0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

هفت آسمان و زمين

هفت آسمان و زمين

دكتر محمد علي رضائي اصفهاني

در قرآن كريم هفت مورد به صراحت و دو مورد به كنايه سخن از آسمانهاي هفت‌گانه گفته دشه است. و در يك مورد نيز ظاهراً سخن از زمين‌هاي هفت‌گانه گفته شده است. كه به برخي از آن آيات اشاره مي‌كنيم :
« الله الذي خلق سبع سموات و من الالرض مثلهن يتنزل الامر بينهن »[1]
« خداوند همان كسي است كه هفت آسمان را آفريد، و از زمين نيز همانند آنها را ،‌فرمان او در ميان آنها پيوسته فرود مي‌آيد. »
در آيات ( سوره بقره/12 ـ اسراء/44 ـ مؤمنون/86 ـ فصلت/12 ـ ملك/3 ـ نوح/15) نيز سخن از آسمانهاي هفتگانه است.
و در مؤمنون / 17 نيز ظاهرا سخن از آسمانهاي هفتگانه آمده است « و لقد خلقنافوقكم سبع طرائق» اما تصريح نشده است. همچنانكه در آيه 13 سوره عم «و بنيافوقكم سبعا‌ً شداداُ» به كنايه آمده است.
و در آيه 12 سوره طلاق كه گذشت ظاهر سخن از زمي‌هاي هفتگانه « و من الارض مثلهن » شده است ولي تصريح نشده است.

تاريخچه و ديدگاهها:

قرآن كريم هفت آسمان را از كلام نوح (‌نوح/ 15) نقل مي‌كند و علامه طباطبائي در ذيل آيه نتيجه مي‌گيرد كه مشركين معتقد به هفت آسمان بوده‌اند كه نوح بوسيله اين مطلب با آنان احتجاج مي‌كند. پس معلوم مي‌شود مسذله هفت آسمان قبل از اسلام بلكه قبل از پيدايش اديان يهود و مسيحيت مطرح بوده است.
در كتاب مقدس نيز به صورت متعددي سخن از آسمان گفته شده است گاهي آسمان مادي و گاهي آسمان روحاني كه خارج از اين دنياست و در آنجا قداست و سعادت برقرار مي‌باشد و محل مخصوص حضرت اقدس الهي است. و حضرت مسيح يا پسر انسان از آنجا نزول مي‌كند.
خاخامهاي يهود بر اين عقيده‌اند كه هفت آسمان هست سه تا از آنها هيولائي ( يا جسماني) است و چهار تا روحاني مي‌باشد . كه ملائكه و مقدسين در آنجا ساكنند.[2]
مدتي پس از آنكه قرآن كريم سخن از آسمانهاي هفت‌گانه گفت، نظريه‌هاي كيهان شناسي يوناني وارد حوزه جهان اسلام شدو مسلمانان در دوره خلافت عباسيان با هيئت بطلميوسي[3] آشنا شدند.
در اينجا اشكالي پديد آمد: تعداد افلاك در هيئت بطلميوسي نه عدد بود اما تعداد آسمانهاي قرآن هفت عدد بود.
از اين دانشمندان مسلمان در پي توجيه و انطباق يافته‌هاي علمي زمانه خود با آيات قران برآمدند . و در اين رابطه چند راه حل انديشيده‌ شد:
1ـ بوعلي سينا(370ـ428 ق) بيان داشت كه عرش در قران « و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية »[4] همان فلك نهم يا فلك الافلاك هيئت بطلميوسي است. او افلاك هشتگانه را همان ملائكه‌اي مي‌دانست كه عرش را حمل مي‌كنند.[5]او سعي كرد بدين وسيله بين كلام الهي و هيئت بطلميوسي جمع كند.
2- خواجه طوسي ( 597ـ672 ق) متكلم و منجم مشهور مسلمان تلاش كرد تا عدد افلاك را از نه، به هفت تقليل دهد.اما مورد حمايت دانشمندان قرار نگرفت.[6]
3ـ علامه مجلسي (ره) (م 1111 ق) محدث مشهور شيعه در مورد آيه 29 سوره بقره « ثم استوي الي السماء فسواهن سبع سماوات » نوشت: هفتگانه بودن آسمانها منافاتي با نه گانه بودن آنها كه در علم نجوم، ثابت شده است، ندارد، زيرا آسمان هشتم و نهم در زبان ديني، به كرسي و عرش تعبير شده است.[7]
4ـ حاج ملا هادي سبزواري در كتاب شرح منظومه خويش كه در سال 1261 ق نوشته شده است، فلك هشتم را كرسي و فلك اطلس ( فلك نهم) را همان عرش مي‌داند. علت اين امر را جمع بين عقل و شرع مي‌داند.[8]
تذكر: بوعلي سينا وعلامه مجلسي و ملاهادي سبزواري دليل قانع كننده‌اي بر اين تطبيق ارائه نكرده‌اند و لذا كلام ايشان قابل قبول به نظر نمي‌رسد. بلكه معناي لغوي و اصطلاحي عرش و كرسي با فلك هشتم و نهم مناسبتي ندارد.
كرسي به معناي تخت و كنايه از سلطه و سيطره و تدبير و قيوميت خدا است.[9]عرش نيز در لغت، در اصل به معناي خانه سقف‌دار است و به معناي تخت حكومت نيز آمده است چرا كه بلند است. و در قرآن و روايات به معناي مركز دستورات عالم است كه رشته امور جهان به آن منتهي مي‌شود[10]و مفسران نيز آن را به معناي « مظهر حكومت » دانسته‌اند . و منظور سلطنت و حكومت الهي است.[11]
5ـ يدالله نيازمند شيرازي در كتاب خويش مي‌گويد منظور از عرش كائنات لايتناهي است و آسمان‌هاي هفت‌گانه كراتي است كه به ودور زمين و خورشيد هر دو در حركت هستند كه هفت عددند.[12]
تذكر: جالب است كه بدانيم تعداد سيارات منظومه شمسي كه تا زمان انتشار كتاب فوق (1335 ش) كشف شده بود و مؤلف از آنها اطلاع داشت نه عدد بوده‌اند ولي شش عدد آنها همراه با ماه به دور زمين مي‌چرخند و لذا ايشان دو مورد ( يعني عطارد و زهره) را به حساب نياورده و شش عدد باقي مانده را از آسمانهاي هفتگانه دانسته و وقتي يكي كمبود داشته است كره ماه را هم اضافه كرده است.
6ـ اما فخر رازي نيز بر آن است كه اسمانهاي هفتگانه همان هفت فلك(قمر ـ عطارد ـ زهره ـ خورشيدـ مريخ ـ مشتري ـ زحل) است. و آن را با هيئت بطلميوس تطبيق داده‌اند.[13]
7ـ شيخ قاسمي در تفسير محاسن التأويل مي‌گويد كه آسمانهاي هفتگانه در قرآن همان سيارات هفتگانه است. كه برخي فوق برخي قرار دارد.[14]
تذكر: البته فخر رازي وشيخ قاسمي نمي‌دانستند كه روزي اورانوس، نپتون و پلوتن و سياره‌هاي كوچك بين مشتري و مريخ بر تعداد سيارات منظومه شمسي اضافه مي شود.[15]
و اصولاً همانطور كه بيان خواهيم كرد لفظ « آسمان» به معناي كرات آسماني(سيارات و ستارگان) در لغت و اصطلاح نيامده است تا هفت آسمان بر هفت سياره منظومه شمسي حمل شود . بلي آسمان به معناي جهت بالا، جو زمين و جايگاه ستارگان(فرقان/61 ـ ابراهيم /24 ـ ق /9) در قرآن آمده است. ولي به معناي خود ستارگان نيامده است.[16]
پس كلام نيازمند شيرازي. فخر رازي و شيخ قاسمي دليلي ندارد. و نوعي تحميل بر قرآن است.
8ـ عبدالقادر مغربي مي‌نويسد كه : حكمت ذكر هفت آسمان در قرآن اين است كه مخاطبين نمي‌توانستند بيشتر از ان هفت سياره را ببينند و درباره آنها فكر كنند. و اين هفت عدد مشهور بين مرد بود و لذا قرآن به اين تعداد اكتفا كرد.[17]
تذكر: اين مطلب هم دليل ندارد و مخالف حس است چرا كه اعراب و غير اعراب در شب‌ها ستارگان زيادي مي‌ديدند كه مي‌توانستند راجع به آنها فكر كنند. بلكه قرآن در برخي موارد مطالبي را ذكر مي‌كند كه بشر از شمارش و فهم آنها عاجز است: « ان تعدوا نعمت الله لاتحصوها» .[18]
بلي اگر مقصود ايشان اين باشد كه عدد هفت دلالت بر كثرت مي‌كند احتمال معقولي است كه بايد مورد بررسي قرار گيرد.
9ـ برخي ديگر از علما گفتند كه مقصود از آسمانهاي هفتگانه مدارهاي سياراتي كه دور خورشيد مي‌گردند. [19]
تذكر: اين مطلب هم با معناي لغوي و اصطلاحي سماء مناسبتي ندارد همانطور كه بيان خواهيم كرد.
10 ـ برخي ديگر گفتند كه مقصود طبقات مختلفي است كه بر زمين احاطه دارند.[20]
از جمله نويسنده كتاب « راز آسمانهاي هفتگانه» مي‌نويسد:
« با مطالعه و تحقيقي كه اينجانب در اين مورد داشتم به اين نتيجه رسيده‌ام كه منظور از « سبع سماوات» هفت‌ لايه مجزا از اتمسفر است كه زمين را در بر گرفته است و از مجاورت زمين شروع مي‌شود و تا هزاران كيلومتر اطراف آن ادامه مي‌يابد.
اين هفت لايه كه به صورت شماتيك نمايش داده مي‌شود: به ترتيب از مجاورت زمين عبارتند از : لايه‌هاي هموسفر ـ يونوسفر ـ لايه N مولكولي ـ لايه O اتمي ـ لايه He اتمي ـ لايه H اتمي و بالاخره لايه خلأ كه مقدار آنها مجموعا هفت تا مي‌گردد. لازم به ذكر است كه اين لايه‌ها از هم مجزا هستند.»
سپس تذكر مي‌دهند كه پيشنهاد مادي بودن هفت آسمان منتفي كننده نظريه معنوي بودن آنها نيست زيرا نظم ماوراء مادي مي‌تواند در خود ماده و عالم ماده ظهور داشته باشد.
سپس با ارائه شكل‌ها، اطلاعات مفصلي راجع به ضخامت و محتواي اين لايه‌ها را ارئه مي‌كند. [21]
تذكر: آسمان گاهي به معناي جو زمين مي‌آيد( مثل آيه 7 سوره ق) پس اين احتمال قابل طرح است و از اين رو بعدا در مورد آن سخن خواهيم گفت .
11ـ علامه شهرستاني مي‌گويد:
« در قرآن و حديث آمده است كه ما هفت زمين و هفت آسمان آفريده ايم . هفت زمين عبارتند از : عطارد، زهره، زمين، مريخ، مشتري،‌زحل و اورانوس؛ و هفت آسمان همان جو اتمسفري است كه اين سيارات هفتگانه را احاطه كرده است.
تذكر: هنگامي كه از علامه شهرستاني پرسيدند چرا نپتون و پلوتن را به حساب نمي‌آوريد؟ پاسخ داد كه اين دو سياره با چشم عادي قابل رؤيت نيستند. از اين رو در ليست قرآن و حديث نيامده‌اند.[22]
البته اشكال اصلي سخن علامه شهرستاني آن است كه لفظ « ارض» لغتا و اصطلاحا بر شش سياره فوق اطلاق نمي‌شود.
12ـ برخي ديگر از صاحب‌نظران و مفسران برآنند كه : همه اين سيارات و منظومه‌هاي و ستارگان و حتي كهكشانها فقط آسمان اول قرآن هستند و شش آسمان ديگر خارج از ديدگاه بشري قرار گرفته‌اند.[23] و همين احتمال مورد قبول صاحبان تفسير نمونه قرار گرفته است.[24]
تذكر : اين سخن در حد يك احتمال قابل طرح است كه بعدا بدان خواهيم پرداخت.
13ـ محمد باقر بهبودي در كتاب هفت آسمان به اين نظريه رسيد كه : قرآن در باره هفت آسمان، تنها به خانواده منظومه شمسي نظر دارد، نه ساير منظومه‌ها چون سرنوشت كره زمين فقط، با سرنوشت منظومه شمسي ارتباط دارد. و در منظومه شمسي هفت آسمان همان هفت كره سياره‌اي است كه بر فراز زمين و فراز سر بشر در پرواز است نه آن سياره‌هاي زيرين كه در حكم زمين‌اند و از فراز سر نمي‌گذرند.
اين هفت آسمان عبارتند از : مريخ، مشتري، زحل، اورانوس، نپتون، پلوتن و خرده سيارات آستروئيد( كليد معماي هفت آسمان)[25]سپس ايشان توضيحات مفصلي در مورد هر يك از اين سيارات ( آسمان‌ها )‌مي‌دهند.
تذكر: ايشان توضيح نمي‌دهد كه چرا عطارد و زهره را از دور خارج كرد. و يا ماه را كه بر فراز سر ما عبور مي‌كند به حساب نياورد. و نيز توضيح نداد كه چگونه سرنوشت زمين با خارج از منظومه شمسي ( با توجه به حركت خورشيد و منظومه و ستاره‌هاي دنباله‌دار...) بي آرتباط است.
14ـ از مجموع سخنان علامه طباطبائي (ره) در زير آيات (سجده /5 ـ فصلت/12 ـ مؤمنون/17 ـ نوح/15) بدست مي‌آيد كه ايشان در مورد واژه آسمان در قرآن معناي ديگري مطرح مي‌كنند و آن را امري معنوي يعني مقام قرب و حضور و راهي براي سلوك امر و تدبير عالم و رفت و آمد ملائكه مي‌داند كه از آن طريق امر الهي جريان مي‌يابد.[26]
تذكر: هر چند كه آسمان به معناي مقام قرب و حضور( آسمان معنوي) در همه آيات قرآن قابل قبول نيست چرا كه در برخي آيات سخن از نزول باران از آسمان (يعني جو زمين و محل ابرها) است. «و انزلنا من السماء ماءً مباركا»[27] اما سخن علامه در برخي موارد صحيح است و مي‌تواند چهره بحث را در آن موارد عوض كند كه در ادامه به آن مي‌پردازيم.
نكته : قبلاً بيان شد كه يهوديان و مسيحيان نيز آسمان معنوي را قبول داشتند.
15ـ برخي ديگر از نويسندگان بر‌آنند كه از آيه 29 سوره بقره و آيات 15 و 16 سوره نوح استفاده مي‌شود كه منظور از هفت آسمان آسمانهاي زمين است كه ماه در آن تابان خورشيد در ميانشان فروزان مي‌باشد. خواه جو زمين كه از لحاظ غلظت و رقت هوا به هفت قسمت تقسيم شده، باشد خواه هفت ستاره منظومه شمسي كه خورشيد چون چراغي كاشانه آنها را گرم و نوراني مي‌سازد.
احتمال ديگر اين است كه تقسيم آسمانها به « هفت » تقسيمي باشد» گذشت.
16ـ دكتر محمد جمال‌الدين الفندي هفت آسمان قرآن را اينگونه تقسيم‌بندي مي‌كند:
آسمان اول: همان منظومه شمسي است.
آسمان دوم: كهكشان راه شيري است.
آسمان سوم : مجموعه‌اي از كهكشان‌هاست كه نام آن ط المجموعة المحلية» گذشت.
آسمان چهارم : فلك « عناقيد الدرجة الاولي» است كه حدود 20 ـ 50 ميليون سال نوري از ما دور است.
آسمان پنجم : فلك« عناقيد الدرجة الثالثة » هستند كه 2-3 بيليون سال نوري از ما دور هستند.
و آسمان هفتم: آسماني است كه از امواج راديويي آن خبر داريم .[28]
تذكر : سخن ايشان دليلي ندارد. يعني لفظ « سماء» لغتا و اصطلاحا بر كهكشان خاصي اطلاق نشده است و كاربرد آن در قرآن به اين صورت اثبات نشده است.
17ـ طنطاوي بر آن است كه عدد هفت در آيات هفت آسمان واقعي نيست و مي‌تواند تعداد زيادتري آسمان وجود داشته باشد. و ريشه تعيين عدد هفت همان افكار يونانيان است كه از علماي اسكندريه به ارث رسيده كه نه فلك را قائل بودند كه هفت عدد آنها (ماه ـ عطارد ـ زهره ـ خورشيد ـ مريخ ـ مشتري ـ زحل) به دور زمين مي‌چرخند و فلك هشتم جايگاه ثوابت و فلك نهم مبدء حركت (فلك اطلس ) بوده است اين افكار كه از طريق فارابي و بوعلي به ما رسيده است باعث تطبيق با « سموات سبع» قرآن و عرش و كرسي شد . در حالي كه در علوم جديد حدود ششصد سياره بسيار كوچك ميان مريخ و مشتري يافته‌اند. كه بزرگترين آنها « سرس» نام دارد كه 500 ميل قطر دارد.
پس اگر خدا فرمودكه هفت آسمان هست منافاتي ندارد كه تعداد بيشتري آسمان وجود داشته باشد. و عدد قيد نيست. و اين عدد هفت در قرآن دليل بر انحصار تعداد آسمانها نيست.[29]
تذكر: برخي نويسندگان معاصر به طنطاوي به شدت اشكال كرده‌اند كه اين سخنان خلاف ظاهر آيات قرآن است كه عدد هفت را معين مي‌كنند.[30]
18ـ دكتر محمد صادقي تعداد آسمانها را هفت عدد واقعي مي‌داند و آسمان را جرم نه فضاي خالي معرفي مي‌كند و تمام سيارات منظومه شمسي از آسمان اول است و آسمانهاي ديگر بر‌ آن احاطه دارد كه نمي‌دانيم در آنها چيست. و همه در اثر تقسيم گاز اوليه جهان بوجود آمده‌اند.[31]
19ـ برخي از صاحب‌نظران با طرح مسأله هفت آسمان قرآن كريم مدعي شده‌اند كه با توجه به كشفيات جديد علوم كيهان شناسي در صحنه كهكشانها، اين گزاره قرآن نوعي اعجاز علمي قرآن را در بر دارد.[32]
تذكر : در مورد اين دو ديدگاه در ادامه سخن خواهيم گفت.

نكات تفسيري :

اكنون براي آنكه مقصود قرآن از هفت آسمان و زمين روشن شود ناچاريم كه به چند پرسش اساسي پاسخ گوييم و نظرات لغويين و مفسران قرآن را در اين زمينه بررسي كنيم:

پرسش اول: مقصود از آسمان(سماء) چيست؟

كلمه«سماء» و مشتقات آن كه سيصدوده‌بار در قرآن كريم به كار رفته است، مفهوم جامعي است كه مصاديق و معاني متعددي از آن اراده مي‌شود. و لذا در لغت، علم و قرآن با مقاصد و معاني متفاوتي بكار رفته است:
الف : « سماء» در لغت از ريشه« سمو» (به معناي بلندي) است و اصل آن از آرامي و سرياني و عبري(شيميا) است.[33]و به معناي بالا وب رتر ( فوق ) است. آسمان هر چيزي، بالاي آن چيز را گويند. و حتي برخي لغويين ادعا كرده‌اند هر بالايي نسبت به پايين آن آسمان و هر پايين نسبت به بالاي آن زمين است.[34]
ب: آسمان در فيزيك جديد اينگونه تعريف شده است:
« پديده‌اي نابوده[ معدوم] و گنبدنما كه زمينه دين سيارات و ستارگان است.»[35]
پ: آسمان در قرآن:
كلمه « سماء » ( آسمان) در قرآن به صورت مفرد (السماء ـ سما) و جمع (سموات ـ السموات) بيش از سيصد مرتبه به كار رفته است. ولي در همه موارد به يك معنا و در يك مصداق بكار نرفته است. و بطور كلي آسمان در قرآن در دو مفهوم مادي(حسي) و معنوي به كار رفته است. كه برخي از موارد آن عباتند از:
1ـ آسمان( سما) در معناي بالا ( جهت بالا): اين معنا موافق معناي لغوي آسمان است و براي نمونه آيه زير را مثال زده‌اند:
« اصلها ثابت و فرعها في السماء »[36]
« همانند درخت پربركت و پاكيزه كه ريشه آن در زمين ثابت و محكم است و شاخه‌هاي آن به آسمان كشيده شده»
اين معنا را برخي از مفسران معاصر آورده‌اند[37]ولي برخي ديگر از صاحب‌نظران برآنند كه اين معنا بصورت مجازي يا مسامحه در قرآن به كار رفته است. [38]چرا كه فوق (جهت بالا) جمع بسته نمي‌شود پس مثلا« سبع سموات» نمي‌تواند به اين معنا باشد .
2ـ آسمان به معناي جو اطراف زمين يعني جايي كه ابرها قرار گرفته‌اند و هوا در آن است. مثال:
« ونزلنا من السماء ماءً مباركا»[39]
« و از آسمان آب مباركي را فرو فرستاديم »
3ـ آسمان به معناي مكان سيارات و ستارگان : مثال:
« تبارك الذي جعل في السماء بروجا و جعل فيها سراجا و قمرا منيرا»[40]
« بزرگوار آن خدائي كه در آسمان برج‌ها مقرر داشت و در ان چراغ روشن خورشيد و ماه تابان را روشن ساخت.»
4ـ آسمان به معناي مقام قرب و مقام حضور كه محل تدبير امور عالم است.
برخي از مفسران مثل علامه طباطبائي (ره) در موارد متعدد« سماء» را به اين معنا ارجاع داده‌اند.[41]مثال:
« يدبر الامر من السماء‌الي الارض»[42]
« اوست كه امر عالم را از آسمان تا زمين تدبير مي‌كند.»
5ـ آسمان به معناي موجود عالي و حقيقي:
بري از صاحب‌نظران برآنند كه آسمان در قرآن همانگونه كه به معناي آسمان مادي بكار رفته است. ( مثل سموات سبع) در معناي علو مرتبه وجود و موجود عالي نيز بكار رفته است كه همان سماء معنوي و عالم فوق ماده است كه همه هستي از آن مرتبه بالاتر نازل مي‌شود.[43]مثال:
« و في السماء رزقكم و ما توعدون»[44]
« روزي‌تان و آنچه به شما وعده داده مي‌شود (كه ظاهرا بهشت منظور است) در آسمان قرار دارد.»

جمع‌بندي:

لفظ « سماء » در قرآن و علم و لغت به يك معناي واحد به كار نرفته است بلكه در معاني و مصاديق مختلف بكار رفته است. و به عبارت ديگر مشترك لفظي است. هر چند ممكن است برخي از اين معاني و مصاديق را در يك مفهوم واحد جمع كرد. براي مثال معناي چهارم و پنجم قرآني (كه از علامه طباطبائي ( ره) و استاد مصباح يزدي نقل كرديم) را مي‌توان در معناي آسمان معنوي جمع كرد.

پرسش دوم: مقصود از زمين (ارض) چيست؟

كلمه « ارض» در قرآن كريم 461بار به كار رفته است و هيچگاه به صورت جمع نيامده است. بلكه در قرآن هميشه مفرد استعمال شده است. اما اين كلمه در لغت و قرآن داراي معاني و مصاديق مختلف است:
الف ـ در لغت: ارض جنس است و جمع آن« ارضون و اراضي » است به معناي كره خاكي كه انسان بر روي آن زندگي مي‌كند، مي‌باشد. البته گاهي به مفهومي در مقابل «سماء» آمده كه به معناي هر چيزي پست و پايين مي‌باشد.[45] و نيز به معناي جرم آمده است. اما معناي حقيقي آن پايين مقابل بلندي و بالا (سما) است و هنگامي كه مطلق گفته شود به معناي كره خاكي است.[46]
ب ـ در قرآن كريم ارض به چند معنا به كار رفته است:
1ـ ارض به معناي كره زمين كه بصورت اسم خاص و علم شخصي است. (مثال‌ها و آيات آن زياد است.)
2ـ ارض به معناي قطعات زمين.
مثال: در قرآن در مورد تبعيد محاربين آمده است:
« اوينفوا من الارض»[47]
« يا محاربين را از زميني (كه در آن زندگي مي‌كنند) خارج مي‌كنند.»
روشن است كه در اينجا مراد از « ارض » كره زمين نيست بلكه مقصود سرزمين آنهاست.
3ـ ارض به معناي « عالم طبيعت» در مقابل « سما » به معناي عالم ماوراء طبيعت:
مثال:
« و لكنه اخلد الي الارض واتبع هويه ...»
« اما او (بلعم باعورا) بر زمين، روي آورد و از خواهش‌هاي خويش پيروي كرد و...»
كه در اينجا « اخلد الي الارض» به معناي دلبستگي به زمين و دنياست كه يك امر قلبي است. و بر اساس اين معنا و با اين اطلاق آسمان مادي هم ارض است.[48]يعني آسمان و زمين هر دو جزء دنياست.
4ـ ارض در هنگامي كه جمع بسته شود(ارضون) به معناي طبقات داخلي زمين است.
5ـ ارض در هنگامي كه جمع بسته شود(ارضون) به معناي مناطق آباد زمين يا اقليم‌هاي آن است.
در قديم اقليم‌هاي هفتگانه داشته‌اند و امروزه هم زمين را به مناطق هفتگانه ( دو منطقه منجمد شمالي و جنوبي ـ دو منطقه معتدله ـ دو منطقه حاره و يك منطقه استوايي) تقسيم مي‌كنند.
تذكر: اين دو معناي اخير را برخي مفسران به صورت احتمال در زير آيه 12 سوره طلاق فرموده‌اند[49]

جمع‌بندي:

مي‌توان گفت كه كلمه « ارض»نيز مثل « سما» داراي دو قسم ارزشي و غير ارزشي ( مادي و معنوي) است. و زمين (حسي) غير ارزشي گاهي به معناي قطعات وقاره‌ها ـ طبقات داخلي زمين ـ كره خاكي مي‌آيد. و ارض ارزشي ( معنوي ) به معناي عالم پست طبيعت است.

پرسش سوم: مقصود از سبع ( هفت ) چيست؟

كلمه سبع ( هفت) در عربي به دو صورت بكار مي رود:
الف ـ هفت به معناي عدد مشخص و معين كه در رياضيات بكار مي‌رود.
ب: هفت به عنوان نماد كثرت؛ چرا كه گاهي در عرب كلمه « هفت » بكار مي‌رود و معناي كنائي آن( تعداد زياد و كثير) مراد است. براي مثال در قرآن مي‌خوانيمك
« ولو انما في الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله ان الله عزيز حكيم » [50]
« و اگر هر درخت روي زمين قلم شودو آب دريا به اضافه هفت درياي ديگر مداد گردد باز نگارش كلمات خدا ناتمام بماند همانا خدا را اقتدار و حكمت ( بي‌پايان) است.»
روشن است كه مراد از « هفت دريا » در اينجا بيان كثرت است و اگر صدها دريا هم باشد براي نگارش كلمات خدا كافي نيست.
در آيات « سبع سموات» برخي از مفسران احتمال دوم را ذكر كرده‌اند[51] و برخي از صاحب‌نظران نيز احتمال اول را قوي دانسته‌اند[52] ولي هر دو احتمال در « سبع سموات» بعيد بنظر نمي‌رسد.
اگر احتمال اول را پذيرفتيم پس مراد ( در آيه 12 سوره طلاق) آن است كه هفت آسمان واقعي وجود دارد و اگر احتمال دوم را پذيرفتيم مراد آيه آن است كه تعداد زيادي آسمان وجود دارد.
البته بر حسب معاني مختلف « ارض و سما » كه بيان شد معاني متناسب و متفاوتي از آيه پيدا مي‌شود مثال: هفت آسمان پر از ستاره و سياره آفريد و هفت عدد كره زمين آفريد.
هفت طبقه جو زمين رآفريد و هفت طبقه داخلي زمين را آفريد.
هفت مرتبه عالي وجود و مقام قرب آفريد و هفت مرتبه پايين از طبيعت آفريد.

پرسش چهارم: مقصود از مثل هم بودن(مثلهن) در آيه چيست؟

در مورد مثليت در آيه (12 سوره طلاق ) چند احتمال وجود دارد:
الف ـ همانند بودن آسمان و زمين در مورد تعداد ( عدد هفت ) [53]:
يعني : خداوند هفت آسمان آفريد و همانند آنها هفت زمين خلق كرد در اين صورت « من» در « من الارض مثلهن» بيان جنس است يعني از جنس زمين نيز هفت عدد آفريد.
اگر اين احتمال را در مورد « مثل » بپذيريم، همان احتمالات گذشته در مورد زمين و آسمان( ارض ـ سما) پيدا مي‌شود كه لازم است به صورت متناسب در نظر گرفته شود. براي مثال:
هفت طبقه آسمان(جو زمين) با هفت طبقه داخلي زمين.
هفت عالم و جهان پر از ستاره با هفت عدد كره زمين.
هفت مرتبه عالي وجود و حضور و قرب الهي با هفت مرتبه وجود پايين.
ب ـ مثل بودن زمين و آسمان در مورد معلق بودن و شناور شدن در فضا:
يعني : همانگونه كه خداوند سيارات و ستارگان آسمانها را شناور در فضا و بدون تكيه‌گاه و ستون افريد، زمين را نيز همانگونه خلق كرد.[54]
در اين صورت آسمان به معناي مجموعه سيارات و ستارگان معنا مي‌شود. و زمين به معناي كره خاكي است. و مي‌تواند عدد « هفت» در مورد زمين مقصودنباشد.
پ ـ مثل هم بودن در مورد ملكوتي بودنك
يعني - خداوند آسمان (مقام قرب و حضور و ملكوت) را آفريد و از زمين چيزي شبيه آسمان آفريد، يعني انساني را خلق كرد كه مركب از ماده زميني و روح ملكوتي آسماني است. [55]
در اين صورت ط من» در ط من الارض مثلهن » به معناي نشويه است يعني: از زمين (خاك) انساني ملكوتي مانند آسمان ملكوتي نشأت گرفت و آفريده شد. كه در اين صورت چندين معناي «ارض» و « سما» مطرح نمي‌شود بلكه آسمان به معناي مقام قرب و حضور و ملكوت است و ارض به معناي كره خاكي يا مرتبه پست طبيعت است .

پرسش پنجم: مقصود قرآن از واژه « هفت آسمان» چيست؟

با توجه به مقدماتي كه گذشت و معاني و مصاديقي كه براي كلمه « ارض ـ سما ـ سبع ـ مثل »، بيان شد مي‌توانيم نتيجه بگيريم كه چندين احتمال در مورد واژه « هفت آسمان» وجود دارد:
1ـ هفت به معناي عدد حقيقي باشد كه در اين صورت اين احتمالات متصور است:
الف : هفت آسمان پر از ستاره و سياره مثل هفت كره خاكي زمين.
اين مطلب از نظر علمي نيز ممكن است چرا كه برخي دانشمندان گفته‌اند كه ميليون‌ها خورشيد و سياره مشابه زمين در كهكشان‌هاي جهان وجود دارد. همانگونه كه احتمال وجود جهان‌هاي مشابه اين آسمان پر ستاره را بعيد نمي‌دانند چرا كه دانشمندان علم نجوم و فيزيك كيهاني با تلسكوپ‌هاي خود توانسته‌اند تا ميلياردها ستاره و سياره را ببينند ولي مي‌گويند كه هنوز فضاهاي ناشناخته و تاريكي وجود دارد كه از دامنه ديد ما خارج است.[56]
پس احتمال وجود شش جهان مشابه و شش آسمان ديگر كه هنوز كشف نشده است وجود دارد . و اين مطلب با ظاهر برخي آيات قرآن نيز همگوني دارد.[57]
ب ـ هفت مقام قرب و حضور و موجود عالي معنوي (هفت آسمان) در مقابل هفت مرتبه پست وجودي طبيعت (هفت زمين).
تذكر : در اين دو صورت مثل بودن آسمان و زمين در « هفت بودن» آنهاست.
2ـ هفت به معناي كثرت باشد:
در اين صورت احتمالات زير متصور است:
الف ـ آسمان‌هاي زيادي ( مجموعه كرات و سيارات و ...) خلق كرد. و زمين‌هاي زيادي ( كره‌‌هاي خاكي مشابه زمين) خلق كرد . كه همه آنها در فضا شناور و معلق هستند .
ب ـ تعداد زيادي از طبقات جو زمين را خلق كرد. و تعداد زيادي از طبقات داخلي زمين يا قطعات زمين و اقليم‌ها را خلق كرد.
امروزه در علوم زمين شناسي و هواشناسي طبقات آنها را از نظر مقدار تراكم مواد يا مواد سازنده آنها تقسيم مي‌كنند. و در اين صورت آيه اشاره به اين طبقات است. و يا اشاره به مناطق هفتگانه زمين باشد. كه قبلاً بيان كرديم.
پ ـ مراتب معنوي و مقامات قرب و حضور و موجودات عالي بسياري خلق كرد مراتب پست طبيعت را كه بسيار است خلق كرد.
تذكر : در اينجا احتمالات ديگري نيز مي‌تواند وجود داشته باشد و برخي افراد نيز بدان‌ها اشاره كرده‌اند ولي چون بسيار ضعيف و دور از ظاهر آيه بود بدان‌ها اشاره نكرديم (مثل اينكه مراد هفت سياره منظومه شمسي باشد) البته در بين همين احتمالات نيز كه ذكر شد برخي با ظاهر آيه مناسب‌تر است و برخي از ظاهر آيه دورتر است كه قضاوت و اختيار هر معنا را به عهده خوانندگان صاحب نظر مي‌گذاريم هر چند در اين موارد قضاوت قطعي بسيار سخت است.

پرسش ششم: مقصود از هفت زمين چيست؟

در قران كريم آيه‌اي به صورت صريح در مورد هفت زمين وجود ندارد و تنها آيه‌اي كه مي‌تواند اشاره به هفت زمين محسوب شود همين آيه 12 سوره طلاق است. البته اگر مثليت در اين آيه را به معناي « مثل هم بودن در عدد هفت» بدانيم. در حالي كه دو احتمال ديگر در مورد مثل بودن (مثليت در معلق بودن كرات در فضا و مثليت در ملكوتي بودن 9 وجود داشت.
اما در روايات كلمه « الارضين السبع »[58]زمين‌هاي هفتگانه آمده است و در نهج‌البلاغه نيز كلمه « الارضين» آمده است:
« و ركوبها اعناق سهول الارضين»[59]
« (كوهها) بر گردن همواريهاي زمين‌ها سوراند.»
« الم يكونوا اربابا في اقطار الارضين » [60]
« آيا در اطراف زمين‌ها پادشاهان و مالك رقاب نبودند.»
« فهم حكام علي العالمين و ملوك في اطراف الارضين »[61]
« (اعراب ) در اطراف زمين‌ها پادشاهان شدند. »
البته با توجه به قرائن موجود در كلام حضرت امير(ع) در همه موارد « ارضين» به معناي قطعات زمين و خشكي‌هاست.
پس اگر زمين‌هاي هفتگانه را بتوانيم از قرآن برداشت كنيم مي‌توانيم به يكي از معاني گذشته يعني هفت قطعه و اقليم زمين همانگونه كه در روايات آمده يا هفت كره خاكي يا هفت طبقه داخلي زمين حمل كنيم.

بررسي:

1ـ با توجه به معاني متفاوتي كه از آسمان، زمين، مثليت آنها، هفت و هفت آسمان بيان كرديم و با توجه به احتمالات متعدد تفسيري در اين آيات نمي‌توان گفت كه مقصود قرآن در همه موارد يك معناي آسمان بوده است و نمي‌توان يك معناي خاصي را بر قرآن در مورد هفت آسمان تحميل كرد.
پس معلوم مي‌شود كه تمام كساني كه به صورت قاطع يك معنا را به قرآن نسبت مي‌دادند و بر آن پا فشاري مي‌كردند راه صواب نرفته‌اند. (علاوه بر اشكالات واضحي كه در اين ديدگاهها وجود داشت كه به برخي از آنها اشاره داشتيم).
2ـ با توجه به ابهامي كه در معناي هفت آسمان قرآن وجود دارد و با توجه به ابهاماتي كه در مورد آسمان و كهكشانها از نظر علمي وجود دارد و نظريه‌هاي متفاوت و بالنده‌اي كه هر روز ارائه مي‌شود، نمي ”وان گفت كه نظر قطعي قرآن كدام نظريه است.
با توجه به اين مطلب،‌ادعاي اعجاز علمي قرآن در آيات مربوط به هفت آسمان صحيح به نظر نمي‌رسد و حتي اگر يك نظريه علمي در مورد هفت آسمان به اثبات برسد باز اعجاز علمي ثابت نمي‌شود چرا كه همانطور كه گذشت هفت آسمان قبل از اسلام در قوم نوح و بين يهوديان مطرح بوده است.
3ـ از آنجا كه ممكن است مقصود از واژه‌آسمان در اصطلاح قرآن و اصطلاحات علمي متفاوت باشد(مثلاً يكي آسمان معنوي بگويد و يكي فضاي خالي يا جايگاه كرات آسماني) پس نمي‌توان گفت كه تعارضي بين گزاره هفت آسمان قرآن با يافته‌هاي علوم كيهاني شناسي وجود دارد. چرا كه علوم كيهان شناسي ادعا مي‌كند:
هنوز هفت آسمان كشف نكرده است.
و قرآن ادعا مي‌كند هفت آسمان وجود دارد.
پس با توجه به احتمال اشتراك لفظي واژه « آسمان» نمي توان گفت دو گزاره فوق معارض است و اگر هم هر دو ( علم و دين) يك معنا را از آسمان اراده كنند باز هم علم، وجود آسمانهاي هفتگانه را نفي نمي‌كند بلكه آنها را اثبات نكرده است . اما قران از طريق وحي خبر از وجود آنها مي‌دهد پس ممكن است در آينده آسمان‌هاي ديگري كشف شود و گزاره ديني به اثبات برسد.

پی نوشت ها:

[1] طلاق / 12.
[2] ر.ك: جميز هاكس، قاموس كتاب مقدس، ماده آسمان.
[3] بطميوس(Ptolemaos) منجم و جغرافي‌دان معروف يوناني صاحب كتابهاي مجسطي و آثار البلاد ( زنده در قرن دوم ميلادي ) او معتقد بود كه زمين ساكن و مركز جهان است و هفت فلك به دور آن مي‌چرخند كه عبارتند از ( قمر، عطارد، زهره، خورشيد،‌مريخ، مشتري، زحل، فلك هشتم كه ستاره‌هاي ثابت هستند و فلك نهم يا فلك الافلاك يا فلك اطلس كه همه افلاك در آن قرار دارند). در مورد هيئت بطلميوسي در مبحث « حركت خورشيد» سخن گفتيم.
[4] حاقه/17.
[5] رسائل ابن سينا، ص 128ـ129 به نقل از التفسير و المفسرون، ج 2 ص 426.
[6] محمد باقر بهبودي،‌هفت‌آسمان،‌ص 8، كتابخانه مسجد جعفري(قيطريه) تهران، بي‌تا.
[7] محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 57، ص 5، (چاپ دارالكتب الاسلامية) .
[8] شرح منظومه، قسمت فلسفه ،‌ص 269(انتشارات دارالعلم).
[9] ر.ك: قاموس قرآن،‌ج 6، واژه كرسي و نيز نمونه، ج 2،‌ذيل آيه 155 بقره.
[10] ر.ك: قاموس قرآن، ج 4، واژه عرش.
[11] ر.ك: الميزان، ج 10، ص 155.
[12] يدالله نيازمند شيرازي، اعجاز قرآن از نظر علوم امروزي، ص 145 و 167(شركت چاپ ميهن ـ 1335 ش).
[13] تفسير الكبير، ج 1، ص 156.
[14] محاسن التأويل، طبع عيسي الحلبي، 1970، 16/5877 به نقل از التفسير العلمي في الميزان، احمد عمر ابو حجر، ص 380.
[15] نپتون در سال 1846 و پلوتن در سال 1930 كشف شد.
[16] در ادامه بعدي معاني لغوي و اصطلاحي « سماء» را بررسي خواهيم كرد.
[17] عبدالقادر مغربي ، تفسير جزء تبارك، ط قاهره، 1947 م ،‌ص 4 به نقل از التفسير العلمي في الميزان، ص 383.
[18] ابراهيم/34 و نحل /18.
[19] المنتخب في التفسير، تعليق الخبراء،‌1/16، به نقل از التفسير العلمي في الميزان،‌ص 384.
[20] المنتخب في التفسير، تعليق الخبراء، 1/16، به نقل از التفسير العلمي في الميزان،‌ص 384.
[21] ايمان مرادي، رازهاي آسمان‌هاي هفتگانه، ص 84 به بعد ، معاونت فرهنگي دانشگاه علوم پزشكي اصفهان، 1373 ش.
[22] محمد باقر بهبودي، هفت آسمان، ص 10 و نيز دكتر محمد صادقي، زمين وآسمان و ستارگان از نظر قرآن، ص 229.
[23] همان، ص 11.
[24] ر.ك: تفسير نمونه، ج 1، ص 165ـ 167 و نيز ذيل آيه 12 طلاق.
[25] محمد باقر بهبودي، هفت آسمان،‌ص 13( با تلخيص) .
[26] ر.ك: الميزان، ج 16، ص 247 و ج 19، ص 327 (چاپ بيروت) و ذيل آيات هفت آسمان.
[27] ق/9.
[28] مع القرآن في الكون ، ص 189ـ193.
[29] ر.ك: تفسير الجواهر، ج 1، ص 46( نقل به مضمون).
[30] ر.ك: دكتر محمد صادقي، زمين و آسمان و ستارگان از نظر قرآن، ص 226.
[31] همان، ص 227 و 232 و 242 و 2.
[32] دكتر پاك‌نژاد، اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، ج 1، 111.
[33] حسن مصطفوي، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج 5، ص 256.
[34] مفردات راغب، ماده سماء.
[35] ر.ك: بينات، سال دوم، شماره 8، ص 86ـ87.
[36] ابراهيم /24.
[37] تفسير نمونه، ج 1، ص 165ـ167، چاپ دارالكتب الاسلاميه.
[38] استاد مصباح يزدي، معارف قرآن، ص 234.
[39] ق/9.
[40] فرقان /61.
[41] ر.ك: الميزان، ج 16، ص 247و ج 19، ص 327، چاپ بيروت.
[42] سجده/5.
[43] استاد مصباح يزدي،‌معارف قرآن، ص 234ـ236.
[44] ذاريات / 22.
[45] ر.ك: مفردات راغب، ماده سما و ارض .
[46] ر.ك: حسن مصطوفي ، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج 1، ص 56(مركز نشر كتاب).
[47] مائده/33.
[48] استاد مصباح يزدي، معارف قرآن، ص 238ـ239.
[49] ر.ك: الميزان، ج 19، ص 326 و تفسير نمونه، زير آيه فوق (طلاق/12).
[50] لقمان/27.
[51] تفسير نمونه، ج 1، ص 165ـ 167 و زير آيه 12 سوره طلاق .
[52] استاد مصباح يزدي، معارف قرآن، ص 239ـ 240.
[53] ر.ك: تفسير اطيب البيان،‌ذيل آيه 12 سوره طلاق.
[54] ظاهر آيه همين معنا است و فخر رازي هم در تفسير كبير همين احتمال را در معناي ط مثل » پذيرفته است. هر چند كه سيارات هفت‌گانه را بااقاليم هفت‌گانه در مقابل هم قرار داده است. (ر.ك: تفسير كبير، ج 30، زير آيه 12 سوره طلاق).
[55] ر.ك: الميزان، ج 19 ، ص 326 كه بصورت احتمال ذكر مي‌كند.
[56] ر.ك: تفسير نمونه، ج 1، ص 165 ـ 167 و زير آيه 12/طلاق.
[57] ر.ك: صافات/6(انا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب )و نيز ملك/3)
[58] وسائل الشيعه، ج 4، ص 907: « لا اله الا الله رب السموات السبع و رب الارضين السلع»
[59] نهيج البلاغه (سه جليد)، ج 1، ص 174 و نيز ر.ك: قرشي ، قاموس قرآن، ج 1، ص 65.
[60] نهج البلاغه، ج 2، ص 177.
[61] نهج البلاغه ، ص 179 و نيز خطبه 199 « والارضين المدحوة و الجبال ذات الطول...»

 

 

جمعه 31 شهریور 1391  11:51 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آسمان: جوّ اطراف زمين، كرات غير از آن، فضاى گسترده، گنبد كبود و عالم ملكوت

آسمان: جوّ اطراف زمين، كرات غير از آن، فضاى گسترده، گنبد كبود و عالم ملكوت

برابر عربى آسمان، «سماء» است. ريشه سماء را سُمُوّ، سُمْى و سَمْو به معناى علوّ گفته‌اند.[1] مصطفوى، سماء را معرّب شِمَيا در آرامى، سريانى و عبرى مى‌داند.[2] به گفته ابن اثير[3] و راغب،[4] سماء مؤنث است و گاهى مذكّر به كار مى‌رود؛ امّا جوهرى[5] آن را هم مؤنث و هم مذكّر مى‌داند. در قرآن، افعال و ضمايرِ سماء، جز در آيه «السَّماءُ مُنفَطِرٌبه» (مزّمل/73،18) مؤنث آمده. ابن‌منظور، سماء در مقابل ارض را مؤنث، و‌سماء به معناى سقف را مذكّر دانسته است. جمع سماء را اَسميه، سماوات، سُمِىّ و سماء گفته‌اند.[6] به نظر راغب[7] و مصطفوى،[8] سماء براى جمع و مفرد هر دو به كار مى‌رود؛ چنان‌كه در آيه 29 بقره/2 (ثُمَّ استوى إلى السَّماء فَسَوّهُنَّ سَبعَ سَموت) براى آن، ضمير جمع «هُنَّ» به كار رفته است؛ البتّه برخى آن را مفرد دانسته و گفته‌اند: ضمير هُنّ در اين آيه به مناسبت «سَبعَ سَماوات» جمع آمده[9] و جهت آن‌كه سماء، به صورت مذكّر و مؤنث، جمع و مفرد به كار مى‌رود، اسم جنس بودن آن است.[10]
سماء به معناى چيزى بالاى چيز ديگر و محيط بر آن است[11] و اين معنا، در همه مواردِ به كار رفته، جارى است؛ از اين رو به باران*[12]، گياه (زيرا از باران كه سماء است مى‌رويد يا چون از زمين بلندتر است)،[13] سقف خانه و پشت اسب نيز سماء مى‌گويند.[14]

مقصود از سماء:

كلمه سماء در قرآن، 120 بار مفرد، 190 بار جمع[15] و 100 مرتبه تنها آمده و غير از آن، با ارض به كار رفته كه 173 بار بر ارض مقدّم و 7 مرتبه مؤخّر و بر موارد ذيل اطلاق شده است: 1. اجرام وفضاى بالا:«اللّه الذى رفع السّموت بِغَيرِ عَمَد تَرَوْنَها...» (رعد/13،2)، «جَعَل فى‌السَّماءِ بُروجًا.» (فرقان/25، 61) اين مورد، بيش‌ترين كاربرد را دارد. 2. قشر متراكم اطراف زمين (جوّ): «و‌جَعَلنا السَّماءَ سَقفًا مَحفُوظًا.» (انبياء/ 21، 32)[16] 3. سقف و آسمانه خانه: «فَليَمدُد بِسبب إلى السَّماءِ.» (حج/22، 15)[17] 4. عالم ملكوت* و مقام قرب الهى: «ءأمِنتُم مَن فِى السَّماءِ أن يَخسِفَ بِكم‌الأَرضَ.» (ملك/67‌، 16) 5‌. گنبد كبود كه انسان بالاى سر خود مشاهده مى‌كند: «وَالسَّحابِ المُسَخّر بَينَ السَّماءِ و الأرضِ.» (بقره/2،164)[18] برخى معتقدند: سماء به معناى باران «يُرْسِلِ السَّماءَ عليكُم مِدرارًا» (نوح/71،11)[19] و ابر «و‌نزّلنا مِنَ السَّماءِ ماءً مبركًا» (ق /50‌،9)[20] نيز به كار رفته است. روشن است كه همه اين موارد، در معناى علوّ (مكانى يا رتبى) مشتركند.[21] آسمان، گاهى مادّى و گاهى معنوى (ملكوت) است؛ امّا به دليل قطعى نبودن يكى از آن دو در هر آيه، ما نيز چون بيش‌تر مفسّران در مقام انتخاب نيستيم؛ بلكه به مباحث مطلق آسمان مى‌پردازيم. در قرآن‌كريم گويا هرگاه آسمان‌ها و زمين* و موجودات ميان آن دو مقصود بوده، چنين آمده: «السَّمـوتِ والأرضِ و ما بَينَهما» (ص/38،66) و اگر مجموع آسمان‌ها و زمين از حيث خودشان، نه موجودات در آن‌ها منظور بوده، اين‌گونه آمده است: «إنَّ فى خَلقِ السَّمـوتِ و الأرضِ و اختِلـفِ الَّيلِ وَ النَّهارِ لاَيـت لاِولِى الأَلبـبِ» (آل‌عمران/3،190) و اگر ذوى العقول در آن دو منظور بوده، با اسم موصول «مَن» همراه شده: «و‌لَهُ أسلَمَ مَن فى‌السَّمـوتِ و الأرضِ» (آل‌عمران/3،83) و هر گاه مطلق آسمان در برابر زمين اراده شده، هردوبه صورت مفرد آمده‌اند:«فَوَربِّ‌السَّماءِ والأرضِ.» [22] (ذاريات/51‌،23) افزون بر «سماء» واژه‌هاى«سَبعاً شِداداً» (نبأ/78،12)، «سَبعَ طَرائقَ» (مؤمنون/23،17) كه مقصود از آن، آسمان‌هاى هفت‌گانه است[23] و «السَّقفِ المَرفوعِ» (طور/52‌،5) به معناى آسمانند.
در قرآن، روايات و فرهنگ اسلامى، آسمان داراى جاى‌گاه بلند و پراهمّيّتى است و در روايات و اشعار، اشيا و امور ارزش‌مند به آن تشبيه شده است. نظام‌شگفت‌انگيزآسمان كه هر جزء آن آيتى از آيات الهى‌است، با گذشت ميليون‌هاسال‌بدون كم‌ترين انحراف ودگرگونى‌ادامه داردوبا پيشرفت علم، هر روز پرده از اين نظام شگفت‌آور كنار رفته، اسرارآن آشكار مى‌شود وخداونددر آياتى چند به آسمان سوگند ياد مى‌كند (ذاريات/51‌،7) كه اين سوگند به سبب شرف و نورانيّت آن است.
[24]
آسمان معنوى جاى‌گاه و معبد فرشتگان*، محل صدور احكام و اوامر الهى و الواح و مقدّرات است و نامه‌هاى اعمال به آن‌جا مى‌رود.[25]

آفرينش آسمان:

براساس آياتِ‌قرآن، چهار مرحله بر آفرينش آسمان‌ها گذشته است:
1. مرحله‌اى كه در فضاى خالى جهان
[26] هيچ چيز وجود نداشت، جز مايعى كه قرآن از آن به «ماء» تعبير كرده، و‌عرش آفرينش خدا بر آن بوده است:«هُوَ الَّذى خَلَق السَّمـوتِ والأرضَ فى سِتّةِ أيّام وَ كانَ عَرشُه عَلى الماءِ.» (هود/11،7)
از آيه پيش گفته، به اجمال (به كمك دانش كيهان‌شناسى) مى‌توان فهميد كه آسمان و زمين، پيش از مرحله دخان كه در آيه 11 فصّلت/41 آمده، «ماء» و به صورت گازهاى بسيار فشرده بوده كه شكل موادّ مذاب را داشته است.
[27] دانشمندان نيز مادّه نخستين آفرينش جهان مادّى را كه قرآن از آن به ماء تعبير كرده، موادّ مذاب داراى حرارت بسيار و فوق العاده مى‌دانند، نه آب معمولى كه تركيب «H2O» دارد؛ زيرا آب، در حرارت بيش از صد درجه، به طور كلّى به بخار تبديل مى‌شود. افزون بر آن، آب در حالت غليان، آتش و زبانه توليد نمى‌كند؛ چه رسد به اين‌كه دود (دخان) ايجاد كند.[28] برخى برآنند كه پيدايش و تكامل جهان، از فضايى مملو از مادّه‌اى بسيار گرم آغاز شده و تحت تأثير فشار شگرف آن، گسترش يافته و در اين مدّت، انبساط جهان و درجه حرارت مادّه به كندى در حال تنزّل است، و‌در مرحله معيّنى از اين گسترش، گازِ پيوسته، بريدگى يافته و به پاره ابرهاى منظم گِردى كه همان ستارگان* است، مبدل گشته است.[29] اين حقيقت را مى‌توان از روايات امامان(عليهم السلام)نيز استفاده كرد. امام باقر(عليه السلام)درباره آغاز آفرينش مى‌گويد: همه چيز آب بود و عرش الهى بر آن قرار داشت؛ سپس خداوند، اشتعال و انفجارى در آب پديد آورد و پس از آن، شعله و زبانه‌اش را خاموش كرد و در پى آن، گازى پديد آمد كه مادّه آفرينش آسمان‌ها شد.[30] حضرت، در روايتى ديگر، مادّه نخستين آفرينش* را «ماء» و ويژگى آن را سابقه و نَسَب نداشتن دانسته است[31] و از آن به دست مى‌آيد كه «ماء» آب معمولىِ داراى سابقه و تركيب نبوده است.[32] برخى نيز معتقدند «ماء» در اين روايت، استعاره از عقل يا نور است كه نخستين آفريده خدا به شمار مى‌رود؛ بنابراين منظور از آن آب جسمانى نيست.[33]
2. مرحله دخانى: اين دوره، پس از دوره موادِّ مذابِ يك‌نواخت است. قرآن، پس از بيان آفرينش زمين، به دوره دخانِ آسمان تصريح مى‌كند: «ثُمَّ استوَى إلَى السَّماءِ وَ هِى دُخانٌ فَقالَ لَها و لِلأرضِ ائتِيا طَوعًا أو كَرهًا قالَتا أَتينا طائِعينَ» . (فصلت/41، 11) لغويان، دخان را به دود* معنا كرده‌اند. راغب، دخان را چيزى مى‌داند كه به همراه زبانه آتش متصاعد مى‌شود.[34] چگونگى پيدايش دخان، در روايت پيشين از امام باقر(عليه السلام)آمده است. به نظر بيش‌تر كيهان‌شناسان نيز فرضيه انفجار بزرگ (Bigbang)در مادّه نخستين آفرينش، به حقيقت پيوسته.[35] درباره شكل و تركيب دخان بايد گفت: همان‌گونه كه مقصود از ماء، آب معمولى نيست، دخان نيز نبايد دود ساده و معمولى باشد. «ژرژگاموف» مى‌نويسد: ادلّه نجومى، ما را به اين حقيقت رهنمون مى‌سازد كه اين ستارگان بى‌شمار آسمان، آغازى دارند و تمام آن‌ها از گازهاى بسيار داغ پديد آمده‌اند.[36]«بوكاى» در ذيل آيه پيشين، واژه دخان را چنين ترجمه كرده است: بنيانى گازىِ ساخته شده كه در آن، بخشچه‌هاى ريزى به حالت كمابيش پايدار معلّقند و ممكن است داراى حالت جامد يا مايع و درجه گرماى بالا باشد.[37] در روايات امامان(عليهم السلام)از اين مرحله، گاهى به بخار (خلقت‌السموات... من بخار الماء)[38] و گاهى به دخان: (ثمّ امر النار فخمدت فارتفع من خمودها دخان فخلق الله السموت من ذلك الدخان)[39] تعبير شده است.
3. مرحله شكل گرفتن هفت‌آسمان كه پس از دخان بودن پديد آمده: «ثمّ استوى إِلى‌السَّماءِ و هِى دُخانٌ... * فَقضـهُنَّ سَبعَ سَمـوت فى يَومَينِ و أَوحى فى كُلّ سَماء أَمرَها» (فصلت/41، 11 و 12) چنان‌كه در روايت امام باقر(عليه السلام)به اين دوره نيز اشاره شده است.
[40]
4. مرحله رتق و فتق آسمان‌ها: قرآن، به رتق آسمان‌ها و زمين در ابتداى آفرينش، سپس فتق آن‌ها تصريح كرده است؛ «أَوَلَم‌يَر الَّذِينَ كَفَروا أنَّ السَّموتِ و الأرضَ كانتا رَتقًا فَفَتَقنـهُما...» . (انبياء/21،30) در اين كه رتق و فتق آسمان‌ها و زمين چيست، آراى گوناگونى براساس شواهدى از آيات و روايات يا داده‌هاى علمى، گفته شده است: الف. رتق، به هم پيوستگى آسمان‌ها با زمين در آغاز آفرينش است. به نظر دانشمندان، جهان ابتدا به صورت توده بزرگى از بخار سوزان بود كه‌براثر انفجارهاى درونى و حركت، آرام آرام تجزيه شد و كواكب و ستاره‌ها، از جمله منظومه شمسى و كره زمين پديد آمد.[41] ب. آسمان‌ها طبقه‌هاى به هم پيوسته بودند و خداوند آن‌ها را فتق (جدا) كرد و به شكل هفت آسمان پديد آورد، زمين نيز چنين است.[42]امام على(عليه السلام)در داستان آغاز آفرينش، به اين موضوع تصريح مى‌كند: خداوند، آسمان را به طبقه‌ها تبديل كرد و طبقه‌ها را از هم گشود و آن را هفت آسمان ساخت؛ پس از آن‌كه به يك‌ديگر بسته و به فرمان او، چنگ در يك‌ديگر نهاده بودند.[43] ج. آسمان‌ها رتق بودند؛ يعنى محكم بودند و خلل و فُرَجى در آن‌ها نبود و خداوند، آن‌ها را با باران گشود و اين معناىِ «وَالسَّمـاءِ ذاتِ الرَّجعِ» (طارق/86‌، 11) است. زمين نيز رتق و محكم بود و آمادگى رويش گياهان را نداشت و خداوند آن را فتق كرد و براى روييدن گياهان آماده ساخت: «وَالأرضِ ذاتِ الصَّدعِ.» (طارق/86‌، 12)[44] امام صادق(عليه السلام)در تفسير رتق و فتق در آيه 30 انبياء/21 مى‌گويد: آسمان به رنگ آب سبز، و‌زمين خشك و به رنگ آب زلال، و‌هر دو «مرتوق» بودند و در نداشتند. زمين، داراى در (منفذ)ى كه محل رويش گياهان است، نبود و آسمان بر زمين نمى‌باريد تا از آن گياه برويد؛ پس خداوند، آسمان را با باران و زمين را با رويش گياهان گشود.[45] د. آسمان‌ها و زمين، رتق يعنى تاريك بودند و موجودات آن‌ها ديده نمى‌شدند. خداوند آن‌ها را با اجرام نورانى، فتق (روشن) كرد.[46] هـ‌. آسمان‌ها و زمين «رتق» بودند؛ يعنى موجود نبودند و با فتق، وجود يافتند.[47] فخررازى تفسير اوّل، دوم و سوم را به ترتيب راجح دانسته و سوم را به بيش‌تر مفسّران نسبت‌داده است.[48] الفرقان، ميان آراى پيشين چنين جمع كرده: «رتقاً» كه به صورت مصدر و مفرد آمده، دليل بر آن است كه آن دو، در آغاز يكى بودند و زمين و آسمانى وجود نداشت؛ بلكه هر دو، مادّه واحد نخستين بودند كه از آن به «ماء» تعبير مى‌شود و در اين مادّه، به هم پيوسته بودند؛ سپس ماء، فتق، و‌به دخانِ سماء و زَبَدِ ارض تقسيم شد. در آيه 11 و 12 فصلت/41 رتق و فتق دوم بيان شده: «ثُمَّ استَوى إلى‌السَّماءِ و هِى دُخانٌ ... * فقضـهُنَّ سَبعَ سمـوت...» ؛ پس دخانِ آسمان، اصلِ دوم آسمان‌ها است كه از «ماء»، فتق (جدا) سپس به هفت آسمان فتق شد؛ چنان‌كه زَبَد ارض، براى ارضين سبع، اصل بود و فتق شد؛ سپس فتق سوم صورت گرفت و زمين با رويش گياهان و آسمان با نزول باران فتق شد: «والسَّماءِ ذاتِ الرَّجعِ * و الأرضِ ذاتِ الصَّدعِ = سوگند* به آسمان پرباران و سوگند به زمين پرشكاف.»[49] (طارق/86‌، 11 و 12) علاّمه طباطبايى، جدا شدن تركيبات زمينى و هوايى را از يك‌ديگر، از جمله گياهان از زمين، حيوان از حيوان و انسان از انسان، و‌پديد آمدن تركيبات و ويژگى‌هاى تازه را رتق و فتق در جهان مادّى مى‌داند كه در آسمان‌ها و زمين و كواكب نيز جارى است و تكرار آن در اين جهان، دليل بر آن است كه روزى همه آن‌ها، رتق (به هم پيوسته) بودند. وى يافته‌هاى علمى را نيز مؤيّد اين نظر دانسته؛ زيرا اجرامى كه در ديد ما هستند، از عناصر مشترك معيّنى تشكيل شده‌اند و هر كدام عمرى محدود دارند.[50] و. مقصود از «رتق»، وحدت حقيقت وجود واحد بسيط، و‌مقصود از «فتق»، تفصيل آن به صورت آسمان، زمين، عقل، نفس و... است.[51] طبق اين قول، رتق‌و‌فتق طولى خواهند بود و بر اين اساس تحقّق مرحله فتق مستلزم از بين رفتن مرحله رتق نيست؛ چنان‌كه خود اين قول نيز در طول اقوال پيشين بوده و با هر يك از آن‌ها قابل جمع است.
تورات نيز درباره آغاز آفرينش آسمان‌ها عباراتى دارد كه رتق و فتق آسمان‌ها به اجمال از آن برداشت مى‌شود: و خداوند گفت: فلكى باشد در ميان آب‌ها و آب‌ها را از آب‌ها جدا كند و خدا فلك را بساخت و آب‌هاى زير فلك را از آب‌هاى بالاى فلك جدا كرد و چنين شد.
[52] نويسنده التمهيد بر آن است كه در سفر پيدايش تورات اين عبارت بوده: خداوند، جوهرى را آفريد؛ آن‌گاه با ديده هيبت به آن نگريست و ماء شد و آسمان‌ها و زمين را از آن آفريد و ميانشان جدايى افكند؛ ولى اين عبارت از تورات حذف شده است.[53]

ترتيب آفرينش آسمان‌ها و زمين:

از ظاهر برخى آيات استفاده مى‌شود كه آفرينش آسمان پس از زمين بوده است: «هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم ما فِى الأرض جَميعاً ثُمَّ استَوى إلى السَّماءِ فَسَوّهنَّ سَبعَ سموت». (بقره/2، 29) و نيز فصلت /41، 9‌تا 12، طبق ظاهر اين آيات، خداوند پس از آفرينش زمين و موجودات آن، قصد آفرينش آسمان‌ها را نموده و آن‌ها را آفريد؛ زيرا قصد آفرينش آسمان‌ها با «ثمّ» كه بيان‌گر ترتيب است، بر آفرينش موجودات زمين عطف شده.[54]در دو آيه، آفرينش آسمان پيش اززمين‌دانسته‌شده‌است: «ءَأَنتُم أشَدُّ خَلقاً أمِ‌السَّماءُ بَنـها» (نازعات/79، 27)، «وَالأرضَ بَعدَ ذلِكَ دَحـلـهَا». (نازعات/79، 30) بيان مفسّران درباره ترتيب آفرينش آسمان و زمين به سبب اختلاف در ظاهر اين دو دسته آيات ـ در صورتى كه گسترانيدن زمين (دحوالأرض) با آفرينش آن يكى بوده باشد ـ چهار گونه است كه در برخى از آن‌ها صرفا به اظهار نظر بسنده شده و در برخى ديگر، جمع بين آيات نيز ذكر شده است:
الف. بيش‌تر مفسّران برآنند كه آسمان، پيش از زمين آفريده شده؛ زيرا در آيه 30 نازعات/79 پس از بيان آفرينش آسمان، گسترانيدن زمين را بيان مى‌كند: «وَالأرضَ بَعدَ ذلك دَحلهَا» و در آيه «ثُمَّ استَوى إلى السَّماءِ» (فصّلت/41، 11) از ظاهر كلمه «ثُمّ» به دست مى‌آيد كه خداوند، آسمان‌ها را پس از زمين آفريده؛ ولى اين ترتيب و تأخّر در بيان است، نه در آفرينش و واقع.
[55] علاّمه طباطبايى گسترش زمين (دَحوُالأرض) را كه در آيات 30 33 سوره نازعات/79 پس از آسمان آمده، از آفرينش آن به همان شكل كروى جدا‌نمى‌داند و بر آن است كه خلقت و گسترش زمين يكى بوده و پس از آفرينش آسمان اتّفاق افتاده است. افزون بر اين، در اين آيات، پس‌از‌بيان گستردن زمين، به اخراج آب و چراگاه و ريشه‌دار كردن كوه‌ها اشاره شده و اين همان‌چيزى است كه در آيات 9 و 10 فصّلت/41 آمده است: «قُل أئِنَّكم لَتكفرونَ بِالَّذى خَلَقَ الأرضَ فِى يَومَينِ... * و جَعَل فيها رَوسِىَ مِن فَوقِها و بـرَكَ فِيها و قَدَّر فِيها أقوتَها...». در اين آيات، قراردادن كوه‌ها در زمين و بركت دادن به آن و تقدير ارزاق كه اين امور يك مرحله ديگر است، با آفرينش زمين يك‌جا آمده و آفرينش آسمان را با «ثُمَّ» بدان عطف كرده‌است؛ بنابراين، «ثُمَّ» به معناى‌بَعديت زمانى نيست؛ بلكه بَعديّت در ذكر و خبراست وظهور«بعد ذ لك» درتأخّرزمانى‌درآيات سوره نازعات كه خلقت زمين را پس از آسمان‌ها مى‌داند، از ظهور «ثمّ» روشن‌تر و قوى‌تراست كه آفرينش آسمان را پس از زمين مى‌داند.[56]
ب. دسته‌اى ديگر از جمله مجاهد، حسن بصرى و ابن‌عبّاس با استدلال به آيه 29 بقره/2 و 9 و 11 فصّلت/41 آفرينش آسمان را پس از زمين مى‌دانند.[57] ج. برخى، تعارض ميان آيه سوره فصلت و آيات سوره نازعات را اين گونه برطرف مى‌كنند: آسمان‌ها پس از مرحله «دخان» دو بنا داشته‌اند: بناى اوّل، همان است كه در اين آيات آمده: «رفع سَمكَها فَسَوّـها * وأغطَش لَيلَها و أخرجَ ضُحلـهَا» (نازعات/79، 28 و 29) و بناى دوم، هفت‌گانه كردن آن بوده؛ پس آيات سوره نازعات، بناى اوّل را بيان مى‌كند؛ زيرا هفت‌گانه كردن در آن‌ها نيامده و آيات سوره فصلت، هر دو بنا را بيان مى‌كند: «ثُمَّ استوى إلى السَّماءِ وَ هِىَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلأرضِ ائتِيا... * فَقَضـهُنَّ سَبعَ سَمَوت فى يَومَين...» و گسترش زمين (دَحوالأرض) و اخراج آب و چراگاه و ارساء كوه‌ها در زمين، در فاصله دو بناى آسمان صورت گرفته است.[58] د. گروهى از مفسّران از جمله طبرسى، ميان دو دسته آيات مزبور چنين جمع كرده‌اند: خداوند جِرم زمين را پيش از آسمان خلق كرد؛ ولى آن را گسترش نداد؛ سپس آسمان را آفريد و پس از آن زمين را گسترانيد: «وَالأَرضَ بَعدَ ذلكَ دَحلهَا». [59] (نازعات/79، 30) بوكاى، با بررسى آيات به اين نتيجه مى‌رسد كه قرآن، ترتيبى را در آفرينش آسمان و زمين بيان نكرده و كاربرد واژه‌هاى «واو» «ثمّ» و «بعد» هنگام بيان آفرينش آسمان و زمين، فقط براى ارتباط كلام و جمله‌ها‌است.[60]

مدّت آفرينش آسمان‌ها:

در هفت آيه، مدّت آفرينش آسمان‌ها و زمين و آن‌چه در آن‌ها قرار دارد (جهان آفرينش مادّى) شش روز بيان شده است: «وَ لَقَد خَلَقنا السَّمـوتِ وَ الأرضَ وَ ما بَينَهما فِى سِتَّةِ أيّام...» (ق/50‌، 38) و در يك آيه، مدّت آفرينش آسمان‌ها، دو روز بيان شده: «ثُمَّ استَوى إلى السَّماءِ وَ هِىَ دُخانٌ‌... * فَقضـهُنَّ سَبعَ سَموت فِى يَومَين». (فصّلت/41، 11 و 12) بيش‌تر مفسّران برآنند كه مقصود از يوم در آيه، روز معمولى نيست؛ زيرا روز معمولى با حركت وضعى زمين به دور خود و تابش نور خورشيد بر آن پديد مى‌آيد؛ حال آن‌كه پيش از آفرينش زمين و خورشيد، روز و شبى نبود؛[61] بنابراين، روز به معناى مرحله‌اى از وجود آفرينش است؛ يعنى خداوند، آسمان‌ها و زمين (مجموعه آفرينش) را در شش دوره، و‌آسمان‌ها را در دو دوره آن آفريد. اطلاق «يوم» بر مرحله‌اى كه در آن حادثه‌اى رخ داده، بسيار به كار رفته؛ از جمله در آيه 140 آل‌عمران/3: «و‌تِلكَ الأيّامُ نُداوِلُها بَينَ‌الناسِ...» و 102 يونس/10: «فَهَل يَنتَظِرونَ إلاّ مِثلَ أيّامِ الَّذِينَ خَلَوا مِن قَبلِهم...». [62] رشيدرضا «يوم» را به معناى مرحله دانسته، مى‌گويد: يعنى در شش زمان (مرحله) كه در هر مرحله يك شكل آفرينش كامل شده؛ گرچه ممكن است مدّت آن هزاران سال از روزهاى زمين باشد.[63] كيهان شناسان به مراحل شش‌گانه اشاره‌اى نمى‌كنند؛ امّا به اين موضوع كه هر مرحله از پيدايش آفرينش، دوره‌اى طولانى بوده، اذعان دارند؛[64] از اين رو احتمال اين كه مقصود، همين شش روز هفته باشد كه از يك‌شنبه آغاز و به جمعه ختم شده، از دليل استوارى برخوردار نيست؛ هم‌چنين نظر مجاهد كه جمعه را به اين نام خوانده است؛ زيرا همه موجودات در آفرينش، در آن روز براى خدا جمع شدند.[65] صدرالمتألهين، يوم را روزهاى ربوبى مى‌داند كه هر روز آن هزار سالِ دنيا است.[66]

عظمت آفرينش آسمان‌ها:

درچند آيه، برعظمتو شگفتى آفرينش آسمان‌ها تصريح شده، و‌آن را از آفرينش انسان (باتمام پيچيدگى آن) دشوارتر و مهم‌تر دانسته است: «لَخَلقُ السَّمـوتِ والأرضِ أَكبرُ مِن خَلقِ النّاسِ» (غافر/40، 57)، «ءَ‌أنتُم أشدُّ خَلقاً أمِ السَّماءُ بَنـلـها * رفعَ سَمكَها فَسَوّها». (نازعات/79، 27 و 28) چنان كه در روايتى، زمين و موجودات آن در برابر آسمان اوّل به حلقه‌اى در بيابان تشبيه شده است.[67] بشر تا كنون درباره بزرگى، گستردگى و پيچيدگى آسمان‌ها و كرات، بسيار تحقيق و تفحّص كرده و كتاب‌هاى فراوانى نوشته؛ ولى يافته‌ها و دانسته‌هاى او در مقايسه با نادانسته‌هايش اندك است. در اين‌باره مى‌توان به موارد ذيل اشاره كرد: آفرينش آغازين آسمان‌ها، وسعت و گسترش آن‌ها كه آسمان دنيا (همه ثوابت و سيّارات كه ما مى‌بينيم) يكى از آن‌ها است و شمار ستارگان كه با چشم عادى، هفت‌هزار و با تلسكوپ قوى، دوهزار ميليون و پس از كشف كهكشان‌ها ده‌هزارميليارد گفته شده است،[68] فاصله آنان با يك‌ديگر كه سال نورى مقياس اندازه‌گيرى آن است، وزن و حجم هر يك و وجود نيروى جاذبه كه هر كدام را در مدار معيّنى نگه داشته و نظم دقيق در حركت آن‌ها.

تداوم ثبوت آسمان‌ها به امر خداوند:

قيام آسمان‌هابه امر خداوند از آيات الهى است: «وَ مِن ءايـتِهِ أَن‌تَقومَ‌السَّماءُ والأَرضُ بِأمرِه» (روم/30،25) مقصود از قيام آسمان و زمين به امر خداوند، ثبوت آن دو بر حالاتى چون حركت و سكون و تغيير و ثبات است.[69] تعبير به امر در اين آيه، به نهايت قدرت‌پروردگار اشاره دارد كه براى ادامه حيات و‌نظم اين جهان پهناور، فقط يك فرمان او كافى‌است.[70]

حقّانيّتِ آفرينش آسمان‌ها:

در آيات فراوانى از حقانيّتِ خلقت آسمان‌ها ياد شده: «وَ هُوَ الَّذِى خَلَق السَّمـوتِ والأرضَ بِالحَقِّ». (انعام/6‌، 73) راغب براى واژه «حق» كاربردهاى گوناگونى از جمله هدف‌دارى و حكيمانه بودن را گفته است.[71] در برخى آيات به بازيچه نبودن آفرينش آسمان‌ها: «و‌ما خَلَقنا السَّماءَ وَ الأرضَ وَ ما بَينَهُما لـعِبينَ» (انبياء/21، 16) و باطل* نبودن آن تصريح شده است: «و‌ما خَلَقنا السَّماءَ والأرضَ و ما بَينهما بطِلا». (ص/38،27) منظور از باطل نبودن آن است كه از روى مصلحت و غايتِ درست، پديد آمده‌اند.[72] غايت آسمان‌ها مانند همه موجودات ديگر، بازگشت آن‌ها به سوى خدا‌است.[73]

آسمان‌ها مخلوق، مِلك و ميراث خداوند:

قرآن با تعبيرهاى گوناگون خداوند را آفريدگار آسمان دانسته؛ چون: 1. «بَديعُ السَّمـوتِ و الأرضِ». (بقره/2،117) كلمه (بديع*) به معناى «مبدع»، و‌مبدع از إبداع، به معناى ساختن و ايجاد چيزى است بدون آن كه نمونه قبلى داشته باشد[74] و در اصطلاح، آفرينش بدون وساطت مادّه، ابزار و زمان و مرتبه‌اى بالاتر از تكوين (آفرينش با وساطت مادّه) و احداث (آفرينش با وساطت زمان) است.[75] 2. «وَ خَلَقَ اللّهُ السَّمـوتِ و الأرضَ بِالحقِّ.» (جاثيه/45، 22) كلمه «خلق» به معناى تقدير و اندازه‌گيرى است[76] و از آن جهت كه آفرينش آسمان‌ها توأم با تقدير و اندازه‌گيرى بوده، كلمه «خلق» به كار رفته است. 3. «فاطِرِ السَّمـوتِ والأرضِ.» (ابراهيم/14،10) كلمه «فطرت» به معناى آفريدن، براى طبيعت و شكلى كه آماده كارى باشد، به كار مى‌رود.[77] 4. «فَقَضـهُنَّ سَبعَ سَمـوت.» (فصّلت/41، 12) كلمه «قضى» به معناى پايان و به نهايت كمال رساندن است.[78] 5‌. «و‌السَّماءَ بَنينـها.» (ذاريات/51‌، 47) به گفته قتاده، مقصود آيه اين است كه ما آسمان را آفريديم و با بهترين نظام برافراشتيم.[79] اين تعبيرهاى گوناگون، گرچه در اصلِ معناى ايجاد مشتركند، هريك افزون بر معناى اصلى، داراى بار معرفتى خاصّى نيز هست. از آن جهت كه خداوند آفريدگار آسمان‌ها، به شمار مى‌رود مالكيّت تام بر آسمان‌ها نيز فقط از آن او است[80] و در آيات فراوانى چون: «و‌لِلّهِ مُلكُ السَّمـوتِ» (آل‌عمران/3، 189) و «لَه مُلكُ السَّمـوتِ و الأرضِ» (توبه/9،116) به اين مطلب تصريح شده است كه مالكيّت آسمان‌ها به خداوند اختصاص دارد. خداوند افزون بر آن‌كه خالق و مالك آسمان‌ها است، وارث آن‌ها نيز شمرده مى‌شود: «و‌لِلّهِ مِيرثُ السَّمـوتِ و الأرضِ.» (آل‌عمران/3،180) اضافه «ميراث» به «السموت و الارض» در اين آيه، بيانيّه است؛ يعنى آسمان‌ها و زمين با آن‌چه در آن‌ها قرار دارد، ميراث خداوند است. گويا مقصود از ميراث بودن آسمان‌ها و زمين اين است: تمام انسان‌هايى كه در دنيا بر اموالى مالكيّت اعتبارى دارند، سرانجام فانى شده، آن اموال را از دست مى‌دهند و فقط خداوند كه مالك حقيقى آن اموال بوده و آن‌ها را به انسان‌ها عطا كرده است، مالك آن‌ها باقى خواهد ماند؛ چنان‌كه ظاهر آيات قيامت مانند آيه 26 رحمن/55 بر آن دلالت دارند.[81]

شمار آسمان‌ها:

در آيات بسيارى با تعبير سماوات، بر تعدّد آسمان‌ها و با واژه‌هاى سبع سماوات، سبع طرائق و سبعاً شداداً به هفت‌گانه بودن آن‌ها تصريح شده است. برخى، عدد هفت در اين آيات را كنايه از تعدادِ نامعيّن و تعداد آسمان‌ها را به شمار ستارگان مى‌دانند.[82] طنطاوى، با ذكر اجمالى از سير تطوّر آرا درباره هفت آسمان، و‌افلاك سبعه و ورود اين نظريّات به حوزه انديشه اسلامى مى‌گويد: دانشمندان مسلمان برآنند كه واژه «سبع» حصر را نمى‌رساند؛ زيرا عدد، مفهوم مخالف ندارد و نفى ما عدا نمى‌كند. وى، مقصود از هفت آسمان را منظومه شمسى مى‌داند كه براى بشر كشف شده و شايد سيّارات ديگرى وجود داشته باشند كه به دور خورشيد مى‌چرخند و تاكنون كشف نشده‌اند؛[83] ولى بيش‌تر مفسّران برآنند كه عدد هفت، حقيقى است نه كنايى؛ زيرا اگر كنايى بود، نُه بار در آيات گوناگون تكرار نمى‌شد؛[84] البته بشر تا كنون نتوانسته نظر نهايى و دقيقى را درباره هفت آسمان و طبقات آن ارائه دهد. ملاّصدرا، شمار آسمان‌ها را براساس قرآن، بيش از هفت عدد نمى‌داند و بر آن است كه روش رصد و حسّ در فهم امور آسمانى ناقص است و هيچ‌كس جز پديد آورنده‌اش بر آن احاطه ندارد؛ چنان‌كه خداوند مى‌فرمايد: «ما أَشهَدتُّهم خَلقَ السَّمـوتِ والأرضِ و لا خَلقَ أَنفُسِهم» (كهف/18، 51) بنابراين بايد به ظاهر قرآن بسنده كرد كه فقط بر وجود هفت آسمان و دو جسم عظيم به نام عرش و كرسى دلالت دارد.[85] منجّمان قديم، گمان مى‌كردند كه زمين مركز عالم است و حالت سكون دارد و پديده‌ها و افلاك ديگر، در حال گردش به دور آن هستند. به نظر شيخ بهايى، و‌پيش از او بوعلى سينا كه در اين زمينه از فلسفه يونان، يعنى هيأت بطلميوس (بطليموس) متأثّر بودند،[86] جهان* از سيزده كره به هم پيوسته تشكيل شده؛ نُه فلك عِلوى و چهار عنصر سِفلى كه پايين‌تر از همه، زمين است و در وسط عالم قرار دارد؛ سپس كره آب كه بر زمين احاطه تام ندارد. سوم كره هوا، چهارم كره نارى، سپس افلاك نُه گانه، به ترتيب فلك قمر، عطارد، زهره، شمس، مريخ، مشترى، زحل، فلك ثوابت و فلك اطلس يا فلك الافلاك كه چرخش روزانه همه افلاك به چرخش فلك‌الافلاك بسته است. همو، با بيان اين‌كه مقصود از «سبع سماوات» در قرآن، افلاك منظومه شمسى است، دو فلك ثوابت و اطلس را همان كرسى و عرش در اصطلاح شرع مى‌داند؛[87] ولى محى‌الدين، افزون به سيزده فلك، عرش و كرسى را نيز دو فلك* ديگر دانسته.[88] هبة‌الدين شهرستانى، با ردّ نظريّه قدما كه اساس آن، هيأت بطلميوس است، مى‌گويد: منظور از ارضين سبع (زمين‌هاى هفت‌گانه) ـ چنان‌كه در دعاها آمده ـ هفت كره اطراف خورشيد، يعنى زمين، زهره، عطارد، مريخ، مشترى، زحل و اورانوس هستند، و‌آسمان‌هاى هفت‌گانه، هوا يا بخارهايى‌اند كه هر يك از اين كرات را احاطه كرده‌اند؛ پس هفت آسمان بر هفت زمين محيط است.[89] برخى، آسمان‌ها را از نظر عنصرهاى تشكيل دهنده آن، به هفت قسمت تقسيم كرده[90] و برخى اسم خاصّى را براى هر كدام از آسمان‌هاى هفتگانه ذكر كرده‌اند.[91] آنان براى نظر خود دليلى بيان نكرده‌اند. برخى نيز با تقسيم عناصر موجود در جهان آفرينش و تعبير عوالم از آن‌ها، آسمان‌هاى هفت‌گانه را به اين عوالم تفسير و ترتيب آن‌ها را چنين ذكر كرده‌اند: عالم جماد، نبات، حيوان، انسان، آسمان‌هاى محسوس مادّى، موجودات برزخى، ملكوت و عالم عقل و جبروت.[92] در هر حال، مهم، ملاحظه تعابير قرآن است كه نُه بار به آسمان‌هاى هفت‌گانه تصريح كرده و در دعاها نيز «هفت آسمان» فراوان آمده است و نمى‌توان به سادگى از كنار آن‌ها گذشت؛ بنابراين بايد گفت: آسمان‌ها، فضاى گسترده‌اى هستند كه يكى پشت ديگرى، در فضاى بى‌پايان قرار دارد و همه ستارگان و مجموعه‌هاى شمسى و كهكشان‌هاى مشهود، در متن نخستين و نزديك‌ترين آسمان (سماء دنيا) جاى گرفته‌اند؛ چنان‌كه در آيه 12 فصّلت/41 آمده است: «وَ زَيّنّا السَّماءَ الدُّنيا بِمَصـبِيحَ». [93] با توجّه به اين آيه و آيه 6 صافّات/37 (إنّا زَيَّنّا السّماءَ الدُّنيا بِزينة الكَواكِبِ) آشكار مى‌شود كه اجرام آسمانىِ قابل مشاهده، در آسمان اوّل جاى دارند؛ پس بايد شش آسمان ديگر وجود داشته باشد كه در دسترس بشر نيست.[94] در قرآن از اين شش آسمان، وصفى به ميان نيامده، جز آن كه به صورت طبقاتى پشت سر هم قرار دارند.[95] آيه 15 نوح/71 نيز قرار گرفتن هفت آسمان روى هم را تأييد مى‌كند: «ألَم‌تَرَوا كَيف خَلَقَ اللّهُ سَبعَ سَمـوت طِباقاً = آيا نمى‌دانيد خداوند چگونه هفت آسمان را يكى بالاى ديگرى آفريد؟» برخى، رؤيت در آيه را به معناى علم دانسته و برآنند كه ذكر هفت آسمان در كلام نوح به صورت نشانه توحيد، دليل آن است كه مردم آن زمان از هفت آسمان آگاه بودند و انبياى گذشته نيز از آن ياد كرده‌اند.[96]
علاّمه طباطبايى بر آن است كه از مجموع آيات مربوط به آفرينش آسمان‌ها در قرآن، چهار مطلب درباره آسمان‌هاى هفت‌گانه به دست مى‌آيد: 1. از ظاهر (نَه صريح) آيات فهميده مى‌شود كه آسمان دنيا از اين هفت آسمان، جهان ثوابت و سيّارات است كه بالاى سر ما قرار دارند. 2. همه‌آسمان‌هاى‌هفت‌گانه،مخلوقات جسمانى، و‌هفت طبقه بر روى هم هستند و نزديك‌ترين آن‌ها به ما، جهان ثوابت و سيارات (آسمان دنيا) است. 3. مقصود ازسماوات سبع، اجرام آسمانى يا خصوص بعضى از آن‌ها، مانند خورشيد و ماه نيست. 4. مواردى از آيات و روايات كه به جاى‌گاه ملائكه بودن آسمان‌ها يا اين‌كه آسمان درهايى دارد كه به روى كافران باز نمى‌شود و اين‌كه اشيا و روزى‌ها از آن‌جا نازل مى‌شوند و مانند اين امور اشاره دارد، كاشف از آن است كه اين اموربه‌آسمان‌هاى هفت‌گانه،نوعى‌تعلّق دارند كه مانند تعلّق اجسام به جاى‌گاه جسمانيشان نيست؛ زيرا امور ياد شده همگى غير جسمانى هستند؛ پس روشن مى‌شود براى فرشتگان، عوالم هفت‌گانه ملكوتيه‌اى وجود دارد كه آن‌ها جسمانى نيستند. اين عوالم در آيات و روايات، آسمان‌هاى هفت‌گانه ناميده شده و خواص و آثار آن‌ها به‌ظاهر آسمان‌هاى جسمانى نسبت داده شده است تا فهم مخاطبان معمول به آن برسد.[97]

گسترش آسمان‌ها:

در صورتى كه عبارت «و‌إنّا لموسعون» در آيه 47 ذاريات/51 (وَالسَّماءَ بَنَينها بأييْد وَ إنّا لَمُوسِعُونَ) جمله مستأنفه باشد، به گسترش آسمان‌ها اشاره دارد. در اين‌كه مقصود از توسعه آسمان‌ها چيست، آراى گوناگونى بيان شده است. از ابن‌عبّاس نقل شده كه يعنى ما توانايى آفرينش پديده‌اى بزرگ‌تر از آسمان‌ها يا توسعه در آفرينش را داريم.[98] به نظر برخى، خداوند در اين آيه، عظمت آفرينش آن‌ها را گوشزد كرده؛ يعنى آسمان به قدرى بزرگ است كه زمين و فضاى اطراف آن در برابرش، چون حلقه‌اى در كوير است؛[99] امّا اين تفسيرها با صريح آيه ناسازگار است؛ زيرا كلمه «لموسعون» بر فعليّت و ادامه توسعه دلالت دارد و نه صِرف مقدور بودنش براى خداوند؛[100] ازاين‌رو برخى مفسّرانِ متأخّر، آيه را با توجّه به كشفيّات كيهان‌شناسى تفسير كرده و گفته‌اند: به نظر دانشمندان، همه جهان در آغاز، يك قطعه بوده است؛ سپس انفجارى رخ داده و كرات و كهكشان‌ها پديد آمده‌اند و همواره در حال دورشدن از مركز اصلى خود هستند و اين تغيير، تحوّل و تكامل، ميليون‌ها سال طول كشيده است و هم اكنون نيز ادامه دارد.[101] برخى نيز اين نظر را يكى از احتمال‌ها، در تفسير آيه مذكور دانسته‌اند.[102] آنيشتاين، سليفر و هوبل از جمله كسانى‌اند كه بر گسترش دائم آفرينش و كهكشان‌ها تأكيد دارند.[103] هوبل مى‌گويد: تمام سحابى‌ها جز پنج يا شش‌تاى آن‌ها كه به ما نزديك‌ترند، از ما دور مى‌شوند و سرعت آن‌ها متناسب با فاصله زمين است؛ يعنى ستاره‌اى كه يك ميليون سال نورى فاصله دارد، در هر ثانيه 25 كيلومتر از زمين دور مى‌شود و آن كه دو ميليون سال نورى فاصله دارد، سرعتش دو برابر اوّلى است؛[104]بنابراين، آيه در صدد بيان ادامه گسترش آسمان‌هااست؛ چنان‌كه‌آيات27 و 28 نازعات/79 به برافراشتن سقف آسمان (وسعت آفرينش) تصريح دارد: «ءَأنتم أشدُّ خَلقاً أمِ‌السَّماءُ بَنلـها * رَفَعَ سَمكَها فَسَوّها» و به سبب توسعه آسمان‌ها، با وجود ستارگان نورافشان؛ شب، تاريك و سياه است.[105]

ويژگى‌هاى آسمان:

در قرآن، براى آسمان ويژگى‌هاى گوناگونى ذكر شده كه برخى از آن‌ها به آسمان مادّى و برخى به آسمان معنوى مربوط مى‌شود و بعضى نيز بين آسمان مادّى و معنوى مشترك است.

ويژگى‌هاى آسمان مادى

1. سقف مرفوع:

قرآن، درباره شكل و چگونگى بناى آسمان‌ها تعبيرهاى گوناگونى دارد. در يك‌جا آن‌را سقف برافراشته دانسته: «وَالسَّقفِ المَرفُوعِ» (طور/52‌، 5) و در يك آيه، تعبير رفع (برافراشتن آسمان‌ها) آمده: «اللّهُ الَّذِى رَفعَ السَّموتِ...» (رعد/13، 2) و يك جا، رفع را در مورد سقف آسمان به كار برده است: «رَفعَ سَمكَها فَسَوّها = سقف آن را برافراشت و آن را منظم ساخت». (نازعات/79، 28) مقصود از برافراشتن آسمان، جدا ساختن آن از زمين است؛ به‌گونه‌اى‌كه بانورافشانى، رعدوبرق و ريزش باران بر زمين تسلّط دارد.[106] برخى، تعبير «فَسَوّلـها» را به كروى بودن آسمان كه گرداگرد زمين را احاطه كرده، اشاره دانسته‌اند؛ زيرا «تسويه» به فاصله مساوى اجزاى اين سقف با زمين اشاره دارد و اين، فقط با كروى بودن آسمان سازگار است.[107] علاّمه طباطبايى «سوّاها» را به معناى چينش منظّم و مرتب اجزاى آسمان مى‌داند؛ به گونه‌اى كه هر جزئى براساس مقتضاى حكمت در جاى خود قرار گرفته است.[108] به گفته فخر رازى، درباره شكل آسمان دو نظر وجود داشته: گروهى آسمان را هم‌چون صفحه‌اى صاف و گسترده و جمعى آن را كروى و مدوّر مى‌دانند. تعبير «كُلٌّ فِى فَلَك يَسبَحُون = هريك در فلكى [‌= مدارى]شناورند» (انبياء/21، 33) نظر دوم را تأييد مى‌كند؛[109] زيرا اگر كروى باشد، داراى فلك است. نيز گفته‌اند: خداوند آسمان را به شكل بنا، سقف و گنبدى استوار و بر افراشته برفراز زمين قرار داد و آن را با نيروى جاذبه، از سقوط حفظ كرد.[110] تعبير «سقف» از آن رو است كه ستارگان و كرات، چنان سراسر آسمان را پوشانده‌اند كه به سقفى مى‌مانند؛ هم‌چنين ممكن است به جوّ اطراف زمين اشاره باشد كه مانند سقفى محكم آن را فرا گرفته، از آسيب شهاب‌سنگ‌ها حفظ مى‌كند.[111]

2.ذات حُبُك:

«وَالسَّماءِ ذاتِ الحُبُكِ.» (ذاريات/51‌،7) حُبُك جمع حِباك است و به چين و شكن‌هايى گفته مى‌شود كه باد بر روى رمل‌ها و آب پديد مى‌آورد. معناى ديگرش، موهاى مجعّد است.[112] درباره آسمان، به راه‌هايى گفته مى‌شود كه در آن وجود دارد.[113] اين راه‌ها ممكن است بر اثر شكل‌هاى گوناگون توده‌هاى ستارگان و افلاك موجود بر صفحه آسمان يا بر اثر نقش‌ها و موج‌هاى ابرها پديد آمده باشد.[114] از حسن بصرى نقل شده: حبُك يعنى ستارگان فروزان آسمان.[115] ابن‌عبّاس، قتاده، عكرمه و مجاهد گفته‌اند: حبك يعنى استوارى، محكمى و زيبايى آسمان.[116] سعيدبن جبير آن را به زينت و زيبايى تفسير كرده است.[117] به نظر علاّمه طباطبايى «حُبُك» درباره آسمان اگربه معناى زينت* و زيبايى باشد، با آيه «إنّا زَيَّنّا السَّماءَ الدُنيا بِزينَة الكَواكِب» (صافّات/37، 6) تأييد مى‌شود و اگر به معناى آفرينش استوار باشد، باآيه «والسَّماءَبَنينها بأييْد‌= وماآسمان راباقدرت بنا كرديم» (ذاريات/51‌، 47) تقويت مى‌شود و اگر به معناى راه‌هاى گوناگون آسمان باشد، در آيه«وَ‌لقد خَلَقنا فَوقَكم‌سَبعَ طَرائِقَ» (مؤمنون/23،17) بيان شده‌است واين معنا با جمله قسم «وَالسَّماءِ ذاتِ الحُبُك» (ذاريات/51‌،7) و جواب آن «إنّكم لَفى‌قَول‌مُختَلِف» (ذاريات/51‌،8) كه در آن گوناگونى آراى مردم را باز مى‌گويد، مناسب‌تر است.[118] از امام‌رضا(عليه السلام)روايتى نقل شده كه از آن استفاده مى‌شود، حُبُك نيروى جاذبه ميان آسمان و زمين است.[119]

3. ذات رَجع:

«وَالسَّماءِ ذاتِ الرَّجعِ = قسم* به آسمان پر باران.» (طارق/86‌، 11) بيش‌تر مفسّران، «رجع» را به باران تفسير كرده‌اند؛[120] زيرا به شكل بخار از دريا به آسمان مى‌رود و دوباره از آن جا به زمين بازمى‌گردد.[121] مؤيّد اين نظر، سياق آيه بعدى است: «وَالأرضِ ذاتِ‌الصَّدع = قسم به زمين پر شكاف» (طارق/86‌، 12) كه با قسم به آسمان پر باران مناسب است.[122] برخى «رجع» را به حركت، رفت و برگشت و جابه‌جايى ستارگان، خورشيد و ماه تفسير كرده‌اند[123] و قرطبى آن را به‌معناى نفع، نقل كرده است. فرشتگان را نيز رجع آسمان دانسته‌اند؛ چون به زمين مى‌آيند و با اعمال بندگان به آسمان بازمى‌گردند.[124]

4. ذاتِ بروج:

خداوند، در سه آيه تصريح كرده كه در آسمان برج‌هايى را قرار داده است: «وَالسَّماءِ ذاتِ‌البُروج = قسم به آسمان كه داراى برج‌هاى [بسيار]است» (بروج/85‌، 1) و نيز حجر/15، 16 و فرقان/25، 61‌. گفته‌اند: بروجِ* آسمان‌ها، ستارگانند كه مانند قصر در آسمان برافراشته‌اند.[125] جمعى، بروج را ستارگان مخصوص دانسته‌اند، نه همه ستارگان،[126] و گروهى، آن را بروج دوازده‌گانه شمرده‌اند كه عبارتند از: حَمَل، ثور، جوزاء، سرطان، اسد، سُنبله، ميزان، عقرب، قوس، جدى، دلو و حوت،[127] و برخى آن را به منظومه شمسى تفسير كرده‌اند؛[128] ولى علاّمه طباطبايى، بروج را جاى‌گاه ستارگان آسمان مى‌داند و معتقد است كه تفسير آن به بروج دوازده‌گانه علم هيأت درست نيست.[129] گويا مقصود وى از جاى‌گاه ستارگان، كهكشان‌ها باشد؛ چنان‌كه‌بروج آسمان را به كهكشان‌ها نيز تفسير كرده‌اند.[130]

5. برافراشته با ستون نامرئى:

خداوند در آيه 2 رعد/13 به برافراشتن آسمان‌ها بدون ستون يا بدون ستون ديده شدنى اشاره مى‌كند:«اللّهُ الَّذِى رَفعَ السَّموتِ بِغَير عَمَد تَرونَها». اين موضوع در آيه 10 لقمان/31 نيز آمده است. در تفسير اين دو آيه گفته‌اند: اگر «ترونَها» را جمله معترضه بدانيم، به اين معنا است كه آسمان‌ها ستون ندارند و به فرمان خداوند نگه‌دارى مى‌شوند.[131] اين نظر با هيأت بطلميوس (بطليموس) كه آسمان‌ها را چون پوست پياز تودرتو مى‌داند، موافق است؛ زيرا براساس آن، هريك از آسمان‌ها به ديگرى تكيه دارد و معلّق نيست تا به ستون نياز داشته باشد.[132] شيخ طوسى نيز بر آن است كه «بِغَير عَمَد تَرَونَها» يعنى ستون ندارند؛ زيرا اگر چنين مى‌بود، ديده مى‌شدند و به سبب بزرگى‌شان نياز به ستون‌هاى ديگرى داشتند و همين‌طور ادامه مى‌يافت و تسلسل لازم مى‌آمد.[133] اگر «تَرَوْنَها» را صفت «عَمَد» بدانيم بايد گفت: براساس قانون عمومى «علّيت»، آسمان‌ها نيز داراى ستونند و ممكن است ستون آن‌ها قوّه جاذبه يا اسباب ديگرى باشد؛ ولى ديدنى نيستند و اين از قدرت خداوند دور نيست؛ چه اين‌كه او خود، آسمان‌ها را با جاذبه برافراشته است.[134] در هيأت جديد نيز ثابت شده كه تمام اجرام آسمانى (ثوابت و سيّارات) درفضايى بى‌پايان، مشمول قانون جاذبه عمومى، و‌همه جاذب و مجذوب يك‌ديگرند و آسمان‌ها را همين قانون، نگه داشته است.[135] برخى «ميزان» در آيه 7 الرحمن/55 (وَالسَّماءَ رَفَعَها و وَضَعَ الميزانَ) را به معناى تعادل ميان قواى جاذبه آسمان‌ها دانسته‌اند كه از سقوط و جدايى آن‌ها جلوگيرى مى‌كند.[136] از امام رضا(عليه السلام)روايتى نقل شده كه از آن برداشت مى‌شود، مقصود از حُبك در آيه 7 ذاريات/51 نيروى جاذبه است.[137]

6. بى‌شكاف و شكست:

خداوند آسمان‌ها را پر از ستارگان زيبا آفريد؛ با اين حال، هيچ رخنه و شكافى در آن ديده نمى‌شود: «أَفلَم يَنظرُوا إلى السَّماءِ فَوقَهم كَيف بَنَينـها و زَيَّنـّهَا وَ مالَها مِن فُروج.» (ق/50‌،6) «مالَها مِن فُروج» يا معناى نبود شكاف در آسمان اطراف زمين (جوّ) را دارد‌كه تعبير ديگر آن، «سقف محفوظ» (انبياء/21، 32) است يا به معناى نبود نقص و ناموزونى در آسمان‌ها است و يا به اين نظريّه اشاره دارد كه فضاى تمام عالم مادّى و فواصل ستارگان، از مادّه‌اى بى‌رنگ و بىوزن به نام اِتِر (اثير) پر است كه امواج نور را حمل مى‌كند. طبق اين نظريّه، هيچ شكافى در آسمان‌ها نيست؛ بلكه همه سيّارات و ثوابت در آن مادّه غوطهورند؛ البتّه اين سه تفسير با يك‌ديگر منافاتى ندارند.[138]

7. مبدأ نزول باران:

براساس آيات بسيارى، آسمان مبدأ نزول باران شمرده شده: «وَاللّهُ أنزَلَ مِن السَّماءِ ماءً فَأحيابِهِ الأرضَ بَعدَ مَوتِها». (نحل/16،65)

8. محكم و استوار:

«وَ بَنَينا فَوقَكم سَبعاً شِداداً = و بر فراز شما، هفت [آسمان]محكم بنا كرديم.» (نبأ/78،12) خداوند، آسمانها را به «شداد» وصف كرده؛ زيرا با صلابت و فسادناپذير است. آن را بدون ستون ديده شدنى برافراشته و از سقوط حفظ كرده[139] و شكستگى و سوراخ در آن نيست و «بَنينا» (آن را بنا كرديم) به اين اشاره دارد كه آسمان سقف است؛ ولى در محكمى، به بُنيان مى‌مانَد كه در برابر آفت‌ها و خرابى‌ها از سقف مقاوم‌تر است.[140]

9. مزيّن به ستارگان:

در آيه 16 حجر/15 «تزيين» براى مطلقِ آسمان و در آيات 6 صافات/37 و 12 فصّلت/41 و 5 ملك/67 براى آسمان دنيا (اوّل/ نزديك) دانسته شده و در آيه 6 ق/50 به تزيين آسمانى كه بالاى سر انسان‌ها قرار دارد، اشاره شده: «اَفلَم‌يَنظروا إلى السَّماءِ فَوقَهم كيف بَنينـها وَ زَيَّنّـها». همين امر، سبب اختلاف مفسّران شده كه آيا ستارگان، مخصوص آسمان دنيا و زينت آن هستند يا در همه آسمان‌ها پراكنده شده، از آن‌جا بر آسمان اوّل مى‌تابند و موجب زينت آن شده‌اند. برخى برآنند كه ستارگان، نه تنها براى ساكنان زمين، بلكه براى همه تماشاگران، در همه جهان، زينت آسمانند؛ بنابراين، همه ستارگان در همه آسمان‌ها، سبب زينت آسمان هستند.[141] علاّمه طباطبايى معتقد است: معناى تزيين آسمان به ستارگان، اين است كه آن‌ها در آسمان اوّل (يا ابتداى آن) مانند قنديل‌هايى آويزانند و اگر در همه آسمان‌ها پراكنده بودند، نه تنها زينت آسمان اوّل، بلكه زينت ديگر آسمان‌ها نيز شمرده مى‌شدند؛ در حالى كه قرآن مى‌گويد: آن‌ها زينت آسمان دنيا هستند. افزون بر اين، از ظاهر آيات به‌دست‌مى‌آيد كه آسمان اوّل، همين عالمِ نجوم و كواكب بالاى سر ما است؛ پس اين نظر كه در همه آسمان‌ها ستاره وجود دارد و چون بر آسمان اوّل مى‌تابند، زينت آن شمرده شده‌اند، بى‌دليل است.[142] خداوند در يك جا زينت آسمان دنيا را ستارگان معرّفى مى‌كند: «إنّا زَيَّنّا السَّماءَ الدُّنيا بِزينَة الكَواكِبِ» (صافات / 37، 6) و در آيات 12 فصّلت‌/‌41 و 5 ملك / 67 از ستارگان زينت‌دهنده آسمان، به مصابيح تعبير كرده است: «وَ زَيَّنّا السَّماءَ الدُّنيا بِمَصـبِيحَ» «وَ لَقَد زَيَّنّا السَّماءَ الدُّنيا بِمَصـبِيحَ» و در جاى ديگر، بنابر‌احتمالى «بروج» را زينت آسمان مى‌داند: «وَلَقَد جَعَلنا فِى‌السَّماء بُروجاً و زيَّـنّـها لِلنّـظرينَ». (حجر/15، 16) مفسّران، مصابيح را همان ستارگان و بروج را ستارگان يا منازل سير آنان مى‌دانند. (<=ذات بروج، همين مقاله) زينت بودن ستارگان براى آسمان، به سبب نور آن‌ها است؛ زيرا هنگامى كه به آسمان مى‌نگريم، ستارگان را مى‌بينيم كه هم چون گوهرهاى درخشان‌برروى آن، زيباترين صحنه‌ها را پديد آورده‌اند يا با شكل‌هاى متناسب و گوناگون، مانند‌جوزاء، بنات نعش، ثريّا يا با طلوع و غروبشان‌زينتند.[143]

10. داراى ملكوت:

آسمان و زمين داراى مُلك و ملكوتند. به گفته ابن‌منظور، مُلك و ملكوت به معناى قدرت و عظمت است[144] و خداوند مردم را به انديشه در ملكوت آسمان‌ها و زمين سفارش مى‌كند: «أوَلم‌يَنظُروا فِى مَلَكوتِ السَّمـوتِ والأرضِ». (اعراف/7، 185) ملكوت، از ملك به معناى حكومت و مالكيّت، و‌رساتر از مُلك* در مالكيّت است؛ زيرا «واو» و «تاء» بر مبالغه دلالت مى‌كنند.[145] هر موجودى به جز وجه ظاهرى كه رو به خود او است (مُلك) وجهى باطنى نيز دارد كه رو به خدا است و در عرف قرآن به آن ملكوت گفته مى‌شود: «إنّما أمرُهُ إذا أرادَ شَيئاً أَن يَقولَ لَه كُن فَيكونَ * فسُبحنَ الَّذى بِيدِه مَلكوتُ كُلِّ شَىء» (يس/36، 82 و 83) و اين كه قرآن مى‌فرمايد: ملكوت هر چيز به دست خدا است، براى اين است كه دلالت كند خداوند بر باطن هر چيز تسلّط دارد و غير او كسى از اين تسلّط بهره‌مند نيست. مشاهده ملكوت ملازم با يقين است؛ از اين رو خداوند مى‌فرمايد: «وَ كَذلِكَ نُرِى إبرهيمَ مَلكوتَ السَّموتِ وَالأرضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ المُوقِنينَ = و اين‌گونه، ملكوت* آسمان‌ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين‌كنندگان باشد». (انعام/6‌، 75)[146] آراى مفسّران درباره ارائه ملكوت آسمان‌ها و زمين به ابراهيم گوناگون است: 1. مقصود رؤيت خورشيد، ماه و ستارگان هنگام طلوع آن‌ها است؛[147] 2. مقصود از رؤيت، ديدن ظاهرى نبوده؛ بلكه ديدن آثار قدرت الهى بر آفرينش خورشيد، ماه، ستارگان و موجودات در زمين است تا در برابر بت‌پرستان بر توحيد استدلال كند؛[148] 3. مراد، آيات خداوند است؛[149] 4. منظور، حوادثى است كه بر مالكيّت خداوند دلالت مى‌كند و جز او كسى مالك آن‌ها نيست؛[150] 5‌. منظور، عبادت فرشتگان و شگفتى‌هاى آفرينش است.[151]ابوالفتوح مى‌گويد: خداوند حجاب را از مقابل چشمان ابراهيم برداشت. درهاى آسمان به رويش گشوده شد و عرش را به او نشان داد تا عجايب آسمان و زمين را ببيند؛[152] 6‌. ملك عظيم و سلطه قاهر خداوند است.[153] از امام‌صادق(عليه السلام)نقل شده كه خداوند براى ابراهيم از آسمان و زمين و هر آن‌چه در آن‌ها وجود دارد و از فرشته‌اى كه آسمان را حمل مى‌كند و از عرش و كسى كه بر آن قرار دارد، پرده برداشت و همين معنا براى رسول‌خدا(صلى الله عليه وآله)و اميرمؤمنان(عليه السلام)نيز وجود‌داشت.[154]

11. مورد عرضه امانت:

خداوند مى‌فرمايد: ما امانت* را به آسمان‌ها و زمين عرضه كرديم؛ ولى آن‌ها از پذيرش آن سرباز زدند و از آن ترسيدند: «إنّا عَرضنا الأمانَةَ على السَّموتِ و الأرضِ و الجِبالِ فَأبَينَ أن يَحمِلنَها وَ أَشفَقنَ». (احزاب/33، 72) نظر مفسّران درباره امانتى كه به آسمان‌ها عرضه شد، گوناگون است: 1. تكاليفى كه خداوند بر بندگان واجب كرده است؛[155]2.‌امانت‌هاى مردم و وفاى به عهدشان است؛[156] 3. عقلى است كه ملاك تكليف و مناط ثواب و عقاب به شمار مى‌رود.[157] 4. قول «لا‌إله إلاّ اللّه» است؛[158] 5‌.‌ولايت‌الهى و كمال عبوديت است؛[159] 6‌. منظور صفت اختيار و آزادى اراده است كه انسان را از ديگر موجودات ممتاز مى‌كند.[160]
به گفته ابن عبّاس، عدم پذيرش امانت الهى از سوى آسمان از باب معصيت نبوده؛ بلكه مى‌ترسيده كه نتواند به تكليف عمل كند.[161]

ويژگى‌هاى آسمان معنوى

1. جاى‌گاه فرشتگان:

از آيات به دست مى‌آيد كه جاى‌گاه فرشتگان آسمان است: «قُل لَو كانَ فِى‌الأرضِ مَلـئِكةٌ يَمشُونَ مُطمَئِنّينَ لَنزَّلنا عَليهِم مِن‌السَّماء مَلَكاً رَسُولاً» (اسراء/17، 95)، «وَ كَم مِن مَلَك فِى‌السَّموتِ.» (نجم/53‌، 26) حضرت على(عليه السلام)دروصف فرشتگانواعمالشان مى‌گويد: سپس خداوندِ سبحان، آسمان‌هاى برافراشته را از هم گشود و ميان آن‌ها را از اقسام فرشتگان پر كرد.[162] آيا مقصود از آسمان‌هايى كه محل فرشتگان است، كرات و افلاك محسوس و مادّى است يا كنايه از عالمى ديگر است؟ به نظر علاّمه طباطبايى، مقصود، آسمانى كه مى‌بينيم، نيست؛ بلكه عالم ملكوت است كه افقى عالى‌تر از عالم ملك و محسوس دارد؛[163] چنان‌كه ملائكه نيز خود مجرّدند نه مادّى.

2. داراى كليد:

در آيه 63 زمر/39 از كليدهاى آسمان ياد شده: «له مَقاليدُ السَّمـوتِ والأرضِ...». نظر مفسّران درباره كليدهاى آسمان گوناگون است: 1. كليدهاى خزينه‌هاى آسمان مقصود است؛[164] 2. كليد ارزاق آسمان و زمين و اسباب رزق چون باران است؛[165] 3. طاعت آن‌ها مقصود است و معناى آيه چنين مى‌شود: اِطاعت هر آن‌كه در آسمان‌ها و زمين‌ها وجود دارد براى خدا است؛[166] 4. مراد از كليدهاى آسمان‌ها و زمين، كليدهاى خزائن و غيب آن‌ها است كه تمام اشياء و نظام جارى در آن‌ها از آن‌جا ظهور كرده، به عالم شهادت مى‌آيند و مالكيّت كليدها كنايه از مالكيت اين خزائن است كه از جمله آن‌ها وجود اشيا و روزى‌ها و عمرهاى آنان و هر آن چه از ابتداى وجود تا هنگام رجوع به پروردگار با آن مواجه هستند، به شمار مى‌رود. پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)در تفسير «مقاليد» فرمود: يعنى، هر صبح و شام ده بار اين جمله را تكرار كنى: لا إله إلاّ اللّه و اللّه اكبر و سبحان اللّه و الحمد للّه و أستغفر اللّه و لا قوّة إلاّ باللّه الأوّل و الأخر و الظاهر و الباطن له الملك و له الحمد بيده الخير و هو على كلّ شىء قدير.[167]

3. داراى دَر:

براساس پاره‌اى از آيات و راويات، آسمان درهايى دارد كه به روى برخى باز مى‌شود و به روى برخى ديگر بسته است: «إنّ الَّذينَ كَذَّبوا بـايـتِنا و استَكبَروُا عَنها لاتُفَتَّحُ لَهُم أبوبُ السَّماءِ و لايَدخُلونَ الجَنَّةَ = در حقيقت كسانى كه آيات ما را دروغ شمردند واز [پذيرفتن]آن‌هاتكبّر ورزيدند، درهاى آسمان بر ايشان گشوده نمى‌شود و به بهشت درنمى‌آيند». (اعراف/7،40) امام‌باقر(عليه السلام)مى‌فرمايد: اعمال و ارواح مؤمنان را به‌سوى آسمان مى‌برند و درهاى آسمان به رويشان گشوده مى‌شود؛ امّا روح و عمل كافر را به‌سوى سجّين (دوزخ) پايين مى‌برند.[168] از آيات قرآن مى‌توان استفاده كرد كه گاهى آسمان مقصد بوده وداراى درهايى است كه با گذر از آن‌ها مى‌توان به آسمان رسيد و گاهى نيز مرتبه‌اى بالاتر از آسمان مقصد است كه در اين صورت، خود آسمان «در» براى آن مرتبه بوده، با گذر از آسمان مى‌توان به آن مقصد رسيد: «و‌فُتِحتِ السَّماء فكانت أبوباً» (نبأ/78،19) البتّه برخى مفسّران در ذيل اين آيه گفته‌اند: درهاى آسمان براى نزول فرشتگان گشوده مى‌شود.[169]
درباره حقيقى يا مجازى بودن درهاى آسمان دو رأى است: 1. آسمان، به حقيقت درهايى دارد كه به روى بعضى گشوده و به روى برخى بسته مى‌شود كه اين قول، دور از ذهن نيست. 2. وجودِ در براى آسمان و گشوده نشدن آن كنايه و تمثيل است[170] و اين‌گونه نيست كه آسمان داراى سقفى جرمانى با دو لنگه در باشد كه به روى بعضى باز و به روى برخى بسته باشد.[171] گشوده شدن درهاى آسمان‌كه همان‌جوّ بالاى سر ما است، به وسيله آب: فَفَتحنا أبوبَ السَّماءِ بماء مُّنهمِر» (قمر/54‌،11) نيز كنايه‌اى تمثيلى از شدّت ريختن آب و جريان پپاپى باران است كه گويى باران در پشت آسمان انبار شده و همين كه درهاى آسمان بازمى‌شود، به شدّت فرومى‌ريزد.[172]

4. مجراى نزول وحى:

از آيه 144 بقره/ 2 استفاده مى‌شود، پيامبر كه در انتظار تغيير قبله بود، براى نزول وحى* به آسمان مى‌نگريست: «قَد نَرى تَقَلُّبَ وَجهِك فِى‌السَّماءِ = ما گردش روى تو را در آسمان [به انتظار وحى]مى‌بينيم». طبرسى در شأن نزول اين آيه مى‌گويد: پيامبر به جبرئيل گفت: دوست دارم خداوند مرا از قبله يهود به غيرِ آن بگرداند. جبرئيل گفت: من هم بنده‌اى چون تو هستم. تو نزد پروردگارت با كرامتى. از او درخواست كن. چون جبرئيل به آسمان رفت، حضرت، پيوسته به آسمان نظر مى‌كرد تا اين آيه نازل شد.[173]

5. جاى‌گاه ومبدأ تدبير امور:

از آيات قرآن به دست مى‌آيد كه جاى گاه تدبير امور، آسمان است: «إنّ ربَّكمُ اللّهُ الّذى خَلَقَ‌السَّمـوتِ والأرضَ فِى سِتَّةِ أيّام‌ثُمَّ‌استَوى عَلَى‌العَرشِ يُدَبّرُالأمرَ = هماناپروردگار شماخدايى يكتااست كه‌آسمان‌هاو زمين را در شش روز آفريد؛ پس بر عرش استيلا يافت [و]كار [جهان]را تدبير مى‌كند». (يونس/10، 3) تدبير، عبارت از چينش اشياى گوناگون در جاى خاصّ خود با نظمى زيبا است؛ به طورى كه هر چيز به هدف و مقصود خود برسد.[174] خداوند كه بر هر چيز احاطه دارد، تدبير امور زمين را از آسمان نازل مى‌كند؛ بنابراين، موطن تدبير امر زمينى، آسمان است: «يُدَبِّرُالأمَر مِنَ السَّماءِ إلىَ الأرضِ.» (سجده/32،5)[175] به گفته ابن‌عبّاس، مقصود از تدبير، نزول قضا* و قدر از آسمان است.[176] به گفته علاّمه طباطبايى، از مجموعه آيات مربوط به امر در آسمان‌ها معناى دقيقى فهميده مى‌شود. از آيه «يُدبِّرُ الأمرَ مِن السَّماءِ إِلَى الأرضِ» (سجده/32،5) استفاده مى‌شود كه آسمان، مبدأ امرى است كه از ناحيه خداوند به زمين نازل مى‌شود و آيه«اللّهُ الَّذى خَلَق سَبعَ سَموت وَ مِن الأرضِ مِثلَهنَّ يَتَنزَّلُ الأَمرُ بَينَهنّ» (طلاق/65‌، 12) دلالت دارد كه امر، از آسمانى به آسمان ديگر نازل مى‌شود تا به زمين مى‌رسد و از آيه «وَ لَقَد خَلَقنا فَوقَكم سَبعَ طرائقَ» (مؤمنون/23، 17) استفاده مى‌شود كه آسمان‌ها راه‌هايى براى سلوك امر از سوى خداوند هستند؛ بنابراين در آيه«... و أوحى فى كلّ سماء أمرها» (فصلت،41،12) مقصود از وحى كردن امر هر آسمانى به آن، اين است كه خداوند به اهل هر آسمانى يعنى فرشتگان ساكن آن، امر مربوط به آن‌ها را كه عبارت از خلق اشيا و ايجاد حوادث باشد، وحى كرده است؛[177] البتّه در تفسير آيه 12 فصلت/41، آراى ديگرى نيز گفته شده است؛ مانند: خداوند آن‌چه كه هر آسمانى استعداد آن را داشت يا حكمت الهى مقتضى وجود آن در آسمان‌ها بود، مانند فرشتگان، ستارگان و... را آفريد.[178] به فرشتگان هر آسمان، فرمان عبادت را وحى كرد.[179] براى هر آسمان تكاليف ويژه‌اى قرار داد و به آن وحى فرستاد.[180]

6. جاى‌گاه بهشت:

از ظاهر بعضى آيات استفاده مى‌شودكه بهشت* در آسمان است: «إنَّ الَّذِين كَذَّبوا بِـايـتِنا واستَكبَرُوا عَنها لاتُفَتَّحُ لَهُم أبوبُ السَّماءِ وَلا يَدخُلُونَ الجَنَّة = در حقيقت كسانى كه آيات ما را دروغ شمردند و از [پذيرفتن]آن‌ها تكبّر ورزيدند، درهاى آسمان بر ايشان گشوده نمى‌شود و به بهشت درنمى‌آيند» (اعراف/7،40)، «وَ فِى‌السَّماءِ رِزقُكُم وَ ما تُوعَدُون = و روزى و آن چه وعده داده شده‌ايد، در آسمان است». (ذاريات/51‌، 22) به نظر برخى مفسران مقصود از«ما‌توعدون» بهشت است كه با توجّه به آيه «عِندَ سِدرَةِ‌المُنتَهى * عِندَها جَنَّةُ الَمأوى = نزديك سدرة‌المنتهى*، همان‌جا كه بهشت جاى آرامش است» (نجم/53‌، 14 و 15) فهميده مى‌شود؛[181] زيرا سدرة‌المنتهى نيز در آسمان‌ها قرار دارد. زمخشرى، جاى‌گاه بهشت را در آسمان هفتم،تحت عرش مى‌داند.[182]

ويژگى‌هاى مشترك بين آسمان مادّى و معنوى

1. تسبيح كننده:

آسمان‌ها همانند ديگر موجودات عالم، حمد و تسبيح* خدا را مى‌گويند: «تُسَبِّـحُ لَهُ‌السَّمـوتُ السَّبعُ والأرضُ وَ مَن فِيهِنَّ و إن مِن شَىء إلاّ يُسبِّـحُ بِحَمدِه وَ لكِن لاّ تَفقَهُونَ تَسبيحَهُم...‌.» (اسراء/17، 44) شايد از پايان آيه كه دلالت دارد انسان‌ها، تسبيح اشيا از جمله آسمان‌ها را نمى‌فهمند، بتوان استفاده كرد كه مقصود از اين تسبيح، تسبيح تكوينى نيست؛ زيرا وجود هر موجودى تسبيح تكوينى او را نشان مى‌دهد و اين مطلب براى انسان‌ها قابل فهم‌است.

2. مطيع خداوند:

قرآن، با صراحت، فرمان‌بردارى آسمان و زمين در مقابل اوامر الهى را بيان مى‌كند: «فَقالَ لَها و لِلأرضِ ائتِيا طَوعاً أو كَرهاً قَالَتا أتَينا طائِعِين». (فصّلت/41، 11) به گفته ابن‌عبّاس، خداوند پس از آفرينش آسمان و زمين به آن‌ها فرمود: همراه با آن‌چه در شما خلق كردم بياييد. آسمان به همراه خورشيد و ماه و ستارگان آمد. خداوند به آسمان فرمود: خورشيد و ماه و ستارگان تو طلوع كنند و آن‌چه امر مى‌كنم، انجام ده.[183] اطاعت* آسمان و زمين چون امر خداوند به آن‌ها، تكوينى و ايجادى بوده است.[184]

3. جاى‌گاه رزق و بركت:

آيات فراوانى گوياى اين است كه رزق* و روزى شما در آسمان است: «وَ فِى‌السَّماءِ رِزقُكُم وَ ما تُوعَدُون». (ذاريات/51‌، 22) درآيه ديگر مى‌فرمايد: چه‌كسى شما را از آسمانو زمين روزى مى‌دهد؟ «...وَ مَن يَرزقُكُم مِن‌السَّماءِ والأرضِ». (نمل/27،64) در جاى ديگر مى‌فرمايد: آيا جز خداوند كسى هست كه شما را از آسمان و زمين روزى دهد؟«هَل مِن خـلق غَيرُ اللّهِ يَرزُقُكم مِن السَّماء والأرضِ...». (فاطر/35، 3) به گفته بسيارى از مفسّران، مقصود از رزق در اين‌گونه آيات، اسباب رزق، و‌منظور از اسباب رزق، نزول باران[185] يا اعمّ از خورشيد، ماه، ستارگان و اختلاف شب و روز و پيدايش چهار فصل است. در آيه ديگر مى‌فرمايد:«وَلَو أنَّ أهلَ‌القُرى ءامَنوا وَاتَّقوا لَفَتحنا عَليهِم بَرَكـت مِن‌السَّماءِ وَالأرضِ = و اگر مردم شهرها ايمان آورده، به تقوا گراييده بودند، به طور قطع بركاتى از آسمان و زمين برايشان مى‌گشوديم». (اعراف/7،96) به گفته برخى، مقصود از «وَ‌فِى‌السَّماءِ رِزقُكُم‌...» در آيه 22 ذاريات/51 اين است كه رزق و روزى شما در آسمان اندازه‌گيرى مى‌شود يا اين‌كه رزق و روزى شما در لوحِ محفوظِ موجود در آسمان نوشته شده است.[186] اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از آسمان، عالم غيب باشد و مقصود از رزق، هر آن چه انسان از آن بهره مى‌برد، اعمّ از خوردنى، نوشيدنى، لباس، مسكن، فرزند، علم، نيرو، و‌مانند آن كه تمام اين موارد از عالم غيب و از نزد خداوند نازل‌مى‌شوند.[187]

4. سقفِ محفوظ:

آسمان، سقفى برافراشته و در همان حال، محفوظ است: «وَ جَعَلنا السَّماءَ سَقفًا مَحفُوظًا.» (انبيا/21،32) درباره محفوظ بودن آسمان، تفسيرهاى گوناگونى بيان شده است: الف. آسمان، از پوسيدگى، نابودى، تغيير و دست‌يابى كسى به آن حفظ شده است.[188] ب. از نفوذ و استراق* سمع شيطان‌ها حفظ شده؛ چنان‌كه در جاى ديگر آمده است: «و‌حَفِظنـها مِن كُلِّ شَيطـن رَجِيم = و آن [آسمان]را از‌هر‌شيطان* رانده شده‌اى حفظ كرديم». (حجر/15،‌17)[189] پ. خداوند، آن را از سقوط بر زمين حفظ كرده. در آيه‌اى ديگر آمده است: «وَ يُمسِكُ السَّماءَ أن تَقَعَ عَلى‌الأرضِ إلاّ بإذنهِ = و آسمان را نگه مى‌دارد تا جزبه فرمان او برزمين فرو نيفتد». (حج/22، 65)[190] ت. از شرك و گناهان محفوظ است؛[191] يعنى در آن شرك و گناهى واقع نمى‌شود.

حيات در آسمان‌ها:

در وجود موجودات جان‌دار و عاقل ديگر، جز فرشتگان در آسمان‌ها اختلاف است. گروهى با ادلّه عقلى، روايى و قرآنى، اصرار بر اثبات وجود حيات در آسمان‌ها دارند. از دو آيه مى‌توان وجود «دابّه» در آسمان‌ها را استفاده كرد: «وَلِلّهِ يَسجُد ما فِى السَّمـوتِ وَ ما فى‌الأرضِ مِن دابّة و الملـئكةُ = تمام آن‌چه در آسمان‌ها و زمين از جنبندگان وجود دارد و هم‌چنين فرشتگان، براى خدا سجده مى‌كنند» (نحل/16،49)، «وَ مِن ءايـتهِ خَلقُ السَّمـوتِ و الأرضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِن دابّة = و از آيات او است، آفرينش آسمان‌ها و زمين و آن‌چه از جنبندگان در آن‌ها منتشر كرده» (شورى/42، 29) برخى برآنند كه در آيه نخستين، چون فرشتگان از دابّه جدا شده‌اند، نمى‌توان دابّه را به فرشته تفسير كرد؛ افزون بر اين كه اطلاق دابّه بر فرشته مصطلح نيست.[192] از سوى ديگر بعيد است كه از اين كرات و اجرام آسمانى و كهكشان‌هاى عظيم، فقط زمين محل زندگى باشد.[193] گروهى ديگر، به وجود موجودات زنده، جز فرشتگان در آسمان‌ها عقيده ندارند و در تفسير آيات مذكور گفته‌اند: در آيه 49 نحل/16 «دابّه» مربوط به زمين، و‌فرشته مربوط به آسمان است و در آيه 29 شورى/42 دابّه به آسمان و زمين نسبت داده شده؛ ولى ويژه زمين است؛ چنان‌كه خروج لؤلؤ ومرجان از آب شور است؛ امّا در آيه «يَخرُجُ مِنهُما اللُّؤلُؤُ وَ المَرجانُ» (الرحمن/55‌،22) به آب شور و شيرين هر دو نسبت داده شده است.[194]

عدم نفوذ در آسمان و گذر از آن:

براساس هيأت قديم، افلاكى وجود دارند كه داراى صفات اجسام عنصرى از جمله خرق و التيام نيستند؛[195] ازاين‌رو نفوذ به آسمان‌ها غيرممكن است. كيهان‌شناسان كنونى به طور كلّى نظريّه افلاك را باطل مى‌دانند.[196] در آيه 33 الرحمن/55 به خروج از آسمان‌ها اشاره شده است: «يَـمَعشَر الجِنِّ وَالإِنسِ إن استَطَعتُم أن تَنفُذُوا مِن أقطارِ السَّموتِ وَالأرضِ فانفُذُوا لاتَنْفُذُونَ إلاّ بِسُلطـن = اى گروه جن و انس! اگر مى‌توانيد از مرزهاى آسمان‌ها و زمين بگذريد، بگذريد؛ ولى هرگز نمى‌توانيد، مگر با نيرويى [فوق‌العاده]». (الرحمن/55‌،33)
از سياق آيات به دست مى‌آيد كه اين خطاب، به روز قيامت مربوط بوده، خطابى تعجيزى است؛ يعنى انسان‌ها نمى‌توانند با نفوذ از نواحى آسمان‌ها و زمين، از ملك الهى خارج شده، از مؤاخذه بگريزند؛ زيرا اين نفوذ، به نوعى سلطه و قدرت نياز دارد كه انسان‌ها فاقد آن هستند.
[197] در تفسير اين آيه نظريّات ديگرى نيز ارائه شده است؛ مانند اين‌كه آيه، هم ناظر به رستاخيز و هم ناظر به دنيا است و يا اين‌كه آيه به مسافرت‌هاى فضايى بشر اشاره دارد كه شرط آن داشتن سلطه علمى و صنعتى است يا اين‌كه منظور از نفوذ، نفوذ فكرى و علمى در اقطار آسمان‌ها است كه با قدرت استدلال امكان دارد.[198] برخى نيز مقصود از خروج از آسمان‌ها و زمين را فرار از مرگ دانسته‌اند كه براى آدميان و جنّيان امكان‌پذير نيست.[199] خداوند در جايى ديگر، مشركان‌رابه تحدّى (مبارزه‌طلبى) فرا مى‌خواند كه اگر مى‌توانند، با اسباب به آسمان‌ها بروند و در امور آن جا تصرّف و دخالت كنند و نگذارند بر پيامبر، وحى نازل شود: «أم لَهُم مُلكُ السَّموتِ وَالأرضِ و ما بَينَهُما فَليَرتَقُوا فِى‌الأسبـبِ». (ص/38،10) «اسباب» در اين‌جا به چيزهاى نفوذناپذير، مانند راه‌هاى آسمان[200] يا درهاى آن، تفسير شده است.[201] در جاى ديگر، از اين مطلب كه شياطين مى‌خواهند به آسمان‌ها نفوذ كرده، سخنان ملكوت اعلا را بشنوند، ولى شهاب‌ها آنان را تعقيب مى‌كنند و از استراق سمع بازشان مى‌دارند، سخن به ميان آمده است: «إلاّ مَن خَطِفَ الخَطْفةَ فَأتبَعَه شِهابٌ ثاقِبٌ». (صافات/37،10) بيش‌تر مفسّران از جمله طبرى،[202] آلوسى[203] و سيدقطب،[204] آيات پيشين را بر ظاهرشان تفسير كرده‌اند؛ ولى برخى احتمال داده‌اند كه آسمان، شهاب و رجم جنّيان تمثيل‌هايى باشد كه خداوند براى تشبيه معقول به محسوس آورده و مقصود از آسمان، ملكوت اعلا و مقصود از شهاب، نور ملكوت باشد كه شياطين را تعقيب مى‌كند و آنان را از آن‌جا مى‌راند.[205] در اين‌جا آيات مربوط به معراج* پيامبر(صلى الله عليه وآله)و عروج عيسى(عليه السلام)به آسمان‌ها نيز قابل توجّه است.

گريه آسمان:

در آيه 29 دخان/44 از گريه آسمان يادشده است: «فَمابَكَت عَليهِمُ السَّماءُ وَالأرضُ ... = و آسمان و زمين بر آنان زارى نكردند». ابن‌عبّاس مى‌گويد: آسمان و زمين بر مرگ مؤمن مى‌گريند؛ زيرا با مرگ او درى كه روزى‌اش از آن نازل مى‌شود و عمل نيكش از آن بالا مى‌رود، بسته مى‌شود.[206] به نظر حسن بصرى، منظور، گريه* اهل آسمان است،[207] و به نظر بعضى از مفسّران، گريه آسمان، غير حقيقى و كنايه از عظمت مصيبت و شدّت تأثر براى از دست رفتن چيزى است.[208] مردى از دشمنان خدا و پيامبر بر امام على(عليه السلام)گذشت و حضرت، اين آيه را تلاوت كرد: «فَما بَكَت عَليهِمُ السَّماءُ و الأرضُ...» ؛ سپس حسين(عليه السلام)بر حضرت گذشت. فرمود: آسمان و زمين بر حسين مى‌گريد و فرمود آسمان و زمين فقط بر يحيى‌بن‌زكرّيا و حسين‌بن على گريست.[209]

فرجام آسمان:

خداوند، براى عالم هستى اجل معيّنى قرار داده كه از آن فراتر نمى‌رود: «ما خَلَقنَا السَّموتِ وَالأرضَ وَ ما بَينَهُما إلاّ بِالحَقِّ وَ أجَل مُسمّىً». (احقاف/46، 3) با فرا رسيدن اجل معيّن آسمان‌ها كه روز قيامت است،[210] آسمان، چون طومار، درهم پيچيده مى‌شود: «يَومَ نـَطوِى السَّماءَ كَطَىِّ السِّجِلِّ لِلكُتُبِ...‌.» (انبياء/21،104) اجل معيّنِ آسمان‌ها، در لوح محفوظ نوشته شده است و فرشتگان از آن آگاهند.[211] براساس پاره‌اى از آيات، پايان عمر آسمان را حوادثى تشكيل مى‌دهد كه با انقراض عالم و از بين رفتن نظام موجود ملازم است؛ نظير شكافته شدن و از هم گسستن‌آسمان: «وَانشَقَّتِ السَّماءُ فَهِى يَومَئِذ واهِيَةٌ» (حاقه/69‌،16) و به حركت درآمدن آن: «يَومَ تَمُوُر السَّماءُ مَورًا» (طور/52‌،9) و برآمدن دودى نمايان از آن: «فَارتَقِب يَومَ تَأتِى السَّماءُ بِدُخان مُبِين.» (دخان/44، 10) به فرموده پيامبر(صلى الله عليه وآله)«دخان» دودى است كه در آستانه قيامت، جهان را فرامى‌گيرد[212] و تبديل آسمان‌ها به آسمان‌هاى ديگر: «يَومَ تُبَدَّلُ الأرضُ غَيرَ الأرضِ وَالسَّموتُ...». (ابراهيم/14، 48) مفسّران درباره تبديل و دگرگونى آسمان‌ها آراى گوناگونى دارند؛ مانند اين‌كه صورت آسمان‌ها تغيير مى‌يابد؛ به‌گونه‌اى كه خورشيد و ماه و ستاره‌هاى آن از ميان مى‌روند.[213] آسمان‌ها به بهشت، و‌زمين به آتش تبديل مى‌شود[214] و...‌. به گفته فخررازى، تبديل و دگرگونى آسمان‌ها به دو گونه است: 1. تبديل ذات؛ 2. تبديل صفات.[215] منشأاختلاف در تفسيرِ تبديل، اختلاف رواياتى است كه در تفسير اين آيه آمده و آيات مربوط به تبديل زمين و آسمان، گوياى اين معنا است كه تبديل، بزرگ‌تر از حدّ تصوّر است، و‌آن‌چه در روايات آمده، تمثيل و براى نزديك كردن به ذهن است.[216]

منابع:

الاشارات والتنبيهات؛ اقرب الموارد؛ بحارالانوار؛ بيّنات؛ پرتوى‌ازقرآن؛ پيدايش و مرگ خورشيد؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى‌كلمات القرآن الكريم؛ تشريح الافلاك؛ تفسيرالتحرير والتنوير؛ التفسيرالعلمى للآيات الكونيـّه؛ تفسير القرآن الكريم، ملاصدرا؛ تفسير القمى؛ التفسيرالكبير؛ تفسيرالمراغى؛ تفسير المنار؛ التفسير المنير؛ التمهيد فى علوم القرآن؛ تفسير نورالثقلين؛ تفسير نمونه؛ التوحيد، صدوق؛ جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى؛ الجواهر فى تفسيرالقرآن؛ الحكمة‌المتعاليه؛ دانش عصر فضا؛ الدرّالمنثور فى‌التفسير بالمأثور؛ روح‌المعانى فى تفسيرالقرآن‌العظيم؛ روض‌الجنان و روح‌الجنان؛ زمين و آسمان وستارگان ازنظر قرآن و علم؛ شرح‌توحيد صدوق؛ شرح فصوص الحكم، قيصرى؛ شرح منظومه سبزوارى؛ الصحاح؛ الفرقان فى‌تفسير القرآن؛ فى ضلال‌القرآن؛ قاموس قرآن؛ كتاب مقدّس؛ كشف‌الاسرار و عدة‌الابرار؛ الكشّاف؛ لسان‌العرب؛ مجمع‌البيان فى‌تفسير القرآن؛ معانى‌القرآن؛ المعجم الاحصائى؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ مقايسه‌اى ميان تورات، انجيل، قرآنوعلم؛ من‌علم‌الفلك القرآنى؛ الميزان فى‌تفسير القرآن؛ نثر طوبى؛ النهايه، ابن‌اثير؛ نهج‌البلاغه؛ وجوه قرآن؛ هيئت در مكتب اسلام؛ الهيئة فى الاسلام.
مرتضى اورعى، لطف‌الله خراسانى



[1] الصحاح، ج 6، ص 2381، «سما»؛ مقاييس، ج 3، ص‌98، «سمو».
[2] التحقيق، ج‌5‌، ص‌220، «سمو».
[3] النهايه، ج‌2، ص‌406، «سماء».
[4] مفردات، ص 427، «سماء».
[5] الصحاح، ج‌6‌، ص‌2381، «سما».
[6] لسان‌العرب، ج‌6‌، ص‌378، «سما».
[7] مفردات، ص‌427، «سماء».
[8] التحقيق، ج‌5‌، ص‌221، «سمو».
[9] قاموس قرآن، ج‌3، ص‌332، «سماء».
[10] مفردات، ص‌427، «سما».
[11] التحقيق، ج‌5‌، ص‌220، «سمو».
[12] مقاييس، ج‌3، ص‌98، «سمو».
[13] مفردات، ص‌427، «سما».
[14] مقاييس، ج‌3، ص‌98، «سمو».
[15] المعجم الاحصائى، ج‌2، ص‌863‌ـ‌867‌.
[16] نمونه، ج‌13، ص‌398.
[17] وجوه قرآن، ص‌134، «سما».
[18] نثر طوبى، ج 1، ص 352.
[19] مجمع البيان، ج‌10، ص‌543‌؛ وجوه قرآن، ص‌134، «سماء».
[20] قرطبى، ج‌17، ص‌6‌.
[21] التحقيق، ج‌5‌، ص‌220، «سمو»؛ نمونه، ج‌11، ص‌47.
[22] التحقيق، ج‌5‌، ص‌220، «سمو».
[23] قرطبى، ج‌12، ص‌75، ج‌19، ص‌112.
[24] تفسير ملاصدرا، ج‌7، ص‌100.
[25] الميزان، ج‌12، ص‌136.
[26] نهج‌البلاغه، خطبه 1، ص‌15.
[27] الفرقان، ج16 و 17، ص‌285؛ نمونه، ج‌9، ص26.
[28] زمين و آسمان و ستارگان از نظر قرآن، ص‌18.
[29] پيدايش و مرگ خورشيد، ص‌203.
[30] نورالثقلين، ج‌4، ص‌540‌.
[31] همان.
[32] زمين و آسمان و ستارگان از نظر قرآن، ص‌21.
[33] توحيد صدوق، ص‌64‌؛ شرح توحيد صدوق، ج‌1، ص518‌.
[34] مفردات، ص‌310، «دخن».
[35] من علم الفلك القرآنى، ص‌30.
[36] پيدايش و مرگ خورشيد، ص‌203.
[37] مقايسه‌اى ميان تورات، انجيل، قرآن و علم، ص‌196.
[38] بحارالانوار، ج‌54‌، ص‌73 و ج‌55‌، ص‌88‌.
[39] نورالثقلين، ج‌4، ص‌541‌.
[40] همان.
[41] الفرقان، ج‌16 و 17، ص‌285؛ نمونه، ج‌13، ص‌394.
[42] مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌72.
[43] نهج‌البلاغه، خطبه 211، ص‌444.
[44] مجمع‌البيان، ج10، ص‌716؛ التفسير الكبير، ج‌22، ص‌163.
[45] نورالثقلين، ج‌3، ص‌425.
[46] كشف‌الاسرار، ج‌6‌، ص‌230.
[47] التفسير الكبير، ج 22، ص 162 و 163.
[48] همان.
[49] الفرقان، ج 16 و 17، ص 285.
[50] الميزان، ج‌14، ص‌278.
[51] الحكمة‌المتعاليه، ج‌6‌، ص‌117.
[52] كتاب مقدّس، پيدايش 1: 6‌.
[53] التمهيد، ج‌6‌، ص‌133.
[54] الميزان، ج‌17، ص‌365.
[55] المنير، ج‌1، ص‌119.
[56] الميزان، ج‌17، ص‌365.
[57] التحريروالتنوير، ج‌1، ص‌384.
[58] الفرقان، ج‌24 و 25، ص‌26.
[59] مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌659‌.
[60] مقايسه‌اى ميان تورات، انجيل، قرآن و علم، ص‌195.
[61] الكشّاف، ج3، ص288؛ الميزان، ج17، ص 362؛ قرطبى، ج7، ص140.
[62] الميزان، ج 17، ص 362 ـ 365.
[63] المنار، ج‌11، ص‌295.
[64] مقايسه‌اى ميان تورات، انجيل، قرآن و علم، ص‌192.
[65] مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌659‌.
[66] تفسير ملاصدرا، ج‌6‌، ص‌28 ـ 30.
[67] بحارالانوار، ج‌57‌، ص‌83‌.
[68] دانش عصر فضا، ص‌71.
[69] الميزان، ج‌16، ص‌168.
[70] نمونه، ج‌16، ص‌402.
[71] مفردات، ص‌246، «حق».
[72] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌910 و ج‌8‌، ص‌737.
[73] الميزان، ج‌7، ص‌146.
[74] مقاييس، ج‌1، ص‌209؛ اقرب الموارد، ج1، ص‌150، 151.
[75] الاشارات، ج‌3، نمط پنجم، ص‌120.
[76] لسان‌العرب، ج 4، ص 193، «خلق».
[77] مفردات، ص‌640‌، «فطر».
[78] التحقيق، ج‌9، ص‌284، «قضى».
[79] مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌242.
[80] همان، ج‌7، ص‌233.
[81] الميزان، ج‌19، ص‌153.
[82] مراغى، مج 10، ج 28، ص 151.
[83] الجواهر، مج‌1، ج‌1، ص‌47.
[84] التفسير الكبير، ج‌2، ص‌153.
[85] تفسير ملاصدرا، ج‌2، ص‌289 ـ 293.
[86] زمين و آسمان و ستارگان از نظر قرآن، ص‌223.
[87] تشريح الافلاك، ص 5 و 6.
[88] شرح فصوص قيصرى، ص‌543‌.
[89] الهيئة و الاسلام، ص‌178 و 179.
[90] روح‌المعانى، مج‌16، ج‌30، ص‌153.
[91] كشف‌الاسرار، ج‌2، ص‌385.
[92] التحقيق، ج‌5‌، ص‌220، «سمو».
[93] بيّنات، س‌1، ش‌3، ص‌57 ـ 62‌.
[94] نمونه، ج‌20، ص‌229.
[95] الميزان، ج‌17، ص‌369 و 370.
[96] الميزان، ج‌20، ص‌32.
[97] الميزان، ج‌17، ص‌369 و 370.
[98] مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌242.
[99] التفسير الكبير، ج‌28، ص‌227.
[100] التمهيد، ج‌6‌، ص‌111.
[101] الفرقان، ج‌26 و 27، ص‌335؛ نمونه، ج‌22، ص‌375.
[102] الميزان، ج 18، ص 381.
[103] من علم الفلك القرآنى، ص 33.
[104] هيئت در مكتب اسلام، ص‌199.
[105] من علم الفلك القرآنى، ص‌33 و 34.
[106] الميزان، ج‌11، ص‌287.
[107] نمونه، ج‌26، ص‌99.
[108] الميزان، ج‌20، ص‌190.
[109] التفسير الكبير، ج‌25، ص‌143.
[110] روح‌المعانى، مج‌10، ج‌17، ص‌59‌؛ المنار، ج‌1، ص‌187.
[111] نمونه، ج‌22، ص‌413.
[112] معانى القرآن، ج‌3، ص‌82‌.
[113] مفردات، ص‌217، «حبك».
[114] التبيان، ج9، ص380؛ الكشّاف، ج4، ص396؛ روح‌المعانى، مج‌15، ج27، ص‌4.
[115] روح‌المعانى، مج 15، ج 27، ص 4.
[116] الكشاف، ج 4، ص 396؛ مجمع‌البيان، ج 9، ص‌230.
[117] روض‌الجنان، ج‌18، ص‌92.
[118] الميزان، ج‌18، ص‌366.
[119] قمى، ج‌2، ص‌336.
[120] مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌716.
[121] روح‌المعانى، مج‌16، ج‌30، ص‌178.
[122] نمونه، ج‌26، ص‌372.
[123] روح‌المعانى، مج‌16، ج‌30، ص‌178؛ الميزان، ج‌20، ص‌260.
[124] قرطبى، ج‌20، ص‌8‌.
[125] كشف‌الاسرار، ج‌7، ص‌60‌.
[126] پرتوى از قرآن، ج‌3، ص‌303.
[127] الكشّاف، ج‌4، ص‌729؛ مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌279.
[128] قرطبى، ج‌10، ص‌8‌.
[129] الميزان، ج‌20، ص‌249.
[130] من علم الفلك القرآنى، ص‌43 و 45.
[131] التبيان، ج‌8‌، ص‌272؛ مجمع‌البيان، ج‌6‌، ص‌421.
[132] نمونه، ج‌10، ص‌111.
[133] التبيان، ج‌8‌، ص‌273.
[134] الميزان، ج‌11، ص‌287.
[135] هيئت در مكتب اسلام، ص‌59‌.
[136] التفسير العلمى للآيات الكونيّه، ص‌247.
[137] قمى، ج‌2، ص‌336.
[138] نمونه، ج‌22، ص‌234.
[139] كشف‌الاسرار، ج‌10، ص‌351.
[140] التفسير الكبير، ج‌31، ص‌7.
[141] قرطبى، ج‌15، ص‌44.
[142] الميزان، ج 17، ص 369 و 370.
[143] التفسير الكبير، ج‌26، ص‌120.
[144] لسان‌العرب، ج‌13، ص‌182، «ملك».
[145] التبيان، ج‌4، ص‌176.
[146] الميزان، ج‌8‌، ص‌348، ج‌17، ص‌116.
[147] التبيان، ج‌4، ص‌177.
[148] مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌498.
[149] التبيان، ج 4، ص 177.
[150] همان.
[151] قرطبى، ج‌7، ص‌17.
[152] روض‌الجنان، ج‌7، ص‌342.
[153] روح‌المعانى، مج‌5‌، ج‌7، ص‌287.
[154] قمى، ج‌1، ص‌234.
[155] جامع‌البيان، مج‌12، ج‌22، ص‌66‌؛ مجمع‌البيان، ج‌8‌، ص584‌.
[156] مجمع‌البيان، ج‌8‌، ص‌584‌.
[157] روح‌المعانى، مج‌12، ج‌22، ص‌143.
[158] همان، ج‌24، ص‌140.
[159] الميزان، ج‌16، ص‌350.
[160] نمونه، ج‌17، ص‌452.
[161] جامع‌البيان، مج‌12، ج‌22، ص‌67‌.
[162] نهج‌البلاغه، خطبه 1، ص‌16.
[163] الميزان، ج‌17، ص‌125.
[164] جامع‌البيان، مج‌12، ج‌24، ص‌30.
[165] مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌37.
[166] قرطبى، ج‌15، ص‌179.
[167] قرطبى، ج‌15، ص‌179.
[168] مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌646‌.
[169] همان، ج‌10، ص‌642‌؛ قرطبى، ج‌19، ص‌115.
[170] التفسير الكبير، ج‌29، ص‌36.
[171] الميزان، ج‌12، ص‌136.
[172] الميزان، ج‌19، ص‌68‌.
[173] مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌419.
[174] الميزان، ج‌11، ص‌289.
[175] همان، ج‌16، ص‌247 و 248.
[176] قرطبى، ج‌14، ص‌58‌.
[177] الميزان، ج‌17، ص‌367 و 368.
[178] روح المعانى، مج‌13، ج‌24، ص‌159.
[179] جامع‌البيان، مج‌12، ج‌24، ص‌125؛ مجمع‌البيان، ج‌9، ص9.
[180] التفسير الكبير، ج‌27، ص‌107.
[181] الميزان، ج‌18، ص‌375.
[182] الكشّاف، ج‌4، ص‌400.
[183] كشف‌الاسرار، ج‌8‌، ص‌511‌؛ مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌8‌.
[184] الميزان، ج‌17، ص‌366.
[185] التبيان، ج‌9، ص‌385؛ الكشّاف، ج‌4، ص‌400.
[186] التفسير الكبير، ج‌28، ص‌208؛ الميزان، ج‌18، ص‌375.
[187] الميزان، ج‌18، ص‌375.
[188] التبيان، ج7، ص‌245؛ قرطبى، ج11، ص‌189.
[189] كشف‌الاسرار، ج‌6‌، ص‌231؛ الميزان، ج‌14، ص‌280.
[190] كشف‌الاسرار، ج‌6‌، ص‌231؛ قرطبى، ج‌11، ص‌189.
[191] قرطبى، ج‌11، ص‌189.
[192] روح‌المعانى، مج‌14، ج‌25، ص‌61‌؛ الميزان، ج‌18، ص‌58‌.
[193] الفرقان، ج‌24 و 25، ص‌197.
[194] قرطبى، ج‌17، ص‌107.
[195] شرح منظومه، ص‌268.
[196] روح‌المعانى، مج‌5‌، ج‌8‌، ص‌176.
[197] الميزان، ج‌19، ص‌106 و 107؛ التفسير الكبير، ج‌29، ص‌113.
[198] نمونه، ج‌23، ص‌149.
[199] مجمع البيان، ج‌9، ص‌310.
[200] روح‌المعانى، مج‌13، ج‌23، ص‌248.
[201] قرطبى، ج‌15، ص‌101.
[202] جامع‌البيان، مج‌12، ج‌23، ص‌50‌.
[203] روح‌المعانى، مج‌13، ج‌23، ص‌106.
[204] فى ظلال، ج‌5‌، ص‌2984.
[205] الميزان، ج‌17، ص‌125.
[206] جامع‌البيان، مج‌13، ج‌25، ص‌161.
[207] الكشّاف، ج‌4، ص‌277.
[208] التفسير الكبير، ج‌27، ص‌245؛ الميزان، ج‌18، ص‌141.
[209] قمى، ج‌2، ص‌296.
[210] الميزان، ج‌18، ص‌186.
[211] التبيان، ج‌9، ص‌267.
[212] الدرّالمنثور، ج7، ص‌408.
[213] مجمع‌البيان، ج‌6‌، ص‌498.
[214] الميزان، ج‌12، ص‌88‌.
[215] التفسير الكبير، ج‌19، ص‌146 و 147.
[216]
الميزان، ج‌12، ص‌88‌.

 

جمعه 31 شهریور 1391  11:56 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

النص و المعرفة؛ قراءة تطبیقیة فی دور القرآن الکریم فی تطور علم الفلک

دریافت فایل pdf

 

 

موجودات زنده در سایر کرات؛ در آسمان یک شیء نورانی دیده می شود

دریافت فایل pdf

 

السماء من القرآن الکریم إلی لغة العرب

دریافت فایل pdf

 

جمعه 31 شهریور 1391  11:57 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آسمان و زمین در قرآن

آسمان و زمین در قرآن

مرکز مطالعات و پژوهش هاي حوزه علميه

 

مقدمه:

جهان شناسی یکی از موضوعاتی است که در قرآن کریم مطرح شده است, در این مقاله مطالبی پیرامون زمین و آسمان که بخشی از جهان آفرینش است در چند بحث کوتاه ارائه می گردد:

الف: تعداد آسمان و زمین:

در قرآن كریم، هفت مورد به صراحت و دو مورد به كنایه[1] سخن از آسمان‎های هفت‎گانه و در یك مورد نیز سخن از زمین‎های هفت‎گانه[2] آمده است.
«اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ »[3] «خداوند همان كسی است كه هفت آسمان را آفرید، و از زمین نیز همانند آنها، فرمان او پیوسته در میان آنها فرود می‎آید».
قبل از آنكه مقصود هفت آسمان و زمین روشن شود: لازم است به چند نکته اساسی اشاره شود:

1. مقصود از سماء (آسمان):

كلمه «سماء» و مشتقات آن كه سیصد و ده بار در قرآن كریم به كار رفته است؛ دارای مفهوم جامعی است كه مصادیق و معانی متعددی از آن اراده می‎شود از جمله؛
الف. «سماء» در لغت از ریشه «سمو» به معنای بلندی است،[4] حتی برخی لغوبون ادعا كردند هر بالایی نسبت به پایین آن آسمان و هر پایین نسبت به بالای آن زمین است.[5]
ب. آسمان در قرآن در دو مفهوم بكار رفته است:

آسمان مادی:

1. آسمان به معنای جهت بالا «املها ثابت و فرعها فی السماء» «مانند درخت پربركت و پاكیزه كه ریشه آن در زمین ثابت و محكم است و شاخه‎های آن به آسمان كشیده شده است». (سوره ابراهیم، آیه 24).
2. آسمان به معنای جوّ اطراف زمین: «و نزلنا من السماء ماءً مباركاً» (ق، آیه 9) « و از آسمان آب مباركی را فرو فرستادیم».
3. آسمان به معنای مكان سیارات و ستارگان: «تبارك الذی جعل فی السماء بروجاً و جعل فیها سراجاً و قمرا منیراً» (فرقان، آیه 61) «بزرگوار آن خدایی كه در آسمان برج‎ها مقرر داشته و در آن چراغ روشن خورشید و ماه تابان را روشن ساخت».

آسمان به معنای معنوی:

1. آسمان به معنای مقام قرب و مقام حضور كه محل تدبیر امور عالم است: «یدبّر الامر من السماء الی الارض» (سجده، آیه 5) «اوست كه امر عالم را از آسمان تا زمین تدبیر می‎كند».
2. آسمان به معنای موجود عالی و حقیقی:[6] «و فی السماء رزقكم و ما توعدون» (ذاریات، آیه 22) «روزی‎تان و آن چه به شما وعده داده می‎شود (كه ظاهراً بهشت منظور است) در آسمان قرار دارد».

2. مقصود از ارض (زمین):

كلمه «ارض» در قرآن، 461 بار به كار رفته است و همیشه به صورت مفرد استعمال شده است و دارای معانی و مصادیق مختلف است، از جمله؛
الف. ارض در لغت به معنای كره خاكی كه انسان بر روی آن زندگی می‎كند، می‎باشد.[7]
ب. در قرآن كریم، ارض به چند معنا به كار رفته است. مانند:
1. ارض به معنای كره زمین در مقابل آسمان، (80 بار در قرآن آمده است) (فاطر، آیه 41).
2. ارض به معنای قطعات زمین و آبادی: (110 بار در قرآن آمده است) (مائده، آیه 33).
3. ارض به معنای عالم طبیعت و پهنای زمین (260 بار در قرآن آمده است) (نساء، آیه 101).
علت مفرد بودن کلمه ی ارض در قرآن:
در تمامی موارد یاد شده, از کلمه ی ارض معنای مفرد می فهمیم, چه آن جا که منظور کره ی زمین است که فقط یک کره ی زمین وجود دارد, چه آن جایی که منظور مکه است که فقط یک مکه وجود دارد, چه آن جایی که منظور بیت المقدس است و ... لذا بدین جهت کلمه ی ارض همیشه در قرآن مفرد آمده چرا که معنای مراد از آن یک معنای مفرد است.
نکته: فقط از سوره طلاق آیه 12 به نحوی متعدد بودن زمین ممکن است قابل استفاده باشد که عبارتند از: الله الذی خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن؛ خداوند کسی است که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همانند آن را. یعنی همان گونه که آسمان ها هفت گانه اند زمین ها نیز هفت گانه می باشند. این تنها آیه ای است که اشاره به زمین های هفت گانه دارد, البته باید توجه داشت که در این جا نیز با این که مراد از کلمه ی ارض یک معنای جمع است ولی لفظ آن مفرد است.

3. مقصود از سبع (هفت) چیست؟

كلمه سبع (هفت) در عربی به دو صورت به كار می‎رود.
الف. هفت به معنای عدد مشخص و معین كه در ریاضیات به كار می‎رود.
ب. هفت به معنای نماد كثرت؛ چرا كه گاهی در عرب كلمه «هفت» به كار می‎رود و معنای كنائی آن (تعداد زیاد و كثیر) مراد است. (لقمان، آیه 27).

4. مقصود قرآن از واژه «هفت آسمان»

مفسرین درباره واژه «هفت آسمان» چندین احتمال داده‎اند.
الف: هفت به معنای عدد حقیقی باشد كه در این صورت این احتمالات متصدر است.
1. هفت آسمان پر از ستاره و سیاره مثل هفت كره خاكی زمین.[8] احتمال وجود هفت جهان مشابه كه هنوز كشف نشده است، وجود دارد.
2. هفت مقام قرب و حضور و موجود عالی معنوی (هفت آسمان) در مقابل هفت مرتبه پست وجودی طبیعت (هفت زمین).[9]
ب. اگر هفت، به معنای كثرت باشد در این صورت احتمالات زیر متصور است:
1. آسمان‎های زیادی (مجموعه كرات و سیارات و...) خلق كرد. و زمین‎های زیادی (كره‎های خاكی مشابه زمین) خلق كرد. كه همه آن‎ها در فضا شناور و معلق هستند.
2. تعداد زیادی از طبقات جوّ آسمان را خلق كرد و تعداد زیادی از طبقات داخلی زمین یا قطعات زمین و اقلیم‎ها را خلق كرد.
3. مراتب معنوی و مقامات قرب و حضور و موجودات عالی بسیاری خلق كرد و مراتب پست طبیعت را كه بسیار است، خلق كرد.
درباره زمین‎های هفتگانه؛ همان احتمالات را كه درباره آسمان هفت گانه گفته شده آورده‎اند.
با توجه به ابهامی كه در معنای هفت آسمان قرآن وجود دارد و با توجه به ابهاماتی كه در مورد آسمان و كهكشان‎ها از نظر علمی وجود دارد؛ نمی‎توان درباره آن نظر قطعی داد و همه نظریات به صورت احتمال و گمان مطرح می‎شود.[10] امّا نباید از این نكته غافل شویم كه هدف قرآن هدایت معنوی و تربیتی بشر است و اشاره قرآن به مواردی از قبیل هفت آسمان و زمین، حركت خورشید و زمین و... علاوه بر حقانیت آنها، نشان از قدرت لایزال او و هموار نمودن راه خداشناسی و آماده كردن زمینه تفكر و تدبر در آفرینش است. همچنین بعضی از مطالب علمی قرآن نیازمند به زمان و اثبات علم تجربی می‌باشد اگر علوم در مسائل علمی قرآنی نظریه‌ای نداد، دلیل بر باطل بودن نظریه قرآن نیست.

پاورقی ها

[1] . بقره، 29 ـ اسراء، 44 ـ مؤمنون، 86 ـ فصلت، 12 ـ ملك، 3 ـ نوح، 15 ـ طلاق، 12.
[2] . طلاق، 12.
[3] . همان.
[4] . التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، حسن مصطفوی، (انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چ 1، تهران، 1371ش) ج 5، ص 254.
[5] . مفردات، راغب اصفهانی، المكتبه الرضویه، تهران، 1332 ش، ماده سماء.
[6] . ر.ك: معارف قرآن، استاد مصباح یزدی، (انتشارات در راه حق، قم، 1367 ش)، ص 234؛ و ر.ك: پژوهش در اعجاز علمی قرآن، دكتر محمد علی رضایی اصفهانی، انتشارات مبین، رشت، چ 1، 1380، ج 1، ص 134.
[7] . التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، همان، ج 1، ص 56؛ مفردات راغب، ماده ارض.
[8] . همان، ج 1، ص 165.
[9] . ر.ك:المیزان، علامه طباطبایی، نشر اسراء، قم، ج 16، ص 247 و ج 19، ص 327.
[10] . ر.ك: تفسیر الجواهر، طنطاوی جوهری، دار الفكر، بی‎تا، ج 1، ص 46؛ ر.ك: پژوهش در اعجاز قرآن، دكتر محمد علی رضایی اصفهانی، همان، ج 1، ص 126 ـ 142.
جمعه 31 شهریور 1391  11:57 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

آسمان از دیدگاه قرآن و دانش نجوم

دریافت فایل pdf

 

آسمانها در قرآن

دریافت فایل pdf

 

وجود موجودات زنده در آسمان ها

دریافت فایل pdf

جمعه 31 شهریور 1391  11:58 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شمس و قمر

شمس و قمر

اباذر بشيرزاده - محمد شمس اللهي

 

كلمات كليدي :

قرآن، شمس، قمر، آفرينش، آيت، نظم، نور، روشنايي، شب و روز، سجده، تسخير، سوگند، قيامت
"شَمس" در لغت به قرص و روشنایی منتشر از آن گفته میشود؛[1] و در اصطلاح اسم عَلَم برای سیارهی مخصوصی است که در فارسی به "خورشید" تعبیر میشود و "قَمَر" سیارهی آسمانی است که از خورشید نور گرفته و شبهنگام به زمین میتابد و تا حدودی سطح زمین را روشن میکند.[2] اگر "ماه" را "قمر" گفتهاند به خاطر بیاض(سفیدی) آن است، که بعد از سه شب آخر، تا آخر ماه در آسمان در حال رؤیت است.[3] "شمس" در قرآن کریم 33 مرتبه تکرار شده،[4] و "قمر" 27 بار، که مراد از آن قمر زمین است، نه اقمار کرات دیگر.[5]

آیت و مخلوق بودن شمس و قمر

خدای متعال در بیان خالقیت خویش به خلقت و عظمت ماه و خورشید پرداخته و میفرماید:
«وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیلَ وَالنَّهارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمرَ...»[6]
«او كسى است كه شب و روز و خورشید و ماه را آفرید...»
در قرآن قبل از آیهی مذکور پنج برهان بر یگانگی خدای سبحان اقامه شده و این ششمین برهان است که اشاره به خلقت شب، روز، آفتاب و مهتاب شده تا به مشرکان ساختگى بودن بتها را بفهماند و عاجز بودنشان را در آفرینش خلایقی همچون ماه و خورشید بیان بکند؛[7] چون ماه و خورشید ظهور و وضوحشان شدیدتر از آنست كه دلالت آن دو بر مبدأ علیم، حكیم و قادر درك نشود.[8] 
از سویی دیگر به آیت بودن مخلوقات خدا اشاره شده که از جملهی آن ماه و خورشید است:
«وَ مِنْ آیاتِهِ اللَّیلُ وَالنَّهارُ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَر...»[9]
«و از نشانه‏هاى او، شب و روز و خورشید و ماه است‏...»
در این آیه به نشانه‏اى از توحید فعل و نظام یكنواخت عالمگیر جهان اشاره شده که از جملهی آن نظام شب و روز است كه در اثر طلوع و غروب خورشید صورت مى‏گیرد، و روشنایی و تاریکی آن فضای جهان را فرا میگیرد و در اثر این نظام خاص نیاز موجودات زمین همه در اثر تابش نور و تیره‏گى شب تأمین مى‏شود؛ و از سویی نظام جهان و موجودات عالم که بر آن طلوع و غروب استوار است، شاهد وحدت مدبر جهان است؛ لذا آیهی شریفه به اینکه خورشید و ماه جزو عوامل طبیعی است، یادآورى نموده و با توجه دادن به آفریدگار آن دو و سایر كرات، بشریت را از پرستش مخلوق نهی نموده است.[10] 
خورشید و ماه از آیات بارز خدای سبحان هستند كه هر یك در مقرّ خود با هدایت ناظم و مربّى عالم، انجام وظیفه میدهند و ذره‏اى از مدار خود تجاوز نمى‏کنند؛ لذا خورشید و ماه با تمام عظمت و حشمتى كه دارند، مطیع فرمان اویند و وجود و بقائشان وابسته به ارادهی حق تعالى است؛ پس سزاوار نیست كه بندگان به آنها سجده و اظهار ذلّت نمایند.[11]

حساب زمان با ماه و خورشید

قرآن کریم در مواضع مختلف بیان میدارد که حساب و نظم امور در جهان هستی، توسط ماه و خورشید انجام میگیرد:
«الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبان‏»[12]
«خورشید و ماه با حساب منظّمى مى‏گردند.»
آیهی شریفه در بیان حرکت ماه و خورشید و كرهی زمین نیست، بلكه بیان آیه اینست كه حساب روز، شب، ماه و سال از ابتدای خلقت عالم تا انقراض آن با ماه و خورشید نگه داشته مى‏شود و این نعمت بسیار بزرگی است كه هیچ محاسبهای بدون وجود خورشید و ماه معلوم نمى‏شد.[13]
علت اینکه خورشید بر ماه مقدم شده، چون خورشید علاوه بر حساب ماه، سال و... حساب فصول را نیز تعیین میکند.[14]
همچنین در بیانی دیگر خداوند به منازل مختلف ماه و عدد سالها اشاره نموده و میفرماید:
«وَالْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ‏...»[15]
«ماه را نور قرار داد و براى آن منزلگاه‏هایى مقدّر كرد، تا عدد سالها و حساب (كارها) را بدانید...»
ماه شب اول هلال باریكى است که در شبهای بعدی تا نیمهی ماه بزرگتر شده و به صورت قرص کامل درمیآید و از نیمهی ماه به بعد، تدریجا نقصان یافته تا اینکه یك یا دو روز آخر ماه در تاریكى محاق فرو مى‏رود؛ سپس دوباره به شكل هلال ظاهر مى‏گردد که این دگرگونى بیهوده نیست؛ بلكه یك تقویم بسیار دقیق و طبیعى است كه مردم حساب تاریخ امور زندگى خود را نگهدارند.[16]
قرآن کریم در بیان چرخش و نظم خورشید و ماه، و روز و شب در عالم میفرماید:
«لَاالشَّمْسُ ینْبَغِی لَها أَنْتُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَااللَّیلُ سابِقُ النَّهار...»[17]
«نه خورشید را سزاست كه به ماه رسد، و نه شب بر روز پیشى مى‏گیرد...»
مراد از این تعبیر این است كه بفهماند تدبیر الهى چنین نیست كه روزى جارى شود و روزى از ایام متوقف گردد؛ بلكه تدبیرى است دائمى و خللناپذیر که مدت معینى ندارد تا بعد از تمام شدن آن مدت به وسیلهی تدبیرى دیگر نقض گردد.[18]

نظم عبادات با ماه و خورشید

زمان آغاز و پایان بسیاری از اعمال عبادی با طلوع و غروب ماه و خورشید مشخص میشود؛ به عنوان نمونه قرآن اوقات نماز را چنین بیان میکند:
«أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّیلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْر...‏»[19]
«نماز را از زوال خورشید (هنگام ظهر) تا نهایت تاریكى شب [=نیمه شب‏] برپا دار؛ و همچنین قرآن فجر [=نماز صبح‏] را...»
آیه شریفه شامل نمازهاى پنجگانه مى‏شود. نمازهاى زوال خورشید، نماز ظهر و نماز عصر و نمازهاى تاریكى شب، نماز مغرب و نماز عشاء است و مقصود از "قرآن فجر" نماز صبح است‏؛[20] و اینكه نماز صبح را "قرآن فجر" بیان نموده، چون مشتمل بر قرائت قرآن است، و روایات همه در نماز صبح بودن این تعبیر متفقند.[21]
همچنین خدای تبارک رسول خدا را امر میکند که پیش از طلوع و غروب خورشید به تسبیح حقتعالی بپردازد:
«...وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ وَ مِنَ اللَّیلِ فَسَبِّحْهُ...»[22]
«...و پیش از طلوع آفتاب و پیش از غروب تسبیح و حمد پروردگارت را بجا آور؛ و در بخشى از شب او را تسبیح كن...»
مقصود از تسبیح در آیهی شریفه نماز است؛ اما نماز را تسبیح نامیده، زیرا نماز اولاً مشتمل بر تسبیح و تحمید است که مراد از پیش از طلوع و غروب خورشید نماز صبح، ظهر و عصر است و منظور از تسبیح در شب، نماز مغرب و عشاء است؛[23] ثانیاً نماز بهترین موضع برای تسبیح پروردگار است و اوقات مخصوصی بر آن تعیین شده که در آیات قرآن با تعبیرات گونانون اوقات نمازها از جمله نماز یومیه بیان شده است.[24]

ضیاء و نور بودن ماه و خورشید

خداوند در قرآن کریم خورشید را به ضیاء و ماه را به نور بودن توصیف کرده است:
«هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً...»[25] 
«او كسى است كه خورشید را روشنایى، و ماه را نور قرار داد...»
نور خورشید به ذات آن است و حرارت شدیدی دارد؛ اما قمر دارای طبیعت سردی است که از خود نوری ندارد، بلکه نور خود را از خورشید میگیرد؛[26] و از سویی "ضیاء" در جایى گفته‏ میشود كه تاریکی را برطرف نماید، همچنانکه روشنى خورشید ظلمت شب را میبرد؛ ولى نور لازم نیست كه پیش از آن تاریکی بوده باشد.[27]
نیز در تعبیری دیگر خورشید را سراج و ماه را نور معرفی کرده که اشاره به همان مطلب است؛ یعنی اشعهی خورشید اصیل و ذاتى است، ولى نور كرهی ماه در اثر كسب از نور و ضیاء خورشید مى‏باشد:[28]
«وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً»[29]
«و ماه را در میان آسمانها مایهی روشنایى، و خورشید را چراغ فروزانى قرار داده است‏.»
نکتهی قابل توجه اینست که این آیات در حقیقت برای اثبات ربوبیت خداوند و توجه دادن به تدبیر الهی در امور بندگان است که انسان با مشاهدهی این نعمتهای عظیم، متوجه خالق حقیقی شده، در نتیجه عبودیت او منحصر به خدای سبحان میگردد.[30] 

ماه و خورشید در خدمت انسان

خداوند در قرآن مجید بالاترین ارزش و عظمت را به انسان قائل شده، بطوریکه تمام کائنات را مسخّر او بیان نموده است.[31] خدای متعال آفتاب، ماه، ستارگان و... را آفریده، درحالىكه همه به امر او جارى و طبق مشیت او جریان دارند؛[32] و در برابر ذات اقدس احدیت سجده میکنند؛[33] و از سویی کل عالم هستی از جمله خورشید و ماه، برای خدمترسانی به انسان معرفی شده است:[34]
«وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَین‏...»[35]
«و خورشید و ماه را -كه با برنامهی منظّمى در كارند- به تسخیر شما درآورد...»
یعنی ماه و خورشید نیز برای انسانها و در راستای منافع آنها قرار داده شده و تدبیر خداوند در مسخر کردن این دو برای بندگانش بر هر عاقلی که بیاندیشد، آشکار است؛ مگر اینکه کسی از روی عناد این تدبیر ربوبی را انکار کند.[36]

پرستش ماه و خورشید

برخی انسانهای ضعیف که افق دیدشان در سطح پایین است و در مادیات منجمد شدهاند، خورشید و ماه را پرستش مى‏نمودند؛ چون منبع همهی بركات مادى منظومهی خورشید است از جمله نور، گرما، نزول باران، رویش گیاهان، رنگهاى زیباى گلها و... که همه از برکت پرتو وجود خورشید است؛ و ماه که روشنى بخش شبهاى تار و چراغ پرفروغ و زیباى رهروان بیابانها و صحراهاست؛ همچنین بركات فراوانی که به وسیلهی جزر و مد‏ این دو كوكب آسمانی پدید میآید، موجب سجده نمودن برخی انسانهای مادی در برابر این اسباب میشود که قرآن با نهی و توبیخ شدید از خورشید و ماه پرستی، این نوع انسانها را متوجه خالق هستی و مسببالاسباب نموده و میفرماید:[37]
«...لاتَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَاسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُن‏ إِنْ كُنْتُمْ إِیاهُ تَعْبُدُون‏»[38] 
«...براى خورشید و ماه سجده نكنید، براى خدایى كه آفرینندهی آنهاست سجده كنید، اگر مى‏خواهید او را بپرستید!»
تبیین ایجاد شدن شمس و قمر در صدر آیه، خود دلیل روشنی بر وجود خدای قادر است؛ لذا قرآن از سجده بر خورشید و ماه، به شدت نهی کرده و امر نموده که سجده تنها بر خدای خالق قادر حکیم باشد؛ چون سجده که نهایت خضوع و تعظیم است، فقط بر اشرف موجودات سزاوار است. اما قید "اگر قصد عبادت خدا را دارید" به این است که برخی از اقوام به پرستش خورشید و ماه و غیره میپرداختند و قصدشان از این عمل رسیدن به خداوند بود که این اشیاء را واسطه بین خالق و مخلوق میدانستند.[39]
بنابراین نهی مؤکد بر مسجود قرار دادن مخلوقات در برابر خداوند است؛ چون  سجده، منحصر به خدای سبحان بوده و سجده بر غیر خدا یعنی برابری مخلوقات با خداوند قادر و پروردگار عالمیان که همان گمراهی آشکار است؛[40] همچنین جملهی "الذی خلقهنّ" که وصف "الله" است، اشاره به سبب منع از سجده بر غیر خدا و تعیین کنندهی وسعت و دایرهی ممنوع بوده که هم شمس و قمر و هم غیر این دو را شامل میشود و با اشاره به مخلوق بودن همهی اشیاء از عبادت اینها نهی میکند.[41]
قرآن در جریان خبر آوردن هدهد از سرزمین "سبا" برای حضرت سلیمان(ع)، وضعیت اعتقادی بلقیس ملکهی سبا و قومش را اینگونه بیان میکند:
«وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّه‏ وَ زَینَ لَهُمُ الشَّیطانُ أَعْمالَهُم‏...»[42] 
«او و قومش را دیدم كه براى غیر خدا -خورشید- سجده مى‏كنند و شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده‏...»
یعنی علت سجده و پرستش قوم سبا بر خورشید، نقش اساسی شیطان بود که اعمال بدشان را زینت داده بود و تسلط شیطان در اعمالشان به حدی بود که آفتابپرستی را افتخار خود میدانستند و در حکومت خویش چنان در بتپرستی فرورفته بودند که هدایتشان به راه حق و توحیدی برای هدهد مأمور حضرت سلیمان قابل تصور نبود.[43]
همچنین قرآن مجید داستان محاجهی زیبای حضرت ابراهیم -علیهالسلام- را با ستارهپرستان، ماهپرستان و خورشیدپرستان اینگونه به تصویر کشیده است:
ما ملكوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم و همین امر موجب پى بردن وی به گمراهى عمویش آزر و قوم خود شد که به احتجاج با آنان پرداخت؛ یعنی بعد از رؤیت ملكوت اشیاء بلافاصله الوهیت اصنام را ابطال نموده و در همین حال ملكوت، شب، پردهی ظلمت خود را بر او افكند و چشم حضرت به ستاره‏اى افتاد و گفت: «این خدای من است؛ اما هنگامى كه غروب كرد، گفت: غروب‏كنندگان را دوست ندارم!» [44]
سپس به بیان بطلان ربوبیت قمر پرداخت و گفت:
«...قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْیهْدِنِی رَبِّی لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ»[45]
«...گفت: این خداى من است! امّا هنگامى كه (آن هم) غروب كرد، گفت: اگر پروردگارم مرا راهنمایى نكند، مسلّماً از گروه گمراهان خواهم بود.»
حضرت كنایهای که در جملهی "اگر پروردگارم هدایتم نكند..."، به کار برد، به خوبى مى‏فهماند كه کلام ایشان به ماه که فرمود: «هذا رَبِّی»، نیز ضلالت است، و اگر بخواهد بر آن ضلالت ایستادگى کند، قطعاً یكى از همان گمراهانى خواهد بود كه قائل به ربوبیت قمر بودند.[46]
حضرت ابراهیم در مرتبهی سوم در محاجهی خود با خورشیدپرستان، بیزاری خود را از مشرکان آشکار ساخت:
«فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ»[47]
«و هنگامى كه خورشید را دید كه (سینهی افق را) مى‏شكافت، گفت: این خداى من است! این (كه از همه) بزرگتر است! امّا هنگامى كه غروب كرد، گفت: اى قوم! من از شریكهایى كه شما (براى خدا) مى‏سازید، بیزارم!»
اشارهی حضرت ابراهیم با لفظ مذکر "هذا" برای مؤنث مجازی به این است که حضرت خودش را به جای انسانی تصور میکرد که شناختی بر این اجرام آسمانی ندارد، و نسبت به آثار، خصوصیات و پیدایش آن جاهل است.[48]
نهایت اینکه مشرکان خداى كوچك و بزرگ داشتند و حضرت طلوع و غروب آنها را مشاهده میكرد و هرگز اعتقاد به ربوبیت آنها نداشته؛ زیرا اگر خود معتقد بدان بود، پس از افول، فساد این عقیده را درك میكرد که واژهی "تشركون" بیانگر این مطلب است.[49]

قسم خداوند به ماه و خورشید

خداوند در قرآن کریم به بسیاری از مخلوقات قسم یاد کرده که ماه و خورشید نیز از جملهی آنهاست:
«وَالشَّمْسِ وَ ضُحاها وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها»[50]
«به خورشید و گسترش نور آن سوگند؛ و به ماه هنگامى كه بعد از آن درآید»
خداوند به مخلوقات خود قسم یاد میکند تا پرفایده بودن آن را تذکر دهد و چون وجود هستی انسان، حیوانات، نباتات و... به طلوع خورشید و غروب آنست به آن نیز قسم یاد کرده است.[51] 
نظامى كه در خورشید و ماه و شب و روز جریان دارد، و منتهى میشود به پیدایش نفسى كه فجور و تقوایش به او الهام شده، خود دلیل بر رستگارى كسى است كه نفس را تزكیه كند و خسران كسى كه آن را آلوده سازد؛ لذا قرآن این سوگندها را برای رستگارى نفوس الهى و خسران نفوس آلوده یاد کرده است.[52] 

قیامت و خورشید و ماه

قرآن کریم در بیان ویژگیها و حالات روز قیامت به جمع شدن ماه و خورشید اشاره دارد:
«یسْئَلُ أَیانَ یوْمُ الْقِیامَة فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ وَ خَسَفَ الْقَمَرُ وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَر»[53]
«[انسان] میپرسد: قیامت كى خواهد بود؟ (بگو:) در آن هنگام كه چشمها از شدّت وحشت به گردش درآید، و ماه بى‏نور گردد، و خورشید و ماه یكجا جمع شوند»
مراد از جمع خورشید و ماه، یکی شدن آنهاست که از نشانههای قیامت است.[54]
در جای دیگر قرآن کریم از درهم پیچیده شدن خورشید به هنگام قیامت خبر میدهد:
«إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ »[55]
«در آن هنگام كه خورشید در هم پیچیده شود.»
تكویر درهم پیچیدن به صورت دایره و افتادن و غشّ كردن است که مقصود از هنگام تكویر خورشید، وقت مرگ و ظهور آثار آخرت، یا وقت قیامت كبرى است.[56] 
آنگاه كه خورشید همانند پارچهای كه پیچیده گردد، در هم میپیچد، ستارگان رنگ میبازند، ماه میگیرد، اوضاع و اجزاء عالم درهم میریزد، آن وقت ماه و خورشید نیز هر یك از مقر خود پراكنده گردیده و در یك دیگر جمع میگردند و قیامت برپا میشود.[57]

پی نوشت ها:

[1]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ المفردات فی غریب القرآن، تحقیق صفوان عدنان داودی، دمشق بیروت، دارالعلم الدارالشامیه، 1412ق، چاپ اول، ص464.
[2]. مصطفوی، حسن؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، بنگاه نشر و ترجمه، 1360ش، ج9، ص316.
[3]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، دمشق،دار العلم الشامیه،1412، اول:ص684.
[4]. قرشی، سیدعلیاکبر؛ قاموس قرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1371ش، چاپ ششم، ج4، ص67.
[5]. همان، ج6، ص33.
[6]. انبیا/33.
[7]. نجفی خمینی، محمد جواد؛ تفسیر آسان، تهران، اسلامیه، 1398ق، چاپ اول، ج12، ص227.
[8]. گنابادی، سلطان محمد؛ تفسیر بیان السعادة فی مقامات العبادة، بیروت، موسسۀ اعلمی، 1408ق، چاپ دوم، ج9، ص348.
[9]. فصلت/37.
[10]. حسینی همدانی، سیدمحمدحسین؛ انوار درخشان، تهران، کتابفروشی لطفی، 1404ق، چاپ اول، ج14، ص430 و 431.
[11]. بانو اصفهانی، سیده نصرت امین؛ مخزن العرفان در تفسیر قرآن، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1361ش، ج11، ص334.
[12]. الرحمان/5.
[13]. طیب، سیدعبدالحسین؛ اطیب البیان فی تفسیر القرآن، تهران، اسلام، 1378ش، چاپ دوم، ج12، ص371.
[14]. ابن عاشور، محمد بن طاهر؛ التحریر و التنویر، بیتا، ج11، ص21.
[15]. یونس/5.
[16]. مكارم شیرازى، ناصر و همکاران؛ تفسیر نمونه، تهران‏، دارالكتب الإسلامیة، 1374ش‏، چاپ اول، ج‏8، ص225.
[17]. یس/40.
[18]. طباطبایی(علامه)، سیدمحمدحسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، قم، اسلامی، 1374ش، چاپ پنجم، ج17، ص134.
[19]. اسراء/78.
[20]. طبرسی، فضل بن حسن؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصر خسرو، 1372ش، چاپ سوم، ج6، ص669.
[21]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج13، ص175.
[22]. ق/39 و 40.
[23]. بروجردی، سید ابراهیم؛ تفسیر جامع، تهران، صدر، 1366ش، چاپ ششم، ج6، ص431.
[24]. هود/114، طه/130 و... . صادقی تهرانی، محمد؛ الفرقان فی تفسیر القرآن بالقران، قم، فرهنگ اسلامی، 1365ش، چاپ دوم، ج28، ص 298 و 299.
[25]. یونس/5.
[26]. اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج6، ص349.
[27]. همان، ج1، ص414.
[28]. انوار درخشان، ج17، ص103.
[29]. نوح/16.
[30]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج20، ص49.
[31]. ابراهیم/32 و 33، نحل/14، حج/36، 37 و 65، لقمان/20، زخرف/13، جاثیه/12-13 و...
[32]. اعراف/54. المیزان فی تفسیر القرآن، ج8، ص178.
[33]. حج/18.
[34]. نحل/12، عنکبوت/61 و...
[35].ابراهیم/33.
[36]. طوسی، محمدبن حسن؛ التبیان فی تفسیر قرآن، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، بیتا، ج6، ص297.
[37]. تفسیر نمونه، ج‏20، ص290.
[38]. فصلت/37.
[39]. فخرالدین رازی ابوعبدالله، محمدبن عمر؛ مفاتیح الغیب، بیروت، دار إحیاءالتراث العربی، 1420ق، چاپ سوم، ج27، ص566.
[40]. شعراء/97 و 98.
[41]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج26، ص82.
[42]. نمل/24.
[43]. تفسسیر نمونه، ج15، ص444، التبیان فی تفسیر القرآن، ج8، ص89 و الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج22، ص185.
[44]. انعام/76. المیزان فی تفسیر القرآن، ج7، ص170 و 173.
[45]. انعام/77.
[46]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج7، ص178.
[47]. انعام/78.
[48]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج7، ص179.
[49]. اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج5، ص122.
[50]. شمس/1و2.
[51]. کاشانی، ملافتح الله؛ منهج الصادقین، تهران، کتابفروشی علمی، 1336ش، ج10، ص257.
[52]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج20، ص238.
[53]. قیامت/6- 9.
[54]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج29، ص275.
[55]. تکویر/1.
[56]. تفسیر بیان السعادة فی مقامات العبادة، ج14، ص451.
[57]. مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج14، ص209.

 
جمعه 31 شهریور 1391  11:58 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن وحرکت منظومه شمسی

قرآن وحرکت منظومه شمسی

منصوره فرقانی

والشمس تجری لمستقرلها ذلک تقدیرالعزیز العلیم لا الشمس ینبغی لها ان تدرک القمر ولا اللیل سابق النهار وکل فلک یسبحون وخورشید که پیوسته به سوی قرارگاهش درحرکت است،این تقدیر خداوند قادر ودانااست ونه برای خورشید سزاوار است که به ماه برسد و نه شب بر روز پیشی می گیرد و هر کدام از آنها در مسیر خود شناورند.1 دلیل دیگر بر قدرت کامله ما آفتاب است که می رود وحرکت می کند برای قرارگاهی که او رااست یعنی همیشه حرکت می کند تا هنگام انقضای دنیا ویا برای حد معینی که هر شبانه روز دور به آن منتهی می شود وقرائت ائمه (علیهم السلام) است که مستقرلها،به نصب یعنی آفتاب همیشه متحرک است ونیست آنرا سکونی. در کتاب توحید از ابوذر غفاری رحمه الله نقل کرده که روزی من دست مبارک حضرت رسالت پناه را گرفته پیاده به راهی می رفتیم ونظر بر آفتاب داشتیم تا آنکه غروب کرد،پس من گفتم ای رسول خدا آفتاب به کجا فرود می رود؟ حضرت فرمودند: درآسمان بلند می شود از سمائی به سمائی دیگر تا آنکه به آسمان هفتم در زیرعرش می رسد ودر آنجا سجده می کند وفرشتگانی که موکل برآنند آنها نیز به سجده در می آیند. پس آفتاب می گویدای پروردگار من به کجا امر می کنی که طلوع کنم ا زمحل غروب من یااز موضع طلوع ؟واین است معنی قول خدای تعالی که فرموده : والشمس تجری لمستقرلها. ذلک تقدیرالعزیز العلیم : این است که صنع پرودگار که غالب است بر مملکت خود ،دانااست بر ظواهر وبواطن اشیاء.(لا الشمس ینبغی لها ان تدرک القمر) نیست آفتاب را سزاوار که اینکه ادراک کند ماه را ودریابد ماه را درآن سرعت زیراکه قمر تمام دوازده برج را درعرض یک ماه قطع کند وآفتاب دریک سال (ولا اللیل سابق النهار) محتمل است که مراداز لیل قمر باشد واز نهار شمس یعنی نه ماه پیش گیرنده است بر آفتاب وحاصل کلام آنکه چنانچه آفتاب سرعت ماه را در نمی تواند یافت ، همچنین ماه نیز در ضیاء وروشنی بر آفتاب سبقت نتواند گیرد وبه نور آفتاب نتواندرسید بلکه ماه کسب نور از آفتاب کند، وبعضی این چنین تفسیر کرده اند که نیست آنکه شب غلبه کند به روشنی روز بر وجهی که دوشب یا بیشتر با هم جمع شوند که میان آنها روز نباشد . بلکه همیشه شب وروز متعاقبانند وآنچه از حدیث حضرت (علیه السلام) استفاده می گردد مراد این است که شب درخلقت سبقت بر نهار گرفته بلکه اول نهار خلق شده وبعد از آن شب.2 تفسیر مجمع البیان: درقول خدا،لمستقرلها، چند قول است .
◄ جماعتی ازمفسرین گفته اند خورشید حرکت می کند برای پایان عمرش در موقع سپری شدن دنیا پس همواره حرکت می کند تا دنیا آخر شود. ابومسلم گوید: واین معنا با معنای لامستقر لها یکی می باشد. یعنی برایش قرارو توقفی نیست تا دنیا تمام شود.
◄ قتاده می گوید: که خورشید برای یک وقت سیر وحرکت می کند واز آن تجاوز نمی کند ومتخلف نمی شود.
◄ اینکه خورشید حرکت می کند به سوی دورترین منازلش درزمستان وتابستان که از آن تجاو زنمی کند وکم هم نمی گذارد ومقصود این است که برای آن در بلندی حدی است که از آن تجاوز نمی کندونیز برای خورشید در هبوط وفرود آمدن حد وغایتی است که از آن نمی گذرد وکوتاهی نمی کند پس آن مستقر است. (لا الشمس ینبغی لها ان تدرک القمر) خورشید را نه سزد که ادراک کند ماه را در سرعت حرکت وسیرش برای آنکه خورشید از ماه کند تر حرکت می کند ، زیرا او منازلش را در یک سال سیر می کند وماه در مدت یک ماه وخداوند سبحان آن دو را به طرز تدویر ودور زدن جاری می نماید وبین فلک ومدار آن دو را جدا ودور نموده پس امکان ندارد که یکی از آن دو ادراک دیگری کند مادامی که بر این صفت وحرکت هستند . (ولا اللیل سابق النهار) یعنی نه شب از روز پیشی وسبقت گرفته ، یعنی هیچگاه دو شب با هم جمع نمی شوند که میان آنها روز نباشد . بلکه شب وروز در تعقیب ودنبال یکدیگرند چنانچه خدای تعالی تقدیر فرموده است . ابن عباس می گوید یسبحون ،یعنی هریک از آنها در مدار خودش حرکت می کند. چنانچه نخ رشته شده در چرخ خودش دور می زند ومی پیچد.3 آنچه گفته شد به وضوح حرکت خورشید رابه طور مستمر بیان کرده ،اما در اینکه منظور از این حرکت چیست بحثهای فراوان می باشد.گروهی اشاره به حرکت ظاهری خورشید بر گرد زمین می دانند که این حرکت تا پایان جهان ادامه دارد . بعضی دیگر اشاره به میل شمس در تابستان وزمستان به سوی شمال وجنوب زمین دانسته اند. وبعضی دیگر آن را اشاره به حرکت وضعی ،آفتاب دانسته اند ،زیرا مطالعات دانشمندان بطور قطع ثابت کرده که خورشید به دورخود گردش می کند. آخرین وجدیدترین تفسیر بر این آیه همانست که اخیراً دانشمندان کشف کرده اند وآن حرکت خورشید با مجموعه منظومه شمسی در وسط کهکشان ما به سوی یک سمت معین وستاره دور دستی که آن را ستاره وگا نامیده اند می باشد. به هر حال حرکت دادن خورشید این کره بسیار عظیمی که یک میلیون ودویست هزار مرتبه از کره زمین بزرگتر است آن هم با حرکت حساب شده در این فضای بیکران از هیچکس میسر نیست جزاز خداوندی که قدرتش فوق همه قدرتها وعلم ودانشش بی انتها است وبه همین جهت در پایان آیه می فرماید: این تقدیر خداوند قادر وداناست؟4 (لا الشمس ینبغی لها ان تدرک القمر) اما درمورد شب و روز چون با هم فاصله چندانی ندارند ودقیقاً پشت سرهم قرار گرفته اند می گوید: شب از روز پیشی نمی گیرد. می بینیم این دو تعبیر در اینجا بسیار حساب شده است ودراین تعبیر نشان می دهد که روز قبل از شب آفریده شده وشب به دنبال آن است . ودراین آیات به دو موضوع که از مهمترین مسائل زندگی انسانهاست به عنوان دو آیت الهی اشاره دارد یکی موضوع تاریکی شب ودیگری موضوع خورشید ونور آفتاب . ونظم بسیار دقیق که حاکم بر این دو می باشد بوجود آورنده تاریخ منظم زندگی انسانهاست . تاریخی که اگر نبود روابط اجتماعی به هم می ریخت وزندگی برای انسان بسیار مشکل می شد، از این نظر نیز این دو از آیات الهی هستند.5 همانگونه که قبلاًهم بیان شد در عصر نزول قرآن وقرنها قبل وبعد از آن درمحافل علمی در مورد آسمان وزمین نظریه حاکم، نظریه بطلمیوس بود که زمین را مرکز جهان می شمرد وستارگان وخورشید را در دل فلکهایی بلورین میخکوب دانسته وفلکها دراطراف زمین درگردش بودند. اما قرآن مطلبی کاملاً بر خلاف آن می گوید :
◄ خورشید به سوی قرارگاهی در حرکت است نه اینکه خورشید به دور زمین ،آن هم نه به دور خودش، بلکه به دنبال فلک بلورینش در حرکت است.
◄ خورشید وماه هرکدام درمسیر خود شناورند. بعد از فرو ریختن فرضیه های بطلمیوس وکشفیات دیگر وپیشرفت علم ومشاهدات نجومی که با استفاده از تلسکوپهای بسیار نیرومند صورت گرفت ثابت کرد حداقل خورشید دارای دو حرکت است .حرکت وضعی به دور خودش وحرکت انتقالی به اتفاق تمام منظومه شمسی به سوی نقطه مشخصی از آسمان یا به تعبیردیگربه سوی ستاره وگا که از ستارگان صورت فلکی می باشد . خورشید علاوه بر حرکات ظاهری حرکات واقعی دارد. حرکت دورانی کهکشان ،خورشید را با سرعت حدود یک میلیون و یکصد وسی هزار کیلومتر درساعت در فضا می گرداند و در داخل کهکشان خورشید ثابت نیست واین که ما ازاین حرکت سریع خورشید درفضا بی خبریم ،به سبب دوری اجرام فلکی است . وبدون شک جمله « کل فی فلک یسبحون» با افلاک بلورین بطلمیوسی که هریک از کرات را درجای خود میخکوب می کرد سازگار نیست ودقیقاً با آنچه علم امروز پرده از آن برداشته است هماهنگ می باشد،همچنین حرکت به سوی مستقر نیز اشاره دیگر به حرکتی است که خورشید به یکسویی از کهکشان دارد، و بیان این مطلب به راستی معجزه است.6 در تفسیر المیزان هم پیرامون این دو آیه چنین آمده که جریان شمس همان حرکت آن است واینکه خورشید به طرف قرارگرفتن خود حرکت می کند، یعنی تا سرآمدن اجلش و یا تا زمان استقرار ویا تا محل استقرارش حرکت می کند. و آفتاب لایزال در جریان است مادامی که نظام دنیوی بر حال خود باقی است.« ذلک تقدیرالعزیز العلیم»، یعنی جریان نامبرده خورشید، تقدیر وتدبیری است از خدایی که عزیز است یعنی هیچ غالبی براراده اوغلبه نمی کند وعلیم است یعنی به هیچ وجه از جهات صلاح در کارهایش جاهل نیست . تدبیر الهی چیزی نیست که روزی جاری شود وروزی از روزها متوقف گردد بلکه تدبیری است دائمی وخلل ناپذیر. پس خورشید وماه ملازم آن مسیری هستند که برایشان ترسیم شده، نه خورشید به ماه می رسد ونه شب از روز جلو می افتد .واین معنا این را می رساند که چون خورشید بزرگتر وقوی تر از ماه است وماه کوچکتر وضعیف تر، لذا رسیدن خورشید به ماه را ذکر کرد . واز ذکر آن حال عکسش روشن می شود. ومشخص می شود که ماه به طریق اولی نمی تواند به خورشید برسد. وکلمه فلک عبارت است از همان مدار فضایی که اجرام آسمانی هریک در یکی از آن مدارها سیر می کنند . ودر جمله یسبحون ،ضمیر جمع آورده شده برای این است که هریک از اجرام فلکی در برابر مشیت خدا رام است وامر او را اطاعت می کند.7
محقق : منصوره فرقانی
استاد راهنما : خانم پور حسینی مدرسه علميه نرجس (عليها سلام) – مشهد

پی نوشت ها:

1- یس ، 38-40
2- تفسیر شریف لاهیجی ، ج 3،ص747
3- تفسیر مجمع البیان، ج 20،ص403و405
4- تفسیر نمونه ،جلد18،ص381.
5- تفسیر نمونه ، ج18،ص390
6- پیام قران،ج8،ص155.
7- المیزان ،ج17،ص139و
جمعه 31 شهریور 1391  11:58 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

خورشيد در آیات قرآن

خورشيد در آیات قرآن

پایگاه قرآنولوژی
« سوگند به خورشید و پرتو آن ــ و به ماه وقتیکه آنرا بازتاب می دهد ــ و به روز وقتیکه آنرا متجلی می کند ــ و به شب وقتیکه آنرا می پوشاند»
نکته آیات: روز پرتو خورشید را متجلی می کند و شب آنرا می پوشاند:
تصویری که می بینیم تصویر کره زمین است که از فضا گرفته شده است. چنانکه می بینیم فضا در اصل سیاه و تاریک است، هر چند نور و پرتو خورشید در فضا وجود دارد اما متجلی نیست، ولی آن بخشی از زمین که روبروی خورشید قرار دارد و روز نامیده می شود آن را متجلی می کند. که ارتفاع آن حدوداً 100 کیلومتر از جـو است. و با چرخش زمین و رفتن روز بجای شب، شب آن بخش متجلی پرتو خورشید را می پوشاند.
حرکت خورشيد

«و خورشيد در قرارگاه خود در حرکت است»!
نکـتـه آيـه: خورشيد در قرار گاه خود در حرکت است:
واژه « مُـسـتـقـر» به معنی: جای ثابت و مشخصی است که شئ يا فـرد در آن است ضمن اينکه به اينطرف و آنطرف نيز رفت و آمد می کند. خورشيد همانطور که آيه توصيف می کند در «مستقـر» خود در حرکت است.
«مستقـر» آن مـرکـز مـنـظـومـه شمسی است که جای ثابت و مشخص آن است. و حرکت آن از جمله حرکت آن بدور خود است که هر 27 تا 28 روز يک دور است و حرکت ديگر آن حرکت در مداری در کهکشان راه شیری اسـت که با سرعـت 900000 کـيلومـتر در ساعت در آن در حرکت است و 225 يا 250 ميليون سال طول می دهد تا آن را طی کند و کل منظومه شمسی را نيز با خود دارد. بنابر محاسباتی که فعلاً وجود دارد خورشيد تا کنون 18 دور در مدار خود دور زده است.
(بنابر عـلم نجوم عصر پيامبر: زمين مرکز جهان بود و خورشيد و سيارات بدور آن می چرخيدند. اين تئوری تا سال 1543 بقوت خود باقی بود. ولی قـرآن خورشيد را در «مستقـر» خود (که مرکز منظومه شمسی باشد) در حرکت بيان کرده است).

نوع کار خورشيد وشراره های آن

« و چراغ (خورشيد) روشنگری با شراره های بزرگ قرار داديم».

نکات آيـه:
1ــ خورشيد بمثابه چراغ می ماند:

تشبيه خـورشـيـد بـه چـراغ بـه ايـن مـعنی است که خورشيد سوختی را می سـوزانـد و نـور و گرما میدهـد. خـورشـيـد از عنصر هـيدروژن و هـليوم تشکـيـل شده. به دلـيل دمای بسـيار زياد درون آن، پيوسته بخشی از هـيدروژن می سوزد و به هـلـيـوم تبديل می شود و مقادير زيادی نيز انرژی مانند گرما و نور و تشعشعات آزاد می کند. و به اين ترتيب بمثابه چراغ می ماند.

2ـــ خورشيد پيوسته شراره دارد:

سـطح خـورشـيـد نـيـز هـمـانگـونه کـه قـرآن آن را توصيف نموده، از جمله به شکلی که در تصوير می بينيم شراره های بزرگ دارد.
(در رابطه با سرنوشت خورشيد در مبحث قـيامت صحبت شده است).

دور بردنِ گرما

« آيا نمی بينی خدا چگونه (تا کجا) گرما را کشيد و دور برد؟ و اگر می خواست آنرا يکنواخت می کرد. افزون بر آن، خورشيد را نيز دليلی برای آن قرار داديم ـــ سپس آنرا در چنگ خود به طرف خود کشيديم کشيدنی نامحسوس».
ظِـلّ اسم است بمعنی: چيز يکنواخت، يکسان، يکسانی و يکنواختی. در معنی دوم خود از جمله به "سايه" اطلاق شده (به اعتبار: "يکنواختی حرکت آن و يا يکنواختی و يکسانی آن با صاحب خود") ـــ و بعد به "گرما" اطلاق شده، (که اشاره ضمنی و تلويحی بوده به: رفتن به "سايه"). در آيه به بمعنی "گرما" بکار گرفته شده است. و گرما در آيه مجاز است. يعنی منظور از دور بردن گرما "دور بردن زمين" است. (در مقدمه در رابطه با مجاز صحبت شده).
حرف « ثـُمّ » پيش از فعلِ «جَعَـلـنـا» برای بيان رده و رتبه است. که چيزی را بالاتر يا افزون بر چيزی قرار می دهد.
«قبض» بمعنی: در چنگ داشتن و در چنگ خود گرفتن است. و اين به اين معنی است که زمين در چنگ خورشيد است. (که ما آنرا نيروی جاذبه خورشيد می ناميم).

نکات آيه:

1ــ گرما دور برده شده است و متغير قرار داده شده. 2ـــ علاوه بر دور بردن گرما خورشيد نيز دليلی (سببی) برای عدم يکسانی گرما قرار داده شده. 3ـــ گرما (زمين) در چنگ خورشيد است و بطور نامحسوسی بطرف آن کشيده می شود.

1ــ گرما دور برده شده است و متغير قرار داده شده:

زمين در آغاز پيدايش و شکل گيری خود در نزديکی خورشيد بوده است. بعد دور برده شده و مداری تقريباً بيضی شکل برای آن در نظر گرفته شده تا به خورشيد دور و نزديک بشود و گرمای زمين متغير باشد.
منظور از "چگونه" دور بردن گرما در آيه نيز "تا کجا بردنِ آن" است. که منظور اين است که زمين حساب شده از خورشيد فاصله داده شده است. يعنی اگر مثلاً دورتر برده می شد آبهای کمتری از سطح زمين تبخير می شد و يا اگر نزديکتر از آنچه هست قرار داده می شد آبهای بيشتری تبخير می شد، و وضعيت آب و هوائی زمين به گونه فعلی خود که بهترين وضع است نمی بود.

2ـــ علاوه بر دور بردن گرما، خورشيد نيز دليلی (سببی) برای عدم يکسانی گرما قرار داده شده:

نقاط سياهی که روی خورشيد می بينيم مناطقی هستند که سردتر از بقيه سطح خورشيد هستند. از آنجا که خورشيد به دور خود می چرخد (تقريباً هر 4 هفته يک دور به دور خود می چرخد)، گاهی آن نواحی از خورشيد روبروی زمين قرار می گيرند و گاهی نيز نيستند. وقتی روبروی زمين هستند گرمای کمتری به طرف زمين می آيد. و به اين شکل خود خورشيد نيز در عدم يکنواختی گرما نقش دارد.

3ـــ گرما (زمين) در چنگ خورشيد است و بطور نامحسوسی بطرف آن کشيده می شود:

گرما (که پيش از اين گفتيم منظور از آن زمين است) در چنگ خورشيد است (که ما آنرا نيروی جاذبه خورشيد می ناميم). و خورشيد زمين را به طوريکه برای ما نامحسوس است بطرف خود می کشد، و ما به خورشيد نزديک تر می شويم و هوا گرمتر می شود، که همان فصل تابستان است.

جمعه 31 شهریور 1391  11:58 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شمس و قمر

شمس و قمر

اباذر بشيرزاده - محمد شمس اللهي

 

كلمات كليدي :

قرآن، شمس، قمر، آفرينش، آيت، نظم، نور، روشنايي، شب و روز، سجده، تسخير، سوگند، قيامت
"شَمس" در لغت به قرص و روشنایی منتشر از آن گفته میشود؛[1] و در اصطلاح اسم عَلَم برای سیارهی مخصوصی است که در فارسی به "خورشید" تعبیر میشود و "قَمَر" سیارهی آسمانی است که از خورشید نور گرفته و شبهنگام به زمین میتابد و تا حدودی سطح زمین را روشن میکند.[2] اگر "ماه" را "قمر" گفتهاند به خاطر بیاض(سفیدی) آن است، که بعد از سه شب آخر، تا آخر ماه در آسمان در حال رؤیت است.[3] "شمس" در قرآن کریم 33 مرتبه تکرار شده،[4] و "قمر" 27 بار، که مراد از آن قمر زمین است، نه اقمار کرات دیگر.[5]

آیت و مخلوق بودن شمس و قمر

خدای متعال در بیان خالقیت خویش به خلقت و عظمت ماه و خورشید پرداخته و میفرماید:
«وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیلَ وَالنَّهارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمرَ...»[6]
«او كسى است كه شب و روز و خورشید و ماه را آفرید...»
در قرآن قبل از آیهی مذکور پنج برهان بر یگانگی خدای سبحان اقامه شده و این ششمین برهان است که اشاره به خلقت شب، روز، آفتاب و مهتاب شده تا به مشرکان ساختگى بودن بتها را بفهماند و عاجز بودنشان را در آفرینش خلایقی همچون ماه و خورشید بیان بکند؛[7] چون ماه و خورشید ظهور و وضوحشان شدیدتر از آنست كه دلالت آن دو بر مبدأ علیم، حكیم و قادر درك نشود.[8] 
از سویی دیگر به آیت بودن مخلوقات خدا اشاره شده که از جملهی آن ماه و خورشید است:
«وَ مِنْ آیاتِهِ اللَّیلُ وَالنَّهارُ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَر...»[9]
«و از نشانه‏هاى او، شب و روز و خورشید و ماه است‏...»
در این آیه به نشانه‏اى از توحید فعل و نظام یكنواخت عالمگیر جهان اشاره شده که از جملهی آن نظام شب و روز است كه در اثر طلوع و غروب خورشید صورت مى‏گیرد، و روشنایی و تاریکی آن فضای جهان را فرا میگیرد و در اثر این نظام خاص نیاز موجودات زمین همه در اثر تابش نور و تیره‏گى شب تأمین مى‏شود؛ و از سویی نظام جهان و موجودات عالم که بر آن طلوع و غروب استوار است، شاهد وحدت مدبر جهان است؛ لذا آیهی شریفه به اینکه خورشید و ماه جزو عوامل طبیعی است، یادآورى نموده و با توجه دادن به آفریدگار آن دو و سایر كرات، بشریت را از پرستش مخلوق نهی نموده است.[10] 
خورشید و ماه از آیات بارز خدای سبحان هستند كه هر یك در مقرّ خود با هدایت ناظم و مربّى عالم، انجام وظیفه میدهند و ذره‏اى از مدار خود تجاوز نمى‏کنند؛ لذا خورشید و ماه با تمام عظمت و حشمتى كه دارند، مطیع فرمان اویند و وجود و بقائشان وابسته به ارادهی حق تعالى است؛ پس سزاوار نیست كه بندگان به آنها سجده و اظهار ذلّت نمایند.[11]

حساب زمان با ماه و خورشید

قرآن کریم در مواضع مختلف بیان میدارد که حساب و نظم امور در جهان هستی، توسط ماه و خورشید انجام میگیرد:
«الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبان‏»[12]
«خورشید و ماه با حساب منظّمى مى‏گردند.»
آیهی شریفه در بیان حرکت ماه و خورشید و كرهی زمین نیست، بلكه بیان آیه اینست كه حساب روز، شب، ماه و سال از ابتدای خلقت عالم تا انقراض آن با ماه و خورشید نگه داشته مى‏شود و این نعمت بسیار بزرگی است كه هیچ محاسبهای بدون وجود خورشید و ماه معلوم نمى‏شد.[13]
علت اینکه خورشید بر ماه مقدم شده، چون خورشید علاوه بر حساب ماه، سال و... حساب فصول را نیز تعیین میکند.[14]
همچنین در بیانی دیگر خداوند به منازل مختلف ماه و عدد سالها اشاره نموده و میفرماید:
«وَالْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ‏...»[15]
«ماه را نور قرار داد و براى آن منزلگاه‏هایى مقدّر كرد، تا عدد سالها و حساب (كارها) را بدانید...»
ماه شب اول هلال باریكى است که در شبهای بعدی تا نیمهی ماه بزرگتر شده و به صورت قرص کامل درمیآید و از نیمهی ماه به بعد، تدریجا نقصان یافته تا اینکه یك یا دو روز آخر ماه در تاریكى محاق فرو مى‏رود؛ سپس دوباره به شكل هلال ظاهر مى‏گردد که این دگرگونى بیهوده نیست؛ بلكه یك تقویم بسیار دقیق و طبیعى است كه مردم حساب تاریخ امور زندگى خود را نگهدارند.[16]
قرآن کریم در بیان چرخش و نظم خورشید و ماه، و روز و شب در عالم میفرماید:
«لَاالشَّمْسُ ینْبَغِی لَها أَنْتُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَااللَّیلُ سابِقُ النَّهار...»[17]
«نه خورشید را سزاست كه به ماه رسد، و نه شب بر روز پیشى مى‏گیرد...»
مراد از این تعبیر این است كه بفهماند تدبیر الهى چنین نیست كه روزى جارى شود و روزى از ایام متوقف گردد؛ بلكه تدبیرى است دائمى و خللناپذیر که مدت معینى ندارد تا بعد از تمام شدن آن مدت به وسیلهی تدبیرى دیگر نقض گردد.[18]

نظم عبادات با ماه و خورشید

زمان آغاز و پایان بسیاری از اعمال عبادی با طلوع و غروب ماه و خورشید مشخص میشود؛ به عنوان نمونه قرآن اوقات نماز را چنین بیان میکند:
«أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّیلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْر...‏»[19]
«نماز را از زوال خورشید (هنگام ظهر) تا نهایت تاریكى شب [=نیمه شب‏] برپا دار؛ و همچنین قرآن فجر [=نماز صبح‏] را...»
آیه شریفه شامل نمازهاى پنجگانه مى‏شود. نمازهاى زوال خورشید، نماز ظهر و نماز عصر و نمازهاى تاریكى شب، نماز مغرب و نماز عشاء است و مقصود از "قرآن فجر" نماز صبح است‏؛[20] و اینكه نماز صبح را "قرآن فجر" بیان نموده، چون مشتمل بر قرائت قرآن است، و روایات همه در نماز صبح بودن این تعبیر متفقند.[21]
همچنین خدای تبارک رسول خدا را امر میکند که پیش از طلوع و غروب خورشید به تسبیح حقتعالی بپردازد:
«...وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ وَ مِنَ اللَّیلِ فَسَبِّحْهُ...»[22]
«...و پیش از طلوع آفتاب و پیش از غروب تسبیح و حمد پروردگارت را بجا آور؛ و در بخشى از شب او را تسبیح كن...»
مقصود از تسبیح در آیهی شریفه نماز است؛ اما نماز را تسبیح نامیده، زیرا نماز اولاً مشتمل بر تسبیح و تحمید است که مراد از پیش از طلوع و غروب خورشید نماز صبح، ظهر و عصر است و منظور از تسبیح در شب، نماز مغرب و عشاء است؛[23] ثانیاً نماز بهترین موضع برای تسبیح پروردگار است و اوقات مخصوصی بر آن تعیین شده که در آیات قرآن با تعبیرات گونانون اوقات نمازها از جمله نماز یومیه بیان شده است.[24]

ضیاء و نور بودن ماه و خورشید

خداوند در قرآن کریم خورشید را به ضیاء و ماه را به نور بودن توصیف کرده است:
«هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً...»[25] 
«او كسى است كه خورشید را روشنایى، و ماه را نور قرار داد...»
نور خورشید به ذات آن است و حرارت شدیدی دارد؛ اما قمر دارای طبیعت سردی است که از خود نوری ندارد، بلکه نور خود را از خورشید میگیرد؛[26] و از سویی "ضیاء" در جایى گفته‏ میشود كه تاریکی را برطرف نماید، همچنانکه روشنى خورشید ظلمت شب را میبرد؛ ولى نور لازم نیست كه پیش از آن تاریکی بوده باشد.[27]
نیز در تعبیری دیگر خورشید را سراج و ماه را نور معرفی کرده که اشاره به همان مطلب است؛ یعنی اشعهی خورشید اصیل و ذاتى است، ولى نور كرهی ماه در اثر كسب از نور و ضیاء خورشید مى‏باشد:[28]
«وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً»[29]
«و ماه را در میان آسمانها مایهی روشنایى، و خورشید را چراغ فروزانى قرار داده است‏.»
نکتهی قابل توجه اینست که این آیات در حقیقت برای اثبات ربوبیت خداوند و توجه دادن به تدبیر الهی در امور بندگان است که انسان با مشاهدهی این نعمتهای عظیم، متوجه خالق حقیقی شده، در نتیجه عبودیت او منحصر به خدای سبحان میگردد.[30] 

ماه و خورشید در خدمت انسان

خداوند در قرآن مجید بالاترین ارزش و عظمت را به انسان قائل شده، بطوریکه تمام کائنات را مسخّر او بیان نموده است.[31] خدای متعال آفتاب، ماه، ستارگان و... را آفریده، درحالىكه همه به امر او جارى و طبق مشیت او جریان دارند؛[32] و در برابر ذات اقدس احدیت سجده میکنند؛[33] و از سویی کل عالم هستی از جمله خورشید و ماه، برای خدمترسانی به انسان معرفی شده است:[34]
«وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَین‏...»[35]
«و خورشید و ماه را -كه با برنامهی منظّمى در كارند- به تسخیر شما درآورد...»
یعنی ماه و خورشید نیز برای انسانها و در راستای منافع آنها قرار داده شده و تدبیر خداوند در مسخر کردن این دو برای بندگانش بر هر عاقلی که بیاندیشد، آشکار است؛ مگر اینکه کسی از روی عناد این تدبیر ربوبی را انکار کند.[36]

پرستش ماه و خورشید

برخی انسانهای ضعیف که افق دیدشان در سطح پایین است و در مادیات منجمد شدهاند، خورشید و ماه را پرستش مى‏نمودند؛ چون منبع همهی بركات مادى منظومهی خورشید است از جمله نور، گرما، نزول باران، رویش گیاهان، رنگهاى زیباى گلها و... که همه از برکت پرتو وجود خورشید است؛ و ماه که روشنى بخش شبهاى تار و چراغ پرفروغ و زیباى رهروان بیابانها و صحراهاست؛ همچنین بركات فراوانی که به وسیلهی جزر و مد‏ این دو كوكب آسمانی پدید میآید، موجب سجده نمودن برخی انسانهای مادی در برابر این اسباب میشود که قرآن با نهی و توبیخ شدید از خورشید و ماه پرستی، این نوع انسانها را متوجه خالق هستی و مسببالاسباب نموده و میفرماید:[37]
«...لاتَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَاسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُن‏ إِنْ كُنْتُمْ إِیاهُ تَعْبُدُون‏»[38] 
«...براى خورشید و ماه سجده نكنید، براى خدایى كه آفرینندهی آنهاست سجده كنید، اگر مى‏خواهید او را بپرستید!»
تبیین ایجاد شدن شمس و قمر در صدر آیه، خود دلیل روشنی بر وجود خدای قادر است؛ لذا قرآن از سجده بر خورشید و ماه، به شدت نهی کرده و امر نموده که سجده تنها بر خدای خالق قادر حکیم باشد؛ چون سجده که نهایت خضوع و تعظیم است، فقط بر اشرف موجودات سزاوار است. اما قید "اگر قصد عبادت خدا را دارید" به این است که برخی از اقوام به پرستش خورشید و ماه و غیره میپرداختند و قصدشان از این عمل رسیدن به خداوند بود که این اشیاء را واسطه بین خالق و مخلوق میدانستند.[39]
بنابراین نهی مؤکد بر مسجود قرار دادن مخلوقات در برابر خداوند است؛ چون  سجده، منحصر به خدای سبحان بوده و سجده بر غیر خدا یعنی برابری مخلوقات با خداوند قادر و پروردگار عالمیان که همان گمراهی آشکار است؛[40] همچنین جملهی "الذی خلقهنّ" که وصف "الله" است، اشاره به سبب منع از سجده بر غیر خدا و تعیین کنندهی وسعت و دایرهی ممنوع بوده که هم شمس و قمر و هم غیر این دو را شامل میشود و با اشاره به مخلوق بودن همهی اشیاء از عبادت اینها نهی میکند.[41]
قرآن در جریان خبر آوردن هدهد از سرزمین "سبا" برای حضرت سلیمان(ع)، وضعیت اعتقادی بلقیس ملکهی سبا و قومش را اینگونه بیان میکند:
«وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّه‏ وَ زَینَ لَهُمُ الشَّیطانُ أَعْمالَهُم‏...»[42] 
«او و قومش را دیدم كه براى غیر خدا -خورشید- سجده مى‏كنند و شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده‏...»
یعنی علت سجده و پرستش قوم سبا بر خورشید، نقش اساسی شیطان بود که اعمال بدشان را زینت داده بود و تسلط شیطان در اعمالشان به حدی بود که آفتابپرستی را افتخار خود میدانستند و در حکومت خویش چنان در بتپرستی فرورفته بودند که هدایتشان به راه حق و توحیدی برای هدهد مأمور حضرت سلیمان قابل تصور نبود.[43]
همچنین قرآن مجید داستان محاجهی زیبای حضرت ابراهیم -علیهالسلام- را با ستارهپرستان، ماهپرستان و خورشیدپرستان اینگونه به تصویر کشیده است:
ما ملكوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم و همین امر موجب پى بردن وی به گمراهى عمویش آزر و قوم خود شد که به احتجاج با آنان پرداخت؛ یعنی بعد از رؤیت ملكوت اشیاء بلافاصله الوهیت اصنام را ابطال نموده و در همین حال ملكوت، شب، پردهی ظلمت خود را بر او افكند و چشم حضرت به ستاره‏اى افتاد و گفت: «این خدای من است؛ اما هنگامى كه غروب كرد، گفت: غروب‏كنندگان را دوست ندارم!» [44]
سپس به بیان بطلان ربوبیت قمر پرداخت و گفت:
«...قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْیهْدِنِی رَبِّی لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ»[45]
«...گفت: این خداى من است! امّا هنگامى كه (آن هم) غروب كرد، گفت: اگر پروردگارم مرا راهنمایى نكند، مسلّماً از گروه گمراهان خواهم بود.»
حضرت كنایهای که در جملهی "اگر پروردگارم هدایتم نكند..."، به کار برد، به خوبى مى‏فهماند كه کلام ایشان به ماه که فرمود: «هذا رَبِّی»، نیز ضلالت است، و اگر بخواهد بر آن ضلالت ایستادگى کند، قطعاً یكى از همان گمراهانى خواهد بود كه قائل به ربوبیت قمر بودند.[46]
حضرت ابراهیم در مرتبهی سوم در محاجهی خود با خورشیدپرستان، بیزاری خود را از مشرکان آشکار ساخت:
«فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ»[47]
«و هنگامى كه خورشید را دید كه (سینهی افق را) مى‏شكافت، گفت: این خداى من است! این (كه از همه) بزرگتر است! امّا هنگامى كه غروب كرد، گفت: اى قوم! من از شریكهایى كه شما (براى خدا) مى‏سازید، بیزارم!»
اشارهی حضرت ابراهیم با لفظ مذکر "هذا" برای مؤنث مجازی به این است که حضرت خودش را به جای انسانی تصور میکرد که شناختی بر این اجرام آسمانی ندارد، و نسبت به آثار، خصوصیات و پیدایش آن جاهل است.[48]
نهایت اینکه مشرکان خداى كوچك و بزرگ داشتند و حضرت طلوع و غروب آنها را مشاهده میكرد و هرگز اعتقاد به ربوبیت آنها نداشته؛ زیرا اگر خود معتقد بدان بود، پس از افول، فساد این عقیده را درك میكرد که واژهی "تشركون" بیانگر این مطلب است.[49]

قسم خداوند به ماه و خورشید

خداوند در قرآن کریم به بسیاری از مخلوقات قسم یاد کرده که ماه و خورشید نیز از جملهی آنهاست:
«وَالشَّمْسِ وَ ضُحاها وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها»[50]
«به خورشید و گسترش نور آن سوگند؛ و به ماه هنگامى كه بعد از آن درآید»
خداوند به مخلوقات خود قسم یاد میکند تا پرفایده بودن آن را تذکر دهد و چون وجود هستی انسان، حیوانات، نباتات و... به طلوع خورشید و غروب آنست به آن نیز قسم یاد کرده است.[51] 
نظامى كه در خورشید و ماه و شب و روز جریان دارد، و منتهى میشود به پیدایش نفسى كه فجور و تقوایش به او الهام شده، خود دلیل بر رستگارى كسى است كه نفس را تزكیه كند و خسران كسى كه آن را آلوده سازد؛ لذا قرآن این سوگندها را برای رستگارى نفوس الهى و خسران نفوس آلوده یاد کرده است.[52] 

قیامت و خورشید و ماه

قرآن کریم در بیان ویژگیها و حالات روز قیامت به جمع شدن ماه و خورشید اشاره دارد:
«یسْئَلُ أَیانَ یوْمُ الْقِیامَة فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ وَ خَسَفَ الْقَمَرُ وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَر»[53]
«[انسان] میپرسد: قیامت كى خواهد بود؟ (بگو:) در آن هنگام كه چشمها از شدّت وحشت به گردش درآید، و ماه بى‏نور گردد، و خورشید و ماه یكجا جمع شوند»
مراد از جمع خورشید و ماه، یکی شدن آنهاست که از نشانههای قیامت است.[54]
در جای دیگر قرآن کریم از درهم پیچیده شدن خورشید به هنگام قیامت خبر میدهد:
«إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ »[55]
«در آن هنگام كه خورشید در هم پیچیده شود.»
تكویر درهم پیچیدن به صورت دایره و افتادن و غشّ كردن است که مقصود از هنگام تكویر خورشید، وقت مرگ و ظهور آثار آخرت، یا وقت قیامت كبرى است.[56] 
آنگاه كه خورشید همانند پارچهای كه پیچیده گردد، در هم میپیچد، ستارگان رنگ میبازند، ماه میگیرد، اوضاع و اجزاء عالم درهم میریزد، آن وقت ماه و خورشید نیز هر یك از مقر خود پراكنده گردیده و در یك دیگر جمع میگردند و قیامت برپا میشود.[57]

پی نوشت ها:

[1]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ المفردات فی غریب القرآن، تحقیق صفوان عدنان داودی، دمشق بیروت، دارالعلم الدارالشامیه، 1412ق، چاپ اول، ص464.
[2]. مصطفوی، حسن؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، بنگاه نشر و ترجمه، 1360ش، ج9، ص316.
[3]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، دمشق،دار العلم الشامیه،1412، اول:ص684.
[4]. قرشی، سیدعلیاکبر؛ قاموس قرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1371ش، چاپ ششم، ج4، ص67.
[5]. همان، ج6، ص33.
[6]. انبیا/33.
[7]. نجفی خمینی، محمد جواد؛ تفسیر آسان، تهران، اسلامیه، 1398ق، چاپ اول، ج12، ص227.
[8]. گنابادی، سلطان محمد؛ تفسیر بیان السعادة فی مقامات العبادة، بیروت، موسسۀ اعلمی، 1408ق، چاپ دوم، ج9، ص348.
[9]. فصلت/37.
[10]. حسینی همدانی، سیدمحمدحسین؛ انوار درخشان، تهران، کتابفروشی لطفی، 1404ق، چاپ اول، ج14، ص430 و 431.
[11]. بانو اصفهانی، سیده نصرت امین؛ مخزن العرفان در تفسیر قرآن، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1361ش، ج11، ص334.
[12]. الرحمان/5.
[13]. طیب، سیدعبدالحسین؛ اطیب البیان فی تفسیر القرآن، تهران، اسلام، 1378ش، چاپ دوم، ج12، ص371.
[14]. ابن عاشور، محمد بن طاهر؛ التحریر و التنویر، بیتا، ج11، ص21.
[15]. یونس/5.
[16]. مكارم شیرازى، ناصر و همکاران؛ تفسیر نمونه، تهران‏، دارالكتب الإسلامیة، 1374ش‏، چاپ اول، ج‏8، ص225.
[17]. یس/40.
[18]. طباطبایی(علامه)، سیدمحمدحسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، قم، اسلامی، 1374ش، چاپ پنجم، ج17، ص134.
[19]. اسراء/78.
[20]. طبرسی، فضل بن حسن؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصر خسرو، 1372ش، چاپ سوم، ج6، ص669.
[21]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج13، ص175.
[22]. ق/39 و 40.
[23]. بروجردی، سید ابراهیم؛ تفسیر جامع، تهران، صدر، 1366ش، چاپ ششم، ج6، ص431.
[24]. هود/114، طه/130 و... . صادقی تهرانی، محمد؛ الفرقان فی تفسیر القرآن بالقران، قم، فرهنگ اسلامی، 1365ش، چاپ دوم، ج28، ص 298 و 299.
[25]. یونس/5.
[26]. اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج6، ص349.
[27]. همان، ج1، ص414.
[28]. انوار درخشان، ج17، ص103.
[29]. نوح/16.
[30]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج20، ص49.
[31]. ابراهیم/32 و 33، نحل/14، حج/36، 37 و 65، لقمان/20، زخرف/13، جاثیه/12-13 و...
[32]. اعراف/54. المیزان فی تفسیر القرآن، ج8، ص178.
[33]. حج/18.
[34]. نحل/12، عنکبوت/61 و...
[35].ابراهیم/33.
[36]. طوسی، محمدبن حسن؛ التبیان فی تفسیر قرآن، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، بیتا، ج6، ص297.
[37]. تفسیر نمونه، ج‏20، ص290.
[38]. فصلت/37.
[39]. فخرالدین رازی ابوعبدالله، محمدبن عمر؛ مفاتیح الغیب، بیروت، دار إحیاءالتراث العربی، 1420ق، چاپ سوم، ج27، ص566.
[40]. شعراء/97 و 98.
[41]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج26، ص82.
[42]. نمل/24.
[43]. تفسسیر نمونه، ج15، ص444، التبیان فی تفسیر القرآن، ج8، ص89 و الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج22، ص185.
[44]. انعام/76. المیزان فی تفسیر القرآن، ج7، ص170 و 173.
[45]. انعام/77.
[46]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج7، ص178.
[47]. انعام/78.
[48]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج7، ص179.
[49]. اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج5، ص122.
[50]. شمس/1و2.
[51]. کاشانی، ملافتح الله؛ منهج الصادقین، تهران، کتابفروشی علمی، 1336ش، ج10، ص257.
[52]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج20، ص238.
[53]. قیامت/6- 9.
[54]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج29، ص275.
[55]. تکویر/1.
[56]. تفسیر بیان السعادة فی مقامات العبادة، ج14، ص451.
[57]. مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج14، ص209.

 
جمعه 31 شهریور 1391  11:58 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آفرينش منظومه شمسی

آفرينش منظومه شمسی

پایگاه قرآنولوژی

مـنـظـومـه شـمـسـی
آفرينش منظومه شمسی

«آيا آفرينش شما مشکل تر است يا منظومه شمسی؟ جوانب آن را بهم آورده غلظت آنرا بالا برد و آنرا ساخت ـــ و شب و روز را برای آن درست کرد»! « زمين و سيارات را نوآوری نمود».
(واژه «سَـمْـک» به معنی: غـلظت و تراکم و کـلـفــتیِ بهـم برآمده است. يعنی جمع و جور و کلفـت و متراکم شده. و واژه «رَفع» در آيه نيز به معنی: "بالا بردن و افزايش دادن" است که از معانی آن است).
نکات آيات: 1ــ بالا بردن غلظت منظومه شمسی و درست کردن آن.2ــ مرده بودن و دوباره پا گرفتن منظومه شمسی. 3ـــ درست کردن شب و روز برای منظومه شمسی.

1ــ بالا بردن غلظت منظومه شمسی و درست کردن آن:

مـنـظـومـه شمسی ما که حدوداً 5 ميليارد سال عمر دارد در ابـتدا ابر بوده که شامل دود و گاز و خاکستر و غبار و برخی عناصر بوده، و در فضای منظومه شمسی پراکنده بوده است. بعد بادی که ظاهراً مـوج ناشی از انـفـجار سـتـاره ای بـوده ابعاد و جوانب آن را بهم آورده و مـنـظـومـه شـمـسی بصورت يک ديسک در آمده بوده که بدور خود می چرخيده است. بعد در قـسـمـت مرکزی آن ابر که کلفـت تر بوده، نـيروی جاذبه مـواد بيشتری را جـذب نـمـوده و در آن ناحيه متراکم گرمای لازم برای ايجاد واکنشهای هسته ای فراهم گشته و خـورشـيـد شکـل گرفـتـه است. و در اطراف آن حـلـقـه هـای ديگری از گاز و غـيره به چرخش در آمده که رفـته رفـته به کره های بزرگتری تبديل شده اند که همان سيارات فعلی منظومه شمسی باشند. (در رابطه با پيدايش منظومه شمسی چندين نظريه وجود دارد و ما طبعاً آنکه با آيات قرآن می خواند را می گيريم).
در سوره انبياء آيه 56 می خوانيم: «رَبُّـکُـمْ رَبُّ السَّـمـواتِ وَ الْاَرْضِ الـَّـذی فـَطـَرهُـنَّ = آفريدگار شـما آفريدگار سيارات و زمين است که آنها را از درون (از مرکز) درست کرد»! « فـطـر» از جمله به معنی: "از درون و مرکزيت خود برآمدن، شکل گرفـتن، و درست شدن" است. هر کره ای نيز وقتی می خواهد درست بشود، در ابتدا در مرکز آن نيروی جاذبه آغاز به جذب مواد بدور خود می کند و رفته رفته بزرگ و بزرگ تر مـی شود و به اين شکـل کره شکل می گيرد.

2ــ مرده بودن و پا گرفتن منظومه شمسی:

کسانی که به خدا معتقد نبوده و نيستند از جمله می گفـته اند و می گويند که: وقـتی مـا می ميرويم ديگر زنده نمی شويم. خدا زنده نمودن موارد گوناگونی را در قرآن برای آنها مـثال زده است. در ايـنجا زنده نـمـودن مـنظـومه شمسی را مثال زده و گـفـته: آيا آفـرينش شما مشکـل تر است يا منظومه شمسی؟ اين به اين معنی است که مـنـظـومـه شمسی مرده بوده و دوباره به حيات و زندگی برگردانده شده است.
و در آيه 101 سوره انعام نيز گفته که خدا بديع زمين و سيارات است. بديع بمعنی: نوساز، نوآور، نوين پرداز و مواردی از اين قبيل است (هم خانواده واژه «ابداع» است). و اين موضوع از جنبه ضمنی و تلويحی به اين معنی است که زمين و سيارات پيش از اين چيزِ ديگری بوده اند و وضعيت فعلی آنها، شکل نوآوری شده آنست.
مـنـظـومـه شمسی در واقـع در اصـل جـرم و انرژی مربوط به لاشه يک ستاره بسيار بزرگ غول آسائی بوده که مرده و لاشه آن بصورت ابر در فضای مـنظومه شمسی پراکنده شده بوده است. و منظومه شمسی فعلی نوآوری آن است.

3ـــ درست کردن شب و روز برای منظومه شمسی:

منظور از شب و روز درست کردن برای منظومه شمسی شب و روز درست کردن برای سيارات آنست. و شب و روز در سيارات ناشی از گردش آنها بدور خود و وضعيت محور آن نسبت به خورشيد است. وقتی محور سياره به موازات خورشيد قرار می گيرد با چرخش سياره بدور خود باعث ايجاد شب و روز می شود. ولی در صورتی که محور زمين يا هر سياره ديگری عمود بر خورشيد قرار می گرفت شب و روز ايجاد نمی شد هر چند سياره بدور خود نيز می چـرخيد. مثلاً اگر قطب شمال زمين رو به خورشيد می بود قطب شمال هميشه روز می بود و قطب جنوب هميشه شب، هر چند زمـيـن بدور خود نيز می چرخيد.
مطرح کردنِ "درسـت کـردن" شب و روز برای منظومه شمسی برای استدلال به حساب و کتاب داشتن و برنامه ريزی شده بودنِ ايجاد "شب و روز" در آنست. و اين چيزی است که با عـلـم نجوم عـصر محمد کـه در آن زمين مرکز عالم بود و خورشيد بـدور آن می چرخيد نمی خواند. چون در صورت گردش خورشيد بدور زمين ايجاد شب و روز امری طبيعی می نمود، ولی در صورت گردش زمين بدور خود و بدور خورشيد است که در صورت قرار نگرفـتن درست محور زمين و سيارات نسبت به خورشيد شب و روز در آنها ايجاد نخواهد شد.

فـاصـلـه گـرفـتـن سـيـارات و زمـيـن از هـمـديـگـر

«آيا کسانيکه بخدا ايمان ندارند نمی توانند ببينند کـه زمين و سيارات منظومه شمسی در آغاز "بهم چسبيده" بـودند بعد آنها را با نيرو از هم باز کرديم»؟
«خدا آنست که سيارات منظومه شمسی را با ستونهائی که آنها را نمی بينيد بلند کرد».
«و سيارات منظومه شمسی را بلند کرد و در آن ( در منظومه شمسی) تعادل ايجاد نمود».
نکات آيات: 1ـــ زمين و سيارات در ابتدا به هم متصل بوده اند، بعد از هم باز کرده شده و بلند کرده شده اند. 2ـــ ميان سيارات ستونهای نامرئی وجود دارد. 3ـــ ميان سيارات تعادل وجود داد.

1ـــ زمين و سيارات در ابتدا به هم متصل بوده اند و بعد از هم باز کرده شده و بلند کرده شده اند:

چنانکه پيش از اين آمد خورشيد و ساير سيارات منظومه شمسی در ابتدا در کـنـار هـم شکـل گرفته بوده اند و بعدها از هم فاصله گرفته اند. علت اينکه قرآن دور شدن آنها را "بلند کردنِ" آنها توصيف نموده اين است که بالای ما قـرار دارنـد و دور شـدن آنها نسبت به ما حالتِ "بلند شدن و بالا رفـتنِ آنها" دارد.

2ـــ ميان سيارات ستونهای نامرئی وجود دارد:

سيارات منظومه شمسی با نيروی جاذبه که انسان آنرا بصورت ستونهای از موج تصور می کند و به شکـل سـتـون آنـرا رسم می کند با هم نگـهـداشته شده اند.

3ـــ ميان سيارات تعادل وجود دارد:

عـلـتِ کشيده نشدن سيارات بطرف همديگر و يا هل ندادن همديگر وجود نيروی جذب و دفع متعادل ميان آنها است. مثلاً خورشيد زمين را بـطرف خود می کشد و زمين در حرکت خود دور خورشيد که رو به دور شدن از از خورشـيـد است خود را از خورشيد دفع می کند (که به آن نيروی گريز از مرکز گفته می شود). نيروی کشش خورشيد و دفع زمين به يک اندازه است، به اين خاطر نه خورشيد می تواند زمين را بطرف خود بکشد و نه زمين از مدار خود دور خورشيد خارج شده و به بيرون از منظومه شمسی برود. از آنجا که زمين در مداری شبه بيضی دور خورشيد می گردد هنگامی که به خورشيد نزديک می شود سرعت آن بيشتر می شود، در نتيجه نيروی دفع (نيروی گريز از مرکز) آن نيز بيشتر می شود که برابر می شود با نيروی جاذبه بيشتر شده خورشيد، و هنگاميکه از خورشيد دور می شود و نيروی جاذبه خورشيد کمتر می شود سرعت حرکت آن نيز کمتر می شود، و به اين شکل هميشه نيروی جذب و دفع (نيروی گريز از مرکز) برابر است. اين وضع در رابطه با همه اجرامی که در مرکز هستند و اجرامی که در مداری دور آنها می گردند صادق است، مانند زمين و ماه.

وجـود 11 سـيـاره

« يوسف به پدر خود گفت: پدرم! من يازده سياره ديدم و خورشيد و مـاه را ديدم که برای من سجده مي کرده اند».
نکـتـه آيـه: يوسف 11 سياره ديده است:
"خورشيد" و "ماه" که يوسف در خواب ديده پدر و مادر وی (کـه مادر وی در واقع خالـه وی بوده) می باشد. و 11 سياره 11 برادر وی می باشد، ولی ديدن 11 سياره الـزاماً به اين معنی است کـه يازده سياره برای ديده شدن می بايست وجود داشـته باشد.
در زمانی که يوسف اين خواب را ديـده (يعـنی 2000 سال پيش از ميلاد مسيح)، تا زمان محمد و همينطور تا پيش از اختراع تلسکوپ، انسان فـقـط سياراتی را که بچشم می ديد می شناخت. يعنی عـطارد، زهره، مريخ و مشتری.
هـفتمين سياره (اورانوس) در سال 1781 کشف شد ــــ نپتون (هشتمين سياره) در سال 1846 ـــ و پلوتون (نهمين سياره) در سال 1930. مجموع سيارات منظومه شمسی که فعلاً انسان آنها را می شناسد 9 تا است.
در سال 1992 انـسـان يـک سـياره يخی کوچکی را در خارج از حومه پلوتون کشف کرد. و از آن پس 15 سياره کوچک ديگر را در همان نواحی پيدا کرده، ولی فعلاً مشغـول بررسی آنهاست که آيا سياره هستند يا سيارک و يا چيز ديگری.
در سال 2003 سياره ديگری کشف شد که بعدها بعنوان دهمين سياره شناخته شد. جرم آن حداقل به اندازه پلوتون است و فاصله آن از خورشید بیش از دو برابر فاصله پلوتون از خورشید است.
« خدا سیارات و زمین را نگه می دارد که فرونپاشند، اگر فروبپاشند کس دیگری غیر خدا نیست که بخواهد آنها را بگیرد. خدا خیلی بردبار است و مسائل را برای تعیین تکلیف شدن به آینده موکول می کند».
هـمانطور که آیـه مطرح کـرده زمـیـن و سیارات در واقع در مدار خود نگه داشـته شده اند که فـرو نمی پاشند. چیزیکه آنها را نگه داشته نیروی جاذبه و دافعه (گريز از مرکز) میان آنها و خورشید است. و اینکه آیه می گوید خدا آنها را نگه داشته جنبه مجازی دارد. به این معنی که قانون جاذبه و دافعه (گريز از مرکز) از طرف خدا وضع شده است.
(هیچیک از علومی که ما در این کتاب از آن صحبت می کنیم در زمان محمد وجود نداشته است. و منظور از موکول نمودن مسائل به آینده برای تعیین تکلیف شدن" اینست که خدا به هر کسی و هر مردمی فرصت یک زندگی می دهد، و مجموع اعمال آنها را در نهایت حسابرسی می کند، و به خاطر ستمگری کسی یا کسانی یا حاکمیتی نظام هستی را به هم نمی ریزد و همه چیز را نابود کند).

جمعه 31 شهریور 1391  11:59 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مـاه در آیات قرآن

مـاه در آیات قرآن

پایگاه قرآنولوژی

خورشيد و ماه در تناسب می باشند

« خورشيد و ماه در تناسب هستند».
چه تناسبی ميان ماه و خورشيد وجود دارد؟
قطر خورشيد 1400000 کيلومتر است قطر ماه 3500 کيلومتر. فاصله خورشيد تا زمين 150000000 کيلومتر است. و يکی از فاصله های متوسط ماه تا زمين 375000 کيلومتر است.
تناسبی که مـيان آنها وجـود دارد اين است که: قطر خورشيد 400 بار از قطر ماه بزرگ تر است و 400 بار نيز از ماه دورتر است! به اين خاطر تقـريباً به يک اندازه به نظر می آيند و در خسوف کامل تقـريباً بر هم منطبق می شوند.

نور خورشيد نور اصلی و نور ماه نور بازتابی است

«اوست که خورشيد را نور اصلی و ماه را نور بازتابی قرار داد».
«ضياء و ضوء» درخشش و تابشی است که از خود شئ ساطع می شود، مانند تابش و درخشش چراغ و شمع. و «نور» روشـنـائی و تابـشی است که از خـود شئ ساطع نمی شود بلکه بازتاب تابش ضياء است. و اينکه آيه می گويد: خـورشـيـد «ضياء» است و ماه «نور»، به اين معنی است که تابش خورشيد از خود آن است ولی تابـش ماه از خـود آن نيست بـلـکه بازتاب تابش خورشيد است. (اين موضوع در سوره نوح و به نقـل از حضرت نوح آمـده. يعـنی وی چند هـزار سال پـيش از ميلاد حضرت مسيح به مـردم گـفـتـه بـوده که: تـابـش خـورشيد از خود آن و تابش ماه بازتاب تابش خورشيد است. ولی مردم طـبـق معـمـول بوی می خنديده اند).

ماه شکافته شده بوده

« روز رستاخيز نزديک شد و ماه شکافته شد».
در بررسی هـائی کـه در سال 1970 از ماه شـد شکـافی به طول 160 کـيلـومتر در ماه مـشـاهـده شـد. همينطور اثر جوش خوردگی نيز در سلسله کوههای ماه، و ادامه آن در اعماق ماه ديده شده است. برخی از محققين معتقدند که ماه شکافته شده بوده و دوباره جوش خورده بوده است.

خـورشـيـدهـا و مـاهـهـا

« نه به خورشيد و نه به ماه هيچکدام سجده نکنيد، بلکه به خدائی سجده کنيد که آنها را (يعنی: ماهها و خورشيدها را) آفـريد».
نکـتـه آيه: خورشيدها و ماهها وجود دارد:
در زبان عربی «ضـمـيـر» برای مفـرد (يکی) و برای مثنی (دوتا) و برای جمع (سه تا و بالاتر از آن) صـرف مـی شود. آيـه از مـاه و خـورشـيـد که دوتا هستند صحبت می کند ولی بجای ضمير دوتائی مناسبِ آنها که «هُـمـا» به معنی «آنـدو» باشد، ضمير جمع «هُـنَّ» به معنی «آنـهـا» بکار برده است. يعنی می گويد: به خدائی سجده کنيد که خورشـيـدها و ماهـهـا را آفـريد.
در زمـان محـمـد و تا پيش از اختراع تـلـسـکـوپ کـسـی خورشـيدی و ماهی غير ماه و خورشيدی که می بينيم را نمی شناخت. از زمـان اختراع و بکارگيری تـلـسـکـوپ (هـزار سـال پـس از محمد) تا کـنون (در منظومه شمسی) دهـها ماه کشف شـده است. تعداد ماه های سياره مـشـتری که تا کنون شـنـاخـتـه شده 16 تا است، مريخ دو تا، کـيوان 19 تا، اورانـوس 15 تا و نپتون 8 تا.
خـورشـيـد نـيـز چنانکه آيـه آنرا جمع بسـته تنها خورشيد منظومه شمسی ما نيست، بلکه در هـسـتی مـيـلـياردهـا خـورشـيـد وجود دارد.

جمعه 31 شهریور 1391  11:59 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

ستارگان

ستارگان

پایگاه قرآنولوژی

فـاصـلـه سـتـارگان

«به فواصل ستارگان سوگند ياد می کنم ــ سوگندی که وقتی فواصل را دانستيد سوگند بسيار بسيار بزرگی خواهد بود ــ که اين قرآن قرآنِ پرباری است».
(اگر «لا» بر سر فعل اُقـسِمُ برای نفی باشد شايد به اين خاطر باشد کـه ستارگان در آن جائی که ما آنها را می بينيم نيستند بلکه بر اثر کج شدن مسير نور تحت تأثير نيروی جاذبه، ما آنها را در جای ديگری می بينيم. و هـمينطور به اين خاطر که برخی از ستارگانی که آنها را می بينيم فعلاً وجود ندارند بلکه هزاران و ميليونها سال پيش مرده اند و ما فقط نور آنـهـا را می بينيم. ولی «لا» ظاهـرا حرف تأکيد است).
نکات آيات: 1ــ فواصل ميان ستارگان سرسام آور است. 2ــ روزی انسان فواصل ستارگان را اندازه خواهد گرفت و آنها را خواهد دانست. 3ــ قرآن کتاب پرباری است.

1ــ فواصل ميان ستارگان سرسام آور است:

در زمان محمد انسان می دانسته که ستارگان خيلی از ما دور هستند. ولی اينکه فـاصله آنها بسيار بسيار زياد است (يعنی سرسام آور است) طبعاً کسی چيزی نمی دانسته است. (بسيار بسيار بزرگ بودن سوگند در آيه، بمعنی: بسيار بسيار دور بودن ستاره ها است).
ـــــ فاصله خورشـيد تا نزديکترين ستاره تقـريباً 4 سال و 4 ماه نوری است. يعنی نور که 300000 کيلو متر در ثانيه ميرود، 4 سال و4 ماه طول ميکشد تا به آن ستاره برسد.
ـــــ سيروس کـه يکـی از نزديکترين ستاره ها به خورشيد است 8،7 سال نوری دور است. نوری که ما از آن می بينيم تقريباً 9 سال پيش آن ستاره را ترک کرده است.
مواقع نجوم بمعنی فاصله ستاره ها نسبت به همدیگر نیز هست. چنانکه در تصویر میبینیم ما آنها را نزدیک بهم می بینیم، در حالیکه اینطور نیستند. بلکه فاصله های سرسام آوری از هم دارند.

2ــ روزی انسان فواصل ستارگان را اندازه خواهد گرفت و آنها را خواهد دانست:

فعلاً انسان فواصل ستارگان را اندازه گيری می کند و آنها را می داند.

3ــ قرآن کتاب پرباری است:

تا اينجا بخشی از پرباری آنرا ديديم و در ادامه بيشتر خواهيم ديد.

شليک شدن يا شليک کردن ستاره

« وآسمان نزديک (نزديکترين آسمان) را با ستارگان آراسته نموديم و همينطور آنها را شليکی به شيطانها قرار داديم».

نکات آيه:
1ـــ آسمانی که می بينيم آسمان نزديک به ما است:

در عـلـم نـجـوم زمان محمد سـتـارگـانی کـه بـا چـشـم ديـده می شدند نهايت مرز هستی بودند. در حاليکه قرآن ستارگانی که می بينيم را در آسمان نزديک به ما قرار می دهد. و اين به معنی است که هـسـتی خـيلی فـراتـر از آنچه کـه ما آنـرا با چشم می بينيم هست. و اين نيز چيزی است که امروزه در عصر تـلـسکـوپ درستی آن به اثبات رسيده است.

2ـــ ستارگان به شيطانها شليک می شوند:

در رابـطـه با شيطانهای مورد نظر آيه ما فعلاً چيزی نمی دانيم ولی در رابطه با اينکه آيـه می گويد: ستارگان شليک می شوند" درست است. انسان فعلاً با تلسکوپ عکسهائی از ستارگان گرفـته که: منفجر و شليک می شوند، يا در بخشی از آنها انفجاری رخ می دهد و توده های گاز و مواد مذاب ديگر از آنها شليک می شوند.
سال 1987 ستاره شناسان انفجار يک ستاره در يکی از کهکشانها را مشاهده کردند (تصوير). اين ستاره 170000سال پيش منفجر شده. تصويری که می بينيم نيز مربوط به وضعيت آن در چند سال پس از انفجار آن است.

سقوط ستاره در چاله

« سوگند به ستاره وقتيکه از بالا به گودال فرو می افتد (يا فرو می ريزد)».
«هَوی» فعل گذشته از مصدر هُوِیّ است. «هُویّ»: بمعنی: فرو افتادن يا فرو ريختن از بالای زمين يا از روی زمين به درون زمين است. يعنی افتادن به درون گودال و چاله و چاه و غيره. («خُرُور» بمعنی: فرو افتادن با سر يا پيشانی است ـ «حَطّ» بمعنی: فرود آمدن يا فرود آوردن يا فرو نهادن است (مانند فرود آمدن هواپيما و پرنده) ـ «هُبُوط» بمعنی: دچار اشکال و ايراد شدن و از بالا به زمين فرو افتادن يا سرنگون شدن است. برخی اشتباهاً از اين واژه برای فرود آمدن هواپيما استفاده می کنند. برای بيان فرود آمدن هواپيما ميايست از جمله از واژه حَطّ استفاده شود) ـ « سقوط» بمعنی: فرو افتادن چيز بدرد نخور يا چيزِ بحال خود رها و ول می شود است. مانند: سرنگون شدن يک رژيم بدرد نخور يا ميوه خراب شده ـ نزول بمعنی: پائين آمدن است ـ و اِنهيار بمعنی: فرو ريختن ناشی از پوکی است).
نکته آيه "فرو افتادن يا فرو ريختن ستاره در چاله" است:
وقـتی ستاره ای خيلی بزرگ باشد، (بيش از 100000 برابر زمين باشد) نيروی جاذبه و فـشار در ستاره نوترونی آنقـدر زياد می شود که نـوترونها تحت فـشـار خرد می شوند و ماده در هم می شود و به چاله تبديل می شوند. (نوترون ذره بدون بار الکتريکی است که جرم آن تقريباً مساوی پروتون است و در کليه هـسته های اتمی بجز هسته هيدروژن وجود دارد).
چاله ها چنان نيروی جاذبه قـوی دارند که حتی نور نـيـز نمی تواند آنهـا را ترک کند. به اين خاطر ديده نمی شوند و چاله سـياه ناميده شده اند، (آدم می تواند آنها را هنگامی که گاز مارپيچ (به شکل تصوير) به درون آنها سقوط می کند آنها را ببيند. چون گاز هنگامی که داغ می شود تشعشعات پردرخشش زيادی از خود ايجاد می کند). اين چاله ها ستارگان اطراف را به طرف خود می مکند یا می بلعند و در خود فـرو می برند. و به اين شکل به تعبير قـرآن ستاره در چاله سقوط می کند.
(علت اينکه قرآن «مکيده شدن یا بلعیده شدن ستاره توسـط چاله سـياه» را «فرو افتادن ستاره در گودال» تعبير کرده اين است که سمت فرو افتادن (يعنی سمت پائين) سمت کشش نيروی جاذبه است، و سمتی که ستاره توسط نيرویِ جاذبه چاله سياه کشيده می شود نيز همان سمت پائين می شود. به اين دليل «مکيده شدن ستاره» توسط چاله سياه را «فرو افتادن يا فرو ريختن ستاره در چاله» ناميده است).

مخفی های پاک کننده فضا

«سوگند یاد می کنم به آنکه در هم شکسته و پنهان می شود ـــ آنکه سطح را پاک میکند».
«خُنُوس» بمعنی: پنهان شدن (ناپديد شدن) ناشی از خواری يا شکست يا در هم شکستن يا احساس کوچکی در برابر کسی است. («اِختفاء» بمعنی: پنهان شدن بمعنی ناشناخته بودن جای چيزی است ـ «غَيب» بمعنی: پنهان شدن از دسترس ديدِ چشم ـ «غُرُوب» بمعنی: پنهان شدن از ديد در دوردست است ـ « تواری (توارا)» بمعنی: پنهان شدن ناشی از شرم نمودن است ـ و «اُفُول» بمعنی: آغاز به پنهان شدن نمودن است).
«کَنس»: بمعنی رُفتن و جارو نمودن است، و کُنَّس بمعنی چيزی است زياد می روبد و جارو می کند.
«خُنّس» چيزی است که درهم شکسته و پنهان می شود. و آنچه در هم شکسته و پنهان می شود و پيرامون خود را جارو میکند (می مکد) ستاره هائی هستند که در هم شکسته ميشوند و به سياه چاله تبديل می شوند و پيش از اين نيز به آنها پرداختيم. این چاله ها با بلعیدن یا مکیدن هر آنچه از نزدیکیهای آنها رد بشود (چنانکه در آيه مطرح شده) با جارو نمودن آنها، سطح فضا را پاک می کنند.
(در زبان علمی هم پاک کننده نامیده میشوند. Super giant vacuum cleanes )

ستارگان نیز تابع قانون هستند

«همینطور ستارگان نیز به فرمان او تابع قوانین هستند».
در زمان پيامبر کسی نمی دانست که ستارگان نیز تابع قوانین طبیعت هستند. ستارگان نیز مدار دارند، نیروی جاذبه دارند، متولد می شوند و می میرند. و این از علوم عصر ما است.

صدای تک تک ستاره

« سوگند به فضا و به آنچه تک تک می کند ـــ چه می دانی آنچه تک تک می کند چیست؟ ــــ آن ستاره پر درخشش است».
انسان به کمک رادیو تلسکوپ می تواند صدای منقطع: بیب.. بیب.. و تک.. تک.. بشوند که صدای امواج آمده از ستارگان هستند. صدای تک.. تک.. مربوط به ستاره های پر درخشش یا در مرحله پر درخشش است یعنی همان چیزی که قرآن گفته است.
در بخش قیامت نیز در رابطه با ستارگان مطلب هست

جمعه 31 شهریور 1391  11:59 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن و اثرات مهم جوزمین

قرآن و اثرات مهم جوزمین

منصوره فرقاني

قرآن از اثرات مهم جوزمین سخن می گوید:
وجعلنا السّماء سقفامحفوظاً وهم عن ایاتها معرضون
ما آسمان را سقف محفوظی قرار دادیم ولی آنها از آیات آن روی گردانند.1
از آنجا که آرامش زمین به تنهائی برای آرامش زندگی انسان کافی نیست ،بلکه باید از طرف بالا هم ایمنی داشته باشد. وقرار دادیم آسمان را سقف وطاق حفظ شده واین کفار هستند که از آیات الهی روی برمی گردانند. حکماي قدیم تا چندی قبل معتقد بودند که سماوات سبع مثل فلزات ملاصق به یکدیگرند ، سطح مقعر بالا مماس با سطح محدب پایین است وکواکب سبعه در هرکدام مثل میخ کوبیده شده که تعبیر به سیارات می کنند. وتمام این کواکب کراتی هستند دراین فضای وسیع که در حرکت به نظم منظمی در سیر هستند.
مفسرین در کلمه محفوظ گفته اند ،محفو ظ است از دخول شیاطین برای استراق سمع .لکن آنچه اقرب به نظر می آید اینکه این کرات جویه محفوظ از خرابی وسستی وکندی هستند. ا زابتداء ایجاد خلقت به طور منظم تا زمان انقراض به مقدار خردلی تغییر در آنها داده نشده ومحفوظ به حفظ الهی هستند. کم وزیاد ، تند وکند در آنها نیست واین معنی چون مشاهد است داخل در آیات قدرت الهی است که درک بایدکرد ومی فرماید: ( وهم عن آیاتها معرضون) وتمام اینها را مستند به طبیعت واتفاق می دانند وتفکر وتدبر نمی کنند وتعبیر به سقف برای این است که به طرف بالاست.2
در المیزان آمده است. گویا مراد به این که فرمود آسمان را سقفی محفوظ کردیم این باشد که آن را از شیطانها حفظ کردیم همچنانکه در جای دیگر فرموده (وحفظناها من کل شیطان رجیم)آسمان را از هر شیطان رانده شده حفظ کردیم. ومراد به اینکه فرمود .مردم از آیات آن روی گردانند. این است که حوادث جوی را می بینند وبه اینکه دلیل روشنی برمدبر واحد وایجاد کننده واحد است،باز متوجه نمی شوند وباز به شرک خود ادامه می دهند.3
وگردانیدیم آسمان را سقفی نگاه داشته از افتادن ،به قدرت کامله ومعین ،یا محفوظ در هوا بدون ستون وعلاقه وکافران از نشانه های آسمان واحوال آن یعنی از خورشید وقمر وسایر ستارگان ،که دلالت بر صانع حکیم ووحدت کمال وعدم تناهی قدرت اودرغایت ظهور ونهایت وضوح است. وبه اشکال غریبه وهیئت عجیبه درآن هیچ کس به کنه آن نمی تواند رسید مگر خالق آن عزت قدرته ولطف علمه وحکمته.4
در تفسیر شریف لاهیجی هم اشاره به سقفی محفوظ ونگاه داشته از استراق سمع شیاطین شده است.5
منظور از آسمان در اینجا،همانگونه که سابقاً هم گفته ایم ،جوی است که گرداگرد زمین را گرفته وضخامت آن صدها کیلومتر طبق تحقیقات دانشمندان می باشد. این قشر ظاهراً لطیف که از هوا وگازها تشکیل شده به قدری محکم وپرمقاومت است که هر موجود مزاحمی از بیرون به سوی زمین بیاید نابود می شود،وکره زمین را در برابر بمباران شبانه روزی سنگهاي شهاب که از هرگلوله ای خطرناک ترند حفظ می کند.
بعلاوه اشعه آفتاب که دارای قسمتهای مرگباری است بوسیله آن تصفیه می شود و ا زنفوذ اشعه کشنده کیهانی که از بیرون جو، به سوی زمین می آید جلوگیری می کند.
آری این آسمان سقف بسیار محکم وپایداری است که خدا آن را از انهدام حفظ کرده است. 6
اما در اینکه آسمان چگونه سقف محفوظی است نظرات متفاوتی را بیان کرده اند. گاهی می گفتند محفوظ از نفوذ شیاطین ویا محفوظ از سقوط بر زمین،یا از ویراني وغیره...،این تفسیرهای مبهم به خاطر این بودکه آسمان در آن زمان دقیقاً برای بشر شناخته شده نبود.
ولی با پیشرفت علم ودانش بشری وباآگاهیهای تازه که دانشمندان از مجموعه جو زمین دریافتند،مفهوم آیه بسیار روشنتر گردید ومعلوم شد واقعاًدرآنجا سقف محفوظی وجود دارد،سقف به معنی حقیقیش ومحفوظ به معنی واقعی آن . که این سقف محکم کره زمین را از انواع خطرات حفظ می کند،از یک سو جلو بمباران شبانه روزی سنگهاي شهاب ،که گه گاه این سنگها که ا زجو زمین عبور کرده به نقطه ای از زمین اصابت می کند و ویرانيهایی مهیبی به بار می آورد ،وگویی هشداری برای افراد غافل است که خدا این سقف محفوظ را نیافریده بود همه شما شبانه روز در معرض این بمباران خطرناک بودید ودر زندگی آرامشی وجود نداشت.
از سوی دیگر ،دائماًازخورشید اشعه ای به نام اشعه مارواء بنفش پخش می شود که مقدار کم آن نه تنها زیان آور نیست بلکه بسیار مفید وسودمند است ،مخصوصاً تأثیر عمیقی در کشتن میکربها دارد،ولی اگر زیاد باشد بدن را می سوزاند بی آنکه انسان احساس حرارت کند .حال اگر این سقف محفوظ ،یعنی جو زمین وجود نداشت هیچ انسانی حتی یک لحظه نمی توانست در مقابل نور آفتاب مقاومت کند. از سوی دیگر پرتوهای مرگبار به نام اشعه کیهانی از ماورای منظومه شمسی به سوی زمین روان است و بخشی از جو زمین که لایه ازن ، نام دارد ، مانع نفوذ این اشعه مرگبار است وهمچون سقف محفوظی در برابر آن مقاومت می کند. واینها چیزهایی است که ما امروزه در باره آثار عجیب این سقف محفوظ یعنی قشر عظیم هوا می دانیم وممکن است در آینده حقایق بیشتر ومهمتری در این زمینه کشف شود.7

منابع:

1- سوره انبیاء /32
2- تفسیر اطیب البیان،ج9،ص169
3- المیزان ،ج14،ص423
4- منهج الصادقین ،ج6،ص65
5- شریف لاهیجی ،ج3،ص115
6- تفسیر نمونه،ج13،ص398
7- پیام قرآن ،ج8،ص175

 

جمعه 31 شهریور 1391  11:59 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

رنگ و درنگ آب در قرآن(بخش اول) باران حلقه‌اي از زنجيره نشانه‌ها

رنگ و درنگ آب در قرآن(بخش اول)

باران حلقه‌اي از زنجيره نشانه‌ها

غلامرضا رحمدل

يكي از عناصر طبيعي و مفاهيم كليدي كه در قرآن از آن نام برده شده مفهوم باران است . اين مفهوم با تعابير و ساز و كارهاي زباني مختلف، بيان مي‌شود . واژه كليدي و مركزي اين مفهوم واژه « غيث » است كه در آيات 34 از سوره لقمان، 28 از سوره شوري و 20 از سوره حديد به كار برده شده است . در چشم‌انداز نخست از سوره لقمان ، نزول غيث به عنوان يكي از حلقه‌هاي به هم پيوسته زنجيره حكمت فراگير خدا، مورد ارزيابي قرار گرفته است، حكمتي كه شمول دانش آن افق تا افق خلق و امر را درنورديده است . در اين آيه، علم به كم و كيف قيامت، نزول باران و علم به موجوديت نطفه منعقد شده در رحم، سه حلقه از زنجيره به هم پيوسته اين منظر از مناظر حكمت خداوند به شمار آمده‌اند: « ان الله عنده علم الساعة و ينزل الغيث و يعلم ما في الارحام .»
در سوره شوري نيز، كنش تنزيل ( نزول تدريجي ) غيبت نشانه‌اي از انتشار رحمت خدا و مصداقي از ظهور امدادهاي رباني بعد از گسستن تمامي رشته‌هاي اميد و انسداد تمامي رهكوره‌هاي رهائي و رستگاري تفسير شده است: « هو الذي ينزل الغيث من بعد ما قنطوا و ينشر رحمته » و اما در آيه 20 سوره حديد، نزول غيث از منظر كاركردگرايانه ( functionalism ) و تمثيل جويانه (allegorical ) مورد تبيين قرار گرفته است.
يكي از ابعاد كاركردگرايانه‌ باران، رويش و خيزش سبزه‌ها و گياهان است، سبزه‌ها و گياهاني كه نمايه‌هاي زيبا و جذاب آنها چشم‌ها را مي‌فريبد و نگاه‌ها را به مغاك غفلت مي‌كشاند . آنها بي اعتنا به سويه پژمرده و زردگونه سبزه‌ها به رويه سر زنده آنها دل مي‌بندند. سبزينگي، تمثيلي از رويه فريبنده دنيا و زرديگني و پژمردگي گياه، تمثيلي از ناپايداري حيات دنياست.
باران در قرآن از تيره نزولات به شمار آمده است. با توجه به كاربرد مفهوم نزول و متفرعات آن در قرآن، مي‌توان گفت كه اين مفهوم، پيش ازآنكه به معني فرود آمدن باشد، واژه‌اي است نشانه شناختي و تأويل مدارانه . نزول، تعبيري است نمادين از سطح تقليل يافته و هموار شده يك حقيقت متعالي، به گونه‌اي كه براي بشر قابل كاربرد و بهره‌وري باشد. ذيلاً به نمونه‌هايي از اين مفهوم تاويل‌گراي نزول اشارات مي‌نماييم:
1. نزول كتاب خدا، يعني تقليل كلام خدا در حد كلمه و زبان تا « هدي للناس » باشد . كلام خدا مطلق است و زبان ( دلالت وضعي لفظي )، نسبي؛ كلام خدا براي استفاده بشر در سطح قرائت ( زبان گفتار ) و كتابت ( زبان نوشتار ) تعديل مي‌شود و مفهوم نزول، تعبير نمادين اين تعديل است.
2. نزول مَنّ و سلوي براي قوم موسي، يعني تقليل نعمت بي‌منتهاي خداوند در سطح بلدرچين و ترنجبين، براي بهره‌مند شدن قوم موسي و نجات آنها از گرسنگي: « انزل عليهم المن و السلوي » ( اعراف/160) .
3. نزول آهن: يعني تعديل و تنزل موجوديت آهن به گونه‌اي كه صلابت ( بأس ) با توانش بالقوه بشر، همساز و منافع گسترده نهاده شده در آن در حد نياز بشر، تعديل شده و قابل دسترسي باشد:« انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس » ( حديد/25) .
بديهي است كه اگر كلمه (نزول) را از زنجيره تركيبي و منظومه تصريفي كلام، خارج ساخته و به صورت عضوي گسسته از ساختار زباني قرآن در نظر بگيريم، معني لغوي آن يعني فروفرستادن، براي آهن، معناي مأنوس به ذهني نخواهد بود. قرآن به لحاظ معنا شناختي ( Semantic )، ساختاري حجمي و خوشه‌اي و بافت منظومه‌اي دارد. سازه‌هاي به هم پيوسته ( كلمات ) قرآن، فقط در ساختار حجمي و هندسي آن معناي واقعي خود را در مي‌يابند . به عبارت ديگر مي‌توان گفت كلمات در قرآن به منزله رشته‌هايي هستند كه فقط در شبكه‌اي از بافته‌هاي به هم پيوسته، مجال شكفتن مي‌يابند . اگر براي تقريب به ذهن كردن مسئله از يك تعبير تمثيلي بهره‌ بگيريم مي‌توانيم بگوييم كه سازه‌هاي قرآن جمال شناسانه و شاعران آهو ، فقط در گستره صحرا مجال جلوه‌گري مي‌يابد، و گريز و نگاهش مظهر زيبايي و دلربايي مي‌گردد. اگر آهو را از صحرا خارج كنند ديگر نه نگاهش زيباست و نه خيز و گريز و رمندگي‌اش دلربا . اين جلوه از معناي شالوده گريز كلمه نزول، زماني قوت مي‌گيرد و در باور پژوهنده نهادينه مي‌شود كه آيه 21 از سوره حجر را پيش رو داشته باشيم . در اين آيه خداوند با بيان مقيد به حصر و تأكيد، مي‌فرمايد: تمامي مظاهر عالم خلق از ذره تا كهكشان، يك « بود » دارند كه سرچشمه وجود آنهاست و از آن به « خزانه » تعبير مي‌شود و يك « نمود » كه سطح تعديل شده و تنزيل يافته خزانه است و خداوند از آن به قدر معلوم يعني اندازه‌اي مشخص ومعين تعبير مي‌كند.
مولانا در مقدمه دفتر مثنوي، حقيقت متعاليه ( خزانه) را به مهار تعبير مي‌كند و ظرفيت و حدود توانش انسان را به بيني شتر. مهار بايد در حد ظرفيت بيني شتر، تعديل و تنزل يابد تا شتر را طاقت ضخامت آن باشد و گرنه اگر « مهار سخت بزرگ بود شتر فرو خسبد » و همچنين خزانه را به آب تشبيه مي‌كند و حدود توانش انسان را به خاك، و مي‌گويد كه اگر حجم آب بيشتر از توانش خاك باشد، از آميزه آن دو كلوخ بدست نيايد. « خزانه »، حقيقتي است مثالي و فراتر از ميزان و فراتر از حساب كه شمه‌اي از آن در حد گنجايش انسان تقليل وتعديل شود و به كسوت « قدر معلوم » در مي‌آيد.1
فرايند تعديل « خزانه‌ » به « قدرمعلوم » در‌ قرآن كريم تنزيل نام مي‌گيرد . « ان من شيء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدرمعلوم . هيچ چيز نيست مگر آنكه گنجينه‌هاي آن نزد ماست و ما آن را به جز اندازه‌هاي معين فرو نمي‌فرستيم » ( حجر/21 ) .
در واقع مي‌توان گفت كه «‌ نزول »، همان فرآيند گذار هستي از مرتبه امر به مرتبه خلق و يا سطح تنزل يافته وتعديل شده «‌ كنز مخفي » دركسوت « خلقت » است : داود پيامبر از خداوند مي‌پرسد كه چرا هستي را آفريده است ( لماذا خلقت الخلق ) خداوند پاسخ داد : « كنت كنزاً مخفياً فاجببت ان اعرف فخلقت لكي اعرف. من گنجينه‌اي ناشناخته بودم . خواستم شناخته شوم از اين رو به آفرينش اقدام كردم تا شناخته شوم ».
مولوي در ابيات آغازين دفتر اول مثنوي كه از آن به ني‌نامه تعبير مي‌شود، خزانه را با نماد نيستان و قدر معلوم را با نماد ني به تصوير مي‌كشاند.
قدر معلوم، در همان حال كه در بحث كاركرد شناختي، سطح تعديل شده و تقليل يافته « خزانه »، براي انتفاع بشر به شمار مي‌آيد در بحث شناخت‌شناسي نيز نشانه‌اي است كه سالك راه خدا باره‌گيري اين نشانه، به خزانه مي‌رسد . به تعبير مولوي، قدر معلوم، به مثابه آثار پاي آهوست كه صياد باره ‌گيري از آن آثار خود را به آشيانه آهو مي‌رساند.
اين ره‌گيري در آغاز، به روش دانش ديداري است و سالك، با ديدن نشانه‌ها به سوي آشيانه آهو ره مي‌سپارد، اما وقتي كه به نزديك آشيانه آهو رسيد و علم اليقين به عين اليقين تحول يافت، معرفت بصري به معرفت استشمامي ارتقاء مي يابد و در نتيجه ، بوي ناف آهو راهنماي صياد مي‌شود:
همچو صيــادي سوي آشكـار شد***گــــــام آهو ديــد و بـر آثار شد
چند گاهش گام آهو درخــوراست***بعد ازآن خود ناف آهو رهبراست
چون كه شكر گام كرد و ره بريد***لاجـرم زان گـــام در كامي رسيد.2
انزال ، تنزيل : در بحث مفهوم شناختي كلمه نزول، به دو مفهوم هم خانواده آن ( انزال و تنزيل ) بر مي‌خوريم كه بيانگر صورتبندي متنوع كاركرد نزول مي‌باشند . انزال و تنزيل مصادر باب افعال و تفعيل‌اند . اين دوباب براي تعديه فعل به كار مي‌روند، با اين تفاوت كه افعال بيانگر فعلي متعدي با كنش تثبيتي وتنزيل بيانگر تعديه با فرايند تدريجي است . قرآن كريم نيز كه در زمره منزلات ( نازل شده‌ها ) است هم مسمي به تسميه انزال است هم تنزيل . مفسرين گفته‌اند: حقيقت و روح قرآن، يكباره بر قلب پيامبر (ص) فرود آمده، اما صورت ( الفاظ ) قرآن در طول دوران 23 ساله رسالت آن حضرت بر حسب شأن نزول، به تدريج، به واسطه جبرئيل بر پيامبر نازل گشته است .
بعضي نيز گفته‌اند كه تسميه قرآن به انزال، ناظر به آيات تأويل گراي قرآن است؛ يعني آياتي كه ماهيت شالوده شكنانه داشته و هنجار دلالت تصديقي، حجم معناي آن را برنمي‌تابد و لاجرم به حقيقتي خارج از هنجار دال و مدلولي خود ارجاع مي‌شود. اما تسميه قرآن به اسم تنزيل، دلالت بر محكمات و ساختار معنا مدار و تأويل گريز قرآن دارد كه به منزله حلقه واسطي است كه فاهمه ناس در آن به فهم مشترك مي‌رسند.
باران، دستمايه تذكار: ذكر به جهت اهميت روانشناختي و تأثيرگذار آن، در قرآن كريم از جايگاه والايي برخوردار است . در كتاب خدا، عوامل و مؤلفه‌هايي كه واسطه عمل تذكر واقع شده و شخصيتها و تيپ‌هايي كه گيرندگان ذكر و مخاطبان تذكار هستند ، متعدد و متنوع‌اند كه ذيلاً به نمونه‌هايي از آنها اشارت مي‌رود :
1. تذكر به قوم بني‌اسرائيل : يعني ارجاع توجه بني اسرائيل به تأمل در نعمتهايي كه خداوند به آنها ارزاني داشته است، نعمتهايي كه واسطه رحمت وجود موسي، نعمتهاي فراواني را به قوم بني اسرائيل عطا فرموده بود . موسي به امر خدا، بني اسرائيل را از يوغ حاكميت زور و زر و تزوير ( فرعون ‌ـ قارون ـ بعلم باعورا ) نجات داده بود، در بيابان، مائده‌هاي آسماني ( من و سلوي ) را به آنها ارزاني داشته بود . اما آنها به جاي آنكه از خود بپرسند كه اين مائده آسماني در برهوت بيابان چگونه فراهم آمده است و با اين پرسش حقيقت جويانه به عظمت خدا ايمان بياورند، گستاخانه چهره حق به جانب و طلبكارانه به خود گرفته و سير و عدس خواستند . آنها در دوران غيبت موقت موسي كه به امر خدا به طور رفته بود، به تزوير سامري گردن نهادند و چشمهاي بي‌پروا و نمك نشناس آنها در مقابل تشعشع زرين گوساله سامري، سر تسليم فرود آورد و بدين ترتيب عطيه ايزدي را به دم ناسپاسي ضايع كردند . نعمتهاي گذشته را به ياد آورند، پاسدار فضيلتهاي اعطاء شده از سوي خدا باشند و به عهد خود با خدا وفا نمايند . شايد كه اين تذكار، بر افروختن كبريتي باشد در ظلمتكده دلها ( بقره /47-40).
2. تذكر به عامه مردم ( ناس ) كه خدي را به ياد بياورند تا خداوند نيز در فرايند كمال و استمرار ذكر ، يادآور آنها باشد؛ اين نوع ذكر در ابتداي امر، نوعي « عمل » است و وقتي كه به قصد همدلانه استمرار يافت، به مرتبه ( تعامل ) ارتقاء مي‌يابد، تعامل بين عبد و معبود . لذاست كه خداوند اين مرتبه از مراتب ذكر را در رديف عمل شكر قرارمي‌دهد كه در فرايند تكاملي خود به مرتبه تعامل ارتقاء مي‌يابد . تعاملي كه يك سوي آن شكر است كه از سوي عبد ابراز و اظهار مي‌شود و سويه ديگر آن ازدياد نعمت است كه از جانب خدا انجام مي‌پذيرد :‌« فاذكروني اذكركم و اشكروا لي و لاتفكرون» ( بقره /152) .
اين نوع ذكر را همچنين مي‌توان از جنس محبت دانست، محبتي كه گوشه‌هايي از شكوه و همينه آن در آيه 54 سوره مائده ذكر شده است . اين نوع محبت نيز نخست از نوع عمل و كنش ( action ) است كه از سوي عبد نسبت به معبود، ابراز مي‌شود . اما اگر استمرار و گسترش و تعميق يابد، محبت خدا را در پي خواهد داشت : « يحبهم و يحبونه؛ خدا آنان را و آنان خدا را دوست مي‌دارند» . لذاست كه عرفا اين گونه محبت را عشق مي‌نامند ، زيرا محبت اعمال شده از جانب خدا و نيز همچون ذات خدا مطلق و كران ناپذير است ومحبت وقتي كه از محدوده نسبت و تقيد خارج شده و مطلق و ناكرانمند شود عنوان عشق به خود مي‌گيرد.
3. ذكر پيامبران سلف : در اين تيره از آيات، فرستنده پيام، خدا؛ مخاطب پيام، شخص پيامبر (ص)؛ اسلام و موضوع پيام،‌ امر به ياد كردن پيامبران سلف است، پيامبراني همچون ابراهيم صديق، موسي با اخلاص، اسماعيل درست پيمان ، ادريس راست گفتار ( مريم /16 ، 41 و 51) و همچنين ياد كرد و يادمان داوود (ع) كه قدرت و خضوع را با هم داشت و مقام توبه، ملكه وجودش شده بود و ياد كرد ايوب كه مظهر عبوديت و شكيبايي بود ( ص /17و 41).
از جمله پديده‌هايي كه دستمايه تذكار و تذكر قرار مي‌گيرد، باران است . دارا بودن باران به ظرفيت تذكار، به خاطر روح احياگري و آبادسازي منطوي درنزول آن و شكوه و همينه‌اي است كه در كيفيت شكل‌گيري و رازماندگاري آن نهفته است . تذكار در باران،‌ مناظر و مرايا و چشم‌اندازه‌هاي متنوعي مي‌گردد كه از آن جمله است :
1. شفاف سازي عقيده و ارتقاء آن از مرتبه قول مقلدانه به حمد آگاهانه و خردمندانه : نمونه‌اي از اين تيره تذكرات در آيه 63 سوره عنكبوت به چشم مي‌خورد . در اين آيه چرخه تذكار رو به سوي مشركين دارد . مشركيني كه خدايي خدا را كم و بيش باور داشتند، اما ربوبيت خدا را كه لازمه پذيرش آن حصر حمد براي خداست باور نداشتند و به جاي اعتلاي كلمه توحيد، در جستجوي اعتلاي بتها بودند، لذاست كه چونان يهوديان دست خدا را بسته مي‌دانستند و براي او اختياري خارج از حيطه الهيت و خالقيت قائل نبودند ومي‌گفتند : « يدالله مغلولة ... دست خدا بسته است» ( مائده /64) .
پيامبر ، براي تعميق مرتبه ايمان اين مشركين و ارتقاء به سطح عقيده آنها از شرك به توحيد و از «قول » مقلدانه به « حمد » خودجوش خردمندانه، اقدام به طرح يك پرسش ميكند؛ پرسش در مورد آفرينشگر باران . يعني پيامبر به جاي اقدام به آموزش مستقيم، مسئله را در قالب يك پرسش بيان مي‌كند تا مخاطب كج انديش را به تأمل و درنگ واداشته و به ذهن مقلدانه او تلنگر ترديد وارد آورد:« لئن سألتهم من نزل من السماء ماء فاحياها به الارض من بعد موتها ليقولن الله قل الحمدالله . اي پيامبر! اگر از آنها بپرسي كه چه كسي از آسمان آب را نازل مي‌كند تا به واسطه آن زمين مرده زنده گردد، گويند: خدا، بگو حمد مخصوص خداست . ( مقايسه شود با آيه 61 سوره عنكبوت به عبارت « لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله ».
گرچه اكثر اين مشركين در زمره بي‌خردان بوده و قلاده گران تقليد از گردن آنها باز گسسته نمي‌شد و وقتي پيامبر (ص) از يگانگي خدا براي آنها سخن مي‌گفت روي برمي‌گردانيدند و همچون ديو از كلمه توحيد مي‌گريختند ( اسراء /46)، اما اولاً رسول خدا پيامبر ناس بود نه پيامبر خواص و موظف بود كه راه را به همه نشان دهد، چه آنان سپاسگزاري مي‌كردند و چه ناسپاسي « اما شاكراً و اما كفوراً » ( انسان /3). ثانياً برخي از اين مشركين بي‌خرد نيز با همه عناد ولجاجي كه با كلمه توحيد و پيام‌آور آن داشتند، گاهگاه كلمه خدا بر قلب بيمار آنها اثر مي‌گذاشت و تذكر و تذكار مانند آتشزنه، مواد منفجره قلب آنها راشعله‌ور مي‌ساخت و مانند توده‌هاي يخي كه زير تابش آفتاب مرداد ذوب شود، يخبندان قلب آنها تحت تأثير كلام خدا ذوب مي‌شود و در اشكهاي گرم آنها تبلور مي‌يافت و آنها در پرتو تحولي خود جوش و آگاهانه به عظمت كلام خدا پي مي‌برند و كلمه توحيد در قلوب آنها تثبيت و نهادينه مي‌شد. « تري اعينهم تفيض من الدمع بما عرفوا من الحق ... مي‌بيني كه چمشانشان بر اثر آنچه از حق مي‌شناسند ، از اشك پر مي‌شود ...» ( مائده /83) .
2. باران حلقه واسطه تذكار نعمتهاي خدا ( انفال / 11) در اين آيه خداوند با ياد‌آوري سه جلوه از آثار و بركات باران ، انسان را به تأمل فرا مي‌خواند، اين آثار عبارتند از :
1-2 : خاصيت پاكسازي و زدايندگي
2-2 : خاصيت وسوسه‌زدايي و شيطان‌زدايي ، زيرا ، فقدان نزولات جوي ، موجب كمبود آب مي‌شود و سفره‌‌هاي آب و چشمه‌ها و آبگيرها از عهده پاسخگويي به نياز مردم بر نمي‌آيند و در نيتجه انگيزه‌هاي تسلط بر منابع آب، رشته‌‌هاي مودت مردم را مي‌گسلد، تجاوز را جايگزين تعاون وخودكامگي را جايگزين تعاون و خودكامگي را جايگزين عواطف عميق انساني مي‌كند و اينها همه از مظاهر وسوسه شيطان است . باران، مجاري شيوع وساوس شيطاني و هواجس نفساني را كور مي‌كند و بسترهاي اجتماعي را براي مودت و مفاهمه و تعامل، هموار و بارور مي‌نمايد .
3-2 : باران ، عامل مؤثر در برقراري پيوند بين قلبها .
4-2 : باران ، ميزان اعتماد انسان را به همسويي با طبيعت، افزايش مي‌دهد و موانع سازگاري انسان با طبيعت را از افزايش مي‌دهد و موانع سازگاري انسان با طبيعت را از پيش پاي بر مي‌دارد و به انسان در بهره‌گيري از منابع طبيعت، ثبات قدم مي‌بخشد:« ... و ينزل عليكم من السماء ماء ليطهركم به و يذهب عنكم رجز الشيطان و ليربط علي قلوبكم و يثبت به الاقدام . از آسمان رحمت خود آبي فرستاد كه شما را به آن آب پاك گرداند و وسوسه و كيد شيطان را از شما دور سازد و دلهاي شما را به هم مرتبط گرداند و قدمهاي شما ار استوار گرداند»( انفال /11) .
البته نعمتهايي همچون باران، آفتاب، درخت، هوا و ديگر جلوه‌ها، پديده‌ها و مظاهر طبيعت آنچنان با نفس هستي انسان عجين شده و با زندگي روزمره انسان، گره خورده‌اند كه در شرايط عادي و روزمره، انسان به عظمت اين نعمتها توجه نمي‌كند و به تأمل نمي‌نشيند اما وقتي كه با نگاه سعدي‌وار به مظاهر نعمتهاي عام طبيعت كه از فرط آشنايي،‌ ناشناخته مانده‌اند،‌ مي‌نگرد، درمي‌يابد كه در هر تنفس انسان دو نعمت موجود است و بر اساس آيه كريمه « لتسئلن يومئذ عين النعيم در آن روز از همه نعمتها سوال مي‌شويد » ( تكاثر /8) و در هر نعمتي شكري واجب، نعمت دم كه امدادگر حيات است و نعمت بازدم كه با آزادسازي دستگاه تنفس از ارزيابي انسان از طبيعت به نوع نگاه و معماري زاويه ديد انسان بستگي دارد . سعدي، هر واحد از تنفس را در بردارنده دو جلوه‌ از نعمت خدا مي‌داند، اما درعصر و نسل ما شاعر بزرگوار ديگري كه شاعر نسل شكست و سرماخوردگي‌اش مي‌نامند، تحت تأثير يأس ناشي از دشمني كه درگرمگاه سينه پرورش مي‌يابد اما به گاه برون آمدن، ديواره‌اي از بخار مي‌سازد و مقابل چشم انسان را بگيرد و در راه تاريك قد مي‌كشد تا جلو افق ديد انسان را بگيرد و در راه تاريك و لغزان زمينگيرش كند .
3- فرايند شكل‌گيري باران، دستمايه تذكار براي تدبر : يكي از ويژگي‌هاي روش شناختي قرآن متركز ساختن توجه انسان به فرايند شكل‌گيري پديده‌ها و جلوه‌هاي هستي است . يكي از اهداف شناخت‌شناسي قرآن از نهادينه كردن اين روش در نيروي داوري و نقادي انسان، آن است كه او به جاي تمركز به چگونه بودن و چگونه هستن پديده‌هاي توجه خود را به چگونه شدن پديده ها متركز سازد و پديده‌هاي را در زنجيره روابط علت و معلولي تفسيركند و حلقه‌هاي بهم پيوسته آنها را مورد تحليل قرار دهد نه به صورت قطعات گسسته از زنجيره‌ . في المثل، خداوند آنجا كه مي‌خواهد ظرايف و دقايق خلقت انسان را تبيين و راز اتصاف انسان به اوصاف خلافت و امانت و كرامت را بازگشايي نمايد، به تشريح حلقه‌هاي بهم پيوسته شاكله وجودي انسان پرداخته و بر خويش آفرين مي‌گويد و طومارهستي راز آميز انسان را با مهر، احسن الخالقين ممهور مي‌نمايد ( ر. ك : مؤمنون/14) . در آيه 43 از سوره نور نيز خداوند براي پرورش ملكه تدبر در انسان، نمايه‌اي از فرايند شكل‌گيري باران را به تصوير مي‌كشد: پراكندن ابرها درگستره جو و برقراري پيوند دوباره بين آنها، و يكپارچه‌ سازي ابرهاي متراكم، حلقه‌هاي بهم پيوسته‌اي هستند كه تأمل در آنها انديشيدن انسان را نظامدار و ساختارمند مي‌كند تا به قول فرانسيس بيكن ذهن جستجوگر انسان از بتهاي تاريخي و رسوبات پس زمينه‌ها و پيش فهم‌ها لايروبي شود و فقط روي زمينه‌ها شكل بگيرد :الم تر ان الله يزجي سحاباً ثم يؤلف بينه ثم يجعله و كاماً و فتري الودق يخرج من خلاله.
4- تذكار براي گذار از شرك به توحيد ( بقره /22 )‍ : مخاطبان اين آيه، هم مي‌توانند مشركين باشند و هم مؤمناني كه دوران شرك را پشت سر گذاشته و به قلمرو توحيد پيوسته‌اند . نسيم بيدار باشي است بر چهره‌ خواب آلوده و غفلت‌زده مشركين تا شايد به خود آيند، و آينه عبرتي است براي مؤمنين كه گذشته را آينه آينده سازند و شكرگذار خدا باشند كه مشمول نصرت قرار گرفته و از فرو افتادن به گودال آتش نجات يافتند : كنتم علي شفا حفرة من النار فانقذكم منها . ( آل عمران/103)
در اين آيه خداوند به تصويرگري آثار و بركات باران مي‌پردازد و يادآور مي‌شود كه باران واسطه بين خدا و ثمرات زمين قرار مي‌گيرد و خدا به وسيله باران منافع بالقوه زمين را بالفعل مي‌سازد . خداوند پس از جهت‌دهي توجه مخاطبين به آثار و ثمرات باران از آنها مي‌خواهد كه اعتقاد خود را شفاف كنند و فراز و فرودهاي عقيده خود را هموار نمايند و به عمد و تقصير براي خدا نظيره‌سازي نكنند :
انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات رزقا لكم فلا تجعلوا لله انداداً‌ و كنتم تعلمون .
در آيه اشاره شد دو نكته ديگر نيز جلب نظر مي‌نمايد :
1-4: مخاطبين خداوند در اين آيه از نظر فرهنگي، در زمره دانايان قرار دارند، يعني اگر عمل صالحه‌اي از آنها سر مي‌زند، آگاهانه است نه مقلدانه و اگر عمل، نامتوازن و نادرستي هم از آنها سر مي‌زند آن نيز آگاهانه است نه جاهلانه ، مقصرانه است نه قاصرانه .
2-4 : قدرت و مشيت و اراده خدا از معبر قانونمنديهاي حاكم بر طبيعت ( ناموس طبيعت ) تحقق مي‌يابد . ماوراء طبيعت براي فعليت يافتن در قالب ساز كارهاي طبيعت ظهورو تبلور مي‌يابد ( زميني كردن رزق به عامليت باران ).

پي نوشت‌ها :

1ـ جلال الدين محمد مولوي ، مثنوي معنوي ، دفتر دوم ، تصحيح دكتر محمد استعلامي ، تهران ، انتشارات زوار 1371 ، مقدمه منثور .
2ـ همان ، صص 164-162.
3ـ مهدي اخوان ثالث ، در حيات كوچك پاييز در زندان ، تهران ، انتشارات بزرگمهر ، شعر زمستان .

 
جمعه 31 شهریور 1391  11:59 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جلوه های طبيعت در قرآن

جلوه های طبيعت در قرآن

اكرم صابري مقدم

اِنَّ هذا القُرآن يَهدي لِلَّتي هِيَ اَقوَم1
همانا اين قرآن خلق را به استوارترين راهها هدايت مي كند .
در قرآن كريم آيات بسياري در رابطه با خداشناسي از طريق علم وجود دارد خداوند مكرراً به اجزاي طبيعت اشاره مي كند و هر كدام را آيه و نشانه اي از وجود لايزال خود مي داند از بزرگترين جزء كائنات تا ريزترين ذره همه و همه را دلايل قابل توجهي مي داند براي كساني كه تعقل و تفكر در آيات الهي مي كنند :
...ان في ذلك لايات لقوم يتفكرون، ... يعقلون، ... يسمعون، ... وبا عباراتي امري و پرسشي انسان را مورد خطاب قرار مي دهد و از او مي خواهد كه در آفاق و انفس تعمق و تفكر كند و همواره كساني را كه نسبت به آيات و نشانه هاي او بي توجهند شماتت مي كند و مي فرمايد :
و كاَيّن من آيه في السموات و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون 2
چه بسيار نشانه و آيه كه در آسمانها و زمين وجود دارد ( انسانها ) از آن مي گذرند و ( بي توجه ) به آن پشت مي كنند .
در كلامي ديگر مي فرمايد : « اگر آب دريا براي نوشتن كلمات پروردگار مركب شود ، پيش از آنكه كلمات الهي به آخر برسد دريا خشك خواهد شد هر چند دريايي ديگر ضميمه آن شود .» 3
از طرفي دائماً سفارش به سير وسفر در زمين براي ديدن آثار وجود پروردگار مي كند : « آيا در روي زمين سير نمي كنند تا دلهاشان بينش و هوش يابد يا گوششان ( به پند و اندرزها ) شنوا گردد ... » 4
و كساني را كه در خلقت زمين و آسمان و دگرگوني شب و روز تفكر مي كنند باصفت اولوالالباب مورد لطف قرار مي دهد .
اكنون با تأسي به قرآن كريم و با استفاده از همان روش در باب خداشناسي علمي ، آن قسمت از آيات را كه مربوط به علم اقليم شناسي است مورد بحث قرار مي دهيم :
آيات شريفه اي كه در اين مباحث مورد استفاده قرار مي گيرد در خصوص موارد زير عبارتند از :
باد : اعراف / 57 ، نحل / 63 ، فرقان / 48 ، روم / 46 ـ 48 ، فاطر / 9 و 27 ، نمل / 63 ، فصلت / 16
رعد و برق : رعد / 12 ، روم / 24 ، نور / 43 ( انتهاي آيه ) ، فصلت / 13 و 17 .
اشكال بارندگي ( باران ـ برف ـ تگرگ ) : نور/ 43 ، مومنون / 18 ، فرقان / 48 ، شوري / 28 ، زخرف / 11 ، زمر/ 21.
اهميت چرخه آب : فرقان / 49 ، اعراف / 57 ، سجده / 27 ، زمر / 21 ، مومنون / 18 .

چگونگي تشكيل باد:

علت اصلي جريانهاي عمومي اتمسفر را بايد در تفاوت عظيم ترازنامه انرژي مناطق قطبي و منطقه حاره جستجو كرد . به عبارت ديگر موتور اين جريان را تفاوت انرژي اين مناطق به چرخش در مي آورد . اگر زمين به دور خود نمي چرخيد ، در اين شرايط هواي صعودي از منطقه حاره به صورت بادهاي آزئوستروفيك Ageostrphic ( نيروي منحرف كننده حاصل از گردش زمين به دور محور خودش ) از سطوح فوقاني به جهت دو قطب حركت مي كردند و پس از نزول ، دوباره به استوا برمي گشتند ، در نتيجه يك سيستم ساده از اين نوع بادها به وجود مي آمد ولي به سبب گردش زمين به دور خود ، جهت باد تغيير كرده و تقريباً حالتي موازي با مدارها به وجود مي آيد كه سيستم گردش عمومي اتمسفر را پيچيده و گوناگون مي كند كه هر كدام شكلها و جهتها و ويژگيهاي خاص خود را دارا هستند ، مانند بادهاي موسمي ، بادهاي غربي ، بادهاي قطبي و ... .
اينجاست كه معجزه آيات حق آشكار شده و هر بيدار دلي را به تواضع و خضوع وا مي دارد زيرا كه مي فرمايد :
هو الذي ارسل الرياح بشرا بين يدي رحمه
اوست كه فرستاد بادهايي را كه بشارت دهنده رحمت پروردگارند .
در اين آيه اشاره به « رياح» شده كه جمع « ريح » است و دليلي است بر وجود بادهاي گوناگون و هم چنين اشاره مي كند به بادها زيرا كه مي فرمايند : « بشرا بين يدي رحمته »
اما نوعي ديگر از بادها كه مضر و تخريب كننده اند ؛ در قرآن با عبارت « ريح عاصف » و در كتب علمي با نام « توفان » با « توفنده » و در بعضي با عنوان « بادهاي وحشي » از آن ياد شده است . نحوه پيدايش اين پديده به اين صورت است كه اگر توده هواي مرطوب مجاور پهنه نسبتاً كوچكي از زمين گرم شود ، سبك شده و در مقابل هواي سرد اطراف رو به بالا مي رود . وقتي اختلاف دماي هواي گرم و سرد زياد شد ، علاوه بر اينكه اين حركت رو به بالا ، سريع مي شود ؛ به سبب هجوم هواي سرد اطراف ، هواي گرم نيز به شدت شروع به چرخيدن مي كند و در نتيجه توفان پيچنده پديد مي آيد . اين توفان معمولاً مخصوص آمريكاي شمالي و استراليا است و پيشگويي آن فوق العاده دشوار مي باشد . هوا در قسمت مركزي اين توفان به سرعت بالا مي رود و از مشخصات آن تشكيل ابر قيفي شكل است كه در توده اي از ابرهاي « كومولونيمبوس » تشكيل و به سوي زمين كشيده مي شود . اين قيف بالا و پايين مي رود و در جهات مختلف مي چرخد و هر جا به زمين برسد تقريباً همه چيز را ويران مي كند . قطر اين توفان از چند متر تا حدود 2 كيلومتر و سرعت چرخيدن آن 320 تا 480 كيلومتر در ساعت است و سرعت صعود آن در مركز ممكن است به 320 كيلومتر برسد . چون فشار هوا در مركز توفان پيچنده كم است از اين رو اگر به ساختماني برخورد كند فشار هواي درون ساختمان نسبت به خارج فزوني يافته و به انفجار ساختمانها منجر مي شود و اشياي سنگين را تا فاصله زياد پرتاب مي كند . خداوند در آياتي از قرآن كريم سرنوشت ملتهايي را بيان مي كند كه به دليل طغيان و كفرشان گرفتار اين طوفانها شده اند . سرانجام قوم نوح را چنين بيان مي فرمايد : « فاخذ هم الطوفان و هم ظالمون »5 به سبب ظلمشان گرفتار طوفان شدند .
همچنين يكي از بلاهايي كه بر بني اسرائيل نازل شد طوفان بود : « فارسلنا عليهم الطوفان ... » 6 و سوره يونس در قسمتي از آيه 22 حالت افرادي را بيان مي كند كه در دريا گرفتار طوفان شده اند:
... جائتها ريح عاصف و جاء هم الموج من كل مكان و ظنوا انهم واقع بهم
تندبادي به سراغ آنها آمد و امواج از همه طرف آنها را محاصره كرد به طوري كه گمان كردند به وسيله امواج احاطه شده اند .
فارسلنا عليهم ريحا صرصراً في ايام نحسات لنذيقهم عذاب الخزي في الحياه الدنيا ... 7
پس فرستاديم بر آنها تندبادي را در روزهايي شوم تا بچشانيم عذاب و خواري را در دنيا.
رسول گرامي اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ مي فرمايند : اللهم اجعله لنا رياحاً و لاتجعله ريحاً .

رعد و برق:

مشاهدات نشان مي دهد كه رعد و برق فقط زماني رخ مي دهد كه توده هاي عظيمي از آب مايع و يخ به سطوحي با ميزان دماي تا 20 درجه سانتي گراد برخورد مي كند از اين رو به عنوان يك قاعده كلي توفانها فقط در ارتباط با هواي گرم و مرطوب و غير پايدار به ظهور مي رسند . ساختار هر توفان كامل رعد و برق ، سلولهاي متراكم جابجايي هستند كه ممكن است قطر سلولي از آن از يك تا چند كيلومتر باشد .
اين توفانها در عرضها ، فصل و ساعات گرمتر دوره روزانه حاكمند . البته گرماي تنها براي توسعه رعد و برق كافي نيست بلكه ميزان قابل ملاحظه اي از رطوبت اتمسفري لازم است تا انرژي لازم كه به صورت گرماي نهان است را جهت نگهداري توفان تأمين كند . اين رطوبت بايد از 75 درصد متجاوز باشد . ميزان بارندگي در درون يك توفان رعد و برق مربوط به ترتيب سلولها و مراحل توسعه آنهاست و ميزان بارندگي در سطح زيرين مركز سلول توفاني بيشتر است و به طرف حواشي سلول ، ميزان آن كاهش مي يابد . گاهي شدت رعد و برق به حدي است كه به شدت ايجاد رعب و وحشت مي كند و عامل سيلهاي خانمان برانداز مي گردد . اينجاست كه خداوند مي فرمايد :
هو الذي يريكم البرق خوفا و طمعا و ينشي السحاب الثقال 8
اوست كه نشان مي دهد به شما برق را براي برانگيختن ترس و اميد ( در شما ) و اوست كه ايجاد مي كند ابرهاي باردار را .
در رابطه با باردار شدن ابرها توسط باد ، آياتي وجود دارد كه همگي بر اين مطلب تصريح دارند :
و ارسلنا الرياح لواقح فانزلنا من السماء ماء فاسقيناكموه ... 9
و بادهاي باروركننده را فرستاديم و سپس باران را از آسمان فرود آورديم تا به آن آب شما و نباتات و حيوانات شما را سيراب گردانيم .
... حتي اذا اقلت سحابا ثقالا سقناه ... 10
تا آنگاه كه كم كند بار ابرهاي سنگين را .
و اما توجيه علمي آن : هنگام تشكيل ذرات آب كه با هوا تماس دارند الكتريسته توليد مي شود . الكتريسيته يونهايي را كه در هوا وجود دارد جمع مي كند ( هوا در اثر اشعه خورشيد يونيزه مي شود ) هر قدر ذرات ريزتر باشند پتانسيل الكتريكي ابر كمتر خواهد بود . عمل القاء نيز در توليد الكتريسته موثر است مثلا ابري كه در نزديكي زمين قرار دارد طبقه زيرين ابر كه مجاور زمين است داراي بار مثبت و طرف مقابل داراي با منفي خواهد بود . اين ابر مي تواند ابرهاي خنثاي مجاور خود را باردار كند . بنابراين هنگامي كه دو جسم باردار به هم نزديك مي شوند ؛ در فاصله معيني بين آنها تخليه الكتريكي صورت مي گيرد تخليه الكتريكي بين دو ابر را برق و صداي ناشي از اين برخورد رعد نام دارد . تخليه الكتريكي بين ابر و زمين صاعقه نام دارد . صاعقه صرف نظر از اثرات زيانباري كه دارد از حيث تقويت و باروري خاك ، پديده هاي مفيدي هستند . بدين ترتيب كه صاعقه ، اَزُت موجود در جو را به صورت اكسيد با خود به سوي زمين مي آورد و به صورت كود همراه باران به خاك مي رساند .
از اثرات زيانبار صاعقه ، سوزاندن مزارع ، ايجاد آتش سوزي و حتي در بعضي موارد برق گرفتگي انسانهاست .
قرآن كريم در اين باره مي فرمايد : « يكاد البرق يخطف ابصارهم » 11 و در انتهاي آيه 43 سوره نور مي فرمايد :
يكاد سنابرقه يذهب بالابصار
نزديك است روشني برق ، روشني چشمها را از بين ببرد .

اشكال بارندگي:

باران آشناترين نوع نزولات آسماني است كه نتيجه مستقيم قطرات كوچك آب در ابرهاست كه در نتيجه به هم پيوستن ، رشد كرده و به اندازه اي مي رسند كه اثر شناوري هوا را خنثي مي كنند و بر زمين فرود مي آيند . قرآن كريم مي فرمايد :
الم تر ان الله يجزي سحابا ثم يؤلف بينه ثم يجعله ركاما فتري الودق يخرج من خلاله ... 12
آيا نديدي كه خداوند به حركت در آورد ابرها را سپس آنها را به هم پيوند داد سپس آنها را انبوه و متراكم نمود . سپس مي بيني كه قطرات باران از ميان ابر فروريزد .
قطع نظر از اندازه قطرات در ابر، اندازه آنها تا رسيدن به زمين به دو عامل بستگي دارد :
◄ ميزان تبخير آب در هر قطره در هنگام فرود به زمين
◄ اثر اصطكاكي هوا در قطره كه اگر هوا آرام باشد اصطكاك محدود است ، باران خفيف به سختي به سطح زمين مي رسد و گاهي قبل از رسيدن به زمين تبخير مي شود كه به آن غبار مي گويند .

برف:

يكي ديگر از اشكال بارندگي است كه به سبب تراكم بخار آب بر ذرات ريز غبار موجود در جو تشكيل مي گردد . بدين گونه كه بخار آب بي آنكه مايع شود مستقيماً منجمد مي گردد به جهت اينكه درجه حرارت زيرنقطه انجماد است .

تگرگ:

تگرگ حاصل حركات قائم شديد قطرات باران است كه در توفان هاي رعد و برق مشاهده مي گردد . تگرگ از ابرهايي به نام « كومولونيمبوس » به وجود مي آيد . شكل ظاهري اين ابر به شكل برج عظيمي سر به آسمان كشيده تشكيل مي گردد . قاعده آن صاف و سطح فوقاني آن سنداني شكل است . نمو ارتفاعي در اين ابر فوق العاده است . به طوري كه ارتفاع قله آن تا حدود 6000 متر مي رسد . رنگ قسمت فوقاني متمايل به آبي و سطح زيرين آن تيره است . در موقع نزديك شدن اين ابرها فشار هوا افت ناگهاني پيدا مي كند و شدت باد در پايين ترين قسمت بسيار زياد است . ملاحظه مي شود اين ابرها از لحاظ ظاهري شباهت زيادي به كوه دارد به همين دليل يكي از دانشمندان روسي از اين ابرها با عبارت كوههاي ابري يا كوههاي برفي ياد كرده است . آيه شريفه ذيل مطلب فوق را كاملاً تأييد مي كند و مي فرمايد :
... و ينزل من السماء من جبال فيها من برد ... 13
... و از كوههاي آسمان تگرگ فرو بارد ... .

چگونگي تشكيل تگرگ:

تگرگ مركب از دانه هايي است كه مانند پوست پياز از چند لايه يخ شفاف و كدر تشكيل يافته و منحصراً در توفانهاي تندري سفت پديد مي آيد . باد در ساختمان تگرگ نقش اساسي دارد . بدين گونه كه توده هاي هواي ابر آلود توسط گرد بادهايي به سرعت به طرف بالا برده شده و سپس پايين مي آيد و دگر بار به بالا رانده مي شود . قسمت پايين چين ابري ممكن است از دانه هاي باران و قسمت بالاي آن از بلورهاي برف تشكيل يافته باشد دانه هاي باران با حركت گردباد به طرف بالا كه ناحيه اي سردتر است رانده مي شوند و در آنجا منجمد مي گردند و قشري از دانه هاي برف روي آن مي نشيند سپس پايين مي آيد و آب بيشتري روي آنها يخ مي بندد و بار ديگر كه بالا روند پوسته تازه اي از برف روي آنها كشيده مي شود و اين عمل تا زماني ادامه پيدا مي كند كه سنگيني دانه به حدي رسد كه ديگر نتواند بالا رود و به طرف زمين سرازير شود . قطر آنها به 5 تا 8 سانتيمتر هم مي رسد و در موارد استثنايي قطر آنها تا حدود 40 سانتي متر نيز ديده شده است .

اهميت چرخه آب:

آب در طبيعت دائماً در حال گردش است و پيوسته بين اقيانوسها ، هوا كره و خشكيها مبادله مي شود . سير گردش آب در طبيعت را اصطلاحاً چرخه آب شناسي يا به طور ساده چرخه آب مي خوانند . اين چرخه آغاز و پاياني ندارد و در آن فرآيندهاي بسياري به طور پيوسته روي مي دهد .
انرژي خورشيد نيروي محركه چرخه آب را تشكيل مي دهد. آب اقيانوسها و خشكيها ، كه درمعرض تابشهاي خورشيدي قرار دارد ، به طور پيوسته تبخير مي شود . شدت تبخير از سطح اقيانوسها چنان است كه در هر 2650 سال يكبار تمام حجم آب اقيانوسها تبخير مي شود . بخار آب حاصل از تبخير آب اقيانوسها و خشكيها به هوا كره منتقل مي شود . بخارآب با بالارفتن در هوا كره و تغيير شرايط متراكم مي شود و به شكل باران و برف يا به طور كلي « بارش » به سطح زمين برمي گردد . هوا كره زمين همواره داراي مقداري بخار آب است . هوا كره در هر لحظه حدود 12900 ميليارد متر مكعب آب دارد . اگر همه آب موجود در اتمسفر به صورت باران به زمين بريزد پوششي به ضخامت حدود 25 ميلي متر دركل سطح كره زمين تشكيل مي دهد ( و ديگر منطقه خشكي نخواهيم داشت ) قرآن در اين زمينه مي فرمايد :
و انزلنا من السماء ماء بقدر 14
و ما نازل كرديم از آسمان آب را به اندازه اي معين
قسمت عمده بارش در سطح اقيانوسها و قسمت كمتري بر روي خشكيها ريزش مي كند . از آنجا كه مقدار بارش در سطح خشكيها بيش از مقدار تبخير و در سطح اقيانوسها كمتر از مقدار تبخير است بنابراين براي جبران اين عدم تعادل ، آب بايد دائماً از خشكي به اقيانوس انتقال يابد . بارشي كه به سطح خشكيها مي رسد به اشكال مختلف در مي‌آيد . بخشي از بارش قبل از رسيدن به سطح خاك توسط شاخه و برگ گياهان نگهداري مي شود كه بخش بزرگي از اين آب سرانجام تبخير مي گردد . قرآن كريم مي فرمايد :
و هو الذي انزل من السماء ماء فاخرجنا به نبات كل شئ فاخرجنا منه خضراً نخرج منه حباً متراكباً ... 15
اوست كه نازل كرد از آسمان باران را تا هر گياه را بدان برويانيم و سبزه ها و دانه هايي بر روي هم چيده شده پديد آوريم .
بخشي از بارش ، موقتاً فرورفتگي ها و چاله هاي سطح زمين را پر مي كند كه اين آبها نيز بعداً يا تبخير مي شوند يا به زمين فرو مي روند . بخش مهمي از بارش نيز به زمين نفوذ مي كند و موقتاً در لايه هاي سطحي خاك نگهداري مي شود . قسمتي از اين آبهاي نفوذي بر اثر حركت مويينه آب به طرف بالا و رسيدن به سطح زمين تبخير مي شوند يا بر اثر « تعرق» به اتمسفر بر مي گردند . تعرق فرآيندي است كه طي آن رطوبتي كه توسط ريشه گياهان جذب مي شود ، پس از عبور از آوندهاي گياه از روزنه هاي سطح برگها خارج مي شود و به صورت بخار آب وارد هوا مي گردد . به مجموعه تلفات آب در يك منطقه كه بر اثر تعرق از گياهان و تبخير از خاك صورت مي گيرد به طور كلي « تبخير و تعرق » مي گويند . قسمت ديگري از آبهاي نفوذي به اعماق بيشتر نفوذ مي كند و به ذخاير آب زيرزميني مي پييوندد . آبهاي زيرزميني نيز با حركت آهسته خود در زيرزمين ممكن است سرانجام به صورت چشمه در سطح زمين ظاهر شوند ؛ وارد رودخانه ها گردند يا مستقيماً به درياها بپيوندند . بخشي از آبهاي زيرزميني نيز به راههاي مختلف از زيرزمين استخراج مي شوند . اين آيات شريفه مؤيد همين مطلب است .
و انزلنا من السماء ماء بقدر فاسكناه في الارض و انا علي ذهاب به لقادرون 16
و نازل كرديم از آسمان باران را به اندازه اي معين و آن را در زمين ساكن كرديم و ما بر نابود ساختن آن نيز قادريم .
الم تر ان الم انزل من السماء ماء فسلكه ينابيع في الارض ... 17
آيا نديدي كه همانا خداوند نازل كرد از آسمان آب را سپس پديد آورد چشمه هايي در زمين ... .
اولم يرو انا نسوق الله الماء الي الارض الجرز فنخرج به زرعا تأكل منه انعامهم و انفسهم افلا يبصرون 18
آيا نديديد كه ما آب باران را به سوي زمينهاي خشك وبي آب وگياه مي بريم تاحاصلي برويانيم كه مردم و چهار پايان از آن بخورند . آيا پس ديده ، بصيرت نمي گشاييد ؟

منابع و مآخذ :

1. قرآن كريم ، ترجمه مهدي الهي قمشه اي .
2. جعفر پور ، ابراهيم ؛ كتاب اقليم شناسي ، انتشارات دانشگاه تهران ، ص 127 ـ 133 .
3. بيسر ، آرتور ؛ زمين ، ترجمه : عباس جعفري ، انتشارات موسسه گيتاشناسي ، ص 49 ـ 52 و 46 و 54 .
4. صداقت ، محمود ؛ منابع و مسائل آب ايران .
5. شفيقي ، سيروس ـ مدني ، حسن ؛ زمين شناسي عمومي ، انتشارات دانشگاه پلي تكنيك تهران ، ص 119 .
استاد مشاور و راهنما : آقاي دكتر مصطفي طالشي ( رييس دانشگاه پيام نور فريمان رشته جغرافيا )

پي نوشت :

1. اسري / آيه 9 .
2. يوسف / آيه 105 .
3. كهف / آيه 109 .
4. حج / آيه 46 .
5. عنكبوت / آيه 14 .
6. اعراف / آيه 133 .
7. فصلت / آيه 16 .
8. رعد / آيه 12 .
9. حجر / آيه 22 .
10. اعراف / آيه 57 .
11. بقره / آيه 20 .
12. نور / آيه 43 .
13. همان .
14. مؤمنون / آيه 18 .
15. انعام / آيه 99 .
16. مؤمنون / آيه 18 .
17. زمر / آيه 21 .
18. سجده / آيه 37 .

 
جمعه 31 شهریور 1391  11:59 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها