0

بانک مقالات تفسیر قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات تفسیر قرآن

الاتجاه الأثری فی المیزان، دراسة خاطفة جامعة

دریافت فایل pdf

 

 

رویکردی به روش تفسیر اثری دلایل و عوامل

دریافت فایل pdf

 

 

روش تفسيري صادقين

دریافت فایل pdf

 

 

 

یک شنبه 2 مهر 1391  11:24 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تأملی در آرای ذهبی در مورد «وضع در تفسیر»

تأملی در آرای ذهبی در مورد «وضع در تفسیر»

حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر ناصر رفیعی محمدی*
چکیده

این مقاله به نقد و بررسی دیدگاه‌های ذهبی در زمینه وضع در تفسیر می‌پردازد. ذهبی در این باره چهار نکته را طرح می‌کند.
وی معتقد است آغاز وضع حدیث از سال41 هجری است، این ادعا ناصواب است. چرا که شواهد متعددی مبنی بر شروع وضع از زمان پیامبر اکرم(ص) وجود دارد. البته سال 41 هجری به بعد که زمان حاکمیت و امارت معاویه است وضع حدیث گسترش یافته و نهادینه شده است. دومین بحث ذهبی در مورد اسباب و عوامل وضع است. وی بدون استدلال خاصی شیعه را آغازگر وضع در فضائل می‌داند. این ادعا توسط برخی دیگر از دانشمندان اهل سنت مانند ابن‌جوزی نیز ذکر شده، در این مقاله به نقد این دیدگاه نیز پرداخته شده است.
سومین بحثی که در این مقاله مورد بررسی و نقد قرار گرفته، پیرامون اثر وضع در تفسیر است. چهارمین نکته؛ بحث ایشان درباره ارزش تفسیر موضوعی است وی کلمات جعلی را قطع نظر از انتساب به معصوم دارای اعتبار دانسته و از ارزش اجمالی برخوردار می‌داند این سخن نیز با مبانی برخاسته از قرآن و سنت منطبق نمی‌باشد.
واژه‌های کلیدی: تفسیر اثری، وضع، سبب نزول، اسباب وضع.

مقدمه

یکی از کهن‌ترین شیوه‌های تفسیر قرآن، شیوة تفسیر اثری(تفسیر قرآن به روایت) است: قرآن کریم پیامبر اکرم(ص) را اولین مفسّر و مبیّن کلام الهی معرفی می‌کند و می‌فرماید:«و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم».1این مسئولیت امری غیر از قرائت است که نخستین مأموریت آن حضرت بود. شیوة تفسیر روایی از منظر شیعه تعمیم دارد و شامل روایات همة معصومان(ع) می‌شود. مرحوم علامه طباطبایی ذیل آیة 44 سورة نحل می‌نویسد:
«این آیه بر حجیت قول پیامبر(ص) در بیان آیات قرآن دلالت می‌کند. بیان اهل بیت به دلیل حدیث متواتر ثقلین و غیر آن به بیان آن حضرت ملحق می‌شود.»2
از نظر علمای شیعه، سخنان صحابه و تابعان جایگاه روایات مأثور را ندارد و مانند سخنان سایر مفسران مورد نقد و بررسی قرار می‌گیرد؛ گرچه به دلیل نزدیکی آنان به زمان نزول و آگاهی از لغت و فرهنگ عرب، در همان حوزه معتبر است.
آغاز تفسیرنگاری در اسلام با روش تفسیر روایی مأثور بوده است و این روش همچنان یکی از منابع مهم تفسیری محسوب می‌شود. از آنجا که سیر تدوین، نگارش و جمع‌آوری روایات مانند قرآن نبود، افرادی به انگیزه‌های مختلف به جعل و ساختن روایات روی آوردند. یکی از عرصه‌های این حرکت ناروا، عرصه روایات تفسیری بود. منع رسمی نگارش حدیث، فرمان رسمی به جعل و دروغ‌پردازی، تحریف احادیث در زمان معاویه، شکل‌گیری فرقه‌ها و نحله‌های فقهی و کلامی، ترغیب حاکمان و سلاطین و...، باب شکل‌گیری و گسترش روایات جعلی را در بستر جامعه دینی گشود و کار تشخیص روایات صحیح را مشکل ساخت. امام صادق(ع) فرمود:
ان الناس اولعوا بالکذب علینا کانّ الله افترض علیهم لایرید منهم غیره و انی احدث احدهم بالحدیث فلا یخرج من عندی حتی یتأوله علی غیر تأویله و ذلک انهم لایبطلون بحدیثنا و بحبنا ما عند الله و انما یطلبون الدنیا؛3
همانا برخی از مردم در دروغ بستن بر ما حرص و ولع دارند، گویا خداوند این حرکت را بر آنان واجب نموده است. من سخنی را برای یکی از آنان نقل می‌کنم، هنوز از نزد من خارج نشده آن را به میل خویش تأویل می‌کند. اینان به وسیله محبت ما و حدیث ما آنچه را نزد خداست نمی‌طلبند. همانا اینان به دنبال دنیا هستند.
از دیر باز موضوع شناسایی آفات و آسیبها در روایات تفسیری مطرح بوده است. محمد حسین ذهبی در کتاب التفسیر و المفسرون، ضمن برشمردن سه آفت وضع، اسرائیلیات و حذف اسانید. در روایات تفسیری، به بحث پیرامون هر آفت می‌پردازد. محورهای بحث وی در مورد وضع حدیث چهار زمینه می‌باشد.4
ما در این مقاله برآنیم تا به نقد و بررسی محورهای فوق بپردازیم و به صورت خلاصه دیدگاههای سایر صاحب‌نظران را مطرح نماییم.

1. آغاز دروغ‌پردازی در تفسیر (نشأة الوضع فی التفسیر)

نخستین بحثی که ذهبی به آن بپرداخته، بیان تاریخچه وضع حدیث است، وی شروع وضع در حدیث را از وضع در تفسیر جدا نمی‌سازد و تصریح می‌کند:«این دو از آغاز با هم آمیخته بود همان‌طور که در حدیث، صحیح، حسن و ضعیف یافت می‌شود و در راویان، مورد وثوق، مورد تردید و معروف به دروغ‌پردازی وجود دارد، در روایات تفسیری هم چنین است.»5
ذهبی آغاز دروغ‌پردازی در حدیث را از سال 41 هجری و به دنبال اختلافات سیاسی مربوط به خلافت می‌داند.6 این ادعا در مورد گسترش وضع صحیح است، اما در مورد آغاز آن ناصواب است، در مورد شروع حرکت نامبارک وضع چهار دیدگاه مطرح شده است:
1. شروع از زمان حیات رسول‌خدا(ص): این دیدگاه اغلب دانشمندان شیعی و برخی از معاصران اهل سنت مانند ابوریه،7احمد امین 8و محمد ابوزهو9است.
2. شروع وضع از نیمه دوم خلافت عثمان: برخی از دانشمندان اهل سنت مانند اکرم العمری معتقدند پیدایش وضع حدیث به سالهای آخر حکومت عثمان باز گشت می‌کند. اینان ابن عدیس را اول کسی می‌دانند که در زمان خلیفه سوم به دروغ‌پردازی پرداخت.10
3. پیدایش وضع پس از خلفای اربعه(سال41): جمهور علمای اهل سنت برآنند که در زمان رسول خدا(ص) و خلافت خلفای اربعه،احادیث وسخنان آن حضرت از هرگونه دروغ و تحریف پیراسته ماند وحرکت وضع حدیث به دنبال قدرت یافتن معاویه و مطلق‌العنان شدن او شکل گرفت 11. ذهبی نیز بر این عقیده است.
4. شکل‌گیری وضع از سال 70 هجری (اواخر قرن اول هجری): دکتر فلاته بعد از نقد و رد آرای ذکر شده، زمان رسول‌خدا و دو سوم از قرن اول را عاری از پدیده وضع می‌داند و تصریح می‌کند:« فانی ارجّح بان الوضع فی الحدیث انما بدأت المحاولة فیه فی الثلث الاخیر من القرن الاول.»12
وجه مشترک سه دیدگاه اخیر، انکار وضع حدیث در زمان حیات نورانی رسول‌خدا(ص) است. عمده‌ترین دلیل منکران، نظریه عدالت صحابه، استبعاد وضع حدیث توسط آنان و فقدان شواهد تاریخی است. نقد و بررسی این ادله را به پژوهشی دیگری وا می‌نهیم.13تنها در بیان نااستواری سخن ذهبی و تأکید او بر شروع وضع از سال 41 اشاره می‌کنیم که شواهد فراوانی بر آغاز جعل از زمان رسول‌خدا(ص) وجود دارد. در اینجا دو نمونه از آن را می‌آوریم.
1. امام علی(ع) می‌فرماید:«و قد کذب علی رسول الله فی عهده، حتی قام خطیباً فقال ایها الناس فقد کثر الکذاب علیّ فمن کذب علیّ متعمداً فلیتبؤا مقعده من النار ثم کذب علیه من بعده اکثر مما کذب علیه فی زمانه.»14 در زمان رسول خدا(ص) بر او دروغ بسته شد تا آنجا که آن حضرت برخاسته و فرمودند ای مردم دروغگویان بر من فراوان شده‌اند، هر کسی که بر من دروغ ببندد باید جایگاهی از آتش برگزیند. سپس بعد از مرگ آن حضرت بیش از زمان حیاتش بر او دروغ بستند.15
2. از عطاء بن سائب نقل شده که روزی عبدالله‌بن زبیر به یاران خود گفت: آیا می‌دانید تأویل حدیث،«من کذب علیّ‌متعمداً» چیست؟ آنان گفتند: نمی‌دانیم. او گفت: مردی از مردم مدینه عاشق زنی شد، پس به خواستگاری او رفت. اما خاندان وی مخالفت خود را با این ازدواج اعلام کردند. او پس از آن لباس فاخری بر تن کرد و بار دیگر به سراغ خانواده او رفت و به ایشان گفت: رسول‌خدا(ص) مرا به میان شما فرستاده است تا در هر کدام از خانه‌های شما که بخواهم میهمان باشم. او انتظار داشت تا در خانه‌های آنان بخوابد و با آن زن تماس برقرار کند. پس از این حادثه، مردی از آنان به حضور پیامبر رسید و عرض کرد: فلان شخص نزد ما آمده و مدعی است شما او را مأمور ساخته‌اید تا به میان ما بیاید و در هر یک از خانه‌های ما خواست بخوابد، پیامبر اکرم(ص) فرمود: به خدا سوگند دروغ گفته است.16
بنابر آنچه گذشت، انکار شروع وضع از زمان پیامبر و تأکید بر شروع آن از سال41 هجری ادعایی بیش نیست. شواهد متعددی وجود دارد، پدیده دروغ‌پردازی به صورت کم‌رنگ از زمان پیامبراکرم(ص) آغاز شد و در سالهای پس از رحلت آن حضرت، به ویژه در زمان خلافت معاویه و سال41 هجری، گسترش یافت، زیرا دواعی و انگیزه‌های آن فراوان شد. به این ترتیب، سخن ذهبی در مورد گسترش وضع حدیث درست است، اما در مورد آغاز وضع ناصواب است.
2. اسباب وضع: یکی از مباحث مهم در زمینه وضع حدیث، شناخت عوامل و اسباب این حرکت ناپسند است. اصل وقوع دروغ‌پردازی در حدیث مورد اتفاق بوده و کسی منکر آن نشده است، اما در مورد انگیزه‌های آن چنین اتفاق نظری وجود ندارد. این اختلاف در اولویت‌بندی عوامل و اسباب نیز رخ نموده است. برخی از اندیشمندان اهل سنت، اولین یا یکی از اصلی‌ترین عوامل وضع را به ویژه در بخش فضایل اهل بیت، شیعه معرفی نموده‌اند. اینان با پیش‌داوری و جانبداری و از روی تعصب، شروع وضع در روایات فضایل را به شیعه نسبت داده‌اند.17
محمدحسین ذهبی نیز تحت تأثیر این اندیشه در بیان اسباب وضع حدیث، نخست تعصب مذهبی را مطرح نموده و شیعه را یکی از پیشگامان وضع حدیث در دوستی امام علی(ع) و تفسیر آیات قرآن دانسته است.18ما هرگز همه شیعیان را از دروغ‌پردازی در حدیث تبرئه نمی‌کنیم. واضعانی نیز در بین راویان شیعه بوده‌اند که از روی هوی و هوس و گاه به انگیزه خیرخواهی جاهلانه اقدام به دروغ‌پردازی و انتساب آن به معصومان کرده‌اند؛ چنان‌که امام صادق(ع) فرمود:
انا اهل بیت صادقون لانخلو من کذاب یکذب علینا و یسقط صدقنا بکذبه علینا عند الناس؛19
ما اهل بیت راستگویانیم که هرگز از افراد دروغگو که بر ما دروغ می‌بستند و مطالب صدق ما را با دروغ خود نزد مردم تنزل می‌داده‌اند آسوده نبوده‌ایم.
ائمه با قاطعیت و شدت با این افراد برخورد می‌کردند و گاه آنان را لعنت می‌نمودند. ابوالخطاب محمدبن مقلاص، مورد لعنت امام صادق(ص) بود،20محمدبن بشیر کوفی، مورد لعنت و نفرین امام‌ رضا(ع) و امام‌ کاظم(ع) بود.21مغیرةبن سعید نیز به دلیل دستبرد به کتب اصحاب ائمه و غلو و نسبت دادن دروغ به امام‌باقر(ع)، مورد نفرین و لعنت امام‌صادق(ع) و امام رضا(ع) بود.22
آنچه ما در صدد انکار آن هستیم، انتساب آغازگری این حرکت به ویژه در روایات فضایل امام‌ علی(ع) به شیعیان است. این ادعایی بیش نیست، زیرا فضایل صحیح امام‌ علی‌(ع) و اهل‌بیت‌(ع) به حدی فراوان است که نیاز به وضع ندارد. ابن‌جوزی با اعتراف به این مطلب می‌نویسد:«فضائل علیّ الصحیحة کثیرة.»23دهها کتاب مستقل و غیر مستقل نیز در فضایل آن حضرت نوشته شده24و صدها روایت به اسناد صحیح و معتبر در تفسیر آیات قرآن و تأویل آن بر اهل بیت(ع) وارد شده است. فضیلت تراشی برای خلفای ثلاثه، معاویه و خلافت نامشروع امویان، به صورت رسمی به دست معاویه و عالمان درباری او شکل گرفت. معاویه سعی در حذف فضایل امام علی(ع) و مشروعیت بخشی به خلافت خود داشت. او بود که بخشنامه رسمی صادر نمود: «هر چیزی که مسلمانان در مورد اباتراب نقل نموده‌اند، معادل آن را در مورد اصحاب بیاورید، این حرکت نزد من دوست‌داشتنی است.»25
معاویه با پرداخت چهارصد هزار درهم به سمرة بن جندب او را واداشت تا بگوید: آیه شریفه«و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله»26درباره امام علی(ع) نازل نشده و آیه دیگری27که مربوط به کفار و مشرکان است درباره امام علی(ع) آمده است. 28شگفتا ذهبی بی‌پروا پیروان امیرالمؤمنین علی(ع) را به وضع در روایات تفسیری و فضایل آن امام همام متهم می‌کند، بی آنکه در این‌باره نامی از معاویه و امویان ببرد.
3. اثر وضع در تفسیر: ذهبی در بخش سوم، از اثر وضع در تفسیر سخن می‌گوید و پس از نقل کلامی طولانی از گلد زیهر تأکید می‌کند:
پدیده جعل در روایات تفسیری موجب شد برخی از روایات نقل شده از مفسر واحد با هم تناقض داشته باشد. اما این تناقض موجب نمی‌شود از سخنان مفسران دست برداریم، زیرا اغلب موارد تناقض به اختلاف و تنوع عبارت برمی‌گردد و جمع بین آنها به سهولت ممکن است. اگر اقوال صحابه با هم تعارض داشت، قول ابن‌عباس بر دیگران مقدم است، زیرا پیامبراکرم(ص) درباره او دعا کرد. 29
ذهبی هیچ اشاره‌ای به ارزش تفسیر رسیده از اهل بیت به ویژه امام علی(ع) که تفسیر را مستقیماً از پیامبر اکرم(ص) دریافت نموده بود، نکرده است. او رأی ابن عباس را بر دیگران مقدم دانسته، در حالی که ابن عباس شاگرد مکتب تفسیری امام علی(ع) است. روایات متعددی در مصادر فریقین مبنی بر جداناپذیری امام علی(ع) از قرآن وارد شده و اینکه هیچ کس همپایه آن حضرت در فهم قرآن نیست، این روایت از آن جمله است:«علی مع القرآن و القرآن مع علی، لن یفترقا حتی یردا علیَّ الحوض.»30امام علی(ع) خود فرمود:
سلونی عن کتاب الله عزوجل فوالله ما نزلت آیه منه فی لیل او نهار و لامسیر و لامقام الّا و قد اقرأنیها رسول الله و علّمنی تأویلها. 31
درباره کتاب خدا از من بپرسید. به خدا سوگند، هیچ آیه‌ای در شب یا روز، سفر یا حضر نازل نشده مگر آنکه رسول خدا (ص) آن را برای من قرائت کرد و تأویل آن را به من آموخت.
حاکم حسکانی در کتاب شواهد التنزیل بابی تحت عنوان «فی توحده بمعرفة القرآن و معانیه و تفرده بالعلم بنزوله و ما فیه» گشوده و 22 روایت در این باب آورده است.32به علاوه، حدیث ثقلین از قوی‌ترین ادله در بیان ارتباط ناگسستنی اهل بیت و قرآن است.33
سزاوار بود ذهبی در اینجا به تقدم روایات معصومان به ویژه امام علی (ع) بر سایر صحابه اشاره می‌کرد.
4. ارزش تفسیر موضوعی: ذهبی در آخرین بخش از بحث دروغ‌پردازی در تفسیر، به ارزش و جایگاه چنین تفسیری اشاره می‌کند. او تفسیر موضوعی را فی ذاته و با قطع نظر از ناحیه اسناد و نسبت دروغش، دارای ارزش و اعتبار می‌داند و می‌نویسد:
اگر تفسیر موضوعی را از ناحیه ذاتی بنگریم و از جنبه اسنادی قطع نظر کنیم، آن را از ارزش علمی خالی نمی‌بینیم... زیرا کسی که چیزی را وضع نموده و به علی(ع) یا ابن عباس نسبت داده، در واقع رأی و اجتهاد شخصی خود را در تفسیر آیه آورده است که در موارد زیادی این رأی صحیح و صواب است. در نهایت برای مقبولیت و پذیرش بیشتر، آن را به صحابه نسبت داده است، این تفسیر، ارزش علمی دارد، گرچه انتسابش فاقد ارزش است.34
مقصود ذهبی آن است که سخن موضوع و منسوب به صحابه را با قطع نظر از نسبت بررسی کنیم و آن را به عنوان یک دیدگاه تفسیری در ردیف سایر دیدگاهها قرار دهیم. اما چگونه می‌توان از دروغ‌پردازی چنین مفسری غضّ نظر کرد؟ مگر نه آنکه دروغگویی از نشانه‌های منافق و موجب خروج از عدالت است. این سخن به معنای نهادینه کردن وضع و کاهش قبح آن است.
رسول گرامی اسلام(ص) با شدت از دروغ‌پردازی بر خود نهی کرده و بارها فرموده است:«من کذب علیّ متعمداً فلیتبؤا مقعده من النار.»35استثنایی وجود ندارد، صرف انتساب سخنی به کسی که آن را نگفته، دروغ است؛ گرچه آن سخن ناروا نباشد. این نظریه ذهبی، همه دروغ‌‌پردازی‌ها را تطهیر می‌کند. به علاوه سخنی فاقد دلیل است.

پی‌نوشتها:

1. نحل، آیه44.
2. المیزان فی القرآن، طباطبایی، ج12، ص26.
3. وسائل الشیعة، شیخ حرعاملی، ج18، ص53.
4. التفسیر و المفسرون، محمدحسین ذهبی، ص57.
5. همان، ص158.
6. همان.
7. اضواء علی السنة المحمدیة، ص65.
8. فجر الاسلام، ص11.
9. الحدیث و المحدثون، ص480.
10. بحوث فی تاریخ السنه المشرفة، اکرم العمری، ج4، ص5.
11. نک: السنة و مکانتها فی التشریع الاسلامی، سباعی، ص76، الاسرائیلیات و الموضوعات فی کتب التفسیر، ابو شهبه، ص22، لمحات من تاریخ السنة و علوم حدیث، ابوالفتاح، ص36.
12. الوضع فی الحدیث، فلاته، ج1، ص202.
13. نک: درسنامه وضع حدیث، ناصر رفیعی محمدی، ص22 به بعد.
14. بحارالانوار، مجلسی، ج2، ص229.
15. قابل ذکر است روایت مَن کذّب علی در منابع اهل سنت درحد متواتر لفظی است. نک: الموضوعات، ج1، ص50، مقدمه
16. نک: اخبار و آثار ساختگی، هاشم معروف حسنی، ص123 اضواء، ص65.
17. نک: الوضع فی الحدیث النبوی، دکتر عبدالصمد، ص62، الوضع فی الحدیث، عمر بن الحسن فلاته، ج1، ص245؛ المختصر الوجیز فی علوم الحدیث، عجاج خطیب، ص252؛ شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی الحدید، ص48.
18. التفسیر و المفسرون، ذهبی، ج1، ص158.
19. بحار الانوار، مجلسی، ج2، ص250.
20. تلخیص مقیاس الهدایه، علی‌اکبر غفاری، ص268.
21. بهجة الامال فی شرح زبدة المقال، علی العلیاری، ج6، ص315.
22. معجم رجال الحدیث، سیدابوالقاسم خویی، ج18، ص275.
23. نک: الموضوعات، ابن جوزی، ج2، ص92، باب31.
24. نک: خصائص، نسایی، ینابیع المودة، قندوزی، شواهد التنزیل، حسکانی.
25. اصول الحدیث، محمدهادی فضلی، ص27.
26. بقره، آیه207.
27. بقره، آیه204.
28. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص361.
29. التفسیر و المفسرون، ذهبی، ص162ـ160 با تلخیص.
30. المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج3، ص124؛ تلخیص مستدرک، ذهبی ج3، ص124؛ الصواعق المحرقه، ابن حجر، ص22؛ فرائدالسمطین، حموی، ج1، ص177.
31. طبقات الکبری، ابن سعد، ج2، ص 238؛ شواهد التنزیل، حسکانی، ج1، ص40؛ حلیه الاولیاء ابوالنعیم ج1، ص67؛ الاتقان سیوطی، ج2، ص187؛ الجامع لاحکام القرآن، قرطبی ج1، ص35؛ المحرر الوجیز، ابن عطیه ج1، ص13.
32. شواهد التنزیل، حسکانی، ج1، ص39ـ51.
33. نک: تفسیر تطبیقی، فتح‌الله نجارزادگان، ص112.
34. التفسیر و المفسرون، ص164.
35. بحارالانوار، ج2، ص229.
* عضو هیأت علمی مدرسه عالی امام خمینی(ره).

 
یک شنبه 2 مهر 1391  11:24 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پژوهشي در اعتبار احاديث تفسيري

پژوهشي در اعتبار احاديث تفسيري

دكتر علي احمد ناصح
با توجه به كاربرد احاديث در تفسير قرآن و متفرع بودن آن بر حجيت و اعتبار آنها در مقاله حاضر به بررسي اين موضوع پرداخته شده و در آن پس از نقل دو ديدگاه در اين زمينه و نقل سخنان برخي از طرفدان هريك بر شمول ادله حجيت‏خبر واحد به تمامي روايات اعم از روايات فقهي و غير فقهي از جمله روايات تفسير تاكيد مي‏شود .
كليد واژه‏ها: روايات، حجيت، خبر واحد، سيره عقلا، تفسير

 

1 . مقدمه

اعتبار و حجيت مجموعه روايات غير فقهي از جمله رواياتي كه به احاديث تفسيري موسوم‏اند، از ديرباز مورد گفتگو ميان دانشمندان اسلامي قرار گرفته‏است و در اين باره ديدگاه واحدي كه مورد پذيرش همگان باشد، وجود نداشته است .
درخور ذكر است كه بحث‏حجيت و عدم حجيت روايات غير فقهي از جمله روايات تفسيري عمدتا در آثار دانشمندان شيعه مطرح شده است و دانشمندان اهل سنت كمتر به آن پرداخته‏اند; زيرا آنان ميان روايات فقهي و غير فقهي فرق ننهاده‏اند و كساني از اهل سنت كه حجيت‏خبر واحد را پذيرفته‏اند، حجيت آن را در باب تفسير نيز قبول دارند .
علامه طباطبايي در اين‏باره مي‏گويد: اهل سنت نوعا به خبر واحد كه در اصطلاح صحيح ناميده مي‏شود، به طور مطلق عمل مي‏كنند و در ميان شيعه آنچه اكنون در علم اصول تقريبا مسلم است، اين است كه خبر واحد موثوق الصدور در احكام شرعي حجت است و در غير آنها اعتبار ندارد (طباطبايي، قرآن در اسلام، ص‏70) .
قطع نظر از نسبتي كه به كساني مانند شيخ مفيد، سيد مرتضي، ابن ادريس، قاضي ابن براج و طبرسي مبني بر عدم حجيت‏خبر واحد به طور مطلق اعم از فقه و غير فقه داده شده است (نهاية الافكار، ج‏1، ص‏102 و الذريعة الي اصول الشريعة، ج‏1، ص‏31 و ج‏2، ص‏554)، بيشتر فقهاء و اصوليين، اصل حجيت‏خبر واحد را پذيرفته‏اند; بنابر اين حجيت‏يا عدم حجيت احاديث تفسيري فرع بر پذيرش حجيت‏خبر واحد بوده و بعد از پذيرش آن نوبت‏به طرح حجيت‏يا عدم حجيت روايات تفسيري مي‏رسد . در نتيجه بسيار طبيعي خواهد بود كه اعتبار يا عدم اعتبار اين‏گونه احاديث فقط در محدود نظريات كساني بررسي شود كه اصل حجيت‏خبر واحد را با قطع نظر از اختلافات نظر در جزئيات آن پذيرفته‏اند .

2 . ديدگاه‏ها در زمينه اعتبار روايات تفسيري

مطالعه و دقت در سخنان كساني كه اصل حجيت‏خبر واحد را پذيرفته‏اند، نشان مي‏دهد كه عمدتا دو ديدگاه در زمينه روايات غير فقهي و از جمله احاديث تفسيري وجود دارد .
قبل از تبيين اين دو ديدگاه شايان ذكر است كه اولا، ما همه كساني را كه در نهايت‏حجيت‏خبر واحد در تفسير پذيرفته‏اند، طرفداران يك ديدگاه به حساب آورده‏ايم، گرچه آنان هركدام مبنايي را غير از ديگري برگزيده باشد; پس ملاك ما در تعيين جمعي به عنوان طرفداران يك ديدگاه، در حقيقت پذيرش و يا عدم پذيرش حجيت‏خبر واحد در تفسير از نظر آنان بوده است .
ثانيا، اين دو گروه اصل حجيت‏بيانات پيامبر (ص) و ائمه معصومين (ع) را درمورد تفسير آيات قرآني قبول دارند . اختلاف آنان بر سر آن است كه آيا همان‏گونه كه با خبر متواتر يا خبر واحد محفوف به قرائن قطعي، گفته معصوم (ع) براي ما ثابت مي‏شود، از طريق خبر واحد غير محفوف به قرائن قطعي نيز مي‏توان به گفته معصوم دست‏يافت . به تعبير ديگر اختلاف نظر دانشمندان اسلامي در اين است كه گفته معصوم از چه طرقي براي ما ثابت مي‏گردد . آيا فقط از طريق خبر متواتر يا خبر واحد محفوف به قرائن مي‏توان به نظر معصوم (ع) دست‏يافت‏يا از طريق خبر واحد غير محفوف به قرائن نيز ممكن است .
پس از تذكر اين دو نكته اينك با ديدگاه‏هاي موجود در اين بحث و طرفداران عمده هر يك از دو ديدگاه همراه با ادله آنان آشنا مي‏شويم:

3 . ديدگاه قائلان به عدم حجيت

برخي فقط احاديثي را حجت مي‏دانند كه داراي اثر شرعي باشد; از اين رو حجيت احاديثي را كه اثر شرعي نداشته باشد، از جمله احاديثي را كه در تفسير آيات غير فقهي مورد استفاده قرار مي‏گيرد، نپذيرفته‏اند .
اينك براي نمونه سخنان چند نفر از طرفداران عمده اين ديدگاه آورده مي‏شود:
1 . شيخ طوسي از جمله اولين كساني است كه حجيت روايات را در تفسير آيات قرآني نپذيرفته‏است . وي مي‏گويد:
سزاوار است‏به دليل‏هاي صحيح عقلي يا شرعي مانند اجماع يا روايت متواتر كساني كه پيروي آنان واجب شده، رجوع شود و خبر واحد در اين مورد (تفسير) پذيرفتني نيست; به خصوص در موردي كه راه شناخت آن علم مي‏باشد، و هرگاه در تاويل آيه به شاهد لغوي نياز باشد، تنها شاهدي پذيرفته مي‏شود كه ميان اهل لغت معروف باشد; اما طريق آحاد كه قطع‏آور نيست، سزاوار نيست كه بر كتاب خدا گواه گرفته شود; بلكه در مورد آن شايسته است، توقف گردد (طوسي، ج‏1، ص‏7 - 6) .
2 . ناييني نيز از جمله كساني است كه خبر واحد را در غير مسائل فقهي حجت ندانسته و در نتيجه براي احاديث تفسيري ارزش و اعتباري قائل نيست . ايشان چنين مي‏گويد: «به درستي كه خبر تنها آن گاه مشمول دليل حجيت مي‏باشد كه داراي اثر شرعي باشد» (اجود التقريرات، ج‏2، ص‏106) .
3 . آقا ضياء الدين عراقي نيز بر اين باور است كه ادله حجيت‏خبر واحد فقط به احكام شرعي اختصاص دارد و شامل غير آن نمي‏گردد . ايشان به هنگام پاسخ‏گويي به كساني كه با تمسك به ادله حجيت‏خبر واحد در صدد اثبات حجيت قول لغوي هستند، مي‏گويد: «اختصاص ادله حجيت‏خبر واحد به احكام شرعي و عدم شمول آن نسبت‏به موضوعات خارجي حجيت قول لغوي را رد مي‏كند» (بروجردي، ج‏3، ص‏94) . وي در بحث‏خبر با واسطه مي‏گويد:
تعبد نسبت‏به گفته فرد عادل و وجوب تصديق مضمون گفته او به جز ترتيب اثر دادن بر آثار شرعي خبر معنايي ندارد; بنابر اين در صحت تعبد به يك خبر به ناچار مي‏بايست‏خبر با قطع نظر از اين حكم خودش داراي اثر شرعي باشد، تا به لحاظ آن تصديق گردد (همان، ص‏122) .
با دقت در سخنان نائيني و نيز آقا ضياء الدين عراقي چنين استفاده مي‏شود كه اين دو در صحت تعبد خبر اين را شرط مي‏دانند كه حتما خبر خودش داراي اثر شرعي مستقيم و بي واسطه باشد; ولي گفتني است كه برخي مانند امام خميني در صحت تعبد اين را شرط ندانسته و مي‏گويد: «ملاك در صحت تعبد آن است كه در اعمال تعبد لغويتي لازم نيايد» . ايشان در مقام پاسخ‏گويي به اشكالات وارده بر حجيت‏خبر با واسطه مي‏گويد:
در خور دقت‏است كه اشكالات با مراجعه به بناء عرف و عقلاء قابل پاسخ‏گويي‏است; چرا كه آنها بين خبر با واسطه و بي‏واسطه فرقي قائل نمي‏شوند و تنها دليل حجيت‏خبر واحد بناء قطعي عقلاء بر عمل نمودن به قول ثقه است . اين اشكال كه خبر منقول، به قول شيخ (خبر با واسطه)، داراي اثر نيست (; پس در نتيجه تعبد در حجيت آن بي‏معنا است)، مردوداست; زيرا در صحت تعبد به خبر لازم نيست كه حتما خبر داراي اثر عملي باشد; بلكه ملاك در صحت آن اين است كه در اعمال تعبد يا امضاي بناي عقلاء لغويتي پيش نيايد; چنان كه در اينجا چنين‏است; چرا كه جعل حجيت‏براي هر يك از واسطه‏ها يا امضاي بناء عقلاء امر لغو و بيهوده‏اي نيست (موسوي خميني، ج‏2، ص‏194) .
اشكال پيش‏گفته را علاوه برآنچه از امام خميني ذكر شد، به گونه ديگري نيز مي‏توان پاسخ داد و آن اينكه بر فرض پذيرش اين مبنا كه در حجيت‏خبر واحد شرط است كه آن داراي اثر باشد، مي‏گوييم صرف صحت استناد به معصوم خود يك اثراست; با اين توضيح كه در اثر توسعه قائل شده، مي‏گوييم: لازم نيست، اثر مترتب بر خبر واحد لزوما اثر عملي باشد; بلكه هرگونه اثر معقول و معتنابهي مي‏تواند مصحح جعل حجيت‏خبر واحد باشد، و همين كه ما بتوانيم يك برداشت‏خاص از آيه يا فهم و دريافت مخصوصي را كه از ناحيه معصوم به وسيله خبر واحد به دست ما رسيده است، به معصوم نسبت دهيم و اسناد آن را به معصوم درست كنيم، اين خود يك اثر است و مي‏تواند مصححي براي جعل حجيت آن باشد و اصلا چه اثري بالاتر از اينكه ما بتوانيم فهم معصوم از يك آيه را دريافت نماييم .
4 . از جمله كساني كه در مواضع متعدد و به مناسبت‏هاي مختلف بر عدم حجيت احاديث غير فقهي و از جمله روايات تفسيري پاي فشرده و اين بحث را به طور نسبتا مبسوطي مطرح نموده و بر آن استدلال كرده است، علامه طباطبايي است .
ما در اينجا به دليل اهميت‏سخنان ايشان و اصرارشان بر مبناي خويش قدري ديدگاه ايشان را به تفصيل بيان كرده، در نهايت نكاتي را در نقد آن مي‏آوريم و آنگاه به نقل ديدگاه موافقان حجيت روايات تفسيري مي‏پردازيم . ايشان در كتاب قرآن در اسلام تحت عنوان روش شيعه در عمل به حديث چنين آورده‏است:
حديثي كه بدون واسطه از زبان خود پيغمبر اكرم (ص) يا ائمه اهل بيت (ع) شنيده شود، حكم قرآن كريم را دارد; ولي حديثي كه با واسطه به دست ما مي‏رسد، عمل شيعه در آن به اين ترتيب‏است كه در معارف اعتقادي كه به نص قرآن، علم و قطع لازم است، به خبر متواتر يا خبري كه شواهد قطعي به صحت آن در دست است، عمل مي‏شود و به غير اين دو قسم كه خبر واحد ناميده مي‏شود، اعتباري نيست; ولي در استنباط احكام شرعيه نظر به ادله‏اي اقامه شده، علاوه بر خبر متواتر و قطعي، به خبر واحد نيز كه نوعا مورد وثوق باشد، عمل مي‏شود; پس خبر متواتر و قطعي پيش شيعه مطلقا حجت و لازم الاتباع است و خبر غير قطعي (خبر واحد) به شرط اين كه مورد وثوق نوعي باشد تنها در احكام شرعيه حجت مي‏باشد (طباطبايي، شيعه در اسلام، ص‏129 و همو; قرآن در اسلام، ص‏70) .
همچنين ايشان در جاي جاي تفسير الميزان همواره تاكيد مي‏ورزد كه حجيت‏خبر واحد مختص فقه است و در غير فقه و از جمله تفسير روايات فاقد اعتبارند . از جمله پس از نقل سخني كه صاحب تفسير المنار در ذيل حديث منقول از تفسير ثعلبي آورده، در نقد آن مي‏گويد:
پس از همه‏ي اينها، اين روايت از آحاداست و از اخبار متواتر نيست و نيز از مواردي كه بر صحت آن قرينه‏ي قطعي اقامه شده، قرار ندارد . از بحث‏هاي پيشين ما دانسته شد كه ما طبق ميزان معيار عام عقلايي كه بناي انسان در زندگي‏اش‏است، بر اخبار آحاد در غير احكام فرعي تكيه نمي‏كنيم (طباطبايي، الميزان، ج‏6، ص‏57) .
نيز در جاي ديگر مي‏نويسد:
آنچه امروز نظر اصوليين بر آن استقرار يافته آن است كه در حجيت اخبار، خبر متواتر يا خبر محفوف به قرائن قطعيه، بدون شك، و به طور مسلم حجيت دارد; ولي خبر واحد جز در احكام شرعيه فرعيه آن هم فقط در جايي كه با ظن نوعي موثوق الصدور باشد، حجت نيست; چرا كه حجيت‏شرعي از اعتبارات عقلايي و تابع وجود اثر شرعي است كه قابل جعل و اعتبار شرعي مي‏باشد; اما در قضاياي تاريخي و امور اعتقادي جعل حجيت معنا ندارد; زيرا فاقد اثر شرعي است و اين بي‏معناست كه شارع غير علم را علم قرار داده و مردم را به آن متعبد سازد (همان، ج‏10، ص‏351) .
ايشان در مقام توضيح استقلال قرآن و بي‏نيازي آن از هر بيان ديگر مي‏گويد: «اساسا معنا ندارد كه براي فهم قرآن به فهم صحابه يا تابعين ارجاع شود; حتي ارجاع به بيان پيامبر (ص) نيز بي‏معناست; زيرا بيان پيامبر (ص) يا موافق ظاهر آيه است و يا بالاخره به آن منتهي مي‏شود و گرنه با تحدي و حجيت ظاهر قران سازگار نيست‏» (همان، ج‏3، ص‏84) .
با دقت در آنچه نقل شد و نيز در سخنان علامه در مقدمه الميزان و بررسي همه آنچه كه ايشان در اين زمينه آورده‏اند، مي‏توان گفت كه دلائل عمده وي بر عدم اعتبار روايات تفسيري در چهار چيز خلاصه مي‏شود كه عبارتند از:
1 . قرآن كريم براي تبيين و تفهيم مفاهيم و دلالت‏بر معاني خودش از هر چيز ديگر بي‏نياز و مستقل است و مفهوم آيات آن براي تمامي آشنايان به لغت عرب روشن بوده و به تفهيم و تبيين نيازي ندارد و همه اختلافات مفسرين در زمينه فهم و تلقي قرآن در عرصه مصاديق است و نه مفاهيم; چرا كه قرآن كريم كلام خداست و به حكم كلام بودن از مرادات خويش پرده بر مي‏دارد و قرينه خارجيه‏اي مبني بر اينكه مراد تحت اللفظي آيات غير از آن چيزي باشد كه از ظاهر الفاظ عربي آن فهميده مي‏شود، وجود ندارد و نيز اينكه قرآن فصيح‏ترين نصوص است و لازمه اين فصيح بودن خلو آن از هرگونه تعقيد و پيچيدگي و قابل فهم بودنش براي همه است و اين قابل فهم بودن براي مخاطبين لازمه صحت تحدي و نيز مصحح دعوت به تدبر در آن مي‏باشد (همان، ج‏3، ص 85) .
2 . اگر براي بهره گرفتن از قرآن لازم باشد، از اخبار آحاد استفاده كنيم، لازمه‏اش دور باطل‏است; چون براي پي‏بردن به صحت مفاد خبر بايد به قرآن مراجعه شود و براي بهره بردن از قرآن نيز بايد به سراغ خبر واحد رفت (همان، ج‏1، ص‏9) .
3 . خبر واحد كاشفيت قطعي از واقع ندارد; لذا نمي‏تواند كاشف از بيان معصوم باشد و نه كاشف از مراد واقعي آيه (به نقل از مقاله مخطوط آيت الله معرفت) .
4 . اعتبار و حجيت‏خبر واحد جنبه تعبدي دارد; يعني دستوري و قراداد شرعي است و اين در مواردي امكان پذير است كه داراي اثر شرعي باشد و درباره عمل مكلفين قابل تصور است كه تنها در باب فقه وجود دارد (همان) .
درباره آنچه از علامه آورديم، بايد گفت:
اولا، ايشان عدم حجيت‏خبر واحد را در غير ابواب فقه و آنجا كه اثر شرعي بر آن مترتب نباشد، به اصوليين نسبت داده و چنين وانمود كرده‏اند كه گويا اصوليين در عدم پذيرش روايات غير فقهي اتفاق نظر دارند; در حالي كه مي‏دانيم چنين نيست . در گذشته و حال كساني بوده‏اند كه قائل به حجيت اين گونه احاديث‏بوده و هستند كه در ادامه به آن پرداخته مي‏شود .
ثانيا، ايشان ادعا كردند كه هركس به لغت آشنايي داشته باشد، از جملات آيات كريمه معناي آنها را مي‏فهمد و اين را لازمه فصيح بودن قرآن دانسته و صحت تحدي را نيز متوقف بر آن دانسته‏اند، در حالي كه اين سخن ناتمام است; زيرا به گواهي تاريخ، موارد متعددي حتي در زمان حيات رسول الله (ص) اتفاق افتاده است كه اشخاص و كساني كه عرب زبان نيز بوده و در ميان صحابه هم از جايگاه و موقعيتي برخوردار بوده‏اند، گاهي نسبت‏به فهم معاني برخي واژه‏ها و آيات قرآني با اشكال روبه‏رو مي‏شدند و اتفاقا بر خلاف ادعاي علامه همه آن موارد از قبيل ضعف در تشخيص مصاديق هم نبوده است; بلكه بعضا ناظر به معاني آيات قرآني و عدم درك مفاهيم آيات بوده است; مانند آنچه از ابن‏عباس نقل كرده‏اند كه گفته است، من در جريان منازعه دو اعرابي بر سر حفر چاه پس از آنكه حفر كننده اولي چاه گفت: انا فطرتها تازه فهميدم كه فطر به معناي حفر و شكافتن اوليه است و تا قبل ازآن اين معنا را نمي‏دانستم و نيز مانند حكايتي كه از خليفه دوم نقل شده است، مبني بر اين كه به هنگام قرائت آيه شريفه و فاكهة وابا در معناي واژه «اب‏» و اين كه مفهوم آن چراگاه است، دچار مشكل شده، گفت: معناي فاكهه را دانستيم چيست، اما «اب‏» به چه معناست (ذهبي، التفسير والمفسرون، ج‏1، صص‏35) .
موارد ياد شده و نظاير آن كه اندك نيز نيست، نشان‏دهنده اين حقيقت است كه بر خلاف ادعاي علامه اين‏گونه نبوده و نيست كه معنا و مفهوم آيات قرآن به خاطر فصيح بودنش براي همگان قابل درك باشد .
ثالثا، ملازمه‏اي نيز كه ايشان ميان صحت تحدي و قابل فهم بودن براي همه قائل شده‏اند، مخدوش به نظر مي‏رسد . همان گونه كه گذشت، علامه لازمه صحت تحدي قرآن را قابل فهم بودن الفاظ و آيات آن براي همگان دانسته‏اند و حال آن كه چنين ملازمه‏اي وجود ندارد، چون مي‏گوييم: خداوند در صدد بود تا عجز منكرين قرآن را از نظر آوردن كتابي مانند آن آشكار نمايد . اگر منكرين مي‏پذيرفتند كه ناتوانند، مقصود حاصل بود; ولي چون نپذيرفتند، از آنها درخواست نمود كه اگر مي‏توانيد مثل قرآن بياوريد; اما ديگر تصريح يا تلميح و تضميني مبني بر مشروط ساختن آوردن و ارائه مثلي براي قرآن، به فهم معاني و مفاد آن ننموده است، پس نه از آيات تحدي و نه به مساعدت عقل، تلازمي بين اين دو وجود ندارد .
رابعا، با يك بررسي اجمالي در تفسير الميزان اين نكته روشن مي‏شود كه ايشان بر خلاف ديدگاه خويش مبني بر عدم اعتبار احاديث تفسيري، در مقام عمل و به هنگام تفسير آيات شريفه قرآن به اين گونه احاديث توجه جدي داشته و از آنها بسيار بهره برده است . استفاده ايشان از اين‏گونه احاديث‏به حدي است كه بايد گفت: مجموعه مباحث روايي حدود دو هزار و صد و هفتاد و نه (2179) صفحه از مجموع دوازده هزار صفحه (12000) تفسير الميزان را به خود اختصاص داده است كه تقريبا 6 1 تفسير الميزان را تشكيل مي‏دهد و طبق برآورد يكي از محققان، مباحث روايي الميزان چه از حيث كميت و چه به لحاظ كيفي دومين بخش مهم اين تفسير است (ميري، صص‏17 - 15) ; بنابر اين ميان ديدگاه علامه در زمينه احاديث تفسيري و عملكرد ايشان در مورد آنها دوگانگي به چشم مي‏خورد .

4 . ديدگاه موافقان حجيت روايات تفسيري

از جمله كساني كه متعرض اين بحث‏شده و به طور نسبتا مبسوطي ادله طرفين را تقرير و به طور قطع حجيت‏خبر واحد در باب تفسير را مطلقا پذيرفته است، آية الله فاضل لنكراني در اثر قرآني خويش، مدخل التفسير، است . ايشان پس از تقرير محل نزاع و اشاره به ديدگاه كساني كه خبر واحد را در احكام فقهي و فروع عملي حجت مي‏دانند، ولي اگر خبر واحد درباره تفسير آيه‏اي در زمينه احكام عملي باشد، آن را حجت نمي‏دانند، مي‏گويد: «حقيقت اين است كه فرقي نيست‏بين حجيت و اعتبار خبر واحد در آنجا كه مربوط به احكام عملي باشد يا آنجا كه مربوط به تفسير آيه‏اي باشد كه به احكام عملي مربوط نيست .»
ايشان در ادامه اين مطلب را توضيح داده‏اند كه مستند حجيت‏خبر واحد در هر حال يا بناء عقلاست كه مهم‏ترين مستند جيت‏خبر واحد است و اكثر قريب به اتفاق كساني كه خبر واحد را حجت مي‏دانند، مهم‏ترين مدرك حجيت آن را همين بناي عقلا ذكر كرده‏اند و يا ادله شرعي تعبدي يعني آيات و روايات . آنگاه مي‏گويند:
در هر صورت ملاك و مستند حجيت چه بناي عقلا يا ادله شرعي تعبدي باشد، راهي جز پذيرش حجيت‏خبر واحد به طور مطلق كه شامل تفسير هم بشود وجود ندارد; چون اگر مدرك حجيت را بناي عقلا گرفتيم، با ملاحظه اين كه عقلا اعتمادشان بر خبر واحد فقط در مواردي نبوده است كه بر آن اثر عملي مترتب مي‏شده و بين اين گونه موارد و جايي كه اثر عملي نداشته، فرق نمي‏نهاده‏اند و در همه موارد با آن همانند قطع عمل مي‏نموده‏اند، ديگر جايي براي منحصر نمودن حجيت‏خبر واحد در خصوص مواردي كه داراي اثر عملي باشد، باقي نمي‏ماند و بايد پذيرفت كه روايات در باب تفسير به طور مطلق يعني بدون توجه به اينكه مربوط به آيات احكام باشند يا غير احكام، از اعتبار و حجيت‏برخوردارند و ... اگر مستند و مدرك حجيت‏خبر واحد را ادله شرعي تعبدي (آيات و روايات) دانستيم، باز مي‏گوييم: ظاهر اين ادله عدم اختصاص به مواردي است كه اثر عملي داشته باشد; چون در هيچ‏يك از ادله مورد نظر سخن از حجيت‏به ميان نيامده است تا با تفسير آن به منجزيت و معذريت‏بتوانيم آن را به موارد تكليف و عمل اختصاص دهيم و مفهوم آيه نبا (بر فرض ثبوت مفهوم براي آن و دلالتش بر حجيت‏خبر واحد) اين خواهد بود كه اگر خبردهنده عادل بود، استناد به او جايز است و تحقيق و تفحص براي پي بردن به صدق او لازم نيست و از اين جهت فرقي نيست، بين آنجا كه خبر او مربوط به اعمال و تكاليف باشد يا آنجا كه اثري عملي بر آن مترتب نگردد (فاضل لنكراني، مدخل التفسير، صص‏175 - 174) .
ايشان در پايان اين بحث مي‏گويد: «بنابر اين بدون هيچ اشكالي حجيت‏خبر واحد به طور مطلق در باب تفسير مورد پذيرش است‏» (همان، صص 176 - 174) .
استاد جعفر سبحاني در كتاب كليات في علم الرجال تحت عنوان علم الرجال والاحاديث غير الفقهيه چنين آورده‏اند:
مراجعه به علم رجال اختصاص به مورد روايات فقهي ندارد; بنابراين همان‏گونه كه فقيه براي شناخت و تميز دادن روايات صحيح از روايات غير معتبر چاره‏اي جز مراجعه به علم رجال ندارد، محدث و مورخ اسلامي نيز واجب است كه در قضاياي تاريخي و حوادث دردناك و يا مسرت بخش به اين علم مراجعه نمايد (ص‏490) .
از اين عبارت استفاده مي‏شود كه ايشان نيز خبر واحد را در همه زمينه‏ها چه مربوط به فقه باشد و يا غيرآن حجيت و معتبر مي‏دانند; چرا كه مي‏دانيم وجوب مراجعه به علم رجال در هر زمينه معنايش حجت دانستن روايات در آن باب است و الا وجوب مراجعه بي معنا و لغو مي‏نمايد .
آيت الله خويي نيز از جمله كساني است كه حجيت‏خبر واحد را در باب تفسير پذيرفته و بر شمول حجيت آن تاكيد كرده است، ايشان پس از مطرح ساختن اين بحث، نخست‏سخن كساني را كه در شمول حجيت‏خبر واحد نسبت‏به روايات تفسيري اشكال كرده‏اند، تقرير نموده، سپس به آن پاسخ داده‏اند، تمام كلام ايشان در اين باب چنين است:
بدون شبهه خبر واحد موثق كه شرائط حجيت و اعتبار را داراست، در تفسير قرآن نيز حجيت دارد و مي‏توان قرآن را با اين‏گونه اخبار و روايات تفسير نمود; ولي برخي در اين مورد اشكالي دارند كه توضيح آن به اين قرار است كه معناي اعتبار و حجيتي كه براي خبر واحد و يا دلائل ظني ديگر ثابت‏شده است، اين است كه در صورت عدم اطلاع از واقعيت مي‏توان خبر واحد يا دليل ظني را طريقي براي يافتن آن قرارداد و از آنها پيروي نمود . درست همان گونه كه در صورت شناختن قطعي واقعيت، از آن پيروي مي‏شود و اين‏گونه پيروي نمودن از روايت ظني در صورتي صحيح است كه مفهوم و مدلول آن حكم شرعي باشد يا بر موضوعي دلالت كند كه داراي اثر شرعي باشد; زيرا در احكام شرعي است كه انسان در صورت عدم اطلاع از حكم واقعي، مكلف به ظاهر است و بايد طبق آنچه از دلائل ظني ظاهر مي‏شود عمل كند . اين است معنا و شرط حجيت و اعتبار روايات ظني; ولي اين شرط گاهي در رواياتي كه از معصوم (ع) درباره تفسير نقل گرديده است، وجود ندارد; چون روايات تفسيري غالبا مربوط به غير احكام شرعي است; مانند رواياتي كه در تفسير آيات قصص و سرگذشت ملل و اقوام گذشته يا در تفسير آيات اصول و عقايد و امثال آن آمده است . پس دلائل حجيت و اعتبار خبر واحد نمي‏تواند شامل تمام اخبار تفسيري گردد و اعتبار همه آنها را تثبيت كند; ولي اين اشكال، به نظر ما سست و مخالف تحقيق است; زيرا در مباحث «علم اصول‏» ثابت گرديده است كه معناي اعتبار علائم و امارات كه به طور ظني و احتمالي، واقع را ارائه و نشان مي‏دهد، اين است كه آن علائم شرعا و طبق نظر شارع به جاي دلائل علمي و يقين‏آور به كار مي‏رود . ظن به واقع و واقع‏يابي احتمالي كه از آنها استفاده مي‏گردد، جانشين قطع و يقين است كه از دلائل علمي به دست مي‏آيد; بر اين اساس، در هر موردي كه از دلائل علمي پيروي مي‏شود، از اين گونه علائم و دلائل ظني نيز كه شرعا معتبر مي‏باشند، مي‏توان تبعيت كرد و خبر واحدي كه معتبر است، شرعا در تمام موارد به جاي يك دليل علمي مي‏توان از آن استفاده نمود و از افراد آن است; منتهي يك فرد تعبدي است، نه وجداني . دليل ما بر آنچه گفتيم روش جاري و دائمي عقلا و خردمندان است; چون عقلا هميشه از علائم و دلائل ظني معتبر كه «امارات‏» ناميده مي‏شوند، پيروي مي‏كنند; همان طور كه از دلائل علمي و يقين آور پيروي مي‏شود و عاقلان در ترتيب اثر دادن به دلائل معتبر، فرقي ميان دلائل علمي و ظني قائل نمي‏شوند . مثلا در تصرف داشتن چيزي كه آن را به اصطلاح «يد» مي‏نامند، به ظاهر يد نشانه مالكيت متصرف است، بر آنچه در دست و در تصرف اوست . مردم با همان علامت و نشانه، او را رسما مالك و صاحب آن چيز مي‏شناسند و شارع هم مردم را از اين روش هميشگي باز نداشته و آن را يك روش نادرستي معرفي نكرده‏است (خويي، البيان في تفسير القرآن، ص‏398 و واعظ، مصباح الاصول، صص‏181 - 180 و ص‏239) .
از جمله موافقان حجيت روايات تفسيري بايد از آية الله معرفت نام برد . از آنجا كه در ميان موافقان كمتر كسي مثل ايشان به طور مبسوط و مستقل اين بحث را منقح ساخته است و ديدگاه ايشان از جهتي با ساير قائلان به حجيت نيز تفاوت دارد، بسيار به جاست كه سخنان ايشان را به اختصار گزارش كرده و سپس با يك جمع‏بندي و تذكر نكاتي، مقاله را به پايان بريم .
ايشان پس از تبيين و تقرير اصل بحث‏به نقل سخنان برخي از طرفداران عدم حجيت روايات تفسيري، از جمله علامه طباطبايي پرداخته و آنگاه مي‏نويسد:
خلاصه استدلال علامه بر عدم اعتبار خبر واحد در كشف معاني قرآن، بر دو پايه است: يكي آن كه اعتبار و حجيت‏خبر واحد، جنبه تعبدي دارد; يعني: دستوري و قراردادي شرعي است نه ذاتي، و اين در مواردي امكان‏پذير است كه داراي اثر شرعي باشد و در مورد عمل مكلفين تنها درباب فقه وجود دارد . ديگر آن كه خبر واحد، كاشفيت قطعي از واقع ندارد; لذا نمي‏تواند نه كاشف بيان معصوم باشد و نه كاشف مراد واقعي آيه . به علاوه، مستفاد از روايات عرض آن است كه براي پي بردن به صحت مفاد خبر واحد، مي‏توان از قرآن بهره گرفت . اكنون اگر براي بهره گرفتن از قرآن لازم باشد كه از خبر واحد استفاده كنيم، دور پديد مي‏آيد; ولي اين استدلال، به نظر ناتمام مي‏نمايد; زيرا اعتبار خبر واحد ثقه، جنبه تعبدي ندارد; بلكه از ديدگاه عقلا جنبه كاشفيت ذاتي دارد، كه شرع نيز آن را پذيرفته است . بناي انسان‏ها بر آن است كه بر اخبار كسي كه ثقه است، ترتيب اثر دهند و همچون واقع معلوم با آن رفتار كنند و اين نه قراردادي است و نه تعبد محض; بلكه همان جنبه كاشفيت آن است كه اين خاصيت را به آن مي‏بخشد . شارع مقدس - كه خود سر آمد عقلاست - بر همين شيوه رفتار كرده و خورده‏اي نگرفته‏است; جز در مواردي كه خبرآورنده، انسان فاقد تعهد باشد كه قابل اطمينان نيست و بدون تحقيق نبايستي به گفته او ترتيب اثر داده شود: ان جاءكم فاسق بنبا فتبينوا; از اين رو اعتبار خبر واحد ثقه، نه مخصوص فقه و احكام شرعي است و نه جنبه تعبدي دارد; بلكه اعتبار آن عام و در تمامي مواردي است كه عقلا از جمله شارع، كاربرد آن را پذيرفته‏اند; بر اين اساس، اخبار عدل ثقه از بيان معصوم، چه درباره تفسير قرآن و چه ديگر موارد، از اعتبار عقلايي مورد پذيرش شرع برخوردار است و كاشف و بيانگر بيان معصوم است و حجيت دارد و همانند آن است كه شخصا و مستقيما از معصوم تلقي شده باشد (معرفت، مقاله مخطوط، صص‏9 - 7) .
با دقت در اين سخنان يك نكته بسيار مهم و جديد جلب نظر مي‏نمايد و آن اين است كه ايشان تنها كسي است كه به صراحت‏براي خبر واحد جنبه كاشفيت ذاتي قائل است و تفاوتي كه قبلا اشاره كرديم، ميان ديدگاه ايشان و ساير طرفداران حجيت‏خبر واحد وجود دارد، همين است و اتفاقا تنها مورد مناقشه در كلام ايشان نيز همين جاست .
به نظر مي‏رسد، اصل سخن وي بسيار متين و استوار است و دفاع محكم ايشان از ديدگاه موافقان حجيت‏بسيار ستودني است و ما نيز همين ديدگاه را صواب دانسته و آن را برگزيده‏ايم; ليكن اين سئوال را بايد پاسخ داد كه حجيت ذاتي براي خبر واحد به چه معناست و چگونه قابل اثبات است و آيا مي‏توان پذيرفت كه خبر واحد جنبه كاشفيت ذاتي داشته باشد، به همان معنايي كه مثلا قطع حجيت دارد يا اين كه از ذاتي دانستن حجيت‏براي خبر واحد معناي ديگري قصد شده است . در هر حال اگر جنبه كاشفيت ذاتي براي خبر واحد به همان معناي كاشفيت ذاتي قطع است، اين به دليل نياز دارد، و اگر معناي ديگري از ذاتي قصد شده است، بايد آن را توضيح داد، و طبيعي است كه در آن صورت مسئله شكل ديگري پيدا كرده و از باب جعل اصطلاح خواهد بود .
ضمنا اين را نيز بايد تبيين كرد كه اگر خبر واحد كاشفيت ذاتي دارد، چرا عده‏اي حجيت آن را نمي‏پذيرند; مگر نه اين است كه حجيت ذاتي قابل جعل نيست; نه نفيا و نه اثباتا . آيا همين اختلاف آراء در حجيت‏خبر واحد ما را به غير ذاتي بودن حجيت آن و تعبدي و قراردادي بودنش رهنمون نمي‏سازد؟
در هر حال به نظر مي‏رسد، همان ديدگاهي كه آية الله خويي در البيان انتخاب كرده‏اند، مبني بر حجيت‏خبر واحد از باب تعبد و اين كه به حسب حكم شارع معناي حجيت در اين گونه موارد اين است كه طريق معتبري مثل خبر واحد از افراد علم است، ولي فرد تعبدي و نه وجداني سخن استواري است و كمتر با اشكال روبه‏روست .

5 . نتيجه‏گيري

به دليل استواري سخن موافقان حجيت روايات تفسيري ما نيز اين نظر را بر مي‏گزييم و مي‏گوييم: با تكيه بر مهم‏ترين دليل حجيت‏خبر واحد يعني سيره و روش عقلاء بدون هيچ ترديدي روايات تفسيري از حجيت‏برخوردار بوده و معتبر مي‏باشند; چرا كه مي‏دانيم عقلاء در همه امور خويش بدون توجه به اينكه داراي اثر عملي باشد يا نباشد، عملا به خبر واحد اعتنا كرده و با ديده اعتبار به آن مي‏نگرند; بنابر اين همه كساني كه دليل اعتبار خبر واحد را سيره عقلا مي‏دانند، بايد حجيت عام و گسترده آن را در همه موارد نيز بپذيرند و اگر كساني براي اثبات حجيت‏خبر واحد نه به سيره عقلا، بلكه به آيات و روايات تمسك كنند، باز هم مي‏گوييم، بدون ترديد آيات و روايات اعتبار اين‏گونه احاديث را تاييد كرده‏اند و فرقي ميان آنجا كه اثر شرعي بر آن مترتب باشد يا نباشد، نگذاشته‏اند . حال مي‏گوييم، حتي اگر قدري تنزل كنيم و اين را بپذيريم كه در حجيت‏خبر واحد، داشتن اثر شرعي شرط شده است، باز مي‏گوييم، با توسعه قائل شدن براي اثر مي‏توان حجيت اين‏گونه احاديث را ثابت كرد; چون مي‏گوييم، معتبر دانستن اين احاديث داراي اثر است و آن اثر عبارت از اين است كه استناد اين روايات به معصوم را درست مي‏كنيم . به تعبير ديگر مي‏گوييم، همين كه ما با قائل شدن به حجيت روايات تفسيري مي‏توانيم، مفاد آنها را به معصوم (ع) نسبت دهيم و بگوييم، برداشت و تفسير و بيان امام (ع) درباره اين آيه چنين و چنان است، خود اين يك اثر معتنابه و مهم است; چون ما به وسيله آن برداشت و فهم امام را درباره آيات قرآن كشف مي‏نماييم; پس بدون هيچ شبهه‏اي، روايات تفسيري از حجيت‏برخوردار بوده و از اين جهت فرقي ميان آنها و ساير روايات وجود ندارد، و در نتيجه با قائل شدن به حجيت اين گونه احاديث، مجموعه‏اي عظيم از معارف قرآني به روي ما گشوده شده و از بيانات راهگشاي معصومين نسبت‏به آيات قرآني بهره‏مند مي‏شويم .
آخرين نكته، اين كه گرچه جمعي در مقام بحث و ارائه نظر قائل به عدم اعتبار اين گونه احاديث‏اند، اما عملا همان‏ها نيز از اين روايات بهره برده و در مقام تفسير آيات نتوانسته‏اند، احاديث تفسيري را كنار بگذارند . اين نيز دليل ديگري بر استحكام و استواري ديدگاه موافقان حجيت و قابل اغماض نبودن آن است; چون اگر اخبار عدل ثقه را در باب تفسير فاقد اعتبار دانستيم، يك محروميت هميشگي نسبت‏به بيانات معصومين (ع) و بزرگان از اصحاب آنها را به دنبال داشته و فايده بهره‏مند شدن از بيانات آنان منحصر به دوران حضور آنان مي‏گردد و اين خسارتي است كه به راحتي نمي‏توان به آن تن داد و آن را پذيرفت .

منابع:

1. بروجردي، شيخ محمد تقي; نهاية الافكار، بي‏چا، قم، دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، بي تا
2. خميني، الامام الحاج آقا روح الله; تهذيب الاصول، بي‏چا، قم، موسسه مطبوعاتي اسماعيليان بي‏تا
3. خويي، سيدابوالقاسم; البيان في تفسيرالقرآن، ط‏3، بيروت، مؤسسة‏الاعلمي للمطبوعات، 1394ق
4. ذهبي محمد حسين; التفسير والمفسرون، ط‏2، مصر، دارالكتب - الحديثة، 1396ق
5. سبحاني، جعفر; كليات في علم الرجال، ط‏3، قم، موسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفه، 1416ق
6. طباطبايي، سيد محمد حسين; الميزان في تفسير القرآن، قم، اسماعيليان، 1390ق
7. طباطبايي، سيد محمد حسين; شيعه در اسلام، ط‏2، قم، نشر قدس رضوي، 1380
8. طباطبايي، سيد محمد حسين; قرآن در اسلام، ط‏8، قم، دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1375
9. طوسي، محمدبن الحسن; التبيان في تفسير القرآن، بي‏چا، بيروت، داراحياء التراث العربي، بي‏تا
10. علم الهدي، سيد مرتضي; الذريعة الي اصول الشريعة، ط‏2، تهران، دانشگاه تهران، 1362ش
11. فاضل لنكراني، محمد; مدخل التفسير، ط‏2، قم، مركز النشر مكتب الاعلام الاسلامي، 1413ق
12. معرفت، محمد هادي; كاربرد حديث در تفسير، مقاله مخطوط
13. ميري، سيد سعيد; درآمدي بر مكتب حديثي علامه طباطبايي در تفسير، پايان‏نامه كارشناسي ارشد، دانشكده اصول دين قم . 1378
14. واعظ، سيد محمد سرور; مصباح الاصول، تقريرات بحث آيت الله خويي، قم، منشورات مكتبة الداوري، 1409ق

یک شنبه 2 مهر 1391  11:24 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسير الروائي عند الشيخ البلاغي

تفسير الروائي عند الشيخ البلاغي

د. علي الأوسي
من هو الشيخ البلاغي؟

البلاغي: هو الشيخ محمّد جواد، أحد أجداده الشيخ حسن صاحب تنقيح المقال في كيفية الاستدلال ولد في النجف الأشرف سنة 1382 هـ.ق وقد توفي وعمره سبعون سنة.
نشأ في بيت معروف بالفضيلة والدين والتقوى، والعلم والأدب والنجابة، فهو وليد سلسلة من العلماء الأتقياء ما إنّ أتم دراسته التمهيدية في النجف الأشرف حتّى شد الرحال إلى الكاظمية وذلك سنة 1306 هـ فارتوى من معين هذه العلوم منتهياً من مرحلة المقدمات، ثم عاد إلى النجف الأشرف بعد أن أمضى ست سنوات فواظب على الدرس لدى أساطين الاجتهاد والعلم والتقوى منهم:
1 ـ الشيخ ملا كاظم الخراساني.
2 ـ الشيخ محمّد طه نجف.
3 ـ الشيخ آقا رضا الهمداني.
4 ـ السيد حسن الصدر وغيرهم.
وتعلم إلى جانب اللغة العربية الفارسية والإنكليزية والعبرية.
وهاجر سنة 1326 هـ إلى سامراء، وتتلمذ هناك على الشيخ محمّد تقي الشيرازي القائد الروحي لثورة الشعب العراقي الكبرى عام 1920 م، وعاد ثانية إلى الكاظمية ومارس دوره الجهادي في قيادة الحركة الإسلاميّة الجهادية ضد المحتل البريطاني جنباً إلى جنب الإمام الشيخ مهدي الخالصي ت 1343 هـ.
وقد حرض على طلب الاستقلال وشارك في الدعاية للثورة العراقية، وبعد سني الهجرة عاد إلى النجف الأشرف متصديا للاجتهاد والتأليف وكان من تلاميذ الشيخ البلاغي:
المرجع السيد أبو القاسم الخوئي(رحمه الله).
والسيد شهاب الدين المرعشي النجفي والعلامة السيد محمّد حسين الطباطبائي صاحب تفسير الميزان والمرجع الكبير السيد محمّد هادي الميلاني.
وللبلاغي(ره) آثار علمية جاوزت الأربعين أثراً في العقائد والفقه، وفي رد البدع والانحرافات، وفي مواجهة التيار المادي والإلحادي لا سيما آثاره في تصديه لانحرافات أهل الكتاب ومروجي أكاذيبهم، وكان في التفسير القرآني أثره الشهير الموسوم بـ(آلاء الرحمان) الذي توجه بمقدمة في تفسير القرآن وعلومه وكان في رأس مواضيع هذه المقدمة دفاعه عن القرآن ورفضه للتحريف رفضاً باتاً.
كما للبلاغي قصائد شعرية رائعة لا سيما في مدح ورثاء أهل البيت (عليهم السلام) وسيد الشهداء الحسين بن علي (عليه السلام).
وقد توفي الشيخ البلاغي في يوم الاثنين 22 شعبان سنة 1352 هـ.ق في
النجف الأشرف التي دفن فيها.
أثر الفترة التي عاشها البلاغي في شخصيته:
عاش البلاغي بين عامي 1282 هـ.ق ـ 1352 هـ.ق أي ما يصادف 1860م ـ1930م فهذه الفترة من تاريخ العراق الحديث بشكل خاص وما رافقها من نهضة وتحرك في أهم بقاع العالم الإسلامي لابد أن تكون قد تركت أثرها في موقف البلاغي وحركة تأليفه وعطائه الفكري فمدرسة الشيخ مرتضى الأنصاري التجديدية والمتوفى سنة 1381 هـ.ق ومن قبله صاحب الجواهر ت 1366هـ.ق ثم الميرزا الشيرازي صاحب ثورة التنباك ت 1312هـ. ق والاخوند المحقق الخراساني المتوفى 1329هـ.ق والميرزا النائيني والشيخ عبدالله الحائري المتوفى سنة 1355هـ. ق وعبد الحسين شرف الدين ت 1377 هـ والميرزا الشيرازي صاحب ثورة العشرين ت 1338 هـ
من جهة أخرى جمال الدين الأفغاني المتوفى 1879 م، ومن بعده محمّد عبده المتوفى 1905 م والكواكبي المتوفى 1990 م ثم والفيلسوف المجدد إقبال اللاهوري المتوفى سنة 1938 م إضافة إلى بروز الحركة الاحمدية للسيد أحمد خان والحركة السنوسية في شمال إفريقيا والحركة المهدية في السودان وحركة المنار والشبان المسلمين في مصر، إضافة إلى أحداث الحرب العالمية الأولى والاحتلال الإنكليزي للعراق في 1914 م، والاحتلال الأجنبي لبلدان العالم الإسلامي وكذلك ثورة الدستور في إيران عام 1905 م كلّ ذلك وغيره كان له الأثر الكبير في تحديد معالم شخصيته في الفكر والجهاد والتأليف.

موقفه من الروايات والأحاديث:

تعد السنة شارحة ومبينة لكتاب الله تعالى، فقول المعصوم وفعله وتقريره عند الإمامية هو الشارح والمبين لآيات القرآن الكريم،(1) وقد فسر البلاغي الطاعة ولا سيما طاعة الرسول (صلى الله عليه وآله) في قوله تعالى: ?تلك حدود الله ومن يطع الله ورسوله يدخله جنات..?(2). بالعمل بهذه الأحكام على حدودها وما جاء في السنة في بيانها تفسيراً أو تخصيصاً أو تقييداً(3)، وبهذا يصرح المفسر بالمبدأ الذي أشرنا إليه أعلاه، وقد أمر الله بطاعته(أي إطاعة الرسول (صلى الله عليه وآله) ونوه بفضلها في القرآن الكريم في أكثر من عشرين مورداً وقد أورد وأشار البلاغي في هذا المضمون إلى أحاديث عن رسول الله (صلى الله عليه وآله) من طرق الجمهور، ثم يذكر أن هذه الأحاديث الموصوفة بالصحة والمستفيضة عن أربعة من الصحابة متفقة المضمون في اتباع الرسول (صلى الله عليه وآله) في أره ونهيه، وأنه ليس لأحد أن يرد ذلك ويقول في ذلك حسبنا كتاب الله(4). فضلاً عن الروايات المستفيضة من طرق الإمامية.
ويشير المفسر إلى أن الكثير من كلامه (صلى الله عليه وآله) لم يصل إلينا لما جناه تداول الأيام واختلاف الأحوال(5).
الرواية أحد مصادر التفسير عند البلاغي:
وبناء على ذلك فقد جاء المفسر بنص المعصوم شاهداً أو مبيناً كما تبينه
الصور أدناه لذا فالراوية أحد مصادر التفسير عند البلاغي.
فقد فسر كثيراً من المفردات من خلال الأحاديث والروايات حين لا يكون في النص القرآني متسع لبيانها مثل: «فومها»(1) في رواية عن الإمام الباقر (عليه السلام)، ورواه ابن جرير الطبري في تفسيره والسيوطي في الدر المنثور عن ابن عباس أنها(الحنطة)(2). وفي معنى(الفرقان والكتاب)، في مطلع سورة آل عمران ذكر عن الصادق (عليه السلام) في تفسير القمي: أن الفرقان كلّ أمر محكم والكتاب: هو جملة القرآن الذي يصدقه من كان قبله من الأنبياء ونحوه عن تفسير العياشي وفي الكافي عنه (عليه السلام) القرآن: جملة الكتاب، والفرقان: المحكم الواجب العمل به، ونحوه عن تفسير العياشي(3).
كذلك اعتمد الروايات في بيان وشرح الآيات وفي تدعيم النتائج القرآنية التي يتوصل إليها.
ففي تفسير قوله تعالى: «وإذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتّى نرى الله جهرة فأخذتكم الصاعقة وانتم تنظرون»(4)، نقل رواية عن ابن بابويه في العيون عن الرضا (عليه السلام) أن بني إسرائيل قالوا لموسى: لن نؤمن لك بأن الله أرسلك وكلمك، حتّى نسمع كلام الله فاختار منهم سبعين رجلاً فلما سمعوا كلام الله من الجهات الست قالوا: لن نؤمن بأنه كلام الله حتّى نرى الله جهرة فأخذتهم الصاعقة فماتوا(5).
وفي معنى قوله تعالى: ?أن الّذين يأكلون أموال اليتامى ظلماً إنّما
يأكلون في بطونهم ناراً?(1). أي: إنّما يأكلون في بطونهم شيئاً يجرهم إلى النار، فالمأكول باعتبار هذه الغاية المهولة واستحقار الغايات من الأكل بالنسبة إليها كأنها نار محضة، وبهذا الاعتبار جاء الحصر بكلمة(إنّما)، ثم أسند هذا المعنى بمرسلة الكافي عن الباقر (عليه السلام): إنّ آكل مال اليتيم يجيء يوم القيامة والنار تلتهب في بطنه حتّى يخرج لهبها من فيه يعرفه أهل الجمع بأنه آكل مال اليتيم، ونحوه ما في الدر المنثور عن رسول الله (صلى الله عليه وآله) وفي تفسير القمي عن الصادق (عليه السلام)(2) كذلك يورد بعض الروايات لبيان القصة في الآية، فهو يعتمد الرواية في القصة حين يحتبس النص القرآني عن تفاصيلها أو بيان جوانبها، إذ في الواقع ليس له طريق لذلك غير الرواية ففي قوله تعالى(وانظر إلى حمارك)(3). يقول البلاغي: أن حماره قد أفنته السنين وبادت أجزاؤه وتفرقت عظامه كما صرحت به الروايات المشار إليها(4).

اعتماده الرواية من مصادر الفريقين من رؤية نقدية:

ينقل البلاغي روايات من الفريقين فقد امتلأ تفسيره بمصادر الفريقين الحديثية والروائية فمثلا: جاء بعدة روايات من الفريقين لإثبات معنى(إيمانكم)
في قوله تعالى: ?وما كان الله ليضيع أيمانكم?(1) بأنها الصلاة(2).
لكنه غالباً ما يتعرض لهذه المرويات بالنقد والتمحيص فلا يقبلها قبول المسلمات، بل يتفحص ويناقش ويرد أو يقبل حسب ما توصله نتائج بحثه، ولا فرق لديه في ذلك سواء أكانت الرواية من طرق أهل السنة أو الشيعة(3).وهذا يجعل البلاغي على درجة عالية من الموضوعية حين يكون هدفه الحقيقة والعلم بعيداً عن الانسياقات المذهبية الضيقة ونورد هنا جانباً من هذه الردود مشيرين لكثير منها فأثناء إفادته من الرواية يقوم البلاغي أحياناً بتقويم السند أو المتن وكثيراً ما يصف الراوي بالصحة أو الوضع، أو القوة أو الضعف(4). إضافة إلى مناقشته لمتون كثير منها.
مثال: فقد ابطل نسبة التفسير المنسوب للإمام الحسن العسكري ويقول فيه: فقد أوضحنا في رسالة منفردة في شأنه أنّه مكذوب موضوع، ومما يدل على ذلك نفس ما في التفسير من التناقض والتهافت في كلام الراويين وما يزعمان انه رواية، وما فيه من مخالفة الكتاب المجيد ومعلوم التاريخ، كما أشار إليه العلامة في(الخلاصة) وغيره(5).
وفي قوله تعالى: ?أن الله أصطفى آدم ونوحاً وآل إبراهيم وآل عمران على العالمين?(6) رد رواية في تفسير القمي وآمالي الشيخ الطوسي
وتفسير العياشي منسوبة إلى الصادقين (عليهم السلام) والى ابن عباس: أن(آل محمّد) مكان(آل عمران) وكان رد البلاغي واضحاً وصريحاً بعد استناده إلى المسلمات ومبادئ الترجيح لديه فقال: إنّ هذه الرواية معارضة بما يرجح عليها مما دل على ثبوت آل عمران في القرآن، كذلك تعارضها رواية العياشي عن الباقر (عليه السلام) إذ قال (عليه السلام): نحن منهم ونحن بقية تلك العترة وكذلك احتجاج الباقر والرضا (عليه السلام) بالآية كما مرسومة في المصاحف، وتلاوة رسول الله (صلى الله عليه وآله) لها كما في المصحف، ثم علق البلاغي على ذلك فقال: وهذه الروايات أصح سنداً من الأولى وأسلم من التعارض والتدافع فيما بينها وأولى بالترجيح، ويمكن الجمع بأن آل محمّد (صلى الله عليه وآله) كانوا مقصودين في التنزيل من آل إبراهيم بنص الوحي على الرسول في ذلك، وربما أثبت في مصحف علي أمير المؤمنين (عليه السلام)، ومصحف ابن مسعود بعنوان التأويل المقصود عند التنزيل(1).
فالبلاغي يرد ويناقش الرواية سنداً أو متناً من طرق الفريقين على حد سواء، فقد دفع رواية في تفسير القمي بأن قوله تعالى: ?إذ همت طائفتان منكم أن تفشلا?(2) نزلت في عبدالله بن أبي وقوم من أصحابه اتبعوا رأيه في القعود عن نصرة رسول الله (صلى الله عليه وآله) مبيناً أن عبد الله وأصحابه قد فشلوا وقعدوا ونافقوا، بينما تذكر الآية ?والله وليهما?(3) وفي ذلك دلالة على أن الله عصمهما عما همتا به وذكر البلاغي لذلك ما جاء في الدر المنثور عن جماعة منهم البخاري أخرجوا عن جابر الطائفتين هم بنو سلمة وبنو حارثة من الأنصار، وأخرجه كذلك
ابن جرير عن ابن عباس(1) كما وصف عدداً من الروايات في الدر المنثور في معنى(القناطير المقنطرة)(2) بأنها روايات متعددة متعارضة(3).
وفي معرض تأكيده على العناية بتناول الرواية حذر المفسر من قصاص الرواة، فهم قد نسبوا لقدس رسول الله (صلى الله عليه وآله) في مناكير رواياتهم ما هو أشد من السكر والعربدة الذي نسبوه لعلي أمير المؤمنين، فقد نسبوا له أنّه (صلى الله عليه وآله) قرأ في مكة بمحضر قريش سورة النجم، ولما تلا ?أفر أيتم اللات والعزى ومناة الثالثة الأخرى?(4) قال على الأثر: تلك الغرانيق العلي منها الشفاعة ترتجى، ولم تترك بعض الروايات قدس رسول الله (صلى الله عليه وآله) بدون أن تلوثه بالخمر(5).

قيمة الرواية عنده(ره) واهتمامه بتوجيهها:

وغالبا ما يشير البلاغي إلى قيمة الرواية إذا لم يرد تفصيل النقاش فيها فيصفها بالمرفوعة أو المرسلة، أو المسندة أو الصحيحة(6) أو فيها اضطراب وتعارض مثلا، أو أنها مخالفة للكتاب والسنة والعقل وغيرها(7).
لكنه يهتم من جهة أخرى بتوجيه الرواية حين لا تعارض حقيقياً(1). أو لغموض، فهو يشير إلى ذلك(2)، ففي رواية عن الصادق (عليه السلام): (من استطاع ولم يحج حتّى مات فليمت يهودياً أو نصرانياً) علق البلاغي: أنها تدل بسوقها ـ هذه العبارة ـ على أنها للتغليظ في سوء العاقبة وخسران التارك، ومثل هذا التوجيه يناسب مقام الرواية فقد لا تقبل إذا لم تؤخذ بعنوان التغليظ، من جهة أخرى لم يقف البلاغي على ضعف فيها سوى انه قام بتقريبها للذهن أكثر(3).
وبشأن روايات في مورد واحد تعالج موضوعاً ما من جوانب متعددة نراه يعلق ويقول: أن مفاد الآية الكريمة بالنظر إلى مفرداتها وجملتها وكرامة حجتها في تمثيلها المجيد لهو أعم مما ذكر(4). أو أنها مصاديق(5).
وحين يكون الموضوع على جانب من الحساسية سواء في الأمور العملية أو الاعتقادية أو غيرها نراه يحشد الكثير من الروايات أو يشير لها، وذلك زيادة في البحث والبيان والمناقشة، ففي قوله تعالى ?تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض منهم من كلم الله?(6) ففي تفضيل رسول الله (صلى الله عليه وآله) ذكر البلاغي انه ورد مستفيضاً عن الصادق (عليه السلام) أن التغيير الذي يعتريه (صلى الله عليه وآله) عند الوحي إنّما هو عند تكليم الله له بدون توسط جبرائيل كما روى مسنداً في محاسن البرقي وعلل الشرائع، وتوحيد الصدوق وإكمال الدين وأمالي الشيخ، بل أن أحاديث المعراج عن رسول الله (صلى الله عليه وآله) ناطقة بأن الله كلمه وناجاه وناداه كما في تفسير القمي وبصائر
الدرجات وعلل الشرائع وأمالي الصدوق وأمالي الشيخ بأسانيدهم عن الكاظم والصادق والباقر وأمير المؤمنين وابن عباس كما روى أهل السنة ذلك في المعراج(1).
لكنه يسلك الاختصار منهجاً في البيان والرواية والتفسير، وهذا مارسمه لنفسه في مقدمته فهو غالباً ما يكتفي بالإشارة إلى الرواية في المصادر الحديثية والروائية، وقد يكون للموضوع علاقة بالأحكام والجوانب الفقهية فيترك أمرها إلى كتب وأبواب المطالب الفقهية. فهو يحيل موضوع(الصوم في السفر) إلى السنة فيقول: وبيان السفر ومقداره موكول إلى السنة(2)، كذلك في حديثه عن الفجر الكاذب والصادق يقول: وقد جمع شطر منها(الروايات) في الوسائل والدر المنثور(3) أي: عند الفريقين وهذا من مسلمات التفسير حين يكون النص القرآني ساكتاً عن التفاصيل العملية.

الرواية عن الصحابة والتابعين:

وبخصوص ما تنقله الروايات عن الصحابة والتابعين فهو يتعامل معها
كنصوص خاضعة لنقد والنظر العلميين وان الصحابة يمتازون بالمعاصرة ومعايشة عصر النزول، لكنهم أحدثوا بعد رسول الله (صلى الله عليه وآله): فينقل البلاغي الحديث المستفيض المروي في صحاح أهل السنة وغيرها عن رسول الله (صلى الله عليه وآله) انه يؤخذ ببعض أصحابه يوم القيامة ذات اليمين وذات الشمال فيقول: أصحابي أصحابي، فيقال له: «إنك لا تدري ما أحدثوا بعدك»(1).
لكنه في سياق عرضه للمصادر الحديثية والروائية التي ينقل عنها يقول البلاغي: (وان الدر المنثور أجمع من غيره للمأثور في التفسير باعتبار الأحاديث ورواتها ومخرجيها في كتبهم، فلذا كانت إحالتي في الغالب عليه وأن أخرج الحديث عن صحاحهم التي هي أعلا منه سمعة، وقد أنقل عنها ما لم يذكره وإنّما أذكر عنه ما اسنده عن الرسول الأكرم (صلى الله عليه وآله) أو عن الصحابة الكرام (رضي الله عنهم) وأما ما يرويه موقوفاً على التابعين ومن بعدهم فلا حاجة لي فيه)(2)، وهنا يبرز المفسر اهتماما بمرويات الصحابة لكن عبارته لا تساعد على أنّه يأخذها أخذ المسلمات، فهو على ما رسمه لنفسه يخضع هذه النصوص للنظر القرآني في ضوء القواعد العلمية في تقويم النصوص وقد ذكرنا نماذج لذلك وأشرنا إلى كثير منها في الهوامش وعلى الرغم من استفادته مما روي عن ابن عباس لكنه رد قسماً منها في ضوء هذه الاعتبارات العلمية(3) ولقد تحدث البلاغي عن جملة من التابعين الّذين يعدون أعمدة تفسيرية وركائز واضحة في كتب المفسرين فهو لا يرفض أقوالهم، بل يخضعها للنقد والبحث ولأهمية هذا الكلام ثبتناه من مقدمة المفسر لعلاقته الشديدة والمباشرة في هذا المورد:
(وأما الرجوع في التفسير وأسباب النزول إلى أمثال عكرمة ومجاهد وعطاء والضحاك ـ كما ملئت كتب التفسير بأقوالهم المرسلة ـ فهو مما لا يعذر فيه المسلم في أمر دينه فيما بينه وبين الله، ولا تقوم به الحجة، لأن تلك الأقوال أن كانت روايات فهي مراسيل مقطوعة، ولا يكون حجة من المسانيد إلاّ ما ابتنى على قواعد العلم الديني الرصينة ولو لم يكن من الصوارف عنهم إلاّ ما ذكر في كتب الرجال لأهل السنة لكفى، وإن الجرح مقدم على التعديل إذا تعارضا أما عكرمة فقد كثر فيه الطعن بأنه كذاب غير ثقة، ويرى رأي الخوارج وغير ذلك(1).وقيل للأعمش: ما بال تفسير مجاهد مخالف أو شيء نحوه. قال: أخذه من أهل الكتاب «مما جاء عن مجاهد من المنكرات في قوله تعالى ?عسى أن يبعثك ربك مقاماً محموداً?(2) قال يجلسه معه على العرش(3). وأما عطاء فقد قال أحمد: ليس في المراسيل اضعف من مراسيل الحسن وعطا، كانا يأخذان عن كلّ أحد وقال يحيى بن القطان: مرسلات مجاهد أحب إلي من مرسلات عطا بكثير، كان يأخذ من كلّ ضرب، وروي أنّه تركه ابن جريج وقيس بن سعد(4) وأما الحسن البصري فقد قيل: انه يدلس(5) وسمعت كلام احمد فيه وفي عطا وأما الضحاك بن مزاحم المفسر، فعن يحيى بن سعيد قوله: الضحاك ضعيف عندنا، وكان يروي عن ابن عباس وأنكر ملاقاته له حتّى قيل: انه ما رآه قط(6) وأما قتاده فقد ذكروا انه مدلس (7). وأما مقاتل بن سليمان فقد قال فيه وكيع: كان كذاباً وقال النسائي: كان مقاتل يكذب وعن
يحيى قال: حديثه ليس بشيء، وقال ابن حيان: كان يأخذ من اليهود والنصارى من علم القرآن الذي يوافق كتبهم(1). وأما مقاتل بن حيان فعن وكيع: انه ينسب إلى الكذب وعن ابن معين: ضعيف. وعن أحمد بن حنبل: لا يعبأ بمقاتل بن حيان، ولا بأبن سليمان(2) فأنظر إلى ميزان الذهبي من كتب الرجال أقلاً، ودع عنك أن أصول العلم عندنا تأبى عن الركون إلى رواياتهم، فضلاً عن أقوالهم ألا في مقام الجدل أو التأييد، أو حصول الاستفاضة والتوافق في الحديث(3).

مصادره في آلاء الرحمان:

أن الوقوف على مصادر(آلاء الرحمان) تكشف عن جوانب ذات شأن في تشخيص معالم منهجه التفسيري فالبلاغي اعتمد على كثير من مصادر ومراجع الفريقين(4) وبهذا يسجل نتيجة علمية ودليلاً على موضوعيته واعتداله المذهبي، فهو يقوده الدليل ويهديه النص الموثق مهما كان مصدره، وإيضاحاً لهذا التطلع العلمي والمعتدل لدى البلاغي وجدت لزاماً علي أن أثبت الخاتمة التي كتبها في مقدمة تفسيره «آلاء الرحمان» حول استفادته من المصادر التي اعتمدها في هذا التفسير، وكان بحق وفيا لما رسمه لنفسه من طريقة في الاعتماد على هذه المصادر يقول البلاغي:
«من جملة ما يحضرني عند كتابتي لهذا التفسير من كتب الشيعة في التفسير وانقل عنه: تفسير القمي علي بن إبراهيم، والجزء الخامس من كتاب حقائق التأويل
في متشابهات التنزيل للسيد الرضي(طاب ثراه)، وكتاب مختصر التبيان للشيخ الطوسي، وكتاب البرهان للسيد هاشم البحريني وهو تفسير بالحديث، وهو مع الوسائل واسطتي إلى تفسير العياشي وأما التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري (عليه السلام) فقد أوضحنا في رسالة منفردة في شأنه أنّه مكذوب موضوع ومما يدل على ذلك نفس ما في التفسير من التناقض والتهافت في كلام الراويين وما يزعمان أنه رواية، وما فيه من مخالفة الكتاب المجيد ومعلوم التاريخ.
ومن كتب آيات الأحكام كنز العرفان للمقداد، وزبدة البيان للأردبيلي، والقلائد للجزائري، ومن كتب الحديث: الكافي، والفقيه، والتهذيبان، والوسائل، وعدة من كتب الصدوق وغيرها، ومن كتب أهل السنة في التفسير تفسير الطبري، والكشاف، والدر المنثور في التفسير المأثور للسيوطي، ومن كتب الحديث جوامعهم الستة، وموطأ مالك، ومسند أحمد ومستدرك الحاكم، وكنز العمال، ومختصره، وأن الدر المنثور أجمع من غيره للمأثور في التفسير باعتبار الأحاديث ورواتها ومخرجيها في كتبهم، فلذا كانت إحالتي في الغالب عليه وان أخرج الحديث عن صحاحهم التي هي أعلا منه سمعة وقد انقل عنها ما لم يذكره وإنّما أذكر عنه ما اسند عن الرسول الأكرم (صلى الله عليه وآله) أو عن الصحابة الكرام رضي الله عنهم وأما ما يرويه موقوفاً على التابعين ومن بعدهم فلا حاجة لي فيه والله الموفق والمعين».
وقد رتبنا قائمة بأسماء المصادر التي رجع إليها البلاغي في(آلاء الرحمان)، وذلك على الترتيب الهجائي للحروف بعد تدقيق لهذه المصادر وقد وقفت على الجهد التحقيقي لمؤسسة البعثة في قم المقدسة والذي حققوا فيه هذه المتون وأشاروا إلى المصادر التي اعتمدها البلاغي، أو التي أشار إليها أحياناً، ولكننا من خلال المتابعة الدقيقة لتناول البلاغي واعتماده على هذه المصادر
وجدنا أن نسبة اعتماده على هذه المصادر كانت متفاوتة وذلك لما يتطلبه البحث التفسيري، علما أن هذه المصادر كانت متنوعة في مختلف العلوم مثل: كتب التفسير وعلوم القرآن والحديث، والرواية واللغة، والفقه والأصول، والعقائد والشعر، والتاريخ والسيرة(1) كما كشفت هذه المصادر عن مدى اهتمامه بالمصادر القديمة التي تتقارب كثيراً مع بدايات تاريخ التدوين للسنة وعلوم الدين إلى جانب ذلك فهو يعتمد أيضاً على كتب المحدثين حين تكون ثمة مناسبة لذلك.

پاورقيها:

1 ـ آلاء 1 ـ 226، انظر المحاسن ص: 338، التوحيد ص: 115، كمال الدين وتمام النعمة ص: 85، أمالي الطوسي 2 ـ 276، تفسير القمي 1 ـ 95، بصائر الدرجات ص: 210، علل الشرائع ص: 132، أمالي الصدوق ص: 387، أمالي الطوسي 1: 102، صحيح البخاري 5 ـ 146، صحيح مسلم 1 ـ 145، الدر المنثور 5 ـ 183 ـ 198، وانظر آلاء 2 ـ 23(موضوع الولد يشمل من تولد من الإنسان ولو بواسطة أو وسائط) وآلاء 1 ـ 348 ـ 351(موضوع في الإمامة واثبات فضيلة علي أمير المؤمنين). آلاء 313 (موضوع أهمية مكة أكثر من بيت المقدس)، آلاء 1 ـ 291(موضوع آية المباهلة)، آلاء 1: 282(موضوع فاطمة الزهراء ـ (عليها السلام) ـ سيدة نساء العالمين). آلاء 1 ـ 131(موضوع أن الصبغة هو الإسلام وهو ملة إبراهيم)، آلاء 1 ـ 132 ـ 136(موضوع تحويل القبلة وانها هي الكعبة المشرفة)، آلاء 1 ـ 125(موضوع تاريخ مقام إبراهيم)، آلاء 1 ـ 374 ـ 375(موضوع أن البخل يمنع الزكاة)، آلاء 1 ـ 80 ـ 81 موضوع الزواج المؤقت).
1 ـ آلاء 1 ـ 230.
1 ـ آلاء 1 ـ 276 ـ 277، وأنظر مجمع البيان 2 ـ 734، الدر المنثور 2 ـ 179 ـ 180، تفسير التبيان 2 ـ 180، مجمع البيان 2 ـ 735، أمالي الشيخ 1 ـ 306، تفسير القمي 1 ـ 100، تفسير العياشي 1 ـ 168 ـ 169، غيبة النعماني ص: 281، عيون أخبار الرضا 1 ـ 230.
1 ـ آلاء 1 ـ 337 ـ 338، انظر الدر المنثور 2 ـ 305، صحيح البخاري 6 ـ 77، تفسير الطبري 4 ـ 48، مجمع البيان 2 ـ 824، تفسير القمي 1 ـ 110.
1 ـ آلاء 1: 189، وانظر صحيح البخاري 6 ـ 179، صحيح مسلم 4 ـ 2194.
1 ـ الأصول العامة للفقه المقارن ـ محمّد تقي الحكيم ص 147 ـ 189.
1 ـ الدر المنثور للسيوطي 2 ـ الكافي للكيني 3 ـ تفسير التبيان للطوسي 4 ـ تفسير مجمع البيان للطبرسي 5 ـ الكشاف للزمخشري 6 ـ مسند أحمد بن حنبل 7 ـ التهذيب للطوسي 8 ـ تفسير العياشي 9ـ تفسير القمي ـ 10 ـ صحيح مسلم 11 ـ تفسير الطبري 12 ـ سنن البيهقي 13 ـ الفقيه للصدوق 14 ـ تفسير البرهان 15 ـ سنن الترمذي 16 ـ سنن أبي داود 17 ـ كنز العمال ومنتخبه 18 ـ صحيح البخاري 19 ـ سنن النسائي 20 ـ تفسير الرازي 16 ـ سنن أبي داود 17 ـ كنز العمال ومنتخبه 18 ـ صحيح البخاري 19 ـ سنن النسائي 20 ـ تفسير الرازي ـ 21 ـ مستدرك الحاكم 22 ـ تفسير المنار 23 ـ الجامع الكبير للصنعاني 24 ـ المصباح المنير للفيومي 25 ـ القاموس المحيط 26 وسائل الشيعة 27 ـ نهاية الأصول للطوسي 28 ـ علل الشرائع 29 ـ الامالي 30 ـ تفسير الثعلبي 31 ـ المحاسن للبرقي 32 ـ بداية المجتهد 33 ـ عيون أخبار الرضا 34 ـ سنن سعيد بن منصور 35 ـ الموطأ لمالك بن أنس 36 ـ التفسير الكبير للطبراني 37 ـ حقائق التأويل للسيد الرضي 38 ـ الهدى إلى دين المصطفى 39 ـ المبسوط للطوسي 40 ـ معاني الأخبار للصدوق 41 ـ الصواعق المحرقة.
1 ـ المصدر السابق: 4 ـ 173.
1 ـ انظر سورة البقرة: 61.
1 ـ سورة البقرة: 143.
1 ـ سورة النساء: 10.
1 ـ ميزان الاعتدال: 3 ـ 93.
1 ـ نشير هنا إلى المصادر التي كان لها حظ وافر في(آلاء الرحمان) بادئين بالمصادر التي حظيت بنسبة أوفر حسب نسبة ورودها، فبعض المصادر ربما اعتمدها لأكثر من مئتين وأربعين مرة كالدر المنثور، أو لمرة واحدةة مثلا كجامع الأصول لأحاديث الرسول لابن الأثير الجزري.
2 ـ آلاء 1 ـ 135، انظر التهذيب 2: 43، الكافي 2: 28، من لا يحضره الفقيه 1 ـ 178، تفسير العياشي 1 ـ 63، الدر المنثور 1 ـ 353 مستدرك الحاكم 2 ـ 269، كذلك انظر آلاء 1 ـ 112، 119، 133، 169 ـ 170.
2 ـ آلاء 1 ـ 157.
2 ـ آلاء 1 ـ 189، 192، 323.
2 ـ آلاء 1 ـ 49.
2 ـ آلاء 1 ـ 96، وانظر مجمع البيان 1 ـ 252، تفسير الطبري 1ـ247، الدر المنثور 1 ـ 177.
2 ـ آلاء 1: 22 ـ 23، أنظر الكافي 2 ـ 27، أمالي المرتضى 1 ـ 201، الدر المنثور 2 ـ 443، مسند أبي يعلى 12 ـ 434، مجمع الزوائد 7 ـ 2، تفسير القمي 2 ـ 132.
2 ـ المصدر السابق: 4 ـ 173.
2 ـ سورة آل عمران: 122.
2 ـ سورة آل عمران: 14.
2 ـ سورة الإسراء: 79.
2 ـ سورة النساء: 13.
3 ـ آلاء 1 ـ 163، انظر وسائل الشيعة 7 ـ 78 ـ 80، 87 ـ 90، الدر المنثور 1 ـ 480 ـ 481 وكذلك انظر آلاء 1 ـ 156، 283، 86، 88، 137.
3 ـ آلاء 1 ـ 262، انظر تفسير التبيان 2 ـ 411، مجمع البيان 2 ـ 712، مجمع البحرين 3 ـ 461، الدر المنثور 2 ـ 161 ـ 162، لمزيد من الوقوف على مناقشات البلاغي للروايات يمكن مراجعة آلاء 1 ت 14، 80 ـ 81، 107، 354، 112، 220، 287، 298، 363، 364، 367، 45 ـ 46، 249، 322، 317، 251، 125 ـ 126، 100، 184، 86، 278، 268، 216، 204، 150، وأنظر الهدى 1 ـ42.
3 ـ آلاء 1 ـ 268، وانظر الدر المنثور 2 ـ 170، مجمع البيان 2 ـ 722.
3 ـ آلاء 1 ـ 318، انظر الكافي 4 ـ 268، القنعة ص: 61، المحاسن ص: 88، عقاب الأعمال ص: 236، المعتبر 2 ـ 755.
3 ـ آلاء 1 ـ 381، 246، 363، 2 ـ 26.
3 ـ آلاء 1 ـ 45 ـ 46.
3 ـ آلاء 1: 253 ـ254، وانظر تفسير القمي 1 ـ 69، تفسير العياشي 1 ـ 162، 9 الكافي 2 ـ 461، كذلك انظر آلاء 1 ـ 286 في تسمية الحواريين و1 / 86، ـ 194 وكذلك 1 ـ 313.
3 ـ آلاء 2: 55.
3 ـ سورة آل عمران: 122.
3 ـ سورة البقرة: 259.
3 ـ ميزان الاعتدال: 3 ـ 439.
4 ـ آلاء 1 ـ 163 ـ 165، وانظر آلاء 1 ـ 168.
4 ـ آلاء 1: 189، وانظر صحيح البخاري 6 ـ 179، صحيح مسلم 4 ـ 2194.
4 ـ آلاء 1: 232، انظر تفسير القمي 1 ـ 90، الاحتجاج 2 ـ 344، تفسير البرهان 1 ـ 249، الدر المنثور 2 ـ 26 ـ 27، الكشاف 1 ـ 306، تفسير المنار 3 ـ 49 ـ 50 كذلك انظر آلاء 1 ـ 233 بشأن عدد الجبال في قوله تعالى في سورة البقرة 259 «ثم اجعل على كلّ جبل منهن جزءاً» وكذلك آلاء 1 ـ 232 بشان عظام أهل القرية فلم يعرف أحياؤها فهو يكتفي بالرواية حين تصمت هي الأخرى ولم تذكر الأحياء لأهل القرية. وللمزيد من الاطلاع راجع آلاء 1 ـ 135، 236،246، 272، 373، 231، 232، 167، 156، 215، 202، 203، 243، 249.
4 ـ آلاء 1: 275، وانظر سنن ابن ماجه 1: 6 ـ 9 سنن أبي داود 4 /200، 3 /170، سنن الترمذي 5: 37، الإحسان في ترتيب صحيح ابن حبان 1: 107 / 13، مسند أحمد 6 /8، 4 / 13، 132.
4 ـ آلاء 2 ـ 21 ـ 246.
4 ـ المصدر السابق 3 ـ 70.
4 ـ سورة البقرة: 55.
4 ـ سورة النجم: 19 ـ 20.
4 ـ لقد وقفت على تحقيق مؤسسة البعثة في قم المقدسة لتفسير(آلاء الرحمان) وأشرت إلى جانب من هذا الجهد التحقيقي الموفق في هوامش هذه الدراسة.
5 ـ آلاء 1 ـ 262، 148 ـ 149، 199، 87، 164، 2: 98 ـ 100 ـ 138.
5 ـ آلاء 1 ـ 49، وأنظر الخلاصة ص: 256، جامع الرواة 2 ـ 184، مجمع الرجال 6 ـ 25، وأنظر آلاء 1 ـ 288.
5 ـ آلاء 1: 94، وأنظر عيون أخبار الرضا 1 ـ 200.
5 ـ آلاء 2 ـ 118، وانظر تفسير الطبري 18 ـ 131، الكشاف 3 ـ 164 الدر المنثور 6 ـ 65.
5 ـ آلاء 2 /100.
5 ـ المصدر السابق 1 ـ 527.
6 ـ آلاء 1 ـ 63 ـ 168 وانظر آلاء 1 ـ 85، 216.
6 ـ المصدر السابق: 3 ـ 325.
6 ـ سورة آل عمران: 33.
6 ـ سورة البقرة: 253.
7 ـ المصدر السابق: 3 ـ 385.
7 ـ الهدى: 1 ـ 42، وآلاء 1 ـ 337، 110، 125 ـ 126، 251، 318.
8 ـ آلاء 1 ـ 230.
وهكذا نكون قد بينا جانبا من هذا المنحنى الذي يبين مقدار اعتماده وأخذه من هذه المصادر.
وهنا نذكر جانبا من هذه المصادر مراعين إلى حد كبير نسبة ورودها في(آلاء الرحمان):
یک شنبه 2 مهر 1391  11:24 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

سنجش یک حدیث درباره مدلول حروف مقطه

سنجش یک حدیث درباره مدلول حروف مقطه

سید کاظم طباطبایی*

 

چکیده :

در الکشف و البیان، مشهور به تفسیر ثعلبی، حدیثی درباره مدلول حروف مقطعه به امام صادق علیه‏السلام منسوب است. این حدیث ـ که به برخی از متون تفسیری شیعه نیز راه یافته است ـ با تکیه بر صورت مکتوب یا نمود دیداری قرآن به ارائه تفسیری از برخی حروف مقطعه می‏پردازد. راقم این سطور با عنایت به ضرورت نقد روایات تفسیری ـ که مورد تأکید همه تفسیرپژوهان است ـ با تکیه بر رهیافت زبان‏شناسان و خط‏شناسان به نقد و سنجش متن آن حدیث پرداخته و نشان داده است با توجه به این‏که رسم‏الخط و الفبا محصول ابداع بشر و در نتیجه، یک امر وضعی و قراردادی است، نمی‏تواند مبنای تفسیر قرآن قرار گیرد. بنابراین، از آن‏جا که این حدیث از درون‏مایه‏ای سست و نااستوار برخوردار است، با به‏کاربستن معیارهای حدیث‏شناختی ـ که مورد اتفاق همه حدیث‏شناسان است ـ نمی‏تواند از معصوم صادر شده باشد. به باور نگارنده، این پژوهش می‏تواند الگوی نقد احادیث یا آرایی از این دست باشد.

کلمات کلیدی :

حدیث‏شناسی، روایات تفسیری، نقد متن، حروف مقطعه، خط و زبان.

. 1 طرح مسأله

یکی از روش‏های نقد حدیث و بازشناسی حدیث‏های سره از ناسره نقد متن یا نقد درونی و محتوایی است. با آن‏که حدیث‏شناسان غالبا به نقد سند یا نقد بیرونی بیشتر اهتمام نشان داده‏اند، اما به نظر می‏رسد نقد متن دست‏کم در پاره‏ای از موارد کارآمدتر و به مقصود وافی‏تر باشد؛ چه، تنها متن حدیث دستخوش سهو و نسیان و جعل و تحریف نشده است، بلکه چه‏بسیار حدیث‏ها که برای آنها اسناد صحیح ساخته و رواج داده‏اند. بدیهی است در حالت اخیر، دیگر نقد سند نافذ و کارآمد نیست و تنها نقد متن است که می‏تواند مددرسان و یاریگر حدیث‏پژوه باشد.(1)
برای همین منظور، حدیث‏شناسان معیارها، قراین و نشانه‏هایی را تعیین کرده و با آن متن احادیث را محک می‏زنند. آن نشانه‏ها اجمالاً از این قرارند:
الف . سستی، نااستواری و ناهنجاری الفاظ حدیث و معانی آن؛
ب . مخالفت با عقل، به طوری که تأویل نپذیرد؛
ج . مخالفت با دلالت قطعی قرآن و سنت متواتر و اجماع قطعی، به طوری که میان آنهاامکان جمع نباشد؛
د . آنچه حسّ یا مشاهده آن را نفی کند؛
ه . مطلب مهمی را که علی‏القاعده باید در حضور جمع گفته شده باشد، فقط یک‏تن روایت کند؛
و . وعید شدید در برابر گناهی کوچک یا نوید پاداشی بس بزرگ در برابر کاری اندک.(2)
به عقیده نگارنده، امروزه که با پیشرفت علوم و توسعه مرزهای دانشْ حقایق علمی بسیاری کشف شده، می‏توان، و بلکه باید، مفهوم مخالفت و موافقت با عقل را توسعه داد و متن احادیث را با حقایق علمی سنجید و آنها را در صورت مخالفت با مسلّمات علمی طرد کرد.
پس از این مقدمه باید دانست انتقادی که متوجه عموم تفاسیر نقلی است، نپرداختن به نقد اسانید و روایات تفسیری است. ناقلان این روایات، برخلاف فقیهان، روایات برساخته یا اسرائیلی را از روایات اصیل اسلامی جدا نکرده، ضعف و قوت سند را نشان نداده، راه‏حلی برای اخبار متعارض نیافته‏اند. علاوه بر اینها، سازگاری و ناسازگاری برخی از متون روایات با اصول و مبانی شریعت و محکمات دین بررسی نشده است و اینها همه مایه حیرت و سردرگمی مراجعه‏کنندگان می‏گردد.(3) بنابراین، بایسته است نقد این بخش از روایات همواره وجهه همت حدیث‏شناسان و قرآن‏پژوهان باشد.
باری، با عنایت به همین ضرورت، راقم این سطور بر آن شد تا متن روایتی منسوب به امام صادق علیه‏السلام را ـ که در مقام تفسیر «حروف مقطعه» در تفسیر ثعلبی مندرج است ـ با تکیه بر دستاوردهای علمی زبان‏شناسان و حقایق علمی‏ای که درباره تاریخ خط کشف شده و به ثبوت پیوسته است، نقد و بررسی کند.

2. متن حدیث مورد نظر

ابواسحاق ثعلبی (م427ق) در تفسیر خود، به نام الکشف والبیان، روایتی را درباره معنا و مدلول «الم» به امام جعفربن‏محمّد صادق علیه‏السلام نسبت داده است که متن آن بدین شرح است:
و عن علی بن موسی الرضا، عن جعفر الصادق، و قد سئل عن قوله «الم»، فقال: فی الألف ست صفات من صفات اللّه‏: الابتداء؛ لأنّ اللّه‏ تعالی ابتدأ جمیع الخلق، و الألف إبتدأ الحروف، و الاستواء: فهو عادل غیر جائر، و الألف مستو فی ذاته، و الانفراد: واللّه‏ فرد و الألف فرد، و إتصال الخلق باللّه‏ و اللّه‏ لا یتصل بالخلق، فهم یحتاجون إلیه و له غنیً عنهم. و کذلک الألف لا یتصل بحرف. فالحروف متصلة و هو منقطع عن غیره. واللّه‏ باینَ بجمیع صفاته من خلقه، و معناه من الإلفة، فکما أن اللّه‏ سبب إلفة الخلق، فکذلک الألف علیه تألفت الحروف و هو سبب إلفتها.(4)
ترجمه این حدیث به تقریب چنین است:
از علی بن موسی الرضا علیه‏السلام منقول است که جعفر صادق علیه‏السلام در پاسخ پرسشی درباره «الم» گفت: «الف» ناظر بر شش صفت از صفات خداوند است:
1 . ابتدا؛ زیرا خداوند است که آفرینش همه مخلوقات را آغازید و الف نیز آغازگر حروف تهجّی است.
2 . استوا؛ خداوند عادل و مستوی است و الف نیز راست است و میل و انحراف از طریق اعتدال در آن به چشم نمی‏خورد.
3 . انفراد؛ خداوند فرد و تنهاست و الف نیز چنین است.
4 . اتصال آفریدگان با خداوند؛ چه خداوند هیچ‏گونه اتصال و احتیاجی به خلق ندارد؛ بلکه این آفریدگان‏اند که به او وابسته و به وی پیوسته‏اند.
5 . انقطاع خداوند از غیر؛ الف با حروف دیگر پیوندی ندارد و از آنها منقطع است؛ بلکه حروف دیگر بدو پیوسته و به آن محتاج هستند. خداوند نیز با تمام صفات خود از خلق مباین و جداست.
6 . الفت؛ معنای الف از الفت است؛ همان‏گونه که خداوند منشأ الفت مردم با یکدیگر است، الف نیز مبدأ تألیف حروف و سبب اصلی ائتلاف آنهاست.

3. وضعیت سند حدیث مورد نظر

چنان‏که مشاهده می‏شود؛ ثعلبی در این‏جا سلسله راویان این حدیث را تا امام صادق علیه‏السلام یاد نمی‏کند. او در آغاز کتاب، منابع خود را برمی شمارد و طرق خود را به مفسران نخستین یاد می‏کند تا به تکرار اِسنادها نیازمند نباشد.(5) اما از مراجعه و مطالعه آن بخش از تفسیر او، طریق نقل وی از امام صادق علیه‏السلام بر ما معلوم نمی‏گردد. بنابراین، چون روایت مورد بحث فارغ از اِسناد است، ما را راهی به بررسی سند و نقد بیرونی آن نیست، و ناگزیر باید به نقد متن بسنده کرد.
با این حال، طبرسی (م548ق) در مجمع البیان بی‏آن‏که شرحی یا نقدی بر این حدیث بنگارد، آن را نقل کرده و در آغاز نوشته است:
ابواسحاق ثعلبی در تفسیر خود مسندا از علی‏بن‏موسی‏الرضا علیه‏السلام روایت کرده است... .(6)
قرآن‏پژوه معاصر سیدمحمّدباقر حجتی نیز بی‏آن‏که نظری ابراز کند، با لحنی حاکی از خرسندی این حدیث را در آثار خود درج کرده است(7) و بدین سان، حدیث مورد نظر به محیط‏های قرآن‏پژوهی شیعی و به‏ویژه محیط‏های قرآن‏پژوهی فارسی‏زبان راه یافته است.

4. نقد حدیث مورد بحث

مدلول این حدیث و سخنانی از این دست ـ که گاه بر زبان و قلم برخی از مفسران جاری شده است(8) ـ زاییده سه خطای مرکب است: یکی این‏که خط و الفبا را یک حقیقت وحیانی، ثابت و لایتغیر پنداشته‏اند. دوم این‏که میان خط و زبان تمایز قایل نشده‏اند و آخر این‏که به صورت مکتوب قرآن نظر دوخته‏اند، نه به صورت ملفوظ آن. برای این‏که مطلب روشن‏تر گردد، ناگزیر باید در هر سه مورد توضیحاتی عرضه شود:

1 ـ 4 . خط و الفبا

آلبرت گاور می‏گوید:
نوشتار، به طور کلی، نوعی ذخیره‏سازی اطلاعات است؛ اگرچه تنها گونه آن نیست.(9)
منابع عربی کهن بر این پندارند که خط تازیان از سوی خداوند وحی شده است. خداوند پیش از مرگ آدم انواع خطوط را به وی آموخت و او آنها را بر الواح گلین نوشت و آن را پخت. پس از طوفان نوح هر قومی نگاره خویش را یافتند و بدان نوشتند. اسماعیل ـ که پدر تازیان مستعربه است ـ خط عربی را یافت و بدان نوشت.(10) چنین پنداری به تازیان قدیم منحصر نبوده است، بلکه در تمدن‏هایی که خط از ارزش والایی برخوردار بود و طبقات ممتاز یا روحانیون بدان می‏پرداختند، این ابداعات را معمولاً به موجودات آسمانی یا نیمه‏آسمانی یا قهرمانان فرهنگی نسبت داده‏اند؛ برای نمونه، در مصر باستان خدایی به نام توث، مخترع خط و کاتب رسمی خدایان قلمداد می‏شد. آشوریان، نبو (Nabu) را خدای خرد و خط می‏دانستند. در مکزیک باستان، مایاها یکی از مهم‏ترین خدایان خود به نام ایتسامنا (Itsamna)را مخترع خط و کتابت می‏شمردند. خط ابداع دروییدها به حساب آمده است که یکی از طبقات روحانی مهم سلت باستان به شمار می‏آمدند.(11) در یک متن عامه‏پسند متأخر شیعی ترکیب حروف با یکدیگر را از معجزات امیرالمؤمنین قلمداد کرده است. بنابر این رأی بی‏پایه، در نوشته‏های امم سابق حروف منفرد بوده (مثلاً به جای الحمدللّه‏، می‏نوشتند: ا ل ح م د ل ل ا ه) و آن حضرت خط قرآن را مرکب کرده است.(12) البته چنین مواردی را باید نمونه‏های معدودی از این روایات برشمرد.
اما امروزه دانشمندان با گذر از قلمرو افسانه و اسطوره و ورود به تاریخ مدون نشان داده‏اند که خط، در مفهوم آوانگاری، محصل ابداع و اختراع پی‏درپی بشر و حاصل فرآیندی طولانی و تکاملی است.(13) ناگفته نماند که در گذشته از میان دانشمندان مسلمان فارابی (م339ق) و ابن خلدون (م808ق) به این حقیقت پی برده، در آثار خود به صراحت از آن سخن گفته‏اند.(14) بنابه گفته خط‏شناسان، سابقه تاریخی خط به مفهوم نظام‏های نوشتاری مدون، به شش‏هزار سال بازمی‏گردد.(15) آنان در تحقیقات خود به این نتیجه رسیده‏اند که بشر برای تبادل افکار و مفاهیم ذهنی و نیز ذخیره‏سازی اطلاعات و رساندن پیام‏های خویش، به‏گونه‏ای که به زمان و مکان محدود نباشد، به ترتیب مراحل زیر را پیموده است:
یک . تصویرنگاری (Pictography)،
دو . معنانگاری (Semasiography) یا اندیشه‏نگاری (Idieography)،
سه . واژه‏نگاری (Logography)،
چهار . آوانگاری (Phonography)،
پنج . واپسین مرحله در جریان تحول خط، تبدیل «خط هجایی» (Syllabic) به خط الفبایی (Alphabetical) است. خطوط الفبایی خود تقسیماتی دارند:
الف . خطی که در آن همه اصوات حتی واکه‏ها (مصوَت‏ها) نیز حروف مشخصی دارند؛ مانند خط لاتینی و یونانی.
ب . خطی که در آن برخی از واکه‏ها نویسه و علامتی ندارند؛ مانند خط عربی و فارسی که برای نشان‏دادن واکه‏های کوتاه ( َ ِ ُ ) حروف مشخصی ندارند.(16)
بنابراین، چون خط و الفبا محصول ابداع و اختراع بشر و طبعا یک امر وضعی و قراردادی است، مسائل مربوط به خط یکی از جنبه‏های همه برنامه‏ریزی زبان (Langouage Planning)است و اصلاح خط، ایجاد خط، انتخاب خط مشترک و تغییر خط شکل‏های رایج، برخورد با خط به حساب می‏آیند.(17)

2 ـ 4 . تمایز میان خط و زبان

هرچند وجود نوعی رابطه را میان خطوط و زبان‏ها نمی‏توان انکار کرد،(18) اما امروزه در میان زبان‏شناسان قبول عام یافته که «گفتار، صورت طبیعی ارتباط در انسان است؛ در حالی که نوشتار امری ثانوی و عرضی است».(19) بنابراین «زبان و خط دو چیز متفاوت‏اند. زبان اصل و خط فرع بر آن است. خط بر بنیاد زبان قرار گرفته است، نه بر عکس. در صورتی می‏توان خط را یاد داد که آموزنده زبان را یاد گرفته و یا لااقل شالوده آن را آموخته باشد. زبان بدون خط ممکن است، ولی خط بدون زبان ممکن نیست».(20)
افزن بر آنچه گفته شد، زبان‏شناسان برای تقدم گفتار بر نوشتار دلایلی دارند؛ از این قرار:
یک . تاریخچه پیدایش زبان را بین پانصدهزار تا یک‏میلیون سال پیش حدس زده‏اند؛ در حالی که تاریخچه ابتدایی‏ترین نشانه‏های نوشتاری و خطی را نمی‏توان از حدود ده‏هزار سال پیش فراتر برد.
دو . هیچ جامعه‏ای در هیچ نقطه‏ای از چهار گوشه جهان نیست که زبان نداشته باشد؛ در حالی که همه این جوامع دارای خط نیستند.
سه . حتی در جوامعی که خط وجود دارد، همه افراد آن جامعه خواندن و نوشتن نمی‏دانند و نمی‏توانند از آن به عنوان ابزاری برای ارتباط استفاده کنند.
چهار . ممکن است در جامعه‏ای بنا به دلایل سیاسی، مذهبی، فرهنگی و غیره نظام نگارش یا خط تغییرپذیرد، ولی زبان تغییر نکند؛ همچنان که در ترکیه، بی‏آن‏که زبان ترکی دگرگون شود، خط دگرگون شده است.(21)
پنج . اصولاً کاربرد زبان گفتار به عنوان ابزار ارتباط بر خط مقدم است و این ترتب و تقدم را در حیات بشری نیز عملاً می‏توان ملاحظه کرد؛ زیرا کودکان نخست تکلم را می‏آموزند و سپس به مدرسه رفته، خط را فرامی‏گیرند.
شش . خط به منظور ثبت نشانه‏های آوایی زبان اختراع شده، ولی تحول خط همیشه همراه و همزمان با تحول نشانه‏های آوایی زبان نیست.
هفت . از نظر زبان‏شناسی گفتار دقیق‏تر از نوشتار می‏تواند زبان را منعکس کند؛ زیرا اغلب می‏توان یک جمله نوشته را به چندین صورت متفاوت خواند؛ در حالی که هر جمله‏ای که شنیده می‏شود، تنها به یک صورت می‏توان نوشت.
هشت . اغلب خطوط، از جمله خط عربی کاملاً آوانگار نیستند و به همین دلیل، نمی‏توانند صورت دقیق تلفظی زبان را ثبت نمایند.(22)
لذا زبان‏شناسان به دلایل یاد شده و نیز ملاحظاتی از این دست، همواره نمود آوایی یا صورت ملفوظ زبان را مبنای مطالعات و پژوهش‏های خود قرار می‏دهند.
یکی از بارزترین مواردی که ماهیت خط و زبان را متمایز نشان می‏دهد، نگارش زبان‏هایی کاملاً متفاوت با خطی واحد است؛ (همچنان که برعکس، یک زبان واحد را هم می‏توان الفباهای گوناگون نوشت).(23) برای این مورد نمونه‏های فراوانی در دسترس ماست که از آن میان به ذکر چند نمونه بسنده می‏گردد:
الف . در زبان مصری باستان، به طور همزمان از سه خط مختلف هیروگلیفی، هیراتی (Hieratic) و دموتی (Demotic) استفاده می‏شده است. همین زبان پیش از قرن دوم ق.م. به خط یونانی و پیش از قرن چهارم میلادی به الفبای قبطی (Coptic)نیز نوشته می‏شده است.(24)
ب . ایرانیان باستان برای ضبط صحیح کلمات و الفاظ کتاب اوستا، به جای خط پهلوی ـ که نمی‏توانست نمایشگر همه صداهای زبان باشد ـ خط اوستایی (دین دبیره)(25) را اختراع کردند و اوستا را ـ که در زمان‏های قدیم به خطوط میخی و آرامی و پهلوی نوشته می‏شد ـ به این خط نوشتند. قدیمی‏ترین نسخه خطی اوستا با همین الفبا (مکتوب به سال 1323م) اکنون در کپنهاک موجود است.(26)
ج . در ایران دوره اسلامی تا اواخر سده نوزدهم میلادی یهودیان ایرانی متون فارسی را به حروف عبری می‏نوشتند. این پدیده ـ که از آن با عنوان «ادبیات فارسی ـ یهودی» Judaica) - (Inrano یاد می‏کنند ـ نماد دوگانگی حیات فرهنگی آنان بود (تصویر ش1). آنان در این دوره آثار شاعران ایرانی مثل نظامی، عطّار، مولوی، سعدی و حافظ را به زبان فارسی و با خط عبری نگاشته‏اند.(27)
تصویر شماره1: خسرو و شیرین نظامی به خط عبری. مینیاتور فوق، داستان زمانی است که اسب شیرین در سفر وی به بیستون به چاله افتاد. فرهاد اسب را بلند کرد و بر پشت خود، آن را به کاخ شیرین رساند (برگرفته از کتاب فرزندان استر، ص88).
د . در زمان چیرگی مسلمانان بر اندلس یا اسپانیای اسلامی، یهودیان آن سرزمین به عربی تکلم می‏کردند، اما خطشان عبری بود.(28) همچنین کتاب‏های بسیاری به دست مؤلفان یهودی در جهان اسلام به زبان عربی و به خط عبری نوشته شده است که امروزه اصل عربی آنها در دست نیست.(29)
ه . نمونه جالب توجه دیگر، کاربرد خط عربی برای نوشتن زبان‏های رومانیایی اندلس است. این نوشته‏ها عنوان «الاعجمیه» به خود گرفت و به همین نام بعدها به صورت «آلخامیادا» (Aljamiada)و به همان معنا در فرهنگ اسپانیانی رواج یافت؛ به طوری که امروزه در کتابخانه‏های جهان، به ویژه در اسپانیا نسخه‏های خطی متعددی از آثار اعجمیه، یعنی ادبیات رومانیایی به خط عربی، بر جای مانده است که تاریخ برخی از آنها به سده 8 ق / 14م، بازمی‏گردد.(30)
و . پیش از ظهور اسلام، ایرانیان کتب علمی، سیاسی و ادبی را به پهلوی و کتب دینی را به خط اوستایی می‏نوشتند؛ اما پس از استیلای مسلمانان بر ایران، خط عربی در این سرزمین رایج شد.(31) از آن پس، الفبای فارسی در طی قرون برای نوشتن زبان‏ها و گویش‏های گوناگونان ایرانی، از جمله خوارزمی، آذری، پشتو، کردی و بلوچی، مورد استفاده قرار گرفته است.(32)
ز . همزمان با نضج جریان‏های اصلاح اجتماعی در سده‏های اخیر، ملکم‏خان شخصیت اصلاح‏طلب ارمنی در ایران، گونه‏ای الفبای ابتکاری را پیشنهاد کرد که در آن حروف به صورت منفصل نوشته شده بود. در ادامه همین پیشنهاد، وی در سال 1307ق / 1890م، در لندن به انتشار گلستان سعدی با الفبای پیشنهادی خود اقدام کرد.(33)
ح . علاوه بر زبان‏های ایرانی، زبان‏های رایج در شبه قاره هند از قبیل اردو، سندی پنجابی و کشمیری هم با الفبایی بر پایه عربی نوشته می‏شوند. همچنین الفبای عربی تا چند دهه اخیر اصلی‏ترین الفبا برای کتابت زبان سومالیایی بوده است؛ اما در سال 1351ش / 1972م، استفاده از الفبای لاتین جایگزین الفبای عربی گردید و در سومالی رسمیت یافت.(34)
ط . نمونه ملموس و زنده کاربرد خط واحد در زبان‏های گوناگون، نوشتن زبان‏های مختلف با خط سیریلی(35) است. در دهه 1930م، دولت شوروی اقوام مختلف کشور را وادار به پذیرفتن الفبای سیریلی کرد و از آن پس مسلمانان اتحاد شوروی سابق برای نوشتن زبان‏های خود، از جمله ترکی، آذربایجانی، ترکمنی، ازبکی، قرقیزی، قزاقی، تاجیکی، تاتاری و چچنی از این خط استفاده می‏کنند. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و استقلال جمهوری‏های مسلمان در 1371ش / 1992م، تنها جمهوری تاجیکستان درصدد تغییر خط خود به فارسی برآمد که آن هم تاکنون عملی نشده است.(36)
ی . با آن‏که مسلمانان برای صورت مکتوب وحی به خط عربی قداست و حرمتی قایل هستند، ولی کتابت قرآن به خطی دیگر منتفی نیست. چنان‏که مورخان دوره تیموری نوشته‏اند، ظهیرالدین محمّد بابرشاه (888 ـ 937ق / 1483 ـ 1530م) بنیادگذار سلسله تیموری هند، خطی اختراع کرده و مصحفی بدان خط نوشته و به مکه فرستاه بود.(37)
در کتابخانه آستان قدس رضوی هم مصحفی به خطی ناشناخته موجود است (شماره 50، نگاه کنید به تصویر شماره 2) که شاه سلطان حسین صفوی در سال 1119ق، آن را وقف کرده است.
تصویر شماره2: تصویر صفحه‏ای از قرآن به خط ناشناخته (برگرفته از کتاب راهنمای گنجینه قرآن، ص179).
احمد گلچین معانی فهرست‏نگار کتابخانه مزبور ـ که نخستین‏بار آن را در نامه آستان قدس (ش20، نوروز 1344ش، ص60 ـ 64) معرفی کرد ـ آن را به همان خط اختراعی بابرشاه شمرد؛(38) اما عبدالحیّ حبیبی که الفبای خط بابری را با خط مصحف مذکور مقایسه کرده است (تصویر شماره 3)، می‏گوید:
ابدا با نسخه مصحف آستان قدس برابری ندارد.
و سرانجام نتیجه می‏گیرد که:
مبدأ خط مصحف مشهد رضوی به یقین معلوم نیست.(39)
تصویر شماره3: مقایسه الفبای عربی با الفبای خط بابری و مصحف مکتوب به خط ناشناخته (برگرفته از کتاب تاریخ خط و نوشته‏های کهن افغانستان، ص208)
علاوه بر آنچه درباره نگارش زبان‏های مختلف با خطی واحد و عکس آن گفته شد، باید دانست گاه از روی ضرورت یا برای رفع برخی از کاستی‏ها و دشواری‏ها در یک رسم‏الخط مشخص تحول یا اصلاحی صورت می‏پذیرد؛ مثلاً در الفبای عربی حروف «ق» و «ف» در آغاز شیوه روشنی نداشت. گویا نخست «ق» یک نقطه داشته و «ف» بی‏نقطه بوده است. سپس برای تمایز این دو حرف، یک نقطه زیر «ف» گذاشته شد.(40) این شیوه هنوز در خط مغربی از جمله در کتابت مصاحف رایج است (تصویر شماره 4).
تصویر شماره4: (برگی از قرآن به خط مغربی)
کاتبان فارسی نیز از سده پنجم تا یازدهم حرف «گاف» را با گذاشتن یک یا دو یا سه نقطه در زیر یا زبر «ک» از «کاف» جدا کرده‏اند؛ اما سرانجام از قرن دوازدهم هجری به این سو به جای افزودن یک یا چند نقطه بر «ک»، با افزودن یک سرکش، آن را از حرف «ک» متمایز ساخته‏اند.(41)

3 ـ 4. نسبت میان نمود نوشتاری قرآن با نمود گفتاری و شنیداری آن

با اندکی تأمل در متن حدیث مورد بحث، معلوم می‏شود که برای دستیابی به مدلول حروف مقطعه به صورت مکتوب آن نظر دوخته است، نه به صورت ملفوظ آن؛ در حالی که واقعیت قرآن آن چیزی است که خوانده می‏شود، نه آن چیزی که نوشته می‏شود.(42) به عبارت دیگر، نمود گفتاری و شنیداری قرآن اصل و نمود نوشتاری آن فرع است؛ چه مسلم است که قرآن نانوشته بر قلب پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله (43) ـ که به تصریح قرآن امی(44) و ناخوانا و نانویسا بود(45) ـ نازل گردید.(46) به دیگر سخن، متن قرآنی در مرحله تلقی و ابلاغ به صورت شفاهی بود. پس از ابلاغ، پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله هر آیه تازه از متن قرآنی را بر «کاتبان وحی» املا می‏کرد و با اهتمام و نظارت آن حضرت قرآن به قید کتابت درمی‏آمد.(47)
الفبا و خط عربی ـ که از الفبا و خط نبطی اقتباس شده بود(48) ـ به دلیل عدم ممارست تازیان در این فن، در آن روزگار هنوز ناقص و خواندن آن با دشواری‏هایی همراه بود. در نتیجه، لغزش‏هایی از نظر املایی در برخی از مصاحف اولیه راه یافته بود.(49) این کاستی‏ها به تدریج به دست فرزانگانی چون ابوالاسود دُئلی (1ق.ه ـ 69 ق)، نصر بن عاصم (م89 ق)، یحیی بن یعمر عدوانی (م129ق) و خلیل بن احمد (100 ـ 170ق) تا حدی مرتفع گردید،(50) ولی با این حال، نمود نوشتاری قرآن همواره در طول تاریخ این کتاب مقدس فرع نمود گفتاری و شنیداری آن بوده و فراگیران هیچ‏گاه از وجود آموزگاران بی‏نیاز نبوده‏اند.

5 . نتیجه

حاصل سخن آن‏که:
اولاً، خط محصول ابداع بشر و امری عرضی، وضعی و قراردادی است و از سر ضرورت تغییر و تبدّل می‏پذیرد.
ثانیا، زبان و خط ماهیتی جداگانه دارند. زبان اصل و خط الفبا فرع است.
ثالثا، نمود گفتاری و شنیداری قرآن اصل و نمود نوشتاری آن فرع بر آن است.
از همین رو، نوشتن قرآن به خطی دیگر عقلاً منتفی نیست و امکان وقوعی دارد؛(51) همچنان که نمونه آن را در مصحف مکتوب به خط ناشناخته ـ که در کتابخانه آستان قدس رضوی محفوظ است ـ دیدیم.
افزون بر آنچه گفته آمد، برخلاف آنچه در حدیث مورد نظر مندرج است، صدایی که آن را «الف» می‏نامیم، علاوه بر آن‏که در خطوط مختلف به اشکال گوناگون نوشته می‏شود (تصویر شماره5)، طرز نگارش آن در خط عربی نیز همیشه شکل ثابت و یکسانی نداشته است؛ بلکه از بررسی نمونه خطوط قرآنی و غیرقرآنی برجای‏مانده از سده‏های نخستین آشکار می‏گردد که این حرف همواره و در همه حالات به شکل راست و ایستاده و معتدل نگاشته نمی‏شده است (تصویرهای شماره 6 ، 7، 8) این حرف در همه حالات از حروف دیگر منفرد و منقطع نیست و چنان‏که هویداست، در برخی از حالات به حرف پیش از خود می‏چسبد (تصویر شماره 9 و 10).
تصویر شماره5 : (برگرفته از دایرة‏المعارف بزرگ اسلامی، مدخل «الفبا» ص53)
تصویر شماره6 : (نمونه‏ای از قرآن به خط کوفی)
تصویر شماره7: تصویر برگی از قرآن منسوب به خط امام علی بن موسی‏الرضا علیه‏السلام (برگرفته از کتاب راهنمای گنجینه قرآن)
تصویر شماره8 : مقایسه تغییر و تحول حروف خط کوفی بر روی سکه‏های دوره اموی و عباسی (برگرفته از کتاب راهنمای خواندن انواع خطوط کوفی)
تصویر شماره9: (برگرفته از کتاب راهنمای خواندن انواع خطوط کوفی، ص13)
تصویر شماره10: (برگرفته از کتاب راهنمای خواندن انواع خطوط کوفی، ص44)
بنابر آنچه گذشت، از سویی باید گفت محتوا و درون‏مایه این حدیثْ سست و نااستوار و با مسلّمات علمی و واقعیات تاریخی ناسازگار است. از سویی دیگر، حدیث‏شناسان اجماعا یکی از معیارها و نشانه‏های تشخیص حدیث جعلی را سستی و نااستواری معنا (رکّة‏المعنی) دانسته‏اند.(52) بنابراین، ناگزیر باید به ساختگی‏بودن این حدیث و امثال آن حکم کرد.
در پایان، گفتنی است بغوی ـ که تفسیرش گزیده تفسیر ثعلبی است(53) ـ روایت مورد بحث را درکتاب خود ثبت نکرده است.(54) ابوالفتوح رازی نیز که پس از التبیان طوسی، بیشترین بهره را از الکشف و البیان برده(55) این روایت را در تفسیر خود درج نکرده است.(56) مجلسی هم ـ که الکشف و البیان را در زمره منابع دایرة‏المعارف بزرگ خود موسوم به بحار الأنوار نام می‏برد(57) ـ از این حدیث ذکری به میان نیاورده است(58) و این نکته حاکی از آن است که حدیث مورد بررسی کمترین اعتماد آنان را به خود جلب نکرده است.

کتابنامه

ـ «الفبا»، آذرنوش آذرتاش، دایرة‏المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر: محمّد کاظم موسوی بجنوردی، تهران: 1367ش... .
ـ مقدمه، عبدالرحمن بن محمّد بن خلدون، ترجمه: محمّد پروین گنابادی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1353ش.
ـ روض الجنان و روح الجنان، ابوالفتوح حسین بن علی خزاعی نیشابوری رازی، به کوشش: محمّد جعفر یاحقی و محمّد مهدی ناصح، مشهد: بنیاد پژوهش‏های آستان قدس رضوی، 1371ش.
ـ «ابوالفتوح رازی و تفسیر ثعلبی نیشابوری»، رضا استادی، مجموعه مقالات کنگره شیخ ابوالفتوح رازی، قم: دارالحدیث، اول، تابستان 1384، ج1، ص 13 ـ 42.
ـ «ادبیات فارسی ـ یهودی»، دیوید اورشلیمی، فرزندان استر (مجموعه مقالاتی درباره تاریخ و زندگی یهودیان در ایران)، به کوشش: هومن سرشار، ترجمه: مهرناز نصریه، تهران: نشر کارنگ، اول، بی‏تا.
ـ «ادراک گفتار»، محمّدرضا باطنی، پیرامون زبان و زبان‏شناسی، تهران: فرهنگ معاصر، 1371ش.
ـ «چند نکته درباره آموزش فارسی به خارجیان مبتدی»، محمدرضا باطنی، مسائل زبان‏شناسی نوین، چهارم، تهران: انتشارات آگاه، 1374ش.
ـ مقدمات زبان‏شناسی، مهری باقری، تهران: نشر قطره، سوم، 1378ش.
ـ معالم التنزیل، حسین بن مسعود بغوی، تحقیق: خالدالرحمن عک و مروان سوار، بیروت: دارالمعرفة، چهارم، 1415ق / 1995م.
ـ «الفابا / الفباهای اسلامی بر پایه الفبای عربی»، احمد پاکتچی، دایرة‏المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر: محمّد کاظم موسوی بجنوردی، تهران: 1367ش.
ـ الکشف و البیان، ابواسحاق احمد بن ابراهیم ثعلبی، تحقیق: ابی محمّد بن عاشور، مراجعه و تدقیق نظیر الساعدی، بیروت: داراحیاء العربی، اول، 1422ق / 2002م.
ـ نشاة الخط العربی و تطورّه، محمود شکر جبوری، بغداد: 1974م.
ـ تاریخ خط و نوشته‏های کهن افغانستان از عصر قبل التاریخ تا کنون، عبدالحیّ حبیبی، کابل: انجمن تاریخ و ادب افغانستان اکادیمیی، 1350ش.
ـ پژوهشی در تاریخ قرآن کریم، سید محمّد باقر حجّتی، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1360ش.
ـ «دراسة حول فواتح السور و الحروف القرآنیة المقطعه»، سید محمّد باقر حجّتی، مقالات و بررسی‏ها، دانشکده الهیات دانشگاه تهران، ش30، 1356.
ـ بررسی علمی شیوه خط فارسی، نازیلا خلخالی، تهران: انتشارات ققنوس، 1375ش.
ـ التفسیر و المفسرون، محمّد حسین ذهبی، قاهره: دوم، 1396ق / 1976م.
ـ «زبان‏شناسی چیست؟»، رضا زمردیان، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد، ش3، سال چهارم، پاییز 1374ش.
ـ «سابقه تاریخی خط عربی و فارسی»، رضا زمردیان، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد، سال پانزدهم، سال اول و دوم، بهار و تابستان 1361ش.
ـ الدرایة، زین‏الدین بن علی عاملی (شهید ثانی)، تهران: مجمع علمی اسلامی، بی‏تا.
ـ مجمع البیان، فضل بن حسن طبرسی، بیروت: دار مکتبة الحیاة، 1380ق / 1961م.
ـ منهج النقد فی علوم الحدیث، نورالدین عتر، بیروت ـ دمشق: سوم، 1418ق / 1997م.
ـ «الفبا / الفباهای غیر عربی اقوام و ملل مسلمان»، کامران فانی، دایرة‏المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر: محمّد کاظم موسوی بجنوردی، تهران: 1367ش.
ـ کتاب الحروف، ابونصر محمّد بن محمّد فارابی، تحقیق: محسن مهدی، مصر: 1353ق / 1934م.
ـ تذکرة الائمة، محمدباقر بن محمدتقی لاهیجانی، تهران: نشر مولانا، بی‏تا.
ـ تاریخ خط، آلبرتین گاور، برگردان: عباس مخبر و کورش صفوی، تهران: نشر مرکز، اول، 1367ش.
ـ راهنمای گنجینه قرآن، احمد گلچین معانی، مشهد: انتشارات کتابخانه آستان قدس رضوی، 1347ش.
ـ مقباس الهدایة، عبداللّه‏ بن محمّد حسن مامقانی، تلخیص: علی اکبر غفاری، تهران: دانشگاه امام صادق علیه‏السلام ، اول، 1369ش.
ـ «تحول رسم‏الخط فارسی از قرآن ششم تا قرن سیزدهم هجری»، جلال متینی، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد، ش3، سال چهارم، پاییز 1347، ص 134 ـ 162.
ـ بحار الأنوار، محمدباقر بن محمدتقی مجلسی، بیروت: سوم، 1403ق / 1983م.
ـ راهنمای خواندن انواع خطوط کوفی، محمّد مشیری، مؤسسه سکه‏شناسی ایران با همکاری مؤسسه انتشارات اشرفی، تهران: 1354ش.
ـ آشنایی با قرآن (سوره‏های حمد و بقره)، مرتضی مطهری، قم: انتشارات صدرا، 1359ش.
ـ تفسیر و مفسران، محمّد هادی معرفت، قم: مؤسسه فرهنگی التمهید، 1380ش.
- التمهید فی علوم القرآن، محمّد هادی معرفت، قم: بی‏تا.
ـ دراسات فی تاریخ الخط العربی، صلاح‏الدین منجد، بیروت: دارالکتاب الجدید، 1972م.

پی نوشت ها:

دانشیار دانشکده الهیات دانشگاه فردوسی مشهد
_____________________________
1 . قرآن‏پژوه معاصر امامی محمّد هادی معرفت بر این اعتقاد است که ارزش خبر واحد را در تفسیر و تاریخ باید تنها با درنظرگرفتن خود متن تعیین کرد، نه سند آن؛ یعنی محتوای حدیث را باید درنظر گرفت. اگر متنْ ابهام موجود در یک موضوع را برطرف کند، شاهد صدق آن خواهد بود و اگر ابهام را برطرف نکند، هرچند از نظر سند صحیح هم باشد، دلیلی بر پذیرش تعبدی آن نداریم (تفسیر و مفسران، ج2، ص25 ـ 26).
2 . مقباس‏الهدایة، ص73؛ منهج‏النقد فی علوم‏الحدیث، ص312.
3 . تفسیر و مفسران، ج2، ص140.
4 . الکشف والبیان، ج1، ص140.
5 . همان، ص75 ـ 85.
6 . مجمع البیان، ج1، ص65.
7 . دراسة حول فواتح السور، ص61 ؛ پژوهشی در تاریخ قرآن کریم، ص123.
8 . ر. ک: التفسیر الکبیر، ج2، ص7 ـ 8 : خلاصه سخن او چنین است: الف اشاره به استقامت در آغاز کار، لام اشاره به انحنای حاصل از مجاهدات و میم اشاره به آن است که بنده در مقام محبت چون دایره‏ای شود که نهایت آن عین بدایت آن و بدایت آن عین نهایت آن است.
9 . تاریخ خط، ص8: این سخن یادآور حدیث شریف نبوی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله است که می‏فرماید: «قَیّدوا العلم بالکتاب».
10 . نشاة الخط العربی و تطورّه، ص7.
11 . تاریخ خط، ص164.
12 . تذکرة الائمة، ص57 : این اثر سست و سخیف را به غلط به عالم بزرگ امامی محمّد باقر بن محمّد تقی مجلسی منتسب کرده‏اند. نگارنده این سطور ـ ان‏شاءاللّه‏ ـ در آینده این خطا و خاستگاه آن را در مقاله‏ای روشن خواهد ساخت.
13 . تاریخ خط، ص10.
14 . کتاب الحروف، ص144؛ مقدمه ابن خلدون، ص828 و 833 .
15 . تاریخ خط، ص35.
16 . مقدمات زبان‏شناسی، ص72 ـ 79.
17 . بررسی علمی شیوه خط فارسی، ص18 ـ 19.
18 . مثلاً خطوط سامی بر مشخصات زبان‏های سامی بیشتر منطبق است. ر. ک: تاریخ خط، ص109.
19 . «ادراک گفتار»، ص120.
20 . «چند نکته درباره آموزش فارسی»، ص89 ، آشنایی با سوره‏های قرآن، ص58 .
21 . همگام با پای‏گیری جریان‏های اصلاح اجتماعی در سرزمین‏های اسلامی از حدود 150سال پیش، انتقاداتی گسترده از شکل سنتی الفبا صورت گرفت و پیشنهادهایی برای اصلاح آن مطرح گردید («الفبا / الفباهای اسلامی...»، ص59 به بعد). به دنبال این اقدامات در سال 1928م، مصطفی کمال آتاتورک رئیس‏جمهوری ترکیه، طبق فرمانی کاربرد خط عربی را ممنوع ساخت و به جای آن خط لاتین تعدیل‏شده‏ای را برای نگارش زبان ترکی اجباری کرد («الفبا / الفباهای غیر عربی...»، ص65).
22 . مقدمات زبان‏شناسی، ص71 ـ 72.
23 . تاریخ خط، ص33 به بعد.
24 . همان، همان‏جا.
25 . این خط از الفباهای آرامی، پارسی، پهلوی و یونانی ـ که در محیط رواج اوستا سوابقی داشت ـ ترتیب داده شده بود و از راست به چپ نوشته می‏شد (تاریخ خط و نوشته‏های کهن افغانستان...، ص67).
26 . تاریخ خط و نوشته‏های کهن افغانستان...، ص67، نیز: «زبان‏شناسی چیست؟»، ص253.
27 . «ادبیات فارسی ـ یهودی»، ص81 به بعد.
28 . تاریخ خط، ص33 ـ 34.
29 . «الفبا / الفباهای غیر عربی»، ص65 .
30 . «الفابا / الفباهای اسلامی بر پایه الفباهای عربی»، ص57 ـ 85 .
31 . تاریخ خط و نوشته‏های کهن افغانستان...، ص65 .
32 . «الفابا / الفباهای اسلامی بر پایه الفبای عربی»، ص56 .
33 . همان، 59 ـ 60 .
34 . همان، ص59 .
35 . الفبای سیریلی (Cyrilic) در قرن 3ق / 9م، به همت قدیس سیریل با استاده از حروف یونانی و لاتین ابداع شد و خط رسمی زبان‏های اسلاوی و از جمله روسی گردید.
36 . «الفبا / الفباهای غیری عربی اقوام و ملل مسلمان»، ص65 ؛ تاریخ خط، ص33.
37 . تاریخ خط و نوشته‏های کهن افغانستان...، ص102.
38 . راهنمای گنجینه قرآن، ص178 ـ 184.
39 . تاریخ خط و نوشته‏های کهن افغانستان...، ص103.
40 . «الفبا»، ص53 ؛ «سابقه تاریخ خط عربی و فارسی، ص 233 به بعد.
41 . «تحول رسم‏الخط فارسی از قرن ششم تا قرن سیزدهم هجری»، ص156 ـ 158.
42 . التمهید، ج1، ص317.
43 . سوره شعرا، آیه 193 ـ 194.
44 . سوره اعراف، آیه 157.
45 . سوره عنکبوت، آیه 48.
46 . پژوهشی در تاریخ قرآن کریم، ص48.
47 . ر. ک: همان، ص201 به بعد.
48 . دراسات فی تاریخ الخط العربی، ص190؛ تاریخ خط، ص121 به بعد؛ تاریخ خط و نوشته‏های کهن افغانستان...، ص68 ، 82 ـ 83؛ «الفبا»، ص52 .
49 . التمهید، ج1، ص315 به بعد.
50 . پژوهشی در تاریخ قرآن کریم، ص465 به بعد؛ «سابقه تاریخی...»، ص233 ـ 235.
51 . بدیهی است این سخن به معنای تجویز یا توصیه به آن کار نیست.
52 . مقباس الهدایة، ص73؛ منهج النقد فی علوم الحدیث، ص312؛ الدرایة، ص16.
53 . التفسیر و المفسرون، ج2، ص 236.
54 . معالم التنزیل، ج1، ص44.
55 . «ابوالفتوح رازی و...»، ص17.
56 . روض الجنان، ج1، ص95 ـ 97.
57 . بحار الأنوار، ج1، ص25.
58 . همان، ج89 ، ص 373 ـ 375.
یک شنبه 2 مهر 1391  11:25 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

كاربرد حديث در تفسير

كاربرد حديث در تفسير

آيت اللّه‏ معرفت

 

آيا مي‏توان از روايات در تفسير قرآن بهره گرفت؟

بسا گفته مي‏شود كه حديث و روايتي كه به سرحدّ تواتر نرسيده يا قرائن قطعي با آن همراه نباشد، در تفسير قابل استناد نيست؛ زيرا سند بودن آن جاي ترديد است و در اصطلاح به آن، خبر واحد مي‏گويند و يقين‏آور نيست. آري اگر به سرحدّ تواتر رسيد (خبر گروهي و جمعي) يا قرائن و شواهد دروني و بروني آن را فراگرفت، در اين دو صورت، يقين‏آور است و قابل استناد خواهد بود.
اين گفتار بر اين پايه استوار است كه اعتبار خبر واحد از باب تعبّد شرعي است كه تنها در مسائل فقهي كاربرد دارد؛ زيرا تعبّد در مسائل عملي امكان‏پذير است و در مسائل نظري، تعبّد راه ندارد. مي‏توان كسي را با دستور، وادار به انجام كاري نمود، ولي نمي‏توان با دستور، باوري را بر او تحميل نمود. لذا در مسائل اعتقادي و در تفسير ـ كه بر پايه باور استوارندـ نشايد از خبر واحد بهره گرفت.
به علاوه تعبد در صورتي امكان‏پذير است كه واجد اثر شرعي باشد كه اين تنها در عمل مكلّفان قابل تصور است.
از همين جا است كه شيخ مفيد در كتاب شرح اعتقادات صدوق بارها مي‏فرمايد:
«خبر الواحد في هذا الباب لايوجب علما و لا عملاً»؛ خبر واحد در باب معارف نه علم‏آور است تا بتوان از آن بهره گرفت و نه جاي عمل است تا تعبّد در آن راه يابد.
شيخ طوسي در مقدمه تفسير تبيان، امكان بهره‏گيري از خبر واحد را در تفسير منتفي دانسته، مي‏فرمايد:
«ينبغي ان يرجع الي الأدلّة الصحيحة امّا العقلية أو الشرعية من اجماع عليه أو نقل متواتر به عمّن يجب اتّباع قوله. و لايقبل في ذلك خبر واحد، خاصّة إذا كان ممّا طريقه العلم. و متي كان التأويل يحتاج الي شاهد من اللّغة فلايقبل من الشاهد إلاّ إذا كان معلوما بين أهل اللّغة، شائعا بينهم. و أمّا طريقة الآحاد من الروايات الشاردة و الألفاظ النادرة فإنّه لايقطع بذلك و لايُجعل شاهدا علي كتاب اللّه‏ و ينبغي أن يتوقّف فيه.»1
سزاوار است به دليلهاي صحيح عقلي يا شرعي از قبيل اجماع يا روايت متواتر رجوع نمود و بخصوص در اين مورد كه راه شناخت آن علم است خبر واحد پذيرفتني نيست و هرگاه تفسير نيازمند به شاهد لغوي باشد تنها شاهدي پذيرفتني است كه ميان واژه‏شناسان معروف باشد، امّا طريق آحاد (خبر واحد) كه در غالب روايات تك فردي و نادر يافت مي‏شود و قطع‏آور نيست و نمي‏توان آنها را گواه بر كتاب خدا گرفت و از آنها در تفسير بهره جست و شايسته است در آن موارد توقّف شود.
محقّق نائيني نيز بر اين باور است كه حجيّت خبر واحد تنها در مسائل فقهي كه داراي اثر شرعي است قابل پذيرش است و در بحث حجيّت خبر باواسطه مي‏فرمايد:
«إنّ الخبر انّما يكون مشمولاً لدليل الحجّية إذا كان ذا أثر شرعي.»2
خبر، تنها آن‏گاه مشمول دليل حجيّت است كه داراي اثر شرعي باشد.
به علاوه كساني كه «حجيّت» را به معناي «منجّزيّت» و «معذريّت» تفسير كرده‏اند ـ مانند محقّق خراساني ـ در نتيجه، آن را مخصوص موارد عمل دانسته كه اِلزام به فعل يا ترك در آن، تصوّر دارد و تنها به احكام عملي الزامي اختصاص مي‏يابد.
علاّمه طباطبايي مي‏فرمايد:
خبر غير قطعي كه در اصطلاح خبر واحد ناميده مي‏شود و حجيّت آن مورد اختلاف است، اكنون در علم اصول تقريبا مسلّم است كه خبر واحد موثوق الصدور تنها در احكام شرعيه حجّت است و در غير آنها اعتبار ندارد.3
علامه در جاي جاي تفسير بارها در اين زمينه سخن گفته و بر عدم اعتبار خبر واحد در تفسير اصرار ورزيده و كاربرد آن را در تبيين معاني قرآن روا ندانسته است.
در ذيل داستان لوط از سوره هود مي‏فرمايد:
آنچه نظر اصوليون بر آن استقرار يافته آن است كه خبر متواتر يا همراه با قرائن قطعي به طور مسلّم حجيّت دارد و در تمامي زمينه‏ها قابل استناد است، ولي خبر واحد، جز در احكام شرعي فرعي قابل استناد نيست؛ زيرا حجيّت شرعي، از اعتبارات عقلائي است كه تابع وجود اثر شرعي مي‏باشد و قابل جعل و اعتبار شرعي است؛ امّا قضاياي تاريخي و امور اعتقادي، جاي آن ندارد كه مورد جعل حجيّت گردد؛ زيرا فاقد اثر شرعي است و جاي آن نيست كه شارع بگويد: غير علم، علم است و مردم را به آن متعبّد سازد... .4
ايشان در جاي ديگر مي‏فرمايد:
«و لا معني لإرجاع فهم معاني الآيات إلي فهم الصحابة و تلامذتهم من التابعين، حتي إلي بيان النّبي صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فإنّ ما بيّنه إما يوافق ظاهر الكلام، فهو ممّا يؤدي إليه اللفظ و لو بعد التدبّر و التأمّل و البحث، و إمّا أن لايوافق الظاهر و لايؤدّي إليه، فهو ممّا لايلائم التحدّي و لاتتمّ به الحجّة... .»5
معني ندارد كه براي فهم قرآن به فهم صحابه يا تابعين ارجاع شود، حتي ارجاع به بيان پيامبر نيز موردي ندارد؛ زيرا بيان پيامبر يا موافق ظاهر آيه است يا بالاخره به آن منتهي مي‏شود وگرنه با تحدّي و حجّيت ظاهر قرآن سازش ندارد.
علامه در ادامه مطلب ياد شده مي‏گويد:
«روايات عرض بر قرآن، بر آن دلالت دارد كه آنچه از پيامبر اكرم رسيده، خود قابل برداشت از قرآن است و اگر برداشت از قرآن بر بيان پيامبر توقّف داشته باشد، هرآينه به صورت «دور» باطل مي‏نمايد، چنان‏كه پيداست.»6
و در پايان مي‏گويد:
«حقيقت آن است كه راه براي فهم قرآن كريم باز است و از رهگذر خود قرآن مي‏توان به آن دست يافت. معناي اين سخن آن است كه در تبيين مفاهيم و مقاصد خويش، نيازمند راه ديگري نمي‏باشد. با اين حال، چگونه مي‏توان تصوّر نمود كه كتابي را كه خداوند به عنوان هدايت، نور و بيان‏كننده هر چيزي شناسانده است، نياز به هدايت و نور از سوي غير خود داشته باشد؟!»7
و در چند صفحه قبل درباره تبيين «تفسير به رأي» مي‏گويد:
«آنچه مورد نهي قرار گرفته، تكروي در تفسير قرآن است و آن كه مفسّر تنها بر فهم خويشتن تكيه كند. لذا لازم است از غير خود نيز استمداد جويد، و اين غير خود، يا نفس كتاب است يا سنّت، و اگر مراد سنت باشد، منافات دارد با رواياتي كه دستور رجوع به قرآن و عرضه روايات بر قرآن را فرمان مي‏دهد. پس نماند جز خود قرآن كه بايد تنها از او استمداد جست و تفسير قرآن را از خود قرآن بايد جست‏وجو نمود.»8
ذيل آيه ولايت از سوره مائده درباره نزول آيه‏اي از سوره معارج مي‏فرمايد:
اين روايات از روايات آحاد است، نه از متواترات و نه شواهد قطعي همراه دارد، و پيش از اين دانستي كه شيوه ما بر آن است كه جز در احكام فرعي بر آن استناد نمي‏كنيم، و اين خود يك معيار همگاني و عقلائي است كه شيوه انسانها بر آن است.9
و اساسا چنانچه كه گذشت، علامه خبر واحد را طريق احراز واقع نمي‏داند و لذا اعتبار ندارند.
ايشان در ذيل آيه 44 سوره نحل مي‏فرمايد:
«اين آيه بر آن دلالت دارد كه بيان پيامبر و نيز بيانات اهل بيت (به دليل حديث ثقلين) در تفسير قرآن و تبيين معاني آن، از اعتبار و حجيّت برخوردار است.
و اين تنها درباره پيامبر و عترت مورد پذيرش است نه درباره ساير امّت، چه صحابه و چه تابعين يا ديگر دانشمندان؛ چه بيانات آنان مشمول اعتبار و حجيّت (طبق دلالت آيه) نمي‏گردد... .»
و اضافه مي‏كند:
«هذا كلّه في نفس بيانهم (عليهم السلام) المتلقّي بالمشافهة و أمّا الخبر الحاكي له فما كان منه بيانا متواترا أو محفوفا بقرينة قطعيّة و ما يلحق به، فهو حجة لكونه بيانهم، و اما ما لم‏يكن كذلك فلا حجّيه فيه لعدم إحراز كونه بيانا لهم... .»10
آنچه مستقيما و بدون واسطه از معصوم تلقّي شود قابل پذيرش است، زيرا بيان معصوم پيرامون قرآن پذيرفته است، ولي اگر باواسطه باشد و متواتر يا همراه با شاهد قطعي نباشد، پذيرفته نيست؛ زيرا خبر واحد نمي‏تواند بيانگر قول معصوم بوده باشد!
خلاصه استدلال علامه بر عدم اعتبار خبر واحد در كشف معاني قرآن، بر دو پايه استوار است:
1. اعتبار و حجّيت خبر واحد، جنبه تعبّدي دارد؛ يعني دستور و قراردادي شرعي است نه ذاتي و اين در مواردي امكان‏پذير است كه داراي اثر شرعي بوده باشد. از اين رو در مورد عمل مكلفان قابل تصوّر است كه تنها در باب فقه وجود دارد.
2. خبر واحد، كاشفيّت قطعي از واقع ندارد؛ لذا نمي‏تواند نه كاشف بيان معصوم باشد و نه كاشف مراد واقعي آيه.
به علاوه، مستفاد از رواياتِ عرض آن است كه براي پي بردن به صحّت مفاد خبر واحد، مي‏توان از قرآن بهره گرفت. اكنون اگر براي بهره گرفتن از قرآن لازم باشد كه از خبر واحد استفاده كنيم، هرآينه صورت دور پيدا مي‏كند!
ولي اين استدلال، به نظر ناتمام مي‏نمايد؛ زيرا:
اعتبار خبر واحد ثقه، جنبه تعبّدي ندارد، بلكه از ديدگاه عقلا جنبه كاشفيّت ذاتي دارد، كه شرع نيز آن را پذيرفته است.
بناي انسانها بر آن است كه بر اِخبار كسي كه مورد ثقه است، ترتيب اثر مي‏دهند و همچون واقع معلوم با آن رفتار مي‏كنند. و اين نه قراردادي است و نه تعبّد محض، بلكه همان جنبه كاشفيت آن است كه اين خاصيّت را به آن مي‏بخشد.
شارع مقدس ـ كه خود سرآمد عقلا است ـ بر همين شيوه رفتار كرده و خُرده‏اي نگرفته، جز مواردي كه خبرآورنده انسان فاقد تعهد باشد كه قابل اطمينان نيست و بدون تحقيق نبايد به گفته او ترتيب اثر داده شود «إن جاءكم فاسق بنبإ فتبيّنوا»(حجرات/ 6) لذا اعتبار خبر واحد ثقه، نه مخصوص فقه و احكام شرعي است و نه جنبه تعبّدي دارد، بلكه اعتبار آن عام و در تمامي مواردي است كه عقلا از جمله شرع، كاربرد آن را پذيرفته‏اند.
از اين رو، اِخبار عدل ثقه از بيان معصوم، چه پيرامون تفسير قرآن و چه ديگر موارد، از اعتبار عقلايي مورد پذيرش شرع برخوردار است، و كاشف و بيانگر بيان معصوم مي‏باشد و حجّيت دارد، و همانند آن است كه شخصا و مستقيما از معصوم تلقّي شده باشد.
اساسا اگر اِخبار عدل ثقه را در باب تفسير، فاقد اعتبار بدانيم، از تمامي بيانات معصومين و بزرگان صحابه و تابعين، محروم مي‏مانيم و فائده بهره‏مند شدن از بيانات اين بزرگان، منحصر در عصر حضور مي‏گردد كه يك محروميّت هميشگي را به دنبال دارد! استاد بزرگوار آية‏اللّه‏ خوئي طاب ثراه در اين زمينه مي‏فرمايد:
«بسا در حجت بودن خبر واحدي كه راوي مورد وثوق از معصومين (ع) نقل مي‏كند درباره تفسير قرآن اشكال مي‏شود و وجه اشكال آن است كه معناي حجيتي كه براي خبر واحد يا ديگر دليلهاي ظني ثابت شده، اين است كه واجب است در صورت جهل به واقع، آثار واقع را بر آن بار كنيم، همچنان كه اگر به واقع، قطع پيدا مي‏نموديم و اين امر تحقق پيدا نمي‏كند مگر موقعي كه مفاد خبر، حكم شرعي باشد، ياموضوعي باشد كه شارع بر آن حكم شرعي بار نموده است و اين شرط در خبر واحدي كه در باب تفسير از معصومين (ع) نقل مي‏شود، يافت نمي‏گردد.
اين اشكال خلاف تحقيق است؛ زيرا چنان‏كه در مباحث علم اصول توضيح داده‏ايم، معناي حجيت در اماره ناظر به واقع، اين است كه آن اماره به حسب حكم شارع، علم تعبدي محسوب مي‏شود، در نتيجه، طريق معتبر (مثل خبر واحد) فردي از افراد علم است، ولي فرد تعبدي نه وجداني، بنابراين همه آثاري كه بر قطع بار مي‏شود بر چنين عملي نيز بار مي‏شود و مي‏توان بر طبق آن خبر داد، همان‏گونه كه مي‏توان بر طبق علم وجداني خبر داد و اين خبر دادن، سخن بدون علم نيست.
دليل بر اين امر، سيره عقلا است؛ زيرا ايشان با طريق معتبر، معامله علم وجداني مي‏كنند و ميان آثار آنها فرق نمي‏گذارند؛ از باب مثال از نظر عقلا، يد، اماره مالكيت صاحب يد بر اموالي است كه در اختيار او قرار دارد و ايشان بر چنين يدي آثار مالكيت بار مي‏كنند و از مالك بودن او خبر مي‏دهند. كسي اين امر را انكار نمي‏كند و از ناحيه شارع هم اين سيره عقلائيه، مردود شناخته نشد.»11
در كلام حضرت استاد تنها جاي مناقشه آن‏جا است كه اعتبار خبر واحد را از باب علم تعبّدي شمرده است در مقابل علم وجداني، البته با وحدت اثر! در صورتي كه مبناي اعتبار خبر واحد ثقه، جز بناي عقلا چيز ديگري نمي‏تواند باشد كه نقش شارع تنها جنبه امضايي دارد اين اعتبار از جانب عقلا و امضاي شارع به جنبه كاشفيّت تامّ آن بستگي دارد كه تعبّد مطلقا در آن راه ندارد.
به هر حال، از روز نخست تا كنون بزرگان اسلام، نسبت به خبر واحد ثقه با ديد اعتبار نگريسته‏اند و در تمامي زمينه‏ها مورد استفاده بوده است.

یک شنبه 2 مهر 1391  11:25 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مبانى نقلى فهم روايات تفسيرى اهل بيت(عليهم السلام) در الميزان

مبانى نقلى فهم روايات تفسيرى اهل بيت(عليهم السلام) در الميزان
نيكزاد عيسى زاده
مقدّمه

اصل روشمندى و قانونمدارى فهم گزاره ها در هر رشته اى از علوم انسانى، پيش فرض مسلّمى است كه تكاپوى فهم و دانش پژوهى در هر شاخه اى از اندوخته هاى فكرى بشرى را بر منطق خاصّى، استوار مى سازد. در اين ميان، «روايات تفسيرى»، كه بخش عمده اى از مبحث «تفسير روايى» قرآن را به خود اختصاص داده و از جايگاه مهمّى در حوزه علوم قرآنى برخوردار است، از اين اصل مستثنى نبوده و ورود به دايره فهم و تجزيه و تحليل خويش را بر منطق ويژه اى بنيان نهاده است. «مبانى فهم»، كه عنصرى اساسى در سازمان منطق فهم روايات تفسيرى قلمداد مى شود، اصولى بنيادين و كارا براى تحصيل فهم صحيح و روشمند كلام معصومان(عليهم السلام)است كه قواعد و قوانين فهم و تفسير روايات اهل بيت را بر خود مبتنى مى سازد. مبانى، آن گونه كه در لغت آمده است، از ريشه «بنى»، كه به معناى برپا كردن و ساختن چيزى با ضميمه كردن بعضى از اجزاى آن به بعض ديگر مى باشد، مشتق شده است.1 مبانى جمع مبتنى و بر محل بنا و ريشه چيزى و يا پايه و بنيان اطلاق مى شود.2 در علوم مختلف، مبانى به پيش فرض ها و مسلماتى گفته مى شود كه سمت و سوى موضع گيرى هاى بعدى بر اساس آن تنظيم شده و شكل مى گيرد. قواعد و دستورالعمل هاى كلى در فرايند فهم از آن كشف شده و زمينه روش ها را فراهم مى آورد. به طور كلى، مى توان مبانى فهم روايات تفسيرى را در يك دسته بندى براساس منابعى كه اين مبانى از آن اخذ مى شود، به مبانى عقلى و مبانى نقلى تقسيم كرد: مبانى عقلى آن دسته از مبانى اى است كه مستقيماً و مستقلا از عقل و تحليلات آن حاصل شده و با تكيه بر مباحث برون دينى و نگاهى از بيرون به روايات به دست مى آيد، هرچند كه نقلى با مفاد ارشادى خود آن را مورد تأييد قرار دهد، خواه اين مبانى محصول منظر كلامى باشد يا منطقى يا فلسفى و يا ديگر گرايش هاى عقل مدارانه. مراد از مبانى نقلى آن دسته از مبانى اى است كه از منبع نقل به دست آمده و متكى بر آن است كه در معناى وسيع خويش شامل آيات، روايات و اختبار تاريخى مى شود.
هرچند در ميان مفسّران نخستين، انديشمندانى وجود دارند كه در تفسير خويش به مبانى فهم روايات تفسيرى توجه داشته و بر اساس آن به نقد و بررسى روايات پرداخته اند،3 اما اين روند، گسترده و فراگير نبوده و بيش تر تفاسير روايى تنها به نقل روايات در ذيل آيات و در نهايت، به ترجيح اجمالى روايتى بر روايات ديگر بسنده كرده اند. امروزه كم تر اثر تفسيرى را مى توان يافت كه در توجه به مبانى فهم و به كارگيرى قواعد برخاسته از آن در فهم و تفسير احاديث اهل بيت(عليهم السلام)همانند تفسير گران سنگ و ارزشمند الميزان باشد. مؤلف بزرگ آن، يعنى علامه سيد محمدحسين طباطبائى از معدود كسانى است كه با بصيرت و دقتى وصف ناپذير روايات تفسيرى بر جاى مانده از خاندان عصمت و طهارت را بر اساس مبانى و قواعدى استوار با خبرگى تمام در خدمت تفسير آيات وحى قرار مى دهد. در اين ميان، احاطه كامل وى به مفردات سنت معصومان(عليهم السلام)همواره او را در ايجاد سازگارى بين تفسير آيات و سنت صحيح يارى رسانده است.4 در ميان آن دسته از مبانى كه در فرايند فهم و تجزيه و تحليل روايات تفسيرى اهل بيت(عليهم السلام) در الميزان مورد توجه قرار گرفته است، برخى صبغه نقلى دارد و برخاسته از روايات و اخبار تاريخى است. مقاله حاضر، كه تلاشى در راستاى تبيين اين مبانى است، آن را در دو محور روايى و تاريخى مورد بررسى قرار داده است:

الف. روايى

 

1. اشتمال بر محكم و متشابه

همانندى روايات با قرآن در اشتمال بر محكم و متشابه و اشارات و رمز، حقيقت در خور توجهى است كه به صورتى روشن و شفّاف در كلمات معصومان(عليهم السلام)مطرح شده و از ديدگاه مفسّر بزرگ قرن، نقشى زيربنايى در فهم احاديث اهل بيت(عليهم السلام) دارد و مبناى مهمى را در اين راستا رقم مى زند; چرا كه در احاديث نيز مانند قرآن محتواى بلند و حقايق نامحسوس در قالب محدود و محسوس الفاظ ارائه شده و گاه مراد روايات را همانند آيات به تشابه كشانده است: «و از چيزهايى كه دانستن آن واجب است، همانندى حديث با قرآن در اشتمال بر محكم و متشابه بوده و كلام از روى اشاره و رمز در آن بسيار است، بخصوص در حقايقى مانند "لوح"، "قلم"، "حجب"، "سما"، "بيت معمور" و "بحر مسجور". بنابراين، بر هر محققى فرض است تا تلاش خود را براى تحصيل قراين (جهت روشن شدن معانى اين حقايق) به كار گيرد.»5
مدركى كه وى براى مبناى مذكور ارائه مى كند روايات رسيده از اهل بيت، از جمله روايتى از امام رضا(عليه السلام) است كه فرمود: «ان فى اخبارنا متشابها كمتشابه القرآن فردوا متشابهها الى محكمها و لا تتبعوا متشابهها فتضلّو»;6 به درستى كه در اخبار ما متشابهاتى همانند متشابه قرآن وجود دارد، پس آن متشابه ها را به محكم برگردانيد و از آن ها پيروى نكنيد; چراكه در اين صورت گمراه خواهيد شد.
الف. تعريف متشابه: متشابه در لغت از ريشه «شَبَه» به معناى همانندى دو چيز است7 و در كاربرد قرآنى داراى دو معنى است:
1. همانندى و يكسانى آيات در نظم و زيبايى و عمق محتوا،8 چنان كه در آيه ذيل به كار رفته است: «خداوند بهترين سخن را نازل كرده; كتابى كه آياتش (در لطف و زيبايى و عمق و محتوا) همانند يكديگر است. آياتى مكرّر دارد (با تكرارى شوق انگيز) كه از شنيدن آياتش لرزه به اندام كسانى كه از پروردگارشان مى ترسند مى افتد.»9
2. وجود چندمعناى شبيه به هم براى يك آيه به طورى كه تفسير آن به دليل همانندى معانى آن مشكل مى شود.10 معناى اخير، كه عنوان متشابه را در مقابل محكم قرار مى دهد، برآمده از اين آيه قرآن است: «هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ ام الكتاب و اخر متشابهات» (آل عمران: 7); خدا كسى است كه بر تو كتاب نازل كرد، در حالى كه برخى از آيات آن محكم مى باشند ـ كه آن ها اساس كتابند ـ و برخى از آيات متشابه هستند.
علامه طباطبائى نيز تعريف متشابه آمده در روايات را اين گونه نقل مى كند: «متشابه چيزى است كه بعضى از آن با بعضى ديگر همانند است.»11
در نهايت، تعريفى كه وى از محكم و متشابه ارائه مى دهد عبارت است از: «محكم آيه اى است كه در مدلول خود محكم واستوار باشد و معنى مراد آن به غير مراد اشتباه نشود و متشابه برخلاف آن است.»12 چرا كه از ديدگاه وى تشابه از اوصاف معنايى است كه لفظ بر آن دلالت دارد و آن معنى به گونه اى است كه قابل انطباق بر مقصود و غير آن مى باشد، نه از اوصاف لفظ از نظر غرابت و اجمال و نه اعم از لفظ و معنى13 آن طور كه بعضى از ارباب لغت مطرح نموده اند.14
ب. تبيين مبنايى: وجود تشابه در محتواى برخى از روايات كه در كنار دليل نقلى، ملاحظه مفاهيم بلند و متشابه آن ها، آن را به اثبات مى رساند در قالب مبنايى اساسى، فرايند فهم در متن احاديث را بر اصول ويژه اى بنيان نهاده و جلوى جهت گيرى هاى سطحى و عجولانه در قبال روايت اهل بيت(عليهم السلام)را خواهد گرفت.
از سوى ديگر، باورمندى به وجود روايات متشابه، فهم اين گونه اخبار را بر رجوع به محكمات مبتنى مى سازد، چنان كه در روايت امام رضا(عليه السلام)به صراحت مورد تأكيد قرار گرفته است: «ان فى اخبارنا متشابها كمتشابه القرآن فردوا متشابهها الى محكمه»; در روايت ما همانند قرآن متشابه وجود دارد، پس متشابه آن را به محكم برگردانيد.15 و اين روندى است كه مؤلف الميزان همواره در فهم و تفسير روايات مدنظر داشته و از روايات ديگر در قالب توضيح و تفسير روايتى متشابه مدد مى گيرد. وى با نقل روايتى از امام صادق(عليه السلام) كه فرمود: «لا يضرّ مع الايمان عمل و لا ينفع مع الكفر عمل»; هيچ عملى با وجود ايمان ضررساز نيست و هيچ عملى با وجود كفر نفع نمى بخشد،16 مى نويسد: «مراد روايت با آيات و روايات ديگر روشن مى شود.»17
ج. معيارهاى تشابه: تعيين ملاك ها و معيارهاى متشابه در روايات اهل بيت(عليهم السلام) و اين كه اصولا براساس چه مشخصاتى نمى توان حكم به متشابه بودن روايتى كرد، از مسائل حايز اهميت در به كارگيرى مبناى مذكور است; زيرا با روشن شدن آن ملاك ها، قواعد لازم براى فهم اين دسته از روايات، مجراى درست خود را پيدا خواهد كرد. چنان كه در روايت امام رضا(عليه السلام)آمده است: روايات اهل بيت(عليهم السلام) از لحاظ تشابه همانند آيات است و آن دو از ملاك هاى يكسانى در تشابه برخوردارند. بنابراين، اگر معيار تشابه در آيات متشابه قرآن به دست آيد، در روايات متشابه نيز احتمالا اين اصل جريان خواهد داشت. هرچند در تعيين اين ملاك ها به صورت جزئى و مشخص، تصريحى از سوى انديشمندان حوزه علوم قرآن ظهور و بروز كرده است، اما نظرات مختلفى در قالب تعريف متشابه به صورت كلى ارائه شده كه علامه طباطبائى به بعضى از آن ها اشاره كرده است.18 معيارى كه وى پس از نقل و ارزيابى ملاك هاى مطرح شده از سوى ديگران عرضه مى دارد، اين گونه است: «تشابه آيه اى است كه در عين آن كه به مدلول لفظى خود دلالت مى كند، از نظر مقصود و معنى مورد شبهه و ترديد باشد و چنان نيست كه اين ترديد از لحاظ لفظ آن پيش آمده باشد تا با طريقه مأنوسه نزد اهل لسان ـ از قبيل ارجاع «عام» به مخصص و برگرداندن «مطلق» به مقيد ـ معالجه شده، ترديد آن مرتفع گردد، بلكه ترديد و تشابهى است كه از نظر سازگار نبودن با معناى آيه ديگر (آيه محكمه اى كه مورد هيچ گونه شك و ترديد نيست) پديد آمده است.»19 با تفحص در بخش روايى الميزان و با عنايت به مبناى مورد اشاره، نمونه هاى فراوانى را مى توان يافت كه علامه طباطبائى با ارجاع روايات متشابه به محكم، آن ها را مورد فهم و تفسير قرار داده است كه از جمله آن ها مى توان به موارد زير اشاره كرد:
ايشان در ذيل آيه «فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى» (حجر: 29); هنگامى كه كار را به پايان رساندم و در او از روح خود دميدم»، با نقل روايتى از امام صادق(عليه السلام) كه فرمود: «مراد از روح، قدرت ملكوتى است»،20 آن را با روايات ديگر مورد تفسير قرار مى دهد و مى نويسد: «مراد روايت آن است كه روح آن قدرت فعلى خداوند است كه از قدرت ذاتى او سرچشمه مى گيرد و از آن صادر مى شود، چنان كه روايت قبلى بر آن دلالت مى كند.»21

2. تقيّه اى بودن برخى روايات تفسيرى

الف. تعريف: تقيّه، آن طور كه در كتاب هاى لغت آمده، به معناى «اخذ الوقاية للخوف»; گرفتن محافظى به خاطر ترس22 است. يعنى انسان به سبب ترسى كه از دشمنان خويش دارد، براى حفظ جان خود از ضررهاى دينى يا دنيوى، اعتقاد خود را بر آنان مخفى نگاه دارد تا بدينوسيله خود را از آسيب هاى بعدى حفظ نمايد. باورمندى به تقيه در برخورد با مخاصمان از امتيازات و مسلّمات مكتب تشيّع به حساب مى آيد; چنان كه اخبارى كه بر مشروعيت و جواز آن از ناحيه اهل بيت(عليهم السلام)دلالت مى كند، به تعبير مؤلف الميزان متواتر و بسيار زياد است.23 براى نمونه، پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) در اين باره مى فرمايد: «لا دين لمن لا تقيّه له»; كسى كه معتقد به تقيه نباشد دين ندارد.24 اعتقاد به وجود محمل تقيه در روايات مفسّر متن وحى، فرايند فهم احاديث تفسيرى را به سمت و سويى سوق مى دهد كه در آن محتواى تفسيرى تمام روايات انعكاس مراد خداى متعال نخواهد بود و تنها آن دسته از روايات چنين ويژگى اى خواهند داشت كه از صورت تقيه اى بودن خارجند; چرا كه تقيه اى بودن يك روايت به اين معناست كه معصوم(عليه السلام) با قرار گرفتن در شرايط و فضايى مخالف و خطرآفرين مجبور به بيان مطالبى برخلاف مراد واقعى خداوند مى شود. برايند طبيعى چنين اعتقادى آن است كه براى فهم محتوايى روايات و ميزان تقيه اى بودن آن و نيز محمل تقيه، بايد از شرايط ويژه اى كه سبب آن گفتار تقيه اى شده است، آگاه شد و در فهم روايات تقيه اى از آن بهره گرفت. بر اين اساس، فهم اين گونه روايات تفسيرى، شيوه خاصى را مى طلبد و اعتقاد به تقيه در فهم روايات تفسيرى نقش مهمى دارد. از سوى ديگر، شناخت روايات تقيه اى ضرورت پيدا مى كند و براى دست يابى به آن لازم است تا شرايط، قلمرو و فضاى جريان تقيه، در روايات مورد بررسى قرار گيرد تا ناخودآگاه دامنه جريان مذكور در تمام آن ها سرايت ننمايد.
ب. معيارهاى شناخت روايات تقيه اى: هرچند برخى امكان تقيّه در تأويل و تفسير آيات را رد كرده اند،25 اما با نظر به برخى موضع گيرى هاى مؤلف الميزان، اين امر در نزد ايشان رنگ جواز به خود گرفته است. براى مثال، وى روايتى از امام صادق(عليه السلام) را، كه در تفسير آيه «انك لمن المنظرين الى يوم الوقت المعلوم»; به درستى كه تا روزى كه وقت آن معلوم است، عمر داده خواهى شد،26 فرمود: «روزى كه يك بار در صور دميده مى شود و شيطان بين دميدن اول و دوم مى ميرد»27 را از باب تقيه مى داند. به طور كلى، محدوده تقيه بنابر فرمايش امام باقر(عليه السلام)آن جايى است كه انسان دچار اضطرار مى شود.28 اما اين بيان، چنان كه از ظاهر آن نيز برمى آيد، كلامى مطلق است، از اين رو، بايد قلمرو تقيّه را به صورت جزئى ترى در روايات تفسيرى دنبال كرد. دست يابى به اين مهم از منظر علامه طباطبائى به تأمّل در برخى عبارات ايشان بسته است. از ديدگاه وى، جريان تقيّه در روايات تفسيرى آن جايى امكان پذير است كه محتواى روايت با ظاهر قرآن مخالف نبوده باشد; چرا كه در اين صورت، نيازى به حمل روايت بر تقيّه نخواهد بود، بلكه به تعبير ايشان اساساً روايت مذكور مورد اعتنا واقع نشده و طرد خواهد شد.29 بنابراين، دايره تقيّه را بايد در گرد رواياتى ترسيم كرد كه مخالفتى با ظاهر قرآن نداشته، بلكه در عين توافق با نظرات مخالفان، با عقايد حقه موافقان و مقصود واقعى آيات ناسازگار مى نمايد. مطلبى ديگر كه از نظر وى قلمرو تقيّه در روايات تفسيرى را معين مى سازد، آن است كه آن گاه مى توان تقيّه اى بودن روايتى را مطرح كرد، كه موضوع مطرح شده در آن، در جبهه موافق و مخالف امرى مسلم باشد;30 زيرا چنان كه در تعريف تقيّه گذشت، دو عنصر موافقت با نظر خصم و مخالفت با عقايد مسلّم شيعه ملاك تحقق آن است، حال در صورت عدم وجود نظرى مسلّم در ميان گروه مخالف يا موافق، چگونه مى توان آن را حمل بر تقيّه و همراهى مصلحت آميز با نظر مخالفان نمود، با توجه به آن كه معيار ديگرى غير از اعتقاد صحيح موافقان در دست نيست، كه آن هم در صورت اختلاف، نمى تواند زمينه تقيّه را فراهم سازد. بنابراين، مى توان براساس موضوع مطرح شده در روايات، قلمرو تقيّه را در آن ها مشخص ساخته و محمل آن را در رواياتى جستوجو كرد كه دو ديدگاه كاملا متفاوت از سوى موافقان و مخالفان مكتب شيعه در آن موجود باشد.
معيارى ديگر كه مؤلف الميزان آن را در تشخيص روايات تقيّه اى در تفسير به كار مى گيرد و تا حدى مى تواند قلمرو اين دسته از روايات را مشخص سازد، توافق روايت با ظاهر قرآن و نظر مخالفان و مخالفت آن با روايات فراوان و هماهنگى است كه در يك موضوع صادر شده است. براى مثال، وى روايتى از امام صادق(عليه السلام) در ذيل آيه «انك لمن المنظرين الى يوم الوقت المعلوم»; به درستى كه تو تا آن روزى كه وقت آن معلوم است عمر داده خواهى شد، را نقل و تفسير امام را به اين كه مراد از آيه، ابليس است كه بين نفخه اول و دوم مى ميرد، از باب تقيّه مى داند; چرا كه از ديدگاه وى غالب آيات قيامت در اكثر روايات به علائم ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) تفسير شده اند.31 و اين روايت كه تفسيرى مطابق با ظاهر قرآن و نظر مخالفان و مخالف با غالب روايات است، بر تقيّه حمل مى شود.

3. وجود روايات بطنى در احاديث تفسيرى

در نگاه برخى لغت شناسان بر هر چيز پيچيده و مشكلى «بطن» اطلاق شده و در مقابل به هر امر آشكار و روشنى «ظهر» گفته مى شود.32 و نيز به آنچه كه به وسيله حواس قابل درك باشد، «ظاهر» و بر خلاف آن را «باطن» مى گويند.33 و از نگاه برخى ديگر، به چيزهايى كه بيان آن اشكار است «ظهر» گفته مى شود و «بطن» آن چيزهايى است كه نياز به تفسير دارد.34
از ديدگاه برخى از انديشمندان علوم قرآنى، بطن به آن معنايى گفته مى شود كه از حدود و دسترس فهم و درك عادى به دور بوده و از طريق ظواهر الفاظ آيات قابل دست رسى نباشد.35 از سوى ديگر، در لسان روايات، ظهر بر تنزيل و مورد نزول حمل شده و بطن به تأويل و تمام مصاديقى كه در آينده مى آيند تفسير شده است. در روايتى از امام باقر(عليه السلام)در پاسخ به سؤال شخصى كه از معناى ظهر و بطن پرسيده بود، چنين آمده است. «ظهر آن تنزيل و بطنش همان تأويل است. بعضى از آن گذشت و برخى هنوز نيامده است. همانند خورشيد و ماه همواره جارى است و هرگاه زمان چيزى از آن فرا رسيد واقع شده است.»36
علامه طباطبائى در تفسير روايت مزبور مى نويسد: از تعبير «منه ما مضى و منه ما يأتى» چنين برمى آيد كه مراد از ضمير، قرآن است و اين به اعتبار اشتمال آن بر تنزيل و تأويل مى باشد. بنابراين، در اين روايت تنزيل بر اصطلاح جرى منطبق شده كه به معناى انطباق كلام بر مصداق است.37 وجود مراتب مختلف معنايى به حسب مراتب معرفتى و طهارت مخاطبان و مقامات آن ها و نسبى بودن ظهر و بطن دو نتيجه اى است كه وى از روايت مذكور به دست مى آورد.38 در اين ميان، روايات فراوانى وجود بطن براى آيات قرآن را به اثبات مى رساند كه در جوامع روايى به ثبت رسيده است.39 از آن جمله مى توان به روايت امام باقر(عليه السلام)اشاره كرد: «ان للقرآن بطناً و للبطن بطن; همانا براى قرآن بطنى و براى آن بطن بطنى [ديگر] هست.»40
الف. معيارهاى شناخت روايات بطنى: روايات بطنى به آن دسته از رواياتى اطلاق مى شود كه در آن ها تفاسيرى از برخى آيات ارائه شده است كه محتواى آن ها دور از دسترس فهم و درك عادى بشرى مى باشد. و در برابر آن، روايات ظهرى يا روايات تفسيرى ظاهرى قرار دارد كه با استفاده از اصول رايج در محاورات عرف عقلا مانند اصل به كارگيرى ادبيات ويژه كلام، ترجمه لغت، استخدام قراين و... به روشنگرى معناى ظاهرى آيات اقدام مىورزد. از اين رو، راه تشخيص و شناسايى روايات باطنى، كه بخش قابل توجهى از روايات تفسيرى را شامل است، تأمّل در چگونگى تفسير قرآن در روايات معصومان(عليهم السلام)است. به اين صورت كه اگر روايتى براى تفسير آيه اى از قرآن، اصول و ابزار فهم معمول در محاورات عادى و عرفى را به كار گيرد، از گروه روايات ظاهرى به حساب مى آيد و روايتى كه از ابزار و اصول مذكور در تفسير قرآن بهره نگرفته و محتواى ارائه شده توسط آن قابل دسترسى فهم عادى نيست، از روايات بطنى محسوب مى شود. تنها شرط دست يابى به اين گونه از مفاهيم، طهارت نفسى است كه بنابر فرموده قرآن فقط در وجود مطهّران جاى گرفته و تنها آنان مى توانند آن معانى بطنى را تجربه و حس نمايند. البته، بنابر فرمايش علامه هركسى به اندازه برخوردارى از طهارت قادر به دريافت اين معانى خواهد بود.41
به اعتراف تمام منصفان عرصه تفسير وحى، پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام)، انسان هاى در اوج طهارتى هستند كه قرآن حقايق محتوايى درون خويش را تنها بر آنان گشوده است.42 و اين برخاسته از نقش تعليمى و تفسيرى اهل بيت(عليهم السلام) است كه از علم لدنّى و كامل آنان به قرآن،43كه اين گرامى نامه آسمانى براى آنان تثبيت نموده است،44 سرچشمه مى گيرد. در اين رهگذر، مقام تعليم، چنان كه علامه طباطبائى فرموده اند، به آن معانى اى باز مى گردد كه از ظواهر قرآن قابل دريافت مى باشد و نقش تبيين به مفاهيمى مربوط مى شود كه فهم عادى راهى به سوى آن ندارد.45 در نگاه وى، وجود معانى در وراى ظواهر آيات، كه از آن به معانى بطنى تعبير مى شود، حقيقتى است كه كتاب و سنت در كنار حكم عقل به آن اذعان دارند و تنها راه رسيدن به آن را نيز استعمال ظواهر دينيه، يعنى روايات اهل بيت(عليهم السلام)، مى دانند;46 چرا كه غير از آنان كسى به بطن آيات وحى و طريق دسترسى به آن آشنايى ندارد.47 از اين رو، هر تفسير باطنى كه از ناحيه غير آنان انجام شود، داراى حجيت نخواهد بود، هرچند براى خود آن شخص معتبر باشد.
در اثبات وجود روايات بطنى، علاوه بر مطالب پيشين، مى توان به رواياتى استناد نمود كه در آن ائمه اهل بيت(عليهم السلام) به طور صريح خبر از وجود چنين رواياتى در ميان روايات تفسيرى خود داده اند. براى نمونه، جابر از قول امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه از آن حضرت درباره تفسير آيه اى از قرآن پرسيدم و آن حضرت جوابى به من داد، آن گاه براى بار دوم همان سؤال را پرسيدم و امام جواب ديگرى به من داد. به ايشان گفتم: فدايت شوم، شما جواب ديگرى به اين سؤال داده بوديد؟! پس آن حضرت فرمود: اى جابر براى قرآن بطنى هست و براى آن بطن نيز بطنى وجود دارد و نيز براى قرآن ظهرى هست و براى آن ظهر، ظهرى. اى جابر هيچ چيز از تفسير قرآن نسبت به عقل هاى مردمان دورتر نيست; چرا كه يك آيه، اوّل آن درباره چيزى و وسط آن درباره چيزى و آخر آن در چيز ديگرى است و در عين حال، كلامى متصل است كه وجوه مختلفى دارد.48
ب. تبيين مبنايى: آنچه در اين بين به وجود روايات باطنى و يا به تعبير ديگر، بطنى بودن برخى از روايات تفسيرى رنگ مبنايى بخشيده و فرايند فهم دراين دسته از روايات را بر آن مبتنى مى سازد، اين است كه با اثبات وجود روايات بطنى در ميان روايات تفسيرى و در نظر گرفتن مشخصات ويژه آن ها، عمل فهم در اين گروه از روايات تفسيرى وابسته به ابزار و اصول فهمى، كه در تفسير ظاهر به كار گرفته مى شود، نخواهد بود. بنابراين، ديگر نمى توان به دنبال تطابق معانى بطنى ارائه شده در روايات با ظواهر الفاظ آيات بود; چرا كه با عنايت به تعريف بطن و روايات بطنى، چنين كارى توجيه صحيح عقلانى نخواهد داشت. از اين رو، به ناچار بايد سراغ ابزار و اصول فهمى رفت كه بتواند در دريافت و درك معانى چنين رواياتى به كار آيد. چنان كه در آيات قرآن و روايات اهل بيت(عليهم السلام)آمده است، تنها اصل اساسى براى راهيابى به آن لايه هاى پنهان محتوايى وحى، كسب طهارت روحى و رسيدن به مقام شهود و حضور است.49 «وجود روايات بطنى در احاديث تفسيرى» مبنايى است كه علامه طباطبائى آن را با عنايت به كلام معصومان(عليهم السلام)، كه مخاطبان خود را به حقيقت مذكور توجه داده بودند، اخذ نموده و جريان فهم خويش از روايات تفسيرى اهل بيت(عليهم السلام) را بر آن استوار ساخته است. بر همين اساس، سراسر الميزان سرشار از رواياتى است كه وى آن ها را از مصاديق روايات بطنى به شمار آورده است. براى مثال، روايتى از قول جابر را، كه در آن آيه «انّ شرّ الدوابّ عندالله الذين كفروا فهم لا يؤمنون» (انفال: 55); به درستى كه بدترين موجودات در نزد خدا كسانى هستند كه كافر شدند، پس آنان ايمان نمى آورند، به بنى اميه تفسير شده است، از روايات بطنى دانسته است.50

ب. تاريخى

مراد از مبانى تاريخى، آن دسته از پيش فرض هاى مسلمى است كه بر اساس داده هاى تاريخى هويّت تاريخى به خود گرفته است. اين گروه از مبانى، كه محصول بررسى شرايط و اوضاع و احوال تاريخى تأثيرگذار بر احاديث اهل بيت و نقل آن ها به نسل هاى آينده است، از جمله مبانى نقلى به شمار مى آيد.
در نگاه علامه طباطبائى، حوادث پس از ايام رسالت به پيدايش دو جريان موافق و مخالف در مقابل اهل بيت(عليهم السلام) و روايات آن ها انجاميد و زمينه طرح امورى همچون نقل به معنى و جعل روايات را در حوزه حديث پژوهى فراهم آورد.51 وى در تشريح روايات مربوط به جنگ احد مى نويسد: «هر متفكرى كه در اين روايات تأمّل كند بى درنگ درمى يابد كه گرايش هاى مختلف، روح خودشان را در آن روايات دميدند تا زبان آن ها را به نفع خود گويا سازند.»52
مؤلف الميزان توجه به شرايط تاريخى و اجتماعى دوران زندگى معصومان(عليهم السلام) را از بايسته هاى فهم احاديث اهل بيت معرفى مى كند;53 چرا كه اوضاع و شرايط سياسى، اجتماعى حاكم بر هر زمان تأثير مهمى بر پنهان سازى حقايق و يا ابهام آفرينى در آن دارد.54اختلاف شديد و ناسازگارى محتوايى بين روايات نقل شده از ائمه اهل بيت(عليهم السلام) را بايد از ثمرات ناخوشايند همين فراز و نشيب هاى سياسى و اجتماعى در طول تاريخ به حساب آورد.55 نقل به معنا شدن روايات تفسيرى و جعلى بودن برخى از آن ها دو مبناى مهمى است كه وى در فهم و تجزيه و تحليل اين گروه از روايات به آن ها نظر داشته و با بررسى آن دو از زاويه تاريخ، معيارهاى تشخيص و قوانين و قواعد لازم براى فهم روايات تفسيرى اهل بيت(عليهم السلام) را با ابتناى بر آن دو تبيين مى نمايد.56

1. نقل به معنا شدن روايات تفسيرى

نقل به معنا بودن روايات يا «رواية الحديث بالمعنى» اصطلاحى است كه بيانگر انتقال معناى حديث در قالب الفاظى غير از الفاظ صادره از ناحيه متكلم اصلى است; «نقل معنى الحديث من دون الجمود على الالفاظ.»57
با صرف نظر از بحث هاى فراوانى كه در جواز يا عدم جواز نقل به معناى روايات بين انديشمندان علوم حديثى صورت گرفته است،58 بايد گفت: بسيارى از روايات بر جاى مانده از حضرات معصومان(عليهم السلام)، به ويژه احاديث پيامبراكرم به خاطر منع حديث نگارى در قرن اول هجرى59 حتى در حوزه تفسير قرآن، نقل به معنى شده و عين الفاظ به كار رفته در سخنان آن بزرگواران به ما منتقل نشده است. وجود كلمات مختلف در روايات مربوط به موضوع واحد و گاه غير فصيح،60 كه با فصاحت كلام خاندان وحى ناسازگار مى باشد، گواه بر اين مدعاست. در حقيقت، اهميت مبنا بودن نقل به معنى شدن روايات براى فهم روايات تفسيرى از آن روست كه اين پديده آسيب زا، در هنگام فهم روايات، مخاطب را دچار چالش ساخته و در موارد بسيارى با تشويشى كه در محتواى احاديث به وجود مى آورد،61 مراد واقعى و صحيح روايت معصوم را به تاريكى و ابهام مى كشاند. علامه نمونه اى از اين آسيب را در بررسى چند روايت مورد لحاظ قرار داده و چنين بيان مى كند: «پيداست كه در روايات اختلالى هست كه از سوء فهم و نقل ناقلين روايات سرچشمه گرفته است و شايد چيزى كه پيامبر يا بعضى از ائمه بيان كرده اند اين باشد كه خداوند گروهى از مستضعفين را به وسيله شفاعت يا اراده خود وارد بهشت مى كند. آن گاه نقل به معنى آن را تغيير داده است.»62
الف. نقش نقل به معنا در فهم روايات: پديده نقل به معنا بودن روايات در عين برخوردارى از زمينه آسيب زايى، اصلى شايع و پذيرفته شده از ميان اصول رايج محاوره عرفى عقلايى است; چرا كه با توجه به عدم اعجاز لفظى روايات اهل بيت(عليهم السلام)، هدف اساسى امام، كه همان انتقال معنى و مقصود به مخاطبان و روندگان در مسير هدايت است، مى تواند در قالب الفاظ مترادف با كلمات اصلى صادر شده از معصوم(عليه السلام)نيز محقق شود. البته شرط اوليه اين تحقق، چنان كه علامه طباطبائى نيز به آن توجه نموده، آن است كه اختلاف حاكى (الفاظ روايت) و محكى (محتوا و مقصود) به حدى نباشد كه اصل معنا و مراد را به فساد بكشاند: «واختلاف الحاكى و المحكى يفسدالمعنى و احتمال النقل بالمعنى مع هذا الاختلاف الفاحش لا مسوّغ له.»63 از سوى ديگر، توجه و اهتمام راويان مورد وثوق به انتقال درست محتواى الفاظ و سخنان ائمه(عليهم السلام)، هرچند در قالب كلماتى نزديك به الفاظ صادر شده، درجات آسيب زايى نقل به معنا را به طور چشمگيرى كاهش داده و در غالب موارد نزديك به صفر رسانده است.
پذيرش نقل به معنى بودن برخى و يا اكثر روايات تفسيرى، پديده فهم در اين دسته از روايات را بر قواعد خاصى مبتنى مى سازد. بهره گيرى از معانى بدون لحاظ لفظ در تفسير يكديگر، چنان كه در سيره تفسيرى اهل بيت(عليهم السلام) مشهود است64 و يا به كارگيرى دو معنايى را كه در جمله اى يا مانند آن در تبيين يك موضوع مشترك باشند65 مى توان از قواعد برخاسته از مبناى فوق به حساب آورد كه مؤلف ارجمند الميزان نيز در موارد بسيارى از آن ها بهره گرفته است. تأييد روايات تفسيرى با يكديگر در دلالت بر موضوعى خاص66و تفسير يك روايت با استمداد از روايت ديگر67 و يا عرضه روايتى بر محتواى روايات ديگر68 همه و همه روشى است كه مبتنى بر نقل به معنا بودن روايات تفسيرى و پذيرش آن است. هرچند تشخيص نقل به معنا شدن روايت منوط به انس و مراجعه دايم به احاديث معصومان(عليهم السلام) و داشتن خبرگى در آن هاست، اما شايد بتوان با تأمّل در كلام اصحاب تفسير روايى، بخصوص علامه فقيد علامه طباطبائى، ملاك ها و معيارهايى را در مشخص ساختن نقل به معنى بودن يك روايت به دست داد. موارد ذيل نشانه هايى در تشخيص نقل به معنى بودن روايات است كه از الميزان استخراج شده است.
ب. معيارهاى تشخيص در نقل به معنا بودن روايات: 1. در آن جايى كه دو يا چند روايت با الفاظى تقريباً متفاوت اما مشترك در جمله اى يا مانند آن، از قول ائمه نقل شود، مرجع آن دو واحد بوده و دال بر آن است كه هر دو روايت يا يكى از آن دو نقل به معنى شده است. 69موضوع مذكور در اين گونه از روايات گاه به حد تواتر معنوى70 نيز مى رسد.
2. گاه واژه هايى در روايت مى آيد كه به روشنى دال بر نقل به معنى بودن تمام يا بخشى از يك روايت است. كلماتى نظير «يعنى»، «مراده» و... نشانه آن است كه در اين قسمت راوى حديث به جاى الفاظ اصلى، كلمات ديگرى را جايگزين كرده است. همانند «و لعلّ قوله، يعنى الارض بقدميك، من كلام الراوى و النقل بالمعنى» گويا عبارتِ «مراد آن است كه دو پايت را بر زمين بگذار» از كلمات راوى بوده و نقل به معنى شده است.»71
3. از راه هاى ديگر تشخيص نقل به معنا شدن روايت كه علامه از آن مدد جسته است، ملاحظه تمام روايات مربوط به يك موضوع و مقايسه آن ها با يكديگر است; چرا كه در صورت اشتراك محتوايى آن ها نقل به معنى بودن آن ها به اثبات مى رسد: «و اين روايت دقيقاً همان روايت سابق است، هرچند كه الفاظ و عبارت هاى آن دو روايت به خاطر نقل به معنى شدن متفاوت مى نمايد.»72 و يا در جاى ديگر، با اشاره به مستفيض بودن روايتى مى نويسد: «اين روايت از آن حضرت مستفيض است. شيعه و سنى آن را با الفاظ مختلفى از ايشان نقل كرده اند و... و به خاطر نقل به معناشدن روايت معناى آن در اشكال عجيبى ظهور و بروز كرده است.»73
4. به كارگيرى برخى از مبانى عقلى فهم روايات تفسيرى همانند عدم تعارض روايات قطعى صادره از اهل بيت(عليهم السلام) با مسلّمات عقلى و يا عدم تعارض فرمايشات معصومان(عليهم السلام) با قرآن، مى تواند معيارى براى تشخيص نقل به معنايى يك روايت باشد; به اين صورت كه چون اصل اوّلى در روايات معصومان(عليهم السلام)، عدم تعارض آن ها با مسلّمات عقلى و يا قرآن است، از اين رو، در آن جا كه تعارض روايتى با معيارهاى نامبرده به اثبات رسد، يكى از عوامل اين تعارض مى تواند نقل به معنا شدن آن روايت باشد. آن گونه كه علامه نيز به آن عنايت داشته و در مواردى آن را به كار گرفته است.74

2. وجود احاديث جعلى در ميان روايات تفسيرى

الف. تعريف: عنوان «جعلى» از ريشه جعل، كه در لغت به معناى وضع و ساختن است،75 مشتق شده و مفهوم آن ساختگى بودن چيزى است. در اصطلاح علوم حديث، «روايات جعلى» به احاديثى گفته مى شود كه از ناحيه معصوم(عليه السلام) صادر نشده، بلكه از سوى ديگران اختراع شده و به دروغ و به دليل انگيزه هاى مختلف به يكى از معصومان(عليهم السلام) نسبت داده مى شود. واژگانى همچون «موضوعه» و مانند آن، تعبيرات ديگرى از مفهوم جعلى بودن است. با مطالعه و بررسى سير تفسير روايى قرآن در طول تاريخ عامل وضع و جعل احاديث از مهم ترين عوامل وهن تفسير روايى قرآن و اختلال در روايات تفسيرى به شمار مى آيد.76
ب. آسيب زايى جعل در فهم روايات: وضع و جعل حديث را بايد از امورى دانست كه از ابتدا پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) و اميرالمؤمنين(عليه السلام)انديشهورزان عرصه حديثى را بدان توجه داده و آسيب آن را در جريان فهم روايات خويش، از جمله روايات تفسيرى، هشدار داده اند، چنان كه حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام)در اين باره فرمودند: «در زمان پيامبر دروغ هايى بر او بسته شد تا اين كه روزى خطبه اى خواند و فرمود: اى مردم، دروغگويان و جاعلين بسيار شدند، پس هر كس از روى عمد دروغى بر من ببندد جايگاه او مملو از آتش خواهد شد.»77
توجه علامه طباطبائى به بى اساس بودن برخى از روايات تفسيرى نسبت داده شده به پيامبر اكرم و ائمه اطهار(عليهم السلام) از طريق بررسى تاريخ، مبناى مهمى را در فهم روايات تفسيرى براى وى رقم زده است. نفوذ احاديث دروغين به ميان اين گروه از روايات، حقيقت تلخى است كه در صورت عدم دقت در شناسايى آن ها، عمل فهم در روايات تفسيرى را با اعوجاج روبه رو ساخته و مفسّر را در بهره گيرى از آن روايات دچار سردرگمى مى سازد. بنابراين، با پذيرش مبناى مذكور، قواعدى چند در فهم روايات انتظام مى يابد كه برخى از آن ها لزوم موازنه محتواى روايات با موازين متقنى همچون كتاب، سنت قطعيه، سيره معصومان، براهين يقينى عقل و... پيش از هر اقدامى در ارتباط با آن احاديث است; چرا كه هماهنگى و عدم مخالفت اخبار منسوب به پيامبر اكرم و اهل بيت(عليهم السلام) با ملاك هاى مذكور، امرى مسلّم تلقّى شده و محور ارزيابى روايات تفسيرى نزد بزرگان شيعه، از جمله علامه طباطبائى، بوده است. سيد مرتضى با عنايت به اين مسأله مهم چنين مى گويد: «به درستى كه احاديث منقول در كتاب هاى شيعه و تمام مخالفان، شامل انواع خطاها و اباطيل است. از آن جمله، محالاتى است كه جايز نبوده و قابل تصور نمى باشد و باطلى است كه دليل بر بطلان و فساد آن وجود دارد، همانند تشبيه و جبر و رؤيت [خدا ]و قول به قِدَم صفات الهى و اباطيلى از اين دست كه بى شمار در احاديث وجود دارد و به خاطر همين بايد حديث مورد نقد قرار گيرد.»78
مؤلف الميزان نيز با توجه به مبناى فوق در قالب قاعده اى كلى مى نويسد: «آنچه از رواياتى كه از ائمه اطهار(عليهم السلام) نقل شده هرگز مشتمل بر موردى بر خلاف عقل نمى باشد.»79
وى كه موازين مزبور را در نقد احاديث به كار مى گيرد، مشخصاتى چند در شناسايى اين گونه روايات به دست مى دهد:
ج. مشخصات احاديث تفسيرى جعلى: 1. مخالفت با قرآن: اولين ويژگى اين دسته از روايات در نگاه علامه طباطبائى آن است كه در عرضه بر قرآن هرگز با كتاب و آيات الهى آن سر سازگارى ندارد. در نقد يكى از اين احاديث مى نويسد: «اشكال اين حديث آن است كه ارتكاب معصيت براى پيامبران را جايز شمرده است، در حالى كه اين مطلب خلاف سخن قطعى قرآن است.»80
نكته قابل تذكر در اين جا آن است كه شايد بتوان ويژگى مذكور را يكى از نقاط امتياز روايات تفسيرى از روايات فقهى در مسأله فهم دانست; چرا كه بسيارى از روايات فقهى به دليل بيان جزئيات و تفاصيل شريعت، كه در قرآن نيامده است، در هنگام احتمال بر جعلى بودن آن ها قابل تطبيق و عرضه بر كتاب نخواهند بود، بلكه از راه هاى ديگرى مانند بررسى سند و... قابل شناسايى مى باشد، به خلاف روايات تفسيرى به معناى خاص،81 كه يكى از راه هاى تشخيص جعلى بودن آن، چنان كه مؤلف الميزان و ديگر انديشمندان به آن توجه داشته اند، عرضه بر قرآن است.
2. مخالف با سنت قطعيه: يكى از معيارهاى دقيق براى ارزيابى احاديث تفسيرى، چنان كه علامه طباطبائى نيز از آن بهره برده است، عرضه آن بر سنت قولى و فعلى حكايت شده از معصومان است. وى در بيان ملاك فوق مى فرمايد: «به طور كلى علتى براى طرح روايات وجود ندارد، مگر زمانى كه مخالف كتاب و يا سنّت قطعى [معصومان(عليهم السلام)] تشخيص داده شود.»82
3. مخالفت با براهين مسلم عقلى: با نظر به جايگاه ويژه اى كه عقل در نزد شرع داشته و حتى تبعيت از فرامين و رهنمودهاى آيات وحى نيز منوط به تدبّر و تفكر در آن دانسته شده است، مى توان آن را از محكم ترين معيارهاى محك احاديث رسيده از معصومان دانست كه مهم ترين نقش را در فهم احاديث تفسيرى، الميزان بر عهده گرفته است. براى مثال، مؤلف در موردى با نقل چند روايت جعلى آن ها را با براهين عقل به نقد كشانده و مى نويسد: «اين روايات چون مبتنى بر تشبيه خداوند به مخلوقات است با براهين عقلى سازگارى ندارد.»83 علامه طباطبائى با تكيه بر به كارگيرى ميزان فوق در ارزشيايى روايات، مخاطبان خود را به اين نكته مهم نيز توجه مى دهد كه نمى توان به محض برخورد با احاديثى كه مطالب آن براى عقل قابل هضم نيست، حكم به جعلى بودن آن نمود.84
4. ناسازگارى با مسلّمات تاريخى: علامه طباطبائى طريق تشخيص ساختگى و بى اساس بودن برخى از روايات را مراجعه به تاريخ و تدبّر در اصل قصه و قراينى مى داند كه حق را آشكار ساخته و جعلى بودن اين گونه روايات را نمايان مى سازد.85 از ديدگاه وى، نقشى كه گرايشات مخالف و موافق سياسى در طى قرون و اعصار در جعل احاديث داشته اند، به حدى بوده است كه گاه برخى از موضوعات را كاملا به تاريكى كشانده و چهره حقيقت را مخدوش ساخته است.86 وى با اشاره به روايات مربوط به جنگ احد چنين مى نويسد: «رواياتى كه در آن آمده است تمام مسلمين از گرد پيامبر پراكنده شدند مگر حضرت على(عليه السلام) و ابودجابه و همين قول مورد اتفاق روايات است و در بعضى از روايات ديگر افراد ديگرى را نام برده اند تا جايى كه افراد باقى مانده با پيامبر را به سى نفر رسانده اند، ليكن اين روايات برخى از آن ها برخى ديگر را نفى مى كند. بنابراين، برتو لازم است تا در اصل قصه و قراينى كه اوضاع و احوال را مشخص مى سازد تدبّر نمايى تا حق برايت آشكار شود.»87
ويژگى هاى مزبور از بارزترين مشخصاتى است كه مؤلف الميزان آن ها را در شناسايى روايات جعلى به كار گرفته و خوانندگان الميزان را به آن ها توجه داده است. علاوه بر خصوصيات مذكور، از مشخصات ديگرى همانند مخالفت با عصمت اهل بيت(عليهم السلام)،88 تعارض با مسلّمات كلامى شيعه،89 و تضاد با مسلّمات علمى و تجربى90 مى توان نام برد.

پى نوشت ها

1ـ ابن فارس، معجم مقائيس اللغه، بيروت، دارالاسلاميه، 1410، ج 1، ذيل واژه بنى.
2ـ حسن عميد، فرهنگ عميد، تهران، اميركبير، 1362، ج 2، ذيل كلمه مبنى.
3ـ براى نمونه مى توان به تفسير طبرى اشاره كرد كه گاه بر اساس ملاك ها و مبانى پذيرفته شده از قبل به تحليل روايات و ترجيح يكى بر ديگر روايات مى پردازد.
4ـ حقير جعفر، تفسيرالقرآن بالقرآن عندالعلامه طباطبائى، قم، دارالقرآن، 1369، ص 344.
5ـ سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 2، ص 30.
6ـ همان، ج 3، ص 68 (براى ملاحظه متن كامل روايت ر.ك: محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 185، روايت 9).
7ـ خليل بن احمد فراهيدى، العين، قم، اسوه، ج 2، ص 886.
8ـ ر.ك: الميزان، ج 3، ص 32.
9ـ زمر: 23.
10ـ راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، دمشق و بيروت، دارالقلم و دارالساميه، 1416، ص 443.
11ـ الميزان، ج 3، ص 68.
12 ؟، قرآن در اسلام، ص 34، ؟ ،؟ ،؟
13ـ ر.ك: الميزان، ج 3، ص 68.
14ـ راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن/ الميزان، ج 3، ص 39.
15ـ الميزان، ج 3، ص 68.
16ـ همان، ج 9، ص 318.
17ـ همان، ج 9، ص 318.
18ـ الميزان، ج 3، از ص 32 به بعد.
19ـ همان، ج 3، ص 41.
20ـ الميزان، ج 12، ص 174.
21ـ الميزان، ج 12، ص 174.
22ـ مجمع البحرين، ج 1، ص 453 / الميزان، ج 3، ص 153.
23ـ همان، ص 163 (براى ملاحظه روايات مربوط به جواز تقيه در الميزان ر.ك.به: ج 3، ص 163 و 153، ج 12، ص 359، ج 17، ص 338.)
24ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 75، ص 413، روايت 64 / الميزان، ج 3، ص 163.
25ـ ر.ك: على تهرانى، تقيه در اسلام، چ چهارم، مشهد، فيروزان، ص 29.
26ـ ر.ك: الميزان، ج 12، ص 175.
27ـ ر.ك: الميزان، ج 12، ص 175.
28ـ همان، ج 3، ص 163
29ـ وى درباره رواياتى كه مى گويد آزر پدر ابراهيم(عليه السلام) بود مى نويسد: «پس روايات دال بر اين كه آزر پدر ابراهيم است، رواياتى مخالف با كتاب است و به آن اعتنا نمى شود، بنابراين، احتياجى به حمل آن ها بر تقيّه نيست.» (الميزان، ج 7، ص 209.)
30ـ ر.ك.به: همان.
31ـ ر.ك: همان، ج 12، ص 175.
32ـ مفردات راغب، ذيل كلمه «بطن»
33ـ مفردات راغب، ذيل كلمه «بطن»
34ـ ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 304.
35- ر.ك: علي اكبر بابايي ، مجله معرفت، قم ، ش 26، سال 1377، ص 7
36ـ الميزان، ج 1، ص 42 و ج 3، ص 72 (براى ملاحظه روايات مربوط به ظهر و بطن قرآن ر.ك: وسائل الشيعه، ج 27، ص 192 و ص 204)
37ـ الميزان، ج 3، ص 72
38ـ الميزان، ج 3، ص 73.
39ـ براى مطالعه برخى از اين روايات ر.ك: وسائل الشيعه، ج 27، ص 192 و 204.
40ـ بحارالانوار، ج 92، ص 95، روايت 48.
41ـ الميزان، ج 3، ص 73.
42ـ ر.ك: واقعه: 80ـ78 / الميزان، ج 1، ص 12ـ11.
43ـ الميزان، ج 7، ص 350 و نيز ج 1، ص 12ـ11.
44ـ نحل: 44 / جمعه: 2.
45ـ الميزان، ج 3، ص 85.
46ـ ر.ك: همان، ج 5، ص 282.
47ـ ر.ك: همان، ج 3، ص 72.
48ـ ر.ك: الميزان، ج 3، ص 73 / بحارالانوار، ج 92، ص 91، روايت 37.
49ـ ر.ك: الميزان، ج 19، ص 137، 141.
50ـ ر.ك: الميزان، ج 9، ص 129 (براى ملاحظه برخى از روايات بطنى در الميزان ر.ك: الميزان، ج 5، ص 188 و ج 8، ص 290).
51ـ الميزان، ج 5، ص 274 به بعد.
52ـ همان، ج 4، ص 66
53ـ همان، ج 4، ص 74..
54ـ همان، ج 4، ص 74.
55ـ همان، ج 4، ص 74.
56ـ ر.ك: الميزان، ج 2، ص 206، ج 4، ص 13، ج 14، ص 206.
57ـ محمدرضا جديدى نژاد، معجم مصطلحات الرجال و الدرايه، ص 70.
58ـ در اين باره ر.ك: 1. همان. 2. صبحى صالح، علوم الحديث و مصطلحه، ص 83 به بعد.
59ـ ر.ك: الميزان، ج 14، ص 207 / قرآن در اسلام، ص 119.
60ـ ر.ك: همان.
61ـ ر.ك: الميزان، ج 16، ص 96.
62-الميزان، ج 8، ص 144
63- همان ج 7، ص 304
64- همان ج 3، ص 86
65- همان ج 1، ص 260
66- همان ج 5، ص 320
67- همان ج 2، ص 199
68- همان ج 3، ص 70.
69ـ ر.ك: الميزان، ج 1، ص 260.
70ـ تواتر معنوى آن است كه عبارت هاى راويان حديث متفاوت ولى معنايى كه ارائه كرده اند به تضمن يا التزم بين همه آن ها مشترك بوده و به خاطر فراوانى تعداد روايات به آن قدر مشترك علم پيدا كنيم (معجم مصطلحات الرجال و الدرايه، ص 146)
71ـ الميزان، ج 14، ص 127.
72ـ همان، ج 9، ص 176 و نيز بنگريد: همان، ج 14، ص 207.
73ـ همان، ج 13، ص 374.
74ـ ر.ك: همان، ج 14، ص 217 و ج 5، 320.
75ـ ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ذيل واژه جعل.
76 ـ الميزان، ج 4، ص 65و 74.
77ـ بحارالانوار، ج 2، ص 228، روايت 13.
78ـ سيد مرتضى، رسائل (اجوبه لحرابيات)، قم، دارالقرآن الكريم آيت الله گلپايگانى، 1405 هـ. ج 1، ص 409.
79ـ الميزان، ج 3، ص 185.
80ـ همان، ج 18، ص 255.
81ـ مراد رواياتى است كه به تفسير ظاهرى آيات قرآن مى پردازد نه روايات بطنى و يا مصداقى.
82ـ الميزان، ج 1، ص 293.
83ـ الميزان، ج 19، ص 380.
84 ـ ر.ك: همان، ج 1، ص 121.
85ـ ر.ك: همان، ج 4، ص 13.
86ـ ر.ك: همان، ص 13 و 74.
87ـ همان، ج 4، ص 13.
88ـ براى نمونه ر.ك: همان، ج 12، ص 286 و ج 19، ص 310.
89ـ براى نمونه ر.ك: همان، ج 5، ص 107، 145، ج 7، ص 13 و ج 11، ص 167.
90ـ ر.ك: همان، ج 17، ص 373.

 
یک شنبه 2 مهر 1391  11:25 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نقد و ارزیابی متون روایات تفسیری

نقد و ارزیابی متون روایات تفسیری

داود معماری

تفسیر نقلى که به عناوین دیگرى چون:مأثور، اثرى و یا روایتى نیز نامبردار است، از قدیمى‏ترین، رایج‏ترین و معتبرترین روشهاى تفسیر قرآن کریم به شمار مى‏رود.
برخى از مفسرین، این روش را به عنوان ابزارى در کنار دیگر ابزار و روشهاى تفسیرى و برخى آن را اختصاصا به عنوان تنها مصدر و روش تفسیر برگزیده‏اند.امّا گفتنى است که متأسفانه اختلاط روایات صحیح با غیر صحیح و نفوذ اسرائیلیات و خرافات ساخته و پرداخته بیگانگان با فرهنگ اسلامى در میان روایات تفسیرى، این منبع را آلوده و آن را در معرض انتقادات شدید قرار داده است.
آنچه که در این مختصر در صدد تبیین آن هستیم، نحوه برخورد مفسران نامدار شیعى با سنت و روایات و بویژه میزان و چگونگى نقد و بررسى متون آنها در تفسیر قرآن کریم است.
قبل از هر چیز باید گفت:روایاتى که مستقیما به تفسیر آیات قرآن پرداخته‏اند، بسیار اندک و ناچیزند؛چنانکه به نقل مرحوم علامه طباطبایى: روایات منقول از طریق اهل سنت در این زمینه به کمتر از دویست و پنجاه عدد بالغ مى‏گردد که بسیارى از آنها ضعیف و برخى منکر هستند و در میان تفاسیر نقلى شیعه نیز، تنها کتاب عیاشى داراى روایات مسند بوده که ظاهرا شاگرد وى براى اختصار اسناد آنها را حذف کرده است.
بنا بر این، روایات مرسله تفسیرى که به عنوان یک نظر و قول موجود است، قابل مناقشه و نقد بوده و بدون توجه به ملاکهاى نقد متن، نمى‏توان آنها را پذیرفت و این حقیقتى است که مفسران شیعى به خویى آن واقف بوده‏اند.

1-اعتماد و اکتفاء بر مرویات صحیح و یقین‏آور

اندیشوران شیعى، به جز در احکام شرعى عملى به خبر واحد اعتناء و استناد نمى‏کنند و در دیگر امور اعتقادى، تاریخى، اخلاقى و...تنها به روایات مقطوع و مفید علم و یقین اعتماد مى‏ورزند.
علامه بزرگوار طباطبایى، در این زمینه مى‏گوید:«هنگامى که خبرى متواتر و یا محفوف به قرائن قطعى باشد، تردیدى در حجیّت آن نیست.» (1)
ایشان نسبت مقطوع را حجت مى‏داند، هر چند که ظاهر قرآن آن را تأیید نکند؛ولى در موضع خود غموض آن را برطرف مى‏سازد و تنافى ظاهرى بین آیه و روایت را دفع مى‏نماید؛زیرا امکان تعارض واقعى بین سنت مقطوع و احکام قرآن وجود ندارد.
وى در تعلیقات خود بر روایات تفسیر و قصص مى‏گوید:«این روایات، غیر از احکام عملى، اگر آحاد بودند، حجّت نیستند، مگر اینکه قرائن قطعى بر صحت آنها دلالت کند که از جمله آن، موافقت متن روایت با ظواهر قرآن کریم است.» (2)
در جایى دیگر در مورد اخبار آحاد آورده است: «اینگونه روایات حجت نیستند، یعنى وثوق تام شخص در مورد صحت آن خبر حاصل شود، چه در اصول دین، چه در تاریخ، فضائل یا غیر آنها، مگر در فقه که وثوق نوعى در حجیت روایت کفایت مى‏کند، البته همه اینها بعد از عدم مخالفت روایت با کتاب است.» (3)
وى اضافه مى‏کند:«حجیت شرعى از اعتبارات عقلى است و اگر در موردى اثرى شرعى دانسته شود، جعل حجیت شرعى در مورد آن پذیرفته مى‏شود، امّا قضایاى تاریخى و امور اعتقادى، جعل حجیت آنها معنایى ندارد؛زیرا اثرى شرعى بر آنها مترتب نیست.» (4)
بر همین مبنا، طباطبایى زمانى بر سنت اعتماد مى‏کند که مفید قطع و یقین باشد، امّا اخبار موثق الصدور و غیر محفوف به قرائن مفید علم را فقط در احکام عملى قابل استناد مى‏داند، امّا در تفسیر از اینگونه روایات در صورتى که موافق قرآن باشند، براى تأیید معانى مستنبط از آیات بهره مى‏گیرد و در غیر این‏صورت آنها را رد مى‏نماید و این روش را احادیث حاکى از عرض اخبار بر قرآن کریم تأیید مى‏کند.

پرهیز از افراط و تفریط در پذیرش یا عدم پذیرش اخبار

علامه، همچنین با ردّ دو دیدگاه افراطى و تفریطى در مقابل روایات که یکى هر خبرى را عین سنت معصوم شمرده و دیگرى استغناى از این منبع مهم را پیشه نموده‏اند، راه سومى یعنى بهره‏گیرى از دانش نقد در کشف و تحلیل سنت را مطرح مى‏کند.برخى از مردم بویژه در عصر ما، از کسانى که زیاده در مباحث مادى فرو رفته و در مقابل فرهنگ و تمدن غرب مرعوب و خودباخته شده‏اند، از این حقیقت سوء استفاده نموده و آن را بهانه‏اى براى طرح و طرد تمام آنچه که حدیث و سنت پیامبر(ص)خوانده مى‏شود، قرار داده‏اند و جمله جوامع روایى را به کنارى نهاده‏اند و در این مسیر مسلک تفریط پیموده‏اند، در مقابل اخبارى‏ها که در پذیرش اخبار دچار افراط شده‏اند.و همچنان که قبول مطلق اخبار، تکذیب موازین منصوبه در دین براى تمیز حق از باطل است و به گونه‏اى نسبت دادن باطل و لغو به پیامبر(ص)محسوب مى‏گردد، طرد و طرح کلى اخبار نیز تکذیب سنت نبوى(ع)و الغاء و ابطال کتاب خداست که بارها و بارها صراحتا ما را به سنت رسول حق فراخوانده است، آیاتى مانند«ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» (حشر/59)، «و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله»(نساء/64)، و اگر بنا باشد که قول و سخن رسول خدا(ص)براى مردم اعصار بعد حجت نباشد، بناى دین فرو خواهد ریخت.در صورتى که پذیرش اخبار و اعتماد به گزارشات دیگران از ضروریات جامعه انسانى و بدیهیات فطرى بشر است و وقوع کذب و جعل در روایات نیز امرى تازه و منحصر به فرد نیست؛زیرا این آفات در دیگر اخبار سیاسى و اجتماعى کوچک و بزرگ هم واقع شده است.بعلاوه ما بنا بر فطرت انسانى خود، هر خبر و گزارشى را بدون تحقیق و عرضه بر موازین صحت و سقم آن نمى‏پذیریم؛پس اگر کسى خود خبره باشد، آن خبر را با میزانهاى علمى و عقلى و تجربى خواهد سنجید و اگر نه آن را به اهلش واخواهد گذاشت و اخبار و روایات منقول از معصومین(ع)نیز از این قاعده مستثنى نیست و برترین میزان عرضه اخبار به کتاب خداست، اگر موافق آن بود، قابل پذیرش و گرنه، نیست و یا در صورت وجود شبهه، توقف در پذیرش آن اولى و پسندیده است. (5)
شیخ طوسى که از نقادان بصیر متون روایى و از متقدّمان و بزرگان مفسران شیعى است، در این مورد مى‏گوید:«پیامبر(ص)مسملین را به قرائت و تمسّک بر قرآن ترغیب و در مورد اختلاف اخبار آنها را مأمور به عرضه آن روایات بر قرآن نمود و اصحاب ما امامیه تفسیر قرآن را جز با اثر صحیح از پیامیر(ص)و ائمه معصومین(ع)که قولشان چون قول پیامبر به دلیل حدیث ثقلین حجت است، جایز نمى‏دانند.» (6)
وى در تفسیر ارزشمند خود«التیان»راههاى دستیابى به سنت معصومین(ع)را همان روشهاى رایج اصولیین مى‏داند و روایات تفسیرى را در صورتى مى‏پذیرد که با ظاهر و عموم قرآن و نیز با احکام ثابت عقلى مغایرت و منافات نداشته باشند و در صورت موافقت یا عدم تنافى، آنها را پذیرفته و یا مسکوت مى‏گذارد.همچنین اگر روایتى با کتاب خدا منافاتى نداشته و فقط با احکام ثابت عقلى در تضاد باشد، آن را رد و طرح مى‏کند.
دیگر مفسّر نامدار شیعى، فیض کاشانى، در مقّدمه تفسیر گرانسنگ خود، «الصّافى»آورده است:«در تفسیر قرآن اگر اثرى مرفوع از پیامبر(ص)و یا ائمه معصومین(ع)روایت شده باشد، آن را اخذ مى‏کنیم، مشروط بر آنکه مخالف اعتقادات و احکام ما نباشد و بعد از آن اگر فهم مراد خداوند حاصل نشد، به اقوال اصحاب پیامبر(ص)رجوع مى‏کنیم و آنچه را که موافق قرآن و اصول امامیه است، مى‏پذیریم؛زیرا اگر از جهت اسناد اعتماد نداشته باشیم، از جهت موافقت در فحوى خواهیم داشت.» (7)
سید هاشم بحرانى که تفسیر ارزشمندش در ردیف تفاسیر نقلى شیعه محسوب مى‏شود، در مقدمه البرهان مى‏گوید:«من در این کتاب بسیارى از تفاسیر منقول از اهل بیت(ع)را آورده‏ام و از منقولات عامه نیز در تفسیر در صورتى‏که موافق روایات اهل بیت(ع)و یا دربیان فضائل آنها باشد، سود جسته ام.» (8)

3-پالایش و پیرایش اسرائیلیات

یکى از مقولات روایى که محدثان، مفسران، مورخان، متکلمان و دیگر محققان اسلامى باید نسبت به آن حساس و هوشیار بوده و نقادانه با آن برخورد کنند، افسانه‏هاى خرافى و موهومات «اسرائیلیات»است.
اسرائیلیات، جمع کلمه اسرائیلیه به معناى قصه و واقعه‏اى است که از مصدر و منبعى اسرائیلى، یعنى فردى یهودى نقل شده باشد. محققان علوم قرآنى در تعریف آن گفته‏اند:این کلمه، لفظى یهودى است ولى بر تمام قصص و افسانه‏هایى که از دین یهود و دیگر ادیان و ملل و نحل به اسلام راه یافته، اطلاق گردیده و غلبه یافته است.زیرا اکثر اخبار و افسانه‏هاى یهودى و دیگر ادیان غالبا از طریق راویان یهودى وارد منابع اسلامى شده است. (9)

3-1-علل عمده نفوذ اسرائیلیات در منابع اسلامى

عوامل اصلى نفوذ اسرائیلیات در فرهنگ اسلامى و منابع و اذهان مسلمین را مى‏توان بدین‏گونه خلاصه کرد:
1-نزدیکى و همسو بودن فرهنگ اسلامى و باورهاى مسلمین با ادیان قبل، مخصوصا یهود و مسیحیت. (10)
2-ناآگاهى اعراب و نداشتن کتاب آسمانى همراه با اشتیاق به دانستن مسائل گذشته جهان.
3-استقبال و توجه مردم عوام به قصه‏پردازى و داستان سرایى.
علامه طباطبایى ضمن تأکید بر این عامل مهم مى‏گوید:«قصص قرآن بر نکته‏ها و اهداف اساسى بسنده کرده و به شرح بسط زائد و بى‏فایده آنها نپرداخته است.بر خلاف کتب اهل کتاب که آنها را با جزئیات تمام نقل نموده‏اند.تا آنجا که مفسران گذشته به زعم خود، براى تکمیل جزئیات قصص قرآن از آن مطالب بهره وافرى گرفته‏اند.» (11)
دکتر ذهبى در این خصوص مى‏گوید:«با دقت نظر در مى‏یابیم که تورات و قرآن در بسیارى از مسائل، خصوصا قصص و تاریخ، اشتراکات زیادى دارند؛با این تفاوت که در قرآن به اختصار و آنچه که مقصود اصلى و مایه عبرت است، بسنده شده ولى در مکتب آسمانى گذشته، جزئیات زائده و اغلب بى‏فایده نیز آمده است.به عنوان نمونه اگر یک مورد را در هر دو بررسى و تطبیق کنیم به اختلاف آنها پى خواهیم برد.قرآن با وجود اینکه در موارد متعددى مثلا سوره بقره و اعراف، داستان آدم را بازگو نموده ولى متعرض محل بهشت، نوع درختى که آدم و همسرش از خوردن آن نهى شدند یا حیوانى که شیطان آن را واداشت تا آدم و حوا را گمراه سازد، نشده ولى با نگاهى به تورات در مى‏یابیم که همه این جزئیات را بیان نموده و روشن ساخته است که بهشت در شرق عدن است و درخت در وسط بهشت و آن درخت، درخت زندگى بود و باعث شناخت خوبى و بدى، و آن حیوان نیز که حوا را گمراه نمود، مار بود. قصه‏هاى انجیل نیز مانند داستان عیسى و مادرش(ع)با جزئیات زنده نمودن مردگان، همه به تفصیل آورده شد، در حالى که این داستان در قرآن، مختصر و در حد عبرت گرفتن و بدون پرداختن به جزئیات ملالت‏آور آورده شده است.» (12)
4-اعتقاد بیش از حد برخى از مفسران به اخبار و روایات.
علامه بزرگوار طباطبایى در این مورد نیز مى‏گوید:«اطمینان مفسران اولیه در قبول و نقل‏ اخبار بدون بررسى نقادانه آنها، باعث ورود اسرائیلیاتى به تفسیر گردیده که صریحا مخالف عقاید اسلامى، عقل و نقل صحیح است و غالبا نیز عصمت انبیاء(ع)را خدشه‏دار مى‏سازد.» (13)
دکتر رمزى نعناعه، در مورد تساهل مفسران در نقل اخبار و قصص مى‏گوید:«مفسرین از زمان طبرى تا رشید رضا همه و هر یک به گونه‏اى در ورطه اسرائیلیات افتاده‏اند.عده‏اى تعدادى اندک از آنها را در تفاسیر خود گنجانده‏اند؛عده‏اى در نقل آنها به شدت دچار زیاده‏روى شده‏اند؛جمعى با نقل آنها، با سکوت از کنارشان گذشته‏اند ولى اندیشمندان نیز به تعقیب، بررسى و نقد آنها همّت گماشته‏اند.» (14)

3-2-اسرائیلیات در خدمت اهداف سیاسى بنى‏امیه

بنى‏امیه که در رسیدن به اهداف شوم سیاسى خود به کارگیرى هر وسیله را مجاز مى‏شمردند، با اشتیاق کامل راویان افسانه‏هاى اسرائیلى را نیز به خدمت گرفتند و از اباطیل و سخنان کذب آنها و اقبالى که عامه مردم بدین مزدوران عالم‏نما داشتند، نهایت بهره را بردند.ما در اینجا تنها به ذکر نمونه‏اى بسنده مى‏کنیم:
ذکوان، به نقل از کعب الاحبار روایت نموده است:«در سطر اول تورات نوشته است، محمد(ص)فرستاده خداوند، بنده و برگزیده اوست، بداخلاق و تندخو نیست، در بازارها پرخاشگرى نمى‏کند و بدى را با بدى پاسخ نمى‏گوید، بلکه مى‏بخشد و در مى‏گذرد، تولدش در مکه، محل هجرتش مدینه و حکومتش در شام خواهد بود.» (15)
در این سخن اسرائیلى، کعب با زیرکى تمام چنین مى‏نمایاند که گویى حکومت و سلطنت معاویه بر شام و سرزمین‏هاى اسلامى به عنوان خلیفه پیامبر، امرى است که خداوند آن را در تورات نیز اعلام نموده، راضى و خنشود است!
بدین‏گونه، اسرائیلیات علاوه بر آلودن زلال جارى معارف دینى، باورهاى سیاسى و اجتماعى مسلمین را نیز تیره و تار ساخت و فضایى به وجود آورد که تشخیص حق از باطل جز براى دیدگان بصیر گروهى اندک، ناممکن مى‏نمود.

3-3-مستشرقان و اسرائیلیات

از آنجایى که مستشرقین اغلب در پى عیب‏جویى و تیره جلوه دادن سیماى تابناک اسلام بوده و هستند، کوچکترین بهانه را در خصوص رسیدن به این امر غنیمت شمرده و با بزرگ‏نمایى آن، راه خود را در این طریق هموار مى‏سازند و مسلما از مهمترین مستمسک‏هاى آنان رابطه اسرائیلیات و مجموعا افسانه‏هاى بیگانه با فرهنگ اسلامى را مى‏توان نام برد، که با استدلال به این مطالب، اسلام را نیز دینى آکنده از خرافات، اوهام و افسانه‏هاى بى‏پایه و مخالف مبانى عقلى و عملى جلوه مى‏دهند.
به عنوان نمونه از جمله افسانه‏ها و مطالب سراپا ساختگى و جعلى در تاریخ اسلام که مستشرقان با مطرح نمودن و پر و بال دادن به آن، چهره‏اى غیر واقعى از وحى قرآنى و پیامبر اسلام(ص)بع مخاطبان خود ارائه داده‏اند، خرافه‏اى است مشهور به افسانه غرانیق، که براى آگاهى بیشتر از میزان سوءاستفاده این دشمنان اسلام از این افسانه ساخته شده توسط بیگانگان، کافى است بدانیم که کتاب«آیات شیطانى»که در این اواخر براى مقابله با انقلاب شکوهمند اسلامى و توهین به فرهنگ ناب محمدى(ص)به نگارش در آمد، بر اساس و شالوده همین افسانه است.
رژى بلاشر این افسانه را در متن قرآن خود آورده است.مونتگمرى وات در کتاب«پیامبر در مکه»، کنت ویرژیل گئوگیو در کتاب«زندگى محمد»، ادموند رابرت در کتاب«محمد پیامبر عرب»این خرافه را پذیرفته و به عنوان وسیله‏اى براى تبلیغ علیه اسلام بهره گرفته‏اند. (16)
البته مفسران بصیر قرآن کریم، عموما این افسانه را در ذیل آیات 19-20 سوره«النجم» آورده و بى‏پایه و سااس بودن آن را ثابت نموده‏اند. (17)

3-4-دیدگاه‏ها و هشدار برخى از اندیشمندان اسلامى در خصوص اسرائیلیات

ابن خلدون، که دیدگاه‏هاى وى در خصوص بررسى مسائل تاریخى و جامعه‏شناسى از ارزش خاصى در نزد محققان برخوردار است، در این زمینه مى‏گوید:«مورخ اگر تنها به نقل اخبار اعتماد کند، بدون آنکه به قضاوت در مورد اصل عادات، رسوم و قواعد سیاست‏ها و تمدن و کیفیت اجتماعات بشرى بپردازد و حوادث نهان را با وقایع پیدا و اکنون را با گذشته بسنجد، چه بسا که از لغزیدن در پرتگاه خطاها و انحراف از شاهراه راستى در امان نماند.»و بعد به ذکر نمونه‏هایى در این خصوص مى‏پردازد، مانند سپاهیان بنى‏اسرائیل که چگونه مى‏توانستند فقط بعد از چند نسل به نحو نامعقولى که مورخان و مفسران گزارش داده‏اند، افزایش یابند؟!» (18)
واحدى در انتقاد از علماى معاصرش مى‏گوید: «امروز دیگر کار از کار گذشته است، هر کس از راه مى‏رسد.داستانى به هم مى‏بافد و دروغ و ناروایى مى‏سازد و زمام خویش را به دست جهالت و بى‏خبرى مى‏سپارد و به هیچ روى نمى‏اندیشد که خداوند کسانى را که خبر از اسباب نزول قرآن ندارند ولى در این‏باره اظهارنظر مى‏کنند چه وعیدهایى داده است.» (19)
دکتر صبحى صالح در ضمن گفتارى در این خصوص مى‏گوید:«کیست که نداند چه بسیار شکافها در تاریخ افتاده است که باید مرمت گردد و چه بسیار پست و بلندى‏ها که بر سر راه مورخ وجود دارد که باید هموار شود.پس ما تنها با یافتن داستان تاریخى نزول آیات قرآن به همه چیز دست نیافته‏ایم و همه امکانات را براى فهم قرآن به دست نیاورده‏ایم.» (20)
دکتر ذهبى در این مورد مى‏گوید«بر مفسر واجب است که در نهایت بیدارى، هوشیارى و نقادى باشد تا بتواند از ورطه هولناک اسرائیلیات آنچنان که شایسته روح قرآن و عقل و نقل صحیح است، برهد و همین‏گونه بر او واجب است در بیان مجملات قرآن هنگامى که حدیث پیامبر(ص) وجود دارد، از نقلیات آنها استفاده نکند و نیز در نقل این‏گونه مطالب به مقدار حاجت و اختصار ودر حد توضیح و تصدیق قرآن بسنده نماید و جز در بیان ذکر اقوال مخالف و رد آنها به تفصیل به آن اخبار نپردازد و بلکه براى مفسر بسیار نیکوتر و شایسته‏تر است که از این اسرائیلیات که هیچ فایده‏اى در بر ندارد و انسان را از تفسیر قرآن باز مى‏دارد و از تدبر در حکمت و احکامش منحرف مى‏سازد، روى گرداند.» (21)
در میان مفسران متأخر، شیخ محمد عبده، در تفسیرش بر خلاف بسیارى از مفسران از افتادن در ورطه اسرائیلیات و استفاده از آنها در بیان مبهمات قرآن برکنار و سالم مانده و معتقد است که«خداوند ما را مکلف به جستجوى از جزئیات و تفصیل در مبهمات کتابش ننمود و اگر مى‏خواست، یا آن جزئیات را در کتابش مى‏آورد و یا به زبان پیامبرش(ص)جارى مى‏ساخت، در حالى که پیامبر(ص)نیز تنها به بیان مبهمات قرآن در حد فایده و توضیح اشاره فرموده است.»
به عنوان نمونه، عبده در تفسیر آیات 4 و ما بعد سوره بروج(قتل اصحاب الاخدود)مى‏گوید: «اما در مورد اصحاب الاخدود و جاى آنها و بزرگانشان روایات زیادى وجود دارد، ولى دانستن آنها لازم نیست تا از افتادن در ورطه افسانه‏پردازى بر کنار ماند.» (22)
رشید رضا نیز در«المنار»بر خرافات و بدعت‏ها مى‏تازد و در عین آنکه براى شرح مبهمات قرآن گاهى از تورات و انجیل بهره مى‏گیرد ولى به شدت بر مفسران از اینکه در دام اسرائیلیات افتاده‏اند، انتقاد مى‏کند. (23)
شیخ طبرسى در مجمع البیان على‏رغم اینکه گاهى به نقل قصص و داستان‏هاى اسرائیلى مى‏پردازد، ولى هنگامى که هر یک از آنها را مخالف با عقیده و شرع مبین مى‏بیند، صریحا به نقد و رد آن مى‏پردازد، مثلا در آیه 31 سوره ص، بعد از آنکه داستان داوود(ع)و همسر اوریا و دو فرشته را به پنج صورت بیان مى‏کند، همه را مردود دانسته و مى‏گوید:«این‏گونه رفتار که به داود(ع)نسبت داده‏اند، حتى با عدالت نیز مخالف است.پس چگونه پیامبران الهى که امناى خداوند بر وحى و واسطه بین او و بندگانش هستند، بر صفتى متصف باشند که با وجود آن شهادتشان مورد پذیرش نیست!؟بر حالتى که انسان از شنیدن و قبول آن بیزار است.مسلما شأن پیامبران الهى بسى والاتر است، و از امیرالمؤمنین(ع)نیز نقل شده است که فرمود:اگر مردى را نزد من بیاورند که مى‏پندارد داود(ع)همسر اوریا را به زنى گرفت، او را با دو حد مجازات خواهم کرد:حدى براى نبوت و حدى براى اسلام کنایه از اینکه با توهین به مقام عصمت پیامبر الهى(ع)از اسلام نیز خارج شده است.» (24)
مرحوم علامه طباطبایى ضمن پرهیز شدید از اسرائیلیات تأکید مى‏کند که:«عده‏اى از مفسران با اطمینان به نقلیات و بدون هیچ تفحصى در آنها این‏گونه اخبار را پذیرفته و تفاسیرشان را از آنها آکنده‏اند.گویى.اینان و مقامات معنوى و انسانى مانند نبوت، ولایت، عصمت، و اخلاص را چیزى جز نامهاى وضع شده فاقد حقیقت، نمى‏دانند و نفوس انبیاى بزرگوار را نیز مانند دیگر انسان‏ها در نظر مى‏گیرند.» (25)
به عنوان نمونه، ایشان در تفسیر آیه«و لقد همت به وهم بها لو لا ان راى برهان ربه»مى‏گوید: «معناى این آیه در نزد برخى از مفسرین این است که زلیخا میل به فحشا نمود و یوسف نیز چنین قصدى داشت و اگر برهان پروردگارش را نمى‏دید، آن را انجام مى‏داد!ولى اینان که اینگونه اخبار اسرائیلى و جعلى را نقل مى‏کنند، همان‏گونه که جد او ابراهیم را نیز در مورد همسرش ساره متهم مى‏سازند، از تهمت زدن به یوسف نیز ابائى ندارند، و چنانچه از یوسف کوچکترین لغزشى سر مى‏زد، قرآن خود به آن اشاره نموده، توبه و استغفارش را بیان مى‏کرد، در حالى‏که او را ستوده و مخلص نامیده است!» (26)
ایشان داستان مار و طاووس را که بنا بر بعضى اخبار شیطان را در اغواى آدم و حوا یارى کردند، غیر معتبر دانسته و از اخبار دخیله و برگرفته از تورات مى‏داند و همچنین افسانه غرانیق را که عده‏اى از قول ابن عباس و جمعى از تابعین نقل کرده‏اند، با استناد به ادله قطعیه بر عصمت پیامبر(ص)از جعلیات واهى و موهوم مى‏شمارد. به علاوه مفسر گرانقدر المیزان، حتى اگر این اسرائیلیات منافى یا عصمت انبیا یا مقام ملائکه در کتب شیعه نیز باشد و یا آنها را به صحابى بزرگوارى مانند على(ع)و ابن عباس هم نسبت داده باشند، به قاطعیت آنها را مجعول و مردود اعلام مى‏کند.مانند داستان یوسف(ع)که بدان اشاره شد و نیز گاهى با مقایسه قصص قرآنى با آنچه که تورات و انجیل آمده است، بى‏اعتبارى مطالب ساختگى و افسانه‏اى جعلى آنها را ثابت مى‏نماید؛که به عنون نمونه مى‏توان به داستان داود(ع)، لوط و دخترانشان، داستان یعقوب(ع) طوفان نوح(ع)و زندگى یعقوب(ع)اشاره نمود. (27)

3-5-چه باید کرد؟

با مرورى بر دیدگاههاى روشنگرانه برخى از اندیشمندان علوم اسلامى و نقادان بصیر این عرصه اهمیت شناسایى دقیق اسرائیلیات در متون حدیثى، کتب تفسیر، تاریخ و لزوم زدودن آنها از چهره پاک معارف اسلامى و اذهان مسلمین را دانستیم.اکنون راه حل‏ها و پیشنهادات منظم اسلامى براى یک مبارزه سازمان یافته، هماهنگ و فراگیر با اسرائیلیات، این بلیه فرهنگ را از نظر مى‏گذرانیم.دقت نظر در این پیشنهادات و اجراى دقیق بندبند آن، گامى بلند در زدودن اسرائیلیات از سیماى پاک معارف اسلامى خواهد بود:
1-نقد و بررسى جامع و محققانه تفسیر نقلى و مبتنى بر روایات و اخبار.
2-تخریج احادیث وارده در کتب تفسیر براى تشخیص خبیث از طیب و صحیح از سقیم آنها.
3-برگزارى جلسات و کنفرانس‏هاى علمى در این خصوص براى آگاهى اذهان در مورد خطرات اسرائیلیات و نحوه برخورد با آنها در منابع اسلامى.
4-سعى در نشر کتبى مشتمل بر احادیث صحیح در مخالفت با روایات جعلى و اسرائیلیات.
5-تألیف کتبى خاص مشتمل بر اسرائیلیات، مانند رساله‏اى مخصوص از تفسیر ثعلبى و خازن.

4-نمونه‏هایى از نقد روایات تفسیرى

 

4-1-احادیث معراج

علامه طباطبایى در نقد و تحلیل احادیث کثیره معراج با نگاهى عالمانه آنها را تفکیک و به چهار دسته تقسیم مى‏کند:
الف)احادیثى که متواتر و مفید علم هستند.
ب)احادیثى که مضمون آنها را عقل جایز مى‏داند.
ج)احادیثى که ظاهرش مخالف برخى از اصول است اما تأویل آن بر وجهى که مورد پذیرش عقل باشد، ممکن است، پس تأویل اینگونه اخبار بر رد آنها ترجیح دارد.
د)احادیثى که ظاهرش مخالف برخى از اصول است و به هیچ‏وجه قابل پذیرش و قابل توجیه و تأویل نیست.پس اینگونه اخبار را باید به کنار نهاد، و نپذیرفت. (28)

4-2-شان نزول جعلى

طبرسى در مجمع البیان به نقل از کلبى آورده است:آیه شریفه‏«ان الله لا یغفران یشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء...»، در مورد وحشى قاتل حمزه سیدالشهداء و امثال او نازل شده است.
علامه طباطبایى بعد از نقل این خبر مى‏گوید: رازى نیز این حدیث را از ابن عباس در تفسیرش آورده ولى تردیدى براى تأمل‏کننده باقى نمى‏ماند که این حدیث موضوع و ساختگى است و راوى خواسته به دروغ وحشى را مغفور له جلوه دهد و بدین‏گونه مجازات بر هر گناه و معصیتى را ملغى نماید. (29)

4-3-تخصیص و تقیید بى‏جا!

فاریار و ابن ابى حاتم از على بن ابى طالب(ع) روایت کرده‏اند که در تفسیر آیه شریفه‏«و الذین امنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم»فرمود:این آیه اختصاصا در مورد ابراهیم و اصحابش نازل شده است و نه در مورد این امت و مسلمانان!
علامه طباطبایى در نقد و رد این خبر مى‏گوید:این روایت توافقى با ظاهر اصول کلى مستخرج از کتاب و سنت ندارد؛زیرا مضمونش شامل حکم مخصوصى براى امت خاصى نیست؛ مانند احکام شرعى فرعى که گاه ویژه امت و زمان خاصى است. (30)

4-4-ازدواج فرزندان آدم(ع)

علامه طباطبایى روایات مربوط به ازدواج فرزندان آدم را به دو دسته تقسیم کرده:تعدادى را موافق کتاب و قابل پذیرش و تعدادى را نیز مخالف آن و غیر قابل قبول مى‏داند. (31)

4-5-سابقون، همه یا بعضى؟

در درالمنثور آمده است:هنگامى که آیه «و السابقون الاولون»نازل شد، پیامبر(ص)فرمود: منظور از سابقون تمامى امت من هستند.
علامه طباطبایى در نقد آن مى‏گوید:مضمون این خبر صراحتا با کتاب خدا مخالفت قطعى دارد و روشن است که منظور از سابقون افراد خاصى هستند و نه تمام امت. (32)

4-6-دفن دختران، نشانه کرامت!

شیخ بهایى با نقل خبر ساختگى«دفن البنات من المکرمات»، در نقد و رد آن مى‏گوید:مسلما انتساب این خرافه به معصومین(ع)نمى‏تواند درست باشد؛در حالى‏که قرآن کریم در آیاتى شدید اللحن مانند«و اذا الموءدة سئلت باى ذنب قتلت»(تکویر/8)، «و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودّا و هو کظیم یتوارى من القوم من سوء ما بشر به ایمسکه على هون ام یدسّه فى التراب الا ساء ما یحکمون»(نحل/58)، از این کار ناپسند به شدت نکوهش مى‏کند و آن را مایه عذاب آخرت مى‏داند.پس تردیدى نمى‏ماند که این روایت مجعول و دروغین و از بقایاى خوى جاهلیت نشأت گرفته است. (33)

4-7-زمین بر روى ماهى!

از ابان بن تغلب وارد شده است:از امام صادق سؤال کرد:زمین زوى چه چیزى قرار دارد؟فرمود: روى ماهى.سؤال کرد:ماهى روى چه چیز است؟ جواب داد:روى آب.سؤال کرد:آب روى چه چیزقرار دارد؟جواب شنید:روى تخته سنگ(صخره). سؤال کرد:تخته سنگ در کجا قرار دارد؟فرمود: روى خاک نمناک.سؤال کرد:آن خاک بر چه استوار است؟، فرمود:دور رفتى، این‏جاست که دانش دانمشندان گم است.
استاد شکورى در نقد و رد این خبر مى‏نویسد: ابان بن تغلب یکى از یاران صدیق امام است و هرگز نمى‏توان این خرافه را به او نسبت داد و طبیعى است که آن را جعل کرده‏اند و همه این مطالب با مفاهیم تورات و نوشته‏هاى یهود بیشتر توافق دارد تا تعلیمات اسلامى و صریحا با قرآن، عقل و بدیهیات و مسلمات علمى منافات و مغایرت دارد و از اباطیل است. (34)

4-8-افسانه شکافتن سینه پیامبر(ص)

مسلم از انس بن مالک نقل مى‏کند:جبرئیل به نزد او آمد و او را در حالى‏که با همسالان خود مشغول بازى بود گرفت، بر زمین انداخت و سینه‏اش را شکافت، قلب او را بیرون آورد و از درون آن لخته‏اى خون را بیرون کشید و گفت:این قسمت از تو سهم شیطان است.سپس قلب را در ظرفى از طلا با آب زمزم شستشو داد و در جاى خود نهاد. بچه‏ها به طرف دایه‏اش آمدند و گفتند که:محمد کشته شد.آنان به طرف او شتافتند و او را رنگ پریده یافتند.انس مى‏گوید:من اثر آن بخیه را در سینه پیامبر(ص)دیده‏ام. (35)
مؤلف مجمع البیان ظاهر این روایت را صحیح ندانسته و معتقد است که تأویل آن نیز مگر بر وجهى بعید و طریقى غیر ممکن نیست؛زیرا پیامبر(ص)خود از هر گونه عیب و صفت ناپسندى پاک و پیراسته بوده است، پس چگونه قلب و اعتقادات درونى‏اش با آب تطهیر مى‏گردد!؟ (6)
علامه جعفر مرتضى عاملى از جمله ادله مختلف جعلى بودن این افسانه، تعارض و تنافى مضمون آن با مفاهیم بلند قرآنى را یادآور مى‏شود؛چرا که به تصریح کتاب خدا، شیطان راهى براى نفوذ و تسلط بر بندگان مخلص خداوند ندارد.آیاتى چون«رب بما اغویتنى لازیننّ لهم فى الارض و لاغوینهم الا عبادک منهم المخلصین...»به روشنى این حقیقت را بیان مى‏کنند. (37)
ایشان در ادامه مى‏افزاید:حقیقت این است که این روایت، مأخوذ از فرهنگ جاهلیت است.در کتاب اغانى افسانه‏اى آورده شده که مفادش چنین است:امیه بن ابى‏الصلت در خواب بود.دو پرنده آمدند.یکى در آستانه خانه نشست و دیگرى داخل شد و قلب امیه را شکافت و سپس آن را برگرداند.پرنده دیگر گفت:آیا دریافت کرد؟گفت: آرى، گفت:آیا تزکیه شد؟گفت:قبول نکرد.بدین صورت روشن مى‏شود که روایت مذکور، دروغ و افترایى بیش نیست، و تنها به خاطر تأیید برخى از عقاید فاسد جاهلى و طعن به صدق قرآن و عصمت پیامبر(ص)از طرف مشتى بیمار دل، ساخته و پرداخته شده است!.

4-9-دروغ گفتن ابراهیم(ع)!

علامه طبرسى در مجمع، با نگاهى نقادانه به قصص و اخبار انبیا(ع)نگریسته و در صورت لزوم و ضرورت به رد و تحلیل آنها پرداخته است. به عنوان نمونه در جایى مى‏گوید:در برخى اخبار و روایات آورده‏اند که ابراهیم(ع)سه بار دروغ گفت! نخست آن زمان که گفت:«انى سقیم»در حالى‏که بیمار نبود، دومین بار هنگامى که گفت:«بل فعله کبیرهم»حال آنکه خود بتها را شکسته بود و سومین نوبت زمانى که ساره همسرش را به عنوان‏ خواهر خود معرفى نمود!

مجمع البیان فى فسیر القرآن

طبرسى آنگاه به نقد آن پرداخته و مى‏گوید: هیچ‏کدام از اینها قابل قبول نیست؛زیرا دلایل عقلى حکم مى‏کند که پیامبران(ص)هیچ‏گاه دروغ نمى‏گویند و نیازى هم بدین کار نداشتند.دلایل عقلى نه قابل انعطاف هستند و نه جاى تأویل دارند.بعلاوه، دلایل نقلى نیز بر حرمت و زشتى دروغ دلالت و تصریح دارند.مانند فرموده پیامبر(ص):«ان الکذب لا یصلح فى جد و لا هزل». پس به این دلایل باید گفت:ابراهیم(ع)دروغ نگفته(و با توریه)بر پندارهاى باطلو باورهاى خرافى آنها تاخته است. (38)

4-10-هاروت و ماروت

علامه طباطبایى به نقل قصه هاروت و ماروت از تورات، مى‏گوید:این قصه‏اى خرافى شبیه افسانه‏ها و خرافات یونان در مورد ستارگان بسیار است که براى محقق بصیر با دقت در این مسائل تردیدى نمى‏ماند که امثال این احادیث که در مطاعن انبیا و لغزشهاى آنها وارد شده، از توطئه‏هاى یهودیان و حاکى از نفوذ عمیق آنها بین اهل حدیث در صدر اول است و متأسفانه برخى از مسلمین نیز به دلایلى خواسته یا ناخواسته آنها را یارى مى‏کردند. (39)

4-11-هدهد و ملکه سبا

در جایى دیگر ایشان برخى از مرویات تاریخى وارد در تفسیر را اینگونه به نقد مى‏کشد:اخبار مروى در قصه سلیمان بخصوص داستان هدهد و ملکه سباء، متضمن بسیارى از امور غریب است که نظائرش در اساطیر خرافى یافت مى‏شود که عقل سلیم و تاریخ قطعى آن را رد مى‏کند و اینها اسرائیلیات ساخته و پرداخته امثال کعب و وهب است. (40)

4-12-موسى(ع)از زبان ابو هریره

مرحو شرف الدین در کتاب ارزشمند خود ابو هریره با نقل روایاتى از او به نقد آنها پرداخته و مغایرت مضامین آنها را با مقام والاى نبوت، عصمت انبیاء(ع)و سیماى ملکوتى آنها در قرآن کریم تشریح مى‏کند.نمونه‏هایى چند از این روایات بى‏پایه را با توضیحات علامه، مرور مى‏کنیم:
ملک الموت پیش از موسى(ع)آشکارا به سوى مردم مى‏آمد ولى از هنگام که براى قبض روح موسى به نزد او رفت و با ضربه مشت مواجه و یک چشمش نابینا شد، مخفیانه به سوى مردم مى‏آید! آنگاه که موسى لباسش را براى شستشوى خود در آورد و آن را در گوشه‏اى روى سنگى گذاشت، سنگ پا به فرار نهاد و لباسش را هم با خود برد تا موسى مجبور شود عریان در پى سنگ در میان قوم بنى‏اسرائیل برود تا کذب شایعه فتق او برایشان نمایان گردد.موسى در پى سنگ مى‏دوید و فریاد مى‏زد:اى سنگ!لباسم، اى سنگ لباسم را بده!سنگ ایستاد و این هنگامى بود که مأموریت خود را به پایان برده بود.موسى با عصایش سنگ بیچاره را آنچنان زد که جراحتهایى بر آن وارد آمد!
مورچه‏اى موسى را گزید و او نیز فرمان داد تا همه مورچگان منطقه را سوزاندند.خداوند بر او وحى کرد که یک مورجه تو را گزید، ولى تو یک امت تسبیح‏گوى خداوند را سوزاندى.
علامه شرف الدین احادیثى اینچنین را منافى عقل سلیم، شأن و مرتبه والاى پیامبران الهى(ع) و دور از روح کلام الهى مى‏داند. (41)

4-13-قد و قامت آدم و حوا(ع)

در روضه کافى از على بن ابراهیم، از حسن بن محبوب، از مقاتل بن سلیمان روایت شده است که از امام صادق(ع)درباره طول قامت آدم و حوا زمانى که به زمین فرود آمدند، پرسیدم.امام(ع) فرمود:در کتاب على(ع)چنین یافته‏ایم که خداوند هنگامى که آدم و همسرش حوا را به زمین فرو فرستاد دو پایش در دو طرف پیچ صفا قرار داشت و سرش کمى پایین‏تر از افق آسمان.در این هنگام، آدم از حرارت خورشید که به او مى‏رسید به خداوند شکایت کرد و خداوند نیز به جبرئیل وحى فرستاد که آدم از حرارت خورشید که به او مى‏رسد شکایت دارد.پس جبرئیل او را فشارى داد و قامت او را هفتاد ذراع به ذراع خود وى ساخت و حوا را نیز فشرد و قامت او را به اندازه سى و پنج ذراع به ذراع خود وى قرار داد.
در روایات اهل سنت به نقل از عطاء آمده است:هنگامى که خداوند آدم را از بهشت فرو فرستاد دو پایش بر روى زمین و سرش در اوج آسمان قرار داشت و گفته‏هاى آسمانیان و دعاى آنان را مى‏شنید و با آنان و با آنان مأنوس مى‏گشت.فرشتگان از او ترسیدند و در دعا و نماز خود به خداوند شکایت کردند و خداوند او را به زمین پایین آورد.از دیگر سوى چون آدم دیگر نمى‏توانست به گفته‏هاى فرشتگان گوش دهد(و با آنان مأنوس شود)وحشت کرد و در نماز و دعاى خود به درگاه خداوند شکایت آورد. سپس به مکه راهنمایى شد و در مسیر راهش تا مکه بر هر رد پاى او آبادیى شد و در فاصله هر قدم او بیابانى پدیدار گشت تا وقتى که به مکه رسید.
ابن عباس نیز روایت کرده است که اندازه هر قدم آدم به اندازه سه شبانه روز راهپیمایى بود و سرش به آسمان مى‏رسید تا آن‏جا که ملائک از این بابت شکایت کردند.پس خداوند او را به پایین فشرد و چهل سال در حال پایین آمدن و کوتاه شدن بود.
طبرى به سند خودش که تا ابن عباس مى‏رسد چنین مى‏افزاید که چون آدم از بهشت فرود آمد سر بر آسمان مى‏سایید و به همین دلیل به تاسى سر مبتلا گشت و این را براى فرزندان خویش نیز به ارث گذاشت.
بى‏تردید روایات فوق، ساخته و پرداخته داستانسرایان و یا از جعلیات کعب الاحبار، وهب بى منبه و دیگر کسانى است که اسرائیلیات را به حوزه تفسیر و حدیث وارد کرددند. (42)

یادداشتها

(1)-سید محمدحسین، طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن، ج 10، ص 351، چاپ اول، قم، منشورات جامعة المدرسین فى الحوزة العلمیه، 1361 ه.ش.
(2)-همان، ج 9، ص 211 و ج 14، ص 124.
(3)-همان، ج 8، ص 141.
(4)-همان، ج 10، ص 351.
(5)-همان، ج 1، ص 240-242.
(6)-محمد بن حسن، طوسى، التّبیان فى تفسیر القرآن، ج 1، ص 4 بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1406 ه.ق.
(7)-محمد بن مرتضى، فیض کاشانى، الصّافى فى تفسیر القرآن، ج 1، ص 12، بیروت، دار احیاء التراث العربى.
(8)-هاشم بن سلیمان، بحرانى، البرهان فى تفسیر القرآن، تهران، چاپخانه آفتاب، ص 4.
(9)-محمدحسین ذهبى، التفسیر و المفسرون، ج 1، چاپ اول، قاهره، مطابع دار الکتاب العربى، 1381 ه.ق، ص 165.
(10)-على، اوسى، الطباطبایى و منهجه فى تفسیره، چاپ اول تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1405 ه.ق، ص 166.
(11)-عبدالرحمن، ابن خلدون، مقدمه تاریخ العبر، چاپ چهارم، انتشارات استقلال، 1410 ه.ق، ص 793.
(12)-محمدحسین، ذهبى، پیشین، ج 1، ص 169.
(13)-محمدحسین، طباطبایى، پیشین، ج 11، ص 133.
(14)-رمزى، نعناعه، الاسرائیلیات و اثرها فى کتب التفسیر، چاپ سوم، دار الجواد، 1406 ه.ق، ص 8.
(15)-محمود، ابوریه، اضواء على السنة المحمدیه، چاپ پنجم، قم، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، 1369، ص 151.
(16)-رمزى، نعناعه، پیشین، ص 378.
(17)-ر.ک:محمدحسین، طباطبایى، پیشین، ج 14، ص 396.
(18)-عبد الرحمن، ابن خلدون، پیشین، ص 10-14.
(19)-واحدى، اسباب النزول، چاپ سوم، بیروت، دار الاضوا، 1406 ه.ص 4.
(20)-صحى صالح، مباحث فى علوم القرآن، چاپ سوم، سوریه، جامعة الدمشق، 1407 ه.ق، ص 112.
(21)-محمدحسین، ذهبى، پیشین، ج 1، ص 181.
(22)-همان، ج 2، ص 227.
(23)-همان، ص 254.
(24)-همان، ص 349.
(25)-محمدحسین، طباطبایى، پیشین، ج 11، ص 134.
(26)-همان، ج 11، ص 132.
(27)-على، اوسى، پیشین، ص 168.
(28)-سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج 13، ص 34.
(29)-همان، ج 4، ص 381.
(30)-همان، ج 7، ص 212.
(31)-همان، ج 4، ص 174.
(32)-همان، ج 9، ص 383.
(33)-بهاء الدین، عاملى، اربعین، قم، مجمع الذخائر الاسلامیه، 1405 ه.ق، ص 147.
(34)-ابوالفضل شکورى، سنت، چاپ اول، قم، نشر حر، 1359 ه.ش، ص 166.
(35)-مسلم بن حجاج، نیشابورى، الجامع الصحیح، ج 1، چاپ اول، قاهره، مطبعة عیسى البابى الحلبى، 1374 ه.ق، ص 121.
(36)-فضل بن حسن؛طبرسى، مجمع البیان، ج 10، بیروت. دار المعرفه، 1408 ه.ق، ص 770.
(37)-جعفر مرتضى، عاملى، الصحیح من سیرة النبى الاعظم(ص)، ج 1، چاپ دوم، قم، دفتر تبلیغات اسلامى حوزه، 1373 ه.ش، ص 112.
(38)-فضل بن حسن، طبرسى، پیشین، ج 7، ص 54.
(39)-محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج 1، ص 239.
(40)-همان، ج 15، ص 369.
(41)-شرف الدین، عاملى، ابوهریره، چاپ سوم، بیروت، دار الاضواء، 1407 ه.ق، ص 101-102.
(42)-هاشم معروف، حسنى، الموضوعات فى الاخبار و الآثار، چاپ اول، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1412 ه.ق، ص 313-314.

 
یک شنبه 2 مهر 1391  11:25 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

ارزش روايات تفسيري فريقين

ارزش روايات تفسيري فريقين

مليحه‌السادات سيّدرضا

قرآن با ارائه‌ي برنامه‌ي كامل و جامعي در عرصه‌هاي مختلف از جمله اعتقادي، اخلاقي، فقهي و تاريخي سخن رانده، وراه و رسم زندگي و رسيدن به‌سوي اهداف عاليه و سعادت واقعي را، به صورت كلي و به اجمال براي انسان روشن كرده است. لذا براي درك دقيق مفاهيم قرآن نياز به متخصصي است كه به تبيين مجملات قرآن و باز كردن مطالبي كه جز به اشاره يا ذكر كليات، سخني به ميان نيامده است، اقدام نمايد.
چنان‌كه قران كريم مي‌فرمايد:
فاذا قرأناه فاتّبع قرآنه ثمّ انّ عليناه بيانه (قيامت 75/18ـ 19) يعني: چون قرآن را (برتو) خوانديم تو از قرائت آن دنباله روي كن، سپس (بدان كه) شرح و بيان آن نيز برعهده ماست.
اين وظيفه‌ي مهم ـ تبيين مجملات قرآن ـ در آيات متعددي بر عهده‌ي رسول خدا(ص) گذارده شده، قرآن كريم در اين‌باره مي‌فرمايد:
… و أنزلنا إليك الذّكر لتبيّن للنّاس ما نزّل إليهم…(نحل، 16/44):…‌و ما اين ذكر (ـ قرآن) را بر تو نازل كرديم، تا آن‌چه به سوي مردم نازل شده است براي آن‌ها روشن سازي.
لذا قول پيامبر در تبيين آيات قرآن داراي حجيت است. ضمن آن‌كه مطابق اين آيه مي‌بايد تمام آيات قرآن توسط پيامبر اكرم(ص) تبيين شده باشد.
به عبارت ديگر در كنار نزول الفاظ قرآني، حقايقي از مفاهيم قرآن نيز بر رسول خدا(ص) فرود آمده است. چنان‌كه پيامبر فرمودند:
الا انّي قد اوتيت القرآن و مثله معه 1. آگاه باشيد كه به من قرآن و (حقايقي) مثل آن ارزاني شد.
لذا پيامبر اكرم(ص) تبيين كننده و توضيح دهنده‌ي آيات قرآن است. بدين ترتيب مشخص مي‌شود كه اعراب نسبت به معاني قرآن معرفت كامل نداشتند، بلكه در بسياري از موارد نياز به توضيح پيامبر پيدا مي‌نمود. ايشان نيز در سراسر عمر پر بركت خود به اين امر مهم اقدام كردند. ضمن آن‌كه مسلمانان تجسم شريعت اسلام را در عملكرد پيامبر مشاهده كردند.
از طرف ديگر برخي از آيات، مؤمنان را مكلّف به اطاعت از پيامبر در كنار اطاعت خداوند مي‌نمايد: از جمله مي‌توان به آيات 32و 132 سوره‌ي آل عمران، آيه‌ي 59 سوره‌ي نساء، آيه‌ي 92 سوره‌ي مائده، آيات 1‌،20و 46 سوره‌ي انفال، آيه‌ي54 سوره‌ي نور، آيه‌ي 33 سوره‌ي محمّد، آيه‌ي 13 سوره‌ي مجادله، آيه‌ي 12 سوره‌ي‌تغابن اشاره كرد.
اما بعد از رحلت ملكوتي پيامبر اكرم(ص) بين صحابه اختلاف نظر بوجود آمد، عده‌اي از نقل و نگارش حديث ممانعت كردند، لذا تا اواخر قرن نخست هجري احاديث ضبط نشد2. بدين ترتيب بخش كثيري از روايات پيامبر مفقود گرديد ويا دچار تحريف شد. لذا روايات موجود از پيامبر، تفسير تمامي آيات قر‌آن را در بر نمي‌گيرد. علاّمه‌ي طباطبايي مي‌نويسد:
اين احاديث از اوّل تا آخر قرآن جمعاً دويست و چهل و چند حديثند كه سند بسياري از آن‌ها ضعيف و متن برخي از آن‌ها منكر است.3
بنابراين جهت جبران نياز تفسيري و درك مفاهيم آياتي از قرآن، اهل سنت به تدريج متوجه آراي صحابه و تابعان شدند، در حالي‌كه شيعيان بنا به سفارشات پيامبر اسلام(ص) ـ‌‌از جمله حديث متواتر ثقلين ـ به تعاليم و ارشادات امامان معصوم(ع) روي آوردند و در نتيجه دو مكتب تفسيري به‌وجود آمد كه هر دو متأثر از دو دسته روايات به شرح زير بود:
الف‌ـ روايات تفسيري شيعه
ب‌ـ روايات تفسيري اهل سنت
ذيلا در مورد هر كدام از اين دو دسته از روايات توضيحاتي ارائه مي‌گردد.

الف‌ـ روايات تفسيري شيعه و ارزش آن

چنان‌چه در كتب شيعه وارد شده، تفسير مأثور يا اثري و يا روايي، به تفسيري گفته مي‌شود كه از روايات پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) نقل شده باشد.
شيعيان در مراجعه به روايات تفسيري امامان معصوم(ع)، دو ملاك مهم قرآن و روايات متواتر پيامبر(ص) را مد نظر گرفتند، كه آن‌ها عبارتند از :

1. آيات قرآن

قرآن كريم در آيات متعددي، عصمت و صلاحيت علمي اهل بيت رسول خدا(ص) را بيان مي‌دارد، در صدر آن‌ها مي‌توان از آيات زير نام برد:
الف) آيه‌ي تطهير كه مي‌فرمايد: انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم تطهيرا (احزاب، 33/33) خداوند مي‌خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.
با توجه به اين آيه، اهل بيت پيامبر(ص) معصوم بوده و لذا دچار سهو و اشتباه نبوده‌اند.
ب) آيه‌ي مسّ كه مي‌فرمايد: انّه لقرآن كريم. في كتاب مّكنون. لا يمسّه الاّ المطهّرون. (واقعه، 56/77 ـ ‌79) آن قرآن كريم است، كه در كتاب محفوظي جاي دارد، وجز پاكان نمي‌توانندبه آن دست زنند (ـ دست يابند).
در نتيجه آنان به حقيقت واقف شده و از جهت علمي دچار نقصان معلومات نبوده‌اند.

2. روايات متواتر

روايات متعددي از پيامبر(ص)، تمسك به اهل بيت(ع) و ضرورت بهره‌گيري از سخنان گوهر بار آن‌ها را بيان مي‌دارد كه از جمله مي‌توان به حديث معروف و متواتر ثقلين اشاره كرد. در اين حديث لزوم تمسّك توأمان به كتاب و اهل بيت را مورد تأكيد قرار داده است. آن‌جا كه پيامبر اكرم(ص) مي‌فرمايد:
من دو چيز گرانبها براي شما باقي مي‌گذارم: كتاب خدا و اهل بيتم را، اگر به آن‌ها تمسّك جوييد هرگز گمراه نمي‌شويد.»4
از آن‌جا كه در اين حديث، رسول خدا(ص) تمسّك به قرآن و اهل بيت(ع) را به‌صورت توأمان به مسلمانان تكليف كرده است مي‌توان نتيجه گرفت، همان‌گونه كه قرآن كريم جهت هدايت مسلمانان اعتبار و حجيّت دارد، قول و فعل اهل بيت رسول خدا(ص) نيز‌ـ به عنوان تفسير و تبيين آيات قرآن ـ داراي حجيت و اعتبار است. به عبارت ديگر هدايت و نجات مسلمانان در تمسّك به هر دو آن‌ها مي‌باشد. لذا معصومان(ع) عارف‌ترين مردم به وحي و بهترين مفسّران و معلمان قرآن هستند. از اين جهت علاّمه‌ي طباطبايي مي‌نويسد:
موقعيت پيامبر اكرم (ص) واهل بيت او در برابر قرآن، موقعيت معلمان معصومي مي‌باشد كه در تعليم خود هرگز خطا نكنند و قهرا تفسيري كه آنان كنند با تفسيري كه واقعا از انضمام آيات به هم‌ديگر به‌دست مي‌آيد، مخالف نخواهد بود.
بدين ترتيب امامان معصوم(ع) همانند پيامبر اكرم‌(ص)، به تبيين و توضيح آيات پرداختند. و سخنان ايشان در توضيح آيات قرآن در صورت صحت سند، داراي اعتبار و ارزش ديني مي‌باشد. به عبارت ديگر آن‌ها وارثان علوي نبوده و رواياتشان انعكاسي از سنّت رسول خدا(ص) به‌شمار رفته و نهايتاً ماهيّتي جز تفسير كتاب خدا ندارد.7
رسول گرامي اسلام(ص) نيز در طول حيات خود مقامات علمي اهل بيت را براي مردم تشريح كرده است. چنان‌كه در خصوص حضرت علي(ع) فرموده: «انا مدينه العلم و عليُّ بابها».8 اين حديث از شواهد قطعي علم و دانش علي(ع) است.
حضرت علي(ع) نيز در بيان مقام علمي خود مي‌فرمايد:
سلوني فو اللّه لا تسألوني عن شيء الا اخبرتكم، و سلوني عن كتاب اللّه فواللّه ما من آية إلاّ و أنا أعلم أبليل نزلت أم بنهار أم في سهل أم في جبل. از من بپرسيد. پس به‌خدا قسم كه از چيزي از من نپرسيد مگر اين‌كه به شما خبر دهم، و از من درباره كتاب خدا سئوال كنيد كه بخدا سوگند هيچ آيه‌اي نيست مگر اين‌كه مي‌دانم در شب نازل شده يا روز، ويا در دشت فرود آمده يا در كوه.9
ابوبكر بن عياش از نصير بن سليمان احمسي از پدرش از حضرت علي(ع) آورده كه فرمود:
به‌خدا سوگند كه هيچ آيه اي نازل نشد مگر آن‌كه دانستم درباره‌ي چه، ودر كجا نازل شده، براستي كه پرودگارم به من دل پر فهم و زبان پر سؤالي بخشيده است.»10
ابن ابي حمزه از ايشان آورده كه فرمود:
اگر خواسته باشم كه هفتاد شتر از تفسير امّ القرآن بار كنم، اين كاررا انجام مي‌دهم.11
ابن مسعود نيز درباره‌ي علم و دانش حضرت علي(ع) گفت:
قرآن بر هفت وجه نازل شده، و هر يك از اين وجوه، ظاهري دارد و باطني، و ظاهر و باطن قرآن همه نزد علي(ع) است.»12
علت كثرت دانش و مرويات از علي(ع) به‌خاطر نزديكي ايشان با پيامبر مي‌باشد. ضمن آن‌كه اولين فردي است كه به پيامبر ايمان آورد و تحت تأثير سيره و سخنان آن بزرگوار واقع شد. به‌طوري كه در داستان مشهور مؤاخاه، پيامبر اكرم(ص) ايشان را برادر خود ناميده و مي‌فرمايد:
«انت اخي في الدنيا و الاخره.»13
هم‌چنين پيامبر(ص) وي را در غزوه‌ي تبوك جانشين خود قرار داده و منزلت وي را مانند هارون مي‌داند. در روايتي از شيخان آمده:
انّ رسول اللّه(ص) خلف علي بن ابي‌طالب في غزوة تبوك فقال: يا رسول اللّه اتخلفني في النساءو الصبيان، فقال: أما ترضي ان تكون مني بمنزله هارون من موسي؟ غير انه لا نبي بعدي.14 هنگامي كه رسول خدا(ص) علي بن ابي‌طالب‌(ع) را در جنگ تبوك جانشين خود قرار داد، علي بن ابي‌طالب فرمود: اي رسول خدا آيا مرا در بين زنان و كودكان جانشين مي‌گرداني؟ رسول خدا فرمود: آيا راضي نيستي كه به منزلت هارون از موسي براي من باشي؟ جز اين‌كه بعد از من پيامبري نيست.
هم‌چنين در روز غدير خم رسول اللّه(ص) در بيان مقام و منزلت علي(ع) فرمود:
من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.» 15
و بدين طريق وي را ولي مؤمنان قرار داد.
به هر حال مقامات علمي و اخوتي حضرت علي(ع) كه مورد اعتراف اهل سنت نيز مي‌باشد، دليلي است كه پس از وفات پيامبر(ص)، شايسته‌ترين مرجع، جهت پاسخ به سئوالات و رفع ابهامات همو مي‌باشد. در صورتي‌كه اهل سنت تحت تأثير جو سياسي قرار گرفته و از وجود پربركت حضرت علي(ع) استفاده‌ي لازم را نبرده و فرزندان بزرگوار ايشان را نيز كنار گذاشتند، اما شيعيان تفسير قرآن را از دوازده وصي پيامبر اخذ نمودند.
در مجموع مي‌توان گفت: با توجه به آيات قرآن و روايات قطعي الصدور از پيامبر اكرم(ص)، قول اهل بيت پيامبر(ص)، يعني امامان معصوم(ع) داراي حجيت و اعتبار ديني است.

ب‌ـ روايات تفسيري اهل سنت و ارزش آن

اهل سنت با وجود سفارش اكيد پيامبر(ص)، در پيروي از اهل بيت عصمت و طهارت(ع)، آن‌ها را كنار گذاشته و جهت جبران نياز تفسيري خود به تدريج متوجه‌ي آراي صحابه و تابعان شدند. چنان‌كه بنا به عقيده‌ي علماي اهل سنت از جمله ذهبي: تفسير مأثور يا اثري عبارت است از تفسير قرآن به وسيله‌ي آيات قرآن، روايات پيامبر اكرم(ص) و نيز بيانات صحابه و تابعان در ذيل قرآن است.16

روايات صحابه

سيوطي، مفسّران مهم صحابه را چنين بيان مي‌دارد:
پس از رحلت پيامبراكرم(ص) جمعي از صحابه به تفسير قرآن پرداختند كه ده نفر بين آن‌ها مشهور‌ترند و عبارتند از: خلفاي راشدين كه از سه نفر اول بسيار كم نقل شده ولي از علي بن ابي‌طالب بسيار روايت شده است.17 و نيز ابن مسعود و ابن عباس و ابي بن كعب و زيد بن ثابت و ابو موسي اشعري و عبد‌اللّه بن زبير.18

مصادر تفسير صحابه

جالب توجه است كه صحابه در تفسير آيات قرآن به چهل مصدر اعتماد كردند. و آن‌ها چنان‌كه ذهبي مي‌گويد، عبارتند از:
1. قران كريم؛
2.روايات پيامبر(ص)؛
3. اجتهاد و قوه‌ي استنباط؛
4. اهل كتاب از يهود و نصاري19
بنابراين، صحابه در تفسير آيات قرآن از قوه‌ي استنباط و اجتهاد خود استفاده مي‌كردند. اهل سنت نيز اين مصدر را معتبر دانسته و از ديدگاه آن‌ها قول صحابه به دلايل زير داراي ارزش ديني بوده است.

ارزش قول صحابه از ديدگاه اهل سنت

اهل سنت قول صحابه را به دلايلي داراي ارزش مي‌دانند. آن دلايل عبارتنداز:

1. شاهد نزول وحي

اهل سنت معتقدند صحابه شاهد نزول وحي بوده واين امر باعث فهم بسياري از آيات قرآن است. هم‌چنين صحابه را دانا ترين مردم به معاني و الفاظ قرآن دانسته، و معتقدند به دليل عرب بودن، بهتر از هر كسي به لغت عرب آشنا مي‌باشد.20

2. تعليم پيامبر

صحابه در روشن شدن آيات قرآن و فهم معاني آن به پيامبر مراجعه مي‌كردند وايشان قرآن را به صورت ده آيه ده آيه به اصحاب تعليم مي‌فرمود. چنان‌چه از ابن مسعود و عثمان بن عفان و غير اين دو روايت شده:
انهم كانوا اذا تعلموا من النبي(ص) عشر آيات لم يجاوزوها حتي يتعلموا ما فيها من العلم و العمل، قالوا: فتعملنا القرآن و العلم و العمل جميعا.21 صحابه از پيامبر(ص) ده آيه ده آيه فرا مي‌گرفتند و از اين حد تجاوز نمي‌كرد تا به آن عمل نيز مي‌كردند. (ابن مسعود و ديگران از صحابه) گفتند: پس همه‌ي قرآن را به همراه‌ي علم و عمل آموختيم.

3.پرسش ازپيامبر

به عقيده‌ي اهل سنت، صحابه افرادي هستند كه قرآن را شنيده و تفسير آن را از پيامبر آموخته‌اند و اگر در فهم آيه‌اي دچار مشكل مي‌شدند، به پيامبر مراجعه مي‌كردند. ايشان نيز به تبيين آن آيات مي‌پرداخت.‌22 لذا تفسير صحابه نزديك‌ترين تفسير به سنت است. بلكه بسياري از علما آن را از سنت مي‌دانند، مادامي كه مجالي از تفسير به رأي در آن نباشد.23
به عنوان مثال وقتي آيه‌ي الّذين آمنوا و لم يلبسوا إيمانهم بظلم… (انعام،6/82) نازل گرديد، برخي از صحابه به پيامبر(ص)‌عرض كردند: كدام‌يك از ماست كه به نفس خود ظلم نكرده است؟ پس پيامبر آن را به شرك تفسير نمود و به اين آيه استدلال كرد كه: إنّ الشّرك لظلم عظيم‌ (لقمان، 31/13) همانا شرك ستم بزرگي است.24

4. آشنا به لغت و عادات عرب

اهل سنت معتقدند شناخت عادات و لغت عرب موجب فهم صحيح قرآن مي‌شود كه صحابه به اين امر داناتر از ساير اعراب بودند. به‌طوري كه يكي از محققان معاصر مي‌نويسد: «صحابه در تفسير قرآن از ادواتي استفاده نمودند. كه هر كدام، از مظاهر اجتهاد به‌شمار مي‌رود. آن ادوات عبارتند از‌:
الف: آشنايي با وضع لغت عرب؛
ب: آشنايي به عادات عرب در زمان نزول قرآن. زيرا اين امر موجب فهم دقيق معاني برخي از آيات قرآن كريم مي‌گردد. مانند آيه‌ي: … و ليس البرّ بأن تأتوا البيوت من ظهرها… (بقره، 2/189)، …كارنيك، آن نيست كه از پشت خانه‌ها وارد شويد….
بايد دانست: كسي كه عادات عرب در زمان جاهليت را نداند، مراد از اين آيه را نمي‌فهمد.25 زيرا در جاهليت مرسوم بود كه به هنگام حج، كه جامه‌ي احرام مي‌پوشيدند، از در خانه وارد نمي‌شدند و از نقب پشت خانه وارد مي‌شدند.
لذا صحابه، آشنا به لغت، و بلاغت، و فصاحت و بيان و نيز داناترين مردم به عادات و احوال و اخبار عرب بوده‌اند و بدين خاطر است، كه بسياري از آيات در جهت اصلاح احوال جاهليت مي‌باشد، از اين رو، در صورتي‌كه صحابه عادات و احوال جاهليت را نشناسند، قادر به تفسير كثيري از آيات نيستند.26 لذا ابن عباس در فهم بسياري از الفاظ قرآن و تفسير آيات كريمه به لغت عربي در شعر جاهليت مراجعه مي‌نمود.27 چنان‌چه سيوطي از ابن الانباري آورده كه ابن عباس گفت:
الشعر ديوان العرب،فاذا خفي علينا الحرف من القرآن الذي انزله اللّه بلغة العرب، رجعنا الي ديوانها،فالتمسنا ذلك؛ شعر، ديوان عرب است،پس هرگاه لفظي از قرآني كه خداوند آن را به زبان عرب نازل فرموده برما مخفي بود، به ديوان عرب رجوع نموده و شناخت آن را جست‌وجو مي‌كنيم.
هم‌چنين از طريق عكرمه از ابن عباس آورده كه گفت:
اذا سألتموني عن غريب القرآن،فالتمسوه في الشعر فان الشعر ديوان العرب؛ هرگاه از غريب قرآن از من پرسيديد آن را در شعر جست‌وجو نماييد كه شعر، ديوان عرب است.28

5.اتصاف به عمل صالح و علم صحيح

اهل سنّت معتقدند صحابه افرادي عالم،همراه با قوه‌ي فهم و وسعت درك و نظر در امور مختلف بودند كه تاريخ مانند آن‌ها را گواهي نمي‌دهد،ضمن آن كه صفاي نفس و طهارت قلب و شدّت اخلاص آن‌ها باعث اعتبارشان گشت،لذا به مقام بزرگي در اسلام نائل گرديدند.29سيوطي مي‌گويد:
صحابه تفسير را بهتر مي‌دانند از جهت قرائن و احوالي كه هنگام نزول آن ديده‌اند،و فهم كامل و علم صحيح و عمل صالحي كه داشته‌اند.»30
در مجموع مي‌توان گفت:اهل سنت اقوال صحابه را در تفسير آيات قرآن مانند روايات پيامبر دانسته و معتقدند آنها آشنا به زبان عربي و شاهد نزول وحي بوده اند و نيز به عادات و احوالات اعراب آگاهي داشته و در آن‌چه برايشان مشكل بود به پيامبر(ص) مراجعه مي‌كردند،لذا سخن آنان مانند حديث مرفوع است.سيوطي از قول حاكم نيشابوري آورده است:
تفسير صحابي كه وحي و تنزيل را مشاهده كرده،حكم حديث مرفوع را دارد.31گويا از پيامبر(ص) آن را روايت كرده‌اند.32
لازم به ذكر است كه حديث مرفوع در نزد اهل سنت به حديثي گفته مي‌شود كه سلسله‌ي اسناد آن به پيغمبر(ص) منتهي شود.33
متأخران اهل سنّت نيز اكثراً روايات تفسيري صحابه را در شمار اثر تفسيري ياد كرده‌اند.34
به اين ترتيب روايات تفسيري صحابه از نظر برخي از علماي اهل سنّت ارزش و اعتباري دارد،بدين خاطر كه معلومات خود را از پيامبر(ص) گرفته‌اند.35
حتي گاه پا فراتر گذاشته و قول صحابه را در حكم حديث مسند مي دانند،چنان‌كه از قول شيخين آمده:
ان تفسير الصحابي الذي شهد الوحي و التنزيل عند الشيخين حديث مسند‌36 تفسير صحابي كه وحي و تنزيل را مشاهده كرده‌اند در نزد شيخين در حكم حديث مسند است.
ابن كثير در مقدمه‌ي تفسيرش گفته:
اذا لم نجد التفسير في القرآن و لا في السنه،رجعنا في ذلك الي اقوال الصحابه،فانهم ادري بذلك،لما شاهدوه من القرائن و الاحوال التي اختصوا بها،و لما لهم من الفهم التام و العلم الصحيح و العمل الصالح؛‌37 هرگاه تفسير را در قرآن و سنت نيافتيم،در اين مورد به اقوال صحابه مراجعه مي‌كنيم،زيرا ايشان به شهود قرائن و احوالي كه به آن اختصاص دارد،آگاهند و اين به‌خاطر فهم كامل و علم صحيح و عمل صالح آنان است.
لذا صحابه درعصرخود به كمك قوه‌ي استنباط و اجتهاد به تفسير قرآن پرداختند.به عبارت ديگر صحابه در تفسير آيات قرآن،اعمال نظر شخصي كردند.38 و بدين طريق تفسير به رأي ايجاد شد.

روايات تابعان

روايات تفسيري ديگري كه در كتب اهل سنت ديده مي شود،رواياتي است كه سند آن‌ها به يكي از تابعان مي‌رسد.تابعان طبقه‌اي هستند كه خود از رسول‌خدا(ص) خبري نشنيده‌اند،بلكه به نقل قول از صحابه پرداخته‌اند.به عبارت ديگر ايشان شاهد تفسير قرآن توسط پيامبر نبوده و در زمان نزول آيات حضور نداشتند.بلكه شاگرد مفسّران از صحابه بوده و تفسيرو سنت را از آن‌ها آموخته‌اند.از جمله‌ي تابعان مي‌توان از مجاهد، سعيد بن جبير، عكرمه، ضحاك، حسن بصري، عطاء بن ابي رباح، ابو العاليه، محمد بن كعب قرظي، قتاده، عطيه، زيد بن اسلم و طاووس يماني را نام برد.39 چنان‌چه مجاهد گويد:
عرضت المصحف علي ابن عباس،اوقفه عند كل آية منه،و اسأله عنها مصحف را بر ابن عباس عرضه داشتم،وي مرا از (تفسير)هر آيه‌اي آگاه كرد،و من درباره‌ي (آن آيه)از او سو?ال مي‌كردم.40
اكثر مفسّران اهل سنّت،اقوال تابعان را در كتاب‌هايشان نقل كرده‌اند.به اين دليل كه به روايات آن‌ها اعتماد داشته‌اند.گاه نيز تفسير تابعان را به دليل اين‌كه علوم خود را از صحابه گرفته‌اند،به تفسير مأثور ملحق مي‌دانند.41سيوطي به نقل از ابن تيميه آورده‌كه وي گفت:
داناترين مردم به تفسير، اهل مكه هستند،زيرا شاگردان ابن عباس بوده‌اند.42
اما بايد درنظر گرفت كه تابعان آنچه از صحابه در تفسير قرآن اخذ كرده بودند،بيان كردند و در اين راستا به رأي و اجتهاد اصحاب اعتماد نمودند و حتي خود نيز درتفسير آيات قرآن به اجتهاد دست زدند.43 از طرف ديگر اعتماد صحابه به اهل كتاب درتفسير قرآن كريم باعث ايجاد مشكلاتي در فهم اسلام گرديد.44 اسرائيليات توسط تعدادي از علماي يهود و نصاري كه اسلام را اختيار كرده و در بين مسلمانان رفت و آمد داشتند،نقل شده و به تدريج منتشر گرديد.در اين‌جا آيات قرآن بر اساس آيين تحريف شده‌ي يهود مورد تفسير قرار گرفت و يهوديان عقايد باطل خود را در غالب تفسير قرآن به مسلمانان تحميل كردند. ضمن آن‌كه بين افراد نيز اختلافاتي وجود داشت، كه باعث كثرت اختلافات بين تفسير آن‌ها شده است.45
به عبارت ديگر با مسلمان شدن برخي از بزرگان اهل كتاب،اسرائيليات ونصرانيّات در تفسير قرآن كريم داخل گرديد.ضمن آن‌كه تابعان بيشتر ازاين گونه افراد از جمله:عبد‌اللّه بن سلام،كعب الاحبار،وهب بن منبه و عبدالملك بن العزيز بن جريح روايت كرده‌اند. درنتيجه اين موضوع سبب ضعف روايات مأثورشد.46
البته واژه‌ي اسرائيليات،به قصه و داستان هايي اطلاق مي‌شود كه ازمصادر يهودي اخذ و نقل شده، سپس معناي وسيع‌تري پيدا كرده و در اصطلاح مفسّران به هر گونه افسانه و حكايتي اطلاق گرديده، كه از منابع ديني يهود و نصاري يا هر منبع قديمي ديگر اقتباس شده است.47
در مجموع بايد گفت:روايات وارده از تابعان درتفسير قرآن غالباً اظهار نظرهاي شخصي صحابه و يا روايات وارده از تورات تحريف شده و نيز خود تابعان مي‌باشد. چنان‌چه ذهبي پيرامون اين مطلب چنين گفته است:
تابعان در تفسير كتاب خدا بر آن‌چه در خود كتاب آمده و آن‌چه از صحابه از رسول‌‌خدا‌(ص) روايت شده ونيز آنچه صحابه في نفسه درمعني آيه بيان كرده‌اند، و آنچه از تورات گرفته شده،اعتماد كردند.گاه خود نيز به اجتهاد در تفسير كتاب خدا پرداختند.48
لذا برخي از علما، تفسير تابعان را تفسير به رأي دانسته‌و آن را مرفوع به پيامبر(ص) نمي‌دانند.49 زيرا آنان استماع حديث از پيامبر ننموده‌اند،و روايات آن‌ها را مورد قبول نمي‌دانند.50 ابن تيميه از شعبة بن حجاج آورده كه اقوال تابعان خالي از حجّت است.51
از اواخر قرن دوم هجري، برخي از محدثان و مفسّران اهل سنت به فكر تدوين روايات تفسيري افتادند و در داخل جوامع روايي،بخشي را به تفسير اختصاص دادند كه از جمله مي‌توان بخاري، محمّد بن عيسي ترمذي اشاره كرد.سپس در قرن سوم و چهارم ابن جرير طبري دست به تدوين مفصلي از روايات تفسيري زد، وي كتاب معروف جامع‌البيان را تأليف كرد. همو در تفسير خود گاهي درترجيح ميان اقوال اظهار نظر مي‌كرد.52 سپس برخي از مفسّران به اختصار سند احاديث اقدام كردند، و روايات مأثور را با حذف سند از مفسّران گذشته نقل نمودند،53 به طوري كه محققان تذكر داده‌اند در اين زمان اقوال بسياري درتفاسير داخل گرديد.بسياري از مفسّران متأخر نيز اين اقوال را در تفاسيرشان نقل كردند، وبدين ترتيب اسرائيليات در كتب تفسيري به صورت حقايق ثابته درج گرديد.54
در نتيجه‌ي ورود اسرائيليات به تفاسير مأثور وحذف اسانيد و كثرت اقوال، باعث ضعف حديث گرديد.چنان‌چه ذهبي نيز اين سه امر را بر شمرده است.55
درمجموع بايد گفت:با وجود اين كه بسياري ازمنقولات صحابه درتفسير قرآن كريم حاصل اجتهادات آن‌ها و يا متأثر از اسرائيليات است،چگونه مي‌توان اين منقولات را به عنوان اثر تفسيري معتبر شمرد و در طول روايات نبوي ازآن استفاده كرد؟!

بررسي ارزش روايات تفسيري اهل‌سنّت

همان‌طور كه بيان شد،غالب روايات تفسيري اهل سنّت از صحابه و تابعان نقل شده است و به دلايل زير اين روايات داراي ارزش ديني نمي‌باشند.

1. تأخير در تدوين حديث پيامبر‌(ص) و پيامدهاي آن

به طوري كه در تاريخ حديث به تفصيل آمده است، احاديث اهل سنّت به فاصله‌ي يك قرن پس از وفات پيامبر‌(ص) به رشته‌ي تدوين كشيده شد كه اين موضوع پيامدهاي مختلفي از قبيل، از بين رفتن بسياري از روايات پيامبر(ص) و يا وقوع جعل و تحريف و نقل به معني را در احاديث آن بزرگوار به دنبال داشت.
طرح اين مطلب درباره‌ي احاديث تفسيري پيامبر(ص)، گرچه به معني عدم حجيّت اين روايات نيست،اما روايات موجود پيامبر(ص)، كل آيات قرآن را در بر نمي گيرد.ضمن آن‌كه روايات موجود از ايشان نيز تماما داراي سند صحيح نمي باشد.56
نتيجه آن‌كه اكثر روايات تفسيري اهل سنّت، عبارت از نقل‌هاي تفسيري صحابه و تابعان شده است.در صورتي‌كه درتبيين آيات قرآن بعد از پيامبر(ص)،نياز به منابعي است كه هم‌چون پيامبر(ص) داراي عصمت باشند،تا در توضيح آيات دچار خطا و اشتباه نشوند و آن وجود مبارك ائمه‌ي اطهار(ع)، به سفارش قرآن كريم و روايات پيامبر(ص) است.

2.نقل‌هاي اجتهادي صحابه و تابعان

همان‌گونه كه اشاره شد،درصد زيادي از روايات تفسيري اهل سنت را نقل‌هاي صحابه وتابعان تشكيل مي دهد و اين نقل‌ها خالي از ديدگاه‌هاي شخصي آن‌ها و نفوذ اجتهاد نبوده وتحت تأثير موارد گوناگوني، به تفسير آيات قرآن پرداخته‌اند.اجتهاد واظهار نظرهاي آن‌ها در تفسير آيات، گاه متأثر از اصول فكري خاص آن‌ها و يا بينش سياسي متفاوت آن‌ها، و گاه به دليل عدم تعمق در قرآن كريم بوده است. البته لازم به تذكر است كه تفسير تمامي آيات را به طور يكسان از پيامبر دريافت نكردند. ضمن آن‌كه خلوص وقرب آن‌ها به درگاه الهي دريك حد نبود.درنتيجه داراي درجات مختلفي بودند. اما امت بدون تميز بين مخلصين و منافقين ازصحابه، تمامي آن‌ها راعادل دانسته و بين اقوال آن‌ها به يك اندازه اعتماد نمودند.57 لذا اقوال صحابه در تفسير آيات قرآن خالي از نقاط ضعف نبود و از نظر شرعي دليلي بر حجيت و اعتبار آن‌ها وجود ندارد.

3.ورود اسرائيليات در روايات تفسيري

چنان‌چه ملاحظه گرديد، يكي از مصادر نقل روايت در كتب تفسيري اهل سنّت، اقوال اهل كتاب از يهود و نصاري بود. در حالي كه صحابه اين تفصيلات رابدون اطلاع از ذات تورات وانجيل از تازه مسلمان شدگان اهل كتاب مي‌گرفتند. قابل توجه است كه برخي از اهل كتاب تظاهر به اسلام مي نمودند در حالي‌كه در اين عمل خالص نبودند.58 صحابه بدون توجه به اين موارد، در تفسير آيات قرآن كريم از اقوال آن‌ها بهره مي‌جستند‌‌ـ به خصوص رواياتي كه در تفسير قصص تاريخي و داستان زندگي انبيا(ع) از آن‌ها وارد شده بود‌ ـ‌‌‌برخي از اهل سنّت در توجيه اين عمل مي‌گويند:
«قرآن كريم دربرخي از مسايل با تورات متفق است، به‌خصوص در داستان پيامبران و آن‌چه درباره‌ي امت‌هاي گذشته ذكر شده است.با اين تفاوت كه قرآن كريم ذكر جزييات ننموده است.»59
لذا در روايات صحابي بسياري، از سخنان علماي يهود كه مسلمان شده بودند مانند كعب الاحبار بدون اسناد يافت مي شود.60 چنان‌چه ذهبي، اقوال اهل كتاب را به عنوان يكي از مصادر صحابه به‌شمار مي‌آورد.61
بدين طريق سخن قرآن كريم و تورات تحريف شده را در برخي از مسايل مانند قصص انبيا(ع) يكي دانستند! و متأسفانه در تفسير قرآن از‌آن استفاده نمودند و بدين ترتيب باب استفاده از منقولات يهوديان درتفسير قرآن باز شد.غافل از آن‌كه قسمت‌هايي ازتورات تحريف شده،كاملامخالف با نص قرآن مي باشد. به عنوان مثال مي توان حديثي كه ابو هريره به صورت مرفوع نقل كرده است بيان نمود،آنجا كه آورده:
لم يكذب ابراهيم الاّ في ثلاث، قوله انّي سقيم و قوله بل فعله كبيرهم و قوله لساره، اختي؛ ابراهيم جز سه مورد دروغ نگفت، سخن وي در «اني سقيم» و«بل فعله كبيرهم» و سخن وي در مورد ساره كه خواهر من است.
در حالي‌كه اين حديث را بايد از اسرائيليات دانست بدين خاطر كه ابراهيم(ع) را متهم به كذب كرده است. به خصوص اين‌كه در قرآن چنين ادعايي كه ساره خواهر ابراهيم معرفي شده باشد، نيامده است .62 ضمن آن‌كه بارزترين صفتي كه در پيامبران و حاملان وحي الهي لازم و ضروري است صداقت مي‌باشد، تا آن‌ها فرمان پروردگار را بي كم و كاست به بندگان خدا برسانند.63 صدق در گفتار و اعمال انبيا(ع)، موجب ايجاد اطمينان و اعتماد مردم به پيام‌آوران الهي است و زمينه را براي پذيرش دعوت آن‌ها مي‌گشايد. علاّمه‌ي طبرسي معتقدند:
دلايل عقلي غير قابل تأويل دلالت دارند بر اين‌كه پيامبران دروغ نمي‌گويند.اگر چه قصدشان فريب و ضرر نباشد.64
نكته‌ي ديگر اشاره‌ي صريح قرآن كريم به صداقت حضرت ابراهيم(ع) است.آنجا كه مي‌فرمايد : و‌اذكر في الكتاب إبراهيم إنّه كان صدّيقاً نّبيّاً (مريم،19/41) در اين كتاب،ابراهيم را ياد كن، كه او بسيار راست‌گو، و پيامبر (خدا)بود.
با ذكر صفت صداقت قبل از نبوت، گويا صداقت زمينه ساز نبوت است.به عبارت ديگر نبوت بر پايه‌ي صداقت استوار است.
لازم به تذكر است كه صديق كسي را گويند كه در صدق مبالغه كند يعني آنچه را انجام مي‌دهد مي‌گويد، و آنچه را مي‌گويد انجام مي دهد و ميان گفتار وكردارش تناقضي نباشد و ابراهيم(ع) چنين بود.65
لذا روايات اهل سنت كه ابراهيم(ع) را كاذب مي دانند، مردود و مخالف آيات قرآن كريم است. در ريشه‌يابي اين روايات مي توان نظر تورات را جويا شد.
در تورات چنين آمده است:
ابراهيم به مصر فرود آمد تا آنجا بسر برد.زيرا كه قحط در آن زمين شدّت مي‌كرد.و واقع شد كه چون نزديك به ورود مصر شد به زن خود ساراي گفت اين‌كه مي دانم كه تو زن نيكو منظر هستي.همانا چون اهل مصر تو را بينند گويند اين زوجه‌ي اوست پس مرا بكشند و تو را زنده نگه دارند. پس بگو كه توخواهر من هستي تا به‌خاطر تو براي من خيرات شود و جانم به سبب تو زنده بماند.66
همان‌طور كه ملاحظه گرديد،به وضوح هماهنگي بين تورات و روايات اهل سنّت دراعتقاد به كاذب بودن ابراهيم(ع) مشاهده مي شود.به عبارت ديگر اين روايات،تأثير مستقيم تورات تحريف شده بركتب روايي اهل سنّت را مي رساند.
لذا اعتماد صحابه وتابعان به اسرائيليات درتفسير قرآن باعث مفارقت بين اقوال آنان گرديد.در صورتي‌كه تورات وانجيل فعلي به دليل تحريف،قابل اعتماد نيست.قرآن كريم نيز تحريف اين دو كتاب را در مواضع مختلف به صراحت بيان كرده است.ضمن آن‌كه به ذم اهل كتاب كه به اين تحريف قيام نموده‌اند،پرداخته است.

4.اغراض سياسي و شخصي

برخي از صحابه به دليل عدم ايمان و خلوص يكسان، گاه در تفسير آيات قرآن به قصد استفاده‌ي سياسي و يا شخصي، نظرات مختلفي در تفسير قرآن وارد كردند.
با توجه به اين كه در بين صحابه از حضرت علي(ع) بيشترين تفسير قرآن و از ابا‌هريره كم‌ترين تفسير وارد شده است، اما با مراجعه به كتب تفسيري و حديثي اهل سنّت عكس اين موضوع ديده مي شود،به عبارت ديگر روايات وارده از ابا هريره در تفسير آيات قرآن، بيش از روايات وارده از حضرت علي(ع) است. بدون شك اين موضوع نشأت گرفته از عوامل سياسي مي‌باشد،كه متاسفانه در تفسير قرآن اثر گذارده است.

5.اهتمام نسبي در ضبط و نگهداري حديث

اهتمام تمام صحابه درنگهداري و ضبط احاديث پيامبر يكسان نبود.گاه احاديث پيامبر نقل به معني شده و اختلافاتي درآن بوجود مي‌آمد.

6.فهم متفاوت صحابه

صحابه از نظر درك وحافظه در يك سطح نبودند.67 برخي بر برخي فضيلت داشتند، چنان‌كه حضرت علي(ع) مي فرمايد:تمام صحابه‌ي رسول خدا(ص)، از لحاظ فهم يكسان نبودند.برخي از آن‌ها سو?الي مي كردند و مفهوم آن را درك نمي‌كردند.68 همان طور كه در مورد ابن عباس گفته‌اند:وي صاحب فهم و شعور بالاتري بود و اين امر به بركت دعاي پيامبر(ص) درباره‌ي ابن‌عباس بود، كه فرمود:«اللهم فقهه في الدين و علمه التاويل».69
گاه اختلافاتي بين تفاسيرآن‌ها درمورد يك آيه بوجود مي‌آمد كه نشان دهنده‌ي تاثير افكار آنان بر تفسير قرآن بوده و مشخص مي‌سازد كه فهم آن‌ها از قرآن يكسان نبوده.70 برخي از اهل سنت در توجيه آن گويند:
تفاوت صحابه درفهم معاني قرآن به جهت اختلاف شناخت آن‌ها نسبت به ادوات لغت،عادات عرب و قوه‌ي فهم و درك بوده است.71
لذا آن‌ها به كمك اين ابزارها، به تفسير قرآن پرداخته‌و هر كدام رأي و سليقه‌ي شخصي خود را ـ به نام اجتهاد‌ـ درتفسير قرآن اعمال كردند.
تفاوت صحابه در شناخت و فهم آيات قرآن كريم به دلايلي بستگي دارد:

الف:استفاده نسبي از محضر پيامبر

صحابه به صورت يكسان از وجود پيامبر بهره‌نبردند،گاه برخي از آن‌ها ساعتي ازمحضر پيامبر استفاده نموده و تنها يك حديث از ايشان نقل كرده‌اند،72 و برخي بيشترين مصاحبت را داشته اند.لذا تمام سو?الات آن‌ها به دليل عدم استفاده‌ي يكسان ازمحضر پيامبر توسط ايشان پاسخ داده نشده و درنتيجه اقوال آن‌ها ارزش يكسان ندارد.

ب:تقديم و تأخير در ورود به اسلام

صحابه در زمان واحدي به اسلام وارد نشدند و تقديم و تأخير آن‌ها در ورود به اسلام باعث عدم مصاحبت يكسان آن‌ها از محضر پيامبر(ص) است. لذا شاهد نزول تمامي آيات نبوده وتحت تعليم يكسان توسط پيامبر(ص) قرار نگرفته‌اند.

ج:شناخت نسبي لغات عربي

صحابه درمعرفت لغات عربي يكسان نبودند73 وگاه براي فهم لغات به شعر عرب و يا افراد باديه نشين مراجعه داشتند.چنان‌كه مجاهد از ابن عباس روايت كرده است:
معني فاطر السموات (فاطر،35/1) را نمي دانستم تا اين‌كه دو تن از اعراب باديه‌نشين براي مخاصمه درباره‌ي چاهي به نزد من آمدند يكي از آن‌ها گفت:«انا فطرتها» يعني:من آن را ابتدا كردم.
آن‌ها بدين طريق معني لغات را درك مي كردند. حتي در فهم برخي لغات ناموفق بودند.
ابن جرير از سعيد بن جبير روايت كرده است، كه درباره‌ي: و‌حنانا من لدنا (مريم،19/13) از او سؤال شد،گفت:از ابن عباس معني اين آيه را پرسيدم، جوابي به من نداد.از طريق عكرمه از ابن عباس روايت كرده است كه گفت:نه به خدا نمي دانم معني«حنانا»چيست؟74

پاورقيها:

1. جلال‌الدّين سيوطي، الاتقان، 2/557؛ معارف، تاريخ عمومي حديث/33 ، به نقل از سنن ابي‌داود، سنن دارمي، سنن ابن ماجه.
2. ر.ك: شانه‌چي، علم الحديث/26.
3. سيد محمد طباطبايي، قرآن در اسلام/73.
4. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، 23/106ـ 118؛ علي بن ابراهيم، تفسير قمي، 2/447.
5. تاريخ عمومي حديث/33.
6. قرآن در اسلام /78.
7. تاريخ عمومي حديث/35.
8. جلال‌الدّين سيوطي، تاريخ خلفا/189.
9. ابو طبره، المنهج الاثري في تفسير القرآن الكريم/40؛ الاتقان، 2/589.
10. الاتقان ، 2/590.
11.همان/585.
12. همان/589.
13. تاريخ الخلفا/189؛المنهج الاثري في تفسير القرآن الكريم/40.
14. همان/187
15. تاريخ الخلفا/189
16. ذهبي، التفسير و المفسّرون، 1/156، زرقاني، مناهل العرفان،2/14.
17. الاتقان، 2/589؛مناهل العرفان، 2/17.
18. فيوضات، منهاج النجاه في تفسير الصلوة، 1/204؛ التفسير و المفسّرون، 1/67، نيز ر.ك به: كحاله، علوم الدين الاسلامي /61.
19. التفسير و المفسّرون،1/40.
20. ابو زهره، المعجزة الكبري القرآن/589؛ نيز ر.ك به: صبحي صالح، مباحث في علوم القرآن /119؛ عبد‌‌الرحمن العك، اصول التفسير و قواعده/116.
21. اصول التفسير و قواعده/116.
22. همان /112.
23. المعجزة الكبري القرآن /589، با اندكي تلخيص.
24. مباحث في علوم القرآن /119.
25. التفسير و المفسّرون، 1/62.
26. اصول التفسير و القواعده/116.
27. همان/140.
28.الاتقان،1/413؛ اصول التفسير و قواعده/140.
29. اصول التفسير و قواعده/116.
30. الاتقان،2/557.
31. همان.
32.اصول التفسير و قواعده/112.
33. شانه چي، دراية الحديث/58.
34. مناهل العرفان، 2/14.
35. التفسير والمفسّرون، 1/135.
36. اصول التفسير و قواعده/112، به نقل ازتدريب الراوي.
37. همان.
38. التفسير والمفسّرون، 1/61.
39. قرآن در اسلام/74.
40. اصول التفسير و قواعده/118.
41. همان/111.
42. الاتقان،2/596.
43. اصول التفسير و قواعده/118
44. محمد باقرحكيم،علوم القرآن/122.
45. التفسير والمفسّرون، 1/134و135و157.
46. همان/133.
47. تاريخ عمومي حديث/103، با تلخيص.
48. التفسير و المفسّرون،1/105، با اندكي تلخيص.
49. مناهل العرفان،2/25.
50. التفسير والمفسّرون،1/131.
51. همان/132.
52. قرآن در اسلام/77.
53. التفسير والمفسّرون، 1/149.
54. همان.
55. همان/161.
56. قرآن دراسلام/73.
57. علوم القرآن/114.
58.همان/122.
59. التفسير والمفسّرون، 1/65.
60. قرآن در اسلام/73.
61. التفسير والمفسّرون، 1/40.
62. علوم القرآن/120.
63. ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه،13/76.
64. طبرسي،مجمع البيان،4/53.
65. سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان،14/58.
66. كتاب مقدس، سفر پيدايش، باب يازدهم/16.
67. التفسير و المفسّرون، 1/63.
68. المنهج الاثري في تفسير القرآن الكريم/34.
69. التفسير والمفسّرون، 1/62.
70. علوم القرآن/115.
71. التفسير والمفسّرون، 1/63 با اندكي تلخيص.
72. المنهج الاثري في تفسير القرآن الكريم/34.
73. علوم القرآن/122.
74. الاتقان،1/368.
یک شنبه 2 مهر 1391  11:25 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات تفسیر قرآن

جایگاه سنت در تفسیر المیزان

دریافت فایل pdf

 

تفسیر مأثور؛ نقد و بررسی جایگاه روایات در تفسیر قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

تفسیر نبوی (ضرورت و کمیت)

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

یک شنبه 2 مهر 1391  11:26 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پيامبر (ص)، اهل بيت (ع) و تفسير قرآن

پيامبر (ص)، اهل بيت (ع) و تفسير قرآن

محراب صادق نيا
نقش پيامبر در تفسير قرآن :

پيامبر اكرم (ص ) علاوه بر دريافت وحى , مسئوليت تبيين و تفسير آنرا نيز بر عهده دارد. قرآن در اين زمينه مى فرمايد:
انا انزلنا اليك الذكر لتبين لناس ما نزل اليهم ...(1)
يعنى : ما قرآن را بر تو فرستاديم تا آنچه براى مردم فرو آمده است را برايشان تفسير نمايى .
روشن است كه قرآن بعنوان منبع گرانمايهء اصول , معارف و شريعتَ آخرين , دربر دارنده مطالبى است كه بى شك محتاج تبيين و تفسيرند. و اين بدان دليل است كه فهم اين كتاب آسمانى براى همه مقدور نيست . و پيامبر اكرم (ص )بعنوان دريافت كنندهء اين وحى الهى كه هدايت مردم را بر عهده دارد, نخستين و اصلى ترين مرجع فهم قرآن بشمارمى آيد.
شواهد تاريخى نيز مؤيد اين مسئله است كه رسول گرامى اسلام در مقام تفسير آيات الهى ; و حل غوامض آن تلاش گسترده اى داشته اند. و آن حضرت با بيان و سيرهء عملى خويش همواره در تبيين آيات الهى كوشيده و اجمال و ابهام آداب و شرايع دين را بر طرف ساخته اند.
مثلاً قرآن فرموده است : <اقيموا الصلاة> (2)و يا فرموده است :<ان الصلاة كانت على المؤمنين كتاباً موقوتاً >(3)يعنى نماز بخوانيد. و يعنى نماز بر اهل ايمان واجب و معين شده است ; اما پيداست كه نه در اين دو آيه و نه در هيچ جاى ديگر قرآن شيوهء نماز خواندن نيامده است . و اين آيه را در هاله اى از اجمال قرار داده . پيامبراكرم (ص ) در تفسير اين آيه فرموده اند: <صلوا كما رأيتمونى > يعنى بدانگونه كه من نماز مى خوانم شما نيز نمازبخوانيد.
و يا اينكه قرآن فرموده است : لله على الناس حج البيت (4) يعنى اينكه زيارت مكه بر مردم از طرف خداوند واجب شده است . ولى به كيفيت اجراى مناسك حج اشاره نشده است . پيامبر اكرم (ص ) در تفسير اين آيه <خذواعنى مناسككم > يعنى مناسك خود را از من ياد بگيريد.
و به همين گونه در باقى احكام و فرائض دينى كه در قرآن آمده است .
علاوه بر اين صحابهء آن حضرت نيز دائماً در مقام فهم معانى و مفاهيم آيات الهى و يادگيرى تفصيل و تفسير آيات بوده اند; و به محض شنيدن و يادگرفتن متن چند آيه تفسير آنها را از پيامبر اكرم پرسيده اند.
ابن جرير طبرى . به نقل از ابن مسعود, صحابى ارزشمند رسول اكرم (ص ) مى نويسد:
<هرگاه مردى از ما ده آيه از قرآن فرا مى گرفت از آنها نمى گذشت تا اينكه معانى آن آيات وشيوهء عمل به آنها را از پيامبر اكرم (ص ) بياموزد(5)
و يا ابوعبدالرحمن اسلمى مى گويد:
<اساتيدى كه ما قراءت خويش را از آنها فرا گرفته ايم و آنها قراءت خود را از رسول اكرم (ص ) گرفته بودند, بر ايمان نقل كردند كه ; آنگاه كه ما, ده آيه فرا مى گرفتيم . از آنها ردنمى شديم تا اينكه معانى آنها و شيوهء عمل به آنها را از پيامبر اكرم (ص ) سؤال كنيم .(6)
اين دو حديث و احاديث مشابه بيانگر همت و ارادهء جدى صحابه در فهم آيات الهى از پيامبر اكرم (ص ) مى باشد.و اين فهم معانى از رسول اكرم (ص ) بدان حد است كه ابن مسعود در ميزان تسلط خويش بر فهم قرآن مى گويد:
به خدايى كه جز او خدايى نيست هيچ آيه اى از آيات الهى نازل نگشت مگر اينكه من دانستم كجا و دربارهء كى نازل شده است (7)
البته اين حديث بصورت متواتر از حضرت على بن ابيطالب (ع ) و شاگرد نامدارش ابن عباس نقل شده است .
آنچه گذشت مبين نقش و اهتمام رسول الله (ص ) است در تفسير قرآن و ارادهء صحابه در فهم آيات از زبان آن حضرت است .
اما سؤال مهم اين است كه آيا پيامبر اسلام (ص ) همهء آيات الهى را تفسير و تبيين كرده اند؟ آيا در تفسير همهء آيات الهى مى توان حديثى از آن حضرت يافت ؟. پاسخ اين سؤال خود بحث مهمى است كه علماى علوم قرآن را به بحث واختلاف واداشته است .
دانشمندان در پاسخ به اين سؤال دو دسته اند. دستهء اول . افرادى هستند كه اعتقاد دارند كه پيامبر اكرم (ص ) تمام معانى قرآن را براى صحابه تبيين كرده اند. در رأس اين جماعت مى توان از احمد بن تيميه ياد كرد. وى معتقد است كه همانگونه كه پيامبر اسلام (ص ) تمام الفاظ قرآن را بيان كرده است تمام معانى آنرا نيز بيان كرده است . چون خداوندفرموده ; <تا اينكه تو براى مردم آنچه را برايشان فرستاده ايم بيان كنى > و اين بيان پيامبر(ص ) هم شامل معانى قرآن است و هم الفاظ آن . و پيامبر (ص ) نمى توانسته است از اين مسئوليت شانه خالى كند.(8)
دستهء ديگر در مقابل اين نظريه . گفته اند كه پيامبر اكرم (ص ) همهء آيات الهى را براى مردم تفسير و تبيين نكرده است دسته اى را تفسير كرده و از دستهء ديگر به سكوت گذشته است .
اين جماعت براى اين رأى خويش دلائلى نيز آورده اند از جمله روايت زير كه از عايشه منقول است :
ماكان رسول الله يفسر شيئاً من القرآن الا آياً بعد, علمه رياهن جبريل (9)
يعنى پيامبر (ص ) آيه اى از آيات قرآن را تفسير نكرد مگر آندسته از آيات را كه (خداوندبواسطه ء) جبريل به او آموخته بود.
ذهبى استاد مسلم علوم قرآن در كتاب خويش <التفسير و المفسرون > ضمن بيان هر دو رأى . اين دو نظريه را مردودشمرده و يك راه ميانه را برگزيده است و آن اينكه وى اعتقاد دارد پيامبر (ص ) بسيارى از آيات الهى را براى مردم تفسير كرده است ولى آن دسته از آياتى را كه فهم آنها منوط به فهم لغات عربى است و همچنين آياتى را كه خداوند فهم آنها و علم به آنها را فقط براى خود روا داشته است (مثل حقيقت قيامت , حقيقت روح و...) تفسير نكرده است (10).
واقعيت اين است كه از ميان آراء پيشين نظريهء اول به صواب نزديكتر است . و شايد رأى دوم كه معتقد بود پيامبرتنها برخى از آيات الهى را تفسير كرده است : صاحبى نداشته باشد و اگر كسى چنين باورى داشته باشد منظور وى اين است كه تمام احاديث پيامبر (ص ) كه آن حضرت در تفسير آيات قرآن فرموده اند, بگونه اى درست بدست ما نرسيده است .
سيوطى , انديشمند نامى دنياى اسلامى , ضمن بيان رواياتى در مقام تأئيد اين نكته است كه پيامبر اكرم (ص )تمامى آيات الهى را تفسير كرده است .
وى ضمن نقلى از شافعى از قول وى روايت مى كند كه پيامبر اكرم (ص ) فرمودند:
من قرآن را به شما ندادم مگر اينكه مثل آن يعنى سنة همراهش باشد(11)
و باز در روايتى ديگر كه از يكى از صحابهء رسول اكرم (ص ) نقل مى كنند مى آورند:
من آخر مانزل آية الربا و ان رسول الله (ص ) قبض قبل ان يفسرها
يعنى آخرين آيه اى كه نازل شده آيهء ربا بوده و پيامبر قبل از اينكه آنرا تفسير كند از دنيا رحلت فرمودند(12)
اين روايت به روشنى دلالت دارد بر اينكه پيامبر اكرم (ص ) همهء آيات قرآن را بعد از دريافت و تلاوت تفسيرمى فرموده اند.
اما در توجيه حديثى كه از عايشه خوانده شد با فرض اينكه حديث صحيح باشد, كه نيست (بنا به آنچه ذهبى درالمفسرون آورده است ),(13). به مسئله رعايت ترتيب در تفسير آيات اشاره دارد. يعنى اينكه پيامبر (ص ) به همان ميزان كه قرآن بر وى نازل مى گشت آنر تفسير مى كرد. يعنى هر روز كه جبرئيل بر وى آيه اى مى فرستاد آنر تفسير مى نمود.
اما حد وسطى كه جناب ذهبى اختيار كرده و فرموده اند: آياتى را كه خداوند دانستن آنها را مخصوص خويش گردانيده پيامبر (ص ) نمى تواند تفسير كند و يا تفسير نكرده است . نكتهء غريبى است . چون در معانى قرآن چيزى نمى توان يافت كه خداوند دانستن آنرا ويژهء خود گردانيده باشد و اگر چنين بود فلسفه نزول آن چه مى توانست باشد؟
نتيجه اينكه به نظر مى آيد رأى صحيح اين است كه پيامبر (ص ) همهء آيات الهى را براى مردم عموماً و صحابه خويش خصوصاً معنا كرده اند. و تمام مقاصد قرآن را يا با بيان و يا با عمل براى امت خويش بازگو كرده اند. بويژه اينكه اگر ما احاديثى را كه از ائمه (ع )در تفسير قرآن وارد شده اند را به احاديث پيامبر اكرم (ص ) ضميمه نمائيم .
و اينكه مى گويند احاديث تفسيرى رسول اكرم (ص ) كم است . حرفى است عجيبتر. بله موارد سؤال و جواب درتفسير قرآن شايد كم باشد چون مردم در پاره اى موارد احساس نياز نكرده اند. اما اگر سيرهء آن حضرت و احاديث شريف آن حضرت را كه از ايشان در باب فروع و معارف دين وارد شده است نگاه كنيم و به احاديث تفسيرى ضميمه نمائيم خواهيم ديد كه تفسير مأثور بسيار حجيمى از حضرت نبى اكرم (ص ) خواهيم داشت .
عمدهء منابع :
تفسير و مفسرون : آيت الله معرفت
تفسير و مفسرون : ذهبى
مبانى و روش هاى تفسيرى : عميد زنجانى
تاريخ تفسير : جلاليان
الاتقان فى علوم القرآن: سيوطى
تفسير طبرسى : طبرسى
مقدمهء اين تيمييه بر تفسير قرآن

پی نوشت ها:

1 نحل 44
2 بقره 43
3 نساء 103
4 آل عمران 97
5 تفسير طبرى 271
6 عمان 301
7 الاتقالن سيوطى 2 412
8 مقدمهء اين تيمييه 605
9 تفسير طبرى 291
10 تفسير و مفسرون . ذهبى 531ـ 54
11 اتقان (4جلدى ) جلد 4صفحات 174و 175
12 همان 258
13 تفسير و المفسرون , ذهبى , 1 55

 
یک شنبه 2 مهر 1391  11:26 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جايگاه دانش رجال در بررسيهاى تفسيرى و علوم قرآنى

جايگاه دانش رجال در بررسيهاى تفسيرى و علوم قرآنى

على اكبر كلانترى
عضو هيأت علمى دانشگاه شيراز
مقدمه

چنان كه مى‏دانيم، بهره‏گيرى از دانش رجال در بررسى اسناد روايات، تاثيرى بسزا در فرايند اجتهاد و نقشى تعيين كننده در كاوشهاى فقهى دارد، تا جايى كه برخوردارى از تخصص كافى در اين زمينه، از مقدمات انكارناپذير فقاهت محسوب مى‏شود.
حال براى پژوهشگران قرآنى، اين پرسش مهم مطرح است كه آيا چنان كه از مباحث برخى محققان مانند علامه طباطبايى ظاهر مى‏شود، جايگاه بررسيهاى رجالى، تنها امور تعبدى مانند مسائل فقهى است و در امور ديگر، از جمله روايات مربوط به تفسير و علوم قرآنى براى اين كار، ضرورتى احساس نمى‏شود، يا اينكه ضرورت بحث درباره اسناد روايات، فراتر از ابواب فقه و مربوط به هر امرى است كه شناخت اسناد آن، نقشى تاثيرگذار در پذيرش يا انكار آن امر دارد؟
به نظر مى‏رسد اين بحث، بر مبحثى ديگر استوار است و آن اينكه آيا حجيت خبر واحد، اختصاص به خبرى دارد كه مفاد آن، حكم شرعى باشد، يا اينكه حجيت آن، شامل هر گونه خبرى مى‏شود؟
همان طور كه مى‏دانيم، علماى اسلام ازديرباز درباره اصل حجيت خبر واحد، ديدگاه يكسانى نداشته‏اند. به كسانى مانند شيخ مفيد، سيد مرتضى، ابن ادريس، قاضى ابن براج و طبرسى، عدم حجيت به گونه مطلق نسبت داده شده است(1). گروهى نيز - جداى از اختلافات جانبى - حجيت آن را پذيرفته‏اند.
بنابراين طبيعى است اختلاف در حجت بودن و حجت نبودن روايات غير فقهى را بايد تنها در حيطه كلمات و آثار گروه دوم (كه ظاهرا بيشتر فقها و علماى اصول هستند) جست و جو نمود. در ميان ايشان نيز همگى وارد اين بحث نشده‏اند، ولى مى‏توان از مجموعه كلمات كسانى كه به نحوى به اين مبحث پرداخته‏اند، سه قول زير را استخراج نمود:

1 ـ عدم حجيت

در ميان علماى پيشين شيعه مى‏توان عجالتا اين قول را به شيخ طوسى نسبت داد. وى در مقدمه التبيان، درباره آنچه مى‏تواند مرجع مفسر باشد، مى‏نويسد :
«سزاوار است به دليلهاى صحيح عقلى يا شرعى از قبيل اجماع يا روايت متواتر از كسانى كه پيروى از سخنانشان واجب است، رجوع نمود و به خصوص در اين مورد اگر از مواردى باشد كه راه شناخت آن علم است، خبر واحد پذيرفتنى نيست، و هر گاه تأويل، نيازمند به شاهد لغوى باشد، تنها شاهدى پذيرفتنى است كه ميان واژه‏شناسان، معلوم و شايع باشد. اما طريقه آحاد كه در غالب روايات شاذ والفاظ نادر ديده مى‏شود، قطع‏آور نيستند و نمى‏توان آن را گواه بر كتاب خدا گرفت و سزاوار است در آن توقف نمود»(2).
در ميان علماى پسين نيز مى‏توان برخى از كلمات محقق نائينى را اشاره به اين قول دانست. وى هنگام بحث از حجت بودن خبر واحد با واسطه مى‏گويد:
«انّ الخبر انّما يكون مشمولاً لدليل الحُجّية اذا كان ذا اثر شرعى.»(3)
خبر، تنها آن‏گاه مشمول دليل حجيت است كه داراى اثر شرعى باشد.
نيز مى‏توان برخى از عبارتهاى علامه طباطبائى در كتاب الميزان را اشاره به همين ديدگاه دانست؛ از جمله وى در اشاره به رواياتى كه در ارتباط با مسئله «وحى شدن به عمران» و «وجود ميوه غير موسمى در محراب مريم» وارد شده مى‏نويسد:
«اين روايات، هر چند خبر واحدند، و خالى از ضعف نيستند، و يك بحث‏كننده ملزم نيست حتما به آنها تمسك جويد و به مضامين آنها احتجاج كند، ولى اگر دقت و توجه در آيات قرآنى، اين مضامين را به ذهن نزديك كرد، چرا آنها را نپذيريم؟ و از آن روايات، آنچه از امامان اهل بيت عليهم‏السلام نقل شده، مشتمل بر هيچ مطلب خلاف عقلى نيست.»(4)
همچنين پس از نقل دو دسته روايت در ذيل آيه «اَو كَالذى مَرَّ على قَريةٍ و هى خاوِيَةٌ على عُروشِها»(5) مى‏نويسد:
«هر دو دسته، خبرهاى واحدند و پذيرفتن و عمل كردن به خبر واحد واجب نيست. افزون بر اين، سند روايت نيز تا حدودى ضعيف است و هيچ شاهدى از ظاهر آيات بر طبق آنها نيست.»(6)
در جاى ديگر، مى‏نويسد :
«از بحثهاى پيشين دانستى كه ما بر خبرهاى واحد در غير احكام فرعى تكيه نمى‏كنيم»(7).
و در موضع ديگرى، پس از نقل روايتى مى‏نويسد:
«فرض كنيم اين روايت، در حكم مرفوعه است، ولى حديث مرفوع و حتى حديث صحيح، در غير از احكام،حجيت ندارد»(8).

2 ـ حجيت

چنان كه اشاره شد، همه طرفداران حجيت خبر واحد، وارد موضوع مورد بحث نشده‏اند. در ميان ايشان مى‏توان از اصولىِ بزرگ آيت‏اللّه‏ خوئى نام برد كه در كتاب نفيس البيان، نخست به تقرير سخن كسانى مى‏پردازد كه در شمول حجيت خبر واحد، نسبت به روايات تفسيرى، اشكال كرده‏اند، سپس به رد اشكال آنان پرداخته، با بهره‏گيرى از مهم‏ترين دليل حجيت خبر واحد، يعنى سيره عقلا، بر شمول حجيت آن پاى مى‏فشارد. مجموعه عبارت وى در اين باب چنين است:
«گاهى در حجت بودن خبر واحدى كه راوى مورد وثوق از معصومين عليهم‏السلام نقل مى‏كند در ارتباط با تفسير قرآن اشكال مى‏شود و وجه اشكال آن است كه معناى حجيتى كه براى خبر واحد يا ديگر دليلهاى ظنى ثابت شده، اين است كه واجب است در صورت جهل به واقع، آثار عملى خبر واحد يا هر دليل ظنى ديگر را بر آن بار كنيم، هم‏چنان كه اگر به واقع، قطع پيدا مى‏نموديم آثارش را بر آن بار مى‏كرديم و اين امر تحقق پيدا نمى‏كند مگر وقتى كه مفاد خبر، حكم شرعى باشد، يا موضوعى باشد كه شارع بر آن حكم شرعى بار نموده است و اين شرط، در خبر واحدى كه در باب تفسير از معصومين عليهم‏السلام نقل مى‏شود، يافت نمى‏گردد.
اين اشكال، خلاف تحقيق است؛ زيرا چنان كه در مباحث علم اصول توضيح داده‏ايم، معناى حجيت در اماره ناظر به واقع، اين است كه آن اماره به حسب حكم شارع، علم تعبدى قرار داده مى‏شود، در نتيجه، طريق معتبر (مثل خبر واحد) فردى از افراد علم است، ولى فرد تعبدى نه وجدانى. بنابراين همه آثارى كه بر قطع بار مى‏شود بر چنين علمى نيز بار مى‏شود و مى‏توان بر طبق آن خبر داد، همان گونه كه مى‏توان بر طبق علم وجدانى خبر داد واين خبر دادن، سخن بدون علم نيست.
و دليل بر اين امر، سيره عقلاست؛ زيرا آنان با طريق معتبر، معامله علم وجدانى مى‏كنند و ميان آثار آنها فرق نمى‏گذارند. از باب مثال از نظر عقلا، يد، اماره مالكيت صاحب يد بر اموالى است كه در اختيار او قرار دارد و ايشان بر چنين يدى آثار مالكيت بار مى‏كنند و از مالك بودن او خبر مى‏دهند. كسى اين امر را انكار نمى‏كند و از ناحيه شارع هم اين سيره عاقلانه، مردود شناخته نشده است.»(9)
صريح‏تر از سخن ايشان، بيان يكى از فقهاى معاصر است كه در اثر رجالى خود، با عنوان علم الرجال و الاحاديث غير الفقهية مى‏نويسد:
«رجوع به علم رجال، اختصاص به روايات فقهى ندارد، بنابراين همان گونه كه فقيه جهت شناخت روايت صحيح از روايت نامعتبر چاره‏اى جز رجوع به اين علم ندارد، بر محدث و مورخ اسلامى نيز واجب است در بررسى قضاياى تاريخى و حوادث دردآور يا سرورانگيز به علم مزبور مراجعه نمايد؛ زيرا دست ناپيداى جعل ووضع در ميدان تاريخ وامور مربوط به مناقب، بيشتر از ميدان روايات فقهى، بازى‏گرى كرده است. و نيكو آنكه بخش بزرگى از كتابهاى تاريخى كه در دوره‏هاى پيشين نگاشته شده، مسندند نه مرسل؛ مانند تاريخ و تفسير ابن‏جرير طبرى كه در هر دو ميدان تاريخ و تفسير، اسناد روايات خود را ذكر مى‏كند و بدين وسيله مى‏توان خبر صحيح را از ضعيف بازشناخت، و نيز مانند طبقات‏ابن سعد (متوفاى 209) و غيرآن.»(10)
ابن خلدون در اشاره به پيامدهاى بى‏توجهى برخى از مورخان و مفسران به اصول مخصوص خبرشناسى - كه بررسى رجالى مى‏تواند از جمله آنها باشد - مى‏نويسد :
«مورخان و مفسران و پيشوايان نقل، در بيان حكايات و رخدادها، دچار اشتباهات پرشمارى شده‏اند؛ زيرا ايشان بر صرف نقل، اعم از صحيح و سقيم اعتماد نموده و آن را بر اصولش عرضه نداشته‏اند. از اين رو، ازحق گمراه شده و در وادى وهم و اشتباه حيران گشته‏اند»(11).

3 ـ تفصيل بر اساس مبانى در معناى حجيت

مى‏توان آيت‏اللّه‏ خويى را صاحب اين نظريه دانست؛ زيرا هنگام بحث از حجيت ظن مى‏گويد:
«اما ظنى كه مربوط به امور تكوينى يا تاريخى باشد؛ مثل ظن به اينكه زير زمين يا در آسمان، فلان چيز يافت مى‏شود و مانند ظن به رخدادهاى مردمان گذشته وچگونگى زندگى آنان و...،در صورتى كه اين ظن، دليل خاصى بر اعتبار آن يافت نشود( كه از آن به ظن مطلق تعبير مى‏كنيم) در اين گونه مسائل، فاقد حجيت است و اگر چنانچه از ظن‏هاى خاص باشد، لازم است ميان مسلك ما و مسلك صاحب كفايه فرق گذاشت؛ زيرا بر اساس مسلك ما كه مى‏گوييم معناى حجيت اين است كه غير علم، علم تعبدى قرار داده مى‏شود، ظن مزبور به اعتبار اثرآن - جواز خبر دادن به متعلقش - حجت خواهد بود. در نتيجه اگر ظن خاصى بر يك قضيه تاريخى يا تكوينى پيدا شد مى‏توان به مقتضاى حجيت داشتن ظن مزبور، به آن قضيه خبر داد؛ زيرا جايز بودن خبر دادن از چيزى، در گرو علم پيدا نمودن به آن است و فرض اين است كه ما به تعبد شرعى، بدان علم پيدا كرده‏ايم.
برخلاف مسلك صاحب كفايه كه مى‏گويد جعل حجيت براى يك چيز به معناى منجّز و معذّر بودن آن چيز است؛ زيرا اين امر معقول نيست مگر در مورد چيزى كه مفاد آن داراى اثر شرعى باشد و چنين چيزى در اينجا منتفى است؛ زيرا موجودات خارجى و قضاياى تاريخى، داراى اثر شرعى نيستند كه ظن مربوط به آن، منجّز ومعذّر باشد.»(12)

بررسى نظريه نخست

محقق نائينى، دليلى روشن بر آنچه از ايشان نقل نموديم، اقامه نمى‏كند، ولى با دقت درمواضعى از كلمات ايشان و نيز تأمل در سخنى كه از آيت اللّه‏ خويى نقل نموديم، روشن مى‏شود نكته اساسى كه سبب اشكال نمودن محقق مزبور در شمول حجيت خبر واحد نسبت به غير احكام شرعى شده، اين است كه حجت بودن خبر واحد از ديدگاه شارع، چيزى جز «وجوب تصديق آن» از ديدگاه ايشان نيست، و پر واضح است كه جعل چنين حكمى آن‏گاه معنى‏دار و معقول است كه داراى اثر شرعى باشد. عبارت محقق نائينى در ادامه اشكال نسبت به حجيت داشتن اخبار با واسطه، چنين است:
«در مثل خبر با واسطه، آنچه بر آن اثر بار مى‏شود، خبرى است كه حاكى از سخن امام عليه‏السلام باشد كه اين، ثابت نيست و آنچه براى ما ثابت است، از باب مثال، خبر شيخ از قول مفيد است كه بر آن اثر شرعى، بار نمى‏شود. بنابراين مى‏توان گفت، خبرى كه تحقق دارد، اثر بر آن بار نمى‏شود وخبرى كه بر آن اثر بار مى‏شود، تحقق ندارد»(13).
به نظر مى‏رسد اين اشكال - در صورتى كه آن را تمام بدانيم - تنها با اين فرض وارد است كه در اثبات نمودن حجيت خبر واحد، به دليلهاى نقلى مانند آيه نبأ و پاره‏اى از روايات تمسك كرده، از آنها حكم «وجوب تصديق خبر عادل» را اثبات كنيم، ولى اگر براى اثبات حجيت آن، به سراغ دليل مهمى مانند سيره عقلا رفتيم، ديگر زمينه‏اى براى اين اشكال باقى نمى‏ماند؛ زيرا چنان كه در جاى خود گفته شده، نقش شارع در اين فرض، تنها تاييد سيره عقلا، آن هم به صورت «عدم ردع» آن است.
حتى بنا بر فرض نخست نيز بعضى از علماى اصول، اشكال مزبور را وارد ندانسته و به آن پاسخ داده‏اند؛ از جمله امام خمينى قدس‏سره كه در همين زمينه مى‏گويد :
«اين ايراد كه خبر منقول به قول شيخ، داراى اثر نيست، مردود است؛ زيرا در صحت متعبد شدن به خبر، لازم نيست آن خبر داراى اثرعملى باشد، بلكه ملاك در صحت آن اين است كه در اعمال تعبد يا امضاى بناى عقلا، لغويتى لازم نيايد؛ چنان كه اينجا اين‏گونه است؛ زيرا جعل حجيت براى هر يك از واسطه‏ها يا امضاى بناى عقلا، امر لغوى نيست.»(14)
به نظر مى‏رسد مهم‏تر از سخن علامه نائينى، سخن علامه طباطبايى است كه به طور روشن در مواضع متعددى بر ديدگاه خود پاى فشرده است. با بررسى مجلداتى از كتاب الميزان، به دو استدلال مهم مؤلف آن در تثبيت ديدگاهش برخورديم.

استدلال نخست

علامه هنگام بحث از آيه شريفه «هو الذى اَنزَلَ عليك الكتابَ مِنهُ آياتٌ مُحكَماتٌ هُنَّ اُمُّ الكتابِ ...»(15) تحليلى دارد كه مى‏توان آن را نوعى استدلال بر ديدگاه مزبور دانست. وى در پاسخ كسى كه بگويد: «پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كار تعليم را براى صحابه انجام داد و تابعين هم از صحابه گرفتند، آنچه صحابه و تابعين از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى ما نقل كرده‏اند، بيانى است نبوى كه به حكم قرآن، نمى‏توان به آن بى‏اعتنايى نموده، ناديده‏اش گرفت» مى‏نويسد:
«شأن پيامبر در اين مقام، تنها تعليم كتاب است و تعليم، عبارت از هدايت معلمى خبير، نسبت به ذهن متعلم است، و كار معلم، اين است كه ذهن متعلم را به آن معارفى كه دستيابى به آن برايش دشوار است، ارشاد كند و نمى‏توان گفت تعليم عبارت از ارشاد به فهم مطالبى است كه بدون تعليم، فهميدنش محال باشد، براى اينكه تعليم، آسان كردن راه ونزديك كردن مقصد است، نه ايجاد نمودن راه و آفريدن مقصد... به حكم آياتى مانند آيه «و اَنزَلنا اِلَيك الذكرَ لِتُبَيِّنَ ...(16)»رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تنها چيزى از كتاب را به بشر تعليم مى‏داده و برايشان بيان مى‏كرده كه خود كتاب بر آن دلالت مى‏كند. و خداى سبحان خواسته است با كتاب خود آن را به بشر بفهماند و دستيابى بر آن براى بشر ممكن است، نه چيزهايى را كه بشر راهى به سوى فهم آنها ندارد، و ممكن نيست آن معانى را از سخن خداى تعالى استفاده كند، چنين چيزى با امثال آيه «كتابٌ فُصِّلَت آياتُه قُرآنا عَرَبيّا لِقَومٍ يَعلَمونَ»(17) و آيه «و هذا لسان عربى مبين»(18) سازگارى ندارد... افزون بر اينكه اخبار متواترى از آن جناب رسيده كه امت را سفارش مى‏كند به تمسك به قرآن و اخذ به آن، و اينكه هر روايتى از آن جناب به دستشان رسيد، عرضه به قرآنش كنند، اگر با قرآن مطابق بود، به آن عمل كنند، وگرنه به ديوارش بزنند، و اين سفارشها، وقتى معنى دارد كه تمامى مضامين احاديث نبوى را بتوان از قرآن كريم در آورد.»(19)
بخشهايى از عبارت علامه، مشابه سخن ابن جرير طبرى است كه در مقدمه تفسير خود مى‏گويد:
«روا نيست خداوند از خلق خود كسى را مورد خطاب قرار دهد مگر به بيانى كه مورد فهم مخاطب است وبه سوى يكى از خلق خود، رسولى نمى‏فرستد مگر به زبان و بيانى كه مورد فهم مرسل اليه است؛ زيرا در صورتى كه مخاطب و مرسل اليه از آنچه به آن خطاب گرديده يا به او ارسال شده، چيزى نفهمد، حال پيش از خطاب شدن و رسالت يافتن او، يا پس از خطاب شدن ورسالت يافتن او فرقى نمى‏كند، و با اين فرض، خطاب و رسالت، چيزى از جهالت او را برطرف نكرده و خداوند جل ذكره، برتر است از اينكه به كسى خطاب بى‏فايده كند يا به سوى شخصى، رسول بى‏فايده فرستد؛ زيرا اگر چنين كارى از ما سرزند، ناشى از كاستى و بيهودگى است وخداوند تعالى از اين امور، برتر و منزه است و بدين جهت در قرآنش فرموده: «و ما اَرسَلنا مِن رَسولٍ اِلاّ بِلِسانِ قَومِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُم» و به پيامبرش خطاب كرده: «و ما اَنزَلنا عليك الكتابَ اِلاّ لِتُبَيِّنَ لهمُ الذِى اختَلَفوا فيه و هُدىً و رَحمةً لِقَومٍ يُؤمِنونَ»(20)

بررسى

در بررسى سخن علامه نكات زير قابل طرح است:
1 - مدعاى ايشان اين است كه خبر واحد، در غير از ابواب فقه، فاقد حجيت است و به تعبير ايشان، عمل به مفاد خبر واحد در غير احكام فقهى، واجب نيست، و حال آنكه بيان بالا از ايشان، تنها ناظر به حجت نبودن خبر واحد در روايات تفسيرى است و به هيچ وجه شامل روايات مربوط به اسباب نزول، فضائل قرآن، شبهه تحريف قرآن، و همچنين اخبارى كه در باب اعتقادات يا در امور تاريخى وارد شده، نمى‏گردد. پس دليل ايشان اخص از مدعاست.
2 - بنا به گفته خود قرآن، در اين كتاب، متشابهاتى وجود دارد كه تأويل آنها را جز خدا و كسانى كه در علم راسخند، نمى‏دانند(21)، و بنابر روايات فراوانى، مقصود از راسخان در علم، معصومين: هستند. از باب نمونه، در روايتى به نقل از امام صادق (ع) آمده است:
«نحن الراسخون فى العلم و نحن نعلم تأويله.»(22)
راسخان در علم ماييم و تأويل قرآن را ما مى‏دانيم.
در روايت ديگرى به نقل از آن حضرت آمده:
«الراسخون فى العلم اميرالمؤمنين عليه‏السلام و الائمة من ولده عليه‏السلام .»(23)
بر اين اساس، در امر تأويل قرآن وتفسير متشابهات آن، چاره‏اى جز رجوع به روايات ايشان نداريم. لزوم اين كار دست كم در پاره‏اى از متشابهات قرآن، قابل انكار نيست. مگر اينكه بگوييم در تفسير متشابهات، تنها به سراغ روايات متواتر مى‏رويم كه التزام به اين امر نيز به سبب ندرت روايات متواتر، بسيار مشكل است.
3 - بى‏ترديد، بسيارى ازاحكام شرعى در قرآن، به طور سربسته و بدون شرح و بسط، طى آياتى مانند آيات زير بيان شده‏اند:
«اَقيموا الصلوةَ و آتوا الزكوةَ»(24)
«وَ للّه‏ِِ عَلَى الناسِ حِجُّ البَيتِ مَنِ استَطاعَ اِلَيه سَبيلاً»(25)
«آتوا حَقَّه يَومَ حَصادِهِ»(26)
بى‏گمان اين گونه احكام به خاطر خصيصه تعبدى و توقيفى بودن، بدون دليل نقلى از معصوم، قابل تبيين و تفسير نيستند، وچون روايات متواتر واجماعات علما كه داراى شرايط ويژه خود باشد، در اين باب نادر و ناچيز است، چاره‏اى جز رجوع به اخبار واحد در تبيين و شرح اين گونه آيات نداريم.
4 - بنابر نوشته علامه، تعليم، تنها در زمينه معارفى است كه دستيابى به آن براى متعلم دشوار باشد، نه حقايقى كه بدون تعليم، فهميدنش محال باشد. به نظر مى‏رسد اين سخن، تصرف در معناى «تعليم» و محدود كردن گستره مفهومى آن است بى‏آنكه شاهدى از لغت و نثر و نظم عرب بر آن اقامه كرده باشد. با تتبعى هم كه در بعضى از كتب مهم لغت به عمل آمد، هيچ شاهدى بر اين تضييق نيافتيم. در استعمالهاى رايج نيز گستردگى مفهوم اين واژه، به خوبى نمايان و غير قابل انكار است.
مى‏توان با توجه به آنچه گذشت، گفت مقصود طبرى از عبارتى كه از وى نقل نموديم، نفى حجيت روايات تفسيرى نيست، بلكه وى در مقام پاسخ‏گويى به كسانى است كه حجيت ظواهر قرآن رانفى كرده و آن را بدون رجوع به روايات قابل فهم ندانسته‏اند به گواه اينكه خود وى، فراوان به اين گونه روايات رجوع مى‏كند و اساسا كتاب وى از تفاسير مهم روايى محسوب مى‏شود.

استدلال دوم علامه

مى‏توان عبارت كوتاه زير را از علامه اشاره به استدلال ديگر وى بر حجت نبودن خبر واحد در غير احكام شرعى دانست:
«لامعنى لحكم الشارع بكون غير العلم علما.»(27)
معنى ندارد شارع به اين حكم كند كه غير علم، علم است.
ظاهر عبارت «فانه لايقطع بذلك ولايجعل شاهدا على كتاب اللّه‏» كه پيش از اين از شيخ طوسى نقل نموديم نيز مى‏تواند اشاره به همين استدلال باشد.
به هر حال مقصود اين دو محقق از عبارتشان، چندان روشن نيست، ولى شايد بتوان با تكيه بر آنچه از علما در باب امارات غيرعلمى معهود است، حاصل استدلال ايشان را چنين تقرير نمود:
حداكثر نتيجه‏اى كه خبر واحد به دست مى‏دهد، ظن و گمان است كه به حسب اصل اولى، استناد نمودن به آن در احكام شرعى، حرام ومورد نهى است. از سوى ديگرمعناى حجت قرار گرفتن ظن از ناحيه شارع اين است كه ما به حكم وى وبنابر تعبد، با آن ظن، معامله علم كنيم و پيداست كه شارع، تنها در امورى مى‏تواند چنين نقشى ايفا كند كه در حيطه او به عنوان اينكه شارع است، قرار داشته باشد. بر اين اساس، تنها روايات مشتمل بر احكام فرعى، مشمول دليل يا دليلهاى حجيت خبر واحد خواهندبود
بايد گفت اگر مراد ايشان اين باشد، ساده‏ترين پاسخى كه مى‏توان بدان داد اين است كه گرچه ممكن است بر اساس برخى از دليلهاى حجيت خبر واحد، اين اشكال وارد باشد، ولى بر اساس مهم‏ترين - ودر نظر بعضى تنها - دليل آن، يعنى سيره عقلا، اين اشكال، ناوارد و قابل دفع است؛ زيرا بر اساس دليل مزبور، نصوصى كه پيروى نمودن از ظن را مورد نهى قرار مى‏دهند، هيچ گونه اصطكاكى با عمل نمودن به خبر ثقه ندارند.
علامه شيخ محمد حسين اصفهانى در حاشيه خود بر كفايه، در اشاره به اين نكته ظريف مى‏نويسد :
«لسان نهى از پيروى نمودن ظن و اينكه ظن، ما را به هيچ وجه از حق بى‏نياز نمى‏كند، لسان متعبد كردن به كارى برخلاف شيوه عقلايى نيست، بلكه از باب موكول نمودن كار به عقل مكلف است از اين جهت كه نمى‏توان بر ظن بما هو ظن، اعتماد نمود. بنابراين مى‏توان گفت آيات نهى كننده از عمل بر طبق ظن، به آنچه سيره عقلا بما هم عقلا بر آن استقرار يافته، نظرى ندارد و سيره ايشان بر پيروى كردن از خبر به خاطر اينكه خبر ثقه است استقرار يافته است و به همين جهت، راويان از وثاقت راوى مى‏پرسيدند؛ زيرا در نظر ايشان، لزوم پيروى نمودن از روايت ثقه، با فرض وثاقت او، قطعى بود»(28).
محقق نائينى نيز در بيانى صريح‏تر مى‏گويد :
«آيات نهى كننده از عمل بر طبق ظن، شامل خبر ثقه نمى‏شود؛ زيرا در طريقه عقلا، عمل كردن به خبر ثقه، عمل نمودن به غير علم نيست، بلكه عمل كردن به خبر ثقه از افراد عمل نمودن به علم است، بدين سبب كه عقلا به مخالف بودن با خبر با واقع، التفات نمى‏كنند و طبيعت و عادت ايشان بر اين امر، استقرار يافته، در نتيجه بايد گفت عمل كردن بر طبق خبر ثقه، از عمل نمودن بر طبق ظن، خروج موضوعى دارد.»(29)
ناگفته نماند به رغم ديدگاهى كه از علامه طباطبائى پيرامون روايات غير فقهى نقل نموديم، چنين نيست كه وى نسبت به روايات تفسيرى بى‏اعتنا باشد، بلكه نگاهى گذرا به تفسير گرانسنگ الميزان نشان مى‏دهد علامه به اين گونه روايات، توجهى در خور دارد وبخش مهمى ازاين تفسير را «بحثهاى روايى» تشكيل مى‏دهد. ايشان خود در مقدمه الميزان مى‏نويسد:
«در هر چند آيه، پس از تمام شدن بحثها و بيانات تفسيرى، بحثهايى گوناگون ازروايات نقل شده از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و امامان اهل‏بيت عليهم‏السلام هم از طريق عامه و هم خاصه ايراد نموده‏ايم. اما آن رواياتى كه از مفسران صحابه و تابعين چيزى نقل مى‏كند، در اين كتاب نقل نكرديم؛ زيرا جداى از اينكه رواياتى است در هم و برهم، سخن صحابه و تابعين، براى مسلمانان حجيت ندارد.»(30)
بالاتر از همه - و شايد به دليل استحكام و استوارى ديدگاه مقابل و قابل اغماض نبودن آن - خود علامه نيز در موارد متعددى از تفسير خود، به بررسى رجالى احاديث تفسيرى مى‏پردازد. از باب نمونه هنگام بحث روايتى در ذيل آيه‏هاى «يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام...» پس از نقل حديثى كه اسماعيل بن محمد در سند آن است، مى‏نويسد:
«اين روايت به خاطر اينكه اسماعيل بن محمد، در سند آن هست، ضعيف است(31) و اين معنى در روايتى ديگر از عالم عليه‏السلام آمده كه آن هم مرسل است، و به نظر مى‏رسد هر دو روايت، يكى باشد.»(32)
همچنين پس از بحثى روايى در باره بهشت مى‏نويسد:
«در بعضى از اخبار آمده كه مار و طاووس دو تا از ياوران ابليسند، چون ابليس را در اغواى آدم و همسرش كمك كردند، و چون اين روايات معتبر نبودند، از ذكر آنها صرف نظر كرديم. گويا اين روايات، ساختگى هستند و از تورات گرفته شده‏اند.»(33)
همچنين اين نمونه‏ها در الميزان قابل توجه است:
«و فى اسانيدها بعض الضعف.»(34)
«الروايتان على ما بها من ضعف و ارسال.»(35)
«و الرواية على ضعف سندها.»(36)
«فهى مراسيل او مقطوعة الاسناد او ضعيفتها و السالم منها من هذه العلل اقل قليل.»(37)
«و هى روايات بالغة فى الكثرة مودعة فى جوامع الحديث اكثرها ضعاف من مراسيل و مرفوعات»(38)

ديدگاه برگزيده

بر اساس آنچه گذشت و با صرف نظر از نظريه صاحب كفايه در باب حجيت و با غمض عين از تفصيل آيت‏اللّه‏ خويى كه بر اساس نظريه صاحب كفايه ابراز داشت، (چون از نظر نگارنده، ديدگاه مشهور در باب حجيت، تمام است و دليلى بر عدول از آن و پذيرش نظريه صاحب كفايه نيست) ترديدى در استوارى نظريه دوم باقى نمى‏ماند؛ زيرا چنان‏كه اشاره شد و بنا بر آنچه بسيارى از علماى اصول گفته و بر آن پاى فشرده‏اند، مهم‏ترين - يا تنها - دليل بر حجيت خبر واحد، سيره عقلاست كه شارع نيز آن را امضا نموده ولااقل آن را رد نكرده است، و بى هيچ شبهه‏اى، اين سيره، به لحاظ مفادو مضمون خبر، گسترش دارد و به هيچ وجه، به اخبار رسيده در احكام شرعى، اختصاص ندارد.
محقق نائينى در اشاره به اهميت سيره عقلا در اين باب مى‏نويسد:
«هى عمدة ادلة الباب بحيث لو فرض انه كان سبيل الى المناقشة فى بقية الادلة فلاسبيل الى المناقشة فى الطريقة العقلائية القائمة على الاعتماد على خبر الثقة و الاتكال عليه فى محاوراتهم.»(39)
عمده دليل حجيت خبر واحد، طريقه عقلاست، به گونه‏اى كه اگر به فرض، ديگر ادله، قابل مناقشه باشند، طريقه عقلا كه بر اعتماد و تكيه بر خبر ثقه در محاورات ايشان استوار است، قابل مناقشه نخواهد بود.
امام خمينى قدس‏سره نيز هنگام بحث از دليلهاى حجيت خبر واحد، در اشاره به اين نكته اساسى مى‏گويد:
«عمده دليل در اين باب، سيره عقلاست، بلكه غير از آن دليلى نيست، و هر كس جوامع بشرى را از آغاز استقرار تمدنها مورد بررسى و دقت قرار دهد و براى خود مسلكى اجتماعى برگزيند، به اين امر پى مى‏برد.»(40)
يكى از علماى معاصر، در همين باب، ضمن مقايسه ميان خبر واحد و قياس، به عنوان دليل هشتم بر حجيت خبر واحد مى‏نويسد:
«سيره عقلا، در همه امور ايشان، بر عمل نمودن به خبر واحد استقرار يافته، و شارع اقدس با اين سيره مخالفت نكرده است و گرنه مخالفت او آشكار مى‏شد، چنان كه مخالفت كردن او با قياس معلوم گرديده، با اينكه عمل كننده بر طبق قياس، بسيار كم‏تر از عمل كننده بر طبق خبر ثقه است.
با وجود اين، رواياتى كه از عمل نمودن بر طبق قياس منع مى‏كند، به بيش از پانصد روايت رسيده و حتى يك روايت كه از عمل نمودن به خبر ثقه منع كند وارد نشده و اين به خوبى كشف مى‏كند كه سيره مزبور مورد امضاى شارع است»(41).

تاييدات و قراين

افزون بر نكات ياد شده، واقعيت ديگرى وجود دارد كه بى‏گمان تاكيدى است رسا بر آنچه گفتيم و آن اينكه بعضى از مسائل علوم قرآنى، ارتباطى تنگاتنگ با دانش رجال دارد، و همين مسائل، در پيوند با مباحث فقهى است؛ مانند ناسخ و منسوخ قرآن، ونيز بحث پيرامون قرائات قرآنى كه دست كم با مسائل مربوط به قرائت نماز، در ارتباط است.
جلال‏الدين سيوطى در اشاره به اين امر مى‏نويسد :
«به سبب اختلاف در قرائات، اختلاف در احكام پيدا مى‏شود؛ از اين رو فقها، شكسته شدن و شكسته نشدن وضوى ملموس را مبتنى بر اختلاف قرائت در «لمستم» و «لامستم»(42) دانسته‏اند. نيز روا بودن و روا نبودن نزديكى با حائض، پس از پاك شدن و پيش از غسل نمودن او را در پيوند با اختلاف در قرائت «يطهرن»(43) دانسته‏اند.»(44)
شاهد ديگر بر استوارى نظريه مختار، نصوص فراوانى است كه در ابواب گوناگون وارد شده، بر ثابت شدن برخى از موضوعات با خبر واحد دلالت دارند؛ مانند ثابت شدن وقت به وسيله اذان گفتن شخص ثقه، و ثابت شدن عزل وكيل به وسيله خبر ثقه و جايز شدن نزديكى با كنيز در صورتى كه فروشنده آن، عادل باشد و به استبراء آن خبر دهد.(45)
شاهد ديگرى كه مى‏توان بر شواهد يادشده افزود، برخى از امور و قضاياى تاريخى است كه امام محمد غزالى آنها را متواتر دانسته ومجموعه آنها را به عنوان دليل دوم بر حجيت خبر واحد قرار داده است. امورى مانند: مأموريت يافتن معاذ از سوى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى گردآورى و دريافت زكات مردم يمن ونيز مأموريت يافتن افرادى مانند قيس بن عاصم، مالك بن نويره، زبرقان بن بدر، زيد بن حارثه، عمرو بن عاص، عمروبن حزم، اسامة بن زيد، عبدالرحمان بن عوف و ابوعبيدة بن جراح، براى دريافت صدقات و زكوات مناطق گوناگون، و ترديدى نيست كه هر يك از اين اشخاص، «واحد» بوده‏اند و وجوب پذيرش سخن آنان، جز در سايه حجيت خبر واحد نبوده است.
غزالى در تاكيد بر سخن خود مى‏افزايد:
«و قد ثبت باتفاق اهل السير انه كان صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يلزم اهل النواحى قبول قول رسله وسعاته و حكّامه و لو احتاج فى كل رسول الى تنفيذ عدد التواتر معه لم يف بذلك جميع اصحابه و خلت دار هجرته عن اصحابه وانصاره و تمكن منه اعداؤه من اليهود و غيرهم و فسد النظام و التدبير.»(46)
سيره نويسان بر اين امر اتفاق نظر دارند كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مردمان مناطق گوناگون را به پذيرش سخن رسولان و فرستادگان و واليان خود ملزم مى‏داشت و اگر نياز بود شمار هر فرستاده به عدد تواتر برسد، تمامى اصحاب او براى اين كار كفاف نمى‏داد و لازم مى‏آمد مدينه از اصحاب و يارانش خالى شده، دشمنانش مانند يهود و غير ايشان بر آن مسلط گردند وبدين ترتيب، نظام جامعه اسلامى و تدبير آن، دستخوش تباهى مى‏گرديد.
با توجه به آنچه گذشت، روشن مى‏شود حجيت خبر واحد، به روايات فقهى اختصاص ندارد، بلكه غير آنها از جمله روايات مربوط به رويدادهاى تاريخى، تفسير و علوم و معارف قرآنى را نيز در بر مى‏گيرد و از آنجا كه بهره‏گيرى از اين گونه روايات در بسيارى موارد، به شناخت رجال و راويان آنها بستگى دارد، ترديدى در نقش اثرگذار دانش رجال در عرصه تفسير و علوم قرآنى باقى نمى‏ماند.

منابع و مآخذ

1 - قرآن كريم
2 - ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه، مصر، طبع عبدالرحمن محمّد، (بى‏تا).
3 - اصفهانى، محمد حسين، نهاية الدرايه، چاپ سنگى، اصفهان، انتشارات مهدوى، (بى‏تا).
4 - امام خمينى، تهذيب الاصول، قم، دارالفكر، (بى‏تا).
5 - انصارى، شيخ مرتضى، فرائد الاصول، چاپ سنگى، قم، انتشارات اسماعيليان، (بى‏تا).
6 - حسينى روحانى، سيد محمد صادق، زبدة الاصول، قم، المطبعة العلميه، 1412 ق.
7 - حرّ عاملى، محمدبن‏حسن، وسائل‏الشيعه، چاپ چهارم: بيروت، داراحياء التراث‏العربى، 1391 ق.
8 - خويى، سيد ابوالقاسم، البيان فى تفسير القرآن، چاپ دوم: نجف، مطبعة الآداب، 1385 ق.
9 - خويى، سيد ابوالقاسم، مصباح الاصول، قم، مكتبة الداورى، 1409 ق.
10 - زنجانى، موسى، الجامع فى الرجال، قم، چاپخانه پيروز، 1349 ق.
11 - سبحانى، جعفر، الموجز فى اصول الفقه، چاپ سوم: قم، مديرية الحوزة العلمية، 1379 ش.
12 - سبحانى، جعفر، كليات فى علم الرجال، چاپ دوم: قم، مركز مديريت حوزه علميه، 1408 ق.
13 - سيوطى، جلال الدين، الاتقان فى علوم القرآن، قاهره، مطبعة حجازى، (بى تا).
14 - طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، (بى تا).
15 - طبرى، محمد بن جرير، جامع البيان عن تأويل آى القرآن، چاپ دوم: مصر، مطبعة مصطفى البابى، 1373ق.
16 - طوسى، محمد بن حسن، التبيان فى تفسير القرآن، بيروت، داراحياء التراث العربى، (بى تا).
17 - غزالى، محمد، المستصفى من علم الاصول، مصر، المكتبة الاميريه، 1322 ق.
18 - نائينى، محمد حسين، اجود التقريرات، صيدا، مطبعة العرفان، 1352 ق.
19 - نائينى، محمد حسين، فوائد الاصول، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1409 ق.
20 - نجاشى، رجال، چاپ پنجم: قم، انتشارات اسلامى، 1416 ق.

پی نوشت ها:

1 - فرائد الاصول، ص 69؛ الموجز فى اصول الفقه، ص 162.
2 - التبيان، ج 1، ص 7.
3 - اجود التقريرات، ج 2، ص 106.
4 - الميزان، ج3، ص 185 .
5 - بقره / 259 .
6 - الميزان، ج2، ص 378.
7 - همان، ج 6، ص 59.
8ـ همان، ج 14، ص 206.
9 - البيان فى تفسير القرآن، ص 423 - 422.
10 - كليات فى علم الرجال، ص 473.
11ـ مقدمه ابن خلدون، ص 9.
12 - مصباح الاصول، ج 2، ص 239.
13 - اجود التقريرات، ج 2، ص 106.
14 - تهذيب الاصول، ج 2، ص 194.
15 - آل عمران / 7.
16ـ نحل / 44.
17 - فصّلت / 3.
18 - نحل/ 103.
19 - الميزان، ج 3، ص 85-84.
20 - تفسير طبرى، ج 1، ص 5.
21ـ آل عمران / 7.
22 - وسائل الشيعه، ج 18، ص 132، ابواب صفات القاضى، باب 13، حديث 5 .
23 - همان، حديث 7.
24 - بقره / 42 و 83 و 110 .
25 - آل عمران / 97
26 - انعام / 141.
27 - الميزان، ج 10، ص 366.
28 - نهاية الدرايه، ج 3، ص 14.
29 - فوائد الاصول، ج 3، ص 195.
30 - الميزان، ج 1، ص 11.
31 - معلوم نيست چرا علامه وى را ضعيف شمرده با اينكه او به احتمال زياد يا اسماعيل بن محمد بن اسحاق است، يا اسماعيل بن محمد بن اسماعيل كه هر دو نيز ثقه مى‏باشند( بنگريد به: رجال نجاشى، ص 29 و 31؛ الجامع فى‏الرجال، ج 1، ص 264) البته افراد ديگرى نيز به اين نام معرفى شده‏اند كه آنان نيز غالبا مورد وثوق و اعتماد هستند.
32 - الميزان، ج 2، ص 26.
33 - همان، ج 1، ص 140.
34 - همان، ج 2، ص 400.
35 - همان، ج 7، ص 67.
36 - همان، ج 7، ص 153.
37 - همان، ج 12، ص 115.
38 - همان، ج 19، ص 80.
39 - فوائد الاصول، ج 3، ص 194.
40 - تهذيب الاصول، ج 2، ص 200.
41 - زبدة الاصول، ج 3، ص 158.
42 - نساء / 43 و مائده / 6 .
43 - بقره / 222 .
44ـ الاتقان، ج 1، ص 84.
45 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 618، باب 3 از ابواب الاذان و الاقامه؛ ج 13، ص 38، باب 11 از ابواب بيع الحيوان؛ و ج 13 ص 285، باب 2 از ابواب الوكالة.
چند نمونه از اين احاديث به شرح زير مى‏باشند:
عن على عليه‏السلام : «المؤذن مؤتمن و الامام ضامن.»
عن حفص بن البخترى عن ابى عبداللّه‏ عليه‏السلام فى الرجل يشترى الأمة من رجل، فيقول: انى لم أطاها، فقال: «ان وثق به فلا بأس بأن يأتيها».
عن هشام بن سالم عن ابى عبداللّه‏ عليه‏السلام : «... ان الوكيل اذا وكّل ثم قام عن المجلس فأمره ماض ابدا، و الوكالة ثابتة حتى يبلغه العزل عن الوكالة بثقة».
صاحب وسائل در ذيل حديث اخير نوشته است: اين روايت، دليل بر آن است كه مى‏توان به خبر ثقه عمل كرد و اينكه چنين خبرى، علم‏آور است. (وسائل‏الشيعه، ج 13، ص 286).
46 - المستصفى، ج 1، ص 151.
یک شنبه 2 مهر 1391  11:26 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

روش‌شناسي روايات تفسيري آيات مهدويّت (1)

روش‌شناسي روايات تفسيري آيات مهدويّت (1)

محمدعلي رضايي ‌اصفهاني
چکيده

آيات مهدويت را تا حدود 250 آيه شمرده‌اند که از شيعه و اهل سنت، رواياتي در آن باره حکايت شده است. اين روايات، از سه جنبه قابل بررسي است:
اول. از ديدگاه روش‌هاي تفسيري؛
دوم. از ديدگاه گرايش‌هاي تفسيري؛
سوم. از ديدگاه قواعد تفسيري.
اين نوشتار بر آن است روايات تفسيري آيات مهدويت را از ديدگاه اول بررسي كند. ديدگاه دوم و سوم، در مقالات بعدي بررسي خواهد شد.
در اين نوشتار، به اين نتيجه خواهيم رسيد که در روايات تفسيري آيات مهدويت، از روش‌هاي صحيح و معتبر، همچون روش تفسير قرآن به قرآن، تفسير روايي، تفسير اشاري (باطني)، تفسير علمي و تفسير عقلي و اجتهادي استفاده شده و در عين حال، از روش تفسير به رأي، پرهيز شده است؛ چرا که اين شيوه همواره توسط پيامبر6 و اهل بيت: نکوهش شده است.
کليد واژه‌ها: روش گرايش، تفسير، آيات، روايات، مهدويت.

واژگان

واژه‏هاى اساسى در باب «روش‏ها و گرايش‏هاى تفسير قرآن» عبارتند از:
روش. مقصود از «روش»، استفاده از ابزار يا منبع ويژه‌اي در تفسير قرآن است كه معانى و مقصود آيه را روشن ساخته و نتايج مشخّصى به دست مى‏دهد.
به عبارت ديگر، چگونگى كشف و استخراج معانى و مقاصد آيات قرآن را روش تفسير قرآن گويند.
تفسير. كشف و پرده بردارى از ابهام كلمات و جمله‏هاى قرآن و توضيح مقاصد و اهداف آن‌ها است.
به عبارت ديگر، مقصود از تفسير، تبيين مراد استعمالى آيات قرآن و آشكار كردن مراد جدّى آن، براساس قواعد ادبيات عرب و اصول عقلايى محاوره است. [1]

تقسيمات روش‌هاي تفسير قرآن

صاحب‌نظران، دربارة روش‌ها، تقسيمات متعددي ارائه کرده‌اند؛ از جمله گلدزيهر مستشرق مجارستاني (1850ـ 1921 م) در کتاب مذاهب التفسير الاسلامي، و دکتر ذهبي در کتاب التفسير و المفسرون و آيت الله معرفت در کتاب التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب و نيز استاد عميد زنجاني در کتاب مباني و روش‌هاي تفسير قرآن و خالد عثمان السبت در کتاب قواعد التفسير و محمد حسين علي الصغير در کتاب دراسات قرآنيه، المبادي العامة لتفسير القرآن الکريم، و خالد عبدالرحمن العک در کتاب اصول التفسير و قواعده. [2]
اما اين‌جا روش‌هاي تفسيري را براساس منابع مورد استفاده در تفسير، به شش روش تقسيم مي‌کنيم، تا جايگاه روش و گرايش در روايات تفسيري مهدويت به خوبي روشن شود.

اول: روش‌هاي تفسيري

1. تفسير قرآن به قرآن؛
2. تفسير روايي؛
3. تفسير علمي؛
4. تفسير اشاري (باطني و عرفاني ...)؛
5. تفسير عقلي؛
6. تفسير به رأي (باطل و غيرصحيح)؛
7. تفسير جامع اجتهادي (شامل همه روش‌هاي تفسيري، به جز تفسير به رأي).
روايات تفسيري مهدويت، از ميان روش‌هاي تفسيري، به روش تفسير اشاري (باطني و عرفاني) توجه ويژه‌اي داشته است. اين جهت‌گيري، در روايات به خوبي نمايان است. البته در اين روايات، از روش‌هاي ديگر تفسيري نيز استفاده شده است. به زودي نمونه‌هاي آن‌ها ذکر مي‌شود.

پيشينه روايات تفسيري مهدويت

دربارة احاديث مربوط به آيات مهدويت، کتاب‌هاي زيادي نگارش يافته است. گاهي يک سوره (مانند سورة والعصر) و گاهي تا 260 آيه را دربارة امام عصر(عج) دانسته و روايات مربوط به آن‌ها را جمع‌آوري کرده‌اند (مانند معجم الاحاديث الامام المهدي، اثر شيخ علي کوراني).
از قديم‌ترين کتاب‌ها در اين زمينه، المحجة فيما نزل في القائم الحجة، تأليف سيد هاشم بحراني (م 1107 ق) و جلد 13 بحارالانوار علامه مجلسي (م 1111 ق) است.
اينک تعدادي از اين کتاب‌ها را معرفي مي‌کنيم:
1. المحجة فيما نزل في القائم الحجة، سيد هاشم بحراني (1107 ق)، ترجمه آن، با نام سيماي حضرت مهدي‌(عج) در قرآن، مهدي حائري قزويني، تهران، 1374، آفاق. در اين كتاب، 120 آيه، به ترتيب نزول، همراه روايات آن، جمع‌آوري شده است.
2. امام مهدي از ديدگاه قرآن و عترت و علايم بعد از ظهور، قم، قلم، ترجمه علي دواني. اين كتاب، گزيده كتاب مهدي موعود (جلد 13 بحار الانوار) است.
3. ملاحم القرآن، ابراهيم انصاري زنجاني، 1400 ق، چاپ مؤلف. (پيش‌گويي‌هاي قرآن دربارة نشانه‌هاي ظهور و روايات...).
4. طريق الي المهدي المنتظر‌ عليه السلام، سعيد ايوب، بيروت/ الغدير، 1998م. (آينده و ظهور مهدي و اخبار غيبي قرآن در اين‌باره).
5. المهدي في القرآن (موعود قرآن)، سيد صادق حسيني شيرازي، مؤسسه امام مهدي(عج)، تهران، 1360 شمسي يا قمري. فارسي و عربي. (190 آيه دربارة امام عصر(عج) از منابع اهل سنت).
6. سورة والعصر، حضرت امام زمان(عج) است، عباس راسخي نجفي، قيام، قم، 1372.
7. المهدي الموعود في القرآن الكريم، محمدحسين رضوي، دارالهادي، 2001.
8. حكومت جهاني حضرت مهدي(عج) از ديدگاه قرآن و عترت، محمود شريعت‌زاده خراساني، 1379، دارالصادقين. (مجموعه آيات قرآن درباره حضرت مهدي(عج) با روايات آمده است).
9. مصلح مقتدر الهي كيست؟، سيد علي اكبر شعفي، 1342، اصفهان.
10. پور پنهان در افق قرآن حضرت مهدي(عج)، جعفر شيخ الاسلامي، تهران، يكان، 1378ش.
11. غريب غيبت در قرآن، محمدحسين صفاخواه، تهران، آمه.
12. اثبات مهدويت از ديدگاه قرآن، علي صفئي كاشاني، 1376، تهران، مفيد.
13. قاطع البيان في الايات المؤولة بصاحب الزمان(عج)، فضل الله عابدي خراساني، دارالمرتضي، 1404 ق. (202 آيه را تأويل و تطبيق كرده است).
14. القرآن يتحدث عن الامام المهدي(عج)، مهدي حسن علاء الدين، دارالاسلامية، بيروت.
15. ثورة المواطئين للمهدي(عج)، مهدي حمد فتلاوي، 1993 م، دارالبلاغه، بيروت. (بشارت‌هاي قرآني و نبوي دربارة انقلاب مهدي(عج)).
16. مهدي(عج) در قرآن، رضا فيروز، 1378 ش، تهران، رايحه.
17. مهدويت از نظر قرآن و عترت، خيرالله مرداني، تهران، آيين جعفري، 1401‌ق.
18. چهل حديث در پرتو چهل آيه در فضايل حضرت ولي عصر(عج)، مسجد جمكران، تهران، وزارت ارشاد، 1378ش. (چهل آيه و روايات مربوطه).
19. سيماي مهدويت در قرآن، محمدجواد مولوي نيا، قم، امام عصر(عج)، 1381ش.
20. الآيات الباهرة في بقية العترة الطاهرة او تفسير آيات القرآن في المهدي صاحب‌الزمان(عج)، تهران، بعثت، 1402 ق، سيد داوود ميرصابري.
21. سيماي امام زمان(عج) در آيينة قرآن، علي اكبر مهدي‌پور (140 آيه جمع آوري كرده است).
22. موسوعة المصطفي و العترة (16) المهدي المنتظر، حسين شاكري، الهادي، 1420 ق. (144 آيه را با روايات آورده است).
23. الامام المهدي في القرآن و السنة، سعيد ابومعاش، 1422 ق، آستان قدس. (همة آيات بر طبق سوره‌ها تا آخر قرآن همراه روايات).
24. معجم احاديث الامام المهدي(عج)، مؤسسة المعارف الاسلامية، الجزء الخامس، الآيات المفسرة. (تحت اشراف شيخ علي كوراني، 1411 ق، /260 آيه را جمع كرده است).
25. مهدي در قرآن، محمد عابدين زاده، بنياد تهران (40 آيه).
26. سيماي نوراني امام زمان(عج) در قرآن و نهج البلاغه، عباس كمساري.
27. سيماي حضرت مهدي(عج) در قرآن، سيد جواد رضوي، چاپ موعود.
28. جلد سيزدهم بحارالانوار، علامه مجلسي، (م 1111 ق) که به فارسي نيز ترجمه شده و بسياري از آيات و روايات مهدويت را جمع‌آوري کرده است.

روش‌هاي تفسيري
1. روش تفسير قرآن به قرآن

روش تفسير قرآن به قرآن، عبارت است از «تبيين معاني آيات قرآن و مشخص كردن مقصود و مراد جدي از آن‌ها با کمک آيات ديگر»؛ به عبارت ديگر «قرآن را منبعي براي تفسير آيات قرآن قرار دادن».
تفسير قرآن به قرآن، يكى از كهن‏ترين روش‏هاى تفسير قرآن است و سابقه آن به صدر اسلام و زمان حيات پيامبر 6 باز مى‏گردد. اين روش توسط اهل بيت عليه السلام ادامه يافت و برخى از صحابه و تابعين نيز از اين روش استفاده كرده‏اند. اينك به مثال‏هاى زير توجّه كنيد:
از پيامبر اسلام 6 دربارة مقصود از «ظلم» در آية Gلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍF [3] پرسيدند؛ حضرت، با استناد به آيه Gإِنَّ الشرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌF [4] مقصود از ظلم در آيه اول را همان شرك دانست كه در آيه دوم بيان شده است. [5]
اين حديث و احاديث مانند آن، نشان مى‏دهد پيامبر 6 از روش تفسير قرآن به قرآن استفاده مى‏كرده و در عمل، آن را به پيروان خود مى‏آموخته‏اند.
علاّمه طباطبايى معتقد است قرآن بيان همه چيز است؛ پس نمى‏تواند بيان خودش نباشد؛ از اين رو در تفسير آيات، بايد سراغ خود آيات قرآن برويم؛ در آن‌ها تدّبر كنيم و مصاديق آن‌ها را مشخص سازيم و تفسير قرآن به قرآن كنيم. همچنين بر آن است كه تفسير قرآن به قرآن، همان روشى است كه پيامبر‌6 و اهل‏بيت‌ عليه السلام در تفسير پيموده‏ و تعليم داده‏اند و در رواياتشان به ما رسيده است. [6]
در كتاب‏هايى كه دربارة شيوه‏ تفسير نگارش يافته است، به روش تفسير قرآن به قرآن پرداخته، آن را تبيين كرده و به آن سفارش كرده‏اند.
از جمله اين افراد آيت‌الله معرفت، استاد عميد زنجانى و عبدالرحمن العك را مى‌توان نام برد. [7]
در احاديث تفسيري مهدويت نيز در موارد متعددي از شيوه تفسير قرآن به قرآن استفاده شده است؛ از جمله:
Gبِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ * وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا * وَالْقَمَرِ إِذَا تَلاَهَا * وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا * وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا * وَالسَّماءِ وَمَا بَنَاهَا * وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا * وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا * كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا * إِذِ انبَعَثَ أَشْقَاهَا * فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَسُقْيَاهَا * فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا * وَلاَ يَخَافُ عُقْبَاهَاF؛ [8]
به نام خداى گسترده‏مهرِ مهرورز* سوگند به خورشيد و ]تابش[ نيمروزش! سوگند به ماه هنگامى كه در پى آن در آيد! سوگند به روز، هنگامى كه آن را آشكار سازد! سوگند به شب، هنگامى كه آن را فرا گيرد! سوگند به آسمان و آن‌كه آن را بنا كرد! سوگند به زمين و آن‌كه آن را گستراند! سوگند به نفس و آن‌كه آن را مرتب ساخت! و بد كاري و پارسايى‏اش را به او الهام كرد! كه به يقين، كسى كه آن را [پاك كرد و] رشد داد؛ رستگار ]و پيروز[ شد. و به يقين، كسى كه آن ]نفس را با گناه آلوده كرد و[ پوشاند، نوميد شد! ]قوم[ ثمود به سبب طغيانش ]پيامبرش را[ تكذيب كرد؛ آن‌گاه كه بدبخت‏ترينشان برانگيخته شد؛ و فرستادة خدا به آنان گفت: «ماده شتر ]معجزه آساى[ خدا و آبشخور آن را ]واگذاريد.[‌»‌؛ او را تكذيب كردند و آن را پى كردند؛ پس پروردگارشان به سبب [پيامد] گناهشان، آنان را هلاك ساخت و آن‌ها را ]با خاك[ يكسان كرد؛ در حالى كه از فرجام آن‌ها نمى‏ترسد.
الامام الصادق عليه السلام: «والشمس وضحيها: الشمس، أمير المؤمنين عليه السلام، و ضحيها: قيام القائم عليه السلام، لأن الله سبحانه قال: و أن يحشر الناس ضحي.
والقمر اذا تليها: الحسن والحسين عليه السلام.
والنهار اذا جليها: هو قيام القائم عليه السلام.
والليل اذا يغشيها: حبتر (و دولته قد غشي) عليه الحق.
و أما قوله: والسماء و ما بنيها، قال: هو محمد عليه و آله السلام، هو السماء الذي يسموا اليه الخلف في العلم.
و قوله: کذبت ثمود بطغويها، قال: ثمود رهط من الشيعه، فان الله سبحانه يقول: و أما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمي علي الهدي فأخذتهم صاعقة العذاب الهون، و هو السيف اذا قام القائم عليه السلام.
و قوله تعالي: فقال لهم رسول الله، هو النبي6.
ناقة الله و سقياها: قال الناقة الامام الذي (فهم عن الله و فهم عن رسوله) و سقياها: أي عنده مستقي العلم.
فکذبوه فعقروها فدمدم عليهم ربهم بذنبهم فسويها: قال: في الرجعة. و لا يخاف عقبيها: قال: لايخاف من مثلها اذا رجع». [9]
اين روايت، در باب تفسير قرآن به قرآن بسيار جالب است و به چند شيوه فرعي تفسير قرآن به قرآن که مفسران عصر ما از آن‌ها استفاده مي‌کنند اشاره کرده است؛ از جمله:
1. استفاده از شيوه عام تفسير قرآن به قرآن براي تفسير آيه Gوَالشَّمْسِ وَضُحَاهَاF (شمس:1) که با استناد به آيه Gأَن يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحىًF (طه: 59) تفسير شده است؛ يعني براي آن‌که ثابت کند مقصود از نور خورشيد در اين آيه، نور قيام امام عصر(عج) است‌ ـ که پرتوي از نور خورشيد ولايت امام علي عليه السلام است ـ به آية 59 سورة طه استناد کرده است که به گرد آمدن مردم در روزي نوراني اشاره كرد.
ممکن است اين تفسير اشاره به باطن آيه باشد، ولي براي بيان آن، از روش تفسير قرآن به قرآن استفاده شده است.
2. استفاده از شيوه تطبيق بر مصاديق جديد. در اين روايت، چندين بار ظواهر آيه بر مصاديق جديد، تطبيق شده است؛ يعني با استفاده از قاعده «جري و تطبيق»، [10] قوم ثمود را بر گروهي از شيعه و رسول الله را که در ظاهر آيه، حضرت صالح عليه السلام است، بر پيامبر اسلام6 تطبيق کرده است.
3. در اين روايت، آسمان را به پيامبر اسلام6، شمس را به حضرت علي عليه السلام و قمر را به امام حسن و امام حسين عليه السلام تفسير کرده که نوعي بيان بطن آيه است. در بخش تفسير اشاري (باطني) توضيح خواهيم داد که براساس برخي معاني بطن قرآن، نوعي اخذ قاعده کلي و بيان مصاديق جديد آن است.
البته نکات اين سوره بسيار است که به همين اندازه اکتفا مي‌کنيم.
Gاللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِيِّةٍ وَلاَ غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِي‏ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى‏ نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌF؛ [11]
«خدا نورِ آسمان‏ها و زمين است؛ مثال نور او، همانند چراغدانى است كه در آن، چراغى باشد كه آن چراغ، در بلورى است و آن بلور، چنان‌كه گويى ستاره‏اى درخشان است ]و اين چراغ، با روغنى[ از درخت خجسته زيتونى كه نه شرقى و نه غربى است، افروخته مى‏شود؛ نزديك است روغنش روشنى بخشد؛ گر‌چه هيچ آتشى بدان نرسيده باشد. ]اين[ نورى است بر فراز نوري ديگر. خدا هر كس را بخواهد ]و شايسته بداند[ به نور خود راهنمايى مى‏كند و خدا براى مردم مَثل‏ها مى‏زند و خدا به هر چيزى دانا است».
أمير المؤمنين: «النور القرآن، والنور اسم من أسماء الله تعالي، و النور النورية، و النور ضوء القمر، والنور ضوء المؤمن و هو الموالات التي يلبس لها نوراً يوم القيامة و النور في مواضع من التوارة و الإنجيل و القرآن حجة الله علي عباده، و هو المعصوم... فقال تعالي Gوَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَF فالنور في هذا الموضع هو القرآن، و مثله في سورة التغابن قوله تعالي Gفَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَاF يعني سبحانه القرآن و جميع الأوصياء المعصومين، من حملة کتاب الله تعالي، و خزانه، و تراجمته، الذين نعتهم الله في کتابه فقال: «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا» فهم المنعوتون الذين أنار الله بهم البلاد، و هدي بهم العباد، قال الله تعالي في سورة النور: Gاللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ...F إلي آخر الآية، فالمشکاة رسول الله آيه و المصباح الوصي، و الأوصياء عليه السلام و الزجاجة فاطمة، و الشجرة المبارکة رسول الله6 و الکوکب الدري القائم المنتظر عليه السلام الذي يملأ الأرض عدلا. [12]
در اين روايت، «نور» را به خدا تفسير کرده که ظاهر آيه است. سپس با کمک آيات ديگر، آن را به «قرآن» و «معصومان» تفسير کرده است؛ يعني از نوعي تفسير قرآن براي روشن کردن معناي آيه استفاده شده است.
البته نور، داراي مراتبي است که بالاترين مرتبه آن، نور الهي، سپس نور قرآن و اهل بيت عليه السلام است که پرتوي از نور الهي و مايه روشني راه و هدايت مردم هستند. اين‌گونه احاديث، براي جلوگيري از تجسيم، به تفسير عقلي و اجتهادي و حتي علمي نياز دارد که در مباحث بعدي روشن مي‌شود. البته اين‌گونه احاديث تفسير قرآن به قرآن، در روايات مهدويت متعدد است؛ از جمله ذيل آيه 6 و7 سورة نازعات. [13]

2. روش تفسير روايي

مقصود از روش تفسير روايي، آن است که مفسر قرآن، از سنت پيامبر6 و اهل بيت عليه السلام (که شامل قول، فعل و تقرير آن‌ها مي‌شود) براي روشن کردن مفاد آيات و مقاصد آن‌ها استفاده کند. [14]
سير تاريخي تفسير روايي را مي‌توان به چند دوره تقسيم کرد:

الف) دوران پيامبر6

تفسير روايى قرآن، همزاد وحى است؛ چرا كه اولين مفسّر قرآن، پيامبر6 است كه خداى متعال به او دستور بيان و تفسير قرآن داد و فرمود:
Gوَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْF؛ [15]«و اين ذكر ]= قرآن[ را به سوى تو فرستاديم، تا براى مردم، آنچه را كه به سوى آنان فرو فرستاده شده است، روشن بيان كنى».
البته سنّت و بيان پيامبر6 نيز ريشه در وحى داشت؛ چنان كه از آن حضرت حكايت شده است كه فرمود: «آگاه باشيد كه به من قرآن داده شده است و نيز مثل آن همراه آن] به من داده شده است[». [16]
صحابيان با رجوع به آن حضرت، تفسير قرآن را مى‌آموختند. گاهى پاى سخنان او مى‏نشستند و معانى و تفسير قرآن را فرا مى‏گرفتند.
از ابن مسعود حكايت شده است: «هميشه هر فرد از ما هنگامى كه ده آيه قرآن را مى‏آموخت، از آن‌ها عبور نمى‏كرد، تا اين كه معانى و ]روش[ عمل به آن‌ها را بياموزد». [17]
گاهى اصحاب پيامبر6 از آن حضرت، مطالب را مى‏پرسيدند. حتى دوست داشتند عرب‏هاى بيابانى بيايند و چيزي بپرسند و آنان گوش دهند. [18]

ب) دوران اهل بيت‏ عليه السلام

شيوه تفسير روايى در عصر امامان‏ عليه السلام نيز ادامه داشت.
امام على‏ عليه السلام كه شاگرد ارشد پيامبر6 در تفسير بود، [19] سخنان و توضيحات آن حضرت را شنيده بود و حكايت مى‏كرد؛ همان گونه كه امامان اهل بيت‏ عليه السلام نيز همين روش را دنبال كرده با حكايت احاديث تفسيرى پيامبر6 و امام على‏ عليه السلام براى مردم، بدان‏ها استدلال مى‏كردند. تعداد اين احاديث كه با واسطه اهل‏بيت‏ عليه السلام حكايت شده، به هزاران روايت مى‏رسد. [20]

ج) دوران جمع آورى و تأليف روايات تفسيرى

اوّلين رساله از اين مجموعه‏ها در شيعه، كتاب تفسير منسوب به امام على‏ عليه السلام است كه طى يك روايت مفصّل، در آغاز تفسير نعمانى آمده است. [21]
يكى ديگر از آن‌ها، «مصحف علي بن أبي‏طالب» است كه علاوه بر آيات قرآن، تأويل و تفسير و اسباب نزول را بيان كرده است. هر چند اين كتاب اكنون در دسترس ما نيست. [22]
تفسير ديگر، منسوب به امام باقر عليه السلام (57 ـ 114 ق) است كه ابوالجارود، آن را حكايت كرده [23] و نيز تفسير منسوب به امام صادق عليه السلام (83 ـ 148 ق) كه به طور پراكنده در كتاب حقايق التفسير القرآني آمده است. [24]
سپس از تفسير على بن ابراهيم قمى (307 ق) و فرات كوفى (زنده در سال 307 ق) و تفسير عيّاشى (م بعد از 320 ق) و تفسير نعمانى (م بعد از 324 ق) و تفسير منسوب به امام حسن عسكرى (م ‏254) مى‏توان نام برد.
البته روايات فقهى پيامبر و اهل بيت‏ عليه السلام نيز كه نوعى تفسير براى آيات الاحكام قرآن است، در مجموعه‏هايى همچون كافى، من لايحضره الفقيه و تهذيب و استبصار گردآورى شد.
در همين دوران، تفسير جامع البيان في تفسير القرآن، اثر ابن جرير طبرى (م 310) را داريم. مجموعه‏هاى حديثى صحاح سته اهل‏سنّت نيز در اين دوره تدوين شد. سپس تفسير روايى از قرن پنجم تا نهم با ركود نسبى مواجه شد و تفاسير عقلى و اجتهادى، رايج شد. اما در قرن دهم تا دوازدهم، با رشد اخبارى‌گرى در شيعه، تفاسير روايى ديگرى همچون البرهان في تفسير القرآن، اثر سيدهاشم حسينى ‏بحرانى (م‏1107ق) و تفسير نورالثقلين، تأليف الحويزى (م 1112 ق) نوشته شد؛ همان‏طور كه مجموعه‏هاى حديثى بزرگي، همچون وسائل الشيعة، وافى و بحارالانوار نوشته شد كه بسيارى از روايات آن‌ها تفسير قرآن به شمار مى‏آيد.
در اهل‏سنّت نيز در اين دوران، تفسير درّالمنثور، اثر جلال‏الدين سيوطى (م 911 ق) گردآورى شد.
اكنون نيز در تفاسير جديد، به روايات تفسيرى پيامبر6 و اهل‏بيت‏ عليه السلام توجّه مى‏شود و معمولاً در لابه‏لاى تفسير يا در بخش جداگانه‏اى آورده و نقد و بررسى مي‌شود؛ همانند روش علاّمه طباطبايى در الميزان كه در ذيل هر دسته از آيات، «بحث روايى» مى‏آورد.
در احاديث تفسيري آيات مهدويت نيز در موارد متعددي از روش تفسير روايي استفاده شده و براي توضيح آيات مهدويت به احاديث پيامبر6 و اهل بيت عليه السلام استناد کرده‌اند؛ از جمله:
يَاحَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ؛ [25]
اى افسوس بر بندگان! هيچ فرستاده‏اى به سراغ آنان نيامد، مگر اين‌كه همواره او را ريشخند مى‏كردند.
امام الصادق عليه السلام فرمود:
خبر تدريه خير من عشر ترويه. إن لکل حق حقيقة، و لکل صواب نورا، ثم قال: إنا والله لا نعد الرجل من شيعتنا فقيها حتي يلحن له فيعرف اللحن، إن أمير المؤمنين عليه السلام قال علي منبر الکوفة: «إن من ورائکم فتنا مظلمة عمياء منکسفة لا ينجو منها إلا النومة». قيل: «يا أمير المؤمنين! و ما النومة؟» قال: «الذي يعرف الناس و لا يعرفونه.
واعلموا أن الأرض لا تخلو من حجة الله عزوجل و لکن الله سيعمي خلقه عنها بظلمهم و جورهم و إسرافهم علي أنفسهم، ولو خلت الأرض ساعة واحدة من حجة الله لساخت بأهلها، ولکن الحجة يعرف الناس و لا يعرفونه، کما کان يوسف يعرف الناس و هم له منکرون»، ثم تلا: Gيا حسرة علي العباد ما يأتيهم من رسول إلا کانوا به يستهزؤنF [26].
در روايات تفسيري مهدويت، اهل بيت عليه السلام گاهي از روايات امام علي عليه السلام براي توضيح آيات استفاده کرده‌اند؛ از جمله در روايت فوق، امام صادق عليه السلام از سخنان امام علي عليه السلام براي توضيح دربارة امام مهدي عليه السلام و نقش آن حضرت در جهان هستي ياري جسته است، سپس به آيه 30 سورة يس استشهاد کرده‌ و آن را نقل کرده است. اين، گونه‌اي از تفسير روايي آيات قرآن است.
همچنين در ذيل آية 11 سورة غافر در روايتي که از امام صادق عليه السلام حکايت شده است، به حديث سخنان پيامبر6 درباره مسخ و رجعت دشمنان اهل بيت عليه السلام استناد شده است. [27]

3. روش تفسير عقلي

عقل در لغت، به معناى امساك، نگهدارى و منع چيزى است.
عقل در دو مورد كاربرد دارد:
نخست، به قوّه‏اى كه آماده پذيرش دانش است. اين، همان چيزى است كه اگر در انسان نباشد، تكليف از او برداشته مى‏شود. در احاديث، از اين عقل تمجيد شده است.
دوم، به علمى كه انسان، به وسيله اين قوّه كسب مى‏كند، عقل گويند.
قرآن، كافران را به سبب اين‌گونه تعقّل نكردن، مذمّت كرده است. [28]
در اين‌باره، به احاديث پيامبر6 [29] و اشعار امام على‏ عليه السلام استناد كرده‌اند. [30]
روش تفسير عقلى قرآن، پيشينه‏اى كهن دارد. برخى معتقدند پيامبر6 كيفيّت اجتهاد عقلى در فهم نصوص شرعى (از قرآن يا سنّت) را به اصحاب خويش آموزش داده است؛ [31] ولى ريشه‏ها و نمونه‏هاى تفسير عقلى را مى‌توان در احاديث تفسيرى اهل‏بيت‏ عليه السلام يافت.
در اين رابطه از تفسير القرآن و العقل، اثر نورالدين اراکي و تفسير قرآن کريم، نوشتة ملاصدرا نيز مي‌توان ياد کرد.
روش تفسير عقلى قرآن عبارت است از:
الف. استفاده‏ ابزارى از برهان و قراين عقلى در تفسير، براى روشن كردن مفاهيم و مقاصد آيات قرآن. در اين صورت، عقل منبع و ابزار تفسير قرآن شده و احكام و برهان‏هاى عقلى، قراينى براى تفسير آيات قرار مى‏گيرد. از اين عقل، با عنوان عقل اكتسابى و احكام عقلى قطعى يا عقل برهانى ياد مي‌شود.
ب. استفاده از نيروى فكر در جمع‏بندى آيات (همراه توجّه به روايات، لغت و...) و استنباط از آن‌ها براى روشن ساختن مفاهيم و مقاصد آيات. حاصل اين مطلب، همان تفسير اجتهادى قرآن است. در اين صورت، عقل مصباح و كاشف است.
از اين عقل، با عنوان عقل فطرى يا نيروى فكر و قوه ادراك ياد مى‏شد.
بنابر ديدگاه مشهور، هر دو قسم فوق، جزيى از روش تفسير عقلى قرآن است؛ امّا با دقّت در مطالب، روشن شد كه قسم دوم به طور تسامحى، تفسير عقلى خوانده مى‏شود و در حقيقت، تفسير عقلى، همان قسم اول است. [32] براي نمونه، به آيه ذيل و روايت ذيل آن، مي‌نگريم:
Gوَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَF؛ [33] «و هنگامى كه گفتار ]= فرمان عذاب[ برآنان واقع شود] و در آستانة رستاخيز قرار گيرند[، جنبنده‏اى را از زمين براى آنان بيرون مى‏آوريم كه با آنان ]در اين‌باره[ سخن مى‏گويد، كه مردم، همواره به نشانه‏هاى ما يقين نداشتند».
الإمام أميرالمومنين عليه السلام «و أي آية هي؟» قال: قول الله: و إذا وقع القول عليهم أخرجنا لهم دابة من الارض. الآية، فأي دابة هي؟، قال عمار: والله ما أجلس و لا آکل و لا أشرب حتي أريکها، فجاء عمار مع الرجل إلي أميرالمؤمنين عليه السلام و هو يأکل تمراً وزبدا، فقال له: يا أبا اليقظان هلم، فجلس عمار و أقبل يأکل معه، فتعجب الرجل منه، فلما قام عمار قال له الرجل: سبحان الله يا أبا اليقظان، حلفت أنک لا تأکل و لا تشرب و لا تجلس حتي ترينيها؟! قال عمار: قد أريتکها إن کنت تعقل.» [34]
آية دوم:
Gاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَF؛ [35] «بدانيد خدا زمين را پس از مردنش زنده مى‏كند؛ به يقين، نشانه‏هاى ]خود[ را براى شما بيان كرديم؛ باشد كه شما خردورزى كنيد».
ابن عباس:
Gإعلموا أن الله يحيي الأرض بعد موتها: يعني يصلح الأرض بقائم آل محمد من بعد موتها، يعني من بعد جور أهل مملکتهاF.
قد بينا لکم الآيات: بقائم آل محمد، لعلکم تعقلون. [36]
آية سوم:
Gوَلَنُذِيقَنَّهُم مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى‏ دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَF؛ [37] «و قطعاً غير از عذاب بزرگ تر ]آخرتى[، از عذاب نزديك‏تر ]دنيايي[ به آنان مى‌چشانيم؛ باشد كه بازگردند».
الامامان الباقر و الصادق عليه السلام: «إن العذاب الأدني الدابة والدجال». [38]
در اين احاديث چند نکتة قابل توجه وجود دارد:
1. در حديث تفسيري يکي از آيات فوق، «دابّة» به امام علي عليه السلام و در حديث تفسيري دوم، به عذاب تفسير شده است. جمع اين‌ها نياز به فقه الحديث و تفکر و تعقّل دارد؛ يعني بايد از روش تفسير عقلي براي فهم اين احاديث استفاده کرد.
شايد بتوان گفت امام علي عليه السلام ماية عذاب کافران است؛ پس مصداق «دابّة» مي‌تواند امام علي عليه السلام و عذاب براي مخالفان باشد.
2. در پايان روايت نخست و دوم به صورت صريح از لزوم تعقّل در اين‌گونه احاديث سخن گفته شده است.
برخي ديگر از احاديث تفسيري نيز، نيازمند تفسير عقلي و اجتهادي است؛ از جمله:
آيه 35 سورة نور که خدا و قرآن و معصومان عليه السلام را نور معرفي کرده است. براي جلوگيري از تشبيه نور الهي به نور جسماني، لازم است تفسير عقلي و اجتهادي انجام شود.
برخي ديگر از مواردي که به تفسير عقلي و اجتهادي نياز دارند، عبارتند از:
مبحث نور پروردگار که در آيه 69 سورة زمر مطرح شده و در احاديث به نور امام عصر عليه السلام تفسير شده است. [39] (در مبحث تفسير علمي، مطالبي در اين باره خواهد آمد) و مشابه آن، ذيل آيه 35 سورة نور آمده است که امام را به «نور» و «کوکب» تشبيه کرده است. [40]

4. روش تفسير علمي

مقصود از علم در اين‌جا، «علوم تجربي» اعم از علوم طبيعي و انساني است. از آن‌جا که در قرآن بيش از هزار آيه به علوم تجربي اشاره دارد، ناچاريم براي فهم برخي آيات، يا رفع تعارض‌ها، به يافته‌هاي علوم تجربي مراجعه کنيم.
اين شيوه تفسير، به طور عمده سه دوره داشته است:
دوره نخست، از حدود قرن دوم هجرى تا حدود قرن پنجم بود كه با ترجمه آثار يونانى به عربى آغاز شد و بعضى مسلمانان، سعى كردند آيات قرآن را با هيأت بطلميوسى تطبيق كنند؛ مانند بوعلى سينا. [41]
دوره دوم از حدود قرن ششم شروع شد؛ هنگامى كه بعضى دانشمندان به اين نظريه متمايل شدند كه همه علوم، در قرآن وجود دارد و مى‏توان علوم مختلف را از قرآن كريم استخراج كرد (در اين‌باره غزالى سر آمد بود). اين دو نوع تفسير علمى (تطبيق قرآن با علوم و استخراج علوم از قرآن) قرن‏ها ادامه داشت و هر زمان، دانشمندان مسلمان، به موافقت يا مخالفت با آن مى‌پرداختند.
دوره سوم، تفسير علمى كه موجب اوج‏گيرى و رشد فوق العاده آن شد، پس از قرن 18 ميلادى و رشد علوم تجربى در مغرب زمين و ترجمة كتاب‏هاى مختلف در زمينه‏ علوم فيزيك، شيمى، پزشكى و كيهان شناسى به عربى آغاز شد. اين دوره جديد، به ويژه در قرن اخير ـ كه در جهان اسلام، اثرات خود را در مصر و هندوستان بر جاى گذاشت ـ موجب شد دانشمندان مسلمان، در پي انطباق قرآن با علوم تجربى برآيند. اين مسأله آن هنگام اهميّت بيشترى يافت كه تعارض علم و دين، در اروپا اوج گرفت و كتاب مقدّس، به سبب تعارضات آن با علوم جديد هر روز، به عقب رانده و ميدان براى پيدايش افكار كفر آميز و ضد دينى باز مى‏شد. هجوم اين افكار به كشورهاى اسلامى و برتري صنعتى غرب، موجب جذب جوانان مسلمان به فرهنگ غربى مى‏شد.
در اين ميان، دانشمندان و مفسران بسياري به اظهار نظر در بارة تفسير علمي پرداخته، با آن موافقت يا مخالفت کرده‌اند [42] يا اعجاز علمي قرآن را از آن اثبات نموده‌اند [43] که ذکر آن‌ها از حوصله اين نوشتار خارج است.

اقسام تفسير علمى از نظر شكل و شيوه تفسير
الف. استخراج همه علوم از قرآن كريم‏

طرفداران قديمى تفسير علمى مانند: ابن أبي‏الفضل المرسى، غزالى و ... كوشيده‏اند همه علوم را از قرآن استخراج كنند؛ زيرا عقيده داشتند همه چيز در قرآن وجود دارد. در اين راستا، آياتى را كه ظاهر آن‌ها با يك قانون علمى سازگار بود، بيان مى‌كردند و هر‌گاه ظواهر قرآن، كفايت نمى‏كرد، به تأويل مى‏پرداختند و ظواهر آيات را به نظريات و علومى كه در نظر داشتند، بر مى‏گرداندند. از اين‌جا بود كه علم هندسه، حساب، پزشكى، هيأت، جبر، مقابله و جدل را از قرآن استخراج مى‏كردند.
براى نمونه، از آيه‏ شريفه‏ Gوَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِF [44] ـ كه در آن، ابراهيم‏ عليه السلام مي‌فرمايد: «هنگامي كه بيمار شدم، او است كه شفا مى‌دهد» ـ علم پزشكى را استخراج كردند [45] و علم جبر را از حروف مقطعه‏ اوايل سوره‏ها استفاده كردند [46] و از آيه‏ شريفه‏ Gإِذَا زُلْزِلَتِ الأَرْضُ زِلْزَالَهَاF زمين لرزه‏ سال 702 ق را پيش‌بينى كردند. [47]
روشن است اين نوع تفسير علمى، به تأويلات زياد در آيات قرآن، بدون رعايت قواعد ادبى، ظواهر و معانى لغوى آن‌ها مى‌انجامد.
از همين رو است كه بسيارى از مخالفان، تفسير علمى را نوعى تأويل و مجازگويى دانسته‏اند [48] كه البته در اين قسم از تفسير علمى، حق با آنان است. ما نيز پيش‌تر، اين مسأله (وجود همه‏ علوم در ظواهر قرآن) را بررسى كرديم و به اين نتيجه رسيديم كه اين كلام، مبانى صحيحى ندارد.

ب. تطبيق و تحميل نظريات علمى بر قرآن كريم‏

اين شيوه از تفسير علمى، در يك قرن اخير رواج يافته و بسيارى از افراد با مسلّم پنداشتن قوانين و نظريات علوم تجربى، سعى كردند آياتى موافق آن‌ها در قرآن بيابند. هر گاه آيه‏اى موافق با آن نمى‏يافتند، به تأويل يا تفسير به رأى پرداخته، آيات را بر خلاف معانى ظاهرى، حمل مى‏كردند.
براى مثال، در آيه‏ شريفة‏ Gهُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَاF؛ [49] او است خدايى كه شما را از يك تن آفريد و از آن نيز جفتش را مقرر داشت»، كلمه‏ «نفس» را، به معناى پروتون و «زوج» را الكترون معنا كردند و گفتند: منظور قرآن، اين است كه همه شما را از پروتون و الكترون كه اجزاى مثبت و منفى اتم است، آفريديم. در اين تفسير، حتّى معناى لغوى و اصطلاحى نفس را رعايت نكردند. [50]
اين گونه تفسير علمى، در يك قرن اخير، در مصر و ايران رايج شد و موجب بدبينى برخى دانشمندان مسلمان به انواع تفسير علمى شد. آنان يكسره تفسير علمى را تفسير به رأى و تحميل نظريات و عقايد بر قرآن دانسته، آن را طرد كردند؛ چنان كه علّامه طباطبايى، تفسير علمى را نوعى تطبيق اعلام كرد. [51]
البتّه دربارة اين نوع تفسير علمى، حق با مخالفان آن است؛ چرا كه مفسّر، هنگام تفسير بايد از هرگونه پيش داورى خالى باشد، تا بتواند تفسير صحيح انجام دهد. اگر با انتخاب يك نظريه‏ علمى، آن را بر قرآن تحميل كند، پا در طريق تفسير به رأى گذاشته كه در روايات، وعده‏ عذاب به آن داده شده است.

ج. استخدام علوم براى فهم و تبيين بهتر قرآن‏

در اين شيوه از تفسير علمى، مفسّر با دارا بودن شرايط لازم و با رعايت ضوابط تفسير معتبر، به تفسير علمى قرآن مي‌پردازد. او مي‌كوشد با استفاده از مطالب قطعى علوم كه با دليل عقلى پشتيبانى مى‏شود و با ظاهر آيات قرآن، طبق معناى لغوى و اصطلاحى، به تفسير علمى بپردازد و معانى مجهول قرآن را كشف كرده، در اختيار انسان‏هاى تشنه‏ حقيقت قرار دهد. اين شيوه‏ تفسير علمى، بهترين نوع، بلكه تنها نوع صحيح از تفسير علمى است.
در اين شيوه‏ تفسيرى، بايد از هرگونه تأويل و تفسير به رأى، پرهيز كرد و تنها به طور احتمالى از مقصود قرآن سخن گفت؛ زيرا علوم تجربى به سبب استقراى ناقص، و مبناى ابطال پذيرى كه اساس آن است، نمى‏تواند نظريات قطعى بدهد.
از اين نوع تفسير علمى، اعجاز علمى قرآن نيز اثبات مى‏شود؛ براى مثال، قانون زوجيت تمام گياهان، در قرن هفدهم ميلادى كشف شد؛ اما قرآن، حدود ده قرن قبل از آن، از زوج بودن تمام گياهان، بلكه همه‏ موجودات سخن گفته است. [52]
اكنون به نقل دو آيه و روايات ذيل آن‌ها و بررسي آن‌ها مي‌پردازيم:
Gوَلَوْ تَرَى‏ إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍF؛ [53] «و اگر ببينى هنگامى را كه ]كافران[ وحشت زده‏اند، چراكه هيچ ]راه[ گريزى نيست و از مكانى نزديك ]به عذاب[ گرفتار شده‌اند ]تعجب خواهى كرد![ ».
الإمام الباقر عليه السلام: «من الصوت، و ذلک الصوت من السماء» و Gأخذوا من مکان قريبF قال: «من تحت أقدامهم خسف بهم». [54]
ابن عباس: «هو جيش السفياني، قال: من أين أخذ؟ قال: من تحت أرجلهم» [55]
آية دوم نيز چنين است:
Gقَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِي إِلَى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ * قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ * إِلَى‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِF؛ [56] «]ابليس[ گفت: «پروردگارا! پس مرا تا روزى كه ]مردم[ برانگيخته خواهند شد، مهلت ده» ]خدا[ فرمود: «پس در واقع تو از مهلت‌داده‌شدگانى، تا روز زمان معلوم».
الإمام الرضا عليه السلام: «لا دين لمن لا ورع له، ولا إيمان لمن لا تقية له إن أکرمکم عند الله أعملکم بالتقية، فقيل له: يا ابن رسول الله إلي متي؟ قال: إلي يوم الوقت المعلوم، و هو يوم خروج قائمنا أهل البيت فمن ترک التقية قبل خروج قائمنا فليس منا.
فقيل له: يا ابن رسول الله و من القائم منکم أهل البيت؟ قال الرابع من ولدي، ابن سيدة الإماء، يطهر الله به الأرض من کل جور، و يقدسها من کل ظلم.
(و هو) الذي يشک الناس في ولادته، و هو صاحب الغيبة قبل خروجه، فإذا خرج أشرقت الأرض بنوره، و وضع ميزان العدل بين الناس فلا يظلم أحد أحداً.
و هو الذي تطوي له الأرض، و لا يکون له ظل.
و هو الذي ينادي مناد من السماء يسمعه جميع أهل الأرض بالدعاء إليه يقول: ألا إن حجة الله قد ظهر عند بيت الله فاتبعوه، فإن الحق معه و فيه، و هو قول الله عزوجل: Gإِن نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِم مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَF. [57]

بررسي

احاديث بسياري دربارة امام مهدي و آيات مهدويت حکايت شده است که نياز به تفسير علمي دارد؛ از جمله احاديث فوق دربارة خروج سفياني و صيحه آسماني که در احاديث شيعه و اهل سنت آمده است.
دربارة اين‌گونه احاديث دو گونه مي‌توان قضاوت کرد:
اول آن‌که آن‌ها را از روي تعبد بپذيريم و بگوييم اعجاز است.
دوم آن‌که با توجه به اکتشافات جديد علمي، اين احاديث را تحليل علمي کنيم. به عبارت ديگر در عصري که اين احاديث صادر شده بود، هنوز راديو و تلويزيون و ماهواره و... کشف و ساخته نشده بود، تا مردم به خوبي معناي صداي آسماني (صيحه) را درک کنند و اهل بيت: به اندازه عقول و علوم مردم سخن گفته‌اند.
اما در عصر ما که اکتشافات انجام جديد شده است، به راحتي مي‌توانيم اين احاديث را تحليل کنيم يا حداقل احتمال دهيم صداي آسماني (صيحه)، چيزي شبيه امواج راديويي و تلويزيوني يا شکستن ديوار صوتي است که از يک نقطه جهان صادر مي‌شود و همه مردم مي‌شنوند و حجت بر آنان تمام مي‌شود. اين همان چيزي که در تفسير عصر حاضر از آن، با عنوان تفسير علمي ياد مي‌شود؛ يعني توضيح آيات و روايات به وسيله استخدام علوم در فهم قرآن و احاديث.
مثال ديگر:
Gوَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْكِتَابُ وَجِي‏ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاءِ وَقُضِيَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَF؛ [58] «و ]در رستاخيز[ زمين، به نور پروردگارش روشن مى‏شود و نامة ]اعمال[ نهاده مى‏شود و پيامبران و گواهان آورده مى‏شوند و بينشان به حق داورى مى‏شود؛ درحالى كه آنان مورد ستم واقع نمى‏شوند».
«إن قائمنا إذا قام أشرقت الأرض بنور ربها، و استغني العباد عن ضوء الشمس، و صار الليل و النهار واحداً، و ذهبت الظلمة، و عاش الرجل في زمانه ألف سنة، يولد في کل سنة غلام لا يولد له جارية، يکسوه الثوب فيطول عليه کلما طال، و يتلون عليه أي لون شاء. [59]
مقصود از نور امام عصر عليه السلام در اين روايت چيست که با وجود آن، مردم نيازي به نور خورشيد ندارند؟
مسلماً مراد آن نيست که امام عصر(عج) مانند يک رآکتور هسته‌اي عمل مي‌کند و نوري قوي‌تر از خورشيد مي‌تاباند.
پس لازم است از آيه و روايت تحليل علمي و عقلي ارائه شود؛ يعني گفته شود نور امام عصر عليه السلام نوري معنوي است که راه مردم را روشن مي‌کند و بهتر از نور خورشيد است؛ پس تعبير روايت کنايي است، يا آن كه علوم بشري در زمان امام عصر عليه السلام به برکت وجود آن حضرت آن‌قدر پيشرفت مي‌کند و روشنايي هسته‌اي و غير آن، آن‌قدر زياد مي‌شود که مردم نيازي به نور خورشيد نخواهند داشت.
به هر حال، اين آيه و روايت ذيل آن، به تفسير علمي يا عقلي و اجتهادي نياز دارد. از همين نمونه است:
روايات مسخ [60] ذيل آيه 11 سورة غافر.
روايات رجعت [61] ذيل آيه 51 سورة غافر.
روايات انشقاق قمر [62] ذيل آيه 1 سورة قمر.
روايات خروج آتش از مغرب [63] ذيل آيه 1 سورة معارج که همگي نيازمند توضيح علمي و عقلي براي نسل جوانند.
البته تذکر اين مطالب، بدان معنا نيست که همه معجزات اهل بيت عليه السلام را به صورت علمي افراطي (آن هم به صورت تحميل نظريه‌هاي علمي، يا استخراج علوم و...) توجيه بکنيم؛ بلکه منظور، آن است که تا حدي که ممکن است علوم تجربي را براي توضيح روايات تفسيري مهدويت به کار ببنديم؛ البته با رعايت قواعد صحيح تفسير.

5. روش تفسير اشاري (عرفاني ـ باطني)
مفهوم‌شناسي

«اشاره» در لغت، به معناي علامت و نشانه دادن به عنوان انتخاب چيزي (از قول، عمل يا نظر) است. [64]
واژه‏ «اشارت» در قرآن نيز به كار رفته است؛ مريم‏ عليه السلام به سوى عيسى‏ عليه السلام در گاهواره اشاره كرد، تا مردم از او پرسش كنند: «فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ» [65]؛ يعنى چيزى را در پاسخ مردم انتخاب كرد و به آن ارجاع داد.
اشاره در اصطلاح، به معناى چيزى است كه از كلام استفاده مى‏شود؛ بدون اين كه كلام براى آن وضع شده باشد.
اشاره گاهى حسّى است؛ همان طور كه در الفاظ اشاره، مثل «هذا» مى‏آيد و گاهى اشاره‏ ذهنى است؛ مثل اشارات كلام كه اگر گوينده مى‏خواست به آن‌ها تصريح كند، بايد سخنان زيادى مى‏گفت.
البته اشاره گاهى ظاهر و گاهى خفى است. [66]

مقصود از تفسير اشارى چيست؟

تفسير اشارى، به اشاراتي مخفى گفته مى‏شود كه در آيات قرآن كريم موجود است و بر اساس عبور از ظواهر قرآن و توجه به باطن استوار است؛ يعنى از طريق دلالت اشاره و با توجه به باطن قرآن، مطلبى از آيه برداشت و نكته‏اى روشن شود كه در ظاهر الفاظ آيه بدان تصريح نشده است. به عبارت ديگر، اشارات آيه، لوازم كلام هستند كه از نوع دلالت التزامى به شمار مى‏آيند.
البتّه از آن‌جا كه تفسير اشارى، داراى گونه‏هاى مختلف، همچون تفسير رمزى، عرفانى، صوفى، باطنى و شهودى است، تعريف‏هاى متعدّدى از آن ارايه شده است كه در مبحث ديدگاه‏ها و دلايل، نقل و نقد و بررسى خواهد شد.

تاريخچه

پيشينة برخى اقسام تفسير اشارى، همچون تفسير باطنى را مى‏توان در صدر اسلام پيدا كرد. ريشه‏هاى اين تفسير، در سخنان پيامبر6 و اهل بيت: است كه فرموده‏اند: قرآن ظاهر و باطنى دارد [67] و در برخى احاديث به باطن آيات اشاره كرده‏اند. [68]
در برخى احاديث، از امام على بن الحسين‏8 و امام صادق‏ عليه السلام حكايت شده است:
كتاب اللَّه عزّوجلّ على أربعة أشياء على العبارة و الإشارة و اللطايف و الحقايق، فالعبارة للعوام و الاشارة للخواص و اللطايف للأولياء و الحقايق للأنبياء [69]؛
كتاب خداى عزوجلّ، برچهار چيز استوار است: بر عبارت و اشارت و لطايف و حقايق. عبارت‏هاى قرآن، براى عموم مردم است و اشارات آن براى افراد خاص است و لطايف قرآن براى دوستان و اولياست و حقايق قرآن براى پيامبران است.

ديدگاه‏ها

درباره‏ روش تفسير اشارى، ديدگاه‏ها، تعريف‏ها و تقسيم‌بندى‏هاى متفاوتى وجود دارد. هر مفسّر، يا صاحب‏نظرى كه در اين باره قلم زده، به يك يا چند گونه از تفسير اشارى توجّه كرده و با آن موافقت يا مخالفت نموده است يا يك گونه‏ ديگر را ردّ كرده است. اينك براى آشنايى با ديدگاه‏ها، برخى از آنان را ذكر مى‏كنيم.

اول: ديدگاه موافقان تفسير اشاري
الف. ديدگاه امام خمينى1

آن بزرگوار درباره برداشت هاى عرفانى از قرآن مى‌نويسد:
يكى ديگر از حُجب كه مانع از استفاده از اين صحيفه نورانيه است، اعتقاد به آن است كه جز آن كه مفسّران نوشته يا فهميده‏اند، كسى را حق استفاده از قرآن شريف نيست، و تفكّر و تدبّر در آيات شريفه را با تفسير به رأى كه ممنوع است، اشتباه نموده‏اند و به واسطه‏ اين رأى فاسد و عقيده‏ باطله، قرآن شريف را از جميع فنون استفاده عارى نموده و آن را به كلى مهجور نموده‏اند؛ در صورتى كه استفادات اخلاقى و ايمانى و عرفانى، به هيچ وجه، مربوط به تفسير نيست، تا تفسير به رأى باشد....
سپس با مثالى درباره آيات پيروى موسى از خضر و استفاده‏ توحيد افعالى از آيه «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» مى‏نويسد:
الى غير ذلك از امورى كه از لوازم كلام استفاده مى‏شود كه مربوط به تفسير به هيچ وجه نيست.
علاوه بر آن كه تفسير به رأى نيز كلامى است كه شايد آن، غير مربوط به آيات معارف و علوم عقليه كه موافق موازين برهانيه است و آيات اخلاقيه كه عقل را در آن مدخليت است، باشد؛ زيرا كه اين تفاسير، مطابق با برهان متين عقلى يا اعتبارات واضحه عقليه است كه اگر ظاهرى بر خلاف آن‌ها باشد، لازم است آن‌ها را از ظاهر مصروف نمود.
... پس محتمل است، بلكه مظنون است كه تفسير به رأى، راجع به آيات احكام باشد كه دست آرا و عقول از آن كوتاه است و به صرف تعبّد و انقياد از خازنان وحى و مهابط ملائكة الله بايد اخذ كرد. [70]
بررسى: مرحوم امام، برداشت‏هاى عرفانى از آيات را از مقوله‏ تفسير نمى‏داند، بلكه از باب لوازم كلام كه شايد مقصود آن مرحوم بطون باشد، مى‌داند.
بنابر اين آن بزرگوار به تفسير عرفانى باطنى ضابطه‏مند اشاره دارد كه متكى بر عقل است و به تفسير به رأى نمى‏انجامد.

ب. ديدگاه استاد حسن عبّاس زكىّ

وي به دفاع از صوفيه برخاسته و با توجيه تفسير اشارى آنان، آن را از تفسير باطنيه كه ظاهر قرآن را كنار مى‏گذارند، جدا مى‏داند و مى‏نويسد:
مفسّران كه از علماى شريعت هستند، بر ظاهر الفاظ قرآن توقّف مى‏كنند؛ ولى اهل تحقيق يا صوفيه، اين تفسير ظاهرى را قبول مى‏كنند و آن را اصل مى‏دانند؛ ولى نمى‏گويند تفسير ظاهرى تنها مراد است؛ چون اين، موجب محدويت كلام خدا مى‏شود كه نامحدود است.
بلكه مافوق ادراك عقلى، چيزى به نام قلب است كه ذوق خاص دارد كه مثل كسى است كه ميوه‏اى مى‏خورد؛ ولى نمى‏تواند مزه‏ آن را براى ديگرى بگويد؛ از اين رو، سخن قلب در قالب الفاظ در نمى‏آيد و از آن به «اشاره» تعبير مى‏شود. پس اشارات، ترجمان تجليّات و مشاهدات قلبى است؛ يعنى اسرار كلام خدا و پيامبر كه خدا بر برگزيدگان و دوستان خود افاضه مى‏كند، و اين، همان باطن قرآن است.
ولى اين اشارات قلبى و تفسير صوفيه نيز تنها مراد آيات قرآن نيست؛ آن گونه كه باطنيه مى‏گويند و شريعت را باطل مى‏دانند و در برابر نصوص قرآن خاضع نمى‏شوند. [71]
بررسى: سخن وي درباره‏ جمع بين ظاهر و باطن قرآن نيكو است؛ اما توضيح نداده است چگونه شهودهاى قلبى را به عنوان باطن قرآن بپذيريم و معيار و ضابطه آن چيست.
به نظر مى‏رسد مشكل اصلى تفسير عرفانى، صوفى، اشارى، رمزى و باطنى همين جا است كه در مباحث بعدى بدان مى‏پردازيم.

ج. ديدگاه تفتازاني

از ديگر طرفداران تفسير اشارى (از نوع صوفى) مى‌توان از تفتازانى نام برد كه مى‏نويسد:
آنچه برخى محققان گفته‏اند كه نصوص قرآن، بر ظواهر آن باقى است؛ اما در آن، اشارات مخفى به امور دقيق است كه براى اهل سلوك كشف مى‏شود -كه ممكن است اين اشارات را با ظاهر آيات كه مقصود است، جمع كرد ـ اين مطلب، از كمال ايمان و عرفان خالص است. [72]

دوّم: ديدگاه مخالفان تفسير اشارى
ديدگاه استاد عميد زنجانى

وي در كتاب مبانى و روش‏هاى تفسيرى، فصل هشتم را به اين روش تفسيرى اختصاص داده و پس از تقسيم آن به سه گونه‏ فرعى رمزي، اشاري و شهودي، اين‏گونه توضيح داده است:

الف. تفسير رمزى

صوفيه و باطنيه كه دين را از قيد و بند ظواهر شرع و جهات خشك و تقيّدات مذهبى آزاد مى‏دانستند، جهت استحكام تشكيلات مذهبى خود، به دو مسأله‏ باطن داشتن قرآن، و امثال و كنايات و اشارات موجود در آيات توجه كردند.
آنان از اين دو مسأله به منظور تأمين مقاصد مذهبى خود استفاده كردند و تعليمات عرفانى و ذوقى و اسرار و مبانى مذهبى خويش را به عنوان تفسير بطنى قرآن بيان كردند.
وي، اين روش را تفسير به رأى مى‏خواند و مثال‏هايى از تفسير قرآن ابن عربى مى‏آورد. [73] سپس گروه «باطنيه» را معرّفى كرده، مى‏نويسد:
باطنيه، طايفه‏اى از شيعيان بودند كه منكر ظواهر شرع و قرآن بودند و مقصود حقيقى قرآن را باطن آن مى‏دانند. هر كس به ظاهر قرآن تمسّك جويد، گمراه است. آنان ظواهر عبادات و بهشت و جهنّم و...را رموز و اشاراتى حاكى از اسرار مذهب مى‏دانند. حتى مفضّل، يكى از ياران امام صادق‏ عليه السلام در نامه‏اى به حضرت، درباره گروه باطنيّه كسب نظر مى‏كند كه حضرت در پاسخ مى‏نويسد: «درباره‏ طايفه‏اى سخن گفته بودى كه من آنان را مى‏شناسم ... به تو گفته‏اند كه آنان گمان مى‏كنند شناخت دين همان شناخت اشخاصى چند ]همچون امامان باطنيّه[ است. نوشته بودى كه آنان مى‏پندارند مقصود از نماز، زكات، روزه، حج، عمره، مسجدالحرام و مشعرالحرام يك شخص معين است ... . آگاه باش كه هر كس چنين عقيده‏اى داشته باشد در نظر من مشرك است. ... اين گونه افراد، سخنانى شنيده‏اند؛ ولى نتوانسته‏اند آن را درك كنند». [74]
و در پايان، اين شيوه را خارج از حدود دلالت لفظى دانسته، آن را تفسير به شمار نمى‏آورد. [75]

ب. تفسير اشارى

برخى به شيوه‏ تفسيرى صوفيه، تفسير اشارى اطلاق كرده‏اند؛ از اين رو كه ظواهر آيات به معانى مورد نظر آنان اشاره دارد. اين اصطلاح، از روايت معروف كه يكى از وجوه قرآن را اشاره دانسته است، گرفته شده است. [76]
سپس شرايط تفسير اشارى را مى‏آورد و با بيان مثالى، در دلالت تفسير اشارى (با فرض وجود شرايط) تشكيك مى‏كند. [77]

ج. تفسير شهودى

تفسير شهودى يا تفسير اشراقى بر اساس مكتب اشراق و شهود، در برخى از تفاسير ديده مى‏شود. شهود، حالتى روحى و احساسى درونى و شخصى است كه با اذكار يا افعال يا تفكر در امر خاصى در انسان به وجود مى‏آيد و در مصاديق صحيح آن، واقعيت‏هايى بر انسان مكشوف مى‏شود.
سپس استاد عميد زنجاني ياد آور مى‏شود:
راه مكاشفه يك منطق و طريقه‏ احساس شخصى است و قابل انتقال به ديگرى نيست و بر ديگران نمى‏تواند حجّت باشد.
در پايان چنين آورده است:
راه درك حقايق، يعنى مكاشفه و شهود، حتّى اگر حق و قابل قبول هم باشد، رسيدن به معانى و مقاصد آيات قرآن از طريق مكاشفه و شهود نمى‏تواند مصداقى براى تفسير باشد؛ زيرا در صدق تفسير، استناد به دلالت لفظى شرط اساسى است؛ در حالى كه در مكاشفه و شهود، استناد به امر ديگرى است. [78]

بررسى

به نظر مى‏رسد جدا سازى تفسير اشارى در بخش شهودى و رمزى مفيد است. با اين توضيح كه مقصود از تفسير رمزى، همان تفسير صوفى نظرى و منظور از تفسير شهودى، همان تفسير صوفى عملى يا فيضى باشد؛ اما جدا سازى تفسير اشارى از رمزى با توضيحاتى كه نويسنده‏ محترم آورده است، روش‏مند مستدل نشده و در حقيقت دو نام براى يك شيوه‏ تفسيرى است.
به هر حال استاد عميد زنجاني، روش تفسير اشارى، شهودى و رمزى، يعنى تمام اقسام تفسير عرفانى و صوفى را نمى‏پذيرد.

سوم: ديدگاه قائلان به تفصيل در تفسير اشارى
الف. ديدگاه علّامه طباطبايى

علّامه طباطبايى در مقدّمه‏ تفسير الميزان با اشاره به روش تفسير صوفى مى‌نويسد:
اما اهل تصوّف، به سبب مشغول بودن به سير باطنى در خلقت و توجّه آنان به آيات انفسى و توجّه كمتر به عالم ظاهر و آيات آفاقى، فقط به تأويل قرآن پرداختند و تنزيل (و ظاهر قرآن) را كنارگذاشتند.
و اين مطالب، موجب جرأت مردم بر تأويل قرآن و تأليف سخنان شعرى و استدلال از هر چيزى براى هر چيز شد.
تا آن كه در نهايت، كار به تفسير آيات بر اساس حساب جُمل و برگشت دادن كلمات به زُبر و بيّنات و حروف نورانى و ظلمانى و غير آن شد. [79]
سپس در انتقاد از اين روش مى‏نويسد:
واضح است كه قرآن، تنها براى اهل تصوّف نازل نشده است و مخاطب آن، اهل علم اعداد و آفاق و حروف نيستند و معارف قرآن، براساس حساب جُمل كه اهل نجوم يونانى آن را قرار داده‏اند، نيست.
در ادامه، با اشاره به روش تفسير باطنى، مى‌نويسد:
بلى، در احاديث از پيامبر صلي الله عليه و آله و ائمه: وارد شده است كه قرآن، ظاهر و باطنى دارد و باطن آن، باطن دارد، تا هفت يا هفتاد بطن.
ولى اهل بيت: همراه توجّه به ظاهر، به باطن نيز توجّه مى‏كردند و به تأويل و تنزيل ـ هر دو ـ توجّه داشتند. [80]

بررسى

علاّمه چند گونه از تفسير اشارى را نام برده‏ است:
اول، تفسير صوفى كه بر اساس تأويل‏هاى بدون دليل، پايه‌گذارى شده است.
دوّم، تفسير باطنى صحيح كه بر اساس توجّه به ظاهر و باطن قرآن استوار است.

ب. ديدگاه آيت اللَّه معرفت

اين استاد، درباره تفسير عرفانى (رمزى و اشارى) مى‏نويسد:
در اين‌جا براى اهل عرفان باطنى، تفاسيرى هست كه بر اساس تأويل ظواهر (آيات) و اخذ به باطن تعابير (قرآن)، بدون توجّه به دلالت‏هاى ظاهرى آن‏ها، و بر دلالت رمز و اشاره، بر اساس اصطلاح خودشان، پايه‏گذارى شده است.
آنان از اطراف و جوانب كلام استفاده مى‏كنند، نه از صريح الفاظ و دلالت كلام. براى ظواهر تعابير، باطن‏هايى فرض كرده‏اند و آن‌ها را بر قرآن كريم، حمل (تحميل) مى‏كنند و در اين راه، به ذوق عرفانى ويژه‏اى استناد مى‏كنند كه ما وراى فهم معمولى مردم است. [81]
وي سپس با بيان تاريخچة تفسير عرفانى، آن را تفسير صوفيه مى‏خواند و با اشاره به مسأله‏ تفسير باطنى مى‏فرمايد:
ما تأويلات غير مستند اين افراد را منكر هستيم؛ اما قبول داريم كه قرآن ظاهر و باطن دارد؛ همان طور كه از پيامبر صلي الله عليه و آله حكايت شده است.
ظاهر قرآن، عبارت است از معنايى كه از تنزيل (آنچه نازل شده است)استفاده مى‏شود و بر استفاده از ظاهر تعبيرات (آيات) بر اساس اصول مقرّر در باب تفهيم و تفهّم استوار است.
اما باطن، عبارت است از مفهوم عام شامل، كه از فحواى آيه استنباط مى‏شود؛ يعنى آيه به طورى تأويل مى‏شود و به جايى باز مى‏گردد كه بر موارد مشابه در طول زمان منطبق شود.
البته تأويل (و به دست آوردن بطن) شرايطى دارد كه بر اساس ذوق‏هاى مختلف و سليقه‏ها نيست. [82]
سپس به تفسير شهودى اشاره مى‏كند و مى‏نويسد:
تفسير صوفى، بر مقدّمات علمى و برهان‏هاى منطقى و سبب معقول، تكيه نمى‏كند؛ بلكه تفسير آنان، چيزى است كه به سبب اشراقات نورى كه از محل بالاتر افاضه مى‏شود؛ يعنى صوفى عارف به درجه‏ كشف و شهود مى‏رسد. معنا براى او كشف مى‏شود. به او اشارات قدسيّه مى‏شود و معارف الهي از غيب، به قلب او مى‏رسد. [83]
در ادامه اين استاد، درباره انواع تفسير باطنى مى‌نويسد:
تفسير صوفى را به دو نوع تقسيم كرده‏اند: نظرى و فيضى.
اين تقسيم، بر اساس تقسيم تصوّف به نظرى و عملى است كه تصوّف نظرى بر اساس بحث و درس است؛ اما تصوّف عملى بر اساس زهد و گذراندن مراحل سير و سلوك عملى و اذكار و اوراد. [84]
و در ادامه، ريشه‏ تصوّف نظرى را به يونانيان برمى‏گرداند و تعاليم آن‌ها را از روح قرآن دور مى‏داند و بيان مي‌كند كه آنان تلاش مى‏كنند نظريات عملى خود را بر قرآن تحميل كنند.
اما تصوّف فيضى، آن است كه قرآن را بر خلاف ظاهر آن، براساس اشارات رمزى تفسير مى‏كند كه براى صاحبان سلوك و رياضت، ظاهر مى‏شود؛ ولى دليل و برهان ندارد. [85]

بررسى

آيت‌الله معرفت نيز چند قسم از تفسير اشارى را بيان كرده‏است:
اول تفسير صوفى كه براساس تأويل و باطن قرآن و استوار است؛ اما تأويلات آن‌ها دليل ندارد.
دوّم تفسير صوفى كه براساس كشف و شهود و تصوّف عملى است.
سوّم تفسير باطنى صحيح كه براساس ضوابط صحيح تأويل و بطن يابى استوار است.

مراحل به دست آوردن بطن و تأويل آيات

مراحل صحيح پى بردن به بُطون (پيام‏هاى نهفته) قرآن عبارت است از:
1. جويا شدن هدف آيه.
2. سنجيدن آن هدف با خصوصيات ذكر شده در متن آيه.
3. آنچه در تحقّق يافتن هدف، دخالت دارد، باقى گذارده شود و آنچه دخالت ندارد، ناديده گرفته شود.
4. مفهومى عام از متن آيه برداشت شود كه مستقيماً در راستاى هدف آيه قرار داشته باشد و از خصوصيات ذكر شده دربارة آيه فراتر بوده و بر موارد مشابه مورد نزول آيه در هر زمان و هر مكان قابل تطبيق باشد.
5. معيار صحّت اين برداشت در آن است كه مفهوم عام استخراج شده از بطن آيه به گونه‏اى باشد كه مورد نزول آيه، يكى از مصاديق شاخص آن مفهوم عام گردد. اگر چنين نشد و با ظاهر تنزيل، تناسب نزديك نداشت، چنين استخراجى نادرست و از قبيل تأويل باطل و تفسير به رأى خواهد بود. [86]
در اين باره به مثال‏هاى سه‏گانه گذشته توجّه كنيد، تا مطلب روشن شود.

2. معيارهاى تفسير اشارى صحيح

از سخنان كسانى كه تفسير اشارى باطنى صحيح را پذيرفته‏اند، استفاده مى‏شود كه رعايت ضوابط و شرايط زير در اين تفسير لازم است:
الف. توجّه به ظاهر و باطن قرآن هر دو؛ يعنى توجّه به بطن و اشارات قرآن، مفسّر را از توجّه به ظاهر آيات و تفسير ظاهرى آن غافل نكند و نگويد قرآن غير از تفسير اشارى باطنى، تفسير ديگرى ندارد. اين ضابطه، از كلام علاّمه‏ طباطبايى و آيت اللّه معرفت و استاد حسن عباس زكى استفاده مى‏شود. [87]
ب. رعايت مناسبت نزديك بين ظاهر كلام و باطن آن؛ يعنى بين دلالت ظاهرى و دلالت باطنى كلام، بيگانگي نباشد و مناسبت، لفظى يا معنوى باشد؛ به گونه‏اى كه بتوان بطن را از ظاهر كلام انتزاع كرد؛ [88] همان‌طور كه در مثال قتل با حيات ديديم كه حيات جسم و حيات معنوى و روحى (يعنى هدايت) مناسبت دارد.
ج. مراعات نظم و دقت در الغاى خصوصياتى كه در كلام هست، تا بتوان اصل و مغز كلام را به صورت مفهوم عامى به دست آوريم.
همان طور كه در قانون «سبر و تقسيم» در منطق گفته شده و در علم اصول از آن با عنوان «تنقيح مناط» ياد مى‏شود كه فقها براى به دست آوردن ملاك قطعى حكم شرعى از آن استفاده مى‏كنند و نفي و اثبات حكم، وابسته به آن است و ملاك، همان عموم فحواى كلام است، نه خصوص عنوان وارد شده در زبان دليل.
اين دوشرط و ضابطه را آيت الله معرفت براى تأويل و بطن صحيح آورده‏ است. [89]
د. تفسير اشارى باطنى، با آيات محكم قرآن و دلايل قطعى عقل منافات نداشته باشد.
هـ. تفسير اشارى باطنى، قرينه‏ معتبر داشته باشد. اين قرينه، گاهى عقلى و گاهى نقلى همچون آيات و روايات است؛ يعنى گاهى از روش تفسير عقلى و اجتهادى و گاهى از روش تفسير روايى براى به دست آوردن از بطن و پيام آيه استفاده مى‏شود.
و. مفهوم عام و قاعده‏ كلى كه از آيه استخراج مى‏شود، طورى باشد كه مورد آيه، يكى از مصاديق آن باشد.
بنابراين اگر شرايط عام تفسير رعايت شود، تفسير اشارى باطنى ضابطه‏مند و معتبر خواهد بود.
مثال‌هاي روايات تفسيري مهدويت در روش تفسير اشاري
Gوَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَF؛ [90] «و مى‏خواهيم بركسانى كه در زمين مستضعف شده بودند، منّت نهيم و آنان را پيشوايان ]زمين[ گردانيم وآنان را وارثان ]آن[ قرار دهيم».
النبي6 :
«إن الله تعالي لم يبعث نبياً و لا رسولاً إلا جعل له اثني عشر نقيباً... ثم ابنه محمد بن الحسن المهدي القائم بأمر الله ثم قال يا سلمان ... و ذلک تأويل هذه الآية Gوَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُوا يَحْذَرُونَF قال فقمت من بين يديه و ما أبالي لقيت الموت أو لقيني». [91]
بررسي
ظاهر آيه فوق دربارة بني اسرائيل است که مستضعفان آن قوم، با اراده الهي بر فرعونيان پيروز و جانشين آن‌ها مي‌شوند؛ ولي تأويل و باطن آيه درباره امام مهدي عليه السلام و پيروزي نهايي او است؛ همان‌طور که در روايت ذيل آيه تصريح شده بود.
البته اين با يکي از معاني بطن و تأويل سازگار است که همان الغاي خصوصيت از آيه و اخذ قاعده کلي و تعيين مصاديق جديد در هر عصر و تعيين مصداق کامل آن در دوران امام عصر عليه السلام است.
آيه دوّم
Gحم * عسقF؛ [92]
الإمام الباقر عليه السلام:
«حم» حتم، و «عين» عذاب، و «سين» سنون کسني يوسف، و «قاف»: قذف و خسف و مسخ يکون في آخر الزمان بالسفياني و أصحابه، و ناس من کلب ثلاثون ألف ألف يخرجون معه. و ذلک حين يخرج القائم عليه السلام بمکة، و هو مهدي هذه الأمة. [93]

بررسي

يکي از اقسام تفسير اشاري، تفسير رمزي است. حروف مقطعه قرآن، در بسياري از روايات تفسيري توضيح داده شده است. در روايت فوق نيز به برخي رموز «حم، عسق» اشاره شده است. صرف نظر از سند اين احاديث و اقوال مختلفي که درباره حروف مقطعه قرآن وجود دارد، [94] اين مطلب، داراي اهميت است که در روايات تفسيري مهدويت، به تفسير اشاري رمزي دربارة حروف مقطعه توجه شده که لازم است در چارچوب تفسير اشاري رمزي بدان‌ها پرداخته و تجزيه و تحليل شوند؛ ولي بايد بدانيم معناي حروف مقطعه، به اين احتمالات نيست.
مثال ديگر:
Gوَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَF؛ [95] «و به يقين هفت ]آيه از سوره حمد با نزول[ دوباره، و قرآن سترگ را به تو داديم».
الإمام الصادق عليه السلام:
«إن ظاهرها الحمد، و باطنها ولد الولد، و السابع منها القائم عليه السلام». [96]
تذکر: در روايت فوق، ظاهر آيه «سبعاً» به معناي هفت عدد است که «سبعاً من المثاني» يکي از نام‌هاي سوره حمد است که هفت آيه دارد؛ همان‌طور که در روايت اشاره شده است؛ اما باطن آيه، هفتمين امام از نسل امام صادق عليه السلام حضرت مهدي(عج) است.
البته ارتباط ظاهر و باطن آيه فوق، براي ما کاملاً روشن نيست؛ ولي شايد به آن اشاره باشد که سوره حمد هفت آيه‌اي دو بار نازل شد؛ معصومان: در اسلام نيز به دو دستة هفت‌تايي تقسيم مي‌شوند که از پيامبر6 تا امام باقر عليه السلام گروه اول و از امام صادق عليه السلام تا امام عصر عليه السلام گروه دوم بودند. اين مطلب، با نوعي الغاي خصوصيت و اخذ قاعده کلي و تطبيق بر مصاديق جديد مي‌تواند سازگار باشد.
مثال ديگر:
Gإِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَF؛ [97] «در حقيقت، شمار ماه‏ها نزد خدا، [از] روزى كه آسمان‏ها و زمين را آفريده، در كتاب الهى، دوازده ماه است؛ از آن‌ها چهار [ماه‏] حرام است. اين، دين استوار است؛ پس در اين [ماه‏]‌ها به خودتان ستم نكنيد و همگى با مشركان پيكار كنيد؛ همان گونه كه [آنان ] همگى با شما مى‏جنگند و بدانيد كه خدا با پارسايان (خود نگهدار) است».
الإمام الباقر عليه السلام:
«يا جابر أما السنة فهي جدي رسول الله6. و شهورها اثنا عشر شهرا. فهو أميرالمومنين وإلي، و إلي ابني جعفر و ابنه موسي، و ابنه علي، و ابنه محمد، و ابنه علي، و إلي ابنه الحسن، و إلي ابنه محمد الهادي المهدي، إثنا عشر إماما حجج الله في خلقه، و أمناؤه علي وحيه و علمه.
و الأربعة الحرم الذين هم الدين القيم، أربعة منهم يخرجون باسم واحد: علي أميرالمومنين و أبي علي بن الحسين و علي بن موسي و علي بن محمد. فالإقرار بهؤلاء هو الدين القيم. و لا تظلموا فيهن أنفسکم: أي قولوا بهم جميعاً تهتدوا» [98]
تذکر: در اين روايت، باطن ماه (= شهر) هاي دوازدهگانه سال، دوازده امام عليه السلام معرفي شده است.
اين مطلب مي‌تواند با نوعي الغاء خصوصيت و اخذ قاعده كليه و تطبيق بر مصاديق جديد (بطن به معناي خاص) سازگار آيد.

دلايل ممنوعيت تفسير به رأي

مهم‌ترين دلايل مخالفت با تفسير به رأي عبارتند از:

يك. آيات قرآن‏

در اين باره به آيات متعددى استدلال شده است كه مهم‏ترين آن‌ها عبارتند از: [99]
Gقُلْ إنَّمَا حَرَّمَ رَبِّىَ الفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالإثْمَ وَالبَغْىَ بِغَيْرِ الحَقِّ وَأنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَأنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَF [100]؛ «بگو: پروردگارم، تنها اعمال زشت را، چه آشكار باشد چه پنهان، حرام كرده است و گناه و ستم به ناحق را و اين كه چيزى را كه خدا دليلى براى آن فرو نفرستاده، شريك او قرار دهيد و به خدا مطلبى نسبت دهيد كه نمى‏دانيد».
و نيز مي‌فرمايد:
Gوَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌF [101]؛ «و از آنچه بدان آگاهى ندارى، پيروى مكن».

توضيح:

كسانى كه به اين آيات استدلال كرده‏اند، مى‏گويند:
نخست اين كه تفسير به رأى، سخنى غير علمى است كه به خدا نسبت داده مى‏شود؛ چون كسى كه تفسير به رأى مى‏كند، يقين ندارد كه به واقع مى‏رسد و حدّاكثر آن است كه گمان مى‏كند.
دوّم اين كه نسبت دادن سخن غير علمى به خدا حرام است؛ چرا كه در آيات قرآن، از آن نهى شده است؛ همان طور كه در دو آيه‏ مذكور هم آمده است؛ پس تفسير به رأى حرام است. [102]و [103]

دو: روايات ممنوعيت تفسير به رأى

در اين باره، روايات متعددى در منابع حديثى شيعه و سنّى آمده است:
1. پيامبر اكرم6 فرمود:
«من فسّر القرآن برأيه فليتبوّأ مقعده من النار»؛ [104] «هر كس قرآن را به رأى خويش تفسير كند، جايگاهى از آتش براى خود فراهم خواهد كرد».
2. همچنين از پيامبر اكرم ‏6 نقل شده است:
«من قال في القرآن برأيه فليتبوء مقعده من النار»؛ [105] «هركس به رأى خود درقرآن سخن گويد، جايگاهى از آتش براى خود فراهم خواهدكرد».
تذكر: دراين روايت، مطلق «قول» و سخن به رأى درباره‏ قرآن، سرزنش شده‏است.
3. امام صادق‏ عليه السلام مي‌فرمايد:
«من فسّر برأيه آية من كتاب اللَّه فقد كفر». [106]؛ «هركس آيه‏اى از كتاب خدا ]قرآن[ را تفسير به رأى كند، به يقين كافر شده است».
4. امام رضا عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مي‌فرمايد:
«قال رسول‏اللَّه‏6 قال اللَّه جلّ جلاله ما آمن بي من فسّر برأيه كلامى»؛ [107] «پيامبر6 از خداى متعال حكايت مى‏كند كه: هركس كلام مرا تفسير به رأى كند، به من ايمان ندارد».
تذکر: از آن‌جا که احاديث تفسيري مهدويت از اهل بيت پيامبر6 صادر شده است و پيامبر6 و اهل بيت عليه السلام در روايات متعدد، تفسير به رأي را ممنوع اعلام کرده‌اند؛ در روايات تفسيري مهدويت، از روش تفسير به رأي استفاده نشده است و در نتيجه، استفاده از اين روش در احاديث تفسيري مهدويت براي مفسران و محدثان ممنوع است.

جمع‌بندي و نتيجه‌گيري

بنابر آنچه بيان شد، در احاديث تفسيري مهدويت، از روش‌هاي تفسيري قرآن به قرآن، روايي، علمي، اشاري، عقلي و اجتهادي استفاده شده و از روش تفسير به رأي استفاده نشده است. البته نمونه‌هاي اين‌گونه روايات زياد بود که ما به ذکر نمونه‌هايي بسنده کرديم. در مقالات بعدي ابعاد ديگر آن‌ها را بررسي مي‌کنيم.

پی نوشت ها:

[1] . تعريف تفسير، معمولاً در مبانى روش‏هاى تفسيرى بيان مى‏شود. اين‌جا، حاصل سخن مفردات راغب اصفهانى، تاج العروس، قاموس قرآن، علّامه طباطبايى (الميزان، ج 1، ص 4) و سيوطى (الاتقان، ج 2، ص 192) و طبرسى (مجمع البيان، ج 1، ص 13) بيان شد. در كتاب درآمدى بر تفسير قرآن، ص 35 - 39 ديدگاه‏هاى آنان و نيز جمع‏بندى آن آمده است.
[2] . در کتاب درسنامه روش‌ها و گرايش‌هاي تفسير قرآن، از نگارنده، ص 39 ـ 46، اين تقسيمات نقد و بررسي شده است.
[3] . انعام: 82..
[4] . لقمان: 13.
[5] . فقالوا: «أيّنا لم يظلم نفسه». ففسّره النّبي ـ صلى الله عليه وآله ـ بالشرك و استدلّ بقوله تعالى «ان الشرك لظلم عظيم»صحيح بخارى، كتاب تفسير قرآن؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 444؛ بصائر الدرجات، صفار، ص 195.
[6] . تفسير الميزان، ج 1، ص 14-15 (از مقدمه تفسير نقل به مضمون كرديم و كلام وي را به طور كامل در ديدگاه‏ها خواهيم آورد).
[7] . التفسير و المفسّرون في ثوبة القشيب، ج 2؛ مبانى و روش‏هاى تفسير قرآن، ص 287؛ و اصول التفسير و قواعده، ص 79.
[8] . شمس: 1 ـ 15.
[9] . تأويل الآيات،ج 2، ص803، ج1؛ إثبات الهداة، ج3، ص566؛ الإيقاظ من الهجعة، ص298، ص299. البرهان، ج4، ص467، ح11؛ المحجة، ص 251؛ بحارالانوار، ج24، ص72؛ و ج53، ص120؛ مقدمة تفسير مرآة الانوار و مشکوة الأسرار، ص200 وص 316.
[10] . قاعده جري و تطبيق را در روايات تفسيري مهدويت در قسمت سوم اين سلسله مقالات توضيح خواهيم داد.
[11] . نور: 35.
[12] . تفسير النعماني: ـ علي ما في المحکم و المتشابه؛ المحکم و المتشابه، ص4؛ بحارالانوار، ج93، ص3.
[13] . معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام، ج 5، ص 476.
[14] . البته گاهي از روش تفسير روايي با «تفسير نقلي و مأثور» ياد مي‌شود و آن را اعم از تفسير قرآن به قرآن و تفسير قرآن براساس سخنان صحابه و تابعين مي‌شمارند. (التفسير و المفسرون، ج 2، ص 21).
[15] . نحل: 44.
[16] . «ألا وانّي أوتيت القرآن و مثله معه»؛ الاتقان، ج 4، ص 174.
[17] . تفسير طبرى، ج 1، ص 27-28 و ص 30.
[18] . المعيار والموازنة، اسكافى، ص 304؛ التفسير و المفسّرون، آيت الله معرفت، ج 1، ص 175.
[19] . اين مطلبى است كه دكتر ذهبى، در التفسير و المفسّرون، ج 1، ص 89، بدان اعتراف دارد.
[20] . آيت‌ الله معرفت در التفسير والمفسّرون، ج 1، ص 181 از نوه‏ سيد هاشم بحرانى نقل مى‏كند كه روايت پيامبر صلي الله عليه و آله و روايات ايشان كه از طريق اهل بيت‏: نقل شده است را جمع آورى كرده و تاكنون به چهار هزار حديث رسيده است.
[21] . اين رساله، گاهى با عنوان «رسالة المحكم و المتشابه»، به سيد مرتضى نسبت داده مى‏شود و در مجلدات قرآن بحارالانوار نقل شده است. ن ك: تأسيس الشيعة لعلوم ‏الاسلام، سيد حسن صدر، ص 318.
[22] . بحارالانوار، مجلسى، ج 89، ص 40؛ التمهيد في علوم القرآن، معرفت، ج 1، ص 292؛ سير تطوّر تفاسير شيعه، سيد محمد على ايازى، ص 28.
[23] . الفهرست، ابن نديم، ص 36.
[24] . سير تطوّر تفاسير شيعه، ص 39.
[25] . يس: 30.
[26] . النعماني، ص141، ح2؛ إثبات الهداة، ج3، ص532، ح463؛ بحارالانوار، ج 51، ص 112، ح8 .
[27] . معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام، ج 5، ص 383.
[28] . مفردات راغب اصفهانى، ماده «عقل».
[29] . عن رسول‏اللَّه صلي الله عليه و آله: «ماكسب احد شيئاً افضل من عقل يهديه الى هدى او يردّه عن ردى».
[30] . ديوان امام علي عليه السلام، ص 121؛ احياء علوم الدين، ج1، ص86.
رأيت العقل عقلين فمطبوع و مسموع
و لاينفع مسموع اذا لم يک مطبوع
[31] . تطوّر تفسير القرآن، محسن عبدالحميد، ص 98؛ المفسّرون حياتهم و منهجهم، ايازى، ص 40.
[32] . التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب، ج 2، ص 349؛ تفسير به رأي، مکارم شيرازي، ص 38؛ روش علامه طباطبائي در تفسير الميزان، علي آلوسي، ص 246؛ المفسرون حياتهم و منهجهم، ايازي، ص 40؛ اصول التفسير و قواعده، شيخ خالد عبدالرحمن العک، ص 167؛ التفسير والمفسرون، دکتر ذهبي، ج 1، ص 255؛ مباني و روش‌هاي تفسير قرآن، عميد زنجاني، ص 331؛ تسنيم، آيت الله جوادي آملي، ج 1، ص 169 ـ 171.
[33] . نمل: 82.
[34] . العياشي: علي ما في مجمع البيان.
القمي، ج 2، ص 131 ـ قال أبو عبدالله عليه السلام، قال رجل لعمار بن ياسر: يا أبا اليقظان آية في کتاب الله قد أفسدت قلبي، و شککتني، قال عمار؛ مجمع البيان، ج 7، ص 234 ـ عن القمي و قال: وروي العياشي هذه القصة بعينها عن أبي ذرّ رحمه الله أيضاً؛ الصافي، ج 4، ص 74، عن القمي و مجمع البيان؛ الإيقاظ من الهجعة، ص 336، ح 59 ـ عن القمي؛ البرهان، ج 3، ص 210، ح 5 ـ عن القمي؛ بحارالانوار، ج 39، ص 242 بـ 86، ح 30 ـ عن القمي؛ نور الثقلين، ج 4، ص 98، ح 105 ـ عن القمي؛ و فيها: ، ح 106 ـ نقل ما قاله الطبرسي عن العياشي.
[35] . حديد: 17.
[36] . غيبة الطوسي، ص109 ـ 110؛ منتخب الأنوار المضيئة، ص 18؛ إثبات الهداة، ج3، ص501، ح287 و ص581، ح762؛ المحجة، ص221؛ بحارالانوار، ج51، ص53، ح32؛ وص63، ح 65؛ منتخب الأثر، ص248، ح5.
[37] . سجده: 21.
[38] . مجمع البيان، ج 4، ص332؛ منهج الصادقين، ج7، ص272؛ الصافي، ج4، ص158؛ البرهان، ج3، ص288، ح6؛ نور الثقلين، ج4، ص232، ح45.
[39] . المعجم الاحاديث المهدي، ج 5، ص 379.
[40] . همان، ص 274- 275.
[41] . البتّه در برخى احاديث اهل‏بيت: نيز نكات علمى در تفسير آيات قرآن آمده است؛ براي نمونه در بارة تعداد 360 مشرق و مغرب در آية 40 سورة معارج (معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 221) و نام سيارات در تفسير آية 15- 16 سورة تكوير (مجمع البيان، ج 1، ص 677) و ... كه يكى از موارد تفسيرى اهل بيت: به‌ شمار مى‏آيد؛ ولى تفسير علمى مصطلح نيست؛ چون از يافته‏هاى علمى در تفسير قرآن استفاده نشده است، بلكه اهل بيت‏: اسرار علمى آيه را با كمك علم امامت بيان كرده‏اند كه اين، جزيى از تفسير روايى به شمار مي‌رود.
[42] . ر.ك: التفسير العلمي في الميزان، احمد عمر ابوحجر؛ درآمدي بر تفسير علمي قرآن، نگارنده.
[43] . ر.ك: پژوهشي در اعجاز علمي قرآن، نگارنده.
[44] . شعراء: 80.
[45] . ابوحامد غزالى، جواهر القرآن، ص 27، فصل پنجم.
[46] . التفسير و المفسّرون، ج 2، ص 481، به نقل از ابن ابى الفضل مرسى.
[47] . البرهان فى علوم القرآن، ج 2، ص 181 – 182.
[48] . ر.ك : التفسير و المفسّرون، ج 2، ص 454 - 495.
[49] . اعراف: 189.
[50] . عبدالرزاق نوفل، القرآن و العلم الحديث، ص 156.
[51] . ر.ك: مقدمه تفسير الميزان، ج 1، ص 6 به بعد.
[52] . يس‏: 36.
[53] . سبأ: 51.
[54] . القمي، ج 2، ص 205؛ الصافي، ج 4، ص 226؛ البرهان، ج 3، ص 355، ح 3؛ بحارالانوار، ج 52، ص 185، ح 11؛ نور الثقلين، ج 4، ص 344، ح‌99.
[55] . الدر المنثور، ج 5، ص 240؛ منهج الصادقين، ج 7، ص 421.
[56] . ص: 79 ـ 81.
[57] . کمال الدين، ج 2، ص 371، ح 5.
[58] . زمر: 69.
[59] . دلائل الإمامة، ص 241، و ص260 ـ 261؛ الارشاد، ص 362؛ و ص 363؛ غيبة الطوسي، ص 280؛ روضة الواعظين، ج 2، ص264؛ اعلام الوري، ص434؛ الخرائج، ج 3، ص 1176؛ کشف الغمة، ج 3، ص 253، و ص 254؛ المستجاد، ص 555 ـ 556؛ الصراط المستقيم، ج 2، ص 251 ، ص 253؛ و ص 262؛ الصافي، ج 4، ص 331؛ إثبات الهداة، ج 3، ص 515؛ و ص 527 و ص 573؛ و ص 616، ح 168؛ حلية الأبرار، ج 2، ص 634؛ المحجة، ص 184؛ بحارالانوار، ج 52، ص 330، ح 52؛ و ص 337، ح 76؛ و ج 100، ص 385، ح 3؛ نورالثقلين، ج 4، ص 356، ح 52 و ص 504، ح 122.
[60] . نک: معجم احاديث الامام المهدي، ج 5، ص 382- 385.
[61] . همان.
[62] . همان، ص 432 ـ 433.
[63] . همان، ص 495.
[64] . نک: التحقيق في کلمات القرآن الکريم، ج 6، ص 149، ماده «شور».
[65] . مريم: 29.
[66] . اصول التفسير و قواعده، شيخ خالد عبدالرحمن العك، ص 205 ـ 206.
[67] . ر.ك: بحار الانوار، ج 92، ص 95؛ نهج‏البلاغه، خطبه 18؛ كنزالعمال، ج 1، ص 2461.
[68] . در مبحث گونه‏هاى تفسير اشارى (تفسير باطنى)، برخى از اين موارد ذكر خواهد شد.
[69] . بحار الانوار، ج 92، ص 20 و ص 103 و ج 78، ص 278.
[70] . پرواز در ملکوت، مشتمل بر آداب الصلوة، امام خميني1، ج 2، ص 112-113.
[71] . مقدمه تفسير القشيرى، ج 1، ص 4 - 6.
[72] . اصول التفسير و قواعده، عبدالرحمن العك، ص 215.
[73] . مبانى و روش‏هاى تفسير قرآن، ص 314 - 316.
[74] . بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفّار، ص 526؛ مقدمه تفسير برهان، ص 12.
[75] . مبانى و روش‏هاى تفسير قرآن، ص 322.
[76] . اين روايت، به نقل از امام سجاد عليه السلام و امام صادق‏ عليه السلام در مبحث تاريخچه آورده شد.
[77] . مبانى و روش‏هاى تفسير قرآن، ص 325 - 326.
[78] . همان، ص 327 - 328 (با تلخيص).
[79] . الميزان، ج 1، ص7.
[80] . همان.
[81] . التفسير و المفسّرون في ثوبة القشيب، ج 2، ص 526.
[82] . همان، ص 527.
[83] . همان، ص 528، باتلخيص.
[84] . همان، ص 537.
[85] . همان، ص 538.
[86] . اين مطلب از مبحث تأويل و بطن، از نوشته‏هاى نشر نايافته‌ي آيت‌‏الله معرفت استفاده شد كه معظّم له از سرِ لطف، در اختيار نگارنده قرار داده بود.
[87] . ر.ك : الميزان، ج 1، ص 7؛ التفسير و المفسّرون فىِ ثوبه القشيب، ج 2، ص 527؛ مقدّمه تفسير القشيرى، ج 1، ص 4ـ6.
[88] . التفسير و المفسّرون، آيت‌‏الله معرفت، ج 1، ص 15.
[89] . همان، ص 28.
[90] . قصص: 5.
[91] . دلائل الإمامة، ص237.
[92] . شوري: 1 و 2.
[93] . تفسير الثعلبي، سورة الشوري الآية 1 ـ و قال بکر بن عبدالله المزني؛ العمدة، ص 429، ح 898 ـ عن الثعلبي؛ الطرائف، ص 176 ، ح 276 ـ عن الثعلبي؛ منهج الصادقين، ج 8، ص 202 ـ مرسلاً عن بکر بن عبدالله؛ إثبات الهداة، ج 3، ص 604، ح 97 ـ عن الطرائف؛ بحارالانوار، ج 36، ص 367، بـ 41 ـ عن العمدة و ج 51، ص 105، ح 40 ـ عن الطرائف؛ العوالم، ج 15: 3، ص 304، ح 3 ـ عن العمدة.
[94] . ر.ک: الميزان، ج 1، ذيل آيه اول سوره بقره.
[95] . حجر: 87.
[96] . العياشي، ج 2، ص 250، ح 37؛ إثبات الهداة، ج 3، ص 551؛ البرهان، ج 2، ص 354، ح 8؛ المحجة، ص 113؛ بحارالانوار، ج 24، ص 117، ح 6 و ج 92، ص 236، ح 26؛ نور الثقلين، ج 3، ص 27، ح 101.
[97] . توبه: 36.
[98] . غيبة الطوسي، ص 96؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 284؛ إثبات الهداة، ج 1، ص 549، ح 357؛ البرهان، ج 2، ص 123، ح 5؛ المحجة، ص 93؛ بحارالانوار، ج 24، ص 240ح 2؛ نور الثقلين، ج 2، ص 215، ح 140؛ منتخب الأثر، ص 137.
[99] . در اصول التفسير وقواعده، ص 168، نويسنده به آيه 44 سورة نحل نيز استدلال كرده است؛ ولى از آن‌جا كه وي تفسير عقلى و تفسير به رأى را خلط كرده، اين آيه را آورده است. ما استدلال او را در روش تفسير عقلى بررسى مى‏كنيم.
[100] . اعراف: 33.
[101] . اسراء: 36.
[102] . اين دليل، يك قياس منطقى است كه صغرا، كبرا و نتيجه دارد.
[103] . ر.ك: الاتقان، سيوطى، الجزء الرابع، ص 210؛ مناهل العرفان، زرقانى، ج‏2، ص‏61؛ و اصول التفسير وقواعده، خالد عبدالرحمن العك، ص 168.
[104] . مقدمة تفسير برهان (مرآة الانوار)، ص 16؛ الميزان، ج‏3، ص 75 .
[105] . سنن ترمذي، ج‏5، ص 199؛ تفسير قرطبى، ج‏1، ص 27؛ كنز العمال، ج‏2، ص 10 (در سنن ترمذى، اين حديث را حسن مى‏داند).
[106] . تفسير برهان، ج‏1، ص 19.
[107] . عيون اخبار الرضا عليه السلام، شيخ صدوق، ج‏1، ص 116؛ بحار الأنوار، ج‏89، ص 107؛ امالى صدوق، ص‏6، حديث 3.
یک شنبه 2 مهر 1391  11:26 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مبانى عقلى فهم روايات تفسيرى در الميزان

مبانى عقلى فهم روايات تفسيرى در الميزان

نيكزاد عيسى‏زاده(1)
چكيده

فهم گزاره‏ها و مسائل هر علمى بر مبانى و قواعد خاصى استوار است كه در اصطلاح، «منطق فهم» ناميده مى‏شود. پژوهش حاضر كه درصدد بررسى منطق فهم روايات تفسيرى در الميزان است، آن را از نظرگاه مفسّر بزرگ، علامه طباطبايى(ره)، در بعد مبانى عقلى به تحقيق كشيده و منطق مذكور را در حوزه عصمت اهل‏بيت عليهم‏السلام در فهم و تفسير قرآن، عدم تعارض آن با مسلمات عقلى، زبان عرفى داشتن روايات تفسيرى، وحدت منشأ در آيات و روايات و عدم تناقض درونى روايات تفسيرى بررسى نموده است.

واژه‏هاى كليدى:

مبانى، عقل، تفسير، روايت، الميزان.

مقدمه

در تاريخ معاصر، نقش اساسى روش‏شناسى(2) و منطق فهم بر كسى پوشيده نيست. اصل روشمندى و قانونمدارىِ فهم گزاره‏ها در هر رشته‏اى از علوم انسانى، پيش‏فرض مسلّمى است كه تكاپوى فهم و دانش‏پژوهى در هر شاخه‏اى از اندوخته‏هاى فكرى بشرى را بر منطق خاصى استوار مى‏سازد. در اين ميان «روايات(3) تفسيرى» كه بخش عمده‏اى از مبحث «تفسير روايى» قرآن را به خود اختصاص داده و از جايگاه مهمّى در حوزه علوم قرآنى برخوردار است، از اين اصل مستثنا نبوده و ورود به دايره فهم و تجزيه و تحليل خويش را بر منطق ويژه‏اى بنيان نهاده است. مبانى فهم كه عنصرى اساسى در منطق فهمِ روايات تفسيرى قلمداد مى‏شود، اصولى بنياد و كارا براى تحصيل فهم صحيح و روشمند كلام معصوم عليه‏السلام است كه قواعد و قوانين تحليل و تفسير روايات اهل‏بيت عليهم‏السلام را بر خود مبتنى مى‏سازد.
«مبانى»، آنگونه كه در تعريف لغت‏پژوهان آمده است، از ريشه «بنى» كه اصل واحدى است به معناى برپا كردن و ساختن چيزى با ضميمه كردن بعضى از اجزاى آن بر بعض ديگر، مشتق شده است (معجم مقائيس اللغه، ج1) «مبانى» جمع «مبنى»، بر محل بنا و ريشه چيزى و يا پايه و بنيان اطلاق مى‏شود (فرهنگ عميد). در علوم مختلف، مبانى به پيش‏فرض‏ها و مسلّماتى گفته مى‏شود كه سمت و سوى موضع‏گيرى‏هاى بعدى براساس آن تنظيم مى‏گردد، قواعد و دستورالعمل‏هاى كلى در فرايند فهم از آن كشف مى‏شود و زمينه روش‏ها را فراهم مى‏آورد؛ لذا براى قواعد نقش زيربنا را دارد و قوانين فهم از آن برمى‏خيزد.
به طور كلى مى‏توان مبانى فهم روايات تفسيرى را براساس منابعى كه اين مبانى از آن اخذ مى‏شوند، به مبانى عقلى و نقلى تقسيم كرد. مراد از مبانى عقلى آن دسته از مبانى‏اى است كه مستقيماً و مستقلاً از عقل و تحليلات آن و با تكيه بر مباحث برون‏دينى به دست مى‏آيد، هرچند مبانى نقلى با مفاد ارشادى خويش آن را تأييد نمايد؛ خواه اين مبانى محصول منظر كلامى باشد، يا منطقى و يا فلسفى و يا ديگر گرايش‏هاى عقل‏مدارانه.(4) و مراد از مبانى نقلى، مبانى برخاسته از آيات و روايات و اخبار تاريخى است و، در صورت سكوت نقل، دست‏يابى به آن امكان‏پذير نيست.
مقوله فهم روايات تفسيرى، تاريخى به درازاى صدور آن دارد و در حوزه علوم حديث، علم مستقلى را تحت عنوان «دراية الحديث» يا «فقه الحديث» به خود اختصاص داده است. از آغازين روزهاى صدور روايت از ناحيه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، عامل جعل و وضع احاديث از ناحيه بدخواهان و نسبت دادن آنها به آن حضرت، فرآيند فهم و درك احاديث نبوى را دچار آسيب‏هايى جدّى چون تناقض ساخته و حقيقت امر را به ابهام كشانده بود و به دنبال معرفى روايات معصومان عليهم‏السلام به عنوان ثقل اصغر الهى و توصيه اكيد پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اهل بيت مطهرش به دريافت محتواى بلند آن، اين امر همواره مورد عنايت شاگردان مكتب پوياى تشيع بود و با دل‏سپارى آنان به رهنمودهاى آسمانى معصومان عليهم‏السلام روز به روز بالندگى بيشترى يافت.
در عصر اخير كمتر اثر تفسيرى‏اى را مى‏توان يافت كه در توجه به مبانى فهم وبه‏كارگيرى قواعد برخاسته از آن در فهم و تفسير احاديث، همانند تفسير گران‏سنگ و ارزشمند الميزان باشد و مؤلّف بزرگ اين اثر، علامه سيدمحمدحسين طباطبائى، از معدود كسانى است كه با بصيرت و دقّتى وصف‏ناپذير روايات تفسيرى برجاى مانده از خاندان عصمت و طهارت را براساس مبانى و قواعد برگرفته از آنها در خدمت تفسير آيات وحى قرار مى‏دهد و احاطه كامل علامه به مفردات سنت معصومين عليهم‏السلام ، همواره او را در ايجاد سازگارى بين تفسير آيات و سنت صحيح يارى رسانده است (خضيّر جعفر، 1369، ص344).
برخى از مبانى فهم و تجزيه و تحليل روايات تفسيرى اهل بيت عليهم‏السلام در الميزان صبغه عقلى دارند. بنيان نهادن فهم روايات بر ديگر مبانى، چون مبانى نقلىِ برخاسته از خود آنها، آنگاه نتيجه‏بخش خواهد بود كه اصل وجود آن روايات در مرحله صدور به اثبات رسيده و معنادارى و واقع‏نمايى و ديگر مبانى عقلى فهم آن به بار نشسته باشد؛ از اين رو، بحث از مبانى عقلى فهم روايات تفسيرى ضرورى مى‏نمايد.
تحقيق حاضر كه در واقع تلاشى ناچيز براى تبيين اين مبانى عقلى است، با نگاهى پيشين به مبانى فهم روايات تفسيرى، موضوع «مبانى عقلى فهم روايات تفسيرى در الميزان» را در نگاهى جديد مورد كاوش و بازخوانى قرار مى‏دهد. در ابتدا يادآورى اين نكته لازم است كه مبانى مورد بررسى، تمام آن چيزى است كه نويسنده با استقصاى خود از الميزان به دست آورده است.
پس از بررسى مقدماتى مفاهيمِ مبانى، عقل و فهم روايات و ضرورت بررسى مفاهيم عقلى فهم روايات تفسيرى؛ اينك به اجمال، مبانى عقلى فهم روايات در تفسير الميزان مورد بررسى قرار مى‏گيرد.

1. عصمت اهل‏بيت در فهم و تفسير قرآن

دست‏يابى به تفسيرى صحيح از متن آيات وحى، دورنماى مباركى است كه يكى از راه‏هاى وصول به آن پرداختن به روايات معصومان عليهم‏السلام و فهم آنهاست؛ لذا زمانى مى‏توان به تحصيل اين هدف اميدوار بود كه تطابق روايات تفسيرى با معنا و محتواى واقعى آيات به اثبات رسيده باشد. عصمت اهل بيت در فهم و تفسير قرآن، اصلى است كه براساس آن، حكايت‏گرى قطعى بيانات تفسيرىِ(5) پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اهل بيت عليهم‏السلام از معنا و محتواى آيات قرآن رنگ اثبات و صحت به خود مى‏گيرد؛ مبنايى كه تطابق محتواى چنين احاديثى را با واقعيت به دست داده و عيارهاى ارزيابى روايات تفسيرى را مشخص مى‏سازد، هرچند از اصالت صدور و درستى سند آنها صرف‏نظر شود؛ چراكه بررسى مطابقت يا عدم مطابقت تفسير ارائه شده در روايات با معنا و مراد آيات قرآن، كه از طريق عرضه اخبار بر قرآن انجام مى‏شود، مى‏تواند با صرف نظر از ارزيابى سندى آن روايات انجام گيرد و اين خود يكى از راه‏هاى اثبات صحت يا بطلان محتواى احاديثِ رسيده از معصومين عليهم‏السلام است كه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ائمه اطهار عليهم‏السلام آن را توصيه نموده‏اند.
در نگاه پذيرندگان اين اصل اساسى، جايگاه پيغمبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اهل بيت او در برابر قرآن، موقعيّت معلّمان معصومى است كه در تعليم خود هرگز خطا نكنند و قهراً تفسيرى كه آنان ارائه مى‏دهند با تفسيرى كه واقعاً از انضمام آيات به همديگر به دست مى‏آيد(6) مخالف نخواهد بود.(7) علامه طباطبائى رحمه‏الله در تبيين اين جايگاه مى‏نويسد: «همان پيامبر اكرم كه خداوند قرآن را به او تعليم فرمود و او را معلّم كتاب خود قرار داد... و اهل بيت او، كسانى كه پيامبر آنها را در حديث متواتر ثقلين در اين مقام [معلّمى قرآن [نصب كرد و خداوند نيز علم آنان به قرآن را تصديق فرمود» (طباطبايى، 1363، ج1، ص11 و 12). وى در رساى احاديث صادر شده از آنان، محتواى آنها را همان مطلب قرآن و آنها را بيانگر و مفسِّر همان چيزى مى‏داند كه در قرآن آمده است (همان، ج3، ص68 و 85)؛ مفسّرانى كه علم آنها به كتاب الهى و تسلط آنان بر آن در محدوده‏اى خاص منحصر نمى‏شود (همان، ج7، ص350). فرآيند واقع‏نمايى در عرصه روايات، پيش از هر چيزى، مترتب بر حجّيتى است كه از گذر عقل، سيره عقلا، عرف و ... براى آنان به اثبات مى‏رسد. بى‏ترديد، زمانى مى‏توان از مطابقت يا عدم مطابقت حديثى با متن قرآن سخن گفت كه اعتبار آن در نزد ما مسلم باشد.

1.1. دلايل اثبات تطابق محتواى روايات تفسيرى و آيات

الف) آيات: از ميان آياتى كه مؤلّف الميزان براى اثبات تطابق بين مطالب روايات و محتواى آيات، كه همان مبناى عصمت اهل بيت عليهم‏السلام در فهم و تفسير قرآن است، بدانها استناد ورزيده، مى‏توان به آيات ذيل اشاره كرد:
1. «و ما ذكر را بر تو نازل كرديم تا آنچه را براى مردم نازل شده است براى آنان تبيين نمايى»(8) (نحل / 44).
2. «آيات الهى را بر آنان تلاوت نمايد و آنها را تزكيه كند و كتاب و حكمت را به آنان تعليم فرمايد»(9) (جمعه / 2).
وى با تمسك به آيات فوق، جايگاه رفيع تعليم را براى روايات پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ثابت كرده و آنگاه با استناد به حديث شريف ثقلين، اهل بيت عليهم‏السلام را نيز به پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ملحق ساخته است (طباطبايى، 1363، ج1، ص11). و از گذر مقام معلّمىِ آنان نسبت به مفاهيم قرآن، هر گونه عدم تطابق تفسيرِ ارائه شده و كلمات پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ائمه اطهار عليهم‏السلام با معناى آيات را محال مى‏شمارد (همان، ص12؛ ج3، ص70؛ ج12، ص284 و طباطبايى، 1361، ص60).
ب) روايات: حديث شريف ثقلين از معدود احاديثى است كه به خاطر برخوردارى از تواتر در نقل، به‏طور جدّى و چندين بار مورد استناد مؤلّف ارجمند الميزان واقع شده است (طباطبايى، 1363، ج1، ص11ـ12؛ ج3، ص86 و ج5، ص174). وى در استدلال بر جانشينى اهل بيت عليهم‏السلام در جايگاه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در تعليم و تفسير قرآن، اين حديث را نقل مى‏كند و مى‏نويسد: «پس پيامبر اكرم كه خداوند قرآن را به او تعليم و او را معلم كتاب خود قرار داد... و عترت و اهل بيت او، كسانى كه پيامبر آنان را به اين مقام ـ در حديث مورد اتفاق بين شيعه و سنى ـ نصب كرد [همانا من دو چيز گران‏بها بين شما مى‏گذارم؛ تا زمانى كه به آن دو تمسك كنيد، هرگز بعد از من گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و عترت واهل‏بيتم؛ وآن دو ازيكديگر جدا نخواهند شد تا وقتى كه در حوض برمن وارد شوند]» (طباطبايى، 1363، ج1، ص12ـ11).(10)
مطلبى كه علامه طباطبائى با استناد به اين روايت درصدد اثبات آن است، همان تطبيق كامل محتواى روايات رسيده از اهل‏بيت عليهم‏السلام در تفسير قرآن، با معنا و مراد آيات آن است. در جاى ديگر در مقام پاسخ به ادعاى كسى كه با دستاويز قرار دادن حديث ثقلين، وجوب پيروى از منويات تفسيرى ائمه عليهم‏السلام را اثبات كرده و عمل تفسير قرآن را منحصر در روايات اهل‏بيت مى‏داند، با رضايتمندى از بخش اوّل اين مدّعا، بند دوم آن به باد انتقاد مى‏گيرد (همان، ج3، ص86). اين وجوب اتّباعى، كه علامه نيز به آن تصريح مى‏كند، زمانى منطقى به نظر مى‏رسد كه نقضى بر انطباق روايات با مضامين آيات وارد نيايد (براى ملاحظه روايات ديگر، ر.ك: طباطبايى، 1363، ج7، ص350؛ ج12، صص184ـ185 و ص284 و ج 19، ص33).
ج) عقل: صرف‏نظر از دلايل نقلى، اثبات عقلى عصمت اهل‏بيت در فهم و ابلاغ قرآن امرى بايسته و لازم است و خلاف آن، دستگاه آفرينش را در اجراى برنامه هدايت خود دچار خطا خواهد كرد. در نگاه مؤلّف الميزان، «پيغمبران و فرستادگان خدا بايد معصوم باشند؛ يعنى هم در فرا گرفتن تعليمات وحى از عالم بالا و هم در نگهدارى و هم در تبليغ آنچه فراگرفته‏اند از خطا و معصيت مصون باشند؛ زيرا اينان براى دستگاه آفرينش در هدايت عمومى كه مى‏كنند وسيله كارند و اگر در فرا گرفتن و نگهداشتن و رسانيدن وحى خطا كنند، يا به‏واسطه وسواس شيطانى و نفسانى خيانت ورزند يا معصيت كنند، قهراً به خلاف آنچه تبليغ قولى كرده‏اند، تبليغ فعلى خواهد بود و در همه اين صور، دستگاه آفرينش در اجراى برنامه هدايت خود خطا نموده و محالى به وقوع پيوسته است» (طباطبايى، 1362، ص99). از سوى ديگر، با توجه به دلايل نقلىِ متواتر، ازجمله آيات و روايات، همانند آيه تطهير و حديث ثقلين، حكم فوق در حق اهل‏بيت عليهم‏السلام نيز جارى و سارى است.

2.1. نتيجه

برآيند دلايل و براهين ذكر شده در اثبات عصمت اهل بيت عليهم‏السلام در فهم و تفسير قرآن و تطابق روايات تفسيرىِ آنان با مراد حقيقى قرآن، اين دو جمله علامه طباطبائى است كه فرمودند:
اول: «آنان (پيامبر و ائمه اطهار عليهم‏السلام ) داناترين به كتاب خدايند و هرگز در تفسير و فهم آن دچار خطا و اشتباه نخواهند شد» (طباطبايى، 1363، ج5، ص274).
دوم: «روايات [پيامبر اكرم و اهل بيت] چيزى غير از مضامين قرآن را دربرندارد و تنها آنچه را قرآن بيان كرده تفسير مى‏نمايد» (همان، ج3، ص68).

3.1. واقع‏نمايى در آزمون عرضه بر كتاب

عصمت اهل بيت عليهم‏السلام در فهم و تفسير قرآن ـ كه برآيند آن حكايتگرىِ روايات معصومان عليهم‏السلام از محتواى واقعى آيات قرآن است ـ از سويى مبناى فهم روايات در جهت نيل به تفسير قرآن است و از سوى ديگر و با منظرى نو، مى‏تواند ملاكى براى ارزيابى احاديث قلمداد شود، كه از رهگذر عرضه آن روايات بر مضامين و اصول كلى آيات حاصل مى‏آيد.
نكته مقدّمى ديگر آن است كه اين واقع‏نمايى، پيش از آنكه از گذر عرضه احاديث بر قرآن به صحنه تحقّق درآيد، مقتضى مرحله‏اى پيشينى است كه همان تلقّى معناى درست از آيه است، تا پس از دريافت آن مفهوم صحيح از طريق انضمام آيات مناظر به يكديگر ـ كه در جامعه تفسير، به روش تفسير قرآن به قرآن نامبردار است ـ محتواى روايت بر آن عرضه شده و مطابقت يا عدم مطابقت آن مشخص گردد؛ يعنى در ابتدا بايد با به‏كارگيرى سبك تفسير قرآن به قرآن، مضمون صحيح آيه به دست آيد، آنگاه روايت بر آن عرضه گردد و مطابقت آن با آيه به اثبات برسد؛ بنابراين، آنجا كه سخن از تفسير بطنى آيات و يا مانند آن است، كه راه تفسير آن از طريق خود آيات بسته است، نمى‏توان قانون عرضه را به اجرا گذاشت. در اين راستا، تأمل در كلمات صاحب الميزان راهگشاست: «به موجب اين اخبار، حديث بايد به كتاب خدا عرضه شود؛ اگر موافق كتاب باشد اخذ و عمل شود و اگر مخالف باشد طرح گردد. بديهى است مضمون اين اخبار وقتى درست خواهد بود كه آيه قرآنى به مدلول خود دلالت داشته باشد و محصول مدلول آن، كه تفسير آيه است، داراى اعتبار باشد؛ و اگر بنا شود كه محصل مدلول آيه (تفسير) را خبر تشخيص دهد، عرضه خبر به كتاب معناى محصلى نخواهد داشت» (طباطبايى، 1362، ص63). و در جاى ديگر، اخبار عرض روايات بر كتاب را زمانى داراى معنا مى‏داند كه پيش از عرضه، معنا و مفهوم آيات روشن باشد؛ چراكه در غير اين صورت، مستلزم دور باطل خواهد بود (طباطبايى، 1363، ج3، ص85). درحقيقت، آنچه فرآيند عرضه احاديث بر قرآن به دنبال آن است، حدّ واقع‏نمايىِ روايات و تطابق آنها با محتواى آيات است؛ بنابراين، واقع‏نمايى خود متغيرى است كه مى‏تواند سنگ محك اخبار و ملاك سنجش آنها باشد.
در پايان تذكر اين نكته ضرورى است كه گاه برخى روايات به سبب وجود تشابه در ميان آنها و يا به‏كارگيرى زبان مجاز و كنايه و ...، از يك سو، و انس ذهن با محسوسات، كه مانع فهم دقيق معانى بلند ماوراى طبيعت است، از سوى ديگر، موجب استنتاج ما، مبنى بر عدم صحت و انطباق آنها با متن واقع، يعنى مراد حقيقى آيات مى‏شود. علامه طباطبائى رحمه‏الله در هشدار به اين مسأله در ذيل روايت مربوط به طينت، چنين مى‏فرمايد: «مبادا امثال اين احاديث شريف را كه از معادن علم و سرچشمه‏هاى حكمت صادر شده است رد نمايى و آنها را از بافته‏هاى صوفيان و پندار آنان بدانى؛ چرا كه براى خلقت اسرارى است» (همان، ج1، ص121 و 290ـ292).

2. عدم تعارض با مسلمات عقلى

عدم تعارض با مسلمات عقلى مبنايى عقلى است كه از بيان صريح مولّف الميزان در فهم روايات تفسيرى اخذ شده و هرگونه جهت‏گيرى وى در قبال فهم و به‏كارگيرى آنها را در طول تفسير قرآن رقم زده است (همان، ج14، ص206).(11) تعريفى كه علامه براى عقل ارائه مى‏دهد چنين است: «عقل مصدر عَقَلَ يَعْقِلُ و به معناى درك و فهم كامل يك چيز است و شِقّى از آن عقل به چيزى اطلاق مى‏شود كه انسان به وسيله آن بين اصلاح و فساد حق و باطل و راست و دروغ فرق مى‏گذارد» (همان، ج1، ص405 و ج15، ص122). و در اين مقال مسلمات عقلى به آن دسته از بديهيات و قواعد قطعى و يقينى‏اى اطلاق مى‏شود كه عقل آنها را در سنجش محتواى روايات به كار مى‏گيرد. از منظر ايشان، هرچند موارد معارض با عقل در اخبار رسيده از مفسّران كُهنى چون قتاده و عكرمه مشهود است، رواياتى كه از ائمه اهل بيت عليهم‏السلام نقل شده است، هرگز مشتمل بر مطالبى خلاف عقل نيست (همان، ج3، ص185) و آنچه از معصوم عليه‏السلام صادر شده عين حق و حقيقت است (همان، ج5، ص265) و اين خود معيارى براى صحت و سقم روايات نقل شده از پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اهل‏بيت عليهم‏السلام است.
علت مبنا بودن اصل مذكور براى فهم روايات آن است كه هرگونه موضع‏گيرىِ بعدى مفسّر در قبال فهم احاديثِ رسيده از معصومين عليهم‏السلام مبتنى بر آن است و بر اساس آن مى‏توان با استمداد از اصول و براهين عقلى به فهم احاديث تفسيرى پرداخته، استلزامات عقلىِ مفاد يك حديث را در صحت فهم آن در نظر گرفت؛ لذا نبايد به محض مواجهه با روايتى به ظاهر خلاف عقل، آن را طرح كرد و به كنارى انداخت.
وى آنجا كه به نقل رواياتى، مربوط به موضوع طينت، كه شامل مطالبى فوق عقل عادى بشرى است، مى‏پردازد، اصل موضوعىِ مذكور را در نظر مى‏گيرد و از همگان مى‏خواهد كه بدان توجّه نمايند (همان، ج1، ص121).

1.2. فلسفه عدم تعارض روايات با عقل

در نگاه صاحب الميزان، فلسفه عدم تعارض روايات با عقل و مسلمات آن را بايد در اين حقيقت جست‏وجو كرد كه از سويى روايات، كلمات صادر شده از ناحيه ائمه معصومين عليهم‏السلام هستند كه خود فردى از افراد بشرند و از لحاظ مشخصات طبيعى و فطرى انسان، ازجمله قواى عقلانى، تفاوتى با ديگر ابناى بشر ندارند، بلكه امتياز آنان در اين عرصه، برخوردارى از حيات اقومى است كه بر پايه فكر صحيح‏تر و كامل‏تر سامان مى‏يابد (همان، ج5، ص254)؛ زيرا بنابه تعبير وى، ادراك عقلى يا طريق فكر كردن صحيح، همان است كه آن را با فطرت و خلقت خويش مى‏شناسيم و از چيزهايى است كه در افراد بشر متغير است، ولى دو فرد هرگز در آن دچار تنازع و تبديل و اختلاف نمى‏شوند و اگر هم تنازعى رخ نمايد، به خاطر آن است كه يكى از دو طرف مخاصمه، معناى مورد تنازع را كاملاً نفهميده است (همان، ص255). لذا سخنان اهل بيت نيز مى‏تواند به‏راحتى در ميزان عقل به سنجش درآيد و عدم تعارض آن با قواعد مسلّم عقلانى به اثبات برسد.
از سوى ديگر، قرآن پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اهل بيت عليهم‏السلام را انسان‏هاى برگزيده‏اى معرفى مى‏كند كه، از طرفى، آنچه آنان بر زبان مى‏آورند تفسيرى از آيات اوست (همان، ج1، ص11) و هر دو برگرفته از سرچشمه لايزال علم الهى‏اند و از طرف ديگر، عقل را ميزان پذيرشى براى محتواى خود به حساب آورده و همواره مخاطبان خود را به تدبر در آيات خويش فرامى‏خواند و آنها را كاملاً مطابق با عقل و فطرت انسانى مى‏شناسد و انسان‏هاى فاقد شعور و تعقل را مورد نكوهش قرار مى‏دهد (همان، ج5، ص255). نتيجه آنكه كلمات ائمه اطهار عليهم‏السلام نيز كه عين قرآن و تفسير آن است، قطعاً با عقل و براهين آن سازگارى دارد و عدم تعارض آن با عقل به اثبات مى‏رسد؛ و اين حقيقت برخاسته از معادن علم و حكمت است كه سرسلسله روايات خويش را به مخزن نامتناهى علم الهى مربوط ساخته‏اند.(12)
در اين بين، مبنا قرار گرفتن «عدم تعارض روايات با مسلمات عقلى» به جاى موافقت آنها با مسلمات مذكور كه در الميزان بيشتر با تعبيراتى نظير «ما لم يخالف العقل» (همان، ج1، ص293)، «لادليل من جهة العقل على استحالته» (همان)، و مانند آن آمده است، از آن روست كه، از يك سو، مسائل مطرح شده در برخى روايات، همانند بعضى از روايات تفسير بطنى، بسيار بلند و دور از دسترس عقل عادى‏اند، از سوى ديگر، دايره درك عقل بسيار محدود است و تنها به بديهيات و مسائل نظرى متعارف محدود مى‏شود (رك: علم الحديث و دراية الحديث، ج1، ص109)؛ چنانكه علامه نيز مى‏فرمايد: «همانا احاطه به تمام اهداف كتاب و سنت و رمزها و اسرار آنها با توجه به وسعت محتواى آن، تنها براى افراد محدودى ميسر است» (طباطبايى، 1363، ج5، ص263 و ج1، ص121). لذا جاى دارد تا براى بازننشستن عقل از دست‏يابى به معارف والاى اهل بيت و آسان‏سازى طريق فهم روايات براى آن، «عدم تعارض» آن روايات با دلايل و براهين قطعى و يقينى عقل ملاك كار قرار گيرد نه موافقت آنها؛ چراكه در صورت مبنا قرارگرفتن موافقت، لازم است تمام جزئيات يك موضوع يا روايت، مورد درك و فهم واقع شود تا عقل به صحت آن شهادت دهد؛ در حالى كه چنين چيزى، با توجه به محذور فوق، محال مى‏نمايد؛ علاوه بر آنكه صرف موافقت نيز نمى‏تواند دليل اعتبار باشد. ولى در حالت نخست، عقل نيازى به دريافت تمام جزئيات موضوع نداشته، بلكه با در اختيار داشتن مناط‏ها و ملاك‏هاى بديهى اوّليه كه در هر قضيه‏اى شالوده آن گزاره را تشكيل مى‏دهد، مانند استحاله اجتماع نقيضين و مسلماتى از اين دست، مى‏تواند با فراهم آوردن مقدمات لازم، آرام آرام به فهم بيشترى از آن معارف بلند وحيانى نايل آيد و با محكماتى كه در دست دارد به تجزيه و تحليل آنها بپردازد؛ افزون بر اينكه در موضوعاتى مانند معاد راه استدلال به وسيله مقدمات كلى عقلى بسته است و عقل در آن قادر به درك جزئيات نيست و تنها از طريق اخبار صادق مصدَّق، يعنى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ائمه اطهار عليهم‏السلام به آنها نايل مى‏شود (همان، ج1، ص412).
موارد ذيل نمونه‏هايى از عرضه روايات صادره از اهل بيت عليهم‏السلام بر براهين عقل است كه عدم تعارض آنها در نزد علامه طباطبائى به اثبات رسيده است.
الف) علامه در ضمن نقل رواياتى مربوط به زنده بودن حضرت خضر نبى عليه‏السلام مى‏آورد: «از اخبار متفرقه رسيده از اهل بيت عليهم‏السلام به دست مى‏آيد كه او [حضرت خضر عليه‏السلام ] زنده است و هنوز نمرده است و اين امر بر خداوند ناممكن نيست به بعضى از بندگان خود عمر طولانى دهد و براى زمان زيادى زنده نگه دارد و برهان عقلى‏اى كه دالّ بر محال بودن آن باشد وجود ندارد» (همان، ج13، ص352).
ب) «رواياتى كه خبر از نزول قبه بر آدم عليه‏السلام و رفتن حضرت ابراهيم به مكه به وسيله براق مى‏دهد و مانند اين روايات، كه كرامت خارق‏العاده‏اى را به اثبات مى‏رساند، دليلى بر محال بودن آنها از سوى عقل وجود ندارد» (همان، ج1، ص290).

3. زبان عرفى داشتن روايات تفسيرى

تاريخ گواه صادقى است بر ورود پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ائمه اهل بيت عليهم‏السلام به مقام تخاطب با مردم عصر خويش؛ و هزاران حديثِ بر جاى مانده از آن مفسّران حقيقى وحى، خود دليلى بر اين مدعاست؛ هرچند در فراز و نشيب اعصار و به دنبال گرايش‏هاى مخالف و موافق دچار آسيب‏هايى جدّى، همانند جعل و تحريف شد و رو به قلتّ نهاد؛ «روايات مواضع موافق و مخالفى را به خود ديد و فضاهاى روشن و تاريكى را گذراند تا به ما رسيد» (همان، ج14، ص13، 65ـ74 و ج5، ص274).
بى‏شك، انسان در مرحله تخاطب، به طور طبيعى نيازمند به زبان است و زبان رايج در عرف و به‏كارگيرى واژگان، به همراه اصول حاكم بر آن، ابزارى اساسى و كارآمد تلقى مى‏شود. در نگاه مؤلّف الميزان، بهره‏گيرى از زبان تخاطب رايج در ميان عرف مردم، روشى است كه سنت الهى در طريق هدايت انسان بر آن استوار بوده است؛ «و ما هيچ رسولى را نفرستاديم مگر به زبان قومش»(13) (ابراهيم / 4؛ طباطبايى، 1363، ج3، ص78)؛ و خداوند و پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن را در كتاب و سنت خويش به كار برده‏اند (همان، ج5، ص 265).
قرآن كريم در آياتى نظير: «قرآن به زبان عربى آشكار است»(14) (همان، ج5، ص265). «همانا آن قرآن را به زبان عربى نازل نموديم تا شما در آن انديشه كنيد»(15) (يوسف / 2) و «زبان اين قرآن، زبان عربى آشكار است»(16) (نحل / 103)؛ خبر از استعمال زبان عرف به وسيله آن مى‏دهد. به تعبير صاحب الميزان، قرآن كلام آشكارى است كه هيچ آشناى به زبان عرب و اسلوب حاكم بر آن، در فهم آن درنمى‏ماند (الميزان، ج1، ص9) و در نحوه به كارگيرى الفاظ و تركيب جملات و به كار بردن صناعات لفظى و زبانى، تفاوتى با سخن غيرخود ندارد (همان، ج3، ص78). روشى كه اهل بيت عليهم‏السلام ، معلّمان و مفسّران حقيقى قرآن، براى تفسير آن اتخاذ كرده‏اند، مبتنى بر همين روش عرفى عقلايى بوده است و ديگران را نيز به تفسير آيات قرآن بر اساس اصول رايج در لسان عرف و زبان محاوره عقلايى توصيه نموده‏اند؛ براى مثال، مى‏توان به روايتى كه علامه آن را از قول امام صادق عليه‏السلام نقل نموده اشاره كرد:(17) «در تفسير قمى از قول پدر بزرگوارشان از ابن ابى‏عمير و او از عبدالرحيم القصير روايت كرده كه از امام صادق عليه‏السلام معناى «ن و القلم» را پرسيدم [آنگاه امام در بخشى از جواب مى‏فرمايد:] پس كتاب مكنونى كه نسخه‏ها همه‏اش از آنجاست همين كتاب است. مگر شما عرب نيستيد؟ مگر شما به يكديگر نمى‏گوييد اين كتاب را استنساخ كن؟ مگر جز اين است كه كتاب از نسخه اصلى‏اش استنساخ مى‏شود؟ اين همان است كه خداى تعالى مى‏فرمايد: «انا كنّا نستنسخ ما كنتم تعملون» (طباطبايى، 1363، ج18، ص295).
بنابراين طبيعى است كه سخنان و روايات تفسيرىِ آن بزرگواران نيز، در مدار عرف و قواعد حاكم بر محاورات آن دور بزند و همانند قرآن، آيين محاورات عرف عقلا را در بيانات خويش به استخدام گيرد. اين از سويى برآيند نقش تعليمى و تفسيرىِ اهل بيت عليهم‏السلام است كه در قرآن به آن تصريح شده (الميزان، ج1، ص11 و ج3، ص85ـ86) و اقتضاى آن به كارگيرى زبانى است كه براى مخاطبان و متعلمان وحى معروف و شناخته شده باشد و، از سوى ديگر، اهل بيت عليهم‏السلام كه خود از ابناى بشر بوده و در ميان آنها مى‏زيسته‏اند چاره‏اى جز به‏كارگيرى و استخدام آن قوانين نداشته‏اند؛ لذا حديث نيز، چنانكه علامه طباطبائى رحمه‏الله مى‏فرمايد، در مشخصات زبانى، همانند قرآن است؛ «آنچه علم به آن لازم است، اين نكته است كه حديث نيز، مانند قرآن، مشتمل بر محكم و متشابه بوده، سخن از روى اشاره و رمز در آن شايع است» (همان، ج1، ص260؛ ج2، ص30 و مجلسى، ج2، ص229).
و چنانكه بايد براى فهم قرآن دو مرحله قايل شد ـ كه در مرحله اول به قرآن با ويژگى‏هاى محاوره عقلا نظر شده و ملاك‏هاى پذيرفته شده در ميان آنان به كار گرفته مى‏شود و مرحله دوم فهم باطن قرآن و معانى لطيفى است كه با تحليل معناى نخست به دست مى‏آيد ـ در فهم روايات نيز، لحاظ اين دو مرحله ضرورى به‏نظر مى‏رسد. در مرحله اوّل هر آنچه درميان عقلا براى فهم كلام رايج است در روايات تفسيرىِ اهل بيت نيز بايد مورد توجه قرار گيرد؛ ولى در مرحله دوم سخن فراتر از اصول محاوره عقلايى است و ضوابط خاص خود را دارد كه از دسترس ما به دور است. از طرف ديگر استفاده روايات از مجاز، كنايه و امثال اينها، در تفهيم مطالب خويش به مخاطبان، از عرفى بودن زبان آنها حكايت دارد؛ چراكه اين صناعات ادبى در محاورات عرف عقلا شايع است و كلام را زيبا و دلنشين مى‏سازد و حقايقى لطيف در قالب آنها ارائه مى‏شود.
بنابراين، براى دست‏يابى به مرحله نخستِ فهم روايات تفسيرى، لازم است به نقش مبنايى مسئله «زبان عرفى داشتن آن روايات»، در تحصيل فهمِ صحيح از آنها توجه گردد؛ چراكه در اين صورت اصول رايج در محاورات عرفىِ عقلايى براى فهم احاديث مفسّرِ وحى به استخدام درمى‏آيد و جلوى هر گونه قضاوت شتاب‏زده در رد برخى از رواياتِ نامأنوس، گرفته خواهد شد؛ براى مثال، به دست آوردن معنا بر اساس مفاهيم عرفىِ كلمات، از آن دسته اصولى است كه در روش محاوره عرفى عقلايى به‏كار مى‏آيد و مخاطب را در فهم مراد و مقصود متكلم يارى مى‏رساند.(18)
در راستاى استخدام اصل مذكور براى فهم و تفسير كلمات معصومين عليهم‏السلام مؤلّف كبير الميزان از لغت و مفهوم عرفى كلمات در حد يك ابزار مهم در فهم روايات اهل بيت عليهم‏السلام سود مى‏جويد و در برخى از صفحات الميزان، اين اصل اساسى در محاوره عرف عقلا را به كار مى‏گيرد. وى در فهم و تفسير روايتى از امام حسن مجتبى عليه‏السلام كه در ضمن بيان اوصاف پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «يفتتح الكلام و يختتمه بأشراقه» مى‏نويسد: «اشراق جمع شِرْق و مراد از آن زاويه دهان از درون دور رخسار است و «آغاز و پايان كلام به أشراق»، كنايه از فصاحت در بيان الفاظ است» (طباطبايى، 1363، ج6، ص306).

4. وحدت منشأ در آيات و روايات

علامه طباطبائى رحمه‏الله گاه در فهم آيات از روايات مدد مى‏گيرد(19) و گاه در تبيين بعضى از زواياى روايت به آيات پناه مى‏برد.(20) استمداد از روايات ديگر در فهم و تفسير روايتى مناظر با آن، از ديگر مشخصات اين طريقه به حساب مى‏آيد (همان، ج2، ص199؛ ج4، ص251 و ج5، ص209). اين روش فهم مبتنى بر پيش‏فرض مسلّمى است كه بر اساس آن، گوينده و متكلم در آيات و روايات به منزله شخصى واحد تلقّى شده و محتواى آيات و روايات، گونه‏ها و زواياى مختلفى از كلام وى محسوب، و هرگونه تعارض و ناسازگارى در بين آنها نفى مى‏شود؛ بنابراين، هريك از آن دو مى‏تواند قرينه‏اى براى ديگرى به حساب آيد و در فهم و تبيين مراد آن به‏كار رود. به تعبير ديگر، آيات و روايات پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اهل بيت عليهم‏السلام همگى منشأ وحيانى دارند و هريك بخشى از وحى را شامل‏اند كه از ذات اقدس بارى تعالى سرچشمه مى‏گيرد؛ و اين مبنا، كه مؤلّف ارجمند الميزان تلاش خود در تفسير وحى را بر آن استوار ساخته است، پيش از هر چيزى ريشه در عقل دارد و از راه براهين قطعى عقلى به اثبات مى‏رسد؛ هرچند رهنمودهاى روشنگرانه معصومين عليهم‏السلام نيز آن را تأييد مى‏كند (همان، ج1، ص11ـ12 و ج19، ص33).
وحدت منشأ نسبت به آيات و روايات، آنچنان كه از عنوان آن برمى‏آيد، در سه محور «آيات»، «آيات و روايات» و «روايات» قابل تعمّق و پيگيرى است كه هر يك مبناى مستقلى را در فهم آيات و روايات تشكيل مى‏دهد.

1.4. وحدت منشأ در آيات

عنوان مذكور كه مبناى فهم در آيات قرآن است، وحيانى و از سوى خدا بودن تمام آيات قرآن را، چه در لفظ و چه در محتوا، به اثبات رسانده، هرگونه شايبه تحريف در آن را منتفى مى‏سازد. موضوع فوق مربوط به حوزه منطق فهم آيات است كه از دايره پژوهش حاضر خارج است و در جاى خود نياز به تأمّل و بررسى دارد.

2.4. آيات و روايات در حكم كلام واحد

اين مبنا كه هر گونه استمداد از آيات و روايات در فهم و تفسير يكديگر مبتنى بر آن است، عنصرى كليدى و بنيادين در منطق فهم علامه از آيات و روايات قلمداد مى‏شود؛ چرا كه وى على‏رغم اصرار بر تفسير قرآن با قرآن (همان، ج3، ص85)، در فهم مراد برخى از آيات، چاره‏اى جز رجوع به روايت نمى‏بيند (همان، ج2، ص246 و ج15، ص396)؛ هرچند در اين ميان، بيشتر روايات‏اند كه به خاطر برخوردارى از نقش تعليم و تفسير در خدمت فهم قرآن درمى‏آيند؛ امّا گاه بخشى از روايت در هاله‏اى از ابهام فرو مى‏رود و مفسّر چيره‏دست و گران‏قدر الميزان با تأمّل در آيه‏اى از قرآن، ابهام آن را مى‏گشايد (همان، ج5، ص110). بديهى است، زمانى روند مذكور درست است كه وحدت منشأ را مبنا قرار دهيم.
وى در مقدمه تفسير الميزان با استناد به آياتى چون، «آن را (فرشته وحى) روح‏الامين، بر قلب تو نازل نمود»(21) (شعراء / 193)، «و ما ذكر را بر تو نازل كرديم تا آنچه براى مردم نازل مى‏شود براى آنان تفسير نمايى»(22) (نحل / 44)؛ «آيات الهى را بر آنان تلاوت و آنها را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت را به آنها بياموزد»(23) (جمعه / 2)؛ پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را معلّم و مفسّر قرآن، و به موجب حديث متواتر ثقلين، اهل بيت عليهم‏السلام را در جايگاه معلّمى، جانشينان وى مى‏داند كه هر چه آنها بگويند همان قرآن و روى ديگرى از سكه وحى خواهد بود.
علامه طباطبائى رحمه‏الله كه علم ائمه اطهار عليهم‏السلام به قرآن را منحصر در محدوده‏اى خاص نمى‏بيند (الميزان، ج7، ص350) در نتيجه‏اى چنين مى‏آورد: «بنابراين، روايات شامل چيزى غير از محتويات قرآن نيستند و فقط چيزهايى را بيان كرده‏اند كه قرآن متعرّض آن شده است» (همان، ج3، ص68).
وى كه سنت را در حجيّت، قرين كتاب مى‏داند (همان، ج5، ص214)، براساس برخى از روايات، همانند حديث متواتر ثقلين، تبعيت از قول اهل بيت عليهم‏السلام در تفسير قرآن را واجب دانسته (همان، ج3، ص86) و پيغمبر اكرم و ائمه معصومين عليهم‏السلام را مبيّن جزئيات و تفاصيل شريعت (قرآن در اسلام، ص26) و معلّمان معصوم قرآن معرفى مى‏نمايد كه تفسيرشان هرگز مخالف قرآن نخواهد بود (همان، ص60).
مويّد اين سخن، كلامى است كه ايشان درباره روايات عرض سنت بر كتاب دارند: «به درستى كه اخبار متواترِ نقل شده از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، كه متضمن وصيت آن حضرت به تمسك به قرآن و اخذ به آن و عرضه كردن رواياتِ نقل شده از او بر كتاب خداست، معناى صحيحى نخواهد داشت، مگر آنكه بتوان تمام آنچه از پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نقل شده را از كتاب استفاده كرد» (طباطبايى، 1363، ج3، ص85).
برآيند مبناى فوق آن است كه آيات و روايات قرينه يكديگر به حساب مى‏آيند و بر اساس اين قاعده تفسير، كه يكى از راههاى دست‏يابى به تفسير و فهم درست از يك چيز استمداد از قراين آن است، در آيات و روايات نيز مى‏توان در فهم و تفسير يكى، از ديگرى مدد گرفت. چنانكه علامه طباطبائى در تفسير شريف الميزان چنين روندى را طى كرده است. براى مثال به دو مورد زير بسنده مى‏گردد.
الف) فهم روايت به كمك آيه: در تفسير قمى آمده است كه اباعبداللّه عليه‏السلام فرمود: «مؤمن بر گردن مؤمن هفت حق دارد كه واجب‏ترين آنها گفتن حق است ولو آنكه به ضرر خود انسان يا پدر و مادرش باشد. سپس حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: «از هواى نفسانى پيروى نكنيد به اينكه از حق تجاوز و اعراض كنيد»(24) و اين بدان معناست كه امام عليه‏السلام معناى شهادت را به هر قول حقى تعميم دادند و اين تعميم به قرينه عموميت «كونوا قوامين بالقسط» به دست مى‏آيد» (همان، ج5، ص110).
ب) فهم آيه به كمك روايت: ايشان در ذيل آيه «از زمين جنبنده‏اى براى آنها خارج كرديم كه با آنان سخن بگويد(25)» (نمل / 82)، مى‏نويسد: «در قرآن آيه‏اى كه بتواند اين آيه را تفسير كند پيدا نكرديم. اينكه اين جنبنده‏اى كه از زمين خارج خواهد شد، چه چيز است، خصوصيات آن چيست، چگونه خارج مى‏شود و چگونه تكلم مى‏كند؛ لذا اين آيه كلامى مبهم و مرموز است» (طباطبايى، 1363، ج15، ص396). آنگاه در بخش روايى، به نقل رواياتى در تفسير آيه فوق پرداخته كه دابه را برموجودى خارق‏العاده كه حضرت على عليه‏السلام باشد، تفسير نموده‏اند (همان، ص405).

3.4. وحدت منشأ در روايات

در سرتاسر الميزان كمتر بحثى روايى را مى‏توان يافت كه در آن علامه طباطبائى در تفسير يا تأييد و يا ارزيابى صحت و سقم روايتى، از روايات ديگرِ مناظر بهره نگرفته باشد (طباطبايى، 1363، ج1، ص179، 260 و 409؛ ج2، ص3، 142 و 199؛ ج3، ص76 ...). روند فوق برخاسته از اين حقيقت است كه اولاً، روايات صادره از معصومين عليهم‏السلام سخنانى هماهنگ و گوينده آنها، يعنى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ائمه اهل‏بيت عليهم‏السلام ، متكلم واحد تلقى مى‏شوند؛ ثانياً، روايات از كسانى صادر شده است كه خود از مردم‏اند و در ميان آنان و به زبان عرف آنان تكلم كرده‏اند؛ لذا اصول رايج در فهم محاورات عرفى، درباره آن احاديث نيز جريان‏پذير است و چنانكه در اصول مذكور بيان شده است، مى‏توان براى فهم كلام يك شخص، از كلمات ديگرِ وى كه مناظر به موضوع است كمگ گرفت. نتيجه آنكه، مى‏توان در فهم و تفسير يك روايت از روايات ديگر مدد گرفت و اين مبتنى بر اثبات دو مقدمه مذكور است كه، به نحوى، در فرمايشهاى مؤلّف ارجمند الميزان انعكاس يافته است. استدلال زير حاصل تأمّل در عبارات ايشان و انضمام آنها به يكديگر است.
در حكم متكلّم واحد بودن همه معصومان عليهم‏السلام ريشه در اين حقيقت و واقعيت ناب دارد كه بنابر فرمايش قرآن، آنچه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بيان مى‏دارد، بى‏كم و كاست، حق و از جانب خداست (همان، ج1، ص12ـ11؛ ج3، ص85؛ ج12، ص284 و ج19، ص27). معارف و حقايق بى‏شمارى كه آن حضرت مستقيماً از خداوند متعال اخذ و آن را در تفسير و تكميل آيات وحى بيان داشته است، همگى حجت‏اند و پيروى از آنها ضرورت دارد (همان، ج 3، ص 86 و 240). از سوى ديگر، براساس رواياتِ متواترِ رسيده از پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ائمه اطهار عليهم‏السلام جانشينان وى در رهبرى امت اسلامى و تبيين و تفسير آيات وحى‏اند و آنچه آنان بيان مى‏دارند نيز، حق و از جانب خداوند است؛ بنابراين، تبعيت از سخنان آنان نيز لازم و واجب است (همان، ج 1، ص11 ـ 12؛ ج3، ص86 و طباطبايى، 1362، ص26)؛ زيرا آنان نيز معارف بلند مذكور را از ناحيه خداوند متعال و از طريق وحى و الهامات الهى دريافت مى‏دارند. صرف نظر از آيات دال بر مدعاى فوق (همان، ج1، ص12)، رواياتى نيز به صراحت بر مطلب فوق دلالت دارند. از جمله رواياتى كه در الميزان نيز بدان استناد شده، روايتى از امام صادق عليه‏السلام است كه در آن امام عليه‏السلام مبناى فوق را به طور مبسوطى تشريح مى‏نمايد. هشام از امام صادق عليه‏السلام نقل مى‏كند كه امام فرمود:(26) «حديث من حديث پدرم و حديث پدرم حديثِ جدم و حديث جدم حديث حسين و حديث حسين حديث حسن و حديث حسن حديث اميرالمؤمنين و حديث او حديث پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و حديث رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قول خداوند متعال است» (همان، ص33).
بنابراين، احاديثِ بيان شده از ناحيه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ائمه اهل‏بيت عليهم‏السلام ، همگى معارف و حقايقى نازل شده از سوى خداى متعال و عين حق و حقيقت‏اند؛ لذا گوينده كلام در همه آنها در حقيقت خداوند متعال است و همه آنها كلام واحد تلقى مى‏شوند؛ از اين جهت و بنا بر فرموده امام صادق عليه‏السلام ، حديثى كه از يك امام صادر شود، قابل انتساب به ديگر ائمه عليهم‏السلام و رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و درنهايت، سخنى برگرفته از معدن وحى است.
از سوى ديگر، با تأمّل در روايات اهل بيت عليهم‏السلام و كلمات منتسب به آنان، عرفى بودن زبان آنها با به كارگيرى اصول شايع در محاورات عرف عقلا توسط آنان آشكار مى‏شود؛ لذا در فهم سخنان وحيانى آنان، تسلط بر اصول مذكور امرى اساسى به نظر مى‏رسد؛ يكى از آن اصول، چنانكه قبلاً بيان شد، فهم معنا با توجه به ساير سخنان گوينده است.
درنهايت، برآيند مقدمات مذكور، جواز بهره‏گيرى از يك روايت، در فهم و تفسير روايت مناظر با آن است كه در تفسير الميزان رنگ تحقّق به خود گرفته است؛ به طور نمونه، علامه طباطبائى در تفسير آيه «يَسْأَلُونَكَ عَنْ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ...» (بقره / 219) با نقل رواياتى از حضرات معصومين عليهم‏السلام درباره خمر چنين مى‏آورد: «در كافى از ابى‏بصير و او از امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام نقل كرده است كه "خداوند براى گناه خانه‏اى قرار داد كه كليد آن خانه، شراب‏خوارى است" و در همان كافى روايت ديگرى از قول امام صادق عليه‏السلام و او از قول پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آورده است كه: "شراب سرآمد تمام گناهان است"؛ بنابراين، چنانكه ملاحظه مى‏شود، روايات همديگر را تفسير مى‏كنند» (طباطبايى، 1363، ج2، ص199).

5. عدم تناقض درونى روايات تفسيرى

درحقيقت، آنانى كه قايل به فهم‏پذيرى قرآن‏اند و دست‏يابى به محتواى آيات آن را از طريق فهم احاديث تفسيرى معصومين عليهم‏السلام پى مى‏گيرند، زمانى مى‏توانند داعيه‏اى بر تفسير صحيح و مستقيم آن داشته باشند كه ثمره شيرين فهم روايات، به دور از هر گونه آفتى به بار بنشيند و در مسير خويش دچار هيچ گونه تضاد و تناقضى نشود.
و اين مبتنى بر آن است كه عنصر اصلى سازنده و خلاّق فهم، يعنى روايات مفسِّر متنِ وحى، داراى نظامى هماهنگ باشد و از درون يكديگر را رد نكنند و اين خود مبنايى مهم در تحصيل فهم صحيح است كه در بخش مبانى عقلى فهم روايات تفسيرى، «عدم تناقض درونى روايات تفسيرى» نام گرفته است. در اين رويكرد، احاديث به مثابه مكمّلى (طباطبايى، 1363، ج3، ص85ـ86 و طباطبايى، 1362، ص26) براى قرآن مى‏ماند كه از سويى، جزئياتِ احكامِ ناگفته را بيان مى‏كند و از سويى ديگر، پرده‏هاى ابهام را از چهره دلرباى آيات وحى فرو مى‏كشد و به تفسير آن اقدام مى‏ورزد.
«عدم تناقض درونى روايات تفسيرى» كه برآمده از نگاهى برون‏دينى به روايات و تجزيه و تحليل عقلانى است، مبنايى است كه روند اجتهاد مفسّران روايى، از جمله علامه طباطبائى رحمه‏الله را در فهم و به‏كارگيرى اين دسته از روايات، بر پذيرفتن و لحاظ خود استوار مى‏سازد. تفسير الميزان كه از مشخصات بارز آن، تعمّق در فهم و بررسى روايات تفسيرى است، براى اصل موضوعىِ فوق نقشى اساسى و بنيادين قايل است و بارها در آن اثر سترگ، مبناى مهمّ مذكور مورد توجه مؤلّف ارجمند آن قرار گرفته و در عين حال، اصلى كليدى در تفسير قرآن از طريق اخبار اهل بيت عليهم‏السلام قلمداد شده است. «پس بدان، وقتى اخبار رسيده از اهل بيت را در ذيل موارد عام و خاص و مطلق و مقيد قرآن به خوبى مورد بررسى قرار دهى، بسيار است كه مثلاً، از روايات عام، حكمى و از خاص، حكمى ديگر استفاده كنى؛ و اين يكى از كليدهاى فهم آيات است» (طباطبايى، 1363، ج1، ص260).
بنابراين، هيچ تنافى و تناقضى بين احاديث معصومين عليهم‏السلام وجود ندارد و آنچه در بين است، اختلافاتى ظاهرى است كه با اندك تأمّلى برطرف خواهد شد. احاديث گرچه در نگاه اوّل مختلف به نظر مى‏رسند، با قطع‏نظر از ويژگى‏هاى بيانى آنها، همگى آنها داراى معناى واحدى هستند (همان، ج1، ص384؛ ج5، ص60 و ج7، ص15). به طور كلى، آنچه در نگاه مؤلّف الميزان عامل پيدايى و منشأ تناقض آسيب‏زا(27) در بين روايات تفسيرى است، نظر انفرادى و تك به تك به روايات است كه در صورت ملاحظه جمعى آنها و با عنايت به عدم مخالفت آنها با عقل و نقل قطعى، تنافى مذكور رنگ خواهد باخت و جاى خود را به وفاق و هماهنگى خواهد بخشيد. «تناقض و تعارض زمانى مضرّ خواهد بود كه به تك تك روايات اخذ شود، ولى اگر مجموع آنها من حيث المجموع (به اين معنا كه همه آنها به خاطر عدم برخوردارى از مطالب مخالف عقل و نقل طرح نشود) اخذ شود، تعارض موجود آسيبى نخواهد زد». (طباطبايى، 1363، ج1، ص293). آنچه مبناى عدم تناقض درونىِ روايات تفسيرىِ رسيده از معصومين عليهم‏السلام را اثبات مى‏كند، براهين محكمى است كه از ناحيه عقل و نقل، اصل تناقض و حتى احتمال آن را در بين احاديث اهل بيت عليهم‏السلام به كلى منتفى مى‏سازد. از گواهان نقل مى‏توان به رواياتى اشاره كرد كه احاديث صادره از معصومين عليهم‏السلام را به سان سخن واحدى تلقى كرده و همه آنها را نور واحد فرض نموده است؛ مانند روايتى كه در صفحات قبل از قول امام صادق عليه‏السلام نقل شد.
در اشاره به براهين عقلى، دو دليلِ عرضه روايات بر سنت قطعى و عينيّت سنت و قرآن، براهين مستحكمى است كه هر منصف خردمندى را به پذيرش مبناى مذكور وامى‏دارد.
از آنجايى كه يكى از راه‏هاى تشخيص صحت و سقم روايات نقل شده از ائمه معصومين صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عرضه آنها بر روايات و سنت قطعىِ رسيده از آنان است كه از سوى خود آن بزرگواران توصيه شده است، اين كار زمانى نتيجه‏بخش خواهد بود كه هيچ تناقضى در بين نباشد. صاحب الميزان، در برخى از صفحات اين كتاب، معيار فوق براى ارزيابى احاديث را متذكر شده است (همان، ج16، ص57 و ج19، ص36 و 214). از سوى ديگر، در برخى از روايات صحيحِ رسيده از پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اهل بيت عليهم‏السلام به عينيت و يكى بودن قرآن و روايات آنها تأكيد شده است و يكى از لوازم اين اتحاد، جريان برخى از احكام مربوط به قرآن در عرصه روايات است كه از جمله آنها عدم تناقض در آيات قرآن است كه مى‏تواند در حق روايات نيز به اثبات برسد.

منابع

بابايى، على‏اكبر؛ عزيزى‏كيا، غلامعلى و روحانى‏راد، مجتبى، (1379). روش‏شناسى تفسير قرآن. قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه.
خضيّر جعفر، (1369). تفسير القرآن بالقرآن عند العلامه طباطبائى. قم، دارالقرآن.
طباطبايى، محمدحسين، (1361). قرآن در اسلام. قم، دفتر انتشارات اسلامى.
طباطبايى، محمدحسين، (1363). الميزان. ترجمه سيدمحمدباقر موسوى همدانى. بى‏جا، بنياد علمى و فكرى علامه طباطبايى.
عميد، حسن، (1362). فرهنگ عميد. تهران، اميركبير.

پی نوشت ها:

1 كارشناس ارشد مؤسسه امام خمينى(ره) و مدرس دانشگاه علوم پزشكى يزد.
2. methodology.
3. مراد از روايت در پژوهش حاضر، خبرى است كه به طريق نقل، به معصوم ختم شود.
4. براى مطالعه بيشتر در تعريف (عقل و عقلى) به معناى عام، ر.ك: مهدى هادوى، مبانى كلامى اجتهاد در برداشت از قرآن كريم، قم: مؤسسه فرهنگى خانه فرد، 1377، ص 22 و 23.
5. لازم به يادآورى است كه مراد از اخبار تفسيرى معناى عام آن بوده، شامل هر نوع روايت مربوط به متن و محتواى قرآن مى‏شود.
6. در اين رويكرد روش تفسير قرآن به قرآن، نقش محورى را دارد كه در پرتو آن واقع‏نمايى تفسير روايى در معرض سنجش قرار مى‏گيرد. ر.ك: الميزان، ج3، ص85ـ87 و ج5، ص274 (در اين قسمت علامه هر گونه خطاى اهل بيت در فهم و تفسير را، با استناد به آيات، مردود مى‏شمارد).
7. ر.ك: قرآن در اسلام، ص60.
8. وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ.
9. يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمْ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ.
10. «ثم ان النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله الذى علّمه القرآن و جعله معلماً لكتابه... و عترته و اهل بيته الذين اقامهم النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هذا المقام فى الحديث المتفق عيه. بين الفريقين [انى تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما ان تضلوا بعدى ابداً كتاب اللّه‏ و عترتى اهل بيتى و انهما لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض].
11. وى در اينجا با تمسك به قاعده مسلم «محال بودن اجتماع نقيضين» به بررسى دو روايت مى‏پردازد.
12. براى نمونه مى‏توان به روايت امام صادق عليه‏السلام اشاره كرد كه حضرت احاديث ائمه عليهم‏السلام و رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را يكى دانسته و همه آنها را برخاسته از ناحيه خداوند به حساب آورده است. (ر.ك: الميزان، ج 19، ص 33).
13. وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ.
14. هَذَا لِسَانٌ عَرَبِىٌّ مُبِينٌ.
15. إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنا عَرَبِيّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.
16. هَذَا لِسَانٌ عَرَبِىٌّ مُبِينٌ.
17. «و فى تفسير القمى... حدثنى ابى عن ابن ابى عمير عن عبدالرحيم القصير عن ابى عبداللّه‏ عليه‏السلام قال: سألته عن «ن و القلم»... قال: فهو الكتاب المكنون الذى منه النسخ كلها او لستم عرباً؟ فكيف لا تعرفون معنى الكلام. و احدكم يقول لصاحبه انسخ ذلك الكتاب او ليس انما ينسخ من كتاب آخر من الاصل و هو قوله انا كنّا نستنسخ ما كنتم تعملون.
18. براى مطالعه بيشتر در اصول فوق ر.ك: روش‏شناسى تفسير قرآن، على‏اكبر بابايى و همكاران.
19. وى در تفسير آيه 82 سوره نمل با اعتراف به اينكه تفسير آيه و آشكار ساختن مقصود آن از طريق قرآن امكان ندارد، لازمه فهم مراد آيه را رجوع به روايات مى‏داند. ر.ك: الميزان، ج15، ص396.
20. براى نمونه، ايشان عموميت و شمول در مراد روايت را با استفاده از آيات به دست مى‏آورند. ر.ك: همان، ج 5، ص 110.
21. نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاْءَمِينُ عَلَى قَلْبِكَ.
22. وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ.
23. يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمْ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ.
24. فَلاَ تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا وَإِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا.
25. أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنْ الاْءَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ.
26. حديثى حديث ابى و حديث ابى حديث جدى و حديث جدى حديث الحسين و حديث الحسين حديث الحسن و حديث الحسن حديث اميرالمؤمنين و حديث اميرالمؤمنين حديث رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و حديث رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قول‏اللّه‏ عزّوجلّ.
27. با توجه به كلام علامه، مراد از تناقضِ آسيب‏زا، تناقضى است كه به طور قطع، مطالب يك روايت مخالف با روايات ديگر بوده، معانى متضادّى را ارائه نمايد.
یک شنبه 2 مهر 1391  11:27 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پژوهشى پيرامون تفسير امام عسكرى(ع)

پژوهشى پيرامون تفسير امام عسكرى(ع)

محمد محسن طبسى

نوشتار حاضر، قسمتى از بحث‏هاى رجالى استاد «نجم‏الدّين طبسى» در بحث خارج فقه مى‏باشد كه توسط نگارنده، تقرير و تنظيم گرديده است.

سرآغاز

پيرامون «تفسير امام عسكرى عليه‏السلام » نظرات گوناگونى ميان علما مطرح شده كه در اين نوشتار در هفت محور بحث خواهد شد:
1. اين تفسير از آنِ كدام امام است؟
2. ماهيّت و چيستى تفسير موجود؟
3. طريق شيخ صدوق به تفسير.
4. چگونگى نگاشته شدن تفسير.
5. ديدگاه دانشمندان.
6. بررسى اشكالات.
7. نتيجه.

1. اين تفسير از آنِ كدام امام عليه‏السلام است؟

نخستين بحثى كه پرداختن به آن ضرورى بوده و تعيين محلّ نزاع و بحث مى‏باشد، اين است كه «تفسير عسكرى» املاء امام هادى عليه‏السلام بوده يا املاء امام حسن عسكرى عليه‏السلام ؟
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: در كتب تاريخ و حديث، دو تفسير به اين نام (تفسير عسكرى عليه‏السلام ) ثبت شده است:
الف) تفسيرى كه امام هادى عليه‏السلام بر حسين بن خالد برقى، طىّ 34 سال در 120 جلد تقرير فرمودند (از سال 220 تا 254).
ب) تفسيرى كه امام حسن عسكرى عليه‏السلام ، بر يوسف بن محمّد و علىّ بن محمّد بن سيّار1، طىّ 7 سال تقرير فرمودند.
در ارتباط با تفسير امام هادى عليه‏السلام ظاهرا بحثى در صحّت آن نبوده (به غير از اشكال ابن غضائرى، كه در محور ششم به نقد آن اشاره خواهد شد)، ولى امروز وجود خارجى نداشته و در دسترس ما نمى‏باشد.
چنانچه حرّ عاملى مى‏فرمايد:
«اين تفسير (امام هادى) غير از تفسيرى است كه مورد طعن و نقد برخى از علماى رجال بوده، چون اين تفسير از امام هادى عليه‏السلام بوده و تفسير مورد طعن و اشكال، از آنِ امام حسن عسكرى عليه‏السلام است »2
آقا بزرگ تهرانى در ارتباط با تفسير دوم مى‏گويد:
«تفسير عسكرى كه املاء امام حسن عسكرى متولّد (232 ه .) و قائم به امر امامت در سال (254 ه .) و متوفّاى (260 ه .) مى‏باشد، اين تفسير به روايت ابوجعفر محمّد بن على بن بابويه قمى بوده كه به دعاى امام‏زمان عليه‏السلام دنيا آمده، ...»
آقا بزرگ تهرانى در ارتباط با تفسير امام‏هادى عليه‏السلام نيز مى‏گويد:
«تفسير عسكرى املاء ايشان در 120 جلد مى‏باشد، چنانچه اين مطلب را ابن شهر آشوب در شرح حال «حسن بن خالد برقى» آورده و ظاهرا مراد از عسكرى در اينجا (نقل ابن شهر آشوب) امام هادى عليه‏السلام مى‏باشد كه ملقّب به «صاحب عسكر» و «عسكرى» مى‏باشد و همچنين عادةً حسن بن خالد بعد از برادر بزرگترش ( ابوعبداللّه محمد بن خالد) زنده بوده و دوران امام هادى عليه‏السلام را درك كرده و خدمت حضرت رسيده و از دوران امامت ايشان تا دوران شهادت، ملازم امام عليه‏السلام بوده است و توانسته در اين مدّت هر چه را كه امام هادى عليه‏السلام از تفسير املاء فرمودند، به رشته تحرير در آورد...»
آقا بزرگ در ادامه، و در بيان نسبت اين تفسير به حسن بن خالد و امام هادى عليه‏السلام و بيان مقصود ابن شهر آشوب در نسبت دادن اين تفسير به تأليفات حسن بن خالد، چنين مى‏گويد:
«با توجّه به اينكه امام هادى اين تفسير را بر حسن بن خالد املاء فرموده، پس بجاست كه اين تفسير به حسن بن خالد برقى نيز نسبت داده شود و جزء تأليفات وى شمرده شود، چنانچه ابن شهر آشوب چنين كرده است، چنانچه اين تفسير به نام عسكرى نيز اطلاق مى‏شود چرا كه املاء امام هادى مى‏باشد.»
ايشان در نهايت مى‏نويسد:
« ظاهرا از تفسير امام هادى هيچ اثرى نبوده و همانند بسيارى از تأليفات اصحاب و علماى ما، هيچ اطلاعى از آن در دست نيست»3
وى بدين سان، وجود خارجى كتاب را نفى مى‏كند.
گفتنى است: برخى از معاصران «محقّق داماد» گمان كرده‏اند تفسير عسكرى همان تفسير علىّ بن ابراهيم قمى مى‏باشد، كه محقّق داماد از اين نظريّه تعبير به «وهم و خيال خام و دروغين» مى‏كند و منشأ اين خيال را ضعف خبره و كارشناس بودن، نقصان مهارت و اطلاع نداشتن از كتب رجالى مى‏داند.4

2. ماهيّت و چيستى تفسير موجود؟

پرسش ديگر اين است كه تفسير موجود آيا از اجزاى 120 جلدى تفسير امام هادى بوده يا تفسير امام حسن عسكرى مى‏باشد؟
در پاسخ به اين پرسش، نخست محقّق داماد احتمال مى‏دهد كه اين تفسيرموجود و فعلى كه در دسترس مى‏باشد، از اجزاى تفسير امام هادى نمى‏باشد.5 امّا «محدّث نورى» به طور قطع و يقين مدّعى مى‏شود كه اين تفسير از اجزاى تفسير امام هادى مى‏باشد.6 ولى شاگرد محدّث نورى، «آقا بزرگ تهرانى» در مقام دفاع از محقّق داماد و نقد نظر استاد خويش، احتمال محقّق داماد را تقويت و به يقين تبديل و به طور قطع و يقين تفسير موجود را غير از تفسير امام هادى مى‏داند. آقا بزرگ تهرانى مى‏فرمايد:
«ليس هذا المطبوع من اجزاء التفسير الكبير؛ تفسير موجود، جزء تفسير كبيرى كه ابن شهر آشوب آن را نقل كرده (و گفته در 120 جلد بوده و از تأليفات حسن بن خالد برقى است) نمى‏باشد. چون در طليعه تفسير موجود چنين آمده است:
اين تفسير، تقرير و املاء امام ابومحمّد حسن (عسكرى) براى دو فرزندى كه پدرانشان آن دو را نزد امام براى تعليم و فراگيرى علم سپردند، مى‏باشد. كه امام عسكرى طىّ 7 سال، تفسير را براى اين دو تقرير فرمودند...
در اين تفسير موجود، هيچ اشاره‏اى به اينكه حسن بن خالد در اين جلسات شركت داشته، نشده است. علاوه بر اينكه احتمال زنده ماندن حسن بن خالد تا زمان امام حسن عسكرى و شركت در درس تفسير آن حضرت، بسيار بعيد به نظر مى‏رسد.»
آقا بزرگ در نقد سخن استاد خود، محدّث نورى، مى‏فرمايد:
«آنچه را كه استاد ما به آن اعتقاد پيدا كرده است (مبنى بر اينكه تفسير موجود از اجزاى تفسير كبير امام هادى بوده و احتمال محقّق داماد را كه قائل به تعدّد تفسير موجود مى‏باشد، نقد مى‏كند) كسى به نظر ايشان ملتزم نشده و وجهى نيز براى آن نمى‏بينيم چون مانعى از تعدّد نيست...»7
با توجّه به اينكه در محور اوّل، بيان شد تفسير امام هادى عليه‏السلام وجود خارجى نداشته؛ در اين محور، اين ادّعا ثابت شد. و از طرف ديگر، دليل بر اينكه تفسير موجود، تفسير امام حسن عسكرى عليه‏السلام بوده، ثابت مى‏باشد، نتيجه مى‏گيريم تفسير موجود، غير از تفسير امام هادى عليه‏السلام و علىّ بن ابراهيم قمى مى‏باشد؛ بلكه تفسير امام حسن عسكرى عليه‏السلام مى‏باشد.
حال اينكه آيا اين تفسير تمام يا جزئى از تفسير امام حسن عسكرى مى‏باشد؟ كسى متعرّض آن نشده است. ولى با توجّه به اينكه نگاشتن و املاء تفسير به مدّت 7 سال به طول انجاميد، احتمال داده مى‏شود كه تفسير اصلى بيشتر از تفسير فعلى بوده و تفسير موجود جزئى از آن باشد.

3. طريق شيخ صدوق به تفسير

اين تفسير را فقط صدوق، رئيس‏المحدّثين قدس‏سره به دو طريق نقل كرده، ما نيز براى وضوح سند تفسير و پاسخ به انتقادهاى وارد شده بر سند تفسير، طريق شيخ صدوق را بيان مى‏كنيم:
1ـ محمد بن قاسم؛ مفسّر استرآبادى خطيب.8
2ـ محمد بن على استرآبادى.9
برخى در ردّ طريق دوم گفته‏اند: شيخ صدوق فقط يك طريق به تفسير داشته و آن هم محمد بن قاسم مفسّر استرآبادى خطيب مى‏باشد و ناسخ، اشتباها قاسم را على نگاشته است.
در مقام پاسخ بايد گفت:
اوّلاً: احتمال اشتباه در كتابت، به وسيله «اصل عدم اشتباه» ردّ مى‏شود.
ثانيا: يوسف بن محمّد و علىّ بن محمّد بن سيّار ـ دو نويسنده تفسير امام حسن عسكرى عليه‏السلام ـ پس از نگاشتن و تقرير املاءات امام، به استرآباد بازگشته و تفسير را بر مردم قرائت و بازگو مى‏كردند. لذا ممكن است محمد بن على استرآبادى، يكى از كسانى باشد كه تفسير را از اين دو نفر شنيده و روايت كرده باشد، كه هيچ منعى از اين احتمال نيست.
ثالثا: انحصار طريق صدوق به محمد بن قاسم استرآبادى، ثابت و معلوم نمى‏باشد.

4. چگونگى نگارش تفسير

از مقدّمه تفسير، چنين به دست مى‏آيد كه ناقل و شنونده تفسير امام حسن عسكرى، دو نفر بوده: «يوسف بن محمّد» و «على بن محمد بن سيّار». اين دو همراه پدران خود، از سلطه داعى‏الحق، «حسن بن زيد علوى» ـ امام زيديّه در طبرستان ـ گريختند و به سامرّا نزد امام حسن عسكرى پناهنده شدند. حضرت اين تفسير را بر آنها املاء و تقرير فرمود، بدين صورت كه:
محمد بن على بن محمد بن جعفر بن دقّاق مى‏گويد: روايت كردند براى من دو شيخ فقيه، ابوالحسن محمّد بن احمد بن على بن حسن بن شاذان و ابو محمد جعفر بن على قمىاز شيخ فقيه، «ابوجعفر ابن بابويه قمى» كه او فرمود: روايت كرد براى ما محمّد بن قاسم مفسّر استرآبادى خطيب، از ابويعقوب يوسف بن محمد بن زياد و على بن محمد بن سيّار (و كانا من الشّيعة الاماميّة) كه مى‏گويند:
پدران ما شيعه امامى بودند و در شهر ما (استرآباد) زيدى‏ها غالب بوده و ما تحت حاكميّت امام زيديّه، حسن بن زيد علوى ملقّب به «داعى الحق» بوديم. او به اندك بهانه‏اى شيعيان را به قتل مى‏رسانيد؛ لذا براى حفظ جان، پدران ما همراه خانواده خود، شهر را به مقصد سامرّا ترك كردند. در آنجا در يكى از كاروانسراها اقامت كرده و سپس خدمت امام حسن عسكرى رسيديم. چون ما را ديد، فرمود:
«مرحبابالآوين الينا...؛ خوش آمديد اى كسانى كه به ما پناهنده شديد! خداوند سعى شما را بپذيرد و شما را در امان قرار دهد و از شرّ دشمن حفظ كرده، پس به شهر خود در كمال امنيت و آرامش باز گرديد.»
ما با اينكه در صدق گفتار حضرت ترديد نداشتيم، از سخن حضرت شگفت زده شديم و گفتيم: اى امام! چه دستورى مى‏دهيد و چه كار كنيم؟ چگونه به شهرى كه از آن گريختيم و هم اكنون تحت تعقيب هستيم، بازگرديم؟ امام فرمود:
«دو فرزند خود را اينجا بگذاريد تا به آنها علمى بياموزم كه خداوند عزّوجلّ به سبب آن، شرافت و بزرگوارى به آنان بخشد و شما هم هرگز دشمنان را نخواهيد ديد و كارى از پيش نخواهند برد. خداوند عزّوجلّ آنان را نابود و رسوا خواهد كرد و عاقبت به شما نيازمند خواهند شد.»
يوسف بن محمد و على بن سيّار مى‏گويند:
پدران ما طبق فرمايش امام عليه‏السلام ما را نزد ايشان گذاشته و همراه خانواده به شهر و ديار خود باز گشتند. ما در مدّت اقامت در سامرّا، خدمت امام مشرّف شده و حضرت همانند يك پدر با ما برخورد مى‏كرد. در يكى از روزها فرمود:
«اگر خبر سلامتى پدران شما و رسوايى دشمنان آنان و صدق گفتار من به شما رسيد، به شكرانه اين خبر، مى‏خواهم به شما «تفسير قرآن» گفته؛ تفسيرى كه مشتمل بر اخبار آل محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بوده تا بدين وسيله خداوند، نشان و مقام شما را والا گرداند.»
ما از فرمايش حضرت، خوشحال شده و گفتيم: اى فرزند رسول اللّه! بنابر اين، ما تمام علوم و معانى قرآن را فراخواهيم گرفت؟ امام فرمود: خير... پس نخستين مطلبى كه به ما املاء فرمود، رواياتى بود كه در «فضل قرآن و اهل آن» وارد شده است، سپس تفسير قرآن را به ما املاء فرمود. و ما در مدّت اقامت‏مان خدمت حضرت ـ كه هفت سال طول كشيد ـ هر روز مقدارى از تفسير را مى‏نوشتيم.10

5. ديدگاه دانشمندان

در مجموع، دو ديدگاه كلّى نسبت به تفسير امام حسن عسكرى عليه‏السلام وجود دارد:
1. اين تفسير، جعلى و ساختگى مى‏باشد.
2. از كتب مورد اعتماد نزد اماميه مى‏باشد.
قبل از بيان قائلين، بايد گفت:
اوّلاً: اختلاف در ديدگاه علما نسبت به اين تفسير، دَوَران بين جعلى بودن آن و غير جعلى بودن آن، مى‏باشد.
ثانيا: مراد از اينكه اين تفسير از كتب مورد اعتماد مى‏باشد، اين نيست كه تمامى احاديث آن صحيح است. (در پايان اين نوشتار، به آن اشاره خواهد شد.)
كسانى‏كه قائل به جعلى بودن تفسير امام حسن عسكرى مى‏باشند، در صدر آنان «ابن‏الغضائرى»11بوده و به تبع وى: علاّمه حلّى (726 ق.)12*، سيّد مصطفى تفرشى (از علماى قرن 11 ق.)13، محقّق داماد14، محمد بن على استرآبادى (1028 ق.)15، محمد بن على اردبيلى (بعد از 1100 ق.)16، قهپايى (از علماى قرن 11 ق.)17، محقّق شوشترى (1415 ق.)18، آية‏اللّه خويى (1413 ق.)19، محمد جواد بلاغى،20 ميرزا ابوالحسن شعرانى21 و سيّد محمد هاشم خوانسارى.22 كه سخنان و دلائل اين گروه در بخش «بررسى اشكالات» خواهد آمد.
امّا در مقابل، كسانى وجود دارند كه نه تنها قائل به جعلى بودن تفسير نبوده، بلكه آن را از كتب مورد اعتماد شيعه مى‏دانند و در كتاب‏هايشان از اين تفسير نقل كرده و قولاً و عملاً آن را تأييد كرده‏اند. در اين گروه، رئيس المحدّثين شيخ صدوق (381 ق.)23 مى‏باشد و به تبع وى: قطب راوندى (573 ق.)24، ابومنصور طبرسى (588 ق.)25، ابن شهرآشوب (588 ق.)26، محقّق كركى(940 ق.)27، شهيد ثانى (965 ق.)28، مجلسى اوّل (1070 ق.)29، مجلسى دوم (1111 ق.)30، شيخ حرّ عاملى (1104 ق.)31، فيض كاشانى (1091 ق.)32، سيّد هاشم بحرانى (1107 ق.)33، حويزى (1112 ق.)34، حسن بن سليمان حلّى ـ شاگرد شهيد اوّل ـ (از علماى قرن نهم)35، سيد نعمت اللّه جزايرى (1112 ق.)36، محمد جعفر خوانسارى، صاحب اكليل الرّجال37، شيخ سليمان بحرانى، صاحب الفوائد النّجفيه (1121 ق.)38، ابو على حائرى (1216 ق.)39، وحيد بهبهانى (1206 ق.)40، شيخ ابوالحسن شريف، صاحب تفسير مرآة‏الانوار41، شيخ محمد طه، صاحب اتقان المقال42، سيد عبداللّه شُبَّر (1242 ق.)43، سيّد حسين بروجردى، صاحب نخبة المقال و صراط المستقيم (1267 ق.)44، حجة‏الاسلام تبريزى، صاحب صحيفة الابرار45، شيخ عبداللّه بحرانى، صاحب عوالم46، شيخ مرتضى انصارى (1281 ق.)47، شيخ عبداللّه مامقانى (1315 ق.)48، آيت اللّه بروجردى (1380 ق.)49، على بن حسن زوارى ـ استاد صاحب منهج المقال ـ 50، محدّث نورى (1320ق.)51، آقابزرگ تهرانى (1389 ق.)52 و مرحوم شيخ محمدرضا طبسى53، (جدّ نگارنده).
در اينجا به برخى از كلمات بزرگان و مؤيّدين تفسير اشاره مى‏شود:
1. مجلسى اوّل: حقيقت اين است كه اين تفسير يكى از گنج‏هاى الهى است و اميدوارم چيزى از آن بر ما فوت نشود و همه اين تفسير را در كتاب خودمان نقل خواهيم كرد.54
2. مجلسى دوم: تفسير امام عسكرى از كتابهاى معروف بوده، شيخ صدوق بر آن اعتماد و از آن حديث نقل كرده است. هر چند بعضى از محدّثان اين كتاب را مورد نقد و خدشه قرار داده‏اند، لكن صدوق آشناى به حديث بوده و از نظر زمان به اين كتاب نزديكتر از محدّثان منتقد بوده است. علاوه بر اينكه بسيارى از علماى ما بدون هيچ طعن و نقدى به كتاب، از آن روايات نقل كرده‏اند.55
3. محدّث نورى: ديدگاه محقّقان پيرامون تفسير امام حسن عسكرى از جمله: وحيد بهبهانى، سيّد هاشم بحرانى، مجلسى اوّل و دوم، شيخ سليمان بحرانى و محمد جعفر خوانسارى، اين است كه: از اين تفسير، اصحاب ما همانند ابن بابويه شيخ صدوق رواياتى نقل كرده‏اند. كه شيخ صدوق از جمله كسانى است كه تعهّد كرده در كتابهايش فقط روايات صحيح و مُتقن ـ كه از ائمه رسيده است ـ را نقل كند.56 (و اين، نشانگر اين نكته است كه چون صدوق تفسير امام حسن عسكرى را نقل كرده پس از نظر صحّت، در اين تفسير جاى هيچ شكّ و شبهه‏اى نيست.)
4. شيخ حسن بن سليمان حلّى ـ شاگرد شهيد اوّل ـ مى‏گويد: از جمله ادلّه رؤيت پيامبر و ائمه در حال احتضار، رواياتى است كه در تفسير امام حسن عسكرى آمده است و هيچ شكى در اين احاديث نيست؛ چرا كه (اين تفسير) مورد اجماع بوده و مورد نقل جماعتى از علماى اماميّه مى‏باشد.57
5ـ شيخ محمد رضا طبسى نجفى قدس‏سره : براى قبول و اعتماد به تفسير امام عسكرى دو نكته كافى است: نخست، شهادت و گواهى صدوق و دوم، گواهى دو نفر از متأخّرين وى مانند حرّ عاملى و مجلسى. لذا اعتنايى به قول خلاف نمى‏شود.58

6. بررسى اشكالات

در اين محور، انتقادات و دلائل كسانى‏كه اين تفسير را جعلى دانسته، مطرح خواهد شد. پاسخ‏هايى كه به اين دلائل داده مى‏شود، فقط جعلى بودن تفسير را ردّ مى‏كند؛ ولى در مقام اين مسأله نيست كه اين تفسير از كتب معتبره و مورد اعتماد علماى شيعه بوده و يا اينكه تمامى احاديث آن صحيح است.

1. وجود روايات نامأنوس

از جمله حديثى، مبنى بر اين كه: «مختار به دست حَجّاج زندانى شد.»59 كه اين دو با هم ناسازگار است؛ زيرا مختار در سال 67 ق. كشته شد در حالى كه حَجّاج در سال 75ق. به حكومت رسيد.
محقّق شوشترى مى‏گويد:
«دليل جعلى بودن تفسير، اين است كه بررسى روايات آن، بطلان و مجعول بودن تفسير را آشكار مى‏سازد.»60
آيت اللّه خوئى نيز مى‏گويد:
«كسى‏كه در اين تفسير نظر بيندازد، هيچ شكّى در جعلى بودن آن نمى‏كند. مقام يك عالم محقّق بالاتر از اين است كه چنين تفسيرى بنويسد تا چه رسد به اينكه امام، اين سخنان را گفته باشد.»61
پاسخ
مجلسى اوّل پاسخ مى‏دهد:
«توهّم اينكه اين تفسير مناسب امام نيست، توهّمى بيش نبوده و كسى‏كه با كلمات امام مأنوس و مرتبط باشد، مى‏يابد كه اين كلمات از آنِ خود حضرت مى‏باشد؛ علاوه بر اينكه امثال شهيد ثانى و صدوق بر اين كتاب اعتماد كرده‏اند.»62
از پاسخ مجلسى اوّل به دست مى‏آيد كه: اوّلاً: اين شبهه، سابقه دارد و منحصر به مرحوم شوشترى و خوئى نيست.
ثانيا: وجود روايت زندانى شدن مختار... و ناسازگارى آن با تاريخ شهادت وى و امثال آن، منحصر به اين تفسير نمى‏باشد؛ چرا كه در كتاب كافى نيز چنين احاديثى آمده است؛ براى نمونه: «يزيد بن معاويه به قصد حج به مدينه آمد.»63 در حالى‏كه از مسلّمات تاريخ است كه يزيد، نه قبل از خلافت و نه بعد از خلافت، به حج نيامده است كه مجلسى دوم به اين مطلب، تصريح دارد64

2. عدم نقل معجزات توسّط ائمّه ديگر

بعض از معاصران (مرحوم شوشترى) براى اثبات ادّعاى خود، مبنى بر جعلى بودن تفسير، گفته‏اند:
«اين تفسير مشتمل بر معجزات عجيبى از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و امام على عليه‏السلام مى‏باشد و اگر اين مطلب واقعيت داشت، ائمّه ديگر غير از امام عسكرى نيز بدان اشاره مى‏كردند و علماى سلف نيز آن را در كتاب‏هايشان مى‏آوردند.»65
پاسخ
معلوم نيست چه ملازمه‏اى بين صحّت اين معجزات و لزوم نقل آن توسط ائمّه ديگر غير از امام عسكرى، وجود دارد؟! اثبات اين ملازمه به عهده مدّعى است؛ چرا كه چه بسيار رواياتِ كرامات و فضائلى را كه ائمّه ديگر، به جهات و مصالحى66 بيان نكرده و يا براى افراد خاصّى فرموده‏اند ـ كه آنان نيز مأمور و مأذون به نقل نبودند (مانند مفضّل بن عمر) ـ به دست ما نرسيده است.

3. اعراض مفسّران از اين تفسير

مرحوم شوشترى مى‏گويد:
«اگر اين تفسير از امام عسكرى مى‏بود، مفسّران معاصر امام، همانند على بن ابراهيم قمى، محمد بن مسعود عيّاشى، يا قريب العصر امام، مانند محمد بن عباس بن مروان، بايد از اين تفسير نقل مى‏كردند و حال آنكه تفاسيرشان خالى از اين تفسير است؛ پس جعلى مى‏باشد.»67

پاسخ

اوّلاً: معاصر بودن مفسّرانى چون: قمى و عياشى با امام عليه‏السلام ثابت نيست؛ مثلاً آنچه كه در كتب رجال ثبت شده، اين است كه علىّ بن ابراهيم در سال 307 ق. مى‏زيسته68 در حالى كه امام در سال 260 ق. به شهادت رسيده‏اند و لازمه معاصر بودن قمى با امام اين است كه عمر طولانى داشته باشد و حال آنكه چنين مطلبى در جايى ثبت نشده است.
ثانيا: بر فرض معاصر بودن وى با امام، مجاورت و در يك نقطه بودن اين سه نفر ثابت نيست.
ثالثاً: شايد تفسير فوق به دست آنها نرسيده، همان‏گونه كه كتاب‏هايى در دوران شيخ طوسى بوده، ولى از آنها نقل نكرده است و يا روايتى كه مشتمل بر سؤالات سعد اشعرى از امام زمان عليه‏السلام بوده، منحصرا آن را شيخ صدوق در كمال‏الدّين نقل كرده و ديگران آن را نقل نكرده‏اند. لذا در مقام توجيه گفته شده: «شايد كتاب به دست ايشان نرسيده است.» همچنين اين احتمال در مورد تفسير امام حسن عسكرى و عدم نقل آن توسط مفسّرانِ ياد شده مطرح مى‏باشد.

4. ناهمخوانى با سيره ائمّه

اين اشكال بسيار مهمّ را مرحوم كلباسى مطرح كرده، وى مى‏گويد:
«روش و بناى امامان عليهم‏السلام بر املاء و تقرير و سپس انتساب آن كتاب به امام نبوده است و يا لااقل چنين اتّفاقى رخ نداده كه مجموعه‏اى به نام خود معصوم ثبت شود. بنابر اين، تفسير امام حسن عسكرى عليه‏السلام خلاف بناء و اصل بوده است و بايد با دلائل محكم اثبات شود.»

پاسخ

مرحوم كلباسى خود نيز اشكال وارده را، چنين ردّ مى‏كند:
اوّلاً: اين عدم بناء، ثابت نبوده و بلكه عكس آن ثابت است. شاهد اين سخن، نامه امام صادق عليه‏السلام به عبداللّه نجاشى است كه مرحوم نجاشى در رجال خود از آن به مصنّف امام صادق تعبير كرده و گفته: «لَمْ يُرَ لأبى عبداللّه مصنّفٌ غير تلك الرّسالة69؛ كتابى غير از اين نامه براى امام صادق عليه‏السلام ديده نشده است.»
اين نامه، نشانگر اين مطلب است كه امام املاء و تقرير مى‏كرده و كتاب و رساله به امام منسوب مى‏شد. در روضه كافى نيز آمده است: «اصحاب، اين نامه را در مصلاّى خانه‏هاى‏شان آويزان كرده و پس از نماز، آن را مطالعه مى‏كردند.»70 همچنين توحيد مفضّل، كه نتيجه املاء امام صادق عليه‏السلام به مفضّل مى‏باشد.
ثانيا: بر فرض عدم بناى ائمه بر املاء و تقرير و سپس انتساب آن به ايشان، خصوص تفسير امام‏حسن عسكرى عليه‏السلام با توجّه به مطالب اين نوشتار و ادلّه محكم، ثابت مى‏باشد، گرچه خلاف اصل و بناى ائمّه ديگر بوده باشد.

5. جعل تفسير توسط «سهل ديباجى»

پس از نقد و بررسى اشكالات محتوايى تفسير، سزاوار است به اشكالات سندى نيز پرداخته شود.
اين اشكال (وضع و جعل تفسير از سوى سهل ديباجى) را به ابن‏الغضائرى نسبت داده‏اند.71

پاسخ

حرّ عاملى در پاسخ مى‏گويد:
«اين تفسير (تفسير امام حسن عسكرى) همان تفسيرى نيست كه مورد انتقاد و طعن بعضى از علماى رجال مى‏باشد؛ زيرا تفسير مورد انتقاد و مورد طعن، از امام هادى روايت مى‏كند در حالى كه اين تفسير، از امام حسن عسكرى روايت مى‏كند. ديگر اينكه تفسير مورد طعن و نقد را سهل ديباجى از پدرش نقل مى‏كند ولى در سند تفسير امام عسكرى، نامى از اين دو نيست. علاوه بر اينكه رئيس المحدّثين، ابن بابويه در من لايحضره الفقيه و ساير كتاب‏هايش احاديث زيادى از اين تفسير نقل مى‏كند و ما نيز اين تفسير را به سند خودمان از شيخ طوسى، از صدوق و... نقل مى‏كنيم.»72
در ارتباط با سهل ديباجى بايد گفت:
هر چند وى در سند تفسير امام حسن عسكرى نبوده، ولى بر فرض وجود وى در سند تفسير (طبق قول ابن غضائرى)، تضعيف سهل ديباجى فقط از طرف ابن غضائرى بوده كه اين تضعيف، كاملاً بى مورداست؛ چرا كه:
اوّلاً: ابن غضائرى بر مبناى خود پايبند نبوده، چون در اينجا سهل ديباجى را ضعيف و كذّاب معرّفى مى‏كند ولى در ادامه مى‏گويد: «روايات ديباجى از اشعثيات و غيره، مورد قبول است؛ لا بأس بما رواه عن الأشعثيات و ماجرا مجراها ممّن رواها عن غيره»73 و چنانچه ديباجى ضعيف و كذّاب باشد، بايد تمامى رواياتش مردود باشد نه بخشى از آن!
ثانيا: برخى از علماى ما همانند وحيد بهبهانى، سهل ديباجى را «ثقه و موثّق»74 و امثال محدّث جزايرى75 و مجلسى دوم76 او را «حَسَن» شمرده‏اند، با توجّه به اينكه مرحوم نجاشى درباره وى تعبير «لابأس به» را دارد77 و شيخ طوسى نيز تعبير «شيخ الاجازة» از وى كرده و طعنى بر او وارد نكرده است.78
ثالثا: تكذيب و ردّ مطلق سهل ديباجى، ريشه در «علماى اهل سنّت» داشته و از جانب آنها مطرح شده است. اَزْهرى مى‏گويد: «كان كذّابا رافضيّا زنديقا» و در جاى ديگر مى‏گويد: «بر ديوار خانه سهل ديباجى، لعن خلفاء و بعضى از صحابه نوشته شده بود و شيخ الرّافضه (شيخ مفيد) بر جنازه سهل ديباجى نماز گزارد.»79 و در نهايت، سهل مورد غضب اهل‏سنّت بوده ولى از نظر ما، غير از ابن غضائرى، كسى او را ردّ نكرده است. بنابراين، بر فرض اينكه سهل ديباجى در سند تفسير امام حسن عسكرى باشد، باز هم مشكلى پديد نخواهد آمد.

6. مدّت زمان تأليف

طبق روايت، آن دو مُقرِّر (يوسف بن محمّد و محمد بن على بن سيّار) گفته‏اند: «مدّت زمانى‏كه خدمت امام بوديم، هفت سال بوده و هر روز مقدارى از تفسير را مى‏نوشتيم.»80 و حال آنكه مدّت امامت امام عسكرى عليه‏السلام شش سال بوده كه اين دو، غير قابل جمع است!

پاسخ

اوّلاً: ممكن است تعبير هفت سال، خطاى نسّاخ باشد.
ثانيا: ممكن است خطاى در محاسبه از جانب دو راوى مقرّر باشد؛ يعنى هفت سال مدّت زمان تقريبى است نه تحقيقى.
ثالثا: ممكن است همين هفت سال، قولى باشد مبنى بر اينكه مدّت امامت امام حسن عسكرى عليه‏السلام ، هفت سال مى‏باشد نه شش سال، مگر اينكه مدّعى شويم كه شش سال امامت امام عسكرى عليه‏السلام اجماعى است.

7. ضعف و كذب مفسر استرآبادى،

اين اشكال نيز از جانب ابن غضائرى مطرح شده، كه علاّمه حلّى اين اشكال را به وى نسبت داده است.81

پاسخ

اوّلاً: فراوانى نقل شخصيّتى چون صدوق از محمد بن قاسم استرآبادى در اكثر كتاب‏هايش و تعبير «رضى اللّه عنه» و «رحمه اللّه» از وى، دليل بر اعتبار احاديث استرآبادى مى‏باشد. چگونه مى‏توان گفت كه ضعف و كذب استرآبادى بر شخصيّتى چون صدوق، كه قريب العهد با وى بوده، مخفى مانده ولى پس از قرن‏ها بر ابن غضائرى آشكار شده است؟!82
ثانيا: كسى كه به مقدّمه صدوق در من لايحضره الفقيه نظر كند و سپس به فراوانى نقل وى از استرآبادى توجه كند، مى‏يابد كه تضعيف ابن غضائرى كاملاً بى مورد و بى‏ارزش مى‏باشد؛ چرا كه صدوق مى‏فرمايد: «هر چه را در اين كتاب آورده‏ام، از كتب مشهوره و مورد اعتماد و مرجع، استخراج كرده‏ام.»
اين سخن، صراحت دارد بر اينكه اين تفسير و اين مفسّر، مورد اعتماد و توجّه خاص بوده و جايى براى اشكال ابن غضائرى نمى‏باشد.
ثالثا: اشكال ياد شده مبنى بر اينكه طريق شيخ صدوق به تفسير، منحصر در مفسّر استرآبادى باشد؛ در حالى كه در محور سوم (طريق شيخ صدوق به تفسير) ثابت شد كه شيخ صدوق طريق ديگرى به تفسير امام حسن عسكرى عليه‏السلام نيز دارد و اگر بر فرض، طريق نخست (محمد بن قاسم استرآبادى) ضعيف باشد، طريق دوم كه محمد بن على استرآبادى مى‏باشد، خالى از اشكال است.
رابعا: بر فرض اينكه محمد بن قاسم استرآبادى ـ فى نفسه ـ ضعيف باشد، شيخ صدوق از طريق قرائن و شواهد، علم به صحّت روايت پيدا كرده است؛ زيرا ايشان در نقل روايات، كمال احتياط و دقّت را رعايت كرده و تا زمانى كه صحّت حديث براى وى ثابت و احراز نشود، حديث را نقل نمى‏كند؛ براى نمونه، ايشان در عيون اخبارالرّضا مى‏گويد: «ايشان (محمد بن عبداللّه مسمعى) اخبار علاجيه را از امام رضا عليه‏السلام نقل مى‏كند.» سپس درباره وى مى‏گويد: «استاد ما، محمد بن حسن بن وليد، نظر مثبتى نسبت به راوى اين حديث (محمد بن عبداللّه مسمعى) نداشته. ولى من اين حديث را (كه راوى آن محمد بن عبداللّه مسمعى مى‏باشد)، در اين كتاب نقل كردم؛ چون اين حديث در كتاب الرّحمه سعد بن عبداللّه بوده و من اين حديث را بر استادم خواندم و ايشان منكر آن نشده و آن را براى من روايت كرد.»83
اين بيانات، نشانگر دقّت بالاى شيخ صدوق در رُوات و نقل حديث مى‏باشد. بنابراين، چگونه ممكن است اوصافى چون «ضعيف و دروغگو بودن استرآبادى» بر شيخ صدوق مخفى مانده باشد؟!

8. بى اعتبارى شيخان فقيهان

در سلسله سند حديث، ابن دقّاق از «ابوالحسن محمد بن احمد بن على بن حسن بن شاذان» و «ابو محمد جعفر بن محمد بن على قمى» نقل كرده و نسبت به هر كدام به طور جداگانه «شيخ فقيه » تعبير مى‏كند. اين اشكال را مرحوم كلباسى مطرح و جواب آن را داده است.

پاسخ

كلباسى مى‏گويد:
«با توجّه به دو مبنا؛ اوّلاً: با نقل بيش از يك نفر نيز استفاضه حاصل مى‏شود (و لازم نيست به حدّ 10 نفر برسد)، ثانيا: با جبران ضعف سند به وسيله شُهرت روايى؛ جاى هيچ قدح و ضعفى براى اين دو راوى نخواهد بود.»
امّا ممكن است گفته شود كه: «اين شهرت روايى و كثرت نقل نسبت به اين تفسير، جبران مجموع را مى‏كند نه جميع را. به عبارت ديگر: نتيجه عمل اصحاب به اين تفسير، تعداد زيادى از روايات آن را تقويت مى‏كند نه اينكه همه روايات و راويان را از اوّل تا آخر تصحيح كند. كه در نتيجه، اشكال نسبت به بعض از روايات باقى خواهد ماند.»84
با اين حال، هيچ ابائى از اين اشكال نداريم؛ زيرا چنانچه در آخر بحث خواهيم گفت: ما در مقام معارضه با نفى كلّى هستيم نه اثبات كلّى؛ يعنى در مقام نفى جعلى بودن تفسير هستيم نه اينكه تمامى روايات آن صحيح است يا بعض آن؟

9. كاتبان مجهول الحال

اين اشكال، بسيار مهم و اساسى بوده و در واقع، تير خلاص مدّعيان جعلى بودن اين تفسير مى‏باشد. اشكال وارده چنين است:
پيرامون دو شخصيّت «يوسف بن محمد» و «على بن محمد بن سيّار» هيچ مدح و ذمّى،در كتب رجالى منعكس نشده و هيچ اطّلاعى از اين دو در دسترس نيست؟!

پاسخ

اوّلاً: نقل و روايت صدوق و به تبع وى نقل عدّه‏اى از بزرگان شيعه، خود به تنهايى دليل بر اعتبار و حجّيت سند است با توجه به اينكه ايشان در مقدّمه من لايحضره‏الفقيه فرموده‏اند: «هدف ما در اين كتاب، روش مؤلّفين عادى و معمولى نيست كه در نقل روايت، بى مبالات و سهل انگار و بى توجه هستند؛ بلكه روش من، نقل آن چيزى است كه طبق آن فتوا داده و حكم به صحّت آن مى‏كنم و آنچه را كه معتقدم بين من و خداى من معتبر و حجّت است، نقل مى‏كنم.»
ممكن است اشكال شود كه: سخن مرحوم صدوق نسبت به اصل روايت و خبر، صادق است ولى نسبت به صدق مخبر، اعم و ساكت است؛ چرا كه ممكن است شيخ صدوق از راه ديگرى به صحّت روايتى پيدا كرده باشد. پس، اين دو راوى بر مجهول الحال بودن خود باقى خواهند ماند.
در جواب بايد گفت:
چنانچه گفته شد، هدف ما مخالفت با نفى كلّى است نه اثبات كلّى؛ يعنى مى‏خواهيم بگوييم تفسير، جعلى و مردود نمى‏باشد و بر فرض مجهول الحال بودن دو كاتب، شايد شيخ صدوق از طريق و راه‏هاى ديگر توانسته صحّت اين كتاب را احراز كرده و از آن روايت نقل كند. به هر حال، غرض حاصل شده و جعلى بودن تفسير ردّ مى‏شود.
ثانيا: مراد از مجهول الحال چيست؟ اگر مراد، مجهول اصطلاحى باشد، كه ابو منصور طبرسى تصريح مى‏كند كه اين دو شيعه امامى هستند،85 كه در اين صورت شايد تعبير مجهول اصطلاحى بى‏مورد باشد. و اگر مراد، مجهول غير اصطلاحى باشد؛ يعنى اطلاعات و معلومات تاريخى روشنى درباره اين دو نفر در دست نيست، كه اين نيز باعث ضعف نمى‏شود، همان گونه كه باعث قوّت نمى‏شود.
با اين حال، بعضى در مقام بيان علّت عدم معروفيّت اين دو، گفته‏اند:
«غلبه زيديّه در آن عصر و در طبرستان و سلطه حسن بن زيد علوى (داعى الحق) كه سعايت ديگران در حقّ شيعه [دوازده امامى[ را مى‏پذيرفت و آنان را سريعا به قتل مى‏رسانيد؛ بدين جهت، اين دو با پدران و خانواده خود پنهان شده و مخفيانه خود را به سامرّا رساندند. و شايد علت عدم معروفيّت و مجهول الحال بودن آنان همين موضوع باشد.»86

ريشه اشكالات

ريشه و منشأ اشكالات بر تفسير و تشكيك در اصل آن، به ابن غضائرى بازمى‏گردد، او مى‏گويد:
«محمد بن قاسم مفسّر استرآبادى، كه ابن بابويه از وى روايت مى‏كند، ضعيف و دروغگوست، ابن بابويه از وى تفسيرى نقل مى‏كند كه او از دو نفر مجهول به نام‏هاى يوسف بن محمد بن زياد و على بن محمد بن سيّار، از امام هادى نقل مى‏كند و اين تفسير، موضوع و جعلى بوده و جاعل آن، سهل ديباجى است.»87
شايان توجّه اينكه: قبل از ابن غضائرى و بعد از او تا محقّق داماد، طبق تحقيقات و بررسى‏هاى انجام شده، كسى متعرّض نشده و تفسير را زير سؤال نبرده است.
حال به اختصار، دو مسئله مورد بررسى قرار مى‏گيرد:

الف) شخصيّت رجالى ابن غضائرى

الف) شيخ محمد رضا طبسى نجفى مى‏گويد:
«اين شخص (ابن غضائرى) طبق نظر بعضى از بزرگان، در اين فن (علم رجال) مهارت و تخصّص نداشته؛ لذا محقّقان و كارشناسان علم حديث و رجال به تضعيفات ابن غضائرى و امثال آن اعتنايى نمى‏كنند.»88
افرادى مانند مجلسى اوّل، ابن غضائرى را متّهم به عدم تقوا و پرهيزكارى مى‏كنند، ايشان مى‏گويد:
«به طور يقين، «صدوق» آشناتر از ابن‏غضائرى ـ كه احدى از علماى شيعه، وى را به صراحت توثيق نكرده‏اند ـ بوده است. همچنين احوالات وى را نمى‏دانيم و ظاهرا از ورع و پرهيزكارى به دور است.»89
به ديگر سخن: ابن غضائرى مورد بحث است و قولش به نظر محقّقان معتبر نيست. بعضى ديگر، وى را سريع الجرح دانسته؛ لذا به تضعيفات او اهميّت نمى‏دهند.90

ب) صحّت انتساب كتاب ضعفاء

كتاب ضعفاء منسوب به ابن غضائرى، دو قرن بعد از او به دست احمد بن طاووس (673 ق.) افتاد و با اينكه ايشان صحّت كتاب ابن غضائرى را تضمين نمى‏كند؛ زيرا در مقدّمه كتابش مى‏گويد: «و لي بالجميع روايات متّصلة سوى كتاب ابن غضائرى؛ سند و طريق متّصل به كتاب‏هاى رجالى طوسى و كشّى و نجاشى دارم امّا به كتاب ابن غضائرى طريقى ندارم.»91 با اين حال، آن را در كتابش به نام «حلّ الاشكال» نقل كرده و چندان اعتنايى به آراء او نداشته و صرفا كتاب و آراء ابن غضائرى را نقل مى‏كند.
سخن ابن طاووس قدس‏سره پيرامون كتاب ابن‏غضائرى، منشأ اختلاف و نظرات گوناگون پيرامون كتاب فعلى ضعفاء منسوب به ابن غضائرى شده است، كه آيا اين كتاب از آن اوست يا خير؟ چرا كه در اين كتاب هيچ كسى از انتقاد و جرح ابن غضائرى در امان نمانده و حتّى بزرگان حديث شيعه را نيز زير سؤال برده است. لذا علاّمه تهرانى، مؤلّف اين كتاب فعلى منسوب به ابن‏غضائرى را از دشمنان شيعه مى‏داند.92
همچنين متن اين كتاب، اضطراب دارد؛ چرا كه اگر در جمله ابن غضائرى پيرامون كاتبان تفسير امام حسن عسكرى دقت شود، مى‏يابيم كه اغلاط زيادى دارد؛ از جمله مى‏گويد: «اين تفسير را يوسف بن محمد و على بن محمد، از امام هادى نقل مى‏كنند» و در جاى ديگر مى‏گويد: «جاعل اين حديث، سهل ديباجى است.» كه طبق بيانات گذشته، واضح شد كه سهل در سند روايت تفسير امام هادى عليه‏السلام است نه امام حسن عسكرى عليه‏السلام .
گفتنى است: ابن غضائرى كتابى به نام «ضعفاء» داشته ولى مفقود شدن آن و سه قرن بعد آشكار شدنش در زمان احمد بن طاووس، صحّت انتساب اين كتاب را به ابن‏غضائرى مخدوش كرده و به راحتى نمى‏توان گفت اين كتاب، همان كتاب ضعفاء ابن‏غضائرى مى‏باشد. از اين رو، كسانى همانند آية‏اللّه خوئى انتساب كتاب فعلى ضعفاء را به ابن غضائرى، ثابت نمى‏دانند.93
برخى ديگر نيز در مقام بررسى و نقد تضعيفات ابن غضائرى، گفته‏اند: تضعيفات وى مستند به شهادت و سماع نبوده بلكه اجتهادى مى‏باشد؛ لذا ارزش و اعتبار ندارد. چنانچه اين سخن از گفته‏هاى وحيد بهبهانى برداشت مى‏شود.94
بنابر اين، به طور روشن و صريح نمى‏توان اين تضعيفات را به ابن غضائرى نسبت داد.

نتيجه

با توجّه به اينكه منشأ تضعيف يا تشكيك در انتساب تفسير به امام عسكرى عليه‏السلام از جانب ابن غضائرى بوده و در دو محور «شخصيّت رجالى» و «صحّت انتساب كتاب ضعفاء به او» زير سؤال برده شد و با بررسى و نقد اشكالات كسانى كه مدّعى جعلى بودن و مردود شمردن تفسير امام حسن عسكرى بودند و از طرفى، اكثر محدّثان و فقهاى بنام شيعه به اين تفسير اعتنا كرده و قولاً و عملاً آن را تأييد نموده و روايات آن را در لابه لاى مباحث تفسير، حديث و فقه آورده‏اند؛ اين نكته روشن مى‏شود كه نسبت جعلى‏بودن تفسير امام حسن عسكرى، به دور از انصاف و واقع‏بينى است ولى التزام به صحّت تمام روايات آن هم، مشكل است. چنانچه برخى از محدّثان، اكثر و يا تمامى احاديث اين تفسير را صحيح مى‏دانند.95
با توجّه به سير مطالب اين نوشتار پيرامون سند و محتواى روايات تفسير، و مناقشات فراوان، نمى‏توان به اين نظر ملتزم شد. اما آنچه كه مى‏توان به عنوان نظر تحقيقى و نهائى پيرامون روايات اين تفسير ارائه كرد، اين است كه: «اين كتاب همانند ساير منابع حديثى بوده و بايد با قواعد و ضوابط حديث و رجال، سنجيده شود.»

پى‏نوشت‏ها:

1. در بعضى از نسخه‏ها«على بن محمد بن يسار» ثبت شده است.
2. وسائل‏الشّيعه، ج 30، ص 187.
3. الذّريعه، ج 4، ص 286.
4. شارع‏النّجاة، ص 121.
5. همان، ص 120.
6. خاتمة مستدرك الوسائل، ج 5، ص 194.
7. الذّريعة، ج 4، ص 286.
8. من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 327.
9. امالى، صدوق، مجلس 33.
10. تفسير امام حسن عسكرى(ع)، محمد رضا طبسى، ص 9؛ دررالاخبار، ج 1، ص 139.
11. مجمع‏الرجال، قهپايى، ج 6، ص 25.
12. خلاصة‏الاقوال، ص 256.
*. اعدادى كه در ميان پرانتزها قرار گرفته، بيانگر سال رحلت دانشمندان است.
13. نقدالرجال، ج 4، ص 303.
14. شارع‏النجاة، ص 121 ـ 118.
15. منهج المقال (چاپ قديم)، ص 315.
16. جامع الرواة، ج 2، ص 184.
17. مجمع الرجال، ج 6، ص 25.
18. الاخبار الدخيله، ج 1، ص 228 ـ 152.
19. معجم رجال الحديث، ج 13، ص 159؛ ج 17، ص 172، ج 20، ص 209.
20. تفسير آلاءالرحمن، ج 1، ص 49.
21. حاشية مجمع البيان، ج 10، ص 580.
22. رسالة فى تحقيق فقه الرضا، ص 7.
23. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 327؛ التوحيد، ص 47، 230 و 403.
24. خاتمة مستدرك الوسائل، ج 5، ص 194.
25. احتجاج، ج 1، ص 4.
26. معالم العلماء، ص 29.
27. مستدرك الواسائل، ج 3، ص 662.
28. منية‏المريد، ص 19.
29. روضة المتقين، ج 14، ص 250.
30. بحارالانوار، ج 1، ص 28.
31. وسائل الشيعة، ج 30، ص 187.
32. در مقاطع بسيارى از تفسير صافى و تفسير والاصفى.
33. تفسير البرهان.
34. تفسير نور الثقلين.
35. المحتضر، ص 20.
36 و 37. مستدرك الوسائل، ج 3، ص 664.
38 و 39. منتهى‏المقال، ج 6، ص 164.
40. التعليقة على منهج المقال، ص 316.
41. مرآة الانوار، ص 123، 197 و 199.
42. اتقان‏المقال، ص 359.
43. تسلية الفؤاد، ص 198.
44. نخبة المقال، ص 94؛ الصراط المستقيم، ص 88.
45. صحيفة‏الابرار، حجة‏الاسلام تبريزى، ص 394 و 494.
46. ر.ك: عوالم العلوم والمعارف.
47. فرائد الاصول، ص 86.
48. تنقيح المقال، ج 3، ص 175.
49. ر.ك: جامع احاديث الشيعة.
50. رياض العلماء، ج 3، ص 395.
51. خاتمة مستدرك الوسائل، ج 5، ص 194.
52. الذريعة، ج 4، ص 283 و 293.
53. دررالأخبار، ج 1، ص 139.
54. كتاب الصلاة، ص 213.
55. بحار الانوار، ج 1، ص 28.
56. خاتمة مستدرك الوسائل، ج 5، ص 199.
57. المحتضر، ص 23 ـ 20.
58. درر الاخبار، ج 1، ص 159.
59. تفسير امام حسن عسكرى، ص 547.
60. الاخبارالدخيلة، ج 1، ص 152.
61. معجم رجال الحديث، ج 12، ص 147.
62. روضة المتقين، ج 14، ص 250.
63. كافى، ج 8، ص 234.
64. بحارالانوار، ج 46، ص 137.
65. الاخبارالدّخيلة، ج 1، ص 153.
66. چنانچه امام كاظم(ع) فرموده است: «لَو اُوذِنَ لَنا لاخْبَرْنا بِفَضْلِنا»، ر.ك: بحارالانوار، ج 25، ص 372.
67. الاخبار الدّخيلة، ج 1، ص 153.
68. الكنى و الالقاب، ج 3، ص 117.
69. رجال نجاشى، ص 213.
70. الرسائل الرجالية، كلباسى، ج 2، ص 633.
71. خلاصة الاقوال، ص 159.
72. وسائل الشيعة، ج 30، ص 187.
73. خلاصة الاقوال، ص 159.
74. تعليقة على منهج‏المقال، ص 176.
75. حاوى الاقوال، ص 183.
76. الوجيزة، ص 223.
77. رجال نجاشى، ص 186.
78. رجال شيخ طوسى، ص 474.
79. الانساب، سمعانى، ج 5، ص 393.
80. تفسير امام حسن عسكرى، ص 12.
81. خلاصة الاقوال، ص 159.
82. ر.ك: بحارالانوار، ج 1، ص 28.
83. عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 21، ح 45، باب «ما جاء فى الحديثين المختلفين».
84. الرسائل الرجاليه، ج 2، ص 629.
85. احتجاج، ج 1، ص 4.
86. دررالاخبار، ج 1، ص 138.
87. خلاصة الاقوال، ص 159؛ مجمع الرجال، ج 6، ص 25.
88. دررالاخبار، ج 1، ص 158.
89. شرح الفقيه (فارسى)، ج 5، ص 213.
90. كليّات علم رجال، ص 92.
91 همان ص 82.
92. الذّريعة، ج 4، ص 228.
93. معجم رجال الحديث، ج 1، ص 114، ج 20، ص 209، ج 13، ص 159 و ج 17، ص 172.
94. فوائدالرجاليه، ص 38؛ صحيفة الابرار، ص 394. 95. ر.ك: بحارالانوار، ج 1، ص 28؛ خاتمة مستدرك الوسائل، ج 5، ص 199؛ روضة‏المتقين، ج 14، ص 250.
یک شنبه 2 مهر 1391  11:27 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها