0

بانک مقالات تفسیر قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جهان شناخت علمی ـ قرآنی در داوری فضل الله

جهان شناخت علمی ـ قرآنی در داوری فضل الله

سیّد عباس صالحى
عضو هيئت علمي پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي


چکیده:

تفاسیر علمی رویکرد تفسیری است که می کوشد از داده های علمی در تفسیر و تبیین آیات وحی سود جوید و از این منظر، هم کشف مفاهیم صورت گیرد و هم احیاناً به اعجاز علمی ره سپرده شود. این رویکرده در سده اخیر رونق ویژه ای یافت و تفاسیر گوناگون و نیز نگاشته های مستقل فراوان با این رویکرد نگاشته شد. این رویگرد موافقان و مخالفانی یافت. این نوشتار به بررسی دیدگاه های آیت الله فضل الله می پردازد و موضع ایشان را به گونه ای اجمالی و نیز در مقایسه با تفاسیر شیعه معاصر (المیزان، الفرقان، الکاشف و نمونه) بررسی می کند. این بررسی ها نشان می دهد که دیدگاه ایشان گرچه نفی مطلق تفسیر علمی نیست، اما ایشان با موضع بسیار انقباضی و با احتیاط بسیار، با تفسیر علمی برخورد می کند. این احتیاط و ملاحظه برخاسته از نگرش و مبانی خاصی است که ایشان دارند.

کلیدواژه ها:

فضل الله/ تفسیر علمی/ اعجاز علمی/ تفاسیر معاصر/ جهان شناسی
دیدگاه های جدید علمی، رویکرد تفسیری ـ قرآنی را در میان مفسّران و قرآن پژوهان گسترش داد که در کنار اعجاز بیانی، اعجاز در عدم تناقض و اختلاف و ...، به گونه ای دیگر از مصادیق «اعجاز قرآن» تأکید می ورزد: اعجاز علمی. در این تصویرنمایی از اعجاز (که البته از سابقه و دیرینه برخوردار است) دیدگاه های علمی که در عصر نزول قرآن بی سابقه بوده اند و آیات قرآن به آن دلالت و یا اشارت دارند، مطرح می شود و نمایه ای از اعجاز و وحیانیت قرآن تلقی می گردد.
گسترش و توسعه این رویکرد، مخالفان جدّی را در «تفسیر علمی» به وجود آورد، چه اینکه شیوه های افراطی در کاربرد دیدگاه های علمی در تفسیر قرآن، احساس خطرهایی را پدید آورد که آیا این گونه برداشت ها از مصادیق «تفسیر به رأی» نیست؟!
برای دریافت موضع «فضل الله» در این موضوع، دو مسیر را می توان پیمود: نخست آنکه موضوع یادشده در دیدگاه های کلّی ایشان چه پاسخی یافته است، و دوم آنکه با رهیابی تفصیلی به آیاتی که تفسیر علمی از آن صورت گرفته است، موضع ایشان مشخّص و تبیین شود.
اما در مورد نخست، به نظر می رسد که «فضل الله» با نگاهی بیشتر انتقادی (و نه تأییدی) به تفسیر علمی می نگرد. به عنوان نمونه، ایشان در داوری نسبت به تفسیر علمی، دو نکته اصلی انتقادی را مطرح می کند:
نخست آنکه واژگان قرآنی، تحمّل و ظرفیت اکتشافات علمی را ندارند. در این مورد می توان به تفسیری که از آیه (فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ خَیْرًا یَرَهُ)داشت، مثال زد که آن را به اکتشافات علمی در «اتم» تفسیر کرده اند؛ با آنکه مراد از «ذرّه» در آیه، کوچک ترین جزء است و ما نمی توانیم معنایی را به واژه تحمیل کنیم که مسلمانان در طول تاریخ آن گونه برداشت نکرده اند.
نکته انتقادی دیگر آن است که اکتشافات علمی متبدل و متحول اند. امروز نظریه ای مطرح می شود و چند سال بعد جایگزین می شود و خطای نظریه قبلی روشن می گردد. حال وقتی که قرآن با نظریه امروزین تفسیر شود، پس از کشف خطای آن، چنین برداشت می شود که قرآن به خطا رفته است. (فضل الله، الندوه، ۱۱/۵۰۷؛ نیز ۹/۵۴۲)
به رغم نگرش انتقادی فوق، «فضل الله» تفسیر علمی را با حدود و قیود منکر نیست و دو مورد زیر را می پذیرد:
مورد نخست آنکه بین دیدگاه ها و نظریات علمی با حقایق قطعی علمی تفاوت است. در مورد حقایق علمی، در صورتی که انسجام کامل با الفاظ قرآن داشته باشند، می توان آن را پذیرفت. (همان، ۱۱/۵۰۷)
مورد دوم آنکه گرچه قرآن کتاب شیمی، فیزیک و علوم طبیعی نیست، اما گاه اشاراتی به برخی از اسرار طبیعت دارد، به گونه ای که می توان از برداشت های علمی آیندگان در فهم آن بهره جست. ایشان به عنوان نمونه، به آیاتی استشهاد می ورزند؛ ازجمله:(بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَنْ نُسَوِّیَ بَنَانَهُ)(قیامه/۴) که با اکتشافات معاصر، به مباحث انگشت نگاری (تفاوت انگشتان انسان ها) می تواند اشاره داشته باشد. (همان،۹/۵۴۳)
بدین گونه می توان گفت که «فضل الله» در دیدگاه های فوق، موضعی میانه و احتیاط آمیز را در تفسیر علمی می پذیرد، گرچه کاربرد آن را نفی مطلق نمی کند، اما به حساسیت ها و مخاطرات آن هشدار می دهد.
اما با بررسی آیات قرآن در تفسیر او، می توان گفت که رویکرد ایشان در تفسیر «من وحی القرآن» بس مضیق تر و با احتیاطاتی مضاعف است. او تقریباً در اکثر نزدیک به تمام آیاتی که در تفاسیر علمی معاصر، از داده های علوم جدید برای تفسیر آیات بهره بردند، چونان مسیری را نپیموده اند و گاه به صراحت و گاه با اعراض خود از یادکرد آن گونه تفسیرها، ناهمسازی خود را با برداشت علمی از قرآن نشان داده اند.
برای اثبات این ادعا، تقریباً محورهای اصلی و قابل اعتنا که در تفاسیر معاصر از دیدگاه های علمی جدید استفاده شده، یاد می شود و در هر یک، موضع «فضل الله» مطرح می گردد.
یادآور می شود برای دریافت روشن تر نظریات او، آیات مربوط به حوزه جهان شناسی در پنج تفسیر شیعی معاصر (المیزان، الفرقان، الکاشف، نمونه و من وحی القرآن) بررسی و مقایسه می گردند تا تفاوت های رویکردی تفاسیر چهارگانه نخست با شیوه و روش فضل الله متمایزتر گردد.

پیدایش جهان

برخی از نویسندگان مسلمان، از برخی از آیات قرآن، خواسته اند پیدایش جهان را با نظریات علمی معاصر همراه نشان دهند و از این منظر، اعجاز علمی قرآن را به اثبات برسانند.
یکی از نظریات علمی معروف در بین کیهان شناسان، نظریه «مهبانگ» (انفجار بزرگ) است. برابر این نظریه، جهان در آغاز، در نقطه ای بسیار کوچک و فشرده متمرکز بود و با یک انفجار بزرگ، این نقطه متمرکز و بی نهایت فشرده، منفجر گردید، ماده و انرژی از هم جدا شدند و کهکشان ها و ستارگان و سیارات تحت تأثیر این انفجار بزرگ پدید آمدند و ... .
برخی مفسران از برخی آیات قرآن چونان دیدگاهی را استفاده کرده اند. ازجمله:
(أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ کَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا)(انبیاء/۳۰)
«آسمان ها و زمین به هم پیوسته بودند و ما آنها را از هم جدا کردیم.»
(ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِیَ دُخَانٌ) (فصلت/۱۱)
«سپس آهنگ [آفرینش] آسمان کرد و آن دودی بود.»
در تفسیر نمونه، ذیل آیه ۱۱ فصلت می خوانیم:
«جمله نشان می دهد که آغاز آفرینش آسمان ها از توده گازهای گسترده و عظیمی بوده است و این با آخرین تحقیقات علمی در مورد آغاز آفرینش کاملاً هماهنگ است.» (مکارم شیرازی،۲۰/۲۲۸)
همچنین در ذیل آیه ۳۰ انبیاء، ۳ احتمال تفسیری را ذکر می کند. احتمال نخست همان است که مجموعه جهان به صورت توده عظیم از بخار سوزان بود که به تدریج بر اثر انفجارات درونی، تجزیه شد و کواکب و سیّارات به وجود آمدند. پس از یادکرد سه احتمال تفسیری در آیه، اظهار می دارد:
«هیچ مانعی ندارد که آیه فوق دارای هر سه تفسیر باشد که هر کدام در جای خود صحیح باشد و بارها گفته ایم که استعمال لفظ در بیش از یک معنا نه تنها ایراد ندارد، بلکه گاهی دلیل کمال فصاحت است.» (همان، ۱۳/۳۹۴-۳۹۶)
در تفسیر «الکاشف» نیز در ذیل همین آیه، بیان می دارد که در این آیه، بیان شده است که منظومه شمسی، متلاصق و پیوسته بوده اند و بعداً از یکدیگر جدا شده اند. نکته ای که دانشمندان جدید نیز تأیید می کنند، هرچند در جزئیات آن اختلاف دارند و قرآن نیز از کیفیت تجزیه و انفصال ساکت است. (مغنیه، ۵/۲۷۳)
همچنین ذیل آیه ۱۱ فصلت می نویسد:
«آیه، ایما به آن دارد که فضا قبل از خلقت ستارگان، چونان دود بود.» (همان، ۶/۴۸۰)
در تفسیر «الفرقان» نیز چونان رویکردی دیده می شود. ذیل آیه ۳۰ انبیاء نگاشته اند:
«آسمان ها و زمین در این آیه و آیات دیگر، تعبیر دیگری از «هستی» است ... آن دو، در مبدأ آغازین، «رتق» و یکپارچه بودند. این مبدأ آغازین در انفجاری هولناک، منقسم به «گازهای آسمانی» و «کف زمینی» شد و ...» (صادقی، ۱۷/۲۸۵-۲۸۶)
و در تفسیر آیه ۱۱ فصلت اظهار می دارد که مبدأ آغازین هستی، حالت ثانوی که پیدا کرد، این بود که آسمان ها به صورت «دخان» درآمد. امّا باید توجه داشت که مراد از «دخان» صرفاً دود برخاسته از آتش هیزم و همانند آن نیست، بلکه مراد هر آن است که همراه با «لهیب» و «گدازه» باشد؛ چه گدازه هیزم افروخته و چه سنگ های آسمانی و چه گدازه فلزات و یا گدازه گازهایی که از انفجارات اتمی به وجود می آیند و ... . (همان، ۲۴/۳۸-۳۹)
در تفسیر المیزان، ذیل آیه ۳۰ انبیاء، برداشت تفسیری را ارائه می کند که به برداشت علمی نزدیک است. محتوای این دیدگاه، در ادامه در کلام فضل الله خواهد آمد (طباطبایی، ۱۴/۲۷۸-۲۷۹). اما ذیل آیه ۱۱ فصلت، با تعبیری اجمالی، از تفسیر آیه عبور می کند. اینکه مادّه آسمان که خداوند صورت آسمان را به آن داد، چیزی بود که خداوند از آن با نام «دخان» یاد می کند. (همان، ۱۷/۳۶۵)
همان گونه که می نگرید، چهار تفسیر معروف شیعی معاصر، تقریباً در پرتوی برداشت های معاصر علمی، به تفسیر دو آیه ۳۰ انبیا و ۱۱ فصلت پرداخته اند. حال می توان این برداشت ها را با تفسیر فضل الله از این آیات مقایسه کرد.
فضل الله در تفسیر «من وحی القرآن» در ارتباط با جمله «وَهِیَ دُخَانٌ» (فصلت/۱۱) اظهار نظری نمی کند و با سکوت از کنار مفاد آن می گذرد. اما در ارتباط با آیه نخست (انبیاء/۳۰) در آغاز به نقل سخن از علامه طباطبایی می پردازد. اینکه گرچه ما آغاز و پایان جهان را ندیده ایم، اما ماده و قوانین آن جاری است و تخلف پذیر نیست. هم اکنون در جهان مادی، مشاهده می کنیم که جزئیات مرکّبات و موالید از زمین برمی آید و همچنین از آسمان. این روند ما را بدان راهنمایی می کند که تمامی موجودات زمینی، در روزگاری به هم پیوسته و غیرمنفصل و در درون زمین جای داشتند. همچنین ما را به مرحله پیشین تری راهنمایی می کند که تمایز و انفصال بین آسمان و زمین نبود و هستی، به هم پیوسته بود تا آنکه خداوند آن را متمایز و منفصل از یکدیگر ساخت و این نکته، همان است که با مباحث علمی روز نزدیک است. (همان، ۱۴/۲۷۸-۲۷۹)
فضل الله پس از نقل کلام علامه طباطبایی، به این اظهارنظر می پردازد که این دیدگاه که کهکشان ها و منظومه شمسی در ابتدا به هم پیوسته بودند و بعد منفصل شدند، دیدگاه دقیق علمی است، اما آیات قرآنی، به موضوعاتی اشاره می کند که با برداشت های حسی ـ شهودی مخاطبان قرابت دارد. به عبارت دیگر، مفاهیم قرآنی از موضوعات و نکاتی یاد می کند که مخاطب در پرتوی تجربه ساده زندگی خویش می تواند آن را بفهمد و تصدیق کند. اما اینکه آسمان ها و زمین به هم پیوسته بودند و بعد مرکبات آسمانی و زمینی از یکدیگر جدا شدند و ...، از غموض و پیچیدگی برخوردارند. (فضل الله، من وحی القرآن، ۱۵/۲۱۷-۲۱۸)
بدین گونه، ایشان با چونان برداشتی از سبک زبانی قرآن، از تفسیر علمی فاصله می گیرد و معیاری را ارائه می کند که وضوح و شفافیت معانی و مفاهیم واژگان و جملات قرآنی برای مخاطبان اعصار گوناگون است. وی با همین تلقّی، برداشت دیگری از آیه را که از روایات اهل البیت:نقل شده است که مراد از «رتق» آسمان و زمین، نباریدن باران و نروییدن گیاه است، و مراد از «فتق» آن دو، نزول باران و رویش گیاهان است، متناسب تر می داند، چه اینکه هر انسان در هر روزگار، تجربه و شهودی از خشکسالی و رویش ها دارد. به ویژه آنکه با این تفسیر، جمله بعدی آیه (و جعلنا من الماء کلّ شیء حی) معنای روشن تری می یابد. (همان)

دوره های آفرینش

(إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ)(اعراف/۵۴، یونس/۳)
(وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ)(هود/۷، حدید/۴)
(الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ)(فرقان/۵۹، سجده/۴)
آیات فوق (و برخی آیات دیگر) مراحل خلقت را در «سِتَّهِ أَیَّامٍ» تعریف می کند. در اینکه مراد از «یوم» در این آیات چیست، اختلاف دیدگاه های زیادی وجود دارد. از جمله گفته اند: شبانه روز، روز مقابل شب، معادل یکی از آن دو، یوم ربوبی، دوره و برهه ای از زمان و ... .
علامه طباطبایی ضمن تأکید بر معنای اخیر «یوم» (برهه ای از زمان) اظهار می کند که چهار مرحله خلقت در سوره فصلت بیان شده است: (قُلْ أَئِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الأرْضَ فِی یَوْمَیْنِ ... ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِیَ دُخَانٌ ... فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یَوْمَیْنِ)(فصلت/۹-۱۲). برابر این آیات، دو مرحله در خلقت آسمان هاست (از مرحله دخان بودن تا آسمان های هفت گانه) و دو مرحله از خلقت زمین طرح می شود که دو برهه متفاوت اند چونان مرحله خامی و پختگی یا ذوب و انجماد و یا ... . (طباطبایی، ۱۷/۳۶۲-۳۶۳) و مراد از دو روز باقی مانده ـ پس از چهار روز ـ دو برهه زمانی برای خلقت غیر آسمان ها و زمین در هستی. (همان، ۱۰/۱۵۱)
در تفسیر نمونه، مراحل شش گانه خلقت با توجه به آیات ۵۴ اعراف و ۱۲-۹ فصلت و با انضمام داده های علمی جدید، بدین گونه مطرح شده است:
اول: جهان به صورت توده گازی شکل بود.
دوم: توده های عظیمی از آن جدا شد و بر محور توده مرکزی به گردش درآمد.
سوم: تشکیل منظومه شمسی
چهارم: زمین، سرد و آماده حیات شد
پنجم: به وجود آمدن گیاهان در زمین
ششم: به وجود آمدن حیوانات و انسان ها در زمین (مکارم شیرازی، ۶/۲۰۲ و ۲۰/۲۲۲)
تفسیر «الکاشف» ضمن تفسیر «یوم» به برهه ای از زمان، از ورود به جزئیات تفسیر آن خودداری می کند و وجوه تفسیری مطرح در تعیین آن را صرفاً احتمالات تفسیری می شمرد و هیچ کدام را برنمی گزیند، بلکه راهی را برای تعریف و تبیین قطعی آن در فراراه نمی یابد. (مغنیه، ۳/۳۳۹)
اما تفسیر «الفرقان» مشروح تر به تفسیر مراحل خلقت می پردازد و در پرتوی آیات قرآن، مراحل خلقت را چنین تفسیر می کند که مبدأ نخستین هستی مادی، «ماء» بود (و کان عرشه علی الماء)، اما مراد از «ماء»، آب شناخته شده که مرکب از اکسیژن و هیدروژن است، نیست.
در مرحله بعد، «ماء» در اثر انفجارات فوق اتمی، به دو بخش «دخان آسمانی» و «زبد زمینی» تقسیم می شود (کَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا).
«زبد زمینی» (که از ماده متکاثف تر است) هم در دو برهه به «خلقت زمینی» منتهی می شود (خلق الارض فی یومین).
و «دخان آسمانی» در دو برهه به آسمان های هفت گانه می انجامد (فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یَوْمَیْنِ).
بنابراین دو روز برای خلقت زمین و دو روز برای خلقت آسمان های هفت گانه است و در اینکه دو روز بعد چگونه تقسیم شدند و خلایق به وجود آمدند، بیان و تصریحی وجود ندارد. (صادقی، ۲۴/۲۹-۳۲)
همان گونه که مشاهده می کنید، در تفاسیر نمونه، الفرقان و المیزان، تلاش برای تطبیق مراحل شش گانه صورت می گیرد و به صراحت و یا اشارت از داده های علمی جدید، استفاده هایی در تطبیق صورت می گیرد.
اما فضل الله در ذیل آیات مرتبط، به چند نکته کلی اشاره می کند و از ورود به ساحت تفصیل پرهیز می کند:
اول: مسلماً مراد از «یوم» متفاوت با آن است که در کاربردهای مادی دنیوی به کار می رود. چون برداشت های ما از «روز» متناسب با حرکت زمین است و این معیار نمی تواند قبل از خلقت زمین مطرح باشد. (فضل الله، من وحی القرآن، ۲۰/۹۵)
دوم: مفهوم «یوم» در آیات، یا به معنای «تتابع» است که وجه مشابهت آن با زمان هم همین «تتابع» است، و یا به معنای برهه و دوره ای از زمان، و یا مراد از «یوم»، مقیاس هایی است که در عالم علم الهی قرار دارد و از حوزه درک ما بیرون است، چون تجربه ای از آن را نداریم. (همان)
سوم: خداوند می توانست جهان را با امر دفعی خود پدید آورد (إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون‏)، اما حکمت خفیّ او بر آن تعلق نگرفت. و این نکته، بخشی از اسرار الهی است که بر ما پنهان است. (همان، ۱۱/۲۶۵)
فضل الله به رغم تکرار مراحل خلقت در شش دوره در آیات متعدد قرآنی، به این نکات کلّی بسنده می کند و ورودی در زمینه تطبیق شناسی مراحل شش گانه ندارد. به نظر می رسد که او این گونه ورودها را با اغراض و اهداف اصلی نزول قرآن ناهماهنگ می بیند و به همین خاطر در این موارد، با ایجاز و یا سکوت عبور می کند.

انبساط جهان

برخی از مفسران و نویسندگان باور دارند که جهان دائماً در گسترش و انبساط است و این مدّعا را از آیاتی از قرآن استفاده می کنند؛ از جمله:
(وَالسَّمَاءَ بَنَیْنَاهَا بِأَیْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ)(ذاریات/۴۷)
«و ما آسمان را با قدرت بنا کردیم و همواره آن را گسترش می بخشیم.»
در تفسیر نمونه ذیل آیه می خوانیم:
«با توجه به مسئله آفرینش آسمان ها در جمله قبل و با توجه به کشفیات اخیر دانشمندان در مسئله گسترش جهان که از طریق مشاهدات حسّی نیز تأیید شده است، معنی لطیف تری برای آیه می توان یافت و آن اینکه خداوند آسمان ها را آفریده و دائماً گسترش می دهد.» (مکارم شیرازی، ۲۲/۳۷۳)
در تفسیر «الکاشف» با صراحت بیشتر، چونان تطبیقی صورت گرفته است. اینکه مراد از «موسعین» آن است که خداوند، به مرور ایام، «فضا» را گسترش و توسعه می دهد. او سپس به نقل از کتاب «التکامل فی الاسلام» (احمد امین عراقی) به نقل پاره ای از اطلاعات علمی جدید می پردازد. از جمله اینکه حجم فضای کنونی، ده برابر زمان پیدایش آن است و ... . (مغنیه، ۷/۱۵۷)
در تفسیر «الفرقان» نیز با صراحت و تأکید، این دیدگاه مورد دفاع قرار می گیرد. اینکه اسم فاعل (موسعون) و لام تأکید، استمرار و دوام توسعه جهان را می فهماند. این تفسیر نیز به ارائه شواهد از مقالات علمی می پردازد و سؤالاتی را نیز طرح می کند که آیا اتساع و انبساط هستی، در داخل آسمان های هفت گانه است؟ یا آسمان های هفت گانه هم امکان اتساع به هشت، نه و... را می یابند؟ (صادقی،۲۷/۳۳۵)
در تفسیر «المیزان» نیز به صورت احتمال، از این معنا و برداشت یاد شده است. ایشان فرموده اند:
«و من المحتمل ... فیکون المراد توسعه خلق السماء کما تمیل الیه الابحاث الریاضیه الیوم.» (طباطبایی، ۱۸/۳۸۲)
فضل الله نیز این دیدگاه را مطرح می کند و می نویسد:
«و هناک نظریه حدیثه تقول بامکانیّه اتساع السماء بطریقهٍ مّا.» (فضل الله، من وحی القرآن، ۲۱/۲۱۷)
«نظریه جدیدی وجود دارد که معتقد است اجمالاً گسترش و انبساط آسمان ممکن است.»
ایشان پس از نقل این دیدگاه، دیدگاه دیگری را مطرح می کنند و آن را ترجیح می دهند. در این برداشت، آیات پیشین ناظر به قدرت خداوند است که توانست با خلقت آسمان، زمین، خورشید، باران و ... منابع نعمت را برای انسان ها بیافریند. پس از بیان این نکته، با این جمله (و انّا لموسعون) نکته دومی را مطرح می کند که او همان گونه که با قدرت لایزال خویش «منابع نعمت» را آفرید، بر توسعه و گسترش نعمت نیز قادر است و می تواند در ابعاد و جزئیات، به توسعه نعمت رو آورد؛
«فاذا کان الله قد اکّد النعمه من ناحیه المبدأ فانّه قادر علی توسیعها من ناحیه التفاصیل.» (همان)
به نظر می رسد که این برداشت (و فاصله از برداشت پیشین) براساس همان مبنایی است که ایشان در سلوک بیانی قرآن برگزیده اند. اینکه قرآن از موضوعاتی سخن می گوید و مفاهیمی را به کار می برد که انسان در هر عصر و زمان، با تجربه حسی و شهودی خویش آن را درمی یابد و بدون تردید، معنای اخیر، چونان معنایی است. چه اینکه انسان در زندگی روزانه خویش، هم خداوند را خالق منابع نعمت خویش می یابد، و هم او را گسترش دهنده و افزون ساز در بهره وری ها و توسعه های زندگی.

آسمان و زمین های هفت گانه

در قرآن کریم مکرراً از آسمان های هفت گانه سخن به میان آمده است (بقره/۲۹؛ اسراء/۴۴؛ مؤمنون/۸۶؛ فصلت/۱۲؛ طلاق/۱۲؛ ملک/۱۳؛ نوح/۱۵ و ...). در آیه ۱۲ سوره طلاق، زمین های هفت گانه هم مطرح شده است:(اللَّهُ الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُن‏).
پاره ای از مفسران، عدد هفت را در آیات فوق، نماد کثرت دانسته اند و آن را مشابه آیه ۲۷ لقمان دانسته اند:(وَلَوْ أَنَّمَا فِی الأرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلامٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ)
«اگر درختان زمین قلم گردد و دریا مرکب گردد و هفت دریا بر آن افزوده شود، کلمات خدا را نمی توان با آن نوشت.»
به نظر می رسد که تفسیر «الکاشف» با چونان رویکردی، آیه ۲۹ بقره را تفسیر می کند و اظهار می دارد که ذکر عدد هفت، دلالت بر انحصار ندارد و نفی بیش از هفت آسمان نمی کند (مغنیه، ۱/۷۸۹). اما ذیل آیه ۱۷ مؤمنون، از این برداشت عدول می کند و می نویسد که من ذیل آیه ۲۹ بقره نوشتم که عدد «هفت» دلالت بر انحصار نمی کند و در تفسیر آن آیه، به این مقدار بسنده کردم، چون اطلاعات من در آن سطح بود و آشنایی نجومی نداشتم. اما وقتی که به تفسیر این آیه (۱۷ مؤمنون) رسیدم، مقاله ای علمی از نشریه «الأخبار المصریه» (۱۷ تموز ۱۹۶۹) با عنوان «خدا، انسان و ماه» را خواندم که در آن از عوالمی غیر از عالم ما یاد شده است که در هر عالم خورشیدی است و ... . نویسنده الکاشف پس از نقل چند بند از مقاله یاد شده می نویسد:
«بنابراین مراد از «سماوات سبع» هفت عالم فضایی است (و نه ستارگان و یا سیارات هفت گانه) و هر عالم از هفت عالم، مجموعه ای گسترده از ستارگان را در خود دارد و مراد از زمین های هفت گانه ـ که در آیه ۱۲ طلاق آمده است ـ در همان عوالم هفت گانه است که در هر مجموعه از کواکب (در هر عالم) یک «سیاره زمینی» وجود دارد.» (مغنیه، ۵/۳۶۲)
همان گونه که مشاهده می کنید، یک مقاله علمی، دیدگاه مفسر را از آیه ۲۹ بقره (جلد اول تفسیر) تا آیه ۱۷ مؤمنون (ج ۵ تفسیر) تغییر و تبدیل می دهد!
تفسیر نمونه ضمن تأکید بر اینکه عدد هفت عدد کثرت نیست، اظهار می کند که تمام کرات و ثوابت و سیارات جزء آسمان اوّل است:(وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابیح‏) (فصلت/۱۲) و نیز: (إِنَّا زَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْیَا بِزِینَهٍ الْکَوَاکِبِ) (صافات/۶).
اما شش آسمان دیگر فعلاً برای ما مجهول است و ممکن است که علوم در آینده از آن پرده بردارد. سپس اشاره ای به یک مقاله علمی می کند که تمام این دنیای عظیم با صدها هزار میلیون کهکشان، به نظر می رسد که جز ذره ای کوچک و بی مقدار از یک دنیای عظیم تر نیست و هنوز اطمینان نداریم که در فراسوی آن، دنیای دیگری نباشد. (مکارم شیرازی، ۱/۱۶۷-۱۶۹)
تفسیر الفرقان ذیل آیات ۱۲-۹ فصّلت، در ضمن یادکرد مراحل خلقت، اشاراتی به هفت آسمان و زمین دارد. براساس برداشت این تفسیر، هر زمین در دل آسمانش مکنون است، همان گونه که سیارات و ستارگان دیگر چنین اند که فضا در گرد ایشان می چرخد. و مسیر خلقت آسمان ها و زمین های هفت گانه آن بوده است که در آغاز، زمین پس از انفجار نخست از «ماء» خارج شده و انعقاد و انجماد یافت و سپس در مرحله دوم به زمین های هفت گانه تبدیل شده است. آسمان ها نیز در ابتدا، پس از انفجار «ماء» به «دخان» و سپس به هفت آسمان تبدیل شدند. نکته مهم در برداشت این تفسیر، تأکید بر آن است که زمین های هفت گانه در دل آسمان های هفت گانه قرار دارند. (صادقی، ۲۴/۳۴-۴۰)
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان اظهار می کنند که مراد از هفت آسمان، آسمان جسمانی و مادی است و نه ملکوتی. نزدیک ترین آسمان به ما، دنیای سیّارات و ستارگانی است که بر فراز ماست. اما قرآن درباره آسمان های دیگر (شش آسمان) سخنی جز آن ندارد که طبقه ـ طبقه اند. (طباطبایی، ۱۷/۳۶۹-۳۷۰)
به نظر می رسد که تفاسیر الکاشف، نمونه و فرقان با نگاهی علم گرایانه تر به تفسیر و توضیح «هفت آسمان» پرداخته اند.
فضل الله در ذیل آیه ۱۲ طلاق می نویسد که تنها در این آیه از زمین های هفت گانه سخن به میان آمده است، با آنکه درباره آسمان های هفت گانه، آیات فراوانی است. سپس می افزاید: مراد از زمین های هفت گانه چیست؟ آیا هفت کره زمین وجود دارد که یکی از آن، کره زمینی است که ما در آن زندگی می کنیم؟ یا مراد این است که هفت لایه در کره زمین موجود است؟ و یا مراد تقسیم بخش آبادان زمین به هفت قسمت است؟ این دیدگاه ها در تفسیر آیه گفته شده است. اما فضل الله پس از نقل اقوال می گوید که ما راهی برای دریافت مفهوم آیه نداریم، چون خداوند آن را به گونه ای مجمل بیان کرده است و سنت صحیح هم تفصیلی روشن ارائه نمی کند. (فضل الله، من وحی القرآن، ۲۲/۳۰۱)
مشابه این مواجهه را در پاسخ به این سؤال که مراد از آسمان ها و زمین های هفت گانه چیست، بیان می کند و می نویسد:
«هذا امر استقلّ الله بعلمه و لانعلم الّا ما علّمنا.» (فضل الله، الندوه، ۱۲/۴۹۵)
در ذیل آیه ۱۲ نبأ(وَبَنَیْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعًا شِدَادًا)نیز این پرسش را مطرح می کند که مراد از آسمان های هفت گانه چیست؟ آیا مراد هفت کهکشان است که در یکی از آنها که به منظومه شمسی و کره خاک مربوط می شود، حدود صد میلیون ستاره است؟ یا مراد از آن مطلب دیگری است که خداوند، دانش آن را به ما نیاموخته است؟ پس از طرح سؤال، اظهار می کند:
«فلنجمل ما اجمله الله ممّا لاسبیل الی معرفته و لافائده لنا من البحث عنه.» (همو، من وحی القرآن، ۲۴/۱۳)

زندگی در غیر زمین

این سؤال که آیا «حیات» در غیر کره زمین وجود دارد یا خیر، مطلبی است که از دیرباز مورد توجه دانشمندان بوده است، اما در دوره معاصر، با گسترش علم و دریافت گستره پهناور هستی، پرسش جدی تری را برای دانشوران جدید پدید آورده است.
برخی از مفسران و محققان، برخی از آیات قرآن را ناظر به پاسخ مثبت دانسته اند. از جمله آیاتی که برای این دیدگاه بیان شده است، آیات زیر است:
۱- (وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَثَّ فِیهِمَا مِنْ دَابَّهٍ)(شوری/۲۹)
علامه طباطبایی در تفسیر آیه فرموده اند که ظاهر آیه آن است که در غیرزمین، جنبندگانی وجود دارد و نمی توان گفت که مراد از «دابّه» در غیر زمین، فرشتگان اند؛ زیرا «دوابّ» در مورد ایشان به کار نرفته است. (طباطبایی، ۱۸/۵۸)
و در تفسیر نمونه نیز گفته شده است که کلمه «دابّه» شامل موجودات ذره بینی تا حیوانات غول پیکر می شود ... و این آیه دلالت بر وجود انواع موجودات زنده در آسمان دارد. گرچه هنوز دانشمندان به صورت قاطعی در این زمینه قضاوت نمی کنند، ولی قرآن با صراحت این حقیقت را بیان می دارد که در پهنه آسمان نیز جنبندگان زنده فراوان وجود دارد. (مکارم شیرازی، ۲۰/۴۳۶-۴۳۹)
در تفسیر «الفرقان» با تأکید، صراحت و دامنه بیشتری، از آیه چونان استفاده ای شده است. مؤلف در اثبات سخن خود نوشته اند که مراد از «دابّه» حیوانی است که راه می رود. ایشان این برداشت را از این آیه شریفه دارند: (وَ اللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّهٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشی‏ عَلى‏ بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشی‏ عَلى‏ رِجْلَیْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشی‏ عَلى‏ أَرْبَع‏) (نور/ ۴۵).
همچنین «دابّه» به پرندگان اطلاق نمی شود، زیرا خداوند فرمود: (وَ ما مِنْ دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطیرُ بِجَناحَیْه‏» (انعام/۳۸). همچنین «دابه» در فرشتگان به کار نمی رود، زیرا در آیه شریفه می خوانیم: (وَلِلَّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ مِنْ دَابَّهٍ وَالْمَلائِکَهُ)(نحل/۴۹). بنابراین آیه شریفه ۲۹ شوری که می فرماید: (وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَثَّ فِیهِمَا مِنْ دَابَّهٍ)، دلالت بر آن دارند که جنبندگان زنده فراوان در آسمان ها چونان زمین وجود دارد. (صادقی، ۵/۱۹۷-۱۹۹)
اما در تفسیر «الکاشف»، «دابّه» به هر موجود زنده تفسیر شده است؛ اعم از حیوانات، فرشتگان و ... و با این برداشت، طبعاً موجودات زنده غیر فرشتگان در آسمان ها، از آیه شریفه استفاده نشده است. (مغنیه، ۶/۵۲۶)
فضل الله در تفسیر آیه، سه احتمال را مطرح می کند:
نخست: مراد از «سماوات»، کرات آسمانی نیست، بلکه مراد جوّ اطراف زمین است، چه اینکه «سماء» در معنای «علوّ» کاربرد دارد. در این صورت مراد از «دوابّ فی السماوات» همان پرندگان و مشابه آن خواهد بود.
دوم: آیه اشاره به آن داشته باشد که در آسمان ها نیز چونان کره زمین، مخلوقات زنده وجود دارند.
سوم: مراد از «دوابّ آسمانی» فرشتگان باشند.
فضل الله احتمال سوم را ترجیح می دهد و آن را متناسب با تصویری معرفی می کند که قرآن در آیات فراوان، از ساکنان آسمانی ارائه می کند [که در تصویر قرآنی، موجودات آسمان زیست فقط فرشتگان اند]. (فضل الله، من وحی القرآن، ۲۰/۱۸۲)
همان گونه که مشاهده می کنید، گرچه ایشان موجودات زنده در کرات آسمانی را به عنوان یک احتمال ذکر می کند، اما آن را پذیرا نیست و متبادر از آیه را احتمال سوم می داند؛ همان احتمال که علامه طباطبایی آن را مردود شمردند، با این استدلال که «دوابّ» در فرشتگان کاربرد ندارد.
اما شیوه فضل الله در فهم واژگان قرآنی، تصلّب در مدلول لغوی نیست، بلکه او بارها و بارها در تفسیر خود مطرح می کند که مدلول ایحائی را در فهم واژگانی مورد توجه قرار می دهد. او با استفاده از این روش، مراد از موجودات آسمانی در آیه ۲۹ شوری را فرشتگان می داند. چه اینکه در مجموعه وسیعی از آیات قرآنی که ساکنان آسمان مورد اشاره و تصریح قرار گرفته اند، صرفاً از فرشتگان سخن به میان آمده است. با این ملاحظه، می توان این مجموعه را قرینه معنایی دانست که دوابّ آسمانی در آیه ۲۹ شوری، ناظر به فرشتگان است.
۲-(وَلِلَّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ مِنْ دَابَّهٍ وَالْمَلائِکَهُ وَهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ) (نحل/۴۹)
در تفسیر نمونه می خوانیم:
«اینکه آیه فوق می گوید تمام جنبندگانی که در آسمان و زمین هستند، برای خدا سجده می کنند، از آن استفاده می کنیم که موجودات زنده مخصوص به کره زمین نیست، بلکه در کرات آسمانی نیز موجودات زنده و جنبنده ای وجود دارد.» (مکارم شیرازی، ۱۱/۲۵۵)
و در تفسیر الفرقان نیز چونان برداشتی وجود دارد. مؤلّف تفسیر مدعی است که این آیه، از آیاتی است که صراحت در آن دارد که در آسمان ها، «دوابّ» زندگی می کنند و «دابّ» در پرندگان و فرشتگان به کار نمی رود؛ زیرا «دابّه» موجود زنده ای است که دائماً در حال جنبیدن است و پرندگان و فرشتگان چونان نیستند. (صادقی، ۱۴/۳۶۷-۳۶۸)
در تفسیر المیزان نیز چونان برداشتی مورد تأیید قرار گرفته است. مؤلف نوشته اند:
«و فی الآیه دلاله علی انّ فی غیر الارض من السماوات شیئاً من الدوابّ یسکنها و یعیش فیها.» (طباطبایی، ۱۴/۲۶۶)
اما در تفسیر «الکاشف» اشاره ای به این برداشت نشده است. (مغنیه، ۴/۵۱۹)
فضل الله تفسیر آیه را این گونه ارائه می کند که آیه شریفه، از سه جمله تشکیل شده است: نخست «وَلِلَّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ» و جمله دوم «وَمَا فِی الأرْضِ مِنْ دَابَّه» و جمله سوم «وَالْمَلائِکَهُ وَهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ».
فضل الله گرچه با این صراحت سخن خویش را بیان نمی کند، اما کاملاً چونان تفکیکی از بیان ایشان نمایان است. چه اینکه او «من دابّه» را قید معنایی «ما فی الارض» تفسیر می کند و نه قید برای هر دو واژه «ما فی السماوات و ما فی الارض». او می نویسد:
«و یشمل السجود کلّ المخلوقات الحیّه التی تدبّ علی الارض من انسِ و جنّ و حیوان.» (فضل الله، من وحی القرآن، ۱۳/۲۳۷)
«تمامی موجودات زنده که در زمین جنبندگی دارند، به سجود می پردازند؛ انسان، جن و حیوان.»
با این تفسیر، طبعاً نمی توان وجود موجودات زنده و متحرک در کرات آسمانی دیگر را از این آیه برداشت کرد.

قانون جاذبه

قانون جاذبه عمومی از نکاتی است که برخی از مفسران و نویسندگان گفته اند که آیات قرآنی اشاراتی به آن دارند؛ از جمله:
۱- (اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا)(رعد/۲)
در تفسیر نمونه می خوانیم:
«مقیّد ساختن آن (عمد) به «ترونها» دلیل بر این است که آسمان، ستون های نامرئی دارد. مفهوم این سخن آن است که ستون هایی دارد، اما قابل رؤیت نیست ... این تعبیر لطیفی است به قانون جاذبه و دافعه که همچون ستونی بسیار نیرومند، اما نامرئی، کرات آسمانی را در جای خود نگه داشته است.» (مکارم شیرازی، ۱۷/۲۹)
تفسیر الفرقان با توجه به اینکه «عمد» جمع «عمود» است، و نیز تعبیر «سماوات» و نه «سماء»، به این نکته می پردازد که عمودها و ستون های نامرئی متعددی آسمان ها را برافراشته می دارند که یکی از آنها، قانون جاذبه عمومی است. (صادقی، ۱۳/۲۴۷)
اما دو تفسیر «المیزان» و «الکاشف» در تفسیر آیه، اشاره ای به قانون جاذبه نداشته اند. (طباطبایی، ۱۱/۲۸۹؛ مغنیه، ۴/۳۷۳)
فضل الله نیز اشاره ای به آن ندارد و صرفاً به این نکته بسنده می کند که آیه، یادآور پدیده ای شگفت و تفکرآفرین است. اینکه انسان ها با نگاه عام و یا نگاه علمی به اسرار آن پی برند و از الفت ها و عادت ها، که موجب غفلت از بدایع هستی و عظمت گیتی است، فاصله گیرند. (فضل الله، من وحی القرآن، ۱۳/۱۵)
۲- (أَلَمْ نَجْعَلِ الأرْضَ کِفَاتًا)(مرسلات/۲۵)
در تفسیر الفرقان با تفسیر واژگانی «کفات» به پرندگان تیزپرواز، ضمن آنکه از آیه استفاده حرکت زمین را می کند (که بعداً به آن خواهیم پرداخت)، به استفاده قانون جاذبه از آیه نیز اشاره می کند و یادآور می شود که برخلاف گمانه ها، نمی توان کوپرنیک و نیوتون را کاشف قانون جاذبه عمومی دانست و اینکه اگر این قانون نمی بود، نه زندگان در سطح زمین و نه مردگان در درون آن، آرام و قرار نداشتند؛ (أَلَمْ نَجْعَلِ الأرْضَ کِفَاتًا*أَحْیَاءً وَأَمْوَاتًا). (صادقی، ۲۹/۳۴۱-۳۴۵)
در تفسیر نمونه گرچه احتمال اینکه «کفاتاً» ناظر به حرکت زمین باشد، ذکر شده است (هرچند به عنوان احتمال مرجوح)، اما به دلالت آن بر قانون جاذبه عمومی اشاره ای نشده است. (مکارم شیرازی، ۲/۴۱۲)
و در دو تفسیر المیزان و الکاشف هیچ اشاره ای به مبنای دیدگاه (که «کفاتا» به معنی پرنده تیزپرواز باشد) و نیز استفاده قانون جاذبه، نشده است. (طباطبایی، ۲۰/۱۵۳؛ مغنیه، ۷/۴۹۰)
فضل الله نیز در تفسیر آیه، هیچ اشاره ای به قانون جاذبه ندارد. (فضل الله، من وحی القرآن، ۲۳/۲۹۴)
۳- (یُمْسِکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ أَنْ تَزُولا)(فاطر/۴۱)
در تفسیر نمونه آمده است:
«کره زمین، میلیون ها بلکه میلیاردها سال است به دور آفتاب و در مسیر خود با نظم دقیقی که از تعادل نیروی جاذبه و دافعه سرچشمه می گیرد، می چرخد.» (مکارم شیرازی، ۱۸/۲۸۷)
و در تفسیر الفرقان گرچه این تفسیر از آیه ارائه شده است که مراد آن است که جهان در تداوم وجودی نیازمند به ایجاد حضرت حق است، اما به این نکته نیز اشاره می کند که جهان در دایره نظام اسباب و مسبّبات قرار دارد و سبب امساک، عمودهای نامرئی اند که در آیه ۲ رعد فرمود: (رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا)و آن که قوه جاذبه را «عمود» قرار داد، جز او چه کسی است؟ (صادقی، ۲۲/۳۵۲-۳۵۳)
در تفسیر کاشف با صراحت، آیه شریفه با قانون جاذبه پیوند داده شده است. در تفسیر آیه می خوانیم:
«امسک سبحانه الکواکب بنظام الجاذبیّه ... و اسند تعالی الامساک الیه لانّه خالق الکون و مسبب الاسباب.» (مغنیه، ۶/۲۹۶)
«خداوند با قانون جاذبه، ستارگان را در آسمان نگاه داشته است ... اما اینکه خداوند آن را به خود نسبت داد، به واسطه آن است که خدا خالق هستی و مسبب تأثیرگذاری تمامی علل است.»
اما در تفسیر المیزان هیچ اشاره ای به چونان برداشتی وجود ندارد. (طباطبایی، ۱۷/۵۵)
فضل الله در تفسیر آیه، چونان علامه طباطبایی تفسیر می کند و آیه را ناظر به وابستگی حیات در جهان، در تداوم و بقاء به اراده و مشیت الهی می داند و هیچ اشاره ای به قانون جاذبه در تفسیر آیه شریفه ندارد. (فضل الله، من وحی القرآن،۱۹/۱۱۷)

قانون زوجیت

از برخی از آیات قرآن، مفسران و قرآن پژوهان معاصر، قانون زوجیت را استفاده کرده اند. از جمله آیات مورد استناد، می توان از آیه ۴۹ ذاریات یاد کرد:(وَمِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَیْنِ)
در تفسیر نمونه در ذیل آیه فوق می خوانیم:
«بسیاری از مفسران «زوج» را در اینجا به معنای «اصناف مختلف» دانسته ... که به صورت زوج زوج درآمده است؛ مانند شب و روز، نور و ظلمت، دریا و صحرا و ... . ولی چنان که قبلاً در ذیل آیات مشابه نیز گفته ایم، «زوجیت» در این گونه آیات می تواند اشاره به معنای دقیق تری باشد، زیرا واژه «زوج» را معمولاً به دو جنس نر و ماده می گویند. خواه در عالم حیوانات باشد یا گیاهان، و هرگاه آن را توسعه دهیم، تمام نیروهای «مثبت» و «منفی» را شامل می شود. و با توجه به اینکه قرآن در آیه فوق می گوید: «من کلّ شیء» (از همه موجودات) نه فقط موجودات زنده، می تواند اشاره به این حقیقت باشد که تمام اشیاء جهان از ذرات مثبت و منفی ساخته شده و امروز مسلم است که اتم ها از اجزاء مختلفی تشکیل یافته اند.» (مکارم شیرازی، ۲۲/۳۷۶)
تفسیر الفرقان نیز با صراحت و بسط کلام، به این موضوع می پردازد و اظهار می دارد که در موجودات هستی ـ در هر شکل و قالب ـ قانون زوجیت حاکم است و بدون «دو شریک»، موجودیت یک موجود تحقق نمی یابد. به عبارت دیگر در جهان مادی، موجود منفرد بدون قرین پیدا نمی شود. بشر در ابتدا گمان می کرد که عناصر چهارگانه، عناصر بسیط اند و سپس به بیش از صد عنصر دست یافت؛ با این تصویر که بسیط اند و تجزیه پذیر نیستند. سپس به ذرات اتمی دست یافت و سپس ... تاکنون بشر، به «ازواج» گوناگون در هستی پی برده است. و آیه شریفه فرموده است: (سُبْحَانَ الَّذِی خَلَقَ الأزْوَاجَ کُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الأرْضُ وَمِنْ أَنْفُسِهِمْ وَمِمَّا لا یَعْلَمُونَ) (یس/۳۶). بدین گونه مؤلف مباحث تفصیلی خویش را در حوزه قانون زوجیت در جهان مادی مطرح و پیگیری می کند. (صادقی، ۲۴/۳۳۷-۳۴۳)
در تفسیر الکاشف ذیل آیه، اشاره به آن می کند که از ظاهر آیه استفاده می شود که خداوند در هر جنس خلقت، نر و ماده ای قرار داده است (انسان، حیوان، گیاه، جماد). چون کلمه «شیء» واژه ای است که همه این موجودات را فرا می گیرد. سپس در ادامه می نویسد:
«آنچه که ما از کلمات دانشمندان جدید خوانده ایم، این است که هیچ ذره ای در هستی نیست، مگر آنکه ترکیبی از ذرات مثبت و منفی است، که یکی حاوی عنصر جذب و دیگری دربردارنده عنصر دفع است. آیا می توان گفت که آیه، منطبق بر این دیدگاه است؟» (مغنیه، ۷/۱۵۷-۱۵۸)
علامه طباطبایی در ذیل آیه، مراد از «زوج» را هر ترکیبی دانسته اند که در عین تفاوت، مکمّل یکدیگرند؛ مانند نر و ماده. بدین گونه ایشان «زوج» را در آیه، نه صرف دو موجود متقابل معنا می کنند که مثل شب و روز، نور و ظلمت و .. را هم فرا بگیرد، و نه صرفاً محدود به نر و ماده می کنند (طباطبایی، ۱۸/۳۸۲). بدین گونه ایشان ورودی به برداشت های علمی در آیه ندارند و صرفاً در ساحات اولیه و نخستین، به تفسیر آیه می پردازند.
فضل الله در تفسیر آیه ۴۹ ذاریات، برداشت قانون زوجیت فراگیر را می کند؛ چه در حیوانات و نباتات و چه در جمادات. او از اکتشافات بشری در ترکیب اتم یاد می کند. (فضل الله، من وحی القرآن، ۲۱/۲۱۸)

حرکت زمین

نظریه حرکت زمین، نظریه ای نادر در تاریخ علم بود که پس از کوپرنیک، به نظریه ای شایع ـ و اکنون نظریه ای قطعی علمی ـ تبدیل شده است.
برخی از مفسران و نویسندگان اظهار کرده اند که آیات متعددی از قرآن ناظر به حرکت زمین است. از جمله:
۱- (وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَهً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب)(نمل/۸۸)
در تفسیر نمونه می خوانیم:
«قراین فراوانی وجود دارد که تفسیر دیگری [اینکه آیه مربوط به قیامت نیست] را تأیید می کند و آن اینکه آیه از قبیل آیات توحید و نشانه های عظمت خداوند در همین دنیاست و به حرکت زمین که برای ما محسوس نیست، اشاره می کند.» (مکارم شیرازی، ۱۵/۵۶۹-۵۶۸)
در تفسیر الفرقان نیز آیه شریفه در دو نشأه دنیوی و اخروی مورد توجه و برداشت قرار گرفته است. در جهان دنیوی، زمین چونان ابر حرکت می کند؛ یعنی بدون آنکه انسان حرکت را در آن حس کند. همان گونه که حرکت ابرها وقتی حس می شود که دیدگان فروبسته و مجدداً باز گردد یا در مقایسه با دیگر ابرها ... . آنچه مؤید آن است که آیه در مقام بیان نشأه دنیاست، ادامه آیه است که فرمود: (صُنْعَ اللَّهِ الَّذی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْ‏ء).
همچنین آیه می تواند ناظر به قیامت هم باشد. مؤلف پس از تبیین این برداشت، در نهایت می نویسد:
«آیه، لفظاً و معناً، صلاحیت آن را دارد که هر دو جهان را فرا گیرد.» (صادقی، ۱۹/۲۷۴-۲۷۷)
تفسیر الکاشف آیه شریفه را ناظر به عالم قیامت می داند و تفسیر آیه را به حرکت زمین، نادرست می داند (مغنیه، ۶/۴۳). علامه طباطبایی نیز چونان برداشتی دارند. (طباطبایی، ۱۵/۴۰۱)
فضل الله اشاره ای به برداشت حرکت زمین از آیه می کند و دو دلیل بر نفی این احتمال ذکر می کند: نخست آنکه آیه، در سیاق آیات قیامت است، و دوم آنکه آیات متعدد در قرآن آمده است که از حرکت کوه ها به عنوان نشانه ای از نشانه های قیامت سخن می گوید. (فضل الله، من وحی القرآن، ۱۷/۲۵۰)
۲- (الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ مَهْدًا)(زخرف/۱۰)
در تفسیر نمونه می خوانیم:
«خداوند زمین را گاهواره انسان قرار داد. در حالی که چندین نوع حرکت دارد. در پرتوی قانون جاذبه ... چنان آرام است که ساکنان آن کمترین ناراحتی احساس نمی کنند.» (مکارم شیرازی، ۲۱/۱۷)
در تفسیر الفرقان در تفسیر آیه گفته شده است که خداوند زمین را بعد از آنکه با حرکات متعدد و مضطرب، سرکش و ناآرام بود، چونان گهواره ای رام قرار داد. (صادقی، ۲۵/۲۸۰-۲۸۱)
اما در تفسیر المیزان و الکاشف چه ذیل این آیه و چه در آیات مشابه، چونان برداشتی دیده نمی شود. (طباطبایی، ۱۸/۸۶؛ مغنیه، ۶/۵۳۸ و نیز ۴/۳۷۴؛ ۵/۲۲۳)
فضل الله «مهد» و «مهاد» را به گونه ای دیگر تفسیر می کند. به نظر او، نباید در محدوده مدلول لغوی واژگان توقف کرد، بلکه بایستی مدلول ایحائی آن را مورد توجه قرار داد. در زمین، تمهید مادی و معنوی برای انسان را می توان یافت. از یک سو تمامی نیازهای مادی ضروری او را دربر دارد؛ چونان خوراک، پوشاک، مسکن و ...، و از سوی دیگر مکانی است متناسب با ویژگی های اخلاقی و روحی انسان و فضایی است که خلافت الهی او را میسور می کند. (فضل الله، من وحی القرآن،۲۴/۱۱)
۳- (وَالأرْضَ بَعْدَ ذَلِکَ دَحَاهَا)(نازعات/۳۰) (وَالأرْضِ وَمَا طَحَاهَا)(شمس/۶)
برخی از مفسران، دو آیه فوق را ناظر به حرکات انتقالی و یا وضعی (و یا هر دو) دانسته اند.
تفسیر نمونه ذیل آیه ۶ شمس می نویسد که برخی از مفسران، این تعبیر را اشاره اجمالی به حرکت زمین می دانند، چه اینکه یکی از معانی «طحو» راندن است. (مکارم شیرازی، ۲۷/۴۴)
در تفسیر الفرقان با توضیحات افزون تر، این دیدگاه را مورد پذیرش قرار می دهد و هر دو آیه را ناظر به حرکات منظم و آرام زمین می داند (پس از ناآرامی های نخستین پس از خلقت زمین). اینکه حرکات پرشتاب نخستین در زمین، موجب پیدایش کوه ها شد: (وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فیها رَواسِی‏)، اما پس از آن دارای حرکات متعادل و منظم گردید. (صادقی، ۳۰/۸۹-۹۱)
اما دو تفسیر المیزان و الکاشف اشاره ای به این برداشت ندارند. (طباطبایی، ۲۰/۱۹۰ و۲۹۷؛ مغنیه، ۷/۵۱۰ و ۵۷۰)
فضل الله نیز چونان برداشتی را مطرح نمی کند. او «دحو» را به معنای «بسط» دانسته است و در نتیجه آیه ۳۰ نازعات را چنین تفسیر می کند:
«پوسته زمین را بسط داد تا حرکت انسان بر آن به آسانی صورت گیرد. همچنین با بسط پوسته زمین، امکان رویش نباتات و نیز جوشش چشمه ها را فراهم کرد. (فضل الله، من وحی القرآن، ۲۴/۴۴)
همچنین او «طحو» را معادل «دحو» می داند و در نتیجه آیه ۶ شمس را مشابه آیه ۳۰ نازعات تفسیر می کند. (همان، /۲۸۲)
۴- (أَلَمْ نَجْعَلِ الأرْضَ کِفَاتًا)(مرسلات/۲۵)
در تفسیر الفرقان با صراحت و توضیحات گسترده، از دلالت آیه بر حرکت زمین سخن به میان آمده است. مختصری از سخن مؤلف آن است که «کفات» به معنای سرعت در دویدن و پرواز کردن است. خداوند زمین را «کفات» قرار داد، یعنی با تیزپروازی در آسمان حرکت می کند. بدین گونه قرآن، بیانگر حرکت زمین است، قبل از آنکه دانشمندان از حرکت آن سخن بگویند. زمین دارای حرکات متنوع است که برخی از دانشمندان تا چهارده حرکت برای آن برشمرده اند. مشابه آیه کفات، آیات دیگرند که از حرکات زمین سخن گفته اند. نظیر آیات مهد، مهاد، قرار، ذلول، یسبحون و ... . کره زمین چونان پرنده ای قوی است که در آسمان پرواز می کند و کشتی فضایی است که در دریای محیط خود سباحت و شنا می کند و گاهواره ای برای نوزادش و مرکبی راهوار برای سوارگانش می ماند و ... . (صادقی، ۲۹/۳۴۰-۳۴۵)
در تفسیر نمونه، دلالت آیه بر حرکت زمین به عنوان یک احتمال ذکر شده است، اما نه احتمال منتخب و راجح. (مکارم شیرازی، ۲۵/۴۱۲)
و در تفسیر المیزان و الکاشف، هیچ اشاره ای به مبنا (کفات به معنای پرنده تیزپرواز) و احتمال مبتنی بر آن نشده است. (طباطبایی، ۲۰/۱۵۳؛ مغنیه، ۷/۴۹۰)
فضل الله نیز چونان برداشتی ندارد و صرفاً «کفات» را به معنای «قبض و ضمّ» تفسیر می کند و منظور از آیه را آن می داند که سطح زمین، انسان های زنده و درون زمین، مردگان را گرد یکدیگر می آورد. (فضل الله، من وحی القرآن، ۲۳/۲۹۴)
۵- (هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ ذَلُولا فَامْشُوا فِی مَنَاکِبِهَا)(ملک/۱۵)
در تفسیر نمونه آمده است:
«ذلول به معنای رام، تعبیر جامعی در مورد زمین است؛ چرا که زمین با حرکت های متعدد و سریعی که دارد، آن چنان آرام به نظر می رسد که گویی ساکن است.» (مکارم شیرازی، ۳۳۷/۲۴)
تفسیر الفرقان نیز چونان رویکردی را در تفسیر آیه دارد. مؤلّف در تبیین و توضیح آن می نویسد که زمین، حرکات متلائم و سازوار چونان حرکات مرکب راهوار دارد. حرکات زمین چونان نرم و آرام بود و هست که بشر آن را حس نمی کرد و تا دانش بر آن استدلال و برهان نیاورد، تصدیق اش نمی کرد. اما قبل از اکتشافات علمی، آیات بیّنات وحی صراحتاً آن را مطرح کرد و از جمله آیات، همین «آیه ذلول» است. هرچند مفسران پیشین به تأویل آن پرداختند (به واسطه باور به سکون زمین). بدین گونه آیاتی چون این آیه، آیات قرار، آیه کفات، آیات مهاد، آیات الراجفِه، آیه «کل فی فلک یسبحون» و ... صراحت در حرکت زمین دارند. (صادقی، ۲۹/۳۹)
علامه طباطبایی نیز در تفسیر المیزان نوشته اند:
«فی عدّ الارض ذلولاً و البشر علی مناکبها تلویح ظاهر الی ما ادّت الیه الابحاث العلمیه اخیراً من کون الارض کره سیّاره.» (طباطبایی، ۱۹/۳۸۵)
اما در تفسیر الکاشف اشاره ای به این برداشت نشده است (مغنیه، ۷/۳۷۸) فضل الله نیز به چونان برداشتی اشاره نمی کند. او تعبیر در آیه را تعبیر تشبیهی می داند، اینکه خداوند، زمین را چونان مرکب راهوار قرار داده است که منقاد راکب خویش است و نیازهای او را تأمین می کند. (فضل الله، من وحی القرآن، ۲۲/۲۳)

کرویت زمین

برخی برای اثبات کرویت زمین از آیاتی بهره گرفته اند که تعبیر «مشارق» و «مغارب» را در آن می بینیم. مانند: (فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ)(معارج/۴۰).
و در آیات ۱۳۷ اعراف و ۵ صافات نیز همین تعبیر به کار رفته است: (مَشَارِقَ الأرْضِ وَمَغَارِبَهَا)،(رَبُّ الْمَشَارِقِ). در تفسیر نمونه می خوانیم:
«در یک سرزمین پهناور، حتماً اختلاف افق و مشرق ها و مغرب ها به خاطر خاصیت کرویت زمین است.» (مکارم شیرازی، ۶/۳۲۹)
در تفسیر الکاشف دو احتمال را در تفسیر آیه ذکر می کند. مشارق ستارگان و مشارق خورشید. در ادامه احتمال دوم می نویسد:
«خورشید پدیدار و نهان از دیدگان می شود، به واسطه اینکه زمین، حرکت دورانی گرداگرد آن دارد.» (مغنیه، ۷/۴۲۱)
در تفسیر الفرقان در تفسیر آیه گفته شده است که تمامی خورشیدها و ستارگان تابان هستی، مشارق و مغارب دارند. کره زمین هم مشارق و مغارب دارد. مشرق و مغرب کره زمین در طول ایام سال تغییر می کند. در روایتی از امام علی(ع) است: ۳۶۰ مشرق و ۳۶۰ مغرب برای خورشید و زمین وجود دارد. هر روزی که می تابد، روز دیگر در همان افق نمی تابد. مؤلف در ادامه می نویسد:
«و مما توحیه هذه الآیات هو کرویه ارضنا و الّا لم یکف لها الّا مشرق واحد.» (صادقی، ۲۹/۱۴۰)
«این آیات دلالت دارند که زمین ما کروی است، و الّا تنها یک مشرق بیش نمی داشت.»
علامه طباطبایی در ذیل آیه (و آیات مشابه)، این احتمال را ترجیح می دهند که مراد از مشارق و مغارب، طلوع و غروب های خورشید است. اما بیش از آن سخنی به میان نمی آورند و از آیه (و آیات دیگر) برداشت کرویت زمین را مطرح نمی کنند. (طباطبایی، ۲۰/۲۲)
فضل الله دو برداشت از این آیات دارد. برداشت نخست آنکه مراد از «مشارق» و «مغارب»، محل های طلوع و غروب ستارگان باشد. و احتمال دوم آنکه مراد از مشارق و مغارب، طلوع و غروب خورشید باشد که به حسب حرکت زمین، طبعاً مکان های مختلف را در طلوع و غروب در نقاط مختلف پیدا می کند. (فضل الله، من وحی القرآن، ۲۳/۱۱۰؛ الندوه، ۱۱/۵۰۹)
ایشان در ادامه، ذیل برداشت اخیر می نویسد که در این صورت از قرآن کریم، استفاده کرویت زمین می شود؛
«و بذلک یستفاد من القرآن الکریم کرویه الارض فلو کانت مسطحه لکان لها مشرق واحد و مغرب واحد.» (فضل الله، الندوه، ۱۱/۵۰۹)

فرجام جهان

در رابطه با پایان جهان مادی، مفسران (و قرآن پژوهان معاصر) دیدگاه های تفسیری را ارائه کرده اند که با نظریات علمی معاصر پیوندهای روشنی دارد.
الف) پایان خورشید، ماه و ستارگان: در آیات متعددی از قرآن کریم، درباره فرجام سیارات و ستارگان سخن به میان آمده است. سخنان مفسران را ذیل تنها یک آیه بررسی می کنیم: (إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ*وَإِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ)(تکویر/۱-۲).
در تفسیر نمونه می خوانیم:
«خورشید در حال حاضر کره ای است فوق العاده داغ و سوزان، به اندازه ای که تمام مواد آن به صورت گاز فشرده ای درآمده و در گرداگرش شعله های سوزانی زبانه می کشد که صدها هزار کیلومتر ارتفاع آنهاست ... ولی در پایان این جهان و در آستانه قیامت این حرارت فرو می نشیند و آن شعله ها جمع می شود و روشنایی آن به خاموشی می گراید و از حجم آن کاسته می شود و این است معنای تکویر.» (مکارم شیرازی، ۲۶/۱۷۱)
در تفسیر الفرقان در ذیل آیه، به تفصیل دیدگاه های علمی معاصر بیان شده است که جرم و نور خورشید و ستارگان رو به کاهش و نقصان است و دائماً از جرم و نور آن کاسته می شود تا به پایان خویش برسد. (صادقی، ۳۰/۱۳۷-۱۴۲)
اما در دو تفسیر المیزان و الکاشف، اشاره ای به نکات علمی از قبیل مطالب فوق نشده است. (طباطبایی، ۲۰/۲۱۳؛ مغنیه، ۷/۵۲۳)
مشابه برداشت های فوق را می توان در بسیاری از آیات دیگر دید.
اما فضل الله در تفسیر آیات مرتبط با این موضوع، بیشتر در ساحت محتوایی آیه توقف می کند و به حیطه های علمی روز نگاهی نمی افکند. او «تکویر خورشید» را چنین تفسیر می کند که حرارت و نور خود را از دست می دهد و جسم مدوّری می شود چونان گوی خاموش. و «انکدار ستارگان» را به معنای از دست دادن فروغ و یا نظم و انتظام آن تفسیر می کند. (فضل الله، من وحی القرآن، ۲۴/۸۸)
در «جُمِعَ الشّمس و القمر» هم به این نکته بسنده می کند که نظام معهود خورشید و ماه درهم می ریزد و بعد از آنکه در فاصله از یکدیگر می زیستند، در یک محیط جمع می شوند و در نتیجه شب و روز و تتابع زمانی امروزین به پایان می رسد. (همان، ۲۳/۲۴۱)
در «وَ إِذَا الْکَواکِبُ انْتَثَرَت‏» نیز چنین می نویسد که ستارگان، در مدارات خاصّ حرکت می کنند، اما در آغاز راه قیامت و در نظام جدید، مدارات آن درهم می ریزد و در نتیجه ستارگان در فضا سقوط می کنند و پراکنده می شوند و فروغ خود را از دست می دهند و چه بسا در گردونه نابودی قرار گیرند. (همان، ۲۴/۱۰۶)
همان گونه که می نگرید، فضل الله در تفسیر آیات فوق (و آیات مشابه) عنایت به آن ندارد که از نظریه های علمی جدید در پایان خورشید، ماه و ستارگان بهره جوید.
ب) پایان پدیده های زمینی: در مورد آیات مربوط به فرجام دریاها، کوه ها و ... نیز برخی از تفسیرهای معاصر، بهره هایی از دانش جدید را به کار گرفته اند. به عنوان نمونه، در ذیل آیه (وَإِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ)(تکویر/۶)، در تفسیر نمونه چنین آمده است:
«اگر این تعبیر قرآن در گذشته برای مفسران عجیب بود، امروز برای ما جای تعجب نیست. زیرا می دانیم آب از دو ماده «اکسیژن» و «هیدروژن» ترکیب یافته که هر دو سخت قابل اشتعال است. بعید نیست که در آستانه قیامت، آب دریاها چنان تحت فشار قرار گیرد که تجزیه شوند و تبدیل به یکپارچه آتش شوند.» (مکارم شیرازی، ۲۶/۱۷۵)
در تفسیر الفرقان از پایانه دریاها با تفصیل بیشتر و توضیحات علمی چنین یاد شده است که مواد شیمیایی، با افزایش حرارت، از هم گسسته می شوند و به سوی ماده نخستین ـ که آخرین تغییرات ترکیبی است ـ رو می آورند و هر قدر انحلال ترکیبات به سوی موارد بسیط سیر کند، حرارت ماده افزایش می یابد و این مسیری است که تمامی مرکبات شیمیایی جهان می پیمایند؛ از جمله آب دریاها که انحلال ترکیبی در آن رخ می دهد و گدازان می گردد. دو عنصر آب (اکسیژن و هیدروژن) از هم جدا می شوند و در آن دو نیز تحلیل و انحلال رخ می دهد و بالاخره دریاها فروزان و شعله ور می شوند و به آتشی ملتهب و هولناک تبدیل می گردند. (صادقی، ۳۰/۱۴۷)
در تفسیر الکاشف نیز دیدگاه تفسیری محمد عبده را در ذیل آیه نقل می کند که در لایه های زیرین زمین از جمله زیر دریاها آتش است و یا زلزله هایی که در آستانه قیامت رخ می دهد. آن آتش خود را از دل دریاها می نمایاند و آب های دریا به بخار تبدیل می شود و در مکان دریاها جز آتش دیده نمی شود. پس از این نقل، ادامه می دهد: «و البحث العلمی یساعده» (دیدگاه های علمی جدید مؤید این تفسیر است). بدین گونه، مؤلف الکاشف نیز از زاویه دیگر، به تفسیر علمی آیه رو می آورد و آن را پذیرا می گردد. (مغنیه، ۷/۵۲۴)
بلی، در المیزان چونان رویکرد علمی در تفسیر آیه دیده می شود. (طباطبایی، ۲۰/۲۱۴)
فضل الله در مورد فرجام دریاها، در ذیل آیه ۶ تکویر دو احتمال را مطرح می کند. احتمال نخست آنکه آیه اشارت به آن دارد که دریاها، پر و سرشار از آب می شوند؛ یا به واسطه جوشش آب ها (تحت تأثیر تغییر عوامل جوی در زمین مثل برودت) و یا به واسطه آنکه زلزله ها و ... موانع را برمی دارند و دریاها را به هم وصل می کنند و در نتیجه دریاها، پر و سرشار از آب می شوند (و زمین را آب فرا می گیرد).
احتمال دوم آن است که دریاها شعله ور شوند. برای تبیین این احتمال، سخن سیدقطب را از «فی ظلال القرآن» نقل می کند که مبتنی بر همان نظریه علمی است که از آن یاد شد. (فضل الله، من وحی القرآن، ۲۴/۹۱)
در ذیل آیه ۳ انفطار نیز چند احتمال را مطرح می کند. اینکه موانع بین آب ها در کره زمین برداشته می شود، یا آب زمین را هم فرا می گیرد، و یا آنکه آب تجزیه به دو عنصر اکسیژن و هیدروژن می شود و احتمالات دیگر. (همان، /۱۰۶)
بدین گونه، فضل الله فقط به صورت یک احتمال در مورد فرجام دریاها از یک دیدگاه علمی معاصر بهره می جوید و آن را در تفسیر آیه مورد استفاده قرار می دهد.

معیارهای فضل الله در نقد تفسیر علمی

از مجموعه ده ها آیات یاد شده در حوزه جهان شناسی، می توان به این جمع بندی رسید:
۱- فضل الله تنها در یک آیه به صورت قاطع (و نه احتمالی) به برداشت علمی در تفسیر آیه رو می آورد. او از آیه ۴۹ ذاریات، استفاده قانون زوجیت را می کند. (همان، ۲۱/۲۱۸)
۲- فضل الله در آیات ۴۷ ذاریات و ۲۹ شوری، احتمالاتی را در تفسیر آیه ذکر می کند که یک احتمال به تفسیر علمی نزدیک است. اما او احتمال دیگری را ترجیح می دهد. (همان، ۲۱/۲۱۷؛ ۲۰/۱۸۲)
۳- فضل الله در آیات ۶ تکویر، ۳ انفطار و ۴۰ معارج چند احتمال را ذکر می کند که یک احتمال به تفسیر علمی نزدیک است. اما او به ترجیح هیچ یک از احتمالات نمی پردازد. (همان، ۲۴/۹۱و۱۰۶؛ ۲۳/۱۱۰)
مجموعه فوق از ده ها آیه نقل شده در صفحات پیشین، نشانگر تفاوت رویکرد فضل الله با بسیاری از مفسران معاصر است، حتی با کسانی چون علامه طباطبایی که به رویکرد تفسیر علمی چندان اقبال ندارند. با این تحلیل مفهومی ـ آماری، این پرسش جدّی تر می نماید که فضل الله از چه منظری به چونان رهیافتی رسیده است؟
به نظر می رسد که موضع انقباضی فضل الله در برابر تفسیر علمی، برخاسته از معیارها و قوانینی است که او خود را به آن ملتزم می داند. در برخی از این معیارها، دیگران نیز همراه اند. هرچند احیاناً در مصادیق و جزئیات و انطباق، تفاوت هایی وجود دارد که در عملیات تفسیر خود را نشان داده است، اما در برخی از معیارها، فضل الله دیدگاهی تأسیسی دارد که همین دیدگاه های تازه، فاصله او را با بسیاری از مؤلفان و مفسران معاصر در مواجهه با تفسیر علمی نشان می دهد.
در محورهای زیر، مجموعه معیارها عرضه می شوند:
۱- ناسازگاری واژگانی: گاه واژه به کار رفته در آیه، فاصله ای جدّی با برداشت علمی معاصر از آیه را دارد. به نظر فضل الله، تفسیر «ذرّه» به اتم (فضل الله، الندوه، ۱۱/۵۰۷ و نیز ۹/۵۴۲) و ... از این گونه مواردند.
۲- تحول پذیری علوم: داده های دانش جدید بیشتر در قالب فرضیه های ابطال پذیرند و در نتیجه تغییر و تحولات در فرضیه های علمی متعارف و گسترده اند. ازاین رو، پیوست تفسیر قرآن به دیدگاه های خطاپذیر، فهم آیات را با شائبه تغییر و خطا مواجه می کند (همان). بنابراین تنها از حقایق علمی قطعی می توان بهره گرفت و نه فرضیات و یا دیدگاه های ظنی علمی.
به نظر می رسد که این عامل و معیار، از عوامل عمده فاصله یابی فضل الله از تفسیر علمی است. گرچه شاید در اصل سخن، مؤلفان دیگر نیز با ایشان اختلاف نظر چندانی نداشته باشند، اما مهم آن است که فضل الله مخاطره ای جدّی را در تفسیر علمی می بیند که برخی از مفسران معاصر در آن حدّ و سطح به آن ملتزم نیستند، بلکه فواید این گونه تفسیر را (که توجه به داده های علمی جدید، موجب جذب به قرآن است و یا علامتی بر اعجاز علمی و یا ...) ارجح می شمرند.
۳- تحلیل شناسی مخاطب قرآن: فضل الله مخاطب قرآن را دانشوران یا فرهیختگانی که دقایق علمی را می فهمند یا می توانند بفهمند، نمی داند. ازاین رو معتقد است که قرآن به مفاهیم و معارفی اشاره می کند که تمامی انسان ها (در هر درجه از درک و دانش) با حواس و یا وجدان شهودی خویش می توانند آن را درک کنند و در تجربه ساده زندگی خویش، آن را می توانند بیابند.
یکی از مهم ترین مبانی فضل الله در نقد و یا اعراض از برداشت های علمی از آیات به این معیار بازمی گردد، چه اینکه در بسیاری از موارد، چونان برداشت هایی را نمی توان مفهوم و متبادر برای انسان عادی امروز قرار داد، تا چه رسد به عرب حجازی بی سواد آن روزگار!
به عنوان نمونه، فضل الله در نقد تفسیرهای علمی از(أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ کَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا)(انبیاء/۳۰) می نویسد:
«اما تعلیقتنا علی ذلک فهو انّ الفکره طریفه و دقیقه ولکنّها لاتقترب من الحاله الوجدانیه التی یریدها الله للانسان أن یعیشها فی تجربته الذاتیه، فی مایکون له بعض من العمق، ولکنّه یکون قریباً من الحسّ من خلال ما یمکن له ان یلتقی فیه.» (فضل الله، من وحی القرآن، ۱۵/۲۱۷)
«حاشیه انتقادی ما به این برداشت آن است که این دیدگاه گرچه نظریه ای نو و دقیق است، ولی با آنچه خداوند از انسان خواسته است، قرابت ندارد. خدا از انسان می خواهد در تجربه های وجودی خود زیست کند؛ تجربه هایی که گرچه رگه هایی از ژرفا را دارند، اما به مواجهه هایی که با حس سروکار دارند، نزدیک اند.»
فضل الله ـ همان گونه که پیش از این گذشت ـ با این مبناسازی، تفاسیری را که در چونان تجربه های شخصی ـ اما تعمیم پذیر ـ درنمی آیند، مورد نقد و انتقاد قرار می دهد. او در تفسیر آیه ۴۷ ذاریات نیز با همین رویکرد، «إنّا لَموسعون» را از تفسیر انبساط جهان مادی دور می کند و آن را به معنای دریافت تجربی ـ شهودی انسان ها معنا می کند که خداوند هم خالق منابع رزق است و هم گسترش بخش آن. (همان، ۲۱/۲۱۷)
۴- ابهام و تفصیل در آیات وحی: فضل الله آیات قرآن را به دو دسته کلی تقسیم می کند. در بسیاری از موارد، قرآن کریم، به روشنی و تفصیل به یک موضوع پرداخته است و در مواردی، به اجمال از یک موضوع گذر کرده است.
به نظر فضل الله، در مواردی از قبیل مورد دوم، نباید با حدس و گمانه های شخصی و یا علمی به دنبال تفصیل برآمد. به عنوان نمونه، در آیات بسیار، از «هفت آسمان» سخن به میان آمده است، اما قرآن از خصوصیات و مصادیق و ... آن سخنی نیاورده است. با این ویژگی، نباید ما خود را در تاب و تب تعیین و رفع ابهام قرار دهیم. او بارها و بارها این تعبیر و مشابه این تعبیر را می نویسد:
«فلنجمل ما اجمله الله مما لاسبیل الی معرفته.» (همان، /۱۳)
با این رویکرد، او برخی از تکاپوهای علم گرایانه را در برداشت های تفسیری، ورود در منطقه هایی می داند که خداوند خواسته است به سکوت و اجمال از آن عبور کند.
۵- سیاق آیات: فضل الله برخی از برداشت های تفسیر علمی را به دلیل ناسازگاری با سیاق آیات رد می کند. او با همین استدلال، استفاده حرکت زمین از آیه ۸۹ نمل را رد می کند، چه اینکه آیه را در سیاق آیات قیامت می بیند. (همان، ۱۷/۲۵۰)
۶- آیات هم مضمون: فضل الله آیات هم مضمون را قرینه ای بر نقد برخی از دیدگاه های علمی می بیند. به عنوان نمونه، آیه ۸۹ نمل را که در مورد حرکات کوه هاست، ناظر به نشانه های قیامت می داند و نه دنیا (تا از آن استفاده حرکت زمین شود). او این دیدگاه خویش را با این استدلال مستدلّ می کند که در آیات متعدد، از «حرکت کوه ها» به عنوان نشانه ای از نشانه های روز قیامت یاد شده است. (همان،/۲۵۰)
۷- مدلول ایحائی: فضل الله بر مفهوم ایحائی آیات، جملات و واژگان قرآنی تأکید می کند. به نظر او، نباید صرفاً در محدوده واژگان لغوی توقف کرد، بلکه بایستی مدلول ایحائی آن را در افق آیات وحی جست وجو کرد. همان گونه که یاد شد، عده ای از مفسران از اینکه از زمین به عنوان «مهد» و گاهواره انسان یاد شده است، استفاده «حرکت زمین» داشته اند. فضل الله آن را استفاده معنا از محدوده لغوی واژه دانسته و آن را نادرست می شناسد، چه اینکه باید دید که از واژه «مهد» در مدلول ایحائی آن چه برداشتی وجود دارد. (همان، ۲۴/۱۱)
۸- توجه به سبک بلاغی قرآن: در مواردی، مفسران بدون توجه به سبک بلاغی قرآن، به برداشت های علمی رو می آورند. به عنوان نمونه، در(هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ ذَلُولاً)(ملک/۱۵) برخی مفسران، بدون توجه به سبک تشبیهی ـ بلاغی قرآن، آن را در قالب ارائه معنای حقیقی تصویر کرده اند و نوشته اند که قرآن، زمین را مرکب راهوار می داند و در نتیجه از آن، «حرکت زمین» را استفاده کرده اند.
فضل الله بر ادبیات تشبیهی مستتر (که البته سبک قرآن است) تصریح می کند و اینکه خداوند زمین را چونان مرکبی قرار داده است که منقاد راکب خویش است و نیازهای او را تأمین می کند (همان، ۲۳/۲۲). بدین گونه با کم توجهی به سبک بلاغی قرآن، تعبیراتی تشبیه گون بسان تعابیر و گزاره های کاملاً واقع نما تفسیر شده اند و در نتیجه برداشت هایی چون حرکت زمین و ... از آن شده است. (برای دریافت توضیحات بیشتر از دیدگاه فضل الله در سبک بیانی قرآن، ر.ک: صدر، سید موسی، پژوهش های قرآنی، مقاله بلاغت محوری در شیوه تفسیری علامه فضل الله، شماره ۶۴)
۹- شبکه معنایی قرآنی: در معیارهای پیشین، از نقش آیات هم مضمون در نقد و داوری تفسیری سخن گفتیم. اما معیار دیگر ـ که مکمّل آن می نماید ـ این نکته است که علاوه بر آیات همگرا، بایستی به شبکه معنایی توجه کرد که آیه مورد نظر با آن پیوند مفهومی برقرار می کند. به عنوان نمونه همان گونه که یاد شد، عده ای از مفسران از آیه (وَ مِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَثَّ فِیهِمَا مِنْ دَابَّهٍ)(شوری/۲۹) چونان استفاده کرده اند که موجودات زنده در آسمان ها وجود دارد و ... .
فضل الله این برداشت را نمی پذیرد و استدلال و استناد او این نکته است که ما وقتی به مجموعه آیاتی که راجع به «آسمان ها» سخن می گوید مراجعه می کنیم، جز فرشتگان، ساکن دیگری برای آسمان ها ذکر نمی کند. پس نمی توان با این استدلال لغوی که «دابّه» در فرشته به کار نمی رود، به این تک آیه تمسک کرد و از انبوه آیات که ساکنان آسمان ها را فرشتگان می دانند، صرف نظر کرد. (همان، ۲۰/۱۸۲)
۱۰- قواعد دستوری: ناهمسازی فضل الله با برخی از تفاسیر علمی، به قواعد نحوی بازمی گردد. به عنوان نمونه، در آیه(وَلِلَّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ مِنْ دَابَّهٍ)(نحل/۴۹) برخی مفسران، «من دابه» را قید برای «ما فی السماوات و الارض» دانسته اند و در نتیجه، استفاده موجودات زنده در آسمان ها را داشته اند. اما فضل الله «من دابه» را قید واژه اخیر یعنی «الارض» می داند و در نتیجه، چونان استفاده ای از آیه را ندارند. (همان، ۱۳/۲۳۷)
در پایان سخن یادآور می شود که ملاحظات ده گانه فوق ـ و شاید معیارهایی دیگر ـ موجب آن شده است که گرچه فضل الله استفاده از داده های علمی جدید را در تفسیر آیات قرآن به صورت مطلق تخطئه نمی کند، اما در کاربرد «تفسیر علمی» بسیار احتیاط آمیز و با رویکردی بس انقباضی عمل می کند. تحلیل مبانی و معیارهای ایشان به فرصت دیگری موکول می گردد.

منابع و مآخذ

۱. صادقی، محمد؛ تفسیر الفرقان، دمشق، دارالفکر، ۲۰۰۳م.
۲. طباطبایی، سید محمد حسین؛ المیزان، قم، اسماعیلیان، بی تا.
۳. فضل الله، سید محمد حسین؛ من وحی القرآن، چاپ دوم، بیروت، دار الملاک للطباعه و النشر، ۱۴۱۹ق.
۴. ......................................؛ الندوه، چاپ دوم، بیروت، عادل القاضی، ۱۴۱۸ق.
۵. مغنیه، محمد جواد؛ الکاشف، بیروت، دارالعلم للملایین، ۱۹۶۸م.
۶. مکارم شیرازی، ناصر؛ تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۲ش.

یک شنبه 2 مهر 1391  11:07 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

التفسیر العلمی للقرآن بین الرفض و القبول

التفسیر العلمی للقرآن بین الرفض و القبول

محمد الغراوی
مـدخل :

انزل الله القرآن الکریم هدایة للناس معجزة قائمة ظاهرة دائمة تبیانا لکل شیء ماترک من أمر الّا أصَّلَ اصوله وأبان معرفته، « ... ما فرطنا فی الکتاب من شیء ... »(1)ومن هنا تلمَّس کل ذی علم علمه منه فی مختلف العصور فی تعریف الناس بأحکامه وحکمه وأغرب البعض فی التفسیر خاصة من تتبع علم الکون والطبیعة فی آیات القرآن الکریم، علما بأنَّ القرآن قد أبان اصوله وأوضح منهاجه واشار الی بعض حقائقه النادرة.
لقد توسع الباحثون فی الاخذ من القرآن بالحاق النظریات العلمیة المحتملة به توسعا أذهب بالحکمة التی جاء من اجلها من هدایة الناس واعجازه حتی غدت بعض التفاسیر وکأنها کتب للعلوم الطبیعیة ولیست تفسیرا للقرآن الکریم.
ویجدر بنا قبل ان نتحدث عن التفسیر العلمی ومنهجه وآراء موافقیه أو معارضیه ان نوضح حقیقة العلم وصلته بالدین.

العلم فی اللغة :

«والعلم نقیض الجهل عَلِمَ علما وعَلُمَ هو نفسه، ورجل عالم وعلم من قوم علماء فیهما جمیعا قال سیبویه : یقول علماء من لا یقول الّا عالما قال ابن جنّی لما کان العلم قد یکون الوصف به بعد المزاولة له وطول الملابسة صار کأنه غریزة ولم یکن علی أول دخوله فیه ولو کان کذلک لکان متعلما لا عالما فلما خرج بالغریزة الی باب (فَعُلَ) صار (عالم) فی المعنی کعلیم فَکُسِّرَ تکسیره ثم حملوا علیه ضدّه فقالوا جهلاء کعلماء وصار علماء کحلماء لأن العلم مَحْلَمَةٌ لصاحبه»(1).
والعلم فی لسان الشرع العام معرفة الله تعالی وآیاته وافعاله فی عباده وخلقه : فانه سبحانه اخبر انه خلق الخلق ووضع بیته الحرام والشهر الحرام والهدی والقلائد لیعلم عباده انه بکل شیء علیم وعلی کل شیء قدیر، فقال تعالی : «الله الذی خلق سبع سماوات ومن الارض مثلهن یتنزل الامر بینهن لتعلموا ان الله علی کل شیء قدیر وان الله قد احاط بکل شیء علما »(2)، فدلَّ علی ان علم العباد بربهم وعبادته وحده هو الغایة المطلوبة من الخلق والأمر.
التفسیر العلمی : هو بیان معنی الآیات القرآنیة بتفسیرها تفسیرا مرتبطا بحقائق العلوم الکونیة وما شابهها وفق القواعد المشهورة فی تفسیر القرآن الکریم(3).

هل العلم علم الشریعة فقط ؟

المتبصر فی آیات الله تعالی المدرک لمعانیها یعلم یقینا ان العلم فی مفهومه العام یطلق علی العلم الشرعی وهدایة الناس أصالة کما یدل علی العلوم الاخری قال الله تعالی : «أأنتم أشد خلقا ام السماء بناها رفع سمکها فسوّاها »(1)، وقال تعالی : «ان فی خلق السماوات والارض واختلاف اللیل والنهار والفلک التی تجری فی البحر بما ینفع الناس ... لآیات لقوم یعقلون »(2).
فبدأ بذکر خلق السماوات وقال تعالی : «ان فی خلق السماوات والارض واختلاف اللیل والنهار لآیات لأولی الالباب »(3).
وهذا کثیر فی القرآن فالأرض والبحار والهواء وکل ما تحت السماوات بالاضافة الی السماوات کقطرة فی بحر، ولهذا قلَّ أن تجیء سورة فی القرآن الّا وفیها ذکرها اما اخبارا عن عظمتها وسعتها واما اقساما بها واما دعاء الی النظر فیها واما ارشادا للعباد ان یستدلوا بها علی عظمة بانیها ورافعها واما استدلالاً منه بربوبیته لها علی وحدانیته وأنّه الله الذی لا اله الّا هو واما استدلالاً منه بحسنها واستوائها والتئام اجزائها.(4)
وقد ردَّ کثیر من الباحثین المسلمین ومفکریهم الدعوی الباطلة التی اشاعها الجهلة أو الحاقدون فی الغرب والشرق وتبعهم من أضلوا من المسلمین فی ان العلم الذی أثبته القرآن الکریم وحثَّ علیه ورغّبت فیه أحادیث النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله انما یقصد به العلم الشرعی فقط من دون بقیة العلوم الاخری.
العالم الاسلامی یمکنه النهوض والرقی اذا اراد ذلک المسلمون ووطّنوا أنفسهم علیه ولا یزیدهم الاسلام الّا بصیرة فیه وعزما ولن یجدوا لأنفسهم حافزا علی العلم والفن خیرا من القرآن الذی فیه : « ... هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون ... »(1).
والذی فیه : « ... وزاده بسطة فی العلم والجسم ... »(2).
والذی فیه : « ... وما یعلم تأویله الّا الله والراسخون فی العلم ... »(3).
والذی فیه :«شهد الله انه لا اله الّا هو والملائکة وأولوا العلم قائما بالقسط ... »(4).
وفی بعض الآیات من القرائن اللفظیة والمعنویة ما یقتضی ان المراد بالعلم علم الکون لأنه فی سـیاق آیات الخلق والتکوین وهی فی القرآن أضعاف آیات العبادات العملیة کالصلاة والصیام کقوله تعالی فی سورة فاطر : « الم تر ان الله انزل من السماء ماء فأخرجنا به ثمرات مختلفا ألوانها ومن الجبال جدد بیض وحمر مختلف ألوانها وغرابیب سود ومن الناس والدواب والأنعام مختلف ألوانه کذلک انما یخشی الله من عباده العلماء ... »(5).
ای العلماء بما ذکر فی الآیة من الماء والنبات والجبال وسائر الموالید المختلفة الألوان وما فیها من أسرار الخلق، لا العلماء بالصلاة والصیام والقیام.
لقد حث الاسلام علی العلم بمختلف علومه وأصنافه ابتداءً بعلم الشریعة الذی لا تستقیم الحیاة الّا به الی جمیع العلوم الاخری النافعة التی یتصور وجودها ویدل علی ذلک ما کان علیه العلماء المسلمون فی علوم الطب والکیمیاء والهندسة وغیرها مما استفاد منه علماء الغرب والشرق خاصة العلم التجریبی الذی ما عرفه الیونان ولا غیرهم الی أن ارسی قواعده علماء المسلمین اعترافا من علماء اوروبا وغیرهم الذین یعتبرهم العالم الآن حجة فی العلم وتطوره.
قال المؤرخ داریر الامریکی : «تأخذنا الدهشة أحیانا عندما ننظر فی کتب العرب فنجد آراءً کنّا نعتقد أنها لم تولد الّا فی زماننا کالرأی الجدید فی ترقی الکائنات العضویة وتدرجها فی کمال انواعها، فان هذا الرأی کان مما یعلمه العرب فی مدارسهم، وکانوا یذهبون به الی ابعد ممـّا ذهبنا فکان عندهم عامّا یشمل الکائنات غیر العضویة والمعادن فی اشکالها»(1).
وقد نبّه علماء المسلمین الی ان هذا لا یعنی تدرج خلق الانسان وتطوره من حیوانات ادنی الی القرد الی الانسان فی حسن تقویمه وکذا بالنسبة للمعادن لا یعنی ان الذهب حصیلة تدرج من الحدید الی النحاس ثم صار الذهب المعهود، ولکن کان هناک ترقٍ فی الصفات اذ جعل الله فی القرد صفات من التقلید والانتباه أرقی من حیوانات اخری دونه کما قال الخازنی : «وهم لم یعنوا بقولهم هذا انه تقلب فی صور الأنواع المختلفة کأن کان ثورا ثم حمارا ثم قردا ثم صار بعد ذلک انسانا»(2).
لقد وقفت الکنیسة المسیحیة ورجال الدین المسیحیین من العلم موقف الکافر به المکفّر لعلمائه ومفکریه حتی وصل الامر بهم الی ان أمروا بحرق غالیلو لانه تحدث عن الکون والعلم فکان ذلک سببا فی زرع الحقد فی نفوس العلماء والمفکرین فی العالم ضد الدین المسیحی والحرص علی محاربته.
یقول علی بن رضوان من رجال القرن الحادی عشر : «عندما اخذت صناعة الطب بالتأخر بسبب صدوف المسیحیة عن العلوم الطبیعیة قام أوریبا سیوس وپولس الزیحینی یؤلفان کناشهما»(3).
«ثم کان من جرّاء احتضان الکنیسة هذه التصورات المنحرفة ومن جرّاء احتضانها کذلک لکثیر من المعلومات الخاطئة والناقصة عن الکون کما هو شأن البحوث الدراسات والتجارب البشریة ان وقفت موقفا عدائیا خشنا من العلماء الطبیعیین حین قاموا یصحّحون هذه المعلومات البشریة الخاطئة أو الناقصة ولم تکتف بالهجوم الفکری علیهم بل استخدمت سلطانها المادی فی التنکیل بکل المخالفین لتصوراتها المدنیة والعلمیة علی السواء»(1).
ان التصور المسیحی والکنسی للفکر والعلم جعل علماء الغرب قاطبة یقفون موقفا فیه شک وریبة من کل فکر دینی أو تصور إلهی ظنّا منهم ان کل الادیان تنهج ذلک النهج وتقف نفس الموقف من العلم والعلماء «ومنذ ذاک التأریخ والی الیوم اتخذ الفکر الاوروبی موقفا عدائیا لا من الافکار والتصورات الکنسیّة التی کانت سائدة آنذاک بل من الافکار والتصورات الدینیة علی الاطلاق بل تجاوز العداء للأفکار والتصورات الدینیة الی منهج التفکیر الدینی بجملته»(2).
وممـّا لا شک فیه ان الدیانة المسیحیة لم یکن من طبیعتها مسایرة النهضة العلمیة الحدیثة فی سیرها العلمی المطرد وقفزاتها الواسعة الجبّارة لأنها لا تملک فی ذاتها منهج العلم ولا قواعده وبواعثه. تقول دائرة المعارف البریطانیة : «ان المعلومات الکونیة واللاهوتیة والعلمیة التی وردت فی الانجیل لا تخرج عن کونها مسائل جانبیة لا تستحق النظر والاعتبار اذا وضعت تحت منظار العلم الحدیث»(3).
ولئن کانت هذه مشکلة المسیحیة فی ذاتها وذات رجال الکنیسة فی عدم مواکبة ومناهضة العلم فی مسیرته فان الاسلام بُنی علی العلم فی اول آیة نزلت علی نبینا المصطفی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله : «اقرأ باسم ربک الذی خلق خلق الانسان من علق اقرأ وربک الاکرم الذی علّم بالقلم علّم الانسان ما لم یعلم »(4).
وقد شجّع الاسلام العلم ورفع مکانته وحثت الآیات القرآنیة علی التفکر والتدبّر والاعتبار والسیر وفق ما تقتضیه قواعد العلم والعقل.
قال تعالی : « قل انظروا ماذا فی السماوات والارض وما تغنی الآیات والنذر عن قوم لا یؤمنون »(1).
وقال تعالی : « ... انما یخشی الله من عباده العلماء ... »(2).
وقال تعالی : « ان فی خلق السماوات والارض واختلاف اللیل والنهار لآیات لاُولی الالباب الذین یذکرون الله قیاما وقعودا وعلی جنوبهم ویتفکرون فی خلق السماوات والارض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانک فقنا عذاب النار »(3).
وقد وردت الآیات القرآنیة فی لفظ (علم) واشتقاقه فی (206) مائتین وستة مواضع ووردت فی لفظة العلم وحده فی (98) ثمانیة وتسعین موضعا من کتاب الله تعالی. وجعل الله تعالی العلم سببا فی الایمان وترکه مع الضلالة سببا فی الکفر قال تعالی : « ... ولئن اتبعت اهواءهم بعد الذی جاءک من العلم مالک من الله من ولی ولا نصیر »(4). وقال ایضا : « ... ولئن اتبعت اهواءهم من بعد ما جاءک من العلم انک اذا لمن الظالمین »(5).
لقد وضع الاسلام منهجا علمیا لمختلف العلوم یظهر جلیا فی المعارف المختلفة التی اختصَّ بها علماء المسلمین واستفاد منها علماء الغرب استفادة علمیة عمیقة واعترفوا بها وخاصة العلم التجریبی فان «أول شیء تمیّز به فلاسفة العرب عمّن سواهم من فلاسفة الاُمم الاخری هو بناء معارفهم علی المشاهدات والتجربة وألّا یکتفوا بمجرد المقدمات العقلیة فی العلوم ما لم تؤیدها التجربة حتی لقد نقل جوستاف لوبون عن أحد الفلاسفة الاُوروبیین ان القاعدة عند العرب هی : (جرّب وشاهد ولاحظ تکن عارفا) وعند الاوروبی الی ما بعد القرن العاشر من التأریخ المسیحی (اقرأ فی الکتب وکرر ما یقول الأساتذة تکن عالما»(1).
وفی مجال المنهج العلمی أیضا تظهر لنا عبقریة علماء المسلمین فیما کتبوه ممـّا ینسجم مع أدق قواعد البحث العلمی «ونظرة حنین الی منزلة العلماء والاُدباء الذین کان یترجم لهم تظهر لنا جلیا انه کان یمیّز بین التألیف العلمی الرفیع (أو شبه العلمی الرفیع) وبین التألیف لعامة الناس والواقع ان عامة علماء المسلمین کانوا یشعرون بهذا التفاوت فی النشاط الفکری الموجه للعلماء والمفکرین ولعامة الناس وکلّ ما کان الکتاب عالیا رفیعا یستهدف جماعة العلماء کانت عنایة المؤلف بذکر مصادره ومراجعه أدق وأشمل ممـّا لو کان کتابا لعامة الناس، والأدب الکلاسیکی والعصری کان ولا یزال من حیث الجودة والاتقان یتأثر بمثل هذه الاعتبارات، اما اصحاب الکتب التأریخیة فانهم کانوا شدیدی الحرص علی ذکر المصادر التی یأخذون عنها فان السیکی الأب مثلاً کان ینصح المؤرخین بأن یذکروا المصدر کلّ مرة أتوا فیها علی ذکر خبر تأریخی»(2).
ویذهب علماء المسلمین الی أبعد من هذا حین یبرزون معالم البحث العلمی ویقیّدون أغراضه حتی لا یکون التألیف عبثا وتسویدا للورق ورکضا وراء الشهرة من دون تمحیص أو تدقیق کما نجد فی عصرنا هذا.
ممـّا تقدم یتبین لنا بوضوح أن الاسلام قد رعی العلم النافع ورسم له المنهج العلمی السلیم الی أن وصل به الی قمة التطور والتقدم.
ولذا فهم علماء المسلمین ونحن معهم فی هذا الفهم أنَّ القرآن هو حق من الله، والحقائق الکونیة والطبیعیة حق من الله ایضا لأنّها خلقه وابداعه فلا یمکن ان تناقض حقیقة علمیة ثابتة نصّا قرآنیا.

التفسیر العلمی للقرآن :

التفسیر العلمی : هو ربط الحقائق العلمیة الثابتة للعلوم الکونیة والطبیعیة المختلفة بمعانی الآیات القرآنیة بدلالة الألفاظ اللغویة علی المعانی فی المشهور من المأثور والمعهود فی اللغة.
لقد اتسم التفسیر العلمی للقرآن فی العصور المختلفة بظهور باحثین ربطوا الآیات القرآنیة بنظریات علمیة متغیرة واستفاضوا فی اغرابهم بتفسیر الآیات القرآنیة مقحمة مع البحوث العلمیة العامة وکأنهم مصرّون علی ربط کل ما توصل الیه العلم فی حقول الظنیات بالقرآن الکریم کتاب الهدایة والاعجاز، وذهب آخرون بسبب هذا الاسراف والشطط والاغراب الی ان ینحوا باللائمة علی هذا المنهج وبیّنوا آثاره الفکریة السیئة علی تفسیر القرآن.
علما بأن السلف الصالح فقهوا أضواء القرآن الکریم علی العلوم بقواعدها وبعض حقائقها العلمیة بعد استقصاء یقینی للعلوم المختلفة.
قال الشافعی : «وما تنزل بالإنسان نازلة الّا والقرآن یدل علیها نصّا أو جملة»(1). وقد تحدث عن ذلک علماء من السلف اظهروا حقیقته وبیّنوا بعض ضوابطه وقیّدوه کالغزالی والسیوطی وابی الفضل المرسی وغیرهم وسنعرض لآراء البعض الذین اشتهروا بذلک.

الغزالی والتفسیر العلمی للقرآن :

وممن نهج هذا المنهج العلمی السلیم وأکد شمول القرآن لکل قواعد العلم واثبت بعض حقائقه ابو حامد الغزالی الذی أورد ذلک فی کتبه سواء فی الإحیاء أو فی غیره، ولکنه بسط المسألة بوضوح فی کتابه (جواهر القرآن)، إذ یقول : «ثم هذه العلوم ـ ما عددناها وما لم نعددها ـ لیست أوائلها خارجة عن القرآن فان جمیعها مقترفة من بحر واحد من بحار معرفة الله تعالی وهو بحر الأفعال وقد ذکرنا انه بحر لا ساحل له وان البحر لو کان مدادا لکلماته لنفد البحر قبل أن تنفد، فمن افعال الله تعالی وهو بحر الافعال، مثلاً الشفاء والمرض کما قال الله تعالی حکایة عن ابراهیم : « واذا مرضت فهو یشفین »(1).
وهذا الفعل الواحد لا یعرفه الّا من عرف الطب بکماله وعلاماته، ومعرفة الشفاء وأسبابه.
ومن أفعاله تقدیر معرفة الشمس والقمر ومنازلهما بحسبان، وقد قال الله تعالی : « الشمس والقمر بحسبان »(2)، وقال : « ... وقدّره منازل لتعلموا عدد السنین والحساب ... »(3)، وقال : « وخسف القمر وجمع الشمس والقمر »(4)، وقال : « ... یولج اللیل فی النهار ویولج النهار فی اللیل ... »(5)، وقال : « والشمس تجری لمستقر لها ذلک تقدیر العزیز العلیم »(6).
ولا یعرف حقیقة سیر الشمس والقمر بحسبان ولا خسوفهما وولوج اللیل فی النهار، وکیفیة تکویر أحدهما علی الآخر إلّا من عرف هیئات ترکیب السماوات والأرض وهو علم برأسه. ولا یعرف کمال معنی قوله : « یا أیها الانسان ما غرّک بربِّک الکریم الذی خلقک فسوّاک فعدلک فی ای صورة ما شاء رکّبک »(7)، الّا من عرف تشریح الاعضاء من الانسان ظاهرا وباطنا وعددها وانواعها وحکمتها ومنافعها. وقد أشار القرآن فی مواضع الیها وهی من علوم الأولین والآخرین.
وکذلک لا یعرف معنی قوله : « ... سوّیته ونفخت فیه من روحی ... »(1) مالم یعلم التسویة والنفخ والروح «ووراءها علوم غامضة یغفل عن طلبها اکثر الخلق وربما لا یفهمونها ان سمعوها من العالم بها، ولو ذهبت افصّل ما تدل علیه آیات القرآن من تفاصیل الأفعال لطال، ولا تمکن الاشارة الّا الی مجامعها، فتفکّر فی القرآن والتمس غرائبه لتصادف فیه مجامع علم الأولین والآخرین»(2).
ومهما قیل فیما ذهب الیه الغزالی انه توسع فانه قد ذکر ما یدل علی قصور الخلق فی استیعاب بعض العلوم حین قال آنفا : «ووراءها علوم غامضة یغفل عن طلبها اکثر الخلق وربما لا یفهمونها ان سمعوها من العالم بها».
فقد عقّب علی ذلک صاحب (قصة التفسیر) : «ولاشک ان هذا توسع فی القول والاستنباط لأن الأصل فی القرآن انه کتاب هدایة وتشریع لا کتاب علم وتشریح».
وقد أوضح الغزالی هنا وجوب التخصص لمن یفسر آیات القرآن فی علم من العلوم، کل فی الآیات التی تخص علمه فضلاً عن توفر شروط المفسرین فی معرفة معانی القرآن، وهذا ما ابتعد عنه کثیر ممن تصدّی للتفسیر العلمی فی العصر الحاضر حیث أفرطوا فی الکلام عن الآیات فی کل علم مع جهلهم لأبسط قواعد هذا العلم.

الجلال السیوطی والتفسیر العلمی للقرآن :

وممن نهج منهج الغزالی ونحا نحوه فی القول بشمول القرآن لکل قواعد العلوم جلال الدین السیوطی فقد وضَّحَ مقصده فی کتابه (الاکلیل فی استنباط التنزیل) ودلّلَ علی ما ذهب الیه بالکتاب والسنة واقوال الصحابة المشهورین :
«فمن الآیات قوله تعالی : « ... ما فرطنا فی الکتاب من شیء ... »(3).
وقوله تعالی : « ... ونزّلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء ... »(1).
ومن الاحادیث ما اخرجه الترمذی وغیره ان رسول الله صلی‏الله‏علیه‏و‏آله قال : «ستکون فتن، قیل : وما المخرج منها ؟ قال : کتاب الله فیه نبأ ما قبلکم وخبر ما بعدکم وحکم ما بینکم»(2).
ومن الآثار ما أخرجه سعید بن منصور عن ابن مسعود أنه قال : «من أراد العلم فعلیه بالقرآن فان فیه خبر الأولین والآخرین»(3).
وما اخرجه ابن ابی حاتم عن ابن مسعود قال : انزل فی القرآن کل علم وبیّن لنا فیه کل شیء لکن علمنا یقصر عمّا بیّن القرآن»(4).

ابو الفضل المرسی :

قال الشیخ ابو الفضل المرسی فی تفسیره : «جمع القرآن علوم الاولین والآخرین بحیث لم یحط بها علما الّا المتکلم به ثم رسول الله صلی‏الله‏علیه‏و‏آله خلاف ما استأثر به سبحانه وتعالی ثم ورث عنه معظم ذلک سادات الصحابة واعلامهم ... وابن عباس حتی قال : لو ضاع لی عقال بعیر لوجدته فی کتاب الله ثم ورث عنهم التابعون باحسان، ثم تقاصرت الهمم وفترت العزائم وتضاءل أهل العلم وضعفوا وحمل الصحابة والتابعون من علومه وسائر فنونه فنوعوا علیه وقامت کل طائفة بفن من فنونه»(5)، وقد ذکر طرفا من العلوم منها الطب فمداره علی حفظ نظام الصحة واستحکام القوّة وذلک انما یکون باعتدال المزاج بتفاعل الکیفیات المتضادة وقد جمع ذلک فی آیة واحدة وهی قوله تعالی : « ... وکان بین ذلک قواما ... »(6). وعرفنا فیه ما یفید نظام الصحة بعد اختلاله وحدوث الشفاء للبدن بعد اعتلاله فی قوله تعالی : « ... شراب مختلف ألوانه فیه شفاء للناس ... »(1).
ثم زاد علی طب الأجسام بطب القلوب وشفاء الصدور، هذا ما بیّنه المتقدمون مع التقیید الذی أوردوه فی اختصاص المفسر بالعلم الذی وردت الآیات فی بیان حقائقه واُصوله العامة.
بعد ان بیّنا اقوال العلماء فی التفسیر العلمی نأتی الی الآراء والاتجاهات فی العصور التی تلتهم وفی العصر الحدیث خاصة حیث تقدم العلم تقدما واضحا واعجب الناس بثمراته وسعوا وراءه فی حقیقته وفرضیته فصار صبغة هذا العصر وحجّة هذا الجیل، انقسم الباحثون الی فریقین : فریق منع التوسع فی التفسیر العلمی والجری وراء النظریات العلمیة القابلة للتغییر والاقتصار علی الحقائق العلمیة وقواعد البحث العلمی وترک العلم ینمو لیقدم الخیر للناس والتأکید علی هدایة القرآن الکریم للبشریة الی حیاة انسانیة فاضلة، وفریق آخر ظنَّ ان التوسع فی التفسیر العلمی سبب فی ایمان الناس بالقرآن الکریم وقربهم من الله عزّ وجل ولهذا غلب علی تفسیرهم صبغة النظریات العلمیة والقوانین الطبیعیة وأمثلة کثیرة من التفاعلات الکیمیائیة والفیزیائیة وغیرهما(2)

المؤیدون للتفسیر العلمی :

الامام فخرالدین الرازی : هو ابو عبدالله محمد بن حسین القرشی الطبرستانی الأصل الشافعی المذهب، المفسر المتکلم، الاُصولی المتطبب، عرف بفهمه العمیق واطلاعه الواسع وذکائه الظاهر فی تلقی العلوم المختلفة والفنون المتعددة، وقد ألّف سبعین کتابا ثلاثة منها بالفارسیة وابتدأ بثمانیة أخری یتمّها وهو صاحب التفسیر المعروف (مفاتیح الغیب) ویبدو أنَّ منهجه فی هذا التفسیر قد أثار کثیرا من العلماء فی زمانه وبعد وفاته، فوصل ببعضهم الحد الی أن ینفی التفسیر فی کتابه (مفاتیح الغیب) حیث قال فیه : «کل شیء فیه الّا التفسیر»، وفی ذلک مبالغة ولکن ذلک قیل بسبب استفاضة الرازی فی العلوم الطبیعیة وغیرها استفاضة مفرطة فهو یصدر احکاما عامة فی تفسیر بعض الآیات کأن یقول لو اتبعت کل دقائق هذه السورة أو الآیة لبلغت ألف مسألة مثلاً واکثر ما کان اسهابه واطالته فیما یتعلق بالسماوات والکواکب والآراء الفلسفیة الیونانیة وغیرها من دون تمحیص(1)، أو تدقیق فأدّی به ذلک الی اعترافه بهذا الخطأ فی وصیته قبل موته : «الأول فاعلموا أنی کنت رجلاً محبا للعلم فکنت اکتب کل شیء لا أقف علی کمیته وکیفیته سواء کان حقا أو باطلاً غثّا أو سمینا»(2). ودفعه ماکان یشعر به فی نفسه من هذا الافراط فی ذکر الآراء المختلفة المختلطة الی ان یطلب من الله العزیز الرحمة والعفو عمّا فعله : «واقول ان علمت انی اردت تحقیق باطل أو ابطال حق فافعل ما أنا أهله وان علمت منّی انی ما سعیت الّا فی تقریر ما اعتقدت أنه هو الحق وتصورت انه الصدق فلتکن رحمتک مع قصدی لا مع حاصلی فذاک جهد المقل فأنت اکرم من أن تضایق الضعیف الواقع فی الزلّة»(3).
وقد تحدث الی الباحثین الذین یقرؤون کتابه ان یدعو له اذا أصاب وان یحذفوا ما أخطأ فیه ان کان الخطأ یقینا. فیقول : «فان طابت له تلک السؤالات فلیذکرنی فی صالح دعائه علی سبیل التفضل والانعام والّا فلیحذف القول السیِّی‏ء فانّی ما أردت الّا تکثیر البحث وتشحیذ الخاطر والاعتماد فی الکل علی الله تعالی»(4)، فمن الاطالة فی ذلک تفسیر قوله تعالی : « خلق الانسان من نطفة فاذا هو خصیم مبین »(5). فتحدث عن النطفة وتکوینها من فضلة الهضم کما فصّل حالات الهضم وتکوین الدم حتی وصل الی القول بأن الله خلقها لا کما یدعی الطبیعیون من سلطة الطبیعة فی الخلق(1). ومع هذا فله تفسیرات جیدة فی آیات کونیة أخری.

طنطاوی جوهری والجواهر :

من الذین برزوا فی التفسیر العلمی وکان لهم القدح المعلّی فیه صاحب تفسیر (الجواهر)، وبالاطلاع علی هذا التفسیر نجد أن صاحبه قد دفعه الحماس المتدفق والعاطفة النبیلة مع الجهل عند المسلمین بالعلم الی ان یذکر الآیة القرآنیة فاذا وجد لها تعلقا بأی علم من العلوم الحدیثة والقدیمة ربط بها کل ما وصل الی علمه من النظریات والأقوال بتفصیل جعله ینسیک انه تفسیر للقرآن بل تحسبه کتابا للکیمیاء أو الطب أو الفلک ویرجح أن یکون هذا النهج فی التفسیر القرآنی هو الذی حدا بکثیر من الکتاب والعلماء والمفسرین وکل المعنیین بالدراسات القرآنیة الی انکار التفسیر العلمی من دون تمییز بین هذا النهج المضطرب وبین المنهج المعتدل الذی یعنی بما تتحمله الآیات من معان مرتبطة بالحقائق العلمیة ولا ننکر أن صاحب هذا التفسیر کان ذا نیة حسنة ومقصد خیر فیما ذهب الیه وان اخطأ السبیل فذلک لأن غایته کانت الرد علی الفکر المادی الالحادی الذی شاع فی عصره وابتدره شباب قومه فکان یبغی بذلک ردّهم الی الله وتثبیت من آمن منهم علی عقیدة الاسلام وحظیرة الایمان. یتضح لنا ذلک فی مقدمة تفسیره موضحا الأسباب التی دعته الی ان ینهج هذا النهج ویسلک هذا المسلک : «الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی سیدنا محمد وآله وصحبه أجمعین أما بعد فانی خلقت مغرما بالعجائب الکونیة معجبا بالبدائع الطبیعیة مشوقا الی ما فی السماء من جمال وما فی الارض من بهاء وکمال آیات بینات وغرائب باهرات شمس تدور وبدر یسیر ونجم یضیء وسحاب یذهب ویجیء وبرق یتألق وکهرباء تحترق ومعدن بهی ونبات سَنیّ وطیر یطیر ووحش یسیر وأنعام تسری وحیوان یجری ومرجان ودر وموج یمر وضیاء فی مخارق الأجواء ولیل داج وسراج وهّاج وکتاب من العجائب مسطور فی لوح الطبیعة منشور وسقف مرفوع ان فی ذلک البهجة لذوی البصائر ونورا وتبصرة لصادقی السرائر ... » الی ان یقول : « ... وها انذا الیوم أوالی التفسیر مستعینا باللطیف الخبیر مؤملاً بما وقر فی النفس ان یشرح الله به قلوبا ویهدی به اُمما وتنقشع به الغشاوة عن أعین عامّة المسلمین فیفهموا العلوم الکونیة وانی علی رجاء ان یؤید الله هذه الامة بهذا الدین وینسج علی منوال هذا التفسیر المسلمین ولیقرأن فی مشارق الارض ومغاربها مقرونا بالقبول ولیولعن بالعجائب السماویة والبدائع الأرضیة الشباب الموجودون ... »(1).
ومع کونه یسهب اسهابا فیما ورد من الآیات الکونیة والعلمیة لکن الغریب أنه یقحم الآیات الأخری بمعان معینة ویربطها بالمسائل الکونیة والنظریات العلمیة فهو عند تفسیره لقوله تعالی : « هو الذی أنزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هنَّ أم الکتاب واُخر متشابهات ... »(2)، یقول : «إنَّ الله عزّ وجل ذکر فی هذا المقام العلوم الکونیة والکتب السماویة، وبدأ بالثانیة فذکر منها التوراة والانجیل والقرآن وثنّی بالعوالم العجیبة من الارض والسماء وتصویر الأجنة فی الارحام، وانت خبیر ان العلوم اما من الوحی الصادق واما من الحکمة العقلیة والمشاهدات الطبیعیة فالاُولی للعموم والثانیة للخصوص»(3).
وقد ظلّ یتحدث عن تفسیر هذه الآیة وقسّم التکوین الحیاتی للنبات والحیوان والصخور فذکر الدور الأوّل تکوین الأرض، ثم العصر النباتی، ثم العصر الحیوانی، وذکر انواع الحیوانات وصنفها الی ستة اصناف اللافیة، والمفصلیة، والهلامیة، والشعاعیة، والکثیرة الأرجل، والسافلة، وقد بلغ من اطالته ان الآیة بلغ فی تفسیرها علی هذا النمط من الصفحة 41 ـ 45. وتصور ان ماذکره یعتبر ایجازا فی نظره(1).
هذا وقد تحدث عن التفسیر العلمی للآیات باحثون منهم الدکتور محمد جمال‏الدین الفندی الذی نهج نهجا فلکیا واستطرد استطرادات کثیرة وأورد نظریات علمیة لا یعوّل علیها فی عالم الحقیقة وذلک فی کتابه (من الآیات الکونیة فی القرآن الکریم) وقد تحدث صاحب کتاب (القرآن والعلم) الاستاذ أحمد محمود سلیمان الذی حذر من الجری وراء النظریات العلمیة ومع هذا فقد وقع فیها، فتحدث عن تطور المخلوقات قائلاً : «ثم تطورت تلک الزواحف فنشأت منها الطیور التی تسیر علی رجلین ثم تطورت الطیور الی حیوانات ثدیة تسیر علی أربع»(2).
وکذا ماذکره صاحب کتاب (القرآن والعلم الحدیث) السید عبدالرزاق نوفل الذی أفاض فی تفسیر آیات تخص علمه الزراعی وغیره وخالف أحادیث صحیحة فی تفسیر الحسد، وکذا فی حدیثه عن حب الاعداء واستشهاده الکثیر بأقوال اهل الکتاب فی علم النفس والاجتماع وترجیحها علی الاحادیث المعتمدة(3).

المعارضون للتفسیر العلمی

بعد أن أوردنا آراء مؤیدی التفسیر العلمی والباحثین فیه اسهابا وایجازا، نورد آراء المعارضین وحججهم لنتبین الحقیقة التی یطلبها کل عالم مسلم.

الشاطبی :

یعتبر الشاطبی علما من أعلام الاصول وکتابه المعروف (الموافقات) مصدر مهم فی الدراسات الاصولیة ویعتبر هذا العلم من أشد المنکرین للتفسیر العلمی فی کل صوره وقد أورد أدلة کثیرة لدعم رأیه فقال بعد ذلک : «ما تقرر من ناحیة الشریعة وانها جاریة علی مذاهب أهلها ـ وهم العرب ـ ینبنی علیه قواعد منها ان کثیرا من الناس تجاوزوا فی الدعوی علی القرآن الحدَّ فأضافوا الیه کل علم یذکر للمتقدمین او المتأخرین من علوم الطبیعیات والتعالیم (الریاضیات من الهندسة وغیرها) والمنطق وعلم الحروف وجمیع ما نظر فیه الناظرون من هذه الفنون وأشباهها.
وهذا اذا عرضناه علی ما تقدم لم یصح والی هذا فان السلف الصالح من الصحابة والتابعین ومن یلیهم کانوا أعرف بالقرآن وبعلومه وما اُودع فیه، ولم یبلغنا أنه تکلم احد منهم فی شیء من هذا المدعی سوی ما تقدم وما ثبت فیه من أحکام التکالیف وأحکام الآخرة وما یلی ذلک، ولو کان لهم فی ذلک خوض ونظر لبلغنا منه ما یدلنا علی أصل المسألة الّا أنّ ذلک لم یکن فدلَّ ذلک علی أنه غیر موجود عندهم وذلک دلیل علی ان القرآن لم یقصد منه تقریر شیء مما عمّموا»(1).
والواقع ان الوقوف عند الآیات فیما کان واضحا ومشهورا وکانت هناک حقائق علمیة یمکن ربطها بالآیات الکریمة فلا بأس، وحجة الشاطبی من اُمیّة الاُمة وعدم معرفتها بالعلوم العصریة، وعدم خوض الصحابة فیها کل ذلک لا یمنع من ایراد ما ذکرناه لأن معانی الآیات اذا تتبعناها فی العصور المختلفة نجدها تختلف مبنی ومعنی، ایجازا واسهابا.

محمد رشید رضا :

ممن عارض التفسیر الکونی والعلمی الشیخ محمد رشید رضا حیث أنکر علی من أشاع علم الفلک والریاضیات وغیرها فی کتب التفسیر فهو یقول : «وقد زاد الفخر الرازی صارفا آخر عن القرآن هو ما یورده فی تفسیره من العلوم الریاضیة والطبیعیة وغیرها من العلوم الحادثة فی الملّة علی نحو ما کانت علیه فی عهده کالهیئة الفلکیة الیونانیة وغیرها وقلّده بعض المعاصرین بایراد مثل هذا من علوم هذا العصر وفنونه الکثیرة الواسعة فهو یذکر فیما یسمیه تفسیر الآیة فصولاً طویلة بمناسبة کلمة مفردة کالسماء والأرض من علوم الفلک والنبات والحیوان تصدُّ قرّاءها عمّا أنزل الله لأجله القرآن»(1).
ومع هذا فهو یذکر بعض الآیات القرآنیة ویفسرها تفسیرا علمیا فهو یقول فی قوله تعالی : « وارسلنا الریاح لواقح ... »(2) : «کانوا یقولون فیه أنه تشبیه لتأثیر الریاح الباردة بما یکون سببا لنزول المطر بتلقیح ذکور الحیوان(3)، النبات لأناثه، ولما اهتدی علماء اُوروبا الی هذا وزعموا انه ممـّا لم یسبقوا الیه من العلم، صدع بعض المُطّلعین علی القرآن منهم سبق العرب الیه.
قال (اجینزی) المستشرق الذی کان استاذا للّغة العربیة فی مدرسة اکسفورد فی القرن الماضی : ان أصحاب الابل قد عرفوا ان الریح تلقح الاشجار والثمار قبل ان یعلمها أهل اُوروبا بثلاثة عشر قرنا»(4).

الشیخ أحمد مصطفی المراغی

وقد عرف بتفسیره القرآن ودروسه المتتابعة، وقد کان له تفسیر سمی باسمه، ویبدو أنه یری رأی من سبقه فی عدم ربط الآیات القرآنیة بفرضیات محتملة لم تثبت بعد.
«وجد الخلاف بین المسلمین فی العقائد والاحکام الفقهیة، ووجد عندهم مرض آخر هو الغرور بالفلسفة وتأویل القرآن لیرجع الیها، وتأویله لبعض النظریات العلمیة التی لم یقر قرارها وذلک خطر عظیم علی الکتاب، فان للفلاسفة أوهاما لا تزید علی هذیان المصاب بالحمّی». والنظریات التی لم تستقر لا یصح ان یرد الیها کتاب الله(1).
وقد فسَّر الآیات الواردة فی المسائل العلمیة مثل قوله تعالی : « خلق السماوات والارض بغیر عمد ترونها وألقی فی الارض رواسیَ ان تمید بکم وبثَّ فیها من کل دابة وانزلنا من السماء ماء فأنبتنا فیها من کل زوج کریم »(2).

سید قطب :

وممن تنبه الی خطورة الاستفاضة المضطردة فی التفسیر العلمی للقرآن الاستاذ سید قطب حیث أثبت رأیه فی کتابه (فی ظلال القرآن) بضرورة ترک العلم ینمو ویزدهر ویخدم الانسانیة فی الخیر، ویکتفی بالاشارة الی عظیم خلق الله فی الکون بایراد الحقائق العلمیة من دون النظریات المتغیرة، فهو یقول فی قوله تعالی : « والله خلق کل دابة من ماء فمنهم من یمشی علی بطنه ومنهم من یمشی علی رجلین ومنهم من یمشی علی أربع یخلق الله ما یشاء ان الله علی کل شیء قدیر »(3).
فیقول : «وهذه الحقیقة الضخمة التی یعرضها القرآن بهذه البساطة حقیقة ان کل دابة خلقت من ماء تعنی وحدة العنصر الأساسی فی ترکیب الأحیاء جمیعا وهو الماء، وقد تعنی ما یحاول العلم الحدیث ان یثبته من أن الحیاة خرجت من البحر ونشأت أصلاً فی الماء، ثم تنوعت الأنواع وتفرّعت الأجناس، ولکننا علی طریقتنا فی عدم تعلیق الحقائق القرآنیة الثابتة علی النظریات العلمیة القابلة للتعدیل والتبدیل ولا نزید علی هذه الاشارة شیئا مکتفین باثبات الحقیقة القرآنیة وهی ان الله خلق الأحیاء کلها من الماء فهی ذات أصل واحد ثم هی کما تراها العین متنوعة الأشکال منها الزواحف تمشی علی بطنها، ومنها الانسان والطیر یمشی علی قدمین، ومنها الحیوان یدب علی أربع، کل اولئک وفق سنة الله ومشیئته لا عن فلتة ولا مصادفة « یخلق الله ما یشاء »غیر مقید بشکل ولا هیئة، فالنوامیس والسنن التی تعمل فی الکون قد اقتضتها مشیئته الطلیقة وارتضتها « ان الله علی کل شیء قدیر »(1).
وهکذا نجد أخرین سلکوا مسلک المعارضین فی تفسیر القرآن فی البعد عن النظریات والوقوف عند الحقائق، والاشارة الی ابداع الله فی خلقه من غیر طغیان تفاصیل العلوم وظنیات الفلک علی الآیات ومعانیها.
من ذلک کله نستطیع أن نثبت بعض القواعد التی یهتدی بها فی التفسیر العلمی :
1 ـ معرفة الحقیقة الثابتة من ان القرآن الکریم کتاب هدایة وتشریع.
2 ـ التثبت من الحقائق العلمیة والاهتداء بها فی اظهار حکمة الله فی بیان علوم الکون.
3 ـ لابد لمن یتصدّی للتفسیر العلمی أن تتوفر فیه شروط المفسر أولاً، والعلم الیقینی بالعلم الطبیعی الذی وردت الآیة بحقائقه.
4 ـ الاقتصار علی القواعد العامة والایجاز بذکرها من دون الاطناب والاسهاب.
5 ـ ابعاد القرآن الکریم ابعادا کلیا عن النظریات والفرضیات المحتملة التی أوردها العلماء قدیما وحدیثا.
6 ـ التقید فی التفسیر بما ورد من آیات تفسرها ونصوص صحیحة من السنة واقوال الصحابة والمشهور من اللغة، وعدم صرف النظر عن النصوص الشرعیة من أجل رأی لبعض العلماء من الغرب والشرق لأن ذلک خروج علی قواعد الشرع واصوله، وبعد عن معانی القرآن الکریم.

السید الطباطبائی :

یمکننا التعرف علی موقف السید الطباطبائی من النظریات العلمیة فی التفسیر فهو یذکر ان القرآن الکریم معجز من جمیع الجهات، وهو آیة البلیغ والفقیه والاجتماعی والعالم والحکیم ولجمیع العالمین فیما لا ینالونه کالغیب والاختلاف فی الحکم والعلم والبیان(1). فالقرآن من الناحیة العلمیة فیه حثّ علی التدبّر والتأمّل والنظر فی ملکوت السماوات والأرض والآفاق الانسانیة والکونیة وغیرها(2).
ان التعدد فی المناهج عند المفسرین جعله یتنقل عند المسلمین تبعا لتعدد التخصّص لدی کل منهم، فقد نزع بعضهم الی الفلسفة الحدیثة فأخضعوا القرآن للتطبیق العملی علی الریاضیات المفترضة فتأولوا کثیرا من مسلّمات القرآن کالحیاة بعد الموت والبعث والنشور والجنة والنار وحدوث السماوات والارض تأویلاً یلائم عناصر الفلک، وحساب النجوم، وتعدد البروج وبملاحظة هذه الجوانب، وتأمل هذه المسالک تجد ان هذه المناهج ـ الّا ما عصم الله ـ مشترکة فی تحمیل القرآن الکریم کل «ما انتجته الابحاث العلمیة أو الفلسفیة من خارج مدالیل الآیات، فتبدل به التفسیر تطبیقا، وتسمی به التطبیق تفسیرا»(3).
والطباطبائی لم یثقل تفسیره بالنظریات العلمیة، کما لم یدلل بالآیات علی صحة هذه النظریات، ولم یدافع عن الذین سلکوا هذا المسلک العلمی فی التفسیر، وانما رکّز علی دلالة الالفاظ وظواهرها من دون ان یکترث بما حققه العلم الحدیث من انجاز وفرضیات علمیة حدیثة الّا انه یکتفی احیانا بالتلویح الی اشارات علمیة یمکن استفادتها من الآیات. ففی تفسیر قوله تعالی : « والشمس تجری لمستقر لها ذلک تقدیر العزیز العلیم »(4)
بعد تعرضه للغة الآیة وبیان الفاظها، یقول : ان جری الشمس هو حرکتها، وان الابحاث العلمیة تقتضی بأن للشمس مع سیاراتها حرکة انتقالیة نحو النسر الواقع، ثم یضیف ان محصل المعنی کون الشمس ما تزال تجری ما دام النظام الدنیوی علی حاله حتی تستقر وتسکن بانقضاء اجلها فیبطل هذا النظام، وأمّا حمل جریها علی حرکتها الوضعیة حول مرکزها فهو خلاف لظاهر الجری الدال علی الانتقال من مکان الی مکان(1).

الشهید مرتضی المطهری :

لقد شاع فی الآونة الأخیرة مصطلح : (الاعجاز العلمی فی القرآن) الی درجة انشاء مؤسسات للاعجاز العلمی فی القرآن والسنة، حتی وصل الامر عند بعضهم الی محاولة تحمیل الآیات ما لا تحتمل من النظریات والاکتشافات العلمیة.
وقد انتبه الشهید مرتضی المطهری الی هذا الخطر الکبیر وحذّر منه فی کتابه (الدوافع نحو المادیة) قائلاً : «ان مطالعة المتون التفسیریة ـ کما تسمّی ـ التی نشرت خلال السنة والسنتین الأخیرتین ـ قبل انتصار الثورة الاسلامیة ـ لا تبقی أیّ شک فی ان هناک مؤامرة ما یجری تدبیرها. وانا لا أشک فی ان مناهضی الدین یقومون بحبک مثل هذه المؤامرة العظمی، لکن الشک واقع فی مسألة هل أنّ کتّاب هذه الکرّاسات مغفّلون وتحرکهم أیدٍ تعی ما تفعله من وراء الستار ؟ أم أنّ هؤلاء یقومون بما یفعلونه عن علمٍ وعمدٍ وقصد فیطرحون مثل هذه التفاسیر لکتاب مقدس لدی سبعمائة ملیون مسلم، ویعلمون حقیقة التفسـیرات المادّیة التی یکتبونها له»(2)، لذا فهو رضـوان الله علیه یؤکد ان القرآن الکریم وروایات الأئمة المعصومین علیهم‏السلام تذم بشدة الذین یفقدون الکفاءات العلمیة والمؤهلات الکافیة الضروریة لفهم القرآن وتفسیره ولکنهم علی الرغم من ذلک یبادرون الی الخوض فی مضمار تفسیر القرآن. یقول قدس‏سره فی هذا الصدد : «ولقد شاهدنا طیلة العقود الماضیة أنّ هناک أفرادا وفئات تبادر الی شرح هذا الکتاب السماوی وتفسیره وتحلیل مضامینه من دون الالتفات الی الشروط والامور اللازمة لتفسیر القرآن الکریم، وبالتالی فانهم یحمّلون القرآن قناعاتهم المسبقة واحکامهم الجاهزة بل انّنا نشـاهد الیوم ان ثمة افرادا تعوزهم الصـلاحیّة والکفاءة اللازمتان یقومون بتفسـیر القرآن الکریم من خلال آرائهم ووفقا لمیولهم ورغباتهم، ویعتبر ذلک خطرا عظیما یهدد کیان الاسـلام»(1).

السید الشهید الصدر :

القرآن الکریم کتاب هدایة وارشاد وتوجیه، ولیس کتابا لخوض مجاهیل العلم الصناعی او الاستکشاف الجغرافی والریاضی، وهذا العلم الصناعی علی تعدد جوانبه وکثرة شعبه ومدالیله، یعطی النظریة العلمیة الیوم وینفیها غدا، ویسطر القانون الصناعی فی لحظة من الزمن ویطبّل له ویزمِّر ولکن سرعان ما یجهز علیه فی المستقبل الأیام فماذا نصنع اذن ؟
لقد أعطی السید الشهید الصدر قدس‏سره الاجابة عن هذا التساؤل بقوله : «ان القرآن الکریم لم یکن کتابا مدرسیا، ولم ینزل علی رسول الله صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بوصفه معلّما بالمعنی التقلیدی للمعلّم لکی یدرّس مجموعة من المتخصصین والمثقفین، وانما نزل هذا الکتاب علیه لکی یخرج الناس من الظلمات الی النور، من ظلمات الجاهلیة الی نور الهدایة والاسلام، اذن فهو کتاب هدایة وتغییر ولیس کتاب اکتشاف»(2).
ویری السید الشهید قدس‏سره ان القرآن الکریم لم یطرح نفسه بدیلاً عن قدرة الانسان الخلّاقة وعن مواهبه وقابلیاته فی مقام الکدح، الکدح فی کل میادین الحیاة بما فی ذلک میدان المعرفة والتجربة اذ یقول : «فلیس من الطبیعی ان نترقب من القرآن استعراض مبادی‏ء عامة لکل واحد من هذه العلوم التی یقوم الفهم البشری بمهمة التوغل فی اکتشاف نوامیسها وقوانینها وضوابطها، أو ان یعطینا عمومیات ومواقف، وان یبلور له مفهوما علمیا ... لأن القرآن لو صار فی مقام استعراض هذه القوانین وکشف هذه الحقائق لکان بذلک قد تحوَّل الی کتاب آخر نوعیا حیث سیتحول من کتاب للبشریة جمعاء، الی کتاب للمتخصصین یُدرَّس فی الحلقات الخاصة»(1).
ومن خلال النص السابق یتضح ایضا ان السید الشهید الصدر قدس‏سره لا یری مسوغا لاقحام القرآن الکریم فی النظریات العلمیة الحدیثة، فهو أمر خطیر فیه من العسر وعدم المرونة ما فیه، ویقتضی ان یدخل علی التفسیر ما لیس منه، وان یقال علی الله ما لم یرده، وان نتمحض لدلالات هامشیة واستنباطات جانبیة فی النص القرآنی ولعل القصد الأهم فیه غیرها.

الشیخ محمد جواد مغنیة :

یری الشیخ مغنیة أن القرآن لا یلتمس فیه علم التأریخ، ولا الفلسفة، ولا العلوم الطبیعیة والریاضیة، وما الیها، وانما یلتمس فیه هدایة الناس، وارشادهم الی صلاحهم وسعادتهم فی الدارین ... وبکلمة اخری ان القرآن کتاب دین واخلاق وعقیدة وشریعة.
اما ذکر الظواهر الطبیعیة فیه انما یأتی لترسیخ ایمان الانسان بالله من خلال تطلعه للطبیعة ورؤیة عجائب الخلقة والنظم الموجودة فی العالم أولاً، کما یأتی لأجل تعریف الانسان علی الامکانات التی اعدت له فی الطبیعة لتزداد معرفته بالله(2)، ولیستفید من هذه الامکانات بصورة صحیحة، ولیشکر الله تعالی.
وتتضح معارضة مغنیة للتفسیر العلمی للقرآن من خلال رده علی من یجعل العلم مقیاسا لصدق القرآن وصحته، بل وسیلة للتعرف علی أسراره وحکمة بعض احکامه فهو یؤکد :
1 ـ ان کل من یحاول الملاءمة بین مستکشفات العلم قدیما کان أو حدیثا، وبین القرآن الکریم فانه یحاول المحال ... ذلک ان علم الانسان محدود بطاقته العقلیة، والقرآن من علم الله الذی لا حدَّ له ... فکیف تصحّ الملاءمة بین المحدود، وغیر المحدود ؟
2 ـ ان علم الانسان عرضة للخطأ، لأنـّه عبارة عن نظریات وفروض تخطی‏ء وتصیب ... والقرآن معصوم عن الخطأ ... فکیف تصح الملاءمة بین ماهو عرضة للخطأ، وبین المعصوم عنه ؟ ثم هل نستمر فی تأویل نصوص القرآن، ونحملها ما لا تتحمل کلما نسخت أو عدلت فروض العلم ونظریاته ؟(1).
ویعزز قوله بأن القرآن أولاً وقبل کل شیء هو کتاب هدایة ودین وشریعة واخلاق وانه انزل لأجل هذه الغایة(2) بقوله تعالی : « ... کتاب أنزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور ... »(3)، وبقول الرسول الاعظم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله «انما بعثت لاُتمم مکارم الاخلاق»، ویقول أمیر المؤمنین علیه‏السلام فی الخطبة (174) من خطب النهج : «ان فی القرآن شفاء من أکبر الداء، وهو الکفر والنفاق، والغیّ والضلال».
ومع ان العلم وصل الی آفاق وأبعاد متقدمة جدا، وان الاعجاز یعنی استمراریة المعجزة وخلودها لأن خلود المعجزة ثمرة لخلود الاسلام.
إلّا أنّ القول بالاعجاز العلمی فی القرآن، قول یحمل الکثیر من المخاطر والمجازفات اذا نظرنا لبعض الاشارات العلمیة التی وردت فی القرآن تجاه ما وصل الیه العلم الحدیث.

الهوامش:

(1) الانعام : 38 .
(1) لسان العرب لابن منظور ـ مادة العلم (دار صادر بیروت 1956م) .
(2) الطلاق : 12 .
(3) مفتاح دار السعادة : 51. ابن قیم الجوزیة (دار الکتب العلمیة ـ بیروت) .
(1) النازعات : 27 و28 .
(2) البقرة : 164 .
(3) آل عمران : 190 .
(4) مفتاح دار السعادة 2 : 196 ـ 197. ابن قیم الجوزیة .
(1) الزمر : 9 .
(2) البقرة : 247 .
(3) آل عمران : 7 .
(4) آل عمران : 18 .
(5) 27 و28 .
(1) الاسلام دین العلم والمدنیة : 124 (ط/ 1 القاهرة) .
(2) المصدر السابق .
(3) الکناشات الضم والشد الاصول التی تتشعب منها الفروع ـ القاموس المحیط : الفیروزآبادی، مناهج العلماء المسلمین فی البحث العلمی : 166 ـ فرانتز روزنتال ـ ترجمة أنیس فریحة (دار الثقاة/ بیروت) .
الفکر الاسلامی » شماره 6 (صفحه 232)
(1) خصائص التصور الاسلامی : 13 ـ سید قطب (مکتبة وهبة/ القاهرة) .
(2) المصدر السابق .
(3) دائرة المعارف البریطانیة : 636 .
(4) العلق : 1 ـ 5 .
(1) یونس : 101 .
(2) فاطر : 28 .
(3) آل عمران : 190 و191 .
(4) البقرة : 120 .
(5) البقرة : 145 .
(1) الاسلام دین العلم والمدنیة : 123 ـ 125 (محمد عبده) .
(2) مناهج العلماء المسلمین 2 : 165 ـ 166 (فرانتز روزنتال) .
الفکر الاسلامی » شماره 6 (صفحه 235)
(1) اصول التشریع الاسلامی 2 : 145 (علی حسب الله) .
(1) الشعراء : 80 .
(2) الرحمن : 5 .
(3) یونس : 5 .
(4) القیامة : 8 و9 .
(5) الحج : 61 .
(6) یس : 38 .
(7) الانفطار 6 ـ 8 .
(1) الحجر : 29 .
(2) الغزالی : جواهر القرآن 32 ـ 34 .
(3) الانعام : 38 .
(1) النحل : 89 .
(2) الاتقان فی علوم القرآن 2 : 135 و136 (السیوطی) .
(3) المصدر السابق 2 : 136 .
(4) 2 .
(5) التفسیر والمفسرون 3 : 144 (محمد حسین الذهبی) .
(6) الفرقان : 67 .
(1) النحل : 69 .
(2) التفسیر والمفسرون (الذهبی) 3 : 144 .
(1) انظر مقالة محمد رشید رضا فی المنار ج7 .
(2) مفاتیح الغیب 1 : ل (فخرالدین الرازی) .
(3) المصدر السابق 1 : م .
(4) المصدر السابق 1 : د .
(5) النحل : 4 .
(1) الرازی : 19 : 224 .
(1) الجواهر فی تفسیر القرآن 1 : 3. طنطاوی جوهری .
(2) آل عمران : 7 .
(3) الجواهر فی تفسیر القرآن 1 : 41، 42. طنطاوی جوهری .
(1) المصدر السابق 1 : 42 .
(2) 65 .
(3) 27 .
(1) 2 : 79 و80. أبو اسحاق الشاطبی (ت 790 ه) .
(1) تفسیر المنار 1 : 7. محمد رشید رضا .
(2) الحجر : 22 .
(3) أخطأ محمد رشید رضا فی ذکر الحیوان والصحیح (النبات) .
(4) المصدر السابق 1 : 210 .
(1) الدروس الدینیة : 42. لأحمد مصطفی المراغی .
(2) لقمان : 10 .
(3) النور : 45 .
(1) 6 : 111، 112. دار احیاء التراث العربی ـ بیروت ـ .
(1) المیزان 1 : 60 .
(2) القرآن فی الاسلام : 112، 113.
(3) المیزان 1 : 6.
(4) یس : 38.
(1) المیزان 17 : 89 .
(2) 35 .
(1) الالتقاط الفکری والتحجر العقائدی فی نظرة العلامة مطهری : 79. محسن آجینی .
(2) المدرسة القرآنیة : 45 .
(1) المصدر السابق : 46 ـ 47 .
(2) التفسیر الکاشف 1 : 38. محمد جواد مغنیة .
(1) المصدر السابق 1 : 40 .
(2) المصدر السابق 1 : 39 ـ 40 .
(3) ابراهیم : 1 .

 
یک شنبه 2 مهر 1391  11:07 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات تفسیر قرآن

جایگاه تفسیر علمی در تفسیر المنیر

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

 

یک شنبه 2 مهر 1391  11:07 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسير / تفسير علمى: تفسير آيات

تفسير / تفسير علمى: تفسير آيات

دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 269
قرآن كريم با بهره گيرى از يافته هاى علم تجربى
مراد از علم در «تفسير علمى» معناى خاص آن يعنى علم تجربى  (Science)است و علمى ناميدن اين رويكرد نه به جهت روش آن در تفسير، بلكه به لحاظ پرداختن مفسر به موضوعات مرتبط با اين دانش در قرآن است.
با اين همه موافقان و مخالفان تفسير علمى آن را به گونه هايى مختلف تعريف كرده اند. به نظر مى رسد امين خولى نخستين كسى است كه به تعريف آن پرداخته است. او تفسير علمى را عبارت از تحميل اصطلاحات علمى بر قرآن و استخراج علوم و آراى فلسفى از آن دانسته است.
[1] بسيارى از كسانى كه پس از او آمده اند به تكرار همين تعريف پرداخته اند[2] يا در عبارتى مشابه، آن را بازگفته اند.[3]
در عموم تعاريف ياد شده به استثناى بكرى[4] از يك سو عباراتى با بار ارزشى و نه صرفاً وصفى نظير «تحميل كردن» يا «مطيع ساختن آيات قرآن نسبت به نظريات علمى»، به كار رفته است كه نشان موضع مؤلف در نادرست دانستن اين رويكرد است.[5] از سوى ديگر در اين تعاريف، ميان علم و فلسفه جمع شده است. درگذشته، اگرچه طبيعيات بخشى از فلسفه بود؛ اما امروزه از نظر معرفت شناسى، علم (به معناى اخص : Science) و فلسفه دو شاخه مختلف از دانش بشرى هستند كه به لحاظ روش و تا حدى موضوع از يكديگر متباين بوده، تحليل و نقادى متفاوتى را نيز مى طلبند و از اين رو وجه روشنى در جمع بين آن دو، ديده نمى شود. در صورتى هم كه علم* به معناى اعم آن  (Knowledge)دانسته شود، قسيم فلسفه نيست، بلكه دربرگيرنده فلسفه و همه دانش هاى ديگر بشرى از تجربى و غير آن خواهد بود و باز هم جمع آن با فلسفه صحيح نيست. با اين همه تعريفى مانع نبوده، بسيارى از رويكردهاى تفسيرى ديگر را هم دربرمى گيرد.[6]
در مقابل تعاريف دربردارنده داورى ارزشى منفى، برخى از موافقان نيز در تعريف خود، احكامى را بر تفسير علمى، اما به نفع آن باركرده اند؛ از جمله درباره آن آورده اند كه عبارت است از تلاش مفسر در كشف ارتباط بين آيات هستى شناسانه قرآن كريم و يافته هاى علم تجربى، به گونه اى كه با آن اعجاز قرآن آشكار گشته، بر پديدآورنده آن و بر شايستگى آن در همه زمان ها و مكان ها دلالت كند.[7] در اين تعريف، در واقع اثبات اعجاز قرآن، ويژگى تمام موارد تفسير
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 270
علمى معرفى شده است كه قطعاً درست نيست و بهره گيرى از يافته هاى علمى، لزوماً در همه موارد به اثبات اعجاز نمى انجامد.
گروهى از محققان در اين موضوع، به تعريف اين رويكرد تفسيرى نپرداخته
[8] و برخى نيز در واقع آن را توضيح داده اند.[9] در نهايت به نظر مى رسد، بهترين تعريف جامع از اين رويكرد، ساده ترين تعريف از آن است كه از هرگونه داورى ارزشى و داخل كردن ديدگاه هاى خاص كلامى به دور باشد. بدان سان كه در شناسه به آن اشاره شد.

پيشينه:

قرآن در آيات فراوانى به پديده هاى طبيعى به گونه اى جزئى يا كلى اشاره مى كند. برخى شمار اين آيات را 750 مورد[10] برخى نيز شمار آيات علمى را بيش از آيات فقهى دانسته اند.[11] اين آيات به زنبور عسل (نحل/16، 68 - 69)، پرندگان (ملك/67، 19)، درختان و گياهان (طه/20 ، 53؛ انعام/6، 99)، چارپايان (نحل/16، 5 - 8؛ نمل/27، 66) توجه مى دهد و از خلقت آسمان ها (رعد/13،2؛ لقمان/31، 10؛ ذاريات/51، 47 / ...)، زمين (نازعات/79، 30 - 31؛ فصّلت/41، 9، 10، 39؛ رعد /13، 41)، كوه ها (نبأ /78، 6 - 7؛ مرسلات /77، 27 - 28) و باد و باران (نور/24، 43؛ حجر/15، 22؛ فاطر/35، 9) سخن مى گويد. در برخى از آيات صرفاً دعوت شده تا در آفرينش آسمان ها و زمين (آل عمران/ 3 ،190 - 191؛ يونس/10، 101) تأمل شود؛ اما در بسيارى ديگر از آيات، اين پديده ها به ويژگى هايى موصوف شده اند كه نيازمند توضيح اند؛ مانند آنكه از بادها به «لَوقِحَ» (حجر/15، 22) ياد شده يا آسمان «هفت گانه» (بقره/2، 29؛ ملك/67، 3 و ...) ناميده شده و كوه ها «ميخ» (حجر/15،19؛ رعد/13، 3 و ...) معرفى شده اند. مفسران اوليه[12] در توضيح اين موارد، عموماً از روايات استفاده كرده اند كه بعضاً موقوف بوده و در مواردى از اسرائيليات به شمار مى روند.
به تدريج با گسترش دانش مسلمانان انتظار مى رود كه در تفسير آيات از اطلاعات علمى اين دوران بهره گرفته شود. اين بهره گيرى، در تفاسير بسيار به اجمال و به طور محدود صورت گرفته است؛ شيخ طوسى (م. 460 ق.) با بهره گيرى از دانش آن روز، البته در حد اطلاعات عمومى و نه تخصصى، بسيار به اجمال به توضيح برخى موارد مى پردازد؛ از جمله به مسئله كرويت زمين
[13]، دخان[14]، رعد[15]، برزخ بين دو دريا[16] و خرما.[17]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 271
ابوالفتوح رازى (م. 554 ق.) نيز به ندرت به اطلاعات عمومى ساده اى اشاره مى كند تا «لاقح» بودن باد را توضيح دهد
[18] يا منازل ماه و خورشيد را برشمارد.[19] آنچه كه از بيضاوى (م. 691 ق.) و نظام الدين نيشابورى (م. 728 ق.) گزارش شده نيز از اين فراتر نيست.[20] حتى قرن ها بعد، فيلسوف شيعى قرن يازدهم، صدرالمتألهين (م. 1050 ق.) نيز معمولاً به اجمال و به صورت محدود مطالبى را در اين موارد برمى شمارد.[21] در اين ميان تفسير فخررازى (م. 606 ق.) جايگاهى كاملاً متفاوت و ممتاز دارد. فخررازى كه در غالب دانش هاى روزگارش دستى داشته است، در كنار مباحث ادبى، كلامى و ... كه در تفسير خود به تفصيل بيان داشته، از آگاهى هاى علمى آن روزگار نيز در تبيين مراد آيات بهره اى وافر برده است. او به تفصيل به مباحث باد، باران و ابر،[22] پيدايش زمين[23]، كروى بودن آن[24]، افلاك[25]، كوه ها[26]، تغذيه[27] و بسيارى موضوعات ديگر مى پردازد.[28] تفسير او از اين آيات، تفاوتى جدى با تفسير ديگر مفسران دارد. اين تفاوت از يكسو در گستره آياتى است كه از دانش روز در تفسير آن ها بهره گرفته و از سوى ديگر به عمق شناخت او از اين داده هاى علمى بازمى گردد. اطلاعات او، بسيار فراتر از اطلاعات عاميانه و عمومى است؛ او در مواردى پرشمار به گفته هاى متخصصان استناد مى كند؛ به مثل به قول پزشكان[29]، متخصصان تغذيه[30]، منجمان[31]، كتب نجوم،[32] آراى بطليموس[33] و اقوال بيرونى[34] اشاره مى كند.
عمق تأمل علمى او را مى توان در توجه او به برخى تعارض هاى ظاهرى دانش علمى اش با روايات
[35] و آيات[36] دريافت كه مى كوشد تا اين موارد را توجيه كند. افزون بر اين، او در مباحث خود گاهى نيز به رد آراى فلاسفه، در برخى موضوعات علمى با توجه به ظاهر آيات پرداخته،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 272
در ادله آن ها مناقشه مى كند.
[37]
نهايت آنكه فخر رازى، در پرداختن به مباحث علمى در تفسير آيات درصدد آن است تا با استناد به اين نشانه ها، بر قدرت و حكمت خداوند استدلال كند.[38]

طرفداران و مخالفان تفسير علمى در بين گذشتگان:

در كنار پاره اى از تفاسير پيشينيان، به ويژه تفسير فخررازى كه عملا به تفسير علمى از آيات پرداخته اند، از برخى قرآن پژوهان اقوالى گزارش شده اند كه در مخالفت يا طرفدارى تفسير علمى تلقى شده اند؛ از غزالى (م. 505 ق.)، زركشى (م.794 ق.) و سيوطى (م. 911 ق.) به عنوان طرفدار و از شاطبى (م. 790 ق.) به عنوان مخالف ياد شده است.
غزالى تفسيرى مستقل از قرآن ننگاشته است؛ اما در احياء علوم الدين و نيز جواهرالقرآن به مباحثى مرتبط به قرآن پرداخته است. نظريه پردازى او در احياء علوم الدين، در تأييد تفسير علمىتلقى شده است.
غزالى در اثبات اين تئورى به رواياتى از جمله، روايتى از ابن مسعود استناد مى كند مبنى بر اينكه همه دانش ها در قرآن است: «من أراد علم الأولين والآخرين فليتدبر القرآن».
[39] او در جواهرالقرآن، قرآن را در بردارنده علوم اولين و آخرين از جمله شامل طب، نجوم، هيئت عالم، هيئت حيوان، تشريح اعضا، سحر و طلسمات و غيره هم مى داند و تصريح مى كند كه تمام علومى كه برشمرده شد يا ناگفته ماند، اصل آن در قرآن است؛ اما در مقام مثال زدن، به مواردى اشاره مى كند؛ از جمله «واِذا مَرِضتُ فَهُوَ يَشفين» (شعراء/26،80) و مى گويد: «اين فعل را كسى نداند، مگر آنكه علم طب بر وجه كمال بداند». مشابه همين استدلال را براى آيات مربوط به شمس و قمر و منازل آن ها (الرحمن/55،5؛ يس/36،39؛ قيامت/75،9؛ حديد/57،6؛ انعام/6،96 و نيز انفطار /82، 6 - 8) مى آورد كه علم به اين آيات مستلزم دانستن حقيقت هيئت عالم و تركيب آسمان ها و زمين و نيز علم تشريح است. البته او در هيچ يك از مثال هاى خود، اشتمال آيه را بر اصول اين علوم نشان نمى دهد.[40]
پس از غزالى، زركشى در البرهان، در بحث از قرآن، آن را جامع علم اولين و آخرين مى داند و به تكرار مستندات غزالى مى پردازد.[41]
سيوطى در نوع 65 در مقام اشاره به علوم برگرفته از قرآن، به پاره اى از روايات مورد استفاده غزالى اشاره مى كند، چنان كه دو آيه«ما فَرَّطنا فِى الكِتـبِ مِن شَىء» (انعام/6،38) و «نَزَّلنا عَلَيكَ الكِتـبَ تِبيـنـًا لِكُلِّ شَىء» (نحل/16،89) را نيز
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 273
بر مجموع اين مستندات مى افزايد.
[42]
او پس از نقل آراى گوناگون درباره موضوع ياد شده، ريشه همه علوم را از جمله شگفتى هاى خلقت، ملكوت آسمان ها و زمين، اخبار امت هاى پيشين، آغاز پيدايش انسان تا مرگ و كيفيت مرگ، اسماى حسناى خداى متعالى و... در قرآن مى داند.[43]
سيوطى تبيين اين اجمال را به كتابش الاكليل فى استنباط التنزيل ارجاع مى دهد؛ اما در آن كتاب به استنتاج هاى علمى از قرآن نمى پردازد.[44]
او اگرچه در اين بحث در كتاب الاتقان عملاً به تطبيق نمى پردازد؛ اما نمونه هايى را از ابن الفضل مرسى كه به اشتمال قرآن بر همه علوم معتقد بوده است، به نقل از تفسيرش گزارش مى كند. تأمل در نمونه هايى كه وى در ارتباط با علوم تجربى و مهارت هاى مختلف مانند هندسه، هيئت، جبر و مقابله، نجامت (علم گردش ستارگان)، خياطى، نجارى، كشاورزى و ... برمى شمارد،[45] به هيچ وجه بر ادعاى او دلالت ندارند، بلكه نااستوارى آن را آشكار مى سازند.
در مقابل موافقان، مخالفان، قول شاطبى را در الموافقات مستند خود قرار مى دهند. وى در بحث از علوم قرآن، صريحاً مى گويد: عده اى همه علومى را كه متقدمان و متأخران برشمرده اند به قرآن منسوب داشته اند كه از جمله آن، علوم طبيعى، رياضى و منطق است
[46]؛ امّا با توجه به آنكه صحابه و تابعين عالم ترين افراد به قرآن بوده اند و از ايشان هيچ سخنى در اين موضوعات نرسيده، اين ادّعا رد مى شود، چنان كه به مستندات قرآنى موافقان، (آيات 89 نحل /16 و 38 انعام /6) هم اشاره مى كند و دو احتمال درباره آن مطرح مى سازد: اول آنكه مراد از «همه چيز» در اين آيات ناظر به تكليف و تعبد است؛ دوم آنكه مراد از كتاب، لوح محفوظ است.
همو در بخش ديگرى از كتابش، ضمن بحث از دانش هايى كه ابزارى در فهم بهتر قرآن هستند از هيئت ياد مى كند كه فخررازى آن را ابزارى براى فهم آيه 6 ق /50 مى داند و آن را ردّ مى كند.
[47]
آنچه از مجموع اين مطالب مى توان دريافت آن است كه تفسير علمى به معناى امروزى آن، بيشتر از هر جا در تفسير فخررازى آشكارشده است. توجه او به علم، فراتر از اطلاعات عمومى و بعضاً عاميانه رفته وبه عمق مسئله ارتباط علم و قرآن راه يافته و به برخى چالش هاى مرتبط با تعارض ظاهرى آيات پرداخته است؛ اما در مقام بحث تئورى به دشوارى مى توان غزالى، زركشى و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 274
سيوطى را از طرفداران تفسير علمى تلقى كرد، به رغم آنكه همه كسانى كه به بحث از موافقان تفسير علمى پرداخته اند، به آن ها اشاره كرده اند.
[48] هدف غزالى از بحثى كه در احياء مطرح مى كند، صرفاً گذشتن از تفسير ظاهر قرآن و رها شدن از تفسير صرف روايى است تا بستر مناسب را براى فهم عارفانه و صوفيانه از قرآن بگشايد. چنين است كه وى اين بحث را در احياء با عنوان «فهم القرآن و تفسيره بالرأى من غيرنقل» مطرح كرده است وبه روايات آن، در كنار رواياتى اشاره كرده كه براى قرآن بطن و ظهرى ثابت مى كنند؛ در نهايت هم بر عدم توقف تفسير به ظاهر آيات استدلال كرده است.[49] همو در جواهرالقرآن نيز كه در پى نماياندن لايه هاى مختلف معارف قرآن است به اين دانش ها به اختصار اشاره مى كند، زيرا آن ها را در طريق سلوك الى الله مهم نمى شمارد[50] و در عين حال هم روشن نمى كند كه چگونه مبانى و اصل همه اين علوم ـ چنان كه ادعا مى كند ـ [51] از قرآن قابل استخراج است. سيوطى كه خود، تفسير فخررازى را به سبب اشتمال بر اقوال علما و فلاسفه و نظايرشان نقد كرده است[52] قطعاً از طرفداران تفسير علمى نيست؛ او و زركشى را بايد در واقع مفتون ادعاى «اشتمال قرآن بر علم اولين و آخرين» دانست، بى آنكه به پيامدها و لوازم آن توجهى داشته باشند. در اين ميان به نظر مى رسد، شاطبى ديدگاه روشن ترى از اين بحث دارد و مناقشه خود را واقعاً ناظر بر تفسير علمى شكل داده است، چنان كه همو بر فخررازى و شيوه تفسير علمى اش خُرده گرفته است.[53]

تفسير علمى در دوره معاصر:

چنان كه آمد، بهره گيرى از دانش هاى روز در تفسير قرآن بى سابقه نبود؛ اما تبديل آن به يك جريان و رويكرد تفسيرى به قرآن، با آغاز دوره جديد شكوفايى و تجديد حيات اسلام ـ كه با ظهور سيدجمال الدين اسدآبادى شناخته مى شود ـ پديدار گشت. حركتى كه در اين دوره شكل گرفت، نه تنها به لحاظ گستره، بلكه به لحاظ عمق و انگيزه نيز كاملاً از گذشته متمايز بود.
در اين دوره، جامعه اسلامى كه قرن ها ارتباط پايدار و تعامل مفيد خود را با خارج از مرزهاى جهان اسلام، از دست داده بود، به صورت هاى مختلف، در پى نبردهاى نظامى، مسافرت هاى سياسى، علمى و تفريحى و با حضور بيگانگان در كشورهاى اسلامى و سلطه بر آن ها، با غرب و تمدن و پيشرفت هاى چشمگير علمى آن روبه رو شد؛ پيشرفتى كه از يك سو در مظاهر مختلف
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 275
زندگى نمودى گسترده داشت و ثروت، آسايش و كاميابى را به ارمغان آورد و از سوى ديگر به پيروزى هاى مستمر غرب در نبرد با كشورهاى اسلامى انجاميد و قدرت و برترى سياسى و نظامى را در پى داشت. اين موفقيت هاى چندسويه كه تا حد زيادى مرهون پيشرفت هاى علمى بود، موجب شد تا «علم» راه حل همه مشكلات اجتماعى، سياسى، فرهنگى و نظامى دانسته شود و مصلحان به فراگيرى آن فراخوانند و فرهيختگان عوامل ركود آن را جست و جو كنند و از آنجا كه در اين جوامع، اسلام نقشى گسترده در شكل گيرى حركت ها و نهادهاى جامعه داشت، ارتباط علم و دين، به يكى از مهم ترين دغدغه هاى متفكران در اين دوره تبديل شد و موافقان و مخالفان دين بسيار زود هنگام به بحث از آن پرداختند. سيدجمال الدين كه خود طليعه دار اين مرحله جديد است از بيگانه بودن مسلمانان با دانش روز شكوه مى كند و منع از علوم را دشمنى با اسلام مى داند.
[54] از اين پس آثار بسيارى درباره ارتباط علم و دين به طور عام و علم و قرآن به طور خاص تدوين شد كه به شكل گيرى رويكردى جديد در تفسير با عنوان «تفسير علمى» انجاميد.

نگاشته هاى حوزه تفسير علمى:

نخستين نگاشته اى كه به صورت جزئى به بحث از ارتباط قرآن و علم پرداخته است، كتاب الاسرار النورانية القرآنية فيما يتعلق بالاجرام السماوية والارضية و الحيوانات و النباتات والجواهرالمعدنيه نگاشته محمدبن احمد اسكندرانى در سال 1279 قمرى است. اسكندرانى در اين مجموعه آياتى از قرآن را برگزيده و به تناسب آيات، مطالب علمى را در همان موضوع آورده است. هدف اسكندرانى از نگاشتن اين مجموعه سه جزئى، اثبات صحت ادعاى قرآن در اشتمال بر همه چيز از جمله علوم است (آيه 38 انعام/6) كه مورد اشكال پاره اى از پزشكان مسيحى بوده كه با آن ها ملاقات داشته است.[55] او در اين كتاب بيش از آنكه در تبيين آيات و توضيح آن ها، از يافته هاى علمى روز بهره گيرد، به تناسب موضوع اشاره شده در آيه، مانند ماهى يا ابر يا توالد به بحث هاى علمى در اين موضوع وارد مى شود كه دانستن آن ها به فهم بهتر آيه كمك نمى كند.[56] به تناسب آيه «يَهَبُ لِمَن يَشاء» (شورى/42،49) به بحث از اسباب عقيم بودن مى پردازد يا از انواع طبقه بندى حيوانات بحث مى كند[57] يا به تناسب آيه «تَأكُلونَ لَحمـًا طَريـًّا ...» (فاطر/35،12) به اقسام جانوران دريايى و ماهى ها اشاره مى كند[58]؛ اما او در تفسير آيه «... المُعصِرت» (نبأ/78،14) توضيحى علمى درباره مُعْصِرات خواندن ابر نمى دهد.[59]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 276
شيوه اى كه با اسكندرانى آغاز شد، در طول يك قرن و چند دهه اى كه از آن مى گذرد، اگرچه با ظهور دغدغه هاى جديد، توجه به آن كم تر شده، اما همچنان استمرار داشته، به تدوين كتاب هايى متعدد انجاميده است. اين كتاب ها را با در نظر گرفتن پاره اى از مهم ترين وجوه امتيازشان مى توان بدين شرح طبقه بندى كرد:

1. به لحاظ نوع كتاب ها:

عمده كتاب هايى را كه به اين موضوع پرداخته اند، مى توان دو دسته كرد: كتاب هاى مستقل و تفاسير. كتاب هاى مستقلى كه در اين باره تدوين شده اند، در واقع نوعى تفسير موضوعى تلقى مى شوند كه يك موضوع معين علمى را در سراسر قرآن بررسى كرده اند. اين نگاشته ها كه از جنين شناسى تا كيهان شناسى را به طور اختصاصى يا جمعى، بررسى كرده اند، بسيار فراوان اند كه از مشهورترين آن ها بايد موارد زير را برشمرد:
الفلك والقرآن از محمد توفيق صدقى، القرآن و الطب الحديث از عبدالعزيز اسماعيل، سنن الله الكونية والعوالم الاخرى از محمد الفندى، القرآن والعلم الحديث و ديگر نگاشته هاى مشابه از عبدالرزاق نوفل، العلوم الطبيعة فى القرآن از يوسف مروه با مقدمه اى از شهيد صدر و ...كهتنها شمار اندكى از نگاشته هاى بسيار در اين موضوع اند.
در ايران نيز نگاشته هاى مستقل بسيارى در اين موضوع تدوين شدند؛ براى نمونه اعجاز قرآن از نظر علوم امروزى از نيازمند، باد و باران در قرآن و مطهرات در اسلام از بازرگان، اولين دانشگاه و آخرين پيامبر از پاك نژاد، دانش عصر فضا و غير آن از حسين نورى، گذشته و آينده جهان از بى آزار شيرازى، پيام قرآن از مكارم شيرازى، زمين و آسمان و ستارگان از نظر قرآن از صادقى.
دسته دوم از كتاب هايى كه به اين موضوع پرداخته اند، تفاسير قرآن هستند كه ضمن تفسير ترتيبى قرآن، به تناسب برخى آيات به اين موضوعات اشاره كرده اند.
از ميان تفاسير، الجواهر فى تفسير القرآن الكريم طنطاوى، تنها تفسيركامل و در عين حال بسيار مفصل از قرآن است كه در 26 جلد و بسيار زودهنگام نگاشته شد. التفسير الفريد، محمد عبدالمنعم الجمال نيز اگرچه در مقدمه چنين ادعايى دارد و وعده داده است تا قرآن را در پرتو دانش جديد عالمان غرب و شرق تفسير كند؛ اما عملا چنين كارى نكرده است
[60]، از اين رو نمى توان تفسير او را به داشتن صبغه علمى از ديگر تفاسير متمايز ساخت. طنطاوى در تفسير خود كوشيده است تا بيشترين اطلاعات علمى را حتى با ارائه عكس و جدول و صرفاً به بهانه آيات قرآنى در اختيار مسلمانان قرار دهد.
در بسيارى از تفاسير ديگرى كه در اين دوره
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 277
نگاشته شدند، به تفاوت از علم در تفسير استفاده شده است، اگرچه در عموم آن ها، مباحث علمى بسيار به اختصار ارائه شده اند.
مفسران تفسير المنار در تفسير آيات مختلف به اجمال و تفصيل به يافته هاى علم روز اشاره
[61] و در مواضع متعددى از اعجاز علمى قرآن ياد مى كنند.[62] برخى تفسيرهاى علمى آن ها از آيات و روايات، افراطى تلقى شده و مورد انتقاد قرار گرفته اند.[63] تفسير ابن عاشور و ابن باديس هم كه تا حد زيادى از المنار متأثر بوده اند، كم يا زياد به اين مباحث پرداخته اند.[64] علامه طباطبايى در الميزان در تفسير آيات متعددى به توضيحات علمى مى پردازند.[65] ايشان ضمن بحث از اعجاز قرآن، اعجاز علمى آن را هم يادآور مى شوند[66] و ضمن تفسير نيز احياناً از اعجاز علمى آيه ياد مى كنند.[67] محمدتقى شريعتى نيز در مقدمه تفسير نوين، به اعجاز علمى قرآن اشاره مى كند[68] و در تفسير نيز بدان مى پردازد.[69] مفسران تفسير نمونه نيز از يافته هاى علمى در تفسير آيات بهره گرفته اند.[70]
در اينجا بايد از طبايع الاستبداد و مصارع الاستعباد از عبدالرحمن كواكبى ياد كرد كه ضمن آن به بحث از علم و دين پرداخته، به تفسير علمى پاره اى آيات مبادرت ورزيده است.[71]
افزون بر اين نوع نگاشته ها، بايد به كتاب هايى مانند مدخل الى موقف القرآن الكريم من العلم از عمادالدين خليلى و قرآن و علوم طبيعت از گلشنى اشاره كرد كه اگرچه موضوعشان «قرآن و علم» است؛ اما با رويكردى كلامى به اين موضوع پرداخته، ارتباط علم و دين يا علم و قرآن يا رويكرد قرآن را به طبيعت به لحاظ نظرى بحث كرده اند و چون به طور مشخص در تفسير آيات از يافته هاى علمى بهره نگرفته اند، نمى توان در شمار تفاسير علمى طبقه بندى كرد.[72]
در كنار اين همه بايد به موارد ديگرى هم اشاره كرد كه اگرچه اندك هستند؛ اما در عصر خود بسيار مهم و مؤثر بودند و آن ها كتاب هايى اند كه غيرمسلمانان در تأييد اعجاز علمى قرآن نگاشته اند؛ از جمله كتاب تورات، انجيل و قرآن و علم از موريس بوكاى فرانسوى كه با بررسى ارتباط اين كتاب هاى آسمانى با علم، اعتبار آن ها را ارزيابى كرده، بر آن است كه در اين ميان تنها قرآن است كه آموزه هاى آن، هيچ گونه تعارضى با
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 278
علم نداشته، اصالت آن را ثابت مى كند.
[73] از اين كتاب چند ترجمه به فارسى صورت گرفته، چنان كه به عربى نيز ترجمه شده است.

2. به لحاظ تخصص نويسندگان:

همان طور كه پرداختن به بحث تفسير علمى به تفاسير محدود نشد، قلمزنى در اين موضوع نيز به عالمان دينى اختصاص نيافت. بسيارى از نگارندگان در اين موضوع، در علوم روز متخصص بوده اند؛ از جمله مى توان به غمراوى، جميلى، اسكندرانى، مروه، بازرگان، پاك نژاد، گلشنى، نورباكى و ... اشاره كرد كه در علوم شيمى، پزشكى، فنى و مهندسى متخصص بوده اند (اين اطلاعات بعضاً در مقدمه كتاب ها آمده است). شايد بتوان تفسير علمى را مانند علوم بين رشته اى تلقى كرد كه به دوگونه تخصص، در حوزه تفسير و در حوزه علم نياز دارد. ناآگاهى به هر يك از اين حوزه ها، نتيجه اى نااستوار خواهد داشت. بى شك ورود افراد متخصص در علوم به اين حوزه، موجب شده تا اشتباهاتى نظير علم دانستن احضار روح[74] و... كمتر تكرار شود، اگرچه در عين حال، ممكن بوده كه اين افراد در بخش تفسيرى، به اشتباهاتى درافتند؛ براى نمونه مى توان به نقدى اشاره كرد كه شهيد صدر بر كتاب يوسف مروه مبنى بر ارائه تفسير مادى از امور مجرد وارد آورده كه در اصل به نقص در تفكر دينى او بازمى گردد.[75]

3. به لحاظ انگيزه:

اين مجموعه ها به لحاظ انگيزه و هدفى كه مؤلفان آن ها از پرداختن به تفسير علمى داشته اند، بعضاً تفاوت مى كند. شايد بتوان اين انگيزه ها را در قالب عناوين زير دسته بندى كرد:

أ. انتقال آموزه هاى علمى:

انتقال آموزه هاى علمى به مسلمانان، انگيزه شكل گيرى مشهورترين و مفصل ترين نگاشته در تفسير علمى، يعنى تفسير الجواهر طنطاوى است.[76] طنطاوى كه از وضع حقارت بار جهان اسلام به شدت رنج مى برد[77] دستيابى دوباره به مجد و عظمت پيشين را تنها به كمك علم ميسر مى دانست[78] و براى تحقق اين هدف، با ارائه مباحث علمى در ضمن تفسيرش مى كوشيد تا با در آميختن مباحث علمى به قرآن كه جايگاهى بلند و ارزشمند نزد مسلمانان دارد، تصور نادرست آنان را كه اين علوم را متعلق به كفار دانسته، از آن گريزان بودند، از بين ببرد و در عين حال راه ميانبرى هم در دستيابى به علم ارائه دهد و در نتيجه مسلمانان را فرامى خواند تا با بهره گيرى از تفسير او و آموختن از آن، علم را بين امت مسلمان پراكنده سازند.[79] درك شيوه خاصى كه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 279
طنطاوى در زياده گويى و ارائه مطالب علمى بى ربط با آيه پى گرفته، تنها در پرتو شناخت انگيزه او ميسر است. اگرچه اين نگرش اصلاحى را به طور بارز در اين تفسير مى توان ديد؛ اما نمى توان بدان منحصر كرد. برخى كتاب هاى ساده تر و عمومى تر نيز بعضاً براى اصلاح فرهنگ مردم و رعايت بهداشت فردى و اجتماعى همين هدف را دنبال مى كنند.

ب. اثبات اعجاز علمى قرآن:

عموم كتاب هايى كه در اين حوزه نگاشته شده اند، بر آن بوده اند تا با پرداختن به مباحث علمى در قرآن، همسويى آن را با علم و در نتيجه توانمندى آن را ثابت كنند[80] و با نماياندن اعجاز علمى قرآن تصريح كرده اند كه قرآن كريم با گستره دانشى كه در برگرفته فراتر از توان عقل بشرى است.[81] در همين راستا نيز بسيارى نام كتاب هاى خود را اصلاً «اعجاز طبى، علمى، ...» گذارده اند. از نظر داعيان دينى حتى شخصيت هايى مانند شهيد صدر، دعوت دينى در عصر حاضر به چنين مباحث علمى نياز دارد[82] و شرقاوى آن را نياز روحى مى داند.[83]

ج. رفع شبهه تعارض علم و دين:

شبهه تعارض علم و دين، از موضوعات كلامى اى است كه از قرون وسطا در جوامع غربى، در نتيجه برخورد آمرانه ارباب كليسا با برخى يافته هاى علمى و گروهى از دانشمندان مطرح شده است. در دوره معاصر، در نتيجه تعامل جوامع اسلامى و غربى، همين شبهه به جامعه اسلامى نيز راه يافت و برخى شخصيت ها و بعضاً محققان غربى، در كنار برخى از مخالفان دين در جوامع اسلامى، با اين حربه به اسلام تاختند. موضع گيرى هاى يك بعدى و افراطى برخى عالمان دينى در برابر علم به دليل تعلق آن به جامعه غيردينى غرب و به عنوان يكى از مظاهر كفر و بى ايمانى و همچنين وضع عينى عموم جوامع اسلامى در دور بودن از مرزهاى علم و دانش به تشديد اين شبهه كمك كرده است، از اين رو بسيارى از انديشهوران دينى كوشيده اند تا بدان پاسخ گويند.
گروهى به بحث هاى كلى درباره علم و دين پرداخته اند و به آيات و بعضاً روايات استناد كرده اند تا ثابت كنند كه اسلام نه تنها مخالف علم نيست، بلكه بدان تشويق و ترغيب هم مى كند، همچنان كه ورودشان به تفسير علمى از آيات معين هم، در جهت اثبات همين امر بوده است.
[84] دسته اى ديگر از كتاب هاى تفسير علمى به موضوعى خاص از علم اختصاص يافته اند كه به
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 280
ظاهر با آموزه هاى دينى در تعارض است. در اين نگاشته ها كوشش شده تا به نوعى اين تعارض رفع يا نظريه علمى نامعتبر معرفى شود يا آيات قرآنى مطابق با نظريات علمى تفسير شوند يا راهى ميانه برگزيده شود. از جمله اين موارد كتاب هايى درباره تكامل نگاشته مكارم، مصباح، سبحانى، مشكينى و بازرگان اند
[85]، چنان كه معرفت در كتاب شبهات و ردود، بخشى را به اين گونه موضوعات اختصاص داده است.[86]

4. به لحاظ اعتبار شيوه تفسيرى:

اين دسته از نگاشته ها بعضاً به لحاظ اعتبار شيوه تفسيرى شان، به افراطى و معتدل تقسيم شده اند.[87] ابوحجر مبناى خود را در اين داورى، مبتنى بر شيوه تفسير و در افتادن در تأويل دانسته است[88] و در ضمن موارد افراطى از تفسير عبده، طنطاوى، كواكبى، عبدالعزيز اسماعيل، حنفى احمد و نوفل ياد كرده است.[89] اگرچه او مواردى را از خطاهاى تفسيرى اين افراد مى شمارد، به نظر مى رسد، با اين موارد اندك، دادن حكم كلى درباره آن ها دقيق نباشد.
اين نگاشته ها را از جهاتى ديگر نيز مى توان طبقه بندى كرد؛ به لحاظ تفصيل و اجمال در ارائه مباحث علمى، به لحاظ گستره آيات مورد استفاده كه آيا تنها به آيات صريح استناد كرده يا از آيات غيرصريح و داستان ها و ... هم بهره برده اند.

طرفدارى و مخالفت با تفسيرهاى علمى:

به رغم اقبال گسترده اى كه در قرون اخير از تفسير علمى صورت گرفت، اين رويكرد تقريباً از همان ابتدا از سوى گروه هاى مختلف و از منظرهاى گوناگون با مخالفت روبه رو شد. شايد بتوان امين خولى را در شمار اولين انديشهوران مسلمانى دانست كه به رغم تجددطلبى، به مخالفت با اين گونه تفسير پرداخت. برخى نوانديشان دينى نيز كه بيشتر از منظر يك متن ادبى در قرآن نگريسته اند به پيروى از امين خولى به نقد اين جريان پرداخته اند، چنان كه گروهى از عالمان سنتى و بعضاً سَلَفى نيز كه رويكرد عقلانى علمى جديد را به كلى نادرست مى دانند، اين رويكرد را نقد كرده اند. از خولى، رشيدرضا، مراغى، عقاد، شلتوت، دروزه، خطيب، زرقانى، سيدقطب در كنار شاطبى ـ از قدما ـ به عنوان مخالف، و از عبده، طنطاوى، كواكبى، ابن باديس، دراز، غمراوى، شعراوى، ابن عاشور، فريد وجدى، نورسى در كنار غزالى، فخررازى، سيوطى، مرسى، زركشى به عنوان موافق ياد شده است.[90] در كنار اين موارد، برخى اسامى افرادى را
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 281
به اين صف بندى افزوده اند كه قطعاً به اين بحث نظر نداشته اند؛ مانند آنكه در شمار موافقان تفسير علمى از ابن مسعود، علامه مجلسى و نيز ابن سينا، ملاصدرا و ملاهادى سبزوارى ياد كرده اند.
[91] اينان توجه نداشته اند كه فيلسوفان از افراد ياد شده از اين رو به مباحث طبيعى پرداخته اند كه در شمار فلسفه قديم بوده است؛ و در واقع از رويكردى فلسفى برخوردارند؛ افزون بر اينكه اين ادعا در مورد برخى ديگر نيز با يك نمونه ثابت نمى شود.
در ميان قرآن پژوهان ايرانى، به نظر مى رسد با اصل تفسير علمى مخالفت نشده و از عالمى نام برده نشده است.
اين گونه طبقه بندى قرآن پژوهان به عنوان موافق و مخالف از جهاتى درخور تأمل است؛ نخست آنكه برخى از اينان صرفاً از جهتى خاص به نقد تفسير علمى پرداخته اند؛ اما با اصل آن مخالفتى نداشته اند؛ از جمله رشيدرضا و مراغى.
[92] سيد قطب را نيز بايد در كنار همين افراد ياد كرد كه گرچه نقدى كلى بر تفسير علمى وارد مى كند؛ اما برخى صورت هاى آن را مى پذيرد[93]، به همين دليل برخى تقسيم سه گانه اى را ارائه داده و در گروه سوم قائلان به تفصيل را آورده اند.[94]
دوم آنكه، برخى از كسانى كه از موافقان شمرده شده اند، لزوماً «طرفدار» يا «مدافع» نيستند، بلكه «موافق»اند، زيرا آن ها اگرچه تفسير علمى را جايز شمرده، بعضاً از آن بهره گرفته اند؛ اما جانبدارى يا تشويق و ترغيب چندانى نيز در سخنان آن ها يافت نمى شود، در حالى كه برخى ديگر مانند سر سيد احمد خان، اگرچه عملاً به تفسير علمى نپرداخته اند؛ اما مكرر از آن طرفدارى كرده اند.[95]

منظرهاى گوناگون در تأييد يا ردّ:

با توجه به دقيق نبودن دسته بندى متفكران اسلامى، آنچه را در كلام افراد مختلف به عنوان اشكال يا حُسن، مطرح شده، بدون آنكه لزوماً گوينده آن را به طور كلى موافق يا مخالف بدانيم، مى توان در چند محور طبقه بندى كرد:
1. از منظر معرفت شناختى. 2. با توجه به هدف قرآن. 3. با توجه به مخاطب. 4. با توجه به پيامد؛ 5. به لحاظ رعايت قواعد تفسيرى.

1. از منظر معرفت شناختى:

موافقان و مخالفان تفسير علمى، آن را از منظر معرفت شناختى بررسى كرده اند.
موافقان به آيات 38 انعام/6 و 89 نحل/16، در كنار رواياتى كه قرآن را مشتمل بر علم اولين و آخرين مى داند استناد كرده اند. طبق اين رويكرد به لحاظ معرفت شناسى، قرآن اصول همه علوم از
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 282
جمله علوم طبيعى را دربرمى گيرد.
[96]
برخى اين ديدگاه را توسعه داده، مدعى شده اند كه قرآن نه تنها دربردارنده همه علوم است، بلكه با تأمل در آيات مربوط به آفرينش و بهره گيرى درست از آن مى توان به كشفيات جديد علمى رسيده، از قافله كنونى علم نيز پيش تر رفت.[97] البته شايد بتوان اين ديدگاه را بدين گونه تعديل كرد كه با دقت در آيات قرآنى و الهام گيرى از آن مى توان به نظريه پردازى در حوزه هاى علوم تجربى پرداخت. برخى نويسندگان، اين رويكرد را درباره احاديث و در حوزه روان شناسى مطرح كرده اند كه البته شايد با توجه به جزئى پردازى روايات، در حوزه احاديث عملى تر باشد[98]، چنان كه برخى از نويسندگان درحوزه تفسير علمى، عملاً به اين كار مبادرت ورزيده، به نظريه پردازى پرداخته اند[99]و برخى ديگر با ملاك قرار دادن قرآن، بين نظريه هاى علمى، گزينش كرده اند.[100]
بسيارى از كسانى كه از علم در تفسير آيات بهره گرفته اند، لزوماً به اين دو اعتقاد (در برگيرى همه علوم و رسيدن به كشفيات جديد) باور نداشته اند. مهم ترين اشكالى كه به دلالت آيات مذكور وارد شده، آن است كه چون هدف قرآن هدايت بشر است، همه آنچه كه بيان كرده و از ذكرش فروگذار نكرده، چيزهايى است كه براى «هدايت» لازم است نه همه علوم.[101]
در موضوع دوم نيز بسيارى از موافقان تفسير علمى هم اين ديدگاه را باور نداشته اند و به رغم طرفدارى جدى از تفسير علمى، رسيدن به كشفيات جديد را جز از طريق فراهم آمدن مقدمات علمى آن ميسر ندانسته اند.[102]
مخالفان تفسير علمى، به لحاظ معرفت شناسى، اما از منظرى ديگر، اين رويكرد را نقد كرده اند؛ سيدقطب تفسير علمى را خطاى روش شناختى مى شمارد. او به لحاظ معرفت شناختى، آموزه هاى قرآنى را بدون اينكه بين مقام قرآن و مقام تفسير فرق بگذارد حقايق قطعى و نهايى و مطالب علمى را، چه حقايق و چه تئورى ها، غيرقطعى و محدود به تجربه و ابزار و شرايط بشرى مى خواند و ايجاد هرگونه ارتباط بين اين دوسطح مختلف معرفتى را اشتباه مى داند.[103] در عين حال او بهره گيرى از علم را در «تعميق و توسعه» مدلول آيه جايز و بلكه مطلوب مى شمارد؛ اما توضيح نمى دهد كه انواع «ارتباط» باطل بين
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 283
مطالب علمى و قرآن چيست و چرا اين مورد اشكال ندارد، همچنان كه مراد او از توسعه و تعميق نيز كاملاً روشن نبوده، با شيوه تفسيرى وى سازگار نيست.
[104]

2. با توجه به هدف قرآن:

گروهى از قرآن پژوهان با توجه به هدف قرآن، به نقد تفسير علمى پرداخته اند. ايشان قرآن را كتاب هدايت دانسته اند كه در بحث از آفرينش تنها با اين هدف سخن مى گويد كه مخاطبان خود را متوجه نظم و تدبير عالم سازد كه بر مدبر و صانعى حكيم دلالت مى كند.[105] با در نظر گرفتن اين هدف قرآن، صرف توجه كلى به نظم و تدبير در عالم كافى است و نيازى به پرداختن به جزئيات مطالب نيست و حتى ممكن است پرداختن به جزئيات، مخاطب را از توجه به آن اهداف كلى باز دارد[106]، چنان كه بر تفسير علمى از آن رو اشكال كرده اند كه با پرداختن به جزئيات اين موضوع، قرآن را نه كتاب هدايت بلكه كتاب طب و هندسه و ... قرار داده است.[107]
اگرچه مخالفان تفسير علمى از اين منظر موافقان را نكوهيده اند، عموم طرفداران نيز بر همين امر تأكيد داشته اند. عبده كه در قرآن به عنوان كتاب دين و هدايت مى نگرد، تأكيد مى كند كه هدفش تأمين سعادت انسان در دنيا و آخرت است و به هر موضوعى غير آن پرداخته باشد، صرفاً وسيله اى براى تحقق آن اهداف برتر است.[108] مؤلفان كتاب هاى خاص در تفسير علمى نيز بر همين حقيقت پاى فشرده اند.[109] با اين همه برخى از طرفداران تفسير علمى، عنايت قرآن را به علم، فراتر از يك مقدمه براى اثبات صانع و ... دانسته و اهتمام قرآن را به علم، مشوقى براى پرداختن به آن معرفى كرده اند. عبدالرزاق نوفل در عين آنكه قرآن را كتاب تشريع و معاملات، تأمل و عبادات، توحيد و ايمان، بلاغت و ادب مى داند، آن را كتاب علم هم مى خواند.[110] طنطاوى نيز بر آن است كه قرآن اهتمام ويژه اى به علم دارد و در بيش از 750 آيه به صراحت، تنها درباره جهان طبيعت سخن گفته است.[111]

3. با توجه به مخاطب:

توجه به فهم مخاطبان اوليه، از مهم ترين مبانى نقد تفسير علمى است كه در اصل شاطبى آن را مطرح كرده است. او فهم مخاطبان اوليه را كه عالم ترين و آگاه ترين به قرآن مى داند، فهم نهايى از قرآن تلقى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 284
مى كند
[112] و نپرداختن ايشان را به تفسير علمى، ملاك نادرستى اين شيوه تفسيرى مى داند.[113]
در دوره معاصر، امين خولى اين ديدگاه را با پردازشى نو، در قالب اصولى براى درك متن به طور كلى و درك قرآن به طور خاص، ضابطه مند ساخت. از نظر او قرآن در ظرف زمانى و مكانى خاص نازل شده است. اين ظرف تاريخى در تعيين معنا و مراد آن جايگاهى ممتاز دارد و همان گونه كه در فهم معناى واژگان عربى قرآن بايد آن را از وراى 15 قرن تحول و دگرگونى، به معناى عصر نزول فهميد و تفسير كرد، بايد توجه داشت كه قرآن كه در اوج بلاغت قرار دارد، نه از فراز تاريخ بلكه در خطاب با مردمان عصر نزول نازل شده است و نمى تواند بليغانه آن ها را مخاطب قرار دهد، در حالى كه از سخنش هيچ درنمى يابند. اگر آن را فهميده اند بايد در كلامشان نمود يابد و اگر نفهميده اند، قرآن را چگونه مى توان بليغ شمرد؟ بر اين اساس خولى دو قاعده را براى درك قرآن، پايه مى گذارد:
أ. بايد واژگان قرآنى را در معناى عصر نزول آن به كار برد. ب. فهم ما از قرآن بايد در سطح فهم مخاطبان اولين (عصر نزول) از آن باشد.
[114]
سخن خولى در كلام بسيارى از مخالفان تفسير علمى، بازتاب مى يابد و بعضاً ارزش گذارى هاى ايمانى نيز بدان افزوده مى گردد. محمدكامل حسين با تكرار همين ادعا، تفسير علمى را حكايتگر ضعف ايمان قائلان بدان مى داند[115] و برخى[116] از جمله عزت دروزه آن را مخالفت با پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) تلقى مى كنند كه مفسر تفسير علمى در واقع بر آن است كه نبى اكرم(صلى الله عليه وآله) به همه آنچه در قرآن آمده، آگاه نبوده است.[117] در واقع او بر آن است كه بايد همه فهم پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از قرآن گرچه مخاطبان آن دوره آمادگى فهم و پذيرش را نداشته باشند، بيان و به ما منتقل مى شده است كه البته تنها به حذف تفسير علمى بلكه به انكار هرگونه تفسيرى فراتر از روايات، مى انجامد.[118]
اين ديدگاه را برخى ديگر نقد كرده اند؛ از نظر ايشان صرف اينكه مخاطبان نخستين، مفهوم اصلى را دريابند، در تحقق بلاغت قرآن و لحاظ كردن مخاطب كافى است و آگاهى از بيش از آن لازم نيست.[119] در عين حال كه برخى ديگر اين ادعا را زير سؤال برده اند كه بر چه اساس مى توان ادعا كرد كه عرب همه مفاهيم قرآنى را دريافته اند؛ همچنان كه چرا بايد از نص قرآنى كه در مقابل فهم معانى مختلف از آن انعطاف دارد، به اعتبار
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 285
فهم محدوده بشرى يك دوره خاص، دست كشيد.
[120]
موافقان تفسير علمى نيز در اثبات حقانيت روش تفسيرى خود از جهتى ديگر مخاطبان را لحاظ كرده اند. (=> ادامه مقاله، اعجاز علمى)

4. با توجه به پيامد:

تفسير علمى با توجه به پيامد آن مورد تأييد و تكذيب قرار گرفته است. مخالفان با تأمل در تاريخ پر فراز و نشيب علم و عمر كوتاه تئورى ها و يافته ها كه با كشفى ديگر زير سؤال مى روند (عمرى كه با شتاب يافتن كشفيات در عصر انفجار اطلاعات كوتاه و كوتاه تر مى گردد) با تفسير علمى مخالفت ورزيده اند، چرا كه در تفسير علمى با ايجاد پيوند بين قرآن و علم، سرنوشت اين دو به نوعى به هم گره مى خورد و با سقوط هر تئورى، اعتبار قرآن نيز به چالش كشيده مى شود.[121] اين نگرانى به روشنى با تأمل در سرنوشت تفسير الجواهر تأييد مى شود كه در آغاز بسيار با استقبال روبه رو شد ولى پس از مدت كوتاهى از رونق افتاد.[122] در مقابل، موافقان تفسيرعلمى، با توجه به پيامد آن كه بعضاً به اثبات «اعجاز علمى» قرآن مى انجامد از آن دفاع كرده اند.
مهم ترين ثمره تفسير علمى و نقطه قوت آن را بايد اثبات اعجاز علمى براى قرآن دانست. در تعريف اعجاز علمى، وجه اعجاز و صحت استعمال اين تعبير بين قرآن پژوهان نظر واحدى نيست؛ برخى اعجاز علمى قرآن را به عدم تصادم آن با يافته هاى علمى، تفسير كرده اند
[123] كه در اين صورت اعجازى است ناظر به كليت قرآن و نه موردى خاص و جزئى در يك آيه.[124]
دسته اى ديگر فراتر از عدم تصادم، اشاره آن را به كشفيات علمى جديد، وجه اعجاز آن تلقى كرده اند.[125] برخى ديگر مانند شهيد صدر عدم تناقض قرآن با علوم ثابت را، امتياز قرآن تلقى مى كند؛ اما از آن با تعبير اعجاز ياد نمى كند.[126]
از نظر پاره اى از محققان، آنچه اعجاز علمى خوانده شده، در واقع نوعى اعجاز بيانى است كه به نوع به كاربردن تعابير و واژگان بازمى گردد كه تعابير به كار رفته در قرآن از آنچنان انعطافى در تفسير و فهم و اطلاق برخوردار است كه هم عرب معاصر نزول، آن را مى فهميدند، هم مسلمانان عصر حاضر آن را با فهم و درك خود از طبيعت همسو و هماهنگ مى يابند.[127]
با اين همه اگرچه در اعجاز ناميدن اين
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 286
خصوصيت قرآن اختلاف نظر وجود دارد
[128] اما عدم تصادم قرآن با علم، ظاهراً حداقل ويژگى اى است كه موافق و مخالف بر آن اتفاق دارند.[129]
همان طور كه پيش از اين آمد، مخالفان تفسير علمى با استناد به پيامد تفسير علمى كه درافتادن قرآن به چالش هاى ناظر به علم بود و با لحاظ مخاطبان آن كه به مخاطبان اوليه محدود شد، به مخالفت با تفسير علمى پرداختند. موافقان تفسير علمى، از هر دو منظر ولى با تفسيرى ديگر، از ضرورت آن دفاع كردند كه هر دو استدلال به «اعجاز علمى» قرآن بازمى گردد. از يك سو، تفسير علمى را به دليل ثمره مهم آن (اثبات اعجاز علمى) ستودند و از سوى ديگر اعجاز علمى را براى قرآن ضرورى تلقى كردند كه دعوت خود را متوجه تمامى عالميان كرده است و از فراز تاريخ همه انسان ها را در همه مكان ها و زمان ها مخاطب ساخته است. ايشان با توجه به جاودانگى دعوت قرآن، مدعى شده اند كه اين دعوت جهان شمول و زمان شمول، اعجازى جهان شمول و زمان شمول مى طلبد؛ اعجازى كه به فهم عرب محدود نباشد و آن، اعجاز علمى قرآن است كه براى مردمانى كه بلاغت زبان قرآن را درنمى يابند، بهترين و روشن ترين حجت است.[130]
در مقابل اين عده، مخالفان تفسير علمى، به همين قدر اكتفا كرده اند كه حداقل شرط لازم براى جاودانگى پيام قرآن، نه اعجاز علمى، بلكه عدم تصادم آن با علم است.[131] اين ديدگاه درباره تفسير علمى در كلام موافقان هم آمده است؛ اما به هيچ رو به انكار تفسير علمى نمى انجامد، زيرا اثبات اين عدم تصادم جز با عرضه قرآن بر علم و تفسير علمى از آن، ميسر نيست.

5. به لحاظ رعايت قواعد تفسيرى:

از مهم ترين نقدهايى كه متوجه تفسير علمى شده است، نقد تفاسير نادرستى است كه بعضاً در اين نوع تفسير از قرآن، روى داده و موجب شده، مطالبى بر قرآن تحميل گردد كه آيه از آن بيگانه است. همين امر راه را براى مخالفان گشوده است تا با استناد به نمونه هايى از اين گونه تفسيرها، تفسير علمى را به كلى نقد كنند.[132] تفسير «غُثَـاءً اَحوى» (اعلى/87، 5) به زغال سنگ و تفسير آن به اينكه در اين آيه به مراحل مختلف زمين شناسى اشاره شده[133] يا تفسير آيه «... اَن تَنفُذوا مِن اَقطارِ السَّمـوت ...» (الرحمن/55،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 287
33) به دعوت براى رفتن به فضا از اين موارد است.
[134]
تعميم روابط حاكم بر يك نظام، بر نظام ديگرى يا برعكس، مانند تطبيق پيوندهاى شيميايى بر پيوندهاى عاطفى انسانى[135] و تطبيق فعاليت هاى بدن با همان تعداد حرفه در شهر[136] از اشكالات ديگر اين گونه تفسير است كه تا حدى به خطاى معرفت شناسانه مفسر بازمى گردد.
علم زدگى در تفسير به گونه اى كه تفسيرى مادى از امور غيرمادى داده شود مانند تفسير نور در آيه «اَللّهُ نورُ السَّمـوتِ والاَرضِ» (نور/24، 35) به نور فيزيكى
[137] يا تفسير ملائكه به نيروهاى طبيعى[138] از ديگر نقدهاى وارد بر اين شيوه تفسيرى است.[139] موافقان تفسير علمى نيز به اين گونه موارد نادرست توجه و آن ها را نقد كرده اند.[140] البته همه مواردى را كه تفسير پژوهان خطا دانسته اند، لزوماً خطا نيستند و اين داورى در پاره اى موارد مبتنى بر پيش فرض هاى كلامى مورد اختلاف بين عالمان مسلمان است[141] و به درستى متذكر شده اند كه صرف وجود پاره اى خطاها از سوى برخى افراد نبايد موجب شود تا اصل اين رويكرد، نادرست دانسته شود.[142] اشتباه در هر شيوه تفسيرى و از هر مفسرى ممكن است روى دهد.

مقبوليت تفسير علمى و قاعده مند ساختن آن:

به رغم اختلاف نظر در تفسير علمى، دست كم بخشى از آن را عموم مفسران پذيرفته اند؛ از يك سو عموماً از آن درمواردى كه به فهم بهتر و عميق تر آيات كمك مى كند، بهره برده اند[143] و از سوى ديگر مهم ترين ثمره آن، يعنى اعجاز علمى را حداقل در عدم تعارض آموزه هاى قرآنى با علوم جديد و اينكه با يافته علمى امروز بهتر و روشن تر از باورهاى پيشينيان تفسير مى شوند، پذيرفته اند[144] و افرادى مانند سيدقطب كه نقدهايى را بر آن وارد ساخته اند، عملاً بدان مى پردازند و در موارد گوناگون با افتخار از اعجاز علمى آن سخن مى گويند.[145] توجه به اين نكته قوت تفسير علمى، در كنار درنظر گرفتن معايب و مشكلات آن از جمله اشتباهاتى كه بعضاً بدان درغلتيده اند يا
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 288
چالشى كه در نتيجه تحول يافته هاى علمى، بدان مبتلا مى گردد، موجب شده است تا با بيان قواعدى براى تفسير علمى بكوشند ضوابطى را تعيين كنند كه استوارى تفسير علمى را موجب گردد، در عين آنكه كمترين پيامد منفى و اشتباه را درپى داشته باشد.
به نظر مى رسد از نظر عموم مفسران و قرآن پژوهان، تفسير علمى در صورت رعايت برخى قواعد، پذيرفته است.
[146] در شمار اين قواعد اتفاق نظر وجود ندارد و دو[147]، سه[148]، 4[149]، 5[150] و حتى 10[151] مورد را بيان كرده اند. به نظر مى رسد، مهم ترين شروط ياد شده، دو شرط اصلى اند كه اولى، رعايت قواعد فهم زبانى است كه توجه به معناى لغت، رعايت ظواهر آيات و توجه به سياق است و شرط دوم ناظر به موضوعات علمى است كه معتبر باشد و برخى مواردى كه مطرح شده اند، چندان ضرورت ندارند؛ مانند برخوردارى از علم موهبتى الهى و آشنايى با تفاسير مختلف، در حالى كه اشاره كردن به برخى ديگر، گرچه در هر تفسيرى لازم اما يادآورى آن مفيد است؛ مانند پرهيز از زياده روى در بحث علمى و خروج از چارچوب آيه با توجه به هدف هدايتى قرآن از آن آيه و نيز جمع آورى همه آيات در يك موضوع و سپس تفسير آن. در عين حال برخى در مقام تفسير از احاديث نيز بهره گرفته و كوشيده اند تا با جزئياتى كه در روايات بيان شده، تفسيرى دقيق تر از آيه ارائه دهند.[152] نكته جالب آنكه غنيم شيوه و قواعد تفسير علمى را در 21 تفسير شناسايى كرده است و كوشيده مواردى را كه وضع كرده عملا رعايت كند.[153]
در اينجا تنها به دو قاعده اصلى كه يكى ناظر به شيوه تفسيرى و دومى ناظر به نوع مطالب علمى مورد استفاده است، بسنده مى شود.

1. رعايت قواعد فهم زبانى و رعايت ظاهر آيات:

پاى بندى به ظاهر آيات، مراجعه به معناى لغوى عصر نزول و رعايت قواعد زبانى در فهم كلامى و انصراف از حقيقت به مجاز، مهم ترين شرطى است كه براى اعتبار هر تفسيرى از قرآن، از جمله تفسير علمى لازم است.[154] عبدالرزاق نوفل كه خود از طرفداران تفسير علمى است شيوه كسانى را كه بدون توجه به سياق آيات به تفسير علمى پرداخته اند، نقد كرده است.[155] برخى از معاصران آورده اند كه اهل علم فراتر از معانى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 289
ظاهرى، معانى دقيق ديگرى را مى يابند كه از نص صريح يا از اشارات و رموز قرآن دريافت مى شوند.
[156]

2. تفسير بر اساس حقايق علمى:

قرآن پژوهان براى حفظ تفسير علمى از در افتادن به فراز و فرودهايى كه در عرصه علم و تئورى پردازى هاى آن صورت مى گيرد، لازم دانسته اند كه مفسر، تنها با بهره گيرى از مسلمات علمى كه درباره صحت و استوارى آن، يقين كامل وجود دارد، به تفسير علمى از آيات بپردازد و از تئورى هاى غير قطعى استفاده نشود.[157] نوفل، مطالب علمى را به دو دسته نظريات و حقايق قسمت مى كند و تنها بهره گيرى از نوع دوم را كه قطعيت آن ثابت شده مناسب مى داند.[158] عبدالعزيز اسماعيل در مقدمه كتابش الاسلام والطب الحديث همين سخن را يادآور مى شود.[159]
برخى با فرق نهادن بين امور قطعى و ظنى، در انتساب اين امور به قرآن به نوع اسناد توجه كرده اند و اسناد به امور قطعى را به طور قطعى و به امور ظنى را به طور ظنى لازم دانسته اند؛[160] البته ايشان به طور مستقل در مقام بحث از تفسير علمى نيستند.
در كنار شروط مذكور، پاره اى از انديشهوران، ازاين فراتر رفته و به قيودى اشاره كرده اند كه در مقام تعارض يافته هاى علمى و آيات قرآن پديد مى آيد؛ علامه طباطبايى آيات قرآن را به آنچه تحمل معانى متعدد را دارد و آياتى كه به يك معناى خاص تصريح دارد و مطالب علمى را به مسلمات و فرضيات قسمت كرده است.
[161] در اين صورت 4 شكل براى تعارض پديد مى آيد كه با بررسى نمونه ها و موارد مى توان نظر ايشان را چنين جمع بندى كرد:
1. مسلمات علمى مخالف با نص قطعى: در چنين مواردى مانند مسئله 7 آسمان، بايد در داورى توقف كرد؛ نه حقانيت علم را انكار كرد، نه از صريح نص دست برداشت
[162]، بلكه تبيين آيه را به آينده و دستيابى به اطلاعات جديد واگذارد.[163]
2. مسلمات علمى مخالف با آيات تأويل پذير: در چنين مواردى آيه با توجه به آن قرينه قطعى تأويل مى گردد. چنان كه علامه طباطبايى خود در مسئله شهاب هاى آسمانى در رجم شياطين، در تفسير پيشينيان به استناد آيات علمى، تجديد نظر كرده اند.[164]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 290
3. فرضيات علمى مخالف با آيات تأويل پذير: در چنين مواردى اگر چه آيه تحمل معانى مختلف را دارد، اما از آنجا كه فرضيات علمى، غيرقطعى اند، قرينه مناسبى براى تأويل آيه و دست كشيدن از ظهور آن تلقى نمى شوند. علامه طباطبايى در تفسير آيات خلقت آدم گرچه آيات را تأويل پذير مى دانند
[165] ديدگاه علم را نيز به دليل غيرمسلم بودن، قرينه مناسبى براى تأويل نمى دانند.[166]
4. فرضيات علمى مخالف با نص قطعى: اگرچه علامه طباطبايى به صراحت رأى خود را در چنين صورتى بيان نمى كند و با مصداقى از آن نيز مواجه نشديم؛ اما با توجه به مورد پيشين، در اين مورد نيز، فرضيات علمى را براى تأويل آيات مناسب نمى بيند.
فرجام سخن آنكه، اگر چه نتوان ضرورتى براى تفسير علمى بيان كرد، با اين همه نمى توان در صورت رعايت شروط لازم در تفسير، از آن نهى كرد. در عين حال كه اهميت و كاركرد آن چنان گسترده و مهم است كه عموم مفسران به طور محدودى از آن بهره گرفته اند.

منابع

آيينه پژوهش (مجله)، قم، دفتر تبليغات اسلامى؛ اتجاهات التجديد فى تفسير القرآن الكريم فى مصر، محمد ابراهيم الشريف، قاهرة، دارالتراث، 1402 ق؛ اتجاهات التفسير فى العصر الحديث، عبدالمجيد المحتسب، بيروت، دارالفكر، 1393 ق؛ اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر، فهد بن عبدالرحمن الرومى، السطورية، 1407 ق؛ الاتقان، السيوطى (م. 911 ق.)، به كوشش سعيد المندوب، لبنان، دارالفكر، 1416 ق؛ احياء علوم الدين، الغزالى (م. 505 ق.)، بيروت، دار الكتب العربى؛ الاشارات العلمية فى القرآن الكريم، غنيم كارم، قاهرة، دارالفكر العربى، 1415 ق؛ اصول التفسير و قواعده، خالد عبدالرحمن العك، دارالنفائس، 1406 ق؛ الاعجاز الطبى فى القرآن، محمود دياب، قاهرة، دارالشعب، 1408 ق؛ اعجاز قرآن از نظر علوم امروزى، يدالله نيازمند، محمدى، 1363 ش؛ الاكليل فى استنباط التنزيل، السيوطى (م. 911 ق.)، به كوشش عامربن على، جدّة، دارالاندلس الخضراء، 1422 ق؛ اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، سيد رضا پاك نژاد (م. 1360 ش)، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1349 ش؛ باد و باران در قرآن، مهدى بازرگان، به كوشش جعفرى؛ البرهان فى علوم القرآن، الزركشى (م. 794 ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1415 ق؛ پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، محمد على رضائى اصفهانى، قم، كتاب مبين، 1381 ش؛ التبيان، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش احمد حبيب العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تسنيم، جوادى آملى، قم، اسراء، 1378 ش؛ التعبير الفنى فى القرآن، امين البكرى، بيروت، 1393 ق؛ التفسير الحديث، محمد عزّة دروزة (م. 1404 ق.)، بيروت، دارالغرب الاسلامى، 1421 ق؛ تفسير التحرير والتنوير، ابن عاشور (م. 1393 ق.)، تونس، الدار التونسية، 1997 م؛ تفسير علمى قرآن، ناصر رفيعى محمدى، قم، فرهنگ گستر، 1379 ش؛ التفسير العلمى للآيات الكونية فى القرآن، حنفى احمد، مصر، دارالمعارف، 1960 م؛ التفسير العلمى للقرآن فى الميزان، احمد عمر ابوحجر، بيروت، دارقتيبة، 1411 ق؛ التفسير العلمى المعاصر، سليمان القرعاوى، رياض، دارالحضارة، 1424 ق؛ التفسير الفريد للقرآن المجيد، محمد عبدالمنعم الجمال، دارالكتاب الجديد؛ تفسير القرآن الكريم، محمود
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 291
الشلتوت، تهران، التقريب بين المذاهب الاسلامية، 1379 ش؛ تفسير القرآن الكريم، صدرالمتالهين (م. 1050 ق.)، به كوشش خواجوى، قم، بيدار، 1366 ش؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م. 606 ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413 ق؛ تفسير المنار، رشيد رضا (م. 1354 ق.)، قاهرة، دارالمنار، 1373 ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ تفسير نوين، محمد تقى شريعتى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1368 ش؛ تفسير و مفسران، معرفت، قم، التمهيد، 1373 ش؛ التفسير والمفسرون، محمد حسين الذهبى، قاهرة، دارالكتب الحديثة، 1396 ق؛ الجواهر، طنطاوى بن جوهرى (م. 1358 ق.)، به كوشش احمد سعدعلى، بيروت، دارالفكر 1355 ق؛ جواهر القرآن، الغزالى (م 505 ق.)، بيروت، دارالآفاق الجديدة، 1978 م؛ دائرة المعارف الاسلاميه، ترجمه: احمد شنتاوى و ديگران، بيروت، دارالمعرفة، 1933 م؛ دانشنامه جهان اسلام، زير نظر حداد عادل و ديگران، تهران، بنياد دائرة المعارف اسلامى، 1378 ش؛ درآمدى بر تفسير علمى قرآن، محمد على رضائى اصفهانى، قم، اسوه، 1375 ش؛ روض الجنان، ابوالفتوح رازى (م. 554 ق.)، به كوشش ياحقى و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوى، 1375 ش؛ زمين و آسمان و ستارگان از نظر قرآن، محمد صادقى، تهران، مصطفوى، 1356 ش؛ سورة الرحمن و سور قصار، الشوقى ضيف، قاهرة، دارالمعارف؛ سيد جمال الدين اسد آبادى و تفكر جديد، كريم مجتهدى، تهران، تاريخ ايران، 1363ش؛ شبهات و ردود، معرفت، قم، التمهيد، 1423 ق؛ شريعت در آينه معرفت، عبدالله جوادى آملى، تهران، مركز فرهنگى رجاء، 1372 ش؛ عقلگرايى در تفاسير قرن چهاردهم، شادى نفيسى، قم، دفتر تبليغات، 1379 ش؛ علوم الحديث (مجله)، تهران، مركز علوم الحديث؛ العلوم الطبيعية فى القرآن، يوسف المروة، بيروت، دار مكتبة الهلال، 1378 ق؛ فخرالدين رازى من خلال تفسيره، عبدالعزيز المجذوب، تونس، الدارالعربية، 1400 ق؛ الفكر الدينى فى مواجهة العصر، عفت الشرقاوى، بيروت، دارالعودة، 1979 ق؛ فى ظلال القرآن، سيد قطب (م. 1386 ق.)، القاهرة، دارالشروق، 1400 ق؛ القرآن والعلم الحديث، عبدالرزاق نوفل، بيروت، دارالكتاب العربى، 1404 ق؛ قرآن و علوم طبيعت، مهدى گلشنى، تهران، مطهر، 1375 ش؛ كشف الاسرار، ميبدى (م. 520 ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361 ش؛ كشف الاسرار النورانية القرآنيه، محمدبن احمد الاسكندرانى، قاهرة، الركابى؛ كيف نتعامل مع القرآن العظيم، يوسف القرضاوى، قاهرة، دارالشروق، 1421 ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ مدخل الى موقف القرآن الكريم من العلم، عماد الدين الخليل، مطبعة الزهراء، 1405 ق؛ مع الطب فى القرآن، محمد محمود عبد الله، بيروت، مؤسسة الايمان، 1417 ق؛ مقايسه اى ميان تورات، انجيل، قرآن و علم، موريس بوكاى، ترجمه: ذبيح الله دبير، تهران، فرهنگ اسلامى، 1365 ش؛ مناهج تجديد فى النحو والبلاغة، امين الخولى، دارالمعرفة، 1961 م؛ الموافقات فى اصول الشريعه، ابراهيم بن موسى الشاطبى، بيروت، دارالمعرفة، 1415 ق؛ موضع علم و دين در خلقت انسان، احد فرامرز قراملكى، تهران، مؤسسه فرهنگى آرايه، 1373 ش؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛
Nurbaki, Haluk _ Verses from the holy Quran and the facts of Science, Translated by Melin Beynam Kitabbhavan, New Dehli, 1998.
شادى نفيسى




[1]. دائرة المعارف الاسلاميه، ج 5، ص 357.
[2]. التفسير و المفسرون، ج 2، ص 519.
[3]. ر. ك: اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر، ج 2، ص 548؛ التعبير الفنى، ص 125.
[4]. التعبير الفنى، ص 125.
[5]. ر.ك: التفسير العلمى للقرآن، ص 66.
[6]. ر.ك: اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر، ص 545 - 549.
[7]. اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر، ص 550؛ تفسير علمى قرآن، ج 1، ص 140.
[8]. ر.ك: تفسير و مفسران، ج 2، ص 466 - 480.
[9]. ر.ك: التفسير العلمى للقرآن، ص 66.
[10]. الجواهر، ج 1، ص 3؛ الاشارات العلميه، ص 6.
[11]. اولين دانشگاه، ج 1، ص 22.
[12]. ر. ك: كشف الاسرار، ج 8، ص 511؛ مجمع البيان، ج 9، ص 8؛ روض الجنان، ج 1، ص 156 - 158.
[13]. التبيان، ج 1، ص 102 - 103.
[14]. التبيان، ج 9، ص 110.
[15]. همان، ص 447.
[16]. التبيان، ج 7، ص 498.
[17]. التبيان، ج 4، ص 216.
[18]. روض الجنان، ج 11، ص 317.
[19]. روض الجنان، ج 10، ص 99.
[20]. اتجاهات التفسير فى العصر الحديث، ص 252 - 254؛ تفسير علمى قرآن، ج 1، ص 180 - 183.
[21]. تفسير صدرالمتالهين، ج 2، ص 10، 30، 289؛ ج 5، ص 319، 359 - 361.
[22]. التفسير الكبير، ج 13، ص 106؛ ج 24، ص 13 - 14.
[23]. همان، ج2، ص102 - 104؛ ج27، ص104،105.
[24]. همان، ج 19، ص 170.
[25]. همان، ج2، ص156- 158؛ ج4، ص180 - 186.
[26]. همان، ج 20، ص 8 - 10.
[27]. همان، ج 13، ص 109.
[28]. الرازى مفسراً، ص 257 - 280؛ فخر رازى من خلال تفسيره، ص 133 - 171.
[29]. التفسير الكبير، ج 13، ص 109 - 110.
[30]. همان، ج 8، ص 404.
[31]. همان، ج 2، ص 158.
[32]. همان، ص 156.
[33]. همان، ج 4، ص 181 - 182.
[34]. همان، ص 180.
[35]. همان، ج 24، ص 186.
[36]. همان، ص 100 - 101.
[37]. التفسير الكبير، ج 19، ص 176؛ ج 1، ص 7.
[38]. التفسير الكبير، ج 24، ص 14؛ ج 19، ص 171 - 176.
[39]. احياء علوم الدين، ج 1، ص 525.
[40]. جواهر القرآن، ص 39.
[41]. البرهان فى علوم القرآن، ج 2، ص 290 - 291.
[42]. الاتقان، ج 2، ص 272.
[43]. همان، ص 272 - 279.
[44]. ر.ك: الاكليل فى استنباط التنزيل، ج 1، ص 224؛ ج 3، ص 960 - 961 ، 969.
[45]. الاتقان، ج 2، ص 332 - 336.
[46]. الموافقات، ج 2، ص 389.
[47]. همان، ج 3، ص 339 - 340.
[48]. التفسير العلمى للقرآن، ص 142 - 162؛ اتجاهات التفسير فى العصر الحديث، ص 254 - 256؛ اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر، ج 2، ص 551، 555، 557 - 558.
[49]. احياء علوم الدين، ج 1، ص 524 - 525.
[50]. جواهرالقرآن، ص 25.
[51]. همان، ص 26.
[52]. الاتقان، ج 2، ص 501.
[53]. الموافقات، ج 3، ص 339؛ نيز ر. ك: ج 2، ص 389 - 390.
[54]. سيد جمال و تفكر جديد، ج 3، ص 23.
[55]. كشف الاسرار النورانيه، ج 1، ص 4.
[56]. همان، ص 107 - 109.
[57]. همان، ص 178 - 191.
[58]. همان، ج 2، ص 100 - 110.
[59]. همان، ص 115 - 119.
[60]. ر . ك: تفسير فريد، ج 1، ص 483 - 486؛ ج 4، ص 2664.
[61]. ر. ك: تفسير المنار، ج 8، ص 482 - 489.
[62]. ر. ك: تفسير المنار، ج 1، ص 210 ـ 212؛ ج 11، ص 302؛ ج 12، ص 16 ـ 17.
[63]. التفسير العلمى للقرآن، ص 169 ، 171.
[64]. همان، ص 218 ـ 224 ، 259.
[65]. ر. ك: الميزان، ج 1، ص 396؛ ج 20 ص 32 و....
[66]. الميزان، ج 1، ص 59، 73 - 78.
[67]. الميزان، ج 12، ص 146.
[68]. تفسير نوين، ص 66 - 67.
[69]. ر. ك: تفسير نوين، ص 11، 18، 143 - 155.
[70]. ر. ك: نمونه، ج 13، ص 399؛ ج 11، ص 182 - 183.
[71]. التفسير العلمى للقرآن، ص 188 - 192.
[72]. ر.ك: مدخل الى موقف القرآن، ص 8 - 11؛ قرآن و علوم طبيعت، ص 7 - 8.
[73]. مقايسه اى ميان تورات، انجيل، قرآن و علم، ص 9 - 11 ، 337.
[74]. جواهر القرآن، ج 1، ص 88 و ... .
[75]. العلوم الطبيعة فى القرآن، ص 37.
[76]. عقلگرايى در تفاسير قرن چهاردهم، ص 137.
[77]. ر.ك: جواهر القرآن، ج 25، ص 54.
[78]. همان، ج 2، ص 86.
[79]. ر.ك: همان، ص 204.
[80]. اعجاز قرآن از نظر علوم امروزى، ص 18؛ زمين و آسمان و ستارگان، ص 2 - 3.
[81]. ر.ك: الاعجاز الطبى القرآن، ص 18؛ التفسير العلمى للآيات الكونيه، ص 437؛ الاشارات العلمية فى القرآن، ص 15 ، 18.
[82]. العلوم الطبيعة فى القرآن، ص 36.
[83]. الفكر الدينى فى مواجهة العصر، ص 442 - 444.
[84]. ر. ك: قرآن و علوم طبيعت، ص 11 - 41، 51 - 72؛ العلوم الطبيعة فى القرآن، ص 70؛ اولين دانشگاه، ج 1، ص 270 - 282.
[85]. ر.ك: موضع علم و دين در خلقت انسان، ص 169 - 172.
[86]. شبهات وردود، ص 312 - 349.
[87]. ر. ك: التفسير العلمى للقرآن، ص 169 - 269.
[88]. التفسير العلمى للقرآن، ص 170.
[89]. همان، ص 171 - 213.
[90]. ر.ك: الاشارات العلمية فى القرآن، ص 113 - 125 ، 128 - 148؛ التفسير العلمى للقرآن، ص 297 - 355؛ التفسير و المفسرون، ج 2، ص 519 - 532.
[91]. درآمدى بر تفسير علمى قرآن، ص 292 - 306.
[92]. التفسير والمفسرون، ج 2، ص 519.
[93]. ر.ك: فى ظلال القرآن، ج 1، ص 183.
[94]. درآمدى بر تفسير علمى قرآن، ص 327 - 346.
[95]. دانشنامه جهان اسلام، ج 7، ص 691.
[96]. القرآن والعلم الحديث، ص 23؛ التفسير العلمى للآيات الكونيه، ص 5 - 6؛ ر. ك: اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر، ج 2، ص 575.
[97]. جواهر القرآن، ج 3، ص 19؛ ج 5، ص 55؛ التفسير العلمى للآيات الكونيه، ص 28؛ شريعت در آينه معرفت، ص 182.
[98]. علوم حديث، ش 29، س 82، ص 25؛ «بهره گيرى از حديث در روانشناسى».
[99]. زمين و آسمان و ستارگان، ص 38 - 39.
[100]. اولين دانشگاه، ج 1، ص 271 - 272.
[101]. تفسير شلتوت، ص 11؛ الميزان، ج 12، ص 324 - 325؛ العلوم الطبيعة فى القرآن، ص 38.
[102]. الاشارات العلمية فى القرآن، ص 61 - 62.
[103]. فى ظلال القرآن، ج 1، ص 182.
[104]. عقلگرايى در تفاسير قرن چهاردهم، ص 177 - 181.
[105]. التفسير و المفسرون، ج 2، ص 485 - 494؛ ر. ك: اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر، ج 2، ص 581؛ سورة الرحمن، ص 10.
[106]. التفسير و المفسرون، ج 2، ص 485 - 494؛ سورة الرحمن، ص 10؛ التفسير الحديث، ج 2، ص 190 - 191.
[107]. التفسير و المفسرون، ج 2، ص 485 - 494؛ مناهج تجديد، ص 294؛ تفسير شلتوت، ص 13.
[108]. تفسير المنار، ج 1، ص 17 ، 25.
[109]. اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر،ج 2، ص 571؛ مع الطب فى القرآن، ص 24؛ باد و باران، ص 13 ـ 15.
[110]. القرآن و العلم الحديث، ص 23.
[111]. جواهر القرآن، ج 1، ص 3؛ ج 25، ص 55.
[112]. الموافقات، ج 2، ص 389.
[113]. همان، ج 3، ص 340.
[114]. مناهج تجديد، ص 293 - 294.
[115]. اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر، ج 2، ص 588.
[116]. اتجاهات التفسير فى العصر الحديث، ص 317.
[117]. نك. اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر، ج 2، ص 584.
[118]. آيينه پژوهش، ش 71 - 72، ص 13، «تفسير علمى بايدها و نبايدها».
[119]. التحرير والتنوير، ج 1، ص 126 - 127.
[120]. اتجاهات التجديد، ص 679.
[121]. تفسير شلتوت، ص 13.
[122]. اتجاهات التجديد، ص 703 ، 710.
[123]. اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر، ج 2، ص 600 - 601.
[124]. تفسير المنار، ج 1، ص 207؛ التفسير العلمى للقرآن، ص 133 - 134.
[125]. پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، ج 1، ص 85؛ اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر، ج 1، ص 126.
[126]. العلوم الطبيعة فى القرآن، ص 38.
[127]. كيف نتعامل مع القرآن، ص 397؛ ر. ك: التفسير العلمى للقرآن، ص 133 - 137.
[128]. ر. ك: التفسير العلمى للقرآن، ص 123 - 138؛ پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، ص 83 - 84.
[129]. اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر، ج 2، ص 600 - 601.
[130]. التفسير العلمى للآيات الكونيه، ص 17؛ القرآن و العلم الحديث، ص 22 - 25؛ اتجاهات التجديد، ص 679، 690، 691.
[131]. مناهج تجديد، ص 295؛ تفسير شلتوت، ص 14؛ التفسير و المفسرون، ج2، ص 491 - 494.
[132]. تفسير شلتوت، ص 13؛ التفسير الحديث، ج 2، ص 191.
[133]. القرآن و العلم الحديث، ص 81 - 84.
[134]. ر. ك: التفسير العلمى للقرآن، ص 434؛ التفسير العلمى المعاصر، ص 209 - 217.
[135]. ر. ك: جواهر القرآن، ج 17، ص 34 - 35.
[136]. جواهرالقرآن، ج 2، ص 54 - 55.
[137]. همان، ج 8، ص 92.
[138]. ر. ك: تفسير المنار، ج 1، ص 267 -269.
[139]. العلوم الطبيعة فى القرآن، ص 37.
[140]. ر. ك: التفسير العلمى للقرآن، ص 145 - 270، 419 - 445؛ كيف نتعامل مع القرآن، ص 382 -385؛ زمين و آسمان و ستارگان، ص 9، 85، 187، 192.
[141]. اتجاهات التفسير فى العصر الحديث، ص 314 - 317.
[142]. اتجاهات التجديد، ص 686.
[143]. ر. ك: كيف نتعامل مع القرآن، ص 386 - 395.
[144]. الفكر الدينى فى مواجهة العصر، ص 423.
[145]. فى ظلال القرآن، ج 6، ص 3878؛ ج 4، ص 2458.
[146]. اصول التفسير و قواعده، ص 221 ، 224.
[147]. Nurbaki. PP 14,15.
[148]. ر. ك: زمين و آسمان و ستارگان، ص 6 - 9؛ كيف نتعامل مع القرآن، ص 382 - 383.
[149]. اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر، ج 2، ص 604.
[150]. التفسير العلمى للقرآن، ص 489 - 490.
[151]. الاشارات العلمية فى الآيات الكونيه، ص 284 - 291؛ اصول التفسير و قواعده، ص 224.
[152]. التفسير العلمى للقرآن، ص 483 - 484.
[153]. الاشارات العلمية فى القرآن، ص 255 - 283.
[154]. دراسات فى اصول تفسير القرآن، ص 151؛ اصول التفسير و قواعده، ص 224؛ اتجاهات التجديد، 676 - 682.
[155]. التفسير العلمى للقرآن، ص 210.
[156]. التفسير العلمى للآيات الكونيه، ص 5 - 6؛ الاشارات العلمية فى القرآن، ص 60.
[157]. اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر، ج 2، ص 604؛ پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، ص 50؛ اتجاهات التجديد، ص 677.
[158]. التفسير العلمى للقرآن، ص 209.
[159]. اتجاهات التفسير فى القرن الرابع العشر، ج 2، ص 571.
[160]. تسنيم، ج1، ص 174.
[161]. الميزان، ج 17، ص 373.
[162]. همان، ص 370، 373.
[163]. نك. عقلگرايى در تفاسير قرن چهاردهم، ص 200 - 213.
[164]. الميزان، ج 19، ص 351؛ ج 17، ص 373.
[165]. الميزان، ج 16، ص 256.
[166]
. همان، ج 4، ص 144؛ ج 16، ص 258 - 259.

 

یک شنبه 2 مهر 1391  11:09 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات تفسیر قرآن

تفسیر علمی از دیدگاه علامه طباطبائی(ره)

دریافت فایل pdf

 

 

آسمان از دیدگاه قرآن و دانش نجوم

دریافت فایل pdf

 

 

الاتجاه العلمی فی تفسیر القرآن الکریم قراءة فی المنهج

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

یک شنبه 2 مهر 1391  11:09 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات تفسیر قرآن

الإعجاز القرآنی و التفسیر العلمی، علاقة زائفة أم جدل منطقی

دریافت فایل pdf

 

 

تفسیر علمی قرآن در میان رد و قبول

دریافت فایل pdf

 

 

رویکرد عرفانی به داستان حضرت یوسف(ع) در تفاسیر عرفانی

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

یک شنبه 2 مهر 1391  11:09 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات تفسیر قرآن

غزالی و فرآیند تفسیر قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

درآمدی بر گرایش تفسیر عرفانی

دریافت فایل pdf

 

 

بُرُوسَوی، تفسیر روح البیان و روش مفسر در نگارش آن

دریافت فایل pdf

 

 

 

یک شنبه 2 مهر 1391  11:10 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسير عرفانى

تفسير / تفسير عرفانى: از روش هاى تفسير قرآن، بر اساس تأويل و موسوم به تفسير اشارى و رمزى

تفسير عرفانى بر اين مبنا استوار است كه قرآن افزون بر ظواهر داراى بواطنى است كه از راه تصور يا از طريق كشف و شهود عرفانى مى توان به آن دست يافت. مفسران و قرآن پژوهان در تعريف اين روش تفسيرى ديدگاه يكسانى ندارند.
عارف در تفسير عرفانى بر مبناى تعاليم عرفانى يا ذوق وجدانى حاصل از شهود باطنى به تأويل ظواهر آيات قرآن مى پردازد. وجه تمايز اين نوع تفسير از ديگر روش هاى تفسيرى يكى به كار بردن «زبان اشارت» و مصطلحات ويژه اى است كه تجربه عرفانى آن را اقتضا مى كند
[1] و ديگرى منبع قرار دادن كشف و شهود است كه در ساير روش هاى تفسيرى اين منبع جايگاهى ندارد.
از نظر زركشى (م. 794 ق.) تفسير عرفانى همان معانى و مواجيدى اند كه مفسر هنگام تلاوت آيات قرآن آن ها را درمى يابد.
[2] منظور از معانى،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 245
حقايق و بواطن و مراد از مواجيد نيز حالات و مقاماتى اند كه از طريق كشف و وجدان بر عارفان حاصل مى آيند. مى توان گفت در ديدگاه زركشى عارفان در فرآيند دريافت معانى كلام وحى، تفسير را در معناى اصطلاحى آن به كار نمى گيرند.
به عقيده زرقانى، تفسير عرفانى، همان تفسير اشارى است كه اساس آن تأويل قرآن به معناى تطبيق است كه از رهگذر ظهور اشارت پنهانى موجود در آيات قرآن براى عارفان حاصل مى آيد.
[3]
برخى ديگر تنها يك گونه خاص از تفسير عرفانى يعنى تفسير مبتنى بر عرفان عملى را تفسير اشارى مى دانند و با عنوان تفسير صوفى فيضى ـ اشارى از آن ياد مى كنند[4]
يكسان انگارى تفسير عرفانى با تفسير باطنى ـ رمزى[5] به نظر برداشتى درست نمى آيد، زيرا گرچه در تفاسير عرفانى، تأكيد بر توجه به باطن و رمز است؛ اما در عين حال، در بيشتر آن ها برخلاف تفاسير باطنى محض، جانب ظاهر لحاظ مى گردد.
بلاشر نيز اساس تفسير عرفانى را برداشت هاى رمزى و كنايى دانسته كه تعبيرهاى نشانه اى (سمبوليك) در آن حاكى از معانى حقيقى متن قرآنى اند.
[6]

انواع تفسير عرفانى:

از آنجا كه عرفان به دو نوع نظرى و عملى قسمت مى شود تفسير پژوهانى چون ذهبى تفسير عرفانى را به دو نوع تفسير فيضى ـ اشارى (عملى) و تفسير مبتنى بر عرفان نظرى، تقسيم كرده اند[7]؛ اما از نظر آية الله معرفت، اين تقسيم صحيح نيست، زيرا تفاوت اين دو نوع تفسير تنها به شدت و ضعف تأويلات آن هاست نه چيز ديگر.[8]
در تفسير فيضى ـ اشارى، عارفان، آيات قرآنى را بر معنايى مغاير با مفاهيم ظاهرى و به مقتضاى اشارات پنهانى و رمزى تأويل مى كنند. در اغلب موارد تفسير بر اساس اين روش تلاشى است براى جمع بين ظاهر و باطن يا شريعت و حقيقت. اگر تأويل قرآن در شيوه تفسيرى فيضى ـ اشارى با ظاهر كتاب و سنت مخالفت نداشته باشد پسنديده است.[9] از همين روست كه زرقانى براى تفسير اشارى شرايطى قائل است.[10] ذهبى اساس اين شيوه تفسيرى را مجاهدت و رياضت نفسانى عارفان دانسته كه محصول آن كشف و شهود عرفانى است و نيل به معانى باطنى قرآن از رهگذر همين كشف يا شهود پديد مى آيد.[11]
تفسير مبتنى بر عرفان نظرى، تحت تأثير مكتب و آثار عرفانى ابن عربى (م. 638 ق.) بهويژه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 246
آموزه وحدت وجود پديد آمد. صدرالدين قونوى (م.673 ق.) شاگرد و پسر خوانده ابن عربى، و عبدالرزاق كاشانى (م. 730 ق.) در تفسير قرآن از روش ابن عربى پيروى كردند.
تفسير عرفانى به لحاظ روش و رويكرد تأويلى با برخى مشرب هاى فلسفى و كلامى همچون مشرب شيعى وجه اشتراك دارد.
[12] از نظر تفكر شيعى، ضرورت تأويل را نمى توان انكار كرد؛ اما مصداق بارز آگاهان به تأويل آيات، بر مبناى روايات صحيح و موثق، اهل بيت(عليهم السلام) و راسخان در علم اند.
هدف اصلى در اين شيوه تفسيرى، تطبيق انديشه هاى عرفان نظرى همچون وحدت وجود با آيات قرآن است.
[13]
در كنار اين رويكرد تأويلى، شيخ اكبر به نوع ديگرى از تفسير پايبند است كه آن تفسير اشارى ـ رمزى است. عارفانى چون ابن عربى فهم خود را از قرآن كريم نوعى الهام و معرفتى وحى گونه تلقى مى كنند. اگر در تفسير ابن عربى از روش تفسير اشارى سخن مى رود دقيقاً همين مفهوم مراد است. ابن عربى تنزيل اصلى قرآن بر پيامبر را از سوى خداوند دانسته، به موازات آن تنزيل فهم آن بر دل مؤمنان نيز به باور او از ناحيه خداوند است. ابن عربى فهمى از قرآن را معتبر مى داند كه خداوند بر اهلش ارزانى مى كند. در چنين نگرشى وى از سخن بايزيد بسطامى كه گفته بود «حدثني قلبى عن إلهى» اثر پذيرفته بود. ابن عربى جريان افاضه الهى را مستمر دانسته، معتقد است فيض الهى و بشارت هاى روحانى هرگز پايان نمى پذيرند.[14] ابن عربى ادعا مى كند هرچه بر زبان اهل حقيقت (عارفان و صوفيان) از معانى اشارى قرآن جارى مى شود در واقع شرح مراد خداوند است. به نظر او اينكه اهل باطن معنايى را كه از آيه ها به دست مى آورند اشارات مى نامند نه تفسير براى تقيه است، چون از علماى ظاهرى و فقيهان مى هراسند.[15]

موافقان و مخالفان تفسير عرفانى:

از ديرباز درباره جواز يا عدم جواز اين شيوه تفسيرى اختلاف نظر بوده است. شايد بتوان ريشه مخالفت برخى عالمان دينى را با تفسير عرفانى در ابراز نظرهايى چون وحدت وجود يا تأويل قرآن توسط صوفيان جست و جو كرد.[16] همين امر باعث شده كه گروهى اين شيوه تفسيرى را ناروا و بلكه الحاد بدانند.[17] علامه طباطبايى ضمن آنكه به ظاهر و باطن قرآن معتقد است، اكتفا به تأويل به معناى مورد نظر صوفيان ـ حمل لفظ بر معناى خلاف ظاهر قرآن ـ و رفض و رها كردن ظاهر را در حوزه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 247
تفسير قرآن برنتافته و آن را موجب تجرى و به هم ريختن مرز ظاهر و باطن قرآن تلقى كرده و معتقد است تأويلى كه قرآن كريم اراده كرده از مقوله معنا و مفهوم نيست.
[18] برخى ديگر دليل مخالفت خود با اين روش تفسير را خروج آن از حدود دلالت هاى لفظى دانسته اند.[19]
از سوى ديگر برخى عقيده دارند كه در صورت حفظ اصول تفسير و جمع ميان ظواهر الفاظ با دقايق نكات باطنى آن ها، كه كمال ايمان و عرفان محض است[20]، اين نوع تفسير اشكالى ندارد.[21] به نظر عبدالوهاب شعرانى اين شيوه تفسير مذموم نيست و عارفان مى توانند با توجه به طهارت و پاكى درون به معناهايى دست يابند كه رسيدن به آن ها براى عالمان اهل ظاهر ميسر نيست.[22] ضعف اين ديدگاه در اين است كه استناد دريافت هاى باطنى عارفان به آيات شريفه بدون سازگارى با ظواهر الفاظ مشكل است.
برخى نيز روش صوفيان در تفسير را همان تفسير به رأى مذموم دانسته اند
[23]؛ ليكن بايد توجه داشت تفسير به رأى تفسيرى بر خلاف اصول و قواعد و بدون استناد به شواهد قطعى و علمى است و به تعبير علامه طباطبايى مفسر بدون مراجعه به منابع ديگر در رأى خود مستقل است.[24] قرطبى نيز تفسير به رأى را تفسير بر اساس ميل و اعتقاد مفسر دانسته است.[25] اين شيوه تفسيرى هر نوع تفسير مانند فقهى، كلامى، ادبى يا عرفانى را مى تواند شامل گردد.

ضوابط و معيارها:

به نظر مى رسد استنباطات عرفانى به ويژه با توجه به نظر ابونصر سراج[26] درباره آيات قرآن، اگر با ظاهر شرع متعارض نباشد در جاى خود داراى ارزش و اعتبار است، زيرا در تفاسير عرفانى مواردى قابل توجه يافت مى شوند كه از استنباط هاى نيكو و دلنشين عارفان و لطايف و دقايق عرفانى حكايت دارند. از نظر ذهبى[27] فهم باطن و مقصد قرآن كه اساس تأويل عرفانى است بايد داراى دو شرط اساسى باشد: 1. بر مقتضاى ظاهر لفظ باشد؛ يعنى ميان تأويل و ظاهر لفظ چنان تناسبى باشد كه لفظ آن تأويل را برتابد. 2. قرينه اى در جاى ديگر قرآن آن را تأييد كند.
آية الله معرفت
[28] رعايت مناسبت ميان ظاهر و باطن كلام و مراعات نظم و دقت در الغاى خصوصيت و تنقيح مناط را شرط صحت تأويل و بطن يابى صحيح دانسته است. اگر رهيافت به
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 248
معناى باطنى از طريق تأويل بر اساس هيچ قاعده عقلايى و قرآنى استوار نگردد پذيرفتنى نمى نمايد.

ريشه ها و اصول نظرى تفسير عرفانى در قرآن:

آياتى از قرآن (براى نمونه ر. ك: نساء/4،82؛ محمّد/47،42؛ يس/36، 12؛ بقره/2،115 ، 156؛ نور/24، 35) كه به كار استوار كردن طرز تلقى صوفيه مى آمده، زمينه اى براى تفسيرى عرفانى شدند.[29] بنابراين آيات، عارفان معتقدند نبايد به معناى ظاهرى آيات بسنده كرد، زيرا نيل به مرتبه اى از معرفت، فراتر از ظواهر سطحى آيات، مورد تأكيد قرآن است؛ همچنين به نظر آنان در برخى از اين گونه آيات، نوعى دعوت به استنباط وجود دارد. استنباط كه عبارت از آشكار كردن امرى پنهان است، مستلزم قول به وجود معناى باطنى و مخفى (وراى ظاهر) براى آيات و الفاظ است.[30] برخى ديگر با استفاده از اين آيات بر اين باورند كه تحت هر حرفى از حروف قرآن فهم ها و معانى متعددى نهفته است و تحصيل اين معانى براى اهل آن به فراخور درك و مرتبه اى است كه به لحاظ شخصيت معنوى آن را دارند[31]؛ همچنين استعارات، كنايات و تشبيهات پر رمز و رازى در قرآن هستند كه از آن ميان مى توان به استعاره حيات براى علم (انعام/6،122)[32]يا استعاره آب ـ كه مايه حيات است ـ براى شريعت (رعد/13،17)[33] و تشبيهاتى چون تشبيه زوجين به لباس (بقره/2، 187) و تشبيه برخى دل ها به سنگ (بقره/2، 74) به عنوان نمونه اشاره كرد.

مبانى تفسير عرفانى:

عارفان بر اين باور بودند كه در قرآن نبايد فقط ظاهر را ديد، زيرا اين طرز تلقى، انسان را از هدف و غايت اصلى آيات دور مى كند. به عقيده آنان روح و جوهره قرآن وراى نقش و حرف و ظاهر اين الفاظ است. بدين سان يكى از مبانى آنان در تفسير قرآن اعتقاد به اصل اشتمال قرآن بر ظاهر و باطن است؛ به عبارت ديگر در اين شيوه تفسيرى، مفسر عارف بر مبناى تعاليم عرفانى يا ذوق وجدانى حاصل از شهود باطنى به تأويل ظواهر آيات قرآن مى پردازد. اين رويكرد ويژه تفسيرى، در واقع برآيند مبانى ويژه هستى شناسى و معرفت شناسى عارفان است؛ آنان براى جهان هستى ظاهر و باطنى قائل و معتقدند كه هستى در هر لحظه از بطون به ظهور مى آيد و دگربار از ظهور به بطون مى رود و همانند تنفس داراى قبض و بسط است.[34] اين جهان در حال زوال و حدوث مستمر
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 249
است. بنا به آيه شريفه «كُلَّ يَوم هُوَ فى شَأن» هر لحظه جهان هستى از فيض جديدى در قالب تجليات الهى بهره مند مى گردد.
[35] انسان نيز همانند جهان هستى داراى ظاهر و باطنى است؛ جسم، ظاهر او و روحش باطن او را تشكيل مى دهد. عارفان معتقدند ظاهر قرآن مانند شخص آدمى است. ظاهرش نقش و حرف است و باطن آن وراى ظاهر قرار دارد.[36]
سيد حيدر آملى نيز بر اساس آيه شريفه «سَنُريهِم ءايـتِنا فِى الاَفاقِ و فى اَنفُسِهِم حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُم اَنَّهُ الحَقُّ اَو لَم يَكفِ بِرَبِّكَ اَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىء شَهيد» (فصّلت/41،53) به تطبيق كتاب تكوين (آفاق يا جهان خارج) با كتاب تدوين (قرآن كريم) معتقد است.[37]
افزون بر اين، از نظر برخى حكيمان بين انسان و قرآن نيز همانندى وجود دارد[38]؛ علاءالدوله سمنانى براى انسان لطايف هفت گانه قائل است كه عبارت اند از طبع، نفس، قلب، روح، سرّ، خفى و اخفى كه به موازات آن قرآن داراى 7 بطن يا باطن است.[39] صدرالمتألهين همانندى بين قرآن و انسان را به گونه اى ديگر مى داند؛ وى مراتب نزول قرآن را با مراتب صعود انسان برابر مى داند. به عقيده او قرآن در فرود آمدن، مراتب مختلفى دارد و در هر عالم به نامى كه درخور آن مقام و ويژه آن عالم است، ناميده مى شود. نام هاى مختلف، مراتب نزول گوناگون اند؛ همچنين انسان كامل حقيقت واحدى است كه مقامات، درجات و حالات گوناگونى در مرتبه صعود دارد كه نام هاى مختلفى دارند و او در هر حال و مقامى برحسب آن مقام، نام خاصى دارد.[40]
ظاهر و باطن قرآن در روايات نيز جايگاهى ويژه دارد؛ در بخشى از روايات مربوط به قرآن، سخن از ظاهر و باطن اين كتاب الهى رفته و اين گونه احاديث، انديشه عارفان را به خود معطوف داشته و از آن ها در تعميق و تحكيم مبانى تفسير خود بهره گرفته اند. اين روايات كه متضمن تعابيرى چون ظاهر، باطن، حد و مُطَّلَع (يا مَطْلَع) هستند هم در جوامع حديثى[41] و هم در كتب علوم قرآنى[42] به چشم مى خورند.
بنابراين روايات، هر آيه قرآن داراى ظاهر و باطنى و هر حرف آن داراى حدّى است و هر حدّى نيز داراى مُطَّلَعى. بر اساس اين روايات منظور از ظاهر قرآن يكى از اين موارد است: حكم خدا، تلاوت كردن قرآن، محكم و زيبا بودن قرآن، تنزيل قرآن (معناى ظاهرى و اولى الفاظ قرآن). بنا به مفاد همين روايات منظور از باطن، عمق و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 250
ژرفاى قرآن، تأويل آن، فهم قرآن و علم خداست. به مقتضاى معانى مستفاد از روايات ظاهر و باطن قرآن، ظاهر گرايان و كسانى كه به سطح كلمات قرآن توجه دارند جز معانى قشرى ظاهرى را ادراك نمى كنند؛ ولى روح و مغز اين كلمات از آن ارباب بصيرت و عارفان خواهد بود.
در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده كه قرآن مشتمل بر 4 چيز است: عبارت، اشارت، لطايف و حقايق.
[43] بر اساس اين روايت، مراتب مؤمنان برپايه پيوندشان با اين وجوه متفاوت اند؛ عوام فقط الفاظ ظاهرى قرآن را درمى يابند و از عبارت يعنى زيبايى بيان آن بهره مى برند. خواص كه فراتر از حد عبارت مى روند، از عبارت به اشارت پى مى برند. اوليا و انبيا نيز به ترتيب از لطايف و حقايق قرآنى بهره مندند. بدين سان با استناد به اين گونه روايات، عارفان معتقد شده اند كه در پس ظاهر كلمات و آيات قرآن معانى پنهانى هستند و آن معانى نيز متضمن معانى ديگرند و اين لايه هاى معنايى را تا 7 بطن و لايه دانسته اند.[44]
عارفانى چون ابونصر سراج، ابوطالب مكى و ابن عربى به استناد اين گونه روايات براى قرآن ظاهر و باطنى قائل اند. ابونصر سراج ذيل مبحثى با عنوان مستنبطات، به موضوع ظاهر و باطن مى پردازد و افزون بر قرآن براى سنت نيز ظاهر و باطن قائل است.[45] ابوطالب مكى، پس از تصريح به وجود ظاهر و باطن قرآن بر برترى علم باطن بر ظاهر تأكيد ورزيده است.[46] ابن عربى نيز معتقد بود، هر آيه قرآن دو وجه دارد: وجه و معانى ظاهرى آن خارج از نفوس عارفان است؛ اما وجه باطنى آيات را فقط اهل حق و عارفان در مى يابند.[47]
نكته ديگر در تفسير عرفانى توجه به زبان اشاره و رمز است. عارفان در تبيين رابطه لفظ و معنا به جاى عبارت، اشارت يا رمز را مطرح مى كنند. از نظر آنان زبان معارف و حقايق زبان اشارت، و نزد اهل الله خبر دادن از مراد بدون عبارت و لفظ است.[48] از نظر صدرالدين قونوى اين زبان، جامع بين كتم و افشاست[49] و احمد غزالى آن را «عبارت اشارت» ناميده است.[50] بينش عارفان نسبت به عالم طبيعت و محسوسات اصولا بينش مبتنى بر رمز است. عالم حقيقت عالم ملكوت است و عالم شهادت عالم ملك. دنياى محسوس در برابر عالم حقيقى حكم سايه و مجاز را دارد.[51] چنين ديدى نسبت به جهان محسوسات ايجاب مى كند كه اين جهان نه به عنوان يك شى بلكه به عنوان علامت و نماينده چيزى برتر از خود
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 251
نگريسته شود. اين بينش خاص عارف ناگزير زبان را رمزآميز مى كند. ابوعبدالرحمن سلمى (م. 412 ق.) در مقدمه تفسير خود از زبانى خاص سخن مى گويد كه ويژه بيان رموز قرآن است. او قدرت فهم آدمى را در درك حقائق قرآنى ناتوان انگاشته جز آنكه كسانى پاره اى از عجايب كلام الهى (مكاشفات و منازلات) را با اشاراتى خبر مى دهند كه جز بر ارباب اشاره پنهان و مبهم است.
[52]
كلاباذى (م. 380 ق.) دريافت معناى عبارت از طريق تجارب عرفانى را درك اشارت مى نامد و به نظر او تجربه آن حالتى است كه عارف هنگام مطالعه قرآن پيدا مى كند و بر اساس آن «حال»، معناى خاصى از قرآن در مى يابد و هر «حالى» اشارتى خاص دارد.[53]

تفاوت تفسير باطنى با تفاسير عرفانى (فيضى ـ اشارى):

تفسير فيضى ـ اشارى را نمى توان با تفسير باطنى يكسان شمرد، زيرا بيشتر مفسران عارف كه شيوه فيضى ـ اشارى را به كار مى گيرند، به معناى ظاهرى الفاظ هم توجه دارند، برخلاف تفسير باطنى كه عدول از ظواهر قرآنى است. تفاسير باطنيه به سبب عدم تطبيق با قواعد علم تفسير غالباً متضمن ادعاهايى بى مبنايند[54] و اساساً آنان ظواهر قرآنى را مراد اصلى آيات نمى دانند.[55] آنان گرچه به عدم انفكاك ظاهر و باطن قرآن تأكيد دارند[56]؛ ولى تقدم رتبى باطن بر ظاهر را قائل اند.[57] از اين نكته نيز نبايد غفلت كرد كه در تفسير فيضى ـ اشارى نيز غالباً اصول تصوف عملى از رهگذر آيات قرآنى مورد استفاده قرار مى گيرند.[58] اين در حالى است كه از نظر برخى صوفيان، تأويل نبايد مجوزى براى وانهادن معناى ظاهرى قرآن باشد، بنابراين اين تأويل ها با تأويل هاى برخى فلاسفه، متكلمان و باطنيان متفاوت اند.[59] زرين كوب معتقد است محكمات و آيات الاحكام از دايره اين تفسير و تأويل بيرون اند و فقط متشابهات و آيات مربوط به احوال انسان و اسرار كائنات در اين تفسير مورد توجه و توجيه صوفيانه قرار مى گيرند.[60]
غزالى، تأويل را اساساً شيوه باطنيان تلقى و آن را نفى كرده و نگارش كتابى بنام فضائح الباطنيه از سوى وى نيز در همين راستا ارزيابى مى شود. او از اينكه به مشرب تأويل، به معناى مذموم آن منسوب گردد، ابا دارد و مى گويد اين طرز تلقى را نبايد نوعى رخصت در رفع ظواهر به شمار آورد.[61] غزالى اعتقاد دارد هركس ادعا كند
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 252
كه حقيقت مخالف شريعت و باطن مغاير ظاهر است به كفر نزديك تر است تا به ايمان.
[62] ابن عربى نيز باطنيان را در زمره گمراهانى مى داند كه هيچ حكمى از احكام شريعت را بر ظاهر خود باقى نمى گذارند.[63]
ديگر عارفى كه به نحوى تأويل جويى به مفهوم خاص آن را بر نمى تابد، مولوى است. برخورد اين عارف با قرآن كريم آن چنان كه مثنوى از آن حكايت دارد در نقد روش باطنگرايى با اهميت است.[64] از نظر صوفيان اگر بتوان معيارى صحيح از تأويل به دست داد، همان تأويل كشفى است كه به نوعى جامع بين ظاهر و باطن الفاظ قرآنى است.

نمونه ها و آثار تفسير فيضى ـ اشارى:

1. از مهم ترين و كهن ترين تفاسير فيضى و اشارى، تفسير سهل تسترى (م. 283 ق.) است. برخى پژوهشگران مانند باورينگ كه درباره شخصيت و آثار تسترى از جمله تفسير او تحقيق كرده اند، ضمن مقايسه موارد نسبتاً زيادى بين تفسير سهل تسترى و حقائق التفسير سلمى به شواهدى دست يافته اند كه هر ترديدى را در باب اصالت تفسير منتفى مى سازد و مى توان گفت سخنان بيان شده در اين تفسير كه به صورت «قال سهل» آمده اند از زبان تسترى اند.[65] در اين تفسير تأويلاتى از واژگان و آيات قرآنى به چشم مى خورند؛ مانند تأويل «ليل» به «نفس طبعى» و «نهار» به «نفس روحى» و ام القرى به «قلب».[66] تلاش سهل تسترى عمدتاً مصروف جمع بين ظاهر و باطن آيات است و از تأويلات غير مقبول كمتر در آن ملاحظه مى شود. اين تفسير كه از نظم خاص هم پيروى نمى كند و مفسر خود را ملزم به ذكر تمام آيه نمى بيند در حقيقت سخنانى است كه تسترى در تفسير آيات مختلف قرآنى باز گفته و در خلال آن ديدگاه هاى صوفيانه و تعاليم عرفانى را مطرح كرده است.
2. حقائق التفسير ابوعبدالرحمن سلمى (م. 412 ق.) از تفاسير مهم فيضى ـ اشارى است. حقائق التفسير نيز بر تفسيرهاى بعدى خود مانند لطائف الاشارات مؤثر بوده است.
[67] اين تفسير مجموعه اى است از تفاسير منسوب به امام صادق(عليه السلام)، تفسير ابوالحسين ثورى (م. 295 ق.) تفسير حسين بن منصور حلاج (م. 309 ق.) و تفسير ابن عطاء (م. 309 ق.). اين كتاب كه از كهن ترين كتب تفسير عرفانى به شمار مى آيد، مجموعه اى است از اقوال و تفاسيرى كه تا پيش از سلمى با نگاه عرفانى فراهم آمده اند. اين تفسير با وجود شهرتى كه دارد از طعن و قدح برخى محققان در امان نمانده است؛ حافظ ذهبى آن را سراسر اقوال قرمطيان و تحريف قرآن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 253
دانسته است.
[68] سيوطى نيز در بررسى خود به اين نتيجه رسيده است كه تفسير او تفسير اهل بدعت است.[69] وى در الاتقان نيز نظر واحدى نيشابورى را آورده كه اگر او (سلمى) معتقد باشد كه اين تفسير است كفر ورزيده است.[70] سلمى در اين تفسير ادعا نكرده كه ظاهر آيات قرآنى مراد نيست، بلكه آنچنان كه وى در مقدمه تفسيرش آورده عمده همتش مصروف جمع اقوال و گفتار اهل حقيقت (صوفيان و عارفان) درباره آيات قرآنى شده است.
3. پس از حقائق التفسير مى توان به لطائف الاشارات قشيرى به عنوان تفسير مهم ديگر عرفانى اشاره كرد. قشيرى تفسير ديگرى نيز بنام التيسير فى التفسير داشته است كه نتيجه پژوهش هاى عقلانى و بعدى اوست، گرچه بر منقولات نيز متكى بوده است. لطائف الاشارات قشيرى نخستين تفسير عرفانى است كه متكلمى صوفى نگاشته است.
عنوان لطائف الاشارات بيانگر روش تفسير قشيرى در فهم حقايق وحى است، با محوريت اشارت به جاى عبارت. وى در تفسير اشارى خود بر عنصر تهذيب نفس به عنوان مهم ترين عنصر در درك اشارات و لطايف قرآنى تكيه مى كند. قشيرى خود را ملتزم به نص قرآنى دانسته و به آن به ديده اعتبار نگريسته و به قولى بر حفظ نص قرآن حريص بوده است.
[71] در تفسير قشيرى نمونه هايى فراوان يافت مى شوند كه براساس آن اصول تصوف با آيات قرآن تطبيق شده اند. تفسير قشيرى براى مفسران پس از وى مأخذى معتبر بوده است.
4. تفسير عرائس البيان فى حقائق القرآن اثر روزبهان بقلى شيرازى (م. 606 ق.) نيز از تفاسير فيضى ـ اشارى است. اين تفسير لطائف الاشارات قشيرى را از منابع خود معرفى كرده است. در برخى متون تاريخى از اين تفسير با عنوان تفسير عرائس نام برده شده است.
[72] اين تفسير از جنبه عملى و سير و سلوكى از مهم ترين متون عرفانى به شمار مى آيد. از همين روست كه او طريقت روزبهانيه را تأسيس كرده و براى اهل الله رباطى ساخته است.[73] مفسر در عين اعتراف به معناى ظاهر در اكثر قريب به اتفاق آيات، رويكردى اشارى و ذوقى و تأويل گرايانه به آيات دارد.[74]
5. كشف الاسرار و عدة الابرار (تأليف 520 ق.) به فارسى از ديگر تفاسير عرفانى است. ميبدى كه از واعظان و مجلس گويان عصر خود به شمار مى آمد[75] در تدوين اين تفسير به تفسير
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 254
خواجه عبدالله انصارى نظر داشته است و در حقيقت خواسته تفسير موجز پير هرات را با شرح و بسط بيشترى عرضه دارد. اين تفسير مدت ها بر اثر اشتباه صاحب كشف الظنون به سعدالدين تفتازانى نسبت داده مى شد.
[76] پس از آن، اين تفسير با كوشش هاى محمد معين با نام تفسير خواجه عبدالله انصارى شناسايى شد تا اينكه بر اثر كوشش و تحقيق على اصغر حكمت نقاب از چهره حقيقى آن برگرفته و معلوم شد از آنِ رشيدالدين فضل الله ميبدى است. مؤلف روش خود را در سه نوبت ذكر كرده است: نخست ترجمه آيه. سپس بيان تفسير و در نهايت تأويل آيات. وى نوبت سوم اين تفسير را به روش عرفانى و به مذاق صوفيان سامان داده است.
6. الفصول، نوشته ابوحنيفه عبدالوهاب بن محمد (از علماى قرن پنجم هجرى)، تفسيرى است عرفانى ـ كلامى كه بر مذاق كرّاميه نوشته شده و هنوز چاپ نشده است. ويژگى اين تفسير اشتمال آن بر اقوال محمد بن كرّام و ديگر علما و عرفاى كرّامى و نيز عقايد آن هاست. در اين اثر تصويرى نسبتاً واقعى از عقايد كرّاميان ترسيم شده است.
[77]
7. بحرالحقائق و المعانى فى تفسير السبع المثانى يا التأويلات النجميه نوشته نجم الدين رازى معروف به نجم الدين دايه (م. 654 ق.) نيز از زمره تفاسير عرفانى است.[78] مؤلف اين تفسير از مريدان و اصحاب شيخ نجم الدين كبرى بوده كه وى تربيت او را به شيخ مجدالدين بغدادى در خوارزم سپرده است.[79] نجم الدين رازى در عصر خود چه در عراق و چه در آسياى صغير از مشايخ برجسته طريقه كبرويه بوده است. اهتمام اين مفسر به جمع ميان ظاهر و باطن آيات و تأييد اصول تصوف بوده است. كار او را علاءالدوله سمنانى ادامه داده است.[80]
آنچه از بررسى و كاوش در تفسير بحرالحقائق نجم الدين رازى مى توان به دست آورد دو نكته مهم و اساسى است كه توجه بدان روشنگر خط مشى كلى تفسير اوست. أ. نگاه عميق او به دو جنبه ظاهرى و باطنى آيات در سراسر تفسير او مشهود است. او گفته معنى ظاهر آيت شنيده باشى و ليكن معنى باطنش بشنو كه قرآن را ظاهرى و باطنى است.[81] ب. تطبيق آيات با اصول تصوف و سلوك عرفانى.
8 . مثنوى معنوى، سروده جلال الدين محمد مولوى را هم به سبب اشتمال آن بر تفسير و تأويل بخش عمده اى از آيات قرآن مى توان از تفاسير عرفانى قرآن به شمار آورد.
[82]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 255
9. اسماعيل بن مصطفى حقى بُروسَوى صاحب تفسير روح البيان با بهره گيرى از تفاسير عرفانى پيشين مانند تأويلات عبدالرزاق كاشانى و بحرالحقايق والمعانى فى تفسير السبع المثانى نجم الدين رازى و با بهره گيرى از اشعار عرفانى مولوى و حافظ و سعدى تفسيرى ذوقى تأليف كرده است.
[83]
بروسوى در استانبول تركيه، زبان فارسى را نيز آموخت و به ويژه در كتاب هاى عرفانى فارسى همچون آثار عطار، مولوى، حافظ و جامى تعمق كرد. آشنايى با اين آثار عرفانى و نيز شرح و ترجمه او بر فصوص الحكم ابن عربى به زبان تركى، يا ترجمه و شرح او بر پند نامه منسوب به عطار نيشابورى موجب شد كه تفسير او، روح البيان صبغه عرفانى بگيرد.
10. بيان السعادة فى مقامات العبادة تأليف حاج ملا سلطان محمد گنابادى معروف به سلطان على شاه (م. 1327 ق.) نيز از تفاسير فيضى ـ اشارى و شيعى قرآن و نويسنده آن از اقطاب متأخر سلسله نعمت اللهى است، گرچه برخى صحت انتساب اين تفسير را به وى انكار كرده اند. سبب نگارش اين تفسير به گفته مؤلف آن جمع آورى لطايف و نكات نغز در اشارات قرآن است.
[84] محور اساسى اين تفسير، ولايت در معناى عرفانى است. از جنبه هاى روايى، فقهى، فلسفى و ادبى اين تفسير نبايد غافل بود؛ اما وجه غالب آن توجه به مباحث عرفانى است و اگرهم از حيث روايى بتوان از آن سخنى گفت، عرفان مبتنى بر اين روايات است كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) فراوان در آن نقل شده است.
درهم آميختگى آراى فلسفى با لطايف و نكات عرفانى چنان كه در شيوه ملاصدرا مشهود است از خصوصيات اين تفسير عرفانى است.
[85]
در ميان تفاسير فيضى ـ اشارى تفاسيرى وجود دارند كه در آن ها فقط يك سوره يا يك آيه تفسير شده است؛ مانند مشكاة الانوار و مصفاة الاسرار امام محمد غزالى (م. 505 ق.) كه تفسير آيه 35 سوره نور است. غزالى در اين كتاب خدا را نورى مى خواند كه جز آن ديگر نورى نيست و مرادش از نور، وجود است و نور رمز وجود است و وجود او جزء او نيست.[86] ديگرى تفسير بحر المحبة فى اسرارالموده از احمد غزالى (م. 520 ق.)، الستين الجامع للطائف البساتين از احمد بن محمد بن زيد طوسى (از مؤلفان قرن ششم) و حدائق الحقائق از معين الدين فراهى هروى مشهور به ملامسكين (از عارفان قرن دهم) هر سه اثر تفسير سوره يوسف و به زبان فارسى است.[87]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 256

نمونه ها و آثار تفاسير مبتنى بر عرفان نظرى:

تفسير رحمة من الرحمن فراهم آمده از آثار قرآنى و عرفانى ابن عربى همچون ايجاز البيان فى الترجمة عن القرآن، الجمع والتفصيل فى اسرار معانى التنزيل، تفسير القرآن الكريم والفتوحات المكيه از جمله تفاسير مبتنى بر عرفان نظرى است.[88]
شيخ محمد عبده بر اين باور است كه تفسير القرآن الكريم متعلق به عبدالرزاق كاشانى است. و انتساب آن به ابن عربى به ادله اى درست نيست.[89] گرچه برخى ديگر به دليل همسانى مباحث آن با الفتوحات المكيه انتساب آن را به ابن عربى پذيرفتنى تر مى دانند.[90]برخى ديگر از تفاسير مهم و مشهور عرفان نظرى عبارت اند از اعجازالبيان فى كشف بعض اسرار ام القرآن از صدرالدين قونوى در تفسير سوره حمد. او قرآن را ذوبطون و راه نيل به اين بطون و لايه هاى درونى را تأويل مى داند.
تفسير ديگر، تفسير المحيط الاعظم سيد حيدر آملى است. اين تفسير نيز بر آموزه هاى ابن عربى مبتنى و تلاشى است در جهت تطبيق تشيع و تصوف و جامع شريعت و طريقت و حقيقت است.
[91]
اين اثر در اصل مشتمل بر 7 مجلد بوده است كه تاكنون جز جلد يكم و دوم آن كه به خط خود سيد حيدر آملى و در كتابخانه عمومى مرحوم آيت الله نجفى مرعشى است، يافت نشده است. المحيط الاعظم مشتمل است بر 7 مقدمه از جمله در بيان تأويل و تفسير و فرق ميان آن ها و وجوب عقلى و نقلى تأويل قرآن است. پس از آن سوره حمد و بخشى از سوره بقره تفسير شده است. وى اين تفسير را افاضه اى غيبى به طريقه كشف و شهود مى داند.[92]

منابع

آفاق تفكر معنوى در اسلام ايرانى، هانرى كربن و شايگان، ترجمه پرهان، تهران، فرزان، 1373 ش؛ الاتقان، السيوطى (م. 911 ق.)، به كوشش سعيد، لبنان، دارالفكر، 1416 ق؛ احياء علوم الدين، الغزالى (م. 505 ق.)، بيروت، دار الكتب العربى؛ ارج نامه ايرج، به كوشش محسن باقرزاده، تهران، طوس، 1377 ش؛ اصول التفسير و قواعده، خالد عبدالرحمن العك، دارالنفائس، 1406 ق؛ اعجاز البيان فى تفسير القرآن، القونوى (م. 673 ق.)، به كوشش آشتيانى، بوستان كتاب، 1381 ش؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ البرهان فى علوم القرآن، الزركشى (م. 794 ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، قاهرة، احياء الكتب العربية، 1376 ق؛ بيان السعاده، الجنابذى (م. 1327 ق.)، بيروت، اعلمى، 1408 ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير، الذهبى (م. 748 ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دارالكتاب العربى، 1410 ق؛ تحقيق و بررسى در تاريخ تصوف، عميد زنجانى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1367 ش؛ تفسير اطيب البيان، عبدالحسين طيب، تهران، انتشارات اسلامى، 1364 ش؛ تفسير روح البيان، بروسوى (م. 1137 ق.)، بيروت، دارالفكر؛ تفسير القرآن العظيم،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 257
سهل تسترى (م. 283 ق.)، مصر، دار الكتب العربية الكبرى؛ تفسير المحيط الاعظم، سيد حيدر آملى (م. 782 ق.)، به كوشش موسوى تبريزى، وزارت ارشاد، 1414 ق؛ التفسير والمفسرون، محمد حسين الذهبى، قاهرة، دارالكتب الحديثة، 1396 ق؛ التفسير والمفسرون، معرفت، مشهد، الجامعة الرضوية، 1426 ق؛ تفسير و مفسران، معرفت، قم، التمهيد، 1373 ش؛ تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، آدام متز، ترجمه: ذكاوتى، تهران، اميركبير، 1362 ش؛ جامع الاسرار و منبع الانوار، سيد حيدر آملى (م. 782 ق.)، علمى و فرهنگى، 1368؛ الجامع لأحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405 ق؛ تاريخ حبيب السير، خواند مير غياث الدين، ترجمه: سياقى، انتشارات خيام، 1380 ش؛ الجامع للشرايع، يحيى بن سعيد الحلى (م. 690 ق.)، به كوشش گروهى از فضلا، قم، سيدالشهداء، 1405 ق؛ جستجو در تصوف ايران، عبدالحسين زرين كوب، تهران، اميركبير، 1376 ش؛ حقائق التفسير، السلمى (م. 412 ق.)، به كوشش سيد عمران، بيروت، دارالكتب العلمية، 1421 ق؛ در آستانه قرآن، رژى بلاشر، ترجمه: راميار، فرهنگ اسلامى، 1376 ش؛ روزبهان نامه، محمدتقى دانش پژوه، مشهد، انجمن آثار ملى، 1347 ش؛ زادالمسير، ابن الجوزى (م. 597 ق.)، به كوشش عبدالرزاق، بيروت، دارالكتاب العربى، 1422 ق؛ سرّ نى، عبدالحسين زرين كوب، تهران، علمى، 1379 ش؛ سوانح، احمد الغزالى (م. 520 ق.)، به كوشش هلموت ريتر، تهران، نشر دانشگاهى، 1368 ش؛ شد الازار فى حط الاوزار، جنيد شيرازى، به كوشش قزوينى و آشتيانى، تهران، چاپخانه مجلس، 1328 ش؛ الشرح التعرف لمذهب اهل التصوف، اسماعيل مستملى، به كوشش محمد روشن، تهران، اساطير، 1366 ش؛ شرح گلشن راز، شمس الدين محمد لاهيجى، به كوشش برزگر و كرباسى، تهران، زوّار، 1371 ش؛ الطبقات الكبرى، عبدالوهاب الشعرانى (م. 973 ق.)، دارالفكر، 1413 ق؛ طبقات المفسرين، السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دارالكتب العلميه؛ الفتوحات المكيه، محيى الدين بن عربى (م. 638 ق.)، بيروت، دار صادر؛ قوت القلوب، محمد ابوطالب مكى (م. 386 ق.)، دارالفكر؛ كشف الاسرار، ميبدى (م. 520 ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، 1361 ش؛ كشف الظنون، حاجى خليفه (م. 1067 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1413 ق؛ لطائف الاشارات، النيشابورى القشيرى (م. 465 ق.)، به كوشش بسيونى، مصر، الهيئة المصرية العامة للكتاب؛ لطائفى از قرآن كريم، محمد مهدى ركنى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1365 ش؛ اللّمع، ابونصر السراج الطوسى، به كوشش عبدالحليم، طه عبدالباقى، مصر، دارالكتب الحديثة، 1380 ق؛ مبانى و روشهاى تفسير قرآن، عميد زنجانى، تهران، وزارت ارشاد، 1373 ش؛ مثنوى معنوى، جلال الدين محمد بلخى (م. 672 ق.)، به كوشش آذر يزدى، تهران، پژوهش، 1378 ش؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ مذاهب التفسير الاسلامى، اجنتس جولد تسهر، به كوشش عبدالحليم النجار، القاهرة، مكتبة الخانجى، 1374 ق؛ مرصاد العباد، نجم الدين ابوبكر بن محمد (م. 654 ق.)، به كوشش رياحى، علمى و فرهنگى، 1365 ش؛ مفاتيح الغيب، صدرالمتألهين (م. 1050 ق.)، ترجمه: خواجوى، مولى، 1413 ق؛ مكتب تفسير اشارى، سليمان آتش، ترجمه: سبحانى، تهران، نشر دانشگاهى، 1381 ش؛ مناهل العرفان، الزرقانى، به كوشش احمد شمس الدين، بيروت، دارالكتب العلمية، 1416 ق؛ الموافقات فى اصول الشريعه، الشاطبى (م. 790 ق.)، بيروت، به كوشش محمد عبدالباقر، المكتبة العصرية، 1421 ق؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ نفحات الانس، عبدالرحمن بن احمد الجامى (م. 898 ق.)، به كوشش توحيدى پور، انتشارات محمودى؛ نور و ظلمت (مشكاة الانوار)، الغزالى (م. 505 ق.)، ترجمه: كيانى نژاد، تهران، شركت سهامى، 1363 ش؛ وجه دين، ناصر خسرو، به كوشش اعوانى، انجمن فلسفه ايران، 1397 ق.
محسن قاسم پور




[1]. شرح التعرف، ج 3، ص 1160 - 1161.
[2]. البرهان فى علوم القرآن، ج 2، ص 170.
[3]. مناهل العرفان، ج 2 ص 86.
[4]. التفسير و المفسرون، ذهبى، ج 2، ص 352.
[5]. مبانى و روشهاى تفسير قرآن، ص 315 - 316.
[6]. در آستانه قرآن كريم، ص 240.
[7]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 2، ص 352.
[8]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 2، ص 538 - 539.
[9]. سر نى، ج 1، ص 348.
[10]. مناهل العرفان، ج 2، ص 89.
[11]. التفسير و المفسرون، ذهبى، ج 2، ص 381 - 382.
[12]. تمدن اسلامى در قرن چهارم، ج 1، ص 227.
[13]. التفسير و المفسرون، معرفت، ج 2، ص 577؛ مكتب تفسير اشارى، ص 174.
[14]. الفتوحات المكيه، ج 1، ص 280.
[15]. همان، ص 279.
[16]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 2، ص 328 - 333.
[17]. ر. ك: اصول التفسير، ص 216.
[18]. الميزان، ج 1، ص 7 ، 10.
[19]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 2، ص 337، 343.
[20]. الاتقان، ج 2، ص 486.
[21]. مناهل العرفان، ج 2، ص 86 و 89؛ مكتب تفسير اشارى، ص 14 - 15.
[22]. الطبقات الكبرى، ج 1، ص 6.
[23]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 2، ص 538.
[24]. الميزان، ج 3، ص 76 - 77.
[25]. تفسير قرطبى، ج 1، ص 33 - 34.
[26]. اللمع، ص 105 - 106.
[27]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 2، ص 358.
[28]. التفسير و المفسرون، معرفت، ج 1، ص 24 و 28.
[29]. اللمع، ص 147 ـ 149، الموافقات فى اصول الشريعه، ج 3، ص 243 ـ 245، مذاهب التفسير الاسلامى، ص 204 ـ 206.
[30]. اللمع، 147 - 149.
[31]. لطايف الاشارات، ج 1، ص 56.
[32]. زادالمسير، ج 2، ص 73 - 74؛ منهج الصادقين، ج 3، ص 462.
[33]. نك، مجمع البيان، ج 6، ص 441؛ اطيب البيان، ج 7، ص 323 - 324.
[34]. الفتوحات المكيه، ج 2، ص 391 - 392، شرح گلشن راز، ص 432 - 438.
[35]. مرصاد العباد، ص 311.
[36]. مثنوى معنوى، دفتر سوم، بيت 4248.
[37]. المحيط الاعظم، ج 1، ص 206.
[38]. مفاتيح الغيب، ص 164، آفاق تفكر، ص 110.
[39]. آفاق تفكر، ص 110.
[40]. مفاتيح الغيب، ص 164.
[41]. احياء العلوم، ج 1، ص 524 - 525؛ ر. ك: بحارالانوار، ج 33، ص 155؛ ج 89، ص 83 - 84، 90 - 95.
[42]. الاتقان، ج 2، 486.
[43]. بحار الانوار، ج 89، ص 103.
[44]. جامع الاسرار، ص 530.
[45]. اللمع، ص 147 - 149.
[46]. قوت القلوب، ج 1، ص 56 - 57.
[47]. الفتوحات المكيه، ج 1، ص 279.
[48]. ر. ك: تحقيق و بررسى در تاريخ تصوف، ص 203.
[49]. اعجاز البيان، ص 13.
[50]. سوانح، ص 2.
[51]. مثنوى معنوى، دفتر اول، ابيات 417 - 418.
[52]. حقائق التفسير، ص 19.
[53]. شرح التعرف، ص 146 - 147.
[54]. مكتب تفسير اشارى، ص 16 - 17.
[55]. مناهل العرفان، ج 2، ص 87.
[56]. وجه دين، ص 82 - 83.
[57]. وجه دين، ص 81 - 82.
[58]. كشف الاسرار، ج 10، ص 654.
[59]. احياء العلوم، ج 1، ص 62، مشكاة الانوار، ص 60، كشف الاسرار، ج 5، ص 307.
[60]. سر نى، ج 1، ص 349.
[61]. مشكاة الانوار، ص 60.
[62]. احياء العلوم، ج 1، ص 173.
[63]. الفتوحات المكيه، ج 1، ص 334.
[64]. مثنوى معنوى، دفتر سوم، ابيات 1020 - 1023.
[65]. ارج نامه ايرج، ج 2، ص 30 - 32.
[66]. تفسير سهل تسترى، ص 84 ، 122.
[67]. لطائف الاشارات، مقدمه، ص 11.
[68]. تاريخ الاسلام، ج 28، ص 307.
[69]. طبقات المفسرين، ص 84 ـ 85.
[70]. الاتقان، ج 2، ص 485.
[71]. لطائف الاشارات، مقدمه، ص 37.
[72]. حبيب السير، ج 2، ص 331.
[73]. جستجو در تصوف ايران، ص 222.
[74]. شد الازار فى حط الاوزار، ص 244؛ روز بهان نامه، ص 8.
[75]. لطايفى از قرآن، ص 37.
[76]. كشف الظنون، ج 2، ص 1487.
[77]. ارج نامه ايرج، ج 2، ص 61 - 113.
[78]. كشف الظنون، ج 1، ص 224؛ مرصاد العباد، «مقدمه»، ص 47.
[79]. نفحات الانس، ص 435.
[80]. مكتب تفسير اشارى، ص 145، التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 2، ص 393.
[81]. مرصاد العباد، «مقدمه»، ص 65.
[82]. سر نى، ج 1، ص 373.
[83]. روح البيان، ج 3، ص 450، 453؛ ج 6، ص 177، 188، 201.
[84]. بيان السعاده، ج 1، ص 2.
[85]. بيان السعاده، ج 1، ص 218 - 220، ج 2، ص 276 - 277، 431 - 432.
[86]. جستجو در تصوف ايران، ص 99 - 100.
[87]. مكتب تفسير اشارى، ص 56 - 257.
[88]. التفسير و المفسرون، معرفت، ج 2، ص 570 - 573.
[89]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 2، ص 400.
[90]. تفسير و مفسران، معرفت، ج 2، ص 414.
[91]. المحيط الاعظم، ج 1، ص 195.
[92]
. ر. ك: تفسير المحيط الاعظم، «مقدمه».

 

یک شنبه 2 مهر 1391  11:10 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسير «مرآة‏الأنوار و مشكاة‏الأسرار»

تفسير «مرآة‏الأنوار و مشكاة‏الأسرار»

على‏اكبر بابايى
مقدّمه

در جاى خود تحقيق شده و نزد مفسّران و دانشمندان علوم قرآنى معروف و مسلّم است كه قرآن كريم و هر آيه‏اى از آيات آن ظاهر و باطنى دارد.(1) اما جمعى از تفسيرنويسان بيشتر به تفسير ظاهر آن پرداخته و از باطن آن جز در مواردى اندك سخن نگفته‏اند(2) و برخى افزون بر تفسير ظاهر به بيان باطن آيات نيز همّت گماشته‏اند(3) و برخى به لحاظ اينكه بيشتر مفسّران به تفسير ظاهر قرآن اكتفا كرده و به تبيين باطن قرآن وارد نشده‏اند، تفسير خود را به تبيين باطن قرآن و ذكر معانى باطنى آيات اختصاص داده‏اند.(4) دسته اخير در تبيين باطن آيات، گرايش‏ها و روش‏هاى متفاوتى داشته‏اند. برخى چون گرايش به تصوّف و عرفان داشته‏اند، آيات را با اصطلاحات عرفانى تأويل كرده‏اند و در تفسير باطن آيات استناد به روايات را لازم ندانسته‏اند(5) و برخى چون علم باطن قرآن را ويژه راسخان در علم (پيامبر و امامان معصوم عليهم‏السلام ) مى‏دانسته‏اند، در تأويل و تفسير باطن آيات، استناد به روايات را لازم دانسته و سعى كرده‏اند هر معناى باطنى و تأويلى را كه براى آيات ذكر مى‏كنند مستند روايى داشته باشد. يكى از تفسيرهايى كه در خصوص تبيين باطن قرآن تأليف شده و مقصود اصلى مؤلّف آن بيان تأويل و معانى باطنى آيات به استناد روايات است تفسير مرآة‏الأنوار و مشكاة‏الأسرار از تأليفات قرن دوازدهم است؛ زيرا مؤلّف آن در آغاز، انگيزه خود را از تأليف اين
تفسير جمع‏آورى روايات باطن قرآن و تحرير و تقرير آن اعلام مى‏دارد و خبر مى‏دهد كه در اين كتاب، روايات تأويل آيات به ائمّه اطهار عليهم‏السلام را مى‏آورد و آيات را بر اساس آن روايات به گونه‏اى تفسير و تقرير مى‏كند كه اسرار پوشيده آن‏ها را توضيح دهد و از معانى پنهانى و چهره رموز آن پرده بردارد و در تفسير آياتى كه به روايتى دست نيافته است، طبق روايات عام و مطلق اجتهاد مى‏كند.(6) آنچه از اين تفسير چاپ شده و در دسترس است قسمتى از آن در مقدّمات تفسير و در بيان مطالبى از سنخ مباحث علوم قرآنى است و بخش اعظم آن در بيان تأويل آيات بر مبناى روايات است.(7) آقابزرگ تهرانى از اين تفسير با نام «مرآة‏الانوار و مشكاة‏الاسرار فى تفسير القرآن» ياد كرده و فرموده است: «گاهى به آن «مشكاة الأنوار» گفته مى‏شود.(8) اما خود مؤلّف در مقدّمه كه آن را «مرآة‏الانوار و مشكاة‏الاسرار» ناميده است.(9)
در مورد اين تفسير، سؤال‏ها و ابهام‏هايى وجود دارد كه ايجاب مى‏كند اين تفسير شناسايى شود و ابهام‏ها و تصورهاى نادرستى كه احيانا در مورد آن پديده آمده است برطرف گردد:
1. اين تفسير چند جلد است و چه مقدار از آن چاپ شده و ساختار كلى آن چگونه است؟
2. آيا اين تفسير مقدّمه تفسير البرهان سيد هاشم بحرانى است، يا تفسيرى مستقل مى‏باشد؟
3. مؤلّف واقعى آن كيست و در چه درجه‏اى از اعتبار است؟
4. مكتب و روش تفسيرى مؤلّف آن چگونه است و تا چه مقدار صحيح و قابل قبول مى‏باشد؟
5. تصورات و ديدگاه‏هاى ذهبى و برخى از نويسندگان اهل تسنّن درباره اين تفسير چه اندازه مطابق با واقع است؟
اين مقاله درصدد است با يارى خداوند متعال، به سؤال‏هاى مزبور پاسخ دهد و وضعيت و جايگاه واقعى كتاب را آشكار و صحّت و سقم مكتب و روش تفسيرى مؤلّف را بررسى كند و تصورات و ديدگاه‏هاى نادرستى را كه در مورد آن پديد آمده است برطرف نمايد.

وضعيت چاپ و ساختار كلى كتاب

آنچه از اين تفسير چاپ شده و در دسترس است يك جلد بيشتر نيست، ولى از گزارش آقابزرگ طهرانى به دست مى‏آيد كه از اين تفسير دو جلد تدوين شده است: يك جلد در مقدّمات تفسير است و اين همان جلدى است كه چاپ شده و در دسترس قرار دارد، و جلد ديگر آنكه در تفسير آيات، طبق متون روايات است در يك نسخه، از اول سوره فاتحه تا اواسط سوره بقره در قطع بزرگ مى‏باشد و در نسخه ديگر، تا آيه 4 سوره نساء ادامه يافته و مجموع آن از جلد اول، كه در مقدّمات تفسير است، بيشتر مى‏باشد. اين جلد چاپ نشده و مخطوط مانده است. نسخه‏اى را كه تا اواسط سوره بقره است، در كتابخانه «ميرزا محمّد تهرانى عسكرى» در «سامرّاء» و نسخه ديگر را كه تا آيه 4 سوره نساء است، در كتابخانه «شيخ على كاشف‏الغطاء» در نجف ديده است.(10) آن جلد از اين كتاب كه در مقدّمات تفسير است و چاپ شده يك پيش‏گفتار،(11) سه مقدّمه و يك خاتمه دارد:
در پيش‏گفتار، با اشاره به اينكه هر آيه و فقره‏اى از قرآن ظاهر و باطن، بلكه هفت و هفتاد بطن دارد و بطون و تأويل آيات، بلكه بسيارى از تنزيل و تفسير آن در شأن و فضيلت پيامبر و ائمّه اطهار عليهم‏السلام است، ولى مفسّران جز مقدار اندكى از آن را بيان نكرده‏اند، انگيزه مؤلّف از تأليف اين كتاب و روش وى در تفسير باطن آيات بيان شده است.
مقدّمه اول در بيان اين است كه باطن قرآن در امورى كه با دعوت به ولايت و امامت ارتباط دارد وارد شده است؛ همچنان‏كه ظاهر قرآن در امور مربوط به نبوّت و رسالت است. مطالب اين مقدّمه در سه مقاله بيان شده است. مقاله اول و دوم، هر كدام، پنج فصل دارد.
مقدّمه دوم در بيان تغييرى است كه (به اعتقاد مؤلّف) در قرآن رخ داده و موجب شده است كه در قرآن، به امامت و ولايت و فضايل اهل‏بيت عليهم‏السلام و وجوب اطاعت از امامان معصوم به حسب باطن و تأويل ارشاد گردد و با مجاز، رموز و تعريض به آن اشاره شود. اين مقدّمه چهار فصل دارد و در ضمن آن فصول، روايات تحريف از طريق شيعه و سنّى ذكر و ديدگاه دانشمندان در مورد قبول و انكار تحريف بررسى شده است.
مقدّمه سوم در توضيح بخشى از تأويل‏هايى است كه يا خصوص آن از امامان نقل شده و يا از برخى روايات براى آياتى كه نص خاصى در تأويل آن‏ها يافت نشده، به دست آمده‏اند. اين مقدّمه، كه بخش عمده كتاب را تشكيل مى‏دهد،(12) مشتمل بر دو مقاله است:
مقاله اول در بيان تأويلات خاصى است كه مؤلّف به خاطر اهميت آن‏ها و زياد بودن فوايدشان لازم دانسته آن‏ها را جداگانه ذكر كند و بيشتر آن‏ها از قبيل مجازهاى عقلى و مجاز در اسناد و كنايه و تعريض هستند، گرچه مى‏توان برخى از آن‏ها را با زحمت، در مجاز لغوى داخل كرد. مطالب اين مقاله در هفت فصل و يك تذييل بيان شده است.
مقاله دوم در بيان تأويل‏هاى عامى است كه در غير موردى كه در نصوص بيان شده‏اند نيز جريان دارند. اين مقاله، كلماتى از قرآن را به ترتيب حروف الفبا آورده و تأويل مناسب با آن را، كه در برخى از موارد در روايت بيان شده ولى آن را به موارد ديگرى كه فاقد روايت بوده و نيز قابل تعميم مى‏دانسته، بيان كرده است. اين كلمات از «الابّ» شروع شده و به «اليد» پايان يافته‏اند.
خاتمه نيز داراى دو فصل است: فصل اول در بيان روايات وارد در تأويل حروف مقطّعه قرآن و شرح بعضى از دانشمندان در مورد آن‏است. فصل‏دوم در بيان هشت‏فايده به‏ترتيب‏ذيل است:
1. كثرت‏ورود تأويل‏هاى‏مختلف‏براى يك كلمه و توجيه آن؛
2. بيان روش خود در اين تفسير، افزون بر آنچه در پيش‏گفتار به آن اشاره كرده است.
3. بيان مراد از باطن حلال و حرام‏هاى قرآن؛
4. بيان‏اينكه در اين‏كتاب به ذكرظواهرنمى‏پردازد و مقصود وى بيان تأويلات است؛ چون همه يا بيشتر تفاسير از آن خالى است.
5. بيان اينكه مبناى مؤلّف در اين تفسير، بر مجاز در معنا يا اسناد و غير آن از وجوه استعارات و مانند آن است.
6. بيان روش مؤلّف در نقل احاديث در اين كتاب و مطالب مربوط به آن؛
7. مستند بودن تأويلات اين كتاب به روايات؛
8. بيان روايات رجعت.
اين جلد تاكنون چندين بار چاپ شده است. حاج ميرزا حسين نورى چاپ اول آن را در سال 1295 ه.ق ذكر كرده است.(13) آقابزرگ طهرانى بدون اشاره به چاپ اول آن، فرموده است: اين جلد به تنهايى در سال 1303 در ايران چاپ شده است.(14) در سال 1375 در تهران و 1393 در چاپخانه قم نيز تجديد چاپ شده و جديدترين چاپ آن در 592 صفحه در سال 1419 در بيروت انجام گرفته و امتيازش اين است كه در اين چاپ، نشانى آيات و روايات و معناى برخى از واژگان دشوار در پايين صفحات بيان شده و منبع مطالعه اين مقاله نيز همين چاپ است.

ارتباط اين تفسير با تفسير برهان

اين جلد از مرآة‏الأنوار كه به چاپ رسيده، به عنوان مقدّمه‏اى بر تفسير برهان معروف شده است. در چاپ جديد آن نيز عنوان و نام پشت جلد آن مقدمة تفسير البرهان المسماة بمرآة‏الانوار و مشكاة‏الاسرار ذكر شده است، ولى نه مؤلّف آن در آغاز كتاب يا جاى ديگرى از آن به مقدّمه بودن آن براى تفسير برهان اشاره‏اى دارد و نه محتواى آن به گونه‏اى است كه نسبت به تفسير برهان در حكم مقدّمه به ذى‏المقدّمه باشد. در اين جلد از مرآة‏الانوار مقدّماتى براى تبيين باطن قرآن و تأويل آيات به ائمّه اطهار عليهم‏السلام بيان شده‏اند و در تفسير برهان، مطلق روايات مربوط به آيات گردآورى شده‏اند و به روايات تأويل و بيانگر باطن آيات اختصاص ندارد تا مناسب باشد اين جلد از تفسير، كه دربردارنده مقدّماتى براى تفسير باطنى و تأويل آيات است مقدّمه‏اى براى آن تفسير نيز قرار داده شود.
تشابه اين دو تفسير تنها در اين است كه در هر دو به رواياتى كه از پيامبران و امامان معصوم عليهم‏السلام درباره قرآن و آيات آن رسيده، توجه و عنايت ويژه‏اى شده و به اصطلاح، هر دو روايى هستند، با اين تفاوت كه اين تفسير روايى اجتهادى است؛ زيرا مؤلّف در آياتى كه روايتى خاص در تأويل و معناى باطنى آن نيافته، به روايات عام و مطلق اجتهاد كرده،(15) ولى تفسير برهان روايى محض است؛ چون در آن هيچ‏گونه اجتهادى اعمال نشده است، و اين مقدار تشابه كافى نيست كه يكى مقدّمه براى ديگرى قرار گيرد.
از سوى ديگر، تفسير برهان را سيدهاشم بحرانى (م 1107 يا 1109 ق) تأليف كرده و براى آن مقدّماتى در شانزده باب قرار داده و مطالبى را كه براى مقدّمه تفسيرش لازم مى‏ديده با ذكر روايت مناسب در آن ابوابى بيان كرده است.(16) از اين نظر، كمبود و نقصانى نداشته است تا نياز باشد كسى پس از آن، كتابى را به عنوان مقدّمه آن تفسير تأليف و به آن ملحق كند.
بنابراين، مى‏توان گفت: شهرت مقدّمه بودن اين تفسير براى تفسير برهان و عنوان پشت جلد آن توجيه علمى ندارد. حال سبب اين شهرت چه بوده است؟ از برخى سخنان حاج ميرزا حسين نورى درباره اين تفسير به دست مى‏آيد كه نخستين ناشر، اين تفسير را به تفسير برهان ملحق و با عنوان مقدّمه آن تفسير منتشر كرده(17) و در چاپ‏هاى بعد نيز دقت نشده و اين اشتباه ادامه يافته و اين شهرت پديد آمده است. اميد است در چاپ‏هاى بعدى اين اشتباه اصلاح شود.

مؤلّف

اين جلد از مرآه‏الانوار در نخستين چاپ، به نام عبداللطيف گازرونى، كه فرد ناشناخته‏اى است، منتشر شده، ولى در چاپ‏هاى بعد، به نام ابوالحسن عاملى و در چاپ اخير، در پشت جلد از مؤلّف آن با عنوان العالم الجليل ابوالحسن بن محمّد طاهر العاملى النباطى الفتونى من اعلام القرن الثانى عشر، ياد شده است.
از آنچه كتاب‏شناس معروف شيعه، آقابزرگ طهرانى، و استاد وى حاج ميرزا حسين نورى درباره مؤلّف اين كتاب بيان كرده‏اند، معلوم مى‏شود كه مؤلّف آن ابوالحسن عاملى وفات يافته در اواخر دهه 1140 ق است و نسبت آن به عبداللطيف گازرونى در چاپ، نخست اشتباهى بوده كه در اثر اطلاع نداشتن چاپ‏كننده نخست آن رخ داده است. آقابزرگ طهرانى از مؤلّف اين كتاب با عنوان المولى الشريف العدل ابى‏الحسن بن الشيخ محمّد طاهربن الشيخ عبدالحميد بن موسى بن علىّ بن معتوق بن عبدالحميد الفتونى النباطى العاملى الاصفهانى الغروى ياد كرده و او را پسرخواهر اميرمحمّد صالح خاتون‏آبادى داماد علّامه مجلسى و جدّ مادرى صاحب جواهر (شيخ محمدحسن نجفى) و متوفاى اواخر دهه 1140 ق معرفى نموده و نسبت آن به شيخ عبداللطيف گازرونى را به خاطر اطلاع نداشتن مباشر طبع بيان كرده است.(18)
حاج ميرزا حسين نورى نيز عبارت «افقه المحدّثين و اكمل الربانيين... افضل اهل عصر و اطولهم باعا صاحب تفسير مرآة‏الانوار...» را در معرفى ابوالحسن عاملى به كار برده و در حاشيه خبر داده كه جلد مقدّمات اين تفسير با خط مؤلّف در كتابخانه نواده‏اش صاحب جواهرالكلام موجود است و نسبت آن به عبداللطيف گازرونى را از پديده‏هاى جديد و سرقت‏هاى لطيف دانسته و داستان سرقت آن را با تفصيل بيان كرده است.(19)
براى مؤلّف از تأليف‏هاى ديگرى مانند شرح الصحيفة،(20) الأنساب،(21) ضياءالعالمين در موضوع امامت،(22) الفوائد الغرويّة،(23) شريعة الشيعة و دلائل الشريعة شرح مفاتيح الحديث كاشانى،(24) شرح على كفاية‏السبزوارى،(25) رسالة فى الرضاع،(26) تنزيه القمّييّن در ترجمه جمع زيادى از قمى‏ها و اثبات برائت آنان از عقايد جبر و تشبّه(27) نيز خبر داده‏اند كه از فضل و رتبه علمى والاى وى حكايت دارد.
مشايخ روايى ايشان دايى‏اش خاتون‏آبادى، علّامه مجلسى، شيخ حرّ عاملى و سيد جزائرى بوده‏اند(28) و در اين كتاب، از علّامه مجلسى با عنوان «شيخنا العلّامه» و گاهى با عنوان «شيخنا العلّامة باقر علوم اهل‏البيت و خادم احاديث آل محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله » و مشابه آن ياد كرده است.(29)

مكتب و روش تفسيرى مؤلّف

منظور از «مكتب تفسيرى» ديدگاه وى در چگونگى تفسير قرآن و تبيين باطن آن و منظور از «روش تفسيرى» شيوه عملى وى در تفسير و بيان تأويل آيات است. با نگاهى به صفحات آغازين اين كتاب و مقدّمه نخستى كه براى تأويل آيات بيان كرده است، به دست مى‏آيد كه ديدگاه وى درباره قرآن و تفسير ظاهر و باطن مشتمل بر امور ذيل است:
1. قرآن را داراى ظاهر و باطن، و تفسير و تأويل مى‏داند؛
2. علم كامل به همه معانى قرآن و ظاهر و باطن آن را ويژه پيامبر و امامان معصوم عليهم‏السلام مى‏داند؛
3. در فهم و تفسير ظاهر و باطن قرآن، براى روايات نقش عمده قايل است، ولى فهم مفسّر از معانى آيات را به آنچه در روايات بيان شده محدود نمى‏داند و اجتهاد بر اساس روايات را، حتى در تأويل آيات، روا مى‏داند.
بنابراين، مى‏توان گفت: مكتب تفسيرى وى در فهم ظاهر و باطن قرآن، اجتهادى ـ روايى است. بخشى از عبارات وى كه گوياى اين مدعاست از اين قرار است:
ـ در آغاز كتاب، فرموده است: «از آشكارترين، روشن‏ترين و مشهورترين امور اين است كه براى هر آيه‏اى و هر فقره‏اى از كتاب خدا، ظاهر و باطن و تفسير و تأويلى است، بلكه همان‏گونه كه از روايات مستفيض آشكار مى‏شود، براى هر آيه و فقره‏اى از آن هفت و هفتاد بطن است.»(30)
ـ در مقدّمه اول، در فصل چهارمِ مقاله نخست فرموده است: «... كسى كه ظاهر [قرآن] را انكار كند كافر است، اگرچه به باطن [قرآن [اقرار داشته باشد؛ همچنان‏كه آن مذهب باطنيه است... و عكس آن، يعنى انكار باطن و اقرار به ظاهر چنين است، بلكه بر هر مؤمنى است كه به انكار آنچه از امامان معصوم عليهم‏السلام در تفسير و تأويل قرآن نقل شده جرئت نكند، هرچند كه معناى آن را نفهمد و مقصود آن را درك نكند.»(31)
ـ در مقدّمه اول، فصل پنجمِ مقاله نخست را در بيان آنچه دلالت مى‏كند كه علم تأويل قرآن، بلكه همه آن در نزد اهل‏بيت عليهم‏السلام است قرار داده و در صدر آن گفته است: «بدان كه در آگاه بودن پيامبر و امامان بر همه وجوه و معانى قرآن، ظاهرها و باطن‏ها، تنزيل و تأويل آن ترديدى نيست و آنان كسانى هستند كه علم همه كتاب تنها در نزد آنان است.»(32) وى پس از نقل چند روايت گفته است: «شبهه‏اى نيست كه علم و فهم غير آنان (پيامبر و امامان عليهم‏السلام ) بدون ارشاد آنان از رسيدن به ساحت ادراك بسيارى از تفسير ظواهر قاصر و ناتوان است، چه رسد به درك باطن‏ها و تأويل آن.»(33)
ـ همچنين در صفحات آغازين، پس از اشاره به كثرت و پراكنده بودن روايات تأويل و بطون قرآن و سكوت مفسّران از ذكر آن، فرموده است: «بعد از استخاره و استعانت از پروردگار، گردآورى و تحرير آن روايات و تفسير و تقرير آيات را با بيانى لطيف و وصفى زيبا و ترتيبى نيكو و روشى مختصر شروع، و مقصود خالص آيات و روايات را به گونه‏اى كه اسرار پوشيده آن را واضح و راه رسيدن به گنج‏هاى ذخيره در آن را تبيين كند و پرده از چهره رموز آن بردارد، بيان كردم.»(34)
سپس بعد از كلماتى فرموده است: «و بر عهده خود قرار داده‏ام در آياتى كه بر نص خاصى كه آن را تفسير كند دست نيافتم، در تفسير آن آيات بر طبق روايات عام و مطلقى كه استعلام تفسير آيات از آن‏ها ممكن است، اجتهاد كنم.»(35)
اما براى به دست آوردن روش تفسيرى و شيوه عملكرد مؤلّف در اين تفسير، هرچند جلد دوم كتاب، كه در تفسير آيات مى‏باشد، در دست نيست تا از آن به دست آيد كه چگونه به تفسير و تأويل آيات پرداخته، ولى از همين جلدى كه چاپ شده است تا حدى مى‏توان به روش تفسيرى وى پى برد؛ زيرا اولاً، مقدّمه سوم كه بخش عمده اين جلد را تشكيل مى‏دهد، در بيان تأويل و معانى باطنى كلمات قرآن است و شيوه عملى وى در تأويل كلمات را مى‏توان در آن ملاحظه كرد. ثانيا، در مواردى از اين مقدّمه و در خاتمه كتاب، به زوايايى از روش تفسيرى و شيوه عملكرد خود در اين تفسير اشاره كرده است.
اينك قسمت‏هايى از مقدّمه سوم و خاتمه كتاب كه مى‏تواند بيانگر روش تفسيرى و شيوه عملى وى در تأويل آيات باشد را يادآور مى‏شويم:
وى در آغاز مقدّمه سوم، در بيان اقسام تأويلاتى كه در اين كتاب مى‏آورد، گفته است: «بدان تأويلاتى را كه از اخبار ائمّه اطهار عليهم‏السلام به دست آورده‏ام، سه قسم است:
1. تأويل مختص به كلمه يا آيه‏اى كه در يك مورد ذكر شده و در غير آن‏مورد جارى‏نمى‏شودومحل‏ذكرآن‏نيزهمان‏مورد است.
2. تأويلاتى كه در مورد آيه و كلمه‏اى از قرآن وارد نشده است، ولى به گونه‏اى است كه در غير آن مورد نيز جارى مى‏شود، بلكه گاهى ورود آن به نحو عموم است. اين قسم از تأويلات را همراه با نص آن و اشاره به محل ذكر آن نص در اين مقدّمه مى‏آوريم.
3. قسمتى كه در تأويل آيه‏اى وارد نشده، ولى در مورد آيات جريان دارد [و قابل انطباق با آن‏هاست]، مثل روايت "نحن يدالله" [كه هرچند در مورد هيچ آيه‏اى از آيات قرآن وارد نشده، ولى در تأويل آيات جريان دارد؛ زيرا مى‏توان تأويل كلمه "يدالله" را كه در آيات آمده از آن فهميد.]»(36)
از اين بيان معلوم مى‏شود كه مستند وى در تأويل آيات و كلمات همه جا روايات يا مانند آن از قبيل دعا و زيارات است،(37) ولى در برخى آيات و كلمات، مستند روايتى است كه در تأويل خصوص آن آيات و كلمات وارد شده و در برخى آيات و كلمات مستند روايتى است كه در تأويل آيات و كلمات مشابه آن به صورت خاصى يا به نحو عام وارد گرديده و در برخى آيات و كلمات، مستند روايت، دعا يا زيارتى است كه در تأويل آيه يا كلمه‏اى از قرآن وارد نشده است، ولى مى‏توان از آن تأويلى را براى آيات و كلمات استفاده كرد.
وى در مقاله دوم اين مقدّمه، كلماتى از قرآن را به ترتيب حروف الفبا به روش كتاب‏هاى لغت آورده و پس از اشاره به معناى لغوى آن، تأويلى را كه ممكن است براى آن ذكر شود بيان مى‏كند و در بيان تأويل ممكن براى آن كلمات، گاهى معنا و مرادف آن كلمه را كه در قرآن آمده است، ذكر مى‏كند و مى‏گويد: از تأويلى كه براى آن كلمه در روايات آمده است، مى‏توان تأويل اين كلمه را نيز به دست آورد. براى مثال، در مورد «الابّ» گفته است: «اين كلمه به "المرعى" و انواع گياه براى حيوانات تفسير شده.» پس ممكن است تأويل آن را از آنچه در تأويل "المرعى" مى‏آيد به دست آورد.» در مورد «الأربه» گفته است: «اين به معناى حاجت است و برخى گفته‏اند: به معناى عقل و خوب فهميدن است» و از تأويلى كه براى كلمه «العاقل» ذكر شده است، چه بسا تأويلى براى اين كلمه (الأربة) نيز استفاده شود.(38)
گاهى روايتى را مى‏آورد كه در آن كلمه‏اى از قرآن به افراد خاصى تفسير شده است و امكان تأويل آن كلمه را به آنچه در آن روايت بيان شده از روايت استظهار مى‏كند. براى مثال، در مورد كلمه «الاوّاب» روايتى از فضائل‏الشيعه صدوق نقل كرده كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «يا على، اهلُ مودّتِكَ كُلُّ اوّابٍ حفيظٍ» و گفته است: «از اين حديث ظاهر مى‏شود كه مى‏توان "الاوّاب" را به آن كسانى كه [در اين حديث [ذكر شده، تأويل كرد.»(39)
گاهى پس از ذكر كلمه قرآن، روايتى كه آن كلمه را در برخى از موارد استعمالش به شخصى تأويل كرده است ذكر مى‏كند و مى‏گويد: ممكن است اين تأويل را در ساير مواردى كه اين كلمه در قرآن آمده و با اين تأويل مناسب است نيز جارى كرد. براى مثال، در مورد كلمه «الانثى» گفته است: «در بعضى از موارد تأويل "الانثى" به حضرت فاطمه عليهاالسلام روايت شده است؛ همان‏گونه كه در مناقب ابن شهرآشوب از امام باقر عليه‏السلام در مورد آيه «وَ ما خَلَق الذّكرَ والاُنثى»(الليل: 3) روايت شده كه فرمود: "الذّكرُ اميرُالمؤمنين عليه‏السلام و الانثى فاطمة عليهاالسلام "... و شايد اجراى اين تأويل در ساير موارد[ى كه] "الأنثى" [به كار رفته] و با اين تأويل مناسب است نيز ممكن باشد...»(40)
بيان وى در اين موارد نيز تأكيد مى‏كند كه وى در تأويل آيات و كلمات قرآن، به مواردى كه در خصوص آن روايت رسيده‏اند اكتفا نمى‏كند، بلكه تأويلى را كه در روايت براى كلمه قرآن در برخى از موارد استعمالش بيان شده‏اند به ساير موارد استعمال آن و حتى به مرادفات آن نيز تعميم مى‏دهد و گاهى با استناد به روايتى كه در تأويل هيچ آيه‏اى وارد نشده است نيز آيات را تأويل مى‏كند.
گرچه مقصود اصلى مؤلّف در تأليف اين تفسير، بيان تأويل و معانى باطنى آيات است، ولى از بيانات وى در اين مقاله (كه نمونه‏هايى از آن‏ها ذكر شد) و از آنچه در فايده چهارم خاتمه بيان كرده است، به دست مى‏آيد كه وى در مواردى به معناى لغوى كلمات و تفسير ظاهر آيات نيز اشاره اجمالى دارد. وى در آن فايده گفته است: «براى پرهيز از تطويل و خروج از مقصود اصلى كتاب، تفصيلاً به آنچه مربوط به ظواهر قرآن است، نمى‏پردازيم، ولى در اكثر موارد، به گونه‏اى سخن مى‏گوييم كه مراد اجمالى ظاهر [آيات [نيز آشكار شود.»(41)
از كلام وى در فايده اول خاتمه به دست مى‏آيد روش وى در تأويل آيات و كلمات اين است كه در بيشتر موارد، آن‏ها را به صورت احتمال ذكر مى‏كند وحتى مى‏گويد: «تأويلاتى را كه بدون تصريح به احتمالى بودن آن ذكر مى‏كنم، احتمالى است، مگر در مواردى كه به قطعى بودن آن تصريح كنم و يا به حسب قراين، ادلّه قطعى واضح بر [صحّت] آن باشد.»(42)
از فايده پنجم خاتمه به دست مى‏آيد كه وى در تأويل آيات و كلمات به ذكر روايات اكتفا نمى‏كند، بلكه در مواردى كه نياز به توضيح و توجيه باشد توضيح مى‏دهد و وجه تأويل را نيز بيان مى‏كند.
گرچه گاهى به صحّت سند روايتى كه آورده اشاره كرده است،(43) ولى روش غالب وى در نقل روايات ـ همان‏گونه كه در فصل دوم خاتمه بيان كرده ـ اين است كه روايات را مرسل و بدون ذكر وضعيت سند مى‏آورد و در توجيه آن، به امورى استناد كرده است:
1. كتاب گنجايش ذكر سند روايات را ندارد.
2. روايات بعضى بعض ديگر را تأييد مى‏كنند و ورود بيشتر روايات به گونه‏اى است كه صدور آن از امام را تقويت مى‏كند.
3. متن بسيارى از آن‏ها مشتمل بر قرائتى است كه بر حقيقت بودن آن‏ها دلالت دارد.
4. اين روايات وقتى با رواياتى كه دلالت دارند تأويل قرآن همه‏اش درباره ائمّه و ولايت آنان است ملاحظه شود، شكى در صحّت آن‏ها باقى نمى‏ماند و مفاد آن‏ها متواتر معنوى مى‏شود و در نتيجه، قبول آن‏ها واجب مى‏گردد، هرچند مرسل و يا به حسب سند يا كتاب ضعيف باشند.
5. روايات فراوانى دلالت دارند كه ردّ و انكار آنچه از امامان عليهم‏السلام رسيده جايز نيست و بايد تسليم آن بود، و اگر معناى آن را نمى‏فهميم علم آن را به امامان عليهم‏السلام ارجاع دهيم.(44)
فصل اول خاتمه را در بيان بخشى از آنچه در تأويل حروف مقطّعه وارد شده قرار داده است و يكى از نكاتى كه در آن فصل بيان كرده اين است كه حروف مقطّعه اول سوره‏ها بدون ملاحظه تكرار، چهارده تا هستند به عدد چهارده معصوم پيامبر، فاطمه و دوازده امام عليهم‏السلام و از اسرار است كه اين حروف با كلمه «عَلىٌّ صِراطُ حقٍ نُمْسِكُه» يا «صِراطُ عَلىٍّ حقٌّ نُمسِكه» موافق است.(45)

بررسى

اعتقاد به اينكه قرآن ظاهر و باطن دارد و هر دو مقصود خداى متعال است و علم كامل به همه معانى قرآن را ويژه پيامبر و امامان معصوم عليهم‏السلام دانستن و در فهم باطن قرآن نقش عمده را براى روايات قايل شدن، طبق تحقيقى كه در مكاتب تفسيرى به عمل آمده، از نقاط قوّت مكتب تفسيرى مؤلّف و ديدگاه وى نسبت به باطن قرآن و فهم آن است. اما در مكتب و ديدگاه وى ضعف‏هايى نيز وجود دارند كه به آن‏ها اشاره مى‏شود:
1. فرموده است: از روايات مستفيض آشكار مى‏شود براى هر آيه و فقره‏اى از آن هفت، و حتى هفتاد بطن وجود دارد،(46) ولى هيچ روايتى را كه بر هفتاد بطن داشتن آيات و فقرات قرآن دلالت داشته باشد نياورده است و ما نيز روايتى را كه دال بر آن باشد نيافتيم و بر وجود هفت بطن هر چند رواياتى دلالت دارند(47) و ايشان نيز رواياتى را آورده است،(48) ولى روايت معتبرى كه بتوانيم بر اساس آن، ديدگاهى اختيار كنيم و يا دست‏كم خبر قطعى از آن بدهيم پيدا نكرده‏ايم و در بين رواياتى كه ايشان آورده‏اند نيز روايتى كه سندش معتبر باشد ديده نمى‏شود.(49)
2. اجتهاد براى پى بردن به تأويل و معانى باطنى قرآن اگر به اين صورت باشد كه روايات دالّ بر تأويل آيات و كلمات قرآن استقصا و سند آن‏ها بررسى و ميزان اعتبار و قوّت و ضعف آن‏ها تعيين شود و معنا و مراد جدّى روايات با در نظر گرفتن قراين و ملاحظه مجموع روايات به دست آيد و با استناد به روايت يا روايات معتبر بدون معارضى كه دلالت آن‏ها بر تأويل آيات آشكار و با معيارهايى كه براى صحّت تفسير باطنى در مكاتب تفسيرى تحقيق شده است مطابقت داشته باشد، تأويل و معناى باطن آيات بيان شود اجتهادى حق و قابل قبول است، اما از عبارات مؤلّف به دست مى‏آيد كه منظور وى از اجتهاد اين است كه از رواياتى كه در تأويل برخى از آيات رسيده و يا رواياتى كه در تأويل آيات نمى‏باشند ولى مضمون آن‏ها مناسب تأويل برخى از آيات است، تأويل آياتى كه روايتى در تأويل آن‏ها نرسيده است، به دست آيد.(50) و چنين اجتهادى صحيح و قابل قبول نمى‏باشد. براى مثال، وى از تعبير «يا فلك النجاة» كه در زيارت، بر ائمّه عليهم‏السلام اطلاق شده، اجتهاد كرده است كه مى‏توان «الفلك» در آيات قرآن را بر ائمّه اطهار عليهم‏السلام تأويل كرد.(51) اما بطلان چنين اجتهادى روشن است؛ زيرا چگونه مى‏توان از آن تعبير به دست آورد كه هرجا در قرآن، كلمه «الفلك» به كار رفته، خداى متعال از آن ائمّه اطهار عليهم‏السلام را نيز اراده كرده است، هرچند اين مدعا به صورت احتمال ذكر شود.
از نظر روش تفسيرى نيز اينكه وى تأويل آيات را با نوعى مستند روايى ذكر مى‏كند و از ذكر تأويل بدون مستند روايى پرهيز دارد و تأويلات را جز در مواردى كه دليل قطعى بر صحّت آن باشد به صورت احتمال ذكر مى‏كند، از نقاط قوّت روش ايشان است و زمينه اشكال بر ايشان را تا حدى از بين مى‏برد. ولى با اين حال، ضعف‏هايى در روش تفسيرى ايشان هست كه به آن‏ها اشاره مى‏شود:
1. وى تأويلى را كه در روايات براى برخى از آيات بيان شده به آيات نظير آن تعميم و توسعه مى‏دهد. گاهى تأويلى را كه براى كلمه‏اى از يك آيه بيان شده براى آن كلمه در آيات ديگر نيز قرار مى‏دهد. براى مثال، در روايتى كه از امام باقر عليه‏السلام نقل شده، كلمه «الأُنثى» در آيه «وَ ما خَلَق الذّكرَ و الأُنثى»(الليل: 3) به حضرت فاطمه عليهاالسلام تأويل كرده است. وى اين تأويل را در آيات مناسب ديگرى كه كلمه «الأنثى» به كار رفته نيز قابل اجرا دانسته است.(52) گاهى از روايتى كه در تأويل يا تنزيل آيه‏اى نقل شده است، تأويل كلمات مشابه يا مرادف كلمات آن آيه را كه در آيات ديگر قرآن آمده، نتيجه گرفته است. براى مثال، از رواياتى كه در تفسير عياشى و قمى و غير آن دو آمده است كه مراد از «التّائبونَ العابدونَ الحامدونَ»(توبه: 112) ائمّه اطهار عليهم‏السلام هستند و اين آيه درباره امام على عليه‏السلام و ساير امامان نازل شده، استفاده كرده كه ممكن است در مواردى از قرآن كه مناسب باشد كلمه «الحميد» و مانند آن به ائمّه اطهار عليهم‏السلام و شيعيان آنان تأويل شود و حتى اشاره كرده كه با اين بيان، تأويل «الحمدُ للّه» در سوره حمد نيز آشكار مى‏شود.(53)
گاهى معنا يا تأويلى را كه در روايت براى كلمه‏اى از يك آيه بيان شده تنقيح مناط يا القاى خصوصيت كرده و نظير آن معنا ـ نه خود آن ـ را تأويل آن كلمه در آيات ديگر قرار داده است. براى نمونه، در مورد «ذلكَ بِاَنَّ مِنهم قِسّيسينَ و رُهبانا»(مائده: 82)، روايتى از امام صادق عليه‏السلام نقل كرده است كه فرمود: «آنان بين حضرت عيسى عليه‏السلام و حضرت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بودند و آمدن حضرت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را انتظار مى‏كشيدند» و به دنبال آن گفته است. بنابراين، ممكن است «الرُّهبان» در هر جا [ى قرآن [كه مناسب باشد به عابدان و زاهدان منتظر قيام امام قائم عليه‏السلام تأويل شود.(54)
گاهى با ضميمه كردن روايتى كه در تفسير بعضى از كلمات رسيده به روايتى كه در تفسير و تأويل آيات نيست، تأويلى براى آن كلمه استنباط و ذكر كرده است. براى مثال، از خبرى كه «الحديد» در سوره حديد را به اسلحه معنا كرده، به ضميمه روايتى كه امام قائم عليه‏السلام و اصحابش را «سيف الله» معرفى نموده، نتيجه گرفته است كه مى‏توان در قرآن هرجا مناسب باشد، كلمه «الحديد» را به امام قائم عليه‏السلام و اصحابش تأويل كرد و بعد توسعه داده و گفته: ممكن است مطلق اسلحه (حديد و غير حديد) را به آن حضرت، بلكه به هر امام و ولايت و براهين آن تأويل كرد.(55) در كتاب وى اين‏گونه تعميم‏ها و توسعه‏ها فراوان است و معلوم است كه چنين توسعه‏هايى مبناى عقلائى صحيحى ندارد و صرفا حدس‏هايى فاقد اعتبار و غيرقابل اعتماد است. اگر در مورد كلمه‏اى از قرآن روايتى دلالت كرد كه از آن كلمه افزون بر معناى ظاهر، معنايى باطنى نيز اراده شده است، چگونه مى‏توان ادعا كرد كه در هر جاى قرآن آن كلمه آمده است و اراده آن معناى باطنى از آن مناسب باشد، آن موارد نيز معناى باطنى از آن كلمه اراده شده است؟ اين مدّعا نه مدلول عرفى (مطابق، تضمّنى، التزامى و...) آن روايت است و نه ملازمه عقلى با مدلول آن دارد. اين تعميم نسبت به خود آن كلمه وجه صحيحى ندارد، چه رسد به مرادفات آن.
گرچه ايشان اين نوع تعميم‏ها و توسعه‏ها را با تعبير «ممكن است» بيان كرده، ولى به نظر مى‏رسد اين‏گونه توسعه‏هاى حدسى، حتى با تعبير «ممكن است» نيز صحيح نمى‏باشند و زمينه طعن مخالفان بر شيعه و سوء استفاده مغرضان از آيات قرآن را فراهم مى‏سازند.
2. استفاده تأويل آيات و كلمات قرآن از روايتى كه در تأويل آيات وارد نشده نيز ضعف ديگر روش تفسيرى ايشان است؛ زيرا هرچند در برخى موارد ممكن است بيان روايت ناب اين استفاده را داشته باشد؛ مانند: روايت «اَهلُ مودَتِكَ كُلُّ اَوّابٍ حفيظٍ»(56) كه مى‏توان از آن به دست آورد: هركس كه در قرآن با وصف «اوّابٌ حفيظٌ» ياد شده است. اهل مودّت اميرمؤمنان عليه‏السلام است. اما بى‏ترديد، همه جا چنين استفاده‏اى صحيح نمى‏باشد. چگونه مى‏توان از تعبير «يا فُلك النجاة» در برخى زيارات امام على عليه‏السلام (57) به دست آورد كه در قرآن، هر جا كلمه «الفلك» به كار رفته و مناسب با تأويل آن حضرت است، خداى متعال از آن كلمه آن حضرت را نيز اراده كرده است؟ كاشف از اين اراده چيست؟ زيارت يادشده، كه هيچ‏گونه دلالت و كاشفيتى از آن ندارد و صرف مناسبت اگر براى جواز تأويل كافى باشد، بسيارى از آيات را به بسيارى از امور مى‏توان تأويل برد و اين چيزى است كه حتى خود مؤلّف نيز به آن ملتزم نمى‏باشد.
3. سومين ضعفى كه براى روش تفسيرى وى مى‏توان ذكر كرد اين است كه غالبا روايات را مرسل و بدون اشاره به وضعيت سند و ميزان اعتبار مى‏آورد. گرچه وى اين روش را با ذكر امورى توجيه كرده،(58) ولى هيچ‏يك از آن امور وجه صحيحى براى اين روش نيست. يكى از آن امور گنجايش نداشتن كتاب است كه اين وجه قطعا نمى‏تواند مصحّح اين روش باشد. چه اشكال دارد كه صفحات، بلكه يك جلد به كتاب افزوده شود، اما روايات ضعيف از غير آن تميز داده شوند و مستندات معتبر از غير معتبر تعيين گردند و حتى ممكن بود بررسى مى‏كرد و نتيجه آن را در يك يا چند سطر مى‏آورد. وجه دوم تأييد بعضى روايات با بعض ديگر است. البته در مواردى كه روايات با طرق متعدد و مضامين گوناگون مطلبى را بيان مى‏كنند، به گونه‏اى كه از مجموع آن‏ها به صحّت آن مطلب اطمينان پيدا شود، مى‏توان در تأويل آيات به آن‏ها استناد كرد، اما قطعا در همه تأويلاتى كه وى ذكر كرده، روايات به اين صورت نيستند و در مواردى هم اگر چنين باشد، به بيان و توضيح نياز دارد.
وجه سوم (اشتمال متن بر قراين) نيز همان اشكال وجه دوم را دارد؛ تواتر معنوى رواياتى كه دلالت دارند قرآن همه‏اش درباره ائمّه اطهار عليهم‏السلام و ولايت آنان است. (وجه چهارم) بر فرض اثبات، موجب نمى‏شود كه در تأويل آيات به ائمّه اطهار عليهم‏السلام به هر روايت مرسل يا ضعيفى بتوان استناد كرد. ممكن است تأويل و معناى باطنى آيه‏اى، امام عليه‏السلام يا شأنى از شئونات آن حضرت باشد، ولى تأويلى كه در روايت ضعيف براى آيه نقل شده صحيح نباشد. هيچ ملازمه‏اى بين اين دو وجود ندارد.
جايز نبودن ردّ و انكار روايات رسيده از امامان معصوم عليهم‏السلام كه وجه پنجم از آن امور است نيز موجب صحّت تأويل آيات به امامان بر اساس روايات ضعيف و مرسل نمى‏باشد. عدم ردّ و انكار روايات امرى است و تأويل آيات بر اساس آن امرى ديگر، و بين اين دو هيچ ملازمه‏اى نمى‏باشد. مدلول و مفاد روايات دالّ بر جايز نبودن ردّ و انكار روايات نقل شده از ائمّه اطهار عليهم‏السلام ، اين است كه هيچ روايتى را تا وقتى مجعول بودن آن با دليل قطعى و معتبر ثابت نشده و احتمال صدور آن از پيامبر يا يكى از امامان معصوم وجود دارد، نبايد ردّ و انكار كرد، هرچند معناى آن را نفهميم، و عدم ردّ و انكار با توقّف در برابر روايات حاصل مى‏شود. اما تأويل آيات به استناد روايات مانند اعتقاد و عمل به مفاد روايات و استناد و احتجاج به آن در غير تأويل آيات در گرو صحّت سند، آشكار بودن دلالت و معارض نداشتن روايات است. بنابراين، پر كردن كتاب از تأويل آيات بر اساس روايات ضعيف و مرسل روش صحيحى نيست و بهانه‏اى براى طعن مخالفان بر شيعه و انكار تأويل مستند به روايات قطعى خواهد شد.
4. نكته‏اى را كه وى از تطبيق عدد حروف مقطّعه با عدد چهارده معصوم و تركيب جمله «صراطُ علىٍّ حقٌّ نُمسكه» يا «علّىٌ صراطُ حقٍّ نُمسكه» استفاده كرده، يكى ديگر از ضعف‏هاى روش وى در اين كتاب است؛ زيرا اين‏گونه استفاده‏ها نه دليل معتبر شرعى دارند و نه مبناى صحيح عقلايى. هيچ دليلى نداريم كه خداى متعال از اينكه حروف مقطّعه اول سوره‏ها را چهارده حرف قرار داده، اشاره به عدد چهارده معصوم داشته است و يا از آن حروف جمله‏هاى مورد استفاده مؤلّف را اراده كرده باشد. حقّانيت و حجّت بودن چهارده معصوم و حق بودن راه امام على عليه‏السلام و وجوب تمسّك به آن دلايل قطعى دارد و از اين‏گونه استفاده‏هاى ضعيف بى‏نياز است. اين روش نه تنها دليل معتبر ندارد، بلكه نكوهيده و ناروا نيز هست؛ زيرا چه بسا چنين استفاده‏اى موجب وهن مذهب شود و مخالفان آن را محملى براى كوبيدن مذهب قرار دهند و اگر چنين روشى در استفاده از حروف و آيات قرآن تجويز و متداول شود، هر گروهى ممكن است براى تأييد مذهب و مرام نادرست خود از آن استفاده كنند و افراد ساده‏لوح را تحت تأثير قرار دهند.

بررسى ديدگاه و سخنان ذهبى

دكتر محمدحسين ذهبى، مؤلّف التفسير والمفسرون تفسير مرآة‏الانوار را از مهم‏ترين كتاب‏هاى تفسيرى شيعه به شمار آورده و در معرفى و بررسى مقدّمه آن، قريب 33 صفحه سخن گفته، تمام مطالب آن را به صورت مختصر گزارش داده، و سيزده قاعده از آن را تلخيص كرده و آن‏ها را اهمّ قواعدى دانسته كه مؤلّف در اين تفسير بر اساس آن سير كرده است.(59)
هرچند گزارش وى از مطالب اين تفسير جامع و نسبتا مطابق با واقع است، ولى برخى از سخنان وى در معرفى اين تفسير نادرست و مخالف با واقع مى‏باشد كه به آن اشاره مى‏شود:
1. وى مؤلِّف اين تفسير را مولى عبداللطيف و محل تولّد او را «كازران» و محل سكونت وى را نجف بيان كرده است(60) كه با توجه به آنچه در معرفى مؤلّف اين تفسير بيان شد، نادرستى بيان وى معلوم است و اين حاكى از آن است كه وى در شناخت كتب تفسيرى شيعه تتبع كافى نداشته و اطلاعات وى دقيق نبوده است.
2. او اين تفسير را در شمار مهم‏ترين تفاسير شيعه ذكر كرده است(61) و با اينكه لازم ندانسته در معرفى و بررسى همه تفاسير شيعه سخن بگويد(62) و حتى درباره تفسيرى مانند تبيان شيخ طوسى، كه قديمى‏ترين تفسير اجتهادى جامع شيعه است و تفسير همه سور قرآن را در بردارد، سخن نگفته، اين تفسير را، كه خود آن چاپ نشده و فقط مقدّمه آن به چاپ رسيده، براى معرفى اختيار كرده و بر اساس مطالب مقدّمه‏اش، درباره آن سخن گفته است و اين تفسير را بر همه تفاسيرى كه معرفى‏وبررسى كرده مقدّم‏داشته و در رتبه‏نخست‏قرار داده است.
ولى بر تفسير شناسان خبره و دانشمندان بااطلاع پوشيده نيست كه اين تفسير از تفاسير مهم شيعه نمى‏باشد و هيچ شيعه‏اى نيز آن را از تفاسير مهم شيعه نمى‏داند؛ زيرا اولاً، اين تفسير تمام قرآن را شامل نيست، بخش كوچكى از آن (در يك نسخه تا اواسط سوره بقره و در نسخه ديگر تا آيه 4 سوره نساء) را در بردارد. ثانيا، در آن بخش كوچك نيز به تأويل و ذكر معانى باطنى آيات بر اساس روايات اكتفا شده و ظاهر آيات تفسير نشده است. ثالثا، چاپ نشده و به صورت مخطوظ باقى مانده است و اگر شيعه آن را از مهم‏ترين تفاسير خود مى‏دانست، آن را چاپ مى‏كرد و مورد استفاده قرار مى‏داد. بنابراين، هم ذكر اين تفاسير در شمار مهم‏ترين تفاسير شيعه نادرست است و هم از اينكه ذهبى از ميان تفاسير مهمّ شيعه اين تفسير مخطوظ را، كه در آن به تأويل روايى بخش كوچكى از قرآن اكتفا شده براى معرفى و بررسى اختيار كرده و در صدر همه تفاسير، به معرفى آن پرداخته، مى‏توان پى برد كه وى در معرفى تفاسير شيعه بى‏طرف نبوده و اين تفسير را نه از آن نظر كه مهم‏ترين تفاسير شيعه مى‏دانسته، بلكه از آن نظر كه با طرح آن بهتر مى‏توانسته است ديدگاه نادرست خود را در مورد تفاسير شيعه و روش تفسيرى آنان(63) صحيح جلوه دهد معرفى و بررسى آن را در صدر همه تفاسير قرار داده است. به تعبير ديگر، اين تفسير براى اثبات غرض ذهبى مهم‏ترين تفسير بوده و در رتبه نخست قرار داشته است، وگرنه بر هيچ كس و حتى خود ذهبى پوشيده نيست كه اين تفسير نه از لحاظ سبقت زمانى و نه از لحاظ جامعيت و كمال و نه از لحاظ كثرت توجه و استفاده شيعه از آن، از مهم‏ترين تفاسير شيعه نمى‏باشد و در رتبه نخست قرار ندارد.
3. وى در معرفى اين تفسير گفته است: «اين تفسير در حقيقت، مرجع مهمى از مراجع تفسير در نزد شيعه دوازده امامى به شمار مى‏آيد...» و در ادامه، سؤالى را طرح كرده كه چگونه به اهميت اين تفسير به عنوان مرجعى از مراجع تفسير نزد شيعه دوازده امامى حكم مى‏كنيم، و حال آنكه در هيچ كتابخانه‏اى از كتابخانه‏هاى مصر به آن دست نيافته‏ايم؟ آيا اين از قبيل حكم كردن به چيزى كه نمى‏دانيم و سخن گفتن درباره چيزى كه به آن علم داريم نيست؟ و در پاسخ آن گفته است: نه؛ زيرا هرچند به خود آن تفسير دست نيافته و از آن اطلاع نداريم، ولى مقدّمه‏اى را كه مؤلّف بر تفسير خود نوشته و روش تفسيرى او را بيان كرده و بسيارى از آراى وى را در فهم كتاب خدا توضيح داده و تأثير عقيده مؤلّف را در تفسير با صراحت آشكار كرده است، به دست آورده و آن را خوانده‏ام.(64)
نادرستى اين سخن وى نيز آشكار است؛ زيرا چگونه ممكن است تفسيرى كه چاپ نشده و در دسترس نيست، مرجع تفسيرى مهمى باشد؟ اگر هم مرجع بودن بخش چاپ شده اين كتاب، يعنى مقدّمات اين تفسير، منظور وى باشد، افزون بر اينكه لفظ وى گوياى آن نمى‏باشد، بر آن نيز هيچ دليل و شاهدى وجود ندارد، نه در درون آن مقدّمات دليلى بر مرجع بودن آن وجود دارد و نه در خارج نشانه‏اى از رجوع شيعه به اين كتاب به عنوان مرجع تفسيرى ديده مى‏شود، نه در كتاب‏هاى تفسير به آن مقدّمات و مطالب آن استناد شده است و نه در محافل و دروس تفسير ذكر اين كتاب و استناد به مطالب آن شايع و رايج است، و حتى چه بسا چاپ نشدن اين تفسير نشانه آن باشد كه اين تفسير و شيوه تفسيرى آن مورد اعتناى شيعه نبوده است. وى در بيان اينكه اين مدّعا سخن بدون علم و داورى بر اساس جهل نيست، به دست يافتن به مقدّمه اين تفسير و بيان شدن روش تفسيرى و ديدگاه‏هاى مؤلّف در آن اشاره كرده، ولى آنچه در آن مقدّمه بيان شده روش و مكتب تفسيرى مؤلّف و ديدگاه‏هاى وى درباره قرآن است و هيچ نكته‏اى دالّ بر اينكه اين تفسير يا مقدّمات آن، مرجع تفسيرى مهم شيعه باشد، در آن وجود ندارد.
4. وى درباره رواياتى كه مؤلّف دليل دعاوى خود را در اين كتاب قرار داده، گفته است: به آن التفات و اعتماد نمى‏شود؛ زيرا آن روايات ساختگى و بى‏اساس هستند.(65) اين گفته وى نيز ادعايى بدون دليل است؛ زيرا همچنان‏كه براى احتجاج و اعتماد به روايات لازم است صحّت آن روايات اثبات شود، در حكم به ساختگى بودن روايات نيز بايد ساختگى بودن آن‏ها اثبات شود و ذهبى هيچ‏گونه دليلى بر اثبات ساختگى بودن آن روايات ذكر نكرده است. شايد وجود آن روايات در منابع شيعى و مخالفت آن روايات با ديدگاه خود را براى حكم به ساختگى بودن آن روايات كافى دانسته، ولى معلوم است كه هيچ‏يك از اين دو، دليل ساختگى بودن روايات نمى‏باشد. آيا امكان ندارد روايتى در منابع شيعه و مخالف با ديدگاه ذهبى بوده و با اين حال معتبر باشد؟ آيا وى به شيعه حق مى‏دهد هر روايتى را كه در منابع اهل تسنّن آمده و مخالف ديدگاه شيعه است ساختگى بداند، و او نيز ساختگى بودن آن را مى‏پذيرد؟! پس اين گفته وى نيز براى شيعه بى‏اعتبار و غيرقابل قبول است. آرى، اگر مى‏گفت صحّت اين روايات براى من و يا براى اهل تسنّن ثابت نيست، بر او اشكال نمى‏شد، ولى حكم مطلق به ساختگى بودن روايات، نياز به اثبات دارد و او اثبات نكرده است.
5. وى مؤلّف اين تفسير را به تفسير به رأى و تحميل عقيده بر قرآن و تطبيق قرآن بر معانى موافق رأيش متهم كرده است. در يك‏جا، اين تفسير را نمايانگر تأثير عقيده مؤلّف و همفكرانش در فهم كتاب خدا و تطبيق دادن نصوص قرآن بر طبق اميال مذهبى و خواست شيعى‏اش معرفى كرده است.(66) در جاى ديگر، ديدگاه او را ديدگاه شخصى كه از خلال عقيده‏اش به قرآن مى‏نگرد و موضع او را موضع كسى كه مذهبش او را برانگيخته و هواى نفسش او را فريفته، توصيف كرده است.(67) در جاى ديگر گفته است: مبالغه در تشيّعش او را وادار كرده است كه بر كتاب خدا معنايى را كه برنمى‏تابد تحميل كند و آن را بين دعوت حق و دعوت باطل پخش كند؛ دعوت حق را با ظاهر قرآن و دعوت باطل را با باطن آن.(68) و در جاى ديگر گفته است: قرآن را تابع رأيش قرار داده و آن را بر معانى موافق رأيش تنزيل كرده است.(69)
ولى اگر ذهن خود را از بدبينى نسبت به شيعه و پيش‏داورى نسبت به تفاسير شيعه خالى مى‏كرد و منصفانه به آنچه مؤلّف در بيان روش تفسيرى خود در اين تفسير ذكر كرده است توجه مى‏كرد، چنين نسبت‏هاى نادرستى را بر مولّف روا نمى‏داشت. همان‏گونه كه در معرفى روش تفسيرى مؤلّف، با استناد به كلمات وى بيان گرديد، مستند وى در تأويل آيات و كلمات، همه جا روايات يا مانند آن، از قبيل دعا و زيارات بوده است. خود مؤلّف نيز در فايده هفتم خاتمه تصريح كرده است كه هيچ تأويلى در اين كتاب بدون مستندى كه از امامان معصوم عليهم‏السلام استفاده شده باشد نيست، هرچند گاهى به خاطر ظهور حال و ضيق مجال يا به خاطر اينكه تكرار لازم نيايد و كلام در اثر آن از سلامت و روانى ساقط نشود، به مستند آن اشاره نشده باشد.(70) در فايده اول خاتمه نيز گفته است: بيشتر تأويل‏ها و بطونى را كه براى آيات ذكر مى‏كنم احتمالى‏اند، حتى تأويلاتى را كه بدون تصريح به احتمالى بودن آن بيان كرده‏ام نيز احتمالى‏اند و تنها در مواردى كه تصريح به قطعى بودن آن كرده‏ام يا به حسب قراين، دليل‏هاى قطعى روشنى بر آن باشد، قطعى‏اند و احتمالى نيستند.(71)
بنابراين، چگونه مى‏توان او را آماج نسبت‏هاى ياد شده قرار داد؟ تفسير به رأى و تحميل عقيده بر قرآن در صورتى است كه شخص بدون هيچ مستندى به صورت قطعى آيات قرآن را طبق عقيده و ديدگاه خود تفسير كند، اما بر شخصى مانند مؤلّف كه هيچ تأويلى را بدون مستند ذكر نمى‏كند و در همه موارد، جز در مواردى كه دليل قطعى بر تأويل آيات باشد، تأويل‏ها را به صورت احتمالى و با تعبير «ممكن است» ذكر مى‏كند، نمى‏توان اتهام تفسير به رأى و تحميل عقيده بر قرآن و تطبيق آيات بر آراء و خواسته‏هاى خود را بر او وارد كرد، هرچند ذكر تأويل بدون روايتى كه سند آن معتبر و دلالت آن بر تأويلى كه ذكر مى‏شود آشكار باشد، كار پسنديده‏اى نيست، و ما نيز آن را از ضعف‏هاى روش تفسيرى وى به شمار آورديم. ولى ذكر آن به صورت احتمال، به استناد روايات، هرچند از نظر سند يا دلالت قابل مناقشه باشند، تفسير به رأى نيست، تفسير به روايت است؛ زيرا به همان ميزان كه صحّت و تمام بودن دلالت روايت احتمال داده مى‏شود، صحّت آن تأويل و مراد بودن آن معنا از آيات نيز احتمال داده مى‏شود.
محمد عبدالعظيم زرقانى، دانشمند ديگر اهل تسنّن، نيز سخن كوتاهى در معرفى اين تفسير دارد. او نيز تأويلات اين تفسير را ناشى از هواى نفس و تعصّب كور مذهبى مؤلّف بيان كرده است(72) كه با توجه به آنچه در بررسى سخنان ذهبى بيان شد، نادرستى بيان وى نيز معلوم است.(73)

پى‏نوشت‏ها

1ـ ر.ك: نگارنده، «باطن قرآن كريم»، مجله معرفت، ش 26 (پاييز 1377)، ص 7ـ17.
2ـ مانند شيخ طوسى در التبيان فى تفسيرالقرآن، امين‏الاسلام طبرسى در مجمع البيان، زمخشرى در الكشاف، بيضاوى در انوارالتنزيل.
3ـ مانند ميبدى در كشف‏الاسرار، نيشابورى در غرائب القرآن، آلوسى در روح‏المعانى.
4ـ مانند ابوعبدالرحمن سُلمى در حقائق التفسير (نك: مقدّمه وى در حقائق التفسير، ج 1، ص 19 و 20)، ابومحمّد روزبهان بقلى شيرازى در عرائس البيان (ر.ك: محدحسين ذهبى، التفسير و المفسرون، ج 2، ص 390)، محيى‏الدين عربى يا عبدالرزاق كاشانى در تفسير القرآن الكريم (نك: مقدّمه آن تفسير در ج 1، ص 4 و 5.)
5ـ براى مثال، ابوعبدالرحمن سلمى، كه از دانشمندان و نويسندگان صوفيه است، مطالبى را كه به عنوان معانى باطنى آيات ذكر كرده، متناسب با مسلك صوفيه و اصطلاحات و الفاظ رايج در زبان آن‏ها است، به گونه‏اى كه سبكى در نقد تفسير وى گفته: در اين تفسير، به ذكر تأويل‏ها و محمل‏هاى صوفيه، كه ظاهر لفظ با آن سازگار نيست، اكتفا كرده است. (ر.ك: عبدالوهاب بن على السّبكى، الطبقات الشافعية الكبرى، ج 4، ص 147) و يكى ديگر از آنان محيى‏الدين يا عبدالرزاق كاشانى در تأويل آيه «مَن كانَ عدُوّللّه و ملائكته و رسله و جبريل و ميكال فانّ اللّه عدوّ للكافرينَ» (بقره: 98) گفته است: ظاهر آن است كه جبرئيل عقل فعّال و ميكائيل روح فلك ششم و عقل آن است كه بخشنده نفس نباتية كليّه و موكّل روزى بندگان است. (محيى‏الدين بن عربى، تفسير القرآن الكريم، ج 1، ص 72 و 73.)
6ـ ر.ك: مرآة‏الانوار و مشكاة‏الاسرار، ط بيروت، مؤسسة اعلمى، ص 6 و 7.
7ـ در چاپ اخير كه كل كتاب 553 صفحه است، 466 صفحه در بيان تأويل آيات و بقيه آن در مقدّمات و مطالبى از سنخ مباحث قرآنى است.
8ـ ر.ك: آقابزرگ طهرانى، الذريعة الى تصانيف الشيعه، ج20، ص 264 و 265.
9ـ ر.ك: مرآة‏الانوار، ص 7.
10ـ ر.ك: آقابزرگ طهرانى، پيشين.
11ـ در كتاب، عنوان پيش‏گفتار و معادل عربى آن نيامده است. در اين مقاله، «پيش‏گفتار» ناميده شد؛ به لحاظ اينكه مطالب از قبيل مطالبى است كه در پيش‏گفتار كتاب بيان مى‏شود.
12ـ اين مقدّمه در چاپ بيروت، مؤسسه اعلمى 1419 ق، 466 صفحه است.
13ـ ر.ك: ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، طبع قديم، قم، مؤسسه اسماعيليان، ج 3، حاشيه صفحه 385.
14ـ ر.ك: آقا بزرگ طهرانى، پيشين، ج 20، ص 264.
15ـ مؤلّف در آغاز كتاب فرموده است: «و قد جعلتُ على نفسى فى الآيات الّتى لم اعثر فيها على نصٍ خاصٍ يُفسّرها اَن اَجتهدَ فى تفسيرِها على وفقِ الاخبارِ العامّةِ الّتى يُمكن استعلامُ تفسيرها مِنها...» (مرآة‏الانوار و مشكاة‏الاسرار، ص 7.)
16ـ براى اطلاع بيشتر از محتواى مقدّمه «البرهان»، ر.ك: نگارنده، مكاتب تفسيرى، ج 1، ص 364.
17ـ وى فرموده است: «در بعضى از سفرهايم به تهران، بعضى از اركان دولت كه تصميم داشت تفسير برهان سيدهاشم را چاپ كند، نسخه‏اى از جلد مقدّمات تفسير مرآة‏الانوار را، كه با من بود، از من گرفت كه به تفسير برهان ملحق كند...» (ر.ك: ميرزا حسين نورى، پيشين.)
18ـ آقابزرگ طهرانى، پيشين.
19ـ ر.ك: ميرزا حسين نورى، پيشين، متن و حاشيه، ص 385.
20ـ ر.ك: آقا بزرگ طهرانى، ج 13، ص 346، رقم 283.
21ـ ر.ك: همان، ج 2، ص 371، رقم 1498 / محمدعلى مدّرس تبريزى، ريحانة‏الادب، ج 3، ص 212.
22ـ ر.ك: آقا بزرگ طهرانى، ج 15، ص 124، رقم 840 / ميرزا حسين نورى، پيشين، ط قديم، ج 3، ص 385 / محمدعلى مدّرس تبريزى، پيشين، ج 3، ص 212.
23ـ ر.ك: سيدحسن صدر، تكملة امل الامل، ص 443، رقم 435 / آقا بزرگ طهرانى، پيشين، ج 2، ص 371، رقم 1498 ضمن معرفى «الانساب».
24الى26ـ سيد حسن صدر، پيشين.
27ـ ر.ك: محمدعلى مدّرس تبريزى، پيشين، ج 3، ص 212 / عباس قمى، الكنى و الالقاب، ج 1، ص 51.
28ـ ر.ك: عباس قمى، پيشين.
29الى 36ـ ر.ك: مرآة‏الانوار، ص 38، 48، 84، 103 / ص 6 / ص 21 و 22 / ص 26 / ص 28 / ص 7 / ص 88.
37ـ در فايده هفتم خاتمه نيز به اين مطلب تصريح كرده است. (ر.ك: مرآة‏الانوار، ص 576)
38الى 45ـ مرآة‏الانوار، ص 117 / ص 118 / ص 566 / ص 564 / ص 9 و 26 / ص 562 و 563 / ص 553 و 554.
46ـ عبارت وى چنين است: «بل لكلّ واحدةٍ منها كما يظهر من الاخبارِ المستفيضة سبعةُ بطونٍ و سبعونَ بطنا.» (همان، ص 6.)
47ـ نگارنده، «باطن قرآن كريم»، مجله معرفت، ش 26، ص 12.
48ـ ر.ك: مرآة‏الانوار، ص 6.
49ـ براى اطلاع از وضعيت سند و دلالت روايات ر.ك: نگارنده، «باطن قرآن كريم»، مجله معرفت، ش 26، ص 13.
50ـ ر.ك: مرآة‏الانوار، ص 7.
51ـ فرموده است: «بل ربّما نؤوّل بعضَ الآيات على وفق خبرٍ او مضمونٍ مناسبٍ لتأويلها و اِن لم يُرَو ذلكَ فى تأويلها كما تؤوّل الفلك مثلاً بهم عليهم‏السلام لما ورد فى الزيارات يا فلك النجاة.» (همان، ص 564).
52ـ55ـ ر.ك: مرآة‏الانوار، ص 118/ ص 205/ص254 / ص 204.
56ـ اين روايت را علّامه مجلسى از كتاب‏هاى كفاية‏الاثر، فضائل الشيعه، رياض الجنان و بشارة‏المصطفى نقل كرده است (ر.ك: محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 36، ص 347 و ج 39، ص 306 و ج 68، ص 40 و 45) و مؤلّف در مرآة‏الانوار، ص 254 آن را از فضائل‏الشيعة نقل كرده و مستند تأويل قرار داده است.
57ـ اين زيارت را علّامه مجلسى از شيخ مفيد، شهيد و سيّد بن طاووس به صورت مرسل از امام صادق عليه‏السلام نقل كرده. (ر.ك: محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 100، ص 373 و 374) و مولّف در ص 419 آن را مستند تأويل قرار داده است.
58ـ ر.ك: مرآة‏الانوار، ص 562 و 653.
59ـ ر.ك: محمدحسين ذهبى، پيشين، ج 2، ص 46ـ78.
60ـ ر.ك: همان، ص 46. زرقانى نيز در معرفى مؤلّف گفته است: «يُدعى المولى عبداللطيف الكازرانى من النجف.» (محمدعبدالعظيم‏زرقانى، مناهل‏العرفان، ج2،ص77) كه با توجه به آنچه در معرفى‏مؤلّف‏بيان‏گرديد،اشتباه وى نيز آشكار است.
61ـ ر.ك: محمدحسين ذهبى، پيشين، ج 2، ص 43.
62ـ گفته است: «و اظننى لستُ بحاجةٍ الى اَن اَتكلّمَ عن كلِّ كتابٍ اطلعتُ عليهِ من كتبِ هولاءِ القومِ فىِ‏التفسير بل يكفينى ان‏اتكلّم عَن‏بعضهاو هو اهمّها.» (ر.ك:همان،ص 44.)
63ـ وى همه تفاسير شيعه را تفسير به رأى مذموم مى‏داند؛ زيرا فصل چهارم كتاب خود را در معرفى تفسير به رأى مذموم يا تفسير فرقه‏هاى بدعت‏گذار قرار داده است. (ر.ك: همان، ج 1، ص 363) و در اين فصل به معرفى تفاسير شيعه پرداخته است. (ر.ك: همان، ج 2، ص 1ـ232.)
64ـ ر.ك: همان، ج 2، ص 46.
65ـ عبارت وى چنين است: «و هذه الدّعاوى من المولى الكازرانى لانكاد نُسلّمها له اِذا اَنّها لاَ تَقومُ على دليلٍ صحيحٍ و ما ادّعاه مِن دلالةِ الاخبارِ المستفيضةِ و الاحاديثِ المتكاثرةِ على ما ذهبَ اليهِ امرٌ لايلتفتُ اِليه و لايُعوّل عليه لاَنّ ما يعنيه مِن الاخبارِ و الاحاديثَ لايعدو اَن يكون موضوعا لا اصلَ له.» (همان، ص 47 و 48)
66الى 71ـ ر.ك: مرآة‏الانوار، ص 46 / ص 47 / ص 48 / ص 60 / ص 567 / ص 564.
72ـ ر.ك: محمد عبدالعظيم زرقانى، مناهل العرفان، ج 2، ص 77.
73ـ بيشتر مطالب اين مقاله با اندكى تغيير در بيان و ترتيب مطالب در كتاب «نقد مكاتب و كتاب‏هاى تفسيرى» جلد دوم كه به قلم نگارنده و سفارش مؤسسه حوزه و دانشگاه تهيه شده است نيز آمده است. اين كتاب هنوز چاپ نشده است. اميد است در اواخر امسال چاپ و منتشر شود و مورد استفاده علاقه‏مندان قرار گيرد.
یک شنبه 2 مهر 1391  11:11 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسير باطنى

تفسير / تفسير باطنى: گرايشى در تفسير قرآن جهت كشف و تبيين معانى و معارف باطنى آن

باطن در لغت به معناى پنهان در برابر ظاهر و آشكار است.[1] منظور از باطن قرآن كريم معانى و معارف و مصاديقى اند كه آيات كريمه بر آن ها دلالت پنهان دارند، در مقابل ظاهر* قرآن، معارف و احكامى اند كه آيات بر آن دلالت آشكار دارند؛ به بيان ديگر معارف و احكام قرآنى دو قسم اند: 1. معارف و احكامى كه آيات كريمه قرآن بر مبناى قواعد ادبيات عرب و اصول عقلايى محاوره بر آن ها دلالت دارند كه به آن ظاهر قرآن مى گويند. 2. معارفى كه دلالت آيات بر آن ها براى همگان آشكار نيست و به معارف باطن قرآن موسوم اند.[2]
با وجود آنكه در اصل وجود باطن براى قرآن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 162
هيچ گونه اختلافى نيست و روايات فريقين بر آن دلالت دارند
[3]، درباره مقصود از باطن قرآن آراى گوناگونى وجود دارند.[4] بر اساس روايات فراوان، همه قرآن باطن دارد و باطن آن معانى و مصاديقى اند كه دلالت و انطباق آيات بر آن ها آشكار نيست.
باطن مراتبى دارد؛ برخى مراتب آن در سطح دلالت هاى عرفى بوده، براى توده مفسران با تلاش علمى مناسب فهم پذير است؛ ولى برخى مراتب آن از دلالت هاى عرفى آيات فراترند و جز رازدانان بهره مند از علوم الهى كسى توان فهم آن ها را ندارد.
[5] برخى عنوان تفسير باطنى را بر تفسير صوفى و عرفانى نيز اطلاق كرده اند.[6] برخى نيز آن را زير مجموعه تفسير اشارى دانسته اند.[7] (=> تفسير عرفانى)
به هر روى تفاسيرى با رويكرد باطنى در ميان شيعه اثنى عشرى، باطنيه (اسماعيليه) و عارفان و صوفيان فراهم آمده است كه با هم متفاوت اند؛ از نظر شيعه اماميه، مقاصد قرآن صرفاً در معانى ظاهرى الفاظ خلاصه نمى شوند، بلكه مقاصدى عميق تر در وراى ظاهر الفاظ نهفته اند و باطن قرآن هيچ گاه ظاهر آن را باطل نمى كند، بلكه به منزله روحى است كه جسم خود را حيات مى بخشد.
[8] افزون بر اينكه تفسير باطن قرآن شرايط و ضوابط خاص خود را دارد.[9] به باور علامه طباطبايى بايد ميان معناى ظاهرى و باطنى آيه ربط طولى و دلالت مطابقى باشد.[10] در روايات تفسيرى[11] و تعابير دانشمندان[12] به معانى باطن قرآن تأويل نيز گفته شده است. (=> تأويل)
در ديدگاه تفسير باطنى اسماعيلى، از دلالت آيات به گونه رأى محور ياد مى شود. از نظر آنان، مبناى تفسير، رأى و نظر مفسرانشان است. اين گروه از آيات قرآنى براى تأييد آراى خويش بهره مى گيرند؛ براى مثال، ناصر خسرو واژه «قرآن» را در قالب نظام فكرى اسماعيلى تأويل كرده و از رهگذر آن 4 حرف اين واژه را (كه از نظر او قرين يكديگرند) به مقولاتى مانند ناطق، اساس، جد و نفس (اصول فكرى اسماعيلى
[13]) معطوف دانسته است.[14]
صوفيان نيز با وجود باور به ظاهر قرآن، با
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 163
جهت گيرى خاص در تفسير، از نگرشى باطنى برخوردار بوده اند؛ نهايت اينكه وجه غالب مواجهه آن ها واعظانه و تربيتى بوده است البته در كنار باطن قرآن به ظاهر نيز باور دارند.
[15] (=> تفسير عرفانى)
مقصود از تفسير باطنى در اين مقاله همان روش تفسير باطنى فرقه اسماعيليه است كه به سبب باطنگرايى افراطى آنان، عنوان تفسير باطنى بيشتر بر آثار و انديشه هاى آنان اطلاق شده است. اين گروه از شيعه از آن جهت كه امامت اسماعيل، فرزند امام صادق(عليه السلام) را باور دارند به اسماعيليه
[16] موسوم اند.[17] آنان بر اين پندارند كه امام صادق(عليه السلام) در زمان حيات خود، به امامت او اشاره كرده و شيعه را به سويش رهنمون گشته و دستور پيروى از وى را داده است.[18] اين فرقه به نام هاى ديگرى نيز همچون باطنيه و تعليميه شناخته شده اند.[19]

پيشينه:

ريشه اصلى تفسير باطنى را بايد نزد غاليان شيعه بين النهرين در قرن دوم به ويژه گروه هاى مغيريه، منصوريه و خطّابيه جست و جو كرد؛ مغيرة بن سعيد (مقتول در 119 ق.) ظاهراً نخستين مسلمانى است كه براى حروف الفبا معانى رمزى قائل بوده و نيز برخى آيات قرآن كريم را تأويل مى كرده است.[20]
ابومنصور عجلى (م. 124 ق.) رهبر غاليان منصوريه نيز قرآن مجيد را تأويل مى كرد، چنان كه «سماء» را تمثيلى از آل محمد(صلى الله عليه وآله) و امامان(عليهم السلام) و «ارض» را تمثيلى از پيروان آن ها[21] و با انكار بهشت و دوزخ آن ها را نام دو شخص دانسته است؛ همچنين واجبات و محرمات را به كسانى كه دوستى و دشمنى با آن ها واجب است تأويل برده است. بعداً تأويل آيات قرآن نزد پيروان ابوالخطاب (مقتول در 138 ق.) بنيانگذار فرقه خطابيه رواج بيشترى يافت.[22] در واقع وى نخستين كسى است كه در ميان مسلمانان نهضتى با خصوصيت باطنى تأسيس كرد. احتمالا جهات مختلف تأويل* از اين فرقه ـ كه گفته شده به فرقه هاى اسماعيلى بسيار نزديك بودند ـ به نهضت اسماعيليه نفوذ كرد، حتى برخى محققان، خطّابيه را از بنيانگذاران اسماعيليه مى دانند.[23] از باطنيه كتابى مستقل در تفسير قرآن در دست نيست و كسى از آن ها تفسير جامعى از قرآن تدوين نكرده است. به نظر ذهبى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 164
شايد سرّش اين باشد كه نتوانسته اند با عقايد خود در همه قرآن آيه به آيه پيش روند و براى يكايك آيات قرآن طبق عقايد خويش معناى باطنى بيان كنند. آنچه از آن ها در تفسير قرآن يافت شده نصوصى پراكنده لابه لاى تأليفات دانشمندان آن هاست يا آنچه ديگران از آن ها نقل كرده اند.
[24]

زمينه هاى پيدايش، بالندگى و انحراف:

روايات مشهور به «ظهر و بطنِ» قرآن، گزارش شده در منابع روايى شيعه[25] و سنّى[26]، زمينه ساز زايش و بالندگى روش تفسير باطنى در حوزه فرهنگ اسلامى اند. اين روايات از لحاظ تاريخى نخستين بار اندكى پس از نزول آغازين آيات قرآن از شخص پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)صادر شده است. بعدها عنوان باطن در كلام صحابه، تابعان به ويژه امامان شيعه(عليهم السلام) در روايات تفسيرى و تأويل آيات قرآنى به كار رفت، تا حدى كه يكى از اسباب اختلاف احاديث تفسيرى معصومان(عليهم السلام) اراده معناى ظاهر و باطن از آيه دانسته شده است.[27] با ظهور فرقه اسماعيليه در قرن دوم هجرى به علل مختلف تاريخى ـ مذهبى و تفسير نادرست آنان از روايات ظهر و بطن، روش شناخت معانى باطنى آيات دچار كاستى شد و در نهايت اين روش تفسيرى را به فرقه زدگى مذهبى گرفتار كرد. از آنجا كه اين گروه در مسيرى انحرافى و آميخته به غلوّ و گزافه گويى در حق پيشوايان دينى نمودار شد و مى كوشيد تا جريان فكرى خود را به مكتب اهل بيت(عليهم السلام) منسوب كند، امامان اهل بيت(عليهم السلام) شيعى به ويژه امام صادق(عليه السلام)، به شدت آنان را طرد كردند.[28] عدم تبيين منطقى روشِ تفسير باطنى، بايسته ها و ابزارهاى لازم آن توسط اسماعيليان زمينه ساز اتهامات ناروايى ضد اماميه بوده است. در دوره معاصر نيز كسانى چون گلدزيهر[29]، ذهبى[30] و ابوزهره[31] با تكرار همان شبهه ها و نقدها تفسير شيعه دوازده امامى را به حزبگرايى و آميختگى به تعصب متهم كرده اند كه بخشى از آن از خلط انگاره هاى اسماعيلى با مبانى تفسيرى شيعه دوازده امامى ناشى مى شود.

پيش فرض ها و ادله:

پيش فرض تأويلات اسماعيليه و توجيه كننده آن، نظريه مثل و ممثول و ظاهر و باطن داشتن امور تكوينى و تعميم آن به امور دينى و تشريعى است. آنان با توجه به اين نظريه تأويل را به همه امور دينى تعميم داده[32]، حتى پديده هايى مانند بول، استنجا و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 165
آميزش جنسى را داراى تأويل و باطن مى دانند. اسماعيليه هرچند اساس و امام را معلم تأويل مى دانند و معتقدند تلاويلاتشان را از آن ها گرفته اند؛ ولى هيچ گاه تأويلات خود را به آنان مستند نكرده اند. در آثار اسماعيليه هرچند از امامان اهل بيت(عليهم السلام) ياد شده است، محور تأويلات آن ها، ناطقان، اساسان، حجج، دعات و ديگر سلسله مراتب و حدود و درجات دينى آنان اند.
[33]
از ويژگى هاى اسماعيليه تمسك به تأويل در شرح متون اسلامى است كه در بيشتر موارد ذوقى و آميخته با ادله غير علمى است. از نظر دانشوران اسماعيلى متون دينى رموز و اشاراتى به حقايق پنهانى و اسرار نهانى اند كه بايد كشف شوند.[34] آنان در بيان لزوم و ضرورت تأويل به ارائه شواهدى از كتاب و سنت پرداخته و اعتقاد به ظاهر و باطن داشتن دين را واجب دانسته اند[35]، به هر روى مهم ترين ادله اين گروه عبارت اند از:
1. هر ظاهرى كه به حس درآيد مشتمل بر باطنى است كه زوج و قرين آن است، زيرا «شئ» در آيه «ومِن كُلِّ شَىء خَلَقنا زَوجَينِ لَعَلَّكُم تَذَكَّرون» (ذاريات/51،49) شامل همه الفاظ تنزيل نيز مى شود و تنها خداوند، يگانه است و زوج ندارد و جز او قوام هر چيزى به زوجيت است، بنابراين هر چيزى از جمله تنزيل، ظاهر و باطنى دارد. در قرآن كريم از ظاهر و باطن نعمت و گناه نام برده شده است: «واَسبَغَ عَلَيكُم نِعَمَهُ ظـهِرَةً وباطِنَةً» (لقمان/ 31، 20)، «وذَروا ظـهِرَ الاِثمِ وباطِنَهُ». (انعام/6،120)
[36]
2. برخى آيات قرآن را به هيچ روى نمى توان بر ظاهرش حمل كرد. كرمانى ذيل آيه «اِذ يُغَشّيكُمُ النُّعاسَ اَمَنَةً مِنهُ ويُنَزِّلُ عَلَيكُم مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُم بِهِ ويُذهِبَ عَنكُم رِجزَ الشَّيطـنِ ولِيَربِطَ عَلى قُلوبِكُم ويُثَبِّتَ بِهِ الاَقدام» (انفال/8،11) مى نويسد: شكى نيست كه پليدى و رجز شيطان همان كفر، شك، شبهه، نفاق، جهل، گمراهى و نظاير آن هاست و جاى آن دل و اوهام و نفوس انسان هاست و عاقلانه نيست كه مانند اين امور با آب ظاهرى كه از آسمان فرو مى بارد و كافر و مؤمن در استفاده از آن يكسان اند زايل شوند، بنابراين چاره اى جز تأويل آن نيست[37]؛ همچنين به نظر اسماعيليه آيه شريفه «و اَلَّوِ استَقـموا عَلَى الطَّريقَةِ لاََسقَينـهُم ماءً غَدَقـا» (جنّ/72،16) را نمى توان بر معناى ظاهريش حمل كرد و مراد از «الطَّريقَة» پيامبر و امام بعد از اوست و مراد از «ماءً غَدَقـا» علم فراوان است، زيرا در آب ظاهرى، مؤمن و فاسق مساوى اند و به اهل استقامت اختصاص ندارد.[38]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 166
3. قرآن كريم بيانگر آيات آفاقى و انفسى است: «سَنُريهِم ءايـتِنا فِى الاَفاقِ و فى اَنفُسِهِم حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُم اَنَّهُ الحَقُّ» (فصّلت/41،53) و الفاظ قرآن، مثل هايى اند كه آيات آفاقى و انفسى ممثول آن هستند
[39]، از اين رو باطنيه الفاظ قرآن را بر مراتب هستى مانند عقل اوّل، نفس كل و عقول عشره يا مراتب انسانى مانند «ناطق» و «اساس» حمل مى كنند. آن ها بر اين باورند كه خداوند دين را بر مثال خلايق آورده است، از اين رو از پديده هاى هستى بر مسائل دينى استدلال مى كنند.[40]
افزن بر آنچه گذشت آياتى كه بر مَثَل بودن بسيارى از آيات قرآن تأكيد دارند مانند 27 زمر/39 و 39 فرقان/25[41] يا بر تأويل داشتن آيات قرآن دلالت دارند مانند 7 آل عمران/3[42] و احاديث بيانگر اشتمال قرآن بر ظاهر و باطن از ديگر ادله باطنيه اند.[43]

جايگاه ظاهر نزد باطنيه:

باطنگرايى افراطى و بى ضابطه در تأويل متون دينى، از ويژگى هاى اسماعيليه در ميان فرق اسلامى است.[44] بررسى آثار آنان به روشنى نشان مى دهد كه اين فرقه از آغاز باطنگرا بوده و نظام فكرى و آيين آنان بر اصل كلى اعتقاد به باطن آموزه هاى دينى استوار بوده است.[45] برخى از فِرَق اسماعيلى در سايه باطنگرايى افراطى خود به گونه اى اصل بيان بودن قرآن را ناديده انگاشته و رسيدن به باطن آيات را مستلزم نفى ظاهر آن تلقّى كرده اند. آنان با اين رويكرد به طور كلى از ظاهر احكام و معارف قرآن روى برتافته اند و ظواهر را رهزن حقايق وحيانى تلقّى كرده، بيان قرآن را تنها در حق اهل تأويل، آن هم به معنايى خاص و بيگانه از ظواهر قرآنى، صحيح دانسته اند.[46]ترويج اين نگرش زمينه ساز انتساب قول به اباحه مطلق و نسخ احكام شريعت به آنان بوده كه البته اسماعيليان اين ادعا را رد كرده اند[47] و قطعاً درباره همه آنان هم درست نيست. از مجموع سخنان ناصر خسرو برمى آيد كه او ظاهر و باطن هر دو را معتبر مى دانسته است.[48] وى تصريح مى كند كه دجالِ ظاهريان آن است كه باطن را باطل كند و دجالِ باطنيان آن است كه ظاهر را باطل كند.[49] قاضى نعمان از ديگر دانشمندان اسماعيليه نيز تصريح مى كند كه بايد به ظاهر و باطن هر دو پايبند بود و ظاهر و باطن را با هم اقامه كرد و عمل به يكى از آن دو مجزى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 167
نيست.
[50] برخى تصريح كرده اند كه نظريه پردازان اسماعيلى همگى بر جدا نشدن ظاهر از باطن تصريح كرده اند[51]، با اين حال برخى دانشوران اسماعيلى باطن را بر ظاهر مقدم دانسته، رستگارى را در گرو توجه به باطن مى دانند.[52]
به هر روى مفاهيم ظاهر و باطن و تنزيل و تأويل از مفاهيم بنيادين و ساختارى نظام باطنى اسماعيليان به شمار مى آيند. برتر بودن از ظاهر و مراد اصلى از آيات و احكام بودن، دو ويژگى باطن دانسته شده و همجوارى باطن و ظاهر به سان همجوارى روح و جسم تبيين شده كه تنها در صورت اجتماع با همديگر، فهم آن دو امكانپذير خواهد بود.[53] در اين نگاه، ناگزير هر محسوسى ظاهر و باطنى دارد؛ ظاهرش چيزى است كه حواس بر آن واقف مى شوند و باطنش چيزى كه علم آن را به دست مى آورد.[54] در نگاه ناصر خسرو هر موجودى يا ظاهر است يا باطن؛ آنچه ظاهر است هرگز پوشيده نشود و آنچه پوشيده است هرگز آشكار نشود.[55] اگر چيزهاى باطن نبود هيچ كس را بر يكديگر فضل نبود، زيرا چيزهاى ظاهر مرخلق را بر يك مرتبه است[56]؛ هيچ ظاهرى نيست جز آنكه پايداريش به باطن آن است[57]، بر همين اساس اطلاق باطنيه به اسماعيليان در نگاشته هاى آغازين ملل و نحل شناسى اسلامى[58]، ترجمان باورمندى شديد آنان به سويه باطنى معارف دينى در كنار سويه ظاهرى آن است.[59] البته عنوان باطنيه بعدها توسعاً و به خصوص در نوشته هاى جدلى و كلامى درباره شخص يا گروهى به كار رفت كه معتقد يا متهم به انكار معناى ظاهرى آيات، احاديث يا احكام دينى بود و بر معناى باطنى آن ها تأكيد داشت.[60] سخن قاضى نعمان در اين معنا روشن است: هر امر محسوسى داراى ظاهر و باطنى است كه ظاهر آن با حواس درك مى شود و به باطن آن تعلق مى گيرد. بدين خاطر هر ظاهر محسوسى شامل باطنى است كه زوج و همراه آن است».[61] قاضى نعمان در تأكيد بر ايمان به ظاهر و باطن و عمل به هر دو به ظاهر آياتى چون «وذروا ظاهِرَ الاثمِ وباطِنَه» (انعام/6،120) و «اَسبَغَ عَلَيكُم نِعَمَهُ ظاهِرَةً وباطِنَةً» (لقمان/31،20) تمسك كرده است.[62]
برخى از دانشوران اسماعيلى ميان ظاهر و باطن چنين تفاوت گذاشته اند كه ظاهر همان
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 168
شريعت و باطن همان حقيقت است و صاحب شريعت حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) و صاحب حقيقت على بن ابى طالب(عليه السلام) است، بر همين اساس تبليغ نيمى از دين را بر عهده رسول(صلى الله عليه وآله) و تبليغ نيم ديگر را بر عهده وصى او، على(عليه السلام) قرار داده اند كه اساس ناميده مى شود. منزلت اساس به سبب آنكه صاحب مقام تأويل است به سان شب و منزلت رسول را از آن رو كه صاحب مقام تنزيل ظاهر است به سان روز گفته اند.
[63]
البته تكيه بر تأويل هاى نامناسب و ذوقى و بدون هيچ ضابطه شرعى، عرفى و لغوى موجب بى اعتنايى به آنان و حتى تكفيرشان از سوى برخى فرق اسلامى شده است.[64] برخى باورهاى اين فرقه را مجموعه اى از تناقضات و تعارضات خوانده و با استناد به نمونه هايى بر اين رأى اند كه همه فرق ضاله و منحرف همانند بابيه، بهائيه و قاديانيه، تأويلات مربوط به آيات قرآن را از اسماعيليان گرفته اند تا عقايد باطل و زشت خود را رواج دهند[65]، هرچند در صحت اين ادعاها ترديد هست و دست كم بخشى از اين نسبت ها محصول تعصب و دشمنى با اين گروه است.[66] از تأويل هاى نامناسب و ذوقى[67] آنان مى توان به تأويل تين و زيتون در آيه شريفه «والتّينِ والزَّيتون» (تين/95،1) به عقل كل و نفس[68] و فقرا و مساكين در آيه شريفه «اِنَّمَا الصَّدَقـتُ لِلفُقَراءِ والمَسـكينِ» (توبه/9،60) به ناطقان و اساسان[69] و صلات در آيه «اَلَّذينَ يُؤمِنونَ بِالغَيبِ ويُقيمونَ الصَّلوة» (بقره/2،3) به امام حسين و امامان از ذريه او[70] اشاره كرد.

انحصارى بودن تأويل باطن:

در كنار مفاهيم ظاهر و باطن و تنزيل، خاص و عام نيز اصطلاحات پركاربرد ديگرى هستند كه در نظام باطنى اسماعيليان به چشم مى خورند و پيوندى استوار با مفاهيم ياد شده دارند؛ در نگاه اسماعيليان، افراد بشر دو گروه اند خاص و عام؛ عام اكثريت غير اسماعيلى، متشرعان عادى و پيروان ظاهر دين هستند كه تنها مى توانند مفاهيم سطحى، آشكار و ظاهرى مذهب را درك كنند. گروه خاص نيز نخبگانى اند كه با پيمودن مراحلى به باطن اين مفاهيم دست مى يابند. از اين گروه خاص در آثار اسماعيلى به «وصى»، «اساس»، «حجت» و «امام» ياد مى شود. درك رموز و اشارات، وابسته به تعليم امام است.[71] فهم اسرار شريعت ممكن نيست، مگر از طريق ائمه و انصار ائمه و دعات امام. اساساً محور بنيادين عقايد و فلسفه اسماعيليان اخذ و تعليم از امامان است و به
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 169
همين سبب آنان به «تعليميه» موسوم اند. آنان بر اين باورند كه اگر كسى معارف را از غير امام بگيرد همانند گوساله پرستان قوم موسى(عليه السلام) است.
[72] تأويل آيات و رسيدن به راز و رمز آن، سيمرغى است كه شكار هركس نشود، بلكه وظيفه اى است خطير كه تنها بر عهده امامان و اوصياى دين است. پيوسته امامت سنگ زيرين تأويلات و فلسفه آن بوده است، زيرا بر اساس معارف اسماعيليان اين موضوع اساسى ترين ركن دين است.[73] آنان ظاهر و باطن را ميان رسول و وصى او قسمت كرده و دعوت به ظاهر را سهم رسول و دعوت به باطن را سهم وصى وى خوانده اند.[74] آنان معتقدند همان طور كه ظاهر قرآن، معجزه رسول(صلى الله عليه وآله) است، باطن قرآن معجزه اهل بيت(عليهم السلام)است.[75] از نظر كرمانى، متفكر مشهور اسماعيلى، يكى از ادله ضرورت وجود امام نيازمندى قرآن و احاديث به تأويل است كه رسيدن به آن جز از طريق وى ممكن نيست.[76] با اينكه اسماعيليان تأويل را كار امام مى دانند، در كتاب هاى آنان هيچ استنادى به سخن امامى ديده نمى شود، مگر اينكه گفته شود دعات، حجج و حواريان از امام اخذ و به ديگران منتقل مى كردند.[77]
در سه كتاب تأويل دعائم الاسلام اثر قاضى نعمان، وجه دين از ناصر خسرو و كتاب الكشف اثر جعفربن منصوراليمن، محور تأويلات ارائه شده سلسله مراتب دعات اسماعيليه اند كه متشتت و غير همسان مى نمايند. اين عدم يكنواختى خود مرهون تدريجى بودن اين نظام بوده است؛ گويا تمامى معارف دينى، احكام شريعت و آيات قرآن رموز و اشاراتى اند به دعوت و سلسله مراتب دعوت دينى و معانى كلى و اشخاص معيّنِ مورد قبول آن ها.[78] با توجه به پيشتازى غلات و خطابيه در باطنگرايى افراطى به ويژه در تطبيق برخى از مفاهيم دينى بر اشخاص معين[79] و ارتباط اسماعيليه با آنان سبب بدبينى برخى به احاديث بيانگر اشتمال قرآن بر ظاهر و باطن شده و مدعى شده اند كه اين گونه روايات ساخته و پرداخته اسماعيليان و بى ارزش است.[80]
شايان ذكر است كه ادعاى انحصار فهم باطن به امامان و مبلغان اسماعيلى از انگاره هاى اسماعيليه بوده است.[81] آنچه ذهبى تحت عنوان «الشيعة و موقفهم من تفسير القرآن الكريم»[82] در معرفى تفسير شيعه و اماميه اثنى عشريه آورده است غالباً چيزى جز ديدگاه هاى باطنيه و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 170
فرقه هاى اين مذهب يا تأويلاتى برگرفته از برخى تفاسير غير مشهور و درجه سوم شيعه نيست كه غالباً مؤلف آن نيز تصريح مى كند تأويلاتى احتمالى و غير قطعى است.
[83]

منابع

اختيار معرفة الرجال (رجال كشّى) (م. 330 ق.)، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش ميرداماد و رجائى، قم، آل البيت(عليهم السلام) لاحياءالتراث، 1404 ق؛ اربعة كتب اسماعيليه، به كوشش اشتروطمان، بغداد، مكتبة المثنى، 1281 ق؛ اساس التأويل، النعمان المغربى (م. 363 ق.)، به كوشش عارف نام، بيروت، دارالثقافه؛ اسماعيليه، گروه مذاهب اسلامى، قم، مركز تحقيقات اديان و مذاهب، 1381 ش؛ الاسماعيليه تاريخ و عقايد، احسان الهى ظهير، پاكستان، ترجمان السنة، 1406 ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ البرهان فى تفسير القرآن، البحرانى (م. 1107 ق.)، قم، البعثة، 1415 ق؛ التأويل فى مختلف المذاهب، معرفت، التقريب بين المذاهب، 1427 ق؛ تفسير العياشى، العياشى (م. 320 ق.)، به كوشش رسولى محلاّتى، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير و مفسران، معرفت، قم، التمهيد، 1373 ش؛ التفسير والمفسرون، الذهبى، قاهرة، دارالكتب الحديثة، 1396 ق؛ التفسير والمفسرون، معرفت، مشهد، الجامعة الرضوية، 1418 ق؛ الحركات الباطنيه، مصطفى غالب، بيروت، دارالاندلس؛ خوان الاخوان، ناصر خسرو (م. 481 ق.)، به كوشش قويمى، تهران، كتابخانه بارانى، 1338 ش؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، زير نظر بجنوردى، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ، 1372 ش؛ دانشنامه جهان اسلام، زير نظر حداد عادل و ديگران، تهران، بنياد دائرة المعارف اسلامى، 1378 ش؛ راحة العقل، احمد الكرمانى (م. 412 ق.)، به كوشش مصطفى غالب، بيروت، دارالاندلس، 1967 م؛ روح المعانى، الآلوسى (م. 1270 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى.
روش شناسى تفسير قرآن، محمود رجبى و ديگران، تهران، الهادى، 1379 ش؛ روشهاى تأويل قرآن، محمد كاظم شاكر، قم، دفتر تبليغات، 1376 ش؛ شيعه در اسلام، سيد محمد حسين طباطبائى (م. 1402 ق.)، به كوشش خسرو شاهى، قم، بوستان كتاب، 1386 ش؛ صحيح ابن حبان، على بن بلبان الفارسى (م. 739 ق.)، به كوشش شعيب الارنوؤط، الرسالة، 1414 ق؛ علوم الحديث (مجله)، تهران، مركز علوم حديث؛ الفرق بين الفرق، عبدالقاهر بن طاهر البغدادى، بيروت، دارالمعرفة، 1417 ق؛ فرق الشيعه، النوبختى (م. 310 ق.)، بيروت، دارالاضواء، 1404 ق؛ قرآن در اسلام، طباطبايى، (م. 1402 ق.)، به كوشش خسرو شاهى، قم، بوستان كتاب، 1386 ش؛ الكافى، الكلينى (م. 329 ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ كتاب الكشف، جعفربن منصور اليمن، به كوشش اشتروطمان، لندن، 1952 م؛ گرايشها و مذاهب اسلامى در سه قرن نخست هجرى، ابوحاتم رازى، ترجمه آقانورى، قم، مركز تحقيقات اديان و مذاهب، 1382 ش؛ گرايش هاى تفسيرى در ميان مسلمانان، ايگناس گلد زيهر، ترجمه: طباطبايى، تهران، ققنوس، 1383 ش؛ مجمع الزوائد، الهيثمى (م. 807 ق.)، به كوشش العراقى و ابن حجر، بيروت، دارالكتاب العربى، 1402 ق؛ مرآة الانوار و مشكوة الاسرار (مقدمه تفسير البرهان)، به كوشش گروهى از علما، بيروت، اعلمى، 1419 ق؛ مسند ابى يعلى، احمد بن على بن المثنى (م. 307 ق.)، به كوشش حسين سليم، بيروت، دارالمأمون للتراث؛ المصابيح فى اثبات الامامه، احمد الكرمانى (م. 412 ق.)، به كوشش مصطفى غالب، بيروت، دارالمنتظر، 1416 ق؛ المصباح المنير، الفيومى (م. 770 ق.)، قم، دارالهجرة، 1405 ق؛ معانى الاخبار، الصدوق (م. 381 ق.)، به كوشش غفارى، قم، انتشارات اسلامى، 1361 ش؛ المعجزة الكبرى، محمد ابوزهرة، قاهرة، دارالفكر العربى، 1418 ق؛ معجم رجال الحديث، الخوئى (م. 1413 ق.)، بيروت، 1409 ق؛ معرفت (ماهنامه)، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(قدس سره)؛
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 171
مفردات، الراغب (م. 425 ق.)، نشر الكتاب، 1404 ق؛ مقالات الاسلاميين، على بن اسماعيل (م. 330 ق.)، به كوشش هلموت ريتر، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ مكاتب تفسيرى، على اكبر بابايى، تهران، سمت، 1381 ش؛ الملل والنحل، الشهرستانى (م. 548 ق.)، به كوشش سيد كيلانى، بيروت، دارالمعرفه، 1395 ق؛ المنتخب من كتب ابن تيميه، علوى بن عبدالقادر السقاف؛ منطق تفسير قرآن (مبانى و قواعد تفسير)، محمد على رضايى، قم، جامعة المصطفى، 1387 ش؛ المواقف فى علم الكلام، عبدالرحمن احمد الايجى (م. 756 ق.)، بيروت، عالم الكتب؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ وجه دين، ناصر خسرو، تهران، اساطير، 1382 ش.
سيد عبدالرسول حسينى زاده ، على راد




[1]. مفردات، ص 51؛ المصباح، ص 52، «بطن».
[2]. نك: مكاتب تفسيرى، ج 2، ص 20؛ معرفت، ش 26، ص 7، «باطن قرآن كريم».
[3]. نك: البرهان، ج 1، ص 44 - 47؛ بحارالانوار، ج 89، ص 95 - 101؛ روح المعانى، ج 1، ص 8.
[4]. نك: مكاتب تفسيرى، ج 2، ص 13 - 20.
[5]. براى توضيح بيشتر نك: مكاتب تفسيرى، ج 2، ص 20 ـ 22؛ علوم حديث، سال 11، ش 42، ص 10 ـ 11، «چيستى باطن قرآن كريم از منظر روايات».
[6]. تفسير و مفسران، ج 2، ص 959.
[7]. منطق تفسير قرآن، ص 247 - 248.
[8]. شيعه در اسلام، ص 78 - 81؛ قرآن در اسلام، ص 44 - 50.
[9]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 1، ص 24 - 31؛ التأويل فى مختلف المذاهب، ص 39 - 44.
[10]. الميزان، ج 3، ص 64 - 65.
[11]. البرهان، ج 1، ص 46.
[12]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 1، ص 20 - 21.
[13]. براى روشن شدن اين اصطلاحات ر. ك: روشهاى تأويل قرآن، ص 205 - 215.
[14]. وجه دين، 73 - 74.
[15]. التأويل فى مختلف المذاهب، ص 56.
[16]. گرايشها و مذاهب اسلامى، ص 120 ـ 121.
[17]. الفرق بين الفرق، ص 68؛ فرق الشيعه، ص 67 - 68؛ الملل والنحل، ج 1، ص 196 - 197، 226.
[18]. گرايشها و مذاهب اسلامى، ص 120 - 121.
[19]. نك: الملل والنحل، ج 1، ص 196 - 197، 226؛ المنتخب من كتب ابن تيميه، ص 79 - 80.
[20]. الفرق بين الفرق، ص 218 - 220؛ المواقف، ج 3، ص 672.
[21]. مقالات الاسلاميين، ص 9، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 6، ص 287 - 290.
[22]. الملل والنحل، ج 1، ص 179 - 181؛ المواقف، ج 3، ص 680.
[23]. نك: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 8 ص 681 - 701.
[24]. التفسير و المفسرون، ذهبى، ج 2، ص 239.
[25]. نك: الكافى، ج 1، ص 374؛ تفسير عياشى، ج 1، ص 10 - 12؛ معانى الاخبار، ص 259.
[26]. مجمع الزوائد، ج 7، ص 152؛ صحيح ابن حبان، ج 1، ص 276؛ مسند ابى يعلى، ج 9، ص 81 - 82.
[27]. الكافى، ج 1، ص 374؛ روش شناسى تفسير قرآن، ص 291 - 293.
[28]. ر.ك: اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 593 - 594؛ معجم رجال الحديث، ج 4، ص 204 - 206.
[29]. گرايش هاى تفسيرى، ص 269.
[30]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 2، ص 32.
[31]. المعجزة الكبرى، ص 576.
[32]. براى ديدن تأويلات اسماعيليه نك: وجه دين، اساس التأويل.
[33]. نك: اساس التأويل «مقدمه»، ص 8 - 9؛ اسماعيليه، ص 306 - 307.
[34]. اسماعيليه، ص 253 - 254.
[35]. اسماعيليه، ص 265؛ ر. ك: اساس التأويل «مقدمه»، ص 15 - 20.
[36]. ر. ك: اساس التأويل، ص 28 - 32.
[37]. المصابيح، ص 54.
[38]. ر.ك: اساس التأويل، ص 39 - 40.
[39]. اساس التأويل، «مقدمه»، ص 8.
[40]. نك: راحة العقل «مقدمه محقق»، ص 38 - 39.
[41]. نك: اساس التأويل، ص 30 - 31.
[42]. همان، ص 31.
[43]. همان، ص 29.
[44]. بنگريد: اسماعيليه، ص 252؛ روش هاى تأويل قرآن، ص 205 - 259.
[45]. دانشنامه جهان اسلام، ج 1، ص 554؛ الحركات الباطنية فى الاسلام، ص 92 ـ 93.
[46]. ر. ك: معرفت، ش 83، ص 10 - 16، «قرآن مبين».
[47]. نك: الاسماعيليه، ص 546.
[48]. مكاتب تفسيرى، ج 2، ص 7 - 8.
[49]. وجه دين، ص 280 - 281.
[50]. اساس التأويل، ج 1، ص 36.
[51]. روشهاى تأويل قرآن، ص 222 - 223.
[52]. خوان الاخوان، ص 257 - 258.
[53]. اسماعيليه، ص 255 - 258.
[54]. أساس التأويل، ص 28.
[55]. وجه دين، ص 62 - 67.
[56]. وجه دين، ص 63.
[57]. وجه دين، ص 62 - 64.
[58]. اسماعيليه، ص 244.
[59]. نك: التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 2، ص 9؛ اسماعيليه، ص 250.
[60]. دانشنامه جهان اسلام، ج 1، ص 554، «باطنيه».
[61]. نك: اسماعيليه، ص 256 - 257.
[62]. همان.
[63]. اربعة كتب اسماعيليه، ص 29 - 30؛ اساس التأويل، ص 28 - 29.
[64]. نك: التفسير والمفسرون، معرفت، ج 2، ص 252.
[65]. نك: الاسماعيليه، ص 651.
[66]. ر. ك: اسماعيليه، ص 25 - 31.
[67]. روش هاى تأويل قرآن، ص 229 - 253.
[68]. وجه دين، ص 98.
[69]. وجه دين، ص 212.
[70]. كتاب الكشف، ص 24.
[71]. اسماعيليه، ص 278 - 285.
[72]. اساس التأويل، ص 9.
[73]. الحركات الباطنيه، ص 97 - 98.
[74]. الاسماعيليه، ص 474.
[75]. اساس التأويل، ص 31.
[76]. المصابيح، ص 64 - 66.
[77]. اسماعيليه، ص 286.
[78]. اسماعيليه، ص 285.
[79]. اسماعيليه، ص 261.
[80]. اسماعيليه، ص 262.
[81]. اسماعيليه، ص 254 ، 278؛ دانشنامه جهان اسلام، ج 1، ص 555، «باطنيه».
[82]. نك: التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 2، ص 5 - 45.
[83]
. نك: مرآة الانوار، ص 88 - 100.

 

یک شنبه 2 مهر 1391  11:11 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

ظاهر و باطن در تفسیر عرفانی

ظاهر و باطن در تفسیر عرفانی

محسن قاسم پورراوندی - محمد علی مهدوی راد

 

چکیده

تفسیر عرفانی قرآن بر مبانی خاصی استوار است که عبارتند از:مبانی فکری،عقیدتی و زبانی.اصل ظاهر و باطن،و وحی‏انگاری فهم عارفان،دو مبنای مهم فکری در این مقوله به‏ شمار می‏رود.زبان عرفان که زبان اشارت و رمز است در کنار تأویل و تمثیل‏گرایی از مبادی‏ زبانی این رویکرد در تفسیر قرآن محسوب می‏شود.از دو اصل فوق،ما پژوهش دربارهء اصل‏ اول یعنی ظاهر و باطن،را برگزیده‏ایم،این مقاله شامل 3 مبحث مهم است:
الف)عارفان برای جهان هستی ظاهر و باطن قائلند.تلاش شده با استشهاد به آثا عرفانی، چند و چون این ادعا مورد بررسی قرار گیرد.از فروع این مبحث،تطبیق کتاب تکوین و کتاب‏ تدوین(قرآن)و نیز همانندی جهان،قرآن،و انسان در تبعیت از اصل ظاهر و باطن است.
ب)بررسی ظاهر و باطن قرآن کریم.کوشش شده این مسأله نیز با ذکر شواهدی از کلمات و آیات قرآنی و نیز تصریحات برخی عارفان تحلیل و ارزیابی گردد.
ج)کاوشی در برخی روایات مربوط به این بحث در جوامع حدیثی و کتب تفسیری.مقولاتی‏ همچون ظاهر،باطن،حد و مطلع از طریق این روایات مورد بررسی قرار می‏گیرد.

1.مقدّمه

تفسیر قرآن کریم از آغازین سالهای دوره تدوین،یعنی دوره بعد از تابعان،دستخوش تغیرات‏ بنیادین شد.در این دوره تفاسیر کلامی،ادبی،فقهی،بلاغی و...سامان می‏یابد.در این بیان با نگاه درونی و باطنی،تفاسیری شکل گرفتند که به تفاسیر عرفانی مشهور شدند.تکیه به تأویل‏ به عنوان یک امر محوری در تفسیر،و رمزی انگاشتن کلام خدا از ویژگیهای اساسی این گونه تفاسیر است.
به طور کلی مبانی تفسیر عرفانی شامل مبانی فکری و مبانی زبانی است.در مبانی فکری‏ دو اصل مورد نظر است:1)اصل ظاهر و باطن،2)فهم وحی‏انگارانهء عارفان.در مبانی زبانی‏ نیز از اصل تأویل-در کنار تمثیل و نمادگرایی-بحث و بررسی به عمل می‏آید.به پندار ما،اصل‏ ظاهر و باطن،به ویژه با توجه به مبادی نظری آن از اهمیت بسزایی برخوردار بوده،جنبه‏های‏ مختلفی دارد که تعمق در هر کدام،ما را در شناخت روش تفسیر عرفانی یاری خواهد کرد.

1.ظاهر و باطن جهان از دیدگاه عارفان

در منظر عارف،در جهان خلقت،یعنی کتاب تکوینی حق‏تعالی،اسراری نهفته که با کوشش و تهذیب می‏توان از ظواهر آن که«عالم شهادت»است به کنه و بطن آن که«عالم غیب»است راه‏ یافت.خداوند در قرآن کریم می‏گوید:
«یعلمون ظاهرا من الحیوة الدّنیا و هم عن الآخرة هم‏ غافلون»
1مؤدای این آیه آن است که آخرت در بطن دنیاست و شرط پی بردن به آن،گذر از ظواهر دنیا براساس نظر عارفان،همه موجودات در جهان هستی و عوالم مختلف،صورتی‏ دارند و معنایی:
چرخ با این اختران نغز و خوش زیباستی‏ صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی که هر چیزی که بینی بالضرورت‏ دو عالم دارد از معنا و صورت اگر وجود آدمی که در حکم صورت مجمل عالم هستی است.جنبهء ناسوت و لاهوت یا ظاهر و باطن دارد،صورت تفصیلی این عالم نیز چنین خواهد بود.برای فهم این مطلب ابتدا باید اصل‏ تجلی را در عرفان نظری،مورد بررسی قرار داد.

الف)مسأله خلقت و اصل تجلی در نگاه عرفانی

مبحث تجلی در عرفان نظری در بخش مربوط به«تنزلات وجود»مطرح است.اینکه تجلیات‏ خداوند چه مراتبی دارد و انواع آن کدام است در این قسمت مطرح خواهد شد و خواهیم کوشید ضمن تعریف لغوی و اصطلاحی واژهء تجلی،به تبیین مراد عارفان از آن بپردازیم.
تجلی در لغت به معنای وضوح،انکشاف،و آشکار شدن و از نهان به درآمدن است‏[5]که‏ در مقابل آن کلمه خفاست:الجلی،نقیض الخفی‏[6].
تجلی در معنای اصطلاحی در عرفان نظری-که خلقت جهان از آن طریق توجیه می‏شود- یعنی آشکار شدن ذات مطلق حق پس از متعین شدن به تعیّنات ذاتیه،اسمائیه و افعالیه برای‏ (1).روم،7.خود و غیر او.
این اصل در عرفان ابن عربی از اهمیت بالایی برخودار است.وی معتقد است که اگر حق‏ سبحانه و تعالی در آینهء کاینات متجلّی نمی‏شد و در اطلاق فرو می‏ماند،اعیان ثابته ظاهر نمی‏گردید و جهان امکان وجود نمی‏یافت‏[10].
عبد الرزاق کاشانی در توجیه مفهوم نظری این تجلی گفته است:به وسیله تجلی،اعیان‏ ممکنات ثابته که شئون ذات الهی‏اند ظاهر می‏گردند.حق تعالی به وسیله این تجلی از مقام‏ احدیت به مقام واحدیت-به واسطه نسبتهای اسمایی-فرود می‏آید[22].
صدر المتألهین نیز پس از اشاره به اصل وحدت وجود و موجود که در حقیقت واحد حق‏ تعالی منحصر است،در مورد تجلی نوشته است:در سرای هستی دیاری غیر از همان حقیقت‏ واحد نیست.هر چه در عالم وجود که به نظر غیر از واجب معبود باشد،در واقع ظهور و تجلیات‏ اوست‏[27].همو در جای دیگری دو نوع تجلی حق را مورد بحث قرار داده،چنین گفته است:حق‏ تعالی را تجلی واحدی است بر اشیا و ظهور واحدی است بر ممکنات.این ظهور بر اشیا به عینه‏ ظهور و تجلی دوم بر ذات خود در مرتبه افعال است...تجلی اول بروز و ظهور اشیاست و تجلی‏ دوم تطور و تکثر آنها.در واقع یک تجلی و ظهور به دو تجلی تقسیم می‏شود.جمیع ماهیات و ممکنات،آینهء وجود حقند که برحسب بعد و قرب به ذات واجب،نمود آنها متفاوت است‏ [27].ربط و ثیق اصل تجلی با موضوع عشق در جهان هستی نکته‏ای که در این مبحث‏ نباید از آن غفلت ورزید.عرفا در پاسخ به این سؤالات که:چه رابطه‏ای بین ذات احدیت،صفات و اسمای اللهی با عالم وجود است و اینکه چگونه کثرت از وحدت پدید می‏آید،می‏گویند که اگر پای‏ عشق در میان نبود هیچ آفریده‏ای پدید نمی‏آمد[18].
در توضیح این رابطه می‏توان چنین گفت که در باور عارفان بنیاد و جان و جهان،حق است. این حق خیر محض و جمال مطلق است و لازمهء این زیبایی نیز جلوه‏گری است.پس براساس این‏ قاعده،جهان هستی طیّ مراتبی از تجلی ذات حق به وجود می‏آید و آن موجود حقیقی و یگانه هم‏ در همه مراتب ظاهر و جلوه‏گر شده و حب خداوند به اینکه در آینه ممکنات خود را بنمایاند،علت‏ خلق عالم است.
باری تأمل در معنای تجلّی از نگاه جهان‏بینی عرفانی ما را بدین نکته رهنمون می‏کند که‏ آفرینش،ایجاد از عدم محض نیست،بلکه ظهور و بروز وحدت تسیط و نامتعین-یعنی حق-در صورت مظاهر و ممکنات هستی است.بدون این اصل،عالم آفرینش بی‏معنا و غیرقابل توجیه و از نظر امکان وجود نیز محال خواهد بود.

ب)رابطهء بحث تجلی با اصل ظاهر و باطن جهان

جهان هستی طی مراتبی،از تجلی ذات حق پدید می‏آید.تجلیات یا ظهورات حق به معنای تکرار یا تعدد نیست.در عرفان نظری قاعده‏ای است که می‏گوید تکرار در تجلی وجود ندارد:«لا تکرار فی التجلّی»[27]؛یعنی هر تجلی،امری یا خلقی جدید است.ممکنات برحسب اقتضای ذاتی هر لحظه دگرگون می‏شوند و از میان می‏روند و دوباره به امداد وجودی نفس رحمانی،لباس‏ هستی می‏پوشند و پایدار جلوه می‏کنند.به دیگر سخن،جهان هستی در هر لحظه از بطون به‏ ظهور می‏آید و دوباره از ظهور به بطون می‏رود و این جهان همواره در حال زوال و حدوث‏ مستمر است.بنا به مفاد آیهء شریفه
«کلّ یوم هو فی شأن»
1هر لحظه جهان هستی از فیض‏ جدیدی در قالب تجلّیات الهی بهره‏مند می‏گردد.
در نگاه عارفانی مانندابن عربی‏[31]و شبستری‏[18]جهان در هر لحظه از بطون به ظهور و از ظهور به بطون می‏رود و مانند عمل تنفس،دارای قبض و بسط است.
حرکت ذاتی موجودات،تجدید اجزای عالم،در نظر عارفان از طریق تجلّیات حق است که‏ پیوسته و در قالب فنا و بقا،ظهور و بطون در جهان هستی سریان می‏یابد.

ج)تقسیم تجلی به اعتبار اسم ظاهر و باطن

ذات بسیط حق،صفات و اسمای بسیاری دارد.جهان هستی سراسر مظاهر اسما و صفات الهی‏ است.حق تعالی یک بار در مرتبهء احدیّت است و زمانی در مرتبهء واحدیت.اگر حق را قطع نظر از اضافات و هر گونه نسبت یا تعین فرض کنیم،یعنی از حیث یگانگی مطلق،مرتبهء او احدیت، «باطن»و«اول»نام دارد.[18]؛اما هنگامی که به حق تعالی از جنبهء ظهوری که در مراتب هستی‏ دارد،نگریسته شود،مرتبهء او،واحدیت،«ظاهر»یا«آخر»خواهد بود[22]؛یعنی نسبت و رابطهء بین این دو مرتبه(احدیّت و واحدیّت)همان نسبت باطن و ظاهر است.بر این اساس،«اول» و«باطن»،«آخر»و«ظاهر»نامهای چهارگانه‏ای هستند که ظهور حق تعالی را بیان می‏کنند.
عارفان اعتقاد دارند در بین اسمای الهی،دو اسم اول و باطن ابتدا ظهور پیدا می‏کنند، برحسب این دو اسم و به واسطهء فیض اقدس-یعنی تجلی حق به حسب اولیت ذات و باطنیت او [13]-اعیان ثابته یا همان حقایق ممکنات در علم حق و صور علمی اشیا[22]به وجود می‏آیند. این دو اسم را«مفتاح غیب»می‏نامند.سپس دو اسم آخر و ظاهر،ظهور پیدا می‏کنند که برحسب‏ این دو اسم و به واسطه فیض مقدس(نفس رحمانی یا وجود منبسط)اعیان در عالم شهادت به‏ منصّهء ظهور می‏رسند[9].این دو اسم را«مفتاح شهادت»خوانده می‏شوند.
براساس نظر فوق،همه اشیای عالم به نحوی مظهر این چهار اسمند.این مظهریت به این‏ ترتیب است که اشیا از لحاظ وجود خارجی خود تحت اسم ظاهر و آخوند و به لحاظ وجود علمی(اعیان ثابته)تحت اسم باطن و اول.بر مبنای این دیدگاه،هر مظهری چهره‏ی دارد که‏ مظهر«الباطن»است؛چون عین ثابت او در غیب علمی سابقه داشته است و به سبب همین سبق‏ وجود علمی،مظهر«اول»نیز به شمار می‏رود.همو چهره‏ای دیگر دارد که مظهر«الظاهر»است، چون در حضرت عینیه یا علم شهادت ظهور کرده و در عین حال مظهر«آخر»؛زیرا پس از گذشت از مراحلی به ظهور آمده است.
خداوند تعالی دائم در تجلی است،چرا که تغییرات پیوسته در ظواهر و باطنهای اشیا و نیز در غیب و شهادت و محسوس و معقول مشاهده می‏شود.پس شأن حق تعالی تجلی است و شأن‏ موجودات تغییر[2].

.عالم،کتاب تکوینی الهی است

به نزد آنکه جانش در تجلی است‏ همه عالم کتاب حق‏تعالی است‏[18]
عالم هستی که از آن به«آفاق»تعبیر می‏شود کتاب تکوین الهی و مصحف ربانی است.این‏ کتاب همانند قرآن مشتمل بر آیات،کلمات و حروف است و بسائط و مفرداتش همانند حروف‏ بسیط مفرده قرآن است.قرآن صورت اجمالی و تفصیلی این کتاب بزرگ محسوب می‏گردد.در کریمهء الهی آمده است:
«سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتّی یتبیّن لهم انّه الحقّ»
1که در آن،آیه به آفاق نسبت داده شده است.آیه هم عبارتی است که از کلمات و حروف که لازمه کتاب‏ است تشکیل شده و این خود گواه صدقی است بر اینکه عالم کتاب الهی و مصحف ربانی است‏ [2].
مجموع عالم،نسبت به سالک صاحب تجلی،کتابی است کلّی که مشتمل بر جمیع احکام اسما و صفات الهی است.هر فرد از موجودات عالم غیب و شهادت،کلمه‏ای از کلمات الله است که‏ دلالت بر معنای خاص از اسمای جزئی حق دارد و به واسطه نفس رحمانی که از باطن متنفس‏ منبعث گشته از غیب به شهود آمده است،همچون کلماتی که از باطن انسان به سبب نفس ظاهر می‏شوند.
ما جمله جهان مصحف ذاتت دانیم‏ از هر ورقی آیهء و صفت خوانیم
با آنکه مدرّسیم در مکتب عشق‏ در معرفت کنه تو ما نادانیم‏[24]
«خدا»و«انسان»محوری‏ترین موضوعات قرآنند.از نظر برخی محققان و متفکران در قرآن دو کلمه بیشتر نیامده؛خدا و انسان.سایر معانی و معارف و حقایق هر چه هست یا درباره اسمای حسنای خدای سبحان و مظاهر اسما،صفات و افعال حضرت حق تعالی است یا مربوط به افراد و مراتب انسان و دربارهء سیر تکاملی یا انحطاط(درجات و درکات)عوالم‏ انسان.آیات مربوط به انبیا(ع)و دشمنان آنان و نیز مباحث مربوط به نبوت،ولایت،معاد، اخلاق،احکام همه و همه برای انسان و مربوط به انسان است.انسان مظهر اسم جلال و جمال‏ الهی است.پس قرآن یک کلمه دارد و آن حق‏تعالی و مظاهر اوست.
در جهان هستی،عالم نظام احسن،قرآن احسن الحدیث و انسان نیز احسن المخلوقین‏ شمرده می‏شود.به نظر عارفان،قرآن صورت کتبی انسان و عالم؛عالم،صورت تکوینی انسان‏ و قرآن؛و انسان،صورت نفسی عالم و قرآن‏[2].
-تطبیق کتاب تکوین و کتاب تدوین(کتاب منزل):تطبیق کتاب تکوین و کتاب منزل نکته‏ای‏ است که مورد توجه عارفان نکته‏سنج قرار گرفته است.شیخ محمود شبستری در مواضع‏ مختلفی از کتاب خود،گلشن راز،به این نکته اساسی اشاره دارد.برای مثال در تطبیق بین عقل‏ کل و بای بسم الله می‏گوید.
نخستین آیتش عقل کل آمد که دروی همچو بای بسمل آمد[18]
و شارح گلشن راز در تفسیر بیت بالا می‏گوید:«یعنی اول آیت از آیات عالم عقل کل است که«اول‏ ما خلق الله العقل»است و در مراتب موجودات این عقل کل به جای بای بسم الله است که در کتاب‏ آسمانی از آیات قرآنی عقل کل نیز اول مرتبه است از مراتب موجودات پس در مقابل او باشد و چنانکه بسم الله الرحمن الرحیم مشتمل است اجمالا بر جمیع قرآن،عقل کل نیز اجمالا مشتمل‏ است بر جمیع مراتب عالم»[24].
نفس کل که مظهر و احدیت است در کتاب تکوین در برابر آیهء نور(«
الله نور السموات و الارض
»1)در کتاب منزل قرار دارد:
دوم نفص کل آمد آیت نور که چون مصباح شد در غایت نور[18]
شارح گلشن راز در تفسیر این تطبیق می‏گوید:«یعنی آیه دوم از آیات کتاب عالم،نفس کل‏ است که در مرتبه دوم از عقل کل واقع است و چنانچه عقل کل مظهر احدیت و حامل احکام‏ اجمالی است،نفس کل،مظهر واحدیت و حامل احکام تفصیلی علم می‏باشد.از این جهت در مقابل آیهء نور،یعنی«
الله نور السموات و الارض »[32]قرار دارد.چنانکه همه اشیاء به نور ظهور دارند در نفس کل که مظهر علم حق است نیز همه ظاهر شده‏اند و این نفس کل چون‏ مصباح است»[25].
از نظر مؤلف گلشن راز،آیه سوم کتاب عالم،عرش است که به آن فلک اطلس یا فلک الافلاک‏ می‏گویند که آیه«
الرحمن علی العرش استوی
»2در برابر آن است،همچنین در برابر کرسی که‏ فلک هشتم است،آیة الکرسی‏3از کتاب منزل قرار دارد.
تطبیق موارد کتاب تکوین و کتاب تدوین در بیت دیگری چنین ادامه می‏یابد:
پس از وی جرمهای آسمانی است‏ که دروی سورهء سبع المثانی است‏[18]
«یعنی بعد از کرسی که فلک هشتم است،از آیات کتاب عالم این جرمهای آسمانی است که‏ منظور از آن سبع سموات مراد است که در کتاب قرآنی در مقابل سبع المثانی است،یعنی سوره‏ فاتحةالکتاب؛هر یکی در مقابل یک آیه از آن.چون غرض اشارتی است و لذا ترتیب لازم نیست.
و این مقدار که در مقابل هر آیتی از کتاب عالم آیتی از آیات قرآنی واقع است در وجه‏ مشابهت کافی است»[24].
از نظر عارف شهیر سید حیدر آملی نیز کتاب قرآن با کتاب تکوین و عالم صوری مطابقت دارد و هر دو مشتمل بر نوزده مرتبه‏اند.مراتب کتاب عالم تکوین عبارت است از:عقل،نفس،افلاک‏ نه‏گانه،عناصر چهارگانه،موالید سه‏گانه و انسان.این مراتب با مراتب نوزده‏گانه عالم معنوی‏ مطابقت دارد که عبارت است از:اقطاب هفتگانه(آدم،نوح،ابراهیم،موسی،داود،عیسی(ع)و محمد(ص))و اولیای دوازده‏گانه از یک سو و انبیای هفتگانه و ائمه،دوازده‏گانه از سوی دیگر؛ و نیز مطابقت کتاب افاقی با کتاب انفسی.کتاب قرآن هم مرکب از حروفی است که در اصل‏ نوزده حرف هستند.حروف مقطعه گر چه بیست و هشت حرف است که نیمی از آن به ازای عالم‏ ملکوت و نیمی دیگر به ازای عالم ملک است؛لکن آنچه در این حروف اصل محسوب می‏شود حروف بسیط غیرمنقوط است که بدون تکرار بر بساطت خود باقی‏اند؛و اگر چهارده با مراتب‏ پنجگانه از حروف یعنی یک‏تایی،دوتایی،سه‏تایی،چهارتایی و پنج‏تایی در نظر گرفته شود، نوزده خواهد شد که تمامی قرآن از آن ترکیب یافته است.پس قرآن نیز مترتب بر نوزده مرتبه‏ از حروف است‏[3].
این عارف و مفسر در جای دیگری از تفسیر خود پس از متمایز ساختن تأویل اهل شریعت و تأویل اهل طریقت،تحقق مفهوم تأویل را از نظر جماعت اخیر-یعنی عارفان و طریقتیها در اصطلاح او-تطبیق بین دو کتاب تکوین و تدوین می‏داند و تأویلی که مورد قبول اوست،همین‏ تأویل است‏[2].
گر چه عارفی چون سید حیدر آملی،جزء عرفای معتدل شیعی محسوب می‏گردد و کوشش‏ کرده خاستگاه و بستر اصلی مضامین عرفانی را شیعه معرفی کند و کتاب گرانسنگ‏ اسرار الشیعه،اطوار الطریقه،انوار الحقیقه بهترین شاهد آن است،اما بحث حروف نوزده‏گانه و کیفیت فرمول آن-چنان ه در این بحث می‏گوید-واقعا تکلیف‏آمیز و یادآور تأویلات باطنی،که‏ از نظر اهل تحقیق قابل اعتنا نخواهد بود.

3.ظاهر و باطن قرآن

عارفان دیدگاه ویژه‏ای نسبت به قرآن کریم دارند.دست کم یک منشأ اساسی در تکوین این تلقی می‏تواند خود قرآن کریم باشد.این رویکرد خاص با سبک و ساختار ویژه قرآن ارتباط دارد. قرآن کریم معجزه پیامبر به شمار می‏رود و یکی از وجوه اعجاز آن،فصاحت و بلاغت است.از آغازین قرنهای اسلام تاکنون نیز آثار و تألیفات فراوانی در اثبات این وجه به رشته تحریر در آمده است.اسلوب قرآن مشحون از استعارات،کنایات و تشبیهات پر رمز و راز است،وصف‏ این کتاب از زبان خود آن چنین است:« انّا جعلناه قرآنا عربیا لعلّکم‏ تعقلون.و انّه فی امّ الکتاب لدینا لعلیّ حکیم‏2 ».
توجه به این ویژگیها،عارفان را در این باور مصمم ساخته که از قرآن نباید فقط ظاهر را دید،چرا که این طرز تلقی انسان را از فهم هدف و غایت اصلی این آیات باز خواهد داشت.گوهر قرآن یا حقیقت آن،ورای نقش و حرف و ظاهر این الفاظ است.از نظر عارف مفسر هر چه تیر فکرت اوج بگیرد دامنه معانی بیشتر رخ می‏نماید.
عارفان چنین می‏اندیشند که خدا در کلامش تجلّی کرده و بنابراین قرآن جلوه کلام الهی‏ است.به دلیل آنکه حق تعالی،دارای اسمای فراوانی از قبیل اسمای ظاهری و باطنی است،قرآن‏ ظواهری دارد و بواطنی.از نظر آنان،ضواهر قرآنی مجلای اسمای ظاهر حق است و بواطن‏ قرآن تجلّی‏گاه اسماء باطنی او.هر کلامی آیت متکلم خود است و بنابراین قرآن هم تجلّی کلام‏ الهی است.در نهج‏البلاغه از زبان مولای متقیان(ع)می‏خوانیم:«فتجلّی سبحانه لهم فی کتابه من‏ غیر ان یکونوا رأوه بما اراهم‏3».
عارفان خود را با چنین ساختار ویژه‏ای از قرآن مواجه می‏بینند و با عنایت به نظرگاه‏ کلی‏شان درباره خدا،جهان و انسان،روشی خاص در تفسیر قرآن اتخاذ می‏کنند.از این رو باید اذعان کرد که بداهت وجود روش تفسیری در میان عارفان مفسر با مبادی و مبانی مربوط،غیر قابل انکار است.
یکی از این مبانی مهم و بنیادین،که ویژگی اساسی روش تفسیر عرفانی به شمار می‏رود، اصل ظاهر و باطن قرآنی است.از دیدگاه عارفان،آنچه از ظاهر واژه‏ها و جملات قرآنی استفاده‏ می‏شود با تعمق بیشتر یک معنای پنهانی در بردارد و آن معنای دوم هم با تعمق بیشتر معنای‏ دیگری دارد.در پاره‏ای از تعبیرات گفته‏اند که قرآن دارای هفت بطن است.
«سهل تستری»که یکی از صوفیان بنام است در تفسیر خویش،روایتی را ذکر می‏کند که‏ براساس آن هیچ آیه‏ای از قرآن نیست،مگر آنکه دارای چهار معنا باشد:1)ظاهر،2)باطن، 3)حد،4)مطلع.ظاهر همان تلاوت،باطن همان فهم،حد،حلال و حرام آیات و مطلع نیز اشراف‏
قلب بر مقصود آیات است‏[8].
ابو نصر سراج در ذیل مبحثی به عنوان«مستنبطات»به موضوع ظاهر و باطن قرآن پرداخته‏ که خلاصه کلام او چنین است:1)قرآن دارای ظاهر و باطن است.2)سنت که شامل قول و فعل‏ معصوم(ع)است ظاهر و باطن دارد.3)علمی وجود دارد به نام علم اشاری که همان عمل لدنّی و الهامی است و ویژه اصفیا و اولیای الهی است‏[14].ابوطالب مکی پس از ذکر روایات مربوط به‏ ظاهر و باطن قرآن،بر فضل علم باطن نسبت به علم ظاهر تأکید ورزیده است‏[26]و عارفی‏ چون سلطان ولد در کتاب معارف خود پس از ذکر این روایت که قرآن دارای هفت بطن است‏ اظهار داشته که:«دریافت بطن هفتم بسیار مشکل است و اولیا فقط تا بطن چهارم رسیده‏اند» [7].
روایات فوق در اشعار عارفی چون مولانا انعکاس یافته و بدین سبب،این عارف بر این باور است که ظاهر قرآن همانند شخص آدمی است که نقش آن ظاهر و جانش خفی است.او تأکید می‏کند که صرف ظاهربینی موجب عجب و ضلالت می‏شود،چنان که در مورد ابلیس نیز چنین‏ بود که چون از وجود آدم که کتاب حق بود تنها ظاهر را دید و او را یک مشت خاک پنداشت،به‏ حقیقت حال او پی نبرد[30].
ابن عربی نیز آنگاه که می‏خواهد از ظاهر و باطن قرآن سخن بگوید به آیهء شریفه «
سنریهم‏ آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم...
»1استناد می‏کند.وی در فتوحات مکیه نوشته است:«هر آیه از کتاب منزل دو وجه وجودی دارد،یک وجه،وجود باطنی آن است که اهل حق آن را در آیینهء جامهای خود می‏بیند.وجه دیگر همان کلمات و جملات و آیات است که در خارج از جانهای اهل‏ حق است»[4].
از نظر وی آن جملات و آیاتی که خارج از جانهای اهل حقند،همان معانی ظاهری الفاظند که‏ انسانهای عربی‏دان در درک آن مشکلی ندارند.با شهود باطنی و گذر از ظواهر آیات می‏توان از تعابیری مانند«حیات»،«ید»و«قلم»که در قرآن به کار رفته معانی ملکوتی آنها را در نظر آورد.ابن عربی در جایی دیگر،فهم معانی باطنی را از سوی خداوند می‏داند و می‏گوید همان‏ طور که تنزیل اصل قرآن بر پیامبر(ص)از طرف خداوند است تنزیل فهم آن بر قلوب مؤمنان نیز از سوی حضرت حق است.به نظر ایشان فیض الهی محدودیت و انسداد ندارد.
ملاصدرا نیز در این باره بیاناتی را از خود به یادگار گذاشته است.از نظر وی،فهم و درک‏ معانی قرآن صرفا در یک وجه منحصر نیست و می‏توان مراتب مختلفی را در درک و معانی و اسرار قرآنی متصوّر دانست‏[28].
باری،از نظر عارفان،قرآن یک معنای باطنی دارد و یک معنای ظاهری،یعنی ظاهر کلام‏
قرآن یک چیز است و باطن معنوی آن چیز دیگر و به طور کلی در برابر زوج ظاهر و باطن به‏ زوج تفسیر و تأویل بر می‏خوریم.به دیگر سخن،از نظر برخی متفکران عارف،ظاهر و باطن‏ قرآن در مقابل این دو کلمه قرآنی است.اگر تفسیر عبارت است از شرح معانی کتاب بر پایه‏ ظاهر کلامی آن،تأویل،شرح معانی و اسرار باطنی و درونی کتاب خدا خواهد بود.
گر چه این قرائت از تأویل جای مناقشه دارد و اساسا افرادی مانند علامه طباطبائی تأویل را از مقوله لفظ نمی‏داند که برای آن شرح معنایی درونی قائل باشند،اما به هر حال این نظریه در صدد بیان این نکته است که فهم کتاب خدا که بطون و اسراری در خود دارد-و باطن داشتن‏ قرآن نیز به همین معناست-فقط برای کسانی میسور است که سنخیت روحی خاصی با آن‏ حاصل کنند:« انّه لقرآن کریم.فی کتاب مکنون.لا یمسّه الاّ المطهّرون 1».
بر این اساس عرفا معتقدند آن کس که در باطن خود سیر می‏کند امکان دسترسی به باطن‏ جهان و باطن قرآن را دارد.
نظریه ابن عربی و برخی دیگر از عرفا به ویژه در باب فهم باطنی جای مناقشه جدی دارد.از عقیده ابن عربی می‏توان نظریه و تئوری تفسیری او را به دست آورد.وی برای اثبات تئوری‏ خود از شیوه‏ای بهره می‏گیرد که آیات با آن،سازگار باشند(تأویل‏گرایی)و حتی اگر لازم باشد قواعد لغوی و زبان‏شناسی در این مورد نادیده گرفته شود،وی باکی نخواهد داشت.برای مثال‏ اگر در جایی کلمه«المسجونین»را به«المستورین»مبدل سازد[23]،
(قال لئن اتخذت الها غیری‏ لاجعلنک من المسجونین
)2و یا نفرین نوح را در حق ظالمین(
...و للمؤمنین و المؤمنات و لاتزد الظالمین الاتبارا
)3به معنای دعای خیر،تأویل و تحویل کند مهم نیست،زیرا آنچه برای او اصل است،اثبات تئوری‏اش با توجه به مبادی عرفان نظری اوست‏[23].
استفاده از آیات به منظور اثبات نظریهء وحدت وجود نمونهء روشن تفسیر به رأی مذموم(در روش ابن عربی)است.ابن عربی در جایی در فتوحات،نظریه باطنیان را انکار می‏کند،و ملاک‏ تفسیر صحیح را در نظر خود،جمع بین ظاهر و باطن معرفی می‏کند،اما در فصوص الحکم و فتوحات و برخی آثار دیگر به همان اشکالی دچار می‏گردد که خود،باطنیان را از آن بر حذر می‏داشت.روش تفسیری برخی از عرفا از سوی بعضی دیگر نیز حتی مورد اشکال واقع شده‏ است.غزالی با آنکه در آرایش نوعی تذبذت دیده می‏شود که محصول دورانهای مختلف زندگی‏ اوست،مع الوصف با تأویل ناروا و عدم اعتنا به ظاهر لفظ قرآنی موافق نیست و با تفسیر صوفیان به شرط توجه به ظاهر موافق است.صاحب التعریف،میبدی،و شیخ احمد جام نیز هر کدام به نوعی دیگر چنین اندیشه‏ای دارند.
به نظر نگارنده استنباطات و تأملات عرفا-به ویژه با توجه به نظریه ابونصر سراج- درباره آیات قرآن اگر با شرع متعارض نباشد در جای خود دارای ارزش و اعتبار است.در تفاسیر عرفانی مواردی قابل توجه یافت می‏شود که از استنباطهای نیکو و دلنشین عارفان و لطایف و دقایق عرفانی حکایت دارد،اما اینکه در برابر سخنان صوفیه در تفسیر قرآن تسلیم‏ محض باشیم،چنان که آلوسی می‏گوید،سخنی غیر منطقی بلکه غیرقرآنی است.لذا فهم باطن و مقصد قرآن باید دارای دو شرط اساسی باشد:
الف)بر مقتضای ظاهر لفظ باشد؛
ب)قرینه‏ای در جای دیگر قرآن صحت آن را مورد تأیید قرار دهد یا با آن معارض نباشد. اگر رهیافت به معنای باطنی از طریق تأویل براساس هیچ قاعدهء عقلانی یا قرآنی استوار نگردد پذیرفتنی نمی‏نماید.تأویلات عارفان درجاتی دارد.بخشی از آن که مخالف ظاهر نیست‏ چون درجه از تدبر است-و در طول معنای ظاهری-و اصطلاحا آن را«تفسیر اشاری»می‏نامند با تصریح به اینکه اشارتی است نه حقیقی،ناروا نیست.تفاسیری همچون تفسیر غرائب القرآن‏ نیشابوری یا مثنوی مولانا نمونه‏های روشنی از تفاسیر اشارتی است که تلاش مفسران و مؤلفان آن به منزله درجاتی از تدبر در قرآن،تلقی می‏گردد.به عقیدهء ما علم به ظاهر باطن قرآن‏ در اصل از انحصارات معصومان(پیامبر و امامان)است و گفته‏های آنان در این باره،اگر واجد سند صحیح و قابل اعتماد باشد،حجت است.اما الهامات عارفان یا تأویل آنان صرفا یک نظر برای خود آنان محسوب می‏شود و در واقع نوعی تفسیر به رأی است.

الف)نگاه عارفانه به رابطه انسان و قرآن در پرتو نظریه ظاهر و باطن

عارفان معتقدند ظاهر قرآن مثل شخص آدمی است.ظاهرش نقش و حرف است،اما آنچه روح و جوهر قرآن و حقیقت آن است و رای این نقش و حروف ظاهری است.
اهل حق میان بشر و قرآن نوعی همانندی قائلند،اما نظر ابن عربی از این هم فراتر است؛چه‏ وی«قرآن»را که معنایش اتصال و همزمانی است با«قرفان»که معنایش فصل و جدایی است با حالات متعالی فنا و بقای عارف همانند می‏کند[7].
علاء الدوله سمنانی تمامی داده‏های قرآنی را که پیامبران در ان ظهور دارند به هفت مرکز فیزیولوژیک لطیف بر می‏گرداند که در حکم پیامبران وجود انسانند و هر کدام رنگی دارند. تفسیر معنوی نص وحی در اینجا با هجرت انسان نورانی تلاقی دارد که منزل به منزل از ادراکهای درونی‏اش به سوی قطب یا جایگاه سرآغاز خویش پیش می‏رود.به عبارت دیگر، ساخت هفت معنای باطنی قرآنی با ساخت نوعی انسان‏شناسی یا وظایف الاعضای عارفانه‏ همخوان است که خود آنها در هفت اندام یا مرکز لطیفه جای دارند و هر کدامشان به ترتیب نماد نوعی یکی از هفت پیامبر بزرگند[17].
عبارت فوق بیانگر مماثله قرآن و انسان از نظر عارفی مانند سمنانی است.وی نیز مانند دیگر عرفا و اهل حکمت برای انسان به لطایف هفتگانه نفس انسانی قائل است.این لطایف‏ عبارتند از:طبع،نفس،قلب،روح،سر،خفی،اخفی.از لحاظ تفکر عرفانی این لطایف سبعه به‏ موازات آن قرآنی است که دارای هفت بطن یا باطن است که خود نمایانگر نوعی همانندی بین‏ این دو محسوب می‏شود.
نظریه علاءالدوله سمنانی در باب هفت بطن داشتن قرآن محل ایراد و اشکال است.او بر این‏ باور است که هر آیه‏ای هفت بطن دارد و هر بطنی مغایر با بطن دیگر[12].آری،ممکن است گفته‏ شود آیه‏ای دارای هفت بطن است و این بطون در طول همدیگرند،نه در عرض هم،اما این کجا و مغایرت هر بطن با بطن دیگر کجا!این قبیل نظریات و تفاسیر غالبا مورد انتقاد دانشمندان‏ اسلامی و قرآن پژوهان بوده،حتی برخی بر این باورند که این گونه تفاسیر در هیچ موضوع‏ شرعی و دینی نباید مورد استفاده قرار گیرند.
همانندی بین قرآن و انسان از نظر حکیمی ماند ملاصدرا به گونه‏ای دیگر مطرح است. صدر المتألهین مراتب نزول قرآن را با مراتب صعود انسان دارای مرتبه‏ای برابر می‏داند.از نظر وی قرآن اگر چه یک حقیقت ذات یکتا نیست،جز آنکه در فرود آمدن مراتب مختلفی دارد و نامهای مختلف مراتب نزول گوناگون است،در هر عالم به نامی که درخور آن مقام و ویژه آن‏ عالم است نامیده می‏شود.همچنین انسان کامل حقیقت واحدی است که مقامات،درجات و حالات گوناگونی در مرتبه قوس صعود دارد که برای هر یک نامهای مختلفی است و او در هر حال،مقامی مخصوص دارد[29].
از نظر این حکیم و عارف متألّه،انسان با عنایت به ویژگی خاصش،یعنی ذومراتب بودن، مخاطب قرآنی است که لایه‏لایه و تو در توست.این انسان برای رسیدن به اوج قله معانی و اسراری که الفاظ قرآنی آن را بازتاب می‏دهد باید از حد ظواهر گذر کند و به بواطن الفاظ و حقایق این کتاب آسمانی واصل شود.
به نظر راقم این سطور،از آنجا که ملاصدرا دریافت معانی باطنی قرآن را در طول معانی‏ ظاهری دانسته،و به باور او عمدهء اهتمام یک عارف جمع بین معنای ظاهری و باطنی الفاظ و آیات قرآنی است،سخنش پذیرفتنی می‏نماید.در نظر او مراتب تفسیر قرآن با توجه به تفاوت‏ مراتب ارواح و نفوس بشری،مختلف می‏شود.

ب)شواهد قرآنی این مبنای تفسیری

آیا در خود قرآن کریم شواهدی که منظور عارفان مفسر را تأکید کند وجود دارد؟به عبارت‏ دیگر این سخن عارفان که الفاظ قرآنی گاهی ظواهر محسوسشان مراد است و زمانی مفاهیم‏ باطنی و مکنونی آنها،چه مؤیداتی دارد؟در پاسخ به این سؤال می‏توان گفت که در تفاسیر عرفانی برخی واژه‏های قرآن همچون روح،سمع،بصر و فواد دارای معنی ظاهری و باطنی‏اند.
از نظر این قبیل مفسران وقتی در قرآن سخن از فؤاد می‏رود در معنای ظاهری آن،منظور همان‏ قلب صنوبری شکل است و در معنای باطنی آن،روح قدسی و اصل الی الله‏[28].سمع و بصر در آیهء شریفهء«
...و جعل لکم السّمع و البصر
»1سمع و بصری است که مختص متألهین و اولیای‏ الهی است(چشم دل و گوش دل).همچمنین آیهء شریفهء«
و لقد ذرأنا لجهنم کثیرا من الجنّ و الأنس‏ لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم أعین لایبصرون بها و لهم اذان لایسمعون بها اولئک کالأنعام بل هم‏ اضلّ...
»2گواه دیگری است مبنی بر آنکه مراد از قلب،چشم و گوش معنای باطنی و غیرظاهری‏ آنهاست.برای نمونه برخی از آیات را مورد توجه قرار می‏دهیم:
الف)« افلا یتدبّرون القرآن ام علی قلوب اقفالها
3».تفطن در این آیات و ژرف‏انگاری حول‏ محور آیات الهی مطلوب این آیه است؛یعنی نیل به مرتبه‏ای از معرفت که فراتر از ظواهر سطحی‏ آیات است.این آیه دستاویز مهمی برای عارفان در تفسیر اشارتی است که براساس آن نباید صرفا به معانی ظاهری اکتفا کرد،بلکه باید تیر فکرت را برای صید معانی و بواطن الفاظ تا اوج‏ یقین به پرواز درآورد و این نیز جز با تدبر که دوای هر دردی است میسور نمی‏گردد[11].
ب)« افلا یتدبّرون القرآن و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا
4».این آیه از نظر عارفان نوعی دعوت به استنباط است.استنباط که عبارت از آشکار کردن یک امر پنهانی است‏ مستلزم قول به وجود معنای باطنی و مخفی(و رای ظاهر)برای آیات و الفاظ است.اهل معرفت و تحقیق در صورت تدبر در آیات الهی که دارای معانی باطنی‏اند در کنار معانی ظاهری در خواهند یافت که این قرآن چون از طرف خداست،هیچ اختلافی در آن وجود ندارد.فهم این لطیفه‏ یعنی عدم اختلاف و وجود انسجام و یکدستی در روح و پیام شهود و سیر باطنی از قول به وجود باطن برای آیات و الفاظ تا نیل به مرتبه یقین است.در صورت توفیق راهیابی به چنین ساحتی‏ درک این حقیقت والا به یقین شهودی حاصل می‏گردد.
ج)« کلّ شی‏ء احصیناه فی امام مبین‏5
».عرفا می‏گویند تحت هر حرفی از حرف قرآن،فهمها و معانی متعددی نهفته و تحصیل این معانی برای اهل آن به فراخور درک و مرتبه‏ای است که به‏ لحاظ شخصیت معنوی آن را واجداند[21].
د) انّا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون.و أنّه فی أمّ الکتاب لدینا لعللی حکیم
6».قرآن از نظر ظاهری همین الفاظ عربی مبین است و عربی‏دانی و آشنایی با قواعد این زبان،انسان را به فهم‏ معانی ظاهری آن آشنا می‏کند،اما جنبه باطنی این آیات در ام الکتاب است و ام الکتاب یعنی اصل همین کتابی که در جنبهء ظاهر به صورت عربی مبین بوده،لباس عربی بر تن کرده است، حقیقت و باطن آن نزد خداوند و در مرتبه«ام الکتاب»است.در آنجا،همین قرآن،علی و حکیم‏ است و اینجا-یعنی در عالم طبیعت-عربی است و مبین.
از نظر یک عارف مفسر که به اصل ظاهر و باطن در تفسیر آیات الهی معتقد است،فهم آیات‏ الهی از عربی مبین شروع می‏شود و تا آنجا که جز مطهران را بدان دسترسی ندارند و لفظ زبان خاصی نیز در آنجا ملاک نیست،ادامه می‏یابد.

4.ظاهر و باطن قرآن از منظر روایات

در بخشی از روایات مربوط به قرآن،سخن از ظاهر و باطن این کتاب الهی رفته و این قبیل‏ احادیث سخت اندیشه عارفان و اهل تصوف را به خود معطوف ساخته‏اند.بی‏تردید آنان از منقولاتی این چنین در تعمیق و تحکیم مبانی تفسیر خود بهره گرفته‏اند.این روایات که متضمن‏ تعابیری چون ظاهر،باطن،حد و مطلع هستند،هم در جوامع حدیثی و کتب تفسیری شیعه‏[25] و هم در کتب تفسیری و علوم قرآنی اهل سنت‏[16]به چشم می‏خورند.اکنون به تعاریف هر یک‏ از این مضامین و تعابیر می‏پردازیم.

الف)حرف یا حروف

بهترین معنایی که می‏توان در برابر کلمه حرف نهاد،«وجه»است.این مفهوم به ویژه با توجه به‏ آیه شریفه«
و من النّاس من یعبد الله علی حرف
»1موجّه می‏نماید.بنابراین«وجه»یا«قسم» مضمون کلمه حرف را در روایات مورد اشاره نشان می‏دهد.مفاد این نکته که حرف به معنای‏ وجه یا قسم است در روایتی از پیامبر(ص)نیز مورد تأیید قرار گرفته است‏[20].

ب)ظاهر و باطن

براساس این روایات ظاهر قرآن به معنای یکی از موارد ذیل است:
1)حکم خدا 2)تلاوت کردن قرآن،3)محکم و زیبا بودن قرآن،4)تنزیل قرآن،نیز بنا به مفاد همین روایات منظور از باطن:1)عمق و ژرفای قرآن،2)تأویل آن،3)فهم قرآن و 4)علم‏ خداست.
به مقتضای معانی مستفاد از روایات ظاهر و باطن قرآن،ظاهر گرایان و کسانی که به سطح‏ کلمات قرآن توجه دارند جز معانی قشری ظاهری را ادراک نمی‏کنند؛ولی روح و مغز این کلمات‏ از آن ارباب بصیرت خواهد بود.
براساس روایت امام صادق(ع)که قرآن شامل عبارت،اشارت و لطایف و حقایق است‏[25] مراتب مؤمنان برحسب آنکه به کدامیک از این وجوه قرآن مربوط باشند،تفاوت خواهد داشت. عوام فقط لفظ ظاهری قرآن را در می‏یابند و از عبارت یعنی زیبایی بیان آن محفوظ می‏شوند. گروه دیگری که فراتر از حد عبارت می‏روند،خواص نام دارند.این جماعت از عبارت به اشارت‏ پی می‏برند.در مقامی دیگر،این سلسله مراتب مؤمنان(عوام،خواص،اولیا و انبیا)توسط امام‏ صادق(ع)ذیل تفسیر آیاتی مانند آیه:«
و ما منّا الاّ له مقام معلوم
»1در تفسیر سلمی آمده است‏ [15].

ج)حد و مطلع

در برخی روایات منظور از حد،همان احکام حلال و حرام و مقصود از مطلع،مراد خداوند از بنده است.
مطلع اگر بر وزن مصعد باشد،یعنی محل صعود و بالا رفتن و آنگاه معنای مطلع این خواهد بود که علم قرآن انسان را به آنجا می‏رساند؛و اگر آن را مطلع بخوانیم به معنای جای بلند مشرف بر نقاط دیگر است،یعنی قله و مکان بلندی که از آنجا همه جا را می‏توان مشاهده کرد. معنیا مطلع تقریبا هم ارزش با معنای تأویل و بطن است.
حد اگر همان احکام حلال و حرام الهی باشد تقریب معادل تنزیل و ظهر است و لذا از نظر مفسری مانند مرحوم فیض کاشانی‏[20]حد و ظاهر به یک معناست،چنان که باطن، تأویل و مطلع؛زیرا در برخی روایات مطلع،به کیفیت ارتباط حکم قرآنی نیز تعبیر شده‏ است.
در مکتب عرفا داستان حد و مطلع به گونه‏ای دیگر نیز بیان شده است.اگر اندیشه بشری در سیر کمالی خود به معنا و حقیقتی دست پیدا کند.این مرحله حد نام دارد،اما اگر در سیر تکاملی،انسان به حقایقی از اسرار الهی و اشارات ربانی بر سبیل کشف و شهود دست یابد،این‏ مطلع نام دارد.
کاملان از طبقه خواص به حد قانع می‏شوند.اولیای بزرگ که زبدگان خواصند به مطلع‏ می‏رسند.

5.نتیجه‏گیری

1.بین برداشتهای مفسران در تفاسیر عرفانی با خود قرآن کریم نسبت و رابطه وجود دارد. الفاظ و آیاتی در قرآن وجود دارد که عارفان مفسر را در نوع رویکرد خاص به قرآن یاری‏ می‏رساند.به عبارت دیگر،اشتمال آیات قرآنی بر معانی تأویل‏پذیر یا ذووجوه بودن الفاظ و آیات،مفسران عارف را در روش تفسیری ایشان ترغیب کرده است.در خود قرآن تمثیلات، کنایات،استعارات،و مضامین غیرظاهری برخی عبارات قرآنی،مستمسک خوبی برای عارفان‏ در تفسیر قرآن فراهم آورده است.
2.اصل ظاهر و باطن در تفسیر عرفانی یک مبنای مهم و اساسی به شمار می‏رود.جهان، انسان و قرآن از نظر متضمن بودن بر جنبه‏های ظاهری و باطنی از نوعی همانندی‏ برخوردارند.در نگاه عارفان این جهان ظاهری دارد و باطنی(صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی).انسان نیز از این قاعده مستثنا نیست و از این نظر،عارفان به حواس ظاهری و باطنی‏ برای انسان قائلند.در چشم‏انداز عرفان،نقش معرفت باطنی یا همان معرفت قلبی و شهودی در مقابل معرفت و علم ظاهری جایگاه بس مهمی را به خود اختصاص می‏دهد.
3.علاوه بر آیاتی که الهام‏بخش عارفان در فهم معنای ظاهر و باطن قرآن بوده،برخی‏ روایات نیز بر این امر تأکید دارند و همین امر،عارفان را در اعتقاد به این جنبه راسختر ساخته‏ است.براساس این روایات تفسیر و تنزیل قرآن همان بعد ظاهر قرآن است و تأویل قرآن نیز مفهوم باطنی آن.

6.منابع

[1]نهج‏البلاغه.
[2]آملی،سیدحیدر،المحیط الاعظم و البحر الخصم،تحقیق سید محسن موسوی تبریزی،تهران، وزارت ارشاد،1404 هـ،ج 1،ص 206،206،250.
[3]نص النصوص،ترجمه محمد رضا جوزی،تهران،انتشارات علمی فرهنگی،1375،ص 267.
[4]ابن عربی،محیی الدین،الفتوحات المکیة،بیروت،دار صار،بی‏تا،ج 1،ص 279،ج 2،ص 304.
[5]ابن فارس،احمد،معجم مقاییس اللغه،تحقیق عبد السلام هارون،ج 1،بیروت،دارالجیل، 1411 هـ.
[6]ابن منظور،جمال الدین محمد بن مکرم،لسان العرب،بیروت،داراحیاء التراث العربی،1408 هـ.
[7]بهاء الدین ولد،محمد بن جلال الدین،معارف سلطان ولد،به تصحیح نجیب مایل هروی،تهران، انتشارات مولی،1368،ص 242.
[8]تستری،سهل بن عبد الله،تفسیر القرآن العظیم،قاهره،دارالکتب العربیه،بی‏تا،ص 1127.
[9]تهانوی،محمد علی،کشاف اصطلاح الفنون،استانبول،چاپ نیام،بی‏تا،ص 1127.
[10]جهانگیری،محسن،محی الدین عربی،چهرهء برجستهء عرفان اسلامی،دانشگاه تهران 1367، ص 272.
[11]حقی بروسیو،اسماعیل،روح البیان،بیروت،داراحیاء التراث العربی،1405 هـ،ج 8،ص 518.
[12]ذهبی،محمد حسین،التفسیر و المفسرون،بیروت،دارالحیاء التراث العربی،1369،ج 2،ص‏ 395.
[13]سجادی،جعفر،فرهنگ اصطلاحات عرفانی،تهران،طهوری،1370،ص 631.
[14]سراج،ابونصر،اللمع فی التصوف،مصر،دارلکتب،1380 هـ،ص 44،147.
[15]سلمی،ابو عبد الرحمن،حقائق التفسیر،گردآوری نصر الله پورجوادی،تهران،مرکز نشر دانشگاهی،1369،ج 1،ص 51،50.
[16]سیوطی،جلال الدین،الاتقان فی علوم القرآن،بیروت،دارلکتب العلمیه،نوع 77،73.
[17]شایگان،داریوش،آفاق تفکر معنوی در اسلام(هانری کربن)،با مقدمه باقر پرهام،تهران، نشر آگاه،1371،ص 110،111.
[18]شبستری،شیخ محمود،مجموعه آثار،گلشن راز،به اهتمام صمد موحد،تهران،طهوری، 1365،ص 72،94،299،75،75،75،75.
[19]فخر رازی،محمد بن عمر،التفسیر الکبیر،در احیاء التراث،العیوبی،بی‏تا،ص 194.
[20]فیض کاشانی،ملامحسن،الصافی فی تفسیر القرآن،مشهد،دارالمرتضی،بی‏تا،ج 1،ص 52، 27.
[21]قشیری،ابو القاسم عبد الکریم،لطائف الاشارات،به تحقیق ابراهیم بسیونی،مصر،بی‏تا،ج‏ 1،ص 56.
[22]کاشانی،عبد الرزاق،اصطلاحات الصوفیه،قم،انتشارات بیدار،1370،ص 155،47،31.
[23]شرح فصوص الحکم،مصر،مصطفی حلبی،1407 هـ،ص 318،68.
[24]لاهیجی،شمس الدین محمد،شرح گلشن راز،تهران زوار،1371،ص 139،141،141،141.
[25]مجلسی،محمد باقر،بحار الانوار،بیروت،مؤسسة الوفا،1403 هـ،ج 33،ص 155،ج 92،ص‏ 48،95،103،ج 89،ص 91.
[26]مکی،ابو طالب،قوت القلوب،مصر،مصطفی حلبی،1961 هـ،ص 156.
[27]ملاصدرا،محمد بن ابراهیم،اسفار،قم،انتشارات مصطفوی،بی‏تا،ص 292،357،341.
[28]تفسیر القرآن کریم،به تصحیح محمد خواجوی،قم،انتشارات بیدار،1411 هـ،ج 6،ص 289، 58.
[29]مفاتیح الغیب،ترجمه محمد خواجوی،تهران،انتشارات مولی،1363،ص 164.
[30]جلال الدین محمد،مثنوی معنوی،به تصحیح نیکلسون،تهران،انتشارات دوستان،دفتر سوم،1378،ابیات 4248 تا 4250.
[31]نصر،سید حسین،سه حکیم مسلمان،ترجمه احمد آرام،ج 5،تهران،انتشارات جیبی،1371، ص 134.

پی نوشت ها:

(1).رحمن،29.
(1)فصلت،53.
(1).نور،35.
(2).طه،5.
(3).بقره،255.
(1).واقعه،79-77.
(2).زخرف،4-3.
(3).خطبه 147.
(1).فصلت،53.
(1).واقعه،79-77.
(2).شعراء،29.
(3).نوح،28.
(1).نحل،78.
(2).اعراف،179.
(3).محمد،24.
(4).نساء،82.
(5).یس،12.
(6).زخرف،4-3.
(1).حج،11.
(1).صافات،164.

 
یک شنبه 2 مهر 1391  11:11 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

روش تفسير باطن قرآن كريم

روش تفسير باطن قرآن كريم

دكتر جعفر نكونام
استاديار گروه علوم قرآن و حديث دانشگاه قم
چكيده

بطون آيات قرآن، معارف و احكامى وارى معارف و احكام ظاهرى قرآن است و ميان بواطن و ظواهر آيات ملازمه منطقى برقرار است، اعم از ملازمه بيّن و غير بيّن. داشتن بطون به كلام الهى اختصاص ندارد و براى هر كلامى هست؛ به همين رو شناخت آن در توان هركسى است كه قدرت تدبر در لوازم كلام را دارد. راه كشف باطن آيات استنتاج منطقى اعم از استنتاج مباشر و غير مباشر از آيات قرآن كريم است.

كليد واژه‏ها:

بطون قرآن، لوازم كلام، قياس، تنقيح مناط، استنتاج

1. مقدمه

تفسير طبق معناى مشهورش عبارت از كشف مدلول ظاهرى و عرفى آيات قرآن است؛ به همين رو بر كشف مدلول غيرظاهرى و نامعهود آيات واژه تأويل را اطلاق مى‏كنند(سيوطى؛ الاتقان، ج1، ص381)؛ منتها در اين مقاله به جهت آن كه نشان داده شود، اين نوشتار به عنوان تكمله و دنباله مقاله‏اى است كه با عنوان روش تفسير ظاهر قرآن از اين نويسنده به چاپ رسيده است(صحيفه مبين، ش19، ص44)، عنوان «روش تفسير باطن قرآن» براى آن انتخاب شده است. در اينجا مراد از تفسير، مطلق كشف مدلول آيات اعم از ظاهرى و باطنى است و البته از آن رو كه به باطن قرآن اضافه شده، به معناى كشف مدلول غيرظاهرى و نامعهود قرآن است.
در اين مقاله به واقع درصدد آن نيستيم كه نظريه جديدى را عرضه كنيم؛ اما تلاش مى‏كنيم، درباره مفاد روايات ظهر و بطن و نظريه علامه طباطبايى و آيت اللّه‏ معرفت در اين زمينه تقرير روشن‏تر و منقح‏ترى را ارايه نماييم.

2. پيشينه بحث

سرآغاز بحث از ظهر و بطن يا ظاهر و باطن قرآن و در پى آن، روش فهم و تفسير باطن قرآن رواياتى است كه از صدر اسلام به دست آمده است. براى اولين بار از رسول گرامى اسلام(ص) آوردند كه هر آيه قرآن ظهر و بطنى دارد و هر بطنش بطنى ديگر تا هفت دارد(ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه الى سبعة أبطن).(فيض، ج1، مقدمه و نظير آن: زركشى، ج2، ص170)
روايات متعدد ديگر نيز در اين زمينه رسيده است؛ اما به نظر مى‏رسد، هيچ‏يك نتوانسته‏اند، پرده از مراد رسول‏خدا(ص) در اين روايت بردارند، جز روايتى كه از امام باقر(ع) در تفسير همين روايت رسيده و فرموده‏اند:
ظهره تنزيله و بطنه تأويله، منه ما قد مضى و منه ما لم‏يجى‏ء يجرى كما يجرى الشمس و القمر كلما جاء تأويل شى‏ء منه يكون على الأموات كما يكون على الاحياء؛ ظهر قرآن تنزيلش و بطن آن تأويلش است. برخى از (تأويل) آن آمده است و برخى از (تأويل) آن نيامده است. (تأويل آن) چون جريان خورشيد و ماه جريان دارد. هرگاه تأويل آيه‏اى از قرآن بيايد، چنان كه بر گذشتگان بوده، بر زندگان نيز هست.(مجلسى، ج23، ص197 ح27 و ج92، ص94 ح47)
به نظر مى‏رسد، اين روايات در پاسخ اين سئوال وارد شده‏اند كه آيات قرآن با توجه به اين كه خطاب به عرب حجاز در عصر نزول نازل شده، آيا به آنان اختصاص دارد و براى اعصار و امصار ديگر كارآيى ندارد.
مؤيد اين نظر روايتى است كه ظاهرا در زمينه همين موضوع از همان امام باقر(ع) رسيده است. آن حضرت فرمود:
ان القرآن حىّ لايموت و الآية حيّة لاتموت، فلو كانت الآية اذا نزلت فى اقوام ماتوا ماتت الآية لمات القرآن و لكن هى جارية فى الباقين كما جرت فى الماضين.
قرآن زنده است و نمى‏ميرد. آيه زنده است و نمى‏ميرد. اگر آيه چنان بود كه چون درباره مردمانى كه مردند، نازل شد، بميرد، قرآن مى‏مرد؛ اما آن هم‏چنان كه درباره گذشتگان جارى بود، درباره حاضران نيز جريان دارد.(مجلسى، ج53، ص403)
اين روايات عليرغم وضوحى كه دارند، منشأ اختلاف‏نظرهاى فراوانى شد. بسيارى بطن داشتن را ويژگى منحصر به فرد قرآن دانستند و حتى از وجوه اعجاز آن برشمردند و تا آنجا پيش رفتند كه هر معنايى را به آيات قرآن نسبت دادند، چه آن معنا با آيات قرآن ملازمه منطقى داشت يا نداشت و چه ربط آن با آيات قرآن قابل فهم بود يا نبود.
بطن داشتن قرآن در نزد بسيارى دستاويزى شده است براى آن كه آنچه را نمى‏توانند به عنوان تفسير قرآن، به قرآن نسبت دهند و از رهگذر آن متهم به تفسير به رأى مى‏شوند، تحت عنوان بطن و تأويل قرآن بيان كنند.
متصوفه همه آيات قرآن را به نفس و حالات آن تأويل بردند و از آيات آفاقى تفاسير انفسى به دست دادند. غلات نيز همه آيات قرآن را بر اشخاص حمل كردند و به ائمه(ع) و دشمنان ائمه(ع) تفسير نمودند. توجيه‏گران نيز از اين بى‏قيد و بندى دفاع كردند و مطالب بى‏ربط آنان را بر بطن و تأويل قرآن حمل نمودند.
اين بى‏قيد و بندى سبب شد، برخى براى بطن و تأويل قرآن ضوابطى را معين كنند؛ نظير اين كه بايد معناى باطنى با ظاهر آيه معارضتى نداشته باشد و علاوه بر آن شاهدى معتبر آن را تأييد كند(ذهبى، ج2، ص358)؛ اما برخى مانند آيت‏الله معرفت صرف عدم تعارض با ظاهر آيه را كافى ندانستند و به جاى آن شرط كردند كه بايد ميان معناى باطنى و ظاهر آيه ملازمه منطقى باشد. منتها آن را به ملازمه غيربيّن محدود ساختند(معرفت؛ التفسير و المفسرون، ج1، ص28). به نظر مى‏رسد، وى لازم بيّن را از زمره معناى ظاهرى قرآن برشمرده و لذا آن را معناى باطنى قرآن خارج دانسته است.
برخى نيز مانند علامه طباطبايى اجمالاً گفتند كه بايد ميان معناى ظاهرى و باطنى ربط طولى و دلالت مطابقى باشد(طباطبايى، الميزان، بقره، ذيل آيه 7). البته شايد بتوان سخن علامه طباطبايى را با سخن آيت‏الله معرفت يكى دانست؛ چون هر دو معناى باطنى را معرفتى كلى وراى معناى جزئى ظاهرى خوانده‏اند كه به واقع معناى ظاهرى يكى از مثال‏ها و مصاديق معناى باطنى به شمار مى‏رود.
به هر حال هر گروه از دانشمندان حسب تلقّى خاصى كه از باطن قرآن داشتند، راه ويژه‏اى را براى كشف باطن قرآن پيشنهاد كردند. برخى كشف باطن قرآن را ويژه ائمه(ع) دانستند و ساير افراد را از فهم آن ناتوان خواندند؛ به همين رو هر روايتى را كه نسبتى ميان آن و ظاهر قرآن نيافتند، بر باطن قرآن حمل كردند و هرگاه ربطى ميان روايت و ظاهر قرآن نيافتند، علم آن را به ائمه(ع) حوالت دادند. توسط ايشان بسيارى از روايات غلات شيعه توجيه شد و بر بطن قرآن حمل گرديد؛ اگرچه هيچ ربط منطقى ميان آن و ظاهر آيات قرآن وجود نداشت. حمل «بحرين» بر حضرت على(ع) و حضرت فاطمه(ع) و «برزخ» بر رسول‏خدا(ص) و «لؤلؤ و مرجان» بر حسنين(ع) در آيات آيات 19 تا 22 سوره الرحمن از آن جمله است(ر.ك: ناصر مكارم و ديگران، رحمن، ذيل آيات).
برخى ديگر از دانشمندان كشف باطن را ويژه عرفا دانستند و راه نيل به آن را تهذيب نفس معرفى كردند(رك. امام خمينى، ص137ـ138). آنان روشى را كه براى كشف باطن آيات معمول مى‏كنند، عبارت از حمل آيات آفاقى بر حالات انفسى است؛ نظير اين كه در آيه وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ(1)(نساء، آيه 100) بيت را بر «انانيت نفس» و «موت» را بر «فناء فى اللّه‏» حمل كردند(امام خمينى، ص45ـ46 و ص78).
بالاخره دسته‏اى ديگر از دانشمندان كشف باطن قرآن را ويژه اهل تدبّر دانسته و راه نيل بدان را الغاى خصوصيت و اخذ معارف و احكام كلى وراى معارف و احكام جزئى قرآن دانسته و از آن به «تقسيم و سبر» يا «تنقيح مناط» تعبير كردند(معرفت، التفسير و المفسرون، ج1، ص28).

3. تبيين روايات ظهر و بطن

همان‏طور كه قبل از اين آمد، از ظاهر روايات ظهر و بطن چنين فهميده مى‏شود كه مردم صدر اسلام ملاحظه مى‏كردند، آيات قرآن ناظر به مردم و رخدادهاى معينى در عصر نزول نازل مى‏شود؛ اما در عين حال مشاهده مى‏كردند، معصومان(ع) همان آيات را به موارد مشابه نيز تعميم و تسرّى مى‏دهند؛ از اين رو، از ايشان پرسيده‏اند: مگر اين آيات ناظر و خطاب به فلان مردم و فلان رخداد نازل نشده است؛ پس چرا آنها به موارد ديگر تسرّى مى‏دهيد؟ معصومان(ع) به آنان چنين پاسخ دادند كه قرآن ظاهر و باطن و تنزيل و تأويل دارد. ظاهر و تنزيلش ناظر و خطاب به موارد عصر نزول است؛ اما باطن و تأويلش موارد ديگرى را كه همسان آنها هستند، شامل مى‏شود.(مجلسى، ج23، ص197 و ج92، ص94 و ج53، ص403)
علماى اسلامى از ديرباز به اين حقيقت كه آيات قرآن قابل تسرّى و تعميم به موارد مشابه است، تفطّن پيدا كرده‏اند؛ منتها در تبيين اين حقيقت راه ناصوابى را پيموده‏اند و الفاظ قرآن را كه مقتبس از زبان عرف عرب عصر نزول است، الفاظى منطقى يا حقوقى تلقى كرده‏اند و بر اين اساس قواعدى را به نام «اصالة العموم» و «اصالة الاطلاق» بنيان نهاده‏اند و در خصوص قرآن اظهار داشته‏اند، «معتبر عموم لفظ است؛ نه خصوص سبب» يا «مورد مخصص نيست»(سيوطى؛ الاتقان، ج1، ص63)؛ حال آن كه در زبان عرفى ـ كه قرآن نيز بدان نازل شده است ـ الفاظ عام و مطلق ناظر به موارد زمان و مكان ايراد كلام است و ظاهر كلام، عموم و مطلق موارد را در هر عصر و مصر دربرنمى‏گيرد؛ چنان كه براى مثال در خصوص إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ(2)(بقره، آيه 6) نمى‏توان گفت: الَّذينَ كَفَرُوا همه كافران را در هر عصر و مصر دربرمى‏گيرد؛ چون چنين سخنى لوازم باطل دارد؛ از آن جمله ارسال رُسُل و انزال كُتُب عبث خواهد بود؛ زيرا وقتى انذار كردن كافران بى‏اثر و عبث باشد، ارسال رُسُل و انزال كُتُب نيز بى‏فايده و عبث خواهد بود.
بنابراين بايد گفت: ظاهر آيات قرآن ناظر و منصرف به موارد عصر نزول است و آنچه قابل تسرّى و تعميم به موارد مشابه در ديگر اعصار است، باطن آيات قرآن است(معرفت؛ «تأويل از ديدگاه علامه طباطبايى»، ش9 و 10، ص80)؛ چنان كه ظاهر روايات منقول از امام باقر(ع) نيز به همين معنا اشارت داشت.
به نظر مى‏رسد، بواطن قرآن صرفاً معارف و احكام كلى ـ كه در وراى آيات قرآن هست و با ظواهر آيات ملازمه غير بيّن دارد ـ نيست؛ بلكه تمامى معارف و احكامى را كه وراى آيات است و با ظواهر آيات ملازمه منطقى دارند، دربرمى‏گيرد؛ چه اين ملازمه بيّن باشد يا غير بيّن؛ چون اصل در تفسير باطنى، توسعه معانى و معارف قرآن است، به گونه‏اى كه قرآن بتواند تبيان كل شى‏ء باشد و تا دنيا برقرار است، جريان داشته باشد؛ حال به هر شيوه معقول و منطقى كه ميسور باشد.
براين اساس معنا ندارد كه مثلاً لوازم بيّن را جزو بواطن آيات به شمار نياوريم. روشن است كه معناى ظاهرى آيات عبارت از همان معنايى است كه در وقت خطاب به مردم عصر نزول اراده شده است و آنان آن را فهميده‏اند؛ به اين ترتيب، معناى باطنى آيات عبارت از معنايى خواهد بود كه در وقت خطاب به ذهن مخاطبان تبادر پيدا نكرده است؛ بلكه بعد از تدبّر در لوازم آيات به آن تفطّن پيدا شده است.
با اين بيان بايد لوازم بيّن آيات را نيز جزو باطن آيات به شمار آورد؛ چون مخاطب در وقت ايراد كلام تنها به معناى منطوقى و مطابقى آن توجه مى‏كند و از لوازم كلام غافل است و تفطّن به معناى مفهومى و التزامى كلام اعم از بيّن و غير بيّن بعد از وقت خطاب و از رهگذر تدبّر در لوازم آن حاصل مى‏شود.
به نظر مى‏رسد، در روايات ائمه(ع)، لوازم بيّن كلام نيز باطن قرآن خوانده شده است؛ چنان كه از امام باقر(ع) در تأويل مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي اْلأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَميعاً(3)(مائده، آيه 32) آورده‏اند كه فرمود: «من أخرجها من هدى إلى ضلال فقد قتلها؛ هركه كسى را از هدايت به ضلالت سوق دهد، او را كشته است»(كلينى، ج2، ص210).
به نظر مى‏رسد، ميان آيه مذكور و بيان امام باقر(ع) ملازمه بيّن برقرار است و به واقع در اين روايت «قياس اولويت» صورت گرفته است. با اين تقرير كه اگر قتل انسان به ناحق محرّم باشد، به طريق اولى گمراهى انسان محرّم است؛ چون گمراهى از قتل شديدتر است.
البته رابطه ميان آيه و بيان امام باقر(ع) را بر ملازمه غير بيّن نيز مى‏توان حمل كرد؛ اين‏چنين كه علت حرمت قتل به ناحق اين است كه آن ظلم است و به واقع مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي اْلأَرْضِ مصداق مَنْ ظَلَمَ نَفْساً است؛ چنان كه قبل از آن با ظالم خواندن قابيل، قتل به ناحق تلويحاً ظلم خوانده شده است(مائده، آيه 29).
به اين ترتيب، گمراه ساختن مردم نيز يكى ديگر از مصاديق ظلم به شمار خواهد رفت؛ چنان كه در آيه ذيل نيز ظالم‏ترين مردم، گمراه‏كنندگان خوانده شده‏اند: فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ (انعام، آيه 144)؛ پس كيست ستمكارتر از آنكس كه بر خدا دروغ بندد، تا از روى نادانى، مردم را گمراه كند؟ آرى، خدا گروه ستمكاران را راهنمايى نمى‏كند.

4. روش كشف باطن آيات

به نظر مى‏رسد، آيات قرآن به منزله نسخه‏هايى است كه طبيب عالميان براى خصوص مردم عرب عصر نزول نوشته است و طبيعتا اگر بخواهيم از اين نسخه‏ها قواعدى را استخراج كنيم كه براى موارد مشابه نيز كارآمد باشد، بايد بنگريم آن قاعده كلى كه آن طبيب بر اساس آن نسخه خاصى را نوشته است، چيست؟ اگر طبيب آن قاعده را بيان كرده باشد، موارد مشابه آن قابل تشخيص است و مى‏توان آن قاعده را بر آنها تسرّى داد؛ اما اگر آن قاعده را بيان نكرده باشد، بايد تلاش كرد، آن را شناسايى نمود(ر.ك: وحيد بهبهانى، ص148).
روشى كه آيت‏الله معرفت براى كشف قواعد كلى قرآن پيشنهاد كرده است، «تقسيم و سبر منطقى» يا «تنقيح مناط اصولى» است. تنقيح مناط عبارت است از تحصيل اطمينان به اين كه خصوصيتى مناط و علت حكم است. تسرّى و تعميم يك حكم جزئى را با لحاظ مناط آن به موارد مشابه، قياس فقهى يا تمثيل منطقى مى‏نامند(مظفر، المنطق، ص270). اين تسرّى و تعميم را اگر براساس مناط و علت منصوص باشد، قياس مستنبط العله و اگر مبتنى بر مناط و علت استنباطى باشد، قياس مستنبط العله گويند(همو، اصول‏الفقه، ج2، ص171 ـ 172).
به اين ترتيب، تنقيح مناط يا تحصيل اطمينان به علت حكم در احكام جزئى يا از رهگذر تنصيص و تعيين شارع است و يا از طريق تقسيم و سبر منطقى. تقسيم و سبر منطقى اين‏چنين است كه خصوصيات يك شى‏ء ـ مثل خمر ـ كه حكم ـ مثلاً حرمت ـ به آن تعلق گرفته است، بر اساس تحليل عقلى تقسيم مى‏گردد و آنگاه هر قسم از خصوصيات آن ـ مثلاً سيال بودن ـ بررسى مى‏شود كه آيا حكم به آن متعلق است يا نه؟ اگر چنان باشد كه آن قسم خصوصيت در ساير اشيا نيز باشد، اما چنان حكمى به آن اشيا تعلق نگرفته باشد، آشكار مى‏شود كه آنها علت حكم نيستند؛ بلكه علت حكم خصوصيتى است كه يا در ساير اشيا نيست و يا اگر هست، همين حكم ـ مثلاً حرمت ـ را دارند(معرفت؛ التفسير و المفسرون، ج1، ص28).
به نظر مى‏رسد، اين روش شبيه «روش بقايا» در منطق عملى يا متدلوژى علوم است كه در آن عوامل پيرامون يك چيز را بررسى مى‏كنند و از رهگذر آن درصدد اين هستند كه بدانند عوامل غيرمؤثر كدام‏اند كه سرانجام آنچه باقى مى‏ماند، علت آن پديده تلقى مى‏شود.(شاله، ص119 و مجتبوى، ص93 و قائمى، ص248)
اين روش مبتنى بر اين پيش فرض است كه معارف و احكام جزئى قرآن از يك دسته معارف و احكام كلى سرچشمه گرفته‏اند و نوعا احكام و معارف جزئى به شخص و منطقه و تارخى خاصى تعلق دارد؛ اما معارف و احكام كلىِ وراى آنها عام و فرامنطقه‏اى و فراتاريخى است؛ بر اين اساس مى‏توان از رهگذر الغاى خصوصيات شخصى و منطقه‏اى و تاريخى معارف و احكام جزئى به معارف و احكام كلى وراى آنها دست يافت.
آيت اللّه‏ معرفت در اين زمينه آيه فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ(4)(نحل، آيه 43) را مثال مى‏زند كه ظاهر آن خطاب به مشركان مكه است كه در نبوت پيامبر اسلام(ص) ترديد داشتند. در اين آيه به آنان گفته شده است كه اگر در نبوت آن حضرت ترديد داريد، از يهوديان مدينه بپرسيد. در اين آيه چهار خصوصيت به چشم مى‏خورد: اول، نبوت پيامبر اسلام(ص) به عنوان شى‏ء مورد ترديد؛ دوم، مشركان مكه به عنوان مخاطبان آيه؛ سوم، يهوديان مدينه به عنوان اهل ذكر، و چهار عدم علم.
در اينجا بررسى مى‏شود كه آيا «وجوب سئوال» به مشركان مكه اختصاص دارد و آيا بايد فقط در خصوص ترديد در نبوت پيامبر اسلام(ص) سئوال كرد و آيا بايد تنها از يهوديان مدينه پرسش كرد. در اين بررسى آشكار مى‏شود كه «وجوب سئوال» به هيچ‏يك از اين خصوصيات تعلق ندارد. خصوصيتى كه باقى مى‏ماند، عدم علم است؛ بنابراين علت وجوب سئوال عدم علم است. بر اين اساس، باطن يا حكم كلى وراى آيه مذكور اين است كه هرگاه درباره چيزى علم نداشتيد، از عالمش سئوال كنيد؛ حال عالمش هركه باشد و سئوال هرچه باشد؛ از اين رو، براى وجوب تقليد عامى از مجتهد به همين آيه استدلال مى‏كنند(رك. معرفت؛ «اقتراح»، ش22-21، ص291ـ292).
آيت‏الله معرفت در اين زمينه آيه وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها(5)(بقره، آيه 189) را نيز مثال مى‏آورد. اين آيه ناظر به كسانى از مردم مدينه بود كه پس از برگشت از حج به جاى آن كه از در خانه به خانه خود داخل شوند، از پشت خانه به خانه خود داخل مى‏شدند. اين سنتى منطقه‏اى و تاريخى مربوط به مردمان مدينه در عصر نزول بود. ظاهر اين آيه به همين مردم اختصاص دارد؛ اما آن حكم كلى كه وراى اين حكم است، فرامنطقه‏اى و فراتاريخى است و بر مردم ديگر نيز جارى است و آن عبارت از «امر به انجام دادن عمل عقلايى» است. در اين آيه به واقع به آن مردم گفته شده است، «عقلايى عمل كنيد»(ر.ك. معرفت؛ التمهيد، ج3، ص28)
علامه طباطبايى نيز در اين زمينه آيه فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ اْلأَوْثانِ(6)(حج، آيه 30) را مثال مى‏زند. اين آيه ناظر به خصوصيات تاريخى و منطقه‏اى و فرهنگى حجاز عصر نزول نازل شده است؛ اما حكم كلى وراى آن كه عبارت نهى از عبادت غيرخدا و فراتر از آن، نهى از توجه به غيرخداست، فراتاريخى و فرامنطقه‏اى است.(رك. طباطبايى، شيعه در اسلام، ص27ـ28)
چنان كه پيش‏تر آمد، دليلى وجود ندارد كه باطن قرآن را به لوازم غير بيّن آيات محدود كنيم؛ چون وقتى اصل بر اين است كه به معناى ظاهرى آيات توسعه داده شود تا بتواند موارد ديگرى را نيز فرابگيرد، حسب مورد بجاست كه به لوازم بيّن آيات نيز توجه شود.
به اين ترتيب، قياس اولويت و مانند آن نيز كه در مبحث مفهوم و منطوق اصول فقه از آنها سخن مى‏رود، راه‏هاى ديگر براى كشف باطن آيات تلقى مى‏شود.
در اين زمينه يكى از آياتى كه را ذكر كرده‏اند، آيه إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً (7)(نسا، آيه 10) است. درباره اين آيه گفته‏اند: وقتى خوردن مال يتيم حرام باشد، به طريق اولى تباه كردن آن حرام خواهد بود(عك، ص369).
بنابر آنچه بيان شد، روش كشف باطن قرآن استخراج لوازم منطقى آيات قرآن از رهگذر استدلال به ظواهر آيات قرآن به نحو مباشر يا غير مباشر است.
چنان كه در منطق مذكور است، استدلال مباشر عبارت از آن است كه قضيه‏اى از دل قضيه‏اى ديگر بيرون كشيده شود، بدون آن كه قضيه سومى در ميان باشد؛ نظير احكامى كه در قضاياى منطقى مثل احكام تناقض، تداخل و عكس وجود دارد(ر.ك: مظفر، المنطق، ص85 ـ 86 و 197). مفاهيم اصولى را نيز مى‏توان از همين قبيل برشمرد. در اينجا ملازمه‏اى كه ميان قضيه اصلى و قضيه استنتاجى وجود دارد، بيّن است و به صرف تصور، مورد تصديق قرار مى‏گيرد؛ بنابراين براى اثبات اين ملازمه نيازى به اقامه دليل نيست.
استدلال غير مباشر آن است كه قضيه‏اى از تركيب دو يا چند قضيه ديگر به دست آيد؛ نظير آنچه در قياس، استقرا و تمثيل معمول مى‏شود. تمثيل منطقى را با قياس اصولى مترادف شمرده‏اند. آنچه در كشف باطن بيشتر به كار مى‏آيد، همين نوع اخير است و آن عبارت است از تسرّى حكم يك شى‏ء به شى‏ء ديگر به واسطه قدر جامعى كه ميان آن دو است. شايان ذكر است كه حجيّت آن مشروط به اين است كه آن قدر جامع علت تامه حكم باشد و به طريق اطمينان‏آورى كشف شده باشد كه البته در اين صورت، ديگر قياس اصولى يا تمثيل منطقى نخواهد بود؛ بلكه قياس منطقى به شمار خواهد رفت(ر.ك: همان، 270 و وحيد بهبهانى، ص294 ـ 295). در اينجا رابطه ميان قضيه اصلى و قدر جامع آن ملازمه غير بيّن است؛ يعنى به صرف تصور لازم و ملزوم و ملازمه ميان آن دو، ملازمه ميان آن دو مورد تصديق قرار نمى‏گيرد و تصديق آن در منوط به اين است كه دليلى نيز بر اين ملازمه اقامه شود. روشى كه براى اقامه دليل پيش بينى شده است، تقسيم و سبر است كه شرح آن آمد.

5. ويژگى‏هاى بواطن آيات در حوزه لوازم غير بيّن

در توضيح آنچه آمد، ويژگى‏هاى بواطن آيات را در حوزه لوازم غير بيّن مى‏توان چنين بيان كرد:
1. بطن داشتن از اختصاصات قرآن نيست. هر كلام ديگرى نيز بطن دارد؛ چون همان‏طور كه آمد، باطن از لوازم منطقى كلام به شمار مى‏رود و روشن است كه هر كلامى لوازم منطقى دارد؛ به همين رو فهم بطن قرآن به ائمه(ع) اختصاص ندارد.
به علاوه، اگر بطن قرآن مقوله‏اى بود كه به قرآن اختصاص داشت، بايد خدا يا پيامبر(ص) و ائمه(ع) روش فهم آن را به بشر مى‏آموخت؛ اما نظر به اين كه آنان راه ويژه‏اى براى فهم بطن قرآن، جز آنچه معهود و معلوم بشر است، به بشر نياموخته‏اند، دانسته مى‏شود، بطن قرآن مقوله‏اى هم‏سنخ بطن كلام بشرى است و بشر توانايى درك آن را دارد.
اساساً راز جاودانگى و تبيان كل شى‏ء بودن قرآن در امكان فهم و اخذ بطون قرآن و بهره‏گيرى از آنها در امور مستحدث توسط خود بشر است و روشن است كه اگر فهم و اخذ بطون قرآن به پيامبر(ص) و ائمه(ع) اختصاص داشت، بايد اكنون كه آنان در ميان مردم حضور ندارند، جاودانگى و تبيان كل شى‏ء بودن قرآن بى‏معنا باشد.
2. بواطن قرآن با ظواهر قرآن ملازمه دارد و در طول آنهاست؛ نه در عرض آنها. براى مثال، در خصوص آيه وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً(8) (جنّ، آيه 18) نمى‏توان گفت: معناى باطنى آن اين است كه مواضع سجده متعلق به خداست و در حد سرقت نبايد قطع شود(ر.ك: عياشى، ج1، ص319)؛ چون مساجد در لسان عرب و آيات قرآن به همان معناى معهود است و آن به مساجدى مثل مسجدالحرام و مسجدالاقصى انصراف دارد و مراد از فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً اين است كه در اين مساجد همراه «الله» بت‏ها را نپرستيد؛ چنان كه در مواضع ديگر قرآن نيز به همين معنا آمده است؛ نظير وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللّهِ أَنْ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ(9)(بقره، آيه 114).
3. رابطه ميان ظاهر و باطن رابطه مفهوم و مصداقى يا مثل و ممثلى است؛ يعنى ظاهر به واقع به منزله يك مثال و مصداق از يك حكم و معرفت كلى است(معرفت، تأويل از ديدگاه علامه طباطبايى، ص70ـ72). خداى بزرگ به منظور مبيّن و ملموس ساختن معارف و احكام كلى قرآن از هر حكم و معرفت كلى مثال و نمونه‏اى از عصر و مصر نزول وحى به دست داده است. به نظر مى‏رسد، آيه شريفه وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ في هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ(10) (زمر، آيه 27) ناظر به همين معناست(رك. طباطبايى، الميزان، ج3، ص67).
چه در بعد معارف، قصه‏هايى كه از امت‏هاى گذشته در قرآن آمده و چه در بعد احكام، اوامر و نواهيى كه خطاب به مردم عصر نزول نازل شده است، مثال‏ها و مصداق‏هايى از معارف و احكام كلى قرآن به شمار مى‏رود؛ بنابراين، در قرآن تمامى نمونه‏ها و مصداق‏هاى ناظر به هر عصر و مصر نيامده است؛ اما هر نمونه و مصداقى كه در ديگر اعصار و امصار حادث شود، از سنخ همان مواردى است كه در قرآن ياد شده است.
به اين ترتيب، بايد گفت: اين كه قرآن تبيان كل شى‏ء خوانده شده است، با نظر به معارف و احكام كلى قرآن است؛ يعنى مى‏توان تمامى امور مستحدث را با ارجاع به معارف و احكام كلى قرآن تبيين كرد وگرنه، پنهان نيست كه در خصوص امورى مثل بيمه، تلقيح مصنوعى و نماز در قطبين هيچ آيه‏اى و حتى هيچ روايتى وجود ندارد.
4. بواطن قرآن فراعربى، فراتاريخى و فرامنطقه‏اى است؛ اما ظواهر قرآن عربى، تاريخى و جغرافيايى است. البته اين به آن معنا نيست كه لزوما آنچه ناظر به عرب عصر و مصر نزول قرآن است، بايد تغيير كند و متناسب به ساير قوميت‏ها در اعصار و امصار ديگر شود، مثلاً فارسى‏زبانان بتوانند نماز را به فارسى بخوانند؛ بلكه به اين معناست كه عربى بودن نماز به اقتضاى عرب بودن پيامبر اسلام(ص) و قوم آن حضرت بوده است و طبيعتا اگر از ميان فارسى‏زبانان پيامبرى برانگيخته مى‏شد، نماز به زبان فارسى خوانده مى‏شد؛ اما حال كه نماز عربى است، وجهى ندارد كه ساير قوميت‏ها آن را به زبان خود برگردانند و بخوانند؛ منتها نبايد عربيت و تاريخيت و منطقه‏اى بودن احكام ظاهرى بر بواطن فراعربى و فراتاريخى و فرامنطقه‏اى قرآن حاكم بشود؛ چون ظواهر آيات جسم است و بواطن آيات روح، و جسم بدون روح مرده است. باطن اقامه نماز ياد خداست (أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري(11) (طه، آيه 14) و نماز بدون ياد خدا بى‏فايده است(فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ الَّذينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ(12) (مطففين، آيات 4 و 5)).
ناگفته نماند كه اخذ احكام و معارف ظاهرى قرآن توسط اقوام غير عرب نوعى نقل و انتقال فرهنگى تلقى مى‏شود كه امرى معمول و معقول است؛ علاوه بر آن رعايت ظواهر احكام و حفظ آنها لازم است؛ چون يكى از بواطن و احكام كلى قرآن حفظ وحدت است و يگانگى احكام ظاهرى قرآن در تمام اقوام و اعصار سمبل وحدت و ابزار حفظ آن تلقى مى‏شود.
5. بواطن قرآن اصل است و ظواهر قرآن فرع و لذا به نظر مى‏رسد آنجايى كه امتثال فرع مستلزم تباهى اصل باشد، بايد فرع را وانهاد.
6. بواطن قرآن ثابت است و ظواهر قران متغير و از اين رو آنجايى كه مصالح و مقتضيات ايجاب بكند، بايد حكمى ظاهرى را برداشت و حكم ديگرى را به جاى آن نهاد؛ بنابراين آن كه آورده‏اند، تا روز قيامت حلال محمد حلال و حرام او حرام است، ناظر به بواطن و ثوابت است؛ نه لزوماً ظواهر و متغيرات.
7. به نظر مى‏رسد، نسخ چه بين الاديانى و چه درون‏دينى در احكام ظاهرى رخ مى‏نمايد. بواطن عبارت از همان مصالح كلى وراى احكام جزئى هستند كه از شرايط و مقتضياتى به شرايط و مقتضياتى ديگر دگرگونى نمى‏پذيرد؛ اما ظواهر احكامى هستند كه ناظر به شرايط و مقتضيات عصر و منطقه خاصى است و لذا هرگاه آن شرايط و مقتضيات تغيير يابد، آن احكام نيز نسخ مى‏گردد و احكام ديگرى به جاى آنها تشريع مى‏شود؛ بنابراين بواطن همه اديان آسمانى يكى است و اگر تفاوتى هست، در ناحيه ظواهر به چشم مى‏خورد.
8. اين كه در آيات و روايات دين فطرى خوانده شده است، ناظر به بواطن و كليات است. معارف و احكام ظاهرى قرآن تاريخى و محيطى است و در بسيارى موارد توجيهى جز رسم و قرارداد ندارد؛ اما معارف و احكام باطنى قرآن توجيه عقلى دارد و بر حسن و قبح عقلى مبتنى است. قاعده كلّما حكم به الشرع حكم به العقل و كلّما حكم به العقل حكم به الشرع(13)(كاظمى، ج3، ص60 و حكيم، ج2، ص185) ناظر به كليات و بواطن دين و قرآن است.
9. بواطن قرآن ذاتيات قرآن است و ظواهر قرآن عرضيات آن. ذاتيات قرآن معارف و احكامى است كه اگر قرآن در هر تاريخ و محيطى نازل مى‏شد، لزوما آنها در قرآن وجود داشت و عرضيات قرآن، معارف و احكامى است كه اگر قرآن در غير عصر پيامبر اسلام(ص) و در غير عرب حجاز نازل مى‏شد، لزوما آنها در قرآن وجود نداشت؛ بنابراين عربى بودن قرآن و سخن گفتن از بت‏هاى لات و عزا و منات، جنگ بدر و احد و حنين و تبوك، مكه و مدينه و نظاير آنها از عرضيات قرآن است كه بى‏ترديد اگر قرآن در تاريخ و جغرافياى ديگرى نازل مى‏شد، لزوما از آنها سخن نمى‏رفت.
10. اين كه آورده‏اند قرآن زنده و جارى است، لزوماً با لحاظ بواطن آيات و معارف و احكام كلى قرآن است وگرنه كيست كه ترديد كند، برخى از ظواهر آيات و احكام جزئى قرآن نظير آنچه در آيات مربوط به عبد و امه آمده است، راكد و معطل است.
11. به نظر مى‏رسد، بايد بواطن آيات را محكمات قرآن تلقى كرد؛ از اين رو ظاهر آيات را بايد به آنها ارجاع داد. خداوند براى تقريب به ذهن، معارف و احكام كلى را در قالب موارد عينى و حسى عصر نزول و به زبان و فرهنگ عرب آن عصر بيان كرده است؛ اما نبايد در ظاهر اين آيات جمود ورزيد و بدون ارجاع آنها به معارف و احكام كلى آنها را فهميد. باطن آيات صفات، ناهمانندى خدا با مخلوقات است(14)(شورى، آيه 11) و در فهم صحيح آياتى چون الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى(15) (طه، آيه 5)، وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ(16) (قيامه، آيات، 22 و 23) بايد به آن ارجاع شود. باطن آيات بهشت، ارضاى كامل نفس است(17)(زخرف، آيه 71)؛ بر اين اساس، بايد آياتى مانند اين آيه را براساس آن فهميد: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشّارِبينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ لَهُمْ فيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ(18)(محمد، آيه 15).
در چنين آياتى كه از مغيبات سخن مى‏رود، حقايق غيبى در قالب مثال براى تقريب به ذهن بيان شده است و لذا معنايى حقيقى دنيوى آنها اراده نشده است.
12. برخى از آياتى كه حامل معارف و احكام كلى‏اند، نسبت به آياتى كه حامل معارف و احكام جزئى هستند، از قبيل باطن براى آيات ظاهر به شمار مى‏روند؛ براين اساس لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً(19)(نسا، آيه 36) باطن فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ اْلأَوْثانِ(20)(حج، آيه 30) تلقى مى‏شود(طباطبايى، شيعه در اسلام، ص27 و 28).

6. نتيجه

از مباحثى كه آمد، چنين حاصل مى‏شود كه بطون قرآن كه در روايات از آنها سخن رفته است، معارف و احكام وراى آيات قرآن است كه به موارد عصر نزول اختصاص ندارد و ميان بطون قرآن و ظواهر قرآن ملازمه منطقى اعم از بيّن و غير بيّن برقراراست.
بطون به اين معنا به قرآن اختصاص ندارد و فهم آن نيز به افراد خاصى مثل ائمه(ع) و عرفا منحصر نيست و هركسى كه در قرآن توانايى تدبّر داشته باشد، مى‏تواند به بطون قرآن دسترسى داشته باشد.
روش كشف باطن قرآن، اخذ مفاهيم التزامى آيات به شيوه‏هاى منطقى نظير قياس اولويت، و تقسيم و سبر است. مفاهيمى كه از رهگذر تقسيم و سبر منطقى از آيات قرآن استخراج مى‏شود، كلى، محكم، فطرى، ثابت، تغييرناپذير و نسخ‏ناپذير، فراعربى، فراتاريخى و فراجغرافيايى است.

منابع

حر عاملى، محمد بن‏حسن؛ وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعه، ط5، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1403 ق
حكيم، سيد محسن؛ حقائق الاصول، چ1، بى‏نا، قم، 1375ش
خمينى(امام)، روح اللّه‏؛ قرآن كتاب هدايت، چ1، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1375ش
ذهبى،محمدحسين ؛ التفسير و المفسرون، ط2، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1396 ق
زركشى، محمد بن‏عبدالله بن‏بهادر؛ البرهان فى علوم القرآن، ط1، تحقيق مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت، دارالفكر، 1408ق
سيوطى، عبدالرحمن؛ الاتقان فى علوم القرآن، ط2، بيروت، دارالكتب العلميه، 1411 ق
شاله، فليسين؛ شناخت روش علوم يا فلسفه علمى، ترجمه يحيى مهدوى، چ3، دانشگاه تهران، 1355ق
طباطبائى، محمد حسين؛ الميزان فى تفسير القرآن، بى‏چا، قم، منشورات جماعة المدرسين فى الحوزة العلميه، بى‏تا
طباطبائى، محمد حسين؛ شيعه در اسلام، دار التبليغ اسلامى، قم، 1348ش
عك، خالد عبدالرحمن؛ اصول التفسير وقواعده، چ 2، بيروت،دارالنفائس، 1406ق
عياشى، محمد بن‏مسعود؛ تفسير العياشى، بى‏چا، تهران، المكتبة العلمية الاسلامية، 1380ق
فيض كاشانى، ملامحسن؛ الصافى فى تفسير القرآن، بى‏چا، دار المرتضى، مشهد، بى‏تا
قائمى، على؛ روش تحقيق با تأكيد بر مكتب‏شناسى، چ2، انتشارات اميرى، تهران، 1372.
كاظمى، محمد على؛ فوائد الاصول، چ1، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1409ق
مجتبوى، سيد جلال الدين؛ «منطق عملى»، فلسفه در ايران، چ6، تهران، انتشارات حكمت، 1369.
مجلسى، محمد باقر؛ بحارالانوار الجامعه لدرر أخبار الائمة الاطهار، ط2، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق و ط3، بيروت، دار احياء التراث العربى، بى‏تا
مظفر، محمدرضا؛ اصول الفقه، چ 5، قم، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان،بى‏تا
مظفر، محمد رضا؛ المنطق، بى‏چا، دار التعارف، بيروت، 1400ق.
معرفت، سيد محمدهادى؛ التمهيد فى علوم القرآن، ط1، قم، مؤسسة النشر الاسلامى التابعه لجماعة المدرسين، 1412ـ1411ق
معرفت، محمدهادى؛ «اقتراح» پژوهش‏هاى قرآنى، ش21 و 22
معرفت، محمدهادى ؛ التفسير و المفسرون، ط 1، مشهد، الجامعة الرضوية للعلوم الاسلاميه، 1418ق
معرفت، محمدهادى؛ «تأويل از ديدگاه علامه طباطبائى»، پژوهش‏هاى قرآنى، ش9 و 10
مكارم شيرازى، ناصر و ديگران؛ تفسير نمونه، چ32، دار الكتب الاسلامى، تهران، 1374ش
نكونام، جعفر؛ «روش تفسير ظاهر قرآن»، صحيفه مبين، دوره دوم، ش19
وحيد بهبهانى، محمدباقر ؛ الفوائد الحائريه، ط، قم، مجمع الفكر الاسلامى، 1415 ق

پی نوشت ها:

1 . و هركس به قصد مهاجرت در راه خدا و پيامبر او، از خانه‏اش به درآيد، سپس مرگش دررسد، پاداش او قطعا بر خداست.
2 . به راستى آنان را كه كفر ورزيدند، چه بيم دهى و چه بيم ندهى، به حالشان تفاوت نمى‏كند: نخواهند گرويد.
3 . هركس كسى را - جز به قصاص قتل، يا به كيفر فسادى در زمين- بكشد، چنان است كه گويى همه مردم را كشته باشد و هركس كسى را زنده بدارد، چنان است كه گويى تمام مردم را زنده داشته است.
4 . اگر نمى‏دانيد از دانايان به كتاب‏هاى آسمانى بپرسيد.
5 . و نيكى آن نيست كه از پشت خانه‏ها درآييد؛ بلكه نيكى آن است كه كسى تقوا پيشه كند، و به خانه‏ها از در ورودى آنها درآييد.
6 . پس، از پليدى بت‏ها دورى كنيد.
7 . در حقيقت، كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى‏خورند، جز اين نيست كه آتشى در شكم خود فرو مى‏برند، و به زودى در آتشى فروزان درآيند.
8 . و مساجد ويژه خداست؛ پس هيچ‏كس را با خدا مخوانيد.
9 . و كيست بيدادگرتر از آن كس كه نگذارد در مساجد خدا، نام وى برده شود؟
10 . و به راستى، ما در اين قرآن براى مردم هر مثلى را زديم، تا پند گيرند.
11 . نماز را براى ياد كردن من به پادار!
12 . پس واى بر نمازگزارانى كه از نمازشان غافلند.
13 . هرچه را شرع به آن حكم كند، عقل به آن حكم كند و هرچه را عقل به آن حكم كند، شرع به آن حكم كند.
14 . لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ؛ هيچ چيزى مانند او نيست.
15 . خداى مهربان بر تخت استيلا يافت.
16 . در آن روز چهره‏هايى درخشان بوده، به پروردگارشان مى‏نگرند.
17 . ما تَشْتَهيهِ اْلأَنْفُسُ؛ آنچه را كه دل‏ها بخواهد.
18 . مَثَل بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده، چون باغى است كه در آن نهرهايى است از آبى كه رنگ و بو و طعمش برنگشته و جوى‏هايى از شيرى كه مزه‏اش دگرگون نشود و رودهايى از باده‏اى كه براى نوشندگان لذتى است و جويبارهايى از انگبين ناب، و در آنجا از هرگونه ميوه براى آنان فراهم‏است.
19 . با او چيزى را شريك نگيريد.
20 . از پليدى بت‏ها دورى كنيد.

 
یک شنبه 2 مهر 1391  11:11 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسیر رمزی کعب الاحبار

تفسیر رمزی کعب الاحبار

نعمت الله صالحی نجف آبادی

کعب الاحبار که افکارش از طرف دستگاه حکومت ترویج می‏شد، در تفسیر«بسم اللّه» می‏گوید:«الباء بهائه و السّین سنائه فلا شئ اعلی منه و المیم ملکه» (1) یعنی«باء»در بسم اللّه به معنای حسن و زیبایی خدا و«سین»به معنای علوّ و رفعت اوست.پس چیزی برتر از او نیست و«میم»به معنای ملک و حاکمیّت وی می‏باشد.
این تفسیر رمزی برای«بسم اللّه»از کعب الاحبار نقل شد و چون او مورد عناوین و حمایت عمر و عثمان و معاویه بود تفسیر رمزی او همه جا ترویج و منتشر شد و در محافل علمی به عنوان نظر یک عالم بزرگ و معتبر، زبان به زبان می‏گشت و ثبت دفاتر می‏شد.
در این مقاله تفسیر رمزی کعب الاحبار مورد نقد و بررسی قرار می‏گیرد، ولی مناسب است در طلیعه بحث، اجمالی از شرح حال او آورده شود تا خواننده با سیمای او آشنا گردد.
نام اصلی کعب الاحبار، کعب بن مائع یا ماتع حمیری و کنیه او ابو اسحاق و شرح حال اجمالی او بدین قرار است:
1-او ساکن یمن بوده و در زمان خلافت ابوبکر یا عمر به مدینه آمد و در حالی که حدود هشتاد سال داشت، اسلام آورد و در مدینه ساکن شد و بعدا به شام رفت و در حمص که شهری است بین دمشق و حلب، اقامت گزید و در سال 32 یا 34 هجری، در حالی که بیش از صد سال داشت، در همانجا وفات کرد. (2)
2-کعب چون از علمای یهود و مردی پر تجربه و جهان دیده بود، به اتّکای معلومات و تجربه خود، توانست به زودی در دستگاه خلافت موقعیّت ممتازی به دست آورد و در نزد خلفا تقرّب خاصّی پیدا کند و از این طریق شهرت اجتماعی زیادی بیابد.
3-او می‏دانست که اگر در مدح خلیفه چیزی بگوید، تقرّبش افزون خواهد شد و از اینرو به خلیفه دوم می‏گفت:ما در کتابهای خود خوانده‏ایم که تو شهید می‏شوی. (3) و با این مدح از خلیفه که آن را مستند به کتابهای دینی یهود می‏کرد نفوذ خود را در قلب خلیفه و در جامعه اسلامی بیشتر می‏ساخت.
4-کعب الاحبار، اعتماد عمر را به قدری جلب کرده بود که خلیفه در مسائل سیاسی نیز نظر او را جویا می‏شد.از اینرو روزی به وی گفت:آیا صلاح می‏دانی علی را برای خلافت بعد از خود تعیین کنم؟ کعب گفت:چون علی سخت پای بند دین و اجرای احکام آن است و از انحراف افراد چشم‏پوشی نمی‏کند، برای خلافت مناسب نیست. (4) از اینجاست که علمای تاریخ گفته‏اند:کعب الاحبار از علی منحرف بوده است. (5)
5-کعب نزد خلیفه سوّم نیز مقرّب بود و از اصحاب خاصّ او محسوب می‏شد و خلیفه رأی او را بر رأی ابوذر ترجیح می‏داد.روزی عثمان از جمعی که کعب الاحبار و ابوذر در بین آنان بودند، پرسید:آیا امام می‏تواند مقداری از بیت المال قرض بردارد و هنگامی که توانست بپردازد؟ کعب الاحبار گفت:می‏تواند.ابوذر به کعب گفت: ای یهودی زده تو دین ما را به ما می‏آموزی؟! عثمان برآشفت و به ابوذر گفت:تو زیاد مرا آزار می‏دهی و به اصحاب من اهانت می‏کنی و ناسزا می‏گویی، باید به شام تبعید شوی. (6)
6-هنگامی که کعب الاحبار در شام اقامت گزید، معاویه که استاندار شامات بود، از وی به طور کامل حمایت می‏کرد و در ترویج افکارش می‏کوشید و در مدح او سخن‏ها می‏گفت:از جمله در ستایش کعب می‏گفت:انّ کعب الاحبار احد العلماء یعنی بی‏شک کعب الاحبار یکی از علما می‏باشد. (7) کعب، در منطقه شام در پرتو حمایت معاویه به ترویج افکار و عقائد خود پرداخت و زیر پوشش تفسیر قرآن هر چه دلش خواست گفت و چون از طرف حکومت حمایت می‏شد، افکار او به سرعت بین مردم منتشر می‏گشت و مردم آنها را می‏پذیرفتند.
7-بدون شکب کعب الاحبار آنجا که مصلحت می‏دانست از دروغ گفت پرهیز نمی‏کرد.دروغگویی کعب الاحبار به طوری مسلّم و غیرقابل تردید بود که حضرت علی(ع)درباره او فرمود:«انّه لکذّاب»یعنی بی‏تردید کعب الاحبار دروغگوی حرفه‏ای است. (شرح ابن ابی الحدید، ج 4، ص 77)
8-دروغ‏های بی‏اساس کعب، چون از طرف حکومت تأیید و ترویج می‏شد، در سطح جامعه به طور روز افزونی منتشر می‏گشت و قشرهای وسیعی از مردم ناآگاه آنها را می‏پذیرفتند.مثلا کعب الاحبار به دروغ گفته بود:در هر صبحگاهی کعبه یک بار به بیت المقدّس سجده می‏کند.چون بیت المقدّس قبله یهودیان بود، کعب یهودی زاده که بیشتر عمرش یهودی بود، این دروغ را گفت تا فضیلتی بیش از کعبه برای قبله یهود ثابت کند.
مطلب قابل توجه در اینجا این است که اینب دروغ به طوری جا افتاد که قریب هفتاد سال بعد از مرگ کعب الاحبار، طبق حدیث صحیح السّند مردی در مسجدالحرام به امام محمد باقر(ع) می‏گوید:کعب الاحبار گفته است:کعبه در هر صبحگاهی بیک بار برای بیت المقدّس سجده می‏کند، امام می‏فرماید:تو چه می‏گویی؟او
می‏گوید:کعب الاحبار راست گفته و من گفته‏اش را قبول دارم.امام می‏فرماید:تو دروغ گفتی و کعب نیز دروغ گفته است.(کافی، ج 4، ص 240).
9-دروغگویی کعب به اندازه‏ای آشکار بود که حتی معاویه که از وی حمایت می‏کرد، می‏گوید:ما کعب الاحبار را آزمودیم و دانستیم که او دروغ می‏گوید. (8) در جایی که معاویه به دروغگویی کعب اذعان می‏کند، دیگر نباید دیر بی‏اعتباری حدیث‏های او و نیز در بی‏ارزشی منقولات تاریخیش تردید کرد، بنابراین در مورد آنچه کعب در تفسیر قرآن گفته است، خصوصا در رابطه با تاریخ انبیا، باید اصل را بر بی‏اعتباری آن گذاشت، مگراینکه دلیل دیگری آن را تأیید کند.
10-کعب الاحبار اعتقادات خاصّ یهود را نیز در جامعه اسلامی القامی‏کرد.اعتقاد به اینکه خدا را می‏توان دید که یک اعتقاد یهودی بود به وسیله کعب در جامعه مسلمانان القا شد.اعتقاد به رؤیت خدا در بین یهود رواج داشت و آنان می‏گفتند:زمانی خدا به درد چشم مبتلا شد و ملائکه به عیادت او رفتند. (9) اعتقاد به رؤیت خدا با چشم بدینگونه القا شد که کعب الاحبار گفت:خداوند کلام خود و رؤیت خود را بین موسی و محمّد(ص)تقسیم کرد، سهم موسی این بود که خدا با او سخن گفت و سهم محمّد(ص) این بود دکه او خدا را با چشم خود دید. (10) بنابراین، اعتقاد به جسم بودن خدا که بر خلاف روح اسلام، در بین بعضی از مسلمانان پیدا شد که می‏گفتند:خدا مانند انسان دارای کالبد و دست و پا و چشم و گوش است. (11) این اعتقاد از طرف افرادی مانند کعب الاحبار در جامعه اسلامی القا شده است.
این بود اجمالی از شرح حال یک عالم یهودی که در سنه هشتاد سالگی مسلمان شد یا اظهار اسلام کرد و مقرّب دربار خلافت گشت و در سایه این تقرّب، در طول حدود بیست سال هر چه دلش خواست در تفسیر قرآن و تاریخ انبیا و نقل حدیث و القای عقائد بر خلاف حقیقت، سخن گفت و آثار تخریبی عظیمی در افکار و عقائد و فرهنگ عمومی مسلمانان بر جای گذاشت که هنوز کتابهای اسلامی از دروغهای این عنصر مضرّ و مزاحم پاکسازی نشده است.پس از این بیوگرافی اجمالی کعب، به نقد و بررسی تفسیر رمزی او می‏پردازیم.

رواج تفسیر رمزی کعب در جامعه

تفسیر رمزی کعب الاحبار این بود که«باء»در بسم اللّه رمز بهاء و زیبایی خدا و«سین»رمز سنا و رفعت وی و«میم»رمز ملک و حاکمیت او است. کعب الاحبار که رضایت و حمایت رجال حکومت را جلب کرده بود، طبعاب تبلیغات دولتی اقوال و افکار او را ترویج می‏کرد و از اینرو تفسیر رمزی او برای بسم اللّه به عنوان یک قول مقبول در جامعه اسلامی باقی ماند و در مکتب خانه‏ها به دانش آموزانی که قرآن و تفسیر آن را می‏آموختند تعلیم داده می‏شد.
در اینجا این نکته را نیز نباید نادیده گرفت که ناآگاهی و سادگی عموم مردم در آن زمان که تصوّر می‏کردند تفسیر رمزی و حروفی کعب الحبار برای بسم اللّه کشف علمی جدیدی است، به شیوع و شهرت رأی کعب کمک زیادی می‏کرد.در آن زمان که شاید از هزار نفر فقط یک نفر خواندن و نوشتن می‏دانست و عموم مردم و حتّی افراد درس خوانده، مردمی ساده اندیش و کم عمق بودند، وقتی که می‏شنیدند یک پیر عالم یهودی تازه مسلمان می‏گوید:«باء»در بسم اللّه به معنای حسن و زیبایی خدا و«سین»به معنای رفعت وی و«میم»به معنای ملک و حاکمیّت اوست، تازگی این سخن کافی بود که آنان را مجذوب کند و تصوّر نمایند این کشف راز جدیدی است و لابدّ این عالم آزموده که مورد حمایت رجال دولت است‏ و از کتابهای آسمانی خبر دارد آن را در کتابهای انبیا خوانده است.مردم ساده فکر نمی‏کردند که یک حرف در یک کلمه بدون توجّه به حالت ترکیبی آن به طور مجرّد هیچ معنایی ندارد.مردم توجّه نداشتند که مثلا حرف«ب»به طور مجرّد برای هیچ معنایی وضع نشده است، بلکه این مادّه خامی است که در حال ترکیب با حروف دیگر معنی پیدا می‏کند.مثلا وقتی که با«ق»و«ل»ترکیب می‏شود و«بقل»خوانده می‏شود معنای گیاه می‏دهد و ممکن است حرف«ب»در ترکیب دیگری مثل: مررت بزید، معنای ربطی پیدا کند که یک معنای وابسته و غیر مستقل است و معنای حرفی خوانده می‏شود در مقابل معنای اسمی.ولی همین معنای حرفی و ربطی نیز در حال ترکیب برای«ب» حاصل می‏شود نه به طور مجرّد.در همین کلمه «بسم اللّه»حرف«ب»معنای حرفی و ربطی دارد که متعلّق آن در تقدیر است و به صورت مجرّد هیچ معنایی ندارد.
اگر کعب الاحبار می‏خواهد بگوید:حرف«ب» در بسم اللّه در حالت ترکیبی به معنای بهاء و زیبایی خدا و«سین»به معنای رفعت وی و«میم» به معنای ملک و حاکمیّت او است، این قابل قبول نیست.زیرا حرف«ب»در حالت ترکیبی معنای حرفی و ربطی دارد نه معنای اسمی، و «سین»و«میم»هیچ معنای جداگانه‏ای ندارند.و اگر می‏خواهد بگوید:آنچه من می‏گویم طبق قواعد زبان عرب و در حدّ فهم ادیبان عربی‏دان نیست، بلکه گفته من از نوع علم غریبه و دانش‏های برتر و در ردیف رموز غیبی و ملکوتی قرار دارد، این لاف و گزافی خواهد بود که از افراد بی تعهّدی چون کعب الاحبار هرزوگو و کذّاب، بعید نیست.
از آنچه گذشت روشن شد که تفسیر رمزی و حرفی کعب الاحبار برای«بسم اللّه»با هیچ معیار علمی و ادبی منطبق نیست و به هیچ وجه نمی‏توان آن را قبول کرد و باید در ردیف اسرائیلیاتی قرار گیرد که وارد فرهنگ اسلامی شده است و باید شناخته و طرد شود.

ضحّاک بن مزاحم و تفسیر رمزی کعب الاحبار

قبلا روشن شد که آنچه کعب الاحبار در تفسیر قرآن و تاریخ انبیاء و عقائد و امور دیگر می‏گفت، چون تبلیغات دولتی پشتیبان آن بود، به سرعت در محیط اسلامی شایع و منتشر می‏شد و در محافل علمی مطرح می‏گشت و آن را به دانش پژوهان می‏آموختند.
این طبیعی بود که پس از مرگ کعب الاحبار نیز گفته‏های او ترویج شود و از زبان معلّمان به نسل‏های بعد منتقل گردد.در زمانی که اهل بیت رسالت در محاق انزوا بودند و افرادی مانند کعب الاحبار و ابوهریرة و وهب بن منبه، عهده‏دار تعلیم و فرهنگ اسلامی شده بودند، کاملا طبیعی بود که گفته‏های کعب الاحبار از طرف معلّمان و مفسّران قرآن تلقّی به قبول شود و به عنوان آراء مقبول به شاگردانی که قرائت قرآن و تفسیر آن را می‏آموختند، القاء گردد و این کار در سطح بسیار وسیعی در سراسر کشور اسلامی ادامه یابد.
از اینجاست که می‏بینیم پس از مرگ کعب‏الاحبار در سال 32 یا 34 هجری نیز تفسیر رمزی و حروفی که او برای«بسم اللّه»کرده است، نمی‏میرد؛بلکه باقی می‏ماند و از زبان معلّمان و مفسّران قرآن به دانش پژوهان تعلیم داده می‏شود.
یک نمونه از این مفسّران ضحّاک بن مزاحم خراسانی مفسّر قرآن است که حوزه درسی بسیار بزرگی را اداره می‏کرده که دارای سه هزار شاگرد بوده و در آن در سطوح مختلف، قرائت و تفسیر قرآن آموزش داده می‏شد.گفته‏اند:به علّت وسعت حوزه‏ درسی و کثرت شاگردان، او سوار بر الاغ همه حلقه‏های درسی شاگردان را بازدید می‏کرد و به آنان رهنمود می‏داد.(میزان الاعتدال، ج 2، ص 325)
این ضحّاک بن مزاحم مفسّر که اقوال او در کتابهای تفسیر قرآن فراوان نقل شده است، تفسیر رمزی را که کعب الاحبار برای«بسم اللّه» کرده بود به عنوان یک قول مقبول بی‏آنکه آن را به کعب نسبت بدهد به شاگردان خود القاء کرده است و این قول او در کتابهای تفسیر نقل می‏شود. (الدّر المنثور، ج 1، ص 8)
کعب الاحبار در اوائل قرن اوّل هجری این تفسیر رمزی رابرای«بسم اللّه»گفت و ضحّاک بن مزاحم که در سال 105 یا 106 هجری وفات کرده است(تهذیب التّهذیب، ج 4، ص 454)در اواخر قرن اوّل و اوائل قرن دوّم، قول کعب را به شاگردان القاء می‏کند و از قول او در کتابهای تفسیر ثبت می‏گردد و بدینگونه قول کعب الاحبار از زبان ضحّاک و به عنوان قول او به قرن دوّم هجری وارد می‏شود.

تفسیر رمزی کعب در قالب حدیث

آنگاه در قرن دوّم همان چیزی که بافته فکر کعب الاحبار بود به وسیله افراد کذّاب و حدیث ساز، در قالب حدیث ریخته شد و با جعل سند به پیغمبر اسلام منسوب گشت و در کتابهای عامّه ثبت گردید.
طبری در تفسیر کبیر خود در این رابطه حدیثی را بدینگونه نقل می‏کند:
«...حدّثنا اسمعیل به الفضل قال:حدّثنا ابراهیم بن العلاء بن الضحّاک قال:حدّثنا اسماعیل بن عیّاش عن اسماعیل بن یحیی عن مسعر بن کدام عن عطیّة عن ابی سعید-الخدری-قال:قا رسول اللّه(ص):«انّ عیسی بن مریم اسلمته امّه الی الکتاب لیعلّمه فقال له المعلّم:اکتب:بسم، فقال له عیسی:و ما بسم؟فقال له المعلّم:ما ادری، فقال عیسی:الباء بهاء اللّه و السّین سنائه و المیم مملکته»(تفسیر طبری، ج 1، ص 53)یعنی مادر عیسی(ع)او را نزد معلّم برد تا به او علم بیاموزد. معلمب به وی گفت:بنویس.«بسم»گفت:معنای«بسم» چیست؟معلّم گفت:نمی‏دانم، عیسی(ع)گفت:باء بهای خدا و سین سنای او و میم ملک اوست.
سیوطی، همین حدیث را در کتاب الدرّ المنثور، جلد 1، ص 8 از شش منبع یعنی از ابن جریر و ابن عدیّ و ابن مردویه و ابو نعیم و ابن عساکر و ثعلبی نقل می‏کند و می‏گوید:سند این حدیث جدّا ضعیف است.
ضعیف بودن سند این حدیث به علّت وجود اسماعیل بن یحیی در این سند است.لسان المیزان هویّت این شخص را با نسب وی بدینگونه آورده است:اسماعیل بن یحیی بن عبیداللّه بن طلحة بن عبداللّه بن عبد الرّحمان بن ابی‏بکر الصدّیق ابو یحیی التّیمی.(لسان المیزان، ج 1، ص 441)
این اسماعیل بن یحیی که از نسل خلیفه اوّل است به اجماع علمای رجال عامّه مطرود و کذّاب و جعل کننده حدیث است و به نقلهای او به هیچ وجه نمی‏توان اعتماد کرد.
علمای رجال درباره او گفته‏اند:او کذّاب است و همه بر ترک و طرد او اجماع دارند و همه آنچه او نقل می‏کند باطل است، و او جعل حدیث می‏کند.او رکنی از ارکان دروغگویی است که حدیث‏های جعلی را به راویان راستگو نسبت می‏دهد و چیزهایی را به دروغ از مالک و سفیان ثوری روایت می‏کند و نقل حدیث از او جایز نیست.
ذهبی و ابن حجر عسقلانی درباره این اسماعیل بن یحیی آورده‏اند که:او حدیث‏های باطلی را ازر ابن جریج و مسعر نقل می‏کند.آنگاه حدیثی را که قبلا نقل کردیم و اسماعیل بن یحیی آن را از مسعر نقل می‏کند، آورده‏اند و سپس نوشته‏اند:این حدیث باطلی است. (12)
بدینگونه می‏بینیم مطلب باطلی که درباره تفسیر رمزی«بسم اللّه»از مغز کعب الاحبار تراوش کرده و یک تفسیر اسرائیلی است، در اواسط قرن دوّم هجری، از زبان راوی کذّابی به نام اسماعیل بن یحیی از نسل ابوبکر، در قالب حدیث باطلی با سند جعلی ارائه می‏گردد، ولی این بار از زبان پیغمبر بنی‏اسرائیل یعنی عیسی بن مریم(ع).چیزی که این پیغمبر بزرگ هرگز از آن خبر نداشته است، ولی کذّابان چون خواسته‏اند پایه تفسیر رمزی کعب الاحبار را محکم کنند، آن را به این پیغمبر اولوالعزم نسبت داده‏اند!
در اینجا جای این سؤال هست که از سازنده این حدیث پرسیده شود:با اینکه مادر حضرت عیسی(ع) می‏دانست فرزندش در گهواره پیغمبر شده است و نیازی به مکتب رفتن ندارد، به چه منظوری این پیغمبر بزرگ را به مکتب می‏برد؟آیا می‏خواسته است او را تحقیر کند و یا قصد داشته است جهل معلّم بیچاره را آشکار نماید و آبروی او را ببرد؟آیا تحقیر حضرت مسیح(ع)و یا بردن آبروی یک معلّم خدمتگذار کاری مشروع بوده است؟
ممکن است سازنده حدیث بگوید:حضرت مریم نه قصد تحقیر حضرت عیسی(ع)را داشته است و نه قصد بردن آبروی معلّم را، بلکه می‏خواسته است با این کار، تفریحی کرده باشد، نهایت اینکه وسیله تفریحش یک پیغمبر است و یک معلّم مکتب دار!
از اینها گذشته زبان حضرت عیسی(ع) عربی نبوده، بلکه یا عبری بوده است و یا سریانی.حالا آیا در مکالمه با این مکتب‏دار به عربی سخن گفته است یا با زبان خودش تکلّم کرده است ولی سازنده این حدیث این را بهب عربی ترجمه کرده است تا امّت اسلامی را از یک راز نهفته‏ای در رابطه با تفسیر«بسم اللّه»آگاه کند؟!پاسخ آن را باید سازنده حدیث بدهد.

تفسیر رمزی کعب الاحبار در حدیثهای شیعه

متأسفانه، باید دانست که تفسیر رمزی کعب الاحبار برای«بسم اللّه»در کتابهای حدیثی شیعه نیز وجود دارد و در قالب حدیث منعکس شدده است، ولی هیچیک از حدیث‏های حامل این تفسیر رمزی سند صحیح ندارد که ذیلا به ذکر این حدیث‏ها و نیز به توضیحاتی در رابطه با آنها می‏پردازیم:

حدیث اوّل:

در اصول کافی حدیثی آمده است، بدین صورت:
عدّة من اصحابنا عن احمد بن محمد بن خالدب عن القاسم بن یحیی عن جدّه الحسن بن راشد عن عبداللّه بن سنان قال:سألت ابا عبداللّه(ع) عن تفسیر«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم؟قال:الباء بهاء اللّه و السّین سناء اللّه و المیم مجد اللّه و روی بعضهم:المیم ملک اللّه...»(اصول کافی، ج 1، ص 114، حدیث 1، چاپ مکتبه صدوق)و نیز این حدیث در توحید صدوق(ص 230، حدیث 2)آمده است‏ و همچنین در محاسن برقی(ص 238، حدیث 213) ذکر شده است.
علامه مجلسی در شرح این حدیث در مرآة العقول(ج 2، ص 37)می‏فرماید:سند این حدیث ضعیف است.
مقصود مرحوم مجلسی این است که چون قاسم بن یحیی در سند این حدیث وجود دارد، این سند ضعیف است.
مرحوم مامقانی در رجال خود می‏فرماید:قاسم بن یحیی را از علمای رجال:ابن الغضائری و علامه حلّی و ابن داوود و مرحوم مجلسی در وجیزه و جزائری در الحاوی تضعیف کرده‏اند.(رجال مامقانی، ج 2، ص 26)
بدیهی است چون قاسم بن یحیی را این پنج نفر از علماء تضعیف کرده‏اند.و در مقابل تضعیف این پنج نفر، حتّی یک نفر او را توثیق نکرده است، بدون شک باید او را ضعیف و بی‏اعتبار دانست و به نقل او نمی‏توان اعتماد کرد.زیرا راوی ضعیف و بی تعهّد گاهی حدیثی را جعل می‏کند و سندی از راویان معتبر برای آن می‏سازد و آن را به معصوم نسبت می‏دهد و قاسم بن یحیی طبق تشخیص علمای رجال از این راویان بی‏تعهّد است.

یک نکته

در کتاب معجم رجال الحدیث از آیة اللّه خوئی آمده است که قاسم بن یحیی ثقبه و قابل اعتماد است، زیرا او در سند حدیث اول از کتاب کامل الزّیارات ابن قولویه واقع شده است و چون ابن قولویه در مقدمّ کامل الزّیارات گفته است:من روایات این کتاب را از ثقات اصحبمان(رحمهم اللّه)نقل می‏کنم، این یک توثیق عمومی است از ابن قولویه درباره همه راویانی که در سندهای روایات کتاب مزبور واقع شده‏اند.بنابراین قاسم بن یحیی نیز مشمول این توثیق عمومی خواهد بود و باید گفت: او ثقه و قابل اعتماد است.(معجم رجال الحدیث، ج 14، ص 65 و ج 1، ص 50)
ولی باید دانست که مقصود ابن قولویه از عبارت«ثقات اصحابنا رحمهم اللّه»که در مقدّمه کتابش ص 4 گفته است، فقط مشایخ خود ابن قولویه است که او بلا واسطه از آنان نقل حدیث می‏کند، زیرا در بعضی از سندهای روایات کتاب مزبور راویانی وجود دارند که هم از عامّه هستند و هم ثقه نیستند و ابن قولویه هرگز در مورد راویان عامّه عبارت اصحابنا را به کار نمی‏برد و نیز درباره راویان عامّه که ثقه نیستند، طلب رحمت نمی‏کند و رحمهم اللّه نمی‏گوید، مثلا در صفحه 31 از کتاب کامل الزیارات(در سند حدیث 16)آخرین راوی این حدیث، عایشه است و پرواضح است ابن قولویه که یک شیعه خالص است، هرگز عایشه را از اصحاب ما نمی‏خواند و برای او طلب رحمت نمی‏کند و هرگز او را توثیق نمی‏نماید.
پس روشن شد که مقصود ابن قولویه از عبارت«ثقات اصحابنا رحمهم اللّه»توثیق عمومی همه راویانی که در اسناد کتاب مزبور واقع شده‏اند، نیست بلکه مقصودش فقط طبقه اوّل است که همان مشایخ بلاواسطه او هستند و چون قاسم بن یحیی از مشایخ بلاواسطه ابن قولویه نیست، عبارت«ثقات اصحابنا»شامل او نمی‏شود و روی این حساب، تضعیف قاسم بن یحیی که از طرف پنج نفر از علماء صادر شده است، معارض ندارد و قاسم بن یحیی محکوم به ضعف و بی‏اعتباری است.ضمنا آیة اللّه سید موسی شبیری زنجانی گفتند:آیة اللّه خوئی از این نظر که راویان احادیث کامل الزّیارات در همه طبقات، ثقه هستند عدول نموده و آن را در جلد 24 رجال خود آورده‏اند.

حدیث دوم:

حدیث دوّم حدیثی است که در توحید صدوق بدین صورت آمده است:
«حدّثنا محمد بن الحسن بن احمد بن الولید رحمه اللّه قال:حدّثنا محمّد بن الحسن الصفّار عن العبّاس بن معروف عن صفوان بن یحیی عمّن حدّثه عن ابی عبداللّه(ع)انّه سئل عن«بسم اللّه الرّحمان الرّحیم»فقال:الباء بهاء اللّه و السّین سناء اللّه و المیم ملک اللّه..الخ»(توحید صدوق، ص 230، حدیث 3).
راوی ناشناسی می‏گوید:از امام صادق(ع)معنای «بسم اللّه الرّحمان الرّحیم»را پرسیدند فرمود:«باء»به معنای بهاء و زیبایی خدا و«سین»به معنای علوّ و رفعت خدا و«میم»به معنای ملک و حاکمیّت خداست...تا آخر حدیث.
سند این حدیث ارسال دارد، یعنی شخصی که صفوان بن یحیحی این حدیث را از او نقل می‏کند، ناشناخته است و بدین علّت سند حدیث بی‏اعتبار است و احتمال دارد این راوی ناشناخته کذّاب باشد. چون صفوان بن یحیی از افراد کذّابی مانند ابوجمیله نیز نقل حدیث می‏کند.(معجم رجال الحدیث، ج 9، ص 130).
بدینگونه می‏بینیم که همان تفسیر رمزی کعب الاحبار برای«بسم اللّه»به صورت حدیث درآمده و افرادی آن را به امام صادق(ع) نسبت داده‏اند.یعنی یک مطلب اختراعی که منشأ اصلی آن کعب الاحبارب است، از محیط عامّه به محیط شیعه وارد شده و از زبان راویان شیعه نقل می‏شود.

اشتباه حدیثهای عامّه با حدیثهای شیعه

شواهدی وجود دارد که نشان می‏دهد راویان عامه و خاصّه از یکدیگر نقل حدیث می‏کرده‏اند و گاهی این احادیث مختلط و به هم مشتبه می‏شده است.یعنی مثلا حدیثی را که از عامّه بوده است، به شیعه نسبت می‏داده‏اند به طوری که تشخیص عامّی بودن حدیث ممکن نبوده است و بالعکس.فضل بن شاذان می‏گوید:پدرم به محمد بن ابی عمیر گفت:تو که مشایخ عامّه را درک کرده‏ای چرا از آنان حدیث نشنیدی؟گفت:من از مشایخ عامّه حدیث شنیده‏ام، ولی چون دیدم بسیاری از اصحاب ما هم از عامّه، علم و حدیث شنیدند و هم از شیعه و حدیث‏ها برای آنان مشتبه شد و گاهی اشتباها حدیثی را که از عامّه بود، به شیعه نسبت می‏دادند و گاهی بالعکس، من ترسیدم دچار این گونه اشتباه شوم؛بدین علّت حدیث عامّه را ترک کردم و فقط به حدیث‏های شیعه اکتفا نمودم.(رجال کشّی، ص 590، چاپ دانشگاه مشهد).
از این سخن ابن ابی عمیر، معلوم می‏شود بسیاری از راویان شیعه حدیث‏های عامّه را اشتباها به شیعه نسبت می‏داده‏اند آن هم نه در موارد کم و استثنائی بلکه در موارد بسیاری چنین می‏کرده‏اند.وبه باور ما حدیث مورد بحث و حدیث قبل از آن از اینگونه حدیث‏ها بوده و اصل آن از عامّه است که آن را از کعب الاحبار گرفته‏اند، آنگاه اشتباها یا عمدا به راویان شیعه نسبت داده شده است.

بازی با لفظ جلاله«اللّه»!

در دنباله حدیث دوّم چنین آمده است:
«...قال:قلت:اللّه؟قال:الالف آلاء اللّه علی خلقه من النّعیم بولایتنا و اللاّم الزام اللّه خلقه ولایتنا قلت: فالهاء؟قال:هوان لمن خالف محمدا و آل محمد(ص)...الخ».
یعنی راوی گفت:پرسیدم:معنای«اللّه»چیست؟ گفت:الف در«اللّه»به معنای آلاء و نعمت‏های خداست بر خلق خود که عبارت از ولایت ما را بر خلقش الزام کرده است، و هاء در«اللّه»به معنای هوان و پستی مخالفان محمّد و آل محمد(ص)است...تا آخر حدیث.
انشاء کننده این عبارات لفظ جلاله«اللّه»را بازیچه خیالپردازی خود قرار داده و سعی کرده است هر حرفی از حروف«اللّه»را به نوعی به ولایت اهل بیت مربوط کند.از اینرو گفته است:الف در«اللّه» اشاره است به آلاء خدا یعنی نعمتهای او و مقصود از نعمتها ولایت اهل بیت است، و لام در«اللّه»اشاره به الزام خلق از طرف خداست که ولایت اهل بیت را بپذیرند.مقصودش این است که لام در اللّه اشاره به اصل مادّه الزام است یعنی لزوم خلق به پذیرفتن ولایت و هاء در«اللّه»اشاره است به هوان و پستی مخالفان پیغمبر و آل او.
مخترع این عبارات هر چه فکر کرده، نتوانسته است لفظی را پیدا کند که اوّل آن الف باشد و بتوان آن را با ولایت اهل بیت مربوط کرد، ناچار لفظ«آلاء» را پیدا کرده که صیغه جمع و به معنای نعمتهاست، آنگاه این صیغه جمع را به معنای مفرد گرفته است، یعنی نعمت و سپس نعمت را به معنای ولایت تفسیر کرده است.
و نیز هر چه فکر کرده، نتوانسته است لفظی را پیدا کند که اوّلش لام باشد و بتوان آن را با ولایت اهل بیت مربوط کرد، ناچار مادّه لزوم را پیدا کرده و آن را به معنای الزام گرفته است، آن هم الزام به ولایت اهل بیت.
و نیز هر چه فکر کرده، نتوانسته است لفظی را پیدا کند که اوّلش هاء باشد و بتوان آن را به ولایت اهل بیت ربط داد، ناچار لفظ هوان را پیدا کرده و آن را به طورب غیر مستقیم به ولایت اهل بیت مربوط نموده و گفته است:هاء در«اللّه»اشاره به هوان و پستی مخالفان اهل بیت است که بالاخره به ولایت مربوط می‏شود.
می‏بینید که چه تکلّفی در این عبارات عاری از فصاحت وجود دارد!و چه تکلّفی در تحمیل این معانی رمزی بر لفظ جلاله«اللّه»به کار رفته است که هر خواننده آگاهی را مشمئّز می‏کند!
شما به وجدان خود مراجعه کنید و با خود بیندیشید:آیا در حال جذبه مناجات با خدا وقتی که لفظ جلاله«اللّه»را به زبان می‏آورید و می‏گوییدب: یا اللّه!یا اللّه!یا اللّه!آیا در چنین حالی این معانی رمزی اختراعی که برای لفظ«اللّه»گفته‏اند به ذهن شما می‏آید و حاجات خود را از این معانی رمزی می‏خواهید؟!آیا احساس نمی‏کنید که این معانی رمزی اختراعی، صدها فرسنگ از مدلول لفظ«اللّه» فاصله دارد؟
آیا احساس نمی‏کنید که مخترع این عبارات به طور مشمئّز کننده‏ای با لفظ جلاله«اللّه»بازی کرده و حتّی ندانسته و غیرمستقیم به حریم الهی اهانت کرده است؟
بدون تردید، اینگونه خیالپردازی و بازی با لفظ جلاله«اللّه»فرسنگ‏ها از حقیقت به دور است و باید گفت:یا ساخته خیال دوستان نادان است و یا توطئه دشمنان دانا و باید جدّا از آن پرهیز شود.
در حدیثی از امام رضا(ع)آمده است که فرمود: «...مخالفان ما فضائلی را در حدّ غلوّ برای ما جعل کردند، تا مردم که آن فضائل غلوّ آمیز را می‏شنوند، پیروان ما را تکفیر کنند، و نیز فضائلی را برای ما جعل کردند مشتمل بر تقصیر، تا مردم که آنها را می‏شنوند درباره ما معتقد به تقصیر شوند...تا آخر حدیث.» (عیون اخبار الرّضا، ج 1، ص 304).
احتمال دارد اینگونه بازی کردن با لفظ جلاله«اللّه»زیر پوشش مدح اهل بیت، از ساخته‏های مخالفان اهل بیت و از مصادیق حدیث مزبور باشد که مخترع آن، هدف سیاسی پلیدی داشته است.
و احتمال دارد دوست ابلهی به تصوّر اینکه فضیلتی برای اهل بیت اثبات کند، برای هر حرفی از حروف لفظ جلاله«اللّه»یک معنای رمزی به گونه‏ای که دیدید جعل کرده باشد، تا بگوید: همه چیز به ولایت اهل بیت بستگی دارد حتّی نام مقدّس«اللّه»!
باید دانست احادیث معتبر و قابل اعتماد در فضائل اهل بیت عصمت(علیهم السلام)از طرق عامّه و خاصّه به قدری زیاد است که ارادتمندان به ساحت ولایتب را اشباع می‏کند و نیازی به اینگونه جعلیات نیست.اهل مطالعه می‏توانند در این موضوع به کتاب شواهد التّنزیل از حاکم حسکانی و اثبات الهداة از شیخ حرّ عاملی و احقاق الحقّ از قاضی نوراللّه شوشتری و غایة المرام از سید هاشم بحرانی و کتابهایی از این قبیل مراجعه فرمایند.

یادداشتها

(1)-تفسیر قرطبی، ج 1، ص 107.
(2)-تهذیب التّهذیب، ج 8، ص 439 و فرهنگ معین.
(3)-شرح ابن ابی الحدید، ج 12، ص 193.
(4)-همان مأخذ، ج 12، ص 81.
(5)-همان مأخذ، ج 4، ص 77.
(6)-همان مأخذ، ج 8، ص 256.
(7)-تهذیب التّهذیب، ج 8، ص 439.
(8)-همان مأخذ.
(9)-ملل و نحل شهرستانی، ص 48.
(10)-ابن ابی الحدید، ج 3، ص 237.
(11)-ملل و نحل شهرستانی، ص 48.
(12)-میزان الاعتدال، ج 1، ص 253 و لسان المیزان، ج 1، ص 442.

 
یک شنبه 2 مهر 1391  11:12 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات تفسیر قرآن

نقد و بررسي مباني فيض کاشاني در تأويل آيات قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

موضوع مباني تأويل عرفاني (با توجه به آراء ملا عبدالرزاق كاشاني)

دریافت فایل pdf

 

شمس تبریزی و تفسیرهای بدیع او از آیات قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

یک شنبه 2 مهر 1391  11:12 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مباني تفسير عرفاني

مباني تفسير عرفاني

دكتر محسن قاسم‌پور
استاديار گروه الهيات و معارف اسلامي دانشگاه كاشان
اشاره

تفسير قرآن كريم را مي‌توان از نظر « روش‌» به دو قسم « تفسير ظاهر» و « تفسير باطن » تقسيم كرد. تفاسير ظاهري به طور عمده بر مدلول‌اي عرفي و منطقي ـ كه براي همه‌ي اهل زبان قابل فهم مي‌باشدـ متكي است: اما تفاسير باطني كه در ميان اهل تصوف وعرفان و اهل سلوك و شهود به تفسير عرفاني نام‌بردار است. حكايت ديگري دارد. آنچه مسلم است اين كه نمي‌توان با سطحي‌نگري به رد يا قبول همه‌ي ميراثي پرداخت كه عارفان بنام در اين زمينه از خود به جاي گذاشته‌اند. اساسي‌ترين بحث در اين زمينه، بررسي مباني اين گونه از تفسير است .
نويسنده‌ي محترم در اين مقاله با اين رويكرد، روش تفسير عرفاني را تحليل كرده است . وي بر اين انديشه است كه تفاسير عرفاني داراي سه مبناي فكري است. اين مباني عبارت‌اند از : 1) مبناي هستي شناختي؛ 2) مبناي معرفت شناختي ؛ 3) مبناي زبان‌شناختي . در اين مقاله ، برخي از ابعاد و جوانب و نتايج اين سه مبنا مورد بررسي قرار گرفته است.

كليد واژه‌ها : روش تفسيري، مباني تفسير، تفسير عرفاني، ظاهر و باطن ، معرفت عرفاني ،‌زبان عرفاني.

 

1ـ مقدمه

تفسير قرآن كريم از سال‌هاي آغازين دوره‌ي تدوين ، يعني دوره‌ي پس از تابعان، دست‌خوش تغييرات بنيادين شد. در اين دور، تفسيرهاي كلامي، ادبي فقهي، بلاغي و … سامان يافت . در ايم ميان، تفاسيري نيز با نگاه دروني و باطني شكل گرفتند كه به تفاسير عرفاني مشور شدند. تكيه به تأويل و رمزي انگاشتن كلام خدا، از ويژگي‌هاي اساسي اين‌گونه تفاسير است. پيشينه‌ي تفسير عرفاني كه به لحاظ مباني و روش ، از ديگر روش‌ها، به طور كامل متمايز است، به متون ديني پيش از اسلام و حتي مكاتب بشري يونان باستان برمي‌گردد. ارباب تصوف و عرفان ، يكي از گروه‌هايي‌اند كه در تفسير قرآن دست به دامن تأويل شده، با تكيه بر معرفت خاص خويش ـ از روش متمايزي در مقايسه با ديگر مفسران قرآن ـ پيروي كرده‌ان. همه‌ي عرافان در دست‌يابي به مقصود خويش، يعني نيل به معاني عميق و باطني آبان و عبارات قرآني، داراي يك روش نبوده‌اند. با اين حال، در تفسير آنان، مباني نظري مشتركي ديده مي‌شود.
عمده‌ترين مباني تفسير عرفاني را مي‌توان در سه مبنا خلاصه كرد: 1ـ مبناي هستي شناختي ؛ 2ـ مبناي معرفت شناختي؛ 39 مبناي زبان‌شناختي . در ايم مقاله با استفاده از سخنان عارفان و طرفداران تفسير عرفاني، به بررسي اين سه مبنا مي‌پردازيم.

2ـ مبناي هستي شناختي تفسير عرفاني (ظاهر و باطن )

بسياري از عارفان، قرآن را داراي مراتب مختلف وجودي مي‌دانند كه آخرين وجود آن همين مرتبه‌ي وجود لفظي است كه در اختيار همگان است. اين گروه بطون قرآن را كه در روايات بسياري ـ موسوم به روايات ظاهر و باطن ـ آمده است به حقايق وجودي قرآن تفسير مي‌كنند كه در وراي وجود لفظي و مادي آن قرار داد. بر اساس نظر عارفان، همه‌ي موجودات در جهان هستي و عوالم مختلف، ظاهري و باطني دارند.
چرخ با اين اختران، نغز و خوش و زيباستي***صورتي در زير دارد آنچه در بالادستي
و يا :
كه هر چيزي كه بيني بالضرورت*** دو عالم دارد از معنا و صورت
اگر موجود آدمي كه در حكم صورت مجمل عالم هستي است، جنبه‌ي «ناسوت» و « لاهوت» يا ظاهر و باطن دارد،‌صورت تفصيلي اين عالم نيز چنين خواهد بود. توجه به اصل « تجلي » در عرفان نظري به فهم مطلب مذكور كمك خواهد كرد. تأمل در معناي تجلي از نگاه جهان‌بيني عرفاني1 ما را بدين نكته رهنمون مي‌كند كه آفرينش ، ايجاد از عدم محض نيست ،‌بلكه ظهور و بروز وحدت بسيط و نامتعين ـ يعني حق ـ در صورت مظاهر و ممكنات هستي است . بدون اين اصل ، آفرينش ، بي‌معنا و غير قابل توجيه است. 2ـ1ـ رابطه‌ي اصل تجلي با اصل ظاهر و باطن جهان
جهان هستي طي مراتبي، از تجلي ذات حق پديد مي‌آيد، تجليات يا ظهورات حق به معناي تكرار يا تعدد نيست. در عرفان نظري قاعده‌اي است كه مي‌گويد تكرار در تجلي وجود ندارد (لاتكرار في التجلي)2 يعني هر تجلي، امري يا خلقي جديد است. ممكنات بر حسب اقتضاي ذاتي هر لحظه دگرگون مي‌شوند و از ميان مي‌روند و دوباره به امداد وجودي نفس رحماني، لباس هستي مي‌پوشند و پايدار جلوه مي‌كنند؛ به ديگر سخن، جهان هستي در هر لحظه از بطون به ظهور مي‌آيد و دوباره از ظهور به بطون مي‌رود و اين جهان همواره در حال زوال و حدوث مستمر است. بنا به مفاد آيه‌ي شريفه‌ي « كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» [رحمان(55) ،‌29] هر لحظه جهان هستي از فيض جديدي در قالب تجليات الاهي بهره‌مند مي‌گردد.
در نگاه عارفاني مانند ابن عربي3 و شبستري،4 جهان در هر لحظه از بطون به ظهور و از ظهور به بطون مي‌رود و مانند عمل تنفس، داراي قبض و بسط است.
حركت ذاتي موجودات، تجدد اجزاي عالم، در نظر عارفان از طريق تجليات حق است كه پيوسته در قالب « فنا و بقا» و «ظهور و بطون » در جهان هستي سريان مي‌يابد.

2ـ1ـ1ـ تقسيم تجلي به اعتبار اسم ظاهر و باطن

ذات بسيط حق، صفات و اسماي بسياري دارد، جهان هستي سراسر مظاهر اسما و صفات الاهي است، حق تعالي يك بار در مرتبه‌ي « احديت» است و زماني در مرتبه‌ي « واحديت» . اگر حق را قطع نظر از اضافات و هر گونه نسبت يا تعين فرض كنيم، يعني از حيث يگانگي مطلق، مرتبه‌ي « واحديت»، « باطن» و « اول» نام دارد 5 اما هنگامي كه به حق تعالي از جنبه‌ي ظهوري كه در مراتب هستي دارد، نگريسته شود،مرتبه‌ي او « واحديت»، «ظاهر» يا « آخر»، خواهد بود يعني نسبت و رابطه‌ي بين اين دو مرتبه (احديت و واحديت) همان نسبت « ظاهر و باطن » است. بر اين اساس، « اول»، « باطن»، «آخر» و «ظاهر» نام‌هاي چهار گانه‌اي هستند كه ظهور حق تعالي را بيان مي‌كنند . عارفان اعتقاد دارند در بين اسم‌هاي الاهي، دو اسم «اول» و « باطن» ابتدا ظهور پيدا مي‌كنند. بر حس اين دو اسم به واسطه‌ي فيض اقدس ـ يعني تجلي حق به حسب اوليت و باطنيت او،‌6 اعيان ثابته يا همان حقايق ممكنات در علم حق و صور علمي اشيا7 به وجود مي‌آيند؛ اين دو اسم را « مفتاح غيب » مي‌نامند. سپس دو اسم « آخر» و « ظاهر» ، ظهور پيدا مي‌كنند كه بر حسب اين دو اسم و به واسطه‌ي فيض مقدس (نفس رحماني يا وجود منبسط)اعيان در عالم شهادت به منصه‌ي ظهور مي‌رسند8 اين دو اسم « مفتاح شهادت» خوانده مي‌شود.
بر اساس نظر فوق، همه‌ي اشياي عالم، به نحوي، مظهر اين چهار اسم‌اند. اين مظهريت به اين ترتيب است كه اشيا از لحاظ وجود خارجي خود تحت اسم « ظاهر » و « آخر» اند و به لحاظ وجود علمي (اعيان ثابته) تحت اسم « باطن » و « اول » . بر مبناي اين ديدگاه، هر مظهري چهره‌اي دارد كه مظهر « الباطن» است چون عين ثابت او در غيب علمي سابقه داشته است و به سبب همين سبق وجود علمي،‌مظهر « اول ظ نيز به شمار مي‌رود. همو چهره‌اي ديگر دارد كه مظهر « الظاهر» است، چون در حضرت غيبيه يا علم شهادت ظهور كرده است و در عين حال مظهر « آخر» است ،‌زيرا پس از گذشت از مراحلي به ظهور درآمده است.
خداوند تعالي دايم در تجلي است، چرا كه تغييرات پيوسته در ظواهر و باطن‌هاي اشيا و نيز در غيب و شهادت و محسوس و معقول مشاهده مي‌شود. پس شأن حق تعالي،‌« تجلي» است و شأن موجودات،‌«تغيير».9

2ـ2ـ عالم كتاب تكوين الاهي است

به نزد آن كه جانش در تجلي است همه عالم كتاب حق تعالي است10
عالم هستي كه از آن به آفاق تعبير مي‌شود، كتاب تكوين الاهي و مصحب رباني است. اين كتاب، همانند قرآن مشتمل بر آيات، كلمات و حروف است و بسائط و مفرداتش همانند حروف بسيط و مفرده‌ي قرآن است. قرآن صورت اجمالي و تفصيلي اين كتاب بزرگ محسوب مي‌شود. در كريمه‌ي الاهي آمده است: « سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ » [ فصلت (41) ،‌53 ] كه در آن، آيه به آفاق نسبت داده شده است . آيه هم عبارتي است كه از كلمات و حروف ـ كه لازمه‌ي كتاب است ـ تشكيل شده است و اين خود گواهي صدق است بر اين كه عالم، كتاب الاهي و مصحف رباني است.11 مجموع عالم نسبت به سالك صاحب تجلي، كتابي است كلي كه مشتمل بر جميع احكام اسما و صفات الاهي است . هر فرد از موجودات عالم غيب و شهادت،‌كلمه‌ي از كلمات الله است كه دلالت بر معناي خاص از اسماي جزئي حق دارد و به واسطه‌ي نفس رحماني كه از باطن متنفس منبعث گشته از غيب به شهود آمده است، همچون كلماتي كه از باطن انسان به سبب نفس ظاهر مي شوند.
ما جمله جهان مصحب ذاتت دانيم از هر ورقي آيه‌ي و صفت خوانيم
با آن كه مدرسيم در مكتب عشق در معرفت گنه تو ما نادانيم
« خدا» و « انسان» محوري‌ترين موضوعات قرآنند. از نظر برخي محققان و متفكران، در قرآن دو كلمه بيش‌تر نيامده است؛ « خدا» و « انسان» . ساير معاني و معارف هر چه هست يا درباره‌ي اسماي حسناي خداي سبحان و مظاهر اسما، صفات و افعال حضرت حق تعالي است يا مربوط به افراد و مراتب انسان؛ درباره‌ي سير تكاملي يا انحطاط (درجات و دركات) عوالم انسان؛ آيات مربوط به انبيا(ع) و دشمنان آنان و نيز مباحث مربوط به نبوت، ولايت ، معاد، اخلاق، احكام،‌همه و همه براي انسان و مربوط به انسان است. « انسان» مظهر اسم جلال و جمال الاهي است. پس قرآن يك كلمه دارد و آن حق تعالي و مظاهر اوست. در جهان هستي؛ عالم « نظام احسن» ، قرآن « احسن الحديث» و انسان نيز « احسن المخلوقين» شمرده مي‌شود . به نظر عارفان، « قرآن» صورت كتبي انسان و عالم ؛ « عالم» ، صورت تكويني اسنان و قرآن؛ و « انسان»،‌صورت نفسي عالم و قرآن است.13
تطبيق كتاب تكوين و كتاب تدوين (كتاب منزل ) ،‌نكته‌اي است كه مورد توجه عارفان نكته سنج قرار گرفته است. شيخ محمود شبستري در مواضع مختلفي از كتاب خود، گلشن راز، به اين نكته‌ي اساسي اشاره دارد . براي مثال در تطبيق بين عقل كل و باي بسم‌الله مي‌گويد:
نخستين آيتش عقل كل آمد***كه در وي همچو باي بسمل آمد14
و شارح گلشن راز در تفسير بيت بالا مي‌گويد:
يعني اول آيت از آيات ، عالم عقل كل است كه فرمودند: « اَوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ الْعَقْلُ». در مرتبه‌ي موجودات، اين عقل كل، به جاي باي بسم‌الله است كه در كتاب آسماني از مراتب موجودات پس در مقابل او باشد و چنانكه بسم الله الرحمن الرحيم مشتمل است اجمالاً بر جميع قرآن، عقل كل نيز اجمالاً مشتمل است بر جميع مراتب عالم.15
نفس كل كه مظهر « واحديت» است در كتاب تكوين ، در باربر آيه‌ي نور« اَللهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَالْأرْضِ» در كتاب منزل قرار دارد:
دوم نفس كل آمد آيت نور***كه چون مصباح شد درغايت نور16
شارح گلشن راز در تفسير اين تطبيق مي‌گويد:
يعني آيه‌ي دوم از آيات كتاب عالم، نفس كل است كه در مرتبه‌ي دوم از عقل كل واقع است و چنانچه عقل كل مظر « احديت» و حامل احكام اجمالي است، نفس كل، مظهر « واحديت» و حامل احكام تفصيلي عالم مي‌باشد. از اين جهت در مقابل آيه‌ي نور، يعني « اِللهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَ الْأرْضِ» [نور(24)، 35]قرار دارد. چنانچه همه‌ي اشيا به « نور» ظهور دارند در نفس كل كه مظهر علم حق است نيز همه ظاهر شده‌اند و اين « نفسِ كل » چون مصباح است.17
از نظر مؤلف گلشن راز، آيه‌ي سوم كتاب عالم، عرش است كه بدان فلك اطلس يا فك الافلاك مي‌گويند كه آيه‌ي « اَلرَّحْمَنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي» [طه (20) ، 5] در برابر آن است،‌هم‌چنين در برابر كرسي كه فلك هشتم است، آية الكرسي [بقره(2)، 255] از كتاب منزل قرار دارد.
تطبيق موارد كتاب تكوين و كتاب تدوين در بيت ديگري چنين ادامه مي‌يابد:
پس از وي جرم‌هاي آسماني است كه در وي سوره‌ي سبع المثاني است18
« يعني بعد از كرسي كه فلك هشتم است، از آيات عالم اين جرم‌هاي آسماني است كه منظور از آن، سبع سماوات است كه در كتاب قرآني در مقابل « سبع المثاني» است، يعني سوره‌ي فاتحة‌الكتاب؛ هر يكي در مقابل يك آيه از آن. چون غرض اشارتي است، لذا ترتيب لازم نيست.
و اين مقدار كه در مقابل هر آيتي از كتاب عالم، آيتي از آيات قرآني واقع است در وجه مشابهت كافي است.19

2ـ3ـ نگاه عارفانه ‌به رابطه‌ي انسان و قرآن در پرتو نظريه‌ي ظاهر و باطن

عارفان معتقدند ظاهر قرآن مثل شخص آدمي است، ظاهر، نقش و حرف است، اما آنچه روح و جوهر قرآن و حقيقت آن است، وراي اين نقش و حروف ظاهر است.
اهل حق ميان بشر و قرآن نوعي همانندي قايلند، اما نظر ابن عربي از اين هم فراتر است، چه وي «قرآن» را كه معنايش اتصال و هم‌زماني است با « فرقان» كه معنايش فصل و جدايي است با حالات متعالي فنا و بقاي عارف همانند مي‌كند.20
علاءالدوله سمناني تمام داده‌هاي قرآني را كه پيامبران در آن ظهور دارند به هفت مركز فيزيولوژيك لطيف برمي‌گرداند كه در حكم پيامبران وجود دارد كه منزل به منزل از ادراك‌هاي دروني‌اش به سوي قطب يا جايگاه سرآغاز خويش پيش مي‌رود. به عبارت ديگر، ساخت هفت معناي باطني قراني با ساخت نوعي انسان‌شناسي يا وظايف الاعضاي عارفانه همخوان است كه خود آنها در هفت اندام يا مركز لطيف جاي دارند و هر كدامشان به ترتيب نماد نوعي يكي از هفت پيامبر بزرگ‌اند.21 عبارت فوق بيان‌گر مماثله‌ي قرآن و انسان از نظر عارفاني، مانند سمناني است. وي نيز مانند ديگر عرفا و اهل حكمت براي انسان به لطايف هفتگانه‌ي نفس انساني قايل است. اين لطايف عبارت‌اند از : طبع، قلب، روح، سر، خفي، اخفي. از لحاظ تفكر عرفاني به موازات اين لطايف سبعه، قرآني است كه داراي هفت بطن يا باطن است كه خود نمايان‌گر نوعي همانندي نظريه‌ي علاء الدوله سمناني در باب هفت بطن داشتن قرآن محل ايراد و اشكال است،‌ او بر اين باور است كه هر آيه هفت بطن دارد و هر بطني مغاير با بطن ديگر.22 ممكن است گفته شود آيه‌اي داراي هفت باطن است و اين بطون در طول همديگرند نه در عرض هم ، اما اين كجا و مغايرت هر بطن با بطن ديگركجا؟ اين قبيل نظريات و تفاسير غالباً مورد انتقاد دانش‌مندان اسلامي و قرآن پژوهان بوده، حتي برخي بر اين باورند كه اين گونه تفاسير در هيچ موضوعي شرعي و ديني نبايد مورد استفاده قرار گيرد.
همانندي بين قرآن و انسان از حكيمي مانند ملاصدرا به گونه‌اي ديگر مطرح است. صدرالمتألهين ، مراتب نزول قرآن را با مراتب صعود انسان داراي مرتبه‌اي برابر مي‌داند، از نظر وي قرآن اگر چه يك حقيقت و ذات يكتا نيست، جز آن كه در فرود آمدن مراتب مختلفي دارد و نام‌هاي مختلف مراتب نزول گوناگون است، در هر عالم به نامي كه در خور آن مقام و ويژه‌ي آن عالم است ناميده مي‌شود. هم‌چنين انسان كامل، حقيقت واحدي است كه مقامات، درجات و حالات گوناگوني است،‌در هر عالم به نامي كه در خور آن مقام و ويژه‌ي آن عالم است ناميده مي‌شود. هم‌چنين انسان كامل، حقيقت واحدي است كه مقامات، درجات و حالات گوناگوني در مرتبه‌ي قوس صعود دارد كه براي هر يك نام‌هاي مختلفي است و او در هر حال، مقام مخصوصي دارد.23
از نظر اين حكيم و عارف متأله، انسان با عنايت به ويژگي خاصش، يعني ذو مراتب بودن، مخاطب قرآني است كه لايه و لايه و تو در توست . اين انسان براي رسيدن به اوج قله‌ي معاني و اسراري كه الفاظ قرآني آن را بازتاب مي‌دهد بايد از حد ظواهر گذر كند و به بواطن الفاظ و حقايق اين كتاب آسماني واصل شود.
به نظر راقم اين سطور، از آن‌جا كه ملاصدرا دريافت معاني باطني قرآن را در طول معاني ظاهري دانسته وبه باور او، عمده‌ي اهتمام يك عارف، جمع بين معاني ظاهري و باطني الفاظ و آيات قرآني است، سخنش پذيرفتني مي‌نمايد. در نظر او مراتب تفسير قرآن با توجه به تفاوت مراتب ارواح و نفوس بشري، مختلف مي‌شود.

2ـ4ـ شواهد قرآني اين مبناي تفسيري

در تفاسير عرفاني به برخي از آيات قرآن كريم استناد شده است. مهم‌ترين اين آيات عبارت‌اند از :
الف ) « سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» [فصلت (41) ، 53]
اين عربي در بحث ظاهر و باطن قرآن ،‌ضمن استناد به اين آيه مي‌نويسد:
هر آيه از كتاب مُنْزَل ، دو وجه وجودي دارد؛ يك وجه، وجود باطني آن است كه اهل حق آن را در آينه‌ي جان‌هاي خود مي‌بينند. وجه ديگر، همان كلمات، آيات و جملاتي است كه در خارج از جان‌هاي اهل حق است.24
ب) «إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرآناً عَرَبِيَاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيُ حَكِيمُ » [زخرف (43)، 4ـ3]
فخر رازي مي‌نويسد:
قرآن از نظر ظاهري همين الفاظ عربي مبين است و عربي داني و آشنايي با قواعد اين زبان ، انسان را به فهم معناي ظاهري آن آشنا مي‌كند، اما جنبه‌ي باطني اين آيات در ام الكتاب است و ام الكتاب يعني اصل كتاب.25
ج ـ « وَكُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ » [يس (36)، 12]
عارفان مي‌گويند: تحت هر حرفي از حروف قرآن، فهم‌ها و معاني متعددي نهفته است و تحصيل اين معاني براي اهل آن به فراخور درك رتبه‌اي است كه به لحاظ شخصيت معنوي آن را واجداند.26
د ـ « إِنَّهُ لَقُرْآنُ كَرِيمُ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ لَايَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ » [واقعه (56)،‌79ـ77] عارفان معتقدند كه گوهر قرآن يا حقيقت آن، وراي نقش و حرف و ظاهر اين الفاظ است.
آنها مي‌گويند هر كلامي آيت متكلم خود است و بنابراين قرآن هم تجلي كلام الاهي است. در نهج البلاغه از زبان مولاي متقيان (ع) مي‌خوانيم: « فَتَجَلَّلي سُبْحَانَهُ لَهُمْ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ اَنْ يَكُونُوا رَأوْهُ بِمَا اَراهُمْ» 27

3ـ مبناي معرفت‌شناختي تفسير عرفاني
3ـ1ـ فهم وحي انگارانه يا معرفت كشفي

در نگرش تفسيري عارفان، يكي از مباني مهم، « فهم وحي‌انگارانه» است. اين اصل در تكوين و تحول فهم تفسيري آنان مدخليت تام دارد درك روشن اين اصل در پرتو تعمق در اصطلاحات عرفاني ميسر است. افزون براين ،‌اين نكته بايد مورد تأكيد قرار گيرد كه مراتب استعداد در ادراك حقايق عالم، يكسان نمي‌باشد و اين تفاوت مراتب، لازمه‌ي احوال عالم و حركت رو به كمال آن، تلقي مي‌شود.
برخي اصطلاحات عرفاني مانند « الهام»، «خاطر»، «وحي دل» و … در ميان عارفان استعمال مي‌شوند، كه مراتب ضعيفي از تصور وحي است. عبدالرزاق كاشاني معتقد است:
« الهام» ،‌ مقام مبتديان است و برتر از فراست، كه گاه به صورت وحي و مقرون به سماع است و گاه به واسطه‌ي رؤيا حاصل مي‌شود و گاه با مشاهده.28
در شرح كلمات بابا طاهر آمده است:
كسي كه نور الهام در قلبش تابش كند، امور غيبي را با فراست خود دريابد.29
قيصري در مقدمه‌ي معروف خود پس از تعيين معناي كشف، آورده است كه «كشف» در مقام قلب است، اگر آنچه از كشف ظاهر مي‌شود، از امور غيبي باشد، بايد از آن به « الهام» تعبير شود.30 اما حق آناست كه ميان الهام و وحي ، تفاوت وجود دارد.
قيصري در تفاوت بين اين دو مقوله، چنين گفته است:
بدان كه « الهام»، گاه از حق، بدون واسطه‌ي ملك و به واسطه‌ي وجه خاصي كه او راست با هر موجودي از موجودات عالم، حاصل مي‌شود؛ و « وحي»، به واسطه حاصل مي‌شود و از اين جهت است كه احاديث قدسي را وحي نام نهاده‌اند.31
به نظر ملاصدرا، « الهام» ، متعلق به اوليا و « وحي» ، مختص انبياست32.
«وارد» و « خاطر» نيز از مفاهيم مترادف با مفهوم الهام است كه با مفهوم وحي، به كلي متفاوت است.33
عارفان، در فرآيند معرفتي خود، به عقل اعتماد چنداني ندارد. از نظر آنان ، عقل، از معرفت حقايق پنهاني، عاجز است؛ اگر عقل و استدلال ـ كه روش عقلاست ـ به معرفت راهبر مي‌شد، همه‌ي عاقلان در معرفت برابر مي‌بودند!
هين فكن چندان قياس***زآن كه نايد كار بي‌چون در قياس
در جدالش عقل و جان فرتوت شد***عقل حيران گشت و خود مبهوت شد34
غزالي معتقد است كه « معرفت»، علم مكاشفت يا علم باطن است وي در احياء علوم الدين گفته است:
اين علم (معرفت) ، نوري است كه وقتي دل از صفات ناپسند تطهير و تزكيت يابد، در آن تجلي كند. از اين تجلي ، امور بسيار كشف شود؛ اموري كه عالم قبلاً نام‌هايشان را مي‌شنيد و گمان مي‌كرد معاني واضحي ندارند، اما در پرتو معرفت، حقايق آن امور، برايش منكشف و واضح مي‌گردد.35
اين علم، از نظر عارفان، « معرفت كشفي» نام دارد كه در صورت تصفيه‌ي باطن سالك، از جانب الاهي، در جان او افاضه خواهد شد. از نظر اهل حق، اين همان علمي است كه انبيا را از طريق وحي،‌با اسرار اسما و حقايق اشيا مربوط مي دارد. روايت نبوي ذيل كه مولوي بدان استنان نموده است،‌به همين معرفت يقيني اوليا نظر دارد:
در بين امت من، كساني هستند كه از گوهر وهمت من، مايه دارند وبا همان نور، كه من آنها را در پرتو آن مشاهده مي‌كنم، جان آنها نيز مي‌تواند مرا مشاهده نمايد.
گفت پيغمبر كه هست از امتم ***كو برود هم گوهر و هم همتم
مرمرا ز آن نور بيند جانشان***كه من ايشان را همي بينم از آن36
بديهي است كه نيل به چنين مرتبه‌اي از معرفت يقيني، موقوف به تصفيه باطن عارف، از ماسوي الله است. علم عارف بنا بر آن كه به رؤيت مبتني است، بر علم زاهد و علم اهل برهان كه از مقوله‌ي ظن است، برتري دارد . عارفان با پر و بال اين معرفت، تا به اوج يقين پرواز مي‌كنند. اين نوع معرفت، تعبير ديگري دارد كه به «مشاهده» و « بينش» معروف است؛ معرفتي كه بر اعمال و اطوار قلب مبتني است و سروكار آن با احوال و مقامات باطني مي‌باشد. معرفت يقيني عارف، از طريق مكاشفه حاصل مي‌گردد و تأثير آن در صاحب معرفت به گونه‌اي است كه از نفور انديشه ندارد و چون اشارت «لَوْ كُشِفَ الْغِطَامَاازْدَدْتُ يَقيِناُ» را نقد حال خويش مي‌يابد اگر تمام خلق وي را تحسين كنند، چيزي بر يقين وي نمي‌افزايد و اگر همه‌ي مردم وي را گمراه خوانند، در يقين وي هيچ گونه تزلزلي پديد نمي‌آيد.37 اين نوع معرفت، از نظر عارفان از نوع علم انبياء است؛ چون لدُنّي و از نزد حق است، و در آن جاي ظن و گمان و وهم و خيال نيست.

3ـ2ـ عقل و حيي يا « طور ماوراي عقل »

تعبير ديگري از خاست‌گاه اين معرفت در بعضي متون عرفاني به چشم مي‌خورد كه شايسته‌ي توجه مي‌باشد . تأمل در معناي عبارت بالا، به شناخت هر چه بهتر اين نوع معرفت منجر مي‌شود. « عقل وحيي» كه اشارت الاهي است و علم كشفي از آن افاضه مي‌شود، همان عقل انبيا و خالصان حق است . اين عقل وحيي به قلمرو شهود و عيان كه در قرآن كريم اشارت « مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغي» [نجم (53)، 17] در بيان آناست ، راه مي‌جويد و گويي تذكر « ميثاق الست» وي را به عالم معرفت رهنمون مي‌كند.38
عقل وحيي در نزد اوليا نيز مثل آنچه احياناً در مورد انبيا روي داده است، گاهي از طريق رؤياي صالحه القا و الهام مي‌شود. عقل وحيي كه در مقال عقل حسي يا جزوي است، عارفان و بعضي حكما آن را « طور وراي طورالعقل » مي‌خوانند.39
ابوحامد غزالي، سير عقل را در مراتب يقين به آن جا (طور ماوراي عقل ) منتهي مي‌كند40 . بنابراين « طور ماوراي عقل »‌نخستين بار در كلام غزالي وارد شده است. وي در كتاب المنقذ من الضلال مي‌گويد:
وراي عقل « طوري » ديگر است كه در آنجا براي انسان چشم ديگري گشاده مي‌شود كه بدان غيب و آينده را خواهد ديد اما همان‌گون كه قوه تمييز، از ادراك معقولات معزول است و قوه حس، به مدركات تميز راه نمي برد، عقل هم از ادراك اين « طور ماوراي عقل» محروم است و همچنان كه انسان صاحب تشخيص، اگر آنچه را از مدركات عقلي برمي‌آيد بر وي عرضه دارند از قبول آن ابا مي‌كند و آن را بعيد مي‌شمرد. هم‌چنين بعضي از اهل عقل نيز مدركات نبوت را كه مربوط به همين « طور ماوراي عقل » است، نفي كرده و آن را مستبعد مي‌شمرند و اين خود چيزي جز جهالت نيست.41
به نظر فياض لاهيجي، تفسير درست مفهوم « طور ماوراي عقل» با تأييد مكاشفه‌ي صوفيه همراه است.42 بنابراين ورود به عالم معرفت يعقيني عارفان، ورود عارف در قلمروي است كه از آن به قلمرو و طور ماوراي عقل تعبير شده و در كلام عارفاني مانند عين القضات ، غزالي و حتي متأخراني ماند صدرالمتألهين و عبدالرزاق لاهيجي نيز وارد شده است. 43
بدين سان، عارفان در نيل به حقيقت ، به جاي تكيه بر عقل، به «حكمت ماورا» باور دارند و به جاي عقل، به عقل موهوبي كه سرچشمه‌ي آن در درون است اعتقاد مي‌ورزند. تكيه‌ي آنان به جاي دانش، بر « بينش » (علم دل) مبتني است. عارف به اعتقاد خود، در واقع، با مجاهدات و خلوت و رياضت به كشف حجاب حس و نيل به ماوراي حس دست مي‌يابد، جانش مهبط انوار روحاني و محل نزول فتوح لدني مي‌شود. فتوح و گشايشي كه عقل و دانش، قدرت تحقق آن را ، در وجود آدمي به هيچ روي، واجد نيست.
عارف پس از نيل به چنين حكمتي، صاحب نيرويي مي‌شود كه مي تواند با « غيب جهان» و « جهان غيب» ارتباط يابد . او صاحب روحي وحي‌گير شده كه وقايع آينده را از لوح محفوظ و كتاب مبين و ام الكتاب مي‌خواند. اين حالت خود به فهمي ديگر از كتاب (قرآن كريم) منتهي مي‌شود.44
آن‌گونه حالت و اين چنين نيرويي كه در عارف به خاطر چنين معرفت يقيني حاصل مي‌گردد از زبان مولانا چنين تصوير مي‌شود:
لوح محفوظ است او را پيشوا ***از چه محفوظ است محفوظ از خطا
نه نجوم است و نه رمل است و نه خواب ***وحي حق، و الله اعلم بالصواب
از پي روپوش عامه در بيان ***وحي دل گفتند او را صوفيان
وي دل‌گيرش كه منظرگاه اوست ***چون خطا باشد چو دل آگاه اوست.45

3ـ3ـ شواهد قرآني در معرفت عرفاني

آيا ديدگاه مفسران در تفاسير عرفاني خاستگاه درون قرآني دارد؟ به ديگر سخن ، آيا روي‌كرد تأويليِ عارفان و عدم اكتفاي آنان به ظواهر الفاظ به دليل اشتمال قرآن به آياتي است كه مبين نوعي معرفت كشف و شهودي است؟ در قرآن كريم، آياتي به چشم مي‌خورد كه بيان‌گر نوعي معرفت خاص است كه نه از راه بحث و تفكر فيلسوفانه به دست مي‌آيد و نه از طريق معرفت تجربي و طبيعي، بلكه تنها راه حصول و تحقق آن تهذيب نفس، عمل به شريعت، سير و سلوك به سوي حق تعالي و توجه به عالم قدس خواهد بود، علامه‌ي طباطبايي (ع) در يكي از آثار خود ضمن اشاره به اين بحث، معتقد است كه همه‌ي معارف حقيقي از توحيد و خداشناسي سرشچمه مي‌گيرد، اما كمال خداشناسي از آن كساني است كه در اثر اخلاص و بندگي به يقين رسيده‌اند و ملكوت آسمان و زمين و زندگي جاوداني جان ابديت بر ايشان مكشوف شده است.46
بررسي‌هاي دقيق و ژرف‌نگرانه پيرامون برخي آيات قرآن، بيان‌گر به رسميت شناخته شدن چنين معرفتي است. براي مثال مي‌توان از آيه‌ي 110 سوره‌ي كهف، آيه‌ي 99 از سوره‌ي حجر، آيه‌ي 75 از سوره‌ي انعام و نيز آياتي از سوره‌ي مطففين (18ـ21) ،‌آيه‌هاي 159 و 160 از سوره‌ي صافات و نيز آيه‌ي 29 از سوره‌ي انفال، سخن به ميان آورد.47
تدبر در آياتي از نوع آيات مذكور ما را به اين نكته‌ي مهم رهنمون مي‌دارد كه براي انسان نوعي ادراك شهودي و يقيني وجود دارد كه از سنخ ادراك عقلي و يا حسي و نقلي مي‌باشد. شكوفايي اين معرفت منوط به تهذيب و تزكيه‌ي نفس و تصفيه‌ي باطن است اگر آدمي نسبت به غير حق بي‌اعتنا شده و حق‌مدار و خدامحور باشد و حيات معنوي را اصل قرار دهد، مي‌تواند اين معرفت را در خود بارور سازد. نتيجه‌ي روشن اين معرفت، حصول يقين و نيل به والاترين مراتب كمال انساني خواهد بود و نهايت آن كه اين معرفت از نظر قرآن داراي اصالت بوده و با لحاظ شعاع تأثير و حد و اندازه‌ي معنوي آن در جان آدمي، با ديگر معارف متفاوت است. اين قبيل معرفت‌ها، به مراتب، جايگاه والاتري را حايز است. ظواهر كتاب و سنت چنين معرفتي را كه تجلي رويت و شهود حق تعالي است اثبات مي‌كند.48 نمونه‌ي واضح رواياتي كه چنين معرفتي را تأييد مي‌كند در نهج البلاغه مي‌بينيم.49 بر اساس سخن الاهي و درربار مولاي متقيان با ذكر و ياد خدا، دل آدمي صيقلي مي‌شود و چون آينه‌اي صاف، حقايق غيبي را در خود منعكس مي‌سازد. وجود بندگاني اين چنين، كه از علوم الهامي برخوردار باشند و در اثر صفاي باطن ،‌قلب خود را ظرف علوم و معارف الاهي ساخته باشند، اختصاص به زمان خاصي ندارد.

3ـ4ـ تأملي در اعتبار اين معرفت

آيا اين كه عارفان، معرفت خود را يقيني و يا لدني دانسته‌اند به اين معناست كه مكاشفات عرفاني از خطا و اشتباه مصون است؟ و يا احتمال دارد گاهي القائات شيطاني در جامه‌ي كشف و شود براي سالك جلوه كند؟
در بسياري از موارد آنچه مكاشفه و شهود حقيقت به نظر مي‌رسد، در واقع، ساخته‌ي خيال و القائات شيطاني است كه نها تنها پرده از حقيقت برنمي‌گيرد، بلكه حقيقت را واژگونه مي‌نماياند و موجب گمراهي و ضلالت مي‌شود. اين نكته‌اي است كه قيصري در مقدمه‌ي خود بر شرح فصوص الحكم به آن اشاره كرده است.50 عارف ديگري مانند صائن الدين علي بن محمد التركه در كتاب تمهيد القواعد پس از بيان حقيقت «برهان» و « عرفان» ـ و تشريح تزكيه و تصفيه به عنوان مبدأ مشترك اين دو معرفت ـ به برتري عرفان نسبت به برهان اشاره مي‌كند و يادآور مي‌شود كه چنين نيست كه كشف و شهود عرفاني همواره از خطا و اشتباه مصون باشد، بلكه سالك نيز گاهي در ورطه‌ي خيالات فاسد قرار مي‌گيرد و پندار را حقيقت به شمار مي‌آورد.51
چنين مي‌نمايد كه عارفان نيز در مسير نيل به مقصود (معرفت يقيني) نيازمند ملاك و ميزان هستند كه آنان را در دريافت‌هاي عرفاني ياري دهد. از اين رو ، اين تصور كه علوم عرفاني نظير اوليات و بديهيات عقلي و از امور وجداني و ضروري مي‌باشد، صحيح نيست. دليل اين سخن آن است كه حتي بسياري از يافته‌هاي اهل عرفان، مخالف و بلكه مناقض يكديگر است و به همين دلي نيز برخي از آنها به انكار يافته‌هاي ذوقي و معارف كشفي برخي ديگر مي‌پردازند . گاهي ممكن است يافته‌هاي پارادوكسيكال (متناقض‌نماي) عارفان ناشي از تفاوت حالاتشان باشد،‌به گونه‌اي كه مثلاُ يكي از حالت قبض يافته‌اي عرفاني دارد و ديگري در حالت بسط يافته‌اي ديگر و اين در اصل. تناقض نيست، بلكه تفاوت مراتب عارفان و تدرج مراحل عارفان است . چنان كه از پيامبر (ص) نقل شده است كه « لَوْ عَلِمَ اَبُوذَر مَا فِي قَلْبِ سَلْمَان لَقَتَلَهُ »؛ اگر ابوذر مي‌دانست در دل سلمان چيست، او را مي‌كشت» امّا به هر حال،‌وجود يك ملاك و معيار روشن، ناگزير از استخدام مي‌نمايد. لذا برخي محققان بر اين باورند كه « سالك طريق حقيقت، ناگزير از استخدام وسيله و مدركي است كه راه و مقصد را براي او روشن سازد و اين ملاك همان علوم برهاني و نظري است».52
باري، موضوع دريافت دريافت اين نوع شناخت، هميشه ضمانت صحت ندارد، در برابر شهود واقعي كه مي‌تواند ناشي از ايمان و تقوا و يقين كامل باشد، كشف و شهودهاي خيالي و پنداري نيز فراوان است كه بر اثر تلقين مكرر انحراف فكر و وسوسه‌هاي شيطاني پديد مي‌آيد. اي بسا شطحيات و دعاوي كشف حقيقت كه جز خيال، چيز ديگري نبوده است.ادعاي بودا چه پشتوانه و ضمانتي دارد؟! او معتقد است كه پس از مدت‌ها رياضت و تفكر به كشف حقيقت نائل آمده است . 53 يا سخن محي‌الدين بين عربي چگونه توجيه پذير است كه گفته « رجبيون را رياضتي است كه از آثار آن، رؤيت رافضيان به صورت خوك در مكاشفه است! »54
اين كه در تعبير برخي عارفان آمده كه راه انديشه و استدلال ، اطمينان آور نيست و تنها راه منتهي به معرفت يقيني راه كشف دانسته شده است، منظور چيست؟ اگر غايت، نفي مطلق ارزش عقل و برهان است، بي ترديد سخني ناصواب است، اما اگر مراد پذيرفتن ارزش نسبي عقل وبرهان باشد سخني پذيرفتني است. اصل توحيد، نبوت و معاد،‌جز به تشخيص و حكم عقل صورت نمي‌گيرد . خداوند بر بندگان دو حجت دارد كه يكي همان عقل است و ديگر پيامبر.55
پيام‌آوران الاهي حقانيت دعوي خويش را جز با حكم عقل به مردم اثبات نمي‌كردند و نيز آنان براي تكميل و بالندگي عقول مردم مبعوث شده‌اند . آن معرفت يقيني كه در ميان عارفان از اصالت برخوردار است يكسر مخالف عقل و استدلال نيست،‌بلكه معرفتي است كه عقل صافي و حكمت متعالي آن را مؤيد است . روش صحيح در اين معرفت،‌جمع بين برهان و عرفان است.
حاصل سخن آن كه ، هماهنگي عقل ، نقل و شهود، ركن اساسي در روش‌شناسي عرفاني است. درست است كه برخي مباحث عرفان وراي عقل و فوق ادراك آن مي‌باشد اما به هيچ وجه ضد عقل و مخالف برهان نيست. اين هماهنگي نزد عرفايي چون سيد حيدر آملي به اتحاد طريقت و شريعت و حقيقت تعبير مي‌شده است،56 چنانچه در نزد حكيمان ديگري چون ملاصدرا به اتحاد مؤداي قرآن ، عرفان و برهان ـ كه از هم جدايي ناپذيرند. نام گرفته است.57

4ـ مبناي زبان‌شناختي در تفسير عرفاني (زبان عرفاني)

يكي از فيلسوفاني كه به بحث درباره‌ي ارتباط عرفان و زبان پرداخته، «استيس» است.58 در مقدمه‌ي بحث وي اشاره‌هاي متعددي از عارفان آمده است كه همه‌ي آنان بر بيان‌ناپذيري تجربه‌هاي عرفاني تأكيد كرده‌اند. اين نكته كه « آگاهي وجداني وراي حد تقرير است» و يا « مشاهده، راه را بر گفتار مي‌بندد» و يا اين موضوع كه « اوليا گاه بي‌تاب مي‌شوند كه بهره‌اي از آنچه مي‌دانند با ما بگويند و به ما معرفت خداوند را بياموزند و از افشاي اين راز مهر خاموشي برا دهانشان مي‌افتد وزبان در كام مي‌مانند» و … نمونه‌هايي از تحليل‌هاي پژوهندگان زبان عرفاني است كه « بيان‌ناپذيري» ،‌شاخصه‌ي عمده‌ي آن محسوب مي‌شود.59
اين مقوله در عرفان تمام مكاتب امري عام و مسلم است. عرفان، زبان خاص خود را دارد. رابطه‌ي زبان با عرفان همانند نوع رابطه‌ي زبان با ديگر علوم و يا فلسفه نيست . قلمرو تجارب عرفاني در « طور ماوراي عقل» است و زبان از شرح و تفسير اين نوع تجارب ناتوان.
هر چه گويم عشق را شرح و بيان چون به عشق آيم خجل باشم از آن
گر چه تفسير زبان روشن‌گر است ليك عشق بي‌زبان روشن‌تر است60
در حوزه‌ي معرفت عرفاني، حقايق، جز با الفاظ متشابه قابل تعبير نيستند.61
« شبلي » نيز معتقد بود سر بيان‌ناپذيري حقايق به دليل آن است كه «عبارت»، زبان علم است و « اشارت»،‌زبان معرفت. عبارت وي چنين است:
نشان چيز از چيزي بود،‌از غيب ،‌هيچ نشان نبود.62
اين عبارات به خوبي نشان مي‌دهد « علم » و « عرفان » باهم تفاوت ماهوي دارند و تعبير از تجارب عرفاني و معرفت ناشي از آن جز از طريق رمزي كردن زبان ممكن نيست.

4ـ1ـ زبان اشاره و رمز

عارفان در تبيين نسبت پيچيده‌ي لفظ و معنا به جاي « عبارت » ،‌اشارت يا رمز را مطرح مي‌كنند. از نظر آنان،‌زبان معارف و حقايق ،‌زبان اشارت خواهد بود.63 صدرالدين قونوي گفته است:
زبان اشارت و ايما، جامع است بين كتم و افشا.64
در زبان اشاره گويند(در مقام شهود) همان عارفي است كه قلمرو جهان ماده را در نورديده و به جهاني ديگر رفته است:
من چه گويم ،‌يك رگم هشيار نيست ***وصف آن ياري كه او را يار نيست.65
شنونده نيز در درك معنا، دچار مشكل مي‌شود، مشكلي كه « استيس» آن را از ديدگاه عارفان مغرب زمين « نابينايي معنوي» و « كوردلي» مي‌نامد.66 خود معاني چون در حوزه‌ي حقايق و در قلمرو شهودند داراي هيچ گونه كثرت و تمايزي نيست كه از آنها مفهومي مستفاد گردد و لذا غيرقابل تصورند. از سوي ديگر لغات براي معاني متفارفي وضع شده‌اند كه بيش‌تر آنها از محسوسات به شمار مي‌روند. مجموعه‌ي اين عوامل، موقعيت زبان را در انتقال معاني عرفاني، دشوار مي‌كند و لذا عارفان به ناچار زبان « اشاره» را به كار مي‌بندند. احمد غزالي در سواغ،‌اين زبان را، « عبارت اشارت» ناميده است.67
بينش عارفان نسبت به عالم طبيعت و محسوسات، بينشي مبتني بر « رمز » است. عالم حقيقت ، عالم ملكوت است و عالم شهادت، عالم ملك. دنياي واقعيت يا محسوس در مقابل دنياي حقيقي، حكم سايه و مجاز دارد.
مرغ بر بالا پران و سايه‌اش مي‌دود بر خاك پران مرغ‌وش
ابلهي صياد آن سايه شود***مي‌دود چندان كه بي‌مايه شود
بي‌خبر كان عكس آن مرغ هواست بي‌خبر كه اصل آن سايه كجاست68
چنين بينشي نسبت به جهان محسوسات ايجاب مي‌كند كه اين جهان نه به عنوان يك شيء بلكه به عنوان علامت و نماينده‌ي چيزي برتر از خود نگريسته شود . اين زمينه‌ي روحي خاص عارف باعث مي‌شود كه ادراك وي از نوع ادراك شهودي باشد و به بيان درآوردن دريافت‌هاي عارف، ناگزير زبان را رمزآميز مي‌كند. اين بيان رمزآميز،‌زبان را از صورت يك وسيله‌ي ارتباط عمومي خارج مي‌كند و به كلمات، استعداد و ظرفيت و بار معنوي تازه‌اي مي‌بخشد كه از محدوده‌ي معنوي آنها در فرهنگ‌ها بسيار فراتر مي‌رود . وقي زبان عهده‌دار بيان اين ادراك شهودي و تجربه‌ي عرفاني مي‌شود به دليل آن‌كه اين تجارب از حوزه‌ي تجارب حسي خارج است، رمز‌گونه عمل مي‌نمايد.

4ـ2ـ تمثيل گرايي

استفاده از تمثيل براي انتقال انديشه و پيام و رساندن مقصود به مخاطب يا شنونده، سابقه‌اي به قدمت تاريخ بشريت دارد.69 گر چه تمثيل ـ كه استنتاج و حكم درباره‌ي مطلبي به كمك تشبيه است 70 در منطق، مفيد يقين نبوده و قدرت برهاني ندارد اما در اذهان ساده، تأثير عميق اقناعي آن غير قابل انكار است.
تمثيل در آثار عارفان، فراوان به چشم مي‌خورد . اين تمثيلات كه تمثيل رمزي محسوب مي‌شود71 در رساله‌هايي مانند رسالة الطير از ابن سينا، منطق الطير از عطار نيشابوري ،‌عقل سرخ از سهروردي و به ويژه در مثنوي مولانا در حد وافر به كار رفته است.
رمزي بودن كلام خدا و انبيا ـ بر اساس ادعاي برخي عارفان و يا حكيماني مانند صاحبان رسائل اخوان الصفا ـ باعث مي‌شود اسراسر الاهي كه رمزها، نماد آن مي‌باشند . از اشرار يا جاهلان مكتوم بماند و حكايات و گفتار حق تعالي در قالب تمثيل بيان نشود، چرا كه اسرار را جز خداوند و راسخان در علم نمي دانند و قلوب و ظواهري وجود دارد كه فهم آن معاني و اسرار را بر نمي تابد. بيان تمثيلي و رمزي هم‌چنيني تأثير پيام الاهي را در ذهن مخاطبان دو چندان مي‌سازد و لذت ادبي حاصل از بيان غيرمستقيم معنا و پيام در قالب تمثيل در القا و تأثير كارآمدتر جلوه مي‌كند.72
عارفان براي تقريب مطالب بلند و مضامين عالي مربوط به عالم ملكوت و ماوراء الطبيعه ـ به ذهن مخاطبان ـ از تمثيلات حسي استفاده مي‌كنند. ملاعبدالرزاق كاشاني در ذيل آيه‌ي شريفه‌ي ط وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيد» [ق (50)، 16] گفته است: « عبارت فوق، تمثيلي است براي قرب معنوي با صورت حسي مشاهده» و در ادامه افزوده است:
قرب خدا به بنده‌اش مانند اتصال جزء يك شيء با اجزاي ديگر كه بينونت و دو تا بودن را حكايت مي‌كند، نمي‌باشد، زيرا اين اتصال با اتحاد حقيقي بنده و مولايش مغايرت دارد.73
باري،‌از نظر عارفان، كساني كه گام در جاده‌ي سلوك گذاشته و مراتب و مقامات آن را طي نكرده‌اند از فهم و ذوق اين حقايق بي‌بهره‌اند و در برخورد با اين دسته از افراد بايد زبان تمثيل را به كار برد.

5ـ نتيجه

از آنچه گفتيم، نكته‌هاي زير به دست مي‌آيد:
1ـ در باور عارفان ،‌جهان، انسان و قرآن از نظر متضمن بودن بر جنبه‌هاي ظاهري و باطني از نوعي همانندي برخوردار دارند.
2ـ عارفان برآنند كه اهل ظاهر، حرف قرآن را مي‌بينند و تفسير مي‌كنند در حالي كه عارفان معنا و باطن آن را مي‌بينند و تأويل مي‌كنند.
3ـ عارفان بر احاديثي كه متضمن بطون قرآن است، فراوان استناد مي‌كنند و در عمل، توقف در قشر قرآن را مانع رسيدن آدمي به موفقيت و لب قرآن بر مي‌شمارند.
4ـ دعوت قرآن به تدبر و خردورزي حول آيات الاهي، انگيزه‌ي مهم عارفان را در دست‌يابي به اسرار و معاني دروني آيات تشكيل مي‌دهد. بين برداشت‌هاي مفسران در تفاسير عرفاني با خود قرآن نسبت و رابطه وجود دارد.
5ـ عارف مي‌خواهد به بركت مكاشفه‌يي كه در اثر توبه، رياضت و تصفيه‌ي باطن پيدا مي‌كند به باطن و سر قرآن برسد.
6ـ موضوع دريافت و معرفت كشفي عارفان هميشه ضمانت صحت ندارد. در برابر شهود واقعي ناشي از ايمان و يقين، كشف و شهودهاي خيالي و پنداري نيز وجود دارد.
منابع و پي‌نوشت‌ها
* دكتر محسن قاسم‌پور در سال 1340 ش در شهر كاشان به دنيا آمد . تحصيلات خود را تا پايان متوسطه در همين شهر سپري كرد و در سال 1359 در رشته‌ي علوم تجربي ديپلم گرفت. پس از آن در رشته‌ي الهيات و معارف اسلامي دانشگاه تهران تحصيلات عالي خود را پي‌گرفت . در سال 66 دوره‌ي كارشناسي را به اتمام رساند و در سال 69 در همان دانشگاه از پايان نامه‌ي كارشناسي ارشد خود با عنوان « ترجمه و تحقيق مبهمات الاقرآن في مبهمات القرآن» دفاع كرد. پس از آن به دوره‌ي دكتراي دانشگاه تربيت مدرس راه يافت و در سال 79 با عرضه داشت رساله‌ي دكتري با عنوان « بررسي تحليلي و نقد روش تفسير عرفاني» فارغ التحصيل گرديد. در فاصله‌ي سال‌هاي 66 تا 70 به عنوان محقق و نويسنده در معاونت مطبوعاتي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي به فعاليت‌هاي فرهنگي مشغول بود. وي از سال 71 تا 78 در سمت‌هاي معاون دانشجوي دانشگاه كاشان و مدير گروه الهيات و معارف اسلامي اين دانشگاه به عرضه‌ي خدمات علمي و فرهنگي پرداخت و هم‌اينك نيز در زي‌هيأت علمي دانشگاه كاشان است.

پی نوشت هاپ:

1ـ اين اصل در عرفان ابن عربي اهميت ويژه‌اي دارد. ر.ك : محسن جهانگيري: محي‌الدين ابن عربي، چهره برجسته‌ي عرفان اسلامي،‌دانشگاه تهران،‌ 1367، ص 272 و نيز ر.ك : عبدالرزاق كاشاني: اصطلاحات الصوفيه ، قم ، انتشارات بيدار، 1370 ، ص 155.
2ـ محمد بن ابراهيم ،‌ملاصدرا: اسفار،‌پيشين ، ص 341.
3ـ سيد حسين نصر: سه حكيم مسلمان، ترجمه احمد آرام،‌تهران،‌انتشارات حبيبي، 1371، ص 134.
4ـ محمود شبستري: مجموعه‌ي آثار، گلشن راز، به اهتمام صمد موحد، تهران،‌طهوري، ص 94.
5ـ همان، ص 299.
6ـ جعفر سجادي: فرهنگ اصطلاحات عرفاني، تهران، انتشارات طهوري، 1370، ص 631.
7ـ عبدالرزاق كاشاني: پيشين، ص 31.
8ـ محمد علي تهانوي: كشاف اصطلاح الفنون، استانبول، چاپ قيام، بي‌تا، ص 1127.
9ـ سيد حيدر آملي: نص النصوص ، پيشين، ص 267.
10ـ محمود شبستري: پيشين ، ص 75.
11ـ سيد حيدر آملي: المحيط الاعظم،‌تحقيق سيد محسن موسوي تبريزي، تهران، وزارت ارشاد، 1404 ، ج 1، ص 206.
12ـ شمس الدين محمد لاهيجي : شرح گلشن راز، تهران ، زوار، 1371،‌ص 139.
13ـ سيد حيدر آملي : پيشين، ص 206.
14ـ شيخ محمود شبستري: پيشين، ص 75.
15- شمس الدين محمد لاهيجي : پيشين ، ص 41.
16ـ محمود شبستري: پيشين ، ص 75.
17ـ شمس‌الدين محمد لاهيجي: پيشين، ص 41.
18ـ محمود شبستري: پيشين، ص 75.
19ـ شمس الدين محمد لاهيجي : پيشين، ص 141.
20 ـ داريوش شايگان: آفاق تفكر معنوي در اسلام (هانري كربن) ، با مقدمه باقر پرهام، تهران ،‌نشر آگاه، 1371،‌ص 110.
21 ـ همان.
22ـ محمد حسين ذهبي: التفسير و المفسرون، ج 2، بيروت، داراحياء التراث العربي ، ص 395.
23ـ ملاصدرا: مفاتيح الغيب، ترجمه‌ي محمد خواجوي،‌تهران،‌انتشارات مولي،‌1363 ش، ص 164.
24. ابن عربي: فتوحات مكيه، پيشين، ص 279.
25ـ فخر رازي : التفسير الكبير، بيروت، داراحياء التراث العربي، بي‌تا، ج 14، ج ص 194.
26ـ ابوالقاسم قشيري: لطائف الاشارات، به تحقيق ابراهيم بسيوني، ج1، ص 56.
27ـ نهج البلاغه: پيشين، خطبه‌ي 147.
28ـ عبدالرزاق كاشاني: شرح منازل السائرين، تهران، انتشارات حامدي،‌1350،‌ص 138.
29ـ سلطان علي شاه گنابادي: شرح فارسي بر كلمات قصار باباطاهر، چاپ دوم، كتابخانه‌ي اميرسليماني، 1363، ص 44.
30ـ جلال الدين آشتياني: شرح مقدمه قيصري بر فصوص الحكم،‌تهران، چاپ سوم، انتشارات اميركبير، 1370 ، ص 590 ـ 591.
31 ـ داود بن محمود قيصري: شرح فصوص الحكم،‌قم ، انتشارات بيدار، بي‌تا، ص 36.
32 ـ صدرالدين محمد بن ابراهيم، ملاصدر: شواهد الربوبيه في المناهج السلوكيه ، به اهتمام جلال الدين آشتياني، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1360، ص 349.
33ـ ر.ك: ابوالقاسم قشيري: الرسالة القشيريه، به كوشش عبدالحميد بلطه‌چي، بيروت، دارالجيل، 1410 ق، ص 85؛ عبدالرزاق كاشاني: اصطلاحات الصوفيه، قم ، انتشارات بيدار، 1370، ص 158.
34ـ فريدالدين محمد بن ابوبكر، عطار نيشابوري: منطق الطير، به كوشش محمد جواد مشكور،‌تهران ، انتشارات الهام، 1363، ص 8.
35ـ ابوحامد محمد غزالي: احياء علوم الدين ، ج 1،‌چاپ دوم،‌بيروت، دارالفكر، 1409 ق، ص 31.
36ـ جلال الدين محمد مولوي: مثنوي معنوي، تصحيح نيكلسون،‌به اهتمام نصراله پورجوادي، چاپ اول، تهران، اميركبير ،‌دفتر اول، ابيات 3462 ـ 3463.
37ـ عبدالحسين زرين كوب: سرني، ج 1، چاپ سوم، تهران، انتشارات علمي،‌1368، ص 530.
38ـ همان، ص 538.
39ـ همان
40ـ ابوحامد محمد غزالي: المنقذمن الضلال،‌همراه با مباحثي از تصوف، به كوشش عبدالعليم محمود، چاپ پنجم، دارالكتب الحديثه، 1358، ص 132.
41ـ همان.
42 ـ عبدالحسين زرين‌كوب: دنباله جستجوم در تصوف ايران، تهران، اميركبير، 1362، ص 251.
43 ـ همان
44ـ جلال الدين همايي: مولوي نامه، تهران، انتشارات آگاه، 1360، ج 1،‌ص281.
45ـ جلال الدين محمد مولوي: پيشين ، دفتر چهارم، ابيات 1851 تا 1854.
46ـ محمد حسين طباطبايي: رسالة الولايه، قم ، انتشارات شفق، 1368، ص 43.
47ـ در اين آيات مقولاتي چون:« لقاء پروردگار»، « يقين»،‌« ملكوت آسمان‌ها» ،‌« شهود مقربان» ، « چگونگي مقام» ، « اخلاص»، « نيل به مرتبه‌ي فرقان » و … مطرح مي‌باشد. اين جانب در رساله‌ي دكتري آنها را به طور مبسوط مورد بحث و بررسي قرار داده‌ام.
48ـ محمد حسين طباطبايي: رسالة الولاية ، ص 23ـ24.
49ـ نهج البلاغه، به كوشش صبحي صالح، خطبه ي 222،‌ص 342 ـ 343، چاپ افست،‌ايران ،‌1395.
50 ـ داود بن محمود قيصري: شرح فصوص الحكم ، پيشين ،‌ص 37.
51 ـ عبدالله جوادي آملي : تحرير تمهدي القواعد صائن الدين علي بن محمد التركه، چاپ اول، انتشارات الزهراء ،‌1372 ،‌ص 716.
52 ـ همان .
53 ـ جان ناس: تاريخ جامع اديان، ترجمه‌ي علي اصغر حكمت،‌تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامي ، 1370 ، ص 96.
54ـ جلال الدين آشتياني : شرح مقدمه قيصري، پيشين ،‌ص 28.
55ـ محمد بن يعقوب كليني: اصول كافي، ج 1، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت، بي‌تا؛ ص 19.
56ـ سيد حيدر آملي: جامع الاسرار و منبع الانوار، با مقدمه‌ هانري كربن و عثمان يحيي، تهران،‌انستيتيو ايران و فرانسه ، 1347 ، ص 348 و 570 و نيز همو: نص النصوص ، ترجم ي محمد رضا جوزي، تهران،‌انتشارات علمي و فرهنگي ،‌1375، ص 67.
57ـ صدرالدين محمد بن ابراهيم، ملاصدرا: الحكمه المتعاليه في الاسفارالاربعه ، ج 2، ص قم،‌انتشارات مصطفوي، بي‌تا، ص 322.
58ـ والتر استيس: عرفان و فلسفه ، ترجمه‌ي بهاء‌الدين خرمشاهي، تهران،‌انتشارات سروش، 1358، ص 289.
59ـ همان.
60ـ جلال‌الدين محمد مولوي: پيشين ، دفتر اول، بيات 111 و 112.
61 ـ ابوالمعالي عبدالله بن محمد،‌عين القضات همداني : زبده الحقايق، تصحيح عفيف عسيران، تهران،‌انتشارات دانشگاه تهران،‌ص 67 ـ 68 .
62ـ فريد الدين محمد عطار نيشابوري: تذكره الاولياء، به اهتمام محمد استعلامي، تهران،‌انشتارات زوار، 1372، ص 614.
63ـ رمز عبارت از معني باطني است كه تحت كلام ظاهري مستور است كه غير از اهل آن بدان دست نيابند. ر.ك: روزبهان بقلي: شرح شطحيات، تصحيح هانري كربن، تهران، انتشارات طهوري، 1360، ص 561.
64ـ صدرالدين قونوي: اعجاز البيان في تأويل القرآن، تحقيق عبدالقادر احمد عطا ، مصر ،‌دارالتعريف، 1389ق،‌ص 6.
65ـ جلال الدين محمد مولوي : پيشين، بيت 130.
66 ـ والتر استيس: پيشين، ص 295.
67ـ احمد غزالي : سوانح،‌تصحيح هلموت ريتر، به كوشش نصراله پورجوادي، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1359، ص 1 و 73.
68 ـ جلال الدين محمد مولوي : پيشين، ابيات 417 و 418 .
69.Encyclopedia:a.Britanic, Peter B.Norton … 19 Edition, U.S.A.1994.P.6.
69ـ محمد بن محمد بن حسن، خواجه نصيرالدين طوسي: اساس الاقتباس، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1361، ص 337.
70 ـ معادل انگليسي آن واژه‌ي " Allegory " است و غرض و مقصود اصلي گوينده از ايراد آنها به طور واضح بيان نشده و موضوع در قالب و ظاهر موضوعي ديگر بيان مي‌شود.
71 ـ تقي‌پور نامداريان: رمز و داستانهاي رمزي، تهران، علمي و فرهنگي، 1375 ،‌ص 147 .
72 ـ محي‌الدين بن عربي : تفسير القرآن الكريم ،‌تحقيق مصطفي غالب، چاپ اول ، انتشارات ناصر خسرو،‌ج 2 ، ص 527.


 
یک شنبه 2 مهر 1391  11:13 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها