0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن و رويان شناسي

قرآن و رويان شناسي

حميد رضا شاكرين

مقاله حاضر، به بحث درباره يكي از مسائل رابطه علم و دين مي‏نشيند و از يك برداشت خاص حمايت مي‏كند. تأمل و بررسي‌هاي قرآن پژوهان و علم دوستان در نقد مقاله حاضر به غناي اين بحث مي‏افزايد.چالشهايي كه فرآورده‏هاي علمي قرون اخير با ظاهر برخي از معارف ديني داشته‏اند، منشأ كاوش‌ها و نظريه پردازي‌هاي گوناگوني در باره رابطه و نسبت علم و دين شده است.
مسأله تعارض و به طور كلي رابطه علم و دين، با توجه به عدم قطعيت داده‏هاي علمي و تحت تأثير قرارگرفتن برداشتهاي مختلف از قرآن با تحوّل علوم، صورتي ديگر به خود مي‏گيرد. از طرف ديگر، استفاده از ظواهر قرآن با مباني مختلف، مانند آنكه همه گزاره‏هاي اخباري قرآن ناظر به واقع است يا اينكه قرآن درصدد تعليم هيچ علمي به بشر نيست و غايت قصواي آن سعادت و هدايت انسانهاست و اگر به نكته‏اي علمي در باب آسمان، زمين، جنين و امثال آن اشارتي دارد از باب تذكّر به عبوديّت ما و ربوبيّت اوست، باز هم مسأله علم و دين را پيچيده‏تر مي‏كند. آنچه در اين بين مسلّم است، عدم تعارض قطعي و واقعي علم و دين است؛ يا در يافته‏هاي علمي بايد به ديده شك نگريست، يا در ظواهر قرآن بايد تأملي از نو داشت. مقاله حاضر، به بحث درباره يكي از مسائل رابطه علم و دين مي‏نشيند و از يك برداشت خاص حمايت مي‏كند. تأمل و بررسيهاي قرآن پژوهان و علم دوستان در نقد مقاله حاضر به غناي اين بحث مي‏افزايد.چالشهايي كه فرآورده‏هاي علمي قرون اخير با ظاهر برخي از معارف ديني داشته‏اند، منشأ كاوشها و نظريه پردازيهاي گوناگوني در باره رابطه و نسبت علم و دين شده است. اين جستار، در پي بررسي همه آيات جنين شناختي قرآن و مقايسه آن با داده‏هاي علم نيست، بلكه بر آن است تا نكات مهم و برجسته‏اي را كه برخي از آنها، اعجازي علمي براي قرآن معرفي شده است، و برخي ديگر بنابر تفسيري، مغاير با ره‏آوردهاي علمي و با نگاهي ديگر كاملاً علمي و مطابق با دانش روز قلمداد شده است، بررسي شود. البته در اين كاوش از روي اختصار بسياري از ريزه‏كاريها و دقايق مطالب قرآني را از نظر دور داشته و به بيان مسائل عمده و تا حدودي كلي اكتفا كرده‏ايم.

تاريخچه:

پيش از ارسطو، رحم زن را چون كشتزاري براي رشد و تكامل مني مرد به حساب مي‏آوردند، سپس ارسطو برآن شد كه جنين از خون حيض پديد مي‏آيد و مني نقشي جز درانعقاد آن ندارد، همان طور كه پنير مايه، موجب انعقاد شير مي‏شود.1 يكي ديگر از نظريه‏هاي پذيرفته شده تا نيمه قرن هفدهم م. فرضيه آفرينش خود به خودي. (Spontaneous Generation)است‏كه‏موردتوجه‏فيزيولوژيست‏هاي برجسته‏اي مانند ويليام هاروي2 بود.2
ديدگاه ديگري كه درقرن هفدهم و هيجدهم حاكميت يافت، نظريه تكامل (Evolution)3 بود كه بعدا عنوان (Performation) به خود گرفت و كساني چون لايب‏نيتز3، هالر4 و بونه5، طرفدار سرسخت آن بودند.4 در آن موقع اكثر محققان مي‏پنداشتند كه يا يك حيوان به شكل مينياتور (خيلي كوچك) در تخمك وجود دارد كه اسپرماتوزوئيد باعث تحريك رشد آن مي‏شود و يا اينكه زن و مرد در اسپرماتوزئيد مينياتور مي‏شود، (شكل 1)
شكل (1)
و با قرار گرفتن اين مينياتور در داخل اوول، رشد شروع مي‏شود. آنها معتقد بودند ميليونها از اين مينياتورها يكي در داخل ديگري (مثل جعبه‏هاي چيني) در داخل تخمدان حوّا و يا در بيضه حضرت آدم وجود داشته و موقعي كه آخرين و كوچكترين مينياتور خارج شود نسل بشر پايان مي‏يابد!...5 بر اساس اين ديدگاه، در روند تكامل جنين، هيچ چيز جديدي به وجود نمي‏آيد و تكامل آن جز به معناي ظهور و شكوفايي آن نيست، همانند گلي كه از غنچه مي‏شكفد و سر برمي‏آورد. نقطه مشترك همه آراي جنين شناختي تا نيمه قرن هيجدهم عدم اعتقاد به ارتباط زيستي (Biologic) جنين به پدر و مادر و مشاركت واقعي آن دو در پيدايش آن مي‏باشد.6
پس از اختراع ميكروسكوپ در سال 1677، ليون هوك6 و هام7 به وجود اسپرم در مني انسان پي بردند و در قرن هيجدهم سپالانزاني8 و ولف9 در پي آزمايش‏هاي بسيار، روشن ساختند كه زن و مرد هر دو در پيدايش جنين نقش آفرينند. "ولف" معتقد بود كه جنين به صورت كامل نه در اسپرم وجود دارد و نه در اوول، بلكه در آغاز كاملاً بسيط مي‏باشد، سپس به تدريج رشد نموده و داراي اجزا و اعضاي مختلف مي‏شود. درسال 1829 "شليدن" (Schleiden) و "شوان" (Schwan) اعلام كردند كه موجودات زنده، مركّب از ياخته‏ها مي‏باشند. اين ديدگاه زير بناي تشريح، بافت شناسي و رويان شناسي جديد قرار گرفت‏ودرسال 1859دانشمندان‏به‏اين‏نتيجه‏رسيدند كه اسپرم و اوول چيزي‏جزهمين‏ياخته‏هاي حياتي نيستند.
در سال 1875 براي اولين بار "هرتويگ" (Hertwig) توانست چگونگي گشنگيري (Fertilization) اسپرم و اوول را مشاهده كند و ثابت نمود كه هردوي آنها در تكوين تخم (Zygote) مؤثرند و درسال 1883 "وان بندن" (VanBeneden) ثابت كرد كه آن دو در تكوين جنين نقشي برابر دارند.7
گذري بر جنين شناسي نوين
جنين شناسان مراحل حيات درون رحمي را به سه دوره تقسيم مي‏كنند: دوره زايگوتيك، دوره جنيني و دوره فيتال.

1ـ دوره زايگوتيك (Zygotic Period)
هفته اول:

اين مرحله از هنگام گشن‏گيري (Fertilization) آغاز و تا پايان هفته سوم ادامه مي‏يابد. عمل گشنگيري يا لقاح با تركيب سلول "نرينه"(Spermatazoa) و "مادينه"(Ovum) در رحم صورت مي‏گيرد و به دنبال آن تخم (Zygote) پديد مي‏آيد. در ميان دويست تا سيصد ميليون اسپرماتوزوئيد پرتاب شده در رحم، تنها يكي براي انجام گشنگيري كافي است و بقيه اسپرماتوزون لقاح كننده را جهت نفوذ بهتر به داخل اووسيت (Ouvsite) كمك مي‏كنند. (شكل 2)
شكل (2)
براي آمادگي عمل گشنگيري هسته و سيتوپلاسم نطفه مذكر و مؤنث تغييراتي مي‏كنند. اين تغييرات براي دو منظور است:
1ـ براي كاهش تعداد كروموزوم سلولهاي جرم به نصف سلولهاي سوماتيك، يعني از 46 به 23 كروموزوم، كاهش كروموزوم براي بقاي گونه (Maintenance of Species) ضروري است.
2ـ ... سلول جرم ماده كه در ابتدا تقريبا 30 ميكرون قطر دارد به علت افزايش سيتوپلاسم آن بسيار بزرگ مي‏شود و قطر آن به 200 ميكرون مي‏رسد. در مقابل سلول جرم نر تمام سيتوپلاسمش را از دست مي‏دهد و داراي يك دم شده و فوق‏العاده متحرك مي‏گردد.8 (شكل 3)
تقسيمات پياپي (Cleavage)
نطفه پس از گشنيده شدن به تقسيمات پياپي ميتوزي مي‏پردازد. با گذشت چهار روز به شكل يك دانه توت در مي‏آيد كه آن را "مرولا" (morulla) مي‏گويند. سپس مانند مايعي از حفره رحمي (Uterus Cavity) به داخل فضاهاي بين سلولها حفره‏اي به نام بلاستولا (Blastocele) پديد مي‏آيد. و مرولا به تدريج به صورت دايره‏اي ميان تهي به نام بلاستولا (Blastola) در مي‏آيد. اين عمل يك هفته تمام به طول مي‏انجامد. در اين هنگام، ياخته‏هاي بلاستولا به دو گروه سلولي داخلي (Imner Cell Mass) و توده سلولي خارجي (Outer Cell Mass) تبديل مي‏شود.

هفته دوم و سوم

در اين هفته، تكامل جنين با عمل الصاق و لانه گزيني (Attachment Implanation) آغاز مي‏شود. و سلولهاي خارجي (Trophoblasts) به نفوذ در بين سلولهاي اپيتاليال مخاط رحم مي‏پردازند.
در روز هشـتم سـلولهاي آمبريوبلاست (Embryoblast Cells) به صورت دو لايه زاينده اندودرمال (Endodermal) واكتودرمال (Ochtodermal) در آمده و جنين به صورت يك صفحه دو لايه‏اي (Bilaminar Germ Disk) ظاهر مي‏شود. روز نهم در استروماي اندومتري كه تروفوبلاست را احاطه مي‏كند، احتقان و پرخوني مشاهده مي‏شود. نيز غشاء هوزر (Heuser Membrane) تشكيل و با اتصال آن به لبه‏هاي اندودرم پوشش داخلي كيسه زرده اوليه (Primitive yolk Sac or Exo - Coelomic Cavity) را تشكيل مي‏دهند.
در روز يازدهم و دوازدهم خون مادر وارد سيستم لاكونار (Lacunar System) شده و جريان خون رحمي ـ جفتي (Uter Placental Circulation) برقرار مي‏گردد. (شكل 3)
در آغاز هفته سوم لايه زاينده مزودرمال (Mesodermal) تشكيل مي‏شود. در روز هيجدهم مجراي نوتوكورد (Notochord) به كيسه زرده متصل مي‏شود و مجراي موقتي به نام كانال نوروآتريك (Neuro - entric Canal) بين كيسه زرده و حفره آمنيون (Amnion Cavity) پديد مي‏آيد. در خلال هفته سوم، جنين كه در آغاز گرد يا بيضي مي‏نمود تدريجا به صورت گلابي نمايان مي‏شود و در انتهاي آن يكسري مويرگهاي كوچك خملي (Tertiary Villi) پديد مي‏آيد كه با مويرگهاي ساقه اتصالي و مزودرم خارج جنين مرتبط شده و درخلال هفته چهارم با سيستم گردش خون داخل جنين ارتباط برقرار مي‏كند.9
"البار" بارزترين ويژگي اين مرحله را پيوند و آويختگي مي‏داند. وي در تبيين اين "آويختگي" مي‏گويد: "ياخته‏هاي خارجي داراي ريز خملهاي (Microvilli) متعددي است كه آنها را به سلولهاي اندوتليال (Endothelial cells) مخاطي رحم (Endometrium) متصل مي‏سازد. اين خملها در هم تنيده‏اند. سپس تروفوبلاستها (Trophoblasts) شروع به چسبيدن و شكستن ياخته‏هاي مخاطي رحم مي‏كنند تا به داخل آن راه يابند... آنگاه تعلق آنها به واسطه سينسيتيو تروفوبلاستها (Syncytiotrophoblasts) كه به خملهاي كوريون (Chorionic Villi) تبديل خواهد شد، آغاز مي‏گردد و درست مانند آويختگي پلاستولا به جدار رحم است. سپس پلاستولا تقسيم به دو توده سلولي خارجي تغذيه كننده: (Trophoblasts) كه وظيفه‏اش چسبيدن به جدار رحم و تغذيه از آن است.
(و شامل 90 درصد ياخته‏هاي پلاستولا مي‏باشد) و توده سلولي داخلي (Inner Cell Mass) مي‏كند (كه 10 درصد مجموع ياخته‏هاي پلاستولاست) و خداوند جنين را از اين توده داخلي مي‏آفريند. آنگاه جنين بواسطه ساقه اتصالي (Connecting Stalk) به كوريون (Chorion) مرتبط و پيوسته مي‏شود.
در اين مرحله، پيوندها و آويختگيهاي متعددي وجود دارد:
1) آويختگي از طريق ريزخملها (Microvilli)
2) آويختگي به وسيله تروفوبلاستها (Trophoblasts)
3) آويختگي به وسيله خملهاي كوريون (Chorionic Villi)
شكل (3)
شكل (4)
4) آويختگي بين‏جنين حقيقي و كوريون از طريق ساقه اتصالي (Connecting Stalk)10 (شكل 4)

2ـ دوره جنيني (Embryonic Period)

اين دوره از هفته چهارم آغاز و تا آخر هفته هشتم امتداد مي‏يابد. در خلال اين مدت تمام دستگاههاي اصلي بدن ساخته مي‏شوند. در مرحله اول اين دوره (روز 20 تا30) قرينه‏وار در دو سوي خط وسط توده‏هاي متراكمي به نام سومايت (Somite) تشكيل مي‏شود و به جنين منظره بندبندي مي‏دهد. (شكل 5)
درخلال‏همين‏هفته،لوله‏قلب‏اوليه(Heart Tube)
شكل (5)
ايجاد و در داخل حفره پريكارد آويزان‏مي‏شود. با پيدايش عروق نافي و زرده‏اي، دستگاه گردش خون خارج جنين تشكيل و با جوانه زدن مداوم، وارد بدن جنين شده و به دستگاه گردش خون داخل جنيني متصل مي‏شود. قوسهاي برانشي، ساختمان واضحي را در سطح خارجي جنين پديد مي‏آورند و دهان اوليه (Stomodeum) ظاهر مي‏شود. نيز صفحه عصبي (Neural Plate)، ناودان عصبي (Neural Groove)، لوله عصبي (Neural Tube) و صفحه شنوايي (Otic - Placode) و سپس حباب شنوايي (Otic - Vesicle) پديد مي‏آيند.
ماه دوم: در آغاز هفته پنجم دستها و پاها بصورت جوانه‏هاي پارو مانندي ظاهر مي‏شوند. انتهاي تحتاني جوانه‏ها پهن و از قسمت فوقاني متمايز مي‏گردد ولي قسمت فوقاني استوانه‏اي مي‏شود و با ايجاد حلقه تنگي بين اين دو قسمت، مچ پديد مي‏آيد. با پيدايش چهار ناودان شعاع مانند، پنج قسمت ضخيم‏تر در قسمت انتهايي جوانه‏ها مشخص مي‏شود كه بعدا تشكيل دهنده انگشتان خواهد بود. همزمان با تشكيل انگشتان، حلقه تنگتر ديگري ناحيه فوقاني جوانه‏ها را به دو قسمت تقسيم مي‏كند و بدين‏ترتيب بازو، ساعد، ران و ساق مشخص مي‏شوند.11 (شكل 6)
شكل (6)

3ـ دوره فيتال (Fetal Period)

از ماه سوم تا مرحله تولد را دوران فيتال و جنين را در اين مرحله فتوس (Fetus) مي‏نامند، در اين مرحله بدن رشد سريعتري دارد برخلاف سر، كه رشد كندتري دارد. در آغاز سومين ماه، سر تقريبا نصف طول جنين نشسته را تشكيل مي‏دهد و در آغاز ماه پنجم، يك سوم طول بدن ايستاده و به هنگام تولد حدودا يك چهارم آن است. در خلال سومين ماه، صورت شباهت بيشتري به انسان مي‏يابد و در آخرين ماه جنس فتوس قابل تشخيص است و در خلال ماههاي چهارم و پنجم فتوس به سرعت قد مي‏كشد. در نيمه‏هاي حيات درون رحمي تقريبا جنين نصف طول بدن در هنگام تولد (23 سانتيمتر ايستاده و 16 سانتيمتر نشسته) را دارد. ولي وزن آن تا پايان ماه پنجم به 500 گرم نرسيده است. در اين ماه معمولاً مادر حركات جنين را حس مي‏كند. در نيمه دوم زندگي درون رحمي، وزن جنين رو به ازدياد نهاده و در دو ماه ونيم آخر به اندازه 50 درصد وزن موقع تولد به آن افزوده مي‏شود، پوست جنين ابتدا به واسطه فقدان بافت همبند و چربي زير جلدي چروكدار مي‏نمايد، ولي در دو ماه آخر پوست كشيده شده و حالت عادي به خود مي‏گيرد. در اواخر اين دوره محيط جمجمه از محيط ديگر قسمتهاي بدن بزرگتر است و اين يكي از عوامل مهم عبور جنين از مجراي زايمان (مجراي رحمي ـ مهبلي) است. در هنگام تولد معمولاً بيضه‏ها پايين آمده و در كيسه بيضه جايگزين شده‏اند و بند ناف تقريبا در وسط شكم قرار دارد.12
ادوار شكل‏گيري جنين در قرآن
برخي از پژوهشگران مانند "البار" مراحل پيدايش و تكامل جنين از ديدگاه قرآن را هفت مرحله دانسته‏اند: (1)نطفه (2) علقه (3) مضغة (مخلقة و غيرمخلقة) (4) عظام (5) لحم (6) تسويه، تصوير و تعديل (7) نفخ روح.
عمده آياتي كه در اين رابطه مورد استفاده قرار مي‏گيرند عبارتند از:
"... انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا"10
"و.. جعل نسله من سلالة من ماء مهين ثم سوّاه و نفخ فيه من روحه"11
"خلق الانسان من علق"12
"هو الذي خلقكم من تراب ثمّ من نطفة ثمّ من علقة ثُمّ يخرجكم طفلا"13
"ايحسب الانسان ان يُترك سدي الم يك نطفة من منّي يمني ثمّ كان علقة فخلق فسوي"14
"يا ايها النّاس ان كنتم في ريب من البعث فانّا خلقناكم من تراب ثمّ من نطفة ثمّ من علقة ثمّ من مضغة مخلّقة و غيرمخلقّة"15
"ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طين ثم جعلناه نطفة في قرار مكين ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام لحما ثم انشأ ناه خلقا آخر فتبارك اللّه احسن الخالقين"16
اكنون با توجه به اهميت و بحث انگيزي افزونتر، به بررسي سه مرحله نخست از ادوار هفتگانه فوق و ميزان انطباق و سازگاري آنها با دستاوردهاي علمي مي‏پردازيم.

1ـ نطفة

نطفة در لغت به معني "آب اندك" مي‏باشد و استعمال آن در "مني" از همين روست.13 اين واژه همچنين در سلول نرينه "اسپرم" و "مادينه" (تخمك) و يا تركيب آندو (تخم) نيز استعمال مي‏شود. چنانكه از آيه شريفه (...الم يك نطفة من مني يمني...)17 همين‏معناقابل‏استفاده‏است.درترجمه‏هاي‏فارسي‏قرآن از ابتدا تاكنون معمولاً اصل اين واژه استفاده شده و معادل‏پارسي‏در برابرش ننهاده‏اند، ولي در ترجمه‏هاي انگليسي قرآن به جاي آن واژه‏هاي زير آمده است:
Sperm Drop (Arbery), Life Germ Shakir, Droped Sperm (H. Palmer), Drop of Seed (Pickthall), Living Germ, Semen.
اختلاف مترجمان در معادل گزيني تا حدودي ناشي از استعمال گوناگون و وجوه مختلف معنايي اين كلمه مي‏باشد.

نطفه أمشاج

امشاج جمع مشيج و مشَج به معناي آميخته و مختلط مي‏باشد.14
در رابطه با اينكه مقصود آيه از تركيب نطفه چه مؤلّفه‏هايي است، احتمالات گوناگوني وجود دارد كه اهمّ آنها عبارتنداز:
1ـ آميختگي و لقاح نطفه زن و مرد. اين نگرش، رايجترين ديدگاه در ميان مفسّران پس از نزول وحي تا زمان حاضر بوده است. و كساني مانند طبري، ابن كثير، مراغي، طبرسي و.. آن را پذيرفته‏اند. برخي چون مجاهد در تأييد اين معنا آيه شريفه "...انا خلقناكم من ذكر وانثي..."18 را گواه گرفته‏اند. در "مسند احمد بن حنبل" نيز آمده است كه پيامبر درباره چگونگي آفرينش انسان فرمودند: "من نطفة الرجل و من نطفة المرأة"15
2ـ تركيب نطفه از عناصر و اجزاي گوناگون.
موريس بوكاي19 در اين زمينه مي‏گويد: مايع منوي از ترشّحات مختلفي كه از غدد زير ناشي مي‏شود تشكيل شده است:
الف) بيضه‏ها: ترشح غده تناسلي مرد حاوي اسپرماتوزوئيدهاست، سلولهاي درازِ واجد تاژكِ دراز، و غوطه‏ور در مايعي سرم گونه‏اند.
ب) كيسه‏هاي تخمي: اين اعضا كه مخازن اسپرماتوزوئيدند، نزديك پروستات قرار گرفته و ترشّح خاصي بدون عناصر بارور كننده دارند.
ج) پروستات: مايعي ترشح مي‏كند كه به مني، ظاهرِ خامه‏اي و بوي ويژه‏اش را مي‏دهد.
د) غدد ملحق به مجاري ادرار كه عبارتنداز: غدد كوپر (Cooper) يا غدد مري (Mery) مترشح، مايعي سيّال و غدد ليتره (Littre) كه ماده‏اي مخاطي ترشح مي‏كنند.16 وي سپس مي‏گويد:
"... چگونه مي‏توان از توافق متن قرآني با شناخت علمي‏اي كه از اين پديده‏ها در عصرمان داريم تحت تأثير قرار نگرفت".17
به نظر مي‏رسد، مقصود از آميختگي نطفه در قرآن مجيد دقيقا روشن نيست، هرچند آيه شريفه "انا خلقناكم من ذكرو انثي" احتمال اول را تقويت مي‏كند ولي نافي وجه مقابل آن نيست، از همين رو برخي از مفسرّين، مانند صاحب الميزان گونه خاصي از آنها را ترجيح نداده‏اند.18 نيز احتمال آنكه گونه ديگري از تركيب و آميزش نطفه مراد باشد منتفي نيست. در عين حال، با توجه به جمع بودن كلمه "امشاج" به نظر مي‏رسد مقصود قرآن، گونه‏هاي مختلفي از آميختگي است و براين اساس مي‏توان هر دو وجه ذكر شده را با اين آيه منطبق دانست.
به هر حال، آنچه مسلّم است دو نكته مي‏باشد: (1) ابداعي بودن اصل اختلاط نطفه در قرآن. بهترين گواه بر اين مطلب تاريخ جنين شناسي است كه نشان مي‏دهد تا قرون اخير مسأله آميختگي نطفه به هيچ وجه در ميان دانشمندان مطرح نبوده است. (2) انطباق پذيري آن با آخرين ره‏آوردهاي علمي در جنين شناسي.

2ـ علق / علقة؟

دومين مرحله رشد و تكامل جنين از ديدگاه قرآن، علقة مي‏باشد. اين واژه پنج مرتبه در آيات: (حج 5، مؤمنون 14، غافر 67، قيامت 38) ذكر گرديده است. در يك مورد نيز كلمه "علق" آمده است:(علق 2). ليكن در مورد اينكه آيا علق همان علقة است و هر دو بيانگر يك مرحله از ادوار جنيني مي‏باشند يانه، رويكردهاي گوناگوني وجود دارد. از اينرو هريك را جداگانه مورد بررسي قرار خواهيم داد.

عـلق

علق به معناي: "درآويختن"، "دل بستن"، "چيز چسبان"، "خون" و جمع علقة به معناي "زالوي خون مكنده آبزي"19 و "آويزگاه"20 آمده است.
در برخي از ترجمه‏هاي فارسي قرآن، معادلهاي زير را برابر "علق" نهاده‏اند:
"خون بسته" (مكارم شيرازي)، "آويزك كه همان اسپرماتوزوئيد است" (فولادوند)، "خون بسته شده" (معزي)، "لخته خوني" (آيتي)، "يك نطفه زالووش" (بهبودي). در ترجمه‏هاي انگليسي نيز چنين آمده است:
Blood Clot (Arberymere) Clot of Congealed Blood (Yousuf Ali), Clot (Shakir, Pickthall), Germ Cell (H. Palmer).
صرف نظر از صحت و سقم هريك از ترجمه‏هاي فوق، آنچه در اينجا جالب توجه است اين است كه بسياري از برگردانهاي بالا، چنين مي‏نمايد كه مترجمان علق را همان علقة يعني مرحله بعد از انعقاد نطفه دانسته‏اند. ولي در ترجمه فارسي بهبودي و انگليسي پالمر به مرحله اول يعني نطفه نزديكتر است.
مفسّران قرآن در گذشته چندان توجّهي به مسأله اتحاد يا اختلاف معنايي علق و علقة نكرده‏اند و تنها در دهه‏هاي اخير اين مسأله مورد بررسي و كاوش قرار گرفته است. در "تفسير الفرقان" آمده است:
"علق (نه علقة، زيرا علقه حالت دوم جنين و برآمده از علق مي‏باشد) اسم جنس كرمهاي كوچك چسبنده و جمع آن است. پس علق همان مني است كه بر اثر چسبندگي "به هرچيزي چون لباس، بدن يا جدار رحم مي‏آويزد. و مجموع آن، كه حاوي ميليونها نطفه يعني، اسپرمهاي چسبان است و برخي به بعض ديگر آويخته و تماما به جدار رحم مي‏چسبند، علق مي‏باشد..."21
شايد بتوان بر جدايي علق از علقة چنين استشهاد نمود كه قرآن در هيچ يك از مواردي كه مراحل مختلف جنين را بيان نموده از واژه "علق" استفاده نكرده و همواره كلمه "علقة" را به كار برده است، مانند: حج5، مؤمنون 14، غافر67، قيامت 38، و در مواردي كه درباره چگونگي تداوم نسل بشر است تنها به ذكر يك مرحله بسنده مي‏كند و همواره همان مرحله نخست، يعني، نطفه را كه مبدأ اساسي پيدايش جنين است يادآوري مي‏كند و هر بار يكي از وجوه و خصوصيّات آن را بر مي‏شمرد. مانند: "الم نخلقكم من ماء مهين"20، "فجعل نسله من سلالة من ماء مهين"21، "خلق من ماء دافق..."22، "انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج..."23 در آيات فوق واژه‏هاي "مهين"، "سلالة"، "دافق" و "امشاج" هر يك بيانگر يكي از ويژگيهاي نطفه مي‏باشند. اكنون احتمال آنكه مقصود از "علق"، كه در اين آيه به تنهايي ذكر شده است، همان مرحله آغازين تكوين جنين با بيان ويژگي كرم‏سان و زالووش بودنش باشد تا حدودي موجّه مي‏نمايد، ليكن در حدي نيست كه بتوان با اطمينان كامل آن را پذيرفته و معناي ديگر را مردود دانست.

عـلقة

علقة به چند معنا آمده است: "زالوي سرخرنگ آبزي"22، "زالوي خون مكنده آبزي، پاره لخته خون"23، "انگل سرخرنگ آبزي كه به بدن مي‏چسبد و از آن خون مي‏مكد..."24
در ترجمه‏هاي فارسي و انگليسي قرآن معمولاً علق و علقة يكسان معني شده است ولي در ترجمه فارسي "بهبودي" علقة به معناي "به صورت يك كرم به جدار رحم چسبيده" (5:22)، "به صورت كرم چسبان به جدار رحم" (14:23)، "به صورت جنين به رحم چسبيده" (67:40) آمده است. مفسّران قرآن از دير زمان غالبا علقة را به "خون بسته" معنا كرده‏اند. در برخي از تفاسير جديد قرآن مانند تفسير طنطاوي25، الميزان26، نمونه27 و... اين معنا يافت مي‏شود. برخي از مفسران نيز معناي روشني از آن ارائه نداده و به اين بسنده كرده‏اند كه حالت بعدي نطفه است.28

تعارض با علم

اكنون اين اشكال رخ مي‏نمايد كه در رويان شناسي نوين با ابزارهاي سنجش دقيق و چشم مسلّح، تمام مراحل پيدايش و تكامل جنين مورد بررسي و كاوش قرار گرفته ولي مشاهده نگرديده است كه انسان از مرحله خون بسته عبور كند. لذا برخي تصريح نموده‏اند كه: "انسان هيچگاه از مرحله خون بسته نگذشته است".29
بنابراين، با توجه به قطعي بودن مسأله فوق از نظر علمي از يكسو و يگانگي نازل كننده كتاب مبين، و احاطه مطلقه علمي او به زواياي هستي "ألايعلم من خلق و هواللطيف الخبير"24، و صدق و راستي ترديد ناپذير آيات الهي و نيز اينكه كلمه علق و علقه داراي معاني گوناگوني هستند، به روشني در مي‏يابيم كه ترجمه و تفسير آن به "خون بسته" صواب نيست. در مقابل، دو معناي سازگار با ره آوردهاي علمي جديد در برابر اين واژه وجود دارد: زالو، شيئي آويزنده و چسبان. برخي معناي دوم را ترجيح داده و كلمه زالو را كه باشكل ظاهري اسپرم مطابقت دارد براي مرحله اول مناسب ديده‏اند.
موريس بوكاي مي‏گويد: "استقرار تخم در رحم به وسيله رشد ترغابه‏هايي [Villosite] كه دنباله واقعي تخم‏اند به وقوع مي‏پيوندد كه همانند ريشه‏ها در خاك مي‏رويند تا آنچه براي رشد تخم لازم است از جداره عضو برگيرند. اين ترغابه‏ها تخم را به رحم مي‏آويزند. شناخت آنها از زمانهاي جديد است." وي سپس با اشاره به آيه: "خلق الانسان من علق" (علق2) مي‏گويد: "چيزي كه آويخته مي‏شود ترجمه كلمه "علق" است... [واين] كاملاً پاسخگوي واقعيتي است كه امروزه به اثبات رسيده است. اين مفهوم در چهار آيه ديگر كه تطورات متوالي از مرحله قطره مني تا پايان را ذكر مي‏كند ياد آوري شده است."30 مقصود وي از چهار آيه عبارت است از: (حج 5)، (مؤمنون 14)، (غافر 67)، (قيامت 37 ـ 38). نيز "البار" مي‏گويد:
"... اساسا علقة به هر چيزي كه بچسبد و بياويزد اطلاق مي‏گردد... علقة نيز چنين عمل مي‏كند زيرا به جدار رحم چسبيده و در آن لانه مي‏گزيند..."31 بر اساس اين معنا كلمه "علقة" معناي وصفي دارد و بيانگر مرحله لانه گزيني نطفه گشنيده شده مي‏باشد. همانطور كه در اوّل اين مقاله ذكر شد "البار" مهمترين و بارزترين ويژگي اين مرحله تا پايان دوره زايگوتيك را پيوند و آويختگي مي‏داند و كلمه "علقة" را دقيقترين توصيف آن مي‏شمارد.32
اكنون اين سؤال پديد مي‏آيد كه چرا مترجمان و مفسران قرآن بويژه قدماي آنها علقة را به خون بسته تفسير كرده‏اند، در حالي كه اين مطلب از نظر علمي شكل (7)
مردود است ؟ "البار" چنين پاسخ مي‏دهد: "علقة از هر سو با خون لخته گون احاطه شده است...(شكل 7)
آنگاه اگر بدانيم كه حجم علقه در حال آويختن از41 ميليمتر تجاوز نمي‏كند به زودي در مي‏يابيم كه چرا مفسران پيشين تأكيد مي‏ورزيدند كه علقه خون بسته است... آري، علقه با چشم غير مسلح ديدني نبوده، اما از هر سو خون گرداگردش را فرا گرفته است.. بنابراين تفسير علقه به خون بسته ناشي از مشاهده با چشم غير مسلّح است..."33

3 ـ مضغة

مضغه مشتق از مضغ (= جويدن) و به معناي: "پاره گوشت"، "مقداري از گوشت به قدر يك بار جويدن"34 و "لقمه جويده از گوشت و غير آن" است.35
در ترجمه‏هاي فارسي قرآن "مضغة" چنين ترجمه شده است: "چيزي شبيه گوشت جويده شده"، (مكارم شيرازي)، "مضغه" (فولادوند)، "گوشت جويده شده" (معزي)، "پاره گوشت" (الهي قمشه‏اي)، "به صورت يك قطعه گوشت جويده" (بهبودي)، "پاره گوشتي"، (آيتي). در ترجمه‏هاي انگليسي نيز آمده است:
a Tissue (Arbery), a lump of Flesh (Shakir), a Foetus lump (Yousuf Ali), an embr yonic lump (H. Palmer), a little lump (Pickthall), Shapeless lumpof flesh.
در تفاسير نيز آمده است: "(ثم من مضغة) وآن پاره گوشت كوچكي است بقدري كه جويده شود و تحوّل يافته علقه مي‏باشد"36، "فخلقنا العلقة مضغة) يعني آن را به پاره گوشتي تبديل كرديم."37 برخي نيز مضغة را به خون غليظ تفسير نموده‏اند: "واز علقة به مضغه، وآن پاره‏اي از خون غليظ است كه نام و شكل ويژه‏اي ندارد..."38، "واز علقة به مضغه، آنگاه كه آن نطفه آويزنده بزرگ شود و به لخته‏اي از خون غليظ مختلط تبديل گردد."39 به نظر مي‏رسد تفسير مضغه به خون غليظ نه از نظر لغوي درست است و نه از ديدگاه علمي. ليكن آنچه در ترجمه بهبودي ومكارم آمده است با ره‏آوردهاي علمي و يافتي مشاهدات ابتدايي بدون استفاده از ابزارهاي علمي مطابقت دارد.
در بررسي‏هاي علمي معمولاً اين مرحله را با تحولاتي كه از هفته چهارم آغاز دوره جنيني (Embryonic Period) و پيدايش سومايتها، تطبيق نموده‏اند.
البار مي‏گويد: ظهور سومايتها با پيدايش قوسهاي حلقي (Pharyngeal Arches) كه در نتيجه شكافهاي ايجاد شده در طبقه خارجي (اكتودرم) و رشد طبقه مياني (مزودرم) پديد آمده است همراه است. درنتيجه اين دگرگونيها پنج جفت از قوسهاي فارينژيل در ناحيه فوقاني جنين (درست زير گرده سر) پديد مي‏آيد.
بنابراين، مضغة يا پاره گوشتي كه دندانها جويده و بيرون انداخته دقيق‏ترين وصف اين مرحله است، زيرا قوسهاي حلقي و سومايت‏ها به جنين دقيقا شكل مضغه را مي‏بخشد.40 (شكل 8)
به نظر مي‏رسد در اين مرحله قرآن به نكته علمي ويژه‏اي اشاره ندارد و به بيان شكل ظاهري جنين كه به صورت "لقمه جويده" مي‏باشد بسنده كرده است. البته اگر مضغة به معناي "گوشت جويده شده" باشد خالي از شكل (8)
بيان‏جنس‏جنين‏يعني‏اشتمال‏برموادي‏گوشت‏مانندنيست، در عين حال بايد توجه داشت كه مقصود از گوشت در اينجاغيراز اجرام عضلاني است كه‏پوشش‏استخوانها را تشكيل‏مي‏دهدوقرآن ازآن به"لحم" تعبير نموده‏است.
با توجه به آنچه گذشت مي‏توان از نكات جنين شناختي قرآن تا مرحله مضغة چنين نتيجه گرفت:
1 ـ قرآن براي اولين بار پرده از آميختگي نطفه انسان برمي‏افكند و اين مطلب هرچند از نظر رويان‏شناسان تا قرن نوزدهم ميلادي پوشيده مانده بود، ولي براي مفسران قرآن بخشي از اين حقيقت يعني تركيب نطفه از مني مرد و آب رحم آن روشن و آشكار بوده و در تفاسير خود از آن سخن گفته‏اند.
2 ـ قرآن مجيد براي اولين بار از آويزندگي و (لانه‏گزيني)تخم‏سخن‏به‏ميان‏آورده‏ولي‏اين حقيقت‏بر مفسران و مترجمان قرآن مخفي مانده، تا آنكه درپي‏دستيابي‏به‏ميكروسكوپ‏وانقلاب‏دردانش‏رويان‏شناسي، معناي درستي از مطالب قرآن به دست آمد.
3 ـ در رابطه با مرحله سوم از بيان قرآن مجيد نكته علمي خاصي استفاده نمي‏شود، كما اينكه هيچ تعارضي نيز با رهيافتهاي علمي نوين ندارد، و گفته قرآن با شكل ظاهري جنين انطباق كامل دارد.

پاورقيها:

1 - Human Embryology.
1 ـ البار، محمدعلي؛ خلق الانسان بين الطب والقرآن، ص 183.
2 - William Harvey.
4 - Haller.
5 - Bonnet.
5 ـ مسلماني نسب، رضا و گرجي، فرهاد؛ جنين شناسي انسان، ص 3 ـ 4، چاپ ششم.
6. See; Encyclopedia Americana VOL. LO, P. 277
6 - Leeuwen Hook.
7 - Hamm.
8 ـ سلطاني رضا و گرجي، فرهاد؛ جنين‏شناسي انسان، ص 13
9 ـ ر.ك به: همان، فصل هفتم
(1933 ـ 1794) 9 - Wolf.
(1729 ـ 1799) 8 - Spalanzani.
(2) الصادقي، محمّد، "الفرقان في تفسيرالقرآن بالقرآن (ثم من علقة)، متحولة عن نطفة العامله فيها خصائص الانسان المقبل والسنة": 18ـ17/189
16 ـ مؤمنون / 14.
18 ـ طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، 20/121
11 ـ سجده / 8.
12 ـ علق / 2.
11 ـ ر.ك به: جنين شناسي انسان، سلطاني نسب، رضا و گرجي، فرهاد، فصل هشتم
17 ـ قيامت / 38.
16ـ بوكاي، موريس، تورات، انجيل، قرآن و علم، ترجمه دبير، ذبيح‏الله، ص270ـ271
10 ـ دهر / 2.
13ـ ابن منظور، لسان العرب، النطفه والنطافة: القليل من الماء ... وبه سمّي المني نطفة لقلته 9/335
17ـ همان، ص 272ـ273
10 ـ البار، محمدعلي؛ خلق الانسان بين الطب والقرآن، ص 367 ـ 368
14ـ مشج بينما: خلط ...(ج امشاج)، تاج العروس: 6/
15ـ به نقل از: خلق الانسان بين الطلب والقرآن، البار، محمدعلي، ص 194
12ـ ر.ك. به: همان، فصل نهم
14 ـ قيامت / 38.
15 ـ حج / 5.
13 ـ مؤمن / 67.
19ـ ابن منظور، لسان العرب، 10/267ـ 261
19 - Mavrice Bvcaille.
18 ـ حجرات /13.
26ـ الطباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، قوله تعالي: "يا ايهاالناس ..."... والعلقة النطفة من الدم الجامد. 14/344
22 ـ طارق / 6.
23 ـ دهر / 2.
24 ـ ملك / 14.
24ـ ابن منظور، لسان العرب: 10/267
20ـ الفراهيدي، خليل بن احمد، ترتيب كتاب العين: 2/1296
28ـ الشيرازي، ناصرالدين بن سعيد عبدالله بن عمر بن محمد، تفسير البيضاوي، (1) (ثم خلقنا النطفة علقة) بأن احلنا النطفة البيضاء علقة حمراء: 2/100
25ـ (... ثم من علقة) اي دم جامد غليظ. "الجواهر في تفسيرالقرآن الكريم" الطنطاوي الجوهري: 6/4
27ـ "اي مردم! اگر در رستاخيز ترديد داريد به اين نكته توجه كنيد كه ما شما را از خاك آفريديم، سپس از نطفه، و بعد از خون بسته شده ..." تفسير نمونه 14/18، نيز همان، ص 207
21ـ الصادقي، محمد؛ الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن والسنة: 30/313
21 ـ سجده / 8.
2. See; Encyclopedia Americana VOL. 10, P. 277
22ـ الفراهيدي، خليل بن احمد: ترتيب كتاب العين، 2/1269
29ـ بوكاي، موريس، تورات، انجيل، قرآن و علم، ترجمه دبير، ذبيح‏اللّه، ص273
20 ـ مرسلات / 20.
23ـ الصحاح: ...والعلق الدم الغليظ، والقطعة منه العلقة. والعلقة دودة في الماء تمص الدم .
33ـ ابن منظور، لسان العرب: 13/129ـ130
39ـ ر.ك.به: خلق الانسان بين الطب و القرآن، ص 369ـ370
37ـ سيدقطب، في ظلال القرآن: 5/581
3 - Leibnitz.
30ـ البار، محمدعلي، خلق الانسان بين الطب والقرآن، ص203
32ـ همان مدرك، ص 204
36ـ تفسير البيضاوي: 2/100
31ـ ديدگاه بوكاي و البار هر دو مبتني بر وحدت معنايي علق و علقه مي‏باشد، ولي در صورت تفاوت معنايي آن دو، مسأله راه حل ديگري مي‏طلبد.
35ـ الصادقي، محمّد، الفرقان في تفسير القرآن، بالقرآن و السنة: 18 و 17 /189
34ـ المضغة: النطفة التي تمضع من لحم و غيره، المنجد: 765
38ـ همان: 6/16
40ـ همان منبع
پنج شنبه 27 مهر 1391  4:26 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

المجتمع الإنساني في القرآن الكريم (1)

المجتمع الإنساني في القرآن الكريم (1)

محمد باقر الحكيم

الإنسان والمجتمع الإنساني موضوع وهدف أساسي في القرآن الكريم، لما حظي به الكائن البشري من كرامة عند الله، ومكانة في الكون، وقدرة على الخلافة. وسور القرآن الكريم تتناول جوانب شتى مما يرتبط بالإنسان والمجموعة البشرية في إطار عقائدي تارة واجتماعي وتاريخي وأخلاقي تارة أخرى.
والأستاذ الباحث أتحف مجلة رسالة التقريب بمجموعة أبحاث في هذا المجال الحساس الهام بدأه بمباحث تمهيدية تطرق فيها إلى أنواع التفسير ثم إلى موضوع البحث وأهمية والأبعاد التي جعلت الإنسان محورا للحياة.

المدخل

في البداية يحسن بنا أن نقف قليلا عند المنهج العام للبحث والحاجة إليه، وهو: «التفسير الموضوعي»، وموضوع البحث وأهميته، وهو: «المجتمع الإنساني».

1 ـ منهج البحث

تختلف الدراسات التفسيرية للقرآن الكريم فيما بينها وتتنوع في المنهج والمضمون تبعاً للموضوعات التي تهتم بها والمدرسة التي ينتمي إليها المفسر، فنرى بعض المفسرين يتجه إلى تأكيد الموضوعات اللغوية واللفظية في النصّ القرآني، وبعضهم الآخر يتجه إلى تأكيد الموضوع التشريعي والفقهي، وثالثاً يولي اهتمامه الموضوع العقائدي...
ويلتزم بعض المفسرين منهج الحديث ويفسرون القرآن بالمأثور، بينما يعتمد غيرهم منهج المجمع بين المعقول والمنقول، أو منهج التدبر والتحليل، أو منهج تفسير القرآن بالقرآن، وهكذا...
وبالرغم من هذا الاختلاف في مذاهب التفسير وتعدد مدارسه وتباين اهتماماته، هناك منهجان رئيسيان متبعان في تفسير القرآن الكريم، وهما: منهج التفسير الترتيبي (التجزيئي)، والتفسير الموضوعي.

أولا: التفسير الترتيبي (التجزيئي)

وهو المنهج الذي اعتاده المفسرون منذ بدايات تكون علم التفسير وحتى عصرنا الحاضر، حيث يفسر القرآن الكريم، قطعة قطعة، وكما هو مدّون في المصحف الشريف، فيبدأ المفسر بسورة الحمد وينتهي بسورة الناس.
ويستعين المفسر في إطار هذا التفسير ـ عادة ـ بظهور الكلام في المعنى المراد، وبالقرائن المأخوذة من القرآن الكريم نفسه، وذلك بمراجعة الآيات الأخرى، أو الآية التي تشترك مع المقطع موضع البحث في بيان مصطلح أو مفهوم أو فكرة، أو يستعين بالقرائن الحالية التي تعرف عادة من خلال مراجعة ظروف نزول القرآن من قبيل ما يسمى بأسباب النزول، وما أشبه ذلك من المسلمات التاريخية أو المستنبطة من القرآن الكريم نفسه.
كما يستعين المفسر ـ أيضاً ـ ببعض المسلمات ـ العقائدية أو الدينية التي يرشد إليها القرآن الكريم ذات العلاقة بالآية موضوع التفسير أو التي يدركها العقل السليم.
ويشكل المأثور مصدراً آخر للقرائن المنفصلة في عملية التفسير بشكل عام، وإن كان دور المأثور الأساس ـ على ما ذكرنا في بحث علوم القرآن ـ (1) هو التوضيح والتفصيل والتطبيق.

سبب تبني المنهج الترتيبي

وقد تذكر أسباب متعددة لتبني هذا المنهج من قبل المفسرين (2)، ولعل أهم الأسباب هو القدسية التي ينظر بها المفسرون إلى مسألة ترتيب القرآن الكريم والمصحف الشريف، باعتبار أن القرآن الكريم والمصحف الشريف ـ ومنذ الصدر الأول للإسلام وحتى يومنا الحاضر ـ مرتب بهذا الترتيب، الذي يبدأ بسورة الحمد وينتهي بسورة الناس، فراعى المفسرون هذا الترتيب وساروا عليه في تفسيرهم.
وبهذا تختلف السنة النبوية عن القرآن الكريم، لأن السنة لم يتم تدوينها بهذه الطريقة المقدسة، واعتمد في تدوينها الموضوعات الفقهية والعقائدية، فكان المنهج الموضوعي هو المنهج العام فيها في عصر التدوين الثاني

ثانياً: التفسير الموضوعي

وقد ولد في أحضان المنهج الترتيبي (التجزيئي) في التفسير، منهج آخر هو المنهج الموضوعي، ولد هذا المنهج ومنذ بدايات تكون علم التفسير في أحضان المنهج الترتيبي وإن لم يكن ـ آنذاك ـ منهجاً شاملاً لكل القرآن الكريم، وإنما كان المفسرون يقفون أحياناً ـ وأثناء تفسيرهم الترتيبي ـ عند موضوع من الموضوعات القرآنية كـ «الإلوهية» أو «التقوى» أو «الشفاعة».. فيفردون لـه بحثاً مستقلاً، محاولين بذلك استكشاف النظرية القرآنية الخاصة به، من خلال عرض وتفسير كل الآيات التي أشارت لـه، وفي مختلف المواضع.
وقد تطور هذا المنهج في عصرنا الحاضر ـ تبعاً للحاجة إليه ـ حتى أصبح منهجاً مستقلاً في البحث والتدوين، وشاملاً لكل القرآن الكريم.
وإذا عرفنا أن القرآن الكريم، قد تناول كل الموضوعات الدينية، بل في بعض النصوص المأثورة، ما يشير إلى تناوله لكل شيء في الوجود (1)، وقد يفهم ذلك ـ أيضاً ـ من قوله تعالى: ?...ونزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيءٍ...? (2). إذا عرفنا ذلك يمكننا أن نتصور مدى الكم الكبير من الموضوعات التي يمكن تناولها من خلال هذا المنهج التفسيري.

ما هو المقصود من (الموضوعية) في هذا المنهج

قد يتبادر إلى الذهن بأن المقصود من كون هذا المنهج منهجاً موضوعياً، هو
أن يكون البحث فيه بحثاً معتمداً على الحقائق العلمية الخارجية، في مقابل البحث الذي يعتمد على الظنون والأوهام أو الذوق والاستحسان، بحيث يكون بحثاً متحيزاً، يتبنى فيه الإنسان أفكاراً مسبقة يحملها على القرآن الكريم.
إلا أن هذه الصفة لا تشكل مائزاً للمنهج الموضوعي في مقابل المنهج الترتيبي (التجزيئي)، بل هي صفة ضرورية ومطلوبة في كلا المنهجين، لأن تفسير القرآن لابد أن يعتمد على الآيات القرآنية الأخرى، التي تلقي ضوءاً على فهم القرآن، وكذلك على الوسائل العلمية التي اعتمدها القرآن والإسلام في إثبات المعاني والمضامين المقصودة من الألفاظ (1)، والاعتماد على الأوهام والظنون، والتحيز في التفسير، وتبني الأفكار المسبقة فيه، هو من «التفسير بالرأي» الذي ورد النهي عنه بشدة في السنة النبوية، حتى عبرت عنه بعض الروايات بدخول النار والكذب على الله «... من قال في القرآن بغير علم فليتبوّأ مقعده من النار» و«..ومن جادل في آيات الله كفر.. ومن فسر القرآن برأيه فقد افترى على الله الكذب.. الحديث» (2).
والصحيح أن «الموضوعية» المذكورة في هذا المنهج تعني أحد أمرين:
الأول: هو ملاحظة الموضوعات الحياتية الخارجية المختلفة التي يعيشها الإنسان في هذا العصر، ومحاولة دراسة هذه الموضوعات على ضوء القرآن الكريم، من أجل تحديد الموقف القرآني منها.
فنأخذ ـ مثلاً ـ موضوع انتخاب الحاكم من قبل المجتمع، ونخضعه للدراسة
على ضوء القرآن الكريم، لنرى هل أن هذا الانتخاب صحيح، أو باطل قرآنياً ؟ أو أن فكرة الانتخاب صحيحة في أصلها، ولكن تحتاج إلى إصلاح ؟ وهكذا الأمر بالنسبة إلى كل ظاهرة وموضوع نواجهه في الحياة الإنسانية.
ولعل هذا المعنى للموضوعية هو المراد من بعض الروايات الواردة عن أهل البيت (عليهم السلام) والتي تحدثت عن تأويل القرآن الكريم، حيث ذكر في هذه الروايات أن القرآن الكريم لـه تأويل في كل عصر وزمان ولا يعرفه إلا الراسخون في العلم. فقد روى الصفار في بصائر الدرجات بطريق معتبر عن الإمام الباقر (عليه السلام)، قال «سألت أبا جعفر (عليه السلام) عن هذه الرواية: «ما من القرآن آية إلا ولها ظهر وبطن» قال: ظهره وبطنه تأويله، ومنه ما قد مضى ومنه ما لم يكن، يجري كما تجري الشمس والقمر كلما جاء تأويل شيء يكون على الأموات كما يكون على الأحياء، قال الله: ?وما يعلم تأويله إلا الله والراسخون في العلم? نحن نعلمه» (1).
فبطن القرآن تأويله، وتأويله هو تطبيق القرآن على ما يأتي من الحوادث والموضوعات، مما لم يكن في عصر نزول القرآن، فهو في هذا الانطباق على الحياة الاجتماعية، مثل الشمس والقمر التي تنطبق على الحياة الكونية، فكلما وجدت ظاهرة اجتماعية جديدة، كان للقرآن الكريم تأويل وتطبيق، فهو ينطبق على الأحياء الآن كما كان ينطبق على الأموات.
وتؤكد هذه الرواية ما رواه الصفار بطريق معتبر ـ أيضاً ـ عن إسحاق بن عمار من قول الصادق (عليه السلام) «إن للقرآن تأويلاً، فمنه ما قد جاء، ومنه ما لم يجئ فإذا وقع التأويل في زمان إمام من الأئمة عرفه إمام ذلك الزمان» (2).
وقد شكل هذا المنهج، وهو تطبيق الآيات على المصاديق والشواهد الحياتية الخارجية، أحد خصائص التفسير المروي عن أئمة أهل البيت (عليهم السلام) (1).
الثاني: اختيار الموضوعات القرآنية وتقسيمها، موضوعا موضوعاً في مجال البحث والتناول، ثم نأتي بكل الآيات القرآنية التي تناولت ذلك الموضوع من أجل استنباط النظرية القرآنية الخاصة به.
فهي عملية استكشاف للصورة، بربط أجزائها بعضها ببعض، لاكتشاف التصور القرآني الكامل عن أبعاد الموضوع الذي يتناوله البحث، فليس التفسير الموضوعي هنا مجرد جمع الآيات القرآنية وتفسيرها حول موضوع واحد، بل هو استكشاف النظرية القرآنية حول هذا الموضوع من خلال هذا الجمع والتفسير.
وبهذا يكون هذا المعنى من التفسير الموضوعي مكملاً للمعنى الأول (2).

حاجة العصر إلى التفسير الموضوعي

لقد عرف الإسلام في أنظمته وتشريعاته طريقه إلى المجتمع ـ في الصدر الأول ـ من خلال التطبيق، ذلك لأن الجانب الاجتماعي من الإسلام لم يطرحه الرسول (صلى الله عليه وآله) بصورة نظريات عامة، وإنما طرحه الرسول (صلى الله عليه وآله) من خلال التطبيق الخارجي لها وحسب الحاجات ومتطلبات الحياة الجديدة، حيث كان يبين القوانين والتشريعات اللازمة ويشخص الأحكام المختلفة في قضايا

المجتمع التفصيلية.

ولذلك لم يكن الإنسان المسلم بحاجة إلى تصور النظرية، لأنه يعيش الإسلام وروحه وآثاره من خلال التطبيق.
ولكن حينما انحسر الإسلام عن التطبيق في مجتمع المسلمين وواجه النظريات المذهبية الاجتماعية والعقائدية المختلفة، ظهرت الحاجة الملحة إلى البحث الموضوعي القرآني في مختلف المجالات، لأن الإسلام أصبح بحاجة إلى أن يعرض بصورة نظرية مذهبية جاء بها الرسول (صلى الله عليه وآله) عن طريق الوحي الإلهي، من أجل أن تتضح الصورة الإسلامية في مدى صلاحية النظرية لمعالجة مشاكل الحياة المعاصرة وفهم الإنسان المسلم لها واستيعابها أولاً، ومن أجل مواجهة النظريات المذهبية ومقارنتها بالنظرية القرآنية ومعرفة أوجه مواجهة النظريات المذهبية ومقارنتها بالنظرية القرآنية ومعرفة أوجه الشبه والاختلاف بينها ووجه الامتياز عليها في النظرية القرآنية ثانياً، وللتقليل والتحديد من التناقضات المذهبية أو الاختلافات الفقهية، التي كان أحد أسبابها الاستغراق في التفاصيل والتركيز على الجزئيات ثالثاً.
وعلى أساس هذه الحاجة اخترنا هذا المنهج التفسيري في بحثنا الحاضر، حيث اخترنا موضوعاً من الموضوعات الحياتية المهمة التي تناولها القرآن الكريم، وحاولنا إعطاء النظرية الخاصة به من خلال مجمل الآيات التي تناولت أبعاده المتعددة، والقرائن ذات العلاقة به.

2 ـ موضوع البحث وأهميته

سبقت الإشارة إلى أن القرآن الكريم تناول عدداً كبيراً من الموضوعات العقائدية والأخلاقية والاجتماعية والتاريخية.. وغيرها من مختلف الشؤون والمجالات.
ولعل موضوع «المجتمع الإنساني» الذي عنونا به بحثنا هذا هو من أهم الموضوعات التي تطرق إليها القرآن الكريم لما يشتمل عليه من أبعاد مختلفة، عقائدية واجتماعية وتاريخية وأخلاقية، مثل بداية وجود الإنسان وبداية تكون المجتمع الإنساني، والعناصر الأساسية المقومة لـه، والسنن التي تتحكم في حركة المجتمع والتاريخ، والمراحل العامة التي مر بها المجتمع الإنساني، والتصور العام الذي يجب أن يكون عليه المجتمع الإنساني الصالح، والعوامل الروحية والاجتماعية التي تسوقه نحو الكمال وتحقيق الأهداف التي وضعها الله تعالى أمامه.
وكذلك لسعة دائرة تناول القرآن الكريم لـه، لأن هدف القرآن الكريم هو هداية الإنسان وسعادته وإخراجه من الظلمات إلى النور، وبناء المجتمع الإنساني الصالح، وبذلك أصبح الإنسان في القرآن الكريم موضوعا وهدفاً رئيسياً.
كما أن البحث في موضوع «المجتمع الإنساني» من أهم البحوث التي اهتم بها الإنسان في هذا العصر، فهو موضوع حي ما دام الإنسان حياً على وجه هذه الأرض، ولا يختلف عالمنا الإسلامي عن غيره في هذا الأمر، فبعد أن انتشر في عالمنا المعاصر العديد من النظريات التي تناولت هذا الموضوع ومن مختلف الاتجاهات الفكرية، كان لابد للفكر الإسلامي من البحث فيه من خلال رؤية القرآن الكريم، لمعرفة النظرية القرآنية والتصور الإسلامي بشأنه، ليقدم هذا التصور إلى المجتمع الإنساني ككل، قبال النظريات والتفسيرات المادية الأخرى.

الإنسان محور الحياة

والذي يؤكد أهمية هذا الموضوع هو ما نلاحظه في القرآن من اعتبار
الإنسان محوراً أساسيا للحياة والكون والمجتمع، وبذلك امتازت النظرية القرآنية على غيرها من النظريات.
ويمكن أن نرى ذلك بوضوح من خلال الأمور والأبعاد التالية:

الخلافة في الأرض

البعد الأول ما ذكره القرآن الكريم من أن الله تعالى جعل الإنسان خليفته على الأرض، وبذلك امتاز الإنسان على بقية المخلوقات.
قال تعالى: ?وإذ قال ربك للملائكة إني جاعل في الأرض خليفة?(1).
وحينما تساءلت الملائكة عن سبب جعل الإنسان خليفة، وهو الذي يصدر منه الفساد وسفك الدماء دونهم وهم يسبحون الله ويقدسونه ?قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدماء ونحن نسبح بحمدك ونقدس لك ? (2)، أجابهم سبحانه وتعالى بأنه يعلم مالا يعلمون ?قال إني أعلم مالا تعلمون? (3).
ثم عرض سبحانه وتعالى مبرراً عملياً لهذا الامتياز وحق آدم (عليه السلام) بالخلافة دونهم، حيث ميزه بـ «العلم» وذلك بتعليمه الأسماء كلها، ثم عرضهم على الملائكة وطلب منهم ان ينبؤوه بأسمائهم، فلما عجزوا، طلب من آدم أن ينبئهم بهم، ثم أكد سبحانه وتعالى لهم القول: بأنه يعلم ما في نفوسهم، قال تعالى: ?وعلم آدم الأسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة فقال أنبئوني بأسماء هؤلاء إن كنتم صادقين. قالوا سبحانك لا علم لنا إلا ما علمتنا إنك أنت العليم الحكيم _ قال يا آدم أنبئهم بأسمائهم فلما أنباهم بأسمائهم قال ألم أقل لكم إني أعلم غيب
السموات والأرض وأعلم ما تُبدون وما كنتم تكتمون?(1).
وهنا يمكن أن نفهم الخلافة بأنها هي الخلافة التشريعية في إدارة شؤون الأرض وتصرف الخليفة فيها وفي نفسه وفي الكون المحيط به، كما يفهم ذلك من بعض الآيات الكريمة التي تتحدث عن الحكم والمسؤولية عن عمله، قال تعالى: ?يا داود إنا جعلناك خليفة في الأرض فاحكم بين الناس بالحق ولا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله...? (2).
وكذلك قولـه تعالى: ?ولقد أهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا وجاءتهم رسلهم بالبينات وما كانوا ليؤمنوا كذلك نجزي القوم المجرمين _ ثم جعلناكم خلئف في الأرض من بعدهم لننظر كيف تعملون? (3).
ولكن يمكن ـ أيضاً ـ ان نفهم هذه الخلافة بأنها خلافة تكوينية في إعمار الأرض وإدارة شؤونها، والحركة والسلوك فيها.
وهذا ما سوف نتناوله بالبحث إن شاء الله.

التفضيل والتكريم

البعد الثاني هو بعد التفضيل والتكريم للإنسان على كثير من المخلوقات، وهو ما يفهم من أمر الله تعالى للملائكة بالسجود لآدم (عليه السلام)، والذي يعبر عن الخضوع والاعتراف بهذه الحقيقة الإلهية، والموقع المتميز لـه بالخلافة لله تعالى على الأرض، قال تعالى: ?وإذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبليس أبى واستكبر وكان من الكافرين? (4).
وكذلك ما ورد من تكريم الله تبارك وتعالى للإنسان على كثير ممن خلق، كما فضله عليهم تفضيلا، إذ نفهم من ذلك الإشارة إلى هذا الموقع المتميز لـه على من حوله في الأرض، بل والكون أجمع، قال تعالى: ?ولقد كرَّمنا بني آدم وحملناهم في البر والبحر ورزقناهم من الطيبات وفضَّلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا? (1).
القرآن لا يذكر مثل هذا الوصف : «كرّمنا» بصيغة التفضيل لأي مخلوق في هذا الكون ، حتى الملائكة الذين وصفهم بالطاعة والعبادة ، وأنهم ?... عبادٌ مُكرمون? (2)، لم يصفهم سبحانه وتعالى بهذه الصيغة من التفضيل.

حمل الأمانة

البعد الثالث: أن الله خصّ الإنسان بحمل الأمانة دون المخلوقات جميعاً، قال تعالى: ?إنا عرضنا الأمانة على السموات والأرض والجبال فأبين أن يحملنها وأشفقن منها وحملها الإنسان إنه كان ظلوما جهولا? (3)، وقد خص الله سبحانه الجبال بالذكر، لما في مظهرها من القوة والقدرة والرسوخ الذي به ثبتت الأرض ورست، ومع كل ذلك لم تتمكن من حمل هذه الأمانة الإلهية، وكان الإنسان مؤهلا لكل ذلك، دون السماوات والأرض والجبال.
وسوف نشير ـ إن شاء الله تعالى ـ في بحث لاحق إلى معنى «الخلافة» ومعنى كون الإنسان ظالماً وجاهلاً، وما يهمنا منا هو تحديد هذا البعد بشأن الإنسان فقط.

تسخير الموجودات للإنسان

والبعد الرابع هو أن الله تبارك وتعالى سخر بقية الموجودات للإنسان، وجعله قادراً على التصرف فيها، كما في قوله تعالى: ?الله الذي سخر لكم البحر لتجري الفلك فيه بأمره ولتبتغوا من فضله ولعلكم تشكرون _ وسخر لكم ما في السموات وما في الأرض جميعاً منه إن في ذلك لآيات لقوم يتفكرون? (1).
وكذلك قوله تعالى: ?الله الذي خلق السموات والأرض وأنزل من السماء ماء فأخرج به من الثمرات رزقا لكم وسخر لكم الفلك لتجري في البحر بأمره وسخر لكم الأنهار_ وسخر لكم الشمس والقمر دائبين وسخّر لكم الليل والنهار? (2) وغيرها من الآيات (3).
ويمكن اعتبار هذا التسخير والقدرة عليه شعبة من شعب الخلافة وبعداً آخر فيها، والذي يعني إعطاء الإنسان الإمكانات والقدرات التي يحقق بها هذا التمكن من الأرض والكون المحيط به، تعبيراً عن الخلافة التكوينية على الأرض ومن بينها قدرته على تسخير الموجودات فيها، والتي تمثل شيئاً من الامتداد للقدرة الإلهية في التصرف في الأرض والكون، بالإرادة والاختيار، والعقل والعناية الربانية.
فالإنسان بما وهبه الله تعالى من «عقل»، أصبح قادراً على تصور الأشياء في المستقبل بالتركيب بين المفردات الحسية، ومن خلال «إرادته»، أصبح قادراً على السعي لإيجاد هذه الصورة في المستقبل.

الإنسان محور التغيير في الكون

والبعد الخامس هو أن الله سبحانه وتعالى ربط التغييرات الحياتية في هذا الكون بالتغييرات التي تطرأ على الإنسان ومحتواه الداخلي (الروحي والنفسي) وهذه صفة وخصوصية تميز الإنسان بها على بقية الموجودات، بحيث أصبح هو المحور لهذه الموجودات.
وهذا البعد يمثل النتيجة لبقية الامتيازات السابقة ويعبر عنها، فنحن نرى من خلال القرآن الكريم، أن التغييرات الاجتماعية في الحياة الإنسانية، ترتبط بالتغييرات النفسية، والتغييرات الكونية ترتبط بالتغييرات الاجتماعية الكلية، قال تعالى: ?... إن الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بأنفسهم...? (1).
وكذلك قوله تعالى: ?ولو أن أهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والأرض ولكن كذّبوا فأخذناهم بما كانوا يكسبون? (2)، إذ ربطت هذه الآية التغيير الذي يحصل في السماء والأرض من نزول البركات والخيرات بالمجتمع الذي تسوده التقوى والإيمان، وعلى العكس من ذلك عندما يعم المجتمع الإنساني الكفر والفساد والفسق والفجور، يتعرض الإنسان إلى العقاب الإلهي والهلاك، كما أشارت إلى ذلك هذه الآية الكريمة، وكما يدل عليه قوله تعالى: ?ظهر الفساد في البر والبحر بما كسبت أيدي الناس ليذيقهم بعض الذي عملوا لعلهم يرجعون?(3).
وخلاصة ما يستفاد من الأبعاد السابقة التي ذكرها القرآن الكريم، أن الإنسان يمثل المحور الأساس في هذا الكون المحيط به من سماوات وأرض
ومخلوقات، ومن ملائكة وجن وحيوانات ونباتات.
ولعل العنصر الأساس الذي استحق به هذا الامتياز، بحيث أصبح المحور في هذه الحياة، هو ما أشار إليه القرآن الكريم في بدء خلق الإنسان، حيث أن الله تبارك وتعالى نفخ فيه من روحه، فهو نفحة إلهية تحمل في جوهرها قدراً من الصفات الإلهية، قال تعالى: ?وإذ قال ربك للملائكة إني خالق بشراً من صلصال من حمأ مسنون. فإذا سويته ونفخت فيه من روحي فقعوا لـه ساجدين? (1)، ولعل هذا هو الذي يفسر الطلب من الملائكة السجود لآدم.

فصول البحث

وقد استدعى هذا العرض للأبعاد المتعددة أن يكون الحديث عن الإنسان و«المجتمع الإنساني» حديثاً هاماً.
وأنه لابد لنا في هذا الحديث أن نبدأ من بداية خلق الإنسان وخلافته في الأرض لنعرف:
أولاً: المبررات لهذه الخلافة والتي سوف تلقي ضوءاً على هذا الامتياز والمحورية.
ثانياً: مسيرة هذه الخلافة من خلقها ووجودها وحتى قيامها على الأرض، وبذلك تتحقق بداية المجتمع الإنساني على الأرض.
فالحديث عن المجتمع الإنساني، يحتاج إلى تناول هذا الجانب من الحديث، وهو فهم الإنسان ووجوده على الأرض، الذي يدخل كعنصر مهم في فهم النظرية القرآنية عن المجتمع الإنساني.
ويكون «الباب الأول» من هذا البحث.
وأما الباب الثاني من البحث، فهو يتناول «المجتمع الإنساني نشوؤه»، حيث نتناول في هذا الباب ـ إن شاء الله ـ العناصر الأساسية التي يتكون منها المجتمع الإنساني، والوحدة الفطرية التي كان يقوم عليها المجتمع الإنساني، وظهور الاختلاف بعد ذلك من خلال العالم الفطري.
وفي الباب الثالث نتحدث عن تأثير الهوى على الوحدة الفطرية وعناصر الثورة والتغيير فيه.
وفي الباب الرابع نتناول موضوع الدين في المجتمع الإنساني، ودور العقيدة الدينية في تقديم المثل الأعلى للإنسان، وتأثير ذلك في العلاقات الاجتماعية، ونقارن بين الإسلام والنظريات الأخرى في هذا المجال.
وفي الباب الخامس نتناول الدولة الإلهية والمجتمع الإنساني، من خلال عرض العناصر الأساسية في نظر الإسلام لوحدة المجتمع الإنساني، ومقومات الدولة وخصائصها، التي تتجسد في المثل والقيم، وفي التشريع الإسلامي، والحاكم الإسلامي والأمة.
وفي الباب السادس نتناول موضوع الأمة الواحدة والمجتمع الإنساني، في محاولة لبيان النهج الذي اتبعه الإسلام، لتحقيق وحدة المجتمع الإنساني، من إيجاد الأمة الواحدة، والتأكيد على دور الأخلاق في ذلك، ووضع قواعد وضوابط لتحكيم هذه الوحدة.
وفي الخاتمة نتناول الآثار والنتائج التي حققها الإسلام في هذا المجال، من خلال عرض مواصفات المجتمع الإنساني الفاضل، ومدى تحقيق الإسلام لهذه المواصفات.

پاورقيها:

1 ـ الإسراء: 70.
1 ـ البقرة: 30.
1 ـ البقرة: 31 ـ 33.
1 ـ الجاثية: 12 ـ 13.
1 ـ الحجر: 28 ـ 29.
1 ـ الرعد: 11.
1 ـ راجع علوم القرآن ـ التفسير في مدرسة أهل البيت (عليهم السلام) 307، للمؤلف.
1 ـ راجع علوم القرآن للمؤلف: 343، ط مجمع الفكر الإسلامي.
1 ـ في الصحيحة، عن أبي عبد الله (الصادق) (عليه السلام)، قال: «إن الله تبارك وتعالى، أنزل في القرآن تبيان كل شيء حتى ـ والله ـ ما ترك شيئاً يحتاج إليه العباد، حتى لا يستطيع عبد أن يقول: لو كان هذا أنزل في القرآن، إلا وقد أنزله الله فيه»، وفي حديث آخر معتبر عن أبي عبد الله قال: سمعته يقول: «ما من شيء إلا وفيه كتاب أو سنة»، الكافي 1 /59 الحديث 1 و4.
1 ـ وسائل الشيعة 18 / 145، ب 13 صفات القاضي، ح 49، عن بصائر الدرجات.
1 ـ وهو ما يتم بحثه في أبحاث الدليل الشرعي أو العقلي من أبحاث أصول الفقه، راجع علم الأصول، الحلقة الأولى.
2 ـ إبراهيم: 32 ـ 33.
2 ـ الأعراف: 96.
2 ـ الأنبياء: 26، إشارة إلى قوله تعالى: ?وقالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه بل عباد مكرمون?.
2 ـ المصدر السابق.
2 ـ المصدر السابق: ح 47.
2 ـ النحل: 89.
2 ـ راجع محاضرات التفسير الموضوعي للشهيد الصدر.
2 ـ ص: 26.
2 ـ علوم القرآن 346، ط 3، عن المدرسة القرآنية، الدرس الثاني: 28، للشهيد الصدر قدس سره.
2 ـ وسائل الشيعة 18 / 140، ب 13 صفات القاضي، ح 35، عن كتاب التوحيد، و37، عن الخصال، وأحاديث عديدة أخرى.
3 ـ الأحزاب: 72.
3 ـ الحج: 65، النحل: 12 ـ 14، وغيرها.
3 ـ الروم: 41.
3 ـ المصدر السابق.
3 ـ يونس: 13 ـ 14.
4 ـ البقرة: 34.
پنج شنبه 27 مهر 1391  4:27 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن و عهدین ؛ نقاط همسو و ناهمسو

قرآن و عهدین ؛ نقاط همسو و ناهمسو

سید موسی صدر
درعصر ارتباطات، آشنایی و شناخت پیروان ادیان از باورها، آموزه ها و سنتهای دینی یكدیگر و یافتن نقطه های همسو و ناهمسو، رخدادی طبیعی و ناگزیر است كه می تواند به نتایج مطلوبی منتهی شود.
دستگاه ها و ابزار اطلاع رسانی چنان گسترده و فراگیر شده كه هیچ ساحتی از حضور آن بی بهره نمانده ـ درست یا نادرست ـ درباره همه مسائل بررسی و اظهار نظر شده است.
آنچه در این وضعیت مهم است یافتن پایه و تكیه گاه استوار برای شناخت متقابل است؛ زیرا گسترش اطلاعات رسانه ای تا زمانی كه از منبع و سرچشمه مطمئنی سیراب نشود، خطر آن دارد كه به جای تصویر و ترسیم واقعیتها و پدیده ها، چهره مشوّه و انحرافی از آن ارائه دهد و دینداران را گرفتار توهم و تصورات غلط نسبت به یكدیگر كند.
در میان منابع قابل استفاده برای شناخت پیروان ادیان، متون دینی از جایگاه ویژه ای برخوردارند؛ زیرا اولاً دارای قداستند و همین باعث می شود كه در ایجاد هم گرایی یا واگرایی تأثیر بس مهم داشته باشند، و ثانیاً نسبت به رفتار و كنشهای دینی دینداران از وضوح و خلوص بیشتری بهره مندند؛ چه اینكه آموزه های دینی ازمرحله انتقال از متن به جان و رفتار دینداران و انعكاس آن در زندگی و نهادهای اجتماعی گرفتار آمیختگی های گوناگون فرهنگی و انسانی شده خلوص شان را از دست می دهند. از این رو برای آشنایی بهتر از باورها و آموزه های دینی یك دین به جای مطالعات روان شناختی و جامعه شناختی، مطالعات متن شناختی اهمیت بیشتری دارد.
این نوشتار بر آن است تا در این زمینه، بررسی مقایسه ای ـ هرچند فشرده و گذرا ـ میان متون اصلی سه دین بزرگ ابراهیمی یعنی یهود، مسیحیت و اسلام داشته باشد. با این امید كه شناخت نقاط همسو و مشترك ادیان به الفت و هم گرایی دینداران در ساختن جامعه برتر دینی، اخلاقی و انسانی یاری رساند.
در متون مقدس ادیان ابراهیمی بویژه قرآن و تورات، زمینه های چندی درخور مطالعه و مقایسه هست؛ اما در این نوشتار به چهار محور عمده كه شاكله اصلی متون یادشده را ترسیم می كند می پردازیم كه عبارتند از: 1. تاریخ 2. تشریع 3. معارف؛ همچون توحید و معاد و نبوت 4. اخلاق.
تاریخ در متون ادیان

تاریخ در متون ادیان از دو زاویه قابل بررسی است؛ یكی از زاویه حوادثی كه در آنها ثبت شده است؛ و دیگر از نگاه چگونگی طرح حوادث و رویدادهای تاریخی.

1. ثبت رویدادهای تاریخی

در این زمینه تفاوت آشكاری میان قرآن و تورات از یك سو و انجیل از سوی دیگر به چشم می خورد. قرآن و تورات از رویدادها وجریانهای گوناگونی سخن گفته اند؛ حال آن كه انجیل تنها گزارش از زندگی، گفتار و رفتار حضرت عیسی(ع) است. همین امر باعث می شود كه بررسی و مقایسه، تنها میان قرآن و انجیل در خصوص حضرت عیسی امكان پذیر باشد.
جدا از این مسئله، تورات و قرآن در نقل رویدادهای تاریخی وجه اشتراك فراوانی دارند؛ یعنی بیشتر پدیده های تاریخی كه قرآن از آن یاد كرده است در تورات نیز به گونه ای مطرح بوده؛ مثلاً رویدادهایی چون آفرینش آسمان و زمین، آفرینش آدم، سكونت آدم در بهشت و بیرون رفتن از آن، طوفان نوح، داستان ابراهیم(ع)، قصه یوسف(ع)، جریان تولد موسی(ع) و خروجش از مصر و بازگشت دوباره اش برای نجات بنی اسرائیل از چنگ فرعون، ماجرای طور سینا و سخن گفتن خداوند با موسی و… كه در قرآن آمده است، در دو سفر «تكوین» و «خروج» تورات به صورت گسترده نقل شده است؛ البته با تفاوتهایی كه خواهیم گفت.
اما در عین همسویی این چنین، تا حدودی اختلاف نیز دارند؛ به این معنی كه برخی رویدادهای تاریخی در قرآن یادشده كه در تورات نیست؛ مثل داستان قوم عاد، قوم ثمود، اصحاب رسّ، قوم تبّع، اصحاب اخدود، اصحاب كهف، اصحاف فیل. و از سوی دیگر برخی جریانهای تاریخی درتورات مطرح شده كه در قرآن نیامده است؛ مثل داستان پیامبران بنی اسرائیل، غیر از داود و سلیمان، چگونگی تكثیر نسل آدم و نوح، داستان ازدواج ابراهیم(ع) و….
فلسفه این تفاوت از سوی قرآن دو چیز است؛ یكی اینكه مخاطبان مستقیم قرآن اعراب حجاز بودند و به همین دلیل، قرآن از آن جریانهای تاریخی سخن گفته است كه برای آنان شناخته شده بوده است؛ و دیگر هدف گرایی قرآن در نقل تاریخ كه باعث حذف برخی رویدادها گردیده و بعداً از آن سخن خواهیم گفت.
بنابراین قرآن و تورات در نقل رویدادهای تاریخی تا اندازه زیادی همسویی و توافق دارند؛ و البته اندكی اختلاف و تفاوت.
اما انجیل، همان نسبت توافقی را كه قرآن با تورات داشت با انجیل نیز دارد؛ یعنی به جز موارد معدود كه با هم تفاوت دارند در بیشتر موارد در گزارش از زندگی و رفتار و گفتار حضرت عیسی(ع) یكسانند. اما این درحالی است كه تورات با انجیل هیچ وجه مشتركی از این جهت ندارد؛ یعنی در تورات گزارشی از حضرت عیسی به جز بشارتی بسیار مبهم از سوی برخی پیامبران بنی اسرائیل نیامده است و همین گونه انجیل هیچ گزارشی از رویدادهای تاریخی تورات ندارد.

2. چگونگی گزارش تاریخی

با وجود اشتراك زیاد قرآن با تورات و انجیل در اصل گزارش رویدادها، اما در چگونگی گزارش تاریخی تفاوتهایی به چشم می خورد. دراین زمینه نخست قرآن را با تورات و سپس با انجیل به مقایسه می گیریم.

گزارشهای قرآن و تورات

در گزارشهای مشترك قرآن و تورات تفاوتهای چندی وجود دارد كه برخی مربوط به قالب و شیوه بیان است و برخی دیگر مربوط به عناصر و محتوای داستانها و رویدادها. مجموع این تفاوتها در موارد زیر خلاصه می شود:

هدفمندی گزارشها

گزارش تاریخ در قرآن هدفمند و برای القای پیامهای اخلاقی یا معرفتی صورت گرفته است كه گاهی این پیام اخلاقی یا معرفتی در آغاز یا انجام داستان تصریح می شود، اما در تورات چنین هدفی دنبال نمی شود، بلكه تنها ثبت رویداد و جریان است. در این زمینه كافی است به سوره بقره آیات 40 تا 61 مراجعه كنیم؛ دراین آیات، جریانهای اسارت بنی اسرائیل در چنگ فرعون و نجات آنان از این اسارت، شكافته شدن دریا، پرستش گوساله از سوی یهود، درخواست رؤیت خدا از سوی بنی اسرائیل، ریزش نعمتهای الهی بر بنی اسرائیل هنگام حیرت و سرگردانی آنان در بیابان، شكافته شدن سنگ و بیرون آمدن آب آشامیدنی از آن و درخواست غذاهای متنوع بنی اسرائیل ازحضرت موسی(ع) بیان گردیده كه همگی این جریانها به گونه ای در تورات نیز آمده است؛ اما قرآن قبل از نقل این جریانها طی چند آیه پیامهای اخلاقی و معرفتی اش را مطرح می كند و سپس به گزارش رویدادها می پردازد:
«یا بنی اسرائیل اذكروا نعمتی التی أنعمت علیكم و أوفوا بعهدی أوف بعهدكم و إیای فارهبون. و آمنوا بما أنزلت مصدّقاً لما معكم و لاتكونوا أول كافر به ولاتشتروا بآیاتی ثمناً قلیلاً و إیای فاتّقون. و لاتلبسوا الحق بالباطل و تكتموا الحق و أنتم تعلمون. و أقیموا الصلاة و آتوا الزكاة و اركعوا مع الراكعین. أتأمرون الناس بالبرّ و تنسون أنفسكم و أنتم تتلون الكتاب أفلاتعقلون… و اتقوا یوماً لاتجزی نفس عن نفس شیئاً و لایقبل منها شفاعة و لایؤخذ منها عدل و لا هم ینصرون. و إذ نجّیناكم من آل فرعون…»
این در حالی است كه تورات در گزارش این رویدادها هیچ پیام اخلاقی یا معرفتی را دنبال نمی كند.1
گذشته از آن كه قرآن در لابه لای نقل داستانها جملاتی را به كار می برد تا پیام مورد نظرش را تأكید كند؛ مثلاً در آیه: «و ظلّلنا علیكم الغمام و أنزلنا علیكم المنّ و السلوی كلوا من طیبات ما رزقناكم و ما ظلمونا و لكن كانوا أنفسهم یظلمون»(بقره/57) با اشاره به جریان نزول نعمتهای الهی، در پایان این نكته را خاطر نشان می سازد كه رفتار خداوند با انسانها بر اساس عدالت است؛ اگر نعمتی سلب می شود یا نقمتی نازل می گردد ناشی از ستم خود انسانهاست، نه از سوی خدا.
شبیه همین جریان را در سوره طه می بینیم؛ در این سوره كه داستان حضرت موسی از تولد تا حادثه پرستش گوساله توسط بنی اسرائیل بیان گردیده است، خداوند در آغاز سوره این واقعیت را مطرح می كند كه قرآن مایه تذكر برای كسانی است كه ازخدا می ترسند: «ما أنزلنا علیك القرآن لتشقی. إلاّ تذكرة لمن یخشی»(طه/2ـ3) و سپس به نقل داستان حضرت موسی می پردازد كه در این داستان الطاف و همچنین عذابهای گوناگون خداوند بر بنی اسرائیل و فرعونیان به نمایش گذاشته می شود، تا تذكر و احساس حضور خداوند بیش از پیش برانگیخته شود. و در پایان نیز داستان با تذكر به وحدانیت و علم فراگیر الهی ختم می شود: «انّما إلهكم اللّه الذی لاإله الاّ هو وسع كلّ شیئ علماً»(طه/98)
علامه طباطبایی در زمینه ارتباط داستان با آیات دیگر می نویسد:
«و وجه اتصال القصة بما قبلها أنّها تذكرة بالتوحید و وعید بالعذاب، فالقصه تبدأ بوحی التوحید و تنتهی بقول موسی: إنّما إلهكم اللّه الذی لا إله إلاّ هو، الآیة. و تذكّر هلاك فرعون و طرد السامری، و قد ابتدأت الآیات السابقة بأنّ القرآن المشتمل علی الدعوة الحقة تذكرة لمن یخشی.»2
حال اگر این سوره را با سفر «خروج» تورات كه مشتمل بر همین رویدادهاست، مقایسه كنیم خواهیم دید كه تورات تأكیدی بر پیام رسانی در گزارش تاریخ ندارد و تنها به ثبت حوادث می پردازد.
این ویژگی تنها در داستان موسی و بنی اسرائیل در قرآن نیست، بلكه در داستانهای دیگر این دو متن دینی مثل داستان نوح، ابراهیم نیز وجود دارد. مثلاً در داستان ابراهیم تورات صحنه های گوناگون زندگی ابراهیم از تولد تا مرگ را نقل می كند، اما هرگز در صدد پیام گیری از آن نیست؛ بلكه تنها به رویدادهای تولد، ازدواج، سفرها و ذبح فرزند و در نهایت مرگ حضرت ابراهیم می پردازد،3 اما در قرآن بر عكس هر صحنه از صحنه های زندگی حضرت ابراهیم را كه گزارش می كند همراه با القای پیام است. كافی است به صحنه دعای ابراهیم برای سرزمین مكه هنگام اسكان هاجر و اسماعیل بنگریم؛ این صحنه هم در سوره بقره آمده است و هم در سوره ابراهیم و در هر دو جا سرشار از پیام توحید و عبودیت و تسلیم مطرح شده است. در سوره بقره می خوانیم:
«و إذ قال إبراهیم ربّ اجعل هذا بلداً آمناً و ارزق أهله من الثمرات من آمن منهم بالله و الیوم الآخر قال و من كفر فأمتّعه قلیلاً ثمّ أضطرّه إلی عذاب النار و بئس المصیر»
بقره/126
و در سوره ابراهیم آمده است:
«و إذ قال إبراهیم ربّ اجعل هذا البلد آمناً و اجنبنی و بنی أن نعبد الأصنام. ربّ إنّهنّ أضللن كثیراً من الناس فمن تبعنی فإنّه منّی و من عصانی فإنّك غفور رحیم. ربنا إنّی أسكنت من ذرّیتی بواد غیرذی زرع عند بیتك المحرّم ربّنا لیقیموا الصلاة فاجعل افئدة من الناس تهوی الیهم و ارزقهم من الثمرات لعلّهم یشكرون. ربّنا إنّك تعلم ما نخفی و ما نعلن و ما یخفی علی الله من شیء فی الأرض و لا فی السماء» ابراهیم/34ـ38

گزینش و تفصیل در گزارشها

گزارش قرآن از رویدادهای تاریخی، گزینشی است، به این معنی كه از هر جریان تنها صحنه های ویژه آن را نقل می كند و نه همه جریان را، اما گزارش تورات، تفصیلی است و سعی بر آن دارد تا همه جریان را نقل كند. این رویكرد متفاوت باعث گردیده است كه قرآن در نقل تاریخ به صورت كلی سخن بگوید، اما تورات برعكس به جزئیات حادثه پرداخته، ریز و درشت آن را چه سودمند و چه بی فایده نقل می كند؛ مثلاً در تورات، بهشت آدم(ع) از نظر جغرافیایی تعیین شده و درخت ممنوعه مشخص گردیده كه عبارت است ازدرخت معرفت نیك و بد4؛ اما در قرآن این گونه نیست و در هر دو مورد به صورت كلی آمده است:
«و قلنا یا آدم اسكن أنت و زوجك الجنّة و كلا منها رغداً حیث شئتما و لاتقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمین» بقره/35
همین گونه در داستان ابراهیم(ع)، تورات، تمام جزئیات تولد، سرزمین، خویشاوندان، سفرها، اموال و دارایی ابراهیم را گزارش می كند5؛ اما در قرآن هیچ یك از این محورها نیامده و تنها به نام یك شخص (آزر) ازخویشان ابراهیم اشاره دارد، در حالی كه به صحنه های تجلّی عبودیت و تسلیم و معرفت حضرت ابراهیم توجه بیشتری نشان می دهد.
یا در داستان حضرت موسی و بنی اسرائیل، قرآن تنها ازافراد معدودی مثل فرعون، موسی، هارون، هامان و سامری نام می برد و صحنه های داستان در كلیت و ابهام باقی می ماند؛ اما در تورات تمام عناصر و جزئیات زمانی، مكانی و انسانی داستان نقل می شود؛ حتی مختصات جغرافیایی محل خروج بنی اسرائیل ازمصر و عبور از دریا.6
این شیوه گزارش باعث گردیده است تا تورات در معرض ناسازگاری با واقعیتهای تاریخی قرار گیرد و برخی گزارشهای آن با دستاوردهای علمی ابطال گردد؛ مثلاً زمان آفرینش آسمانها و زمین، هم در قرآن و هم در تورات، شش روز بیان گردیده:
«و هو الذی خلق السموات و الأرض فی ستة أیام» هود/7
«و لقد خلقنا السموات و الأرض و ما بینهما فی ستة أیام» ق/38
«پس آسمانها و زمین و تمامی لشكرهای آنها تمام شدند. و در روز هفتمین خدا عملی كه كرد به اتمام رسانیده بود، بلكه در روز هفتمین از تمامی كاری كه كرد آرام گرفت.»7
اما در قرآن مدّت روز (یوم) تعیین نگردیده و بر اساس انعطاف مفهوم لغوی آن می توان مقصود از ستّة ایام را شش دوره گرفت؛ در حالی كه در تورات مدت روز تعیین شده كه همان بین الطلوعین است:
«در ابتدا خدا آسمانها و زمین را آفرید، و زمین تهی و خالی بود؛ و تاریكی بر روی لجّه و روح خدا بر آبها متحرك. و خدا گفت كه روشنایی شود و روشنایی شد. و خدا روشنایی را دید كه نیكوست؛ پس خدا روشنایی را از تاریكی جدا كرد. و خدا روشنایی را روز خواند و تاریكی را شب خواند و بودن شام و بودن صبح روز اول شد.»8
بدیهی است كه این مدت تعیین شده از سوی تورات، با واقعیتهای مراحل زمانی آفرینش نمی سازد. طبق تحقیقات كیهان شناسی مدت شكل گیری جهان آفرینش به میلیاردها سال می رسد.9
به نظر می رسد مسائلی از این دست ناشی از اعمال نظر كاهنان یهود بوده است و گرنه حقیقت در تورات حضرت موسی(ع) نیز همان بوده كه در قرآن است.

افزایش و كاستی گزارشها

تفاوت سوم میان تورات و قرآن در زمینه افزایش و كاهش گزارشهاست. همان گونه كه تورات با وارد شدن در جزئیات صحنه ها و رویدادها برخی گزارشهایی دارد كه در قرآن نیامده، چنان كه گذشت، قرآن نیز در راستای هدف خود؛ یعنی پیام رسانی معرفتی و اخلاقی، صحنه ها و جریانهایی را گزارش می كند كه در تورات نیامده است.؛به تعبیر دیگر تفاوت سوم در بود و نبود گزارشهای تاریخی در دو متن دینی است.
به عنوان نمونه در داستان آفرینش آدم، قرآن، اولاً آفرینش آدم را به عنوان جایگزین ساختن خلیفة الله در زمین معرفی می كند:
«و إذ قال ربّك للملائكة إنّی جاعل فی الأرض خلیفة» بقره/30
در حالی كه درتورات این مطلب مهم نیامده است:
«پس خداوند خدا آدم را ازخاك زمین صورت داد و نسیم حیات را بر دماغش دمید و آدم جان زنده شد.»10
و ثانیاً؛ قرآن از تعلیم اسماء به آدم و سجده فرشتگان بر آدم سخن می گوید:
«و علّم آدم الأسماء كلّها ثمّ عرضهم علی الملائكة… و إذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا إلاّ إبلیس أبی و استكبر و كان من الكافرین» بقره/31ـ34
در صورتی كه تورات هرگز از این رویدادهای بس اساسی گزارشی ندارد؛ تنها از نام گذاری جانداران توسط آدم نام می برد:
«و خداوند خدا تمامی حیوانات صحرا و تمامی مرغان هوا را از خاك آفرید و به آدم آورد تا ببیند كه ایشان را چه خواهد نامید؛ پس هر چه كه آدم آن ذی حیات را نامید اسم آن همان شد. پس آدم به تمامی بهایم و مرغان هوا و همگی حیوانات صحرا را نام نهاد…»11
این گزارش، شكل متفاوتی از خبر دادن اسماء توسط آدم درقرآن است:
«فلمّا أنبأهم بأسمائهم…» بقره/33
همچنین در داستان حضرت ابراهیم(ع) جریانهای مهمی مثل چگونگی ایمان و استدلال وی بر توحید؛ «و كذلك نری إبراهیم ملكوت السموات و الأرض و لیكون من الموقنین. فلمّا جنّ علیه اللیل رأی كوكباً قال هذا ربّی فلمّا أفل قال لاأحبّ الآفلین…»(انعام/75ـ79)، مناظره ابراهیم با مشرك زمان خود؛ «ألم تر إلی الذی حاجّ إبراهیم فی ربّه أن آتاه الله الملك إذ قال إبراهیم ربّی الذی یحیی و یمیت…»(بقره/258)، رویداد بت شكنی و انداختنش در آتش؛ «فجعلهم جذاذاً إلا كبیراً لهم لعلهم إلیه یرجعون. قالوا من فعل هذا بآلهتنا إنّه لمن الظالمین…»(58/70) كه در قرآن آمده است، هیچ یك از این حوادث در تورات گزارش نشده است.
همین گونه در داستان حضرت موسی قرآن از همراهی شخص(خضر) با موسی و یادگیری حقایق توسط موسی از وی یاد می كند:
«و إذ قال موسی لفتاه لاأبرح حتی أبلغ مجمع البحرین أو أمضی حقباً…»
كهف/60ـ83
و در مورد فرعون از نجات جسد وی بعد از غرق سخن می گوید:
«فالیوم ننجّیك ببدنك لتكون لمن خلفك آیة» یونس/92
در صورتی كه تورات در این زمینه ها سخنی ندارد.
اینها تنها نمونه است و در سایر موارد نیز این تفاوت به چشم می خورد كه جهت اختصار از آن می گذریم.

ناهمگونی گزارشها

چهارمین وجه تفاوت گزارشهای تاریخی قرآن و تورات، از نوع تخالف است؛ یعنی برخی ازعناصر و اجزای حادثه در تورات به گونه ای معرفی شده، اما در قرآن به گونه ای دیگر؛ مثلاً در داستان آفرینش آدم و هبوط از بهشت، شیطان به عنوان عامل فریب معرفی شده است؛ «فوسوس الیه الشیطان…»(طه/120)؛ اما در تورات، عامل فریب، مار قلمداد شده:
«و مار از تمامی جانوران صحرا حیله سازتر بود كه خداوند خدا آفریده بود، و به زن گفت: آیا خدا فی الحقیقه گفته است كه از تمامی درختان باغ مخورید…»12
شخص فریب خورده، در آیات قرآن، حضرت آدم یا آدم و همسرش با هم معرفی شده است:
«فوسوس إلیه الشیطان قال یا آدم هل أدلّك علی شجرة الخلد و ملك لایبلی» طه/120
«فوسوس لهما الشیطان لیبدی لهما ما ووری عنهما من سوءاتهما و قال ما نهاكم ربّكما عن هذه الشجرة إلاّ أن تكونا ملكین أو تكونا من الخالدین» اعراف/20
اما بر اساس تورات، آن كه اول فریب می خورد همسر آدم است و از طریق وی آدم فریب می خورد:
«پس زن درخت را دید كه نیكوست و اینكه در نظرها خوشایند است و درختی كه مر دانشمندی را مرغوب است، پس از میوه اش گرفت و خورد و به شوهر خودش نیز داد كه خورد.»13
طبق آیات قرآن، سخن شیطان در مقام فریب دادن این بود كه اگر از درخت ممنوعه بخورند جزء فرشتگان می شوند یا عمر جاودانه می یابند (طه/20)؛ اما بر اساس تورات، مار گفت:
«و حال اینكه خدا می داند روزی كه از آن می خورید چشمان شما گشوده شده چون خدایانی كه نیك و بد را می دانند خواهید شد.»14
یا در داستان ذبح ابراهیم(ع)، بر اساس تورات، ذبیح، اسحاق بوده است15، در حالی كه از آیات قرآن چنین استفاده می شود كه ذبیح اسماعیل بوده؛ زیرا طبق آیه 71 سوره هود: «فبشّرناه بإسحاق و من وراء إسحاق یعقوب»، حضرت ابراهیم مطمئن بود كه اسحاق زنده می ماند و از وی فرزندی به نام یعقوب باقی خواهد ماند و این با دستور ذبح و قربانی كردن سازگار نبود.
همین گونه در داستان موسی(ع) برابر نقل تورات، زنی كه موسی را به فرزندی گرفت و به دایه سپرد، دختر فرعون بوده است:
«آن گاه دختر فرعون به جهت شست وشو به نهر فرود آمد و كنیزكانش به كنار نهر گردش می كردند و او در میان نیزار صندوقچه ای دیده كنیزك خود را فرستاد كه او را گرفت و آن را گشاده پسری دید…»16
اما بنابر گزارش قرآن، همسر فرعون موسی را به فرزندی گرفت و مانع كشته شدن وی توسط فرعون شد:
«و قالت امرأة فرعون قرّة عین لی و لك لاتقتلوه عسی أن ینفعنا أو نتّخذه ولداً و هم لایشعرون» قصص/9
نمونه هایی ازین دست در سایر داستانها و حوادث تاریخی تورات و قرآن نیز وجود دارد.

ناسازگاری گزارشها

آخرین وجه تفاوت گزارشهای تاریخی از نوع تضاد است؛ به این معنی كه در برخی موارد، تورات صحنه هایی را گزارش می دهد كه قرآن آن را نمی پذیرد و ضد آن را اثبات می كند، این نوع تفاوت به طور عمده در دو زمینه است؛ یكی در مورد افعال الهی؛ و دیگر در زمینه پیامبران؛ مثلاً درمورد خداوند، تورات می گوید:
«و آواز خداوند خدا را شنیدند كه به هنگام نسیم روز در باغ می خرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند در میان درختان باغ پنهان كردند.»17
«و خداوند به جهت ملاحظه كردن شهر و برجی كه بنی آدمیان می ساختند به زیر آمد. و خداوند گفت كه اینك قوم یكی اند و از برای همگی ایشان زبان یكی است و به این كار شروع نموده اند و حال از هر چه كه قصد ساختنش دارند چیزی از ایشان منع نمی شود. بیا به زیر آییم و در آنجا زبان ایشان را مخلوط نماییم تا آن كه زبان همدیگر را نفهمند…»18
«و مقام مقدس را از برایم بسازند تا آن كه در میان ایشان ساكن شوم.»19
این چنین تعبیراتی را قرآن در مورد خداوند نمی پذیرد و با تأكید بر نفی جسمیت و تنزّه الهی از آلایه های مادی «لیس كمثله شیء» در حقیقت ضد آن را اثبات می كند.
همین گونه درمورد پیامبران، تورات گزارشهایی دارد از قبیل شراب خوردن حضرت نوح20؛ زنا كردن حضرت لوط21؛ دروغ گفتن حضرت ابراهیم22 كه قرآن بر عكس با تأكید بر عصمت و پاكی پیامبران از رذایل اخلاقی، ساحت آنان را منزّه از چنین پیرایه هایی می داند و صلاح و سداد آنان را الگوی دیگران معرفی می كند. قرآن راجع به پیامبران تعبیراتی از این گونه دارد:
«و جعلناهم أئمة یهدون بأمرنا و أوحینا إلیهم فعل الخیرات و إقام الصلوة و إیتاء الزكاة و كانوا لنا عابدین» انبیاء/73
«وأدخلناهم فی رحمتنا إنّهم من العالمین» انبیاء/86
«إنّهم كانوا یسارعون فی الخیرات و یدعوننا رغباً و رهباً و كانوا لنا خاشعین» انبیاء/90
و در خصوص لوط می فرماید:
«و لوطاً آتیناه حكماً و علماً و نجّیناه من القریة التی كانت تعمل الخبائث إنّهم كانوا قوم سوء فاسقین. و أدخلناه فی رحمتنا إنّه من الصالحین» انبیاء/74ـ75
همچنین در مورد نوح آمده است:
«إنّه كان عبداً شكوراً» اسراء/3
«سلام علی نوح فی العالمین» صافات/79
«و لقد نادینا نوحاً فلنعم المجیبون» صافات/75
این تعبیرات با آنچه در تورات آمده است ناسازگار است.
این وجوه پنج گانه عمده ترین زمینه های اختلاف و تفاوت گزارشهای تاریخی و قرآن است. آنچه اهمیت دارد این است كه بیشتر این زمینه های اختلاف، باعث تقابل و رویارویی پیروان این دو كتاب مقدس نمی شود، تنها وجه اخیر تا اندازه ای باعث تقابل عقیدتی و نه عملی آنان راجع به خداوند و انبیا می گردد كه این امر زندگی اجتماعی آنان را مختل نمی كند؛ چنان كه در زمان پیامبراكرم(ص) یهودیان و مسلمانان در كنار هم می زیستند و قرآن نیز بر این هم زیستی مهر تأیید گذاشت.

گزارشهای قرآن وانجیل

همان گونه كه پیش از این اشاره شد، مقایسه قرآن و انجیل در زمینه گزارشهای تاریخی تنها درمورد حضرت عیسی(ع) میسّر است؛ زیرا اناجیل موجود، بیشتر، گزارشهای عینی یا استنباطی از زندگی و گفتار حضرت عیسی است.
بر این اساس مقایسه بین قرآن و انجیل را تنها در همین زمینه پی می گیریم.
نگاهی اجمالی به آیات قرآن و اناجیل موجود، نشان می دهد كه همان جهات توافق و تفاوتی كه میان قرآن و تورات در گزارشهای تاریخی بود، میان قرآن و انجیل در خصوص حضرت عیسی(ع) موجود است؛ یعنی اصل رویداد در هر دو متن مشترك است؛ اما در چند جهت تفاوتهایی دارد. قرآن همچون سایر گزارشهای تاریخی اش، اولاً، هدفمند گزارش می كند. ثانیاً، گزینشی گزارش می كند و تنها صحنه هایی را می آورد كه پیام معرفتی یا اخلاقی مورد نظر قرآن را داشته باشد كه عمده این پیام عبودیت و تسلیم حضرت عیسی در برابر خداوند است در برابر مسیحیان كه معتقد به الوهیت عیسی بوده اند. و ثالثاً، اناجیل موجود از كارها و سخنان حضرت عیسی(ع) مواردی را نقل می كند كه در قرآن نیامده؛ و برعكس، قرآن صحنه هایی را می آورد كه در اناجیل گزارش نشده است؛ یكی از آنها صحنه سخن گفتن عیسی در گهواره است كه قرآن می فرماید:
«قال إنّی عبدالله آتانی الكتاب و جعلنی نبیاً. و جعلنی مباركاً أین ماكنت و أوصانی بالصلوة و الزكاة مادمت حیاً. و برّاً بوالدتی و لم یجعلنی جبّاراً شقیاً و السلام علی یوم ولدت و یوم أموت و یوم أبعث حیاً» مریم/30ـ33
اما در اناجیل این صحنه نیامده است.
و رابعاً تفاوت تضادگونه میان گزارشهای قرآن از عیسی و گزارش انجیل از وی، تنها در یك مورد است؛ و آن قتل و به صلیب كشیدن حضرت عیسی است كه انجیل بر آن تأكید دارد، اما قرآن آن را نفی می كند؛ انجیل می گوید:
«و عیسی به آواز بلند فریاد نموده گفت: ای پدر من، روح خود را به دستهای می سپارم و این را گفته و وفات نمود.»23
اما قرآن می فرماید:
«و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبّه لهم و إنّ الذین اختلفوا فیه لفی شكّ منه ما لهم به من علم إلاّ اتّباع الظنّ و ما قتلوه یقیناً» نساء/157
این چهار وجه، عمده ترین وجوه اختلاف قرآن و انجیل در گزارش از حیات حضرت عیسی است. در سایر زمینه ها بویژه گزارش از رسالت و دعوت عیسی، معجزات متعدد آن حضرت، یاران و حواریون وی، اینكه عیسی «كلمة الله» است و تصدیق كننده تورات بوده است،24 نقاط مشترك فراوان دارند.

تشریع در متون ادیان
1. تشریع در قرآن و تورات

بخش تشریع و احكام در قرآن و تورات نیز همچون گزارش تاریخی دارای زمینه های مشترك و همسو و نیز نقطه های متفاوت با یكدیگرند. در اینجا هر یك از دو زمینه را جداگانه بررسی می كنیم.

الف. زمینه های مشترك

1. نخستین زمینه مشترك، اهمیت تشریع در قرآن و تورات است. هر دو كتاب بر جایگاه مهم تشریع واحكام الهی در زندگی انسان و نقش عمل به آن در تقرّب به خداوند و ریزش بركات الهی بر انسان تأكید دارند. قرآن كریم تشریعات الهی را برای ایجاد تقوا در انسان می داند و سپس تقوا را عامل نزول بركات و الطاف الهی معرفی می كند:
«كتب علیكم الصیام كما كتب علی الذین من قبلكم لعلّكم تتقون» بقره/183
«لن ینال الله لحومها و لادماؤها و لكن یناله التقوی منكم» حج/37
«و لو أنّ أهل القری آمنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم بركات من السماء و الأرض…» اعراف/96
در تورات نیز می خوانیم:
«پس قانونهای مرا و احكام مرا كه اگر كسی به جا آورد موجب حیات اوخواهد بود نگاه دارید. خداوند منم.»25
«اگر موافق قانونهای من سلوك نمایید و اوامر مرا نگاه داشته آنها را به جا آورید. پس بارانهای شما را در موسم آنها خواهم بارانید و زمین محصولش را زیاد خواهد كرد و درختان صحرا میوه خود را خواهند داد.»26
2. دومین زمینه مشترك، هشدار به خطیر بودن معصیت و گناه و نقش منفی آن در حیات انسان است. هر دو كتاب بر این مطلب تأكید دارند و با تعبیرات گوناگون از آن سخن گفته اند. تورات می گوید:
«و اگر قانونهای مرا تحقیر كرده و جانهای شما احكام مرا مكره شوند تا تمامی اوامر مرا به جای نیاورده عهد مرا بشكنید، پس من این طور را به شما رفتار خواهم نمود كه خوف و سلّ و تب محرقه را بر شما مستولی می گردانم تا چشمان را بی نور و جان را مغموم نمایند و بذر خود را بی فائده خواهید كاشت، چون كه دشمنان شما آن را خواهند خورد.»27
«به هیچ یك از آنها خویشتن را ملوّث مسازید؛ زیرا كه طوائفی كه ایشان را از حضور شما اخراج می نماییم به این اعمال ملوّث شده اند. پس زمین ملوّث شده است. به آن سبب من انتقام عصیانش را از آن خواهیم كشید كه زمین ساكنانش را قی خواهد نمود.»28
قرآن كریم نیز می فرماید:
«فلیحذر الذین یخالفون عن أمره أن تصیبهم فتنة أو یصیبهم عذاب ألیم» نور/63
«و ضربت علیهم الذلّة و المسكنة و باؤوا بغضب من الله ذلك بأنّهم كانوا یكفرون بآیات الله و یقتلون النبیین بغیرالحقّ ذلك بما عصوا و كانوا یعتدون» بقره/61
«و كذلك أخذ ربّك إذا أخذ القری و هی ظالمة إنّ أخذه ألیم شدید» هود/102
«یا أیها الذین آمنوا إنّما الخمر و المیسر و الأنصاب و الأزلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلّكم تفلحون» مائده/90
«و لكن یرید لیطهّركم و لیتمّ نعمته علیكم لعلّكم تشكرون» مائده/6
3. سومین زمینه مشترك، خود تشریعات و احكام است. هم در قرآن و هم در تورات، تشریعات مشترك فراوانی وجود دارد كه این دوكتاب را بیش از پیش به هم نزدیك می كند. برخی از احكام مشترك عبارتند از: حرمت ربا،29 قصاص در قتل30، وفای به نذر31، زكات در محصولات و چهارپایان32، نگاه بد نكردن33، نیكی به پدر ومادر34، حرمت سرقت35، حرمت زنا36، حرمت گواهی دروغ37، حرمت ازدواج با مشرك38، وجوب وفای به كیل و میزان39، وجوب عدالت در قضاوت و حكم.40
البته بعضی احكام تورات در قرآن نیست، یا متفاوت است، كه این گونه تشریعات اندك است؛ مثلاً قتل مرتد در تورات هست41، اما در قرآن نیامده، یا در قرآن، خوردن میته به صورت مطلق تحریم شده است، اما در تورات آمده است كه خوردن میته برای بنی اسرائیل فقط حرام است، اما برای غریبه رواست:
«هیچ میته را مخورید. به غریبی كه در دروازه های شما ساكنند جهت خوردنش بدهید و یا به بیگانه بفروشید.»42
4. چهارمین وجه مشترك تشریعات قرآن و تورات، داشتن پسوند غیرتشریعی است؛ بیشتر تشریعات در این دو كتاب به جملات غیرتشریعی منتهی می شود، حال این جملات، یا علت و فلسفه حكم را بیان می كند و یا از عواملی است كه عمل به حكم را تشدید و تقویت می كند. گر چه نوع پسوندها در قرآن و تورات متفاوت است، اما به هر حال از دو حالت بیرون نیست. در بخش تفاوتها به این جهت خواهیم پرداخت.

ب. نقاط ناهمسو

به رغم همسویی های زیادی كه در تشریعات قرآن در تورات وجود دارد، یك سلسله تفاوتهایی نیز میان تشریعات آن دو به چشم می خورد كه رویكرد كلی هر یك از این دو كتاب را در زمینه تشریع و احكام نشان می دهد. در اینجا به این نقاط تفاوت اشاره می كنیم:
1. تشریعات قرآن معمولاً كلی و عام است، اما تشریعات تورات، جزئی و موردی است. نمونه زیر بیانگر این واقعیت است
« گاو را با حمار هم جفت كرده شیاره مكن. پارچه مختلط از پشم و كتان بافته مپوش. از برای خود بر چهارگوشه جامه ای كه خود را به آن می پوشی بندها بدوز.»43
این ویژگی كه در بیشتر تشریعات دوكتاب وجود دارد، باعث می شود كه تشریعات قرآنی قابلیت انعطاف و سازگاری با تحولات و تغییرات زمان را بیشتر از تشریعات تورات داشته باشد.
2. خطاب تشریعی در قرآن نسبت به همه انسانهاست، اما در تورات خطاب مخصوص بنی اسرائیل است:
«پس تمامی اوامری كه امروز شما را امر می فرمایم نگاه دارید كه قوی بوده به زمینی كه جهت ارثیتش به آن عبور می نمایید داخل شده به تصرف آورید…»44
«شما پسران خداوند خدای خود هستید و برای اموات، خویشتن را مخراشید و موی پیشانی خود را مكنید؛ زیرا كه تو از برای خداوند خدای خود قوم مقدسی، و خداوند تو را از جهت خود برگزیده است؛ تا از تمامی اقوامی كه بر روی زمینند قوم مخصوص باشی. چیز مكروه هیچ مخور، حیواناتی كه توانید خورد اینانند: گاو، گوسفند…»45
3. بخش عبادات در تورات همراه با تشریفات زیاد است همین تشریفات زیاد باعث شده است كه تشریعات تورات جنبه ظاهرگرایی پیدا كند و از روح عبادت فاصله گیرد. در این زمینه كافی است به توصیه های مربوط به قربانی كردن و یا خدمت كردن در مقام مقدس و لباسهای خدمت گزاران و… مراجعه كنیم.46
در حالی كه در قرآن عبادت به ساده ترین شكل تشریع شده است نماز، روزه، حج و… هر كدام به چند دستور كوتاه خلاصه می شود.
4. بر اساس تورات گناه مطلقاً موجب كفاره است و از این رو بحث كفّارات و قربانیها در تورات بسیار گسترده و مبسوط مطرح شده است؛47 در حالی كه در فرهنگ قرآن برخی از تخلفات موجب كفاره است و برخی دیگر با توبه و بدون كفاره جبران پذیر می باشد.
5. در فرهنگ تورات، میان خدا و انسان واسطه به نام «كاهن» است كه هدایا و قربانیها را می پذیرد و با انجام مراسم عبادی انسان را به خدا نزدیك می سازد و این واسطه باید مقدس شمرده شود:
«پس كاهن را تقدیس نما؛ زیرا كه اوست كه نان خدای خود را تقریب می نماید. از برایت مقدس باشد، چون كه منم خداوند قدوس كه شما را مقدس می نمایم.»48
این در حالی است كه از نگاه قرآن و در تشریعات قرآنی چنین واسطه ای وجود ندارد و انسان مستقیماً می تواند به خدا برگردد، توبه كند و كفاره بدهد.
6. یكی از جهات تفاوت تشریعات تورات و قرآن، نوع پسوندها و فلسفه هایی است كه در پایان یك یا چند دستور می آید. این فلسفه ها و حكمتهاگاه مطابق با قرآن است، اما گاهی با آن تفاوت دارد؛ مثل آنجا كه فلسفه حكم جنبه اختصاصی پیدا می كند و تنها بنی اسرائیل را شامل می شود. از نوع اول می توان به نمونه های زیر اشاره كرد:
 اجرت زن فاحشه یا قیمت سگ برای هیچ نذری به خانه خداوند خدایت میاور؛ زیرا كه آنها هر دو نزد خداوند خدایت مكروه است.49
 با ذكوری مثل خوابیدن با زن مخواب كه فسق است.50
 از شما هیچ كس به احدی از تمامی اقربای خود به قصد كشف عورت نزدیكی ننماید خداوند منم.51
در قرآن كریم نیز تشریعات معمولاً به پسوندهایی چون: «كلّ ذلك كان سیئه عند ربّك مكروهاً»(اسراء/38) «و إنّه لفسق»(انعام/121)، «فإنّه رجس»(انعام/145)، «رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلّكم تفلحون»(مائده/90)، «فإنّه فسوق بكم و اتقوا الله»(بقره/282)، «والله بما تعملون علیم»(بقره/283)، «لعلكم تتقون»(بقره/183) و تعبیرات دیگری كه از پلیدی یا مطلوبیت چیزی در ذات خودش یا نزد خداوند یادكرده، یا از تهدید به علم، قدرت، عذاب خداوند سخن می گوید.
از نوع دوم پسوندها تنها به دو نمونه بسنده می كنیم؛ در تورات آمده است:
«هیچ میته را نخورید؛ زیرا كه از برای خداوند خدایت قومی مقدسی…»52
«خون نخوری زیرا كه خون جان است و جان را با گوشت مخور.»53
این چنین فلسفه ها در قرآن وجود ندارد.

2. تشریع در قرآن و انجیل

مقایسه میان قرآن و انجیل در بخش تشریع، از دو زاویه قابل بررسی است؛ یكی از زاویه سخنان حضرت عیسی(ع) و دیگری از زاویه سخنان رسولانی همچون پولس؛ چه اینكه میان این دو سخن تفاوت وجود دارد.
بر اساس سخنان حضرت عیسی(ع) شریعت تورات، شریعت عیسی(ع) نیز هست و حضرت عیسی جز در موارد اندكی كه برخی تحریمها را نسخ كرده، در مجموع پیرو و پایبند شریعت تورات و حضرت موسی بوده و فرموده است:
«تصور مكنید كه من از بهر ابطال تورات و رسائل انبیاء آمده ام از جهت ابطال، نه بلكه به جهت تكمیل آمده ام. كه راست به شما می گویم تا آنكه آسمان و زمین زائل نشود یك همزه یا یك نقطه از شریعت به هیچ وجه زائل نخواهد گشت، تا آن كه همه كامل نشود. پس هر كسی كه یك حكم از این احكام صغار را سست نماید و مردم را به همان معنی تسلیم نماید در ملكوت آسمان، صغیر شمرده خواهد شد؛ اما هر كسی كه به عمل آورد و تعلیم نماید در مملكت آسمان، كبیر خوانده خواهد شد.»54
بنابر آنچه گذشت، نتایجی كه از مقایسه میان تورات و قرآن گرفتیم در مورد تشریع قرآن و انجیل نیز در مجموع سازگار است، مگر در مورد نسخ كه باید دید حكم جدید چه نسبتی با تشریع قرآنی دارد. كه در این زمینه تنها یك مورد به صورت صریح در انجیل موجود بیان شده است و آن نسخ حرمت كار در روز شنبه است. حضرت عیسی حرمت كار كردن در روز «شنبه» را برداشت و فرمود: «پدرم تا حال كار می كند و من نیز كار می كنم»55 كه این حكم جدید با آیات قرآن، ناسازگار نیست؛ زیرا قرآن تشریع «سبت» را از باب كیفر یهود می داند: «إنما جعل السبت علی الذین اختلفوا فیه و إنّ ربّك لیحكم بینهم یوم القیامة فیما كانوا فیه یختلفون»(نحل/124) نه از باب استراحت خدا، چنان كه یهود می پندارند. بنابراین بین تشریع قرآن و تشریع مورد باور عیسی(ع) همان شباهتها و تفاوتهایی وجود دارد كه در مورد قرآن و تورات گفتیم.
اما اگر زاویه نگاه رسولان چون پولس به قضیه نگاه كنیم نتیجه متفاوت خواهد بود؛ زیرا بر اساس دیدگاه پولس كه مسیحیت امروز نیز از آن پیروی می كند، شریعت در دین مسیح وجود ندارد و با آمدن مسیح دوران شریعت به پایان رسیده است:
«و مسیح ما را از لعنت شریعت فدیه گشته است كه به جای ما مورد لعنت شد از آنجا كه نوشته شده است كه ملعون است هر كس كه از دار آویخته شده است.»56
«از آنجا كه می دانیم كه مردم از اعمال شرعی عدالت نمی یابند؛ مگر به ایمان بر عیسی مسیح، ما نیز بر عیسی مسیح ایمان آوردیم، تا آن كه از ایمان مسیحی عادل شویم؛ نه از اعمال شرعی؛ زیرا كه از اعمال شرعی هیچ بشری عدالت پیدا نخواهد كرد.»57
بر این مبنا زمینه ای برای مقایسه نخواهد ماند؛ زیرا در انجیل شریعتی نیست، ولی قرآن دارای شریعت است و این دو با هم تقابل دارند. باقی می ماند مناسكی كه امروزه مسیحیان انجام می دهند؛ مانند عشای ربّانی، آیین ورود به جمع مسیحیان، اعتراف به گناه و … كه در انجیل به صورت تشریع وجود ندارد و تنها عشای ربانی آن هم به صورت یك توصیه اخلاقی در انجیل مطرح شده است.58

آموزه های معرفتی در ادیان

در این بخش، تنها به بررسی و مقایسه سه موضوع؛ یعنی توحید، نبوت و معاد در متون مقدس می پردازیم و از چگونگی طرح آنها در متون ادیان سه گانه سخن می گوییم.

توحید در قرآن و تورات

در میان موضوعات معرفتی و اعتقادی نزدیك ترین همسویی و هماهنگی میان قرآن و تورات در موضوع توحید به چشم می خورد. توحید به معنای نفی شریك در خالقیت، ربوبیت و پرستش، در هر دو كتاب، مورد تأكید و توصیه قرار گرفته است و سخت ترین تهدیدها متوجه كسانی شده است كه خدای یگانه را رها كرده و به بت پرستی در چهره های گوناگونش بپردازند. در تورات، نخستین سفارش الهی به موسی و بنی اسرائیل سفارش توحید است، در ده فرمان آمده است:
«در حضور من تو را خدایان غیر نباشد. به جهت خود صورت تراشیده و هیچ شكل از چیزهایی كه در آسمان است دربالا و یا در زمین است در پایین و یا در آبهایی كه در زیرزمین است مساز. آن را سجده ننموده ایشان را عبادت منما؛ زیرا من كه خداوند خدای توام غیورم كه گناه پدران بر پسران تا پشت سیم و چهارم بغض كنندگان خود می رسانم.»59
و در جای دیگر می گوید:
«ای اسرائیل استماع نما؛ خداوند خدای، خداوندی است واحد. پس خداوند خدای خود را به همگی دل و همگی جان و به همگی قوتت دوست دار.»60
«صورتهای تراشیده شده خدایان ایشان را به آتش بسوزانید به سیم و زری كه بر آنهاست طمع ننموده برای خود مگیر؛ مبادا كه از آن گرفتار دام شوی چون كه منفور خداوند خدای توست.»61
یادآوری این واقعیت كه همه چیز به دست خداست و هیچ كس بدون قدرت و اراده او كاری نمی تواند بكند، بارها در تورات مطرح شده است:
«مبادا كه در قلبت بگویی كه قدرتم و نیرومندی دستم این اموال را از برایم به هم رسانیده است، بلكه خداوند خدای خود را یاددار؛ زیرا اوست كه قدرت آن را به تو می دهد كه این اموال را به هم رسانی…»62
همچنین عصیانها و تخلفات بنی اسرائیل از توحید و در نتیجه عذابها و كیفرهایی كه خداوند به آنان داده است در بخشهای گوناگون تورات گزارش شده است.63
تأكید قرآن بر توحید و نفی شرك شاید از واقعیتهایی باشد كه نیاز به ذكر ندارد؛ تقریباً در هر چند آیه از قرآن به گونه ای بر این مطلب تكیه شده است.
در اینجا به نكته دیگری اشاره می كنیم كه مقایسه قرآن و تورات را در باب توحید تكمیل می كند و آن اینكه گر چه هر دو كتاب بر توحید تأكید دارند اما تصویری كه تورات از خداوند ارائه می دهد با توصیف قرآن از خداوند، متفاوت است؛ توصیف قرآن هر گونه همگونی و همانندی بین خدا و خلق را نفی می كند «لیس كمثله شیء»، در حالی كه تورات، به رغم توصیف خداوند به اوصافی همانند اوصاف قرآن، اما در مجموع تصویر انسان وار از خدا ارائه می كند و اوصافی را به خداوند نسبت می دهد كه در مورد انسان به كار می رود؛ مثل داشتن لبها،64 گوش،65 گردش كردن،66 خرامیدن،67 ساكن شدن در میان مردم68 و ….
این نشان می دهد كه تورات گرچه در توحید در برابر شرك با قرآن همسو و هماهنگ است، اما در توصیف خدا، بر عكس قرآن كه به تنزیه تكیه می كند رویكرد تشبیهی دارد.

نبوت در قرآن و تورات

در بحث نبوت نیز همچون توحید، قرآن و تورات در اصل تثبیت نبوت و سلسله انبیا با هم مشتركند و هر دو این مطلب را تأیید می كند كه خداوند برای بیان خواسته های خودش از طریق سخن گفتن با تعدادی از انسانها به نام نبی و پیامبر اقدام كرده است و آنان نیز وظایف و مسؤولیت هاشان را به رغم همه رنجها و شكنجه ها به انجام رسانیده اند.
اما در ترسیم سیمای پیامبران، قرآن با تورات متفاوت است؛ قرآن بر تنزّه و پاكی انبیا از گناه تأكید می كند و از آنان به عنوان الگوهای عبودیت و تسلیم در برابر خدا نام می برد:
«و إنّهم عندنا لمن المصطفین الأخیار» ص/47
«و كلّ من الأخیار» ص/48
«وجعلناهم أئمّة یهدون بأمرنا و أوحینا الیهم فعل الخیرات و إقام الصلوة و إیتاء الزكاة و كانوا لنا عابدین» انبیاء/73
«و كلاً جعلنا صالحین» انبیاء/72
«إنّهم كانوا یسارعون فی الخیرات و یدعوننا رغباً و رهباً و كانوا لنا خاشعین» انبیاء/90
اما تورات نسبتهایی به انبیا می دهد كه با عصمت و پاكی و عبودیت آنان ناسازگار است؛ مثلاً در مورد نوح می گوید:
«و نوح آغاز فلاحت زمین كرده تاكستانی غرس كرد. و از شراب خورده مست و در میان چادرش بی ستر بود. و حام پدر كنعن برهنگی پدرش را دید و بدو برادرش در بیرون خبر داد.»69
یا در مورد لوط می گوید:
«پس در آن شب پدر خویشتن را شراب نوشانیدند و دختر بزرگ داخل شده با پدر خود خوابید و او نه به وقت خوابیدنش و نه به وقت برخاستنش اطلاع به هم رسانید…»70
همین گونه راجع به ابراهیم و پیامبران دیگر سخنانی دارد كه با نگاه قرآن نسبت به انبیا نمی سازد.

معاد در قرآن و تورات

در بحث معاد، تفاوت آشكاری میان قرآن و تورات وجود دارد؛ زیرا قرآن بارها و با تأكید بر معاد و قیامت و وضعیت انسانها در آن تكیه می كند و از آن سخن می گوید، اما در تورات، سخن صریحی راجع به جهان پس از مرگ و قیامت و حشر و نشر انسانها نیامده است، پاداشها و كیفرهایی كه تورات وعده می دهد همه دنیوی است. البته در عهد جدید جمله ای وجود دارد كه نشان می دهد برخی فرقه های یهود،معاد و قیامت را باور داشته اند:
«چون پولس یافت كه بعض صادوقیان و بعضی فریسیان می باشند، در مجلس فریاد نمود كه ای برادران، من فریسی و پسر فریسی هستم و به جهت امید و قیامت مردگان بر من حكم می نمایید. چون این سخن را گفت میان فریسیان و صادوقیان نزاع برپا شد، خلق به دو فرقه شدند؛ زیرا كه صادوقیان قائل اند به آن كه نه قیامت است و نه فرشته و روح، و فریسیان قائل به هر دو هستند.»71
اینكه خاستگاه این باور در برخی فرقه های یهود چه بوده است، روشن نیست. آنچه مسلم است اینكه در خود تورات چنین باوری مطرح نشده است؛ تنها اشارات بسیار ضعیفی در برخی كتابهای رسولان و انبیا هست كه دلالت روشنی بر معاد ندارد.72

قرآن و انجیل؛ در نگاه تطبیقی

در نگاه كلی مقایسه قرآن و انجیل درموضوعات سه گانه یادشده بر عكس مقایسه تورات و قرآن نتیجه می دهد؛ یعنی اگر تورات در مسئله توحید و نبوت همسویی زیاد با قرآن داشت، اما درموضوع معاد با یكدیگر تفاوت داشتند، انجیل در بحث معاد و نبوت، همسویی بیشتری با قرآن دارد تا توحید؛ گر چه در این زمینه نیز جای تأمل و درنگ است.
بحث معاد در انجیل شباهت زیادی با معاد در قرآن دارد. همان گونه كه معاد و قیامت در قرآن حتمی و ضروری است در انجیل نیز همین گونه است. همان اوصاف و ویژگیهایی كه بهشت و جهنم در قرآن دارد تا حدود زیادی در انجیل نیز آمده است؛ از قبیل جاودانگی بهشت و جهنم، سوزندگی تحمل ناپذیر آتش جهنم، و همچنین تقسیم انسانها به دو گروه صالحان و ناصالحان، سرانجام اخروی هر یك و… كه در قرآن مطرح شده است در انجیل نیز مطرح است:
«پس به اصحاب شمال خواهد گفت كه ای ملاعین از نزد من بروید در آتش ابدی كه به جهت شیطان و سپاه وی مهیا شده است.»73
«پس هر گاه كه دست تو، تو را بلغزاند قطعش نما، كه به جهت تو بهتر است كه بی دست داخل حیات شوی از آن كه دو دست داشته وارد شوی در جهنم در آتشی كه خاموشی نپذیرد. جایی كه كرم آنها نمی میرد و آتش خاموش نمی گردد.»74
همین گونه در باب نبوت، قرآن و انجیل همسویی زیادی دارند؛ چون حضرت عیسی(ع) در مورد انبیا به تورات و سنت یهودی تكیه می كند، و این نشان می دهد كه اولاً اصل نبوت و پیامبری در انجیل پذیرفته شده است، و ثانیاً انبیای بنی اسرائیل كه تورات از آنها نام می برد، از سوی حضرت عیسی و انجیل مورد احترامند؛ چنان كه این دو نكته در قرآن نیز وجود دارد. گذشته از این انجیل از پیامبران زیاد نام نمی برد و طبعاً راجع به امور خلاف عصمت كه در تورات آمده بود، در انجیل سخنی نیست، و این خود عامل دیگری برای همنوایی و نزدیكی قرآن و انجیل به حساب می آید؛ چه اینكه دست كم سخنی مخالف قرآن راجع به انبیا در انجیل نیست.
اما در موضوع توحید تفاوت قرآن و انجیل بیشتر از قرآن و تورات است؛ زیرا تعبیراتی كه درباره خداوند در انجیل به كار رفته است با فرهنگ و زبان قرآن راجع به خداوند نمی سازد؛ قرآن ساحت خداوند را از داشتن فرزند منزّه می داند:
«ما كان لله أن یتّخذ من ولد سبحانه» مریم/35
«قالوا اتّخذ الله ولداً سبحانه هو الغنی» یونس/68
«قل إن كان للرحمن ولد فأنا أول العابدین» زخرف/81
در حالی كه انجیل چنین تنزیهی ندارد، بلكه تعبیراتی كه بوی شرك از آن می آید، به چشم می خورد:
«لهذا بروید و تمامی قبائل را ازشاگردان نمایید به غسل تعمید دادن آنها را به اسم اب و ابن و روح القدس.»75
«و به اسم خداوند عیسی تعمید یافته بودند و بس».76
«این است فرزند محبوب من كه از او خشنودم».77
«تو پسر من می باشی و من امروز تو را تولید نموده ام…».78
البته این واقعیت را نیز نمی توان نادیده گرفت كه انجیل در كنار این تعبیرات از توحید نیز سخن می گوید و در سخنان حضرت عیسی آنچه كه بیش ازهر چیز جلب نظر می كند عبودیت و تسلیم و توكل و اخلاص نسبت به خدای واحد قهّار است:
«وی را گفت از چه رو مرا خوب گفتی و حال آن كه هیچ كس خوب نیست جز یكی و آن خداست».79
«عیسی در جواب فرمود: سرّ همه احكام این است ای اسرائیل بشنو خداوندی كه خدای ماست یك خداوند است. پس آن خداوند را كه خدای توست به همگی دل خود و همگی جان خود و همگی خیال و همگی توانایی خود دوست دار حكم نخستین این است».80
شاید اگر این تأكیدات را در كنار تعبیرات گذشته كه ایهام شرك و فرزند دار بودن خدا را دارد بگذاریم، بتوان تعبیرات یادشده را به گونه ای توجیه كرد كه با توحید ناسازگار نباشد؛ چنان كه در برخی موارد میان تعبیر «خدا» و «خداوند» تفاوت گذاشته شده و در مورد عیسی تعبیر خداوند به كار رفته، نه خدا:
«چه هر چند می باشند كه خدایان خوانده می شوند، چه در آسمان و چه در زمین، چنانچه می باشند خدایان بسیار و خداوندان بسیار. لیكن ما را یك خداست؛ آن پدر كه همه چیز از اوست و بازگشت ما به سوی اوست، و یك خداوند یعنی عیسی مسیح كه به وساطت او همه چیز می باشد و ما را وسیله است.»81
اما برداشت مسیحیان از انجیل چیز دیگری است؛ آنان تعبیر «پدر» و «فرزند» را حاكی از واقعیت و حقیقی می دانند، بر این اساس، نگاه قرآن به توحید پیراسته تر از نگاه انجیل به آن است؛ توحید قرآن به تمام معنی و از همه جهات است، اما انجیل چنین نیست یا به نظر می رسد كه نباشد.

اخلاق در متون ادیان

مقوله اخلاق، چه در سطح مبانی وچه در سطح نمونه های نفسانی و رفتاری، از زمینه هایی است كه تمام متون ادیان بیشترین همسویی و توافق را با هم دارند.
در بخش مبانی، هر سه متن دینی قرآن، تورات و انجیل بر تشبّه انسان به خداوند و الگو قراردادن افعال او در آراستگی اخلاقی تأكید دارند. ارزشهای مورد سفارش این متون بر اساس فعل و خواست و رفتار خداوند با انسان شكل می گیرند؛ یعنی تكیه گاه و پشتوانه الزام و سفارش اخلاقی فعل خداوند است. در قرآن موارد فراوانی داریم كه به یك كار سفارش می شود از آن رو كه خداوند چنین می كند یا می خواهد:
«و لیعفوا و لیصفحوا ألاتحبّون أن یغفر الله لكم و الله غفور رحیم» نور/22
«ولاتمش فی الأرض مرحاً إنّ الله لایحبّ كلّ مختال فخور» لقمان/18
«ولاتعتدوا إنّ الله لایحبّ المعتدین» بقره/190
در انجیل و تورات نیز همین مبنا و تكیه گاه وجود دارد و حتی به صورت یك قاعده آمده است:
«پس خویشتن را تقدیس نمایید و مقدس باشید از آن رو كه من مقدسم.»82
«پس كامل باشید؛ چنانچه پدر شما كه در آسمان است كامل است.»83
«به مردم ظالم حسد مبر و هیچ یك از راه هایش را اختیار مكن؛ زیرا كه كج رو مكروه خداوند است.»84
در بخش نمونه ها و مصادیق ارزشها و ضد ارزشها اخلاقی نیز همین توافق و هماهنگی وجود دارد. توكل، تقوا، خداترسی، راستی، درستی، تواضع، اخلاص، دوری از ریا، كمك به مستمندان، حقیقت طلبی، عدالت خواهی، عفو و گذشت، دوری از حسد، بیزاری از كارهای بد، نیك خواهی و ده ها نمونه دیگر از عناوین و اموری است كه در هر سه كتاب قرآن، تورات و انجیل به وفور به چشم می خورد و نیازی به ذكر مثال نیست. البته میان انجیل از یك سو و قرآن و تورات از سوی دیگر این تفاوت هست كه انجیل از میان ارزشهای اخلاقی برعفو و گذشت و محبت بیشتر تكیه كرده، به صورت مبالغه آمیزی از ایستادگی در برابر ظالم و مقابله به مثل پرهیز می دهد:
«شنیده اید كه گفته شده است كه چشمی عوض چشمی و دندانی بدل دندانی؛ لیكن من به شما می گویم كه با شریر مقاومت مكنید، بلكه هر كس كه به رخساره راست تو طپانچه زند رخساره دیگر را به سوی او بگردان. و اگر كسی بخواهد كه بر تو ادعا نماید و خواهد كه پیراهنت را اخذ نماید قبایت را نیز از بهر وی ترك كن».85
اما به نظر می رسد این تأكید به خاطر مصلحتی بوده است كه در زمان و جامعه حضرت عیسی ایجاب می كرده است، بنابر نقل انجیل متی سخن فوق را حضرت عیسی خطاب به اصحاب خاص خودش فرموده و حضرت می خواسته است كه اینان به عنوان مبلغان دین خدا باید بیش از دیگران نسبت به كارها حساس و در عین حال بردبار باشند؛ چنان كه در ابتدا می فرماید:
«زیرا كه به شما می گویم، تا اتّقای شما بر اتّقای كاتبان و فریسیان نیفزاید به هیچ نحو داخل ملكوت آسمان نخواهید شد.»86
جدا از این جهت در سایر موارد هیچ گونه تفاوتی میان كتابهای ادیان نیست.

سخن آخر

آنچه در این نوشتار آمد نگاه اجمالی و سریع به متون ادیان توحیدی بود. برای هر پژوهنده كه به مطالعه و مقایسه این متون می پردازد این واقعیت آشكار می شود كه جدا از ژرفا و لبّ آموزه های ادیان، در سطح و ظاهر نیز همسویی و اشتراك میان متون و آموزه های ادیان به مراتب بیشتر از نقاط تفاوت واختلاف است.
در میان زمینه ها و نقاط مشترك، دو نكته از همه برجسته تر می نماید؛ یكی بندگی و تسلیم در برابر خدا و عمل كردن به دستورات او (با تفاوتهایی كه در برداشت از این دستورات به لحاظ نیازهای زمان و زمینه های اجتماعی وجود دارد) و حركت به سوی خدایی شدن؛ و دیگر بنیاد نهادن روابط اجتماعی و انسانی با دیگران بر اساس خوبی ها و ارزشها. این دو مطلب، یعنی بندگی نسبت به خدا و دمیدن روح اخلاق در كالبد روابط با دیگران، شاه بیت همه آموزه های متون ادیان است.
سوگمندانه در پژوهشهای تطبیقی كه تاكنون میان متون و آموزه های ادیان صورت گرفته است یا به صورت جزئی و عینی عمل نشده و یا از منظر و پیش فرض تفاوت و اختلاف به آنها نگاه شده است. اگر در مطالعات تطبیقی، اولاً سنجش و ارزیابی ها به صورت جزئی ـ موردی صورت گیرد، و ثانیاً با نگاه مثبت یا دست كم بدون پیش فرض منفی به آن نگریسته شود، اشتراك و همسویی متون در بخشهای گوناگون بیش از آن چیزی است كه تصور می شود؛ زیرا بسیاری از موارد اختلافی و تعبیرات متفاوت، تفسیر و توجیه پذیر است. و این نوشتار تنها گزارشی كوتاه از این واقعیت بود.


پی نوشت‌ها:

1. تورات، سفر خروج.
2. طباطبایی، محمد حسین، المیزان، 14/147.
3. تورات، سفر تكوین، فصل 11/27 تا فصل 25/9.
4. همان، فصل دوم/9 ـ 18.
5. همان،، فصل یازدهم/27 تا فصل بیست و پنجم/9.
6. همان، سفر خروج از فصل دوم به بعد.
7. تورات، سفر تكوین، فصل دوم/1ـ2.
8. همان، فصل اول /1 ـ 5.
9. بوكای، موریس، القرآن و التوراة و الانجیل و العلم، 178.
10. تورات، سفر تكوین، فصل دوم/8.
11. همان، فصل دوم/20 ـ 21.
12. همان، فصل سوم/ 1.
13. همان، فصل سوم / 6.
14. همان، فصل سوم / 5.
15. همان، فصل بیست و دوم /1 ـ 2.
16. همان، سفر خروج، فصل دوم / 5 ـ 6.
17. تورات، سفر تكوین، فصل سوم / 8.
18. همان، فصل یازدهم / 6 ـ 8.
19. همان، سفر خروج، فصل بیست و پنجم / 9.
20. همان، سفر تكوین، فصل نهم / 20.
21. همان، فصل نوزدهم / 32 ـ 36.
22. همان، فصل بیستم / 11.
23. انجیل لوقا باب بیست و سوم/ 46. ر.ك نیز: انجیل مرقس، باب پانزدهم / 37، متی باب بیست و هفتم/50.
24. انجیل متی، باب پنجم/17 ـ 20.
25. تورات، سفر لویان، فصل هیجدهم / 5.
26. همان، فصل بیست و ششم / 3 ـ 4. نیز ر.ك: سفر تثنیه، فصل ششم / 18 ـ 19، فصل دهم / 13 ـ 14؛ تورات، سفر لویان، فصل بیست و هشتم/ 1 ـ 15.
27. تورات، سفر لویان، فصل بیست و ششم / 15 ـ 16.
28. همان، فصل هیجدهم / 24 ـ 25.
29. همان، فصل بیست و پنجم / 36 ـ 37.
30. همان، سفر اعداد، فصل سی و پنجم / 17.
31. همان، فصل سی ام / 2.
32. همان، سفر لویان، فصل بیست و هفتم / 31 ـ 33.
33. همان، سفر اعداد، فصل پانزده، 39.
34. همان، سفر تثنیه، فصل پنجم / 16.
35. همان، 19.
36. همان، 18.
37. همان، 20.
38. همان، سفر خروج، فصل سی و چهارم / 15.
39. همان، سفر لویان، فصل نوزدهم / 35.
40. همان.
41. همان، سفر تثنیه، فصل سیزدهم / 9.
42. همان، فصل چهاردهم / 21. رك: نیز سفر لاویان، فصل پانزدهم / 16 ـ 18 ؛ فصل بیستم / 9؛ سفر تثنیه، فصل بیست و پنجم / 5 ـ 7.
43. همان، سفر تثنیه، فصل بیست و دوم / 10 ـ 12.
44. همان، فصل یازدهم / 8.
45. همان، فصل چهاردهم / 1 ـ 4.
46. همان، سفر خروج، فصل سی و چهارم تا چهلم، و سفر لویان از فصل اول تا بیست و هفتم.
47. همان، سفر لویان، فصل چهارم تا هشتم.
48. همان، فصل بیست و یكم / 8.
49. همان، سفر تثنیه، فصل بیست و سوم / 18.
50. همان، سفر لویان، فصل هیجدهم / 22.
51. همان، 6.
52. همان، سفر تثنیه، فصل چهاردهم / 21.
53. همان، فصل دوازدهم / 23.
54. انجیل متی، باب پنجم / 17 ـ 19.
55. انجیل یوحنا، باب پنجم / 17.
56. انجیل، نامه به گلتیان، باب سوم / 13.
57. همان، باب دوم / 16.
58. انجیل لوقا، باب بیست و دوم / 17 ـ 21.
59. تورات، سفر خروج، فصل بیستم / 3 ـ 5.
60. همان، سفر تثنیه، فصل ششم / 4 ـ 5.
61. همان، فصل هفتم / 25.
62. همان، فصل هشتم / 17 ـ 18.
63. همان، كتاب قضاة فصل سوم / 7 ـ 8.
64. همان، مزامیر داود، مزمور هفدهم / 4.
65. همان، مزمور هیجدهم / 7.
66. همان، سفر لویان، فصل بیست و ششم / 12.
67. همان، سفر تكوین، فصل سوم / 8.
68. همان، سفر خروج، فصل بیست و پنجم / 8.
69. همان، سفر تكوین، فصل نهم / 20 ـ 22.
70. همان، فصل نوزدهم / 33 ـ 35.
71. انجیل، كتاب اعمال حواریان، باب بیست و سوم / 6 ـ 8.
72. تورات، كتاب اشعیا، فصل بیست و ششم / 18 ـ 19، كتاب دانیال فصل دوازدهم/ 1 ـ 4؛ كتاب ایوب، فصل نوزدهم / 25 ـ 27.
73. انجیل متی، باب بیست و پنجم / 41.
74. انجیل مرقس، بـاب دهم / 43 ـ 44؛ رك نیز: انجیل متـی 12/32، 13/49ـ 50، رؤیـا یوحنـا 14/11.
75. انجیل متی، باب بیست و هشتم/ 19.
76. انجیل كتاب اعمال حواریین، باب هشتم / 16.
77. انجیل متی، باب سوم / 17.
78. انجیل، نامه پولس حواری به عبرتیان، باب اول / 5.
79. انجیل متی، باب نوزدهم / 17.
80. انجیل مرقس، باب دوازدهم / 29.
81. انجیل نامه اول به اهل قرنتس، باب هشتم / 5 ـ 6.
82. تورات، سفر لاویان، فصل یازدهم / 44.
83. انجیل متی، باب پنجم / 48.
84. تورات، كتاب امثال سلیمان، فصل سوم / 31 ـ 32.
85. انجیل متی، باب پنجم / 38 ـ 40.
86. همان، 20.
پنج شنبه 27 مهر 1391  4:27 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : پیامد گناه آدم در عهدین و قرآن: سقوط، خروج یا هبوط؟

دریافت فایل pdf

 

 

 

  عنوان مقاله : قرآن و تاریخ

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : موقعیت ما از دیدگاه قرآن و علم

 

دریافت فایل pdf

 

پنج شنبه 27 مهر 1391  4:27 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

گامي در خودشناسي ( قصه هستي )

گامي در خودشناسي ( قصه هستي )

احمد شمّاع‌زاده
انگيزه:

در جهاني زندگي مي‌كنيم كه هرروز و هردم، با ابداع‌هايي نو و كشف نادانسته‌هايي دگرگون‌مي‌شود. با دگرگوني جهان، انديشه‌هايي نو و برداشتهايي تازه از مفهوم هستي و زندگي، بويژه در غرب به‌وجودمي‌آيد؛ كه اغلب اين انديشه‌ها به‌دليل نا‌آگاهي از آنچه كه خود داريم؛ به ما نيز رسوخ‌كرده و گاهي ما را به سوي ابهام و سرگرداني و در نهايت انحراف، ‌مي‌كشاند. مشكلات زندگي روزمره نيز بر اين ابهام و سرگرداني مي‌افزايد و همگان بويژه جوانان و نوجوانان را با خطرات جدّي روبه‌رو‌مي‌سازد. براي زدودن اين آسيب‌ها بايستي به علت وجودي خويش پي‌ببريم، تا به‌جاي شكست‌خوردن در برابر آنها، نه‌تنها خود را بيمه‌كنيم، بلكه به فكر ايجاد جامعه‌اي سالم نيز براييم. براين مبنا، بر آن شديم تا نظر اسلام را پيرامون «هستي» با بهره‌گيري از قرآن، نهج البلاغه، حديث‌ها، و دعاها تبيين‌كنيم. اميداست اين نوشتة كوتاه كه ‹هستي› را از آغاز تا هدف نهايي آن، «اليه‌المصير» به اجمال و به صورت قصّه مورد بررسي قرارداده، تا اندازه‌اي راهگشاي اين سرگرداني و ابهام‌گردد. انشاءالله
نگارش و ويرايش اول: فروردين 1360،
ويرايش دوم: زمستان 1383
احمد شمّاع‌زاده

اي انسان! خود را بشناس!

خود را بشناس تا بداني كه كيستي و چيستي و از چه‌اي و براي چه‌اي و چه داري و چه توان داري.
خود را بشناس تا بداني كه در چـه راهي پويايي، و چـه جويايي، و به چـه جايـي روانـي ‌تا زين ره، رهي بازيابي و ربّ خويش بازشناسي كه:
وَ مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقَدْ عَرَفَ رَبَه

و اين قصّه هستي است؛ كه هستي همه قصّه است؛ و تنها ›او‹ست كه قصّه‌گوست:

الرحمن علّم القراَن خلق الانسان علّمه البيان (1)
… و از آنجا كه جز ‹او› نبود قصّه را از خود و براي خود آغازكرد و نشانه‌ها آفريد. و آن‌همه كه آفريد، براي چيزي كه ‹او› را به بهترين روي نشان‌دهد، بيافريد؛ آن چيز، ‹انسان› بود. و او را نيز به بهترين روي بيافريد؛ و آن‌همه نشانه‌ها و آفريده‌ها را به او آموخت تا ‹بيان› كند؛ چرا كه بيان ويژة انسان بود. و اين انسان است كه با بيان خود از هستي، مي‌تواند از اسفل‌سافلين تا به اعلي‌عليين حركت‌كرده و رب خويش بازشناسد.

يكي بود يكّي نبود، غير از خدا هيچكس نبود

بله… يكي بود، يكّي نبود. اون يكي كه بود، ‹بود›(2) بود. ‹وجود›(3) بود، وجودش هم واجب بود و لازم بود؛ يعني ‹خدا› بود. آنچه كه نبود، ‹نمود›(4) بود. ‹موجود›(5) بود. وجودش هم دست خدا بود. يعني ‹هستي› بود. پس يكي بود و غير از اون ‹يكي› يكّي نبود؛ يعني هيچكس و هيچ‌چيز نبود.
هرچه كه بود، يكي بود، اون يكي هم معلوم و مشهود نبود؛ معروف و مشهور نبود.(6)
خدا دوست داشت: كشف‌بشه، پيدابشه، وصف‌بشه.(7)
بنابراين، اراده‌كرد، خواست‌كرد، مشيّتش(8) را فاش‌كرد.
آفرينندة كل هستي، هستة ‹هستي› را به ‹خواست› خود هست‌كرد.
اما چطور هست‌كرد؟
از ازل پيش خودش يك ‹لوح قضا› داشت، يك ‹قلم اعلي› داشت.(9)
به اين شكل، عمل‌كرد: ‹قلم› را روي ‹لوح› رقم‌زد.
اگر قلم رو صفحه، نوكش بشه گذاشته، چه‌چيز اثر گذاشته؟
يك نقطه!
امّا آيا اين نقطه، فقط بوده يك نقطه؟
نه! نه! اين نقطه فقط نبود يك نقطه؛ همة چيزها، همة جاها، همة زمان در آن بود.(10)
اين نقطه، نقطة روشني بود؛ ‌ذره‌اي نوراني بود. هم نور بود،‌ هم از «او» بود.
يعني از اين نورهاي معمول نبود.(11)
از اين نقطه، نقطه‌هاي ديگه فرق‌شدند. نقطه‌هاي نوراني، در اين پرتوافشاني، پهلوي هم جمع شدند، حرف شدند؛ حرفها همه پهلوي هم جمع شدند، كلمه شدند؛ كلمه‌ها پهلوي هم جمع شدند، جمله شدند؛ جمله‌ها سوره شدند، سوره‌ها كتاب شدند.(12)
كتابي را كه خدا به ‹خواست› خود نگاشته، در“لوح“ محفوظ‌گذاشته، همينه(13).
پرتوي ‌از اين ‌كتاب بوده ‌كه به خارج از ‌”لوح‌“ تجلّي‌كرده و اين دنياي ما را متجلّي‌كرده.(14)
باز پرتوي از اين ‌كتاب بوده ‌كه از مرحلة‌‌” لـوح‌“ تنزل‌كرده و “ قرآن “ ما را نازل‌كرده.(15)
از اين پس، خدا آفرينش ‹پديده‌ها› را آغاز‌كرد. براي خلق هر چيز، مي‌گفت: ‹باش›!(16)
و آن چيز بلافاصله هست‌مي‌شد.(17)
بله، اول كلمه بود.(18) اما كلمه در حرف نبود؛ در كار و در عمل بود. (19)
با گفتن كلمه بود كه خدا، آسمانها و زمين را آفريد.(20)
با حكمتش بود كه خدا، ماه و شيد و ستاره‌ها، روز و شب و گردونه‌ها را آفريد.(21)
… امّا همة اينها هم بودند، هم نبودند. حقيقتاً كه بودند؛ امّا معلوم نبودند. چرا معلوم نبودند؟
چون مهر اعتبار نخورده‌بودند.
راستي مهر اعتبار ديگه چيه؟
مهر اعتبار؟ خيلي خيلي مهّمه! اگر مهر اعتبار نباشه، چيزي ارزش و بها ندازه، چيزي اعتبار نداره. مهر اعتباره كه معين مي‌كنه از كجا آمده‌اند، براي‌چه مانده‌اند؛ تا مشخّص بشه از آن كي‌اند.
خوب؛ مهر اعتبار چي بود؟
“ اسم الله “ بود. كه با آن، هر چيزي اعتبار يافت‌مي‌كرد، صفاتش را پيدا مي‌كرد.(22)
‹اسم الله› يكي بود. ‹امانت› و مهر الهي يكي بود. ولي آفريده‌ها، تحمّل پذيرش همة امانت الهي را نداشتند؛(23) پس تنها كمي از جوهر ‹اسم الله› را جذب‌مي‌كردند و نمودي از خدا پيدا مي‌كردند؛ و نشانه‌هاي مختلف ‹او› مي‌شدند.(24)
خلاصه، با اين مهرزدنها، با اين اعتباردادن‌ها، همة چيزها از يك حالت به حالت ديگه درمي‌آمدند.(25) از عالم غيب يعني جهان ناپيدا به دنياي پيدا واردمي‌شدند.(26) معلوم و مشهود مي‌شدند.(27)
اين آفريدن‌ها، اينهمه مهرزدن‌ها(28) در شش دوره و مرحله كامل شدند.(29)
خداوند، پس از اين شش مرحله و مرتب‌كردن و به‌نظم‌آوردن آفريده‌ها،(30) گنجينة آفرينش را كه ناپيدا‌ بود وهست، زير يك چتر عظيم، چتر رحمت بي‌دريغ و نظر دقيق و اراده عميق و قدرت وسيع خود، گردآورد. اين گنجينة عظيم ‹عرش›(31) نام داره؛ كه پيش خودش نگه‌داشته و هيچ آفريده‌اي به آن راه نداشته و نداره.
بنابراين پس از آفريدن پديده‌ها، تدبير كارها را به دست باكفايت خودش مي‌گيره. ولي از آنجا كه خداوند علّي و عظيم هست، در مقام و منزلت او نيست كه به كارهاي جزئي هم بپردازه. بنابراين انجام امور جزئي و نيز تدبير بعضي كارها را با اجازة خودش و باز زير نظر خودش به ديگران مي‌سپره.(32)
خوب. اين ديگران كي بودند؟ خدا كه كسي را هنوز نيافريده‌بود؟
اين ديگران، ‹فرشتگان› بودند آنها را هم آفريد، به انواع مختلف، براي كارهاي مختلف با وظايف معين و مشخّص.
گفتيم كه خدا براي اينكه شناخته‌بشه، جهان را آفريد. فرشتگان هم چون پديده‌هاي شگفت خداوند را ديده‌بودند، به خودي خود خدا را شناخته‌بودند و از او اطاعت‌مي‌كردند؛ و غير از اطاعت چاره‌اي نداشتند.(33) ولي اين جور ستايش، خدا را راضي و خشنود نمي‌كرد. چون خدا دوست داشت از روي اجبار و ناچاري ستايش نشه، بلكه آگاهانه و با شناخت پرستش بشه.(34) اين صفت خدايي را ما هم داريم. پس پديدة تازه‌اي را آغازكرد.
اين پديده، هم عقل داشت، هم مسؤول كارهاي خودش بود. هم مي‌تونست كوشش‌كنه و خدا را بشناسه و ستايش‌كنه و هم مي‌تونست اين كارها را نكنه، نافرماني و سرپيچي‌كنه.
خدا او را از آتش ناب و بي‌دود، يعني «حرارت» آفريد. اين آفريدة تازه ‹جنّ› بود.(35) جنّها خدا را اطاعت مي‌كردند و زندگاني را مي‌گذراندند. گاهي نافرماني مي‌كردند، فساد و خونريزي مي‌كردند. برخي از آنها هم خيلي خدا را ستايش و فرمانبرداري مي‌كردند. يكي از اين جنّها، آنقدر خدا را ستايش‌كرد تا به درجة فرشتگان درگاه الهي رسيد. اسم اين جنّ ‹ابليس› بود.(36)
امّا جنّ‌ها آخرين منظور خدا نبودند. خدا آنها را آفريده‌بود تا زمين را براي آفريدة ديگري آماده كنند. خداوند مي‌خواست پديده‌اي بيافرينه كه از نظر جسمي از جن هم پست‌تر باشه ولي از نظر روحي از روح خودش بهره‌اي داشته باشه(37). يعني يك خليفه، يك جانشين روي زمين داشته باشه؛(38) كه وجود او از پست‌ترين زمين پست تا عالم بالا و عرش، نوسان‌داشته‌باشه. تا شناخت و عبادتش ارزش والايي داشته‌باشه و وجودش آيه و نشانة خدا براي تمام عالم باشه.
بنابراين راز خودش را با فرشتگان درميان‌گذاشت. فرشتگان از تصميم خداوند تعجب‌كردند و گفتند: «تو مي‌خواي روي زمين يك كسي را قراربدي فسادكنه؟ خون‌بريزه، تباه‌كنه؟»
مثل اينكه فرشتگان اين كارها را ديده‌بودند كه مقايسه‌مي‌كردند. بله كارهاي جنّها را ديده‌بودند. بالاخره گفتند: «خدا يا ما تو را پرستش مي‌كنيم، تسبيح و تقديس مي‌كنيم، چه نيازي به آفريدة ديگري هست؟»
خداوند كريم جواب‌داد: «چيزي را من مي‌دونم كه شما نمي‌دونيد»(39) «بنابراين پس از اينكه درستش كردم و از روح خودم در او دميدم، بر او سجده كنيد».(40) يعني فروتني خودتان را در برابر شاهكار آفرينشم نشان‌دهيد.
پس آفرينش انسان را آغازكرد. از گٍل مخصوصي كه در زمين بود و از مناسبترين جاي زمين بود، پديدة تازه‌اي آفريد. او را درست‌كرد و آراست. بعد به حال خود واگذاشت تا كامل بشه و براي پذيرش روح خودش آماده‌بشه.(41)
مدتي گذشت تا تازه‌آفريده، آمادة پذيرش روح خدا شد. پس، از روح خود در او دميد. وقتي دميد، ‹آدمي› در آن ميان بشد پديد؛ با ‹جسمي خاكي› و ‹روحي الهي›.(42)
حالا اين «آدم» بودكه توانا و آماده‌ شده‌بود تا تمام ‹اسم الله› را جذب‌كنه، حمل‌كنه، امانتدار خدا بشه، خليفه او در روي زمين و وسيله شناخت خدا بشه و دست‌آخر به سوي او برگرده.(43)
پس خدا مهر اعتبارش را بر او نهاد. امانتش را عرضه‌كرد. اسم خود را بر او نهاد و او چون از ‹روح الله› مايه داشت، تمام ‹اسم الله› را جذب خود كرد و تنها آفريده‌اي شد كه حامل ‹اسم الله› و عهده‌دار امانت ‹او› شد.(44)
با حمل اين امانت، ‹آدم› تمام آفريده‌ها را شناخت و اسمهاي آنها را پيش خودش نگهداشت. در اين موقع خدا عهد و سفارش خودش را با ملائكه تجديدكرد. پديده‌هايي را به آنها عرضه كرد و گفت:
«حالا اگر راست‌مي‌گيد، مرا از اسم آنها باخبركنيد» فرشته‌ها از پاسخ‌دادن ناتوان‌شدند و گفتند: ‹تو پاك و منزهي؛ حكيم و دانايي، بجز آنچه به ما آموخته‌اي، چيزي از پيش خود نمي‌دونيم›. بعد خدا به آدم گفت: ‹تو نام ببر›. وقتي آدم نام برد، خدا به فرشته‌ها گفت: ‹به شما نگفتم كه من رازهاي آسمانها و زمين را مي‌دانم، و مي‌دانم آنچه را كه پنهان و آشكارمي‌كنيد؟›
سپس خدا به فرشته‌ها دستورداد: ‹پس به آدم سجده كنيد.› تا او را تأييدكرده‌باشيد، تا هميشه در خدمتش باشيد. فرشتگان كه از خود اختياري نداشتند، همه سجده‌كردند؛ جز «ابليس» كه از جن بود و صاحب‌اختيار، از سجده‌كردن خودداري‌كرد.
خدا از او پرسيد: ‹چرا سجده نكردي؟ چه چيز تو را از سجده‌كردن به چيزي كه من او را با دو دستم،(دستان حكمت و رحمت خودم) و بدون‌واسطه آفريدم مانع شد؟ تكّبرمي‌كني يا فكرمي‌كني واقعاً خيلي بزرگي؟› و ابليس پاسخ‌داد: ‹من از او بهترم. مرا از آتش آفريدي. او را از گل تاروتيره آفريدي. چرا من به او سجده‌كنم؟›(45)
‹ابليس› نمي‌تونست درك‌كنه كه آدم روح الهي داره، حكم خلافت داره. به خاطر درك نافصش بود كه تكبرمي‌كرد.(46) خدا به او گفت: ‹از مقام و منزلتت پايين بيا! از اين پس اخراجي درگاه مني و از پست‌شدگان و خواران روزگاري و تا روز جزا لعنت من بر تو خواهدبود›.
بدين ترتيب ابليس از مقام و منزلتش معزول شد. او گفت: ‹اگر تا روز قيامت به من مهلت بدي، خواهي‌ديد كه فرزندان اين موجودي را كه بر من برتري‌اش‌دادي چگونه ريشه‌كن‌مي‌كنم. مگر بعضي‌ها را›.
خدا درخواست او را پذيرفت. اما او كه حالا ‹شيطان› شده‌بود باز گفت: «چون مرا گمراه كردي پس سوگند به بزرگواريت كه من هم تمام آدمها را فريب‌مي‌دم و گمراه‌مي‌كنم. جلو راهشون مي‌نشينم؛ و از راه راست تو منحرفشون مي‌كنم؛ و از هر سو، و با روشهاي مختلف با آنها روبه‌رو مي‌شوم؛ باز هم مي‌گويم كه حتماً آنان را گمراه‌مي‌كنم و حتماً وعده‌هاي دروغين به آنان مي‌دهم؛ و حتماً به‌ آنان دستورمي‌دهم؛ پس بايد گوش‌هاي چهارپايان را ببرند؛ و حتماً به آنان دستورمي‌دهم؛ پس بايد تغيير‌دهند آفرينش خدا را و خواهي‌ديد كه ‹بيشترشون› شكرگزار تو نيستند؛ مگر عدّة كمي كه بندگان ‹مخلص› تو باشند».(47)
خدا گفت: «تو درست مي‌گي؛ همينه راه راستي‌كه به درگاه من ختم مي‌شه؛ و تو بر ‹بندگان من› تسلط‌پيدانخواهي‌كرد؛ مگر دسته‌اي گمراه از تو پيروي‌كنند. من هم درست و سرراست به تو مي‌گم كه دوزخ را از همگي شما، تو و پيروان تو، پرمي‌كنم؛ و اين سزاوارترين مجازات براي شماست».
«حالا ديگه با خواري و خفّت خارج شو! و هر كسي را كه توانستي با صدا و ندايت گمراه كن! و با لشگريان سواره و پياده‌ات بر آنها تاخت و تاز كن! و در اموال و فرزندانشان اشتراك كن! و وعده‌هاي خوش برايشان ابرازكن! وعده‌هايي شيطاني؛ كه جز فريب چيزي نيستند؛ و البته كه ميعادگاه همگي شما دوزخ خواهدبود. با اين وجود، تو بر ‹بندگان من› چيره‌نخواهي‌شد.
بعد خدا به آدم گفت: «تو و همسرت هر دو در بهشت ساكن باشيد، تا در آنجا بدون زحمت از آنچه كه مي‌خواهيد بهره‌ورشويد. اين را هم بدان كه شيطان دشمن تو و همسرت هست. پس مواظب باشيد به دستور او كاري نكنيد كه از بهشت اخراج‌شويد و به‌دردسربيفتيد. در اين بهشت نه گرسنگي هست و نه برهنگي؛ نه تشنگي هست و نه آفتاب». يعني در تناسب كامل جسم و جان با محيط خودت هستي؛ و اصلاً تو بهشتي هستي و نبايستي در جاي ديگري باشي. درختي را هم به آنها معرفي‌كرد و گفت: «به اين درخت نزديك نشيد. اگر نزديك شديد، ستمكار مي‌شيد».(48)
از اين راه خدا مي‌خواست آدم را آزمايش‌كنه؛ و به او حالي‌كنه كه اگر نافرماني‌كني جزا مي‌بيني و تنبيه‌مي‌شي؛ اما اگر بندة خالص من باشي و بدون چون‌وچرا از من فرمان‌ببري، جاي تو توي بهشته.
شيطان بنا بر قراري كه با خدا گذاشته بود، تصميم‌گرفت از يكي از صفتهاي آدم يعني «مقام و منزلت‌طلبي» او سوءاستفاده‌كنه و او را فريب‌بده. پس نقشه‌اي كشيد و آن دو را وسوسه‌كرد و گفت: «مي‌خواهيد من شما را به آب حيات و پادشاهي‌هميشگي راهنمايي‌كنم؟» و بلافاصله گفت: «خدا شما را از خوردن از آن درخت نهي‌نكرد، مگر براي اينكه فرشته‌نشيد». و سوگند يادكرد كه آنها را نصيحت مي‌كنه و خيرخواه آنهاست.
آدم هم از آنجا كه حريص و عجول آفريده‌شده‌بود؛(49) و از آنجايي كه وقتي خودش را بي‌نياز مي‌بينه طغيان‌مي‌كنه،(50) به‌جاي شكرگزاري و پيروي از فرمان خدا، او را ناسپاسي‌كرد.(51) او و همسرش فريب وعده‌هاي دروغين شيطان را خوردند و به دام او درافتادند. و شيطان كامياب شد تا آنها را از مقام و مرتبة والايي كه داشتند، پايين بياورد.(52)
آنها هنگامي كه از ميوة آن درخت چشيدند بر عورتهاي خود، آگاهي پيداكردند و باعث خجالتشون شد. پس، سعي كردند عورتهاشون را با برگهاي درختان بهشت بپوشانند.(53)
در اين موقع نداي الهي دررسيد كه «آيا من شما را از خوردن از آن درخت نهي‌نكردم؟ و به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شماست؟(54)
آدم و همسرش گفتند: «ما بخود ظلم كرديم. اگر تو ما را نيامرزي و بر ما مهرنورزي، از زيانكاران خواهيم‌بود».
آدم پرسيد: «پروردگارا! در حالي كه من بينا بودم، تو چگونه مرا كورمحشورمي‌كني؟ و خداوندپاسخ‌داد: «آنچنانكه آيات و نشانه‌هاي هدايت من براي تو آمد و تو آنها را به فراموشي سپردي، تو هم در اين روز به‌فراموشي‌سپرده‌خواهي‌شد. و ما كسي را كه به آياتمان ايمان نياورد و از توانايي‌هايي كه به او داديم درست استفاده‌نكند، اينچنين جزامي‌دهيم. براي هميشه هم در آتش دوزخ خواهدبود.(56)
حالا موقعي بود كه بايست آدم توبه‌مي‌كرد. تا خدا با پذيرفتن توبة او، او را تطهيركند و او بتواند از هدايت آيندة خدا بهره‌مندشود. يكي از صفات خدا هم توبه‌پذيري اوست. اما آدم تجربه نداشت و نمي‌دانست چگونه توبه‌كند. مخصوصاً اينكه گناه او عظيم بود؛ سرپيچي از فرمان مستقيم بود. خدا راه توبه كردن را به او نشان‌داد و آدم كلمه‌هايي را از پروردگارش دريافت‌كرد و به‌وسيله آنها از نافرماني بزرگي كه كرده‌بود، توبه‌كرد.
بعد، خدا اولين ‹راهنما› را براي فرزندان آدم تعيين كرد؛ كه خود ‹آدم› بود. او را به پيامبري انتخاب‌كرد.(57) و هدايت فرزندانش را به او سپرد. و او چون پاك‌شده‌بود، معصوم باقي ماند و به راهنمايي فرزندانش كه در زمين پست از او و همسرش به‌وجودآمده‌بودند، پرداخت. اما هنگامي كه فرزندانش به‌ رشد رسيدند، قول خداوند نيز كه گفته بود «از اين پس بعضي از شما، دشمن بعضي ديگر خواهيد بود»،(58) به‌وقوع‌پيوست. يكي از فرزندانش(هابيل) از او پيروي‌كرد و از هدايت خداوند بهره‌مندشد و ديگري(قابيل) هدايت او را نپذيرفت و دشمن برادر گرديد.(59)
بله… آدم از خودش دورشد. خود اصلي را گم‌كرد. هركس خدا را فراموش كند، چون از ‹روح خدا› بهره‌دارد، پس خودش را فراموش و گم مي‌كند.(60) بويژه اينكه آدم عهد و پيماني را هم كه با خدا داشت فراموش‌كرد و سستي خودش را در انجام اين عهد و پيمان نسبت به خداوند نشان‌داد.(61)
… هرچند كه انسان از مقام والاي خودش پايين آمده،(62) ولي او نبايد نااميد باشد. بايد آنچه را از دست‌داده، دو باره پس بگيرد.(63) جاي شكرش باقي‌است كه هنوز از «روح خدا» بهره دارد. هنوز توانايي دارد، تا با كوشش خودش تمام اسمها را ياد بگيرد(64) هنوز، جا دارد تا پهلوي ربّ خودش جا بگيرد.(65)
اين بود، قصّه هستي. قصّة ‌آفرينش ‹انسان›. انساني‌كه همة آفريده‌ها براي او آفريده شد؛(66) و در او خلاصه‌شد؛(67) تا چراغ روشني باشد، براي ‹شناخت پروردگار›:
وَ مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقَدْ عَرَفَ رَبَه

بازگشت‌ها و روشنگري‌ها

1. بنيان اين قصّه بر آيات آغازين سورة ‹الرحمن› قراردارد: الرحمن، علّم القرآن، خلق الانسان، علّمه البيان. ديگر آيات اين سوره نيز غالباً به بيان ‹پديده ها› و نعمت‌هايي كه به جن و انس عطاشده، مي‌پردازند.

روشنگري:

الف) الرحمن صفت مخصوص حق است كه مي‌تواند به جاي ‹الله› بنشيند، به‌گونه‌اي كه معني جمله عوض نشود(قاموس قرآن ‍واژه الرحمن). با در نظر گرفتن اين موضوع، به‌كاررفتن پنجاه و هفت مورد كلمة ‹الرّحمن› در قرآن، هريك‌، منظور خاصي را مي‌رسانند. در اين آيه ‹الرحمن› صفت ‹ايجادكننده› را براي خداوند مي‌رساند. در اين مورد ذكر نكاتي لازم است :
ـ ‹قرأ› هم معني ‹خواندن› را مي‌دهد و هم ‹پديد‌آوردن›.
ـ ‹قرآن› كه از ريشة قرأ است، گاهي به عنوان اسم مصدر مي‌آيد و معني ‹پديدآوردن› را مي‌دهد؛ مانند: انّ علينا جمعه و قرآنه فاذا قرأناه فاتّبع قرآنه ثمّ انّ علينا بيانه(قيامت 17،18و 19)
ترجمه: همانا برماست جمع‌آوري و پديدآوردن آن. پس هنگامي‌كه آن را پديدآورديم، پس پديدآمدة آن را پيروي‌كن. سپس همانا بيان‌كردن آن بر ماست.
ـ اما اگر به عنوان اسم بيايد، يا ‹خاص› است به معني ‹قرآن كريم›، يا ‹عام› است به معني ‹پديده› يا ‹خواندني›.
البته بايد بدانيم از اين جهت خداوند ‹قرآن› را ‹قرآن› ناميده است كه ‹پديده›‌اي است عظيم و ‹خواندني›. و نيز پديده‌اي است كه آغازش نيز با خواندن بوده‌است: ‹اقرأ بسم ربك الذي خلق›. و باز در آغاز خواندن، آغاز پديد‌آوردن هستي(آفرينش) را نيز ياداورشده‌است. اگر غير از اين بود عجيب مي‌نمود زيرا كه ‹قرآن› كتاب ‹نظري› هستي و ‹آفرينش› كتاب ‹عملي› آن است.
با اين روشنگري معناي اسمي قرآن در برخي آيات(ده آيه در هشت سوره) بدين قرار است:
سوره آيه نوع اسم
12(يوسف) 2و3 خاص
13(رعد) 31 عام
17 (اسراء) 106 خاص
20 (طه) 113 خاص
39 (زمر) 28 خاص
41(فصلت) 3، 44 خاص
55(الرحمن) 2 عام
72(جن) 1 هردو: پديدة عجيبي، قرآن عجيبي
هر‹پديده›‌اي را كه خداوند آفريده‌باشد، وجوددارد. اگر كسي باشد كه اين ‹پديدة› موجود را درك‌كند و بخواند، ‹خواندني› مي‌شود؛ وگرنه، تنها به عنوان ‹پديده› باقي مي‌ماند. به همين دليل فرمود:
الرّحمن علّم‌القرآن خلق‌الانسان علّمه‌البيان
گفتيم كه قرآن كريم نمود نظري تمام عالم امكان يعني هستي است؛ به همين دليل و با توجه به آية 19 سورة قيامت(ثمّ انّ علينا بيانه) كه در بالا آمد، معلوم مي‌شود كه واژة ‹بيان› در سورة الرحمن هم مي‌تواند معناي ‹بيانه› را بدهد؛ كه در ترجمه در كمانه آمد؛ و هم معناي ‹بيان› همة اجزاء هستي را، چنانكه فرمود ‹علم آدم‌الاسماء كلها›، و خداوند كريم، هم براي دوگونگي معنا و هم براي تزيين و هم‌قافيه‌شدن آيات، اينچنين آورده‌است.
چند معني براي ‹علم› از المنجد(كتاب و نرم‌افزار):
علم: آفرينش يا آنچه در احاطة آسمان است.
علّم‌الامر: آگاه‌شد،‌ استواركرد كار را.
قريءالشيء قرآناً: فراهم‌(پديد)آورد چيزي را فراهم‌(پديد)آوردني
(با توجه به موارد بالا، «علّم‌القرآن»، «برپاداشت پديده(هستي) را» معني‌مي‌دهد؛ كه ياداور ‹قامت‌السموات‌والارض› است.)
علم‌الشّفه: شكافت لب را. كه يادآور فطرالسموات‌والارض است كه هستي با شكافتن و شكفتن آغازشده.
بنابر آنچه كه آمد، ترجمة آيه چنين مي‌شود:
رحمن(هستي‌بخش) پديده(هستي) را برپاكرد و استوارگردانيد؛ انسان را آفريد؛ بيان(آن پديده يا هستي) را به او آموخت.
براي آگاهي بيشتر:
معلّم: نشاندار، آموزگار
اعلم‌الامر: آگاه‌ساخت.
تعلّم: آموختن، دانستن، استواركردن كار(علم‌كردن يا برافرشتن چيزي)
عالم و علّم: نبردكرد با او در علم و بر او چيره‌گشت.
علم: پيشوا، زعيم، سالار، پرچم
علّم و علم: نشان‌گذاشت، نشانه‌گذاري‌كرد.
2- اميرالمؤمنين علي(ع): خدا بوده‌است بدون پديدآمدن و بدون چگونگي، هميشگي است، بدون كميت و كيفيت زماني، چيزي پيش از او نبوده. او خود پيش از هر پيش است.(اصول‌كافي ج 1 ص 120 بند4)
3- الف ) فلاسفه وجود را دو گونه دانسته‌اند:
يك – ‹واجب الوجود› كه بدون وجود و ماهيت ،متكي به خود، علت وجود ساير هستي‌ها، غيرمعلول، و داراي كمالات و فعلّيت‌هاي نا متناهي است.
دو- ‹ممكن‌الوجود› كه داراي وجود و ماهيت و حدود آنهاست. معلول و وابسته به علت بوده و در صورت نبودن علت ‹ممكن› هم معدوم است.
ب) وجود از بس كه بديهي‌است، قابل تعريف(شناساندن) نيست:
صدرالمتاًلهين:‌ مفهوم الوجود، نفس‌التحقق و الصيروره في الاعيان او في الاذهان. و هذا المفهوم العام البديهي التصّور، عنوان لحقيقه نوريه، و هو ابسط من كل متصور و اول كل تصور و هو تصور بذاته فلا يمكن تعريفه. هو اجلي منه لفرط ظهوره و بساطته.
000 تعريف بايد با جنس، با فصل، و با عرض خاص صورت پذيرد و هركدام از اينها از مقوله ماهيت و مفاهيم ذهني بي‌خاصيت مي‌باشند.
به قول عارف شبستري:
وجود اندركمال خويش ساري است ***تعيّنها امور اعتباري است
در اين صورت چگونه مي‌توان با آن ‹تعيّنها› ، وجودي را كه سراسر نور و روشني و تحقق و واقعيت است تعريف نمود؟(هستي‌شناسي درمكتب صدرالمتاًلهين ص 39-41-44)
ج ) امام محمد باقر(ع): نه محدود است و نه داراي اجزاء، و فاني‌نگردد. او سرآغاز هستي است، بدون كيفيت، و انجام هستي است، بدون مكان. همه چيز نابود است جز ذات او.( اصول كافي ج 1 ص 119 )
4- اگر آني آن شعاع ‹وجود› كه موجودات را با آن شعاع، با آن اراده و با آن تجلي «نمود» فرموده، اگر آني آن تجلي برداشته شود، تمام موجودات لاشي‌ء‌اند، برمي‌گردند؛ از حالت وجودي خارج مي‌شوند و به حالت اولشان برمي‌گردند. (تفسير سورة حمد ص 26 دفتر انتشارات اسلامي)
5- قسمت الف توضيح شماره 3
6- هنگامي كه هيچ چيزي از آنچه كه آفريده نبوده، او بينا بوده و تنها بوده، هنگامي كه تسكين‌دهنده‌اي نبوده تا با او انس‌گيرد.(نهج‌البلاغه خطبه 1 فراز 8)
7- الف) حديث قدسي: من گنجي پنهاني بودم. دوست داشتم كه شناخته شوم. پس خلق را آفريدم. (شرح دعاي سحر ص 104)
ب) نيافريدم جن و انس را مگر براي اينكه مرا بپرستند( بشناسند ). ( سوره ذاريات آيه 57 )
8- الف) 000در تمام مراتب خلقي به جز مشيت الهي موجودي نيست و موجودي كه بالذات موجود است و از همه تعينها مجرد است، همان مشيت الهي است. هر چيز كه مشيّت تعلق‌گرفته باشد او موجود است و در غير اين‌صورت همه چيز باطل است. ( شرح دعاي سحر ص 86 )
ب – امام محمد باقر(ع): آنچه را خواست به محض آنكه خواست به مشيت خود پديدآورد.(اصول كافي جلد 1 ص 119 )
9- قيصري در شرح فصوص گويد: اگر حقيقيت وجود را فقط شرط كليات اشياء دانستيم پس آن مرتبه اسم رحمن است كه رب عقل اول است و به نام لوح قضا و ام‌الكتاب و قلم اعلي خوانده مي‌شود. (شرح دعاي سحر ص 183 )
راجع به عقل اول ؛ ابن سينا : خدا ذات خود را تعقل مي‌كند و از آن عقل واحد بالعدد فايض شود. اين عقل ممكن الوجود بالذات و واجب الوجود بالغير است. ( تاريخ فلسفه در جهان اسلامي ص 506 )
10- در روايت است كه ظهور وجود به وسيله ‹باء› بود و به وسيله نقطه عابد از معبود تميز يافت و خاتمه داشتن كتاب الهي و تصنيف رباني عالم طبيعت و طومار عالم كون بحسب قوس نزول است وگرنه ختم و فتح يكي است. ( شرح دعاي سحر ص 99 )
11- الف) اصول كافي از امام جعفر صادق (ع): همانا خداي تعالي بود هنگامي كه بودي نبود. پس بود و مكان را آفريد. و نورها را آفريد و نورالانوار را كه همه انوار از آن نوراني شد، آفريد. و از نور خودش كه انوار از آن نوراني است در آن جاري‌كرد. ( شرح دعاي سحر ص 71 )
ب) بسم الله النور . بسم الله النور النور . بسم الله نور علي نور. بسم الله الذي هو مدبر الامور. بسم الله الذي خلق النور من النور . ( قسمتي از دعاي نور )
ج) الله نورالسموات و الارض مثل نوره كمشكوه فيها مصباح المصباح في زجاجه الزجاجه كانها كوكب دريٌ يوقد من شجرهٍ مباركهٍ زيتونهٍ لا شرقيهٍ و لا غربيهٍ يكاد زيتها يضي ء و لو لم تمسسهُ نارٌ نورٌ علي نور يهدي الله بنوره من يشاء و يضرب الله الامثال للناس. ( سوره نور آيه 35 )
د) اللّهم رب النور العظيم. (دعاي عهد)
12- همة آنچه در قرآن است در سوره فاتحه است000 وهمة دايره‌اي كه به طور تفصيل درسوره فاتحه است ، بطور جمع در الرّحمن الرّحيم‌ موجود است و در اسم به طور جمع‌الجمع است و در باء كه الف ذات در آن مختفي است به طور احديه جمع الجمع موجود است. و در نقطه‌اي كه در زير ‹باء› است و تمام دايره وجود در آن نقطه سريان دارد.(شرح دعاي سحر ص 159 و 160)
13- الف) بل هو قرآنٌ مجيد في لوحٍ محفوظ.( سوره بروج آيه 22 )
ب) مرتبه اسم ‹الرحيم› كه رب نفس كلي است و به نام لوح قدر خوانده مي شود و آن لوح محفوظ و كتاب مبين است.(شرح دعاي سحر ص 83 )
14- الف) الرحمن علّم القرآن ( به توضيح رديف 1 رجوع شود . )
ب) و ان من شيء الا عندنا خزائنه و ما ننزّله الا بقدرٍ معلوم. ( سوره حجر آيه 21 )
ج) فسبح باسم ربك العظيم . فلا اقسم بمواقع النجوم و انّه لقسمٌ لو تعلمون عظيم انه لقرآن كريم في كتابٍ مكنون لا يمسهُ الا المطهرون تنزيل من رب العالمين. ( سوره واقعه آيات 73 تا 79 )
15- الف) صادق رافعي نويسنده و محقق مصري در اعجاز القرآن ص 126( نقل از مقدمه تفسير نوين ) مي‌نويسد: گويا جميع آلات و ادواتي كه براي كشف حقايق علمي آسماني و زميني اختراع گرديده همگي براي كشف معاني قرآن به وجود آمده است.
توضيح: مسلم است كه ‹قرآن› تنزيل ‹نظري› مرقومات كتاب مكنون و لوح محفوظ است و ‹طبيعت› تنزيل ‹فعلي› آن. و هر آيه‌اي كه در قرآن وجود دارد، درست مطابق است با آيه‌اي در طبيعت. و براي همين است كه خداوند فرقي بين اين دو نوع آياتش نمي‌گذارد و همه را ‹آيات ما› مي‌خواند .
ب) قرآن الفاظ نيست از مقوله سمع و بصر نيست. از مقوله الفاظ نيست. از مقوله اعراض نيست. لكن متنزلش كردند براي ما كه كور هستيم تا آنجايي كه بشود اين كور و كرها از آن استفاده بكنند. (تفسير سوره حمد امام خميني )
ج) اگر ما اين قرآن را بر كوه نازل مي‌كرديم ، مشاهده مي‌كردي كه كوه از ترس خدا خاشع و ذليل و متلاشي مي‌گشت.
16- الف) انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون. (يس: آيه 82 )
ب) بديع السموات والارض و اذا قضي امراً فانما يقول له كن فيكون. (بقره: آيه 117 )
17- اوست خداوند ايجاد كننده انواع مختلف بدون اينكه انديشه‌اي به كار اندازد و بي‌آنكه قبلاً تصور كرده بعد بيافريند و بي‌تجربه و آزمايشي كه از پيشامدهاي روزگار استفاده‌كند. (نهج‌البلاغه خطبه 90 فراز 19 )
18- تورات: 000 و اول كلمه بود.
انجيل: در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمة خدا بود. همان در ابتدا نزد خدا بود. همه چيز بواسطه او آفريده شد و بجز او چيزي از موجودات وجود نيافت. در او حيات بود و حيات نور انسان بود و نور در تاريكي مي‌درخشيد و تاريكي آن را درنيافت.
19- الف) خدا بر هرچيز كه اراده وجود داشته باشد مي‌گويد ‹باش› آن هم بوجود مي‌آيد ولي اين گفتن نه به واسطه صدايي است كه بگوش برسد و نه آوازي كه شنيده شود ، بلكه كلام خداي سبحان عبارت از فعل اوست . و اهل معرفت گفته‌اند : تكلم حضرت حق عبارت از تجلي حق است.
ب) انجيل: كلمه جسم گرديد و ميان ما ساكن شد. پر از فيض و راستي و جلال او را ديديم.
20- دعاي سمات:
الف) و به آن كلمه‌ات كه با آن آسمانها و زمين را خلق نمودي.
ب) به مقام كلمه تام و تمام و كلمه‌هايي كه به واسطه آنها بر اهل آسمانها و زمين و اهل دنيا و آخرت تفضل و كرامت فرمودي.(و آنها را فيض وجود بخشيدي )
ج) و به كلمه‌ات، كلمه راستيني كه به رحمت خودت بر نياي ما آدم عليه‌السّلام و فرزندان او (از نظر وجود) سبقت جست و از تو مي‌خواهيم به “ كلمه “ ات كه بر هر چيز غلبه يافت.
21- دعاي سمات: 000 و به آن حكمتي كه به پرتو آن عجائب را ايجادكردي و ظلمت را بوجود آورده، آن را شب قراردادي و شب را همراه سكوت و آرامش ساخته و هم بدان (حكمت ) نور را خلق كردي و به آن روشني روز را ايجاد كرده و آنرا جهت كار و كوشش اختصاص دادي و هم بدان خورشيد را خلق كردي و آن را منبع نور ساختي و با آن ماه را ايجادكردي و آن را مايه روشنايي قراردادي و هم ببركت آن ستارگان را بيافريدي.
22- الف) از تو مي‌خواهم به ‹اسم› تو كه بر آسمان قرارش دادي پس استقلال يافت؛ و بر زمين قرارش دادي پس استقرار يافت؛ و بر كوه قرارش دادي، پس استوار شد؛ و بر شب قرارش دادي، پس تاريك شد؛ و بر روز قرارش‌دادي، پس روشن شد.(دعاي جوشن كبير)
ب) اسئلك باسمك الذي اشرفت به السموات والارضون و يصلح به الاولون و الاخرون.( دعاي عهد )
ج) با تجلّي حق تعالي همه عالم، وجودپيداكرده‌است و آن تجلّي و نور اصل حقيقت وجود هست يعني ‹اسم الله› هست. “ الله نور السموات و الارض“ ( تفسير سوره حمد ص 26 دفتر انتشارت اسلامي )
23- ما امانت خود را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم. پس از حمل آن سرباز زدند و از آن بيمناك شدند و انسان آن را حمل كرد. همانا كه او بسيار ستمكار و نادان بود. (احزاب آيه 72 )
24- به هر اسمي كه خود را به آن ناميده‌اي يا در چيزي از كتابهايت آن را نازل كرده‌اي يا آن را در غيب نزد خودت نگاه داشته‌اي.( دعاي سمات )
25- الف) اشياء را از عدم‌ونيستي در وقت خود به وجودوهستي انتقال‌داد.( نهج البلاغه خطبه1 فراز10)
ب) اسئلك باسمك الذي اشرفت به السموات والارضون و يصلح به الاولون و الاخرون. يعني به آن اسمي كه اولي‌ها ( حقايق ) را بوسيله آن به آخري‌ها ( واقعيتها ) بپيوستي. (يعني اسم الله حلقه واسط همه اشياء عالم است و مقدم و مؤخر و ‏‏غيب و شهود را به يكديگر پيوند مي‌دهد.)
26- عالم شهود نسبت به عالم غيب چون «شدن» است نسبت به «بودن» زيرا عالم شهود، عالم صيرورت، كمال‌طلبي، تغيير و دگرگوني است و عالم غيب جهان كمال و ثبات است.
27- تعين به ‹اسم› نخستين تكثري است كه در دار وجود واقع شده و اين تكثر در حقيقت تكثر علمي است. و حضرت حق‌تعالي ذات خود را در آينه صفات و اسماء مشهود فرموده و در عين علم اجمالي كشف تفصيلي شده است و با اين تجلي اسمائي و صفاتي درهاي وجود باز و غيب و مشهود مرتبط‌گرديد.( شرح دعاي سحر ص 142 )
28- لخلق‌السموات والارض اكبر من خلق‌الناس ولكن اكثرالناس لايعلمون.(غافر: 57)
29- به‌درستي كه آسمانها و زمين را و آنچه بين آنهاست در شش روز(دوره) آفريديم و هيچ زحمتي به ما نرسيد.( سوره ق آيه 38 )
30- الف) الذي خلق فسوي و الذي قدر فهدي. ( سوره اعلي آيات 2و3 )
ب) گوناگوني آنها(آفريده‌ها) را به يكديگر وفق‌داد و ويژگي‌هاي فطري آنها را در آنان به‌وجودآورد و اشباح آنها را با آنها همراه‌كرد.( نهج البلاغه خطبه 1 فراز 10 )
ج) پس طبق فرمانش تمام گشت خلقت او 000 پس كجي‌هاي اشياء را راست گردانيد و حدودشان را واضح و روشن قرارداد.( نهج البلاغه خطبه 90 فراز 20 و 21 )
31- الف ) خداوند در قرآن به سه منظور از عرش سخن مي‌گويد:
1- هنگامي كه از آفرينش كيهان بحث مي‌كند. نمونه: تنزيلاً‌ ممن خلق الارض و السموات العلي،‌ الرحمن علي العرش‌استوي له ما في السموات و ما في الارض و ما تحت الثري.( طه 5 و6)
2- هنگامي كه با مشركين به مجادله مي‌پردازد و از خلقت بي‌مانندش و صاحب عرش بودنش سخن مي‌گويد. نمونه: قل لو كان معه اله كما يقولون اذاً‌ لابتغوا الي ذي العرش سبيلاً. ( سوره 17 آيه 42 )
3- هنگامي كه حاملان آن را در روز قيامت وصف مي‌كند. نمونه: الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤمنون به و يستغفرون الذين آمنوا(مؤمن: 7) البته در اين آيه منظوري كيهاني نيز دارد و در ضمن اينكه حاملان عرش را بازمي‌گويد، وضعيت كيهان را نيز مشخص‌مي‌سازد.
خداوند براي ‹عرش› ارج زيادي قائل است به گونه‌اي كه همواره به عنوانهاي كريم، مجيد، عظيم كه همه از صفات خداوند است، آن را وصف مي‌كند و خود را به عنوان ‹ربّ› و يا ‹رحمن› براي عرش متّصف مي‌كند.
در ادعيه نيز از آن به سنگين‌ترين جسم (جسم كل) آفرينش كه همة آفريدگان را شامل است ياد شده است: زنه عرش‌الله (به اندازه سنگيني عرش خدا ـ زيارت صاحب الامر ).
ب) عرش در لغت به معني سايبان و تخت است و در زبان اخبار گاهي به معني فلك بزرگ محيط بر همه افلاك و گاهي به معني آنچه غير خداست از عقل و روح و جسم و گاهي به معني علم خدا به‌طور كلي يا علمي كه به رسل و ائمه مي‌دهد به كار مي‌رود. ( اصول كافي جلد 1 ص 177 )
ج) چون كلمه عرش بمعني احاطه علمي و ايجادي خداست بر تمام جهان آفرينش، پس استيلا خدا بر عرش به معني تسلط اوست بر تمام جهان آفرينش ولي امام صادق (ع) ‹استوي› را به معني اصلي آن كه برابري و اعتدال است تفسير فرموده. يعني علم و قدرت خدا نسبت به همه چيز جهان برابر است يا مهر و لطف او نسبت به همه يكسان است. ( اصول كافي جلد 1 ص 174 )
دربارة كرسي:
ـ وسع كرسيه السموات و الارض و لايؤده حفظهما و هوالعلي العظيم.( سوره بقره آيه 257 )
ـ والسقف المرفوع و البحرالمسجور( سوره طور آيه 5و6 )
ـ رب الكرسي الرفيع و رب البحرالمسجور. ( دعاي عهد )
ـ و جعلنا السماء سقفاً محفوظاً (انبياء آيه 32)
ـ كلام‌علي(ع):‹فسوي منه سبع‌سمواتٍ جعل سفلاهن موجاً مكنوناً وعلياهن سقفاً محفوظاً وسمكاً مرفوعاً›
32 – الف) سوره اعراف آيه 52 : ان ربكم الله الذي خلق السموات و الارض في سته ايامٍ ثم استوي علي العرش يغشي اليل و النهار. يطلبه حثيثاً و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين.
ب) سوره يونس آيه 4 : ان ربكم الله الذي خلق السموات و الارض في سته ايام ثم استوي علي العرش يدبر الامر ما من شفيعٍ الّا من بعد اذنه ذالكم الله ربكم فاعبدوه افلا تذكرون .
ج) سوره سجده آيه 54 : الله الذي خلق السموات و الارض و ما بينهما في سته ايام ثم استوي علي العرش ما لكم من دونه من ولي و لا شفيع افلا تذكرون يدبر الامر من السماء الي الارض ثم يعرج اليه في يومٍ كان مقداره الف سنهٍ مما تعدّون .
د) سوره حديد آيات 5 و 6 : هو الذي خلق السموات و الارض في سته ايام ثم استوي علي العرش يعلم ما يلج في الارض و ما يخرج منها و ينزل من السماء ما يعرج فيها و هو معكم اينما كنتم و الله بما تعلمون بصير له‌الملك السموات و الارض و الي الله ترجع الامور.
ه) سوره احزاب : الله الذي رفع السموات بغير عمد ترونها ثم استوي علي العرش و سخر الشمس و القمر كل يجري لاجلٍ‌ مسمي يدبّر الامر يفصّل الايات لعلكم بلقاء ربكم توقنون .
و) له ما في السموات و ما في الارض من ذالذي يشفع عنده الّا باذنه يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون بشيء من علمه الّا بما شاء وسع كرسيه السموات و الارض ولا يوده حفظهما و هو العلي العظيم.
از آيات بالا چند نكته مستفاد مي‌شود:
1. خلقت عالم در شش مرحله و پرداختن خدواند به عرش.
2 به‌دست‌گرفتن تدبير امور و حفظ نظام كيهان بوسيله علم و قدرت خويش و احاطه علمي و ملكي بر آنها.
3. نفي واسطه و شفيع در تدبير امور عالم مگر با اجازه خودش در بعضي امور كه به فرشتگان واگذاشته‌است.
33- الف) سوره‌هاي ملك، نازعات، مرسلات، ذاريات و000
ب) نهج‌البلاغه: خطبه‌هاي يك، نود، صدوهشت. از جمله: سپس خداوند براي سكونت در آسمانها و آبادي گستره اعلي از ملكوتش خلق جديدي از ملائكه آفريد. (نهج البلاغه خطبه 90 فراز 27 )
34- جن و انس را نيافريدم مگر اينكه مرا بپرستند( بشناسند ). (سوره ذاريات آيه 57 )
35- الف) ولقدخلقنا الانسان من‌صلصالٍ من حمأمسنون و الجانّ خلقناه من قبل من نارالسّموم.(فجر:26)
ب) و خلق الجانّ من مارجٍ‌ من نارٍ ( سوره الرحمن آيه 14 )
ج) سوره جن
36- و هنگامي كه به ملائكه گفتيم سجده‌كنيد، پس سجده‌كردند، مگرابليس كه از جن بود.(كهف:50)
37- همانا من پديدآوردندة بشري هستم از گل خشك‌شده، از گل‌ولاي كهنه. پس هنگامي كه او را آماده‌كردم و از روح خود در او دميدم، پس او را سجده‌كنيد.(سوره حجرات آيه 28)
38- الف) اوست كه شما را خليفه‌هايي در زمين قرارداد و بعضي از شما را بر بعضي ديگر برتري‌داد، تا شما را در آنچه كه داده‌است، بيازمايد.(سوره انعام آيه 165)
ب) انّي جاعلٌ في‌الارض خليفه.( سوره بقره آيه 28 )
39- سورة بقره آيات 30 تا 33
40ـ‌‌ رجوع شود به رديف 37
41ـ الف) قرآن:
ـ هوالذي خلقكم من طين ثم قضي اجلاً(انعام: 2)
ترجمه: او كسي است كه آفريد شما را از گل، سپس(واژه‌اي به‌كاربرده كه گذشت مدت زماني دراز را مي‌رساند.) گذشت مدتي(تا آنچنان شد كه خواست او بود. توضيح، در آية زير آمده:)
ـ آنكه آفرينش هرچيزي را نيكوكرد و آفرينش انسان را از خاك آغازكرد و سپس نسل او را از شيرةكشيده‌شده‌اي كه آبي پست است قرارداد. سپس او را درست و آماده‌كرد و از روح خود در او دميد و براي شما گوش و چشمان و دل، قرارداد(سجده: 7 تا 9 )
ب) نهج البلاغه خطبه 1 فراز 25
42- الف) نهج البلاغه خطبه 1 فراز 26
ب) لقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلنا للملائكه اسجدوا لادم
ج) مثل عيسي عند الله كمثل آدم خقه من تراب ثم قال له كن فيكون.( آل عمران آيه 59 )
43- الف) علم آدم الاسماء كلها (سوره بقره آيه 29 ) كه همراه با “ خلق الانسان علمه البيان “ گوياي قدرت نمادسازي انسان هستند.
ب) تجلي بر انسان كامل با ‹اسم الله› بود، بدون آنكه اسمي از اسماء و يا صفتي از صفات واسطه باشد. اگر نبود اينكه خداي تعالي با اسم محيطش به آدم تجلي‌كرد، آدم را توانايي آن نبود كه همه اسماء را فرا گيرد000 چون آدم مظهر ‹اسم الله› اعظم بود، لياقت خلافت الله را در همه عالم به دست آورد. (شرح دعاي سحر ص 143 )
44 ـ الف) نهج‌البلاغه خطبه1فراز28: وخداوند سبحان امانتي را كه در نزد ملائكه داشت از آنان بازخواست و نيز پيماني را كه با آنان داشت، در اعتراف به سجده بر آدم و خشوع نسبت به او تجديد كرد.
ب) سوره بقره آيه 31 : انبئوني باسماء هولاء ان كنتم صادقين
ج) هر مخلوقي آيه خالق است و هر آيه اسمي دارد كه مشخصه آن است ،پس جهان آفرينش اسماء الله هستند: و باسمايك التي ملأت اركان كل شيء(و به نامهايت كه اركان هرچيزي را پركرده -دعاي كميل)
بكل اسمٍ سميت به نفسك او انزلته في شيء من كتبك او استأثرت به في علم الغيب عندك. ( به هر اسمي كه خود را به آن ناميده‌اي يا در چيزي از كتابهايت آنرا نازل كرده‌اي يا نگهداشتي آن را در علم غيب كه نزد توست. - دعاي سمات )
‹يا من له اسماءالحسني› اي كه نامهاي نيكو داري.
‹و خير الاسماء الحسني لله› و بهترين نامهاي نيكو از آن خداست.(ادعيه مختلف)
يا من تبارك اسمه يا من تقدست اسمائه.(دعاي سمات)
اللهم‌اني‌اسئلك باسمائك باكبرها وكل‌اسمائك كبيره، اللهم اني اسئلك باسمائك كلها (دعاي سحر)
و بحق اسمائك لايعلم تفسيرها و لايعلم باطنها و لا ظاهرها غيرك.(دعاي سمات)
در دعاي جوشن كبير بطور متوالي خدا را با نامش مي‌خوانيم و نامهاي او را ذكر مي‌كنيم.
از ادعيه نتيجه مي‌گيريم كه: اسماء الهي بسيارند و اسم اعظم براي هر كس ميزان شناخت او از خداست. پس اسم اعظم نسبي است، نه مطلق.
45- الف) سوره ص آيات 71 الي 79
ب) سوره اعراف آيات 11الي 25
ج) سوره طه آيات 116 الي 127
د) سوره حجر آيات 28 الي 44
ه) سوره بقره آيات 33 الي 39
و) سوره اسراء آيات 63 الي 68
ز) سورة نساء آيات 116 تا 121
46- در سورة حجر آية 39، ابليس به خداوند مي‌گويد: پروردگارم به آنچه كه فريبم‌دادي، حتماً بسيار آرايش‌مي‌دهم براي آنها در زمين و حتماً فريب‌مي‌دهم همگي آنان را. عبارت ‹در زمين› مهم است كه براي همگي مردم است. زيرا در بهشت آدم و حوّا را فريب داد؛‌ ولي نه با آرايش‌دادن چيزي، كه بهشت همه‌اش آراستگي و زيبايي است. پس به چه وسيله‌اي آن دو را فريب‌داد؟
پاسخ: با سست‌ترين بخش از روان انسان. كه حبّ جاه يا مقام‌دوستي است؛ و با وعدة جاودانگي و نوعي پادشاهي بي‌نظير و پردوام، آن دو را وادار به نافرماني از خداوند كرد.
پس روانشناسي قرآن در مورد انسان به ما مي‌آموزد كه انسان‌ها يا با انگيزة دروني براي دستيابي به جاه و مقام، و يا با زر و زيور دنيايي و شيفتة آنها شدن منحرف‌مي‌شوند.

47- مخلص كيست؟

در گفت‌وگوي خدا با ابليس در قرآن در دو جا( سورة ص آيه 83 و سوره حجر آيه 40) ابليس به بندگان مخلص خدا اشاره‌مي‌كند؛ و آنها را از اغواي خود مستثني مي‌دارد؛ و خداوند هم در دو جا(سوره حجر آيه 42 و سوره اسراء آيه 25) جواب مي‌دهد: درست است و تو بر بندگان من سلطه نخواهي‌داشت. از سوره صافات ‌مي‌فهميم كه پيامبران و آنان كه از پيامبران يعني هدايتهاي الهي پيروي كنند مخلص هستند و خداوند نيز آنها را از عذاب خود مستثني مي‌كند و بالاخره در سوره فجر آيات 29 و 30 خداوند به نفس مطمئنه مي‌گويد كه به “ بندگان من “ ملحق شو و به بهشت من درآي. پس خداوند فقط مخلصين را بنده خود مي‌داند و ديگر آفريده‌ها را شايسته بندگي خود نمي‌شناسد، زيرا مخلصين كساني هستند كه خود را براي صرفاً خدا خالص‌كرده‌اند و كسي كه جسم و روحش براي خدا باشد، چون از روح خدا نيز بهره دارد، پس وجود او ملك خدا مي‌شود و خداوند درباره او مي‌گويد ‹بندة من› يعني بنده‌اي كه مال من است از آن من است. در اين صورت، شيطان نمي‌تواند، نه اينكه نمي‌خواهد بر آنها مسلط شود.
خداوند از بندگاني كه مال او نيستند در دو جا چنين ياد مي‌كند: ديدي كسي را كه هواي نفس خويش را خداي خويش برگزيد؟ (سوره 25 آيه 43 و سوره 45 آيه 23 ) و در دنباله اين دو آيه اين گونه افراد را وصف مي‌كند و مي‌گويد:
اينها كساني هستند كه خداوند گمراهشان‌كرده و بر گوش و چشم و دلشان مهرنهاده (گوش و چشم و دل سه خصوصيت تميز بين حيوان و انسان در قرآن است و باطل‌شدن آنها به وسيله ‹مهرالهي› اين معني را مي‌دهد كه از انسانيت جدايشان‌كرده‌است.) و به رسول اكرم مي‌گويد: « تو فكر مي‌كني اكثر آدمها مي‌فهمند؟ بيشترشان مثل حيوان بلكه از حيوان هم بدترند». بنابراين لازم نيست كه حتماً‌ شيطان انسان را گمراه كند. انسان وقتي پروردگار خود را هواي نفس خويش قرار داد، گذشته از شيطان، خدا نيز او را گمراه مي‌كند، فقط انتخاب خدا و صاحب و مالك به انتخاب انسان است؛ پس از آن، ديگر نه خدا و نه پيامبر خدا هيچيك ضمانتي در برابر او ندارند.
48 - ستم از حد درگذشتن است. انسان بر اعتدال سرشته‌شده و هنگامي كه از حدّ‌ درگذرد، ابتدا خود به زحمت مي‌افتد (كه عقوبت نيز مي‌بيند) و سپس نتيجه ظلمش به ديگران سرايت مي‌كند. پس از آنكه آدم و همسرش از آن درخت چشيدند خود اقراركردند كه ما به خود ظلم كرديم.(اعراف آيه 23)
49 - سوره اسراء آيه 11: او عجول وشتابگر است . سوره معارج آيه 19 : او حريص آفريده شده است .
50 - آنگاه كه خود را مستغني مي‌بيند طغيان مي‌كند. ( سوره علق آيات 7 و8 )
51 - او بسيار ناسپاس است.(سوره حج آيه 66 )
52- امام صادق (ع) فرمود: ما من عبادهٍ (ما عبدالله بشيءٍ) افضل من عفه بطنٍ و فرج.(هيچ عبادتي بهتر از پاك‌نگاه‌داشتن خود از اميال شكمي و جنسي نيست).
53- خداوند پس از اينكه از آگاهي آدم و همسرش بر عورت خويش حكايت مي‌كند، بني‌آدم را مورد خطاب قرار‌داده و يادآورمي‌شود كه: اي فرزندان آدم، همانا جامه‌اي كه عورتهاي شما را بپوشاند و جزء رسوم شما بشود بر شما نازل كرديم ولي اين ظاهر كار است ولي ظاهر شما مانع از كارهاي زشت شما نمي‌شود، بلكه چيزي كه از اعمال زشت و فحشاء بازتان مي‌دارد، تقوي و پرهيزگاري و فرمانبري پروردگار است.( اعراف:26)
54- الف) سوره اعراف آيه 22
ب) از عبارت ‹عدوٌ مبين› به دو صورت مي‌توان بهره برد: يكي اينكه شيطان دشمني است كه اعلان خطر و تهديدكرده و بايستي به جنگ او رفت. دوم اينكه شيطان دشمني آشكار است كه شما مي‌توانيد حيله‌هاي او را تشخيص بدهيد و به او هميشه بدگمان باشيد ولي دشمني پنهان نيز هست كه اين ويژگي‌ها را ندارد، بلكه در درون شماست و حيله‌هايش قابل لمس نيست.(چون از خود است ) تشخيص دشمني‌هاي او نيز مشكل است. اين دشمن طبق حديث نبوي ‹نفس› است. آنجا كه مي‌گويد: اعدي عدوك نفسك التي بين جنبيك. دشمن‌ترين دشمنان تو اي انسان خودت هستي كه بين دو پهلويت قرارگرفته‌‌است. بنابراين انسان سه دشمن دارد: اول نفس خود. دوم شيطان، و سوم در بين همنوعان خود.(طبق آيه بعضكم لبعضٍ عدوّ )
55 ـ اعراف: 23،24،25
56- طه: 124 تا 127
57 - الف) ان الله اصطفي آدم و نوحاً‌ و آل ابراهيم و آل عمران علي‌العالمين.(سوره آل عمران آيه 33 )
ب) ثم اجتبه ربه فتاب عليه و هدي.( سوره طه آيه 122 )

پيامبر كيست و چرا خداوند آدم را به پيامبري برمي‌گزيند ؟

از سويي خداوند گفته‌بود كه شما در زمين باشيد تا از جانب من براي شما هدايتي بيايد. از سوي ديگر هدايت خداوند براي كساني كه بخواهند از اين هدايت پيروي كنند، بايد از خودشان باشد تا مردم بتوانند او را شناسايي‌كرده و نگويند كه او تافتة جدابافته‌اي‌ است و از نوع ما نيست. و با زبان خودشان با آنان سخن مي‌گويد تا نگويند كه ما نمي‌توانيم حرفهاي او را درك‌كنيم. اين موضوع (انتخاب پيامبر ازبين خود مردم) در آيات بسياري از قرآن آمده است.
اما علت اينكه آدم انتخاب شد اين بود كه اولاً خداوند گفته است زمين را از حجت خودم خالي نمي‌گذارم. پس اگر حتي آدم به تنهايي در زمين زندگي مي‌كرد خود حجّت خدا مي‌شد. ثانياً او فرزنداني به وجود‌آورد و لازمة شناخت خدا توسط فرزندانش كه اطلاعي از ماجرا نداشتند، اين بود كه حجتي وجود داشته باشد تا از او پيروي‌كنند و در روز حساب فرزندانش دليلي نداشته باشند كه ما بدون راهنما بوديم و از دين و روش زندگي اطلاعي‌نداشتيم.
58- دشمني بعضي آدميان با بعضي ديگر متنوع است بدين قرار:
الف) مؤمن با كافر و عكس آن: سرتاسر تاريخ پيامبران از اين نوع دشمني پر است.
ب) مؤمن با منافق و عكس آن: كه نمونه‌هاي آن در تاريخ اسلام بسيار است.
ج) كافر با كافرومنافق و عكس آن: مانند دشمني ابرقدرتها در طول تاريخ بشر بويژه در عصر حاضر است.
د) مؤمن با مؤمن: كه مبناي آن اختلاف در بينشهاست و مصداق اين گفتة پيامبر اكرم است: لو علم ابوذر ما في قلب سلمان فقد قلته(كفره). كه نمونه‌‌هاي آن يكي دعواي شيعه‌ و سني است؛ و ديگري در نهادهاي ايجادشده پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران زياد به چشم مي‌خورد.
هـ ) ستمديده با ستمگر: فلسطينيان با صهيونيزم، استعمارشده با استعمارگر، مستضعف با مستكبر.
59 - واتل عليهم نبأ ابني آدم بالحق اذ قرّبا قرباناً فتقبل من احدهما ولم يتقبل من‌الاخر. قال لاقتلنك قال انما يتقبل‌الله من‌المتّقين. لئن بسطت اليّ يدك لتقتلني ما انا بباسط يديّ اليك لاقتلك اني اخاف‌الله رب‌العالمين اني اريد ان تبوء باثمي و اثمك فتكون من اصحاب النّار و ذلك جزاءالظالمين فطوّعت له نفسه قتل اخيه فقتله فاصبح من الخاسرين.(مائده: 27 تا 30 )

چرا قابيل دشمن برادر(هابيل) گرديد؟

خداوند انسان را براي پرستش خود آفريد و راه راست را به او نشان‌داده، او را در انتخاب راه مختارگردانيد؛ ولي آدم نافرماني‌كرد و نتيجه نافرماني او طبق سنت الهي آن شد كه خداوند گفت: بعضي از شما آدميان دشمن بعضي ديگر خواهيدبود.
بنابراين تأثيري كه نافرماني آدم در فرزندان او گذارده‌بود، در قابيل بروزكرد و به دليل اختياري كه قابيل در انتخاب راه داشت، دشمن برادر گرديد و وعده‌الهي به‌وقوع‌پيوست.
60 – حشر:18ـ همانا ازآنان مباشيدكه خدا را فراموش‌كردند و خدا خودشان را از يادشان برد.
61 - طه آيه 115: و لقد عهدنا الي آدم من قبل فنسي و لم نجد له عزما. از قبل پيماني با آدم داشتيم ولي او فراموش كرد و عزم و اراده‌اي در او نيافتيم.
62 - مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك ***چند روزي قفسي ساخته‌اند از بدنم
63 - و لئن اذقنا الانسان منّا رحمه ثم نزعناها منه انه ليؤسٌ كفورٌ(هود آيه 12)
64 - اي انسان تو به سوي پروردگارت بسياركوشايي؛ پس او را ديدارخواهي‌كرد.(انشقاق: 28)
65- اي نفس آرام‌واستوار، به سوي پروردگار خويش، خرسند و خشنود بازگرد.(فجر آيه 28)
خنك آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست*** به هواي سركويش پر و بالي بزنم
66 - آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است را مسخر او(انسان) قرارداده است.(جاثيه: 13)
67 - الف) و في الارض آياتٌ للموقنين و في انفسكم افلا تبصرون. (ذاريات: 20 و 2)
ب) بدان كه انسان تنها موجودي است كه جامع همه مراتب عيني و مثالي و حسي است و تمام عوالم غيب و شهادت و هر چه در آنهاست، در وجود انسان پيچيده و نهان است. چنانچه خداي تعالي مي‌فرمايد: خداوند همه نامها را به آدم آموخت، و مولاي ما (و همه توحيديان ) صلوات‌الله عليه فرمود:
تو پنداري همين جرم صغيري***جهاني در نهاد تو نهان است (شرح دعاي سحر ص 15)
اتزعم انك جرم صغير***و فيك انطوي عالم اكبر
ج) عارف كامل كمال الدين عبدالرزاق كاشاني در تأويلاتش مي‌گويد: انسان همان وجود جامعي است كه همه مراتب وجود را در انحصار خود قرارداده‌است. پس پروردگاري كه او را ايجادكرده و كمالش را به او افاضه فرموده، همان ذات خداوندي است، به اعتبار همة اسماء.(شرح دعاي سحر ص 16 و 17 )

پنج شنبه 27 مهر 1391  4:27 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : مکان آفرینش آدم ابوالبشر در متون اسلامی و یهودی

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : انسان در عالم ذر: نتایج و تواتر روایات

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : انسان در عالم ذر: حقیقت و جایگاه قرآنی آن

 

دریافت فایل pdf

 

 

پنج شنبه 27 مهر 1391  4:28 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آفرينش انسان در تفسير الميزان

آفرينش انسان در تفسير الميزان

مهدي مهريزي

آغاز آفرينش انسان وچگونگي آن، از جمله مباحث مهمي مي‌باشد كه در كتابهاي آسماني و قرآن كريم، مجال طرح يافته است.
از بررسي داستان آفرينش انسان در كتابهاي آسماني مي‌توان به نگرش آنها در باب انسان و مسائل انسان‌شناسي دست يافت: توان او براي رشد و تعالي، ميزان آسيب‌پذيري از وسوسه‌هاي شيطاني، امكانات و استعدادهاي نهفته در او، راهزنان و راهبران وي در زندگي و... .
قرآن كريم ، همچون ديگر كتابهاي آسماني، در چندين سوره، به اين قضيه پرداخته1 و موضوعات و مسائل فراواني را طرح كرده‌ است، از قبيل: خلافت انسان، سجده فرشتگان، دميدن روح الهي در آدمي، خلقت همسر براي آدم، اسكان در بهشت، عصيان، توبه، هبوط، سرپيچي شيطان وعداوت وي با آدم، تعليم اسماء به آدم و ... .
اما پرسشهايي هم وجود دارد كه كتابهاي آسماني، به اجمال از آنها گذشته‌اند:
حقيقت اسماء و كلمات، درخت ممنوع، مكان بهشت آدم: در زمين يا ... ، انسان، جانشين خدا در زمين، يا جانشين انسان در زمين ، عصيان آدم و ناسازگاري آن با عصمت، علت عدم بازگشت آدم و حوا به بهشت پس از توبه ...
مفسران در تفسير اين آيات و تحليل مسائل مطرح شده و پاسخ به شبهات و ايرادها راههاي مختلفي را دنبال كرده‌اند:
مشهور مفسران با حفظ ظواهر و تاريخي دانستن داستان، به تجزيه و تحليل آن پرداخته و با تكلّف، برخي شبهات را پاسخ گفته‌اند.2
برخي ديگر‌، با نوعي گرفتن آدم(ع) تحليل خاصي از آيات ارائه كرده‌اند.3
و بالاخره پاره‌اي از مفسران، با تمثيل دانستن حادثه و سمبوليك گرفتن داستان، سلوكي ديگر انتخاب كرده‌اند.
در اين مقال، برآنيم تا نظريه سوم را كه مختار علامه طباطبايي در تفسيرقيم الميزان است، تشريح كنيم و ايرادهايي كه برآن وارد شده ، نقد وبررسي كنيم.
پيش از پرداختن به بحث،‌اشاره‌اي داريم گذرا به سابقه اينگونه تفسير در ميان مفسران و تفسير سمبوليك و تمثيلي:
محمد بن جرير طبري(م:310) به نقل از مجاهد( م:100يا 103ق) نزول مائده بر حواريون را تمثيل مي‌داند:
« گروهي گفته‌اند: خداوند بر بني اسرائيل مائده‌اي نازل نكرد. اينان خود به چند دسته تقسيم شده‌اند: برخي گفته‌اند: اين آيه مثلي است كه خداوند براي بندگانش ذكر كرده نموده است، تا از پيامبر درخواست معجزه نكنند. مجاهد از اين گروه است. او گفته است: اين‌ آيه مثل است و خداوند مائده‌اي نازل نكرده است.»4
اين مطلب را در ذيل اين آيه نقل كرده است:
« اذ قال الحواريون يا عيسي بن مريم هل يستطيع ربك ان ينزل علينا مائدة من السماء.»5
و حواريان پرسيدند اي عيسي بن مريم! آيا پروردگار تو مي‌داند كه براي ما از آسمان مائده‌اي بفرستد.»
ابن كثير ( م:774ق) از عطاء6 كه از مفسران قرن دوم هجري است در ذيل آيه:
«‌الم تر الي الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم احياهم ان الله لذو فضل علي الناس و لكن اكثر الناس لا يشكرون.»7
آيا آن هزاران تن را نديده‌اي كه از بيم مرگ، از خانه‌هاي خويش بيرون رفتند! سپس خدا به مردم نعمت مي‌دهد ، ‌ولي بيشتر مردم شكر نعمت به جاي نمي‌آورند.
چنين نقل كرده است:
«‌ قال ابن جريح عن عطاء قال: هذا مثل يعني انها ضرب مث لاقصة وقعت.»8
ابن جريح از عطاء نقل كرده است: اين مثل است ( يعني ضرب المثل است نه قصه تاريخي.)
در تفسير فخر رازي ( م: 606ق) از ابومسلم (م قرن چهارم) نقل شده كه قصه كشتن پرندگان توسط حضرت ابراهيم مثال است:
« هنگامي كه ابراهيم (ع) از خداوند درخواست زنده كردن مردگان را نمود ، ‌خداوند متعال مثالي به او نشان داد تا امر برايش نزديكتر گردد.»19
و اذ قال ابراهيم رب ارني كيف تحيي الموتي قال اولم تومن بلي ولكن ليطمئن قلبي قال فخذ اربعة من الطير ثم اجعل علي كل جبل منهن جزءاً ثم ادعهن ياتينك سعياً و اعلم ان الله عزيز حكيم.»10
ابراهيم گفت: اي پروردگار من، به من بنماي كه مردگان را چگونه زنده مي‌سازي. گفت: آيا هنوز ايمان نياورده‌اي؟ گفت: بلي،‌ ولكن مي‌خواهم كه دلم آرام يابد. گفت: چهار پرنده برگير وگوشت آنها را به هم بياميز، و هر جزئي از آنها را بر كوهي بنه، پس آنها را فراخوان. شتابان نزد تو مي‌آيند و بدان كه خدا پيروزمند و حكيم است.
همچنين وي از قفال (م:365) نقل مي‌كند كه آيه 190، سوره اعراف به روش تمثيل بيان شده است و مراد از آن داستان، آدم (ع) و حوا نيست.11
« هوالذي خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسكن اليها فلما تغشاها حملت حملاُ خفيفاً فمرت به فلما اثقلت دعوا الله ربهما لئن آتيتنا صالحاً لنكونن من الشاكرين فلما اتاهما صالحاً جعلا له شركاه فيما آتاهما فتعالي الله عما يشركون.»
اوست كه همه شما را از يك تن بيافريد و از آن يك تن زنش را نيز بيافريد تا به او آرامش يابد. چون با او درآميخت، به باري سبك بارور شد و مدتي با‌ آن سركرد و چون بار سنگين گرديد،‌ آن دو، پروردگار خويش را بخواندند كه اگر ما را فرزندي صالح دهي از سپاسگزاران خواهيم بود.
جارالله زمخشري( م: 528ق) در تفسير « الكشاف» قصه مخاصمه نزد داود را،12 تمثيل مي‌داند13 و همچنين آيه: « انا عرضنا الامانة علي السموات و...»14 را از قبيل تمثيل معرفي مي‌كند:
در تفسير « المنار» كه قسمتي از آن تقرير درسهاي شيخ محمد عبده (م : 1323 ق . 1905 م و تأليف محمد رشيد رضا (م : 1354 ق) است نيز برخي قصه‌ها بر تمثيل حمل شده است .
1ـ درباره قصه آدم و حوا نوشته است: «‌ اين قصه به صورت تمثيل وارد شده است.»16
در جاي ديگر مي‌نويسد:‌
« بهترين شيوه تأويل در اين قصه تمثيل است. و سنت الهي در كتابش بر اين قرار گرفته است كه امور معنوي را در قالب لفظ و معارف عقلي را با صورتهاي محسوس بيان كند.»17
2ـ آيه 259 از سوره بقره را احتمال داده است از قبيل تمثيل باشد.18
« او كالذي مرّ علي قرية و هي خاوية علي عروشها قال اني يحيي هذه الله بعد موتها فاماته الله مائة عام ثم بعثه قال كم لبثت يوماً او بعض يوم قال بل لبثت مائة عام فانظر الي طعامك و شرابك لم يتسنه و انظر الي حمارك و لتجعلك آية للناس و انظر الي العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحماً فلما تبين به قال اعلم الله علي كل شيء قدير.»
يا مانند آن كس كه به دهي رسيد، دهي كه سقفهاي بناهايش فروريخته بود. گفت: از كجا خدا اين مردگان را زنده كند؟ خدا او را به مدت صد سال ميراند، آنگاه زنده‌اش كرد و گفت:‌ چه مدت در اينجا بوده‌اي؟ گفت:‌ يك روز يا قسمتي از روز. گفت:‌ نه، صد سال است كه در اينجا بوده‌اي. به طعام و آبت بنگر كه تغييري نكرده است و به خرت بنگر،‌ مي‌خواهيم تو را براي مردمان عبرتي گردانيم،‌ بنگر كه استخوانها را چگونه به هم مي‌پيونديم و گوشت برآن مي‌پوشانيم. چون قدرت خدا بر او آشكار شد، گفت: مي‌دانم كه خدا بر هركاري تواناست.
3ـ تفسير ابومسلم از آيه كشتن پرندگان توسط ابراهيم (ع) را پذيرفته و نوشته است:
« ولله در ابي مسلم ما ادق فهمه واشد استقلاله فيه.»19
آفرين بر فهم دقيق و استقلال رأي ابومسلم.
4ـ داستان فرزندان آدم‌(ع) را در آيه شريفه:
« واتل عليهم نبأ ابني آدم بالحق اذ قرباناً فتقبل من احدهما و لم يبتقبل من الاخر..»20
و داستان راستين دو پسر آدم را برايشان بخوان. آنگاه كه قربانيي كردند، از يكيشان پذيرفته آمد و از ديگري پذيرفته نشد.
تمثيلي از حسادت براداران مي‌داند.21
5ـ همچنين درمورد آيه: « الم تر الي الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف ...»22
تمثيل را پذيرفته است.23
علامه سيد عبدالحسين شرف‌الدين (م:1377-1290ق) درباره آيه اخذ ميثاق ( سوره اعراف، آيه 172) همين نظر را دارد:
« ... و انما جاءت علي سبيل التمثيل و التصوري تقريباً للاذهان الي الايمان و تفثنا في البيان و البرهان و ذلك ما تعلوا به البلاغة فتبلغ حد الاعجاز الا تري كيف جعل الله نفسه في هذه الاية بمنزلة المشهد لهم علي انفسهم و جعلهم بسبب مشاهدتهم تلك الايات البيانت و ظهورها في انفسهم و في خلق السموات و الارض بمنزلة المعترف الشاهد و ان لم يكن هناك شهادة و لا اشهاد.
و با ب التمثيل واسع في كلام العرب و لا سيما في الكتاب و السنة ...»24
اين آيه به صورت « تمثيل» است، تا ذهن را به ايمان و اعتقاد نزديك سازد و نيز تنوع در بيان و دليل است. اين قبيل گفته‌هاست كه سخن را در بلاغت به حد اعجاز مي‌رساند.
ببين چگونه خداوند خود را به عنوان مشهود انسانها قرار داده و انسانها را شاهد و گواه قلمداد كرده است،‌با اين كه شهادب و شاهد گرفتني در ميان نبود.
باب تمثيل در كلام عرب گشوده است، بويژه در قرآن و روايات... .24
وي، سپس چهار آيه ديگر را كه به صورت تمثيل است، ذكر مي‌كند:25
« ما كان للمشركين ان يعمروا مساجد الله شاهدين علي انفسهم بالكفر.» 26
مشركان را نرسد، در حالي كه به كفر خود اقرار مي‌كنند، مسجدهاي خدا را عمارت كنند.
« ثم استوي الي السماء و هي دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعاً او كرها قالتا اتينا طائعين.»27
« سپس به آسمان پرداخت و آن دودي بود. پس به آسمان و زمين گفت: خواه يا نا خواه بياييد.
گفتند: فرمانبردار آمديم.
« انما قولنا لشي اذا اردناه ان نقول له كن فيكون.» 28
فرمان ما به هر چيزي كه اراده‌اش را بكنيم،‌اين است كه مي‌گوييم: موجود شو، ‌موجود مي‌شود.
«‌انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان.»29
ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم، از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت كه او ستمكار و نادان بود.
و همچنين به ذكر نمونه‌هايي از روايات كه جنبه تمثيل دارند، مي‌پردازد:30
رواياتي كه دلالت بر عزاداري موجودات تكويني و جاندار بر سيدالشهداء (ع) دارد،‌از قبيل گريه زمين و آسمان و پرندگان بر آن حضرت. 31
حديث « قاروره ام سلمة» 32

ـ روايت نبوي:

«‌ ما من مؤمن الا و له باب يصعد منه عمله و باب ينزل منه رزقه فاذا مات بكيا عليه.»33
هر مومن را دري است كه از آن اعمالش بالا رود، و دري است كه از آن روزي‌اش فرو ريزد، هنگامي‌كه از دنيا رود آن دو بر او بگريند.
« اذا مات المومن ناحت عليه البقاع التي كان يشغلها بعبادة الله تعالي.»34
هنگامي كه مومن از دنيا برود، مكانهايي كه در آن عبادت خدا كرده بود، بر او نوحه كنند.
آية الله طالقاني، در تفسير پرتوي از قرآن، نسبت به آيه « الم تر الي الذين خرجوا ...»35 همين رأي را دارد:
« ... اگر هم مجمل اين روايات درست باشد، نظر قرآن بيش از بيان حمكت و هدايت و عبرت نبايد باشد، چنانكه مرحوم عبده مي‌گويد: در اين داستان، چون اشاره به عدد و شهر و چگونگي آنها نشده، معلوم مي‌شود كه نظر به واقعه خاصي نيست و همين بيان سنت الهي و عبرت است و شايد تمثيلي باشد از حال مردمي كه در مقابل دشمن نايستادند و از ترس مرگ گريختند.»36
براي نخستين بار، در دهه‌هاي نخست1900 ميلادي اين مطلب، به عنوان يك تئوري در تفسير قصه‌هاي قرآن مطرح شد.37
دكتر محمد احمد خلف الله رساله دكتراي خود را« الفن القصصي في القرآن الكريم » قرار داد و اين نظر را در آن مطرح ساخت. البته اين رساله با عكس‌العمل شديد در جامعه مصر روبه‌رو شد و رساله او بدين جهت مورد قبول هيأت علمي قرار نگرفت. پس از چاپ نيز رديه‌هايي بر‌آن تأليف شد.38
«‌ خلف الله» قصه‌هاي قرآن را به چند دسته تقسيم مي‌كند كه قسم اول و دوم آن از اين قرار است.39
1.آنها كه رنگ تاريخي دارد، داستانهايي كه بر محور انبياء و رسل دور مي‌زند از اين قبيل است. در اين دسته، هدف موعظه و پندآموزي است نه تحقيق تاريخ. حذف بسياري از خصوصيات زماني و مكاني، تكرار قصص،‌ جابه‌جايي عناصر داستان و حتي ذكر خصوصيات بر اساس عقيده مخاطبان بر همين اساس است.40
از طبري و عبدالوهاب نجّار نقل مي‌كند كه مدت توقف اصحاب كهف بر اساس اعتقاد مخاطبان است.41
2.داستانهايي كه تمثيلي مي‌باشند. وي معتقد است: « تمثيل نوعي بلاغت و شاخه‌اي از فن بيان است.»
در تمثيل ضرورت ندارد حوادث اتفاق افتاده باشد، يا شخصيتها موجود باشند، همان‌گونه كه ضرورت ندارد گفتگوها و محاوره‌ها صادر شده باشد،‌بلكه در تمام اين جهات يا بعض آن به فرض و خيال اكتفا مي‌شود.42
او سپس مي‌افزايد:
« لازم است به صراحت بگويم كه در قصه‌هاي تمثيلي، تمام مواد زاييده خيال نيست، بلكه برخي از مواد از وقايع تاريخي گرفته شده، مانند فرشتگان در قصه داود(ع).
و نيز بايد روشن شود كه نياز به خيال‌پردازي در قصه‌هاي قرآني و تمثيلها،‌از نياز خداوند (معاذ الله) نشأت نگرفته است، بلكه انسان كه به اينگونه تعبير نيازمند است، چرا كه شيوه انسانها در بيان يافته‌هاي دروني و انديشه‌ها همين است.»43
همان‌طور كه ملاحظه شد در تاريخچه‌اي كه از تمثيل ارائه داديم، هيچ يك از صاحبان رأي،‌به جز خلف‌ الله، تفسيري از « تمثيل»‌ در قصص قرآن ارائه ندادند. تنها خلف الله بود كه گفت در قصه تمثيلي واقعيت داشتن مواد قصه لازم نيست، بلكه ممكن است مواد غير واقعي باشد يا براساس عقيده مخاطبان بيان شده باشد. اما، به نظر مي‌رسد هيچ‌يك از صاحب‌نظران، اين تفسير و تعريف را از تمثيلي، مواد قصه از واقعيت برخوردار است، اما تركيب و بيان آن به صورت يك حادثه و قضيه، تمثيل است.
برخي،‌ مانند شهيد مطهري در داستان آدم و حوا بر اين مطلب تصريح كرده‌ است كه: مواد داستان، همه حقيقي هستند،‌اما داستان سمبوليك است.44

اينك رأي علامه درباره داستان آفرينش:

وي، در چند موضع از الميزان اين مطلب را باز گفته است، ليكن در ابتدا به صورت احتمال و در مجلدات آخر، به صورت جزم.
1. « ... و بالجملة يشبه ان تكون هذه القصة التي قصها الله تعالي من اسكان آدم و زوجته الجنة، ثم اهباطهما لاكل الشجرة كالمثل يمثل به ماكا الانسان فيه قبل نزوله الي الدنيا ... .»45
... خلاصه، داستان اسكان آدم و همسرش در بهشت و هبوط آنان به جهت خوردن از درخت، شبيه مثلي است كه وضعيت انسان را قبل از آمدن به دنيا تمثيل مي‌كند.
2. « والقصه وان سيقت مساق القصص الاجتماعية الامالوفة بيننا و تضمنت امراً و امتثالاً و تمرداً و احتجاجاً و طرداً ورجماً و غير ذلك من الامور التشريعية و المولوية غير ان البيان السابق علي استفادته من الايات يهدينا الي كونها تمثيلاً للتكوين بمعني ان ابليس علي ما كان عليه من الحال لم يقبل الامتثال اي الخضوع للحقيقة الانسانية فتفرعت عليه المعصية.»46
داستان، گرچه به شكل داستانهاي اجتماعي طراحي شده و متضمن فرمان و اطاعت، سركشي و استدلال و ... مي‌باشد، لكن آن گونه كه از آيه‌هاي قبل استفاده كرديم، « تمثيل» تكوين و واقع است. يعني شيطان با آن هويتي كه داشت،‌ خضوع در برابر حقيقت انساني را نپذيرفت و بر اين تمرد معصيت مترتب گشت.
3ـ در ذيل اين حديث نهج‌الباغه « فسجدوا الابليس و جنوده» نوشته است:
« اقول و فيها تعميم الامر بالسجدة لجنود ابليس كما يعم نفسه و فيه تاييد ما تقدم من ان آدم انما اجعل مثالا يمثل به الانسانية من غير خصوصية في شخصه و ان مرجع القصة الي التكوين.»47
در اين حديث، فرمان سجده به لشكريان ابليس نيز تعميم داده شده و اين گفته قبلي ما را تاييد مي‌كند كه آدم، مثالي ونمونه‌اي براي انسانيت بود و شخص اوخصوصيتي نداشت و قصه به تكوين باز مي‌گردد.
4. « قلت الذي ذكرنا آنفاً ان القصة بما تشتمل عليه بصورتها من الامر و الامتثال و التمرد و الطرد و غير ذلك و ان كانت تتشبه بالقضايا الاجتماعيه المالوفة فيما بيننا لكنها تحكي عن جريان تكويني في الروابط الحقيقة التي بين الانسان و الملائكة و ابليس فهي في الحقيقة تبين ما عليه خلق الملائكة و ابليس و هما مرتبطان بالانسان و ما تقتضية طبايع القبيلين بالنسة الي سعادة‌ الانسان و شقائه و هذا غير كون الامر تكوينياً. فالقصة تكوينية مثلت بصورة نالفها من صور حياتنا الدنيوية الاجتماعيه.»48
داستان، گرچه به ظاهر مانند وقايع اجتماعي متضمن فرمان و اطاعت، سركشي و طرد است، اما از يك جريان واقعي در روابط واقعي ميان انسان و فرشته و شيطان خبر مي‌دهد. درحقيقت، اين داستان هويت فرشته و شيطان را در برابر انسان بيان مي‌دارد. پس داستاني تكويني است كه به شكل امور مانوس اجتماعي بيان شده است.
5. « و القصة كما يظهر من سياقها في هذه السورة و غيرها مما ذكرت فيها كالبقرة و الاعراف تمثل حال النسان بحسب طبعه الارض المادي فقد خلقه الله سبحانه في احسن تقويم و غمره في نعمه التي لاتخصي واسكنه جنة الاعتدال و منعه عن التعدية. بالخروج الي جانب الاسراف باتباع الهوي و التعلق بسراب الدنيا و نسيان جانب الرب تعالي بترك عهده اليه و عصيانه و اتباع وسوسة الشيطان الذي يزين له الدنيا و يصور له ويخيل اليه انه لو تعلق بها و نسي ربه اكتسب بذلك سلطاناً علي الاسباب الكوينة يستخدمها و يستذل له كل ما يتمناه من لذائذ الحياة و انها باقية له و هو باق لها حتي اذا تعلق بها و نس مقام ربه ظهرت له سوآت الحياة و لاحت له مساوي الشقاء بنزول النوازل و خيانة الدهر و نكول الاسباب و تولي الشيطان عنه ... .»49
اين داستان، براساس سياق و آيات در سوره بقره و اعراف واين سوره وضعيت زميني مادي انسان را تمثيل مي‌كند.
خداوند، او را به بهترين وجه آفريد و در نعمتها بي‌شمار غوطه‌ور ساخت،‌ دربهشت اعتدال او را اسكان داد.
او را از گرايش به اسراف، دلبستگي به دنيا، فراموشي عهد پروردگار و نافرماني، پيروي از وسوسه‌هاي شيطان برحذر داشت. شيطاني كه دنيا را نزد آدمي تزيين مي‌كند و به او وانمود مي‌كند كه اگر خدا را فراموش كند، سلطنت بر اسباب طبيعي پيدا مي‌كند و به آرزوهاي دنياي خود به صورت جاودانه مي‌رسد. انسان وقتي فريب خورد و خدا را از ياد برد بديهاي دنيا در برابرش آشكار مي‌گردد، زشتي شقاوت هويدا مي‌شود با فرود آمدن حوادث ناگورا و خيانت روزگار و پشت كردن شيطان.
برخي از صاحب‌نظران و انديشه‌وران اسلامي، پس از علامه طباطبايي نيز همين رأي را دارند.
شهيد مطهري مي‌نويسد:
« ما اگر مخصوصاً قرآن كريم را ملاك قرار دهيم، مي‌بينيم قرآن داستان آدم را به صورت به اصطلاح سمبوليك طرح كرده است. منظورم اين نيست كه آدم كه در قرآن آمده ، نام شخص نيست چون سبل نوع انسان است، ابداً. قطعاً آدم اول يك فرد و يك شخص است و وجود عيني داشته است. منظورم اين است كه قرآن، داستان آدم را از نظر سكونت در بهشت، اغواي شيطان، طمع، حسد، رانده شدن از بهشت، توبه و ... به صورت سمبوليك طرح كرده است.»50
علامه سيد محمد حسين فضل الله نيز همين نظر را به صورت غير جزمي تاييد كرده است:‌
« اننا نستقرب اعتبار الموضع اسلوباً قرآنياً لتوضيح الفكرة و لكننا با نجزم بذلك لان المعطيات التي قد مناها لاتدع مجالا للجزم ... بل ربما تلتقي ببعض الاحاديث الماثورة التي تدعم الفرضية الولي... فيما ياتي من حديث.»51
اين كه موضوع‌، روشي قرآني باشد براي توضيح يك واقعيت، مطلبي نزديك به واقع است، لكن به جهت برخي مقدمات گذشته و پاره‌اي احاديث جزم نداريم.
وهبه زحيلي از مفسران معاصر اهل سنت نيز، بر اين نظر است:
« هذه القصة والمحاورة بين الله و ملائكته نوع من التمثيل بابراز المعاني المعقولة باصور المحسوسة تقريباً للافهام.»52
اين داستان و گفتگو ، بين خداوند و فرشتگان، نوعي تمثيل است كه درجهت تقريب به فهم معاني عقلي در قالب محسوس بيان شده است.
گفتني است كه علامه طباطبايي «آيه ذر»53، «آيه امانت»54 و برخي ديگر از آيات را نيز ازقبيل تمثيل مي‌داند.55
نخست نكاتي را جهت تبيين رأي علامه بيان مي‌داريم،‌آنگاه به نقد و بررسي پاره‌اي از ايرادها در باب تفسير سمبوليك قصص قرآن مي‌پردازيم.
1. تمثيل و تمثّل در كلام علّامه:
ايشان اين دو واژه را مواردي از تفسير خود به كار مي‌برد، « تمثيل» را نسبت داستان آفرينش انسان، آيه ذر و آيه امانت‌ پذيرفته كه ذكر شد.
همچنين در مواردي ديگر، برخي آيه‌ها را تمثيل مي‌داند، مثلاً در تفسير آيه« ان الله اشتري من المومنين انفسهم و اموالهم بان الجنة»56 مي‌نويسد:
« خدا وعده قطعي بهشت را در قالب تمثيل تصوير نموده‌، خود را خريدار، مؤمنان را فروشنده، جان و مال مومنان را متاع و بهشت را بها قرار داده است.»57
از « تمثل» نيز درموارد متعددي سخن گفته و در تعريف آن مي‌نگارد:
« تمثل آشكار شدن چيزي براي انسان است، به صورتي كه با آن انس دارد و به شكلي كه با هدف آشكار شدن سازگار باشد، مانند ظهور جبرئيل براي مريم(ع) به صورت بشر... و ظهور دنيا براي علي(ع) به شكل زني خوشرو ... .»58
و در جاي ديگر مي‌نويسد:
« تمثّل تغيير در ظرف ادراك است نه در خارج از حيطه ادراك.»59
نمونه‌هايي از تمثل را در لابه‌لاي سخنان خود، مي‌آورد از قبيل:
تمثّل شيطان60، تمثّل فرشتگان61، تمثّل خلود62، تمثّل دنيا، تمثّل مال وفرزند63 و ...64
هدف از ذكر اين مطلب اين بود كه حضرت علامه، داستنا خلفت آدم را « تمثيل» دانسته است.
ليكن در دو مورد، برخي از اجزاي اين داستان را تمثّل دانسته است:
« فهذه هي التي مثلت لادم(ع) اذا ادخله الله الجنة و ضرب له بالكرامة حتي آل امره الي ماآل الا ان واقعته كان قبل تشريع اصل الدين و جنته جنة برزخيه ممثلة في عيشة غير دنيوية فكان النهي لذلك ارشادياً لامولوياً و مخالفته مؤدية الي امر ليس بجزاء تشريعي.»65
اين، همان چيزي بود كه آدم(ع) هنگام ورود به بهشت متمثل گشت. التبه اين امر قبل از تشريع دين بود و بهشت او بهشت برزخي بود كه به شكل زندگي دنيايي نزد آدم(ع) ممثل شد. بدين جهت، اين نهي ارشادي است، نه مولوي و كيفر قهري دارد، نه تشريعي. درباره درخت ممنوع مي‌نگارد:
« ويظهر من الجميع ان ذلك كان حالا برزخياً له و لزوجته و تمثل لهما الشجرة المنهية فيها فاكلا منها و ظلما انفسهما و كان ذلك منهما هبوطاً الي الارض و حيوة فيها وظهور سؤاتهما.»66
از تمام مطالب استفاده مي‌شود كه اين، حالت برزخي براي آدم(ع) و همسرش بود و درخت ممنوع براي آنان متمثل گشت،‌‌ آن دو از درخت تناول كرده و به خويشتن ستم كردند و همين هبوط آنان به زمين و زندگي در آن بود.
اين دو بيان با يكديگر سازگار نيست بعيد است گفته شود « تمثيل» و «تمثّل» را به يك معني به كار گرفته است.
آنچه روشن است اين كه كل داستان را تمثيل دانسته و بعضي از اجزاء آنرا «تمثل» معرفي كرده است، اما كيفيت جمع ميان اين دو بيان قدري مبهم است.
2. شواهد رأي علامه:
مرحوم علامه سياق آيات را دليل اين رأي قرار داده‌67 و جمله‌اي از نهج‌الباغه را نيز مؤيد گرفته است:
« فسجدوا الا ابليس و جنوده اعترتهم الحمية.»68
(فرشتگان) سجده كردند، جز شيطان و لشكريانش كه حميّت برآنان چيره گشت. مي‌نويسد: « تعميم فرمان به سجده، به لشكريان ابليس، مؤيد آن است كه آدم (ع) مثل انسانيت بود و قصه به تكوين بازگشت دارد.»69

ايرادها:

بر اين قبيل تفسيرها، اعتراضهايي شده، كه برخي از آنها را نقل مي‌كنيم:‌
در تفسير نمونه نسبت به سمبوليك دانستن داستان خلقت آدم و حوا،‌آمده است:
« گرچه بعضي از مفسران، كه معمولاً تحت تاثير افكار تند غربي قرار دارند، سعي كرده‌اند به داستان آدم و همسرش، از آغاز تا پايان، چهره‌ تشبيه و مجاز و كنايه و به اصطلاح روز، سمبوليك، بدهند و تمام بحثهاي مربوط به اين ماجرا را حمل بر خلاف ظاهر كرده، كنايه از مسائل معنوي بگيرند، ولي شك نيست كه ظاهر آيات، حكايت از يك جريان واقعي و عيني مي‌كند كه براي پدر و مادر نخستين ما واقع شد و چون در اين داستان نكته‌اي وجود ندارد كه نتوان آن را طبق ظاهر تفسير كرد و با موازين عقلي سازگار نباشد، (تا قرينه‌اي براي حمل بر معناي كنايي به دست‌ آيد) دليلي ندارد كه ما ظاهر آيات را نپذيريم و بر معني حقيق خود حمل نكنيم.»70
يا اظهار داشته‌اند:
« ... و علاوه بر اين، لازمه‌اش آن است كه قصه آدم و حوا و خلقتشان در بهشت استعداد و امر به سجده فرشتگان برآدم و تخلف ابليس و سلطه او را بر بني آدم اخراج آدم و همسرش را از بهشت و غير ذلك از خصوصياتي را كه قرآن كريم بيان كرده است،‌ همه را قضاياي تمثيليه و افسانه‌هاي تخيليه براي نشان دادن مطلب بدانيم و اين خلاف روش تفسير است و علاوه در اين صورت ، از كجا بقيه داستانهاي قرآن از اين قبيل نباشد و علاوه، چون رفع يد از ظهورات، بلكه نصوص قرآن در اين موارد نموديم، با آن كه قسمت معظمي از‌آيات را متكفل است، ديگر ظهوري براي ساير آيات در معاني خودش باقي نمي‌ماند و حجيت قرآن در ارائه مفاهيم و معاني خود از كار مي‌افتد.»71
در تفسير نمونه در نقد تمثيل دانستن متخاصمان نزد داود( آيه 23-21 سوره ص) چنين آمده است:
« آيا آنچه در داستان فوق آمده يك حادثه واقعي تاريخي است كه قرآن به طور سربسته به آن اشاره كرده و در روايات شرح آن آمده است و يا از قبيل ذكر مثال براي مجسم ساختن حقايق عقلي درلباسهاي حسي است؟
از آنجا كه سرگذشت مزبور جنبه غير عادي دارد و هضم آن براي مفسران مشكل شده از اين روي ، وقوع چنين حادثه‌اي را انكار كرده‌اند و منظور از آيه را تنها بيان يك « مثال» شمرده‌اند ... . طبق اين تفسير، روايات كه در اين زمينه وارد شده و آن را به صورت يك حادثه تاريخي تشريح مي‌كند رواياتي مجعول و اسرائيلي است!
اما بايد گفت : گرچه استفاده مسأله شكست و پيروزي به دنبال سستي و بيداري از آيه مزبور، موضوع جالبي است، ولي انكار نمي‌توان كرد كه ظاهر آيه به صورت بيان يك حادثه تاريخي مي‌باشد نه يك مثال.
آيه، حكايت حال جمعي از پيشينيان را بيان مي‌كند كه به دنبال فرار از يك حادثه وحشتناك مردند سپس خداوند آنها را زنده كرد. اگر غير عادي بودن حادثه سبب توجيه و تاويل آن شود، بايد تمام معجزات پيامبران را انكار كرد. خلاصه،‌اگر پاي اينگونه توجيهات و تفسيرها به قرآن كشيده شود، مي‌توان علاوه بر انكار معجزات پيامبران، غالب مباحث تاريخي قرآن را انكار كرد، و آنها را از قبيل تمثيل يا به تعبير امروز، به شكل سمبوليك دانست و مثلاً سرگذشت هابيل و قابيل را مثالي براي مبارزه عدالت و حق‌جويي با قساوت و سنگدلي دانست و در اين صورت همه مباحث تاريخي قرآن ارزش خود را از دست خواهد داد. به علاوه‌، با اين تعبير نمي‌توان همه رواياتي كه در زمينه تفسير آيه وارد شده است، ناديده گرفت، زيرا بعضي از آنها در متون معتبر نقل شده است و نسبت جعل يا اسرائيلي بودن به آنها ممكن نيست.»72
محمد شديد در نقد نظرات « خلف الله » مي‌نويسد:
« اگر داستان را ( قصه‌ عزيز) سمبول و تمثيل بدانيم، ديگر پيام وتاثير نخواهد داشت،‌ زيرا پيام تربيتي و تاثير قوي داستان در جانها در صورتي است كه حوادث واقعي بازگو شود و گرنه داستان رمزي و خيالي اثرگذاري از دست مي‌دهد و سازندگي آن از ميان مي‌رود، ديگر نمي‌تواند دليل عيني بر بعث و قيامت و قدرت الهي بر احياء اموات قرار گيرد.»73
يكي ديگر از ناقدان «خلف الله» مي‌نويسد:‌
« او، فريفته آراي غربيان شد و دين‌شناسان و مفسران كلام الهي را به استهزاء گرفته است. » 74
اين ها نمونه‌هايي نمونه‌هايي از نقدها به طور عام و خاص بود.
آنچه اين ناقدان از آن واهمه داشته و بر آن تاكيد ورزيده‌اند عبارت است از:
1ـ متأثر بودن صاحبان اين قبيل آرا از افكار غربي.
2ـ عدم‌ تاثيرگذاري داستانهاي قرآن بر اساس تفسيرهاي رمزي و تمثيلي.
3ـ از ميان رفتن ارزش تاريخي قصص قرآن.
4ـ واهمه از تعميم چنين تفسيرها به ساير معارف قرآن.
5ـ مخالفت‌ اين تفسيرها با برخي از احاديث معتبر و صحيح در زمينه قصص.
آشنايان با انديشه‌هاي بلند علامه طباطبايي مي‌دانند كه وي، از پيشتازان نظري و عملي مقابله با تحميل رأي و انديشه بر قرآن است. ايشان ضعف مشترك مسلكهاي تفسيري گذشته را چنين توصيف مي‌كنند:
« با تأمل در همه روشهاي گذشته، مي‌يابي كه تمام آنها در نقصي بزرگ مشتركند و آن اين است : نتيجه بحثهاي علمي و فلسفي بيروني را بر مدلول آيه‌ها تحميل كرده‌اند، با اين روش تفسير به تطبيق تبديل شده و حقايق قرآني به صورت مجاز و كنايه‌ در آمده و مدلول تنزيلي تعدادي از آيات به صورت تاويل درآمده است.»75
همچنين در داستان آدم و حوا پرسش و پاسخي را مطرح مي‌كند كه در ضمن آن به برخي از اعتراض‌ها پاسخ داده شده است:
« اگر گفته شود، صرف نظر كردن از ظاهر آيات و آنها را تكويني معني كردن سبب تشابه كلام خداوند مي‌شود و مانعي از توجيه ساير معارف مبدأ و معاد و شريعت بدين صورت وجود نخواهد داشت و اين بطالان دين را در پي دارد.
در پاسخ مي‌گويم: ما تابع دليل هستيم. گاهي دليل و برهان دلالت مي‌كند كه آيات به همان صورت ظاهر تفسير شود، مانند آيات مربوط به معارف اصلي و اعتقادات و داستان انبياء و ... گاهي دليل بر خلاف اين گواهي مي‌دهد، مثل داستان آفرينش آدم و حوا، داستان ذر و داستان عرض امانت و ... و اين امر، به انكار ضروري دين نمي‌انجامد. و يا هيچ آيه محكم وسنت قطعي و برهان روشن مخالفت ندارد.»76
بر اساس همين مبني و مسلك، ايشان بر برخي از مفسران كه آيه : « الم تر الي الذين خرجوا من ديارهم ...» 77 را تمثيل دانسته خرده گرفته و مرقوم داشته است:
« فالحق الاية كما هو ظاهر مسوقة لبيان القصة وليت شعري اي بلاغة في ان يلقي الله سبحانه كلاماً لايري اكثر الناظرين فيه الا انه قصة من قصص الماضين و هو في الحقيقية تمثيل مبني علي التخييل من غير حقيقة. مع ان داب كلامه تعالي علي تمييز المثل عن غيره في جميع الامثال الموضوعة فيه ... »78
آيه بر حسب سياق ظاهري داستاني واقعي را بيان مي‌كند. القاي سخني به شكل قصه امتهاي گذشته، در حالي كه مراد گوينده تمثيل است، با بلاغت سازگار نيست.
با آن كه مرام خداوند آن است كه تمثيلها را از داستانهاي واقعي جدا مي‌سازد... .
بدين سان، متهم ساختن آناني كه برداشت تمثيلي دارند، به متأثر شدن از انديشه غربيان، غير منطقي است. نزد اهل فن روشن است كه براي اتقان علمي يك رأي و نظر، بايد به ارزيابي روش پرداخت.
اگر سبك و روش براساس موازين مورد قبول در آن مسأله بود، آن رأي از اتقان علمي برخوردار است، گرچه نتيجه نزد ناقد صحيح نباشد.
در تفسير قرآن كريم، اگر مفسر مقدمات لازم را فراهم ساخته و دانش لازم قرآني را كسب كرده باشد و آراء و انديشه‌هاي برون قرآني را بر آيات تحيمل نكند، در صراط صحيح تفسير گام برداشته است. علامه در اين رأي و نظر همين شيوه را به كار گرفته است. اگر چنين نباشد بايد برخي ا زاين ناقدان را متهم به غربي بودن نمود، زيرا در تفسير خود پذيرفته‌اند مراد از شيطان در برخي روايات ميكروب است.79
از سوي ديگر، سند قطعي در دست نيست كه هر آنچه در قرآن ظاهري تاريخي دارد، اخبار از واقع است ك هاگر با قرينه و دليل به گونه‌اي ديگر معني شود، ارزش‌ تاريخي خبرهاي قرآن زير سؤال برود. همچنين رواياتي كه در تفسير آيات وارد شده در غير احكام عملي و فقهي، علامه طباطبايي در موارد متعددي از تفسير گرانقدر الميزان بيان كرده است.80
جواب اعتراضهاي ديگر نزد خردمندان واضح است.

نتيجه:

1ـ تفسير تمثيلي در برخي از قصه‌هاي قرآن سابقه طولاني در ميان مفسران دارد.
2ـ علامه طباطبايي «‌تمثيل»‌ بودن برخي از قصه‌ها را پذيرفته است.
3ـ پذيرش تفسير « تمثيلي» براساس شواهد و قراين داخلي آيات، به معناي پذيرش بدون دليل اين رأي در ساير آيات نيست.
4ـ اين رأي و نظر بسياري از گره‌ها را در تفسير اين قبيل آيات مي‌گشايد و از توجيه و تأويل و تكليف‌هاي نابجا، مفسّر را رها مي‌سازد.

پي‌نوشتها :

1ـ «سوره بقره»‌ آيه 38-30 ؛ «‌سوره اعراف»، آيه 27-10؛ « سوره حجر»، آيه 42-26؛ « سوره اسراء»، آيه 64-60؛ « سوره كهف» ، آيه 50؛ « سوره طه»‌، آيه 123-115؛ « سوره ص»، آيه 83-71.
2ـ از جمله ر. ك. «‌ التفسير الكبير»‌، ج 2/159؛ ج 3/2، داراحياء التراث العربي،‌بيروت؛ «‌مجمع البيان» ج 1/84، مكتبة العلمية الاسلامية ، تهران.
3ـ « تفسير القرآن الكريم»‌، شهيد مصطفي خميني، ج 4/425 و 429، وزارت ارشاد اسلامي، 1362ش.
4ـ « تفسير الطبري» ،‌ ج 7/87، دارالمعرفة ، بيروت، 1406ق، 1986م.
5ـ « سوره مائده» آيه 112.
6ـ عطاء بن ابي رياح (م:115ق) يا عطاء ابن مسلم (م:133ق).
7ـ « سوره بقره» ، آيه 243.
8ـ « تفسير ابن كثير»‌ ، ج1/529 ، دارالفكر ، بيروت ، دوم ، 1403 ق – 1982م.
9ـ « التفسير الكبير» ج7/41 ، داراحياء التراث العربي ، بيروت.
10ـ « سوره بقره» ، آيه 260.
11ـ « التفسير الكبير» ج5/87 – 86.
12ـ سوره ص» ،آيه 23-21.
13ـ «‌ الكشاف» زمخشري، ج4/81و83، نشر ادب الحوزة.
14ـ « سوره احزاب»‌،‌ آيه 72.
15ـ « الكشاف» ج3/565.
16ـ « المنار»‌، ج1/263، دارالفكر ، بيروت.
17ـ « همان مدرك» /264.
18ـ « همان مدرك» ، ج3/52.
19ـ « همان مدرك» /58.
20ـ « سوره مائده » ، آيه 27.
21ـ «‌ المنار» ج 6 / 345؛ ج 10 /228.
22ـ « سوره بقره»‌ ، آيه 243.
23ـ « المنار» ، ج 2/460-456.
24ـ « فلسفه اليمثاف و الولاية »‌ ، ص4 ، دارالكتاب ، قم.
25ـ « همان مدرك» ، ص5-4.
26ـ « سوره توبه»‌ ،‌ آيه 17.
27ـ « سوره فصلت» ، آيه 11.
28ـ «‌ سوره نحل»‌ ، آيه 40.
29ـ « سوره احزاب» ،‌ آيه 72.
30ـ « فلسفه الميثاق والولاية» ، ص 7-6.
31ـ « بحارالانوار» ، ج 45/215، ح 38.
32ـ «‌ همان مدرك» ، ج44/239، ح 31.
33ـ «‌ همان مدرك»‌ ، ج 82/181،ح28وج103/25،ح30.
34ـ «‌ همان مدرك» ،‌ ج 82/171،ح6.
35ـ « سوره بقره» ،‌ آيه 243.
36ـ « پرتوي از قرآن»‌ آية الله سيد محمود طالقاني ج2/171.
37ـ امين الخولي در 1927 بيانيه‌اي در دفاع از رأي خلف الله نوشت.
«‌ الفن القصص في القرآن الكريم»‌ دو ، مكتبة‌الانجلو المصرية ،‌قاهره ، 1972.
38ـ برهي از آن كتابها عبارتند از:
« بحوث في قصص القرآن» السيد عبدالحافظ عبدربه /213-261 ، دارالكتاب اللبناني ، بيروت ، 1972م ؛ « قضية التاويل في القرآن الكريم بين الغلاوة‌ والمعتدلين» ، ابراهيم بن حسن بن سالم ،‌ ج 1/260-308 ، دارقتيبه ‌بيروت 1413-1993.
39ـ «‌ الفن القصصي في القرآن الكريم» /119 به بعد.
40ـ «‌ همان مدرك»‌ /121.
41ـ «همان مدرك» /141.
42ـ «‌ همان مدرك»/153.
43ـ « همان مدرك» /159-158.
44ـ « علل گرايش به ماديگري» ،‌ شهيد مطهري /132-33، صدرا ، 1357ش.
45ـ «‌ تفسير الميزان» ج 1/132.
46ـ «‌ همان مدرك» ج 8/23.
47ـ « همان مدرك» /60.
48ـ « همان مدرك» /27.
49ـ «‌ همان مدرك» ج 14/219-218.
50ـ « علل گرايش به ماديگري» /133-132.
51ـ «‌ من وحي القران» ، ج1،/154. دارالزهراء ، لبنان ،‌ 1405 ق. 1985م.
52ـ «‌ التفسير المنير» ، ج1،/125، دارلفكر المعاصر ، بيروت ، 1411ق.1991م
53ـ « سوره اعراف» ، آيه 172.
54ـ «‌ سوره احزاب» ، آيه 72.
55ـ «‌ تفسير الميزان» ،‌ ج8/29.
56ـ « سوره توبه» ، آيه 111.
57ـ « تفسير الميزان» ، ج 9/395-396.
58ـ « همان مدرك» ، ج14/40
59ـ « همان مدرك»‌/36.
60ـ «‌ همان مدرك» 8/66.
61ـ « همان مدرك»، ج17/10،204.
62ـ « همان مدرك»/149.
63ـ « همان مدرك» ج 14/37.
64ـ « همان مدرك» ج20/317.
65ـ « همان مدرك» ج14/219.
66ـ « رسائل التوحيدية»/185، بنياد علمي فرهنگي علامه طباطبايي ، قم ، 1369ش.
67ـ « تفسير الميزان» ج14/218.
68ـ «‌ نهج البلاغه» ،خطبه1.
69ـ «‌ تفسير الميزان»ح 8/60.
70ـ « تفسير نمونه»‌ جمعي از نويسندگان ، ج 6/128.
71ـ «‌ نور ملكوت قرآن» ،‌محمد حسين طهراني، /169، انتشارات علامه طباطبايي، مشهد ، 1413ق.
72ـ « تفسير نمونه» ، ج 2/157-159.
73ـ «‌ منهج القصه في القرآن»‌ ، محمد شديد،‌ 35-36 ، شركة مكتبات عكاظ ، عربستان ، 1404-1984.
74ـ «‌ قضية التاويل في القرآن الكريم بين الغلاة و المعتدلين» /239.
75ـ « تفسيرالميزان» ج1/8.
76ـ « همان مدرك»‌ج 8/28-29.
77ـ « سوره بقره»‌ ، آيه 243.
78ـ « تفسير الميزان» ، ج 2/281؛ ج 1/80؛ « تفسير نمونه»‌ ، ج 1/137.
79ـ « تفسير نمونه»‌،ج1/137.
80ـ تفسير الميزان» ، ج 6/57؛ ج 8/141 و 261گ ج9/211-212؛ ج 10/349-351؛ج 13/353؛ ج 14/133، 205-206-207؛ ج 17/174.

 
پنج شنبه 27 مهر 1391  4:28 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : انسان در عالم ذر: آراء و اقوال قرن 11 – 13

دریافت فایل pdf

 

 

 

  عنوان مقاله : رمزگشایی حدیثی علامه طباطبایی برای ورود به عالم ذر

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : روز الست

دریافت فایل pdf

 

 

پنج شنبه 27 مهر 1391  4:28 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نگرش صدرا به عالم ذر و ميثاق

نگرش صدرا به عالم ذر و ميثاق

مرضيه اخلاقي1
چكيده

صدرالمتألهين اهل بحث را از دريافت حقيقت و واقعيت چگونگي اخراج ذريه از صلب آدم به صورت ذرات ناتوان مي‌داند بدين دليل كه انسان مراتب مختلف بعث و حشر دارد، اما براساس نظام هستي شناسي صدرا افراد بشر پيش از ورودشان به دنيا، هويات عقليه‌اي دارند كه از پشت پدر روحاني عقلي‌شان بيرون آمده‌اند و همو پدر حقيقي مي‌باشد نه پدران جسماني، و مراد از «آدم» در آية ذر «پدر عقلي» همة افراد انسان است كه وحدت جنسي دارد. بنابر نظام معرفت شناسي وي، انسان حاضر در آن عالم، با مشاهدة حقيقت فقري و ربطي خويش به خدا به ربوبيت او و عبوديت خويش اقرار نموده و بر ربوبيتش ميثاق سپرده و خود شاهد آن ميثاق بوده است. وي پس از تقسيم افراد مورد خطاب آيه به سه دسته، بيان مي‌دارد كه اقرار و ميثاق هر كدام از آنها به حسب حال و مقامشان ناشي از سمع و بصر و فؤاد خاص آنهاست. مقاله حاضر پس از مطالعه درون ديني اين مسألة قرآني به اين نتيجه خواهد رسيد كه در مكتب حكمي صدرالمتألهين تفاوتي ميان فهم فلسفي و ديني وجود ندارد و استفادة وي از متون ديني به عنوان منبعي در كنار ساير منابع فني و تخصصي نبوده است تا تأثير آنها در آثار و افكارش تأثير منبعي باشد، بلكه تأثر وي از آنها يك نوع تأثر روي آوردي است كه به لحاظ روش شناسي نوعي كثرت‌گرايي روي‌آوردي است. از اين رو آنچه در اين روي آورد متعالي به دست مي‌آيد هم قابل عرضه به قرآن است و هم به برهان و هم به عرفان.

كليد واژه‌ها

حقيقت انسان، عالم ذر و مُثل الهي، عهد و ميثاق، عهد انسان، عهد خدا.

طرح مسأله

نفس انساني در همة احوال و مقامات خود ماهيت ثابتي ندارد، بلكه به موازات استكمال وجودي‌اش ماهيات گوناگوني را مي‌يابد و با آنكه وحدت شخصي و وجودي آن محفوظ است، مراتب وجودي مختلفي را سپري مي‌كند. اين مراتب و نشآت را مي‏توان به سه عالم كلي تقسيم كرد: 1. مرحلة قبل از تعلق به بدن و عالم طبيعت. 2. مرحلة طبيعت و تعلق به بدن. 3. مرحلة پس از عالم طبيعت و مفارقت از بدن. نفس در هر يك از مراحل و مراتب، وجودي خاص با احكام و آثار ويژه‌اي دارد. البته تعدد اين مراحل به معناي تباين كامل آنها نيست بلكه ميانشان نوعي رابطة علت و معلولي است؛ زيرا تفاوت حقيقي علت و معلول در كمال و نقص است. پس نفوس در مرحلة نخست و پيش از تعلق به ابدان در مرتبة علت وجودي خود در عالم مفارقات يك وجود جمعي عقلاني دارند. اين مدعاي صدرا مبتني بر يك اصل فلسفي است كه براساس آن هر معلولي در مرتبه علت تامة خود حضور دارد اما به عنوان نفس و جوهر كنندة بدن منوط به حصول استعداد خاصي در ماده بدن است و وقتي شرايط مادي لازم فراهم بشود و بدن استعداد تامي براي پذيرش نفس يافت نفوس، جزيي شده وارد عالم طبيعت مي‌شوند و حدوث جسماني مي‌يابند و اين، مرحلة دوم، تحقق آن در عالم طبيعت است. يعني نفس ناطقه از عالم تجرد تنزل كرده و در قوس نزول خود به عالم طبيعت مي‌رسد و در پرتو اكتساب فضايل و كمالات نفساني پس از استكمال در قوس صعود به عالم عقلي راه مي‌يابد و حتي بالاتر از عقل فعال رفته و با عقول عاليه متحد مي‌گردد. اين، مرحلة سوم، وجود نفس انساني است.2 نظرية صدرا براساس مباني و اصول فلسفي تشكيك در وجود و حركت تكاملي و اشتداد در جوهر و نيز اتحاد مبدأ و منتهاست ( اسفار، 8/332-349،378).
مقاله حاضر در جستجوي كيفيت حضور انسان در مرحله و مرتبة اول است. به ويژه كه بنابر آية شريفة و إذ أخذ ربك من آدم من ظهورهم ذريتهم و أشهدهم علي أنفسهم ألست بربكم قالوا بلي شهدنا أن تقولوا يوم القيامه أنا كنا عن هذا غافلين (اعراف/ 172) در صدد يافتن اين مسأله است كه در مكتب صدرا اين بُعد از ابعاد وجودي انسان چگونه تبيين مي‌شود؟ و چه تفاوتي يا اشتراكي با نگرش انسان شناختي فلسفة بحثي و عرفاني و قرآني دارد؟ آيا مي‌توان بينش و نگرش صدرا را حتي در اين مسأله قرآني، چند ضلعي دانست كه ضلع اصلي آن را انسان شناسي فلسفي، عرفان و قرآني تشكيل مي‌دهد؟

كيفيت حضور انسان در عالم ذر

به عقيدة صدرا سخن در كيفيت اخراج ذريه از صُلب آدم به صورت ذرات، سخن عميقي است كه فهم آن اصلاً در توانايي اهل بحث نمي‌باشد و اذهان آنان از درك اين مسأله بسيار دور از حقيقت و واقعيت است؛ زيرا انسان مراتب مختلف بعث و حشر دارد. در دستگاه هستي شناسي صدرا، عالمي پيش از عالم طبيعت وجود دارد و نيز نحوة حضور انسان در اين عالم، وجود جمعي در عالم علم الهي است، چون هر معلولي در مرتبة علت خويش حضور دارد. آيات و روايات بسياري از ائمه (ع) در اين باره نقل شده است كه انسان كينونت و وجودي مقدم بر وجودش در عالم طبيعت و جسم دارد. صدرا همچنين به توجيهات گروهي از علما چون معتزله و متصوفه كه قائل به ثابتات خارجي و علمي‌اند و نيز قائلان به قدم ارواح انساني و استناد اين عهد و ميثاق به آنها به شدت مي‌تازد و بر اين عقيده است كه مراد افلاطون از قدم نفوس نيز همين است و امكان ندارد منظور حكيم دانشمند، تعين جزيي نفوس بشري پيش از بدن باشد زيرا مستلزم محالات بي‏شماري است (همان، /9/194). مقصود حكماي بزرگ از تقدم ارواح بر بدنها، تقدم نشئة عقلي و صورت قضاگونه و وجود علوي آسماني آنها در پناهگاه سرّ غيبت پيش از عالم شهادت، و كمر قضاء قبل از زهدان قدر، و عالم امر قبل از عالم خلق است و فرموده پيامبر اكرم (ص) كه «كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين» (ابن ابي‌جمهور، 4/121)و «ان الارواح جنود مجنده فما تعارف منها ائتلف و ما شاكر منها أختلف»(مصباح الشريعه، ب 47، ص 156) دلالت بر آن دارد و روايت نبوي «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضه» (شيخ صدوق،4/38، ح 5821) اشاره دارد به تقدم وجود انسان در معدن ذات خويش، يعني عقول مفارق‌هايي كه خزائن علم الهي است و نيز آية شريفه ننشئكم فيما لاتعلمون (واقعه /61) صريحاً و آية الذي يريك حين تقوم و تقلبك في المساجدين (شعراء /218-219) تلويحاً اشاره به آن دارد.
صدرا در اينجا به دفاع از سخن محققاني از اهل توحيد پرداخته، توضيح مي‌دهد كه مخاطب «ألست بربكم» حقيقت انسان موجود در عالم الهي و صقع ربوبي است، زيرا هر نوع طبيعي موجود در عالم طبيعت، واجد صورت مفارق عقلي و مثال نوري در عالم حقايق عقلي و مُثل الهي است كه همان مثال افلاطوني مي‌باشد و بنابر نظر حكماي رباني و عرفاني پيشين، همان صور موجود در عالم «علم الهي» است.همان كه ربّ النوع ناميده مي‌شود و در واقع هر رب‌ّالنوعي ملك موكلي است كه به اذن خداوند متعال حافظ افراد آن نوع است و همان صورت موجود نزد خداوند سبحان در عالم صور مفارقه و مُثل نوريه عقليه است كه نسبتش با او نسبت اصل به فرع و نور به سايه است.
تفاوت ميان حقيقت انسان و ساير حقايق موجود در عالم اين است كه هر يك از حقايق، مربوب اسمي از اسماي الهي است، اما حقيقت انسان مظهر اسم الله است كه جامع جميع اسماي الهي و مربوب آنهاست؛ چون هيچكس جز انسان نه توانايي تنزل از مقام خويش را دارد و نه استعداد ترقي از مقام نازلة خود و رسيدن به حضرت الهيه را داراست و تنها حقيقت انسان است كه با صورت كوني خويش مستعد خلافت رباني و با صورت عقليه‌اش مستعد قبول عهد و پيمان الهي در آغاز و ابتداي قوس نزول هستي و وفاي به عهد در قوس صعود و نهايت سير استكمالي است. زيرا انسان است كه به جهت سير و تطورش در عوالم و مراتب گوناگون وجودي، توانايي صعود و هبوط دارد و در هبوطش با فرمان اهبطوا بعضكم لبعض عدو و لكم في الارض مستقر و متاع الي حين (بقره /36) از عالم قدس و جنت تنزل مي‌نمايد و در سير صعودش به جوار الله و مقام قاب قوسين و مكالمة حقيقي با خداوند سبحان، يعني مقام «من رآني فقد رأي الحق» (مجلسي، 79/243 ب 2) نايل مي‌شود. خداوند تنها بني آدم را قبل از حضورشان در عالم طبيعت مورد خطاب و تكلم خويش قرار مي‌دهد و آنان نيز پيش از تولد و حدوثشان، در پاسخ او «بلي» مي‌گويند. پس آنچه براي انسان روي داده است به واسطة وجود رباني است نه وجود انساني و نهايت اين مقام در سير صعودي نيز همان مقامي است كه خداوند سمع و بصر و لسان او مي‌شود. چنانكه در حديث قدسي آمده «كنت له سمعا و بصرا و لسانا بي يسمع و بي يبصر و بي ينطق» (نك: همان، 5/205) و سخن جنيد كه «النهايه هي الرجوع الي البدايه» اشاره به همين معناست.
بنابراين خلاصة نظر صدرا در كيفيت حضور انسان در عالم ذر چنين خواهد بود كه افراد بشر پيش از ورودشان به دنيا، هويتات عقليه‌اي دارند كه از پشت پدر روحاني عقلي‌شان بيرون آمده است و همو پدر حقيقي مي‌باشد نه پدران جسماني، زيرا آنان معدات و مبادي ابدان آنهاست نه ارواح و مراد از «آدم» در آية ذر، پدر عقلي همة افراد انسان است كه وحدت جنسي دارد، چنانكه در خبر آمده «إن آدم أبا البشر3 عدد كثير هذا آخرهم» (ملاصدرا، شرح اصول كافي، ص 374، ذيل ح 338).
پس اين مقام، مقام عقلي تفصيلي براي افراد مردم بعد از وجود اعيان ثابتة آنان در علم الهي، به صورت بسيط عقلي مي‌باشد (همو، اسرارالآيات، ص 186). به عقيده صدرا آيه شريفه فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد (ق /22) دلالت بر آن دارد كه نفس، آن جمال مطلق را در عالمي مشاهده نموده كه بلده الحرام و مدينه السلام و وطن پدر اصلي و زادگاه روح قدسي او بوده است (همو، مفاتيح الغيب، ص 241) و خداوند پيش از وجود فردي و شخصيشان بر آنها تجلي نموده و پرورششان داده است و وقتي انسان حقيقت خود و ربوبيت حق تعالي و عبوديت خويش را در آن موطن مشاهده كرد و خطابش را شنيد، خدا در آن موطن شهودي با انسانها ميثاق بست و از آنان اقرار گرفت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ همگان گفتند: «بلي» تو رب مايي. زيرا مشاهدة حقيقت عبد كه حقيقتي جز وابستگي و فقر و ربط به خدا ندارد، بدون مشاهدة ربوبيت الله، ممكن نيست؛ زيرا در نظام معرفتي صدرا اگر انسان به علم حضوري، اين حقيقت مرتبط و وابسته به خدا را يافته باشد حتماً خدا را با چشم دل ديده است و لذا در آن موطن شهودي به ربوبيت خدا و عبوديت خويش اقرار كرده و بر ربوبيت او ميثاق سپرده و شاهد آن ميثاق نيز خودش بوده است ( تفسير القرآن الكريم، 2/243-244، ذيل بقره/ 27، اسفار، 8/332، 355).
در نظر صدرا ارواح بشري از آغاز حصولشان در علم الهي و پنهان گاه‌هاي غيب و قله‌هاي قضا و قدر او تا آشكار شدنشان از باطن ملكوت به جهان شهادت مراتب گوناگوني دارند كه برخي از آنها برتر و بالاتر و نورانيتر از بعض ديگر است، و از جهت جمعيت و بساطت و اجمال شديدترند و بعضي پايينتر و نور كمتري دارند و جهت جدايي و تفرقه‌شان بيشتر، و تفصيل و تركيبشان افزونتر است (شرح اصول كافي، ص 474،ذيل ح 14) و در تأييد نظر خويش به سخني از ابن عربي تمسك مي‌جويد كه «خداوند روح انساني را – در هر كجا باشد، خواه در دنيا يا برزخ يا آخرت – مدبر صورت حسي آفريد؛ پس اولين صورتي را كه بدو بخشيد همان صورتي است كه به واسطة آن از او ميثاق گرفت بر اقرار به ربوبيت خويش و سپس از آن صورت به اين صورت جسماني دنيايي محشور گرديد. اين مرتبه از چهار ماهگي دوران جنيني‌اش در شكم مادر شروع مي‌شود تا زمان فرا رسيدن مرگ و خروجش از دنيا» ( فتوحات مكيه، 2/ 627).
از اين رو مخاطبان آية ذر را به سه دسته سابقون ، اصحاب يمين و اصحاب شمال و در جاي ديگر به السابقون المقربون، اصحاب الميمنه و اصحاب المشأمه (شرح اصول كافي، كتاب التوحيد، 1/ 373، ذيل ح 338) تقسيم مي‌كند كه خداوند براي هر كدام از آنها به حسب حال و مقامش سمع و بصر و فؤاد خاصي قرار داده و سپس از آنان اقرار گرفته و با آنها ميثاق بسته است. خداوند چون گروه سابقين را به نظر محبت نگريست و قابل نور محبتشان ساخت، چنانكه مي‌فرمايد: يحبهم و يحبونه (مائده /54) و چشم و گوش و دلشان را منور به انوار لطف و كرامت خويش گردانيد، پرسيد: ألست بربكم؟ (اعراف/ 172) و آنها كه با شنوايي مورد خطابش را شنيدند و با بينش منور، جمالش را ديدند و با قلب منور، خواهان ديدارش شدند؛ با زبان محبت، از روي حق و يقين ايمان و تسليم و تعبد و بندگي پاسخ «بلي» دادند و اصحاب يمين چون خطاب الهي را با قابليت شنيدند و شواهد رباني را با بينشي عريان و خالي از پوشش ديدند و تعريف وحدانيت او را با قلوب صاف و پاكشان فهميدند (نك: شرح اصول كافي، 1/374)، با زبان ايمان تعبدي و بندگي پاسخ دادند «بلي» تو پروردگار و معبود ما هستي و اصحاب شمال، چون به اظهار عزت و علو امتحان شدند و محجوب به رداء غيرت و كبريايي گرديدند؛ خطاب پروردگار را از پشت حجاب شنيدند و بر شنوايي شان دوري و بر بينايي‌شان حجاب ظلماني سايه افكند و بر قلوبشان مهر ظلمت زده شد، لذا خطاب الهي را از روي قبول و طاعت نشنيدند و با زبان جبر و اضطرار و دهشت و افتقار، اقرار به ربوبيتش كردند ( تفسير القرآن الكريم، 2/244-245، شرح اصول كافي، 1/270- 374، ذيل ح 338).
به عقيدة صدار درك عميق نحوة وجود عقلاني نفوس در عالم عقول و پيش از هبوط به عالم طبيعت، تنها براي كساني مقدور است كه از مرحله علم اليقين گذر كرده و به مرحله عين اليقين رسيده باشند ( اسفار، 8/368).
در ريشه‌يابي نظر صدرا و دريافت تأثير وي از منابع فلسفي، عرفاني و متون ديني ملاحظه مواردي ضروري است: 1- در فلسفة بحثي اگر چه اين قبيل از مسائل طرح نشده است اما شايد بتوان نظر ابن سينا را هنگام درك كليات كه اتصال با عقل فعال است در اينجا مورد توجه قرار داد؛ كسي كه به مرتبة عقل بالمستفاد رسيده، به دليل صعود و اتصال با عالم عقلاني به درك حقايق نايل مي‌شود و به وجود عقلي آنها پي مي‌برد، دليل بر وجود آن حقايق در عالم تجرد عقلاني است كه انسان تنزل يافته در عالم طبيعت و ماده پس از طي مراحل استكمال بتواند متصل به عالم عقلاني مجرد بشود و حقايق موجود در آنجا را درك كند.
2- در عرفان، با توجه به اينكه عالم ذر عالم علم الهي است، نظرية اعيان ثابته و حضور حقايق موجودات را در حضرت علميه پيش روي داريم. به علاوه سيد حيدر آملي مي‌گويد: «مراد از پشت آدم، عالم ارواح جبروتيه و عالم عقل است و حضور موجودات در آن عالم حضور اجمالي بالقوه است. پس اقرار به «بلي» اقرار به زبان استعداد و قابليت است؛ يعني اگر آنان در عالم خارج موجود بودند قطعاً در پاسخ به اين سوال جواب مثبت داده و اقرار به ربوبيتش مي‌نمودند» (جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 540).
3 – آنچه در متون تفسيري و روايي مشاهده مي‌شود نظرات متفاوت و گوناگوني از جانب موافقان و مخالفان نظريه عالم ذر است. نظر موافقان يعني همة علماي حديث و جمعي از مفسران كه در صدد اثبات و دفاع از آن برآمده‌اند و آنچه از آيه و روايات فهميده‌اند اين است كه خداي سبحان بعد از آنكه آدم را به صورت انساني تمام عيار آفرين نطفه‌هايي را بيرون آورد كه در صلب او تكون يافته و بعدها عين آن نطفه‌ها اولاد بلافصل او شدند، و از آن نطفه‌ها نطفه‌هاي ديگري بيرون كشيد كه بعدها فرزندان نطقه‌هاي اول شدند. به عبارت ديگر نخست نطفة آدم را كه مادة اصلي بشر است بيرون آورد و آن را با عمل تجزيه به عدد بي‏شمار بني‌آدم تجزيه نمود و براي هر فرد فرد بني نوع بشر از نطفة پدربزرگ خود نصيبي را كه داشتند معلوم كرد و در نتيجه نطقه‌هاي مزبور به صورت ذراتي بي‏شمار درآمدند. آنگاه خداي سبحان هر يك از اين ذرات را به صورت انساني تام الخلقه و عيناً نظير همان انساني دنيوي درآورد كه اين ذره جزيي از آن است و همه را جان داد و صاحب عقل كرد و به آنها چيزي كه بتوانند با آن بشنوند و چيزي كه بتوانند با آن تكلم كنند و دلي داد كه بتوانند معاني را در آن پنهان و يا اظهار و يا كتمان كنند. حال يا در موقع خلقت آدم اين عمل را انجام داد و يا قبل از آن، به هر تقدير در اين موقع خود را به ايشان معرفي كرد و ايشان را مخاطب قرار داد، آنان نيز در پاسخ به ربوبيتش اقرار كردند. آنگاه آنان را به سوي موطن اصلي‌شان برگردانيد كه همان اصلاب است و همه در حالي كه آن جان و آن معرفت به ربوبيت را داشتند، در صلب آدم جمع شدند. اگر چه ويژگي‌هاي عالم ذر و اشهاد را فراموش كردند و همچنان در اصلاب مي‌گردند تا خداوند اجازه خروج به دنيا را به ايشان بدهد. سپس در حالي به دنيا مي‌آيند كه آن معرفت به ربوبيت را همراه دارند و لذا با مشاهدة احتياج ذاتي خود حكم مي‌كنند به اينكه محتاج رب و مالك و مدبري‌اند كه امور آنان را اداره مي‌كند. بر اين نظريه ايرادات و اشكالاتي وارد است كه بحث پيرامون آن خارج از موضوع مقاله است. منكران عالم ذر بر اين عقيده‌اند كه آية شريفه، اشاره دارد به وضع و حالت انسان در زندگي دنيايي، يعني خداوند سبحان يك يك افراد انسان را از أصلاب و أرحام به سوي مرحله انفصال و جدايي از پدران بيرون آورده و در آنان معرفت به ربوبيت خود و احتياج به خود را تركيب كرده است، گويا پس از آنكه متوجه‌شان ساخت به اينكه مستغرق در احتياجند، روي به ايشان كرده و مي‌فرمايد: «آيا من پروردگار شما نيستم؟» و آنان پس از شنيدن اين خطاب بلي مي‌گويند.
خداوند متعال اين پرسش و پاسخ دروني را در دل فرد فرد انسانها جاي داد تا حجت را برايشان تمام كند و عذر و حجتشان را كه «ما معرفتي به اين معنا نداشتيم» از بين ببرد و اين ميثاق مأخوذ در سراسر دنياست و مادام كه انساني به وجود مي‌آيد ادامه داشته و با جريان او جريان دارد (نك: طباطبايي، اعراف/ ذيل 172).
به عقيده صدرا همة اين نظرات مبتني بر گمان صرف و احتمالات ذهني خالي از كشف و برهان است و لذا در تفسير خود، در تبيين و تأويل استخراج ذرات از صلب آدم به انتقاد شديد از متكلمان و فخر رازي مي‌پردازد.

معنا و ماهيت عهد و ميثاق

ميثاق معناي مصدري دارد و در لغت به معناي تأييد كردن و استوار ساختن است. ميثاق يا از ناحية خداوند است كه متعهد به انزال كتب و آيات است و يا از ناحية بندگان است كه چون استعداد و توانايي پذيرش آن را دارند، مقر به اين قبول‌اند و در نتيجه ملتزم به آن (تفسير القرآن الكريم،2/246). اخذ ميثاق به عنوان حجت بالغه الهي است و هدف از گرفتن آن اتمام حجت خداوند بر انسانهاست. عهد به معناي پيمان و قرارداد است و بر هر چيزي اطلاق مي‌شود كه مورد تعهد است مانند وصايا، سوگندها، نذورات و اوقاف. در معناي عهد الهي اقوال گوناگوني وجود دارد و صدرا به سه قول اشاره مي‌كند: 1- آنچه در عقول نهاده شده است، يعني استعداد و توانايي درك براهين و دلايل اقامه شده‌اي كه در اثبات صحت توحيد خداوند و صدق پيامبرش، به كار برده مي‌شود. معناي آيات و أشهدهم علي أنفسهم ألست بربكم، قالوا بلي (اعراف/172) و نيز اوفوا بعهدي اوف بعهدكم (بقره/40) همين است، يعني پيماني كه خداي سبحان به وسيلة عقل و فطرت كه حجت باطني بين خدا و عبد است، از انسان گرفته است. 2 – مراد پيماني است كه خداوند از مردم، پيش از تعلق به ابدانشان، از آنان گرفته، يعني هنگامي كه به صورت ذرات ريزي از صلب آدم (ع) آنان را بيرون آورد. و معناي أشهدهم علي أنفسهم (اعراف/172) همين است. يعني همان پيماني كه در عالم ذر از انسانها گرفته شده است. صدرا در اينجا پس از بيان اين دو قول تذكر مي‌دهد كه اين قسم بازگشت به وجه اول دارد.
3 – منظور همان است كه آيه شريفه و اقسموا بالله جهد ايمانهم لئن جائتهم نذير ليكونن أهدي من أحدي الامم فلما جاءهم نذير مازادهم الا نفورا (فاطر/ 42) دلالت بر آن دارد. پس هنگامي كه بدانچه بر آن سوگند خورده‌اند، انجام نمي‌دادند و هدايت نمي‌يافتند، عهد و پيمان را شكستند. شايد مراد همان پيماني باشد كه خداوند از امتهاي قبل گرفت تا به نبوت پيامبر خاتم (ص) ايمان بياورند و لذا آنان كه ايمان نياوردند در واقع نقض عهد كرده‌اند و پيمان شكن‌ مي‌باشند. اين قول مرجوحي است، چون اختصاص به گروه خاصي دارد كه مورد سرزنش قرار مي‌گيرند به واسطه آنچه به اختيار خودشان ملتزم به آنند برخلاف گروه اول، زيرا شامل هر كافر و گمراه شونده‌اي مي‌شود. اينان مستحقق سرزنش‌اند چون عهدي را شكستند كه خداوند آن را با دلايل آفاقي و انفسي و شواهد برهاني و دلايل بين و روشني كه به واسطة كتب و پيامبران، فرو فرستاد و به همراهي آنچه در عقول به امانت سپرده بود، محكم و استوارش ساخت (تفسير القرآن الكريم، 2/241).

انواع عهد

خداوند متعال دو پيمان عام و خاص دارد، پيمان عامش كه از همة موجودات عالم گرفته مي‌شود، عبارت از اطاعت و عبادت و تسبيح و تعظيم حق تعالي است؛ زيرا حيات و وجود هر موجودي از ناحيه او مي‌باشد كه حي قيوم است و نوري است افاضه شده از او كه نور آسمانها و زمين است و عهد و پيمان خاصش سه‌گونه است: 1 – عهدي كه از تمامي فرزندان آدم گرفته تا همانگونه كه به حسب فطرت و حقيقت ذات خويش و از روي شهود عقلي اقرار به ربوبيتش كرده‌اند به زبان نيز اعتراف كنند كه با آيه قالوا بلي شهدنا (اعراف /172) از آن خبر داده است. 2- عهدي كه از پيامبران گرفته تا دين را بر پا دارند و پراكنده نگردند و رسالت را به همه خلق خدا ابلاغ نمايند، و إذ أخذنا من النبيين ميثاقهم (احزاب/7). 3- عهدي كه اختصاص به علما دارد تا حقيقت را آشكار كنند و پنهان نسازند و اين همان فرموده خداوند سبحان است كه و إذ أخذ الله ميثاق الذين اوتوا الكتاب لتبيننه للناس و لاتكتمونه (آل عمران/187) و از رسول اكرم (ص) روايت شده است كه «من علم علما فكتمه ألجم يوم القيامه بلجام من نار» (تفسير الأمام العسكري، ص 402، ح 273،مجلسي، 57/300؛ ملاصدرا، تفسير القرآن الكريم، 2/245- 246).
برحسب آنچه در متون ديني و منابع عرفاني در اين مقام آمده است در ريشه‌يابي نظر صدرا مي‌توان تكمله‌اي را افزود: عهد به معناي قرارداد و پيمان است و عهد خدا همان سفارش و فرمان اوست كه در آية شريفة ألم أعهد اليكم يا بني آدم (يس/ 60) بدان اشاره شده است و ميثاق به معناي پيمان محكم قابل اطمينان است.
اقوال ديگري نيز وجود دارد، از جمله: 1- همان وجدان و شعور فطري است كه در عقول بشر نهاده شده است، يعني استعداد و توانايي درك دلايل و براهين توحيد، عدل و نيز معجزاتي كه در صدق پيامبران الهي به كار برده مي‌شود و انسانها ملتزم بدان علمند، زيرا از لوازم ذاتي آنهاست. به گونه‌اي كه اگر از صفات نفساني و آلودگيهاي جسماني، مجرد شوند شهادتشان برخود و قبول و اقرارشان را آشكارا و روشن مشاهده مي‌كنند؛ زيرا علم بدان ضروري است و قبول آن نيز ذاتي است. نقض اين نوع از عهد عبارت از نفي و ترك اقرار و قبولي است كه درستي و صحت آن به واسطه دلايل بر آنها روشن گرديده و آن هنگامي است كه در ذوات بدني و آلودگيهاي طبيعي خود به سر مي‌برند و از هوا و هوس پيروي مي‌نمايند و محجوب از وحدت الهي و تعبدش مي‌باشند. 2- امر و نهي خداوند كه توسط پيامبران به بندگان ابلاغ شده است عهد خداست با مردم و نقض آن، نافرماني مردم است. 3 – مراد كفار اهل كتاب‌اند، چون خداوند در كتابهايش از آنان در تصديق پيامبري حضرت محمد (ص) پيمان گرفته بود ولي آنان اگر چه علم بدان داشتند، عمل نكردند و آن را به بهايي ناچيز فروختند. 4- مراد همان پيماني است كه از فرزندان آدم، هنگامي كه به صورت ذرات ريزي در صلب پدر اصلي‌شان يعني آدم بودند گرفته شده است. 5- مراد سوگندي است كه در آيه شريفه و أقسموا بالله جهد ايمانهم لئن جاءهم نذير ليكونن أهديي من إحدي الامم فلما جاءهم نذير مازادهم إلا نفورا ( فاطر/42 ) به آن اشاره شده است.
بنابراين، اين موضوع اگرچه صبغة تفسيري دارد و فهم صدرا را از آيات و روايات نشان مي‌دهد اما چون جدا كردن فهم فلسفي وي از فهم تفسيري و ديني‌اش، دشوار بلكه غيرممكن است، مي‌توان آن را چند تباري دانسته و در سيستم فكري و مكتب خاص وي جاي داد. به ويژه كه تبيين به كار برده شده مبتني بر اصول اصالت وجود و اشتداد وجودي مي‌باشد.

عهد خدا با انسان و انسان با خدا

عهد الهي همان پيماني است كه در الست گرفته است و اين حقيقت، همان است كه در خردها ثابت و نفوس آدميان بر آن سرشته شده‌اند. يعني ايمان به خدا و توحيد او از روي آيات و براهيني كه بر توحيد، وجوب وجود، اتصافش به اسماي حسني و صفات عليا، دوري‌اش از نقصها و نارسايي‌ها و بدي‌ها و بازگشت همة خلايق در روز رستاخيز به سوي او، دلالت دارد و آيه و أشهدهم علي أنفسهم تأويل به اين عهد و پيمان است. اين همان عهدي است كه از بندگان و امت رسولان و پيروان انبياء گرفته شده است. يعني هنگامي كه رسول مصدقي كه داراي بينات و معجزاتي است به سوي آنها برانگيخته مي‌شود، تصديقش مي‌كنند و بدو ايمان مي‌آورند و فرمانبردارش مي‌باشند و فرمانهايش را پنهان نمي‌سازند و از حكم و فرمانش هراسي به دل راه نمي‌دهند و مخالفت نمي‌نمايند كه آيه إذ أخذ الله ميثاق الذين اوتوا الكتاب (آل عمران/187) و آيات همانند ديگر، اشاره به آن دارد و اما عهدي كه از رسولان گرفته است تبليغ و تعليم و هدايت و تربيت و تأديب خلق اوست كه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك (مائده /67) و آيات همانند ديگر، دلالت بر آن دارد.
حال كه روشن شد عهد الهي بر امت، پيروي و بر رسولان، تبليغ است عهد خدا بر جاهل، فرا گرفتن علم و بر دانشمند، بذل و آموزش علم خواهد بود و از اين روست كه عهد الهي را سه گونه مي‌دانند (شرح اصول كافي، ص 180، ذيل ح 29؛ تفسير القرآن الكريم، ص 216). در مبحث پيش صدرا شنوندگان خطاب الهي را به سه گروه تقسيم نمود كه هر كدام به مقتضاي مقام و مرتبه خويش خطاب را به گونه‌اي مي‌شنيدند و بدان پاسخ مي‌دادند. عهد و پيماني كه از آنان گرفته مي‌شود نيز برحسب مقام و حالشان متفاوت خواهد بود. ميثاق السابقون المقربون آن است كه تنها خداوند سبحان را دوست داشته باشند و فقط او را عبادت و پرستش كنند و اصحاب يمين يا ميمنه متعهدند كه تنها او را پرسش كنند و اولياءاش را دوست داشته باشند و اصحاب شمال يا مشأمه پيمان بر عبوديت و انقياد او بسته‌اند (شرح اصول كافي، 1/375).
صدرا در آثار تفسيري خويش بيان مي‌دارد كه منظور از عهد الهي كه خداوند در آية شريفه يا بني اسرائيل اذكروا نعمتي التي أنعمت عليكم و اوفوا بعهدي اوف بعهدكم و اياي فارهبون (بقره /40)، وفاي به آن را خواسته است، ايمان به خدا و توحيدي است كه از طريق دين محمد (ص) بدان راه مي‌يابيم. زيرا ايمان به خدا و روز رستاخيز و تقرب به حضرت الهي‌اش كه از ابتداي خلقت تا زمان برانگيخته شدن پيامبر اكرم (ص) به تدريج رو به استكمال بوده است با برانگيخته شدن محمد (ص) به نهايت درجة كمال و تماميت خود رسيده است به گونه‌اي كه كاملتر و تمامتر از او وجود ندارد و خداوند سبحان مي‌فرمايد اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي (مائده /3) يعني دين اسلام و نعمت ايمان. اين نعمت تامه ايماني عيناً همان نعمتي است كه از بني‌اسرائيل خواست تا آن را به ياد آورند و تماميت و كمال آن تنها با ملت بيضاي محمديه و نعمت حقيقي ايماني فراهم مي‌شود؛ زيرا مراتب و درجات معرفت خدا و ملائك و كتب و رسل و روز آخرت در هر زمان به حسب كمال و نقص، قوت و ضعف، متفاوت است و هر چه به زمان پيامبر اكرم (ص) نزديكتر باشند كاملتر و قويتر، نورانيتر و خالصتر است. چون اين معارف در امتهاي گذشته و مقدم بر امت محمدي كه بهترين امتها است آميخته به حس و خيال و وهم و عقل است. اما نور حقيقت كه نور احمدي است برتر و بالاتر از نور حسي و خيال و عقلي است، طوري است وراء اين أطوار و أنوار سه‌گانه‌اي كه بر هر يك از امتهاي پيشين زمان آدم (ع) و موسي (ع) تابيده و همه آنها حجب نوري الهي است. همانگونه كه پيامبر اكرم (ص) مي‌فرمايد: «إن لله سبعين حجابا من نور» (ابن ابي‌جمهور، 4/106، ح158). به هر حال اين نور احمدي در اصلاب عقايد عقول گذشتگان و ارحام استعدادات نفوس آنان وجود داشته است كه از طوري به طور ديگر و از حالتي به حالت ديگر «مبشران و منذران» منتقل گرديده تا در نقطة پاياني خويش قرار گرفته است و بدين ترتيب نقطة آغازين را به نقطة پاياني قوس صعود متصل ساخته است: فكان قاب قوسين أو أدني (نجم/9). اين معناي همان عهدي است كه خداوند از پيامبر ميثاق به آن را گرفته است، چنانكه مي‌فرمايد: و لقد أخذ الله ميثاق بني‌اسرائيل و بعثنا منهم اثني عشر نقيبا و قال الله اني معكم لئن أقمتم الصلوه و آتيتم الزكوه و آمنتم برسلي و عزرتموهم و اقرضتم الله قرضا حسنا لاكفرن عنكم سيئاتكم و لادخلنكم جنات تجري من تحتها الانهار فمن كفر بعد ذلك منكم فقد ضل سوآء السبيل (مائده /12) و نيز آيه و رحمتي وسعت كل شيء فسأكتبها للذين يتقون و يؤتون الزكوه و الذين بآياتنا يؤمنون الذين يتبعون الرسول النبي الامي الذي يجدونه مكتوبا عندهم في التواريه و الانجيل (اعراف /156-157). از ابن عباس روايت شده كه «ان لله تعالي كان عهد الي بني‌اسرائيل في التوريه إني باعث من بني اسمعيل نبيا اميا، فمن تبعه و صدق بالنور الذي يأتي به غفرت له ذنبه و أدخلته الجنه و جعلت له أجرين، أجر باتباع ماجاء به موسي و جاءت به أنبياء بني اسرائيل و أجرا باتباع ماجاء به محمد النبي الامي من ولد اسمعيل» و تصديق اين گفتار در قرآن مجيد آيات الذين آتيناهم الكتاب من قبله هم به يؤمنون و اذا يتلي عليهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا أنا كنا من قبله مسلمين اولئك يؤتون أجرهم مرتين بما صبروا ( قصص/52-54) مي‌باشد (تفسير القرآن الكريم، 3/191-194).
صدرا پيماني را كه در «أوف بعهدكم» آمده همان نور نبوي معنا مي‌كند كه انسان مأمور پذيرش و برداشت آن گرديد و از آن تعبير مي‌شود به امانتي كه بر آسمانها و زمين ارائه گرديد. اين نور در ابتداي خلقت و آفرينش همراه حجابها و پوشش‌هاي كونيه است و پيوسته و به تدريج حجب ظلماني و نوراني در هر زمان با خروج تدريجي نفوس انساني از قوه به فعل، برداشته مي‌شود تا اينكه پاره‌اي از اين نور در زمان پيامبراني چون ابراهيم و موسي و عيسي (ع) و تمامش در زمان خاتم الانبياء آشكار مي‌شود. به عقيدة صدرا معناي وفاي به عهد بندگان نسبت به خدا عبارت از معرفت اين نوري است كه خداوند آن را بر قلب رسولش (ص) نازل كرده است بلكه در حقيقت خود رسول الله است كه آية قدجاءكم من الله نور و كتاب مبين (مائده /15) دلالت بر آن دارد. مراد از «نور» به كار برده شده در اين آيه همان لوح ضمير حضرت است كه نوري از انوار الهي و سري از اسرار رباني است. مراد از «كتاب» همان كلام الهي نازل بر آن حضرت مي‌باشد كه نشان از معرفت حق و آيات و ملائكه و كتب عقليه و نفسيه و احكام قضا و قدر و كيفيت تعلق علم و قدرت خداوند به همة موجودات عالم، و چگونگي عنايت و حكمتش در آفرينش آسمانها و زمين و گسترش نور وجود بر صفحة ماهيات و هيكل ممكنات و شناخت معاد و كيفيت حكمت بازگشت همة اشياء در روز رستاخيز به خداوند يكتاي قهار و ايمان شهودي و يقيني به همة اين معارف دارد. معناي وفاي به عهد خدا نسبت به بندگان عبارت است از تابش انوار رحمت خداوندي بر هر مرتبه‌اي از مراتب بندگي و هر مقامي از مقامات سلوك به سوي الله تا هرگاه بنده مراحل و منازل حسي و خيالي و عقلي را يكي پس از ديگري طي نمود و به مرتبة پاياني و نهايي رسيد، از نور جمال ازلي‌اش بر او بتابد و او را كه در شمار محبانش بود جزء محبوبان خويش گرداند، و او را كه از شنوندگان اثر بود جزء واصلان به عين و شهود قرار دهد؛ لذا علمش علم عيني مي‌گردد و ايمانش عياني و خواندنش قرآني و گفتارش رسا و كلامش گويا مي‏شود (همان، 3/200-201).

علت پيمان‌شكني انسان

انسان همين كه از عالم وحدت الهي به جنت پدرش آدم (ع) هبوط مي‌كند و سپس به فرمان «إهبطوا» پروردگارش به سرزمين بشريت نازل مي‌شود و بدين ترتيب از موطن اصلي خويش جدا گشته، وارد سرزمين تفرقه و تشتت مي‌گردد، هم به لحاظ تكويني و ساختار وجودش و هم به واسطة امر تشريع و ارسال رسل از جانب پروردگارش شايستگي دارد تا از اين عالم ماده، ارتقاء وجودي يافته از پوسته‌هاي خلقي خويش مجرد شود و خود را از علايق طبيعت رها سازد و با سبقت گرفتن در انجام اعمال خير رهسپار بهشت گردد و به عالم رحمت و معرفت متصل گردد، چنانكه خداوند سبحان مي‌فرمايد فاستبقوا الخيرات (مائده /48) و سابقوا الي مغفره من ربكم و جنه عرضها كعرض السماء و الارض (حديد /21) و أنيبوا الي ربكم (زمر/54) و ارجعوا الي أبيكم (يوسف /81). (همان، /243-244).
پس حقيقت انسان موجود در عالم حضرت ربوبي جهات و حيثيات عقليه‌اي دارد كه چون تنزل يابد به واسطة اشراقات نوري واجبي و نقايص امكاني و كثرت برخوردها و اصطكاكات ناشي از جهات نور و ظلمت، وجوب و امكان، كمال و نقصان، دچار پيمان شكني و نقض عهدي مي‌شود كه در عالم علم الهي بدان پاسخ داده است. زيرا در اين عالمي كه خانه دوري و جدايي و جايگاه رنج و ناراحتي است، به واسطه وجود قوا و كاستي‌ها و پستي‌هاي بدني و خوي‌هاي بد و زشت، چشم دلش از ديدن حق و مشاهده جمال و جلال او كور، و نفسش محجوب و پوشيده گرديده است، زيرا غريب و بيگانه مانند كور است و آن عوارض مانند پرده و حجابي است ميان چشم ما و قرص خورشيد (مفاتيح الغيب، ص 242). به عقيده صدرا وفاي به عهد از صفات عقل انسان است و پيمان‌شكني از جهل و بيخردي، پس انساني كه در مراتب و مراحل نازلة عالم جسماني و ماده باقي مانده است و مراحل استكمالي را طي نكرده باشد و ارتقاء وجودي نيافته باشد، معرفت لازم را به دست نمي‌آورد و عهد و پيمان خويش را فراموش نموده پيمان‌شكن مي‌شود (تفسير القرآن الكريم، 2/243-244).
اين مبحث مبتني بر اصل حركت جوهري و اشتداد در وجود است و اين روش صدرا در جاي جاي آثار تفسيري و فلسفي‌اش مشاهده مي‌شود و در تأويل و تفسير آيات و روايات، اصول فلسفي وي را مي‌يابيم و در تبيين اصول فلسفي‌اش به آيات و روايات بر مي‌خوريم. و همه حكايت از عدم انفكاك و جدايي فهم فلسفي وي از فهم تفسير و ديني‌اش دارد و نشان از اعتقاد او در هماهنگي ميان برهان، عرفان و قرآن كه عملاً به اثبات آن پرداخته است. چرا كه در عرفان عهد و پيمان ميان خداوند متعال و بندگانش به دو گونه عهد كلي و جزيي تقسيم مي‌شود. عهد كلي آن عهدي است كه ميان اسم جامع الهي و بندگانش بسته مي‌شود، به اينكه خدا را به امر تكليفي و امر ارادي به حسب هر اسمي عبادت كنند كه بر آنان حاكم است. عهد كلي ارادي نقض نمي‌شود ولي عهد كلي تكليفي به دليل احتجاب از فطرت اصلي و آلودگي به غواشي و كثافات طبيعي كه موجب كفر و عصيان است نقض مي‌شود (شرح مقدمه قيصري بر فصوص الحكم، فص اسماعيليه، ص 651).
در قرآن (نك: طباطبايي، ذيل بقره/27، رعد/20، اعراف/127؛ طبرسي، مجمع البيان؛ فخر رازي، تفسير كبير؛ زمخشري، الكشاف، كاشاني، تفسير القرآن الكريم) عهد انسان با خدا شامل: 1- عهد عمومي است كه از تمام انسانها گرفته شده است بر ربوبيت خدا و عبوديت انسان. در واقع همان عهد فطري است كه به زبان فطرت خود با پروردگار خويش بستند كه او را يگانه بدانند و براساس توحيد و يكتايي او عمل نموده، آثار توحيد را از خود نشان دهند و نيز عهد و ميثاقي هم كه به وسيلة انبياء و رسل و به دستور خداي سبحان از بشر گرفته شده است و همچنين خلاصه آن احكام و شرايعي كه انبيا آورده‌اند، همه از فروع اين ميثاق فطري است؛ چون اديان همه فطريند. 2- عهد و ميثاق خاصي كه از انبيا گرفته شده است تا رسالت خود را ابلاغ نمايند و دين خدا را بر پا دارند و از تفرقه افكني در دين بپرهيزند. 3- عهد خاصي كه از علما گرفته شده است. و عهد بندگان همان فضل و احسان و منتي است كه خداوند براي بندگانش بر خويش واجب گردانيده است ( فتوحات مكيه، 2/406).

تحليل روش شناختي ديدگاه صدرا

مسألة مورد بحث كه اساساً يك مسألة قرآني است و به طريق مطالعة درون ديني به عنوان يك مسأله طرح شده است حكايت از آن دارد كه صدرا نظر عرفا را موافق قرآن يافته و از برخي اصول فلسفي فلاسفه براي رسيدن به مراد خويش استفاده كرده است و تحت تأثير قرآن و عرفان به تبيين آن پرداخته است و نيز نشان دهندة اين است كه صدرالمتألهين كمال حكمت متعاليه خويش را در جمع ميان عرفان نظري، حكمت اشراق، حكمت مشاء، قرآن و حديث جستجو مي‌كند و هر كدام را در عين لزوم و استقلال با ديگري مي‌طلبد و با اطمينان به هماهنگي و جزم به عدم اختلاف، همه آنها را گرد هم مي‌بيند و در مقام سنجش دروني، اصالت را از آن قرآن مي‌داند و برهان و عرفان را در محور وحي غيرقابل انفكاك مشاهده مي‌كند و اين را در تمام آثارش اثبات مي‌نمايد از اين روي آثار وي تركيبي از قضاياي منطقي، شهود عرفاني، احاديث نبوي و آيات قرآني است. او با تأويل رمزي متون مقدس، كيفيت عرفاني معني باطني را به اثبات مي‌رساند و با شهود عرفاني، تفكر بحثي و عقلي را تابع حقايق كلي شناخت عرفاني مي‌كند. صدرا پاية بحثهاي علمي و فلسفي خود را كه حاصل اين تغيير و انتقال ذهني است، بر اساس توفيق ميان عقل و كشف و شرع مي‌گذارد و در راه كشف حقايق الهيات از مقدمات برهاني و مطالب كشفي و قطعيات ديني استفاده مي‌نمايد. وي با صورت منطقي دادن به كشف و شهود عرفا به ويژه ابن‌عربي و پيروانش و بيرون كشيدن مضامين فلسفي و متافيزيكي از اقوال ائمه (ع) (جوادي آملي، 1/49) بنيانگذار مكتب تازه‌اي مي‌شود كه پايه‌هاي اساسي و اضلاع اصلي آن مبتني بر برهان عرفان و قرآن است. از اين رو نه تنها تفاوتي ميان فهم فلسفي و ديني او وجود ندارد بلكه جدا كردن اين دو فهم از يكديگر در حكمت متعاليه صدرا بسيار سخت و دشوار بلكه غيرممكن مي‌باشد. لذا مي‌توان قائل شد كه استفاده وي از متون ديني به عنوان منبعي در كنار ساير منابع فني و تخصصي نبوده است تا تأثير آنها در آثار و افكارش تأثير منبعي باشد؛ بلكه تأثر وي از منابع عرفاني و متون ديني يك نوع تأثر روي آوردي است كه به لحاظ روش شناسي نسبت به روي‌آوردها نوعي كثرت گرايي است و لذا آنچه در اين روي آورد متعالي به دست مي‌آيد هم قابل عرضه به قرآن است و هم به برهان و هم به عرفان.

نتيجه

1- به عقيده صدرا حقيقت انسان با صورت كوني‌اش مستعد خلافت رباني، با صورت عقلي‌اش مستعد قبول عهد و پيمان الهي در آغاز و ابتداي قوس نزول هستي، و وفاي به عهد در قوس صعود و نهايت سير استكمالي است. انسان به وساطة وجود رباني، نه انساني‌اش مورد خطاب و تكلم حق تعالي قرار مي‏گيرد و پيش از تولد و حدوثش، در پاسخ او «بلي» مي‌گويد؛ و لذا مراد از آية شريفة ذر «پدر عقلي» همة افراد انسان است كه وحدت جنسي دارد و افراد بشر پيش از ورودشان به دنيا در عالم «علم الهي» به دليل حضور جمعي و علم شهوديشان، اقرار به ربوبيت او و عبوديت خويش نموده و بر ربوبيتش ميثاق مي‌بندند. و به مقتضاي تفاوت مرتبه و مقامشان هم خطابي را كه مي‌شنوند و هم پاسخي كه مي‌دهند و هم عهد و پيماني كه از آنان گرفته مي‌شود، متفاوت خواهد بود.
2- صدرا عهد و وفاي بدان را طرفيني دانسته و در نهايت معناي وفاي به عهد بندگان نسبت به خدا را معرفت نوري به مبدأ و معاد و ايمان شهودي و يقيني به همة معارف الهي دانسته است كه از طريق دين محمد (ص) بدان راه مي‌يابيم. و معناي وفاي به عهد خدا نسبت به بندگان تابش انوار رحمت خداوند بر مراتب بندگي و مقامات سلوك از أدني مرتبة آن تا أعلي مرتبه‌اش و فناي في‌الله مي‌باشد و علت پيمان‌شكني انسان را ناشي از كثرت برخوردها و اصطكاك حيثيات عقليه با جهات امكاني و نقايص حاصل از آن مي‌داند.
3- روش صدرا در رابطة تنگاتنگ و هماهنگ عناصر فلسفه، عرفان و قرآن و انفكاك ناپذيري فهم فلسفي و ديني وي از يكديگر به دليل رويكرد ميان رشته‌اي او به مباحث علمي و تخصصي است كه در مورد مسأله اين مقاله آشكار و روشن گرديده.

كتابشناسي

آشتياني، سيدجلال‌الدين، شرح مقدمه قيصري، قم، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1370 ش.
آملي، سيدحيدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1368ش.
امام عسكري، حسن بن علي ، تفسير الامام عسكري (ع)، قم، مدرسه امام مهدي (ع)، 1409 ق.
امام صادق، جعفر بن محمد (ع) (منسوب)، مصباح الشريعه، موسسه الاعلمي للمطبوعات،  1400 ق.
ابن ابي جمهور احسائي، عوالي اللئالي، سيد الشهداء، 1405ق.
ابن عربي، محي الدين، فتوحات مكيه، به اهتمام عثمان يحيي و ابراهيم مدكور، قاهره الهيئه المصريه العام لكتاب، 1392 ق.
جوادي آملي، عبدالله، رحيق مختوم، قم، اسراء، 1375ش.
همو، شرح حكمت متعاليه، بي‌جا، الزهراء، 1368ش.
صدرالدين الشيرازي، محمد ابراهيم، الحكمه المتعاليه في الأسفار العقليه الأربعه، قم، المصطفوي، 1368ش.
همو، تفسير القرآن الكريم، قم، بيدار، 1366ش.
همو، سوره يس، قم، بيدار، 1361ش.
همو، شرح اصول كافي، كتاب التوحيد، همراه با تعليقات ملاعلي نوري، تصحيح محمد خواجوي، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1370ش.
همو، شرح اصول كافي، كتاب العقل و الجهل، تصحيح محمد خواجوي، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1366 ش.
همو، شرح اصول كافي، كتاب فضل العلم و كتاب الحجه، تصحيح محمد خواجوي، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1367ش.
همو، مفاتيح الغيب، همراه با تعليقات ملاعلي نوري، تصحيح محمد خواجوي، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1362ش.
همو، اسرارالآيات، با مقدمه و تصحيح محمد خواجوي، تهران، انجمن حكمت و فلسفه، 1360ش.
شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، قم، جامعه مدرسين، 1413ق.
طباطبائي، محمد حسين، الميزان، ترجمه سيدباقر موسوي همداني، بنياد علمي و فكري علامه طباطبائي با همكاري مركز نشر فرهنگي.
علامه مجلسي، بحار الأنوار الجامعه لددر الأخبار الأئمه الأطهار (ع)، بيروت – لبنان، موسسه الوفا، بي تا.‌

پی نوشت ها:

1- 1. گروه معارف دانشگاه پيام نور.
2- . گروه معارف دانشگاه پيام نور.
3- 1. تفاوت مرحله اول و سوم در اين است كه نفوس در مرحله نخست، وجود جمعي و كلي دارند ولي در مرحله سوم كثرت نفوس انساني كمال يافته محفوظ است.
4- 1. البته صدرا در اينجا توجه مي‌دهد كه از آن جهت كه انبيا و اوليا (ع) چون علمي را كه سبب حيات ارواح در دار بقا و جاودانگي است به افراد انسان مي‌آموزند، براي افراد بشر به منزله آباء روحاني و عقلي‌اند.
پنج شنبه 27 مهر 1391  4:28 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

يادكردي از عهد اول (بازشناسي عالم ذر‌ با رويكردي تفسيري)

 

يادكردي از عهد اول (بازشناسي عالم ذر‌ با رويكردي تفسيري)
 
محمد‌جواد رودگر
چكيده
در نوشتار حاضر كوشيده شده است تا يادي از عهد اول با هدف بازگشت انسان به خويشتن خويش و عهدشناسي توحيدي و فطري‌شناسي و فطرت يابي كه همانا بازشناسي خود و يگانگي با حقيقت وجودي خويشتن است، صورت پذيرد؛ بدين‌جهت، از ديدار نخستين و شهود اول عالم الستي جهت مجاهده براي «شهود دوم» در پرتو ايمان و عمل صالح سخن به ميان آمد و تفسير «عالم ذر» را با ده نظريه تفسيري پي سپري كرديم و ترابط و تعامل با «عالم فطرت» از ديدگاه قرآن و كاركردهاي اصل فطرت در حوزه هاي علمي و عملي نيز مورد بحث و بررسي قرار گرفت؛ به همين دليل، از توحيد فطري، عبوديت فطري، ادراكات و گرايش هاي متعالي فطري و ... براساس ماهيت و حقيقت عالم ذر و گروه ها و طيف‌هاي مختلف، آيات مربوط به فطرت، مورد توجه، سنجش و ارزيابي قرار گرفت كه در سه فصل، فراروي فرزانگان و فرهيختگان وادي معرفت و توحيد است.
 
واژگان كليدي:
عالم ذر، جهان الست، عهد اول، فطرت، توحيد، شهود حق و بينش ها و گرايش هاي فطري و ...
بازگشت به حيات قبل از دنيا و معرفت به چگونگي و چرايي آن و نوع نسبت و ترابط آن حيات با حيات اين جهاني و پيوند آن با حيات آن جهاني (حيات جاودانه و آخرتي) ازيك‌سو امري شيرين و دلنشين و عقلاني، و از سوي ديگر بسيار دشوار مي‌نُمايد؛ يعني عذوبت و عذاب در يادكرد از شناخت و شهود «ربوبيت خدا» و «عبوديت انسان در برابر خدا» و بازشناسي «عهد اول» به هم سرشته‌اند و اين خود، از «سهل و ممتنع» بودن موضوع «عالم ميثاق و نشئه ذر» و ترابط و تعامل آن با سرشت و سرنوشت انسان حكايت خواهد داشت و انگيزه آدمي را براي بازشناسي و بازيابي هويت و ماهيت «انسان قبل از دنيا»، انسان در دنيا و انسان در آخرت يا انسان از آغاز تا انجام را بيشتر مي‌كند.
از جنبه ديگر امتيازات برجسته انسان در آفرينش و تعيين كننده بودن نقش آدمي در عالم وجود و مقولة فطرت وگرايش‌هاي عالي فطري، انسان شناسي مبتني براصل و عنصر فطرت، نقد ايجابي و سلبي انسان شناسي‌هاي بديل و معارض با چنين رويكردي به انسان را نيز در بردارد كه خود بر ضرورت و اهميت پردازش به چنين مقوله حياتي و تأثيرگذار مي‌افزايد؛آن‌گاه وقتي به داستان پرماجرا و تفسيرها و رهيافت‌هاي گونه‌گون به «عالم ذر» نيم‌نگاهي افكنده شود و اين كه مقوله و موضوع «عالم ذر» ميثاق الست و اصل محوري و بنيادين «فطرت» ميدان تجلي آرا و معركه گفتمان‌ها و انظار متفكران و انسان شناسان، عالمان ديني و انديشه وران و پژوهشگران شده است، آدمي را تشنه‌تر در ادراك آن عالم و شيفته تر در قرب وجودي به گذشته خويش كه اكنون با ما پيوستگي تام و تمام دارد و جزء مقوِّم هويت و ماهيت استكمالي و تكاملي انسان قرار گرفته است مي‌كند و تاكنون رهيافت ها و رويكردهاي متعددي را برتابيده است كه عبارتند از:
أ. رهيافت تفسيري به عالم ذر؛
ب. رهيافت كلامي و فلسفي به عالم ذر؛
ج. رهيافت روان‌شناختي و انسان شناختي به عالم ذر؛
د. رهيافت عرفاني به عالم ذر.
شگرف و شگفت‌آور است كه بدانيم به‌رغم كاوش هاي ياد شده درباره ماهيت و چيستي و هستي «عالم ذر» هم دربارة وجود و عدم آن عالم و هم در زمينه امكان و امتناع معرفت و حقيقت آن عالم از سوي انديشه‌وران و اصحاب معرفت، حكمت، تفسير و ... آرا و نظرياتي مطرح شده است؛ به گونه‌اي كه با قبول اصل وجود چنين عالم و عهد الستي چند طيف معرفتي شكل گرفته است: 1. طيفي كه معتقدند انسان توان ادراك كميت و كيفيت «عالم ذر» را دارد و مي تواند معاني وحقايق مربوط به آن عالم را كشف كند و آن را بر موطن عقل و بيان واقع و وجود مجرد و عقلي عالم ذر حمل و مبتني ساخته اند. (طباطبايي، 1390 ق: ج 8، ص 334 ـ 336؛ فيض كاشاني، ج3، ص 24؛ الوافي، ج1، ص 111؛ سبزواري، ص 190؛ بهشتي، ص 57؛ طباطبايي،1390ق‌: ج 8، ص 334 ـ 336).
2. طيفي كه اعتقاد دارند به‌رغم آيات، احاديث، نگره‌ها و انگاره‌هاي تفسيري، فلسفي، عرفاني و ... نمي توان به كنه حقيقت عالم ذر و معناي واقعي آن دست يازيد و به آن معرفت، تام يافت و دريافت كه مرحله ميثاق و نشئه عهد خدا با انسان چه مرحله و نشئه‌اي بوده است و اساساً وجود جمعي و تدريجي عالم را در تفسير «عالم ذر» نمي‌پذيرد. (سبحاني، 1373: ج2، ص63 ـ 82).
3. طيفي كه عالم الست را نماد و سمبل دانسته، خطاب‌هاي الاهي به آدم و ذريّه آدم را مجاز و تمثيلي بيش نمي‌دانند (مقيد، 1389: ص 113)؛ البته در اين‌كه عالم ذر چگونه بوده‌، قول الاهي مبني بر «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ» (اعراف(7)،172) چه قولي بوده است: آيا به زبان حال بوده يا غير آن، و قالوا بلي (همان) در پاسخ آدميان به خدا، حضوري و شهودي بوده است يا نه، و توحيد ربوبي و فطري رابطه اش با «عهد الست» چگونه است؟ و.... و پرسش‌هاي ديگر در زمينه‌هاي ياد شده، نظريات و تفسيرهاي گوناگوني وجود دارد كه در سير ابحاث و با توجه به انظار و آفاق فكري اهل انديشه و نظر به آن‌ها پرداخته خواهد شد؛ بنابراين، در اين نوشتار، يادكرد عهد الست و بازشناخت انسان قبل از دنيا را در فصول ذيل تنظيم، آن‌گاه تبيين و تحليل خواهيم كرد؛
أ. چيستي عالم ذر و پيمان الست (ديدار اول )؛
ب. نسبت «آيه ذر» و «آيه فطرت» با هم (عهد فراموش شده)؛
ج. آثار علمي، ديني، اخلاقي ـ عرفاني عهد الست (فيض جاري و جاودانه)؛
 
ديدار اول
(چيستي عالم ذر)
سيماي عالم ذر در قرآن به اتفاق همه مفسّران در آيه ميثاق، ذر يا الست تجلي شده است؛ چنان‌كه فرمود:
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (اعراف (7)،172و173).
و [به خاطر بياور] زماني را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آن‌ها را برگرفت و آن‌ها را گواه بر خويشتن ساخت. [و فرمود:] «آيا من پروردگار شما نيستم؟» گفتند: «آري گواهي مي دهيم» [مبادا] روز رستاخيز بگوييد: ما از اين غافل بوديم [و از پيمان فطري توحيد بي خبر مانديم!] يا بگوييد پدرانمان پيش از ما مشرك بودند، ما هم فرزنداني بعد از آن‌ها بوديم [و چاره اي جز پيروي از آنان نداشتيم] آيا ما را به آنچه باطل‌گرايان انجام دادند، مجازات مي كني؟! (طباطبايي، 1383: ج7، ص 3)؛
البته بنابر نقل برخي از مفسران، آيه ديگري هم دربارة «عالم ذر» فرود آمده كه چنين است:
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌ مُّبِينٌ(يس (36)، 60).
اي فرزندان آدم! آيا من با شما عهد نبستم كه شيطان را عبادت نكنيد؟ همانا او دشمن آشكار شما است.
آيات ياد شده، مسأله «توحيد فطري» را مطرح كرده (مكارم شيرازي، 1383: ج7، ص4)، و بر اين نكته دلالت دارد كه انسان در موطن خاصي، شاهد وحدانيت حق بوده و ربوبيت خدا و عبوديت خود را مشاهده كرده است؛ به گونه‌اي كه با توجه به آن، مجالي براي غفلت و نسيان نيست و در اين نشئه چند مسأله رخ داد:
أ. خداي سبحان حقيقت انسان را به او نشان داد (شهود حقيقت انسان به انسان از طرف خداوند)؛
ب. شهود ربوبيت الاهي و عبوديت انسان در برابر خداوند؛
ج. عهد و میثاق خداوند با انسان در آن موطن شهودی؛
د. گیرنده میثاق خدا، دهنده میثاق انسان و شاهد این میثاق نیز خود «انسان» است؛
ه. سرّ اخذ میثاق و عهد الاهی اتمام حجّت بر همگان بوده است (جوادي آملي، 1379: ج12، ص 119ـ 122).
 
آیه عالم ذرّ در نگاه تفسیری
أ. وجه تسمیه و نامگذاری عالم ذر: «ذریه» چنان که دانشمندان لغت گفته‌اند، در اصل به معنای «فرزندان» کوچک و کم سن وسال» است؛ ولی اغلب به همه فرزندان گفته می‌شود. گاهی به معنای منفرد و گاهی به معنای جمع به‌كار مي‌رود؛ امّا در اصل، معنای «جمعی» دارد.( مكارم شيرازي، 1383: ج7، ص4).
لفظ «ذریه» در قرآن نوزده بار وارد شده، و مقصود از آن در تمام موارد «نسل انسان» است(سبحاني، 1383: ج2، ص64)؛ امّا در این که ریشه این لفظ چیست، اختلاف وجود دارد. برخی، ریشه آن‌را «ذرء»، «ذراء» بر وزن زرع به معنای آفرینش می‌دانند و مفهوم اصلی «ذریه»، با مفهوم مخلوق و آفریده شده برابر است و برخی آن را از ریشه «ذرّ» (بر وزن شرّ) به معنای موجودات ریز مانند ذرات غبار و مورچه گرفته‌اند و برخی نیز آن را از ماده «ذَرْو» (بر وزن مَرْو) به معنای پراکنده ساختن و تفرقه می دانند که فرزندان آدم را چون در روی زمین پراکنده اند «ذريّه» می‌گویند(مكارم شيرازي، 1383: ج7، ص4و5)؛ پس اطلاق عالم ذر به سبب فراواني و بیشماري بنی آدم در محضر خداوند بوده كه به جمعیت کثیر و لایتناهی «ذر» گفته شده است و به تعبیري از مرحوم ملا هادی سبزواری: «انسان ها در مقام الاهی مانند «ذر» بوده و با آن ‌مقام قابل قیاس نبودند و لفظ «ذر» به سبب حقارت و کوچکی مقام آن‌ها است. (سبزواري، 1375:ص190) یا چون در آن عالم، همه اولاد و ذریّه آدم حاضر بودند، به آن عالم، عالم ذرّ گفته شده است (طبرسي، 1379ش: ص 197و 198).
ب. نظریه تفسیری مفسّران دربارة «عالم ذرّ»
مفسّران دربارة آیه ذر یا میثاق با هدف پاسخگويی به نشئه و موطن میثاق، چگونگی اخذ میثاق، ظرف بروز و ظهور میثاق که کجا و چگونه بوده است و اساساً عالم ذر و عهد الست چه هویت و ماهیتی دارند، نظریات گوناگوني را مطرح کرده اند که ابتدا به آن اشاره‌اي خواهیم كرد؛ آن‌گاه برخی از نظریه ها را به تفصیل بحث و بررسی مي‌كنيم:
1. مقصود از آیه آن است که فرزندان آدم تا واپسين فرد بشر (تا پایان دنیا) به صورت ذرات کوچکی از پشت آدم خارج شده‌اند (به تعبیر برخی روایات، این ذرّات از گِل آدم بیرون آمده) و فضا را پر‌کرده اند؛ در حالی که دارای عقل و شعور کافی بر سخن شنيدن و پاسخ گفتن بودند و خداوند به آن‌ها خطاب کرد: الست بربکم؟ آن‌ها گفتند: آری. قَالُوا بَلَى (اعراف (7): 172) تا پيمان نخستین بر توحید گرفته شود و خود انسان برخویشتن شاهد باشد و پيمان «پيمان تشریعی» و قرارداد خودآگاه میان انسان‌ها و پروردگارشان بوده است (مكارم شيرازي، 1365: ج3، ص497).
2. مقصود از این عالم و این پیمان، همان «عالم استعداد‌ها» و «پيمان فطرت» و تکوین و آفرینش است به این ترتیب که هنگام خروج فرزندان آدم به صورت «نطفه» از صلب پدران به رحم مادران که همه، آن هنگام ذرّاتی بیش نیستند، خداوند برای حقیقت توحید به آن‌ها آمادگی داده و فطرت توحیدی را با وجود او آميخته و گفت و گوي خدا با انسان، به زبان تکوین است (مكارم شيرازي، 1383: ج7،ص6).
بنابراین قول، عالم ذرّ، همان «عالم جنین» است، نه عالمی مقدم بر عالم دنیا، و پرسش و پاسخ به زبان «حال» است، نه به زبان «قال»(سيد قطب، 1988م: ج9، ص 58و59).
برخی مفسّران، دو نظر یادشده را با نقدهايی مواجه ساختند که عبارتند از:
أ. نظریه اول با مدلول ظاهر آیه موافق نیست؛ چه این‌که آیه بر این نکته دلالت دارد که ما از پشت همه فرزندان آدم نه از صلب آدم، ذرّیه آنان را گرفته‌ایم (مِن بَنِي آدَمَ)، و به همین جهت، ضماير را به صورت «جمع» می آورد «مِن ظُهُورِهِمْ»، «ذُرِّيَّتَهُمْ».
ب. اگر این پیمان به صورت «آگاهی کامل» دریافت شد یعنی با خودآگاهی کافی و عقل و شعور، چگونه اکنون همگان آن را فراموش کرده‌اند؟
ج. هدف از اخذ پیمان اگر یادآوری آن در دنیا و گام نهادن در راه حق و کمال است، چرا همه در بستر «لا» فرورفته‌اند و یاد برده‌اند؟
د. اعتقاد به وجود چنین عالمی، در حقیقت، پذيرش نوعي «تناسخ» است که بطلان تناسخ‌گرايی از ضروریات دین اسلام و عقلانی است؛ زیرا با این مبنا تمام انسان‌ها یک‌بار به این جهان گام نهاده، و پس از زندگی کوتاه، از این جهان رخت بربسته‌اند و بار دیگر به تدریج به این جهان بازگشته اند و این همان تناسخ باطل است(سبحاني،1373:ج2، ص 67ـ 69).
هـ .به‌رغم توجیه اجمالی نظریه دوم (پیمان فطری)، سؤال و جواب ها در آن، جنبه کنایی می‌گیرد که از جهتی در زبان عرب چنین تعبیرهايی وجود دارد واز همه تفاسیر نزدیک‌تر به معنای آیه چنین تفسیری از آن خواهد بود(مكارم شيرازي،1365: ج7،ص8).
و. از دیدگاه مفسری دیگر، اگر هدف آیه فقط استعدادهای فطری و عقلانی و پیمان فطری منظور آیه باشد، باید به جای «وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ» می‌فرمود: «فعرف نفسه علیهم» یا به جای «بَلَى شَهِدْنَا» می‌فرمود: «بلی عرفناک»؛ افزون بر این‌که گرچه جمله «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى» از طریق خطاب تکوینی صحیح است، به طور قطع خلاف ظاهر است(.سبحاني، 1373:ج2،ص73).
3. خداوند روح‌های آدمیان را پیش از جسم‌های آن‌ها آفرید و از آنان بر ربوبیت خود اقرار گرفت؛ پس حدوث و پیدایي نفس انسان بر خلقت تن او مقدم بوده است (تقدم روح بر بدن) و محل اخذ این پیمان، همان عالم ارواح است که هم به تناسخ‌گرايی می‌انجامد و هم به ظواهر آیات و پاره‌ای از روایات در تعارض است که محققان از اهل تفسیر به آن اشاره کرده‌اند (طبرسي، 1379،ب:ج4،ص765).
4. برخی از مفسران، پرسش و پاسخ در آیه را به «زبان قال» دانسته‌اند به این معنا که برخی از انسان ها پس از تولد و کمال عقل ادلّه توحید را به وسیله پیامبران شنیده و به آن پاسخ مثبت داده‌اند(ابوالفتوح رازي،1378: ج9، ص 5ـ 9)که یک وجه محتمل در تفسیر آیه است و برخی دیگر، پرسش و پاسخ را به «زبان حال» و پس از حصول رشد عقلانی دانسته‌اند؛ چه این‌که هر انسانی پس از رشد فکری و عقلانی و ملاحظه آیات آفاقی و انفسی پروردگار عالم، با «زبان حال» به ربوبیت او اعتراف می‌كند(طبرسي، 1379م:ج5، ص 25 ـ30) که این هم یک وجه محتمل در تفسیر آیه است.
5. تفسیر آیه بر اساس این‌که «تمثیل» است نه «بیان واقع» یعنی گو این‌که خدای سبحان از انسان‌ها اقرار گرفته، نه آن‌که به واقع صحنه اشهاد و اخذ تعهد و میثاق محقق شده باشد؛ چه این‌که مسأله ربوبیت‌الله و عبودیت انسان آن‌قدر روشن است که گویا همه انسان‌ها گفتند: «بلی»؛ نظیر آیه سوره فصلت: َقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ؛ (فصلت (41)،11) (زمشخري، 1960م:ج2،ص 176) که قول و امر و نهی لفظی در کار نبود؛ بلکه در حقیقت تمثیل است.
این نظریه با توجه به تفکیک تخییل از تمثیل در قرآن، شاهد مثال فراوان دارد و از جمله آیه « لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ ...» (حشر (59)، 21) که منظور تشبیه معقول به محسوس است؛ یعنی پیام آیه مثلي در عظمت قرآن است که استاد جوادی آملی به چنین نظریه‌اي تمایل داشته و در نظر نهايی آن‌را با نظریه اخذ میثاق حمل بر موطن عقل و وحی که برتکلیف مقدم است، قرین ساخته و پسندیده است؛ اگر چه نظریه اخیر را فاقد اشکالات بر نظریه علامه طباطبایی دانسته؛ یعنی نظریه «بیان واقع نه تمثیل» را پذیرفته است (جوادي‌ آملي،1379، ج: ج12، ص123ـ 135).
6. نظریه حمل اخذ میثاق به بیان واقع نه تمثیل تا مقصود از آیه‌ بیان واقعیت خارجی باشد، نه این که تمثیل باشد به این معنا که «خداوند به لسان عقل و وحی با زبان انبیا از انسان میثاق گرفته، در واقع موطن وحی و رسالت همان موطن اخذ میثاق است؛ یعنی در برابر درک عقلی که حجت باطنی خدا است و مطابق با محتوای وحی که حجت ظاهری خدا است، خدا از مردم پیمان گرفت که معارف دین را بپذیرند ...» (جوادي آملي، 1379:ج12، ص126)، و این نظریه که این پیمان هنگام شکوفايی و بلوغ عقل انسانی باشد، قول مشهور میان عالمان است (جعفري، 1372:ج7،ص 279).
7. اگر چه در آیه، نقاط ابهام وجود دارد، آنچه به روشني از آن مستفاد مي‌شود، این است که خدای متعالي با تک تک انسان‌ها رویارویی و مواجهه داشته است وبه آن‌ها، اگر چه با زبان حال، گفته است: «آیا من خدای شما نیستم» و آن‌ها، با همان زبان پاسخ دادند: «آری، توخدای ما‌یی». این رویارویی با فرد فرد آدمیان باعث شده تا برای مشرکان عُذری وجود نداشته باشد و این‌که آیه در صدد افاده چنین معنايی است تردیدی نیست و اگر ابهامی وجود دارد، درآن است که ما خودمان یاد نداریم با خدا رویارو شده‌ایم؛ پس مکالمه حضوری و با علم حضوری و شهود قلبی صورت پذیرفت که روایات مشتمل بر تعبیر «رؤیت» و «معاینه» نیز مؤید آن خواهد بود (مصباح يزدي، 1373: ج3ـ 1، ص39).
8. مرحوم شهید آیت الله دستغیب شیرازی در باب اخبار طینت و عالم ذرّ و اخذ میثاق می فرماید:
در تحقیق معانی و بیان مراد از اخبار یاد شده، عُلما سه مسلک دارند:
اول: مسلک اخباریین که می‌گویند: این اخبار از متشابهات است و ادراک حقیقت آن‌ها از عقل و فهم ما دور و ایمان اجمالی به آن‌ها کافی است و علم به آن‌ها را باید به اهل بیت رجوع داد.
دوم: مسلک شیخ مفید، سید مرتضی و طبرسی صاحب تفسیر مجمع البیان است که اخبار طینت و آیات و اخبار میثاق را حمل بر کنایه و مجاز و استعاره نموده‌اند و شیخ مفید در خصوص عالم ذر می‌فرماید:
خبر صحیح آن است که خداوند تعالی خارج فرمود از پشت آدم، ذریه او را مثل ذر و پر کرد افق را و آن‌ها را سه قسم فرمود:
أ. نور بدون ظلمت و آن‌ها برگزیدگان و پاکان از اولاد آدم هستند.
ب. نور و ظلمت با هم (ترکیبی از نور و ظلمت) که آن‌ها اهل اطاعت و معصیت هستند.
ج. ظلمت محض (ظلمت بدون نور) که کفّار هستند و هیچ طاعتی ندارند.
و مرحوم شیخ مفید این پیمان را پیمانی تکوینی دانسته‌اند و سؤال و جواب نیز به همان زبان بوده است که بحث مربوط به این نظریه قبلاً مطرح شده است.
سوم: مسلک کثیری از علماي متقدمین و متاخرین که تمام آیات و اخبار مربوط به طینت و اخذ میثاق را پذیرفته[اند] و ظاهر آن‌ها نیز مراد است و هیچ منافاتی با هیچ اصل و قاعده‌ای از اصول دین و قواعد عقل ندارد (دستغيب شيرازي. 1360: ص 40 ـ44).
ناگفته نماند طرح این نظریه به جهت مزید اطلاع و افاده تقسیمات در مسلک عالمان دینی دربارة «عالم ذر» بوده؛ اگر‌چه مفاد نظرات یاد شده در بخش‌هایی از نظریه های اول و دوم و پنجم و ششم آمده است؛ البته مفسران اهل سنت نیز از افق‌های گوناگون نقلی و عقلی به طرح نظریه‌های مختلف در تفسیر «عالم ذر» پرداختند که مقصود اصلی مقاله حاضر، طرح آراي اهل سنت در این زمینه است و اهل پژوهش و تحقیق می‌توانند به کتاب‌های مفسران و دانشمندان عامه مراجعه كنن (فخر رازي، 1995: ج8،ص 5ـ 50؛ بيضاوي، 1990:ج2، ص 123؛ ثعلبي، 2002:ج4، ص302ـ 304؛ سيوطي، 2001: ج3، ص 528ـ 574؛ بروسي، 1985: ج3، ص 273و274).
9. ملکوت انسان جای شهود و اشهاد و موطن میثاق: این نظریه را صاحب تفسیر قیّم المیزان مرحوم علامه طباطبابی(ع) مطرح فرمود که با تمام تفاسیر یاد شده فرق دارد و آن را با استفاده از آیات «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»‌(يس (36)، 82 و83) «وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ» (قمر (54)،50) و آیه «وَإِن مِّن شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (حجر(15)،21) و .... استفاده می‌كند که اوّلا قبل از موطن ظاهری محسوس، موطن دیگری وجود داشت که همگان میثاق سپردند که خدای سبحان ربّ است و انسان‌ها عبدند.
ثانیاً صحنه اخذ میثاق مقدم بر نشئه حسن و طبیعت است؛ یعنی انسان دارای دو جنبه است: جنبه ملکوت وجنبه ملک که مقیاس همدیگر نیستند و موطن ملکوت بر موطن ملک مقدم است و تقدم آن نیز تقدم زمانی نیست و انسان موطن که مصون از حجاب است خدا را در جايگاه رب و خود را در مقام عبد مشاهده کرد، و ثالثا فرق بین وجود مادی اشیا و وجود مجرد آن‌ها در خزائن الاهی آن است که آنچه نزد انسان‌ اهاست زوال پذیر و تغییر یابنده و آنچه نزد خدای سبحان است، مصون از دگرگونی و زوال خواهد بود که فرمود:
مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ (نحل (16)، 96)،
و این جهانی قَدَر و زوال‌پذیر و آن جهانی فضا و ثابت و باقی است؛ پس موجود عالم ملکوت باقی و ثابت است و همچنین واحد است، نه کثیر و جنبه ملکوتی انسان هم ثابت و هم واحد است؛ پس:
1. انسان چهره ملکوتی دارد و چهره ملکی؛
2. انسان در چهره ملکوتی خویش ربوبیت خدا و عبودیت خویش را می‌یابد؛
3. موطن ملکوت بر موطن ملک مقدم است؛
4. دو جنبه و موطن ملکوت و ملك با هم متحدند و از هم جدايی ندارند؛
5. نشئه میثاق خدا با انسان همانا نشئه ملکوت انسان‌ها است و خداوند به انسان ملکی امر می کند: «به یادآن موطن ملکوتی باشید و وقتی به یاد آن بودید، آن را حفظ کنید» که «و اذ اخذ» یعنی «اُذکَر» (طباطبايي،‌1390: ج8،ص 334ـ 336).
استاد جوادی آملی بر نظریه علامه طباطبايی نقدهايی را وارد کرده که چکیده آن چنین است:چهره ملکوتی و ملکی داشتن انسان بر محور آیات 21 حجر (15)، 50 قمر (54)، 82 و 83 یس (36) به انسان اختصاص ندارد؛ بلکه شامل همه موجودات می‌شود و هرگونه میثاق عبودیت و مانند آن که به لحاظ چهره ملکوت طرح شود، صبغة تکوین دارد، نه تشریع، و این جهت نیز مخصوص انسان نیست.
ب. با توجه به این‌که هدف از اخذ میثاق حجت بالغه الاهی است، جز این آیه که مورد تامل است، هیچ آیه‌ای در قرآن وجود ندارد که دلالت کند موطن ملکوت، موطن اخذ میثاق است؛ بلکه از تمام آیات استفاده می‌شود که خداوند در دنیا و آخرت با وحی و رسالت، محبت خود را بر انسان تمام کرد؛ چنان‌که در آیه 44 اسراء (17)، 165 نساء (4)، 134 طه (20)، 15 اسراء (17)، 130 انعام (6) و 8 ملک (67)، یعنی در قرآن به میثاق در عالم ملکوت اشاره نشده است و حجت‌های الاهی فقط عقل و وحی خواهند بود، نه میثاق در عالم ملکوت.
ج. با توجه به تفاوت ملکوت و ملک از نظر قوانین، عالم هرگز آگاهی موطن ملکوت، برای موطن ملک حجت نخواهد بود؛ چه این که عالم ملکوت موطن بیداری، و عالم ملک موطن خواب و غفلت است و چگونه میثاق موطن بیداری در موطن خواب حجت قرار گیرد؟ آیه میثاق، اقرار و ربوبیت را به صورت حجت قاطع مطرح کرده است.
د.چهره ملکوتی عالم و آدم به گونه‌ای است که هرگز کفر و نفاق به آن راه ندارد؛ چه این‌که جهت ملکوتی اشیا عین ربط به «الله» است و اگر نشئه ملکوت محل اخذ میثاق و شهود و اشهاد باشد، هرگز کفر و نفاق در آن راه نمي‌يابد؛ در حالی که از روایات ذیل آیه ذرّ استفاده می‌شود عده ای در آن موطن به ظاهر «بلی» گفتند؛ ولی در باطن کافر بودند و منافقان کفر خویش را پنهان و کتمان کردند؛ چنان‌که ابن مسکان از امام صادق(ع) در تفسیر آیه میثاق و این‌که آیا میثاق گرفتن «معاینه» بوده، نقل کرده است که حضرت فرمود: بلی «معاینه» بوده است؛ سپس فرمود:فمنهم من اقرّ بلسانه فی الذر و لم یومن قلبه» (البحراني، 1315 ق: ج3،ص 48، ح14،) و این در حالی است که موطن ملکوت جای کفر و نفاق نیست پس نمی‌توانیم موطن اخذ میثاق را همان موطن ملکوت بدانیم.
هـ . اساس تفسیر قرآن بر حفظ ظهور لفظی است؛ به طوری که بدون قرینه، هیچ لفظی برخلاف ظاهرش حمل نشود و ظواهر همه الفاظ در آِیه اخذ میثاق و ذر چنین ظهوری داشته باشند که ندارند و ... (جوادي‌ آملي، 137: ج12، ص 128ـ 135).
استاد جعفر سبحانی نیز پس از تبیین نظریه علامه، ایرادهای سه‌گانه‌اش را مطرح كرده و تفسیر علامه را به تاویل نزدیک تر دانسته تا تفسیر، و نهایت چیزی که مطرح کرده این است که این نظر بعدی از ابعاد معنای آیه است نه بُعد منحصر، و تفسیر علامه، با ظواهر الفاظ آیه سازگاری ندارد. (سبحاني، 1373؛ ج2، ص 73ـ 78). شهید بهشتی نیز پس از طرح «خودآگاهی» بر محور علم حضوری معتقد است كه تطبیق آیه بر چنین مطلبی بیشتر آهنگ تفسیر یا تاویل دارد(بهشتي، 1366: ص 55 ـ 57).
استاد شهید مطهری پس از طرح «آیه ذر» و این‌که این آیه، آیه عجیبی است، از طرح تفصیل و تفسیر آیه عبور کرده؛ اما به ضمیمه آیات فطرت (روم (30)، 30) و آیه عهد (يس (36)، 60) و جمله‌هايي از امام علی(ع) مبنی بر «لیستادوهم میثاق فطرته» (نهج‌البلاغه، خ1) و ...«ثم سلک بهم طریق ارادته و بعثهم علی سبیل محبته» (صحيفة سجاديه، دعاي اوّل)، از امام سجاد (ع) و ... مقوله «دین فطری و انسان است» و «توحید فطری است» را استفاده می‌كند و نه چیز بیشتر از آن (مطهري، 1369: ص 246ـ 261). استاد مصباح یزدی نیز معتقد است كه آیه ذرّ فقط مواجهه خدای سبحان با تک تک انسان‌ها بوده ومکالمه و پژوهش و پاسخ به صورت «حضوری» انجام پذیرفته و شهود نیز «شهود قلبی» و معرفت به ربوبیت الاهی معرفت حضوری بوده است(مصباح يزدي، 1373: ج3ـ1، ص 39ـ45).
استاد علامه جوادی آملی پس از نقدهايی که بر نظریه علامه طباطبايی مطرح کرده، موطن اخذ میثاق را موطن عقل و وحی و مقدم بر تکلیف دانسته و مسأله اخذ میثاق را بیان واقع دانسته و معتقد است كه هیچ یک از اشکالات پنجگانه بر نظریه علامه را نیز ندارد؛ زیرا رسالت عقل و وحی مصحّح تکلیف مخصوص انسان است، نه غیر انسان. نشئه تفکر عقلی و ارسال پیامبران، همین نشئه حسی و دنیايی است. محتوای آیه ذر با همه آیاتی که می گوید: ما به انسان‌ها عقل داده، برای هدایت آن‌ها وحی فرستادیم تا روز قیامت حجت نداشته باشند، سازگاری دارد. موطن دنیا و عالم ملک، موطن غفلت و غرور است و تعهد هم در همین موطن گرفته شد تا در همین موطن بر حوادث همین موطن احتجاج شود و این که این معنا تحمیلی بر ظاهر آیه ذرّ نیز نخواهد بود؛ زیرا برای عقل و وحی، نحوه‌ای تقدم بر مرحله تکلیف وجود دارد؛ بدين سبب، ظاهر کلمه «اذ» محفوظ می ماند و به انسان اختصاص دارد و نشئه دنیا که نشئه اندیشه و رسالت است، نشئه ابوّت و نبوّت و نیز موطن غفلت و کفر و غرور نیز خواهد بود و به همین دلیل، صدر و ذیل آیه با هم سازگاری دارند (جوادي آملي، 1379: ج12، ص 135 ـ 137)؛ پس با وجود این، تلاش برخی بر تبیین فلسفی ـ عرفانی «وجود مجرّد و عقلی عالم ذرّ» که با رهیافتی حکمی ـ عرفانی توام شده است تا نظریه علامه طباطبايی(ع) را توجیه كند نیز خالی از اشکال نبوده و چنان‌که خود آورده، این نظریه تا حدّی مورد قبول، وحقیقت آیه مبهم است (قدردان قراملكي، 1373: ص 85 ـ 95). در پایان باید يادآرو شد که بنابر آیات و روایات ذیل آیه و آراي تفسیری که مطرح شده است نزدیک ترین تفسیر به مقوله «ذر» اخذ میثاق، نشئه و موطن اخذ پیمان، توحید فطری به معنای کلیت و اعم کلمه، حضوری و شهودی بودن اخذ میثاق و سؤال و جواب، مبنای عقلی و وحیانی داشتن حجت الاهی و استناد و استدلال به عالم ذر و دریافت پیمان الاهی بر همه انسان‌ها به‌ويژه مشرکان و کافران همان تفسیر استاد علامه جوادی آملی است؛ اگر چه به تعبیر برخی اصحاب، تفسیر و معرفت معانی و حقايق مندرج در «آیه ذر» ابهام‌هاي خاص دارد (سبحاني، 1373:ج2، ص 66ـ 72)؛ چنان‌که برخی حتی آیه را از متشابهات دانسته‌اند.
 
ج. «عالم ذرّ» از دیدگاه روایات
در تفسیر آیه ذر، روایات فراوانی در منابع و کتاب‌هاي شیعه و اهل تسنن نقل شده است که در بدو نظر به صورت روایت متواتر تصور می‌شود؛ براي مثال، در تفسیر برهان، 37 روایت و در تفسیر نورالثقلین، 30 روایت ذیل آیه ذر وارد شده است که با توجه به تفاوت و حذف مشترکات روايی شاید در مجموع از 40 روایت تجاوز كند؛ اما به تحلیل صاحبان تفسیر نمونه پس از گروه بندی، تجزیه و تحلیل روایات و بررسی اسناد و محتوای آن‌ها نمی‌توان آن‌ها را روایت معتبر دید تا چه رسد به روایت متواتر. بسیاری از روایات از زراره، تعدادی از صالح بن سهل، تعدادی از ابو‌بصیر، تعدادی از جابر و تعدادی از عبدالله‌بن سنان است و روشن است هرگاه شخص واحد روایات متعددی به یک مضمون نقل کند، در حکم یک روایت به‌شمار مي‌رود تا با توجه به این موضوع، تعداد روایات یاد شده از 10 الی 20 روایت تجاوز نمی‌کند ( این از نظر سند)؛ اما از نظر مضمون و دلالت، مفاهیم آن‌ها کاملا با هم متفاوت است و برخی با تفاسیر اول، دوم و سوم، برخی با تفاسیر چهارم، پنجم تا دهم سازگاراست و برخی روایات نیز با هیچ‌کدام به صورت مشخص و صریح سازگاری ندارد؛ بلکه روایات ابه�%A
 
پنج شنبه 27 مهر 1391  4:31 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : ميثاق الست (نظريه تربيت وارتباط ديني در قرآن كريم،‌ تحليلي روايت شناختي و استعاري)

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : موقعیت ما از دیدگاه قرآن و علم

 

دریافت فایل pdf

 

پنج شنبه 27 مهر 1391  4:33 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

يادكردي از عهد اول (بازشناسي عالم ذر‌ با رويكردي تفسيري)

يادكردي از عهد اول (بازشناسي عالم ذر‌ با رويكردي تفسيري)

محمد‌جواد رودگر
چكيده

در نوشتار حاضر كوشيده شده است تا يادي از عهد اول با هدف بازگشت انسان به خويشتن خويش و عهدشناسي توحيدي و فطري‌شناسي و فطرت يابي كه همانا بازشناسي خود و يگانگي با حقيقت وجودي خويشتن است، صورت پذيرد؛ بدين‌جهت، از ديدار نخستين و شهود اول عالم الستي جهت مجاهده براي «شهود دوم» در پرتو ايمان و عمل صالح سخن به ميان آمد و تفسير «عالم ذر» را با ده نظريه تفسيري پي سپري كرديم و ترابط و تعامل با «عالم فطرت» از ديدگاه قرآن و كاركردهاي اصل فطرت در حوزه هاي علمي و عملي نيز مورد بحث و بررسي قرار گرفت؛ به همين دليل، از توحيد فطري، عبوديت فطري، ادراكات و گرايش هاي متعالي فطري و ... براساس ماهيت و حقيقت عالم ذر و گروه ها و طيف‌هاي مختلف، آيات مربوط به فطرت، مورد توجه، سنجش و ارزيابي قرار گرفت كه در سه فصل، فراروي فرزانگان و فرهيختگان وادي معرفت و توحيد است.

واژگان كليدي:

عالم ذر، جهان الست، عهد اول، فطرت، توحيد، شهود حق و بينش ها و گرايش هاي فطري و ...
بازگشت به حيات قبل از دنيا و معرفت به چگونگي و چرايي آن و نوع نسبت و ترابط آن حيات با حيات اين جهاني و پيوند آن با حيات آن جهاني (حيات جاودانه و آخرتي) ازيك‌سو امري شيرين و دلنشين و عقلاني، و از سوي ديگر بسيار دشوار مي‌نُمايد؛ يعني عذوبت و عذاب در يادكرد از شناخت و شهود «ربوبيت خدا» و «عبوديت انسان در برابر خدا» و بازشناسي «عهد اول» به هم سرشته‌اند و اين خود، از «سهل و ممتنع» بودن موضوع «عالم ميثاق و نشئه ذر» و ترابط و تعامل آن با سرشت و سرنوشت انسان حكايت خواهد داشت و انگيزه آدمي را براي بازشناسي و بازيابي هويت و ماهيت «انسان قبل از دنيا»، انسان در دنيا و انسان در آخرت يا انسان از آغاز تا انجام را بيشتر مي‌كند.
از جنبه ديگر امتيازات برجسته انسان در آفرينش و تعيين كننده بودن نقش آدمي در عالم وجود و مقولة فطرت وگرايش‌هاي عالي فطري، انسان شناسي مبتني براصل و عنصر فطرت، نقد ايجابي و سلبي انسان شناسي‌هاي بديل و معارض با چنين رويكردي به انسان را نيز در بردارد كه خود بر ضرورت و اهميت پردازش به چنين مقوله حياتي و تأثيرگذار مي‌افزايد؛آن‌گاه وقتي به داستان پرماجرا و تفسيرها و رهيافت‌هاي گونه‌گون به «عالم ذر» نيم‌نگاهي افكنده شود و اين كه مقوله و موضوع «عالم ذر» ميثاق الست و اصل محوري و بنيادين «فطرت» ميدان تجلي آرا و معركه گفتمان‌ها و انظار متفكران و انسان شناسان، عالمان ديني و انديشه وران و پژوهشگران شده است، آدمي را تشنه‌تر در ادراك آن عالم و شيفته تر در قرب وجودي به گذشته خويش كه اكنون با ما پيوستگي تام و تمام دارد و جزء مقوِّم هويت و ماهيت استكمالي و تكاملي انسان قرار گرفته است مي‌كند و تاكنون رهيافت ها و رويكردهاي متعددي را برتابيده است كه عبارتند از:
أ. رهيافت تفسيري به عالم ذر؛
ب. رهيافت كلامي و فلسفي به عالم ذر؛
ج. رهيافت روان‌شناختي و انسان شناختي به عالم ذر؛
د. رهيافت عرفاني به عالم ذر.
شگرف و شگفت‌آور است كه بدانيم به‌رغم كاوش هاي ياد شده درباره ماهيت و چيستي و هستي «عالم ذر» هم دربارة وجود و عدم آن عالم و هم در زمينه امكان و امتناع معرفت و حقيقت آن عالم از سوي انديشه‌وران و اصحاب معرفت، حكمت، تفسير و ... آرا و نظرياتي مطرح شده است؛ به گونه‌اي كه با قبول اصل وجود چنين عالم و عهد الستي چند طيف معرفتي شكل گرفته است: 1. طيفي كه معتقدند انسان توان ادراك كميت و كيفيت «عالم ذر» را دارد و مي تواند معاني وحقايق مربوط به آن عالم را كشف كند و آن را بر موطن عقل و بيان واقع و وجود مجرد و عقلي عالم ذر حمل و مبتني ساخته اند. (طباطبايي، 1390 ق: ج 8، ص 334 ـ 336؛ فيض كاشاني، ج3، ص 24؛ الوافي، ج1، ص 111؛ سبزواري، ص 190؛ بهشتي، ص 57؛ طباطبايي،1390ق‌: ج 8، ص 334 ـ 336).
2. طيفي كه اعتقاد دارند به‌رغم آيات، احاديث، نگره‌ها و انگاره‌هاي تفسيري، فلسفي، عرفاني و ... نمي توان به كنه حقيقت عالم ذر و معناي واقعي آن دست يازيد و به آن معرفت، تام يافت و دريافت كه مرحله ميثاق و نشئه عهد خدا با انسان چه مرحله و نشئه‌اي بوده است و اساساً وجود جمعي و تدريجي عالم را در تفسير «عالم ذر» نمي‌پذيرد. (سبحاني، 1373: ج2، ص63 ـ 82).
3. طيفي كه عالم الست را نماد و سمبل دانسته، خطاب‌هاي الاهي به آدم و ذريّه آدم را مجاز و تمثيلي بيش نمي‌دانند (مقيد، 1389: ص 113)؛ البته در اين‌كه عالم ذر چگونه بوده‌، قول الاهي مبني بر «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ» (اعراف(7)،172) چه قولي بوده است: آيا به زبان حال بوده يا غير آن، و قالوا بلي (همان) در پاسخ آدميان به خدا، حضوري و شهودي بوده است يا نه، و توحيد ربوبي و فطري رابطه اش با «عهد الست» چگونه است؟ و.... و پرسش‌هاي ديگر در زمينه‌هاي ياد شده، نظريات و تفسيرهاي گوناگوني وجود دارد كه در سير ابحاث و با توجه به انظار و آفاق فكري اهل انديشه و نظر به آن‌ها پرداخته خواهد شد؛ بنابراين، در اين نوشتار، يادكرد عهد الست و بازشناخت انسان قبل از دنيا را در فصول ذيل تنظيم، آن‌گاه تبيين و تحليل خواهيم كرد؛
أ. چيستي عالم ذر و پيمان الست (ديدار اول )؛
ب. نسبت «آيه ذر» و «آيه فطرت» با هم (عهد فراموش شده)؛
ج. آثار علمي، ديني، اخلاقي ـ عرفاني عهد الست (فيض جاري و جاودانه)؛

ديدار اول
(چيستي عالم ذر)

سيماي عالم ذر در قرآن به اتفاق همه مفسّران در آيه ميثاق، ذر يا الست تجلي شده است؛ چنان‌كه فرمود:
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (اعراف (7)،172و173).
و [به خاطر بياور] زماني را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آن‌ها را برگرفت و آن‌ها را گواه بر خويشتن ساخت. [و فرمود:] «آيا من پروردگار شما نيستم؟» گفتند: «آري گواهي مي دهيم» [مبادا] روز رستاخيز بگوييد: ما از اين غافل بوديم [و از پيمان فطري توحيد بي خبر مانديم!] يا بگوييد پدرانمان پيش از ما مشرك بودند، ما هم فرزنداني بعد از آن‌ها بوديم [و چاره اي جز پيروي از آنان نداشتيم] آيا ما را به آنچه باطل‌گرايان انجام دادند، مجازات مي كني؟! (طباطبايي، 1383: ج7، ص 3)؛
البته بنابر نقل برخي از مفسران، آيه ديگري هم دربارة «عالم ذر» فرود آمده كه چنين است:
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌ مُّبِينٌ(يس (36)، 60).
اي فرزندان آدم! آيا من با شما عهد نبستم كه شيطان را عبادت نكنيد؟ همانا او دشمن آشكار شما است.
آيات ياد شده، مسأله «توحيد فطري» را مطرح كرده (مكارم شيرازي، 1383: ج7، ص4)، و بر اين نكته دلالت دارد كه انسان در موطن خاصي، شاهد وحدانيت حق بوده و ربوبيت خدا و عبوديت خود را مشاهده كرده است؛ به گونه‌اي كه با توجه به آن، مجالي براي غفلت و نسيان نيست و در اين نشئه چند مسأله رخ داد:
أ. خداي سبحان حقيقت انسان را به او نشان داد (شهود حقيقت انسان به انسان از طرف خداوند)؛
ب. شهود ربوبيت الاهي و عبوديت انسان در برابر خداوند؛
ج. عهد و میثاق خداوند با انسان در آن موطن شهودی؛
د. گیرنده میثاق خدا، دهنده میثاق انسان و شاهد این میثاق نیز خود «انسان» است؛
ه. سرّ اخذ میثاق و عهد الاهی اتمام حجّت بر همگان بوده است (جوادي آملي، 1379: ج12، ص 119ـ 122).

آیه عالم ذرّ در نگاه تفسیری

أ. وجه تسمیه و نامگذاری عالم ذر: «ذریه» چنان که دانشمندان لغت گفته‌اند، در اصل به معنای «فرزندان» کوچک و کم سن وسال» است؛ ولی اغلب به همه فرزندان گفته می‌شود. گاهی به معنای منفرد و گاهی به معنای جمع به‌كار مي‌رود؛ امّا در اصل، معنای «جمعی» دارد.( مكارم شيرازي، 1383: ج7، ص4).
لفظ «ذریه» در قرآن نوزده بار وارد شده، و مقصود از آن در تمام موارد «نسل انسان» است(سبحاني، 1383: ج2، ص64)؛ امّا در این که ریشه این لفظ چیست، اختلاف وجود دارد. برخی، ریشه آن‌را «ذرء»، «ذراء» بر وزن زرع به معنای آفرینش می‌دانند و مفهوم اصلی «ذریه»، با مفهوم مخلوق و آفریده شده برابر است و برخی آن را از ریشه «ذرّ» (بر وزن شرّ) به معنای موجودات ریز مانند ذرات غبار و مورچه گرفته‌اند و برخی نیز آن را از ماده «ذَرْو» (بر وزن مَرْو) به معنای پراکنده ساختن و تفرقه می دانند که فرزندان آدم را چون در روی زمین پراکنده اند «ذريّه» می‌گویند(مكارم شيرازي، 1383: ج7، ص4و5)؛ پس اطلاق عالم ذر به سبب فراواني و بیشماري بنی آدم در محضر خداوند بوده كه به جمعیت کثیر و لایتناهی «ذر» گفته شده است و به تعبیري از مرحوم ملا هادی سبزواری: «انسان ها در مقام الاهی مانند «ذر» بوده و با آن ‌مقام قابل قیاس نبودند و لفظ «ذر» به سبب حقارت و کوچکی مقام آن‌ها است. (سبزواري، 1375:ص190) یا چون در آن عالم، همه اولاد و ذریّه آدم حاضر بودند، به آن عالم، عالم ذرّ گفته شده است (طبرسي، 1379ش: ص 197و 198).
ب. نظریه تفسیری مفسّران دربارة «عالم ذرّ»
مفسّران دربارة آیه ذر یا میثاق با هدف پاسخگويی به نشئه و موطن میثاق، چگونگی اخذ میثاق، ظرف بروز و ظهور میثاق که کجا و چگونه بوده است و اساساً عالم ذر و عهد الست چه هویت و ماهیتی دارند، نظریات گوناگوني را مطرح کرده اند که ابتدا به آن اشاره‌اي خواهیم كرد؛ آن‌گاه برخی از نظریه ها را به تفصیل بحث و بررسی مي‌كنيم:
1. مقصود از آیه آن است که فرزندان آدم تا واپسين فرد بشر (تا پایان دنیا) به صورت ذرات کوچکی از پشت آدم خارج شده‌اند (به تعبیر برخی روایات، این ذرّات از گِل آدم بیرون آمده) و فضا را پر‌کرده اند؛ در حالی که دارای عقل و شعور کافی بر سخن شنيدن و پاسخ گفتن بودند و خداوند به آن‌ها خطاب کرد: الست بربکم؟ آن‌ها گفتند: آری. قَالُوا بَلَى (اعراف (7): 172) تا پيمان نخستین بر توحید گرفته شود و خود انسان برخویشتن شاهد باشد و پيمان «پيمان تشریعی» و قرارداد خودآگاه میان انسان‌ها و پروردگارشان بوده است (مكارم شيرازي، 1365: ج3، ص497).
2. مقصود از این عالم و این پیمان، همان «عالم استعداد‌ها» و «پيمان فطرت» و تکوین و آفرینش است به این ترتیب که هنگام خروج فرزندان آدم به صورت «نطفه» از صلب پدران به رحم مادران که همه، آن هنگام ذرّاتی بیش نیستند، خداوند برای حقیقت توحید به آن‌ها آمادگی داده و فطرت توحیدی را با وجود او آميخته و گفت و گوي خدا با انسان، به زبان تکوین است (مكارم شيرازي، 1383: ج7،ص6).
بنابراین قول، عالم ذرّ، همان «عالم جنین» است، نه عالمی مقدم بر عالم دنیا، و پرسش و پاسخ به زبان «حال» است، نه به زبان «قال»(سيد قطب، 1988م: ج9، ص 58و59).
برخی مفسّران، دو نظر یادشده را با نقدهايی مواجه ساختند که عبارتند از:
أ. نظریه اول با مدلول ظاهر آیه موافق نیست؛ چه این‌که آیه بر این نکته دلالت دارد که ما از پشت همه فرزندان آدم نه از صلب آدم، ذرّیه آنان را گرفته‌ایم (مِن بَنِي آدَمَ)، و به همین جهت، ضماير را به صورت «جمع» می آورد «مِن ظُهُورِهِمْ»، «ذُرِّيَّتَهُمْ».
ب. اگر این پیمان به صورت «آگاهی کامل» دریافت شد یعنی با خودآگاهی کافی و عقل و شعور، چگونه اکنون همگان آن را فراموش کرده‌اند؟
ج. هدف از اخذ پیمان اگر یادآوری آن در دنیا و گام نهادن در راه حق و کمال است، چرا همه در بستر «لا» فرورفته‌اند و یاد برده‌اند؟
د. اعتقاد به وجود چنین عالمی، در حقیقت، پذيرش نوعي «تناسخ» است که بطلان تناسخ‌گرايی از ضروریات دین اسلام و عقلانی است؛ زیرا با این مبنا تمام انسان‌ها یک‌بار به این جهان گام نهاده، و پس از زندگی کوتاه، از این جهان رخت بربسته‌اند و بار دیگر به تدریج به این جهان بازگشته اند و این همان تناسخ باطل است(سبحاني،1373:ج2، ص 67ـ 69).
هـ .به‌رغم توجیه اجمالی نظریه دوم (پیمان فطری)، سؤال و جواب ها در آن، جنبه کنایی می‌گیرد که از جهتی در زبان عرب چنین تعبیرهايی وجود دارد واز همه تفاسیر نزدیک‌تر به معنای آیه چنین تفسیری از آن خواهد بود(مكارم شيرازي،1365: ج7،ص8).
و. از دیدگاه مفسری دیگر، اگر هدف آیه فقط استعدادهای فطری و عقلانی و پیمان فطری منظور آیه باشد، باید به جای «وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ» می‌فرمود: «فعرف نفسه علیهم» یا به جای «بَلَى شَهِدْنَا» می‌فرمود: «بلی عرفناک»؛ افزون بر این‌که گرچه جمله «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى» از طریق خطاب تکوینی صحیح است، به طور قطع خلاف ظاهر است(.سبحاني، 1373:ج2،ص73).
3. خداوند روح‌های آدمیان را پیش از جسم‌های آن‌ها آفرید و از آنان بر ربوبیت خود اقرار گرفت؛ پس حدوث و پیدایي نفس انسان بر خلقت تن او مقدم بوده است (تقدم روح بر بدن) و محل اخذ این پیمان، همان عالم ارواح است که هم به تناسخ‌گرايی می‌انجامد و هم به ظواهر آیات و پاره‌ای از روایات در تعارض است که محققان از اهل تفسیر به آن اشاره کرده‌اند (طبرسي، 1379،ب:ج4،ص765).
4. برخی از مفسران، پرسش و پاسخ در آیه را به «زبان قال» دانسته‌اند به این معنا که برخی از انسان ها پس از تولد و کمال عقل ادلّه توحید را به وسیله پیامبران شنیده و به آن پاسخ مثبت داده‌اند(ابوالفتوح رازي،1378: ج9، ص 5ـ 9)که یک وجه محتمل در تفسیر آیه است و برخی دیگر، پرسش و پاسخ را به «زبان حال» و پس از حصول رشد عقلانی دانسته‌اند؛ چه این‌که هر انسانی پس از رشد فکری و عقلانی و ملاحظه آیات آفاقی و انفسی پروردگار عالم، با «زبان حال» به ربوبیت او اعتراف می‌كند(طبرسي، 1379م:ج5، ص 25 ـ30) که این هم یک وجه محتمل در تفسیر آیه است.
5. تفسیر آیه بر اساس این‌که «تمثیل» است نه «بیان واقع» یعنی گو این‌که خدای سبحان از انسان‌ها اقرار گرفته، نه آن‌که به واقع صحنه اشهاد و اخذ تعهد و میثاق محقق شده باشد؛ چه این‌که مسأله ربوبیت‌الله و عبودیت انسان آن‌قدر روشن است که گویا همه انسان‌ها گفتند: «بلی»؛ نظیر آیه سوره فصلت: َقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ؛ (فصلت (41)،11) (زمشخري، 1960م:ج2،ص 176) که قول و امر و نهی لفظی در کار نبود؛ بلکه در حقیقت تمثیل است.
این نظریه با توجه به تفکیک تخییل از تمثیل در قرآن، شاهد مثال فراوان دارد و از جمله آیه « لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ ...» (حشر (59)، 21) که منظور تشبیه معقول به محسوس است؛ یعنی پیام آیه مثلي در عظمت قرآن است که استاد جوادی آملی به چنین نظریه‌اي تمایل داشته و در نظر نهايی آن‌را با نظریه اخذ میثاق حمل بر موطن عقل و وحی که برتکلیف مقدم است، قرین ساخته و پسندیده است؛ اگر چه نظریه اخیر را فاقد اشکالات بر نظریه علامه طباطبایی دانسته؛ یعنی نظریه «بیان واقع نه تمثیل» را پذیرفته است (جوادي‌ آملي،1379، ج: ج12، ص123ـ 135).
6. نظریه حمل اخذ میثاق به بیان واقع نه تمثیل تا مقصود از آیه‌ بیان واقعیت خارجی باشد، نه این که تمثیل باشد به این معنا که «خداوند به لسان عقل و وحی با زبان انبیا از انسان میثاق گرفته، در واقع موطن وحی و رسالت همان موطن اخذ میثاق است؛ یعنی در برابر درک عقلی که حجت باطنی خدا است و مطابق با محتوای وحی که حجت ظاهری خدا است، خدا از مردم پیمان گرفت که معارف دین را بپذیرند ...» (جوادي آملي، 1379:ج12، ص126)، و این نظریه که این پیمان هنگام شکوفايی و بلوغ عقل انسانی باشد، قول مشهور میان عالمان است (جعفري، 1372:ج7،ص 279).
7. اگر چه در آیه، نقاط ابهام وجود دارد، آنچه به روشني از آن مستفاد مي‌شود، این است که خدای متعالي با تک تک انسان‌ها رویارویی و مواجهه داشته است وبه آن‌ها، اگر چه با زبان حال، گفته است: «آیا من خدای شما نیستم» و آن‌ها، با همان زبان پاسخ دادند: «آری، توخدای ما‌یی». این رویارویی با فرد فرد آدمیان باعث شده تا برای مشرکان عُذری وجود نداشته باشد و این‌که آیه در صدد افاده چنین معنايی است تردیدی نیست و اگر ابهامی وجود دارد، درآن است که ما خودمان یاد نداریم با خدا رویارو شده‌ایم؛ پس مکالمه حضوری و با علم حضوری و شهود قلبی صورت پذیرفت که روایات مشتمل بر تعبیر «رؤیت» و «معاینه» نیز مؤید آن خواهد بود (مصباح يزدي، 1373: ج3ـ 1، ص39).
8. مرحوم شهید آیت الله دستغیب شیرازی در باب اخبار طینت و عالم ذرّ و اخذ میثاق می فرماید:
در تحقیق معانی و بیان مراد از اخبار یاد شده، عُلما سه مسلک دارند:
اول: مسلک اخباریین که می‌گویند: این اخبار از متشابهات است و ادراک حقیقت آن‌ها از عقل و فهم ما دور و ایمان اجمالی به آن‌ها کافی است و علم به آن‌ها را باید به اهل بیت رجوع داد.
دوم: مسلک شیخ مفید، سید مرتضی و طبرسی صاحب تفسیر مجمع البیان است که اخبار طینت و آیات و اخبار میثاق را حمل بر کنایه و مجاز و استعاره نموده‌اند و شیخ مفید در خصوص عالم ذر می‌فرماید:
خبر صحیح آن است که خداوند تعالی خارج فرمود از پشت آدم، ذریه او را مثل ذر و پر کرد افق را و آن‌ها را سه قسم فرمود:
أ. نور بدون ظلمت و آن‌ها برگزیدگان و پاکان از اولاد آدم هستند.
ب. نور و ظلمت با هم (ترکیبی از نور و ظلمت) که آن‌ها اهل اطاعت و معصیت هستند.
ج. ظلمت محض (ظلمت بدون نور) که کفّار هستند و هیچ طاعتی ندارند.
و مرحوم شیخ مفید این پیمان را پیمانی تکوینی دانسته‌اند و سؤال و جواب نیز به همان زبان بوده است که بحث مربوط به این نظریه قبلاً مطرح شده است.
سوم: مسلک کثیری از علماي متقدمین و متاخرین که تمام آیات و اخبار مربوط به طینت و اخذ میثاق را پذیرفته[اند] و ظاهر آن‌ها نیز مراد است و هیچ منافاتی با هیچ اصل و قاعده‌ای از اصول دین و قواعد عقل ندارد (دستغيب شيرازي. 1360: ص 40 ـ44).
ناگفته نماند طرح این نظریه به جهت مزید اطلاع و افاده تقسیمات در مسلک عالمان دینی دربارة «عالم ذر» بوده؛ اگر‌چه مفاد نظرات یاد شده در بخش‌هایی از نظریه های اول و دوم و پنجم و ششم آمده است؛ البته مفسران اهل سنت نیز از افق‌های گوناگون نقلی و عقلی به طرح نظریه‌های مختلف در تفسیر «عالم ذر» پرداختند که مقصود اصلی مقاله حاضر، طرح آراي اهل سنت در این زمینه است و اهل پژوهش و تحقیق می‌توانند به کتاب‌های مفسران و دانشمندان عامه مراجعه كنن (فخر رازي، 1995: ج8،ص 5ـ 50؛ بيضاوي، 1990:ج2، ص 123؛ ثعلبي، 2002:ج4، ص302ـ 304؛ سيوطي، 2001: ج3، ص 528ـ 574؛ بروسي، 1985: ج3، ص 273و274).
9. ملکوت انسان جای شهود و اشهاد و موطن میثاق: این نظریه را صاحب تفسیر قیّم المیزان مرحوم علامه طباطبابی(ع) مطرح فرمود که با تمام تفاسیر یاد شده فرق دارد و آن را با استفاده از آیات «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»‌(يس (36)، 82 و83) «وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ» (قمر (54)،50) و آیه «وَإِن مِّن شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (حجر(15)،21) و .... استفاده می‌كند که اوّلا قبل از موطن ظاهری محسوس، موطن دیگری وجود داشت که همگان میثاق سپردند که خدای سبحان ربّ است و انسان‌ها عبدند.
ثانیاً صحنه اخذ میثاق مقدم بر نشئه حسن و طبیعت است؛ یعنی انسان دارای دو جنبه است: جنبه ملکوت وجنبه ملک که مقیاس همدیگر نیستند و موطن ملکوت بر موطن ملک مقدم است و تقدم آن نیز تقدم زمانی نیست و انسان موطن که مصون از حجاب است خدا را در جايگاه رب و خود را در مقام عبد مشاهده کرد، و ثالثا فرق بین وجود مادی اشیا و وجود مجرد آن‌ها در خزائن الاهی آن است که آنچه نزد انسان‌ اهاست زوال پذیر و تغییر یابنده و آنچه نزد خدای سبحان است، مصون از دگرگونی و زوال خواهد بود که فرمود:
مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ (نحل (16)، 96)،
و این جهانی قَدَر و زوال‌پذیر و آن جهانی فضا و ثابت و باقی است؛ پس موجود عالم ملکوت باقی و ثابت است و همچنین واحد است، نه کثیر و جنبه ملکوتی انسان هم ثابت و هم واحد است؛ پس:
1. انسان چهره ملکوتی دارد و چهره ملکی؛
2. انسان در چهره ملکوتی خویش ربوبیت خدا و عبودیت خویش را می‌یابد؛
3. موطن ملکوت بر موطن ملک مقدم است؛
4. دو جنبه و موطن ملکوت و ملك با هم متحدند و از هم جدايی ندارند؛
5. نشئه میثاق خدا با انسان همانا نشئه ملکوت انسان‌ها است و خداوند به انسان ملکی امر می کند: «به یادآن موطن ملکوتی باشید و وقتی به یاد آن بودید، آن را حفظ کنید» که «و اذ اخذ» یعنی «اُذکَر» (طباطبايي،‌1390: ج8،ص 334ـ 336).
استاد جوادی آملی بر نظریه علامه طباطبايی نقدهايی را وارد کرده که چکیده آن چنین است:چهره ملکوتی و ملکی داشتن انسان بر محور آیات 21 حجر (15)، 50 قمر (54)، 82 و 83 یس (36) به انسان اختصاص ندارد؛ بلکه شامل همه موجودات می‌شود و هرگونه میثاق عبودیت و مانند آن که به لحاظ چهره ملکوت طرح شود، صبغة تکوین دارد، نه تشریع، و این جهت نیز مخصوص انسان نیست.
ب. با توجه به این‌که هدف از اخذ میثاق حجت بالغه الاهی است، جز این آیه که مورد تامل است، هیچ آیه‌ای در قرآن وجود ندارد که دلالت کند موطن ملکوت، موطن اخذ میثاق است؛ بلکه از تمام آیات استفاده می‌شود که خداوند در دنیا و آخرت با وحی و رسالت، محبت خود را بر انسان تمام کرد؛ چنان‌که در آیه 44 اسراء (17)، 165 نساء (4)، 134 طه (20)، 15 اسراء (17)، 130 انعام (6) و 8 ملک (67)، یعنی در قرآن به میثاق در عالم ملکوت اشاره نشده است و حجت‌های الاهی فقط عقل و وحی خواهند بود، نه میثاق در عالم ملکوت.
ج. با توجه به تفاوت ملکوت و ملک از نظر قوانین، عالم هرگز آگاهی موطن ملکوت، برای موطن ملک حجت نخواهد بود؛ چه این که عالم ملکوت موطن بیداری، و عالم ملک موطن خواب و غفلت است و چگونه میثاق موطن بیداری در موطن خواب حجت قرار گیرد؟ آیه میثاق، اقرار و ربوبیت را به صورت حجت قاطع مطرح کرده است.
د.چهره ملکوتی عالم و آدم به گونه‌ای است که هرگز کفر و نفاق به آن راه ندارد؛ چه این‌که جهت ملکوتی اشیا عین ربط به «الله» است و اگر نشئه ملکوت محل اخذ میثاق و شهود و اشهاد باشد، هرگز کفر و نفاق در آن راه نمي‌يابد؛ در حالی که از روایات ذیل آیه ذرّ استفاده می‌شود عده ای در آن موطن به ظاهر «بلی» گفتند؛ ولی در باطن کافر بودند و منافقان کفر خویش را پنهان و کتمان کردند؛ چنان‌که ابن مسکان از امام صادق(ع) در تفسیر آیه میثاق و این‌که آیا میثاق گرفتن «معاینه» بوده، نقل کرده است که حضرت فرمود: بلی «معاینه» بوده است؛ سپس فرمود:فمنهم من اقرّ بلسانه فی الذر و لم یومن قلبه» (البحراني، 1315 ق: ج3،ص 48، ح14،) و این در حالی است که موطن ملکوت جای کفر و نفاق نیست پس نمی‌توانیم موطن اخذ میثاق را همان موطن ملکوت بدانیم.
هـ . اساس تفسیر قرآن بر حفظ ظهور لفظی است؛ به طوری که بدون قرینه، هیچ لفظی برخلاف ظاهرش حمل نشود و ظواهر همه الفاظ در آِیه اخذ میثاق و ذر چنین ظهوری داشته باشند که ندارند و ... (جوادي‌ آملي، 137: ج12، ص 128ـ 135).
استاد جعفر سبحانی نیز پس از تبیین نظریه علامه، ایرادهای سه‌گانه‌اش را مطرح كرده و تفسیر علامه را به تاویل نزدیک تر دانسته تا تفسیر، و نهایت چیزی که مطرح کرده این است که این نظر بعدی از ابعاد معنای آیه است نه بُعد منحصر، و تفسیر علامه، با ظواهر الفاظ آیه سازگاری ندارد. (سبحاني، 1373؛ ج2، ص 73ـ 78). شهید بهشتی نیز پس از طرح «خودآگاهی» بر محور علم حضوری معتقد است كه تطبیق آیه بر چنین مطلبی بیشتر آهنگ تفسیر یا تاویل دارد(بهشتي، 1366: ص 55 ـ 57).
استاد شهید مطهری پس از طرح «آیه ذر» و این‌که این آیه، آیه عجیبی است، از طرح تفصیل و تفسیر آیه عبور کرده؛ اما به ضمیمه آیات فطرت (روم (30)، 30) و آیه عهد (يس (36)، 60) و جمله‌هايي از امام علی(ع) مبنی بر «لیستادوهم میثاق فطرته» (نهج‌البلاغه، خ1) و ...«ثم سلک بهم طریق ارادته و بعثهم علی سبیل محبته» (صحيفة سجاديه، دعاي اوّل)، از امام سجاد (ع) و ... مقوله «دین فطری و انسان است» و «توحید فطری است» را استفاده می‌كند و نه چیز بیشتر از آن (مطهري، 1369: ص 246ـ 261). استاد مصباح یزدی نیز معتقد است كه آیه ذرّ فقط مواجهه خدای سبحان با تک تک انسان‌ها بوده ومکالمه و پژوهش و پاسخ به صورت «حضوری» انجام پذیرفته و شهود نیز «شهود قلبی» و معرفت به ربوبیت الاهی معرفت حضوری بوده است(مصباح يزدي، 1373: ج3ـ1، ص 39ـ45).
استاد علامه جوادی آملی پس از نقدهايی که بر نظریه علامه طباطبايی مطرح کرده، موطن اخذ میثاق را موطن عقل و وحی و مقدم بر تکلیف دانسته و مسأله اخذ میثاق را بیان واقع دانسته و معتقد است كه هیچ یک از اشکالات پنجگانه بر نظریه علامه را نیز ندارد؛ زیرا رسالت عقل و وحی مصحّح تکلیف مخصوص انسان است، نه غیر انسان. نشئه تفکر عقلی و ارسال پیامبران، همین نشئه حسی و دنیايی است. محتوای آیه ذر با همه آیاتی که می گوید: ما به انسان‌ها عقل داده، برای هدایت آن‌ها وحی فرستادیم تا روز قیامت حجت نداشته باشند، سازگاری دارد. موطن دنیا و عالم ملک، موطن غفلت و غرور است و تعهد هم در همین موطن گرفته شد تا در همین موطن بر حوادث همین موطن احتجاج شود و این که این معنا تحمیلی بر ظاهر آیه ذرّ نیز نخواهد بود؛ زیرا برای عقل و وحی، نحوه‌ای تقدم بر مرحله تکلیف وجود دارد؛ بدين سبب، ظاهر کلمه «اذ» محفوظ می ماند و به انسان اختصاص دارد و نشئه دنیا که نشئه اندیشه و رسالت است، نشئه ابوّت و نبوّت و نیز موطن غفلت و کفر و غرور نیز خواهد بود و به همین دلیل، صدر و ذیل آیه با هم سازگاری دارند (جوادي آملي، 1379: ج12، ص 135 ـ 137)؛ پس با وجود این، تلاش برخی بر تبیین فلسفی ـ عرفانی «وجود مجرّد و عقلی عالم ذرّ» که با رهیافتی حکمی ـ عرفانی توام شده است تا نظریه علامه طباطبايی(ع) را توجیه كند نیز خالی از اشکال نبوده و چنان‌که خود آورده، این نظریه تا حدّی مورد قبول، وحقیقت آیه مبهم است (قدردان قراملكي، 1373: ص 85 ـ 95). در پایان باید يادآرو شد که بنابر آیات و روایات ذیل آیه و آراي تفسیری که مطرح شده است نزدیک ترین تفسیر به مقوله «ذر» اخذ میثاق، نشئه و موطن اخذ پیمان، توحید فطری به معنای کلیت و اعم کلمه، حضوری و شهودی بودن اخذ میثاق و سؤال و جواب، مبنای عقلی و وحیانی داشتن حجت الاهی و استناد و استدلال به عالم ذر و دریافت پیمان الاهی بر همه انسان‌ها به‌ويژه مشرکان و کافران همان تفسیر استاد علامه جوادی آملی است؛ اگر چه به تعبیر برخی اصحاب، تفسیر و معرفت معانی و حقايق مندرج در «آیه ذر» ابهام‌هاي خاص دارد (سبحاني، 1373:ج2، ص 66ـ 72)؛ چنان‌که برخی حتی آیه را از متشابهات دانسته‌اند.

ج. «عالم ذرّ» از دیدگاه روایات

در تفسیر آیه ذر، روایات فراوانی در منابع و کتاب‌هاي شیعه و اهل تسنن نقل شده است که در بدو نظر به صورت روایت متواتر تصور می‌شود؛ براي مثال، در تفسیر برهان، 37 روایت و در تفسیر نورالثقلین، 30 روایت ذیل آیه ذر وارد شده است که با توجه به تفاوت و حذف مشترکات روايی شاید در مجموع از 40 روایت تجاوز كند؛ اما به تحلیل صاحبان تفسیر نمونه پس از گروه بندی، تجزیه و تحلیل روایات و بررسی اسناد و محتوای آن‌ها نمی‌توان آن‌ها را روایت معتبر دید تا چه رسد به روایت متواتر. بسیاری از روایات از زراره، تعدادی از صالح بن سهل، تعدادی از ابو‌بصیر، تعدادی از جابر و تعدادی از عبدالله‌بن سنان است و روشن است هرگاه شخص واحد روایات متعددی به یک مضمون نقل کند، در حکم یک روایت به‌شمار مي‌رود تا با توجه به این موضوع، تعداد روایات یاد شده از 10 الی 20 روایت تجاوز نمی‌کند ( این از نظر سند)؛ اما از نظر مضمون و دلالت، مفاهیم آن‌ها کاملا با هم متفاوت است و برخی با تفاسیر اول، دوم و سوم، برخی با تفاسیر چهارم، پنجم تا دهم سازگاراست و برخی روایات نیز با هیچ‌کدام به صورت مشخص و صریح سازگاری ندارد؛ بلکه روایات ابهام و کنایه و حتی زبان سالک را دارد و حتی به تعبیری، برخی روایات دارای سند معتبر و بعضی فاقد سند معتبر هستند (مكارم شيرازي، 1365:ج7،ص 9و10).
اكنون به چند روایت اشاره مي كنيم:
أ. پیامبر اکرم (ع) فرمود:
خداوند متعالي بعد از خلق آدم، فرزندان وی را از ظهر و پشت او خارج کرد و فرمود که این گروه در بهشت قرار گیرند و برای کار ابايی نیست و گروه دیگر در آتش و من از این کار ابايی ندارم(عياشي، 1991: ج2، ص 43، ج110و111).
ب. امام باقر(ع) فرمود:
خداوند از پشت آدم، ذریه او را تا قیامت خارج کرد و این‌ها مانند ذرات بی شمار خارج شدند. بعد خداوند به آن‌ها قوه شناخت و معرفت عنایت فرمود و مرتبه خویش را به آن‌ها شناساند و اگر این نبود، هیچ کس پروردگار خویش را نمی شناخت (عياشي، همان، ح111و 112؛قمي، 1990،ج1، ص 248و 249).
ج. ابی بصیر به امام صادق(ع) گفت:
ذرّیه آدم درعالم ذر چگونه به خداوند جواب دادند؛ در حالی که مانند ذر بوده‌اند؟
امام(ع) فرمود: خداوند در آن‌ها قوه‌ای برقرار داد که به سبب آن می توانستند سؤالات را پاسخ دهند(عياشي، 1991: ج2، ص 43).
د. شخصی از حضرت علی(ع) دربارة وجود کسی که خداوند با او سخن گفته باشد، پیش از حضرت موسی کلیم الله پرسيد.حضرت فرمود:
خداوند با تمام خلقش سخن گفته است؛ چه مؤمن و چه فاسق و همه به ندای الاهی پاسخ داده‌اند.
این فرمایش امام سبب شگفتي سائل شد و دوباره از کیفیت آن پرسيد. امام باز در پاسخ فرمود:
آیا تا به حال آیه «و اذ اخذ ربک ... » را در قرآن نخواند‌ه‌ای، همانا این مردم با قدرت خداوند، کلام الاهی را شنیدند و پاسخ دادند ـ کما این که تو می شنوی ـ و سپس به ربوبیت خداوند گواهی دادند(عياشي، 1991؛ج2، ص 44؛ قمي، ج1، ص 248و 249).
از مجموع آیات، احادیث و نگرش‌های تفسیری چنین فهمیده می شود که انسان، دیداری حضوری و شهودی و مواجهه و معاینه‌ای با خدای سبحان داشته که دیداری فطری و سرشتی است و ما آ‌ن‌را «دیدار اول» یا پیشین، دیروزین و شهود اول نامیده‌ایم که خود مبنایی برای «دیدار دوم» پسین و امروزین قرار گرفته و امکان لقاي رب را بر محور شناخت شهودی نفس که در اثر تهذیب و سلوک باطنی و ایمان و عمل صالح خلوص فعلی و ذاتی ممکن است، مطرح مي‌كند و دیدار دوم چگونگی دیدار سوم یا واپسین، فردايی و شهود ربّ در عالم آخر را تضمین و تعریف می‌كند؛ پس انسان از بهشت دیدار پیشین تا دیدار واپسین در صیرورت است: يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ (انشقاق(84)، 6)، و یادکرد دیدار اول و رفع حجب ظلمانی و نورانی دستمایه دیدار دوم و مبنای دیدار سوم است که نگارنده اين نوشتار در مقاله و مقالتی دیگر بدان پرداخته است(رودگر، 1383: ص 52 ـ 68).

عهد فراموش شده
(نسبت آیه ذر و آیات فطرت)

از آن‌جا که آیه ذر با آیه فطرت در ترابط و تعامل مستقیم است و مفسران شیعه و سنی از قدما، متاخران و معاصران مقوله عالم ذر را با آیات فطرت به هم گره زده و تفسیر کرده‌اند و از حیث غایت و فرجام معرفتی و فوايد و آثار بینش و گرایش نیز قرین به هم و هماهنگ هستند و با توجه به این که «راه فطرت»مخصوص قرآن کریم است(جوادي آملي، 1379:ج12، ص 67)، فطرت مبنای معارف مربوط به مبدا و معاد، گرایش و کشش درونی به حقیقت عالم است و ریشه خدا آگاهی فطری، خودآگاهی فطری (بهشتي، 1366:ص 56و57) و فطرت همان «راه دل» در خداشناسی و خداگرايی و خدا‌باوری است و در طول راه‌های حسّی و تجربی و برهانی و عقلی قرار دارد و به تعبیر استاد شهید مطهری، «اصل فطرت اصلی است که در معارف اسلامی ام المسائل شمرده می‌شود»(مطهري، 1363: ص 164)، و شخصیت انسانی انسان به همان فطرت های انسانی او است و اگر ما به فطرت قائل نباشیم، مسخ معنا ندارد» (مطهري، همان، ص160)؛ پس به تعبیر استاد شهید، فطرت در اسلام به شدت مطرح است و دو نوع فطرت داریم که با یک‌دیگر مانعه الجمع نیستند: یکی فطرت ادراکی و دیگری فطرت احساسی که با فطرت ادراکی دین و توحید فطری، انسان بالفطره خدا را می فهمد و با فطرت احساسی، انسان بالفطره به سوی خدا گرایش و کشش دارد و جذب می شود (مطهري، همان: ص 243و 261) و به تعبیر استاد علامه طباطبایی رحمت‌الله «انسان دارای فطرتی خاص به خود است که او را به سنتی خاص زندگی به خود هدایت می کند». همچنین می‌گوید:
[دین حنیف] همان دینی است که خلقت بدان دعوت، و فطرت الهیّه به سویش هدایت می‌کند (طباطبايي، 1390،ج12، ص 382).
علامه، خداگرايی و توحید‌گرايی را به فطرت نسبت می دهد (طباطبايي، همان، ص 524)؛ پس، از دیدگاه تفسیری، فطرت دو مدلول دارد: 1. دین‌گرايی؛2. خداگرايی که در مدلول اول آمیختگی دین و برنامه و روش زندگی تشریع شده و فطرت، هادی و راهبر انسان به سوی دین وآموزه‌هاي آسمانی معرفی شده است و در مدلول دوم، خداشناسی و خداجويی با آب و گِل انسان آميخته شده و فطرت، هادی و راهبر انسان به سوی خالق هستی قرار گرفته است و مرحوم طبرسی نیز در تفسیر مجمع البیان می نویسد:
فطرة الله الملة و هی الدین والاسلام و التوحید التی خلق الناس علیها و لها و بها ای لاجلها والتمسک بها (طبرسي، 1379: ج3، ص 474)،
و در مفردات راغب نیز به «شناخت سرشتی خدا»‌(راغب اصفهاني، 1370: ص 390) و در تفسیر موضوعی به زبان فارسی نیز نه فقط «خداشناسی»، بلکه دین که همان اصول و کلیات آيین خدا،و دین اعم از اصول و فروع است، فطری است و با خلقت بشر آميخته و خمیر شده است(سبحاني، 1373:ج2،ص40) و آیه میثاق و ذر نیز در نتيجه‌گيري کلی به خداشناسی فطری و حضوری دلالت می‌كرد که از این حیث پیوند وجودی و مشترکی با آیات فطرت دارد و حال جالب است بدانیم مشتقات «فطر» در قرآن 20 مرتبه در قرآن کریم به صورت ذيل کاربرد يافته است:
1. هشت مرتبه در اشکال گوناگون از فعل ماضی ثلاثی مجرد به صورت «فطر»، «فطرکم»، «فطرنا» ،«فطرنی» و «فطرهن» در آیات79 انعام(6)، 30 روم(30)، 51اسراء (17)، 72 طه (20)، 51 هود (11)، 22یس (36)، و 56 انبیاء (21).
2. شش مرتبه در قالب اسم فاعل ثلاثی مجرد به صورت «فاطر» در آیات 14انعام (6)، 11یوسف (12)، 10 ابراهیم (14)، 1فاطر (35)، 46 زمر (39) و11 شوری (42).
3. دو مرتبه در باب تفعل به صورت «یتفطرن» به همراه نون تاکید ثقلیه (= نَُّ) در آیات 90مریم (19)،و5 شوری (42).
4. دو مرتبه در باب انفعال به صورت «انفطرت» و «منفطربه» در آیات 1 انفطار (82) و 18مزمل (73).
5. یک مرتبه در قالب جمع مکسر بر وزن فعول به صورت «فطور» در آيه 3 ملک (67).
6. یک مرتبه در قالب مصدر نوعی (اسم نوع) ثلاثی مجرد و به صورت «فطرة» در30 روم(30) (محمد الفؤاد، 1371: ص250).
معانی مشتقات «ماده فطر» نیز در دائرة المعارف‌های لغات قرآن مجید به صورت ذيل آمده است:
1. شکافتن، شکافته شده؛
2. آفریدن و خلق کردن؛
3. ابداع و اختراع و ایجاد ابتکاری؛
4. نوعی از خلقت آفرینش ویژه (قريش، 1375: ج5،ص125؛جوادي آملي، 1379:ج12، ص2و24؛ مطهري، 1369: ص 28 ـ 27 و...).
استاد جوادی آملی در باب «فطرت» می نویسد:
فطرت که همان بینش شهودی انسان به هستی محض و گرایش آگاهانه و کشش شاهدانه و پرستش خاضعانه نسبت به حضرت او است، نحوه خاصی از آفرینش است که حقیقت آدمی به آن نحو سرشته شده و جان انسانی به آن شیوه خلق شده است. فصل اخیر انسان را همان هستی ویژه مطلق بینی و مطلق‌خواهی او تشکیل می دهد (جوادي آملي، 1379،ج12، ص25).
استاد آن‌گاه ویژگی های فطرت را چنین برمی شمارد:
1. معرفت و آگاهی و بینش فطری و گرایش های عملی انسان تحمیلی نیست؛ بلکه در نهاد او تعبیر شده است؛ یعنی درونی است، نه بیرونی.
2. با فشار و تحمیل نیز زایل شونده و تغییر پذیر نخواهد بود؛ یعنی ثابت و پایدار است.
3. فراگیر و همگانی است.
4. به دلیل توجه بینش و گرایش های انسان به هستی مطلق و کمال محض، دارای ارزش حقیقی است، نه اعتباری (جوادي آملي، همان. ص 27و 26).
استاد همچنین فطرت را «راه» می‌داند، نه «برهان» (جوادي آملي، ص48 ـ 50)؛ آن‌گاه به نکاتی لطیف درباب فطرت اشاره می‌كند که عبارتند از فطرت در جهان صنعت، معرفت فطرت از درون و بیرون، فطرت هویت انسان، اصل امتناع اجتماع دو نقیض، مبدأ المبادی قضایا، تصورات و تصدیقات فطری، تجرّد فطرت، گرایش فطرت با کمال مطلق و محدود، گریز فطرت از نقض، فطرت بینش جمال و گرایش به کمال، برخی از مصادیق فطرت (چون حسّ حقیقت‌جويی، ابتکار و نوآوری، تمایل به فضیلت و زیبايی)، چگونگی جمع بین عقل و نقل و جدايي طبیعت از فطرت (جوادي آملي، همان، ص 52ـ 63). پس از آن، استاد علامه جوادی آملی به گروه بندی «آیات فطرت» پرداخته و دربارة هر گروه از آیات فطرت که به صورت گروه‌های ایجابی و سلبی تنظیم شده، مباحث عمیق و ویژه‌ای را طرح و تبیین کرده‌‌ است و ما فقط به گروه های هفتگانه آیات اشاره خواهیم كرد:
گروه اول: آیات تذکره (21 و 22 غاشیه (88)، 49 و 54 مدثر(74)، 55 ذاریات (51)، 3فاطر(35)، 42، 43 و 44 انعام (5)؛
گروه دوم: آیات نسیان (19حشر(59)،67 توبه (9)،78 یس (36)، و 126 طه (20)؛
گروه سوم: آیات میثاق (172 و 173 اعراف (7)، 60 و 61 یس (36))
گروه چهارم: فطری بودن مجموعه معارف دین (19 و 85 آل عمران (3)، 30 روم (30)، 105مائده (5) ، 138بقره(2) ، 7و8 شمس (91)، و 84 اسراء(17)).
گروه پنجم: توجه به خدا هنگام احساس خطر (53و 54نحل(16) و40و41 انعام(6)).
گروه ششم: توجه به خدا هنگام سفر ( 65عنکبوت (29))
گروه هفتم: تبیین فطرت از راه محبت (7حجرات(49) ، 165بقره (2) ،76و79 انعام (6) ،22 مجادله (58) ،24 توبه(9)،4 احزاب(33) ،31 آل عمران(3)،20 قیامت(75)، 27 انسان (76)،187 آل عمران(3)، 17 فصلت (41)،222 بقره(2)، 76 آل عمران(3)، 42 و 54 و 55 مائده (5)).
استاد ضمن تبیین عقلانی، تفسیری و نقلی گروه‌های هفتگانه آیات فطرت به بسیاری از سؤال ها، شبهات و تصور ناسازگاری های بین آیات فطرت نیز پاسخ های مبرهن و دقیقی مي‌دهد که بر اهل معرفت و پژوهش های قرآنی است تا به ابحاث مطروحه مراجعه كنند(جوادي آملي، همان، ج12، ص 75ـ 286). همچنین استاد، بحثی تحت عنوان عوامل آموزه‌هاي الاهي به وسيلة انبیا، و تزکیه نفس و ریاضت و تقوا، رشد و شکوفايی فطرت و موانع شکوفايی فطرت (غفلت، وسوسه علمی و شیطانی، پندار گرایی، عقل متعارف، کبر، خودبینی و هوس، دنیاگرايی و زنگار دل) را نیز مورد بحث تفصیلی قرار داده است(جوادي آملي، همان، ج12، ص 223 ـ 401).
استاد شهید مطهری نیز با قرار دادن فطرت به صورت اصل مهم تحلیل معارف اسلامی و انسان شناسی جهان بینی اسلامی و طرح فطرت ادراکی و احساسی رابطه منطقی و تلازم عقلانی فطرت را با مقوله های بسیار مهمی از مسائل و آموزه ها و گزاره های دینی در دو جنبه بینش ها و گرایش ها مطرح کرده است که به برخی از آن‌ها اشاره‌اي خواهیم كرد:
أ. فطرت و توحید ربوبی (مطهري، 1363:ص 246 ـ 261)؛
ب. فطرت و توحید عبادی (مطهري، همان، ص 246 ـ‌261)؛
ج. فطرت و شمول «دعوت» یا مبنای دعوت الاهی قرار گرفتن‌(مطهري، 1375: ج1، ص131)؛
د. فطرت و ثبات و اطلاق و جاودانگی اخلاق (مطهري،1363: ص 23ـ 209)؛
ه. فطرت و تکامل انسان (کمال‌گرايی) (مطهري، 1369: ص 78، 101و104)؛
و. فطرت و وحدت ادیان (دین واحد) (مطهري، همان)؛
ز. فطرت و خاتمیت و راز کمال و ابدیت دین(مطهري، 1360،ص 11ـ 13)؛
ح. فطرت و عنصر تربیت (مطهري، 1379،ص 42؛ 1360: ص 97)؛
ط. فطرت و از خودبیگانگی انسان (مطهري، 1360،ص 472ـ 482)؛
ی. فطرت و اصالت فرد و جامعه (مطهري، 1379،ج1، ص 164؛ 1369، ص 171)
ک. فطرت و تکامل تاریخی (مطهري، 1379: ج1، ص 158و 159)؛
ل. فطرت و شناخت های حضوری و حصولی و ادراک عقلی و احساسی (مطهري، 1360،ص 471 ـ 482)؛
یعنی از دیدگاه استاد مطهری، زیر ساخت و بنیاد معارف اسلامی و اثبات و تبیین آموزه های دینی و نقد و پاسخگويی به پرسش‌ها و شبهات بیرون دینی از ساحت های کلامی، فلسفی، تجربی و ... همانا اصل و عنصر مهم فطرت است که به صورت مستقیم و غیر مستقیم در تمام آثار گفتاری و نوشتاری استاد منظور شده است (رودگر، 1383 ص 30 ـ 75 ؛ 1380،ص 50 ـ 35؛ 1382 ، ص 20 ـ 65).
ناگفته نماند که بسیاری از متفکران اسلامی با «اصل فطرت»مباحث گسترده درون دینی و برون دینی و جنبه‌هاي گوناگون معرفت دینی و اندیشه اسلامی را تحلیل و تبیین كرده‌اند که از جمله آنان شهید دکتر بهشتی( بهشتي، 1380: ص 125 ـ 150)، مصباح یزدی (مصباح يزدي، 1373، ج3ـ1؛ص 50 ـ 75) ،مکارم شیرازی (مكارم شيرازي، 1383،ج19، ص 15 ـ 25)، جعفر سبحانی (سبحاني، 1373، ج2، ص 35 ـ 55)، حضرت امام خمینی قدس‌سره(امام خميني، 1368، ص 153 و154)، و علامه محمد تقی جعفری (جعفري، ... ، ج1، ص 58 ـ 54)خواهند بود و... .
حال با توجه به ابحاث معرفتی، تفسیری و این‌که وجه مشترک آیه ذر و فطرت و آیاتی که مستقیم و غیر مستقیم به مقولات فطری اشاره داشته‌اند، هر آینه خداشناسی شهودی، خداگرايی و خداباوری شهودی متوجه بودن وجه باطنی و ملکوتی انسان به سوی وجه رب، هماهنگی دستگاه تکوین و تشریع یا وحدت و همگرايی عقل و وحی و سرشت و شریعت خواهد بود که به دلالت های بالمطابقه، بالتضمّن و بالالتزام چنین رهیافت‌هايي از آیات یادشده بهره انسان می‌شود؛ بنابراين، آیه وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى... (اعراف (7)، 172) با آیه «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ...» (روم(30)، 30) کاملاً با هم تلازم و تلائم و تعاضد دارند و از «توحید فطری» چه توحید ربوبی یا توحید عبادی در دو بعد بینشی و گرایشی دلالت و راهنمايی می كنند؛ یعنی دانش، بینش و گرایش در خصوص مبدا شناسی و معاد شناسی آیات فطرت و میثاق به‌هم سرشته و سرنوشت در هم تنیده دارند (مكارم شيرازي، 1383: ج16، ص 439ـ 445؛ امام خميني، 1368:ص 153ـ 161؛ جوادي‌آملي، 1379، ج12، و ج 16).

فیض جاری و جاودانه
(آثار علمی، دینی، اخلاقی و عرفانی عهد الست)

چنان‌كه از مباحث پیشین به خوبی برمی‌آید، رویکرد انسان به اصل خویش و بازگشت معرفتی به فطرت و یادکرد عهد الست و بازشناسی و دوباره نگری به «عالم ذر» رهاورد گوناگون و لذت بخش و شیرین و دلنشین علمی و عملی را دربر‌دارد؛ چه این که هدف از بعثت‌ها و رسالت‌ها همانا بازگشت و رجعت انسان به فطرت و درون «فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ » (انبياء (21)، 64)، و توجه و تنبّه دادن آدمیان به حقايق و استعدادهای عقلی و قلبی وجود خویشتن «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ» (مائده (5)،05)،و شکوفا سازی قوای ادراکی و تحریکی انسان در پرتو هدایت های وحیانی و آسمانی «یثيروا لهم دفائن العقول» (ب.نهج‌البلاغه، خ1، بند 37) بوده است؛ پس برخی از آثار شناخت و باور به عالم ذر و آگاهی و گواهی عقلی و قلبی عهد و میثاق با خداوند عبارتند از:
أ. معرفت و ایمان به وحدانیت الاهی و توحید ربوبی در ذات انسان؛
ب. گرایش و کشش به عبودیت در برابر خدای سبحان؛
ج. قرار گرفتن «فطرت» به صورت مبنای ادراکات و علوم تحصیلی و حصولی؛
د. امکان دیدار با خدا و شهود رب در دنیا براساس شهود رب در موطن اخذ میثاق و البته براساس طهارت و تهذیب نفس؛
ه. گرایش به معنویت و یاد خدا، خلوص و عمل صالح؛
و. عشق و محبت به خدا و فدا کردن معشوق های مجازی در بارگاه و محضر معشوق حقیقی؛
ز. شکوفا‌سازی بینش عقلی و گرایش قلبی بر اساس فطرت عقلی و دل؛
ح. بازگشت به ایمان و وصل به اصل خویش پس از سال‌ها دوری و فراق از خود حقیقی و رحمانی یا محرم آشنای بیگانه شدن و از با خودبیگانگی به‌در آمدن؛
ط. معرفت به نفس به دو طریق حصولی و حضوری و در فرجام امر به معرفت رب رسیدن (البته با توجه به مراتب و درجات معرفتی هر کدام از معرفت آفاقی و انفسی)؛
ی. صعود از هبوط در پرتو انسان کامل و هادی تا نسیان و فراموشی دیدار اول را در اثر «هبوط به عالم ماديّت و طبیعت و غفلت از حقايق فطرت» زایل، و به سوی «دیدار دوم» مجاهدت كند و در عالم آخرت با چهره جمالی حضرت حق سبحانه ملاقات داشته باشد که به قول شیخ شبستری:
اگر تو دیده‌ای حق را در آغاز***در این‌‌جا هم توانی دیدنش باز
(شبستري، 1379: ص 38)
ک. انسان چه با سلوک و جذبه یا با جذبه و سلوک، توان رفع حُجُب ظلمانی و نورانی را داشته تا در جام جان خویش عکس رخ یار و جانان را شهود كند که وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ (انفال (8)،24) و این با احیاي عقل و اماته نفس و فقر شناسی و فقر یابی وجودی ممکن است (نهج‌البلاغه، ح 210؛ سورة فاطر (35)،15).
در فرجام و سرانجام بحث از «عالم ذر» و «عهد الست» توجه اهل علم و معرفت و صاحبان درک و درد دین و مشتاقان فطرت شناسی و فطرت یابی و شائقان یادکرد عهد اول را به اشعاری از راز شناس، راز دار یعنی صاحب گلشن راز، شیخ محمود شبستری جلب و معطوف می‌سازم که تفسیری راز‌آلود و اسرارمند از آیه الست و عالم ذر و فلسفه و حکمت اخذ میثاق و دیدار اول نیز خواهد بود:
به یاد آور مقام حال فطرت***کز آن‌جا بازدانی اصل فکرت
الست ربکم ایزد که را گفت*** که بود آخر که آن ساعت بلی گفت
در آن روزی که گل‌ها می‌سرشتند*** بدل در قصه ایمان نوشتند
اگر آن نامه را یک ره بخوانی***هر آن چیزی که می خواهی بدانی
تو بستن عهد عقد بندگی دوش***ولی کردی به نادانی فراموش
کلام حق بدان گشتت مُنَزَّل***که تا یادت دهد آن عهد اول
اگر تو دیده ای حق را ز آغاز *** در این‌جا هم توانی دیدنش باز
صفاتش را ببین امروز این‌جا *** که تا ذاتش توانی دید فردا
وگرنه رنج خود ضایع مگردان *** برو بنيوش شهدی ز قرآن
(شبستري، 1379: ص38)
آری، فیض و فضل حضرت باری تعالی جاری و جاودانه در بستر و مجرای فطرت و سرشت ما خواهد بود که:
هر دم از وی همی آید الست *** جوهر و اعراض می گردند هست
(مولوي، 1375:بيت 2110)
امید است این نوشتار فصلی نو برای بازشناسی و بازیابی هویت از یاد رفته و عهد فراموش شده ما قرار گیرد و فطرت ما را بیدار سازد بمنه و کرمه.

منابع و مآخذ

1. امام‌خمینی،روح‌الله، چهل‌حدیث، مرکز‌نشر‌فرهنگی‌رجاء، اول،‌تهران، 1368 ش.
2. بحراني، هاشم بن سلیمان، البرهان، موسسه البعثه،قم، 1415 ق.
3. بهشتی، محمد حسین، خدا از دیدگاه قرآن، دفتر نشر فرهنگ اسلامی،تهران، چهارم، 1366ش.
4. جعفری، محمد‌تقی، تفسیر نهج البلاغه، دفتر نشر فرهنگ اسلامی،1372، ج 7.
5. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن مجید، نشر اسراء، دوم، 1379 ش، ج‌11.
6. دستغیب شیرازی، عبدالحسین، هفتاد و دو پرسش، تهران، انتشارات ياسر، اول، 1360ش.
7. رشید رضا، المنار.
8. زمخشری، محمود بن عمر، کشاف، بيروت، دارالکتب العربی، بیروت، 1960م.
9. سبحانی،‌جعفر،‌منشور جاوید، قم، موسسه‌امام صادق(ع) م، 1373 ش،ج 2.
10. سید قطب،فی ظلال القرآن، بيروت، دارالشروق،1988م، ج 9.
11. شبستری، محمود، گلشن راز، تهران، نشر اشراقیه، 1369 ش.
12. شناخت‌در‌قرآن، تهران،انتشارات سپاه‌پاسداران انقلاب اسلامی، اول، 1361 ش.
13. شیخ طوسی، محمد بن حسن، تبیان، بيروت،دارالاحياءالتراث العربی.
14. شیرواني، علی، سرشت انسان، قم، معاونت امور اساتید نهاد رهبري در دانشگاه‌ها، 1366ش.
15. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بيروت، موسسه الاعلمی،1390 ق،ج 2، 8، 10، 12، 17، 21.
16. طبرسی ابن علی الفضل، مجمع البیان، تهران، انشارات ناصر خسرو،دوم، 1995م، ج 3.
17. فخر رازی، محمد بن عمر، تفسیر کبیر، بيروت، دارالفکر، 1995 م.
18. فیض کاشانی، ملاحسن،تفسیر صافی، بيروت، موسسه الاعلمی، ج 3.
19. قدردان قراملکی، محمد حسن، کلام فلسفی، قم، انتشارات وثوق، اول، 1383ش.
20. قریشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، پنجم، تهران، دارالکتب الاسلامیه،ج 5.
21. مساله شناخت، تهران، انتشارات سپاه پاسداران انقلاب‌اسلامی، اول، 1361 ش.
22. مصباح یزدی، محمد تقی، معارف قرآن، قم، موسسه در راه حق، 1373 ش، ج 1 ـ 3.
23. مطهري، مرتضي، آشنایی با قرآن، انتشارات‌صدرا، تهران، اول، 1365 ش.
24. ــــــــــــــ‌ ، امدادهای غيبي در زندگی بشر،انتشارات صدرا، اول، 1359ش.
25. ــــــــــــــ ‌، فطرت، تهران، انتشارات صدرا، اول، 1369 ش.
26. ــــــــــــــ‌ ، فلسفه تاریخ، تهران، انتشارات صدرا.
27. ــــــــــــــ‌ ، تعلیم و تربیت اسلامی، تهران، انتشارت صدرا،اول، 1360 ش.
28. ــــــــــــــ‌ ، نقدی بر ماركسیسم، تهران، انتشارات صدرا، اول، 1365 ش.
29. ــــــــــــــ‌ ، توحید، انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه عمران، اول، سال 1363 ش.
30. ـــــــــــــ ، مقدمه‌ای بر جهان بینی اسلامی، تهران، انتشارات صدرا، اول، 1360 ش.
31. ‌ـــــــــــــــ ،جامعه تاریخ،قم، دفتر انتشارات اسلامی.
32. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، بیست و هفتم، سال 1383ش، ج 7و 167.

پنج شنبه 27 مهر 1391  4:34 PM
تشکرات از این پست
rashon
rashon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 1310
محل سکونت : هویزه

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

سلام با تشکر فراوان  از شما دوست ارجمند

شنبه 4 آذر 1391  6:21 PM
تشکرات از این پست
siasport23
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

       
وقتی که لباس‌ها کوتاه‌تر و نازک‌تر می‌شوند!
تاریخچه لباس و پوشش بدن را می توان از همان ابتدای خلقت آدم معرفی كرد وقتی كه خداوند متعال با خلقت حضرت آدم و حوا (علیهماالسلام) لباسی را برای آنها قرار داد تا این لباس هم بتواند نشانگر شخصیت اولین مخلوقات خداوند باشد و هم بتواند احترام آنها را به خوبی حفظ كند .

عصر شیعه ـ از آنجا كه آدم علیه السلام هنوز با خدعه ها و نیرنگ های شیطان آشنا نبود با وعده های او مبنی بر حیات جاویدان و ابدی اقدام به خوردن از آن میوه ممنوعه كرد و اینجا بود كه لباسی كه خداوند متعال برای آن دو از ابتدای خلقت قرار داده بود از تن آنها فرو ریخت و ناگاه خود را برهنه دیدند .

خداوند متعال به این حادثه غم انگیز در سوره اعراف اشاره می كند و به همه آدمیان توصیه می كند كه مبادا خود را در دام‌های شیطان بیندازید چرا كه یكی از بزرگترین دام های شیطان در جامعه ترویج فرهنگ برهنگی است، فرهنگی كه می‌تواند بسیاری از اهداف شیطان را به نتیجه برساند .

خداوند متعال در مورد این فتنه شیطان به همه انسان ها این گونه هشدار می دهد كه:

(یا بَنی‏ آدَمَ لا یَفْتِنَنَّكُمُ الشَّیْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَیْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ یَراكُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُۆْمِنُونَ: اى فرزندان آدم، زنهار تا شیطان شما را به فتنه نیندازد؛ چنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند، و لباسشان را از ایشان بركَند، تا عورتهایشان را بر آنان نمایان كند. در حقیقت، او و قبیله‏اش، شما را از آنجا كه آنها را نمى‏بینید، مى‏بینند. ما شیاطین را دوستان كسانى قرار دادیم كه ایمان نمى‏آورند.(الأعراف: 27)

شیطان و همدستان او قصد دارند كه این نعمت را مانند بسیاری از نعمت هایی كه در اختیار ماست( مانند نعمت ایمان و ولایت ) از ما سلب كنند و شبانه روز در راستای جداكردن ما از نعمت پوشیدگی و تبدیل این فرهنگ به فرهنگ برهنگی تلاش می كنند .چرا كه چنانچه اشاره شد اگر به این هدف خود دست پیدا كنند رسیدن به سائر اهداف كمی آسان تر برای آنها جلوه می كند

چنانچه اشاره شد خداوند متعال در این آیه به یكی از بزرگترین فتنه های شیطان اشاره می كند فتنه ای كه اولا سبب  محروم شدن انسان از بهشت جاویدان و ثانیا ترویج برهنگی و عریانی در جامعه می شود.

اما از آنجا كه فطرت آدمی با برهنگی و عریانی هیچ تناسبی نداشته و نخواهد داشت بلافاصله حضرت آدم و حواء برای تهیه لباسی كه با آن بتوان بدن خود را بپوشانند اقدام  كردند: (فَدَلاَّهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ ...: پس آن دو را با فریب به سقوط كشانید؛ پس چون آن دو از [میوه‏] آن درختِ [ممنوع‏] چشیدند، برهنگى‏هایشان بر آنان آشكار شد، و به چسبانیدن برگ‏[هاى درختانِ‏] بهشت بر خود آغاز كردند...)(الأعراف: 22)

آری خداوند متعال لباس را برای انسان قرار داد تا بتواند در مرحله اول زشتی های بدن خود را به خوبی بپوشاند و همچنین از این لباس به عنوان زینتی برای زندگی استفاده كند لباسی كه در آیات متعدد به عنوان یكی از نعمت های خداوند متعال معرفی شده است:


(یا بَنی‏ آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْكُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِكُمْ وَ ریشاً وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِكَ خَیْرٌ ذلِكَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّكَّرُونَ: اى فرزندان آدم، در حقیقت، ما براى شما لباسى فرو فرستادیم كه عورتهاى شما را پوشیده مى‏دارد و [براى شما] زینتى است، و[لى‏] بهترین جامه، [لباس‏] تقوا است. این از نشانه‏هاى [قدرت‏] خداست، باشد كه متذكّر شوند.)(الأعراف: 26)

و یا در آیه ای دیگر وقتی خداوند متعال نعمت های مختلف خود بر بندگان را معرفی می كند باز به نعمت پوشاك و لباس هایی برای محفوظ شدن از سرما و گرما اشاره می كند و این گونه می فرماید:

(وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابیلَ تَقیكُمُ الْحَرَّ وَ سَرابیلَ تَقیكُمْ بَأْسَكُمْ كَذلِكَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ: و خدا از آنچه آفریده، به سود شما سایه‏هایى فراهم آورده و از كوهها براى شما پناهگاه‏هایى قرار داده و براى شما تن‏پوشهایى مقرر كرده كه شما را از گرما [و سرما] حفظ مى‏كند، و تن‏پوشها [=زره‏ها]یى كه شما را در جنگتان حمایت مى‏نماید. این گونه وى نعمتش را بر شما تمام مى‏گرداند، امید كه شما [به فرمانش‏] گردن نهید)(النحل: 81)

آنچه در این میان از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است این است كه شیطان و همدستان او قصد دارند كه این نعمت را مانند بسیاری از نعمت هایی كه در اختیار ماست( مانند نعمت ایمان و ولایت ) از ما سلب كنند و شبانه روز در راستای جداكردن ما از  نعمت پوشیدگی و تبدیل این فرهنگ به فرهنگ برهنگی تلاش می كنند .چرا كه چنانچه اشاره شد اگر به این هدف خود دست پیدا كنند رسیدن به سائر اهداف كمی آسان تر برای آنها جلوه می كند .

در روایتی از پیامبر خدا (صلی الله علیه و اله) نقل شده است كه آن حضرت از دو شهرت نهی فرموده اند : شهرت در نازکی و ضخامت لباس، نرمی و زبری آن و بلندی و کوتاهی آن؛ بلکه باید حد وسط را میان این خصوصیات رعایت کرد

به همین جهت امروزه دشمنان در تلاشند كه با دو رویكرد مهم و اساسی فرهنگ پوشش جوامع اسلامی را تحت تاثیر  اهداف خود قرار دهند:

رویكرد اول كه ناظر به نازكی لباس هاست و قصد دارند كه روز به روز پوشش ما را نازك تر از گذشته قرار داده و تبدیل به مدهای شیطانی  كنند.

رویكرد دوم نیز ناظر به كوتاهی لباس هاست كه همانگونه كه مشاهده می شود لباس هایی كه این روزه مد شده و طرفداران زیادی نیز پیدا كرده است لباس هایی هستند كه روز به روز كوتاه تر از گذشته شده و این مسئله هم در میان لباس های بانوان و  آقایان هر دو دیده می شود.

در روایتی از پیامبر خدا (صلی الله علیه و اله) نقل شده است كه آن حضرت از دو شهرت نهی فرموده اند: (شهرت در نازکی و ضخامت لباس، نرمی و زبری آن و بلندی و کوتاهی آن؛ بلکه باید حد وسط را میان این خصوصیات رعایت کرد.)(کنز العمال، ح 41172)

كه در این روایت به این دو رویكرد اشاره شده است و به عنوان لباس شهرت در جامعه معرفی شده است و در آخر به همه افراد این توصیه شده است كه در پوشش های خود نیز حد اعتدال را رعایت كنند و نه لباس های بسیار ضخیم به تن كنند و نه لباس های بسیار نازك و از طرفی دیگر در انتخاب لباس، لباس های بسیار بلند و بسیار كوتاه را نیز به تن نكنند .

و كلام آخر اینكه خرید لباس های مد روز كه امروزه روز به روز نازك تر و كوتاه تر می شود و با قیمت های باور نكردنی در بازار عرضه می شود تنها به جیب افراد آسیب نمی زند بلكه علاوه بر آسیب به جیب خطر جدی برای فرهنگ و اعتقادات اصیل افراد نیز محسوب می شود و سبب نازك شدن دین نیز می شود.

 

یک شنبه 19 آذر 1391  1:01 AM
تشکرات از این پست
siasport23
babak110
babak110
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1391 
تعداد پست ها : 4259
محل سکونت : ایران عزیز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

چرا در آخرالزمان قم امن ترین مکان است؟      
 
به زودی کوفه از مؤمنین خالی می شود و مخفی می شود، علم از آن همانگونه که مار در سوراخ خود مخفی می شود. سپس ظاهر می شود علم به شهری که به آن قم می گویند و معدن علم و فضل می شود.

عصر شیعه ـ مرحوم حاج شیخ عباس قمی(صاحب مفاتیح الجنان) در کتاب سفینة البحار(ج7، ذیل حرف ق) به نکاتی پیرامون قم و ویژگی های آن پرداخته و به روایاتی اشاره کرده است که به امن بودن این منطقه توجه شده است. از امام صادق(ع) روایت شده است: اگر مصیبت بر شما وارد شد، بر شما باد به قم که آنجا مأمن فاطمیون است.

 

شاید ویژگی های ذیل باعث شده است که شهر مقدس قم دارای چنین جایگاهی باشد:

الف. مدفن کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه(س)؛

ب. مدفن بسیاری از علما و فقها و اولیای بزرگ الهی؛

ج. لقب قم از پیامبر گرامی(ص) اخذ شده است که در شب معراج با دیدن شیطان در این سرزمین با لفظ قم او را از اینجا راند.

د. شهر اهل بیت(ع) است با توجه به ولایت مداری مردم این سرزمین از امام صادق(ع) نقل شده است: برای ما اهل بیت حرمی است که آن شهر قم است. (سفینة البحار).

هـ. قم مرکز علم اهل بیت و صدور آن به عالم است. از امام صادق(ع) نقل شده است: به زودی کوفه از مؤمنین خالی می شود و جمع می شود(مخفی می شود) علم از آن همانگونه که مار در سوراخ خود مخفی می شود، سپس ظاهر می شود علم به شهری که به آن قم می گویند و می گردد معدن علم و فضل.(سفینة البحار).

و. اهالی قم هنگام ظهور، همراهان و یاوران امام مهدی(ع) هستند. از امام صادق(ع) نقل شده است: قم را قم نامیدند زیرا اهل آن با قائم آل محمد(ع) جمع می شوند و با او قیام می کنند و بر او استفامت و پایداری می ورزند و او را یاری و نصرت می کنند.(سفینة البحار).

ز. یکی از درهای بهشت برای اهل قم است. از امام رضا(ع) نقل شده است: برای بهشت هشت در است و یکی از آنها برای اهل قم است، پس خوشا به حال آنها، پس خوشا به حال آنها، پس خوشا به حال آنها.

 

هرچند همه ویژگی ها در جای خود بسیار مهم و ارزشمند است، اما نکته پنجم جایگاه خاصی دارد، زیرا منادی کامل و واقعی دین اسلام در دوران سخت و سنگین غیبت و صدور آن به جهان و آشنا کردن مردم با حقیقت دین، حوزه علمیه قم است و خداوند و امام عصر(ع) این ندا و دعوت گر را رها نمی کند. با صدور دین و معارف مهدویت است که مردم آمادگی بیشتر برای ظهور پیدا می کنند.

 

یک شنبه 19 آذر 1391  1:03 AM
تشکرات از این پست
siasport23
دسترسی سریع به انجمن ها