وداع با خواب تابستانی
صبح اول مهر زودتر از صبح های تابستان گذشته بیدار می شوی ، هیجانی آشنا تمام وجودت را پر کرده است. مادر پنجره ها را باز می کند. درختان دیگر تک رنگ سبز را بر تن ندارند، برگ های رنگی ناخودآگاه لبخندی بر لبانت می آورد. بیدار می شوی ....
صبح زودتر از همیشه به اشتیاق دیدار همکلاسی ها از خواب بیدار میشوی و با خواب تابستانی وداع می کنی. بیدار می شوی تا دوباره شاهد تولدی دیگر در خود باشی. کفش هایت را می پوشی، و با نام خدا و بسم اله اولین گامت را برمی داری.
بیدار می شوی تا دوباره علم را در رگ های حیات خود جاری سازی تا الفبای زندگی ات را که هنوز ناتمام مانده است، بیاموزی. دل تنگ تر از همیشه راهی می شوی، البته این بار بدون اضطراب و تأخیر، بدون امتحان و پرسش می روی تا متولد شوی، سبز شوی، شکوفا شوی!
می روی برای ساختن فردایی بهتر و محکم تر چرا که فردا از آن توست. می روی تا پلی بسازی برای عبور از آن برای رد شدن به سوی آینده.
در ذهن خود ساختن فردایی بهتر را مرور می کنی و ناخود آگاه قدم هایت را محکم تر برمی داری. با خود می گویی: آینده از آن من است، فدا را من خواهم ساخت.
تندتر می روی تا از کوچه پس کوچه های جهل و غفلت عبور کنی و سدهای جهل و نادانی را بشکنی. می روی تا آن را که زیباست بیاموزی! می روی تا «آ» را بیاموزی تا کلماتی همچون آرامش و آسایش و آب را یاد بگیری تا عطش وجودت را سیراب کنی.
می روی تا «ب» را یاد بگیری تا کلماتی مثل بردباری، برادری، برابری را با تمام وجودت حس کنی و با یاد گرفتن نون، برکت زندگی را درمی یابی.
به حیاط مدرسه وارد میشوی، بابای مدرسه با لبخندی بر لبانش منتظر توست، بوی اسپند فضا را معطر کرده است. بوی یار مهربان می آید، بوی عطر معلم و هم کلاسی، بوی نیمکت و تخته. ...
دست های خود را به امید گرفتنش توسط معلمی مهربان دراز می کنی، او تو را از دالان های وحشت زای تاریکی و تنهایی و جهل و غفلت بیرون خواهد آورد و برای فتح قله های پیروزی شانه به شانه تو خواهد آمد.
و با خواب تابستانی خداحافظی می کنی. وداعی با شادی.
بیدار می شوی .....