0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زيبايي در قرآن

زيبايي در قرآن

كبري خسروي
چكيده مطالب

زيبايي چيزي است كه درك ميشود اما نمي‌توان آن را تعريف كرد. مفهومي است نسبي نه مطلق.

انواع زيبايي عبارتند از :

1 ـ زيبايي محسوس . با قواي ظاهري درك مي‌شود.
2 ـ زيبايي غيرمحسوس : با قوة خيال انسان درك مي‌شود.
3 ـ زيبايي معقول : با قوه عقل انسان درك مي‌گردد.

انواع زيبايي در قرآن

1 ـ زيبايي آسمان با ستارگانش
2ـ زيبايي مناظر طبيعي روي زمين
3ـ زيبايي جانداران
4ـ زيبايي تركيب انسان و صوت او
5 ـ زيبايي آرمانهاي معقول

الف ـ عفو و اغماض زيبا
ب ـ صبر زيبا
ج ـ جدايي و مفارقت زيبا
د ـ زيبايي ايمان
مقدمه

قرآن كتابي است آسماني كه باطني عميق، ظاهري زيبا و بياني شيرين دارد. مشعل فروزاني است كه هرگز به خاموشي نمي‌گرايد و فروغ آن همواره بر تارك اعصار مي‌درخشد. تازگيهايش رنگ كهنگي به خود نمي‌گيرد و هر چه زمان بگذرد، مفاهيم آن آشكارتر مي‌شود چه بسيار مفاهيم و اسرار علمي نهفته است كه با گذشت زمان بر ما مكشوف مي‌گردد.
در اين نوشتار انواع زيبايي در قرآن مورد بررسي قرار گرفته است . بدين صورت كه ريشه‌هاي جمل ، زين ، حسن بالهج با اشتقاقات آن از معجم المفهرس استخراج شده است. سپس با استفاده از تفاسير الميزان، نمونه و در برخي موارد تفسير نور و همچنين با استفاده از كتاب زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام دسته‌بندي شده و در مورد تفسير مختصري ارائه شده است.
قطعاً بررسي اين مفهوم و استخراج آن از قرآن نيازمند تحقيق و مطالعه بيشتر است كه در اين مقاله فقط سرفصلهايي ارائه شده است.
اميد آنكه در سايه حق تعالي و تعليمات عالي قرآن ، زيبايي‌هاي واقعي و حقيقي را درك نماييم. ان شاء ا…
و السلام علي من اتبع الهدي

تعريف زيبايي و انواع آن

به نظر صاحبنظران مقولة زيبايي را نمي‌توان تعريف كرد زيرا چيزي است كه درك مي‌شود اما نمي‌توان آن را تعريف كرد. با اين حال بسياري كرده‌اند كه براي زيبايي تعريف يا تعريفهايي ارائه دهند از جمله افلاطون كه زيبايي را اينگونه تعريف مي‌كند: زيبايي هماهنگي ميان اجزاء است باكل . كه اين تعريف معلوم نيست درست باشد و البته تعريف درستي هم نيست.
نكته‌اي كه بايد در نظر داشت اين است كه زيبايي نسبي است بدين معنا كه انسان شي و يا انسان ديگري در نظرش فوق العاده زيباست و حال آنكه يك انسان ديگر او را زيبا نمي‌بيند. به هر حال قدر مسلم اينكه زيبايي نسبي است و مطلق نيست.

زيبايي را مي‌توان به شيوة زير تقسيم بندي كرد:

1 ـ زيبايي محسوس : زيبايي است كه با قواي ظاهري انسان درك مي‌شود ودر جمادات،‌حيوانات و نباتات، آسمان، زمين و درياها و … هوايداست.
2ـ زيبايي غيرمحسوس: زيباي‌ها كه با قوة خيال انسان درك مي‌شوند نظير زيبايي فصاحت و بلاغت كه در قرآن كريم و سخنان ائمه اطهار عليهم السلام فراوان به چشم مي‌خورد.
3 ـ زيبايي معقول : اين زيبايي با قوة عقل انسان درك مي‌شود. نه حس انسان آن را درك مي‌كند ونه قوة خيال انسان . بعنوان مثال مي‌توان از زيبايي كارهاي نيك ياد كرد.[1]
اغلب متفكران و فيلسوفان اسلامي ضمن بها دادن به دو نوع اول زيبايي، نوع سوم را ارج بيشتري نهاده و آن را زيبايي حقيقي دانسته‌اند.
بعنوان مثال علامه محمد تقي جعفري (رضوان الله تعاليه عليه ) ابراز كرده‌اند كه :
« معناي زيبايي و جمال حقيقتي است كه در برابر درك آدمي بر نهاده مي‌شود و موجب تحريك شهود و ذوق و يا احساس خاص زيبايابي مي‌گردد و يا در وضع رواني آدمي انبساطي به وجود مي‌آورد و حد اعلاي زيبايي نمودي است نگارين و شفاف كه بر روي كمال كشيده شده است و كمال عبادت است از قرار گرفتن هر موضوعي در مجراي بايستگي‌ها و شايستگي‌هاي خود »[2]
زيبايي شناسي ديني آن ابتهاج و احساس لطيفي است كه در مواجهه با هستي به اهل ايمان دست مي‌دهد. نيروها و عواطف آنها را بر مي‌انگيزد و غوغاها و هيجانهاي بزرگي در اندرونشان برپا مي‌كند . مؤمن نيز به نوبة خود و از يك نظر نگاهي هنرمندانه به جهان دارد و در آن سيمايي هنري و معنوي مي‌يابد و احساس خرمي و حق شناسي پيدا مي‌كند.
حس زيبايي شناسي ديني، در مؤمن نوعي خاطر خواهي و همدلي پديد مي‌آورد كه آتش برخرمن خودخواهيهاي پست محدودش مي‌زند.
در عرصة عشق و مستي هر چه از دوست مي‌رسد نيكوست و هر كه از او پيغامي مي‌آورد گرامي است . پيام وحي و الهامات رسولان، جاذبة جذبات رحماني و نسيم نفحات الهي است چنان صبا كه مشك ختن به همراه دارد؛ از همين روي قرآن عزيز است[3]، آواي مهر ايزدي است[4]، صداي پرهيبت حق است[5]، از مبدأ كرامت و كريم است[6]، كلام پروردگار جميل است جلوة خداي ذوالجلال است[7]. و چون از تلألو أحسن الاسهاء برتابيده پس أحسن الحديث است[8]. و مظهر زيبايي و شكوه و كتابي شورانگيز و دلاويز است، ظاهرش زيبا و نغز و باطنش ژرف و عميق است[9].

انواع زيبايي در قرآن

آيات قرآن كريم زيباييها را به خداوند نسبت داده و او را به وجود آورنده تمام زيبايي‌ها دانسته‌اند، حوزه اين زيبايي محسوس باشد يا غيرمحسوس. بهر حال زيبايي‌هاي موجود در جهان هستي همه منسوب به خداوند است.
« هو الله الخالق البارئ المصورده الاسماء الحسني»[10]
اوست خداوند خالق و سازنده و مصور و تمام اسماء حسني از آن اوست .
و همچنين « قل من حرم زينه التي أخرج لعباده … [11]»
اي پيامبر، به آنان بگو كيست كه زينت خداوندي را كه براي بندگانش [ از جهان طبيعت] برآورده تحريم نموده است .
يعني نمودهاي زيبايي چه در طبيعت و چه در آنچه كه با فكر و ذوق و كار بشري نمودار مي‌گردد و مورد مشيت خداوندي است .

1 ـ زيبايي آسمان با ستارگانش

فيلسوف معروف كانت مي‌گويد: « از تماشاي دو منظره هرگز سير نخواهيم گشت: آسمان لاجوردين پرستاره كه تجسمي از بيكرانگي دارد و وجدان آدمي كه شگفتي‌هايش قابل توصيف نيست.»
آري اين واقعيتي است كه در قرآن كريم به وضوح و بارها تكرار شده است . قرآن اسمان را يكي از مظاهر زيبايي مي‌داند كه با ستارگان زينت داده شده است . آياتي كه بدين نكته اشاره مي‌كنند عبارتند از :
ـ « انا زينا السماء الدنيا بزينه الكواكب[12]»
ما آسمان دنيا را با زينت ستارگان آراستيم.
ـ « و زينا السماء الدنيا مصابيح[13]»
و پايين ترين آسمان را با چراغهايي بياراستيم.
ـ « و لقد زينا السماء الدنيا مصابيح[14]»
و آسمان دنيا را به چراغها آراستيم.
ـ « و لقد جعلنا في السماء بروجاً و زيناها للناظرين[15]»
و ما در آسمان برجهايي قرار داديم و آن را براي بينندگان بياراستيم.
ـ « أفلم ينظروا الي السماء فوقهم كيف بنيناها و زيناها و مالها من فروج و الارض مددناها و ألقينا فيها رواسي و أنشنا فيها من كل زوج بهيج[16]»
مگر آسمان را برفراز سرشان نمي‌نگريد كه چگونه نمايش نهاده‌ايم و آن را آراسته‌ايم بي آنكه مشكاني در آن باشد و زمين را بگسترديم و كوههاي بلند در آن بيفكنديم و گياهان گونه‌گون با طراوت در آن برويانديم .
منظره زيباي آسمان در شبهاي تاريك و پرستاره، چنان منظره زيبايي در نظر انسان مجسم مي‌سازد كه او را مسحور و مفتون خوش مي‌كند. گويا با زبان بي زباني با ما سخن مي‌گويند و رازهاي آفرينش را بازگو مي‌كنند. گويي شاعرند و زيباترين غزلهاي عشقي و عرفاني را پي در پي مي‌سرايند. اين مناظر آنقدر زيباست كه نه تنها چشم از ديدن آن خسته نمي‌شود كه خستگي را نيز از تمام وجود انسان بيرون مي‌كند!
منظور آيات از زينت دادن آسمان اين است كه ستارگان درخشان با ان جمال بديع كه دارند در آسمان افريديم . پس خود اين ساختمان، اين بناي بديع با آن جمال خيره كننده‌اش صادق‌ترين شاهد بر قدرت حق مي‌باشد[17].
ابهت و جمالي كه ستارگان زيبا درآسمان به وجود مي‌آورند عقلها را حيران مي‌سازد. آنها نمونه‌هايي از عظمت و قدرت لايزال الهي‌اند كه بهترين مجراي شناخت او هستند.

2 ـ زيبايي مناظر طبيعي روي زمين

زيبايي گلها و درختان و چمنزارها و ديگر روييدنيه از عالي‌ترين انواع زيبايي‌هاست كه خداوند متعال براي بشر به وجود مي‌آورد و غم و اندوه و ملالت و يكنواختي زندگي را مي‌زدايد و بهجت و سرور در دلها ايجاد مي‌كند.
ـ « … و تري الارض هامده فاذا أنزلنا عليها الماء اهتزت و ربت و أبنتت من كل زوج بهيج[18]»
زمين را خشك و مرده مي‌بيني اما زماني كه باران را بر آن بفرستيم به حركت مي‌آيد و رشد مي‌كند و انواع گياهان زيبا را بروياند.
ـ « الم تر ان الله أنزل من السماء ماءً فتصبح الارض محضره ان الله لطيف خبير[19]»
آيا نديدي كه خدا از آسمان آبي فرو فرستاد و زمين سبز و خرم شد و خداوند دقيق و آگاه است .
ـ « أمن خلق السموات و الارض و انزل لكم من السماء ماء فابنتنا به حدائق ذات بهجه[20]»
آيا آنكه آسمانها و زمين را آفريد و از آسمان براي شما آبي نازل كرد كه با آن باغهاي خرم رويانيديم كه روياندن درختانش كار شما نبود.
ـ « و الارض مددناها و ألقينافيها رواسي و أنبتنا فيها من كل زوج بهيج[21]»
و زمين را بگسترديم و كوههاي بلند در آن بيفكنديم و گياهان گوناگون با طراوت در آن برويانديم .
نكته‌اي در برخي آيات مذكور به چشم مي‌خورد اين است كه ابتدا به نزول آب از آسمان اشاره مي‌شود و سپس آن را علت زيبايي در روي زمين معرفي مي‌كند.

3 ـ زيبايي جانداران

ـ « و لكم فيها جمال حين تريحون و حين تسرحون[22]» .
در آمد و شد چهار پايان در صبح و شام برايتان زينت است .
منظره جالب حركت دسته‌جمعي گوسفندان و چهارشنبه پايان به سوي بيابان و چراگاه سپس بازگشتشان به سوي آغل و استراحتگاه كه قرآن از آن تعبير به جمال كرده است تنها يك مسأله ظاهري و تشريفاتي نيست بلكه بيانگر واقعيتي است در اعماق جامعه، و گوياي اين حقيقت است كه چنين جامعه‌اي خود كفاست ، فقير و مستمند و وابسته به اين و آن نمي‌باشد و جمال جامعه به استقلال، خودكفايي، توليد و توسعة دامداري است . در واقع جمال، استغناء و خودكفايي جامعه است !
نكته ديگري كه از آيه استفاده مي‌شود اينكه جمال جامعه در حركت و تلاش است نه ركود و خمود . آن هم حركت دسته جمعي نه تك روي . خداوند اينها را خلق كرده تا انسانها از منافع آنها استفاده كنند و زينت انسانها باشند[23].

4ـ زيبايي تركيب انسان و صورت او

ـ « لقد خلقنا الانسان في أحسن التقويم[24]»
ما انسان را به نيكوترين صورت وسيرت آفريديم.
ـ « … و صوركم فأحسن صوركم …[25]»
و شما را صورت بخشيد و صورتهايتان را نيكو ساخت.
ـ‌ « … و صوركم فأحسن صوركم و اليه المصير[26]».
ـ « فتبارك الله أحسن الخالقين[27]».
پاك و بزرگوار خدايي كه نيكوترين آفرينندگان است .
حسن صورت عبارت است از تناسب تجهيزات آن نسبت به يكديگر و تناسب مجموع آنها با آن غرضي كه به خاطر آن غرض ايجاد شده، اين است معناي حسن نه زيبايي منظر، چون حسن يك معناي عامي است كه در تمامي موجودات جاري است .
ابن عباس مي‌گويد: انسان در زيباترين صورت يعني مستوي القامه و مستقيم آفريده شده است . نه مثل ساير حيوانات سرافكنده و افتاده بر صورت.
أحسن التقويم يعني انسانها با كمال در نفوس و اعتدال در جوارح و اعضايشان آفريده شده‌اند و با سخن گفتن و تشخيص دادن و تدبير امور كردن از ديگر موجودات جدا شده‌اند[28] .

5 ـ زيبايي آرمانهاي معقول

در آيات قرآني بر زيبايي آرمانهاي معقول و اصول عالي اخلاقي و ارزشهاي انساني تكيه شده‌است . اصول و آرمانهايي كه هم في نفسه زيبايند و هم زيبايي‌ها را به طور كامل براي ما مي‌نمايانند.

الف / عفو اغماض زيبا

عفو و اغماض زيبا كه بدون منت و با وجود قدرت بر انتقام و بدون اينكه گذشت و عفو موجب طغيانگري و مهار گسيختگي شود . چنين عفو و چشم‌پوشي از خطاها و انحرافات نوعي تعليم و تربيت سازنده در بر دارد كه علاوه بر تطابق با منطق و قواعد زندگي انساني، ذوق و شهود و احساس زيبا جويي آدمي را نيز تحريك مي‌نمايد.
ـ « و ان الساعه لآتيه فاصفح الصفح الجميل [29]»
و روز رستاخيز قطعاً فرا خواهد رسيد. با عفو و بخشش زيبا از لغزشهاي مردم درگذر

ب : صبر زيبا

چه بزرگ و زيباست آن روح كه در برابر حوادث و انگيزه‌هاي بي اساس و غيرمنطقي خود را نمي‌بازد و تلخي صبر و بردباري قيافة او را كه مانند پرده‌اي روي روحش كشيده شده است،‌درهم و برهم نمي‌كند و تبسم با عظمت او را مبدل به گرفتگي عبوسانه نمي‌كند. تبسم در هنگام شكيبايي و گشادگي رواني در مقابل عوامل و انگيزه‌هاي كوبنده همان زيبايي معقول است كه هيچ تماشاگري را هر اندازه هم كه تماشايش طولاني بوده باشد سير نمي‌كند.
ـ « فاصبر صبراً جميلاً [30]» .
شكيبايي نما،‌ شكيبايي زيبا.

ج / جدايي و مفارقت زيبا

آن هنگام كه آدمي مطابق عقل از مردم منحرف و تبهكار جدا مي‌شود ،‌ و در اين جدايي نه تنها از اصول و قواعد انساني تعدي نمي‌كند و دردهاي خود و انسان يا گروهي كه از آن جدا مي‌شود و دوري مي‌گزيند، نمي افزايد، بلكه اين كار را براي آگاه ساختن و تحصيل اعتدال روحي براي آن انسان يا گروه انجام مي‌دهد. روح چنين شخصي از نوعي زيبايي عالي برخوردار است كه خود بيش از همه از زيبايي آن لذت مي‌برد.
ـ « و اصبر علي ما يقولون و اهجرهم هجراً جميلاً [31]»
به آنچه مي‌گويند بردبار باش و از آنان دوري گزين، دوري و جدايي زيبا .

د / زيبايي ايمان

آيات فراواني در قرآن مجيد عالي‌ترين مطالب دربارة‌خواص و نتايج ايمان را تذكره داده است . يكي از مهمترين خواص ايمان، زيبايي و آراسته شدن دلهايي است كه از ايمان بخروردار گشته است :
ـ « و لكن حبب اليكم الايمان و زينه في قلوبكم و كره اليكم الكفر و الفسوق و للعصيان[32]»
ولي خداوند متعال ايمان را به دلهايتان محبوب نموده و ايمان را در دلهاي شما با زيبايي بسيار است و كفر و فسق و معصيت را براي شما زشت و كراهت بار ساخت .
ـ « فان امنوا بمثل ما امنتم به نقد اهتدوا و ان تولوا فانما هم في شقاق نسيكفيكهم الله و هو السميع العليم . صغه الله و من أحسن من الله صغه و نحن له عابدون.[33] »
اگر آنان همانگونه كه شما ايمان آورده‌ايد. ايمان بياورند، پس هدايت شده‌اند و اگر از ايمان رويگردان شوند جز اين نيست كه آنان در اختلاف و پراكندگي خواهند بود. خداوند در برابر آنان براي تو كفايت مي‌كند و اوست شنوا و دانا. ايمان رنگرزي زيباي خداوندي است و كيست بهتر از خداوند در ايجاد نقش زيبا و ما عبادت كنندگان او هستيم . »

منابع و مآخذ

1 ـ قرآن كريم
2 ـ معجم المفهرس
3 ـ تفسير الميزان
4ـ تفسير نمونه
5 ـ تفسير نور
6 ـ ترجمة قرآن كريم ، آقاي كاظم پور جوادي
7 ـ فلسفه اخلاق ، مرتضي مطهري
8 ـ زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام،‌ محمد تقي جعفري

پی نوشت ها:

[1] اين قيمت برگرفته از كتاب فلسة اخلاق استاد مرتضي مطهري صص 91 ـ 108 مي باشد.
[2] جعفري ،‌محمد تقي، زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام ، ص 280
[3] « وانه لكتاب عزيز » فصلت /41
[4] « الرحمن ، علم القرآن» الرحمن /1-2
[5] « لو انزلنا هذا القرآن علي جبل لرأيته خاشعاَ متصدعاَ من خشيه الله… » حشر/21
[6] « ظاهره انيق و باطنه عميق» ،‌البرهان / ج 1/ ص 454
[7] « لقد تجلي الله لخلقه‌ني كلامه و لكن لايبصرون» . اصول كافي / ج 4 / ص 3999
[8] « الله نزل احسن الحديث كتاباً متشابهاً مثاني … » زمر /23
[9] « ظاهره انبق و باطنه عميق » . البرهان / ج 1 / ص 454
[10] حشر /25
[11] اعراف / 31
[12] صافات/6
[13] فصلت /12
[14] ملك /5
[15] حجر /16
[16] ق / 6 و 7
[17] تفسير نمونه، ج 19 ، صص 16 و 17
[18] حج /5
[19] حج / 63
[20] نمل /60
[21] ف /7
[22] نمل /6
[23] تفسير نور، ج 6 ، ص 323
[24] تين /4
[25] غافر /64
[26] تغابن /3
[27] مؤمنون /14
[28] ترجمه تفسير الميزان، ج 19، ص 497
[29] حجر/85
[30] معارج / 5 ـ يوسف /18 ـ 803
[31] مزمل /10
[32] حجرات/7
[33] بقره / 137 و 138
جمعه 31 شهریور 1391  1:12 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وجه زيبايى شناختى قرآن در تاريخ صدر اسلام1

وجه زيبايى شناختى قرآن در تاريخ صدر اسلام1

نويد كرمانى2
ترجمه: اعظم پويا

با مطالعه و بررسى زبان قرآن مى توان به ارزش سبك يا معانى بلاغى آن، به گونه اى كه عيناً در اين متن آمده است، پى برد. در صورتى كه براى كسى جالب باشد، مى تواند در اين باره نيز به بحث و احتجاج بپردازد كه آيا قرآن، آن چنان كه مسلمانان مى انديشند، واجد جمال الهى هست يا نه؛ يا او مى تواند در اين باره به بحث بپردازد كه آيا محمد(ص) آن سان كه نولدكه و شوالى مى انديشند، يك (صاحب سبك معمولى)3 بود يا نه. با اين همه، دشوار مى توان اين امر را مورد ترديد قرار داد كه در سرتاسر تاريخ دريافت وحى همواره گزارش شده است كه قرآن واجد اثرى زيبايى شناختى است كه هيچ متنى ديگر در عالَم ادبيات توان هماوردى با آن را ندارد. تا امروز، اظهاراتى كه ناشى از شيفتگى نسبت به زبان قرآن است يا گزارشاتى كه مربوط به اوضاع و احوال مختلفى است كه در آنها تلاوت قرآن موجب بروز واكنش هاى خلسه آورى شده است، يا تمجيدى كه متوجه قاريان مهم و استثنايى [به هنگام تلاوت] مى شود، در سرتاسر تاريخ كلام و ادبيات اسلام ـ خصوصاً ميان عرب زبانان ـ مشهور است. اين گزارشات گروه ها، موقعيت ها و دوره هاى بسيار متنوعى را پوشش مى دهند و هر پژوهشگر اسلامى در كار خود قطعاً و پيوسته با آنها روبرو مى شود. بنابراين، دشوار مى توان اين موضوع را انكار كرد كه تجربه مسلمانان از قرآن، به مثابه متنى كه داراى ساختارى شاعرانه و تقريرى است، نيز در ماهيت خود نوعى زيبايى شناختى است. دست كم در دنياى عرب زبان، نحوه مواجهه با كتاب مقدس به عنوان يك پديده زيبايى شناختى مى بايد به منزله بخش مهمى از آيين دينى اسلامى تلقى گردد.
با وجود اين، اهميت اين واقعيت آشكار با انعكاس آن در تحقيقات اسلامى هنوز هم تناسبى ندارد ـ چنانكه پيشتر ذكر شد و از اين پس نيز هر از چندگاه آن را متذكر خواهيم شد ـ اين تحقيقات فقط گاه و بيگاه به اين موضوع مى پردازند. حال دليل كم رنگ بودن اين گونه تلاش ها را به هيچ وجه نمى توان اين امر دانست كه گزارش هايى كه غالباً از اسلام داده مى شود، فقط به نحو ضمنى به جذبه هاى خلسه آورى كه قرآن آنها را پديد مى آورد، اشاره دارند.
از سويى ديگر، در خودآگاهى جامعه اسلامى، جنبه زيبايى شناختى [قرآن] براى بسيارى از متكلمان يك عنصر مقوّم و اساسى است؛ يعنى براى آنها يگانه معجزه تأييدكننده پيامبر اسلام، زيبايى و كمال زبان قرآن است. اين در حالى است كه در رساله هايى كه غربيان در باب تاريخ اسلام نگاشته اند، اساساً مى توان دلايل ايدئولوژيك، سياسى، روانشناختى، اجتماعى يا نظامى، براى توفيق رسالت نبوى محمد(ص) يافت. مؤلفان مسلمان طى قرن ها بر ويژگى ادبى قرآن به منزله عاملى قطعى و مؤثر براى انتشار اسلام اشاره مى كنند كه تأثير بيش از اندازه قرائت قرآن بر معاصران محمد(ص) را نشان مى دهد. اين داستان ها شامل حكاياتى است درباره تحول ناخودآگاه و خارج از اختيار مردم، فرياد كشيدن، جيغ زدن، به خلسه درافتادن، بيهوش شدن، يا حتى از دنيا رفتن به هنگام شنيدن آياتى از قرآن. از كتب سيره و مجموعه هاى حديثى، تفاسير قرآن، رساله هايى كه در باب نبوّت محمد[ص] نوشته شده و همچنين از [مجموعه] مكتوبات جديد درباره پيامبر و زندگى او ـ كه تا حدّى با دلبستگى و قدرى هم با جهت گيرى علمى همراه است ـ پيشينه اى فراهم مى آيد كه در آن آرايش زبانى قرآن يك عنصر اساسى در (تاريخ نجات) مى گردد؛ پيشينه اى كه در آن زيبايى متافيزيكى قرآن به منزله يك واقعيت تاريخى به ظهور مى رسد.
آرى ما حق داريم وثاقت گزارش هاى مربوط به قرآن را در تاريخ صدر اسلام زير سؤال ببريم و نيز حق داريم تأثيرى را كه مسلمانان براى قرآن ذكر كرده اند، در بوته ترديد نهيم؛ اما اين كارى كم اهميت و نسبتاً پيش پا افتاده است. تنها شخصى كه دوگانگى ميان افسانه و واقعيت را مورد توجه قرار مى دهد، از تشخيص اعتبار حتى ذهنى ترين و نامعقول ترين شواهد ايمانى درمى ماند و از اين رو، او دقيقاً به تشخيص اعتبار گزارش هاى مربوط به دريافت وحى، در تاريخ فرهنگ و پديدارشناسى دينى قادر نمى باشد. از چنان منظرى، داستان هاى مربوط به مستمعين قرآن مى بايست چيزى شبيه افسانه هاى پريان به نظر آيند؛ افسانه هايى كه احتمالاً خوشايندند؛ اما به لحاظ محتواى خبرى از اهميتى برخوردار نيستند و مقاصد دينى روشنى دارند؛ زيرا از اين منظر، اين داستان ها فقط براى اين منظور ترتيب داده شده اند كه معجزات را به اسلام نسبت دهند. [البته] ما اين نكته را ناديده مى انگاريم كه اين داستان ها به طور قطع راه دستيابى به چيز خاصى، مثل وحى و ايمان را در اختيار ما مى نهد، و همين طور از اين نكته نيز چشم مى پوشيم كه اينها راه دست يافتن به تاريخ خودشان را از نگاه مسلمانان در اختيار ما مى گذارند. بدين رو مجموعه گزارش هاى مربوط به واكنش هاى معاصران محمد(ص) نسبت به تلاوت قرآن، در حقيقت به منزله رهيافتى نقدى ـ تاريخى به (آنچه در آن روزگار واقعاً رخ داده است) نمى باشد، بلكه تصويرى است كه براساس منابع اسلامى ترسيم مى شود. با نظر به دوران تأسيس اسلام، اين تصوير به معناى بررسى يك پديدار است كه جان اسمان، مصرشناس، آن را به مثابه (حافظه فرهنگى) das kulturelle Gedchtnis وصف كرده است. جان اسمان خاطرنشان كرده است كه (حافظه يك گذشته مشترك جاافتاده)4 براى هويّت يك جامعه امرى ضرورى است. چنين حافظه اى، جدا از اعتبار تاريخى اش، هميشه يك ساختار اجتماعى است كه ويژگى هايش از نياز به سر درآوردن و چارچوب ارجاعى واقعيت هاى متشخص ناشى مى شود.
اين امر كه حافظه فرهنگى، رويدادهايى را حفظ مى كند كه هويت خاصى را تثبيت مى كنند و آنها را با جزئيات و شاخ و برگ هاى جديدى مى آرايد و يا حتى آنها را كاملاً به هم مى بافد، به اين معنا نيست كه روابط ميان آنها را تغيير مى دهد. براى درك يك فرهنگ مى بايد حتى رواياتى را كه به لحاظ تاريخى نامعتبرند، به منزله (پيشينه) در نظر گرفت، زيرا جامعه آن را به همين صورت [نامعتبر] دريافته است.
در اين مقام اهميت روايات كمتر به وسيله واقعيت تاريخى شان سنجيده مى شوند تا به وسيله نقش آنها در حافظه فرهنگى. اين مطلب بايد در مورد بحث مربوط به آموزه اعجاز، يعنى ماهيت اعجازآميز قرآن مورد توجه قرار گيرد؛ زيرا پژوهش هاى اسلامى براى مدتى ريشه هاى اين اصل را در قرآن مورد ترديد قرار داده اند. ظاهراً آياتى كه به منزله گواهِ مستند براى اعجاز به كار مى روند (كه به آنها اصطلاحاً آيات تحدّى گفته مى شود و در اين آيات خدا كافران را براى آوردن سوره اى مثل سوره هاى قرآن به چالش مى خواند)5 اساساً اشاره اى به كمال سبك و اسلوب زبان قرآن ندارند.6 معذلك، در مفاهيم فرهنگى و دينى ـ تاريخى، اين نكته برجسته و قابل توجه است كه مسلمانانِ روزگاران بعد، آيات تحدّى را به منزله هماوردى زيبايى شناختى تلقّى كرده اند. سنت هاى مختلف مربوط به شعراى عرب كه بيهوده مى كوشند تا اثرى مثل قرآن خلق كنند، تا حدّ زيادى از حافظه فرهنگى جامعه اسلامى ـ و در نتيجه هويت آن ـ كه به لحاظ تاريخى محقق شده است، براى ما حكايت مى كنند. همانطور كه اسمان مى گويد فقط بايد اين مطلب را فهميد كه حافظه هيچ ربطى به علوم تاريخى ندارد.7
بيان اين دو مقدمه كه در حافظه فرهنگى جامعه اسلامى محفوظ مانده است، براى [بررسى] تاريخ صدر دريافت قرآن ضرورى است: اولاً، درك اين امر كه اعراب قبل از اسلام يك جامعه فرهنگى بودند؛ يعنى آنان اساساً از طريق زبان و شعرشان شناخته مى شدند و از ديگران متمايز مى گشتند، و ثانياً جاذبه عظيم و باشكوهى كه مى گويند ناشى از تلاوت قرآن است؛ جاذبه اى كه هيچ كس ياراى مقاومت در برابر آن را ندارد. اين دو مقدمه، مبناى همه گزارشاتى قرار مى گيرد كه به اوضاع و احوال ويژه دريافت قرآن مربوط مى شود. آن گزارشات عبارتند از اينكه: مخالفانى هستند كه آشكارا اعلام مى كنند كه پنهانى مشتاق شنيدن قرآن بودند، خبائثى هستند كه نمى توانند به جاى آنكه به تلاوت كننده قرآن حمله كنند، از خود در برابر قدرت قرآن دفاع كنند و شاعرانى هستند كه نمى توانند در مقابله با قرآن شعرى بسرايند كه كمال زبانى قرآن را داشته باشد و لذا به هنگامى كه پيامبر(ص) قرآن را تلاوت مى كند، پنهانى در اطراف كعبه رفت و آمد مى كنند. پاره اى از پيروان پيامبر در عشق به تلاوت قرآن بر يكديگر سبقت مى گيرند. [در اين زمينه] حكاياتى درباره يكايك قاريان وجود دارد. و البته گفته اند پيامبر خود زيباترين صدا را داشته است و با اين همه، او كسى بود كه هرگز فرصت گوش دادن به تلاوتى ماهرانه را از دست نمى داد.
عنصر ديگرى كه در تاريخ صدر دريافت قرآن از جايگاهى محورى برخوردار بود، عصبانيت و خشمى است كه زبان قرآن آن را ايجاد مى كرد؛ زيرا قرآن نظير هيچ يك از انواع شعر نبود و كلامى نامتعارف مى نمود؛ اما در عين حال، جاذبه غيرقابل توصيفى داشت. عنصر ديگر در كنار عناصر پيشين، كنجكاوى اى است كه مردم را از سرتاسر شبه جزيره عربستان و حتى از سرزمين هاى دور به مكه و مدينه مى آورد تا خودشان به قرآن گوش كنند، و همزمان تلاش پر تب و تاب قريش است كه مى كوشيدند اهالى آن منطقه و نيز كسانى را كه از خارج به آن منطقه آمده بودند، از گوش كردن به قرآن منصرف كنند.
اگرچه آوردن مثال براى همه اين انگيزه هايى كه در تاريخ صدر دريافت وحى وجود داشته، از حوزه اين مقاله خارج است، اما من مايلم نوع خاصى از مستمعين را معرفى كنم؛ مستمعينى كه بى اختيار و بى اراده تغيير دين مى دهند. مصطفى صادق رافعى، اهل مصر (م1937) گفت: هركس قرآن را مى شنيد راهى جز تسليم شدن نداشت. او مكرر اين پديده مورد بحث را توضيح مى دهد و دلايل زير را براى آن برمى شمرد:
صداى خالص موزيك، يكايك اجزاى مغز او را لمس كرد، و او، آن را جزء به جزء و نُت به نُت فراگرفت و همخوانى، كمال الگو و ساخت آهنگِ قاعده مند آن را دريافت. و چنان نبود كه گويى چيزى براى او خوانده مى شد، بلكه چنان بود كه گويى چيزى روح او را در خود شعله ور مى ساخت.8
براى آنكه تاريخى را كه به صورت كنونى بر جاى مانده است بفهميم، گزارش بعدى فقط بر مجموعه محدودى از متون اصلى حديث و سيره مبتنى نمى باشد. افزون بر اين، من مى خواهم به مجموعه اى از گزارشات مربوط به چندى بعد از تاريخ صدر اسلام نزديك شوم؛ يعنى، به مطالعات اسلامى واضحى كه روى منابع اسلامى صورت گرفته است. از سويى ديگر، اين منابع شامل متون كلامى، از قرن نهم تا سيزدهم، مى باشند؛ يعنى دورانى كه بر آموزه هاى ذى ربط و برداشت هاى تاريخى اسلام بنا شده اند، و دورانى كه گزارشات مربوط به زمان مؤسس نه تنها باز توليد مى شدند، بلكه به نحو بسيار روشنى تنظيم شده و در يك مفهوم دينى جاى مى گرفتند. از سوى ديگر، اين منابع جديد، در محافل كلامى و دينى ـ سنتى كتاب هاى مربوط به قرآن و تاريخ صدر اسلام پذيرفته شد؛ كتاب هايى كه منابع اصلى را تحليل و ارزيابى مى كنند و يا تا حدّى آنها را به لحاظ روانشناسى مى آرايند و يا از آنها براى تأييد تفسيرى خاص استفاده مى كنند.9 در نتيجه ـ دقيقاً بايد گفت ـ دست كم سه سطح مختلف از حافظه بايد از هم تفكيك شوند. اما گاه اين سه سطح به تفكيك در نظر گرفته نمى شوند و همين موجب خلط و تكرار مى شوند.10 با اين همه، من مايلم در پايان اين مقاله، خاطرنشان كنم كه چگونه مى توان (با نظر به تاريخ دريافت قرآن) استحاله مفاهيم خاصى را در درون حافظه فرهنگى مشاهده كرد.
بديهى است كه گزارش زير فقط تعداد كمى از درون مايه هاى تاريخ دريافت را روشن مى كند؛ درون مايه هايى كه به زيبايى شناختى مربوطند. البته اين مطلب نبايد ما را به پذيرش اين امر سوق دهد كه در حافظه فرهنگى، قرآن از سوى مستمعين محمد(ص) فقط به منزله (جمال) مشاهده شده است و اينكه موفقيت رسالت پيامبر فقط به دليل ويژگى زبانشناختى آن بوده است. [زيرا] براى يك سرى از گرايش هايى كه به اسلام صورت گرفته ـ از جمله اسلام آوردن خديجه در ابتداى اسلام ـ هيچ گزارشى وجود ندارد مبنى بر اينكه دريافت زيبايى شناختى [قرآن]، به نحوى از انحاء، علت اين گرايش ها بوده است. در مكتوبات اسلامى به هيچ وجه اين امر ناديده گرفته نشده كه عوامل ديگرى مثل جاذبه سحرآميز پيامبر11 يا صحت پيام قرآن12 [در گرايش به اسلام] نقشى ايفا كرده اند؛ با اين همه، اين مقاله در مقام بحث از اين عوامل نيست.
مطابق نوشته هاى اسلامى درباره زندگى پيامبر، نه استدلال هاى پيامبر و نه مواعظ او، عوامل قطعى براى تغيير مذهب هاى دوران صدر اسلام نبوده اند، بلكه سلوك پيامبر يا جاذبه سحرآميز او عوامل مؤثر در اين امر بوده اند. تا آنجا كه از سنّت خبر داريم، در بيشتر موارد، اشخاص هنگامى به اسلام مى گرويدند كه قرآن را مى شنيدند، حال يا تلاوت قرآن و يا وقتى آياتى از آن در نماز خوانده مى شد.13 ابن اسحاق با اين گونه سخنان مكرر اظهار بندگى محمد[ص] را ترسيم مى كند: (رسول خدا سخن گفت، و او قرآن را تلاوت كرد (تلا القرآن) و مردم را به خدا دعوت كرد و براى آنها قرآن خواند و در نتيجه آنان به او پيوستند.)14 او در كوتاه ترين عبارات مواجهه احتمالى محمد را با سفيران خزرج در اولين پيمان عقبه گزارش مى دهد.15 اين گزارش در مورد تأثيرى كه قرائت اين متن بر خزرج داشته ساكت است و همين طور در مورد اين مطلب نيز خاموش است كه آيا قرائت اين متن در تغيير مذهب آنها نقشى حياتى داشته است يا نه. تجربه مشابهى از عثمان بن مظعون [در تاريخ] ثبت شده است؛ بدين قرار كه پيامبر آيه نود از سوره نحل را براى او تلاوت كرد: (خدا به عدل و احسان فرمان مى دهد. (پس از تلاوت اين آيه عثمان مى گويد: (همان جا ايمان در قلبم ريشه دواند و عشق به محمد[ص] در من آغاز شد.)16
در پاره اى از موارد كسانى كه به اسلام گرويده اند، عباراتى را به زبان آورده اند كه حاكى از شگفتى همراه با شادمانى است. نمونه اى از آنها يك عرب بدوى است كه مسلمانى براى او قرآن را تلاوت مى كند و او فرياد برمى آورد: (من گواهى مى دهم كه هيچ مخلوقى قادر به گفتن چنين سخنانى نيست.)17 نمونه اى ديگر از اين نوع گروندگان به اسلام ايّاس بن معاذ، يك يهودى جوان است كه عضوى از بنو عبدالاشهل بود. او با ابوالحيسر انس بن رافع از يثرب به مكه آمد تا از قريش در برابر خزرج پيمان بگيرد. هنگامى كه محمد(ص) آنان را فراخواند و آياتى از قرآن را براى آنان خواند، ايّاس فرياد برآورد: (به خدا قسم، مردم، اين بهتر است از آن چيزى كه شما به خاطرش آمديد) و به اسلام گرويد.18
داوريِ ذماد كه كارش شفاى بيماران بود نيز مبهم مى ماند. او كوشيد محمد را كه به زعم هموطنانش، وسوسه شده بود، شفا دهد. وقتى محمد سه بار شهادتين را براى او خواند، او به تلاش خود خاتمه داد و فرياد كشيد:
(من پيش از اين سخنان زيادى از ساحران، طالع بينان و شاعران شنيده ام، اما هرگز سخنى مثل اين نشنيده بودم) و اسلام آورد.19 گرچه سخنان محمد نسبت به سخنان اشخاص با ذكاوت ديگر بهتر تلقى مى شود، اما اين امر كه برترى اين سخنان در چه چيزى است فيصله نايافته مى ماند. در روايت ديگر، ذماد دست كم از (زيبايى) سخن مى گويد، بى آنكه نوع آن را مشخص كند. او فرياد مى زند كه (من هرگز كلامى زيباتر [احسن] از اين نشنيده ام. و از محمد(ص) مى خواهد آن كلام را تكرار كند و سرانجام اسلام مى آورد.20
از اوصاف كلى اى كه درباره تغيير مذهب پاره اى از افراد گفتيم، مى توان اين واقعيت را حدس زد ـ نه استنباط كرد ـ كه قرآن به منزله يك پديده زيبايى شناختى نيز دريافت شده است. اما اين مطلب وقتى آشكارتر مى شود كه اين توصيفات در بافتى از سنت ها قرار داده شوند كه دست كم تا حدّى، نقش شنونده را مشخص مى كنند. بدينسان، در چند داستان ديگر مربوط به گروندگان به اسلام تلاوت [قرآن] به مثابه حسن يا احسن وصف مى شود. فى المثل، سويد بن صامت شاعر كه يك مقام عالى رتبه در شهر يثرب بود و به خاطر قوّت، شأن و تبارش (كامل) ناميده مى شد، چند ماه قبل از هجرت به زيارت (دوران شرك ) مكه رفته بود. آن جا پيامبر خصوصاً دنبال او مى گشت تا به اسلام دعوتش كند. در زندگى نامه هاى پيامبر كه توسط ابن هشام و ابن كثير نوشته شده، آمده است كه سويد گفت: (شايد تو چيزى داشته باشى به مانند آن چيزى كه من دارم). رسول پرسيد: (و آن چيست؟) او جواب داد: (طومار لقمان) كه به معناى حكمت لقمان است.
رسول گفت:
آن را به من بده). او آن را داد. رسول گفت: اين گفتار زيباست (حسن)، اما آنچه من دارم باز هم بهتر (افضل) است. (قرآنى كه خدا به من وحى كرده هدايتى است و نورى است.) آنگاه آياتى از قرآن را براى او تلاوت كرد و او را به اسلام دعوت كرد. سويد از قرآن اعراض نكرد و گفت: (اين سخنى زيبا و دقيق است). آنگاه از آن محل خارج شد و به مردم [قبيله] خويش در مدينه پيوست و طولى نكشيد كه خزرج او را كشتند. بعضى از افراد خانواده اش پيوسته مى گفتند )به نظر ما او در زمانى كه كشته شد مسلمان بود.) در واقع او قبل از پيكار بُعاث كشته شد.21
گاه تلاوت (قرآن) جميل و اجمل خوانده مى شود22 و اين را فقط مى توان به معناى تجليلى از هويت زبانى قرآن دانست. در حالى كه ريشه ح ـ س ـ ن طيفى از معانى را ميان (اخلاقاً) خوب و (ظاهراً) زيبا شامل مى شود، واژه جميل پيداست كه بيشتر يك مقوله زيبايى شناختى است؛ زيرا اين واژه تقريباً هميشه از نقش احساسى يك پديده حكايت مى كند.
فقره زير شايد بهترين توصيف باشد. براى نشان دادن اين امر كه واكنش شنونده نسبت به قرآن، در حقيقت، از يك تجربه زيبايى شناختى ناشى مى شود:
ابوعبيد نقل مى كند كه مردى آيه (فاصدع بما تؤمر) (پس بانگ برآور كه به تو امر شده است) تلاوت مى كرد. مردى بدوى به اين را تلاوت گوش مى داد.23 پس از آن او خود را بر زمين كشيد و نيايش كنان گفت: (من در برابر فصاحت اين كلام به سجده افتادم.)24
در ميان اين سلسله از گزارشات از تجربه هاى زيبايى شناختى، كه متعلق به مشهورترين تغيير مذهب هايى است كه در تاريخ صدر اسلام شناخته شده است، اسلام آوردن عمر بن خطاب كه بعداً خليفه شد به چشم مى خورد. او ابتدا يكى از مخالفان خطرناك جامعه جوان اسلامى بود. مردى بود 30يا35ساله، داراى بنيه جسمى بسيار قوى، عاشقِ قمار، شراب و شعر. او به لحاظ احساسى، آدمى تندخو و خشمگين بود.25 عبدالله بن مسعود، دوست و همراه پيامبر(ص) درباره عمر مى گويد: (ما نمى توانستيم در كعبه نماز بخوانيم تا آنگاه كه عمر مسلمان شد و با قريش مبارزه كرد و توانست در آن جا نماز بخواند و ما با او نماز خوانديم)26 اين سخن ابن مسعود نشان مى دهد كه مسلمان شدن عمر براى [نشان دادن] علت اسلام آوردن افراد، چقدر اهميت دارد.27 در واقع او همان روزى كه قصد كشتن پيامبر را كرد، وقتى خواست قصد خود را عملى كند، شنيد كه خواهرش فاطمه و همسرش سعد بن زيد مسلمان شده اند. با عصبانيت به منزل آنها رفت. در خيابان جلو درب منزل شنيد كه شخصى براى آنها قرآن تلاوت مى كند. عمر به خانه هجوم آورد. قارى به سرعت مخفى شد. فاطمه صفحات قرآن را برداشت و زير پاى خود گذاشت. عمر بر سر خواهرش فرياد كشيد و گفت: اين اراجيفى كه من شنيدم چيست؟) فاطمه و همسرش كوشيدند او را آرام كنند و گفتند: (شما هيچ چيزى نشنيديد). عمر توضيح داد؛ به خدا قسم، من شنيده ام كه شما پيرو مذهب محمد(ص) شده ايد. او خواست شوهر خواهرش را دنبال كند، اما فاطمه ميان آنها ايستاد و عمر ـ ناخودآگاه ـ به شدت او را زد. فاطمه و سعد فرياد كشيدند كه (آرى، ما مسلمانيم و به خدا و رسولش اعتقاد داريم. تو نيز هر كارى خواستى بكن). با اين حال عمر از رفتار خود پشيمان شد، خونى كه بر صورت خواهرش جارى بود، قلب او را متأثر كرد. او به نرمى اوراق كتب مقدس را از خواهرش خواست. فاطمه ابتدا از او قول گرفت كه به آن صفحات آسيبى نرساند و آنها را به او برگرداند و علاوه بر آن، او را متقاعد ساخت كه وضو گيرد. زيرا دست هيچ ناپاكى نبايد به قرآن برسد. سپس صحيفه هاى قرآن را به او داد. عمر شروع به تلاوت سوره طه كرد و پس از تلاوت چند آيه توقف كرد و فرياد برآورد: (اين سخن چه زيبا و باشكوه است (ما احسن هذا الكلام واكرم)) هنگامى كه او تلاوت قرآن را به پايان رساند، بلافاصله نزد محمد رفت تا در پيشگاه او اسلام آورد. رسول چنان با صدا
يى بلند خدا را شكر گذارد كه همه اهل خانه فهميدند كه (عمر مسلمان شد). اين حكايت، قدرى كوتاه تر، در سنّت نقل شده است. از جمله، ابن هشام و ابن كثير آن را نقل كرده اند.28
طبق گزارش هاى ديگرى كه در دو بيوگرافى نقل شده است (عمر بيهوده در پى نديمان شرابخوار خود و نيز فروشنده شراب بود كه از كنار كعبه گذشت. در آن جا او با محمد برخورد كرد كه مشغول خواندن نماز بود. از روى كنجكاوى رفت پشت سنگ سياه كعبه تا محمد نفهمد. عمر خودش ماجرا را چنين توضيح مى دهد: (هنگامى كه من قرآن را شنيدم، قلبم نرم شد، گريستم و اسلام وارد قلبم شد. هنگامى كه نماز محمد به پايان رسيد و به خانه رفت، من در پى او روان شدم تا در پيشگاهش اسلام آوردم.)29
گرچه در اين روايات اندك تفاوتى در نحوه اسلام آوردن عمر وجود دارد، اما اساسى مشترك ميان آن دو وجود دارد. در هر دو روايت تلاوت قرآن باعث تغيير مذهب ناگهان و غير منتظره يكى از مخالفان سرسخت محمد مى شود، و در هر دو مورد تفسير خود عمر [از اسلام آوردنش] اشاره به يك تجربه درونى و شخصى از يك ماهيت زيبايى شناختى دارد. در حقيقت عمر نمى گويد كه او حقيقت را درك كرده يا آن پيام او را متقاعد كرده است، يا نمى گويد كه پس از تعمق طولانى يا از طريق بصيرت ناگهانى سرانجام آن را فهميده است و يا چيزى شبيه به اينها. او درباره (زيبايى)، (نرم شدن قلب)، (گريه كردنش به هنگام شنيدن قرآن) و درباره (وارد شدن) چيزى در [قلب] او سخن مى گويد ـ كه هنگامى كه اين توصيفات با هم جمع مى شوند، هيچ معنايى جز يك فرآيند حسّى و عاطفى از آنها فهميده نمى شود؛ يعنى يك تصميم هوشمندانه يا يك تجربه معنوى ـ اخلاقى.
در اين حادثه، درست همچون حوادث ديگر، ظاهراً مهم نيست كه چه كسى قرآن را تلاوت مى كند؛ اين تغيير مذهب هاى خلق الساعه به اسلام و جوشش هاى نشاط انگيز و مسرت بخش در شنوندگان [قرآن] را بدون حضور محترم محمد(ص) نيز به ثبت رسانده اند. تفاوت ميان زبان خود پيامبر ـ كه در ابتداى دعوت به اسلام از آن استفاده مى كرد ـ و زبان قرآن در منابع اوليه درخور توجه است. تنها به خود زبان قرآن است كه صريحاً يك صفت زيبايى شناختى نسبت داده شده است. از سويى ديگر، به نظر مى رسد، چنانكه از گفته هاى خود محمد(ص) نيز برمى آيد، خطابه ها و مواعظ مربوط به رسالت او، واكنش هاى تقريباً اهانت آميزى را در اكثر مردم برمى انگيزند.30
بسيارى از گزارش هايى كه از گرويدن اشخاص به اسلام رسيده است، مربوط به شاعران است؛ يا دست كم، چنانچه در مورد عمر گفته شد، مربوط به اشخاصى است كه در موهبت بلاغت كاملاً مشهورند. وقتى متخصصانى چون وليد بن مغيره، طفيل بن عمرو دوسى، حسّان بن ثابت، لبيد بن ربيعه، كعب بن مالك، يا سويد بن صامت، تفوق و بى همتايى قرآن را تصديق كردند، سنت نيز براى آن ارزش ق31ائل است.
ييك نمونه از شاعرانى كه اسلام آورد، لبيد است. مطابق داستانى (كه غلط بودن آن به لحاظ تاريخى توسط نولدكه اثبات شده است)32 صحيفه هاى شعر او به درب ورودى كعبه نصب مى شد و هيچ يك از شاعران همرديفش، جرأت تحدّى با او و آويختن اشعار خود را در كنار اشعار لبيد نداشت؛ اما روزى برخى از طرفداران محمد(ص) پيش آمدند و فقره اى از سوره دوم قرآن را به درب ورودى كعبه نصب كردند و از لبيد خواستند آن را بخواند. او با اعتمادى كه به خود و هنر و شهرت شاعرى خود، يعنى سلطان شاعران بودن، داشت، پذيرفت و آيات را خواند. اما او مغلوب زيبايى آن شد و همان دم به اسلام گرويد.33
حكايت زير نيز به اين دسته از اسلام آورندگان شاعر تعلق دارد. داستان طفيل بن عمرو دوسى از اين قرار است: او شاعرى متموّل، برجسته و عالى رتبه از قبيله بنودوس بود. ابن اسحاق گزارش مى كند كه وقتى او وارد مكه شد، برخى از رجال قريش او را فراخواندند تا وى را از سخنان سحرآميز محمد(ص) كه در ميان رجال اختلاف افكنده بود آگاه كنند. [زيرا] اگر طفيل به پيامبر نزديك مى شد و به تلاوت او گوش مى داد، آنگاه او و مردم قبيله اش نيز دچار نزاع و احتجاج عليه يكديگر مى شدند؛ چنانكه مؤلف ايرانى معاصر، محمود راميار، از سيره نقل مى كند، آنان مصرّانه او را نصيحت كردند كه سخنى با رسول نگويد و خصوصاً اينكه به تلاوت هاى او گوش ندهد. ابن اسحاق سخن طفيل را نقل مى كند: (قسم به خدا، آن قدر پافشارى كردند كه در واقع من تصميم گرفتم نه به [تلاوت] او گوش كنم و نه با او سخن بگويم). او از ترس اينكه مبادا بعضى از كلمات محمد وارد گوشش شود و گوش خود پنبه كرد، و گفت: (نمى خواهم چيزى از قرآن را بشنوم.)34 عاقبت طفيل در كعبه پيامبر(ص) را در حال اقامه نماز ملاقات كرد و ناخودآگاه با بعضى از آياتى كه قرائت شد، آشنا گشت. البته ابن اسحاق فقط ذكر مى كند كه طفيل سخن زيبايى را (فسمعت كلاماً حسناً) شنيد. در روايت ديگرى كه راميار آن را نقل مى كند، طفيل احساس خود را اين گونه بيان مى كند: (آن يك سخن ملايم و پر احساس بود. قلب را متلاطم كرد و دهنم را نوازش مى داد. چنان جاذبه اى در آن قرائت بود كه هيچ شخص اهل شعر و اهل قلمى نمى توانست در برابرش مقاومت كند.) او موجى از لطافت و يك غناى روحانى در معنايش يافت كه هرگز در سخنان بشرى نديده بود.35
به هر تقدير، جاذبه آن قرائت براى طفيل به حدّى بود كه او اراده خود را تسليم آن كرد و تصميم گرفت با دقت بيشترى به آن گوش كند. اين جا بود كه با خود گفت: (من مردى باهوشم و نيز يك شاعرم. من مى توانم ميان سخن زيبا و سخن نفرت انگيز تميز قائل شوم. بنابراين چه چيزى بايد مانع من شود از گوش دادن به سخن اين مرد؟ اگر سخن او زيبا باشد، من آن را مى پذيرم و اگر زشت باشد آن را ردّ مى كنم).36 بنابراين او به خانه محمد مى رود و از او مى خواهد كه آياتى از قرآن را برايش بخواند. ابن هشام واكنش او را چنين گزارش مى دهد: (سوگند به خدا، پيش از اين، هرگز سخنى زيباتر از اين سخن نشنيده بودم و هرگز دليلى درست تر از اين نشنيده بودم، و لذا به اسلام گرويدم و تصميم گرفتم به صدق آن اعتراف كنم). پس از آن طفيل به قبيله خود باز مى گردد و اكثريت يارانش به پيروى از او اسلام مى آورند.37
مطابق سنّت، در كنار شاعران گروه ديگرى هستند كه به نحوى ويژه زيبايى قرآن را درمى يابند: اهل مكه مثل أنيس، يا عمر بن خطاب كه ابتدا شديداً با پيامبر مبارزه مى كردند، وقتى تلاوت قرآن را از او شنيدند، بى اختيار به او پيوستند. محمود راميار اظهار مى دارد:
بياييد اثرى را كه شنيدن آيات بر روى دشمنان او داشت، در نظر بگيريم.) تنها در اين خصوص، ما ده ها تن را با نام و اطلاعات مربوط به زندگينامه آنها سراغ داريم كه نزد رسول آمده تا با او احتجاج و نزاع كنند و به او اعتراض كنند و آنان به سختى در كنار او مى نشستند و به گفتار او و آيات خدا گوش مى دادند، اما در همان حال مسلمان شدند.38
ييك نمونه مشهور از اين نوع تغيير مذهب دهندگان، مطعم بن عدى است. او پس از پيكار بدر، كه در آن نزديك ترين خويشاوندانش جان سپردند، نزد پيامبر آمد تا از او بخواهد پسرعمو و دو يار ديگرش را آزاد كند. پيامبر در حال نماز بود و سوره طور را خواند. اين سوره در باب روزه دارى است و وقوع نعمت بهشت را نيز اعلام مى كند. هنگامى كه پيامبر به آيه آخر رسيد، مطعم مصمم شد تا به اسلام گرايد.39 ابونعيم اين سخن معروف مطعم را نقل مى كند:
(چنان بود كه گويى قلبم نزديك بود بگشايد.)40 مطابق روايت واقدى (م822) مطعم در مسجد مدينه به خواب مى رود و با تلاوت قرآن توسط پيامبر بيدار مى شود. طبق اين روايت، او مى گويد: (در همان روز بود كه براى اولين بار اسلام وارد قلبم شد.)41
نحوه تغيير مذهب عثمان بن مظعون مشابه تغيير مذهب دادن مطعم است. او خشمگين نزد پيامبر آمد و پيامبر او را دعوت به نشستن كرد. در آن هنگام، وحى پيامبر را مستغرق كرد و لذا گفتگوى آنان ناگهان قطع شد، وقتى پيامبر از حالت وحى خارج شد، عثمان از او پرسيد (چه چيزى به تو گفته شد؟) پيامبر اين آيه را خواند: (مطمئناً خدا فرمان به عدل و احسان مى دهد). برطبق سنّت عثمان مى گويد: (بنابراين ايمان وارد قلبم شد و من عاشق محمد شدم)،42 اسلام آوردن سعد بن معاذ. و اُسيد بن حضير كه رهبران قبيله عبدالاشهل بودند، شنيدنى تر است. آنان شنيده بودند كه دو تن از طرفداران محمد وارد يثرب شدند، يكى از آنها پسرعموى سعد بود. سعد از همراهش اُسيد خواست كه با هم بروند و آنها را از آن منطقه بيرون كنند، تا آنان نتوانند اعضاى ضعيف قبيله را اغوا كنند. قرار شد او سيد آنها را از ورود به قلمرو بنوعبدالاشهل منع كند. او پر از خشم، نيزه اش را برداشت و به سوى آن دو غريبه رفت. او فرياد برآورد و گفت: (شما با چه جرأتى رفقاى مرا فريب مى دهيد.) سپس آنان را تهديد به قتل كرد. مصعب بن عمير، از يكى از آن دو مسلمان، پرسيد: (نمى خواهيد بنشينيد و گوش كنيد؟ (اگر از آنچه شنيديد خوشتان آمد، مى توانيد آن را بپذيريد و اگر نه، مى توانيد آن را كنار بگذاريد.) اُسيد موافقت كرد و نيزه خود را بر زمين گذاشت و نشست. مصعب درباره اسلام با او سخن گفت و آياتى از قرآن را تلاوت كرد. قبل از آنكه اُسيد پاسخ دهد، چهره اش آرام شد و لبخند زد و آن دو مسلمان توانستند (اسلام را در چهره او با درخشش آرام آن) ببينند.
او فرياد زد: (اين چه سخن زيبا و شگفت انگيزى است!) و پرسيد:(اگر كسى بخواهد مسلمان شود، چه بايد بكند؟)
خلاصه كلام آنكه، پس از آن اوسيد به سمت برادرش بازگشت و گفت: (آن دو غريبه اصلاً بد نيستند.) مهم تر از همه اينكه او خاطرنشان كرد كه بنوحارث براى كشتن اسعد، پسرعموى سعد، عزيمت كردند، تا آن جا پيش رفتند كه رهبر قبيله را رسوا كردند و به خاطر حمايت از آن دو مسلمان كيفر دادند. سعد با عصبانيت برخاست و زنگ خطر را در مورد مقاصد بنوحارث به صدا درآورد.
او اين سخن را گفت و به سوى آن دو مسلمان رفت: (به خدا قسم، من مى بينم كه تو [موجود] كاملاً نالايقى هستى). اما مسيب با همان سخنانى كه بر اُسيد پيروز شده بود، ابن سعد را نيز متقاعد كرد.
هنگامى كه او قرآن را تلاوت كرد، سعد نيز با حالتى شگفت كه بر چهره اش نمايان شد، به دين جديد گراييد. رئيس قبيله به سوى مردم قبيله خود بازگشت و بيدرنگ و بالاتفاق، همه آنان به او پيوستند.43 همان طور كه دانشمند مصرى، محمد ابوزهرا شرح مى دهد، سركش ترين و معاندترين مردم با پيامبر، وقتى قرآن براى آنان خوانده مى شد با بيشترين سرعت ايمان مى آوردند.44 البته اين امر تأثير مافوق طبيعى قرآن را تأييد مى كند. وقتى از ميان همه مردم سخت ترين دشمنان و دقيق ترين شاعران در يك لحظه محور قرآن مى شدند، پس اين امر البته تأثير مافوق طبيعى قرآن را تأييد مى كند؛ تأثيرى كه هيچ سخنى نمى توانست از آن سبقت گيرد.
اين گونه تغيير مذهب ها كه با شنيدن صداى قرآن صورت مى گرفت، براى پيروان اديان ديگر نيز ذكر شده است. براى مثال، گفته مى شود حدود بيست تن از مسيحيان، كه به مكه آمده بودند تا اخبارى از پيامبر جديد با خود ببرند، پس از اولين مواجهه با پيامبر به اسلام گرويدند. در سنّت آمده است كه وقتى آنان قرآن را شنيدند، اشك از چشمانشان جارى شده، دعوت خدا را پذيرفتند، به او اعتقاد آوردند و حقانيت او را اعلام كردند. قريش خشمگين، آنان را چنين سرزنش كرد: (به خدا قسم شما آدم هاى بدبختى هستيد. همكيشان شما، شما را فرستاده اند تا اطلاعاتى درباره آن مرد ببريد، و به محض اينكه شما در كنار او نشستيد، دين خود را ترك كرديد و به سخن او اعتقاد آورديد. ما جماعتى احمق تر از شما نمى شناسيم.)45
گفته اند تلاوت قرآن چنان مقاومت ناپذير بود كه حتى غير عرب ها هم افسون مى شدند. براى نمونه، گفته مى شود كه يك ژنرال بيزانسى كه آيه اى از قرآن را از يك زندانى مسلمان شنيد، به مكه سفر كرد با اين هدف كه در حضور عمر به اسلام بگرود.46 نقل شده است كه وقتى مهاجران مسلمان قطعه اى از سوره مريم را مى خواندند، فرمانرواى حبشه و اسقف هايش آن را شنيدند و كنترل خود را از دست دادند. فرمانروا آن قدر گريست تا اينكه محاسنش خيس شد و اسقف ها نيز آن قدر گريستند تا طومارهايشان خيس شد.47 صرف نظر از اين گزارش، ابونعيم (م1033) با تفاوت اندكى واقعه فوق را چنين نقل مى كند:
هنگامى كه پادشاه حبشه آياتى از قرآن را شنيد، صحت آن را تشخيص داد و گفت: (قدرى بيشتر از اين سخن نيك براى ما بخوان).
آنان سوره ديگرى را تلاوت كردند و او هنگامى كه آن را شنيد، حقيقت را فهميد و گفت:
من به شما و نبوّت شما باور دارم.48
اين فقره نشان مى دهد كه خود صداى قرآن به تنهايى چقدر با اهميت تلقى مى شود؛ زيرا نه مى توان پذيرفت كه پادشاه حبشه به زبان عربى صحبت مى كرد و نه مى توان نشان داد كه مسلمانان [قرآن را] براى او ترجمه كرده اند. [مى بينم كه] ماهيت دشوار فهم محتوا در اين سنن ذكر نمى شود. قاضى عياض (م1149) حكايت مشابهى را درباره يك مسيحى نقل مى كند: (نه معانى قرآن را مى فهميد و نه تفاسير آن را مى دانست، اما در هر حال وقتى قرآن را شنيد، گريست. از او پرسيدند چرا گريه مى كنى؟ او پاسخ داد: زيرا [مرا] تحت تأثير قرار مى دهد (للشجى) و به خاطر ساختار زبانى آن (نظم).49) محمد ابوزهره به هنگامى كه مطالب زير را بيان مى كند، گزارشاتى از اين دست را مدّ نظر دارد:
قرآن داراى چنان آهنگ و نظمى است كه عواطف هر شنونده اى را، گرچه زبان عربى را نفهمد، برمى انگيزد. زيرا كلماتش با نظم، مدّ، غنه، آخر فواصل و وقف آن به گونه اى است كه بيگانه از زبان عرب را به خود جلب مى كند، اگرچه معناى كلمات را متوجه نشود. اما نغمه هاى قرآن صوتى باشكوه و دل انگيز به آن مى دهد.50
در اين قرن، مؤلفان مسلمان ديگرى همچون مصطفى صادق رافعى،51 لبيب سعيد،52 محمدتقى شريعتى مزينانى53 و محمود بستانى54 بر بُعد آهنگين معجزه قرآنى تأكيد دارند؛ جنبه اى كه فقط به طور ضمنى در رساله هاى كلاسيك مربوط به اعجاز ذكر شده است. محمود راميار در اين باره مى گويد:
قرائت قرآن با آن طنين زيبايى كه دارد، با آن كشش و جذبه اى كه در فواصل آن است، با همان زير و بم كلمات و آهنگ پر صلابتى كه دارد، در شنونده رقّت و حالى ايجاد مى كند و موجى در روح او به وجود مى آورد كه در هيچ كلام و آواى ديگرى ديده نمى شود. حتى آنها كه عربى نمى دانند و اسلام را نمى شناسند، تحت تأثير كشش دلچسب آن قرار مى گيرند.55
حتى شياطين به خود اجازه مى دهند كه با قرائت شگفت انگيز (قرآن) اسلام آورند،56 همان طور كه وقتى جن تلاوت قرآن را در نماز به هنگام شب در بيابان ميان طايف و مكه از پيامبر شنيد، اسلام آورد.57 در قرآن آمده است كه (تلاوت سخن شگفت انگيزى را شنيده ايم كه ما را به راستى و درستى هدايت مى كند، بنابراين ما به آن اعتقاد مى آوريم.)58 مشهور است كه هر بار كه پيامبر قرآن مى خواند آنان، همچون فرشتگان،59 در اطراف او گرد مى آمدند. گفته اند يك بار او خواست امكان ديدن جن را در اختيار همراهانش بگذارد و بنابراين با آنها به بيرون از دروازه هاى مكه رفت. وقتى وارد آن جا شدند، او در فاصله اى از آن گروه نشست و قرآن تلاوت كرد. گزارش عبدالله بن مسعود از اين واقعه به شرح زير است:
در اين لحظه موجودات سياه بزرگى او را احاطه مى كردند. آنها جلو ديد ما را گرفتند و من حتى صداى پيامبر را هم نتوانستم گوش كنم. پس از مدتى، آنان به سان قطعه اى ابر پراكنده شدند. البته گروهى از آنها ماندند. هنگامى كه شب سپرى شد و روز فرا رسيد، پيامبر به تلاوت قرآن پايان داد و نزد من آمد. او درباره گروهى [از جنّيان] كه در پشت در ايستاده بودند سؤال كرد. من گفتم: آنان آن جا هستند. پيامبر استخوانى برداشت و به شترى آويخت و آن را براى آينده نگرى به آنها داد و گفت اين چيزها براى انسان ها ناپاك اند.60
به عنوان آخرين نمونه از كسانى كه در اثر تلاوت قرآن در دَم اسلام آورده اند، من مايلم داستانى را تعريف كنم كه به اين شكل در هيچ يك از بيوگرافى هاى پيامبر نتوانستم پيدا كنم، اما سال ها پيش آن را در ايران شنيدم. از آن پس اين داستان چندين بار براى من نقل شد.61 من مايلم اين داستان را تعريف كنم، البته نه فقط به اين دليل كه تأثيرى مدام بر روى من داشته، بلكه به اين دليل كه اين داستان نشان دهنده اين واقعيت است كه تقريباً همه داستان هاى مربوط به زندگى پيامبر در آثار مربوط به زندگينامه ها و سنّت ها مندرج بوده است. اين داستان مربوط به سفيرى است كه از يثرب به مكه آمد تا در باب اخبار مرموزى كه درباره ظهور پيامبرى جديد شنيده بود، تحقيق كند. او را در مورد ترفندهاى سحرآميز پيامبر شديداً انذار داده بودند و به او اصرار كرده بودند كه پيش از آنكه با مردمى كه قرآن تلاوت مى كنند، ملاقات كند، گوش هايش را ببندد. در هر حال آن مرد در خيابان هاى مكه قدم زد و با گروهى از مؤمنان برخورد كرد كه به تلاوت قرآن گوش مى دادند. او با خود انديشيد: من مرد هوشمند و باتجربه اى هستم، چرا اين كار احمقانه را بكنم و گوش هاى خود را ببندم، به خاطر آنكه كسى متنى راتلاوت مى كند؟ او گوش هايش را نبست، صداى قرآن را شنيد و در دَم اسلام آورد.
ويژگى خاص اين گونه داستان ها كه هميشه ساختار يكسانى هم دارند و مربوط به تغيير مذهب است ([غالباً] يكى از قهرمان هاى اين داستان ها يا بيشتر آنها دشمن پيامبرند، يا او را نمى شناسند و به آياتى از قرآن گوش مى دهند و بى درنگ به اسلام مى گروند) زمانى روشن تر مى شود كه آدمى به دنبال قرينه هايى [براى آنها] در اديان ديگر مى گردد. پديده تغيير دين [به اسلام] با يك تجربه زيبايى شناختى، به معناى دقيق تر، شروع مى شود، و اين امر كه در قرون بعدى هم مكرر در اسلام اعلام مى شود،62 بندرت در مسيحيت ديده مى شود. ما نه درباره انجيل و نه درباره بخش هاى ديگر كتاب مقدس اين گونه گزارش ها را نيافته ايم. تا آن جايى كه شواهدى از نوع زندگينامه هاى خودنوشت به ما خبر مى دهند، تغيير مذهب هاى بزرگ و وقايع مربوط به ورود به دين در تاريخ مسيحيت ـ پولس،63 اگوستين،64 پاسكال65 و لوتر66 مشهورترين نام ها در اين زمينه اند ـ به نحو متفاوتى آغاز مى شوند. البته براى شخصى كه از بيرون به اين تغيير مذهب ها نگاه مى كند، احتمالاً اينها نيز چشمگير و قابل توجه اند، اما با اين حال اين تغيير مذهب ها با تجربه هاى زيبايى شناختى آغاز نشده اند. در تجربه يكايك اين اشخاص وجه شاخصِ زيبايى وحى الهى وجود ندارد، بلكه براى آنها پيام اخلاقى آن وحى مطرح است. منظور از اين سخن اين نيست كه مى توان آيين گسترده دين مسيحيت يا اديان ديگر را بدون جذبه زيبايى شناختى مكان خاص، شعائر، متون، صداها، آوازها، تصويرها يا حتى رنگ ها، افعال، بوهاى خوش، ايماها و اشاره هايى خاص تصور كرد67 و يا مقصود اين نيست كه فى المثل پروتستانتيسم مى توانسته است بدون قدرت زبان انجيل لوترى، با سرعتى فوق العاده در فضاهاى آلمانى زبان منتشر شود. در عين حال در اين تلقى كه شخص مسيحى و خصوصاً جوامع پروتستانتيستى پيشينه خود را دارند قوت زيبايى شناختى نقشى فرعى بازى مى كند؛ هرچند آن به آيين عملى دينى مرتبط باشد. معدودى از مسيحيان قائلند به اينكه شاگردان مسيح دور او جمع شدند تا سخن او را به مثابه سخنى كه داراى صورت و نظمى كامل است دريابند و هيچ جا در تعاليم دينى مسيحيت اين انديشه وجود ندارد كه ميان پيشرفت فاتحانه مسيحيت با زيبايى زبانى كتاب هاى مقدس، رابطه علّى وجود دارد. هيچ يك از نمونه هايى كه ويليام جيمز در اثر برجسته اش آورده است ـ كتابى كه در آن گزارش هاى مربوط به افرادى را كه مسيحى شده اند نقل و تحليل مى كند ـ قابل مقايسه با مثلاً داستان هاى مربوط به تغيير دين لبيد يا عمر نمى باشد.68 در حالى كه ايمان ها و اقرارهاى خلق الساعه اى كه جيمز آنها را نقل كرده است، (همگى با احساسى از شعفِ خيره كننده و تحت نظارت نيروى بالاترى، همراه مى باشند.)69 يعنى آنان با وصفى همراهند كه خوشبختانه مى توان آن را به (حالت درونى عمر) مرتبط كرد؛ با اين حال، در اثر جيمز آن حادثه سرنوشت ساز داراى وصف اخلاقى يا عاطفى است. كسانى كه هيچ پيش زمينه اى نداشته اند، يا از شرايطى استثنايى گذر كرده اند، از طريق يك حادثه يا يك احساس، گسستگى خود را با حيات گذشته خويش باز مى شناسند و از لحظه اى به بعد، زندگى جديدى را آغاز مى كنند. شخصى دائم الخمر از زياده روى در خوردن شراب خوددارى مى كند، شخص افسرده نشاط خود را باز مى يابد، شخص ثروتمند نيكوكار مى شود، شكاك، آرامش مى يابد و آدم فاسد به صلاح مى گرايد… درست همان طور كه در توبه اگوستين ديده مى شود كه او از لذايذ جنسى خوددارى كرد؛ لذايذى كه [به قول خودش] (تن را شرحه شرحه كرد) و با بازگشتش به شرافت ناب، پاكدامنى و آرامش شيرين.70
جيمز تغيير مذهب هايى را كه علت بى واسطه آنها تجربه زيبايى شناختى كتب مقدس است، ثبت نمى كند. وقتى قرائت كتب مقدس به چنين واكنشى منجر مى شود، در اين صورت اين تأثير قدرت بيش از حدّ معناى متون مقدس است كه ناگهان القا شده است،71 نه تأثير آياتى كه انبساطى را فراهم مى آورند كه شخص خودبخود و بى اختيار الهى بودن آنها را مى پذيرد. مسلماً افرادى هستند كه مستقيماً از طريق وصف زيبايى شناختى گزارش هاى كتاب مقدس به مسيحيت گراييده باشند، اما اينها شواهد عمده و قابل توجهى را براى توسعه مسيحيت تشكيل نمى دهند. در واقع آنها مجموعه (ادبيات نجات) را تشكيل نمى دهند و موارد به ياد ماندنى اى نيستند. از سوى ديگر، در خودآگاهى مسلمانان، جذبه زيبايى شناختى قرآن عنصر مقوّم سنّت دينى اسلام است. اين رفتار فهم و تفسير جمعى به عالَم دينى اسلام اختصاص دارد ـ و اين آن نوع تجربه زيبايى نيست كه در دريافت متون مقدس ديگر وقوع مى يابد.
اين نكته قابل توجه است كه با گذشت زمان، اهميت تاريخ نجات كه به تأثير زيبايى شناختى قرآن نسبت داده مى شود، به نحو فزاينده اى مورد تأكيد قرار مى گيرد. مؤلفان جديدى مثل ابوزهره، مصطفى صادق رافعى، رشيدرضا، سيد قطب يا محمود راميار تفوق ادبى متن را براى پيشرفت موفقيت آميز قرآن ـ دست كم به اندازه افعال و گفتار محمد(ص) ـ حياتى و سرنوشت ساز دانسته اند. البته اين حاكى از تعصب نسبت به قرآن يا حتى سنّت اوليه نيست. در طول تاريخ اسلام، يك تغيير تدريجى در آگاهى [اسلامى] اتفاق افتاد؛ و در تك تك جنبه هاى حافظه فرهنگى به نحو خاصى برجسته شد. گرچه پاره اى از آيات قرآن سند دريافت خود قرآن اند (كه شامل ساختار زيبايى شناختى آن مى شود) اما هنوز نقشى كه ويژگى ادبى قرآن در رسالت محمد(ص) بازى كرده است، بى جواب ماند. در سيره جاذبه اى كه بنا به فرض، ناشى از تلاوت قرآن است، با تفصيل بيشترى بيان مى شود. اما متون فرعى كه ـ دست كم ـ شامل گزارش هاى مربوط به دوران مكى است، حاكى از آن است كه در آن دوران پيامبر اساساً با انكار روبرو مى شد و چنانكه مشهور است، هجرت ايشان بر اثر همين انكارها صورت گرفت: به جز بعضى از افراد كه غالباً به طبقه پايين اجتماع تعلّق داشتند (قليلاً من المستضعفين) مكيان تلاوت قرآن را از سوى محمد، به هر نحوى ردّ مى كردند.72 در اين مرحله، تأثير قرآن به نحوى كه بيان شد [=تأثير زيبايى شناختى] استثناء است نه قاعده.
در يك بازنگرى [مى بينيم كه] آن تلقى تغيير مى كند و افسونگرى تلاوت قرآن فزونى مى يابد. البته، اين موضوع را در جايى مى توان بخوبى مشاهده كرد كه متون داراى سياقهاى مختلف به حادثه واحدى اشاره دارند: مثلاً در مقايسه ميان قرآن و تفاسير.
خصلت (نه ضرورتاً غلط، بلكه بلافاصله قابل استنتاج) تفسير وضعيت اوليه تلاوت [قرآن] در حافظه جمعى، تفسير تك تك آياتى است كه به خودى خود به نظر مبهم مى رسند، اما در تفاسير قرآنى يا آثار مربوط به اسباب النزول [اين صفت] به علامتى براى تأثير زيبايى شناختى قرآن تغيير شكل مى يابد. براى نمونه به آيه 29 سوره فصلت توجه كنيد:
(كسانى كه كافر شدند گفتند: به اين قرآن گوش مدهيد و سخن لغو در آن اندازيد، تا پيروز شويد.)73
در نگاه نخست به نظر مى رسد كه اين آيه تقاضاى كافران را براى گوش نكردن به قرآن منعكس مى كند؛ يعنى براى اطاعت نكردن از فرامين آن يا ردّ پيام آن. (امّا) در نگاه دقيق تر روشن مى شود كه آيه به اوضاع و احوال خاصى اشاره دارد. اين آيه نه فقط درخواست مكّيان براى گوش نكردن به تلاوت قرآن را دربردارد (لاتسمعوا لهذا القرآن)، بلكه شامل اين درخواست آنان نيز مى شود كه با سر و صدا و جيغ و فريادهاى بلند، سكوت و آرامش را از بين ببرند.74 مطابق نظر مفسران اسلام، در اين جا قرآن اشاره به اين واقعيت دارد كه به دنبال يك سرى تغيير مذهب ها كه توسط صداى قرآن صورت گرفت، مكيان كوشيدند از تأثير تلاوت قرآن از سوى محمد، بكاهند و اين كار را از طريق كف زدن، آواز خواندن و جيغ و فرياد زدن (لغو) انجام دهند،75 و طبق نظر رازى (م1210) از طريق خواندن بلند اشعار و افسانه هاى پريان.76 با نگاه از آن زاويه، اين مطلب تبيين مى شود كه چرا قرآن مكرر اصرار داشت كه مؤمنان به لغو كافران توجه نكنند.77 تفسير محمد ابوزهره، از اين آيه خلاصه قرائت سنتى از اسلام است:
بزرگ ترين دشمنان محمد ترسيدند كه قرآن تأثيرى قوى بر آنها داشته باشد، حال آنكه آنها فقدان ايمان را به ايمان و انحراف را به هدايت درست ترجيح دادند. بنابراين، آنها موافقت كردند كه به اين قرآن گوش نكنند. آنها دانستند كه هركس [به قرآن] گوش كند، احساساتش به وسيله نيروى قوى موعظه آن برانگيخته مى شود؛ نيرويى كه از قدرت بشر فراتر است. آنها ديدند كه مردم، حتى شخصيت هاى بزرگ، اشخاص سرشناس و قدرتمندان، يكى پس از ديگرى به قرآن اعتقاد آوردند و اسلام با قوت بيشترى رشد كرد و مؤمنان بيشمار شدند، چندگانه پرستى ضعيف تر شد و حاميان آنها كمتر گشت.78
مفسران اسلام آيه زير را به عنوان نمونه اى براى نشان دادن قدرت جذاب تلاوت قرآن مى آورند: (آگاه باشيد كه آنان دل مى گردانند [و مى كوشند] تا [راز خود را] از او نهفته دارند. آگاه باشيد آنگاه كه آنان جامه هايشان را بر سر مى كشند [خدا] آنچه را نهفته و آنچه را آشكار مى دارند، مى داند؛ زيرا او به اسرار سينه ها داناست.)79
ابتدا به نظر مى رسد كه اين آيه هيچ ربطى به تلاوت قرآن ندارد و ظاهراً اين آيه اشاره به حادثه خاصى در جبهه مخالف محمد(ص) دارد، بى آنكه نامى از آن حادثه ببرد. اگر اين آيه تفسير نشود، چندان قابل فهم به نظر نمى رسد. حال اين نكته جالب است كه چگونه دانشمندان مسلمان آن را تبيين مى كنند. محمود راميار در تاريخ قرآن مى نويسد كه شاعران مكّى عزم مضاعف داشتند بر اينكه وقتى مخفيانه به اطراف كعبه مى روند و به تلاوت قرآن گوش مى كنند، كسى آنها را نبيند و شناسايى نكند، و اين نظر آنان يكى از شواهد مهم براى (نيرومندى و نفوذ پيام الهى) است.80
در پرتو تفاسير اسلامى [مى بينيم كه] آيات بيشمارى در قرآن هست كه همچون آيه فوق به نظر مى رسد كه گواهى براى افسون زيبايى شناختى قرآن اند. دانشمندان مى كوشند تا با داستان هايى كه در باره واكنش هاى مكّيان نسبت به تلاوت قرآن است اغلبِ اشارات خاصى را كه به رويدادهاى محيط اجتماعى ـ فرهنگى محمد شده است تكميل كنند. معذلك اين داستان ها (واقعى) به نظر مى آيند، اما آيا در سنّت ـ و بنابراين مى توان گفت در تاريخ محفوظ ـ ثبت شده است كه تا چه ميزان زبان قرآن اولين شنوندگان خود را افسون مى كرد؟
چون جامعه پس از صدر اسلام منابع [اصلى] خود را تفسير مى كند و مى كوشد تا تأثير زيبايى شناختى قرآن را در طول تاريخِ دريافت، بفهمد، اين تأثير به نحو فزاينده اى براى تاريخ خودش داراى اهميت مى شود. اين امر نه تنها در مقايسه ميان آيات قرآن و تفاسير بعدى و آثار مربوط به بيوگرافى ها روشن مى شود، بلكه صرف نظر از قرآن، سنن مربوط به وضعيت هاى منحصر به فرد تلاوت قرآن كه افسونگرى و مقاومت ناپذيرى قرآن را نشان مى دهند، بيش از پيش شاخ و برگ داده مى شوند. در حالى كه آثار مربوط به سيره و حديث را مى توان به عنوان اولين سطح حافظه در نظر گرفت، تنها در سطح دوم است كه تصوير كنونى تأثير معجزآساى زيبايى شناختى قرآن شكل مى گيرد. بسط و تحول آموزه اعجاز در قرون نهم و دهم، اشاره دارد به كمال زيبايى شناختى قرآن و نيز اشاره دارد به اين ادعا كه هيچ كس جز اعراب، با استعدادى كه براى زبان داشتند، موفق نشده بودند كه تحدّى پيامبر را براى آوردن چيزى بهتر، زيباتر و دل انگيزتر از قرآن بپذيرند؛ همه اينها به عناصر تشكيل دهنده هويت جامعه اسلامى تعلق دارد. كمال زبانى و تفوق تاريخى قرآن كه به مثابه يك احساس شخصى و درونى به يقين وجود داشت و به كرّات در قرون اوليه بيان مى شد، اينك به منزله گواه روشنى تلقى مى شود براى اين امر كه آنچه به افراد در اين جامعه [=اسلامى] وحدت مى بخشد و آنها را از افراد جوامع ديگر تميز مى دهد، واقعاً و عيناً [نيز] درست و هميشه معتبر است.
در اين خصوص، آثار مربوط به نبوّت داراى اهميت ويژه هستند؛ مثلاً آثار ابونعيم يا رساله هاى بيهقى يا شفا از قاضى عياض هنوز در جهان اسلام حائز اهميت زيادى هستند. اينها نقش يك خاطره و يادآورى و شرح و بيان تاريخ نجات را دارند؛ در عين اينكه سنن پراكنده مربوط به تأثير قرآن را سامان داده و تفسير مى كنند. از سوى ديگر. در مجموعه اى كه از اعجاز به جاى مانده و تاريخ كهن ترين آنها به قرن دهم مى رسد، حكايت مربوط به اولين مستمعين قرآن بندرت و آن هم غالباً به صورت ناقص و پراكنده ديده مى شوند، گرچه از چشم اندازى اسلامى، آنها قطعى ترين دليل براى ماهيت معجزه آساى قرآن اند. با اين همه در درون آنها تاريخ محفوظ وجود دارد؛ گرچه اين تاريخ نسبتاً كوتاه است و نسبت به آثار مربوط به نبوت مختصرتر بيان شده است. شناخت دريافت قرآن در تاريخ صدر اسلام، دست كم به صورت اجمالى، لازم است. بنابراين، مؤلفانى مثل رمانى، باقلانى، يا جرجانى نبايد حوادث يا دوره تأسيس را بازسازى كنند، بلكه مى توانند با استمداد از حافظه تاريخى، از طريق قرائن خاصى كه ناظر به حوادثى هستند كه به وضوح شناخته شده اند يا با استفاده از آنها به منزله گواهى براى اثبات صحت تئورى هاى خودشان، خود را قانع سازند.81
در رساله هاى معاصرى كه در باب قرآن نگاشته اند، سنن مربوط به تلاوت هاى منحصر بفرد كه گواه مقاومت ناپذيرى و افسونگرى قرآن است، شاخ و برگ بيشترى داده مى شود. معذلك، تغيير مذهب هايى مثل تغيير مذهب عرّاس مسيحى كه در سيره آمده است، به عنوان قرينه اى براى يك تجربه كليدى زيبايى شناختى [در مكتوبات معاصر] به آن اشاره نشده،82 بلكه به مثابه دليلى براى (آن نفوذ عميق و عظيم) نقل مى شود كه مى توان آن را در تاريخ قرآن راميار مطالعه كرد.83 اين مورد يك نمونه ويژه است، زيرا مؤلف يك دانشمند بسيار موشكاف و دقيقى است كه فقط از منابع معتبر (از يك منظر اسلامى) استفاده مى كند كه به دقت به وسيله پانوشت ها تأييد مى شوند. بنابراين كار اين مؤلف كاملاً عارى از تزيين و رنگ و جلوه بخشيدن هايى است كه اين باور عمومى با آنها رويدادهاى زندگى پيامبر را شاخ و برگ مى دهد. با اين حال او در فصلى از كتابش تحت عنوان (تأثير قرآن) نمى تواند از شور و شوق براى جذب ديگران اجتناب كند.
حتى اگر صحت منابع مربوط به تأثير قرآن بر شنوندگان انكار شود و آنها به منزله تخيلات محض دوران بعد تلقى گردند، [باز هم] تأثيرى كه به قرآن نسبت داده مى شود در تاريخ فرهنگى به صورت امرى استثنايى باقى مى ماند. گرچه به طور كلى با ملاحظه مطالعات اسلامى در غرب84 اين يك فرض اساسى در تاريخ نگارى اسلامى است و در آن جا حتى بيش از تحقيقات اسلامى معاصر به اين نكته توجه شده است. در تحقيقات اسلامى معاصر به ندرت كسى مى تواند از جاذبه تلاوت قرآن بگريزد و در اين تحقيقات مى بينم كه دشمنان به اندازه طرفداران، موفقيت پيامبر جديد را نه تنها به جاذبه قرآن يا پيام آن نسبت مى دهند، بلكه آن را با جاذبه غير منتظره تلاوت آن شرح و تبيين مى كنند. مؤلفان مسلمان اساساً مدعى هستند كه پيامبر خصوصاً به دليل قدرت زبانى تلاوت قرآن در برابر قدرت فيزيكى دشمنانش موفق شد؛ مثلاً على بن ربان طبرى (م857) مى گويد: (محمد همان كسى است كه خدا زبانش را به سان شمشيرى ساخته است و اين شمشير عربى مبين است).85
محمود راميار در اين قرن اظهار مى دارد:
البته در اين گفتگو نيست كه اگر اسلام مجد و كيانى يافته، اين نبوده است جز بر اثر اعجاز قرآن و هرچه هست از پرتو عظمت قرآن است، و بر اثر قرآن است كه امروز اسلام را چنين شكوفان و پرجلا مى يابيم.86
سيّد قطب، رهبر هوشمند متأخر نهضت اسلامى به طريقى مشابه محمود راميار، [تلاوت] قرآن را به عنوان عامل اصلى يا لااقل يكى از عوامل قطعى تعقيب و آزار كسانى مى داند كه راه خود را به سوى ايمان در دوره اول رسالت يافتند؛ در روزهايى كه محمد نه قدرت داشت نه مرجعيت، و اسلام قدرت مقاومت نداشت.87 رشيدرضا حوزه نفوذ قرآن را از اين هم وسيع تر مى كند. او مى گويد: كلام زيبا و نيرومند قرآن (روح اعراب را تغيير داده است) و اعراب نيز به سهم خودشان ملل ديگر را تغيير داده اند. وى نتيجه مى گيرد كه تلاوت مكرر قرآن به قوى ترين انقلاب سياسى، معنوى در تاريخ منجر شده است.88 محمد ابوزهره مى نويسد:
قرآن اعراب را به وادى ايمان كشاند؛ چرا كه داراى جذابيّت، قدرت بيان و ايجاز شگفت انگيز و سخنان استوار و داستان هاى كوچك و بزرگ، و پندهاى فراوان كوتاه و بلند است. عبارات طولانى اش بهجت زاست و جملات كوتاهش با عباراتى آشكار و اشاره اى روشن چيزى را فرو نمى گذارد. در واقع گرايش به قرآن به خاطر مبارزه طلبيدن آنان و عجزشان نبود؛ اگرچه آنان عاچز بودند، اما به خاطر جذبه خاص قرآن بود كه داراى بيانى فوق توان بشر و دربردارنده واقعيات استوار بود.89
چند دهه است كه محور تحقيقات غربيان روى قرآن، به ويژه در آلمان، اين گونه رهيافت هاست: اهداف، تأثيرات و انگيزه هاى محمد(ص) به عنوان مؤلف مفروض يا (بررسى چيستى قرآن به نحو عينى)90 يا بحث پيرامون اين مطلب كه قرآن به كدام دسته [از كتاب ها] تعلق دارد و يا اين مباحث كه آيا قرآن كامل است، معتبر است، پر از خطاست، اخلاقاً قابل پذيرش است و يا درست نگاشته شده است يا نه؟
چنانكه مقالات دانشمندان كه در باب تحقيقات اسلامى نگاشته شده بيش از پيش نشان مى دهند، دست كم تحقيق در باب اين دو مطلب به يكسان انجام مى گيرد؛ اين كه وحى براى كسانى كه دريافت كنندگان اصلى آن هستند، چيست و در نتيجه فهم قرآن به عنوان يك ساختار، نه به عنوان يك عين واقعى، بلكه به اين عنوان كه يك سيستم ارتباطات است كه شامل ارتباطات ميان متن و دريافت كنندگان آن مى باشد كه در ذهنشان اين سيستم خود را به مثابه يك عين زيبايى شناختى روزآمد مى كند.

پى نوشتها

1. The aesthetic reception of the Qurn as reflected in early Muslim history.
2. Navid Kermani.
3. Geschiche des Qorans، 2nd rev. ed. (Leipzig: Deutsche veriagsbuchhandlung، 1909)،1:143، n2.
4. Jan Assmann، Das kulturelle Gedchtnis. Schrift، Erinnerung und politische Idendit*t in frhen Hochkulturen (Munich: Beck، 1992)،17.
5. نگاه كنيد به قرآن سوره 2 آيه 23، سوره 10 آيه 38، سوره 11 آيه 13، سوره 18 آيه 88 و سوره 52 آيه 34.
6. به اين منابع نگاه كنيد: تاريخ قرآن، نولدكه ـ شوالى، ج1، ص55؛ پژوهش هاى قرآنى: منابع و روش هاى تفسير كتاب مقدس (دانشگاه آكسفورد، 1977) از ونز برو؛ اشعار عربى در عصر طلايى (Leiden: Brill، 1977). قرآن به عنوان متن (Leiden: Brill،1995)؛
7. Das kulturelle Gedchtnis، 77.
8. اعجاز القرآن وبلاغة النبويه، مصطفى صادق رافعى (قاهره، دارالكتاب العربى، 1926/1345). درباره رافعى و اثرش به تاريخ ادبيات عرب، كارل بروكلمن، چاپ دوم، ج2 نگاه كنيد.
9. من عمداً آثار مؤلفان مدرنيست و مؤلفان ديگرى كه معمولاً مسائل مورد نزاع را در محافل دينى بررسى مى كنند، كنار گذاشتم؛ مؤلفانى مثل بنت الشاطى، نصر حامد ابوزيد، ادونيس و على شريعتى.
10. و براى دريافت زيبايى شناختى قرآن گفتمان آشكار همان گفتمان عرفانى است به همراه ديدگاه خاص اسلامى نسبت به دوره تأسيس اسلام. بعلاوه، چون فرصت نيست به اين گفتمان اهميتى نمى دهيم و من شما را به كتاب ام خدا زيباست (Gott ist schڑn) ارجاع مى دهم.
11. نگاه كنيد به: قاضى ابوالنداد عياذ، الشفاء بالتعريف حقوق المصطفى (بيروت، دارالكتب الاسلاميه) ج1، ص247.
12. نگاه كنيد به: ابومحمد عبدالمالك ابن هشام، السيرة النبوية، 4جلد؛ مصطفى ، ابراهيم الابيارى و عبدالحافظ و شلبى (قاهره، دارالمعرفه، 1355/1937) تجديد چاپ بيروت: 1391/1971، ج1، ص383؛ زندگى محمد، ترجمه آلفرد گويلَومه (كرجى، دانشگاه آكسفورد، 1967).
13. اين مطلب در سيره روشن نيست كه صلاة دقيقاً چيست يا فعلى كه به همراه آن مى آيد چه معنايى دارد و اين تا چه حدّ شبيه عبادت شعائرى است كه امروزه رسم است. تقريباً قطعى است كه اين عبارت به شكلى در تلاوت قرآن بوده است.
14. نگاه كنيد به سيره، ابن هشام، ج1، ص443 (ترجمه، 203) ترجمه مفهوم قرآن دشوار است.
15. مشهور است كه اين واژه در خود قرآن در بسيارى موارد به عنوان يك اسم خاص براى مجموعه اى از متون به كار نرفته بلكه فقط به معناى (قرائت) به كار رفته است. اما بعداً، اين تعبير به منزله نام وحى اى كه توسط محمد(ص) تلاوت شده و سپس به نگارش درآمده قرار داده شده است. توجه به گذشته نام (قرآن) (Qur*n) به مفهوم (قرآن) (Qur*n) داده مى شود (و از آن جايى كه تنها اين (تصويرها) عنوان اين تحقيق اند، پس نمى توان آن را فقط به سمت معناى تاريخى واژه جهت داد بى آنكه به تاريخ تفسير اهميت داده شود.)
قرآن (qur*n) مى تواند يا براى قرائت صرف به كار رود و يا براى اسم خاص، و به سختى مى توان تشخيص داد كه براى كدام يك بكار رفته است. خصوصاً وقتى قرآن بعداً در متن مى آيد پيچيده تر مى شود؛ در قرآن، تلاوت كننده قرآن (qur*n) را همانطور به كار مى برد كه در (تلاوت) بكار مى برد، حال آنكه تلاوت كننده متن در دوران بعد (القرآن) را به عنوان نام كتاب مقدس مى فهمد. اين مشكل در ترجمه حل نمى شود، مگر آنكه در هر مورد آوانويسى عربى را بكار ببريم يعنى بنويسيم qur*n به جاى Qur*n.
اين كار تا حدى مطلب را روشن مى كند، اما هنوز تفسيرى براى آن لازم است. با توجه به اين علامت، من در ادامه قرآن Qur*nرا در جايى مى نويسم كه در عربى qur*nاستفاده مى شود. اما بايد خاطرنشان كرد كه اين واژه در كلام قرآن معمولاً به معناى (قرائت) بكار مى رود.
15. محمد ابن سعد، الطبقات الكبرى
Biographien Muhammeds،Seiner Gef*hrten und der spteren Trger des Islam= bis zum Jahre 230 der flucht)، ed. Eduard sachau،9vols (Leiden: Brill، 1905-1917)،1/i:146:
مشابه آن در سيره ابن هشام، ج1، ص428 است.
16. ابن سعد، الطبقات، ج1، ص115.
17. عياذ، شفاء، ج1، ص262.
18. نگاه كنيد به: ابنهشام، سيره، ج1، ص427 (ترجمه:197)؛ ابن سعد، الطبقات، ج3، ص11:14)، ابوالفداء، اسماعيل بن كثير، سيرة النبوية، 4جلد، مصطفى عبدالواحد (بيروت، دارالرائد العربى، 1987)، ج2، 174؛ ابوجعفر محمد بن جرير طبرى، تاريخ الرسل والملوك، 15ج.
19. ابوبكر احمد بن حسين البيهقى، (دلائل النبوة)، 2ج، عبدالرحمان محمد عثمان (قاهره، دارالنشر للطباع، 1969) ج2، ص17، همچنين ابن كثير، سيره، ج1، ص452؛ ابن سعد، الطبقات، ج1، ص1/44.
20. نگاه كنيد به ابونعيم احمد بن عبدالله بن احمد الاصفهانى، دلائل النبوة (بيروت، عالم الكتب، 1988)، ص163.
21. ابن هشام، سيره، ج1، ص437؛ ابن كثير، سيره، ج2، ص182؛ طبرى، تاريخ، ج1، ص1208.
22. براى مثال توسط اوسيد بن حذير (نگاه كنيد به ابن هشام، سيره، ج1، ص436؛ ابن كثير، سيره، ج2، ص182) كه تغيير مذهب او را من بعد با تفصيل بيشترى بررسى مى كنم. و توسط شاعر حوصب بن على (نگاه كنيد به ابن سعد، الطبقات، ج1، ص18)
23. قرآن، 5/94 (آربرى)
24. عياذ، سيره، ج1، ص262.
25. اينكه عمر حتى قبل از تغيير مذهب به شعر علاقه مند بود، از تاريخ طبرى معلوم مى شود، ج1، ص1144. او در نقلى كه ابن سعد آن را آورده به علاقه خودش به شراب اقرار مى كند و ننوشيدن شراب يكى از سخت ترين تكاليف در اسلام است. او پس از اسلام آوردن ديگر شراب نمى نوشد: الطبقات، ج3، ص261.
26. ابن هشام، سيره، ج1، ص342.
27. نگاه كنيد به محمد بن اسماعيل البكهارى، كتاب الجامع الصحيفه.
28. ابن هشام، سيره، ج1، ص343؛ ابن كثير، سيره، ج2، ص33.
29. ابن هشام، سيره، ج1، ص346، ابن كثير، سيره، ج2، ص37.
30. ابن هشام، سيره، ج1، ص252.
31. نگاه كنيد به ابوبكر محمد بن طيّب باقلانى، اعجاز القرآن (بيروت، عالم الكتب، 1988)، ص272.
32. نگاه كنيد به Beitr*gc zur Kenntnis der poesie der alten Araber
33. نگاه كنيد به ادوارد ويليام لين، منتخباتى از قرآن با يك تفسير پيچيده.
34. ابن هشام، سيره، ج1، ص382.
35. نگاه كنيد به محمود راميار، تاريخ قرآن (تهران، اميركبير، 1984).
36. ابن هشام، سيره، ج1، ص383.
37. پيشين، همچنين نگاه كنيد به ابن كثير، سيره، ج2، ص73؛ ابن سعد، الطبقات، ج4، ص175.
38. راميار، تاريخ قرآن، ص213.
39. نگاه كنيد به باقلانى، اعجاز، ص43.
40. ابونعيم، دلائل، ص164.
41. محمد بن عمر واقدى، كتاب المغازى، 3ج.
42. احمد بن محمد بن حنبل، المسند، ويراستار: احمد محمد شاكر، 15ج، (قاهره، دارالمعرفه، 1956)، ج1، ص318.
43. اقتباس از ابن هشام، سيره، ج1، ص435. همچنين ابن كثير، سيره، ج2، ص181؛ طبرى، تاريخ، ج1، ص121. تقرير ديگرى از تغيير مذهب اوسيد توسط ابن سعد، الطبقات، ارائه شده است، ج1، ص68.
44. محمد ابوزهره، المعجزة الكبرى (قاهره، الفكر العربى)، ص67.
45. ابن هشام، سيره، ج1، ص392؛ همچنين نگاه كنيد به راميار، تاريخ القرآن، ص220.
46. نگاه كنيد به عياذ، شفاء، ج1، ص262.
47. ابن هشام، سيره، ج1، ص336.
48. ابونعيم، دلائل، ص171.
49. شفاء، ج2، ص274. مشابه جاحظ، او اين سخن را به پزشك يهودى و ماسرجويه، مترجم نسبت مى دهد. نگاه كنيد به كتاب الحيوان، 8ج، ويراستار عبدالسلام محمد هارون (قاهره، مكتبة البابى الحلبى واولاده) ج4، ص192.
50. المعجزة الكبرى، ص88.
51. اعجاز القرآن، ص46.
52. التقنّى بالقرآن، ص67.
53. وحى و نبوت در پرتوى از قرآن (مشهد، حسينيه ارشاد، 1970)، ص420.
54. الاسلام والفن، فقط ترجمه فارسى آن از حسين صابرى در دسترس مى بود؛ اسلام و هنر (تهران، بنياد پژوهشى اسلامى، 1993) ص242.
55. راميار، تاريخ قرآن، ص221.
56. نگاه كنيد به بخارى، صحيح، ج10، ص105.
57. نگاه كنيد به ابن هشام، سيره، ج1، ص422.
58. قرآن، سوره72/1ـ2، براى اين مطلب نگاه كنيد به عياذ، شفاء، ج1، ص277.
59. ابوالحسين مسلم بن الحجاج، صحيح مسلم، ويراستار: محمد فؤاد عبدالباقى، 5ج.
60. بيهقى، دلائل، ج2، ص15.
61. من اين حكايت را در (وحى در بعد زيبايى شناختى آن، نكاتى چند درباره رسولان و هنرمندان در فرهنگ اسلامى و مسيحى) نقل كردم. قرآن به عنوان متن، ص213ـ24؛ من قبول دارم كه آن اساساً برمى گردد به گزارش مربوط به تغيير مذهب طفيل.
62. مشهورترين كسانى كه به دليل كيفيت زبانى قرآن اسلام آوردند عبارتند از: على بن ربّن طبرى. او در كتاب كتاب الدين والدولة خود درباره اين تغيير مذهب مطالبى مى نويسد. كريستين نلسون كه در كتابش درباره فن تلاوت قرآن تحقيقاتى دارد. يكى از داستان هايى كه در اين رابطه براى من نقل شده، داستان يك شخص امريكايى است كه به مدت پنج دقيقه قرائت شيخ رفعت را از راديو مى شنود به مصر مى آيد و تعاليمى فرا مى گيرد و مسلمان مى شود.
63. به اعمال نگاه كنيد ج9، ص1؛ 23/3، 26/12.
64. به اگوستين (Bekenntnisse) نگاه كنيد.
65. به (حافظه) نگاه كنيد.
66. نگاه كنيد به كارل هول Gesammelte Aufs*tze zur Kirchengeschichte چاپ ششم (توبينگن، مول، 1932)
67. نگاه كنيد به هرست ونزل، (Hڑren und Sehen. Schrift und Bild. Kultur und Ged*chtnis im Mittel Alter" (Munich: Beck، 1995).)
68. ويليام جيمز، انواع تجربه هاى دينى تحقيق در باب طبيعت انسان، سخنرانى هاى گيلفورد در باب دين طبيعى، (NewYork: Random House/ The Modern Library، n،d 186-253.)
69. پيشين، ص192.
70. اگوستين، اعترافات، ص211.
71. جيمز، تجربه دينى، ص233.
72. نگاه كنيد به ابن هشام، سيره، ج1، ص422.
73. ترجمه آربرى
74. نگاه كنيد به جلال الدين المحلى و جلال الدين السيوطى، تفسير الجلالين (بيروت، دارالكلام)، تفسير قرآن، سوره41، آيه26.
75. نگاه كنيد به راميار، تاريخ قرآن، ص217.
76. نگاه كنيد به فخر رازى، تفسير كبير، 30ج، ج21، ص26.
77. نگاه كنيد به قرآن، 28/55، 23/3، 25/72.
78. ابوزهره، المعجزة الكبرى، ص62.
79. قرآن، 11/5، آربرى.
80. راميار، تاريخ قرآن، ص218.
81. به فصل چهارم از خدا زيباست، تأليف خود من نگاه كنيد.
82. نگاه كنيد به ابن هشام، سيره، ج1، ص421 و طبرى، تاريخ، ج1، ص120.
83. راميار، تاريخ قرآن، ص214.
84. تا اين جا فقط جى. اچ. اى. جونبال به اين درون مايه تاريخ صدر اسلام اشاره كرده است. نگاه كنيد به جايگاه تلاوت قرآن در صدر اسلام، نگاشته او، در مجله (تحقيقات سامى) 19 (1974) ص240ـ51.
85. طبرى، كتاب الدين والدولة، ص90.
86. راميار، تاريخ قرآن، ص914.
87. التصوير الفنى (بيروت، قاهره، 1987)، ص11.
88. محمد رشيدرضا، الوحى المحمدى (بيروت، مكتبة الاسلامى، 1971/1391)، ص154.
89. ابوزهره، معجزةالكبرى، ص64؛ از يك نقطه نظر مختلف و با زبانى متفاوت بيان شده، مؤلف سكولارى مثل ادنيس (على محمد سعيد) مثالى ارائه مى دهد از گفتمانى كه خود را اساساً پيرو اين تفسير مى داند.
90. رودى پارت، محمد و قرآن، Geschichte und Verkںndigung des arabischen" Propheten (Stuttgart: Kohlhammer،1957)، 90.
جمعه 31 شهریور 1391  1:12 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

الجمال الثابت في القرآن الكريم

الجمال الثابت في القرآن الكريم

حسن الشيخ خضير

ثمّة حقيقة لابدّ لنا أن ندركها، ونحن نتحدث عن جمالية الصورة الثابتة في القرآن الكريم، وهي أنّ البحث في آيات الجمال، ليس معناه أنّ هناك آياتٍ تحمل بُعداً جمالياً، فهي بذلك جميلة، وأخرى بعكسها، كلا، بل من الواضح أنّ الذي بين الدفتين، يشكل بمجموعه لوحةً جماليةً متكاملةً متناسقة الأبعاد، تعكس بدورها جلال وجمال خالقها، الذي يُعدّ المصدر الأوّل للجمال في هذا الكون، مهما تعدّدت مصاديقه وأشكاله، وهنا لابدّ من أن نقرّر حقيقة أخرى، وهي أنّ البحث في الأبعاد الجمالية لآيات القرآن، ليس أمراً ترفياً، لا يحمل بين طياته بُعداً فكرياً، ومضموناً خلُقياً، بل إن مفهوم الجمال الذي أكّد عليه الرسول الأعظم (ص): "إنّ الله جميل ويحبّ الجمال"، وحثّ على ممارسته القرآن الكريم من قبل: (يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ * قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ) (الأعراف/ 31-32)، إضافة إلى بعده الفكري والخُلُقي، وإهتمام الإسلام به، فهو يعطي لهذا الدين الحنيف، عمقاً حضارياً جديداً، ويرسّخ هذا الإعتقاد قول رسول الله (ص): "النظافة من الإيمان"، والنظافة هذه، مرآة نشاهد فيها آيات الجمال في كل شيء، لذا فإنّ الجاذبية الجمالية في الإسلام، أضحت سبباً في اعتناق الكثيرين للرسالة الخاتمة. يقول المفكر المسلم روجيه غارودي : (إنّ الإنجذاب للإسلام يتمحور حول قدرة التفتح في الإسلام، وقدرة الممارسة على نطاقٍ فطري مقبول، وما في الإسلام من دعوةٍ إلى "الجمال" والتفتح والممارسة)، وبعد أن يشاهد عدداً من المساجد في
العالم الإسلامي يضيف: (تلتقي كل هذه المساجد في تعبيرها الجمالي، عن قدرة الإسلام وجماله وجلاله).
فدعوة الإسلام إلى الجمال، وممارسته إياه من الأمور التي جعلت غارودي يعتنق الإسلام، وعودٌ على بدء، ولكي نبرهن على آيات الجمال الساكن نقول: قد أينعت في القرآن الكريم ثلاث واحاتٍ خضراء من الجمال هي (الثابت) و(المتحرك) و(الثابت المتحرك)، ونترك البحث لدراسات مقبلة حول القسمين الأخيرين، لنسلّط الضوء – من خلال دراستنا هذه – على ما هو ثابت من الجمال، وذلك من خلال عشرات الآيات القرآنية الكريمة، التي نكتفي بالنماذج التالية منها:

- الصورة الأولى:

(والنخل باسقاتٍ لها طلعٌ نضيد) (ق/ 10)، فالصورة لا تحمل شيئاً من الحركة هاهنا، وإنما ركّزت العدسة القرآنية على أمرين: (الطول) الذي تتمتع به النخيل، وثمارها المصفوفة بشكل جميل، أي الذي "قد رَكِبَ بعضه بعضاً"، وهذا هو المعنى اللغوي للنضيد، وبذلك تكون الصورة للنخيل الباسقات في أطوالها، والتي يعتليها الطلع النضيد، الذي اعتلى بعضهُ بعضاً، لا بفعل فاعل من البشر، وهذه آية الجمال المستقرة في الصورة، وقد ورد هذا المعنى في الأدب العربي، يقول "رؤية" مثلاً واصفاً أحد الجيوش:
إذا تدانى لم يُفرّجْ أجَمُه **** يرجفُ أنضادَ الجبال هزَمُه
و"أنضاد الجبال: ما تراصف من حجارتها بعضها فوق بعض". هكذا الطلع، الذي يكون تمراً بمرور الزمن، فهو متراصف بعضه فوق بعض، يسرّ الناظر. منظره، والنخلة كما أنّ لها جمالاً ظاهرياً تمثّل في الصورة آنفة الذكر، فهي تحمل بين طياتها جمالاً معنوياً، إذ تحسن لمن أساء إليها: "أرأيت إلى النخلة تقذفها بالحجر، فتسقط عليك التمر"!.

- الصورة الثانية:

(مُتّكئينَ على فُرشٍ بطائنها من استبرق...) (الرحمن/ 54)، لا يمكن لغير العدسة القرآنية أن تلتقط هذه الصورة، لأن مبدأ الإثارة فيها، ليس لأولئك الذين يتكئون على الفرش، إنما الصورة التي هي غاية في الجمال والروعة والإثارة لبطائن الفرش، وبتعبير أوضح، لما هو داخل هذه المتكآت، والذي عبّرت عنه الآية الكريمة بالإستبرق، الذي هو: "ما غلُظَ من الحرير والإبريسم"، فالجمال هامد جامد، ولكنّه أخّاذ وجذّاب، خصوصاً مع سكوت الصورة الملتقطة عن ظاهر تلك الفرش التي (بطائنها من إستبرق)، وهذا فنٌ قرآني خاص، حيث تريده هذه الصورة الجميلة، أن تخلع من أفئدة أهل الذوق تساؤلاً: إذا كان جمال الباطن هكذا "فكيف بظهائر هذه الفرش، إذا كانت تلك بطائنها...؟".

- الصورة الثالثة:

(قطوفها دانية) (الحاقة/ 23)، صورة فنية رائعة تأخذ محلّها من القلب المتفتّح، والعقل المنفتح شاءَ أم أبى، لأننا نشاهد – كمثال – في حياتنا الدنيا، أن أصحاب الأذواق السليمة، لا يختلفون أنّ شجرة جميلة خضراء، توزّعت الثمار على أغصانها، سوف لا تسحر الإنسان، ولا تلقي به في شباك جمالها الأخّاذ، فتراه يرغب بالجلوس تحتها، وعلى أغصانها، وأن يكون قريباً منها دائماً وأبداً. فالشجرة المثمرة تأخذ بمجامع القلوب خصوصاً إذا كانت تلك الثمار (دانية) فالصورة المتقدمة خالية من الحركة، لأنّها تحكي قصة مشهد من مشاهد النعيم في الجنّة لذلك المؤمن الذي هو (... في عيشة راضية) (في جنة عاليةٍ) قطوفها دانية)، فاللقطة هنا لشجرة "ثمارها قريبة التناول، يأخذها الرجل كما يريد إن أحب"، فهي صورة ساكنة لشجرة أثقلت أغصانها بالثمار، فجعلتها دانية أي قريبة، يتناول الإنسان من ثمارها دون عناء، وفي كل ذلك جمال، ولكنّه على لوحةٍ جدارية...!

- الصورة الرابعة:

(وجوهٌ يومئذٍ ناعمة) (الغاشية/ 8)، جمالٌ وجلال، وهيبةٌ وكمال، يرتسم أما عينيك وأنت تتطلع هذه الوجوه، فتشتاق النفس الإنسانية أن تكون منها، وتتمنّى أن تتصف بصفاتها، إذ هي (ناعمة)، وما أدراك ما الوجوه الناعمة...؟ ثمّ ما أدراك ما الناعمة...؟ إنها لقطة لوجوهٍ "ذات نظرةٍ وبهجةٍ وحسن"، إنها مرآة تعكس لنا صور وجوهٍ "ناعمةٍ ناضرةٍ ضاحكةٍ مستبشرةٍ مبيضةٍ"، إنها باختصار صورة صغيرة، لكنها اختزلت لنا في داخلها معاني كبيرة، فالعدسة القرآنية، لم تلتقط هذه الصورة للوجوه بما هي وجوه، وإنما التقطتها لها، بما هي (وجوهٌ ناعمة)، فجمال الصورة ساكنٌ وقّار، ولكنه متحرّك بالسلّم الموسيقي للفظة ناعمة.
إنّها كلمة واحدة، ولكنك ترى فيها نعيم الجنّة بكل أبعاده، فالناعمة من الوجوه مورد لهيام الإنسان في الحياة الدنيا، يقول السيّد حيدر الحلّي:
مَنْ رأى خدّيكِ قال العجبُ **** كيفَ في الماءِ يشعُّ اللهبُ
وهذا الأمر لا ينكر جماليته من يمتلك أدنى مستوى من سلامة الذوق، وحياتنا المعاصرة أكبر شاهد على ذلك، لأننا نرى الملايين من المساحيق والدهون تصنع هذه الأيّام، والغاية منها نعومة الوجه، ويا ليتها نعومة باقية، بل هي زائلة بزوالِ مؤثرها، أمّا تلك التي رصدتها العدسة القرآنية، نعومة مشخّصة باقية بكلا بعديها، حيث النعمة وآثارها على تلك الوجوه (تعرف في وجوههم نضرة النعيم) (المطففين/ 24)، وحيث اللطافة والحسن والرقّة، التي ما غفل عنها جمال هذه الصورة الرائعة.

- الصورة الخامسة:

(في سدرٍ مخضود * وطلحٍ منضود) (الواقعة/ 28-29)، يا له من جمالٍ باهر، وسرٍ آسر، وكيف لا يكون كذلك وهو كلام "جميل يحبّ الجمال"، إنّ المصوّر المبدع جعل الإطار في هذه الصورة واحداً، وأعطاه قيمة جمالية عالية، حينما ملأهُ بصورتين جميلتين، لمنظرين مختلفين هما "شجرة النبق"
و"شجرة الموز"، وهذا المعنى يكاد يتّفق عليه المفسّرون، فالصورة الملتقطة ناظرة إلى المخضود من السدر، أي "مكسور الشوك"، وإلى المنضود من الطلح، أي الذي "ركب بعضه بعضاً"، فالجمال خالٍ من الحركة، ولكنّ النفس تنجذب إليه على إستقراره، وكشاهد على ذلك، نلاحظ أنّ فاكهة الموز، اتخذت شكلاً جمالياً لنفسها يفتن العقول وتمثّل في أمرين: الأوّل: الجمال الظاهري، الذي يشع من خلال اللون الأصفر للقشر الخارجي من جسمه، ومن جهةٍ ثانية الإتحاد الذي جعل أفراد هذه الفاكهة متراصفة متماسكة ينتمي بعضها لبعض الآخر بقوّة، الأمر الثاني: الجمال الداخلي الذي يحسّ به الإنسان من خلال الطعم اللذيذ لهذه الفاكهة. عودٌ على بدء، فالقرآن الكريم لا يحدثنا عن "الموز" والنبق" بما هما فاكهتان، وإنما يعرض الصورة لشجرتين، في كل واحدةٍ منهما إثارة، حيث الأولى (السدر المخضود) خالية من الشوك، والثانية (الطلح المنضود) رصّف الثمار فيها بشكلٍ بديع وجميل ومن دون تدخل لليد البشرية في ذلك.
الإثارة الأخرى التي يطرحها المفسّرون بخصوص هاتين الآيتين (في سدر مخضود * وطلح منضود)، ناظرة إلى جمال آخر – إضافة إلى جمال الثمار – وهو جمال الأوراق التي "يجمعها نوعان: أوراق صغار، وأوراق كبار، فالسدر في غاية الصغر، والطلح – وهو شجر الموز – في غاية الكبر"، من ذلك كله نفهم أنّ الجمال متداخل، في طريقة عرض الثمار، وألوانها وأوراق تلك الأشجار وأحجامها، والأملس من سيقانها، وفي كلا الصورتين جمال ساكنٌ لكنّه ممتع، ولا ينتهي الجمال بهذه المرحلة، فلو تتبعنا سياق الآيات اللاحقة، لوجدنا فيها تجانساً جميلاً جدّاً، فالشجرتان المتقدمتان هما لأصحاب اليمين، وبعبارة أوضح لأهل الجنّة، والآيات التي بعدها، تحمل لنا صورة لشجرةٍ أخرى، ولكنها لأصحاب الشمال أي لأهل النار، يقول تعالى: (لآكلون من شجرٍ من زقُّوم) (الواقعة/ 52)، إنها صورة لشجرةٍ يخدش لفظها المشاعر، إنّها شجرة الزقّوم، التي تعد "شجرة غبراء صغيرة الورق مدوّرتُها لا شوك لها ذفرة مُرّة". ولهذا تشترك الأشجار الثلاثة "شجرة النبق" و"شجرة الموز"
و"شجرة الزقُّوم" بخصلةٍ واحدةٍ، وهي أنها مخضودة من الشوك، وهذا جمال هامد ما غفلته الصورة الملتقطة هاهنا.

- الصورة السادسة:

(حورٌ مقصوراتٌ في الخيام)... (لم يطمثهنّ إنسٌ قبلهم ولا جان) (الرحمن/ 72-74)، الصور الجمالية التي التقطتها العدسة القرآنية "للحور" متعددة ومتنوّعة ومتخذة أساليب خاصة في الترغيب، (متكئين على سررٍ مصفوفة وزوّجناهم بحورٍ عين) "الطور/ 20)، فهذه لقطة ركّزت العدسة فيها على نقطة هي غاية في الإثارة، لأنّ هذه الحور "عِين" أي وكما يقول ابن عباس (رض): "عظام الأعين، حسان الوجوه" ومن هذا نفهم أنّ النقطة التي رصدتها العدسة هي "سعة العين"، ولا يخفى ما لسعة العين من إثارة في حياتنا الدنيا، فضلاً عن تلك العيون الواسعات الساحرات التي تحملها وجوه تلك الحور العين.
وعلى صعيد آخر نرى أنّ القرآن الكريم، حدّثنا عن "حور عين" لكن من طرازٍ آخر، حيث التركيز على المشبّه به (كأمثال اللؤلؤ المكنون) (الواقعة/ 23)، والمكنون من اللؤلؤ هو "المصون الذي لم يتعرض للمسّ والنظر، فلم تثقبه يد، ولم تخدشه عين...!". فآية (وحورٌ عين) تتبعها مباشرة آية (كأمثال اللؤلؤ المكنون)، فالقرآن الكريم يرغبنا بالحور ولكن ضمن غثارات متعددة، فحور لها عيون واسعة، وحور لم تطلها يد، فهي كاللؤلؤ المكنون، وحور أخريات تحدّثنا عنها هذه الصورة (حورٌ مقصورات في الخيام) أي "قصرن في أماكنهنّ، والنساء تمدح بذلك، إذ ملازمتهنّ البيوت تدلّ على صيانتهنّ"، فالجمال الظاهر للخيام، ومفردها خيمة، وكيف أنها رصفت بشكل منظم وجميل، وجمال باطن يكمن في الحور المصونات، اللواتي لا نصيب لغير أزواجهنّ فيهنّ، وهاهنّ داخل هذه الخيام، وجمال ثالث داخل هذه الحور، أفصحت عنه الآية الكريمة: (لم يطمثهنّ إنسٌ من قبلهم ولا جان) ومعنى ذلك "لم يمسسهنّ بالنكاح إنس ولا جان قبل أزواجهنّ"، فالبكارة جمال معنوي –
وقد أشار إليه القرآن الكريم في مكانٍ آخر: (فجعلناهُنّ أبكارا) (الواقعة/ 36)، لما فيها من الترغيب – داخل الحور العين، وهذا جمال مادي داخل الخيام، والخيام بمجموعها وبمنظرها الخارجي، جمال ثلث يضفي على الجمالين بعداً تستأنس له النفوس، ولو قدّر لنا أن نشيّد للجمال عمارة بطوابقها الثلاث، لما تخطّينا هذه الآية، إلا أنّ هذا الجمال بكل تفاصيله جامد غير متحرك، ولكنه يستهوي القلوب، ويحرّك الإنسان نحو العمل الصالح، كي يرى بأم عينه، جمال تلك الخيام، وجمال المرابطات فيها، وجمال طهارتهنّ التي ما أغفلتها اللوحة المرسومة على صفحات القرآن الكريم...!

- الصورة السابعة:

(ألا ينظرون إلى الإبلِ كيفَ خُلِقت * وإلى السماء كيف رُفعت * وإلى الجبالِ كيف نُصبت) (الغاشية/ 17-19)، إنها دعوة مفتوحة من الخالق المصوّر المبدع، إلى العين الإنسانية، أن تتدبّر وتتأمّل، مطالبةً البشرية (... أفلا ينظرون...) أن تعي أبعاد الجمال هذه المرّة بحاسة البصر، إذ لابدّ أن تتسع فتحةُ عدسة العين الإنسانية، كي تستوعب هذه المفردات الثلاث: الإبل المخلوقة، والسماء المرفوعة، والجبال المنصوبة، ولو تأمّلنا دور حاسّة البصر في إدراكها للجمال، لوجدناها وكما يقول الدكتور محمد زغلول: "في مقدمة الحواس المقدّرة للجمال، والتي تدركه وتنقله إلى النفس يقول جويو: (إنّ الإحساسات التي يصح نعتها بالجمال على أتمّ وجه، هي الإحساسات البصرية)، حتى عرّف ديكارت (الجمال) بقوله: هو ما يروق العين".
فلقد رصد المصور المبدع، ثلاثة إرتفاعات – لكل منها جماله الخاص – ليست بغريبة عن ذهنية ذلك الحجازي في الجزيرة العربية، فهو وسط هذه الصحراء ينظر إلى الإبل، ولكن كيف خلقت...؟
وينظر إلى السماء، ولكن كيف رفعت...؟
وينظر ثالثة إلى الجبال، ولكن كيف نصبت...؟
ثلاث صور لا ينكر جمالها، وإبداع خالقها إلا الحس المتبلّد، فهذه الجمال جمالها أنها خلقت بشكلٍ يلائم وظيفتها الصحراوية، وتلك السماء الجميلة: "من ذا رفعها بلا عمد...؟ ونثر فيها النجوم بلا عدد...؟ وجعل فيها هذه البهجة وهذا الجمال وهذا الإيحاء...؟".
أسئلة أجوبتها تكمن في القلوب والعقول المتفتّحة، والتي تفقه للجمال قيمة، فالسماء في الصحراء، غير السماء في غيرها، بل كل شيء في الصحراء يبدو أنّه يختلف عن غيره، فالشروق والزوال والمغيب، صورٌ لها إيحاءاتها هناك، وهكذا الليل وما فيه من إيقاعات وألحان تعزفها قيثارة الصحراء، فترقص النجوم على أنغامها الفاترة، حينها تخرّ النفس الإنسانية، خاشعة متصدّعة من خشية الله، وتملأ الصحراء بصوتها المدوّي: (... ربنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقِنا عذاب النار) (آل عمران/ 191).
وتكتمل الصورة بالجبال، التي كستها الطبيعة بأروع مناظرها، فلا يكاد إنسان سليم لا يبهره جمال الجبال، وعظمة خالقها، وكل ذلك الجمال للإبل المخلوقة، والسماء المرفوعة، والجبال المنصوبة، جامد هامد، وقّار لا نجد له حركة تذكر.

- الصورة الثامنة:

(وفي الأرض قطعٌ متجاوراتٌ وجنّات من أعناب وزرع ونخيلٌ صنوانٌ وغير صنوانٍ...) (الرعد/ 4).
ثمّة حقيقة مهمة لابدّ لنا أن نقرّرها، قبل أن نضع أيدينا على اللمسات الجمالية لهذه الصورة، وهي "إنّ النفس الإنسانية إذا تكرّرت عليها أروع مناظر الطبيعة، سوف يفقدها ذلك التكرار الشعور بلذة النظرة الأولى، التي يستغرق الإنسان فيها، وتصبح تلك المناظر شيئاً معتاداً للنفس ومألوفاً"، فهذه الأرض التي تطؤها أقدام الملايين من الناس كل يوم، تحمل من مناظر الجمال الشيء الكثير، بل والكثير جدّاً، فمن ينكر جمال الأنهار والبحار، والجبال والوديان، والبساتين والغابات، والرياض والواحات... إلخ، لكنّ هذه المناظر الجميلة، نتيجة للألفة والتكرار الحاصل عن طريق
المشاهدة اليومية، نرى أنّ "الكثيرين يمرّون عليها فلا تثير فيهم حتى رغبة التطلّع إليها...!"، لكنّ الرجوع إلى جمال النظرة الأولى، أو التأمّل والتدبّر في النظرات اللاحقة، سوف لا يبخس هذه القطع المتجاورات حقها من الجمال.
المفكر الإسلامي سيد قطب، حينما يدنو من هذه الآية ليتفيأ ظلالها، نجده يشير – بطرف خفي – إلى الجمال الثابت فيها، ولكنه يجعل هذا المجال ضمن لوحةٍ فنية، وذلك بيّن من خلال قوله: "ثمّ تمضي الريشة المبدعة في تخطيط وجه الأرض..."، وهكذا حينما تستوقفه الكلمة القرآنية (وزرع) يقول: "والزرع من بقول وأزهار وما أشبه. مما يحقق تلوين المنظر، وملء فراغ اللوحة الطبيعية"، ونحن نعتقد أنّ الجمال في هذه الآية لا تجمعه لوحة، وإنما هو في صورة إطارها الأرض، ولقطاتها (جنات من أعناب) (وزرع) (ونخيل"، والفرق واضح بين اللوحة التي ترسمها الريشة، وبين الصورة التي تلتقطها آلة التصوير، هذا من جهة، ومن جهةٍ ثانية، لابدّ أن نوضّح أنّ الصورة ربّما تكون واحدة، ولكنّ اللقطات فيها مختلفة ومتعدّدة، كما هو الحال في الآية الشريفة، فلو أردنا أن نرتقي مرحلة أكثر من ذلك – أي من الصورة واللقطة – لقلنا: إنّ البعض ممن كتبوا في اللحاظ الفني للقرآن الكريم وأسّسوا له، أمثال سيد قطب، والدكتور محمد حسين الصغير، والدكتور محمود البستاني.. وغيرهم، مع أنّهم أبدعوا غاية الإبداع فيما كتبوا، لكنهم تحدّثوا عن وجود صورة في القرآن الكريم، ولكننا قد أثبتنا من خلال دراسة سابقة، أنّ القرآن الكريم فيه آلتان للتصوير، الأولى "فوتوغرافية"، والثانية "سينمائية" إن صح التعبير.
فالذوق السليم، والحسّ المرهف، هو الحاكم على الفرق بين صورة (وفي الأرض قطعٌ متحاورات وجنات وأعناب وزرع ونخيلٌ صنوانٌ وغير صنوان) وبين صورة (فيهما عينان تجرميان) (الرحمن/ 50)، أو (فيهما عينانِ نضّاختان) (الرحمن/ 60)، فالصورتان التقطتهما آلة التصوير السينمائي هاهنا، وسنسلّط الأضواء بكثافة على نماذج أخرى حين الحديث عن "مظاهر الجمال المتحرّك في القرآن
الكريم" إن شاء الله، أمّا صورة (وفي الأرض...) وما تحمله من جمال فلا داعي للإطراء عليه أكثر، وما تبعها في الصور السبع، فهي ملتقطة بآية التصوير "الفوتوغرافي"، بشكلٍ جعلها مشرقة في ألوانها الطبيعية، شاخصة في تجسيمها للمنظر، ورشيقة في ما تحمله من جمال أخّاذ مع أنّه جامد وهامد وثابت...!

 

جمعه 31 شهریور 1391  1:13 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اصول و جلوه‌هاي زيبايي شناسي در قرآن کريم (قسمت سيزدهم)

اصول و جلوه‌هاي زيبايي شناسي در قرآن کريم (قسمت سيزدهم)

سید ابوالقاسم حسینی (ژرفا)

 

پديده‌هاي مدني

 

1. قرآن و مدنيت

جهان آفرينش بر مبناي بيهوده‌گري و عبث آفريده نشده و هدف از آن، بازي و سرگرمي نيست. خداي تعالي فرمايد:
وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَ لَهواً لَاتَّخَذْنَاهُ مِن لَدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِينَ.1
و ما آسمان و زمين و آنچه را ميان آنهاست به بازي نيافريديم. اگر مي‏خواستيم سرگرمي و بازيچه‏اي بگيريم ـ  مثل آن كه گفتند خدا همسر و فرزند و شريك گرفت ـ  آن را از نزد خويش مي‏گرفتيم، اگر كنندهی [اين كار] بوديم‏.
پس خلقت انسان نيز بازي و عبث نيست و هدفي والا دارد:
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ.2
آيا پنداشته‏ايد كه شما را بيهوده آفريديم و شما به سوي ما بازگردانده نمي‏شويد؟
و آن هدف والا عبادت است:
وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ .3
و پريان و آدميان را نيافريدم،  مگر تا مرا [به يگانگي‏] بپرستند.
آيا ارتباطي ميان مدنيت و بازي و سرگرمي هست؟ آيا اين که هدف از خلقت، بازي و سرگرمي نيست، بدين معنا است که اين دو هيچ جايگاهي در نظام آفرينش ندارند؟ آيا بازي با بيهودگي يکي است؟ نقش اين بحث در زيبايي شناسي چيست؟
نخست بايد گفت که عبث و بيهوده‌گري مايهی نابودي و هلاک است و کسي که به آن گرايد، در گمراهي مي‌افتد و به هر جا هوا و هوسش خواهد، ميل مي‌کند و از نظام و نظم درست بيرون مي‌رود. برخي گمان دارند که هرگونه بازي نيز بيهودگي است؛ امّا چنين نيست. بازي هم قواعد خود را دارد و اگر بر اين قواعد سيرکند، بيهوده و عبث نيست. بازي دنيا در ذات آن نهاده شده و ارزشي جمالي دارد؛ البتّه اگر بر پايهی قانون و نظام و منطق خود شکل گيرد و نه با عبث و پوچي. قرآن کريم اين وصف را همراه با چهار وصف ديگر در اوصاف دنيا ياد کرده و آن‌ها را در طبيعت اين نشئه مقدر فرموده است:
اعْلَمُوا  أَ نَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَراً ثُمَّ يَكُونُ حُطَاماً وَفِي الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ  وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ.4
بدانيد كه زندگاني دنيا بازي و بيهودگي و آرايش و فخركردن با يكديگر و نازيدن ـ  يا افزون‏جويي ـ  در مالها و فرزندان است ـ  همچون باراني كه گياه رويانيدنش كشاورزان را خوش آيد و به شگفت آرد، سپس پژمرده شود و آن را زرد بيني و آنگاه خشك و شكسته و خرد گردد ـ  و در آن جهان عذابي سخت و نيز آمرزشي از سوي خدا و خشنودي اوست. و زندگاني اين جهان جز كالاي فريبندگي نيست‏.
در اين بيان، پنج صفت براي زندگي دنيا ذکر شده است: بازي، سرگرمي، زينت، فخرورزي، و گردآوري اموال و فرزندان. اين پنج ويژگي به خودي خود، ناپسند نيستند؛ مادام که از قاعده بيرون نشوند و بي‌منطق نگردند. اگر از نظم و منطق و حد و اندازهی خود بيرون شوند، عبث و بيهوده خواهند بود؛ وگرنه مايهی قوام و دوام و جمال اين دنيا همين‌هايند. چه کسي مي‌تواند گردآوردن مال و فرزند را بنکوهد؟ امّا مهم اين است که مال‌اندوزي و فرزندپروري بايد بر شيوه و منهاج درست باشد تا به عبث نينجامد. آن چهار صفت ديگر نيز چنين هستند.دنيا بازي و بازيگري دارد. اگر بازي به جاي خود انجام شود، مايهی آرام جان و جهان است؛ امّا اگر به افراط برگزار گردد، انسان چندان به بازي مشغول مي‏شود که هرچيز ديگر را از ياد مي‌برد و آن را هدف مي‌سازد. اگر چنين کند، دچار لهو مي‏شود؛ يعني از هدف باز مي‌ماند و به بازيچه‌ها سرگرم مي‏گردد. لهو انسان را از هدف اصلي زندگي رويگردان مي‏کند و آنگاه، سبب مي‏شود که او به زينت و زيبايي دنيا دل بندد. زينت نيز همانند آن دو، به خودي خود، نامطلوب نيست؛ امّا زياده‌روي در استفاده از آن، رهاورد پرداختن افراطي به آن دوي ديگر است. بازيگر دل‌مشغول افراطي، از دنيا فقط زينتش را مي‌بيند و نه ذات و باطنش را. سپس با اين افراط، به تفاخر مي‌گرايد و مايه‌هاي زيبايي دنيا را مايهی افتخار خود مي‌شمرد و مي‌کوشد با آن‌ها به ديگران ناز بفروشد. آنگاه، نوبت به مال‌اندوزي و فرزنداندوزي مي‌رسد. يعني وقتي بنا باشد با تفاخر کار پيش رود، آدمي ناچار مي‏شود با مال و فرزند که نيروي ظاهري او را مي‌افزايند، بدين هدف برسد. در اين سير، نه نقطهی آغاز منفي است و نه نقطهی پايان؛ بلکه خودِ سير منفي است؛ يعني اگر بازي به جاي خود و به اندازه انجام شود، آن چهار ديگر هم به جاي خود برگزار خواهند شد. جمال دنيا در همين حفظ حد و اندازه و تعادل است و بدون اين‌ها هم جمال دنيا ديدن ندارد.
در همين آيهی شريف، تمثيلي آمده که اين بيان را به گونه‌اي هنري ترسيم مي‌فرمايد: کمثل غيث ... . اين تصوير با جانداري و پويايي، نمايي از حيات دنيا را به ما نشان مي‏دهد. در اين صحنه، سرعت گذران ايام حيات تصوير مي‏شود و چشم‌نوازي‌اش براي انکار کنندگان حقيقت، به رخ کشيده مي‏شود. سپس نمايان مي‏گردد که اين زيبايي و شکوفايي چه سان شتابان به افسردگي و افول مي‌گرايد و نيست و نابود مي‏شود. اين است همهی آن چيزي که کافران از زيبايي دنيا مي‌بينند؛ يعني به چيزي از دنيا دست مي‌آويزند که برايشان سودي نمي‌بخشد و حطامي بيش نيست؛ و از همين روي، در آخرت عذابي سخت انتظارشان را مي‌کشد: و في الآخرهْْ عذاب شديد. امّا آنان که دنيا مايهی فريفتگي‌شان نمي‌شود و مقصد و مقصود را از دست نمي‌نهند، آن را طريقي به سوي خدا مي‌سازند و از همين دنيا پل آخرت برمي‌نهند و به آمرزش و خشنودي حق مي‌رسند: و مغفرهْْ من الله و رضوان.
همين حقيقت با تصوير هنرمندانهی ديگر در اين جا ياد شده است:
إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ  نَبَاتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَالْأَنْعَامُ حَتَّى إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نَهَاراً فَجَعَلْنَاهَا حَصِيداً كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْأَيَاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.5
جز اين نيست كه مَثَل ـ  وصف ـ  زندگي اين جهان مانند آبي است كه از آسمان فرو فرستاده‏ايم، پس رستني‏هاي زمين از آن چه مردم و چارپايان مي‏خورند، به آن درآميخت [و روييد] تا چون زمين آرايش خود [از شكوفه‏ها و گلها] فراگرفت و آراسته شد و اهل آن پنداشتند كه خود بر آن توانايي [بهره‏مندي‏] دارند؛ [ناگاه‏] فرمان ما شبي يا روزي در رسيد، پس آن را چنان درويده كرديم كه گويي ديروز هيچ نبوده است. اين چنين آيات را براي گروهي كه مي‏انديشند به تفصيل بيان مي‏كنيم.
در اين جا نيز با صحنه‌هاي پويا و جاندار روبه‌رو هستيم. نخست چهرهی زمين پيش و پس از روييدن گياهان تصوير مي‏شود. هريک از اين دو مرحله داراي ابداع و خلق ويژهی خود است که جمال آن را پيش چشم خواننده مي‌نهد. سپس زمين زينت خود را برمي‌گيرد؛ يعني تشخصي به آن بخشيده مي‏شود که اوج جمال و زيبايي‌اش را تداعي مي‏کند؛ گويا موجودي است زنده و عاقل و جاندار که بايد خود را بيارايد و در چشم ديگران بنماياند. آن گاه، از اين حقيقت تلخ سخن مي‏رود که اهل دنيا به ناپختگي گمان دارند که مي‌توانند با علم و تلاش و سعي خود، چهرهی آن را عوض کنند و هرگونه مي‌خواهند، در آن دست برند. صحنهی چهارم نيز از قدرت برق‌آساي الاهي سخن مي‌گويد که ناگاه اين زيبايي را درهم مي‌پيچد و آن را به فراموشي مي‌سپارد. اين انذاري است که در عين ترسيم هنرمندانه، سخت بيم‌انگيز است و سپس هشداري در پي آن مي‏آيد: کذلک نفصل الآيات لقوم يتفکرون. دلالت تفکربرانگيز اين آيات در همين است که زيبايي دنيا نبايد مايهی فريب گردد؛ بلکه جمالي است که بايد با جلال ايمان و تنبه و ذکر درآميزد تا دو چندان شود و بپايد و ثمر دهد.
از همين جا است که قرآن به آدميان هشدار مي‏دهد که در شهوت و زينت دنيا غرق نشوند. اين زيبايي انکارشدني نيست‌؛ خيالي و سراب‌گونه هم نيست؛ افسانه و افسون هم نيست؛ بلکه عين حقيقت است. شهوت و زيبايي دنيا، از زن و فرزند و مال گرفته تا اين همه نعمت‌هاي رنگارنگ، همه حقيقي است و لذتش هم حقيقت دارد و ارج نهادني و حظ‌بردني است. امّا آن چه قرآن کريم از آن نهي مي‏کند، غرق شدن در اين لذت و شهوت است. يعني مبادا به اين لذت اکتفا کنيم و سراي جاودان را از ياد ببريم. پس سخن بر سر حقيقت و مجاز نيست؛ بلکه گفتار از ناپايي و پايداري است. به زيبايي اين دنيا بايد به همان اندازه که هست، دل بست؛ يعني به قدر ناپايداري‌اش؛ پس جاي غرق شدن و دل را ميخکوب کردن نيست. امّا قدر و ارج خودش را دارد و از حقيقت خودش برخوردار است. لکن اگر زندگي پايدار مي‌خواهيد، آن سوي ديگر است:
وَمَا هذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ.6
و اين زندگاني دنيا جز سرگرمي و بازي نيست، و هر آينه سراي واپسين زندگاني [راستين‏] است، اگر مي‏دانستند.
همين زيبايي که از نگاه جمالي بسي ارجمند و والا است، اگر مايهی توقف انسان شود و نگاه او را از آخرت برگيرد و به حطام دنيا متوقف سازد، موجب هلاک و سقوط تمدن‌ها است. پيامبر(ص) از همين خطر هشدار و انذار فرمود، آن جا که به مخاطبانش گفت:
إن الدنيا حلوهْْ خضرهْْ و إن الله استعملکم عليها فانظروا کيف تعملون ... .
همانا دنيا شيرين و سرسبز است و خداوند شما را بر آن گماشته است. پس بنگريد که چه مي‌کنيد!
رسول خدا(ص) بي آن که جمال دنيا را بيالايد و آن را نازيبا جلوه دهد، غرق شدن در اين جمال را آفت شمرد و مسلمانان را از آن هشدار داد. در جاي ديگر فرمود:
أخوف ما أخاف عليکم مايخرج لکم من زهرهْْ الدنيا ... .
بيشترين مايهی بيم من براي شما از نعمت‌هاي شکوفاي دنيا است.
شنوندگان از اين سخن در شگفت شدند و پرسيدند:
وما زهرهْْ الدنيا؟
فرمود:
برکات الأرض.7
آيا مي‌توان گفت که برکت‌هاي زمين مايهی سقوط افراد و امّت‌ها و تمدن‌ها است؟ رسول خدا(ص) بر اين نکته چنين پاي فشرد:
فوالله ماالفقر أخشي عليکم و إنما أخشي عليکم أن تبسط عليکم الدنيا کما بسطت علي من قبلکم فتنافسوها فتهلککم کما أهلکتهم.8
به خدا سوگند! از فقر بر شما بيم ندارم؛ بلکه فقط از اين بر شما بيم دارم که دنيا برايتان گشايش يابد، چنان که بر مردم پيش از شما يافت، پس بر سرِ آن به رقابت پردازيد و دنيا هلاکتان سازد، همان سان که ايشان را هلاک ساخت.
براي رهايي از اين خطر عظيم چاره‌اي جز آن نيست که هر انسان انگيزه‌ها و دوستي‌ها و دلبستگي‌ها و هوس‌هاي خود را در مسيري اندازد که شريعت در آن جريان دارد. تماميت ايمان به خدا در همين خلاصه مي‏شود و زيبايي دنيا از همين دريچه تفسير کردني است. رسول خدا(ص) فرمود:
لايؤمن أحدکم حتي يکون هواه تبعا لما جئت به.9
ايمان هيچ يک از شما تحقق نمي‌يابد، مگر آن که خواستني‌هايش را مطابق ديني که من آورده‌ام، سازد.
تفاوت نگاه بدبينانه و يأس‌آلود با نگاه زاهدانه در همين جا روشن مي‏شود. نگاه بدبينانه به انسان مي‌آموزد که همه چيز را با عينک بيم و حذر بنگرد و فردا را تاريک بيند و براي گام برداشتن دچار ترديد باشد و دنيا را داراي چشم‌اندازي روشن نيابد و همواره در برابر هر قانون و قاعده سرکشي کند و همهی هستي را آيهی يأس و اندوه بداند. امّا نگاه زاهدانه انسان را از هرگونه بدبيني برحذرمي‌دارد و احتياطي مثبت را به او مي‌آموزد؛ احتياطي که با اين آموزه‌ها همراه است و او را بر اين اصول تربيت مي‌کند:
ـ  تنها بايد به خداوند ايمان داشت و همه چيز را به امر او سپرد:
وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ.10
و كارها به خدا بازگردانده مي‏شود.
ـ  عمل و کوشش داراي ارج و شأن و منزلت است:
وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ.11
و بگو: كار كنيد، كه خدا و پيامبر او و مؤمنان ـ  گواهان اعمال ـ  كردار شما را خواهند ديد، و بزودي به داناي نهان و آشكار بازگردانده مي‏شويد، پس شما را بدان چه مي‏كرديد، آگاه خواهد كرد.
مي‌بينيد که در اين نگاه، در کنار خدا و رسولش، مردم نيز نظاره‌گر کارهاي هر انسان مؤمن هستند؛ يعني تعهد در برابر جامعه هم‌رديف با تعهد در برابر خدا و شريعت است و کار و تلاش و کوشش براي مردم در همان زمره و جايگاه قرار دارد.
ـ  زندگي را بايد دوست داشت و بدان اميد بست و در مسير کار نيک همواره به رحمت و مرحمت خدا اميدوار بود؛ و اين يعني فردا روشن و سرشار از اميد است:
وَإِن تُصْلِحُوا  وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ كَانَ غَفُوراً رَحِيماً.12
و اگر به مصالحه زندگي کنيد و پرهيزگاري نماييد، همانا خدا آمرزگار و مهربان است‏.
ـ  انسان در زندگي داراي اراده است تا هرگونه مي‌خواهد رفتار کند و هر راه را که دوست مي‌دارد، برگزيند؛ خواه خوب و خواه بد. اين گونه نيست که انسان در اين دايره اسير تقدير باشد و به هر راه که خواهندش، او را برند:
إِنَّا  هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً.13
ما راه را به او بنموديم، يا سپاسگزار باشد و يا ناسپاس‏.
ـ  و البتّه همهی اين‌ها در حدود مشيت خداوند است و ارادهی انسان با قضا و قدر حکيمانهی خدا ناسازگاري ندارد. اين دايرهی وسيع را که ارادهی آزاد انسان خط اصلي حرکت در آن است، خود خداوند ترسيم و مشيت فرموده است:
وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ.14
و نمي‏خواهيد مگر آن كه خداي، پروردگار جهانيان، بخواهد.
با اين نگاه زاهدانه، غم‌ها و رنج‌ها قابل تحمل  ـ  و نه تنها قابل تحمل، که در همان مسير بازگشت به خدا و حرکت جمالي جامعه و جهان  ـ  هستند:
وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالَّثمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُون15
و هر آينه شما را به چيزي از بيم و گرسنگي و كاهش مالها و جانها و ميوه‏ها مي‏آزماييم و شكيبايان را مژده ده. آنان كه چون مصيبتي ـ  پيشامد ناخوشايندي ـ  به ايشان رسد، گويند: ما از آنِ خداييم و به سوي او بازمي‏گرديم.
منطق اين تربيت که ژرفاي زهد است، آن است که اسلام انسان را از کاميابي‌هاي دنيا بازنداشته و زيبايي‌ها و برکت‌هايش را بر وي ممنوع نکرده است. هيچ يک از زيبايي‌هاي راستين دنيا از انواع هنر و لذت‌ها و جلوه‌ها و خوشي‌ها، بر انسان ممنوع نيست، مگر آن که در مسير کمال و هدايت انسان سدّ راهش باشد و خداوند به صراحت آن را حرام کرده باشد، نه آن که با هزار تأويل و توجيه و آن هم با بدفهمي، از جانب نمايندگان فهم دين، حرام گردد. اين هشدار قرآن کريم از آنِ همهی نسل‌ها است و البتّه خطاب به عالمان و نمايندگان فهم دين است که مردم را از برخي رفتارهاي مباح بازمي‌دارند و بدين سان، زمينهی تعدي و تجاوز و درگذشتن از ميزان‌هاي شريعت و گرايش به گناه زيرزميني و نفاق‌آلود را براي جامعه فراهم مي‌سازند:
يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُوا  إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ.16
اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! چيزهاي پاكيزه را كه خدا براي شما حلال كرده حرام نكنيد و از حد مگذريد، كه خدا از حدّ گذرندگان را دوست ندارد.
شگفتا که برخي مي‌خواهند اين جلوه‌هاي زيباي جهان را بر انسان حرام کنند؛ و چه سرسختانه خداوند به جنگ اينان مي‏رود و بارها به انسان هشدار مي‏دهد که مبادا به اين نگاه بگرايد و زهد را با اين ديدگاه يکي بشمرد:
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي  أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ  آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.17
بگو: چه كسي آرايشي را كه خدا براي بندگان خود پديد آورده و روزيهاي پاكيزه را حرام كرده است؟ بگو: اين ها در زندگي دنيا براي مؤمنان است ـ  ولي كفار هم بهره‏مندند ـ  در حالي كه در روز رستاخيز ويژهی ايشان است. بدين گونه آيات ـ  سخنان خود ـ  را براي گروهي كه بدانند به تفصيل بيان مي‏كنيم.
در اين عبارت: «زينهْْ الله التي أخرج لعباده.» تأکيدي است قوي بر اين که خداوند دوست مي‌دارد زيبايي‌هاي جهان را بر بندگان خويش گوارا بيند و آنان را در بهره‌مندي و کاميابي از اين لذت‌ها بنگرد؛ و اگر آنان در مسير بندگي او و رعايت حريم شريعت، از زيبايي‌ها کام گيرند، برايش محبوب و ستودني است؛ نه آن که رياضت کشيدن و خود را به رنج و بينوايي افکندن، افتخار و مايهی خشنودي خداوند باشد. در اين آيه تأکيد مي‏شود که زيبايي‌هاي جهان از آنِ همهی بندگان خدا است و همه از آن سهم دارند؛ امّا مؤمنان سهمي ويژه دارند. برخي مفسران گمان دارند که اين ويژگي آن اين است که در روز قيامت، از زيبايي‌هاي خالص و ناب بهره مي‌گيرند که با هيچ رنج و زحمتي همراه نيست. امّا اين همهی ماجرا نيست. مهم‌تر از آن، سهم ويژهی مؤمنان در همين زندگي دنيا است. يعني به تصريح اين آيه، مؤمنان بايد در برخورداري از نعمت‌هاي حلال دنيا، از کافران پيشي گيرند و چنان زندگي خود را آباد کنند که ديگران به حال ايشان غبطه خورند؛ امّا هرگز از ياد خدا غافل نشوند و در دنيا غرق نگردند. پس آن مزيت عبارت از اين است که مؤمن در عين بهره‌مندي از نعمت دنيا، آرامش روان و روح نيز دارد و جان را فداي تن نمي‌کند.  از همين رو است که خداوند از بندگانش مي‌خواهد که حتي در لحظهی ارتباط تنگاتنگ و ويژه‌شان با او، يعني هنگام نماز، از اين زيبايي و زينت غفلت نکنند:
يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ.18
اي فرزندان آدم! نزد هر مسجدي ـ  به هنگام نماز ـ  آرايش خويش ـ  جامه و آن چه مايه آراستگي است ـ  فرا گيريد، و بخوريد و بياشاميد و اسراف مكنيد، كه خدا اسرافكاران را دوست ندارد.
اگر همراه نداشتن اين زينت‌ها و کام برنگرفتن از آن‌ها فضيلت بود يا براي رسيدن به مقام قرب کمکي به انسان مي‌کرد، چرا دست کم در لحظهی ارتباط خاص با خدا، يعني هنگام نماز، خداوند همراه داشتنشان را نامحبوب نشمرد يا از تأکيد بر آن خودداري نکرد؟ چرا در اين حال نيز تأکيد فرمود که زينت خود را همراه داشته باشيد؟ اين نشانه‌ها کافي است که نگاه جمالي دين در متن زندگي جامعه تفسير شود و دريافت گردد که انسان همراه زينت‌هاي دنيا نزد خداوند محبوب است و جامعه با اين جلوه‌هاي جمالي مي‌تواند به سوي خدا سيري کمالي داشته باشد.
گروهي از اين سخنان چنين برداشت کرده‌اند که هرچه در جامعه‌اي زينت‌ها بيشتر فرادست آيد و در معرض نهاده شود و زيبايي‌ها به چشم آيد، نشانهی شکوفايي در مدنيت است که يکي از رهاوردهاي آن، رفاه است. آنگاه، نتيجه گرفته‌اند که رفاه از نشانه‌هاي رقت احساس و ذوق جمالي و حسن بيان است. امّا در حقيقت چنين نيست و ميان رفاه با ذوقمندي جامعه نسبت مستقيم برقرار نيست. درست است که هرچه در جامعه زيبايي‌ها بيشتر به معرض نهاده شود، ذوق زيباشناسانه رشد مي‏کند؛ امّا اين با رفاه اقتصادي و اجتماعي ملازمت ندارد. اتفاقا اگر فقط رفاه به عنوان يک معيار در نظر گرفته شود، گاه مي‏تواند بازدارندهی ذوق زيباشناسانه باشد؛ زيرا پرداختن به لذت‌ها و غرق شدن در نعمت‌ها بصيرت را از آدمي مي‌گيرد؛ و اين در حالي است که سرمايهی اصلي هنر، بصيرت است. خواه براي هنرمند و خواه براي مخاطبان هنر، گوهر و بن‌مايهی ذوق جمالي، بصيرت است. بصيرت از قلب مي‌خيزد و در تن ريشه ندارد. هرچه تن بيشتر به لذت بگرايد، از بصيرت قلب کاسته مي‏شود. حس نبايد در زندان شهوت اسير شود. اگر حس مي‌خواهد زيبايي‌ها را درک کند، بايد نگاهي به بالا داشته باشد و اسير خاک نگردد. افراط در رفاه و تن‌آسايي سبب مي‏شود که ذوق جمالي فروکش کند و چراغ آن به افسردگي و سردي بگرايد. انساني که به رفاه دل خوش کند، همتش را لذت قرار مي‏دهد و همه چيز را در افق تنگ لذت‌جويي تفسير مي‏کند.  اين سخن «جان ديوئي» از حقيقتي مهم ياد مي‏کند: «هرگاه تنها نيازهاي غريزي در کار باشد، ادراک انسان به پايين‌ترين و دشوارترين حد تنزل مي‏کند ...  در اين مرحله، تنها زيبايي محسوسات را درک مي‌کنيم و اين ما را فريب مي‏دهد که در همين حد باقي بمانيم؛ امّا بايد از آن عبور کنيم و به جمال نفس راه يابيم.»19
اين جا است که «اشپينگلر» زبان به اعتراف مي‌گشايد: «آن گاه که دوران خوش‌گذراني بشر به ميان آمد، نور زيبايي حقيقي خاموش شد و طراز عالي هنر پنهان گشت و هنر به شکل دسته‌اي از قواعد مرده و ساختارهاي خالي از حيات درآمد. اين در هردو سبک کلاسيک و رومانتيک ديده مي‏شود: اولي بيان نوعي از زيبايي است که از ديرباز فرومرده و روحي ندارد؛ و دومي تقليدي است از تقليد حيات و نه خود حيات.»20

پی نوشتها

1. انبیاء، آیهی 16، 17.
2. مؤمنون، آیهی 115.
3. ذاریات، آیهی 56.
4. حدید، آیهی 20.
5. یونس، آیهی 24.
6. عنکبوت، آیهی 64.
7. تفسیر قرطبی، ج10، ص354.
8. صحیح بخاری، ج4، ص63.
9. ابن حجر، فتح الباری،ج12، ص246.
10. انفال، آیهی 44.
11. توبه، آیهی 105.
12. نساء، آیهی 129.
13. انسان، آیهی 3.
14. تکویر، آیهی 29.
15. بقره، آیهی 155 و 156.
16. مائده، آیهی 87.
17. اعراف، آیهی 32.
18. همان، آیهی 31.
19. جان دیویی، الفن خبره، ترجمهی رکریا ابراهیم، ص 432.
20. عبدالرحمان بدوی، اشبجلر، ص 126.

 
جمعه 31 شهریور 1391  1:14 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اصول و جلوه‌هاي زيبايي شناسي در قرآن کريم(قسمت ششم)

اصول و جلوه‌هاي زيبايي شناسي در قرآن کريم(قسمت ششم)

سید ابوالقاسم حسینی(ژرفا)

 

1. هبوط در پي شرک

حرکت سوم که بس سخت است و در برابر آن دو حرکت کند و ميانه، به تندي و با ضربآهنگي سخت به تصوير کشيده مي‏شود، روايتگر سقوط خطرناک انسان در پي آلوده شدن به شرک است:
وَمَن  يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ  تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ.[1] و هر كه براي خدا انباز گيرد، چنان است كه از آسمان فرو افتد پس مرغان او را بربايند يا باد او را در جايي دور اندازد.
اين صحنه، موي بر بدن راست مي‏کند و جان را در هول و هراسي سخت مي‌افکند و همهی وجود آدمي را از وحشت و بيمي عظيم مي‌آکند. ايمان به خداوند، همان آسمان وجود و کيان انسان است که آن را شکوه و استواري و والايي مي‌بخشد. هرکه با ايمان زيست کند، بر آسمان حيات زيسته و در آفاق آن سير نموده است؛ و هرکه به شرک درافتد، از اين آسمان فروافتاده و شکوه والاي حيات انساني را به فراموشي سپرده است. مشرک در اين تصوير، از آسمان به زير درمي‌آيد و کسي که به تماشاي اين تصوير نشسته، با خود مي‌انديشد که اين سقوط چه سرانجامي دارد! در ميان اين همه پاره‌هاي آسماني و با اين سرعت سهمگين، پيکر او چه مي‏شود و دود و غبار و باد با او چه مي‏کند؟ در گرماگرم اين بيم و اضطراب که با تصويري چنين سنگين درآميخته، ضربهی ناگهاني فرود مي‌آيد و عاقبت اين سقوط به گونه‌اي قاطع بازگفته مي‌شود: «فتخطفه الطير». پرندگان گوشتخوار و وحشي و گرسنه او را در آسمان مي‌ربايند و به چنگال تيز درمي‌کشند و پيکرش را از هم مي‌درند و بيرحمانه پاره پاره‌اش مي‌کنند. اين جا است که در ميدان جولان‌خيز خيال، مي‌توان اين تصوير دردناک را امتداد داد: سرانجامِ اين هبوط دردآلود چيست و آدمي با اين سقوط تا چه اندازه نيست ونابود مي‏شود و به حضيض مي‌افتد؟ از او آيا حتي ذره‌اي برجاي مي‌ماند؟
آن گاه، اين منظره تکميل مي‏شود: گاه نيز ماجرا چنين ختم نمي‌شود، بلکه بادي تند مي‌وزد و او را به پرتگاهي درمي‌افکند؛ پرتگاهي بس دور و تاريک. اين جا است که در عرصهی تصور و خيال، منظره‌اي غريب رقم مي‌خورد: بادي جنون‌آسا آدمي را در پنجهی خويش بازي مي‏دهد و او را به پيچ و تاب درمي‌آورد تا آن گاه که در جايي دور از دسترس و بي اميد ياري ديگران، پرتابش مي‏کند . در پشت اين صحنهی بيم‌آور و لرزاننده، بارقه‌هاي اميد را مي‌توان يافت؛ و آن، اميد به نيروي ايمان است. اين تقابل و پارادوکس ميان شرک و ايمان، تضاد صحنه‌هاي بيم‌زاي شرک و جلوه‌هاي اميدبخش ايمان را در جان و ذهن انسان زنده مي‏کند و تصويري بديع پيش رويش مي‌آفريند که حس زيبايي شناسي را مي‌توان در زواياي آن يافت. همين جا است که از اين تصوير زنده و پويا مي‌توان حس کرد که انحطاط فکري و روحي با انسان چه مي‏کند و چه سرانجام شومي را براي او رقم مي‌زند.

2.  آسمان و زمين و باران

در جايي ديگر پيوند آسمان و زمين با تصاويري زيبا و زنده جان مي‌گيرد و رابطهی آن دو نقش مي‌خورد:
أَفَلَمْ يَنظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ  كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِن فُرُوجٍ«6»  وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ«7»  تَبْصِرَةً وَذِكْرَى لِكُلِّ  عَبْدٍ مُنِيبٍ«8»  وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً مُبَارَكاً فَأَنبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِيدِ«9»  وَالنَّخْلَ بَاسِقَاتٍ لَهَا طَلْعٌ نَضِيدٌ«10»  رِزْقاً لِلْعِبَادِ وَأَحْيَيْنَا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوجُ.[2]
آيا به آسمان بالاي سرشان ننگريستند كه چگونه آن را برافراشتيم و [با ستارگان‏] بياراستيم و آن را هيچ شكافي ـ  نقص و خلل و ناموزوني ـ  نيست؟ و زمين را بگسترديم و در آن كوه‏هاي بلند و استوار نهاديم و از هر گونه گياه زيبا و بهجت‏انگيز در آن رويانيديم تا بينشي باشد و پندي براي هر بنده‏اي كه [با روي دل به خدا] بازمي‏گردد. و از آسمان، آبي با بركت فرو آورديم پس بدان، بوستانها و دانه‏هاي دروكردني ـ  مانند گندم و جو و ارزن ـ  رويانيديم؛ و نيز خرمابنهاي بلند را كه ميوه‏هاي بر هم نشانده دارند تا روزي بندگان باشد و بدان [آب‏] سرزمين مرده را زنده كرديم. همچنين است بيرون‏آمدن [از گور].
اين آيات انسان را تنها به نگريستن فرانمي‌خوانند، بلکه از او مي‌خواهند که خوب تماشا کند و ذوق ورزد و جمال را دريابد و از رهگذر آن، به تأمل پردازد. اين جا فايدهی جمال‌يابي جلوه مي‏کند. ديدن زيبايي، مقدمهی خوب انديشيدن است. هرچه ذوق آدمي را تقويت کند، مي‌تواند مقدمهی اين بصيرت باشد. گاه يک منظره، به خودي خود، داراي جنبه‌ها و مفاهيم معنوي نيست؛ امّا از آن جا که ذوق جمال‌شناسانهی آدمي را تقويت مي‏کند، اين قابليت را داراست که پيشدرامد پرورش معنوي و روحي باشد. پايبند شدن به زيبايي و ماندن در قيد آن، مايهی کمال نيست؛ امّا پل بستن با آن براي رسيدن به غايتي متعالي، هدف اصلي هنر و زيبايي است که در هرحال مقدس و عالي است.
در اين آيات، به اين ندا برمي‌خوريم که مردم را فرامي‌خواند تا چگونگي برافراشته شدن آسمان را بنگرند. اين بدان معنا است که حکمت و دقت و تناسب و سازگاري آن برافراشتگي درک گردد. رمز و راز زيبايي نيز همين تناسب و سازگاري است و بدون آن، هرگز جمال حقيقي پديد نمي‌آيد. آن گاه، تعبير «و زيناه» به کار رفته تا وصفي فراگير براي آسماني باشد که فراز سر ما است. هرگاه آدمي به آسمان فراز سر خويش مي‌نگرد، اين جمال گسترده و همه سوي آن را که برآمدهی همين اتقان و دقت و استواري است، مي‌بيند.
آن گاه، اين ندا به گوش آدميان مي‌رسد که به زميني بنگرند که بر آن مي‌زيند: «و الارض مددناها و ألقينا فيها رواسي و أنبتنا فيها من کل زوج بهيج». اين آيه گونه‌هاي ترکيب يا ساختار جمالي زمين را بيان مي‌دارد که چگونه شايستهی حيات جانداران گشته و خداوند، گياهان را در آن رويانيده است. تعبير «زوج بهيج» احساس زنده و پويا از اوج زيبايي و جمال آفريده‌هاي روي زمين را در نظر ما مي‌نماياند. هرگاه زيبايي با بهجت حقيقي خويش در نظر آيد، ديگر ترديد نمي‌ماند که مايهی بصيرت و نوربخشي و هدايت خواهد بود. پس بي‌درنگ مي‌فرمايد: «تبصره و ذکري لکل عبد منيب».
آن آيات به گونه‌اي از آسمان و زمين سخن راندند که مي‌توان آن را تعبيري استاتيک از زيبايي دانست. اکنون  بيان ديناميک از زيبايي در پي آن مي‏آيد که ارتباط متقابل و داد و ستدي ميان اين دو را بيان مي‌دارد و آن تصوير پيشين را کمال مي‌بخشد: «و نزلنا من السماء ماء ...» . بدين گونه، برکت به عنوان جنبهی فعلي جمال و مظهر عيني آن ارائه مي‏شود و اين دو تصوير زيبا يکديگر را کامل مي‌کنند. امّا احساس زيبايي صرفا حظي دروني نيست که بارقه‌اي از آن در درون انسان بتابد و ناگاه برچيده شود. جمال حقيقي آن است که چون جلوه کند، حيات آفريند و رستاخيز پديد آورد.  و اين همان است که در نهايت خداوند بدان اشاره مي‌فرمايد: «رزقا للعباد و أحيينا به بلدهْْ ميتا کذلک الخروج».

3.  زينت‌هاي زمين، مايهی آزمون

آن گاه، به زمين فرود مي‌آييم که عرصهی جانشيني خداوند براي انسان است؛ عرصه‌اي که آماده گشته تا آدمي در آن بزيد و به تکامل رسد. مي‌نگريم که خداوند چگونه زيبايي‌هاي زمين را به نمايش نهاده و همگام با فطرت انساني آن‌ها را کنار هم چيده تا نه تنها حس زيبايي شناسي را بگسترد، بلکه حيات انسان را جميل سازد.  واين، خود، از جنبه‌هاي اعجاز بياني قرآن کريم است.
قرآن کريم فرمايد:
إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً.[3]
ما آنچه را بر زمين است ـ  از معادن و گياهان و حيوانات ـ  آرايش آن ساخته‏ايم تا آنان را بيازماييم كه كدامشان نيكوكارترند.
وقتي خداوند خواسته است تا انسان جانشين او در زمين باشد، چرا آن را زينت نبخشد تا از صاحب و سرور زمين در آن استقبال نمايد؟ و چرا اين زينت استمرار نيابد تا آن گاه که نسل انسان در زمين باقي است و خداوند، خود ميراث‌برندهی زمين و هرچه برآن است، گردد؟ زينتي که براي استقبال از انسان مهيا گشته، در حقيقت مجال تلاش و تکاپو و حضور او را آماده مي‏کند تا با همهی امکانش در راه عبادت خدا بکوشد. در اين راه، او همواره آزموده و ارزيابي خواهد شد: «لنبلوهم أيهم أحسن عملا.». و مقصود اين است: آدميان را خواهيم آزمود که کدام يک از اين زينت بهتر بهره برده و آن را در راهي که بايد، به کار گرفته‌و بدان آراسته شده‌اند.
آن گاه، جلوه‌هاي اين زينت را در قرآن کريم مي‌نگريم که چگونه شخصيت و تبلور مي‌يابد:
وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ[4]
و زمين را [در زمستان‏] فسرده و مرده بيني، پس چون آب [باران‏] بر آنها فروآريم بجنبد و بردمد و از هر گونه گياه زيبا و بهجت‏انگيز بروياند.
در اين تابلو، زمين در حالي به تصوير کشيده شده که باير و بي‌جان و خاموش و افسرده است و هيچ نشاني از زندگي و حرکت در آن به چشم نمي‌خورد. امّا آن گاه که آب بر آن نازل مي‏شود، از مرگ به حيات مي‌گرايد و جان مي‌يابد و نشاط در آن جاري مي‏شود: «فإذا أنزلنا عليها الماء اهتزّت و ربت». اين دو تعبير اهتزّت و ربَتَ، حرکت عناصر جامد را به تماشا مي‌نهند که چگونه زندگي پويا و بانشاط مي‌يابند. در همين کشاکش است که خيال به جهاني از بالندگي و تکاپو انتقال مي‌يابد و آن جلوه‌هاي جمالي را به بهترين گونه درمي‌يابد. اصولا غايت تأثيرپذيري جمالي نيز در همين صحنه‌ها به چشم مي‏آيد و اين، خود، مدرسهی زيبايي شناسي قرآن را پيش روي ما مي‌گستراند. احساس صادقانه و حقيقت‌مدارانهی زيبايي، گوهر اين مکتب هنري است. در اين صحنه، آدمي با نيروي خيال از رهگذر همين دو تعبير مي‌تواند عالي‌ترين گونهی حقيقت را در هنري‌ترين صورت تصور نمايد؛ زيرا نفوذ و تأثير و جانبخشي آن تابلو، چنين مجالي را به او مي‏دهد.
سپس اين حرکت تداوم مي‌يابد تا تصويري زيبا و جاندار از آن پديد آيد: «و أنبتت من کل زوج بهيج». و از پي اين تصويرها، غايت جمالي رخ مي‌نمايد. نخست انگيزش زيباشناسانه رخ مي‏دهد و سپس غايت جمالي برمي‌آيد و بارقهی توحيد از پشت اين تصاوير تابيدن مي‌گيرد:
ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْمَوْتَى وَأَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ [5]
اين ـ  مراحل آفرينش آدمي و رويانيدن گياهان ـ  از آن روست كه خدا حق است و اينكه مردگان را زنده مي‏كند و اينكه بر هر كاري تواناست.

4.   باران و اعجاز آن

در تابلويي ديگر، قرآن کريم تصويري زنده و شورانگيز از باران و تأثير اعجازانگيزش را نشان مي‏دهد؛ تأثيري که جلوه‌هاي شگفتي بر زمين مي‌پراکند و آن را به عظمت و شکوه نقش مي‌زند:
وَهُوَ الَّذِي  أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ  فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبّاً مُتَرَاكِباً وَمِنَ النَّخْلِ مِن طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَجَنَّاتٍ مِن أَعْنَابٍ  وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَانَ مُشْتَبِهاً وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ انْظُرُوا إِلَى  ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَيَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ[6]
و اوست كه از آسمان آبي فروفرستاد پس با آن هر چيز روييدني را بيرون آورديم و از آن، سبزه‏اي ـ  گياهي كه از تخم روييده و ساقه و شاخه پيدا كرده ـ  پديد كرديم كه از آن (گياه سبز) دانه‏هاي بر هم نشسته و درهم رُسته بيرون آوريم و از شكوفهی خرما بن خوشه هايي است نزديك به هم و بوستانهايي از انگور و زيتون و انار، مانند و نامانند ـ  در رنگ و در مزه ـ  [بر آورديم‏] به ميوه آن گاه كه بار دهد و به رسيدن آن بنگريد. هر آينه در آن براي مردمي كه ايمان مي‏آورند، نشانه‏هاست‏.
اين آيه از آفرينش حيات در زمين سخن مي‌گويد و با اين تصوير آغاز مي‏کند: «و هو الذي أنزل من السماء ماء». اين ديدار نخستي است که ميان زمين و آسمان رخ مي‏دهد. در اين تابلو، ديدار نخست بسيار دقيق نقاشي شده تا لحظه‌هاي و تصويرهاي بعد از دل آن بتراود. آن گاه، اطفال طبيعت بر گسترهی آن لب به خنده مي‌گشايند و هر يک مي‌کوشد تا به سهم خويش دلربايي کند و جمال خود را بنماياند:« فأخرجنا به نبات کل شيء فأخرجنا منه خضرا نخرج منه حبا متراکبا».
سپس جلوه‌هاي پياپي شکوه و زيبايي در زمين از پي هم مي‌رسند و با ساختاري منسجم و جمالي در اين تابلو گردمي‌آيند تا منظري بس دلربا را نقش زنند: «و من النخل من طلعها قنوان دانيهْْ و جنات من أعناب و الزيتون و الرمان مشتبها و غيرمتشابه». اوج زيباشناختي اين آيه آن جا است که از آدميان مي‌خواهد تا به اين مناظر بنگرند و آيات جمال را دريابند؛ که اين جمال پيشدرامد طبيعي ايمان به خداوند است. با اين بيان، بهترين تعبير و تفسير از کارکرد زيبايي نشان داده مي‏شود و غايت آن در تهذيب جان نمود مي‌يابد: «انظروا إلي ثمره إذا أثمر و ينعه إن في ذلکم لآيات لقوم يؤمنون».

5.   رستاخيز رنگ

قرآن کريم بر آن است که رستاخيزي از شکوه رنگ‌ها در جان انسان برانگيزد و با اين بيدارباش جمالي، احساس زيبايي از اين جلوهی بزرگ طبيعت را مدخلي براي ايمان گرداند. اين از آن رو است که حس زيبايي شناسيِ برآمده از رنگ، احساسي نيست که تنها چشمان را خيره سازد يا ديدگان را مسحور گرداند و عواطف نفساني را از اين رهگذر برانگيزد، بلکه رنگ موجودي است جاندار و زنده که در حيات جهان نقشي عظيم دارد و همپاي ديگر عناصر، نقش خود را در تکامل جهان ايفا مي‏کند و در چهارچوب دستگاه بزرگ آفرينش، حضور معنادار خويش را به رخ مي‌کشاند. رنگ در گوهر و ذات خود، حکايت از طبيعتي ارگانيک دارد که در اين مجموعهی هدفمند تفسير مي‏شود. با اين ارتباط هدفمند و معنادار، رنگ در بيکرانهی هستي جايگاهي بلند مي‌يابد و تصويري مي‌آفريند که گاه به اندازهی بسياري عناصر ديگر جمال مي‌آفريند و شور مي‌پراکند:
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهَا وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَحُمْرٌ  مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَابِيبُ سُودٌ«27»  وَمِنَ النَّاسِ  وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذلِكَ إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ.[7]
آيا نديده‏اي كه خداي از آسمان ـ  از ابر ـ  آبي فرود آورد، پس با آن ميوه‏هاي رنگارنگ بيرون آورديم، و از كوه‏ها راه‏هايي به رنگهاي گوناگون سفيد و سرخ و سخت سياه است؟ و همچنين از مردم و جنبندگان و چهارپايان رنگهاي گوناگون هست. از بندگان خدا تنها دانشوران ـ  عالمان رباني ـ  از او مي‏ترسند. همانا خدا تواناي بي‏همتا و آمرزگار است.
هرچند آبي که از آسمان فرومي‌بارد، يکي است، ثمرات برآمده از آن در زمين داراي رنگ‌هاي گونه‌گون است. اين آيه ما را فرامي‌خواند که در اين پديده بنگريم و دقت ورزيم و اين برآمدن اختلاف از وحدت را با تأمل به تماشا بنشينيم. اين گونه است که از منظري جمالي به عرصهی تأمل و انديشه راه مي‌يابيم و از انديشه به علم و از علم به ايمان مي‌رسيم.
سپس آيه مي‌فرمايد: «ومن الجبال جدد بيض و حمر مختلف ألوانها و غرابيب سود ... ». زمين با اين صخره‌ها و سنگ‌هاي رنگارنگ، تابلويي سراسر اعجاب فراروي ما نهاده است. ترکيب‌هاي هندسي اين سنگ‌ها رمز و رازي را با خود دارندکه حتي نگريستن به آن‌ها نيز راهي به سوي تأمل مي‌گشايد؛ چه رسد که اين نگرش، زيباشناسانه و همراه با کاوش در جلوه‌هاي جمالي آن باشد. چنين نگرشي رهاورد علمي همراه خواهد داشت و در وراي آن، اقرار به قدرت اعجازين خداوند خواهد بود؛ و از اين جا است که فرموده است: «انما يخشي الله من عباده العلماء».
اين نيز از مايه‌هاي اعجاز علمي قرآن است که مي‌فرمايد: «ومن الجبال جدد». جدد به معناي طرق است؛ يعني: در کوه‌ها طرق است و يا از کوه‌ها طرق. و مقصود از طرق، طبقاتي است که کوه‌ها از آن شکل مي‌گيرند. هر يک از اين طبقات، نشانگر يکي از دوره‌هاي زمين‌شناسي است که خود، طريقي براي شناخت مشخصات زمين‌شناختي و دگرديسي‌ها و تحولات آن است و از فرسايش‌ها و چالش‌هاي دروني زمين و حرکاتي همچون آتشفشان در درونهی آن حکايت مي‏کند.[8] رنگ‌هاي سفيد و سرخ و سياه که در اين جا از آن‌ها ياد شده، رنگ‌هاي اصلي ترکيبات پديد آمده از دگرگوني‌هاي زمين هستند که وقوع تحولات در بيرونه يا درونهی آن را نشان مي‏دهند. ترکيب اين عناصر با يکديگر به زايش عنصرهاي تازهی صخره‌اي يا معدني مي‌انجامد که داراي شکل‌ها و رنگ‌هاي اعجاب‌آميز هستند و از زيباترين پديده‌هاي آفرينش به شمار مي‌آيند و در طول قرن‌هاي متمادي همواره ديدگان را به سوي خود خيره ساخته‌اند. مجموعهی معدن‌هاي حاوي اين سنگ‌ها به حدود 2000 بالغ مي‌شوند که هريک مجموعه‌اي از شکل‌ها و رنگ‌ها و ترکيبات را به تماشا نهاده‌است. ظاهر برخي ازاين سنگ‌ها همانند پر طاووس با همان ترکيب و رنگ است. برخي بسيار لطيف و نرم و بعضي بسيار سخت و جامدند. شماري آن  قدر تلألؤ و درخشش دارند که در رديف گوهرهاي گرانبها از آن‌ها استفاده مي‏شود؛ و  ... [9]. همهی اين جلوه‌هاي زيبا در سنگ‌ها و صخره‌هاي رنگارنگي گردآمده که نگاه جمال‌شناسانه به آن‌ها برانگيزانندهی ذوق و حس متعالي بشري است.
آن گاه، خداوند فرمايد: «ومن الناس و الدواب والأنعام مختلف ألوانها کذلک». در اين بخش، همهی آفريدگان جاندار از ريزترين تا بزرگ‌ترين گردآمده‌اند و زيبايي همهی هستي به تماشا نهاده شده است؛ جمالي در رنگ‌ها. رنگ‌هاي گونه‌گون پرندگان وحشرات و همهی گونه‌هاي حيوانات تا برسد به انسان، با جلوه‌هاي مختلفش در اين جا چشم و شعور و خيال و ذوق را خيره مي‏کند. بي آن که نياز باشد قرآن کريم يکايک اين رنگ‌ها را نام ببرد، با همين تابلو وجدان را به تحريک وامي‌دارد و آفاق علم و ايمان را به روي آدمي  مي‌گشايد.

پی نوشت ها:

[1] حج، 31.
[2] قف، 6-11.
[3] کهف، 7.
[4] حج، 5.
[5] حج، 6.
[6] انعام، 99.
[7] فاطر، 27 و 28.
[8] ریچاد ویلیام: الارض. مجموعه کتابهای time life ترجمه محمد جمال الدین غندی ص100 و 101.
[9] همان.

 
جمعه 31 شهریور 1391  1:14 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اصول و جلوه هاي زيبايي شناسي در قرآن کريم (قسمت شانزدهم)

اصول و جلوه هاي زيبايي شناسي در قرآن کريم (قسمت شانزدهم)

سیدابوالقاسم حسینی


سخني در باره ی برخي انواع هنري

هنر، تصوير کردن زندگي در گونه اي از حالات و شکل هاي آن است. هنر تنها کلمات و تصاوير و حرکات و نغمات برخاسته از لذت جسم يا رخوت تن نيست. هنر از کدح و تلاش پيگير درون آدمي ريشه مي گيرد و زندگي را افق در افق تصوير مي کند. اگر هنر نبود، رنگ هاي زندگي جلوه نمي کرد و تفرج صنع پديدار نمي گشت. تعبير کردن از حيات، در حد خودش، حيات است و از عقيده و انديشه و ديدگاه آدمي در باره­ی حيات ريشه مي گيرد. پس هنر برخاسته از روح و انديشه­ی آدميان است که از درون خودشان مي جوشد و سپس به آنان بازمي گردد و در مسير تزکيه و رشد و هدايت، راهشان را مي گشايد.
اگر به هنر از اين ديدگاه بنگريم، درمي يابيم که گوهر و روح آن، تهذيب است؛ تهذيبي که از رهگذر تعبير لطيف از زندگي حاصل مي‏شود. با اين ترتيب، ديگر نبايد به دل گمان راه داد که قالبي از هنر روا است و قالب ديگر ناروا. حقيقت اين است که اگر نهي و حذري از برخي قالب ها به طور مطلق يا خاص در دين صورت گرفته، مربوط به ذات و گوهر هنر نيست؛ بلکه ناظر به وضع و حال خاص و گونه­ی معين است. براي توضيح اين مطلب، نخست مقايسه اي ميان شعر و نقاشي انجام مي دهيم.
مشهور است که شعر هنري است پذيرفته شده در دين. آثار و اخبار ما نيز حاکي از آن است که هم پيشوايان ما شعر را ستوده اند و هم با شاعران رفتاري ارجمندانه داشته اند و هم نمونه هاي بلند شعر در آثار خود ايشان و پيروانشان فراوان يافت مي‏شود. با اين وصف، آيا مي توان گفت که شعر هنري ديني است؟ آيا همين هنر که چنين مقتدرانه در عرصه­ی فرهنگ و معارف ديني ظاهر شده، از قيد و بندها و نهي هايي در تعاليم ديني برخوردار نيست؟ پاسخ مثبت است. مثلاً در پاره اي از روايات، از خواندن شعر در شب جمعه يا مکان هاي خاص نهي شده است. کسي که مجموعه­ی آموزه هاي دين در باره­ی اين هنر را مي نگرد، به اين جا که مي رسد، هرگز نمي تواند بپذيرد که همين دين دستور داده است که در برخي وقت ها شعر خوانده نشود. از ديگرسوي، بسياري از بزرگان ديندار که ديانتشان براي ديگران همواره الگو بوده، خود، به اين دستور عمل نکرده اند و بر منابر خويش شعرهاي برجسته­ی عرفاني را خوانده و با آن ها مردم را به توبه و انابه واداشته و اتفاقاً اين کار را در شب هاي جمعه و هنگامه هاي تضرع و ابتهال انجام داده اند.
اکنون اين سؤال پيش مي‏آيد که اين بزرگواران و بزرگان از تعليم دين سرپيچيده اند يا آن تعليم مخصوص زمان و مکاني خاص بوده است؟ در باره­ی شعر، همگان، مگر اندکي، پذيرفته اند که نهي از خواندن شعر در جاي ها يا وقت هاي خاص، ناظر به نوع معيني از شعر است. شعر به ويژه در زمان جاهليت معمولاً مفاهيمي خاص را در دل خود مي پرورانده که با حالات معنوي سازگاري نداشته و تبعاً هنگام موعظه و ذکر و توبه و انابه، بر زبان راندنش نوعي تنافر و ناسازي برمي انگيخته و ذهن را به فضايي مي برده که مطلوب و محبوب ياد مولا نبوده است. امّا در طول چند دهه که از آغاز اسلام گذشت، شاعران بزرگ مسلمان آثاري منظوم پديد آوردند که اتفاقاً بيشترين تناسب را با همين موقعيت و فضا دارد. مثلاً مناجات منظومي که به حضرت اميرالمؤمنين(ع) نسبت مي دهند[1]از بهترين زمينه سازهاي پيوند معنوي با خداست و هرگز گمان نمي رود که در هنگامه­ی راز و نياز با خداوند از خواندن و زمزمه کردن آن نهي شده باشد. همه­ی بينادلان چنين قضاوت مي کنند که شعري همچون مناجات منظوم اميرالمؤمنين اصولاً در رديف اشعاري نيست که موضوع چنان دستوري از جانب شرع باشد. شعري که خواندنش گاه کراهت دارد، آن است که مضمونش برانگيزنده­ی احساسات تند خاکي و مادّي باشد و آدمي را به فضايي برَد که با سلوک معنوي سازگاري ندارد. حتّي گاه چنين شعري اگر با مضامين ناپاک درآميزد، براي همه يا بخشي از آدميان خواندنش حرام است، چه رسد که کراهت داشته باشد.
با اين حساب، نبايد گمان برد که مثلاً قالبي هنري همچون شعر يکسره روا يا يکسره ناروا است؛ ويا قالبي همچون پيکرسازي يا تصويرگري غالباً حرام است. نهي هايي که از برخي انواع و قالب هاي هنري رسيده، در دامنه­ی همين تحليل زماني و مکاني و مضموني قابل ارزيابي است؛ وگرنه بايد بپذيريم که دين بخشي بزرگ از تمدن و فرهنگ بشري را حتّي با مضامين بسيار نيکو و انساني و والا مذموم شمرده؛ که هرگز چنين تصوري از دين و ديانت نمي رود. اکنون در مقام مقايسه بايد ياد کرد که اساساً نقاشي و پيکرسازي نيز نوعي شاعري است. نقاش با قلم مويش همان کاري را مي‏کند که شاعر با قلمش. يکي با کلمات نقش مي زند و يکي با رنگ. پيکرساز نيز چنين است. اينان همه شاعري مي کنند و با لطافت و ظرافت نقش هاي عالم هستي را رقم مي زنند، فقط ماده و ابزار آن ها تفاوت دارد. چه کسي مي تواند تصويرگري هاي شاعري همچون عنصري را نوعي نقاشي نداند؟ چه کسي مي تواند نمادهاي سبک يا مکتب اصفهاني يا هندي را در حقيقت گونه اي از مينياتور تلقي نکند؟ حتّي از لحاظ فني هم شعر نوعي نقاشي و نقاشي نوعي شعر است. پس چگونه مي توان شعر را يکسره قالبي مورد اعتماد دين شمرد يا نقاشي را غالباً از قلمرو تأييد دين بيرون دانست؟
انصاف اين است که چون اسلام در جزيره العرب رخ نمود، با مردمي مواجه بود که هزاران سال بت پرستيده و در برابر تصاوير و مجسمه ها و ساخته هاي دست خود تعظيم و عبادت کرده يا تمثال هاي کوچک آن ها را به خود آويخته يا در خانه هاي خود به عنوان معبود نهاده و يا آن ها را همچون زينت هايي از خويش مي آويختند. از اين روي، اسلام چاره اي جز اين نداشت که براي دورنگاه داشتن ذهن هاي آميخته به شرک، براي مدتي مسلمانان را از هرگونه نزديکي و آميختگي با اين هنرها دور دارد تا مبادا ديگربار تقاليد و سنّت هاي ناسالم جاهلي گريبانشان را بگيرد. اين خاصيت هنر است که مي تواند انگيزه هاي دروني آدميان را به خير يا شر برانگيزد. اگر آدمي با زمينه­ی خير به سراغ هنر رود، انگيز­ی خير او بالندگي مي گيرد و اگر با گرايش هاي شر به سوي هنر گام بردارد، هنر او را به شرهاي بيشتر برمي انگيزد. در آن روزگار، هنوز مسلمانان با عادات و تقاليد جاهلانه خو داشتند و هر لحظه بيم مي رفت که با تصويرگري و پيکرسازي ديگربار به سراغ عادات پيشين روند. اين درست که ايشان لا اله الا الله را بر زبان رانده بودند؛ امّا هنوز بسياري از مردم با همان گرايش هاي باطني دست و پنجه نرم مي کردند. دين در اين ميانه وظيفه دارد که راه وسوسه را بر بندگان ببندد، حتّي اگر به اين قيمت باشد که تا چندي ايشان را از يک موهبت محروم کند.
هنر موهبت بزرگ خدا براي انسان ها است؛ موهبتي که تنها انسان از آن برخوردار است. امّا همين موهبت اگر زمينه­ی سقوط او را فراهم کند و از هدف والاي رستگاري بازش دارد، بايد چندي محدود يا تعديل گردد. در آن دوره، مسلمانان چندي از برخي هنرها ناکام نهاده شدند تا رفته رفته با تربيت الهي خوگيرند و از چنان زمينه اي برخوردار شوند که بتوانند اين هنرهاي شريف را روا و بايسته­ی شأن هنر به کار گيرند. اين جا بود که رسول خدا(ص) فرمود:
أشدّ الناس عذابا يوم القيامهْْ المصوّرون.[2]
تصويرگران در روز قيامت بيش از همگان عذاب خواهند کشيد.
اين سخن در بطن خود حاوي همان رهنمود نيز هست: چرا بايد تصويرگران در روز قيامت بيشترين عذاب را داشته باشند؟ آيا اگر فرضاً تصويرگري به خودي خود، گناه باشد، آن قدر عظيم است که از گناهان ديگر نزد خداوند بزرگ تر به شمار مي رود و مرتکب آن در قياس با ديگر گناهکاران عذابي دردناک تر دارد؟ همين روايت نشان مي‏دهد که سخن در باره­ی تصويرگري است که کارش در قياس با کار ديگران زشت تر است؛ و اين همان شرک آفريني است. حتّي مشرکان هم در قياس با کسي که مردم را به شرک مي کشاند، گناهشان سبک تر است. پس در روزگاري که نقاشي و تصويرگري و پيکرسازي سبب مي شده تا مردم بار ديگر به عادات جاهلانه و مشرکانه روي آورند و زمينه­ی بت پرستي در آنان احيا شود، چنين هنرمندي شرک آفرين بوده و گناهش از همه بيشتر و عذابش از همه بزرگ تر.
سخني ديگر نيز از رسول خدا(ص) در ميراث روايي مسلمانان به چشم مي خورد که اين برداشت را تعميق مي بخشد و چشم اندازي گسترده در باب نقد هنر به روي ما مي گشايد. از يکي از همسران پيامبر روايت شده است: «در خانه پرده اي داشتيم که روي آن تصوير پرنده اي نقاشي شده بود و هرگاه کسي به اتاق درون مي شد، تا چشمش به آن مي افتاد، تصوير را مي بوسيد. پيامبر فرمود: ‹ اين پرده را بردار؛ زيرا هرگاه درون مي شوم و چشمم به آن مي افتد، به ياد دنيا مي افتم.›» در اين سخن، حکمت دستور رسول خدا(ص) آمده و اين حکمت هم مي تواند در آن مصداق رهگشا باشد و هم در باب اصل هنر تصويرگري و هم ديگر انواع هنر و هم ذات هنر. چرا رسول خدا(ص) دستور داد که آن پرده­ی نقاشي شده برچيده شود؟ آيا اصل وجود پرده يا تصوير آن مشمول اين نهي بود؟ اگر چنين بود، بايد همه­ی پرده ها و همه­ی نقش ها برچيده مي شد. امّا پيامبر، خود، حکمت اين نهي را فرموده است: « زيرا هرگاه درون مي شوم و چشمم به آن مي افتد، به ياد دنيا مي افتم.»
هنر اگر مايه­ی پابندي انسان به دنيا شود و او را در اين سراي فاني نگاه دارد، بدين معنا است که سدّ راه او شده و بال پروازش را کنده است. به عکس ، رسالت اصلي هنر آن است که زمينه­ی تعالي و پرواز آدمي را فراهم آورد. هيچ گوهر ديگري در هستي نمي تواند به اندازه­ی هنر زمينه­ی پرواز روح را فراهم سازد. آن جا که حتّي تصوير يک پرنده سبب شود تا آدمي به دنيا و زيور آن دلبسته شود، پيامبر خدا که خلاصه­ی خوبي ها و زيبايي ها است، فرمان مي‏دهد تا آن تصوير را از پيش چشم بردارند. کراهتِ قرار داشتن تصوير در برابر نمازگزار نيز از همين رو است. حال اگر تصويري به جاي آن که دنيا و زيورهايش را به ياد آدمي آورَد و او را در حضيض خاک نگاه دارد، به او انگيزه­ی پرواز به عالم بالا دهد، آيا بايد آن را برچيد يا از برابر نمازگزار کنار نهاد يا آفريدنش را مکروه و حرام شمرد؟ نقش، هر نقشي که باشد، اگر آدمي را به بارگاه انس خداوند رهنمون شود و در او بارقه­ی جمال حق را بيافريند، نه تنها کراهت و حرمت ندارد، بلکه عين رحمت و موهبت حق است و بايد آن را پاس داشت و از چنين هنرمندي همه گونه تقدير کرد.
همين جا خوب است درنگي کوتاه کنيم و در سخن پيامبر بينديشيم که آن نقش پرنده را مايه­ی دلبستگي به دنيا خواند. اين يعني يک نقش ساده تا چه اندازه مي تواند در جان آدمي اثر بيافريند، حتّي اگر آن شخص پيامبر خدا باشد. تأثير هنر آن قدر وسيع و عميق است که هرمخاطبي را مي تواند دربرگيرد. البتّه مخاطبان به فراخور سعه­ی دانش و بينش خود از هر اثر هنري اثر مي پذيرند؛ امّا اين گونه نيست که کسي بتواند يکسره از نفوذ هنر پرهيز کند و دامن کشد. اين خاصيت ذاتي و گوهرين هنر است که در جان ها نفوذ مي يابد و روح انسان را در کام خويش مي گيرد. يک تصوير هنري اگر از ويژگي هاي فني برخوردار باشد، مي تواند پيامبر خدا را هم در دايره­ی تأثير و نفوذ خويش قرار دهد؛ پس حتّي او نيز مي کوشد تا از اين دايره آن گاه که اثري نامطلوب برمي انگيزد، بپرهيزد.
اکنون که سخن به نمونه هايي از هنر رسيد که دين در مجموعه­ی نگر­ه­ی خود به تناسب اوضاع زماني و مکاني و اجتماعي، گاه نگاهي سلبي به آن ها داشته، روا است از موسيقي نيز ياد کنيم. نخست بايد گفت که اساساً جهان خلقت، خود، يک اثر موسيقايي بي بديل است با نغمه هايي که ترکيب هارمونيک آن ها با يکديگر به سرودي عظيم و خوشنوا و باشکوه بدل شده است. هر نغمه که در دل هستي برمي خيزد، در جاي خود مي نشيند و با نظمي شگفت در کنار ديگر نغمات، نوايي برمي انگيزد که جز اعجاب و عظمت از آن برنمي خيزد. چگونه ممکن است خداوند زيباي جمال آفرين، اين عظيم ترين هنر هستي را از بندگانش دريغ کرده، ايشان را از نواختن و شنيدن و حظ بردنش بازداشته باشد؟ اين همه نغمه که در عالم به گوش مي رسد، اثر صنع پروردگاري است که خواسته با موسيقي، جمال جهان را در گوش جان بندگانش بنشاند؛ پس آيا معقول است که آنان را از درک لذت موسيقي بازدارد؟
در باره­ی موسيقي جفايي که بر فرهنگ و هنر مسلمانان رفته، بسي عظيم تر و دردناک تر از ديگر انواع هنر است. بخشي درخور توجه از هنر بياني قرآن در موسيقي آيات و نظم هارمونيک آن ها نهفته است؛ امّا به سبب مهجوري اين هنر در ميان مسلمانان، همواره اين بخش مغفول مانده و نامسلمانان به آن بيشتر پرداخته اند. تأثير آهنگ کلام در خطابه که جدي ترين گونه­ی بياني وعظ و ابلاغ پيام شريعت در طول تاريخ بوده، بر هيچ کس پوشيده نيست؛ امّا همواره از طرح جدي آن در محافل ديني خودداري شده و معمولاً سخنوران مسلمان کمتر توانسته اند به اين بخش از تأثير و نفوذ تبليغ ديني توجه کنند. به ديگر سخن، موسيقي در تاروپود حيات مسلمانان حتّي در صحنه تلاوت آيات و انجام مناسک و ابلاغ دين و جهاد و راز و نياز و ... حضور داشته و دارد؛ امّا از آن جا که هميشه شبحي به نام تحريم موسيقي غنايي در ميان بوده، دينداران از ترس آلودگي، به اين قلمرو کمتر نزديک شده اند.
نخستين نکته در باب موسيقي اين است که اصولاً سخن از تحريم غنا در متون ديني به ميان آمده و نه تحريم موسيقي. موسيقي به هيچ وجه ترادفي با غنا ندارد. نيز مردانگي و رجولت و غيرت و مجاهدت در طريق خداوند و طيّ مراحل سلوک نيز منافاتي با ذوق هنري و لذت بري جمالي ندارد. برخي عالمان موسيقي را با طيّ طريق کمال منافي دانسته و ادعا کرده اند که راه سپردن در مسير هنرهايي چون موسيقي ، عزم و همت را سست مي سازد و سالک را براي پيمودن راه کمال با تأخير مواجه مي‏کند. از اين بزرگواران بايد پرسيد: ثمره­ی کمال چيست؟ مگر ثمره­ی کمال نه اين است که انسان به وصال خداوند برسد؟ مگر وصال خداوند جز با درک جمال او ممکن مي‏شود و مگر جمال او در آيات هستي انعکاس نيافته است؟ هر رنگ و جلوه و صدا و نشان زيبا در اين عالم، انعکاس جمال حضرت حق است و درک آن، راهي براي وصول به کمال. موسيقي يعني جمالِ برآمده از هماهنگي و همنوايي اصوات در اين عالم. چگونه ممکن است موسيقي سدّي در برابر کمال آدمي باشد؟
اکنون بنگريم که اصل موسيقي به معناي صداي زيبا در نگره­ی ديني چه جايگاهي دارد. خداوند فرموده است:
الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ.[3]
سپاس و ستايش خداي راست، آفريننده آسمانها و زمين؛ همو كه فرشتگان را فرستادگاني كرد داراي بالهايي دو گانه و سه گانه و چهار گانه. در آفرينش هر چه خواهد مي‏افزايد. همانا خدا بر هر چيزي تواناست.
برخي مفسّران در باره­ی «يزيد في الخلق ما يشاء» آورده‏اند که مراد از اين افزودن در آفرينش، صداي زيبا است.[4] از حضرت رسول گرامي روايت شده است:
حسّنوا القرآن بأصواتکم فإن الصوت الحسن يزيد القرآن حسنا.
قرآن را با صداهاي زيباي خويش بخوانيد؛ که صداي زيبا به زيبايي قرآن مي افزايد.
و آن گاه، خود ايشان اين آيه را در تأييد سخنش قراءت فرمود: والله يزيد في الخلق مايشاء.[5]
نيز ايشان فرمود:
ما بعث الله نبيّا إلا حسن الصّوت.[6]
خداوند هيچ پيامبري را برنينگيخت که صداي زيبا نداشته باشد.
البتّه به اين گونه نصوص در باره­ی صداي زيبا اکتفا نتوان کرد و اصولاً اين گونه نص ها براي تأييد و پشتيباني به کار گرفته مي‏شود؛ و گرنه اين را از طبيعت دين فطرت مي توان و بايد دريافت. اسلام دين فطرت است. اسلام با همه­ی نيازهاي فطري انسان سازگار و براي همه­ی آن ها داراي جوابي درخور هر زمان و مکان است. اگر فطرت انسان در اين دين به همه­ی خواست هاي خود دست نمي يافت، خداوند آن را دين خاتم قرار نمي داد و سير بعث و ارسال پيامبران را ادامه مي داد. در دفتر سنّت الهي چنين نگاشته شده که اين دين پاسخگوي همه­ی خواهش ها و تقاضاهاي فطري آدميان باشد. به ديگر سخن، هرجا محدوديتي در جواب دادن به نياز فطري انسان در کار است، از دو حال بيرون نيست: يا آن محدوديّت ساخته­ی دست خود بشر است و به دين خدا ربطي ندارد؛ ويا محدوديّتي است که دين بنا به مصالح زماني و مکاني در حدّي معيّن برنهاده و جنبه­ی دائم و پايدار ندارد. در چنين مواردي بايد به سراغ گوهر و ذات دين رفت و از روح تعاليم قرآن کريم چارچوب آن موضوع و حکم را دريافت و سپس رگه هاي تبيين آن را در سنّت پي گرفت و آن گاه، در مجموعه­ی دايره­ی اوضاع زماني و مکاني به بررسي آن پرداخت و سپس به رمز و راز آن رسيد.
پيش از آن که بدين گونه به بررسي موسيقي بپردازيم، بايد به جنبه­ی فطري نيازهاي انسان اشاره اي کرد. هر اندام انسان داراي وظيفه اي خاص و معين است و از ترکيب وظيفه­ی هر عضو با اعضاي ديگر، مجموعه­ توانايي هاي آدمي شکل مي گيرد. امّا هر اندام براي آن که بتواند اين وظيفه را به درستي و استواري انجام دهد، بايد غذاي سازگار و مناسب با خويش را دريابد. سلول هاي هر عضو با غذاي سازگار خود زنده اند و به کار و سعي دائم مي پردازند. اين غذا نه بايد کم تر از نياز آن عضو باشد و نه بيشتر؛ نيز بايد غذاي همان عضو باشد و نه عضو ديگر؛ و هم بايد غذاي سالم باشد. اين سه ويژگي، يعني اندازه و تناسب و سلامت، در غذاي هر اندام انسان شرط است واگر عضوهاي پيکر هر کس با اين سه شرط تغذيه شود، موجودي در مسير کمال و پويش خواهد بود. هراندازه که عضو يا اعضاي کسي از اين نعمت محروم گردد، به همان ميزان در مسير کمال با نقصان مواجه است. دهان و گوش از اندام هاي اصلي انسان هستند که غذاي آن ها صوت نيکو است. دهان بايد صداي خوش و نيک و سالم از خود بتراود و گوش بايد الحان زيبا و پسنديده و سنجيده بشنود. هر دهان و زباني که از اين نعمت بهره گيرد، راه به کمال مي برد و با هماهنگي ديگر اعضا به کمال پويي انسان ياري مي رساند.
توجه به اين نکته پاسخگوي بسياري از پرسش ها است. بسياري مي پرسند: اگر موسيقي يک نعمت است، چرا شماري فراوان از اهالي اين هنر در راه کمال سير نمي کنند، با اين که آن چه مي نوازند و مي خوانند، ناصواب نيست؟ به عبارت ديگر، اگر اين گونه هنرها در ذات خود، گوهري کمالي دارد، چرا مايه­ی تعالي و رشد همه­ی هنرمندان نمي شود؟ چرا بسياري از آنان از رهگذر همين خواندن ها و نواختن ها زندگي هاي دور از معنويتي را تجربه مي کنند؟
اين سؤال و بسياري از سؤال هاي همانندش را در پرتو آن نکته­ی کليدي مي توان پاسخ داد. همه­ی اندام هاي ما براي رشد متکامل، نيازمند غذا هستند. اگر بنا باشد آدمي تنها از يک يا دو ناحيه رشد کند، نه تنها به کمال نمي رسد، بلکه به موجودي ناقص نما بدل خواهد شد که مثلا سرش بسيار بزرگ و تنه اش لاغر است. کسي که تنها سهم زبان و گوش خود را ادا مي‏کند و خوب و زيبا مي خواند و خوب و زيبا مي شنود، امّا از ديگر اندام هاي خويش غافل است، راه کمال را نمي پيمايد و از اين روي، همين سرمايه­ی هنر هم براي او مايه­ی تعالي نخواهد شد. بنابراين، تنها از هنر بهره داشتن براي کمال کافي نيست؛ امّا در نقطه­ی مقابل، از هنر بهره نبردن هم سبب مي‏شود که بخش هايي از وجود آدمي ناقص بماند. درک گوهر هنر و لذت نهفته در آن، موهبتي است که اگر نصيب کسي نشود، نمي توان او را در سلوکي راستين تصور کرد. همه­ی مردان و زناني که حقيقتاً خداجويند، از اين ذوق و ادراک هنري هم سهمي بسزا دارند. البتّه بسيارند کساني که خودشان نمي توانند نغمه اي زيبا بيافرينند؛ امّا ذوقشان پرورش يافته و جانشان براي دريافت نغمات زيبا جلا داده شده است. همين حس زيباشناسانه براي کمال جويي کفايت مي‏کند؛ گرچه اگر کسي خود از هنري بهره داشته باشد، لطف ديگري دارد.

پی نوشت ها:

[1]. الهي لک الحمد ياذا المجد و الجود والعلي ... .
[2]. محمّد بن احمد شربيني: مغني المحتاج، ج3، ص247.
[3]. فاطر/1.
[4]. بحار الأنوار، ج56، ص155.
[5]. شيخ صدوق: عيون اخبار الرضا، ج1،ص75.
[6]. شيخ کليني: الکافي، ج2، ص616.
جمعه 31 شهریور 1391  1:14 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

الإحساس بالجمال فی ضوء القرآن الکریم

دریافت فایل pdf

 

اصول و جلوه های زیبایی شناسی در قرآن کریم (قسمت هفدهم)

دریافت فایل pdf

 

قرآن کریم چشمه ساز زیبایی شناسی

دریافت فایل pdf

 

جمعه 31 شهریور 1391  1:15 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اصول و جلوه‌هاي زيبايي شناسي در قرآن کريم (قسمت چهاردهم)

اصول و جلوه‌هاي زيبايي شناسي در قرآن کريم (قسمت چهاردهم)

سید ابوالقاسم حسینی (ژرفا)

دانشمندي چون «ابن‌ خلدون» سختگيرانه از رفاه و مدنيت سخن مي‏گويد: «رفاه سبب تباهي اخلاق مي‏شود و انواع بدي و زشتي و سستي را به سوي جان مي‌کشاند ... نيز دولت‌ها را به تزلزل و سستي سوق مي‏دهد تا آن جا که دمارشان را درمي‌آورد.»1
مقصود از اين سخن و همانندهاي آن که در احاديث معصومان(ع) نيز آمده، رفاه و تن‌آساييِ افراطي است که سبب مي‏شود عقل دچار جمود گردد و از راه بردن به وراي واقعيت درماند و به ظاهر زيباي کارها دل­خوش شود. خداوند فرمايد:
كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ.2
اين گونه براي هر گروهي كردارشان را آراسته‏ايم. سپس بازگشت­شان به سوي پروردگارشان است؛ پس آنان را بدان چه مي‏كردند، آگاه مي‏سازد.
همين ويژگي است که دريچه‌هاي ايمان به خدا را بر انسان مي‌بندد:
أَنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ.3
همانا كساني كه به جهان پسين ايمان ندارند، كارهاي [باطل‏] آنان را براي­شان بياراستيم؛ پس سرگشته و كوردلند.
همين رفاه و تن‌چراني است که کبر و تفاخر مي‌آورد و بافت اجتماعي را با خطر دشمني و تفرقه و کينه روبه‌رو مي‏کند. رفاه­مندان براي حفظ وضع موجود خود، حاضرند بسياري از کارهاي ناروا را انجام دهند و به جرم و گناه اجتماعي درافتند. از اين رو است که رفاه­مندي و مجرميت شانه به شانه راه مي‌روند:
فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنَا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِيهِ وَكَانُوا مُجْرِمِينَ.4
و كساني كه ستم كردند، در پي آنچه در آن كامراني يافتند رفتند ـ از آرزوهاي نفس پيروي كرده، همه­ی كوشش خود را صرف به دست آوردن اسباب شهوات گردانيدند ـ و بزهكار بودند.
رفاه تکبر مي‌آورد و تکبر هم دور شدن از خدا را در پي دارد:
سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِي الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَيُؤْمِنُوا بِهَا وَإِن يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لاَ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَإِن يَرَوْا سَبِيلَ الْغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ.5
بزودي كساني را كه در زمين به ناحق بزرگ منشي مي‏كنند، از آيات خويش بگردانم، و اگر هر آيه‏اي ببينند بدان ايمان نياورند و اگر راه رُشد ـ رهيابي به راه راست و كمال ـ را ببينند، آن را پيش نگيرند و اگر راه كژي و گمراهي را بينند، آن را پيش گيرند. اين از آن روست كه آيات ما را دروغ انگاشتند و از آن غافل بودند.
اين افراط در رفاه و سرمستي،‌ جامعه را از زيبايي حقيقي و اعتدال تهي مي‏کند و زمينه­ی بروز و توسعه­ی ناپاکي‌ها و ناصوابي‌ها را فراهم مي‌سازد. پس پيدا است که چرا رسول خدا(ص) با اصرار و قاطعيت به جنگ کبر و تفاخر رفته است. ابن‌مسعود روايت نموده که پيامبر(ص) فرمود:
لايدخل الجنهْْ من کان في قلبه مثقال ذرهْْ من کبر.
هر که در دلش به اندازه­ی ذره‌اي کبر باشد، به بهشت راه نيابد.
مردي گفت:
خوب؛ آدم دلش مي‌خواهد جامه و کفشش زيبا باشد.
رسول خدا(ص) فرمود:
إن الله جميل يحب الجمال ... الکبر بطر الحق و غمط الناس.6
همانا خدا خودش زيبا است و زيبايي را نيز دوست دارد ... امّا کبر ورزيدن، سرکشي در برابر حق و مايه­ی تحقير مردم است.
در اين سخن، به‌روشني و هنرمندي ميان جمال به معناي زيباشناسانه‌اش با جمالي که در حقيقت زشت است و تباهي و سقوط را در پي دارد، تفکيک شده است.اين سنّت تاريخ است که رفاه­مندي و عواقب آن سبب مي‏شود که تمدن‌ها رو به اضمحلال و سقوط روند:
وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً«16» وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِن بَعْدِ نُوحٍ وَكَفَى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً«17» مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاَهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً«18» وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُوراً.7
و چون بخواهيم [مردم‏] شهري را هلاك كنيم، كامرانانِ ـ نازپرورده‏ها و توانگران ـ آنجا را فرماييم ـ توان يا حكومت دهيم ـ تا در آنجا نافرماني و گناه كنند، آنگاه آن گفتار ـ وعده­ی ما به عذاب ـ بر [مردم‏] آن سزا شود، پس آن را به­سختي نابود كنيم. چه بسيار مردمي را كه پس از نوح هلاك كرديم، و همين بس كه پروردگار تو به گناهان بندگانش آگاه و بيناست ـ گواه ديگري نخواهد ـ . هر كه [زندگاني‏] اين جهانِ شتافته و زودگذر را خواهد ـ و از آخرت روي­گردان باشد ـ هر چه بخواهيم [و] براي هر كه بخواهيم در اين جا زودش بدهيم، سپس دوزخ را برايش قرار دهيم كه نكوهيده و به خواري رانده شده در آنجا در آيد ـ يا به آتش آن بسوزد ـ . و هر كه [زندگاني‏] آن جهان خواهد و براي آن كوششي در خور آن كند و مؤمن باشد، پس كوشش آنان سپاس داشته خواهد بود.
بر پايه­ی اين آيه، غوطه خوردن در رفاه زيرساز سقوط تمدن است و مترفان و نازپروردگان، زمينه­ی اين سقوط را فراهم مي‌کنند. از کلمه­ی «أمرنا» برداشت مي‏توان کرد که در جامعه­ی نازپرورده، مترفان غالبيت جامعه را به دست مي‌آورند و بر امور حاکم مي‌شوند و تن‌پروري جريان مسلط مي‌گردد. تن‌پروري و رفاه‌زدگي در هر زمانه‌اي وضع و اقتضاي خود را دارد؛ امّا در هرحال، نوعي رويکرد را نشان مي‏دهد که قرآن کريم از آن با تعبير فسوق ياد مي‏کند. فسوق يعني بيرون رفتن از دايره­ی طاعت خداوند؛ و هرکه از اين دايره بيرون رود، از راه زندگي و حيات حقيقي بيرون شده و چنين جامعه‌اي رو به مرگ و نيستي مي‌گذارد: فدمرناه تدميرا.
از ويژگي‌هاي مترفين که به نابودي جامعه منجر مي‏شود، اصرار آنان بر راه نادرست گذشتگان و سنّت‌هاي ناصواب کهن است. به ظاهر، رفاه با پيشرفت و نوگرايي و نوانديشي تلازم دارد؛ امّا در حقيقت رفاه‌زدگي مستلزم ارتجاع و دل بستن به روش‌هاي ارتجاعي براي حفظ وضع موجود است:
وَكَذلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِن نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُقْتَدُونَ.8
و همچنين پيش از تو در هيچ آبادي و شهري هيچ بيم‏كننده‏اي نفرستاديم، مگر آن كه توانگران و كامرانانش گفتند كه ما پدران خود را بر آييني يافته‏ايم و همانا ما بر پي ايشان مي‏رويم.
اين جا است که عقل و تدبير و شعور و هنر و معرفت در قبضه­ی ميراث‌گرايي و گذشته‌پرستي مي‌افتد و زيبايي حقيقي رخ در نقاب مي‌پوشاند. احساس زيبايي در اين هنگام دست­خوش جمود و خمود مي‏شود و ديگر نمي‌توان هنرمندان و اهل معرفت را در چنين جامعه‌اي با ذوق‌هاي سرشار و انديشه‌هاي پويا يافت. در بررسي سبک‌هاي ادبي و هنري نيز با اين واقعيت روبه‌رو هستيم. هرگاه جامعه‌اي دچار اين آفت شده، هنر در مجموع رو به انحطاط رفته و هنرمندان از تعالي بازايستاده و به تقليد و دل‌خوش‌داشتن به ميراث گذشتگان دچار گشته‌اند. اقتدا که در اين آيه به عنوان وصفي از اين گونه افراد آورده شده، برترين تعبيري است که براي اين راه و روش جامد مي‌توان ياد کرد. گام جاي گام پيشينيان نهادن و از نوآوري پرهيزيدن و به کليشه‌ها دل­خوش گشتن، آفتي است که در پي تن‌آسايي و نازپروردگي به سراغ هنر و هنرمند مي‏آيد. در اين حال، هم سطح‌گرايي گريبان اهل فرهنگ و هنر را مي‌گيرد و هم عاجز ماندن از درک زمان و مقتضيات آن. سطح‌گرايي کار را به ابتذال مي‌کشاند:
إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُم مِن رَبِّهِمُ الْهُدَى.9
اينها نيستند مگر نام­هايي كه شما و پدران­تان نهاده‏ايد. خدا هيچ حجتي به [خدايي‏] آن­ها فرو نفرستاده است. [اينان‏] جز پندار و آنچه را كه نفس­هاشان خوش دارد پيروي نمي‏كنند، و حال آن كه از سوي پروردگارشان رهنموني بديشان آمده است.
و فقدان درک از زمانه، اين گونه رخ مي‌نماياند:
وَقَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ وَمَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ.10
و [كافران‏] گفتند: اين ـ يعني زندگي ـ نيست مگر زندگي ما در اين جهان، مي‏ميريم و زنده مي­شويم و ما را جز دهر ـ روزگار و زمانه ـ هلاك نكند، و آنان را هيچ دانشي به آن نيست؛ آنان جز در گمان و پندار نيستند.
درک نکردن زمان، قدرت شکوفايي ذوقي و انديشه‌اي را از انسان و جامعه سلب مي‏کند و زندگي را در تبادل منافع خلاصه مي‌سازد و نقش شعور و عواطف و احساسات را کم‌رنگ مي‏کند. بدين سان، هنر و انديشه نمي‌تواند در پيشبرد اجتماع نقشي برجسته ايفا نمايد. چنين جامعه‌اي سست و پوچ و تهي از قوام و استواري است:
مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ.11
داستان آنان كه جز خدا دوستاني گرفته‏اند، مانند داستان عنكبوت است كه خانه‏اي ساخته است و هر آينه سست‏ترين خانه‏ها خانه­ی عنكبوت است، اگر مي‏دانستند.
در اجتماعي که توازن حفظ شود و رفاه و نازپروردگي، انسان‌ها را به جمود نکشاند، مي‌توان بارقه‌هاي رشد احساس و ذوق و شکوفايي هنر و انديشه را ديد. در اين جامعه، قواي روحي و فکري به تعالي انسان کمک مي‌کنند، بي آن که بازدارنده‌هاي اخلاقي و سدهاي رفتاري در برابرشان بايستند؛ سدهايي چون تفاخر و کبر و تکاثر. اين جا است که مي‌توان بارقه‌هاي آزادي و مساوات و عدالت را ديد. اين تصوير قرآني بازتابي از چنان وضعيتي است:
وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَهُمَا قَوْلاً كَرِيماً«23» وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيراً«24» رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِي نُفُوسِكُمْ إِن تَكُونُوا صَالِحِينَ فَإِنَّهُ كَانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً«25» وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلاَ تُبَذِّرْ تَبْذِيراً«26» إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً«27» وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِن رَّبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّيْسُوراً«28» وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُوراً«29» إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً«30» وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئاً كَبِيراً«31» وَلاَ تَقْرَبُوا الزِّنَى إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِيلاً«32» وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَن قُتِلَ مُظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً فَلا يُسْرِف فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنصُوراً«33» وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً«34» وَأَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً«35» وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً«36» وَلاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً«37» كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً«38» ذلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً.12
و پروردگار تو حكم كرد كه جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكي كنيد. اگر يكي از آن دو يا هر دو نزد تو به پيري رسند پس به آن­ها «اف» ـ سخن بيزاري و ناخوشايند ـ مگو و بر ايشان بانگ مزن ـ يا: ايشان را از خود مران ـ و به ايشان گفتاري نيكو و درخور گرامي­داشت بگو. و آن دو را از روي مهرباني بال فروتني فرود آر، و بگو: پروردگارا، آن دو را به پاس آن كه مرا در خردي بپروردند، ببخشاي. پروردگارتان به آن چه در دل­هاي شماست داناتر است، اگر نيكان و شايستگان باشيد، همانا او بازگشت‏كنان ـ توبه‏كنندگان ـ را آمرزگار است. و حق خويشاوند و درويش بينوا و در راه‏مانده را بده و مال خود را بيهوده و به گزاف مريز و مپاش ـ تباه مكن ـ . همانا ريخت و پاش كنندگان ـ كساني كه مال را به گزاف تباه مي‏كنند ـ برادران شيطان­هايند و شيطان خداوند خويش را ناسپاس است. و اگر به جستن بخشايشي ـ به انتظار گشايشي ـ كه از پروردگارت اميد آن داري، از آنان روي مي‏گرداني پس [اكنون‏] با آنان سخني نرم و نيكو گوي. و دست خويش به گردنت مبند ـ بخل و امساك مكن ـ و آن را يكسره مگشاي ـ هر چه داري به گزاف و زياده­روي مده ـ كه نكوهيده و درمانده بنشيني. همانا پروردگار تو روزي را براي هر كه خواهد فراخ كند و تنگ گرداند، كه او به بندگان خويش آگاه و بيناست. و فرزندان خود را از بيم درويشي مكشيد ما آن­ها و شما را روزي مي‏دهيم. براستي كشتن آن­ها خطا و گناهي بزرگ است. و گرد زنا مگرديد، كه آن كاري زشت و راهي بد است. و كسي را كه خدا [كشتن او را] حرام كرده است مكشيد مگر به حق و كسي كه به ستم كشته شود همانا براي ولي ـ وارث و خون­خواه ـ او تسلطي ـ اختيار اين كه قصاص كند يا ديه بستاند ـ قرار داده‏ايم پس نبايد در كشتن زياده‏روي كند ـ به اين كه مانند عادت دوران جاهليت غير از قاتل را بكشد يا قاتل را مُثْله كند ـ زيرا كه او (ولي) ياري شده است ـ هر وليّي حق قصاص و ديه دارد ـ و به مال يتيم جز به شيوه‏اي كه نيكوتر است نزديك مشويد تا به نيرو و بلوغ خود برسد. و به پيمان خويش وفا كنيد، كه از پيمان پرسيده خواهد شد. و چون پيمانه كنيد، پيمانه را تمام و درست بدهيد و با ترازوي راست و درست بسنجيد اين بهتر و سرانجامش نيكوتر است. و از پي آنچه بدان دانش نداري مرو، كه گوش و چشم و دل، از همه اين­ها بازخواست خواهد شد. و در زمين با بزرگ منشي و سرمستي راه مرو، كه تو زمين را نتواني شكافت و در بلندي به كوه‏ها نتواني رسيد. همه اين­ها گناهش نزد پروردگار تو بد و ناپسند است. اين از آن حكمت ـ دانش درست ـ است كه پروردگارت به تو وحي كرده و با خداي يكتا خداي ديگر مگير كه نكوهيده و رانده‏شده در دوزخ افكنده شوي.
دو) دانش
از قرآن کريم مي‌توان دريافت که دانش و حس زيبايي شناسي با يکديگر هم‌رديف هستند. مهم‌ترين سازکار قرآن براي نشان دادن اين نکته آن است که معمولا قضاياي علمي را با صورتي بلاغي و ادبي و هنرمندانه در موجزترين بيان ارائه نموده است؛ چنان که اين بيان حس زيبايي شناسي را در خواننده برمي‌انگيزد. قرآن کريم انسان را در هوشياري و توجه دائم به امور پيرامون خود مي‌پسندد و او را به اين ويژگي تشويق مي‏کند و اين اصل را در تربيت وي به صورت ريشه‌اي پي مي‌گيرد.
سخن قرآن کريم با فکر انسان ارتباط برقرار مي‏کند. فکر منوط است به بررسي و تحليل مسائل اصلي هستي، از عقيده و انديشه گرفته تا مشکلات مدني بشر. پس خداوند از تفکر شروع مي‏کند:
إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَالْأَنْعَامُ حَتَّى إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نَهَاراً فَجَعَلْنَاهَا حَصِيداً كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْأَيَاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.13
جز اين نيست كه مَثَل ـ وصف ـ زندگي اين جهان مانند آبي است كه از آسمان فروفرستاده‏ايم پس رستني‏هاي زمين از آنچه مردم و چارپايان مي‏خورند به آن درآميخت [و روييد] تا چون زمين آرايش خود [از شكوفه‏ها و گل­ها] فراگرفت و آراسته شد و اهل آن پنداشتند كه خود بر آن توانايي [بهره‏مندي‏] دارند، [ناگاه‏] فرمان ما شبي يا روزي دررسيد پس آن را چنان درويده كرديم كه گويي ديروز هيچ نبوده است. اين چنين آيات را براي گروهي كه مي‏انديشند به تفصيل بيان مي‏كنيم.
پس از تفکر نوبت به تعقل مي‏رسد. همچنان که تفکر به مسائل اصلي هستي مي‌پردازد، تعقل به تأمل در پديده‌هاي هستي و ايجاد ارتباط منطقي ميان آن‌ها در حرکتي عام و شامل روي مي‏کند که آفاقي نو از حيات را در پرتو ايمان به خداوند پديدار مي‌سازد. خداي سبحان فرمايد:
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِى فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.14
همانا در آفرينش آسمان­ها و زمين، و آمد و شد شب و روز، و كشتي‏ها كه در دريا به سود مردم روان مي‏شوند، و آبي كه خدا از آسمان فرو فرستاد و با آن زمين را پس از مُردگي‏اش زنده كرد و از هر جنبنده‏اي در آن پراكند، و گرداندن بادها و ابر رام‏شده ميان آسمان و زمين، نشانه‏هايي است براي مردمي كه خِرد را به كار برند.
پس از فکر و عقل نوبت به علم مي‌رسد. علم ادراکي است ذهني که پديده‌ها را ارزيابي مي‏کند و اصول را تحديد مي‌نمايد و علت را استخراج و قانون منطقي صواب و خطا را تدوين مي‌سازد. خداي تعالي فرمايد:
هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالْقَمَرَ نُوراً وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.15
اوست آن [خداي‏] كه خورشيد را درخشنده و روشنايي‏دهنده و ماه را روشن ساخت و براي آن ماه جاي‏ها ـ منزلها ـ معيّن كرد تا شمار سال­ها و حساب [وقت­ها] را بدانيد. خدا آن را [كه ياد كرد] جز براستي و درستي نيافريد. نشانه‏ها را براي گروهي كه [بخواهند] بدانند، به تفصيل بيان مي‏كند.
آن گاه، فقه پيش مي‌آيد که عبارت است از دريافت هوش­مندانه و عميق ظرايف در ارتباطات ميان پديده‌هاي هستي. خداي سبحان فرموده است:
وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ16
و اوست كه شما را از يك تن آفريد، پس [شما را] قرارگاهي ـ زمين ـ و سپردن جايي ـ شكم مادر و پشت پدر ـ است. ما نشانه‏ها را براي گروهي كه در مي‏يابند، به تفصيل بيان كرده‏ايم.
در کنار اين چهار، يعني فکر و عقل و علم و فقه، وجدان انسان قرار دارد. خود اين جنبه داراي دو بعد است: بعد عاطفي و ديگري بعد خردمندانه. بعد عاطفي به ايمان مي‌انجامد:
وَهُوَ الَّذِي أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبّاً مُتَرَاكِباً وَمِنَ النَّخْلِ مِن طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَجَنَّاتٍ مِن أَعْنَابٍ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَانَ مُشْتَبِهاً وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ انْظُرُوا إِلَى ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَيَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.17
و اوست كه از آسمان آبي فروفرستاد پس با آن هر چيز روييدني را بيرون آورديم و از آن، سبزه‏اي ـ گياهي كه از تخم روييده و ساقه و شاخه پيدا كرده ـ پديد كرديم كه از آن (گياه سبز) دانه‏هاي بر هم نشسته و درهم رُسته بيرون آوريم و از شكوفه­ی خرما بن خوشه­هايي است نزديك به هم و بوستان­هايي از انگور و زيتون و انار، مانند و نامانند ـ در رنگ و در مزه ـ [بر آورديم‏] به ميوه­ی آن آنگاه كه بار دهد و به رسيدن آن بنگريد. هر آينه در آن براي مردمي كه ايمان مي‏آورند نشانه‏هاست‏.
و امّا بعد خردمندانه که از آن در قرآن به لُبّ تعبير شده، نشانه‌هاي نهفته در جهان و عبرت‌هاي هستي را در چشم به هم زدني درمي‌يابد. خداوند فرمايد:
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لَأُوْلِي الْأَلْبَابِ .18
همانا در آفرينش آسمان­ها و زمين و آمد و شد شب و روز خردمندان را نشانه‏هاست‏.
همين بعد است که عبرت‌هاي نهفته در احکام شريعت را نيز مي‌تواند بيابد:
وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.19
اي خردمندان! شما را در قصاص، زندگاني است تا شايد پروا كنيد.
و امّا حس زيبايي شناسي در همه­ی اين ارکان شش‌گانه­ی انديشه­ی بشر وجود دارد. اين گونه نيست که زيبايي شناسي در برخي از اين ارکان موجود و در برخي ديگر مفقود باشد. قرآن کريم انسان را با فکر و عقل و علم و فقه و عاطفه و خرد وي مخاطب قرار مي‏دهد؛ امّا در همه­ی اين‌ها جنبه­ی جمالي و ذوقي و زيباشناسانه­ی او را مدّ نظر قرار مي‏دهد و آن را در هر شش ساحت مي‌پروراند. به ديگر بيان، انسان زيبايي را با همه­ی اين شش رکن درک ‌مي‏کند؛ امّا در هريک، آن را از زاويه و ضلعي خاص درمي‌يابد. و اين مغز و گوهر فلسفه­ی جمال است. در اين سخن «جان ديويي» مي‌توان بارقه‌اي از اين معنا را يافت: «آن چه ميان گرايش زيبايي شناسي و گرايش عقلي تفاوت مي‌نهد، تفاوتشان در تأکيد بر جنبه­ی اساسي اثرگذاري مستمري است که نوع رابطه­ی متقابل هر موجود زنده را با محيطش تبيين مي‏کند ... امّا در هردو، تجربه داراي نقش اصلي است. برخي گمان دارند که هنرمند نيازمند تفکر نيست و پژوهشگر عقلي نيز به کاري جز تفکر نمي‌پردازد؛ لکن چنين نيست و اين برداشت شتابزده است.»20
در واقع، انديشمند در حوزه‌هاي معقول نيز داراي لحظه‌هاي جمالي است؛ يعني لحظه‌اي که ديگر تنها به انديشيدن نمي‌پردازد، بلکه در معاني و دلالات نهفته در هستي غور مي‏کند؛ چنان که وظيفه و شأن هنر و هنرمند است. البتّه نوع تعبير اين دو متفاوت است و انديشمند حوزه­ی معقول ناچار است از زباني رياضي‌گونه بهره گيرد. پس هر دو تجربه‌اي يکسان را پشت سر مي‌نهند؛ امّا مواد و عناصر آن دو تفاوت دارد.
بسياري بر اين گمانند که علوم رياضي هيچ جلوه‌اي از جمال و زيبايي ندارد و با آن‌ بيگانه است؛ امّا خود رياضي­دانان و دانشوران فلسفه­ی رياضي برآنند که زيبايي ضرورتي است منطقي. سلفان مي‌گويد: «اگر دانش مي‌خواهد همان حالتي را که در نتيجه­ی حماسه و هيجان در انسان پديد مي‏آيد، در او برانگيزاند، بايد به نيازهاي طبيعي و عميق انسان پاسخ گويد. اين نياز در درک زيبايي جلوه مي‏کند و اين چيزي است که بسياري از اهل علم و دانش نيز بر آن اتفاق دارند و آن را وجدان کرده‌اند.»21

پی­نوشت­ها

1.عبدالله بن خلدون، مقدمه­ی ابن خلدون، ص141.
2. انعام، آیه­ی 108.
3. نمل، آیه­ی 4.
4. هود، آیه­ی 116.
5. اعراف، 146.
6. شوکانی: نیل الاوطار، ج2، ص108.
7. اسراء، آیه­ی 16 تا 19.
8. زخرف، آیه­ی 23.
9. نجم، آیه­ی 23.
10. جاثیه، آیه­ی 24.
11. عنکبوت، آیه­ی 41.
12. اسراء، آیه­ی 23 تا 39.
13. یونس، آیه­ی 24.
14. بقره، آیه­ی 164.
15. یونس، آیه­ی 5.
16. انعام، آیه­ی 98.
17. همان، آیه­ی 99.
18. آل عمران، آیه­ی 190.
19. بقره، آیه­ی 179. در همین جا خوب است از نکته­ای ظریف یاد شود: در نصوص روایی آمده که دین خدا را با عقل نمی­توان دریافت. مثلا چنین تعبیری آمده است: انّ دین الله لایصاب بالعقول. اولا مقصود از دین در این­جا احکام شریعت است و نه مسائل اعتقادی. ثانیا این احکام و رازهای نهفته در آن­ها را با عقل نمی­توان دریافت؛ بلکه باید با لبّ یا خرد دریافت نمود. پس اگر دستگاه اندیشه­ای بشر را شامل شش رکن فکر، عقل، علم، فقه، عاطفه و خرد بدانیم، باید توجه داشته باشیم که بخشی از دین ما با برخی از این ارکان درک می­شود و بخش دیگر با رکن دیگر. اما گاه به تسامح، همه­ی این ارکان را با عنوان علم یا عقل یا ... یاد می­کنیم و سپس دچار تعارض می­گردیم.
20. جان دیویی: الفن خبره، ص29.
21. ج. و. ن. سلفان: آفاق العلم، ترجمه­ی محمد بدران و عبدالحمید موسی، ص181.

 
جمعه 31 شهریور 1391  1:15 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قطاعي‌، هنري‌ در خدمت‌ آرايش‌ قرآن‌

قطاعي‌، هنري‌ در خدمت‌ آرايش‌ قرآن‌

فريده‌ مجيدي‌ خامنه‌

«كاغذبري‌» يا چنانكه‌ مصطلح‌ زمان‌هاي‌ پيشين‌ بوده‌،«قطاعي‌» يكي‌ از هنرهاي‌ دستي‌ و كهن‌ ايران‌ زمين‌ بوده‌كه‌ در اين‌ زمان‌ كمتر كسي‌ از تاريخچه‌ و سرنوشت‌ استادان‌آن‌ آگاه‌ است‌.
مهم‌ترين‌ و جالب‌ترين‌ ويژگي‌ اين‌ هنر در جنبة‌ آذيني‌ وآرايشي‌ و چشم‌نوازي‌ آن‌ است‌. از اين‌رو در متن‌ برخي‌قرآن‌ها و ديوان‌ها، از آغاز تا انجام‌ هنر كاغذگري‌ به‌ انجام‌رسيده‌ است‌ كه‌ نمونه‌اي‌ از حد اعلاي‌ حوصله‌ و پركاري‌ ودقت‌ و ظرافت‌ است‌.
مرحوم‌ دكتر بياني‌ سال‌ها پيش‌ يادآوري‌ كرده‌ بود كه‌يك‌ مجله‌ از قرآن‌ كريم‌ در كتابخانه‌ «سركاري‌» رامپورهندوستان‌ نگاهداري‌ مي‌شود كه‌ به‌ لحاظ‌ هنر قطاعي‌،كاري‌ بي‌مانند و سخت‌ شگفت‌انگيز است‌.
اما كاغذگري‌ يا هنر قطاعي‌ چيست‌، تاريخچه‌ پيدايش‌آن‌ به‌ چه‌ زمان‌ مي‌رسد و چه‌ هنرمنداني‌ در اين‌ زمينه‌ به‌عرصة‌ وجود رسيده‌اند و از همه‌ مهم‌تر اين‌ هنر چه‌ تأثيراتي‌از كتاب‌ آسماني‌ قرآن‌ گرفته‌ است‌.

تعريف‌ «كاغذبري‌» يا «قطاعي‌»

عمل‌ و پيشة‌ قطاع‌ و آن‌ خطاطي‌ را گويند كه‌ نخست‌ابيات‌ يا بيتي‌ از نگاشته‌اي‌ را بر روي‌ كاغذ الوان‌ طرح‌مي‌افكند و سپس‌ آن‌ را با دقت‌ كامل‌ از زمينه‌ صفحه‌ جدامي‌سازد، به‌ طوري‌ كه‌ اطراف‌ و كرسي‌هاي‌ خط‌ هيچ‌گونه‌خدشه‌اي‌ پيدا نكند. آنگاه‌ اين‌ خط‌ بريده‌ شده‌ را بر روي‌صفحه‌اي‌ ديگر كه‌ عموماً داراي‌ لوني‌ ديگر بوده‌ است‌ سوارمي‌كند و مي‌چسباند، گاهي‌ زمينه‌ صفحه‌ نخست‌ كه‌ خط‌ رااز آن‌ جدا كرده‌ است‌، هم‌ به‌ مانند قطعه‌ خطي‌ ديگرمي‌نمايد.1
«آصفي‌» به‌ هنر قطاعي‌ چنين‌ اشاره‌ دارد:
خطي‌ كه‌ يار تراشيده‌ نو برون‌ آمد
شد آصفي‌ پيِ قطع‌ تو جهت‌ قاطع‌2
قابل‌ ذكر است‌ كه‌ عمل‌ قطاعي‌ تنها در مورد خط‌ معمول‌نبوده‌، بلكه‌ در خصوص‌ تصوير و نقش‌ و نگاه‌ها نيز رواج‌داشته‌ است‌، چنانكه‌ «عالي‌ افندي‌» مي‌نويسد: «فخري‌بروسوي‌» در قطاعي‌ بي‌نظير بود و در ترتيب‌ باغچه‌ وشكوفه‌ و در قطع‌ انواع‌ ازهار... همه‌ جا مقبول‌ و مسلم‌است‌.»3
مرحوم‌ آقاي‌ يحيي‌ ذكاء در تعريف‌ خود از كاغذبري‌آورده‌ است‌: «كاغذبري‌ يكي‌ از رشته‌هاي‌ ظريف‌ و دقيق‌ وزيباي‌ هنري‌ است‌ كه‌ در آن‌ هنرمند پس‌ از طراحي‌ روي‌كاغذ ساده‌ يا رنگين‌، نقش‌ را با مقراض‌ (قيچي‌) يا كاردمخصوص‌ (شفره‌) آن‌چنان‌ با دقت‌ و ظرافت‌ از ميان‌ كاغذدر مي‌آورد كه‌ شكل‌ اصلي‌ خود را كاملاً نگاه‌ مي‌داشت‌ و باچسبانيدن‌ آن‌ بر زمينه‌اي‌ به‌ رنگ‌ ديگر، خود را همچون‌قطعه‌اي‌ خوش‌ يا نقاشي‌ زيبا نشان‌ مي‌داد.4

قاطع‌ كيست‌؟

قاطع‌ به‌ كسي‌ مي‌گفتند كه‌ قطاعي‌ كرده‌ است‌. عده‌اي‌ ازمذهبّان‌ و كتاب‌سازان‌ كه‌ در اين‌ فن‌ تسلط‌ داشتند به‌ اين‌نام‌ خوانده‌ مي‌شده‌ و يا خودشان‌، خود را به‌ آن‌ منسوب‌مي‌داشته‌اند، مانند مولانا قاطعي‌ مجلد.5

تاريخچه‌ هنر كاغذبري‌

مرحوم‌ ذكاء با پژوهش‌هايي‌ كه‌ دربارة‌ پيشينه‌ كاغذبري‌در ايران‌ انجام‌ داده‌ است‌، مي‌نويسد: «چنين‌ مي‌نمايد كه‌تاريخ‌ پيدايش‌ اين‌ هنر در ايران‌ زمين‌ از سدة‌ نهم‌ هجري‌،قمري‌ فراتر نمي‌رود يا بهتر بگوييم‌، پيشتر از اين‌ تاريخ‌ درنوشته‌ها نه‌ از كاغذبري‌ و كاغذبران‌ ياد شده‌ است‌ و نه‌نمونه‌اي‌ از آن‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌.» و اضافه‌ مي‌كند كه‌ درمقدمه‌ گلستان‌ هنر گفته‌ شده‌ «قطاعي‌ از اواخر عهدسلطان‌ حسين‌ ميرزا يعني‌ در آغاز سده‌ دهم‌ معمول‌گرديده‌» درحالي‌ كه‌ اين‌ نظر به‌ گفته‌ مرحوم‌ ذكاء درست‌نيست‌ و در كتاب‌ «سهم‌ ايرانيان‌ در پيدايش‌ و آفرينش‌ خط‌در جهان‌» نيز نوشته‌ شده‌: «در آغاز دولت‌ صفويه‌، هنري‌ نيزدر زمينة‌ خوشنويسي‌ ابداع‌ شد و آن‌ قطاعي‌ بود و اين‌ هنرچنين‌ است‌ كه‌ هنرمنداني‌ خطوط‌ خوش‌ را با مهارت‌ ازكاغذ اصلي‌ قطع‌ مي‌كردند و روي‌ كاغذهاي‌ رنگين‌مي‌چسبانيدند. اين‌ هنر بيش‌ از صد سال‌ دوام‌ نكرد و جاي‌آن‌ را رنگه‌نويسي‌ گرفت‌» كه‌ اين‌ تاريخ‌ ياد شده‌ هم‌ در موردسرآغاز تاريخ‌ هنر كاغذبري‌ و هم‌ مدت‌ دوم‌ آن‌ نادرست‌است‌.»6
در «كتاب‌آرايي‌ در تمدن‌ اسلامي‌» نيز آورده‌ شده‌ است‌:«كه‌ اين‌ هنر از اواخر عهد تيموريان‌ رواج‌ يافت‌ و با توجه‌ به‌اين‌ عمل‌ در خصوص‌ مرقعات‌ و قطعات‌ خط‌، نمونه‌هاي‌ارزنده‌ به‌ وجود آمد.»7
با بررسي‌ نمونه‌ها و نام‌هاي‌ زندگي‌ كاغذبران‌، چنين‌پيداست‌ كه‌ رواج‌ و گسترش‌ اين‌ هنر در ميان‌ مردم‌شهرهاي‌ هرات‌، تبريز و شيراز بيش‌ از جاهاي‌ ديگر ايران‌بوده‌ است‌، ليك‌ درباره‌ پيدايش‌ اين‌ هنر و سرچشمه‌هاي‌آن‌ سه‌ نظر مي‌توان‌ انگاشت‌.
1 - بنياد و سرچشمه‌ كاغذبري‌ از ساختن‌ لعبت‌ها يافيگورها و صورتك‌هاي‌ چرمي‌ و مقوايي‌ هنر «سايه‌بازي‌»پديد آمده‌ است‌ و چون‌ پيشينه‌ اين‌ هنر نمايشي‌ در ايران‌پيشتر از كاغذبري‌ است‌، از اين‌رو آغاز تاريخ‌ هر دو هنر رامي‌توان‌ يكسان‌ دانست‌.
2 - نظر دوم‌ اين‌ كه‌ اين‌ هنر نخست‌ در ميان‌ سازندگان‌جلدهاي‌ «سوخت‌» پديد آمد و سپس‌ هنري‌ مستقل‌گرديده‌ است‌ و نخستين‌ كاغذبران‌ همان‌ جلدسازاني‌بوده‌اند كه‌ با استادي‌ و ظرافت‌ تمام‌، چرم‌هاي‌ نازك‌ را بانقش‌هاي‌ اسليمي‌، گل‌ و بوته‌، پرندگان‌ و جانوران‌ مشبك‌ساخته‌، به‌ روي‌ زمينه‌ روي‌ و پشت‌ جلدها مي‌چسبانيدند وسپس‌ آن‌ها را داغ‌ زده‌، زرنگار و تذهيب‌ مي‌كردند.
لازم‌ به‌ يادآوري‌ است‌ كه‌ اتفاقاً هنر جلدسازي‌ به‌ شيوه‌سوخت‌ به‌ خصوص‌، مديون‌ قرآن‌ كريم‌ بوده‌ كه‌ از قرن‌پنجم‌ تا هفتم‌ هجري‌ در مرحله‌ اول‌ قرآن‌ كريم‌ و سپس‌كتب‌ ديگر از موضوعات‌ تجليد مجلدگران‌ ايراني‌ قرار گرفته‌و اين‌ آثار را صحافان‌ در اين‌ زمان‌ با جلدهاي‌ نفيس‌ كه‌برخي‌ طلاكوب‌ شده‌، يا انواع‌ چرم‌ها مي‌ساختند و دوران‌شكوفايي‌ و عظمت‌ هنر تجليد و كتاب‌سازي‌ در ايران‌، دوقرن‌ هشتم‌ و نهم‌ هجري‌ است‌. در اين‌ دوران‌ در شهرهرات‌ مركز خراسان‌ به‌ دستور شاهرخ‌ فرزند اميرتيمور وفرزند وي‌ بايسنقرميرزا كه‌ هر دو از هنر خوشنويسي‌،صورتگري‌ و صحافي‌ بهره‌ وافي‌ داشتند، جمع‌ كثيري‌ ازهنرمندان‌ در محافل‌ علم‌ و ادب‌ و كتابخانه‌ سلطنتي‌ اين‌شهر گرد آمده‌ بودند. اين‌ هنرمندان‌ آثاري‌ زيبا از خود به‌جاي‌ گذاشتند كه‌ بسياري‌ از كتب‌ مكتب‌ هرات‌ و سايرمكاتيب‌ ايران‌ با مجلدات‌ نفيس‌ و عالي‌ كه‌ با صنعت‌سوخت‌ و بعداً با فنون‌ لاكي‌ و روغني‌ نگارگري‌ شده‌ و دركتابخانه‌ها و موزه‌هاي‌ سراسر جهان‌ وجود دارند، از اين‌جمله‌اند. در اين‌ ميان‌ جلدهاي‌ قرآن‌ كريم‌ چنان‌ با جلال‌ وشكوه‌ از هنرهاي‌ تذهيب‌ عالي‌ و نقوش‌ ظريف‌ گل‌ و برگ‌الهام‌ گرفته‌ كه‌ نمونه‌هاي‌ خيره‌كننده‌ آن‌ها حاكي‌ از عشق‌سرشار و ايثارگري‌ هنرمندان‌ اين‌ عصر مي‌باشد و در اين‌رابطه‌ نقش‌ كاغذبري‌ در ايجاد اين‌ مجلدات‌ زيبا غيرقابل‌انكار است‌.8
در اين‌ رشته‌ هنرمندان‌ بزرگي‌ پديد آمده‌ بودند كه‌ نمونه‌كارهاي‌ آنان‌ در دست‌ است‌ و از ديده‌ دقت‌، ظرافت‌،منبت‌كاري‌ و زيبايي‌ شگفت‌انگيز است‌ و پيداست‌ كه‌اين‌گونه‌ جلدسازي‌، نخستين‌ بار در تبريز و بغداد در دربارجلايريان‌ پديد آمده‌، سپس‌ در ديگر شهرهاي‌ ايران‌ رواج‌يافته‌ است‌.
3 - سرانجام‌ نظر سوم‌ آن‌ است‌ كه‌ كاغذبري‌ از هنرديگري‌ پديد نيامده‌، خود مستقلاً از سرزمين‌ ديگري‌ گام‌ براين‌ آب‌ و خاك‌ نهاد و مورد تقليد و اقتباس‌ هنرمندان‌ايراني‌ قرار گرفته‌ است‌ و چون‌ آغاز پيدايش‌ اين‌ هنر دركشور چين‌ بسيار پيشتر از ايران‌ است‌، از اين‌رو مي‌توان‌گمان‌ برد كه‌ اين‌ هنر از آن‌ سرزمين‌ به‌ ايران‌ نفوذ كرده‌ ورواج‌ يافته‌ است‌، همچنانكه‌ از سدة‌ هفتم‌ هجري‌، رابطه‌تاريخي‌ ايرانيان‌ و چيني‌ها بيش‌ از پيش‌ گسترش‌ يافته‌ وبسياري‌ از شيوه‌ها و رشته‌هاي‌ هنري‌ آن‌ سازمان‌ در ميان‌ايرانيان‌ رواج‌ گرفت‌ و رفته‌ رفته‌ جزو هنرهاي‌ بومي‌ايران‌زمين‌ درآمد.
منابع‌ فارسي‌ و ايراني‌، اختراع‌ خط‌بري‌ را به‌ دوران‌سلطان‌ حسين‌ بايقرا (878 - محرم‌ 912 ه .ق‌) نسبت‌مي‌دهند، ولي‌ بي‌گمان‌ پيشتر از آن‌ زمان‌ بوده‌ است‌.9

كاغذبران‌ ايران‌10

نخستين‌ هنرمند از ايرانيان‌ كه‌ در دوره‌ كاغذبران‌ از اونام‌ برده‌ شده‌، شيخ‌ عبدالله‌ كاتب‌ هروي‌ است‌. اين‌ استادگذشته‌ از خوشنويسي‌ در رشته‌ كاغذبري‌، نيز هنرمندي‌بلندآوازه‌ بود و در اين‌ زمينه‌، سرسلسله‌ كاغذبران‌ ايران‌به‌شمار مي‌آيد و چون‌، پيش‌ از سده‌ نهم‌ هجري‌ در نوشته‌هاو كتاب‌ها هيچ‌ از «قطاعي‌» و «قطاعان‌» در ايران‌ يادي‌ به‌ميان‌ نيامده‌ است‌، از اين‌رو نمي‌دانيم‌ كه‌ آيا او نخستين‌كسي‌ است‌ كه‌ در ايران‌ زمين‌ به‌ اين‌ هنر دست‌ يازيده‌ يانخستين‌ هنرمندي‌ است‌ كه‌ نام‌ او در رشتة‌ كاغذبري‌ براي‌ما بازمانده‌ است‌.

كاغذبران‌ سدة‌ دهم‌ هجري‌

از هنرمندان‌ و كاغذبران‌ نيمه‌ سده‌ دهم‌ هجري‌ايران‌زمين‌، «ميرقاسم‌ مذهب‌» است‌ كه‌ گفته‌ شده‌ به‌هندوستان‌ رفته‌ و به‌ دربار همايون‌ و اكبر پيوسته‌ بوده‌ است‌.از اين‌ هنرمند در نوشته‌هاي‌ مربوط‌ به‌ نگارگران‌،خوشنويسان‌، مذهبان‌ و قطاعان‌، كمتر ياد شده‌ است‌.
سپهر مرگ‌ او را سال‌ 950 ه .ق‌ نوشته‌ كه‌ درست‌ نيست‌،زيرا اكبر پس‌ از 963 ه .ق‌ پادشاهي‌ يافته‌ است‌ و اگر او درباراو را درك‌ كرده‌ باشد، بايد تاريخ‌ مرگ‌ او پس‌ از اين‌ سال‌هاباشد.
احمد سهيلي‌ خوانساري‌ نيز در ميان‌ نوشته‌هاي‌ خودزير عنوان‌ «نامه‌ صورتگران‌» ضمن‌ ترجمه‌ احوال‌ سيدعلي‌مصور چنين‌ آورده‌ است‌: «... چنانكه‌ «مولانا قاسم‌ مذهب‌»و «عبدالصمد مذكور» و «دوست‌ مصور» در مسافرت‌هاملتزم‌ ركاب‌ بوده‌اند و پادشاه‌ (اكبر) نزد آن‌ جناب‌ (سيدعلي‌)مشق‌ تصوير مي‌فرمود...11».
هم‌ او در مقدمه‌ و زيرنويس‌ گلستان‌ هنر نيز دو بار از اونام‌ برده‌ است‌.12
از بريده‌هاي‌ قاسم‌ مذهب‌، يك‌ قطعه‌ بسيار ممتاز و زيبابه‌ يادگار مانده‌ است‌ كه‌ در آن‌ نماد «شيرخدا،(مظهرالعجايب‌، اسدالله‌ الغالب‌، علي‌بن‌ ابي‌طالب‌) را درپيكر شيري‌ كه‌ از تركيب‌ و نگارش‌ واژه‌هاي‌ «ناد عليا مظهرالعجايب‌، تجده‌ عونا لك‌ في‌ النوائب‌، كل‌ هم‌ و غم‌سينجعلي‌ بولايتك‌ يا علي‌ يا علي‌ يا علي‌» پديد آورده‌ و بااستادي‌ تمام‌ بريده‌ است‌ كه‌ اينك‌ در مجموعه‌ «هانس‌كرائوس‌» نگاهداري‌ مي‌شود.
دكتر ارنست‌ گرابه‌ اين‌ قطعه‌ را در كتاب‌ نگاره‌هاي‌اسلامي‌ از سده‌ يازدهم‌ تا هجدهم‌ شناسانيده‌ است‌،13(نگاره‌هاي‌ اسلامي‌، ص‌ 172)، ليك‌ شيوه‌ هنري‌ آن‌ را به‌اشتباه‌ «استنسيل‌» تشخيص‌ داده‌ و نيز نتوانسته‌ نام‌ قاطع‌ وكاتب‌ آن‌ را دريابد و اكنون‌ براي‌ نخستين‌ بار، اين‌ شاهكاركاغذبري‌ به‌ نام‌ برنده‌اش‌ (قاسم‌ مذهب‌) در كتاب‌ هنركاغذبري‌ در ايران‌ تأليف‌ مرحوم‌ يحيي‌ ذكاء معرفي‌ مي‌شود.
رقم‌ هنرمند در اين‌ قطعه‌ به‌ شكل‌ «قاطعه‌، كاتبه‌، قاسم‌مذهب‌» پاهاي‌ شير را پديد آورده‌ و «سين‌» و «ميم‌» قاسم‌و واژه‌ «مذهب‌» به‌ طور چلپ‌ نگاشته‌ شده‌ كه‌ در يافتن‌ وخواندن‌ آن‌ نياز به‌ باريك‌بيني‌ و آشنايي‌ با «انگاره‌نگاري‌»دارد.
نمونه‌ ديگري‌ از همين‌ سده‌ متعلق‌ به‌ «علي‌ قاطع‌» به‌همان‌ شكل‌ و شيوه‌ و آرايش‌ پيكره‌ شير قبلي‌، از مرقعي‌ درمجموعه‌ كتابخانه‌ دانشكده‌ ادبيات‌ استانبول‌ موجود است‌كه‌ بيشترين‌ برگ‌هاي‌ آن‌ از بهترين‌ خط‌هاي‌ شاه‌ محمودنيشابوري‌ است‌ و از ديده‌ آرايش‌ و تذهيب‌ و جدول‌كشي‌ ازشاهكارهاي‌ آغاز دوران‌ صفوي‌ به‌ شمار مي‌رود.
فرجامين‌ قطعه‌ اين‌ مرقع‌، بريده‌ پيكر مذهب‌ شيري‌است‌ كه‌ از عبارت‌ «ناد عليا...» پديد آمده‌ است‌. زمينه‌كاغذي‌ كه‌ اين‌ بريده‌ به‌ روي‌ آن‌ چسبانيده‌ شده‌، ساده‌ وبي‌آرايش‌ است‌، ليك‌ پيكره‌ شير در ميان‌ مربع‌ مستطيلي‌ ازجدول‌هاي‌ زرين‌ قرار گرفته‌ كه‌ بيرون‌ آنها اسليمي‌ و گل‌ وبرگ‌هاي‌ شاه‌عباسي‌ زرين‌ آرايش‌ يافته‌ است‌ و يكي‌ ازبهترين‌ نمونه‌هاي‌ كاغذبري‌ ايران‌ است‌.

كاغذبران‌ سده‌ يازدهم‌ هجري‌

بنياد تبريزي‌ از خوشنويسان‌ و كاغذبران‌ گمنام‌ سده‌يازدهم‌ هجري‌ است‌. مرحوم‌ دكتر بياني‌ دربارة‌ او در احوال‌ وآثار خوشنويسان‌ آورده‌ است‌:
«از خوشنويسان‌ گمنام‌ بود و به‌ خط‌ وي‌ يك‌ قطعه‌نستعليق‌ گلزار چهاردانگ‌ و كتابت‌ خوش‌ در كتابخانه‌ ملي‌پاريس‌ است‌ كه‌ رقم‌ دارد: «بنده‌ آل‌ علي‌ بنياد تبريزي‌» واين‌ قطعه‌ به‌ صورت‌ نستعليق‌ كتيبه‌ شده‌، متن‌ آن‌ سورة‌«يس‌» از قرآن‌ به‌ خط‌ غبار است‌ كه‌ رقم‌ «عبدالله‌ شهابي‌»دارد.»14
از ديگر كاغذبران‌ اين‌ دوره‌ عليرضاي‌ تبريزي‌ است‌ كه‌نمونه‌اي‌ از بريده‌هاي‌ او در هشت‌ سطر از كاغذ نخودي‌رنگ‌ بريده‌ و به‌ روي‌ كاغذ فستقي‌ چسبانيده‌ شده‌ و ميان‌سطرها نيز جابه‌جا، طلااندازي‌ گرديده‌ است‌. اين‌ قطعه‌ درموزه‌ هنرهاي‌ تزئيني‌ تهران‌ نگهداري‌ مي‌شود. مضمون‌اين‌ بريده‌ چنين‌ است‌:

هو العزيز

«سبحان‌ ذي‌ الملك‌ والملكوت‌، سبحان‌ ذي‌ العزة‌والعظمة‌ و القدرة‌ والكبرياء و الجبروت‌، سبحان‌ الملك‌الحيّ الذي‌ لايموت‌ سبوح‌ قدوس‌ (ربّنا) ربّ الملائكة‌ والروح‌يا مقلب‌ القلوب‌ والابصار يا خالق‌ الليل‌ والنهار»
«قاط‌... عليرضاي‌ تبريزي‌ 1051»
گمان‌ مي‌رود كاتب‌ و قاطع‌ اين‌ قطعه‌ همان‌ عليرضاي‌عباسي‌ تبريزي‌ خطاط‌ و خوشنويس‌ معروف‌ روزگار شاه‌عباس‌ بزرگ‌ صفوي‌ و رقيب‌ ميرعماد قزويني‌ باشد. زيراشيوة‌ خط‌ اين‌ قطعه‌ بي‌شباهت‌ به‌ خط‌ دو لوحة‌ طلايي‌مشبك‌ و كنده‌كاري‌ شده‌ از عليرضاي‌ عباسي‌ و قطعات‌بازمانده‌ از او نيست‌.
اگر اين‌ نظر از سوي‌ خط‌شناسان‌ مورد تأييد قرار گيرد ونيز معلوم‌ شود كه‌ عليرضاي‌ تبريزي‌ حتماً تا اين‌ تاريخ‌ زنده‌بوده‌ است‌، در آن‌ صورت‌ بايد گفت‌ اين‌ استاد خط‌، گذشته‌ ازثلث‌ و نستعليق‌نويسي‌، قطاعي‌ نيز مي‌كرده‌ است‌.

كاغذبران‌ سدة‌ سيزدهم‌ هجري‌

ميرزا محمدعلي‌ قوچاني‌ كه‌ نخست‌ تخلص‌ «سكوتي‌خراساني‌» داشت‌ و سپس‌ به‌ «سنگلاخ‌» معروف‌ شد، ازچهره‌هاي‌ شگفت‌انگيز سدة‌ سيزدهم‌ هجري‌ ايران‌ است‌.او مردي‌ خوشنويس‌ و هنرمند با ويژگي‌ها و كوشش‌ها وكارهاي‌ خاص‌ خود بود. معروف‌ و مهم‌ترين‌ آثار ميرزاسنگلاخ‌ يك‌ قطعه‌ سنگ‌ مرمر عظيم‌ است‌ به‌ طول‌ دو مترو هفتاد سانتي‌متر و عرض‌ يك‌ متر و سي‌ سانتي‌متر كه‌سطح‌ آن‌ پوسيده‌ از عبارات‌ مختلف‌ و متن‌ اصلي‌ آن‌ يك‌«بسم‌الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌» به‌ قلم‌ يك‌دانگ‌ كتيبه‌اي‌نستعليق‌ خوش‌ و تمامي‌ خطوط‌ و نقوش‌ آن‌ برجسته‌ است‌ وسنگلاخ‌ آن‌ را براي‌ روي‌ مرقد پيامبر اسلام‌ آماده‌ ساخته‌بود كه‌ بنا به‌ علل‌ مختلف‌، امكان‌ اين‌ استفاده‌ پيش‌ نيامد.
«ميرزا محمدحسين‌ يزدي‌» از كاغذبران‌ چيره‌دست‌ واستاد سدة‌ سيزدهم‌ هجري‌ ايران‌ است‌ كه‌ متأسفانه‌ اززندگي‌ او آگاهي‌ چنداني‌ در دست‌ نيست‌. قطعه‌اي‌ ازبريده‌هاي‌ او در مجموعه‌ مهندس‌ «عباس‌ فردا» عبارت‌است‌ از بته‌ جقه‌اي‌ از كاغذ سفيد كه‌ در ميان‌ آن‌ سوره‌ «قدر»و سوره‌ «فتح‌» بريده‌ شده‌ و دور جقه‌ يا گل‌ و بته‌ آرايش‌ يافته‌و در زمينه‌ آبي‌ فيروزه‌اي‌ چسبانيده‌ شده‌ و چنين‌ رقم‌ خورده‌است‌:
«عمل‌ محمدحسين‌ يزدي‌ سنه‌ 1272»
در قطعه‌اي‌ از اين‌ هنرمند متعلق‌ به‌ مجموعه‌ كريم‌زاده‌تبريزي‌، سوره‌ توحيد به‌ قلم‌ رقاع‌ از كاغذ سفيدرنگ‌ درزمينة‌ مشكي‌ كه‌ فاصله‌ حروف‌ و حاشيه‌ آن‌ با گل‌ وبرگ‌هاي‌ ظريف‌ آرايش‌ يافته‌ است‌. تاريخ‌ اين‌ قطعه‌ 1279ه .ق‌ است‌ و مهر قاطع‌ با عبارت‌ «نور چشم‌ محمد حسين‌»در دو جاي‌ آن‌ زده‌ شده‌ است‌. هيچ‌ يك‌ از بريده‌هاي‌ متعلق‌به‌ نويسنده‌، رقم‌ و تاريخ‌ ندارد، ولي‌ از روي‌ سنجش‌ شيوه‌برش‌ و موضوع‌ برخي‌ از آنها با قطعه‌ دكتر خسرو مرات‌،بي‌گمانيم‌ كه‌ قطعه‌ همه‌ از همين‌ استاد يزدي‌ است‌.
به‌ جز اينها سه‌ بريده‌ از اين‌ هنرمند نيز در سه‌ مجموعه‌خصوصي‌ در ايران‌ و انگلستان‌ نگاهداري‌ مي‌شود كه‌ يكي‌از آنها عبارت‌ «يا ستار العيوب‌» به‌ خط‌ نستعليق‌ جلي‌ كه‌حاشية‌ آن‌ با برگ‌هاي‌ شبدري‌ بريده‌ و آرايش‌ يافته‌ است‌،مي‌باشد.

كاغذبران‌ سدة‌ چهاردهم‌ هجري‌

از كاغذبران‌ سال‌هاي‌ نخست‌ سدة‌ چهاردهم‌ هجري‌،ابراهيم‌ نامي‌ است‌ كه‌ قطعه‌اي‌ درشت‌ از بريده‌هاي‌ او كه‌تركيبي‌ از «بسم‌الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌» و «يا علي‌ مدد» و«الله‌، محمد، علي‌، فاطمه‌، حسن‌ و حسين‌» با رقم‌ و تاريخ‌«ابراهيم‌ 1309» كه‌ چندان‌ هم‌ استادانه‌ بريده‌ نشده‌ است‌،در مجموعه‌اي‌ خصوصي‌ در تهران‌ نگاهداري‌ مي‌شود.«محمدمهدي‌ شريف‌ شريعتمداري‌ از كتيبه‌نگاران‌ وكاغذبران‌ استاد سدة‌ چهاردهم‌ هجري‌ داراي‌ سه‌ قطعه‌بريده‌ به‌ قطع‌ بزرگ‌ و كوچك‌ كه‌ پيش‌ از اين‌ در مجموعه‌محمدعلي‌ مسعودي‌ بوده‌ است‌ با شرح‌: قطعه‌ بريده‌ به‌ قلم‌نستعليق‌ «يا كاشف‌ الغم‌...»، همچنين‌ قطعه‌ بريده‌ باعبارت‌ «بسم‌الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌، اللهم‌ يا فارج‌، صلوات‌ الله‌علي‌ فاطمه‌ وابيها و بعلها و بينها» در مجموعه‌ استادغلامحسين‌ اميرخاني‌، قطعه‌اي‌ بريده‌ «و ان‌ يكادالذين‌كفروا...» به‌ قلم‌ شكسته‌ نستعليق‌ به‌ روي‌ زمينة‌ مشكي‌،قطعه‌اي‌ به‌ خط‌ نستعليق‌ شش‌دانگ‌ عالي‌ در سه‌ سطر باعبارت‌ «قال‌ يقول‌ الله‌ عزوجل‌ ولاية‌ علي‌بن‌ ابي‌طالب‌...»،قطعه‌ خط‌ نستعليق‌ جلي‌ با نام‌ چهارده‌ معصوم‌ از كاغذمشكي‌ به‌ روي‌ مقواي‌ زمينه‌ قهوه‌اي‌ روغن‌ خورده‌ درمجموعه‌ مرحوم‌ رضا مافي‌ نگارگر و خوشنويس‌ معاصر(پيكره‌ 34 س‌)، قطعه‌ خط‌ نستعليق‌ جلي‌ بريده‌ به‌ رنگ‌ زردبا عبارت‌ «ناد عليا...» به‌ روي‌ كاغذ زمينه‌ سرمه‌اي‌روغن‌خورده‌ بي‌رقم‌ با تاريخ‌ 1310 ه .ق‌ در مجموعه‌مرحوم‌ رضا مافي‌ (پيكره‌ 35 س‌)، قطعه‌ خط‌ نستعليق‌درشت‌ بريده‌ از كاغذ نخودي‌ رنگ‌ بر زمينه‌ قهوه‌اي‌ به‌مضمون‌ «سلام‌ علي‌ ابراهيم‌» در مجموعه‌ مستوفي‌ مديركتابفروشي‌ مستوفي‌ و از همه‌ جالب‌ توجه‌تر، بريده‌اي‌ از اين‌هنرمند است‌ كه‌ به‌ مدلول‌ بيت‌:
بر صفحه‌ چهره‌ها نوشتست‌ خدا
از روز الست‌ يا علي‌ الاعلي‌
كه‌ در دو سوي‌ قطعه‌ نوشته‌ شده‌، از تركيب‌ «يا حق‌» و«علي‌ الاعلي‌» به‌ خط‌ توأمان‌ مشكي‌ به‌ طور قرينه‌سازي‌ وچپ‌ و راست‌ يا معكوس‌ بريده‌ و به‌ روي‌ مقواي‌ زمينه‌نخودي‌ رنگ‌ به‌ شكل‌ چهره‌ آدمي‌ چسبانيده‌ شده‌ است‌ (پ‌20، 21، 22/1).
چنين‌ پيداست‌ كه‌ در ميان‌ كاغذبران‌ ايران‌ براي‌ نشان‌دادن‌ استادي‌ و چيره‌دستي‌ گاهي‌ سابقه‌اي‌ برگزار مي‌شده‌است‌ و ضمن‌ سرودن‌ اشعار في‌المجلس‌ بايد آن‌ راكاغذبري‌ مي‌كردند و با سليقه‌ در زمينه‌اي‌ مي‌چسباندند و بانظر داوران‌ برنده‌ و شايد پاداش‌ و جايزه‌اي‌ نيز دريافت‌مي‌كردند.
ميرزا احمد تهراني‌ از فرجامين‌ كاغذبران‌ شناخته‌ شده‌سده‌ چهاردهم‌ از قرار با يكي‌ از رقيبان‌ و همگنان‌ كاغذبرچنين‌ سابقه‌اي‌ را انجام‌ داده‌ و قصيده‌اي‌ سروده‌، بريده‌ وچسبانيده‌ بود كه‌ ايشان‌ قطعه‌ بريده‌ رقم‌داري‌ از كاغذسياه‌رنگ‌ به‌ خط‌ نستعليق‌ مركب‌ از نام‌هاي‌ «الله‌، محمد،علي‌، فاطمه‌. حسن‌ و حسين‌» دارد كه‌ از تركيب‌ نام‌ها،چهرة‌ آدمي‌ پديد آورده‌ شده‌ و در مجموعه‌اي‌ خصوصي‌ درتهران‌ نگهداري‌ مي‌شود.

كاغذبران‌ گمنام‌

از جمله‌ اين‌ كاغذبران‌ «عبدالحسين‌ هزارجريبي‌» است‌كه‌ قطعه‌اي‌ بريده‌ از سورة‌ «حمد» در مجموعه‌ خسروزعيمي‌ در تهران‌، از ايشان‌ با تاريخ‌ 1307 ه. ق‌ وجود دارد.
رقم‌ اين‌ كاغذبر در پايان‌ قطعه‌ به‌ صورت‌ «اقل‌ الطلبه‌عبدالحسين‌ ساكن‌ هزارجريب‌ سنه‌ 1307 قيد گرديده‌ وپيكره‌ آن‌ در اين‌ كتاب‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌. (پيكره‌ 39س‌)
غير از اين‌ موارد، در موزه‌ هنرهاي‌ تزئيني‌ تهران‌ يك‌قطعه‌ بريده‌ با مضمون‌ «سلام‌ علي‌ المرسلين‌» به‌ خط‌نستعليق‌ درشت‌، بريده‌اي‌ با كاغذ مشكي‌ در زمينه‌ كاغذنخودي‌ رنگ‌، دعاهايي‌ به‌ خط‌ نسخ‌ و جدول‌ و گل‌ و برگ‌(پيكره‌ 47 س‌) وجود دارند كه‌ متأسفانه‌ از نام‌ برنده‌هاي‌آنها ناآگاه‌ هستيم‌.15

ابزارهاي‌ كاغذبري‌

ابزارهاي‌ كاغذبري‌ بسيار ساده‌ و انگشت‌شمار هستند ازجمله‌ كاغذ، ساده‌ يا رنگين‌، مقراض‌ يا قيچي‌، كارد كوچك‌و يا كارد و گزن‌هاي‌ ويژه‌ پوست‌بري‌ «شفره‌»، قلم‌هاي‌فلزي‌ گوناگون‌، پيش‌ تخته‌ و مقوا.16

كاربرد بريده‌ها

مهم‌ترين‌ و جالب‌ترين‌ ويژگي‌ بريده‌ها در جنبة‌ آذيني‌ وآرايشي‌ و چشم‌نوازي‌ آنهاست‌. در برخي‌ از كتاب‌هاي‌دستنوشت‌، چند برگ‌ از آغاز و انجام‌ كتاب‌ را به‌ جاي‌نگاشتن‌ شمسه‌، ترنج‌، سرلوح‌ و خاتمه‌ با بريده‌هايي‌ ازكاغذهاي‌ رنگين‌ مي‌آراستند، ضمن‌ برخي‌ از قرآن‌ها وديوان‌ها از آغاز تا انجام‌ با خط‌ بريده‌ ريز چيده‌ و چسبانيده‌شده‌ كه‌ نمونه‌اي‌ از حد اعلاي‌ حوصله‌، پركاري‌، دقت‌ وظرافت‌ است‌. مرحوم‌ دكتر بياني‌، سال‌ها پيش‌ به‌ مرحوم‌ذكاء يادآوري‌ كرد كه‌ يك‌ مجلد از قرآن‌ كريم‌ كه‌ همه‌حرف‌ها، آيه‌ها و سوره‌هايش‌ از كاغذ بريده‌ و بر زمينه‌ سرخ‌رنگي‌ چسبانيده‌ شده‌، در كتابخانه‌ سركاري‌ رامپورهندوستان‌ نگاهداري‌ مي‌شود كه‌ كاري‌ بي‌مانند و سخت‌شگفت‌انگيز است‌.
گاه‌ برخي‌ از دعاها، حديث‌ها، كلمات‌ قصار، شعرهاي‌پندآموز، نام‌هاي‌ پيامبران‌ و امامان‌ و مقدسان‌ را براي‌پيش‌ديده‌ داشتن‌ يا تيمّن‌ و تبرك‌، قطعه‌ كرده‌ باآرايش‌هاي‌ ديگر از ديوار اتاق‌ها مي‌آويختند و يا آنها را دررده‌ قطعه‌ خط‌هاي‌ خوش‌ استادان‌ خط‌ در مرقع‌ها صحافي‌كرده‌، نگاه‌ مي‌داشتند.17

زوال‌ هنر كاغذگري‌

مرحوم‌ ذكاء در كتاب‌ خود مي‌نويسد: «با همه‌ پيدايش‌هنر كاغذبري‌ در سده‌ نهم‌ هجري‌ در ميان‌ ايرانيان‌ و رواج‌آن‌ در اين‌ سرزمين‌، متأسفانه‌ از همان‌ آغاز در سنجش‌ باهنرهاي‌ ديگر به‌ اين‌ هنر ظريف‌ توجه‌ لازم‌ مبذول‌ نگرديدو با وجود هنرمندان‌ چيره‌دست‌ و ماهر، شماره‌ كار آنها اندك‌و نمونه‌ كارها و بريده‌هايشان‌ قليل‌ است‌، چون‌ كاغذبري‌ راگونه‌اي‌ بازي‌ كودكانه‌ يا در رده‌ هنرهاي‌ دستي‌ توده‌ مردم‌مي‌شمردند و بزرگان‌ و هنرشناسان‌ زمان‌، چنانكه‌مي‌بايست‌ از آن‌ پشتيباني‌ و حمايت‌ نكردند، ناچار در اثربي‌توجهي‌ و نداشتن‌ انگيزه‌ براي‌ هنرمندان‌ اين‌ هنر كم‌كم‌از ديده‌ها افتاده‌ و فراموش‌ گرديد.18

پي‌نوشت‌ها

1 - كتاب‌آرايي‌ در تمدن‌ اسلامي‌، ص‌ 710
2 - ديوان‌ خطي‌، ورق‌ 49 ب‌
3 - مناقب‌ هنروران‌، ص‌ 104
4 - هنر كاغذبري‌ در ايران‌ (قطاعي‌)، ص‌ 1
5 - مناقب‌ هنروران‌، ص‌ 103
6 - هنر كاغذبري‌ در ايران‌ (قطاعي‌)، ص‌ 103
7 - كتاب‌آرايي‌ در تمدن‌ اسلامي‌، ص‌ 710
8 - جلدها و قلمدان‌هاي‌ ايراني‌
9 - هنر كاغذبري‌ در ايران‌ (قطاعي‌)، صص‌ 4-2
10 - درباره‌ كاغذبران‌ ايران‌ از كتاب‌ هنر كاغذبري‌ درايران‌ (قطاعي‌)، صفحات‌ 9 تا 85 استفاده‌ گرديده‌ است‌
11 - اين‌ مطلب‌ را سهيلي‌ از جمع‌الخواص‌ صادقي‌نقل‌ كرده‌ است‌
12 - گلستان‌ هنر، صص‌ 41 و 140
13 - نگاره‌هاي‌ اسلامي‌، ص‌ 172
14 - احوال‌ خوشنويسان‌، ج‌ 1، ص‌ 101، ج‌ 4، ص‌ 79
15 - هنر كاغذبري‌ در ايران‌ (قطاعي‌)، ص‌ 88
16 - همان‌ منبع‌، ص‌ 145
17 - همان‌ منبع‌، ص‌ 151
18 - همان‌ منبع‌، ص‌ 4
منابع‌ و مآخذ

1 - ذكاء، يحيي‌، هنر كاغذبري‌ در ايران‌ (قطاعي‌)،مجموعه‌ هنر، تهران‌، 1379
2 - احساني‌، محمدتقي‌، جلدها و قلمدان‌هاي‌ ايراني‌،اميركبير، تهران‌، 1368
3 - هالدين‌، دانكن‌، صحافي‌ و جلدهاي‌ اسلامي‌،هوش‌آذر آذرنوش‌، سروش‌، 1366
4 - مايل‌ هروي‌، نجيب‌، كتاب‌آرايي‌ در تمدن‌ اسلامي‌،بنياد پژوهش‌هاي‌ اسلامي‌ آستان‌ قدس‌ رضوي‌، مشهد،1372
5 - احمد منشي‌ قمي‌، قاضي‌، گلستان‌ هنر، تصحيح‌احمد سهيلي‌ خوانساري‌، تهران‌، 1352 ه. خ‌
6 - افشار، صادقي‌ بيگ‌، تذكره‌ مجمع‌الخواص‌ (به‌ زبان‌تركي‌ جغتايي‌)، ترجمه‌ عبدالرسول‌ خيامپور، تبريز، 1327ه.خ‌
7 - بياني‌، مهدي‌، احوال‌ و آثار خوشنويسان‌(نستعليق‌نويسان‌)، ج‌ 3-1، دانشگاه‌ تهران‌، 1345
8 - عالي‌ افندي‌، مصطفي‌، مناقب‌ هنروران‌، ترجمه‌توفيق‌ سبحاني‌، تهران‌، 1369
منبع‌ تصاوير، كتاب‌ هنر كاغذبري‌ در ايران‌ (قطاعي‌)تأليف‌ يحيي‌ ذكاء مي‌باشد.


 

جمعه 31 شهریور 1391  1:15 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اقتباس دینی از قرآن کریم*

اقتباس دینی از قرآن کریم*

سعید شاپوری‏

«کارلوس فوئنتس»،نویسنده بزرگ مکزیکی،درباره چگونگی نوشتن یکی از داستان‏هایش می‏گوید:«آیا کتابی بی‏پدر،مجلدی یتیم در این دنیا وجود دارد؟کتابی که‏زاده کتاب‏های دیگر نیست؟»و آن‏گاه به جست‏ وجوی ریشه آئورا(داستان بلندی)که نوشته است،می‏رود و پیشینه آن را به افسانه‏های چینی،زاپنی و آثار چند نویسنده مشهور دیگر از جمله هنری جیمز،پوشکین و دیکنیز می‏رساند.
تا قرن هیجدهم که مفهوم سرقت ادبی مطرح شد،اقتباس امری مرسوم تلقی می‏شد و تکرار مضامین‏ در جریان خلق آثار،به وضوح دیده می‏شد.بر همین اساس آندره بازن،منتقد و تئوریسین مشهور سینما،اقتباس‏ را ویژگی ثابت تاریخ هنر می‏داند و اضافه می‏کند که استقلال ابزار بیان و اصالت موضوع در سینما نیز هیچ‏گاه‏ بیشتر از سی سال اول اختراع سینما طول نمی‏کشد و این هنر نوپا،می‏کوشد از برداران بزرگ‏ترش(رمان و تآتر) تقلید کند.
ریشه واقعی هنرهای دراماتیک تآتر و سینما را باید در اقتباس جست‏وجو کرد.درام در یونان باستان، با اقتباس اشیل،سوفوکل و اوربپید از حماسه‏هایی هومر شکل می‏گیرد و درام‏نویسی چون اوریپید،تنها به این دلیل‏ که از مضامین و طرح داستانی حماسه‏ها کاملا اقتباس نمی‏کند،مورد بی‏مهری قرار می‏گیرد:«محافظه‏کاران‏ و مرتجعان افکار اوریپید و سقراط را علت بی‏دینی جوانان می‏دانستند...تماشاگران نمایش‏نامه‏های اورپید،به‏ کفر و الحادی که در آثار او بود،سخت معترض بودند.لکن همواره برای تماشای آن نمایش‏ها ازدحام برپا می‏ کردند.»به این ترتیب،چون آثار اوریپید اقتباسی کامل از اساطیر و حماسه‏های یونان نبود،در سال 410 قبل از میلاد،به الحاد متهم شده،خودش تبعید می‏شود و در تبعید جان می‏سپارد.
سینما نیز در روزهای آغازین خود،هرآن‏چه از هنرهای دیگر را که به دردش می‏خورد،به کار گرفت تا مخاطب خود را جلب کند،در این میان،تآتر و ادبیات داستانی،بیشترین سهم را به خود اختصاص دادند.البته‏ به گفته بازن:«دیگرنه مسابقه‏ای در کار است و نه جایگزینی‏ای،بلکه بعد تازه‏ای به هنرها افزوده می‏شود که از دوران«نهضت اصلاح دین»(رفرماسیون)آن را از دست داده‏اند:مخاطب فراوان،چه کسی از این وضع ناراضی‏ خواهد بود؟»
با در نظر گرفتن این که اقتباس را به معنی«آموختن»،«اخذ کردن»،«فراگرفتن دانش از کسی»معنی‏ کرده‏اند که از کلمه«قبس»عربی،به معنی«فایده گرفتن»یا«اخگر»و«پاره‏آتش»و«شعله»گرفته شده است‏ و روند تاریخ هنر نیز این معنی را تأیید می‏کند،در اقتباس برای سینما می‏توان از هنرهایی چون معماری،نقاشی، موسیقی،تآتر و....نیز اندیشه‏های سیاسی و فلسفی،و...حتی اندیشه‏های دینی استفاده کرد.اما چون در این‏جا بحث اقتباس از ادبیات برای سینماست.«اقتباس»از ادبیات را می‏توان به انواع مختلف تقسیم کرده و مشخص‏ترین‏ آن‏ها را در این سه دسته جای داد:
1-اقتباس انتقالی 2-اقتباس تفسیری 3-اقتباس قیاسی.
در نوع نخست از این تقسیم‏بندی،اقتباس‏کننده به محتوا و نحوه ارائه داستان انتخاب شده وفادار می‏ماند و فرم و محتوای داستان را عینا به فیلم‏نامه تبدیل می‏کند.
در نوع دوم اقتباس،علی رغم حفظ بسیاری از رویدادها و صحنه‏ها،ممکن است تفسیر تازه‏ای از داستان ارائه‏ شود و محتوایی غیر از محتوای اصلی داستان مطرح شود.
اما در نوع سوم اقتباس،داستان تنها به عنوان ماده خامی در نظر گرفته می‏شود که ممکن است شباهتی با آن‏چه اقتباس‏کننده خلق می‏کند،نداشته باشد.
با عنایت به تقسیم‏بندی ذکر شده و بحث اصلی این مقال که اقتباس دینی از قرآن کریم است،شاید بتوان‏ تقسیم‏بندی دیگر که 1-اقتباس درفرم،2-اقتباس در محتوا و 3-اقتباس در فرم و محتوا را در بربگیرد نیز ارائه داد.
این تقسیم‏بندی،شاید از این نظر مهم باشد که در اقتباس از قرآن کریم،نه تنها قصص،طرح داستانی و اشخاص داستانی آن‏ها،بلکه مفاهیم و محتوای قصص نیز جایگاه خاصی دارد که در اقتباس قطعا باید در نظر گرفته‏ شود.از قرآن کریم،صرفا کتابی برای وعده و وعید نیست و از سوی دیگر،قصص آن نیز نباید ما را به اشتباه‏ بیندازد که قرآن کتابی قصه گوست.
داستان‏های قرآن کریم،دستان‏هایی ساختگی نیستند،بلکه سرگذشت اقوام،ملت‏ها و اشخاصی را روایت‏ می‏کند که وجود داشته و روزگاری روی کره خاکی زندگی می‏کرده‏اند،ازاین‏رو،در قرآن کریم به جز اشکال مختلف‏ کلمه قصه(قصص،قصّ،القصص)،از کلماتی چون«نباء»،«خبر»،«حدیث»،«مثل»و حتی«اسطوره»به معنی‏ قصه استفاده شده است.
با دقت در این قصص،می‏توان دریافت که بسیاری از این قصه‏ها در کتاب‏های آسمانی،به ویژه تورات‏ نیز آمده،اما به جز مسئله تحریف این کتاب مقدس که در اسلام مطرح است(و در این اندک،مجالی نیست که به‏ ریشه‏های تاریخی آن اشاره شود)،باید متذکر شد که عهد عتیق در روایت داستان‏های خود،تنها وجه تاریخی‏ و نقل سرگذشت پیامبران و قوم یهود را در نظر دارد.
با این تفاسیر،می‏توان پرسید:چرا قرآن داستان می‏گوید؟و اصولا هدف از آوردن داستان در این کتاب‏ آسمانی چیست؟
اهداف قصه‏گویی در قرآن را موارد زیر ذکر کرده‏اند:
1-اثبات وحی بودن قرآن کریم
2-یک ملت بودن مؤمنان و از سوی خداوند بودن تمام ادیان الهی
3-اعتقاد به توحید و اساسا یکی دانستن ادیان الهی
4-تأکید بر چگونگی دعوت پیامبران و نحوه برخورد قوم پیامبر با آن‏ها
5-بیان وجود اصل مشترک میان دین حضرت محمد(ص)با دین حضرت ابراهیم(ع)به‏طور خاص و تمام‏ ادیان بنی‏اسرائیل به صورت عام
6-پیروزی پیامبران به یاری خداوند و نابودی منکران به دلیل عذاب الهی
7-تصدیق بشارت‏ها و هشدارهای پیامبران،با ارائه نمونه‏های روی داده از این بشارت‏ها و هشدارها
8-نشان دادن نعمات الهی بر انبیا و اوصیای آن‏ها
9-هشدار به آدم(نوع بنی بشر)که فریب ابلیس را نخورد
10-تأکید بر توانایی خداوند در انجام معجزه و کارهای خارق عادت
آندره بازن، منتقد و تئوریسین‏ مشهور سینما، اقتباس را
ویژگی ثابت
تاریخ هنر می‏داند و اضافه می‏کند که‏ استقلال ابزار بیان‏ و اصالت موضوع‏ در سینما نیز هیچ‏گاه
بیشتر از سی سال‏ اول اختراع سینما طول نمی‏کشد
و این هنر نوپا، می‏کوشد
از برادران بزرگ‏ترش‏ (رمان و تآتر) تقلید کند چنان‏که از اهداف قصه‏گویی قرآن بر می‏آید،قرآن کریم سرگذشت اقوام و کسانی را که بوده‏اند،تعریفق می‏کند، اما خلاف عهد عتیق،تنها به روایت تاریخ نمی‏پردازد،بکله از میان تمام حوادث و رویدادها و اشخاص،تنها به‏ ذکر قصه کسانی اهمیت می‏دهد که با هدف کلی نزول قرآن کریم هماهنگی داشته باشد و این هدف کلی،همانا دعوت مردم به ایمان است!
برای رسیدن به این هدف کلی،قرآن کریم در نقل قصص خود،شیوه‏هایی به کار می‏گیرد که ویژگی‏ روایتی این کتاب است.این ویژگی موارد متعددی را در ساختار قصص شامل می‏گردد که مهم‏ترین آن‏ها: 1-تکرار قصص قرآن کریم
2-بیان آن میزان از قصه را که با موضوع هرکدام از سوره‏ها تناسب دارد را شامل می‏شود.
قابل ذکر است که در کنار هدف کلی،تم یا محتوای‏ اصلی قرآن‏که همانا دعوت به ایمان است،هرکدام‏ از سوره‏ها نیز دارای وحدت موضوع هستند و تقسیم‏بندی‏ سوره‏های قصص قرآن کریم و جای دادن آیات در این‏ سروه‏ها نیز براساس همین وحدت موضوع صورت گفته‏ است.بدین معنی که وقتی موضوع سوره بقره«معاد»است، آیاتی که به معاد و زنده شدن مردگان در روز قیامت اشاره دارد،در این سوره آمده است و بالطبع قصصی نیز که‏ درباره معاد و زنده شدن مردگان در قرآن کریم آمده است،در این سوره جای می‏گیرد که داستان‏های گاو(بقره)، داستان دهکده خالی(عزیر)،حضرت ابراهیم(ع)و پرندگان و مهم‏تر از آنها،داستان حضرت آدم و همسرش در آن‏ قرار دارد.
اغلب داستان‏های قرآن کریم،در سوره‏های مختلف با تغییراتی تکرار می‏شود؛یعنی داستان‏های قرآن فقط در یک سوره بیان نمی‏شود،بلکه هر قسمت از داستان که با موضوع اصلی آن سوره نسبت دارد،بیان می‏شود و ادامه یا بخش‏های قبلی آن،ممکن است در سوره‏ای دیگر از سوره‏های قرآن کریم روایت شود.البته استثناهایی‏ مثل بعضی داستان‏های کوتاه و قصه حضرت یوسف(ع)وجود دارد که از این قاعده پیروی نمی‏کنند و فقط یک بار در قرآن آمده‏اند.
این ویژگی‏های ساختاری و حتی محتوایی،ممکن است در سایر قصص و داستان‏های غیر قرآنی نیز دیده‏ شود،اما قرآن کریم در روایت قصص خود،شیوه دیگری به کار می‏گیرد که ویژگی اصلی این کتاب مقدس‏ است.این ویژگی را که هم ساختاری و هم محتوایی است،می‏توان«تجلی»نامید؛یعنی هم برشکل و فرم قصه‏ تأثیر می‏گذارد و هم بر محتوای داستان‏ها اثرگذار است.
تجلی همانه«حضور خداوند»است که در قصص قرآن کریم،ارتباط دقیقی میان شخصیت‏های قصه و طرح‏ داستانی آن و نیز آغاز و میانه و پایان قصه برقرار می‏کند.این تجلی با حضور خداوند را با توجه به کارکردی که‏ در داستان‏ها پیدا می‏کنند،می‏توان به دو دسته عمده تقسیم کرد:
1-تجلی تذکری خداوند
2-تجلی فاعلی خداوند
در تجلی تذکری،قصه جریان عادی خود را طی می‏کند و خداوند در روند داستان حضور می‏یابد و با اعلام‏ وجود و حضور و نظارت خود،مخاطب را به سوی خود می‏خواند.در این تجلی،خداوند در جریان قصه تغییری‏ ایجاد نمی‏کند و فقط حضورش را اعلام می‏دارد.درحالی‏که در تجلی فاعلی،خداوند علاوه بر اعلام حضور خود، در روند داستان هم دخالت می‏کند گاه آن را تا صدوهشتاد درجه تغییر می‏دهد.هرکدام از این دو نوع تجلی در قصص قرآن کریم،عمدتا به سه شکل به کار می‏رود.

1-تجلی تذکری خداوند:

الف-تذکر در اول قصص:این شکل از تجلی تذکری،معمولا در ابتدای قصه‏ها می‏آید و هدف‏ آن قوت قلب دادن به پیامبر(ص)با هر مخاطب مومن قرآن کریم است.این تجلی،در روند قصه،ساختار آن و سرانجام شخصیت‏ها تأثیری ندارد.نمونه مشخص آن را در آیات اول تا سوم سوره حضرت یوسف(ع)می‏توان دید که می‏فرماید:«الف،لام،راء،این است آیات کتاب روشنگر،ما آن را قران عربی نازل کردیم،باشد که بیندیشید.
ما نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآن‏که به تو وحی کردیم،بر تو حکایت می‏کنیم و تو قطعا پیش از آن‏ از بی‏خبران بودی.»
ب-تذکر در جریان قصه:این تذکر در جریان قصه روی می‏دهد و معمولا به واسطه تأثیری که در شخصیت‏ داستان می‏گذارد،مخاطب قصه را متأثر می‏کند و ایمان او را قوی می‏سازد.آیه 15 از سوره حضرت یوسف(ع)،از نمونه‏های این نوع تجلی است؛آن‏گاه که می‏فرماید:«...به او وحی کردیم که قطعا آنان را از این کارشان- درحالی‏که نمی‏دانند-باخبر خواهی کرد.»
در این قسمت از داستان،دل یوسف به فضل‏ الهی امیدوار می‏شود،اما خواننده قصه که این تذکر به‏ طور مستقیم به او ارائه‏ نشده،در ادامه داستان،در آیه‏ 89 متوجه اهمیت این تذکر می‏گردد.در این آیه،وقتی‏ برادران یوسف به قصد خرید گندم به نزد او می‏روند و نمی‏دانند عزیز مصر،همان برادر به چاه‏اندخته‏شان است،یوسف آن‏ها را از عمل زشت‏ به چاه انداختن خود آگاه می‏سازد.
ج-تذکر در پاین قصه:این نوع نیز کاربردی مثل تذکر نوع اول در داستان دارد،تفاوت این دو، فقط در این است که این‏جا عمل داستانی تمام شده،روایت نیز به پایان رسیده است و این تجلی برای نشان دادن‏ اراده الهی،در تغییر سرگذشت اقوام و اشخاص است که به واسطه همین مسئله،بیشترین تأثیر را در مخاطب‏ می‏گذارد.مثل آیه 111 سوره حضرت یوسف(ع)که آخرین آیه این سوره نیز هست و می‏فرماید:«به راستی‏ در سرگذشت آنان برای خردمندان عبرتی است.سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد،بلکه تصدیق تمام آن‏ چیزهایی(از کتاب‏هایی)است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان می‏آورند، رهنمود و رحمتی است.»

2-تجلی فاعلی خداوند:

الف-تجلی فاعلی خداوند در ابتدای قصص:نخستین تجلی فاعلی خداوند در قصص قرآن کریم،در اولین قصه قرآن روی می‏دهد؛آن‏جا که اراده می‏کند انسان را بیافریند و در آیه 30 از سوره بقره می‏فرماید:« و چون پروردگان تو به فرشتگان گفت:من در زمین جانشینی خواهم گماشت(فرشتگان)گفتند:آیا در این کسی را می‏گماری که در آن فسادانگیز و خون‏ها بریزد؟و حال آن‏که ما با ستایش تو(تورا)تنزیه می‏کنیم و به تقدیست‏ می‏پردازیم.فرمود:من چیزی می‏دانم که شما نمی‏دانید.»
این تجلی فاعلی و قرار دادن و خلق جانشین روی زمین،سرآغاز رویدادهای قصص قرآن و حیات واقعی انسان‏ بر زمین می‏گردد.بدیهی است که نتیجه این تجلی،آغاز قصه است؛یعنی اگر چنان‏که خداوند اراده به خلق انسان‏ نمی‏کرد،بشری روی کره زمین وجود نمی‏داشت که سرگذشت آن‏ها تبدیل به قصه و داستان شود.
نمونه دیگر این تجلی که موجب شروع و تداوم قصه در قرآن می‏شود.نشان دادن رؤیا به حضرت یوسف(ع)، در آغاز داستان یوسف است.این تجلی که بسیار زیبا و غیر مستقیم درآیه 4 این سوره آمده است،به گونه‏ای‏ رمزآلود،سرنوشت شخصیت اصلی و فرعی داستان و نیز سرانجام آن را از همان ابتدا معلوم و روشن می‏سازد.
ب-تجلی فاعلی خداوند در جریان قصه:این تجلی با توجه به مضمون و محتوای سوره‏ای که قصه در آن قرار دارد،متفاوت است و می‏تواند در راستای موضوعاتی چون قوت قلب دادن به یک مؤمن،مجازات کافران، وعده،تنبیه،اعجاز،هشدار و هدایت قرار بگیرد.
در آیه 259 از سوره بقره،وقتی شخصیت اصلی داستان(عزیر پیامبر)،از شهری ویران می‏گذرد،با دیدن ویرانه‏ها این سؤال برایش پیش می‏آید که«چگونه خداوند(اهل)این(ویرانکده)را پس از مرگ‏شان زنده‏ می‏کند.»
به دنبال این سؤال،خداوند برای قوت قلب دادن به وی و دیگران،با تجلی فاعلی خود،او را به مدت صد سال می‏میراند و سپس زنده می‏کند تا شاهدی برقدرت خداوند دربرپایی روز قیامت باشد.
دادن فرمان ساخت یک کشتی به حضرت نوح(ع)،در آیه 37 از سوره هود و یا تبدیل کردن عصای موسی‏ (ع)به اژدها درآیات 9 تا 13 سوره نمل،از دیگر نمونه‏های تجلی فاعلی خداوند در میان و جریان قصه است که‏ بدیهی است باعث ایجاد تغییر در روند قصه می‏شود.
3-تجلی خداوند در پایان قصص قرآن کریم:کنش و سرانجام قصص قرآن،به ویژه در انتهای‏ داستان پیامبران،معمولا به‏ تجلی فاعلی خداوند می‏شود سرانجام قصص حضرت‏ موس،نوح،هود،صالح،لوط و...از آن جمله است.
در این قصص که معمولا با آغاز هدایت از سوی پیامبر(ص) روبه‏رو می‏شویم که سخت‏ درصدد انکار او بر می‏آیند.اما خداوند که از گمراهی قوم به‏ خشم درآمده است،در آخر قصص بیشتر پیامبران،با نزول بلایی،قوم آن‏ها را به کیفر گمراهی‏شان می‏رساند.
برای نمونه،در آیات 116 تا 120 سوره شعرا به قصه نوح و قومش می‏پردازد و می‏فرماید:«ای نوح،اگر دست برنداری،قطعا از(جمله)سنگسارشدگان خواهی بود.»گفت:«پروردگارا،قوم من مرا تکذیب کردند؛میان‏ من و آنان را فیصله ده و من و هرکس از مؤمنان را که با من است،نجات بخش،پس او و هرکه در آن کشتی‏ آکنده با او بود،رهانیدیم،آن‏گاه ماندگان را غرق کردیم.»
البته در مواردی این تجلی فاعلی خداوند در داستان پیامبران،صورتی مهرآمیز به خود می‏گیرد که این تجلی، معمولا در حق پیامبران و بندگان برگزیده خداوند است.آن‏جا که در داستان حضرت ابراهیم(ع)و نمرود،وقتی‏ نمرودیان به سبب شکستن بت‏ها می‏خواهند ابراهیم را در آتش بیندازند،خداوند متجلی می‏شود و در آیات 69 و 70 سوره انبیاء می‏فرماید:
«گفتیم ای آتش،برای ابراهیم سرد و بی‏آسیب باش و خواستند به او نیرنگی بزنند و(لی)
آنان را زیانکارترین(مردم)قرار دادیم.»
سرانجام حضرت عیسی(ع)،در آیه 55 از سوره آل عمران و نیز آیات 156 تا 159 سوره نساء و نیز پایان‏ قصه حضرت ایوب(ع)،در آیات 41 تا 43 سوره«ص»که می‏فرماید:«و بنده ما ایوب را به یادآور،آن‏گاه که‏ پروردگارش را ندا داد که:«شیطان مرا به رنج و عذاب مبتلا کرد.»(به او گفتیم)با پای خود(به زمین)بکوب. اینک این چشمه‏ساری است سرد و آشامیدنی،و(مجددا)کسانش را و نظایر آن‏ها را همراه آن‏ها به او بخشیدیم‏ تا رحمتی از جانب ما و عبرتی برای خردمندان باشد.»
بدیهی است این شکل تجلی،اولا کنش داستانی را به پایان می‏رساند،ثانیا سرانجام اشخاص اصلی، فرعی و مخالف را مشخص می‏کند و ثالثا به عنوان تذکری جدی،به مخاطب هشدار می‏دهد که از سرانجام‏ گمراهان پند بگیرد و ایمان بیاورد.
با نظری به مطالب ذکر شده،شاید بتوان گفت که برای اقتباس از قصص قرآن کریم،می‏توان از هر سه‏ شکل پیشنهادی اقتباس بهره گرفت،یعنی می‏توان با بهره‏گیری از قصه،طرح داستانی،اشخاص و حتی ساختار ویژه قصص قرآن،طرحی جدید و حتی دراماتیک اراء داد.این طرح علی رغم این که براساس داستان قرآنی است‏ ،باید متذکر شد که لزوما نمی‏تواند دینی باشد؛یعنی می‏توان با بهره‏گیری از عناصر داستانی و نمایشی،درامی‏ نوشت که فاقد بعد و تجربه دینی در درام باشد.
برای نمونه،کافی است فرضا به قصد حضرت یوسف(ع)که در گذشته برای ادبیات،تآتر و سینما اقتباس شده‏ است،اشاره کرد.در این اقتباس‏ها حتی در متون کهن ادبیات فارسی،بیشترین تأکید و تکیه بر رابطه عاشقانه زن عزیز مصر و یوسف شده،شاخ و برگ فراوانی نیز به این ماجرای عاشقانه داده‏اند.این شاخ و برگ‏ها،حتی از روایت عهد عتیق هم پا فراتر گذاشته،به حیطه افسانه نزدیک می‏شود.درحالی‏که در روایت قرآنی،بیش از چند آیه به این بخش از قصه نپرداخته است.ضمن آن‏که هدف از آن نیز نه نقل یک داستان عاشقانه،بلکه روایت تأثیر ایمان در زندگی شخصیت اصلی قصه و تذکر به مخاطب است تا بادیدن سرگذشت یوسف به خداوند ایمان بیاورد. پس می‏توان چنین نتیجه گرفت و که صرف استفاده از قصه قرآنی،لزوما نمی‏تواند باعث خلق درام دینی‏ باشد.هم‏چنان‏که قرآن،دوباره گویی داستان‏های عهد عتیق‏ را صرفا برای گفتن و تکرار آن داستان‏ها نیاورده،بلکه با ایجاد تجربه‏ای دینی و تزریق هدف اصلی نزول قرآن‏ (دعوت به ایمان)به آن داستان‏های تاریخی،قصه‏هایی‏ دینی بیان کرده است.
مثلا اگر داستان یوسف(ع)را از منظر رابطه او و همسر عزیز مصر،مورد توجه قرار دهیم و اقتباس کنیم،درامی‏ عاشقانه خلق کرده‏ایم.اگر همین داستان را از منظر رابطه‏ خانوادگی و ارتباط میان یوسف و پدر و برادرانش اقتباس‏ کنیم،درامی خانوادگی به وجود آورده‏ایم و اگر چون عهد عتیق به دوره زندگی یوسف،یعنی به گذشته سرزمین مصر و قحطی آن سرزمین تکیه کنیم،قطعا اقتباسی تاریخی از این‏ داستان به دست داده‏ایم.درحالی‏که اگر از منظر قرآن‏کریم‏ به این داستان نگاه کنیم،یعنی تک‏تک عناصر و رویدادهای آن را در نسبت با هدف و تم اصلی نزول قرآن در نظر بگیریم که همان دعوت به ایمان است اقتباسی دینی براساس دیدگاه قرآن کریم،از یک داستان انجام داده‏ایم. با توجه به این مطالب،تمام هستی و به تبع آن،تمام داستان‏ها از منظر قرآن کریم را شاید بتوان بسط و گسترش یافته آیه
«انا اللّه و انا الیه راجعون»
دانست.از این دیدگاه،تمام افعال و رفتار شخصیت‏ها،طرح و کنش‏ داستانی در جهت نزدیکی و یا شاید دوری از خداوند تعریف می‏شود.
اقتباس دین از قرآن کریم و اصولا هر نوع اقتباس یا حتی خلق داستانی براساس دیدگاه دینی به نظر می‏رسد باید با معیار دعوت به ایمان سنجیده شود؛دعوتی که در بطن آن حضور خداوند باید حس شود تا تجربه‏ای دینی‏ به مخاطب دست دهد و ایمان بیاورد.

منابع و مآخذ:

1-آئورا،کارلوس فوئنتس،ترجمه عبد اللّه کوثری،نشر تندر،تهران 1368،صص 104-105
هم‏چنین،خودم با دیگران،کارلوس فوئنتس،ترجمه عبد اللّه کوثری،نشر قطره،تهران 1372،ص 60
2-سینما چیست؟جلد 1،آندره بازن،ترجمه محمد شهبا،بنیاد سینمایی فارابی،تهران 1376،صص
4-63-62
3-تاریخ تمدن،جلد 2،یونان باستان،ویل دورانت،مترجمان امیر حسین آریان‏پور،فتح اللّه مجتبایی،
هوشنگ پیر نظر،انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی،تهران،چاپ چهارم،1372،ص 468
4-سینما چیست؟جلد 1،ص 81
5-فرهنگ فارسی،دکتر محمد معین،جلد،انتشارات امیر کبیر،چاپ هفتم،تهران 1364،ص 321
6-همان‏جا،جلد دوم،ص 2634
7-تحلیلی نو از قصص قرآن،محمد تقی ملبوبی،انتشارات امیر کبیر،تهران 1376،صصص 94-84
8-جلوه دراماتیک قرآن کریم با تکیه بر احسن القصص،سعید شاپوری،سوره مهر،تهران،1384،صص 55-51
9-ترجمه آیات قرآن کریم این مقاله از:قرآن کریم ترجمه محمد مهدی فولادوند،نشر دفتر مطالعات تاریخ و معارف‏ اسلامی،تهران 1377 است.
10-جلوه دراماتیک قرآن کریم با تکیه بر احسن القصص،صص 223-214
*این مقاله در آبان‏ماه 1384 درهم اندیشی تعامل سینما و ادبیات که فرهنگستان هنر برگزیده‏کننده آن بود، ارائه شده است.

 

جمعه 31 شهریور 1391  1:15 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نزول قرآن مقدمه رشد هنرهاي ايران

نزول قرآن مقدمه رشد هنرهاي ايران

فريده مجيدي خامنه

بحث از هنر اسلامي و از آن طريق، تأثير ويژه قرآن برهنر در تمدن اسلامي از مباحث سودمند تاريخ تمدن عالماسلام، بلكه تاريخ تمدن جهان محسوب ميگردد كهآگاهي از چگونگي و چوني و چندي آن پارهاي از علل واسباب شكوه و جلال معنوي و فرهنگي يكي از تمدنهايبشري را تبيين ميكند و تعليل. هرچند سهم آداب وپسندهاي هنرهاي بازمانده از تمدنهاي پيش از اسلام وانتقال و گوارندگي آن در تمدن اسلامي انكارناپذير است،اما به قطع و يقين بسياري از هنرهاي ايران و جهانبرخاسته از قرآن مجيد است و خاستگاه بسياري از شؤونهنري در وراي عقيده ونگره اهالي اسلام نهفته است كهنسبت به كتاب خدا در صميم و عروقشان داشتهاند.دلالتهايي كه قرآن دربارة تعليم و تعلم و تفكر دارد1 وراهنمودهايي كه در احاديث نبوي در باب فرهيختگيآموختن و اخذ دانش از دورترين جايها و غريبترينتمدنها ارائه شده، قطعاً از جمله مجوزها و نمايههاييتلقي شده است كه انگيزندة اهالي اسلام در اخذ و نقل مردهريگ مانده از تمدنهاي پيش شده است. از جمله: «طلبالعلم فريضة علي كل مسلم و مسلمة» و يا «اطلبوا العلم ولوبالعين»2
به همين اعتبار است كه در نخستين سدههاي هجريذهن و زبان اصحاب فرهنگ متوجه ابزار و اسباب كتاب وكتابت قرآن ميشد و راهها و اساليب تذهيب، نقاشي وتصويرگري، رنگريزي كاغذ و صحافت، كتابخانه وشبكههاي اداري و آموزشي در قلمرو نسخهنويسي واستنساخ مطمح نظر قرار ميگرفت و كاتبان از امتيازهايرسمي و اقتصادي برخوردار شدند و ورّاقان از اين طريقهويت فرهنگي يافتند و توانستند ارتزاق و معيشت كنند.هم به همين اعتبار است كه به سرعت هنرهاي گوناگون ازجمله فن و هنر كتابسازي و نسخهآرايي در تمدن اسلاميهيأتي نظاممند پيدا كرد و در زبان، ساختارهاي ويژه خود رامصطلح ساخت تا جايي كه در كهنترين فرهنگنامههاباب ساختارهاي ويژه آرايش كتاب و بخصوص قرآن مجيدگشوده شد و از آن طريق باعث رشد و تعالي هنرهاي كاغذ وكاغذگري و ساخت مركب، قلم و ابزارهاي نويسندگي،كتابت، خطاطي و خوشنويسي، تجليد و صحافي، تذهيب وآرايشهاي دروني و بيروني كتاب شد.3
در باب هنرهاي نسخهپردازي آمده است كه در زمانحضرت محمد(ص) قرآن كريم بر ورق، چرم، لوحهايسفالين، تخته، سنگ صاف يا روي استخوان پهن شانهشتر و گوسفند ضبط و ميان دو لوح چوبي جمعآوري ميشدتا محفوظ بماند. در اين وضع گاه امكان داشت اوراق درونجلد چوبي يا ريسمان يا تسمه چوبي بخيهزني شود و نوعيصحافي به عمل آيد.
تا سدة چهارم قمري، دنياي عرب ترجيح ميدادنسخهنويسي قرآن كريم به روي پوست نازك گوسفند يا بزدر صورت فقدان پوست آهو) انجام گيرد و بعدها بود كهكاغذ جايگزين پوست گوسفند و بز شد.
تجليد و جلدسازي كه در وهله نخست، يكي از فنونضروري كتاب و كتابسازي محسوب ميشده، در تمدناسلامي به موازات ديگر فنهاي كتابآرايي رشد و ترقيكرده و حتي در بينش توحيدي اسباب مضاميني شاعرانه رافراهم ساخته است.
به دليل ارزش فوقالعاده قرآن، كتابسازي اسلامي بهطور عام و هنرهاي كتابت از جمله صحافي به طور خاص،از چنان اهميتي برخوردار شد كه در مقولهاي جدا از سايرهنرهاي تزئيني اسلامي قرار گرفت. اديب و نويسندهمعروف عرب جاحظ (متوفاي 886 ميلادي) در مدح كتابمينويسد: «... كتاب كه از نسلي به نسل ديگر و از قومي بهقوم ديگر انتقال مييابد، هميشه نو و تازه ميماند و مطالعهآن به منزلة خلاصهاي از يك دوره تاريخي، روشنگرتر ازمعماري و نقاشي است... اگر خرد اندوخته در كتابها نبود،بيشتر دانشها از دست رفته بود و توان فراموشي بر توانحافظه چيره ميشد.4
همين نويسنده ميگويد كه حبشيان مدعي شناساندننسخههاي جلد شده به اعراب بودند و با غلبه ايرانيان برآنان تجارت چرم و دباغي جهت جلد كتاب افزايش يافت،به طوري كه گزارش شده ايرانيان در هر شهري كه تازه بناميكردند، دباغخانههايي ميساختند و در سال 991ميلادي در پايتخت فعلي يمن يعني صنعا ظاهراً حدودسي و سه دباغخانه داير بود. آغاز قرن سيزدهم ميلادي نيزشاهد رونق تجارت چرم در مصر هستيم. در عصر ممالك(1250-1517 ميلادي) مصر منشاء توليد بعضي ازبهترين جلدهاي عربي ساخته شده تا آن روز بود. در اينراستا بعدها چرم دباغي و رنگ شده در بعضي از اشعار عربقرن ششم و هفتم منعكس شد كه نشانگر پيشرفت دانشدر اين زمينه است و همة اينها بر سنت ديرينة استوارصحافي كتاب در جهان اسلام دارد.
مقدسي، جغرافيدان و صحاف، براي صحافي يكقرآن در يمن، دور دينار مزد گرفت و ميدانيم كه برايتجليد آثار ادبي، مخصوصاً نسخههايي كه توسط نويسندهامضاء ميشد، بهايي گزاف پرداخت شده است. ظاهراًميانگين نرخ سفارشي با كيفيت بهتر يك دينار طلا بود كهاين امر نشان ميدهد مقدسي براي تجليد يك قرآن چهبهاي گزافي را طالب بوده است.5
در امر استادان جلدساز، هوارت گزارش ميكند كهحاجي سعيد افندي (متوفاي 70-1896) در مدينه بهمرمت قرآن مشغول بود و مقواهاي بسيار مرغوب برايجلدسازي تدارك ميديد. در قرن نوزدهم يكي از شاگردانحاجي حسين به نام توفيق افندي، به نمايشگاه جهاني1867 پاريس فرستاده شد و در آنجا آثار و طرح جلدهايششگفتي و تحسين همگان را برانگيخت. در ادامه فنونجلدسازي، ميبينيم كه خاتمبندي، معرقكاري،برجستهسازي، نقشكوبي، قلمكاري و مهركوبي اشاعهمييابند كه در تلاش براي زيباسازي هرچه بيشتر جلدهابه خصوص جلد قرآن صورت ميگيرند.
جلد بعضي از كتابهاي صدر اسلام را با روشقلمكاري، مُهرزني و حكاكي تزيين ميكردند. صحافاناسلامي چون در شهرهاي بزرگ و برخوردار از تحركفرهنگي مانند قاهره، اسكندريه، قيروان (شهري در تونسفعلي) كار ميكردند، در نوآوري و كيفيت طرح با همه رقابتداشتند و اگرچه فاتحان مسلمان تازهوارد به سرعت فنونصحافي قبطي و طراز كهن را اخذ و اقتباس كردند، چندينگذشت كه نشان دادند در پرورش دادن سبكهاي بديع وبسيار اصيل تزيين جلد همتا ندارند. انحراف از سنتهايقبطي سرانجام نقوش جلدهاي اسلامي را به اوجخلاقيتهاي بزرگ و ظرافتي بينظير هدايت كرد.6
در امر صحافي كتاب، اختراعات فراواني به وقوعپيوست و به طور كلي يكي از بزرگترين خدمات صحافاناسلامي به اين صنعت، اختراع لبه برگردان يا لسان بود. اينبرگردان به جلد پشت متصل بود و روي لبه بيروني صفحاتكتاب را ميپوشاند كه درنتيجه حافظ آن در مقابل گرد وخاك بود و سپس به شكل در پاكت، در زير جلد جلو تاميخورد. اين پديده شاخص اعتبار جلدهاي اسلامي شد واز جهاتي ميتوان آن را پيشدرآمد سگكهايي دانست كهبعدها صحافان عرب به كار ميگرفتند.
در زمينة كاغذگري هم بايد گفت كاغذ در واپسيندهههاي نخست سده دوم هجري در شرق عالم اسلامي(خراسان) توسط اسيران چيني شناخته شد8، به زودي درخراسان و ديگر سرزمينهاي اسلامي شيوع يافت و بهجايي رسيد كه از جمله كالاهاي صادراتي و تجاري عالماسلام گرديد كه عالم مسيحيت به آن نيازمند بود. در پيشگرفتن روش استفاده از كاغذهاي هرچه مرغوبتر و زيباتربراي نوشتن قرآن باعث رونق كاغذ و كاغذگري شد تا جاييكه مردم يك شهر عموماً به كاغذسازي اهتمام ميكردهاند.چنانكه در روزگار ياقوت ـ قرن ششم و هفتم هجري ـ بينمراغه و زنجان، شهري وجود داشته كه آن را كاغذكنانميناميدهاند.9 نياز مردم و اهل كتاب و كتابت سبب شد كهدر سدههاي ميانه و پس از آن در عهد تيموريان و صفويانكاغذگران به جنبههاي زيباشناختي درخصوص كاغذبينديشند و انواع و گونههاي كاغذهاي الوان و هنري رافراهم آورند. از اينجا «آهار مهره» جهت مستحكم كردنكاغذ و خوش قلم ساختن آن مطمح نظر قرار گرفت و هنررنگآميزي كاغذ، افشان، ابرسازي و انواع كاغذهاي ابريبه وجود آمد. كاغذهايي كه نه تنها چشمنواز بودند، بلكه بهجهت روانشناسي مطالعه و قرائت كتاب و پيوند روح و روانخواننده با طبيعت از طريق كتاب و با طبيعت كتاب درخورتأمل و قابل تفتيش مينمايند.10
مركب و ديگر ابزارهاي كتابت نيز در ميان پيشينيانفرهيخته متنوع بوده است، به طوري كه براي برخي ازنويسندگان از اسباب نويسندگي و كتابت در تمدن اسلاميبهسهولت نميتوان بديل و مانندي در تمدنهاي پيش ازآن جستوجو كرد. از ديرباز مركبساز در عالم اسلام، انواعمركب (سياهي)، ليقه (گونهاي از مركب) حبر، مواد ومركبهاي رنگين را شناخته و آزموده بوده است.11 به كاربردن مركبهايي كه به مانند پر طاووس رنگارنگمينموده و شبتاب هم بوده، مركب سفري، مركبهايرنگين به جهت مرعي داشتن راز و رمز و حفظ آداب خاصنسخهنويسي و خوشنويسي و نسخهآرايي از جملهاختراعات دراين زمينه است.12
به همين قياس است مسأله خط، خطاط، كتابت، كاتب،خوشنويس و خوشنويسي كه البته رشد و تعالي و نيز گسترةآن از ديگر فنون و هنرهاي مربوط به كتاب و كتابآراييچشمگيرتر و بيشتر بوده است و علت آن، اين كه در تمدناسلامي خط به مثابه يك پديده هم هنر محسوب ميشدهاست و هم وسيلهاي براي معاش و نيز در قلمرو كتاب قرآنمجيد و حديث نبوي وسيلهاي تلقي ميشده است برايمعاد. وجود رواياتي از نوع: «عليكم بحسن الخط فانه منمفاتيح الرزق»، «الخط الحسن للفقير مال و للغني جمال وللحكيم كمال»13 و نيز ابياتي منسوب به اميرالمؤمنانعلي(ع) چون: «تعلم قوام الخط يا ذا التادب»، «ما الخطالازينة المتادب»، «فان كنت ذامال فخطك زينة» و «و انكنت محتاجا فافضل مكسب»14 و هم اسنادي مبتني بركتابت دهها نسخه جامع مصحف به اهتمام دانشيان وخوشنويسان كه هيچ انگيزهاي جز تبرك جستن به كلامخدا و تقرب جستن به آن مطمح نظرشان نبوده است، همهاز ديد و نگره مسلمانان نسبت به خط و خطاطي حكايتدارند و هم همه از اسباب ترقي كتابت و خوشنويسيمحسوبند. در نظام آموزشي مسلمانان به حسن خطعنايتي تام مبذول ميگشته است، به طوري كه حتي درقرون ميانه، معلماني كه خود خوشنويس بودهاند،خوشنويسي ميآموختند و خود به همين جهت و در همينزمينه تربيت شده بودند.15 حتي اين اهميت باعث شده بودكه كتابت و حسن خط، منزلت اجتماعي كاتب را نيز تبيينكند و حتي او را به مقام وزارت و صدارت و احراز مشاغلحساس و گاه مقامهاي بلند اداري برساند. به هرحالكاتبان در درازناي هزار و اندي سال از تمدن اسلاميشبكههاي عديدهاي به جهت خوشنويسي و كتابت به وجودآوردند و شهرت «كاتب» و «وراق» يافتند. كاتبان اينشبكه نسخهنويسي از فعالترين نسخهبرداران بودند كه گاهبرخي از كتابها را چونان قرآن مجيد و آثار مربوط بهحديث و دعانامهها را از باب تيمّن و تبرّك مينويسانيدهاند.در جنب همين شبكه، در مراكز آموزشي و ديني، بسياري ازطلبهها و دانشجويان نيز به كتابت و حتي بعضي از آنها بهخوشنويسي هم توجه داشتهاند.16 از آنجا كه جهانبينيبشري با طبيعت و زيباييشناختي طبيعي رابطهايتنگاتنگ دارد. كاتبان در طبيعت جهان اسلام كوشيدند تاكتابت و خط را به عنوان گونهاي از هنرهاي ديداري تبلوردهند. در اين زمينه خصوصاً در كتابت قرآن كريم و سپسدر نگارشهاي ادبي سعي و تلاشي درخور كردند از اين راهتوسط حرف و نقطه پارهاي از مظاهر طبيعت را نمودند درعين آنكه اين مظهر دلالت بر هيأت مؤلف نامي يامفهومي نيز داشته است مانند خطهاي مشجر، مطير،توامان و مشكل. گاه نيز پديدههاي طبيعت را در بطن ودرون حروف نشاندند و خط را به طبيعت و زيباييهايي آننزديك ساختند، چنانكه در خط گلزار به اين رويه عملكردند. بر اثر چنين شناختي بوده است كه در دامن هنرها وفنون متعلق به نسخهنويسي و كتابسازي، شعبهاي ديگربه نام آرايش نسخ مورد مداقه اهل فن قرار گرفته و نسخنگارشيهايي كه در تاريخ تمدن اسلامي مقبول عامه اهلفرهنگ و فكر بود، با تصويرهاي فني و خيالي و آرايشها ونقاشيهاي طبيعتوار فراهم شد.17 چنانكه در توصيفنسخهاي از قرآن مجيد، از زبان جامي ميبينيم كه شاعرمينويسد:
مصحفي جو چو شاهد مهوش بوسه زن در كنار خويشش كش
شاهدي گلعذار و مشكين خط چهره آراسته به عُجم و نُقط
بلكه باغ بهشت و روضه حور سبزهاش مشك و تربتش كافور
جدولش چون چهار جوي بهشت فيض بخش از چهار سوي بهشت
گرد جدول نقوش اعشارش رسته گلهاش گرد انهارش
سورههايش همه قصار و طوال قصرها زان بهشت فرخ بال
كرده همواره زان قصور شگرف جلوه حوران قاصر است الطرف
سهر هر سوره بر مثال دري كه از آن در توان بر آن گذري
رسد از هر دري گه و بيگه طالبان را صلا كه بسمالله18
اين كه برخي از فقيهان و محدثان متأخر و نيز بعضيمحققان به استناد احاديث نبوي، چونان «ان اشد الناسعذاباً يوم القيامة المصورون وان الملائكة لا تدخل بيتا فيهكلب او تصاوير»19 تصوير و صورتگري را به طور كلي مردوددانستهاند و ممنوع ناشي از جنبهها و وجوه ضد اخلاقتصاويري است كه مصوران به لحاظ شباع لهو و لعب فراهمميكردهاند، وگرنه سيرت رسول اكرم(ص) هم مينماياند كهآن حضرت با تصويرهايي كه ضد اخلاق نبوده، مخالفتينورزيده است، چنانكه آنگاه كه مكه فتح شد و رسولاكرم(ص) به كعبه وارد شد، به «شيبةبن عثمان» فرمود: «ياشيبة امح كل هذه الصور الا ما يدي»، سپس دست خود رابه سوي تصوير «عيسيبن مريم» برد و گفت: اين رابگذار.»20 با اين همه، اينگونه مجوزهاي محقق و نيزتوجه و اهتمامي كه كتابآرايان در آرايش و تزيينسرسورهها و ديگر نشانهها و امارات نسخ قرآني به كاربستند و نيز هم مصور كردن نسخ كتابهايي كه در زمينةعلوم بود ـ اعم از پزشكي، نجوم، رياضي و طبيعي ـ يكضرورت علمي و فرهنگي تصور ميشد، اسباب تطور وتكامل تزيين، تذهيب و آرايش كتاب در ميان كتابسازانرا فراهم آورد و در كنار اينان (كاغذيان و خوشنويسان)مذهبان و صورتگراني توانمند به ظهور رساند كه برخي ازآنان مانند كمالالدين بهزاد، ميرك نقاش، محمد نقاش واقران و اشباه آنان را در تاريخ كتابآرايي هرگز نميتوانفراموش كرد. زيرا مذهبان و مصوران در عالم اسلامينمونههايي از تذهيب و تصوير را بر جهان هنر عرضهداشتند كه در عين برتري و فزوني آنها بر طبيعت و واقعموجود، به مانند طبيعت و واقعيتهاي آن جاندار و متحركمينمايند.21
از همة اينها گذشته، مباحث و مسايل حوزةنسخهنويسي و كتابآرايي در عالم اسلامي نه تنها به لحاظعملي، كه به اعتبار نظري نيز از ديرباز مورد مداقه و توجهدانشمندان و هنرمندان قرار گرفته است و هر يك از آنان درآثاري بلند و كوتاه، به عربي و فارسي، اطلاعات وآگاهيهاي سودمندي در زمينههاي خط و خطاطي، كاغذ وكاغذگري، مركب و مركبسازي، تذهيب و صورتگري وتجليد و جلدسازي عرضه داشتهاند و رسالههاي گوناگون بهجهت آموزش به شاگردان و طالبان تدوين و تبويب كرده ورسالهها و كتابهاي ارزشمند در خصوص فنونكتابسازي و نسخهآرايي ساخته و پرداختهاند. ميراثي كه ازسعي و كوشش اين گروهها دربارة كتابت و كتابآراييبازمانده، ميراثي است انبوه و دامنهدار، به طوري كهمجموعه نگارشهاي مورد بحث در زبانهاي عربي وفارسي و سپس در زبانهاي ديگر كه در تمدن اسلاميكاركرد داشتهاند، مانند تركي و اردو ـ سنخي و شعبهايخاص كتاب و كتابآرايي ايجاد كرده است كه ميتواندموضوع يك كتابشناسي مستقل و جداگانه باشد.
به هرگونه با وجود اهميت و ارزشي كه البته تأمل برتاريخ فنون و هنرهاي كتابت و كتابآرايي و ساختارهايواژگاني و اصطلاحي آن دارد، آنچنان كه در بايست بودهاست، غربيان و خاورشناسان بر اين زمينههاي فرهنگيبيشتر و بهتر تدقيق و تنقيب كردهاند تا خود ما،خاورشناسان خصوصاً بر زمينههاي كاغذشناسي، گونههايجلد، خط و ابزار و ادوات آن، نقاشي و مينياتور و تذهيب درمكاتيب عديده تاريخي، دقيق شده و نه تنها آثاريارزشمند در اين موارد ساخته و پرداختهاند، بلكه در موردانتشار عكسي نسخ خطي و كهنهنمايي كاغذ و ترميم ومرمت كاغذهاي ديرينه و جلدهاي نفيس و بهرهبرداري ازكيفيت كار پيشينيان در فن نسخهسازي و كتابآرايياهتمامي درخور ستايش داشتهاند. درحالي كه تلاش ما دراين زمينه جسته و گريخته بوده، درحالي كه امروزه ما نيازجدي به آگاهي از چگونگي و چوني و چندي نسخهنويسي وكتابآرايي در تاريخ داريم؛ به گونهاي كه نخست اين آگاهيبتواند ما را در طريق حفظ و حراست از انبوه نسخ خطي وپيشگيري از آسيبها و آفاتي كه به مرور دهور آنان رافرسوده ميسازد، كمك و ياري كند و هم ناتوانيها واستواريهايي كه اكنون در اين محدوده متوجه ماست،برطرف گردد و نيز آداب و پندهاي اسلاف در زمينةنسخهنويسي و هنرهاي وابسته به صورتي شناخته شود تادر مراحل نسخهشناسي توصيفي و تاريخي كارساز باشد وبه لحاظ فراهم شدن تمهيدات نقد و تصحيح متون مؤثرافتد.22

پاورقيها:

1 - نك ژول لابوم، تفصيل آيات القرآن الحكيم، بابپانزدهم، علوم و فنون، ص 743 به بعد.
2 - خطيب بغدادي، الرحلة في طلب الحديث، 76؛ابنماجه، سنن، ش 224، ج 1، ص 99
3 - مايل هروي، نجيب، كتابآرايي در تمدن اسلامي،صص شانزده
4 - هالدين، دانكن، صحافي و جلدهاي اسلامي،هوشآذر آذرنوش، انتشارات سروش، مجموعه هنر اسلامي3، تهران، 1366، ص 11.
5 - همان منبع، ص 12-11
6 و 7 - همان منبع، صص 16-12
8 - بارتلد، تركستاننامه، 1/267
9 - معجمالبلدان، ذيل خُونا و خونج
10 - مايل هروي، نجيب، كتابآرايي در تمدن اسلامي
11 - نك: ابن باديس، عمدةالكتاب، صص 78-37
12 - نك: كتابآرايي در تمدن اسلامي، بخش واژگاننظام كتابآرايي، ذيل مركب، سياهي، حبر و گونههاي آن
13 - نك: ابن عبدربه، عقد الفريد، 4/128؛ قلقشندي،صبح الاعشي، 3/25
14 - صيرفي، عبدالله، آداب خط، در همين مجموعه،15
15 - Albertine Gaur, A W:Story of writhing, p0180 و نيزنك: مايل هروي، نقد و تصحيح متون، 67-66
16 - مايل هروي، نجيب، كتابآرايي در تمدناسلامي، ص 20
17 - همان منبع، ص 21.

 
جمعه 31 شهریور 1391  1:16 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

آفرینش هنری در قرآن کریم

دریافت فایل pdf

 

مؤلفه های تصویر هنری در قرآن

دریافت فایل pdf

 

دریافتی از تعبیر هنر اسلامی

دریافت فایل pdf

 

هنر اسلامي و صور مجسم در داستان سليمان(ع) و بلقيس

دریافت فایل pdf

جمعه 31 شهریور 1391  1:16 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن و هنر

قرآن و هنر

منيژه آرمين

از دور دست تاريخ، اولين نشانه‌هاي خداپرستي را در انسان ما قبل تاريخ بر روي اثري هنري مي‌يابيم، نقشي بر روي سفالي كهن كه جمعي از انسان‌ها را در حالت نيايش نشان مي‌دهند.
دين و هنر با بشر همزاد بودند،چرا كه از فطرت الهي نشأت گرفته‌اند آنچه نيك است،زيباست و آنچه زيباست،نيك.
عجيب نيست كه تنها كتاب آسماني كه از دستبرد حوادث زمانه محفوظ مانده،علاوه بر ابعاد ديني و اجتماعي،بزرگ‌ترين ارزش‌هاي زيبايي شناسي را در خود دارد؛به طوري كه هر خواننده،گرچه غير مسلمان باشد،مي‌تواند مباني مشترك زيبايي شناسي را در كلمات آن بيابد.ايجاز، تعادل، وزن و آهنگ و تركيب بندي،نور و رنگ و حركت و نكته‌هاي كشف نشده، ديگر شعاع نوراني قرآن كريم بر تاريخ ادبيات و هنر بعد از اسلام چنان پرتو افكن بوده كه بزرگ‌ترين غزلسراي ايران، خود را نه به عنوان خواجه شمس الدين،بلكه با نام حافظ خوانده و مردم نيز خوشتر داشته‌اند كه او را حافظ بنامند.
… و سعدي جانمايه كلام خود را از «بسم اللّه» گرفته است،چنانكه در مجلس پنجم مي‌خوانيم:
بسم الله الرحمن الرحيم، نام خداونديست كه تا او نخواهد همه صبا پرده گل نشكافد و باد گيسوي شمشاد نجنباند و بي حكم او زمرّد غنچه بيچاره نشود و بي صنع او لاله پر ژاله نگردد.نام ملكي است كه به دست عمله صبا قامت سرو پيراسته است و زير سر زلف شاخ چهره گل آراسته است…
و نظامي گويد:
خرد را تـو روشـن بـصـر كـرده‌اي چـراغ هدايـت تـو بــر كـــرده‌اي
تـوئي كـافريدي زِ يـك قطـره آب گهـرهـاي روشــن‌تــر از آفــتاب
يا عطار گويد:
كعبه زو تشريـف بيـت الله يـافت گشت ايمن هر كه در وي راه يافت
جبرئيل از دست وي شد خرقـه دار در لبــاس و جبـه ز آن شد آشكار
و فردوسي مي‌گويد:
زِ نـام و نـشان و گـمان برتر است نـگارنده بــر شــده گـوهـر است
و قرآن بود كه نهاد هنرمندان را برانگيخت تا خطوط سحرانگيز تذهيب و خوشنويسي و تشعير را بوجود آورند و راز و رمز نور و سايه را در معماري اسلامي و سفال و كاشي‌كاري بنا نهند.
… و اينك زمانه،در طلب است تا صاحب نظران ديني و فرهيختگان و هنرمندان متعهّد در حركتي آگاهانه به درك مفاهيم قرآني و تبديل آن به نمادهاي هنري، پيام قرآن را در قالب هنر به جهانيان برساند.

 

جمعه 31 شهریور 1391  1:17 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

ارزشهاي هنري قرآن منحصر به فرد ابن بواب* در كتابخانه چيستربيتي شهر دوبلين

ارزشهاي هنري قرآن منحصر به فرد ابن بواب* در كتابخانه چيستربيتي شهر دوبلين

دكتر محمد خزائي
قرآن منحصر به فرد ابن بواب، هنرمند بزرگ شيعي دوره آل بويه، كه هم اكنون در كتابخانه چيستربيتي شهر دوبلين پايتخت جمهوري ايرلند نگهداري مي شود، هنوز از شاهكارهاي هنر اسلامي به شمار مي رود. تنوع بسيار عناصر تزييني در اين قرآن شيوه اي نو را براي تذهيب گران دوره هاي بعدي پديد آورد. استفاده و بكارگيري نقشهاي تزييني دوره پيش از اسلام هنر ايران (هنر ساساني) از ديگر امتيازهاي اين قرآن است كه ابن بواب توانست با تغيير و بازسازي آنها شخصيتي كاملاً نو و مطابق با جهان بيني اسلامي ارايه دهد. از ديگر ويژگي هاي اين قرآن وجود عناصري از قبيل آوردن نام علي(ع)، فرستادن درود و سلام بر آل محمد(ص) و بكارگيري تقسيم بندي هاي دوازده و چهارده گانه در تذهيب مي باشد كه همگي معرف يك اثر كاملاً شيعي است.
كليد واژه ها:

قرآن ابن بواب، كتابخانه چيستربيتي شهر دوبلين، عناصر تزييني، نقوش اسليمي و هندسي، هنر دوره ساساني، امام علي(ع)، آل محمد(ص)، تذهيب، دوره آل بويه.

درآمد

قرآن كوچك و منحصر به فرد كتابخانه چيستربيتي (CHESTER BEATTY) شهر دوبلين پايتخت ايرلند، با گذشت هزار سال از كتابت آن، هنوز يكي از شاهكارهاي هنر اسلامي به شمار مي آيد. اين قرآن به گواهي كتيبه صفحه آخر آن از سوي هنرمند بزرگ شيعه، استاد بزرگ هنر خوشنويسي و تذهيب، علي بن هلال مشهور به ابن بواب، در دوران حكومت شيعي آل بويه در سال 391 ق (379ش) در شهر بغداد كتابت و تذهيب شده است. ابن بواب به نقل از مؤلف كتاب المفاوضه مدتي در شيراز اداره كتابخانه بهاء الدوله پسر عضدالدوله را عهده دار بود. براساس منابع تاريخي در زمان كتابت اين قرآن، امير بهاء الدوله حاكم بغداد بوده است. (حقيقت، 183). و به قولي ديگر هنگامي كه فخرالملك ابوغالب محمد بن علي بن خلف واسطي وزير، از سوي بهاء الدوله والي عراقي شد، ابوبواب را از نديمان خود قرار داد. (فضائلي، 301). بيشتر پژوهشگران معتقدند كه قرآن مجموعه چيستربيتي تنها قرآن موجود از آثار ابن بواب است. (Rise, 1995, p.3)
اين قرآن همچنين يكي از قديمي ترين نسخه هاي خطي است كه به خط نسخ و بر روي كاغذ نوشته شده است. تذهيب اين قرآن بسيار زيبا و هنرمندانه است. شيوه و روش تذهيب اين قرآن، شامل عناصري تزييناتي است كه اين عناصر در دوره هاي بعدي حتي تا به امروز به عنوان الفباي هنر تذهيب قرآن مجيد مرسوم گرديده است.
اطلاعات بسيار كمي از زندگي ابوالحسن علي بن هلال موجود است. او در نيمه دوم قرن سوم هجري به دنيا آمد. از آنجايي كه پدرش منصب حاجبي و پرده داري آل بويه را برعهده داشته، به اين مناسبت او را «ابن بواب و ابن السئري» مي ناميدند. (فضائلي، 300)
علي بن هلال كار هنري خود را به عنوان تزيين گر منازل شروع و سپس به كتابت و تذهيب كتابها پرداخت و در نهايت همانگونه كه بيان شده ابن بواب به عنوان كتابدار حاكم ديلمي بهاء الدوله (403- 379ق) در شيراز منصوب شد. (Yaqut, 1929, p,448). وي در سال 413 ق در عهد خلافت القادر بالله بدرود حيات گفت.
به گفته ميرزا حبيب الله اصفهاني، علي بن هلال فقيه و حافظ كل قرآن بوده و جمعاً 64 بار به كتابت كل قرآن را پرداخته است. خط ريحان و محقق را او احداث كرده است. (اصفهاني، 57). پيشتر آورديم كه از اين مجموعه در حال حاضر تنها قرآن معروف چيستربيتي موجود است.
از ديگر كارهاي مهم ابن بواب كامل كردن اصول و قواعد خوشنويسي است كه حدود يك قرن پيش از او توسط وزير و خوشنويس ايراني، ابن مقله (در گذشته 328ق) تدوين شده بود. ابن بواب به خاطر نبوغ هنري، با هماهنگي حركت و منحني حروف تناسب هاي بسيار خوش آيند و چشم نوازي در قواعد ابداعي ابن مقله كه بيشتر تحت تأثير هندسه و تناسبهاي رياضي بود، به وجود آورد.

قرآن معروف چيستربيتي

قرآن كتابخانه چيستربيتي (MS.I.16) يك جلد قرآن كوچك با 286 صفحه به ابعاد 5/17 5/13 سانتي متر و هر صفحه داراي 15 سطر است. طول و عرض سطح نوشته شده 5/13 9 سانتي متر و هر صفحه داراي 15 سطر است. شش صفحه نخست قرآن با كاغذ سفيد و براق بعدها به آن افزوده شده است. اين شش صفحه به شرح حال ابن بواب به زبان فارسي كه از كتاب ابن خلكان اقتباس شده، اختصاص دارد. كتابت قرآن، تذهيب و عنوانها، همگي در صفحات اصلي قرآن قرار دارند. صفحه پاياني قرآن به اين موضوع اشاره دارد كه اين قرآن توسط علي بن هلال در بغداد در سال 391 ق كتابت شده است: «كتب هذا الجامع علي بن هلال به مدينه السلم سنه احدي و تسعين و ثلثمائه حامداً تعالي علي نعمه و مصلياً علي نبيه محمد و آله و مستغفراً من ذنبه» (شكل شماره 1). (Rice,1955,pp.1119).
نوع و جنس كاغذ اصلي قرآن از نوع ظريف و محكم و به رنگ قهوه اي خيلي كم رنگ است كه اين نوع كاغذ ويژه همان دوره بوده است. متن قرآن با مركب قهوه اي سير كتابت شده است. جلد موجود اين قرآن در اروپا صحافي شده كه در اثر اين صحافي قسمتهايي از حاشيه قرآن از ميان رفته است. اين عمل همچنين متأسفانه قسمتهايي از تزيينات حاشيه قرآن، شامل سرترنج ها و شمسه هاي كوچك را از ميان برده است. متن قرآن كلاً با خط نسخ نوشته شده، به گونه اي كه كلمات خيلي به هم چسبيده كتابت شده اند. علامتهايي مانند «عشر» و «سجده» كه در داخل شمسه هاي كوچك حاشيه قرار گرفته اند، به خط كوفي نوشته اند.
ارزش هنري تزيينات قرآن چيستربيتي كمتر از كتابت آن نيست. شايد مهمترين ويژگي اين قرآن تنوع زياد عناصر تزييني است كه اين عناصر براي تذهيب قرآن هاي دوره هاي بعد به عنوان يك سنت شد. هماهنگي و هم خواني ميان تزيينات قرآن و خطوط كاملاً نشان مي دهد هر دو از سوي يك هنرمند كار شده است. تذهيب هاي اين قرآن را مي توان به سه دسته طبقه بندي كرد: 1- تذهيب تمام صفحه، 2- تذهيب حاشيه هاي قرآن، 3- تذهيب سر سوره ها (كتيبه).
تذهيب كل صفحه در اين قرآن شامل پنج نمونه «دو صفحه اي» است كه از مجموعه آنها هر دو صفحه، تذهيب و نوشته قرار دارد و دو مورد ديگر، كل دو صفحه فقط با نقوش تزييني اسليمي و هندسي آرايش شده اند. قرآن با دو صفحه كاملاً تزييني آغاز مي گردد (شكل شماره 2). در اين دو صفحه همه تزيينات و متن در ميان دو مستطيل ايستاده قرار گرفته است. هر دو صفحه جمعاً به چهارده بخش تقسيم شده اند.
در ميان هر بخش افزون بر متن كتابت شده، زمينه آنها با يك نقش اسليمي كه از ميانه به دو شاخه تقسيم شده، تزيين شده اند. (طرح شماره 1). متن كتابت شده در اين دو صفحه در برگيرنده اين مطالب است كه قرآن شامل 14 سوره، 6236 آيه، 77460 كلمه، 321350 حرف و 156051 نقطه است.
دو صفحه بعدي اين قرآن همچون دو صفحه پيشين تذهيب شده است. در اين دو صفحه سطح دو مستطيل متقارن، به وسيله خطوط هندسي مشبك، روي هم 12 شش ضلعي بزرگ و چند شش ضلعي كوچك به وجود آمده است. زمينه 12 شش ضلعي بزرگ به وسيله نقوش اسليمي و كلمات تزيين شده اند. متن كلمات كتابت شده در داخل شش ضلعي هاي بزرگ به بيات ترتيب آوردن سوره و آيات قرآن كه به اهل كوفه به روايت امام علي عليه السلام مي باشد، اختصاص دارد. «في عدد اهل كوفه المروي عن اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب علي محمدٍ نبياً و عليه السلام». (شكل شماره 3).
شايان ذكر است كه در قرآن هاي قرون نخستين، چندين مكتب مانند روش كوفه، بصره، دمشق، مكه و مدينه براي ترتيب آوردن آيات قرآن مرسوم بوده است و در قرون بعدي از آوردن اين مورد در آغاز قرآن خودداري شده است. در اين دو صفحه نوشته هاي داخل شش ضلعي ها به رنگ طلايي كتابت شده و زمينه شش ضلعي ها به رنگ طلايي كتابت شده و زمينه شش ضلعي هاي كوچك هم با يك گل «نيلوفر آبي» (لوتوس) كه ريشه اش به نقوش تزييني ايراني پيش از اسلام مي رسد، تزيين شده اند (khazaie, 1999,p.104).
تمام دو صفحه بعدي اين قرآن به صورت تزييني و بدون نوشته تذهيب شده است. (شكل شماره 4). هر دو سطح مستطيلي شكل دو صفحه به وسيله شش جفت دايره (جمعاً 12 دايره) در اندازه هاي مختلف كه در همديگر تداخل يافته تزيين شده است. قطر دو دايره بزرگتر به اندازه بلندي طول مستطيل، قطر دو دايره متوسط نيز به اندازه عرض مستطيل و دايره كوچك كه با همديگر تداخل دارند، مماس با پهناي حاشيه طولي مستطيلي طرح شده اند. هر كدام از دايره ها از يك حلقه مركزي به رنگ طلايي و دو حلقه جانبي به رنگ خود زمينه طراحي شده اند، از برخورد دايره ها با همديگر يك شمسه ترنجي شكل در مركز تزيينات هر صفحه به صورت افقي به وجود آمده است. اين ترنج با نقشهاي بسيار عالي و زيباي اسليمي تزيين شده است (طرح شماره 2).
تزيينات ديگر سطوح با نقوش هندسي تكرار شونده شكل ستاره هاي كوچك شش ضلعي و نقش Y شكل طرح شده اند؛ اين نقشها به رنگهاي سفيد، قرمز تيره، سبز و طلايي رنگ آميزي شده اند. در قسمت حاشيه هر طرف از دو صفحه، مانند صفحه هاي پيشين با دو نقش ترنج به صورت قرينه تزيين شده است.
تزيينات دو صفحه آخر نيز شبيه به دو صفحه پيشين با تغييرات جزيي طراحي شده اند. (شكل شماره 5). در اين دو صفحه قسمت تزييني هر دو صفحه نيز به وسيله 12 دايره در هم تنيده شده، تقسيم شده است. نقوش تزييناتي هر صفحه شامل يك جفت نقش بالي شكل به صورت قرينه در بالا و پايين و يك جفت نقش گل نيلوفر آبي (لوتوس) در دو طرف عرض مستطيل طرح شده اند. نقوش بالي شكل به رنگ مشكي و با نقوش اسليمي تركيب شده اند. (طرح شماره 3).
نقش بالي شكل همچون گل نيلوفر آبي، ريشه در هنرهاي تزييني پيش از اسلام ايران دارد كه در اينجا به صورت ساده و همراه با نقش اسليمي طراحي شده است.
تزيينات ديگر سطوح با نقوش تكرار شونده كه در دوره هاي بعدي آن را در كاشيها مي بينيم، تزيين شده است.
دومين دسته بندي تزيينات قرآن ابن بواب در كتابخانه چيستربيتي، شامل تزييناتي مي شود كه در قسمت حاشيه هاي بيروني هر صفحه آمده است. اين تزيينات شامل سرترنجهايي كه همراه با اسم 114 سوره قرآن آمده و همچنين شمسه هاي كوچك كه در وسط آنها «عشر» و «سجده» نوشته شده است. سرترنجهاي كه همراه با اسم سوره ها آمده، اگر چه شبيه همديگر هستند، ولي هيچ كدام تكراري نيستند و بيشتر سر سوره ها از تركيب گل نيلوفر آبي و برگهايي كه به صورت قرينه اي كه در دو طرف گل نيلوفر طراحي شده اند، شكل گرفته اند.
علاوه بر سوره ها، حاشيه هاي هر صفحه با شمسه هاي كوچك «عشر» كه نشان دهنده 10 آيه است و شمسه هاي كوچك «سجده» تذهيب شده است. شمسه هاي كوچك آيه شمار، تفاوت اندكي با همديگر دارند و تقريباً تمام آنها از دايره هاي طلايي به وجود آمده اند، ولي شمسه هاي «سجده» پركارتر و گاهي با يك پيچك گلدار و نقش اسليمي تزيين شده اند. در برخي از صفحه ها اين شمسه ها از تركيب مربع و يا ستاره هاي هشت ضلعي كه در همديگر تنيده شده اند به وجود آمده اند. در مركز اين شمسه ها كلمه «سجده» به رنگ طلايي و با خط كوفي بر روي سطوح قرمز تيره، آبي و يا قهوه اي نوشته شده اند. (شكل شماره 6). گاهي اوقات شمسه كوچك «عشره» و شمسه كوچك «سجده» لبه هايشان روي همديگر قرار گرفته و يك تركيب زيبايي را به وجود آورده اند.
آخرين دسته بندي تذهيب اين قرآن شامل سر سوره ها (كتيبه) مي گردد.
سر سوره ها به صورت نواري مستطيل شكل است كه اسم سوره به خط ثلث و يا نسخ همراه تزيينات نقوش اسليمي را در خود جاي داده است. هر كدام از اين سر سوره ها نيز با يك سر ترنج كه با دقت به آن متصل گرديده تزيين شده اند. هر سر سوره نيز با يك سر ترنج كه با دقت به آن متصل گرديده تزيين شده اند. هر سر سوره با يك قاب تزييني همراه است. (شكل شماره 7). در صفحه شناسنامه قرآن (آخرين صفحه متن دار قرآن) در قسمت بالا و پايين از دو نوار تزييني مستطيل شكل استفاده شده است. (نگاه كنيد به شكل شماره 1). اين دو نوار كه به جاي دو سطر خالي صفحه آخر قرآن آمده است با نقشهاي برگدار اسليمي تزيين شده اند. (طرحهاي شماره 4 و 5).
تجزيه و تحليل عناصر تزييني اين قرآن در حوزه هنرهاي تزييني دوره اسلامي و تأثيرگذاري آن بسيار مهم و قابل بحث است. براي مثال استفاده از نقوش اسليمي و هندسي در اين قرآن و رنگ آميزي بديع آن، سنتي بزرگ را در پيش روي هنرمندان دوره هاي بعدي گشوده است.
ارتباط ميان ارزشهاي هنري قرآن ابن بواب و ادامه شيوه آن در نسخه هاي خطي و ديگر آثار هنري بسيار مشهود و محسوس است. براي مثال اين ارتباط را در تذهيب ديوان شعر «سلامه بن جندل» (قرن پنجم هجري) كه هم اكنون در موزه توپ قبوسراي استانبول نگهداري و به احتمال بسيار حدود شصت سال بعد از قرآن كتابت و تذهيب شده، بسيار ملموس است (شكل شماره 8). تزيينات اين ديوان شباهت هاي بسياري با قرآن ابن بواب دارد. اين اثرپذيري در طراحي نقوش اسليمي و شمسه هاي كوچك كه به شكل شمسه هاي «عشر» و «سجده» هستند ديده مي شود. حضور نقوش اسليمي در سفالهاي نيشابور كه در قرن چهارم هجري ساخته شده اند و يا تذهيب قرآن هاي معروف به «قرامطيان» كه در دوره سلجوقيان قرون ششم و هفتم كتابت شده اند را نمي توان ناديده گرفت. براي مثال نقش اسليمي صفحه آخر قرآن ابن بواب (طرح شماره 4)، دقيقاً براي تزيين قرآن هاي دوره سلجوقي كه يكي از آنها هم اكنون در موزه برلين نگهداري مي شود، مورد استفاده واقع شده است. (شكل شماره 9). چنين شباهتهايي ميان تزيينات قرآن ابن بواب و آثار هنري دوره هاي بعدي حكايت از اثرگذاري اين شاهكار هنري بر روند و شكل گيري هنري دوره هاي بعدي را دارد.
از ديگر ويژگيهاي مهم قرآن ابن بواب استفاده و بكارگيري نقوش تزييني پيش از اسلام هنر ايران است؛ نقوشي مانند نيلوفر آبي (لوتوس) و يا نقش بالي شكل كه از هنر ساسانيان اقتباس شده است. ابن بواب با نبوغ هنري خود توانسته است با تغيير و بازسازي اين نقشمايه ها و با تأكيد بر جنبه هاي تزييني آنها، شخصيتي كاملاً ممتاز و جديد به آنها بدهد.

نتيجه

نسخه خطي قرآن چيستربيتي كه در سال 391 ق در بغداد در دوره حكومت امير بهاء الدوله بن عضدوالدوله ديلمي كتابت شده است، يكي از قديمي ترين قرآن هايي است كه به خط نسخ كتابت شده است. اين قرآن تنها قرآن برجاي مانده از استاد بزرگ خوشنويسي و تذهيب، علي بن هلال مشهور به ابن بواب است. به جرأت مي توان گفت اين قرآن مهمترين اثر هنري است كه از حكومت شيعي آل بويه برجاي مانده و داراي عناصري از قبيل آوردن اسم امام علي عليه السلام (در صفحه اول قرآن)، فرستادن اسلام و درود بر آل محمد (در صفحه پاياني قرآن) و استفاده از تقسيم بندي هاي 12 و 14 گانه در تذهيب صفحات كه در فرهنگ شيعه داراي معنا و مفهوم خاصي هستند، همگي بيانگر يك اثر هنري كاملاً شيعي هستند. اين قرآن در مقايسه با ديگر آثار محدود معماري آل بويه مانند مسجد جامع نايين چندين قطعه پارچه داراي نقش و كتيبه كه در كاوشهاي شهر ري به دست آمده، از ويژگي خاصي برخوردار است.
بي شك نمي توان از نقش ارزنده اين آثار هنري كه از شاهكارهاي هنر اسلامي محسوب مي شوند، در روند شكل گيري هنر اسلامي چشم پوشي كرد.

پاورقيها:

* - تاريخ وصول: 23/3/80؛ تاريخ تصويب نهايي: 29/3/81.
منابع:

1. - Dimand M. S. A: Hand book of the Muhammadan Arts, New York: Hartsdale House, 1947.
2. - Graber Oleg: The Mediation of Oranmet, Princeton: Princeton University Press, 1992.
3. - James, David: Our, ans of the Afamluds, London: Afamluks, London: Alexandria Press, 1988.
4. - Khazaie, M: Islamic Persian Art, London, Book Extra, 1999.
5. - Lings, Martin: The Quranic Art of Calligraphy and Illumination, London: World of Islam Festival Trust, 1976.
6. - Prdersen, J: The Arabic Book, Princerton: Princerton University Press, 1984.
7. - Rice, D.S: The Unique Ibn al.Bawwab Manuscript, Dublim, Emery Walker LTD, 1955.
8. - Safadi Y.H: Islamic Calligraphy, London: Thames and Hudson Limited, 1978.
9. - Yaqut: Irshad al - Arib ila Marifat al - Adib, ed. D. S. Margoliouth, Lindres, 1929
10. - اصفهاني، ميرزا حبيب الله؛ خط و خطاطان، ترجمه رحيم چاوش اكبري، انتشارات كتابخانه مستوفي، تهران، 1369 ش.
11. - حقيقت، عبدالرفيع؛ تاريخ نهضتهاي ملي ايران (از سوگ يعقوب ليث تا سقوط عباسيان)، انتشارات آفتاب حقيقت، تهران، 1363ش.
12. - فضايلي، حبيب الله؛ اطلس خط، تحقيقي در خطوط اسلامي، چاپ دوم، انتشارات مشعل، اصفهان، 1362 ش.

 

جمعه 31 شهریور 1391  1:17 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

گیاهان در قرآن

دریافت فایل pdf

 

نخیل صنوان و غیر صنوان (نخل های نر و غیر نر «ماده»)

دریافت فایل pdf

 

 

 

قرآن علوم طبیعی؛ نقش گیاهان در تغذیه و سلامت انسان از دیدگاه قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

 

جمعه 31 شهریور 1391  11:38 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها