0

بانک مقالات تفسیر قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شيوه‌ هاي‌ علامه‌ سيدحيدر آملي‌ (1) در تفسير قرآن‌

شيوه‌ هاي‌ علامه‌ سيدحيدر آملي‌ (1) در تفسير قرآن‌

علامه‌ سيد حيدر آملي‌ با آن‌ همه‌ عظمت‌ علمي‌ و با آن‌ همه‌ اخلاص‌ و قرب‌ درگاه‌ الهي‌ و طهارت‌ نفساني‌ هنوز ناشناخته‌ مانده‌ است‌. گنجينة‌ نوشته‌هاي‌ ايشان‌ سرچشمة‌ نظرات‌ بسياري‌ از نظرات‌ عميق‌ فلاسفه‌ و حكما و حتي‌ تأثير بسيار عميقي‌ در نظرات‌ ملاصدرا و صدرالمتألهين‌ داشته‌اند.
ايشان‌ تفسير خودرا در قرن‌ هشتم‌ و در سال‌ 777 در هفت‌ مجلد تمام‌ كرده‌اند. و به‌ عدد 7 خيلي‌ علاقه‌ فراوان‌ داشت‌ و دلايلي‌ هم‌ در نص‌النصوص‌ و در شرح‌ فصوص‌شان‌ در مورد عدد هفت‌ آورده‌اند.
اين‌ تفسير به‌دست‌ بسياري‌ از علما نوشته‌ و نسخه‌برداري‌ شد و به‌دست‌ بسياري‌ از فضلا و علماي‌ معاصر رسيد علامه‌ هفت‌ مقدمه‌ بر اين‌ تفسير دارند. علامه‌ سيدحيدر آملي‌ براي‌ كتاب‌ قّيم‌ تفسير المحيط‌ الاعظم‌ خود هفت‌ مقدمه‌ نوشته‌اند، كه‌ در آن‌ بسياري‌ از مباني‌ عرفاني‌ را مطرح‌ و روش‌ تفسيري‌ خود را بيان‌ نموده‌ است‌. قبل‌ از مقدمات‌ خطبة‌ مفصلي‌ هم‌ نسبت‌ به‌ اين‌ كتاب‌ دارند كه‌ در تمام‌ صفحات‌ كتاب‌ گاهي‌ به‌ مقدمه‌ ارجاع‌ مي‌دهند.
از يك‌ صفحه‌ كه‌ از مقدمة‌ مجلد هفتم‌ تفسير سيد حيدر آملي‌ برجاي‌ مانده‌، پيداست‌ كه‌ به‌ اندازة‌ جامع‌ الاسرار و تقريباً در همان‌ موضوعي‌ كه‌ جامع‌ الاسرار ايشان‌ دربارة‌ مسايل‌ توحيدي‌ است‌، آن‌ مقدمة‌ مشابه‌ كتاب‌ جامع‌الاسرار بوده‌ كه‌ الآن‌ موجود نيست‌. از خود تفسير هم‌ الآن‌ آنچه‌ در دست‌ است‌، سورة‌ حمد است‌؛ دو جلد از اين‌ تفسير و يك‌ جلد سوم‌ نيز كه‌ مقدمة‌ ششم‌ است‌، تاكنون‌ چاپ‌ شده‌ است‌.
ايشان‌ اسم‌ تفسير را محيط‌ الاعظم‌ گذاشته‌ است‌، محيط‌ يعني‌ اقيانوس‌ و اعظم‌ يعني‌ بزرگ‌؛ يعني‌ اقيانوس‌ بزرگ‌. اين‌ اسم‌ را به‌ اين‌ دليل‌ انتخاب‌ كرده‌ است‌ كه‌ مي‌فرمايد كه‌ اگر انسان‌ و جنّ و ملائكه‌ نويسنده‌ باشند، همة‌ زمين‌ و آسمان‌ كاغذ باشد و همة‌ آب‌ درياها مُركب‌ باشد، و همة‌ اشجار عالم‌ هم‌ قلم‌ باشد، اگر بخواهند يك‌ صدم‌ علم‌ مرا بنويسند، نمي‌توانند.
ايشان‌ نخواسته‌ كه‌ تفسير او فقط‌ عرفاني‌ باشد. او كوشش‌ نمود تا ضمن‌ تفسير به‌ تأويل‌ هم‌ بپردازد. جامعيّت‌ اين‌ تفسير همين‌ جا است‌؛ يعني‌، در طول‌ تاريخ‌ تفسيرهايي‌ كه‌ ماهم‌ از شيعه‌ و هم‌ از اهل‌ سنت‌ ديده‌ايم‌، تفسير جامعي‌ مثل‌ اين‌ تفسير نمي‌بينيم‌.كه‌ هم‌ تفسير باشد و هم‌ تأويل‌ هم‌ اين‌ كه‌ تواضع‌ او آن‌ قدر زياد باشد كه‌ از دو تفسير معاصر، يكي‌ از شيعه‌ و مجمع‌ البيان‌ طبرسي‌ و يكي‌ هم‌ از اهل‌ سنت‌ كه‌ از بحر الحقايق‌ رازي‌ است‌. به‌ طور مستقل‌ از هر دو تفسير نقل‌ كند. به‌ گونه‌اي‌ كه‌ هر دو اين‌ تفاسير را تفسير علامه‌ وجود دارد. يعني‌، در واقع‌ آن‌ دو تفسير همه‌اش‌ هم‌ كه‌ نباشد، امهات‌ مباحث‌ آن‌ دو تفسير در تفسير ايشان‌ نيز هست‌. البته‌ اين‌ نقل‌ هايي‌ كه‌ ايشان‌ در اين‌ تفسير آورده‌اند همراه‌ با نقد است‌ .
يكي‌ از ديگر خصوصيات‌ تفسير علامه‌ اين‌ است‌ كه‌ در اين‌ تفسير مطالب‌ بسياري‌ هست‌ كه‌ در هيچ‌ جا نيست‌ و علامه‌ خود آنها را يافته‌ است‌ و خودش‌ را با پيامبر و محي‌ الدين‌ مقايسه‌ مي‌كند. و نسبت‌ به‌ شرح‌ فصوص‌ هم‌ كه‌ نص‌النصوص‌ است‌ باز خودش‌ را با پيامبر و محي‌ الدين‌ مقايسه‌ مي‌كند.
وي‌ درباره‌ تفسير خود مي‌گويند كه‌ من‌ اين‌ تفسير را جايي‌ نخوانده‌ام‌ و خدا به‌ من‌ داده‌ و از خدا گرفته‌ام‌. اين‌ تفاسير همه‌ از جانب‌ خدا به‌ او الهام‌ شده‌ است‌. همان‌ طوري‌ كه‌ قرآن‌ به‌ پيامبر رسيد، اين‌ تفسير هم‌ به‌ من‌ رسيده‌ است‌. اين‌ ادعاي‌ نبوت‌ نيست‌. شأن‌ اين‌ بزرگان‌ اجلّ از اين‌ است‌ كه‌ چنين‌ مسايلي‌ را بيان‌ كنند.ايشان‌ مي‌فرمايد كه‌ خداوند اين‌ تفسير را به‌ من‌ داده‌ است‌، همان‌ طور كه‌ قرآن‌ را به‌ پيامبر داده‌ است‌. همان‌ طور كه‌ فصوص‌ رابه‌ محي‌الدّين‌ داده‌ است‌ و محي‌الدّين‌ هم‌ همين‌ فرمايش‌ را دارد. محي‌الدّين‌ هم‌ مي‌گويد خداوند از طريق‌ پيامبر اين‌ فصوص‌ را به‌ من‌ داده‌ است‌. ايشان‌ مي‌گويد كه‌ من‌ يك‌ كتاب‌ نازله‌اي‌ دارم‌ كه‌ خدا داده‌ و يك‌ كتاب‌ صادره‌اي‌ دارم‌ كه‌ از طرف‌ خودم‌ صادر شده‌ است‌ و پيامبر هم‌ اين‌ جوري‌ است‌. جناب‌ محي‌الدّين‌ هم‌ اين‌ گونه‌ است‌. در مورد حضرت‌ خاتم‌ (ص‌) مي‌گويد: قرآن‌ كتاب‌ نازل‌ بر پيامبر است‌ و فصوص‌ هم‌ صادر است‌، چون‌ محي‌ الدّين‌ مي‌گويد كه‌ فصوص‌ را پيامبر به‌ من‌ داده‌ است‌ و كتاب‌ فصوص‌ كتاب‌ نازل‌ محي‌الدّين‌ است‌ و فتوحات‌ هم‌ كتاب‌ صادر اوست‌. اين‌ تفسير هم‌ نازل‌ من‌ است‌ و خدا به‌ من‌ داده‌ است‌. شرح‌ فصوص‌ هم‌ صادر از من‌ است‌.
مسألة‌ تأويل‌ از مسايل‌ بسيار اساسي‌ و مهمي‌ است‌ كه‌ در معارف‌ اسلامي‌ ما سابقة‌ وسيعي‌ دارد و آثار بسيار بزرگ‌ و درجة‌ اولي‌ در اين‌ حوزه‌ پديد آمده‌ و به‌ قدر كافي‌ و مفصل‌ در اين‌ زمينه‌ نظريه‌پردازي‌ و گفت‌وگو شده‌ است‌. چنان‌ كه‌ مستحضر هستيد، اين‌ بحث‌ حتي‌ امروز در معارف‌ غرب‌ و مغرب‌ زمين‌ هم‌ به‌صورت‌ ديگري‌ ضمن‌ بحث‌هايي‌ كه‌ راجع‌ به‌هرمنوتيك‌ مي‌كنند، به‌ يك‌ صورت‌ ديگري‌ برگشته‌ و زنده‌ شده‌ است‌. در گذشته‌هاي‌ دور و در دوران‌ قرون‌ وسطي‌ اين‌ بحث‌ وجود داشته‌ و آثار بزرگي‌ در اين‌ حوزه‌ توسط‌ حكماي‌ مغرب‌ زمين‌ و متكلمان‌ و عرفاي‌ مسيحي‌ پديد آمده‌ است‌. در جهان‌ اسلام‌ سبك‌ و سياق‌ و شيوة‌ ديگري‌ دارد و كمال‌ يافته‌تر و پخته‌تر هم‌ هست‌.
يكي‌ از نمونه‌هاي‌ برجستة‌ آثاري‌ كه‌ در حوزة‌ تأويل‌ و آن‌ هم‌ بالاخص‌ درمورد كلام‌ مقدس‌ الهي‌، كتاب‌ قرآن‌، كلام‌الله‌ مجيد تأليف‌ و تصنيف‌ شده‌، المحيط‌الاعظم‌ است‌
سيد حيدر آملي‌ در مورد تفسيرش‌ مي‌گويد علم‌ تأويل‌ از بزرگترين‌ و اعظم‌ علوم‌ است‌؛ يعني‌، مقام‌ و مرتبتي‌ بالاتر از فلسفه‌ و كلام‌ و ساير علوم‌ رايج‌ در معارف‌ اسلامي‌ براي‌ آن‌ قائل‌ است‌. پس‌ اعظم‌ علوم‌ است‌ و به‌ معناي‌ حقيقي‌ يك‌ علم‌ است‌ و به‌ همين‌ جهت‌ چون‌ علم‌ است‌، داراي‌ قواعد و ضوابط‌ و موضوع‌ و مسايل‌ و مبادي‌ خاص‌ خودش‌ هم‌ هست‌ و ديگر اين‌ كه‌ علم‌ تأويل‌ سرچشمة‌ جميع‌ اسرار و انديشه‌ها و معارف‌ بلند ديني‌ محسوب‌ مي‌شود و يك‌ نكته‌اي‌ را هم‌ بيان‌ مي‌كند كه‌ آن‌ را ان‌شاءالله‌ اگر فرصتي‌ شد، جداگانه‌ توضيح‌ خواهم‌ داد كه‌ ايشان‌ تأويل‌ قرآن‌ را واجب‌ مي‌داند كه‌ هم‌ داراي‌ وجوب‌ عقلي‌ و هم‌ داراي‌ وجوب‌ نقلي‌ است‌ و ايشان‌ براي‌ تأويل‌ اقسامي‌ را قائل‌ است‌. به‌ مصداق‌ همان‌ آية‌ شريفه‌اي‌ كه‌ مي‌فرمايد: هوالذي‌ انزل‌ عليك‌ الكتاب‌ منه‌ آيات‌ محكمات‌ هنّ ام‌ الكتاب‌ و اُخر متشابهات‌ فاما الذين‌ في‌ قلوبهم‌ زيغ‌ فيتبعون‌ ماتشابه‌ منه‌ ابتغاء الفتنة‌ و ابتغاء تأويله‌ و ما يعلم‌ تأويله‌ الاّ' الله‌ و الراسخون‌ في‌ العلم‌ يقولون‌ آمنا به‌ كل‌ من‌ عندربنا و ما يذكر الا اولوالالباب‌ (2) .
اين‌ آية‌ شريفة‌ را كه‌ تلاوت‌ كردم‌، سند بزرگ‌ تأويل‌ و وجوب‌ تأويل‌ و دليل‌ نقلي‌ براي‌ تأويل‌ مي‌آورد و سپس‌ به‌ مصداق‌ همين‌ آيه‌ اقسامي‌ را قائل‌ مي‌شود و به‌ حكم‌ همين‌ آيه‌ براي‌ تأويل‌ تقسيماتي‌ قائل‌ مي‌شود. ابتدا تأويل‌ را با توجه‌ به‌ متن‌ آيه‌ به‌ دو قسم‌ تقسيم‌ مي‌كند: تأويل‌ حق‌ و تأويل‌ باطل‌. قرآن‌ محتمل‌ وجوه‌ تأويل‌ حق‌ است‌ و محتمل‌ وجوه‌ تأويل‌ باطل‌ هم‌ هست‌. چنان‌ كه‌ از آيات‌ مقدسة‌ قرآن‌ هم‌ تأويل‌ باطل‌ بسياري‌ اتفاق‌ افتاده‌ و فجايع‌ و مصايب‌ بسيار بزرگي‌ هم‌ بر سر مسلمين‌ و دنياي‌ اسلام‌ به‌ خاطر همين‌ تأويلات‌ باطل‌ آمده‌ است‌. تأويل‌ حق‌ كه‌ به‌ ارباب‌ علم‌، خداوندان‌ علم‌ و راسخان‌ در علم‌ اختصاص‌ دارد و اين‌ تأويل‌ حق‌ خودش‌ باز به‌ دو قسمت‌ تقسيم‌ مي‌شود: يكي‌ تأويل‌ ارباب‌ ظاهر و اهل‌ شريعت‌ است‌. تأويلاتي‌ كه‌ متشرعه‌ از آيات‌ شريفه‌ و كريمة‌ قرآن‌ انجام‌ مي‌دهند. تقسيم‌ ديگر از تأويل‌ حق‌، تأويل‌ ارباب‌ باطن‌ و اهل‌ طريقت‌ است‌ كه‌ خود جناب‌ سيدحيدر آملي‌ به‌ اين‌ طايفة‌ دوم‌ تعلق‌ دارد و در اين‌ مسير حركت‌ مي‌كند.
قِسم‌ دوم‌ از آن‌ تقسيمات‌ اول‌ به‌ تأويل‌ باطل‌ برمي‌گردد و اين‌ تأويل‌ همان‌ اهل‌ زيغ‌ و كوته‌نظر و كوته‌بينان‌ و جاهلان‌ است‌ كه‌ كار آنها اين‌ است‌ كه‌ آيات‌ محكمة‌ قرآن‌ را رها مي‌كنند و به‌ آيات‌ متشابه‌ مي‌چسبند و متشابه‌ را اصل‌ مي‌گيرند و محكم‌ را فرع‌ مي‌پندارند و با اينكه‌ اصلاً از محكمات‌ غافل‌ هستند و قرآن‌ را تأويل‌ مي‌كنند. بر اين‌ اساس‌، آن‌ وقت‌ يك‌ تعريفات‌ و توضيحاتي‌ در باب‌ خود معاني‌ تأويل‌ ابتدا نقل‌ مي‌كند و در پايان‌ رأي‌ مختار خودش‌ را بيان‌ مي‌فرمايد.
يكي‌ از تعاريفي‌ كه‌ در مورد تأويل‌ آورده‌ شده‌، اين‌ است‌ كه‌ گفته‌اند، تأويل‌ عبارت‌ است‌ از: صرف‌ معناي‌ آيات‌ قرآن‌ با توجه‌ به‌ ما قبل‌ و ما بعد آن‌ واينكه‌ آيات‌ را طوري‌ تفسير كنيم‌ كه‌ سخناني‌ كه‌ ما قبل‌ و ما بعد آيه‌ هست‌، در نظر گرفته‌ شود. در تاريخ‌ اسلام‌ آيه‌اي‌ كه‌ درباة‌ شعرا هست‌، والشعراء يتبعهم‌ الغاون‌ (3) . مي‌گويند كه‌ حسان‌ بن‌ثابت‌ كه‌ از شعراي‌ بزرگ‌ صدر اسلام‌ و اصحاب‌ پيامبر (ص‌) و در همة‌ احوال‌ و در همة‌ جنگ‌ها در خدمت‌ ايشان‌ بود، نزد رسول‌ مكرّم‌ اسلام‌ رفت‌ و عرض‌ كرد كه‌ ما گروهي‌ شاعرانيم‌ و حق‌ تعالي‌ دربارة‌ ما چنين‌ سخني‌ گفته‌ است‌. ما را از زمرة‌ كساني‌ كه‌ سخن‌ ياوه‌ و هرز مي‌گويند، معرفي‌ كرده‌ و پيروان‌ ما را از اين‌ طايفه‌ شمرده‌ است‌. حضرت‌ ختمي‌المرتبت‌ فرمودند كه‌ ما بعد آيه‌ را هم‌ بخوان‌. الا الذين‌ آمنوا و عملوا الصالحات‌ . بله‌ شعرا كساني‌ هستند كه‌ غاون‌ از آنها تبعيت‌ مي‌كنند، مگر آن‌ شاعراني‌ كه‌ اهل‌ ايمان‌ هستند و عمل‌ صالح‌ و كار نيك‌ انجام‌ مي‌دهند. در واقع‌ مي‌شود گفت‌ كه‌ حسان‌ بن‌ثابت‌ به‌نوعي‌ به‌ اين‌ معني‌ و به‌ اين‌ تعريف‌ از تأويل‌ توجه‌ كرده‌ بوده‌؛ يعني‌، ماقبل‌ و مابعد آيه‌ را در نظر نگرفته‌ بوده‌ است‌. اين‌ يك‌ قسم‌ از اقسام‌ تأويل‌ است‌ و تعريفي‌ است‌ كه‌ براي‌ تأويل‌ آورده‌اند.
تعريف‌ ديگر گفته‌اند كه‌ عبارت‌ است‌ از بازگرداندن‌ و ارجاع‌ دادن‌ يكي‌ از وجوه‌ محتمل‌ آيه‌ به‌ آنچه‌ كه‌ مطابق‌ ظاهر آيه‌ است‌. هر آيه‌اي‌ وجوه‌ گوناگوني‌ دارد و احتمال‌ معاني‌ متعدد دارد. يكي‌ از اين‌ معاني‌ محتمل‌ را تفسير كننده‌ و تأويل‌ كننده‌ به‌ ظاهر آيه‌ برگردانده‌ و آيه‌ را آن‌ گونه‌ تأويل‌ يا تفسير مي‌كند.
برخي‌ ديگر، تعريف‌ جامع‌تر و مفصل‌تري‌ از تأويل‌ عرضه‌ كرده‌اند وگفته‌اند كه‌ تأويل‌ عبارت‌ است‌ از: توفيق‌ و تطبيق‌ ميان‌ محكمات‌ و متشابهات‌. ايجاد وفاق‌ و رابطه‌ نسبت‌ حقيقي‌ و معنوي‌ بين‌ محكمات‌ و متشابهات‌ برقرار كردن‌، اما با توجه‌ به‌ قانون‌ عقل‌ و شرع‌؛ يعني‌ موازين‌ عقلي‌ و ملاك‌هاي‌ شرعي‌ را در اين‌ ايجاد توافق‌ و تطبيق‌ در نظر بگيرند و رّد متشابه‌ كنند به‌ محكم‌. اين‌ تعريف‌ ديگري‌ است‌ كه‌ از تأويل‌ داده‌اند كه‌ تعريف‌ پخته‌تر و كم‌ و بيش‌ جامع‌تري‌ است‌.
آيات‌ قرآن‌ چنان‌ كه‌ از متن‌ خود كلام‌ الله‌ مجيد بر مي‌آيد، بر دو قسم‌ است‌. محكمات‌ است‌ و متشابهات‌. محكمات‌ آياتي‌ هستند كه‌ محكم‌ هستند به‌ اين‌ معني‌ كه‌ جاي‌ هيچ‌ گونه‌ تأويل‌ و تفسيرهاي‌ چندگانه‌ و متعدد و متناقض‌ و يا مزاحم‌ با يكديگر ندارند و اينها اصل‌ و اساس‌ هستند و بنيان‌ اين‌ قبيل‌ آيات‌ بر عقل‌ متكي‌ است‌ و عقل‌ صريح‌ غير مشوب‌ و توانمند و قادر مي‌تواند معناي‌ آنها را بدون‌ هيچ‌ گونه‌ اضطراب‌ و انحرافي‌ استنباط‌ و درك‌ كند. در مقابل‌ آنها متشابهات‌ هستند كه‌ موجب‌ اشتباه‌ يا تشابه‌ بين‌ معاني‌ متعدد مي‌شوند و بايد معني‌ اينها را به‌ آيات‌ محكم‌ بازگرداند. در كلام‌الله‌ مجيد برخي‌ از آيات‌ هست‌ كه‌ مصداق‌ بارز آيات‌ متشابه‌اند. آية‌ الرحمن‌ علي‌ العرش‌ استوي‌ (4) ؛ خداوند رحمن‌ بر عرض‌ استوي‌ يافت‌، از آيات‌ متشابهي‌ است‌ كه‌ جاي‌ تأويل‌ دارد و تأويلات‌ بسياري‌ هم‌ در مورد آن‌ شده‌ است‌. در كلام‌ الله‌ مجيد بعضي‌ از اوصاف‌ و صفات‌ به‌ حق‌ تعالي‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ كه‌ اگر بخواهيم‌ به‌ معناي‌ ظاهر آنها توجه‌ كنيم‌، يا به‌ تجسيم‌ منتهي‌ مي‌شود و يا به‌ تشبيه‌ و يا مفاسد ديگري‌ را به‌ بار مي‌آورد. آياتي‌ كه‌ در آنها از آمدن‌ حق‌ تعالي‌ صحبت‌ شده‌ است‌، آياتي‌ كه‌ در آنها از سخريه‌ و استهزاء و كيد و... صحبت‌ شده‌ كه‌ به‌ خداوند نسبت‌ داده‌ شده‌ كه‌ اگر بخواهيم‌ به‌صورت‌ ظاهر آيه‌ نگاه‌ كنيم‌، صفات‌ مذمومي‌ هستند كه‌ بيشتر لايق‌ و شأن‌ بندگان‌ است‌ نه‌ ذات‌ حق‌ تعالي‌. پس‌ بايد اينها را با توجه‌ به‌ آيات‌ محكمه‌ به‌ معناي‌ درست‌ تأويل‌ كرد.
سيدحيدر خودش‌ تعريف‌ نهايي‌ و جامع‌ و كاملي‌ از تأويل‌ عرضه‌ مي‌دارد كه‌ به‌ او اختصاص‌ دارد و بديع‌ است‌ و جزو معاني‌ بسيار نادر و مهمي‌ است‌ كه‌ ايشان‌ بيان‌ و عرضه‌ كرده‌ است‌.
همان‌طور كه‌ عرض‌ كردم‌، جناب‌ سيدحيدر خودش‌ را اهل‌ طريقت‌ و به‌ تأويل‌ ايشان‌ خود رااهل‌ باطن‌ و معنا به‌ شمار مي‌آورد و در تأويل‌ اين‌ جهت‌ را رعايت‌ كرده‌ است‌ و مي‌گويد كه‌ از نظر اهل‌الله‌ و موحدان‌، تأويل‌ عبارت‌ است‌ از تطبيق‌ ميان‌ كتاب‌ قرآني‌ و كتاب‌ آفاقي‌ و مطابقت‌ دادن‌ و تطبيق‌ ميان‌ حروف‌ و كلمات‌ و آيات‌ كتاب‌ قرآن‌ با كتاب‌ آفاقي‌. شايد در اينجا اين‌ سؤال‌ براي‌ بعضي‌ از عزيزان‌ مطرح‌ بشود كه‌ مگر ما چند كتاب‌ داريم‌؟ يك‌ كتاب‌ هست‌ ك‌ شايستة‌ اطلاق‌ لفظ‌ و نام‌ كتاب‌ است‌ و آن‌ هم‌ قرآن‌ است‌. كتاب‌ آفاقي‌ چه‌ معنايي‌ مي‌دهد؟ اجمالاً عرض‌ مي‌كنم‌ كه‌ گذشتگان‌ ما به‌ دو كتاب‌ كه‌ هر دو به‌ يد و قدرت‌ حق‌ تعالي‌ نوشته‌ شده‌، اشاره‌ كرده‌اند؛ يكي‌ كتاب‌ تدوين‌ است‌؛ كتابي‌ كه‌ حق‌ تعالي‌ مدون‌ آن‌ است‌ و آن‌ را جمع‌ كرده‌، همان‌ كتابي‌ است‌ كه‌ بر انبياء نازل‌ شده‌ و آخرين‌ آنها كه‌ كلام‌الله‌ مجيد است‌، مهيمن‌ بر همة‌ كتب‌ سابق‌ است‌ و كتاب‌ قرآن‌ است‌ كه‌ بر حروف‌ و كلمات‌ و آيات‌ و صور مشتمل‌ است‌، اما كتاب‌ ديگري‌ هم‌ به‌ نام‌ كتاب‌ تكوين‌ هست‌ كه‌ البته‌ سيدحيدر اين‌ اصطلاح‌ را به‌كار نمي‌برد. ايشان‌ مي‌فرمايد: كتاب‌ آفاقي‌ و كتاب‌ انفسي‌ كه‌ عبارت‌ است‌ از: همين‌ عالم‌ و جهان‌ به‌طور كل‌ و مجموع‌ كه‌ آن‌ هم‌ كتابي‌ است‌ كه‌ حق‌ تعالي‌ تأليف‌ و تدوين‌ كرده‌است‌ و بلكه‌ كتاب‌ كبير آن‌ است‌ مي‌توان‌ عالم‌ را كتاب‌ مفصل‌ و تفصيلي‌ دانست‌ و قرآن‌ را كتاب‌ مختصر و موجز فرض‌ كرد كه‌ اين‌ هم‌ بر حروف‌ و كلمات‌ و آيات‌ مشتمل‌ است‌.
در بيان‌ اين‌ مطلب‌ استناداتي‌ هم‌ به‌ آيات‌ كريمة‌ قرآن‌ دارد، به‌ خصوص به‌ آيه‌ شريفه‌ زير مي‌فرمايد: سنريهم‌ آياتنا في‌ آفاق‌ و في‌ انفسهم‌ حتي‌ يتبين‌ لهم‌انه‌ الحق‌ (5) : ما آيات‌ خودمان‌ را در آفاق‌ و انفس‌ نشان‌ خواهيم‌ داد تا مبين‌ و روشن‌ و آشكار و واضح‌ شود كه‌ اين‌ آيات‌ نشانة‌ حق‌ هستند و بعد استناد مي‌كند و مي‌گويد: ملاحظه‌ كنيد كه‌ دراين‌ آية‌ شريفه‌اي‌ كه‌ تلاوت‌ كردم‌، آيه‌ رابه‌ موجودات‌ آفاقي‌ و انفسي‌ اطلاق‌ فرموده‌ است‌. بنابراين‌، كتاب‌ عالم‌ هم‌ كتابي‌ است‌ كه‌ مشتمل‌ برآيات‌ و حروف‌ و كلمات‌ است‌ و بعد ذكر مي‌كند كه‌ حروف‌ كتاب‌ عالم‌ چيست‌، كلمات‌ آن‌ چيست‌، آياتش‌ چيست‌، مي‌گويد: تأويل‌ عبارت‌ است‌ از ايجاد وفاق‌ و تطبيق‌ ميان‌ كتاب‌ آفاقي‌ و كتاب‌ جمعي‌ قرآني‌ كه‌ يكي‌ از معاني‌ خود كلمة‌ قرآن‌ به‌ معني‌ جمع‌ است‌. به‌عبارت‌ ديگر، مي‌فرمايد آنچه‌ را در عالم‌ است‌ (موجودات‌ عالم‌) بايد تأويل‌ كرد و به‌ آن‌ اصل‌ و مرجع‌ و مبدأ اوليه‌اش‌ بازگرداند. اين‌ سخن‌ كه‌ بايد عالم‌ را تأويل‌ كرد، تقريباً مورد وفاق‌ و اشتراك‌ اغلب‌ است‌ كه‌ بالاخص‌ عالم‌ و جهان‌ محسوس‌ را كه‌ در شمار كتاب‌ آفاقي‌ يا كتاب‌ تكويني‌ است‌، بايد تأويل‌ كرد و همة‌ موجودات‌ محسوس‌ قابل‌ تأويل‌ هستند كه‌ اين‌ خودش‌ بحث‌ بسيار مفصلي‌ است‌ كه‌ هم‌ در حكمت‌ ذوقي‌ و عرفاني‌ و هم‌ در حكمت‌ بحثي‌ و فلسفي‌ مباني‌ مفصلي‌ براي‌ آن‌ فراهم‌ شده‌ است‌. ابتدا از اين‌ نظر كه‌ همة‌ موجودات‌ اين‌ عالم‌ اعم‌ از محسوس‌ يا فوق‌ محسوس‌ مستند به‌ مبدأيي‌ هستند و مأخذي‌ دارند كه‌ از آن‌ پديد آمده‌اند و آنچه‌ راكه‌ ما آن‌ را عالم‌ محسوس‌ مي‌دانيم‌ و بر مي‌شمريم‌، در واقع‌ سايه‌ و ظلي‌ از مرتبه‌اي‌ بالاتر است‌ كه‌ بر آن‌ احاطه‌ دارد و ركن‌ و اساس‌ آن‌ محسوب‌ مي‌شود و موجودات‌ جزيي‌ و كلي‌ اين‌ عالم‌ صورت‌هاي‌ ظهور وبروز آن‌ حقيقت‌ بالاتر و برتر هستند كه‌ عبارت‌ است‌ از: عالم‌ ملكوت‌ كه‌ اين‌ عالم‌ ملكوت‌ نيز خودش‌ مراتب‌ و درجاتي‌ دارد، عرشي‌ دارد، فرشي‌ دارد، ميانه‌اي‌ دارد و جهان‌ و عالم‌ محسوس‌ در واقع‌ صورت‌ ظاهري‌ و پديداري‌ آن‌ عالم‌ است‌ و آن‌ حقايق‌ در كسوت‌ اين‌ موجودات‌ جلوه‌ گر شده‌اند و پديد آمده‌اند. لذا اگر بخواهيم‌ كه‌ باطن‌ و حقيقت‌ آنها را كه‌ جهت‌ ملكوتي‌ موجودات‌ است‌، بيابيم‌، تكليف‌ ما اين‌ است‌ كه‌ تأويل‌ كنيم‌ و اين‌ كار را خود محي‌الدّين‌ در بسياري‌ از آثارش‌ انجام‌ داده‌ است‌.
بد نيست‌ كه‌ اين‌ مثال‌ را از كتاب‌ شريف‌ فتوحات‌ خدمت‌ تان‌ عرض‌ كنم‌. در جلد اول‌ كه‌ درباب‌ احكام‌ واجب‌ و در مورد نماز و روزه‌ و حج‌ و جهاد و زكوة‌ و... سخن‌ مي‌گويد، در فصلي‌ كه‌ در باب‌ روزه‌ و صيام‌ صحبت‌ مي‌كند، جايي‌ كه‌ به‌ بحث‌ غسل‌ و شست‌ و شو منتهي‌ مي‌شود، سخن‌ از حمام‌ و بيت‌ حمام‌ به‌ ميان‌ مي‌آورد و بعد اين‌ بيت‌ حمام‌ را تأويل‌ مي‌كند؛ يعني‌، صورت‌ باطني‌ و معنوي‌ بيت‌ حمام‌ را ذكر مي‌كند و مي‌گويد كه‌ حمام‌ ،اولاً بيت‌ حمام‌ كه‌ ما هم‌ در آن‌ استحمام‌ مي‌كنيم‌، طبيعتش‌ گرم‌ است‌. بعد اشتقاق‌ ديگري‌ ازآن‌ مي‌گيرد و معني‌ دوست‌ را در نظر مي‌گيرد كه‌ از معاني‌ حميم‌ دوست‌ است‌، استفاده‌ مي‌كند و بعد مي‌گويد كه‌ طبع‌ و ماهيت‌ دوستي‌ گرم‌ و مرطوب‌ است‌، چنان‌ كه‌ طبيعت‌ حمام‌ هم‌ گرم‌ و مرطوب‌ است‌ و بعد مي‌گويد كه‌ حمام‌ شبيه‌ترين‌ مكان‌ است‌ و بر روي‌ زمين‌ به‌ دو چيز. اول‌ به‌ قبر و گور و عالم‌ گور شبيه‌ است‌؛ يعني‌، همان‌گونه‌ كه‌ ما عريان‌ و بدون‌ كسوت‌ و پوشش‌ وارد حمام‌ مي‌شويم‌، به‌ همين‌ ترتيب‌ واردگور مي‌شويم‌، مگر اين‌ كه‌ كفني‌ بر ما پوشانده‌اند، اما دلالت‌ آن‌ بر امر ديگر ـ كه‌ مي‌خواهم‌ عرض‌ كنم‌ ـ واضح‌تر و صريح‌تر است‌ و آن‌ اين‌ كه‌ حمام‌ بر آخرت‌ و قيامت‌ دلالت‌ دارد كه‌ مردم‌ در آنجا عورات‌ و حُفاة‌ و بي‌هيچ‌ پوششي‌ و كسوتي‌ محشور مي‌شوند و در دست‌شان‌ هيچ‌ چيزي‌ نيست‌ و از مايملك‌ دنيا هيچ‌ چيزي‌ رابا خود حمل‌ نمي‌كنند و اين‌ وضع‌ و حالتي‌ است‌ كه‌ ما، در هنگام‌ استحمام‌ داريم‌. لذا عارف‌ بزرگي‌ مثل‌ محي‌الدّين‌ وقتي‌ كه‌ به‌ موجودات‌ اين‌ عالم‌ اعم‌ از طبيعي‌ يا مصنوعي‌ دست‌ انسان‌ نظر مي‌كند، اين‌ گونه‌ آن‌ را تأويل‌ مي‌كند و نه‌ تنها اين‌ گونه‌ موجودات‌، بلكه‌ ساير اقسام‌ موجودات‌ هم‌ به‌ آن‌ صورت‌ باطني‌ و حقيقي‌ خودشان‌ قابل‌ تأويل‌ هستند. بنابراين‌، از نظر سيدحيدر آملي‌ تأويل‌ عبارت‌ است‌ از: تطبيق‌ و توفيق‌ ميان‌ كتاب‌ آفاقي‌ و كتاب‌ قرآني‌ .
علي‌رغم‌ اين‌ كه‌ سيد حيدر آملي‌ مي‌فرمايد كه‌ تأويل‌ بر هر مسلماني‌ واجب‌ است‌ و اول‌ واجبات‌ هم‌ هست‌ و نخستين‌ واجبات‌ است‌ و آخرين‌ مقامات‌ كشف‌ و يقين‌ هم‌ هست‌، اما مي‌گويد با اين‌ كه‌ واجب‌ است‌، براي‌ راسخان‌ در علم‌ واجب‌ است‌ و آنها هستند كه‌ مجاز به‌ تأويل‌اند؛ كساني‌ كه‌ هم‌ از عقل‌ سليم‌ و صريح‌ و قوي‌ بهره‌ دارند و هم‌ از دانش‌ شرع‌ و دين‌ بهره‌مندند، مجاز به‌ تأويل‌ اند.
از مسائل‌ مهم‌ در تفسير سيد حيدر اين‌ است‌ كه‌ ايشان‌ درآن‌ سال‌ها با سليقة‌ خاص‌ خودش‌ بسياري‌ از مطالب‌ رادر تفسير و در كتابهاي‌ ديگر، در دواير و جداول‌ بيان‌ كرده‌ است‌. دايره‌ هايي‌ هم‌ كه‌ ايشان‌ كشيده‌ و در آن‌ دايره‌ها جدول‌هاي‌ مختلف‌ و دايره‌هاي‌ كوچكي‌ كه‌ هست‌، بر اساس‌ همين‌ تطبيق‌ انسان‌ با عالم‌ و عالم‌ با انسان‌ است‌. ايشان‌ در تفسير به‌طور تفصيل‌ مي‌گويد كه‌ شرع‌ سه‌ مرتبه‌ دارد. البته‌ مراتب‌ دارد و لكل‌ مرتبة‌ مراتب‌؛ شريعت‌ است‌، طريقت‌ است‌ و حقيقت‌ . حقيقت‌ همان‌ شريعت‌ است‌. طريقت‌ همان‌ شريعت‌ است‌. شريعت‌ همان‌ حقيقت‌ است‌ و طريقت‌ هم‌ همان‌ حقيقت‌ است‌. اينها فرقي‌ نمي‌كنند. اينها يك‌ واحدند در سه‌ مرحله‌. سيدحيدر آملي‌ اصرار دارد كه‌ بگويد شريعت‌ و طريقت‌ و حقيقت‌ سه‌ واحد نيست‌، يك‌ حقيقت‌ واحد است‌ در سه‌ مرحله‌. البته‌ هر مرحله‌، مراحلي‌ دارد.
امابحث‌ تأويل‌ در معارف‌ مغرب‌ زمين‌ به‌ خصوص‌ در قرون‌ وسطي‌' سابقه‌اي‌ طولاني‌ دارد، لفظي‌ كه‌ براي‌ اين‌ معني‌ به‌طور عام‌ به‌ كار مي‌بردند، كلمة‌ Excges به‌ معني‌ تفسير متون‌ ديني‌ و مقدس‌ است‌. اما اندك‌اندك‌ با پايان‌ قرون‌ وسطي‌' و آغاز دورة‌ مُدرنيته‌ و سير تاريخ‌ معارف‌ غربي‌ به‌ سوي‌ معارف‌ جديد ثقل‌ و سنگيني‌ تفسير و تأويل‌ از متون‌ ديني‌ برداشته‌ شد و نخست‌ بر سر متون‌ حقوقي‌ آمد و بعد متون‌ سياسي‌ و فلسفي‌ و همين‌ طور تا دورة‌ جديد كه‌ تقريباً مي‌شودگفت‌ كه‌ بُعدي‌ از آن‌ صبغة‌ اوليه‌اش‌ پيدا كرده‌است‌ كه‌ تفسير متون‌ ديني‌ است‌. اصطلاح‌ هرمنوتيك‌ گرچه‌ ريشة‌ قديم‌ يوناني‌ دارد، ولي‌ اصطلاحي‌ است‌ كه‌ وضع‌ آن‌ متعلق‌ به‌ دورة‌ جديد است‌ و تقريباً مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ از اواخر قرن‌ 18 و اوايل‌ قرن‌ 19 درمغرب‌ زمين‌ شروع‌ مي‌شود كه‌ امروزه‌ هم‌ معركة‌ آراء است‌؛ يعني‌، به‌ قدري‌ تئوري‌ها و نظريه‌ها و مباحث‌ فراوان‌ شده‌ كه‌ حتي‌ احاطه‌ و جمع‌ كردن‌ آنهاكار مشكلي‌ شده‌ است‌. از جمله‌ مباحثي‌ كه‌ امروزه‌ در هرمنوتيك‌ مغرب‌ زمين‌ مطرح‌ است‌، يكي‌ گسترش‌ دادن‌ مفهوم‌ متن‌ از كتاب‌ ديني‌ به‌ تمام‌ امور و موجودات‌ به‌ طور كلي‌ است‌. هر چيزي‌ مي‌تواند متن‌ يا text تلقي‌ شود. اين‌ تقريباً شبيه‌ همان‌ سخني‌ است‌ كه‌ سيدحيدر آملي‌ و ديگر متفكّران‌ مسلمان‌ هم‌ اين‌ گونه‌ فكر مي‌كنند و جهان‌ را كتاب‌ و متني‌ مي‌دانند كه‌ اين‌ متن‌ بايد قرائت‌ بشود و قرائتي‌ كه‌ اين‌ بزرگواران‌ مي‌گويند، به‌ معناي‌ فهم‌ و درايت‌ است‌ كه‌ همان‌ جوري‌ كه‌ مي‌دانيد و مطلع‌ هستيد، ما يك‌ علمي‌ درمعارف‌ اسلامي‌ به‌ نام‌ علم‌ درايت‌ داريم‌ كه‌ حساب‌ و كتاب‌ جداگانه‌اي‌ دارد. حالا علم‌ تأويل‌ هم‌ به‌جاي‌ خودش‌ و علوم‌ ديگر و حتي‌ علم‌ فراست‌. قرائت‌ متن‌ مهم‌ است‌. اين‌ قرائت‌ متن‌ را يا در انحصار كتاب‌ قرار نداده‌اند و به‌هر چيزي‌ مي‌تواند اطلاق‌ بشود و در واقع‌ يك‌ بناي‌ معماري‌ هم‌ مي‌تواند يك‌ متن‌ تلقي‌ بشود و بايد قرائت‌ بشود. يك‌ صحنه‌ و منظر طبيعي‌ هم‌ مي‌تواند متني‌ تلقي‌ بشود و تفسير و تأويل‌ بشود و خود آدمي‌ نيز مي‌تواند متن‌ تلقي‌ گردد و تأويل‌ و تفسير شود.

پي‌ نوشت‌ها:

1- علامه‌ سيد حيدر آملي‌ (متوفي‌ 794) يكي‌ از شيعيان‌ 12 امامي‌ بود كه‌ در شهر آمل‌ مجاهدتهاي‌ بسيار در ترويج‌ عقايد تشيع‌ نمود و سرانجام‌ موفق‌ به‌ تأسيس‌ حكومتي‌ در اين‌ شهر شد. نتيجه‌ اين‌ تلاش‌ها مسلمان‌ شدن‌ ديلميان‌ بود كه‌ از ميان‌ آنها دولت‌ آل‌ بويه‌ ظهور كرد. علامه‌ آملي‌ بعدها در بغداد سكونت‌ گزيد. گفته‌اند كه‌ وي‌ به‌ مدت‌ 20 سال‌ يك‌ فرد فقيه‌ و متكلم‌ متعصبي‌ بود كه‌ با نوشتن‌ كتاب‌ «جامع‌ الاسرار» به‌ تصوف‌ گرائيد و سپس‌ تعصب‌ را كنار گذاشت‌ و به‌ تسامح‌ گرائيد. علامه‌ آملي‌ در زمره‌ اولين‌ فقيهان‌ و متكلمين‌ بود كه‌ ميان‌ تشيع‌ و تصوف‌ پيوندي‌ وثيق‌ برقرار كرد. گرايش‌ آملي‌ بيشتر به‌ تصوف‌ بود به‌ طوري‌ كه‌ وي‌ صوفيان‌ را شيعيان‌ خاص‌ مي‌ناميد. آملي‌ از اين‌ پيشتر رفت‌ و امامان‌ را صوفي‌ خواند. به‌ پيروي‌ از ميثم‌ بحراني‌ و رسم‌ تسامح‌ گرايي‌ مسئله‌ تبرا را كه‌ شيعيان‌ بيزاري‌ جستن‌ از دشمنان‌ علي‌ (ع‌) معني‌ مي‌كنند چنين‌ معني‌ مي‌كرد: «مقصود از تبري‌ آن‌ است‌ كه‌ انسان‌ از نيرو و تدبر خود بيزاري‌ بجويد و به‌ خود به‌ ديده‌ تبرئه‌ ننگرد» به‌ نقل‌ از كتاب‌ تشيع‌ و تصوف‌ نوشته‌ دكتر كامل‌ مصطفي‌ الشيبي‌
2- سوره‌ آل‌ عمران‌ (3)، آيه‌ 5.
3- سوره‌ نمل‌ (27)، آيه‌ 224.
4- سوره‌ طه‌ (20)، آيه‌ 5.
5- سوره‌ فصلت‌ (41)، آيه‌ 53.

 
یک شنبه 2 مهر 1391  11:03 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

منهج تفسيرى قرآن كريم

منهج تفسيرى قرآن كريم

سيد حسن ابطحى

بـا دعـوت دارالـقرآن الكريم در تاريخ 27 رجب سال 1409 مصادف با پانزدهم اسفندسال هزار و سـيـصـد و شـصـت و هـفت , سالروز مبعث حضرت خاتم انبيا (ص ) درمركز دارالقرآن الكريم در مدرسه حضرت آيه اللّه العظمى آقاى گلپايگانى (مدظله ) براى اولين كنفرانس تحقيقاتى علوم و مفاهيم قرآن كريم حضور يافتم .
در ايـن كـنفرانس كه جمع زيادى از دانشمندان و قرآن شناسان و انتخاب شدگان ازشهرستانها و حـوزه هاى مهم علميه و دانشگاه هاى ايران دعوت بودندشركت كنندگان و سخنرانان مسائلى را در اطراف قرآن كريم مطرح كردند سپس نوبت به موضوعات گروههاى تخصصى رسيد, اينجانب در گروه تخصصى مناهج تفسير قرآن كريم عضويت داشتم .
اين گروه درباره مناهج تفسيرى قرآن كريم از صدر اسلام تا به امروز مطالب مختلفى در مدت دو روز, صبح و عصر مذاكره نمودند و انصافا مطالب مفيدى در اين خصوص مورد بحث و گفتگو قرار گـرفـت و نظراتى از طرف متخصصين فن مناهج تفسيرى قرآن كريم ارائه داده شد كه به خاطر اخـتـصـار از تـوضيح مطالب آنهاخوددارى مى شود اما آنچه من در اين خصوص ارائه دادم و لازم مى دانم توجه دانشمندان و مفسران را به آن جلب كنم , اينها است .
#اول : آنـكـه ترديدى نيست با اهتمامى كه مسلمانان از صدر اسلام تا به امروز درباره تفسيرقرآن و راه و روش صـحـيـح آن داشـتـه انـد, به خصوص كه معصومين (ع ) از تفسير قرآن براى هدايت مردم اسـتـفـاده مـى كردند ((2)) و ائمه اطهار (ع ) اهميت فوق العاده اى براى آن قائل بوده اند, ممكن نـيست كه از ناحيه پيامبر گرامى اسلام (ص ) و يا ائمه اطهار (ع ) منهج و طريق صحيحى براى تـفسير قرآن ارائه داده نشده باشد .
پس مطمئنا ارائه داده شده , نهايت بايد در جستجوى و تحقيق از آن راه و روش برخاست .
و اين كه بعضى از آقايان مى گويند: بايد طريقه صحيحى براى تفسير قرآن در نظرگرفت .
گفته درسـتـى نيست بلكه بايد گفت كه : طريقه صحيح تفسير قرآن را بايد درميان طرق مختلفى كه نقل شده پيدا كرد.
و ضـمـنـا بـايـد دانـسـت كه امروز به خاطر آنكه بعد از رسول اكرم (ص ) فرق مختلفى بامقاصد حساب شده اى در اسلام به وجود آمده طبعا مناهج مختلفى هم كه ارائه دهنده مقاصد آنها مى باشد نيز به وجود آمده و افكار و عقايد در اين باره مختلف شده لذا من معتقدم لازم ترين چيزى كه بايد در ايـن كـمـيسيون تحقيق شود تعيين همان منهج صحيحى است كه رسول اكرم (ص ) و ائمه ديـن (ع ) براى تفسير قرآن ارائه داده و يا عمل كرده اند و لذا ما در اين كميسيون بايد از آن منهج صـحـيـحـى كـه آنـان يعنى پيامبراكرم (ص ) يا آنهائى كه با خود آن حضرت صد در صد هم فكر وهماهنگ و بلكه همه آنها نور واحدى بوده اند تحقيق كنيم و منحصرا همان منهج راارائه دهيم و من شخصا هدفم از پذيرفتن اين دعوت و شركت در اين كميسيون همين بوده است .
#دوم : اگـر كـسـى در آيات قرآن و روايات معصومين (ع ) دقت كند به خوبى مى فهمد كه تفسيرقرآن تـوقـيـفى است .
يعنى هر كسى با فكر خودنمى تواند منهجى براى تفسير قرآن درپيش بگيرد زيرا خـداى تـعـالـى درقـرآن كـريـم فرموده : نمى داند تفسير و تاويل قرآن رامگر خدا و راسخين در عـلـم كـه در روايات آمده , منظور ازراسخين در علم پيامبراكرم (ص ) و ائمه معصومين (ع )اند. بـراى توضيح اين كه چگونه بايد تفسير قرآن توقيفى باشد به بيان مثالى كه قطعا ما رابه حقيقت , بيشتر نزديك مى كند مى پردازيم و چون منظور از آوردن مثال , تنهاتوضيح مطلب فوق است فكر نمى كنم كه نيازى به بيان مدرك و سند داشته باشد.
چند سال قبل دو جلد كتاب خطى و چاپى در كتابخانه اى ديدم كه وقتى آنها رامطالعه مى كرديم مطلبى در موضوعى به طور معمول نوشته شده و استفاده مى گرديد ولى وقتى به توضيح مولف مراجعه مى نموديم مى ديديم هر كلمه و هرحرفى از آن كتاب چند معنى دارد مثلا وقتى عمودى آن را مـى خوانديم يعنى كلمه اول از سطر اول و كلمه اول از سطر دوم و همچنين كلمات اول هر سـطـر را تـا آخرصفحه رديف مى كرديم مطلب ديگرى غير از مطلب اصل كتاب استخراج مى شد وبـاز اگـر كـلـمه اول از سطر اول و كلمه دوم از سطر دوم و كلمه سوم از سطر سوم و به همين تـرتـيـب تـا آخـر سـطور هر صفحه كلماتش را رديف مى كرديم باز يك مطلب ديگرى را استفاده مـى نـمـوديم و بالاخره همه كلمات از هر طرف به طرف ديگرى معنائى داشت و به همين منوال حـروف سطور آن كتاب بود و اگر مولف خودش توضيح نمى داد به هيچ وجه خواننده متوجه اين هـنـر فـوق الـعـاده جالب او نمى شد وانسان احتمال نمى داد كه اين كتاب داراى اين همه علوم و حقايق باشد.
بـنـابـراين وقتى يك بشر بتواند براى هر كلمه و يا هر حرف از كتابش چندمعنى را درنظر بگيرد, چـگـونـه مـمكن نيست خدائى كه قرآنش را به عنوان معجزه نازل كرده ونمى خواسته حتى تر و خـشكى را از آن فرو گذار كند. ((5)) و مى خواسته بيانگر همه چيز باشد در آن بطون و حقايقى را منظور نكند و به طور ساده همه مطالبش را درظاهرش قرار دهد و همان گونه كه اگر مولف آن كتابها خودش مطالبش را توضيح نمى داد ممكن نبود كه ديگران آنها را درك كنند همچنين اگر پروردگار متعال خودش تفسير قرآنش را بيان نكند محال است كه ديگران بتوانند حقايق قرآن را درك كنند.
پس همان گونه كه در روايات بسيارى آمده كه قرآن ظاهر و باطنى دارد.در اين زمينه لازم است به چندحديث از احاديث زيادى كه وارد شده اشاره شود.
1 - عياشى از امام صادق (ع ) نقل كرده كه فرمود: خـداى تـعـالـى بـه پـيـامـبـرش تـنـزيـل و تـاويـل قـرآن را تـعـلـيـم فرمود و او هم آنها را به حضرت على بن ابيطالب (ع ) تعليم فرمود. ((9)) و از هـمه مهمتر كه توقيفى بودن منهج تفسيرى قرآن كريم را اثبات مى كند روايات متواتره ايست كه بشر را از تفسير قرآن به راى نهى كرده و ما چند نمونه از آن احاديث را در اينجا مى آوريم .
1 - امام صادق (ع ) فرمود: كسى كه حتى آيه اى از كتاب خدا را تفسير كند كافراست .
((10)) 2 - و نيز امام صادق (ع ) فرمود: كـسـى كـه قـرآن را بـه راى خـود تـفـسـيـر كند, اگر هم صحيح و مطابق با واقع تفسير كند, اجرى ندارد. 3 - و نيز فرمود: كـسـى كه درباره حقايق و معارف و معانى قرآن سخن به راى خود بگويد اگر درست هم گفته باشدخطا كرده است .
((13)) 5 - و امام صادق (ع ) فرمود: كسى كه قرآن را به راى خود تفسير كند جايگاهش پر از آتش قرارداده مى شود. ((14)) 6 - حضرت باقرالعلوم (ع ) فرمود: چيزى دورتر از تفسير قرآن از عقول مردم نيست .
((15)) پـس بـه مقتضاى بيان فوق و اطلاق روايات منهج تفسيرى قرآن كريم توقيفى است وتنها از بيان پيغمبراكرم (ص ) و هدايت معصومين (ع ) بايد تفسير قرآن را استدراك نمود.
#سوم : از معروفترين احاديثى كه از طريق سنى و شيعه از رسول اكرم (ص ) نقل شده حديث ثقلين است يعنى پيامبراكرم (ص ) فرمود: مـن در ميان شما دو چيز بزرگ و با اهميت مى گذارم , يكى كتاب خدا است و ديگرى عترت من اسـت كسى كه به آنها تمسك كند گمراه نمى شود اينها از يكديگر هرگز جدا نمى شوند تا اين كه در كنارحوض بر من وارد شوند. ((16)) حقيقت معنى لن يفترقا همان چيزيست كه ما در بالا شرح داديم .
يـعـنـى اين حديث مى گويد: قرآن كتابى است كه معلم و مدرس و مفسر لازم دارد زيرادر بطن قرآن معانى زيادى خوابيده كه هر كس نمى تواند آنها را درك كند.
طـبق روايات متعدده اى علوم اولين و آخرين در قرآن ذكر شده و آنها را فقط خدامى داند و كسى از آنها اطلاع ندارد مگر كسانى كه خدا خودش آن علوم و معارف رابه آنها تعليم داده كه طبعا فرد مـتيقن آن پيامبر اكرم (ص ) است زيرا در حديث آمده كه : فقط كسى كه به او قرآن خطاب شده حقايق آن را مى شناسد. ((17)) اگر بگوئيم حقايق قرآن را پيغمبراكرم (ص ) هم نمى داند طبعا نزول قرآن با آن همه معانى عبث مـى شـود, آن وقـت مـعـارف قـرآن بـراى مـردم فـايده اى ندارد, پس عقل ومنطق مى گويد كه خـدايتعالى بطون و حقايق قرآن را به پيامبر اكرم (ص ) داده است و بعد از آن حضرت به حضرت على بن ابيطالب و فرزندانش كه اوصيا علوم آن حضرت اند انتقال يافته است .
در كتاب بصائر الدرجات صفحه 193 آمده كه امام صادق (ع ) فرمود: به خدا قسم من كتاب خدا را از اول تـا بـه آخـرش مى دانم مثل اين است كه معانى آن در ميان دودستم باشد در قرآن اخبار آسمان و زمين است و در قرآن اخبار آنچه كه بعدامى خواهد بشود هست و در قرآن اخبار آنچه كه بوده است مى باشد زيرا خدايتعالى فرموده : در اين قرآن بيان همه چيزهست .
((18)) بنابراين , مضمون حديث پر ارزش و متواتر ثقلين همين است كه پيامبراكرم (ص )مكرر فرموده : من در ميان شما قرآن را به عنوان كتاب خدا مى گذارم و براى آنكه بشر از معارف و علوم و بطون و تفسير قرآن در هر زمان طبق مقتضائى كه پيش مى آيد آگاه شود جمعى از عترت و فرزندانم را كـه فـهـم و درك و عـلم و عصمت مرادارند به عنوان راهنما و هادى براى بيان حقايق قرآن قرار مـى دهـم تـا آنـها معلم وساير مردم شاگرد, و آنها امام و ساير مردم ماموم , آنها خليفه من و ساير مـردم تـابـع آنها باشند تا به اين وسيله از معارف و حقايق قرآن مطلع شوند و به وظايف خودعمل كـنـنـد, اگر اين دو, از هم جدا شوند, قرآن به تنهائى به حال بشريت كاملا مفيدنخواهد بود, زيرا قـرآن بـدون ايـن چـنـين معلمينى معانى واقعى خود را نمى تواند بيان كند و به تنهائى نمى تواند معانيش را صد در صد اظهار نمايد, احتياج به مفسر داردپس كلمه لن يفترقا كه در حديث آمده درسـت مـثل اينست كه بگوئيم كتاب درسى بى استاد نمى شود, استاد و كتاب براى دانشگاه با هم لازم اسـت .
ايـن دو نـبـايـد از هـم جدا شوند و الا هر يك به تنهائى بى فائده است .
مخصوصا كتاب بـى اسـتـاد, زيـرااستاد گاهى كتاب ناطق است .
استاد مى تواند بدون كتاب مطالب كتاب را بيان كندولى كتاب بدون استاد نمى تواند باطن و رموز و حقايق مكتوم خود را ابراز نمايد.
اين مثال به قدرى با قرآن و عترت تطبيق مى كند و به قدرى حديث و روايت پشتوانه دارد كه فكر نـمـى كـنم مسلمانى در هر فرقه و مسلكى كه باشد منكر اين معنى گردد, پس اين دو بايد با هم باشند از هم جدا نمى شوند تا روز قيامت , هر كس به هردوى اينها (نه به يكى دون ديگرى ) تمسك كند گمراه نمى شود لذا در اكثر احاديث جمله ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا كه تمسك به هر دوى آنها سبب هدايت است نه به يكى از آنها, ديده مى شود.
در ايـنـجا ممكن است كسى بگويد: ساير فرق اسلامى غير شيعه , ائمه اثنى عشر را امام و معصوم نمى دانند پس چگونه مى توانيد ادعا كنيد كه همه فرق اسلامى حديث ثقلين را قبول دارند و معنى حديث اينست كه حتما بايد قرآن و عترت را با هم بپذيرند.
در جـواب مـى گـوئيـم : مـا در اينجا مطلبمان را بر اساس امامت و عصمت ائمه اثنى عشرقرار نـمـى دهـيم تا به اين اشكال برخورد نمائيم , بلكه اگر مسلمانى ائمه اثنى عشر راتنها به عنوان راويـان مورد وثوق قبول داشته باشد (كه تمام مسلمانان قبول دارند)مى توان به مساله فوق عمل كرد و به حديث ثقلين توجه كاملى نمود زيرا ائمه اثنى عشر نمى گويند كه حقايق و تفسير قرآن به ما از طرف پروردگار وحى مى شود, بلكه آنها مى گويند آنچه به پيامبراكرم (ص ) وحى شده و آن حضرت نتوانسته در زمان خودش براى مردم نقل كند به حضرت على بن ابيطالب (ع ) داده و آن حـضـرت بـه يك يك ائمه اطهار (ع ) سينه به سينه و يا به وسيله كتاب مخصوصى كه به خ ط عـلـى بـن ابـى طـالـب (ع ) و امـلا پـيغمبراكرم (ص ) بوده انتقال داده و آنهامردم را به سوى آنچه خداى تعالى به پيامبر اكرم (ص ) وحى نموده راهنما و هادى هستند .
(رواياتى كه مطلب فوق را كـامـلا تاييد مى كند در كتاب جامع احاديث شيعه جلد اول حجتيه فتوى الائمه به فراوانى نقل شده است .
) پـس از ايـن سـه مـقدمه واضح شد كه تنها منهج و راه و روش صحيحى كه بايد از آن پيروى شود تـفـسير قرآن به وسيله كلمات پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اثنى عشر (ع )است يعنى تفسير آيات بوسيله روايات .
در ايـنـجـا مـمكن است بعضى بگويند: تعداد رواياتى كه قرآن را تفسير مى كند محدوداست و لذا تـفـاسـيـرى كه از اين سبك پيروى كرده اند و تنها به روايات اكتفا نموده اندمثل تفسير برهان و تفسير نورالثقلين نتوانسته اند تمام آيات قرآن را تفسيركنند.
ما در جواب مى گوئيم : لازم نيست كه در روايت اشاره به آيه خاصى شده و سپس آن آيه به وسيله آن روايـت تـفسير شده باشد بلكه ما اجمالا مى دانيم كه آنچه عترت يعنى ائمه اثنى عشر (ع ) در معارف و احكام و ساير مسائل دينى فرموده اند از پيامبرگرامى اسلام (ص ) گرفته و آن حضرت هر چه در مسائل اسلامى مى داند در قرآن شريف وجود دارد زيرا خود قرآن فرموده : ما نازل كرديم قـرآن را كـه بـيانگر همه چيزاست .
((19)) و علاوه در متجاوز از چهل حديث به مضمون زير ائمه دين فرموده اند: كـتابى در نزد ما است به املا پيامبراكرم (ص ) و خط حضرت على بن ابيطالب (ع ) بسيار بزرگ بـه قـطر ران شتر كه آنچه بشر به آن احتياج دارد تا روز قيامت ازاحكام و معارف حتى ديه خدشى كه بربدن ديگرى واردآيد. ((20)) بـنـابراين آنچه پيامبر اكرم و ائمه معصومين (ع ) در معارف و احكام و اخلاق و تاريخ وقصص و سـائر مـسـائل اسـلامى فرموده اند و راويان به عنوان احاديث و اخبار نقل كرده اند چه تحت عنوان تـفـسير قرآن و چه بدون اين عنوان و بالاخره همه كلمات آنان در ارتباط با مسائل اسلامى , تفسير قرآن است .
مثلا تفسير آياتى كه اسم نماز رابرده تمام احاديثى است كه درباره نماز از پيشوايان دين رسيده است و هكذا سائراحكام ومعارف .
بنابر اين , بهترين روش در تفسير قرآن اين است كه ابتدا مفسرين موضوعى را تعيين كنند و فصلى را بـراى آن در نظر بگيرند و سپس تمام آيات و رواياتى كه درباره آن موضوع نازل و نقل شده كنار يكديگر بگذارند و يا مانند روش مرحوم مجلسى دركتاب بحار آنها را خام در اختيار مطالعه كننده بـگـذارند و يا مانند فقها و مجتهدين كه در قسمت آيات احكام در كتب فقهيه عمل كرده اند تمام قرآن را با موازين فقهى به وسيله احايث و روايات توضيح دهند و در اختيار ديگران بگذارند.
مـمـكـن اسـت كسى بگويد: اگر اين روش صحيح باشد بايد نام دوره كتاب جواهر راتفسير آيات احكام قرآن گذاشت .
مـى گـوئيـم : چـه مـانعى دارد و چه بهتر آنكه در مسائل ديگر قرآن هم فقها ومتخصصين فن از هـمـيـن روشـى كه فقها در كتب فقهى استفاده نموده اند پيروى مى كردند تا بهترين و غنى ترين تفسير قرآن را مى داشتيم .

تفسير قرآن با فهم و ذوق عرفانى

جـمعى از دانشمندان و بزرگان متصوفه بعضى از آيات قرآن را با ذوق عرفانى تفسيركرده اند كه حتى در احاديث كوچكترين اشاره اى به آن معنى نشده است بلكه بعضى از آنها خلاف صريح قرآن و روايات است .
آيـا ايـن گـونـه تـفسير ممكن است صحيح باشد .
يا آنكه طبق آنچه در بالا تحقيق شد ازمصاديق تفسير به راى است .
جـمـعـى از اهل كميسيون تحقيق و بررسى منهج صحيح از تفسير قرآن معتقد بودندكه اين نوع تفسير يك نحوه برداشتى است كه هر كسى حق دارد از آياتى كه تلاوت مى شود داشته باشد و اين را تفسير به راى نمى گويند عينا مانند كسى كه تفال به قرآن مى زند و يا استخاره مى كند و از آيه مورد نظر خود مطلبى را اقتباس مى نمايد.
مـن در جـواب آنها گفتم : تمام دانشمندان و حتى اهل همين كميسيون متفقند كه قدرمسلم از تـفـسـير به راى اين است كه انسان معنائى را در نظر بگيرد و سپس آيه اى و يابخشى از قرآن را با نظر خود تطبيق كند.
اهل ذوق و عرفان يعنى آن دسته از اين عده كه پايبند به احاديث و روايات درتفسير قرآن نيستند عـلاوه بـر آنـكه عينا اين عمل را انجام مى دهند مطالب خود را دركتابها نوشته و در اختيار مردم گـذاشـته و نام كتاب خود را تفسير قرآن مى گذارند, اين عمل با برداشتهاى شخصى كه اكثرا از افكار افراد تلاوت كننده تجاوز نمى كند بسيارفرق دارد و به علاوه معلوم نيست كه اگر كسى در هـمـيـن موارد هم بگويد مقصودخداى تعالى از اين آيه شريفه همان برداشت من بوده است خطا نكرده باشد.
تا چه رسد به مطالبى كه بعضى از عرفا با ذوق عرفانى بر خلاف حتى صريح قرآن وطبق راى خود در كتابها و تفاسيرشان نوشته اند و به دست مردم داده اند.
آيـا آنـچـه مـحى الدين عربى در كتاب فصوص در فص هارونى و در فص عيسوى مبنى برآنكه حضرت موسى (ع ) برادرش را مورد سرزنش قرار داد كه چرا نگذاشتى مردم گوساله را بپرستند مگر نمى دانى كه خداى تعالى دوست دارد در هر صورتى پرستيده شود و يا در همان كتاب در فص عيسوى معتقد است كه مسيحيان به آن جهت كافر شدند كه الوهيت را منحصر به مسيح نمودند و اگر مى گفتند: عيسى وسائر موجودات همه خدا هستند كافر نبودند .
تفسير به راى نيست آيـا آنـچـه شـيـخ مـحمود شبسترى در كتاب د دين در آيه لاغوينهم اجمعين الاعبادك منهم المخلصين تفسير مى كند كه شيطان افسرى است كه در دربار حضرت حق ماموريت دارد كـه بـيگانگان را مانع از ورود به دربار الهى شود و الا به مخلصين كارى ندارد تفسير به راى نيست .
صدها نمونه ديگر كه اگر كسى به كتب آنها كه بعنوان تفسير و يا غير تفسير نوشته اندمراجعه كند كاملا متوجه معنى واقعى تفسير به راى مى گردد.
و بـالاخـره هر مطلبى كه اهل ذوق و عرفان در تفسير قرآن گفته اند و در احاديث وروايات لااقل مضمون آن ذكر نشده و تنها به ذوق خودشان اكتفا كرده اند تفسير به راى است حال مى خواهد آن شخص از بزرگترين عرفا و دانشمندترين فلاسفه باشدو يا از افراد معمولى باشد فرقى نمى كند.
تفسير قرآن بوسيله گفتار وفهم اصحاب پيغمبراكرم (ص )
جـمـعـى معتقدند كه چون اصحاب پيامبر گرامى اسلام در وقت نزول قرآن خدمت آن حضرت بـوده و از اشـارات و كـنـايـات قرآن مطلع اند مى توان به گفتار و تفسير آنان اكتفا كرد و بوسيله كلمات آنها قرآن را تفسير نمود.
اين روش به دو جهت نمى تواند راه صحيحى براى فهم حقايق و تفسير قرآن باشد.
اول آنكه : كلمات صحابه پيامبر اكرم (ص ) منهاى عترت آن حضرت آن قدر زيادنيست كه بتواند تمام قرآن را تفسير كند پس طبعا نبايد منهج ناقصى را راه كاملى براى تفسير قرآن دانست .
دوم آنـكـه : اگـر چه صحابه پيغمبراكرم (ص ) به شان نزول و موقعيت زمانى و مكانى آيات نازل شـده بـهتر از ديگران متوجه بوده اند ولى شان نزول مخصص و مفسر آيات نمى شود و علاوه اگر كلمات آنها متكى به فكر و ذوق خودشان باشد مساله تفسيربه راى شامل حال آنها هم مى شود زيرا مـنع از تفسير به راى اطلاق دارد و آنها رااستثنا نكرده است بلكه مى توان گفت كه بعضى از آنها براى مقاصد شخصى خودهم از آيات قرآن استفاده مى كرده اند ولى در عين حال اگر آنها در شان نزول و ياموقعيت زمانى و مكانى آيات قرآن سخنى گفته , در صورتى كه مورد وثوق بوده وغرضى در كـارشان نباشد بسيار قابل استفاده است و به فهم معانى ظاهرى قرآن كمك مى كند ولى براى تفسير قرآن به هيچ وجه مفيد نخواهد بود.

تفسير موضوعى قرآن كريم

امـا تـفـسـير موضوعى كه اخيرا متداول شده , به هيچ وجه سابقه اى بين مفسرين به عنوان تفسير قـرآن نـدارد و نـبـايـد آن را در رديـف مـنـاهج تفسيرى قرآن كريم قرارش دادزيرادسته بندى و جمع آورى آيات قرآن در موضوع خاصى تفسير قرآن ناميده نمى شود.
به عبارت واضحتر گاهى مى توان قرآن را موضوع بندى كرد و سپس آن را تفسيرنمود كه البته در ايـن صـورت بـهـتـر مـمـكن است موضوعات قرآن به وسيله روايات تفسير شود چنانكه ما در بالا ذكرنموديم .
نوع دوم آنكه طبق اعتقاد بعضى از مفسرين نبايد دست به تركيب و ترتيب آيات قرآن زد و به همان سـبـكى كه تنظيم شده بايد آن را تفسير نمود زيرا اگر سبك قرآن رابهم زديم بعضى از معانى و مطالب ظريفى كه در پشت سر هم قرار داشتن آيات قرآن وجود دارد از بين مى رود.
به هر حال ملاحظه فرموديد كه تفسير موضوعى را نبايد در رديف مناهج تفسيرى قرآن كريم قرار داد به علاوه كه كاملا اين روش جديد است و ما در مقدمه بحث گفتيم ممكن نيست خداى تعالى و پـيـامـبـر اكـرم (ص ) و ائمـه اثـنى عشر (ع ) منهجى براى تفسير قرآن در گذشته پيشنهاد نكرده باشند.
شـايـد بـعـضـى بـگـويند كه : اين روش در تفسير قرآن سابقه بسيار طولانى دارد زيرا هركس كه مى خواسته در هر زمان درباره موضوعى از موضوعات اسلامى كتابى بنويسد, ابتدا آياتى كه در آن موضوع نازل شده جمع آورى مى كرده و سپس شرح وتفسيرى درباره آن موضوع مى داده و مطلب خود را در كتابى ارائه مى نموده است .
مـا مـى گـوئيـم درست است كه اين كار انجام مى شد و بايد هم انجام شود ولى تا بحال كسى اين عمل را بعنوان تفسير موضوعى قرآن كريم انجام نداده است .
و بـالاخـره عـمـده اشكال در اين است كه ما بخواهيم اين عمل را در رديف مناهج تفسيرى قرآن شريف قرار دهيم كه طبيعى است اين منهج در اين رديف قرارنمى گيرد.

تفسير قرآن بوسيله خود قرآن

ايـن روش مـانند روش قبل كاملا ابتكارى و جديد است و فكر نمى كنم كه قبل ازتفسير الميزان كسى از اين منهج با اين توسعه استفاده كرده باشد و مرحوم استادبزرگوارمان علامه طباطبائى هـم مـدعـى نـيـستند كه اين منهج براى تمام آيات قرآن قابل استفاده باشد .
زيرا در آيات احكام و بسيارى از آيات و معارف قرآن كريم نمى توان ازاين منهج استفاده كرد و خود ايشان آنها را به فقها و فقه ارجاع مى دهند.
بنابر اين منهجى كه ناقص باشد و صددرصد نتواند تمام قرآن را تفسير كند نمى تواندمنهج واقعى و كاملى كه در همه جا مفيد واقع شود بوده باشد.
طـرفداران اين نحوه از تفسير قرآن مى گويند: اولا قرآن خود نوراست و نور احتياج به استضائه از نـور ديـگر ندارد, لذا قرآن خودش بايد مفسر خودش باشد و نيازى به كلمات پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع ) كه بوسيله آنها توضيح داده شود نخواهدداشت .
مـا در جواب مى گوئيم : درست است كه قرآن نور است ولى كلمات پيامبر اكرم (ص )به تصديق قرآن كريم كه فرموده : ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى ((22)) لااقل آنچه را در موضوع شريعت فرموده از جانب خدا است و جز قرآن و وحى است .
زيراطبق تحقيقاتى كه در بالا به عرض رسـانـدم اگـر چـه سـائر كـلـمات رسول اكرم (ص ) ازآيات قرآن نيستند ولى آنها تفسير قرآن محسوب مى شوند.
بـنـابـراين وقتى قرآن فرموده اين كتاب نور است اگر چه محط نظر همان متن قرآن شريف بوده اسـت ولـى بخاطر آنكه احاديث و روايات با قرآن از نظر معنى عينيت دارند آنها هم منظور بوده و نـمـى تـوان احاديث و روايات را از قرآن جدا دانست ومعنى لن يفترقا (هرگز اين دو از هم جدا نمى شوند) كه در حديث ثقلين ذكر شده همين است .
در اينجا ممكن است طرفداران اين منهج از تفسير قرآن بگويند: روايات بسيارى وارد شده است كه بعضى از قرآن بعض ديگر را تفسير مى كند پس منظور چيست .
مـا در جـواب مـى گـوئيم : با توجه به توقيفى بودن منهج تفسيرى قرآن و بر فرض صحت سند و دلالـت (كـه در هر دوى اينها حرف است ) اين روايات تنها مطلبى را كه ممكن است بيان كند اين است كه بعضى از آيات قرآن مفسر بعضى آيات ديگراست يعنى در حقيقت ماهيت و طبيعت قرآن ايـن گـونـه است كه بعضى از آيات بعضى ديگر را تفسير مى كند و ائمه اطهار (ع ) از يك مطلب كلى و واقعى خبر داده انداين بيان عينا مانند اين است كه گفته اند قرآن تفسير دارد حالا آيا به ما اجـازه داده انـدكـه از آيـه اى تـفـسير آيه ديگرى را بيان كنيم .
قطعا خير, زيرا همان گونه كه در تـفـسيرقرآن تنها با گفتن اينكه قرآن تفسير دارد نمى توانستيم به راى خود قرآن را تفسيركنيم , هـم چـنـين نمى توانيم با اين جمله يعنى حديث مذكور كه مى گويد بعضى ازقرآن بعض ديگر را تـفـسـيـر مـى كند استفاده ترخيص درباره اين منهج تفسيرى قرآن بنمائيم و به علاوه مى توان از بـعـضى احاديث استفاده نمود كه از اين منهج مردم عادى را همان گونه كه از تفسير به راى منع كـرده انـد از ايـن عـمـل هـم منع نموده اندزيرا در حديثى كه عياشى در تفسيرش و برقى در محاسن و شيخ صدوق در كتاب ثواب الاعمال و كتاب معانى الاخبار نقل كرده امام صادق (ع ) فرمودند: ما ضرب رجل بعض القرآن ببعض الا و كفر. مرحوم شيخ صدوق در معانى الاخبار مى گويد: از استادم ابن وليد سوال كردم كه :معنى اين حـديـث چيست .
فرمود: اگر معنى و تفسير آيه اى را بوسيله تفسير آيه ديگرى بگوئى و از كوبيدن بعض قرآن به بعض ديگرش تفسير آن را استخراج كنى كافرى .
و بالاخره از مطالب فوق چنين استفاده مى شود كه يكى از خصوصيات قرآن اين است كه بعضى از آن بـعـض ديگر را اجمالا تفسير مى كند و از اين راه پيشوايان دين يعنى پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اثنى عشر (ع ) براى تفسير قرآن استفاده كرده اند ولى چون ممكن است غير معصوم و آنهائى كه از بيان پيامبر اكرم (ص ) مستقيما تفسيرقرآن را دريافت نكرده اند به خطا بيافتند و مبتلا به تفسير بـه راى گردند آنها را از اين روش نهى فرموده و همان گونه كه درباره تفسير به راى مى گويد: مـن فـسـر آيـه من كتاب اللّه فقد كفر همچنين فرموده : ما ضرب رجل بعض القرآن ببعض الا و كفر.
ايـن دو مـضـمون يك مفهوم دارد زيرا كسى كه آيه اى را به آيه ديگر تفسير مى كندحتما مبتلا به تفسير به راى خواهد شد و كسى كه قرآن را به راى خود تفسير كندكافر است .

یک شنبه 2 مهر 1391  11:03 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

ملاحظاتى در باب كتاب روش‏شناسى تفسير قرآن(1)

ملاحظاتى در باب كتاب روش‏شناسى تفسير قرآن(1)

محمدهادى معرفت
اشاره:

پژوهشكده حوزه و دانشگاه به منظور گسترش فرهنگِ نقد و ارتقاى سطح كيفى آثار خود مى‏كوشد در مراحل مختلف آثار خود را به محك نقد عالمان و متخصصان فن بسنجد و در اين راه چشم به لطف و مساعدت دانشوران نقاد و نكته‏سنج دارد و تلاش آنان را ارج مى‏نهد.
در همين راستا از قرآن‏پژوه نامدار حضرت آية‏اللّه معرفت مصرانه خواستيم ملاحظات انتقادى خود را در باب كتاب «روش‏شناسى تفسير قرآن» بنويسند كه حاصل كار اكنون پيش‏روى خوانندگان محترم است، بدين‏وسيله از تلاش ايشان در اين خصوص، سپاسگزارى مى‏شود.
* * *
اين كتاب از لحاظ موضوع و مطالب مندرجه قابل توجّه و تقدير است و اندك مواردى به نظر مى‏رسد كه شايسته اصلاح و بازنگرى است:
1. با نظر به موارد طرح شده در متن كتاب، عنوان انتخابى براى آن «روش‏شناسى تفسير قرآن» مناسب به نظر نمى‏رسد، زيرا موضوع كتاب به شناخت روش صحيح تفسير اختصاص دارد كه با ارائه مبانى و اصول تفسيرى كه معيار تفسير صحيح را مشخص مى‏سازد، روشن مى‏گردد ولى عنوان مطرح شده معناى ديگرى را تداعى مى‏كند كه آن شناخت روشهاى تفسيرى است.
2. اين كتاب معناى مبالغه را در مفهوم تفسير مدّنظر قرار داده است(2) ولى وجه اين مبالغه را روشن نكرده است.
3. در متن كتاب غلطهاى املايى غيرقابل اغماض وجود دارد. مثلاً در صفحه 7 سطر 1 «أسفرت المرئه...» آمده كه از لحاظ املائى «مريه» خوانده مى‏شود و صحيح آن: «مرأة» است.
4. تعريف پيشنهادى براى تفسير در اين كتاب بدين صورت است:
تفسير عبارت است از بيان مفاد استعمالى آيات قرآن و آشكار نمودن مراد خداى متعال از آن بر مبناى ادبيات عرب و اصول عقلايى محاوره.(3)
اين تعريف ارائه شده براى تفسير در واقع تعريف از ترجمه است نه تفسير، و به كارگيرى عبارت «مفاد استعمالى» در آن غريب مى‏نمايد! ـ هرچند مؤلف محترم در پاورقى اشاره كرده است كه منظور آنان از اين اصطلاح همان «مراد استعمالى» اصوليين است ـ ولى به هرحال اين اصطلاح جديد را بهتر دانسته‏اند و منظور ما از غريب بودن، استعمال اين اصطلاح در تعريف تفسير است.
5. اين نوشته در مبحثى كه به بحث از تأويل و تفسير مى‏پردازد(4) فرق مشخّص و روشنى ميان تأويل متشابه و تأويل مقابل تنزيل بيان نكرده است.
6. در توضيح آيه «اِنَّهُ لَقُرآنٌ كَريم فى كِتابٍ مَكنُونٍ لايَمَسُّهُ اِلاّ المُطَهَّرُونَ» نويسنده محترم مرجع ضمير «اِنَّه» را قرآن موجود در لوح محفوظ دانسته و مقصود از «مُطَهّرُون» را امامان معصوم عليهم‏السلام،(5) ذكر كرده است.
اين برداشت خيلى غريب است: آيا خداوند از چيزى سخن مى‏گويد كه فراتر از دست بشر است؟ به نظر ما در اين آيه شريفه ضمير به همين قرآن موجود در دست مردم بازمى‏گردد و مراد نيز آن است كه درك حقايقِ عاليه آن به پاك بودن درون بستگى دارد.
7. در بررسى رواياتى از قبيل «اِنَّما يُعرَفُ القُرْآنُ مَنْ خُوطِبَ بِهِ» و يا «مايَستَطيِعُ اَحَدٌ اَنْ يُدَّعى عِنْدَهُ جَميعُ القُرآنِ كُلَّهُ وَظاهِرَهُ وَباطِنَهُ غَيرالاَوْصِياءِ» مؤلف محترم مى‏گويد «كه مقصود از اين روايات نيز غيرقابل تفسير بودن آيات نيست» و متذكر مى‏شود كه «اين روايات در جواب كسانى بوده است كه ادّعاى آگاهى كامل به مفاد همه آيات قرآن كريم داشته‏اند و امام صادق(ع) در ردّ اين ادعاى بزرگ به ناتوانى آن دو يعنى فقيه اهل بصره ـ قتاده ـ و فقيه اهل عراق ـ ابوحنيفه ـ از فهم تفسير صحيح برخى از آيات قرآن استدلال مى‏كند.»(6)
اين جواب در بيان مقصود از اين روايات كافى و قانع‏كننده نيست، بايد گفت كه مقصود از چنين رواياتى اين است كه فهم صحيح و درك كامل حقايق قرآنى تنها بر مبناى مكتب معصومين امكان‏پذير است.
8. مؤلف محترم ادّعا مى‏كند كه:
نمى‏توان از سيره عملى مسلمانان به قرائت پيامبر دست يافت و... .(7)
در خصوص اين مطلب بايد گفت كه اولاً عبارت در اين پاراگراف به كلى مبهم است. علاوه بر اين در جاى خود گفته‏ايم كه طبق فرموده امام صادق(ع) «اَلقُرْآنُ واحِدٌ» يعنى قرائت يكى بيش نيست و براى پى بردن به آن قرآن واحد، يعنى قرائت اصلى و صحيح همانا رجوع به قرائت جماهيرى است (متن متواتر ميان مسلمانان) كه «تَوارَثُوها يَدَا بِيَدا عَنْ رَسُولُ‏اللّهِ وَ شاعَتْ وَ ذاعَتْ، و رمز آن در قرائت حفص از عاصم از ابوعبدالرحمان سُلمى از مولا اميرالمؤمنين(ع) است.
9. در بحث از معيارهاى شناخت قرائت صحيح، مؤلف محترم معيارى را كه اين جانب ارائه كرده مورد مناقشه قرار داده است،(8) البته به جاست ولى با هَدْم بايد توانِ ساخت را نيز داشت وگرنه با يك كلنگ مى‏توان ساختمان رفيعى را ويران كرد. اكنون اين سؤال پيش مى‏آيد كه نويسندگان محترم با اين هَدْم ـ كه خيلى ماهرانه نيست ـ چه ساختارى را ارائه داده‏اند؟!
شاهد ما در ناشيانه بودن هدم، بحث مؤلف محترم در آيه «إنْ هذانِ ساحِرانِ» است كه نويسنده عزيز گمان كرده «إنَّ» مثقّله است در صورتى كه قرائت فعلى مخفّفه است كه اين قرائت حفص و متواتر ميان مسلمانان است. امّا آنچه را كه ابوعمرو تحاشى كرده قرائت مثقّله با الف «هذانِ» است نه قرائت مخفّفه با ألف. و اين اشتباه بزرگ از نويسندگان عزيز و محقق، با شناختى كه از آنان دارم كاملاً بعيد است.
اشتباه دوم قرائت «مالِك» و «مَلِك» است كه گمان برده‏اند قرائت توده مردم «مَلِك» است.(9) خيلى شگفت‏آور است مگر پنج تن از قُرّاء سبعه، اكثريت مردم است؟ و در جاى خود ثابت كرده‏ايم كه قرائت بزرگان صحابه مانند عبداللّه بن مسعود و ابّى بن كعب و عبداللّه بن عباس و امام اميرالمؤمنين(ع) و عامّه مسلمين تا امروز «مالك» است و در روايات متواتر آمده كه پيامبر اكرم(ص) فقط «مالِك» با الف، قرائت مى‏فرموده است و اول كسى كه بدعت قرائت «مَلِك» بدون الف را نهاد مروان بن حكم و همرديفان او بود و در روايت داود بن فرقد كه مى‏گويد بسا شنيدم كه حضرت صادق(ع) «مَلِك» ـ بدون الف ـ قرائت مى‏كرده، روشن ساخته‏ايم كه حضرت قرائت با اماله الف مى‏فرموده و جنبه تلطيف دارد و داود گمان برده با اسقاط ألف است. اين بحثى است مفصّل و نتيجه آن نيز، عدم جواز قرائت به اسقاط الف است.
10. مؤلف محترم در بحث از زبان قرآن، احتمال داده است كه «مُبين» به معناى آشكار كننده است؟!(10) و حال آنكه در جواب بايد گفت:
«مُبين» در سرتاسر قرآن به يك معنا و يك نسق آمده و همان معناى آشكار است: «ضلال مبين، عدو مبين، سحر مبين، ثعبان مبين، شهاب مبين، خصيم مبين، افك مبين، الفضل المبين، غوّى مبين، مضل مبين و...» كه «لِسانٌ عَرَبىٌّ مُبينٌ» به همان معناى زبان عربى روشن و آشكار بدون تعقيد و پيچيدگى است.
11. در بحث از نقد تأثير تئوريها در تحول معانى واژه‏ها، آمده است كه:
در اين زمينه يادآور مى‏شويم كه هرچند واژه‏ها در طول زمان ممكن است معانى جديد حقيقى يا مجازى پيدا كنند، ولى پديد آمدن اين معانى جديد كليّت ندارد.(11)
پذيرفتن تحول معانى واژه‏ها ولو به صورت جزئى غريب است زيرا اولاً با اصل توقيفى بودن لغات منافات دارد و ثانيا تحول در حقايق (تراكيب عنصرى) مفاهيمِ واژه‏ها است نه در خود معانى موضوع له.
12. اين كتاب در برخى موارد مانند مبحث تحوّل تئورى‏ها و فهم مفردات قرآن، درگير مسائل بيهوده و فاقد اساس علمى شده است،(12) كه اين حالت شايسته يك كتاب درسى تخصصى نيست. اساسا اشتباهِ فردى كه ديدگاه او در اين قسمت از بحث توسط مؤلفين نقد شده، در اين است كه وى گمان كرده مُسَميّات يا «موضوع له‏ها» حقايق اشيائند كه با كشفهاى عملى تحوّل مى‏يابند. در صورتى كه مسميّات، مفاهيم ذهنى از صور و خصوصيات شكلى اشياء است. مثلاً شمس، اسم است براى اين توده كروى شكل نورانى، و قمر براى اين جسم تابان، و آب براى اين جسم سيّال. بديهى است كه واضع اصلاً كارى به شناخت حقايق آنها ندارد، تا با تحوّل علم، موضوع‏له‏ها تحول يابد. و اين اشتباه بزرگ از ايشان غريب مى‏نمايد.
14. در مبحث قرآن و اعتبار قواعد عربى آمده است كه:
اگر قاعده‏اى با عبارتى از قرآن ـ كه اعتبار قرائت آن قطعى است و به دليل اعجاز و گواهى بزرگان، فصيح‏ترين عبارتهاى عربى است ـ مخالف بود، اين ناسازگارى دليل عدم صحت يا دست‏كم نشانه ضعف آن قاعده است.(13)
در خصوص اين مطلب مى‏توان گفت اساسا قرآن يكى از منابع دست اول استنباط قواعد ادب عربى است ولذا امكان مخالفت با آن تصوّر ندارد. از اين رو ابن مالك در باب تقدّم حال بر ذى الحال كه مجرور به جر باشد مى‏گويد:
وسَبْقَ حالٍ ما بحرفٍ جُرَّ قَدْاَبَوْا، لا أَمَنَعَهُ فَقَد وَرَد
و شاهد مى‏آورد: «وَما اَرْسَلْناكَ اِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ.»
آرى اين قرائتهاست كه أحيانا به سبب جهل قاريان به اصول قواعد ادب، مخالفتى پيدا مى‏كند، و سبب بى‏اعتبارى قرائت او مى‏شود، نه قواعد مُسَلَّمة عربى. نويسنده عزيز در اين‏جا كاملاً از مرحله دور افتاده است.
15. در بحث توقيفى بودن ترتيب آيات مؤلف متذكر مى‏شود كه:
براى قرينه بودن سياق جمله‏ها و آيه‏هاى قرآن كريم و كمك گرفتن از آن در تفسير، نيازى به احراز شرايط ياد شده (پيوستگى در نزول) نيست. ولى اين گفته ناتمام است: زيرا توقيفى بودن ترتيب آيات چنانكه گذشت دليل معتبرى ندارد، و بر فرض اعتبار و صحّت آن، نمى‏توان سياق معتبر را تحقق بخشد.(14)
در جواب از مطلب فوق بايد گفت: سياق از سوق كلام گرفته شده كه روند سخن و هدف جامع كلمه را مشخّص مى‏سازد و اين يك امر كاملاً معنوى است كه رابطه ميان جمل و تراكيب كلامى يك سخن است. و اين ارتباط سياقى همان است كه وحدت موضوعى سوره‏ها را معيّن مى‏كند. روى اين اصل هم پيوستگى آيات يك سوره به هدف سوره بستگى دارد كه غالبا از راه هم پيوستگى نزولى به دست مى‏آيد. احيانا اگر با دستور پيامبر چينشى صورت گيرد، بر آن دلالت دارد كه ربط مطلوب همين است، پس حكيم، كارى بدون رعايت حكمت نمى‏كند و بى‏جهت چنين دستورى صادر نمى‏كند مگر آنكه ربط را رعايت كرده است لذا «وَكَفى بِه سِياقا»
واما «ادعاى مطابق بودن ترتيب قرآن با ترتيب قرآن در لوح محفوظ».(15) از اوهام ديگران است كه نبايد در جامعه محققين مطرح شود.
16ـ مؤلف محترم در مبحث اصالت سياق پس از بيان نظر اينجانب در مورد «لزوم عدم غفلت از اصالة السياق در خصوص ارتباط كل آيات و ترتيب آنها» در جواب آن متذكر شده‏اند كه «اگر آخرين قسمت از اين سخن را بپذيريم، زمينه‏اى براى بحث از اصالت سياق باقى نمى‏ماند»(16) و سپس در ادامه متذكر مى‏شود كه:
اين اصل به چه معناست و دليل اعتبار آن چيست؟ در پاسخ به اين سؤال مى‏توان گفت براى اين اصل سه معناست كه هيچكدام در مورد احراز سياق، جريان ندارد؛ زيرا اصل يا اصل عقلى است كه مبناى آن بداهت يا دليل عقلى است، مانند اصل عليّت كه مبناى آن بداهت عقلى است و اصل برائت عقلى كه مبناى آن دليل قطعى «قُبح عقاب بِلابَيان» است و يا اصل شرعى است كه مبناى آن دليل معتبر شرعى است، مانند اصل برائت شرعى كه مبناى آن حديث رفع و مانند آن است و يا اصل عقلايى كه مبناى آن سيره عقلا به ضميمه «عدم رَدْعِ شارع» است مانند اصل حجيت ظواهر و اصل حجيت خبر ثقه، ولى اصل ياد شده (اصل تحقق سياق، يا اصلِ به ترتيب نزول بودن آيات) اصل عقلى و شرعى نيست.(17)
در اينجا نويسنده عزيز و محترم كاملاً كم‏لطفى فرموده است و با ذهنيت كاملاً اصولى به سراغ يك بحث لغوى ـ قرآنى آمده كه اساسا با آن مسأله ارتباطى ندارد.
و براى مثال خود نويسنده در صفحه 256 پاورقى 4 مى‏گويد: «اصل در الف و لام، جنس بودن است» آيا منظور او اصل برائت است يا قاعده قبح عقاب بلابيان يا اصاله الحجية؟ آيا اصلاً در بحث لغوى مى‏توان قواعد اصولى و فقهى را جارى كرد يا خير؟
در پايان بايد گفت اصلى كه اينجانب در بحث مطرح كرده‏ام به هيچكدام از معانى كه مؤلف ادعا كرده است نيست، بلكه اصل مطرح شده به معناى طبع اولى شى‏ء است مانند اصل سلامت و اصل زيبايى و... .
بدين‏معنا اصل در نظم موجود قرآن، چينش بر اساس ارتباط معنوى است كه سياق را تشكيل مى‏دهد، مگر آنكه خلافش ثابت شود امّا اينكه اين اصل نه اصل اباحه شرعى است و نه اباحه عقلى و نه اصل حجيّت و غيره، خيلى عجيب مى‏نمايد كه ذهن نويسنده محترم به اين صوب توجّه كرده است و اساسا، آيا شايسته است كه در يك كتاب علمى كلاسيك اين‏گونه مباحث كه جنبه شخصى پيدا مى‏كند و فاقد هدف است مطرح شود؟

پی نوشت ها:

1. محمود رجبى و ديگران، روش‏شناسى تفسير قرآن، قم: پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1379؛ براى آشنايى اجمالى با مندرجات اين كتاب به بخش «با مخاطبان» همين شماره صفحه 202 ـ 204 مراجعه كنيد.
2. همان، ص6.
3. همان، ص23.
4. همان، ص34.
5. همان، ص51.
6. همان، ص53ـ54.
7. همان، ص65.
8. همان، ص79.
9. همان، ص80.
10. همان، ص89.
11. همان، ص99.
12. همان، ص97.
13. همان، ص109.
14. همان، ص135.
15. همان.
16. همان، ص141.
17. همان.
یک شنبه 2 مهر 1391  11:03 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسير / گرايش ها و روش هاى تفسير: بررسى مصطلحات روش، گرايش، منهج، اتجاه، لون، مدرسه، مكتب و مذهب

تفسير / گرايش ها و روش هاى تفسير: بررسى مصطلحات روش، گرايش، منهج، اتجاه، لون، مدرسه، مكتب و مذهب

در تفسير پژوهى كنونى مصطلحات متعددى همچون «گرايش»، «روش»، «اتجاه»، «منهج»، «مدرسه»، «مكتب»، «لون»، و «مذهب» به كار مى روند كه لازم است در آغاز معناى آن ها روشن شود. اين مصطلحات در تاريخ تفسير سابقه نداشته و همه آن ها در تفسير پژوهى دوره معاصر رواج يافته اند.
به رغم تلاش هايى كه براى منضبط ساختن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 37
اين مصطلحات صورت پذيرفته، همچنان به سبب برداشت هاى متفاوت از آن ها، بعضاً تعاريف متعدد و متنوعى از اين مصطلحات به دست داده شده يا احياناً به جاى يكديگر به كار مى روند. افزون بر اينكه مرزبندى روشن و مقبول همگان ميان آن ها صورت نگرفته است.[1] به نظر مى رسد مهم تر از تلاش براى توافق نظر محققان بر تعريف واحدى از هريك از اين مصطلحات، آن است كه محققان با كاربردهاى مختلف هريك از آن ها آشنا شوند و به معناى مورد نظر هريك از صاحب نظران مطرح در حوزه تفسيرپژوهى توجه كنند تا از سوء فهم ها، نزاع ها و نقد و جرح هاى بى حاصل اجتناب شود.
در ادامه مقاله، گزارشى از تعاريف و برداشت هاى مختلف تفسيرپژوهان از اين مصطلحات مى آيد.

پيشينه:

نخستين رويكرد به تفسير پژوهى و بحث و بررسى درباره روش ها و گرايش هاى مفسران به شيوه جديد از سوى ايگناس گلدزيهر (1850 - 1921 م.) مستشرق مجارستانى الاصل بوده[2] و پيش از آن آثار مسلمانان عمدتاً مشتمل بر مباحثى درباره طبقات مفسران و طبقه بندى تفاسير و معرفى اجمالى آن ها بوده است. كتاب گلدزيهر را عبدالحليم نجار در سال 1954 ميلادى با عنوان مذاهب التفسير الاسلامى به عربى ترجمه كرد و براى اولين بار عنوان «مذهب تفسيرى» براى معرفى گرايش و رويكرد در تفسير به كار گرفته شد. در همين دوره امين خولى از كتاب گلدزيهر با عنوان اتجاهات التفسير ياد كرده[3] و اين احتمالا نخستين كاربرد واژه «اتجاه» درباره تفسير بوده است. اين كتاب هم از نظر روش بحث و هم از نظر گشودن باب تفسير پژوهى اثر فراوانى بر آثار پس از خود داشته است.[4]
پس از كتاب مذاهب التفسير الاسلامى، در مناطق عربى اسلامى به ويژه در مصر نهضت تفسيرپژوهى با شيوه اى جديد آغاز و كتاب هاى فراوانى درباره گرايش هاى تفسيرى و مناهج و رويكردهاى مفسران تدوين شدند.
در ايران نيز در سه دهه اخير آثار فراوانى اعم از كتاب، مقاله و پايان نامه ها در حوزه تفسيرپژوهى و عمدتاً با عناوين مبانى، روش ها و گرايش هاى تفسيرى يا درباره معرفى روش تفسيرى يك مفسر رقم خورده و تلاش هاى مؤثرى در جهت شناخت دقيق روش ها و گرايش هاى تفسير و مفسران و نيز معرفى مكاتب تفسيرى صورت پذيرفته است.

گرايش يا اتجاه:

از مصطلحات رايج در موضوع تفسير پژوهى «گرايش تفسيرى» يا «اتجاه تفسيرى» است كه درباره آن تعابير و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 38
تعاريف متفاوتى بيان شده است. «گرايش» به معناى ميل، خواهش و رغبت[5] است و معادل آن در عربى واژه «اتّجاه» است.[6] در عرف قرآن پژوهى نيز «گرايش تفسيرى» دلالتى تقريباً برابر با مصطلح «الاتجاه التفسيرى» دارد، جز اينكه در پژوهش هاى محققان عرب زبان مصطلح «اتجاه تفسير» اغلب در مورد گرايش هاى مفسران معاصر اطلاق شده و كتاب هاى تأليف شده با عنوان «الاتجاه التفسيرى» عمدتاً به معرفى همين گرايش هاى معاصر محدود شده اند. همانند اتجاهات التجديد فى تفسيرالقرآن الكريم از محمد ابراهيم شريف، اتجاهات التفسير فى العصر الحديث از عبدالمجيد عبدالسلام المحتسب كه بعداً با عنوان اتجاهات التفسير فى العصر الراهن منتشر شده، و اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر از فهد رومى.
در پژوهش هاى پژوهشگران عرب زبان، اصطلاح «اتجاه تفسير» بيشتر درباره گرايش هاى تفسيرى معاصر و به ندرت درباره گرايش هاى تفسيرى پيشين همچون گرايش اخباريان، نحويان و معتزله به كار رفته است.[7]
محمد ابراهيم شريف اتجاه را اساساً مجموعه اى از آرا، افكار، نظريات و مباحثى مى داند كه نسبت به ساير آرا و انديشه ها، روشن تر و برجسته تر سراسر يك تفسير را فرا گيرند و بر ساير نظرها و انديشه ها غلبه يابند[8]؛ مانند اين گرايش كه در گذشته برخى مفسران اِعمال فكر و اجتهاد را در تفسير آيات نمى پذيرفته اند و بر اين اساس و اتجاه به گردآورى روايات تفسيرى مى پرداخته و هيچ آيه اى را خارج از چارچوب روايات، تفسير نمى كرده اند. اين رويكرد در تفسير را گرايش يا اتجاه مأثور خوانند. در مقابل اين گرايش، گرايش تفسير به رأى (تفسير اجتهادى) قرار دارد كه انديشه و نظر و استنباط را در تفسير دخالت مى دهد. صاحبان اين گرايش كه از يك سو معتقدند قرآن كريم نازل شده است تا همگان آن را بفهمند و معانى آن را استنباط كنند و از سوى ديگر بر اين باورند كه تفسير كامل قرآن از معصوم به ما نرسيده است، مى گويند: اگر به همه آداب و شرايط تفسير عمل شود مى توان تفسير صحيح و نوى از آيات قرآن فراتر از سطح پيروى از روايات، ارائه داد.[9]
اين دو گرايش اساسى و رودررو در طول تاريخ تفسير پا به پاى هم به پيش آمده اند، با اين حال هيچ گاه تقابلى كامل نداشته اند، بلكه در هر دوره اى طرفداران هريك از اين دو گرايش از گرايش مقابل خود نيز بهره مى گرفته اند، چنان كه صاحبان گرايش تفسير به مأثور گاه مقدارى از انديشه عقلى و اجتهادى در تفسير بهره
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 39
مى جسته اند و در مقابل، اصحاب گرايش اجتهادى نيز بعضاً از روايات تفسيرى بهره مى گرفته اند، بنابراين مراد از گرايش اثرى (مأثور) يا گرايش عقلى و اجتهادى، گرايش غالب است نه گرايش تام و كامل. سپس به تدريج در سايه اين دو گرايش اصلى در تفسير، جريان هاى فكرى و گرايش هاى متنوع ديگرى چون گرايش لغوى و فقهى پديد آمدند.[10]
محمد ابراهيم شريف همچنين درباره ويژگى اتجاه تفسيرى مى گويد كه در اتجاهات تفسير، گرايش فكرى مفسر كه محصول فرهنگ عصر خودش است و نيز مقدار اثرپذيرى مفسر از آن فرهنگ انعكاس مى يابد؛ اما اين گرايش هاى عصرى هيچ گاه مفسر را از چارچوب اتجاهات غالب در تفسير خارج نمى سازند؛ مثلا تفسير ادبى يك گرايش اصلى و غالب در تفسير است كه از سده نخست هجرى تاكنون وجود داشته است، و در دوره معاصر، گرايش تفسير ادبى جديد نيز ـ به عنوان يك گرايش اصلى ـ قبل از آنكه به قرآن كريم به عنوان كتاب دين بنگرد آن را به عنوان يك متن ادبى مورد مطالعه قرار مى دهد؛ اما داخل اين اتجاه تفسير جريان ها و گرايش هاى خُردى مانند گرايش لغوى ـ بيانى بنت الشاطى، گرايش تأثيرى ـ ذوقى سيد قطب و عبدالكريم خطيب و گرايش روانشناختى امين خولى و عبدالوهاب حموده وجود دارند؛ اما هيچ يك از اين صبغه ها و خرده گرايش ها، خارج ازچارچوب تفسير ادبى معاصر نيست.[11]
هدى ابوطبره، در تعريف اتجاه گويد: اتجاهات تفسيرى عبارت اند از شاخصه ها و ويژگى هايى كه موجب تمايز تفاسير از يكديگر مى شوند و اين شاخصه ها تابع تمايلات و گرايش هاى پيشين مفسرند و با جهت دادن به تفسير وى اثر گرايش هاى فكرى مفسر را هم در تفسير آشكارا نشان مى دهند.[12]
تعريف ديگرى كه بيشتر مورد پسند محققان قرار گرفته از فهد رومى است. به نظر وى اتجاه تفسيرى همان هدفى است كه مفسر در تفسير خود به آن روى مى آورد و در تفسيرنگارى آن را نصب العين خود قرار مى دهد.[13]
در تفسير پژوهى هاى فارسى نيز تعاريف نزديك به تعاريف مذكور ديده مى شوند. بعضى با تأييد تعاريف پيشين مى نويسند: مى توان اتجاهات تفسيرى را به مفسران نسبت داد و آن را به گرايش خاص مفسران كه بر اثر افكار و عقايد يا تخصصى علمى يا مكتب تفسيرى آنان در تفاسيرشان رخ نموده تعريف كرد؛ براى مثال مفسر اشعرى مذهبى كه به تفسير آيات قرآن مطابق عقايد اشعرى مى پردازد اتجاه اشعرى دارد و مفسرى كه در چارچوب عقايد معتزله به تفسير
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 40
مى پردازد اتجاه تفسيرى اش اعتزالى است؛ همچنين مفسرى كه اهتمامش به تفسير از آيات الاحكام است داراى اتجاه فقهى و آن كه گرايش به مسائل كلامى دارد داراى اتجاه كلامى است و به همين ترتيب اتجاه روايى و اجتهادى و ... به وجود مى آيد.[14]
محققى ديگر مى نويسد: مراد از گرايش تفسير، صبغه ها و لون هاى مختلف تفسير قرآن است كه گاهى با عناوينى چون تفسير كلامى، تفسير تربيتى، تفسير اخلاقى و ... معرفى مى شود. اين صبغه ها با گرايش هاى ذهنى و روانى مفسر ارتباط تنگاتنگ دارند[15]؛ به عبارت ديگر، گرايش هاى تفسيرى همان سمت و سوهايى اند كه ذهن و روان مفسر در تعامل با اوضاع و مسائل عصر خود بدان ها تمايل دارد؛ به طور مثال، در حالى كه مهم ترين دغدغه هاى فكرى يك مفسر تربيت معنوى انسان هاست، بزرگ ترين دلمشغولى مفسر ديگر مبارزه با حكومت جور و ايجاد جامعه اى اسلامى با حكومتى دينى است. به طور قطع تفسير اين دو مفسر در عين دارا بودن نقاط مشترك فراوان، هريك جهت گيرى خاص خود را دارد، حتى اگر منابع تفسير نزد آن دو يكسان باشند؛ همچنين مفسر متخصص در علم كلام به سمت تفسير كلامى مى رود و مفسر علاقه مند به طرح مسايل اجتماعى و تحولات زمانه به سمت انواع تفسير عصرى گرايش مى يابد[16]، بنابراين بسيارى از اوصافى كه براى تفسير ذكر مى شوند نشان گرايش خاص مفسرند؛ اوصافى چون كلامى، تاريخى، هدايتى، وعظى، علمى و اجتماعى.
تعاريف ياد شده تفاوت هايى با يكديگر دارند؛ مثلا برخى از آنچه محمد ابراهيم شريف به عنوان اتجاه معرفى كرده از نظر ديگران روش و منهج تفسير است[17]، بنابراين نكته حائز اهميت تعريف روش يا منهج و بيان تفاوت اتجاه با منهج است.

روش يا منهج:

روش در لغت به معانى متعددى آمده است؛ از جمله طرز، طريقه، گونه، شيوه، اسلوب[18] و چگونگى انجام دادن كارى.[19] اين واژه در تفسير پژوهى معادل واژه عربى «منهج» به كار مى رود.
براى منهج (به معناى راه پيدا و گشاده)[20] در اصطلاح تفسير پژوهى تعاريف متعددى بيان شده و گاه بين روش و گرايش خلط شده و آنچه را كه يك محقق روش ناميده محقق ديگر آن را گرايش معرفى كرده است.[21]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 41
محمد ابراهيم شريف با بيان اينكه بعضى از پژوهشگران و متخصصان ميان دو اصطلاح «منهج» و «اتجاه» تفسيرى خلط كرده و آن دو را به جاى يكديگر و احياناً هر دو را بر يك مفهوم اطلاق كرده اند مى گويد: «اتجاه تفسيرى» بر مجموعه اى از آرا و انديشه هاى معين كه در چارچوب نظرى واحد به هم پيوند مى خورند دلالت كرده كه هدف معينى را نشانه مى روند، در حالى كه «منهج تفسيرى» وسيله و ابزارى است كه غايت و غرض يك گرايش را محقق ساخته و ظرفى است كه انديشه هاى يك گرايش را در خود جاى مى دهد. وى همچنين با تأكيد بر اينكه مناهج تفسيرى جديد جايگاهى براى بروز و ظهور گرايش هاى جديد تفسيرى اند، همه گرايش هاى تفسيرى همچون گرايش هدايتى، ادبى، علمى و شاخه هاى آن ها در تفسير را برخاسته از اين 4 منهج مى داند:
1. منهج سنتى قديم (تفسيرترتيبى)، كه همه گرايش هاى تفسيرى متقدم و متأخر اعم از كلامى، ادبى، فقهى و... در آن جاى مى گيرند. 2. منهج موضوعى كه مفسر موضوع معينى از قرآن را انتخاب كرده و با گردآورى آيات مرتبط با آن به تبيين آن موضوع مى پردازد. 3. تلفيق دو منهج سنتى قديم (ترتيبى) با موضوعى، كه در دوره معاصر بعضى از مفسران از اين منهج مدد گرفته اند. 4. منهج مقال تفسيرى. در اين منهج مفسر درباره انديشه يا نظريه خاصى سخن گفته و از آيات شريف قرآن براى تأييد آن انديشه يا نظريه بهره مى گيرد.[22]
هدى ابوطبره چند تعريف از منهج را گزارش كرده و به نقد و بررسى آن ها پرداخته است. وى در نهايت منهج تفسير را راه و روشى مى داند كه مفسرِكتاب خداى متعالى با گام هايى منظم آن را طى مى كند تا در محدوده انديشه هاى مورد نظر خود آيات قرآن را تفسير كند؛ يعنى انديشه هاى خود را بر تفسير تطبيق دهد و در خلال تفسير آن ها را آشكار سازد.[23]
به گفته محققى ديگر، شيوه تفسيرى خاصى است كه مفسر بر اساس افكار و عقايد و تخصص علمى يا مكتب تفسيرى خود در تفسير آيات قرآن به كار مى گيرد.[24]
در تعريفى ديگر روش، امرى فراگير دانسته شده كه مفسر آن را در همه آيات قرآن به كار مى گيرد و اختلاف در آن باعث اختلاف در كل تفسير مى شود و اين صرفاً در حوزه منابع و مستندات تفسير ديده مى شود[25]، بر اين اساس آنچه منهج يك تفسير و مفسر را تعيين مى كند نوع منابع مورد استفاده آن مفسر است و اختلاف در منابع تفسير اختلاف در مناهج و روش هاى تفسير را در پى خواهد داشت. با در نظر گرفتن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 42
منابع تفسير، مناهج كلى و اساسى ذيل پديد خواهند آمد: تفسير مأثور يا منهج اثرى، تفسير عقلى و اجتهادى يا منهج اجتهادى، تفسير قرآن به قرآن و منهج شهودى (فيضى اشراقى).[26] در اين تعريف، از تفسير علمى كه مفسر با تكيه بر يافته هاى علم تجربى به تفسير مى پردازد ياد نشده است كه آيا در حوزه مناهج و روش هاى تفسيرى قرار مى گيرد يا گرايش هاى تفسيرى.

مكاتب تفسيرى:

از مصطلحات رايج در تفسير پژوهى مصطلح «مكاتب تفسيرى» است. از اين مصطلح نيز تعاريف و برداشت هايى گوناگون ارائه شده است. «مكاتب» جمع «مكتب» است و مكتب در لغت به چند معنا از جمله مدرسه آمده است؛ همچنين به مجموع انديشه ها و افكار يك استاد كه در جمعى نفوذ يافته، يا شايع شده باشد، مكتب آن استاد گويند.[27] اين مصطلح در تفسير پژوهى به زبان فارسى كاربرد دارد و معادل مصطلح «مدارس تفسير» به شمار مى آيد كه در تفسيرپژوهى عرب زبانان رايج است، چنان كه گويند: «مدرسة التفسير بالمأثور والمنقول» و «مدرسة التفسير بالمعقول»[28] و «مدرسة مكة» و «مدرسة المدينة».[29]
«مدارس» نيز جمع «مدرسه»، در لغت به معناى محل تعليم و تعلم، و در اصطلاح دانشمندان علوم بر گروهى از فيلسوفان، دانشمندان و پژوهشگران اطلاق مى شود كه مكتب معينى را به ميل خود پذيرفته و قائل به نظريه مشتركى باشند.[30] اين تعريف را مى توان عبارت ديگرى از همان تعريف مكتب دانست. در واقع آنچه كه يك گروه از دانشمندان را كنار هم جمع مى كند و در مجموعه يك مدرسه قرار مى دهد همان ديدگاه و روش مشترك است. هنگامى كه درباره دانشمندى مى گويند «از فلان مدرسه است» يعنى متمايل و معتقد به ديدگاه و مذهب آن مدرسه است.[31]
در عرف تفسير پژوهى مقصود از مدرسه تفسيرى و مكتب تفسيرى يك چيز است كه اولى در زبان عربى و دومى در زبان فارسى رايج است و هر دو مصطلح به معناى ديدگاهى اند در چگونگى تفسير قرآن كه در ميان گروهى شيوع يافته و پذيرفته شده باشد يا بر گروهى از مفسران اطلاق مى شود كه در كيفيت تفسير قرآن ديدگاه و روش مشتركى داشته باشند.[32]
نكته قابل توجه آنكه در گذشته معمولا منطقه جغرافيايى از مؤلفه هاى شكل گيرى مدرسه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 43
يا مكتب تفسير بوده است؛ به اين معنا كه مفسران ساكن در يك منطقه جغرافيايى ديدگاه و روش استادى در آنجا را پذيرفته و يك مدرسه تفسير پديد مى آوردند و از همين رو عنوان «مدرسه تفسير» غالباً به نام مكان اضافه مى شد؛ همچون مدرسه تفسير مكه، مدينه، كوفه، بصره، شام[33] و اندلس.[34] از آنجا كه محور يك مدرسه يا مكتب تفسير وجود استادى مؤثر در يك منطقه است گاه عنوان «مدرسه» را به نام استاد مدرسه اضافه مى كنند؛ مانند «مدرسه تفسير ابن عباس» يا «مدرسه تفسير ابن مسعود».[35] گاه نيز عنوان مدرسه به گرايشى در تفسير اطلاق شده است؛ مانند «المدرسة العقلية الاجتماعية»، «المدرسة العلمية فى التفسير»، «المدرسة التربوية الوجدانية»[36] و «المدرسة اللغوية».[37]
بعضى محققان عنوان «مكاتب تفسيرى» را تعميم داده و افزون بر تعريف ياد شده آن را بر مطلق نظريات و روش هاى تفسيرى كه تاكنون در تفاسير مدون و معروف قرآن به كار رفته نيز اطلاق كرده اند؛ خواه نفوذ و شيوع آن نظريه و روش در حد مكتب باشد يا نباشد.[38]
در مدرسه يا مكتب تفسيرى معمولا درباره سه موضوع بحث مى شود: 1. منهج يا روش تفسيرى؛ 2. گرايش يا گرايش هاى تفسيرى؛ 3. خصايص و ويژگى هاى آن مدرسه يا مكتب تفسيرى.[39]

لون تفسيرى:

از ديگر مصطلحات رايج در تفسير پژوهى «لون» و جمع آن «الوان» است. اين مصطلح گرچه در مقايسه با مصطلحات پيشين رواج كمترى دارد؛ كاربرد آن فراوان است. «لون» به معانى چندى از جمله رنگ آمده[40] و معنايى نزديك به «صبغه» دارد. محققان در تفسيرپژوهى برداشت يكسان و روشنى از آن به دست نداده اند. برخى آن را به نمود و گرايش هاى مبنايى مفسران تعريف كرده اند؛ به عنوان مثال مفسرى كه اتجاه تفسيرى او روايى است تفسيرش لون روايى دارد و مفسرى كه اتجاه تفسيرى او فلسفى است تفسيرش لون فلسفى دارد و مفسرى كه معتقد است قرآن را تنها با قرآن بايد تفسير كرد صبغه و لون تفسير او قرآنى خواهد بود[41]، بر همين اساس برخى لون را مرادف «اتجاه» دانسته اند.[42]
گويا براى نخستين بار مصطلح لون تفسيرى بر قلم امين خولى جارى شده است. وى در تبيين آن مى نويسد: مقصود از الوان تفسير آن است كه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 44
مفسرى كه به تفسير يك متن به ويژه متن ادبى مى پردازد با تفسير و فهم خود به آن متن رنگ مى دهد و هنگامى كه در مقام فهم عبارتى برمى آيد با شخصيت خود و سطح و افق فكرى خويش آن را تحديد مى كند، چرا كه مفسر هرگز نمى تواند در تفسير يك متن از ذات و شخصيت خود بگذرد، بنابراين از نص تنها همان چيزى را كه انديشه اش به آن مى رسد، مى فهمد و به همين مقدار و مطابق با آن درباره متن داورى كرده، بيانش را تحديد مى كند. در حقيقت مفسر، عبارت را مطابق با فهم خود به اين سو و آن سو مى كشد و به قدر توان فكرى و عقلى خود از آن معنا استخراج مى كند. اين حقيقت در آنجا كه لغت و زبان با قابليت هاى فراوان مجازى و تأويل پذيرش كمك كند كاملا آشكار است.
حال بر همين اساس در تفاسير مختلف، متعلق به هر عصر و زمانى و داراى هر شيوه و منهجى كه باشند مشاهده مى كنيم كه آثار شخصيت مفسر در آن ها تجلى يافته است، حتى تفاسير نقلى ـ روايى كه مفسر در آن ها صرفاً به گردآورى روايات مى پردازد داراى الوان مختلف اند و نشانه هايى از شخصيت مفسر در آن ها مشاهده مى شوند، زيرا در اين تفاسير نيز هر مفسر به جمع رواياتى مى پردازد كه آن ها را به تفسير و مدلول آيه مرتبط مى بيند؛ گاه به گزينش روايات رو مى آورد، يا برخى روايات را ذكر نمى كند يا به نقد بعضى مى پردازد، بعضى موضوعات را به اجمال يا تفصيل مى آورد و ... . البته در تفاسير عقلى و اجتهادى، الوان تفسيرى ناشى از شخصيت مفسر روشن تر و برجسته تر از تفاسير روايى اند.[43]
بر اساس اين تعريف لون تفسيرى اخص از منهج و اتجاه و وجود آن صرفاً تابع شخصيت مفسر و توانمندى علمى و علايق و ذوق و سليقه شخصى اوست، در حالى كه يك منهج يا اتجاه در تفسير ممكن است ميان چند مفسر مشترك باشد. روشن است كه محدود كردن «لون تفسير» به معناى مورد نظر خولى صحيح نيست، بلكه همه امور و ويژگى هايى را كه موجب تمايز ميان تفاسير مى شوند مى توان تحت عنوان «لون تفسير» قرار داد. اين ويژگى از امور متعلق به حوزه شخصيتى مفسر گرفته تا ويژگى هاى مربوط به منهج و گرايش و سبك همه را دربرمى گيرد، در نتيجه مفهوم «لون تفسير» در مقايسه با ساير مصطلحات اعم خواهد بود، بر اين اساس اولا لون تفسيرى هر كتاب تفسير متفاوت از ساير تفاسير است. ثانياً لون تفسير از سطح ظاهرى يك تفسير آغاز مى شود و تا سطح منهج و اتجاه تفسير نيز امتداد مى يابد. ثالثاً بخشى از مؤلفه هاى شكل دهنده منهج و اتجاه نيز در شكل گيرى لون تفسيرى اثرگذارند؛ براى مثال، منهج يا اتجاه تفاسيرى چون الكشاف زمخشرى، جوامع
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 45
الجامع طبرسى، المحرر الوجيز ابن عطيه، انوار التنزيل بيضاوى و البحر المحيط ابوحيان ادبى است؛ اما هريك از اين تفاسير كه تحت عنوان مشترك ادبى قرار گرفته اند، داراى ويژگى هايى است تابع شخصيت مفسر، توانمندى ادبى و لغوى و سطح فكرى وى، گرايش هاى مذهبى و فضاى فكرى حاكم بر ذهن او و نيز زمان و مكانى كه مفسر در آن مى زيسته، ميزان دخالت دادن عقل و اجتهاد در تفسير و ده ها امر ديگر كه اين ويژگى ها به هريك از تفاسير مذكور رنگى متفاوت داده و موجب پيدايش 5 لون در تفسير ادبى شده اند. همين گونه است اگر تفاسير فقهى، كلامى، روايى و اجتهادى با يكديگر مقايسه شوند. حتى درون تفاسير با گرايش مذهبى خاص مانند تفاسير كلامى با گرايش شيعى يا اعتزالى و اشعرى نيز لون هاى مختلف وجود دارند.

منابع

اتجاهات التجديد، محمد ابراهيم شريف، القاهرة، دارالتراث، 1402 ق؛ اتجاهات التفسير، فهد بن عبدالرحمن الرومى، بيروت، الرسالة، 1418 ق؛ الاتجاهات المنحرفة فى تفسير القرآن، محمد حسين الذهبى، مصر، مكتبة وهبة، 1406 ق؛ التفسير نشأته، امين الخولى، بيروت، دارالكتاب اللبنانى، 1982 م؛ التفسير والمفسرون، معرفت، مشهد، الجامعة الرضوية، 1418 ق؛ دائرة المعارف الاسلاميه، ترجمه: شنتاوى و ديگران، بيروت، دارالمعرفة، 1933 م؛ فرهنگ اصطلاحات معاصر، نجفعلى ميرزايى، به كوشش صلواتى و امام زاده، قم، دارالاعتصام، 1376 ش؛ فرهنگ بزرگ سخن، حسن انورى و ديگران، تهران، سخن، 1381 ش؛ فرهنگ فارسى، معين (م. 1350 ش.)، تهران، اميركبير، 1375 ش؛ فرهنگ معاصر عربى ـ فارسى، آذرتاش آذرنوش، تهران، نشر نى، 1383 ش؛ القاسمى منهجه فى التفسير، محمد بكر اسماعيل، قاهرة، دارالمنار، 1411 ق؛ گرايش هاى تفسيرى در ميان مسلمانان، ايگناس گلد زيهر، ترجمه: طباطبايى، تهران، ققنوس، 1383 ش؛ لغت نامه، دهخدا (م. 1334 ش.) و ديگران، تهران، مؤسسه لغت نامه و دانشگاه تهران، 1377 ش؛ مبانى تفسير قرآن، سيد رضا مؤدب، دانشگاه قم، 1386 ش؛ مبانى و روشهاى تفسيرى، محمد كاظم شاكر، قم، مركز جهانى علوم اسلامى، 1382 ش؛ مدرسة التفسير فى الاندلس، مصطفى ابراهيم المشينى، بيروت، الرسالة، 1406 ق؛ المعجم الوسيط، ابراهيم انيس و ديگران، تهران، فرهنگ اسلامى، 1375 ش؛ المفسرون حياتهم و منهجهم، سيد محمد على ايازى، تهران، وزارت ارشاد، 1414 ق؛ المفسرون مدارسهم و مناهجهم، فضل حسن عباس، اردن، دارالنفائس، 1427 ق؛ مكاتب تفسيرى، على اكبر بابايى، تهران، سمت، 1381 ش؛ مناهج تجديد، امين الخولى، دارالمعرفة، 1961 م؛ مناهج فى التفسير، مصطفى الصاوى الجوينى، المعارف؛ مناهج المفسرين، مصطفى مسلم، رياض، دارالمسلم، 1415 ق؛ منهج الاثرى فى تفسير القرآن، هدى جاسم محمد، قم، دفتر تبليغات، 1372 ش؛ منهج اهل السنة فى تفسير القرآن، صبرى المتولى، قاهرة، مكتبة الزهراء الشرق، 1418 ق.
سيد محمود طيب حسينى




[1]. براى نمونه نك: اتجاهات التجديد، ص 67، مكاتب تفسيرى، ج 1، ص 13 -20.
[2]. گرايش هاى تفسيرى، ص 17، 23.
[3]. التفسير نشأته، ص 47.
[4]. گرايش هاى تفسيرى، ص 18.
[5]. لغت نامه، ج 12، ص 19016، «گرايش».
[6]. نك: فرهنگ اصطلاحات معاصر، ص 26؛ فرهنگ معاصر، ص 736، «اتجاه».
[7]. نك: الاتجاهات المنحرفة فى تفسير القرآن الكريم.
[8]. اتجاهات التجديد، ص 63.
[9]. همان، ص 63 - 64.
[10]. اتجاهات التجديد، ص 64 - 65.
[11]. همان، ص 65 - 66.
[12]. المنهج الاثرى، ص 23.
[13]. اتجاهات التفسير، ج 1، ص 22 - 23.
[14]. مكاتب تفسيرى، ج 1، ص 19 -20.
[15]. مبانى و روشهاى تفسيرى، ص 47 - 48.
[16]. همان، ص 48 - 49.
[17]. نك: اتجاهات التجديد، ص 491، 627 و مقايسه كنيد با اتجاهات التفسير، ج 2، ص 545؛ ج 3، ص 867.
[18]. لغت نامه، ج 8، ص 12378، «روش».
[19]. فرهنگ بزرگ سخن، ج 4، ص 3737، «روش».
[20]. لغت نامه، ج 14، ص 21711. «منهج».
[21]. منهج اهل السنه، ج 1، ص 9، مبانى و روشهاى تفسيرى، ص 45 - 46.
[22]. اتجاهات التجديد، ص 67 - 68.
[23]. المنهج الاثرى، ص 22 - 23.
[24]. مكاتب تفسيرى، ج 1، ص 18.
[25]. مبانى و روشهاى تفسيرى، ص 45 - 46.
[26]. ر. ك: مبانى و روشهاى تفسيرى، ص 46 - 47.
[27]. لغت نامه، ج 14، ص 21384؛ فرهنگ فارسى، ج 4، ص 4313، «مكتب».
[28]. القاسمى منهجه فى التفسير، ص 37 - 38؛ المفسرون حياتهم و منهجهم، ص 32.
[29]. التفسير والمفسرون، ج 1، ص 315 به بعد.
[30]. المعجم الوسيط، ص 280، «مدرسه».
[31]. همان.
[32]. نك: مكاتب تفسيرى، ج 1، ص 18.
[33]. التفسير والمفسرون، ج 1، ص 315 به بعد، مناهج المفسرين، ص 78 ، 123 ، 159.
[34]. نك: مدرسة التفسير فى الاندلس.
[35]. مناهج المفسرين، ص 45 ، 47 ، 85 ، 129.
[36]. المفسرون مدارسهم، ج 1، ص 6 ، 301 ، 357.
[37]. مناهج فى التفسير، ص 6 - 7.
[38]. مكاتب تفسيرى، ج 1، ص 15.
[39]. نك: المفسرون مدارسهم، ص 125، 587.
[40]. لغت نامه، ج 13، ص 19837، «لون».
[41]. مكاتب تفسيرى، ج 1، ص 20.
[42]. مبانى تفسير قرآن، ص 33.
[43]. دائرة المعارف الاسلاميه، ج 5، ص 362 - 363، «التفسير»؛ نيز ر. ك: مناهج تجديد.

 

یک شنبه 2 مهر 1391  11:04 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جایگاه تفسیر به ترتیب نزول در روش‌های تفسیری

جایگاه تفسیر به ترتیب نزول در روش‌های تفسیری

حسن رهبری
كارشناس ارشد مديريت

 

چکیده:

بازاندیشی در فرازنامه وحی راهکارهای نوینی را می‌طلبد. راهکاری که اندک زمانی است دانشمندان و پژوهشگران قرآنی بدان دست یازیده اند، تفسیر قرآن به روش ترتیب نزولی می باشد. بنیان چنین کار بزرگ و سترگی، تعاریف، مدل‌سازی و زیرساخت هایی را نیاز دارد که در این جستار بدان ها پرداخته شده و به پیشینه های تحقیق تا آنجا که در دسترس بوده اشارتی رفته است.
چشم انداز بحث و نتیجه فرآیند کار در چنین روشی، از جمله دغدغه هایی بود که سخن را به آسیب‌شناسی طرح کشانیده و در نهایت به نقد تفسیر نزولی انجامیده است و به منظور پرهیز از دوباره کاری و موازی کاری با تفسیر سنّتی و شیوه گسسته، «تفسیر موضوعی نزولی» را جایگزین «تفسیر نزولی» پیشنهاد داده و مزایای آن را برشمرده است.

کلید واژه‌ها:

تفسیر سنتی/ تفسیر نزولی/ تفسیر موضوعی/ تفسیر موضوعی نزولی

اشاره

کلیات تفسیر از ابتدا بر اساس دو روش نقلی و اجتهادی پایه ریزی شده و تاکنون نیز بر همان روال پیش رفته است. تفسیر نقلی با توجه به محدودیت میدان سخن در آن، از دو قالب روایی فراتر نرفته است.
در شیوه‌ای تنها به نقل از معصوم بسنده شده و در شیوه ای دیگر علاوه بر روایات تفسیری از معصومان:، اقوال تفسیری صحابه و تابعین و دیگر مفسران بر آن افزوده شده است.
اما در تفسیر اجتهادی که آمیخته ای از تفسیر نقلی و عقلی است، با توجه به وسعت موضوع و دامنه گفتار در آن، با سبک ها و گرایش های تفسیری زیادی روبرو هستیم: تفسیر لغوی، ادبی، عرفانی، کلامی، جامع، فقهی، اخلاقی و تربیتی، اجتماعی، فلسفی، مزجی، علمی ـ تجربی، قرآن به قرآن و تفسیر موضوعی از جمله سبک های تفسیری است که مفسران قرآنی تاکنون بر آن همت گمارده اند. و در ادامه شاید تفسیرهای سیاسی، طبی و جامعه شناسی و ... در بخش هایی از آیات قرآنی بر آنها افزوده گردد.
البته در نام گذاری از سبک های تفسیری مذکور، گرایش غالب مفسر در تفسیرنویسی مورد توجه بوده است، نه کلیات تفسیری از ابتدا تا انتهای آن؛ یعنی اگر تفسیری را در ردیف سبک های کلامی آورده اند، آن به مفهوم خالی بودن تفسیر از معانی لغات قرآن، مسائل اخلاقی، تفسیر موضوعی، تفسیر قرآن به قرآن و غیره در بخش هایی از تفسیر نمی باشد، بلکه وجه غالب تفسیر را که پرداختن به مسائل اعتقادی و کلامی است، مبنای نام گذاری آن قرار داده اند.
به طور کلی در راستای تدبر و کشف حقایق نهفته در اقیانوس بی‌کران کتاب وحیانی، دانشمندان علوم اسلامی و نخبه های فکری در دایره اسلام، هر کدام متناسب با ذوق فطری و گرایش فکری برساحل آن نشسته و از زاویه‌ای غور و اندیشه در ساحت قرآن را آغازیده اند و دستاوردهای خود را در مجموعه‌های تفسیری عرضه نموده اند. اما ژرفای ناشناخته تدبر در اقیانوس قرآنی هر روز سبک‌ها و شیوه های نوینی را می طلبد تا متناسب با تحولات اجتماعی و اقتصادی و انسانی، پاسخ های روزآمدی را از آن دریافت کرد.
بر همین اساس در دهه های اخیر، افکار برخی دانشمندان و کارشناسان علوم قرآنی آبستن تولید تفسیری به سبک ترتیب نزولی بوده و کلیات آن را در معرض نقد و بررسی قرار داده اند تا پیمایش وپردازش کار را آن گونه که صواب است بنیان گذارند.

تعریف تفسیر قرآن به سبک ترتیب نزولی

تعریف در یک کار عملی، زمانی نزدیک به صواب است که هدف از آن کار قبلاً ارائه شده و مدل سازی لازم انجام گرفته باشد، و الا به دوباره کاری و به پرتاب تیر در تاریکی منجر خواهد شد. حال اگر هدف از طراحی چنین تفسیری، رسیدن به ناشناخته های قرآنی و بازشناسی پیام آیات الهی باشد، باید تعریفی متناسب با آن را پیش بینی کرد.
به نظر می رسد که تاکنون نه تعریف درستی از این سبک تفسیر نویسی ارائه گردیده و نه مدل‌سازی لازم انجام گرفته است. از این رو تا به حال در وادی تعریف متوقف بوده ایم، گویا شعری گفته ایم که در قافیه اش مانده ایم.
دو نمونه‌ای که تاکنون به عنوان تفسیر قرآن به سبک ترتیب نزولی در بازار کتب عربی شاهد آنها هستیم، همان تفسیر قرآن است که جز تفاوت چیدمانی در ردیف سوره ها و برجسته کردن آیات مکی و مدنی آن، چیزی دیگری قابل مشاهده نیست.
دو تفسیر عبارت‌اند از:
۱- «بیان المعانی علی حسب ترتیب النزول»، نوشته عبدالقادر ملاحویش آل غازی العانی ـ حنفی اشعری، ۱۲ جلدی در ۶ مجلد، تألیف در سال ۱۳۸۴ هجری قمری در دمشق.
۲- «التفسیر الحدیث»، اثر محمد عزّت دروزه نابلسی (۱۴۰۴-۱۳۰۵ق)، که در ۶ مجلد در سال ۸۱-۱۳۷۸ق از طرف دار احیاء الکتب العربیه قاهره انتشار یافته است.
کتاب تفسیر گونه ای هم به نام «پا به پای وحی» ـ از مهندس مهدی بازرگان‌ ـ در بازار کتاب ایران وجود دارد که در آن آیات مربوط به نخستین سال نزول وحی جمع آوری شده و در دو بخش تدبر و تفسیر، مسائل مربوط به تاریخ و چگونگی نزول، واژه شناسی و پیام های تربیتی و هدایتی آیات، توضیح داده شده است.
اما روش تحقیقی این کتاب و مستندات آن به لحاظ تازگی و عملی بودن کار بر مذاق برخی از پژوهشگران سنتی خوش نیامده و در مواردی به تخیلی بودن برخی جداول و مطالب آن نظر داده اند که در ادامه توضیحی درباره آن خواهد آمد.
با توجه به محتوای دو تفسیر قبلی، می توان نتیجه گرفت که اگر منظور از تفسیرنویسی به ترتیب نزول، تنها جابجایی ترتیب سوره ها باشد، چنین تفسیرنویسی جز دوباره کاری چیز دیگری نیست؛ زیرا هر تفسیری را که تاکنون نوشته شده، می-توان در چاپ های بعدی بدان صورت تنظیم و تکثیر کرد. البته شاید این کار هم برای اهل فن و تحقیق دستاوردهایی داشته باشد، ولی برجسته نشدن و دسته بندی نشدن آیات و موضوعات، بهره برداری از آن را به حداقل رسانیده و به اهداف و تعریف مورد نظر از آن نمی توان رسید.
حال با توجه به مطالب بالا اگر بخواهیم تعریفی از تفسیر نزولی ارائه دهیم، به نظر می رسد که در یک جمله چنین می توان گفت:
تفسیر سوره ها و آیات به ترتیب نزول، برای بازشناسی تقویم نزول و چگونگی مهندسی فرهنگ قرآنی، به منظور دریافت پیام های نوین قرآنی است

ابزار کار در تفسیر نزولی

مهم‌ترین ابزاری که مفسران برای ورود به تفسیر نزولی نیازمند آن‌اند، عبارت است از جدول نزولی سوره ها و آیات قرآنی. یعنی تا هنگامی که مفسر ترتیب نزولی مسلّح به چنین ابزاری نبوده باشد، کاری روشمند و قابل قبولی را در عرصه پژوهش از او شاهد نخواهیم بود.
اگر اهل تفسیر را اعتقاد بر آن بود که همه سوره ها به یکباره نازل شده اند یا سوره ها حاوی آیاتی به ترتیب نزول می باشند، آن وقت شناسایی نزول سوره ها برای تفسیر نزولی بسنده می کرد.

اما حال مشکل در آن است که به چنین اعتقادی نرسیده‌اند و ناگزیر از دستیابی به جدول نزولی مطمئنی از سوره ها و آیات، در ابتدای راه می‌باشیم.
البته از دیرباز سوابقی در این زمینه از دانشمندان علوم قرآنی به جای مانده است که مروری در آنها می تواند چراغ راهی برای آینده باشد.

پیشینه جمع آوری قرآن به ترتیب نزولی

در پاره‌ای از روایات آمده است که نخستین کسی که پس از رحلت پیامبر اکرم۹ به جمع‌آوری قرآن همّت گماشت و آن را برای حفظ از هر دگرگونی گرد آورد، علی بن ابی طالب۷بود.
محمد بن سیرین گوید: چون آغاز خلافت ابوبکر شد، علی بن ابی طالب در خانه نشست. به ابوبکر گفتند که او از بیعت با تو کراهت دارد. این بود که ابوبکر او را ملاقات کرد و گفت: آیا از بیعت با من کراهت داری؟
علی۷گفت: با خود پیمان بسته ام که جز روز جمعه ردا به دوش نگیرم تا کتاب خدا را در مصحفی گرد آورم. پس آن را انجام داد ... ابن فارس نیز از عبد خیر نقل می کند که پس از رحلت رسول خدا۹،علی۷نخستین کسی بود که قرآن را گرد آورد.» (رامیار، تاریخ قرآن/ ۳۶۶- ۳۶۷)
درباره چگونگی این مصحف سخنان گوناگونی گفته اند. ابن الندیم می گوید: «من این مصحف را دیدم و به مرور زمان اوراقی از آن افتاده بود و این است ترتیب سوره ها در این مصحف ...»، ولی اکنون درنسخه های موجود «الفهرست» این قسمت به کلی افتاده و معلوم نیست کدام دستی این صفحات را از بین برده است.
بدین ترتیب یکی از معتبرترین اسناد در این باره از میان برده شده است که اگر از بین نرفته بود، بی گفتگو به روشن شدن تاریخ قرآن و مخصوصاً ترتیب نزول آیات و سیر تدریجی احکام و بسیاری از نکات و مطالب مهم دیگر کمک بسیار مؤثری می-نمود.
منبع دیگری که داریم، تاریخ یعقوبی (ابن واضح) است. این کتاب، حوادث تا سال ۲۰۲ هجری را دارد. کتاب بسیار معتبری هم هست، اما صد افسوس ترتیبی که او نقل می کند، با هیچ روایت و درایتی همخوان نیست ...» (همان، /۳۶۸)
بیشتر اخبار و روایات حاکی از آن است که مصحف علی۷ به ترتیب نزول گردآوری شده بود. یعنی مثلاً اول سوره إقرأ ۹۶، بعد المدثّر ۷۴؛ پس از آن نون و القلم ۶۸؛ سپس المزمّل ۷۳ ... تا آخر. اما درباره اینکه شامل چه بوده و آیا تنها حاوی متن بوده و یا شأن نزول و ناسخ و منسوخ را نیز داشته است، سخنان مختلفی گفته-اند.
کلینی با اسناد خود از جابر نقل می کند که حضرت باقر۷ می فرمود: کسی ادعا نکرده است که تمام آیات و کلمات قرآن همان طور که فرود آمده، در پیش وی موجود است و هر کس جز علی‌ بن ‌ابی طالب و پیشوایان بعد از وی چنین ادعایی کند، دروغگویی بیش نمی تواند باشد. (خویی، /۲۸۵)
سید ابوالقاسم خویی می نویسد:
«اینکه امیر المؤمنین۷ دارای قرآن مخصوصی است که از نظر ترتیب سوره ها با قرآن موجود مغایر و متفاوت می باشد، حقیقتی است روشن که شک و تردید در آن وجود ندارد و اتفاق دانشمندان بزرگ بروجود چنین قرآنی ما را از مشقت و زحمت اثبات آن آسوده خاطر می نماید.» (همان)
اما اینکه قرآن های منتسب به حضرت علی۷ در کتابخانه علوی شهر نجف‌الاشرف، در موزه ایران باستان تهران، و در کتابخانه آستان قدس رضوی مشهد تا چه حد قابل اعتماد است، جای تأمل بسیاری دارد که با تعریف روایات و تخمین زمان نگارش آن، سازگاری و همخوانی نشان نمی دهد. (رامیار، همان، /۳۸۰- ۳۷۳)
حال گذشته از آنکه انتساب این قرآن ها به حضرت علی۷ مطابق با واقع است یا نه، می توان به این نتیجه رسید که قرآن تنظیم شده به دست آن حضرت به شیوه ترتیب نزولی بوده است و بنابراین توقیفی بودن چیدمان سوره ها و آیات قرآنی در شکل موجود چندان قابل اثبات نبوده و منعی بر اجتهاد ترتیب نزول سوره ها و آیات قرآنی و تفسیر آنها به سبک نزولی دیده نمی شود.

اخبار و دیدگاهها در ترتیب نزولی

به‌ رغم هزاران روایات صحیح و ضعیفی که در موضوعات مختلف تفسیری، فقهی، اخلاقی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و... از پیامبر اکرم۹و ائمه معصومان:بر جای مانده است، متأسفانه در چگونگی ودر ترتیب نزولی سوره‌ها و آیات قرآنی‌ ـ که از اهمیت خاصی برخوردار بوده و امروز مورد نیاز کارشناسان علوم قرآنی است ـ روایت قابل اعتمادی مشاهده نمی شود. نه تنها در این موضوع، بلکه در ترتیب صحف و در چگونگی چیدمان سوره ها و آیات نیز اسناد مورد اعتمادی در دسترس نمی باشد.
حال اینکه آیا روایاتی و یا نگارش های قرآنی به آن صورت بوده و دست تطاول سیاست ها و حوادث روزگار آنها را از میان برده، یا اینکه به دلیل موضوعیت نداشتن آن به مسلمانان صدر اسلام مورد بحث وسؤال واقع نشده است، مطلبی است که همچنان در پرده ابهام می باشد. کسانی که در این باره دیدگاه های محکمی ارائه داده-اند، بیشتر به روایات واحد و ضعیف، دیدگاه صحابه و تابعان و دلایل عقلی و اجتهادی استناد جسته اند.

روایات رسیده در ترتیب نزولی

۱- در مقدمه کتاب «المبانی» که به سال ۴۲۵ ق نوشته شده، به نقل از کتاب «فیه ما فیه» شیخ ابوسهل بن محمد بن علی طالقانی انماری، روایتی با سلسله اسناد آن از سعید بن مسیب می‌آورد که در آن علی۷ می فرماید:
«از پیامبر خدا۹درباره ثواب قرائت قرآن پرسیدم، که از ثواب همه سوره ها آن گونه که از آسمان نازل شده است به من خبر داد؛ چنان که نخستین سوره نازل شده در مکه فاتحه الکتاب بود و سپس ...»
«اگر در این روایت بر سعید بن مسیب (۱۳-۹۴ق) تکیه بکنیم که او سید تابعان و یکی از فقهای هفتگانه مدینه است، گر چه موافق و مخالف زیاد دارد، ولی به هر حال از اصحاب امام سجاد شمرده شده است (خویی، ۸/ ۱۴۱)، اما مشکل اصلی در قبول چنین روایتی دنباله آن است که از قول پیامبر اکرم شماره سوره ها، آیه ها و حتی شماره دقیق ۳۲۱۰۵۴ حرف قرآن را در بر دارد. به هر صورت از نظر ترتیب زمانیِ نزول در خور توجه است، هر چند که نام مؤلف هم ناشناخته باشد.» (رامیار، تاریخ قرآن، /۶۶۲)
۲- ابن حجر گوید: از علی۷ رسیده که قرآن را بعد از وفات نبی اکرم۹به ترتیب نزول جمع فرموده [است.] ابن داود هم این را روایت نموده [است.] (زنجانی،/ ۵۸)
۳- شهرستانی (۴۷۹-۵۴۸ق) ترتیب نزولی سوره ها را در مقدمه تفسیر خود ـ مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار ـ به نقل از حضرت امام جعفرصادق۷ آورده است که در جدول ترتیبی سوره ها ملاحظه خواهید کرد. (همان، /۱۰۰)
۴- ابن الندیم به روایت خود از محمد بن نعمان بشیر، ترتیب نزول قرآن را در مکه و مدینه به ترتیبی که در جدول زیر آمده، آورده است. (همان، /۷۴-۷۰)
علاوه بر موارد یاد شده، روایات دیگری از ابن عباس و دیگران وارد شده که به دلیل اختلاف و ناهمسانی زیادی که در آنها دیده می‌شود، از بیان آنها صرف‌نظر نمودیم.
دانشمندان علوم قرآنی ناگزیر برای کشف ترتیب نزولی، ملاک هایی را در نظر گرفته اند که عبارت‌اند از:
۱- جمع آوری دیدگاه پیشوایان دینی و صحابه و تابعان.
۲- شناسایی سوره های مکی و مدنی با توجه به طول سوره ها، موضوع سوره ها، خطابات، سیاق آیات و ظاهر آیات، شأن نزول آیات، مطابقت تاریخی و ... که مورد توجه بسیاری از مفسران به ویژه مفسران متأخر می باشد، هر چند که اتقان آور نبوده است.
۳- منطق و روش آماری ریاضی.
این روش، روش منحصر به فردی است که مهندس مهدی بازرگان با توجه به رشته تخصصی و گرایش فنی و مهندسی خود آن را به عنوان نظریه علمی ـ قرآنی مطرح کرده است.
این نظریه در مقایسه با روایات و نظریه صحابه که چندان مورد اعتماد نیستد، از برجستگی ها و نوآوری های متقنی برخوردار است که در ادامه راه می تواند دانشمندان علوم قرآنی را راهگشا بوده و با تقلیل احتمال ضریب خطا، بر اعتبار آن بیفزایند.
این نظریه، نتایج ارزشمندی را مطرح می کند که عبارت‌اند از:
۱- ترتیب نزول قرآن از منطقی ریاضی پیروی می کند.
۲- هر سوره از قرآن منحنی مشخصه های متمایز دارد که با سیر زمان، تغییر کرده و متغیرهای هر سوره به طور منظم و همراه با هم ترقی یا تنزل می یابند.
۳- طول متوسط و طول غالب سوره ها به موازات زمان نزول آنها ترقی نموده و درصد طول غالب تنزل می کند.
۴- تعداد کلمات وحی شده بر پیغمبر در هر سال در تمام دوران رسالت مقدار ثابتی در حدود ۳۶۳۰ کلمه بوده است.
۵- افزایش تدریجی و منظم طول مبنای هر سوره در جریان ۲۳ سال نزول وحی.
بازرگان نهایتاً به جدولی مرکب از ترتیب نزول گروه های آیات رهنمون می‌شود که در مقایسه با جداولی که دیگران از آغاز تا امروز به دست داده اند، تفصیلی تر و جزئی تر و متکی به شاخص های ریاضی است. این روش به وی امکان داده است تا زمان نزول سور و یا آیاتی را که مورد اختلاف است، بر اساس شاخص های ریاضی و آماری مشخص کند. (جمعی از نویسندگان، /۱۴۴)
در جایی که این روش را برخی ـ شاید به دلیل ناآشنایی با علوم ریاضی و آمار و یا به هر دلیل دیگر‌ ـ بر نتابیده و آن را کاری تخیلی پنداشته اند، مرحوم دکتر رامیار چنین می ستاید:
«کوشش زیادی عمدتاً از طرف مستشرقین به عمل آمده است تا آیات را بر طبق نزول آنها مرتب کنند. اما هیچ یک از آنها از تحقیقی که در سال های اخیر توسط آقای مهندس مهدی بازرگان صورت گرفته است، مقرون به صواب نبوده است.
در این تحقیق که با نام «سیر تحول قرآن» انتشار یافته، ایشان با این فرض که: «طول متوسط آیات، تابع صعودی زمان است» و در نظر گرفتن آیاتی که برای آنها «اطلاعات و شواهد تاریخی» مقارن آن را با حوادث و وقایع دوران دعوت پیامبر نشان می داده است، به جدولی دست یافته اند که بالنسبه تا حد بسیار زیادی در یافتن این مجهول کمک می کند. [مقدار کلماتی که هر آیه را تشکیل می دهد «طول آیه» خوانده می شود. طول متوسط حاصل تقسیم تعداد کل کلمات یک سوره بر تعداد آیات آن به دست می آید]. البته محقق ارجمند هرگز داعیه دقت صد در صد و صحت مطلق را نداشته اند.
از جمله استفاده های فراوانی که از این جدول می شود برد، یکی مطالعه سیر تکوینی امت اسلامی از شروع دعوت تا ساخت مدینه النبی و اداره حکومت اسلامی است‌ ـ که در جای خود اهمیت بسزایی دارد ـ و نیز در مطالعه موضوعی قرآن، نحوه برخورد وحی با مفاهیم مختلف در شرایط زمانی/ مکانی مختلف را می توان استخراج نمود و «سیر تحول قرآن» را نیز به دست آورد. محقق ارجمند یک نوع تقسیم‌بندی مطالعه ای نیز در این زمینه به انجام رسانیده‌اند که بخش دوم کتاب مورد بحث را تشکیل می دهد.» (رامیار، قرآن کریم به همراه فهرست الفاظ و مطالب قرآن، /۴۳۰)
دکتر شریعتی نیز در اهمیت کار کتاب سیر تحول قرآن چنین می گوید:
«... من کشف ایشان [مهندس بازرگان] را درباره قرآن‌ ـ درست، بی مبالغه‌ـ شبیه کار گالیله درباره منظومه شمسی و نیوتن درباره جاذبه و پاستور درباره بیماری می‌دانم. آنها کلید علمی وحی طبیعی را به دست آورده اند و ایشان کلید علمی وحی الهی را ...» (شریعتی، /۱۶۳)

جدول ترتیب نزول سوره‌ها در برخی از روایات و تحقیقات

مصحف الازهر مصحف موجود امام صادق ۷ ابن ندیم مهندس بازرگان بلاشر
۱- علق ۹۶ ۱ ۱ ۱ ۱
۲- قلم ۶۸ ۲ ۳ ۴۹ ۵۰
۳- مزمل ۷۳ ۳ ۲ ۵۲ ۳۳
۴- مدثر ۷۴ ۴ ۴ ۲ ۲
۵- فاتحه ۱ - - ۳۲ ۴۵
۶- مسد ۱۱۱ ۵ ۵ ۳۵ ۳۶
۷- تکویر ۸۱ ۶ ۶ ۱۲ ۱۸
۸- اعلی ۸۷ ۷ ۷ ۱۰ ۱۶
۹- لیل ۹۲ ۸ ۱۲ ۱۷ ۱۴
۱۰- فجر ۸۹ ۹ ۱۰ ۴۰ ۴۱
۱۱- ضحی ۹۳ ۱۰ ۱۱ ۱۴ ۴
۱۲- انشراح ۹۴ ۱۱ ۸ ۱۳ ۵
۱۳- عصر ۱۰۳ ۱۲ ۹ ۳ ۶
۱۴- عادیات ۱۰۰ ۱۳ ۱۳ ۳۳ ۱۳
۱۵- کوثر ۱۰۸ ۱۴ ۱۴ ۹ ۳۷
۱۶ – تکاثر ۱۰۲ ۱۵ ۱۵ ۳۸ ۳۱
۱۷- ماعون ۱۰۷ ۱۶ ۱۶ ۱۸ ۸
۱۸- کافرون ۱۰۹ ۱۷ ۱۷ ۲۶ ۴۴
۱۹- فیل ۱۰۵ ۱۸ ۱۸ ۳۹ ۴۰
۲۰- فلق ۱۱۳ ۱۹ ۲۰ ۳۶ ۴۶
۲۱- ناس ۱۱۴ ۲۰ ۲۱ ۱۵ ۴۷
۲۲- اخلاص ۱۱۲ ۲۱ ۱۹ ۵ ۴۳
۲۳- نجم ۵۳ ۲۲ ۲۲ ۲۲ ۳۰
۲۴- عبس ۸۰ ۲۳ ۲۳ ۲۴ ۱۷
۲۵- قدر ۹۷ ۲۴ ۲۴ ۴۶ ۲۹
۲۶- شمس ۹۱ ۲۵ ۲۵ ۸ ۷
۲۷- بروج ۸۵ ۲۶ ۲۶ ۱۱ ۴۲
۲۸- تین ۹۵ ۲۷ ۲۷ ۲۹ ۱۰
۲۹- قریش ۱۰۶ ۲۸ ۲۸ ۲۱ ۳
۳۰- قارعه ۱۰۱ ۲۹ ۲۹ ۴۲ ۱۲
۳۱- قیامه ۷۵ ۳۰ ۳۰ ۲۸ ۲۷
۳۲- همزه ۱۰۴ ۳۱ ۳۱ ۲۵ ۳۸
۳۳- مرسلات ۷۷ ۳۲ ۳۲ ۱۹ ۲۵
۳۴- ق ۵۰ ۳۳ ۳۳ ۵۸ ۵۴
۳۵- بلد ۹۰ ۳۴ ۳۴ ۳۷ ۳۹
۳۶- طارق ۸۶ ۳۵ ۸۶ ۶ ۹
۳۷- قمر ۵۴ ۳۶ ۸۵ ۴۸ ۴۹
۳۸- ص ۳۸ ۳۷ ۳۸ ۵۷ ۵۹
۳۹- اعراف ۷ ۳۸ ۹۲ ۸۰ ۸۷
۴۰- جن ۷۲ ۳۹ ۳۶ ۶۳ ۶۲
۴۱- یس ۳۶ ۴۰ ۳۷ ۵۹ ۶۰
۴۲- فرقان ۲۵ ۴۱ ۳۹ ۶۶ ۶۶
۴۳- فاطر ۳۵ ۴۲ ۴۰ ۹۱ ۸۶
۴۴- مریم ۱۹ ۴۳ ۴۲ ۶۴ ۵۸
۴۵- طه ۲۰ ۴۴ ۴۳ ۵۳ ۵۵
۴۶- واقعه ۵۶ ۴۵ ۴۴ ۳۰ ۲۳
۴۷- شعراء ۲۶ ۴۶ ۴۵ ۵۵ ۵۶
۴۸- نمل ۲۷ ۴۷ ۴۶ ۷۳ ۶۷
۴۹- قصص ۲۸ ۴۸ ۴۷ ۸۶ ۷۹
۵۰- اسراء ۱۷ ۴۹ ۴۸ ۷۲ ۷۲
۵۱- یونس ۱۰ ۵۰ ۵۱ ۸۴ ۸۴
۵۲- هود ۱۱ ۵۱ ۴۹ ۷۷ ۷۵
۵۳- یوسف ۱۲ ۵۲ ۵۰ ۸۵ ۷۷
۵۴- حجر ۱۵ ۵۳ ۵۲ ۵۴ ۵۷
۵۵- انعام ۶ ۵۴ ۶۹ ۸۱ ۸۹
۵۶- صافات ۳۷ ۵۵ ۵۳ ۴۳ ۵۱
۵۷- لقمان ۳۱ ۵۶ ۵۴ ۸۸ ۸۲
۵۸- سباء ۳۴ ۵۷ ۵۶ ۸۳ ۸۵
۵۹- زمر ۳۹ ۵۸ ۵۸ ۷۴ ۸۰
۶۰- غافر ۴۰ ۵۹ ۵۹ ۸۷ ۷۸
۶۱- فصلت ۴۱ ۶۰ ۶۰ ۷۸ ۶۹
۶۲- شوری ۴۲ ۶۱ ۶۱ ۸۹ ۸۳
۶۳- زخرف ۴۳ ۶۲ ۶۲ ۶۱ ۶۱
۶۴- دخان ۴۴ ۶۳ ۶۳ ۵۰ ۵۳
۶۵- جاثیه ۴۵ ۶۴ ۶۴ ۷۵ ۷۱
۶۶- احقاف ۴۶ ۶۵ ۶۵ ۹۵ ۸۸
۶۷- ذاریات ۵۱ ۶۶ ۶۷ ۴۷ ۴۸
۶۸- غاشیه ۸۸ ۶۷ ۶۸ ۲۷ ۲۱
۶۹- کهف ۱۸ ۶۸ - ۷۰ ۶۸
۷۰- نحل ۱۶ ۶۹ ۷۰ ۶۹ ۷۳
۷۱- نوح ۷۱ ۷۰ ۷۱ ۵۱ ۵۲
۷۲- ابراهیم ۱۴ ۷۱ ۷۲ ۶۸ ۷۶
۷۳- انبیاء ۲۱ ۷۲ ۵۷ ۶۲ ۶۵
۷۴- مؤمنون ۲۳ ۷۳ ۵۵ ۶۰ ۶۴
۷۵- سجده ۳۲ ۷۴ ۷۳ ۷۱ ۷۰
۷۶- طور ۵۲ ۷۵ ۷۴ ۴ ۲۲
۷۷- ملک ۶۷ ۷۶ ۷۵ ۶۷ ۶۳
۷۸- حاقه ۶۹ ۷۷ ۷۶ ۳۴ ۲۴
۷۹- معارج ۷۰ ۷۸ ۷۷ ۴۴ ۳۲
۸۰- نبأ ۷۸ ۷۹ ۷۸ ۲۰ ۲۶
۸۱- نازعات ۷۹ ۸۰ ۷۹ ۱۶ ۲۰
۸۲- انفطار ۸۲ ۸۱ ۸۰ ۷ ۱۵
۸۳- انشقاق ۸۴ ۸۲ ۸۱ ۲۳ ۱۹
۸۴- روم ۳۰ ۸۳ ۸۲ ۷۹ ۷۴
۸۵- عنکبوت ۲۹ ۸۴ ۸۳ ۸۲ ۸۱
۸۶- مطففین ۸۳ ۸۵ ۸۴ ۴۵ ۳۵
۸۷- بقره ۲ ۸۶ ۹۰ ۹۰ ۹۱
۸۸- انفال ۸ ۸۷ ۹۱ ۹۳ ۹۵
۸۹- آل‌عمران ۳ ۸۸ ۹۳ ۹۷ ۹۷
۹۰- احزاب ۳۳ ۸۹ - ۱۰۳ ۱۰۳
۹۱- ممتحنه ۶۰ ۹۰ ۹۴ ۱۱۲ ۱۱۰
۹۲- نساء ۴ ۹۱ ۹۵ ۱۰۴ ۱۰۰
۹۳- زلزله ۹۹ ۹۲ ۹۶ ۴۱ ۱۱
۹۴- حدید ۵۷ ۹۳ ۹۷ ۱۰۱ ۹۹
۹۵- محمد ۴۷ ۹۴ ۹۸ ۹۲ ۹۶
۹۶- رعد ۱۳ ۹۵ ۹۹ ۱۰۵ ۹۰
۹۷- الرحمن ۵۵ ۹۶ - ۳۱ ۲۸
۹۸- انسان ۷۶ ۹۷ ۱۰۰ ۵۶ ۳۴
۹۹- طلاق ۶۵ ۹۸ ۱۰۱ ۱۰۷ ۱۰۱
۱۰۰- بینه ۹۸ ۹۹ ۱۰۲ ۶۵ ۹۲
۱۰۱- حشر ۵۹ ۱۰۰ ۱۰۳ ۱۰۰ ۱۰۲
۱۰۲- نور ۲۴ ۱۰۲ ۱۰۵ ۱۰۲ ۱۰۵
۱۰۳- حج ۲۲ ۱۰۳ ۱۰۶ ۹۹ ۱۰۷
۱۰۴- منافقون ۶۳ ۱۰۴ ۱۰۷ ۹۸ ۱۰۴
۱۰۵- مجادله ۵۸ ۱۰۵ ۱۰۸ ۱۱۱ ۱۰۶
۱۰۶-‌حجرات ۴۹ ۱۰۶ ۱۰۹ ۱۰۸ ۱۱۲
۱۰۷- تحریم ۶۶ ۱۰۷ ۱۱۰ ۱۱۳ ۱۰۹
۱۰۸- تغابن ۶۴ ۱۱۰ ۱۱۲ ۷۶ ۹۳
۱۰۹- صف ۶۱ ۱۰۸ ۱۱۳ ۹۴ ۹۸
۱۱۰- جمعه ۶۲ ۱۰۹ ۱۱۱ ۹۶ ۹۴
۱۱۱- فتح ۴۸ ۱۱۱ ۱۱۴ ۱۰۶ ۱۰۸
۱۱۲- مائده ۵ ۱۱۳ ۱۱۵ ۱۱۴ ۱۱۴
۱۱۳- توبه ۹ ۱۱۲ ۱۱۶ ۱۰۹ ۱۱۳
۱۱۴- نصر ۱۰۳ ۱۰۱ ۱۰۴ ۱۱۰ ۱۱۱

توجه: ۱- در جدول فوق در روایت منسوب به امام صادق۷ و ابن الندیم، سوره فاتحه دیده نمی شود.
۲- در روایت ابن الندیم ردیف سوره های فاتحه، احزاب و الرحمن مشخص نشده و به سوره نحل، سه شماره (۸۷ تا ۸۹) اختصاص داده شده است.
۳- در فهرست ابن ندیم، سوره فاطر، یک بار با نام سوره ملائکه و بار دیگر با نام سوره فاطر ضبط شده است.
به طور کلی صرف نظر از ناهمسانی ها و حذف و اضافاتی که گویا در نسخه‌نویسی ها به وجود آمده است، جدول فوق را برای تشخیص ترتیب نزولی سوره های قرآنی می توان معتبرترین سندها دانست؛ زیرا با توجه به تحقیق جامعی که در سال ۱۳۸۳ هـ.ق هیأتی از دانشگاه الازهر مصر انجام داده، به نتیجه ای رسیده است که با روایت رسیده از حضرت امام صادق۷ و روایت رسیده از ابن‌ندیم همخوانی زیادی نشان می دهد. همچنین نتیجه تحقیق علمی مهندس بازرگان که بر اساس فرضیه نظم در کلام وحیانی و با اصول علم ریاضی و آمار انجام گرفته است، در اکثر ترتیب ها، آن چنان با روایات قبلی و مصحف تحقیقی جامع‌ الازهر تطبیق می نماید که اعتبار ترتیب جدول مذکور را دو چندان می نماید.
حال اگر اختلافات کوچکی هم در آنها دیده می شود، آن قدر کم اهمیت است که در ورود به عرصه تحقیق بر مبنای جدول یاد شده و در حاصل تحقیق، ضریب خطای عمده‌ای را به وجود نمی‌آورد.

ترتیب نزول آیات

در تفاسیر گاهی سخن از مکی و مدنی بون آیات است که در آنها به مدنی بودن برخی آیات در داخل سوره های مکی و به مکی بودن برخی آیات در داخل سوره‌های مدنی اشاره شده است. اما غیرمستند بودن آنها و نرسیدن روایتی از معصومان: در این باره و ناهمسانی تعریف مفسران از مکی و مدنی بودن آیات، از عمده ترین مسائلی است که کشف ترتیب نزول آیات و اعتماد بر گفته ها را با مشکل مواجه کرده است.
محمد هادی معرفت (۱۳۸۵ش) ـ قرآن شناس مشهور معاصرـ در این باره چنین می نویسد:
«در نوشته‌های برخی از قدما آمده است که در برخی سوره ها، آیاتی بر خلاف اصل سوره آمده است؛ یعنی اگر سوره مکی است، برخی آیات آن مدنی و اگر مدنی است، برخی آیات آن مکی است. البته ما با تتبعی که انجام داده ایم، به خلاف این نظر دست یافته ایم. هر سوره ای که مکی است، تمام آن مکی است و هر سوره‌ای که مدنی است، تمام آن مدنی است.» (معرفت، /۱۳۸)
چه بسا که تطبیق نکات تاریخی و شأن نزول های مبتنی بر اقوال ضعیف و غیرمعتبر با برخی از آیات قرآنی به چنین دیدگاهی انجامیده و اعتقاد به آمیختگی شماری از سوره‌ها با آیات مکی و مدنی را پدید آورده است و اگر چنین باشد، آفتی است که گاه تفاسیر ما را گرفتار نموده و درک پیام واقعی قرآن را با مشکل روبرو ساخته است.
به عنوان نمونه، در نگاهی به نظر مفسران درباره سوره معارج چنین می‌خوانیم:
معروف در میان مفسران این است که سوره «معارج» از سوره های مکی است، و بر اساس «فهرست ابن ندیم» و «کتاب نظم الدرر» و «تناسق الآیات و السور» مطابق نقل «تاریخ القرآن» ابوعبدالله زنجانی، این سوره هفتاد و هفتمین سوره ای است که در مکه نازل شده است.
ولی این مانع از آن نخواهد بود که بعضی از آیات آن در مدینه نازل شده باشد، و این منحصر به سوره «معارج» نیست؛ در بسیاری از سوره های قرآن که مکی است، آیه یا آیاتی وجود دارد که در مدینه نازل شده و به عکس، بعضی از سوره‌های مدنی، آیات مکی دارد ...
دلیل بر اینکه آیات آغاز این سوره در مدینه نازل شده، روایات زیادی است که در تفسیر این آیات به خواست خدا خواهد آمد. (مکارم شیرازی، ۲۵/۳)
اما بنا به نظر علامه طباطبایی «همه این روایات، مسند و صحیح نیستند، بلکه بسیاری از آنها غیر مسند و ضعیف‌اند. ولی تتبع این روایات و تأمل کافی در اطراف آنها انسان را نسبت به آنها بدبین می‌کند...
با تحقق چنین احتمالاتی، روایات اسباب نزول، اعتبار خود را از دست خواهد داد و از این روی حتی صحیح بودن خبر از جهت سند سودی نمی‌بخشد؛ زیرا صحت سند، احتمال کذب سند را از میان می‌برد یا تضعیف می‌نماید، ولی احتمال دسّ یا اعمال نظر در جای خود باقی است.
و ثانیاً از راه نقل به ثبوت رسیده که در صدر اسلام، مقام خلافت از ثبت حدیث و کتابت آن شدیداً مانع بود و هر جا ورقه و لوحی که در آن نوشته بود به دست می‌آوردند، توقیف کرده می‌سوزانیدند و این قدغن تا آخر قرن اول هجری یعنی نود سال ادامه داشت.» (طباطبایی،/۱۷۲-۱۷۵)
از این رو ما در بیان نقل روایات و شأن نزول‌های رسیده درباره سوره معارج و نقد آنها که به ضعفا می پیوندد نیستیم، اما به دنبال بیان آسیب‌های تفسیر نزولی هستیم که تا رفع آنها، رسیدنِ به مطلوب بعید به نظر می رسد.
توقف بر دیدگاه تحقیقی آیت الله معرفت که به مکی و مدنی بودن سوره ها از ابتدا تا انتهای آنها معتقدند، و استثنا کردن آیاتی از آن سوره ها را که ناشی از ورود اخبار و روایات ضعیف در ساحت تفسیراست نادرست می دانند، صحیح‌ترین و منطقی ترین راهی است که ورود به ساحت تفسیر نزولی را تسهیل و شتاب بخشیده و تا حدودی به پالایش روایات ضعیف و ساختگی که دامن تفسیر را گرفته‌اند، موجب می گردد.

مناسب ترین روش تفسیری

برای ورود به عرصه تفسیر نزولی، با رویکرد دوگانه‌ای روبرو می باشیم:
۱- تفسیر سوره ها بر اساس ترتیب نزولی
۲- تفسیر موضوعی آیات بر اساس ترتیب نزولی
چنان‌که در قبل اشاره کردیم، تفسیر سوره ها بر اساس ترتیب نزولی چندان مزیتی را بر تفسیر سنتی قرآن، نشان نمی دهد و فکر و پیام جدیدی را در خوانندگان کلام وحی ایجاد نمی نماید.
در میان تفاسیر، آنچه حاوی کامل ترین و نزدیک ترین مفهوم و معنای کلام الهی برای اهل قرآن است، همانا تفسیر موضوعی است؛ آن هم نه تفسیر موضوعی که در دهه‌های اخیر شاهد آن هستیم،بلکه تفسیری که شهید صدر از آن سخن می‌گوید و مفسری که از آن چنین تعریف می‌کند:
«مفسرِ روش موضوعی حرکت را از نص قرآن آغاز نمی‌کند، بلکه از زندگی و عالم خارج و تجربیات شخصی و اجتماعی شروع می‌نماید. یعنی موضوع مورد جستجو را ابتدا پیش چشم می‌گذارد، بعد گمشده خود را در قرآن دنبال می‌کند. مفسر از قرآن پرس و جو می‌کند و قرآن به تناسب استعداد و دستاوردی که مفسر از تجارب بشری دارد، به او پاسخ می‌دهد؛ ارادتی می‌نماید و سعادتی می‌برد.
قرآن بر حسب زمینه قبلی و ذهنی او الهام‌بخش اوست... . مفسر موضوعی قرآن با توشه‌ای که از آزمایش و پژوهش و مطالعات خود دارد، قرآن را به سخن در ‌می‌آورد و دشواری‌های زندگی و اجتماع را ازآن چاره‌گشایی می‌جوید. علی۷ فرماید: قرآن را به سخن در‌آورید، و گرنه خود هرگز به سخن در نخواهد آمد. ولی من از آن شما را خبردار خواهم کرد: هشیار باشید که در قرآن علم آینده و سخن گذشته وداروی درد شما و آنچه مایه هماهنگی میانه شماست وجود دارد. [نهج البلاغه، /۱۵۸]
... مفسر در تفسیر موضوعی با ره‌آوردی عظیم و توشه‌ای سنگین از میراث فرهنگی به استقبال آن می‌رود... در این برخورد است که قرآن با واقعیت پیوند می‌خورد؛ یا به عبارت دیگر، تلاش مفسر از واقع آغاز و به قرآن ختم می‌شود، نه آنکه از قرآن شروع و به خود قرآن پایان یابد و با واقعیت بیگانه باشد.» (صدر، /۱۰-۱۲)
اما متأسفانه در بیشتر تفاسیر موضوعی که در سه دهه اخیر شاهد آنها هستیم، به رغم ارتقای اندیشه های تفسیری، از رشد نوآوری های کلامی و فقهی و اقتصادی و غیره اثری در آنها دیده نمی‌شود. این تفاسیر در کلان مباحث قرآنی حاوی همان پیامی هستند که در هزاره گذشته مرحوم شیخ طوسی در تفسیر تبیان و دیگران در مجمع‌البیان، کنزالعرفان و المیزان آورده‌اند.
در آسیب‌شناسی قضیه نباید «باستان ‌زدگی»، «استاد زدگی»، «احتیاط‌ زدگی» و کمبود مطالعات جانبی و علمی را در تفسیرهای موضوعی نادیده گرفت. همچنین ورود به تفسیر موضوعی با نادیده گرفتن ترتیب نزولی آیات، آفتی است که دیدِ مفسر را به واقعیات پوشانده و ناگزیر، سخن را از قرآن آغاز و به قرآن انجام می‌دهد. تفسیر موضوعی بر اساس ترتیب نزولی آیات، رویکرد روشمندی به قرآن است که بسیاری از آفات را زدوده و راه را برای شکافتن دل قرآن و استنطاق از او و سخنگویی و پیام‌دهی او هموار می‌نماید.
به عنوان مثال در خصوص حکم ذبایح اهل کتاب، در قرآن با دوگونه آیات روبرو هستیم:
۱- آیاتی که دلالت بر پرهیز از گوشت حیوانات حلال گوشتی می کند که هنگام سر بریدن آنها، نام خدا بر آنان برده نشده است. مانند:
(وَ لا تَأکُلُوا مِمّا لَم یُذکَرِ اسمُ اللهِ عَلَیه)(انعام/۱۲۱)
«از آنچه نام خدا بر آن برده نشده نخورید.»
۲- آیه ای که صراحتاً حلال بودنِ طعام اهل کتاب را اعلام می کند:
(اَلیَومَ اُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذینَ اُوتُوا الکِتابَ حِلٌّ لَکُم وَ طَعامُکُم حِلٌّ لَهُم)(مائده/۵)
«امروز پاکیزه ها بر شما حلال شد و غذای آنان که کتاب داده شده اند نیز برای شما حلال شد و غذای شما هم به آنان حلال گردید...»
بیشتر فقها و مفسران در جمع بندی این آیات و روایاتِ متعارضی که در کتب فقهی‌ ـ حدیثی در این باب وارد شده است، حرمت ذبایح اهل کتاب را استنباط نموده‌اند و طعامِ اهلِ کتاب را که خداوند متعال

حلیّت آن را بیان فرموده است، به خشکبار و حبوبات تفسیر کرده‌اند، در حالی که طعام در فرهنگ قرآنی و روایی، تمام خوردنی ها را شامل می گردد. (نک: فصلنامه فقه، شماره۳۱-۳۲، ۱۳۸۱، ۵۹-۷۱)
حال اگر این موضوع را با تفسیر موضوعی نزولی بررسی کنیم، پیام جدیدی خواهیم گرفت که هم تحول فقهی را در افق قرآن بازگو می کند و هم به رفع تعارضی که در آیات دوگانه قرآنی در بالا آوردیم،منجر می شود. بدین گونه:
«آیات هفتگانه احکام سر بریدن و کشتار حیوانات حلال گوشت، به ترتیب نزول، در سوره های انعام، نحل، بقره و مائده آمده است. دو سوره نخست از سوره‌های مکی و دو سوره بعدی از سوره‌های مدنی اند. بقره، نخستین سوره پس از هجرت، و مائده آخرین، یا جزء آخرین سوره های قرآنی است. آیات شریفه وارده در این باره که چهار آیه در سوره انعام و یک آیه در هر یک از سوره‌های بعدی آمده است، به ترتیب عبارت‌اند از:
۱.(فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ بِآیَاتِهِ مُؤْمِنِینَ)(انعام/۱۱۸)
«از آنچه نام خدا بر آن گفته شده، بخورید اگر به آیات او ایمان دارید.»
۲.(وَمَا لَکُمْ أَلا تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَکُمْ مَا حَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ ...)(انعام/۱۱۹)
«چرا از چیزهایی نمی خورید که اسم خدا بر آنها برده شد، در حالی که خداوند آنچه را بر شما حرام بود، بیان کرده است، مگر اینکه ناچار باشید ...»
۳. (وَلا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ)(انعام/۱۲۱)
«و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده نخورید، در حالی که آن فسق [سر بریده شده به نام غیر خدا] باشد.»
۴. (قُلْ لا أَجِدُ فِی مَا أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّمًا عَلَى طَاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلا أَنْ یَکُونَ مَیْتَهً أَوْ دَمًا مَسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنْزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقًا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ ...)(انعام/۱۴۵)
«بگو در آنچه بر من وحی شده، هیچ حرامی بر کسی که غذایی می خورد نمی‌یابم، به جز اینکه مردار باشد، یا خونی که بیرون ریخته، یا گوشت خوک که اینها پلیدند، یا حیوانی که کشنده آن از پیروی خداوند بیرون باشد [فسق] و آن را به نام غیر معبود حقیقی کشته باشند.»
۵.(إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ)(نحل/۱۱۵)
«بر شما خوردن گوشت مردار و گوشت خوک و آنچه به نام غیر خدا سر بریده اند و همچنین حیوانی که به نام بت‌ها کشته شده، حرام است.»
۶. تکرار آیه بالا با جابجایی «به» (وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ)(بقره/۱۷۳).
۷. تکرار آیه بالا با روشنگری گونه‌های «میته» و شرح «و ما اُهل لغیرالله» (مائده/۳).
زیرا گوشت خوک، موضوع بدون اختلاف بود، اما آن دو همواره مورد پرسش و اختلاف بوده اند. مسلمانان، چه بسا حیوانی که خود به خود می مرد، میته می‌دانستند و حیوانی که در اثر خفته شدن یا خفه کردن، حمله درندگان و شاخ به شاخ شدن می مرد، خارج از حکم میته می دانستند. و همچنین «کشتن با نام غیر خدا» که از کارهای رایج در میان عرب جاهلی بود، بایسته بود شرح دهد تا اختلاف ومجادله از میان برخیزد.
از این روی همه را تک به تک بیان کرده و موضوع اخیر را چنین شرح فرموده است: «و ما ذبح علی النّصب»؛ آنچه در برابر بت ها [و به قصد نزدیکی به آنها] کشته شوند، بر شما حرام است.
تأیید این تفسیر، روایت عبدالعظیم حسنی است از حضرت امام رضا۷ که آن حضرت در پاسخ پرسش از تفسیر «ما اهلّ لغیر الله» فرمود: «... ما ذبح لصنم او وثن او شجر حرّم الله ذلک کما حرّم المیته و الدّم و لحم الخنزیر فمن اضطرّ غیر باغ و لا عاد فلا اثم علیه ان یأکل المیته.»؛ «آن چیزی که برای خدایان دروغین، بت و درخت سر بریده شود، خدا آن را حرام کرده، همان گونه که مردار، خون و گوشت خوک را حرام فرموده است، مگر اینکه بدون آهنگ ناسازگاری با حدود الهی از روی ناگزیر خورده باشد، گناهی بر آن نیست.»
۸.(یَسْأَلُونَکَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوَارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ...)(مائده/۴)
«از تو می پرسند چه چیزها بر ایشان حلال است، بگو چیزهای پاکیزه [کشته‌های چهارپایان] برای شما حلال است و آنچه جانورهای شکاری شکار کرده اند، از نوع پرندگان و درندگان، در حالی که آموزش یافته است. پس از آنچه آنها شکار کنند، بخورید و نام خدا را بر آن ببرید ... .»
نکته ها: در آیه های یاد شده، پیام‌ها و نکته های جالب توجهی است که اشاره به آنها خالی از فایده نخواهد بود:
الف) حکم ابتدایی قرآن بر پافشاری در ذکر نام خدا هنگام کشتار حیوان‌های حلال گوشت و استفاده نکردن از غیر آن است (در حدود سال چهارم بعثت).
ب) این حکم از واپسین روزهای دوران حضور پیامبر در مکّه و از هنگام فرو فرستاده شدن سوره نحل و ترنّم زمزمه هجرت تا پایان دوران رسالت نبوی۹تنها بر محور یک موضوع می چرخد و آن اینکه: «گوشت حیوان حلال گوشتی که به نام بت‌ها و یا برای بت‌ها سر بریده می شود، حرام است.»
ج) شرط مسلمان بودن کشنده حیوان‌های حلال گوشت در قرآن مطرح نیست.
د) بردن نام خدا به نیابت از کشنده حیوان، حتی خارج از کشتارگاه، رواست. (آن گونه که قرآن فرستادن سگ شکاری را برای شکار روا می داند).
هـ) قرآن برای زمینه سازی و پدیداری پذیرش ذهنی در مسئله مورد اختلاف، ابتدا زمینه را با کلمه فراگیر «طیبات» آماده کرده و آن گاه حلال بودن شکار سگ شکاری را مطرح و از کشتار اهل کتاب، سخن به میان می آورد. (همان، /۷۶-۷۳)
پس با تفسیر نزولی در می یابیم که حکم قرآن در خصوص ذبایح اهل کتاب، هر چند با آیات مکی و ابتدایی قرآن در چگونگی کشتار حیوانات حلال گوشت مغایرت نشان می‌دهد، اما با سیر تحول فقهی قرآنی در تعارض نمی باشد؛ زیرا بدیهی است که هر چند اهل کتاب در هنگام سر بریدن حیوانات غالباً نام خدا را نمی برند، ولی ‌ـ به دلیل بت‌پرست نبودن ‌ـ به نام بت ها و در مقابل بت ها هم آن را انجام نمی دهند. از این رو، دستور قرآنی در حلیّت ذبایح اهل کتاب با آیات اخیر در چگونگی ذبح، هیچ گونه مغایرت و تعارضی را نشان نمی دهد تا ناگزیر از توجیهاتی شویم که با ظاهر آیات همخوانی نشان نمی دهند.

نتیجه:

برای کاوش در عمق کلام الهی و دریافت پیام های نوین وحیانی، رویکردی جز اصلاح روش های تحقیق در ساحت قرآن پیش بینی نشده است. خلاقیت ها، نوآوری‌ها، نوپردازی ها و نوگویی ها درتفسیر سنتی بسیار فروکش کرده و در تکرار و توجیه و بازی در الفاظ متوقف مانده است.
تفسیر موضوعی در سیاق تفسیر سنتی هر چند به دسته بندی آیات و نوآوری در روش تفسیری انجامید، ولی بروندادی جز بروندادهای تفسیر سنتی را نتوانست ارائه نماید. از این رو، برخی از کارشناسان و پژوهشگران علوم قرآنی، اخیراً رویکرد جدیدی را به نام تفسیر نزولی قرآن مطرح کرده و کارهایی را بر آن اساس آغازیده اند. اما کاری که از آنان دیده می شود، بی‌شباهت به همان ترتیب سنتی و شیوه گسسته نیست، تنها تفسیر سوره ها از ترتیب قرآن های موجود به ترتیب نزولیِ سوره ها تغییر یافته است که چندان راهگشای اهداف مورد نظر نمی باشد.
امروزه برای شناسایی سوره های قرآنی بر اساس ترتیب نزول، تحقیقات علمی خوبی انجام گرفته و نتایج خوبی هم به دست آمده است که راهگشا می باشد، اما تفسیر بر اساس نزول را زمانی کارساز و تحول آفرین می داند که به روش تفسیر موضوعی نزولی سوق داده شود، و الاّ همان خواهد بود که بود!
تفسیر به روش موضوعی نزولی دارای مزایای بسیاری است که مواردی از آن عبارت‌اند از: نوگرایی در روش های تفسیری، بازشناسی زبان قرآن، بازآموزی مهندسی فرهنگ قرآنی، بازخوانی روایات واسباب نزول ها در تطبیق با سیر تاریخی آیات، بازاندیشی در آیات ناسخ و منسوخ، آشنایی با شیوه های تربیتی ـ تدریجی قرآنی، آشنایی با سیر تشریع و تحول و تطور فقه القرآن، کشف رموزاتی از علوم قرآنی، آشنایی با تاریخمندی واژه ها و آموزه های قرآنی، اخذ پیام های نوین قرآنی، اصلاح ساختار فرهنگی جامعه ایمانی بر اساس یافته های نوین قرآنی.

منابع و مآخذ:

۱. قرآن.
۲. نهج البلاغه.
۳. ابن ندیم بغدادی، محمد بن اسحاق؛ فهرست ابن الندیم، تحقیق: رضا تجدد، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا.
۴. بازرگان، مهدی؛ سیر تحول قرآن، تهران، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۸۶ ش.
۵. جمعی از نویسندگان؛ سیر تحول قرآن کلید علمی قرآن، تهران، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۸۹ ش.
۶. خویی، سید ابوالقاسم؛ البیان فی تفسیر القرآن، ترجمه محمدصادق نجمی و هاشم هاشم‌زاده هریسی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات، ۱۳۸۲ ش.
۷. رامیار محمود؛ قرآن کریم به همراه فهرست الفاظ و مطالب قرآن، تهران، مؤسسه انتشارات صابرین، ۱۳۶۳ ش.
۸. ــــــــــ ؛ تاریخ قرآن، چاپ دوم، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۲ ش.
۹. رهبری، حسین؛ «حکم کشتار چهارپایان به دست اهل کتاب»، فصلنامه فقه، شماره ۳۲ و ۳۱، ۱۳۸۱.
۱۰. سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن؛ الاتقان فی علوم القرآن، ترجمه: سید مهدی حائری قزوینی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۲ ش.
۱۱. صدر، سید محمد باقر؛ انسان مسئول و تاریخ‌ساز از دیدگاه قرآن (مقدمات فی التفسیر الموضوعی للقرآن)، ترجمه: محمد مهدی فولادوند، تهران، بنیاد قرآن، ۱۳۵۹ش.
۱۲. طباطبایی، سید محمد حسین؛ قرآن در اسلام، چاپ دوم، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۵۳ش.
۱۳. معرفت، محمد هادی؛ التمهید، قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه، ۱۴۰۵ق.

یک شنبه 2 مهر 1391  11:04 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نگاهی دوباره به تفسیر اجتهادی

نگاهی دوباره به تفسیر اجتهادی

علی اصغر چراغی
چکیده

تفسیر اجتهادى، وجه غالب و شیوه‏ى رایج میان مفسّران کنونى جهان اسلام است. بدین رو شایسته‏ى بررسى‏ها و نقد و ارزیابى‏هاى دقیق و کارشناسانه است. مقاله‏ى حاضر، پس از برشمردن مهمترین عناصر تفسیر اجتهادى، به چند و چون آن مى‏پردازد و در نهایت به دو ضرورت و زمینه براى این شیوه‏ى تفسیرى مى‏شمارد: نخست به دلیل ریشه‏ها و سفارش‏هایى است که در سنّت نبوى و نخستین تفسیرهاى مکتوب در قرون اولیه است و سپس به دلیل، تحولات بنیادین در جهان بشرى عموماً و جهان اسلام خصوصاً مى‏باشد. نگارنده، پس از شرحى کوتاه درباره‏ى اقتضائات و زمینه‏هاى فرهنگى تفسیر اجتهادى، به ارائه‏ى فهرست کوتاهى از مهمترین و نخستین تفاسیر اجتهادى قرآن مى‏پردازد تا معلوم گردد این نوع تفسیر قرآن، ریشه در تاریخ و دوران رسالت دارد.

کلید واژه‏ها:

قرآن، علوم قرآنى، روش‏هاى تفسیرى، روش اجتهادى.

مقدمه

از وقتى که یحیى‏بن یعمر (متوفاى 89 ه.ق)، شاگرد هوشمند و شایسته‏ى ابوالاسود دؤلى، نخستین کتاب را در علوم قرآنى نوشت،(1) قرن‏ها است که مى‏گذرد، و از آن زمان تاکنون، هزاران اثر، کتاب، رساله، درس، گفتار و... به رشته‏ى تحریر درآمده است. او کتاب خود را به موضوع قرائت و فنون آن اختصاص داد؛ ولى علوم قرآنى، خود را به این عرصه‏ى تنگ و به این سطح نازک، محدود و مقیّد نکرد، تا ما اکنون شاهد و ناظر هزاران تألیف قرآنى در موضوعات علمى، معارفى، فقهى، فلسفى، عرفانى، سیاسى- اجتماعى، حقوقى، کلامى، تربیتى، انسان‏شناختى، جامعه‏شناختى و.... باشیم.
حتى اگر مباحث زبان‏شناختى و هرمنوتیک را نیز از دایره‏ى روش تفسیر اجتهادى بیرون بدانیم، و نگاه به زبان متون مقدس را از جنس بررسى‏هاى عقلى نشماریم، همچنان مى‏توان مدعى شد و پذیرفت که بیشترین آثار و نوشته‏ها درباره‏ى قرآن، به شیوه‏ى تفسیر اجتهادى- به معناى وسیع آن- است. آرى؛ این نوع مواجهه با قرآن که در طیف تعامل نقل و عقل مى‏گنجد، بیشترین حجم از تألیفات و تحقیقات قرآنى را از کمّاً و کیفاً شامل مى‏شود. چنین عزم و آمارى، نشان مى‏دهد که قاطبه‏ى مفسّران و عالمان قرآنى، نسبت به این روش تفسیرى، نظرى مساعد و یا حدّاقل غیر معاند دارند.
آنچه در این مقاله به آن خواهیم پرداخت، ضرورت‏هایى است که مفسّران و مؤلفان را وادار به چنین رویکردى به قرآن کرده و اینکه چه نیازها و انگاره‏هایى موجب گشت که دیگر روش‏هاى تفسیرى، اندک اندک جاى خود را به آن بدهند، و از نخستین دهه‏هاى سده‏ى چهارم هجرى، همگان شاهد رشد و پیشرفت روشى در تفسیر قرآن باشند که تا پیش از آن چندان مقبولیّت و رواج نداشت. آمادگى بیشتر براى پرداختن به مبحث اقتضاها و انفعالات تفسیرِ عقل آلود اجتهادى، مقتضى است که نخست اصلى‏ترین عناصر و مؤلفه‏هاى آن را شناخت و دانست که با چه فصلِ مقوّم‏هایى از دیگر روش‏هاى تفسیرى جدا مى‏شود.

چند و چون تفسیر اجتهادى

این شیوه‏ى تفسیرى، برایند چندین عنصر عقلى و نقلى است؛ به دیگر سخن، ترکیبى است از عناصر و مؤلفه‏هایى که هر یک، خود در یکى از روش‏هاى تفسیرى، محور و اساس محسوب مى‏شوند. در واقع هم‏گرایى و هم‏نشینى پاره‏اى از امکانات لفظى و ذهنى دانشمندان علوم دینى است که در یک جا جمع آمده‏اند و معجون شفابخشى تحت عنوان «تفسیر اجتهادى قرآن» را پدید آورده‏اند. با تن دادن به قدرى مسامحه‏ى مقبول و بى‏ضرر، مى‏توان آن عناصر و پایه‏ها را این‏گونه برشمرد؛ هر چند خالى از چند و چون‏هاى عالمانه و تخصصى نیست:
1. قواعد لفظى و ادبى، و نظر به دستگاه واژه‏پردازى عرب و شعر؛
2. تدبّر و تأملات عقلى، و مجال دادن به عقل سالارى دینى؛
3. حدیث و مأثورات تفسیرى؛
4. شأن نزول و نظر به مورد، اگر چه مخصّص نیست؛
5. رو در رو کردن آیات و جمع آنها با یکدیگر (تفسیر قرآن به قرآن)؛
6. لغت، یا پیشینه‏هاى زبانى؛
7ـ گرایش به حل مشکلات نظرى و عملى جامعه، و میل به پاسخ‏گویى به پرسش‏هاى ذهن‏آشوب مردمى؛
8. تکیه‏ى کاربردى بر راهبردهاى قرآن؛
هر یک از این مؤلّفه‏ها و پایه‏هایى که دقت چندانى نیز در احصا و استقراى آنها نداشته‏ایم، ماده‏هایى اولیه و بخشى از ترکیب شیمیک -نه فیزیکال- تفسیر اجتهادى‏اند. در این شیوه‏ى تفسیرى، مفسّر کار خود را از نگاه به لفظ و قابلیت‏هاى ادبى عبارات آغاز مى‏کند و تا آنجا که در توان علمى و معرفتى او، و امکان تفسیرى آیات باشد، مى‏کوشد مفاهیم برآمده از عبارات را توسعه دهد یا عمق آنها را بیش از پیش بنمایاند. همچنین اگر در امکان بود، خود را در معرض لایه‏هاى معنایى و شبکه‏وار آیات قرار مى‏دهد تا روابط آشکار و پنهان آنها را کشف کند.
سپس در چند و چون آنها مى‏اندیشد (مرحله دوم) و به پشتیبانى آیاتى که تدبر در قرآن را توصیه و تجویز کرده‏اند،(2) اندیشه‏ى خود را مجال حرکت و جولان مى‏دهد تا شاید از پس این آینه، طوطى صفتانه بگوید آنچه را که استاد ازل -نه براى هنگام نزول، که براى همه‏ى دروان‏ها- در نظر داشته است.
پس از تدبر و اندیشه‏ورزى‏هاى مفسّرانه، به دیگر آیات مراجعه مى‏کند تا هم اندیشه‏ى خود را اصلاح کند، و هم به زوایاى دیگرى از تار و پود مفهوم آیه پى برد. آنگاه نوبت به تصفیه مى‏رسد که بر عهده‏ى «مأثورات» است. در این مرحله شأن نزول و موردهاى مخصّص و غیر مخصّص را نیز در نظر مى‏گیرد. دلالت‏هاى پیدا و پنهان آیات که در قاب الفاظ خود را مى‏نمایانند، به مدد قواعد و موازین لفظى استخراج و استنباط مى‏شوند.
علاوه بر همه‏ى اینها، تفسیر اجتهادى، میل و انگیزه‏ى فراوانى به سرکشى به امور مسلمین دارد؛ یعنى مى‏کوشد حتى‏المقدور تماس و تعامل مؤثرى با زمانه و زمینه‏ى خود داشته باشد. بى‏دلیل نیست که همه‏ى تفاسیر مصلحان و صاحبان اندیشه‏هاى اصلاحى، از این نوع و لون است؛ مانند المیزان، المنار، تفسیر طنطاوى، فى ظلال القرآن، پرتوى از قرآن.... ناظر بودن به آنچه در زمان جارى است، و مکان را از حضور خود انباشته است، فى‏الجمله خصیصه‏ى همه‏ى تفسیرهاى مجتهدانه است.

جایگاه و خاستگاه تفسیر اجتهادى

پس از این شرح کوتاه درباره‏ى شیوه و اجتهاد روشمند در تفسیر، وقت آن است که از خود بپرسیم که این نوع قرآن‏گروى و وحى‏گرایى، چه جایگاه و پایگاهى در میان اندیشه‏هاى اصیل شیعى و تاریخ مسلمانان دارد. جاى این دغدغه را نیز باید گشود که چنین نگرش‏ها و نگارش‏هایى در عرصه‏ى تفسیر، از ناحیه‏ى چگونه خطرها و ضررهایى تهدید مى‏شود. در واقع آیا روش اجتهادى تفسیر قرآن، آسیب‏شناسى در خور شده است؟ نوشتار حاضر، مجال و توان پرداختن به چنین پرسش‏هایى را ندارد؛ اما همین قدر را اکنون مى‏توان گفت و از عهده نیز برآمد که «اگراین نوع و روش را در تفسیر، به درستى توزین کنیم، و به مدد و محک عقل، تفسیرى را که عقل و زمانه و نیازهاى عاجل زندگى بشرى اقتضاء کرده و آفریده است، بسنجیم، بصیرت بیشترى در مواجهه با آن خواهیم داشت؛ وگرنه از آسیب‏هاى ویران‏گر و ایمان‏سوز آن در امان نخواهیم بود، و کتابى را که از دستبرد زمانه مصون مانده است، گرفتار زمینه‏هاى روحى و اجتماعى خود کرده‏ایم!» پیش‏انگاره‏هاى نگارنده، این است که تفسیر اجتهادى فى‏الجمله مرضىِ بزرگان دینى و نیز ضرورت بى‏چون و چراى زندگى دینى است. بدین رو در سطرهاى پایین، دفاع خود را از دعاوى بالا ضمیمه مى‏کنیم. به رأى و نظر نگارنده، غیر از توصیه‏ها و دعوت‏هاى فراوان قرآن به اندیشیدن و تدبر در آیات، دو ضرورت و زمینه را نیز مى‏توان براى نقلِ مکانِ مفسّران روایىِ صرف، به سمت تفسیر اجتهادى شمرد:
1. نخست باید دانست که تفسیر اجتهادى، اگر چه تا اوایل قرن چهارم، ظهور و بروز آشکارى نداشت، اما ریشه‏هاى تنومند و زنده‏ى آن را باید در آموزه‏هاى اصیل و معصومانه‏ى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و جانشینان معصومش علیهم‏السلام جست. تمام پایه‏ها و مایه‏هاى تفسیر اجتهادى- که پیش از این، پاره‏اى از آنها را باز گفتیم- در اقوال تفسیرى نخستین مفسران قرآن قابل بازیابى است؛ به ویژه در نقل‏هایى که از پیشواى مفسران، امیرمؤمنان، على علیه‏السلام مکتوب و مضبوط است. در تفسیر حضرات معصومین علیهم‏السلام ، هم توجه کافى به لغت و دامنه‏ى معنایى واژگان است، و هم عقل به وظایف تبیینى و تعیینى خود مشغول است. آنان، شأن نزول‏ها را نیز از نظر دور نمى‏داشتند و آیات را در کنار هم و همراه هم مى‏دیدند (تفسیر قرآن به قرآن) و تأمّل و تدبّر در آیات را نیز توصیه و راهنمایى مى‏کردند و منعى مطلق، پیش پاى اندیشه‏ورزى در بیرون و درون آیات نمى‏گذاشتند؛ هر چند هماره از سپردن کامل قرآن به محصولات ناقص عقلى، پرهیز مى‏دادند.
بنابراین اگر مفسران شیعى در نخستین فعّالیّت‏هاى تفسیرى خود به این شیوه‏ى نه چندان بدیع روى آوردند، بى‏وجه و دلیل، و دور از انتظار نبوده است؛ به ویژه آنکه مى‏دیدند کسانى آشکارا به بهانه‏ى فقدان معصوم و دورى از دوره‏ى رسالت، راه را بر هر گونه تفسیرهاى ذوقى و به رأى و آلوده به اسرائیلیات مى‏گشایند. در چنین وضع و موقعیّتى، تنها گزینه‏اى که مى‏توانست تا حدّى جاى خالى تفسیر معصوم را پر کند، همانا شیوه‏اى بود که بنیان آن را معصومین خود گذاشته بودند تا مسلمانان در غیبت طولانى ایشان، مجبور به رایزنى‏هاى بى‏ضابطه و ناهمخوان با روح قرآن نشوند. چنانچه مسلمانان اجتهاد روشمند را نیز در تفسیر وحىِ مکتوب (قرآن) کنار مى‏گذاشتند، قطع صدور نص پس از دوران عصمت، به یک باره قرآن را از حیّز انتفاع بیرون مى‏کرد. تفسیر قرآن به مدد اجتهاد روشمند و مأثور، بهترین و شایسته‏ترین گزینه براى پر کردن خلاء وحشتناکى بود که بشر را از دسترسى به نبوّت و امامت محروم کرده بود. تفسیر اجتهادى، اگر چه خود هم عرض و رقیب تفسیر مأثور محسوب مى‏شود، امّا نباید از یاد برد که اجتهادى در تفسیر قرآن مقبول و حجّت است که خود مأثور باشد؛ زیرا اکتفا نکردن به اقوال و اخبار در تفسیر اجتهادى، به معناى بیگانگى آن از اقوال و اخبار نیست. به دیگر سخن، تفسیر اجتهادى مبتنى و متّکى بر صرف نقل نیست؛ امّا خودْ شیوه‏اى است که از معصومین نقل شده است. مى‏توان شیوه‏اى را در تفسیر تصوّر کرد که مفردات آن فراتر از منقولات و مسموعات است؛ اما خودْ منقول و مسموع از ناحیه‏ى معصوم است. بدین‏رو بود که دانشمندان شیعى براى پرهیز از غلتیدن به تفسیرهاى ناموزون و دور از حقیقت قرآن، نخست به استخراج همه‏ى ظرفیت‏هاى تفسیر نقلى همّت بستند؛ ولى آن‏گاه که دریافتند این شیوه‏ى تفسیرى (مأثور) مکفى و پاسخ‏گوى همه‏ى نیازمندى‏هاى جامعه‏ى بشرى نیست، به اجتهاد مأثور روى آوردند. بنابراین مفسران عالى‏قدر شیعى هیچ‏گاه از دایره‏ى سنّت و حدیث، پا بیرون نگذاشتند؛ بلکه از تفسیر مأثور به اجتهاد مأثور پرداختند، که خود در کنف حمایت‏هاى قرآنى و روایى قرار داشت.
2. دگرگونى‏هاى فرهنگى و تحوّلات عظیم تمدّنى نیز در گرایشِ قرآنیان و مفسّران به اجتهاد و استظهارات عقلى در فهم مراد وحى، تأثیر بسیار و عمیق داشت. جهان اسلام، در نخستین سده‏هاى ظهورش با چندین تمدّن بزرگ و فرهنگ متفاوت آشنا و آمیخته شد که همگى شعار عقل مدارى و خردگرایى مى‏دادند. اکنون نام ارسطو، افلاطون، سقراط و فیثاغورث نیز بر سر زبان‏ها افتاده بود. هجوم اندیشه‏ها و فرهنگ‏هاى دیگرگون، همه‏ى معارف دینى را از فقه و حدیث گرفته تا تأمّلات کلامى و تاریخ و ادبیات، به انفعال یا فعّالیّت‏هاى تازه فرا مى‏خواند. از ایران و روم و یونان، امواجى برخاسته بود که رو به سوى تمدّن تازه تأسیس اسلامى داشت. جدالهاى کلامى یهود و نصارا با یکدیگر، بازار گرمى از مباحث اندیشگى و معرفتى را پدید مى‏آورد که در مأثورات اسلامى تصریح چندانى به آنها یافت نمى‏شد. بادهایى از اندیشه‏هاى نازک و نادر بر سر و روى مسلمانان وزیدن گرفته بود که پیش از آن، هیچ‏گونه آشنایى و انسى با آنها نداشتند. هر یک از این تحولات، دانشمندان -به ویژه مفسّران- را وامى‏داشت که علوم خود را به راهى برند که از عهده‏ى پاسخ‏گویى و حضور در چنین میدان‏هایى برآیند؛ زیرا نیازها و پرسش‏هایى سر برآورده بودند که شیوه‏هاى پیشین تفسیرى، توان رویارویى با آنها را در خود نمى‏دیدند. نیز توسعه‏ى شگفت تمدّن اسلامى، نیازها و مقتضیات جدیدى را پدید آورده بود. استقرار حکومت معتدل و تحوّل‏طلب در موصل و شمال عراق (آل‏حمدان) و در بغداد و شرق جهان (آل بویه) و در مصر (فاطمیان) زمینه‏هاى فرهنگى کاملاً متفاوت و متنوعى را پدید آورده بود که تغذیه‏ى همه‏ى آنها با انحصار فهم قرآن به روش مأثور سازگارى نداشت.
چنین بود که مفسّران بزرگ و تأثیرگذار نخستین، گاه از دایره نقل خبر، پاى خود را بیرون مى‏گذاشتند. این خروج اضطرارى با تفسیر طبرى آغاز شد. وى براى نخستین بار به جرح و تعدیل اخبار پرداخت و هرازگاه یکى را بر دیگرى ترجیح مى‏داد. بدین ترتیب، تدوین و تألیف تفسیرهاى اجتهادى به نهضتى فراگیر تبدیل شد که طلیعه‏ى آنها را باید در کاوش‏هاى نظرى طبرى از اهل سنّت و شیخ مفید از شیعه دانست.(3)
آنچه این رویکرد را تشدید کرد، مواجهه‏ى ناگهانى مسلمانان با علوم جدید بود. «ویژگى مهم این تفاسیر (= جدید) بهره‏گیرى از مباحث جدید علوم طبیعى و اجتماعى در تبیین آیات قرآنى، و متقابلاً بهره‏گیرى از قرآن در پاسخگویى به پرسش‏هاى مطرح در این علوم است؛ بهره‏گیرى‏اى که در تفاسیر گذشته، یا سابقه نداشت یا به این شدت مشاهده نمى‏شود.»(4)
به گفته‏ى نویسنده‏ى اتّجاهات التفسیر فى العصر الراهن:
مواجهه‏ى جهان اسلام با این علوم، نگرش‏ها و گرایش‏هاى برخى از دانشمندان مسلمان را در تفسیر قرآن دگرگون ساخت؛ زیرا پیشرفت دانش بشرى و افزایش آگاهى‏هاى انسان درباره‏ى بسیارى از پدیده‏ها مانند نحوه‏ى تشکیل ابر و باران، نقش باد در بارورى گیاهان، پیدایش نطفه و مراحل مختلف جنین، و نیز دستیابى به اطلاعات بیشتر در مورد فضا و اجرام فضایى و بسیارى از دیگر دانش‏هاى نو، چهره‏اى تازه از معانى قرآن را در برابر مفسران گشود و موجب گردید که آن دسته از آیاتى که به این موضوعات اشاره نموده‏اند، از این منظر مورد بررسى قرار گیرند. این موضوع علاوه بر اینکه از انطباق معارف قرآن با علوم جدید خبر مى‏داد، بُعد دیگرى از اعجاز قرآن را براى همگان روشن مى‏ساخت.(5)
براى ریشه‏یابى و پیدا کردن سرچشمه‏هاى تفسیر اجتهادى، در اینجا پاره‏اى از نخستین تفسیرهایى که فهم قرآن را از گذرگاه اجتهاد عبور دادند، برمى‏شماریم تا معلوم گردد مهم‏ترین تفاسیر شیعه و سنى، در نخستین ادوار تاریخى دانش و حوزه‏ى تفسیر به این راه و روش رفته‏اند.

آغازگران تفسیر اجتهادى

به یک معنا و در حقیقت، نخستین آموزگاران عقل‏ورزى در فهم متن قرآن، پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و جانشینان آن مقام عالیقدر نبوّت است. آنان با علم به نیاز همیشگى مسلمانان به فهم درست و روزآمدِ قرآن، راه را بر تفسیر اجتهادى گشودند تا زندگى بر مبناى وحى را محدود به دوران خود نکرده باشند. اما تا چند سده پس از ایشان، کسى را یاراى پیمودن این راه نبود و گویا مسلمانان تا مدت‏هاى مدید، اجتهاد را رقیب و معارض تفسیر مأثور مى‏دانستند و جز مأثور را مرضى معصوم علیهم‏السلام نمى‏پنداشتند! تا آنکه به تدریج و با آشکار شدن ضرورت فهم روزآمد قرآن، نظرها مساعدتر گشت و هر روز بر خیل کسانى که جسارت و توانایى اجتهاد در تفسیر را پیدا مى‏کردند، بیشتر شد. در گزارش مجمل و کوتاه زیر، شمارى از نخستین نام‏آوران عرصه‏ى تفسیر که راه را بر اجتهاد تفسیرى و تفسیر اجتهادى گشودند، به ترتیب تاریخ وفات ایشان، فهرست مى‏گردد. پیشتر یادآور مى‏گردد که سیر افزایش شمار تفسیرهاى اجتهادى، کاملاً صعودى بوده و اکنون شیوه‏ى غالب و بى‏رقیب تفسیر قرآن به شمار است.
1. محمّدبن جریر طبرى (متوفاى 310 هجرى). اندک تغییرات او در شیوه‏ى تفسیر اثرى، اوّلین نمونه‏هایى تفسیر اجتهادى در میان مفسّران رسمى اهل سنّت است.
2. ابومسلم اصفهانى (متوفاى 322 هجرى) نویسنده‏ى جامع‏التأویل.
3. تفسیر على‏بن‏موسى رمانى (متوفاى 384 هجرى).
4. نوشته‏ها و بحث‏هاى شیخ مفید در آثار کلامى خود که سخت گرایش تفسیرى داشتند.
5. سیدرضى (متوفاى 406 هجرى) با تألیف کتاب‏هاى تفسیرى حقائق‏التنزیل و دقائق التأویل و المجازات القرآنیه....
6. سیدمرتضى علم‏الهدى (متوفاى 436 هجرى) نویسنده‏ى المحکم و المتشابه و الصرفه فى اعجاز القرآن. وى در دیگر آثار فقهى و کلامى خود نیز این شیوه‏ى تفسیرى ا ملتزم و متعهد است.
7. شیخ طوسى (متوفاى 460 هجرى) در التبیان و همه آثار کلامى خود. التبیان را باید بالغ‏ترین نمونه‏ى تفسیر اجتهادى در میان تفاسیر پیشینیان دانست. این تفسیر روشمند و نیاى همه‏ى تفاسیر اجتهادى شیعى، سرشار از نقد و تحلیل‏هاى عالمانه و نظرورزى است. تقلید از روش پیشینیان و پیروى از آراى تفسیرى دیگران و حبس خود در مأثورات، در این تفسیر جاى خود را به نقد و نظرهاى عالمانه و استحضارات اجتهادى مى‏دهد. شاید بتوان گفت شیخ طوسى توانست همه‏ى توسعه و گستردگى که به مرزهاى فقه و اصول شیعى داد، تفسیر را نیز وارد فاز و فضایى کرد که تا پیش از او ناقص و بسیار ابتدایى بود. غیر از آنچه در شیوه و روش شیخ در تفسیر آیات به چشم مى‏آید، توضیحات و تصریحات او در جلد نخست تبیان بسیار گویا و نشان‏گر نگاه او به تفسیر و قرآن‏پژوهى است. او خود مى‏گوید:
چگونه مى‏توان روایات را به قرآن عرضه کرد، امّا از خود قرآن چیزى نفهمید!؟ هرگز سزاوار نیست که در تفسیر آیات به اخبار بسنده کرد یا به تقلید از دیگران سخن گفت. باید غیر از اجماع مفسّران، به ادلّه‏ى صحیح شرعى و عقلى نیز توجّه داشت. اگر گواهى لغت در میان بود باید بدان اعتنا کرد؛ ولى خبر واحد و حدیث نادر را که موجب قطع نمى‏گردند، نباید بر قرآن حاکم و شاهد کرد.(6)
8. ابن‏ادریس (متوفاى 598 هجرى) تبیان را تلخیص کرد و نام مختصرالتبیان را برآن گذاشت.
9. فضل‏بن حسن طبرسى (متوفاى 548 هجرى)، مؤلّف مهم‏ترین تفسیر شیعى به نام مجمع‏البیان. درباره‏ى جامعیت و جایگاه بسیار بلند این تفسیر، سخن بسیار گفته‏اند و همچنان مى‏توان گفت. در اینجا همین‏قدر مى‏افزاییم که مجمع‏البیان، قرن‏ها است که معرّف عقاید و منش علمى شیعى نزد دیگر فرق اسلامى است. ترتیب و نحوه‏ى ورود و خروج طبرسى در تفسیر آیات، نمونه‏ى بى‏مانندى در التزام عملى و نظرى به همه‏ى اقتضاهاى تفسیرى است. این اثر گران‏قدر، نزد دیگر مذاهب اسلامى نیز محترم و محل رجوع است. شلتوت مفتى نامدار الازهر، در مقدّمه‏ى یکى از چاپ‏هاى مجمع‏البیان در مصر، آن را به بى‏همتایى و عمق بسیار ستوده است.(7)
10. ابوالفتوح رازى (متوفاى 589 به بعد) صاحب روض‏الجنان و روح‏الجنان. غیر از شیوه‏ى اجتهادى، ویژگى مهم دیگر این کتاب ارجدار، زبان فارسى آن است. تا پیش از او تفسیرى چنین بزرگ و مفصل به زبان فارسى نگارش نیافته بود.
این فهرست را مى‏توان همچنان ادامه داد و تا دامنه‏هاى تفاسیر قرن حاضر کشاند؛ امّا شمار بى‏حدّ و حصرى از آثار تفسیرى در قرون اخیر به این شیوه نگارش یافته‏اند و فهرست کردن آنها بیرون از حوصله و توان این قلم است. به حتم مهم‏ترین و پرشمارترین تفسیرهاى تألیف یافته در چند قرن گذشته، در مدار اجتهاد و اعتنا به عقل و واقعیت‏هاى اجتماعى بوده است.(8) در این میان باید براى تفاسیرى که بر اساس اندیشه‏هاى اصلاحى تدوین و تألیف شده‏اند، حساب ویژه‏اى گشود؛ زیرا این دسته از تفاسیر قرآن، بیشترین استفاده را از ظرفیت‏ها و امکانات تفسیر اجتهادى کرده‏اند؛ تا آنجا که مى‏توان گفت در روزگار ما تفاسیر اصلاحى، نمونه‏هاى بارز و روشن تفسیر اجتهادى‏اند، و البته گاه نیز در حد افراط مذموم.
تفسیر اجتهادى قرآن، با همه‏ى اهمّیّت و کارایى‏هاى آن، هماره در معرض خطر و آسیب، و همچنین در حال عبور از مراحل پیچیده است. این مخاطرات، بیشتر از نوع آسیب‏هاى معرفتى و بیمارى‏هایى است که گریبان اندیشه‏هاى بشرى را مى‏گیرد. بدین رو آسیب‏شناسى تفسیر اجتهادى بسیار ضرور مى‏نماید که امید مى‏بریم در فرصت و توفیقى دیگر بدان بپردازیم.

پى‏نوشت‏ها

* عضو هیئت علمى دانشگاه پیام نور قزوین.
1 . ر.ک: محمّدهادى معرفت، علوم قرآنى، ص8.
2 . مانند سوره‏ى محمد، آیه‏ى 24؛ سوره‏ى نساء، آیه‏ى 82 و....
3 . ر.ک: دائره‏المعارف تشیع، ج4، ص42315.
4 . روش‏شناسى تفسیر قرآن، ص327.
5 . عبدالسّلام المحتسب، عبدالمجید، اتجاهات التفسیر فى العصر الراهن، ص 129 ـ 130، به نقل از منبع پیشین.
6 . ر.ک: تبیان، ج1، ص5.
7 . ر.ک: المفسرون حیاتهم و منهجهم، ص610.
8 . براى اطلاع بیشتر درباره‏ى عقل‏گرایى در میان مفسران چند سده‏ى اخیر. ر.ک: زهرا نفیسى، عقلگرایى در تفاسیر قرن چهاردهم، 1381.
یک شنبه 2 مهر 1391  11:04 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

ارکان و قلمرو تفسیر اجتهادی

ارکان و قلمرو تفسیر اجتهادی

علی اصغر چراغی
چکیده

نوشتار حاضر، حاوى اشاراتى کوتاه و گذرا به تعریف و مبانى تفسیر اجتهادى قرآن است. همچنین تفاوت‏هاى آن را با سایر شیوه‏هاى تفسیرى بر مى‏رسد. بخش اصلى در مقاله‏ى «ارکان و قلمرو تفسیر اجتهادى» به سه مؤلّفه‏ى تفسیر اجتهادى مى‏پردازد که عبارتند از:
1. توسعه‏ى مفهومى و الغاى خصوصیت؛
2. تطبیق مصداقى؛
3. تحلیل‏گرى و مفهوم شکافى.
براى هر یک از این مؤلّفه‏ها دو گونه مثال و نمونه مى‏آید: نخست از میان روایات تفسیرى و دوم از برخى متون تفسیرى؛ به ویژه تفاسیر معاصر (قرن چهاردهم هجرى).
مراد از توسعه‏ى مفهومى، گسترش مفهوم آیه از «مورد» به غیر آن است، و مفهوم شکافى، یعنى شکافتن مفهوم آیه به سمت عمق؛ بر خلاف توسعه‏ى مفهومى که حرکت در سطح آیه یا حرکت عرضى است.

کلید واژه‏ها:

قرآن، علوم‏قرآنى، تفسیر، روش‏هاى تفسیرى، تفسیر عقلى- اجتهادى

مقدمه

پس از اوج‏گیرى تفسیر قرآن بر اساس نقل که در تاریخ علوم دینى به «تفسیر مأثور» شهرت پیدا کرد، مفسرانى پیدا شدند که با تمسّک به سیره‏ى نبوى و شیوه‏ى امامان علیهم‏السلام و یا حتى صحابه، قرآن را به روش‏هاى دیگرى نیز تفسیر کردند. همه‏ى مفسّرانى که بنا و اهتمام خود را در تفسیر، بر نقل و اخبار نگذاشته‏اند، همچنان به شیوه‏ى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و حضرت على علیه‏السلام تمسّک مى‏کنند و اعتقاد دارند که آن بزرگواران نیز در تبیین کلام الهى، گاه به روش‏هایى عمل مى‏کردند که اگر ما نیز به همان روش‏ها عمل کنیم، قرآن را تفسیر نقلى نکرده‏ایم؛ مانند استناد به شعر عرب جاهلى در فهم واژگان و تعابیر قرآنى، و یا آن چه امروزه به تفسیر موضوعى یا تفسیر قرآن به قرآن یا تحلیل آیات، شهرت یافته است.
یکى از همان روش‏هایى که در فهم قرآن، رواج و شیوع دارد و به دعوى بسیارى از مفسّران، ریشه‏ى آن در سیره و سخن معصومان است، شیوه‏ى «عقلى- اجتهادى» است که در این تحقیق بدان خواهیم پرداخت.
پیش‏تر نکاتى را یادآور مى‏شویم:
1. از آن جا که موضوع و مقصود این نوشتار، بررسى مؤلّفه‏هاى تفسیر عقلى- اجتهادى است، نگارنده خود را از بیان و ذکر مقدمات فارغ مى‏بیند؛ مقدّماتى مانند اثبات این که «قرآن نیاز به تفسیر دارد»، «انسان‏ها اجازه‏ى خردورزى در آیات قرآن را دارند»، «عقل در تفسیر، غیر از عقل در فلسفه و کلام، و حتى علم اصول است»، «فواید تفسیر عقلى- اجتهادى»، «خطرات و آفات این نوع تفسیر قرآن»، «ادوار تفسیر عقلى- اجتهادى»، «شناختنامه‏ى مفسرانى که قرآن را به این روش، تفسیر کرده‏اند»، «انواع و تنوع و نحله‏هاى تفسیر عقلى- اجتهادى»، «تفاوت این شیوه‏ى تفسیرى، نزد فرق بزرگ اسلامى» و... روشن است که این مباحث همگى در خور تأمل و بررسى‏هاى ژرف‏اند؛ لیکن در این نوشتار، فقط به این مسأله پرداخته مى‏شود که پایه‏ها و مؤلّفه‏هاى این شیوه‏ى تفسیرى چیست؛ البته با رعایت اختصار و اجمال.
2. شیوه‏ى عقلى- اجتهادى در تفسیر قرآن، هماره در معرض آلودگى به «تفسیر به رأى» است که در این جا به تفاوت‏ها و مرزهاى آن دو پرداخته نمى‏شود. از این‏رو باید بنا را بر این گذاشت که مراد نگارنده «تفسیر صحیح قرآن به شیوه‏ى عقلى» است. همچنین نباید تفسیر عقلى یا درایى یا اجتهادى قرآن را با تفسیر فلسفى، از نوعِ تفسیر کسانى مانند ملا صدرا -در تفسیر سوره‏ى نور و...- خلط و اشتباه کرد. تفسیر فلسفى قرآن، ممکن است یکى از شاخه‏هاى نحیف تفسیر اجتهادى باشد، ولى با آن مترادف و هم‏سان نیست.
3. به هیچ روى قادر به گفت‏وگو درباره‏ى دیگر شیوه‏هاى تفسیر در این مختصر نیستیم؛ زیرا هر یک از انواع و روش‏هاى تفسیرى قرآن، حرف و حدیث‏هاى بسیارى دارند که باید در جاى خود از آن‏ها بحث کرد.
4. همه‏ى شیوه‏هاى تفسیر قرآن، میان خود اشتراک‏ها و اختلاف‏هایى دارند؛ مثلاً توجّه به الفاظ، واژگان‏شناسى، شأن نزول، اعراب، تاریخ، لحاظ روایات تفسیرى، تمییز محکم از متشابه و ناسخ از منسوخ و مکّى از مدنى و... همگى در شمار پیش فرض‏ها و قواعد تفسیرى نزد همه‏ى مفسّران با هر شیوه‏ى تفسیرى است. وقتى سخن از مؤلّفه‏هاى تفسیر اجتهادى قرآن مى‏رود، مسلماً مراد گروهى از مؤلّفه‏ها است که مجموع آن‏ها نه جمیع یا تک‏تک آن‏ها -ویژه و اختصاصى همین شیوه است و در دیگر روش‏هاى تفسیرى، یا غایب‏اند و یا کم‏رنگ. آرى، ممکن است پاره‏اى از پایه‏هاى روش اجتهادى با روشِ -مثلاً- معناشناختى یکى باشد، ولى به حتم جایگاه آن‏ها در این دو روش یکسان نیست. مثلاً در شیوه‏ى اجتهادى، گاه به «قرائن غیر لفظى» مانند فضاى نزول، ویژگى‏هاى مخاطب و معرفت‏هاى بدیهى، بیش‏تر توجه مى‏شود تا در روش‏هاى دیگر.
از این رو، پس از مقدمه‏اى کوتاه درباره‏ى تبارشناسى و تعریف تفسیر اجتهادى- عقلى، به سراغ آن مؤلّفه‏ها رفته، هر یک را به اختصار برمى‏رسیم.

تفسیر اجتهادى در یک نگاه

درباره روایى یا ناروایى تفسیر اجتهادى، همه‏ى سخن‏ها و چالش‏ها به این نکته برمى‏گردد که قوه‏ى عاقله‏ى انسان چه اندازه در فهم شریعت و دین بر صواب و معتبر است. جایگاه این بحث در علم کلام و یا اصول فقه است و در همان جا، این نتیجه حاصل شده است که «و قد اعتبر الامامیة و المعتزلة العقل بما هو طریق موصل الى العلم القطعى، مدرکاً للحکم و طریقاً له، و لکن لا یذهبان الى تحکیم العقل مطلقاً(1)؛ نزد علماى امامیه و معتزله، عقل از آن جهت که عقل است راهى معتبر براى رسیدن به علم یقینى است؛ چه مدرک آن باشد و چه طرقى براى رسیدن به آن. امّا هیچ یک از دانشمندان شیعه و معتزله عقل را على‏الاطلاق، معتبر ندانسته‏اند.» حتى کسانى معتقدند که پیامبر گرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به اصحاب خود، طریقه‏ى فهم اجتهادى را مى‏آموخت و آنان را به این شیوه‏ى درک و فراگیرى، ارشاد مى‏فرمود.
ولو درسنا سیرة رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و فقهناها بتفاصیلها لقطعنا الرأى فى أن رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله قد حوّل التوجیهات القرآنیة الى واقع ملموس و علّم صحابته کیفیة الاجتهاد العقلى فى فهم الشرعیة سواء أکان ذلک فى القرآن أوفى السنّة.(2)
اگر ما در سیره‏ى نبوى بیندیشیم و آن را درست و دقیق دریابیم، قطع مى‏یابیم که آن بزرگوار آیات قرآن را بر اساس ملموسات و وقایع پیرامونى تفسیر و توجیه مى‏کردند و به اصحاب خود مى‏آموختند که چگونه عقل اجتهادى خود را در راه فهم دین به کار گیرند؛ چه قرآن باشد و چه سنّت.
مفسّرانى که به عقل اجازه‏ى دخالت در تفسیر داده‏اند، عموماً چهار نقش عمده براى او در نظر گرفته‏اند:
1. نقش سلبى: گاه عقل، تنها مى‏تواند بگوید که کدام معنا مراد نیست؛ اما اینکه مراد آیه چیست، از منبع دیگرى باید جست‏وجو کرد. مثلاً علاّمه طباطبایى در ذیل تفسیر آیه‏ى الى ربّها ناظرة(3)؛ «به سوى پروردگار خویش نگرنده‏اند» مى‏نویسد:
مراد از نظر کردن به خدا، نظر حسّى نیست که مربوط به چشم جسمانى و مادّى است؛ زیرا برهان‏هاى قطعى بر ناممکن بودن آن دلالت دارند.(4)
2. نقش ایجابى: مانند جایى که ظهور آیه‏اى، عقل پسند است و بر آن خدشه‏ى عقلى نمى‏توان وارد کرد. مثال روشن آن آیه‏ى لم یلد و لم یولد است، که چنان‏چه خداوند نیز در قرآن نمى‏فرمود، عقل بدان راه مى‏یافت؛ اما ذکر آن در قرآن فواید دیگرى دارد که در جاى خود گفته‏اند.
3. نقش تفسیرى یا توضیحى: عقل در این نقش مهم خود معانى آیات قرآن را از طریق ابزارهاى فهم روشن مى‏کند و به مثابه‏ى منبعى از منابع تفسیر خصوصاً در شیوه‏ى اجتهادى است. این نقش عقل، مصداق روشن و بارز «تدبّر در قرآن» است و عمده‏ترین کارکرد او در فهم کلام الله به حساب مى‏آید. مشهورترین مثال براى این نقش عقل، آیه‏ى لو کان فیهما آلهة إلّا اللّه لفسدتا(5) است. عقل تفسیرى و تفسیر عقلى به نیکى باز مى‏گوید که چرا چندین خدا به فساد در آسمان‏ها و زمین مى‏انجامد.(6)
4. کشف و بیان ملازمات: عقل در این نقش راهگشاى خود، پیامدها و لوازم مفهومى را بیان مى‏کند؛ یعنى از دل آیه‏اى به چندین پیامد و لازمه و حلقه‏ى دیگر مى‏رسد. مثلاً مفسّر را قانع مى‏کند که اگر مفادِ آیات خلقت(7) را پذیرفت، نیز باید بپذیرد مقام آدمى برتر از فرشتگان است و آدمى در کارها و تصمیمات خود مختار است و...؛ زیرا وقتى آدم علیه‏السلام به گناه خوردن از درخت ممنوع از بهشت اخراج مى‏شود، لازمه‏ى عقلى آن، این است که او در کار خود مختار بوده است.
چنانچه به این کارایى‏هاى عقل در تفسیر، گردن نهیم و آن را به شمار منابع تفسیر بیفزاییم و در هر جا که نیاز و ممکن بود، رأى او را لحاظ کنیم، عمده‏ترین عناصر تفسیر اجتهادى را پذیرفته‏ایم. فقط مى‏ماند این که حوزه‏ى عملکرد عقل تا کجا است و تا چه لایه‏هایى از قرآن مى‏توان او را پیش برد. تفصیل این مباحث از این مختصر بیرون است.(8)پس از این توضیحات، اکنون مى‏توان تعریفى نسبتاً جامع و مانع از تفسیر اجتهادى به دست داد. زرقانى در مناهل العرفان، این روش تفسیرى را این‏گونه تعریف مى‏کند:
هرگونه عملیات عقلانى و کاربستِ قوّه‏ى فهم و درک و درایت که آیات قرآن را مفهوم‏تر و مقاصد آن را روشن‏تر کند، تفسیر عقلى یا اجتهادى است.(9)
و نیز گفته‏اند:
تفسیر عقلى، شیوه‏اى است اجتهادى بر پایه‏ى قواعد قطعى عقل که به شرح معانى قرآن و تدبّر در مضامین آن و کشف ملازمات آیات مى‏انجامد.(10)
یا این که:
تفسیر اجتهادى آن است که در آن، مفسّر بیشتر بر عقل و نظر تکیه دارد تا نقل و اثر.(11)
از مقدّمات، پیش‏فرض‏ها، سیره‏ى مفسّران و تعریف تفسیر اجتهادى، چنین برمى‏آید که در این روش، مفسّر علاوه بر احاطه بر قواعد ادبى، اعراب، بلاغت و علم به معانى حقیقى و مجازى کلمات و عبارات، باید به چندین مؤلّفه‏ى دیگر نیز توجه کند که فهرست آشفته‏ى آن‏ها بدین قرار است:
1. اسباب نزول؛
2. تناسب آیات و سوَر؛
3. سیاق آیات و فضاى نزول آن‏ها؛
4. جرى و تطبیق؛
5. توسعه‏ى مفهومى؛
6. تعیین مصداق‏هاى متناسب با الفاظ و سیاق و سازگار با قرائن؛
7. علوم جدید؛
8. خردورزى‏هاى سنّتى و مدرن؛
9. فرهنگ زمان نزول؛
10. الغاى خصوصیت؛
11. قراین ناپیوسته‏ى لفظى و غیر لفظى؛
12. حدیث‏شناسى (روایت و درایت)؛
13. تحلیل قضایا و بررسى احتمالات معنایى؛
14. تفسیر تقارنى (نظر داشتِ متون و کتب مقدس دیگر ادیان آسمانى)؛
15. تحلیل‏گرى و تبیین دقیق بر اساس عقلِ اجتهادى.
پیش از برشمردن پاره‏اى از تفاسیر که به گمان نگارنده به مدرسه‏ى تفسیر اجتهادى تعلّق دارند، دو نکته‏ى دیگر شایان ذکر است:
1. تفسیر عقلى- اجتهادى قرآن غیر از گرایش‏هاى عقلانى است که کمابیش در بسیارى از تفاسیر مهم شیعه و سنّى به چشم مى‏خورد. اساساً فرق است میان «شیوه» و «جهت‏گیرى». بسا مفسّرانى که قرآن را به یک شیوه تفسیر کرده‏اند، اما با جهت‏گیرى‏هاى متفاوت. مثلاً مى‏توان قرآن را با جهت‏گیرى سیاسى به هر شیوه‏اى تفسیر کرد. همچنین چنانچه شیوه‏ى مفسّرى، تفسیر قرآن به قرآن باشد، لزوماً جهت‏گیرى او همان نیست که مفسّر دیگرى قرآن را به همان شیوه تفسیر کرده است. جهت‏گیرى مى‏تواند اجتماعى، سیاسى، عرفانى، ذوقى و... باشد و این‏ها البته هیچ یک روش تفسیرى نیستند. از این رو، نمى‏توان سخن کسانى را که روش‏هاى تفسیر قرآن را به عدد 15 هم رسانده‏اند،(12) پذیرفت. روش‏ها، شمارى بس اندک دارند؛ اما گرایش‏ها و جهت‏گیرى‏ها بسیارند. در واقع روش‏ها، راه‏هاى کشف معانى و الفاظ و آیات قرآنى است که مفسّر از طریق آن‏ها به فهم بهتر نایل مى‏شود، اما گرایش‏ها و اتّجاهات تفسیرى، بیشتر در حوزه‏ى مقاصد و انگیزه‏هاى تفسیرند.(13)
2. تفسیر عقلى، همان استدلال عقلى مصطلح نیست که مفسّر با آن به سراغ آیات برود. تفسیر عقلى از منابع گوناگونى آب مى‏خورد که برخى از آن‏ها، اساساً در معرض داروى عقل نیستند؛ مانند ادبیات و شأن نزول و... از این رو مى‏توان گفت آنچه مثلاً در تفاسیر مرحوم ملاصدرا به چشم مى‏خورد، تفسیر قرآن بر اساس استدلال‏هاى عقلانى و برهان؛(14) اما در تفسیرى مانند المیزان، شیوه‏ى مؤلف، اجتهادى- عقلى است، بدون این‏که به دام براهین خاصّ فلسفه گرفتار آید. اما شناختنامه‏ى مختصرى از پاره‏اى تفاسیر اجتهادى، بدین قرار است:
1. مفاتیح‏الغیب، محمّدبن عمر، مشهور به فخر رازى (606-554 ه.ق)
2. روح‏المعانى فى تفسیر القرآن و السبع المثانى، محمودبن عبداللّه آلوسى (1270-1217 ه.ق)
3. تنزیه القرآن عن المطاعن، قاضى عبدالجبار همدانى (415 - ه.ق)
4. التبیان، شیخ طوسى (460-385 ق)
5. لطائف الاشارات، عبدالکریم قشیرى (465-386 ق)
6. الکشاف...، محمود بن عمر زمخشرى (538-467 ق)
7. مجمع‏البیان، فضل بن حسن طبرسى (548-468 ق)
8. روح‏البیان فى تفسیر القرآن، اسماعیل حقى (م ق)
9. المیزان، علامه طباطبایى (1360-1281 ش)
10. البیان فى تفسیر القرآن، ابوالقاسم خویى.
11. فى ظلال القرآن، سید قطب.
12. الجواهر، طنطاوى.
13. تفسیر المنار، عبده و رشید رضا.
14. تسنیم(15)، عبداللّه جوادى آملى.

مؤلّفه‏هاى تفسیر عقلى ـ اجتهادى

تفسیر اجتهادى قرآن، به مثابه‏ى یک روش که هم سابقه‏ى تاریخى دارد و هم آثار بسیارى بر پایه‏ى آن تألیف شده است، چندین آبشخور و منشأ و منبع دارد که در این‏جا از آنها به «مؤلّفه» یاد مى‏شود.
مراد از مؤلّفه، عناصر، منابع و رویکردهاى اساسى در این تفسیر روشمند است. به سخن دیگر، آنچه تفسیر عقلى- اجتهادى، بر پایه‏ى آنها بنا مى‏شود و بر اساس آنها از دیگر روش‏هاى تفسیرى جدا مى‏گردد، مؤلّفه‏هاى آن هستند. نگارنده نمى‏تواند دعوى حصر عقلى و یا حتى استقرا در این‏باره کند، امّا مى‏تواند مدّعى شود آنچه در ذیل مى‏آید، از مهم‏ترین مؤلّفه‏هاى تفسیر اجتهادى است که مجموعه‏ى آنها وجه ممیّز و فصل مقوّم این نوع تفسیرند. گفتنى است، بسیارى از مؤلّفه‏هاى تفسیر اجتهادى، در دیگر روش‏ها نیز وجود دارند و ویژه‏ى هیچ روشى محسوب نمى‏شوند؛ مانند داده‏هاى علوم ادبى، ارشادهاى شأن نزول، قراین پیوسته‏ى لفظى و... .
بنابراین در این جا تنها به مؤلّفه‏ها و پایه‏هایى اشاره مى‏شود که یا ویژه‏ى تفسیر اجتهادى‏اند و یا در روشى دیگر به چشم مى‏خورند، اما کم‏رنگ و در حاشیه و اجتناب‏پذیر. پیش‏تر 14 مؤلّفه را برشمردیم که البته پاره‏اى از آنها از سر تسامح و آسان‏گیرى به آن فهرست وارد شده‏اند. بررسى و تفصیل و تبیین یک یک آنها، به مجال و توفیق دیگر محتاج است. در این فرصت، سه پایه از پایه‏هاى تفسیر عقلى- اجتهادى را تحت عنوان «مؤلّفه» شرح و توضیح مى‏دهیم.

1. توسعه‏ى مفهومى و الغاى خصوصیت

یکى از پایه‏هاى تفسیر اجتهادى، گستراندن مفهوم قرآن تا بیرون از مرزهاى لفظ و شأن نزول است. توجّه به تنگى ظرف الفاظ و ناکرانمندى معارف قرآن، این گسترش را توجیه مى‏کند. اگر بپذیریم که قرآن مجید، حاوى همه‏ى پاسخ‏ها و حقایق هستى و زندگى‏ساز است، و نیز اگر بپذیریم که الفاظ بشرى -که قرآن در قالب آنها ریخته شده است- گنجایش آن همه معارف و حقایق را ندارد و اگر بپذیریم که دانشمندان مسلمان، مُجاز به الغاى خصوصیت از آیات‏اند -که همه اینها پذیرفتنى است- چاره‏اى جز توسعه دادن در مفاهیم الفاظ قرآن نداریم.
در سیره و شیوه‏ى تفسیر معصومین علیهم‏السلام توسعه‏ى مفهومى قرآن که با الغاى خصوصیّت همراه است، فراوان به چشم مى‏خورد. در این شیوه گاه لفظ یا عبارتى که کاربرد لغوى و عرفى آن محدود است، چنان گسترشِ معنایى مى‏یابد که مرزهاى لفظ و حتى گاه سیاق و شأن نزول را در هم مى‏شکند و جهان‏هاى دیگرى را نیز تسخیر مى‏کند.
مبانى نظرى این عملیات فکرى، بسیار روشن و مقبول است؛ چنان که در مبحث الفاظ در علم اصول به نیکى و تفصیل بررسى شده‏اند. در اینجا فقط یادآور مى‏شویم که قیود و صفات ذکر شده در کلام به این دلیل که براى همان مورد ذکر شده‏اند، خصوصیّتى ندارند. این اصل چنان مسلّم است که در قواعد تفسیرى به «عدم تخصیص مورد» نامبردار است. بنابراین مثلاً نمى‏توان شأن نزول را مخصّص عموم و یا مقیّد اطلاقِ لفظى که در قرآن به کار رفته، دانست؛ زیرا خصوصیّت واقعه‏اى که سبب نزول شده (شأن نزول) با عمومیّت عبارات و الفاظ منافات ندارد تا از آن دست برداریم. عمومیّتى که در آیات است، حکم کبراى قضیه را دارند که به انضمام صغرا (مثلاً شأن نزول) نتیجه مى‏دهند. زرکشى در البرهان فى علوم القرآن، بابى را به این موضوع اختصاص داده است(16) و دیگران نیز کمابیش به این مسأله‏ى مهم تفسیرى پرداخته‏اند. صاحب التمهید، عنوان بحث را چنین مى‏آورد: العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص المورد(17)؛ یعنى اعتبار به عمومیّتى است که در لفظ است نه به خصوصیتى که در مورد است.(18) چنین فرایندى را در تفسیر، «جرى و تطبیق» نیز مى‏گویند؛ یعنى اجرا و تطبیق آن بر غیر مورد و معناى خاص آن. از امام باقر علیه‏السلام نقل شده است:
و لو ان القرآن نزلت فى قوم ثم مات اولئک القوم ماتتِ الآیة لما بقى من القرآن شى‏ء ولکن القرآن یجرى اوله على آخره ما دامت السّموات و الارض.(19)
اگر قرآن بر قومى [خاص] نازل شده است؛ آن‏گاه که آن قوم از میان بروند، آیات خدا نیز خواهد مرد و چیزى از این کتاب باقى نخواهد ماند. اما قرآن جارى است آغاز آن بر پایانش تا آن‏گاه که آسمان‏ها و زمین بر پاى‏اند.
الغاى خصوصیت از آیه، گاه از طریق تنقیح مناط است که در مقدّمات تفسیر و همچنین مباحث اصولى، از آن به تفصیل سخن مى‏رود. «تنقیح مناط» یعنى یافتن و آشکار کردنِ ملاک حکم و تعمیم آن به غیر مورد مربوط. همان‏گونه که پیدا است، فى‏الواقع تنقیح مناط نیز نوعى یا همان الغاى خصوصیت است؛ منتها از منظر و جهت دیگر. بنابراین اگر معلوم شود که مناط و ملاک حکمى در قرآن چیست، هرگاه همان ملاک در جایى دیگر بود، حکم مربوط نیز در همان جا مى‏آید. از باب مثال مى‏توان گفت وقتى خداوند پرداخت اجرت کارگزاران زکات را، توصیه و الزام کرده است (انما الصدقات للفقراء و المساکین و العاملین علیها(20)) پرداختِ اجرت به دیگر کارگزاران نیز الزامى است؛ زیرا خصوصیتى در پرداخت اجرت کارگزاران زکات نیست و به هر دلیلى (مناط) که باید به کارگزاران زکات، دستمزد داد، حق‏الزحمه‏ى دیگر کارگزاران را نیز باید پرداخت.
از طریق تنقیح مناط، شعاع آیات قرآنى تا همه‏ى زوایا و اضلاع زندگى مادى و معنوى انسان مى‏گسترد که از آن مى‏توان به توسعه‏ى مفهومى یاد کرد.
سه مثال از توسعه‏ى مفهومى که در روایات تفسیرى آمده است، بدین قرارند:
1. امام على علیه‏السلام آیه‏ى و لا تنس نصیبک مِن الدنیا(21) (بهره‏ى خود را از دنیا، فراموش مکن) را که درباره‏ى قارون و سفارش قومش به او است، عام گرفته و «نصیب» را در این آیه «سلامتى و توانایى و فراغت و جوانى و نشاط» معنى کرده‏اند.(22) فراموش نشود که بنى‏اسرائیل این سخن را به قارون از آن رو گفتند که او از تمکنات دنیوى خویش (نصیب) براى آخرتش سود برد.
2. در روایتى آیه‏ى و مِن الناس مَن یشرى نفسَهُ ابتغاء مرضات الله(23) که درباره‏ى امام على علیه‏السلام است، بر آمران به معروف و ناهیان از منکر تطبیق شده است. در این روایت، حضرت على علیه‏السلام مى‏فرمایند. «آنان که جان خود را با خداى خویش سودا مى‏کنند، همانانند که در راه امر به معروف و نهى از منکر، جان خود را با خداى خویش سودا مى‏کنند، همانانند که در راه امر به معروف و نهى از منکر، جان خود را در معرض خطرها قرار مى‏دهند و به قتل مى‏رسند.(24)
3. در روایتى دیگر، امام معصوم علیه‏السلام سفارش خداوند را به سپاس‏گزارى از والدین(25)توسعه داده، والدین را هر تولید کننده‏اى دانسته‏اند. بدین ترتیب اگر باید از والدین که تولید مثل کرده‏اند، سپاس‏گزارى کرد، از تولید کنندگان علم و حکمت نیز باید قدردانى کرد. ردّ پاى این‏گونه توسعه دادن در معناى آیه یا لفظى از قرآن در تفاسیر مهم- اعم از شیعى و سنى- دیده مى‏شود.
یک. علاّمه طباطبایى معتقد است که قرآن نظام علّى و معلولى را مى‏پذیرد و هماره توجه ما را به اسباب جلب مى‏کند؛ اما شیوه‏ى بیان قرآن به گونه‏اى است که گاه واسطه‏ها را حذف مى‏کند و این پدیده‏ها را یک راست به خداوند متّصل مى‏نماید.(26) مثلاً در آیه‏ى 79 از سوره‏ى نحل که خداوند مى‏فرماید «آیا به پرندگان ننگریسته‏اند که در فضاى آسمان رام و مسخّرند [و] کسى جز خداوند آن‏ها را در آن حال نگه نمى‏دارد» علل طبیعى «بیان» نشده است، نه این‏که «انکار» شده است. وى این اسقاط را براى نهیب زدن و بیدار کردن خواب آلودگان مى‏داند تا مردم خداوند را مسبّب الاسباب بدانند.(27) از این سخن برمى‏آید که در جاهاى دیگر نیز که خداوند واسطه‏ها را نگفته است، براى همین گونه امور بوده است نه انکار آنها و وصل همه‏ى امور بدون هیچ‏گونه واسطه و سببى به خداوند.(28) بدین ترتیب مى‏توان با پشتوانه‏ى قرآنى، در هر مسأله‏اى در پى اسباب و علل مادى بود و بر اثر انتساب و اتصال مستقیم آن مسأله به خداوند در قرآن، منکر تأثیر اسباب و علل طبیعى نشد. از همین‏جا است که مى‏توان -مثلاً- نسبت «توفّى» را به خدا در آیه‏ى 42 از سوره‏ى زمر، تفسیرى اجتهادى کرد و نقش بیمارى‏ها و دیگر عواملِ مرگ را در نظر گرفت و در عین حال خداوند را متوفى دانست: الله یتوفى الانفس حین موتها؛ «خداوند جان‏ها را هنگام مرگ، به کمال مى‏گیرد.» به ویژه آنکه در جایى دیگر، توفّى را به یکى از واسطه‏ها (فرشته‏ى مرگ) نسبت مى‏دهد.(29) به گفته‏ى علامه طباطبایى:
اوهام عامیانه مى‏پندارند که تنها استثناها را که عللى براى آنها یافت نشده است، باید به خدا منتسب کرد؛(30) حال آن که چنین نیست. بازگشت همه چیز در نهایت به خدا است؛ اگر چه همه‏ى پدیده‏ها، علل و اسبابِ نزدیک دارند.(31)
دو. طنطاوى مى‏گوید: خداوند در سوره‏ى غاشیه، مردم را به نظر کردن در شتر فرا خوانده است. علت انتخاب شتر، فرهنگ مخاطب اولیه‏ى قرآن است که عرب‏ها بودند. مراد نظر کردن در آثار صنع است؛ هندى مى‏تواند به فیل بنگرد و دیگرى به عقاب و...(32)
سه. نویسندگان تفسیر المنار (عبده و رشیدرضا) کتاب خود را سرشار از این نوع توسعه کرده‏اند و معتقدند که اساساً قرآن به این شیوه سخن گفته است تا همیشه زنده و تازه باشد. از این رو هماره به الغاى خصوصیّت دست مى‏زنند و حتى دامنه‏ى الغا را تا مخاطبان قرآن نیز مى‏کشانند؛ یعنى هیچ خصوصیّتى براى مخاطبان صدراسلام قائل نمى‏شوند؛ بدین بیان:
خطاب‏هاى خداوند در قرآن، اگر چه متوجّه مردم آن روزگار است، اما آنان ویژگى و خصوصیّتى نداشتند که مخاطبِ انحصارى قرآن باشند؛ تنها خصوصیّتشان این بود که حیات آنان با نزول قرآن، همزمان شد. مخاطب قرآن، نوع بشر است از دوران بعثت تا قیامت. بنابراین معارف قرآن، به معلومات زمان و عصر خاصى محدود نیست، بلکه مرزهاى کفر و ایمان را در مى‏نوردد و بشر را به‏رغم کفر و ایمانش مخاطب قرار مى‏دهد.(33)
بر اساس این نظریه، هر عامى و عالمى به قدر درک و اجتهادش، از قرآن سهم و نصیبى مى‏برد و سعه‏ى علمى و وجودى انسان، به مفاهیم ظاهرى قرآن توسعه مى‏دهد و هر قدر که ظرفیّت فکرى مفسّر بیش‏تر باشد، در گسترش معنایى آیات، موفق‏تر است.(34)
درباره‏ى توسعه‏ى مفهومى قرآن، نکته‏ى مهمى باقى مى‏ماند که یادآورى آن بسیار لازم است. گاه آیاتى در قرآن به چشم مى‏خورند که ویژه و در شأن انسان یا موضوع واحدى است. گر چه نگارنده معتقد است که آنها نیز به یک معنا قابل توسعه‏اند -کما اینکه عملاً در اکثر تفاسیر معتبر چنین شده است- اما درباره‏ى این دسته از آیات، جانب احتیاط را باید سخت در نظر گرفت تا به ورطه‏ى تفسیر به رأى مذموم، نغلتیم. بهترین نمونه‏هاى این گروه از آیات، آیه‏ى 173 از سوره‏ى آل عمران و آیه‏ى 55 از سوره‏ى مائده است. در آیه‏ى نخست، خداوند کلمه‏ى «الناس» را براى فردى مشخص به کار برده است: الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشَوهم...؛ «همان کسانى که چون بعضى به ایشان گفتند که مردمان [مشرک] در برابر شما گرد آمده‏اند، از آنان بترسید...» بنابر اخبار و روایاتى که در شأن نزول این آیه وارد شده است، مراد از «الناس» در «قال لهم الناس» نعیم بن مسعود است که خبر حمله‏ى قریب‏الوقوع مکّیان را به مسلمانان مدینه داد.(35)
آیه‏ى دوم (مائده/55) نیز در شأن مولاى متقیان، حضرت على علیه‏السلام است و نمى‏توان «الذین امنوا» را به بهانه و لحاظ گنجایش لغوى آن، بر غیر آن حضرت حمل کرد.(36)

2. تطبیق مصداقى

غیر از «توسعه‏ى مفهومى» تفسیر اجتهادى مؤلّفه‏ى دیگرى نیز دارد که از آن به «تطبیق مصداقى» یاد مى‏کنیم. در توسعه‏ى مفهومى، معناى جمله‏اى در قرآن گسترش مى‏یابد؛ اما در تطبیق مصداقى، براى آیه، معنایى جزئى و روشن و ملموس، تعیین مى‏گردد. توسعه‏ى مفهومى، اگر چه در جهان معنایى آیه، گسترش مى‏دهد، اما تا حدّى آن را به مرز ابهام و کلى گویى، نزدیک مى‏کند که بسیار خطرناک و واجب‏الاعراض است. در مقابل، تطبیق مصداقى، آیه را به آشکارى و روشنى یک مصداق عینى و همه فهم، تبدیل مى‏کند.
مراد از تطبیق مصداقى، منطبق کردن آیات بر حقایق و واقعیات هستى و حوادث و اقوام و انسان‏هاى خاص است. اقوام و انسان‏هایى که مصداق پاره‏اى از اشارات قرآنى‏اند، گاه مربوط به عصر نزول آیات‏اند و گاه به دوران قبل و بعد از عصر نزول مربوط مى‏شوند.(37) همه‏ى این مصداق‏یابى‏ها که البته گاهى پذیرفتنى و گاه نامقبول به نظر مى‏آیند، در عینى‏تر و محسوس‏تر شدن مفاهیم وحیانى، کمک بسیار مى‏کند. اکنون نمونه‏هایى از فرایند «تطبیق مصداقى» را در سیره‏ى معصومان و سنّت مفسّران نشان مى‏دهیم.
1. حضرت على علیه‏السلام «ماعون» را در آیه‏ى یمنعون الماعون(38)، «زکات» معنا کرده‏اند؛(39)ال آن که «ماعون» در لغت، یعنى اندک و کم‏بها.(40)
2. «رحمت» را در آیه‏ى یختصُّ برحمته من یشاء(41)، بر «نبوت» تطبیق کرده‏اند.(42)
3. «عمل صالح» که بسیار کلى و مبهم است، در آیه‏ى اما الذین امنوا و عملوا الصالحات فیوفّیهم اجورهم(43)، بر فرایض دینى، تطبیق شده است.(44)
4. «نعیم» را که معنایى عام دارد، در آیه‏ى لتسئلنَّ یومئذٍ عن النعیم(45)، نعمت «امنیت و عافیت» معنا کرده‏اند.(46)
5. «شراب» را که در آیه‏ى وانظر الى شرابک و طعامک(47) نمى‏توان بر معناى عرفى آن حمل کرد، حضرت على علیه‏السلام بر آب میوه تطبیق کرده‏اند.(48)
6. همان حضرت، مصداق «اشاعه‏ى فحشا» را که در آیه‏ى انّ الذین یحبون ان تشیع الفاحشة فى الذین امنوا(49) آمده است، بدگویى از مسلمان دانسته‏اند.(50)
7. در روایتى که از امام جواد علیه‏السلام نقل شده است و راوى آن عبدالعظیم حسنى (مدفون در رى) است، آن امام گرامى علیه‏السلام چندین واژه‏ى کمابیش مبهم را که در آیه‏ى سوم سوره‏ى مائده آمده است، به دقت مصداق‏یابى و معنا کرده‏اند.(51)
از این نمونه‏ها بسیار مى‏توان به دست داد و همگى آنها در کتب تفسیرى که به شیوه‏ى «نقلى و مأثور» تألیف شده‏اند، یک جا جمع و گردآورى شده است.(52)
این مؤلّفه تفسیر اجتهادى، در روایات تفسیرى و سیره‏ى معصومان علیهم‏السلام محصور نماند و هر از گاه در تفاسیر دیگران نیز نشانى از آن را مى‏توان یافت. البته روشن است که «تطبیق» در روایات اهل عصمت علیهم‏السلام با «تطبیق» در تفاسیر بشرى و اجتهادى، از جهات مختلف فرق مى‏کند، که در جاى خود باید بدان پرداخت. اکنون نمونه‏هایى از تطبیق مصداقى در تفاسیر اجتهادى:
یک. علاّمه طباطبایى در تفسیر آیه‏ى 22 سوره‏ى حجر، صفت «لواقح» را براى «ریاح» به ماجراى گرده‏افشانى باد که امروزه روشن و ثابت شده است، تطبیق مى‏کنند. آیه‏ى پیش گفته (وارسلنا الریاحَ لواقحَ) سخن از بادهایى مى‏گوید که وظیفه‏ى لقاح را بر عهده دارند؛ اما درباره‏ى آنچه با باد آبستن مى‏شود، ساکت است. علاّمه و پاره‏اى دیگر از مفسّران معاصر، این آیه را بر زوجیّت در گیاهان و لقاح آن‏ها تطبیق کرده‏اند. وى مى‏نویسد:
در دانش گیاه‏شناسى ثابت شده است که حکم زوجیّت در همه‏ى گیاهان جارى است و آن‏ها نیز به نر و ماده تقسیم مى‏شوند. باد در خود، ذرّاتى دارد که آن ذرّات حکم نطفه را دارند براى گیاهان. آن ذرّات کار نطفه‏ى مذکّر را انجام مى‏دهند و گیاهى که آن ذرّه را مى‏پذیرد، به مثابه ماده است... این آیه‏ى قرآنى که چنین بر کشفیّات علمى، سبقت گرفته است، به مانندِ معجزه است، بلکه خود معجزه است.(53)
دو. نویسندگان تفسیر نمونه، آیات 15 و 16 سوره‏ى تکویر را بر منظومه‏ى شمسى تطبیق کرده و براى آن دلایلى از علوم جدید و سیاق و لفظ آیات آورده‏اند. بنا بر تفسیر یاد شده الجوار الکنّس، یعنى پنج سیاره‏ى منظومه‏ى شمسى که با چشم غیر مسلّح نیز دیده مى‏شوند.(54) در همان تفسیر، برج‏هاى آسمان که قرآن از آن‏ها یاد مى‏کند، منزلگاه‏هاى خورشید و ماه، معنا شده‏اند.(55)
سه. در سوره‏ى تکویر، آیه‏اى است که از شعله‏ور شدن دریاها سخن مى‏گوید و این که در روز قیامت دریاها همه برافروخته مى‏شوند: واذالبحار سجّرت(56) پیشینیان براى این آیه تفسیرهاى شگفتى آورده‏اند که سقوط ماه و خورشید در دریاها، از آن جمله است.(57)
پاره‏اى از مفسّران «سجّرت» را بر تجزیه‏ى آب تطبیق کرده و توضیح داده‏اند که آب از دو عنصر هیدروژن و اکسیژن تشکیل شده است که هر دو آتش‏زا هستند و هنگام تجزیه، تولید آتش مى‏کنند.(58)
چهارم. قرآن مجید در دو جا به ستون‏هاى نامرئى آسمان‏ها اشاره کرده است که بسیارى از مفسّران، آن ستون‏ها را بر «جاذبه‏ى زمین» تطبیق کرده‏اند. در یک جا فرموده است: خلق السموات بغیر عمدٍ ترونها(59) و در سوره‏اى دیگر: رفع السموات بغیر عمدٍ ترونها.(60) از این‏گونه تطبیق‏ها که در واقع نوعى مصداق‏یابى است، در تفاسیر -به ویژه تفاسیر جدید- بسیار است. نکته‏اى که نباید از یاد برد، این است که هیچ مفسّر معتبر و مشهورى را نمى‏شناسیم که در این مصداق‏یابى‏ها، جانب احتیاط علمى را فرو گذاشته باشد؛ بلکه همگى در عین اعتراف به نقص دانش خود، انطباق‏هاى خود را ظنّى و گاه کم اهمّیّت شمرده‏اند. بر خلاف اینکه مشهور شده است که کسانى مانند طنطاوى در الجواهر، در تطبیق آیات بر کشفیات علمى، افراط و دلیرى کرده است، هرگز چنین نیست. کافى است نگاهى از سر پرسش و تأمل به تفسیر او بیندازیم تا دریابیم که او نیز پیشگاه قرآن و تفسیر را به فرضیه‏هاى علوم جدید نیالوده است و اگر هر از گاه تطبیقى صورت داده، با مقدمه چینى‏هاى بسیار و بیان احتمالات دیگر است.(61)
نکته‏ى پایانى در این‏باره، آن است که در میان گرایش‏هاى تفسیرى، به نوعى تفسیر برمى‏خوریم که سعى بسیار در توجیه علمى آیات دارد. این گرایش که گاه معتدل و گاه افراطى است، قرآن را تنها از منظر علم مى‏نگرد و اصل موضوعى و مسلّم آن، حجیّت علوم بشرى -اعم از فرضیه‏ها و مسلّمات علمى- است. برخى از این نوع تفسیر، به تفسیر پوزیتیویستى یاد کرده و بر نوع افراطى آن سخت خرده گرفته‏اند.(62) گفتنى است که به هر روى این گرایش تفسیرى در شیوه‏ى عقلى- اجتهادى مى‏گنجد و چه پذیراى آن باشیم و چه منکر آن، باید جایى براى او در میان گرایش‏هاى تفسیرى که در مجموعه‏ى روش عقلى- اجتهادى مى‏گنجد، باز کنیم. به دلیل گرایش بودن- نه شیوه و روش بودنِ- این نوع تفسیر قرآن است که نباید کشفیات علمى را جز مؤلّفه‏هاى تفسیر عقلى- اجتهادى قرار دهیم. هر چند در این شیوه، مفسّر نگاه محتاطانه‏اى به علوم و دستاوردهاى بشرى دارد، امّا آنها را در اساس و پایه‏ى تفسیر خود قرار نمى‏دهد؛ مگر آنکه مفسّر، علم‏زده بوده، گرایش افراطى به تفسیر علمى قرآن داشته باشد.

3. تحلیل‏گرى و مفهوم شکافى

«تحلیل‏گرى» یا «مفهوم شکافى» شاید گویاترین شاخصه‏ى تفسیر عقلى- اجتهادى، در میان دیگر مؤلّفه‏ها باشد. این پایه‏ى مهم تفسیر درایى، مرز باریکى با مؤلّفه‏ى «توسعه‏ى مفهومى» دارد که خواهیم گفت. از سویى، به مثابه‏ى وجه و علامت تفسیر اجتهادى عمل مى‏کند، و از سوى دیگر در سایر شیوه‏هاى تفسیرى، در شکل و هندسه‏ى دیگرى ظاهر مى‏شود. بازشکافى معانى قرآنى، به معناى واقعى کلمه، تفسیر است؛ بر خلاف دیگر مؤلّفه‏ها که بیش‏تر نتیجه‏گیرى یا ابهام زدایى است.
تحلیل مفاهیم قرآن و حرکت در عمق معانى- نه در عرض آنها- آن بخش از وظیفه‏ى مفسّر است که در آن، معنایى روشن و مفهوم و مقبولِ اندیشه‏ها و عقل مصطح، از آیه به دست مى‏آید. تحلیل‏گر قرآن، مى‏کوشد تا از متن آیات و فضایى که بر سیاق جملات حاکم است، تصویرى قابل درک براى مخاطب ارائه دهد و آن را بر همگان آشکار سازد. افزون بر آن، به زوایا و پنهانى‏هاى آیات، سر مى‏کشد و موضوع مطرح در آیه‏اى را نیک تقریر و سپس تحلیل مى‏کند. روشن‏تر شدن ابعاد مفهومى یا موضوعى و از هم گشودن گرهى در کار معنایابى آیه‏اى، شمّه‏اى از این بخش در کار تفسیر اجتهادى است.
تفاوت بسیار باریک این مؤلّفه با «توسعه‏ى مفهومى» آن است که در «تحلیل‏گرى» چیزى بر آیه افزوده نمى‏شود و بارى بر دوش آن نمى‏گذارند؛ بلکه مفسّر در این گام، به مفهوم کار دارد و آن را باز مى‏شکافد و معانى نو - براى مفسّر و مخاطبانش- را بر مى‏نمایاند، بدون این‏که مدّعى شود در معنا و جهان مفهومى آیه گسترش داده است؛ اگر چه ممکن است با تحلیل آیه‏اى، عملاً چنین اتفاقى بیفتد. در توسعه‏ى مفهومى، بنابراین است که از آیه مفهوم‏گیرى شود و مفسّر فى‏الواقع، از نقطه‏اى پى به نقطه‏اى دیگر، و از معنایى، راه به معنایى دیگر مى‏برد. به حتم در توسعه‏ى مفهومى، فرض بر این است که خود مفهوم آیه روشن و بى‏گیر و گره است؛ از این‏رو آن معناى روشن را تا چندین سطح و افق دیگر مى‏گستراند. اما در تحلیل‏گرى، اتفاق دیگرى مى‏افتد: در آنجا، اگر حرکت و پیمودنى، در کار است در عمق و طول است، نه در سطح و عرض. بدین‏رو اگر مفسّر بخواهد در توسعه‏ى مفهومى گامى بلند بردارد، نخست باید آیه و مفهوم آن را تحلیل و موشکافى کند، سپس آن را به جهان‏هاى دیگر و موضوعات بیش‏تر، بگستراند.(63)
از تفاوت‏هاى دیگر این دو مؤلّفه که در اینجا باز مى‏گوییم آن است که توسعه‏ى مفهومى گاه اجتناب‏پذیر است؛ بر خلاف تحلیل و تعمیق آیات که همیشه و در همه‏ى آیات، مفسّر را به سوى خود مى‏خواند. آیات بسیارى در قرآن هست که اگر مفسّر از کنار آنها بگذرد و معنایى وراى ظهورِ آنها، بر آیه نیفزاید، کسى بر او خرده نمى‏گیرد؛ ولى هیچ مفسّرى از تحلیل و بازشکافى معناى آیه‏اى، معاف نیست و به یک معنا کار اصلى او، همین است. شاید بتوان همه‏ى مفاهیم قرآنى را توسعه داد؛ ولى این توسعه همیشه در شرح وظایف مفسّر نیست و او مى‏تواند هر از گاه در تفسیر آیه‏اى، معنا افزایى کند. آرى، ممکن است برخى معتقد باشند که همه‏ى آیات قرآن، قابلیت گسترش معنایى را دارند، اما کسى بر این رأى نیست که پس مفسّر باید در همه‏ى آیات، چنین کند. در مقابل، هیچ مفسّرى از تحلیل و عمق‏بخشى و بازشکافى آیه‏اى از قرآن، نمى‏تواند شانه خالى کند؛ مگر آنکه تفسیر خود را به نقل روایات تفسیرى محدود کرده باشد. وقتى شیوه‏ى مؤلّفى، تفسیر عقلى- اجتهادى بود، بدین معنا است که باید عقلِ عرفى و مصطلح، و علم قدیم و جدید، و همه‏ى توان تفسیرى خود را به کار گیرد تا معنایى عمیق‏تر از آیات به دست دهد. مثلاً مفسّر مى‏تواند در شرح آیه‏ى لم یلد و لم یولد از کنار آن بگذرد وبه ظهور آن اکتفا کند و آن را به دیگر صفات سلبى خدا، تعمیم ندهد؛ اما گریزى از تحلیل آن ندارد. در یک کلام، توسعه‏ى مفهومى «تعمیم» است و تحلیل مفهومى، «تعمیق».
غیر از دو تفاوت پیش‏گفته، خصوصیّت دیگرى نیز در این مؤلّفه هست که توسعه‏ى مفهومى عارى از آن است. در توسعه‏ى مفهومى، مفسّر - اعم از این که معصوم باشد یا بشر عادى- از معناى لغوى عبور نمى‏کند و تفسیرش ناظر به معناى نخستین لفظ- اعم از حقیقى یا مجازى- است. اما گاه مفسّر به قرینه‏ى سیاق و فضاى نزول و براى پرهیز از مخالفت با عقلِ همگانى و یا حلّ تناقض و...، از معناى لغوى یا عرفى کلمه‏اى مى‏گذرد و ملزم به ثبت معناى مناسب لفظ- اگر چه نامأنوس- در تفسیر خود مى‏شود. مثلاً از امام على علیه‏السلام نقل شده است که کلمه‏ى «کفر» در آیه‏ى ثم یوم القیامة یکفر بعضکم ببعضٍ و یلعن بعضکم ببعض(64)، به معناى «برائت» است.(65) دلیل آن هم روشن است؛ زیرا هیچ یک از معانى کفر با ساختار این آیه تناسب ندارد.
در عین حال باید توجه داشت که این تغییر معنایى، نباید بى‏حساب و کتاب و بدون قرینه -ولو ناپیوسته- باشد. کما اینکه حضرت على در مثال پیشین، پس از آن که کفر را برائت معنا کردند، بى‏درنگ، آیه‏اى دیگر از قرآن را تلاوت فرمودند که در آنجا نیز کفر به معناى برائت است.(66)
نیز جاى یادآورى است که تحلیل مفاهیم قرآن، غیر از سیره‏ى عملى معصومان علیهم‏السلام به پاره‏اى از روایاتِ صحیح نیز مستند است.
پاره‏اى از روایات که سند سنّى و شیعى آنها، صحیح یا حسن است، توجه مسلمانان را به «بطون قرآن» جلب کرده و از اهل تفکر خواسته‏اند که در قرآن بیندیشند و از ظاهر آن به باطن فرو روند؛ یعنى تعمیق و حرکت در عمق. این دست روایات خود به آیاتى مستند و مستظهرند که تدبر در قرآن را از مردم خواسته‏اند و دو نمونه‏ى روشن و آشکار آن در سوره‏هاى محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و نساء آمده است.(67)
تعبیر «ظاهر» و «باطن» براى قرآن، اولین بار در روایات آمده است که به دو نمونه‏ى آن اشاره مى‏کنیم:
یک. إنّ للقرآن ظاهراً و باطناً و متشابهاً و منسوخاً.(68)
دو. إنّ القرآن له ظهر و بطن.(69)
مرحوم فیض کاشانى در تفسیر صافى و علامه طباطبایى در مقدمه‏ى تفسیر المیزان در این‏باره و احادیث مربوط، سخن گفته‏اند(70) و مولوى در مثنوى، چندین بار به این روایت استناد کرده است؛ از جمله:
حرف قرآن را بدان که ظاهرى است
زیر ظاهر، باطنى بس قاهرى است
زیر آن باطن یکى بطن سوم
که در او گردد خردها جمله گم
بطن چارم از نُبى خود کس ندید
جز خداى بى‏نظیرِ بى‏ندید
تو ز قرآن اى پس ظاهر مبین
دیو آدم را نبیند جز که طین
ظاهر قرآن چو شخص آدمى است
که نقوشش ظاهر و جانش خفى است.(71)
اگر قرآن را باطنى است غیر ظاهر، چه راه براى رسیدن به آن باطن است جز مددجویى از حجج بیرونى (معصومین) و درونى (عقل و اجتهاد)؟ آرى، این عقل و اجتهاد را نباید تا آن جا دلیر کرد که دست به تأویل زنند و تفسیرهاى بى‏مبنا بیافرینند؛ ولى به حتم آیاتى از قرآن هست که به مدد عقل و خرد، بهتر فهمیده مى‏شوند. از همین رو است که دانشمند بزرگى مانند سیدمرتضى تأویل مشکل القرآن مى‏نویسد و در آن از آیاتى سخن مى‏گوید که اراده‏ى معناى ظاهرى آنها، صواب و یا کافى نیست.(72)
از باب «تعرف الاشیاء باضدادها و اغیارها(73)» معنا و تعریف مؤلّفه‏ى سوم روشن شد و اکنون سخنى نمى‏ماند جز مثال‏هایى از سنّت معصومان علیهم‏السلام و سیره‏ى مفسّران. در روایات تفسیرى، به ویژه آن‏چه از امیرالمؤمنین رسیده است، نمونه‏هاى بسیارى را مى‏توان به دست داد که آن بزرگواران، غیر از تطبیق مصداقى و توسعه‏ى مفهومى، به تعمیق و گسترش طولى آیات نیز توجه داشته‏اند که در زیر به چند فقره از آنها اشاره مى‏شود:
1. امام على بن‏ابى طالب علیه‏السلام آیه‏ى لم یلد و لم یولد را این سان تفسیر مى‏کنند: نزاده است؛ زیرا در غیر آن صورت موروث و نابود شدنى است. زاده نشده است؛ زیرا در غیر آن صورت، خداى شریک است، نه خداى واحد و یکتا...(74) زاد و ولد، موجب تناهى است، و او لایتناهى است.(75)
2. در روایات تفسیرى، «لقاءاللّه» در آیه‏ى من کان یرجو لقاء اللّه...(76) «تجدید حیات در قیامت» معنا شده است.(77)
3. «اولیاء اللّه» در آیه‏ى الا انّ اولیاء اللّه لاخوف علیهم و لا هم یحزنون(78)، به «مخلصان و کسانى که به باطن دنیا مى‏نگرند، نه به ظاهر آن» تفسیر شده است.(79)
4. حضرت على علیه‏السلام کلمه‏ى «اللّه» را «محیّرالعقول» معنا کرده‏اند.(80)
5. عیسى بن عبید مى‏گوید: نزد امام رضا علیه‏السلام بودم که از من پرسید: اگر از تو بپرسند که آیا خداوند شى‏ء است یا لاشى‏ء چه مى‏گویى؟ عرض کردم: خداوند، خود را در قرآن، شى‏ء خوانده است؛ آنجا که مى‏گوید: قل اىُّ شى‏ءٍ اکبر شهادةً قل اللّه... (بگو کدام شى‏ء از حیث شهادت و گواهى، بزرگ‏تر از خدا است؟) سپس عرض کردم: خداوند شى‏ء است؛ اما نه مانند دیگر اشیاء؛ زیرا اگر از خداوند نفى شیئیّت کنیم، در واقع وجودش را انکار کرده‏ایم. امام علیه‏السلام روى به من کرد و فرمود: راست و درست گفتى.(81)
از کتب مفسرین -قدیماً و جدیداً- نمونه‏هاى بسیارى مى‏توان آورد که نشان دهد آنان نیز در پى تحلیل معنا و حفر الفاظ بوده‏اند؛ اما در آثار تفسیرى، به قدرى این شاخه‏ى تفسیر اجتهادى فراوان است که نگارنده جز ارجاع به آنها، الزامى به ذکر نمونه نمى‏بیند؛ زیرا فى‏الواقع تفسیرى به معناى خاصّ آن، یعنى همین. از این رو است که تفاسیر مهم شیعى و سنّى، اگر به شیوه‏ى اجتهادى و عقلى تألیف شده باشند، مشحون از تحلیل و تعمیق مفاهیم‏اند. ناگفته نماند که در اکثر این دست از کتب تفسیرى، اجتهاد و تحلیل، پس از نقل و بررسى روایات تفسیرى و اقوالِ مفسّران است. ولى ثمره‏ى همه‏ى آن نقل و بررسى‏ها، در واقع در تحلیل نهایى مفسّر آشکار مى‏شود.
هر چند، ذکر نمونه‏هایى از تحلیل مفاهیم قرآنى در تفاسیر، به نظر چندان لازم نمى‏آید، براى تکمیل هندسه‏ى این نوشتار و آشکارتر شدن موضوع، چند نمونه را از نظر مى‏گذرانیم.
یک. صاحب تفسیر المیزان در تفسیر آیه‏ى و الشمس تجرى لمستقرّلها(82) توضیحى مى‏دهد که بر آن پایه، تهافتى میان آیه و کشفیات جدید علمى نخواهد بود. ناسازگارى از آنجا به ذهن خطور مى‏کند که در آیه‏ى پیش گفته، سخن از جریان و حرکت خورشید است، حال آن که در دانش جدید به رأى العین ثابت شده است که حرکت در زمین است نه خورشید. این ناسازگارى، مفسّرما را وا داشته که در آیه، بیش از پیشینیان خود بیندیشد و بنویسد:
دور نیست که مراد از «تجرى» حالاتى باشد که خورشید نسبت به ما پیدا مى‏کند. حسن ظاهر ما چنین در مى‏یابد که خورشید هر لحظه به حالى است و خداوند از این تغییر حالات او براى ما، به «تجرى» تعبیر کرده است.(83)
وى همین توجیه را درباره‏ى آیه‏ى والقمر قدّرناه منازل(84) مى‏کند.
این آیه‏ى شریفه به اختلاف منظرهاى ماه براى اهل زمین اشاره دارد؛ یعنى آیه‏ى شریفه، احوالى از ماه را بیان کرده است که ما مى‏بینیم و نه حالات خود ماه را.(85)
علاّمه، تعبیر چراغ از خورشید و ماه را که در قرآن آمده است با همین مبنا، تفسیر و توجیه مى‏کند.(86)
دو. ابوالفتوح رازى، مفسر بزرگ شیعى در تفسیر آیه‏ى قال لها و للارض ائتیا طوعاً اوکَرهاً قالتا اتینا طائعین(87) (پس به آسمان و زمین گفت بیایید خواسته یا ناخواسته. گفتند: مى‏آییم در حالى که خود خواستاریم) این گفت و گو را بر اساس زبان حال دانسته، امر خداوند را به رام شدن آسمان‏ها و زمین، امر تکوینى مى‏شمارد. عبارت وى در تفسیر روض‏الجنان و روح‏الجنان چنین است:
آن جا قولى [= سخنى] نبود از خداى و نه از آسمان و زمین جوابى. ولیکن این عبارت است و کنایت از سرعت حصول مقدور او بر دفق مراد، یا از طریق تشبیه بر وجه مبالغه.(88)
دیگران نیز کمابیش بر همین منهج، آیه را تفسیر کرده‏اند. علامه طباطبایى مى‏نویسد:
جمله‏ى فقال لها و للارضِ... به این معنا نیست که واقعاً از طریق لفظ و گفت‏گوى شفاهى بوده است؛ بلکه گفته‏ى خداوند همان فرمان تکوینى و اراده او است که مساوى است با آفرینش.(89)
برگرداندن تعبیرى که صراحت در گفت و شنود دارد، به امور تکوینى تنها با مؤلّفه‏ى تحلیل عقلانى، ممکن است.
سه. نویسنده‏ى تفسیر تسنیم، پس از شرح و بررسى آیات خلقت انسان (بقره، آیات 39-40) در ماجراى امر الهى به سجده‏ى فرشتگان بر آدم علیه‏السلام ، خود را میان دو محذور عقلى مى‏بیند: نخست این که این فرمان نمى‏تواند تکوینى باشد، و گرنه سرپیچى از آن براى احدى ممکن نبود؛ دیگر آن که تشریعى نیز نیست؛ زیرا فرشتگان اهل تکلیف نیستند و از طرفى، اطاعت در مقابل عصیان است و چون آنان نمى‏توانند عصیان کنند، پس اطلاعات تشریعى نیز درباره‏ى آنها معنا ندارد. سپس نتیجه مى‏گیرد:
باید از واقعى بودن امر به سجده صرف‏نظر و آن را بر تمثیل حمل کرد؛ چون تشریع و تکوین اگرچه با هم ناسازگار است، لیکن نقیض یکدیگر نیست تا ارتفاع آنها محال باشد. البته تمثیلى بودن امر به سجده به این معنا نیست که -معاذالله- اصل دستور واقع نشده است و به عنوان داستانى تخیلى و نمادین بازگو شده و ساخته و پرداخته‏ى ذهن است و مطابق خارجى ندارد، بلکه نحوه‏ى تمثیل، به این معنا است که حقیقتى معقول و معرفتى غیبى به صورت محسوس و
مشهود بازگو شده است؛ نظیر آنچه در سوره‏ى حشر درباره‏ى نزول قرآن و برکوه و متلاشى شدن کوه آمده است.(90)
چهارم. امین‏الاسلام طبرسى، در یکى از دو کتاب تفسیرى‏اش، آیات خلقت انسان را در قرآن، بهترین دلیل براى اثبات برترى آدم بر همه‏ى فرشتگان مى‏شمارد و با تمسّک به اصل «عدم جواز تقدیم مفضول بر فاضل» بر سخن خود صحّه مى‏گذارد. این در حالى است که در آیات خلقت تصریح یا اشاره‏اى به برترى انسان بر فرشتگان نشده است. از همین رو طبرسى از مفاهیم و تحلیل آنها به این نتیجه مى‏رسد نه از تصریح یا حتى اشاره‏ى قرآن؛ ولى صاحب تفسیر تسنیم، دلایل او را نمى‏پسندد.(91) هر چند برترى آدم را بر فرشتگان بر اساس مفاد آیات خلقت، مى‏پذیرد.(92)
پنج. در این نمونه به تفسیرهاى اجتهادى برخى از مفسّران درباره‏ى «رؤیت الهى» که موضوع آیه‏ى 103 در سوره‏ى انعام و آیه‏ى 26 در سوره‏ى یونس و آیات 22 و 23 در سوره‏ى قیامت است اشاره مى‏کنیم. پیش‏تر یادآورى مى‏شود که در این آیات سخن از رؤیت الهى، گاه به نفى و گاه به اثبات شده است. در سوره‏ى انعام، تصریح دارد که لا تدرکه الابصار و در سوره‏ى قیامت، مى‏خوانیم: وجوهٌ یومئذٍ ناضرة الى ربّها ناظرة؛ یعنى «در چنین روزى (قیامت) چهره‏هایى هستند که خرّم و تازه‏اند و به سوى پروردگارشان نگران». گزارش کوتاهى از تفاسیر اجتهادى در این‏باره که مخالف هم نیز هستند. بدین قرار است:
مفسّران بسیارى از شیعه و معتزله، آیه‏ى سوره‏ى انعام را صریح در عدم رؤیت الهى مى‏دانند و آیه‏ى سوره‏ى قیامت را توجیه و تأویل مى‏کنند. تأویل آنان به این شرح است که «ناظره» یعنى منتظر و متوقع پاداش، و «نظر» هرگز به معناى رؤیت نیست؛ چنان که گویند «به ماه نظر کردم ولى آن را ندیدم.» ابوالفتوح در معناى دو آیه‏ى سوره‏ى قیامت مى‏نویسد: «روى‏ها باشد تازه، به خدا نگران... . اگر مراد رؤیت بودى به منزله‏ى آن بودى که رأیته فرایته.» همو استدلال عقلى نیز مى‏کند و مى‏گوید که رؤیت بر اجسام و الوان روا است و بر خداوند روا نیست.
دلیل مفسّران اشعرى که رؤیت خدا را جایز و ممکن مى‏دانند، از زبان فخر رازى چنین است: آیه‏ى لاتدرکه الابصار، سلب عموم یا نفى عموم دارد، نه عموم سلب یا عموم نفى؛ یعنى در آیه تصریح نشده است که هیچ دیده‏اى متعلّق به هیچ کس، در هیچ حال در دنیا و آخرت به نحوى از انحا (از جمله با خلق حسّ ششم از سوى خداوند در انسان)خداوند را نمى‏بیند. و خلاصه آن که گفته نشده است که او بذاته رؤیت‏ناپذیر است، تا آن که عموم نفى یا عموم سلب حاصل گردد.(93)
فخر رازى سپس به بیان دلایل و اقامه‏ى براهین خود ادامه مى‏دهد و بر قابل رؤیت بودن خدا پاى مى‏فشارد و معتقد است که این باور را از آیات قرآن، استنباط و اجتهاد کرده است.(94)
در مقابل مفسّران بزرگ شیعى(95) و معتزلى(96) هستند که عدم رؤیت الهى را به قرآن نسبت مى‏دهند و اصطیاد این رأى را به بازوى اجتهاد و عقل خویش مى‏دانند؛ از جمله علاّمه طباطبایى مى‏نویسد:
مراد از نظر کردن به خدا، نظر حسّى نیست که مربوط به چشم جسمانى و مادّى است؛ زیرا برهان‏هاى قطعى بر ناممکن بودنِ آن دلالت دارند.(97)
سخن در درستى یا نادرستى یکى از این دو رأى نیست؛ بلکه منظور نشان دادن نمونه‏اى از اجتهادات مفسران در فهم آیات قرآن است که کم من له مِنْ نظیر.

پى‏نوشت‏ها

* عضو هیئت علمى دانشگاه پیام نور قزوین.
1 . محمدرضا مظفر، اصول فقه، چاپ نجف، جزء ثانى، ص216.
2 . محسن عبدالحمید، تطوّر تفسیر القرآن، ص98.
3 . قیامت، آیه‏ى 23.
4 . المیزان، ج20، ص112، ذیل آیه‏ى 23، سوره‏ى قیامت.
5 . انبیاء، آیه‏ى 22.
6 . ر.ک: المیزان، ذیل آیه‏ى 22، سوره‏ى انبیاء.
7 . ر.ک: سوره‏ى بقره، آیات 38-30.
8 . درباره‏ى نقش عقل در استنباط احکام، در همه‏ى کتاب‏هاى جامع اصولى به تفصیل سخن گفته‏اند؛ زیرا عقل یکى از منابع چهارگانه‏ى فقه به شمار است و از قضا، پر بحث‏ترین آن‏ها. مرحوم مظفر در جلد دوم اصول خود و شهید سیدمحمد باقر صدر در الحلقات، منقّح‏تر بحث کرده‏اند. اما همین موضوع از منظر تفسیر نیز مورد مطالعه، تحقیق و تألیف بوده است؛ از جمله ر.ک: آیت‏الله خویى، البیان فى تفسیر القرآن، ص 13؛ شادى نفیسى، عقلگرایى در تفاسیر قرن چهاردهم؛ بابایى، عزیزى و روحانى‏راد، روش‏شناسى تفسیر قرآن، ص 311 به بعد.
9 . محمدعبدالعظیم زرقانى، مناهل العرفان فى تفسیر القرآن، چاپ دارالکتاب العربى (بیروت) ج2، ص56-55.
10 . سیدمحمّد على ایازى، المفسّرون حیاتهم و منهجهم، چاپ ارشاد، ص40.
11 . محمّدعلى معرفت، التفسیر و المفسّرون، مِن منشورات الجامعة الرضویه، الجزء الثانى، ص349. نویسنده به همین دلیل که تفسیر اجتهادى بیش‏ترین اعتماد را به نقل دارد؛ آن را بسیار خطرناک مى‏داند و معتقد است که در این شیوه، مفسّر باید غیر از دانش بسیار، تقواى الهى نیز داشته باشد و به خداوند توکل کند.
12 . ر.ک: مبانى و روش‏هاى تفسیر قرآن، ص214.
13 . نویسنده‏ى کتاب المفسّرون حیاتهم و منهجهم، در مقدمه کتاب، به تفصیل درباره‏ى تفاوت روش تفسیرى و گرایش تفسیرى سخن گفته است. ر.ک: همان، ص 33-31.
14 . تفسیر امام فخر رازى نیز کمابیش این‏گونه است.
15 . تاکنون 3 جلد آن (تا پایان آیه‏ى 39 بقره) منتشر شده است.
16 . البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص126، نوع اول.
17 . محمد هادى معرفت، التمهید، ج1، ص261.
18 . در این‏باره بنگرید به: سیوطى، الاتقان، ج1، ص95.
19 . تفسیر العیّاشى، ج1، ص10.
20 . سوره‏ى توبه، آیه‏ى 60: «همانا صدقات (زکات) براى فقرا و تهیدستان و کارگزارانِ آن است.»
21 . قصص، آیه‏ى 77.
22 . ر.ک: معانى الاخبار، ج1، ص 325؛ نورالثقلین، ج4، ص139.
23 . بقره، آیه‏ى 207.
24 . نورالثقلین، ج1، ص205.
25 . همان، آیه‏ى 14.
26 . المیزان، ج11، ص288.
27 . همان، ج11، ص94.
28 . ر.ک: نفیسى، عقلگرایى در تفاسیر قرن چهاردهم، ص206ـ205.
29 . سجده آیه‏ى 11: «قل یتوفّاکم ملک الموت الذى وکّل بکم.»
30 . این اندیشه که خداوند، فقط در امور مرموز و اسرارآمیز دست دارد، به «تئورى خداى رخنه‏پوش» مشهور است.
31 . ر.ک: المیزان، ج11، ص289 ـ 286 و ج12، ص313.
32 . طنطاوى، الجواهر، ج23، ص175.
33 . ر.ک: عبده و رشیدرضا، المنار، ج1، ص20 و 212 و ج8، ص448.
34 . درباره‏ى مدرسه‏ى تفسیرى عبده و نویسنده‏ى دیگر المنار، یعنى رشیدرضا، بنگرید به: عبدالغفّار عبدالرحیم، الامام محمّد عبده و منهجه فى‏التفسیر، المرکز العربى للثقافه و العلوم، قاهره، 1400 ق؛ محمّدابراهیم شریف، اتجاهات التجدید فى تفسیر القرآن فى مصر، دارالتراث، قاهره، 1402 ق؛ شادى نفیسى، عقلگرایى در تفاسیر قرن چهاردهم، مرکز انتشار دفتر تبلیغات اسلامى، قم، 1379.
35 . ر.ک: اسباب النزول، ص176ـ167؛ مناهل العرفان، ج1، ص6.
36 . آیه درباره‏ى بخشیدن انگشترى به فقیرى از سوى حضرت على(ع) در حال نماز است و به آیه‏ى «ولایت» مشهور است. ر.ک: مجمع‏البیان، ج3، ص361؛ الکشاف، ج1 ص649.
37 . از جمله آیاتى که بنا بر برخى روایات، مصداق خود را پس از عصر نزول مى‏یابد، آیه‏ى 54 سوره‏ى مائده است: «فسوف یأتى اللّهُ بقوم یحبُّهم و یحبُّونه...؛ «خداوند، بزودى مردمى را مى‏آورد که آنان را دوست دارد و آنان نیز خدا را دوست مى‏دارند.» به گواهى پاره‏اى از روایات تفسیرى، مراد از آن قوم، ایرانیان‏اند. (ر.ک: مجمع‏البیان، ج4-3، ص321)
38 . ماعون، آیه‏ى 7.
39 . ر.ک: جامع‏البیان، ج12، ص710.
40 . ر.ک: مجمع‏البیان، ج 10-9، ص547.
41 . بقره، آیه‏ى 105.
42 . مجمع‏البیان، ج 2-1، ص179؛ بحارالانوار، ج22، ص14.
43 . آل عمران، آیه‏ى 57.
44 . مسند الامام على(ع)، ج2، ص41.
45 . تکاثر، آیه‏ى 57.
46 . البرهان فى علوم القرآن، ج4، ص504.
47 . بقره، آیه‏ى 259.
48 . تفسیر العیّاشى، ج1، ص141.
49 . نور، آیه‏ى 19.
50 . ر.ک: بحارالانوار، ج74، ص195.
51 . ر.ک: ج 65، ص147.
52 . بنگرید به تفاسیرى مانند الدرالمنثور از اهل سنت و نورالثقلین از منابع شیعى.
53 . ر.ک: المیزان، ج12، ص146. نویسنده‏ى «عقلگرایى در تفاسیر قرن چهاردهم» معتقد است، این اشاره‏ى علامه به مباحث جدید و کشفیات علمى، نمونه‏ى منحصر به فرد در تفسیر المیزان است. (ر.ک: همان، ص212)
54 . مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، ج26، ص 190-189.
55 . همان، ج11، ص 41-40.
56 . تکویر، آیه‏ى 6.
57 . ر.ک: طبرى، جامع‏البیان، ج12، ص 460.
58 . طنطاوى، الجواهر، ذیل آیه.
59 . سوره‏ى لقمان، آیه‏ى 10.
60 . سوره‏ى رعد، آیه‏ى 2.
61 . ر.ک: شادى نفیسى، عقلگرایى در تفاسیر قرن چهاردهم.
62 . در این‏باره بنگرید به مقاله‏ى «تفسیر پوزیتیویستى» به قلم بهاءالدین خرمشاهى در کتاب سیر بى‏سلوک.
63 . علّت این که در این نوشتار توسعه‏ى مفهومى پیش از تحلیل‏گرى آمده است- بر خلاف ترتیب واقعى آنها- شیوع و رواج بیش‏تر آن در کتاب‏هاى تفسیرى است.
64 . عنکبوت، آیه‏ى 25. دلیل اینکه «کفر» در این آیه نمى‏تواند به یکى از معانى مشهور خود باشد، این است که ماجرا مربوط به قیامت است و آنجا، جاى کفرورزى نیست. البته برخى از لغت‏شناسان، معناى برائت را نیز براى کفر ذکر کرده‏اند؛ اما با استناد به همین آیات و تفسیر تحلیلى مولا. از جمله بنگرید به: طریحى: مجمع‏البحرین، ذیل واژه‏ى «کفر».
65 . ر.ک: نورالثقلین، ج4 ص155؛ صدوق، التوحید، ص260.
66 . حضرت، آیه‏ى 4 سوره‏ى ممتحنه را دلیل مى‏آورند که در آنجا نیز همین معنا براى کفر آمده است. ر.ک: منابع پیشین.
67 . سوره‏ى محمّد، آیه‏ى 24 و سوره‏ى نساء، آیه‏ى 82.
68 . ر.ک: بحارالانوار، ج5، ص231؛ علل الشرایع، ص609؛ فروع کافى، ج4، ص 549؛ معانى‏الاخبار، ص340.
69 . کافى، ج1، ص374.
70 . فیض کاشانى در مقدّمه هشتم تفسیر صافى و علامه طباطبایى در ص8 مقدمه تفسیر المیزان.
71 . مولوى، مثنوى معنوى، نسخه‏ى قونیه، ابیات 4247-4243.
72 . ر.ک: سیدمرتضى، رسائل الشریف المرتضى.
73 . اشیاء از طریق ضد و غیرشان شناخته مى‏شوند.
74 . ر.ک: مجمع‏البیان، ج10، ص566؛ کافى، ج1، ص141.
75 . نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 186.
76 . عنکبوت، آیه‏ى 5.
77 . نورالثقلین، ج4، ص153؛ صدوق، التوحید، ص267.
78 . سوره‏ى یونس، آیه‏ى 62.
79 . بحارالانوار، ج66، ص319.
80 . صدوق، التوحید، ص89؛ مجمع‏البیان، ج10، ص565.
81 . نورالثقلین، ج1، ص706. از این روایت، مى‏توان دریافت که ائمّه(ع) پیروان خود را به تحلیل و مفهوم‏شناسى آیات، دعوت و ترغیب نیز مى‏کردند.
82 . سوره‏ى یس آیه‏ى 38.
83 . المیزان، ج17، ص90.
84 . سوره یس، آیه‏ى 39.
85 . المیزان، ج17، ص90.
86 . همان، ج17، ص4-363.
87 . سوره‏ى فصلت، آیه‏ى 11.
88 . ابوالفتوح رازى، روض‏الجنان و روح‏الجنان، ذیل آیه.
89 . المیزان، ج20، ص228.
90 . عبداللّه جوادى آملى، تسنیم (تفسیر قرآن‏کریم)، ج3، ص290.
91 . طبرسى، جوامع‏الجامع، ج1، ص38.
92 . تسنیم، ج3، ص296.
93 . آقاى خرشاهى، بخشى از تفسیر کبیر فخر رازى را که مربوط به رؤیت الهى است (التفسیر الکبیر، ج،13 ص132-126) ترجمه کرده و در کتاب قرآن پژوهى ص 214-202 آورده‏اند.
94 . همان.
95 . از جمله طوسى و طبرى در تبیان و مجمع‏البیان، ذیل آیه.
96 . از جمله زمخشرى در کشاف، ذیل آیه.
97 . المیزان، ج2، ص112، ذیل آیه‏ى 22 سوره‏ى قیامت.
یک شنبه 2 مهر 1391  11:04 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شیوه های تفسیر قرآن کریم در هند و پاکستان

شیوه های تفسیر قرآن کریم در هند و پاکستان

سید مرتضی حسین صدرالافاضل - محمد هاشم

مکّه از قدیم الایّام شهر مرکزی جزیرة العرب و به دو علت بین شهرهای دنیا ممتاز و متمایز بود:یکی وجود خانه خدا و دیگر مرکز تجمّع سالیانه تاجران کشورهای حبشه، هند، سند و شام.
هنگام حج، بت‏پرست، صابئی، یهودی و نصارا برای انجام مراسم مذهبی و معاملان تجاری در این محل جمع می‏شدند و تجدید روابط با اقوام و افراد مختلف جهان و تبلیغ عقاید مذهبی و دینی، بازگویی داستانهای محلی و اجتماعی و تبادل نظر و آشنایی به مشاهدات و تحقیقات به عمل می‏آمد، نظام تاریخی و اجتماعی قدیمی مکه هرطور که بود، زمانی با قدرتهای طاغوتی و استعماری روبه رو شد که ابرهه برای نشان دادن اقتدار حکومت یمن، به مکّه حمله کرد و در آن زمان بیشتر از مکه، خطر تباه شدن خانه خدا وجود داشت.درست در آن بحران سیاسی و استعماری، نور حق روشن شد و از خانواده محترم و متعالی ابراهیم(ع) بت‏شکن، حضرت محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم به عنوان رحمة للعالمین نمایان شد.و طولی نکشید که قبله دل و جان تمام مردم جهان شد.
حضرت ابو طالب گفت: و ابیض یستسقی الغمام بفیضه ثمال الیتامی عصمة للارامل
پس از گذشت چهل سال از حمله ابرهه، تمام مکه از کردار بی‏مثال (*)مجله توحید از انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی محمد امین و صادق(صلی اللّه علیه و آله و سلم)به هیجان درآمد.بین مردمان امّی، در آبادیهای شعرای خیالباف قبایل همیشه در جنگ بزودی این خبر شهرت یافت که پسر عبد اللّه و پسرزاده ابو طالب مدعی است که کلام خدا بر او نازل می‏شود و او دعوت به نوشتن و خواندن و هدایت به ایمان آوردن به خدای نادیده می‏کند و مانع پرستیدن ربّ النّوع به صورت بتهای زن و مرد و طاغوت و بتهای خیالی به جای خدا می‏شود.
از وقتی که نزول وحی در مکّه اتفاق افتاد، درس عقیدتی توحید، اخلاق، امر به معروفت و نهی از منکر شروع شد.درباره موضوعهای ثواب و عقاب، حشر و نشر و معاد صحبت در میان آمد.در مرحله اول، این پیام به گوش مردم شهر مکه و آن‏گاه به گوش اهالی دیگر شهرها رسید و سرانجام به نقاط دیگر راه یافت.
هنگام حج سالیانه، تاجران، سیاستمداران کشورهای مختلف، مبلّغان ترویج افکار و عقاید گوناگون جهان نیز از این دعوت الهی باخبر شدند.بعضی با اظهار تعجب به بازگویی آن پرداختند، برخی از راه تمسخر و طعن، این قصه را برای دیگران نقل کردند.تعدادی از مردم هم این داستان را از زبان دلسوزان و گرویدگان شنیدند و نیز اتفاق افتاد که بعضی از خوشبختان تلاوفت آیات قرآن و تفسیر و معانی آنها را از زبان مبارک حضرت رسول صلی الّله علیه و آله و سلم شنیدند.لذا از آغاز نزول، تفسیر مطالب آیات مختلف قرآن مجید نیز به زبانها و لهجه‏های گوناگون شروع شده بود و در نتیجه مترجمان مهم به وجود آمدند که بعدها اسامی‏شان زبانزد خاص و عام شد.مانند سلمان فارسی، بلال حبشی و صهیب رومی که زبانهای آنان غیر عربی بوده است و به زبانهای خودشان مطالب آیات قرآنی را برای دیگران تشریح و تفسیر می‏کردند.پس وجود آیات قرآن به زبانهای دیگر یعنی(عربی) مسلّم است، چون یهود و نصارا و غیره زبانهای عبرانی، سریانی و یا حبشی می‏دانستند.
هنوز از نرول وحی پنج سال کامل نگذشته بود که حضرت رسول صلی الّله علیه و آله و سلم گروهی را که بالغ بر یکصد نفر زن و مرد بود، به حبشه فرستادند.نجاشی پادشاه حبشه بنا به شکایت نمایندگان قریش، حضرت جعفر بن ابی طالب رضوان اللّه علیه، نماینده مهاجرین و پسر عم حضرت رسول اللّه صلی الّله علیه و آله و سلم را، به دربار خود احضار کرد و هنگامی که درباریان همه حاضر بودند، علمای نصارا و نمایندگان مشرکین بودند، پادشاه از او پرسید که:عقیده جدیدی را که ابراز می‏کنید چیست؟او در پاسخ، آیه‏هایی را از سوره مریم تلاوت کرد.پادشاه حبشه گفت که: به عقیده ما نیز حضرت عیسی و حضرت مریم(ع)همین‏طور هستند که حضرت محمد(ص)می‏فرمایند.
بدیهی است که در دربار نجاشی، افراد عربی‏زبان کمتر و حبشی‏زبان بیشتر بودند و زبان پادشاه نیز عربی نبود بنابراین قاری این آیات، برای تفسیر و تشریح مفهوم باید که زبان محلی را به کاربرده باشد.نتیجه آن‏که تفسیر قرآن مجید، از زمان نزول قرآن بایستی به دو مقصود آغاز شده باشد:یکی تزکیه نفس یعنی خودسازی، که این کار را شخص حضرت رسول صلی الّله علیه و آله و سلم بنا به دلیل آیه:«یزکیّهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة» * انجام دادند.
دیگر برای افهام و تفهیم مطالب و معانی جهت افراد غیر عرب زبان و مردمان غیر عرب.برای انجم این کار عامل معتبر خود مسلمانان و عامل غیر معتبر کفار بودند.بر مسلمانان واجب بود که رسالت و پیغام خدا و احکام رسول اللّه صلی الّله علیه و آله و سلم را به دیگران برسانند.آن حضرت روحی له الفداء، شخصا افرادی را به یمن و مناطق متعلق به عربستان اعزام فرمودند و نیز پسر عموی خویش(حضرت جعفر بن ابی طالب)را به حبشه فرستادند که وی در آن‏جا مدتی وظیفه تدریس قرآن (*)62/2 را به عهده داشت.پس ثابت می‏شود که تفسیر، سنّتی از جانب پیغمبر می‏باشد.
گمان می‏رود که زبان حبشه امهری و زبان مناطق همسایه‏اش آفریقایی و بربری بوده است.در قرن اول یا دوم ترجمه‏ای از قرآن مجید به زبان بربری و سپس به زبان فارسی انجام گرفت. 1
آنهایی که با تاریخ قدیم عرب آشنایند، می‏دانند که ساکنان سند و هند بلکه مردمان ساحل بحر عرب و هند از مدتی پیش از اسلام با هم مراوده داشتند، سفرهای تجارتی انجام می‏دادند و روابط نزدیک و گوناگون بین عربها و هندیهای ساکن بنادر دیبل و سورت و کهمبایت وجود داشت.
در صدر اسلام، یعنی آغاز توسعه و گسترش دین مبین اسلام، تعالیم اسلامی توسط همین تاجران به شبه قاره هند رسیده بود.در عهد خلافت اولیه، وقتی تاجر مسلمان، نماینده سیاسی دولت، مبلغ یا سردار لشکر به قصد ارو، کابل، مولتان و دیبل الرور رسیدند، آنان قرآن را تلاوت کردند و به سؤال‏کنندگان و علاقه‏مندان معانی آن را هم بیان کردند و در آن زمان هدف آنان به جای جنگ‏وجدل فقط ایجاد دوستی و پیام‏رسانی بود.
اسناد تاریخی نشان می‏دهد که مسلمانان سند مورد احترام می‏گرفتند، و عزت و مقامی داشتند و مسلمانان در بعضی از مناطق سند اکثریت جمعیت را تشکیل می‏دادند و حکومتی محلی داشتند و مرکز حکومت آنان شهری نوآباد به نام «منصوره»بود و در قرن سوم هجری حکومت آن منطقه در دست یک خاندان عرب بود.
در سال 270 ه ق/883 میلادی، حکمرانی به نام عبد اللّه بن عمر بن عبد العزیز 2 ، تفسیری از قرآن را بنا به تقاضای پادشاه همسایه و هندو مذهب به نام (1)-ر ک.مجله فرانک اسلام، اوت 1968.( MALSI CNARF )
(2)-مجله کالج اوریانتال، لاهور، مئی 1955 میلادی راجه مهروک بن رائک(رایق والی«الرا»)آماده کرد و طبق روایتی در سفرنامه‏ای به زبان عربی به نام«عجایب الهند» 3 تألیف بزرگ بن شهریار، این تفسیر توسط یک عالم عراقی الاصل نوشته شده که در سند بزرگ شده بود و تفسیر را به زبان«هندیه» نوشت که شاید منظور از هندیه زبان«سانسکریت»باشد.زبان سانسکریت زبان علمی آن زمان بود و شاید هم به زبان سندی نوشته شده است.و زبان سندی زبان رسمی بوده است.
به‏هرحال بنا به گفته بزرگ بن شهریار، این تفسیر اولین تفسیر در شبه قاره می‏باشد که جزو تاریخ تفسیرنویسی قرار گرفت.این تفسیر به زبان ساده نوشته شده و هدف فقط ابلاغ مفاهیم‏[قرآن‏]بوده است.
قبل از فتح هند توسط سلطان محمود غزنوی و کمی بعد از آن، تفسیر[دیگری‏] در هند سراغ نداریم.فقط این‏قدر معلوم است که سید محمد اسماعیل بخاری، یکی از علمای بزرگ تفسیر، در لاهور قرآن تدریس می‏کرد و در سال 348 ه ق/1056 میلادی وفات یافت 4 .اساس تفسیرهای اوّلیه فقط ترجمه لغوی و بحث سنّتی بوده ولی شیخ ابو جعفر طوسی(متوفی به سال 460 ه ق)، جار اللّه زمخشری(متوفی به سال 538 ه ق)و فخر الدین رازی(متوفی به سال 606 ه ق)پیشگامان تفاسیر مفصل به روش استدلالی، فلسفی و مطابق عقاید بودند.چون، مسلمانان شبه قاره هند، دوران ابتدائی را گذراندند و تجربیات سیاسی و حکومتی مقتدر به دست آوردند، با پیشرفت دانش فرهنگی، رشد فکری هم به وجود آمد، در نتیجه مدرسه‏هایی برای تدریس و تفسیر و مباحث گوناگون دایر شدند.
علاّمه نور اللّه شوشتری، شهید شهید ثالث(متوفی به سال 1019 ه ق)، علاوه بر (3)-چاپ لیدن، هالند، 1883 ایی 1886 میلادی
(4)-تذکره علماء هند، طبع لکهنؤ ص 179؛حدایق الحنفیه ص 194 نوشتن حاشیه بر بیضاوی، تفسیرها و مباحثی درباره موضوعهای مختلف نوشت و از این‏جا بود که روش جدید تفسیر درباره مسائل مختلف به وجود آمد.
ولی اللّه محدث دهلوی(متوفی به سال 1176 ه ق)از مصنفین ناموری می‏باشد که تفسیر را از دور تقلید خارج کرد و برای وفق دادن با مسائل جدید سیاسی و اجتماعی قدم برداشت و در کتابهای خود به نام«الفوز الکبیر فی اصول التفسیر»و«حجة اللّه البالغه»به بحثهای جدید پرداخته است.
پیش از قرن سیزدهم هجری که انگلیسیها، هندوستان را زیر سلطه خود درآورند، فارسی و عربی زبانهای علمی مسلمانان هند بود و تمام علوم و نوشته‏های علمی ایشان به همین دو زبان خلاصه می‏شد.تفاسیری که به زبانهای عربی و فارسی نوشته می‏شدند، طرف مخاطب خود مسلمانان بودند و جای تعجب است که در تفاسیر آن عهد، گرایش به فلسفه و عقیده و تاریخ و همچنین اثر سیاست و فرهنگ هندوان دیده نمی‏شود.
خلاصه کلام این‏که، هدف تفسیر در شبه قاره هند، از قرن سوم تا یازدهم هجری بر محور ذیل بوده است:
1-افهام و تفهیم قرآن مجید به زبان ساده برای مسلمانان و دیگران.
2-حل اختلاف مذهبی از نظر عقیده و فقه و تائید آنها براساس موازین مذهبی.
3-بحث و گفتگو درباره صرف، نحو، قراءت، ربط آیات و سور.
4-بحث نسبة ادبی و فلسفی کلام، آراء و مباحث مفسرین، مجادلات شیعه و سنّی.
5-تفسیر عرفانی و صوفیانه.
6-بحث و تبادل نظر برای انتخاب یک زبان عربی و یا فارسی برای تفسیر.
با ورود انگلیسیها به هندوستان، دو امر نمایان گشت:آغاز تبلیغ دین مسیحیت و نوشتن کتابها و انتشار آنها که شامل ترجمه قرآن مجید و پاسخ به اعتراضات مسلمانان علیه آنان بود.در نتیجه مسلمانان نیز برای مقابله و دفاع از اسلام به کاری مشابه دست زدند.
در این‏جا باید این موضوع را روشن کنم که من ترجمه متن عربی به زبان دیگر را تفسیر تلقی می‏کنم چون بدین وسیله معانی الفاظ قرآن روشن و مطالب برای غیر عرب زبان قابل فهم می‏شود.علاوه بر این مترجمان، نظریات خودشان را نیز در حاشیه و یا بین سطور ترجمه در پرانتز جای می‏دهند.مثل مفسران قدیمی.
تاکنون ترجمه قرآن به زبانهای هندی، سانسکریت، سندی و یا پنجابی را جایز نمی‏دانستند بلکه یک امر خلاف شرع تلقی می‏شد ولی وقتی انگلیسیها ترجمه قرآن را به رسم الخط لاتین و به زبان هندوستانی به چاپ رسانیدند، مسلمانان نیز مجبور شدند که همین کار را بکنند.بنابراین اول برای خودشان و سپس در جواب دیگران، ترجمه، تفسیر و مقدمات تفسیر را به زبان اردو آغاز کردند.البته در این کار، بیش از همه، شهرت نصیب سرسید احمد خان، بانی دانشگاه اسلامی علی گره شد.او تحت تأثیر افکار و فرهنگ انگلیسیها قرار گرفت و گفت که بجای این‏که ما برای مقابله با غرب(اروپا)برخیزیم، بهتر است راه مسالمت را اختیار کنیم.طبیعی بود چون انگلیسیها فاتح بودند، پس صلح با آنان براساس دادوستد متقابل ممکن نبود. بنابراین در تفسیرهای آنان نیز شکست فوری دیده می‏شد، و اقدامات لازم برای هماهنگ کردن تفسیر قرآن با کتاب مقدس(انجیل)شروع شد.
سرسید احمد خان نخست«مکاتبات الخلان» 5 و«تحریر فی اصول التفسیر» 6 (5)-چاپ مقبول احمد عثمانی، 1915 میلادی
(6)-چاپ اردو، اگره، 1892 میلادی را نوشت و سپس به‏طور مستقیم تفسیر و مباحث آیات را به زبان اردو شروع کرد که باعث ایجاد سروصدا و هیجان در سراسر کشور شد.البته انگلیسیها از این کار استقبال کردند ولی مسلمانان اظهار نارضایتی.
در همین زمان سید جمال الدین اسد آبادی وارد هندوستان شد و مسلمانان را از تمایل به افکار سید احمد خان از طریق سخنرانیها و نوشته‏های خویش بر حذر داشت.
تفسیر سرسید احمد خان باعث بیداری فکری علماء شد و شیعه و سنّی، هردو در جواب آن، کار تفسیری را شروع کردند و ما آن را دور نهضت در فن تفسیر می‏گوییم.این کار دو هدف و جنبه داشت:یکی مسالمت و وفق با شرایط زمان و دیگر بیداری و استقلال مسلمانان توسط قرآن.رهبران گروه مسالمت، چراغ علمی و سرسید احمد خان و در مخالفت آنان عبد الحق حقانی و سید علی محمد، تاج العلماء در فن تفسیر پیشقدم بودند.
در همان زمان، در کشورهای عرب افکار و عقاید محمد عبده، رشید رضا و شیخ جواد بلاغی، به علت برخورد مستقیم با افکار و عقاید جدید، بجای حالت دفاعی، حالت تهاجمی و انتزاعی را پیدا کرده بود لذا مسلمانان در دوران جدید بیداری قدم نهاده بودند.وقتی علمای مصر و عراق توانایی و قدرت واقعی اسلام را آشکار کردند و مسلمانان آماده پیکار شدند، مسلمانان شبه قاره هند هم از خواب غفلت بیدارر شدند. جوانان و افراد تحصیل‏کرده اروپا نیز برای نبردآزمایی آمادگی خودشان را اعلام کردند.اشعار شاعر مشرق‏زمین علامه اقبال مردم را به تدقیق و تأمل در قرآن دعوت کرد:
تو همی دانی که آئین تو چیست؟
زیر گردون سر تمکین تو چیست؟
آن کتاب زنده قرآن حکیم
حکمت او لا یزال است و قدیم
نوع انسان را پیام آخرین
حامل او رحمةٌ لِلعالمین
از جهانبانی نوازد ساز او
مسند جم گشت پا انداز او
گر تو خواهی مسلمان زیستن
نیست ممکن جز به قرآن زیستن
و جای دیگر می‏گوید:
رمز قرآن از حسین(ع)آموختم
زاتش او شعله‏ها اندوختم
پس عقیده اساس قرار دادن قرآن به وجود آمد و بعد از مدتی پاکستان تأسیس شد.قبل از ایجاد پاکستان، گرایش تفسیرنویسی در شبه قاره هند مانند پیش به‏طور واضح به شرح ذیل ظاهر شد.از قرن دوازدهم تا قرن چهاردهم زمان استعمار و اختناق بوده و در این عهد اول:
1-فشار افکار استعمارگرانه و آغاز واکنش آن.
2-اقدام اتحاد ملی و تدبیر برای مقابله با دشمن.
3-شیوه نگارش تفسیر، سبک گفتار و روش فکر تغییر کرد، سیاست مسالمت‏آمیز و دفاعی به وجود آمد.
4-وقتی بحث درباره نظام حکومت اسلامی و سایر مسائل پیش آمد، بحثها در زمینه‏های مختلف مانند نظام سیاست اسلامی قرآن، نظام حکومت قرآن، نظام عدل قرآن و نظام اقتصادی قرآن وسعت پیدا کرد و مفسرین لازم دانستند ه این موضوعها و مسأله‏ها را روشن سازند و به مطالعه دقیق قرآن برای پیدا کردن پاسخ پرسشهای جدید بر مسلمانان لازم شد همت گمارند زیرا برای مسلمانان تنها قرآن مجید کتاب راهنمای اساسی می‏باشد.
سپس با تأسیس پاکستان، وسعت فکری و نظری نوی به وجود آمد و مطالعه قرآن از دو دیدگاه متقابل آغاز شد:یکی راه سرسید احمد خان و دیگر سید جمال الدین اسدآبادی، از نیم قرن پیش تفسیر به همین روش ادامه دارد.تشویق و دعوت اهل علم که توسط علامه شیخ عبد العلی هروی تهرانی و علامه اقبال و سپس از طریق دیگران به عمل آمد، وسعت و عمق بیشتر پیدا کرد و در حال حاضر تفسیر قرآن در پاکستان با سرعت تمام پیش می‏رود.
آفتاب قرن پانزدهم هجری با موفقیت انقلاب اسلامی ایران بر افق مسلمانان درخشید.این انقلاب، مطلقا براساس نظریه اسلامی از مدرس و مکتبهای قیام کرد که از سالها پیش طرفداران این مکتب بوده و مرگ را لبیک گفته بودند و نظریه دیگر زندگی را قبول نکرده بودند.کسانی که عهد وفا با اصول فکری قرآن و رسول(ص)و آل رسول(ع)بسته بودند با دیگران بیعت نکردند و دست مسالمت‏آمیز آنان را نیز نفشردند.این انقلاب با گذراندن دوران موفقیت‏آمیز پنج ساله * و اقدامهای عملی و تجربی خود بر دنیا ثابت کرد که اسلام زنده و پاینده، دین نظام زندگی، سیاست، ریاست و اساس آن قرآن است.
به من اجازه فرمایید بیفزایم که انقلاب اسلامی در اصل یک تفسیر عملی قرآن مجید می‏باشد که تأثیر حیرت‏آور آن بر تمام جهان به‏طور عموم و بر تمام دنیای اسلام به خصوص و پاکستان نیز که دارای این نظریات می‏باشد، نمایان شده است.
نگارنده کارهای تفسیری قرآن در شبه قاره هند و پاکستان را در مقاله‏ای در دانشنامه اسلام دانشگاه پنجاب(لاهور)بررسی کرده است.این کتاب به نام«دایرة المعارف اسلامی اردو»به چاپ رسیده است.علاقه‏مندان می‏توانند برای اطلاع بیشتر به آن رجوع فرمایند.اما در این مقاله، منظور تنها ذکر این نکته است که در شبه قاره کارهای ترجمه و تفسیر به زبانهای اردو، فارسی، عربی و انگلیسی به اندازه کافی انجام گرفته است لذا لازم است که علماء و صاحب‏نظران به اهمیت این کارها در شبه قاره هند توجه کنند.
(*)این مقاله سه سال پیش نوشته شده است.
چون زبان فارسی، زبان خصوص اهل علم و گروه کثیری از مردم شبه قاره هند و پاکستان بوده است لذا در مرحله اول تفسیر و ترجمه هم به همین زبان شروع شد.البته بررسی دقیق این‏که از زمان آغاز تا قرن داوازدهم چه‏قدر ترجمه‏ها و تفسیرها به زبان فارسی نوشته شده است و چه کسانی به این مهم پرداخته‏اند یک سؤال بسیار مشکل و دشوار است.
یکی از علمای معتقد و با اخلاص هندوستانی الاصل به نام شهاب الدین دولت‏آبادی که قاضی شهر جونپور هم بود، تفسیری را به نام«بصر مواج»نوشت که به چاپ هم رسیده است.این تفسیر دارای مباحث گوناگون در زمینه‏های نحو، عقیده و فقه حنفی است.
دیگر ترجمه فارسی قرآن از مخدوم نوح سندی(1113 ه ق)است که اخیرا در سند به چاپ رسیده است.
تفسیر مفصل و مهم دیگری به نام«نعمت عظیمی»از نور الدین نعمت اللّه ولی شافعی است که نسخه آن در کتابخانه حائری لاهور موجود است.در مقاله‏ای که برای دایرة المعاف 7 اسلامی اردو نوشته‏ام، براساس استوری و علی نقی، این تفسیر را، چون تا آن زمان شخصا ندیده بودم، به نعمت خان عالی نسبت داده‏ام که درست نیست.
ترجمه دیگری از قرآن از شاه ولی اللّه(متوفی به سال 1176 ه ق)به نام«فتح الرحمن، ترجمة القرآن»است که چندین مرتبه به چاپ رسیده است.تفسیر فارسی دیگری از پسر ایشان که چاپ هم شده است، به جا مانده است.تفسیر مفصل دیگری از سید ابو القاسم حائری(متوفی به سال 1324 ه ق)و پسر ایشان سید علی حائری(متوفی به سال 1360 ه ق)می‏باشد و تا آنجا که خبر دارم در بیست جلد (7)-مقاله تفسیر، دایرة المعارف اسلامی اردو چاپ لاهور.
به چاپ رسیده است و نسخه خطی جلد بیست و هفتم یعنی تا آیه دهم سوره قمر را شخصا دیده‏ام.این تفسیر بین تفاسیر فارسی پاکستان حایز اهمیت است.عنوان این تفسیر«لوامع التنزیل»است.
اگر تفسیرهایی را که به زبان عربی نوشته شده است، بررسی کنیم، به تفاسیر ذیل برمی‏خوریم:
تفسیر مهایمی-یعنی تبصیر الرحمن و تیسیر المنان ببعض ما یشیر الی اعجاز القرآن-از مخدوم علی مهایم، اهل بمبئی(متوفی به سال 835 ه ق).این تفسیر نمایانگر افکار ابن عربی در فلسفه و عرفان و شافعی در فقه می‏باشد 8 .
تفسیر مفصل دیگری براساس عرفان و فلسفه عنوان«منبع عیون المعالی»را دارد و از شیخ مبارک بن شیخ خضر ناگوری(متوفی به سال 1001 ه ق)است.این تفسیر نایاب می‏باشد.البته با نسخه کامل آن یک سال قبل به لطف مولانا آغا مهدی آشنائی پیدا کردم که در کتابخانه ممتاز العلماء در لکهنو نگهداری می‏شود.
تفسیر بزرگ و مهم دیگر به نام«التفسیر المظهری»از قاضی ثناء اللّه یانی پتی حنفی(متوفی به سال 1225 ه ق)است که در دهلی چاپ شده است.
تفسیری از نواب صدیق حسن خان به نام«فتح البیان فی مقاصد القرآن»هم هست که دفعه اول در بوپال در سال 1291 ه ق و بار دیگر در بولاق در سال 1307 ه ق به چاپ رسیده است.
تفسیر مختصر دیگری از همین نویسنده به نام«نیل المرام فی احکام القرآن»
نیز وجود دارد که در مصر و هند به طبع رسیده است.
دیگر«تفسیر القرآن بکلام الرحمن»از ثناء اللّه امر تسری است که چاپ هم شده است.
(8)-طبع مصر
تفسیرهای متعدد دیگری درباره احکام و فضایل اهل بیت(ع)هم نوشته شده است.از جمله تفسیری ادبی از مفتی محمد عباسی در زمینه فضایل به نام«روایح القرآن»می‏باشد که در سال 1277 ه ق در لکهنو به چاپ رسید و به چاپ دیگری از آن نیاز می‏رود.
دیگر«سواطع الایام»از فیض بن شیخ مبارک، تفسیر قرآن به زبان عربی و حروف غیر منقوط که تحفه‏ای نادر و ادبی می‏باشد و در سال 1002 ه ق نوشته شده و در سال 1306 ه ق در لکهنو به چاپ رسید.
علاوه بر این تقریبا یکصد کتاب در زمینه‏های مختلف مانند مشکلات آیات، علوم قرآن، توحید و نبوت و امامت فی القرآن به زبان عربی موجود است که نشان‏دهنده گرایش و اهمیت تفسیرنویسی در شبه قاره هند و پاکستان می‏باشد.
البته، در شبه قاره، مهمترین کارها در زمینه تفسیر و ترجمه به زبان انگلیسی انجام گرفته است.انگلیسی زبانان هندوستان معتقد بودند که انگلیسیها در اقدام و اجرای امور مذهبی معذور هستند.این وظیفه ماست که تفسیر قرآن را به زبان انگلیسی بنویسیم تا آنان نظریات ما را درک کنند.بدین‏سان تفسیرنویسی آغاز شد.
عماد الملک سید حسین بلگرامی و میرزا ابو الفضل(به طرز رادویل آرنولد) قرآن را به ترتیب نزول تهیه و ترجمه کردند و این کار آنان در تمام کشور اغتشاش به بار آورد.ترجمه دوم ایشان هم به ترتیب نزول بود.سپس شیخ پادشاه حسین با مقدمه‏ای طولانی تفسیری براساس اهل بیت ترجمه کرد.
همین‏طور رایگان کار تفسیرنویسی را ادامه دادند که از میان آنها، تفسیرهای ذیل مورد پسند و قبول عموم قرار گرفت:
1-تفسیر عبد اللّه یوسف علی، چاپ لاهور.
2-تفسیر میرزا مهدی پویا و امیر احمد علی، طبع کراچی 1964 میلادی.
3-ترجمه‏ای از م.ج شاکر.این ترجمه اولین‏بار در کراچی بدون متن قرآن و سپس چندین بار با متن عربی در ایران و پاکستان به چاپ رسیده است.
اگرچه تفسیر و ترجمه منثور و منظوم به زبانهای هندی، پنجابی، پشتو.گجراتی و سندی موجود است ولی کار مهمتر از اینها به زبان اردو انجام شده است. تفسیرنویسی به زبان فارسی و عربی تقلیدی بوده ولی تفسیرهای اردو معمولا بر اساس غرض و غایت به خصوص نوشته شده است:
هدف نخستین آن تشویق و ترویج تعالیم قرآن بین خود مسلمانان بود.
هدف دوم عبارت بود از پاسخ به مخالفان قرآن برای رفع شبهه‏ها که بعدا به صورت نظریه‏ها و افکار و مکتبهای مختلف درآمد.
هدف سوم ترجمه تحت اللفظی و روان و پرمعنی و تبلیغ دینی در سطوح متوسط و عالی بود.
آخرین و چهارمین هدف تشریح تمام نکات زندگی سیاسی، اجتماعی و نظامی براساس قرآن مجید بود.
همان‏طور که پیش از این یاد شد نوپردازی مخصوص در تفسیر اردو یعنی نفی حدیث و قبول سخن دیگران از سرسید احمد خان شروع شد که با کمی تغییر به صورت یک مکتب درآمد.
مکتب دیگر مربوط به علمای دین است و دارای روش و سبک جداگانه‏ای می‏باشد.ما این‏جا نمی‏خواهیم فهرست کامل تفسیرهای سنتی و جدلی، عرفانی و فلسفی، در مورد آزادی و دیگر موضوعها را ارائه دهیم بلکه می‏خواهیم که با اشاره کردن به اسلوب و گرایش تفسیر زیر، این مقاله را به اتمام برسانیم:
1-معمولا سبک و زبان مفسران برای بیان مطالب ساده می‏باشد و این‏چنین تفسیرهایی مقبول و مشهور واقع شده‏اند.
2-در تفاسیر طولانی عموما بحث‏ها، رد اعتراضات و بیان عقیده‏ها می‏باشد ولی شیوه نگارش روان است.
بین مفسرین این گروه نامهای عبد القادر دهلوی، نذیر احمد، تاج العلماء علی محمد، محمد قلی خان کانپوری، مقبول احمد، حافظ فرمان علی، امداد حسین کاظمی، عبد الحق حقانی، عمار علی سونی پتی، مولانا احمد رضا خان بریلوی، اشرف علی تهانوی، میرزا امداد علی مترجم قرآن و خلاصة المنهج، مولانا محمود حسن، شبیر احمد عثمانی، مولانا ابو الکلام آزاد، مولانا راحت حسین گوپالپوری، مصنف تفسیر انوار القرآن و مولانا ابو العلا مودودی سر فهرست هستند.
به‏هرحال کارهای تفسیرنویسی ادامه دارد و سبک آن در حال تحویل است. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران بجای سلسله تفسیر استدلال، تفسیر تجربیات شروع شده است و تفسیرنویسی اردو به زودی به مرحله تکامل نهائی خود خواهد رسید.
کمال الدّین طلب العلم و العمل به
کمال دینداری، طلب دانش و عمل به آن است.
امیر المؤمنین(ع)-تحف العقول

یک شنبه 2 مهر 1391  11:04 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسیر مأثور

تفسیر مأثور

محمدعلی مهدوی راد - حسین سیاح

در گفتگوی این شماره حدیث اندیشه به محضر گرم عالم ربانی و نحریر علوم قرآنی، حضرت استاد مهدوی راد (حفظه الله) که در دانشکده ما نیز، در مقطع کارشناسی ارشد، کرسی تدریس دارند، شرفیاب شدیم. ایشان نیز علی‌رغم وجود همه مشغله‌های علمی و عملی، با روی گشاده، ما را پذیرفتند؛ (شکر الله مساعیه الشریفه).

حدیث اندیشه: لطفاً، به عنوان اولین سوال، تعریف لغوی الفاظ تفسیر و تفسیر مأثور را در میان امامیه و اهل سنت بیان بفرمائید.
استاد مهدوی‌راد: تفسیر را به لحاظ لغت به معنای هویدا ساختن ناپیدا و بر ملا ساختن آن چیزی که به سهولت در اختیار نیست دانسته‌اند و دقیقاً، یکی از متون فارسی ترجمه‌ای بسیار کهن، یعنی تاج المصادر نوشته است که التفسیر: یعنی، هویدا کردن. در اصطلاح هم معانی متعددی بیان کرده‌اند که ظاهراً، با این معنای لغوی در ارتباط است و چندان بی‌ارتباط نیست. چون، همچنان‌که گفتیم، معنای لغوی را چه از ماده سفر بگیرند و چه از ماده فَسَرَ، که هر دو یک زمینه استعمال خاصی در ادب عربی دارد و بعد در آنچه ما گفتیم استعمالش شایع شده است، به معنای روشنگری و روشن ساختن و نا‌پیدا را در پیشدید نهادن است. قتی زن نقابش را به یک سو می‌نهاده و چهره‌اش را نشان می‌داده می‌گفته‌اند: «سفرتِ المره» و وقتی که مریضی به پزشک مراجعه می کرده و پزشک بر ناپیدایی مریضی او، در آن ماده‌ای که از بدنش گرفته بود، تأمل و تدبر و استدلال می‌کرد به آن فَسَرَ الطبیب می‌گفتند؛ یعنی، چیزی که ناپیدا بود را به وسیله این تأمل و تدبر، پیدا کرد. در تعریف‌های اصطلاحی، من فکر می‌کنم که یک مقدار تسامحهایی شده و نیازی هم نمی‌بینم که همه را تکرار کنم؛ ولی خودم بهترین تعریف را تعریف آقای صدر می‌دانم که ایشان فرموده‌اند:
«تفسیر به عنوان یک دانش، دانشی است که بحث می‌کند از مراد آیات الهی، با این قید و وصف که این آیات الهی و این کلمات از آن خداست». در جای خودش به تفصیل توضیح داده‌ایم که این قید: «بوصفه کلا‌ماً لله تعالی»، قیدِ تعیین‌کننده و قابل توجهی است؛ بدین معنی که در آن دقت شده است که ما هر نوع نگرش به آیات را تفسیر خاصِ کتاب الله تلقی نمی‌کنیم؛ بلکه اگر مراد با توجه به اینکه کلام الله است تبیین شود، می‌شود تفسیر و بسیاری از بحثهای قابل توجه را هم در پی می‌آورد. تفسیر به این معنا، وقتی ترکیب می‌شود با واژه مأثور و واژه نقلی، قاعدتاً، باید به معنای تفسیر آیه به وسیله نقل و اثر باشد. در تعریف اثر، درست است که بعضی از جریان‌شناسان تاریخ حدیث گفته‌اند که در یک مرحله‌ای از تاریخ، علمای اهل سنت و به‌ویژه، فقهای خراسان، بین استعمال حدیث و اثر، تفاوت قائل بودند. حدیث را برای گفتار و یا مجموعه منقول از پیامبر استعمال می‌کردند و اثر را به آنچه که از صحابه گزارش شده بود؛ ولی همین‌طور که آقای نورالدین عتر و صبحی‌صالح گفته‌اند، این‌دو مترادف هستند. در مکتب اهل بیت هم همین‌طور است که اگر اثر و حدیث، محدّثانه استعمال شوند، اینها مرادف هستند. چنین است که کتابهای زیادی داریم که عنوان اثر را دارند و محتوایشان حدیثی است؛ مانند: مقتضب الاثر فی النص علی الأئمه الاثنی عشر؛ بنابراین، باید با صراحت گفت که تفسیر مأثور یعنی، تفسیر آیات الهی، برنمودن مراد آیات الهی با اثر و با نقل. نهایت، آن نقلی که حجت است و آن نقلی که در فهم آیه برای آن کسی که مراجعه می‌کند حجیت دارد که در مکتب خلفا می‌شود: اثر منقول از پیامبر و صحابه و تابعین، با یک قید خاصی؛ یعنی تفسیر تابعی یکسر حجیت ندارد و قید دارد و در مکتب اهل بیت، می‌شود آنچه که نقل‌شده و مأثور است از همه معصومان (علیهم السلام). تابعین را در مکتب خلفا با این قید اضافه کرده‌اند که اگر قول تابعی در ذیل آیه با اجماع بود، حجیت خواهد داشت؛ اما اگر اختلاف باشد حجیت نخواهد داشت و به ذهن می‌آید که سخن تابعی در تلقی اینها عملاً، کاشف از قول صحابه است که کاشف از قول پیامبر می‌شود و حجیت از همین‌جا ناشی می‌شود. خوب اگر اختلاف داشته باشند معلوم می‌شود که اجتهادات خودشان است و روشن است که به گفتار و موضع و اجتهاد تابعی، حجیتی قائل نیستند؛ ولی برای صحابه حجیت قائل هستند؛ بنابراین، در تفسیر مأثور، آیه با روایت و نقل است، بدون هیچ‌گونه اظهار نظری؛ اگر هم مؤلف اظهار نظری کرد این هم اظهار نظر محدّثانه است، نه فراتر از آن، نظیر کاری که ابن‌کثیر در تفسیرش کرده است.

حدیث اندیشه: استاد، حال در اینجا دو سئوال پیش می‌آید: یکی اینکه ذهبی هم که قول تابعین را در تفسیر حجت می‌داند آیا از همین مقوله‌ای است که شما فرمودید؟ یعنی وقتی که قول تابعی منقول از صحابه باشد آن را حجت می‌داند؟
استاد: قطعاً همین‌طور است. چون، این تقریباً پذیرفته شده مکتب آنها است. ابن‌تیمیه در کتاب مقدمه فی التفسیر، بر این مطلب تصریح کرده که اگر در قول تابعی اختلاف باشد و اجماع نباشد، آن را حجّت نمی‌دانند؛ البته این تعلیل را آنها نمی‌گویند؛ این را بنده می‌‌گویم و‌الا در همه‌جا حرفشان همین است. نهایت، به هنگام عمل، همان‌طور که در تفسیر، اقوال و آرای صحابه را گزارش می‌کنند، اقوال تابعین را نیز گزارش می‌کنند و گرچه مختلفٌ فیه باشد؛ ولی همین ابن‌کثیر که کما‌بیش،‌ در تفسیر مأثورش، تفسیر القرآن العظیم (جای عکس Picture1 واقع در پوشه books) اظهار نظر دارد، خوب اظهار نظرهایش محدثانه است. اگر گاهی در محتوای یک نقل، نقادی بکند و نوعی استدلال و بگو‌مگو کند، فقط در مورد قول تابعی است. منقول از صحابه را هیچ وقت مورد نقد و بررسی قرار نمی‌دهد. در جاهای دیگر نیز، این، نمونه دارد و نشان می‌دهد که آن وزنی را که برای قول صحابی قائل هستند برای قول تابعی قائل نیستند؛ نهایت، گزارش می‌کنند، به خاطر همان جهتی که گفتیم.
حدیث اندیشه: بله. حال، سؤال دوم اینکه: شما می‌فرمایید که ابن‌کثیر برخی مطالب را خودش بیان کرده که این مباحث، محدثانه است؛ آیا شما اینها را جزو تفسیر اثری به حساب می‌آورید؟ اصلاً، ما وقتی می‌گوییم که مثلاً، فلان کتاب جزو کتب تفسیر اثری است؛ یعنی باید چه محتوایی داشته باشد؟ آیا غیر از حدیث می‌تواند حاوی مطلب دیگری باشد یا خیر؟
استاد: ببینید، بر اساس آن تعریف که خروج از اصطلاح نیز نکرده باشیم، قاعدتاً، تفسیر اثری تفسیری است که آیه فقط با روایت تفسیر می‌شود؛ یعنی با حدیث و اثر و چیز دیگری، قاعدتاً ندارد؛ نهایت، امکان دارد که مفسّر و مدوّن این کتاب درباره این حدیثی که ذیل آیه آورده، حرف بزند یعنی حدیث را بر اساس ملاکهای حدیثی‌ای که دارد بپذیرد یا نپذیرد یا بخشی از حدیث را بپذیرد و بخشی را نپذیرد. با این حال، می‌بینید که نگاه کاملاً، نگاه محدّثانه است، او نمی‌آید، مثل یک مفسّر، ذیل آیه اقوال مختلف را نقل کند و یکی را نقادی کند؛ یکی را رد کند و یکی را قبول کند؛‌ تفسیر اثری با این روش پیش می‌رود. به صورت عینی و خارجی هم که ببینید، همین‌طور است. واقع هم همین‌طوری است. یعنی الان شما اگر تفاسیری را که ما عنوان اثری به آنها می‌دهیم نگاه کنید، همین‌طور است. مثلاً تفسیر نورالثقلین، (جای عکس Picture4 واقع در پوشه books)آیه است و روایت؛ بدون هیچ‌گونه اظهار نظری یا در تفسیر برهان (جای عکس Picture3 واقع در پوشه books)کاملاً، مشخص است که صاحب آن برای خودش مبنای خاصی در تفسیر دارد. با این حال، او هم وقتی که آیه را می‌آورد ذیلش روایت است و هیچ‌گونه توضیحی ندارد یا مثلاً، تفسیر ابو‌حاتم رازی، (جای عکس Picture5 واقع در پوشه books) خوب شاید، روشن‌ترین مصداق یک تفسیر اثری، همین تفسیر باشد که بخشهای قابل توجهی از آن گم شده و همان بخشهایش که پیدا شده، با توجه به اینکه در متون بعدی، مفصّلاً، از آن نقل کرده‌اند، تدوین و تنظیم شده و در چهارده جلد آن را چاپ کرده‌اند و در اختیار هست. به صورت واقع هم این‌طور است که مفسّر تفسیر اثری همین کار را می‌کرد و آیه را می‌آورده و روایت را ذیلش می‌گذاشته؛ حالا به هر جهت که باور داشته است؛ یعنی یا معتقد بوده آیه اصلاً، بدون روایت قابل تفسیر نیست و کسی حق تفسیر را ندارد یا اصلاً، آهنگ تدوین او بدین‌گونه بوده است.
حدیث اندیشه: به نظر من ما وقتی می‌خواهیم تفسیر اثری را تعریف کنیم، نباید فی‌البداهه بگوییم که تفسیر اثری باید چگونه باشد و یک تعریف از جانب خود ارائه دهیم؛ بلکه باید ببینیم که در طول تاریخ تفسیر، به چه تفاسیری عنوان اثری اطلاق شده. آنگاه، شاید حتی تفسیر طبری را هم، که حجم قابل توجهی از آن مطالبی غیر از حدیث است و حدود هفت جلد از آن را شامل می‌شود، بتوان تفسیر اثری دانست؛ یعنی باید در دسته‌بندی تفاسیر، ببینیم که در هر تفسیر موضوعیت و محوریت با چیست؟ فقه است؟ کلام است؟ فلسفه و عرفان است؟ یا چیز دیگر؟ پس آنگاه، آن تفسیر را بر اساس محور یا محورهایی که دارد دسته‌بندی کنیم. مگر به عنوان مثال، در تفاسیر کلامی مطالبی غیر از مباحث کلامی مطرح نشده؟ خوب تفسیر مفاتیح الغیب فخر رازی، یک تفسیر کلامی است و این مباحث در این تفسیر موج می‌زند. اما آیا غیر از کلام چیزی در آن یافت نمی‌شود؟ یا در المیزان علامه طباطبایی که تفسیر قرآن به قرآن است و فلسفی و عرفانی است، آیا مطلبی غیر از تفسیر قرآن به قرآن یا فلسفه و عرفان در آن وجود ندارد؟ مسلّماً وجود دارد؛ امّا به هر حال، همه تفاسیر یک یا چند محور دارند. در تعریف تفسیر اثری هم، به نظر بنده، باید ما یک نگاه جریان‌شناسانه و تاریخ‌نگرانه به این‌گونه تفاسیر داشته باشیم و بگوییم که تفسیر اثری، تفسیری است که محور و موضوع در آنها اثر و حدیث است؛ لذا، اگر مفسّر در کنار آن در صدد بیان تفسیر قرآن به قرآن هم بر بیاید و مطالب دیگر و دیگران را نیز نقل بکند، امّا حدیث، به طور مبین، در آن تفسیر محوریت داشته باشد، به نظرم می‌توان به آن تفسیر اثری اطلاق کرد.
استاد: نه. یک کمی یا بیشتر از یک کمی خروج از اصطلاح است. ببینید ما تعریف داریم. درست است من هم خودم گفته‌ام که تعریفها را نمی‌شود قاطعانه، مانع اغیار و جامع افراد دانست. به قول صاحب کفایه: «تعریفها نوع شرح الاسم‌اند»؛ ولی به هر حال تعریف باید یک چارچوب مشخّص داشته باشد. یک جوری که آن کسی که سیر می‌کند و حرکت می‌کند، در یک فضای روشنی حرکت کند و آن کسی هم که درباره کار او داوری می‌کند همین کار را بکند. درست است، به همین جهت تفسیر ابن‌کثیر را تفسیر اثری می‌دانیم، با اینکه در آن حرفها، تحلیلها، استنادها و گفتگوهایی دارد؛ اما اگر عنصری را غیر از اثر داخل در تفسیر کرد، این دیگر از اثری بودن ساقط است؛ چون، شما از اصطلاح خارج می‌شوید؛ مگر اینکه آن‌وقت اصطلاحتان را تغییر بدهید. درست است البته، ما این را قبول داریم که تفسیر اثری هم در قفای خود و در نوع شکل‌گیریش یک رأی و اجتهاد و یک نوع نگاه وجود دارد. حدّ اقلّش همین است که آقای بحرانی در ابتدای تفسیرش با شانزده مقدمه، می‌خواهد اثبات کند که قرآن بدون روایت قابل تفسیر نیست. اما اینکه در بیرون چه اتفاق افتاده، ممکن است این اتفاق گاهی نادرست باشد و گاهی هم با تأمّل نباشد. مثلاً، آقای ذهبی در التفسیر و المفسرون یک عده از تفسیرها را تفسیر نقلی شمرده است. بالأخره، این تفسیر نقلی یک قسیم دارد و در مقابلش یک چیزی باید قرار گیرد. مثلاً، یکی از آنها بحر ‌العلوم سمرقندی است. خوب سمرقندی خودش در مقدمه به قول عربها: «بأعلی صوتٍ» می‌گوید که من تا اینجا همه تفاسیری را که نگاه کرده‌ام صرف نقل بوده و به همین جهت آمیخته با غثّ و سمین بوده است؛ من این را نوشته‌ام که غثّ و سمین را از هم جدا کنم؛ سره و ناسره را جدا کنم؛ اجتهاد بکنم و کار من یک کار درایی است و نه روایی. خوب خودش در مقدمه تصریح می‌کند؛ نهایت، آقای ذهبی این را جزو تفسیر مأثور نقل کرده و به نظر من، ‌اشتباه کرده. از این جهت، حتی تفسیر طبری را هم ما تفسیر اثری نمی‌دانیم به این جهت که حتی اگر، به قول شما، محور را هم حدیث بگیریم، باز تفسیر طبری فراتر از این حرفهاست. اولاً، طبری خودش به لحاظ شخصیتی مجتهدی است بسیار چیره‌دست و عالمی است نقاد. در مرحله زمانی‌ای که قرار گرفته خوب به صورت طبیعی، آرا را گزارش کرده و این آرا، غالباً آرای مجتهدانه است و لذا، آرای تابعی را گزارش می‌کند و با آن درگیر نیز می‌شود؛ ولی طبری گاهی در ارزیابی و نقادی آرای مفسران، ذهن‌شناسی می‌کند، زمینه‌شناسی می‌کند و جریان‌شناسی می‌کند. مثلاً، می‌گوید: «فلان مفسّر این حرف را زده چون، یک چنین ذهنیتی در سرش بوده است». در چنین کارهایی اصلاً نمی‌شود گفت که مفسر، تفسیرش اثری است. اگر چنین باشد دیگر شما، به صورت طبیعی، هیچ مرزی ندارید. همه تفسیرها هم می‌شود اثری و هم می‌شود غیر اثری. ما اصطلاح داریم و نباید از آن خارج شویم. اگر بخواهیم که دایره تعریف را وسیع کنیم دیگر نمی‌تواند مانع اغیار باشد و بسان کلیدی خواهد شد که هیچ دری را باز نمی‌کند.
حدیث اندیشه: ما اگر به تعریف آیت الله معرفت نگاه کنیم، ایشان می‌گوید که تفسیر اثری، تفسیری است که در آن تفسیر قرآن به قرآن و قول پیامبر (صلی الله علیه و آله) و صحابه و تابعین و اهل بیت (علیهم السلام) ممکن است وجود داشته باشد. یعنی به نظر می‌آید که مثلاً، ایشان نیز یک چنین دیدگاهی ‌داشته یا خود ذهبی، وقتی که تعریف می‌کند، می‌گوید: « انّما ادرجنا فی التفسیر الماثور ما روی عن التابعین و ان کان فیه خلافٌ هل هو من قبیل المأثور او من قبیل الرای، لانا وجدنا کتب التفسیر الماثور، کتفسیر ابن‌جریر و غیره، لم تقتصر علی ذکر ما روی عن النبی (صلّی اله علیه [و آله] و سلم) و ما روی عن اصحابه، بل ضمّت الی ذلک ما نقل عن التابعین فی التفسیر».[2]
استاد: اینها حرفهای آقای ذهبی است؟
حدیث اندیشه: بله استاد: خوب اشتباه کرده؛ یعنی ما معتقدیم که در تعریف تفسیر اثری، هم ذهبی ‌اشتباه کرده، هم آقای معرفت و هم آقای صغیر. آقای ذهبی‌اشتباه کرده ولی البته خودش کمی با توجه، توسعه قائل شده؛ ولی ایشان، در هنگام نقل مصادیق، حتی توسعه دارتر عمل کرده؛ یعنی شما مصادیقی را که نقل می کند نگاه کنید، علت مهمش، به نظر من، این بوده که ذهبی، به صورت عینی و واقعی، این تفسیرها را از نزدیک ندیده بوده؛ چون، چاپ نشده بودند. نه تفسیر سمرقندی چاپ شده بوده، نه تفسیر واحدی. حتی تفسیر ثعلبی که الان چاپ شده، همه تاریخ تفسیر نویسها می‌گفتند که تفسیر اثری است و مملوّ از اسرائیلیات است و چنین و چنان است، چون چاپ نشده بود و کسی از نزدیک آن را ندیده بود. نقلهایی از آن کما‌بیش، در این طرف و آن طرف وجود داشت. الان که چاپ شده باز ایشان در مقدمه‌اش به صراحت می‌گوید که من اینجا نقادی کرده‌‌ام و آرای چنین و چنان آورده‌ام و لذا، این تفسیر پر است از اقوال متصّوفه خراسان، همان خراسان آن روز که ثعلبی در آن زندگی می‌کرده، خوب اینها را اصلاً نمی‌شود تفسیر اثری گفت. هر کدام از این بزرگواران گفته‌اند ‌اشتباه کرده‌اند.

حدیث اندیشه: منظور از روایت تفسیری چیست؟ آیا لزوماً روایاتی است که در ذیل آیات مطرح شده یا اینکه ما همان‌طور که پیامبر را مبین قرآن می‌دانیم، با این وجود، می‌توانیم بگوییم که هر چه فرموده تفسیر قرآن است؟ مثلاً، حضرت فرموده است که: «صلّوا کما رأیتمونی اصلّی»؛ خوب این می‌تواند تفسیر اقیموا الصلوه باشد؛ نظر شما چیست؟
استاد: ببینید، ما می‌توانیم این سؤال را کمی بسط بدهیم؛ یعنی بازش کنیم و تبدیلش کنیم به دو سؤال: یک سؤال این است که واقع، یعنی آنچه که اتفاق افتاده، چه جور چیزی است؟ یعنی تفاسیر مأثور ما چه‌کار کرده‌اند؟ روایاتی که ذیل آیات گزارش کرده‌اند از چه نوعی است؟ یعنی روایاتی است که مستقیماً، دلالت می‌کند بر آیه، حالا یا مطابقتاً و یا تضمّناً و یا التزاماً و یا اینکه در خود روایت، آیه هست و بعد تفسیرش آمده یا اینکه نه، اگر مفسّر روایتی را دیده که آن روایت، به هر حال، به نوعی تبیین‌کننده آن آیه بوده است، گرچه که نه در پرسش پرسش‌کننده باشد و نه در خود روایت قرینه‌ای وجود داشته باشد که شما آن را تفسیر کنید، این یک بحث میدانی لازم دارد که شما ببینید آنها که تفسیر مأثور را نوشته‌اند چه تلقی‌ای داشته‌اند و بر اساس آنچه نوشته‌اند، چگونه روایتهایی را به خدمت قرآن آورده‌اند و بعد هم عنوانش را تفسیر مأثور گذاشته‌اند. به عبارت دیگر، سؤال این است که ما کار نداریم که سیوطی مثلاً، چه کار کرده یا ابن ابی‌حاتم چه کار کرده یا حویزی چه کرده. به واقع، آنچه را که تفسیر روایی و تفسیر مأثور می‌نامیم روایتی است که به صورت مستقیم، حالا در پاسخ پرسش یا به صورت مستقیم، یک آیه را تفسیر بکند یا اینکه نه، از مجموعه این سنت که عبارت از فعل، قول و تقریر است و به گونه‌ای در خدمت آیه و فهم آن باشد؛ به واقع، چه چیزی را ما تفسیر مأثور می‌دانیم؟ من به نظرم می‌آید آنها که شقّ دوم را گرفته‌اند؛ مثل شافعی، حرفشان به صواب نزدیک‌تر است. شافعی می‌گوید که اصلاً، سیره و سنت پیامبر و هر آنچه در زندگی پیامبر هست، به گونه‌ای تفسیر آیات است؛ یعنی من از سنت معصوم الهام می‌گیرم و با آن الهام آیه را تفسیر می‌کنم؛ فرقی هم نمی‌کند که مستقیماً، این روایت در رابطه با آن آیه باشد یا نباشد؛ یعنی اگر شما در نوع موضع‌گیری، سخن‌گفتن و برخورد امام یا پیامبر، نکته‌ای یا فتید که این نکته، به گونه‌ای اجمالی، پرده از چهر‌ه آیه برمی‌دارد، این اولّاً، تفسیر آیه هست و به نظر من می‌رسد که کسی هم حق ندارد بیاید استدلال بکند و بگوید که هیچ جای این روایت نشانی وجود ندارد که تفسیر این آیه باشد؛ تو چطور از آن استفاده کردی؟ اگر ارتباط باشد قاعدتاً، این را باید تفسیر تلقی کرد؛ مگر اینکه اینها هیچ‌گونه ارتباطی نداشته باشند و مفسّر بخواهد با نوعی تحلیل و یا تأویل که آن هم به گونه‌ای باز نامأنوس باشد و مشکل باشد، روایت را در خدمت آیه آورده باشد؛ ولی ما باید این‌طوری تلقی کنیم که مخصوصاً، پیامبر که همان‌طور بر طبق آنچه که از ام‌سلمه نقل کرده‌اند: «کان خلقه القرآن»، مجموعه رفتار، روش، منش و برخورد ایشان نوعی تفسیر قرآن است و همچنین، معصومین.
حدیث اندیشه: بحث حجیت قول پیامبر و اهل بیت (علیهم السلام) فرصت مستوفایی را می‌طلبد و اصلاً، شاید ورود به آن برای ما که حجیت اقوال آن حضرات در نزدمان از براهین واضحات است، لزومی نداشته باشد؛ امّا در مجموع، راجع به حجیت روایات تفسیری اگر توضیحی ایراد بفرمایید خرسند می‌شویم.
استاد: ببینید، ما روایات تفسیری را با دو نگاه می‌توانیم ببینیم؛ یعنی اینکه می‌فرمایید: در روایات منقول از پیامبر اکرم و منقول از ائمه (علیهم السلام)، اگر این‌طور بحث را مطرح کنیم، خوب در مقابلش منقول از صحابه قرار می‌گیرد. حالا باید در حجیت قول صحابه صحبت کنیم. اگر بخواهیم تعبیر: روایات تفسیری را به کار ببریم، اصطلاحاً، این تعبیر در مقابل روایات فقهی یا روایات تاریخی یا روایات اعتقادی قرار می‌گیرد که عملاً، مأثور از معصوم هم هست. این، دو تا بحث است. درباره اوّلی، تفسیر صحابه، یعنی روایات منقول از صحابه را من به نظرم می‌آید که به هنگام داوری باید یک تشقیق شقوق بکنیم. حالا یک نظریه جدیدی را هم آقای معرفت ابراز کرده که آن را هم می‌گویم. حرف این است که بعضی از این آقایان، یعنی غیر اهل سنت و حتی بعضی اهل سنت با یک زاویه‌ای نگاه کرده‌اند و گفته‌اند که تفسیر صحابه حجت نیست و یک عده هم با زاویه‌ای دیگر نگاه کرده‌اند و گفته‌اند که تفسیر صحابه حجت است. من فکر می‌کنم بحث را باید دو مرحله کرد و یک مرحله‌اش این است: که تفسیر صحابه کارآمدی دارد یا ندارد؟ مرحله دوم این است که حجیت دارد یا ندارد و امکان دارد؟ شما با حجیتش موافق نباشید، ولی با کار‌آمدیش موافق باشید؛ کما اینکه بعضی از عالمان یا فاضلان ما حتی برای روایت تفسیری معصوم هم در تفسیر آیه حجیت قائل نیستند؛ چون، برای غیر روایت فقهی حجیت قائل نیستند؛ ولی کاربرد و کارآمدی قائلند. مرحوم سید بن طاووس در سعد السعود می‌گوید که تفسیر صحابه بسیار مهم است، به خاطر اینکه آنها، قریب العلم به نزول قرآن بودند. خود این نکته، نکته قابل توجهی است. بنابراین، تفسیر صحابه، به لحاظ اینکه در فضای نزول بودند و به لحاظ اینکه آگاهیهای قابل توجهی، اگر نگوییم صد در صد، از زبان نزول داشتند، قاعدتاً، کلامشان در تفسیر آیات بسیار اهمیت دارد و مراجعه به آن قابل توجه و سرنوشت‌ساز است و از اینها مهم‌تر نکته‌ای که عالمان به آن‌اشاره نکرده‌اند و من گمان می‌کنم باید به آن توجه بلیغی کرد، این است که کلام صحابی در تاریخ اسلام اصلاً، جریان‌ساز است؛ یعنی گاهی شما بدون مراجعه به موضع و کلام صحابی مواضع بعدی را به‌درستی نمی‌توانید تحلیل کنید. گاهی یک سخن صحابی موضعی را در تاریخ اسلام ساخته که در قرنهای بعدی حتی متکلمین هم به دنبالش رفته‌اند، فقها و اهل تأویل و اجتهاد هم همین‌طور. درست است که آن صرفاً، یک نقل بوده و یک گزارش عادی بوده؛ ولی به خاطر یک هاله قداستی که صحابه، به ویژه در قرن اول، داشته اند، این نقش را بازی کرده است؛ یعنی این کلام آمده به دست تابعی، تابعی با آن توجهی که به قول صحابی داشته هیچ اظهار نظری در آن نکرده است؛ از آنجا آمده در مدوّنات دوره تدوین وارد شده سپس وارد تفسیر طبری، ابوحاتم رازی و امثال اینها (جای عکس Picture6 واقع در پوشه books) (جای عکس Picture2 واقع در پوشه books)شده و از تفسیر طبری به تفسیر تبیان ما و تفاسیر دیگر وارد شده و بعد یک جریان ساخته است. وقتی این جریان را تفسیر صحابه و به دنبال آن، تفاسیر بعدی ساخته‌اند، مفسّر در این جریان که قرار گرفته، ذهنش ورای این جریان اصلاً نرفته. به عنوان نمونه، مفسّر، با سهولت و بدون دقتهای آن‌چنانی و با توجه به فضای نزول و آهنگ کلام در سوره کوثر، می‌تواند به این نتیجه برسد که مصداق کوثر، تنها و تنها حضرت زهرا (سلام الله علیها) است و مآلاً، اولاد رسول الله (صلی الله علیه و آله)؛ ولی در بخشهایی از قرون آغازین اسلامی، به خاطر آن نقلهایی که از صحابه وجود داشته، جهت سوره دگرسان شده و مفسر نیز یکسره ذهنش منصرف شده به آن طرف و کسی مثل شیخ طوسی(رضوان الله علیه) نیز، اصلاً، توجه به این مصداق نکرده؛ با اینکه فخر رازی هم دست‌کم به عنوان یک قول، آن هم قولی پذیرفتنی و مهم، آن را نقل کرده و تأیید نموده و تأیید تاریخی هم آورده است؛ بنابراین، قول صحابه، در تفسیر، خیلی مهم است و گاهی مبنای کلامی ساخته است. ببینید، ابوالحسن ‌اشعری می‌گوید: «تکلیف ما لا یطاق ‌اشکالی ندارد و قبیح هم نیست، به خاطر اینکه خدا تکلیف کرده.» و مستند آن، فقط یک نگاه تفسیری است که از یک صحابی نقل شده. اینها بماند در جای خودش. از یک زوایه دیگر، در روایات ما صحابه، شأن صحابه و قول ایشان، بر خلاف نگاه ظاهری که ما با توجه به نگاههای مسلکی و مذهبی می‌کنیم، با اهمیت تلقی شده. وقتی به وادی جدل و دعوا درافتادیم، طور دیگری شده است بالأخره، او گفته است که صحابی، سنتش مثل سنت پیغمبر است و گاهی حتی اقدم بر سنت پیغمبر است. ما هم از این طرف افتاده‌ایم و گفته‌ایم که سنت صحابه، هیچ اهمیتی ندارد. در روایات ما از علی، امام رضا و از امام صادق (علیهم السلام)، روایات بسیار قابل توجهی وجود دارد در تکریم شأن صحابه و حتی توجه بلیغ به موضع و قول صحابه؛ نهایت، آن را که ما داریم همیشه قید دارد. بر خلاف آنچه در آن‌سو گفته شده است که همیشه اطلاق دارد و کسی مثل ابوحاتم رازی می‌گوید: «هر کسی که صحابه به او اطلاق شده کسی حق ندارد درباره او و کلامش حرف بزند و کسی حرف نمی‌زند مگر زنادقه، این طرف این‌طور نیست. روایات ما همه تأکید دارند: صحابه چنین و چنان است در حالی که چنین نکرده باشد و اتّباع باحسان کرده باشد. در بخاری و مسلم هم نقل شده که وقتی پیغمبر فرمود: «وای! وای! وای! از اصحاب من» و به ایشان گفته شد که: «مگر آنها اصحاب شما نیستند؟» فرمودند: «شما نمی‌دانید که اینها بعد از من چه چیزی احداث خواهند کرد»؛ این روایت ‌اشاره به آنهاست. آقای معرفت، با توجه به این روایات، به اعتبار قول صحابی قائل شده و گرچه درایه‌‌اش باشد؛ ولی بحث آقای معرفت دقیق است و با توجه به قید‌ها و نکته‌ها و تأملها نتیجه نهایی حضرت استاد، آیت الله معرفت، در بحث تفسیر صحابی، چنین است: «فالصحیح هو الأعتبار بقول الصحابی فی التفسیر سواء فی درایته أم فی روایته و انه احد المنابع الأصل فی التفسیر؛ لکن یجب الحذر من الضعیف و الموضوع کما قال الأمام بدرالدین الزرکشی و هو حق لأسریه فیه بعد أن کان رائد ما فی هذا المجال هو التحقیق لا التقلید».[3] حتی خود اهل سنت هم یک تفکیکی قائل می‌شوند؛ یعنی این اجماعی نیست که قول صحابه و سنت صحابه مثل سنت پیغمبر، علی الاطلاق، حجت است. بعضی از آنها هم معتقد هستند که چون اینها هیچ ندارند، جز آنچه که پیغمبر دارد و اینهایی که خداوند قلوبشان را به نور ایمان نبوی منوّر کرده است، امکان ندارد که چیزی از غیر پیامبر نقل کنند و لذا هرچه از اینها می‌تراود، همان چیزی است که از پیغمبر تراویده و حجت است؛ یعنی چون عادلند نقل ‌می‌کنند و در نقل استوارند، پس حجت است. اما یک عده‌ای هم معتقدند که نه؛ اصلاً، صحابی بما هو صحابی سنتش حجیت دارد و اما فراتر، عرض کردم که حتی در میان عالمان اهل سنت و در مجادلات کلامی آنها هم بعضی پیدا شده‌اند که گفته‌اند سنت صحابی مقدم بر سنت پیامبر است. اینها بماند که دامنه بحث گسترده است و باید در مقامی دیگر مطرح و ریشه‌ها‌‌یش کاویده شود؛ بنابراین، من فکر می‌کنم که اگر بحث را از این مجادلات مذهبی و مسلکی کمی بیاوریم این‌سوتر، کلام صحابی دست‌کم، جایگاه و نقش مهم و اساسی در فهم آیات دارد. و گرچه به حجیت آن معتقد نباشیم، که ما معتقد نیستیم، اما در مکتب خلفا قطعاً، قول صحابی حجت است به دو تقریر: یا به این تقریر که آنها ناقل سنت پیامبر هستند، پس حجت است یا فی حدّ نفسه به کلام اینها پیامبر حجیت بخشیده، پس حجت است.
حدیث اندیشه: راجع به حجم روایات تفسیری‌ای که به‌جا مانده، احمد‌ ‌‌‌‌‌بن حنبل می‌‌‌گوید: «در زمینه تفسیر، روایت صحیحی به ما نرسیده است» و می‌گوید که: «سه نوع نوشته اصلاً، ریشه‌ای ندارد: 1ـ اخبار مربوط به جنگها یا همان مغازی، 2ـ اخبار مربوط به فتنه‌های آخر الزمان، 3ـ تفاسیر نقلی». شافعی نیز می‌گوید که از ابن‌عباس، چیزی بیش از حدود صد روایت به اثبات نرسیده است. با توجه به این مطالب که از دو پیشوای اهل سنت نقل کردم، اول بفرمایید که چه حجمی از قرآن را پیامبر و اهل بیت (علیهم السلام) تفسیر کرده‌اند و از آن حجم چقدر برای ما باقی مانده است؟
استاد: عرض می‌شود که باز هم بحث، دوتاست: یکی این است که به صورت واقع، ما چه در اختیار داریم و یکی هم اینکه ما چه چیزی را داشته‌ایم و از دست داده‌ایم. در اینکه پیامبر تمام آیات الهی را باید تفسیر کرده باشد، نمی‌شود تردید کرد. بر اساس همین آیه‌ای که خداوند تبارک و تعالی تبیین آیات الهی را بر عهده پیامبر گذاشته است؛ نهایت، به قول آقای صدر، ما یک واقعیت داریم و یک رسالت؛ یعنی پیغمبر از یک طرف، رسالت تبیین آیات الهی را به عهده گرفته و خداوند آن را به عهده‌اش گذاشته: لتبین للنّاس نمی‌شود تصور کرد که پیامبر در این رسالتش کوتاه آمده. واقعیت هم این است که جامعه آن روز کشش همه این بار معنایی را به لحاظ ذهنی، نداشته. و لذا، همچنان‌که آقای صدر می‌گوید، قاعدتاً، پیامبر دو سطح از کار را انجام داده که یک سطح بر اساس خواستها، نیاز زمان و پرسشهایی که مطرح شده در یک سطحی آیات را تفسیر کرده و در یک سطح دیگر هم آنچه که علی (علیه السلام) در روایت مأثور از فریقین نقل کرده است که «ما من آیه» یعنی علی الاطلاق، هیچ آیه‌ای از آیات الهی نبوده، الا اینکه وقتی نازل می‌شد، پیغمبر من را به کتابت و آن‌گاه به قرائت آن وا‌می‌داشت و سپس تفسیر و تأویلش را می‌گفت و من می‌نوشتم. حتی در نصوص منقول از فریقین این هست که از علی (علیه السلام) پرسیده‌اند که در دست اباذر و سلمان و …، شیئی از تفسیر وجود دارد که در جای دیگری نبوده. این را باید شما در کنار یک واقعیت دیگری بگذارید و آن اینکه ما صد سال به صورت حاکمیت و رسمی، نه قطعی و همگانی، عدم کتابت داشته‌ایم. درست است که ما، از نظر تاریخی، معتقد هستیم که در آن صد سال حتی در مکتب خلفا هم سنت کتابت علی الاطلاق، زدوده نشده؛ یعنی همه آنچه که نقل شده با سنت شفهی نیست؛ ولی به هر حال، وقتی که یک چیزی حاکمیتی می‌شود و رسمی می‌شود خیلی کم کسانی پیدا می‌شوند که خطر کنند و بر خلاف آنچه که جریان حاکم حرف می‌زند گام بردارند. من در آن سلسله مقالات تدوین حدیث و در کتاب تدوین الحدیث عند الشیعه الامامیه آورده‌ام که از محدثان، هستند کسانی که گفته‌اند: «بر ما تمام عمر گذشت، در حالی که یک روایت هم نقل نکرده‌ایم» یا یکی گفته که: «من تمام بسته‌های حدیثی‌ام را آتش زدم که الان آرزو می‌کنم ای کاش همه فرزندانم از بین می‌رفت ولی یکی از آنها می‌ماند». ما با یک چنین واقعیتی هم روبرو هستیم که بخش عظیمی از میراث ما از بین رفته. حدّ اقلش این است که ما یک محاسبه کوچک اگر بکنیم، آقای ذهبی و دیگران نقل کرده‌اند که ابوبکر، به صراحت، بر اساس آنچه که ام‌المؤمنین نقل می‌کند، پانصد حدیث نقل شده از پیامبر را که شخصاً نقل می‌کرده، سوزانده است. الان در مجموعه منابع اهل سنت، نزدیک به دویست روایت از ابوبکر وجود دارد. اگر فرض را بر این بگذاریم که این دویست روایت جزو همان پانصد روایت است، سیصد و اندی روایت او از بین رفته است. شما به همین نحو تصوّر بکنید که چه مقدار میراث از دست ما رفته. در منابع ما از علی (علیه السلام) خیلی روایت هست. صحاح را نگاه کنید ببینید از علی چقدر روایت هست؟ از ابوبکر چقدر روایت هست؟ از سلمان چقدر روایت هست؟ بالأخره، اینها وقتی کنار پیامبر می‌رفتند و می‌آمدند روایت نقل می‌کرده‌اند؛ بنابراین، ما به صورت واقع، نمی‌توانیم بگوییم که پیغمبر چه مقدار روایت داشته که به دست ما نرسیده قطعاً، مراد احمد‌بن حنبل، ظاهر کلامش نیست. همان‌طوری که توجیه کردم؛ وگرنه خود مسند احمد ‌بن حنبل که سی هزار و اندی روایت دارد و می‌گوید که من اینها را از بیش از هفتصد هزار روایت گزین کرده‌ام، روایات تفسیری‌ای که در آن وجود دارد خیلی بیشتر از آن است که ظاهر کلام خودش نشان می‌دهد. کلام شافعی هم ظاهراً، نباید این اندازه درست باشد و باید حمل بشود بر عدم اطلاع شافعی. البته درست است، منقولاتی که از ابن‌عباس هست، بسیاری از آنها وضع و جعل است و نمی‌شود به آن اطمینان پیدا کرد و مطمئن شد که این حرفها از دو لب ابن‌عباس بیان شده؛ ولی کم آیه‌ای هست که در آن از ابن‌عباس چیزی نقل نکرده باشند که قاعدتاً، با همین سبک است. در میان همین روایات، منقولات بسیار قابل توجهی وجود دارد که هیچ مشکلی به لحاظ پذیرش ندارد و نمی‌شود که معتقد شد همه اینها به نحوی ساختگی است و به او نسبت داده شده است. یک‌ ‌اشکالی که ما همیشه داشته‌ایم ـ حالا به هر حال، شافعی هم یک مجتهد است یک محقق است و یک پژوهشگر است. احمد ‌بن حنبل هم همین‌طور ـ آن‌اشکال این است که، نه آن زمان و نه حتی الان، کسی حال و حوصله مطالعه میدانی نداشته و ندارد. الان هم که در قرن بیست و یکم هستیم همین‌طور است. اینکه برود از نزدیک موارد را با چشم ببیند و گزارش کند، شخصیتی مثل علامه طباطبایی هم در قرآن در اسلام و هم در جاهای دیگر، به صراحت گفته‌اند که روایات تفسیری منقول از پیامبر، با غثّ و سمینش، بیش از دویست روایت نیست. خوب، روشن است که آقای طباطبایی به همین منقولات پایان اتقان نگاه کرده و بعد هم این حرف را زده. اگر باز هم می‌گفت که دویست روایت صحیح، بیشتر وجود ندارد، یک محملی داشت وگرنه اگر بگوید که از پیغمبر اکرم دویست روایت، با قید غثّ و سمنیش و موضوع و غیر موضوعش، وجود ندارد در خود المیزان که چندین و چند برابر این از پیغمبر روایت نقل کرده است. درّ المنثور مگر واقعاً، دویست روایت وجود دارد؟ مرحوم سید محمد برهانی، که سال گذشته به رحمت الهی رفت و در حوزه معروف بود به: صاحب تفسیر الرسول، چون تمام عمرش را گذاشته بود در جمع و تدوین روایات منقول از پیامبر در تفسیر آیات الهی سالهای سال قبل، در مجله رساله القرآن، در یک مقاله‌ای، آقای معرفت از ایشان شفاهاً، گرفته و نقل کرده که ایشان گفته که من تا به حال بیش از چهار هزار روایت از پیامبر، در تفسیر قرآن، جمع کرده‌ام؛ البته با همان قید غث و سمین و درست و نادرست. بنابراین، هم الان بالفعل حجم قابل توجهی از روایات را در اختیار داریم و هم در اصل، قطعاً خیلی بیشتر از اینها را داشته‌ایم که در اختیار ما نیست و در اثر آن جریانهایی که بر سر سنت آمده از بین رفته است؛ نهایت، یک نکته قابل توجه است و آن این است که حوزه روایات تفسیری، به لحاظ مشکلات حدیث‌شناسی و آمیخته بودن به سره و ناسره و غث و سمین، از حوزه‌های دیگر خراب‌تر است و این یک واقعیت است و جهت هم دارد. علما هم، چون داعی بر جرح و تعدیل و بالأخره زیر و رو کردن نداشته‌اند، خیلی پا‌به‌پا نشده‌اند و اینها را مرتب نقل و گزارش کرده‌اند و رفته‌اند و الا ما الان حجم بسیار قابل توجهی روایت تفسیری را در اختیار داریم.
حدیث اندیشه: سؤال بعدی راجع به حجیت خبر واحد است. بحثی را راجع به این موضوع مطرح فرموده و بیان کنید که شما خودتان خبر واحد را در حوزه تفسیر حجت می‌دانید یا خیر؟
استاد: عرض می‌شود که این یک جواب یک کلمه‌ای دارد و یک جواب مفصل. جواب یک کلمه‌ای آن این است که ما حجت می‌دانیم. مفصلش خوب باید بحث بشود. من اول باید به یک نکته‌ای ‌اشاره کنم. من گمان می‌کنم این بحث ـ که در اصول شیعه البته خیلی مجال طرح نداشته و حداکثر تاریخ طرحش به مرحوم نائینی می‌رسد و به بعد اما در مکتب خلفا از قدیم مطرح بوده و یکی از دعواهای‌ اشاعره و اهل حدیث و معتزله همین موضوع بوده که معتزله معتقد به حجیت نبوده‌اند ولی ‌اشاعره و اهل حدیث به حجیت آن معتقد بوده‌اند ـ من فکر می‌کنم که ما در این بحث، یک مشکل روش‌شناسانه ما در این بحث داریم. اگر شما به طرح بحث نگاه بکنید آنهایی که مطرح کرده‌اند سمت و سوی بحث این‌طوری شده که گفته‌اند: «روایات فقهی، روایات اعتقادی»؛ غالباً، ذهن به آن‌سو رفته و در تحقیقها خیلی مهم است که بدانیم محقق دنبال چه چیزی می‌گردد. حتی الان که این موضوع کمی بحث‌‌‌‌‌‌انگیز شده یکی از علما یک رساله در این موضوع نوشته. من آن را هم که نگاه کردم دیدم که باز ذهنش رفته به آن طرف و لذا، به عنوان یک پیامد گفته: «بنگرید اگر بنا باشد که ما خبر واحد را در عقاید حجت بدانیم همین اتفاق خواهد افتاد که مثلاً، در روایات سلفیون درباره عقاید افتاد» و لذا، به قول طلبه‌ها، به نظر من مصبّ بحث یک کمی خراب شده. ببینید، ماجرا این‌طور باید طرح شود: ما خبر واحد داریم یعنی قریب به اتفاق سنت منقول ما خبر واحد است و تواتر لفظی که یا نداریم و یا بسیار اندک است. آنچه که به شما منتقل شده این سنت محکیه و این سنت منقوله با خبر واحد است. حالا این خبر واحد، در فقه ـ گرچه که در گذرگاه زمان یک عده‌ای معتقد بودند به عدم حجیتش که آن را هم الان تحلیل‌گران تاریخ فقه می‌‌خواهند به گردنشان بگذارند که علی الاطلاق، این را نمی‌خواسته‌اند بگویند بلکه چیز دیگری می‌خواسته‌اند بگویند ـ ولی بالأخره، کسانی بودند که معتقد بودند؛ ولی بعد این وجه ترازو غلبه پیدا کرد که همه در فقه خبر واحد را که خبر ثقه باشد حجت می‌دانند، حال چه به لحاظ موثق‌به بودن و یا صرف خبر ثقه. آن سوی ماجرا را به نظر من باید تفکیک کنند و بگویند اخبار غیر فقهی که مشتمل است بر اخبار: تفسیری، تاریخی، معیشتی، اجتماعی، اخلاقی و اعتقادی و روایات اعتقادی هم مشتمل است بر روایاتی که با اصول عقاید سر و کار دارد و روایاتی که با تفاصیل عقاید سر و کار دارد. اگر یک‌چنین تقسیم‌بندی را می‌کردند به نظر من می‌رسد که همین کسانی که می‌گویند: اصلاً، حجت نیست به حجیتش می‌رسیدند. آقای خویی (رحمه الله علیه) بعد از استادش میرزای نائینی در تفسیر هم این بحث را مطرح کرده و اینجا برایش مهم بوده است. بالأخره، باید در تفسیر موضعش را مشخص می‌کرد که چه می‌خواهد بگوید و مصدر تفسیر کجاست؟ مبتلی‌‌به بوده و بحث کرده و گفته است که: «در حجیت خبر واحد، یک مسلک این است که بگوییم: این حجیت به جعل شرع است؛ یعنی شارع گفته که درست است که این خبر واحد علم‌آور نیست و ظن‌آور است؛ ولی من کشارعٍ به او حجیت دادم و گر‌چه علم نیست ولی به اصطلاح اصولی آن علمی است؛ بنابراین، عمل شما به آن، عمل به ظن نیست؛ عمل بغیر علم نیست؛ عمل به علم است و ‌اشکالی ندارد. آقایان فرموده‌اند که این را شارع در یک جایی انجام داده که دارای اثر عملی باشد. خوب شما در تفسیر چه اثر عملی‌ای را دارید؟ در تاریخ چه اثر عملی‌ای دارید؟ و لذا در این جاها حجت نیست؛ چون شارع جعل حجیت نکرده و در فقه مشکلی بوده مثلاً، کسی می‌خواسته وضو بگیرد، نماز بخواند یا عملی را انجام دهد و گرفتار بوده و این گرفتاری را برای اینکه حل بکند یک‌چنین کاری کرده، امّا اینجا چه مشکلی وجود دارد؟ در مقابل، کسانی معتقد شده‌اند که حجیت خبر ثقه در فقه، مثل حجیت خبر ثقه است در همه‌جا؛ یعنی، به اصطلاح، مبنای حجیت، سیره عقلاست نه جعل شارع. همه این عقلای عالَم، ثقه که برایشان خبر را می‌آورد، می‌پذیرفتند و به آن ترتیب اثر می‌دادند. همین ارتکاز ذهنی عقلا را شارع آمده امضا کرده و لذا، وقتی هم که آن بنده خدا می‌گوید که: «آیا فلانی ثقه است که دینم را از او بگیرم؟» و امام می‌گوید: «ثقه است، دینت را از او اخذ کن»، نمی‌خواهد بگوید که من قول ثقه را برایت حجیت دادم؛ بلکه می‌خواهد بگوید او ثقه است و همه به قول ثقه عمل می‌کنند تو هم عمل کن. آقای خویی می‌گوید: «چون ما، به لحاظ مبنا، حجیت را بر اساس سیره عقلا می‌دانیم، سیره عقلا این تفکیک را ندارد و همه‌جا به اطمینان‌آور بودن آن قائل است، ما هم همه‌جا حجیت قائلیم. من فکر می‌کنم که ما اگر این تفکیک را قائل بشویم، قاعدتاً، باید البته در جای خودش ادله‌اش بحث بشود در تفسیر، تاریخ و حتی عقاید، البته تفصیلات عقاید و نه در اصول عقاید، یعنی شما در اثبات وجود خدا به خبر واحد ظن‌آور نباید مراجعه کنید به خبر صحیحی هم که فرض کنید در حدّ نیم تواتر، استفاضه و تواتر هم نقل کرده باشند، وقتی با برهان هم‌سازی نکند، آن را نمی‌پذیرید؛ وقتی با استدلال هم‌سازی نکند نمی‌پذیرید؛ لذا، مرحوم شعرانی در مقدمه شرح اصول کافی گفته که: «قریب به اتفاق روایات اصول کافی ضعافند ولی با این حال، می‌پذیریم؛ چون مقرون به برهانند و چون با برهان هم‌سو هستند»؛ اما تفصیلات عقاید را می‌‌خواهید چکار کنید؟ یعنی شما اصل معاد را با عقل اثبات می‌کنید اصل معاد را با استدلال و برهان اثبات می‌کنید؛ تفصیلاتش را چه کار می‌کنید؟ یا باید کلا کنارشان بگذارید یا اگر کنار نگذارید هیچ چاره‌ای جز خبر معتمَد ندارید؛ نه هر خبری و لذا، به برخی از عالمان و فقیهان هم که این حرف را فرموده‌اند، باید گفت که هر کسی هم که این حرف را گفته، گفته خبر معتمد. این خبر معتمد از جمله معیار پذیرفتنش عدم تضاد محتوای آن با عقل است. آن چیزهایی را که شما از سلفیون نقل کردید با عقل ناقص هم هم‌سویی ندارد تا برسد به عقل درست و صحیح. من به هر حال، خبر واحد را در غیر فقه حجت می‌دانم و مبنای حجیت را هم سیره عقلا می‌دانم. تفصیلاتش هم در جای خودش.
حدیث اندیشه: به نظر من، با توجه به فرموده‌های شما، علم رجال کمی بی‌اهمیت و بی‌ارزش می‌شود؛ یعنی در علم رجال این همه بحث از سند می‌کنیم و رجالی، عمری را صرف می‌کند در اینکه روات را بشناسد، اصطلاحات را بشناسد و اجتهاداً، به این برسد که بالأخره فلانی ثقه هست یا نیست. بعد که وثاقت اثبات شد می‌آید یک سند را بررسی می‌کند و در یک سند ممکن است تا معصوم مثلاً، شش راوی قبلاً وجود داشته باشد. بعد از اینکه فرد فرد آنها را بررسی کرد، دست آخر می‌رسد به اینکه این سند صحیح است یا ضعیف است یا… عالمان شیعه که یا اخباری‌اند یا اصولی. اخباریها که اصلاً، به رجال وقعی نمی‌نهند و روایات را، مخصوصاً اگر در کتب اربعه باشند، بدون بحث سندی می‌پذیرند. اصولیها هم که رجال را قبول دارند، می‌آیند و این همه کار علمی روی مباحث رجالی می‌کنند، ولی دست آخر می‌گویند که ما به متن حدیث نگاه می‌‌کنیم، اگر متن خوبی داشته باشد می‌پذیریم و اگر متن خوبی نداشته باشد کنارش می‌گذاریم. در این صورت، رجال علمی بی‌اهمیت می‌شود، مگر در فقه؛ یعنی ما باید بگوییم که فقها به رجال نیاز دارند چون فقه و روایات فقهی ما امور تعبّدی هستند اما در غیر فقه، مثلاً در روایات اعتقادی، سند حدیثی که در بحث اعتقادی و کلامی مطرح می‌کنید صحیح باشد یا ضعیف، ما دست آخر می‌خواهیم با قرآن و عقل و مبانی دیگر متن آن را بسنجیم. اینجا دیگر چه اهمیتی دارد که این حدیث سندش صحیح باشد یا نه؟ یعنی رجال فقط به درد فقه می‌خورد و به کار روایات غیر فقهی نمی‌آید؛ مگر در وقتی که کسی بخواهد یک نظری را که مقبول خود اوست مطرح کند و برای پشتوانه‌سازی و قوت نظر خودش به چند روایت استناد کند و بگوید که مثلاً، چند حدیث صحیح السند هم در این زمینه وجود دارد؛ یا به عکس، بخواهد نظری را رد کند و متمسّک به چند حدیث معتبر سندی بشود. خوب این هم که آن‌قدر اهمیت ندارد که ما بخواهیم به خاطرش یک عمر رجال بخوانیم. تا نظر شما چه باشد؟
استاد: نه. ببینید، من گمان می‌کنم در همان زمانی که قول متأخرین رجال را بحث کردیم و حدیث را تنویع کردیم در بحث رجال یک مشکلی ایجاد شده است. رجال را هم اگر از این حالتش کمی درآوریم این‌طوری که فکر می‌کنید نخواهد بود.
اطلاعات ما در رجال دور می‌زند به قول رجالی؛ یعنی شما مثلاً، از نجاشی یا شیخ یا ابن‌غضائری، اگر خطهای منقول را حرفهای او بدانیم، داریم که مثلاً، فلانی ثقه یا ضعیفٌ، وجهٌ، عینٌ و… آن وقت چون اطلاعاتتان در همین حدّ است و بر پایه داوریهای رجالی دارید حرف می‌زنید، قاعدتاً، این هم در پیش می‌آید که اصلاً، قول رجالی از چه مقوله‌ایست؟ حجیت دارد یا ندارد؟ می‌شود قول او را پذیرفت یا نه؟ و مسائلی که به دنبالش می‌آید. اگر، به هر جهتی، این بحث رجالی کمی فراتر از این برود و اطلاعات حاشیه‌ای ضمیمه‌اش بشود و به تعبیری شخصیت‌شناسی بشود آنجا متوجه خواهید شد که نه، دانش رجال مهم و تأثیر‌گذار است؛ یعنی اینکه جریان‌شناسی بشود آقایی که این روایت را نقل کرده جهت‌گیری فکریش چگونه است و زاویه نگاهش چطور است؟ آن‌وقت خود آن در این‌سو و آن‌سو کردن روایات خیلی تأثیر خواهد داشت؛ یعنی از فضای صرفاً ثقه ثقه در بیاید. این نمونه را نگاه کنید: مثلاً، ما یک روایتی داریم، که حالا در منابع ما مرسل است ولی در منابع اهل سنت سند دارد؛ سند قابل توجهی هم دارد، نقلش کمی تفاوت دارد ولی محتوا یکسان است که: «خداوند امتی را که به زن عمارت دهند به فلاح نخواهد آورد»؛ «لن یفلح قوم ولّوا أمرهم إمره».[4] این در منابع ما به ارسال آمده ولی چون خیلی نقل شده، علما هم کمی از این تعبیر خوششان می‌آمده، آن را پذیرفته‌اند. در میان اهل سنت این سند دارد؛ سند مفصّلی دارد و در متون مهم و قابل قبول روایی هم نقل شده. این ناقل، در تمام طرق، ابوبکره است. حالا اگر در مورد ابوبکره همین‌قدر در اختیار ما بود که ثقه یا ضعیفٌ، شما با این به جایی نمی‌رسیدید و می‌گفتید که ما باید متن روایت را تحلیل کنیم؛ آن‌وقت، می‌گفتید که خوب این به چه کاری می‌آید؟ امّا اگر رجال تبدیل شود به شناخت موضع شخصیت و نگاه این شخص، خواهید دید که نخیر اهمیت پیدا می‌کند. حالا همین ابوبکره که این روایت را نقل کرده شخصیتش را نگاه کنید. او شخصیت قابل توجهی است. یک شخصیت سیاسی است که هیچ‌وقت در دعواها موضع قاطع ندارد و همیشه وسط خط است. این روایت را هم درست در بحبوحه جمل نقل کرده. ابوبکره در بصره است و برای خودش یک شخصیت است و در رأس یک قبیله است. بله بگوید معنا دارد؛ نه هم بگوید معنا دارد. جَمَلیها هم وارد بصره شده‌اند و می‌گویند که شما با که هستید؟ یا باید بگویید علی، که کشته می‌شوید یا بیایید این طرف. این آقا هم می‌خواهد که نه از این طرف باشد و نه از آن طرف؛ لذا، این روایت را ساخته است. در جواب آنها گفته است که من یک مشکل اساسی دارم آن یک نصّ از پیغمبر است و به آن جهت من نمی‌توانم همراهی کنم؛ چون حضرت فرموده است که: «لن یفلح قوم ولّوا أمرهم إمره». خوب، خیلی ذیل این نقل حرف وجود دارد؛ اول اینکه چرا این روایت به این مهمی را هیچ کس جز ابوبکره از پیغمبر نشنیده؟ و دوم اینکه ابوبکره چرا تا واقعه جمل این روایت را نقل نکرده؟ او برای اولین بار بعد از سی سال که از فوت پیغمبر می‌گذرد نقل کرده و سوم اینکه در این بحران و بحبوحه نقل کرده؛ چهارم اینکه اگر شما منقولات ابوبکره را نگاه کنید همه یک‌جوری در صحنه‌های سیاسی است؛ در ضمن، به نحو میانه است؛ یعنی نه این‌طرفی است و نه آن‌طرفی. این طور اگر نگاه کنید می‌بینید که علم رجال خیلی مهم می‌شود و آن فضایی که از شخصیت در اختیار شما می‌گذارد خیلی اهمیت پیدا می‌کند. اخیراً، کتابی درباره هشام بن حکم دیده‌ام. خیلی نویسنده جستجو کرده بود تا بالأخره، شخصیت فکری و موضع اجتماعی ـ سیاسی او را بشناساند. وقتی این‌طوری هشام شناسانده می‌شد و خواننده درکش می‌کرد، هم موضعهای مثبتش خیلی معنادار می‌شد و هم اتهاماتی که به او زده‌اند. این‌طور اگر نگاه بکنید دانش رجال خیلی مهم است؛ نهایت، دانش رجال، در مکتب ما، کمی یا بیشتر از کمی به لحاظ درون‌مایه و اطلاعاتی که عرضه می‌کند لاغر و نحیف است، بر خلاف رجال اهل سنت که اطلاعاتی که در اختیار شما می‌گذارد خیلی قابل توجه است. به هر حال، دانش رجال فی حد نفسه، در همان حدّی که باید نقش داشته باشد، نقش دارد. در روش فقها هم گاهی افراط و تفریط داریم. گاهی می‌گوییم: هیچ و گاهی می‌گوییم: همه چیز، آن وقت، مشکل پیدا می‌شود. رجال مهم است و در رجای خود نقش‌آفرین و بحث هم حتماً گسترده‌تر از این است که در این گفتگو بشود کاوید.

حدیث اندیشه: با توجه به اینکه حضرت عالی در این دانشکده درس آفات تفسیر اثری را نیز تدریس می‌نمایید اجمالاً، بفرمایید که چه چیزهایی را آفات این نوع تفسیر می‌دانید؟
استاد: کسانی که در تفسیر و تاریخ تفسیر قلم زده‌اند و مطلب نوشته‌اند از اول برای جریان‌شناسی تفسیر‌نگاریها وقتی که کتاب یا مقاله یا بحثی را تدوین کرده‌اند، و به تفسیر مأثور که رسیده‌اند بر این باور رفته‌اند که تفاسیر مأثور از دو آفت خیلی جدّی برخوردار است: یکی موضوعات است و یکی هم اسرائیلیات. خوب این ظاهراً، چیز روشنی است. ذهبی این را گفته و بعد هم دیگران ادامه داده‌اند. خود بحث از موضوعات و اسرائیلیات خیلی دامنه وسیعی دارد. من ضمن اینکه تأکید می‌کنم بر آنچه که آقای ذهبی هم در التفسیر و المفسرون و هم در الاسرائیلیاتش آورده،(جای عکس Picture7 واقع در پوشه books) با اینکه کتابهای آقای ذهبی کتابهای مشکل‌داری است و خود آقای ذهبی هم آدم مشکل‌داری بود، این را قبول دارم و بسط بحث هم در آن طولانی است و نمی‌شود در قالب یک گفتگو بگنجد. یک نکته دیگری را باید اضافه بکنم که این به صورت یک واقع صادق اما تلخ و برای کسی که امروز در قرن پانزده نشسته است و به آن میراث نگاه می‌کند وجود دارد و ناراحت‌کننده هم هست، نوعی ولنگاری و سهل‌انگاری و بی‌توجهی در گزارش روایات تفسیری است؛ یعنی مفسّر از آن روزگاران کهن در نقل روایات تفسیری حزم‌اندیشی و دقت نکرده؛ باری به هر جهت، روایات تفسیری را گزارش کرده و برای این است که گاهی شما در ذیل یک آیه مثلاً، پانزده روایت پیدا می‌کنید که بخشی از اینها اصلاً ربطی به آیه ندارد و بخشی از اینها تفسیر کاملاً متضاد از آیه است و بخشی از اینهایی که مربوط است، اسانید بی‌ربطی دارد و آن‌وقت سالم و درستش دیگر بسیار اندک است. مثلاً، ببینید تفسیر سوره کوثر را که خواندیم قریب به اتفاق روایاتی که در ذیل تفسیر سوره کوثر وجود دارد همین حالت را دارد و در حالی که سوره کوثر فی حدّ نفسه، بدون هیچ روایتی و بدون هیچ نقلی با توجه به مقدمات فهم قرآن و ابزار فهم آن که ما در اختیار داریم یکی از سوره‌های عجیب و به تعبیر علامه طباطبایی: از غرر سور قرآنی است و نیازی هم اصلاً به این‌جور چیزها ندارد؛ ولی بر اساس گزارش درّ المنثور(جای عکس Picture8 واقع در پوشه books) قریب به سی روایت، حالا یا به نقل از صحابه و بعضاً که بسیار اندک است، به نقل از پیامبر و نیز برای ادامه جملاتش یعنی: صلّ و وانحر، از ائمه معصومین هم روایاتی نقل کرده‌‌اند که این روایات، اصلاً و ابداً، قابل پذیرش به عنوان تفسیر سوره کوثر نیست و هلمّ جرّا موارد دیگر روایات دیگر. بنابراین، بنده می‌خواهم عرض کنم که حدیث موضوع، یک روایت برساخته است و از اول هم جهت‌گیری داشته است و اسرائیلیات هم کذا. اما ما بالأخره، یک مجموعه روایاتی داریم که این مجموعه روایات گونه گونه است و حالتهای مختلف دارد. در اینها به هنگام نقل در حوزه اوراق تفسیری تأمّل نشده یعنی آن درنگریستنی که سره را از ناسره در فقه بازشناسی کرده، در تفسیر اتفاق نیفتاده و این آفت شاید از آن دو آفت افزون‌تر باشد. آنجا بالأخره باز کمی کار شده و کمی هم جنبه علمی دارد ولی این حوزه حوزه‌ایست که کسی نزدیکش نشده و به آن توجه نکرده و لذا، روایات غثّ و سمین در ذیل آیات که بعضیها واقعاً، پذیرفتنی نیست و گاهی روایت ذیل آیه را وقتی آدم نگاه می‌کند احساس می‌کند که این مفهوم بلند آیه، از آن جای بلند، یک مرتبه سقوط کرد و یک حالت خیلی عادی و کوچه بازاری پیدا کرد. این هم یکی از آفات روایات تفسیری است که به نظر من باید در آن توجه بشود.
یک چیز دیگری هم ما داریم که آن برای روایات نیست؛ بلکه آن می‌آید در حوزه تفسیر؛ ولی به مناسبتی و یک نوعی پیوند با روایات تفسیری دارد و آن هم تطبیقات است؛ یعنی بعد انجام می‌شود. یعنی ما یک سلسله نقلهایی داریم که این نقلها به واقع، اگر شما در متون روایی نگاه بکنید این ربطی به آیه ندارد. ولی مفسّر وقتی که با این برخورد کرده یک نوعی بین آیه و آن مناسبت تطبیق کرده؛ ولی شما گاهی متوجه می‌شوید که این تطبیق از بنیاد خراب بوده است. نظیر آن قصه‌ای که در کتاب الوصیه کافی نقل شده؛ یعنی ماجرای آن نصرانی و بعد از بین رفتن آن مسلمان و بعد احتجاج بر اینها و ماجرای تمیم داری و امثال اینها که قصه هم قصه بسیار مفصلی است و می‌تواند یک مجلس را گرم بکند. این را این بنده خدا برداشته و تطبیق کرده بر این آیه ولی علامه طباطبایی در المیزان وقتی این روایت را گزارش کرده و آیه را نیز دیده ـ این یکی از فنون علامه است؛ در نقل روایات مربوط به آیات می‌گوید این آیه و مضمونش با این روایت و مضمونش ناسازگارند و همسانی ندارند ولذا، این نمی‌تواند تفسیر آیه باشد یا نمی‌تواند شأن نزول آن باشد یا سبب نزولش باشد و این یکی از خدمات بزرگ علامه در روایات تفسیری است. اینها بالأخره، آفات تفسیر مأثور است و تأمل، توجه، دقت، تحلیل، درست‌نمایی اینها هم بسیار ضرورت دارد و بسیار مهم است. جریان غالیان و روایت‌سازی آنها در تفسیر نیز مهم است که به توفیق خداوند مفصش را در کتاب تفسیر مأثور آورده‌ام.

حدیث اندیشه: یک آفت را هم آقای معرفت گفته‌اند که مربوط به سند این دسته روایات می‌شود. ایشان می‌گویند که ضعف، ارسال و گاهی مواقع، حذف اسناد در روایات تفسیری خیلی زیاد است.
استاد: خوب بله همین‌طور است؛ یعنی چون از اول نوعی سهل‌انگاری در روایات تفسیری شده این‌طور شده است. آن دو مورد قبلی هم عملاً، به همین‌جا بر‌می‌گردد. نتیجه این شده که روایت موضوع هم نقل می‌شود، اسرائیلیات هم نقل می‌شود و باعث شده که گاهی روایات درست و خوب هم سند نداشته باشند؛ یعنی مثل اینکه ذهنیت کسانی که اینها را گزارش می‌کرده‌اند یک حالت این‌چنینی داشته؛ یعنی فکر کرده‌اند که حالا این یک کتابی است دیگر؛ چه معنا دارد که اینقدر در آن تأمل و دقت بشود. حالا نبود که نبود و این بزرگوار، حالا هر کسی هست، تفسیر عیاشی را برداشته و به بهانه اینکه همم، قاصر شده و دیگر آن همتهای بلند نیست که کتابهای بزرگ را مطالعه کنند و در آن دقت کنند و بخوانند و من چون دیدم این‌طور است، همه این اسناد را حذف کردم. ببینید این یک ساخت فکری است که مرحوم علامه مجلسی عذری آورده که ‌أشنعَ مِن فِعله؛ از کارش شنیع‌تر است.
حدیث اندیشه: حالا که بحث اسرائیلیات مطرح شد تعریف آن را برایمان بفرمایید.
استاد: این هم چون آمده در حوزه علوم و لذا، یک تعریف اصطلاحی می‌خواهد. یک نوع نگاه تغلیبی کرده‌اند و با آن نگاه همه آثار دخیل ذیل آیات را اسرائیلیات تلقّی کرده‌اند؛ یعنی ولو مجوسیات باشد، نصرانیات باشد ولو هندیات باشد. بالأخره، آنها هم یک سری افکار را وارد فرهنگ اسلامی کردند.
حدیث اندیشه: البته استاد برخی اینها را سوا می‌کنند؛ مثلاً، آقای خرمشاهی مطالبی را که مسیحیان وارد حوزه اسلام کرده‌اند، نصرانیات تلقی می‌کند.
استاد: خوب نباید این‌طور باشد. ببینید کم است. ما قدیمی‌ترین تعبیری که داریم از ابن‌تیمیه است. حالا یکی از این فضلا، که من هم اخیراً در جایی نوشته‌ام، از یک منبع فقهی صوفی‌گرایانه از قرن چهارم پیدا کرده که تعبیر اسرائیلیات به کار رفته ولی به این وفور نبوده که به صورت یک جریان خودش را نشان بدهد. ظاهراً، چون این تعبیر نبوده و بعد در نزد مسلمانان در جریانهای تفسیری به کار گرفته شده، از باب تغلیب مطالب دیگر را هم گفته‌اند. این سابقه که ندارد؛ یک اصطلاح است. در حوزه جریان‌شناسی تفسیر‌نگاریها این را اصطلاح کرده و تعریف نموده‌اند. جدا کردنش وجهی ندارد؛ ولی بالأخره، تعریفی است که وحی منزل هم نیست و می‌شود عوضش کرد.

حدیث اندیشه: گلدزیهر در کتاب المذاهب الاسلامیه فی التفسیر القرآن، ابن‌عباس را متهم می‌کند به توسّع در اخذ از اهل کتاب. از طرفی ما یک دسته آیاتی داریم که به مسلمین امر می‌کند به اهل کتاب مراجعه کنند؛ مانند آیه: فان کنت فی شک مما انزلنا الیک فاسئل الذین یقرؤون الکتاب من قبلک لقد جائک الحق من ربک فلا تکوننّ من الممترین[5] یا آیه و ما ارسلنا قبلک الا رجالاً نوحی الیهم فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون[6] که هم‌مضمون این آیه در جای دیگری هم آمده: و ما ارسلنا من قبلک الا رجالاً نوحی الیهم فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون بالبینات و الزبر[7] یا آیه و لقد آتینا موسی تسع آیات بینات فاسئل بنی اسرائیل إذ جائهم؛[8] آیه‌ای هم وجود دارد که به ظاهر، مضموناً در مقابل این آیات است: یا ایها الذین آمنوا لا تتّخذوا بطانه من دونکم لا یألونکم خبالاً ودّوما عنتّّم قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفی صدورهم اکبر قد بینّا لکم الایات ان کنتم تعقلون.[9] در روایات نیز مثلاً، آمده که: «روی ان النبی (صلی الله علیه و آله) قال:اذا حدّثکم اهل الکتاب فلا تصدّقوهم و لا تکذّبوهم»؛ ولی ذهبی می‌گوید: «و لکنّ العمل کان علی غیر ذلک و انهم کانوا یصدّقونهم و ینقلون عنهم». با توجه به این مطالب، بفرمایید که مسئله رجوع محدّثین و مفسرینِ صحابه و تابعین، به ‌اهل ‌کتاب را چگونه توجیه می‌کنید؟ و همچنین، بفرمایید که اسرائیلیات، تماماً، مطالبی باطلند یا اینکه برای ما قابل استناد نیز می‌باشند؟
استاد: خوب بسیار بسیار مفصل شد. اینها چند سؤال است. اوّلاً، آنچه را که ما در آیات داریم که امر به مراجعه به اهل کتاب می‌کنند حالت جدلی دارد؛ یعنی در یک فضای جدلی با مشرکین برای اقناع آنها یا اسکات آنها گفته: اگر مشکل دارید و حرف را نمی‌پذیرید بروید از اهل کتاب سؤال کنید. آنها را که قبول دارید و هم‌دست آنها هستید و در یک حوزه حرکت می‌کنید. بروید از آنان سؤال کنید ببینید که حرف راست را خواهند گفت یا نه؟ آن آیاتی که منع می‌کنند، توجه به واقعیت دارند. یعنی می‌خواهد به مسلمان بگوید که این بالأخره، تو را به جایی نخواهد برد. او خودش ضالّ است تو را هم گمراه خواهد کرد. او کار درستی برای تو انجام نخواهد داد و لذا، این دو دسته آیات دو جهت‌گیری مستقل دارند و هر کدامشان در جهت بیان یک چیز خاصّی است. اما روایات، من تردید ندارم در اینکه روایاتی که امر می‌کنند که مسلمانان بروند و از اسرائیلیات، مخصوص بنی‌اسرائیل، چیزی بگیرند دروغ است. این روایتها را ساخته‌اند. مثل روایتی که می‌گوید: «لا تحدّثوا عنّی»؛ ولی: «حدّثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج». این دیگر در خودش دروغ بودنش روشن است که پیغمبری که آمده و یک مجموعه افکار و قوانین و مقررات را آورده، که به تعبیر خودش در بستر تاریخ بماند و مانا باشد و زمان‌شمول و جهان‌شمول باشد و بعد بگوید که از من هیچ چیزی نقل نکنید ولی از بنی‌اسرائیل هر چه نقل کنید درست است. یا آن‌طور که ابوهریره نقل می‌کند که می‌گوید: «من خوابی دیدم، ابوهریره چون پر خور بوده خوابهایش هم در همین جهت بوده، دیدم که یک پوست عسل است و یک پوست روغن و از هر دو تا می‌خورم. آمدم نزد پیامبر و گفتم که من چنین خوابی دیده‌ام. حضرت فرمود که چون تو دارای دو ثقافه هستی، یک ثقافه یهودی و یک ثقافه اسلامی؛ لذا، از هر دو تا می‌خوری و به هر دو تا هم بخوران» خوب اینها معلوم است که ساختگی است و نمی‌شود به آنها تکیه کرد. حتی آن روایت هم به نظر من پایه ندارد؛ گرچه ابن‌کثیر که در مقابل اسرائیلیات تقریباً، موضعی دارد و موضع قابل توجهی هم هست آن روایت را نقل کرده و می‌گوید: «ما بر اساس این روایات آنها را که با اندیشه‌های ما نمی‌سازد دور می‌ریزیم و آنها که سازگار است نگه می‌داریم و در غیر اینها هم توقف می‌کنیم». می‌گوییم که بالأخره، اینها هم هست دیگر چکار کنیم؟ ولی واقعیت مسأله این است که اسرائیلیات می‌تواند یک منبع و مصدر باشد؛ کما اینکه ما در مقدمات تفسیر گفته‌ایم که تاریخ امتهای پیشین می‌تواند از جمله مقدمات فهم آیات باشد. این تاریخ امکان دارد در منابع یهودی باشد و امکان دارد در منابع غیر یهودی باشد. بنابراین، آنچه که قالب و عنوان اسرائیلیات می‌گیرد می‌تواند منبعی مقدماتی برای فهم آیاتی که جهت‌گیری تاریخی برای امتهای پیشین دارد باشد؛ ولی با همین قید و دقت و تأمل و حزم‌اندیشی که احتمالاً، دروغهای زیادی هم داشته باشد. نمی‌خواهیم بگوییم هر چه که قالب اسرائیلیات گرفت دروغ است؛ نه احتمال دارد که مطالب راستی هم باشد. آقای صالحی در جمال انسانیت، که در تفسیر سوره یوسف نگاشته است، نشان داده که در سی و چهار مورد قرآن با منقولات تورات، که این نقلها به لحاظ محتوا بعضاً به هیچ عنوان قابل پذیرش نیست، مخالفت دارد؛ یعنی در بقیه موارد موافقت دارد. بنابراین، ما اگر یک خبر اسرائیلیاتی را دیدیم که آن خبر قابل قبول بود و پذیرش آن وهن و طعنی هم نداشت آن را می‌پذیریم. مشکلی ندارد. امّا نکته‌ای درباره آثار خاورشناسان و همگنان آقای گلدزیهر بیاورم: به هر حال، خاور شناسان پژوهشهایی دارند؛ سودمند هم هست ولی هیچ‌گاه بی اشکال نیست؛ یعنی نمی شود باور داشت که دست‌کم بسیاری از آنان برای تحرّی حقیقت و رسیدن به حقایق علمی، چنین پژوهشهایی را رقم زده باشند. در این مجال فقط داوری پژوهشگری ارجمند و استادی عالی‌قدر را بیان می‌کنم که هم فرهنگ اسلامی و ملّی را به خوبی می‌شناسد و هم پژوهشهای خاورشناسان را. عین عبارت ایشان چنین است: «این نکته را هم خوانندگان باید توجه داشته باشند که علاقه نیکلسون به تصوف اسلامی و تبحر او در این باب، به هیچ وجه به معنی آن نیست که او احتمالاً، حرفهای خلاف واقع در باب اسلام و یا تصوف اسلامی، نگفته باشد. من این نکته را در همین حد یادآوری، اینجا، کافی می‌دانم تا فرصتی مناسب پیدا کنم و عقایدم را در باب خاور‌شناسان و مقوله‌بندی آنها و نقشی که بسیاری از آنها در تسلّط غرب بر شرق داشته اند، به تفصیل، بنویسم؛ اما یک نکته را یادآوری می‌کنم که اگر مستشرقی می‌گفت: «ماست، سفید است» همیشه جای این احتمال را در ذهن خود نگاه دارید که یا ماست اصلاً، سفید نیست یا اثبات سفیدی ماست مقدمه‌ای است برای نفی سیاهی از زغال».[10] تأمل، حزم اندیشی و دقت در نگریستن به این نقلها لازم است؛ ولی نمی‌شود که علی الاساس و بالمرّه، هر آنچه که هست را نقل کرد.
حدیث اندیشه: لطفاً، بفرمایید که ما در نظر به تفاسیر اثری، آیا باید به تفاسیر شیعی و سنی به طور مجزا نگاه کنیم یا اینکه در نگاه به تفاسیر هر دو فرقه فایده‌ای مترتب است؟
استاد: من در نقد و نقل روایات، در حوزه‌های دیگر هم قائل به تفکیک نیستم؛ حتی در فقه. در فقه هم من معتقدم که روایات عامّی را باید در کنار روایات خودمان مطالعه کنیم. بالأخره، منبع روایاتی هم که آنها نقل می‌کنند، پیغمبر اکرم است و نمی‌شود گفت که یک جریانی از اول بوده که مثلاً، قسم جلاله خورده که هر چه می‌گوید دروغ باشد. وقتی که منبع کلام او پیغمبر اکرم باشد و منبع کلام شما هم امام صادق باشد، که امام صادق می‌گوید: «هر چه من گفتم از پدرم می‌باشد و پدرم از پدرش تا برسد به پیامبر اگر هم در جایی سند را نگفتم همین حالت را دارد» و خوب بالأخره، باید توجه کرد که ممکن است آنجا هم میراثی مانده باشد که آن میراث واقعاً، میراث نبوی باشد و سالم باشد. چه داعیه‌ای داریم که بگوییم هر چه در نزد اهل سنت وجود دارد چنین و چنان است. آن روایاتی هم که در تعادل و تراجیح هست که: با اهل سنت مخالفت کنید، من گمان می‌کنم که باید یک معنای دیگری داشته باشد؛ الان یک کار قابل توجهی را حضرت آقای ری شهری و همکارانش در دارالحدیث انجام می‌دهند، کاری بسیار مهم ارجمند و آن اینکه تمام مدخلها و موضوعات روایات منابع اهل سنت را با منابع شیعه، در کنار هم عرضه می‌کند. یکی از متون تنبّه آفرین اینهاست. شما اگر اینها را نگاه بکنید گاهی یک روایت پذیرفتنی و نه غیر آن دقیقاً، با الفاظی همگون در منبع آنها هم هست. با الفاظ همگون یعنی این روایتی که مثلاً، با همان الفاظ، در کنز العمال هست و متنش هم متن قابل قبولی است و شما با آن مشکلی ندارید در بحار الانوار هم هست و یک بخش قابل توجهی هم‌مضمون وجود دارد. خوب یک چیزهایی هست که واقعاً پذیرفتنی است و این‌گونه نیست که چیزهایی واقعاً پذیرفتنی اینجا هست که آنجا نیست. این میراث، به نظرم می‌رسد که باید کنار هم پالایش شود… و ما همان‌طوری که آقای ذهبی نسبت به این طرف گفته که مثلاً: «ابان شیعی و کذا و کذا؛ ولی ما روایاتش را می‌پذیریم؛ چون اگر روایات راویان شیعه را کنار بگذاریم بخش عظیمی از میراث پیغمبر تباه می‌شود و از بین می‌رود». حرف درستی گفته است. گو اینکه ذهبی و همگنانش عملاً، بر خلاف این عمل کرده‌اند. ما هم اگر بنا باشد که چشممان را به هرچه آن طرف هست ببندیم، میراث عظیمی را از دست داده‌ایم. نهایت، باید در آن تأمل و تدبر کرد. در آن دیداری که با مقام معظم رهبری حضرت آیه الله خامنه‌ای داشتیم ایشان تأکید کردند و این تأکید قابل توجه است. روایات اهل سنت را در کنار روایات خودمان مطالعه کردن هم تنبّه‌آفرین است از این جهت که به ما نشان می‌دهد که چه واقعیتی وجود دارد و هم یاری‌رسان است که گاهی شما مضامین قابل توجهی آنجا دارید که در اختیارتان نیست و از همه مهم‌تر، همان‌طور که مرحوم آقای بروجردی (رضوان الله تعالی علیه) در فقه تأکید کرده بود، روایات اهل سنت، گاهی، قراین بسیار قابل توجهی با معاضد بسیار قابل توجهی برای فهم و استواری روایات ما هم هست. خلاصه اینکه بر این باور هستیم که روایات فریقین باید به طور همسان و در کنار هم نگاه بشود و نگاه تفکیکی نوعاً، نگاه را به جایی نخواهد برد.
حدیث اندیشه: از اینکه وقت شریفتان را در اختیار ما قرار دادید بسیار ممنون و سپاسگزاریم.
باشد که در فرصتهای آتی نیز از محضرتان بهره‌مند شویم.
استاد: من هم از شما و از کار بسیار خوبتان بسیار متشکرم و امیدوارم در شناخت سنت و روایات فریقین حاکی از سنت، تلاشی در خور انجام دهیم (ان شاء الله) و تأکید می‌کنم که در این موضوع، بحث گسترده است و آنچه ذکر کردیم اندکی از بسیار بود. امیدوارم خداوند توفیق بازنگری نهایی کتاب تفسیر مأثور را به بنده عنایت کند که به پندارم، مطالب مهمی در آنجا آورده‌ایم؛ گرچه باز هم اندکی است از بسیار.
پی نوشت ها:

1. یاد آوری: این گفتگو، به درخواست بانیان ارجمند مجله حدیث اندیشه انجام گرفت. مطالب مطرح شده در آن غالباً، نیازمند مستندات، منابع و دلایل اثبات است که در غالب یک گفتگو نمی‌گنجد. چنان‌که یادآوری کرده‌ام، به توفیق خداوند، این مطالب با بسط بیشتر در کتابی که مراحل نهایی تدوین را می‌گذراند با عنوان: تفسیر مأثور خواهد آمد و توفیق از خداوند است. (استاد مهدوی راد)
2 . محمدحسین ذهبی، التفسیر و المفسرون، ج 1، ص 152.
3. محمدهادی معرفت، التفسیر الاثری الجامع، ج 1،ص 105.
4. صحیح بخاری، ج 3، ص 181 و نیز: سنن نسائی، ج 8، ص 618 و منابع دیگر.
5 . یونس، 94.
6 . انبیا، 7.
7 . نحل، 16.
8 . اسرا، 101.
9 . آل عمران، 118.
10. بنگرید به: نیکلسون، تصوف اسلامی و رابطه انسان و خدا، ترجمه دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی.

 
یک شنبه 2 مهر 1391  11:04 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

المناهج التفسیریة

المناهج التفسیریة

جعفر سبحانی

یتمیّز القرآن الکریم عن غیره من الکتب السّماویة بآفاقه اللاّمتناهیة کما عبّر عن ذلک خاتم الأنبیاء(ص)و قال:
(ظاهره أنیق و باطنه عمیق.له تخوم و علی تخومه تخوم، لا تحصی عجائبه و لا تبلی غرائبه) (1) .و قد عبّر سیّد الأوصیاء و قال:
(و سراجا لا یخبو توقّده و بحرا لا یدرک قعره (إلی أن قال)و بحر لا نیزفه المستنزفون، و عیون لا ینضبها الماتحون، و مناهل لا یفیضها الوراردون) (2) .
و لأجل ذلک صار القرآن الکریم النسخة الثانیة لعالم الطّبیعة الذی لا یزید البحث فیه و الکشف عن حقائقه إلاّ معرفة انّ الانسان لا یزال فی الخطوات الأولی من التوصّل الی مکامنه الخفیّة و أغواره البعیدة و هذا هو المتوقّع من الکتاب العزیز النّازل من عند اللّه الجلیل، لأنّه کلام من لا یتصوّر له نهایة فیناسب أن یکون فعله مشابها لوصفه، و وصفه حاکیا عن ذاته، و بالتّالی یکون القرآن مرجع الأجیال، و ملجأ البشریّة فی جمیع العصور.
و لما ارتحل النّبیّ الأکر و التحق بالرفیق الأعلی و وقف المسلمون علی أنّ فهم القرآن و إفهامه لغیر العرب یتوقّف علی تدوین العلوم التی تسهّل التعرّف علی القرآن الکریم، و لأجل ذلک قاموا بعملین ضخمین فی مجالفهم القرآن:
الأول:تأسیس علوم الصّرف و النّحو و اللغة و الشتقاق و المعانی و البیان و البدیع و ما شابهها لتسهیل التعرّف علی مفاهیم و معانی القرآن الکریم أوّلا، و السّنّة النّبویّة ثانیا و إن کانت تقع فی طریق أهداف أخری أیضا.لکنّ الغایة القصوی من القیام بتأسیسها و تدوینها هو فهم القرآن و إفهامه.
الثّانی:وضع تفاسیر فی مختلف الأجیال، حسب الأذواق المختلفة، لاستجلاء مدالیله، و من هنا لا تجد فی التاریخ الإنسانی برمّته مثیلا للقرآن الکریم من حیث شدّة اهتمام اتباعه به و حرصهم علی ضبطه و قارئته و تجویده و تفسیره و تبیینه.
و قد ضبط تاریخ التفسیر أسماء ما ینوف علی ألفین و مائتی تفسیر و عند المقایسة یختص ربع هذا العدد بالشّیعة الإمامیة (3) .
هذا ما توصّل إلی إحصائه المحقّقون من طریق4 الفهارس و مراجعة المکتبات، عدا ما لم یقفوا علیه ممّا ضاع فی الحوادث المؤسفة والحرائق و السّرقات.
و علی ضوء ذلک، یصعب جدا الإحاطة بالمناهج التّفسیریة التی نهجها المفسرون طیلة أربعة عشر قرنا حسب اختلاف بیئاتهم و قابلیاتهم و أذواقهم-و لا مناص من الإشارة إلی المناهج الرّیسیة المتبعة فی التّفاسیر المتداولة و لکن بعد تقدیم مقدّمة توضّح مفهوم المنهج و تمیّزه عن مفهوم الاتّجاه و الاهتمام.

المنهج التّفسیریّ غیر الاهتمام التّفسیری

و هنا ثمّة نکتة قیّمة، ربّما غفل عنها بعض المهتمّین بتیین المناهج التّفسیریّة، و هی أنّ هناک بحثین:
الأول:البحث عنالمنهج التّفسیریّ لکلّ مفسّر، و هو تبیین طریق کلّ مفسّر، فی تفسیر القرآن الکریم، و الإداة و الوسیلة التی یعتمد علیها، لکشف السّتر عن وجه الآیة أو الآیات، فهل یأخذ العقل اداة للتّفسیر أو النّقل؟و فی الحالة الثّانیة هل یعتمد فی تفسیر القرآن علی نفس القرآن أو علی السّنّة أو غیرهما؟
و بالجملة ما یتّخذه مفتاحا لحلّ عقد الآیات و غلاقها.و فی هذا یترکّز البحث عن المنهج التّفسیریّ و هذا هو موضوع مقالنا.
الثّانی:البحث عن الاتّجاهات و الاهتمامات التّفسیریّة، و المراد منها المباحث التی‏یهتم بها المفسّر فی تفسیره مهما کان منهجه و طریقته فی تفسیر الآیات-فمثلا تارة یتّجه إلی إیضاح المادّة القرآنیة، من حیث اللغة، و أخری إلی صورتها العارضة علیها، من حیث الإعراب و البناء، و ثالثة یتّجه إلی الجانب البلاغی، و رابعة یعتنی بآیات الأحکام، و خامسة یصبّ اهتمامه علی الجانب التاریخی و القصصی، و سادسة یهتمّ بالأبحاث الأخلاقیة، و سابعة بالأبحاث الاجتماعیة، و ثامنة یهتمّ بالآیات الباحثة عن الکون و عالم الطّبیعة، و تاسعة یهتمّ بمعارف القرآن و آیاته الإعتقادیة الباحثة عن المبدأو المعاد و غیرهما، و عاشرة بالجمیع حسبما أوتی من المقدرة.
و لا شکّ أنّ التّفاسیر مختلفة من حیث الاتّجاه و الاهتمام.إمّا لاختلاف أذواق المفسّرین و کفاءاتهم و مؤهّلاتهم أو لاختلاف بیئاتهم و ظروفهم، أو غیر ذلک من العوامل التی تسوق المفسّر إلی صبّ اهتمامه بجانب من الجوانب المذکورة أو غیرها، و لکنّ البحث عن هذا لا یمتّ بالبحث عن المنهج التّفسیریّ للمفسّر بصلة، فمن تصوّر أنّ البحث عن اختلاف الاهتمامات و الاتّجاهات راجع إلی البحث عن المنهج التّفسیریّ فقد أخطأ.
و إن شئت أن تفرّق بین البحثین فنأتی‏ بکلمة موجزة، هی:انّ البحث فی المناهج بحث عن الطّریقة و الأسلوب، و البحث فی الاهتمامات بحث عن الأغراض والأهداف التی یتوخّاها المفسّر، و تکون علّة غائیة لقیامه بالتألیف فی مجال القرآن.

أنواع المناهج التّفسیریّة

إذا میّزت الفرق بین البحثین، فنقول إنّ التّقسیم الدّارج فی تبیین المناهج هو ما ذکره المحقّق الکاشانی، فی ذلک المجال، و هو أنّ المفسّر إما أن یعتمد فی رفع السّتر عن وجه الایة علی الدّلیل العقلی أو علی الدّلیل النّقلی و نحن أیضا نقتفی فی هذاالبحث أثر هذا التّقسیم و نقول:
المنهج الأوّل:التّفسیر بالعقل وله صورتان:
الصّورة الأولی:تحلیل الآیات الواردة فی المعارف، علی ضوء الأحکام العقلیّة القطعیّة الثّابتة لدی(العدلیّة)، کالتّحسین و التّقبیح العقلیین و الثّمرات المترتّبة علیها، من لزوم بعث الأنبیاء، و حسن التّکلیف، و قبح العقاب بلا بیان، و لزوم إعداد المقدّمات لایصال الإنسان إلی الغایة التی خلق لها، و حسن العدل و قبح الظّلم إلی غیر ذلک من الأحکام العقلیّة الثّابتة لدی عقلاء العالم، و الکلّ یستمدّ من الأصل المعین، أعنی أصل التّحسین و التّقبیح العقلیین.
و فی هذا القسم من التّفسیر لا یهتمّ المفسّر بإخضاع الآیات لمنهج عقلیّ کلامیّ خاصّ، و إنّما هو من قبیل الاستضاءة بهذه الأصول الثّابتة فی تحلیل الآیات.
فلو وقف المفسّر علی آیات یتبادر من ظهورها الابتدائی الجبر فإنّه یحاول أن یتفحّص فی القرآن، لیجد ما یفسر هذه الآیة علی وجه یکون موافقا لهذهالأصل المسلّم عند العقل.فتکون هذه الأصول هی المحرّکة للمفسّر علی الفحص البالغ فی متون الآیات و القرائن المنفصلة عنها حتی یتبیّن الحق.
و هذا بخلاف القسم الآخر فإنّه أشبه بالتّفسیر بالرّأی.و من حاول أن یسمّی هذا النّوع من التّفسیر، تفسیرا بالرّأی فقد أخطأ خطأ کبیرا لأنّ المفسّر إنّما یقوم بتفسیر کلام اللّه، بعد الاعتقاد بوجود الصّانع و صفاته و أفعاله و أنبیائه و رسله و کتبه و زبره، و هذه المعارف تعرف بالعقل الذی یستقلّ بالأحکام الماضیة، و لا فرق عند العقل بین الاستدلال علی وجود الصّانع عن طریق النّظام السّائد فی العالم، و الحکم بحسن العدل، و قبح الظّلم، و لزوم الوفاء، بالعهد، و قبح مقابلة الإحسان بالظّلم، إلی غیر ذلک من الأحکام العقلیّة المستقلّة العالمیّة، التی یعترف بها جمیع عقلاء العالم، إلاّ قسما من الأشاعرة الذین ینکرونها فی اللّسان، و یؤمنون بها فی القلب.

أ:هل التّفسیر الإشاریّ من قبیل التّفسیر بالرّأی؟

هناک منهج آخر اصطلحوا علیه بالتّفسیر الإشاریّ أو التّفسیر الفیضی و عرّفوه بأنّ نصوص القرآن محمولة علی ظواهرها و مع ذلک ففیها إشارات خفیّة إلی دقائق تنکشف علی‏ أرباب السّلوک، و یمکن التّطبیق بینها و بین الظّواهر المرادة (4)
الحاصل أنّه ما یظهر من الآیات بمقتضی إشارات خفیّة تظهر لأرباب السّلوک و یمکن التّطبیق بینهاو بین الظّواهر المرادة.
و علی ضوء هذافأنّ القائل بالتّفسیر الإشاریّ لا ینکر کون الظّاهر إشارات إلی معانی خفیّة یفهمها عدّة من أرباب السّلوک و أولوا العقل و النّهی و بذاک یمتاز عن تفسیر الباطنیّة(فإنّهم یرفضون کون الظّواهر المرادة و یأخذون بالبواطن).
و یستدلّ البعض بما ورد عن النّبیّ الأکر من أنّ(للقرآن ظهرا و بطنا، و ظاهره حکم وب اطنه علم، و ظاهره أنیق و باطنه عمیق) (5) .
و ربما یویّد ذلک أیضا قوله سبحانه:«فما لهؤلاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا» (6)
و قوله تعالی:«أفلا یتدبّرون القرآن و لو کان من عند غیر اللّه لوجدوا فیه اختلافا کثیرا (7) .
و قوله تعالی:«أفلا یتدبّرون القرآن أم علی قلوبها أقفالها» (8) .
فهذه الآیات تشیر طلی أنّ القرآن له ظهر و بطن، و ذلک لأنّ اللّه سبحانه حیث ینعت الکافرین بأنّهم لا یکادون یفقهون حدیثا، لا یرید بذلک أنّهم لا یفقهون نفس الکلام.لأنّ القوم کانوا عربا، و القران لم یخرج عن لغتهم، فهم یفهوم ظاهره بلا شکّ و إنّما أراد بذلک أنّهم لا یفهمون مراده من الخطاب فحضّهم علی أن یتدبّروا فی آیاته حتی یقفوا علی مقصود اللّه و مراده و ذلک هو الباطن الذی جهلوه و لم یصلو إلیه بعقولهم (9)
و لا یخفیط أنّ الاستدلال بهذه الآیات غیر تامّ جدا.فإنّها تدعو إلی التدبّر فی نفس المفاهیم المستفادة من ظاهر الآیات، و کون القرآن عربیا و القوم عربا لا یکفی فی فهم القرآن الکریم، من دون التدبّر و الإمعان.فهل یکفی کون القوم عربا فی فهم مغزی قوله سبحانه:«هو الأوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن و هو بکلّ شی‏ء علیم» (10) .
أو یکفی فی قوله سبحانه:«و ما کان معه من إله إذن لذهب کلّ إله بما خلق و لعلا بعضهم علی بعض سبحان اللّه عمّا یصفون» (11) أو فهم قوله سبحانه:«لو کان فیهما آلهة إلاّ اللّه لفسدتا فسبحان اللّه ربّ العرش عمّا یصفون» (12)
فالدّعوة إلی التدبّر لا تدلّ علی أنّ للقرآن وراء ما تفیده ظواهره بطنا.أضف إلی ذلک أنّه یمکن أن یکون الأمر بالتدبّر لغایة تطبیق العمل علی ما یفهمونه من القرآن، فربّ ناصح یدلی بکلام فیه نصیحة للأهل و الولد، و لکنّهم إذا لم یطبّقوا عمله علی قول ناصحهم یعود النّاصح إلیهم، و یقول لماذا لا تتدبّرون کلامی؟لماذا لا تعقلون؟مشعرا بذلک أنّکم ما وصلتم إلی ما أدعوکم إلیه و إلاّ لترکتم أعمالکم القبیحة و صرتم عاملین بما أدعو إلیه.
و أمّا ما روی عن النّبیّ الأکرم(ص)بأنّ للقران بطنا و ظاهرا فالحدیث فیه ذو شجون و حاصله أنّه یحتمل وجوها علی وجه مانعة الخلو 1-المقصود من البطن هو أنّ ما ورد فی القرآن حول الأقوام و الأمم من القصص و ما أصابهم من النّعم و النّقم، لا ینصر فی.أولئک الأقوام بل هؤلاء مظاهر لکلامه سبحانه، و هو یعمّ غیرهم ممّن یأتون فی الأجیال القادمة فقوله سبحانه:«ضرب اللّه مثلا قریة کانت آمنة مطمئنّة یأتیها رزقها رغدا من کلّ مکان فکفرت بأنعم اللّه فأذاقها اللّه لباس الجوع و الخوف بما کانوا یصنعون و لقد جاءهم رسول منهم فکذبوه فأخذهم العذاب و هم ظالمون» (12)
و إن کان واردا فی قوم خاصّة لکنّها قاعدة کلّیة مضروبة علی الأمم جمعاء.
2-المراد من بطن القرآن هو الاهتداء إلی المصادیق الخفیّة التی یحتاج الوصول إلیها إلی التدبّر أو تنصیص من الإمام، و لأجل ذلک نری أنّ علیا(ع)یقول فی تفسیر قوله سبحانه:«و إن نکثوا أیمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فی دینکم فقاتلوا أئمة الکفر إنّهم لا أیما لهم لعلّهم ینتهون» (14) ، أنّه ما قوتل أهلها منذل نزلت حتی الیوم.و فی روایة قال علی (ع):(عذرنی اللّه من طلحة و الزّبیر.بایعانی طائعین غیر مکرهین ثمّ نکثا بیعتی من غیر حدث أحدثته)ثمّ تلا هذه الآیة (15) .
3-و هناک إحتمال ثالث للبطن و هو حمل الآیة علی مراتب فی مفهومها، و سعة معناها، و اختلاف النّاس فی‏الاسفادة منها حسب استعداداتهم و قابلیاتهم لاحظ قوله سبحانه: «أنزل من السّماء ماء فسالت أودیة بقدرها فاحتمل السّیل زبدا رابیا و ممّا یوقدون علیه فی النّار إبتغاء حلیة أو متاع زبد مثله کذلک یضرب اللّه الأمثال (16) .
من التّفسیر و الکلّ یستفید منها حسب قابلیته یستمدّ من الظّاهر و نظیره آیة النّور (17) .فقد خاض المفسّرون فی تفسیر الآیة و تطبیقها علی موارد مختلفة و کلّ استفاد من نورها حسب مؤهلاته و کفاءاته.
و حاصل القول فی التّفسیر الإرشاریّ انّما یفهمه المفسّر من المعانی الدّقیقة إن کان لها صلة بالظّاهر فهو مقبول، سواء سمّی تفسیرا علی حسب الظّاهر، أو تفسیرا إشاریّا.و علی کلّ تقدیر فالمفسّر علی حجّة من ربّه فی حمل الآیة علی ما أدرکه، و أمّا إذا کان مقطوع الصّلة عن الظّاهر المتبادر إلی الأذهان فلا یصحّ له حمل القرآن علیه، إلاّ إذا حصل له القطع بأنّه المراد و عندئذ یکون القطع حجّة له و إن کان مخالفا للواقع.و لإیضاح الحال نأتی بأمثله:
یخاطب سبحانه أمّ المسیح بقوله:«و هزّی إلیک بجذع النّخلة تساقط علیک رطبا جنیّا» (18) فلو قال أحد انّه سبحانه هیّأ مقدّمات الولادة و مؤخراتها لأمّ المسیح حتی الرّطب فی غیر فصله من الشّجرة الیابسة، و مع ذلک أمرها بأن تهزّ بجذع النّخلة، مع أنّ فی وسع المولی سبحانه أن یرزقها الرّطب بلا حاجة إلی الهزّ، فما هذا إلاّ لتفهیم مریم أنّها مسؤولة فی حیاتها عن معاشها، و أنّه سبحانه لو هیّأ کلّ المقدّمات فلا تغنی عن سعیها و حرکتها و لو بالهزّ بجذع النّخلة.
روی أنّه بعد ما نزل قول سبحانه:«الیوم‏ أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم السلام دینا»فرح الصّحابة و بکی بعضهم، فقال:الآیة تنعی إلینا برحلة النّبیّ (19) و النّماذج الواضحة لهذا النّوع من التّفسیر الإرشاریّ ما یذکره المفسّرون حول الآیتین:آیة الرّعد و آیة النّور.تری أنّ المعانی المذکورة فی کتب التّفاسیر تختلف وضوحا و خفاء و بساطة و علوّا، و الکلّ یسند المعانی إلی اللّفظ و بینها و بین لفظ الآیة صلة، و لعلّ الأمر بالتدبّر فی القرآن یعود أیضا لهذا النّوع من التّفسیر الذی لا یصل إلیه المفسّر إلاّ بعد الإمعان، و هذا ما یقال فیه:(العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یشاء).
نعم هناک تفاسیر بإسم التّفسیر الإرشاریّ لا یصحّ إسنادها إلی اللّه سبحانه کتفسیر (ألم)بأنّ الألف إشارة إلی اللّه و اللاّم إلی جبرئیل و المیم إلی محمّد، فإنّه أشبه بالتّفسیر بالرّأی إلاّ إذاکان هناک نصّ من المعصوم.
و لو صحّ هذا التّفسیر، فیمکن تفسیره بوجوه کثیرة بأن یقال الألف إشارة إلی ألف و الوحدانیة و اللاّم لام اللّطف و المیم إشارة إلی الملک، فمعنی الکملة من وحّدنی تلطّفت له فجزیته بالملک الأعلی.و أسوأ من ذلک تفسیر قوله سبحانه:«الجار ذی القربی و الجار الجنب و الصّاحب بالجنب و ابن السّبیل»بأن یقال الجار ذی القربی هو القلب و الجار الجنب هو الطّبیعة و الصاحب بالجنب هو العقل المقدی بالشریعة و ابن السبیل هو الجوارح المطیعة للّه.
فمثل هذا النّوع من التّفسیر یلتحق بتفاسیر الباطنیّة التی سوف نبحث عنها فی المستقبل، و خلاصة الکلام أنّ ما یهتدی إلیه المفسّر بعد التفکّر و التأمّل فی نفس الآیة و مفرداتها و سیاقها و یستظهر منه معنی أخلاقیا أو اجتماعیا أو سیاسیا نافعا بحال المجتمع إذا کان له صلة بالظّاهر غیر منقطع عنه، فهو تفسیر مقبول.
فی غیر هذه الصورة یکون مردودا، و لعلّ کون القرآن کتاب القرون و الأجیال لا تنقضی عجائبه یلازم قبول هذا النّوع من التّفسیر الإشاریّ، و لأجل ذلک لم یزل کتاب اللّه طریّا فی غضون الأجیال لم یندرس و لم یطرأ علیه الاندراس بل هو طری ما دامت السّموات و الأرض و لازم ذلک وجود معارف و حقایق فی القرآن یهتدی إلیها الإنسان بالتعمّق فی دلالاته اللّفظیة المطابقیّة و التّضمّنیّة و الالتزامیّة و إن کان السّلف فی العصور الماضیة غافلین عن هذه المعانی، و لعلّه إلی ذلک یشیر الصّادق(ع)فی جواب من سأله:ما بال القرآن لا یزداد علی النّشر و الدّرس إلاّ غضاضة؟بقوله:(لأن اللّه تبارک و تعالی لم یجعله لزمان دون زمان، و لا لناس دون ناس، و هو فی کلّ زمان جدید، و عند کلّ قوم غضّ إلی یوم القیامة) (20)
و عموما إنّ إیقاف هذا الباب فی وجه المفسرین یوجب وقف الحرکة العلمیّة فی فهم الکتاب العزیز، و بالتّالی یکون القرآن کسائر الکتب محدود المعنی و مقصور المراد لا یحتاج إلی تداوم البحث و تضافره.

الصّورة الثّانیة:التّفسیر بالعقل أی بالرّأی المسبق

المراد من هذه الصّورة هو إخضاع الآیات للعقائد التی اعتنقها المفسّر فی مدرسته الکلامیّة، و نجد هذا اللّون من التّفسیر بالعقل غالبا فی تفاسیر المعتزلة و الأشارعرة و الخوارج و الباطنیّة فإنّ لهؤلاء عقائد خاصّة فی مجالات مختلفة زعموها حقائق راهنة علی ضوء الاستدلال.و فی مجال التّفسیر حملوا الآیات علی معتقدهم و إن کان ظاهر الآیة یأباه و لا یتحمّله غیر أنّ هذا النّمط من التّفسیر بالرّأی و العقل یختلف حسب بعد المعنی عن مدلول الآیة فربّما یکون التأویل بعیدا عن الآیة و لکن تتحمّلها الآیة بتصرف یسیر و ربّما یکون المعنی بعیدا عنالآیة غیاة العبد بحیث لا تتحمّله الآیة حتی بالتصرف الکثیر فضلا عن الیسیر، و نحن نأتی علی کلّ واحد من القسمین بأمثلة:
القسم الأوّل:عبارة عن التأویلات الموجودة فی تفسیر الکشّاف لعلاّمة المعتزلة و التأویلات التی ارتکبه الرّازی علاّمة الأشاعرة فی مجال العقائد و إلیک البیان:
الشّفاعة حطّ الذّنوب أو رفع الدّرجةG إن الشّفاعة لم تکن فکرة جدیدة ابتکرها الإسلام و انفرد بها، بل کانت فکرة رائجة بین جمیع أمم العالم من قبل، و خاصّة بین الوثنیین و الیهود.صحیح أنّ الإسلام قد طرحها مهذّبة من الخرافات و ما نسج حولها من الأوهام.و من یقف علی آراء الیهود و الوثنیین فی أمر الشّفاعة یجد أنّ الشّفاعة الدّارجة بینهم کانت مبنیّة علی رجائهم لشافعة أنبیائهم و أوثانهم فی حطّ الذّنوب و غفران آثامهم، و لأجل هذا الاعتقاد کانوا یقترفون المعاصی، و یرتکبون الذّنوب تعویلا علی ذلک الرّجاء، فالآیات النّافیة للشّفاعة، و المثبّتة لها بشرائط خاصّة، کلّها راجعة إلی الشّفاعة بهذا المعنی.فلو نفیت فالمنفی هو هذا المعنی، و لو قبلت فالمقبول هو هذا المعنی.
إنّ الآیات الواردة فی مجال الشّفاعة علی سبعة أنواع، لا یصحّ تفسیرها إلاّ بتفسیر بعضها ببعض، و تمییز القسم المردود منها من المقبول.
و مع ذلک نری أنّ المعتزلة یخصّون آیات الشّفاعة بأهل الطّاعة دون العصاة، و یرتکبون التأویل فی موردها، و ما هذا إلاّ للموقف الذی اتخذوه فی حقّ الصعاة مقترفی الذّنوب فی أبحاثهم الکلامیّة، فقالوا بخلود أهل العصیان فی النّار إذا ماتوا بلا توبة.
قال القاضی عبد الجبار:إنّ شفاعة الفسّاق الذین ماتوا علی الفسوق و لم یتوبوا یتنزّل منزلة الشّافع لمن قتل ولد الغیر و ترصّد للآخر حتی یقتله.فکما أنّ ذلک یقبح، فکذلک ها هنا (21) .
و ما ذکره القاضی یعرب عن غفلته عن شروط الشّفاعة فإنّ بعض الذّنوب الکبیرة تقطع العلائق الإیمانیة باللّه سبحانه، کما تقطع الأوامر الرّوحیّة بالنّبیّ الأکرم.فأمثال هؤلاء العصاة، محرومون من الشّفاعة.و قد وردت فی الرّوایات الإسلامیة شروط الشّفاعة و حرمان طوائف منها.
و علی کلّ تقدیر فما ذکره اجتهاد فی مقابل نصوص الآیات و اخضاع لها لمدرسته الفکریّة.
یقول الزّمخشری.فی تفسیر قوله سبحانه: «و انفقوا ممّا رزقناکم من قبل أن یأتی یوم لا بیع فیه و لا خلّة».قال:«و لا خلّة حتی یسامحکم أخلاّؤکم به و إن أردتم أن یحطّ عنکم ما فی ذمّتکم من الواجب لن تجدوا شفیعا یشفع لکم فی حطّ الواجبات لأنّ الشّفاعة ثمّة فی زیادة الفضل لا غیر» (22)
وأنت خبیر بأنّ الآیة ترید نفی الشّفاعة بالمعنی الدّارج بین الیهود، و الوثنیین لأجل أنّهم کفار و انقطاع صلتهم عن اللّه سبحانه، و لأجل ذلک یثبّته القرآن فی حقّ غیرهم مع إذنه سبحانه، و یقول فی الآیة التالیة:«من ذا الذی یشفع عنده إلاّ بإذنه»و أمّا أنّ حقیقة الشّفاعة زیادة الفضل لا حطّ الذّنوب، فهو تحمیل العقیدة علی الآیة.فلو استدلّ القائل بها علی نفی الشّفاعة بتاتا لکان أولی من استدلاله علی نفی الشّفاعة عن الکفّار لأجل أنّ الشّّفاعة بمعنی زیادة الفضل لا حطّ الذّنوب، و هؤلاء لا یستحقّون الثّواب فضلا عن زیادته.

ب:هل مرتکب الکبیرة یستحق المغفرة أو لا؟

إتّفقت المعتزلة علی أن مرتکب الکبیرة مخلّد فی النّار إذا مات بلا توبة (23) و فی ضوء ذلک إلتجأوا إلی تأویل کثیر من الآیات الظّاهرة فی خلافه نذکر منها آیتین:
الاولی:یقول سبحانه:«و إنّ ربّک لذو مغفرة للنّاس علی ظلمهم و إنّ ربّک لشدید العقاب» (24)
فالآیة ظاهرة فی أنّ مغفرة الرّبّ تشمل النّاس فی حال کونهم ظالمین و من المعلوم أنّ الآیة راجعة إلی غیر صورة التّوبة و إلاّ لا یصحّ توصیفهم، فلو أخذنا بظاهر الآیة فهو یدلّ علی عدم خلود مرتکب الکبیرة فی النّار إذا مات بلا توبة لرجاء شمول مغفرة الرّبّ له.و لما کان ظاهر الآیة مخالفا للأصل الکلامی عند صاحب الکشّاف، حاول تأویل الآیة بقوله: (و فیه أوجه:
1-أن یرید السّیّئات المکفّرة لمجتنب الکبائر.
2-أو الکبائر بشرط التّوبة.
3-أو یرید بالمغفرة السّتر و الإمهال) (25)
و من الواضح أنّ کلّ واحد من الاحتمالات مخالف لظاهر الآیة و صریحها.
الثّانیة:لقول سبحانه:«إنّ اللّه لا یغفر أن یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء. (26)
و الآیة واردة فی حقّ غیر التّائب لأنّ الشّرک مغفور بالتّوبة أیضا، فیعود معنی الآیة أنّ اللّه سبحانه یغفر ما دون الشّرک لمن یشاء وطن مات بلا توبة فتکون نتیجة ذلک عدم الحکم القطعیّ بخلود مرتکب الکبائر فی النّار.
و لما کان مفاد الآیة مخالفا للمدرسة الکلامیّة للمعتزلة حاول صاحب الکشّاف تأویل الآیة.
فقال:
الوجه أن یکون الفعل المنفی و المثبت جمیعا موجّهین بقوله تعالی‏«لمن یشاء»کأنّه قیل:إنّ اللّه لا یفغر لمن یشاء الشّرک و یغفر لمن‏ یشاء ما دون الشّرک.علی أنّ المراد بالأوّل من لم یتب و بالثّانی دمن تاب نظیر قولک:إنّ الأمیر لا یبذل الدّینار و یبذل القنطار لمن یشاء، ترید لا یبذل الدّینار لمن لا یستأهله و یبذل القنطار لمن یستأهله (27) .
و لا یخفی أنّ ما ذکره خلاف ظاهر الآیة.
ساقته إلیه مدرسته الکلامیّة فنزّل الأولی مورد عدم التّوبة و الثّانیة موردها حتی تتّفق الآیة و معتقده، مع أنّه لا دلالة فی الآیة علی تقیید الثّانیة بالتّوبة، لأنّه تفکیک بین الجملتین بلا دلیل بل هما ناظرتان إلی صورة واحدة، و هی صورة عدم اقترانهما بالتّوبة، فلا یغفر الشّرک لعظم الذّنب، و یغفر ما دونه.

إمتناع رؤیة اللّه أو إمکانها

ذهبت الأشاعرة إلی جواز رؤیته سبحانه یوم القیامة، و هذا هو الأصل البارز فی مدرستهم الکلامیّة.ثمّ أنّ هناک آیات تدلّ بصراحتها علی امتناع رؤیته، فحاولوا إخضاع الآیات لنظریتهم، و إلیک نموذجا واحدا.یقول سبحانه:«ذلکم اللّه ربّکم لا إله إلاّ هو خالق کلّ شی‏ء فاعبدوه و هو علی کلّ شی‏ء وکیل.لا تدرکه الأبصار و هو یدرک الأبصار و هو اللّطیف الخبیر» (28)
و من المعلوم أنّ الإدراک مفهوم عامّ، لا یتعیّن فی البصریّ، أو السّمعیّ، أو العقلیّ، إلاّ بالإضافة إلی الحاسّة التی یرادالإدراک بها.فالإدراک بالبصر یراد من الرّؤیة بالعین.
و الإدراک بالسّمع یردا من السّماع.هذا هو ظاهر الآیة.
و لمّا حاول الرّازی(تفسیر)الآیة رأی أنّ ظاهرها، صریحها، لا یوافق أصله الکلامی.
فقال:«إنّ أصحابنا(الأشاعرة)إحتجّوا بهذه الآیة علی أنّه یجوز رؤیته، و المؤمنون یرون فی الآخرة و ذلک بوجوه:
-إنّ الآیة فی مقام المدح، فلو لم یکن جائزا الرّؤیة لما حصل التمدّح بقوله:«لا تدرکه الأبصار ألا تری أنّ المعدوم لا تصحّ رؤیته، و العلوم و القدرة و الإرادة و الرّوائح و الطّعوم لا یصحّ رؤیة شی‏ء منها و لا یمدح شی‏ء منها فی کونها لا تدرکه الأبصار.فثبت أنّ قوله: لا تدرکه الأبصار، یفید المدح و لا یصحّ إلاّ إذا صحّت الرّؤیة».
یلاحظ علیه:أنّ الرّازی توغّل فی مدرسته و غفل عن أنّ المدح لیس بالجزء الأوّل فقط و هو لا تدرکه الأبصار.بل بمجموع الجزئین المذکورین فی الآیة کأنّه سبحانه یقول:و اللّه جلّت عظمته یدرک أبصارهم و لکن لا تدرکه أبصارهم.فالمدح بمجموع القضیّتین لا بالقضیّة الأولی.
2-إنّ لفظ«الأبصار»صیغة جمع دخل علیها الألف و اللاّم فهی تفید الإستغراق بمعنی أنّه لا یدرکه جمیع الأبصار و هذا لا ینافی أن یدرکه بعض الأبصار.
یلاحظ علیه أنّ الآیة تفید عموم السّلب لا سلب العموم، بقرینة کونه فی مقام مدح نفسه.
کأنّه سبحانه یقول:لا یدرکه أحد من جمیع ذوی الأبصار من مخلوقاته، و لکنّه تعالی یدرکهم، و هذا نظیر قوله سبحانه:«کذلک یطبع اللّه علی کلّ قل متکبّر جبّار» (29) و قوله:«إنّ‏ اللّه لا یحبّ کلّ مختال فخور» (30)
إلی غیر ذلک من الوجوه الواهیة التی ما ساقه إلی ذکرها إلاّ لیخضع الآیة إلی معتقده، و بهذا القدر نکتفی بالکلام عن القسم الأوّل.
***

القسم الثّانی:تاویلات الباطنیّة المتصوّفة

إنّ الباطنیّة وضعوا لتفسیر المفاهیم الإسلامیة ضابطة ما دلّ علیها من الشّرع شی‏ء و هو أنّ للقرآن ظاهرا و باطنا، و المراد منه باطنه دون ظاهره المعلوم من اللغة و نسبة الباطن إلی الظّاهر کنسبة اللبّ إلی القشر، و أنّ باطنه یؤدی إلی ترک العمل بظاهره، و استدلّوا علی ذلک بقوله سبحان‏«فضرب بینهم بسور له باب باطنه فیه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب» (31)
فإذا کانت تلک الضّابطة فی فهم الشّریعة و العمل بالقرآن صحیحة، إذن أصبحت الشّریعة غرضا لکلّ نابل و فریسة لکلّ آکل، فلا یبقی منها شی‏ء.و فی هذه الحالة یدّعی کلّ مؤوّل أنّ الحقّ معه، و أنّ المراد ما اختاره من التأویل، علی الرّغم من اختلاف تأویلاتهم.
انظر إلی ما یقولون حول المفاهیم الاسلامیّة و انّهم کیف یتلاعبون بها، فالصّلاة عبارة عن النّاطق کیف یتلاعبون بها، فالصّلاة عبارة عن النّاطق الذی هو الرّسول لقوله سبحانه:«إنّ الصّلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر»و الغسل عبارة عن تجدید العهد ممّن أفشی سّرا من أسرار الباطنیّة من غیر قصد، و الاحتلام عبارة عن إفشائه و الزّکاة هی تزکیة النّفس بمعرفة ما هم علیه من الدّین، و الجنّة راحة الأبدان من التکالیف و مشقّتها بمزاولتها (32)
فإذا کان ما ذکره حقیقة الدّین و التّکالیف فلم یبق بین الدّیانة و الإلحاد حدّ فاصل.هذه نماذج من تأویلات الباطنیّة.اقتصرنا بهذا المقدار.

تأویلات المتصوّفة

من القسم الثّانی أیضا ما جاء به(ابن العربی)شیخ الصّوفیة فی عصره، فقد قام بتأویل المفاهیم القرآنیة علی وجه لا دلیل علیه، فیقول إنّ جبرائیل هو العقل الفعّال، و میکائیل هو روح الفلک السّادس، و إسرافیل هو روح الفلک الرّابع، و عزرائیل هو روح الفلک السّابع (32)
هذا و هو یفسر قوله سبحانه:«مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لا یبغیان»بأنّ مرج البحرین هو بحر الهیولی الجسمانیّة الذی هو الملح الأجاج، و بحر الرّوح المجرّد الذی هو العذب الفرات، یلتقیان فی الموجود الإنسانی، و انّ بین الهیولی الجسمانیّة و الرّوح المجرّد، برزخ هو النّفس الحیوانیّة التی لیست فی صفاء الرّوح المجرّدة و لطافتها، و لا فی کثرة الأجساد الهیولانیة و کثافتها، و لکن مع ذلک لا یبغیان، أی لا یتجاوز أحدهما حدّه فیغلب علی الآخر باصیته.فلا الرّوح المجرّدة تجرّد البدن، و تخرج به، و تجعله من جنسه، و لا البدن یجسّد الرّوح، و یجعله‏ مادّیّا (34)

التأویل باسم التّفسیر العلمی

و هناک تفسیر بالعقل بإسم التّفسیر العلمی و قد نهجه کلّ من الشّیخ(محمّد عبده)، السیّد أحمد خان(الهندی)، و(الطّنطاوی الجوهری)و نحن نکتفی هنا بنماذج من تفسیر(المنار)الذی جمعه محمد رشید رضا تلمیذ الشّیخ محمّد عبده.
1-کتب الأستاذ فی تفسیر قوله سبحانه: «و لقد علمتم الّذین اعتدوا منکم فی السّبت فقلنا لهم کونوا قردة خاسئین فجعلناها نکالا لما بین یدیها و ما خلفها و موعظة للمتّقین» (35) کتب ما یلی:
(إن السّلف من المفسّرین-إلاّ من شذّ- ذهب إلی أنّ معنی قوله کونوا قردة خاسئین أنّ صورهم مسخت فکانوا قردة حقیقیین).
و إنّما نسب هذا المعنی إلی السّلف لأنّه یصطدم بالاتّجاه المادّیّ و لا یصدّقه أنصار الحضارة المادّیّة الذین ینکرون إمکان صیرورة إنسان قردا حقیقا دفعة واحدة، و لأجل ذلک مال الأستاذ إلی رأی(مجاهد) الذی قال ما مسخت صورهم لکن مسخت قلوبهم فمثّلوا بالقردة کما مثّلوا بالحمار فی قوله تعالی:«مثل الّذین حمّلوا التّوراة ثمّ لم یحملوها کمثل الحمار یحمل أسفارا» (36) .ثمّ أخذ فی نقد قول الجمهور إلی أن قال فما قاله المجاهد هو الأوفق بالعبرة و الأجدر بتحریک الفکرة) (37)
و لا یخفی أنّه إذا صحّ هذا التّأویل فیصحّ لکلّ منکر للمعاجز و الکرامات و خوارق العادات هذا النّمط من التّأویل، و عندئذ تبطل المعارف، و یکون الکتاب العزیز لعبة بید المحرّفین.
2-نقل صاحب(المنار)عن بعض المفسّرین مذهبا خاصّا فی معنی الملائکة و هو أنّ مجموع ما ورد فی الملائکة من کونهم موکّلین بالأعمال من إنماء النّبات و خلقة الحیوان و حفظ الإنسان و غیر ذلک فیه إیماء إلی الخاصّة، بما هو أدقّ عن ظاهر العبارة، هو أنّ هذا النّموّ فی النّبات لم یکن لا بروح خاصّ نفخه اللّه فی البذرة، فکانت به هذه الحیاة النّباتیّة المخصوصة، و کذلک یقال فی الحیوان و الإنسان، فکلّ أمر کلّی قائم بنظام مخصوص تمّت به الحکمة الإلهیّة فی إیجاده فأنّما قوامه بروح إلهی سمّی فی لسان الشّرع ملکا.و من لم یبال فی التّسمیة بالتّوقیف یسمّی هذه المعانی القوی الطّبیعیة إذا کان لا یعرف من عالم الإمکان إلاّ ما هو طبیعة أو قوّة یظهر أثرها فی الطّبیعة.
و قال الأستاذ(عبده)بعد نقل نظیر هذه التأویلات و لو أنّ نفسا مالت إلی قبول هذا التّأویل لم تجد فی الدّین ما یمنعها من ذلک و العمدة علی اطمئنان القلب و رکون النّفس علی ما أبصرت من الحقّ (38) .
و لا یخفی أنّ هذا التّأویل لو صحّ فی بعض الأحادیث لما صحّ فی الملائکة الواردة فی قصّة آدم و غیرها، و ما هذا التّأویل إلاّ للخضوع للاتّجاه المادّیّ الذی کان یسیطر علی مصر و أطرافه یوم ذاک.و لنکتف بهذه النّماذج من التّفسیر بالعقل غیر المرضی.و المراد بالعقل بالعقل ما یقابل التّفسیر بالنّقل سواء اعتمد علی العقل الفلسفی، أو علی الأصول العلمیّة الحدیثة، أو غیر ذلک.
إنّ التّفسیر بالعقل، و إن صحّ ببعض صوره، لکنّه غیر واف فی إیقاف الإنسان علی حقائق الکتاب العزیز، و لا غنی لمن یستند بالعقل عن الاستناد إلی النّقل أیضا.

کلمة فی التّفسیر بالرّأی

التّفسیر بالرّأی الذی یدخل تحته أکثر ما تقدّم من التّفسیر بالعقل الذی أجمع الفریقان علی منعه تبعا للأثر المتضافر عن النّبیّ(ص)حیث قال:(إتّقوا الحدیث إلاّ ما علمتم فمن کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من النّار و من قال فی القرآن برأیه فلیتبوّأ مقعده من النّار» (39) .
و علی ضوء هذا الحدیث-المتّفق علیه- یجب علی المفسّر أن یتجرّد من الآراء المسبّقة، و یوطّن نفسه علی قبول ما تفیده الآیة و تدلّ علیه، و لا یخضع القرآن لعقیدته، بل تعرض عقیدته علی القرآن، لانّه حجّة اللّه علی خلقه، و عهده إلی عباده.إلیه یتحاکمون، و عن حکمه یصدرون، و لأجل ذلک لا یجوز له تأویل الآیة، و إخراجها عن ظاهرها، لیوافق عقیدته، و یلائم مذهبه، فإنّ موقف المتصدّی لتفسیر کلام اللّه موقف المتعلّم من المعلّم، و مجتنی الثّمرة من الشّجرة، فیجب أن یتربّص إلی أن ینطبق المعلّم فیأخذه خطّة و قاعدة، ویجتنی الثّمرة فی أوانها و فی إیناعها.
من البدع الذّائعة فی بعض التّفاسیر طلب الوجوه البعیدة فی الإعراب، أو حمل اللّفظ علی المعانی التی لا تتّفق و سیاقها، أو سبب نزولها، و تطبیق الآیات علی موارد و مصادیق بعیدة کلّها، لأجل أغراض، و دعایات، و أهداف طائفیّة، أو سیاسیّة، أو شخصیّة عصمنا اللّه من رکوب الهوی و العصبیّة.

التّفسیر بالنّقل

یعتمد المفسّر علی العقل تارة، و أخری علی النّقل، و قد تقدّم الحدیث عن أقسام التّفسیر بالعقل مقبوله و مردوده، فحان حین البحث عن التّفسیر بالنّقل، و بیان أقسامه:

أ-تفسیر القرآن بالقرآن

إنّ هذا المنهج من أسمی المناهج الصّحیحة الکافلة لتبیین المقصود من الآیة، کیف و قد سبحانه:«و نزّلنا علیک الکتاب تبیانا لکلّ شی‏ء»(النّحل/89)فإذا کان القرآن موضّحا لکلّ شی‏ء، فهو موضّح لنفسه أیضا، کیف و القرآن کلّه(هدی)و(بیّنة)و (فرقان)، و(نور)کما فی قوله سبحانه‏«شهر رمضان الّذی أنزل فیه القرآن هدی للنّاس و بیّنات من الهدی و الفرقان»(البقرة/185).
و قال سبحانه:«أنزلنا إلیکم نورا مبینا» (النّساء:174)و قال النّبیّ الأکرم(ص): (إن القران یصدّق بعضه بعضا)و قال علی (ع)فی کلام له یصف فیه القرآن:(کتاب اللّه تبصرون به، و تنطقون به، و تسمعون به، و ینطق بعضه ببعض، و یشهد بعضه علی‏ بعض، و لا یختلف فی اللّه، و لا یخالف بمصاحبه عن اللّه) (40)
و هذا نظیر تفسیر المطر الوارد فی قوله سبحانه:«امطرنا عیهممطرا فساء مطر المنذرین»(الشعراء/173)بالحجارة الواردة فی آیة أخری فی هذا الشّأن:«و أمطرنا علیهم حجارة من سجّیل»(الحجر/74).
و فی الرّوایات المأثورة عن أهل البیت نماذج کثیرة، من هذا المنهج، یقف علیها المتتّبع فی الآثار الواردة عنهم، عند الاستدلال بالآیات علی کثیر من الأحکام الشّرعیّة الفرعیّّة، و غیرها.
و قد قام أحد الفضلاء باستقصاء جمیع هذا النّوع منالأحادیث، المتضمّنة لهذا النّمط من التّفسیر.
و لنذکر بعض النّماذج من هذا المنهج:
1-سأل زرارة و محمد بن مسلم أبا جعفر عن وجوب القصر فی الصّلاة فی السّفر، مع انّه سبحانه یقول:«لیس علیکم جناح»و لم یقل: افعلوا.
فأجاب الإمام علی السلام بقوله:(أو لیس قد قال اللّه عزّ و جلّ فی الصّفا و المروة:«فمن حجّ البیت أو اعتمر فلا جناح علیه أن یطوف بهما»ألا ترون أنّ الطّواف بهما واجب مفروض (41) .
2-روی المفید فی الإرشاد أنّ عمر اتی بامراة قد ولدت لستّة أشهر فهمبرجمها فقال له أمیر المؤمنین:إن خاصمتک بکتاب اللّه خصمتک، إنّ اللّه تعالی یقول:«و حمله و فصاله ثلاثون شهرا»(الأحقاف/15) و یقول:«و الوالدات یرضعن أولادهنّ حولین کاملین لمن أراد أن یتمّ الرّضاعة» (البقرة/233)فإذا تمّ أتمّت المرأة الرّضاع لسنتین و کان حمله و فصاله ثلاثین شهرا.کان الحمل منها ستّة اشهر، فخلّی عمر سبیل المرأة (42) .
و هذا النّمط من التّفسیر کما یتحقّق بالتّفسیر الموضوعی، أی تفسیر القرآن حسب الموضوعات، یتحقّق بالتّفسیر التّجزئی أی التّتفسیر حسب السّور، سورة بعد سورة و هذا تفسیر المیزان، قد کتب علی تفسیر القرآن بالقرآن، لکن علی حسب السّور، دون الموضوعات، فبیّن إبهام الآیة بآیة أخری.
و لکنّ الصّورة الکاملة لهذا القسم من التّفسیر یستدعی الإحاطة بالقرآن الکریم، و جمع الآیات الواردة فی موضوع واحد، حتی تتجلّی الحقیقة من ضمّ بعضها إلی بعض و استنطاق بعضها ببعض، فیجب علی القائم بهذا النّمط، تفسیر القرآن علی حسب الموضوعات، و هو نمط جلیل یحتاج إلی عناء کثیر...و قد قام العلاّمة الملجسی برفع بعض مشاکل هذا النّمط، فجمع الآیات الواردة فی کلّ موضوع حسب السّور.
و لو صدر هذا القسم من البحار فی جزء مستقل ربّما یکون مفتاحا للتّفسیر الموضوعی، فهو قدّس اللّه سرّه قدساتخرج الآیات حسب الموضوعات، و شرحها بوجه إجمالی.
و لکنّ النّمط الأوسط منه هو قراءة القرآن من أوّله إلی آخره، و الدّقّة فی مقاصد الآیات ثمّ‏ تصنیفها، حسب ما ورد فیها من الأبحاث و الموضوعات، ففی هذا النّوع من التّفسیر تستخرج الموضوعات من الآیات، ثمّ تصنّف الآیات حسب الموضوعات المستخرجة، و هذا بخلاف ما قام به العلاّمة المجلسی، فهو صنّف الآیات حسب الموضوعات التی جادت بها ذاکرته، أو جاءت فی کتب الأحادیث و الأخبار.
و هذا انلّمط من التّفسیر لا یعنی قول القائل:(حسبنا کتاب اللّه)الجمجمع علی بطلانه من عامّة المسلمین لاهتمامهم بالسّنّة مثل إهتمامهم بالقرآن، و إنّما یعنی أنّ مشاکل القرآن و مبهماته ترتفع من ذلک الجانب.
و أمّا أنّه کاف لرفع جمیع المبهمات فی مجملات الآیات و مطلقاتها، فلا شکّ أنّ المجملات کالصّلاة و الزّکاة یبیّن بالسّنّة، و العمومات تخصّص بها، و المطلقات تقیّد بالإخبار إلی غیر ذلک من موارد الحاجة إلی السّنّة.
هذا بعض الکلام فی هذا المنهج، الذی حظی بالاهتمام فی هذا العصر، فقد اتّبعنا هذا المنهج فی تفسیرنا للذّکر الحکیم فخرج فیه باللغة العربیة أجزاء خمسة باسم(مفاهیم القرآن)و باللغة الفارسیّة أجزاء ستّة، و انتشر باسم(منشور جاوید)و لا ننکر أنّ هذا العب‏ء الثّقیل یحتاج إلی الجنة تحضیریّة أوّلا و تحریریّة ثانیا، و إشراف من الأساتذة ثالثا، رزقنا اللّه تحقیق هذه الأمنیة.
إنّ تفسیر ابن کثیر یستمدّ من هذا النّمط -أی تفسیر الآیات بالآیات-بین الحین و الآخر کما أنّ الشّیخ محمّد(عبده)فی تفسیره الذی‏ئ حرّر بقلم تلمیذهاتّبع هذا المنهج فی بعض الأحایین.
و الأکمل من التّفسیرین فی اتّباع هذا المنهج هو تفسیر السیّد العلاّمة الطّباطبائی، فقد بنی تفسیره علی تفسیر الآیة بالآیة.
غیر أنّ هذه التّفاسیر الثّلاثة کما عرفت کتبت علی نحو التّفسیر التّجزیئی، أی تفسیر القرآن بسورة بعد سورة، لا علی نحو التّفسیر حسب الموضوعات.
و علی کلّ تقدیر، فتفسیر القرآن بالقرآن یتحقّق علی النّمط الموضوعی، کما یتحقّق علی النّمط التّجزیئی، غیر أنّ الأکمل هو اقتفاء النّمط الأوّل.

2-التّفسیر البیانی للقرآن

هذا المنهج الذی ابتکره-حسب ما تدّعیه الدّکتورة عائشة عبد الرّحمن(بنت الشّاطئ) -(أستاذها أمین الخولی)عبارة عن استقراء اللّفظ القرآنی، فی کلّ مواضع وروده للوصول إلی دلالته، و عرض الظّاهرة الأسلوبیة علی کلّ نظائرها، فی الکتاب المحکم، تدبّر سیاقها الخاصّ فی الآیة و السّورة، ثمّ سیاقها العامّ فی المصحف کلّه إلتماسا لسّره البیانی.
و حاصل هذا المنهج یدور علی ضوابط و هی:
أ-التّناول الموضوعی لما یراد فهمه من القرآن و یبدأ بجمع کلّ ما فی الکتاب المحکم، من سور و آیات الدروس.
ب-ترتّب الآیات فیه حسب نزولها، لمعرفةظروف الزّمان و المکان، کما یستأنس بالمرویّات فی أسباب النّزول، من حیث هی قرائن لابست نزول الآیة، دون أن یفوت المفسر أنّ العبرة بعموم اللّفظ لا بخصوص السّبب الذی نزلت فیه الآیة.
ج-فی فهم دلالات الألفاظ یقدّر أنّ العربیّة هی لغة القرآن فتلتمس الدّلالة اللّغویة الأصلیة التی تعطینا حسّ العربیّة للمادّة فی مختلف استعمالاتها الحسّیّة و المجازیة، ثمّ یخلص للمح الدّلالة القرآنیة بجمع کلّ ما فی القرآن، من صیغ اللّفظ، و تدبّر سیاقها الخاصّ فی الآیة و السّورة و سیاقها العامّ فی القرآن کلّه.
د-و فی فهم التّعبیر یحتکم إلی سیاق النّصّ فی الکتاب المحکم ملتزمین ما یحتمله نصّا و روحا، و یعرض علیه أقوال المفسّرین، فیقبل منها ما یقبله النّصّ.
هذا هو خلاصة هذا المنهج الذی ابتکره (الأستاذ الخولی)واقتفت أثره تلمیذته و قرینته(بنت الشاطئ)فخرج من هذا المنهج کتاب باسم(التّفسیر البیانی للقرآن الکریم)فی جزئین تناول تفسیر السّور التّالیة فی الجزء الأوّل:الضحی، الإنشراح، الزّلزلة، النّازعات، العادیات، البلد، التّکاثر کما تناول فی الجزء الثّانی تفسیر السّور التّالیة:العلق، القلم، العصر اللّیل، ؟؟؟؟؟، الهمزة، الماعون.
و لا شکّ أنّه نمط بدیع بین التّفاسیر، إذ لا یماثل شیئا ممّا ألّف فی القرون الماضیة، من زمن الطّبری إلی العصر الأخیر، الذی عرف فی تفسیر الإمام(عبده)و تفسیر(المراغی) فهذا النّمط لا یشابه التّفاسیر السّابقة، غیر أنّه لون من التّفسیر الموضوعی أولا، و تفسیر القرآن بالقرآن ثانیا، و النّقطة البارزة فی هذا النّمط هو استقراء اللّفظ القرآنی فی کلّ مواضع وروده فی الکتاب.
و بعبارة أخری، یهتمّ المفسّر فی فهم لغة القرآن بالتتبّع فی جمیع صیغ هذا اللّفظ الواردة فی القرآن الکریم، ثمّ یخرج من ضمّ بعض إلی بعض بحقیقة المعنی اللّغوی الأصیل، و هو لا یتکر هذا العمل حتی فی أوضح الألفاظ.
فمثلا یتتبّع فی تفسیر قوله سبحانه:«ألم نشرح لک صدرک»کلّ آیة ورد فیها مادّة (الشّرح)بصورها، أو کلّ آیة ورد فیها مادّة (الصّدر)بصیغة المختلفة، و هکذا فی کلّ کلمة حتی و إن کان واضحا معناه عندنا، لکنّه لا یعتنی بهذا الوضوح بل یرجع إلی نفس القران، ثمّ یطبّق علیه سائر الضّوابط، من تدبّر سیاق الآیة، و سیاق السّورة، و سیاق الآیة العامّ، فی القرآن کلّه.
و الذی یؤخد علی هذا النّوع من التّفسیر أنّه أمر بدیع قابل للاعتماد، غیر أنّه لا یکفی فی تفسیر الآیات الفقهیة بلا مراجعة السنّة، لأنّها عمومیّات فیها مخصّصها، أو مطلقات فیها مقیّدها، أو مجملات فیها مبیّنها.و رغم ذلک فانّ هذا النّمط من التّفسیر یغنی عن کثیر من الأبحاث اللّغویة التی طرحها المفسّرون، لأنّ المفسّر فی هذا النّمط یرید أن یستخرج معنی اللّفظ من التدبّر فی النّصّ القرآنی.أمّا معاجم العربیّة و کتب التّفسیر فتعینه فی بدایة الأمر.و ما ورد فی روایات أهل البیت فی مواضع، یشبه بهذا النّوع من النّمط و هو الدّقّة فی خصوصیّات الآیة و جملها و مفرداتها و إلیک نماذج.
1-روی الصّدوق بإسناده عن زرارة قال: قلت لأبی جعفر لا تخبرنی من أین علمت و قلت انّ المسلح ببعض الرّأس و بعض الرّجلین، فضحک فقال:یا زرارة قاله رسول اللّه(ص)و نزول به الکتاب من اللّه عزّ و جلّ، لأنّ اللّه عزّ و جلّ قال:«فاغسلوا وجوهکم» فعرفنا أنّ الوجه کلّه ینبغی أن یغسل، ثمّ قال: «و أیدیکم إلی المرافق»فعرفنا حین قال: (بروؤسکم)أنّ المسح ببعض الرّأس لمکان (الباء)ثمّ وصل الرّجلین بالرّأس، فعرفنا حین وصلهما بالرّأس أنّ المسح علی بعضها، ثم فسّر ذلک رسول اللّه(ص)للنّاس فضیّعوه (43)
2-روی الکلینی بسند صحیح عن حمّاد بن عیسی عن أبی عبد اللّه أنّه سئل عن التیمّم فتلا هذه الآیة:«و السّارق و السّارقة فاقطعوا أیدیهماو قال:«فاغسلوا وجوهکم و أیدیکم إلی المرافق»قال فامسح علی کفّیک من حیث موضع القطع (44) .
فقد استظهر الإمام فی التیمّم کفایة المسح علی الکفّین بحجّة انّه أطلق الأیدی فی آیة السّرقة و التیمّم و قال:«فإن لم تجدوا ماء فتیمّموا صعیدا طیّبا فامسحوا بوجوهکم و أیدکم منه»فعلم أنّ القطع و التیمّم لیس من المرفقین.
3-سأل أبو بصیر أحد الصّادقین(ع): هل کانت صلاة النّبیّ إلی بیت المقدس بأمر اللّه سبحانه أو لا؟، قال:نعم.ألا تری أنّ اللّه تعالی یقول:«و ما جعلنا القبلة الّتی کنت علیها إلاّ لنعلم من یتّبع الرّسول» (45) .

3-تفسیر القرآن باللغة و القواعد العربیّة

ففی هذا المنهج یهتمّ المفسّر اهتماما شدیدا بالقراءة حتّی یقف علی الصّحیح منها لأنّه ینبعث عن تحریف اللّفظ القرآنی المنزّل و و من ثمّ تحریف المعنی
فالحرص علی سلامة النّطق حرص علی سلامة معنی النّصّ القرآنی، و صیانته من شبهة أو تحریف.
و الاهتمام بالقراءة یستدعی منطقیّا الاهتمام بالصّنعة النّحویّة، فی النّصّ القرآنی إذ إنّ هذا الاهتمام بضبط أواخر الکلمات إنّما یقصد أساسا إلی المعنی، فعلی المعنی یدور ضبط الکلمة و إعرابها فالفاعل یرفع و المفعول به ینصب و ما فیه سبب من أسباب الجرّ، بجرّ.
فالتفات النّحویین إلی إعراب القرآن کان التفاتا طبیعیّا لأنّ الغایة من وضع النّحو هی خدمة معنی القرآن، و تحلیته.ففی ضوء القراءة ثمّ ضبط الإعراب القرانی یتّضح مفاد الآیة فی هذا الإطار الخاصّ، مضافا إلی تحقیق مفردات الآیة لغویا، و توضیح معانیها الأصلیّة.
و علی هذا النّمط تجد التّفاسیر الآتیة:1-(معانی القرآن)تألیف أبی زکریّا یحیی بن زیاد الفرّاء(م 207)ففسّر مشکل إعراب القرآن و معانیه علی هذا المنهج و قد طبع الکتاب فی جزئین، حقّقهما محمّد علی النّجار و أحمد یوسف نجاتی.و یبدو من دیباجة الکتاب أنّ الفرّاء أخذ فی التألیف سنة 204.
و الکتاب قیّم فی نوعه، و إن کان غیر واف لعامّة مقاصد القرآن الکریم.
2-(مجاز القرآن)لأبی عبیدة معمّر بن المثنّی(م 213)و قیل غیر ذلک.
یقول فی مقدّمة الکتاب:(قالوا:إنّما أنزل القرآن بلسان عربی و مصداق ذلک فی آیة من القران و فی آیة أخری:«و ما أرسلنا من رسول إلاّ بلسان قومه»فلم یحتجّ السّلف و لا الذین أدرکوا وحیه إلی النّبیّ أن یسألوا عن معانیه لأنّهم کانوا عرب الألسن فاستغنوا بعلمهم به عن المسألة عن معانیه، و عمّا فیه ممّا فی کلام العرب من وجوه الإعراب، و من الغریب و المعانی).
و هذا یعرب عن أنّه کان معتقدا بأنّ الإطاحة باللّغة العربیّة، کافیة فی إخراج معانی القران و هو کما تری.
نعم القرآن نمط من التّعبیر العربی لکن لیس کلّ تعبیر عربی غنیّا عن البیان خصوصا فی مجال التّشریع و التّقنین الذی نری تفصیله فی السّنّة.
و یظهر من سبر کتاب مجاز القرآن أنّه لا یقصد من المجاز ما یقابل الحقیقة، بل یرید ما یتوقّف فهم الآیة علی تقدیر محذوف، و ما شابه ذلک، و هو علی غرار(مجازات القرآن) للشّریف الرّضی رضوان اللّه علیه، و لکنّ الشّریف خصّص کتاب بالمجاز بشکله المصطلح، مثلا یقول أو عبیدة:و من المحتمل منمجاز ما اختصروا فی مضمر.قال: «و انطلقا الملا منهم:أن امشوا و اصبروا»فهذا مختصر فیه ضمیر.مجازه:و انطلق الملأ منهم ثمّ اختصر إلی فعلهم و أضمر فیه:و تواصوا أنّه امشوا.أو تنادوا أن امشوا أو نحو ذلک.
و فی آیة أخری:«ماذا اراد اللّه بهذا مثلا» فهذا من قول الکفّار، ثمّ اختصر إلی قول اللّه، و أضمر فیه:قل یا محمّد، نضلّ به کثیرا، و هذا من کلام اللّه.
و قد طبع الکتاب و انتشر.
3-(معانی القرآن)لأبی إسحاق الزّجّاج (م 311)یحدّد(ابن النّدیم)تاریخ تألیف هذا اکلتاب فی نصّه:قرأت علی ظهر کتاب المعانی:إبتدأ أبو إسحاق إملاء کتابه الموسوم بمعانی القرآن فی صفر سنة 285 و أتمّة فی شهر ربیع الأوّل سنة 301.
و الکتاب بعد مخطوط و منه نسخ متفرّقة فی المکتبات.
4-(تلخیص البیان فی مجازت القرآن): تألیف الشّریف الرّضی أبی الحسن محمد بن الحسین(ت:359، م:406).
یقول فی أوّله:إنّ بعض الأخوان جارانی، و ذکرما یشتمل علیه القرآن من عجائب الاستعارات و غرائب المجازات التی هی أحسن من الحقائق معرضا، و انفع للعلّة معنی و لفظا، و إنّ اللّفظة التی وقعت مستعارة لو أوقعت فی موقعتها لفظة الحقیقة لکان موضعهانابیا بها، و نصابها قلقا بمرکّبها، إذ کان الحکیم سبحانه لم یورد ألفاظ المجازات لضیق العبارة علیه، و لکن لأنها أجلی فی أسماع السّامعین و أشبه بلغة المخاطبین، و سألنی أن اجرّد جمیع ما فی القرآن فی ذلک علی ترتیب السّور لیکون اجماعه أجلّ موقعا و أعمّ نفعا، و لکیون فی ذلک أیضا فائدة أخری.
(إلی أن قال)و قد کنت أوردت فی کتابی الکبیر الموسوم ب(حقائق التّأوشیل فی متشابه التّنزیل)طرفا کثیرا من هذا الجنس أطلت الکلام و التّنبیه علی غوامض العجائب التی فیه من غیر استقصاء (46)
و بهذا البیان امتاز هذا التألیف عمّا ألّّفه أبو عبیدة و أسماه(بمجاز القرآن).
فالشّریف یروم من المجاز القسم المصطلح، و لکنّ أبا عبیدة یروم الکلام الخارج علی غیر النّمط العادیّ من حذف وتقدیر و تأخیر، و إضمار و غیر ذلک.

4-تفسیر القرآن بالأثر عن النّبیّ و الأئمة

و من التّفسیر بالمنقول هو تفسیر القرآن بما أثر عن النّبیّ و الأئمة المعصومین أو الصحابة و التّابعین و قد ظهر هذا النّوع من النّهج بعد رحلة النّبیّ و من المعروفین فی سلوک هذا المنهج بعد عهد الرّسالة(عبد اللّه بن عبّاس)و هو القائل ما أخذت من تفسیر القرآن فعن علی بن أبی طالب (47) و حسبک هذه الشّهادة من ترجمان القرآن.
نعم روی عن النّبیّ(ص)انّه دعا له بالفقه و الحکمة و تأویل القرآن (48) و لکن للتردّد فی صحّة ذلک الحدیث مجال لأنّ عبد اللّه بن عبّاس ولد فی عام الهجرة فکان عند رحلة النّبیّ(ص)صبیّا لا یتجاوز عمره عن عشره أعوام.
و قد ذاع هذا المنهج من القرن الأوّل إلی أعصارنا هذه فظهر بین المفسّرین من یکتفون فی التّفسیر بالأثر المرویّ و لا یتجاوزون عنه حتّی انّ بعض المفسّرین لا یذکر الآیةالتی لا یجد حولها أثرا من النّبیّ و الأئمة کما هو دیدن تفسیر(البرهان)للسیّد البحرانی.
و لنأت بأشهر التّفاسیر الحدیثیّة بین الفریقین.
فأشهر المصنّفات علی هذا النّمط عند أهل السّنّة عبارة عن تفسیر أبی جعفر محمّد بن جریر الطّبری(ت:224، م:301)و هذا الکتاب أوسع ما ألّف فی هذا المجال، و من مزایا هذا التّفسیر ذکر الرّوایات مسندة أو موقوفة علی الصحابة و التّابعین و قد سهّل بذلک طریق التّحقیق و التثّبت منها و ممّا فیها من الإسرائیلیات و المسیحیّات ما لا یحصی کثرة.
2-ویلیه فی التبسّط تفسیر الثّعلبی(م 427)باسم(الکشف و البیان)و هو تفسیر مخطوط و نسخه قلیلة عسی أن یقیّض اللّه رجال التّحقیق لإخراجه إلی عالم النّور و مؤلّفه من المعترفین بفضائل أهل البیت فقد روی نزول کثیر من الآیات فی حقّ العترة الطّاهرة، و ینقل عنه کثیرا السیّد البحرانی فی کتبه مثل (غایة المرام)و(تفسیر البرهان).
3-تفسیر(الدّرّ المنثور)تألیف السّیوطی (م 911)نقل فیه ما رواه الطّبری فی تفسیره مضافا إلی ما وقف علیه شخصیّا و غیره و یبدو من کتابه(الإتقان)انّه جعله مقدّمة لذلک التّفسیر و قد ذکر فی خاتمة الإتقان نبذة من التّفسیر بالمأثور المرفوع إلی النّبیّ(ص)من أوّل الفاتحة إلی سورة النّاس.
هذه مشاهیر التّفاسیر الحدیثیّة عند أهل السّنّة.إکتفینا بذلک.هذا ما لدی أهل السّنّة.
و أمّا التّفسیر بالمأثور عند الشّیعة فأشهرها ما یلی:
1-تفسیر محمّد بن مسعود العیّاشی المعاصر للکلینی الذی توفّی عام 329 ه و قد طبع فی جزئین، غیر أنّ ناسخ الکتاب فی القرون السّابقة جنی علی الکتاب جنایة علمیشة لا تغتفر حیث أسقط الأسانید، و أتی بالمتون، و بذلک سدّ علی المحقّقین باب التّحقیق.
2-تفسیر علی بن إبراهیم القمّی الذی کان حیّا عام 307 و تفسیره هذا مطبوع قدیما، و حدیثا غیر أنّ التّفسیر لیس لعلیّ بن إبراهیم القمّی وحده، و إنّما هو تفسیر ممزوج من تفسیرین فهو ملفّق ممّا أملاه علی بن إبراهیم علی تلمیذه بسنده الخاصّ عن أبی الجارود عن الإمام الباقر(ع).
و قد أوضحنا حاله فی أبحاثنا الرّجالیّة (49) .
3-و قد ألّف فی أواخر القرن الحادی عشر تفسیران بالمنهج المذکور هما:البرهان فی تفسیر القرآن للسیّد هاشم البحرانی المتوفی (1107).و نور الثّقلین للشّیخ عبد علی الحویزی من علماء القرن الحادی عشر و الاستفادة منالتّفسیر بالمأثور یتوقّف علی تحقیق إسناده الرّوایات لتطرّق الإسرائیلیات و المسیحیّات و المجوسیّات المرویّة من مسلمة أهل الکتاب إلیها.
و هناک کلمة قیّمة(لابن خلدون)یقول: (إنّ العرب لم یکونوا اهل کتاب و لا علم، و إنّما غلبت علیهم البدواة و الأمّیّة، و إذا تشوّقوا إلی معرفة شی‏ء ممّا تتوق إلیه النّفوس البشریّة فی أسباب المکوّنات، و بدء الخلیقة و أسرار الوجود، فإنّما یسألون عنه أهل الکتاب قبلهم، و یستفیدون منهم و هؤلاء مثل کعب الأحبار و وهب بن منبه، و عبد اللّه بن سلام و أمثالهم.فامتلأت التّفاسیر من المنقولات عنهم و تلقّیت بالقبول، و تساهل المفسّرون فی نقل ذلک، و ملأوا کتب التّفسیر بهذه المنقولات، و أصلها کلّها کما قلنا من التّوراة أو ممّا کانوا یفترون) (50) .
و لأجل ذلک تری أنّ ما أتی به الطّبری فی تفسیره حول قصّة آدم و حوّاء تطابق ما جاء فی التّوراة.
و العجب انّ کتب التّفسیر مملوءة من أقاویل هؤلاء(أی مسلمة أهل الکتاب)و من أخذ عنهم من المسلمین أمثال عکرمة و مجاهد و عطاء والضّحّاک.
فهؤلاء مضافا إلی ما ورد فیهم من الجرح و الطّعن فی کتب الرّجال.المعتبرة عن أهل السّنّة کانوا یأخذون ما أثر عنهم من التّفاسیر من الیهود و النّصاری) (51) .
و أمّا ما یتراءی من نقل أقوالهم فی تفاسیر الشّیعة کالتّبیان لشیخ الطّائفة الطّوسی، و مجمع البیان للشّیخ الطّبرسی، فعذرهم فی نقل أاقوالهم هو رواجها فی تلک العصور و الأزمنة، بحیث کان تجاهلها یعدّ نقصا فی التّفسیر، و یوجب عدم الاعتناء به.
و علی کلّ تقدیر فالتّفسیر بالمأثور یتوقّف علی توفّر شرائط الحجّیّة فیه، إِّاّ إذا کان الخبر ناظرا إلی بیان کیفیة الاستفادة من الآیة، و مرشدا إلی القرائن الموجودة فیها، فعندئذ تلاحظ کیفیة الاستفادة، فعلی فرض صحّة الاستنتاج یؤخذ بالنّتیجة و إن کان الخبر غیر واجد للشّرائط.
و أمّا إذا کان التّفسیر مبنیّا علی التّعبّد فلا یؤخذ إلاّ عند توفّر الشّرائط.
*** هذه هی المناهج التّفسیریة علی وجه الاقتصار، قد عرفت المقبول و المردود منها غیر أنّ المنهج الکامل عبارة عن المنهج الذی یعتمد علی کلّ المناهج الصّحیحة فیعتمد فی تفسیر القرآن علی العقل القطعیّ الذی‏هو کالقرینة المنفصلة، کما یفسّر القرآن بعضه ببعض، و یرفع إبهام الآیة بأختها، و یستفید منالأثر الصّحیح الذی یکون حجشة بینه وبین ربّه إلی غیر ذلک من المناهج المرضیّة التی مرّ بیانها.

الهوامش:

(1)الکافی/الجزء 2/ص 238.
(2)نهج البلاغة/الخطبة 189.
(3)لاحظ(معجم المفسّرین)لعادل نویهض و(طبقات المفسّرین)للحافظ شمس الدّین الدّاوودی المتوفی عام 945، و ما ذکرنا من الإحصاء مأخوذ من (معجم المفسّرین).کما أنّ ما ذکرنا أنّ ربع هذا العدد یختصّ بالشّیعة مأخوذ من ملاحظة ما جاء فی کتاب(الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة)من ذکر 450 تفسیرا للشیعة.
و لکنّ الحقیقة فوق ذلک.فإنّ ما قام به علماء الشّیعة فی مجال التّفسیر باللّغات المختلفة فی العصر الحاضر لم یذکر فی الذّریعة، و لأجل ذلک یصحّ أن یقال أنّ ثلث هذا العدد یختصّ بالشّیعة کما أنّه فات صاحب(معجم المفسّرین)عدة کتب للتّفسیر لدی الشّیعة الإمامیة، و إن کان تتبّعه قابلا للتّقدیر.
(4)شرح العقائد النّسفیة لسعد الدّین التّفتازانی/ ص 142.
(5)الکافی/ج 2/ص 238.
(6)النّساء/78.
(7)النّساء/82.
(8)محمّد(ص)/24.
(9)التّفسیر و المفسّرون، نقلا عن الموافقات/ج 3/ص 382-383.
(10)الحدید/3.
(11)المؤمنون/91.
(12)الأنبیاء/22.
(13)النّحل/112 و 113.
(14)التّوبة/12.
(15)البرهان فی تفسیر القرآن/ج 1/ص 105.
(16)الرّعد/17.
(17)سورة النّور/35.
(18)مریم/25.
(19)تفسیر الآلوسی:ج 6/ص 60.
(20)البحار ج 92/باب فضل القرآن/الحدیث 8، نقلا عن عیون أخبار الرّضا عن أبیه موسی الکاظم(ع)
(21)شرح الأصول الخمسة/ص 688.
(22)الکشّاف:ج 1/ص 291.فی تفسیر الآیة رقم 254 من سورة البقرة.
(23)لاحظ:أوائل المقالات ص 14.و شرح الأصول الخمسة ص 659.
(24)الرّعد/6.
(25)الکشّاف:ج 2/ص 159.
(26)النّساء/48.
(27)الکشّاف:ج 1/ص 201، فی تفسیر الآیة المذکورة.
(28)الأنعام/102 و 103.
(29)غافر/35.
(30)لقمان/18.
(31)الفرق بین الفرق/ص 18.
(32)المواقف/ج 8/ص 390.
(33)تفسیر إبن العربی/ج 1/ص 150.
(34)تفسیر إبن العربی/ج 2/ص 280.
(35)البقرة/65-66.
(36)الجمعة/5.
(37)تفسیر المنار/ج 1/ص 1343 إلی 1354.
(38)المنار، ج 1 ص.
(39)سنن التّرمذی/أبواب التّفسیر/ج 2/ص 157.
(40)نهج البلاغة/الخطبة 129.
(41)الوسائل/ج 55/الباب 22، من أبواب صلاة المسافر/الحدیث 2.
(42)نور الثّقلین/ج 5/ص 14، من أبواب الوضوء الحدیث 1.
(43)الوسائل/ج 1/الباب 23، من أبواب الوضوء الحدیث 1.
(44)الوسائل/ج 2/الباب 13، من أبواب التیمّم الحدیث 2.
(45)الوسائل/ج 3/الباب 2، من أبواب القبلة/ الحدیث 2.
(46)تلخیص البیان/مقدّمة المؤلف/ص 1-2.
(47)مناهل القرآن/ج 1/ص 468.
(48)تنقیح المقال/ج 2 ص، و أسد الغابة/ج 3/ص 193.
(49)کلّیات فی علم الرّجال/ص 311-315.
(50)مقدّمة إبن خلدون/ص 439.
(51)لاحظ:آلاء الرّحمن 1/46، الملل و النّحل 1/71-95.

 
یک شنبه 2 مهر 1391  11:05 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اقتراحات فی المنهج التفسیری

اقتراحات فی المنهج التفسیری

محمدجعفر صدری

تکمن أهمیة الکلام فی‏عظمة المتکلم و قوة الکلام،فکلما کان المتکلم عظیما و کان کلامه متقنا، عذبا، خلابا، عمیقا کان الاهتمام به اکبر.
و القرآن الکریم یتوفر علی هذین العنصرین، فهو کلام الباری جل و علا، المنزل علی قلب خیر البشر رسوله الاکرم و قوّته و اتقانه، و الفاظه المحدودة المعبّرة عن مفاهیمه اللامحدودة، و فصاحته و بلاغته، و عمقه، و جماله تذعن له العقول و تنشدّ القلوب و الالباب.
و هذه الخصوصیات تبعث جمیع المسلمین لا ستنطاق کلام اللّه، و استبیان آیاته؛و من الطبیعی أن المسؤولیة الملقاة علی عاتق المسلمین تتأکد و تتعاظم علی المتخصصین و العلماء الذین نذورا انفسهم للتفقه فی الدین، و انذار الناس، و تبلیغ شریعة سید المرسلین، فعلیهم أن یضعوا التفسیر فی مصاف العلوم الاسلامیة المهمة الأخری، و یعالجوه معالجة علمیة موضوعیة تقطع بهم المسافة الشاسعة بین الشعور بالمسؤولیة و ضرورة العمل و بین تحقیق هذه الضرورة و ما اکثر المزالق و العقبات التی تکتنف هذا الطریق.
و من هنا نلمس اهمیة العثور علی منهج صحیح یعبّد لنا الطریق، و یهدینا الی الصراط المستقیم، و ییسر علینا تجاوز المزالق بسلام، و یعرفنا علی المصادرو المنابع التی تزودنا بالغذاء القرآنی السلیم لأداء مهمتنا تجاه کتاب اللّه العزیز.
*** لکل علم من العلوم مصادر و منابع و مبان و مناهج خاصة به تؤدی دورا مهما فی دراسته و فهمه و بیانه، و التفسیر علم من هذه العلوم له مبانیه و منابعه و مناهجه سنمر علیها مرورا عاجلا من خلال البحث:
أ-مبانی التفسیر:و هی مجموعة الاسس و النظریات التی یترکز علیها البناء التفسیری، و ینطلق منها المفسر لتفسیر الآیات الکریمة تذکر عادة فی مقدمة التفاسیر و تذکر احیانا فی علوم أخری کالاصول و الادب و غیرها.
ب-المنابع:و هی مجموعة العلوم، و المعارف، و المصادر المختلفة التی یحتاجها المفسر فی تفسیر الآیات، و تفصیل المفاهیم القرآنیة، و شرح الکلمات کالقرآن، و الروایات، و احکام العقل، و اللغة، و الادب ..و غیرها.
ج-المناهج:ینتهج المفسر منهجا معینا یطوی مراحله و یسلک مساربه اما عن وعی و قصد أو عن ارتکاز و قریحة بحیث لو سألته عن منهجه یصعب علیه تحدیده؛کما کتب الکثیر من مفسرینا و سجّل لهم نجاح ملّحوظ و لعبوا دورا مهما فی حلّ المعضل القرآنی.و لکن لا زال الضباب یکتنف السبیل الذی سلکوه و طریق الوصول الی هذه النتائج الباهرة، و مما یؤسف له ان المفسرین انفسهم لم یفردوا المناهج بدراسة و بحوث مستقلة و مشبعة.
و ما لا شک فیه ان العثور علی منهج صائب مطمئن نسبیا و تحدید مراحله، و توضیح معالمه بالامثلة یشکل حصانة عن الانحراف فی المسیرة التفسیریة، و یدفع عجلة التفسیر التکاملیة نحو الامام، و یرفع من مستوی العطاء و الاتقان و النضوج، و یجمع الرأی التفسیری و یوحده.

الأطروحة المقترحة

لا نرید أن نقدم هنا مشروعا جدیدا ابداعیا، بل نریدان نجمع المتفرق، و ننظم المتشتت، و نرتب المتبعثر، فکل ما سنورده انما جمعناه من الاولین-علماء و مفسرین -قمنا باعداده و تنظیمه کما هو واضح من‏ الجو العام للاطروحة.

القسم الاول:مبانی التفسیر:

یدرس فی هذا القسم الرکائز الاساسیة للتفسیر ضمن النقاط التالیة:
-امکان فهم القرآن:تدرس الآراء و النظریات؛
الاخباریة،
الاشعریة،
الباطنیة.
و غیرها من الاراء و النظریاتالتی تعرضت لموضوع فهم القرآن و الشبهات الواردة فی هذا البحث.
مراتب فهم القرآن:تدرس فیه مراتب استیعاب الناس و تلقیهم علی اختلاف مستویاتهم فی فهم القرآن و آیاته و مفاهیمه و تنقسم الی المراتب التالیة:
*معرفة معانی الالفاظ(الترجمة).
*التفسیر.
*البطن.
*التأویل، و هنا یشار الی معانی کل واحدة من هذه المستویات و ما جاء فیها من بحوث و دراسات.
-التفسیر و حدوده:یدرس فیه:
*الفرق بین التفسیر و بیان معانی الالفاظ(الترجمة).
*الفرق بین التفسیر و البطن.
*الفرق بین التفسیر و التأویل، و بعد تقریر نتائج البحث نصل الی معرفة اهمیة الاعتماد علی ظواهر الکتاب فندرس:

-التفسیر و الاصول اللفظیة:

و یشمل:
*و حجته ظواهر الکتاب.
*و اهم مباحث الالفاظ و نماذج منها. و بعد ذلک ننتقل لدارسة:
-اسالیب القرآن البیانیة بشکل عام و من خلال نظرة کلیة ضمن العناوین التالیة:
*المحکم و المتشابه.
*العام و الخاص.
*المجمل و المبین.
*التکرار.
*الناسخ و المنسوخ.
*المطلق و المقید.
*الایجاز و الحذف.
*الفصل و الوصل.
*و غیرها من البحوث التی تهم الموضوع.*کالغرض، و النظم، و السیاق، و تحریف القرآن..و هکذا.
و الأساس فی اختیار بحوث هذا القسم و تنظیمها هو دور کل بحث فی تیسیر التفسیر و اتقانه، و للباحث أن یوجز أو یطیل، و یختصر أو یطنب یحذف أو یضیف حسب الحاجة.

القسم الثانی:منابع التفسیر:

نحاول هنا أن نتعرف علی المصادر و المنابع التی ینتهل منها المفسرون علی اختلاف مدارسهم و مناهجهم و نبیّن الحجة منها مما لیس بحجة، فی خطوتین:

-التعرّف علی المنابع:

-القرآن الکریم:یدرس ضمن النقاط التالیة:
*لمحة تاریخیة.
*الادلة.
*دراسة نقدیة.
-السنه:
*لمحة تاریخیة.
*الادلة.
*دراسة نقدیة.

-العقل

*لمحة تاریخیة.
*العقل العملی، و العقل النظری.
*الادلة.
*دارسة نقدیة.

-اقول الصحابة و التابعین

*لمحة تاریخیة.
*الادلة.
*دراسة نقدیة.

-النظریات العرفانیة

*لمحة تاریخیة.
*الادلة.
*دراسة نقدیة.

-الانجازات العلمیة

*لمحة تاریخیة.
*الادلة.
*دراسة نقدیة.

-التاریخ

*لمحة تاریخیة.
*الادلة.
*دراسة نقدیة.

الثانیة:میزان الانتفاع بالمنابع و الاستفادة منها
-القرآن

*میزان الانتفاع به.*و المهارات اللازمة التی یجب ان تتوفر فی المفسر للانتفاع به و والاستفاده منه.

-السنه

*میزان الانتفاع.
المهارات اللازمة.
و هکذا فی بقیة المصادر کالعقل و التاریخ و اللغة و غیرها ثم یبحث فی نوع العلاقة و الارتباط بین المصادر بعضها مع بعض؛ و هل هی علاقة طولیة أو عرضیة؛و علی فرض وجود التنافی و التعارض الاحتمالی ندرس النقاط التالیة:
*التعارض بین القرآن و السنة.
*التعارض بین القرآن و العقل.
*التعارض بین السنة و العقل. ثم فذلکة البحث.

القسم الثالث:مناهج التفسیر و مراحله

. یدرس فی هذا القسم المنهج التجزیئی، و المنهج الموضوعی، و المنهج التجزیئی- الموضوعی، دراسة نقدیة تبرز نقاط الضعف و القوة فی کل واحد منها.

مراحل التفسیر وفق المنهج التجزیئی-الموضوعی:

-المرحلة الاولی:انتخاب الموضوع.
*تحدید الموضوع و رسم خطوطه العریضة.
*تجزئة الموضوع الی موضوعات فرعیة و عناوین جزئیة.
المرحلة الثانیة:مراجعة القرآن و تجمیع الآیات لکل موضوع رئیسی أو فرعی.

-طرق التجمیع:

*الاستعانة بالحفظ و الذهن.
*الاستعانة بالمعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم.
*الاستعانة بالفهارس الموضوعیة.
*مراجعة القرآن الکریم و تتبع آیاته، آیة آیة، لکل عنوان، و هذه هی الطریقة المرجحة.
-المرحلة الثالثة:دراسة الآیات و تحلیلها:
*دراسة مفردات الآیة.
*الاستنتاج من ظاهر الآیة.
*دراسة النکات الادبیة فی الآیة.
*دراسة الترابط بین صدر الایة و ذیلها.
*دراسة الترابط بین الآیة و الایات السابقة و اللاحقة.
-المرحلة الرابعة:مراجعة الروایات.
*الروایات التفسیریة.
*روایات اسباب النزول.

المرحلة الخامسة:

*قیاس الایات الی بعضها.
*تفسیر الآیات بالآیات و ارجاع المتشابه منها الی المحکم و استخلاص النتیجة النهائیة و المحصلة الأخیرة.
و فی الختام:ان ما مر علیک عزیزی القارئ انما هو نموذج مشروع و اقتراح اطروحة نرجوا ان ندخل اجواء النقاش و الحوار لعلنا نصل الی المنهج الاصوب ان شاء اللّه.
***

و شهد شاهد من اهلها

! *«إن القرآن کتاب لا ریب فیه، و إن الاحساسات الصادقة تظهر لی فضل القرآن، الفضل الذی أول و آخر فضل وجد فی کتاب نتجت عنه جمیع الفضائل علی اختلافها».
المستشرق کارل لیل

یک شنبه 2 مهر 1391  11:05 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات تفسیر قرآن

ارزیابی ادله موافقان و مخالفان روش تفسیر علمی قرآن کریم

دریافت فایل pdf

 

 

روش تفسیر جامع (رویکردی کیفی در تفسی قرآن کریم)

دریافت فایل pdf

 

 

مبانی و روش های تفسیر معتزله

دریافت فایل pdf

 

 

یک شنبه 2 مهر 1391  11:05 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات تفسیر قرآن

در حاشیه روشهای تفسیر قرآن کریم

دریافت فایل pdf

 

نقدی بر تفسیر به ترتیب نزول

دریافت فایل pdf

 

تفسیر تاریخی قرآن کریم

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

یک شنبه 2 مهر 1391  11:06 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات تفسیر قرآن

روش شناسی تفسیر «المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنج»

دریافت فایل pdf

 

زمینه های ذهنی و تاریخی تفسیر اجتهادی

دریافت فایل pdf

 

 

نوآوری های تفسیری در آثار مرحوم آیت الله صالحی نجف آبادی (ره)

دریافت فایل pdf

 

 

 

یک شنبه 2 مهر 1391  11:06 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تفسير / تفسير اجتهادى: كوشش براى تبيين آيات قرآن و استنباط معارف آن بر اساس منابع گوناگون و عقل

تفسير / تفسير اجتهادى: كوشش براى تبيين آيات قرآن و استنباط معارف آن بر اساس منابع گوناگون و عقل

تفسير اجتهادى كامل ترين و جامع ترين روش تفسير قرآن است. اجتهاد* از ريشه «ج ـ ه ـ د» (جُهْد يا جَهْد) در لغت به معناى به كار بردن تمام توان براى رسيدن به مقصد است.[1] از نظر اصطلاحى بيشتر در فقه به كار مى رود و به معناى توانايى بر استنباط و استخراج احكام شرعى و فقهى از ادله چهارگانه (كتاب، سنت، اجماع و عقل) است. براى اجتهاد در تفسير معانى متعددى بيان شده است كه كامل ترين آن عبارت است از به كار بردن همه توان در تحصيل حجت بر معنا و مراد و به بيان ديگر اجتهاد در تفسير كوشش براى فهم و تبيين معانى و مقاصد آيات بر اساس شواهد و قراين معتبر است.[2]
تفسير اجتهادى را عقلى يا عقلى و اجتهادى[3] يا تفسير به رأى (: به اجتهاد)[4] يا درايى نيز ناميده اند.[5] ذهبى تفسير اجتهادى را در برابر تفسير روايى (محض و غير محض) قرار داده و تفاسيرى همچون طبرى و صافى را روايى معرفى كرده است.[6]
اين نوع تفسير در واقع مقابل تفسير نقلى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 129
]محض ]است[7] كه محققان اساس آن را دخالت عقل و دقت نظر در نصوص دينى مى دانند و نامگذارى هاى گوناگون نيز بر همين اساس است، به همين جهت در تعريف تفسير اجتهادى گفته اند: روشى است كه بر دقت و درايت و فهم تكيه دارد، در حالى كه مفسر از روايات تفسيرى، ادوات، شرايط، منابع و ابزار تفسير نيز غافل نيست.[8]
آية الله معرفت نيز بر اين باور است كه تكيه تفسير اجتهادى بر عقل و نظر بيش از نقل و اثر است، زيرا مناط در نقد و نظريه پردازى راهنمايى عقل و فكر نيرومند است و به صرف منقولات (آثار و اخبار) تكيه و اعتماد نمى شود.[9]
ذهبى ضمن نامگذارى تفسير اجتهادى و عقلى به تفسير به رأى آن را به دو قسم ممدوح و مذموم قسمت كرده و تفسير به رأى ممدوح را همان تفسير اجتهادى و عقلى صحيح مى داند.[10] در نتيجه تفسير عقلى بر اجتهاد در فهم نصوص قرآنى و درك مقاصد آن از مدلول ها و دلالت هاى آيات استوار است.[11] برخى ديگر اصطلاح «تفسير عقلى اجتهادى» را در برابر تفسير به رأى مذموم دانسته و گفته اند: مقصود از آن روش اجتهادى اى است كه بر اساس قواعد عقلى قطعى در شرح معانى قرآن و تدبّر در مضامين آن و تأمل در ملازمات بيانات آن استوار شده است.[12]
عميد زنجانى تفسير اجتهادى و عقلى را يكى دانسته و مشهورترين روش و مبناى تفسيرى را كه طى قرون اسلامى همواره ميان دانشمندان اسلامى و مفسران قرآن معمول بوده همين روش مى داند و نيز تفسير اجتهادى و عقلى را حد وسط ميان تفسير به رأى و تفسير نقلى معرفى مى كند. به باور ايشان تأمل و تدبر و اجتهاد پايه و اساس فهم آيات و استخراج معانى آن ها در ميان مفسران صدر اسلام مانند ابن عباس و ابن مسعود بوده است. به نظر وى روش تفسير اجتهادى از اعتماد به تدبر و تعقل همراه با تقيد به روايات تفسيرى استفاده مى كند.[13]
محمد زغلول عنوان تفسير به رأى را به جاى تفسير اجتهادى به كار برده و تفسير به رأى را تفسير درايى (التفسير بالدراية) ناميده و آن را تفسيرى مى داند كه بر نظر، تفكر، استدلال عقلى و استنباطى كه برآيند آن اجتهاد و اظهار نظر است مبتنى باشد و منظور از رأى در تفسير به رأى يا درايى، همان اجتهاد است.[14]
به نظر شحات سيد زغلول روش عقلى در تفسير در برابر روش نقلى است و نخستين گام در تفسير، تفسير نقلى بوده است. پس از آن برخى از
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 130
مفسران آراى خود را اظهار و تفسير روايى را با درايى درآميختند.[15]
مشكل اساسى اين تعريف ها جدا نكردن تفسير اجتهادى از عقلى به معناى عقل برهانى است، زيرا چنان كه گذشت عقل در تفسير اجتهادى، ابزارى براى فهم و استفاده از منابع دانش تفسير است؛ ولى عقل در تفسير عقلى خود به عنوان منبعى مستقل مورد توجه قرار دارد و به صورت استدلال و برهان عقلى براى اثبات مفهوم آيه اى مورد استفاده قرار مى گيرد.
در تفسير به رأى نكوهش شده، تكيه بر تحميل آراى شخصى مفسر بر آيات است نه آنچه با تدبر از آيه يا با استناد به روايات تفسيرى به دست مى آيد.
بنا به باور برخى اجتهاد در تفسير غير از اجتهاد اصطلاحى در فقه و اصول است[16]، زيرا در اجتهاد در تفسير مفسر مى كوشد تا متن قرآن و نص آن روشن شود تا احكام، حكمت ها، پندها و مواعظ آن استخراج گردد[17]؛ ولى به نظر مى رسد اجتهاد در تفسير به همان معناى اجتهاد در فقه و اصول است و تفاوت اين دو از جهت متعلَّق و موارد كاربرد است كه نسبت آن عموم من وجه است، زيرا آيات الاحكام متعلَّق هر دو اجتهادند، استنباط احكام شرعى از سنّت متعلَّق اجتهاد فقهى و استنباط معانى غير آيات الاحكام متعلَّق اجتهاد تفسيرى است و متعلَّق اجتهاد فقهى نيست؛ اما اينكه چرا تفسير اجتهادى ناميده شد، با اينكه تفسير به رأى در روايات مذمت و از آن نهى شده است،[18] توجه به سير تاريخى آن مطلب را روشن مى كند.
تقسيم تفسير به رأى به ممدوح و مذموم را كه ريشه در معناى لغوى رأى دارد نخستين بار راغب اصفهانى[19] (م. 502 ق.) و سپس قرطبى[20] (م. 651 ق.) و ابن قيم جوزى[21] (م .751 ق.) مطرح كردند و پس از آن مفسران و دانشمندان علوم قرآنى از اهل سنت تفسير به رأى را به عنوان تفسير اجتهادى پذيرفته و تفسير به رأى ممدوح را صحيح و معتبر و تفسير به رأى مذموم را غير معتبر دانستند.[22] در واقع آن ها تفسير اجتهادى را به دو قسم ممدوح و مذموم قسمت كردند. به باور آن ها تفسير اجتهادى صحيح و ممدوح وقتى است كه مفسر شرايط لازم براى تفسير را داشته باشد (=> شرايط مفسر) و با مراجعه به قراين نقلى و عقلى و منابع معتبر براى دستيابى به احكام و معارف قرآن تلاش كند و تفسير اجتهادى مذموم
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 131
وقتى است كه مفسر بدون مراجعه به قرائن عقلى و نقلى و شواهد معتبر قرآن را تفسير كند[23]؛ ولى اين درست نيست و در روايات به طور مطلق از تفسير به رأى مورد نهى شده است.[24] تفسير به رأى اجتهاد نيست؛ بلكه همان تكروى يا تحميل رأى بر قرآن است.[25]

پيشينه:

برخى بر اين باورند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) كيفيت اجتهاد عقلى در فهم نصوص دينى (كتاب و سنت) را به اصحاب خويش تعليم داده[26] و آن حضرت خود نيز طبق همين شيوه برخى آيات را تفسير كرده است.[27] پس از ايشان امام على(عليه السلام) در برخى خطبه هاى نهج البلاغه[28] از مقدمات عقلى براى فهم و تفسير آيات استفاده كرده است. ساير امامان شيعه نيز از همين روش استفاده كرده اند[29] كه با توجه به علم شهودى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) اين كار با هدف تعليم مسلمانان انجام گرفته است.
برخى نيز بر اين باورند كه اين نوع تفسير از زمان تابعين آغاز شد[30] و مجاهدبن جبر[31] و پيروان ابن مسعود، از مدرسه كوفه از پيشگامان آن شمرده شده اند[32]؛ ولى اين زمان را بايد دوره گسترش يا تصريح آنان به روش تفسير اجتهادى دانست.[33] آنان در مسائل قرآنى مانند صفات خدا، اسرار آفرينش، داستان هاى پيامبران الهى و مانند آن اعمال نظر مى كردند و ديدگاه هاى خود را با استفاده از ابزار عقل و به روش عقلى عرضه مى كردند. در ميان مذاهب اسلامى، اماميه بيشترين جايگاه را براى اين روش قائل اند، زيرا از نظر آن ها افزون بر آنكه عقل يكى از منابع استنباط حكم است، خود ابزار و راه رسيدن به حكم نيز هست، گرچه در همه جا نمى توان بر آن تكيه كرد.[34]
شايد نخستين كسى كه به روش اجتهادى و عقلى جامع اشاره كرده، شيخ طوسى (م. 460 ق.) در مقدمه تفسير التبيان[35] است كه ضمن شمردن اقسام تفسير و سطوح مختلف آن در آن زمان انگيزه خود را نوشتن تفسيرى جامع و اجتهادى مى داند. پس از ايشان مى توان به كلام راغب اصفهانى در مقدمه جامع التفاسير و طبرسى در
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 132
مقدمه تفسير مجمع البيان اشاره كرد.[36] سپس سيوطى در الاتقان[37] و پس از ايشان ذهبى در التفسير و المفسرون[38] و معرفت در التفسير والمفسرون فى ثوبه القشيب و خالدبن عبدالرحمن العك در كتاب اصول التفسير و قواعده و عميد زنجانى در كتاب مبانى و روش هاى تفسيرى و عبدالله شحاته در علوم التفسير و تنها كتاب مستقل در اين زمينه از محمد زغلول با عنوان التفسير بالرأى قواعده وضوابطه اشاره كرد.

تنوع تفسير اجتهادى:

تفسير اجتهادى بر اساس اختلاف منابع و روش هاى مفسران، متنوع مى شود؛ براى نمونه گاهى در تفسير اجتهادى براى توضيح و تبيين آيات، بيشترين استفاده از آيات قرآن مى شود كه به آن تفسير اجتهادى قرآن به قرآن گفته مى شود و گاه بيشترين استفاده از روايات برده مى شود كه به آن تفسير اجتهادى روايى گفته مى شود و گاه در تفسير آيات از منابع مختلف (قرآن، روايات، عقل، علوم ادبى) بهره برده مى شود كه به آن تفسير اجتهادى جامع گفته مى شود[39]؛ همچنين تفسير اجتهادى بر اساس استعدادها و توانايى هاى علمى و ادبى و دستاوردها و آموخته هاى مفسران از علوم و معارف متنوع و گوناگون است، زيرا هر دانشمندى تخصص علمى خود را وسيله فهم قرآن قرار مى دهد و از زاويه دانشى كه در آن مهارت دارد به قرآن مى نگرد؛ مثلا كسى كه اديب برجسته اى است در تفسير از نظر ادبى بر ديگران برترى دارد؛ همچنين كسانى كه در فلسفه، عرفان، كلام، فقه، لغت يا حتى علوم طبيعى و رياضى و نجوم و جز آن صاحب نظرند آيات مربوط به تخصص خود را بهتر از كسانى كه در آن رشته تخصص ندارند تفسير مى كنند و گرايش ويژه آن ها در تفسيرشان بروز مى كند و در نتيجه تفسير اجتهادى با گرايش متفاوت مانند ادبى، فلسفى، باطنى، عرفانى، علمى، كلامى، اجتماعى و فقهى به وجود مى آيد.[40]
همچنين به باور برخى تفسير اجتهادى به اعتبار برخوردارى از شرايط به تفسير اجتهادى صحيح و غير صحيح قسمت مى شود، زيرا تفسير اجتهادى يا داراى شرايط لازم براى تفسير و مفسر و بر پايه قراين صحيح است كه تفسير اجتهادى صحيح است يا داراى شرايط لازم و بر پايه قراين نيست كه تفسير غير صحيح و مردود است.[41]

ادله موافقان تفسير اجتهادى :

برخى تفسير اجتهادى را در صورتى روا مى دانند كه مفسّر جامع علوم مورد نياز در تفسير باشد[42] و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 133
برخى ديگر آن را جايز نمى دانند، گرچه مفسر در علوم گوناگون مانند لغت، فقه و حديث متبحر باشد. برپايه رأى دوم مفسر تنها مى تواند از روايات پيامبر(صلى الله عليه وآله) در تفسير استفاده كند.[43] در ديدگاهى افراطى هركس كه اديب و آگاه به اساليب لغت باشد مى تواند قرآن را تفسير كند، اگرچه شرايط ديگر را نداشته باشد.[44]
برخى از مهم ترين ادله موافقان تفسير اجتهادى عبارت اند از:

1. آيات:

از مهم ترين ادله جواز تفسير اجتهادى كه موافقان به آن استناد كرده اند آياتى است كه انسان را به تدبّر و تفكر* در آيات دعوت و رويگردانان از تدبر را سرزنش مى كند: «اَفَلا يَتَدَبَّرونَ القُرءانَ اَم عَلى قُلوب اَقفالُها» (محمّد/47،24)، «كِتـبٌ اَنزَلنـهُ اِلَيكَ مُبـرَكٌ لِيَدَّبَّروا ءايـتِهِ ولِيَتَذَكَّرَ اولوا الاَلبـب». (ص/38، 29)[45]
استدلال به اين آيات به يكى از دو معناست: أ. همه آيات قرآن با كليه مقاصد و معانى آن مى توانند براى مفسر از راه تدبر و تعقل و استفاده از مقدمات تفسير اجتهادى معلوم گردند.
ب. تدبر به معناى انديشيدن و دريافت حقيقت است[46] و متدبّر واجد شرايط لازم مى تواند با تدبر و تأمل در مدلول آيات قرآن، به فراخور ظرفيت فكرى، علمى و معنوى خود، مراتبى از معانى و مقاصد آيات را ادراك و بخشى از مفاهيم بلند نهفته در آن ها را كشف و استخراج كند[47]، زيرا معنا ندارد خداوند ما را ملزم به تدبر در چيزى كند كه آن را نمى فهميم. معناى دوم با تفسير اجتهادى متناسب است.
به آيات ديگرى مانند 83 نساء/4[48]، آيات هدايت و بيان بودن قرآن مانند 185 بقره/2 و 89 نحل/16 و 138 آل عمران/3 بر جواز تفسير به روش اجتهادى و عقلى استدلال شده است.

2. روايات:

به رواياتى نيز استدلال شده است؛ مانند اين روايت معتبر از رسول خدا(صلى الله عليه وآله): «فاذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن». [49] با توجه به اينكه ظاهر از «الفتن» همه فتنه ها و «القرآن» همه قرآن است رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به طور مطلق در هر فتنه اى ما را به قرآن كريم ارجاع داده است، بنابراين بايد در حد توان از هدايت معارف و احكام قرآن بهره گرفت؛ خواه معارف و احكام روشنى كه نياز به تفسير ندارند يا معارف و احكام نيازمند تفسير؛ همچنين حديث متواتر ثقلين كه تمسك به قرآن و عترت را شرط گمراه نشدن قرار داده است و نيز اين سخن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 134
اميرمؤمنان، على(عليه السلام): «عليكم بكتاب الله فإنه الحبل المتين والعصمة للتمسك» [50] كه مسلمانان را به كتاب خدا ارجاع مى دهد، دليل لزوم اجتهاد در فهم و تفسير قرآن اند. روايت مرسل نبوى: «القرآن ذلول ذو وجوه فاحملوه على أحسن وجهه؛ قرآن انعطاف پذير و داراى وجوهى است، پس آن را بر بهترين وجه حمل كنيد» نيز مؤيد جواز استنباط و اجتهاد در قرآن است.[51]
امام على(عليه السلام) در حديثى مى فرمايد: خداوند كلامش را بر سه قسم قرار داده است: يك قسم آياتى اند كه عالم و جاهل هر دو آن ها را مى فهمند. قسم ديگر آياتى اند كه افراد داراى صفاى ذهن و فهم و حس لطيف و تشخيص صحيح كه خداوند به آن ها شرح صدر داده است آن ها را مى فهمند. قسم سوم آياتى اند كه خداوند متعالى، فرشتگانش و راسخان در علم آن ها را ادراك مى كنند.[52] دلالت اين روايت بر اينكه غير از معصومين(عليهم السلام) نيز مى توانند بخشى از معانى و معارف قرآن را بفهمند آشكار است. در تقسيمى كه از ابن عباس نيز روايت شده است يك قسم از تفسير آيات را ويژه علما مى داند: تفسير يعلمه العلماء[53] كه اين نيز مؤيد جواز اجتهاد در قرآن كريم است.

3. سيره پيامبر و امامان معصوم:

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كيفيت اجتهاد عقلى در فهم نصوص دينى (قرآن و سنت) را به اصحاب خويش مى آموخت[54]، چنان كه براى ابن عباس دعا كرد: «اللّهمّ فقهه فى الدين و علمه التأويل». [55] اگر تفسير منحصر در نقل و روايت مى بود، دعاى پيامبر به ابن عباس هيچ ويژگى اى نداشت.[56] هرچند نقل هاى ياد شده از جهت سند ضعيف اند؛ ولى مى توانند مؤيدى بر جواز تفسير اجتهادى باشند؛ همچنين سيره ائمه اطهار(عليهم السلام) چنين بوده است كه شاگردانى براى فهم قرآن و احكام شرعى تربيت كرده، به آنان اجازه اجتهاد و استنباط از آيات و روايات مى داده اند. امام صادق(عليه السلام) فرمود: «إنّما علينا أن نلقي إليكم الأُصول و عليكم أن تفرّعوا[57]؛ بر ماست كه اصول و مبانى استنباط را بر شما القا كنيم و وظيفه شما استخراج احكام فرعى و جزئى است». حتى بر برخى از شاگردان (مانند عبد الاعلى مولا آل سام) قواعد تفريع مسائل را مى آموخت، چنان كه مولى آل سام از كيفيت وضوى جبيره براى كسى كه داراى جراحت است و قادر نيست روى پا را مسح كند پرسيد و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 135
حضرت پاسخ داد: بر جبيره مسح شود؛ آن گاه فرمود: يُعرف هذا وأشباهه من كتاب الله عزوجل؛ قال الله تعالى: «ما جَعَلَ عَلَيكُم فِى الدّينِ مِن حَرَج». [58] (حجّ/22،78) برپايه اين روايت، غير امام نيز مى تواند چنين احكامى را استنباط كند و گرنه مى فرمود: «حكم اين مسئله و مانند آن را من از كتاب خدا مى فهمم». همين گونه است آموزش امام باقر(عليه السلام) درباره استنباط حكم مسح بخشى از سر[59]، و مسئله رجعت[60] و نيز آموزش امام صادق(عليه السلام) درباره استنباط وجوب امر به معروف و نهى از منكر بر افراد توانا و آگاه.[61]

4. سيره عقلا:

دليل ديگر بر جواز تفسير اجتهادى سيره عقلاست. روش عقلا در فهم مطالب هر كتابى اين است كه مطالب مبهم آن را با شيوه اى خاص روشن و معناى كلام و مراد نويسنده را آشكار مى كنند. اين سيره همان اجتهاد در فهم معناى كلام و مراد گوينده و نويسنده است كه همواره معمول بوده و خداوند متعالى و پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن را رد نكرده اند. قرآن كريم گرچه باطنى دارد كه فهم آن با قواعد ادبى و اصول عقلايى محاوره ممكن نيست و از اين نظر با كتاب هاى ديگر فرق دارد؛ ولى ظاهرى نيز دارد كه روش تفهيم آن مانند روش تفهيم ديگر كتاب هاست و با اين سيره جواز اجتهاد در فهم معناى متن و صحت روش تفسير اجتهادى در تفسير قرآن ثابت مى شود.
حتى مى توان گفت چون دانستن بسيارى از معارف و احكام قرآن ضرورى اند و كوشش براى فهم آن ها از راه مناسب از نظر عقل و عقلا لازم است، وجوب تفسير اجتهادى فى الجمله ثابت مى شود.[62]

ادله مخالفان:

برخى با گرايش به اخباريگرى، تفسير اجتهادى را منع كرده، بر اين باورند كه تفسير قرآن براى هيچ كس حتى براى متخصصان در علم نحو، لغت، ادبيات، علوم عقلى، فقه، اخبار و آثار جايز نيست و راه تفسير قرآن تنها تكيه بر روايات پيامبر(صلى الله عليه وآله) و صحابه و تابعان است.[63]شيخ طوسى از برخى اماميه نقل مى كند كه تفسير قرآن جز با روايت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) كه سخن آنان مانند سخنان پيامبر حجت است جايز نيست.[64]
اين گروه افراطى ادله اى دارند؛ از جمله: 1. هرگونه تفسير براساس ظواهر قرآن و استفاده از ادله عقلى و اجتهادى به تفسير به رأى ممنوع مى انجامد، چنان كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: كسى كه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 136
قرآن را به رأى تفسير كند، اگرچه به واقع دست يابد به خطا رفته است.[65]
پاسخ اين است كه تفسير اجتهادى با تفسير به رأى تفاوت دارد؛ در تفسير اجتهادى و عقلى، مفسر با نيروى عقل و به كمك ابزارهاى فهم دين مانند لغت از منابع دينى مانند قرآن و سنت و عقل[66] براى فهم آيه بهره مى گيرد، در حالى كه تفسير به رأى، عبارت است از تحميل سليقه و رأى شخصى بر آيه، بدون دليل معتبر[67] يا تفسير متشابهات قرآن بدون بهره گيرى از روايات معصومان(عليهم السلام)،[68] يا گفتن خلاف حق و نسبت دادن آن به قرآن است[69] يا تأييد مذهب فاسد، به اين گونه كه مذهب اصل و تفسير تابع آن قرار داده شود يا حكم قطعى درباره مراد خدا بدون دليل قطعى.[70] (=> تفسير به رأى)
2. رواياتى كه عقل بشر را از تفسير قرآن ناتوان و فهم قرآن را منحصر به معصومان(عليهم السلام) مى دانند. برخى از اين روايات را شيخ حر عاملى در وسائل الشيعه در بابى با عنوان عدم جواز استنباط احكام نظرى از قرآن آورده است[71] كه به برخى از آن ها اشاره مى شود: أ. امام صادق(عليه السلام) فرمود:«يا جابر ان للقرآن بطناً وللبطن ظهراً، ثم قال: يا جابر! ليس شىء أبعد من عقول الرجال منه[72] اى جابر! قرآن باطنى دارد و آن باطن ظاهرى دارد. اى جابر! چيزى دورتر از عقل انسان به قرآن نيست».
ب. امام باقر(عليه السلام) فرمود: «ليس شىء أبعد من عقول الرجال من تفسير القرآن؛ إنّ الآية يكون أولها في شيء وأوسطها في شيء و آخرها في شيء و هو كلام متصل متصرف على وجوه».[73]
ج. امام صادق(عليه السلام) فرمود: قرآن مَثَل هايى است براى قومى كه داراى دانش اند، نه غير آنان و براى گروهى كه قرآن را چنانكه شايسته آن است تلاوت مى كنند و آن ها كسانى هستند كه به قرآن ايمان مى آورند و آن را مى شناسند؛ اما بر غير آنان، قرآن دشوار و از دسترس دل هاى آن ها دور است، به همين جهت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: راستى كه هيچ چيزى دورتر از قلب هاى اين قبيل افراد نسبت به تفسير قرآن نيست. در اين قرآن همه مردم ـ مگر كسى كه خدا بخواهد ـ سرگردان اند. سپس امام(عليه السلام) به آيه 83 نساء/4 استناد كرده كه رسول و اولواالامر آن را مى دانند؛ ولى غير از آنان هرگز آن را نمى دانند: «إنّما القرآن أمثال لقوم يعلمون دون غيرهم و لقوم يتلونه حق تلاوته و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 137
هم الذين يؤمنون به و يعرفونه و أما غيرهم فما أشد إشكاله عليهم و أبعده من مذاهب قلوبهم و لذلك قال رسول الله(صلى الله عليه وآله): إنّه ليس شى أبعد من قلوب الرجال من تفسير القرآن ... و في ذلك تحيّر الخلايق أجمعون إلاّ ما شاء الله، ثم قال: و لو ردّوه إلى الرسول و إلى أُولى الأمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم و أما غيرهم فليس يعلم ذلك أبداً».[74]
روايات ياد شده مرسل يا ضعيف اند. افزون بر اينكه هيچ شاهدى وجود ندارد كه مقصود از آن ها غير قابل فهم بودن ظاهر آيات قرآن براى غير معصومان باشد، بلكه صدر و ذيل اين روايات و قراين خارجى نشان مى دهند كه مقصود دستيابى به فهم همه معارف قرآن اعم از معانى ظاهرى و باطنى آن است يا اينكه ناظر به فهم بخش خاصى از معارف قرآن يعنى فهم معانى باطنى آن است.[75]
3. روايات متعددى با بيان هاى گوناگون درباره تفسير قرآن نقل شده است كه ظاهر برخى از آن ها تنها انحصار تفسير قرآن به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) است[76]، چنان كه امام باقر(عليه السلام) پس از پرسش تفسير چند آيه از قتاده و شنيدن پاسخ هاى نادرست وى فرمود:«إنما يعرف القرآن من خُوطب به[77]؛ قرآن را فقط مخاطبان آن مى شناسند». بررسى اين روايات نيز نشان مى دهد كه مقصود از آن ها نفى آگاهى كامل به مفاد همه آيات قرآن كريم است كه مدعاى كسانى مانند قتاده بود. مؤيد اين مطلب روايات متعددى[78] است كه مى گويند: هيچ كس جز اوصياى پيامبر(صلى الله عليه وآله)نمى توانند ادعا كند همه ظاهر و باطن قرآن نزد آنان است.[79]
به هر روى منع از تفسير در روايات پيشين مربوط به مواردى است كه مفسر معناى حقيقى و صحيح آيه را نمى داند يا ناظر به فهم بخشى خاص از معارف قرآن مانند فهم باطن قرآن يا تأويل آيات متشابه است كه به اهل بيت(عليهم السلام) و راسخان در علم اختصاص دارد. روايات زيادى دلالت دارند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) راسخان در علم هستند و ظاهر و باطن و تأويل و تنزيل همه قرآن را مى دانند.[80]
4. مخالفان تفسير اجتهادى از اهل سنت نيز رواياتى بدين مضمون نقل مى كنند كه برخى صحابه و تابعين از تفسير قرآن دورى مى كردند، چنان كه درباره سعيدبن مسيب گفته شده كه چون از تفسير آيه اى از قرآن از وى مى پرسيدند،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 138
سكوت مى كرد؛ گويا هيچ سخنى نشنيده است.[81] از شعبى نيز نقل شده است كه سه چيز است كه درباره آن ها چيزى نمى گويم تا زمانى كه مرگم فرا رسد: قرآن، روح و رأى.[82] اين گونه روايات افزون بر ضعف و عدم اعتبار سند، در مقام نهى از تفسير به رأى و امر به احتياط در نسبت دادن امور غير قطعى به خداوند است.[83]
نكته ديگر اينكه اين روايات با استدلال بر اينكه معارف قرآن بلند مرتبه و پيچيده اند و جز براى معصومان(عليهم السلام) فهم پذير نيستند با صريح آيات قرآن منافات دارند؛ آياتى كه قرآن را كتابى روشن براى مردم معرفى مى كنند: «هـذا بَيانٌ لِلنّاسِ وهُدًى ومَوعِظَةٌ لِلمُتَّقين» (آل عمران/3،138) و آن را براى يادآورى (و پند گرفتن) آسان مى دانند. (قمر/54،17) و مردم را به تدبر در قرآن فرا مى خوانند. (نساء/4،82؛ محمّد/47،24؛ ص/38، 29) و قرآن را نور و كتاب مبين مى دانند. (مائده/5،15) اين آيات نشان مى دهند كه مفاهيم و تفسير قرآن با تعقل، تدبر و تلاش ممكن و براى مردم نيز قابل فهم و مطالب آن آسان است.
5. تفسير اجتهادى و عقلى نسبت دادن مطالب غير قطعى به خداوند است، در حالى كه خداوند متعالى پيروى كردن از گمان و غير علم را منع كرده است: «ولاتَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ» (اسراء/17،36)؛ و كسى كه مطلب غير علمى را به خداوند نسبت بدهد، به خدا افترا بسته است و نسبت غير علمى به خداوند حرام است: «واَن تَقولوا عَلَى اللّهِ ما لاتَعلَمون» (اعراف/7،33)؛ و تفسير اجتهادى چون يقين آور نيست حرام است. پاسخ اين است كه پيروى از گمان اگر به دليل شرعى مانند آيات و روايات مستند باشد پيروى از دليل شرعى است نه ظن شخصى؛ و دليل قطعى مانند خبر متواتر يا آيات قرآن قابل پيروى است و اگر مانند خبر واحد ظن آور باشد مى تواند جانشين علم شود.[84]
6. براساس آيه «واَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم» (نحل/16،44) خدا تبيين معانى قرآن را از وظايف پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرار داده است، پس براى غير آن حضرت اين كار روا نيست.[85] پاسخ اين است كه از اين آيه استفاده مى شود كه آن حضرت به همه معانى قرآن آگاه است؛ ولى بر منع ديگران از تفسير قرآن در چهارچوب قواعد ادبى و اصول عقلايى محاوره دلالت ندارد.

شرايط تفسير اجتهادى:

براى تفسير اجتهادى شرايطى است تا مفسّر را از خطا در تفسير باز دارد و قرآن را بدون دليل تفسير نكند. برخى مانند راغب اصفهانى[86]، طبرسى[87]،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 139
سيوطى[88] و معرفت[89] شرايطى را براى مفسر بيان كرده اند. برخى مفسران اعتقاد و عمل را اصل همه شرايط مى دانند كه علم بدون عمل كامل نيست، چنان كه خداوند در قرآن ايمان را با عمل صالح همراه دانسته است. راغب همه شرايط و علوم لازم براى مفسر را در سه نوع علم خلاصه كرده است: علوم لفظى، علوم عقلى و علوم موهبتى.[90]
اما شرايط و علوم لازم عبارت اند از: علوم لغت (آشنايى با واژگان عربى)، نحو، صرف، اشتقاق، علوم بلاغى يعنى معانى، بيان و بديع، قرائات، اصول دين (كلام)، فقه، اصول فقه، اسباب نزول و قصص[91] كه مى توان براى دستيابى به آن از علم تاريخ كمك گرفت، ناسخ و منسوخ (كه شامل عموم و خصوص، مجمل و مفسر و مانند آن نيز مى شود) حديث (و علوم مربوط به آن مانند علم رجال) و علم موهبت و آن علمى است كه خداوند متعالى به كسى مى دهد كه به علم خود عمل كند.[92]
البته نمى توان علوم لازم و مقدماتى را منحصر در اين موارد دانست[93]، زيرا قرآن به مطالب تورات و انجيل نيز اشاره دارد كه مفسر بايد به عهدين مراجعه كند؛ همچنين قرآن شامل مسائل تاريخى و جغرافياى قصص است كه بايد به علوم مربوط به آن ها مراجعه شود. برخى افزون بر شرايط لازم، آدابى نيز براى مفسر بيان كرده اند كه التزام به آن ها لازم است و در صورتى كه مفسر فاقد آن ها باشد بهتر است در تفسير سكوت كند. بيشتر اين آداب آداب باطنى و معنوى مفسر و عبارت اند از اينكه مفسر كار خود را به خدا واگذارد، اهل زهد باشد، به گونه اى كه به دنيا و هواى نفس تمايل نداشته باشد، عالم به ابواب سرّ مانند اخلاص و توكل باشد، بر ديدگاه هاى مفسران پيشين و كنونى احاطه داشته باشد و داراى قلب سالم، قدرت انديشه و فهم پاكيزه باشد.[94]
جوادى آملى بر اين باور است كه گذشته از لزوم آشنايى با علوم قرآنى، مفسر نيازمند بررسى شرايط برهان و موانع آن است تا بتواند از برهان عقلى بهره ببرد و از آسيب مغالطه مصون بماند.[95]

تفاسير اجتهادى:

جز معدودى از تفاسير روايى محض، ديگر تفاسير ـ با قطع نظر از رعايت شرايط صحيح اجتهاد يا گرفتار شدن به تفسير به رأى ـ يا اجتهادى اند يا از اجتهاد بهره اى برده اند. تفسيرهاى اجتهادى متنوع و گوناگون اند و مهم ترين آن ها عبارت اند از التبيان، اثر شيخ طوسى (م. 460 ق.)، روض الجنان و روح الجنان از ابوالفتوح رازى (م. 535 ق.)، التفسير الكبير از فخر رازى (م. 606 ق.)، الجامع لاحكام القرآن از
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 140
قرطبى (م. 671 ق.)، الكشاف تأليف زمخشرى (م. 538 ق.)، المحرر الوجيز اثر محمدبن عطيه اندلسى (م. 542 ق.)، مجمع البيان از طبرسى (م. 548 ق.)، انوار التنزيل و اسرار التأويل نگاشته بيضاوى (م. 685 ق.)، مدارك التنزيل اثر نسفى (م. 710 ق.)، لباب التأويل فى معانى التنزيل معروف به تفسير خازن از ابوالحسن على بغدادى (م. 741 ق.)، البحر المحيط، اثر ابوحيان اندلسى (م. 754 ق.)، تفسير القرآن العظيم، از ابن كثير دمشقى (م. 774 ق.)، نظم الدرر فى تناسب الآيات والسور از ابراهيم بن عمر بقاعى (م. 865 ق.)، السراج المنير اثر محمدبن محمد شربينى (م. 977 ق.)، ارشاد العقل السليم از ابوالسعود (م. 982 ق.)، منهج الصادقين از فتح الله كاشانى (م. 988 ق.)، تفسير الصافى اثر فيض كاشانى (م. 1075 ق.)، روح المعانى اثر سيد محمود آلوسى (م. 1263 ق.) تفسير المراغى از محمد مصطفى مراغى (م. 1298 ق.)، محاسن التأويل از قاسمى (م. 1332 ق.)، تفسير المنار اثر رشيد رضا (م. 1354 ق.)، اطيب البيان از سيد عبدالحسين طيب (م. قرن 14)، فى ظلال القرآن، اثر سيد قطب (م. 1386 ق.)، الميزان نگاشته سيد محمد حسين طباطبايى (م. 1402 ق.)، تفسير الحديث اثر محمد عزة دروزه (م 1440 ق.)، التحرير والتنوير از ابن عاشور (م. 1393 ق.)، الفرقان اثر محمد صادقى (تأليف 1397 ق.)، الاساس فى التفسير از سعيد حوى (تأليف 1398 ق.)، من وحى القرآن اثر سيد محمد حسين فضل الله (تأليف 1399 ق.)، الكاشف از محمد جواد مغنيه (م. 1400 ق.)، مواهب الرحمن اثر عبدالكريم مدرسى (تأليف 1404 ق.)، تفسير نمونه (فارسى)، الامثل (عربى) اثر ناصر مكارم شيرازى و ديگران (تأليف 1405 ق.)، تفسير شعراوى از محمد متولى شعراوى (قرن 15)، تفسير المنير اثر وهبه الزحيلى (تأليف 1411 ق.) و مواهب الرحمن از سيد عبدالاعلى سبزوارى (م. 1414 ق.). برخى تفسير طبرى (م. 310 ق.) را نيز از تفاسير اجتهادى برشمرده اند.[96]

منابع

الاتقان، السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1407 ق؛ الاجتهاد والتقليد، تقرير البحث الخوئى (م. 1413 ق.)، على الغروى، قم، الهادى، 1410 ق؛ الاحكام فى اصول الاحكام، الآمدى (م، 631 ق.)، به كوشش عبدالرزاق عفيفى، دمشق، النور، 1402 ق؛ اصول التفسير و قواعده، خالد عبدالرحمن العك، دارالنفائس، 1406 ق؛ اصول الفقه، محمد رضا مظفر (م. 1388 ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1370 ش؛ اعلام الموقعين، ابن قيم الجوزية (م، 751 ق.)، به كوشش عبدالرحمن الوكيل، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ البيان فى تفسير القرآن، الخوئى (م. 1413 ق.)، انوارالهدى، 1401 ق؛ بصائرالدرجات، الصفار (م. 290 ق.)، به كوشش كوچه باغى، تهران، اعلمى، 1404 ق؛ تاج العروس، الزبيدى (م. 1205 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1414 ق؛ التبيان، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش احمد
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 141
حبيب العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ ترتيب العين، خليل (م. 175 ق.)، به كوشش المخزومى و ديگران، دارالهجرة، 1409 ق؛ تسنيم، جوادى آملى، قم، اسراء، 1378 ش؛ تطور تفسير القرآن، محسن عبدالحميد، بغداد، جامعة بغداد بيت الحكمة، 1989 م؛ التفسير بالرأى، محمد حمد زغلول، دمشق، مكتبة الفارابى، 1420 ق؛ تفسير الثورى، سفيان الثورى (م. 161 ق.)، به كوشش گروهى از علماء، بيروت، دارالكتب العلمية، 1403 ق؛ تفسير العياشى، العياشى (م. 320 ق.)، به كوشش رسولى محلاّتى، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير نورالثقلين، العروسى الحويزى (م. 1112 ق.)، به كوشش رسولى محلاتى، اسماعيليان، 1373ش؛ تفسير و مفسران، معرفت، قم، التمهيد، 1373 ش؛ التفسير والمفسرون، محمد حسين الذهبى، بيروت، دارالقلم، 1407 ق؛ التفسير والمفسرون، معرفت، مشهد، الجامعة الرضوية، 1418 ق؛ التفسير و مناهجه والنص و تفسيره، السيد احمد عبدالغفار، مصر، دارالمعرفة الجامعية، 2000 م؛ تهذيب الاحكام، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش موسوى و آخوندى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1365 ش؛ جامع الاحاديث، اسماعيل معزى ملايرى، قم، الصحف، 1413 ق؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417 ق؛ الخرائج والجرائح، الراوندى (م. 573 ق.)، قم، مؤسسة الامام المهدى(عج)؛ دراسات فى التفسير و رجاله، عطية الجبورى، بيروت، دارالندوة الجديدة، 1406 ق؛ روش شناسى تفسير قرآن، محمود رجبى، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1379 ش؛ روش علامه طباطبايى در تفسير الميزان، على الاوسى، ترجمه سيد حسين ميرجليلى، تهران، اميركبير، 1381ش؛ روشها و گرايش هاى تفسيرى، حسين علوى مهر، تهران، اسوه، 1381 ش؛ سه مقاله در تاريخ تفسير، محمد باقر حجتى، تهران، بنياد قرآن، 1360 ش؛ الصحاح، الجوهرى (م. 393 ق.)، به كوشش عبدالغفور، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407 ق؛ علوم التفسير، عبدالله شحاتة، القاهرة، مكتبة نهضة الشرق، 1986 م؛ عوالى اللئالى، ابن ابى جمهور (م. 880 ق.)، به كوشش عراقى، قم، سيدالشهداء، 1403 ق؛ الفصول الغروية فى الاصول الفقهيه، محمد حسين الاصفهانى (م. 1361 ق.)، قم، داراحياء العلوم الاسلامية، 1404 ق؛ فرهنگ علوم فلسفى و كلامى، جعفر سجادى، تهران، اميركبير، 1375 ش؛ القرآن والتفسير، عبدالله محمد شحاته، مصر، الهيئة المصرية العامة للكتاب؛ الكافى، الكلينى (م. 329 ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ كفاية الاصول، محمد كاظم الخراسانى (م. 1329 ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام) لاحياءالتراث، 1417 ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م. 711 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق؛ مبانى و روشهاى تفسيرى، عباسعلى عميد زنجانى، تهران، وزارت ارشاد، 1379 ق؛ مبانى و روشهاى تفسير قرآن، عميد زنجانى، تهران، وزارت ارشاد، 1373 ش؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ المحاسن، ابن خالد البرقى (م. 274 ق.)، به كوشش حسينى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1326 ش؛ مدخل التفسير، محمد فاضل لنكرانى، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1413 ق؛ مصباح الاصول، تقرير البحث الخوئى (م. 1413 ق.)، حسينى، قم، مكتبة الداورى، 1417 ق؛ المصباح المنير، الفيومى (م. 770 ق.)، قم، دارالهجرة، 1405 ق؛ معانى الاخبار، الصدوق (م. 381 ق.)، به كوشش غفارى، قم، انتشارات اسلامى، 1361 ش؛ معجم مقاييس اللغه، ابن فارس (م. 395 ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، قم، دفتر تبليغات، 1404 ق؛ مفردات، الراغب (م. 425 ق.)، به كوشش صفوان داودى، دمشق، دارالقلم، 1412 ق؛ المفسرون حياتهم و منهجهم، سيد محمد على ايازى، تهران، وزارت ارشاد، 1414 ق؛ مقدمة جامع التفاسير، الراغب (م. 425 ق.)، به كوشش احمد حسن، كويت، دارالدعوة، 1405 ق؛ مكاتب تفسيرى، على اكبر بابايى، تهران، 1381 ش؛ مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب (م. 588 ق.)، به كوشش گروهى از اساتيد نجف، نجف، الحيدرية، 1376 ق؛ المناهج التفسيريه، السبحانى، بيروت، دارالولاء، 1426 ق؛ من مناهج التفسير، الشحات سيد
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 142
زغلول، اسكندرية، جامعة الاسكندرية، 1999 م؛ المنهج الاثرى فى تفسير القرآن الكريم، هدى جاسم محمد ابوطبره، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1414ق؛ موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون والعلوم، محمد على تهانوى، بيروت، مكتبة لبنان ناشرون، 1996 م؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ نهج البلاغه، صبحى صالح، تهران، دارالاسوة، 1415 ق؛ وسائل الشيعه، الحر العاملى (م. 1104 ق.) به كوشش ربانى شيرازى، بيروت، دار احياءالتراث العربى، 1403 ق.
حسين علوى مهر ، سيد عبدالرسول حسينى زاده




[1]. المصباح، ص 112؛ مقاييس اللغه، ج 1، ص 486؛ الصحاح، ج 2، ص 460 - 461، «جهد».
[2]. نك. مكاتب تفسيرى، ج 2، ص 107 - 108.
[3]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 2، ص 349؛ مبانى و روش هاى تفسيرى، ص 331 - 332؛ روش علامه طباطبايى در الميزان، ص 246.
[4]. التفسير و المفسرون، ذهبى، ج 1، ص 255، التفسير بالرأى، ص 107.
[5]. التفسير بالرأى، ص 107؛ تسنيم، ج 1، ص 58.
[6]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 210 - 211، 255.
[7]. اصول التفسير و قواعده، ص 176؛ التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 256 - 265.
[8]. التفسير و مناهجه والنص و تفسيره، ص 152.
[9]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 2، ص 350.
[10]. ر. ك: التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 256، 265.
[11]. اصول التفسير و قواعده، ص 167.
[12]. المفسرون حياتهم و منهجهم، ص 40.
[13]. مبانى و روش هاى تفسير قرآن، ص 331.
[14]. التفسير بالرأى، ص 107.
[15]. من مناهج التفسير، ص 121.
[16]. التفسير بالرأى، ص 169 - 170.
[17]. همان، ص 169.
[18]. جامع البيان، ج 1، ص 55 - 56؛ تفسير عياشى، ج 1، ص 18.
[19]. ر. ك: التفسير بالرأى، ص 114.
[20]. تفسير قرطبى، ج 1، ص 31 - 34.
[21]. اعلام الموقعين عن رب العالمين، ج 1، ص 66 - 70.
[22]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 256 - 265؛ التفسير بالرأى، ص 114؛ اصول التفسير و قواعده، ص 167 - 168.
[23]. ر. ك: تفسير قرطبى، ج 1، ص 31 - 34؛ البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 38 - 39، «مقدمه»؛ التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 256 - 265.
[24]. المناهج التفسيريه، ص 67؛ مكاتب تفسير، ج 2، ص 14.
[25]. روش شناسى تفسير قرآن، ص 58 - 59.
[26]. تطور تفسير القرآن، ص 98.
[27]. ر. ك: نورالثقلين، ج 1، ص 701.
[28]. نهج البلاغه، خطبه 18، 183، 221، 223.
[29]. ر.ك. نورالثقلين، ج 1، ص 418 - 419، 494، 607، 650، 705، 786؛ معانى الاخبار، ص 513.
[30]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 2، ص 350.
[31]. همان، ج 1، ص 337؛ سه مقاله در تاريخ تفسير، ص 46.
[32]. التفسير و مناهجه والنص و تفسيره، ص 151.
[33]. همان؛ المنهج الاثرى، ص 53.
[34]. اصول الفقه، ج 3، ص 125 - 134.
[35]. التبيان، ج 1، ص 4 - 5.
[36]. مقدمة جامع التفاسير، ص 93.
[37]. الاتقان، ج 2، ص 394 - 396.
[38]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 258.
[39]. ر. ك: مكاتب تفسيرى، ج 1، ص 25 - 26.
[40]. ر. ك: التفسير والمفسرون، معرفت، ج 2، ص 353؛ التفسير بالرأى، ص 295.
[41]. مقدمة جامع التفاسير، ص 93 - 97.
[42]. الاتقان، ج 2، ص 395 - 397، 399.
[43]. مقدمة جامع التفاسير، ص 93؛ التفسير والمفسرون، معرفت، ج 1، ص 49.
[44]. مقدمة جامع التفاسير، ص 93.
[45]. الميزان، ج 17، ص 197؛ التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 262.
[46]. تاج العروس، ج 6، ص 389؛ لسان العرب، ج 4، ص 283؛ مجمع البيان، ج 3، ص 124.
[47]. مبانى و روشهاى تفسير قرآن، ص 331 - 332.
[48]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 262.
[49]. الكافى، ج 2، ص 599.
[50]. نهج البلاغه، خطبه 156؛ بحارالانوار، ج 89، ص 23.
[51]. عوالى اللئالى، ج 4، ص 104؛ الاتقان، ج 2، ص 395 - 396.
[52]. وسائل الشيعه، ج 18، ص 143.
[53]. تفسير الثورى، ص 14؛ جامع البيان، ج 1، ص 54؛ مجمع البيان، ج 1، ص 26.
[54]. تطور تفسير القرآن، ص 98.
[55]. الخرائج والجرائح، ج 1، ص 57 - 58؛ المناقب، ج 1، ص 74.
[56]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 263.
[57]. وسائل الشيعه، ج 18، ص 40 در روايتى مشابه امام رضا(عليه السلام) به احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى فرمود: «علينا إلقاء الأُصول وعليكم التفريع»همان، ص 41.
[58]. تهذيب الاحكام، ج 1، ص 363؛ وسائل الشيعه، ج 1، ص 326.
[59]. تفسير عياشى، ج 1،ص 299؛ نورالثقلين، ج 1، ص 596.
[60]. تفسير عياشى، ج 2، ص 112.
[61]. نور الثقلين، ج 1، ص 380.
[62]. ر. ك: مكاتب تفسيرى، ج 2، ص 125 - 126.
[63]. مقدمة جامع التفاسير، ص 93.
[64]. التبيان، ج 1، ص 4.
[65]. جامع البيان، ج 1، ص 56؛ جامع الاحاديث، ج 1، ص 307.
[66]. همان، ر. ك: الميزان، ج 3، ص 76.
[67]. ر.ك. التفسير و المفسرون، ذهبى، ج 1، ص 265؛ المناهج التفسيريه، ص 62.
[68]. البيان، ص 269؛ تفسير و مفسران، ج 1، ص 73.
[69]. الميزان، ج 3، ص 78.
[70]. الاتقان، ج 2، ص 402.
[71]. ر. ك: وسائل الشيعه، ج 18، ص 141 - 142، 149 - 150.
[72]. تفسير عياشى، ج 1، ص 11.
[73]. همان؛ وسائل الشيعه، ج 18، ص 142.
[74]. وسائل الشيعه، ج 18، ص 141؛ المحاسن، ج 1، ص 268.
[75]. ر. ك: روش شناسى تفسير قرآن، ص 46 - 50.
[76]. ر. ك: وسائل الشيعه، ج 18، ص 132، 134، 139، 142، 148 - 149.
[77]. وسائل الشيعه، ج 18، ص 136.
[78]. ر. ك: وسائل الشيعه، ج 18، ص 132، 134، 148.
[79]. الكافى، ج 1، ص 228.
[80]. ر. ك: الكافى، ج 1، ص 213؛ تفسير عياشى، ج 1، ص 9 - 11، 164؛ بصائر الدرجات، ص 222 - 224.
[81]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 260.
[82]. همان.
[83]. ر. ك. همان، ص 261.
[84]. البيان، ص 398؛ مدخل التفسير، ص 173 - 176؛ التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 257 - 258.
[85]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 257.
[86]. مقدمة جامع التفاسير، ص 94 - 95.
[87]. مجمع البيان، ج 1، ص 81 - 82.
[88]. الاتقان، ج 2، ص 397 - 399.
[89]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج 1، ص 52 - 54.
[90]. مقدمة جامع التفاسير، ص 94.
[91]. همان، ص 95.
[92]. ر. ك: مقدمة جامع التفاسير، ص 95؛ الاتقان، ج 2، ص 399.
[93]. التفسير والمفسرون، ذهبى، ج 1، ص 269.
[94]. همان، ص 268 - 269.
[95]. تسنيم، ج 1، ص 170 - 179.
[96]. علوم التفسير، ص 19 - 21.

 

یک شنبه 2 مهر 1391  11:06 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها