0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : انتساب پدیده های ویژه به خداوند

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : بررسی مقایسه ای درباره وضعیت جهان پیش از ظهور منجی و هنگام ظهور در قرآن مجید و کتب عهد عتیق و عهد جدید

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : بخش مسائل نظری تاریخ و قرآن؛ آغاز و انجام جهان(2)

 

دریافت فایل pdf

جمعه 21 مهر 1391  6:12 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

از ازليت تا ابديت‏

از ازليت تا ابديت‏

دكتر احمد بهشتى‏

اين سؤال، ذهن هر متفكرى را به خود مشغول مى‏كند كه جهان - كه انسان نيز جزء بسيار كوچكى از آن است، ولى در عين حال، با كلِّ جهان سرسرى مى‏كند - از كجا آمده و به كجا مى‏رود؟
اين سؤال را نبايد در عرض سؤالات ديگرى كه ذهن بشر را به خود مشغول مى‏كند قرار داد، بلكه از اساسى‏ترين سؤالات است.
جهان ما جهانى است كه ازليّت، سرچشمه آن و ابديّت، مقصد نهايى و قرارگاه آن است. جهانى كه جاذبه كمال مطلق، آن را در مسيرى معنى‏دار و در گذرگاهى هدفمند، قرارش داده است. جهانى كه بر صراط مستقيم است و بر سنتى واحد و ثابت و تغييرناپذير، ادامه و استمرار دارد و اين، نيست مگر به خاطر اينكه پروردگار آن، بر صراط مستقيم است. چنانكه هود پيامبر به قوم سركش خود فرمود:
«إِنّى توكَّلْتُ عَلَى اللّهِ ربّى و ربِّكُم ما مِنْ دابَّةٍ الّا هو آخِذٌ بِناصيَتِها اِنَّ ربّى عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيم(1)».
«من بر خدايى كه پروردگار من و شماست، توكل كرده‏ام. هيچ جنبنده‏اى نيست جز اينكه زمام اختيارش در يَدِ قدرت اوست؛ و البته پروردگار من بر راه راست است».
خداوند قدرتمندى كه همه‏چيز، زير فرمان و تحت سيطره قدرت اوست، همچون قدرتمندان ديگر نيست كه گرفتار خودكامگى و هوس‏بازى شود و قدرت خود را در راه باطل به كار گيرد. حركت بر صراط خودكامگى و هوس‏بازى، حركت بر صراط مستقيم نيست. صراط مستقيم، صراط عدل و داد و حق و حكمت است. اما صراط غيرمستقيم، صراط ظلم و استكبار و تبعيض و خيانت و عبث و بيهودگى و بطلان است.
حقيقت اين است كه قدرتمندى مستكبران و طاغوت‏ها و طاغوتچه‏ها به زيان انسانها، بلكه به زيان حرث و نسل است و البته اينان هرگز نمى‏توانند در صراط مستقيم جهان و سرچشمه ازلى و غايت و هدف مطلق و حقانى آن، خللى وارد كنند. آنها در حكم مگسانند. مگس كجا و عرصه سيمرغ كجا؟
اى مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست‏
عِرْض خود مى‏برى و زحمت ما مى‏دارى

سنت‏هاى پايدار الهى‏

و امّا قدرتمندى خداوند و اينكه او ناصيه هر جنبنده‏اى را در قبضه قدرت گرفته است، به سود همه آنهاست. آرى خداوند همچنان‏كه خير مطلق بالذّات است، خير مطلق نسبى است و هيچ موجودى نيست جز اينكه به اندازه ظرفيت و استعداد خود، از جانب آن كه خير مطلق است، گيرنده فيض و كمال است و اين چيزى است كه از سرچشمه ازليّت، آغاز شده و تا ابديّت، استمرار مى‏يابد؛ آنهم بر صراط مستقيم و بدون هيچ‏گونه انحراف و اِعْوِجاج و بر اساس يك سنت پايدار و هميشگى و لايزال.
سنت‏هاى غلط - كه از سوى مستكبران پديد مى‏آيد- ناماندگار است؛ ولى سنت‏هاى الهى ماندگار و پايدار است. جهان هستى بر سنت الهى استقرار يافته و سنت الهى، تغييرناپذير است.
«..فَهَلْ يَنْظُروُنَ الّا سُنَّةَ الأَوَّلينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْديلاً و لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةَ اللّهِ تحويلاً(2)».
«آيا جز [اينكه‏] به سنت و راه و رسم امتهاى گذشته [هلاك شوند ]انتظارى دارند؟ هرگز سنت و راه و رسم الهى را تبديل‏شدنى و تغييرپذير نمى‏يابى».
خداوند در جاهاى مختلف قرآن مجيد، از سنت و راه و رسم تغييرناپذير خود - كه همان صراط مستقيم اوست - سخن گفته است. يكجا در مورد اينكه همسر افراد پسرخوانده، مَحْرَم نيستند و حكم آنها با حكم همسران فرزندان واقعى، فرق دارد، مى‏فرمايد:
«ما كانَ علَى النَّبىِّ مِنْ حَرَجٍ فيما فَرَضَ اللّهُ لَهُ سُنَّة اللّهِ فى الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ و كانَ اَمْرُاللهِ قَدَراً مَقْدوراً(3)».
«بر پيامبر خدا در مورد حكمى كه خداوند (در ازدواج با همسران افراد پسرخوانده) مقرر داشته، حرجى نيست. سنت خداوند در ميان گذشتگان نيز همين است و فرمان خدا از روى حساب و قاعده بوده، (نافذ و لازم‏الاجرا است».
و نيز در مورد اينكه سرنوشت بدكاران، لعن ابدى است و بايد هر كجا يافت شوند، دستگير و به سختى كشته شوند، مى‏فرمايد: «سُنَّةَ اللّهِ فى الَّذينَ خَلَوا مِن قَبلُ و لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تبديلاً(4)».
«اين است سنت خداوند كه در ميان همه امتهاى گذشته، استمرار داشته و سنت و راه و رسم خدا را هرگز تبديل‏شدنى نمى‏يابى». اصولاً سنت‏هاى نيكو، ماندگار و سنت‏هاى زشت، ناماندگار و سنت‏هاى الهى نيكوست. آرى:
هر كه او بنهاد ناخوش سنتى‏
سوى او نفرين رود هر ساعتى‏
نيكوان رفتند و سنتها بماند
وز لئيمان ظلم و لعنتها بماند
تا قيامت هركه جنس او بدان‏
در وجود آيد، بود رويش بدآن‏
رگ‏رگ است اين آب شيرين و آب شور
در خلايق مى‏رود تا نفخ صور
نيكوان را هست ميراث از خوشاب‏
آن‏چه ميراث است؟ «أورثنا الكتاب»
آنچه از دريا به دريا مى‏رود
از همانجا كامد آنجا مى‏رود
از سَرِ كُه، سيلهاى تيز رَو
وز تن ما جان عشق‏آميز رَو

تشريع و تكوين‏

نه تنها سنت الهى در نظام تكوين، پايدار و مستمر است، كه در نظام تشريع نيز چنين است.
در نظام تشريع، اصول و كليات، تغيير نمى‏كند. آنچه احياناً تغيير مى‏كند، پاره‏اى از جزئيات است كه بر حسب شرايط و زمانها و اماكن خاص، زايل مى‏شود؛ آنهم به گونه‏اى كه مثل يا بهتر از آن را جايگزينش مى‏كنند. چنانكه فرمود:
«...ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أو مِثْلِها...(5)».
«هر آيه‏اى را كه نسخ كنيم يا آن را به دست فراموشى بسپاريم بهتر از آن يا مانند آن را مى‏آوريم».
بنابراين، نظام تشريع تابع سنت غيرقابل تغيير الهى است. هرچند در اين نظام، صورت ظاهر تغيير كند ولى همواره مصالح به نحوى كه بوده يا به نحوى عالى‏تر و بهتر، محفوظ مى‏ماند و چنين نيست كه مصلحتى از بين برود يا به درجه‏اى پايين‏تر تنزل كند؛ چراكه از بين رفتن مصلحت يا تنزل آن با حكمت و عدالت خداوند متعال سازگار نيست. مقتضاى حكمت، اين است كه مصالح زندگى انسانهاهمواره محفوظ بماند يا اگر برداشته شود، مثل يا بهتر از آن آورده شود. آرى‏
خدا گر ز حكمت ببندد درى‏
ز لطفش گشايد در ديگرى

نسخ و بدا

نسخ در نظام تشريع، مساوى است با بَدا در نظام تكوين. همان‏طورى كه در نظام تشريع، نسخ يك قانون، كاشف از اين است كه از آغاز، موقت و محدود بوده و به حَسبِ واقع و در علم خداوند، دوام و استمرار نداشته است، در نظام تكوين اگر بَدا حاصل شود -يعنى حادثه تلخ و ناگوارى از قبيل مرگ و صاعقه و غيره، باز گردد- كاشف از اين است كه از اول، مصلحت نداشته و در علم خداوند، چنين گذشته است كه فلان شخص نبايد بميرد و فلان حادثه نبايد واقع شود و اگر بدايى حاصل نمى‏شد و آن واقعه اتفاق مى‏افتاد، معلوم مى‏شد كه مصلحت در وقوع آن بوده؛ چنانكه اگر واقع نمى‏شد، معلوم مى‏شد كه مصلحت در عدم وقوع آن بوده است.
به هرحال، نسخ و بدا به معناى تغيير در علم خداوند يا سنت غيرقابل تغيير و تبديل او نيست؛ بلكه به معناى اين است كه تغيير و تبديل، معلوم اوست. آنچه محال است تغيير علم است نه تغيير معلوم. اگر تغيير معلوم، مستلزم تغيير علم خداوند باشد، محال است. ولى اگر چنين نباشد، محال نيست؛ چراكه علم خداوند نسبت به حالت قبل از تغيير و بعد از تغيير، ثابت است. در حقيقت او به علم ازلى و غيرقابل تغيير خود به تمام معلومات ثابت و متغير، علم داشته و تغيّرات مستمر، موجب تغيير علم او نيست.
از مسأله علم كه بگذريم به يك اعتبار مى‏توانيم بگوييم: معلوم هم ثابت و غيرقابل تغيير است. معلوم غيرقابل تغيير همان سنت و راه و رسم خداوند و صراط مستقيم اوست. آنچه در نظام تشريع و تكوين اتفاق مى‏افتد، جوهره و اصلى دارد و اعراض و فروعى. جوهره و اصل، همان سنت لايتغيّر و راه و رسم عارى از اعوجاج و انحراف و صراط مستقيم اوست كه در نظام تشريع و تكوين، ثابت است. هيچ حكمى -اعم از اينكه به نظام تشريع مربوط باشد يا نظام تكوين- بدون مصلحت و عارى از حكمت و خارج از برنامه عدالت نيست. اين همان جوهره و اصلى است كه به تعبير قرآن مجيد، صراط مستقيم و سنت خداست. به اين ملاحظه نه علم تغيير مى‏كند و نه معلوم.
اما اگر به پوسته‏ها و ظواهر و اعراض بنگريم، ملاحظه مى‏كنيم كه هم در نظام تشريع و هم در نظام تكوين، تغييراتى هست. نام اين تغيير را تغيير در معلوم مى‏گذاريم نه تغيير در علم. و به همين بيان، نسخ و بدا را توجيه مى‏كنيم.
به گفته ميرفندرسكى:
هرچه عارض باشد آن را جوهرى بايد نخست‏
عقل بر اين دعوى ما شاهدى گوياستى

مبدء و معاد

اگر جهان را مبدء و معادى نبود، سراسر آن بازيچه‏اى بيش نبود. در اين صورت، جهان ميدان بازى حيات طبيعى و حيوانى بود و جز تنازع بقا و حاكميت زورمندان، هيچ چيزى رسميت نداشت. «داروين» تكامل زيست‏محيطى خود را بر اصل تنازع بقا استوار ساخت. بدون شك، انسان هم بايد در نظام زندگى خود تابع نظام طبيعت باشد. اگر سنت غيرقابل تغيير جهان، تنازع بقاست و ضعيف در نظام طبيعت، پايمال؛ و قوى، سربلند و آسوده اين جهان است، چرا انسان تابع اين نظام نباشد و چرا قوى بر سر ضعيف نكوبد و ضعيف را پايمال نكند و از استثمار او خوددارى كند؟
همه اينها باز مى‏گردد به اينكه جهان را مبدء و معادى نباشد. بلكه كافى است كه معادى در كار نباشد. آرى:
روزگار و چرخ و انجم سر به سر بازيستى‏
گرنه اين روز دراز دهر را فرداستى مبدء بى‏معاد با بى‏مبدء بودن، يكسان است. ازليّت بدون ابديّت، يعنى تصادف و اتفاق. اين تصادف و اتفاق، اگر به معناى مبدء نداشتن است، قطعاً بدون معاد هم هست. خلاصه اينكه معاد نداشتن، هم با مبدء داشتن سازگار است. و هم با مبدء نداشتن؛ ولى داشتن معاد بدون داشتن مبدء حكيم و عادل، ممكن نيست. به همين لحاظ است كه ما مى‏توانيم هم از راه حكمت، معاد را ثابت كنيم و هم از راه عدالت. خواجه نصيرالدين طوسى مى‏فرمايد:
«و وُجوبُ إيفاء الوعدِ و الحكمة يقتضي وجوبَ البعث(6)».
«وجوب وفاى به وعده و حكمت، معاد را ايجاب مى‏كنند».
خدايى كه به بندگان وعده‏هايى داده، بايد به وعده‏هاى خود وفا كند. خُلْف وعده، خلاف راستگويى و عدالت است. نبودن معاد با هدفمندى و حكمت و اصل غائيّت، ناسازگار است.
تصادفِ محال و نامعقول، تنها به معناى نبودن علت فاعلى نيست. نبودن علت غايى هم تصادف و اتفاق است. اولى را حتى ماديّين هم منكرند، ولى دومى خط فاصله و مرز ميان ماديگرى و خداپرستى است. دغدغه ماديّين، در مورد علت فاعلى نيست. آنها در مورد علت غايى دغدغه دارند. هيچكس قبول ندارد كه پديده‏اى بدون علت فاعلى باشد. ولى غايتمندى پديده‏ها تنها مورد قبول الهيّون عالم است. اينان آثار و شواهد و آيات غاايتمندى را در آينه طبيعت و در كواكب و نجوم و در درياها و كوهها و گياهان و حيوانات و جمادات، مشاهده مى‏كنند. اينان هنگامى كه به ظواهر غايتمندانه اشياى مختلف مى‏نگرند، سيماى حق را مشاهده مى‏كنند.
اگر خداى عالم، حكيم و عادل نبود، چگونه ممكن بود كه اين‏همه آثار حكمت و نشانه‏هاى غايتمندى در يكايك موجودات ريز و درشت، بلكه مرئى و نامرئى را مشاهده كرد. اگر خداى عالم، خدايى عادل دادگستر نبود، چگونه ممكن بود كه اين‏همه رويّه‏هاى عادلانه بر خلقت و شريعت او حكمفرما باشد؟ اگر علم او همچون ذاتش ازلى و ابدى و غيرقابل تغيير نبود، چگونه ممكن بود كه سلسله معلومات و مخلوقات او نظام‏مند و قابل پيش‏بينى و محاسبه باشد؟ اگر صراط او مستقيم نبود، اگر سنت او ثابت و مستمر نبود، اگر عدالت او خدشه‏پذير بود، و اگر در حكمت او خدشه و دغدغه‏اى بود، سنگ روى سنگ بند نمى‏شد. در اين صورت نه تنها ضعيفان پايمال زورمندان بودند و نه تنها اغنيا، فقرا را لگدمال مى‏كردند و نه تنها ظالمان و ستمگران مال و منال مستضعفان را مى‏بلعيدند، بلكه خود آنها نيز پايمال راه و رسم غلط و سنت‏هاى مقطعى و روزمرّه و متغيّر مى‏شدند و هيچكس نمى‏توانست براى خود برنامه‏اى بريزد و با اطمينان خاطر، براى خود به تنظيم راه و رسمى و قاعده و ضابطه‏اى بپردازد.
اگر زورمندان چهار صباحى بر توسن مراد مى‏نشينند و تاخت و تاز مى‏كنند، در حقيقت از نظام‏مندى جهان، سوءاستفاده مى‏كنند و حلواى نقد را بر سيم نسيه و طلاى ناب فردا، ترجيح مى‏دهند (و به اصطلاح) اهل طرب «دم را غنيمت مى‏شمارند» و خوشى زودگذر امروز را بر خوشى ديرپاى فردا، مقدم مى‏دارند و اگر ضعيفان، پايمال بلهوسى و عيّاشى و خيره‏سرى آنها مى‏شوند، از اينكه سنت لايتغير الهى، آنها را دفع و اينها را جذب مى‏كند، غفلت مى‏كنند و در حقيقت، هردو گرفتار سوءاستفاده‏اند. آن يكى به ضرر اين يكى و اين يكى به نفع آن ديگرى.
اينان اگر توجه مى‏كردند كه سنت الهى -يعنى همان سنت غيرقابل تغيير- در جهت حاكميت و امامت مستضعفان و دفع و سركوب مستكبران پيش مى‏رود، به وظيفه خود عمل مى‏كردند و هرگز اجازه نمى‏دادند كه آب خوش از گلوى آنها فرو رود و در كاخ‏هاى فرعونى خود سرگرم عيش و نوش زودگذر و پوچ باشند. اينها به ازليّت و ابديّت عالم هستى وصراط مستقيم آن و سنت غيرقابل تغييرى كه بر آن حاكم است تو جه نمى‏كنند و به جريان غايتمندانه زندگى انسان و اراده حاكم بر آن، دل نمى‏بندند. و به همين جهت است كه از آنها شلّاق و از اينها پيكر و پهلوست. اينان بايد پيام وحى را با گوش جان بشنوند و به اين آيه قرآنى دل ببندند:
«و نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضْعِفوا فى الارضِ و نَجْعَلَهُمْ ائِمَّةً و نَجْعَلَهُمُ الوارثين(7)».
«ما اراده داريم بر كسانى كه در زمين به استضعاف كشيده شده‏اند منت بگذاريم و آنها را پيشوايان مردم و وارثان زمين گردانيم».
به خوبى روشن است كه امامت مردم و ميراث زمين، از آنِ مستضعفانى است كه جادّه‏صاف كن مستكبران نبوده و نيرو و توان خود را در خدمت آنها قرار نداده‏اند. آنهايى كه عمر خود را صرف مبارزه كرده‏اند و از تحمل زجر و تبعيد و شكنجه و شهادت، سر باز نزده‏اند، تقدم دارند.
گوشه‏نشينان بى‏درد را در امامت و وراثت، سهمى نيست. دردمندان مبارز و پرتلاش كه خواب آرام را بر ديده ظالمان حرام كرده‏اند، در صف نخست قرار دارند. اين سنت بر بسترى كه از ازل تا ابد گسترش يافته است، استمرار دارد و آن قدرت بيكرانى كه هم ازلى و هم ابدى است، اجراى آن را بدون تغيير و تبديل، تضمين كرده است.
بدون شك، آنهايى كه به لحاظ ايده و عمل، رهبر نجات مردم بوده و هدايت ايشان را بر عهده گرفته‏اند، سرانجام امامت و وراثت، از آنِ ايشان است.
اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمودند:
«هُمْ آلُ محمّدٍ يَبْعَثُ اللّهُ مهدِيَّهُم بَعدَ جَهْدِهِمْ فَيُعِزُّهم و يُذِلُّ عَدُوَّهم(8)».
«امامان و وارثان زمين، آل پيامبرند. خداوند بعد از جهد و تلاششان، مهدى ايشان را مبعوث مى‏كند تا آنها را عزيز و دشمنشان را ذليل گرداند».

پی نوشت ها:

1) هود، 56
2) فاطر، 43.
3) احزاب، 38.
4) احزاب، 62.
5) بقره، 106.
6) كشف المراد، المقصد 6، المسألة 4.
7) قصص، 5.
8) تفسير نورالثقلين، ج‏4، ص 110.

 
جمعه 21 مهر 1391  6:12 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جهان را پاس بداريم - قسمت اول

جهان را پاس بداريم - قسمت اول

دكتر احمد بهشتى‏

پاس‏داشتن جهان، يعنى شناخت همه ويژگى‏هاى آن يا به اندازه امكان و سپس هماهنگ شدن و انطباق با آن و عدم انحراف از مسير نظام حكيمانه‏اش.
ما با جهانى نظام‏مند روبه‏رو هستيم. هرگز نه ما مى‏توانيم نظام جهان را تغيير دهيم و نه جهان يا آفريننده آن، به خاطر ما نظام خود را تغيير مى‏دهد. طبيعى است كه نظام جهان را حكيمانه بشناسيم؛ چراكه نه پديده‏اى برخلاف حكمت و تدبير حكيمانه در آن مشاهده كرده‏ايم و نه آفريننده آن، اهل لهو و لعب و لغو وعبث و بيهودگى و پوچ‏گرايى است(1). اگر ذات بى‏همتا و بى‏عيب و نقص و نياز و عجز و ضعف او را در نظر بگيريم، حكم مى‏كنيم كه نظام او حكيمانه است و اگر جهان آفرينش را به ديده عقل و تدبير بنگريم، حكم مى‏كنيم كه آفريننده‏اش، حكيم است. فرقى نمى‏كند كه از بالا به پايين بنگريم يا از پايين به بالا.
اينكه مى‏گوييم: «جهان را پاس بداريم» نه به اين معنى است كه ما پاسبان و نگهبان جهان باشيم كه جهان را به پاسدارى و نگهبانى ما نيازى نيست. حافظ و نگهبان جهان -با همه نظم خيره‏كننده آن- كسى است كه «كرسى قدرت او زمين و آسمان را فراگرفته و از نگهبانى آنها خستگى و ناتوانى، پيدا نمى‏كند(2)». همو كه «بهترين حافظ و نگهبان است(3)» و در عين حال «ارحم الراحمين» است.
منظور ما از پاسدارى جهان اين است كه همه ويژگى‏هاى آن را -اگرنه هر اندازه، ممكن است- بشناسيم و خودمان را با آنها هماهنگ و منطبق سازيم و هرگز از مسير نظام حكيمانه آن منحرف نشويم. اين درست مثل اين است كه به كودكى كه مى‏خواهد از خيابانى عبور كند، مى‏گويند: «مواظب ماشين‏ها باش». يعنى مواظب باش كه از محل عابر پياده و خطكشى شده، عبور كنى وگرنه ممكن است دچار تصادف شوى و جان يا سلامتت به خطر بيفتد. البته اين در صورتى است كه رانندگان هم پاى‏بند مقرّرات باشند وگرنه هر چقدر عابر پياده دقت و مواظبت كند، نتيجه‏اى نخواهد داشت.
جهان دست‏خوش هرج و مرج نيست. بررسى همه ابعاد وسيع و دقيق و حكيمانه آن، نه درخور اين نوشتار است و نه در توان صاحب اين نوشتار. بهتر است يادآورى كنيم كه اگر جهان، دست‏خوش هرج و مرج بود، ابعاد گسترده آن را نمى‏توانستيم بررسى و شناسايى كنيم. چيزى كه دست‏خوش هرج و مرج است، بى‏قانون است و چيزى كه بى‏قانون است، از هرگونه شناختى، گريزان است و در برابر همه بررسى‏ها -اعم از حسّى و تجربى يا عقلى- عاصى و سركش است.
مى‏خواهيم در اين نوشتار، با استفاده از وحى الهى، برخى از ويژگى‏هاى مهم جهان را كه به زندگى و وظيفه و سرنوشت ما مربوط مى‏شود، شناسايى كنيم و ببينيم كه چگونه بايد آنها را پاس بداريم تا اهل سعادت شويم و در صف هالكان و اشقيا قرار نگيريم. اين جهان سراسر نور است. خورشيد و ماه حكمت و عنايت، همه‏جا را روشن كرده است. كورى بصر و بصيرت، انسان را گرفتار كرده و از ديدن و فهميدن آن‏همه انوار تابان، محروم و مهجور مانده است. آرى:
اين جهان، پر آفتاب و نور و ماه‏
تو بِهِشته سر فرو برده به چاه‏
كه اگر حق است كو آن روشنى‏
سر زِ چَه بردار و بنگر اى دنى‏
جمله عالم، شرق و غرب، آن نور يافت‏
تا تو در چاهى نخواهد بر تو تافت‏
چَه رها كن رو به ايوان و كروم‏
كم ستيز اينجا بدان كه «اللّجُّ شوم»
هركه استيزه كند بر رو فتد
آن‏چنان كو برنخيزد تا ابد
هرچه آن بر تو كراهيّت بود
چون حقيقت بنگرى رحمت بود

ويژگى‏هاى جهان از ديدگاه وحى‏

هيچ‏كس نمى‏تواند خداى توانا و حكيم را به تكليف يا دستورى، ملزم و مكلّف سازد. الزام و تكليف، همواره بايد از سوى مقامى باشد كه مولويّت و برترى دارد. خدايى كه خود در وصف خود مى‏گويد: «و هُوَ العَلىُّ العَظيمُ(4)» و علوّ و عظمتش، همه‏چيز را فراگرفته، چگونه ممكن است موجوداتى كه همه، مقهور عظمت و برترى اويند، برايش تكليف و وظيفه يا مسؤوليتى معين كنند؛ ولى مانعى نيست كه او خود را ملزم و متعهد بشناسد كه كارهايى در نظام خلقت انجام دهد كه مطابق حكمت و مصلحت، بلكه عين حكمت و مصلحت باشد. به واسطه همين التزام و تعهد اوست كه مى‏بينيم جهان آفرينش، ويژگى‏هايى پيدا كرده كه ما بايد آنها را بشناسيم و آنها را در اعمال و اخلاق، بلكه نيّات خود پاس بداريم، تا سعادت‏مند شويم.

1. راه راست‏

او نه تنها از ما خواسته كه از راه راست منحرف نشويم، بلكه خود نيز بر راه راست است. يعنى هرگز اجازه نمى‏دهد كه جهان آفرينش از نظام حكيمانه و قوانين عادلانه، انحراف يابد و چون انسان، جزيى از اين جهان است و در كارهاى خود آزادى و اختيار دارد، نه تنها او را به هدايت تكوينى در راه راست قرار داده و جزء را تابع كل ساخته، بلكه به هدايت تشريعى نيز راه راست را به او نشان داده، تا در كارهاى اختيارى خود بتواند با آگاهى كامل، در صراط مستقيم حركت كند. به همين جهت است كه پس از بيان خلقت به حقِّ آسمانها و زمين(5) و انسانى كه متأسّفانه در كارهاى اختيارى خود، مخاصم نظام آفرينش مى‏شود(6) و خلقت حيواناتى كه براى انسان منافع بى‏شمارى دارند(7)، مى‏فرمايد: «و عَلَى اللّهِ قَصْدُالسَّبيل(8)»: «بر خداست بيان راه راست».
علت اينكه بيان راه راست را بر عهده خويش گذاشته، اين است كه همه راه‏ها، نمى‏توانند راه راست باشند. تنها راه راست است كه رهرو را به مقصد مى‏رساند. راههاى ديگر، ظلمات است و بايد از پيمودن آنها خوددارى كرد و خود را در خطر و مهلكه گمراهى نبايد گرفتار كرد. به دنبال جمله مذكور مى‏فرمايد: «و منها جائِرٌ و لَوْ شاءَ لَهَداكُم أجْمَعينَ(9)». «برخى از راهها منحرف است و اگر خدا مى‏خواست، همه شما انسان‏ها را به همان راه راست هدايت مى‏كرد».
اين آيه، نشان مى‏دهد كه راه حق، يكى بيشتر نيست؛ بقيّه راهها منحرف و گمراه‏كننده است. بنابراين، قرآن با ديدگاه پلوراليستى و تز تعدد قرائت‏ها و كثرت صراطها و حق‏بودن همه راهها روى موافق نشان نداده است. به علاوه، اين آيه نشان مى‏دهد كه مردم در انتخاب راه راست، آزادند و اجبارى در كار نيست. اگر اجبار انسان هم به مقتضاى صراط مستقيم آفرينش بود، خداوند همان را مى‏خواست و انجامش مى‏داد؛ ولى مشيّت او به كارى كه برخلاف نظام‏مندى آفرينش بوده و انحراف از صراط مستقيم است، تعلّق نمى‏گيرد. البته مفسّرين، از آيه مورد بحث چنين استفاده كرده‏اند كه مقصود از «على اللّه قصد السبيل» اين است كه بر عهده خداوند، بيان راه راست و همان هدايت تشريعى است(10)؛ ولى از آنجا كه «قصد» به معناى راست‏بودن و «قصدالسبيل» به معناى راست بودن راه است، برخى، مصدر را به معناى اسم‏فاعل و جمله را به معناى «على اللّه السبيل القاصد» گرفته‏اند(11). بنابراين، معناى آيه اين ايت كه بر خداست راه راست و راه ميانه و اين، اختصاصى به هدايت تشريعى و بيان تكاليف ندارد؛ بلكه او خود را ملزم شمرده كه بر راه راست باشد و در فرمان‏ها و دستورها و اوامر خود -چه در قلمرو تكوين و چه در قلمرو تشريع-از راه راست، منحرف نشود. انسان بايد از راه تدبّر در حكمت‏هاى تكوينى و تشريعى خداوند و آگاهى كامل نسبت به آنها بكوشد كه خود را با آنها هماهنگ سازد. آرى:
«راه راست و طريق پسنديده، آن است كه سوى حق مى‏شود و گذر بر حق دارد و آن راه به سه چيز توان بريد: اول، علم و ميانه، حال و آخر، عين. علم، بى‏استاد، درست نيايد. حال، بى‏موافقت، راست نيايد عين، تنهايى است و با علاقت نسازد. در علم، خوف بايد، در حال، رجا بايد در عين، استقامت بود... هيچ‏كس از دوستان او اين راه را نبريد تا سه چيز به هم نديد: از سلطان نفس، رسته و دل با مولا پيوسته و سِر، به اطّلاع حق آراسته(12)».
اگر بر خداست كه در همه برنامه‏هاى تكوينى و تشريعى خود و در تدبير آفرينش و ارسال رسل و انزال كتب، بر راه راست باشد، هيچ موجودى نبايد به خود اجازه دهد كه از راه راست و صراط مستقيم، خارج شود. موجوداتى كه مكلّف به تكاليف اختيارى نيستند، هرگز تخلّف نمى‏كنند. جمادات و نباتات و حيوانات، در همان خطّى حركت مى‏كنند كه نظام آفرينش بر آن قرار دارد و نظام‏بخش آفرينش، آن را ترسيم كرده است. انسان هم مى‏توان گفت: در حدود 95% افعال خود را مطابق همين نظام انجام مى‏دهد. تنها 5% افعال او، ارادى و اختيارى است كه در اين بخش ممكن است خصيم يا مخاصم گردد و آن هم نتيجه‏اى جز ضرر و زيان، دامنگيرش نمى‏سازد. دشمن به دشمن آن نپسندد كه بى‏خرد
بر نفس خود كند به مراد و هواى خويش‏
از دست ديگرى چه شكايت كند كسى‏
سيلى به دست خويش زده بر قفاى خويش‏
دزد از جفاى شحنه چه بيداد مى‏كند
كو گردنش نمى‏زند الّا جفاى خويش‏
چاه است و راه و ديده بينا و آفتاب‏
تا آدمى نگاه كند پيش پاى خويش‏
گر گوش دل به گفته سعدى كند كسى‏
اول رضاى حق طلبد پس رضاى خويش‏
جالب اين است كه در نظام حكيمانه آفرينش، ما انسان‏ها، هم راهيم، هم رهرو. نظام تكوين و نظام تشريع هم راه است. البته نظام تشريع، ادامه و مكمّل نظام تكوين است نه اينكه تافته‏اى جدا بافته و مستقل از آن. ما انسان‏ها نيز جزيى از نظام تكوين بوده و نظام تشريع به خاطر ما به وجود آمده و پيامبران خدا هدفى جز تنظيم برنامه‏هاى زندگى انسان و برقرارى نظام قسط و عدل ندارند. به همين جهت است كه مى‏گوييم: «انسان به لحاظ اينكه جزيى از نظام خلقت است، راه؛ و به لحاظ اينكه در همين نظام بايد حركت كند و از خط مستقيم آن خارج نشود، رهرو است». و اما خداوند بزرگ، فوق نظام تكوين و تشريع است و بر آن، اِشراف دارد و اجازه هيچگونه انحرافى را نمى‏دهد.
اين نكته را هم خاطرنشان مى‏كنيم كه فرشتگان هم در نظام هستى، موجوداتى آگاه و مختارند و برخلاف انسانِ مخاصم و خصيم، جز تسليم و سرسپردگى و اطاعت و فرمانبردارى، كار ديگرى از آنها سر نمى‏زند و اين را در كمال اختيار و آزادى و آگاهى، انتخاب كرده است. چنانكه قرآن مجيد درباره‏شان مى‏فرمايد:
«... عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لايَعْصَوْنَ اللّه ما أمرهُم و يَفْعَلونَ مايُؤْمَرونَ(13)».
«بر آتش دوزخ، فرشتگانى درشت‏خو و سختگيرند و از فرمان خداوند سرپيچى نمى‏كنند و آنچه به آن فرمان داده مى‏شوند، انجام مى‏دهند».
و نيز مى‏فرمايد:
«و قالوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَه بَلْ عِبادٌ مُكْرَمونَ
لايَسْبِقونَه بِالقَوْلِ و هُمْ بِأمْرِهِ يَعْمَلونَ(14)».
«گفتند: خداوند رحمان فرزندى گرفته است. او منزّه است بلكه فرشتگان، بندگانى گرامى‏اند كه به گفتار، بر خداوند پيشى نمى‏گيرند و به فرمانش عمل مى‏كنند».
لازم نيست كه همه فرشتگان، سختگير و درشت‏خو باشند. آنها هم بر راه راست الهى قرار دارند و به هرچه مأمورند، همان را عمل مى‏كنند. اگر بر اهل دوزخ سختگيرند، بر اهل بهشت، متواضع و مهربانند و از هر درى بر آنها وارد مى‏شوند و به آنها سلام مى‏دهند و آنها را بر صبرشان تمجيد مى‏كنند و به نيكى سراى آخرت، آنها را دلگرم و شاداب مى‏سازند(15).
بهشتيان، با خوى نيكو زيسته‏اند و بر صراط مستقيم عقايد و اخلاق و اعمال نيكو، سلوك كرده‏اند و به همين جهت سرو كارشان با فرشتگان خوش‏خلق و خوش‏رفتار است؛ ولى دوزخيان، منحرف شده‏اند و با عقايد و اخلاق و اعمال زشت زيسته‏اند و سر و كارشان با فرشتگان سختگير و درشت‏خوست.
فرشتگانى هم هستند كه حامل صحيفه‏هاى تكريم‏شده و رفعت‏مقام و مطهّر الهى بوده و قرآن از آنها به عنوان كريمانى نيكوكار ياد كرده و مقام و منزلت آنها را ستوده است(16). البته آنها از جنگ درونى عقل و شهوت، آسوده‏اند؛ چنانكه حيوانات هم از اين جنگ، به دورند. با اين فرق كه اولى بدون شهوت و دومى بدون عقل است؛ ولى انسان درگير جنگ باطنى عقل و شهوت است و به قول شاعر: آدميزاده طرفه معجونى‏ست‏
كز فرشته سرشته وز حيوان‏
گر رود سوى اين شود كم از اين‏
ور رود سوى آن شود به از آن‏
نداشتن شهوت، دليل بر عدم اختيار نيست. شرط اختيار اين نيست كه موجود داراى شهوت باشد، بلكه شرطش داشتن عقل است؛ اعم از اينكه داراى شهوت باشد يا نباشد. به خاطر همين تضاد عقل و شهوت است كه اگر انسان، پويا و كوشا باشد، از فرشته هم مقرب‏تر مى‏شود. مولوى مى‏گويد:
در حديث آمد كه خلّاق مجيد
خلق عالم را سه گونه آفريد
يك گروه را جمله عقل و علم و جود
آن فرشته است و نداند جز سجود
يك گروه ديگر از دانش تهى‏
همچو حيوان از علف در فربهى‏
اين سوم هست آدميزاد و بشر
نيمى او زا فرشته و نيمى ز خر
نيم خر خود مايل سفلى بود
نيم ديگر مايل عقلى بود
آن دو قوم، آسوده از جنگ و حراب‏
وين بشر با دو مخالف در عذاب‏
حديث مورد اشاره وى در كتب روايى ما به اين صورت آمده است كه عبدالله بن سنان از امام صادق‏عليه السلام درباره افضل‏بودن فرشته يا انسان، سؤال مى‏كند. حضرتش از قول امام على‏عليه السلام در پاسخ وى چنين فرمود:
«انّ اللّه عزّ و جلّ رَكَّبَ فى الملائِكَةِ عَقلاً بِلاشَهْوَةٍ و رَكَّبَ فى البَهائِمِ شَهْوَةً بِلاعقلٍ و رَكَّبَ فى بنى‏آدمَ كُلّيَّتِهِما. فَمَن غَلَبَ عقلُهُ شَهوَتَهُ فهو خَيْرٌ مِنَ الملائِكَة و مَنْ غَلَبَ شهوتُهُ عقْلَه فَهو شَرٌّ مِنَ البَهائم(17)».
«خداوند در فرشتگان، عقل بدون شهوت و در حيوانات، شهوت بدون عقل و در انسان عقل و شهوت، هردو را سرشته است. هركس عقلش بر شهوتش غلبه كند بهتر از فرشتگان و هركس شهوتش بر عقلش غلبه كند، بدتر از حيوانات است».
نظام راستين و بى‏انحراف و اعوجاج خلقت، نظامى است كه موجودات زنده‏اش سه گروه‏اند و اين انسان است كه يا با شناخت دقيق نظام، سرسپردگى مى‏كند و اوج مى‏گيرد و يا گستاخى و سرسرى مى‏كند و ساقط مى‏شود.

پى نوشت:

1) و ما خلقنا السّماء و الارض و ما بينهما لاعبين. لو أردنا أن نتّخذ لهواً لاتّخذناه من لدنّا (انبياء، 16 و 17).
2) وسع كرسيّه السّموات و الارض و لا يؤوده حفظهما (بقره، 275).
3) فالله خير حافظاً و هو ارحم‏الراحمين. (يوسف، 65).
4) بقره، 257.
5) خلق السّموات و الارض بالحق. (نحل، 4).
6) فاذا هو خصيمٌ مبينٌ. (نحل، 5).
7) نحل، 9 تا 6.
8) نحل، 10.
9) نحل، 10.
10) تفسير مجمع‏البيان، جلد 6 و 5، ص 352.
11) ن.ك: به تفسير الميزان، ذيل آيه 10، سوره نحل.
12) كشف الاسرار و عدّةالابرار معروف به تفسير خواجه عبدالله انصارى، تأليف رشيدالدين ميبدى، ج 5، ص 361.
13) تحريم، 6.
14) انبياء، 26 و 27.
15) و الملائكة يدخلون عليهم من كلّ باب
سلامٌ عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار. (رعد، 24 و 23).
16) كلّا انّها تذكرة
فمن شاء ذكره
فى صحف مكرّمة
مرفوعة مطهّرة
بأيدى سفرة
كرام بررة (عبس، 11 تا 16).
17) بحارالانوار، ج 60، 299.

 
جمعه 21 مهر 1391  6:12 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آينده جهان در قرآن

آينده جهان در قرآن

علي كوراني

آينده عالم و فرجام امت اسلامي، به شيوه‌اي در قرآن بيان شده است كه پيامبر اكرم(ص) و وارثان علم آن حضرت، يعني ائمه(ع)، آن‌را به طور كامل مي‌دانند و به تمام مراحل و تطورات آن نيز دانا هستند، اما راهي كه ما براي شناخت آن داريم، به مقداري است كه از آيات و روايات شريفي، كه در اين باره به ما رسيده، مي‌فهميم.
آيندة عالم و فرجام امت اسلامي، به شيوه‌اي در قرآن بيان شده است كه پيامبر اكرم(ص) و وارثان علم آن حضرت، يعني ائمه(ع)، آن‌را به طور كامل مي‌دانند و به تمام مراحل و تطورات آن نيز دانا هستند، اما راهي كه ما براي شناخت آن داريم، به مقداري است كه از آيات و روايات شريفي، كه در اين باره به ما رسيده، مي‌فهميم.
و تعداد آياتي كه از آيندة امت و عالم صحبت مي‌كند به ده‌ها آيه مي‌رسد؛ از قبيل:
وعد الله الذّين آمنوا و عملوا الصّالحات ليستخلفنّهم في الأرض... .7
خدا به كساني از شما كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده‌اند، وعده داد كه در روي زمين جانشين ديگرانشان كند. و اين آيه:
سنريهم آياتنا في الآفاق و في أنفسهم حتّي يتبيّن لهم أنّه الحقّ ... .8
زودا كه آيات قدرت خود را در آفاق و در وجود خودشان به آنها نشان خواهيم داد تا برايشان آشكار شود كه او حق است. و آية:
و من أظلم ممّن منع مساجد الله... لهم في الدّنيا خزيٌ... .9
كيست ستمكارتر از آن كه نگذاشت كه نام خدا در مسجدهاي خدا برده شود... نصيبشان در دنيا خواري است... . و آيات ديگري كه مجموعاً به ده‌ها آيه مي‌رسد. و روايات و احاديث در اين باره به صدها روايت مي‌رسد كه در مصادر حديثي شيعه و سني آمده است. و برخي از آنها در ابواب مستقلي جمع‌آوري شده‌اند. مانند ابواب «ملاحم و فتن» و... كه در اين روايات پيرامون حوادث بزرگ و كوچكي كه بعد از نبي‌اكرم(ص) تا آخرالزمان براي امت اسلامي رخ مي‌دهد، بحث شده است.
و شايد بيشترين و صحيح‌ترين روايات نزد شيعه و سني، رواياتي باشد كه از مرحلة ظهور اسلام و داخل شدن اقوام مختلف در اسلام و تشكيل حكومت الهي به دست مهدي منتظر(ع) از فرزندان نبي اكرم(ص) صحبت مي‌كند و هنگامي كه روايت و آيه دربارة يك موضوع، اتفاق پيدا مي‌‌كنند، آن قضيه داراي ارزش علمي بالايي مي‌شود.همان‌طور كه در روايات وارده در تفسير آيات مربوط به ظهور اسلام يا ظهور امام مهدي(ع) چنين است.

نگاهي اجمالي به آيات تفسير شده به ظهور حضرت مهدي(ع)

علامه بحراني در كتاب المحجّة حدود يكصد روايت وارده دربارة تفسير آيات به امام مهدي(ع) را گرد آورده است. بعد از بررسي بيش از چهارصد مصدر كتب تفسيري و حديث، بيش از پانصد روايت كه ده‌ها آيه را به امام مهدي(عج) تفسير مي‌كند، يافتم؛ كه بيشتر آن روايات از طرق شيعه از امامان اهل بيت(ع) و اندكي نيز از طريق اهل سنت روايت شده است.
موضوعات اين روايات بسيار متنوع مي‌باشند. من جمله، صحبت از پاره‌اي وقايع قبل از ظهور ايشان؛ جمع شدن ياران آن حضرت(ع) در مكه، آغاز قيام حضرت مهدي(ع) از مسجدالحرام، حركت ايشان به سوي قدس، متوجه شدن ايشان به عالم، و جنگ‌ها و پيروزي‌هاي حضرت حجت(ع) و رفاه و گشايش در عصر ايشان، و عدالت و رحمت و دوست داشتن ايشان توسط مردم، و ده‌ها موضوع كلي و تفصيلي از اين مرحله از ظهور اسلام بر ساير اديان، و آنچه به دنبال اين مرحله به وقوع مي‌پيوندد از نزول حضرت مسيح(ع) و تصديق حضرت مهدي(ع) و حمايت و ياري حضرت مهدي(ع) توسط ايشان، و از آنچه بعداز امام مهدي(ع) رخ مي‌دهد؛ از رجعت پيامبر اكرم(ص) و ائمه (ع) به دنيا و حكومت نمودن به مدت طولاني، پس از آغاز شدن علايم قيامت، و خروج جنبده‌اي از زمين (دابة الأرض) و يأجوج و مأجوج و... .
نمونه‌هايي از مصادر شيعه و سني
1. طبري در تفسير خود10 مي‌گويد: سُدّي دربارة اين سخن خداوند تعالي:
و من أظلم ممّن منع مساجد الله أن يذكر فيها اسمه و سعي فى خرابها.
مي‌گويد: «روميان بخت‌النصر را در تخريب بيت المقدس ياري كردند» و دربارة اين قول خداوند:
أولئك ماكان لهم أن يدخلوها إلاّ خائفين.12
آنان حق ندارند جز ترسان و لرزان در آن [مسجد] درآيند؛
گفته است: در زمين، هيچ رومي وجود ندارد مگر اينكه اگر بخواهد وارد آن شود، مي‌ترسد كه گردنش زده شود، و به پرداخت جزيه ترسانده شده، آنرا مي‌پردازد. و دربارة اين آية قرآن:
لهم في الدّنيا خزيٌ.13
در دنيا، ايشان را خواري است.
مي‌گويد: اما خواري و ذلت روميان در دنيا، هنگامي است كه امام مهدي(ع) قيام نموده و «قسطنطنيه» را فتح نمايد و آنها را به قتل رساند؛ اين ذلت آنها در دنياست.
همين روايت را شيخ طوسي از سدي در تفسير التبيان14 روايت كرده، و به آخر آن اين جمله را اضافه نموده است: «و براي آنان، خواري در دنيا به اين است كه كشته شوند، اگر حربي باشند.»
مشابه اين بيان را «سيوطي» در تفسير درّ المنثور15، نقل كرده است. همچنين در كتاب العرف الوردي في أخبار المهديّ الحاوى16 و در كتاب البرهان17 و صاحب جريدة العجائب18، نيز اين روايت نقل شده است.
آنچه را كه دربارة قيمت و ارزش علمي روايت نقل شده از سدي گفتيم، در حالي‌كه فقراتي را كه سدّي بر زمان خودش تطبيق نموده است، رد نموديم به اين دليل است كه روايت، اين نكته را آشكار مي‌كند كه در ذهن تابعيني مثل سدي اين بوده است كه پيروزي كامل مسلمين بر روم و فتح پايتخت آنان‌، كه در اين روايت قسطنطنيه ناميده شده، به دست مهدي موعود(ع) انجام شده و عزت مسلمين در مقابل آنها به دست ايشان تحقق خواهد يافت.
2. در كمال‌الدين19 از امام صادق(ع) روايت شده است كه دربارة آية:
هو الّذى أرسل رسوله بالهدي و دين الحقّ ليظهره علي الدّين كلّه و لوكره المشركون.20
او كسي است كه پيامبر خود را براي هدايت مردم با ديني درست و برحق، فرستاد، تا او را بر همة دين‌ها پيروز گرداند، هرچند مشركان را خوش نيايد.
چنين فرمودند:
به خدا قسم، تأويل اين آيه رخ نداده و رخ نخواهد داد تا قائم(ع) خروج نمايد. پس آنگاه كه خروج نمايد، هيچ كافري به خداي عظيم و هيچ مشركي به امام وجود نخواهد داشت مگر اينكه خروج آن حضرت(ع) را ناخوش دارد. حتي اگر در ميان صخره‌اي مشرك يا كافري پنهان شده باشد، آن صخره ندا مي‌دهد: اي مؤمن، در ميان من كافري پنهان شده، مرا بشكن و او را بكش. و بخشي از اين روايت را «فرات»21 و «عياشي»22 در تفاسير خود، نقل كرده‌اند و همچنين در العدد القويّه23 و در تأويل الآيات24 و برخي از مصادر ديگر شيعه نيز ذكر شده است.
در مجمع البيان25 از اميرالمؤمنين(ع) روايت شده كه پس از تلاوت اين آيه فرمودند:
آيا دين اسلام بر ساير اديان غالب شده است؟
همراهان حضرت(ع) پاسخ دادند: بلي.
ايشان فرمودند: هرگز، قسم به كسي كه جانم در دست اوست، اين اتفاق نمي‌افتد تا اينكه هيچ شهر و روستايي نباشد مگر اينكه در آن، هر صبح و شام، شهادت بر وحدانيت خدا و رسالت پيامبر اسلام(ص) داده شود.
همين روايت در تأويل الآيات26 و تفسير صافي27 و ديگر مصادر شيعه نيز بيان شده است.
مصادر اهل سنت، تفسير اين آيه را به نزول عيسي(ع) روايت كرده‌اند. همان‌طور كه در جامع طبري28 و سنن بيهقي29 و الدّرالمنثور30 ذكر شده است. شافعي، صاحب البيان31 از سعيد بن‌جبير در تفسير اين قسمت از آيه:
ليظهره علي الدّين كلّه و لوكره المشركون.
چنين نقل كرده است كه: «او، مهدي از عترت فاطمه(س) است.» و سپس مي‌افزايد:
بين اين قول، و قول كساني كه مي‌گويند: منظور، عيسي(ع) است؛ منافاتي وجود ندارد، زيرا همان‌طور كه گفته شد، عيسي(ع) ياري دهندة امام مهدي(ع) است. همچنين فخر رازي در تفسير خود32 از ابوهريره نقل مي‌كند كه گفت:
اين وعده‌اي از جانب خداوند تعالي است كه اسلام را بالاتر و برتر از جميع اديان قرار دهد. او سپس گفت ... و تماميت يافتن اين امر در زمان خروج عيسي(ع) است.
سدّي مي‌گويد:
اين امر هنگام قيام مهدي(ع) است. كه هيچ كس باقي نمي‌ماند مگر اينكه اسلام آورده يا مجبور به پرداخت خراج مي‌گردد. و احاديث متواتري در نزد شيعه و سني وجود دارد كه نزول عيسي(ع) در زمان ظهور حضرت مهدي(ع) خواهد بود و ايشان پشت سر امام مهدي(ع) نماز خواهد خواند.
3. همچنين مصادر فريقين در تفسير آية:
ولو تري إذ فزعوا فلا فوت و أخذوا من مكانٍ قريبٍ.33
اگر ببيني، آنگاه كه سخت بترسند و رهاييشان نباشد و از مكاني نزديك گرفتارشان سازند.
اتفاق نظر دارند كه منظور آيه، «جيش خسف» است. يعني در ابتداي ظهور، لشكري وارد مدينة منوره شده، آنگاه جهت جنگ با امام مهدي(ع)، قصد مكة مكرمه مي‌كنند كه خداوند متعال آنها را قبل از رسيدن به مكه، در زمين فرو مي‌برد. اين مطلب در تفسير طبري34، و ثعلبي35 و كتاب البداء و التاريخ36 و عقد الدّرر37 و تفسير الدّر المنثور38 نقل گرديده است.
بسياري از مصادر شيعي نيز نظير اين تفسير را از اين آيه روايت كرده‌اند كه مجال بر شمردن آنها نيست. البته قطع نظر از اين آيه، روايات متواتري از پيامبر اكرم(ص) ناظر به فرو رفتن لشكر در زمين (خسف جيش) در منابع شيعه و سني از جمله در صحّاح سته آمده است.
4. مصادر شيعه و سني در تفسير آية متعلق به نزول حضرت عيسي(ع) اتفاق نظر دارند:
و إن من أهل الكتاب إلّا ليؤمننّ به قبل موته و يوم القيامة يكون عليهم شهيداً.39
و هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر آنكه پيش از مرگش به او ايمان آورد و عيسي در روز قيامت به ايمانشان گواهي خواهد داد. اين مطلب در تفسير طبري40 آمده است، و شيخ طوسي نيز تبيان41 مي‌فرمايد:
... گويي آيه مي‌خواهد بگويد: احدي از يهود باقي نمي‌ماند، مگر اينكه قبل از موت حضرت عيسي(ع) به ايشان ايمان مي‌آورد. به اين صورت كه با خروج امام مهدي(ع) خداوند حضرت عيسي(ع) را براي قتل دجال به سوي زمين مي‌فرستد و همة مردم جهان، ملت واحد مي‌شوند كه همان ملت اسلام حنيف و دين ابراهيم(ع) مي‌باشد.
و ابن عباس و ابومالك و حسن بصري و قتاده و ابن زيد و... همين نظر را دارند و طبري نيز اين قول را اختيار كرده است. و اين آيه، مخصوص يهودياني است كه در آن زمان زندگي مي‌كنند. و از شيعيان، علي بن ابراهيم اين قول را در تفسيرش ذكر كرده است.

نمونه‌هايي از مصادر شيعي:

1. شيخ صدوق، در كمال الدين42، از امام باقر(ع) نقل مي‌كند كه فرمودند:
قائم ما (اهل بيت) با ترس و رعب (كه در دل دشمنانش ايجاد مي‌شود) ياري مي‌شود، با نصرت و پيروزي تأييد مي‌شود، زمين رام وي مي‌شود، گنج‌ها برايش آشكار مي‌گردد، حكومتش شرق و غرب عالم را فرا خواهد گرفت، خداوند عزوجل به‌وسيلة او دينش را بر ساير اديان غالب خواهد نمود، هرچند كافران اكراه داشته باشند، هيچ خرابي باقي نمي‌ماند مگر اينكه آباد مي‌شود، و روح الله، عيسي بن مريم(ع) ، نزول كرده و پشت سر حضرت مهدي(ع) نماز خواهد گذارد. پس آنگاه كه حضرت بقية الله(عج) ظهور نمايد به كعبه تكيه نموده و سيصد و سيزده مرد اطرافش اجتماع مي‌نمايند. و اولين چيزي كه مي‌گويد اين آية شريفه است:
بقيةالله خيرٌ لكم إن كنتم مؤمنين.43
اگر ايمان آورده‌ايد، آنچه خدا باقي مي‌گذارد برايتان بهتر است.
آنگاه مي‌فرمايند:
من بقيةالله در زمين هستم و خليفه و حجت خدا بر شما مي‌باشم، هيچ مسلماني بر ايشان سلام نمي‌كند مگر با اين جمله: السّلام عليك يا بقيّةالله في أرضه.
2. نعماني در كتاب غيبت44 خود، از ابوبصير نقل كرده است كه گفت:
از امام باقر(ع) دربارة اين آية شريفه پرسيدم كه:
سنريهم آياتنا في الآفاق و في أنفسهم حتّي يتبينّ لهم أنّه الحقّ.45
امام باقر(ع) پاسخ فرمودند:
در درونشان، مسخ را و در بيرونشان، حركت و خروش آفاق، عليه آنان را نشانشان مي‌دهد. پس قدرت خدا را در انفس خويش و در آفاق مي‌بينند و ضعفشان برايشان آشكار مي‌شود. و معناي اين سخن خداوند تعالي (حتّي يتبيّن لهم أنّه الحقّ) خروج قائم(ع) و چه بسا معناي مسخ مذكور براي سركشان، مسخ در شخصيت و روحياتشان باشد كه با آن ضعفشان آشكار مي‌شود.
3. در غيبت نعماني46 از حضرت اميرالمؤمنين(ع) دربارة اين سخن خداوند عزوجل:
فاختلف الأحزاب من بينهم.47
گروه‌ها با هم اختلاف كردند.
سؤال شد، ايشان فرمودند:
با ديدن سه چيز منتظر فرج باشيد.
گفته شد اي اميرالمؤمنين(ع) آنها چيستند؟
حضرت علي(ع) فرمودند:
اختلاف اهل شما به خاطر آنچه كه در بين آنهاست، پرچم‌هاي سياه از خراسان، فزع (صيحة) آسماني در ماه رمضان. دوبارة سؤال شد: اين صيحه در ماه رمضان چيست؟ اميرالمؤمنين(ع) فرمودند:
آيا سخن خداوند عزوجل را در قرآن نشنيده‌ايد كه مي‌فرمايد:
إن نشأ ننزّل عليهم من السّماء آيةً فضلّت أعناقهم لها خاضعين.48
اگر بخواهم از آسمان برايشان آيتي نازل مي‌كنيم كه در برابر آن به خضوع سر فرود آورند.
[سپس فرمودند:] آن، نشانه‌اي است كه زنان جوان را از سراپردة خود خارج مي‌كند و خواب رفته را بيدار مي‌نمايد و كسي را كه در حال چرت است به فزع وامي‌دارد.
و همين روايت را سلمي، از اهل سنت، در عقدالدرر49 و بسياري ديگر از منابع شيعي، كه مجال ذكرشان نيست، روايت كرده‌اند. و برخي از آنها اين روايت را از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و از ابن عباس نقل كرده‌اند. و روايات ديگري صيحه يا آيه و نشانة ماه رمضان را اين‌گونه تفسير نموده‌اند كه آن صدايي است از آسمان، خطاب به همة ملت‌هاي عالم به اين‌كه جنگ و نزاع‌ها و دوري از دين را كنار گذاشته و از امام مهدي موعود(ع) اطاعت نمايند و حضرت مهدي(ع) را با اسم و اسم پدرش نام مي‌برد. با قطع نظر از تفسير آيه، دربارة اين نداي آسماني روايات ديگري نيز در مصادر شيعه و سني نقل شده‌است كه مجال ذكر مصادر آنها نيست. 4. در مصادر شيعه، در تفسير آية:
و لئن أخّرنا عنهم العذاب إلي أمّةٍ معدودة ليقولنّ مايحبسه ألا يوم يأتيهم ليس مصروفاً عنهم و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤن.50 و اگر چندگاهي عذابشان را به تأخير بيفكنيم مي‌پرسند: چه جيز مانع آن شده است؟ آگاه باشيد چون عذابشان فرا رسد، آن‌را بازنگردانند، و آنچه را مسخره مي‌كردند، آنان را دربرخواهد گرفت.
چنين آمده است كه مقصود از «امّة معدودة» اصحاب حضرت مهدي(ع) مي‌باشند و در تفسير قمي51 ذيل اين آيه از امام معصوم(ع) نقل شده است كه فرمودند:
«أمّة معدودة» اصحاب قائم(ع) اند كه سيصد و ده و اندي مي‌باشند.
و عياشي نيز همين روايت را از امام باقر(ع) در تفسير خود نقل كرده و به آن افزوده است كه؛
در يك لحظه، مانند برگ پاييزي كه فرو مي‌ريزد، گرداگرد آن حضرت گسيل مي‌گردند.52
و خود او از امام صادق(ع) با لفظ «او، قائم(ع) و اصحابش مي‌باشند» روايت كرده است.53 همچنين نعماني در آن را از امام صادق(ع) روايت كرده است.54 در تعداد ديگري از منابع شيعه نيز اين مطلب موجود است كه مجال ذكرشان نيست. همانطور كه ملاحظه مي‌شود تفسير «الأُمّة» در اين آيه به «جماعتي از مردم» صحيح‌تر از تفسير آن به «مدتي از زمان» است، كه برخي از مفسران آن‌را ذكر كرده‌اند. چرا كه اصل در استعمال‌هاي قرآني، معناي حقيقي كلمه است و عدول از معناي حقيقي به معناي مجازي، تا زماني كه راه باز است، صحيح نمي‌باشد. كلمة «الأُمّة» بر طبق آنچه در المعجم المفهرس آمده چهل و نه بار در قرآن به كار رفته است كه در مورد آن مفسران اتفاق نظر دارند كه معنايش جماعت واحدي از مردم است كه همان معناي حقيقي «الأُمّة» مي‌باشد. و مفسران ذكر كرده‌اند كه در آية مذكور و آية 118 سورة يوسف به معناي «مدت» و در آية 22 و 23 سورة زخرف به معناي «دين و ملت» است. و البته در همة موارد مي‌توان آن‌را به معناي حقيقي‌اش با حذف مضاف يا بدون حذف مضاف تفسير نمود، كما اينكه در آية مذكور چنين كرديم.
5. در بعضي از روايات «مطلع الفجر» در سورة قدر را به ظهور امام مهدي(ع) تفسير نموده‌اند؛ مانند تفسير فرات كوفي55 و تأويل الآيات از محمد بن عباس56.
ممكن است اشكال شود به اينكه معنا ندارد كه بگوييم انتهاي سلام در شب قدر، با ظهور امام مهدي(ع) مي‌باشد. بلكه معنا اين مي‌شود كه در هنگام ظهور آن حضرت(ع) در شب قدر تحولي حاصل مي‌‌شود و سلام بر حضرت مهدي(ع) و بر مؤمنين مي‌باشد. لذا مقصود اين است كه سلام و عطا در شب قدر، قبل از ظهور ايشان تا طلوع فجر ادامه دارد. اما هنگامي كه فجر اسلام طالع شود و با ظهورش عالم را فرا بگيرد، در سلام الهي بر اهل زمين و بر امامشان، به تبع تحول ايماني كه در خود اهل زمين ايجاد شده است، تحول و تطوري ايجاد خواهد ‌شد.

پي‌نوشت‌ها:

1. سورة نحل (16)، آية 89.
2. سورة اعراف (7)، آية 145.
3. سورة زخرف (43)، آية 63.
4. سورة نحل(16)، آية 89.
5. الكيني، محمد بن يعقوب،كافي، ج 2، ص 599، ح 3.
6. حسيني بحراني، سيدهاشم، البرهان، ج 1، ص 378.
7. سورة نور (24)، آية 55.
8. سورة فصلت (41)، آية 53.
9. سورة بقره(2)، آية 114.
10. تفسير طبري، ج 1، صص 399ـ398.
11. سورة بقره(2)، آية 114.
12. همان.
13. همان.
14. شيخ طوسي، تفسير التبيان، ج 1، ص 420.
15. درالمنثور، ج 1، ص 108.
16. العرف الوردي في أخبار المهدي الحاوي، ج 2، ص 57.
17. حسيني بحراني، همان، ص 144.
18. العجائب، ص 275.
19. شيخ صدوق، محمد بن علي بن الحسين، كمال‌الدين و تمام‌النعمة، ج 2، ص 670، ب 57، ح 16.
20. سورة توبه (9)، آية 33.
21. تفسير فرات، ص 184.
22. تفسير عياشي، ج 2، ص 87، ح 52.
23. العدد القويه، ص 69، ح 104.
24. تأويل الآيات، ج2، ص 688.
25. شيخ طبرسي، تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 280.
26. تأويل الآيات، ج 2، ص 698، ج 6.
27. تفسير صافي، ج 2، ص 338.
28. جامع طبري، ج 10، ص 82.
29. سنن بيهقي، ج 9، ص 18.
30. سيوطي، همان، ج 3، ص 213.
31. شيخ طبرسي، همان، ص 528، ح 25.
32. تفسير فخررازي، ج 16 ، ص 40.
33. سورة سبأ (34)، آية 51.
34. تفسير طبري، ج 22، ص 72.
35. تفسير ثعلبي، ج 3، ص 154.
36. البدء و التاريخ، ج 2، ص 177.
37. سلمي، عقدرالدّرر، ص 76، ب 4، ح 2.
38. سيوطي، همان، ج 5، ص 240.
39. سورة نساء(4)، آية 159.
40. تفسير طبري، ج 6، ص 14.
41. شيخ طوسي، همان، ج 3، ص 386.
42. شيخ صدوق، همان، ج 1، ص 330، ب 32، ح 16.
43. سورة هود(11)، آية 86.
44. النعماني، الغيبة، ص 229، ب 14، ح 40.
45. سورة فصلت(41)، آية 53.
46. النعماني، همان، ص 229، ب 14، ح 40.
47. سورة مريم(19)، آية 37.
48. سورة شعرا(26)، آية 4.
49. سلمي، همان، ص 104، ب4،ح2.
50. سورة هود(11)، آية 8.
51. تفسير قمي، ج 1، س 323.
52. تفسير عياشي، ج 2، ص 57.
53. همان، ج 2، ص 141.
54. النعاني، همان ص 241، ب 13، ح 36.
55. تفسير فرات، ص 218.
56. تأويل الآيات، ج2، ص 818، ح 3 و ص 820، ح9.

 
جمعه 21 مهر 1391  6:12 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جهان را پاس بداريم - قسمت پنجم

جهان را پاس بداريم - قسمت پنجم

دكتر احمد بهشتى‏

ما همچنان در پى بيان اين مسأله‏ايم كه جهان هستى با نظام متقن و حكيمانه‏اى كه بر آن حاكم است، چه تقاضاهايى از ما دارد و چه وظايفى پيش پاى ما مى‏گذارد و خلاصه اين‏كه آينده اين جهان قبل از اين كه منتهى به معاد و روز رستاخيز شود، چگونه است؟ نبرد حق و باطل و سرانجام آن‏
در جهانى زندگى مى‏كنيم كه بر صراط مستقيم نظام‏مندى است و آفريدگار حكيم از طريق همين نظام، روزى‏رسانى همه جنبندگان را بر عهده گرفته است. هدايت تكوينى و تشريعى در همين نظام صورت مى‏گيرد. آفريدگار اين نظام، اهل ايمان را در همين جهان، نصرت مى‏كند و آنها را تنها نمى‏گذارد. خط سير اين نظام را او به گونه‏اى ترسيم كرده است كه كافران و مستكبران نتوانند اهل ايمان و جهادگران راه خدا را در زير چكمه‏هاى خود نابود كنند و براى هميشه آنها را از صحنه زندگى، خارج سازند.
پايان دنيا، ورود همگان در جهنم است. ورودى كه براى برخى، خروج در پى ندارد. ولى براى بقيه، خروج در پى دارد، آن هم خروجى برق‏آسا يا كند يا متوسط.
نبرد حق و باطل، نبردى طولانى است و رشته‏اى است كه سر دراز دارد. قطعاً نقطه آغازين آن، همان نقطه آغازين خلقت انسان است. نخستين نسل آدم ابوالبشر، يعنى هابيل و قابيل، مبارزه را آغاز كرد. در اين مبارزه، خون پاك هابيل بر زمين ريخته شد(1) و از آن پس، همواره هابيليان و قابيليان، در برابر يكديگر قرار داشته‏اند و امروز نيز همين وضع ادامه دارد؛ و صد البته كه نظام هستى كه نظام نصرت اهل ايمان است، سير خود را در خط دفع قابيليان و نجات هابيليان، ادامه داده است.
در مبارزه نوح و قومى جبّار، نظام هستى با پديد آوردن طوفانى، نوحيان را بر كرسى پيروزى نشاند(2).
در مبارزه ابراهيم و نمرود، ابراهيم، طعمه آتش نمروديان گرديد و به اراده حق، شعله‏هاى آتش، سرد و سلامت شد و ابراهيميان جشن پيروزى گرفتند(3).
در مبارزه موسى و فرعونيان، رود نيل عهده‏دار خدمت به اهل ايمان و زمينه‏سازى پيروزى موسويان شد. موسى در تاريكى شب، مأمور مى‏شود كه ياران خود را از راه خشكى كه در دريا گشوده مى‏شود، عبور دهد، بى‏آنكه از تعقيب فرعونيان و از غرق شدن، بيم و هراسى داشته باشد(4).
در پى اين مبارزه و به دنبال انحراف كليميان از راه حق و افتادن آنها به ورطه باطل، مبارزه ديگرى آغاز مى‏شود. قطعاً اين مبارزه، مبارزه‏اى دشوارتر است. اينها همان‏هايى بودند كه روزگارى اسير و گرفتار بودند و ظلم و ستم فرعونى چنان گلوى آنها را فشرده بود كه نمى‏توانستند يك نفس راحت بكشند. اينان با قيام موسى و هارون، تنگناها را پشت سر گذاشتند و آزاد شدند، ولى افسوس كه خود در شهوت و فساد و حق‏كشى و بيدادگرى و انحراف و انحطاط، غوطه‏ور شدند(5) و اينك عيسى بايد قيام كند و با اين حق‏ستيزان پرمدّعا به مبارزه پردازد. نتيجه آن شد كه مصمم شدند عيسى را به دار آويزند؛ ولى خداوند او را حفظ كرد(6).
با سپرى شدن دوران مبارزات عيسى كه در آن دوران، پيروان آن حضرت، ميوه شجره طيّبه نصرت الهى را چيدند و كامياب شدند، نوبت به قيامى ديگر رسيد. در اين قيام، مبارزه‏اى چندجانبه لازم است. چراكه بايد در يك جبهه با آنهايى كه بت مى‏پرستند و خود را پيرو هيچ پيامبرى نمى‏دانند و در جبهه‏هايى ديگر با آنهايى كه خود را معتقد به نبوت موسى يا عيسى يا زردشت معرفى مى‏كنند، مبارزه كند.
سر و كار عيسى با كليميان منحط بود، ولى اكنون سر و كار پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله، هم با كليميان منحط و هم با مسيحيان منحرف و هم با زردشتيان حقيقت‏ناشناس و هم با بت‏پرستان گمراه است و حقيقتاً مبارزه، بلكه نبردى همه‏جانبه در مى‏گيرد و اگر نبود نظام حكيمانه‏اى كه پوينده راه نصرت اهل ايمان و زمينه‏ساز پيروزى پيروان مكتب قرآن است، آن همه نيروهاى كفر كه همگى ملّت واحده‏اند(7) اين نهضت نوظهور را از همان آغاز، در نطفه خفه مى‏كردند و اين، با سنت نظام الهى، سازگار نبود(8).
ستيز همه‏جانبه حق و باطل به اوج رسيده بود. آنچه نيروهاى حق‏مدار را به هم مى‏پيوست، خودِ حق بود، نه معيارها و ملاك‏هاى ديگرى از قبيل خويشاوندى و زبان و خاك و وطن و نژاد و قبيله و طايفه و رنگ پوست و... در جبهه‏هاى باطل هم آنچه نيروها را به هم مى‏پيوست، خودِ باطل بود. بنابراين به فرمايش اميرالمؤمنين‏عليه السلام(9)، برادركشى و پدركشى و فرزندكشى و عموكشى، از كارهاى روزمرّه بود. هيچ‏كدام از دو جبهه از خويشاوندكشى ناراحت و آزرده‏خاطر نبودند. تنها خشنودى آنها در اين بود كه خونى از طرف مقابل ريخته شود و رقيبى از پاى درآيد و پرچمى بر زمين افتد. گاهى پيروزى از آنِ اهل حق بود و گاهى از آنِ اهل باطل. اگر نظام هستى كه بر پايه حق استوار است(10) نظامى بى‏تفاوت بود، بايد اين شكست و پيروزى متقابل، همچنان ادامه مى‏يافت و هرگز بر پيروزى يكى شاد و بر شكست ديگرى غمگين نمى‏شد. نه لبخندى مى‏زد و نه اشكى مى‏ريخت.
و اگر نظام هستى بر پايه باطل استوار بود، بر شكست اهل حق، شاد و بر شكست اهل باطل غمگين بود. اگر اشكى داشت، نثار راه شكست‏خوردگانى مى‏كرد كه هماهنگش باشند و اگر لبخندى داشت بر شكست‏خوردگانى به نمايش مى‏گذاشت كه با راه و رسمش ناهماهنگ باشند. نه آن است و نه اين. نه بى‏تفاوتى و نه گرايش به باطل. نه هر دو را يكسان مى‏بيند و نه نگاه محبت‏آميز خود را به جبهه باطل هديه مى‏كند؛ چراكه به باطل آفريده نشده است(11). مهم اين است كه اهل حق، از استقامت خود، ذره‏اى نكاهند و شكست‏ها را مقدمه پيروزى بدانند و در فراز و نشيب‏ها، همچون پولاد؛ آبديده شوند و تزلزل و اضطراب به دل راه ندهند و روز به روز، گام‏ها را استوارتر سازند تا به چشم دل، نزول فرشتگان را تماشا كنند و به گوش جان، مژده پيروزى را از زبان آنها بشنوند(12).
اميرالمؤمنين‏عليه السلام پس از بيان فراز و نشيب‏هاى مبارزاتى، فرمودند:
«فلمّا رأى اللّه صدقنا أنزل بعدوّنا الكبت و أنزل علينا النّصر حتّى استقرّ الإسلام ملقياً جرانَه و متبوّءاً أوطانه(13)».
«همين كه خداوند، صدق و اخلاص ما را در بوته آزمون مشاهده فرمود، بر دشمن ما خوارى و شكست نازل كرد و بر ما فتح و پيروزى فرو فرستاد، تا اينكه اسلام استقرار يافت و گردن و سينه خود را بر زمين نهاد و در هر شهر و ديارى، وطن گرفت».
اگر جهان هستى در برابر زير و رو شدن حق و باطل و پيروزى‏ها و شكست‏هاى متقابل، نهادى آرام و خونسرد بود يا هم‏سنخ و هم‏سلك حزب‏الشيطان و اهل باطل بود، چگونه نيروهاى غيب و فرشتگان اكرام شده(14) بر مردان و زنان مقاوم و پايدار در راه ايده‏ها و اهداف الهى نازل مى‏شدند و آنها را مژده مى‏دادند؟
اگر خداوند، اين نظام را در مسير پيروزى حق و حقيقت قرار نداده و اگر عدالت و حكمت را بر آن، حاكم نكرده بود، چگونه اميرالمؤمنين‏عليه السلام به نقل خاطراتى شيرين از دوران دفاع مقدس مى‏پرداخت و از اينكه در بوته آزمايش، جمعى مخلص، سرافراز و موفق از كار درآمده‏اند و مشمول نزول فتح و پيروزى از جانب خداوند شده‏اند، سخن مى‏گفت؟
افسوس كه اين راه ادامه نيافت و شهوات غالب شد و مجاهدت‏ها و استقامت‏ها
اكنون ما مسابقه حيوانات را برگزار مى‏كنيم و براى سگ‏ها و گربه‏هايى كه در اين مسابقات، خودى نشان مى‏دهند، جوايزى در نظر مى‏گيريم و به افتخارشان شادى‏كنان، كف مى‏زنيم؛ آن‏هم در حالت اختلاط زننده زنان و مردان بلهوس! آرى! در مراسم اين مسابقه، سگ با وقارى كه دستورات صاحبش را مو به مو اجرا كرده بود، براى صاحبش افتخار آفريد و زنى اعلام كرد كه براى گربه‏اش غذاى هفتگى را از تركيه سفارش مى‏كند. اين مراسم در دارآباد تهران برگزار شد.
به قعود و عزلت مبدل گرديد و روز گرفتارى اهل حق فرا رسيد و اگر از اول چنين بود، آن پيروزى‏ها و افتخارآفرينى‏ها هم تحقق نمى‏يافت. از اين‏رو حضرتش‏عليه السلام فرمودند:
«و لعمرى لو كنّا نأتى ما أتيتم، ما قام للدّين عمود و لا اخضرّ للإيمانِ عودٌ(15)».
«به جان خودم سوگند كه اگر ما هم مانند شما رفتار مى‏كرديم، نه براى دين، ستونى استوار مى‏شد و نه براى ايمان،درختى سرسبز و شاداب مى‏گشت».

نمونه‏هايى از امدادهاى غيبى‏

اگر نگاهى گذرا به مبارزاتى كه به پيروزى انقلاب اسلامى انجاميد بيفكنيم و اگر مرورى بر دوران هشت سال دفاع مقدس و جنگ تحميلى داشته باشيم، رمز كلمات اميرالمؤمنين‏عليه السلام را در زمان خودمان آشكارا شهود مى‏كنيم.
آن فداكارى‏ها و دلاورى‏ها و خلوص و اخلاصى كه در مبارزه با رژيم منحط پهلوى تحقق يافت، توانست در برابر قدرت مادى و امكانات مالى و پشتوانه‏هاى جهانى، به پيروزى برسد و همه موانع را از پيش‏رو بردارد و نظام مقدس اسلامى را استقرار بخشد. حادثه‏اى كه در صحراى طبس اتفاق افتاد و شكست مفتضحانه‏اى كه براى نيروهاى آمريكايى به بار آورد، نشان بارزى از نزول خوارى و پريشانى بر دشمن و نزول پيروزى و ظفر و نصرت بر ملّت ايران بود. اين قضيه، شبيه قضيه‏اى بود كه براى «اصحاب فيل» اتفاق افتاد. فيل‏سواران مغرور آمده بودند كه كعبه را ويران كنند و خداوند به وسيله سنگريزه‏هايى كه پرنده‏هاى «ابابيل» بر سرشان باريدند، هلاك و تار و مارشان كرد(16).
در دوران جنگ تحميلى، اهل بصيرت، دستهاى غيبى را شهود مى‏كردند و آثار فتح و ظفر و نصرتى را كه آن دستها از پيش خدا مى‏آوردند، با چشم ظاهر مى‏ديدند و اين‏ها نبود مگر به بركت اينكه ملّتى با عزم راسخ و توكّل به خدا به ميدان آمده و در بوته آزمون، حقيقت اخلاص خود را نشان داده بود.

نمونه‏هايى از انحرافات‏

و ما اينك در بعضى از امور و در پاره‏اى از اماكن و در بخشى از برنامه‏ها چيزهايى مشاهده مى‏كنيم كه خلاف آن روحيه است. اكنون ما مسابقه حيوانات را برگزار مى‏كنيم و براى سگ‏ها و گربه‏هايى كه در اين مسابقات، خودى نشان مى‏دهند، جوايزى در نظر مى‏گيريم و به افتخارشان شادى‏كنان، كف مى‏زنيم؛ آن‏هم در حالت اختلاط زننده زنان و مردان بلهوس! آرى! در مراسم اين مسابقه، سگ با وقارى كه دستورات صاحبش را مو به مو اجرا كرده بود، براى صاحبش افتخار آفريد و زنى اعلام كرد كه براى گربه‏اش غذاى هفتگى را از تركيه سفارش مى‏كند. اين مراسم در دارآباد تهران برگزار شد(17).
منتظران ظهور بايد همچون سربازانى باشند كه فرمانده به آنها فرمان آماده‏باش داده و هر لحظه آماده‏اند كه به سوى دشمن يورش برند.
مگرنه با واگذارى بخشى از فعاليت وزارت ارتباطات به بخش خصوصى، بسيارى از كاركنان زن، با وضعيت بسيار زننده‏اى در اين محيطها حاضر مى‏شوند و كسى هم به اعتراضات مردم، توجهى نشان نداده است(18)؟!
در شهر هشتگرد، شب‏هاى 25 تا 28 ارديبهشت به مدت چهار شب كنسرت موسيقى بدون مجوز با حرمت‏شكنى‏هاى گسترده اجرا شد. البته اعتراض مردم شهر درخور تحسين و تقدير بود(19).
پخش كتاب‏هاى غيرمجازى چون «آيا خدا مرده است؟» و «ايران پس از 1400 سال» و غيره از توطئه‏اى گسترده عليه مقدسات، خبر مى‏دهد(20).
چرا راه دور برويم؟ نيمه شعبان در ميان اعياد شعبانيّه، برجستگى خاصى دارد. توده مردم در اين عيد بزرگ، شعور مذهبى خود را با شعار توأم مى‏كنند و به‏طور خودجوش، كوچه‏ها و خيابان‏ها و اماكن مقدس مذهبى را مى‏آرايند و منطره‏اى زيبا و روح‏انگيز به آنها مى‏بخشند. در اين ميان برخى از افراد، فرصت‏طلبى مى‏كنند و با برگزارى مراسمى مبتذل، همراه با سوت و كف و رقص، قلب مبارك امام عصر و دوستان واقعى و عاشقان مخلص را مى‏آزارند. شبيه آنچه عرب‏ها در عصر جاهليّت به عنوان طواف كعبه مرتكب مى‏شدند و نمازشان سوت كشيدن و كف زدن بود(21) و ما شاهد بوديم كه شبى در ساعت تحويل سال نو گروهى در مسجدالحرام كف زدند و آبروريزى كردند! متأسفانه ايادى استكبار هم براى كم‏رنگ كردن احساسات لطيف توده مردم، به ياران اندك خود اعلام كردند كه در روز جمعه 10 مهر (15 شعبان) با 50 هواپيما وارد تهران مى‏شوند و كار را يكسره مى‏كنند و آنها وظيفه دارند كه در ميدان انقلاب تهران روزها تجمع كنند و «منتظر»! باشند كه حادثه‏اى بزرگ اتفاق مى‏افتد! رهبرى اين جريان بر عهده ديوانه‏اى پنج همسرى بود به نام فتح‏اللّه يزدى كه به فارسى «اهورا پيروزى يزدى» ترجمه شده است. اينها همه در حالى بود كه هواپيماها و هليكوپترهاى آمريكايى، شهر مقدس سامرّاء و زادگاه مطهر امام غايب و مهدى منتظر را بمباران مى‏كردند. نتيجه اين يورش وحشيانه 110 كشته و 180 مجروح بود(22). شايد هم ما مقصريم. درست است كه انتظار ظهور در شعورها به خوبى نفوذ كرده و در شعارها تجلّى يافته و دعاى ندبه و فرج و توسّل و حضور ميليونى عاشقان مهدى در مسجد مقدس جمكران، از رواج و رونق ستايش‏انگيزى برخوردار گشته است. ولى آيا انتظار ظهور در عمل ما هم رسوخ پيدا كرده و آيا به سوى ظهور، گام برداشته‏ايم؟ آيا رفتار ما همچون شعور و شعار ما به سوى ظهور است؟ آيا در اخلاق، اقتصاد، سياست، معاشرت، خدمت، طاعت، عبادت، فرهنگ، تعليم و تربيت و ساير امور، رفتارمان به‏طور كامل، رفتار يك منتظر است يا با رفتار كسانى كه در شعور و شعار از فلسفه انتظار فاصله بسيار دارند، همسان و همسوييم؟ منتظران ظهور بايد همچون سربازانى باشند كه فرمانده به آنها فرمان آماده‏باش داده و هر لحظه آماده‏اند كه به سوى دشمن يورش برند. آرى:
«المنتظرُ لأمرنا كالمتشحّط بدمه فى سبيل اللّه(23)».
«منتظر فرج ما همچون مجاهدى مى‏باشد كه در راه خدا در خون خود غوطه‏ور شده است».
راستى اگر فرصت‏طلبان ضد مكتب انتظار و مهدويّت، بيشتر از اين فرصت يابند، چه پيش خواهد آمد؟ آيا به سرنوشت عراق و افغانستان گرفتار نخواهيم شد؟ اميرالمؤمنين‏عليه السلام به مردمى كه از راه و رسم و سيره گذشتگان، انحراف جسته بودند، فرمودند: «و أيمُ اللّهِ لتَحْتَلِبُنَّها دماً و لتُتْبِعُنَّها ندماً(24)».
«به خدا سوگند كه از اين رفتار ناپسند (به عوض شير) خون خواهيد دوشيد و در پى تسلّط دشمن دچار پشيمانى خواهيد شد». مبادا از وعده‏ها و نويدهاى حتمى‏الوقوعى كه خداوند به مؤمنان و صالحان داده، غفلت كنيم و خود را از شمول آن وعده‏ها خارج سازيم. قبل از وقوع قيامت، دورانى فرامى‏رسد كه دوران حاكميّت صالحان و جهانى شدن اسلام و برقرارى عدل و داد در سراسر جهان است(25). ما هر اندازه كه خود را به لحاظ عملى در مسير ظهور منجى الهى قرار دهيم به تحقق آن دوران نزديك‏تر مى‏شويم. بلكه پرچم فتح و پيروزى، بر بازوان ما برافراشته مى‏شود و اين، كم شأن و مقامى نيست. انقلاب ما مقدّمه آن انقلاب است. به هوش باشيم كه منحرفش نكنند.

پی نوشت:

1) فطوّعَتْ له نَفْسُهُ قَتْلَ أخيهِ فَقَتَله. (مائده، 30).
2) ممّا خطيئاتهم أُغرقُوا فأُدْخلوا ناراً.... (نوح، 25).
3) قلنا يا نارُ كُونى‏ بَرْداً و سلاماً على ابراهيمَ. (انبياء، 69).
4) و لقد أَوحينا الى موسى‏ أنّ أسرِ بعبادى فَاضْرِب لهُم طريقاً فى البحرِ يَبَساً لا تخاف دركاً و لا تخشى. (طه، 77).
5) فبما نقضهم ميثاقهم و كفرهم بآيات اللّه و قتلهم الأنبياء بغير حقّ و قولهم قلوبنا غلفٌ بل طبع اللّه عليها بكفرهم فلا يؤمنون إلاّ قليلاً. (نساء، 155).
6) و قولهم إنّا قتلنا المسيح عيسى ابن مريم رسول اللّه و ما قتلوه و ما صلبوه ولكن شبّه لهم.... (نساء، 157). 7) الكفر ملّة واحدة.
8) ما كان اللّه ليذر المؤمنين على ما أنتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيّب و ما كان اللّه ليطلعكم على الغيب ولكنّ اللّه يجتبى من رسله من يشاء.... (آل‏عمران، 179).
9) نهج‏البلاغه، خطبه 56.
10) وَ ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما إلاّ بالحقّ.... (حجر، 85).
خلق السموات و الارض بالحق تعالى عمّا يشركون. (نحل، 3).
11) ربّنا ما خلقت هذا باطلاً.... (آل‏عمران، 191).
و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلاً. (ص، 27).
12) الذين قالوا ربّنا اللّه تتنزّل عليهم الملائكة ألاّ تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا بالجنّة الّتى كنتم توعدون. (فصّلت، 30). 13) نهج‏البلاغه، خطبه 56.
14) سبحانه بل عبادٌ مكرَمون... . (انبياء، 26).
15) نهج‏البلاغه، خطبه 56.
16) الم‏تر كيف فعل ربّك بأصحاب الفيل
ألم يجعل كيدهم فى تضليل
و أرسل عليهم طيراً ابابيل
ترميهم بحجارة من سجّيل
فجعلهم كعصفٍ مأكول. (سوره فيل).
17) روزنامه شما، شماره 381، 9/7/83.
18) اخبار ويژه زنان، شماره 22.
19) همان.
20) همان.
21) وَ ما كان صلوتهم عند البيت إلاّ مكاءً و تصدية... . (انفال‏35).
22) كيهان، 11/7/83، 16 شعبان 1425.
23) بحارالانوار، ج 10، ص 104.
24) نهج‏البلاغه، خطبه 56.
25) قال رسول‏اللّه‏صلى الله عليه وآله: لا تقوم السّاعة حتّى يملك رجلٌ من أهل بيتى يواطى‏ء اسمه اسمى و خُلقه خُلقى فيملأها قسطاً و عدلاً كما مُلِئَتْ ظُلماً و جوراً. (الامام المهدى عند اهل السّنّة، ص 464، إعداد المجمع العالمى لأهل البيت)
جمعه 21 مهر 1391  6:13 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جهان را پاس بداريم - قسمت ششم

جهان را پاس بداريم - قسمت ششم

دكتر احمد بهشتى‏

ديديم و دانستيم كه طراح حكيم جهان هستى امورى را نسبت به جهان و انسان برخود واجب و لازم شمرده و متقابلاً ما را هم به وظايف و تكاليفى ملزم كرده است. از جمله اينكه با وعده‏هايى كه داده، ما را به انتظار نشانده و آخرالزمان را به زيبايى ترسيم كرده است. او به وعده‏هايى كه داده، خود را متعهد و ملزم شمرده، تا ما چگونه باشيم؟!

آينده بشريّت و وعده الهى‏

بشريّت به كجا مى‏رود؟ آيا بشر سرانجامى مبهم و تاريك دارد و آيا كاروان پوياى بشريّت -همچون رود كورى كه مسيرى را طى مى‏كند و صحراها و بيابان‏ها و دره‏هايى را پشت سر مى‏گذارد و عاقبت به دشتى شوره‏زار مى‏رسد و در دل خاك، محو و گم مى‏شود- پايانى جز ناكامى و شكست ايده‏ها و آرزوها و يأس از همه مبارزه‏ها و ايسم‏هاى فلسفى و سياسى و اجتماعى نخواهد داشت؟
اگر دنياى بشريت از ظلم‏ها و تبعيض‏ها و جنايات و حق‏كشى‏ها در رنج و عذاب است و قدّاره‏بندهاى زورمند و قلدرمآب با عناوين فريبنده‏اى همچون تأمين دموكراسى و جهانى‏سازى به مال و جان و ناموس ملت‏هاى ضعيف رحم نمى‏كنند و سازمان‏هاى جهانى تماشاگر صحنه‏اند و احياناً قطع‏نامه‏اى هم به نفع زورگوها صادر مى‏كنند، انسان‏هاى مبارز و مجاهد نيز در برابر آنها به صف ايستاده‏اند و بدون اينكه دل به وعده‏ها و نويدهاى پوچ و دروغين ببندند، با فريادهاى كوبنده و مبارزات انتحارى، خواب راحت را از چشم آنها گرفته و آنها را در وحشت و اضطراب دائم فروبرده‏اند.
سرانجام، پيروزى از آنِ كدام است؟ نظام هستى و آنكه مدير و مدبّر اين نظام است، كداميك را ترجيح مى‏دهد؟ راستى آيا در برابر اين تضادّ خونين و اين تنازع مستمر و در جريان ستيز حق و باطل، بى‏تفاوت و فقط تماشاگر است و احياناً از اين جنگ نابرابر و به خاك و خون كشيده‏شدن زنان بى‏گناه و كودكان معصوم و بيماران دردمند، لذت مى‏برد؛ يا اينكه خطاى فاحش و ظلمى آشكار است؟ اگر فكر كنيم كه او و نظام متقن و مستحكمش، همين وضع را مى‏پسندد و ظالم‏پرورى و مظلوم‏ستيزى و ضعيف‏كشى، خاصيت ذاتى جهان او و غيرقابل تغيير است.
او انسان را بر فطرت حق‏طلبى و كمال‏جويى آفريده و كلّ نظام جهان هستى نيز در همين مسير قرار دارد و به همين جهت است كه راه را براى رسيدن به حق و كمال، هموار كرده و موانع را شكست‏پذير و عوامل فساد و انحطاط و بدبختى را نامقاوم قرار داده و اين موجود انسانى مى‏تواند با عبور از موانع و پشت سر گذاشتن اسباب ركود و مزاحمت به آرمان‏هاى بلند و ايده‏هاى والا و اهداف دور و دراز خود نايل آيد.
در اين نظام، موجودى سرسخت‏تر از شيطان، وجود ندارد؛ ولى كيست كه نداند كه همان هم در برابر اراده پولادين انسان به زانو درمى‏آيد و در ميان همين انسان‏ها كسانى پيدا شده و مى‏شوند كه شيطان را در برابر خود به زانو درمى‏آورند. همان كه مى‏گفت: «أسْلَمَ شيطانى بِيَدي(1)» به انسان‏ها مژده داد كه اگر سرسختى كنند، در برابر شيطان به پيروزى مى‏رسند.
نفس امّاره، عامل طغيان‏ها و حق‏ستيزى‏ها و غلبه خوى حيوانيّت و ددمنشى بر انسان‏هاست و آنهايى كه با دشمن نفس، همخانه و همسايه‏اند و در اين پيكار داخلى، ضعيف و زبون مانده‏اند، هرگز نتوانسته‏اند در برابر جنايتكاران متعدى و متجاوز، سينه سپر كنند و آنها را به زانو درآورند؛ ولى همين دشمن درونى هم شكست‏پذير است و اگر اراده‏اى قوى و عقلى بيدار و وجدانى مقاوم و انگيزه‏اى الهى در برابر خود ببيند، تسليم مى‏شود، بلكه همچون شياطين كه در ملك سليمان خدمت مى‏كردند و نيروى خود را در راه آبادانى قلمرو حكومت آن حضرت، به كار مى‏انداختند، خدمتكار بى‏مزد و منّت عقل و وجدان مى‏شود و در برابر اين سليمان باطن، سر تسليم فرو مى‏آورد و اگرنه، به فرمان سليمان باطن به غل و زنجير كشيده مى‏شود. همان‏گونه كه سليمان ظاهر، همه‏چيز در در فرمانش بود و خداوند درباره‏اش فرمود:
«فَسَخَّرْنا لهُ الرّيحَ تجْرى‏ بِأمْرِهِ رُخاءً حيثُ أصابَ
و الشَّياطينَ كلَّ بنّاءٍ و غوّاصٍ
و آخرين مقرّنين فى الأصْفاد(2)».
«ما باد را براى او مسخر كرديم كه به فرمانش به هرسو كه مى‏خواست با آهنگى ملايم حركت مى‏كرد و شيطان‏هاى بنّا و غوّاص را خدمتگزار او ساختيم و شيطان‏هاى سركش و نافرمان ديگرى كه اهل اطاعت و خدمت و آبادگرى نبودند و همچنان به دنبال فساد و شيطنت بودند، به غل و زنجير كشيديم».
خداوند، چه استعداد شگفت‏انگيزى به انسان داده و چگونه تمام زمينه‏ها و امكانات را برايش فراهم كرده است كه مى‏تواند -اگر بخواهد بر ديوهاى ظاهر و باطن غلبه كند و آنها را به خدمت در مسير آرمان‏هاى بلند خود وا دارد و اگر از خدمت سر باز زنند و طغيان كنند، آنها را به غل و زنجير كشد و شعله شرور و طغيانشان را فرونشاند.
مگر در دولت حق و در سلطنت كريمه و حكومت عادله، نيروهاى شرّ و فساد و شياطين جنّ و انس و ديوهاى ظاهر و باطن، تار و مار و نابود و هلاك مى‏شوند؟ مگر نمى‏شود با برنامه‏ريزى صحيح و دقيق، همين‏ها را هم به خدمت گماشت و در صورت سركشى و طغيان آنها را به زنجير كشيد.
يوسف صدّيق كه با درايت و سياست الهى خود، مصر را از خطر خشكسالى و قحطى و فساد ناشى از فقر و گرسنگى نجات داد، از همان نيروهايى استفاده كرد كه قبلاً در خدمت فرعون‏ها و عمّال استبداد و ظلم و خيانت و جنايت بودند.
انقلاب اسلامى و رهبرى توانايش در جنگها و آبادانى‏ها و سازندگى‏ها به همّت مردان و زنان مؤمن از همانهايى استفاده كرد كه در گذشته در خدمت استبداد نظام شوم شاهنشاهى و مجرى فرامين خدايگان و ارتشداران و به قول بعضى‏ها «پدر تاجدار» بودند. نگارنده خود در يكى از بازداشت‏ها -كه در ماه مبارك رمضان بود- از مأمورى كه كارش مراقبت از من بود، شنيدم كه مى‏گفت: «از سنّ چهارده سالگى تاكنون نماز و روزه‏ام ترك نشده، ولى اكنون فهميده‏ام كه در خدمت ظلم قرار گرفته‏ام». او اين جمله را با سوز و گداز بر زبان آورد.
فرق دولت صالح و فاسد اين است كه اولى مردم را به سوى تقوا و راه و رسم صحيح سوق مى‏دهد و دومى زمينه‏ساز ظهور و نمود شقاوت و انحطاط و شهوت و فساد است. اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمود:
«أمّا الإمْرةُ البرّةُ فيعمل فيها التّقىّ و أمّا الإمْرةُ الفاجرةُ فيتمتّعُ فيها الشّقىّ...(3)».
«در حكومت پادشاه عادل، پرهيزكار به كار خود مشغول است و در حكومت پادشاه فاجر، افراد بدبخت و نگون‏بخت به بهره‏ورى‏ها و زد و بندهاى خود مى‏پردازند».
مقصود، اين است كه در حكومت امراى عادل، تنها، زمينه پرهيزكارى فراهم است. پرهيزكاران، ظهور و نمود مى‏يابند و بى‏تقواها مجالى براى خودنمايى و زد و بندها و تمتّعات و شهوات خود ندارند و ناگزيرند كه نيروها و امكانات خود را در همان مسيرى قرار دهند كه اهل تقوا آن را مى‏خواهند و اگر بخواهند به كارى غير از آن روى آورند، بايد به غل و زنجير كشيده شوند، تا از توطئه و طغيان و فساد و كارهاى خلاف باز بمانند. اما در حكومت امراى جور، اهل تقوا، منزوى مى‏شوند و تنها به عبادات فردى و كارهايى كه برخوردى با جور جائران و ايده‏هاى شوم تبهكاران ندارد، اكتفا مى‏كنند و البته همواره آماده‏اند كه به وظيفه الهى و انسانى و وجدانى خود عمل كنند و به حكم وظيفه، شكنجه و زندان و مرگ سرخ را به جان خريدار مى‏شوند.

وعده حق‏

ولى اينها بايد بدانند كه در اين نظام، يله و رها نيستند. خداوند راه راست را هموار مى‏كند و نصرت مؤمنان را برعهده دارد و بشريّت را به سمتى سوق مى‏دهد كه سرانجامى جز پيروزى حق و شكست باطل ندارد. او وعده داده است كه حق بر باطل پيروز مى‏شود و خود تأكيد كرده است كه: «إنّ وَعْدَ اللّهِ حقٌّ(4)»: «وعده خدا حق است». وعده‏اى است كه وعده‏دهنده بر وفاى به آن، قاطع است و بر تحقق بخشيدن به آنچه وعده داده است، قدرت تام دارد و هيچ چيزى نمى‏تواند مانع تحقق آن گردد.
البته بايد توجه داشت كه در اين نظام، نه تنها علّت مؤثّر -كه همان خداى حكيم على الإطلاق است نقش دارد، بلكه علت‏هاى مُعِدّ نيز كه خارج از حيطه قدرت و حكمت و عنايت او نيستند، نيز نقش دارند. خدا روياننده دانه است؛ ولى كشاورز بايد دانه را در زمين بكارد و به آن آب دهد، تا خداوند سبزش كند. خداوند، علّت مؤثر و كشاورز، علّت معدّ است(5). خداوند، خالق جنين در رحم مادران است، ولى پدر و مادر بايد هم‏بستر شوند و نطفه مرد با نطفه زن در رحم؛ تلاقى كنند و به اذن خداوند با هم تركيب شوند، تا خداوند، جنين را خلق كند. علّت مؤثر، خداوند و علّت معدّ، پدر و مادر است(6).
از اين نمونه مثال‏ها بسيار داريم. خداوند طبق وعده خود - كه خود را ملزم به وفا كرده است- عمل مى‏كند؛ ولى ما انسان‏ها در نقش علت‏هاى معدّ بايد زمينه‏ساز پيروزى حق بر باطل شويم. او به مؤمنينى كه عمل صالح مى‏كنند، چهار وعده داده است:
1. لَيستخلِفَنَّهم فى الأرض.
حتما و محقّقاً آنها را روى زمين خليفه و حاكم مى‏كند.
2. لَيُمَكِّنَنَّ لهم دينَهُمُ الّذى ارْتَضى‏ لهم.
حتماً و محققاً دينى را كه براى آنان پسنديده، اقتدار و عظمت مى‏بخشد.
3. و لَيُبَدِّلَنَّهُم من بعدِ خوفهم أمناً.
حتماً و محققاً ترس و بيم آنها را به ايمنى و آرامش مبدّل مى‏سازد.
4. يَعْبُدونَنِى لا يُشْرِكُونَ بى‏ شَيئاً(7).
با فراهم شدن زمينه‏هاى حاكميّت صالحان و اقتدار و عظمت مكتب مورد قبول خداوند و از بين رفتن زمينه‏هاى ترس و اضطراب و ناامنى، آنها بدون دغدغه خاطر، به پرستش خداى يگانه مى‏پردازند و زمينه هرگونه شرك و انحراف و توجه به غير خدا - كه منشأ تمام بدبختى‏هاى دنيوى و اخروى بشر است - از بين مى‏رود.
دين اسلام كه مكمّل و متمّم همه اديان الهى و آسمانى است، براى اين نيامده است كه در شبه جزيره عربستان، محدود و محصور و محبوس بماند و پيامبر خاتم‏صلى الله عليه وآله براى اين مبعوث نشده است كه تنها پيامبر عرب يا بخشى از عرب باشد؛ بلكه با پشتوانه قوى و محكم «لِيُظْهِرَهُ على الدّينِ كُلِّهِ(8)» آمده است كه دنيا را تحت نفوذ تعليمات و رهنمودها و اعتقادات و احكام خويش قرار دهد و اين، وعده حتمى الهى است كه حق است و محقّق خواهد شد.
كراهت و مانع‏تراشى پيروان مسلك شرك، هيچ تأثيرى نخواهد داشت و بشريّت، راه خود را به اذن و هدايت خداوندى به سوى آن مقصود والا طى مى‏كند(9).
امام صادق‏عليه السلام درباره آيه مزبور فرمود:
«و اللّه ما نزلَ تأويلها و لا ينزل تأويلها حتّى يخرجَ القائم(10)».
«به خدا سوگند، تأويل آن نازل نشده و نمى‏شود، تا اينكه حضرت قائم، از پشت پرده غيبت خارج شود».
و در ادامه توضيح داد كه با خروج و قيام آن حضرت، كافرى و مشركى كه توحيد و امامت را منكرند، باقى نمى‏ماند، مگر اينكه از قيام او ناراحت و پريشانند و گرفتار انزوا و بدبختى مى‏شوند و به هرجا پناه برند، گرفتار مى‏شوند.
«حتّى لو كان الكافر فى بطن صخرةٍ قالت: يا مؤمنُ فى بطنى كافرٌ فاكْسِرْنى و أقتله(11)».
«حتى اگر كافرى در دل صخره‏اى پنهان باشد، به مؤمن مى‏گويد: در دل من كافرى است. مرا بشكن و او را بكش».
اين حديث شريف، نشانگر اين است كه مدير و مدبّر نظام خلقت، مسير آفرينش خود را به گونه‏اى ترسيم كرده است كه نه تنها انسان‏هاى صالح، در راه تحقق آرمان‏هاى فطرى و الهى بشر مجاهدت مى‏كنند، بلكه طبيعت اين جهان نيز بسترى هموار براى تلاش مردان و زنان مجاهد است و آنچه خدا وعده داده، بايد تحقق يابد. آنچه بايد بشود از پشتوانه اراده نيرومند الهى -كه تخلف‏ناپذير است- برخوردار است. طبق اراده خلل‏ناپذير او بايد مستضعفان عالم -كه خواهان عدل و انصافند- حاكم شوند و بايد مستكبران عالم -كه ايده‏اى جز ظلم و كفر و شرك و جنايت ندارند- از پاى درآيند. آرى:
«و نريد أنْ نَمُنَّ علَى الّذينَ اسْتُضْعِفوا فِى الارضِ و نجعَلَهُم ائمَّةً و نجعلهم الوارثين(12)».
«ما اراده داريم كه بر آنهايى كه در روى كره زمين دچار استضعاف شده‏اند، منّت گذاريم و آنها را بر مسند امامت و وراثت زمين و حاكميّت قرار دهيم».
حقيقت اين است كه مستضعف واقعى، همانهايند كه هاديان بشر و حاكمان واقعى مى‏باشند؛ چراكه در نظام اسلامى بايد حاكم، معصوم و معصوم، حاكم باشد(13). بنابراين، مسند وراثت و امامت و حاكميّت براى آنها آماده مى‏شود؛ چراكه از اوّل هم مال آنها بوده و غاصبان و جائران از دست آنها خارج كرده‏اند. با خانه‏نشينى و گوشه‏گيرى آنها ياران واقعى و پيروان حقيقى نيز همچون خود آنها در زندان‏ها جان داده و در قتلگاهها به خون خويش آغشته شده‏اند. به همين جهت پيامبر خداصلى الله عليه وآله نگاهى به حسنين‏عليهما السلام افكند و فرمود:
«أنتم المستضعفون بعدى‏(14)».
«شما بعد از من گرفتار استضعاف مستكبران مى‏شويد».
و امام صادق‏عليه السلام پس از نقل سخن فوق، از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله و قرائت آيه مزبور، فرمود:
«هذهِ الآيةُ جاريةٌ فينا الى يوم القيامة(15)».
«اين آيه تا قيامت درباره ما جارى است».

پي نوشت:

1) در بحارالانوار، ج 16، ص 12، آمده است كه آدم فرمود: حضرت محمد دو فضيلت بر من دارد: يكى اينكه همسر او خديجه به كمك اوست و همسر من به كمك من نيست و ديگرى اينكه خدا او را بر شيطانش نصرت كرد و مسلمان شد، ولى شيطان من كافر شد.
2) سوره ص، 36 تا 38.
3) نهج‏البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 40.
4) فاطر، 5.
5) أفرأيتم ما تحرثون أأنتم تزرعونه أم نحن الزارعون. (واقعه، 64 تا 62).
6) أفرأيتم ما تمنّون أأنتم تخلقونه أم نحن الخالقون. (واقعه، 59 تا 58).
7) نور، 55.
8) توبه، 33.
9) ليظهره على الدين كلّه و لو كره المشركون. (توبه، 33).
10) نورالثقلين، ج 2، ص 211.
11) همان.
12) قصص، 5.
13) نگارنده در اين باره مقاله‏اى نوشته كه در شماره پاييز سال 83 در فصل‏نامه علمى پژوهشى علوم سياسى مؤسسه باقرالعلوم قم به چاپ رسيده است.
14) نورالثقلين، ج 4، ص 110.
15) همان.
جمعه 21 مهر 1391  6:13 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جهان را پاس بداريم - قسمت دوم

جهان را پاس بداريم - قسمت دوم

دكتر احمد بهشتى‏

تاكنون با دو ويژگى جهان آفرينش و راه و رسم پاسداشت آن آشنا شديم. ديديم كه خداوند خود را ملتزم شناخته كه بر راه راست باشد و ديديم كه خود را متعهد شمرده كه روزى‏رسان همه جنبندگان باشد. پس ما هم بايد در راه راست نظام آفرينش حركت كنيم و شكر نعمت‏ها را به جاى آوريم. اكنون با ويژگى ديگر آشنا مى‏شويم.

3. هدايت همگانى‏

هدايت بر دو قسم است: هدايت تكوينى و هدايت تشريعى. آفريننده جهان و انسان، همانگونه كه بر راه راست و از روزى‏رسانى، دريغ نمى‏ورزد، از هدايت تكوينى و تشريعى آفريده‏هاى خويش نيز غفلت و سستى نمى‏كند. اصولاً او از غفلت و سستى و درنگ و خستگى و ناتوانى، منزّه است، بلكه همواره و بدون هيچ كم و كاستى، بندگان بلكه همه مخلوقات خود را به راه راست هدايت مى‏كند. او خود را بر اين امر، ملزم و متعهد شناخته و فرموده است:
«إنّ عَلَيْنا لَلْهُدى‏
و إنّ لَنا لَلْآخرَةَ و الأولى‏(1)».
«بر ماست هدايت و ما راست آخرت و دنيا».
هر كدام از دو جمله فوق، دوبار به وسيله حرف «لام» و «إنّ» تأكيد شده و با تقديم خبر، هدايت و مالكيّت دنيا و آخرت را منحصر در ذات بى‏مانند خداوند كرده است.
نكته مهم ديگر اينكه متعلّق هدايت، ذكر نشده است. يعنى نفرموده است كه هدايت، چه كسى و چه چيزى بر عهده خداوند است و اين، دلالت دارد بر اينكه هدايت خداوند، همگانى است و همه مخلوقات -از جمله انسان- از آن برخوردارند.
گذشته از اينها، واژه «الهدى‏» داراى حرف تعريف «الف و لام» است، اعم از اينكه براى جنس يا استغراق باشد، همه هدايت‏ها را شامل مى‏شود. بنابراين هر هدايتى بر عهده خداوند است، اعم از اينكه تكوينى باشد يا تشريعى و اعم از اينكه صرف راهنمايى باشد يا شامل دستگيرى و همراهى تا رسيدن به مقصود و مطلوب باشد. از اين هدايت به معناى دوم به «ايصال الى المطلوب» تعبير مى‏شود. هيچ قرينه و دليلى نداريم كه هدايت گسترده الهى را -كه مدلول و مقتضاى آيه است- محدود و مقيّد كنيم. وانگهى اگر او «ربّ العالمين(2)» و «ربّ المشارق(3)» و «ربّ المشرقين و ربّ المغربين(4)» و «ربّ المشارق و المغارب(5)» است و اگر سيطره ربوبيّت او از ذرّه تا كهكشان و از زمين تا آسمان و از جنّيان تا انسان و از جسم بى‏جان تا همه جنبندگان و از دنيا تا واپسينيان را فرا گرفته است، چگونه مى‏توان مقتضاى ربوبيّت او را -كه معنايى جز مالكيّت و تدبير ندارد- در بعضى از چيزها و در برخى از اوقات و مقاطع و مراحل آفرينش، تعطيل شده پنداريم؟!
در تفسير علىّ بن ابراهيم آمده است كه معصوم درباره آيه مورد بحث فرموده است:
«عَلَيْنا أنْ نُبَيِّنَ لَهُم(6)».
«بر ماست كه (حقايق را) براى ايشان بيان كنيم».
در حقيقت، خط هدايت، خطى طولانى است كه با هدايت تكوينى در همه ابعادش آغاز و به هدايت تبيينى ختم مى‏شود و صد البته كه هدايت تبيينى هم آثار و نتايجى دارد كه تعطيل‏بردار نيست. آنان كه در برابر هدايت تبيينى و تشريعى پيامبران و امامان - كه بار اين وظيفه سنگين را خداوند بر دوش ايشان نهاده است- سر تسليم فرود آورند، مشمول توفيقات مستمر الهى و دستگيرى و ايصال به مقصود و مطلوب مى‏شوند و تا آنجا پيش مى‏روند كه به آنها گفته مى‏شود:
«يا أيّتُهَا النّفْسُ المُطْمَئِنّة
اِرْجعى الى‏ رَبِّكِ راضيَةً مَّرْضيّة
فادخُلى فى عِبادى
و ادخُلى جَنّتى(7)».
«اى نفس اطمينان يافته، در حالى‏كه تو خشنودى و خداوند از تو خشنود است، به سوى پروردگارت بازگرد و در صف بندگانم داخل شو و در بهشتم گام بنه».
«كرم نما و فرود آ كه خانه، خانه توست»
و همينهايند كه سرانجام، اصحاب اعراف -كه همه را به سيما مى‏شناسند- به آنها مى‏گويند:
«ادخلوا الجنّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُم و لا أنْتُم تحزنونَ(8)».
«داخل بهشت شويد كه بيمى بر شما نيست و شما دچار حزن و اندوه نمى‏شويد».
در آيات مربوط به امامت، يكى از وظايف امامان معصوم، هدايت به امر و فرمان الهى شمرده شده است(9). هدايت به امر، همين است كه بندگان مطيع و سرسپردگان هدايت تشريعى، به وسيله امامان، دستگيرى شوند و به مقصود و مطلوب، كه براى برخى بهشت پاداش و ثواب و براى برخى بهشت رضوان -يعنى عالى‏ترين درجات- است، برسانند.
اينكه مى‏گوييم بهشت رضوان برترين درجات است، به خاطر اين است كه خود قرآن بعد از وصف بهشت‏ها و نهرهاى جاويدان و مسكن‏هاى پاكيزه‏اى كه وعده‏گاه اهل ايمان است، مى‏فرمايد:
«و رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أكْبَرُ ذلك هو الفَوْزُ العظيم(10)».
«و خشنودى خداوند، بزرگتر و همان، رستگارى بزرگ است».
بى‏جهت نيست كه اهل سير و سلوك، بهشتى را كه پايين‏تر از بهشت رضوان باشد و آنها را از كوى يار به دور بدارد، طالب نيستند. از در خويش خدارا به بهشتم مفرست‏
كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس‏
خاطر خطير آنان، در پى عشرت شبگير است. آنها سوخته فراق و طالب وصالند. آنها مى‏دانند كه در راه دوست، بايد دل باخت و سر داد:
زانكه گوى عشق نتوان زد به چوگان هوس.
هركه طالب بهشت رضوان است، راه و رسمى ديگر دارد، غير از راه و رسم آنان كه طالب بهشت پاداش و ثوابند. آرى:
دل به رغبت مى‏سپارد جان به چشم مست يار
گرچه هشياران ندادند اختيار خود به كس‏
طوطيان در شكّرستان كاميابى مى‏كنند
وز تحسّر دست بر سر مى‏زند مسكين مگس‏
اين است مقام اولياى كامل و بندگان خالص مخلَص.
برخى از مفسران درباره آيه «إنّ علينا للهدى‏» گفته‏اند: مقصود اين است كه بر ماست بيان هدايت. يعنى ما بايد دلالت كنيم و شما بايد هدايت‏پذير باشيد. بر خداوند واجب است كه هدايت كند و اگر جايز بود كه گمراه كند، هدايت‏كردن واجب نبود(11).
آنها برداشتشان از آيه اين است كه هدايت، منحصر است به هدايت تشريعى؛ حال آنكه چنين انحصارى از آيه استفاده نمى‏شود؛ بلكه كل هدايت و حقيقت آن را بر خداوند واجب شمرده است. در حقيقت، هدايت تكوينى و تشريعى، لازم و ملزوم يكديگرند و هيچ‏يك بدون ديگرى كامل و جامع نيست.
هنگامى كه فرعون از حضرت موسى‏عليه السلام سؤال كرد پروردگار شما كيست؟ آن حضرت پاسخ داد:
«رَبُّنَا الّذى أعْطى‏ كُلَّ شى‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمّ هدى‏(12)».
«پروردگار ما كسى است كه آفرينش هر چيزى را (با برنامه‏اى دقيق و حكيمانه) به او اعطا كرد، سپس هدايتش نمود».
همان‏طورى كه خلقت، عامّ و فراگير است، هدايت نيز فراگير است. نه خلقت از هدايت جداست و نه هدايت از خلقت. پس چرا آيه «انّ علينا للهدى‏» را به هدايت تشريعى تفسير كنيم و چرا آن را به همه ابعاد و جوانب، تعميم ندهيم.
مرورى بر داستان حضرت موسى‏عليه السلام و فرعون‏
در داستان حضرت موسى‏عليه السلام و فرعون، يك بار از زبان فرعون نقل شده است:
«أنَا ربُّكُمُ الأعْلى‏(13)»: «منم پروردگار برترين شما».
و يك بار هنگامى‏كه موسى‏عليه السلام از ديدن طناب‏ها و عصاهاى ساحران -كه به نظرش مى‏آمد كه در سعى و جنب و جوش مى‏باشند- احساس ترس كرد و خداوند به او فرمود:
«لا تَخَفْ إنَّكَ أنْتَ الأعْلى‏(14)»: «نترس كه تو برترينى».
و اين در حالى است كه در جاى ديگر فرموده است:
«سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الأعْلى‏(15)».
«پروردگار خود را كه برترين است، تنزيه كن».
اينكه فرعون گفت: «أنا ربّكم الاعلى» چيز مهمى نبود. او دچار خودبزرگ‏بينى شده بود و به تعبير قرآن مجيد:
«إنّهُ كانَ عالياً مِنَ المُسْرِفينَ(16)».
«او يكى از اسراف‏كنندگانى بود كه علوّ و برترى يافته بود».
در جاى ديگر مى‏فرمايد:
«إنّ فِرعَونَ عَلا فى الاَرْضِ و جَعَلَ أهْلَها شيَعاً(17)».
«فرعون در روى زمين برترى يافت و اهل آن را گروه‏گروه ساخت».
او با قدرت ظاهرى خود، بر همگان برترى يافته و از قدرت پوشالى خود سوءاستفاده كرده و در ميان مردم، تفرقه انداخته و آنها را در دام استضعاف گرفتار كرده بود. او شايد باورش شده بود كه بر مسند ربوبيّت برتر نشسته و در جهان هستى، موجودى از او برتر و بالاتر نيست و شايد در عمق انديشه خود به چنين عقيده‏اى نرسيده بود، ولى مى‏خواست از ضعف آگاهى مردم سوءاستفاده كند و آنها را به پرستش خويشتن وادار سازد. در چنين شرايطى خدايى كه هدايت مخلوقات -و از جمله انسان- را بر خود واجب شمرده است، نبايد بندگان خود را رها سازد و از زمينه‏سازى براى هدايت آنان اغماض فرمايد.
راست است كه موسى‏عليه السلام را قبل از تولّد و در دوران شيرخوارگى و كودكى و جوانى و قبل و بعد از بعثت زير نظر گرفته و در كمال شگفتى، او را در خانه فرعون پرورش داده و با خطاب: «و اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسى(18)»: «تو را براى خودم پروريده و برگزيده‏ام» موقعيّت حسّاس او را به او گوش‏زد كرده است، ولى مگر ممكن است كه او را در تنگناها و فراز و نشيب‏ها و توطئه‏هاى ناگوارى كه دشمنان براى شكست او زمينه‏سازى كرده و مى‏كنند، رها كند و اجازه دهد كه روحيّه‏اش را خرد كنند و شخصيّتش را تحقير نمايند و به زانويش درآورند.
به همين جهت است كه هر جا تنها مى‏ماند، گذشته از پشتيبانى معنوى، هارون را با او همراه مى‏كند و هر جا احساس ترس و دلهره مى‏كند، نغمه «إنّكَ أنتَ الأعلى‏» را در گوش جانش مى‏نوازد، تا بدين‏وسيله نشان دهد كه قانون عام «إنّ علينا للهدى‏» نه تخلّف مى‏پذيرد و نه استثناء برمى‏دارد.
جمله روح‏بخش «انّك أنت الأعلى‏» جمله عجيبى است. هم تأكيد دارد و هم افاده حصر مى‏كند. يعنى محققّاً و منحصراً توئى كه برترينى. فرعون‏ها و هامان‏ها و قارون‏ها و امثال آنها كيانند كه بتوانند در برابر علوّ و عظمت الهى و آسمانى تو دم از برترى بزنند و گوى سبقت را در ميدان برترى از تو و امثال تو بربايند؟!
فرعون در كار خود بيدار و هشيار بود. هنوز موسى‏عليه السلام در صلب پدر يا در رحم مادر بود كه او كار خود را براى تحقق نيافتن سنّت هدايت الهى آغاز كرد.
حمله بردى سوى دربندان غيب‏
تا نيايند اين طرف مردان غيب‏
چنگ در صلب و رحم‏ها بر زدى‏
تا كه شارع را بگيرى از بدى‏
چون بگيرى شه‏رهى كه ذوالجلال‏
برگشاده‏ست از براى انتسال‏
سد شدى دربندها را اى لجوج‏
كورى تو كرد سرهنگى خروج‏
نك منم، سرهنگ و هنگت بشكنم‏
نك به نامش نام و ننگت بشكنم‏
تو هلا دربندها را سخت بند
چند گاهى بر سبال خود بخند
سبلتت را بر كند يك‏يك قدر
تا بدانى كه «القدر يُعمى البصر»
سبلت تو تيزتر يا آنِ عاد
كه همى لرزيد از دمشان بلاد؟
تو ستيزه‏روترى يا آن ثمود
كه نيايد مثل ايشان در وجود؟
صد از اينها گر بگويم تو كرى‏
بشنوىّ و ناشنوده آورى(19)
هيچ قدرتى نتوانسته است در برابر سنّت خدشه‏ناپذير هدايت الهى ايستادگى كند. نه عاد و ثمود و نه فرعون و نمرود و نه اسكندر و نرون و هيتلر و استالين و نه امثال بوش و بلر و شارون.
اكنون سؤال اين است كه چرا با اينكه وصف ممتاز «اعلى‏» ويژه خداوند است و ما مطابق آيه «سبّح اسمَ ربّك الأعلى‏»، شبانه‏روزى، چندبار در نمازهاى خود «سبحان ربّى الأعلى‏» را زمزمه مى‏كنيم، با آن جمله متضمّن معناى تأكيد و حصر، به موسى گفته شده «انك أنت الاعلى»؟ آيا -نعوذ باللّه- در سخن خداوند، تعارض و تناقضى است؟
حقيقت اين است كه خير. بزرگان ادب، حصر را به حقيقى و اضافى يا نسبى تقسيم كرده‏اند. حصرى كه از آيه «انّك انت الاعلى» استفاده مى‏شود، حصر اضافى يا نسبى است. يعنى تو -اى موسى- چرا دچار بيم و هراس شوى؟ تو در مقابل اشخاصى مثل فرعون، برترينى. چراكه تو از پشتيبانى و هدايت پروردگار خويش برخوردارى.
برخى از علماى معاصر معتقدند كه اصولاً تقسيم حصر به حقيقى و اضافى، غلط است. حصر، يك معنى بيشتر ندارد. دايره حصر، گاهى وسيع و گاهى محدود است.
هرگاه دو آيه «سبّح اسم ربّك الأعلى» و آيه «انّك أنت الأعلى» را در كنار هم قرار دهيم، چنين استفاده مى‏كنيم كه برتر بودن خداوند نسبت به همه ماسوى‏اللّه است، ولى برترى موسى نسبت به هر موجودى نيست؛ بلكه سيطره و برترى او نسبت به غير خداست. آن هم تنها در زمان خودش؛ چراكه بعد از زمان او كسانى آمده‏اند كه قطعاً مقامشان از حضرت موسى برتر و والاتر بوده است. مى‏توان گفت: اگر وصف «اعلى» در جاى خود به كار رود و گزاف و ادّعا نباشد، قابل تقسيم به دو قسم است: يكى آنكه بالذّات بر مسند برترى قرار دارد و ديگرى آنكه بالغير. آرى چنين است، خداوند «اعلى» است بالذّات و موسى «اعلى» است بالغير. درست مثل اين است كه گفته شود: همه موجودات، واجب الوجودند، چراكه تا شى‏ء، واجب نباشد يا واجب نشود، موجود نيست و موجود نمى‏شود. خداوند، واجب الوجود بالذات و ساير موجودات، واجب الوجود بالغير هستند.
از دقت در داستان آموزنده حضرت موسى‏عليه السلام معلوم مى‏شود كه خداوند براى اينكه موسى را بر كرسى هدايت تبيينى بنشاند، جريان خلقت را به گونه‏اى ترسيم كرده كه نتيجه‏اى جز شكست فرعون و پيروزى موسى نداشته باشد. ولادت غيرعادى موسى و بزرگ شدن او در خانه فرعون و اژدها شدن عصا و بلعيده شدن دسترنج ساحران و باز شدن راهى در رود نيل براى عبور بنى‏اسرائيل و غرق شدن فرعون و همراهانش در همان راهى كه بنى‏اسرائيل به سلامت از آن عبور كرده بودند و... همه و همه روشنگر معناى دقيق «إنّ عَلَيْنا لَلْهُدى» است.

پی نوشت ها:

1) ليل، 13 و 14.
2) فاتحة، 2.
3) صافات، 6.
4) رحمان، 18.
5) معارج، 41.
6) تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 592.
7) فجر، 29 تا 31.
8) اعراف، 48.
9) و جعلناهم ائمّة يهدون بأمرنا. (انبياء، 74).
10) توبه، 74.
11) تفسير مجمع البيان، ج 10، ص 502.
12) طه، 53.
13) نازعات، 25.
14) طه، 72.
15) اعلى‏، 1.
16) دخان، 31.
17) قصص، 4.
18) طه، 44.
19) كليات مثنوى، ص 402، نشر كتابفروشى اسلاميّه.

 
جمعه 21 مهر 1391  6:13 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تسخير

تسخير: رام ساختن كائنات براى بهره‌بردارى انسان

تسخير مصدر باب تفعيل از ريشه «س ـ خ  ـ ر» به معناى رام كردن، فرمانبردار كردن[1] و مقهور گردانيدن كسى يا چيزى[2] و نيز تكليف بر انجام دادن كارى بدون اجرت[3] است. برخى گفته‌اند: تسخير، يعنى مقهور ساختن فاعل به فعلش؛ به طورى كه فاعل مطابق خواسته تسخير كننده كار كند. فاعلِ تسخير شده ممكن است بى‌قصد و اراده باشد؛ مانند قلمى كه در دست نويسنده تسخير مى‌شود تا به اراده او بنويسد؛ يا داراى قصد و اراده، چنان كه مولا، بنده خود را در انجام دادن عملى تسخير كند تا مطابق دستور او آن را انجام دهد.[4] در تسخير، فاعل برتر، هر موجودى را در مسير كمالش هدايت و امداد مى‌كند تا راه مناسب را براى نيل به هدف لايق و درخور، بپيمايد.[5]
درقرآن‌كريم‌افزون بر مشتقات‌ريشه «س ـ خ ـ ر» كه بيش از 20 بار به كار رفته‌اند و بر تسخير موجودات دلالت مى‌كنند، از آيات ديگرى نيز همين معنا به دست مى‌آيد؛ نظير آياتى كه آفرينش موجودات را براى انسان دانسته‌اند. (بقره/2،29) البته واژگان ديگرى نيز در قرآن، از مشتقات ريشه ياد شده بر استهزا و تمسخر دلالت دارند كه از موضوع بحث خارج‌اند. (=>‌استهزاء)
گفتنى است برخى مفسران، واژه‌هايى چون «ذُلُلا، ذَلول، عباداً» را به شكلى به مسخر بودن بازگردانده و از آنها تسخير را فهميده‌اند، بنابراين مى‌توان مسخر بودن بتها[6]: «اِنَّ الَّذينَ تَدعونَ مِن دونِ اللّهِ عِبادٌ اَمثالُكُم»‌(اعراف/7،194)،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 522
زنبور عسل[7]: «فَاسلُكى سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً»(نحل/16،69) و همچنين خصوص زمين[8]: «هُوَ الَّذى جَعَلَ لَكُمُ الاَرضَ ذَلُولاً»(ملك/67،15) را به موارد ياد شده افزود.

تسخير جهان آفرينش براى انسان:

از مجموع آيات تسخير به خوبى فهميده مى‌شود كه انسان، تكامل يافته‌ترين موجود اين جهان* است و خداوند همه موجودات ديگر را مسخر او ساخته است[9]: «و سَخَّرَ لَكُم ما فِى‌السَّمـوتِ و ما فِى‌الاَرضِ جَميعـًا»(جاثيه/45،13)؛ «اَلَم تَرَ اَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَكُم ما فِى‌الاَرض»(حجّ/22، 65) تا شكرگزار وى بوده، عبادت او را به جا آورند و در آنچه به آن امر يا از آن نهى كرده است، از وى اطاعت كنند:[10]«و‌تَقولوا سُبحـنَ الَّذى سَخَّرَ لَنا هـذا و ما كُنّا لَهُ مُقرِنين».(زخرف/43،13)
تسخير موجودات براى انسان هم شامل امورى مى‌شود كه در اختيار اوست و با ميل و اراده‌اش آنها را در مسير منافع خود به كار مى‌گيرد؛ مانند بسيارى از موجودات زمينى، هم امورى را در برمى‌گيرد كه در اختيار انسان نيست؛ اما به دستور خداوند در خدمت انسان‌اند و به او امكان بهره‌گيرى مى‌دهند[11]؛ مانند شب و روز: «و سَخَّرَ لَكُمُ الَّيلَ والنَّهار»(ابراهيم/14،33)، ماه، خورشيد و ستارگان: «والشَّمسَ والقَمَرَ والنُّجومَ مُسَخَّرت بِاَمرِه»(اعراف/7،54 و نيز نحل/16، 12) و موجودات آسمانها و زمين: «اَلَم تَرَوا اَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَكُم ما فِى السَّمـوتِ وما فِى‌الاَرض»(لقمان/31، 20) كه هريك به گونه‌اى در زندگى انسان اثر دارند و از آنها بهره‌بردارى مى‌شود.[12]
مراد از تسخير آسمانها و زمين براى افراد انسان ـ آن هم به صورتى كه براى آنها مشهود باشد ـ همان پيوندى است كه ميان اجزاى جهان در نظام عامى كه عالم را عموماً‌تدبير و اداره مى‌كند مشاهده مى‌شود و از آنجا كه خصوص انسان به جهت شعور و اراده‌اش اشرف اجزاى اين عالم محسوس است، خداوند جهان را به تسخير وى درآورده است. اسباب مؤثر در عالم، هرچه باشد، با سببيت خاصّى كه هريك دارد آن كارى را انجام مى‌دهد كه خدا مى‌خواهد و خداوند از مجموع آنها نظامى را مى‌خواهد كه با آن عالم انسانى را تدبير كند و نيازهاى او را برآورده سازد[13]، بنابراين تسخير جهان براى انسان بدين معنا نيست كه انسان آن را به فرمان خود درآورده، بر نظام آفرينش طورى حكومت كند كه بتواند اصول حاكم بر آن را تغيير دهد، بلكه او تنها مى‌تواند در
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 523
محدوده نظام موجود، آسمان و زمين را براى هدف صحيح خويش وسيله قرار دهد و در خدمت خود درآورد. در نظامى كه ناظم آن خداوند است بى‌نظمى راه ندارد و اين نظام با حفظ اين شرايط در طول اراده الهى در اختيار انسان است[14]، بر اين اساس، لام در «سَخَّرَ لَكُم»(لقمان/31،20) لام تعليل غايى است و تسخير كننده هم خداست كه آسمانها و زمين را مسخر انسان ساخته است؛ نه اينكه انسان تسخير كننده باشد. برخى احتمال داده‌اند لام ياد شده لام ملكيّت باشد و تسخير كننده هم خود انسان كه به مشيت خدا موجودات عالم را در مسير اهداف خويش به خدمت مى‌گيرد؛ ولى اين احتمال با جمله «اَلَم تَرَوا» در صدر آيه نمى‌سازد، چون اگر تسخير كننده انسان مى‌بود خود، تسخير و تسخير شده‌اش را مى‌ديد و جهت توجّه به آنها به گفتن «اَلَم تَرَوا»نياز نبود.[15]
برخى تسخير آسمانها و زمين را به سبب حكومت اسم مذلّ دانسته‌اند كه بر اساس آن خداوند بعضى موجودات را مسخَّر بعضى ديگر ساخته است.[16]

تسخير عام و خاص:

تسخير دو دسته است:

1. تسخير عام:

بيشتر آياتى كه در آنها واژه سخّر و مشتقات آن آمده است، تسخيرى را مى‌رسانند كه براى عموم انسانهاست؛ نظير تسخير كشتيها و رودها: «و سَخَّرَ لَكُمُ الفُلك ... و سَخَّرَ لَكُمُ الاَنهـر»(ابراهيم/14، 32)، ماه و خورشيد و روز و شب: «و‌سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمسَ والقَمَرَ دائِبَينِ و سَخَّرَ لَكُمُ الَّيلَ والنَّهار»(ابراهيم/14،33)؛ همچنين آياتى كه مى‌رسانند نظام كيهانى براى انسان آفريده شده است، مانند آيه 29 بقره/2: «هُوَ الَّذى خَلَقَ لَكُم ما فِى‌الاَرضِ جَميعـًا» با توجّه به برخى از مبادى مطوىّ (مقدمات پنهان) بر تسخير آن براى انسان دلالت دارند، زيرا معناى «آفرينش جهان براى انسان» جز اين نيست كه از آن بهره‌بردارى كند و بهره‌بردارى از نظام كيهانى بدون تسخير موجودات براى انسان شدنى نيست[17]، چنان‌كه برخى مفسران در معناى آيه ياد شده تسخير را اشراب كرده و گفته‌اند: همه آنچه را كه در زمين است براى شما آفريد و مسخّر كرد.[18]

2. تسخير خاص:

(معجزه) اين نوع از تسخير ويژه انبيا و اولياست، چنان‌كه در داستان حضرت موسى(عليه السلام) و قارون زمينى كه به تسخير موسى درآمده بود، قارون و اموالش را فرو برد: «فَخَسَفنا بِهِ و بِدارِهِ الاَرض» (قصص/28،81) كه اين در حقيقت «شقّ‌الارض» است؛ يا مانند شكافته شدن دريا براى موسى و همراهانش با
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 524
ضربه عصاى حضرت موسى: «فَاَوحَينا اِلى موسى اَنِ اضرِب بِعَصاكَ البَحرَ فَانفَلَق...»(شعراء/26،63) كه «شقّ البحر» است و نيز بازشدن سنگ براى دسترسى اسباط به آب كه «شقّ‌الحجر» است: «واِذِ استَسقى موسى لِقَومِهِ فَقُلنَا اضرِب بِعَصاكَ الحَجَرَ فَانفَجَرَت مِنهُ اثنَتا عَشرَةَ عَينًا» (بقره/2،60) و دو نيم شدن ماه براى پيامبر‌اسلام(صلى الله عليه وآله) كه «شقّ القمر» است: «...‌وانشَقَّ القَمَر»(قمر/54،1)[19] و همچنين تسخير كوهها و پرندگان براى همراهى با داود در تسبيح: «و‌سَخَّرنا مَعَ داوودَ الجِبالَ يُسَبِّحنَ والطَّيرَ وكُنّا فـعِلين»(انبياء/21،79) و تسخير باد با نرمى براى سليمان: «فَسَخَّرنا لَهُ الرّيحَ تَجرى بِاَمرِهِ رُخاءً حَيثُ اَصاب»(ص/38،36 و نيز انبياء/21،81) كه همگى بيانگر موارد تسخير خاص تكوينى و جزو نظام آفرينش عالم‌اند.[20]

موارد تسخير:

قرآن‌كريم افزون بر آنكه به صورت كلى از تسخير كائنات براى انسان سخن گفته: «و سَخَّرَ لَكُم ما فِى السَّمـوتِ وما‌فِى الاَرضِ جَميعـًا»[21](جاثيه/45،13)؛ «و‌لِلّهِ يَسجُدُ مَن فِى‌السَّمـوتِ والاَرضِ طَوعـًا و‌كَرهـًا»(رعد/13،15) ـ با توجه به تفسير «كَرهـًا»به تسخير و مقهور بودن ـ به موارد خاصى از تسخير اشاره كرده است كه برخى ازآنها عبارت‌اند از:

1. خورشيد و ماه:

«و سَخَّرَ الشَّمسَ والقَمَرَ كُلٌّ يَجرِى اِلى اَجَل مُسَمًّى».(لقمان/31،29) تسخير خورشيد، نزول آن در برجها و اوقات مخصوص است كه از آن فصلها پديد مى‌آيند و هر فصلى داراى منفعت خاصى است؛ ولى تغييرى در حال خورشيد رخ نمى‌دهد[22]؛ همچنين خورشيد با نور خود زمين را روشن و گرم مى‌كند و با جاذبه خود حركت زمين را در مدارش نظم مى‌دهد.[23]در تسخير ماه نيز افزون بر آنكه از نور آن بهره‌بردارى مى‌شود[24]، جريان و حركت آن در يك مدار است كه بر اثر آن سالها و ماهها پديد مى‌آيند[25]؛ همچنين ماه جزر و مدّ در درياها را كه خود سرچشمه بركات و منافع فراوانى است، ايجاد مى‌كند.[26]

2. ستارگان:

«والنُّجومَ مُسَخَّرت بِاَمرِه».(اعراف/7،54 و نيز نحل /16، 12) آنها در تاريكيهاى خشكيها و درياها راه را مى‌نمايانند.[27]

3. شب و روز:

«و سَخَّرَ لَكُمُ الَّيلَ
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 525
والنَّهار».(نحل/16،12) خداوند شب و روز را به تسخير انسان درآورد تا از شب براى آرامش و سكونت و استراحت بدن بهره گيرد و از روز براى امرار معاش و گذران زندگى.[28]

4. آسمان و زمين:

«و سَخَّرَ لَكُم ما فِى السَّمـوتِ و ما فِى‌الاَرض». (لقمان/31، 20) پروردگار از روى تفضل بر بندگانش آسمان را سقفى مزيّن و زمين را جايگاهى براى استقرار در آن قرار داد و راه بهره‌گيرى از آن را براى انسان آسان ساخت تا وى روزى خود را مانند گياهان، ميوه‌ها و بسيارى از نعمتهاى شمارش‌ناپذير ديگر از آن به دست آورد.[29]

5. درياها:

«اَللّهُ الَّذى سَخَّرَ لَكُمُ البَحر».(جاثيه/45، 12) خداوند دريا را براى انسانها رام ساخت و راه سوار شدن بر آنها يعنى استخراج منافع آن را بر آنها آسان و هموار كرد تا بتوانند از آن ماهى تازه صيد كنند و لؤلؤ و مرجان بيرون آورند تا همسرانشان آن‌را پوشيده، زينتى برايشان باشد.[30]

6. رودها:

«و سَخَّرَ لَكُمُ الاَنهـر».(ابراهيم/14،32) انسان از آب حياتبخش آنها زراعتها را آبيارى و خود و دامها را از آن سيراب مى‌كند و در مواردى از آنها همانند راهى هموار بهره مى‌برد و كشتيها را از آن عبور مى‌دهد.[31]

7. ابرها:

«والسَّحابِ المُسَخَّرِ بَينَ السَّماءِ والاَرض» (بقره/2، 164)؛ «و ظَـلَّلنا عَلَيكُمُ الغَمام».(بقره/2،57) سحاب بخار متراكم و فشرده‌اى است كه باران از آن پديد مى‌آيد.[32] ابرها حامل بارانهايى هستند كه به فرمان خدا جارى شده، هرجا او اراده كند فرود مى‌آيند.[33] برخى نيز گفته‌اند: مراد از «السَّحابِ المُسَخَّر»آن است كه ابر در حركت و بارش، مقهور باد و سرما و غير اين دو از عواملى است كه خداوند آنها را بر آن چيره كرده است.[34]

8. كشتيها و چارپايان:

خداوند كشتيها و چارپايان را براى جابه جايى بار به تسخير انسان درآورده است: «و سَخَّرَ لَكُمُ الفُلكَ لِتَجرِىَ فِى‌البَحرِ بِاَمرِه» (ابراهيم/14، 32)؛ «والاَنعـمَ خَلَقَها ... و تَحمِلُ اَثقالَكُم اِلى بَلَد لَم تَكونوا بــلِغيهِ اِلاّ بِشِقِّ الاَنفُس».[35](نحل/16، 5، 7)

تسخير متقابل انسانها:

برخى از انسانها در تسخير بعضى ديگرند: «نَحنُ قَسَمنا بَينَهُم مَعيشَتَهُم فِى الحَيوةِ الدُّنيا ورَفَعنا بَعضَهُم فَوقَ بَعض دَرَجـت لِيَتَّخِذَ بَعضُهُم بَعضـًا سُخريـًّا».(زخرف/43،32) بى‌شك مراد از اين تسخير، بهره‌كشى ظالمانه (استثمار مذموم) نيست، بلكه مراد آن است كه خداوند والا انسانها
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 526
را با استعدادها و اشتياقهاى گوناگون آفريده است تا با تسخير متقابل آنان[36] براساس برترى‌اى كه بعضى بر بعضى دارند،[37] نظام احسن شكل گيرد. [38] پيداست اگر همه انسانها هوش و استعداد روحى و جسمى يكسان داشته باشند، هرگز نظامهاى اجتماعى سامان نمى‌يابد[39]، همان‌گونه كه اگر سلولهاى بدن از نظر ساختمان، ظرافت و مقاومت همه شبيه هم مى‌بودند، نظام جسم انسان برهم مى‌خورد.[40]
افراد جامعه همه اجزاى يك كل هستند و هيچ انسانى بر ديگرى برترى ندارد، جز به تقوا كه آن نيز مجوّز تسخير يك جانبه انسان نيست.[41] تفاوت انسانها معيار ارزشهاى انسانى نيست، بلكه رحمت پروردگار از تمام آنچه گرد مى‌آورند برتر است[42]: «و رَحمَتُ رَبِّكَ خَيرٌ مِمّا يَجمَعون».(زخرف/43،32)
برخى مفسران احتمال داده است كه در اين آيه جمله «و رَفَعنا بَعضَهُم فَوقَ بَعض»عطف تفسيرى براى جمله «نَحنُ قَسَمنا بَينَهُم مَعيشَتَهُم» باشد، در نتيجه جمله مذكور بيانى براى تقسيم معيشت بوده و به بيان علل آن در مجتمع انسانى مى‌پردازد. به گفته وى احتياجات بى‌شمار انسان در زندگى دنيا او را از برآوردن تمامى آنها به دست خود و به گونه‌اى فردى ناتوان كرده است و ناگزير به زندگى اجتماعى است. در چنين وضعى انسانها اساس زندگى را بر همكارى نهاده، طبعاً بعضى از آنها برخى ديگر را به خدمت مى‌گيرند و از آنان بهره مى‌برند[43]؛ بدين معنا كه هر گروهى امكانات و استعدادها و آمادگيهاى خاصى دارند كه در عرصه‌اى از زندگى مى‌توانند فعاليت كرده، محصول آن را در اختيار ديگران بگذارند، همان‌گونه كه نتيجه خدمات ديگران در رشته‌هاى ديگر در اختيار وى قرار مى‌گيرد.[44] بدين شكل، هريك از افراد اجتماع فراورده‌هاى زايد خود را به ديگران داده، در برابر آن، محصول مورد نيازش را مى‌گيرد و از همين رهگذر، نوعى اختصاص پديد مى‌آيد.[45]
برخى مفسران در تفسير آيه «...‌و جَعَلَكُم مُلوكـًا» (مائده/5، 20) از تسخير برخى انسانها به دست بعضى ديگر براى خدمت به آنان سخن گفته‌اند.[46]

منابع

الاسرار الفاطميه، محمد فاضل المسعودى، قم، الزائر، 1420‌ق؛ الاصفى، الفيض الكاشانى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 527
(م.‌1091‌ق.)، به كوشش مركز الابحاث والدراسات، قم، الاعلام الاسلامى، 1418‌ق؛ التبيان، الطوسى (م.‌460‌ق.)، به كوشش احمد حبيب‌العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تسنيم، جوادى آملى، قم، اسراء، 1378‌ش؛ تفسير جوامع الجامع، الطبرسى (م.‌548‌ق.)، قم، النشر الاسلامى، 1418‌ق؛ تفسير الصافى، الفيض كاشانى (م.‌1091‌ق.)، بيروت، اعلمى، 1402‌ق؛ تفسير القرآن الكريم، محى‌الدين بن عربى (م.‌638‌ق.)، به كوشش مصطفى غالب، بيروت، دار الاندلس؛ تفسير موضوعى قرآن‌كريم، جوادى آملى، تهران، اسراء، 1373‌ش؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375‌ش؛ جامع البيان، الطبرى (م.‌310‌ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415‌ق؛ زادالمسير، جمال‌الدين الجوزى (م.‌597‌ق.)، به كوشش محمد عبدالله، بيروت، دارالفكر، 1407‌ق؛ شرح منظومه، هادى السبزوارى (م.‌1289‌ق.)، قم، علامه، سنگى؛ الصحاح، الجوهرى (م.‌393‌ق.)، به كوشش عبدالغفور العطارى، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407‌ق؛ الفتوحات المكيه، محيى الدين بن عربى (م.‌638‌ق.)، بيروت، دار صادر؛ لسان العرب، ابن منظور (م.‌711‌ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408‌ق؛ لغت نامه، دهخدا (م.‌1334‌ش.) و ديگران، تهران، مؤسسه لغت‌نامه و دانشگاه تهران، 1373‌ش؛ مادل عليه القرآن مما يعضد الهيئة الجديده، محمود شكرى الآلوسى، به كوشش زهير، بيروت، المكتب الاسلامى، 1391‌ق؛ مجمع‌البيان، الطبرسى (م.‌548‌ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406‌ق؛ مقتنيات الدرر، سيد على الحائرى، تهران، دارالكتب الاسلاميه؛ الميزان، الطباطبايى (م.‌1402‌ق.)، بيروت، اعلمى، 1393‌ق؛ النهايه، ابن‌اثير مبارك بن محمد الجزرى (م.‌606‌ق.)، به كوشش محمود محمد و طاهر احمد، قم، اسماعيليان، 1367‌ش.
بخش فلسفه و كلام




[1]. لغت نامه، ج‌4، ص‌5882، «تسخير».
[2]. الصحاح، ج‌2، ص‌680؛ لسان العرب، ج‌6، ص‌203، «سخر».
[3]. لسان‌العرب، ج6، ص‌203؛ النهايه، ج2، ص350، «سخر».
[4]. الميزان، ج‌16، ص‌229؛ شرح منظومه، ص‌119.
[5]. تفسير موضوعى، ج‌12، ص‌155.
[6]. مجمع البيان، ج‌4، ص‌412.
[7]. جوامع الجامع، ج‌2، ص‌336.
[8]. مجمع البيان، ج‌10، ص‌76.
[9]. نمونه، ج‌10، ص‌121.
[10]. جامع البيان، ج‌25، ص‌186؛ التبيان، ج‌9، ص‌252.
[11]. تسنيم، ج‌2، ص‌612 ـ 615.
[12]. نمونه، ج‌11، ص‌171.
[13]. الميزان، ج‌16، ص‌228 ـ 229.
[14]. الميزان، ج‌16، ص‌228 ـ 229؛ تسنيم، ج‌2، ص‌614 ـ 615.
[15]. الميزان، ج‌16، ص‌229.
[16]. الفتوحات المكيه، ج‌2، ص‌465.
[17]. تسنيم، ج‌2، ص‌612.
[18]. ر. ك: همان؛ جامع‌البيان، ج‌1، ص‌232.
[19]. مجمع البيان، ج‌9، ص‌310؛ الميزان، ج‌19، ص‌55.
[20]. تسنيم، ج‌2، ص‌613 ـ 614.
[21]. الميزان، ج‌18، ص‌162.
[22]. التبيان، ج‌8، ص‌420؛ مادل عليه القرآن، ج‌1، ص‌114.
[23]. زادالمسير، ج‌4، ص‌267؛ نمونه، ج‌10، ص‌121.
[24]. زادالمسير، ج‌4، ص‌267؛ اسرار الفاطميه، ص‌233.
[25]. التبيان، ج‌8، ص‌420؛ مادل عليه القرآن، ج‌1، ص‌114.
[26]. نمونه، ج‌10، ص‌122.
[27]. جامع‌البيان، ج14، ص117؛ تفسيرابن‌كثير، ج‌2، ص‌585.
[28]. زادالمسير، ج‌4، ص‌267.
[29]. التبيان، ج‌9، ص‌252.
[30]. جوامع الجامع، ج‌2، ص‌319.
[31]. نمونه، ج‌10، ص‌349 ـ 351.
[32]. الميزان، ج‌1، ص‌405.
[33]. الصافى، ج‌1، ص‌208؛ الاصفى، ج‌1، ص‌77.
[34]. الميزان، ج‌1، ص‌405.
[35]. همان، ج‌18، ص‌87 ـ 88.
[36]. تسنيم، ج‌2، ص‌622 ـ 623.
[37]. الفتوحات المكيه، ج‌2، ص‌465.
[38]. الفتوحات المكيه، ج‌2، ص‌465.
[39]. نمونه، ج21، ص50؛ نيز ر‌ ك: مقتنيات الدرر، ج‌10، ص‌50.
[40]. نمونه، ج‌21، ص‌52.
[41]. تسنيم، ج‌2، ص‌622 ـ 623.
[42]. نمونه، ج‌21، ص‌50 ـ 51.
[43]. الميزان، ج‌18، ص‌101.
[44]. مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌79؛ نمونه، ج‌21، ص‌52.
[45]. الميزان، ج‌18، ص‌101.
[46]. التبيان، ج‌3، ص‌481.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:13 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جهان را پاس بداريم - قسمت چهارم

جهان را پاس بداريم - قسمت چهارم

دكتر احمد بهشتى‏

در پرتو وحى الهى، صراط مستقيم جهان هستى را شناختيم. نظام خلقت، وظيفه روزى‏رسانى را از جانب ناظم خود برعهده دارد.
هدايت‏رسانى و نصرت مؤمنان از ديگر ويژگى‏هايى است كه سير نظام هستى، تحت اراده خداوند، به سوى آن پيش مى‏رود و اينك با ويژگى ديگرى مرتبط مى‏شويم.

5. ورود همگانى در جهنم‏

ما كه به همه اسرار و حِكَم، آگاه نيستيم و نمى‏دانيم چرا خداوند متعال فرموده است:
«و إنْ مِنْكُم إلاّ وارِدُها كانَ على ربّكَ حَتْماً مَقْضيّاً
ثمّ نُنَجِّى الّذين اتّقَوْا و نَذرُ الظّالِمينَ فيها جِثِيّاً(1)».
«هيچيك از شما نيست جز اينكه وارد جهنم مى‏شويد و اين بر پروردگار تو واجب و قطعى است. آنگاه پرهيزكاران را نجات مى‏دهيم و ستمكاران را كه به زانو درآمده‏اند، در آن رها مى‏كنيم».
شايد رمز آن، اين است كه اهل تقوا، قدر نعمت‏هاى بيكران خدا را بدانند و از فضل و كرم او آگاهى بيشترى پيدا كنند. گفته‏اند: در برخى از اخبار آمده است كه خداوند، هيچكس را داخل بهشت نمى‏كند، جز اينكه او را از آتش جهنم و عذاب آن، مطلع سازد، تا از فضل تام خداوند و لطف و احسان كامل او آگاهى يابد و هيچ‏كس را به جهنم نمى‏افكند، مگر اينكه او را از بهشت و نعمت‏هاى متنوع آن مطلع سازد، تا بر حسرت و عذاب او افزوده شود(2).
برخى احتمال داده‏اند كه ورود به جهنم به معناى اِشراف است، نه داخل شدن. ولى اكثر مفسّران بر اين عقيده‏اند كه ورود به جهنم، چيزى بالاتر از اِشراف است؛ چراكه فرموده است: «اهل تقوا را نجات مى‏دهيم و ظالمان را در آن باقى مى‏گذاريم». اگر ورود، به معناى دخول نبود، جا داشت بفرمايد: اهل تقوا را نجات مى‏دهيم و ظالمان را داخل جهنم مى‏كنيم. معلوم مى‏شود همگان را داخل جهنم مى‏كنند. سپس گروهى را نجات مى‏دهند و گروهى را در آنجا نگه‏مى‏دارند تا عذاب بكشند(3).
عبداللّه بن مسعود از پيامبر گرامى اسلام نقل كرده است:
«يرد الناسُ النّارَ ثمّ يصدرون بأعمالهِم...(4)».
«همه مردم، داخل جهنم مى‏شوند. سپس بانيروى اعمال خود از آن، خارج مى‏شوند».
آنها كه اعمالى دارند، به تناسب اعمال خود، دير يا زود و ديرتر و يا زودتر از جهنم نجات مى‏يابند و آنها كه دستشان از عمل تهى است، در آنجا ماندگارند. در ادامه حديث فوق چنين آمده است كه اولين گروه، برق‏آسا خارج مى‏شوند و دومين گروه به سرعت باد و سومين گروه همچون سواران بر اسب تيزتك و چهارمين گروه، همچون سوار معمولى و پنجمين گروه، همچون پياده دونده و ششمين گروه، همچون پياده معمولى، خارج مى‏شوند.
اما آنهايى كه دستشان از عمل تهى است، پاى فرار ندارند و در كَنْد و بند ظلمها و ستمهايشان اسير و زمين‏گيرند.
جابر بن عبداللّه انصارى مى‏گفت: دو گوشم كر باد، اگر اين سخن را از پيامبر خدا نشنيده باشم كه فرمود:
«لا يبقى بِرٌّ و لا فاجرٌ إلاّ يدخلها فتكون على المؤمنين برداً و سلاماً كما كانت على إبراهيم...(5)».
«هيچ نيكوكار و بدكارى باقى نمى‏ماند جز اينكه داخل جهنم مى‏شود. سپس بر مؤمنان، سرد و سلامت است، همانگونه كه بر ابراهيم، سرد و سلامت بود...».
در روايت ديگرى از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله نقل شده است:
«تقول النّار لِمؤمن جُزْ يا مؤمنُ فقد أطْفَأَ نورُكَ لَهَبى(6)».
«آتش دوزخ به مؤمن مى‏گويد: اى مؤمن، عبور كن كه نورت، زبانه مرا فرو نشاند».
زآتش مؤمن گريزان شد جحيم‏
زآنكه ايشان راست پر ناز و نعيم‏
زآتش مؤمن از اينرو اى صفى‏
مى‏شود دوزخ ضعيف و منطقى‏
گويدش بگذر سبك اى محتشم‏
ورنه زآتش‏هاى تو مرد آتشم‏
استدلال مخالفان‏
كسانى كه ورود به جهنم را به معناى اِشراف گرفته‏اند، به آيات زير، استدلال كرده‏اند:
1. «و لَمّا وَرَدَ ماءَ مديَنَ وَجَدَ عَليْهِ أُمَّةً مِنَ النّاسِ يَسْقَوْنَ(7)».
«هنگامى كه موسى بر آب شهر مدين وارد شد، گروهى از مردم را يافت كه بر آن اجتماع كرده و دامهاى خود را آب مى‏دادند».
معلوم است كه حضرت موسى‏عليه السلام، داخل آب مدين نشده بود.
2. «فأرْسَلوا وارِدَهم فأَدْلى‏ دَلْوَهُ(8)».
«كاروانيان، آب‏آور خود را از پى آب فرستادند و او دلو خود را به چاه انداخت».
معلوم است كه در اينجا «وارد» به معناى داخل نيست.
3. «إنَّ الّذين سَبَقَتْ لَهم مِّنَّا الحُسْنى‏ اولئكَ عَنْها مُبْعَدونَ لا يَسْمَعونَ حَسيسَها...(9)».
«آنانكه نيكى ما براى آنها پيشى گرفته، از جهنم به دورند و صداى جوش و خروش آن را نمى‏شنوند».

نقد استدلال مخالفان‏

ولى چه كنيم كه در آياتى، ورود، به معناى دخول استعمال شده است. مانند موارد زير:
1. «يقدمُ قَوْمَهُ يوْمَ القيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّارَ و بِئْسَ الوِرْدُ المَوْرودُ(10)».
«روز قيامت، فرعون، پيشاپيش قوم خود حركت مى‏كند و آنها را وارد جهنم مى‏كند كه بد جايگاهى است».
در اين آيه به وضوح، استفاده مى‏شود كه مقصود از ورود، دخول است.
2. «إنّكم و ما تَعْبُدونَ مِن دونِ اللّهِ حَصَبُ جَهنّمَ أنْتُم لَها وارِدونَ(11)».
«شما و آنچه پرستش مى‏كنيد، آتشگيره دوزخيد كه شما به آن داخل مى‏شويد».
معلوم است كه، آتشگيره بودن با اِشراف، سازگار نيست.
3. «لو كانَ هؤلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها و كُلٌّ فيها خالدونَ(12)».
«اگر اينان، خدايانى بودند، داخل جهنم نمى‏شدند. آنها همگى براى هميشه گرفتار آتش جهنم مى‏باشند».
معلوم است كه خلود در جهنم با دخول سازگار است، نه با ورود.
از آيات دالّ بر اِشراف، تنها آيه‏اى كه مى‏توان شاهد گرفت، آيه سوم است؛ چراكه در آن آيه آمده است كسانى كه نيكى خداوند به سوى آنها سبقت گرفته، چنان از جهنم بدورند كه حتى صداى جوش و خروش آن را هم نمى‏شوند. ولى مگر مانعى دارد كه دورى آنها بعد از خروج از جهنم باشد؟!
مى‏توان گفت: اهل سعادت و آنهايى كه به گوهر تقوا آراسته بوده‏اند، دو مرحله در پيش دارند: مرحله اول، مرحله دخول جهنم و مرحله دوم، مرحله خروج و دورسازى. ظالمان را دو مرحله نيست. آنها تنها دخول در جهنم دارند و خروج و دورسازى، نصيبشان نمى‏شود. ولى پرهيزگاران، هر دو مرحله را دارند: هم دخول و هم خروج و دورسازى. وانگهى در آن آيه آمده است: «اولئك عنها مبعدون»؛ فرق است ميان «بعيد» و «مبعد». «بعيد» يعنى دور، اعم از اينكه سابقه قرب و نزديكى داشته باشد يا نداشته باشد، ولى «مبعد» يعنى كسى كه او را رانده و از آنچه مطلوب و محمود است، يا از آنچه منفور و غيرمطلوب است، دورش كرده‏اند. مضمون «ابعاد» همان است كه امروز در زبان فارسى به آن تبعيد مى‏گوييم. با اين فرق كه تبعيد را به معناى دور ساختن شخص از وطن و ديار مألوف به كار مى‏برند، ولى آنگونه كه از آيه استفاده مى‏شود، «ابعاد» به معناى دور ساختن شخص است. اعم از اينكه از ديار مألوف به غير مألوف باشد، يا بالعكس و صد البته كه در آيه، در مورد دور كردن از ديار غيرمألوف -كه همان جهنم و عذاب الهى است- به كار رفته است.
در كتب لغت آمده است: «بعداً له» به معناى دعاست، يعنى «أبعدهُ‏اللّه» خداوند دورش سازد(13) و نيز آمده است كه: «أبعد الشّيى‏ء» يعنى «جَعَلَهُ بعيداً»، او را دور ساخت(14).
البته اين احتمال هم وجود دارد كه «ابعاد» به معناى دورشدن باشد. چنانكه گفته‏اند: «أبعد فلان»، يعنى دور شد(15). در اين صورت، محتمل است كه در آيه شريفه «مبعدون» به معناى اول باشد و محتمل است كه به معناى دوم باشد. معناى اول، مؤيّد و شاهد قول كسانى است كه ورود را به معناى دخول گرفته‏اند و معناى دوم، مؤيد قول كسانى است كه به معناى اِشراف گرفته‏اند. ولى قراينى وجود دارد كه معناى اول، صحيح است. يكى آيه 74 سوره مريم است كه اهل تقوا را مشمول نجات و ظالمان را مشمول بقاى در جهنم، شناخته است. ديگرى، رواياتى است كه همين معنى را تأييد مى‏كند و سومى، فهم اكثريت مفسران مى‏باشد. در حديثى آمده است:
«يُجْعَلُ النّارُ كَالسَّمَنِ الجامِد و يُجْمَعُ عَلَيْها الخَلْقُ ثمّ يُنادِى المُنادى‏ أن خَذى أصحابَكَ و ذرى‏ أصحابى‏(16)». «آتش جهنم به صورت روغن بسته درآورده مى‏شود و خلق را بر آن گرد مى‏آورند. آنگاه منادى ندا مى‏كند كه اصحابت را بگير و اصحابم را رها كن».
مى‏گويند: حسن بصرى، شخصى را خندان ديد. به او گفت: آيا دانسته‏اى كه تو داخل جهنم مى‏شوى؟ گفت: آرى. پرسيد: آيا دانسته‏اى كه از آن خارج مى‏شوى؟ گفت: نه. گفت: پس چرا مى‏خندى؟ او هرگز نخنديد تا از دنيا رفت.

بيان اصل مدّعا

اكنون برمى‏گرديم به اصل مطلب. خواه ورود به معناى دخول باشد يا به معناى اِشراف، آنچه در اينجا مهم است، اين است كه خداوند متعال باز هم -مانند مواردى كه تاكنون بحث شده است- خود را ملزم و متعهد شمرده است كه همه مردم را -اعم از نيك و بد- بر كنار جهنم يا در درون آن قرار دهد و آنگاه كه همگان از شكوه و هيبت دار عذاب، در شگفتى و حيرت و احياناً در ترس و اضطراب و نوميدى گرفتار مى‏شوند، خبيث و طيّب را از هم جدا مى‏كند.
بهشت، پاك و طيّب است و سزاوار پاكان؛ و جهنم، خبيث است و ناپاك، و درخور ناپاكان. البته برخى از پليديها و ناپاكى‏ها، قابل سوختن و گداختن است. همچون فلزى كه در آتش گداخته و ذوب مى‏شود و خالص مى‏گردد. گنهكارانى هستند كه با سوختن در آتش، گوهر وجودشان پاك و ناب مى‏شود و شايستگى خروج از جهنم و ورود به بهشت را پيدا مى‏كنند؛ ولى همگان چنين نيستند، بلكه هرچه بسوزند و بگدازند، همچنان بايد سوختن و گداختنشان، استمرار يابد.
خداوند مى‏فرمايد:
«..كُلَّما نَضِجَتْ جُلودُهُم بَدَّلْناهُمْ جُلوداًغَيْرَها لِيَذوقُوا العَذابَ...(17)».
«هرگاه پوستشان پخته شود، آن را تبديل به پوستى ديگر مى‏كنيم، تا عذاب را بچشند».
و نيز مى‏فرمايد:
«...مأْويهُم جهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُم سَعِيراً(18)».
«جايگاه ايشان، جهنم است. هرگاه شعله آن فرونشيند، آن را افروخته‏تر مى‏كنيم».
رگ‏رگ است اين آب شيرين، آب شور
در خلايق مى‏رود تا نفخ صور
رنگ‏هاى نيك از خُمّ صفاست‏
رنگ زشتان از سياه آبه جفاست‏
صبغةاللّه نام آن رنگ لطيف‏
لعنةاللّه بوى اين رنگ كثيف‏
آنچه از دريا به دريا مى‏رود
از همانجا كآمد آنجا مى‏رود
از سر كُهْ، سيل‏هاى تيز رو
وز تن ما جان عشق‏آميز رو
طبرسى، درباره جمله «كان على ربّك حتماً مقضيّاً» مى‏گويد: «اين امر، حتماً واقع مى‏شود و قضاى الهى بر وقوع آن، تعلّق يافته است. حرف «على» كلمه وجوب است. يعنى: اين را خداوند بر خود واجب كرده است(19)». سپس مى‏گويد: «اين آيه بر اين دلالت دارد كه چيزهايى بر خداوند به لحاظ حكمت واجب است. بر خلاف قول اهل جبر كه هيچ چيزى را بر خداوند، واجب نمى‏دانند(20)».
اشاعره، قائل به حكمت خداوند و حسن و قبح عقلى نيستند و به همين جهت، قبول ندارند كه فعل يا ترك چيزى بر خداوند، قبيح يا حسن و واجب يا حرام باشد.
يكى از مهم‏ترين نقدهاى معتزله بر اشاعره اين بود كه مى‏گفتند: شما اشعريان از نسبت دادن زشتى‏ها به خداوند ابا و امتناع نداريد. متقابلاً اشاعره هم به آنها مى‏گفتند: شما غير خدا را در قلمرو ملك خدا مؤثر مى‏دانيد.
نقل شده است كه قاضى عبدالجبّار معتزلى، وارد خانه صاحب بن عبّاد شد. ديد ابواسحاق اسفراينى اشعرى در آنجا نشسته است. به او گفت: «سبحانَ مَنْ تنزّهَ عنِ الفَحْشاء» يعنى «منزّه است خدايى كه از ارتكاب زشتى‏ها به دور است». كنايه از اينكه شما اشعرى‏ها از اِسناد زشتى‏ها به خداوند، خوددارى نمى‏كنيد. اسفراينى، بى‏درنگ در جواب او گفت: «سبحان مَنْ لا يجرى‏ فى ملكِهِ إلاّ ما يشاء» يعنى «منزه است خدايى كه جز آنچه او بخواهد در ملكش جارى نمى شود»(21). كنايه از اين‏كه شما معتزليان، از آنجايى كه براى فرار از جبر، قائل به تفويض شده‏ايد، فاعليّت مطلقه را از آنِ خدا نمى‏دانيد و غيرخدا -يعنى انسان- را به لحاظ فاعليّت، در عرض او قرار داده‏ايد.
با اين بيان، هيچ مشكلى نيست كه بر خدا هم به لحاظ حكمت و مصلحت، كارهايى واجب باشد و بنابراين، هرجا در قرآن مجيد، بر سر نام خداوند، كلمه «على‏» آمده است، نشانگر اين است كه خداوند از واجب بودن كارى بر خودش خبر داده است.
ما تاكنون پنج مورد در قرآن مجيد يافته‏ايم كه خداوند با ذكر كلمه «على‏» كارهايى را بر خود واجب كرده است:
1. روزى‏دادن به همه جنبندگان؛ 2. ترسيم راه راست در نظام آفرينش؛ 3. يارى مؤمنان؛ 4. هدايت‏رسانى به همگان؛ 5. گردآوردن همه انسان‏هاى نيك و بد بر كنار يا در داخل جهنم.
دقت در موارد پنجگانه، جهان‏بينى و جهان‏شناسى ما را محكم و استوار مى‏كند و آن را از جهان‏بينى‏هاى مادّى و پوشالى، ممتاز مى‏گرداند و ما را كمك مى‏كند كه به وظائف خويش در قبال اين جهان راست‏رو و هدايت‏رسان و فراهم‏كننده روزى و نصرت‏بخش مؤمنان و سوق‏دهنده همگان بر شفير يا درون جهنم، به خوبى انجام دهيم و بدانيم كه ما جزيى از كلّ، و برگى حقير از درخت تناور هستى و ذرّه‏اى ناچيز از جهان بى‏كرانيم و نبايد از آن جدايى گزينيم كه ثمرى جز تباهى و هلاكت و سرافكندگى ندارد.
قطره، تابع درياست و هرگز در برابر قوانين دريا به خود اجازه تخلّف نمى‏دهد. ما نيز نبايد به خود اجازه تخلف دهيم. حال كه خداوند عهده‏دار روزى و هدايت‏گر و بر راه راست و ناصر اهل ايمان است و جريان درياى هستى را به گونه‏اى ترسيم كرده كه همه ما را به جهنم مى‏برد و آنجا خوب و بد را از هم جدا مى‏كند. چرا غفلت كنيم و جهان را به بازى بگيريم؟!

پی نوشت:

1) مريم، 71 و 72.
2) مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 5 و 6، ص 526.
3) همان، ص 525.
4) همان.
5) همان، ص 526.
6) همان.
7) قصص، 23.
8) يوسف، 19.
9) انبياء، 101 و 102.
10) هود، 98.
11) انبياء، 98.
12) انبياء، 99.
13) المنجد: بعد.
14) المعجم‏الوسيط: بعد.
15) المعجم الوسيط و المنجد: بعد.
16) مجمع‏البيان فى تفسير القرآن، ج 5 و 6، ص 526.
17) نساء، 56.
18) اسراء، 97.
19) مجمع‏البيان فى تفسير القرآن، ج 5 و 6، ص 526.
20) همان.
21) شرح تجريد العقائد از علاءالدين على بن محمد القوشجى، ص 340، (چاپ سنگى).

 
جمعه 21 مهر 1391  6:13 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بُعد چهارم در قرآن*

بُعد چهارم در قرآن*

كاظم نفيسي
چكيده

طبق نظريات جديد علمي، فضاي سه بعدي كه ما در آن زندگي مي‌كنيم، يك فضاي خميده است؛ به طوري كه اگر سفينه‌اي از يك نقطه شروع به حركت كند و به زعم خودش در راستاي يك خط راست حركت نمايد، سرانجام به نقطه شروع حركتش خواهد رسيد.
بنابراين در مقايسه با سطح يك كره كه يك سطح دو بعدي بسته‌اي است كه در جهت بعد سوم خم شده است، مي‌توان گفت جهان سه بعدي ما پوسته يك كره چهار بعدي است. به عبارت ديگر جهان ما يك جهان سه بعدي است كه در جهت بعد چهار خم شده است.
حركت در بعد چهارم نتايج جالبي در بر خواهد داشت: نظير امكان خروج از زندان بدون گذشتن از در يا ديوار، عبور از كوه بدون رفتن بالاي آن و يا تونل زدن، نزديك كردن راهها، پشت و رو كردن يك موجود، توجيه ماهيت دو گانه موج ـ ذره و… به نظر مي‌رسد مفاهيم فوق با مفهوم برخي آيات قرآني نزديكي داشته باشد كه در اين بحث به آن پرداخته مي‌شود. همچنين به برخي مباحث از قبيل معراج پيامبر اكرم، پل صراط، داستان ملكه سبا، آسمانهاي هفتگانه و… از ديد جديدي نگريسته مي‌شود.

كليدواژه‌ها:

نظريه‌هاي جديد علمي، فضاي سه بعدي، بعد چهارم، حركت، آسمانهاي هفتگانه، معراج، بالهاي فرشتگان.

مقدمه

]اِنَّ في خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَرضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيلِ وَ النَّهارِ لَاياتٍ لِاُولِي الاَلبابِ الَّذينَ يَذْكُرونَ اللهَ قياماً وَ قُعُوداً وَ عَلي جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرونَ في خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَرضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ[. (آل عمران، 191 ـ 190).
هر آينه در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز، خردمندان را عبرتهاست. آنان كه خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو خفته، ياد مي‌كنند و در آفرينش آسمانها و زمين مي‌انديشند. اي پروردگار ما ! اين جهان را به بيهوده نيافريده‌اي، تو منزهي؛ ما را از عذاب آتش بازدار.
طبق نظريه عام انيشتين، ما در يك جهان فضا ـ زماني خميده زندگي مي‌كنيم. به عبارت ديگر فضاي سه بعدي ما همانند سطح يك كره، مسطح نيست و مرز و پاياني ندارد و در عين حال نامحدود نيست. هر سفر كه به زعم ما در يك خط مستقيم صورت گيرد، در واقع مستقيم نيست و در جهت بعد چهارم خم شده است مانند هر خط بر روي كره كه در جهت بعد سوم خم شده است.
تصور زندگي در يك فضاي چهار بعدي نتايجي در بر دارد كه تا حدودي با برخي مفاهيم مطرح شده در قرآن مي‌تواند منطبق باشد. در اينجا ذكر اين نكته بسيار ضروري است كه قصد نگارنده، تطبيق كامل مفاهيم قرآني با مفاهيم علمي نيست چرا كه تطبيق حقيقت محض با نظريه‌ها و قوانين علمي موجود كه ناشي از درك ناقص بشر و مرتباً دستخوش تغيير است، نه ممكن و نه حتي كاري عقلايي است.
بنابر اين تأكيد مي‌شود كه استناد به آياتي از قرآن فقط و فقط جنبه احتمالي دارد و به هيچ وجه اثبات مفاهيم قرآني توسط قوانين علمي و يا اثبات قوانين علمي توسط آيات الهي مد نظر نمي‌باشد.

آشنايي با مفهوم بعد چهارم

بعد چهارم را نمي‌توان به طور مستقيم درك كرد زيرا ما اساساً موجودات سه بعدي هستيم و ليكن با شروع از بعدهاي كمتر و تعميم آنها مي‌توان بعد چهارم را تصور نمود.
جهان صفر بعدي يك نقطه است كه اهميت چنداني در موضوع ما ندارد.
جهان يك بعدي عبارت از يك خط است كه از حركت نقطه به وجود مي‌آيد (تعداد زيادي نقطه در كنار هم). ما در بحث‌هاي بَعدي به چنين جهاني «خط‌آباد» مي‌گوييم. مثالي از يك جسم يك بعدي، پاره خطي به طول a است. جهان دو بعدي، از كنار هم قرار دادن تعداد زيادي خط در جهت بعد دوم (و نه در امتداد يكديگر) به وجود مي‌آيد. اين جهان را جهان «تخت‌آباد» مي‌ناميم و مثالي از يك جسم دو بعدي، مربعي به مسا حت a2 مي‌باشد.
جهان سه بعدي نيز، از كنار هم قرار دادن صفحات بي‌شماري در جهت بعد سوم تشكيل مي‌شود و مكعبي به حجم a3 مثالي از يك جسم سه بعدي است.
با تعميم مطالب فوق، جهان چهار بعدي نيز از حركت يك مكعب سه بعدي در جهت بعد چهارم بوجود مي‌آيد و مثالي از يك جسم چهار بعدي، اَبَر مكعبي به اَبَر حجم a4 است.
بحث بر روي كره‌هاي چند بعدي نيز تا حدودي جالب است.
كره يك بعدي، مكان هندسي كليه نقاط در يك خط است كه فاصله‌شان از يك نقطه (مركز كره)، به يك فاصله باشد. اين كره كه چيزي بجز دو نقطه نيست، داراي معادله R2 = x2 مي‌باشد و حجم چنين كره‌اي در واقع طول 2R است.
كره دو بعدي، مكان هندسي كليه نقاط در يك صفحه است كه فاصله‌شان از يك نقطه (مركز كره)، به يك فاصله باشد. اين كره با معادله R2 = y2 + x2 مشخص مي‌شود كه در واقع دايره‌اي است به شعاعR و حجم R2 .
به همين ترتيب كره سه بعدي، مكان هندسي كليه نقاط در فضاست كه فاصله‌شان از يك نقطه (مركز كره)، به يك فاصله باشد و با معادله R2 = z2 + y2 + x2 مشخص مي‌شود و داراي حجم R3 است.
با تعميم مطالب فوق اَبَر كره چهار بعدي با معادله R2 = t2 + z2 + y2 + x2 مشخص مي‌گردد و مي‌توان ثابت كرد كه داراي اَبَر حجم R4 2 مي‌باشد.
اكنون بررسي مي‌كنيم كه موجودات سه بعدي چگونه مي‌توانند يك جسم چهار بعدي را مشاهده كنند؟
از دنياي «خط آباد» شروع مي‌كنيم. اگر يك دايره (موجود دو بعدي) از دنياي خط آباد عبور كند، موجودات يك بعدي در هر لحظه فقط يك وتر دايره را مشاهده خواهند كرد. آنها مي‌بينند كه ابتدا يك نقطه ظاهر شد، سپس اين نقطه تبديل به يك پاره خط گرديد و اين پاره خط كم كم بزرگ شد تا به اندازه بزرگترين طول خود (يعني قطر دايره) رسيد و سپس رفته رفته كوچك و در نهايت تبديل به يك نقطه و نهايتاً محو گرديد.
شبيه همين رويداد براي موجودات دو بعدي جهان «تخت آباد» و گذر يك كره سه بعدي از آن جهان اتفاق مي‌افتد.
آنها مشاهده مي‌كنند كه ابتدا كره به شكل يك نقطه پديدار مي‌شود، سپس تبديل به دايره مي‌گردد و شعاع دايره شروع به بزرگ شدن مي‌كند تا اينكه به بزرگترين اندازه خود مي‌رسد. (به طوري كه قطر آن با قطر كره برابر مي‌شود.) پس از آن كوچك و در نهايت تبديل به يك نقطه شده و محو مي‌گردد.
با تعميم مطالب بالا، چنانچه يك موجود چهار بعدي (مثلاً يك ابر كره) از جهان سه بعدي ما عبور كند، ابتدا به صورت يك نقطه ظاهر شده و سپس تبديل به كره‌اي كوچك مي‌شود كه رفته رفته شروع به بزرگ شدن مي‌كند و هنگامي كه به بزرگترين مقدار خود رسيد (يعني شعاع آن برابر با شعاع ابر كره شد)، كم كم كوچك شده و در نهايت تبديل به يك نقطه و سپس محو مي‌گردد.
پس توجه كنيد براي اين كه يك موجود چهار بعدي بخواهد وارد اتاق شما شود لازم نيست از درب يا ديوار عبور كند بلكه كافيست به طور ناگهاني در وسط اتاق ظاهر گردد.

چند نتيجه از حركت در بعد چهارم

همواره براي درك بهتر از بعد چهارم بايستي با مثال‌هايي در بعدهاي كمتر شروع كنيم. در بيان نتايج زير، سعي شده مسأله با مثال‌هايي از دنياي «تخت‌آباد» و حركت يك موجود در جهت بعد سوم روشن‌تر شود.

1 ـ خروج از زندان، بدون گذشتن از درب يا ديوار

زندان دو بعدي چيزي به جز يك شكل بسته مانند يك مستطيل نيست. ولي اگر يك موجود دو بعدي بتواند در جهت بعد سوم حركت كند. به راحتي بدون گذشتن از درب يا ديوار زندان، مانند شكل مي‌تواند از زندان خارج شود.
زندان دو بعدي
حركت در بعد سوم
به همين ترتيب وي مي‌تواند از يك گاو صندوق، بدون شكستن قفل و يا باز كردن درب آن، پول بردارد!
تونل
حركت در بعد سوم
كوه دو بعدي

2 ـ عبور ا ز كوه بدون رفتن به قله آن و يا تونل زدن
3 ـ نزديك كردن راهها در فضاي منحني

فرض كنيد يك جهان دو بعدي به صورت سطح يك كره باشد. (يعني خميده باشد) براي رفتن از نقطه A به نقطه B در روي سطح بايستي راه طولاني طي شود. و ليكن اگر موجودي بتواند در بعد سوم حركت كند، مي‌تواند از ميان كره به طرف ديگر
آن برود و راه را كوتاه نمايد.
در سوره اسراء آيه 1 مي‌خوانيم:
]سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجدالحرام الي المسجد الاقصا الذي باركنا حوله لنريه من آياتنا انه هو السميع البصير[.
ترجمه: منزه است آن خدايي كه بنده خود را شبي از مسجد الحرام به مسجد الاقصي كه گرداگردش را بركت داده‌ايم سير داد، تا بعضي آيات خود را به او بنماييم، هر آينه او شنوا و بينا است.
توضيح: اين آيه و آيه‌اي كه بعداً مي‌آيد در رابطه با معراج پيامبر اكرم (ص) است. كلمه اسراء دلالت بر سفر شبانه دارد (براي مسافرت روزانه كلمه سير به كار مي‌رود) و كلمه ليلا نشانه‌ اينست كه اين سفر بطور كامل در يك شب واقع شده است. طبق شواهد تاريخي، پيامبر اكرم (ص) فاصله مسجد الحرام تا بيت المقدس را كه بيش از يكصد فرسخ است و در شرايط آن زمان بايد روزها يا هفته‌ها بطول مي‌انجاميد در يك شب طي مي‌كند و سپس به آسمانها رفته و نهايتاً به مبدأ بر مي‌گردد. مفسرين از كلمه عبد چنين استفاده مي‌كنند كه اين سفر جسماني بوده و نه روحاني.
در سوره نجم آيات 12 الي 18:
]أَفتُمارونه علي ما يري * و لقد رءاه نزلة اخري * عند سدرة المنتهي * عندها جنة المأوي * إذْ يغشَي السدرة ما يخشي * ما زاغ البصر و ما طغي * لقد رأي من آيات ربه الكبري[.
ترجمه: آيا در آنچه مي‌بيند با او جدال مي‌كنيد؟ او را ديگر بار هم بديد، نزد سدرة المنتهي، كه آرامگاه بهشت نزد آن درخت است. وقتي سدره را چيزي در خود مي‌پوشيد، چشم خطا نكرد و از حد در نگذشت. هر آينه پاره‌اي از آيات بزرگ پروردگارش را بديد.
توضيح: در آيه 13 منظور، جبرئيل (فرشته وحي) است كه پيامبر اكرم (ص) براي دومين بار او را در شكل اصلي‌اش ديد (بار اول در آغاز نزول وحي در كوه حرا بود). در آيه 17 تصريح مي‌كند كه پيامبر (ص) در شب معراج دچار خطاي چشم و اشتباه نشد و اين پديده در بيداري اتفاق افتاد.
مطالب و سؤالات بسياري در توجيه مسأله معراج وجود دارد كه مهمترين آن مسأله زمان است. با توجه به اين كه حركت جسم مادي با سرعت بيش از سرعت نور امكان‌پذير نيست، چگونه مسافت به اين طولاني در مدت كوتاهي طي مي‌شود؟ يكي از احتمالات اينست كه پيامبر (ص) در سفر خود، راه ميان‌بري شبيه آنچه در بالا آمد، پيموده باشد.
لازم به ذكر است كه اين تنها مسلمين نيستند كه عقيده به معراج دارند. اين عقيده در ميان پيروان اديان ديگر كم و بيش وجود دارد. از جمله در مورد حضرت عيسي (ع) در عقايد مسيحيان به طور جدي‌تري ديده مي‌شود (انجيل مرقس باب 6 و…). ضمناً از بعضي روايات اسلامي نيز استفاده مي‌شود كه برخي پيامبران پيشين نيز داراي معراج بوده‌اند.
نشانه‌هاي ديگري نيز از پديده طي الارض در معارف اسلامي ما وجود دارد كه مي‌تواند استدلال مشابهي داشته باشد. مثلاً در سوره نمل آيات 38 تا 40 مي‌خوانيم: ]قال يا أيها المَلَؤُا أيكم يأتيني بعَرْشِها قبل أنْ يأتُوني مسلمين * قال عفريتٌ من الجِنِّ أنا اتيك به قبل أن تقوم من مَقامك و إنّي عليه لقويٌّ امين * قال الَّذي عِندَهُ علمٌ من الكتاب انا آتيك به قبل أن يرتد إليك طرفُك فلمّا رءاه مستقرّاً عنده قال هذا من فضل ربّي ليبلُوني ءَأشكر أمْ أكفر و من شكر فإنّما يشكر لنفسه و من كفر فإنَّ ربّي غنيٌّ كريم[.
ترجمه: گفت: اي بزرگان، كدام يك از شما تخت او را ـ پيش از آن كه به تسليم نزد من آيند ـ برايم مي‌آورد؟ عفريتي از ميان جنها گفت: من، قبل از آن كه از جايت برخيزي، آن را نزد تو حاضر مي‌كنم، كه من بر اين كار هم توانايم و هم امين. و آن كس كه از علم كتاب بهره‌اي داشت گفت: من، پيش از آن كه چشم برهم زني، آن را نزد تو مي‌آورم. چون آن را نزد خود ديد، گفت: اين بخشش پروردگار من است، تا مرا بيازمايد كه سپاسگزارم يا كافر نعمت. پس هر كه سپاس گويد براي خود گفته است و هر كه كفران ورزد پروردگار من بي‌نياز و كريم است.
توضيح: كلمه عفريت به معني فرد گردنكش خبيث است. از اين آيات چنين استنباط مي‌شود كه حتي برخي اشخاص خبيث نيز داراي قدرتهاي خاص مانند طي الارض بوده‌اند. اين كه «جن» چه نوع موجودي است جاي بحث ديگري دارد و علاقمندان مي‌توانند به مرجع 2 ذيل آيات 8 و 9 سوره جن مراجعه كنند. در آيه 40 منظور از شخصي كه مقداري از علم كتاب بهره داشت، يكي از نزديكان با ايمان و دوستان خاص سليمان بوده و غالباً نام او را آصف بن برخيا نوشته‌اند و مي‌گويند وزير سليمان و خواهرزاده او بوده است.

4 ـ توجيه دوگانگي‌هاي موجود در طبيعت

در فيزيك جديد، دوگانگي موج و ذره يكي از مطالب مورد قبول فعلي است. اين اصل مي‌گويد كه هر موجي، جنبه ذره‌اي و هر ذره‌اي، جنبه موجي نيز دارد. به عنوان مثال نور در بعضي آزمايش‌ها و مشاهدات، خود را به صورت موج و در برخي ديگر خود را به صورت ذره جلوه‌گر مي‌سازد.
از مطلب فوق، اصل عدم قطعيت نيز نتيجه مي‌شود كه طبق آن، انسان نمي‌تواند به طور همزمان مكان و سرعت يك ذره را به طور دقيق اندازه‌گيري كند و هر چه دقت اندازه‌گيري يكي از آن دو كميت بيشتر شود، در ديگري به همان اندازه خطاي اندازه‌گيري بيشتر خواهد شد.
شايد بتوان اين مطلب را نتيجه‌اي از وجود بعد چهارم دانست. همانطور كه مي‌دانيد يك شكل سه بعدي، خود را در جهان دو بعدي به صور مختلف نشان مي‌دهد. مثلاً يك استوانه در عبور از يك صفحه دو بعدي، ممكن است به شكل‌هاي مختلف (مانند دايره، مستطيل و…) ظاهر شود. به همين ترتيب يك شكل چهار بعدي در فضاي سه بعدي، داراي تصاوير متفاوت است.

آيا جهان ما چهار بعدي است؟

چگونه مي‌توان وجود بعد چهارم را در جهان اثبات يا رد كرد؟
يك جهان دو بعدي «تخت آباد» بايستي يا بي‌نهايت باشد و يا داراي مرزهاي پاياني. و ليكن اگر همان جهان دو بعدي، در واقع سطح يك كره سه بعدي باشد، عليرغم نداشتن هيچ گونه حد و مرزي، در عين حال بي‌نهايت نيز نيست.
در چنين جهاني، يك موجود دو بعدي، در عين حال كه روي يك خط مستقيم (به زعم خودش) حركت مي‌كند، پس از طي مسافتي، دوباره به محل اوليه‌اش بر مي‌گردد. او در ضمن اين حركت، به چپ و راست منحرف نمي‌شود ولي در واقع در جهت بعد سوم خم مي‌گردد.
اين موجود چگونه مي‌تواند بدون دور زدن كامل، پي ببرد كه جهانش تخت است يا خميده؟
جواب اين است كه او به وسيله كاربرد اصول هندسه و رياضيات مي‌تواند به اين موضوع پي ببرد. در يك سطح تخت اصول هندسي اقليدسي بر قرارند و ليكن در يك سطح خميده اصول ديگري حاكم مي‌شوند. بيان اصول هندسه اقليدسي در حوصله اين مقاله نيست و علاقمندان مي‌توانند به مراجع مربوطه مراجعه نمايند. در اينجا فقط به اين نكته اكتفا مي‌شود كه اگر يك موجود دو بعدي بر روي سطح يك كره زندگي كند، فاصله بين دو نقطه به مختصات (x , y ) و (x + dx , y + dy) به جاي عبارت است از:
كه در آن k شعاع كره است.
به همين ترتيب چنانچه فضاي سه بعدي ما، ابر سطح يك ابر كره چهار بعدي به شعاع k باشد، در اين صورت فاصله بين دو نقطه به مختصات (x, y, z)
و (x + dx , y + dy, z + dz) به جاي عبارت است از:
بنابراين مي‌توان حتي بدون مسافرت به دور جهان! به اين مسأله پي برد كه آيا جهان سه بعدي ما تخت است يا خميده؟
ابزارهاي ديگري نيز براي پي بردن به تخت يا خميده بودن فضا وجود دارد. همانطور كه مي‌دانيد مجموع زواياي يك مثلث در فضاي تخت (هندسه اقليدسي) برابر 180 درجه است. و ليكن به عنوان مثال در يك كره، مثلثي كه از 3 دايره عظيم تشكيل شده (مثلاً خط استوا و دو نصف النهار) داراي مجموع زوايايي بيش از 180 درجه است. و يا در يك سطح تخت، دو خط موازي، همواره موازي مي‌مانند و هيچگاه يكديگر را قطع نمي‌كنند و ليكن در يك كره، د ونصف النهار كه به خط استوا عمودند، در ابتدا با يكديگر موازيند ولي كم كم بهم نزديك مي‌شوند و نهايتاً در قطب به يكديگر مي‌رسند.
با عنايت به مطالب فوق و بسياري مشاهدات ديگر اكنون ثابت شده است كه جهان ما خميده است و ضمن اين كه بي‌نهايت نيست ولي در عين حال داراي مرزهاي مشخص نيز نمي‌باشد.
به عبارت ديگر، جهان ما سطح يك كره چهار بعدي است و هر حركتي، علي‌رغم اين كه ظاهراً مستقيم الخط به نظر برسد و به طرف چپ و راست يا بالا و پايين خم نشود، و ليكن در واقع يك مسير خميده است كه در جهت بعد چهارم خم شده و در نهايت بر روي نقطه شروع بر مي‌گردد.
همانطور كه در يك جهان سه بعدي، ممكن است تعداد زيادي سطوح دو بعدي كروي شناور باشند (دنياهاي متفاوت دو بعدي كروي با شعاع‌هاي متفاوت). اين امكان وجود دارد كه تعداد زيادي جهان سه بعدي كروي، در فضاي چهار بعدي شناور باشند.
با تعميم اين مسأله، مي‌توان گفت كه فضاي چهار بعديي كه جهان سه بعدي خميده ما در آن شناور است، خود در واقع خميده است و سطح يك كره پنج بعدي است كه در فضاي پنج بعدي شناور است. به همين ترتيب فضاي پنج بعدي در واقع سطح يك كره شش بعدي است كه در فضاي شش بعدي شناور است و…

مفهوم آسمانهاي هفتگانه

اكنون اين مسأله پيش مي‌آيد كه اگر جهان ما يك چنين جهاني باشد، و يك موجود مافوق اين جهان و مسلط بر آن، بخواهد با زباني كه قابل فهم براي ما باشد، اين بعدهاي متفاوت را بيان كند، از چه كلمه يا مفهومي مي‌تواند استفاده كند؟ فرض كنيد مورچه‌اي بر روي يك جهان دو بعدي خميده كه سطح يك كره سه بعدي را تشكيل مي‌دهد، زندگي كند و شما بخواهيد به او بفهمانيد كه جهان واقعي، يك جهان سه بعدي است. به او چه مي‌گوييد؟ بهترين مفهوم براي اين مطلب، آسمان‌هاي متفاوت است. به او مي‌گوييد علاوه بر آسماني كه در جهان تو وجود دارد، آسمان ديگري نيز در بعد بالاتر وجود دارد.

جهان دو بعدي در فضاي سه بعدي

پس مفهوم آسمان‌هاي هفتگانه در قرآن، شايد بيانگر ابعاد بالاتر در جهان هستي است. (توجه كنيد كه مفهوم 7 در قرآن، كنايه از كثرت است و نه عدد هفتي كه بعد از عدد شش مي‌آيد)
سوره بقره آيه 29 :
]هو الذي خلق لكم ما في الارض جميعا ثم استوي الي السماء فسويهن سبع سماوات و هو بكل شيء عليم[.
ترجمه: اوست كه همه چيزهايي را كه در روي زمين است برايتان بيافريد، آنگاه به آسمان پرداخت و هر هفت آسمان را برافراشت و خود از هر چيزي آگاه است.
توضيح: كلمه «ثم» معمولاً براي تأخير در زمان است ولي گاهي براي تأخير در بيان به كار مي‌رود كه در اينجا احتمال دوم مي‌رود زيرا در سوره نازعات آيات 27 الي 30 تصريح مي‌كند كه ابتدا به آسمان پرداخت و بعد از آن زمين را گسترد.
سوره اسراء آيه 44 :
]تسبح له السماوات السبع و الارض و من فيهن و ان من شيء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا[.
ترجمه: هفت آسمان و زمين و هر چه در آنهاست تسبيحش مي‌كنند و هيچ موجودي نيست جز آن كه او را به پاكي مي‌ستايد، ولي شما ذكر تسبيحشان را نمي‌فهميد. او بردبار و آمرزنده است.
سوره مؤمنون آيه 86 :
]قل من رب السماوات السبع و رب العرش العظيم[.
ترجمه: بگو: كيست پروردگار آسمان‌هاي هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ؟
سوره فصّلت آيه 12 :
]فقضهن سبع سماوات في يومين و اوحي في كل سماء امرها و زينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا ذلك تقدير العزيز العليم[.
ترجمه: آنگاه هفت آسمان را در دو روز پديد آورد. و در هر آسماني كارش را به آن وحي كرد. و آسمان فرودين را به چراغهايي بياراستيم و محفوظش داشتيم. اين است تدبير آن پيروزمند دانا.
توضيح: كلمه يومين به معني دو دوره است كه هر دوره ممكن است ميليونها يا ميلياردها سال بطول انجاميده و هر دوره به نوبه خود به ادوار ديگري تقسيم مي‌شود.
سوره طلاق آيه 12 :
]الله الذي خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا ان الله علي كل شيء قدير و ان الله قد احاط بكل شيء علما[.
ترجمه: خداست آن كه هفت آسمان و همانند آنها زمين را بيافريد. فرمان او ميان آسمانها و زمين جاري است تا بدانيد كه خدا بر هر چيز قادر است و به علم بر همه چيز احاطه دارد.
توضيح: زمينهاي هفتگانه: ممكن است در اينجا نيز عدد هفت (و من الارض مثلهن) براي تكثير و اشاره به زمينهاي متعددي باشد كه در عالم هستي وجود دارد. برخي دانشمندان معتقدند كه در كهكشان خود ما ميليونها ميليون كره وجود دارد كه در شرايطي مشابه كره زمين قرار گرفته‌اند و مي‌توانند مركز حيات و زندگي باشند.
سوره مُلك آيه 3 :
]الذي خلق سبع سماوات طباقا ما تري في خلق الرحمن من تفوت فارجع البصر هل تري من فطور[.
ترجمه: آن كه هفت آسمان طبقه طبقه را بيافريد. در آفرينش خداي رحمان هيچ خلل و بي‌نظمي نمي‌بيني. پس بار ديگر نظر كن، آيا در آسمان شكافي مي‌بيني؟
سوره نوح آيه 15 :
]الم تروا خلق الله سبع سموات طباقا[.
ترجمه: آيا نمي‌بينيد چگونه خدا هفت آسمان طبقه طبقه را بيافريد؟
توضيح: طباقا به معني طبقه طبقه است يعني قرار گرفتن چيزي بالاي چيزي. پس آسمانهاي هفتگانه يكي بالاي ديگري قرار دارد. آنچه مسلم است در اينجا منظور از طبقه طبقه، وجود آسمانهايي در بالاي آسمان ما از لحاظ مكاني نيست، زيرا اين مطلب از لحاظ علمي كاملاً اثبات شده كه در فضاي سه بعدي ما آسمانها بطور طبقه طبقه بالاي هم نمي‌باشند كه بتوان مثلاً با يك سفينه فضايي از آسماني به آسمان ديگر رفت. پس بايد به دنبال مفهوم دقيق‌تري باشيم. بعيد نيست كه در اينجا «فوق ديگري بودن» از لحاظ ابعاد بالاتر باشد.
سوره صافات آيه 10 ـ 6 :
]انا زينا السماء الدنيا بزنية الكواكب * و حفظا من كل شيطان مارد * لا يسمعون الي الملؤا الاعلي و يقذفون من كل جانب * دحورا و لهم عذاب واصب * الا من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب[.
ترجمه: ما آسمان فرودين را به زينت ستارگان بياراستيم. و از هر شيطان نافرمان نگه داشتيم. تا سخن ساكنان عالم بالا را نشنوند و از هر سوي رانده شوند. تا دور گردند و براي آنهاست عذابي دائم. مگر آن شيطان كه ناگهان چيزي بر بايد و ناگهان شهابي ثاقب دنبالش كند.
در آيه 6 سوره صافات و نيز آيه 12 سوره فصلت تصريح شده است كه اين آسمان دنياي سه بعدي ماست كه ستارگان در آن موجودند و نور افشاني مي‌كنند. به عبارت ديگر تمام آنچه ما مي‌بينيم با همه ستارگان و كهكشانها و همه عظمتي كه دارد (تنها كهكشان راه شيري حدود يكصد ميليارد ستاره نظير خورشيد ما دارد و بشر تاكنون با ابزارهاي علمي خود توانسته حدود يك ميليارد كهكشان در جهان ببيند. دورترين اجرام آسماني مشاهده شده حدود 9 ميليارد سال نوري از ما فاصله دارد)، همه و همه چيزي جز آسمان اول نيست و آسمانهاي بالاتر از دسترس ديد ما و ابزارهاي علمي كنوني بيرون است.
سوره جن آيه 8 و 9 :
]و انا لمسنا السماء فوجدنها ملئت حرسا شديدا و شهبا * و انا كنا نقعد منها مقعد للسمع فمن يستمع الان يجد له شهابا رصدا[.
ترجمه: و ما (جنيان) به آسمان رسيديم و آن را پر از نگهبانان قدرتمند و شهابها يافتيم. ما در آنجايها كه مي‌توان گوش فرا داد مي‌نشستيم. اما هر كه اكنون گوش نشيند، شهابي را در كمين خود يابد.
نظرات مفسرين در مورد آسمانهاي هفتگانه: برخي از مفسرين معتقدند كه آنها همان سيارات سبع هستند (عطارد، زهره، مريخ، مشتري، زحل به ضميمه ماه و آفتاب) كه قابل مشاهده با چشم مي‌باشند. برخي ديگر معتقدند كه منظور طبقات هواي متراكم اطراف زمين است. برخي كلمه هفت را به معني تكثير و تعداد زياد دانسته و از آن تعداد زياد ستارگان را استنباط كرده‌اند. اين نظرات با آنچه از آيات فوق استنباط مي‌شود مطابقت ندارد. در تفسير نمونه با استفاده ازمفاد آيات تصريح شده كه همه آنچه ما مي‌بينيم همان آسمان اول است و شش آسمان ديگر غير قابل دسترس وجود دارد. به نظر مي‌رسد اين نظر از سايرين قابل قبول‌تر باشد، با ذكر اين نكته اضافي كه ممكن است عدد هفت در اينجا اشاره به كثرت بوده و تعداد آسمانها متجاوز از هفت عدد باشد.

مفهوم فرشتگان با بالهاي چند گانه

از طرف ديگر فرض كنيد به يك مورچه كه در دنياي دو بعدي زندگي مي‌كند بخواهيد بفهمانيد كه موجودات ديگري نيز هستند كه مقيد به جهان تو نيستند بلكه در جهت بعد ديگري نيز مي‌توانند حركت كنند. از چه مفهومي زيباتر و رساتر از كلمه پرندگان و داشتن بال براي اين موجودات بعد بالاتر مي‌توانيد استفاده كنيد؟
پس شايد مفهوم پرندگان داراي 2 يا 3 يا 4 جفت بال در قرآن، اشاره به بعدهاي متفاوت آن موجودات باشد.
سوره فاطر آيه 1 :
]الحمدلله فاطر السماوات و الارض جاعل الملائكة رسلا اولي اجنحة مثني و ثلاث و رباع يزيد في الخلق ما يشاء ان الله علي كل شيء قدير[.
ترجمه: ستايش از آن خداوند است، آفريننده آسمانها و زمين، آن كه فرشتگان را رسولان گردانيد. فرشتگاني كه بالهايي دارند، دو دو و سه سه و چهار چهار. در آفرينش هر چه بخواهد مي‌افزايد، زيرا خدا بر هر كاري تواناست.
در اين آيات برخي فرشتگان را داراي چهار بال (مثني = دو دو) و بعضي داراي شش بال و بعضي داراي هشت بال معرفي كرده است و اضافه مي‌كند كه خدا قادر به افزايش در خلقت است. در برخي روايات آمده است: جبرئيل (پيك وحي خداوند) ششصد بال دارد و هنگامي كه با اين حالت پيامبر اسلام (ص) را ملاقات كرد مابين زمين و آسمان را پر كرده بود.
اصولاً مي‌دانيم بال، تنها براي حركت در جو زمين به كار مي‌رود چرا كه اطراف كره زمين را هواي فشرده گرفته و پرندگان به وسيله بالشان روي امواج هوا قرار مي‌گيرند و مي‌توانند بالا و پايين بروند ولي از جو كه خارج شويم، بال كوچكترين تأثيري براي حركت ندارد. پس منظور از بالهاي فرشتگان چيست؟ در تفاسير مختلف اين مطلب را به گونه‌هاي متفاوت توجيه كرده‌اند. برخي آن را كنايه از قدرت جولان و توانايي بر فعاليت مي‌دانند. برخي سبب سرعت سير آنها مي‌دانند و برخي وسيله‌اي كه بتوان با آن از آسمان به زمين و از زمين به آسمان رفت. به هر حال آنچه مسلم است اين است كه در اين آيه مقصود از جناح (بال)، كنايه از داشتن نوعي قدرت و توانايي است. بعيد نيست كه اين قدرت، همانا توانايي حركت در ابعاد مختلف باشد.

پاورقيها:

* ـ تاريخ وصول: 25/6/81 ؛ تاريخ تصويب نهايي: 19/3/82 .
منابع:

1. ـ اليس، جورج و ويليامز، روث؛ فضا زمان تخت و خميده،ترجمه يوسف اميرارجمند، مركز نشر دانشگاهي، 1376ش.
2. ـ آيتي، عبدالمحمد؛ قرآن (مترجم)، انتشارات سروش، چاپ چهارم، 1374ش.
3. ـ بروجردي، سيد ابراهيم؛ تفسير جامع، انتشارات صدر، چاپ سوم، 1341ش.
4. ـ راكر، ردولف؛ هندسه، نسبيت و بعد چهارم، ترجمه يوسف امير ارجمند، انجمن فيزيك ايران، 1374ش.
5. ـ طباطبائي، سيد محمد حسين؛ تفسير الميزان، مترجم سيد محمد باقر موسوي همداني، دفتر انتشارات اسلامي، 1363ش.
6. ـ مكارم شيرازي، ناصر و همكاران؛ تفسير نمونه، دارالكتاب اسلاميه، 1353ش.
7. ـ نيكلسون، آين؛ 186 پرسش و پاسخ نجومي، ترجمه دكتر عبدالمهدي رياضي و هادي رفيعي، آستان قدس رضوي، 1379ش.

جمعه 21 مهر 1391  6:13 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بحثى در باره‏ى لوح محفوظ و لوح محو و اثبات

بحثى در باره‏ى لوح محفوظ و لوح محو و اثبات

يعقوب جعفرى

آنچه در جهان آفرينش از كوچك و بزرگ پديد مى‏آيد، همگى نمودهايى از قدرت و علم بى‏پايان الهى است و همه‏ى اين پديده‏ها بر اساس اراده ومشيت‏خداوند و مطابق با برنامه‏هايى است كه از پيش تعيين شده و در كتاب تكوينى الهى نوشته شده است.
در متون اسلامى از چندين كتاب كه مربوط به جهان خلقت و عالم تكوين است، خبر داده شده كه سرنوشت انسان وجهان را دربرگرفته و از تولد و مرگ اشخاص تا پيدايش و زوال تمدنها و از سعادت و شقاوت انسانها تا قسمت روزى ميان آنها وبالاخره هر حادثه‏اى كه براى هر انسانى اتفاق مى‏افتد، در آن كتابها با قلم تقدير رقم زده شده است و در مقابل آن قرآن كريم قرار دارد كه كتاب تشريعى خداوند است.
طبق آيات و روايات موجود، تمام پديده‏هاى هستى از كوچك و بزرگ در دو كتاب يا لوح تكوينى نوشته مى‏شود كه هر كدام از آنها ويژگى خاص خود را دارند وعبارتند از:
1. لوح محفوظ كه گاهى از آن به «ام الكتاب‏» و «كتاب مسطور» و «رق‏منشور» و «كتاب مكنون‏» و«كتاب حفيظ‏» تعبير آورده شده است و به طورى كه توضيح خواهيم داد، آنچه در اين كتاب ثبت‏شده قابل تغيير نيست ودگرگونى در آن راه ندارد.
2. لوح محو و اثبات كه محل ثبت‏حوادث و اتفاقاتى است كه به مرحله‏ى فعليت‏خواهد رسيد و به طورى كه از نامش پيداست آنچه در آن نوشته شده قابل تغيير و تبديل است.
در آيه‏اى كه مى‏خوانيم از هر دو كتاب ياد شده است:
«يمحوا الله ما يشاء ويثبت وعنده ام الكتاب‏» (رعد/39).
«خداوند آنچه را كه مى‏خواهد محو مى‏كند و آنچه را كه مى‏خواهد ثبت مى‏كند و كتاب ما در نزد اوست‏».
طبق اين آيه، خداوند در عالم تكوين دو كتاب دارد:يكى كتابى است كه هرگاه بخواهد، چيزى را كه در آن ثبت‏شده مى‏زدايد ويا چيزى را كه در آن نيست ثبت مى‏كند، يعنى مربوط به تغييراتى است كه در قضاى الهى حاصل مى‏شود و ديگرى كتابى است كه ريشه‏ى تمام پديده‏هاى عالم است و نوشته‏هاى آن قابل تغيير نيست.

لوح محفوظ

لوح در لغت‏به معناى صفحه‏اى است كه در آن نوشته مى‏شود مانند كاغذ يا پوست‏يا سنگ و يا هر چيز ديگرى كه قابل نوشته شدن باشد و لوح محفوظ كتابى است كه تمام پديده‏هاى عالم با قلم تقدير در آن ثبت‏شده و از هر گونه تغييرى محفوظ است و ويژگيهايى دارد كه خواهيم گفت.
بدون شك تعبير لوح و قلم براى تقريب ذهن ماست و از باب تشبيه و يا تنزيل است و نبايد آن را با قلم و كاغذ و كتاب معمولى مقايسه كرد اگر چه به بزرگى عالم باشد، بلكه آن يك حقيقت والايى مانند عرش و كرسى است كه ما از كيفيت آن آگاهى نداريم و فقط مى‏دانيم كه وجود دارد و علم به وجود آن منحصرا از طريق شرع و نقل حاصل مى‏شود و عقل را در آن راهى نيست.
بعضى از فلاسفه لوح محفوظ را همان عقل فعال و يا نفس كلى فلك اعظم دانسته‏اند كه كائنات در آن نقش بسته است. (1) ملا صدرا درباره‏ى لوح محفوظ چنين توضيح مى‏دهد:
«و اما لوح محفوظ پس آن عبارت است از نفس كلى فلكى، بخصوص فلك اقصى; چون هر چه در عالم جريان مى‏يابد و يا در آينده جريان خواهد يافت در نفوس فلكى نوشته شده و بت‏شده است چون آنها به لوازم حركتهاى خود آگاهند... پس همان‏گونه كه در كاغذ محسوس نقوش محسوسى به وسيله‏ى قلم نوشته مى‏شود، همين‏طور از عالم عقل فعال صورتهاى مشخصى ترسيم مى‏شود كه به طور كلى علل و اسباب آن مضبوط است، جايگاه اين صورتها نفس كلى است كه قلب عالم است‏». (2)
به نظر ما تطبيق اصطلاحات شرعى و نقلى با اصطلاحات فلسفى و عقلى، كارى نا استوار و حتى خطرناك است چون فرضيه‏هاى علمى و عقلى همواره در معرض باطل شدن و دگرگونى است و مى‏دانيم كه اين اصطلاحات فلسفى ناظر به هيئت‏بطلميوس است كه سالهاست‏باطل شده و به تاريخ علم پيوسته است. بنابراين بايد از چنين تطبيقهايى پرهيز نمود وحيطه‏ى شرع را آلوده‏ى چنين اصطلاحاتى نكرد. البته اگر علم قطعى و تجربى چيزى را ثابت كرد، تطبيق يك مفهوم شرعى و يا آيه‏اى از قرآن با آن، با رعايت احتياط اشكالى ندارد ولى اينجا از آن موارد نيست.
چنين مى‏نمايد كه لوح محفوظ گنجينه‏ى علم خدا و آيينه‏ى صفت عالميت اوست وچون علم خدا عين ذات اوست، نشايد كه در اين لوح تغييرى حاصل شود و لذا هيچ وقت در آن تغيير و تبديلى رخ نمى‏دهد و محتواى آن همواره ثابت و استوار است و مى‏توانيم بگوييم كه لوح محفوظ ظرف و وعاى علم الهى است; البته علم خدا نامحدود است و اين كه اين لوح را ظرف آن يا گنجينه‏ى آن قلمداد مى‏كنيم در نسبت‏به معلومات است كه مجموع پديده‏هاى جهان هستى است و به هر حال محدود است.
طبق آيات و رواياتى كه درباره‏ى لوح محفوظ آمده، اين كتاب ويژگيهايى دارد كه برخى از آنها عبارتند از:
1. اين كتاب جايگاه علم كلى خداوند است كه شامل علم به تمامى موجودات از كوچك و بزرگ مى‏شود و اعم از پديده‏هايى است كه فعليت‏يافته و يا هنوز به صورت قوه است و وجود عينى و خارجى پيدا نكرده است:
«...و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة فى الارض و لا فى السماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين‏» (يونس/61).
«وبه سنگينى ذره‏اى نه در زمين و نه در آسمان از پروردگارت پنهان نيست و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر وجود ندارد مگر اين كه در كتاب مبين ثبت است‏».
«وما من دابة فى الارض الا على الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل فى كتاب مبين‏» (هود/6).
«وهيچ جنبنده‏اى نيست مگر اين كه روزى آن بر خدا است و او «مستقر» و «مستودع‏» آن را مى‏داند، همه در كتاب مبين ثبت است‏».
طبق قول راجح منظور از «مستقر» موجود زنده‏اى است كه وجود خارجى پيدا كرده و به فعليت رسيده است و منظور از «مستودع‏» موجود زنده‏اى است كه هنوز فعليت نيافته ودر مرحله قوه است.
2. همچنين اين كتاب محل علم جزئى پروردگار است و علم او به احوال اشخاص و جوامع و بروز و ظهور حوادث و اتفاقات جزئى و شخصى در اين كتاب ثبت‏شده و شمارش تمام موجودات در آن قرار دارد و گاهى از آن به عنوان كتاب حفيظ ياد شده است:
«و ان من قرية الا نحن مهلكوها قبل يوم القيامة او معذبوها عذابا شديدا كان ذلك فى الكتاب مسطورا» (اسراء/58).
«و هيچ آبادى نيست مگر اين كه ما پيش از فرا رسيدن روز قيامت نابود كننده‏ى آن و يا عذاب كننده‏ى آن با عذابى شديد هستيم، اين امر در كتاب (لوح محفوظ) نوشته شده است‏».
«قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا كتاب حفيظ‏» (ق/4).
«همانا مى‏دانيم كه زمين از آنان چه مى‏كاهد و كتاب محفوظ نزد ماست‏».
«...و كل شى‏ء احصيناه فى امام مبين‏» (يس/12).
«و همه چيز را در كتاب اصلى آشكار شمارش كرديم‏».
«...ولا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين‏» (انعام/59).
«و نه خشكى و نه ترى است مگر اين كه در كتاب مبين قرار دارد».
«و ان ربك ليعلم ما تكن صدورهم و ما يعلنون و ما من غائبة فى السماء و الارض الا فى كتاب مبين‏» (نمل/74-75).
«همانا پروردگارت آنچه را كه در دلهايشان است و آنچه را كه آشكار مى‏كنند مى‏داند و هيچ نهفته‏اى در آسمان و زمين نيست مگر اين كه در كتاب مبين قرار دارد».
3. لوح محفوظ جايگاه حقيقت قرآنى است و قرآن پيش از نزول به قلب پيامبر در آنجا قرار داشته است. البته مى‏دانيم كه قرآن يك حقيقت تنزيلى دارد كه همان الفاظ است كه به زبان پيامبر جارى شده و در مناسبتهاى خاصى در طول 23 سال نازل شده است و يك حقيقت‏بسيط دارد كه وراى الفاظ است و همان است كه در شب قدر يكجا بر قلب پيامبر نازل شد. اين حقيقت‏بسيط در لوح محفوظ قرار دارد و در اين مرحله از آن به «كتاب مكنون‏» و «رق منشور» هم تعبير شده است:
«بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ‏» (بروج/21-22).
«بلكه آن قرآن با ارزشى است كه در لوح محفوظ قرار دارد».
«انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون‏» (واقعه/77-78).
«همانا آن قرآنى گرامى است كه در كتابى پنهان قرار دارد».
«والطور و كتاب مسطور فى رق منشور» (طور/31).
«سوگند به كوه طور و سوگند به كتابى نوشته شده در برگى سرگشاده‏».
(البته «رق‏» به معناى پوست گاو است كه در قديم روى آن مى‏نوشتند و منظور در اينجا صفحه‏اى است كه قابل نوشتن است).
4. در بعضى از روايات آمده كه لوح محفوظ دو طرف دارد يك طرف آن عرش خدا و طرف ديگر آن پيشانى اسرافيل است (3) و اين شايد اشاره به اين حقيقت دارد كه لوح محفوظ نسبتى به خدا دارد كه از اين نظر نامحدود است و نسبتى به خلق دارد كه از اين نظر محدود و متناهى است و مى‏توان آن را به يك منشور يا هرم معكوس تشبيه كرد كه طرف بالاى آن باز و نامحدود است و طرف پايين آن محدود و بسته است و لذا در بعضى از روايات طول آن ذكر شده است. (4)
5. اين لوح در عين محدود بودن مشتمل بر تمام مخلوقات است و مجموع پديده‏هاى عالم را دربرمى‏گيرد. در اين باره به دو روايت زير توجه كنيد:
عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم قال: كان الله قبل كل شي‏ء و كان عرشه على الماء و كتب في اللوح المحفوظ ذكر كل شي‏ء. (5)
«پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خدا پيش از هر چيزى وجود داشت و عرش او بر آب بود و در لوح محفوظ ذكر همه چيز وجود دارد».
عن الصادق عليه السلام قال: قال الله للقلم: اكتب فى اللوح المحفوظ ما كان و ما هو كائن الى يوم القيامة فالمداد مداد من نور و القلم قلم من نور و اللوح لوح من نور. (6)
«امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند به قلم گفت: هر چه را كه شده و يا تا روز قيامت‏خواهد شد در لوح محفوظ بنويس، پس مركب از نور و قلم از نور و لوح از نور بود».
6. در بعضى از روايات از امام صادق‏عليه السلام نقل شده كه فرمود: لوح و قلم دو فرشته هست. (7) اطلاق فرشته به لوح و قلم شايد از آن جهت‏باشد كه تمام نيروهاى فعال در جهان خلقت كه خدا به آنها نقشى در تدبير عالم داده و از آنها به «مدبرات امر» ياد كرده، نوعى فرشته هست و در متون مذهبى به تمام نيروهاى تاثيرگذار در جهان، ملك و فرشته اطلاق شده است و شايد هم منظور از ملك بودن لوح و قلم اين باشد كه آنها دو حقيقت والايى هستند كه هر كدام را ملكى حمل مى‏كند همان گونه كه عرش را هشت ملك حمل مى‏كند.
به خاطر همين روايت است كه شيخ صدوق گفته است: اعتقاد ما در لوح و قلم اين است كه آنها دو فرشته‏اند. (8) و شيخ مفيد به او ايراد مى‏گيرد كه اين سخن دور از صواب است وبه ملائكه لوح و قلم گفته نمى‏شود و از نظر لغت چنين اطلاقى شناخته نشده است. (9) ولى با توجه به توجيهى كه ما كرديم، اشكال شيخ مفيد برطرف مى‏شود; به اضافه اين كه اين تعبير در چندين روايت از امام صادق عليه السلام نقل شده است.

لوح محو و اثبات

در مقابل لوح محفوظ، لوح محو و اثبات قرار دارد كه مظهر قدرت مطلقه‏ى خداوند است و محتواى اين لوح قابل تغيير و دگرگونى وپاك كردن و نوشتن مجدد است. آنچه در اين لوح نوشته شده صورت تعليقى و شرطى دارد و به اين شكل است كه اگر چنين شود چنان خواهد شد و اگر نشود نخواهد شد. علامه مجلسى چنين مثال مى‏زند كه مثلا براى زيد پنجاه سال عمر نوشته شده ولى به اين صورت كه اگر صله‏ى رحم كند، شصت‏سال خواهد بود و اگر قطع رحم كند، چهل سال خواهد بود پس اگر او صله رحم كرد، در آن كتاب پنجاه سال محو و شصت‏سال ثبت‏خواهد شد. (10)
بايد دانست كه خداوند دو نوع قضا و يا تقدير دارد يكى قضاى حتمى و ديگر قضاى تعليقى و در مثال بالا مرگ زيد قضاى حتمى و تغيير ناپذير است ولى زمان مرگ او قضاى تعليقى و قابل تغيير است و گاهى از آن به اجل مسمى و ا جل معلق تعبير مى‏شود.
در آيه‏اى كه مربوط به لوح محو و اثبات است و در آغاز اين گفتار آورديم، عبارت «يمحوا الله ما يشاء ويثبت‏» به روشنى دلالت دارد كه قضاى الهى قابل تغيير است و چنين نيست كه قضاى الهى، قدرت او را محدود كند و او نتواند كارى بر خلاف قضاى خود انجام دهد. اين مطلب، عقيده‏ى يهود را نفى مى‏كند كه مى‏گفتند خداوند جهان را بر اساس يك سلسله قوانين كلى آفريد و ديگر نمى‏تواند در آن تغيير بدهد و همين قوانين دست‏خدا را بسته است!
در قرآن كريم از اين عقيده‏ى باطل يهود كه اقتباسى از سخن برخى از فلاسفه‏ى يونان است، پاسخ داده شده و در چندين آيه به گستردگى و نامحدود بودن قدرت خدا تاكيد شده است. طبق اين آيات، دستان خدا باز است و هر چه را كه بخواهد مى‏كند و هر روز كار جديدى از او سر مى‏زند:
«و قالت اليهود يد الله مغلولة غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء...» (مائده/64).
«ويهود گفتند: دستان خدا بسته است! دستان خودشان بسته باد و به سبب سخنى كه گفته‏اند لعنت‏شدند، بلكه دستان او باز است و هرگونه كه بخواهد انفاق مى‏كند».
«...ان الله يفعل ما يريد» (حج/14).
«همانا خداوند آنچه را كه بخواهد مى‏كند».
«يسئله من فى السموات و الارض كل يوم هو فى شان‏» (الرحمن/29).
«هر آن كس كه در آسمانها و زمين است از او درخواست كمك مى‏كند او هر روزى در كارى است‏».
با توجه به اين آيات و آيات مشابه ديگر، خداوند همواره در حال انجام كار جديدى است و بر خلاف عقيده‏ى يهود و بعضى از فلاسفه كه خدا را مانند يك حاكم معزول مى‏دانند كه اسير قوانين خودساخته است، خدا هر لحظه‏اى مى‏تواند قضا و تقدير نوشته شده را تغيير بدهد و لوح محو و اثبات جايگاه اين تغييرهاست.
اين حقيقت در قرآن كريم به صورتهاى ديگرى هم بيان شده است و در آياتى از قرآن از تغيير سرنوشت‏برخى از اشخاص و جامعه‏ها خبر داده و خاطر نشان كرده است كه گاهى قضاى الهى بر چيزى تعلق گرفته ولى در اثر عوامل خاصى آن قضا تغيير داده شده است. از جمله‏ى اين موارد جريان يونس است كه هم درباره‏ى شخص او و هم درباره‏ى قوم او از چنين تغييرى خبر داده شده است:
«فلولا انه كان من المسبحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون‏» (صافات/143-144).
«و اگر او (يونس) از تسبيح‏گويان نبود، در شكم آن ماهى تا روزى كه مردم برانگيخته شوند مى‏ماند».
«فلو كانت قرية آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحياة الدنيا و متعناهم الى حين‏» (يونس/98).
«پس چرا مردم آبادى ايمان نياوردند كه تا ايمانشان به آنان سودى بدهد(آنها به موقع ايمان نياوردند) مگر قوم يونس كه چون ايمان آوردند، عذاب خوارى در زندگى دنيا را از آنان برداشتيم و آنها را تا زمانى معين برخوردار كرديم‏».
در آيه‏ى نخست اظهار مى‏دارد كه قرار بود يونس تا روز قيامت در شكم ماهى بماند ولى او در شكم ماهى به تسبيح خدا پرداخت و خدا اين قضا را تغيير داد و او را از شكم ماهى بيرون آورد و از آيه بعدى فهميده مى‏شود كه قرار بود بر قوم يونس بلا نازل شود ولى اين قوم وقتى آثار بلا را ديدند ايمان آوردند و آن بلا از آنان برداشته شد و تا مدتها در رفاه و آسايش بودند.
علاوه بر چنين آياتى كه درباره‏ى شخص يا قوم خاصى نازل شد، در چندين آيه از قرآن به طور كلى تغيير قضاى الهى و سرنوشت مردم به وسيله‏ى كارهاى خوب يا بد آنها مورد تاكيد واقع شده است:
«...ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم...» (رعد/11).
«همانا خداوند حالت قومى را تغيير نمى‏دهد مگر اين كه آنها خودشان حالشان را تغيير بدهند».
«و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون‏» (اعراف/96).
«واگر مردم آباديها ايمان مى‏آوردند و پرهيزگارى مى‏كردند، بركتهايى از آسمان و زمين براى آنان مى‏گشوديم ولى تكذيب كردند، پس آنان را به سبب آنچه انجام دادند مؤاخذه نموديم‏».
همچنين در روايات بسيارى، از تاثير اعمال خوب يا بد مانند حسن خلق و صله‏ى رحم و صدقه دادن و يا گناهان ويژه در سرنوشت انسان و فراخى و تنگى روزى و بلندى و كوتاهى عمر مطالب روشن كننده‏اى آمده است. جايگاه اين تغييرات كه در قضاى الهى صورت مى‏گيرد، همان لوح محو و اثبات است و آن كتابى است كه حوادث روزمره و اتفاقاتى كه براى بشر رخ مى‏دهد در آن ثبت‏شده و شايد در آياتى كه در زير مى‏خوانيم منظور از كتاب همان لوح محو واثبات باشد:
«...و ما يعمر من معمر و لا ينقص من عمره الا فى كتاب »... (فاطر/11).
«و هيچ كهنسالى عمر داده و يا از عمر او كاسته نمى‏شود مگر اين كه در كتابى است‏».
«ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب‏»... (حديد/22).
«شمارا مصيبتى در زمين و نه در جانهايتان نمى‏رسد مگر اين كه در كتابى است‏».
همان‏گونه كه درباره‏ى لوح محفوظ گفتيم ما از كيفيت لوح محو و اثبات بى‏خبريم ولى مى‏دانيم كه آن از جنس قلم و كاغذ معمولى نيست‏بلكه حقيقتى مانند عرش و كرسى است و در ملكوت عالم جاى دارد.
از ميرداماد نقل شده كه او گفته است:«لوح محو و اثبات همان قلوب ملائكه ونفوس مدبرات علويه است كه چون آيينه، حقايق وجود در آن نمودار است و در آن تغيير و تبديل رواست‏». (11)
ولى همان‏گونه كه گفتيم تطبيق اصطلاحات قرآنى با اصطلاحات فلسفى و عقلى كار پسنديده‏اى نيست وبايد از آن پرهيز كرد. آنچه مسلم است اين است كه لوح محفوظ جايگاه و مظهر علم خدا و لوح محو و اثبات مظهر قدرت خداوند است و وجود لوح محو و اثبات، اين حقيقت را ثابت مى‏كند كه هيچ چيزى حتى مقدرات و قضا و قدر و قوانين حاكم بر طبيعت نمى‏تواند قدرت خدا را محدود كند و او همواره و هر لحظه توانايى انجام هر كارى را دارد و اين درست مقابل نقطه‏ى نظر برخى از فلاسفه و يهود است، همان‏گونه كه پيش از اين توضيح داديم.
در برخى از روايات در تفسير آيه‏ى شريفه‏ى «يمحوا الله ما يشاء و يثبت‏» كه در آغاز آورديم، تصريح شده است كه طبق اين آيه قضاى الهى قابل تغيير و دگرگونى است و برخى از اعمال خوب يا بد، سرنوشت انسان را تغيير مى‏دهد و خداوند هر چه را بخواهد مقدم و آنچه را كه بخواهد مؤخر مى‏كند و او هر گونه تغييرى را كه بخواهد مى‏دهد:
عن على عليه السلام انه سال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عن هذه الاية: «يمحوا الله ما يشاء و يثبت‏» ، فقال: لاقرن عينيك بتفسيرها و لاقرن عين امتي بعدى بتفسيرها: الصدقة على وجهها و بر الوالدين و اصطناع المعروف يحول الشقاء سعاة و يزيد فى العمر و يقى مصارع السوء. (12)
از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده كه او از پيامبر خدا درباره‏ى اين آيه «يمحوا الله ما يشاء و يثبت‏» پرسيد، آن حضرت فرمود: چشمان تو را با تفسير آن روشن خواهم كرد و چشمان امت‏خود را نيز با تفسير آن روشن خواهم كرد، صدقه دادن درست و نيكى به پدر و مادر و انجام كار خوب، شقاوت را تبديل به سعادت مى‏كند و بر عمر مى‏افزايد و از حوادث بد حفظ مى‏كند».
عن ابى عبد الله‏عليه السلام فى هذه الاية‏«يمحوا الله ما يشاء و يثبت‏» قال: هل يمحى الا ما كان ثابتا و هل يثبت الا ما لم يكن؟ (13)
امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه‏«يمحوا الله ما يشاء و يثبت‏» فرمود: آيا جز اين است كه آنچه را كه ثابت‏بوده محو مى‏كند و آنچه را كه نبوده ثابت مى‏كند؟
كان على بن الحسين عليمها السلام يقول: لولا آية فى كتاب الله لحدثتكم بما كان وبما يكون الى يوم القيامة، فقلت له: اية آية؟ قال: قال الله : «يمحوا الله ما يشاء و يثبت‏». (14)
«امام سجاد عليه السلام مى‏فرمود: اگر آيه‏اى در قرآن نبود شما را از آنچه شده و آنچه تا روز قيامت‏خواهد شد خبر مى‏دادم. گفتم: كدام آيه؟ فرمود: آيه‏ى‏«يمحوا الله ما يشاء و يثبت‏»».

مساله‏ى بدا

مطلب مهمى كه بايد در اينجا به آن توجه كنيم اين است كه اين حقيقت قرآنى كه خداوند آنچه را كه بخواهد تغيير مى‏دهد، همان مساله‏ى «بدا» است كه شيعه به آن اعتقاد دارد و اهل سنت آن را نفى مى‏كنند. از نظر شيعه بدا همان كارى است كه خداوند در لوح محو و اثبات مى‏كند و چيزى فراتر از آن نيست و اين كه بعضى از نويسندگان اهل سنت‏به شيعه نسبت مى‏دهند كه گويا شيعه معتقد است كه گاهى خدا چيزى را نمى‏داند و سپس علم بر او عارض مى‏شود و اين همان بداست، نسبت ناروا و خلاف واقعى است و هرگز شيعه بدا را به اين معنى بر خدا اثبات نمى‏كند و از آن بى‏زار است.
آنچه شيعه از زمان ائمه‏ى معصومين عليهم السلام تا به حال به آن عقيده دارد اين است كه گاهى خداوند چيزى را كه مقدر كرده تغيير مى‏دهد و اين نه بدان جهت است كه خداوند از اول مصلحت واقعى را نمى‏دانست و بعد آن را دانست، بلكه براى آن است كه خداوند صلاح مى‏دانست كه چيزى اول به گونه‏اى مقدر شود و سپس به گونه‏اى ديگر تحقق يابد و اين به خاطر مصالحى است كه بعضى از آن را مى‏دانيم و بعضى را نمى‏دانيم; يكى از آن مصالح كه مى‏دانيم اعلام قدرت مطلقه‏ى خداوند است و ديگر اين كه مردم به انجام كارهاى خوب تشويق شوند و بدانند كه اگر آن كارها را بكنند خداوند سرنوشت آنها را تغيير مى‏دهد و گمان نكنند ايمان و عمل صالح در سرنوشت محتوم انسان تاثيرى ندارد.
اين كه مى‏گوييم : «بدا لله‏» به معناى آن نيست كه براى خدا چيزى كه معلوم نبود آشكار شد بلكه به اين معناست كه خداوند چيزى را كه بر بندگان پنهان بود آشكار كرد و «بدا لله‏» به معناى «ابدى واظهر» مى‏باشد.البته «بدا لفلان‏» در لغت‏به معناى آشكار شدن چيزى پس از جهل به آن است ولى معلوم است كه هيچ موحدى آن را به خدا نسبت نمى‏دهد و خداوند منزه از آن است و نسبت آن به خدا از باب مجاز است مانند نسبت دادن مكر و كيد و خدعه و نسيان به خداوند كه در آيات قرآنى آمده و منظور از آن، معناى لغوى اين الفاظ نيست‏بلكه از باب مجاز معناى درست ديگرى دارند كه مى‏توان آنها را به خدا نسبت داد.
اعتقاد به بدا به مفهوم درست آن كه شيعه مى‏گويد، يكى از افتخارات شيعه و نشانى از توحيد خالص و تنزيه پروردگار از هر عيب و نقصى است، طبق اين عقيده خداوند قدرت مطلقه دارد و مقدرات، قدرت او را محدود نمى‏كند و بدا در تكوين مانند نسخ در احكام است و اين عقيده همان‏گونه كه قبلا گفته‏ايم در برابر عقيده‏ى باطل يهود است كه قدرت خدا را محدود مى‏كردند و آنان بودند كه بدا به معناى نادرست آن را به خدا نسبت مى‏دادند و مى‏گفتند خدا در آفرينش انسان پشيمان شد، همان‏گونه كه در تورات تحريف شده آمده است. (15)
لذا مى‏بينيم امامان معصوم عليهم السلام اعتقاد به بدا را بالاترين نشان اعتقاد به توحيد و تنزيه پروردگار مى‏دانند و آن را يكى از آموزه‏هاى مشترك اديان معرفى مى‏كنند:
عن احدهما عليمها السلام : ما عبد الله بشى‏ء مثل البداء. (16)
«امام باقر يا امام صادق عليمها السلام فرمود: خداوند با چيزى مانند بدا عبادت نشده است‏».
عن الرضا عليه السلام قال: ما بعث نبى قط الا بتحريم الخمر وان يقر له بالبداء. (17)
«امام رضا عليه السلام فرمود: هيچ پيامبرى مبعوث نشد مگر به حرام بودن شراب و اقرار به بدا براى خداوند».
اعتقاد به بدا كه پيشوايان دين عليهم السلام به آن اهميت ويژه‏اى مى‏دادند، براى رسيدن به كمال توحيد و تنزيه خداوند است و امامان عليهم السلام بدا را چنين معنا كرده‏اند كه آن ناشى از جهل نيست‏بلكه تغيير اراده ومشيت‏خدا از روى علم است:
عن الصادق عليه السلام قال: ان الله يقدم ما شاء و يؤخر ما يشاء و يمحو ما يشاء ويثبت مايشاء وعنده ام الكتاب وقال: كل‏امر يريده الله فهو فى علمه قبل ان يصنعه، ليس شى‏ء يبدو له الاو قد كان فى علمه، ان الله لا يبدو له من جهل. (18)
«امام صادق عليه السلام فرمود: خدا هر چه را بخواهد پيش مى‏اندازد و هر چه را بخواهد مؤخر مى‏كند و هرچه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات مى‏كند و كتاب ما در نزد اوست و فرمود: هر چيزى را كه خدا اراده مى‏كند پيش از آن كه آن را پديد آورد، در علم او وجود دارد، چيزى بر او آشكار نمى‏شود مگر اين كه در علم او بوده است، همانا براى خدا از روى جهل آشكار نمى‏شود».
همچنين پيشوايان معصوم عليهم السلام از كسانى كه بدا در خدا را به معناى آشكار شدن پس از جهل مى‏دانند اعلام بيزارى كرده‏اند:
عن ابى عبدالله عليه السلام قال: من زعم ان‏الله يبدو له فى شى‏ء لم يعلمه امس فابراوا منه. (19)
«امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس گمان كند كه براى خدا چيزى كه ديروز نمى‏دانست آشكار مى‏شود، از او بيزارى كنيد».
علما و دانشمندان شيعه نيز به پيروى از امامان خود با قاطعيت تصريح كرده‏اند كه منظور از بدا همان تغيير قضاى الهى است كه در لوح محو و اثبات صورت مى‏گيرد و بدا به معناى آشكار شدن پس از جهل هرگز به خدا نسبت داده نمى‏شود.
شيخ صدوق در تفسير اعتقاد به بدا مى‏گويد:
«يهود گفتند كه خداوند از كار فارغ شده، ما مى‏گوييم: بلكه خدا هر روز در كارى است «كل يوم هو فى شان‏» و هيچ كارى او را از كار ديگر باز نمى‏دارد، او زنده مى‏كند و مى‏ميراند و مى‏آفريند و روزى مى‏دهد و آنچه را كه بخواهد مى‏كند و معتقديم كه «يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب‏»» . (20)
دانشمندان ديگر شيعه نيز مطالبى شبيه آن را اظهار كرده‏اند، با اين وجود ما نمى‏دانيم كه چرا برخى از نويسندگان اهل سنت اعتقاد به بدا را درباره‏ى خدا به معناى آشكار شدن پس از جهل، به شيعه نسبت مى‏دهند و بر اساس اين تهمت ناروا و نادرست‏به شيعه حمله مى‏كنند؟ در حالى كه شيعه از اين عقيده‏ى فاسد بيزار است و اگر آنها كمترين مطالعه‏اى در آثار شيعه داشتند و سوء نيتى در كار نبود، چنين تهمتى را نمى‏زدند.
آنها بيشتر به جريان بدا در داستان مرگ اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام استناد مى‏كنند كه گويا امام صادق عليه السلام گفته بود: «ما بدا لله فى شى‏ء كما بدا له فى اسماعيل ابنى‏» خدا را هيچ بدايى حاصل نشد مانند بدايى كه درباره‏ى فرزندم اسماعيل حاصل شد، گفته‏اند كه گويا امام صادق عليه السلام نخست اسماعيل را به امامت پس از خود تعيين كرده بود و چون او در زمان حيات پدرش مرد، امام صادق عليه السلام اين سخن را گفت.
البته ما اين روايت را به صورت مسند در كتب حديثى شيعه نيافتيم و شيخ صدوق آن را به صورت مرسل نقل مى‏كند و سپس روايت ديگرى مى‏آورد كه در آن به جاى «اسماعيل ابنى‏» «اسماعيل ابى‏» آمده كه روايت را مربوط به جريان ذبح اسماعيل توسط ابراهيم مى‏كند.صدوق سپس در هر دو روايت ترديد مى‏كند. (21) بعضى از محققان ديگر نيز اين روايت را جعلى مى‏دانند (22) واگر هم صحيح باشد باز مشكلى ندارد و بدان معنا نيست كه خدا از پيش نمى‏دانست كه اسماعيل خواهد مرد و امامت‏به حضرت موسى بن جعفر عليمها السلام خواهد رسيد، بلكه معناى آن اين است كه اسماعيل از چنان قدر و منزلتى برخوردار بود كه شايستگى امامت را داشت و اسماعيل و موسى هر دو لايق امامت و رهبرى بودند ولى خداوند با مرگ اسماعيل آشكار كرد كه امامت‏به موسى خواهد رسيد و اين از پيش در علم خدا بود و لذا رواياتى داريم كه طبق آنها نامهاى دوازده امام از پيش مشخص بوده و در حديث جابر از پيامبر، امامان به اسم معرفى شده‏اند. (23)
بنابراين، با توجه به مضمون روايات بسيارى كه برخى از آنها را نقل كرديم و با توجه به تصريحات دانشمندان شيعه، بدا چيزى جز تغيير قضاى الهى بدانسان كه در آيه‏ى مربوط به لوح محو و اثبات آمده، نيست و اين چيزى است كه همه‏ى مسلمانان به آن اعتقاد دارند.

پى‏نوشت‏ها:

1.تهانوى، كشاف اصطلاحات الفنون:2/1292.
2. ملا صدرا، الاسفار الاربعة:جزء اول از سفر سوم، ص 295.
3. بحارالانوار:57/366.
4. همان، ص‏375.
5. همان، ص‏207.
6. همان 368.
7. همان، ص 369.
8.. اعتقادات صدوق، ص 44، چاپ كنگره شيخ مفيد.
9. تصحيح الاعتقاد، ص 74، چاپ كنگره.
10. بحارالانوار:4/131.
11. به نقل كمره‏اى در شرح اصول كافى:1/607.
12. الدر المنثور:4/66.
13. كافى:1/146.
14. تفسير عياشى:2/215.
15.رجوع شود به تورات، سفر پيدايش، باب 6، جمله 6.
16. كافى:1/146.
17. توحيد صدوق، ص 334.
18. تفسير عياشى:2/218.
19. بحارالانوار:4/111.
20. الاعتقادات، ص 40،چاپ كنگره شيخ مفيد.
21. شيخ صدوق، التوحيد، ص 336.
22. مامقانى، تنقيح المقال:1/133 پيش از مامقانى هم خواجه نصير طوسى در پاسخ به تهمت نارواى فخر رازى به ائمه شيعه، اين روايت را ضعيف دانسته است. رجوع شود به: محصل افكار المتقدمين والمتاخرين، ص 365(پاورقى).
23. اين روايت علاوه بر كتب شيعه در برخى از منابع اهل سنت هم آمده است مانند: فرائد السمطين از حموينى:2/134.
جمعه 21 مهر 1391  6:13 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن و قانون تنازع بقا و انتخاب اصلح

قرآن و قانون تنازع بقا و انتخاب اصلح

محمد حسین طباطبایی


بسیاری از علماء طبیعی معتقدند که همواره موجودات عالم طبیعت در تحت قانون‏ «تنازع بقاء»«و انتخاب اصلح»درجات کمال را می‏پیمایند،زیرا هر موجودی دارای‏ قوا و نیروهائی است که برای حفظ آنها دائما با موجودات دیگر در نزاع و جدال است و در این منازعهء دائمی و دامنه‏دار که در میان افراد حیوانات و نباتات آشکارتر است آن نوعی‏ فاتح میشود که قویتر میباشد؛و باین ترتیب افراد و انواع ضعیفتر در این تنازع از میان‏ رفته و افراد قویتر باقیمانده و انتخاب اصلح بعمل میآید و در نتیجه انواع تدریجا رو بطرف‏ کمال سیر میکنند.
این دسته از دانشمندان برای اثبات مدعای خود از تجربیات علمی،و مطالعاتی‏ که روی آثار موجودات دورانهای گذشته بعمل آمده استمداد میکنند،ازجمله اینکه‏ انقراض نسل بعضی از انواع حیوانات گذشته را که آثار آنها در نقاط مختلف زمین بدست‏ آمده و امروز نسل آنها منقرض شده است،بهمین راه توجیه میکنند.
ضمنا یان دو قانون را از محیط موجودات عالم طبیعت باجتماع کشانده و معتقدند که اساس اجتماعات بشری و تکامل آنها نیز بر دو قانون تنازع بقاء و انتخاب اصلح‏ بنا شده است،و جامعه‏های انسانی همیشه برای حفظ موجودیت خود در یک حال تنازع و کشمکش دائم بسر میبرند و از میان آنها جامه‏هائی که قویتر هستند باقیمانده و جامعه‏های ضعیفتر راه فنا و نیستی را می‏پیمایند تاریخ و آثاری که از دوران ماقبل تاریخ بدست آمده حکایت از انقراض تمدنهای بسیاری میکند که توجیهی برای آنها جز این‏ معنی تصور نمیشود.
ولی از آنجا که این دو قانون موارد نقض بسیاری دارد،ازجمله اینکه ما در عالم‏ طبیعت انواع بسیاری از حیوانات و نباتات پست‏تر را مشاهده میکنیم که با وجود انواع قویتر؛موجودیت خود را حفظ کرده‏اند،و نیز ملاحظه میکنیم انواع بسیاری از گیاهان و حیوانات وحشی را انسان بوسیله تربیت بنوعهای عالیتری تبدیل کرده،با اینکه انواع پست و وحشی آنها نیز بحال خود باقی مانده یا تدریجا بخودی خود رو بطرف‏ ضعف و انحطاط سیر می‏کنند.
لذا جمع دیگری از دانشمندان بجای این دو قانون فریضهء«تبعیت از محیط»را عنوان کرده و عقیده دارند که تغییر و تحول انواع موجودات بر اثر این اصل است‏ منظور آنها از«محیط»که معتقدند هر موجودی محکوم به پیروی از آنست همان‏ مجموعهء شرائط و اوضاع زمانی و مکانی و عوامل طبیعی بوده که موجودات دیگر را بر مقتضیات خود تطبیق میکند،و بنابراین هیچ نوعی از انوع موجودات آزادی عمل‏ از خود نداشته و سعی می‏نماید خود را با اوضاع محیط خود وفق دهد و همین اختلاف مناطق‏ زمین و اوضاع جغرافیائی آن و سایر عوامل طبیعی باعث اختلاف انواع حیوانات و نباتات‏ روی زمین گردیده است.
این دسته؛کلیه مواردی را که با دو اصل تنازع بقاء و انتخاب اصلح وفق نمی‏دهد با«اصل تبعیت از محیط»توجیه می‏کنند و می‏گویند عوامل محیط آمادهء چنان تأثیری‏ نبوده است.
ولی این فرضیه نیز موارد نقض بسیاری دارد،چه اینکه اصناف بسیاری از حیوانات و نباتات را می‏توان یافت که هنوز خود را کاملا با شرائط و اوضاع محیط تطبیق نکرده‏اند.
از این بیانات چنین نتیجه می‏گیریم که این اصول سه‏گانه اگرچه فی الجمله و در پاره‏ای از موارد مورد قبول هستند اما کلیت و عمومیت آنها را نمیتوا پذیرفت‏ و لذا نمیتوان آنها را بعنوان اصل کلی در همه‏جا مورد استفاده قرار داد.
بعلاوه اصول مزبور از نظر جنبه‏های اخلاقی و روابط اجتماعی باعث مفاسد زیادی میشود و ممکن است استنتاجات سوئی از آنها بشود،زیرا اصل«تنازع‏ بقاء»وجود جنگ و کشمکشهای دائمی را امری طبیعی و غیرقابل اجتناب و بطور خلاصه مجاز قلمداد میکند!
و اصل«انتخاب اصلح»حق حیات را از طبقات ضعیف اجتماع سلب کرده و اقویا را در تجاوزات خود محق میشمرد،و اصل«تبعیت»از محیط استقلال فکری‏ و روحی انسان را از بین برده و پیروی از وضع محیط را درهرحال طبیعی و مجاز معرفی‏ میکند!
اما آنچه از نظر اصول کلی فلسفی مسلم است اینست که اصل اساسی در تمام‏ تغییرات و تحولات مادیات و همچنین در اصل پیدایش آنها؛اصل علیت و معلولیت‏ است،چه اینکه هر موجود مادی مطابق قانون علیت همواره در سایر موجودات‏ تاثیر کرده و آنها را بصورت مشابه خود بیرون میآورد،و بعبارت دیگر:از دیگری‏ کم کرده و بر خود میافزاید و این موضوع طبعا در مورد علل و معلولات مادی بصورت‏ تنازع در عالم بقاء جلوه میکند.
از طرف دیگر در این تاثیر و تاثر مادی علل قویتر؛تدریجا در موجودات‏ ضعیفتر تاثیر کرده آنها را از میان برده و بصورت خود بیرون میآوردند و در نتیجه‏ موجود قویتر باقیمانده و ضعیفتر از بین میرود،و این هم در حقیقت همان اصل«بقاء اصلح»است.
و نیز لازمهء تاثیر و تاثر علت و معلولی اینستکه یک موجود تحت تاثیر علل و شرائطی که در محیط آنها قرار دارد واقع میشود و این همان اصل«تبعیت از محیط»است
خلاصه اینکه ریشهء این اصول سه‏گانه را میتوان در قانون مسلم علیت و معلولیت پیدا کرد ولی با این قید که صحت آنها فقط در مواردی است که این قانون حکومت میکند یعنی در مواردی که تأثیر و تأثر علت و معلولی وجود دارد.و لذا مواردی که این قانون در آن حکم‏فرما نیست موارد نقض آن اصول خواهد بود.
اما از نظر قرآن:بعضی از مفسرین چنین گمان کرده‏اند که آیات ذیل از قرآن مجید اشاره باصل تنازع بقاء و انتخاب طبیعی است:
1- انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة او متاع زبد مثله کذلک یضرب الله‏ الحق و الباطل فاما الزبد فیذهب جفاعو اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض‏ کذلک یضرب الله الامثال.
سوره رعد آیه 19
:(خداوند از آسمان آبی فرستاد و در هر سیل؟؟باندازهء آن جاری شد و سیلاب کفی بر بالای خود برداشت،و از(فلزاتی)که برای تحصیل زینت یا متاع ذوب‏ میکینند نیز کفهائی مانند آن پدید میآید،خداوند اینگونه برای حق و باطل مثال‏ میزند،اما کفها بزودی از میان میروند ولی آنچه بحال مردم مفید است باقی میماند اینچنین خداوند مثالها میزند)
آنها معتقدند که طبق این آیهء شریفه سیلاب حوادث و تنازع بقاء همواره‏ کفهای باطل و انواع ناتوان اجتماع را طرد و نابود کرده و حق؛یعنی انواع کاملتر که تمدن و روح اجتماع بهتر میتواند در آنها ریشه بگیرد باقی میگذارد.
2- اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علی نصرهم لقدیر الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق الا ان یقولو اربنا الله و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت‏ صوامع و بیع و مساجد یذکر فیها اسم الله کثیرا و لینصرن الله من ینصره ان الله‏ لقوی عزیز.
سوره حج آیهء 40
:(بآنهائیکه ستم شده است اجازهء جنگ داده شد و خداوند تواناست که آنها را یاری کند و اگر خداوند بعضی را بوسیلهء بعضی دفع نکند صومعه‏ها و معابد یهود و مساجدی که نام خدا را فراوان در آن میبرند ویران میگردد و خداوند یاری میکند کسانی را که او را یاری کنند و خداوند قادر و قاهر است).
صدر این آیه نیز بعقیدهء آنها اصل تنازع را می‏پروراند و ذیل آن اشاره به‏ انتخاب اصلح است.
-2- «...و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض و لکن الله‏ ذو فضل علی العالمین»
سوره بقره آیهء 251:
(اگر خداوند جمعی را بوسیلهء جم دیگر دفع نکند فساد زمین را فر می‏گیرد ولی خداوند بر جهانیان فضل و بخشش دارد).
این آیه را نیز شااره بهر دو اصل می‏دانند.
اما آنچه مسلم است اینستکه این دو اصل-همانطور که سابقا هم اشاره شد- فی الجمله صحیح و در بعضی از موارد قابل قبولند،و نمیتوان انکار کرد که قرآن این‏ حقایق و امثال آنها را اجمالا تأیید می‏کند ولی آیات مزبور هیچگونه دلالتی بر این‏ دو اصل ندارند.
زیرا آیهء اول همین اندازه میرساند که حق همیشه پایدار و برقرار میماند و باطل از میان میرود و دوام و بقائی ندارد،اعم از اینکه تنازعی در میان این دو بوقوع‏ پیوندد یا نه،و اتفاقا در مثالی که در مورد آیه ذکر شده(مثال سیل و کفها و بقایای‏ سیل)هیچگونه تنازعی وجود ندارد و اساس آن مثال بر بقاء حق و فناء باطل است‏ کفهای بی‏مصرف و باطل کم‏کم از میان میروند و بقایای سیل(خاکهای پراستعدادی‏ که از خود باقی می‏گذارد و انواع نباتات در آن نمو می‏کند)باقی می‏مانند.
در آیهء دوم و سوم اگرچه اشاره‏ای به تنازع طرفداران حق و باطل و پیروزی‏ پیروان حق شده است،ولی این پیشرفت نه از نظر اینست که تابعین حق از نظر قوای‏ طبیعی نیرومندتر و مجهزترند(آنطور که اصل تنازع و انتخاب اصلح اقتضاء میکند) بلکه از جهت تأیید و نصرت الهی است،و مخصوصا در آیهء دوم بحث از دسته‏ای از طرفداران‏ حق شده که از حیث قوای مادی ضعیف‏تر و ناتوانترند،این مطالب با دقت در مفاد آیات کاملا روشن میشود،خلاصه اینکه آیات مزبور دلالتی بر اصل تنازع و انتخاب‏ اصلح ندارند.
ما معتقدیم:اصلی که اجتماع بشریت بر محور آن دور می‏زند اصل«استخدام» است و آیهء اخیر نیز اشاره بآن میکند.
توضیح اینکه هر فرد انسان مطابق غریزهء فطری و میل طبیعی همواره میخواهد از قوای دیگران بنفع خود استفاده کند،و چون هیچ فردی حاضر نیست قوای‏ خود را برایگان در اختیار افراد دیگر بگذارد نتیجه این می‏شود که هرکس‏ بسهم خود چیزی از نیروهای خود را در اختیار دیگران گذارده تا از نتائج قوای‏ دیگارن بهره‏مند گردد،بنابراین اصل«استخدام»به تشکیل«اجتماع تعاونی» منتهی میشود.
این مصالحهء دائمی در قوای خدادادی که دائما در میان افراد جامعهء بشریت‏ جریان دارد ضامن حفظ و ترقی و تکامل آنست و آنچه باین معنی کمک کند چون‏ متکی بیک اصل غریزی است پایدار میماند.
بعکس؛آنچه برهم‏زنندهء اساس اجتماع تعاونی بوده و بزبان قرآن«موجب‏ فساد در زمین»باشد با این غریزهء فطری و ناموس طبیعی سازگار نیست و دوام ندارد
این نکته قابل توجه است که قرآن میگوید:«خداوند بوسیلهء عده‏ای از عدهء دیگری جلوگیری می‏کند تا فساد زمین را فرا نگیرد،این همان روح اجتماع‏ تعاوین است که ملازم با حفظ کثرت و بقاء اجتماع است؛نمی‏گوید:خداوند عده‏ای‏ را بوسیلهء عدهء دیگری نابود میکند که معنی تنازع بقاء و مستلزم باقی ماندن یک‏ صنف و از بین رفتن دیگری و بهم خوردن کثرت و اجتماع باشد(دقت کنید).

جمعه 21 مهر 1391  6:14 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جنبه‌ ها و جهات‌ حيات‌ از ديدگاه‌ قرآن‌

جنبه‌ ها و جهات‌ حيات‌ از ديدگاه‌ قرآن‌

دكتر بوكاي‌ ( ترجمه‌ دكترحسن‌ حبيبي‌ )

مسالة‌ خاستگاه‌ حيات‌، فكر انسان‌ را همواره‌ به‌ خودمشغول‌ داشته‌ و او را به‌ طرح‌ اين‌ مطلب‌، هم‌ در باب‌ خودش‌ وهم‌ در خصوص‌ موجودات‌ زندة‌ دور و برش‌ وادار كرده‌ است‌.
قرآن‌، ضمن‌ آيه‌اي‌ كه‌ ناظر به‌ تشكيل‌ مجموعة‌ عالم‌ است‌، بادقتي‌ زائدالوصف‌ از خاستگاه‌ حيات‌ سخن‌ مي‌گويد كه‌ در اين‌مقاله‌ سعي‌ شده‌ جنبه‌ها و جهات‌ منشاء حيات‌ از ديدگاه‌ قرآن‌،مورد ارزيابي‌ قرارگيرد.
اولم‌ تر الذين‌ كفروا ان‌ السماوات‌ والارض‌ كانتا رتقا ففتقناهما و جعلنا من‌ الماء كل‌ شي‌ حي‌ افلايومنون ‌1
(مگر آنان‌ كه‌ ناگرويده‌ و كافرند نمي‌دانند كه‌ آسمان‌ها وزمين‌ پيوسته‌ و بسته‌ بودند و ما آنها را از هم‌ بگشاديم‌ وجدايشان‌ كرديم‌ و هرچيز زنده‌اي‌ را از آب‌ آفريديم‌ آيا ايمان‌نمي‌آورند و نمي‌گروند.)
در اين‌ آيه‌ به‌ صراحت‌ از منشأ حيات‌ ياد مي‌شود. جمله‌قرآن‌ را هم‌ مي‌توان‌ بدين‌ معني‌ گرفت‌ كه‌ در هر موجود زنده‌،مادة‌ اصلي‌ و اساسي‌ آب‌ است‌ و هم‌ بدين‌ معني‌ كه‌ آب‌،خاستگاه‌ هر موجود زنده‌اي‌ است‌. و اين‌ هر دو معني‌ دقيقاً بامعلومات‌ علمي‌ مطابقت‌ دارند. مي‌دانيم‌ كه‌ منشأ حيات‌ آب‌است‌، و نيز مي‌دانيم‌ كه‌ آب‌ نخستين‌ عامل‌سازاي‌ هر ياخته‌ ياسلول‌ زنده‌ است‌. بدون‌ آب‌ هيچگونه‌ حياتي‌ امكان‌پذير نيست‌.وقتي‌ از امكان‌ حيات‌ در سيارات‌ ديگر گفت‌وگو مي‌شود،بلافاصله‌ اين‌ سوال‌ مطرح‌ مي‌گردد كه‌ آيا در آن‌ سيارات‌ به‌ اندازه‌كافي‌ آب‌ وجود دارد؟
مطابق‌ معلومات‌ جديد، قديمي‌ترين‌ موجوات‌ زنده‌ را بايددر طايفة‌ نباتات‌ جستجو كرد. در قديمي‌ترين‌ زمين‌هائي‌ كه‌تاكنون‌ شناخته‌اند، آلك‌هائي‌ را يافته‌اند كه‌ متعلق‌ به‌ دوره‌ پره‌كامبرين‌ است‌. زمان‌ ظهور عناصر حيواني‌ نيز اندكي‌ ديرتر است‌.اين‌ موجودات‌ هم‌ از دل‌ اقيانوس‌ها سر برآورده‌اند.
كلمة‌ آب‌، ترجمه‌ يا گزارش‌ كلمة‌ «ماء» است‌. ماء، هم‌مشخص‌ آب‌ آسمان‌ (باران‌) هم‌ آب‌ اقيانوس‌ و نيز هر نوع‌ مايعي‌است‌. ماء به‌ معني‌ اول‌ عنصر اساسي‌ حيات‌ نباتي‌ است‌.
الذي‌ جعل‌ لكم‌ الارض‌ مهدا و سلك‌ لكم‌ فيها سبلا و انزل‌من‌ السماء ماء فاخرجنا به‌ ازواجا من‌ نبات‌ شتي‌ 2
(اوست‌ كه‌ زمين‌ را گهواره‌ و آرامگاه‌ شما كرد و در آن‌برايتان‌ راه‌ها بساخت‌ و از آسمان‌ آبي‌ فرو فرستاد، ما از آن‌ آب‌عناصر جفت‌ گونه‌ رستني‌هاي‌ گوناگون‌ را برون‌ آورديم‌).
معني‌ دوم‌ ماء، مايع‌ است‌، بدون‌ تعيين‌ نوع‌ آن‌. در قرآن‌ كلمة‌ماء به‌ صورت‌ نكره‌ براي‌ تعيين‌ چيزي‌ به‌ كار رفته‌ است‌ كه‌ مبناي‌ساختمان‌ حيوان‌ است‌:
والله‌ خلق‌ كل‌ دابه‌ من‌ ماء...3
(و خداوند همه‌ جنبندگان‌ را از آبي‌ آفريده‌...)
در سطور بعد خواهيم‌ ديد كه‌ اين‌ كلمه‌ را مي‌توان‌ به‌ نطفه‌حاوي‌ اسپرماتوزوئيد نيز (كه‌ توسط‌ يكي‌ از غدد ترشح‌مي‌شود) اطلاق‌ كرد. بنابراين‌ اعم‌ از آنكه‌ به‌ منشأ حيات‌ به‌ طورعام‌، توجه‌ كنيم‌ و يا به‌ عنصر ايجاد كنندة‌ نباتات‌ در زمين‌ نظرداشته‌ باشيم‌ و يا نطفة‌ حيواني‌ منظور نظرمان‌ باشد، آنچه‌ راقرآن‌ ياد مي‌كند، دقيقاً با معلومات‌ علمي‌ جديد مطابق‌مي‌يابيم‌، به‌ عكس‌، در قرآن‌ به‌ هيچ‌يك‌ از اسطوره‌ها وافسانه‌هاي‌ فراواني‌ كه‌ در عصر نزول‌ قرآن‌ در بارة‌ منشأ حيات‌وجود داشته‌ است‌، برنمي‌خوريم‌.

طايفة‌ نباتات‌

در اينجا نمي‌توان‌ به‌ ذكر كلية‌ آياتي‌ پرداخت‌ كه‌ از آثار باارزش‌ باران‌ براي‌ روياندن‌ نباتات‌ (و در نتيجه‌ رحمت‌ پروردگاردر اين‌ زمينه‌) سخن‌ مي‌گويد. در اين‌ مقام‌، سه‌ دسته‌ آيه‌ را متذكرمي‌شويم‌:
و هوالذي‌ انزل‌ من‌ السماء ماء فاخرجنا به‌ نبات‌ كل‌ شي‌فاخرجنا منه‌ خضرا نخرج‌ منه‌ حبا متراكبا و من‌ النخل‌ من‌طلعها قنوان‌ دانية‌ و جنات‌ من‌ اعناب‌ و الزيتون‌ والرمان‌مشتبها و غير متشابه‌ انظروا الي‌ ثمره‌ اذا اثمرو ينعه‌ ان‌ في‌ ذلكم‌لايات‌ لقوم‌ يومنون ‌4
(و اوست‌ كه‌ از آسمان‌ آبي‌ نازل‌ كرده‌ است‌. با آن‌ آب‌روئيدني‌ هر چيزي‌ را پديد آورده‌ايم‌ و سبزه‌اي‌ بيرون‌ آورديم‌كه‌ از آن‌ ]نيز[ دانة‌ بر هم‌ نشسته‌ و درهم‌ پيوسته‌ پديد مي‌كنيم‌ واز شكوفه‌ خرما بن‌، خوشه‌هاي‌ آويختة‌ در دسترس‌ و باغ‌هاي‌انگور و زيتون‌ و انار، مانند و نا مانند هم‌ پديد مي‌آوريم‌. به‌ميوه‌هايشان‌ در هنگام‌ به‌ ميوه‌ نشستن‌ و رسيدن‌ آن‌ در نگريد،به‌ راستي‌ اين‌ها همه‌ براي‌ گروه‌ گروندگان‌ نشانه‌ها و آيات‌روشني‌ را دربر دارد).
هوالذي‌ انزل‌ من‌ السماء ماء لكم‌ منه‌ شراب‌ و منه‌ شجر فيه‌تسيمون‌ ينبت‌ لكم‌ به‌ الزرع‌ و الزيتون‌ و النخيل‌ و الاعناب‌ من‌كل‌ الثمرات‌ ان‌ في‌ ذلك‌ لايه‌ لقوم‌ يتفكرون‌.5
(اوست‌ كه‌ از آسمان‌ آبي‌ فرو فرستاد كه‌ نوشيدني‌ شما از آن‌است‌ و درخت‌ها از آن‌ (سيراب‌ مي‌شوند) و در آن‌ چراگاه‌ترتيب‌ مي‌دهيد. با آن‌ آب‌ كشت‌ و زرع‌ و زيتون‌ و خرما بن‌ وانگور و همه‌گونه‌ ميوه‌ برايتان‌ مي‌روياند. به‌ راستي‌ در اينهاهمه‌، براي‌ گروه‌ انديشه‌ كننده‌ آيات‌ و نشانه‌هاي‌ روشن‌ وجوددارد).
و نزلنا من‌ السماء ماء مباركا فانبتنا به‌ جنات‌ و حب‌الحصيد و النخل‌ باسقات‌ لها طلع‌ نضيد رزقا للعباد و احيينا به‌بلده‌ ميتا كذلك‌ الخروج‌.6
(و از آسمان‌ آبي‌ پر بركت‌ فرستاديم‌ و با آن‌ باغ‌ها و تخم‌ هرنبات‌ درو كردني‌ را برويانديم‌ و خرما بن‌هاي‌ بلند باروري‌ را كه‌خوشة‌ ميوه‌اش‌ در هم‌ نشسته‌ است‌: روزي‌ بندگان‌ است‌ و بدان‌آب‌، شهر و ديار مرده‌ و موات‌ را نيز زنده‌ كرديم‌. بيرون‌ شدن‌]از گورها[ هم‌ چنين‌ است‌.)
صرفنظر از اين‌ ملاحظات‌ عمومي‌، آيات‌ ديگر قرآن‌ به‌وجوه‌ مشخص‌ مي‌پردازند از جمله‌، راجع‌ به‌ تعادل‌ حاكم‌ برطايفه‌ نباتات‌، قرآن‌ مي‌گويد:
والارض‌ مددناها... و انبتنا فيها من‌ كل‌ شي‌ موزون‌7
(و زمين‌ را بگسترديم‌... و همه‌ چيز را به‌ گونه‌اي‌ متناسب‌در آن‌ برويانديم‌).
درباره‌ اختلاف‌ و فرق‌ ميان‌ اطعمه‌ و ارزاق‌ نيز چنين‌مي‌خوانيم‌:
و في‌ الارض‌ قطع‌ متجاورات‌ و جنات‌ من‌ اعناب‌ و زرع‌ ونخيل‌ صنوان‌ و غير صنوان‌ يسقي‌ بماء واحد و نفضل‌ بعضهاعلي‌ بعض‌ في‌ الاكل‌ ان‌ في‌ ذلك‌ لايات‌ لقوم‌ يعقلون‌8
(در زمين‌ پاره‌هائي‌ پهلوي‌ هم‌ هست‌ و باغ‌هائي‌ از تاك‌ها وكشتزار و خرمابن‌، پرپشت‌ و تنك‌ كه‌ از يك‌ آب‌ سيراب‌مي‌شوند، اما ميوة‌ بعض‌ از آنها را به‌ بعض‌ ديگر مزيت‌ داده‌ايم‌.در اين‌ همه‌، براي‌ گروه‌ خردورز آيات‌ و نشانه‌هاي‌ روشن‌وجود دارد).
اهميت‌ يادآوري‌ اين‌ آيات‌ از آن‌روست‌ كه‌ دقت‌ و ايجاز قرآن‌را در به‌ كار بردن‌ كلمات‌ نشان‌ مي‌دهد و نيز معلوم‌ مي‌كند آيات‌مذكور، غير از حقايق‌ بنيادي‌ به‌ هيچ‌ نكتة‌ ديگر اشاره‌ ندارد. ولي‌مطلب‌ مهم‌تر و جالب‌ توجه‌تر، يادآوري‌هاي‌ قرآن‌ دربارة‌ توليدمثل‌ نباتات‌ است‌.

توليد مثل‌ نباتات‌

توليد مثل‌ يا تكثير نباتات‌ به‌ دو طريق‌ جنسي‌ و ناجنسي‌،صورت‌ مي‌گيرد. منتهي‌ اطلاق‌ لفظ‌ توليد مثل‌ بر طريق‌ اول‌شايسته‌ است‌. هدف‌ اين‌ فراگرد زيست‌شناختي‌، ظهور يك‌ فردنظير است‌، از فردي‌ كه‌ مسبب‌ ايجاد آن‌ است‌. توليد مثل‌ناجنسي‌، يك‌ تكثير ساده‌ است‌ و در واقع‌ قطعه‌ قطعه‌ شدن‌ يكي‌از اندام‌هاي‌ گياه‌ است‌. اين‌ اندام‌ پس‌ از جدا شدن‌ از نبات‌ نمومي‌كند و سرانجام‌، همانند گياهي‌ مي‌شود كه‌ از آن‌ جدا شده‌است‌.
گيليه‌ مون‌ 9 و مانژنو 10 اين‌ جريان‌ را «موردي‌ مخصوص‌از رشد» تلقي‌ مي‌كنند. مثال‌ سادة‌ اين‌ طريقه‌، قلمه‌ زدن‌ است‌.وقتي‌ شاخه‌اي‌ را از يك‌ گياه‌ جدا مي‌كنيم‌ و در خاكي‌ كه‌ به‌ اندازة‌كافي‌ رطوبت‌ دارد قرار مي‌دهيم‌، شاخة‌ مذكور بر اثر نمو، ريشة‌تازه‌اي‌ مي‌دواند. بعضي‌ از گياهان‌ نيز براي‌ اين‌ كار ار داراي‌اندام‌هاي‌ مخصوصي‌ هستند. و بعض‌ ديگر از آنها «اسپور» دارند.عمل‌ «اسپور» مانند دانه‌ است‌ و خود نتيجة‌ فرايند توليد مثل‌جنسي‌ است‌.
توليد مثل‌ جنسي‌ نباتات‌ با جفت‌گيري‌ اندام‌هاي‌ نر و ماده‌به‌ عمل‌ مي‌آيد. اين‌ اندام‌ها در بخش‌ تناسلي‌ گياهان‌ قرار دارند وممكن‌ است‌ بر روي‌ يك‌ گياه‌ قرار داشته‌ و يا جداي‌ از همديگرباشند. قرآن‌ فقط‌ از توليدمثل‌ جنسي‌ سخن‌ مي‌گويد:
الذي‌ جعل‌ لكم‌ الارض‌ مهدا و سلك‌ لكم‌ فيها سبلا و انزل‌من‌ السماء ماء فاجرجنا به‌ ازواجا من‌ نبات‌ شتي‌11
اوست‌ كه‌ زمين‌ را گهواره‌ و آرامگاهتان‌ كرد و در آن‌ راه‌هابساخت‌ و از آسمان‌ آبي‌ فرو فرستاد. ما از آن‌ آب‌ عناصرجفت‌گونه‌ رستني‌هاي‌ گوناگون‌ را برون‌ آورديم‌.
معني‌ ابتدائي‌ زوج‌ عبارتست‌ از لنگه‌اي‌ كه‌ با لنگه‌ ديگرجفت‌ را مي‌سازد. اين‌ كلمه‌ هم‌ در مورد زن‌ و شوهر به‌كار مي‌رودو هم‌ دربارة‌ جفت‌ كفش‌ و... استعمال‌ مي‌شود.
... وتري‌ الارض‌ هامدة‌ فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت‌ و ربت‌و انبتت‌ من‌ كل‌ زوج‌ بهيج‌.12
(و تو زمين‌ را فسرده‌ و مرده‌ بيني‌ و چون‌ آب‌ بر آن‌ فروفرستيم‌، به‌ جنبش‌ آيد و برآيد. و همه‌ عناصر جفت‌ را، كه‌بهجت‌انگيزند بروياند).
... فانبتناها من‌ كل‌ زوج‌ كريم‌13
( ... و همه‌ عناصر خوب‌ جفت‌ را، از زمين‌ برويانديم‌.)
... و من‌ كل‌ الثمرات‌ جعل‌ فيها زوجين‌ اثنين‌14
( ... و از هر قسم‌ ميوه‌، دو صنف‌ قرارداد).
همان‌طور كه‌ مي‌دانيم‌، ميوه‌ پايان‌ جريان‌ توليد مثل‌ نباتات‌عالي‌ است‌. اين‌ نباتات‌ داراي‌ منظم‌ترين‌ و پيچيده‌ترين‌ساختمان‌ها هستند. مرحلة‌ قبل‌ از ميوه‌، گل‌ است‌. گل‌ داراي‌اندام‌هاي‌ نر و ماده‌ است‌. مادگي‌ها، پس‌ از دخالت‌ غبار يا گردگل‌، ميوه‌ را به‌وجود مي‌آورند، و ميوه‌ پس‌ از رسيدن‌، دانه‌ها راآزاد مي‌كند. بنابراين‌، هر ميوه‌اي‌ در بردارندة‌ اندام‌هاي‌ نر و ماده‌است‌ و قرآن‌ نيز همين‌ را مي‌گويد.
البته‌ در برخي‌ از انواع‌ نباتات‌، ممكن‌ است‌ گلهاي‌ بارورنشده‌ ميوه‌ بدهند (ميوه‌هاي‌ پارتنوكراپيك‌) 15 موز، برخي‌ ازانواع‌ آناناس‌، انجير، پرتقال‌ و انگور از اين‌ قبيله‌اند. معذلك‌ منشأاين‌ ميوه‌ها نيز همان‌ گياهاني‌ است‌ كه‌ جهاز تناسلي‌ دارد.
سرانجام‌ توليد مثل‌ نيز جوانه‌ زدن‌ دانه‌ است‌. باز شدن‌ پوستة‌خارجي‌ دانه‌ (كه‌ گاه‌ در درون‌ هسته‌ قرار دارد) سبب‌ خروج‌ ريشه‌مي‌شود. ريشه‌، مواد لازم‌ براي‌ تغذية‌ نبات‌ را (كه‌ تاكنون‌ به‌صورت‌ دانه‌ داراي‌ زندگي‌ بطئي‌ بود) از خاك‌ به‌دست‌ مي‌آورد ونمو مي‌كند، تا مجدداً فرد ديگري‌ را به‌وجود آورد. آيه‌ زير به‌ اين‌امر اشاره‌ مي‌كند.
ان‌الله‌ فالق‌ الحب‌ و النوي‌...
(خداوند، شكافندة‌ دانه‌ و هسته‌ است‌...)
قرآن‌، غالباً به‌وجود زوج‌ در طايفه‌ نباتي‌ اشاره‌ مي‌كند، وضمنا مفهوم‌ زوج‌ را در چهارچوب‌ كلي‌تري‌ با حدود غيرمشخص‌ جاي‌ مي‌دهد.
سبحان‌ الذي‌ خلق‌ الازواج‌ كلها مماتنبت‌ الارض‌ و من‌انفسهم‌ و ممالايعلمون‌.
(پاكي‌ و بي‌ عيبي‌ آن‌ خداي‌ را كه‌ همه‌ زوج‌ها (يا عناصرجفت‌) را بيافريد: از گياهاني‌ كه‌ از زمين‌ مي‌روياند و از تن‌هاي‌مردم‌ و ديگر همة‌ جانوران‌ و از آنچه‌ ندانند)
امروزه‌ ساخت‌ها و طرز عمل‌ زوجي‌ در بسياري‌ از اشياءمختلف‌ شناخته‌ شده‌ است‌. حال‌ آنكه‌ در عصر پيمبر اسلام‌همان‌طور كه‌ قرآن‌ مي‌گويد مردم‌ با اين‌ امر آشنائي‌ نداشته‌اند.ساخت‌ها و طرز عمل‌هاي‌ مذكور هم‌ در بي‌نهايت‌ كوچك‌ها وهم‌ در بي‌نهايت‌ بزرگ‌ها، هم‌ در عالم‌ جانوران‌ و هم‌ در طبيعت‌بيجان‌ وجود دارند. اما آنچه‌ در اين‌ بحث‌ مهم‌ و اساسي‌ است‌،يادآوري‌ اين‌ مطلب‌ است‌ كه‌ مفهوم‌ مذكور به‌طور واضح‌ در قرآن‌بيان‌ شده‌ و هم‌ آهنگي‌اش‌ با علم‌ امروز نيز محل‌ بحث‌ نيست‌.

پی نوشت ها:

برگرفته‌ از كتاب‌ دين‌، قرآن‌ و علم‌
1-انبياء : 30
2- طه:83
3- نور : 45
4- انعام : 100
5- نحل : 12-11
6- ق : 12-10
7- حجر : 20
8- رعد :‌4
9- Gulliermond
10- Mangenot
11- طه : 56
12- حج : 6
13‌:‌لقمان : 10
14- رعد : 4
15- Parthenocrapique
جمعه 21 مهر 1391  6:14 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : حیات، از منظر قرآن و فلاسفه غرب و شرق

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : اولوسیون یا مسئله تکامل حیات از نظر قرآن

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : انواح حيات در قرآن

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

جمعه 21 مهر 1391  6:14 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : حيات طيبه از ديدگاه قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : وجود موجودات زنده در آسمان ها

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : تسبيح موجودات در قرآن و روايات و ادبيات فارسي

 

دریافت فایل pdf

 

جمعه 21 مهر 1391  6:14 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها