0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

الاغ

الاغ

واژه «حمار» در عربى به هر دو گونه اهلى و وحشى اين حيوان اطلاق مى‌شود؛[1] اما واژه «الاغ» در فارسى تنها به گونه اهلى آن[2] و «گورخر» به گونه وحشى آن گفته مى‌شود.[3]
در قرآن 4 بار و در سوره‌هاى جمعه/62 ، 5 ؛ بقره/2، 259؛ لقمان/31، 19 و نحل/16، 8 از اين حيوان ياد شده است، افزون بر اين در برخى روايات در ذيل آيات 175 اعراف/7 و 41 هود/11 در ارتباط با ماجراى بلعم بن باعورا[4] و طوفان حضرت نوح(عليه السلام)[5] حكاياتى درباره اين حيوان به چشم مى‌خورد. درباره نخستين زيستگاه الاغ اطلاعى در دست نيست؛ امّا طبق برخى گزارشها، مصريان نخستين كسانى بوده‌اند كه اين حيوان را در 5000 سال پيش رام كرده، مورد استفاده قرار داده‌اند.[6] براساس نقل كتاب مقدس محل زيست اين حيوان صحراهاست و در حمل بار و تحمل سختيها و منتفع گردانيدن صاحب خود معروف بوده، گاهى از آن براى شخم زدن استفاده مى‌شده است.[7] از ديگر ويژگيهاى اين حيوان شناسايى و پيمودن مسيرهايى است كه فقط يك بار پيموده است.[8]
در آيه 8 نحل/16 اين حيوان همچون اسب و استر وسيله‌اى براى سوارى و نيز زينت معرفى شده است:«والخَيلَ والبِغالَ والحَميرَ لِتَركَبوها و زينَةً» (نحل/16،8) برخى مفسران بدون ذكر دليل در زينت بودن الاغ تشكيك كرده، آن را نپذيرفته‌اند.[9] يادكرد ديگر از اين حيوان به ماجراى شخصى[10] مربوط مى‌شود كه هنگام گذر از كنار روستايى كه سقفها و ديوارهايش فرو ريخته بود در زنده شدن اهل آن در قيامت پرسيد و پس از 100 سال ميرانده شدن زنده شد و زنده شدن الاغش را در برابر چشمانش ديد: «... وانْظُر اِلى حِمَارك ...» (بقره/2،259)
شاعران عهد جاهلى
[11]، مخضرمين (شاعران هر دو دوره جاهلى و اسلامى)[12] و نيز شاعران دوره اسلامى[13] از واژه حمار براى مذمت استفاده كرده‌اند. بنا به نقل بيضاوى اين حيوان و به ويژه صدايش در عرب مَثَلى براى نكوهش و ناپسندى است.[14] قرآن هم در دو يادكرد از اين حيوان به صورت تشبيه نام برده است: در آيه 19 لقمان/31 لقمان در يك دستورالعمل اخلاقى به فرزند خويش او را امر به فروداشت صدا مى‌كند و صداى بلند را به صداى الاغ تشبيه مى‌كند: «واغضُض مِن صَوتِكَ اِنَّ اَنكَرَ الأَصوتِ لَصَوتُ الحَمير» (لقمان/31،19) مفسران، منظور از «حمير» را جاهلان از انسانها دانسته‌اند كه به الاغ تشبيه شده‌اند.[15] در آيه 5 جمعه/62 براساس نقل مفسران،[16] عالمان يهود را به الاغ تشبيه مى‌كند و علم آنان را به كتاب. اينان كسانى بودند كه با علم به حقانيت پيامبر به آن اعتراف نمى‌كردند و آن را نمى‌پذيرفتند: «مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلوا التَّورةَ ثُمَّ لَم يَحمِلوها كَمَثَلِ الحِمارِ يَحمِلُ اَسفارًا» (جمعه/62 ،5)
واژه «عير» را نيز مفسّران به معناى قافله‌اى كه مركبهاى آن الاغ باشد دانسته‌اند كه در مطلق قافله تعميم يافته است
[17]، بنابراين، آيات «... اَيَّتُهَا العيرُ اِنَّكُم لَسـرِقون» (يوسف/12،70)، «و سـَلِ القَريَةَ الَّتى كُنّا فيها والعير ...» (يوسف/12،82) و «لَمّا فَصَلَتِ العيرُ قالَ اَبوهُم ...» (يوسف/12،94) كه همگى مربوط به ماجراى يوسف و ملاقات برادران با وى است، نيز مى‌تواند به موضوع اين مقاله مربوط باشد.
در حكم گوشت الاغ در بين فقيهان مسلمان اختلاف است؛ حسن بصرى قائل به اباحه،
[18] عموم فقيهان شيعه[19]، مالك[20] و گروهى ديگر از اهل سنت به كراهت آن و ابوحنيفه[21]، شافعى[22] و ابن حنبل[23] به حرمت آن نظر داده‌اند.

منابع

احكام القرآن، ابن‌العربى؛ انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى؛ بدائع الصنائع فى ترتيب الشرائع؛ ترتيب كتاب العين؛ تاج العروس من جواهرالقاموس؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسير القمى؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن؛ جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ حياة‌الحيوان الكبرى؛ ديوان اخطل؛ ديوان امرءالقيس؛ ديوان حسان؛ ديوان دعبل؛ ديوان عامر؛ ديوان عروه؛ روضة الطالبين و عمدة المفتين؛ علل‌الشرايع؛ قاموس كتاب مقدس؛ كتاب الخلاف؛ لسان العرب؛ لغت‌نامه؛ المبسوط؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ المدونة الكبرى؛ المغنى و الشرح الكبير؛ المنتزع المختار (شرح الازهار)؛ الموطأ.
Encarta Encycl opedia Deluxe.

قربانعلى على آبادى



[1]. ترتيب العين، ص 197؛ لسان‌العرب، ج 3، ص 319؛ تاج العروس، ج 6 ، ص 303، «حمر».
[2]. لغت‌نامه، ج 6 ، ص 8442 ، «خر».
[3]. همان، ج 12، ص 17087، «گورخر»
[4]. تفسير قمى، ج 1، ص 249 ـ 250؛ جامع‌البيان، مج 6 ، ج 9، ص 167 ـ 168.
[5]. علل الشرايع، ج 1، ص 199 ـ 200، تفسير قرطبى، ج 9، ص 26.
[6]. Encarta , "donky".
[7]. قاموس كتاب مقدس، ص 92 ـ 93، «الاغ».
[8]. حياة الحيوان، ج 1، ص 229.
[9]. احكام القرآن، ج 3، ص 1142.
[10]. حياة الحيوان، ج 1، ص 233 ـ 234.
[11]. ديوان امرءالقيس، ص 235 ، 289؛ ديوان عروه، ص 46؛ ديوان عامر، ص 313.
[12]. ديوان حسان، ص 81، 103؛ لغت‌نامه، ج 12، ص 18097، «مخضرم».
[13]. ديوان اخطل، ص173، 192؛ ديوان دعبل، ص115.
[14]. تفسير بيضاوى، ج 3، ص 359.
[15]. مجمع البيان، ج 8 ، ص 500 .
[16]. جامع‌البيان، مج 14، ج 28، ص 124 ـ 125؛ تفسير قرطبى، ج 18، ص 62 .
[17]. التبيان، ج 6 ، ص169؛ مجمع‌البيان، ج5 ، ص385.
[18]. الخلاف، ج6، ص81؛ المنتزع المختار، ج4، ص95.
[19]. الخلاف، ج6، ص80؛ جواهرالكلام، ج36، ص265.
[20]. المدونة‌الكبرى، ج4،ص104؛ الموطأ، ج2، ص497.
[21]. المبسوط، ج 11، ص 234؛ بدائع الصنائع، ج 5 ، ص 37 ـ 38.
[22]. روضة الطالبين، ج 2، ص 537 .
[23]
. المغنى، ج 11، ص 66 ، 75.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:08 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

انعام

انعام: نامى براى چهارپايان دامى

واژه «انعام» جمع «نَعَم» در اصل به جهت اهميت شتر نزد عرب و به شمار آمدن آن از نعمتهاى ويژه[1]، به سبب اجتماعِ منافعِ شيردهى، باربرى، ركوب و مصرف خوراكىِ گوشتِ آن[2] يا به سبب نرمى (نعومت) پا[3] بر اين حيوان اطلاق شده و سپس به چهارپايانى چون گاو* و گوسفند تعميم داده شده است. گروهى از واژه‌شناسان، شرط صحت اطلاق اين واژه بر يك مجموعه از چهارپايان را، وجود شتر در آن مجموعه مى‌دانند.[4] برخى نيز «انعام» را اشاره به انواع مذكور و تنها «نَعَم» را ويژه شتر* دانسته‌اند.[5] البته اگر وجه اين نامگذارى را نرمى و آرامى حركت بدانيم، چنان‌كه برخى برآن‌اند،[6] اشتمال واژه «انعام» بر گاو و گوسفند و بز، غير تبعى و تعميم آن به اسب و استر و گورخر و ...[7] بىوجه خواهد بود. در دامنه معنايى «انعام» به برخى آيات استدلال شده كه ذيل آيات مورد نظر خواهد آمد.
واژه «نَعَم» يك بار و واژه «انعام» 32 بار در قرآن به‌كار رفته است؛ همچنين ششمين سوره قرآن «انعام» ناميده شده كه شايد وجه اين نامگذارى، بيان تفصيلى احوال چهارپايان در اين سوره باشد.
[8]

نقش چهارپايان دامى درزندگى انسان:

آيه 5 نحل/16 پس از بيان آفرينش انسان به آفرينش چهارپايان براى منفعت رسانى به انسان پرداخته است[9]:«والاَنعـمَ خَلَقَها لَكُم ...» و در ادامه به ذكر فوايد آن اشاره كرده است. ابتدا به هرگونه پوشش حاصل از پوست*، پشم*، كرك و موى چهارپايان دامى، با واژه «دفء» اشاره كرده، سپس با كلمه «منافع» به شير* و مشتقات آن، منفعت ركوب، منافع حاصل از پوست و پشم و كرك و موى آنها[10] غير از پوشش پرداخته[11] و سپس با جمله «و مِنها تَأكُلون» به گوشت چهارپايان دامى اشاره دارد كه هر سه مجموعه در زندگى انسان نقش مهمى ايفا مى‌كنند:«... فيها دِفءٌ ومَنـفِعُ ومِنها تَأكُلون» برخى تقدمِ «منافِع» بر «مِنها تأكُلون» را به ارزش و اهميت بيشتر لبنيات نسبت به گوشت، اشاره دانسته‌اند.[12]
در آيه بعد شكوه و زيبايى بازگشت گله چهارپايان به استراحتگاه و نيز هنگام رفتن به چراگاه را متذكر شده و از اين رفت و برگشت به «جمال» يعنى زينت تعبير كرده است: «و لَكُم فيها جَمالٌ حينَ تُريحونَ و حينَ تَسرَحون» (نحل/16،6) كه ديدن اين دو منظره زيبا مايه سرور انسان است: برخى استغنا و خودكفايى و استقلال اقتصادى حاصل از اين امور را وجهِ جمال و زينت بودن دانسته‌اند.[13] وجه تقدمِ «زمان بازگشت به استراحتگاه» بر «زمان رفتن به چراگاه» را فزونى زيبايىِ زمان بازگشت به جهت سير بودن گله و نيز پر شير بودن پستانهاى آن و ... بر زمان رفت دانسته‌اند.[14] در آيه 7 نحل/16، به حمل بارهاى سنگين به آباديهاى دور و در راههاى دشوار به وسيله انعام پرداخته كه البته اين قسمت تنها شتر و بعضى گاوهاى باربر را شامل مى‌شود: «و تَحمِلُ اَثقالَكُم اِلى بَلَد لَم تَكونوا بــلِغيهِ اِلاّ بِشِقِّ الاَنفُسِ» در پايانِ اين مجموعه آيات، آفرينش چهارپايان و تسخير آن را براى آدمى نتيجه رحمت و رأفت الهى دانسته است[15]: «اِنَّ رَبَّكُم لَرَءوفٌ رَحيم» در آيات بعد، از دسته‌اى ديگر از حيوانات چون اسب، استر و الاغ نام برده و آنها را براى ركوب و مايه زينت دانسته است. برخى از اين تقابل، انحصارِ «انعام» در گاو و شتر و گوسفند و عدم شمول آن بر اسب و الاغ و استر را استفاده كرده‌اند.[16]
برخى مفسران با توجه به اين مجموعه آيات گفته‌اند كه پس از انسان، حيوانات، به جهت وجود قواى باارزشِ حواسِ ظاهرى و باطنى و ... از همه موجودات مادى شريف‌ترند و از اين ميان چهارپايان به جهت بهرهورى انسان از آنها، در امور ضرورى و مهم زندگى، از همه حيوانات كامل‌تر و شريف‌ترند، از همين‌رو در اين مجموعه آيات بلافاصله پس از بيان آفرينش آدمى، به آفرينش چهارپايان دامى پرداخته شده و سپس ديگر حيوانات و امور ديگرى چون كشاورزى و تسخير شب و روز و[17] ... مطرح شده است.
در آيه 80 نحل/16 به شكل جزئى‌تر به منافع حاصل از پوست و پشم و كرك و موى انعام پرداخته شده است:«... و جَعَلَ لَكُم مِن جُلودِ الاَنعـمِ بُيوتـًا تَستَخِفّونَها يَومَ ظَعنِكُم ويَومَ اِقامَتِكُم ومِن اَصوافِها واَوبارِها واَشعارِها اَثـثـًا ومَتـعـًا اِلى حين» كه از پوست آنها خانه‌هاى سبك و قابل حمل (خيمه) و از پشم و كرك و موى آنها لوازم و اثاث منزل همچون فرش و لباس و پوشاكهاى متنوعِ ديگر ساخته مى‌شود. برخى اين آيه را با توجه به سه واژه «اصواف»، «اوبار» و «اشعار» دليلى بر اشتمال «انعام» بر گاو و گوسفند و بز، افزون بر شتر دانسته‌اند.
[18]
آيات 71 ـ 73 يس/36 نيز آفرينش انعام را به دست خداوند، براى انسان دانسته و به مالكيت انسان بر آنها اشاره كرده و همچنين رام شدنشان و در نتيجه، بهره‌بردارى از سوارى و گوشت آنها و سپس ديگر منافع آن و نوشيدنيها (شير) را مطرح كرده است: «اَو لَم‌يَرَوا اَنّا خَلَقنا لَهُم مِمّا عَمِلَت اَيدينا اَنعـمـًا فَهُم لَها مــلِكون * وذَلَّلنـها لَهُم فَمِنها رَكوبُهُم و مِنها يَأكُلون * ولَهُم فيها مَنـفِعُ ومَشارِبُ ...» كه مقصود از آفرينش انعام به دست خداوند، عدم مشاركت انسان در آن و اختصاص اين آفرينش به خداست و مقصود از خلقت انعام براى انسان بيان اختصاص اين آفريده به انسان و در نتيجه مالكيت انسان بر آنهاست.[19]
حضرت هود نيز براى تحريك حس شكرگزارى قومش در برابر نعمتهاى الهى، از ذكر نعمت امداد به وسيله انعام و فرزندان بهره برده است: «واتَّقُوا الَّذى اَمَدَّكُم بِما تَعلَمون * اَمَدَّكُم بِاَنعـم و بَنين» (شعراء/26، 132 ـ 133). آيات 79 ـ 80 غافر/40 نيز به آفرينش چهارپايان براى سوارى و مصرف گوشت آنان و منافع ديگر پرداخته است: «اَللّهُ الَّذى جَعَلَ لَكُمُ الاَنعـمَ لِتَركَبوا مِنها ومِنها تَأكُلون * ولَكُم فيها مَنـفِع ...» مفسران «جعل» را به معناى «خلق» يا «تسخير»* دانسته‌اند.[20] در اين آيه قيد «لِتَركَبوا مِنها» به منفعتِ سوارى و قيد «لَكُم فيها مَنـفِعُ» نيز به منافعى ديگر چون منفعت استفاده در شخم زدن و نيز استفاده از سرگين در تقويت زراعت و تهيه سوخت و ... اشاره دارد.[21] در ادامه آيه به استفاده از چهارپايان دامى براى رسيدن به مقاصد مورد نظر اشاره مى‌كند و از سوار شدن بر آنها در خشكى، در كنار ركوب بر كشتى در دريا، ياد مى‌كند: «... و لِتَبلُغوا عَلَيها حاجَةً فى صُدورِكُم و عَلَيها وعَلَى الفُلكِ تُحمَلون» (غافر/40،80) تقارن چهارپايان و كشتى براى ركوب در آيات 12 زخرف/43 و 22 مؤمنون/23 نيز ديده مى‌شود: «والَّذى خَلَقَ الاَزوجَ كُلَّها و جَعَلَ لَكُم مِنَ الفُلكِ والاَنعـمِ ما تَركَبون» «و عَلَيها و عَلَى الفُلكِ تُحمَلون» و در ادامه غايت و غرض اين آفرينش را ركوب و استقرار بر آن و يادآورى نعمت پروردگار و شكرگزارى و تسبيح خداوند (به جهت تسخير اين مركبها) دانسته است: «لِتَستَووا عَلى ظُهورِهِ ثُمَّ تَذكُروا نِعمَةَ رَبِّكُم اِذا استَوَيتُم عَلَيهِ وتَقولوا سُبحـنَ الَّذى سَخَّرَ لَنا هـذا و ...» (زخرف/43،13) برخى با توجه به مسئله ركوب مطرح شده در اين مجموعه آيات، «انعام» را تنها به شتر يا شتر و گاو منحصر كرده‌اند[22] و برخى ديگر به همين جهت، «الاغ»* و ديگر حيوانات مناسب ركوب را نيز داخل در آن دانسته‌اند.[23]با توجه به آيه 70 اسراء/17 كه جا به جايى انسان را در خشكى و دريا اكرام و موهبتى الهى براى نوع بشر دانسته، آفرينش اسباب و ابزار اين جابه جايى، از جمله چهارپايان، نيز از مواهب الهى هستند كه وجود اين مركبها بر گستره فعاليت زندگى آدمى افزوده است.
از مجموعه آيات ذكر شده مى‌توان به هدف از آفرينش چهارپايان دامى و نقش آن در زندگى انسان و وظيفه او در برابر اين نعمت پى برد، چنان كه آيه 36 حجّ/22 پس از بيان ذبح قربانى، غايتِ تسخير انعام را شكرگزارى دانسته است:«... كَذلِكَ سَخَّرنـها لَكُم لَعَلَّكُم تَشكُرون» همچنين آيه 37 حجّ/22 نيز هدف را يادكردِ خداوند به عظمت دانسته است: «... كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُم لِتُكَبِّروا اللّهَ عَلى ما هَدكُم ...»
در آيات 66 نحل/16 و 21 مؤمنون/23 انعام، مايه عبرت انسان دانسته شده‌اند. در هر دو آيه پس از بيان عبرت* بودن چهارپايان دامى از ماده غذايى مفيد (شير) ياد مى‌كند و سپس به پيدايش شير از ميان فرث (سرگين) و دم (خون*) اشاره مى‌كند. از اين بيان استفاده مى‌شود كه وجه عبرت بودن انعام، چگونگى توليد مايعى گوارا از ماده‌اى همچون خون است كه طبق بيان محققان براى توليد يك ليتر شير لازم است 500 ليتر خون از عضو سازنده شير در پستانها بگذرد و براى توليد يك ليتر خون در رگها بايد مواد غذايى فراوانى از روده ها بگذرد
[24] و يا شايد وجه عبرت بودن اين پديده آن باشد كه كسى كه شير را از سرگين و خون، پاك نگاه داشته و از اختلاط آنها جلوگيرى كرده، قادر است كه انسان را دوباره زنده كند، هرچند استخوانش پوسيده و اجزايش در زمين گم شده باشد[25]، چنان‌كه گفته شده: «عبرت» دليلى است كه با آن بر مدبّر بودن خداوند در امر آفرينش، استدلال مى‌شود[26] و ايجاد و آفرينش شير از مدبّر بودن خداوند حكايت مى‌كند، چنان‌كه انقياد و رام شدن چهارپايان دامى در برابر انسان و بهره‌بردارى از آنها و استفاد از شير و گوشت و سوارى آنها نيز بر اين تدبير دلالت دارد.[27] در ادامه آيه 21 مؤمنون/23 و در آيات بعد به منافع فراوان و همچنين مصرف خوراكى و ركوب بر آنها پرداخته شده است كه اين امور نيز با لازمه آن، يعنى انقياد چهارپايان دامى مايه عبرت است: «... و لَكُم فيها مَنـفِعُ كَثيرَةٌ و مِنها تَأكُلون * و عَلَيها وعَلَى الفُلكِ تُحمَلون» (مؤمنون/23،21 ـ 22)
در آيه 27 فاطر/35، عبرت گرفتن از تنوع و گوناگونى رنگ مردم و انعام را كه موجب ايمان حقيقى و خشيت الهى است ويژه آگاهان و عارفانى مى‌داند كه شناخت كامل به اسما و صفات و افعال خداوندى دارند.
[28]
آيه 142 انعام/6 چهارپايان دامى را به دو دسته «حَموله» و «فَرش» تقسيم كرده كه در مجموع حموله به چهارپايانى با قابليت حمل بار و سوارى دادن (مانند شتر) و فرش به چهارپايانى كه بر اثر كوچكى اندام چنين قابليتى نداشته و تنها از گوشت و شير آنها استفاده مى‌شود (مانند گوسفند و بچه شتر) اطلاق مى‌شود: «و مِنَ الاَنعـمِ حَمولَةً و فَرشـًا ...» آيه پس از اين تقسيم‌بندى، به خوردن روزيهاى الهى فرمان داده و انسان را از پيروى گامهاى شيطان بازداشته است. از اين قسمت آيه استفاده مى‌شود كه تحريم حلال خدا كه مردم در جاهليت* به آن مى‌پرداختند، خواسته شيطان و پيروى از اين خواسته است.
در ادامه اين مجموعه چهارپايان دامى را به تفصيل به 8 زوج تقسيم كرده است: «ثَمـنِيَةَ اَزوج مِنَ الضَّأنِ اثنَينِ و مِنَ المَعزِ اثنَينِ ...» (انعام/6 ، 143 ـ 144) 8 زوج بودن چهارپايان دامى چهارگانه به اعتبار نر و ماده
[29] يا اهلى و وحشى بودن[30] اين مجموعه است. ذكر اين 8 زوج و آفرينش آنها براى انسان در آيه 6 زمر/39 نيز آمده است: «... و اَنزَلَ لَكُم مِنَ الاَنعـمِ ثَمـنيَةَ اَزوج ...» كه در معناى انزالِ انعام، ايجاد و آفرينش[31] يا فرود آمدن از بهشت به عالم دنيا[32] گفته شده است. البته چون اصل و خزانه هر چيز نزد خداست، به‌كارگيرى تعبير انزال درباره آفرينش چهارپايان مى‌تواند تعبيرى استعارى باشد.[33]
در آيه 11 شورى/42 نيز پس از بيان آفرينش همسرانى براى انسان، به خلقت 8 زوج چهارپايان دامى اشاره شده است[34]: «جَعَلَ لَكُم مِن اَنفُسِكُم اَزوجـًا ومِنَ الاَنعـمِ اَزوجـًا ...» و سپس با قيد «يَذرَؤُكُم فيه» به مسئله تكثير و توليد مثل اين ازواج اشاره مى‌كند، گرچه خطاب «يَذرَؤُكُم فيه» با توجه به ضمير «كُم» به ظاهر تكثير و توليد مثل انسان را بيان مى‌دارد. شايد استفاده از ضمير «كُم» كه مخصوص عقلاست تغليباً به‌كار رفته و به همه (انسان و انعام) برگردانيده شود[35]، زيرا حكم تكثير مثل، با توجه به «ازواج» در مورد چهارپايان دامى نيز جارى است. البته برخى وجه عدم بيان تكثير انعام را به جهت جلوگيرى از كاستن مقام انسان دانسته‌اند[36] كه شايد اين توجيه با خود آيه كه «ازواج» را براى آدمى و چهارپايان دامى در كنار هم ذكر كرده نقض گردد، چنان كه نقض آن با آياتى كه پس از ذكر مجموعه‌اى از نعمتها، آنها را مايه برخوردارى انسان و انعام دانسته نيز متصور است.
آيات 30 ـ 33 نازعات/79 پس از بيان گسترانيدن زمين و بيرون آوردن آب و رويانيدن چراگاه از آن و ... همگى را مايه برخوردارى انسان و انعام دانسته است: «والاَرضَ بَعدَ ذلِكَ دَحـها ... مَتـعـًا لَكُم ولاَِنعـمِكُم» همچنين آيات 25 ـ 32 عبس/80 پس از بيان نزول آب از آسمان و شكافتن زمين با روييدنيها و درختان ميوه و ... هدف آن را براى زندگى انسان و انعام دانسته است: «اَنّا صَبَبنَا الماءَ صَبـًّا ... مَتـعـًا لَكُم ولاَِنعـمِكُم» اين خلقت و تدبير كه بهره‌مندى انسان و چهارپايان ـ كه آنها نيز براى بهره‌مندى انسان آفريده شده‌اند ـ را به همراه دارد، شناخت خداوند و مقام او و شكرگزارى نعمتش را لازم مى‌گرداند.
[37] افزون بر اشتراك توالد و تناسل ميان انسان و انعام، اشتراك در تنوع رنگ نيز در قرآن بيان شده است؛ در آيه 27 فاطر/35 به دنبال بيان نزول آب از آسمان و رويانيدن ميوه‌هاى رنگارنگ و متنوع و ... به پديده تنوع رنگ انسانها و چهارپايان دامى و ... توجه داده شده است كه اين بيان براى استدلال بر وحدانيت خداوند و اختصاص برخى صفات به ذات مقدس اوست[38]: «اَلَم تَرَ اَنَّ اللّهَ اَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَخرَجنا بِهِ ثَمَرت مُختَلِفـًا اَلونُها ...»

گوشت چهارپايان‌دامى ومبارزه با عقايد جاهلى:

در آيه 30 حجّ/22 پس از بيان برنامه و مناسك حج، اهميت بزرگ شمارى و احترام شعائر و اعمال حجّ* را بيان داشته به حلال بودن چهارپايان دامى، جز مواردى كه حكمش را بيان خواهد كرد بر حاجيان مى‌پردازد: «... و اُحِلَّت لَكُمُ الاَنعـمُ اِلاّ ما يُتلى عَلَيكُم ...» كه شايد «ما يُتلى عَلَيكُم» به تحريم صيد بر مُحرم اشاره داشته باشد كه در آيه 95 مائده/5 آمده است يا ممكن است به تحريم قربانيها براى بتها اشاره باشد.[39] در آيه 34 حجّ/22 از عموميت قربانگاهها بين امتهاى مختلف سخن مى‌گويد و بردن نام خدا بر چهارپايان دامى را هنگام قربانى* متذكر مى‌شود: «ولِكُلِّ اُمَّة جَعَلنا مَنسَكـًا لِيَذكُرُوا اسمَ اللّهِ عَلى ما رَزَقَهُم مِن بَهيمَةِ الاَنعـمِ ...» از اين آيه فهميده مى‌شود كه مراسم قربانى و ذكر نام خداوند بر قربانى، ويژه مسلمانان نيست.[40] در آيه 36 حجّ/22 نيز به طور خاص به شترهاى فربه كه مصداق بارز چهارپايان جهت قربانى هستند، اشاره كرده، آنها را شعائر و نشانه‌هاى خداوند (در حجّ) دانسته است و مجدداً بردن نام خدا را بر آنها و خوردن و خورانيدن گوشتشان را يادآور مى‌شود. در آيات بعد فلسفه قربانى چهارپايان دامى در مراسم حجّ را پيمودن مدارج پرهيزكارى و نزديك شدن به خداوند مى‌داند.[41] چون عرب جاهلى خون قربانى را به ديوار كعبه مى‌پاشيد و برخى مسلمانان به چنين كارى تمايل داشتند، اين آيه رسيدن خون و گوشت قربانيان را به خداوند نفى مى‌كند[42]: «لَن يَنالَ اللّهَ لُحومُها ولا دِماؤُها ...» (حجّ/22،37)
در آيه 145 انعام/6 بر محدود بودن محرمات الهى كه حريم آنها همواره بايد رعايت شود، تأكيد مى‌كند و چند نمونه همچون مردار، خون، گوشتِ خوك و حيوانِ حلال گوشتى كه هنگام ذبح نام غير خدا (بتان) بر آن برده شده را نام مى‌برد. در آيه 146 انعام/6 نيز موارد تحريم شده بر بنى‌اسرائيل را برمى‌شمرد. ( =>  پيه) اين آيات احتجاجى بر ضدّ مشركان است كه برخى چهارپايان را حرام مى‌دانستند و اين حرمت را به خدا نسبت مى‌دادند.
[43] از جمله عقايد خرافى مشركان كه در آيات 136 ـ 139 انعام/6 و آيه 119 نساء/4 گزارش شده عبارت است از:
1. قرار دادن سهمى از زراعت و انعام براى خداوند و سهمى براى بتها و امكان الحاق سهم خداوند به سهم بتها و عدم جواز عكس: «و جَعَلوا لِلّهِ مِمّا ذَرَاَ مِنَ الحَرثِ والاَنعـمِ نَصيبـًا فَقالوا هـذا لِلّهِ بِزَعمِهِم وهـذا لِشُرَكائِنا فَما كانَ لِشُرَكائِهِم فَلا يَصِلُ اِلَى اللّهِ و ما كانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ اِلى شُرَكائِهِم ...» (انعام/6،136) بدين‌سان اگر چهارپايانى از سهم خداوند به طرف سهم بتان مى‌رفت، آن را رها مى‌كردند؛ ولى اگر از سهم بتها به سهم خداوند مى‌پيوست، آن را باز مى‌گرداندند.
[44]
2. به گمان آنها استفاده از سهم بتها براى متوليان و خدمتگزاران بتها و بتخانه‌ها و مراسم قربانى جايز و بر ديگران حرام بوده است[45]: «و قالوا هـذِهِ اَنعـمٌ وحَرثٌ حِجرٌ لا يَطعَمُها اِلاّ مَن نَشاءُ بِزَعمِهِم ...» (انعام/6 ،138)
3. حرمت ركوب بر برخى چهارپايان دامى و حرمت ركوب و گوشت و شير بعضى و آزاد گذاشتن برخى ديگر
[46]:«... واَنعـمٌ حُرِّمَت ظُهورُها ...» (انعام/6 ،138)؛ مثلاً ركوب و حمل بار بر «بحيره» (ماده شترى كه 10 بار زاييده) و «حام» (شتر نرى كه 10 بار جفت‌گيرى كرده) و كشتن «وصيله» (گوسفند نرى كه قلوى ماده داشته) را ممنوع مى‌دانستند يا مثلاً ورود «سائبه» (ماده شترى كه 5 بار زاييده) به هر چراگاه و استفاده آن از هر چشمه آب را آزاد مى‌دانستند.[47] آيه 103 مائده/5 استناد چنين احكامى را به خداوند كه مردم جاهلى به آن اعتقاد داشتند مردود دانسته است: «ما جَعَلَ اللّهُ مِن بَحيرَة ولا سائِبَة ولا وصيلَة ولا حام ...» همچنين سوار شدن بر دام‌هايى كه به جهت قربانى به مكه برده مى‌شدند و نيز استفاده از شير آنها را ممنوع مى‌دانستند[48] كه آيه 33 حجّ/22 آن را مردود دانسته است.
4. نبردن نام خداوند بر بعضى چهارپايان دامى هنگام ذبح: «... و اَنعـمٌ لا يَذكُرونَ اسمَ اللّهِ عَلَيهَا ...» (انعام/6 ،138)
5 . حرمت جنين يا شير
[49] انعام بر زنان و جواز آن براى مردان و جواز استفاده از جنين مُرده براى همگى: «... ما فى بُطونِ هـذِهِ الاَنعـمِ خالِصَةٌ لِذُكورِنا و مُحَرَّمٌ عَلى اَزوجِنا و اِن يَكُن مَيتَةً فَهُم فيهِ شُرَكاءُ ...» (انعام/6 ،139) اين تحريم نشئت گرفته از اعتقاداتى چون تقدس توليد مثل انعام و پايين بودن ارزش وجودى زن يا خوف بر نازايى، ناشزگى و سوء معاشرت زنان بر اثر آن بوده است[50].
6 . پرهيز از خوردن گوشت قربانى، زيرا آن را ويژه تهيدستان و خوردن آن را دون شأن خود مى‌پنداشتند. قرآن اين نوع تفكر را نيز رد كرده، در كنار خورانيدن به فقرا، به خوردن از اين نوع گوشت فرمان داده است. (حجّ/22،28) برخى خوردن گوشت قربانى را به جهت مخالفت با رويّه مشركان واجب دانسته‌اند
[51]، هرچند بيشتر مفسران اين امر را رخصت دانسته، وجوب آن را نپذيرفته‌اند.[52] برخى مذاهب اطعام فقرا را واجب دانسته‌اند.[53]
اين مجموعه آيات پس از ذكر اين عقايد خرافى، هر كدام را به نوعى محكوم مى‌كند؛ مثلاً سهام گذارى براى خداوند و بتان و ... را حكمى ناپسند دانسته است: «... ساءَ ما يَحكُمون» (انعام/6 ،136)، زيرا اين عقيده و حكم افزون بر شرك، رجحان جانب بتها بر جانب خداوند است[54] يا در جاى ديگر اين احكام را دروغ به خدا دانسته، توبيخ كرده و كيفر نزديك آن را گوشزد كرده است:«... افتِراءً عَلَيهِ سَيَجزيهِم بِما كانوا يَفتَرون» (انعام/6 ،138) اين نزديكى كيفر در پايان آيه 139 انعام/6 نيز بيان شده است: «... سَيَجزيهِم وصفَهُم ...» و در آيه 103 مائده/5 اين نوع افتراها و دروغها را بر اثر عدم تعقل كافران مى‌داند:«... ولـكِنَّ الَّذينَ كَفَروا يَفتَرونَ عَلَى‌اللّهِ الكَذِبَ واَكثَرُهُم لا يَعقِلون»

تشبيه كافران به چهارپايان:

قرآن بارها غافلان بى‌خبر را به چهارپايان بى‌شعور تشبيه كرده است كه شايد وجه اين تشبيه، بهره‌مندى فراوان غافلان از خواب و خوراك و شهوت باشد، همان چيزى كه امير مؤمنان از آن بيزارى جُسته و هدف از آفرينش را غير از آن دانسته است.[55] آيه 12 محمّد/47 طى يك نتيجه‌گيرى به اختصار به سرگذشت و سرانجام مؤمنان و كافران پرداخته، پس از بشارت مؤمنان و صالحان به بهشت، كافران را در استفاده و بهره‌گيرى از متاع دنيا به چهارپايان تشبيه كرده، فرجام آنها را گرفتارى در عذاب دوزخ دانسته است: «... والَّذينَ كَفَروا يَتَمَتَّعونَ ويَأكُلونَ كَما تَأكُلُ الاَنعـمُ ...»  ازآن‌رو كه كافران همّى جز خوردن ندارند و همانند دامها كه با خوردن بيشتر، به ذبح نزديك مى‌شوند و اينان نيز با خوردن (بدون تفكر) و گذشت عمر (بدون انديشه و عبرت) به مرگ و آتش الهى نزديك‌تر مى‌شوند: «... والنّارُ مَثوًى لَهُم» (محمّد/47،12) اين تشبيه به‌كار رفته است.[56] آيه 179 اعراف/7 نيز ابتدا كافران را به چهارپايان تشبيه كرده، سپس آنها را گمراه‌تر دانسته است. اين آيه كافران را چنين وصف مى‌كند كه با قلب (عقل) نمى‌انديشند و چشم بينا و گوش شنوا ندارند: «... لَهُم قُلوبٌ لا يَفقَهونَ بِها ولَهُم اَعيُنٌ لا يُبصِرونَ بِها ولَهُم ءاذانٌ لا يَسمَعونَ بِها ...» و چون غفلت ريشه هر گمراهى است در آخر چنين گفته كه: «... اُولـئِكَ هُمُ الغـفِلون ...» همچنين آيه 44 فرقان/25 هواپرستان را به انعام تشبيه كرده، سپس آنها را گمراه‌تر دانسته است: «اَم تَحسَبُ اَنَّ اَكثَرَهُم يَسمَعونَ اَو يَعقِلونَ اِن هُم اِلاّ كالاَنعـمِ بَل هُم اَضَلُّ سَبيلا» شايد وجه گمراه‌تر بودن اين باشد كه عدم فهم چهارپايان و فقدان گوش شنوا و چشم بينا در آنان، به علت عدم استعداد است؛ ولى انسانهاى هوسران و دنياطلب كه از هر راهى به دنياطلبى و هوسرانى مى‌پردازند (و نه از راههاى مشروع) طبيعتاً چون استعداد و ابزار هدايت (شنوايى و بينايى) را دارند و آن را به‌كار نمى‌بندند، گمراه‌ترند، پس اينان چون قوه و قدرت درك و فهم دارند و با وجود اين نمى‌انديشند[57] و از حقايق معارفى كه براى انسان است غافل‌اند و در حقيقت از قلب و چشم و گوششان، همان بهره‌اى مى‌برند كه چهارپايان از آن مى‌برند[58] و بدين‌سان فارق انسان از چهارپايان را از دست داده‌اند، پس گمراهى چهارپايان نسبى و غير حقيقى است[59] و در نتيجه اين گروه، از چهارپايان گمراه‌ترند. از سوى ديگر انعام به دنبال نفع خود بوده، از ضرر گريزان‌اند و خداوند را تسبيح مى‌كنند، افزون بر آنكه نه علم دارند و نه جهل، در حالى كه اينان جهل وجودشان را گرفته است.[60] در اينكه چرا آنها را با اينكه خوى درندگان را نيز دارند به انعام تشبيه كرده، چنين گفته‌اند كه از ميان صفات حيوانى، تمتع به خوردن و جهيدن (شهوترانى) كه خوى چهارپايان است نسبت به بقيه طبايع و صفات حيوانى ديگر مقدم است، چون جلب نفع بر دفع ضرر مقدم است و اما گمراه خواندن انعام به جهت مقايسه با سعادت زندگى بشرى است كه آنها مجهز به وسايل تحصيل آن نيستند.[61]

حكم زكات چهارپايان دامى:

به اتفاق همه مذاهب اسلامى، شتر، گاو و گوسفندى كه در بيابان بچرند و به اصطلاح «سائمه» باشند، در صورتى كه به حد نصاب برسند، زكات دارند. حد نصاب شتر 5 نفر و حد نصاب گاو و گوسفند به ترتيب 30 و 40 رأس‌است.[62] برخى مفسران بحث زكات* چهارپايان دامى را ذيل آيه 103 توبه/9 مطرح ساخته‌اند.[63]

منابع

بصائر ذوى‌التمييز فى لطائف الكتاب العزيز؛ تاج العروس من جواهر القاموس؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسير التحرير و التنوير؛ تفسير القرآن العظيم، ابن‌كثير؛ تفسير القمى؛ التفسيرالكبير؛ تفسيرالمنار؛ التفسير المنير فى‌العقيدة و الشريعة و المنهج، تفسير نمونه؛ جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ زادالمسير فى علم التفسير؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ الفقه على المذاهب الاربعة و مذهب اهل‌البيت(عليهم السلام)؛ الكشاف؛ كنزالعرفان فى فقه القرآن؛ لسان العرب؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ المصباح المنير؛ معجم الفروق اللغويه؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسيرالقرآن؛ نهج البلاغه.
محمد خراسانى




[1]. مقاييس اللغه، ص 446؛ مفردات، ص 815 ، «نعم».
[2]. تفسير قرطبى، ج 10، ص 47.
[3]. مجمع‌البيان، ج 4، ص 570 .
[4]. مفردات، ص 815 ؛ بصائر ذوى التمييز، ج 5 ، ص 90 ـ 91؛ لسان‌العرب، ج 14، ص 212، «نعم».
[5]. المصباح، ص614؛ الفروق‌اللغويه،ص82؛ تاج‌العروس، ج 17، ص 696 ، «نعم».
[6]. التبيان، ج6، ص361؛ التفسيرالكبير، ج11، ص125؛ تفسير قرطبى، ج 6 ، ص 24.
[7]. الفروق‌اللغويه، ص 82 ؛ التحقيق، ج 12، ص 181، «نعم»؛ الفرقان، ج 7، ص 311؛ ج 14، ص 280.
[8]. الموسوعة القرآنيه، ج 3، ص 4.
[9]. التبيان، ج6 ، ص361 ـ 362؛ مجمع‌البيان، ج 6 ، ص 539 .
[10]. التبيان، ج6 ، ص361 ـ 362؛ مجمع‌البيان، ج 6 ، ص 539 .
[11]. الميزان، ج 12، ص 211.
[12]. نمونه، ج 11، ص 159.
[13]. نمونه، ج 11، ص 159.
[14]. جامع‌البيان، مج 8 ، ج 14، ص 108؛ التبيان، ج 6 ، ص 362؛ زادالمسير، ج 4، ص 430.
[15]. مجمع‌البيان، ج 6 ، ص 539 ـ 540 .
[16]. تفسير قرطبى، ج 6 ، ص 25.
[17]. التفسير الكبير، ج 19، ص 227.
[18]. تفسير قرطبى، ج 6 ، ص 25.
[19]. الميزان، ج 17، ص 109.
[20]. همان، ص 355.
[21]. نمونه، ج 20، ص 189.
[22]. التبيان، ج 9، ص 98؛ مجمع‌البيان، ج 9، ص 830 ؛ روح‌المعانى، مج 13، ج 24، ص 89 .
[23]. التبيان، ج‌9، ص‌186.
[24]. نمونه، ج 11، ص 292.
[25]. مجمع‌البيان، ج6 ، ص572 ؛ المنير، ج14، ص174؛ الميزان، ج 12، ص 289.
[26]. الميزان، ج 15، ص 23.
[27]. تفسير قرطبى، ج 10، ص 81 .
[28]. الميزان، ج 17، ص 43.
[29]. مجمع البيان، ج 4، ص 581 ؛ الميزان، ج 7، ص 364 ـ 365؛ ج 17، ص 238.
[30]. تفسير قمى، ج 1، ص 247؛ التبيان، ج 4، ص 300؛ مجمع‌البيان، ج 4، ص 581 .
[31]. مجمع‌البيان، ج 8 ، ص 766.
[32]. همان؛ الميزان، ج18، ص258.
[33]. الميزان، ج 17، ص 238.
[34]. جامع‌البيان، مج 13، ج 25، ص 17؛ التبيان، ج 9، ص 148؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 117.
[35]. الكشاف، ج 4، ص 212؛ الميزان، ج 18، ص 26.
[36]. نمونه، ج 20، ص 366.
[37]. الميزان، ج 20، ص 191.
[38]. التبيان، ج 8 ، ص 426.
[39]. نمونه، ج 14، ص 90.
[40]. مجمع البيان، ج 7، ص 134.
[41]. نمونه، ج 14، ص 109.
[42]. كنزالعرفان، ج 1، ص 314.
[43]. مجمع‌البيان، ج 4، ص 582 .
[44]. همان، ص 571؛ جامع‌البيان، مج5 ، ج 8 ، ص 55 .
[45]. تفسير المنار، ج 8 ، ص 123.
[46]. جامع‌البيان، مج 5 ، ج 8 ، ص 61 ـ 62 .
[47]. مفردات، ص109،«بحر»؛ ص259، «حمى» ص431، «وصل».
[48]. جامع‌البيان، مج5 ، ج8 ، ص 61 ـ 62 ؛ مجمع‌البيان، ج 4، ص 574 .
[49]. جامع‌البيان، مج 5 ، ج 8 ، ص 61 ، 65 ؛ التبيان، ج 4، ص 291.
[50]. التحرير والتنوير، ج 9، ص 111.
[51]. التفسير الكبير، ج 23، ص 29.
[52]. همان؛ جامع البيان، مج 10، ج 17، ص 194.
[53]. التفسير الكبير، ج 23، ص 29.
[54]. التفسير الكبير، ج 13، ص 205.
[55]. نهج البلاغه، نامه 45.
[56]. التفسير الكبير، ج 28، ص 52 .
[57]. التبيان، ج5، ص38ـ39؛ مجمع‌البيان، ج4، ص773.
[58]. الميزان، ج 5 ، ص 270.
[59]. همان، ج 8 ، ص 237، 336.
[60]. التفسيرالكبير، ج 24، ص 86 ـ 87 .
[61]. الميزان، ج 8 ، ص 336.
[62]. الفقه على المذاهب الاربعه و مذهب اهل‌البيت، ج 1، ص 774، 780.
[63]
. مجمع‌البيان، ج 5 ، ص 103.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:08 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اَستر

اَستر: قاطر، حيوانى عقيم كه از جفتگيرى الاغ نر با ماديان به وجود مى‌آيد[27]

معادل عربى آن بَغْل است كه در اصل غير عربى و حبشى دانسته شده[28] و در قرآن يك بار به‌صورت جمع (بِغال) آمده است[29](نحل/16، 8)، افزون بر آن برخى مباحث ديگر در برخى تفاسير و كتب لغت ذيل واژه اَنعام*‌‌[30] (زخرف/43، 12) و نيز دابّة[31] در ارتباط با استر آمده است; همچنين از اين حيوان در ماجراهاى قارون* و داستان خروج تفاخرآميز[32] او، ماجراى هديه فرستادن بلقيس* براى حضرت سليمان(عليه السلام)[33]، جريان حمل حضرت عيسى(عليه السلام)و حمل هيزم براى به آتش افكندن ابراهيم*(عليه السلام)[34] در برخى روايات ياد شده‌است.
سابقه آشنايى انسان با استر به دوره‌اى كه نخستين تيره وحشى آن در آسياى صغير مى‌زيست (حداقل 3000 سال پيش) باز‌مى‌گردد.
[35] اين حيوان داراى خصوصيات بارزى چون سختكوشى، جسارت[36] و درازى عمر است[37] و در زندگى اعراب جاهلى و براى كارهايى مانند آسياب‌كردن و باربرى و نيز پيغام رساندن‌از آن استفاده مى‌شده‌است.[38]
در آيات 5‌ـ‌8 نحل/ 16 پس از يادآورى نعمت چارپايان براى بشر، از اين حيوان در كنار اسب و الاغ ياد شده و به منفعت سوارى و زينت بودن آن حيوانات براى انسان توجه شده است: «والخَيلَ والبِغالَ والحَميرَ لِتَركَبوها و زينَةً» (نحل/16،8) برخى مفسران به‌طور جزئى به بيان زيباييهاى اين حيوان پرداخته‌اند.[39] تركيب و چينش دو عبارت «ركوب» و «زينت» در آيه از نگاه برخى مفسران بيانگر اين نكته است كه مقصود از آفرينش قاطر، سوارى گرفتن از آن است و زينت در درجه دوم قرار دارد.[40]ذكر صريح استر در قرآن با توجه به اشاره به دو نعمت سوارى و زينت آن در مقام امتنان بر بندگان، در كنار برخى گزارشهاى تاريخى، نشان نقش و اهميت ويژه اين حيوان در جزيرة العرب در دوره ظهور اسلام‌است.
درباره حكم خوردن گوشت استر ميان فقيهان اختلاف نظر است; حسن بصرى قائل به اباحه
[41] و عموم فقهاى شيعه[42] و مالك[43] و گروهى ديگر از اهل سنت قائل به كراهت هستند و برخى ديگر به حرمت آن نظر داده‌اند. ابوحنيفه[44]، شافعى[45] و ابن‌حنبل[46] جزو قائلان به حرمت هستند. زمخشرى استدلال قائلان به حرمت را چنين نقل مى‌كند: خداوند در آيه 8 نحل/ 16 علّت آفرينش‌اسب، استر و الاغ را سوارى و زينت بودن آنها براى انسان دانسته و اشاره به حليت خوردن گوشت* آنها نكرده، درحالى‌كه در آيه 5 اين سوره از جمله منافع چارپايان را حليت خوردن گوشت آنها مى‌داند: «والاَنعـمَ خَلَقَها لَكُم فيها دِفءٌ ومَنـفِعُ ومِنها تَأكُلون» (نحل/16،5) اين جدايى دليل بر حرمت گوشت اين سه حيوان است.[47] طبرى به رغم پذيرش حرمت گوشت استر بر اساس روايات، استدلال حرمت را از اين گروه نمى‌پذيرد و مى‌گويد: بنابراين استدلال بايد بر اساس آيه 5‌سوار شدن بر حيوانات، غير از اين سه مورد مانند شتر حرام باشد، زيرا در اين آيه اشاره‌اى به سوار شدن، نشده است، درحالى‌كه كسى بدان رأى نداده است، بنابراين، آيه درصدد‌شمردن نعمتهاى خداوند است; نه تبيين حكم‌فقهى.[48]

منابع

احكام القرآن، ابن‌العربى; بدايع الصنايع; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; التوقيف على مهمات التعاريف; التفسير الكبير; جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن; جواهر‌الكلام فى شرح شرايع الاسلام; رسائل الجاحظ; روح المعانى فى تفسير القرآن‌العظيم; روضة الطالبين; كتاب‌الخلاف; الكشاف; المبسوط; مجمع‌النورين; المدونة الكبرى; المعجم المفهرس لالفاظ القرآن; المغنى و الشرح الكبير; مفردات الفاظ القرآن; المنتزع المختار; الموطأ; واژه‌هاى دخيل در قرآن. Britannica
قربانعلى على‌آبادى




[27]. Britannica , " Mule".
[28].واژه‌هاى دخيل، ص‌145.
[29]. المعجم المفهرس، «بغل».
[30]. جامع البيان، مج 13، ج‌25، ص‌69.
[31]. التحقيق، ج‌3، ص‌163; التوقيف، ج‌1، ص‌332.
[32]. جامع‌البيان، مج‌2، ج‌2، ص‌107‌ـ‌108; مج‌11، ج‌20، ص‌140.
[33]. رسائل جاحظ، ج‌2، ص‌172.
[34]. مجمع النورين، ج‌20، ص203.
[35]. Britannica, "Mule".
[36]. Britannica, "Mule".
[37]. رسائل جاحظ، ج‌2، ص‌225.
[38]. همان، ص‌171، 198، 260.
[39]. احكام القرآن، ج‌3، ص1142، 1144.
[40].التفسير الكبير، ج‌7، ص177; روح المعانى، مج‌8، ج‌14، ص‌149.
[41].الخلاف، ج‌6، ص‌81; المنتزع‌المختار، ج4 ص‌95.
[42]. الخلاف، ج6، ص80; جواهرالكلام، ج36، ص265.
[43]. المدونة‌الكبرى، ج‌4، ص‌104; الموطأ، ج‌2، ص‌497.
[44].المبسوط، ج‌1، ص‌234; بدائع الصنائع، ج‌5، ص‌37‌ـ‌38.
[45]. روضة الطالبين، ج‌2، ص‌537.
[46]. المغنى، ج‌11، ص‌66، 75.
[47]. الكشاف، ج‌2، ص‌595.
[48]
. جامع البيان، مج‌8، ج‌14، ص‌111‌ـ‌112.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:08 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اسب

اسب: مَرْكب سوارى و زينت براى انسان

رايج‌ترين معادلِ عربى اسب واژه «فرس» و جمع آن افراس است. واژه «خيل» نيز در معنا جمع به‌كار مى‌رود كه بنابر مشهور مفرد ندارد[46] هرچند برخى مفرد آن را «خائل» دانسته‌اند.[47] وجه نام‌گذارى اسب به خيل، راه رفتن اين حيوان همراه با تكبر و غرور[48] يا غرور راكب آن[49] است. به نظر راغب خيل در اصل بر مجموع اسب و اسب سوار اطلاق مى‌شده (انفال/8‌، 60) و در مورد هر يك از آن دو به تنهايى نيز به‌كار رفته است.[50]
گروهى بر آن شده‌اند تا با استناد به آيه‌29 بقره/2 آفرينش اسب را پيش از پيدايش انسان بدانند. برخى نيز با استناد به دسته‌اى از آيات كوشيده‌اند زمان پيدايش آن را در سير آفرينش آسمان و زمين قرار دهند.[51]پيشينه استخدام اسب از سوى انسان به درستى روشن نيست، ليكن عرب بر آن است كه اسماعيل(عليه السلام)نخستين كسى است كه اسب را رام كرد و بر آن سوار شد.[52]
اين حيوان، مورد توجه خاص انسان بوده و عرب از آن با نام‌هاى گوناگون و صفات ويژه ياد‌كرده است. تأليف كتاب‌هايى با نام الخيل و چند كتاب ديگر درباره نام‌ها و ويژگى‌هاى اسب، از توجه ويژه به اين حيوان خبر مى‌دهد.[53] در قرآن واژه «فرس» به‌كار نرفته; ولى واژه «خيل» 5 مورد و واژه‌هاى «خير»، «صافنات»، «جياد»، «عاديات»، «موريات»، «مغيرات» هر كدام يك بار آمده است. افزون بر آن، واژه «انعام» (چارپايان) نيز كه در مواردى چند به‌كار رفته، اسب را نيز شامل مى‌شود; هرچند برخى در دلالت آن را بر اسب ترديد كرده‌اند[54]; هم‌چنين ممكن است واژه «ضامر‌»‌(نحيف) در آيه‌27 حج/22 افزون بر شتر، اسب را نيز شامل شود; زيرا اين لفظ در مورد اسبى كه بر اثر كار و فعاليت لاغر شده نيز به‌كار‌مى‌رود[55] و شايد بتوان وجه تأويل اين لفظ بر شتر از سوى مفسران را فزونى كاربرد شتر بر اسب دانست.
آيه‌8 نحل/16 فلسفه آفرينش اسب و برخى چارپايان ديگر را سوارى و زينت دانسته است: «والخَيلَ والبِغالَ والحَميرَ لِتَركَبوها و زينَةً‌...» (نحل/16، 8); چنان‌كه آيه‌14 آل‌عمران/3 نيز به زينت بودن اسب اشاره دارد: «زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَوتِ مِنَ النِّساءِ و‌...والخَيلِ المُسَوَّمَةِ». برخى مقصود از زينت در آيه دوم را حقيقت و اصل زينت و ايجاد فطرى آن در طبيعت بشر دانسته; ازاين‌رو نسبت دادن آن را به شيطان رد كرده‌اند; زيرا طبيعت و حقايق اشيا به غير آفريننده آن نسبت داده نمى‌شود
[56]; ولى با توجه به اين‌كه مقام، مقام تقبيح و مذمت كافران به جهت توجه به اين امور و تكيه و اعتماد بر آن و استغناى از خداوند است، نسبت دادن چنين تزيينى كه آنان را از خدا و ياد او بازمى‌دارد، به خداوند مناسب نيست.[57] گروهى از مفسران «خيل مسوّمه» را به اسبان نيكو و زيبا منظر، اسبان علامت نهاده شده، يا اسبان در چراگاه تفسير كرده‌اند.[58] برخى نيز آن را به اسبان آماده جهاد تفسير كرده‌اند[59] كه هيچ‌يك از لفظ و سياق آيه، آن را تأييد نمى‌كند.[60] برخى ديگر با استناد به شعر جاهلى، آن را به‌معناى اسبان آموخته شده، دانسته‌اند.[61]
آيه‌60 انفال/8 ابتدا به تجهيز نيرو (براى جهاد) و سپس به‌استفاده از اسب: «رباط‌الخيل» دستور مى‌دهد. طرح كاربرد اسب، در كنار تجهيز نيرو كه خود به نوعى تهيه و تجهيز اسب را نيز شامل مى‌شود، از اهميت فوق‌العاده اسب در تقويت نيروى جنگى در آن عصر حكايت مى‌كند.[62] اين آيه كه در سال‌هاى نخستين پس از هجرت و احتمالا پس از جنگ بدر نازل شده، غرض از تجهيز نيرو و بهره‌گيرى از اسب را ايجاد ترس در دل دشمن معرفى مى‌كند: «تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وعَدُوَّكُم وءاخَرينَ مِن دُونِهِم‌...». گروهى مقصود از «آخرين» را در آيه، جن دانسته به حديثى كه نگه‌دارى اسب را در منزل موجب پيش‌گيرى از رفت و آمد شيطان و تباه شدن عقل مى‌داند استناد كرده‌اند.[63] برخى نيز با تضعيف حديث و ردّ نظريه فوق، «آخرين» را اشاره به منافقان دانسته‌اند.[64] شايد با توجه به همين آيه و براى كسب آمادگى نظامى، مسابقه اسب سوارى و شرط بندى در آن جايز شمرده شده و پيامبر مسلمانان را به اسب‌سوارى تشويق و خود نيز در آن شركت مى‌كرده است.[65] افزون بر آن، آيه‌17 يوسف/12 نيز مستند ديگرى است كه فقيهان بر جواز اين موضوع به آن استناد كرده‌اند[66] هم‌چنين برخى از فقيهان براساس آيه پيشين (انفال/8، 60) آموزش و تمرين اسب سوارى را (براى آمادگى نظامى) واجب كفايى و وقف اسب و اصطبل‌هايى براى نگه‌دارى آن را جايز شمرده‌اند.[67]
آياتى از سوره حشر به حكم غنايم به‌دست آمده بدون جنگ و تاختن اسب اشاره مى‌كند: «و‌ما اَفاءَ اللّهُ عَلى رَسولِهِ مِنهُم فَما اَوجَفتُم عَلَيهِ مِن خَيل و لا رِكاب و لـكِنَّ اللّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَن يَشاءُ‌...». اين غنايم ميان جنگ‌جويان تقسيم نخواهد شد; بلكه همگى در اختيار رهبر جامعه اسلامى قرار مى‌گيرد.
واژه «خير» نيز در آيه 32 ص/38 به‌معناى اسب آمده است: «اِنّى اَحبَبتُ حُبَّ الخَيرِ عَن ذِكرِ رَبّى». (ص/38،32) برخى مفسران سخنى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)را علت اطلاق «خير» بر اسب دانسته‌اند
[68]; ولى شواهد نشان مى‌دهد كه پيش از آن عرب اسب را «خير» مى‌ناميده است.[69] برخى نيز «خير» را به‌معناى مال گران بها دانسته‌اند كه اسب را نيز شامل مى‌شود.[70] افزون بر اين، وجود منافع فراوان در اسب، وجهى ديگر براى اين نام گذارى دانسته شده است.[71]
در آيه‌64 اسراء/17 از خيل شيطان ياد‌شده است. خداوند با تأكيد بر عدم تسلط شيطان بر بندگان، به او اجازه داده است براى رسيدن به مقصود خود از لشكر سواره و پياده‌اش بهره گيرد: «و‌اَجلِب عَلَيهِم بِخَيلِكَ و رَجِلِكَ». برخى شيطان را داراى سوارانى از جن و انس دانسته‌اند. بعضى روايات نيز آن را به هر سواره‌اى كه در راه معصيت خدا گام بردارد تفسير كرده‌اند;[72] علاّمه طباطبائى، «خيل» را كنايه از آن دسته از اعوانِ شيطان مى‌داند كه سوق دادن بندگان خدا به معصيت داراى سرعت عمل مى‌باشند[73] اما بيش‌تر مفسران آن را كنايه از بهره‌گيرى شيطان از همه نيروى خود دانسته‌اند.[74]
آيات 12‌ـ‌13 زخرف/43 پس از اشاره به سوار شدن بر چارپايان به يادآورى نعمت الهى (تسخير حيوانات براى سوارى و‌...) دستور داده است: «والَّذى خَلَقَ الاَزوجَ كُلَّها وجَعَلَ لَكُم مِنَ الفُلكِ والاَنعـمِ ما تَركَبون * لِتَستَووا عَلى ظُهورِهِ ثُمَّ تَذكُروا نِعمَةَ رَبِّكُم اِذا استَوَيتُم عَلَيهِ‌...».
آيه‌142 انعام/6‌، چارپايان را به 2 دسته تقسيم كرده است: «و‌مِنَ الاَنعـمِ حَمولَةً و فَرشـًا» كه حموله (باربر) اسب را نيز شامل مى‌شود; چنان‌كه بعضى واژه‌ها چون «المسوّمة» (آل‌عمران/3، 14)، «صافنات» و «جياد» (ص/38، 31) از اوصاف اسب شمرده شده است كه صافنات جمع «صافنة» به‌معناى ايستاده و آماده
[75]، حالتى خاص (ايستادن روى سه پا و خم كردن يك پا) را بيان مى‌كند[76] كه بر چابكى و آمادگى اسب دلالت دارد. برخى اين صفت را بهترين صفت براى اسب دانسته‌اند.[77] جياد نيز مقلّب «جواد» بيان‌گر حركت سريع اسب با گام‌هاى بلند[78] يا از «جيد» به‌معناى اسب‌هاى گردن كشيده[79] است. ظاهراً اين دو، صفت اسبانى است كه براى جهاد، آماده و بر سليمان عرضه شدند[80]: «اِذ عُرِضَ عَلَيهِ بِالعَشىِّ الصّـفِنـتُ الجياد». (ص/38، 31)
سه واژه «عاديات»، «موريات» و «مغيرات» در سوره عاديات نيز كه خداوند به آن سوگند ياد‌كرده، صفت اسبان هنگام هجوم به دشمن است. مقصود از عاديات (جمع عاديه) اسبانى است كه از دويدن فراوان به نفس افتاده‌اند. مقصود از موريات (جمع موريه) اسبانى است كه از برخورد سم آن‌ها با سنگ، آتش مى‌جهد و مغيرات (جمع‌مغيره) به هجوم آن‌ها اشاره دارد
[81]: «و‌العـدِيـتِ ضَبحـا * فَالمورِيـتِ قَدحـا * فَالمُغيرتِ صُبحـا». (عاديات/100،‌1‌ـ‌3)
خوردن گوشت اسب از نظر برخى فقيهانِ اهل‌سنّت چون مالك و ابوحنيفه با استناد به آيات 5‌ـ‌8 نحل/16 حرام است; چون اين آيات در مقام شمارش منافع چارپايان، فايده بعضى را خوردن گوشت آن‌ها و فايده اسب و قاطر و الاغ را سوارى ذكر كرده است كه از اين تقسيم‌بندى، حرمت گوشتِ اسب فهميده مى‌شود.
[82]
برخى اين تقسيم را غير حقيقى دانسته‌اند; چون چارپايانى مانند شتر كه براساس آيه، خوردن گوشتشان جايز است براى سوارى نيز از آنها استفاده مى‌شود[83]; بنابراين، تقسيم مذكور به منافع غالبى آن‌ها نظر دارد; در‌حالى‌كه هر كدام منافع ديگرى نيز دارند.[84] در روايتى با استدلال به اين آيات، بر عدم حرمت گوشت اسب تأكيد شده است.[85] فقيهان شيعه نيز با استناد به‌دليل اجماع و روايات، و نيز اصل اباحه بر حليت خوردن گوشت است فتوا داده و ادله تحريم را نپذيرفته‌اند[86] برخى نيز آيه‌8 نحل/16 را مستندى بر عدم وجوب زكات در اسب دانسته‌اند; زيرا خداوند در اين آيه نسبت به منافع اسب بر انسان منّت نهاده است; پس سزاوار نيست كه او را مكلّف به پرداخت زكات آن كند.[87]

منابع

تذكرة الفقهاء; تفسير التحريروالتنوير; تفسير العياشى; تفسير القرآن العظيم، ابن‌كثير; تفسير المنار; تفسير نمونه; جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; جواهر الكلام فى شرح شرائع الاسلام; حياة الحيوان الكبرى; الخيل، ابن‌جزى،ابوعبيده; و اصمعى; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; روح‌المعانى فى تفسير القرآن العظيم; الكافى; كتاب الخلاف; الكشاف; لسان‌العرب; المبسوط فى فقه الاماميه; مجمع‌البيان فى تفسير القرآن; المصباح المنير; معانى القرآن، فراء; معجم‌مقاييس‌اللغه; مفردات الفاظ القرآن; الميزان فى تفسير القرآن.
سيد محمود دشتى




[46]. لسان‌العرب، ج‌4، ص‌267 و ج‌10، ص‌220; التفسير‌الكبير، ج‌7، ص‌211.
[47]. تفسير قرطبى، ج‌10، ص‌49; روح المعانى، مج‌9، ج‌15، ص‌161.
[48]. مقاييس‌اللغه، ج2، ص235; المصباح، ج1، ص186; تفسير قرطبى، ج‌10، ص‌49.
[49]. مفردات، ص‌304.
[50]. مفردات، ص304; لسان‌العرب، ج4، ص267ـ‌268.
[51]. حياة الحيوان، ج‌1، ص‌299‌ـ‌300.
[52]. همان، ص‌297.
[53]. ر. ك: الخيل ابن‌جزى، ابوعبيده و اصمعى.
[54]. جامع‌البيان، مج12، ج24، ص110 و مج13، ج25، ص‌69‌; مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌712; تفسير‌قرطبى، ج‌10، ص‌49.
[55]. مفردات، ص‌512.
[56]. المنار، ج‌3، ص‌239.
[57]. الميزان، ج‌3، ص‌102.
[58]. مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌712; الدر‌المنثور، ج‌2، ص‌163; جامع‌البيان، مج‌3، ج‌3، ص‌275‌ـ‌278.
[59]. جامع‌البيان، ج‌3، ص‌277‌ـ‌278.
[60]. المنار، ج‌3، ص‌245.
[61]. المنار، ج‌3، ص‌245.
[62]‌. تفسير قرطبى، ج‌8، ص‌25.
[63]. جامع‌البيان، مج6‌، ج10، ص‌42‌ـ‌43; الدرالمنثور، ج‌4، ص‌97; تفسير قرطبى، ج‌8‌، ص‌26.
[64]‌. تفسير ابن‌كثير، ج‌2، ص‌335.
[65]. الكافى، ج‌5، ص‌48‌ـ‌49.
[66]. تذكرة‌الفقهاء، ج‌2، ص‌353; المبسوط، ج‌6، ص‌289; تفسير قرطبى، ج‌9، ص‌97.
[67]. تفسير قرطبى، ج‌8‌، ص‌26 و ج‌5، ص‌499.
[68]. الكشاف، ج4، ص92; مجمع‌البيان، ج8‌، ص‌740.
[69]. جامع‌البيان، مج‌12، ج‌23، ص‌184; معانى‌القرآن، ج‌2، ص‌405; تفسير قرطبى، ج‌15، ص‌127; التبيان، ج‌8‌، ص‌560.
[70]. التحريروالتنوير، ج‌23، ص‌255.
[71]. تفسير قرطبى، ج‌15، ص‌127.
[72]. تفسير ابن‌كثير، ج‌3، ص‌53.
[73]. الميزان، ج‌13، ص‌146.
[74]‌. مجمع‌البيان، ج‌6‌، ص‌658‌; التفسير الكبير، ج‌21، ص‌6‌.
[75]. تفسير قرطبى، ج‌15، ص‌126.
[76]‌. جامع‌البيان، مج‌12، ج‌23، ص‌183; الكشاف، ج‌4، ص‌91; مجمع‌البيان، ج‌8‌، ص‌740.
[77]. حياة الحيوان، ج‌1، ص‌211.
[78]. جامع‌البيان، مج‌12، ج‌23، ص‌183‌ـ‌184.
[79]. تفسير قرطبى، ج‌15، ص‌126.
[80]. جامع‌البيان، مج‌12، ج‌23، ص‌183.
[81]. مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌803‌ـ‌804‌; التفسير الكبير، ج‌11، ص‌258‌ـ‌260.
[82]. جامع‌البيان، مج‌8‌، ج‌14، ص‌110‌ـ‌111; تفسير‌قرطبى، ج‌10، ص‌51.
[83]. جامع‌البيان، مج‌8‌، ج‌14، ص‌111‌ـ‌112.
[84]. تفسير قرطبى، ج‌10، ص‌51.
[85]. تفسير عياشى، ج‌2، ص‌255.
[86]. الخلاف، ج‌6، ص‌79.
[87]
‌. تفسير قرطبى، ج‌10، ص‌52‌ـ‌53.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:09 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : نظریه پردازی های علمی دردنیای حیوانات براساس آموزه های قرآنی

دریافت فایل pdf

 

 

 

  عنوان مقاله : رفتار با حیوان آزمایشگاهی از منظر قرآن

دریافت فایل pdf

 

 

 

  عنوان مقاله : تکلم و گفت و گوی حیوانات در قرآن کریم

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

جمعه 21 مهر 1391  6:09 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پياز

دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 551

پياز

پياز، گياهى خوردنى با طعمى تند[1] از تيره سوسنيان با نام علمى (Alliumcepa) و از قديمى‌‌ترين گياهان مصرفى آدمى است. خاستگاه آن احتمالاً جنوب غربى آسيا بوده است؛ ولى اكنون در همه جاى دنيا كشت مى‌‌شود.[2] مصريان باستان پياز را نمادى از نظام كيهان دانسته[3]، به نام آن سوگند ياد مى‌‌كردند.[4] حكماى قديم فوايد بى‌‌شمارى براى آن برشمرده‌‌اند؛ مانند اشتهاآور، تقويت كننده معده و جسم، مرهم زخمها و جراحتهاى شديد، تقويت كننده قوه شهوانى.[5] رواياتى نيز در بيان فوايد آن وارد شده است[6]، با اين حال درباره جواز يا حرمت خوردن پياز و هر آنچه بوى تندى دارد كه موجب آزار ديگران مى‌‌شود، اختلاف نظرهايى نيز ميان دانشمندان اهل‌‌سنت وجود دارد.[7]
معادل عربى پياز، «بَصَل» است كه شباهت بسيارى به معادل عبرى آن دارد.[8] در قرآن اين واژه تنها يك بار به عنوان يكى از خوراكيهاى درخواستى بنى‌‌اسرائيل ياد شده است كه به جاى مَنّ و سَلْوى به خوردن آنها رغبت داشتند:«و اِذ قُلتُم يـموسى لَن نَصبِرَ عَلى طَعام و‌‌احِد فَادعُ لَنا رَبَّكَ يُخرِج لَنا مِمّا تُنبِتُ الاَرضُ مِن بَقلِها وقِثّائِها وفومِها و عَدَسِها وبَصَلِها قالَ اَتَستَبدِلونَ الَّذى هُوَ اَدنى بِالَّذى هُوَ خَيرٌ اِهبِطوا مِصرًا فَاِنَّ لَكُم ما سَاَلتُم ...».(بقره/2،61) اين ماجرا در كتاب مقدس نيز آمده است.[9] در نوشته‌‌هاى ربانى يهود هم بارها به پياز اشاره شده و خوردن آن، نشانه دورى از خوشگذرانى و قناعت به كم معرفى شده است.[10]
بيشتر مفسران اين آيه را متشكل از دو بخش بى‌‌ارتباط به هم دانسته‌‌اند.[11] در بخش نخست به ماجراى درخواست بنى‌‌اسرائيل از روييدنيهاى زمين اشاره شده و بخش دوم از گرفتارى آنها به ذلت و فقر و خشم خداوند به سبب كفر ورزيدن به آيات الهى و كشتن پيامبران خبر داده است:«...‌‌و‌‌ضُرِبَت عَلَيهِمُ الذِّلَّةُ والمَسكَنَةُ وباءو بِغَضَب مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِاَنَّهُم كانوا يَكفُرونَ بِـايـتِ اللّهِ ويَقتُلونَ النَّبِيّينَ بِغَيرِ الحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوا وكانوا يَعتَدون».(بقره/2،61) البته گروهى مجازات الهى براى آنها را تنها به اين سبب ندانسته‌‌اند، بلكه از كفران نعمت و سركشى به
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 552
سبب فراوانى رزق و روزى نيز ياد كرده‌‌اند، زيرا منّ و سَلْوى بدون هيچ مشكلى براى آنها مهيا بوده است.[12]
در بيان اينكه چرا پياز و ديگر خوراكيهاى درخواستى بنى‌‌اسرائيل پست‌‌تر از منّ و سلوى معرفى شده‌‌اند، موارد مختلفى ذكر شده است: 1. منّ و سلوى بر خلاف پياز و عدس و خيار و ... زيانى براى آنها نداشتند. 2. خوشمزه‌‌تر و لذيذتر بودند. 3. نيازى به كاشت و داشت و برداشت نداشتند. 4. شك و شبهه‌‌اى در خلوص و حليت آنها راه نمى‌‌يافت و موهبتى الهى بودند كه شكر آن، اجر اخروى در پى داشت.[13] (‌‌‌‌منّ و سلوى)
در توجيه چنين درخواستى از سوى بنى اسرائيل نيز گفته شده كه ايشان به ياد زندگانى پيشين خود در مصر افتادند كه پياز و ديگر موارد، از مواد مصرفى آنها در آنجا بود. گروهى نيز گفته‌‌اند كه ايشان از اينكه همگى در رفاه باشند و كسى نيازمند كمك ديگرى نباشد، خسته شده بودند و روييدنيهاى زمين را درخواست كرده بودند تا فقيران در كشت و برداشت آنها به مزدورى ثروتمندان درآيند.[14]

منابع

بحارالانوار؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير؛ تفسير كنزالدقايق و بحرالغرائب؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الجامع لمفردات الادوية و‌‌الاغذيه؛ كتاب الاغذية والادويه؛ كتاب مقدس؛ لغت‌‌نامه؛ مجمع‌‌البيان فى تفسير القرآن؛ مفردات پزشكى.
Britannica ؛ Judaica.
محمد جواد معمورى




[1]. لغت نامه، ج 4، ص 5125، «پياز».
[2]. Britanica: Onion.
[3]. Britanica: Onion.
[4]. Judaica: Onion.
[5]. رك: الجامع لمفردات الادوية و الاغذيه، ج 1، ص 96؛ مفردات پزشكى، ص 1017 ـ 1018؛ كتاب الاغذية والادويه، ج 3، ص‌‌158 ـ 163.
[6]. بحار الانوار، ج 59، ص 274.
[7]. تفسير قرطبى، ج 1، ص 426.
[8]. Judaica: Onion.
[9]. كتاب مقدس، اعداد 11 : 5.
[10]. Judaica: Onion.
[11]. التبيان، ج 1، ص 276؛ مجمع البيان، ج 1، ص 239؛ تفسير قرطبى، ج 1، ص 430 ـ 431.
[12]. رك: تفسير ابن كثير، ج 3، ص 541؛ كنز الدقائق، ج 1، ص 261.
[13]. تفسير قرطبى، ج 1، ص 428.
[14]. مجمع البيان، ج 1، ص 239؛ تفسير قرطبى، ج 1، ص 422.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:09 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جايگاه درخت در قرآن

جايگاه درخت در قرآن

محتشم مؤمني

درخت آيت بي‌بيدل خداشناسي و نشانه بي‌نظير قدرت پروردگار است . سوره‌اي است سرشار از آيات توحيد و يكتاپرستي كه در كتاب طبيعت به صورتهاي مختلف واشكال متفاوت ديده مي‌شود . همانگونه كه هر يك از سوره‌هاي قرآن كريم، فارغ از كوتاهي و بلندي و تعداد آيات، نشانه‌اي بر علم و حكمت بي‌انتهاي خداوند هستند، هريك از درختان نيز ـ جداي از عوارضي نظير طول قامت، نوع مصولات و شكل و شمايل ظاهري ـ به تنهايي آيتي بر قدرت و توانايي و علم آن ذات مقدس و لايتناهي مي‌باشند.

واژه شجر و معاني آن

در قرآن كريم، در اغلب موارد، از درخت با واژه « شجر» ياد شده است و شجر را علماي لغت‌شناسي اين گونه معنا كرده‌اند :« هر چه از روئيدني‌ها كه تنه دارد »1، و آنچه را كه از زمين مي‌رويد ولي تنه ندارد، « نجم، عشب و حشيش » 2 مي‌نامند . بايد دانست كه در قرآن، لفظ « شجر و تنازع » نيز به كار رفته است، همچنان كه درآيه 65 سور مباركه نساء مي‌خوانيم :‌« فال وربك لايؤمنون جق يحكموك فيما شجر بينهم ثم ... ولي چنين نيست، به پروردگارت سوگند كه ايمان نياورده‌اند مگر آن كه تو را در آنچه ميانشان اختلاف است داور كنند »، كه البته در اين مورد هم از نظر ريشه لغوي با شجر به معناي درخت قريب المعني بوده و مناسبت دارد؛ چرا كه « منازعه را از آن جهت تشاجر ( مشاجره ) گويند كه سخن دو خصم يا خصوم مثل برگه و شاخه درخت، درهم مي‌آميزد».3 افزون بر اين كه كلمه « شجر » ـ يا اشكال گوناگون آن ـ مجموعاً 27 مرتبه در آيات قرآن بكار رفته، كلمات و عبارات ديگري نيز درباره درخت مورد استفاده قرار گرفته‌اند كه هر يك بيان كننده يكي از صفات و ويژگي‌هاي آن مي‌باشند و ما در اين نوشتار جسته و گريخته بدانها اشاراتي خواهيم كرد.

موارد استفاده از درخت در قرآن

با دقت در آن دسته از آياتي كه از « درخت » ياد كرده است، در مي‌يابيم كه از آن تحت يكي از عناوين نه گانه زير سخن به ميان آمده : 1. درخت و تسبيح خداوند، ‌2. درخت و سجده در برابر خداوند، 3. درخت نشانه‌اي بر قدرت خداوند، 4.استفاده از درخت براي تمثيل، 5. نقش درخت در زندگي انبياء، 6. درختان بهشتي، 7. درختان دوزخي، 8. درختان دنيوي و 9. نقش درخت در زندگي انسانها و حيوانات .
توضيح درباره هر يك از موارد نام برده، به قرار زير است :

1. درخت و تسبيح خداوند

براساس آموزه‌هاي قرآن كريم، هرچه در عالم آفرينش، لباس‌ هستي پوشيده و از « عدم » به « وجود » آمده ـ اعم از جمادات، نباتات و حيوانات ـ جملگي با زبان حال و زبان قال به تسبيح وتقديس و ستايش ذات اقدس الهي مشغولند .
هــــركس بــه زبـــاني صفت حمــد تو گويد بلبل به غزلخواني و قمري به ترانه
ولي ما آدميان به دليل محصور بودن در حصار ماديات و سرگرم شدن به تأمين حوائج مادي خويش ـ كه متأسفانه گاه با گناه و نافرماني خداوند نيز همراه مي‌شود ـ از درك اين ذكر پيوسته مخلوقات خداوند ناتوانيم، همچنان كه خود فرمود : « ان من شي الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم . و هيچ چيز نيست مگر اينكه با تسبيح آنها را درك نمي‌كنيد »4 .
با عنايت به اين آيه و دهها آيه نظير آن، كه همگي از تسبيج علي الدوام و اجزاي هستي حكايت مي‌كنند، در مي‌يابيم كه « درخت » نيز به عنوان جزئي از عالم هستي، هماهنگ با ساير مخلوقات خداوند، صبح و شام به تسبيح، تحميد و تهليل آفريننده تواناي خويش مشغول است .
نكته‌اي كه اشاره به آن را در اينجا ضروري مي‌دانيم اين كه، در ميان مفسران اسلامي درباره چگونگي تسبيح موجودات و از جمله « درخت » از دير باز مباحث فراواني مطرح بوده است . عده‌اي به تسبيح با زبان حال و برخي به تسبيح با زبان قال، اعتقاد دارند و در اين ميان مرحوم علامه طباطبايي (ره) معتقدند: « ... حق اين است كه تسبيح تمامي موجودات، تسبيح حقيقي و قالي است. چيزي كه هست، قالي بودن ( تسبيح ) لازم نيست حتماً با الفاظ شنيدني و قراردادي باشد.»5

2. درخت و سجده در برابر خداوند

در آيه 18 از سوره مباركه حج مي‌خوانيم : « الم تر ان اله يسجد له من في السموات و من في الارض والشمس و القمر و النجوم و الجبال و الشجر والد و اب و كثير من الناس و ... آيا نمي‌بيني كه سجده مي‌‌كنند براي خداوند و هر كس در آسمانها و زمين است و خورشيد و ماه و ستارگان و كوهها و درختان و جنبندگان و عده بي‌شماري از مردم و ... »
در اين آيه شريفه و همچنين آيه 6 از سوره مباركه « الرحمن »، سخن از سجده موجودات در برابر ذات اقدس پروردگار به ميان آمده و در كنار آنها از « درخت » نيز به عنوان يكي از اين ساجدان ياد شده است و «‌سجده در لغت به معناي تذال، خضوع و اظار فروتني است ».6

3. درخت نشانه قدرت خداوند

برگ درختان سبز در نظر هوشيار***هر ورقش دفتري است معرفت كردگار
نكته‌اي اساسي كه دركار خلقت و آفرينش درختان، همواره مورد غفلت قرار مي‌گيرد و تنها عده‌اي اندك كه دانايان حقيقي و به قول قرآن كريم « الوالالباب » بدان وقوف پيدا مي‌كنند، همانها «‌آفرنيش حيات در دل بذر ونهالي است كه به مرور ايام از آن درختي تنومند مي‌سازد ». همه ماهرگاه به درخت مي‌نگريم، پيش از هرچيز محو جمال ظاهري و برگ و ميوه و شكوفه آن مي‌شويم و كمتر كسي از اين حجاب ظاهري عبوركرده وبه عمق و معنا و حقيقت مطلب پي‌ مي‌برد. شگفت‌انگيزتر از « برگ درختان سبز »، « در نظر هوشيار » همانا آن نيرويي است كه باعث سبزي و حيات آن مي‌شود و به همين دليل، در آيه 60 از سوره مباركه نمل، پس از اشاره به آفرينش آسمانها و زمين و نزول باران از آسمان، به رويش بستان‌ها اشاره شده، سپس به اين نكته مهم پرداخته مي‌شود كه اي انسان‌ها به كيفيت ايجاد حيات در درختان بنگريد كه اگر آن نيروي حيات‌دهنده و آن دم عيسوي زندگي بخش، از جانب خداوند نبود، هرگز قادرنبوديد كه آنها را رويانيده و از محصول‌شان برخوردار شويد .
« امن خلق السموات و الارض و انزل لكم من السماء مآء فانبتنابه حدائق ذات بهجة ما كان لكم ان تنبتوا شجرهاء اله مع اله بل هم قوم يعدلون ».
آري، در امر رويش درختان و رشد و نمو آنها كار ما آدميان « تنها بذرافشاني و آبياري است، اما كسي كه حيات را در دل اين بذر آفريده و به نور آفتاب و قطرات حيات بخش باران و ذرات خاك فرمان مي‌دهد تا اين دانه را برويانيد، تنها خداست.»7 و بدين ترتيب اين نتيجه حاصل مي‌شود كه تنها برگ و ساقه، شاخه و ريشه، ميوه و شكوفه و قد و قامت، و شكل و شمايل درخت نيست كه به انسان درس توحيد و خداشناسي مي‌دهد، بلكه انسان انديشمند در وراي اين ظواهر، قدرتي عظيم‌تر و نيرويي فوق‌العاده‌تر را مشاهده مي‌كند؛ همان نيرويي حياتي كه از سوي خداوند در بذر و نهال درخت دميده شده و قرار مي‌گيرد و آن را تبديل به مخلوقي زيبا و شگفت انگيز مي‌نمايد.

4. استفاده از درخت براي تمثيل در قرآن

خداوندعزيز در آيات متعددي از قرآن كريم، براي تفهيم بعضي از حقايق معنوي بهره‌ جسته و براي اين امر از گروهي از آفريده‌هاي قدرت خويش استفاده كرده كه از جمله آنها مي‌توان به « درخت » اشاره نمود . به عنوان مثال در آيه 24 سوره مباركه ابراهيم آمده است : « الم تر كيف ضرب الله مثلاً كلمة طيبة كشجرة طيبة اثلها ثابت و فرعها في السماء ... »
در اين آيه شريفه، خداوند عزيز كلمه طيبه را به درختي تنومند و پربرگ و بار تشبيه فرموده كه داراي ريشه‌اي محكم و استوار مي‌باشد و شاخه‌هاي انبوه و فراوانش پهنه آسمان را فراگرفته كه چون فصل باردهي آن فرا مي‌رسد، ميوه‌هاي بسيارش توجه هر بيننده‌اي را به خود جلب كرده و به شگفتي مي‌آورد .
در اين كه مقصود از كلمه طيبه چيست ؟ درميان مفسران اختلاف نظرهاي فراواني وجود دارد. ولي علامه طباطبايي معتقد است: « مراد از كلمه طيبه، عبارت است از عقايد حقي كه ريشه‌اش در اعماق قلب و نهاد بشر جاي دارد ... »8
طبق آيه 26 سوره ابراهيم : « و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار »، ‌سخن از « كلمه خبيثه » در ميان است و شباهت آن با « شجره خبيثه». در اين آيه نيز اختلاف نظر بين مفسران بسيار است . بنا به ارجاع قبلي،‌ مرحوم علامه طباطبايي مي‌گويند: « كلمه خبيثه در مقابل كلمه طيبه است ... و مقصود ازكلمه خبيثه،شرك به خداست، كه به درختي خبيث تشبيه شده، از جاي كنده شده باشد و در نتيجه، اصل ثابت و قرار و آرام و معيني نداشته، وچون خبيث است، جز شر و ضرر اثر ديگري ببار نياورند ».9
آيه 60 سوره سوره اسراء نيز چنين آورده است : « و اذا قلنا لك ان ربك احاط بالناس و ما جعلنا الرويا التي اريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملمونة في القرآن و نخوفهم فما يزيدهم الا طغاناً كبيراً . خداوند، گروهي از آدميان را به واسطه اعمال ناپسند و نيز خلق و خوي شيطاني به درختي تشبيه فرموده كه مورد لعنت و نفرين خداوند قرار دارند . گويي آنها تماماً از يك ريشه و اصل بوده و همگي شاخ و برگ‌هاي آن درخت مي‌باشند» .
علامه طباطبايي پس از بررسي اوضاع و احوال صدر اسلام، وگروههاي سه گانه يهود، مشركين و منافقين، با بيان صفات و ويژگي‌هاي هر يك از آنها، نتيجه‌گيري مي‌كنند كه مراد از « شجره ملعونه» در آيه مورد بحث، همانا منافقين هستند كه :« ... در ظاهر مسلمان بودند ، و تظاهربه اسلام مي‌كردند و در ميان مسلمانان، يا از راه فاميلي و يا از راه پيروزي عقيده و مسلك ، بقا و دوام يافته ودر اعصار بعدي هم فتنه مسلمانان شدند ».11

5. نقش درخت در زندگي انبياء الهي عليهم صلوات الله

قرآن كريم در كنار بيان و تشريع احكام و قوانين عبادي واخلاقي، داستانهاي فراواني را از زندگي و سرگذشت « انبياء سلف » نقل مي‌فرمايد: كه در خلال اين داستانها مي‌توان نقشي را كه برخي از موجودات و مخلوقات الهي ـ غير از انسان ـ و از جمله « درخت » در زندگي آنها ايفاء نموده‌اند ، مشاهده كرد .
قرآن كريم، در تشريح حوادث زندگي پنج نفر از پيامبران الهي به نقش درخت اشاره كرده است:
الف ـ آدم (ع) : درخت در ماجراي زندگي و خروج حضرت آدم (ع) از بهشت، نقش بسزايي داشته و در قران كريم به كرات مورد تذكر قرار گرفته است . از جمله در آيه 35 سوره بقره آيات 19 تا 22 سوره اعراف و آيه 120 سوره طه .
در اين آيات مي‌خوانيم كه خداوند عزيز پس از آفرينش آدم (ع) و حوا (س)، آن دورا از نزديك شدن به « شجره ممنوعه » نهي فرمود ولي آنها در اثر وسوسه شيطان نه تنها اين امر الهي را ناديده گرفتند بلكه از ميوه‌ آن درخت نيز خورند كه به همين خاطر مستوجب مجازات الهي ـ كه همانا اخراج از بهشت بود ـ گرديدند و در نتيجه به زمين، هبوط كردند.
ب ـ يونس (ع) : « يونس فرزند متا، يكي از انبياء الهي است كه خداوند او را براي هدايت و ارشاد مردم سرزمين نينوا برانگيخت و نام او چهار بار در قرآن كريم مذكور است »11. بنا به نقل قرآن كريم و روايات اسلامي، هنگامي كه مردم نينوا از پذيرش دعوت او خودداري كردند، آنها را ترك كرد و در ساحل دريا بر كشتي نشست . در دريا، كشتي دچار طوفان شد. يونس را به دريا افكندند تا از خشم خداي دريا در امان مانند! حيواني عظيم الجثه به فران خداوند او را بلعيد و پس از چند روز كه در شكم آن حيوان دريايي بود، مجدداً به امر خداوند به ساحل افكنده شد . ولي چون در مدت اقامت در شكم حيوان دريايي نحيف و رنجور شده بود، خداوند « درختي از كدو را بر سر راه او رويانيد تا در سايه آن آرامش يابد، از ميوه‌اش بخورد و نيرو و توان از دست رفته را بازيابد: « فنبذناه بالعراء و هو سقيم و انبتنا عليه شجرة من يقطين » ( صافات / 145 و 146 ) .
ج ـ حضرت موسي (ع)‌ : درباره نقش درخت در زندگي حضرت موسي (ع) نيز در قرآن كريم آيات چندي موجود است . مهمترين فرازهاي آن مربوط به زماني است كه موسي (ع) در پي يافتن پناهگاهي براي خود وخانواده‌اش، به كوه طور مي‌رود. در آنجا خداوند از وراء درختي با او مكالمه فرموده، او را به رسالت مبعوث مي‌فرمايد . از جمله در آيه 30 سوره قصص آمده است: « فلما ايتها نودي من شاطي الواد الا يمن في البقعة المباركة من الشجرة ان يا موسي اني انا الله رب العالمين».
غير از اين بخش، ردپاي درخت را در فراز ديگري نيز مي‌توان مشاهده كرد. ساحران فرعون، با مشاهده اعجاز موسي (ع) ـ در تبديل كردن عصا به مار و اژدها ـ به حقانيت دعوت او پي برده و همگي به او ايمان مي‌آورند . فرعون كه هرگز انتظار اين واقعه هولناك را نداشت خشمگينانه آنان را مورد تهديد قرار مي‌دهد كه شما را از شاخه‌هاي نخل ـ در حالي كه دست و پايتان را بريده‌ايم ـ آويزان خواهم كرد : « فلا قطعن ايديكم و ارجعكم من خلاف ولأصلبنكم في جذوع النخل و ... » ( طه/71).
د ـ حضرت عيسي (ع) : زماني كه مريم (س) به هنگام ولادت حضرت عيسي(ع)، از قوم خود كناره مي‌گيرد، در صحرا در كنار درخت خرمايي فرود مي‌آيد و خداوند به او ندا مي‌دهد كه : « و هزي اليك بجذع النخل تساقط عليك رطباً جنياً فكلي واشربي و قري عيناً ...» ( مريم /25و26) .
هـ ـ پيامبر اسلام (ص) : از مجموع زندگي پيامبر اكرم (ص) آنجا كه درخت در آن نقش داشته و در قرآن كريم بدان اشاره شده، تنها ماجراي بيعت رضوان است كه در سال هفتم هجري اتفاق افتاد و مسلمانان در مسير حركت به سوي مكه، براي انجام مراسم حج در مكاني به نام « حديبه » با آن حضرت مجدداً بيعت نمودند و بر ايمان به خدا و پيامبرش و نيز ياري و امداد آن حضرت (ص) و دين مبين اسلام تأكيد كردند كه آيه 18 از سوره مباركه فتح پيرامون اين ماجرا نازل شد : « لقد رضي الله عن المؤمني اذيبا يعونك تحت الشجرة فعلم ما في قلوبهم فانزل الشكينة عليهم و اثابهم فتحاً قريباً.»

6. درختان بهشتي

از نگرش اسلامي، حيات آدمي منحصر در جهان مادي نيست، بلكه اين عالم به منزله منزلگاه موقتي است كه اقامت انسان در آن پايان مي‌يابد و در قرارگاه ابدي خود، آنان كه در حيات دنيوي خويش اهل صلاح و سداد بوده‌اند، در جايگاهي فرود مي‌آيند كه ازآن به « جنت » يا «‌ بهشت » تعبير مي‌شود، كه باغي است بسيار جميل با منظره‌هاي چشم‌نواز. همان گونه كه يكي از ويژگي‌هاي باغ در اين عالم وجود درخت در آن است، بهشت نيز كه خودباغي سراسر حسن و جمال است. در آياتي از قرآن كريم به ويژگي‌هايي از آنها اشاره شده كه ذيلاً آنها را بر مي‌شمريم :
الف ـ سوره دهر،‌ آيه 14 :‌‌ « و دانية عليهم ظلالها و ذللت قطوفها تذليلاً » درختان بهشتي داراي سايه‌هاي فراوان هستند ـ كه نتيجه انبوهي درختان است ـ و شاخه‌هاشان نيز آنچنان پائين و در دسترس مي‌باشند كه ميوه‌هاي آنها به سهولت قابل چيدن و استفاده است .
ب ـ سوره الرحمن، آيات 46 تا 48 :‌« ولمن خاف مقام ربه جنتان . فباي الاء ربكما تكذبان . ذواتا افنان . و براي كسي كه از مقام پرودرگارش بترسد دو باغ بهشت است پس كدامين نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي‌‌كنيد ؟ آن دو باغ بهشتي داراي انواع نعمتها و درختان پرطراوت است ». از اين آيه شريفه ـ با توجه به معناي « افنان » كه به معني شاخه‌هاي تازه و پربرگي مي‌يابيم كه از ديگر ويژگي‌هاي درختان بهشتي ، طراوت و تازگي هميشگي آنها مي‌باشد .
ج ـ در برخي از آيات قرآن كريم به نوع درختان بهشتي و اين كه چه ميوه و محصولي دارند نيز اشاره شده است . مثلاً در آيه 68 سوره الرحمن به درختان انار و خرما، در آيه 23 سوره واقعه به درخت سدر و در آيه 29 سوره واقعه به درخت موز بهشتي اشاره شده است . معروفترين درخت بهشتي همانا « درخت طوبي » است و در قرآن كريم تنها يك بار و آن هم در آيه 26 سوره مباركه رعد، لفظ طوبي به كار برده شده كه البته مراد اين آيه نيز درخت طوبي نمي‌باشد، ولي در روايات اسلامي آمده: « طوبي درختي است در بهشت، ‌تنه آن در منزل رسول خدا (ص) بوده و در منزل هر مؤمن شاخه‌اي از آن هست»12.

7. درختان دوزخي :

جهنم و دوزخ سراي ابدي كساني است كه عمري را در غفلت و گناه و طغيان سپري كرده‌اند و در آنجا علاوه بر هر چيز ديگر، حتي درختان نيز وسيله شكنجه و آزار دوزخيانند، در حالي كه علي القاعده درخت بايد وسيله‌اي براي امن و آسايش باشد .
در قرآن كريم ـ به هنگام بحث از اوصاف و ويژگي‌هاي جهنم ـ از وجود درختي به نام « زقوم »‌نام برده شده است . در آيات 62 تا 67 سوره صافات مي‌خوانيم : « ذلك خير نزلاً ام شجرة الزقوم . انا جعلناها فتنة للظالمين . انها شجرة تخرج في اصل الحجيم . طلعا كانه رؤس الشياطين ... ».
در آيات 43 تا 46 سوره مباركه الدخان نيز اين درخت اين گونه توصيف گرديده :« ان شجرة الزقوم طعام طعام الاثم . كالمهل يغلي في البطون لغلي الحميم ».
از اين آيات بر مي‌آيد كه درخت زقوم، درختي است كه خداوند آن را با دست قدرت خويش از بن دوزخ مي‌روياند و داراي ميوه‌اي است كه خوراك گناهكاران در جهنم مي‌باشد.
حضرت امام باقر (ع) در توصيف آن مي‌فرمايد : « زقوم درختي است كه از قعر جهنم بيرون مي‌آيد و ثمره او مانند « رؤس شياطين » مي‌باشد. از زشتي صورت و كراهت عفونت وچرك، آن را به سر شيطان تشبيه كرده‌اند و شاخه‌هاي آن درخت اشراب شده و پرورش يافته از آتش جهنم است، ميوه آن آتش و برگهايش نيز از آتش خلق شده است . به هنگام تناول، آن تلخ‌تر از صبر و بد بوتر از ميتر متعصنه و سخت‌تر از آهن مي‌يابند، آنگاه آنچه را كه در دنيا اكل نموده‌اند از طعم‌هاي لذيذ متذكر مي‌‌شوند ».13

8. درختان دنيوي :

در قرآن كريم، آيات بسياري وجود دارد كه در آنها به درختاني كه در طبيعت و محل زيست اين جهاني آدميان وجود دارند، اشاره شده و به نوع اين درختان نيز تصريح گرديده كه عبارتند از :‌
الف ـ درختان خرما : در قرآن كريم در 20 آيه به نام اين درخت تصريح شده و اين تعداد در مورد هيچكدام از درختان ديگر سابقه ندارد و خود بيانگر اهميت اين درخت در حيات آدمي و علي الخصوص عرب دوره نزول قرآن مي‌باشد و اما آيات كه در آنها از اين درخت ياد شده عبارتند از : آيه 266 سوره بقره ، آيات 99 و 141 سوره انعام ، آيات 11 و 67 سوره نحل ، آيات 23 و 25 سوره مريم، آيه 91 سوره اسراء ، آيه 32 سوره كهف ،‌‌ آيه 148 سوره شعراء ، آيه 34 سوره ياسين ، آيه 10 سوره ق ، آيه 20 سوره قمر ،‌ آيات 11 و 68 سوره الرحمن ، آيه 7 سوره الحاقه و آيه 29 سوره عبس .
ب ـ درخت انگور : پس از درخت خرما، درختي كه از آن در قرآن كريم بيشتر ياد شده، درخت انگور است، به طوري كه مرتبه نام اين درخت با كلمات « عنب » و « اعناب » آمده است . از جمله در‌: آيه 266 سوره بقره ، آيه 99 انعام ، آيه 4 سوره رعد ،‌ آيات 67 و 11 سوره نحل ،‌ آيه 91 سوره اسراء ، آيه 32 سوره كهف ،‌ آيه 19 سوره مؤمنون ،‌ آيه 34 سوره ياسين ،‌آيه 32 سوره نباء و آيه 28 سوره عبس .
ج ـ درخت زيتون : درختي پربركت، با محصولي بسيار ارزشمند و در اهميت آن همين بس كه در قرآن كريم چند بار از آن ياد شده و حتي سوره‌اي به اين نام، نامگذاري نموده‌اند .
كلمه زيتون كه هم به درخت وهم به ميوه آن اطلاق مي‌گردد، مجموعاً 6 بار در قرآن كريم مورد اشاره قرار گرفته است:‌ آيات 99 و 141 سوره انعام، آيه اول سوره تين، آيه 11 سوره نحل و آيه 29 سوره مباركه عبس . همچنين در آيه 20 از سوره مباركه مؤمنون بدون تصرحي به نام زيتون، ‌از اين درخت ياد شده است .
د ـ درخت انار : رمان كه به معني انار است و به درخت اين ميوه هم گفته مي‌شود در قرآن كريم، در آيات 99 و 141 سوره مباركه انعام براي انار دنيوي ويك بار هم در آيه 68 سوره الرحمن براي انار بهشتي آمده است .
هـ - درخت سدر :‌ سدر، همان درخت كنار است كه « درختي است تناور و خاردار، لندي‌اش تا 40 متر مي‌رسد؛ مي‌گويند تا دو هزار سال عمر مي‌‌كند، ميوه آن به شكل سنجد و بعد از رسيدن، سرخ يا زرد رنگ و شيرين مي‌شود ... »14
كلمه سدر، 4 بار در قرآن كريم و در آيات 16 سوره سباء، 28 سوره واقعه، 14 و 16 سوره نجم آمده است؛‌ البته تنها در مورد اول اشاره به درختت سدر دنيوي مي‌باشد . در مورد دوم درخت سدر، بهشتي و در دو مورد آخر اشاره به درختي است كه پيامبر اكرم (ص) در شب معراج آن را مشاهده فرمود.
و ـ معرشات : معروشات، جمع كلمه « معروشه » مي‌باشد . و « شجره معروشه » آن درختي را گويند كه شاخه‌هايش به وسيله داربست بالا رفته و مانند درخت انگور يكي بر بالاي ديگري قرار گرفته باشد .15
كلمه « معروشات » تنها دو بار و هر دو بار نيز در آيه 141 سوره انعام آمده است . نخست درباره درختان داربستي و بار ديگر درباره درختان غيرداربستي ( غير معروشات ) استعمال شده ، و البته در آيه 68 سوره نحل نيز همين واژه در قالب، فعل مضارع « يعرشون » مورد اشاره قرار گرفته است.

9. نقش درخت در زندگي انسانها و حيوانات

در اين بخش از اين نوشتار با اشاره به آيه‌اي از قرآن كريم، به بيان تأثير و نقش درخت در زندگي آدميان از زوايه تأمين يكي از ضروريات حيات آدمي ( يعني آتش ) و نيز تأثير در زندگي يكي از حيوانات ( يعني زنبورعسل ) مي‌پردازيم :
الف ـ آيه 80 سوره ياسين: « الذي جعل لكم من الشجر الاخضر ناراً فاذا انتم منه توقدون . اوست كسي كه قرار داد براي شما از آن درخت برمي‌افروزيد آتش را ».
اين آيه شريفه يكي از نشانه‌هاي قدرت خداوند را آفرينش آتشي مي‌داند كه از درخت سبز توليد مي‌شود . زيرا بسي شگفت‌آور است كه چگونه درختي سبز ـ كه سايه خنك و روحبخش آن، آدمي را از آسيب گرما و اشعه سوزان خورشيد در امان نگه مي‌دارد ـ در فرآيندي ديگر، تبديل به آتشي افروخته مي‌گردد كه مي‌تواند همه چيز را در كام مرگ و نيستي فرو برد . اين نيست مگر به واسطه اعجاز و قدرت نهايي پروردگار توانا .
ب ـ سوره نحل آيه 68: « و اوحي ربك الي النحل ان اختذي من الجبال بيوتاً و من الشجر و مما يعرشون . و وحي فرستاد پروردگارت به سوي زنبور عسل، كه فرا بگير از كوه‌ها خانه‌ها و از درخت واز آنچه بنا مي‌كنند ».
اين آيه شريفه اشاره‌اي دارد به نقش و تأثير درخت در زندگي زنبور عسل، چرا كه اين حشره بسيار مفيد با امر غريزي و تكويني از جانب خداوند مأمور شده است كه جاهاي پردرخت و شاخ‌هاي بلند و سرسبز درختان را به عنوان مسكن انتخاب كند تا بتواند به سهولت به مواد اوليه لازم براي توليد عسل دست پيدا كند .
ج ـ سوره نحل آيه 10: « هو الذي انزل من السماء ماء لكم منه شراب و منه شجر فيه تسيمون . اوست كسي كه از آسمان، آبي گوارا نازل مي‌كند كه مي‌آشاميد، و از آن درختاني مي‌روياند كه حيوانات خود را در آن به چرا مي‌بريد » .
در اين آيه به يكي از كاركردهاي درخت كه همانا تأمين غذاي حيوانات اهلي و برخي حيوانات غيراهلي مي‌باشد، اشاره شده است .

پي‌نوشت‌ها

1ـ سيدعلي‌اكبر قرشي‌، قاموس قرآن، ج4 ، ص7 .
2ـ همان .
3ـ همان .
4ـ سوره اسراء، آيه 44 .
5ـ علامه محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج13، ذيل آيه 44 اسراء .
6ـ سيدعلي‌اكبرقرشي، قاموس قرآن، ج3، ص225 .
7ـ ناصر مكارم شيراز، تفسير نمونه، ج15، ص514.
8ـ الميزان، ج12، ص72 .
9ـ همان، ص74 .
10ـ الميزان، ج13، ص191 .
11ـ دكتر محمد خزائلي، اعلام قرآن، ص287 .
12ـ محمد مقيمي، قرآن بر فراز آسمانها، ص233 .
13ـ قاموس قرآن، ج3، ص246 .
14ـ قاموس قرآن، ج3، ص246 .
15ـ الميزان، ج7، ص499 .

 
جمعه 21 مهر 1391  6:10 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

انگور

انگور: ميوه و درخت مو در نقش نعمتى الهى[68]

انگور از زمانهاى بسيار قديم مورد توجه انسانها بوده است، چنان‌كه امام صادق(عليه السلام)فرموده‌اند: خداوند دو شاخه از انگور بهشت بر آدم(عليه السلام) فرو فرستاد و او آن دو را در زمين كاشت.[69] در تورات نيز آمده كه نوح(عليه السلام)مزرعه انگور داشت و در آن كشاورزى مى‌كرد[70]؛ همچنين در زمان يوسف(عليه السلام)يكى از هم زندانيان آن حضرت در رؤيا ديد كه براى ارباب خود از انگور، شراب مى‌سازد. (يوسف/12،36)
انگور اهميت فراوانى در جزيرة العرب داشته و درآمد بيشتر مردم به نوعى به آن وابسته بوده‌است و از آن به أحسن الفواكه، أشرف الفواكه،[71] ألذّ الفواكه و سلطان الفواكه تعبير مى‌كردند.[72] در اصطلاحات شعرا و حكماى عرب نيز كاربرد بسيارى داشته است.[73] شايد كاربرد انگور در برخى از آيات قرآن نيز بر اثر فراوانى اين ميوه در جزيرة العرب و آشنايى ساكنان آن با انگور بوده است، چنان كه كافران مكه يكى از پيش شرطهاى خود براى ايمان آوردن به پيامبر(صلى الله عليه وآله)را آن دانستند كه حضرت داراى باغى از خرما و انگور باشد (اسراء/17،90 ـ 91) و نيز از برخى آيات چنين برمى‌آيد كه تهيه شراب* از انگور در صدر اسلام رواج داشته است. (نحل/16،67)
انگور و آب آن منافع بسيارى دارد[74] و برگ آن نيز خورده مى‌شود.[75] ميوه نارس و ترش آن (غوره) و تفاله آن نيز مصرف غذايى و درمانى بسيارى دارد.[76]از محصولات سودمندى كه از انگور به‌دست مى‌آيد سركه و كشمش است.[77]
فقهاى شيعه قائل به وجوب زكات در كشمش هستند[78] و آيه 141 انعام/‌6‌: «و ءاتوا حَقَّهُ يَومَ حَصادِهِ» را به صدقه و زكات مستحب تعبير كرده‌اند.[79] بعضى از اهل‌سنت آيه فوق را دليل وجوب زكات* در انگور مى‌دانند[80]؛ ولى ديگران قائل به وجوب زكات در كشمش هستند.[81]
واژه «عِنَب» و جمع آن «أعناب» 11 بار در قرآن به كار رفته است و در لغت، هم به ميوه انگور و هم به درخت آن و هم به مجموع آن دو گفته مى‌شود[82]، چنان‌كه در آيه 28 عبس/80 به معناى درخت انگور به كار رفته است. البته در آيات ديگرى درخت انگور و باغ آن در ضمن واژه‌هايى مانند «حرث» (انبياء/21، 78) آمده است. در روايتى از امام صادق(عليه السلام)، حرث در آيه شريفه درخت انگور دانسته شده است[83]؛ همچنين واژه‌هايى چون: «معروشات» [84] (انعام/6‌، 141)، «يعرشون» [85] (اعراف/7، 137؛ نحل/16، 68)، «فردوس» [86] (كهف/18، 107)، «خمر» [87] (يوسف/12، 36)، «الشّجرة» [88] (بقره/2، 35)، «جنّات» [89] (انعام/6‌، 99)، «رزق» [90] (آل‌عمران/3،37)، «طعام» [91] و «شراب» [92] (بقره/2،259) در ارتباط با انگور دانسته شده است، چنان‌كه در دو آيه اخير از ابن‌عباس نيز نقل شده كه مراد از «رزق» انگور در غير فصل آن بوده[93] و «طعام» نيز انگور و انجير است.[94]
قرآن كريم در آيات بسيارى از انگور ياد كرده است؛ به بار نشستن و رسيدن آن را از نشانه‌هاى خدا براى مؤمنان شمرده: «... و جَنّـت مِن اَعناب و الزَّيتونَ و الرُّمّانَ مُشتَبِهـًا و غَيرَ مُتَشـبِه انظُروا اِلى ثَمَرِهِ اِذا اَثمَرَ و يَنعِهِ اِنَّ فى ذلِكُم لاََيـت لِقَوم يُؤمِنون (انعام/6‌، 99) و رويش آن را با آب باران نشانه‌اى براى متفكّران به شمار آورده است: «يُنـبِتُ لَكُم بِهِ الزَّرعَ والزَّيتونَ و النَّخيلَ والاَعنـبَ و مِن كُلِّ الثَّمَرتِ اِنَّ فى ذلِكَ لاَيَةً لِقَوم يَتَفَكَّرون» (نحل/16، 11)؛ همچنين تفاوت آن را با ديگر ميوه*هاى باغستان و برترى نسبى آن از برخى ميوه‌هاى ديگر و خواص ممتازى كه دارد ـ با وجود يكسانى زمين و آب در همه آنها ـ از نشانه‌هاى خداوند براى خردمندان مى‌داند: «... و جَنّـتٌ مِن اَعنـب و زَرعٌ و نَخيلٌ صِنوانٌ و غَيرُ صِنوان يُسقى بِماء واحِد و نُفَضِّلُ بَعضَها عَلى بَعض فِى الاُكُلِ اِنَّ فى ذلِكَ لاَيـت لِقَوم يَعقِلون» . (رعد/13، 4) از نشانه‌هاى خداوند براى خردمندان اين است كه انگور هم روزىِ نيكوست و هم از آن شراب مى‌سازند: «و‌مِن‌ثَمَرتِ النَّخيلِ و الاَعنـبِ تَتَّخِذونَ مِنهُ سَكَرًا و‌رِزقـًا حَسَنـًا اِنَّ فى ذلِكَ‌لاَيَةً لِقَوم يَعقِلون» . (نحل/16، 67)
گفتنى است كه آيه فوق هيچ دلالتى بر جواز استفاده از شراب ندارد، بلكه با توجه به اينكه در برابر رزق نيكو قرار گرفته به زشتى آن نيز اشاره دارد.[95]برخى ديگر آيه را ناظر به شراب ندانسته و گفته‌اند: مقصود از «سَكَراً» نوشيدنيهاى گرفته شده از انگور و مقصود از «رِزقاً حَسَناً» غذاهايى است كه از انگور تهيه شده است.[96] در روايتى نيز مقصود از «سَكَراً» سركه دانسته شده است.[97]
انگور جنبه خوراكى دارد: «فَاَنشَأنا لَكُم بِهِ جَنّـت مِن نَخيل و اَعنـب لَكُم فيها فَوكِهُ كَثيرَةٌ و مِنها تَأكُلون» (مؤمنون/23، 19) و در بهشت* نيز از نعمتهاى خداوند براى پرهيزگاران است و براى اهميت ويژه و منافع بسيارى كه دارد، در برابر ميوه‌هاى ديگر از آن به تنهايى ياد شده است[98]: «اِنَّ لِلمُتَّقينَ مَفازا * حَدائِقَ و اَعنـبـا» . (نبأ/78، 31 ـ32)
خداى متعالى كسانى را كه از روى ريا و همواره با منت و آزار بخشش مى‌كنند به شخصى تشبيه مى‌كند كه باغ* بزرگى از انگور و خرما دارد و خود پير است و فرزندانى ناتوان دارد و ناگهان گردبادى آتشين آن را مى‌سوزاند: «اَيَوَدُّ اَحَدُكُم اَن تَكونَ لَهُ جَنَّةٌ مِن نَخيل و اَعناب تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ لَهُ فيها مِن كُلِّ الثَّمَرتِ و اَصابَهُ الكِبَرُ و لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفاءُ فَاَصابَها اِعصارٌ فيهِ نارٌ فَاحتَرَقَت...» (بقره/2، 266)؛ همچنين سرگذشت شخصى را نقل مى‌كند كه دو باغ انگور داشت و به سبب كفران نعمت، شرك، تكبر و ستمكارى، خداوند آنها را نابود كرد: «واضرِب لَهُم مَثَلاً رَجُلَينِ جَعَلنا لاَِحَدِهِما جَنَّتَينِ مِن اَعنـب و حَفَفنـهُما بِنَخل و جَعَلنا بَينَهُما‌زَرعـا * ... و‌اُحيطَ بِثَمَرِه ...» . (كهف/18،32،42)
خداى سبحان رويش درختان انگور و خرما در زمينى مرده و خشك را از نشانه‌هاى خود بر زنده كردن موجودات پس از مرگ مى‌شمارد: «و ءايَةٌ لَهُمُ الاَرضُ المَيتَةُ اَحيَينـها و اَخرَجنا مِنها حَبـًّا فَمِنهُ يَأكُلون * و جَعَلنا فيها جَنّـت مِن نَخيل و اَعنـب و فَجَّرنا فيها مِنَ العُيون (يس/36، 33 ـ 34)؛ همچنين نعمتهاى خوردنى مانند انگور و زيتون و خرما را به انسان يادآور مى‌شود و به دقت بيشتر در چگونگى پديد آمدن آنها و شكرگزارى از خود فرا مى‌خواند: «فَليَنظُرِ الاِنسـنُ اِلى طَعامِه ... فَاَنبَتنا فيها حَبـًّا * و عِنَبـًا و قَضبـا» (عبس/80‌، 24 ـ 28)، «...اَفَلا يَشكُرون» . (يس/36، 35)
شايان ذكر است كه قرآن كريم در آيات متعددى ايجاد انگور و درخت آن را به خدا نسبت داده است: «و هُوَ الَّذى اَنزَلَ ... فَاَخرَجنا مِنهُ...» (انعام/6‌،99) «هُوَ الَّذى اَنزَل ... يُنـبِتُ لَكُم ...» (نحل/16،10‌ـ‌11)، «فَاَنشَأنا‌...» (مؤمنون/23، 18 ـ 19)، «و جَعَلنا فيها ...» (يس/36،34)، «فَاَنبَتنا فيها...» (عبس/80‌، 26، 28) و اين امر افزون بر تبيين اهميت و ارزش انگور، بر اين نكته نيز تأكيد مىورزد كه با ديدن نعمتهاى الهى بايد به آفريدگار آنها پى برد.

منابع

الام؛ الانتصار؛ بحار الانوار؛ تاريخ مدينة دمشق؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسير الصافى؛ تفسير العياشى؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ تفسير نور الثقلين؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ الفقه على المذاهب الاربعه؛ الكافى؛ كتاب الخلاف؛ كتاب مقدس؛ گياهان در قرآن؛ لسان العرب؛ لغت نامه؛ المبسوط فى فقه الاماميه؛ مجمع‌البحرين؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ مفردات الفاظ القرآن؛ المقنعه؛ المهذب؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ وسائل‌الشيعه.
بخش معارف و مفاهيم




[68]. لغت نامه، ج‌3، ص‌3093، «انگور».
[69]. الكافى، ج‌6‌، ص‌393؛ وسائل الشيعه، ج‌25، ص‌282.
[70]. كتاب مقدس، تكوين 9:20.
[71]. التفسير الكبير، ج‌3، ص‌51‌.
[72]. همان، ج‌5‌، ص‌286.
[73]. تاريخ دمشق، ج‌23، ص‌355.
[74]. گياهان در قرآن، ص‌42‌ـ‌43.
[75]. التفسير الكبير، ج‌5‌، ص‌571‌.
[76]. همان، ج‌5‌، ص‌86‌.
[77]. گياهان در قرآن، ص‌43.
[78]. المبسوط، ج‌1، ص‌217؛ جواهر الكلام، ج‌15، ص‌65‌.
[79]. المقنعه، ص‌263؛ الانتصار، ص‌208؛ الخلاف، ج‌2، ص‌6‌.
[80]. الام، ج‌2، ص‌39، 50‌؛ التفسير الكبير، ج‌13، ص‌214.
[81]. المهذب، ج‌1، ص‌283، 287؛ الفقه على المذاهب الاربعه، ج‌1، ص‌798.
[82]. مفردات، ص‌589‌، «عنب».
[83]. تفسير قمى، ج‌2، ص‌48؛ مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌91.
[84]. التفسير الكبير، ج‌5‌، ص‌162‌ـ‌163؛ لسان‌العرب، ج‌9، ص‌134، «عرش».
[85]. جامع‌البيان، مج‌6‌، ج‌9، ص‌60‌؛ التبيان، ج‌4، ص‌526‌، ج‌6‌، ص‌402؛ مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌725.
[86]. مجمع‌البحرين، ج‌4، ص‌91، «فردس»؛ الميزان، ج‌13، ص‌401.
[87]. لسان‌العرب، ج1، ص‌630‌؛ ج4، ص‌255، «خمر».
[88]‌. الصافى، ج‌1، ص‌116‌ـ‌117؛ بحارالانوار، ج‌11، ص‌179.
[89]. مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌529‌؛ التفسير الكبير، ج‌3، ص‌51‌.
[90]‌. جامع‌البيان، مج‌3، ج‌3، ص‌332.
[91]. مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌173؛ التفسير الكبير، ج‌3، ص‌28.
[92]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌141؛ تفسير نورالثقلين، ج‌1، ص‌275.
[93]. جامع البيان، مج‌3، ج‌3، ص‌333؛ لسان‌العرب، ج‌5‌، ص‌203، «رزق».
[94]. التفسير الكبير، ج‌4، ص‌28.
[95]. الميزان، ج‌12، ص‌290.
[96]. مجمع البيان، ج‌6‌، ص‌572‌.
[97]. تفسير قمى، ج‌1، ص‌418؛ نورالثقلين، ج‌3، ص‌63‌.
[98]. مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌668‌.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:10 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اَنجير

اَنجير

معادل عربى انجير، «تين» است. واژه تين در شعر كهن عربى به‌كار رفته و پيش از اسلام در عربستان رواج داشته است.[30] شايد به همين جهت برخى واژه‌پژوهان قرآنى، اين كلمه را عربى دانسته‌اند. با اين حال آرتور جفرى آن را واژه‌اى غير عربى معرفى كرده كه احتمالا از زبان آرامى گرفته شده است[31]؛ همچنين در زبان عبرى به آن «تينه» گفته مى‌شود.[32] اين درخت از تيره گزنه و جزو دسته توتهاست[33] كه زيستگاه اصلى آن سوريه، فلسطين و مصر دانسته شده[34] و برخى، آيات 1 ـ 2 تين/95 را بهترين دليل بر اين دانسته‌اند كه زيستگاه اصلى آن طور سينا بوده است.[35]
در مصر باستان انجير را مقدس مى‌داشتند و بر ديوار معابد و مقابرِ فراعنه، تصاويرى از آن رسم مى‌كردند. در مقبره‌هايى با قدمت 000/4 سال پيش از ميلاد، انجيرهايى خشك شده كه ظاهراً براى تغذيه ذخيره شده بوده، يافت شده است.[36] طبق گزارش تورات، يهود هنگامى را زمانِ امن و سلامتى مى‌شمردند كه هركس زير درخت انجير خود، فارغ البال، بنشيند[37] و هرگاه آسيبى به درخت انجير مى‌رسيد آن را نشان درد و بلاهاى هولناك مى‌دانستند[38]؛ چنان‌كه بودائيان در برابر اين درخت سوگند ياد مى‌كردند و خواسته‌هايشان را مى‌طلبيدند.[39]
مصرف اين ميوه افزون بر تغذيه، براى درمان بيماريها در ملل گوناگون ديده شده[40] و امروزه نيز دانش پزشكى از آن در ساخت برخى داروها بهره مى‌جويد.[41]
واژه «تين» تنها يك بار در ابتداى سوره‌اى به همين نام آمده است كه خداوند در آن به انجير و زيتون و نيز طور سينا و بلد امين سوگند ياد كرده است: «و التّينِ والزَّيتون * وطورِ سينين * وهـذا البَلَدِ الاَمين»  (تين/95، 1 ـ 3) در تفسير واژه «تين» و علت سوگند ياد كردن به آن آراى گوناگونى از سوى مفسران بيان شده است كه مى‌توان آن را به دو دسته كلى تقسيم كرد: دسته‌اى آن را بر معناى حقيقى حمل كرده و ازاين‌رو براى تبيين علت چنين سوگندى به برشمردن خواص و فوايد اين درخت و ميوه آن پرداخته‌اند[42]؛ مثلاً برخى چنين گفته‌اند كه درخت انجير قبل از پرداختن به خود (روياندن برگ و برآوردن شكوفه)، به ديگران مى‌پردازد (ميوه مى‌دهد)؛ همچون پيامبر كه ابتدا به ديگران و سپس به خود مى‌پردازد.[43] در عهد قديم نيز به اين ويژگى درخت انجير اشاره شده و چنين آمده كه اگر درختى برگش ظاهر مى‌گشت و از ميوه‌اش اثرى پيدا نمى‌شد، آن سال به بارورى آن اميد نداشتند.[44] گروهى ديگر كه اين خواص را وجهى براى ياد كردن سوگند به دو ميوه* خوراكى و قرار گرفتن آن دو در كنار نام دو مكان مقدس (طور* سينا و بلد امين) ندانسته‌اند، «تين» و «زيتون» را به معانى ديگرى از جمله نام دو كوه يا دو مسجد، يا دو شهر و ... يا حتى اشخاصى معنوى چون پيامبران و امامان حمل كرده،[45] علت سوگند به آن را بزرگداشت آن مكانها يا اشخاص دانسته‌اند.[46]
برخلاف دو ديدگاه پيشين و با توجه به وجود دو بعد معنوى و مادى در انسان، برخى از مفسران بر اين باورند كه خداوند در مورد وحى كه غذاى روح است، عالى‌ترين و مهم‌ترين منازل (طور سينا و بلد امين) را برگزيده؛ ولى در مورد خوراك جسم فقط دو نوع ميوه را به طور مثال آورده تا به اهميت رسيدگى به روح، توجه دهد، پس با توجه به اين توضيح، ديگر نيازى نيست كه انجير و زيتون را بر معانى مجازى حمل كنيم يا در صورت حقيقى گرفتن معنا، آن دو را بهترين ميوه و خوراك بدانيم تا مورد سوگند قرار گرفتن آن دو موجّه باشد.[47] برخى ديگر با برقرار ساختن رابطه ميان دو سوگند نخست و دو سوگند بعدى، اين دسته سوگند را به ترتيب بيانگر اهميت 4 دين بودايى، مسيحى، يهودى و اسلام دانسته‌اند كه «بودا» زير درخت انجير به نيروانا[48] (كمال و فنا) رسيد و نخستين وحى به مسيح(عليه السلام) زير درخت زيتون ابلاغ شد، چنان‌كه «طور سينا» محل نخستين وحى بر موسى(عليه السلام) و «بلد امين (مكه)» محل نزول وحى بر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)است.[49] البته شايد بتوان اين سوگند را با تقدس اين دو نوع درخت نزد ملل مختلف مرتبط دانست، چنان‌كه دو مكان مذكور افزون بر تقدس الهى، نزد مردمان نيز مقدس بوده‌اند.
گروهى از مفسران با استفاده از برخى روايات، درختى را كه آدم(عليه السلام) از خوردنش منع شده بود، (بقره/2،35) درخت انجير شمرده
[50] و سوگند به آن را در سوره تين در ارتباط با داستان آفرينش دانسته‌اند[51]؛ همچنين برگهاى بهشتى كه آدم و حوا خود را با آن پوشاندند (اعراف/7، 22) برگ درخت انجير[52] و غذاى عزير كه پس از مرگ او و گذشت ساليان دراز، فاسد نشده بود (بقره/2،259) ميوه انجير[53] دانسته شده است.

منابع

بحارالانوار؛ تاج العروس من جواهرالقاموس؛ تفسير روح البيان؛ التفسير الكبير؛ تفسيرالمراغى؛ تفسير نورالثقلين؛ تفسير نوين؛ جامع‌البيان عن تأويل آى‌القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ ديوان، نابغه ذبيانى؛ فرهنگ فارسى؛ قاموس كتاب مقدس؛ كتاب مقدس؛ گياهان در قرآن؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ معجزة الغذاء و الشفاء؛ نظم الدرر فى تناسب الآيات و السور؛ واژه‌هاى دخيل در قرآن مجيد.
عبدالصمد مجدى




[30]. تفسير قرطبى، ج 20، ص 75؛ تاج العروس، ج 9، ص 155، «تين».
[31]. واژه‌هاى دخيل، ص 162.
[32]. همان؛ گياهان در قرآن، ص 48.
[33]. فرهنگ فارسى، ج 1، ص 369، «انجير».
[34]. گياهان در قرآن، ص 50 .
[35]. معجزة الغذاء والشفاء، ص 16.
[36]. همان، ص 22.
[37]. كتاب مقدس، اول پادشاهان، 4: 25؛ دوم پادشاهان 18:31؛ اشعياء 36:16؛ قاموس‌كتاب‌مقدس، ص110.
[38]. كتاب مقدس، ارميا 5 : 17 ، 8 : 13؛ يوئيل، 1: 7 ، 12؛ حبقوق، 3: 17؛ قاموس كتاب مقدس، ص 110.
[39]. بودا، ص 118.
[40]. كتاب مقدس، دوم پادشاهان، 20: 7؛ گياهان داروئى، ص 51 .
[41]. معجزة الغذاء والشفاء، ص 39 ـ 40.
[42]. مجمع‌البيان، ج 10، ص 775؛ تفسير قرطبى، ج 20، ص 76؛ روح‌البيان، ج 10، ص 466.
[43]. التفسيرالكبير، ج 32، ص 8 ـ 9.
[44]. كتاب مقدس، متى، 21، 19.
[45]. جامع‌البيان، مج 15، ج 30، ص 302 ـ 303؛ التفسيرالكبير، ج 32، ص 9 ـ 10؛ نورالثقلين، ج 5 ، ص 607 .
[46]. جامع‌البيان، مج 15، ج 30، ص 303؛ التفسيرالكبير، ج 32، ص 9 ـ 10؛ نظم‌الدرر، ج 8 ، ص 470.
[47].تفسير نوين، ص 243 ـ 244.
[48]. فرهنگ فارسى، ج 4، ص 4883، «نيروانا».
[49]. گياهان در قرآن، ص 49 ـ 50 .
[50]. جامع‌البيان، مج 1، ج 1، ص 333؛ مجمع‌البيان، ج 1، ص 195؛ بحارالانوار، ج 11، ص 190.
[51]. تفسير مراغى، مج 10، ج 30، ص 193 ـ 194.
[52]. جامع‌البيان، مج5 ، ج8 ، ص187ـ188؛ مجمع‌البيان، ج 4، ص 629 ؛ تفسير قرطبى، ج 7 ، ص 117.
[53]
. جامع‌البيان، مج 3، ج 3، ص 55 ؛ مجمع‌البيان، ج 2، ص 640 .

 

جمعه 21 مهر 1391  6:10 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

انار

انار

برابر عربى انار «رمّان» است كه ريشه آن را «ر ـ م ـ م»[41] يا «ر ـ م ـ ن»[42] دانسته‌اند. با توجه به وجود اين واژه در زبانهاى پهلوى، سريانى، عبرى و ... برخى آن را واژه‌اى دخيل در زبان عربى با ريشه و اصل نامعلوم مى‌دانند؛ همچنين احتمال داده‌اند «رمّان» واژه‌اى ماقبل سامى باشد كه ساميان از آن بهره برده‌اند[43] و بدين‌سان به مجموعه زبانهاى سامى وارد شده است.
انار در دورانهاى بسيار قديم شناخته شده و نخستين محل رويش آن، ايران بوده است.
[44] انواع ميوه آن خواص ويژه‌اى داشته و در طب قديم براى درمان بيماريها به‌كار مى‌رفته است؛ همچنين براى جوشانده شكوفه، پوست و ريشه آن و نيز شاخه‌هاى آن خواصى ذكر كرده‌اند.[45] دسته‌اى از روايات نيز به بيان ارزش اين ميوه پرداخته، از آن با وصفِ بهترين ميوه يا يكى از 5 ميوه بهشتى موجود در دنيا ياد كرده است.[46] طبق نقل عهد قديم، يهود از عصاره آن شراب مى‌ساختند[47] و لباس و رداى رئيس كاهنان با انار مزين مى‌گشت كه به اين منظور، درختهاى انار فراوانى در اماكن مختلف كاشته مى‌شد.[48]
از انار در سه آيه از قرآن (انعام/6 ، 99، 141؛ الرحمن/55 ، 68) نام برده شده است. افزون بر اين سه آيه، برخى از مفسران مقصود از شجره طيبه در آيه 24 ابراهيم/14 را انار و نخل و هر درخت ثمردار ديگر دانسته‌اند.[49] در آيه 99 انعام/6 پس از ذكر برخى از نشانه‌هاى الهى به فرود آمدن آب از آسمان و رويانيدن گياهان و باغهاى ميوه* از جمله انار اشاره و به نگريستن در ميوه‌هاى آن امر شده است: «... وهُوَ الَّذى اَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَخرَجنا بِهِ ... وجَنّـت مِن اَعناب والزَّيتونَ والرُّمّانَ ...»  همچنين آيه141 همين‌سوره با همان سياق به وصف خداوند به‌عنوان ايجادكننده باغهاى گوناگون ميوه از جمله انار پرداخته است:«و هُوَ الَّذى اَنشَاَ جَنَّــت مَعروشـت وغَيرَ مَعروشـت والنَّخلَ والزَّرعَ مُختَلِفـًا اُكُلُهُ والزَّيتونَ والرُّمّانَ ...» در آيه نخست پس از اشاره به گياهان و باغها به نگريستن در ميوه‌هاى آن امر شده: «انظُروا اِلى ثَمَرِه ...» و در اين آيه با همان شيوه به خوردن آن ميوه‌ها سفارش شده است: «كُلوا مِن ثَمَرِه ...» كه اين به جهت اختلاف مقام در دو آيه است[50]، زيرا آيه نخست در مقام توجه دادن به خالق و معرفى اوست[51]؛ ولى آيه دوم در مقام زدودن برخى باورهاى خرافى در تحريم بعضى از نعمتها يا بيان اباحه آن پس از به ثمر نشستن درختان است[52]؛ همچنين در آيه نخست پس از ذكر باغهاى انار و ... قيد «مُشتَبِهًا و غَيرَ مُتَشـبِه» و در آيه دوم قيد «مُتَشـبِهًا و غَيرَ مُتَشـبِه» آورده شده كه بنابر گفته گروهى اين دو قيد، معنايى نزديك به هم دارند[53]، هرچند برخى دومى را أعم از اولى دانسته‌اند.[54] اين شباهت و عدم شباهت ممكن است نسبت به يك نوع ميوه باشد؛ مثلاً دو انار از نظر شكلِ درخت و ميوه، شبيه و از نظر رنگ و طعم متفاوت‌اند، چنان‌كه ممكن است اين امر نسبت به دو ميوه مختلف باشد؛ مثلاً درخت انار و زيتون شبيه و ميوه‌هايشان غير متشابه است، افزون بر اين ممكن است تشابه و عدم تشابه در مورد همه ميوه‌هاى ياد شده در آيه باشد؛ نه خصوص زيتون و انار.[55] آيه دوم پس از بيان اباحه تصرف در ميوه پس از به ثمر نشستن درختان، به پرداخت حق (مستمندان) هنگام برداشت دستور داده است: «و ءَاتوا حقَّه يوم حصاده ...» در نوع اين حق (زكات* يا غير زكات بودن آن)[56] و نيز در حكم (وجوب يا عدم وجوب آن)[57] ميان مفسران و فقيهان بحث است، ولى در عدم وجوب زكات انار اختلافى نيست.[58]
در آيه 68 الرحمن/55 در ادامه وصف (دو باغ از) بهشت، به وجود ميوه، به طور عام، و خرما و انار، به طور خاص، در آن (دو باغ) اشاره شده است: «فيهِما فـكِهَةٌ و نَخلٌ و رُمّان»  ذكر «خرما» و «انار» پس از فاكهه (ميوه) گروهى را بر اين پندار داشته كه اين دو، در مفهوم «فاكهه» داخل نيست[59]و با توجه به همين پندار برخى از فقيهان اهل‌سنت، خوردن خرما و انار را موجب حنث سوگندِ پرهيز از خوردن «فاكهه» نمى‌دانند.[60] البته اين پندار از سوى لغويان و برخى مفسران رد شده و بنابر اصل رايج، عطف خاص بر عام، امتياز و فضل خاص را مى‌فهماند[61]، چنان‌كه چنين عطفى در آيات ديگر (بقره/2،98،238) نيز ديده مى‌شود.[62] برخى نيز وجه جدا آوردن خرما و انار را آن دانسته‌اند كه اين دو، افزون بر فاكهه بودن، طعام و دوا نيز هست[63] يا اينكه جدا ذكر كردن به جهت ارزش و منزلت اين دو نوع ميوه نزد عرب بوده، چنان‌كه وجه اختصاص برخى ميوه‌ها مانند زيتون و انار در آيات پيشين نيز شايد همين بوده است، همان‌طور كه برخى از مفسران، دستور به نگريستن و تأمل در خلقت شتر در برخى آيات را از اين باب دانسته‌اند.[64] برخى نيز ذكر اين دو ميوه را از ميان انبوه ميوه‌هاى بهشتى، به جهت تنوع آن دو از نظر طبيعت (سردى و گرمى) و مكان رويش و ... دانسته‌اند.[65] به نظر مى‌رسد وجود چنين تنوعى در ديگر ميوه‌ها، اين نظريه را تضعيف مى‌كند.

منابع

احكام القرآن، جصاص؛ انوارالتنزيل و اسرارالتأويل، بيضاوى؛ بحارالانوار؛ بداية المجتهد و نهاية المقتصد؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التفسيرالكبير؛ تفسيرالمنار؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ شرح شافية ابن الحاجب؛ الطب من الكتاب والسنة؛ الغذاء الشافى من القرآن؛ الكافى؛ كتاب الخلاف؛ كتاب مقدس؛ المبسوط فى فقه الاماميه؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ المجموع فى شرح المهذب؛ المحلى بالآثار؛ معارف گياهى؛ مع‌الطب فى القرآن بين تشخيص الداء و معرفة‌الدواء؛ المغنى والشرح الكبير؛ مفردات الفاظ القرآن؛ منتهى‌المطلب؛ الموطأ؛ واژه‌هاى دخيل در قرآن مجيد.
محمد خراسانى




[41]. مفردات، ص 365، «رمّ»؛ التبيان، ج 9، ص 484؛ مجمع‌البيان، ج 9، ص 317.
[42]. شرح شافيه، ج 2، ص 388.
[43]. واژه‌هاى دخيل، ص 225 ـ 226.
[44]. معارف گياهى، ج 2، ص 27.
Britannica Pomagranate

[45]. الكافى، ج 6 ، ص 357 ـ 358؛ الطب من الكتاب و السنه، ص 109؛ مع الطب فى القرآن، ص 69 ـ 70؛ الغذاء الشافى من القرآن، ص 121 ـ 122.
[46]. الكافى، ج6 ، ص355؛ بحارالانوار، ج63، ص163، 165.
[47]. كتاب مقدس، سرود سليمان 8 : 4.
[48]. همان، اول پادشاهان 7: 18؛ قاموس كتاب مقدس، ص 109، «انار».
[49]. غريب القرآن، ص 251.
[50]. تفسير المنار، ج 8 ، ص 134 ـ 135.
[51].مجمع‌البيان، ج 4، ص 529 .
[52]. همان، ص578 ؛ تفسيرالمنار، ج8 ، ص135 ـ 136.
[53]. مفردات، ص 254، «شبه».
[54]. تفسير المنار، ج 7، ص 642 ـ 643 .
[55]. التبيان، ج 4، ص 217 ، 295؛ مجمع‌البيان، ج 4، ص 529 ؛ تفسير قرطبى، ج 7، ص 33.
[56]. المحلى، ج4، ص 18، 21؛ التبيان، ج 4، ص 295؛ مجمع‌البيان، ج 4، ص 578 .
[57]. احكام القرآن، ج 3، ص 14 ـ 15؛ منتهى المطلب، ج 2، ص 759؛ المجموع، ج 5 ، ص 452 ، 454.
[58]. الموطأ، ج 1، ص 276؛ تفسير قرطبى، ج 7، ص 68 ؛ منتهى المطلب، ج 1، ص 474.
[59]. الخلاف، ج‌6‌، ص‌181‌ـ‌182؛ المبسوط، ج‌6‌، ص‌248؛ التبيان، ج‌9، ص‌484.
[60]. الخلاف، ج6 ، ص181؛ المبسوط، ج 6 ، ص 248؛ تفسير بيضاوى، ج 4، ص 228.
[61]. جامع‌البيان، مج 13، ج 27، ص 203؛ التبيان، ج 9، ص 484؛ مجمع‌البيان، ج 9، ص 319.
[62]. جامع البيان، مج 13، ج 27، ص 203؛ تفسير قرطبى، ج 17، ص 121.
[63]. تفسير قرطبى، ج 17، ص 121.
[64]. التفسير الكبير، ج 7، ص 47.
[65]
. همان، ج 10، ص 380.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:10 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

درخت در قرآن (قسمت دوم)

درخت در قرآن (قسمت دوم)

محتشم مومني

غير از ماجراي بعثت موسي كه شرح مختصر آن گذشت، رد پاي درخت را در قرآن كريم و در شرح زندگي اين پيامبر الهي در جاي ديگري نيز مي‏توان سراغ گرفت، و آن هنگامي است كه ساحرانِ فرعوني با مشاهده اعجاز موسي در تبديل كردنِ عصا به مار و اژدها، به حقانيت دعوت او پي بردند و همگي فرياد برآوردند كه «... امَنّا بِرَبِّ الْعالَمينَ، رَبِّ مُوسي وَ هارُونَ»(23) و فرعون كه هرگز انتظار اين واقعه هولناك را نداشت و تصور نمي‏كرد ساحران او كه براي غلبه بر موسي چشم اميد بدانها دوخته بود، بدين زودي از ميدان بدر روند و تسليم دعوت موسي شوند، خشمگينانه آنان را مورد تهديد قرار داد:
«...فَلاَُقَطِّعَنَّ اَيْدِيَكُمْ وَ اَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لاَءُصَلِّبَنَّكُمْ في جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمَنَّ اَيُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقي»(24)
«... پس به يقين دستها و پاهايتان را برخلاف يكديگر مي‏بُرَم و بر تنه‏هاي نخل آويزانتان مي‏كنم تا بدانيد عذاب كدام يك از ما سخت‏تر و پايدارتر است.»
ولي آنان، مؤمنانه در برابر تهديدات فرعون ايستادگي كردند و به دار آويخته شدن و دست و پا بريده از شاخه‏هاي نخل آويزان شدن را بر عذاب اليم و دردناك اُخروي و خشم و غضب خداوند ترجيح دادند و به لقاء پروردگار رسيدند.
درختان بهشتي داراي سايه‏هاي فراوان‏اند كه نتيجه انبوهي درختان است ...
و شاخه‏هايشان نيز آن چنان پايين و در دسترس مي‏باشد كه ميوه‏هايش به سهولت قابل چيدن و استفاده است.
د) در زندگي حضرت مسيح ـ عليه‏السلام ـ
عيسي نيز همچون موسي يكي از پيامبران اولوالعزم است. اين پيامبر آسماني، فرزند مريم، دختر عمران است كه نام او در آيات بسياري از قرآن كريم آمده و يك سوره از اين كتاب آسماني يعني سوره نوزدهم قرآن، به نام او نامگذاري شده است. او طبق روايات در كنار حضرت فاطمه و خديجه ـ سلام الله عليهما ـ و آسيه همسر فرعون، يكي از چهار زن برگزيده هستي است.
همان طور كه گفتيم از ماجراهاي زندگي اين مادر و فرزند در قرآن كريم بسيار ياد شده، كه از همه شگفت‏تر و زيباتر، ماجراي ولادت حضرت عيسي مي‏باشد، كه خلاصه آن چنين است:
هنگامي كه مريم براي عبادت و نيايش با خداوند خلوت نموده بود، روح القدس يا همان جبرئيل، فرشته بزرگوار خداوند، در هيبت مردي به نزدش مي‏آيد. مريم كه بانويي عفيف و پاكدامن و مشهور به زهد و تقوا بود، از حضور مردي بيگانه در خلوتگاه عبادتش، هراسناك شده، خداوند را به ياري مي‏طلبد؛ ولي جبرئيل او را بشارت مي‏دهد كه من فرستاده‏اي از جانب پروردگارت هستم تا فرزندي پاكيزه به تو ببخشم. مريم با شگفتي مي‏پرسد: اين چگونه ممكن است و حال آنكه هيچ بشري با من تماس نگرفته است؟ و او در پاسخ مي‏گويد: اين كار بر خداوند بسي آسان است؛ وآنگاه با حلول روح القدس در جسم مريم، او به عيسي باردار مي‏شود.
پس از مدتي چون هنگام وضع حمل فرا مي‏رسد، از قوم خود كناره گرفته و در صحرا در كنار درخت خرمايي فرود مي‏آيد و اندك زماني بيش نمي‏گذرد كه فرزند او پا به عرصه گيتي مي‏نهد و چون بر اثر اين واقعه عظيم و از سر گذرانيدن سختيهاي ولادت فرزندش نحيف و رنجور شده بود، خداوند به او ندا مي‏دهد:
«وَ هُزّي إلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيّاً، فَكُلي و اشْرَبي و قَرّي عَيْناً ...»(25)
«تنه درخت را به سوي خود تكان بده كه خرماي تازه بر تو بيفكند، بخور و بنوش و چشمت را روشن دار ... .»
مريم با تكان دادن درخت خرما و خوردن از ميوه تازه آن و نيز نوشيدن آب از چشمه‏اي كه در نزديكي‏اش جاري شده بود، جاني تازه يافت و به سوي قوم خود روان شد، در حالي كه در انديشه پاسخگويي به آنان درباره فرزندي بود كه در آغوش داشت ... .
ه) در زندگي پيامبر اسلام ـ صلي‏الله عليه وآله وسلم ـ
در آيه 18 از سوره مبارك فتح مي‏خوانيم:
«لَقَدْ رَضِيَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ اِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما في قُلُوبِهِمْ فَاَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ وَ اَثابَهُمْ فَتْحاً قَريباً»
«خداوند از مؤمناني كه در زير درخت با تو پيمان بستند، خشنود شد و از وفا و خلوص آنها آگاه بود، كه آرامش روحي كامل برايشان فرستاد، و آنان را به فتحي نزديك پاداش داد.»
اين آيه شريف درباره يكي از حوادثِ زندگي رسول گرامي اسلام نازل شده كه در سالِ هفتم هجري به وقوع پيوست و به «بيعتِ رضوان» مشهور شد.
در تاريخِ صدر اسلام آمده است كه در سال هفتم هجري، پيامبر اكرم ـ صلي‏الله عليه وآله وسلم ـ در رؤياي صادق مشاهده فرمود كه مسلمانان در مسجد الحرام مشغول انجام دادن مراسم حج‏اند، و چون از خواب برخاست، موضوع خواب را با اصحاب در ميان نهاد و آنان را به زيارت خانه كعبه در آينده‏اي نزديك بشارت داد.
مدتي از اين بشارت گذشت، تا اينكه پيامبر اكرم ـ صلي‏الله عليه وآله وسلم ـ به مسلمانان دستور داد كه براي حركت به سوي مكه و انجام دادن مراسم حج آماده شوند و در نتيجه «تعداد هزار و ششصد نفر از ياران آن حضرت در نقطه‏اي به نام ذوالحليفه احرام بسته و به سوي مكه رهسپار شدند.»(26)
در اثناي حركت، مشركان از قصد پيامبر آگاه شدند و براي جلوگيري از ورود مسلمانان به مكه آماده گرديدند. به ناچار پيامبر در ميانه راه و در مكاني به نام «حديبيه» دستور توقف داد و نماينده‏اي را براي مذاكره با سران قريش روانه مكه فرمود؛ ولي باز آمدن نماينده پيامبر قدري به تأخير افتاد و در اين ميان شايعه قتل او باعث اضطراب و نگراني مسلمانان شد.
«مسلمانان به خشم و خروش افتاده، آماده انتقام شدند. پيامبر نيز براي تحكيم اراده و تحريك احساسات پاك آنها، رو به مسلمانان كرده و چنين گفت: از اينجا نمي‏روم تا كار را يكسره كنم. در اين لحظه كه خطر نزديك بود و مسلمانان با ساز و برگ جنگي بيرون نيامده بودند؛ پيامبر تصميم گرفت كه پيمان خود را با مسلمانان تجديد كند. از اين رو، براي تجديد پيمان، زير سايه درختي نشست و تمام ياران او دست وي را به عنوان بيعت و پيمان وفاداري فشردند، و سوگند ياد كردند كه تا آخرين نفس از حريم آيين پاك اسلام دفاع كنند.»(27)
اين بيعت كه در لحظات حساس و سرنوشت‏سازي از تاريخ اسلام، صورت پذيرفت، همان بيعت رضوان است كه در آيه 18 سوره فتح بدان اشاره شده و ما متن آن را همراه با ترجمه ذكر كرديم.
يادكرد درخت در زندگي پيامبر اسلام ـ صلي‏الله عليه وآله وسلم ـ در قرآن كريم مختص به همين ماجراي بيعت رضوان مي‏باشد كه عاقبت به عقد پيمان صُلح حديبيه منجر گرديد و آن نيز به نوبه خود مقدمه‏اي براي فتح مكه شد.

6ـ درختان بهشتي

در آيين مقدس اسلام، حيات آدمي در جهان مادي و عالم طبيعت منحصر نبوده، بلكه اين عالم به منزله منزلگاهي موقتي است كه پس از پايان يافتن مدت اقامت انسان در آن، ترك مي‏شود و ساكنان آن به سوي قرارگاه ابدي خود روانه مي‏گردند و در آن قرارگاه ابدي، آنان كه در حيات دنيوي خود اهل صلاح و سداد بوده‏اند در جايگاهي فرود مي‏آيند كه به آن «جنت» يا «بهشت» مي‏گويند.
«جنت به معني باغي است مملو و مستور از گياهان و اشجار، آنقدر تعداد درختان زياد مي‏باشد كه زمين را با سايه بپوشاند.»(28)
همان گونه كه يكي از ويژگيهاي باغ و بوستان در اين عالم، وجود درخت در آن است، بهشت نيز كه خود باغي سراسر حُسن و جمال است، همچون باغهاي دنيوي پوشيده از درختان زيبا مي‏باشد كه در آياتي از قرآن كريم به ويژگيهاي آنها اشاره شده كه ضمن ذكر اين آيات، اين ويژگيها را بر مي‏شمريم:
الف ـ در سوره مبارك دهر آيه 14 مي‏خوانيم:
«وَ دانِيَةٌ عَلَيْهِمْ خِلالُها وَ ذُلَّلَتْ قُطُوفُها تَذْليلاً»
«و سايه‏ها[ي درختان] به آنان نزديك است، و ميوه‏هايش [براي چيدن] رام.»
از اين آيه بر مي‏آيد كه درختان بهشتي داراي سايه‏هاي فراوان‏اند كه نتيجه انبوهي درختان است ـ همان گونه كه از لفظ و كلمه جنت نيز بر مي‏آيد ـ و شاخه‏هايشان نيز آن چنان پايين و در دسترس مي‏باشد كه ميوه‏هايش به سهولت قابل چيدن و استفاده است.
ب ـ در سوره مبارك الرحمان آيات 46 تا 48 چنين آمده است:
«وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ فَبِاَيِّ الاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان. ذَواتا اَفَنان»
«و براي كسي كه از مقام پروردگارش بترسد دو باغ بهشت است. پس كدامين نعمتهاي پروردگارتان را تكذيب مي‏كنيد؟ آن دو باغ بهشتي داراي انواع نعمتها و درختان پرطراوت است.»
مفسران قرآن كريم در تفسير آيه اخير نوشته‏اند:
«اَفنان جمع فنن (بر وزن قلم) در اصل به معني شاخه‏هاي تازه و پربرگ است وگاه به معني "نوع" نيز به كار مي‏رود، و در آيه مورد بحث در هر يك از دو معني ممكن است استعمال شده باشد. در صورت اول اشاره به شاخه‏هاي باطراوت درختان بهشتي است؛ بر عكس درختان دنيا كه داراي شاخه‏هاي پير و جوان و خشكيده هستند؛ و در صورت دوم، اشاره به تنوع نعمتهاي بهشت و انواع مواهب آن است، استعمال در هر دو معني نيز بي‏مانع است. اين احتمال نيز وجود دارد كه درختان بهشتي به گونه‏اي هستند كه در يك درخت شاخه‏هاي مختلفي است و بر هر شاخه نوعي از ميوه‏ها.»(29)
با توجه به اين توضيحات در مي‏يابيم كه از ديگر ويژگيهاي درختان بهشتي طراوت و تازگي هميشگي آنها و تنوع محصولات و ميوه‏هاي آنهاست.
ج ـ در برخي از آيات قرآن كريم به نوع درختان بهشتي و اينكه چه ميوه و محصولي دارند اشاره شده است. در آيه 68 سوره مبارك الرحمان به درختان انار و خرما، در آيه 23 سوره مبارك نبأ به درختان انگور، در آيه 28 سوره مبارك واقعه به درخت سِدر، و در آيه 29 از سوره مبارك واقعه به درخت موز بهشتي اشاره شده كه براي رعايت اختصار از ذكر آيات خودداري مي‏كنيم.

7ـ درختان دوزخي

همان گونه كه بهشت جايگاه نيكوكاران و پرهيزگاران است، جهنم و دوزخ، سراي ابدي كساني است كه عمري را در غفلت و گناه و طغيان سپري كرده‏اند: «اِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرصاداً، لِلطّاغينَ مَاباً»(30) برخلاف بهشت كه سراسر آكنده از لطف و رحمت و مهرباني است، در اينجا جز عذاب و درد و رنج چيز ديگري وجود ندارد. هر چه در آن است وسيله‏اي براي شكنجه و اذيت و آزار دوزخيان است؛ حتي درختان جهنم نيز بر خلاف درختان بهشتي سايه امن و ميوه‏اي گوارا ندارند؛ با آنكه مهم‏ترين ويژگي درخت ايجاد آسايش و آرامش روحي و جسمي براي آدمي است.
در قرآن كريم از درختي جهنمي به نام «زقّوم» ياد شده است. در سوره مبارك صافات آيات 62 تا 67 مي‏خوانيم:
«اَذلِكَ خَيْرٌ نُزُلاً اَمْ شَجَرَةُ الزَّقُوم. اِنّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظّالِمينَ. اِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في اَصْلِ الْجَحَيم. طَلْعُها كَاَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطينِ فَاِنَّهُمْ لاكِلُونَ مِنْها فَمالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ. ثُمَّ اِنَّ لَهُمْ عَلَيْها لَشَرباً مِنْ حَميمٍ»
«آيا اين [بهشت و رستگاري مؤمنان] بهتر است براي پذيرايي يا درخت زقوم؟ كه ما آن را آزمايشي براي ستمكاران قرار داديم، همانا آن درختي است كه از بُنِ دوزخ بيرون مي‏آيد. ميوه آن درخت سرهاي شياطين است. پس همانا ايشان از آن مي‏خورند و شكمهاي خود را از آن پر مي‏كنند. پس آنگاه آنها را بر آن درخت آبي است سوزان.»
در سوره مبارك دخان، آيات 43 تا 46 نيز اين گونه وصف شده است:
«اِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُومِ طَعامُ الاَثيمِ. كَالْمُهْلِ يَغْلي فِي الْبُطُونِ كَغَلْيِ الْحَميمِ»
«همانا درخت زقوم، خوراك گنهكاران است، چون فلزي گداخته مي‏جوشد در شكمها، مانند جوشيدن آب جوشان.»
پس از ذكر آيات، ضروري است كه كمي بيشتر درباره اين درخت دوزخي بدانيم.
در معناي اين واژه گفته شده كه آن از ريشه «زقم» گرفته شده و «راجع به معني زقم بايد دانست كه آن فرو بردن لقمه است با كراهت و مشقت شديد.»(31)
اما راجع به زقوم دوزخي گفته‏اند:
«زقوم درختي است تلخ و بدمزه و بدبو كه اهل جهنم را وادار مي‏سازند از آن تناول نمايند.»(32)
حضرت امام محمدباقر ـ عليه‏السلام ـ در وصف آن مي‏فرمايد:
«زقوم درختي است كه از قعر جهنم بيرون مي‏آيد و ثمره آن مانند رؤس شياطين مي‏باشد. از زشتي صورت و كراهت عفونت و چرك به سر شيطان تشبيه كرده‏اند. و شاخه‏هاي آن درخت اشراب شده و پرورش يافته است از آتش جهنم، ميوه آن نيز آتش مي‏باشد، برگهايش از آتش خلق شده است. به هنگام تناول كردن از آن، آن را تلخ‏تر از صبر و بدبوتر از ميته متعفنه و سخت‏تر از آهن مي‏يابند. آنگاه متذكر مي‏شوند آنچه را كه در دنيا از طعامهاي لذيذ اكل نموده‏اند.»(33)
به راستي با توجه به اينكه در دوزخ آتشي بي‏نهايت سوزنده فروزان است چنين درختي چگونه در آن مي‏رويد و رشد مي‏نمايد و به حيات خود ادامه مي‏دهد؟
اين سؤالي است كه اتفاقاً همزمان با نزول اين آيات در صدر اسلام نيز مطرح شده و افرادي همچون ابوجهل كه همواره درصدد بهانه‏جويي براي مبارزه با قرآن كريم و رسول مكرم اسلام ـ صلي‏الله عليه وآله وسلم ـ بودند، آن را دستاويزي براي استهزاء و تمسخر آيات الهي ساخته بودند، چنان كه نقل مي‏كنند:
«قريش چون اين آيات را شنيد ... ابوجهل به كنيزش گفت: ما را زقوم بياور. او كره و خرما آورد. به ياران گفت: زقّوم بخوريد! محمد شما را با اين مي‏ترساند و مي‏گويد كه آتش آن را مي‏روياند، حال آنكه آتش مي‏سوزاند.»(34)
با توجه به روايتي كه از امام محمدباقر ـ عليه‏السلام ـ نقل شد و با توجه به قدرت عظيم خداوند، به نظر مي‏رسد اين سؤال پاسخي روشن دارد؛ زيرا:
«خداوند قادر است بر اينكه آتش را از سوزاندن منع كند [همچنان كه منع نمود آتش را از اينكه به ابراهيم ـ عليه‏السلام ـ آسيب رساند] ... و نيز درختي كه در جهنم مي‏رويد جنس آن با درختهاي بهشتي و دنيا فرق دارد. اصل خلقت و ايجاد و عنصر اصلي آن درخت از آتش است، آتش، آتش را نمي‏سوزاند. مانند ماهي كه اصل خلقتش از آب بوده و در زير آب هم غرق نمي‏گردد.»(35)
با اين حساب، قياس كردن درخت زقوم با درختان دنيوي كه بر اثر تماس با آتش شعله‏ور مي‏شوند و مي‏سوزند، قياسي نابجا و غلط است و البته متوسل شدن به اين گونه قياسات از افرادي همچون ابوجهل كه حتي نامشان از ناداني و جهالتشان حكايت مي‏كند، چندان شگفت‏آور نمي‏باشد و اينجاست كه بايد همچون مولوي گفت: «از قياسش خنده آمد خلق را ...».
در پايان اين بحث، دريغ است اگر كلام منسوب به رسول گرامي اسلام ـ صلي‏الله عليه وآله وسلم ـ را كه درباره علل ابتلاء به عذاب درخت زقوم مي‏باشد نياوريم.
در تفسير منسوب به حضرت امام حسن عسكري ـ عليه‏السلام ـ در ضمن حديث طويلي كه از حضرت رسول الله ـ صلي‏الله عليه وآله وسلم ـ بيان مي‏كنند، به اينجا مي‏رسند كه:
«رسول الله ـ صلي‏الله عليه وآله وسلم ـ فرمود: سوگند به آن كسي كه به حق مرا مبعوث به نبوت گردانيد هر كس در آن روز (روز اول ماه شعبان) دست به هر يك از درهاي شر و عصيان زند، و به هر گناه مرتكب شود، خود را به شاخه‏اي از شاخه‏هاي آن (درخت زقّوم) آويزان نموده، و آن شاخه او را به آتش مي‏رساند. بنابراين، هر كس در نماز فريضه خود كوتاهي كند و آن را ضايع گذارد به شاخه‏اي از شاخه‏هاي زقوم خود را آويزان كرده و آن شاخه او را به آتش مي‏رساند. و هر كس در آن روز در نزد او شخص ضعيف الحالي بيايد كه از حالات و امور خود شكوه و گلايه كند، و او توانايي داشته باشد كه بدون ضرري كه به خودش برسد حالات و امور او را تغيير دهد، و كسي ديگر هم نبوده باشد كه نائب از او در اين امر گردد، و با اين حال، آن ضعيف الحال را به حال خود واگذارد كه حقش و امورش ضايع و خراب بماند، و در سختي و مشكلات به سر برد و دستي از او نگيرد در اين صورت به شاخه‏اي از شاخه‏هاي درخت زقوم خود را آويزان كرده است.
و هر كس در نزد او شخص خطاكاري بيايد و از خطاي خود معذرت طلبد و او نپذيرد و در عقوبت آن خطاكار تخفيفي ندهد، بلكه زياده عقوبت كند، به شاخه‏اي از شاخه‏هاي آن آويزان شده است. و هر كس بين مردي و زنش را به هم بزند، و يا بين پدري و فرندش را، و يا برادري با برادرش را، و يا نزديكي با رحم نزديك خود را و يا بين دو همسايه و يا بين دو شريك و خليط و مصاحب را و يا بين دو نفر اجنبي را به هم بزند و ايجاد فساد و جدايي كند به شاخه‏اي از شاخه‏هاي آن آويزان شده است. و هر كس بر بدهكاري سخت بگيرد، و بداند كه او قادر بر اداء ديون خود نيست و در اين صورت ناراحتي و نگراني و غضب آن بدهكار را زياد كند، به شاخه‏اي از شاخه‏هاي آن آويزان شده است.
و هر كس بر عهده او نسبت به كسي، قرضي باشد و با مماطله و بهانه‏آوري كاري كند كه او خسته شود و از دَين خود بگذرد، به شاخه‏اي از شاخه‏هاي آن آويزان شده است. و هر كس بر يتيمي جفا كند و او را آزار برساند، و مال او را بخورد به شاخه‏اي از شاخه‏هاي آن آويزان شده است. و هر كس در آبروي برادر مؤمن خود خللي وارد سازد و آن را لكه‏دار كند و فحش دهد و ناسزا گويد و مردم را بر اين امر بگمارد و ترغيب كند به شاخه‏اي از آن آويزان شده است. و هر كس تغني كند و به آوازهاي حرام و موسيقي كه انسان را بر معصيت و گناه بر مي‏انگيزد مشغول شود، به شاخه‏اي از آن آويزان شده است.
و هر كس بنشيند و زشتيهاي كردار خود را در جنگها كه كرده است و انواع ظلمي كه به بندگان خدا نموده است بشمارد، و بدانها افتخار و مباهات كند به شاخه‏اي از شاخه‏هاي آن آويزان شده است. و هر كس همسايه او مريض شود و از روي بي‏اعتنايي و عدم اهميت و استخفاف به شأن او ترك عيادت او را كند، به شاخه‏اي از آن آويزان شده است. و هر كس همسايه او بميرد و از روي حقارت و پست شمردن مقام و حق او در تشييع جنازه‏اش كوتاهي نمايد، به شاخه‏اي از آن آويزان شده است.
و هر كس نسبت به كسي كه مصيبت بر او وارد شده است اعراض كند، و از روي كوچك شمردن و عيب‏دار كردن او جفا نموده و از دلجويي و استمالت خودداري كند به شاخه‏اي از آن آويزان شده است. و هر كس مخالفت پدر و مادر خود را، و يا يكي از آنها را بنمايد، و از شفقت و مهرباني و احسان درباره آنها دريغ كند، و يا بدانها استخفاف كند به شاخه‏اي از آن آويزان شده است. و هر كس خودش سابقاً عاق پدر و مادرش بوده و آنها را تا امروز راضي نكرده است و تمكن از استرضاء داشته و كوتاهي كرده است به شاخه‏اي از آن آويزان شده است.
و بنابر همين نهج و همين منوال، هر كس هر فعلي از افعال شر را به جاي آورده است بر شاخه‏اي از آن آويزان شده است. و سوگند به آن خداوندي كه مرا به حق به نبوت برانگيخته است، تمام كساني كه به شاخه‏هاي درخت زقوم آويزان شده‏اند، آن شاخه‏ها آنها را تا قعر جحيم و دوزخ پايين خواهد برد.»(36)

8ـ درختانِ دنيوي

در قرآن كريم، آيات بسياري وجود دارد كه در آنها به درختان دنيوي اشاره شده و به نوع اين درختان نيز تصريح گرديده است و ما در اين بخش از گفتار خود به ذكر آنها مي‏پردازيم.

الف ـ درخت خرما

از آنجا كه نخستين مخاطبان قرآن كريم را عرب تشكيل مي‏داد، در اين كتاب آسماني نيز به محيط زندگي و ابزار و لوازم مورد استفاده آنها و همچنين مخلوقات و موجوداتي كه براي آنها شناخته شده بود، فراوان اشاره شده است. خداوند براي رعايت حال آنان و با توجه سطح تفكر و انديشه و شناختشان، از محيط پيرامون آنها و اوصاف و ويژگيهايش بهره مي‏گيرد؛ مثلاً در سوره مبارك «غاشيه» در آيه 17 براي جلب توجه عرب به معجزات آفرينش، آنها را به تفكر درباره شتر فرا مي‏خواند؛ چرا كه اين حيوان در زندگي آنها نقش بسزايي داشته است و آنان با آن مأنوس بوده‏اند، حال آنكه اگر مثلاً به جاي شتر، از حيواني نظير كانگورو نام برده مي‏شد، چون مردمان آن دوره شناختي نسبت بدان نداشتند، براي رسيدن به مقصود مفيد نبود. در نام بردن از درختان و ميوه‏ها نيز چنين است.
در اين صحيفه نوراني، خداوند از درختاني نام برده كه در محيط زندگي عرب حاضر بوده و مورد استفاده آنها قرار داشته است كه از آن جمله «درخت خرما» است.
همان گونه كه يكي از ويژگيهاي باغ و بوستان در اين عالم، وجود درخت در
آن است، بهشت نيز كه خود باغي سراسر حُسن و جمال است، همچون باغهاي دنيوي پوشيده از درختان زيبا مي‏باشد.
در قرآن كريم در 20 آيه به نام اين درخت (نخل) تصريح شده است(37) و اين تعداد در مورد هيچ كدام از درختان ديگر سابقه ندارد. اين خود بيانگر اهميت اين درخت و ميوه و محصول آن در حيات آدمي به ويژه عرب مي‏باشد؛ چه آنكه خرما جزء معدود ميوه‏هايي است كه انواع و اقسام ويتامينهاي غذايي را در خود جاي داده و سرشار از مواد غذايي ارزنده است.

ب ـ درخت انگور

پس از درخت خرما، بيشترين يادكرد در قرآن كريم از درخت انگور مي‏باشد، به طوري كه 11 مرتبه نام اين درخت با كلمات «عنب» و «اعناب» آمده است.(38)

ج ـ درخت زيتون

اين درخت، درختي پر بركت و داراي محصولي بسيار ارزشمند به نام «زيتون» است. «ابن عباس مي‏گويد: اين درخت تمام اجزايش مفيد و سودمند است حتي در خاكستر آن نيز فائده و منفعتي است، و اولين درختي است كه بعد از طوفان نوح روييد و پيامبران در حق آن دعا كرده‏اند كه درخت پربركتي باشد.»(39)
در اهميت آن همين بس كه در قرآن كريم از آن ياد شده و حتي يك سوره از اين كتاب آسماني را به نام آن نام‏گذاري نموده‏اند.
كلمه «زيتون» كه هم به درخت و هم به ميوه زيتون اطلاق مي‏گردد، مجموعاً 6 بار در قرآن كريم مورد استفاده قرار گرفته است. يك بار به صورت «زيتونه» در سوره مبارك نور آيه 35 و چند مرتبه هم به صورت «زيتون».(40)

د ـ درختِ انار

رُمّان، كه به معني انار است به درخت اين ميوه نيز گفته مي‏شود و در قرآن كريم سه بار بدان اشاره شده است.(41)

ه ـ درختِ سدر

سدر، همان درخت كُنار است «درختي است تناور و خاردار، بلندي‏اش تا 40 متر مي‏رسد، مي‏گويند تا دو هزار سال عمر مي‏كند. ميوه آن به شكل سنجد و بعد از رسيدن سرخ يا زردرنگ و شيرين مي‏شود ... .»(42)
كلمه سدر، 4 بار در قرآن كريم آمده است.(43)

و ـ معروشات

معروشات، جمع كلمه معروشه مي‏باشد و «شجره معروشه، آن درختي را گويند كه شاخه‏هايش به وسيله داربست بالا رفته و يكي بر بالاي ديگري قرار گرفته باشد، مانند درخت انگور.»(44)
كلمه معروشات تنها 2 بار و هر 2 بار نيز در سوره مبارك انعام آيه 141 به كار رفته است كه نخست درباره درختان داربستي و بار ديگر درباره درختان غير داربستي كه بر پاي خود استوارند و نياز به داربست ندارند، استعمال شده است.
در تفسير كلمه «معروشات» و «غيرمعروشات» علاوه بر آنچه گفتيم، دو احتمال ديگر نيز وجود دارد: «اول اينكه منظور از معروش درخت اهلي است كه به وسيله ديوار و امثال آن در باغها حفاظت مي‏شود و غير معروش درختان بياباني و جنگلي و كوهستاني است»؛ و دوم آنكه «معروش درختي است كه سر پا ايستاده و يا به روي زمين بلند شده اما غير معروش درختي است كه به روي زمين مي‏خوابد و پهن مي‏شود.»(45)

9ـ نقش درخت در زندگي انسانها و حيوانات

از آنچه تاكنون گفتيم در مي‏يابيم كه با توجه به آيات قرآن كريم، درخت در زندگي و حيات دنيوي و اخروي انسانها نقش مهمي ايفا مي‏كند. از يك سو تأمين كننده بخش عمده‏اي از مواد مورد تغذيه آدمي است و از ديگر سو مايه آرامش و نشاط روحي او، و البته در زندگي حيوانات نيز درخت نقش مهمي دارد؛ چرا كه بخشي از مواد غذايي مورد نياز اين گروه از موجودات را نيز فراهم مي‏آورد.
با اشاره به دو آيه از قرآن كريم، به تأثير و نقش درخت در زندگي آدميان از زاويه تأمين يكي از ضروريات حيات آدمي (آتش) و نيز تأثير آن در زندگي يكي از حشرات (زنبور عسل) مي‏پردازيم:
الف ـ در آيه 80 از سوره مبارك ياسين مي‏خوانيم:
«اَلَّذي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الاَخْضَرِ ناراً فَاِذا اَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُون»
«اوست كسي كه قرارداد براي شما از درخت سبز آتشي را، پس آنگاه شما از آن درخت آتش بر مي‏افروزيد.»
اين آيه شريف يكي از نشانه‏هاي قدرت خداوند را آفرينش آتش از درخت سبز مي‏داند؛ و به راستي نيز چنين است. زيرا بسي شگفت‏آور است كه چگونه درختي سبز كه سايه خنك و روحبخش آن آدمي را از آسيب گرما و اشعه سوزان خورشيد در امان نگه مي‏دارد، در فرآيندي ديگر خود، تبديل به آتشي افروخته مي‏شود كه مي‏تواند همه چيز را در كام مرگ و نيستي فرو برد. اين نيست مگر به واسطه اعجاز و قدرت‏نمايي پروردگار توانا.
ناگفته پيداست كه آتش تنها خصلت نابود كنندگي ندارد؛ بلكه اگر به طرز صحيح مورد استفاده قرار گيرد يكي از مواد و احتياجات ضروري زندگي آدمي است كه آدمي به وسيله آن خود را از گزند سرماي سخت در امان مي‏دارد و غذاي روزانه خود را مهيا مي‏كند و آيه شريف نيز در واقع اشاره به همين بخش از آثار آتش مي‏نمايد.
ب ـ در سوره مبارك نحل آيه 68 آمده است:
«وَ اَوْحي رَبُّكَ اِلَي النَّحْلِ اَنِ اتَّخذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا يَعْرِشُون»
«و پروردگار تو به زنبور عسل وحي كرد كه از پاره‏اي كوهها و برخي درختان و از آنچه داربست مي‏كنند، خانه‏هايي براي خود درست كن.»
اين آيه شريف، اشاره به نقش و تأثير درخت در زندگي زنبور عسل دارد. همان طور كه مي‏دانيم اين حشره بسيار زحمتكش براي توليد عسل، اين ماده غذايي بسيار ارزشمند و مفيد، نيازمند مواد اوليه‏اي است كه جز در شهد گلها، گياهان و شكوفه درختان يافت نمي‏شود. به همين سبب خداوند عزيز با هدايت تكويني خود، علاقه زندگي در مزارع و باغها و در ميان گياهان و درختان را در نهادِ او قرار داده است.
بدين گونه درخت و گياه در زندگي زنبور عسل نقش حياتي بسزايي ايفا مي‏نمايد، به گونه‏اي كه اگر گفته شود نبود درخت و گياه برابر است با مرگ و نابودي او، سخني به گزاف نخواهد بود. همچنان كه در زندگي آدميان نيز اين چنين است؛ يعني نابودي و از ميان رفتن درختان مساوي با نابودي انسان است و از همين رو در احاديث بسياري به حفظ و مراقبت از درختان سفارش شده است تا جايي كه در سخني منسوب به پيامبر اكرم ـ صلي‏الله عليه وآله وسلم ـ آمده است: «شكستن شاخه درختان در نزد من برابر است با شكستنِ بالِ فرشتگان».
درخت در زندگي و حيات دنيوي و اخروي انسانها نقش مهمي ايفا مي‏كند.از يك سو تأمين كننده بخش عمده‏اي از مواد مورد تغذيه آدمي است و از ديگر سو مايه آرامش و نشاط روحي او.

پی نوشت ها:

1- سوره آل عمران (3) آيه 90.
2- قاموس قرآن، سيد علي اكبر قرشي، ج 4، ص 7.
3- همان.
4- همان.
5- سوره اسراء (17) آيه 44.
6- سوره اسراء (17) آيه 44.
7- حافظ.
8- قاموس قرآن، ج 3، ص 225.
9- الميزان، علامه محمدحسين طباطبايي، ج 14، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، ص 360.
10- تفسير نمونه، ج 15، ص 514.
11- الميزان، ج 12، ص 72 و 73.
12- همان، ص 74.
13- الميزان، ج 13، ص 190.
14- همان، ص 191.
15- همان، ص 192.
16- الميزان، ج 1، ص 216 و 217.
17- ديوان حافظ.
18- اعلام قرآن، دكتر محمد خزائلي، ص 287.
19- گلستان سعدي، ص 41.
20- سوره صافات (37) آيه 146 و 145.
21- الاتقان، عبدالرحمان سيوطي، ج 1، ص 198.
22- سوره قصص (28) آيه 30.
23- سوره شعراء (26) آيه 47 و 48.
24- سوره طه (20) آيه 71.
25- سوره مريم (19) آيه 25 و 26.
26- فروغ ابديت، جعفر سبحاني، ج 2، ص 185.
27- همان، ص 191.
28- قرآن بر فراز آسمانها، محمد مقيمي، ص 217.
29- تفسير نمونه، ج 23، ص 163 و 164.
30- سوره نبأ (78) آيه 21 و 22.
31- قاموس قرآن، ج 3، ص 165.
32- قرآن بر فراز آسمانها، ص 232.
33- همان، ص 234.
34- قاموس قرآن، ج 3، ص 164.
35- قرن بر فراز آسمانها، ص 234.
36- معادشناسي، علامه محمدحسين حسيني طهراني، ج 10، ص 308 ـ 311.
37- براي نمونه، ر.ك: سوره بقره (2) آيه 266؛ سوره انعام (6) آيات 99 و 141؛ سوره نحل (16) آيات 11 و 67؛ سوره مريم (19) آيات 23 و 25.
38- براي نمونه، ر.ك: سوره بقره (2) آيه 266؛ سوره انعام (6) آيه 99؛ سوره نحل (16) آيات 11 و 67؛ سوره نبأ (78) آيه 32.
39- تفسير نمونه، ج 14، ص 487.
40- ر.ك: سوره انعام (6) آيات 99 و 41؛ سوره نحل (16) آيه 11؛ سوره تين (95) آيه 1؛ سوره عبس (80) آيه 29.
41- ر.ك: سوره انعام (6) آيات 99 و 141؛ سوره الرحمان (55) آيه 68.
42- قاموس قرآن، ج 3، ص 246.
43- ر.ك: سوره سبأ (34) آيه 16؛ سوره واقعه (56) آيه 28؛ سوره نجم (53) آيه 16.
44- الميزان، ج 7، ص 499.
45- تفسير نمونه، ج 6، ص 3.
جمعه 21 مهر 1391  6:11 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

درخت در قرآن (قسمت اول)

درخت در قرآن (قسمت اول)

محتشم مؤمني

خداوند عزيز، براي شناساندنِ ذات مقدس خود به آدميان و نيز هدايت آنها به مسير سعادت و كمال، كتابهايي را بر سفيرانِ راستين خود نازل فرمود كه آخرين آنها قرآنِ شريف است. او اين كتابِ عظيم را بهار معرفت و حكمت قرار داد تا انسانها با غوطه خوردن در ژرفاي بي‏كرانش گوهرهاي حكمت و دانش را فراچنگ خويش آورند و با عمل به آن حياتِ مادي، معنوي، فردي و اجتماعي خود را سر و سامان دهند و به نيك‏بختي برسند.
اما آن عظيم بي‏همتا، به نزولِ كتبِ آسماني بسنده نفرمود، بلكه كتابي را نيز با نيرويِ لايزالي خويش در عرصه آفرينش و در قالب طبيعتِ زيبا و دل‏انگيز به زيور خلقت آراست كه هر گوشه‏اش رازهاي بي‏شماري از قدرت و توانايي او را در خود نهفته دارد، و از كوچك‏ترين عنصر هستي، يعني اتم، تا عظيم‏ترين آنها، يعني كُرات و سيارات و كهكشانها، آياتِ اين كتابِ شگفت‏انگيز است كه با تأمل و تدبر و انديشه در آنها مي‏توان به وجود آفريننده توانايشان پي برد:«اِنَّ في خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَرْض وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لاياتٍ لاُِولِي الاَلباب»(1)
آري، جهان آفرينش و طبيعت، خود كتابي است كه از قالبِ حروف و كلمات و جملات بيرون آمده و به صورت ماه و خورشيد، كوه و جنگل، دريا و خشكي، حيوان و انسان، گياه و جماد و ... تجسم يافته است.
اگر در قرآن كريم سوره قمر، شمس، ليل، فجر، نجم، رعد، بقره، نحل، نمل، فيل، عنكبوت و نظاير آنها به صورت حروف، كلمات و آيات آمده، در كتابِ طبيعت، اين سوره‏ها به گونه‏اي ديگر و با شكل و شمايلي بديع نمايان است و بدين ترتيب اگر بگوييم كه اين دو كتاب مكمل يكديگر و يكي متمم ديگري است، سخني به گزاف نگفته‏ايم.
در اين مقاله برآنيم كه يكي از سوره‏هاي كتابِ طبيعت را از منظرِ قرآن كريم بررسي نماييم. اين سوره، همانا «درخت» است؛ آيتِ بي‏بديلِ خداشناسي و اين نشانه بي‏نظير قدرتِ پروردگار؛ سوره‏اي سرشار از آياتِ توحيد و يكتاپرستي كه در كتابِ طبيعت به صورتهايِ مختلف و اشكال متفاوت ديده مي‏شود، و همان گونه كه هر يك از سوره‏هاي قرآن كريم، فارغ از كوتاهي و بلنديِ آيات و نيز تعداد آنها، نشانه‏اي بر علم و حكمتِ بي‏انتهاي خداوندي است، هر يك از درختان نيز آيتي بر قدرت و توانايي آن ذاتِ مقدس است.
اما قبل از پرداختن به موضوع، لازم است كه درباره واژه «درخت» در قرآن سخن بگوييم. در اين كتابِ آسماني در اغلب موارد از درخت با واژه «شَجَر» ياد شده است. «شَجَر» را واژه‏شناسان اين گونه تعريف نموده‏اند: «هر روئيدني كه تنه دارد»(2) و آنچه تنه ندارد را «نجم، عشب و حشيش»(3) مي‏نامند.
ناگفته نماند كه در قرآنِ شريف اين لفظ به معنايِ «مشاجره و تنازع» نيز به كار رفته است (در سوره مباركه نساء آيه 65: «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّي يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ ...») كه اين معنا نيز به معناي درخت نزديك است و با آن مناسبت دارد؛ چرا كه «منازعه را از آن جهت تشاجر (مشاجره) گويند كه سخنِ دو خصم يا خصوم مثل برگ و شاخه درخت به هم مختلط مي‏شوند.»(4)
غير از شجر، كه اشكالِ گوناگونِ آن ـ مفرد و جمع و ... ـ مجموعاً 27 مرتبه در آياتِ قرآن به كار رفته است، كلمات و عبارات ديگري نيز درباره درخت به كار رفته كه هر يك بيان كننده يكي از صفات و ويژگي‏هايِ آن مي‏باشند و ما در اين نوشتار بدانها اشاراتي خواهيم داشت.
با اين آشنايي اجمالي، به سراغ موضوع بحث رفته، مي‏گوييم با دقت در آياتي كه در آنها به نوعي از درخت ياد شده و جمع‏بندي آنها، در مي‏يابيم كه از درخت تحتِ يكي از عناوينِ نُه گانه زير ياد شده است:
جهان آفرينش و طبيعت، خود كتابي است كه از قالب حروف و كلمات و جملات بيرون آمده و به صورت ماه و خورشيد، كوه و جنگل، دريا و خشكي، حيوان و انسان، گياه و جماد و ... تجسم يافته است.
1ـ درخت و تسبيحِ خداوند؛ 2ـ درخت و سجده در برابرِ خداوند؛ 3ـ درخت نشانه‏اي بر قدرت خداوند؛ 4ـ استفاده از درخت براي تمثيل؛ 5ـ نقش درخت در زندگيِ انبيا؛ 6ـ درختانِ بهشتي؛ 7ـ درختانِ جهنم؛ 8ـ درختانِ دنيوي؛ 9ـ نقش درخت در زندگي انسانها و حيوانات، كه به ترتيب به توضيح و تشريح هر يك از اين موارد خواهيم پرداخت.

1ـ درخت و تسبيح خداوند

براساسِ آموزه‏هاي قرآن كريم، هر چه در عالم آفرينش، لباسِ هستي پوشيده و «هست» گرديده با زبانِ حال و قال به تسبيح و تقديسِ خداوند متعال مشغول‏اند.
هر كس به زباني صفتِ حمدِ تو گويد بلبل به غزلخواني و قمري به ترانه
ما آدميان به دليل محصور بودن در حصار ماديات و سرگرم شدن به تأمين حوائج مادي خويش ـ كه گاه با گناه و نافرمانيِ خداوند نيز همراه مي‏شود ـ از درك اين ذكرِ پيوسته آفريده‏هاي خداوند ناتوانيم:
«وَ اِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ»(5)
«و هيچ چيز نيست مگر اينكه با تسبيح به ستايش او مشغول است وليكن شما تسبيح آنها را درك نمي‏كنيد.»
با عنايت به آيه فوق و دهها نظير آن، در مي‏يابيم كه «درخت» نيز كه جزئي از عالَمِ مخلوقات است، هماهنگ با سايرِ اجزاي هستي، صبح و شام به تسبيح، تحميد و تهليلِ آفريننده توانايِ خويش مي‏پردازد.
اين تسبيح چگونه صورت مي‏گيرد؟ آيا اين تسبيح به زبان قال است يا به زبانِ حال؟
علامه طباطبايي ـ قدس سره ـ در جلد 13 الميزان، در تفسير اين آيه شريف بحثِ مفصلي را در پاسخ به اين پرسش مطرح فرموده كه ما به منظور رعايتِ اختصار تنها به ذكر جملاتي از آن، بسنده نموده، خوانندگانِ ارجمند را به خواندن كامل آن، دعوت مي‏كنيم.
علامه طباطبايي ـ قدس سره ـ مي‏نويسد:
«... حق اين است كه تسبيح تماميِ موجودات تسبيح حقيقي و قالي است؛ چيزي كه هست قالي بودن لازم نيست حتماً به الفاظ شنيدني و قراردادي بوده باشد. پس اينكه فرمود: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتُ السَّبْعُ وَ الاَْرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ»(6) تسبيح حقيقي را كه عبارت است از تكلم براي هر وجودي اثبات مي‏كند. آري هر موجودي با وجودش و آنچه مربوط به وجودش مي‏باشد و با ارتباطي كه با ساير موجودات دارد، خداي را تسبيح مي‏كند و بيانش اين است كه پروردگار من منزه‏تر از اين است كه بتوان مانند مشركين نسبت شريك و يا نقص به او داد؛ و اينكه فرمود: «وَ اِنْ مِنْ شَي‏ءٍ اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»، مقصود اين است كه بفهماند تسبيح براي خدا اختصاص به طايفه و يا نوعِ معيني از موجودات ندارد، بلكه تمامي موجودات او را تسبيح مي‏گويند ... .»
نتيجه آنكه تمامي هستي ـ و از جمله درخت ـ پيوسته به تسبيح خداوند مشغول‏اند و اين تسبيح به زبانِ قال و به تعبير بهتر با كلام صورت مي‏گيرد.
ناگفته نماند كه هر چند دركِ اين تسبيح موجودات براي آدميان امكان‏پذير نيست، در اين ميان، عده‏اي قليل نيز يافت مي‏شوند كه به دليلِ مجاهدتِ مدام با نفسِ سركش و رسيدن به مراتبِ قُربِ الهي و اوج قله‏هاي عرفان و معنويت، جسم و جان آنها شنوايِ اسرارِ مگويِ جهانِ هستي شده، صداي تسبيح همه موجودات را مي‏شنوند. مولوي مي‏گويد:
نُطقِ آب و نُطقِ خاك و نطق گِل هست محسوس حواسِ اهل دل
ما آشناي اين پرده پر رمز و راز نيستيم و نامحرميم، از آن رو از آن اسرار نيز بي‏خبريم:
تا نگردي آشنا زين پرده رمزي نشنوي گوشِ نامحرم نباشد جايِ پيغامِ سروش(7)

2ـ درخت و سجده در برابر خداوند

در آيه 18 از سوره حج مي‏خوانيم:
«اَلَمْ تَرَ اَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّمواتِ وَ مَنْ فِي الاَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوابُّ وَ كَثيرٌ مِنَ النّاسِ و ...»
«آيا نمي‏بيني كه سجده مي‏كنند براي خداوند هر كس در آسمانها و زمين است و خورشيد و ماه و ستارگان و كوهها و درخت و جنبندگان و عدّه بي‏شماري از مردم و ... .»
و نيز در آيه 6 از سوره مباركه الرحمان مي‏خوانيم:
«وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدان»
«و ستاره و درخت در حال سجده‏اند.»
در اين دو آيه شريف، سخن از سجده موجودات در برابر ذات مقدس پروردگار به ميان آمده و در كنار آنها از «درخت» نيز به عنوان يكي از اين ساجدان ياد شده است. اما مقصود از اين سجده چيست و چگونه صورت مي‏گيرد؟
براي پاسخ‏گويي به اين پرسش، ضروري است نخست به معنايِ «سجده» پي ببريم. در معناي اين واژه گفته شده:
«سجده در لغت به معني تذلل، خضوع و اظهار فروتني است، راغب گويد: السُّجُودُ أَصْلُهُ التَّطامُنُ وَ التَّذَلُّلُ، و طبرسي فرموده: سجود در لغت خضوع و تذلل است.»(8)
همچنين بايد دانست كه سجده بر دو قسم است: تشريعي و تكويني. سجده تشريعي همان فعلي است كه به صورت امري واجب در اغلبِ نمازها انجام مي‏پذيرد؛ يعني گذاردنِ پيشاني و كفِ دو دست و سر دو زانو و نوكِ انگشتان بزرگ پا بر خاك. سجده تكويني همان است كه از معناي اين كلمه دريافت مي‏شود و ما پيش‏تر بدان اشاره كرديم. سجده تكويني به معناي تذلل و خضوع و اظهار فروتني است.
«حال با توجه به معناي اين واژه و اقسام آن، مي‏گوييم در آيه مذكور چون خداوند بحث سجده را به غير عقلا از قبيل خورشيد و ماه و ستارگان و كوهها [و درختان[ نسبت داده، خود دليل بر اين است كه مُرادِ از آن سجده تكويني است، نه سجده تشريعي و تكليفي ... و مي‏فهماند كه معناي كلام اين است كه مخلوقات عِلوي و سِفلي، چه آنها كه عقل دارند و چه آنها كه ندارند، در وجودشان خاضع و متذلل در برابر عزت و كبريايي خدايند، و مُدام با هستي خود به طور تكوين و اضطرار سجده مي‏كنند.»(9)
از آنچه گفتيم در مي‏يابيم كه درخت همچون كُل هستي، مطيع امر خداوند بوده و در برابرِ ذات كبريايي‏اش خاضع و خاشع است و ذره‏اي از قوانين خداوندي حاكم بر عالم آفرينش تخلف نمي‏كند و همچون بنده‏اي سر به راه و مطيع در مسير اوامر الهي حركت مي‏نمايد.

3ـ درخت نشانه‏اي بر قدرتِ خداوند

قبلاً گفتيم كه درختان هر يك به تنهايي آياتي هستند كه قدرت و توانايي خداوند را در منظر چشم هر بيننده‏اي به نمايش مي‏گذارند و هر بخش از اين آفرينش عجيب و زيبايِ خداوند، دفتري عظيم از معرفت خداوند بزرگ مي‏باشد؛ سعدي مي‏گويد:
برگِ درختانِ سبز در نظر هوشيار هر ورقش دفتري است معرفت كردگار
براساس آموزه‏هاي قرآن كريم، هر چه در عالم آفرينش، لباسِ هستي پوشيده و
«هست» گرديده به تسبيح و تقديس خداوند متعال مشغول‏اند.
ولي بايد توجه داشت كه آن نكته اساسي كه در كارِ خلقت و آفرينش درختان همواره مورد غفلت قرار مي‏گيرد و تنها عده‏اي اندك كه دانايان حقيقي و به قول قرآن «اولوا الالباب»اند بدان وقوف و آگاهي پيدا مي‏كنند، همانا «آفرينش حيات در دلِ بذر و نهالي است كه به مرور ايام از آن درختي تنومند مي‏سازد.»
ما هر گاه به درخت مي‏نگريم، پيش از هر چيز محو جمال ظاهري آن و برگ و شكوفه و ميوه‏اش مي‏شويم و كمتر كسي يافت مي‏شود كه از اين پرده و حجاب ظاهري عبور كرده، به عمق و معنا و حقيقت مطلب پي ببرد.
آري، شگفت‏انگيزتر از «برگِ درختان سبز در نظر هوشيار» همانا آن نيرويي است كه باعثِ سبزي و حيات آن مي‏شود. از اين رو در آيه 60 از سوره نمل، پس از اشاره به آفرينش آسمانها و زمين و نزول باران از آسمان، به رويش بُستانها اشاره شده و آنگاه به اين نكته مهم پرداخته مي‏شود كه انسانها بايد به كيفيت ايجاد حيات در درختان نظر افكنند كه اگر آن نيروي حيات دهنده نبود، بذرهاي به اصطلاح اصلاح شده و بهترين نهال‏ها نيز نمي‏روييد و كسي از محصولشان برخوردار نمي‏شد:
«اَمَّنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ وَ اَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ ما كانَ لَكُمْ اَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها أَاِلهٌ مَعَ اللّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ»
آري، در امر رويش و رُشد و نمو درختان، كار ما آدميان «تنها بذر افشاني و آبياري است، اما كسي كه حيات را در دلِ اين بذر آفريده و به نورِ آفتاب و قطراتِ حيات‏بخش باران و ذرات خاك فرمان مي‏دهد كه اين دانه را برويانيد، تنها خداست.»(10)
از همين روست كه خداوند در سوره واقعه آيات 63 و 64 و 72، بار ديگر اين حقيقت را مورد تأكيد قرار داده و پاسخ اين پرسش را كه آفريننده واقعي چه كسي است، از وجدانهاي به خواب رفته منكران توحيد طلب مي‏كند:
«اَفَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ. ءَ اَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ اَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ ... ءَاَنْتُمْ اَنْشَاْتُمْ شَجَرَتَها اَمْ نَحْنُ الْمُنْشِئُونَ»
«آيا هيچ درباره آنچه كشت مي‏كنيد انديشيده‏ايد؟ آيا شما آن را مي‏رويانيد، يا ما مي‏رويانيم؟ ... آيا شما درخت آن (آتشي كه افروخته است) را آفريده‏ايد؟ يا ما آفريده‏ايم؟»
در دو آيه اول سخن از زراعت و كشت و كار است، ولي از آن جا كه درخت، و كاشت و نگهداري آن نيز خود جزئي از زراعت به شمار مي‏آيد، مي‏توان گفت درختكاري نيز مورد شمولِ اين آيات و در واقع مصداق روشن آنهاست.
در تفسير نمونه، جلد 23، ذيل اين آيات، بحث زيبايي مطرح شده كه توجه به آن، به دريافت مقصود كمك شاياني مي‏نمايد:
«... [در امر زراعت] كارِ انسان تنها كشت است، اما رويانيدن تنها كارِ خداست و لذا در حديثي از پيغمبر اكرم ـ صلي‏الله عليه وآله وسلم ـ نقل شده كه فرمود: "لا يقولن احدكم زرعت و ليقل حرثت فان الزارع هو اللّه"؛ هيچ يكي از شما نگويد: من زراعت كردم، بلكه بگويد كشت كردم زيرا زارعِ حقيقي خداست. شرح اين دليل چنين است كه انسان كاري را كه در مورد زراعت مي‏كند بي‏شباهت به كار او در مورد تولد فرزند نيست. دانه‏اي را مي‏افشاند و كنار مي‏رود، اين خداوند است كه در درونِ دانه، يك سلول زنده بسيار كوچك آفريده كه وقتي در محيط مساعد قرار گرفت در آغاز از مواد غذايي آماده در خود دانه استفاده مي‏كند، جوانه مي‏زند، و ريشه مي‏دواند، سپس با سرعتِ عجيبي از مواد غذايي زمين كمك مي‏گيرد، و دستگاههاي عظيم و لابراتوارهاي موجود در درون گياه به كار مي‏افتد و غوغايي برپا مي‏كند، ساقه و شاخه و خوشه را مي‏سازد و گاه از يك تخم صدها يا هزاران تخم بر مي‏خيزد ... .»
در هر صورت از آنچه گفته شد اين نتيجه به دست مي‏آيد كه اين تنها برگ و ساقه، شاخه و ريشه، ميوه و شكوفه، و قد و قامت و شكل و شمايل درخت نيست كه به انسان درسِ توحيد و خداشناسي مي‏دهد، بلكه انسانِ انديشمند در ورايِ اين ظواهر، قدرتي عظيم‏تر را مي‏يابد و نيرويي فوق‏العاده را مشاهده مي‏كند كه همه آنها محصولِ آن قدرت و نيرو مي‏باشد. آن قدرت همانا نيروي حياتي است كه خداوند در بذر و نهال و درخت دميده و آن را تبديل به مخلوقي زيبا و شگفت‏انگيز مي‏نمايد.

4ـ استفاده از درخت برايِ تمثيل

خداوند عزيز در آيات متعددي از قرآن كريم، براي تفهيم برخي از حقايق معنوي و ماوراء طبيعي به مخاطبانِ اين كتاب آسماني، از تمثيل بهره جُسته و برخي از اين گونه امور را كه دستِ احساسِ مادي بشر و ادراك آدمي از فهم آنها كوتاه است، به اشياء و مخلوقات مادي تشبيه فرموده كه از جمله آنها مي‏توان به «درخت» اشاره كرد.
ما ضمن بيان مواردي كه در آيات قرآن كريم از درخت به عنوان مُشَبَّهٌ به استفاده شده، درباره هر يك توضيح مختصري نيز بيان مي‏كنيم.

الف ـ تشبيه كلمه طيبه به درخت

در آيات 24 و 25 از سوره ابراهيم چنين مي‏خوانيم:
«اَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ اَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ، تُؤتي اُكُلَها كُلَّ حينٍ بِاِذْنِ رَبِّها ...»
«آيا نديدي خدا چگونه مَثَل زده: سخن نيكو مانند درخت پاكيزه‏اي است كه ريشه‏اش (در زمين) ثابت و شاخه آن در آسمان است و هميشه به اذن پروردگارش ميوه مي‏دهد ... .»
در اين آيه شريف، خداوند، كلمه طيبه را به درختي تنومند و پربرگ و بار تشبيه فرموده كه داراي ريشه‏اي محكم و استوار است و شاخه‏هاي انبوه و فراوانش پهنه آسمان را فرا مي‏گيرد و چون فصلِ باردهي آن فرا مي‏رسد، ميوه‏هاي بسيارش هر بيننده‏اي را به شگفتي وا مي‏دارد.
با نگاه به اين آيه شريف و تدبر در مفاد آن اين پرسش مطرح مي‏شود كه مقصود از كلمه طيبه چيست؟ در پاسخ به اين پرسش، مفسر گرانقدر قرآن، مرحوم علامه طباطبايي چنين نوشته است:
«آنچه كه از دقت در آيات به دست مي‏آيد اين است كه مراد از كلمه "طيبه" كه به درخت طيبه تشبيه شده است و صفاتي چنين و چنان دارد، عبارت است از عقايد حقي كه ريشه‏اش در اعماق قلب و در نهاد بشر جاي دارد؛ زيرا خداي تعالي در خلال همين آيات، به عنوان نتيجه‏گيري از مثلها مي‏فرمايد: «يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذينَ امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ في الحيوةِ الدُّنيا وَ فِي الاْخِرَةِ» و مقصود از "قول ثابت" هم، بيان كلمه است، البته نه هر كلمه‏اي كه لفظ باشد، بلكه كلمه از اين جهت كه براساس اعتقاد و عزم راسخ استوار بوده و صاحبش پاي آن مي‏ايستد، و عملاً از آن منحرف نمي‏گردد ... و اين قول و كلمه طيب چيزي است كه خداي تعالي ثبات قدم اهل آن را در دنيا و آخرت مترتب بر آن قول دانسته، و اثر آن مي‏شمرد ... و با اين بيان روشن مي‏گردد كه مراد از آن قول همانا كلمه توحيد، و شهادت از روي حقيقت به يكتايي معبود است. پس قول به وحدانيت خدا، و استقامت بر آن، قول حقي است كه داراي اصلي ثابت است، و به همين جهت از هر تغير و زوال و بطلاني محفوظ مي‏ماند، و آن اصل، خداي ـ عز اسمه ـ و يا زمينه حقايق است. آن اصل داراي شاخه‏هايي است كه بدون هيچ مانع و عايقي از آن ريشه، جوانه مي‏زند و آن شاخه‏ها عبارت است از معارف حقِ فرعي و اخلاق پسنديده و اعمال صالح، كه مؤمن حيات طيبه خود را به وسيله آنها تأمين نموده و عالَم بشريت و انسانيت به وسيله آنها رونق و عمارتِ واقعي خود را مي‏يابد ... .»(11)
نتيجه آنكه كلمه طيّبه، توحيد و اعتقاد به آن است كه همچون درختي سبز و خرم در دل و جان انسانهاي مؤمن رشد مي‏يابد و به حيات مادي و معنوي آنان معنا مي‏بخشد و سعادت دنيوي و اُخرويشان را تأمين و تضمين مي‏نمايد.

ب ـ تشبيه كلمه خبيثه به درخت

به دنبالِ تشبيه كلمه طيبه در آيه 24 سوره مباركه ابراهيم، خداوند عزيز در آيه 26، از درخت به عنوان مُشبَّهٌ بِه استفاده فرموده است:
«وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الاَْرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ»
«و مثلِ سخن ناپاك همچون درخت ناپاكي است كه از زمين كنده شده و قرار و ثباتي ندارد.»
در اين آيه شريفه سخن از «كلمه خبيثه» و شباهت آن با شجره خبيثه است.
علامه طباطبايي در توضيح اين عبارت مي‏نويسد:
«كلمه خبيثه در مقابل كلمه طيبه است ... و مقصود از كلمه خبيثه شرك به خداست كه به درختي خبيث تشبيه شده، كه از جاي كنده شده باشد، و در نتيجه اصلِ ثابت و قرار و آرام و خلاصه جايِ معيني نداشته و چون خبيث است، جز شر و ضرر اثرِ ديگري به بار نياورد.»(12)
بدين ترتيب درمي‏يابيم كه برخلافِ كلمه طيبه كه سراسر لطف و رحمت و سعادت است و عزت و عافيت به همراه دارد، كلمه خبيثه آكنده از مصائب و مشكلات است و بر معتقد و عمل كننده به آن جز خسرانِ دنيا و آخرت نمي‏افزايد و همچون درختي خبيث كه از هرگونه برگ و باري تُهي است و تنها به كار سوزانيدن و نابود ساختن مي‏آيد، چنين انساني نيز بايد كه با ورود در دوزخ، نقش «وقود» و «هيزم» آن را ايفا كند؛ چرا كه بر شاخه حيات او محصولي از معرفت و طاعت حق به وجود نيامده است و هم از اين روست كه به قول ناصر خسرو:
بسوزند چوبِ درختانِ بي‏بَر سزا خود همين است مَر بي‏بري را
در تفاسير و روايات اسلامي در تعيين نوع درخت طيبه و درخت خبيثه، ديدگاههاي گوناگوني بيان شده است؛ مثلاً درباره درخت طيبه، برخي آن را عبارت از درخت خرما و عده‏اي ديگر درختاني از قبيل انجير، انگور و انار مي‏دانند؛ نيز در تعيين نوع درخت خبيثه، عده‏اي آن را «حَنظله» و گروهي ديگر «سريش»، «سير» و «بوته خار» و امثالهم مي‏دانند.

ج ـ شَجره ملعونه

در آيه 60 از سوره مباركه اسراء خداوند از گروهي از انسانها با عنوان «شَجره ملعونه» ياد مي‏كند. متن آيه چنين است:
«وَ اِذْ قُلْنا لَكَ اِنَّ رَبَّكَ اَحاطَ بِالنّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤيَا الَّتي اَرَيْناكَ اِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ اِلاّ طُغياناً كَبيراً»
«و [ياد كن] هنگامي را كه به تو گفتيم: به راستي پروردگارت بر مردم احاطه دارد، و آن رؤيايي را كه به تو نمايانديم، و [نيز] آن درخت لعنت شده در قرآن را جز براي آزمايش مردم قرار نداديم؛ و ما آنان را بيم مي‏دهيم، ولي جز بر طغيان بيشتر آنها نمي‏افزايد.»
در اين آيه شريف، خداوند عزيز، گروهي از آدميان را به واسطه اعمال ناپسند و نيز خُلق و خوي شيطاني‏شان به درختي تشبيه فرموده و آن درخت را نيز مورد لعنت و نفرين خود قرار داده است. گويي آنها همه از يك ريشه و اصل بوده و همگي شاخ و برگهاي آن درخت‏اند. اما گروه فوق چه كساني هستند و چرا مورد نفرين پروردگار رحيم قرار گرفته‏اند؟
علامه طباطبايي چنين مي‏گويد:
«در قرآن ابليس و يهود و مشركين و منافقين و مردمي ديگر به عناوين ديگر لعنت شده‏اند؛ مثل كساني كه با حالتِ كفر بميرند، و يا آيات خدا را كتمان كنند، و يا خدا و رسول را آزار نمايند و امثال اين عناوين. و در آيه مورد بحث "شجره" به اين لعنتها وصف شده، و شجره همان طور كه به درختهاي ساقه‏دار اطلاق مي‏شود، همچنين به ريشه‏هايي كه از آنها شاخه‏هاي فرعي جوانه مي‏زند اطلاق مي‏گردد، مانند ريشه‏هاي مذهبي و اعتقادي ... و اگر در اين مسئله كمال دقت را به كار ببريم اين معنا برايمان روشن خواهد شد كه شجره ملعونه يكي از همان اقوامِ ملعونه در كلام خدا هستند كه صفات شجره را دارند؛ يعني از يك ريشه منشعب شده و نشو و نما نموده و شاخه‏هايي شده‏اند، و مانند درخت، بقايي يافته و ميوه‏اي داده‏اند، دودماني هستند كه امت اسلام به وسيله آن آزمايش شده و مي‏شوند و چنين صفاتي، جز بر يكي از سه دسته از آنها كه بر شمرديم تطبيق نمي‏كند، يا مشركين، و يا منافقين و يا اهل كتاب.»(13)
مرحوم علامه طباطبايي، پس از آنكه اطلاق عبارت «شجره ملعونه» را بر يكي از سه گروه ذكر شده، مُسلّم مي‏شمرد، به بررسي اوضاع و احوال صدر اسلام پرداخته، صفات هر يك از آنها را در زمان حيات رسول خدا ـ صلي‏الله عليه وآله وسلم ـ بيان مي‏دارد و آنگاه نتيجه مي‏گيرد كه «شجره ملعونه» در آيه مورد بحث، منافقين است:
«... كه در ظاهر مسلمان بودند، و تظاهر به اسلام مي‏كردند، و در ميان مسلمانان يا از راه فاميلي و يا از راه پيروزي عقيده و مسلك، بقا و دوام يافته و در اعصار بعدي هم فتنه مسلمانان شدند.»(14)
و در پايان نيز تصريح مي‏كند كه:
«مراد از رؤيا در اين آيه، خوابي است كه رسول خدا ـ صلي‏الله عليه وآله وسلم ـ درباره بني اميه ديده و شجره ملعونه، شجره اين دودمان است.»(15)

5ـ نقش درخت در زندگيِ انبياي الهي ـ صلوات الله عليهم ـ

از آفريده‏هاي خداوند كه طبق آيات قرآن كريم در زندگي برخي از انبيا نقش مهمي ايفا نموده، «درخت» است!
با مراجعه به قرآن كريم در مي‏يابيم كه در تشريح حوادث زندگي پنج تن از پيامبران الهي به نقش درخت اشاره شده است كه هر يك از اين موارد را به اختصار توضيح مي‏دهيم.

الف) در زندگي آدم ـ عليه‏السلام ـ

بدون ترديد مهم‏ترين ماجرايي كه از ابتداي خلقت انسان، تاكنون، درخت در آن نقش به سزايي داشته، ماجراي زندگي حضرت آدم ـ عليه‏السلام ـ و خروجش از بهشت است. حادثه‏اي كه تا به حال موضوع هزاران كتاب، مقاله و نمايشنامه و فيلم گرديده و راجع به آن صدها هزار بيت شعر سروده شده است و آنچنان در نزد آدميان معروف و مشهور است كه كمتر انساني را مي‏توان يافت كه از آن بي‏اطلاع باشد. شگفت اينكه در قرآن كريم نيز بيشترين موارد استعمال «شجر» در همين داستان است.
در امر رويش و رُشد و نمو درختان، كار ما آدميان «تنها بذرافشاني و آبياري است،
اما كسي كه حيات را در دلِ اين بذر آفريده و به نور آفتاب و قطرات حيات‏بخش باران و ذرات خاك فرمان مي‏دهد كه اين دانه را برويانيد، تنها خداست.»
ماجراي حضرت آدم و نزديك شدن به «شجره ممنوعه»، خوردن ميوه آن و در نتيجه بيرون شدن از بهشت، بسي مشهورتر از آن است كه نياز به بيان داشته باشد. از اين رو تنها متذكر مي‏شويم كه در قرآن كريم در سه سوره و پنج آيه، كلمه «شجره» 6 مرتبه نقل شده كه همگي مربوط به سرگذشت حضرت آدم است:
در سوره مباركه بقره آيه 35، در سوره مباركه اعراف آيات 19، 20 و 22 (در آيه اخير لفظ شجره 2 بار به كار رفته)، و در سوره مباركه طه آيه 120. پس از اشاره به آيات مربوط به قصه آدم و شجره ممنوعه، اين پرسش رخ مي‏نمايد كه «شجره ممنوعه»، كه آدم و حوّا با نزديك شدن به آن و خوردن از ميوه‏اش مستوجب خروج از بهشت شدند، چه درختي بوده است؟
علامه طباطبايي ـ قدس سره ـ در پاسخ به اين پرسش، نوشته است:
«در كتاب عيون اخبار الرضا ـ عليه‏السلام ـ از عبدالسلام هروي روايت شده كه گفت: به حضرت رضا عرضه داشتم: يابن رسول اللّه! از درختي كه آدم و حوا از آن خوردند برايم بگو تا ببينم چه درختي بوده؟ چون مردم درباره آن اختلاف دارند؛ بعضي روايت مي‏كنند كه گندم بوده، بعضي ديگر روايت مي‏كنند كه درخت حَسَد بوده، حضرت فرمود: هر دو درست است. عرضه داشتم: با اينكه دو معناي متفاوت دارد، چطور ممكن است هر دو درست باشد؟
فرمود: اي ابا صلت! يك درخت بهشت مي‏تواند چند نوع باشد؛ مثلاً درخت گندم مي‏تواند انگور هم بدهد؛ چون درخت بهشت مانند درختهاي دنيا نيست، و آدم بعد از آنكه خداي تعالي به او احترام كرد، و ملائكه را واداشت تا براي او سجده كنند، و او را داخل بهشت كرد، در دل با خود گفت: آيا خدا بشري گرامي‏تر از من خلق كرد؟ خداي عز و جل از آنچه در دل او گذشت، خبردار شد، پس او را ندا كرد كه: سرِ خود را بلند كن، و به ساق عرش بنگر تا چه مي‏بيني؟ آدم سر به سوي عرش بلند كرد و به ساقِ عرش نگريست، و در آن ديد كه نوشته: لا اله الاّ اللّه و محمد رسول اللّه و علي بن ابي‏طالب اميرالمؤمنين و همسرش فاطمه سيده زنان عالميان و حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشت‏اند.
آدم پرسيد: پروردگارا! اينان چه كساني‏اند؟ خداي ـ عز و جل ـ فرمود: اي آدم! اينان ذريه‏هاي تواند و از تو بهترند، و از همه خلايق من بهترند، و اگر اينها نبودند، من تو را، و بهشت و دوزخ و آسمان و زمين را خلق نمي‏كردم. پس زنهار مبادا به چشم حَسَد بر اينان بنگري كه از جوار من بيرون خواهي شد. پس آدم ـ عليه‏السلام ـ به چشم حسد بر آنان نظر افكند، و آرزوي مقام و منزلت آنان را كرد، و خداوند شيطان را بر او مسلط ساخت، تا سرانجام از آن درخت كه نهي شده بود بخورد، و بر حوا هم مسلطش كرد، او هم به مقام فاطمه به چشم حَسَد نگريست، تا آنكه از آن درخت بخورد، همچنان كه آدم خورد؛ و در نتيجه خداي تعالي هر دو را از بهشت بيرون كرده بر زمين فرستاد، تا در جوار زمين باشند.»(16)
بدين گونه بود كه پدر آدميان «روضه رضوان» را «به دو گندم بفروخت» و به تبعيدگاه زمين آمد؛ چرا كه موعظه حق را به فراموشي سپرد و ما نيز كه از فرزندان اوئيم اگر مواعظ خداوند را وانهيم سرنوشتي جز گرفتار آمدن به خشم و غضب خداوند و محروم ماندن از «روضه رضوان» نخواهيم داشت:
هُشدار كه گر وسوسه عقل كني گوش آدم صفت از روضه رضوان به درآيي(17)

ب) در زندگيِ يونس ـ عليه‏السلام ـ

«يونس فرزند مَتّا، يكي از پيامبران الهي است كه خداوند او را براي هدايت و ارشاد مردم سرزمين نينوا برانگيخت و نام او چهار بار در قرآن كريم مذكور است.»(18) بنا به نقل قرآن و روايات اسلامي، هنگامي كه او مردم نينوا را به سوي يكتاپرستي فراخواند، آنان از پذيرش دعوت او خودداري كردند و چون يونس مشاهده كرد كه سخنان حكيمانه او در دل سنگ قومش فرو نمي‏رود، به ناچار از ميان قوم خود خارج شد و به كنار دريا آمد و سوار بر كشتي راه دريا را پيش گرفت. در اثناي راه، طوفاني سهمگين حادث گرديد و كشتي در معرضِ غرق شدن قرار گرفت. به فرمان كشتي‏بان قدري از امتعه و كالاهاي مسافران را به دريا ريختند، شايد كشتي سبك بار شده و از مهلكه رهايي يابد. ولي چون اين كار سودي نبخشيد، تصميم بر آن شد كه براي نجات كشتي يكي از افراد را به دريا اندازند و چون قرعه زدند، قرعه به نام يونس درآمد، در نتيجه او را به دريا افكندند.
در اين حال، حيواني عظيم الجثه از حيوانات دريا، او را به فرمان خداوند بلعيد.
سعدي مي‏گويد:
قرصِ خورشيد در سياهي شد يونس اندر دهان ماهي شد(19)
يونس، مدتي را در شكم آن حيوان سپري كرد و آن گاه با استعانت و ياري جستن از خداوند عزيز، حيوان به فرمان الهي به ساحل آمد و دهان گشود و يونس از آن زندان بي‏نظير رهايي يافت؛ ولي چون در مدت اقامت در شكم حيوان دريايي نحيف شده بود، خداوند درختي از كدو را بر سر راه او رويانيد تا در سايه آن آرامش يابد و از ميوه‏اش بخورد و نيرو و توان از دست رفته را بازيابد:
«فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقيمٌ وَ اَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ»(20)
«پس او را در صحرا افكنديم و او بيمار بود و بر او درختي از كدو رويانيديم.»
يونس پس از آنكه در سايه اين درخت آرميد و جاني تازه يافت، برخاست و به سوي قوم خود روانه شد و قوم او نيز كه پس از خروج وي، آثار عذاب الهي را مشاهده كرده بودند، با توبه و انابه به درگاه خداوند، از كرده خود ابراز ندامت نموده و درصدد يافتن يونس بودند، و پس از جُستن او سر به طاعتش دادند و يكتاپرستي را پيشه نمودند.
بدين ترتيب نقش يكي از انواع درختان (بوته‏ها) را در امداد رساندن به يكي از بندگان صالح و شايسته خداوند براي استمرار حركت الهي‏اش مشاهده مي‏كنيم.

ج) در زندگي حضرت موسي ـ عليه‏السلام ـ

موسي ـ عليه‏السلام ـ يكي از پيامبران بزرگ الهي است كه سرگذشت او و ماجراهاي زندگي‏اش در سوره‏هاي متعددي از قرآن كريم آمده است، به گونه‏اي كه «بعضي گفته‏اند: نزديك بود همه قرآن [از آنِ] موسي شود.»(21)
باشكوه‏ترين بخش زندگي اين پيامبر عظيم‏الشأن، همانا لحظه برانگيخته شدن او به رسالت است، كه خداوند عزيز او را از پس درختي مورد خطاب قرار داد و با او سخن گفت و مأموريت هدايت بني اسرائيل و مبارزه با فرعون را بر عهده‏اش نهاد.
اين بخش از زندگي موسي در سوره‏هاي بسياري از قرآن كريم آمده است، ولي آنجا كه صراحتاً نامي از «درخت» در اين ماجرا به ميان آمده، سوره مباركه قصص آيه 30 مي‏باشد. قبل از اين آيه، خداوند چگونگي رسيدن موسي و خانواده‏اش به طور سينا و مواجه شدن آنان با طوفان را در شبي سرد و تاريك، شرح مي‏دهد.
براساس اين آيات هنگامي كه موسي در آن شب، براي يافتن پناهگاهي به سوي كوه طور روانه مي‏شود، از دور تلألؤ شعله‏هاي آتشي فروزان، توجهش را جلب و به سمت آن حركت مي‏كند و چون بدان مي‏رسد ناگاه با صحنه‏اي شگفت روبه‏رو مي‏شود. نور را از جانب درخت مي‏بيند و درخت را گويا و سخنگو مي‏يابد:
«فَلَمّا اَتيها نُودِيَ مِنْ شاطِي‏ءِ الوادِ الاَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ المباركَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ اَنْ يا مُوسي اِنِّي اَنَا اللّهُ رَبُّ الْعالمين»(22)
«پس چون به آن [آتش] رسيد، از جانب راست وادي، در آن جايگاه مبارك، از آن درخت ندا آمد كه: اي موسي! منم من، خداوند، پروردگار جهانيان.»
در اين حال خداوند از پس درخت با موسي به گفت و گو مي‏پردازد و بدين گونه رسالت او آغاز مي‏شود. در يكي از غزلهاي حافظ آمده است:
بلبل ز شاخِ سرو به گلبانگِ پهلوي مي‏خواند دوش درس مقامات معنوي
يعني بيا كه آتش موسي نمود گل تا از درخت نكته توحيد بشنوي
ادامه دارد/

جمعه 21 مهر 1391  6:11 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شعور در عالم جمادات‏

شعور در عالم جمادات‏

يعقوب جعفرى

از آيات متعدد قرآن مجيد استفاده مى‏شود كه جمادات، نوعى شعور دارند. اما شعور آنها براى انسانها قابل درك نيست.
حقيقت اين است كه تمام موجودات جهان از انسان و حيوان گرفته تا گياه و جماد هر كدام از آنها در مرتبه وجودى خود داراى شعور مخصوص به خود هستند و شعورِ هر نوعى براى نوع ديگر قابل فهم نيست. البته اين شعور مراتبى دارد. انسان داراى عاليترين نوع شعور است و در ميان انسانها هم شعور، مراتب مختلفى دارد. شما ببينيد از شعور يك پيغمبر تا شعور يك كودك نوزاد تا چه حد فاصله وجود دارد؟
حيوانات نيز شعور دارند ولى مرتبه شعور آنها از انسان پائينتر است و در عين حال ميان خود آنها نيز مراتبى دارد. گياهان نيز در مرتبه‏هاى نازلتر از حيوانات شعور دارند و امروز اين مطلب از مسلمات است كه گياهان نوعى شعور دارند و جاى ترديد نيست و در زيست‏شناسى گياهى به ثبوت رسيده است تا مى‏رسيم به عالم جماد. آنها نيز شعور مخصوص به خود را دارند منتها براى ما قابل درك نيست. اينكه جمادات انواع و اقسامى دارند، خود قابل تأمل است. بعضى از آنها را سنگها تشكيل مى‏دهند كه خود داراى انواعى هستند. بعضى از آنها را فلزات و يا معادن ديگر تشكيل مى‏دهند و بعضى از آنها مايعات هستند و عوامل گوناگون در آنها تغييراتى مى‏دهند و گاهى عناصر تشكيل دهنده آنها دگرگون مى‏شوند و شكلهاى مختلفى به خود مى‏گيرند مايعات گاهى تبديل به بخار و گاهى تبديل به يخ مى‏شوند. فلزات و معادن با تركيبهاى جديد، موجودات جديدى مى‏شوند و خاصيتهاى گوناگونى مى‏يابند و بعضى ازعناصر با فعل و انفعالهاى خاصى عكس‏العملهاى عجيبى از خود نشان مى‏دهند كه يك نمونه آن انفجار مهيبى است كه از شكافتن اتم به وجود مى‏آيد و انرژى‏عظيمى آزاد مى‏شود.
اين تغييرات و فعل و انفعالات و فراوانى و تنوع خواص جمادات، نشانگر اين حقيقت است كه در عالم جماد هم نوعى شعور وجود دارد كه براى ما قابل لمس و درك نيست ولى آثار و خواص آن را مى‏بينيم.
در اينجا به سراغ قرآن مى‏رويم و مى‏بينيم كه قرآن در آيات متعددى به جمادات نسبت شعور مى‏دهد و حتى خاطرنشان مى‏سازد كه آنها خدا را تسبيح مى‏گويند ولى تسبيح گفتن آنها به صورتى است كه براى انسانها قابل فهم نيست و انسان ابزار لازم را در جهت فهم و درك تسبيح گويى جمادات ندارد. به اين آيات توجه كنيد:
«وَ اِنْ مِنْ شَى‏ءٍ الاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِ رَبِّهِ و لكنْ لاتَفْقَهونَ تَسْبيحَهُم». (اسراء /44)
«چيزى وجود ندارد مگر اينكه به عنوان سپاس پروردگار او را تسبيح مى‏گويد ولى شما تسبيح‏گويى آنها را نمى‏فهميد».
«و يُسَبِّحُ الرَّعْدَ بِحَمْدِهِ و المَلائِكَةِ مِنْ خيفَتِهِ». (رعد / 13)
«رعد به عنوان سپاس او را تسبيح مى‏گويد و نيز فرشتگان از بيم او».
«لَوْ اَنْزَلْنا هذَا القرآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَاَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ الله». (حشر / 21)
«اگر اين قرآن را بر كوه نازل مى‏كرديم آن را از ترس خداوند در حال خشوع مى‏ديدى».
«و اِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ الله». (بقره /74)
«همانا بعضى از سنگها از خوف خداوند فرو مى‏ريزند».
«انّا سَخَّرْ نَا الجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالعَشىِّ و الاشْراق». (ص /18)
«ما كوهها را براى او (داوود) تسخير كرديم آنها هر شبانگاه و بامداد تسبيح مى‏گويند».
در اين آيات و نظاير آنها نوعى درك و شعور براى موجودات عالم از جمله جمادات نسبت داده شده كه موجب تسبيح گويى و خشيت آنها در برابر خداوند است. البته منظور از تسبيح آنها اين نيست كه اين موجودات به وجود صانع دلالت دارند زيرا كه ما اين معنا را درك مى‏كنيم درحالى كه قرآن اظهار مى‏دارد كه شما تسبيح آنها را درك نمى‏كنيد معلوم مى‏شود كه آنها نوعى شعور دارند كه براى ما قابل درك نيست.
همچنين در آيات متعددى جمادات مورد خطاب قرار داده شده‏اند و از اينكه آنها چيزى را پذيرفتند يا نپذيرفتند، سخن به ميان آمده است.
هر چند كه اين آيات را مى‏توان حمل بر عالم تكوين كرد ولى در عين حال بيانگر اين معنا هستند كه آنها هم ولو در عالم تكوين قابل خطاب هستند و يا حتى مى‏توانند چيزى را نپذيرند به چند آيه در اين زمينه توجه فرماييد:
«انّا عَرَضْنَا الاَمانَةَ على السّمواتِ و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان» (احزاب / 72)
«ما امانت (تكليف) را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم آنها از حمل كردن آن امتناع كردند و از آن روى برتافتند و انسان آن را حمل نمود».
«و لقد آتينا داود منّا فضلا يا جبال اوّ بى معه و الطير» (سبأ/10)
«هر آينه داوود را از جانب خود برترى داديم اى كوهها و اى مرغان با او (در تسبيح خدا) همنوا شويد».
«و قيل يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى» (هود /44)
«و گفته شد اى زمين آب خود را فرو ببر و اى آسمان باز ايست (مربوط به پايان طوفان نوح)».
«فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين» (فصلت /11)
«پس به آسمان و زمين گفت: خواه و ناخواه بياييد گفتند: با رغبت آمديم».
ونيز در آياتى از قرآن مجيد به جمادات نسبتهايى داده شده كه مستلزم داشتن نوعى شعور است هر چند كه مى‏توان آنها را نوعى مجاز دانست كه در محاورات مردم هم از آن استفاده مى‏شود. ولى اگر حقيقتى وجود داشته باشد و ما بتوانيم در جمادات هم نوعى شعور قايل شويم، لزومى ندارد كه آنها را حمل بر مجاز كنيم. در اين زمينه نيز چند آيه را به عنوان نمونه مى‏آوريم:
«تكاد السموات يتفطّرن منه و تنشق الارض و تخرّ الجبال هدّاً»(مريم /90). «نزديك است از اين سخن آسمانها شكافته شوند و زمين نيز شكافته شود و كوهها فرو ريزند».
«فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين» (دخان /29). «آسمان و زمين بر آنها گريه نكرد و آنها مهلت داده نشدند».
همچنين در معجزات پيامبران مواردى وجود دارد كه در آنها جمادات كارهاى آگاهانه انجام داده‏اند و يا حتى احساس خود را ظاهر كرده‏اند كه نمونه آن داستان ستون حنّانه يكى از ستونهاى مسجد پيامبر است كه در فراق رسول خداصلى الله عليه وآله ناليد.(1)
با توجه به مجموع مطالبى كه گفته شد از لحاظ عقلى هيچ بعيد نيست كه جمادات نيز از نوعى شعور و احساس برخوردار باشند كه با معيارها و مقياسهايى كه ما به آنها عادت كرده‏ايم و محدوديتهايى كه داريم، وجود آن را درك نكنيم و به حقيقتِ آن پى‏نبريم بخصوص اينكه از ظاهر آيات قرآنى وجود چنين شعورى قابل دريافت است.

پینوشت:

1) بحار الانوار ج 17 ص 365
جمعه 21 مهر 1391  6:11 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آهن

آهن: فلزى محكم با منافع فراوان

واژه حديد، پنج بار در قرآن آمده: إسراء/17، 50‌؛ كهف/18، 96؛ حج/22، 21؛ سبأ/34، 10؛ ق/50‌،22؛ حديد/57‌،25. در چهار مورد به معناى «آهن» و در يك مورد به معناى «تيز»: آمده است: «فَبَصَرُكَ اليَومَ حَدِيد = و ديده‌ات امروز [‌=‌قيامت] تيز است».[1] (ق/50‌،22) پنجاه و هفتمين سوره قرآن نيز حديد نام دارد.

اهمّيّت ومنافع آهن:

آهن را ازآن‌رو حديد گفته‌اند كه ريشه آن (ح ـ د ـ د) به معناى حدّت و شدّت است و قرآن نيز به اين ويژگى تصريح مى‌كند: «وَ‌أنزَلنَا الحَدِيدَ فِيِه بَأسٌ شَدِيدٌ وَ مَنـفِعُ لِلنّاسِ = آهن را كه در آن نيروى شديد و سودهايى براى مردم است، فرو فرستاديم». (حديد/57‌، 25) آيه 50 إسراء/17  (كونوا حِجارَةً أو حَديداً) نيز به صلابت آهن اشاره دارد؛ زيرا خداوند، به‌منكران‌معاد كه زنده‌كردن استخوان‌هاى پوسيده را بعيد مى‌شمردند، مى‌گويد: استخوان پوسيده كه سهل است، اگر سنگ يا [سخت‌تر از آن]، آهن هم باشيد، خداوند مى‌تواند دوباره به‌شما حيات بخشد. صلابت اين فلز، سبب شده تا از كاربردى‌ترين و نافع‌ترين فلزها به شمار آيد؛ به‌گونه‌اى‌كه بيش‌تر مشاغل و صنايع به آن نيازمند است: «و‌منافِعُ لِلنّاس» و مى‌توان گفت: پايه‌هاى تمدّن بشر بر صنعت آهن استوار است[2] و اگر آهن نبود، زندگى بشر مختلّ مى‌شد.[3] برخى از منافع آهن كه قرآن بدان اشاره دارد، عبارت است از:

1 و 2. صنايع نظامى و اجراى عدالت:

صنايع نظامى، وابستگى فراوانى به آهن دارد و كم‌تر سلاحى است كه در آن آهن، به كار نرفته باشد. آهن در قرون گذشته نيز مادّه اصلى اين صنعت بوده است: «و‌أنزَلنا الحَدِيدَ فيهِ بأسٌ شَديدٌ.» در روايتى از امام على(عليه السلام)، «بأس شديد» به سلاح* تفسير شده[4] و برخى مفسّران، آن را به سپر و سلاح معنا كرده‌اند.[5] ابن‌عربى، مقصود از «الحديد» در آيه را شمشير مى‌داند.[6] قرآن، درباره داوود*(عليه السلام)مى‌گويد: «...وَ ألَنّا لَهُ الحدِيدَ * أن اعمَل سَـبِغَـت وَ قَدِّر فِى‌السَّردِ = و آهن را براى او [=داوود]نرم كرديم [و به او گفتيم:]زره*هاى فراخ بساز و حلقه‌ها را درست اندازه‌گيرى كن». (سبأ/34، 10، 11) نرم شدن آهن، كار خارق‌العاده‌اى است كه خداوند به داوود عطا كرده بود؛ زيرا براساس روايات، داوود اين كار را بدون ذوب آهن و ابزار انجام مى‌داده است.[7] او از آهن، سيم‌هاى نازكى براى تهيه زره مى‌ساخت و سلاح‌هاى معمول آن زمان را بدون ابزار تهيه مى‌كرد. صنعت داوود چنان مورد توجّه قرار گرفت كه روزى شش هزار درهم فروش داشت؛[8] زيرا پيش از او، جنگ‌جويان براى حفظ خود، صفحات آهنين‌بلندى بربدن مى‌بستندكه سنگين وپرزحمت بود و صنعت داوود، تحوّلى در ابزار جنگى آن روز پديد آورد.[9] در آيه 80 انبياء/21 بر اهمّيّت صنعت زره‌سازى در جلوگيرى از آسيب‌پذيرى در جنگ‌ها توجّه شده است: «وَ عَلَّمنهُ صَنعةَ لَبُوس لَكُم لِتُحصِنَكُم مِن بَأسِكُم» و در برابر اين نعمت، مردم را به شكرگزارى: «فَهَل أنتُم شكِروُن» (انبياء/21، 80) و عمل صالح: «وَاعمَلوُا صَـلِحاً» (سبأ/34، 11) فراخوانده است؛
هم‌چنين قرآن، آهن را ابزارى براى گسترش عدالت* معرّفى كرده است: «لَقَد أرسَلنا رُسُلَنا بِالبَيِّنتِ وَ أنزَلنا مَعَهُمُ الكِتبَ و المِيزانَ لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ وَ أنزَلنا الحَدِيدَ فِيه بَأسٌ شَدِيدٌ وَ مَنـفِعُ لِلنّاسِ وَ لِيَعلَمَ اللّهُ مَن يَنصُرُهُ وَ رُسُلَه بِالغَيبِ إنّ اللّهَ قَوِىٌّ عَزيزٌ = به راستى، [ما]پيامبرانِ خود را با ادلّه آشكار روانه كرديم و با آن‌ها كتاب و ترازو فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند، و‌آهن را كه در آن نيروى شديد و سودهايى براى مردم است، پديد آورديم تا خدا آشكار سازد كه چه كسى در نهان، او و پيامبرانش را يارى مى‌كند. آرى، خدا نيرومند شكست‌ناپذير است». (حديد/57‌، 25) علاّمه طباطبايى، هدف از فرو فرستادن كتاب و ميزان را قيام به قسط و گسترش عدالت، و‌هدف از فرو فرستادن آهن را آزمودن بندگان در دفاع از جامعه صالح و بسط كلمه حق در زمين مى‌داند.
[10] به نظر برخى مفسّران، اجراى عدالت و گسترش قسط، افزون بر ارسال پيامبران و فرو فرستادن كتاب و ميزان، نيازمند نيروى بازدارنده از تخلّفات است؛ زيرا برخى انسان‌ها از روى جهل يا تجاهل، به عدل و انصاف عمل نمى‌كنند؛ از اين رو، براى پاس‌دارى از عدالت و انصاف، به نيرويى بازدارنده نياز است و اين نيرو، جز با آهن كه نمودى از صلابت و ابزار بازدارنده از تبه‌كارى‌ها است، تأمين نمى‌شود.[11] به گفته آلوسى، كتاب و ميزان، نيازمند كسى است كه براى اجراى عدالت با شمشير به پاخيزد؛ زيرا مردم، به ستم گرايش دارند.[12] قاسمى مى‌گويد: مقصود از آيه «فيهِ بَأسٌ شَدِيد» جنگ با آهن است؛ زيرا ابزار جنگى از آهن ساخته مى‌شود.[13]

3. سدسازى:

در آيات 83 تا 98 كهف/18 داستان ذوالقرنين* اين‌گونه نقل شده است: او هم‌چنان به راه خود ادامه مى‌داد تا به منطقه‌اى كوهستانى رسيد و قومى را يافت كه هيچ زبانى را نمى‌فهميدند. (كهف/18، 93) و از سوى گروهى تبه‌كار به نام يأجوج* و مأجوج در رنج بودند. آنان به ذوالقرنين پيشنهاد كردند تا هزينه ساخت سدّى در برابر يأجوج و مأجوج را به وى بپردازند. ذوالقرنين، بدون مزد، به ساختن سدّ پرداخت و از آنان خواست پاره‌هاى بزرگ و محكم آهن را در بين دو كوهى كه راه ورود يأجوج و مأجوج بود، روى هم بچينند: «ءَاتُونى زُبَرَ الحَديدِ» (كهف/18، 96) سپس آن را با آتش بگدازند؛ آن‌گاه براى استحكام، مس* ذوب شده را بر روى آهن گداخته ريخت: «ءَاتُونى أُفرِغ عَليه قِطْرًا» ؛ زيرا استحكام آميزه آهن و مس بيش‌تر است؛[14] بنابر اين، چنان سدّ محكمى ساخته شد كه يأجوج و مأجوج از بالا رفتن بر آن و شكافتنش عاجز ماندند: «فَمَا اسطـعُوا أن يَظهَرُوهُ وَ مَا استَطـعُوا لَهُ نَقباً.» (كهف/18، 97) از سياق آيات برمى‌آيد كه آنان در استخراج معادن و نيز گداختن و ذوب فلزات، از جمله آهن و مس تجربه داشته‌اند و اين صنعت در ميانشان رايج بوده است؛ ولى برخى، انجام اين امور را از قومى كه به گفته قرآن، هيچ زبانى را نمى‌فهميدند، بعيد دانسته و معتقدند كه همه اين كارها، از امور خارق‌العاده‌اى بوده كه خداوند اسباب آن را براى ذوالقرنين فراهم كرده و آن‌ها فقط كارگران وى بوده‌اند.[15]

4. وسيله امتحان*:

«وَ‌أنزَلنَا الحَديدَ... لِيَعلَمَ اللّهُ مَن يَنصُرهُ وَ رُسُلَهُ بِالغَيبِ = و آهن را پديد آورديم... تا خدا آشكار سازد چه كسى او و پيامبرانش را در نهان يارى مى‌كند.» (حديد/57‌، 25) قرآن، يكى از منافع آهن را آزمون مؤمنان ذكر كرده كه هنگام جهاد، چه كسى با سلاح‌هاى آهنين به دفاع از دين خدا و پيامبر او برمى‌خيزد و چه كسى جنگ را رها كرده از يارى خدا و رسولش دست برمى‌دارد.[16] برخى گفته‌اند: شناخت مؤمنان از منافقان يا مردمان سست ايمان از مهم‌ترين منافع آهن است.[17]

آهن، ابزار كيفر دوزخيان:

قرآن، در بيان عذاب* دوزخيان، برخى از ابزار آن را از آهن برشمرده است: «وَ لَهُم مَقَمِعُ مِن حَدِيد = و براى [كوفتن بر سر]آنان، گرزهايى آهنين است». (حج/22، 21) در آيات 4 انسان/76؛ 33 سبأ/34؛ 30 تا 33 حاقه/69‌؛ 71 و 72 غافر/40؛ 5 رعد/13 نيز سلسله و غُل را ابزار عذاب دوزخيان دانسته كه آهنين بودن آن‌ها محتمل است.

معناى انزال آهن:

از آن‌جا كه تعبير قرآن، انزال آهن است، مفسّران در معناى «انزال» چند نظر دارند: 1. آفريدن و پديدآوردن آن: از حضرت على(عليه السلام)روايت شده كه مقصود، آفريدن آهن به دست خدا است.[18] علاّمه طباطبايى «و‌أنزَلنَا الحَدِيد» را همانند اين آيه مى‌داند: «و‌أنزَلَ لَكُم مِنَ الأنعـمِ ثَمنِيَةَ أزوج = و براى شما از دام‌ها هشت قسم پديد آورد». (زمر/39، 6) مراد از انزال در پديده‌هاى زمينى، ظهور آن‌ها در جهان هستى است؛[19] 2. الهام صنعت آهن به بشر؛[20] 3.‌فرود‌آمدن آن از كوه‌ها كه مركز معادنِ آن‌ها است؛[21] 4. نزول آهن به همراه حضرت آدم، چنان‌كه برخى روايات بر اين معنا دلالت دارد؛[22] 5‌.‌نزول آهن از آسمان، هنگامى كه زمين از حالت مذاب به سردى گراييد؛ زيرا پيش از آن، مواد به حالت بخار بوده؛ سپس به حالت سيلان درآمد؛ از اين‌رو، «آهن را فرو فرستاديم» تعبير درستى است؛ چنان‌كه باران نيز از آسمان مى‌بارد و اين از شگفتى‌هاى قرآن است كه دانش طبقات زمين، سرّ آن را روشن ساخته است.[23]

منابع:

الاحتجاج؛ الاشارات العلمية فى‌القرآن الكريم؛ بحارالانوار؛ تفسيرالتحريروالتنوير؛ تفسيرشريف لاهيجى؛ تفسيرالقرآن‌الكريم، ابن‌العربى؛ التفسير الكبير؛ تفسير المراغى؛ تفسير نورالثقلين؛ جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى؛ الجواهر فى تفسير القرآن؛ روح‌المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ فى ظلال القرآن؛ قصص‌الأنبياء، ابن‌كثير؛ الكشّاف؛ محاسن التأويل، قاسمى؛ الميزان فى تفسيرالقرآن؛ الوجوه والنظائر لألفاظ كتاب اللّه العزيز، دامغانى.
غلامحسين اعرابى




[1] الوجوه و النظائر، ج‌1، ص‌270.
[2] فى ظلال، ج‌6‌، ص‌3495.
[3] التفسير الكبير، ج‌29، ص‌242.
[4] نورالثقلين، ج‌5‌، ص‌250.
[5] جامع‌البيان، مج‌12، ج‌22، ص‌82‌.
[6] تفسير ابن‌عربى، ج‌2، ص‌608‌.
[7] قرطبى، ج‌14، ص‌171؛ الفرقان، ج‌21 و 22، ص‌243؛ بحارالانوار، ج‌14، ص‌3.
[8] قصص‌الأنبياء، ابن كثير، ص‌400.
[9] الفرقان، ج‌21 و 22، ص‌243؛ فى ظلال، ج‌5‌، ص‌2898.
[10] الميزان، ج‌19، ص‌171.
[11] الفرقان، ج‌27 و 28، ص‌171؛ مراغى، مج‌9، ج‌27، ص‌183.
[12] روح المعانى، مج‌15 ج‌29، ص‌289.
[13] قاسمى، ج‌16، ص‌53‌.
[14] الفرقان، ج‌15و16، ص‌205.
[15] همان.
[16] الميزان، ج‌19، ص‌171.
[17] الفرقان، ج‌27 و 28، ص‌172.
[18] لاهيجى، ج‌4، ص‌397؛ احتجاج، ج‌1، ص‌588‌.
[19] الميزان، ج‌19، ص‌178.
[20] التحريروالتنوير، ج 27، ص 417.
[21] قاسمى، ج‌16، ص‌55‌.
[22] قرطبى، ج 15، ص 153؛ الكشّاف، ج 4، ص 480.
[23]
تفسيرالجواهر، مج‌12، ج‌24، ص‌100؛ الاشارات العلمية فى القرآن، ص‌362 و 363.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:11 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : بیت العنکبوت

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : فلسفة الفرج و فلسفة العالم الامثال

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : موجودات زنده در سایر کرات؛ در آسمان یک شیء نورانی دیده می شود

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

جمعه 21 مهر 1391  6:11 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها