخر و هو (البخل)علی نحو ما نتحدث عنه لاحقا.
*** لحظنا کیف ان النصّ القرآنی الکریم رشح الجبن أو الخوف الذی یغلف شخصیة المنافق:عند حضوره ساحات القتال، و ذلک من خلال الصورة الفنّیة «المزدوجة»المدهشة(فاذا جاء الخوف رأیتهم ینظرون الیک، تدور أعینهم، کالذی یغشی علیه من الموت)...
أما الآن، فیقدم النصّ القرآنی الکریم نماذج من الاستجابات(الخائفة) التی تغلف سلوک المنافق بحیث تتناسب فنّیا مع الصورة المزدوجة المشار الیها.
و یتمثل هذا الجبن أو الخوف عند المنافق فی موقفه من معرکة الخندق أو الأحزاب...فضلا عن تثبیطه المجاهدین خلال المعرکة و تحریضهم علی ترک ساحة القتال و مطالبتهم بالرجوع الی أهالیهم، و استئذان النبی(ص)فی الاعفاء عن المساهمة، و قوله ان بیوتنا عورة و عهد الاّ یولّی هاربا من ساحات القتال...
أقول:فضلا عن هذه المواقف التی سردها النصّ قبیل صیاغته للصورة الفنیة «المزدوجة»(فاذا جاء الخوف رأیتهم ینظرون الیک تدور أعینهم کالذی یغشی علیه من الموت)...
فضلا عن هذه المواقف المفصحة عن أشد حالات الخوف:نجد ان النص یقدم لنا نموذجا آخر من استجابات المنافق المتصلة بشدة الخوف و اقترانه بأشد الحالات اضطرابا و شذوذا و تمزقا، و لنقرأ:
(یحسبون الأحزاب لم یذهبوا، و ان یأت الأحزاب یودّوا لو انهم بادون فی الأعراب یسألون عن أبنائکم).
فالملاحظ هنا، ان جیش العدو بعد أن أمدّ اللّه المسلمین بجنود من الملائکة و الریاح فی معرکة الخندق أو الأحزاب، ...
الملاحظ انّ العدوّ قد انسحب من ساحة المعرکة، و انتهی الأمر.لکن:بما ان الجبان لا یملک جهازا نفسیا سلیما حینئذ فان الاضطراب النفسی یظل یعمل عمله فیه حتی تتملکه الوساوس و الأوهام بحیث لا یفارقه شبح العدو، ...و هذا ما شخّصه النصّ القرآنی الکریم فی رسمه لشخصیة المنافقین، فبالرغم من انّ العدو قد انسحب-کما قلنا، لکن المنافقین-کما یقول النصّ‏(یحسبون الأحزاب لم یذهبوا)أی یخیل الیهم ان العدوّ لم ینسحب بعد من ساحة القتال، و ما هذا الا لشدّة الخوف المرضی لدیهم، فالمعروف-فی لغة علم النفس المرضی-ان عصاب الخوف(و هوواحد من أنماط العصاب المعروفة-لا یستند الی خوف حقیقی بل الی تجربة مؤلمة تحفر آثارها فی عصب المریض، ...و هذا ما شخّصه النص القرآنی الکرمی حینما أوضح الأوهام و التخیلات و الوساوس المرضیة التی تنتاب المنافقین حتی انهم‏(یحسبون لأحزاب لم یذهبوا)مع انهم قد ذهبوا فعلا و لا أثر لهم فی ساحة القتال و هذا نموذج واحد من استجاباتهم الخائفة...
أما النموذج الآخر فیقدمه النص علی هذا النحو(و ان یأت الأحزاب یودّوا لو انهم بادون فی الأعراب یسألون عن أنبائکم)بمعنی، ان الأحزاب أو العدو لو قدّر له أن یعود من جدید الی مهاجمة المسلمین، حینئذ فان المنافقین-نظرا لطابع الخوف الذی یغلّفهم-یتمنون -و هذا واحد من الاستجابات المرضیة- لو انهم کانوا فی البادیة مع الأعراب حتی یتخلّصوا من شبح القتال...
و یتبلور الخوف بشکل مقرون‏ بالتصارع و التمزق و الانشطار النفسی: یتبلور فی سلوک آخر هو انهم یسألون عن أخبار المعرکة هناک.و هذا السؤال-فی حقیقته-مظهر آخر من الاضطراب النفسی حیث إنّ السؤال عن اخبار المعرکة یقترن اما باجابة مبشّرة بالنصر أو عکس ذلک، و حینئذ فان ردود الفعل ستأخذ مظهرین أشار النصّ القرآنی الیهما خلال رسمه لأعراض الخوف المرضی لدی المنافقین حیث أوضح فی مقدمة الصورة المزدوجة القائلة(أشحة علیکم، فاذا جاء الخوف...الخ)ثم کرّر النص ذلک بقوله (أشحة علی الخیر)فالشح أو البخل هو السمة الاخری التی تقترن مع الجبن: ظالما تظل(النفعیة)هی المحرّک لسلوک المنافق الذی یستبطن الکفر و یظهر الایمان، تحقیقا لاستمراریة(المنفعة الذاتیة)، فهو یحیا طابع(الخوف)حفاظا علی حیاته النفعیة، و هو(یبخل)بالمال: حفاظا علی نفعیته أیضا کما هو واضح...
لذلک وصف النصّ المنافقین بانهم‏(أشحة علی المسلمین)ثم کرّر الوصف قائلا (أشحة علی الخیر)، فعملیة التکرار تفصح عن شدة البخل الذی یطبع المنافق و هی شدة متجانسة مع شدة الخوف کما هو بیّن...
المهم، ان سؤال المنافقین أو استخبارهم لنتائج المعارک سوف یقترن -فی حالة النصر-بعملیة(البخل)أو (الشح)الذی أشار النص القرآنی الیه، و هی سمة عامة بطبیعة الحال، حیث أشار النص فی المرة الاولی الی الشحّ بعامة حینما وصف المنافقین بانهم(أشحة علی المسلمین)، و أشار فی المرّة الاخری الی طابعه الخاص بقوله(أشحة علی الخیر) ای:یشاحّون المسلمون فی غنائمهم... و حتی لو اتفقنا مع التفسیر الذاهب الی ان (اشح)هنا بمعنی البخل فی المشارکة العسکریة أو البخل بکلام الخیر، ففی الحالات جمیعا یظل(البخل)سمة ترتبط بتمحور الشخص حول(منفعته)الذاتیة) مادیة کانت أم معنویة...
وایا کان، یعنینا مما تقدم أن نشیر الی ان هذا الرسم التفصیلی لسمات الشخوص المنافقة یظل-فضلا عن دلالته الفکریة المشار الیها-مرتبطا بعمارة السورة الکریمة حیث طرحت مقدمة السورة قضیة الکفر و النفاق و حذرت من اطاعة اصحابها(اتق اللّه و لا تطع الکافرین و المنافقین).

 

سه شنبه 11 مهر 1391  2:10 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسير قرآن كريم

تفسير قرآن كريم

امام خميني، سيد روح الله
مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني‌(ره)
سوره سجده

تتجافي جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفاً‌وطمعاً وممّا رزقناهم ينفقون . فلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يعلمون
(سجده، 32/16 ، 17)

فصل سوم در اسرار نيّت است

و آن پيش عامّه، عزم بر اطاعت است طمعاً‌يا خوفاً:‌«يدعون ربّهم خوفا وطمعا»
و در نزد اهل معرفت، عزم بر اطاعت است هيبتاً‌و تعظيماً:‌فاعبد ربّك كانّك تراه، وان لم تكن تراه فانّه يراك.1
و در نزد اهل جذبه و محبّت، عزم بر اطاعت است شوقاً‌وحبّاً:‌قال رسول الله(ص):‌افضل النّاس من عشق العبادة فعانقها واحبّها بقلبه… الحديث.2 وقال الصّادق‌(ع): ولكنّي اعبده حبّا له عزّ وجلّ، وتلك عبادة‌الكرام3 وفي رواية:‌«وهي عبادة الاحرار.»
و در نزد اوليا(عليهم السلام)، عزم بر اطاعت است تبعاً‌و غيراً، بعد از مشاهده?‌جمال محبوب استقلالاً و ذاتاً، و فناي در جناب ربوبيّت ذاتاً‌و صفةً و فعلاً. و اينكه جناب صادق فرمود:‌«من عبادت حقّ‌مي‌كنم حبّاً‌له»‌شايد مقامات معمولي آن سرور باشد، چنانچه شيخ عارف كامل ما ـ‌دام‌ظلّه‌ـ مي‌فرمود. و اين نحو عبادت از خواصّ‌آنها است و در بعض حالات، چنانچه از رسول اكرم حديث است كه فرمود: لي مع اللّه حالة لايسعها ملك مقرّب ولانبيّ مرسل.4 ونقل عن الصّادق‌(ع)، انّه كان ذات يوم في الصّلوة‌فخر مغشيّاً‌عليه فسئل عن ذلك. قال: ما زلت اكرّرها حتّي سمعت من قائلها.5
قال الشّيخ الكبير شهاب الدّين: كان لسان جعفر الصّادق‌(ع) في ذلك الوقت كشجر موسي(ع) عند ندائه منها بانّي انا اللّه.6 و چنين نمايد كه صلوة معراج نيز چنين بوده، چنانچه از روايت علل7 ظاهر مي‌شود.8
وعن عليّ بن ابراهيم ـ‌في تفسيره‌ـ بإسناده عن أبي عبداللّه(ع)، قال:‌ما من عمل حسن يعمله العبد إلاّ وله ثواب في القرآن إلاّ صلاة‌اللّيل؛ فإنّ اللّه لم يبيّن ثوابها لعظيم خطره عنده، فقال: «تتجافي جنوبهم عن المضاجع يدعون ربّهم خوفا وطمعا وممّا رزقناهم ينفقون. فلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قرّة أعين جزاء‌بما كانوا يعملون.»9
سند به حضرت صادق(ع)، رساند كه فرمود:‌«نيست عمل نيكويي كه به جا مي‌آورد آن را بنده مگر اينكه از براي آن ثوابي است در قرآن، به جز نماز شب؛‌پس همانا خداوند بيان نفرموده ثواب آن را براي عظمت شأن آن نزد او. پس فرموده: «دور مي‌كنند پهلوهاي خود را از خوابگاه‌ها؛ مي خوانند پروردگار خود را ترسان و طمعكار؛‌و از چيزي كه روزي كرديم آنها را انفاق مي كنند؛ پس نمي داند كسي چيزي كه پنهان شده از براي آنها از روشني ديده و سرور آن جزاي آنچه را عمل مي كردند.»
آيا اين «قرّة العيني»‌كه خداي تعالي ذخيره فرموده و مخفي نموده، كه هيچ كس بر آن آگاه نيست، چيست و چه خواهد بود؟ اگر از جنس انهار جاريه و قصور عاليه و نعمت‌هاي گوناگون بهشتي بود بيان مي‌فرمود، چنانچه براي ساير اعمال بيان فرموده، و ملائكة اللّه بر آن مطلع شدند. معلوم مي‌شود غير اين سنخ است و عظمت آن بيشتر از آن است كه گوشزد كسي توان كرد،‌خصوصاً‌براي ساكنين اين عالم دنيا. نعمت‌هاي آن عالم را مقايسه مكن به نعمت‌هاي اينجا؛‌گمان مكن بهشت و جنّات آن مثل باغستان‌هاي دنيا، منتها قدري وسيع‌تر و عالي‌تر است؛‌آنجا دار كرامت حق و مهمانخانه? الهي است؛ تمام اين دنيا مقابل يك تار موي حور‌العين بهشتي نيست، بلكه مقابل يك تار از حُلّه‌هاي بهشتي كه براي اهل آن فراهم شده نيست؛‌با اين تفصيل حق تعالي جزاي نماز‌گزار در شب را اينها قرار نداده و در مقام تعظيم آن بدان بيان ذكر فرموده. ولي هيهات كه ايمان ما سست و اهل يقين نيستيم، و الاّ ممكن نبود اين طور به غفلت بگذرانيم و تا صبح با خواب گران همآغوش شويم. اگر چنانچه بيداري شب انسان را به حقيقت و سرّ نماز آگاه كند و با ذكر و فكر حق انس بگيرد و شب‌ها مطيّه? معراج، قرب او شود كه ديگر جز جمال جميل حق براي او جزايي نتواند بود.10

سوره احزاب

?يا ايّها النبي اتّّق اللّه ولاتطع الكافرين والمنافقين انّ اللّه كان عليما حكيما? (احزاب، 33/1)
حالا اگر يك كلمه من وقتي مي گويم بايد بشود، الان، شب وقتي كه باز مي‌كنيم راديو فلان و فلان را، مي‌گويد كه معلوم مي‌شود اصلش در ايران به هم خورده همه? اوضاع، براي اينكه فلاني گفته است كه بايد چه بشود. اگر در قرآن گفت كه مردم تقوا داشته باشيد، معلوم مي‌شود در اسلام اصلا‌ً‌تقوا نيست؟! قرآن گفته تقوا پيدا كنيد. خوب، ارشاد مردم ولو اينكه خوب باشند، يك امر راجح است. خداي تبارك و تعالي پيغمبر را نصيحت مي‌كند، امر به تقوا مي‌كند، حالا اگر راديوي فلان بگويد كه خوب، خدا به پيغمبر گفته است كه «يا ايها النّبي اتّق اللّه» پس معلوم مي‌شود تقوا نداشته؟! نخير.11
خداي تبارك و تعالي كه پيغمبرش را نصيحت مي كند كه «يا ايها النبي اتّق اللّه» به حسب آن طوري كه شما مي گوييد پيغمبر متّقي نبوده تا خدا به او گفته «اتق اللّه! خداي تبارك و تعالي كه به همه? مؤمنين مي‌فرمايد: «يا ايها الذين امنوا اتقوا اللّه» (بقره، 2/278؛‌حديد، 57/28؛ حشر، 59/18) معلوم مي‌شود اينها متقي نبودند كه خدا مي گويند «اتقوا اللّه»! اين شياطين چه مي‌گويند به اين ملت ما.12
?ما جعل اللّه لرجل من قلبين في جوفه وما جعل ازواجكم اللائي تظاهرون منهنّ امهاتكم وما جعل ادعياءكم ابناءكم ذلكم قولكم بافواهكم واللّه يقول الحق وهو يهدي السبيل? (احزاب، 33/4)
‌عن مصباح الشريعة، قال الصادق(ع): ما خسر واللّه من أتي بحقيقة‌السّجود ولو كان في العمر مرّة واحدة. وما افلح من خلا بربّه في مثل ذلك الحال تشبيها بمخادع نفسه غافلا لاهيا عمّا اعدّه اللّه للسّاجدين من انس العاجل وراحة الاجل. ولابعد عن اللّه ابدا من احسن تقرّبه في السّجود. ولاقرب اليه ابدا من اساء ادبه وضيّع حرمته بتعلّق قلبه بسواه في حال سجوده. فاسجد سجود متواضع للّه تعالي ذليل، علم انّه خلق من تراب يطأه الخلق. وانّه اتّخذك من نطفة يستقذرها كلّ احد؛ وكوّن ولم يكن. وقد جعل اللّه معني السّجود سبب التّقرب اليه بالقلب والسّرّ والرّوح فمن قرب منه بعد من غيره؛‌الا تري في الظّاهر انّه لايستوي حال السّجود الاّ بالتّواري عن جميع الأشياء والأحتجاب عن كلّ‌ما تراه العيون؟‌كذلك امر الباطن. فمن كان قلبه متعلّقا في صلوته بشيء دون اللّه تعالي، فهو قريب من ذلك الشيء،‌بعيد عن حقيقة ما اراد اللّه منه في صلوته. قال اللّه عزّ وجلّ:‌«ما جعل اللّه لرجل من قلبين في جوفه.» وقال رسول اللّه(ص):‌قال اللّه تعالي: لا اطلع علي قلب عبد فاعلم فيه حبّ‌الأخلاص لطاعتي لوجهي وابتغاء مرضاتي،الاّ لولّيت تقويمه وسياسته. ومن اشتغل بغيري فهو من المستهزئين بنفسه؛‌ومكتوب اسمه في ديوان الخاسرين.13
در اين حديث شريف تأمل كن و نماز اهل اللّه را چون نماز ما مپندار. حقيقت خلوت با حقّ ترك غير است، حتّي نفس كه از بزرگ‌ترين اغيار و ضخيم‌ترين حجب است. و انسان مادامي كه به خود مشغول است از حقّ غافل است، چه جاي آنكه با حق خلوت كند.
و اگر در يك سجده، در جميع ايّام عمر، خلوت حقيقي حاصل شد، جبران خسارات بقيّه? عمر مي‌شود و عنايت حقّ از او دستگيري مي كند و از دائره?‌دعوت شيطان خارج مي‌شود. و اگر در حال سجده، كه اظهار ترك غيريّت و رفض انانيّت است قلب مشغول به غير باشد، در زمره? منافقان و اهل خدعه منسلك گردد. پناه مي‌برم به خداي تعالي از مكرهاي نفس و شيطان و از خسران و خذلان و رسوايي در محضر ربوبيّت.14
?النبي اولي بالمومنين من انفسهم وازواجه امهاتكم واولوا الارحام بعضهم اولي ببعض في كتاب الله من المومنين والمهاجرين الاّ ان تفعلوا الي اوليائكم معروفاً كان ذلك في الكتاب مسطوراً? (احزاب، 33/6)
ما مي‌توانيم از آيه? شريفه? «النّبيّ‌اولي بالمؤمنين من انفسهم» استفاده كنيم كه منصب «ولايت» براي علما هم ثابت است. به اين بيان كه مراد از «اولويت»، ولايت و امارت است. چنانكه در مجمع البحرين، در ذيل اين آيه شريفه، روايتي از امام باقر(ع) نقل مي‌كند كه حضرت فرمودند: «اين آيه درباره? اِمارت (حكومت و ولايت) نازل شده است15.» بنابراين، نبي ولايت و امارت بر مؤمنين دارد. و همان امارت و ولايتي كه براي نبي اكرم(ص) است براي علما نيز ثابت مي‌باشد، چون در آيه حكم روي وصف عنواني آمده، و در روايت هم تنزيل در وصف عنواني شده است.16
لازمه?‌اثبات ولايت و حكومت براي امام(ع) اين نيست كه مقام معنوي نداشته باشد. براي امام مقامات معنوي هم هست كه جدا از وظيفه?‌حكومت است. و آن، مقام خلافت كلي الهي است كه گاهي در لسان ائمه(ع) از آن ياد شده است. خلافتي است تكويني، كه به موجب آن جميع ذرات در برابر «وليّ امر» خاضع‌اند. از ضروريات مذهب ماست كه كسي به مقامات معنوي ائمه(عليهم السلام) نمي‌رسد، حتي ملك مقرب و نبي مرسل. اصولاً‌رسول اكرم(ص) و ائمه(عليهم السلام) ـ‌طبق رواياتي كه داريم‌ـ قبل از اين عالم، انواري بوده‌اند در ظل عرش؛ و در انعقاد نطفه و «طينت» از بقيه? مردم امتياز داشته‌اند17 و مقاماتي دارند الي ماشاء‌اللّه. چنانكه در روايات «معراج» جبرييل عرض مي‌كند: لو دنوت أنملة، لاحترقت18. (هر گاه كمي نزديك‌تر مي‌شدم، سوخته بودم.) يا اين فرمايش كه: إنّ‌لنا مع اللّه حالات لايسعه ملك مقرّب ولانبي مرسل19.(ما با خدا حالاتي داريم كه نه فرشته? مقرب آن را مي‌تواند داشته باشد و نه پيامبر مرسل.) اين، جزء‌اصول مذهب ماست كه ائمه(عليهم السلام) چنين مقاماتي دارند، قبل از آنكه موضوع حكومت در ميان باشد. چنانكه، به حسب روايات، اين مقامات معنوي براي حضرت زهرا(سلام اللّه عليها)، هم هست20؛ با اينكه آن حضرت نه حاكم است و نه قاضي و نه خليفه. اين مقامات سواي وظيفه?‌حكومت است. لذا وقتي مي‌گوييم حضرت زهرا(سلام‌اللّه عليها) قاضي و خليفه نيست، لازمه‌اش اين نيست كه مثل من و شماست؛ يا بر ما برتري معنوي ندارد. همچنين اگر كسي قايل شد كه «النّبيّ أولي بالمؤمنين من أنفسهم.» سخني درباره? رسول اكرم(ص) گفته، بالاتر از اينكه آن حضرت مقام ولايت و حكومت بر مؤمنان را دارد. و ما در اين باره اكنون صحبتي نداريم، زيرا به عهده? علم ديگري است.21
?لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله واليوم الاخرة وذكر الله كثيرا?
(احزاب، 33/21)
ما سوگمندانه و مفتخرانه عزيزاني را در راه هدف كه واژگوني رژيم طاغوتي و بر پا داشتن پرچم پر‌افتخار اسلام است فدا كرديم و اين درست راه اسلام و برنامه مسلمين راستين در صدر اسلام بوده و در طول تاريخ خواهد بود: «لكم في رسول اللّه اسوة حسنه» پيغمبر بزرگ اسلام همه‌چيزش را فداي اسلام كرد تا پرچم توحيد را به اهتزاز در آورد و ما به حكم پيروي از آن بزرگوار بايد همه چيزمان را فدا كنيم تا پرچم توحيد برقرار ماند.22
?من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه فمنهم من قضي نحبه ومنهم من ينتظر وما بدّلوا تبديلا? (احزاب، 33/23)
مرحوم شهيد بزرگوار حضرت حجت‌الاسلام و المسلمين حاج آقا عطاء‌اللّه اشرفي را در اين مدت طولاني به صفاي نفس و آرامش روح و اطمينان قلب و خالي از هواهاي نفساني و تارك هوا و مطيع امر مولا و جامع علم مفيد و عمل صالح مي‌شناسم و در عين حال مجاهد و متعهد و قوي النفس بود. او در جبهه دفاع از حق از جمله اشخاصي بود كه مايه دلگرمي جوانان مجاهد بود و از مصاديق بارز «رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه»‌بود.23
?وانزل الذين ظاهروهم من اهل الكتاب من صياصيهم وقذف في قلوبهم الرعب فريقاً تقتلون وتأسرون فريقا? (احزاب، 33/26)
آنها غافلگيرانه به ما هجوم آوردند و از دريا و زمين و هوا به ما حمله كردند و مقدار زيادي از كشور ما را تصرف نمودند و به خرابي و قتل و غارت شهرهاي ما و ملت مظلوم ما پرداختند كه اين نيز از اسباب بزرگ براي رعب و وحشت ما و آرامش و سكون براي مهاجمين به كشور ما بود. آيا آنچه خداوند تعالي مي‌فرمايد:‌«وقذف في قلوبهم الرعب فريقاً‌تقتلون وتأسرون فريقاً»، مصداق ظاهرش در فتح مبين متحقق نيست؟ آيا آيه? «هو الذي انزل السكينة في قلوب المؤمنين» (فتح، 48/4) مصداق ظاهرش رزمندگان اين جبهه نيست؟‌مگر آنچه در صدر اسلام واقع شد و موجب فتح لشكر اسلام گرديد جز اينها بود؟24
?… انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا? (احزاب، 33/33)
كمَّل اولياء‌را جميع انواع طهارت محقّق است؛ چنانچه ظاهر آنها طاهر است از جميع قذارات صوريّه، و حواسّ آنها طاهر است از اطلاق در آنچه احتياج به آن نيست، و اعضاي آنها طاهر است از تصرّف در آنچه بر خلاف رضاي حقّ است، تا آخرين مراتب طهارت. قال تعالي: «انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت ويطهّركم تطهيرا.»
و بايد دانست كه از براي هر يك از نمازهايي كه از براي سالكين الي اللّه است طهارتي شرط است خاصّ‌به آن كه بدون آن طهارت، ممكن نيست توصّل به آن صلوة؛ چنانچه در آيه? شريفه? «لايمسّه الاّ المطهّرون» (واقعه، 56/79). فرمايند مسّ نمي‌كند ظاهر آن را مگر اهل طهارت ظاهريّه، و باطن آن را مگر اهل طهارت باطنيّه، و سرّ آن را مگر اهل طهارت سرّيه. پس به نماز اهل باطن نرسد كسي، مگر آنكه از چشمه? حيات قلبي دست و روي خود را شست‌و‌شو دهد و به فضل آن از سر تا قدم، و از اوّل محل ادراك تا منتهاي آلت تحريك را مسّ كند، و يكسره پاك و مطهّر، خود را مهيّاي كوي دوست كند. 25
?… والله يعلم ما في قلوبكم وكان اللّه عليما حليما? (احزاب، 33/51)
فضايل حلم به حسب عقل، معلوم و ثابت است، و آثار شريفه مترتّبه بر آن، بر كسي كه صاحب عقل سليم است پوشيده نيست. وكفايت كند در فضل آن، آن كه خداي تعالي در قرآن شريف، خود را به حلم معرفي فرموده؛‌در سوره بني اسرائيل آيه?44 فرمايد: «انّه كان حليما غفورا»، و در سوره? احزاب، آيه51 فرمايد: «وكان اللّه عليما حليما» و اين، دليل بر آن است كه حلم از اوصاف كماليه‌اي است كه از كمالات مطلقه است، و موجود بما أنّه موجود به آن متصف شود؛‌زيرا كه در فلسفه مقرّر است كه اوصاف حق آن است كه از كمالات مطلقه باشد و از صفات موجود بما أنّه موجود باشد، و در اتصاف وجود به آن، تخصّص استعداد رياضي و طبيعي در كار نباشد.26
و تمام اوصاف كماليه از جنود رحمان است؛ زيرا كه جنود حق و رحمان ظلّ او است، و ظلّ شيء‌مباينت عزلي با او ندارد، و تباين وصفي ـ‌كه تفاوت به كمال و نقص است‌ـ دارد، كه در قرآن شريف از اين معني دقيق عرفاني و حقيقت ثابت برهاني، به آيه و نشانه تعبير شده است.27
?انا عرضنا الامانة علي السموات والارض والجبال فابين ان يحملنها واشفقن منها وحملها الانسان انه كان ظلوماً‌جهولا? (احزاب، 33/72)
اوّل من آمن بهذا الرسول الغيبي والوليّ الحقيقي، هو سكّان سكنة الجبروت من الأنوار القاهرة‌النوريّة والأقلام الإلهيّة العالية. فهي أوّل ظهور بسط الفيض ومدّ الظلّ؛‌كما قال النبي(ص):‌أوّل ما خلق الله نوري. أو «روحي».28 ثمّ، علي الترتيب النزولي من العالي إلي السافل، ومن الصاعد إلي النازل، حتي انتهي الأمر إلي عالم المادّة والمادّيات وسكّان أراضي السافلات، بلاتعصّ ولا‌استنكار. وهذا أحد معاني قوله(ص):‌آدم ومن دونه تحت لوائي.29 وأحد معاني عرض الولاية علي جميع الموجودات.
وأمّا عدم قبول بعضها ـ‌كما في الخبرـ30 فمبنيّ علي نقصان القابلية والإستعداد من قبول الكمال؛ لاعدم القبول مطلقاً، حتّي في مقام الوجود، بل في مقام كماله. وبعبارة أخري، قبول مقام «الرحمانيّة»، وعدم قبول مقام «الرحيميّة». وإلا فكلّ موجود علي مقدار سعة وجوده وقابليته قبل الولاية والخلافة الباطنيتين؛‌و هما نافذتان في أقطار السموات والأرضين؛‌كما نطق به الأحاديث الشريفة.31
ولايت اهل بيت عصمت، و طهارت و دوستي خاندان رسالت(عليهم السلام)، و عرفان مقام مقدس آنها، امانت حق است؛‌چنانچه در احاديث شريفه? كثيره «امانت» را در آيه تفسير فرموده‌اند به ولايت امير المؤمنين(ع)32. و چنانچه غصب ولايت و سلطنت آن حضرت خيانت به امانت است.33
در آيه شريفه?:«‌إنّا عرضنا الأمانة علي السّموات والأرض…» بعض مفسرين تكاليف الهيه دانسته‌اند34؛ بلكه تمام اعضا و جوارح و قوا امانات حق هستند و صرف آنها را بر خلاف رضاي حقّ خيانت است و متوجه نمودن قلب را به غير حقّ از جمله خيانت‌ها است.35
«انّه كان ظلوماً‌جهولا» را كه در آيه? شريفه وارد شده است كه «عرضنا الامانة علي السّموات والارض والجبال فابين» ، بعد مي‌گويد: «انه كان ظلّوماً جهولاً»، بعضي مي‌گويند كه: «ظلّوماً جهولاً» بالاترين وصفي است كه خدا براي انسان كرده؛‌«ظلوماًً» كه همه?‌بت‌ها را شكسته و همه‌چيز را شكسته؛‌«جهولاً» براي اين كه به هيچ‌چيز توجه ندارد و هيچ‌چيز را متوجه به آن نيست، غافل از همه است. ما نمي‌توانيم اين طور باشيم، ما امانت‌دار هم نمي‌توانيم باشيم.36
مطلب دوم در اشاره به نكته? آن كه فرموده است«انّا» به صيغه? جمع و «انزلنا» به صيغه? جمع.
بدان كه نكته?‌آن، تفخيم مقام حق تعالي به مبدئيّت تنزيل اين كتاب شريف است. و شايد اين جمعيت براي جمعيّت اسمائيّه باشد، و اشاره به آن باشد كه حق تعالي به جميع شؤون اسمائيّه و صفاتيّه مبدأ از براي اين كتاب شريف است؛‌و از اين جهت، اين كتاب شريف صورت احديّت جمع جميع اسما‌و صفات و معرّف مقام مقدس حق به تمام شؤون و تجلّيات است. و به عبارت ديگر، اين صحيفه?‌نورانيّه صورت «اسم اعظم» است، چنانچه انسان كامل نيز صورت اسم اعظم است؛ بلكه حقيقت اين دو در حضرت غيب يكي است، و در عالم تفرقه از هم به حسب صورت متفرّق گردند، ولي باز به حسب معنا از هم متفرّق نشوند. و اين يكي از معاني لن يفترقا حتّي يردا عليّ‌الحوض37 مي‌باشد. و چنانچه حق تعالي بيدي الجلال والجمال تخمير طينت آدم اوّل و انسان كامل، بيدي الجمال والجلال تنزيل كتاب كامل و قرآن جامع فرموده. و شايد به همين جهت آن را «قرآن»‌نيز گويند؛ چه كه مقام احديّت جمع وحدت و كثرت است. و از اين جهت، اين كتاب قابل نسخ و انقطاع نيست، زيرا كه اسم اعظم و مظاهر او ازلي و ابدي است و تمام شرايع دعوت به همين شريعت و ولايت محمّديّه است.
و شايد به همين نكته كه در«انّا انزلنا» گفته شد، «انّا عرضنا الامانة» نيز به صيغه? جمع ذكر شده؛‌زيرا كه امانت به حسب باطن حقيقت ولايت، و به حسب ظاهر شريعت يا دين اسلام يا قرآن يا نماز است.38
از بعضي از زن‌هاي رسول خدا(ص) نقل شده كه رسول خدا(ص) با ماصحبت مي‌كرد و ما با او صحبت مي‌كرديم؛ چون وقت نماز حاضر مي‌شد، گويي او مارا نمي‌شناخت و ما او را نمي‌شناختيم، براي اشتغالي كه به خدا پيدا مي كرد از هر چيز.39 و از حضرت امير‌صلوات اللّه عليه روايت شده كه چون وقت نماز مي‌شد، به خود مي‌پيچيد و متزلزل مي‌شد. عرض كردند به آن حضرت اين چه حالي است تو را يا امير المؤمنين فرمود:‌«آمد وقت امانتي كه خداي تعالي عرضه داشت آن را بر آسمان‌ها و زمين‌ها و ابا كردند از حمل آن و ترسيدند از آن.»40 و سيّد بن طاووس [قدّس سرّه] در فلاح السائل نقل فرموده كه حضرت امام حسين(ع)‌وقتي وضو مي‌گرفت رنگش تغيير مي‌كرد و مفاصلش مي‌لرزيد. سبب از آن حضرت پرسيدند، فرمود:‌«سزاوار است براي كسي كه وقوف كرد بين دو دست صاحب عرش اين كه رنگش زرد شود و مفاصلش بلرزد.»41 و از حضرت امام حسن(ع) همين طور منقول است.42 و از حضرت امام سجاد(ع) روايت شده كه وقتي وقت وضو مي‌شد، رنگش زرد مي‌شد.گفته شد اين چه حال است كه عارض شما مي‌شود وقت وضو؟ مي‌فرمود43: «نمي‌دانيد بين دو دست كي ايستاده ام؟»44

سوره سبا

?يعلم ما يلج في الارض وما يخرج منها وما ينزل من السماء وما يعرج فيها وهو الرحيم الغفور?
(سبا، 34/2)
اشاره فرموده در ذيل آيه? شريفه بقوله:‌«يعلم ما يلج في الأرض». إلي آخره، به علم حق تعالي به جزئيات مراتب وجود در سلسله?‌غيب و شهود و نزول و صعود؛ و بقوله:«هو معكم»(حديد،57/4) به معيّت قيّوميه? حق و كيفيت علم حق تعالي به جزئيات كه به طريقه? احاطه? وجوديه و سعه?‌قيّوميه است. و ادراك حقيقت اين قيّوميت حق را كسي جز خواص اولياء‌اللّه نتواند كرد.45
?يعملون له ما يشاء‌من محاريب وتماثيل وجفان كالجواب وقدور راسيات اعملوا ال داود شكرا وقليل من عبادي الشكور? (سباء، 34/13)
قيام به حقّ شكر كار هر كس نيست؛‌چنانچه ذات مقدس حق تعالي جل جلاله فرمايد: «وقليل من عبادي الشّكور». كم‌تر بنده‌اي است كه معرفت نعم حق را آن طور كه سزاوار است داشته باشد. و از اين جهت كم‌تر از بندگان هستند كه قيام به وظيفه?‌شكر نمايند.46
وقتي شكر نعم الهيه به همه? مراتب رخ دهد، از تجلي اولي وجود و بسط بساط رحمت وجود تا آخرين تجلي به جلوه?‌قبضي ـ‌كه به بساط مالكيت و قهاريت بر چيده شود‌ـ در قلب سالك به مشاهده حضوريه واقع شود؛ بلكه قلب سالك، خود، مظهر جلوه? رحماني و رحيمي و مالكي و قهّاري گردد. و اين حقيقت حاصل نشود جز براي كمّل از اولياء، بلكه به حقيقت حاصل نگردد، مگر از براي حضرت ختمي(ص) بالاصالة، و از براي كمّل از اولياء(عليهم السلام) بالتبعيّه. و از اين جهت است كه ذات مقدس حق تعالي فرمايد:‌«وقليل من عبادي الشّكور».
بلي،آنها كه از تجليات ذاتيه أحديّه بي‌خبراند و از براي موجودات، ذاتيات اصيله قايلند، به نحوي در كفران نعم الهيه وارداند. و آنها كه تجليات اسمائيه و صفاتيه را مشاهده ننمودند، و قلب آنها آينه حضرات اسمائي نشده، به نحوي در كفران واقع‌اند. و آنها كه از تجليات أفعاليه و توحيد فعلي غافل و بي‌خبراند، به طوري كفران نعم كنند و خود از آن غافل هستند:‌«وذروا الّذين يلحدون في أسمائه» (اعراف، 7/180). و آنان كه جمع ما بين حضرات خمسه? الهيه كردند، و متحقق به سراير خفيّه انسانيه شدند، و جالس سر منزل برزخيت كبري شدند [و] متنعم به نعم باطنه و ظاهره گرديدند، شكر حق ـ‌جلّ‌و علا‌ـ به جميع السنه گويند و ثناي خداوند به تمام زبان‌ها كنند؛ زيرا كه شكر، ثناي بر نعمي است كه حضرت منعم ـ‌تعالي شأنه‌ـ عنايت فرمايد.
پس اگر آن نعمت، از قبيل نعم ظاهري باشد، شكري دارد، و اگر از نعمت‌هاي باطني باشد، شكري دارد. و اگر از قبيل معارف و علوم حقيقيه باشد، شكري دارد، و اگر از قبيل تجليات افعاليه باشد، شكرش به نحوي است. و اگر از تجليات صفاتيه و اسمائيه باشد، به نحوي است، و اگر از قبيل تجليات ذاتيه باشد، به طوري است.
و چون اين نحو نعم براي كمي از بندگان خلّص حاصل شود، قيام به وظيفه شكر و ثناي معبود براي كمي از خلّص اولياء ميسر گردد:‌«وقليل من عبادي الشّكور».47
?قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثني وفردي ثم تتفكروا ما بصاحبكم من جنة ان هو الاّ نذير لكم بين يدي عذاب شديد? (سبا، 34/46)
قال الله تعالي: «قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا للّه مثني وفرادي»
خداي تعالي در اين كلام شريف، از سر منزل تاريك طبيعت تا منتهاي سير انسانيت را بيان كرده و بهترين موعظه‌هايي است كه خداي عالم از ميان تمام مواعظ انتخاب فرموده و اين يك كلمه را پيشنهاد بشر فرموده، اين كلمه تنها راه اصلاح در جهان است. قيام براي خداست كه ابراهيم خليل الرحمن را به منزل خلت رسانده و از جلوه‌هاي گوناگون عالم طبيعت رهانده.
خليل آسا در علم اليقين زن نداي لا احب الافلين زن
قيام لله است كه موسي كليم را با يك عصا به فرعونيان چيره كرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نيز او را به ميقات محبوب رساند و به مقام صعق و صحو كشاند. قيام براي خداست كه خاتم النبيين(ص) را يك تنه بر تمام عادات و عقايد جاهليت غلبه داد و بت‌ها را از خانه خدا بر‌انداخت و به جاي آن توحيد و تقوا را گذاشت و نيز آن ذات مقدس را به مقام «قاب قوسين او ادني» (نجم، 53 / 9) رساند.48
«قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا للّه مثني وفرادي» خداي تبارك و تعالي در اين آيه مي‌فرمايد كه يك موعظه، فقط من يك موعظه به شما مي كنم، يك موعظه‌اي كه واعظش خداست و آورنده? موعظه پيغمبر اكرم است و مي‌فرمايد، فقط يك موعظه است، اين موعظه بايد اهميتش خيلي زياد باشد كه در اين تعبير مي‌فرمايد و آن موعظه اين است كه «ان تقوموا للّه مثني وفرادي». اينكه قيام كنيد براي خدا، براي اقامه?‌حق قيام كنيد. لازم نيست كه اول يك اجتماعاتي باشد كه من مي خواهم بعد از اجتماعات قيام كنم، يكي يكي هم اين تكليف هست «مثني و فرادي» فرادي هم هست، دو تا دو تا هم هست. اين ديگر اقل جمعش است، يعني تنهايي تكليف به قيام للّه هست و اجتماعي هم كه اقلش دو تاست، از دو تا شروع مي‌شود به بالا، هر چه بالا رفت، ميزان اين است كه انسان تشخيص بدهد كه للّه هست اين قيام، براي خدا هست اين قيام، ديگر اگر للّه شد و براي خدا شد، از اينكه تنها هستيم، از اينكه جمعيتمان كم هست، ديگر وحشتي نيست. قيام اگر للّه هست، براي خداست، قيام للّه هيچ خسران ندارد، هيچ ضرر توي آن نيست. قيام‌هاي براي دنيا دو رو دارد، يك رويش ضرر است، يك رويش نفع است. تجارت انسان مي‌كند، ساير كسب‌ها را مي‌كند، اين يك طرفش ضرر است، يك طرفش نفع است، گاهي انسان ضرر مي‌برد از اين تجارت، گاهي نفع مي برد و هر كاري كه انسان براي دنيا بكند، خدا در كار نباشد و همان جهت دنيوي باشد، اينها صد‌در‌صد نفع نيست، گاهي نفع است، نفع مادي دارد، گاهي ضرر مادي دارد. اما اگر چنانچه قيام براي خدا باشد، انسان كاري را براي خدا بكند، اين هيچ توي آن ضرر نيست. ممكن است كه انسان تخيل بكند كه ما رفتيم به جنگ با كفار مثلاً و كشته شديم، خيال بكند كه اين ضرر است، لكن اين ضرر نيست، كشته‌ها پيش خدا زنده‌اند، اجرهايي كه آنجا هست ربطي به اين عالم ندارد. اينكه براي خداست، هميشه نفع دارد، هميشه از خسارت محفوظ است. مردهاي تاريخ بسياريشان تنها ايستادند در مقابل قدرت‌‌ها، حضرت ابراهيم تنهايي ايستاد و بت‌ها را شكست كه وقتي آمدند گفتند كه چه كسي بود، ابراهيم را مي‌گفتند اين كارها را كرده، تنهايي قيام كرد در مقابل بت‌پرست‌ها و در مقابل شيطان وقت و از تنهايي نترسيد براي اينكه اين قيام، قيام للّه بود، براي خدا بود و چون قيام براي خدا بود، هر دو طرفش نفع است، چه پيش ببرد، نفع برده است و چه پيش نبرد، باز هم نفع برده است، يكي از دو خوبي‌ها را دارد يا خوبي دنيايي دارد يا اگر دنيايي گيرش نيامد، خوبي آخرتي بلا‌اشكال است و هست. حضرت موسي يك شباني بود، شبان حضرت شعيب بود مدت‌ها و تنهايي مأمور شد كه برود و قيام كند، منتهي ايشان يك توقعي از خداي تبارك و تعالي كرد كه برادرم هم باشد، آن وقت شد مثني، اوّل خودش بود قيام كرد، بعد برادرش هم همراهش شد، شدند دو نفر.49
«قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثني وفرادي» براي خدا يكي هم باشيد، براي خدا وقتي كه باشيد پيروزي هست، جمعيت هم باشيد، وقتي براي خداست پيروزي هست. شما براي خدا قيام كنيد، ملت ايران براي خدا انشاء‌الله قيام كرده است كه دست ظلم را كوتاه كند و مملكت اسلامي را نجات بدهد و ما همه وظيفه داريم كه كمك كنيم به اين نهضت.50
«انما اعظكم بواحده ان تقوموا للّه» قيامتان براي خدا باشد، اگر قيام براي خدا نباشد كاري از او نمي‌آيد، قيامتان براي خدا باشد، نه براي هواهاي نفساني كه هر كسي بكشدطرف خودش. همه با هم مجتمع بشويد، براي خدا همه با هم مجتمع بشويد و اين تشتّت و اختلاف و اينها، كه من از حزب كدام، من از حزب كدام، من از جبهه? كذا، من از جبهه? كذا هستم، اينها را دست از آن برداريد.51
«اعظكم بواحدة ان تقوموا لله» براي خدا قيام كنيد، نه براي شهوات نفسانيه. اگر انسان براي شهوت نفسانيه قيام بكند و براي خدا نباشد اين به جايي نمي‌رسد كارش، اين بالاخره فشل مي شود كارش. چيزي كه براي خدا نيست دوام نمي‌تواند داشته باشد.
براي خدا قيام كنيد، هم قيام كنيد، هم قيامتان براي خدا باشد. اگر بخواهي قيام شما يك قيام مثمر باشد، نتيجه داشته باشد قيامتان، منتهي به تفكيك و تجزيه و امثال ذلك نشود، تمام همّ شما يك نقطه باشد و آن هم يك نقطه ماوراي عالم طبيعت، يك نقطه غير متناهي، در همه چيز همه توجه به او داشته باشيد. اگر يك همچو مطلبي شد آن وقت قيام شما و نهضت شما يك نهضت اسلامي سالم، دوام‌دار (مي‌شود) براي اينكه پشتوانه‌اش دايم است، چيزي كه پشتوانه‌اش دايم است، دايم است. من اين موعظه خداي تبارك و تعالي به لسان قرآن را دارم به شما مي‌رسانم. اين موعظه به ما مي‌فهماند به اينكه بايد وحدت كلمه داشته باشيم، وجهه ما يكي باشد:‌الله. «ان تقوموا لله» قيام لله، ديگر نمي‌تواند كه يك كسي يك طرف برود يك كسي يك طرف ديگر. اگر ديديد كه در يك قيامي دسته دسته و حزب حزب و جبهه جبهه شد بدانيد كه خدا در كار نيست. اگر همه با هم متوجه به يك نقطه باشند دعوت به وحدت كلمه است، به وحدت عقيده است. وحدت عقيده، وحدت كلمه مي‌آورد، وحدت عمل مي‌آورد. «انما اعظكم بواحدة» يك موعظه، فقط يك موعظه. توي اين موعظه همه چيز است. شما اين يك موعظه را گوش كنيد، عمل كنيد، همه چيز شما در اين يك موعظه هست. موعظه خداست، آن هم فقط يك موعظه. همه چيزهايي كه شما تصور بكنيد توي اين كلمه هست. اينكه قرآن معجزه هست براي اين چيزهاست كه سه تا چهار تا كلمه تمام حيثيات بشر را اداره مي‌كند. «اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثني وفرادي» قيام اگر قيام لله شد همه چيز متمركز مي‌شود در همان الوهيت.52
خداي تبارك و تعالي مي‌فرمايد كه، به پيغمبر اكرم امر مي فرمايد «قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه» مي‌فرمايد كه به اين امت بگو كه من فقط يك موعظه به شما دارم و آن موعظه اين است كه قيام كنيد براي خدا، نهضت كنيد براي خدا، اگر چنانچه نهضت، نهضت الهي باشد اين پيروزي در آن هست، چه به حسب ظاهر ما شكست بخوريم باز پيروزيم، اگر شكست نخوريم هم پيروزيم، براي اينكه ما براي خدا كار كرديم، وقتي براي خدا چيزي شد، اين پيروزيست خودش و اگر چنانچه قيامي كه بكنند قيام شيطاني باشد، روي هواهاي نفس باشد، روي هواهاي شيطاني باشد، اين شكست است چه به حسب ظاهر پيروز بشود يا نشود. مثل آن مقابله حضرت امير با معاويه است، اين دو لشگر مقابل هم ايستادند يكي طاغوت و لشگر طاغوت بود، يكي لشگر خدا بود، اگر پيروز شده بود حضرت امير و كساني كه همراه او بودند، پيروز بود، اگر شكست مي‌خورد باز پيروز بود. در صفين حضرت امير، بايد گفت كه شكست نخورد، براي اينكه با حيله‌هايي كه كردند نتوانستند كار را پيش ببرند ولي تا آخر اين جند، جند الهي پيروزمند بود، سيّد الشهدا ـ‌سلام اللّه عليه‌ـ كشته شد شكست نخورد، لكن بني‌اميه را همچو شكست كه تا آخر نتوانستند ديگر كاري بكنند، همچو اين خون، آن شمشيرها را عقب زد كه تا الان هم كه ملاحظه مي‌كنيد باز پيروزي با سيد الشهداست و شكست با يزيد و اتباع اوست.
در اين نهضتي كه شما ملت ايران زن و مرد، همه قائم به آن هستيد، اين نهضت براي خداست مي‌خواهيد كه طاغوت را از بين ببريد، مي‌خواهيد كه كساني كه ملت شما را تضعيف كرده‌اند و ملت شما را در تحت اختناق و فشار و چپاول در آورده‌اند نجات بدهيد، مي‌خواهيد كه حكومت خدا را در ايران ايجاد كنيد، چه شكست بخوريد و چه شكست بدهيد پيروز هستيد.53
من احساس كردم كه اين آيه شريفه‌اي كه دارد:‌«انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثني وفرادي» قيام بايد للّه باشد، خداي تبارك و تعالي مي‌فرمايد كه يك موعظه من فقط دارم، فقط يك موعظه و آن است كه قيام كنيد، نهضت كنيد براي خدا، قيام وقتي براي خدا باشد و من احساس كردم كه اين قيامي كه ملت ايران كرد قيام براي خدا بود براي اينكه شكوفا شد در آنها يك حالات نفساني، يك انسانيت در بين مردم شكوفايي پيدا كرد و اين نيست جز اين كه يك نحو ايمان بود، يك نحو خدا‌پرستي بود، خدا نمونه‌اي بود.54
«قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه» در اينجا دعوت به قيام است، دعوت به قيام جمع است و مهم قيام للّه است براي خدا، رمز پيروزي لشگر اسلام در صدر اسلام با اينكه هيچ ابزار جنگي مي‌شود بگويي نداشتند، قيام للّه بود. نهضت براي خدا، ايمان به خدا پيروز كرد پيغمبر اكرم را. مايوس نشدن، استقامت كردن در راه خدا پيروزي را نصيب پيغمبر كرد. … «انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه» يك، فقط يك موعظه خداي تبارك و تعالي به وسيله رسول اكرم(ص) به شماها كرده است اينكه نهضت كنيد و براي خدا نهضت كنيد. اگر نهضت براي خدا باشد از شهادت خوف نيست. شكست در نهضتي كه براي خدا باشد نيست. مسلمين صدر اسلام مي‌گفتند اگر بكشيم بهشت است و اگر كشته شويم بهشت است.55
دو مطلب را در نظر بگيريد: يكي وحدت كلمه كه همه با هم باشيد و يكي براي خدا بودن كه قياممان و نهضتمان براي خدا باشد. خداي تبارك و تعالي دستور داده است به رسول اكرم(ص) كه بگو به امت ما كه من يك موعظه دارم فقط يك دانه موعظه و آن اين است كه براي خدا قيام كنيد، قيام كنيد براي خدا. «اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه» اگر چنانچه يك نفر هستيد و مي‌خواهيد براي خدا قيام كنيد، قيام كنيد. براي خدا باشد، اگر اجتماعي هم هست قيامتان براي خدا باشد. اين موعظه‌اي است كه خداي تبارك و تعالي به وسيله وحي براي ما ملت فرستاده و فرموده همين يك موعظه را من دارم. توي اين موعظه همه چيز هست. اگر چنانچه ملت قيام بكند و قيام براي خدا باشد اين ملت پيروز است.56
شايد اين وصفي كه براي حضرت صاحب ـ‌سلام اللّه عليه‌ـ ذكر شده است دنبال همين آيه شريفه كه مي‌فرمايد كه:‌«قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي»، دنبال همين معنا باشد كه همه بايد قيام بكنيم. قيام واحد كه بالاترين قيام همان قيام آن شخص واحد است و همه قيام‌ها بايد دنبال آن قيام باشد و قيام للّه باشد. خداي تبارك و تعالي مي‌فرمايد كه: من فقط يك موعظه دارم به شما «قل انّما اعظكم بواحده»،‌به امت بگو كه فقط من يك موعظه دارم به شما و آن موعظه اين است كه قيام كنيد و قيام للّه باشد، قيام للّه كنيد. البته آن حضرت قيام للّه مي‌فرمايند و آن للّهي كه و آن خلوصي كه براي ايشان هست براي ديگران نيست لكن شيعه‌هاي بزرگوار آن حضرت هم بايد پيروي از او بكنند در اينكه قيام كنند للّه، براي خدا. كه اگر قيام براي خدا باشد،اگر عمل براي خدا باشد، اگر نهضت براي خدا باشد، شكست ندارد براي اينكه آن چيزي كه براي خدا هست اگر در صورت هم خيال بشود كه شكست خورد به حسب واقع شكست نخورده است. حضرت امير ـ‌سلام اللّه عليه‌ـ با معاويه جنگ كردند و شكست خوردند لكن شكست نبود. اين شكست صوري، شكست حقيقي نبود چون قيام للّه بود، قيام للّه شكست ندارد . تا امروز هم او غالب است، تا ابد هم او غالب است.
خداي تبارك و تعالي مي‌فرمايد فقط يك موعظه ـ‌همه موعظه‌ها را يك موعظه‌ـ من دارم. پيغمبر اكرم واسطه، خدا واعظ، ملت متعّظ، من فقط يك موعظه، بيشتر از يك موعظه ندارم، «انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه» اينكه براي خدا قيام كنيد وقتي كه ديديد كه دين خدا در معرض خطر است براي خدا قيام كنيد. امير المومنين مي‌ديد كه دين خدا در خطر است معاويه دارد وارونه مي‌كند دين خدارا، براي خدا قيام كرد.سيد الشهدا هم همين‌طور براي خدا قيام كرد. اين يك مطلبي است كه براي يك وقت نيست، موعظه خدا هميشگي است.57
اوّل مرتبه قيام است:«قل انّما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه». اصحاب سير هم اين را منزل اول دانسته‌اند؛ شايد هم مقدمه باشد و منزل نباشد. در منازل السائرين اين را منزل اوّل دانسته؛‌لكن ممكن است كه اين اصلاً‌مقدمه باشد، منزل بعد باشد. اول اين است كه يك وصيت، يك موعظه به وسيله? يك موجودي كه خودش يافته است [صادر مي‌شود] و مي‌فرمايد به آنها بگو كه «إنّما اعظكم بواحدة»: فقط يك موعظه، فقط اين كه قيام كنيد براي خدا. همه چيز از اين‌جا شروع مي‌شود، همه?‌مسايل از اين جا شروع مي‌شود كه «قيام للّه» باشد، انسان نهضت كند براي خدا، بايستد براي خدا، از اين خواب بيدار بشود. كانّه [امر مي‌كند]: به اين خواب‌ها، به اينهايي كه افتاده‌اند آن‌جا و خوابند و بيهوش،بگو كه من به شماها يك موعظه دارم و آن اين است كه بلند شويد از جا براي خدا، قيام كنيد براي خدا. راه بيفتيد. و ما همين يك موعظه را هم تا حالا گوش نكرده‌ايم، براي او راه نيفتاده‌ايم. راه افتادنمان براي خودمان است؛ آنها هم كه خيلي خوب هستند باز براي خودشان.58
آن وصيتي كه خداي تبارك و تعالي به پيغمبر اكرم فرمود اين بود كه به مردم بگو من يك حرف دارم، يك موعظه دارم، هيچ ديگر من نمي‌گويم، يك موعظه دارم: «قل انّما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه» نهضت كنيد براي خدا. يك نفري براي خدا نهضت كن، همه با هم براي خدا نهضت كنيد. شما براي خدا نهضت كرديد، دليلش اين است كه جان را گذاشتيد كف دست و راه افتاديد در خيابان‌ها و فرياد كرديد اسلام، اين دليل بر اين است كه شما براي خدا كار كرديد، اگر اينكار براي خدا نبود، كسي جانش را نمي‌داد. ميداني كه گلوله تفنگ دارد، مسلسل مي‌بندند، توپ مي آيد، تانك مي‌آيد، سرباز مسلح است، اين دليل بر اين است كه براي خدا كار انجام داديد. همين وصيتي كه خدا، موعظه‌اي كه خدا كرده است عمل شد «اعظكم بواحدة» اين يكي «انما اعظكم بواحدة» به ايشان بگو كه من فقط يك موعظه دارم و آن اينست كه نهضت شما، قيام شما براي خدا باشد. توي اين همه چيز هست، در اين يك كار و يك موعظه همه‌چيز هست. شما اين موعظه خدا را پذيرفتيد تا حالا، نگذاريد از دست برود، قيام شما لله باشد، براي خدا، از حالا به بعد هم جديت كنيد.59
«قل انّما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي» خداوند تعالي مي‌فرمايد كه به مردم ابلاغ كن كه من شما را به يك دعوت مي‌كنم، موعظه به يك چيز، واعظ خدا، واسطه رسول اكرم و ملت، همه ملت‌ها، همه مخلوق، طرف موعظه قهراً‌ماها هستيم و آن يك موعظه كه خداي تبارك و تعالي فرموده است و انبيا و اوليا و همين طور هم هست، اين يك موعظه اينست كه «ان تقوموا للّه» قيام كنيد و نهضت كنيد براي خدا.
اهل معرفت (شما طلبه هستيد، بايد به زبان طلبگي هم با شما عرض كنم) اهل معرفت مي‌گويند كه اول منزل سلوك «يقظه» است، يعني بيداري و به همين آيه تمسك مي‌كند. خواجه عبدالله انصاري از منازل الصالحين كه منازل اهل سلوك را ذكر مي‌كند اول منزل را منزل «يقظه» منزل بيداري ذكر مي‌كند و اين آيه شريفه را هم شاهد مي‌آورد. خدا فرموده است كه «ان تقوموا للّه»‌ايشان تعبيرش اين است كه بيدار بشويد، بيدار شدن هم يك قسم از قيام است و تمام نهضت‌هايي كه در عالم واقع مي‌شود آن هم قيام است، قيام از خواب، قيام از بيداري. قيام از خواب براي ما ها كه خواب هستيم و باز بيدار نشديم، ما ها كه براي شكر طبيعت بيهوش هستيم، در خواب غفلت هستيم و چشم و گوشمان همه‌اش متوجه به عالم طبيعت است. موعظه خدا به حسب قول اين مرد سالك اين است كه يك موعظه هست و آن اينكه بيدار بشويد از اين غفلت و از اين خوابي كه سنگين است، خوابي كه طبيعت غلبه كرده است بر ما و ما را خواب كرده است اول قدم اين است كه ما بيدار بشويم و توجه كنيم به اينكه عالم طبيعت چي هست وما در عالم طبيعت به كجا مي‌رويم؟‌در مسير هستيم همه؟‌اين مسير به كجا منتهي مي‌شود؟‌اين اوّل قدمي است كه براي كساني كه سلوك «الي اللّه»‌مي‌كنند، اول قدم اين است كه بيدار بشوند، غفلت را كنار بگذارند، توجه به معنويات بكنند، به ماوراي طبيعت بكنند. اين راه، يك راه طولاني است كه ما در اوايلش واقع هستيم و بايد سير بكنيم و تا آخر سير بكنيم. اگر در حال غفلت ما را سير دادند و ما بيدار شديم و راه رفتيم و راه را يافتيم و آن راهي كه خداي تبارك و تعالي فرموده است راه مستقيم است، راه «الي‌اللّه» است، ما آن راه را طي كرديم از انحرافات كناره گرفتيم، توجه به خدا، توجه به احكام خدا كرديم. اين راهي كه قهراً ما را مي‌برند با قدم اختيار، آن مقداري كه مربوط به اختيار است طي كرديم، وقتي كه از اينجا منتقل شديم به عالم ديگر همه? آنها سعادت، همه? آنها نور واين عالم دار ظلمت است: «ظلمات بعضها فوق بعض» (نور24/40) اگر ما تكليف خودمان را دانستيم و بيدار شديم و فهميديم كه بايد سير كنيم «الي‌اللّه»، بايد مجاهده كنيم براي خدا، قيام كنيم براي خدا، و در همه ابعادي كه هستيم و داريم با تكليف خودمان، تكليف‌هايي كه خداي تبارك و تعالي به وسيله انبيا براي ما بيان فرموده است عمل بكنيم، راه مستقيم را طي بكنيم منتهي بشويم به سعادت.
يكي از قيام ها همان قيامي است كه ارباب سلوك مي‌گويند كه راجع به سير معنوي است. آيه را هم به حسب نظر آنها يا ناظر به آن است يا بعضي از مفاد آن است و يكي از چيزهايي كه ظاهر آيه است اين است كه نهضت‌هايي كه مي‌كنيد، قيام كه مي‌كنيد «للّه»‌باشد، «ان تقوموا للّه». «انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي» يعني خودتان هستيد، قيام كنيد «للّه» جمعيت هم كه هستيد گروه‌ها هم كه هستيد باز قيامتان «للّه» باشد، فقط قيام نباشد. اين قيام را و اين نهضت را همه گروه‌هايي كه در عالم هستند، چه اشخاصي كه انحراف دارند و چه اشخاصي كه ندارند، يك نهضت‌هايي دارند، لكن آنكه مورد موعظه است و خداي تبارك و تعالي به آن يك چيز موعظه كرده است بشر را، اين است كه قيامتان «للّه» باشد، آلوده نباشد.60
بياييد به يك موعظه?? خداوند گوش فرا دهيد، آنجا كه مي‌فرمايد:‌«قل انّما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي» همه قيام كنيد و براي خدا قيام كنيد، قيام فرادي در مقابل جنود شيطانيِ باطن خودتان و قيام همگاني در مقابل قدرت‌هاي شيطاني. اگر قيام و نهضت ما الهي و براي خدا باشد پيروز است.61
«قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي ثم تتفكّروا» در عالم، نهضت‌هاي زيادي واقع شده است و انقلاب‌هاي بسيار، لكن اكثر، نهضتي بوده است از يك ظالمي بر ضد ظالم ديگر، از يك ستمكاري براي ستمكار ديگر. نهضت ها همچو نبوده است كه همه آنها نهضت‌هاي صحيح باشد بلكه غالباً نهضت‌هايي بوده است كه يك رژيم ظالمي مي‌آمده است و رژيم ظالم ديگر را از بين مي‌برده است و خودش جايگزين آن مي‌شده است و به ظلم ادامه مي‌داده است. آن دستوري كه قرآن مجيد در چند كلمه فرموده‌اند براي نهضت كه كيفيت نهضت بايد چه باشد، آن اين آيه شريفه است كه مي‌فرمايد: «انما اعظكم بواحدة»، خطاب مي‌فرمايد به رسول خدا كه بگو به امت كه من يك موعظه فقط دارم و آن اين است كه قيام بكنيد براي خدا، اگر يك نفر هستيد براي خدا قيام كنيد، اگر جمع هستيد براي خدا قيام كنيد. قيام براي خدا در مقابل تمام قيام‌هايي كه طاغوتي است و اگر براي خدا نشد شيطاني است. طاغوت است و اللّه. قيام هم يا براي خداست، يا براي غير خدا. آن قيام، قيام طاغوتي است، غلبه ظالمي بر ظالم ديگر، غلبه چپاولگري بر چپاولگر ديگر و قيامي كه خداي تبارك و تعالي دستور مي‌فرمايد، قيام للّه است. بايد ما توجه داشته باشيم كه اگر قيام للّه شد پشتوانه‌اش هم اللّه است. اگر شما براي خدا نهضت كرديد، براي خدا قيام كرديد، براي رفع ظلم قيام كرديد و براي اجراي احكام خداي تبارك و تعالي نهضت كرديد، خداي تبارك و تعالي هم باشماست.62
مسلمان‌ها بايد از جا برخيزند، بايد قيام كنند. خدا فرموده است:‌«إنما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي» نگوييد تنها هستيم، تنهايي هم بايد قيام بكنيم، اجتماعي هم بايد قيام كنيم، با هم بايد قيام كنيم. همه موظفيم به اينكه براي خدا قيام كنيم و براي حفظ كشورهاي اسلامي قيام كنيم.63
براي خدا قيام كنيد: «انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه»، ـ‌يك‌ـ از تمام موعظه‌ها، خداي تبارك و تعالي انتخاب كرده اين يك موعظه را «قل انما اعظكم بواحدة» يعني همين يكي را من موعظه مي‌كنم چون همه چيز تو اينجاست «انما اعظكم بواحده ان تقوموا للّه» همه چيز در قيام للّه است. قيام للّه معرفت اللّه مي‌آورد. قيام للّه فدايي براي اللّه مي‌آورد. قيام للّه فداكاري براي اسلام مي‌آورد. همه چيز در اين قيام للّه است و لهذا تنها موعظه‌اي كه انتخاب كرده خداي تبارك و تعالي از بين موعظه‌ها همين موعظه است كه «ان تقوموا للّه مثني وفرادي» اجتماعي و انفرادي قيام للّه بكنيد. انفرادي براي وصول به معرفت اللّه، اجتماعي براي وصول به مقاصد اللّه.64
جديت كنيد كه كارهايتان براي خدا باشد، قيامتان للّه باشد: «اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي» موعظه يك موعظه است، يك موعظه، مي‌فرمايد كه به آنها بگو كه يك موعظه من دارم يعني خدا يك موعظه دارد به شما، اين است كه قيام كنيد براي خدا، قيامتان براي خدا باشد، نه قيامتان براي پيدا كردن يك عنواني ـ‌نمي دانم‌ـ يك جاهي، يك مقامي يا يك پولي، يك چه، نه اين طور نباشد. اگر قيام براي خدا باشد، پشتوانه خدا باشد يك طمأنينه‌اي در نفس پيدا مي شود كه ديگر شكست توي آن نيست، يك حالت نفساني در انسان پيدا مي‌شود براي اينكه به يك قدرت لايزال متصل شده است. آن كسي كه براي تبعيت از ذات مقدس حق تعالي حركت مي كند، اين مثل يك قطره‌اي كه پشتوانه‌اش دريا، درياي غير متناهي، ما‌ها چيزي نيستيم خودمان، قطره، از قطره هم كوچك‌تر هستيم اما اگر چنانچه متصل بشويم به آن دريا، درياي غير متناهي، حكم همان دريا را پيدا مي‌كنيم. … براي خدا قيام كنيد. يك نفري هم كه باشيد قيامتان قيام للّه وقتي باشد، قيام براي خدا باشد، آن وقت ارزش دارد يعني ارزش الهي دارد، فرادي باشد يا مثني «انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثني وفرادي» خودتان را متصل كنيد به آن درياي لايزال و كارهايتان را كارهاي الهي كنيد، توجه به احكام خداي تبارك و تعالي داشته باشيد. اين نهضت‌ها براي اين است كه احكام خدا جاري بشود. اين همه نهضتي كه هست كه حالا سال‌هايي است كه نهضت شده است، اين براي اين است كه حكم خدا در دنيا جاري بشود، حكم شيطان از اين دنيا بيرون برود. در ايران حكم شيطان جاري است، مي‌خواهند حكم خدا جاري باشد. شما كوشش كنيد كه در خودتان احكام خدا را جاري كنيد، تعبد داشته باشيد.65
موعظه خدا را يادآور مي‌شويم كه «ان تقوموا للّه مثني وفرادي ثم تتفكروا»؛ براي خدا قيام كنيد و از تنهايي و غربت نهراسيد، مساجد بهترين سنگرها و جمعه و جماعات مناسب‌ترين ميدان تشكل و بيان مصالح مسلمين مي‌باشند.66
يكتا موعظه خدا را با دل و جان بشنو، با تمام توان بپذير و در آن خط سير نما؛ «قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثني وفرادي». ميزان در اوّل سير، قيام للّه است، هم در كارهاي شخصي و انفرادي و هم در فعاليت‌هاي اجتماعي.67

پاورقيها:

1. مجلسي، بحار الانوار، 74/74، كتاب الروضه، مواعظ النبي، باب4، ح3؛ مكارم الاخلاق/459.
2. كليني، كافي، 3/131، كتاب الايمان و الكفر، باب العباده، ح3.
3. وسائل الشيعه، 1/45، ابواب العبادات، باب9، ح1؛ كافي، 3/131، كتاب الايمان والكفر، باب العباده، ح5.
4. مجلسي، الاربعين/177، شرح حديث15، (با اين تفاوت كه در اين كتاب به جاي كلمه «حالة»، «وقت» آمده است)
5. فيض كاشاني، محجة البيضاء، 1/352.
6. همان.
7. صدوق، علل الشرايع/312، باب1، ح1.
8. امام خميني (ره)، سرّ الصلوة/74، 75.
9. وسائل الشيعه، 5/280، كتاب الصلاة، باب40، ح13.
10. امام خميني‌(ره)، شرح چهل حديث يا اربعين حديث/204 ، 205.
11. امام خميني‌(ره)، صحيفه نور، 17/220.
12. همان، 19/62 ، 63.
13. مصباح الشريعه، باب16؛ بحار الانوار، 82/136، كتاب الصلاة، باب49، ح16.
14. سرّ الصلاة/104ـ‌106.
15. مجمع البحرين، 1/457.
16. امام خميني‌(ره)، ولايت فقيه/89.
17. بحار الانوار،25/1 ـ‌103.
18. همان، 18/382، «باب اثبات المعراج ومعناه وكيفيته».
19. مجلسي، الاربعين/177، شرح حديث15.
20.علل الشرايع، 1/123، باب143، ح1.
21. ولايت فقيه/42، 43.
22. صحيفه نور، 2/76.
23. همان، 17/56.
24.همان، 16/100.
25. سرّ الصلاة/35 ، 36.
26. صدر المتألهين، الاسفار الاربعه، 6/133، موقف 2، فصل4.
27. امام خميني‌(ره)، شرح حديث جنود عقل و جهل/382.
28. بحار الانوار، 15/24، تاريخ نبينا، الباب الاول، ح44؛ همان، 25/22.
29. همان، 16/402، تاريخ نبينا،الباب الثاني عشر، ح1.
30. همان، 27/280 ، 281، كتاب الامامة، الباب السابع عشر، ح3 و5؛ همان، 25/17، الباب الاول، ح31.
31. امام خميني‌(ره)، مصباح الهدايه/55.
32. از جمله? اين احاديث، كافي، 1/413، كتاب الحجة، باب فيه نكت ونتف من التنزيل في الولايه، ح2.
33. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/480.
34. صاحب مجمع البيان در تفسير آيه72 سوره? احزاب اين قول را از ابن‌عباس و مجاهد نقل مي‌كند.
35. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/475 ، 476.
36. صحيفه نور، 19/158.
37. كافي، 1/299، كتاب الحجة، باب ما فرض اللّه ورسوله من الكون مع الائمه، ح6؛ همان،4 / 141، ح1.
38. امام خميني‌(ره)، آداب الصلاة/321.
39. مستدرك الوسائل، كتاب الصلوة، ابواب افعال الصلوة، باب2، ح13.
40. همان، ح5 و14.
41. سيد بن طاووس‌(ره) در فلاح السائل به نقل از كتاب اللؤلؤيات در احوالات امام حسن‌بن علي(ع)، آورده است.
42. بحار الانوار، 77/346، كتاب الطهارة، ابواب الوضوء، باب34، ح34.
43. مستدرك الوسائل، كتاب الصلوة، ابواب افعال الصلوة، باب2، ح35.
44. آداب الصلاة/111 ، 112.
45. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/659.
46.همان/346.
47. شرح حديث جنود عقل و جهل/183 ، 184.
48. صحيفه نور، 1/3.
49. همان، 3/202 ، 203.
50. همان/243.
51. همان، 4/94.
52. همان/252 ، 253.
53. همان، 5/61.
54. همان/91.
55. همان، 6/141 ، 142.
56. همان/197.
57. همان، 7/36 ، 37.
58. امام خميني‌(ره)، تفسير سوره حمد/145 ، 146.
59. صحيفه? نور، 7/145.
60. همان، 9/279 ، 280.
61. همان، 10/221 ، 222.
62. همان، 13/32.
63. همان، 16/201.
64. همان، 18/109.
65. همان، 19/18 ، 19.
66. همان، 20/127.
67. همان، 22 / 35.
سه شنبه 11 مهر 1391  2:10 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسير قرآن كريم

تفسير قرآن كريم

سيد روح الله خميني
مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني‌(ره)
سوره فاطر

"الحمد لله فاطر السموات و الارض جاعل الملئكة رسلا اولي اجنحة مثني و ثلث و رباع يزيد في الخلق ما يشاء انّ اللّه علي كل شيء قدير" (فاطر، 35.1)
بايد دانست كه اَجْنِحه و رياش و اعضاي ديگر در جميع اصناف ملايكه نيست؛ بلكه از ملايكه? مُهيمين گرفته تا سكنه? ملكوت اعلي منزه و مبرّا هستند از امثال اين اعضا و اجزاي مقداريه؛ و آنها مجرد از جميع مواد و لوازم آن و تقدرات و عوارض آن هستند. و اما ملايكه? عوالم مثال و موجودات ملكوتيه? برزخيه، در جميع آنها اجزا و اعضا و اجنحه و رياش و غير آن ممكن التحقق [است]. و چون از عوالم تقدرات برزخيه و تمثلات مثاليه هستند، هر يك داراي مقداري خاص، و اعضا و جوارحي مخصوص به خود مي‌باشند. «والصافّات صفّاً»(صافات، 37.1) و «أولي أجنحة مثني و ثلاث و رباع»، راجع به اين صنف از ملايكه است. ليكن ملايكه?‌مقرّبين و قاطنين جبروت اعلي به واسطه? احاطه? وجوديه? قيّوميه مي‌توانند در هر يك از عوالم به هيأت و صورت آن عالم متمثل شوند؛ چنانچه جبرييل امين، كه از مقرّبين درگاه و حامل وحي الهي و از اعلي مراتب موجودات سكنه? جبروت است، براي ذات مقدس رسول اكرم(ص) در مثال مقيد دايماً، و در مثال مطلق دو مرتبه، و در ملك گاهي، متمثل مي‌شد. حتي در ملك گاهي متمثل به صورت دحيه? كلبي، رضيع رسول اكرم(ص) كه اجمل ناس بود، مي‌شد.1
?افمن زيّن له سوء عمله فرءاه حسناً فان اللّه يضل من يشاء و يهدي من يشاء فلا تذهب نفسك عليهم حسرات ان اللّه عليم بما يصنعون? (فاطر، 35.8)
خصال زشت ناهنجار در دل آنها ريشه كرده و مأنوس به آنها شده، چشم و گوششان از آن پر شده، در نظرشان زينت پيدا كرده آنها را كمال پندارند؛ چنانچه در اين حديث شريف2اشاره به آن شده آنجا كه فرمود: «يكي از درجات آن اين است كه زينت پيدا كند از براي بنده بدي عملش و آن را نيكو ببيند.» و اين اشاره است به قول خداي تعالي: «افمن زيّن له سوء عمله فرءاه حسنا» كما اينكه در آنجا كه مي‌فرمايد: «گمان مي‌كند كه نيكو عمل مي‌كند.» اشاره است به قول خداي تعالي: «قل هل ننبّئكم بالاخسرين اعمالا. الّذين ضلّ سعيهم في الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا. اولئك الذين كفروا بآيات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا.» (كهف، 18/103ـ‌105) اين دسته از مردم كه جاهل و بي‌خبراند و خود را عالم و مطلع مي‌دانند، بيچاره‌ترين مردم و بدبخت‌ترين خلايق‌اند. اطباي نفوس از علاج آنها عاجزاند و دعوت و نصيحت در آنها اثر نمي‌كند؛ بلكه گاهي نتيجه? عكس مي دهد.3
نور هدايت فطري است؛ چنانچه اشاره به آن در تنبيه سابق شد. و در اين مرتبه از هدايت، «صراط مستقيم» عبارت است از سلوك الي‌اللّه بي‌احتجاب، به حجب ملكي يا ملكوتي؛ و يا سلوك الي‌اللّه بي‌احتجاب به حجب معاصي قالبيّه يا معاصي قلبيّه؛ يا سلوك الي‌اللّه است بي‌احتجاب به حجب غلوّ و يا تقصير؛‌و يا سلوك الي‌اللّه است بي‌احتجاب به حجب نورانيّه يا ظلمانيّه؛ و يا سلوك الي‌اللّه است بي‌احتجاب به حجب وحدت يا كثرت. و شايد «يضل من يشاء و يهدي من يشاء» اشاره به اين مرتبه از هدايت و احتجابات باشد كه در حضرت قدر، كه نزد ما مرتبه? واحديّت به تجلّي به حضرات اعيان ثابته است، تقدير شده.4
?يا ايها الناس انتم الفقراء الي‌اللّه و اللّه هو الغني الحميد? (فاطر، 35.15)
انّ العلة المستقلة التامّة ما تسدّ بذاتها جميع الأعدام الممكنة علي المعلول و بهذا المعني لم يكن و لا يكون في نظام الوجود ما يستقلّ بالعلّيّة و التأثير إلاّ ذات واجب الوجود علت قدرته و غيره تعالي من سكان بقعة الإمكان ليس له هذا الشأن لكونهم فقراء الي اللّه و اللّه هو الغني الحميد.
و لعل في توصيف الغني بالحميد في القرآن الكريم إشارة لطيفة إلي ما أشرنا إليه سابقاً من انّ المحامد كلّها من مختصّات ذات الواجب الغنيّ الّذي بغنائه الذاتي أعطي كمال كلّ ذي كمال و جمال كلّ ذي جمال فمبادي المحامد و المدايح منه و إليه فهو الأول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شيئ قدير (عليم).
علّت مستقل به تمام معني آنست كه خودش به تنهايي بتواند راه همه? اعدام و نيستي‌ها را كه ممكن است راه يابد بر معلول ببندد و به اين معني در تمام نظام هستي چيزي كه بتواند در علت بودنش مستقل باشد و مستقلاً مؤثر باشد نه هست و نه خواهد بود، به جز ذات مقدس واجب الوجود ـ‌كه قدرتش همواره بلند باد‌ـ و غير او ـ‌تبارك و تعالي‌ـ از ساكنين بقعه? امكان هيچ‌كدامشان چنين شأن و مقامي ندارند كه علّت مستقل باشند زيرا همه‌شان گدايان و فقيران درگاه خدايند و تنها خداست كه بي‌نياز است و پسنديده. و شايد در آيه? شريفه?: «انتم الفقراء الي‌اللّه و اللّه هو الغني الحميد» كه نام غني و حميد در آخر آيه آمده است اشاره? لطيفي باشد به آنچه ما در پيش به آن اشاره كرديم و آن اينكه: حمدها و ستايش‌ها مخصوص ذات واجب تعالي است كه بي‌نياز است و با غناي ذاتي كه دارد به هر صاحب كمالي كمال بخشيده و به هر صاحب جمالي جمال عنايت فرموده. پس مبادي حمدها و ثناها كه كمال و جمال است از خدا است و به او باز مي‌گردد پس او است اول و آخر و ظاهر و باطن و او به همه چيز دانا و توانا است.5
هر چه وجهه? قلب به تدبير امور و تعمير دنيا بيشتر شد و علاقه افزون گرديد، غبار ذلت و مسكنت بر او بيشتر ريزد و ظلمت مذلت و احتياج زيادتر آن را فرا گيرد. و بالعكس، اگر كسي پشت پا بر علاقمندي دنيا زد و روي دل و وجهه? قلب را متوجه به غنيّ علي‌الاطلاق كرد و ايمان آورد به فقر ذاتي موجودات و فهميد كه هيچ‌يك از موجودات از خود چيزي ندارند و هيچ قدرت و عزت و سلطنتي نيست مگر در پيشگاه مقدس حق و به گوش دل از هاتف ملكوتي و لسان غيبي شنيد كريمه? «يا ايها الناس انتم الفقراء الي‌اللّه و اللّه هو الغني الحميد»، آن وقت مستغني از دو عالم شود، و به طوري قلبش بي‌نياز شود كه ملك سليمان در نظرش به پشيزي نيايد؛ اگر كليد خزاين ارض را به او تقديم كنند اعتنا نكند. چنانچه در حديث وارد است كه جبرييل كليد خزاين ارض را براي خاتم‌النبيين(ص)، آورد از جناب حق تعالي، و آن حضرت تواضع فرمود و قبول نكرد و فقر را فخر خود دانست.6
قوله تعالي: «انتم الفقراء الي‌اللّه»، مع ان الانتمية السوائية مدار الاستغناء لا الفقر. فما كان منافياً لمقام السالك الي اللّه تعالي [هو] إثبات الاستقلال و الاستغناء، كتسمية «انتم» في قوله تعالي: «ان هي إلاّ أسماء سمّيتموها أنتم»(نجم، 53.23). و اما إثبات الأنانية في مقام التذلل، و اظهار الفقر فليس مذموماً، بل ليس من اثبات الأنانية، نظير «انتم» في قوله «يا ايها الناس انتم الفقراء الي‌اللّه». بل حفظ مقام العبودية و التوجه الي الفقر و الفاقة، ان كان في الصحو الثاني فهو من اتمّ مراتب الإنسانية؛ المشار اليه بقوله، صلّي اللّه عليه و آله، علي ما حكي: «كان اخي موسي عينه اليمني عمياء، و اخي عيسي عينه اليسري عمياء، و انا ذو العينين.» فحفظ مقام الكثرة في الوحدة و الوحدة في الكثرة لم يتيسّر لاحد من الانبياء و المرسلين، الاّ لخاتمهم بالاصالة و اوصيائه بالتبعية، و صلي اللّه عليه و عليهم اجمعين.7
جميع دايره? وجود از اعلي مراتب غيب تا ادني منازل شهود، عين تعلق و ربط و محض تدلّي و فقر است به قيّوم مطلق جلّت عظمته، و شايد اشاره به اين معني باشد آيه? مباركه? «يا ايها الناس انتم الفقراء الي‌اللّه و اللّه هو الغني الحميد» چه اگر موجودي از موجودات در حالي از حالات و آني از آنات و حيثيّتي از حيثيّات تعلق به عزّ قدس ربوبي نداشته باشد از بقعه? امكان ذاتي و فقر، خارج و در حريم وجوب ذاتي و غنا داخل گردد. و عارف باللّه و سالك الي اللّه بايد اين مطلب حق برهاني و اين لطيفه? الهيّه? عرفانيّه را به واسطه? رياضات قلبيّه از حد عقل و برهان در لوح قلب نگاشته، به سرحد عرفان رساند تا آن كه حقيقت ايمان و نور آن در دلش جلوه كند.8
چه بسا حكيم عظيم الشأني كه عمر خود را در اثبات سعه? احاطه? قدرت الهي صرف كرده و مفاد «لا مؤثر في الوجود إلاّ اللّه» را به برهان علمي قطعي ثابت نموده، و دست تصرف موجودات عاليه و دانيه و قواي غيب و شهادت را از مملكت وجود ـ‌كه خاصّ ذات مقدس مالك او است‌ـ كوتاه نموده، و همه? عالم را به عجز و نياز در درگاه مقدّس حق ستوده، و حقيقت «يا ايها الناس انتم الفقراء الي‌اللّه و اللّه هو الغني الحميد» را به برهان بحثي مشّائي دريافته، و توحيد افعالي را در تحت موازين علميّه درآورده، با همه وصف، خود طلب حاجات از مخلوق ضعيف فقير كند، و دست حاجت به پيشگاه ديگران دراز كند. اين نيست چز آن كه ادراك عقلي و علم برهاني را در احوال قلوب تأثيري نيست.9
قوة كل ذي قوة ظل قوته و من درجات قدرته، و الموجودات بالجهة الفانية فيه و المتدلية اليه و بالجنبة «يلي الربي» اقوياء، و بالجهات المنتسبة الي انفسها و الجنبة «يلي الخلقي» ضعفاء: «يا ايها الناس انتم الفقراء الي‌اللّه و اللّه هو الغني الحميد.»10
نظر نمودن به محل سجود، كه تراب است و نشئه? اصليه است. و در خاضع نمودن رقبه و سر به زير انداختن كه لازمه? آن است، اشاره به ذلّ و فقر امكاني و فناي تحت عزّ و سلطان كبريا است: «يا ايها الناس انتم الفقراء الي‌اللّه و اللّه هو الغني الحميد.»11
?و ما يستوي الاحياء و لا الاموات ان اللّه يسمع من يشاء و ما انت بمسمع من في القبور?
(فاطر، 35.22)
اكنون كه مراتب اخلاص و مقامات عبادات را تا اندازه‌اي دانستي، خود را مهيا كن براي تحصيل آن، كه علم بدون عمل را ارزشي نيست و بر عالم حجت تمام‌تر و مناقشه بيشتر است. افسوس كه ما از معارف الهيّه و از مقامات معنويّه اهل اللّه و مدارج عاليه? اصحاب قلوب به كلي محروميم. يك طايفه از ما به كلي مقامات را منكر و اهل آن رابه خطا و باطل و عاطل دانند؛ و كسي كه ذكري از آنها كند يا دعوتي به مقامات آنها نمايد، او را بافنده و دعوت او را شطح محسوب دارند. اين دسته از مردم را اميد نيست كه بتوان متنبّه به نقص و عيب خويش كرد و از خواب گران بيدار نمود: «انّك لا تهدي من احببت» (قصص، 28.56)، «و ما انت بمسمع من في القبور.»12
اگر خداي نخواسته، انساني محجوب؛ نه، بلكه حيواني به صورت انسان، به واسطه? امراض قلبيه ـ‌كه منشأ همه امراض باطنيّه است‌ـ چنين احتمالي دهد، از فطرت انسانيّت خارج است و بايد علاج قطعي از اين مرض باطني كند. اين، آن مرده? به صورت زنده‌اي است كه حق تعالي درباره? او فرمايد به رسول گرامي خود، در [سوره] فاطر، [آيه] 22: «و ما انت بمسمع من في القبور.»13
?و من الناس و الدواب و الانعام مختلف الوانه كذلك انما يخشي اللّه من عباده العلماء انّ اللّه عزيز غفور? (فاطر، 35.28)
از علايم اين عالم رباني آن است كه با آنكه كاملاً قيام به عبوديت كند، باز ترسناك باشد؛ و نور علم او را هدايت كند به اينكه هرچه قيام به وظايف كني باز قاصر و مقصري و از عهده? شكر نعمت و حقيقت عبادت برنيايي. پس قلبش مملو از خشيت و خوف شود؛ و حق درباره? آنها فرموده است: «انما يخشي اللّه من عباده العلماء»، نور علم خشيت و حزن آورد؛ و صاحب آن با آنكه اقبال به شأن خود در صلاح نفس دارد، از خوف مرجع آرام نگيرد، و اصلاح خود را از خدا طلب كند، و از اشتغال به غير حق بيمناك باشد، و از اهل زمان خود گريزان باشد و بيم آن داشته باشد كه مبادا آنها او را از طريق الي اللّه و سفر به عالم آخرت باز دارند، و دنيا و لذايذ آن را به او جلوه دهند. پس، حق تعالي چنين شخصي را تأييد فرمايد و اركان وجودش را محكم نمايد و امان به او در روز رستاخيز عنايت فرمايد. فياليتنا كنا معهم فنفوز فوزا عظيما. والحمد للّه اوّلا و آخرا، و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.14
ميزان در بينايي عالم آخرت، بينايي بصيرت و قلب است؛ و بدن و قواي آن به كلي تابع قلب و لُب هستند و سمت ظلّيّت در آنجا به طريق اتمّ بروز كند؛ و ظلّ كر و كور و گنگ مثل همان است. گمان نكنند علماي مفاهيم و دانشمندان اصطلاحات و عبارات و حافظين كتب و مسفورات، اهل علم باللّه و ملايكه و يوم الأخرة هستند. اگر علوم آنها نشانه و علامت است، چرا در قلوب خود آنها تأثيرات نورانيت نكرده، سهل است، بر ظلمات قلوب و مفاسد اخلاق و اعمال آنها افزوده! و در قرآن كريم ميزان براي شناختن علما بيان فرموده است آنجا كه فرمايد: «انما يخشي اللّه من عباده العلماء»، خشيت از حق از مختصات علما [است]؛ هر كس داراي خوف و خشيت از حق تعالي نشد، از زمره?‌علما خارج است. آيا در قلب ما از آثار خشيت چيزي است؟ اگر هست، چرا در ظاهر ما اثري از آن پيدا نيست.15
و اما قول خداي تعالي: «الم يأن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر اللّه و ما نزل من الحق» (حديد، 57.16) شايد ايمان صوري، كه همان اعتقاد بما جاء به النّبي صلي اللّه عليه است، مقصود باشد، و الاّ ايمان حقيقي ملازم با يك مرتبه از خشوع است؛ يا آن كه خشوع در آيه?‌شريفه، خشوع به مراتب كامله باشد؛ چنانچه عالم را گاهي اطلاق كنند بر كسي كه از حدّ علم به حدّ ايمان رسيده باشد؛ و محتمل است در آيه? شريفه? «انما يخشي اللّه من عباده العلماء»، اشاره به آنها باشد. و در لسان كتاب و سنّت، علم و ايمان و اسلام به مراتب مختلفه اطلاق شده.16

سوره يس

?قالوا ما انتم الا بشر مثلنا و ما انزل الرحمن من شيء ان انتم الاتكذبون? (يس، 36.15)
بعضي، چنانچه علامه? مجلسي، قدس سره، نقل فرمودند17اسباب حسد را منحصر كرده‌اند در هفت چيز: اول عداوت
دوم تعزز: و آن چنان است كه بداند كه محسود به واسطه? نعمتي كه دارد بر او تكبر كند، و او طاقت كبر و فخر او را نداشته باشد، پس زوال آن را بخواهد.
سوم كبر: و آن چنان است كه حسود بخواهد به صاحب نعمت تكبر كند و ممكن نباشد جز به زوال آن.
چهارم تعجب: و آن چنان است كه تعجب كند از اينكه اين نعمت بزرگ را اين شخص داراست. چنانچه خداي تعالي از امم سابقه خبر مي‌دهد كه گفتند: «ما انتم الا بشر مثلنا». و گفتند: «انؤمن لبشرين مثلنا» (مؤمنون، 23.47) تعجب كردند از آنكه كسي كه مثل خود آنهاست فائز به مرتبه?‌رسالت و وحي شود، پس حسد ورزيدند.
پنجم خوف: و آن چنان است كه بترسد از مزاحمت صاحب نعمت به واسطه? آن با مقاصد محبوبه? او.
ششم حب رياست: چنانچه مبتني باشد رياست او به اينكه كسي در نعمت مساوي او نباشد.
هفتم خبث طينت: كه كسي را نتواند در نعمت ببيند.» انتهي كلامه.18
و من هذا الخطاء و الغلط و النظر إلي الظاهر و سدّ أبواب الباطن إنكار الناس للأنبياء و المرسلين بملاحظة انهم، عليهم السلام، [كانوا] يمشون في الأسواق و يأكلون و يشربون مثلهم، كما قال تعالي حكاية عنهم: «قالوا ما انتم الا بشر مثلنا و ما انزل الرحمن من شيء ان انتم الاتكذبون».19
?انما امره اذا أراد شيئاً ان يقول له كن فيكون? (يس، 36.82)
حقيقت ادبار عقل كلي كه در حديث ديگر به اقبال تعبير شده،20عبارت است از: ظهور نور آن از ماوراي حجاب‌هاي غيبي در مرائي تعيّنات خلقيّه به ترتيب نزولي، مرتبه بعد مرتبه تا نزول به حضرت شهادت مطلقه، كه طبيعة‌الكل مرآت آن است، و در كلمات شريفه معلم اول «ارسطاطاليس» است كه: «العقل نفس ساكن و النفس عقل متحرك»
و اين اقبال اشاره? به كمال اتصال بين عوالم و شدّت اتحاد آنهاست كه به ظاهريّت و مظهريّت و جلوه و تجلي و بطون و ظهور، از آن تعبير مي‌كنند و اين قول حق تعالي به اقبال و ادبار عبارت از قول تكويني است؛ همچون قول قرآني: «اذا أراد شيئاً ان يقول له كن فيكون»، كه عبارت از: افاضه? اشراقي و تجلّي غيبي الهي است و شايد اختلاف تعبير در روايات شريفه كه در بعضي، اقبال بدل ادبار، و ادبار بدل اقبال است، اشاره به آن باشد كه اقبال حقيقت عقليّه عين ادبار، و ادبار آن عين اقبال است؛ يا به واسطه آن كه حركت دوريّه است در قوس صعود و نزول، و در حركات دوريّه مبدأ و منتهي يكي است؛ گرچه اين حركت دوريّه معنويّه است و يا براي احاطه? قيوميّه حق است؛ چنانچه در حديث وارد است كه: بطن ماهي، معراج يونس بود.21
?فسبحان الذي بيده ملكوت كل شيء و اليه ترجعون? (يس، 36.83)
قسم ديگر از ملايكة‌اللّه آنها هستند كه موكّل بر موجودات جسمانيّه و مدبّر در آنها هستند. و از براي اينها صنوف كثيره و طوايف بي‌شمار است؛ زيرا از براي هر موجود علوي يا سفلي، فلكي يا عنصري، وجهه‌اي ملكوتي است كه به آن وجهه به عالم ملايكة‌اللّه متصل و با جنود حق پيوند است؛ چنانچه حق اشاره به ملكوت اشياء فرمايد در آيه? شريفه كه مي‌فرمايد: «فسبحان الذي بيده ملكوت كل شيء و اليه ترجعون».22
برهان به ما مي‌گويد: لامؤثر في‌الوجود الا اللّه.23و اين يكي از معاني لا اله الا اللّه است، و به بركت اين برهان دست تصرّف موجودات را از ساحت كبرياي وجود كوتاه مي‌كنيم و ملكوت و ملك عوالم را به صاحبش ردّ مي‌كنيم و حقيقت «له ما في السموات و الارض» (بقره، 2.116) و «بيده ملكوت كل شيء» و «هو الذي في السماء اله و في الارض اله» (زخرف، 43.84) را اظهار مي‌كنيم، ولي تا اين مطلب برهاني به قلب نرسيده و صورت باطني قلب نشده، ما از حد علم به حد ايمان نرسيديم و از نور ايمان كه مملكت باطن و ظاهر را نوراني كند بهره و نصيبي نداريم. و از اين جهت است كه با داشتن برهان بر اين مطلب شامخ الهي، باز در تكثير واقعيم و از توحيد، كه قرة‌العين اهل‌اللّه است، بي‌خبريم؛ «كوس لامؤثر في الوجود الا اللّه» مي‌زنيم و چشم طمع و دست طلب پيش هر كس و ناكس داريم.24
تو اگر قلوب بندگان خدا را در تحت تصرّف حق بداني و معني «يا مقلب القلوب» را به ذائقه? قلب بچشاني و به سامعه? قلب برساني، خود با اين همه ضعف و بيچارگي در صدد صيد قلوب برنيايي. و اگر حقيقت «بيده ملكوت كل شيء» و «له‌الملك» (فاطر، 35.13) و «بيده الملك» (ملك، 67.1) را به قلب بفهماني، از جلب قلوب بي نياز شوي، و به قلوب ضعيفه? اين مخلوق ضعيف خود را محتاج نداني، و غناي قلبي براي تو رخ دهد.25

سوره صافات

?انّا زيّنا السماء الدنيا بزينة الكواكب? (صافات، 37.6)
نمي‌توانيم در اين عالم كه هستيم ـ‌نمي‌توانيم‌ـ بفهميم چه مدارجي است، چه عوالمي است، چه بساطي است اين بساط دنيا ـ‌را‌ـ چشم‌مان را همه‌اش را باز كرديم و اين دنيايي كه «مانظر اللّه اليه منذ خلقه» (به حسب روايت) به عالم اجسام در روايت هست كه نظر لطف خداي تبارك و تعالي نكرده است منذ خلقه، (از آغاز خلقت) با اينكه اين عالم اجسام و اين عالم طبيعت، اين طوري كه تا حالا ادراك كرده‌اند، تا حالا كشف كرده‌اند محيرالعقول است، عقول ماها به آن نمي‌رسد، آن قدري كه تا حالا فهميده‌اند و ماعدايش هم الي ماشاءاللّه هست كه كسي دستش به نورش نمي‌رسد، ستاره‌هايي هست كه ـ‌نورشان 6بيليون سال‌ـ 6بيليون سال نورشان به زمين مي‌رسد، اين عدد را، تفهيم آن را نمي‌توانيم بكنيم. در بعضي نوشته‌ها هست كه بعضي از ستاره‌ها اگر جوفش را باز كنند 500 ميليون شمس در آنجا جايش مي‌شود و بعضي از ستاره‌ها هست كه اگر در مركز شمس بگذارند تا زمين مي‌آيد، بزرگيش هست. اين پهناوري كه عقول به آن نمي‌رسد، كسي نمي‌تواند بر آن اطلاع پيدا كند، اينها همه‌اش عالم دنياست، عالم پست است. بعضي از اهل معرفت مي‌گفتند اينكه اين عالم را دنيا گذاشته است اسمش را، براي اينكه خجالت مي‌كشد واقع اين قضيه را، واقع دنيا را بفرمايد، از اين جهت ـ‌همين‌ـ با همين اسم به دنيا تعبير كرده است. اين عالم با اين پهناوري، با اين بساط، عالم دنياست. اين آسمان‌ها با همه چيزهايي كه تا حالا كشف شده است (به حسب لسان قرآن «زيّنا السماء الدنيا بزينة الكواكب») آسمان پايين، پايين اينكه همه تا حالا كشفش كرده‌اند، اينها همه در لسان قرآن، آسمان پايين است، آن آسمان‌هاي بالا را باز كشف نكرده‌اند كه چه خبر است.26
لسان قرآن را ببينيد كه «زيّنا السماء الدنيا بزينة الكواكب» به عكس هيأت بطلميوس، سماء دنيا، يعني همين كهكشاني هم كه شما مي دانيد، همه اينها آسمان پايين است، سماء دنيا است. آن پايين‌ترها، آسمان‌ها و اين كهكشان‌ها آن‌قدري است كه پيدا شده است يعني زينت شده است. آنها داراي ميليونها شمس و بالاتر است و فوق اينها ميلياردها كهكشانها، ميلياردها چيز و ماوراي آنها هم خدا مي‌داند. اين عالم ماده است كه تاكنون بشر دستش به آن نرسيده نه در طرف اوجش، نه در طرف حضيضش، راجع به ذرات، آن مقدار كمي كه دستش رسيده اين است كه با اين آلات مي‌تواند ذرات كوچك را ببيند. اما آن كوچك‌ترها را ديگر باز نفهميده است و انسان چقدر ضعيف است كه خيال مي‌كند در اين دنيا كه هست و در اين شهر كه هست و در اين كشور كه هست حالا بايد خودنمايي كند.27
و قفوهم انّهم مسئولون? (صافات، 37.24)
سوره? صافات (آيه? 24) «و قفوهم انّهم مسئولون» هشت حديث از طريق سنّيان وارد است28كه مردم را نگاه مي‌دارند روز قيامت و از ولايت علي‌بن ابيطالب از آنها سؤال مي‌كنند و در بعضي از آن روايات است كه از همان ولايتي را كه پيغمبر براي علي ثابت كرد و گفت (من كنت مولاه فعلي مولاه) در روز قيامت سؤال مي‌شود.29
و در سوره? صافات (آيه 24) «و قفوهم انّهم مسئولون» در غاية المرام از طريق سنّيان هشت حديث آورده كه مردم را در روز قيامت نگاه مي‌دارند و از ولايت علي‌بن ابيطالب پرسش مي‌كنند.30اگر ولايت علي و معرفت او جزء ايمان نباشد و بدين مربوط نباشد، اين سؤال لغوي است.31
?و ان من شيعته لابراهيم. اذ جاء ربه بقلب سليم? (صافات، 37.83،84)
آري، «و انّ من شيعته لابراهيم. اذ جاء ربه بقلب سليم» در روايات شريفه تفسير شده است كه ابراهيم از شيعه? اميرالمؤمنين بود؛32زيرا كه با قلب سالم وارد شد به پروردگار خود، و قلب سالم تفسيرشده است به قلبي كه سالم باشد از غير خدا و متعلق به چيزي نباشد مگر حق‌تعالي.33
و در تفسير برهان در حديث طولاني كه تفسير امام(ع) نقل مي‌كند، مي‌گويد: و قال رجل لعلي بن الحسين(ع): «يابن رسول اللّه انا من شيعتكم الخلّص. فقال له: يا عبداللّه فإذاً انت كابراهيم الخليل(ع) ؛ اذ قال اللّه تعالي: «و ان من شيعته لابراهيم. اذ جاء ربّه بقلب سليم» فان كان قلبك كقلبه فانت من شيعتنا…34الحديث.35
فبشرناه بغلام حليم? (صافات، 37.101)
خداي تعالي حضرت ابراهيم «خليل الرحمن» را ـ‌كه از اعاظم كمّل دار وجود است‌ـ توصيف به حلم فرموده است؛ در سوره? هود، آيه? 75 فرمايد: «ان ابراهيم لحليم اوّاه منيب» و حضرت اسماعيل ذبيح الله را نيز به حلم توصيف فرموده؛ در سوره? صافات، آيه 101 فرمايد: «فبشرناه بغلام حليم»، در مقام بشارت به حضرت ابراهيم مي‌فرمايد: «بشارت داديم او را به پسر بردبار». و از ميانه تمام اوصاف كمال، اين صفت را انتخاب فرموده، و اين از غايت عنايت ابراهيم خليل به اين صفت كمال بوده است، و يا عنايت حق‌تعالي، يا هر دو. و در هر صورت، برجستگي اين ملكه شريفه را ثابت مي‌كند.
و در روايات شريفه از اين خُلق شريف مدح شايان شده. در كافي شريف، سند به حضرت باقرالعلوم ـ‌سلام اللّه عليه‌ـ مي‌رساند كه گفت: «همانا خدا دوست مي‌دارد با حياء حليم را».36
و در روايت ديگر مي‌فرمايد: «رسول خدا گفت: همانا خدا دوست مي‌دارد با حياء حليمِ عفيفِ بسيار با عفّت را»،37 و پيش اهل محبت و معرفت، اين مدح، بالاترين مدح‌ها است؛ زيرا كه نزد آنان محبّت الهي با هيچ چيز مقايسه نشود و هيچ چيز موازنه با آن نكند.38
?سبحان اللّه عما يصفون. الا عباداللّه المخلصين? (صافات، 37.159،160)
علم توحيدي كه براي نمايش در محضر عوام يا علما باشد از نورانيّت عاري و بري است و غذايي است كه با دست شيطان براي نفس امّاره تهيه شود؛ خود آن، انسان را از توحيد بيرون برد و به تشريك نزديك كند، و ما پس از اين ـ‌ان‌شاء‌اللّه‌ـ در باب اخلاص، مراتب و حقايق آن را بيان مي‌كنيم.
بالجمله: پس از تحصيل اخلاص، ممكن است راه به حقيقت پيدا كرد چنانچه در قرآن شريف در سوره? مباركه? والصّافات در آيه? 159 و 160 مي‌فرمايد: «سبحان اللّه عما يصفون. الاّ عباداللّه المخلصين» جز بندگان مخلَص كه خلوص از مراتب شرك و دوبيني دارند و خالص از كثافات طبيعت شدند، خداوند منزّه است از توصيف ديگران، گرچه مخلَصين (با فتح لام) مقام بالاتر از مخلِصين (با كسر لام) است، و ما ـ‌ان‌شاء‌اللّه‌ـ در محل خود بيان آن را خواهيم كرد. در هر صورت، اخلاص در تحصيل توحيد و تجريد، از مهمات سلوك است.39
سبحان ربك ربّ‌العزة عمّا يصفون. و سلام علي المرسلين. والحمد للّه رب‌العالمين?
(صافات، 37.180ـ182)
كافي بسند موثق عن ابي جعفر، عليه السلام: من اراد ان يكتال بالمكيال الأوفي فليقل، اذا اراد ان يقوم من مجلسه: «سبحان ربك ربّ‌العزة عمّا يصفون. و سلام علي المرسلين. والحمد للّه رب‌العالمين.»
«هر كس بخواهد كشيده شود به كيل تمام (يعني ثواب او از خداي تعالي كامل باشد و نقصي نداشته باشد) وقتي كه خواست از مجلس برخيزد، بخواند اين آيات شريفه را…».
و از جناب صادق(ع) منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين(ع) فرمودند: «هر كس بخواهد، كيلش تمام باشد از ثواب در روز قيامت، اين آيات شريفه را در تعقيب هر نماز بخواند.»40

پاورقيها:

1. امام خميني(ره)، شرح چهل حديث يا اربعين حديث/ 414‌،415.
2. منظور حديث سوم كتاب چهل حديث يا اربعين حديث است.
3. شرح چهل حديث يا اربعين حديث /65‌،66.
4. امام خميني(ره)، آداب الصلوة /289‌،290..
5. امام خميني(ره)، طلب و اراده/ 122ـ‌125.
6. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/ 444‌،445.
7. امام خميني(ره)، شرح دعاي سحر/ 9‌،10.
8. آداب‌الصلوة/ 95.
9. امام خميني(ره)، شرح حديث عقل و جهل/ 202.
10. شرح دعاي سحر/ 93‌،94.
11. آداب الصلوة/ 147.
12. همان/ 166‌،167.
13. شرح حديث جنود عقل و جهل/ 122.
14. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/ 380‌،381.
15. همان/ 392‌،393.
16. آداب الصلوة/ 14‌،15.
17. مجلسي، بحارالانوار، 70/240، كتاب ايمان و كفر، باب حسد؛ مرآة العقول، 10/159.
18. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/ 107.
19. شرح دعاي سحر/ 60‌،61.
20. اصول كافي، 1/8، كتاب العقل و الجهل، ح1.
21. شرح حديث جنود عقل و جهل 40.
22. امام خميني(ره)، آداب الصلوة 341.
23. اين كلام منسوب به حكماي الهي است، چنانكه ميرزا ابوالحسن شعراني در مقدمه? اسرارالحكم/ 32. آورده است.
24. آداب‌الصلوة/ 93،94.
25. همان/ 173.
26. امام خميني(ره)، صحيفه نور، 1/256.
27. همان، 18/31‌،32.
28. ر.ك: مجلسي، بحارالانوار، 36/76،77، ح1‌،2‌،3و4؛ 39/196، ح6و/201، ح22‌،23.
29. امام خميني(ره)، كشف الاسرار/ 139..
30. ر.ك: پاورقي شماره? 28.
31. كشف الاسرار/ 178.
32. سيد هاشم بحراني(ره)، تفسير برهان، 4/20، ح2.
33. همان /25، ح2.
34. همان/ 22.
35. شرح حديث جنود عقل و جهل/ 291.
36. كليني، اصول كافي، 2/91، باب الحلم، ح4.
37. همان/ 92، ح‌8.
38. شرح حديث جنود عقل و جهل/ 383.
39. همان/ 105.
40. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/ 294.
سه شنبه 11 مهر 1391  2:10 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها