0

حالا دیگر نوبت آمریکاست

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

حالا دیگر نوبت آمریکاست

همه چشمشان به اسلحه بود. نمی دانم چه شد که ضامن را زدم و خشاب را برداشتم و اسلحه را دادم به دست پیمان و گفتم: «بیا بگیر! تازه اول بسم الله ست. برو بابا! برو.»

خبرگزاری فارس: حالا دیگر نوبت آمریکاست

 

 به قسمت پایانی برش هایی از کتاب 388 صفحه ای خواندنی «لحظه های انقلاب» رسیدیم. برش زیر از فصل آخر کتاب است. گلابدره ای با یک شعار کتاب را به پایان برده است: «بعد از شاه نوبت امریکاست.» که این خود حدیث مفصل دیگری است و می توانست جلد دومی برای لحظه های انقلاب باشد.

حسن ختام دهمین مقدمه، نظر «پرویز خرسند» درباره این کتاب ارزشمند است:

«... و می دانستم که یکی می بایست بیهقی وار لحظه هایی را که بر این امت گذشته ضبط کند. و در لحظه ای که یاری دوستی به «لحظه های انقلاب»‌ راهم نمود، لحظه های گمشده ی وطنم را یافتم، و در کلمه کلمه و جمله جمله اش از صدای خون و فریاد و از عطر سرخ باروت و سرب پر شدم. هرچه بیشتر خواندم عمیق تر شدم، و لحظه های سرنوشت ساز مردم وطنم را وسیع تر و روشن تر لمس کردم و دریافتم که این همان دردانه ی گمشده ی من است و با جانش خواندم که:

سعدی به لب دریا دردانه کجا یابی/ در کام نهنگان شو گر می طلبی کامی

و دیدم و خواهید دید که «گلابدره ای» در کام نهنگان فرو رفته و باز آمده است و از اعماق دریای انقلاب دردانه ای چنین روشن و سرخ و صیقلی هدیه مان آورده است... »

 

***

 

... با این که اخبار اشغال رادیو و تلویزیون و رفتن قره باغی رییس ستاد ارتش و دادن قول همکاری و همچنین تسخیر پادگان های عشرت آباد و کلانتری ها را شنیده بودم، انگار که از هیچ جا خبر ندارم مشتاق و سرزنده و تشنه ی خبر زدم از خانه بیرون.

...افتادم توی مردم. اول پچ پچ و بعد کم کم بلند بلند و بعد موج همه را فراگرفت. اغلب یکی یک چوب دستشان بود. ... افسرها و سربازها تا چشمشان به این انبوه خشمگین خلق خدا خورد، کلاه ها را از سر گرفتند و بعضی هاشان هم فرنج ها را کندند و لخت شدند و فرار کردند. مردم هم دنبالشان نکردند. ریختند تو و افتادند به جان اسلحه خانه. من یک ژ-3 برداشتم و هر چهارجیبم را پر از فشنگ کردم و مغرور و سرزنده و سرحال، همچنان که داد می زدم، همراه مردم و با مردم می دویدم. انگار طفلی که روز 17 شهریور در میدان ژاله بر خشت خراب و خونی خیابان افتاده بود و حالا درست تا امروز که دوشنبه 23 بهمن است 5 ماه و 6 روز از تولدش می گذرد: «نازک آرای تن ساق گلی»ست «که به جانش کشتم و به جان دادمش آب» همین ژ-3 ای ست که بر گرده ام نشسته و این گور و آن گورش می کشم.

دسته ی بچه ها را دیدم که شعار می دادند و شعر می خواندند:

« ایران ایران ایران. ایران ایران ایران.»

پیمان توی دسته بود. جدا شد و آمد. دسته هم آمد. همه شان دختر پسر های ده دوازده ساله بودند. دور هم جمع شدند. همه چشمشان به اسلحه بود. نمی دانم چه شد که ضامن را زدم و خشاب را برداشتم و اسلحه را دادم به دست پیمان و گفتم: «بیا بگیر! تازه اول بسم الله ست. برو بابا! برو.»

پیمان دو دستی اسلحه را بالای سر گرفت و دوید. بچه ها حالا مطمئن و مصمم فریاد می زدند: «بعد از شاه نوبت امریکاست.» و می دویدند. «پایان»

یک شنبه 2 مهر 1391  6:42 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها