0

خاطرات دوران مدرسه

 
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

خاطرات دوران مدرسه

ازدوران مدرسه ودرس چه خاطراتی دارید؟

هرکس خاطره تلخ وشیرین داره بیادتوsmileysad

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

یک شنبه 2 مهر 1391  11:24 AM
تشکرات از این پست
architect0811 reza_rasekhekhoon nargese_montazer siasport23 abdo_61 aliasghar313
architect0811
architect0811
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 6050
محل سکونت : همدان

پاسخ به:خاطرات دوران مدرسه

سلام

یه کوچولو آبروریزیه

ولی من از اون استثنا ها بودم و به جای اینکه روز اولی که رفتم مدرسه گریه کنم روز دوم گریه کردم

خیلی مضحکه

دوستان از تقلب های دوران مدرسه هم بگید بدک نیست

یادش بخیر تو یه برگه های کوچولو تقلب نوشته بودم و واسه تستمون اونارو گذاشتم لای کتاب که یهو معلمه اومد و کتابم رو ورق زد و کلی دعوام کرد بعدش خیلی خنده دار بود برگه تقلبم رو با سوزن ته گرد چسبوند به تستم و تحویل مدیرمون داد

از این تقلبا زیاد میکردیم ولی الان تو دانشگاه 4 تا آدم تنبل تر از خودمون میشینند دورو برمون اصلا نمیشه تقلب کرد

 

 

 

یک شنبه 2 مهر 1391  11:47 AM
تشکرات از این پست
reza_rasekhekhoon farshon hojat20 nargese_montazer siasport23 abdo_61 aliasghar313
reza_rasekhekhoon
reza_rasekhekhoon
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : آذر 1390 
تعداد پست ها : 878
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:خاطرات دوران مدرسه

پیش دانشگاهی بودیم یکی از دوستام زنگ اول رو نیومد کلاس.زنگ تفریح که شد اومد مدرسه و کیفش رو دم در مدرسه داد به من گفت تو ببر تو کلاس که ناظم نبینه و اگه دید بگو کیفمو جا گذاشتم داداشم آورده واسم. خلاصه منم کیف دوستمو گرفتم رفتم سمت سالن که برم تو کلاس که یهو ناظم صدام کرد و گفت این کیف کیه؟ مگه زنگ اول رو کلاس نبودی. منم گفتم چرا بودم ولی کیفم جا مونده بود خونه داداشم آورده برام. ناظممون گفت یکی از کتابات رو بده به من منم با کمال بی شرمی یکی از کتابا رو درآوردم دادم دست ناظم. فکر میکنین چه اتفاقی افتاد؟ اسم دوستم صفحه اول کتاب بود. ناظم بهم گفت خودت با علی (منظور دوستم) بیاین دفتر.laugh

 

ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است          ما برآنیم که این ذکر جهانی بشود.

 

مدیر تالار های

دانستنی های علمی، نانوتکنولوژِی، نجوم، گیاهان و جانوران 

یک شنبه 2 مهر 1391  12:09 PM
تشکرات از این پست
farshon hojat20 architect0811 nargese_montazer siasport23 abdo_61 aliasghar313 mina_k_h
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:خاطرات دوران مدرسه

راهنمایی که بودم معلم انگلیسی گفت روزهای هفته روبه انگلیسی نام ببرمن همه رودرست گفتم بجز روز چهارشنبه بجای (ونزدی) گفتم "وی دنزدی" بخاطریک دی اضافه 10تاشلاق خوردم ولی خداییش بعضی ازحروف انگلیسی اضافه است ها؟وخونده نمی شوندومنوبه اشتباه انداخت ومحکوم به تنبیه شدم.smiley

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

یک شنبه 2 مهر 1391  12:21 PM
تشکرات از این پست
hojat20 reza_rasekhekhoon architect0811 nargese_montazer siasport23 abdo_61 aliasghar313 mina_k_h
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:خاطرات دوران مدرسه

 

یادم میاد که روز اول مدرسه من رو راه نمیدادن! دلیلشون هم این بود که من موی بلندی داشتم (البته نه خیلی بلند!) و چون با بچه‌های دیگه هماهنگ نبودم، زیر بار نمیرفتن که برم توی مدرسه. به هر ضرب و زوری بود، من رو هم راه دادن که وارد مدرسه بشم. یادمه تا اومدم برم توی مدرسه، یک کمی هم گریه کردم. حالا من رفتم توی مدرسه، هر بچه‌ایی رو كه نگاه می‌کردم، خندم می‌گرفت! اشک و خنده رو همزمان تجربه کردم. نمیدونم کدوم پدر آمرزیده‌ایی این قانون خنده‌دار رو گذاشته بود که بچه‌های کلاس اول، باید موهاشون رو با نمره چهار بزنن و بعد بیان مدرسه! حالا همونطور که من به بقیه می‌خندیدم، بقیه هم به من می‌خندیدن! خلاصه‌اش اینکه روز اول مدرسه این موها، کلی برای من و دوستانم سوژه شادی و خنده بود. smiley

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

دوشنبه 3 مهر 1391  11:24 AM
تشکرات از این پست
architect0811 nargese_montazer reza_rasekhekhoon siasport23 abdo_61 aliasghar313
architect0811
architect0811
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 6050
محل سکونت : همدان

پاسخ به:خاطرات دوران مدرسه

همیشه چند تا از بچه هارو به عنوان انتظامات میذاشتن دم در مدرسه تا اسم بچه هایی رو که دیر میان بنویسن

ازشما چه پنهون که گاهی دیر میرفتیم  و اگه اسممون رو یادداشت میکرئن از انضباطمون کم میشد

حالا از ما دوییدن بودو از اونا دوییدن

البته گاهی میگرفتنمونا و اسممون رو هم یادداشت میکردن

 

 

 

دوشنبه 3 مهر 1391  10:12 PM
تشکرات از این پست
siasport23 nargese_montazer abdo_61 aliasghar313 reza_rasekhekhoon
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:خاطرات دوران مدرسه

روز اول مدرسه همراه مادر گرامی‌ام رفتم. یادمه خیلی گریه می‌کردم. وقتی مادرم می‌خواست بره، دلم می‌خواست همراهش برم اما نمی‌شد. خلاصه نقشه فرار از مدرسه اومد توی ذهنم که سر یك فرصت مناسب نقشه‌ام رو عملی کنم.

زنگ رو زدن و رفتیم سر کلاس. مادرم هم تشریف بردند خونه. من هم توی کلاس خیلی دلم برای مادرم تنگ شده بود. زنگ تفریح که خورد از کلاس اومدم بیرون. خوشبختانه در مدرسه باز بود و در یک فرصت مناسب، با سرعت به سمت در مدرسه رفتم و از اونجایی كه فاصله خونه تا مدرسه ما زیاد نبود، با سرعت هرچه بیشتر شروع کردم به دویدن. اول اصلاً به پشت سرم توجه نکردم. یک‌بار که سرم رو برگردونم، دیدم کل مدرسه دنبال من در حال دویدن هستند از مدیر و ناظم گرفته تا معلم و یك سری از بچه‌های بیکار. اما اصلا به من نمی‌رسیدن. خلاصه رسیدم خونه، کنار حوض مشغول بازی شدم. مادرم من رو كه دید، خیلی تعجب کرد. از فردا مادر گرامی با من به مدرسه می‌اومد و تا زنگ آخر، پشت پنجره کلاس می‌ایستاد تا درسم تموم بشه و با هم به خونه برگردیم. خلاصه مادرم رو چند صباحی از کار و زندگی انداختم. روزهای اول که کلاً با معلم حرف نمی‌زدم. معلم هم که خیلی مهربونیش گل می‌کرد، من رو می‌برد پای تخته تا لوح آموزشی رو براش نگه دارم. هر کاری می‌کرد تا من حرف بزنم. الان هم وقتی یادم میاد خنده‌ام می‌گیرهsmiley

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

سه شنبه 4 مهر 1391  12:26 PM
تشکرات از این پست
nargese_montazer abdo_61 aliasghar313 architect0811 reza_rasekhekhoon
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:خاطرات دوران مدرسه

 

با عرض سلام و وقت بخیر به دوستان گل راسخونی.

 

 

من یادم هست خیلی راحت مدرسه رفتم و گریه هم نکردم. ما توی مدرسمون یه سیاه چال داشتیم که البته پناهگاه بود و تغییر نام داده بودنش.

 

کسانی که ضعیف بودند یا تکالیفشان را انجام نمی دادند برای تنبیه می فرستادند اونجا.

 

یکی از بچه ها همیشه تنبیه می شد، یه بار که خانم کبیرپور که معلم کلاس اولمون بود می خواست تنبیهش کنه، من بهشون گفتم چرا اینقدر این رو تنبیه می کنی؟

 

ایشون فرمودند: می خوای تو به جاش برو سیاه چال، منم گفتم باشه.

 

از کلاس که بیرون رفتم، آمدند گفتند نمی خواد بری اونجا.

 

از فرداشم به اون بچه کمک کردم تا درسش قوی بشه.

 

موفقیت و شادی شما عزیزان را خواهان و خواستارم.

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

سه شنبه 4 مهر 1391  9:44 PM
تشکرات از این پست
aliasghar313 architect0811 reza_rasekhekhoon farshon nargese_montazer
aliasghar313
aliasghar313
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1389 
تعداد پست ها : 1342
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:خاطرات دوران مدرسه

با سلام و تشکر

من معمولا خیلی مظلوم بودم ! کلا هم شیطنت نمیکردم

به جز پارسال که یه ترقه زدم تو مدرسه ! یا علی مدد!!

اون هم سیگارت نه ! sad

کپسولی!cheeky

اما راستشو بگم ! خیلی حال داد! در عرض سی صدم ثانیه همه ی مدرسه ریختن تو کلاس! منم داشتم تو حیاط پیش خودم میخندیدم!laugh

4 روز بعد 5 نفر از گروه جاسوسی مدرسه لوم دادن(بعدا تلافیشو سر 5 تاشون اوردم)

یازهرا!

سه شنبه 4 مهر 1391  9:53 PM
تشکرات از این پست
architect0811 reza_rasekhekhoon farshon nargese_montazer
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:خاطرات دوران مدرسه

یادم میاد که زنگ تفریح دوم از روز اول مدرسه تموم شده بود و به صف شدیم که بریم سر کلاس. نوبت صف ما شد و من که نفر اول صف بودم، حرکت کردم. به قول امروزیا، سکان‌دار و لیدر صف من بودم! داشتم می‌رفتم که خانم ناظممون از پشت بلندگو اعلام کرد: «اشرفی ... فوراً بره دفتر آقای مدیر».

 

از اونجایی که من هم بچه حرف گوش کنی بودم (و البته هنوز هم هستم!) همون مسیر رو ادامه دادم و به جای اینکه برم سر کلاسمون که توی طبقه اول بود، رفتم سمت دفتر مدیر مدرسه که توی طبقه سوم بود. پشت در اتاق آقای مدیر که رسیدم، در زدم و وارد شدم. آقای مدیر تا سرش رو بالا آورد گفت: شما اینجا چیکار می‌کنید؟

 

من که کمی هول شده بودم دستم رو آوردم بالا و گفتم : اجازه آقا، خانم ناظم گفت بیام اینجا. مدیر لبخندی زد و گفت: شما رو که میدونم، به بقیه بچه‌ها گفتم اینجا چیکار میکنین؟

 

من که متوجه منظورشون نشده بودم، سرم رو برگردوندم تا پشت سرم رو ببینم. یه چیزی دیدم که کلی خندم گرفت. همه بچه‌های کلاس به جای اینکه برن سر کلاس، پشت سر من اومده بودن دفتر آقای مدیر! بچه‌ها فکر میکردن نفر اول صف، هر جا میره، بقیه هم باید دنبالش برن!smiley

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

چهارشنبه 5 مهر 1391  7:50 AM
تشکرات از این پست
abdo_61 nargese_montazer reza_rasekhekhoon
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:خاطرات دوران مدرسه

 

با عرض سلام و وقت بخیر به دوستان گل راسخونی.

 

من در درس زبان انگلیسی در دبیرستان قوی بودم.

 

 امتحان پایانی زبان داشتیم، نفر پشت سر من که همیشه در درس زبان ضعیف بود و نمره بالای 5 نداشت، از من تقاضای کمک کرد و من هم دستم را باز گذاشتم.

 

بعد از اعلام نتایج معلم زبانمان، مرا خواست و جویای ماجرا شد. من هم کتمان کردم.

 

اما فرمودند: پس از تو که نمره کامل را آوردی، شخص پشت سری تو 19/5 شده است.

 

و بعد با معلمان خندیدیم.

 

موفقیت و شادی شما عزیزان را خواهان و خواستارم.

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 7 مهر 1391  6:18 PM
تشکرات از این پست
reza_rasekhekhoon nargese_montazer farshon
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:خاطرات دوران مدرسه

یه خاطره کوچولو:

معلم کلاس اول ما خیلی خانم خوبی بود. اخلاق خیلی جالبی هم داشت. وقتی دندون بچه‌های کلاس لق می‌شد، خودش می‌کشید! من همیشه می‌ترسیدم كه بفهمه دندون من هم لق شده. یك روز هم کلی درد دندان رو تحمل کردم تا معلمم نفهمهsmiley

 

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

شنبه 8 مهر 1391  9:59 AM
تشکرات از این پست
nargese_montazer architect0811
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:خاطرات دوران مدرسه

یادم میادازورزش خوشم نمی آمدیه روزامتحان ورزش داشتیم من بایدروی تشک پشتک می زدم بنابراین فکری بسرم زدفاصله تشک رودویدم وروی آسفالت مدرسه پشتک زدم سرم که زخمی شده بودمنودفتربرای مداوابردندوبدین ترتیب ازامتحان ورزش رهایی پیدانمودم.smiley

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

یک شنبه 9 مهر 1391  1:57 PM
تشکرات از این پست
architect0811
architect0811
architect0811
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1391 
تعداد پست ها : 6050
محل سکونت : همدان

پاسخ به:خاطرات دوران مدرسه


نقل قول farshon

یادم میادازورزش خوشم نمی آمدیه روزامتحان ورزش داشتیم من بایدروی تشک پشتک می زدم بنابراین فکری بسرم زدفاصله تشک رودویدم وروی آسفالت مدرسه پشتک زدم سرم که زخمی شده بودمنودفتربرای مداوابردندوبدین ترتیب ازامتحان ورزش رهایی پیدانمودم.smiley

بله ؛

و بدین ترتیب بود که شما از امتحان ورزش رهایی یافتید

اما فکر نمیکنید که کار خیلی خطرناکی کردید ؟؟؟

امتحان رو میدادید میرفت دیگه ؛ این همه خطر رو به جون خریدن واسه چی بود آخه ؟؟؟
 

 

 

دوشنبه 10 مهر 1391  10:22 AM
تشکرات از این پست
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:خاطرات دوران مدرسه

نقل قول architect0811

نقل قول farshon

یادم میادازورزش خوشم نمی آمدیه روزامتحان ورزش داشتیم من بایدروی تشک پشتک می زدم بنابراین فکری بسرم زدفاصله تشک رودویدم وروی آسفالت مدرسه پشتک زدم سرم که زخمی شده بودمنودفتربرای مداوابردندوبدین ترتیب ازامتحان ورزش رهایی پیدانمودم.smiley

بله ؛

و بدین ترتیب بود که شما از امتحان ورزش رهایی یافتید

اما فکر نمیکنید که کار خیلی خطرناکی کردید ؟؟؟

امتحان رو میدادید میرفت دیگه ؛ این همه خطر رو به جون خریدن واسه چی بود آخه ؟؟؟

هراسم ازامتحان بودبعلاوه گفتم که علاقه ای نداشتمsmiley
 

 

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

دوشنبه 10 مهر 1391  1:14 PM
تشکرات از این پست
nargese_montazer architect0811
دسترسی سریع به انجمن ها