0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جن در قرآن جن موجودي كه از نو بايد شناخت

جن در قرآن

جن موجودي كه از نو بايد شناخت

احمد شماع‌زاده
پيش‌گفتار

هر مسلمان معتقد، بر اساس آموزه‌هاي قرآن مجيد بايد تنها به وجود دو نوع انديشمند مادي در كل عالم هستي اعتقاد داشته باشد. اين دو نوع، يكي انسان است و ديگر ي جن. بنابراين اگر مسلماني معتقد به وجود موجودات فرازميني باشد، بايد باورداشته‌باشد كه فرازميني‌ها يا انسان‌اند و يا جن.
از آنجا كه قرآن كريم به اين موضوع اشاره دارد كه جن‌ها تا قبل از بعثت رسول‌اكرم(ص) به آسمان پروازمي‌كرده‌اند، پس در اين روزگار، نسبت‌دادن فرازميني‌ها به جن‌ها شايسته‌تر است؛ بويژه آنكه قرآن مي‌گويد:
ـ جن‌ها كارهاي شگفت‌انگيز و توانايي‌هاي شگرفي داشته و دارند،
ـ بر كارهاي بسيارسخت، همواره پيروز گشته‌اند،
ـ پيش از انسان آفريده‌شده‌اند.
متأسفانه دانشمندان مسلمان كه دربارة شناخت انسان در قرآن كتابهايي نگاشته‌اند، به اين مهم كمتر توجه‌كرده و به اهميت اين موضوع پي‌نبرده‌اند كه جن‌شناسي جداي از انسان‌شناسي نيست؛ و اصولاٌ‏ اگر از ديدگاه انسان‌شناسي فرهنگي و باستان‌شناسي به اين موضوع بنگريم، درخواهيم يافت كه تا جن را نشناسيم انسان را نيز نخواهيم شناخت؛ زيرا آثار برجا‌مانده از جن‌ها و انسانها در طول تاريخ چندين هزار سالة آنان بر روي كرة زمين، چنان با يكديگر درآميخته و به هم گره‌خورده‌است كه تشخيص و تفكيك آنها از يكديگر، خود نيازمند ايجاد شاخة جديدي در دانش باستان‌شناسي است.
البته اگر دانشمندان بويژه باستان‌شناسان غيرمسلمان در اين زمينه به تفكر بنشينند و معتقد به موجودي انديشمند جداي از انسان شوند، بسياري از مشكلات و معضلات باستان‌شناسي و انسان‌شناسي آنان نيز حل خواهد‌شد؛ و از سردرگمي‌هايي كه پس از مشاهدة آثار عجيب بر روي زمين گريبانگير آنان مي‌شود نيز رهايي خواهنديافت؛ و باز اگر به كاوش و جست‌وجو پيرامون شناخت جن بپردازند(كه مسيحيان نيز بدان معتقدند) دربرنامه‌ريزي‌هاي خود براي آينده‌سازي انسان و دانستن سرنوشت آيندة نوع‌بشر، بيش از پيش كامياب خواهندشد.
نوشتة زير از فصل ‹راز تمدن‌هاي گمشده› كتاب ‹عجيب‌تر از رؤيا› شايان توجه است:
«… اين خرابه‌ها بقاياي يك معبد باستاني است كه در ساختمان آن، بيش از يك ميليون بلوك سنگي به ابعاد 15× 15× 30 سانتي‌متر، از جنس گرانيت به‌كاررفته‌است! نكتة شگفت‌انگيز در مورد معبد ‹زيمبابوه› آن است كه تا شعاع صدها كيلومتر اين معبد،‌ هيچ‌گونه اثري از سنگ معدن گرانيت مطلقاً وحودندارد… »
«صدها نمونه از اين اسرار باستان‌شناسي و انسان‌شناسي در سراسر جهان وجوددارد كه دانشمندان تاكنون نتوانسته‌اند توضيح قانع‌كننده‌اي دربارة آنها به دست‌دهند و پرسش‌ها همچنان بدون پاسخ مي‌ماند. چه كساني اين شاهكارهاي مهندسي اوليه را آفريده‌اند؟ چه كساني اين‌همه بناهاي باورنكردني، معابد عظيم و شهرهاي شگفت‌انگيز خالي از سكنه را ايجادكرده‌اند؟»
«گروهي بر اين باورند كه در گذشته‌هاي دور، موجودات هوشمندي از كرات ديگر به سيارة ما آمده‌اند و بسياري از اين بناهاي غول‌آسا و شگفت‌انگيز را آنان ساخته‌اند. برخي مي‌گويند كه در گذشته، تكنولوژي پيشرفته‌تر از امروز بوده و بشر قادر به كارهاي خارق‌العاده و حيرت‌انگيزي بوده‌‌است، ولي به عللي كه هنوز بر ما معلوم نيست، اين تمدن و تكنولوژي از ميان رفته‌است. شايد نوعي مادة انفجاري يا سلاح مخرّب كه به مراتب مدرن‌تر و پيچيده‌تر از سلاح‌هاي امروزي بوده، تمدن بشر را به نابودي كشانده‌است… »
«افسوس كه دانسته‌هاي ما دربارة گذشته بسيار اندك است، درحالي‌كه هرچه از ‹گذشته› بيشتر بدانيم، آگاهي ما نسبت به ‹آينده› بيشتر خواهدشد.»
نكتة مهم و مهمترين نكته در اين نوشته، همين دو سطر آخر است كه هدف اين گفتار نيز، همان‌گونه كه آمد دانستن گذشته به منظور بهره‌برداري براي آينده‌ است.
در كل قرآن، درحدود صدوپنجاه آيه با عنوانهاي جن، جنه، جان، شياطين و يا بدون كاربرد واژه‌اي به جن اشاره شده‌است. علاوه‌بر اين آيات، يك سوره به نام «جن» دربارة جن وجوددارد. يك سوره به بيان برخي ويژگيهاي اين دو نوع و نعمتهايي كه خداوند به هريك از جن و انس به‌گونه‌اي برابر بخشيده‌است، مي‌پردازد، كه نام آن «الرحمن» است. سورة سوم كه مشخصاٌ به هر دو نوع اشاره دارد، سورة ناس است.
گذشته از همة اينها، با دقت در بسياري از سوره‌ها و آيات هيچ نشانه‌اي بر اينكه اين سوره‌ها و آيات خطابشان تنها به انسان باشد، نمي‌يابيم. بلكه بسياري از مسائل و موضوعهاي مشترك بين انسان و جن را بيان مي‌كنند. در سوره الرحمن خداوند آشكارا جن و انس را مخاطب قرارداده و آمدن آيه 13(كه تا آخر سوره براي ثقلين از بندگانش تكرارمي‌شود،) پيش از آيه 14 (كه ثقلين را معين مي‌كند،‌) نشان از آن است كه همواره خطاب قرآن كريم به جن و انس به طور يكسان است. در غير اين صورت، آية 13 اضافه‌است.
البته در روايات نيز آمده‌است كه قرآن براي هر دو نوع جن و انس نازل‌شده، و پيامبر اكرم(ص) براي هر دو نوع مبعوث شده‌اند. ولي متأسفانه معمولاً مفسرين، فراموش مي‌كنند تا اين عامل را در ترجمه و تفسير خود درنظربگيرند.
بنابراين، همان‌گونه كه باستان‌شناسان عامل جن را در كاوش‌هاي خود در نظر نمي‌گيرند و به بيراهه مي‌روند؛ مترجمين، و مفسريني كه عامل جن را در ترجمه و تفسير آياتي كه به جن اشاره ندارد، در نظر نگيرند، به بيراهه مي‌روند و كلام حق را از موضع خود منحرف مي‌كنند. اين موضوع حتي خوانندگان و مطالعه‌كنندگان قرآن را نيز دربرمي‌گيرد.
در اين تحقيق، در آغاز به شرح سوره‌هاي يادشده مي‌پردازيم، سپس آيات پراكنده در كل قرآن كريم را بررسي‌مي‌كنيم؛ و پس از آن، به نتيجه‌گيري از اين پژوهش مي‌پردازيم، و از خداوند كريم مي‌خواهيم تا ما را موفق به ترسيم تصوير جامعي از جن كند كه خود به‌گونه‌اي پراكنده در قرآن عظيمش به‌دست‌داده‌است.
اولين نگارش: 1/12/1372
دومين نگارش و ويرايش: ارديبهشت 1383
احمد شماع‌زاده

فصل اول: سورة جن

ترجمة نوزده آية اول از 28 آية اين سوره:
« بگو وحي شده به من كه تني چند از جن گوش‌فراداشتند. پس گفتند: همانا ما شنيديم قرآني شگفت را.(1) كه راهنمايي مي‌كند به سوي رشد پس به آن ايمان آورديم و هرگز به پروردگار خويش كسي را شريك نسازيم.(2) و آنكه برتر آمد پايه پروردگار ما كه نگرفت همسري را و نه فرزندي را.(3) و آنكه كم‌‌خرد ما بر خداوند ياوه مي‌بست.(4) و آنكه ما پنداشتيم كه آدمي و پري هرگز بر خدا دروغ‌نبندند.(5) و آنكه بودند مرداني از آدميان كه پناه مي‌بردند به مرداني از جن، پس آنان را گناه بيفزود.(6) و آنكه آنان پنداشتند چنانكه شما پنداشتيد كه خداوند هرگز كسي را برنيانگيزد.(7) و آنكه ما قصد آسمان كرديم، پس آن را پرشده از نگهباناني سرسخت و شهابهايي يافتيم.(8) و آنكه ما در جايگاه‌هايي از آسمان به گوش مي‌نشستيم. پس هركس اكنون گوش بنشيند، بيابد شهابي را كه در كمين اوست.(9) و آنكه ما نمي‌دانيم آيا براي آنكس كه در زمين است شر خواسته شده، يا اينكه پروردگارشان براي آنان نيكي اراده كرده است.(10) و آنكه از ما درستكاراني هستند و نادرستكار. ما گروههاي گوناگوني بوده‌ايم.(11) و آنكه ما دانستيم كه هرگز خداوند را در زمين به عجز درنياوريم و نيز به عجز درنياوريم او را با گريختن خود.(12) و آنكه هنگامي كه ما هدايت(قرآن) را شنيديم به آن ايمان آورديم. پس كسي كه ايمان ‌آورد به پروردگارش، پس نمي‌ترسد از كمبود و ستم.(13) و آنكه از ما مسلمانانند و از ما كجروان. پس كسي كه اسلام آورد، آنان راستي و درستي را دنبال مي‌كرده‌اند.(14) و اما كجروان پس هيزم دوزخ بوده‌اند.(15) و اگر بر روش(اسلام) مي‌ماندند هراينه آبي فراوان مي‌نوشانيديمشان، و روزي بسيار.(16) تا بيازماييم آنها را در آن. و كسي كه از ذكر پروردگارش روي برتابد، در عذابي سخت فروبردش.(17) و اينكه سجده‌گاهها( مساجد) از آن خداست. پس همراه با خدا كسي را مخوانيد.(18) و اينكه هنگامي كه بندة خدا به‌پاخاست تا دعاكند، نزديك بود( از شيفتگي بسيار براي شنيدن آيات قرآن و پيامبر اكرم،) بر سروروي او بريزند.(19)

1ـ ايمان جن به قرآن و اسلام

الف ـ اعتقاد جن به هدايت قرآن و يگانگي خداوند را از آيات اول تا پنجم، و آيات 18 و 19 اين سوره مي‌توان دريافت. از آية 13 برمي‌آيد كه برخي جنها با توجه و گوش‌فرادادن به آيات حق، به هدايت قرآن ايمان آورده و هدايت يافته‌اند و آنانكه هدايت ‌يافته‌اند، باوردارند كه ايمان موجب مي‌گردد از مسائل اقتصادي و اجتماعي، ويا هر چيز ديگري نهراسند. آيه 14 مي‌فرمايد جنها برخي تسليم فرمانهاي خداوندند و رستگارمي‌گردند، و برخي ديگر به‌بيراهه‌مي‌روند.
ب ـ آيات 29 تا 31 سورة احقاف نيز در اين زمينه است:
و هنگامي كه روي‌آورساختيم تني چند از جن را به سويت كه قرآن بشنوند، پس هنگامي كه نزدش آمدند، گفتند خاموش باشيد. پس هنگامي‌ كه(خواندن قرآن) پايان گرفت، به سوي قوم خود، بيم‌دهندگان بازگشتند. گفتند اي قوم، همانا ما كتابي را كه پس از موسي (از جانب حق) فروفرستاده‌شده، شنيديم. آنچه پيش روي دارد گواهي مي‌كند، و به سوي حق و به سوي راهي راست رهبري‌كننده‌است. اي قوم ما، بپذيريد دعوت‌كنندة خدا را. و ايمان آوريد به او. بيامرزد شما را از گناهانتان و پناه‌دهد شما را از عذابي دردناك.

نتيجه‌گيري از آيات:

1. آنانكه كلام حق را شنيدند، به رسالت پيامبر اكرم ايمان آوردند و خود مبلغ اسلام شدند.
2. آنها قدرت تشخيص حق از باطل را دارند، و به كلام حق احترام‌مي‌گذارند.
3. آنان از گفتار حق متأثر، و خود، راهنماي ديگران مي‌شوند.
4. از بعثت انبياء الهي آگاهي، و به آنها ايمان دارند.

2ـ پرواز جن در آسمان و شنود فضائي

الف ـ از آيات هشتم تا دهم اين سوره برمي‌آيد كه جن موجودي است با قدرت پرواز، و تا قبل از بعثت رسول گرامي همواره به آسمان پروازمي‌كرده‌اند، ولي اكنون(با نزول قرآن) از اين قدرت محروم شده‌اند. گذشته از پرواز عادي، آنان به آسمان مي‌رفتند و در پايگاههاي شنود فضائي خود، به شنود مي‌نشستند، (انا كنا نقعد مقاعد للسمع) و پيامهاي كيهاني از جمله وحي را مي‌گرفتند. ولي به‌تازگي با پديده‌اي نو(نزول قرآن)، روبه‌رو شده‌ و از پرواز منع‌شده‌اند.
بنابراين، اگر اكنون جني اقدام به شنود كند، تير شهابي كه در كمين اوست، بدون درنگ، او را مورد يورش قرارمي‌دهد. ولي جنها نمي‌دانند كه اين موضوع براي ساكنين زمين مفيد خواهدبود و يا به ضرر آنهاست. (رجوع‌ شود به الميزان)
ب ـ آياتي ديگر از قرآن در اين زمينه:
آيات 16ـ ¬18 سورة حجر: به راستي كه ما در آسمان برجهايي قرارداديم و براي نظاره‌كنندگان آن را آراستيم و از هر شيطان رانده‌شده‌اي(جن بدكار) حفط‌كرديم، مگر آنكه استراق‌سمع‌كند، پس شهابي روشن، او را پي‌خواهد‌كرد.
آيات 6 ـ 10 سورة صافات: ما آسمان دنيا را به زينت ستارگان آراستيم و آن را از هر شيطان سركشي حفظ‌كرديم، ‌تا هرگز نتوانند كه با شنود به ملأ اعلي(عالم بالا) راه‌يابند و از هر سو رانده، و به عذاب هميشگي گرفتارشوند. كسي كه خبري را بدزدد، حتما تير شهابي او را پي‌مي‌كند.
آية 5 سورة ملك: و به تحقيق آراستيم آسمان دنيا را با چراغها و آنها را دوركننده‌هايي براي شياطين قرارداديم و عذابي سوزان براي آنان آماده‌‌كرديم.
آيات 210 تا 212 و 221 تا 223 سورة شعراء: اين قرآن را شياطين نازل نكردند، نه شايستگي و نه توانايي آن را دارند. همانا كه آنها از شنود(وحي) معزول‌شده‌اند. (از آيات بعدي مشخص مي‌شود كه آنان تنها از شنود وحي معزول‌شده‌اند ولي مي‌توانند ديگر شنودها را به بدكاران دروغپرداز القاءكنند.)
آيا خبردهم شما را كه شياطين بر چه‌كسي نازل‌مي‌شوند؟ بر هر بدكار دروغ‌پردازي فرود‌مي‌آيند. شنود‌هاي خود را القاء‌مي‌كنند و بيشترشتان دروغگويانند.
از اين آيات چنين برمي‌آيد كه خداوند در آسمان برجهايي قرارداده و براي حفظ اين برجها، كه ويژگي برج معمولا ديدباني است، آنها را نوراني‌كرده تا از سويي ويژگي‌هاي آنها به چشم شياطين نيايد و از سوي ديگر از دور زيبا جلوه‌كنند و گذشته از اين، اگر جن سركشي اقدام به استراق‌سمع و شنود فضائي كرد، به گونه‌اي خودكار، با تيرهاي شهابي كه آمادة شليك‌شدن‌اند، مورد اصابت، و اگر اقدام به گريز كرد، مورد پيگرد قرارگيرد.
نظر: افسانه‌هاي كهن، و آثار باستاني موجود در موزه‌هاي مختلف جهان، موجب‌شده‌است كه پژوهشگراني چند بويژه پژوهندة سرشناسي همچون ‹اريك فون دنيكن›‌ به اين نتيجه برسد كه مرداني پرنده با وسايلي فضايي وجودداشته كه پس از نبردهايي سهمگين و احتمالاً طولاني به زمين بازگشته‌اند. البته وي از ‹شياطين› و جن‌ها با عنوان ‹خدايان› نام مي‌برد. ولي ما مي‌دانيم كه خداياني وجودنداشته‌اند؛ بلكه جن‌ها بوده‌اند كه تا آن اندازه توش و توان داشته‌اند كه در تصور انسان بسياربزرگ آمده و به عنوان خدايان يا ‹قدرت برتر› و به قول عوام ‹ازما بهترون› از آنها نام برده‌شده‌است.
اما با نزول قرآن كريم و پيشگيري از ادامة پرواز جن‌ها، مي‌بينيم كه تمدن‌هاي آنها نيز يك‌ به‌ يك از ميان رفته و پس از قرن هفتم ميلادي ديگر سخني از پرواز و آثار پرواز شبه‌انسان‌ها و تمدن‌هايشان در ميان نيست؛ بلكه به افسانه‌ها پيوسته‌اند و تبديل به سؤالي بزرگ در دانش باستان‌شناسي شده‌اند.

3 ـ جنگيدن جن‌ها با خداوند

از آية 12 سورة جن مستفاد مي‌گردد كه در مقطعي از تاريخ، جنها براي جنگ با خداوند به‌پاخاسته‌اند و درهرصورت شكست‌خورده و يقين پيداكردند كه قادر به مقابله با خداوند و نيروهاي الهي نيستند. از سوي ديگر، جنها هنگامي كه نتوانستند در زمين با نيروهاي الهي مقابله كنند و شكست‌خوردند، خواستند با قدرت پروازي كه داشتند، از زمين بيرون‌رفته و به كرات ديگر و يا به پايگاههاي شنود خود در آسمان بگريزند، ولي متوجه‌شدند نيروهاي الهي همه‌جا هستند و هيچ‌جا از خشم خداوند درامان نيستند و يقين يافتند كه نه در زمين و نه در آسمان قادر به شكست خداوند نخواهندبود.(به تفسير الميزان رجوع‌شود.)
از سويي داشتن قدرت پرواز، موجود را توانايي شگرفي مي‌بخشد و به خود مغرور مي‌گرداند. از سوي ديگر با توجه به شناختي كه قرآن كريم در ديگرآيات به ما مي‌دهد، جنها داراي توانايي‌هاي شگرفي بوده و قادرند بسيار سريع عمل كنند.
نظر: تمام اين ويژگي‌هاي مثبت از يك‌سو، و از سوي ديگر فقدان روح الهي و درنتيجه فقدان صفات الهي در جن، كه نكته‌اي منفي براي او در مقايسه با انسان است، از جنهاي بدكار موجودي ساخته كه خود را بزرگ پنداشته و چون ابليس تكبر‌كرده و خيل عظيم شياطين در برابر خداوند صف‌كشيده و اقدام به جنگ با نيروهاي الهي ‌كرده‌‌اند. بنابراين معلوم مي‌گردد در مقاطعي از تاريخ جهاني، بر روي زمين غوغاهايي برپابوده كه تصور آن براي انسان امروزي بسيار مشكل است؛ البته آثار باستاني كهن، برخي از اين وقايع تاريخي را بر ما روشن‌كرده‌است. ولي اگر پژوهش‌هايي با انگيزة تحقق‌بخشيدن به چنين نظريه‌هايي در دانش باستان‌شناسي صورت‌گيرد،‌ گره از بسي نابساماني‌ها بويژه نابساماني‌هاي موجود در انسان‌شناسي فرهنگي بازخواهدشد.

4 ـ پناه‌آوردن انس به جن

از آية 6 سورة جن چنين استنباط مي‌گردد كه در مقاطعي از تاريخ، قبل از نزول قرآن كريم و شايد زماني بسيار دور، برخي انسانها به برخي از جنها پناه‌مي‌برده‌اند،‌ و از آنان ياري مي‌جسته‌اند، و حال آنكه انسانها بايد از شر شيطانها به خداوند پناه ببرند(اعوذ بالله من الشيطان‌الرجيم). بدين ترتيب برخي انسانها با برخي جن‌ها ارتباط برقراركرده و از يكديگر بهره‌مندمي‌شدند و برخي انسان‌هاي ديگر جن‌پرست شده‌اند كه در فصل چهارم، به آنها خواهيم پرداخت.

نكته‌هاي ديگري كه در سورة جن آمده‌است:

1. جن‌ها درستكار و خلافـكار دارند.(آية 11) مانند انسان
2. جن‌ها از نظر نژادي و ويژگي‌هاي جسمي و رواني بسيار متنوعند.(آية 11) برخلاف انسان
همين موضوع موجب گمراهي بيشتر انسان‌شناسان و باستان‌شناسان شده‌است. مثلا‌ُ آنان گاهي بسياركوتاه‌قدند، و برخي تيره‌هايشان بسياربلندقد. برخي بسيار پيشرفته‌اند، و برخي بسيار وامانده.
3. برانگيخته‌شدن جنيان در روز قيامت.(آيات 7،15،16،17) مانند انسان

فصل دوم: سوره‌هاي ‹الرّحمن› و ‹الواقعه›

وجه نامگذاري سورة الرحمن: «رحمن» صفت رحمت فراگير الهي است و چون در اين سوره خداوند كريم نعمتهايي را كه به گونه‌اي برابر به دو نوع جن و انس داده، مرتباٌ ياداوري مي‌كند، نام مناسبي نيز كه شمول و برابري را برساند به اين سوره داده‌است و اصولاٌ در هر ‌جاي ديگر از قرآن كه صفت «رحمن» براي خداوند آمده‌باشد، علت همين امر است. مانند آيات پاياني سورة مريم(ع).

1ـ منشأ جن

آيات 14 و 15: خلق‌الانسان من صلصال كالفخار و خلق‌الجان من مارج من نار.
يعني خداوند انسان را از گل خشكيدة شبه‌سفال، و جنها را از شعلة بدون دود(حرارت) آفريد.
خداوند كريم در اين دو آيه ماية اولية تشكيل‌دهندة جسم انس و جن را مشخص‌مي‌سازد و در آيه بعد بر هر دو منت‌مي‌گذارد كه اين دو ويژگي نعمتهايي‌ است كه به هر يك از شما عطا شده و اگر غير از اين مي‌بود، شايسته شما نبود.
آيات 26 و 27 سورة حجر نيز در اين زمينه است:
ولقد خلقناالانسان من صلصال من حمأ مسنون والجان خلقنه من قبل من نارالسموم. يعني به‌درستي كه انسان را از گل خشكيدة لجن مانده‌شده و جنها را پيش از آن از هواي داغ(حرارت) آفريديم.
دو مثال براي فهم مايه‌هاي اولية انس و جن:
مثال اول در بارة انسان: اگر در فصل تابستان، به بيابانهاي خوزستان سفركنيد، مي‌توانيد ماية اولية انسان را ببينيد. همه‌ جاي زمين ترك‌خورده‌است و شما نمي‌دانيد زير اين لاية ترك‌خورده چيست. ولي اگر زمين را كمي بكنيد، گل تيرة سبزرنگ و چسبنده‌اي را مي‌بينيد كه در زمستان گذشته لجن بوده و با گذشت چندماه به اين صورت درامده است. و به ياد آيه‌اي ديگر از قرآن در همين زمينه مي‌افتيد كه مي‌گويد«ما آنان را از گل چسبنده آفريديم» (صافات:11)
پس لاية زيرين كه گل است و شرح آن رفت، «حمأمسنون» بوده كه اكنون «طين‌لازب» شده‌است و لاية بالايي همان طين لازب است، كه پس از چندماه خشك‌شده، ترك ‌خورده و به ‹گل خشكيده› يا «صلصال» تبديل‌شده‌است.
در قرآن كريم آيات بسياري وجوددارد كه انسان از خاك(تراب) و گل(طين) خلق‌شده. در آيات فوق شكل نهايي گل به‌كارگرفته را بيان‌كرده، و تنها در آية اخير چسبندگي آن را نيز آورده‌است. پس نتيجه‌مي‌گيريم كه مادة اولية انسان به ترتيب اين مراحل را طي‌كرده‌است:
اول خاك بوده،(تراب)
سپس خاك با آب مخلوط‌شده و گل شده،(طين)
سپس گل پرآب(شل)، مانده و لجن شده،(حمأ مسنون)
سپس لجن، مانده و سفت‌شده، به اندازه‌ا‌ي كه ليزي و چسبندگي آن از بين نرفته.(طين لازب)
سپس اين گل چسبنده، مانده‌ و خشك‌شده و جسم انسان را پديدآورده‌است.(صلصال)
در زبان فارسي اصيل، به گل لجن‌شدة چسبنده، خرد(به فتح خ) گفته‌‌مي‌‌شود. اين شعر از شاعري به نام خسرواني، در وصف بازگشت انسان به اصل خويش است:
آن كجا سرت بركشيد به چرخ باز ناگه فرو بردت به خرد(فرهنگ عميد)
البته اگر به جاي ‹آن كجا›، ‹آن خدا كه› يا ‹آنكه› بود بهتر مي‌بود.
مثال دوم دربارة جن: باز در فصل تابستان به همان بيابان مي‌رويم. تفتيده‌شدن زمين بيابان، چنان حرارتي را دارد كه گاهي به شكل سراب درمي‌آيد. همان سرابي كه از دور به آبي گوارا مي‌ماند و هاجر(ع) را هفت بار درپي‌خودكشاند. سراب چيزي نيست جز تجسم حرارت كه گهگاه به روشهاي ديگري نيز مي‌توان آن را ديد. و ‹حرارت› يا ‹مارج من نار› همان چيزي است كه خداوند آن را ماية آفرينش جن قرارداده‌است.

2 ـ بعد زمان

آية 17: پروردگار دو مشرق و دو مغرب: در اين زمينه دو ديدگاه مي‌تواند وجودداشته‌باشد؛ و ديدگاه سوم از جمع اين دو ديدگاه مي‌تواند به‌وجود بيايد؛ ولي پيش از بيان دو ديدگاه لازم است بدانيم از آنجا كه مشرق و مغرت به ساكن(موجود انديشمند) وابسته است و نه به مسكون(سياره)، پس اگر سياره‌اي ساكني نداشته‌باشد، كاربرد واژة مشرق و مغرب براي آن واهي است. بنابراين اشارة قرآن به وجود دو مغرب و دو مشرق براي ساكن است نه مسكون.
ديدگاه اول: چون همة سياره‌ها كروي هستند، پس بايد در مورد كرة زمين بگوييم يا داراي بي‌نهايت مغرب و مشرق است، و يا فقط يك مغرب و يك مشرق دارد. و چون مخاطب اين سوره جن و انس است، نتيجه‌مي‌گيريم كه يكي از سيارات ديگر در اختيار جن‌هاست.
ديدگاه دوم: آيه اشاره به دو جهان با مشرق‌ها و مغرب‌هاي جداگانه بر روي كرة زمين دارد كه جهان ديگري كه ما نمي‌شناسيم، جهان جنهاي روي زمين است. اين ديدگاه با آيه‌هاي بعدي،‌ يعني آيات 19 و 20 بيشتر تأييدمي‌شود:
مرج‌البحرين يلتقيان بينهما برزخ لايبغيان
ترجمه: دراميخت دو دريايي را كه دركنار يكديگرند، ميان آن دو، يك ميانجي است كه از يكديگر درنمي‌گذرند.
معمولاً آنانكه از ديدگاهي علمي در قرآن تدبرمي‌كنند، در تفسير اين دو آيه،‌ مي‌گويند منظور از اين دو دريا، ‹جريان آب گرم گلف‌استريم› است، كه چنين پديدة طبيعي را به‌وجودآورده‌است. ممكن است اين موضوع هم درست باشد، ولي از آن جهت كه اين دو آيه بلافاصله پس از آية دو مغرب و دو مشرق آمده، درست‌تر به نظرمي‌رسد كه آنها را با آية پيش از خود مرتبط بدانيم، و دو دريا را دو ‹جهاني› بدانيم، كه همچون دريا مواج و در تلاطم‌اند، و زندگي در آنها جريان دارد و با اينكه در كنار يكديگرند، ولي به واسطة يك پرده از جنس فاصلة زماني، به يكديگر تعرض و تجاوز نمي‌كنند؛ و مردمان هريك از اين دو جهان، ديگري را حس‌نمي‌كنند.
تدبر در اين آيات را از آية 10 اين سوره آغازمي‌كنيم:
والارض وضعها للانام( و زمين را قرارداد براي مردمان)
از اين آيه معلوم مي‌شود كه:
ـ سخن از زمين است، نه سيارة ديگري.
ـ سخن از مردمان است، چه جن باشند و چه انس.
سپس از ميوه‌ها و نخل سخن‌ به‌ميان‌مي‌آورد، و پس از آن مادة اولية هر يك از دو نوع (نوع بشر و نوع جن) را مشخص‌مي‌سازد و بدين گونه مخاطب خود را براي تمام سوره مشخص‌مي‌سازد. پس از اين آيه است كه از دو مغرب و دو مشرق براي هريك از اين دو مردمان يادمي‌كند.
در تأييد بيشتر اين ديدگاه،‌ مي‌توان به سورة رعد آية 3 استنادكرد كه مي‌فرمايد خداوند از هر ميوه‌اي دو جفت آفريده‌است.(كه يك جفت آن براي جن‌هاست)
در آية بعد گوشزدمي‌كند كه برروي زمين «قطع متجاورات»(پاره‌هايي دركنارهم يا به موازات يكديگر) وجود دارد.
نظر به اينكه در آيات 11 از هود، 15 از حجر، و 27 از يونس، «قطع من‌الليل» آمده كه به ‹پاره‌اي از زمان› اطلاق شده‌است، و از آنجا كه يك نظرية علمي مي‌گويد كه بر روي همين كرة ما دو و يا چند جهان در كنار يكديگر ولي با يك فاصلة زماني وجود دارد كه موجودات ساكن در هر جهان، يكديگر را حس نمي‌كنند؛ به نظرمي‌رسد كه منظور قرآن كريم دراين آيه اشاره به اين جهان‌ها و از جمله جهان جن‌هاي روي زمين باشد. زيرا در غير اين صورت مسأله بسيار ساده به نظر مي‌رسد و نيازي نبود كه خداوند در پايان آيه بفرمايد «ان في ذلك لايات لقوم يعقلون».
ياداوري: اين موضوع را از آية 50 سورة الرحمن: ‹فيهما من كل فاكهه زوجان› نيز مي‌توان دريافت. يعني همان‌گونه كه بهشت‌ها و ميوه‌هاي آنها براي اين دو نوع در آخرت از يكديگر جداست، در دنيا نيز بايد زمين‌ها، باغ‌ها و ميوه‌هايشان از يكديگر جداباشد.
نه تنها ميوه‌ها كه دام‌هاي اين دو نوع، و به‌تبع آن ديگر نيازها و نعمت‌هايشان نيز جداست، و نتيجه آنكه دنيايشان جداست.
توجه به آيات 143و144 از سورة انعام، در اين زمينه خالي از لطف نيست:
ثمانيه ازواج من‌الضآن‌اثنين و من‌المعزاثنين … و من‌الابل‌اثنين و من‌البقراثنين
ترجمه: هشت جفت(چهارپا)، از گوسفند دو جفت و از بز دو جفت … و از شتر دو جفت و از گاو دو جفت.
در اين زمينه نقل گفتارهايي از فصل دوم كتاب ‹عجيب‌تر از رؤيا› خالي از صفا نيست:
«ظهور اسرارآميز جانوراني مانند پلنگ سياه در انگلستان،‌ مارهاي غول‌آسا در داكوتاي جنوبي، يا سوسمارهايي در رودخانه‌هاي فرانسه، احتمالاً به واسطة نقل‌وانتقال مرموز صورت گرفته‌است. گزارشهاي به‌دست‌آمده حاكي از آن است كه موجودات عجيبي در سراسر جهان زندگي مي‌كنند كه ازهيچ‌رو متعلق به منطقة خود نيستند و با شرايط طبيعي آنجا وفق نمي‌دهند… آنها مي‌گويند اين جانوران با جانوراني كه در روي كرة زمين زندگي مي‌كنند تفاوت دارند، انگار كه متعلق به اين سياره نيستند. آيا ممكن است اين جانوران از بعد ناشناختة ديگري كه همزمان، دركنار بعد ما، در داخل يا خارج از آن (و يا هرجاي ديگر) وجوددارد، آمده‌باشد؟ آيا آن بعد ناشناخته نيز داراي جانوران بومي خاص خود مي‌باشد كه گهگاه بر اثر نقل‌وانتقالات اسرارآميز، به دنياي ما سرازير مي‌شوند؟ يا بالعكس جانواران ما نيز از روي صفحة زمين ناپديدشده، به آن قلمرو ناشناخته از هستي گام مي‌نهاند؟»

تونل زمان

در فصل هشتم كتاب ‹عجيب‌تر از رؤيا› به ديدگاه دوم پرداخته‌شده‌است:
در آنجا مي‌خوانيم كه نامه‌اي از شخصي به نويسندة كتاب رسيده كه در آن نويسندة نامه گفته‌است از خياباني كه هميشه مي‌گذشته، و كاملاً با آن آشنا بوده، شبي كه با اتومبيل در آن حركت‌مي‌كرده، آن را بيگانه يافته، و نتوانسته به هيچ‌روي به چگونگي موضوع پي‌ببرد.
سپس نويسندة كتاب مي‌افزايد: «اين‌گونه اتفاقات، گاه و بي‌گاه در گوشه و كنار جهان پهناور به وقوع‌مي‌پيوندد و شواهد زيادي وجوددارد كه افراد گوناگون، ناگهان در ‹تونل زمان› قرارگرفته‌اند، و اين‌گونه نقل و انتقال‌ها غالباً پرسش‌هاي زيادي را برمي‌انگيزد. ازجمله اين سؤال كه اگر ‹گذشته› به اين زمان بازگردد، زمان ‹حال› به كجا مي‌رود؟»
گفتني است، خود نويسندة كتاب و امثال او نيز به يك اشتباه دچارشده‌اند، كه سؤال مطرح‌شده، نتيجة آن است. هرجا كه ‹زمان گذشته› مطرح شود، بايد ‹زمان ديگري› جانشين آن شود تا نظريه درست درايد و پرسشي نيز پيش نيايد. البته نويسندة كتاب با پرسش‌هاي ديگري كه مطرح مي‌كند نظر خود را درست‌مي‌كند:
«اگر نگارندة نامة بالا،‌ واقعاً در خياباني رانندگي‌مي‌كرد كه عملاً چند سال پيش وجودداشت، پس خياباني كه هرروز از آنجا مي‌گذشت به كجا رفته‌ و در كدام مكاني ناپديدشده‌بود؟ آيا امكان دارد كه بعدي از زمان، به‌طور همزمان در داخل يا به موازات بعد ديگري از زمان وجودداشته‌باشد؟»
«در بيشتر سفرهايي كه به زمان گذشته(ديگري ـ نگارنده) صورت‌گرفته، كمتر شنيده‌شده كه يكي از ساكنان زمان گذشته(ديگري ـ نگارنده)، به افرادي كه به قول خود از حال به گذشته گام‌نهاده‌اند، توجّهي نشان‌داده‌باشد. انگار اين ديدار،‌ ديداري يكجانبه بوده‌است! افرادي كه به گذشته سفركرده‌اند، مشاهدات خود را آنچنان دقيق و پرآب‌وتاب تعريف‌مي‌كنند كه انگار به تشريح يك فيلم سينمايي مي‌پردازند، … بي‌انكه توجه كسي به سوي او جلب‌شود!»
«خيابان اسرارآميز!
چندسال پيش يك مرد آمريكايي به نام ‹راسل كرك› ماجراي جالبي براي روزنامة ‹لوس‌آنجلس تايمز› تعريف‌كرد كه عيناً در اين روزنامه به‌چاپ‌رسيد. او گفت:
ـ در يكي از شبهاي سال 1949 در فاصلة رسيدن ‹ترن› به ايستگاه، براي وقت‌گذراني به تماشاي شهر باستاني ‹يورك› پرداختم. هنگامي كه شتابان به سوي ايستگاه بازمي‌گشتم، تصادفاً متوجه خياباني كوتاه و نيمه‌تاريك شدم كه در دو طرف آن عمارات زبيايي متعلق به قرن 17 و 18 ديده‌مي‌شد. منظره‌اي بس دلفريب بود و بسان صحنه‌اي از يك افسانة زيباي قديمي مرا به سوي خود فرامي‌خواند. دلم مي‌خواست ساعت‌ها در اين خيابان تماشايي پرسه بزنم اما چون مي‌ترسيدم از ترن عقب بمانم، درنگ‌نگردم و با عجله خود را به ايستگاه رساندم. با خود عهدكردم كه دوباره سري به ‹يورك› بزنم و با خاطري آسوده به تماشاي مناظر آنجا بپردازم… سرانجام به عهد خود وفاكردم و چندماه بعد دوباره به ‹يورك› بازگشتم؛ اما هرچه جست‌وجوكردم، ‌اثري از اين خيابان نيافتم… انگار كه در اصل چنين خياباني وجود خارجي نداشته‌است!.. كشيش شهر يورك گفت اين قسمت از شهر، تقريباً از سال 1914 متروك و ويران‌شده‌است و بمب‌هايي كه در جنگ جهاني دوم بر روي اين ناحيه فروريخت، بجز چند خانه، بقيه را ويران كرده‌است.
كرك در پايان تعريف اين ماجرا گفت:
ـ اكنون از خود مي‌پرسم اگر در آن شب عجيب از سوارشدن به قطار لندن منصرف‌مي‌شدم و در آن خيابان به گشت و سياحت مي‌پرداختم چه حادثه‌اي رخ‌مي‌داد؟ اگر به يكي از خانه هاي اين خيابان زيبا مي‌رفتم و در مي‌زدم چه اتفاقي مي‌افتاد؟ آيا با بازشدن در، نيرويي مرا به درون مي‌كشيد و با بسته‌شده در، براي هميشه به بعد زماني ديگري قدم مي‌گذاشتم؟»
ـ «يكي از قديمي‌ترين داستان‌هاي علمي ـ تخيلي كه دربارة تونل زمان به رشتة نگارش درامده، كتاب مشهور ‹ماشين زمان› اثر ‹اچ. جي. ولز› نويسندة نامدار انگليسي است. او در اين كتاب به تعريف ماجراي شگفت‌انگيزي مي‌پردازد كه طي آن يك دانشمند فيزيكدان به كمك دستگاهي كه اختراع‌كرده‌است، به آيندة دور و بعد زماني ديگر سفرمي‌كند».
ـ «ابعاد متفاوت زمان ممكن است با يكديگر منطبق‌گردند، اما ساكنان آنها، هرگز نمي‌توانند بر يكديگر اثر متقابل داشته‌باشند».

«يك ماجراي عجيب ديگر

در مه 1967 مجلة فرانسوي ‹فيت› ماجراي حيرت‌انگيز ديگري دربارة سفر به گذشته(زمان ديگري ـ نگارنده) انتشارداد، كه باوركردنش، مانند ديگر ماجراهاي مشابه دشوار به نظرمي‌رسد، اما نمي‌توان آن را مردود دانست. ماجرا ازاين‌قرار بود كه در يك روز بهاري، يك مرد انگليسي به نام ‹چپمن› به اتفاق همسرش به ‌چيدن شكوفه‌هاي بهاري رفته‌بود تا به تزيين يك مراسم خيريه بپردازند. درحدود 500 متر دورتر از خانة او، خيابان عريضي وجودداشت كه در آن درختان شكوفة زيادي به‌چشم‌مي‌خورد. سال‌ها پش در اين نقطه، يك ناحية مسكوني اختصاصي وجودداشت كه در ميان گل و درخت و چمن محصور بود. اما امروزه جاي آن را خانه‌هاي آپارتماني گرفته‌است. تنها سه قطعه زمين خالي نسبتاً بزرگ، به فضاي سبز اختصاص‌داشت كه درختان شكوفه نيز در همين مكان قرارداشتند. خانم چپمن پيشنهادكرد كه به آنجا بروند و شكوفه‌هاي مورد نياز خود را براي برگزاري مراسم خيريه از آنجا تهيه‌نمايند. به دنبال اين پيشنهاد خانم به سوي يك درخت گيلاس تنومند و پرشكوفه رفت و شوهرش به تماشاي يك گل زيبا ايستاد. مدتي محو تماشاي اين گل زيبا شد؛ ‌اما همينكه سربلندكرد، اثري از خانه‌هاي آپارتماني كه در آن حوالي وجودداشت، مشاهده نكرد!
او دنبالة ماجرا را چنين تعريف‌مي‌كند:
سپس واقعة ديگري اتفاق‌افتاد. يكباره همه چيز تغييركرد و خلأ بزرگي مرا دربرگرفت. يقين داشتم كه جهت خود را گم‌نكرده‌ام، زيرا خورشيد همچنان از سوي خاور مي‌درخشيد. در اين هنگام، ناگهان فكر وحشتناكي به كله‌ام افتاد. آيا وارد بعد ديگري شده‌بودم؟ و آيا برگشت از آن برايم امكان‌پذير بود؟
به ذهنم رسيد كه نقطة خروج بايستي همان نقطة ورود باشد. بنابراين دو قطعه چوب را به شكل ضربدر روي زمين قراردادم تا به اين وسيله محل و موقعيت خود را علامت بگذ ارم. سپس به سوي مكاني كه گمان مي كردم ساختمانها در آنجا قرارداشت، ‌روان شدم. اما اثري از خانه هاي آپارتماني نيافتم. ديگر هيچ جاده‌اي، ‌هيچ ترافيكي مشاهده نمي‌شد … فقط يك فضاي وسيع و باز بود كه نشانه‌اي از حيات در آن به چشم نمي‌خورد.
سرانجام آقاي چپمن دوباره به نقطه‌اي كه به وسيلة دو قطعه چوب روي زمين علامت‌گذاشته‌بود، بازگشت. همسرش درآن نزديكي منتظر ايستاده‌بود و با مشاهدة او گفت: مرا نگران كردي! كجا رفته‌بودي؟ هرچه دنبالت گشتم و صدايت‌زدم خبري از تو نيافتم…
اكنون همه چيز به حالت عادي برگشته بود و خانه‌هاي آپارتماني سرجاي اولشان ديده‌مي‌شدند. چپمن گفت:
اما ناگهان متوجه يك چيز عجيب شدم. زميني كه روي آن ايستاده‌بودم نرم و خاكي بود و هنوز جاي پاي من كه به سوي آپارتمان‌ها مي‌رفت، برروي آن ديده‌مي‌شد… اما اين ردپا ناگهان درنقطه‌اي تمام‌مي‌شد. انگار كه پس از پيمودن فقط چند قدم، از زمين به آسمان پريده‌باشم! درحالي‌كه براي يافتن آپارتمان‌ها خيلي راه‌رفته‌بودم و آثار بازگشت من نيز، درست از همان نقطه‌اي آغازمي‌شد كه ردپاي من ناپديدشده‌بود!»
اينجاست كه ‹قطع‌متجاورات› قرآن معناي ويژ‌ة خود را بازمي‌يابد.
نويسندة كتاب ‹عجيب‌تر از رؤيا›، پس از نقل رخدادهايي كه پيشامدكرده و شخصي به گونه‌اي ناگهاني و در يك نقطة خاص ناپديدشده‌است، مي‌نويسد:
«دربارة اين‌گونه ناپديدشدن‌هاي اسرارآميز، نظرات گوناگون وجوددارد. گروهي بر اين باورند كه در واقعيت فيزيكي و مادي، مكان‌هاي خالي وجوددارد كه ما از آنها آگاهي نداريم. اين مكان‌هاي خالي را به منزلة حفره‌هايي تصورمي‌كنند كه امكان دارد جانداران و اجسام غيرذي‌روح، از طريق آنها به درون جهاني ناشناخته و نامرئي كشيده‌شوند و ديگر اثري از آنها مشاهده‌نشود. بنابر همين نظرات، اين حفره‌ها ممكن است براي يك لحظه گشوده‌شوند و ديگربار مسدودگردند. و به منزلة درواز‌ه‌اي باشد براي ورود به بعد ديگري كه در آن، دريافت‌هاي پذيرفته‌شدة جهان سه‌بعدي ما، يعني طول و عرض و ضخامت،‌ معني و مفهومي ندارد. اين حفره‌ها درعين‌حال ممكن است به منزلة تله‌اي باشند كه در يك چشم‌برهم‌زدن، موجود از همه‌جا بي‌خبري را به‌كام‌خودبكشند و او را به دنياي ديگري منتقل‌سازند. زيرا امكان دارد چنين دنيايي، هرچند كه ما از آن بي‌اطلاعيم، به‌موزات دنياي ما و در قلمرو ديگري از هستي وجودداشته‌باشد.
و براي چندين و چندمين بار به اين نتيجه‌مي‌رسيم كه در فهم آيات قرآن كريم، تنها به ظاهر آيه‌ها نبايد توجه كنيم، بلكه مهمتر از ظاهر آيه، فهم پسينة آيه و تدبر در آن است؛ كه قرآن براي موضوع‌ها و مسأله‌هاي جزئي و پيش‌پا افتاده كه هركودكي نيز متوجه مي‌شود نازل نشده‌است.
فاعتبروا يا اولي‌الابصار!!
آيه 29: هركس كه در آسمانهاوزمين(كيهان) است از او درخواست دارد. او هر زمان در شأني‌است.
اين آيه نيز تأييدي‌است بر مسكوني بودن سيارات ديگر. اگر گفته شود منظور از كساني كه در آسمان هستند و از او درخواست دارند ملائكه هستند، اين نظر به دلايل زير ردمي‌شود:
اولاٌ: اگر ملائكه باشسند، چرا خداوند منتش را بر انس‌وجن مي‌گذارد و مي‌فرمايد: فباي‌آلاء‌ربكما تكذبان؟
ثانياٌ: ملائكه يك بعدي هستند و ذاتاٌ چيزي نياز ندارند تا از خداوند درخواست‌كنند.
بنابراين خداوند مي‌فرمايد هركس از شما (جن و انس) كه در سيارات ديگر اين كيهان قراردارد، به خداوند نيازمنداست و او هر لحظه به نسبتي كه مورد درخواست قرار‌مي‌گيرد و نيازي را پاسخ مي‌دهد، در شأني واقع مي‌گردد.
آيات زير نيز دلايلي است بر مسكوني‌بودن ديگر سياره‌ها از ديدگاه قرآن:
يونس 66، اسرا 55، مومنون 71، نمل 65، و 87 روم 18و 26، انبيا 19، نور 41، شوري 29، حج 18، زمر 68، مريم 93 تا 95، فصلت 38، رعد 15‌

براي آگاهي بيشتر:

خداوند كريم براي كساني كه در قرآنش تدبرمي‌كنند و سپس سخن مي‌گويند، راهنمايي‌ها و آيات و نشانه‌هاي لازم را گنجانيده تا كساني پيدانشوند كه بگويند همة ساكنين آسمانها ملائكه هستند. بدين ترتيب متذكرمي‌شود كه در آسمانها جايگاه‌هاي ديگري نيز هست كه جايگاه ملائكه يا عالم ملكوت است. ويژگي‌هاي اين جايگاه‌ها و جهان‌ها را نيز با واژگاني ويژه براي اهل تدبر بيان‌مي‌كند، بدين‌ شرح:
مثلا خداوند عزيز در سورة صافات آية 5 مي‌فرمايد:
رب‌السموات والارض و ما بينهما ورب‌المشارق.
ما مي‌دانيم كه خداوند غير از جن و انس« ملائكه و روح» را نيز آفريده‌است:
تنزل‌الملائكه والروح فيها باذن ربهم من كل امر(قدر:4)،
تنزل‌الملائكه والروح من امره(نحل:2)،
يوم يقوم‌الروح والملائكه صفا(نبأ:38)
و از آنجا كه واژه مشارق در سورة صافات، در آيه‌اي به‌كاررفته كه آيات قبل از آن مربوط به ملائكه است، و به اين دليل كه در اين آيه بجاي واژة «من» كه براي موجودات انديشمند مادي به‌كار‌مي‌رود، واژه ما(آنچه) في‌السموات‌و‌الارض به‌كاررفته است، به اين واقعيت نزديكتر مي‌شويم كه جايگاههاي ديگري در كيهان نيز مسكوني هستند، ولي ساكنين آنها موجودات مادي نيستند، بلكه ملائكه و روح هستند.
اين انديشه زماني بيشتر قوت‌مي‌گيرد كه در كاربرد واژه مشارق بدون واژه مغارب دقت‌كنيم زيرا از پس روزها، شبها فرامي‌رسند كه با توجه به آيات بسياري از قرآن اختلاف ليل‌ونهار و پديدآمدن شب‌وروز و فصول سال براي زندگي و آسايش موجودات مادي است و از آنجا كه ساكنين آن جايگاهها، مادي نيستند و نيازي به آسايش ندارند، خداوند واژة مشارق را بدون واژة مغارب به‌كارگرفته، زيرا جهان فرشتگان جهاني مادي نيست، بلكه جهاني پر از نور، و نور در نور است و تاريكي و مرگ به آن راه ندارد.
بدين ترتيب خداوند مي‌خواهد به ما بفهماند كه سخن قرآن پيچيده نيست، بلكه همه چيز را مشخصاً نشان‌داده و بيان‌داشته، و تنها اين مي‌ماند كه در آن تدبركنيم و با پرهيز از پيشداوري‌ها و كج‌فهمي‌هاي خود، درست را از نادرست، و حق را از ناحق بازشناسيم.
آية 31: به زودي به حساب كار شما خواهيم رسيد، اي دو گرانمايه(ثقلان: جن‌وانس) خداوند كريم رسيدگي به حساب را نيز نعمت الهي تلقي‌كرده‌است.؛ زيرا موجب مي‌شود از موقعيت خود در دنيا بهتر بهره‌برداري‌كنند؛ علاوه‌ بر اينكه اجراي خود جاي شكر دارد.

3 ـ توانايي جن و انس بر بيرون‌رفتن از جوّ زمين

آيه 33 : يا معشرالجن والانس ان‌استطعتم ان تنفذوا من اقطارالسموات والارض فانفذوا لاتنفذون الا بسلطان
تعريف واژه‌ها:
نفوذ = گذركردن(به سختي) ان تنفذوا = كه ‌به سختي بگذريد
اقطار = 1. جهات چهارگانه 2. ناحيه‌ها، بخش‌ها 3. اطراف
السموات و الارض = جهان پيدا
سلطان = غلبه ـ اقتدار ـ دليل روشن ـ حجت تمام
بنابراين، ترجمة آيه 33 سورة الرحمن چنين مي‌شود: اي جماعت جن و انس اگر توانايي داريد از جهت‌هاي چهارگانة كيهان بگذريد، پس بگذريد. نتوانيد گذشت مگر به سلطه و غلبه (دست‌يابي به وسايل لازمة اين كار).
اين آيه شريفه كه مشابهي در قرآن ندارد و از محكمات قرآن است، با استفاده از كلماتي چون «انفذوا» و «اقطار» و «سلطان» هم به جن و انس يادآوري‌كرده كه مي‌توانند از جو زمين بگذرند، و هم گوشزد مي‌كند كه اين كار،‌ ساده نيست بلكه بايد موفق بر رفع مانع‌ها و ساختن وسايل آن شوند.

4. چهره و پيكر جن

آيات 41-39 : پس در اين روز از گناه انس و جن پرسيده‌نمي‌شود… مجرمين با چهرة خود شناخته‌مي‌شوند. از موي پيشاني و پاها(گرفته) و در آتش افكنده‌مي‌شوند.
از اين آيات متوجه‌مي‌شويم كه:
ـ جن خطاكار مانند انسان خطاكار، اعمالش درصورت ظاهرش تأثيردارد.(اثرگذاري روان بر جسم).
ـ جن‌ها مانند انسان‌ها پيشاني دارند و مي‌توان گفت صورت ظاهرشان يكي است.
ـ از نظر شكل بدن و سازوكار جسماني نيز مانند انسان‌اند. زيرا به مانند انسان دو پا دارند.
آية 179 سورة‌ اعراف نيز تساوي جن و انس را از نظر داشتن دل،‌ چشم و گوش مورد تأييد قرارمي‌دهد.
اين آيات پاسخي‌ است به آنان كه جن را با پيكر و سيمايي غير از شكل و شماي انساني تصورمي‌كنند.

5 ـ وصف بهشتهاي چهارگانه

آيات 56-46 : و براي كسي كه از مقام پروردگارش بترسد،(من خاف مقام ربه) دو بهشت وجود دارد… در آنهاست انواع ميوه‌ها و نعمتها… در آن دو بهشت، دو چشمه روان است… در آن دو بهشت از هر ميوه‌اي دو جفت است… در حالي‌كه تكيه‌زنندگانند بر بسترهايي كه آستر آنها حرير است و ميوه‌چيني دم دستشان است… در آن بهشتها زنان خمارچشمي هست كه دست كسي از جن و انس بدانها نرسيده.
از اين آيات مشخص مي‌گردد كه تمايلات جن و انس نيز مانند يكديگر است: علاقه به جنس مخالف، خوراكهاي نيكو، پوشش خوب، بهره‌وري از صفاي طبيعت و …
با توجه به اينكه در هيچ جاي قرآن چنين آياتي كه حكايت از دو بهشت كند وجود ندارد، و با توجه به اينكه ويژگيها و نعمتهاي اين دو بهشت عيناٌ مانند يكديگر است، اختصاص داشتن هر يك از اين دو بهشت به يكي از دو گرانمايه(جن و انس) معقول‌تر به نظر مي‌رسد تا اينكه شرح‌وتفصيل ديگري براي آن درنظرگيريم.
خداوند كريم در آيات ديگري از قرآن، ‌دوزخ را محل و مأواي انسانها و جنهاي گنهكار مقرركرده و جمع‌شدن جن و انس در يك جا را نوعي شكنجه تلقي‌نموده، بويژه اينكه در آياتي مجادله و گناه خود را به گردن ديگري انداختن را بين جن و انس در دوزخ بازگو مي‌كند.(كه در پايان خواهد آمد) خداوند در اين سوره(الرحمن) مي‌خواهد به جن و انس بفهماند كه اين نعمتي بسياربزرگ است كه براي هريك از شما، بهشت‌هاي جداگانه‌اي مقرركرديم و عدالت را درمورد شما رعايت نموده و اين بهشت‌هاي اختصاصي را كاملاٌ شبيه يكديگر ايجادكرده‌ايم. حال كداميك از نعمتهاي پروردگارتان را تكذيب مي‌كنيد؟
علاوه بر اين، خداوند مي‌خواهد به جن و انس بفهماند اگر شما را در دنيا اختلاف نهاديم و يكي را از اين نظر كه روح الهي داده و تعليم اسماء نموده‌ايم بر ديگري برتري داده‌ايم، آنهم براي اينكه انسان خداوند را بهتر بشناسد و بهتر ستايش كند، دليلي ندارد كه در پاداش آخرت نيز بين شما اختلاف گذاريم، بلكه هر يك از شما به تناسب تواني كه داشته‌ايد، اگر به وظايف خود عمل‌كرده‌باشيد، شايستة رحمت كامل الهي خواهيدبود.(لايكلف‌الله نفساٌ الا وسعها)
اين نيز از سوي خداوند در طبيعت تمامي موجودات نهفته‌شده‌است كه‌: «كبوتر با كبوتر، باز با باز، كند همجنس با همجنس پرواز». بنابراين اگر خداوند اراده مي‌كرد كه هر دو گرانمايه را در يك بهشت جمع كند، هم بي‌عدالتي بود و هم از سنت خويش عدول كرده بود، كه اين دو با ذات باري‌تعالي منافات دارد. چون جن و انس از يك سنخ و از يك جنس نيستند و برخي اختلافها، حتي اختلافهاي ريشه‌اي با يكديگر دارند كه موجب ناراحتي هريك از آنها مي‌شود، هنگامي كه با يكديگر به‌سربرند، بي‌اعتنايي به اين ويژگيها، از بهشت عدالت الهي كه آن‌همه وصف آسايش و آرامش آن شده است، بعيد به نظر مي‌رسد. به عبارت ديگر همان‌گونه كه در اين جهان نمي‌توانستند با يكديگر اختلاط و امتزاج داشته‌باشند،‌ در آخرت نيز بايد چنين باشد.
آيات 74-62 : بجز اين دو بهشت، دو بهشت ديگر نيز هست… از خرمي به سبزي مي‌زنند… در آن دو بهشت دو چشمة جوشان وجود دارد… در آنها ميوه و خرما و انار وجود دارد… در آنهاست زنان نيكوروي… حوران خمارچشم در خيمه‌ها… كه كسي از جن و انس قبلاٌ با آنها تماس‌نداشته‌است.
وصف دو بهشت اول:
‌1- ذواتا افنان 2- عينان تجريان 3- فاكهه 4- متكئين علي فرش 5- قاصرات‌الطرف
وصف دو بهشت دوم:
1- مدهامتان 2- عينان نضاختان 3- فاكهه و نخل و رمان
4- خيرات حسان 5- حور مقصورات 6- متكئين علي رفرف خضر

6 ـ تعريف زوجهاي سه‌گانه در سورة واقعه

آيات سورة الرحمن صراحت‌داشتند بر اينكه بهشتهاي چهارگانه دو به دو با يكديگر برابرند. اكنون اين پرسش به ذهن مي‌آيد كه با وجود اينكه دو بهشت يكسان اول وجود دارد و هيچ نقصي هم در آنها نيست،‌ پس دو بهشت يكسان دوم، كه البته با دو بهشت يكسان اول، تفاوتهايي نيز دارد، براي چه ايجاد شده است؟ و براي چه خداوند اين اضافه را نعمتي بزرگ تلقي مي‌كند؟
براي يافتن پاسخ، به سورة«واقعه» كه در قرآن پس از اين سوره آمده‌است، رجوع مي‌كنيم:
ياداوري: همان‌گونه كه در پيش‌گفتار آمد، بسياري از سوره‌هاي قرآن، خطابشان به هر دو جن و انس است، كه سورة واقعه يكي از آنهاست و در آن هيچ نشاني از اينكه مخاطب‌هاي آن(كه داراي خطابهاي بسياري نيز هست) تنها انسان باشد،‌ نمي‌توان يافت. و چون به دنبال سورة الرحمن آمده است، مطالبش نيز دنبالة آن محسوب مي‌گردد.
آيات 7 تا 11 سورة واقعه: و كنتم ازواجاٌ ثلاثه. فاصحاب‌الميمنه، ما اصحاب الميمنه و اصحاب المشئمه ما اصحاب‌المشئمه، والسابقون‌السابقون، اولئك‌المقربون.
اين آيات كه مشابهي در قرآن ندارند در وصف روز جزاست. خداوند با زمان ماضي افعال را به‌كاربرده‌است و به جن و انس مي‌فرمايد: و بوديد(خواهيدبود) جفتهاي سه‌گانه:
1- اصحاب ميمنه (يمين ـ دست‌ راست )، نيكوكاران باايمان
2- اصحاب مشئمه (شمال ـ دست‌ چپ)، بدكاران بي‌ايمان
3- السابقون‌السابقون پيشي‌گيرندگان صف اول‌ در ايمان كه مقربان درگاه الهي‌اند.
يعني اينكه در روز قيامت، جن و انس هريك به اين سه دسته تقسيم مي‌شوند و زوجهاي سه‌گانه را تشكيل‌مي‌دهند.
وصف بهشت سابقون‌السابقون(مقربون):
1- في جنات‌النعيم 2- علي سرر موضونه متكئين 3- ولدان مخلدون 4- ماء معين 5ـ فاكهه مما يتخيرون 6- لحم طير مما يشتهون 7- حور عين 8- قيلاٌ سلاماً سلاماً 9- روح و ريحان و جنت نعيم
وصف بهشت اصحاب‌اليمين:
1- في سدر مخضود 2- طلح منضود 3- ظل ممدود 4- ماء مسكوب
5 - فاكهه كثيره 6- فرش مرفوعه 7- سلام لك من اصحاب اليمين

مفهوم ‹ازواجاً ثلاثه›(زوجهاي سه‌گانه):

هرگاه آيات سورة واقعه را با آيات سوره الرحمن در مورد ازواج ثلاثه يا زوجهاي سه‌گانه و بهشت‌ها و دوزخشان با يكديگر مقايسه و تركيب‌كنيم، نمودار زير به دست مي‌آيد:
در اين نمودار اصحاب‌المشئمه(بدكاران بي‌ايمان) از جن و انس نيز يك زوج را تشكيل‌مي‌دهند كه جايگاه هردو بدون هيچ واسطه و يا تفاوتي در دوزخ است. آيات گوناگوني مؤيد اين است كه همة دوزخ از اين دو نوع پرخواهدشد؛ ولي دو آية زير تأييدي بر ‹قرينگي› و همزماني واردشدن اين جفت‌‌هاست:
احشروا‌الذين ظلموا و ازواجهم و ما كانوا يعبدون من دون الله فاهدوهم الي صراط‌الجحيم(صافات:22،23)
ترجمه: گردهم‌آوريد كساني را كه ستم‌كردند،‌ و جفت‌هاي آنها را و آنچه را كه مي‌پرستيدند از غيرخدا‌؛ پس آنان را به راه دوزخ راهنمايي‌كنيد.
در اين دو آيه، يادكردن از اين جفت‌ها، نگاه ويژه‌اي است كه خداوند با توجه به آية ‹وكنتم ازواجاً ثلاثه› بر وجود جفتي از جن براي انسان و يا جفتي از انسان براي جن از نظر همزماني و همسنگي در دوزخ دارد. علامه طباطبائي شبيه به اين نظر را دارند؛ ولي چون به آيات 36 تا 38 سورة زخرف استنادمي‌كنند، ‹ازواج› را قرينگي در زمينة داشتن همنشيني از شياطين دردنيا يادمي‌كنند، درصورتي كه نكتة ظريفي كه يادشد، نبايد در تفسير آيه از نظردورشود. با اين حال ايشان نيز اين نظر را كه در برخي ترجمه و تفسير‌ها آمده و ‹ازواج›،‌ را ‹همسران كافر› تفسير و ترجمه‌كرده‌اند،‌ ضعيف مي‌دانند.

7 ـ سير نزولي ايمان در طول تاريخ

خداوند كريم در سورة واقعه و در وصف زوجهاي سه‌گانه، گذشته‌ از وصف وضعيت بهشت و بهشتيان جن و انس، تركيب افرادشان را نيز از نظر تاريخي بازمي‌گويد:
الف ـ سابقون‌السابقون يا مقربون، مركب از جمعي(مثلا 80 درصد) از اولين (پيشينيان) و كمي(مثلاٌ 20 درصد) از آخرين(پسينيان).
ب ـ اصحاب يمين متشكل از جمعي از پيشينيان و جمعي از پسينيان(پنجاه، پنجاه)
بنابراين، مشخص مي‌گردد كه منحني ايمان در طول تاريخ زندگي جن و انس رو به پايين رفته‌است. يعني هرچه زمان گذشته، ميزان ايمان كم‌شده‌است. و اين درحالي‌است كه اجتماعات جن و انس روزبه‌روز فزوني‌يافته و گسترده‌ترشده‌است. بويژه آنكه سابقون در ايمان كه تأثير و اهميت ايمانشان بسيار بيشتر است، در ميان پيشينيان جن و انس بيشتر بوده‌است تا پسينيان.
منحني جمعيت‌ها با گذشت زمان روبه‌افزايش است.
منحني ايمان با گذشت زمان روبه‌كاهش است. از آنجا كه خداوند كريم جن و انس را براي ايمانشان و شناختشان از پروردگار خلق‌كرده‌است، هنگامي‌كه اين سير نزولي ايمان به صفر برسد، ديگر لزومي بر سير عادي امور جهان نمي‌بيند و آنگاه است كه جهان با «واقعه»‌اي بس عظيم و دگرگون‌كننده روبه‌رو خواهدشد، كه خداوند اين سوره را بدين عنوان خوانده‌است.

فصل سوم: سورة ناس

به نام خداوند بخشنده مهربان. بگو پناه‌مي‌برم به پروردگار مردم، پادشاه مردم. خداي مردم. از بدي وسوسه‌كنندة پنهان‌شونده(شيطان رجيم). آنكه وسوسه كند در سينه‌هاي مردم، از جن و انس.
كاربرد واژة ‹ناس› به معناي ‹مردم› در قرآن كريم تنها براي انسانها نيست بلكه شامل مردم جن نيز مي‌شود. از جمله در سورة حج آيات 18 و 75. البته قرآن كريم واژة « ناس» را به معناي ‹انسان› نيز به كار برده كه نمونه‌هاي آن در آخر اين سوره و در آية «لأملأن جهنم من‌الجنه و الناس اجمعين» آمده‌است.

1 ـ شيطان كيست؟

و هنگامي كه به ملائكه گفتيم بر آدم سجده كنيد، پس سجده كردند، مگر ابليس كه از جن بود. پس، از فرمان پروردگارش سرپيچيد. خداوند از او پرسيد چرا سجده نكردي؟ چه چيز تو را از سجده‌كردن بر چيزي كه من او را با دو دستم(بي‌واسطه)‌ آفريدم مانع‌شد؟ تكبر مي‌كني يا فكر مي‌كني واقعاٌ خيلي بزرگي؟ و ابليس پاسخ‌داد: من از او بهترم. مرا از حرارت آفريدي و او را از گل‌ماندة خشك‌شده آفريدي. چرا من به او سجده‌كنم؟ خداوند به او گفت: از مقام و منزلت فعلي پايين بيا! از اين پس تو اخراجي درگاه من، و از پست‌شدگان و خواران روزگاري. تا روز قيامت هم لعنت من بر تو باد. ابليس گفت: اگر تا روز قيامت مهلت مرا به تأخير بياندازي، به تو نشان خواهم‌داد كه چگونه فرزندان اين موجودي را كه بر من ترجيحش‌دادي ريشه‌كن‌مي‌كنم، مگر بعضي‌ها را. خداوند درخواست او را قبول‌كرد. اما ابليس كه اكنون «شيطان» شده‌بود گفت:«چون مرا گمراه كردي، پس به بزرگواريت سوگند كه من هم تمام آنها(جن و انس) را فريب مي‌دهم و گمراه مي‌كنم. سر راهشان مي‌نشينم و از راه راست تو منحرفشان مي‌كنم و از هر سو و با روشهاي مختلف با آنها روبه‌رومي‌شوم. و خواهي ديد كه بيشتر آنها شكرگزار تو نخواهند‌بود، مگر عدة كمي كه بندگان«مخلص»‌ تو هستند. خداوند گفت:«تو درست مي‌گويي همين است راه راستي كه به درگاه من ختم‌مي‌شود. و تو بر«بندگان من» (بندگان واقعي)‌چيره‌نخواهي‌شد،‌ مگر آن دستة گمراه كه از تو پيروي مي‌كنند. من هم درست و صريح به تو مي‌گويم كه جهنم را از همگي شما، تو و آنان(از جن و انس)كه از تو پيروي‌كنند، پرخواهم كرد. و اين، بهترين مجازات شماست. حالا ديگر با خفت و خواري بيرون شو و هركس را كه توانستي با صدا و ندايت گمراه‌كن، با لشگريان سواره و پياده‌ات بر آنها تاخت‌وتازكن و در اموال و فرزندانشان اشتراك‌كن. و وعده‌هاي خوش برايشان ابرازكن، وعده‌هاي شيطاني كه جز فريب و نيرنگ چيزي نيستند. ‌و البته كه وعده‌گاه همگي شما جهنم است. با اين وجود، تو بر«بندگان من»‌ مسلط نخواهي‌شد. (‌50 كهف، 79ـ71 ص، 25ـ11 اعراف، 127ـ116 طه، 44ـ28 حجرات، 39ـ32 بقره و 68ـ63 اسراء)
… و اين بود چهرة جامعي از شيطان رجيم كه قرآن كريم در آيات پراكنده از او ترسيم‌كرده‌است:
از ستيزه‌گويي‌هاي ابليس با خداوند چنين برمي‌آيد كه پيش از آنكه ابليس از فرمان الهي سرپيچي‌كند و به صورت«شيطان» درآيد، شيطان و شياطيني وجود نداشته‌است كه جنها را كه هزاران سال پيش از انسان برروي زمين زندگي مي‌كرده‌ اند، اغوا كند. بنابراين جنها در دورانهاي اوليه و چندين‌هزار‌سالة تاريخ خود، يعني پيش‌ از خلقت«آدم»، كمتر در معرض خطا و گناه بوده‌اند. و صرفاً از طريق نفس ممكن بوده است كه اغوا شوند. بنابراين به عبادت و بندگي خداوند مي‌پرداخته‌اند و كمتر از فرمانش سر‌مي‌پيچيدند. و در نتيجه مي‌توان گفت كه جوامع جني، جوامعي الهي بوده كه كمتر در آن فسوق و فحشاء جريان داشته، به حدي كه از بين آنان، كساني از جمله ابليس به درجة«قرب الهي» و «ملك» شدن رسيده‌بودند.
اينجاست كه اين فكر به‌ ذهن ‌خطورمي‌كند كه به احتمال قوي مصداق«السابقون السابقون»‌، «اولئك‌المقربون» ـ در مورد جنها ـ جنهاي دورانهاي پيش از خلقت آدم ابوالبشر باشد. زيرا هنگامي كه «‌آدم»(ع) همراه با «روح الهي» و «علم اسماء» بر روي زمين آمد،‌ و از او نبيين و مرسلين و صالحين برانگيخته‌شدند، ديگر قابل مقايسه با جن نبود، بلكه‌ گوي سبقت را او ربوده‌بود.

2 ـ شياطين كيستند؟

ويژگي‌‌هايي كه قرآن كريم با آنها چهرة شياطين را تصويركرده‌است:
الف ـ بدين سان براي هر پيامبري دشمني از شياطين انس و جن قرار داديم كه وحي مي‌فرستند بعضي از آنها براي بعضي ديگر، ‌سخنان بيهوده را به فريب و نيرنگ(انعام: 112) از اين آيه نتيجه‌مي‌گيريم كه:
1ـ انسانها و جنها از خود شيطان‌هايي دارند.
2ـ مشيت الهي براي پيامبران دشمناني از شيطان‌هاي جن و انس قرارداده‌شده‌است.
3ـ شيطان‌هاي انسان‌ در بين انسان‌ها و شيطان‌هاي جن در ميان جن‌ها، با نيرنگ القاء شبهه مي‌كنند.
ب ـ و “هر‌كس” رو برتابد از ياد خداوند رحمن، بر‌مي‌انگيزيم برايش شيطاني، پس او هميشين وي است و همانا بازداردشان از راه(راست) و پندارند كه ايشان راه‌يافتگانند؛ تا هنگامي كه آيد نزد ما(در روز قيامت) گويد كاش ميان من و تو(اي شيطان همنشين) دوري دو مشرق( يا دو دنيا كه مشرق‌هاي جداگانه‌اي دارند) بود، كه چه همنشين زشت و بدي است. (زخرف: 36 تا 38)
همان‌گونه كه قبلا‏ً ذكر شد قرآن كريم براي هر دو ثقل نازل شده‌است. به همين دليل طبق روش خويش مشخص نمي‌كند مخاطبش انسان است و يا جن و كلمات عام و شاملي را به كار مي‌برد كه در‌برگيرندة هر دو ثقل باشد؛ مانند واژه “ هر‌كس” در آيه فوق، و نيز مواردي كه در آيات ذيل وجود دارد:
ج‌ ـ‌ و همانا شياطين وحي مي‌كنند به “دوستان خود“ تا هنگامي كه درستيزند با شما. ( انعام: 121)
د ـ ما شياطين را دوستان “كساني” كه ايمان نمي‌آورند قرارداديم. (اعراف: 27)
هـ ـ نديدي كه ما شياطين را فرستاديم بر ‹كافرين› تا بيازارند آنها را آزردني؟ (مريم: 83)
و ـ آيا آگهي‌تان دهم كه ‹بر چه كسي› شياطين فرودمي‌آيند؟ فرودمي‌آيند بر هر دروغ‌پرداز گنهكاري. (شعراء: 221)
ز ـ مانند “آنكه” فريفتندش شياطين در زمين حيران. (انعام: 71)
ح ـ “كساني” كه تبذير مي‌كنند برادران شياطين‌اند. (اسراء: 27)
ط ـ و چون با مؤمنان برخورد كنند، گويند ايمان آورديم و هرگاه با شياطين خود خلوت كنند، گويند كه ما با شمائيم، جز اين نيست كه ما استهزاءكنندگانيم. (بقره: 14)

فصل چهارم: جن را بهتر بشناسيم
1ـ جن و منظور از آفرينش او

الف ـ و نيافريدم جن و انس را مگر اينكه بندگي كنند مرا (ذاريات-51)
¬منظور خداوند از آفرينش جن و انس يكي است و آن بندگي و فرمانبرداري از اوست. بندگي نياز به شناخت خداوند دارد. بدين دليل عرفا گفته‌اند كه منظور از ليعبدون، ليعرفون است. يعني تا بشناسند مرا.
¬ آنچه كه از احاديث برمي‌آيد، بندگي و پرستش خداوند، از راه “عمارت ارض” يا ‹آباداني زمين› صورت‌مي‌گيرد.
يعني اينكه جن و انس بكوشند تا با علم و هنر خويش، زمين را از هر نوع فساد و تباهي پاك كنند. از سويي سطح زمين را با كشاورزي، دامپروري و ايجاد باغ و بوستان، و ساختمانهاي نيكو آباد سازند؛ و از سوي ديگر در بين مردمان روي زمين، صفا و صميميت و عشق و محبت ايجاد كنند. به همين دليل، در دين مبين اسلام، كساني كه “مفسد في الارض” يا فسادكننده در زمين‌اند، “مهدورالدّم” شناخته شده و شايسته محو شدن از روي زمين‌اند، چرا كه اعمالشان با علت وجودي‌شان مباينت دارد.
ب ـ اي جماعت جن و انس، آيا نيامد براي شما فرستادگاني از شما كه بسرايند بر شما آيتهاي مرا و بترسانند شما را از رسيدنتان بدين روز؟ (انعام: 130)
¬ “رسل الهي” هم از بين جنها براي جنها و هم از بين انسانها براي انسانها برگزيده شده‌اند. ولي “ انبياء الهي” فقط از بين انسانها براي جنها و انسانها برانگيخته مي‌شده‌اند؛ زيرا انسان كامل از روح و اسماء الهي بهره‌ور است. چنانكه خاتم‌النبيين(ص) براي هر دو نوع جن و انس مبعوث شده‌اند. سورة جن گواه اين موضوع است. و نيز آيات 31-29 سورة احقاف كه در آغاز گذشت.

2ـ جن در خدمت حضرت سليمان(ع)

الف ـ و به داوود سليمان را بخشيدم. بنده خوبي است. اوست انابه‌كننده. هنگامي كه شامگاهان اسبان تيزرو بر او عرضه شد، پس گفت به‌درستي كه من دوست داشتم دوستي اسب را نسبت به ذكر پروردگارم تا پنهان شد (خورشيد) در حجاب. (اي ملائكه پروردگارم) برگردانيد به من. پس شروع كرد مسح‌كردني به ساقها و گردنها(ي اسبها). و به تحقيق آزموديم سليمان را و انداختيم بر كرسي او جسدي را پس انابه كرد. گفت پروردگارا بيامرز مرا و ببخش مرا آن نوع پادشاهي كه سزاوار نباشد براي احدي پس از من. به‌درستي كه تويي بي‌نهايت بخشنده. پس مسخر كرديم براي او باد را كه مي‌رفت به فرمان او به آهستگي هر جا كه اراده مي‌كرد. و شياطين را كه هر يك بنّاء و غوّاص بودند، و ديگران را كه در غل‌وزنجير شده بودند. (آيات 38-30 سوره ص)
¬ حضرت سليمان بن داوود قبل از اينكه به پادشاهي برسد به اسبان تيزرو بسيار علاقع‌مند بود و اين علاقه او به اسبان تيزرو و زيبا چنان او را شيفته نموده بود كه از ذكر خداوند غافل مي‌شود. و در نتيجه خداوند از او زهرچشمي مي‌گيرد. پس از آن خداوند او را مورد آزمون قرار مي دهد. او در آزمايش موفق مي‌شود و دوباره به خداوند روي‌مي‌آورد. سپس از خداوند درخواست مي كند نوعي پادشاهي نصيب او كند كه به كسي تا آن زمان نداده‌باشد و پس از آن نيز به كسي ندهد. خداوند درخواست او را اجابت مي كند و از سويي باد را مسخر او مي نمايد تا او را به هر جا كه اراده كند ببرد. ( بسيار راحتتر و بهتر و هموارتر از اسبان تيزرو، بويژه آنكه مي‌توانسته مناظر روي زمين را نيز از بالا ببيند و از اين طريق ديد او بسيار گسترده‌تر مي‌شده‌است) از سوي ديگر خداوند جن‌هاي بدكار را مسخر او مي‌‌گرداند تا براي او ساختمان و سازه‌هاي ديگر بسازند و عمليات نظامي،‌ رزمي و زيرآبي انجام دهند. جنهايي‌ را هم كه مخل و مزاحم بودند، دربند و زنداني مي‌كند. (اين عده شايد همان جن‌هاي بدكاري بودند كه برعليه حكومت او با آموخته‌هايي كه از هاروت وماروت گرفته بودند، اقدام كرده و شايسته زنداني شدن بودند. (اين مورد در شرح آية 102 سورة بقره خواهد آمد). همة اينها به اين دليل بود تا او به حكومت مطلقه خويش به اجازه خداوند ادامه دهد؛ و بدين ترتيب بر زمين و هوا و دريا تماماً مسلط شده بود.
اين است پادشاهي خداداده و خداي‌گونة واقعي كه از نظر نيروهاي زميني و دريايي و هوايي بر هر چيز چيره باشد و كسي ياراي مقاومت در برابر او را نداشته باشد.
¬جنهاي بدكار (شياطين) كه در خدمت حضرت سليمان كارمي‌كردند، در اين آيات به سه دسته تقسيم شده اند:
1ـ كساني‌كه كارهاي زيردريايي انجام‌مي‌دادند و ناوگان دريايي و زيردريايي او را تشكيل‌مي‌دادند.
2ـ كساني كه به امورساختماني اشتغال داشته و با توجه به آيات 14ـ12 سوره سبأ سازه‌ها و پيكره‌هاي عظيم براي او مي‌ساختند.
3 ـ سومين گروه، زنداني حضرت بودند. اين گروه، همان‌گونه كه گفته شد، احتمالاً بر عليه حكومت او اقدام‌كرده‌بودند، به نحوي كه نه مي‌شد آنان را جزء دو گروه ديگر قراردهد و از آنان بهره‌برداري‌كند، و نه مي‌شد آنان را قتل عام كند.
ب ـ و براي سليمان باد را (مسخرساختيم) سخت‌وزنده، روان مي‌شد به فرمان او به سوي سرزميني كه بركت‌نهاديم در آن و بوديم به هرچيزي دانا. و از شياطين، آنان را (مسخركرديم) كه به دريا فرومي‌رفتند براي او،‌ و كار ديگري جز آن انجام‌مي‌دادند،‌ و مواظب آنها بوديم.(انبياء:81 و82)
¬حضرت سليمان به وسيلة باد كه خداوند به فرمان او قرارش داده‌بود،‌ از راه هوا به سرزمين پربركت مي‌رفت. جن‌هاي زير فرمان او نيز به زير درياها و اقيانوس‌ها مي‌رفتند و كارهايي را كه به آنها واگذارشده‌ بود،‌انجام‌مي‌دادند؛ و خداوند به‌وسيلة فرشتگانش مراقب آنان بود تا دست از پا خطانكنند. بدين ترتيب معلوم مي‌شود كه جن‌ها در زير آب‌هاي كرة زمين كارهاي بسيارمهم و بزرگي انجام‌مي‌داده‌اند،‌ به گونه‌اي كه دقيقاً زير نظر قرارداشتند.
به نظرمي‌رسد اكنون كه باستان‌شناسان شاخه‌اي علمي زير عنوان باستان‌شناسي زير آب تدوين كرده‌اند،‌ بر مبناي يافته‌هايي از اين دست بوده كه آنان را به ايجاد چنين شاخه‌اي ملزم‌كرده‌است.
ج ـ و براي سليمان باد را(به زير فرمانش دراورديم) پيشين يك ماه و پسين يك ماه؛ و روان‌ساختيم براي او چشمة مس را و از جن كساني را كه كارمي‌كردند پيش رويش به دستور پروردگار او،‌ و آن‌كس‌ كه از فرمان ما سرپيچي مي‌كرد،‌ از عذابي سوزان او را مي‌چشانيديم. مي‌ساختند براي او هرچه كه مي‌خواست از پرستشگاه‌ها و پيكرها و جام‌هايي مانند آبگينه‌ها و ديگ‌هايي برجاي‌نشانده(ثابت و غيرقابل حمل از جنس سنگ و مانند آن)… پس هنگامي كه گذرانديم بر او(سليمان) مرگ را، راهنمايي نكرديم بر مرگ او جن‌ها را جز جانوري زميني(موريانه) كه مي‌خورد چوبدستش را(كه بر آن تكيه‌كرده‌بود). پس هنگامي كه به‌روي‌‌درافتاد، جن‌ها دريافتند اگر غيب‌ مي‌دانستند،‌ در عذابي‌خواركننده باقي نمي‌ماندند.(سبأ: 12تا14‌)

نتيجه‌گيري:

1. بنا بر مشيت الهي برخي جن‌ها زير فرمان حضرت سليمان قرار‌گرفتند تا با استفاده از سنگ و مس، براي او سازه‌هاي عظيم، گوناگون و هنرمندانه بسازند.‌
2. حكومت حضرت سليمان بر جن‌ها، حكومتي كاملاً ديكتاتوري بوده،‌ به‌گونه‌اي كه پس از مدتي كه از مرگ وي گذشته‌بود،‌ جن‌ها جرأت نمي‌كردند نزدش بروند و علت ثابت‌ماندنش را در يك جا جوياشوند. تا اينكه موريانه چوبدستي حضرت را مي‌خورد و جسد بي‌جانش بر زمين مي‌افتد. آنگاه جن‌ها متوجه مرگ او ‌شده و از ادامة كارهاي سخت و طاقت‌فرسا رهامي‌شوند.
3. جن‌ها مانند انسان‌ها از غيب آگاهي ندارند.
د ـ گفت (به حضرت سليمان) ديوي(عفريتي) از جن من آن(تخت بلقيس ملكة سبأ) را براي تو مي‌آورم، پيش از آنكه از جاي خود برخيزي؛ و من بر اين كار توانا و امينم. گفت آنكه نزدش بود دانشي از كتاب (علم كتاب يا دانش آگاهي به رمز و رازهاي طبيعت) من آن را پيش از آنكه مژه‌ بر هم بزني برايت مي‌آورم. (نمل: 39 و 40)
عفريت: النّافذ في‌الامر مع دهاء من‌الانس و الجن و الشياطين ـ المنجد(كسي كه با هوش خويش كار را به انجام‌مي‌رساند،‌ از انسان و جن و شيطان‌ها.)

نتيجه‌گيري:

1. برخي يا نوعي جن‌ها قدرت آن را دارند كه چيز سنگيني را از جايي به فاصلة چند هزار كيلومتر در زماني بسيار كوتاه،‌مثلاً چند ثانيه به جايي ديگر انتقال دهند. يعني قدرت طي‌الارض و قدرت حمل چيزهاي سنگين را دارند.
2. خداوند كريم در اين دو آيه هم مي‌خواهد قدرت خارق‌العادة جن‌ها و يا حداقل برخي جن‌ها را به ما نشان ‌دهد و هم اينكه بگويد انساني كه از دانش كتاب(علم اسماء و آگاهي به رموز آفرينش) بهره‌اي داشته باشد،‌ از نظر قدرت و سرعت و ديگر ويژگي‌ها ازجن بالاتر است. در اين مقام معناي ‹علم آدم‌الاسماء كلها› در مقايسه با جن وملائكه روشن‌تر مي‌شود. زيرا از آنجا كه فرشتگان از جمله ابليس جني بهره‌اي از ‹روح الهي› نداشتند،‌ نتوانستند حامل ‹اسماء› بشوند،‌ ولي آدم عليه‌السلام به واسطة داشتن روح الهي از آزمايش با سربلندي به درامد؛ و فرشتگان تأييد و نيز اعتراف كردند كه:‌ لاعلم لنا الا ما علمتنا(بقره: 30‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تا33)
هـ ـ و پيروي‌كردند آنچه را كه مي‌خوانند شياطين بر ملك سليمان، و سليمان كافر نشد ولي شياطين كافر شدند. مي‌آموختند به مردم جادو را و آنچه فرستاده‌شده‌بود بر دو فرشتة هاروت و ماروت در ‹بابل› و نمي‌آموختند آن دو كسي را مگر اينكه مي‌گفتند جز اين نيست كه ما آزموني (براي شما) هستيم، زنهار كافر مشو. پس (شيطان‌ها) فرامي‌گرفتند از آن دو آنچه را كه به‌وسيلة آن جدايي مي‌افكندند ميان مرد و زنش، و زيان نمي‌رسيد به كسي از آن، جز به اذن خدا و ياد مي‌گرفتند آنچه را كه زيان مي‌رساند به آنها و سودي نمي‌رساندشان.(بقره: 102)

نتيجه‌گيري:

1. دو فرشته به نام‌هاي هاروت و ماروت(نام‌ها استعاري است و شايد تنها قرآني باشد و در تاريخ و باستان‌شناسي نام‌هاي ديگري داشته‌باشند) كه به بابل وارد شده‌بودند،‌ به اذن الهي و به منظور آزمودن مردم و با هشدار به آنان كه آگاهانه بهره‌برداري‌كنيد و موجب كفران شما واقع‌نشود،‌ روشهايي را براي كاربري در زندگي به مردم مي‌آموختند.
2. جن‌هاي بدكار اين آموخته‌ها را با توانايي‌هايي كه داشتند، در راه‌هاي انحرافي به ‌كارمي‌بردند و موجب جدايي ميان مرد و زنش مي‌شدند. در برخي موارد‌ خداوند اين زيان‌رساني را مجاز‌ مي‌شمرد.
3. در مقاطعي از تاريخ، بين زمين و آسمان به جز ارسال رسل و انبياء، به اذن الهي ارتباط‌هايي مستقيم نيز وجود داشته و زميني‌ها زير آموزش مستقيم فرستادگان فرازميني واقع مي‌شده‌اند. آية 75 سورة حج نيز به اين موضوع به‌روشني اشاره دارد و مي‌فرمايد خداوند از فرشتگان و مردمان رسولاني را برمي‌گزيند.
اين ارتباط‌ها موجب شده است پژوهشگراني همچون ‹اريك فون دنيكن› با استناد به آثار باقي مانده، بگويند كه در تاريخ كهن زمينيان، همواره چنين ارتباط‌هايي آن هم از سوي ديگرسياره‌ها با زمين وجودداشته‌است. شايد هم درست گفته كه ارزش آن را داشته تا خداوند از آنها در كتابش قرآن كريم يادكند. نمونه‌اي از سخنان وي در كتاب ‹الهه‌هاي گذشتگان› در شرح تصوير شمارة‌ 15:
وقتي كه موجود بالدار نياز به اسم پيدامي‌كند،‌ باستان‌شناسان(وقرآن نيز ـ نگارنده) خيلي راحت او را فرشته مي‌نامند. اين يكي نيز مانند بقيه همنوعانش، تكة جواهري به مچ دارد كه خيلي شبيه به ساعت است. به راحتي مي‌توان كلكسيوني از ساعت‌هاي فرشتگان آشوري جمع‌كرد.(آشور و ‹بابل› كه قرآن از آن يادكرده، در تاريخ كهن همواره قرين يكديگرند ـ نگارنده) تمام كتاب را مي‌توان به‌راحتي با تصاوير خدايان پرنده، آتش نفس كه به زمين آمده و زنان را آبستن مي‌نمودند، اشباع‌كرد.(به تعبير و ادب قرآن كريم: بين مرد و زنش جدايي مي‌افكندند. شايد به‌‌دليل آبستني جدايي افكنده‌مي‌شده ـ نگارنده) به خاطر همين است كه افسانه‌هاي خدايي(جني ـ نگارنده) به‌سرعت در نقاشي‌ها و كنده‌كاري‌ها نمايان‌شده‌اند. هيچ انتهايي براي تصاوير موجودات بالدار و وسائل عجيب در دستشان، نيست. عكسهايي از سيستم‌هاي ناشناختة خورشيدي و سياره‌هايشان بر روي مهرهاي استوانه‌اي شكل سومري‌ها و بابليان به‌چشم مي‌خورد.
و ـ و گرد آورده‌شد براي سليمان سپاهيانش از جن و انس و پرندگان. پس آنان براي تدبير امور سپاه به‌كارگرفته‌مي‌شدند.( نمل: 17)

نتيجه‌گيري:

1. در مقاطعي از تاريخ به گونه‌اي استثنائي جن‌ها با انسان‌ها همكاري داشته‌اند.
2. جن‌ها غير از بيگاري و امور ساختماني، جزء سپاهيان حضرت سليمان و در ركاب او مي‌جنگيدند.

3 ـ كثرت‌گرايي جن‌ها و روابط با انسان‌ها

و روزي كه(خداوند) همگي آنها را گردآورد،(گويد) اي جماعت جن!‌ به‌درستي كه فراواني گزيديد از انس. و گفت دوستان آنان از انسان‌ها، پروردگارا بعضي از ما از برخي ديگر بهره‌مند شدند و مهلتي را كه به ما داده‌بودي به‌سرامد. (خداوند)گفت دوزخ جايگاه شماست و هميشه در آن خواهيد بود؛ مگر آنكه را كه خدا بخواهد. همانا پروردگارت بسيارحكمت‌دان و بسيارداناست. و اينچنين ما برخي از ستمگران را با برخي ديگر دوستي مي‌دهيم به‌سبب آنچه كه به‌دست‌مي‌آوردند.(انعام:‌ 128، 129)

نتيجه‌گيري:

1. جماعت جن ازجماعت انس در روز جزا بيشتر است. علت اين موضوع يكي پيش بودن آفرينش جن نسبت به انسان است كه چندين هزار سال را شامل مي‌شود؛ و ديگر علاقة جن‌ها به توالد و تناسل است. يافته‌هاي باستان‌شناسان نيز اين دو عامل را(بدون توجه به جني بودن‌) مورد تأييد قرارمي‌دهد.
2. جن‌ها يا انسان‌هاي ستمگر با يكديگر دوستي و ارتباط برقرارمي‌كرده‌اند؛ اين ارتباط‌ها در مقطع يا مقطع‌هايي از تاريخ و با مجوز الهي صورت‌گرفته و سپس قطع‌شده‌است.(بلغنا اجلنا الذي اجّلت لنا)
3. قرآن كريم در بيان نقل حوادث انساني اين جهان،‌ سه روش را مد نظردارد:
ـ حوادثي كه زمان آن گذشته‌است،‌ مانند قصه‌هايي كه بيان مي‌كند.
ـ حوادثي كه مربوط به طبيعت كلي اشياء است كه همواره اتفاق افتاده و مي‌افتد.
ـ حوادثي كه پس از نزول قرآن تا روز قيامت ممكن است اتفاق‌بيفتد.
منظور از اين دسته‌بندي، تشريح نوع سوم است. چنين به‌ نظرمي‌رسد كه روش قرآن كريم بر اين است كه حوادثي را كه در آينده ممكن‌ است اتفاق بيفتد،‌ با به‌ميان‌كشيدن روز قيامت بيان دارد،‌ كه آن حوادث تا آن زمان اتفاق افتاده و سپري‌گشته‌است.(مانند مشاجرة‌ انسان‌ها با جن‌ها و هريك از اين دو نوع با همنوع خود در دوزخ، موضوع آيات 38و39 سورة اعراف كه پس از اين خواهدآ‌مد.)
اگر اين نظر درست باشد، خداوند كريم در اين آيات خواسته‌است به ما تفهيم كند كه در آينده،‌ به اذن الهي(اجلت لنا) انسان‌ها و جن‌ها به متقابلاً از يكديگر بهره‌مند خواهندشد و در اموري با يكديگر همكاري خواهندكرد. جملة پاياني آيه، سخن از مجازات جن و انس دارد و نشانگر آن است كه اين ارتباط و دادوستد پايان خوشي نداشته و به كفر و گناه مي‌انجامد.
از نگاه دارندة‌ اين ديدگاه بايد منتظر همكاري متقابل جن و انس در تاريخ آيندة خود باشيم. مساعدتي ناموفق و كفرآميز. البته اگر اين همكاري تاكنون صورت گرفته و تاريخ ما انسان‌ها آن را ثبت نكرده‌‌باشد، امري ديگر است.

4. جن و اعجاز قرآن

بگو(اي پيامبر) همانا اگر انسان‌ها و جن‌ها جمع‌شوند بر اينكه به‌مانند اين قرآن بياورند، به‌مانند آن نخواهند آورد، هرچند كه بعضي از آنها پشتيبان برخي ديگر شوند.(اسراء: 88)
نتيجه‌گيري:
1. جن‌ها مي‌توانند مانند انسان‌ها كتاب بنويسند.
2. امكان ارتباط فرهنگي انسان‌ها و جن‌ها وجوددارد.
3. اگر جن‌ها و انسان‌ها در فراهم‌آوردن كتابي همچون قرآن با يكديگر همكاري‌كنند،‌ نمي‌توانند چنين كاري را به انجام‌رسانند.

5 ـ جن‌پرستي در تاريخ

الف ـ و(كافران) پيوندي ميان او(خدا) و جن‌ها قراردادند. و به‌درستي كه جن‌ها مي‌دانند كه ايشان احضارشدگانند.(صافات: 158)

نتيجه‌گيري:

جن‌ها هيچ‌گونه پيوندي با خداوند ندارند و مانند انسان‌ها مورد ثواب و عقاب خداوند قرارمي‌گيرند. البته خود جن‌ها كه به ماهيت خود واقفند، چنين ادعايي ندارند؛ ولي اگر از طرف انسان‌ها چنين نسبتي به ‌آنان داده‌شود،‌ ممكن‌است اغواشده و رضايت‌دهند.
ب ـ‌ و قراردادند براي خدا شريكاني از جن و آفريدشان و براي او پسران و دختراني تراشيدند،‌ از روي ناداني. منزه و بلندمرتبه است از آنچه كه وصف مي‌كنند.(انعام: 100)

نتيجه‌گيري:

جن‌ها در دوران‌هاي مختلف تاريخي، آنچنان در توانايي و انجام كارهاي شگفت در ميان انسان‌ها شهرت‌يافته‌بودند كه از آنها ياري جسته و آنها را شريكان خداوند قلمدادمي‌كردند.
ج ـ روزي كه گرد‌آوردشان همگي را، سپس گويد به فرشتگان آيا اينان بودند كه شما را مي‌پرستيدند؟ (فرشتگان) گفتند تو منزهي، تو وليّ مايي نه آنان. بلكه جن را مي‌پرستيدند. بيشتر ايشان(انسان‌ها) به آنان(جن‌ها) ايمان‌آورندگانند.(سبأ: 40و41)

نتيجه‌گيري‌

1. در روز قيامت، هنگامي كه خداوند همگي جن و انس را گردهم‌آورد،‌ و محشر برپاشود،‌ براي اتمام حجت با انسان‌هايي كه به پرستش جن پرداخته‌اند،‌ و نيز با جن‌‌هايي كه به اين پرستش تن درداده‌اند،‌ با پرسش از فرشتگان و شنيدن پاسخ منفي آنان كه ما هرگز اجازة چنين كاري را نمي‌دهيم،‌ بلكه اين جن‌ها بودند كه مورد ستايش واقع‌شده و به اين اشتباه تن‌داده‌اند،‌ ثابت مي‌شود كه هم پرستندگان و هم پرستيده‌شدگان ستمگر، بايد در دوزخ درايند و سزاي كارهاي خويش را ببينند.(همانند شيطان‌پرستان در اروپاي امروز و برخي نقاط دورافتادة ايران)
2. طبق اين آيه، در روز قيامت تعداد انسان‌هايي كه به جن‌ها ايمان‌آورده و آنها را ستايش كرده‌اند،‌ از تعداد كساني كه ايمان‌شان را حفظ‌كرده‌اند، بيشتر است.(رجوع‌شود به بحث روش قرآن كريم در نقل حوادث در مبحث كثرت‌گرايي جن) و از آنجا كه تعداد انسان‌ها در مقاطع تاريخي گذشته بسيار كمتر از دوران‌هاي متأخر و آينده است،‌ پس اين آيه بيشتر به متأخرين اشاره‌دارد؛ بويژه آنكه مي‌فرمايد: ‹و اكثرهم بهم مؤمنون› كه با توجه به بحث مربوط به نقل حوادث، از به‌كاربردن زمان ماضي خودداري‌كرده‌است.
3. البته شكي نيست كه در تاريخ گذشتة انسان، ايمان به جن وجودداشته،‌ بويژه آنكه منظور نظر تمام كساني كه نامي از خدايان مي‌برند،‌ چنانكه در اسطوره‌هاي يونان و ديگر نوشته‌هاي كهن آمده‌، جن‌ها بوده‌اند كه با كارهاي خارق‌العاده و خصوصاً با قدرت پروازي كه داشتند، نظر برخي انسان‌ها را به توانايي‌هاي فوق‌ انساني خويش جلب‌كرده و ملقب به ‹خدايان› شده‌اند؛ از اين ديدگاه يك جامعه‌شناس به واقعيت نزديك‌شده و مي‌گويد: ‹در مذهب قديم يونان ما با خدايان جاوداني و غيرقابل دسترس و همه‌جافراگير روبه‌رو نيستيم،‌ بلكه با خداياني مواجهيم كه تمايزشان با انسان‌ها تنها در برتري فيزيكي و شدت اين توانايي‌هاست›.
چنين به نظر مي‌رسد كه اگر باري ديگر شياطين در صحنة فضا هنرنمايي‌كنند،‌ انسان‌هاي بسياري يافت‌مي‌شوند كه به آنان ايمان‌آورده و بار ديگر قدرت خدايان برسرزبان‌ها افتد.(واكثرهم بهم مؤمنون). با توجه به تأييد قرآن بر فراواني پرستندگان جن،‌ و توانايي آنان بر خروج از جوّ زمين، و احتمال وجود آنان در ديگر سياره‌ها، اين موضوع بعيد به نظر نمي‌رسد.

6 ـ جن در آتش

الف ـ‌ گفت درآييد در امتهايي كه گذشتند پيش از شما از جن و انس در آتش. هرگاه درايد امتي، لعن‌كند ديگري مثل خود را(قرينة خود را از نظر همعصربودن) تا اينكه همگي در آن گردآيند. گويد آخرين‌شان به اولين‌شان، پروردگارا اينان گمراهمان كردند. پس ايشان را عذابي دوچندان در آتش بده. گويد براي هركدام دوچندان است؛ ولي نمي‌دانيد؛ و گويد اولين‌شان به آخرين‌شان شما را بر ما برتري نبود. پس بچشيد عذاب را بدانچه كه كسب‌كرديد.(اعراف: 38و39)

گمراهان از جن و انس به دوزخ درايند:

ـ در عرض تاريخ: امتهاي جني و انسي هنگامي كه وارد دوزخ مي‌شوند،‌ معاصرين خود از نوع مقابل را لعن مي‌كنند.
ـ در طول تاريخ:‌ هنگامي كه وارد دوزخ شدند،‌ هرنسلي كه از نظر زماني متأخر است،‌ براي نسل پيش از خود آرزوي عذاب بيشتري دارد و او را عامل تيره‌روزي خود مي‌داند،‌ و نسل پيشين او، با دليل اين موضوع را ردمي‌كند.

نتيجه‌گيري:

1. جن‌ها مانند انسان‌ها مورد عقاب و ثواب واقع‌مي‌شوند و بدكاران در آتش‌ مي‌سوزند؛ پس داراي جسمي مادي و قابل‌سوختنند، هرچند از آتش آفريده‌شده‌اند.
2. توانايي استدلال دارند، پس ناطق‌اند؛ و انسان تنها موجود ناطق نيست.
3. داراي اميد و آرزو و حس انتقام‌جويي هستند و از نظر رواني با لعن و نفرين فرافكني مي‌كنند.
ب ـ (در جهنم) و گفتند آنانكه كفرورزيدند، پروردگارا بنمايان به ما آن دو را از جن و انس كه گمراه‌ كردند ما را تا آنان را به زير پاي خويش بگذاريم تا از پست‌ترين‌ها شمرده‌شوند.(فصلت: 29)
علي عليه‌السلام مي‌فرمايد منظور از دو نفر از جن و انس،‌ يكي ابليس اولين كافر و ظالم از جن است و ديگري قابيل اولين كافر و ظالم از انس(به نقل از الميزان)
ـ اين روايت تأييدي است بر اين نظر كه جوامع جني پيش از آفرينش آدم، جوامعي الهي بوده‌اند كه در مبحث ‹شيطان كيست› شرح آن گذشت.
ج ـ به درستي. بسياري از جن و انس را براي دوزخ افزون آفريديم(زيرا) دل‌هايي دارند كه با آن درك نمي‌كنند، ديده‌هايي دارند كه با آنها نمي‌بينند، گوش‌هايي دارند كه با آنها نمي‌شنوند. آنان چون چهارپايان‌‌اند بلكه گمراه‌ترند. آنان غافلانند.
د ـ و گفتة من بر آنها به حقيقت پيوست؛ همچنانكه در امت‌هاي پيشين از جن و انس آمده‌بود.(فصلت: 25 و احقاف: 18)
هـ ـ و تمام‌آمد كلمة پروردگارت كه هراينه دوزخ را از همگي جن و انس پرمي‌كنم.(هود: 119)
ـ ولي گفتة حقي‌ از من است كه هراينه دوزخ را از همگي جن و انس پرمي‌كنم.(سجده: 13)

فصل پنجم: چكيدة بحث‌ها و نتيجه‌گيري

با توجه به مباحث چهار فصل گذشته، اگر ويژگي‌هايي را كه جن را از انسان جدامي‌كند، فهرست‌كنيم، در ديگر موارد، جن با انسان اشتراك داشته و برابر است؛ و هرچه را كه براي انسان تصوركنيم،‌ براي جن نيز مي‌توانيم درنظرآوريم.

ويژگي‌هاي جداكنندة جن از انسان

1. آفرينش جن از آتش است و انسان از خاك
2. جن بر كارهاي سخت و طاقت‌فرسا تواناتر از انسان است.
3. سرعت انجام كار جن بيش از انسان است و توانايي طي‌الارض دارد.
4. جن همچون انسان چهره و پيكر نيكويي دارد، چنانكه اين آية شريفه به مخاطبان خود مي‌فرمايد: خداوند كسي است كه قرارداد براي شما زمين را قرار و آرامشي و آسمان را سازماني و سيماداد شما را پس نيكوگردانيد سيماي شما را(صوّركم فاحسن صوركم ـ ‹احسن› به معني نيكوترين نيست كه در برخي ترجمه‌ها آمده‌است، بلكه از باب احسان است.) و روزي داد شما را از پاكيزه‌ها. اوست خداوندي كه پروردگار شماست. پس بزرگوار آمد خداوندي كه ‹پروردگار جهانيان› است.(فتبارك‌ الله ربّ‌ العالمين ـ غافر:64) ولي قرآن كريم ديدگاه خاصي نيز نسبت به آفرينش انسان دارد آنجا كه مي‌فرمايد: لقد خلقنا‌الانسان من سلاله من طين… فتبارك الله احسن‌الخالقين(مؤمنون: 12 تا 14)

نتيجه‌گيري:

خداوند آنجا كه خطابش خاص انسان نيست، از ‹انسان› نامي نمي‌برد و كلماتي عام و كلي را به‌كارمي‌برد و در پايان مي‌فرمايد: ‹فتبارك‌الله‌ ربّ‌العالمين› ولي هنگامي كه از انسان يادمي‌كند،‌ واژة ‹انسان› را به‌كارمي‌برد و سپس مراحل آفرينش انسان را يك به يك بيان مي‌دارد و در پايان مي‌فرمايد: پس بزرگوار آمد خداوندي كه ‹بهترين آفريننده› است. و با نوع صفاتي كه براي خود در پايان آيه‌ها مي‌آورد،‌ نوع آفرينش‌هاي خويش را كه همگاني يا ويژه اند، نيز مشخص مي‌سازد. و با به‌كاربردن اين شيوه و با ايجاز تمام، به ما مي‌فهماند كه بهترين آفريده، انسان است.
5. جن توانايي پرواز داشته و همزمان با بعثت رسول اكرم و نزول قرآن اين توانايي از او سلب‌شده؛ ولي انسان هيچگاه چنين تواني نداشته و اگر در افسانه‌ها انسان قدرت پرواز يافته، يا نمودار آرمان‌ها و آرزوهاي انسان‌ها در آن مقاطع تاريخي است، و يا پرواز جن‌ها در آن افسانه‌ها منعكس‌شده، و يا مربوط به دورة حضرت سليمان(ع) است.
6. جن ‹روح الهي› ندارد و در نتيجه ‹تعليم اسماء› نشده، و به همين سبب انبياء از ميان جن برانگيخته‌نشده‌اند؛ بلكه تنها داراي رسولاني از نوع خود بوده‌اند؛ و انبياء الهي از ميان انسان‌ها، براي هر دو نوع برانگيخته‌شده‌اند.
روح الهي، علم اسماء، و علم كتاب كه انسان‌هاي مختلف درجة پاييني از آنها را ممكن است داشته‌باشند، در انسان كامل چنان نمودي دارد كه موجب مي‌گردد از انسان موجودي بالاتر از فرشتگان شكل‌گيرد و در صحنة ‹ماسوي‌الله› هنرنمايي‌كند؛ تاآنجاكه شخصيتي همچون پيامبر اكرم(ص) يك‌شبه ره چندين‌ ميليون‌سالة نور را با ‹براق›(كه از مادّة برق است) طي‌مي‌كند و به مرحلة ‹قاب قوسين او ادني› كه هيچ موجودي بدانجا نرسيده، مي‌‌رسد؛ و به ‹فيض اعلي› نائل‌مي‌آيد.
7. جن چندين هزارسال پيش از انسان آفريده‌شده و بدين لحاظ بايد از نظر مادّي يعني تكنيك و فن و آثار تمدني، همواره بر انسان پيشي داشته‌باشد. اما از ديدگاه معنوي يعني ايمان او آگاهي نداريم. در نتيجه ممكن است پابه‌پاي دانش و تكنولوژي، در حيطة ايمان و نظام‌ اجتماعي و رعايت حقوق يكديگر نيز پيشرفت‌كرده‌ و جوامعي سالم را تشكيل‌داده‌باشند.
از گفتار ابليس در گفت‌وگو با خداوند در آيه‌هاي مختلف و نيز از كلام حضرت يعقوب به فرزندش(يوسف: 5) برمي‌آيد كه انسان‌ها علاوه بر نفس خود و شياطين كه با جن‌ها اشتراك دارند،(بحث شياطين كيستند؟)، از شر ابليس نيز در امان نيستند. بدين ترتيب مي‌توان نتيجه‌گرفت كه جامعه‌هاي جني از نوع انسي آن بهتر باشند. بويژه آنكه خداوند مي‌فرمايد: لقد خلقنا‌الانسان في احسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين(تين: 4و5) يعني همان‌گونه كه انسان بهترين‌گونه آفريده‌شده‌است، درصورتي‌كه از اصل خويش بازماند، پست‌ترين پست‌ها خواهدبود.
اين بود سيماي فراگيري از جن كه قرآن كريم در آيه‌هاي پراكنده براي ما ترسيم‌كرده‌است.

جمعه 21 مهر 1391  6:02 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن و موجودات فرازميني و فرا انساني

قرآن و موجودات فرازميني و فرا انساني

خليل منصوري

بي گمان خداوند غير از موجودات و آفريده هايي كه مي شناسيم آفريده هاي ديگري نيز دارد كه ما هيچ گونه شناختي از آن ها نداريم و تنها به علم اجمالي و به نص قرآني مي دانيم كه موجودات و آفريده هاي ديگري نيز وجود دارد.
جنيان؛ موجودات زميني
ما با برخي از اين موجودات به شكل افسانه اي و باورهاي اسطوره اي و يا اطلاعاتي كه از شهود برخي از انسان هاي برتر با ويژگي هاي خاص و يا از آموزه هاي وحياني از راه پيام هاي پيامبران و نقل آنان به دست آورده ايم، آشنا هستيم و اطلاعاتي جسته و گريخته از آنان داريم. از آن جمله مي توان به جن و پري اشاره كرد. پري يا همان فرشتگان هرچند كه به نظر مي رسد از يك نوع باشند ولي با توجه به آموزه هاي قرآني مي توان آن ها را به اقسام مختلفي دسته بندي كرد كه توضيح آن در ادامه مطلب مي آيد.
جن و يا ديوان نيز به نظر مي رسد كه از يك نوع باشند و چنان كه قرآن بيان مي دارد آنان همانند انسان ها موجوداتي زميني هستند و از عناصر مادي همانند عناصري كه در انسان به كار رفته خلق شده اند. با اين تفاوت كه جنيان از عنصر لطيف تر كه در آيات قرآن از آن به (مارج من النار) تعبير مي شود پديد آمده اند. به زبان امروزي آنان از انرژي، ايجاد شده اند و ماده اصلي و اوليه آنان را انرژي تشكيل مي دهد. تعبير از آتش در آيات قرآني همانند تعبيرخلقت و آفرينش انسان از خاك و گل تعبيري ساده است كه امكان دريافت عناصر تشكيل دهنده براي همگان را فراهم مي آورد. به خوبي روشن است كه انسان واقعا گل و خاك نيست بلكه عناصري كه از آن پديد آمده است همان عناصر موجود در خاك و گل است. هم چنين جنيان همانند بشر از همين ماده عنصري زميني تشكيل شده اند و از لطافت بيش تري برخوردارند. از اين رو آنان مي توانند انسان زمخت برآمده از عنصر گل و خاك را ببينند ولي انسان، ناتوان از ديدن انرژي با چشم غيرمسلح است؛ ولي همان گونه كه انسان توانست با ابزارهاي خاص، عناصر ناپيدا و ناهويداي زميني را ببيند و حتي آن را تحت مهار و كنترل خويش درآورد مي تواند در آينده با ابزارهاي خاصي جنيان را مشاهده كند و رويت نمايد.

عقل بشر، برتر از عقل جن

جنيان همانند بشر موجوداتي با عقل و تفكر هستند. برخي بر اين باورند كه آنان هوشيارتر و عاقل تر از بشر مي باشند. از اين رو در ضرب المثل هاي عاميانه گفته مي شود كه اين مطلب به عقل جن هم نمي رسيد كه بيانگر بلنداي فكر و نظري است كه ارايه شده است. اما با توجه به مقام عظماي انسان و كرامت وي بر همه موجودات از جمله جن و فرشتگان، مي توان دريافت كه عقل انساني فراتر و برتر از عقل جني است. لذا برخي از فلاسفه اسلامي بر اين باورند كه آنان در مرحله عقل ابتدايي يعني خيال و وهم نشسته اند و توانايي ايشان از اين مرحله فراتر نمي رود.
در مسئله تكليف كه بر جنيان و انسان ها واجب است و آنان همانند انسان ها موجوداتي مكلف و مختار مي باشند، نيازي نيست كه عقل تام و تمامي هم چون انسان داشته باشند بلكه درجه اي از عقل براي وجوب تكليف كفايت مي كند.
دانش امروزي نشان داده است كه انسان كه از عنصر خاك است مي تواند از عقل و هوش خويش بهره برداري و آن را در راستاي تكامل خويش و بهره گيري از عناصر طبيعت و آباداني زمين و زمان به خوبي مورد استفاده قرار دهد. جنيان كه از انرژي ساخته و پرداخته شده اند همانند رايانه هاي امروزي هستند كه از هوش و ذكاوت خاصي برخوردار مي باشند. از اين رو سرعت انتقال داده ها و حتي سرعت حركتي در جنيان بسيار بالاست و آنان به بيرون از جو و فضا سفر كرده و مطالبي را دريافت مي كنند ولي اين بدان معنا نيست كه آنان تيزهوش تر و عاقل تر از انسان هستند.
به هر حال جنيان همانند انسان ها از موجودات زميني به شمار مي آيند و نمي توانند از فضاي زمين بيرون روند و در صورت خروج از سوي شهاب سنگ ها و جاذبه ها و عوامل ديگر مورد تهديد قرارگرفته و ممكن است جان خويش را از دست دهند.

فرشتگان موجوداتي لطيف تر

فرشتگان از ديگر موجودات هستي هستند. با توجه به برخي از آيات كه آنان را متنوع دانسته وحتي اسامي و نام هاي متعددي بر آنان گذاشته مي بايست بيش از يك نوع باشند.
برخلاف تصور ما آنها داراي انواع متعدد و از عناصر مختلفي خلق شده اند، برخي از آنان در حوزه آفرينش و خلقت قرارمي گيرند و برخي ديگر در حوزه امري مي مانند و به شكل خلقي درنمي آيند.
به نظر مي رسد كه فرشتگان مي توانند از عناصر مادي مانند عنصر نور آفريده شوند. اين فرشتگان در عالم آسمان و بيرون از جو مي توانند حركت كرده و زندگي كنند. از اين رو مي توانند به زمين آمده و به آسمان بازگردند. اينان از عنصر عقل بيش تري برخوردار مي باشند و لذا برخي از فلاسفه اسلامي، فرشتگان را از عالم عقل دانسته اند.
فرشتگاني كه با عنصر نور آفريده شده اند موجوداتي بسيار لطيف تر از جنيان هستند از اينرو جنيان نيز ممكن است آنان را نبينند ولي اين بدان مفهوم نيست كه آنان با ابزارهاي خاص نتوانند فرشتگان را مشاهده نكنند؛ زيرا جنيان نيز مي توانند از ابزارهاي خاصي بهره گيرند كه خود آن را مي سازند. تفاوت ميان انسان و جنيان از يك سو و فرشتگان از سوي ديگر در آن است كه فرشتگان موجوداتي مختار نيستند. از اين رو تكليف به مفهومي كه در انسان و جنيان گفته شده درباره آنان معنا ومفهومي ندارد. بنابراين آنان مكلف نيستند و به بهشت و دوزخ نمي روند تا پاداش اعمال نيك و بد خود را ببينند.
البته برخي از آيات و روايات ميان گروهي از فرشتگان زميني و آسماني با برخي ديگر تفاوت هايي را مطرح مي سازد. اگر داستان فطرس و يا برخي ديگر از فرشتگان را افسانه هاي اسرائيلي برنشمريم مي توان گفت كه محتمل است آناني كه فرشته زميني و يا در مرتبه فروتر آسمان هستند دچار اشتباه و يا ترك اولي شوند و مجبور به زندگي در زمين گردند. اين معنا اگر درست باشد مي بايست فرشتگاني را كه در سطحي برتر از جنيان قرارگرفته و از عنصر نور ساخته شده اند فرشتگاني دانست كه امكان ترك اولي در آنان مي رود و مجازات خاصي را متحمل مي شوند. اما از آن جايي كه قرآن فرشتگان را موجوداتي كاملا مطيع دانسته كه هرگز از عبادت و عبوديت دست برنمي دارند و همواره در آن چه بدان امر مي شوند اطاعت مي كنند مي بايست اين دسته از روايات را روايات اسرائيلي و افسانه اي برشمرد.
به هر حال به نظر مي رسد كه فرشتگان داراي انواع و اقسامي هستند كه خداوند از اين تنوع و تعدد به تنوع در بال ها و جناح ها ياد كرده است. افزون بر اين كه برخي از فرشتگان را عالين و كروبين دانسته است و در مسائل وسوسه آدم از سوي ابليس به اين نوع ها اشاره نموده است.
در هفت زميني كه در عالم ماده وجود دارد و در هفت آسماني كه در هستي قرار دارد مي توان اين معنا را به دست آورد موجودات ديگري وجود دارند كه حداقل از جنس فرشتگان كه داراي انواع متعددي هستند مي باشند.
بنابراين دور از انتظار نخواهد بود كه در هستي و كهكشان هاي متعددي كه در جهان مادي وجود دارد، منظومه هاي شمسي با زمين هائي همانند زمين وجود داشته باشد. در آن زمين ها و آسمان ها موجوداتي هستند كه دست كم از عنصر مادي خلق شده اند. اين همان آفريده هايي خواهند بود كه قرآن مي گويد ما مخلوقاتي داريم كه شما نمي دانيد. اين ندانستن به دو شكل عدم شناخت شهودي و نقلي است. به اين معنا كه موجوداتي وجود دارد كه ما از همه آن ها به فرشته تعبير مي كنيم اما اي بسا موجوداتي باشند كه اكنون براي ما ناشناخته هستند و سالها و يا قرنها بعد براي انسان شناخته شوند.

تمثل فرشتگان و جنيان

تمثل به معناي اين است كه موجودي به شكل موجود و صورت آن درآيد. در آيات قرآني سخني از تمثل جنيان و يا ابليس به ميان نيامده است. به نظر مي رسد كه مساله تمثل امري خاص براي شماري از فرشتگان است كه در قرآن از آن به روح تعبير شده است.
در آيات قرآني بيان شده كه روح به صورت انسان كاملي در نظر مريم(س) تمثل يافته است. اين تمثل مي بايست غيرتجسم باشد. به اين معنا كه روح كه فرشته برتر از مقام امر الهي است در نظر مريم تمثل و نه تجسم مي يابد و تنها او قادر به ديدن چنين موجودي مي شود. اين تمثل آن گونه مشهود بوده كه وي را به وحشت مي اندازد. با توجه به اين كه حضرت مريم(س) بارها و بارها از خوراك هاي آسماني بهره برده بود و ميوه ها و غذايي را در دسترس داشت كه بيرون از حوزه عادي بشر چنان كه وقتي حضرت زكريا(ع) از وجود آن ها مي پرسد مريم(س) به صراحت به آسماني بودن آن ها اشاره مي كند، نمي توان گفت كه ايشان تاكنون فرشته اي را ملاقات نكرده است. به نظر مي رسد كه بيش از اين، ملاقات با فرشتگان به صورت تمثلي نبوده و اين نخستين باري است كه فرشته اي همانند روح با آن قداست و مقام خود تمثل يافته است. وي آن را چنان كه مي بايست مي بيند و اين شيوه به نظر وي تجسم مي آيد از اين رو گمان مي كند كه انساني است كه قصد سويي نسبت به او دارد. تعبير قرآني از اين رخداد به تمثل مي نمايد كه در اين جا تجسمي نبوده و تنها او مي توانست فرشته روح را ببيند. استاد حسن زاده آملي در درس خود بر ديدن خاص حضرت مريم(س) تاكيد ويژه اي داشتند كه به نظر مي رسد مقصود ايشان از تمثل، عدم تجسم بوده است.
در اين كه اين فرشته كه قرآن از آن به روح ياد مي كند كيست اختلاف است برخي او را همان جبرئيل، فرشته وحي مي دانند كه به نظر مي رسد اين گونه نيست و موجودي كه خداوند از وي به روح ياد كرده غير از فرشته وحي است.
به هر حال فرشتگان يا برخي از آنان به گونه اي هستند كه مي توانند تمثل يابند و تنها شخص خاصي كه براي وي تمثل رخ مي دهد مي تواند او را ببيند.

تجسم فرشتگان شدني است

در خصوص تجسم فرشتگان يا بعضي از آنان بايد گفت كه برخي از آنها كه از عنصر نور و ماده تشكيل شده اند مي توانند تجسم به معناي صورت انساني يا هر صورت ديگر مادي به خود گرفتن، پيدا كنند.
قرآن در چند آيه و در چند رخداد، گزارشي كامل از تجسم و ديدار برخي از فرشتگان كه ما آن ها را فرشتگان عذاب مي شناسيم بيان مي كند. از جمله اين گزارش ها ديدار فرشتگان عذاب با حضرت ابراهيم(ع) است. آنان كه شماري چند بودند به شكل انساني تجسم يافته و به ديدار حضرت(ع) رفتند. آن حضرت با آن كه بارها فرشته وحي را ديده بود و يا در عالم ملكوت با فرشتگان ديدار داشت، هنگام ورود ايشان به منزل نتوانست آنان را بشناسد. از اين رو گمان برد شماري انسان هستند كه ميهمان وي شده اند. به شتاب گوساله اي فربه را مي كشد و پيشكش مهمانان مي كند. زماني كه مي بيند مهمانان دست به غذا نمي برند از ايشان هراسان مي شود كه شايد انسان هايي هستند كه قصد سويي دارند و به همين خاطر به غذاي ميزبان دست نمي زنند.
فرشتگان مجسم انساني، خود را معرفي مي كنند و به آن حضرت مژده فرزندداري مي دهند. در اين هنگام ساره نيز وارد مي شود و مهمانان انساني را كه خود را به عنوان فرشته معرفي كرده اند مي بيند و از مژده اي كه مي دهند شگفت زده مي شود و فريادي از شادي برمي دارد. آن گاه حضرت(ع) از مأموريت اصلي آنان مي پرسد؛ زيرا اكنون آگاه شده است كه اينان فرشتگان عذاب هستند نه فرشتگان رحمت هرچند كه براي او پيام شادي مي آورند. (هود آيات 69 و 73، عنكبوت آيات 31 و 32 و نيز ذاريات آيات 24 تا31)
در اين آيات به خوبي روشن مي شود كه تجسم برخي از فرشتگان ممكن و شدني است و اين اتفاق افتاده است؛ از اين رو برخلاف تمثيل، قرآن از مهماناني با صفت مكرمين ياد مي كند كه بيانگر فرشتگان خاصي است. ساره همسر ابراهيم(ع) نيز آنان را مي بيند و چنان كه در آيات 77 و 78 سوره هود بيان مي شود تجسم آنان به گونه اي بوده كه حتي قوم لوط آنان را كه به شكل انسان هاي كامل و زيبا درآمده بودند ديده و خواهان فعل حرام با آنان مي شوند.
نمونه ديگر تجسم يابي، هاروت و ماروت است كه به بال مي روند و به مردمان آن جا سحر و جادو مي آموزند. آنان يا از فرشتگان زميني بودند يا از فرشتگان ملكوتي و يا امري، با اين همه آنان مدتي بسيار در ميان مردم به شكل انساني زندگي مي كنند و براي رهايي مردمان آموزش هايي را براي خنثي سازي جادو و سحر مي دهند كه البته چون آموزش كلي بوده هر كسي مي توانست در خير و شر از آن بهره گيرد مانند دانش هسته اي كه مي توان در درمان يا در كشتار مردم از آن سود جست. آنان همواره به مردم هشدار مي دادند كه دانشي كه آنان مي آموزانند دانشي دوپهلو و دو جنبه اي است و مردم مي بايست در راستاي خير از آن سود برند. (بقره آيه 102)
به هر حال تجسم فرشتگان و يا برخي از آنان به شكل انساني امكان پذير و بلكه واقع شده است و نمي توان آن را انكار كرد.

عدم امكان تجسم انساني براي جنيان و ابليس

اما درباره تجسم جنيان مي بايست گفت كه آنان خود از جسم تشكيل شده اند و در حقيقت جسمي لطيف از آتش و عناصر انرژي دارند. بنابراين پرسشي كه مطرح مي شود آن است كه آيا اين جسميت به آنان امكان مي دهد كه خود را به شكل ديگري همانند انسان در آورند؟
به نظر مي رسد كه براي جنيان و حتي ابليس اين امكان وجود ندارد كه خود را به شكل تجسمي انسان يا چيزي ديگر در آورند. دست كم آيات قرآني نمونه هايي از تجسم ابليس يا جنيان ندارد و تنها در دو آيه ، مفسران بر اين باورند كه قرآن به تجسم ابليس اشاره دارد : يكي آيه 48 سوره انفال است كه مي گويند ابليس به چهره انساني سراقه بن مالك در روز بدر تجسم مي يابد و آنان را فريب مي دهد.(مجمع البيان ج 3 و 4 ص 844) و ديگري آيه 16 سوره حشر است كه مي گويند ابليس تمثل يافته و برصيصاي عابد را فريفته است.(مجمع البيان ج 9 و 10 ص 397)
البته اگر در اين ادعاي دوم دقت شود ، سخن از تمثل ابليس است نه تجسم آن به صورت انساني. از اين رو نمي توان تجسم ابليس را پذيرفت اما تمثل جن و ابليس امكان پذير و شدني است؛ زيرا چنان كه گفته شد تمثل صورت گرفتن چيزي به صورت ديگري است كه تنها در قوه بينايي و يا جان او تاثير مي گذارد و نوعي تخيل است كه در سحر و جادوي ساحران مصري ديده شده است. از اين رو نمي توان پذيرفت كه جنيان و ابليس بتوانند از جسم خويش بيرون آمده و تجسم و شكل جسماني ( كالبد) انساني و يا حيواني را به خود بگيرند ولي مي توانند تمثل يابند.
بر اين اساس مي توان گفت جنياني كه براي حضرت سليمان (ع) كار مي كردند تجسم انساني نداشته و يا به شكل حيواني و يا جانوري تجسم نيافته بودند بلكه در همان جسم خويش بوده و تنها حضرت سليمان (ع) و برخي از اهل بصيرت همانند وزير وي عاصف بن برخيا مي توانستند آنان را ببينند. اين مساله درباره عفريت من الجن كه در آيات آمده است نيز صادق است و تنها برخي مي توانستند او را به چشم برزخي ببينند و اين گونه نبود كه همان كساني كه در دربار حضرت سليمان (ع) حضور داشتند از وزارت عفريت جني آگاه بوده باشند
به سخن ديگر همان گونه كه براي انسان، تجسم به معناي شكل جانوري را به خود گرفتن وجود ندارد و نمي تواند كالبد ديگري براي خود درست كند كه كالبد جانوري باشد براي جنيان اين امكان نيز وجود ندارد ؛ هر چند كه آنان از جسم لطيف تري برخوردارند اما آنان نيز از اين توان برخوردار نبوده و تنها مي توانند به اشكال ديگري تمثل يابند؛ هر چند كه در اين باره نيز مستند قرآني و يا دليلي استوار و محكم بر تمثل آنان همانند تجسم ايشان يافت نشده است.
البته برخي از انسان ها همانند اولياي خاص اين گونه هستند كه مي توانند براي خود كالبدهايي انساني مشابه داشته باشند كه در اصطلاح از آن به ابدال تعبير مي شود و اين مسايل و مباحث بيرون از اين مسايل نوشتار است و به زماني ديگر واگذار مي شود.

جمعه 21 مهر 1391  6:02 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بال

بال: دو عضو كنارى پرندگان و از مهم‌ترين اعضاى فرشتگان

معادل عربى آن «جَناح» و اصل آن به معناى ميل داشتن به سمت و سويى است.[1] بال در رسته پرندگان اهميت بسزايى دارد و آن را دست و بازوى پرنده قلمداد كرده‌اند.[2] در قرآن 7 بار و در سوره‌هاى انعام/6‌،38؛ اسراء/17،24؛ فاطر/35،1؛ صافّات/37،1؛ ملك/67‌،19؛ حجر/15، 88‌؛ شعراء/26،215 به آن اشاره شده كه اين آيات در ارتباط با توصيف دو بال پرندگان و بال فرشتگان و تشبيه فروتنى و نرمخويى فرزندان در برابر والدين و نيز عطوفت و مهربانى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در برابر مؤمنان، به گشودن بال پرنده بر جوجه‌هاى خويش است.
در آيه 38 انعام/6 از پرواز پرندگان با دو بال سخن رفته است: «و لا طـئِر يَطيرُ بِجَناحَيهِ...» . مفسران غالباً قيد «بِجَناحَيهِ» را براى تأكيد دانسته‌اند، زيرا معلوم است كه پرنده با دو بال خود پرواز مى‌كند
[3]؛ ولى برخى آن را براى احتراز از معناى مجازى مانند حركت ماهى، كشتى و اسب كه درباره آنها نيز از واژه «طير» استفاده مى‌شود[4] يا خارج كردن فرشتگان[5] دانسته‌اند. برخى نيز به عدم امكان پرواز با كمتر از دو بال اشاره كرده‌اند.[6]آلوسى به نقل از بعضى مفسران متأخر، اين قيد را براى به تصوير كشيدن حالت عجيب پرواز دانسته كه نشانه كمال توانايى خداوند است.[7]
توجه به شگفتيهاى بالهاى پرندگان در برخى روايات نيز به چشم مى‌خورد.[8] چگونگى پرواز با دو بال در روايات فقهى، ملاك تشخيص حلال گوشت بودن پرنده معرفى شده است.[9] در آيه 19 ملك/67: «اَوَ لَم‌يَرَوا اِلَى الطَّيرِ فَوقَهُم صـفّـت و يَقبِضنَ...» به بيان بال زدن و صاف نگه داشتن بال پرنده هنگام پرواز اشاره شده است. علامه طباطبايى باز بودن بال هنگام پرواز در هوا را از شگفت انگيزترين رفتارهاى حيوان باشعور مى‌داند.[10] برخى با توجه به مشتق بودن «صافّات» و دلالت آن بر دوام و فعل بودن «يَقبِضنَ» و دلالت آن بر عدم دوام در آيه فوق چنين برداشت كرده‌اند كه اصل در پرواز پرندگان باز بودن بالها بوده، بال‌زدن‌امرى‌عارضى است.[11]
آيه 1 فاطر/35: «جاعِلِ المَلـئِكَةِ رُسُلاً اُولى اَجنِحَة مَثنى و ثُلـثَ و رُبـعَ» به شمار بال فرشتگان اشاره دارد. در برخى روايات تفسيرى بدون پرداختن به كيفيت و ماهيت بال فرشتگان تنها به شرحى لفظى از آيه فوق بسنده شده است.[12] برخى، فرشتگان را موجودات جسمانى لطيف دانسته‌اند[13] كه در اين صورت ماهيت بال آنان از سنخ بال پرندگان خواهد بود. برخى نيز آنان را موجوداتى روحانىِ منزه از جسم معرفى كرده‌اند[14] كه در اين صورت ماهيت بال آنها متفاوت با ماهيت بال پرندگان خواهد بود؛ همچنين شمار بالها را كنايه از قدرت و نيرومندى و سختكوشى و تفاوت مراتب آنها دانسته‌اند.[15] در برخى روايات تا 600 بال براى آنان آمده است.[16]
فيض كاشانى در تأويلى عرفانى به نقل از ابن‌عربى، بالهاى فرشتگان را مرتبط با مراتب وجود و كاربرد بالها را تنها براى نزول به مراتب پايين‌تر دانسته است.[17] عرفا در تفسير اين گونه موارد گاهى بالهاى فرشتگان را مسئله‌اى غيبى و دور از دسترس علوم بشرى دانسته[18] و گاه تأويلهايى در بيان حقيقت آن ذكر كرده‌اند[19]، چنان‌كه برخى، جبرئيل را فرشته علم و زياد بودن بالهاى وى را بيانگر فراوان بودن قواى او دانسته‌اند كه سبب آن اختلاف جويندگان دانش و تفاوت استعداد آنان است.[20] برخى از ايشان نيز تفاضلى ميان فرشتگان نمى‌بينند.[21]
در كنار اين اقوال، برخى مفسران معاصر با استناد به آيه فوق آن را دليلى بر جسمانى بودن فرشتگان شمرده‌اند[22] كه اين ديدگاه با مخالفت جدى علامه طباطبايى روبه‌رو شده است.[23] آلوسى بحث در كيفيت بالهاى فرشتگان را بى‌فايده قلمداد كرده‌است.[24]
در آيه نخست صافّات/37: «والصّـفّـتِ صَفّا» خداوند به بالهاى گشوده فرشتگان سوگند ياد مى‌كند.[25] طبرى واژه صافّات را جمع الجمع خوانده و اشاره‌اى به مفرد آن نكرده است.[26] قمى صافّات را افزون بر فرشتگان* بر پيامبران وهركس كه براى خداوند صف آرايد و او را بپرستد قابل تطبيق مى‌داند.[27] برخى ديگر از مفسران صافّات را گروهى از مؤمنان دانسته‌اند كه صف آراسته در نماز و جهاد برمى‌خيزند.[28] برخى نيز با پذيرش دلالت آيه بر فرشتگان سعى در تعميم آن داشته و سه قول را افزوده‌اند: صف كشيدن امتها در روز قيامت با استناد به آيه 48 كهف/18، صف كشيدن پرندگان ميان آسمان و زمين با استناد به آيه 41 نور/24، صف آراستن جنگ آوران در نبرد با استناد به آيه‌4 صفّ/61‌.[29] مفسران در بيان وجه توصيف فرشتگان به «صافّات» موارد گوناگونى را ارائه كرده‌اند؛ صف كشيدن فرشتگان براى خداوند در آسمان[30]، صف كشيدن آنان در آسمان در حال تسبيح‌گويى خداوند[31]، به صف درآمدن آنان در حال نماز گزاردن نزد خداوند[32]، صف كشيدن آنان در انتظار فرمان الهى[33]، صف كشيدن آنان همچون صف آراستن مؤمنان در نماز كه اين معنا بيشترين‌ديدگاه مفسران را دربرگرفته است.[34]
در روايات تفسيرى براى بالهاى فرشتگان آثار گوناگونى ذكر شده است؛ از جمله برخى از فرشتگان بزرگ، بعضى از مأموريتهاى الهى را به وسيله بال خود انجام داده‌اند، چنان كه جبرئيل(عليه السلام)هنگامى كه قوم لوط خواستار عمل ناپسند با مهمانان لوط(عليه السلام) شدند با بال خود به آنان زد و همگى نابينا شدند (قمر/54‌،37)[35] و نيز بال خود را به دست آنان كشيد و دستشان خشكيد (هود/11،81)[36] و در روز بعد با يك بال خود روستاهاى آنان را واژگون ساخت. (هود/11،82‌؛ نجم/53‌،53)[37]
در آيه 88 حجر/15: «واخفِض جَناحَكَ لِلمُؤمِنين» لزوم عطوفت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در برابر مؤمنان به بال گشودن پرنده* براى جوجه‌هايش تشبيه شده است. برخى مفسران پس از بيان اين نكته منظور از دو بال انسان را پهلو دانسته‌اند.[38] طبرسى آن‌را به ابن‌عباس نسبت مى‌دهد و مى‌افزايد: عرب گويد: فلان شخص «خافِض الجَناح» (فروبال) است و آن هنگامى است كه باوقار و بردبار باشد، به اين مناسبت كه پرنده جوجه‌هاى خود را نزديك كرده، ابتدا بال خود را مى‌گشايد. سپس آن را پايين آورده، جوجه‌هايش را به زير بال خود فرو مى‌برد.[39] برخى ديگر از مفسران، وجود اين خصلت را در پيامبر جهت پيروى مردم از دين اسلام، لازم دانسته‌اند.[40]
در آيه 24 اسراء/17: «واخفِض لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحمَة» نيز تعبيرى مجازى از لزوم محبت و قدردانى و فروتنى فرزندان در برابر والدين، همانند بال گشودن عطوفت آميز پرنده بر جوجه‌هايش آمده است. طبرى در ذيل آيه رواياتى آورده كه در آنها بر لزوم خوددارى فرزندان از به جا نياوردن درخواستهاى پدر و مادر تأكيد شده است.[41] عيّاشى در روايتى از اين سفارش امام صادق(عليه السلام) به فرزندان ياد مى‌كند كه جز با رحمت و عطوفت به والدين نگاه نكرده، صدايتان را بر آنان بلند نكنيد و دست خود را بر دستانشان نگذاشته، بر آنان پيشى نگيريد.[42] زمخشرى قيد «ذل» [ذلت و فروسارى] را مبالغه در فروتنى و خاكسارى دانسته و آن را صفتى براى بال يا صاحب بال شمرده است.[43] طبرسى اين تعبير را به معناى تواضع و فروتنى در گفتار و رفتار دانسته و مراد از «ذل» را نرمخويى و فروتنى، نه تن به ذلت دادن و خوارى بيان كرده و براى قول خود شاهدى از سخنان عرب آورده است.[44] ابن عطيه اندلسى مى‌افزايد: اين تعبير استعاره‌اى از خوش خلقى و خوش طبعى است و اضافه شدن واژه «ذل» در آيه مربوط به والدين و نيامدن آن در آيه خفض جناح پيامبر براى مؤمنان (حجر/15،88) را نشان عظمت و بزرگى حقوق والدين برشمرده است.[45]

منابع

بحرالعلوم، سمرقندى؛ تأويل مشكل القرآن؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ ترتيب كتاب العين؛ تفسير العياشى؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ التفسير المبين؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جمهرة اللغه؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روض الجنان و روح الجنان؛ شرح اصول الكافى؛ شرح توحيد الصدوق؛ علم اليقين؛ الفتوحات المكيه؛ فقه الرضا(عليه السلام)؛ الكافى؛ الكشاف؛ لسان العرب؛ لطائف الاشارات؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز؛ معجم مقاييس اللغه؛ الميزان فى تفسيرالقرآن؛ نهج‌البلاغه؛ وسائل‌الشيعه؛ اليواقيت و‌الجواهر.
سيد حيدر علاوى




[1]. جمهرة اللغه، ج‌1، ص‌442؛ مقاييس اللغه، ج‌1، ص‌487، «جنح».
[2]. ترتيب العين، ص‌153؛ لسان العرب، ج‌2، ص‌379، «جنح».
[3]. جامع البيان، مج‌5‌، ج‌7، ص‌249؛ التبيان، ج‌4، ص‌128؛ تأويل مشكل القرآن، ص‌243.
[4]. المحررالوجيز، ج‌6‌، ص‌46؛ روض الجنان، ج‌7، ص‌283.
[5]. التفسير الكبير، ج‌12، ص‌213.
[6]. تفسير قرطبى، ج‌6‌، ص‌270.
[7]. روح المعانى، مج‌5‌، ج‌7، ص‌207، 209.
[8]. نهج البلاغه، خطبه 155.
[9]. فقه الرضا(عليه السلام)، ص‌295؛ وسائل الشيعه، ج‌24، ص‌152‌ـ‌153.
[10]. الميزان، ج‌15، ص‌134.
[11]. التفسير الكبير، ج‌30، ص‌71؛ روح المعانى، مج‌16، ج‌29، ص‌29.
[12]. جامع‌البيان، مج‌12، ج‌22، ص‌137؛ الكافى، ج‌8‌، ص‌272.
[13]. شرح اصول الكافى، ج‌2، ص‌89‌.
[14]. الميزان، ج‌17، ص‌13.
[15]. شرح اصول الكافى، ج‌12، ص‌383.
[16]. الكشاف، ج‌3، ص‌596‌.
[17]. علم اليقين، ج‌1، ص‌431.
[18]. لطائف الاشارات، ج‌3، ص‌59‌.
[19]. الفتوحات المكيه، ج‌3، ص‌53‌.
[20]. شرح توحيد الصدوق، ج‌2، ص‌318.
[21]. اليواقيت والجواهر، ج‌2، ص‌393.
[22]. التفسير المبين، ص‌439.
[23]. الميزان، ج‌17، ص‌13.
[24]. روح المعانى، مج‌12، ج‌21، ص‌240.
[25]. التبيان، ج‌8‌، ص‌481.
[26]. جامع البيان، مج‌12، ج‌23، ص‌41.
[27]. تفسير قمى، ج‌2، ص‌221.
[28]. مجمع البيان، ج‌8‌، ص‌683‌.
[29]. تفسير سمرقندى، ج‌3، ص‌135.
[30]. جامع البيان، مج‌12، ج‌23، ص‌41؛ التبيان، ج‌8‌، ص‌481.
[31]. التبيان، ج‌8‌، ص‌481‌ـ‌482.
[32]. همان، ص‌482.
[33]. همان، ص‌482.
[34]. مجمع البيان، ج‌8‌، ص‌683‌.
[35]. تفسير قرطبى، ج‌17، ص‌94.
[36]. همان، ج‌9، ص‌53‌.
[37]. جامع البيان، مج‌13، ج‌27، ص‌103؛ تفسير قرطبى، ج‌9، ص‌55‌.
[38]. مجمع البيان، ج‌6‌، ص‌531‌.
[39]. همان؛ المحررالوجيز، ج‌10، ص‌150.
[40]. مجمع البيان، ج‌6‌، ص‌531‌.
[41]. جامع البيان، مج‌9، ج‌15، ص‌85‌ـ‌86‌.
[42]. تفسير عياشى، ج‌2، ص‌285.
[43]. الكشاف، ج‌2، ص‌658‌.
[44]. مجمع البيان، ج‌6‌، ص‌631‌.
[45]
. المحرر الوجيز، ج‌10، ص‌279‌ـ‌280.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:03 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

فرشتگان در قرآن (1)

فرشتگان در قرآن (1)

«جهان شناسی» در قرآن، منحصر به موجودات محسوس نیست؛ زیرا این كتاب ارجمند در میان آفریده‌های الهی كه همه جزیی از گیتی هستند، از موجوداتی نیز نام می برد كه ما یارایی درك حسّی آن را نداریم. دسته‌ای از این موجودات ملائكه (فرشتگان) هستند، به همین دلیل كه ما با حسّ خود نمی توانیم آنان را درك كنیم؛ از ویژگی های وجودی آنان و ماهیّتشان نمی توانیم آگاهی داشته باشیم مگر همانقدر كه آفریننده ی آنان در قرآن به ما معرفی فرموده است؛ آیاتی كه در این زمینه داریم دو دسته اند: دسته ای كه اوصافی كلّی را برای آنان ذكر می فرماید و دسته ی دیگر كه افعال و ویژگیهای مخصوص برخی از آنها را نام می برد.
آنچه اجمالاً از آیات شریف به دست می آید این است كه: اینان موجوداتی هستند كه نسبت به خدا عصیان نمی كنند؛ از عبادت خسته و سیر نمی شوند و پیوسته خدا را تسبیح و تقدیس می نمایند؛ نیز مأموران خداوند هستند. اینها همه یك صفات كُلّی است. نیز از آیات بر می آید كه اینان همه در یك سطح نیستند و برخی رتبه های والاتری دارند. افعالی هم كه در قرآن به آن ها نسبت داده می شود، افعال گوناگونی است كه حاكی از انواع مختلف فرشتگانست (و این معنا، گویا ظاهرتر است) و یا مربوط به مراتب مختلف وجود آنهاست.
اینك نمونه هایی از هر دسته از آیات:
فاطر (ملائكه) / 1: «الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِكَهِ رُسُلاً أُولِی أَجْنِحَهٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ».
سپاس تنها برای الله (سزاوار) است؛ آفریننده ی آسمانها و زمین، (كه) فرشتگان را رسولانی قرار داده، دارنده ی بالهایی دو یا سه چهارگانه. (او) هر چند بخواهد بر آفرینش می افزاید. همانا خدا بر هر چیزی تواناست.
این آیه، خداوند را به عنوان كسی معرّفی می كند كه فرشتگان را رسول قرار داده است.
شاید از ظاهر آیه چنین بر آید كه همه ی فرشتگان به گونه ای، رسالت دارند. البتّه این برداشت خیلی قوی نیست زیرا ممكن است نظریه «قضیّه مهمله»[1] باشد یعنی در میان فرشتگان، رسولانی دارد و اگر دلیلی یافته می شد كه برخی از آنان، رسالتی ندارند؛ در آن صورت این آیه نمی توانست آن را نفی كند.
یَزیدُ فِی الْخَلْقِ... این جمله اشاره دارد بر اینكه، بال فرشتگان، منحصر به چهار تا هم نیست و خدا اگر بخواهد بالهای بیشتری می آفریند و چه بسا بتوان این را نیز فهمید كه فرشتگانی نیز وجود دارند كه بیش از چهار بال، دارند.
منظور از این بالها چیست؟ آیا همانند پرندگانند؟ پس سه بال یعنی چه؟ و یا اینكه منظور دیگری در بین است.؟
البتّه اگر دلیلی از خارج همراهی نكند؛ به صرف بعید بودن سه بال، نمی توانیم دست از ظاهر آیه برداریم ولی چه بسا از برخی قرائن در میان آیات دیگر بتوان به دست آورد كه این تعبیرات ممكن است، تعبیر كنایی یا مجازی باشند.
ـ در مورد اختلاف رتبه ی فرشتگان:

صافّات / 164: «وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ».
«و از ما نیست جز كه برای آن رُتبه ای معیّن است».
یعنی: هر فرشته ای، مقامی دارد.
از برخی آیات دیگر نیز، كم و بیش می توان دریافت كه بعضی از فرشتگان نسبت به برخی دیگر، سِمَت فرمانروایی دارند: از جمله حضرت جبرائیل امین سلام الله علیه:
تكویر / 21: «مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ».
«فرمان جبرئیل را در عالم ملكوت می پذیرند»؛ پس كسانی هستند كه جبرئیل بر آنها فرمانرواست. نیز همین گونه است آیه ی مربوط به فرشته ی مرگ:
سجده / 12: «قُلْ یَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ».
«بگو می میراند شما را فرشته ی مرگ»، و در برخی آیات دیگر:
انعام / 62: «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا».
«بمیرانند او را رسولان ما».
در توجیه جمع آوردن (كه ملك الموت و رسُلُنا) فرموده، گفته اند كه: ملك الموت مأمور قبض ارواح است ولی اعوانی دارد كه به وسیله ی ایشان، قبض روح می كند؛ و چه بسا برخی از ارواح را هم خود این فرشته ی عظیم الشأن الهی علیه صلوات الله، قبض می كند.
پس معلوم می گردد كه بین ملك الموت و رسل؛ تفاوت مرتبه وجود دارد.

كارهای فرشتگان

برخی آیات به تصریح، كارهایی را به فرشتگان نسبت داده و برخی دیگر تنها عنوان هایی را یادآوری فرموده است كه ظاهراً یا احتمالاً بر ملائكه منطبق می شود:[2]
1. آیاتی كه فرشتگان را حامل و رساننده ی وحی به پیامبران معرّفی می كند:
نحل / 102: «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ».
«بگو جبرئیل آنرا فرود آورد».
ظاهراً روح القدس در تطبیق با آیه ای دیگر، حضرت جبرئیل ـ علیه السلام ـ است:
بقره / 97: «قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ».
«هر كه خواهد دشمن جبرئیل باشد؛ همانا او فرود آورد آن (قرآن) را بر دل تو».
از پاره ای آیات دیگر چنین بر می آید كه در همین كار نزول وحی، فرشتگان دیگر نیز شركت دارند؛ حال یا همین وحی یا باید گفت وحی نیز مراتبی دارد كه برخی به وسیله ی جبرئیل ـ علیه السلام ـ و برخی دیگر به وسیله ی سایر فرشتگان ابلاغ می گردد.
عبس / 16: «بِأَیْدِی سَفَرَهٍ كِرامٍ بَرَرَهٍ».
«به دست سفیرانی ارجمند و نیكوكار».
از آیاتی است كه صریحاً نمی فرماید اینان فرشته اند امّا از لحن آیه معلوم می گردد كه چنین رسولانی جز فرشته نمی توانند باشند. آیاتی نیز داریم كه لحن كُلّی دارند:
نحل / 2: «یُنَزِّلُ الْمَلائِكَهَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ».
خدا فرشتگان را به همراه روح از امر خویش بر هر كس از بندگان كه بخواهد؛ نازل می كند.
لحن این آیه كُلّی است امّا روشن است كه كسانی كه چنین بر آنها وحی می شود پیامبرانند و حاملان آن وحی ها نیز فرشتگانند.
2. نزول «امر الهی» (ظاهراً بنابر سیاق آیه مقصود امر تكوینی است) به دست فرشتگان است.
یعنی در تدبیر جهان كه به امر الهی انجام می گیرد، فرشتگان عامل اجرایی اند و آن را پیاده می كنند.
این مطلب به ویژه با تطبیق دو آیه ی ذیل، روشن می گردد.
سجده / 5: «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ».
«تدبیر امر می كند از آسمان به سوی زمین؛ سپس (آن امر) یك روز به سوی او فرا می رود».
در آیه ی دیگر این عروج، به فرشتگان نسبت داده شده است:
معارج / 4: «تَعْرُجُ الْمَلائِكَهُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَهٍ».
«فرشتگان و روح به سوی او فرا می روند در روزی كه اندازه ی آن پنجاه هزار سال است».
یعنی در روز قیامت، ملائكه به سوی خدا عروج می كنند.
از تطبیق این دو آیه، شاید با روشنی كامل و ظهور قوی بتوان دریافت كه «نزول امر» به وسیله ی فرشتگان بوده است و سپس باز فرشتگان آن را بالا می برند. البتّه منظور «بالای محسوس» نیست همانطور كه نزول نیز جسمانی نیست كه چیزی از كرات دیگر «پایین» بیاید.
این، همان نزول از خزائن معنوی خداست:
حجر / 21: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ».
«هیچ چیز نیست مگر این كه خزائن آن نزد ماست».
و هنگامی كه در این عالم تحقّق می یابد، از آن تعبیر به نزول می شود؛ یعنی قبل از آن در مقام والایی جا داشته و بعد نزول معنوی كرده است. فرشتگان از عالمی كه نزد خداست و خزائن اشیاء آنجاست؛ امر تدبیر جهان را نازل می كنند. بنابراین ملائكه دارای دو گونه رسالت اند: یكی رسالت تكوینی كه با آن، امر تكوینی الهی و تدابیر او را در این عالم پیاده می كنند.
و دیگری رسالت تشریعی كه با آن، شرایعی را كه خدا وحی می فرماید به انبیاء می رسانند.
پس رسالت در این آیات:
حج / 22: «اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِكَهِ رُسُلاً».
«خدا از میان فرشتگان رسولانی بر می گزینند» و یا:
فاطر / 1: «جاعِلِ الْمَلائِكَهِ رُسُلاً».
«قراردهنده فرشتگان (به صورت ) رسولان»؛ ممكن است، هر دوگونه رسالت باشد».
اینك می توان گفت كه اگر از این آیات به دست آوردیم كه تدبیر امر از عالم بالا و نزول آن به زمین، با فرشتگانست؛ پس منظور از مدبّرات در آیه ی:
نازعات / 5: «فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً».
نیز چه بسا فرشتگان باشد. نیز:
الذاریّات / 4: «فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً».
زیرا كه تقسیم نیز، لازمه ی تدبیر است یعنی آنچه را خداوند روزی بندگان قرار می دهد، اینان تقسیم می كنند و واسطه ی رساندن سهم هر كس یا تقسیمات دیگر هستند.
اینها عناوینی است كه صریحاً به فرشتگان نسبت داده نشده است امّا شاید بتوان از قرائن دریافت كه مقصود، آنها هستند.
البته در تفسیر این آیات، اختلافات زیادی وجود دارد امّا یك وجه این است كه اینان فرشتگان هستند.
3 و 4: دسته ای از فرشتگان حاملان عرش خدا و همان ها یا دسته ای دیگر شفاعت كنندگان مؤمنان هستند.
مؤمن / 7: «الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا...».
«آنانكه عرش را بر می دارند و كسانی كه در اطراف آن هستند؛ برای سپاس خدا، او را تسبیح می گویند و بدو ایمان دارند و برای افراد با ایمان طلب بخشایش می كنند».
________________________________________
[1] . قضیه ای است كه موضوع آن شخص معیّن نباشد و در آن بیان كُلیّت و جزئیت نشود. از اصطلاحات منطقی است. برای اطلاع بیشتر رجوع شود به اساس الاقتباس و دیگر كتب منطقی.
[2] . البتّه در ذیل آنها روایاتی نیز داریم امّا چون بحث ما قرآنی است؛ تنها به آیات بسنده می كنیم.
فرشتگان در قرآن2
در اينجا نيز صريحاً ذكر نشده است كه حاملان عرش چه كساني هستند ولي با قرائن آيات ديگر، مي توان استظهار و يا استشعار كرد كه اينان فرشتگانند كه كارشان تسبيح خدا و استغفار براي مؤمنان است، يا ضمناً مي توان دريافت كه اين فرشتگان، دست كم يك كارشان تسبيح و استغفار براي مؤمنان است كه اين خود يعني شفاعت.
نجم / 26: «وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلاَّ مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضي».
«چه بسيار فرشتگان كه در آسمانها هستند (كه) شفاعتشان براي هيچ كس سودمند نيست مگر از آن پس كه خدا براي آنكه بخواهد اجازه دهد».
انبياء / 28: «وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضي».
«و شفاعت نمي كنند جز براي كساني كه (خدا از آنان) راضي باشد». در روايت آمده است: «مَنِ ارْتَضيَ اللهُ دينَهُ؛ كسي كه خدا دين او را قبول فرموده باشد».
5. لعن بر كفّار نيز از كارهاي فرشتگان است:
بقره / 161: «أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ».
«اينان كساني هستند كه بر آنان باد لعنت خدا و فرشتگان و همه ي مردم».
آل عمران / 87: «أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ».
«اينان هستند كه كيفر ايشان اين است كه بر آنان باد لعنت خدا و ملائكه».
6. بشارت دادن به مؤمنان هم از كارهاي فرشتگان است و بر طبق قرائن، بشارت به هنگام احتضار، داده مي شود:
فصّلت / 30: «إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ».
«آنانكه مي گويند پروردگار ما «الله» است سپس (در اين راه) ايستادگي و استواري مي كنند؛ فرشتگان بر آنان فرود مي آيند (و مي گويند): مترسيد و غمگين مباشيد و بشارت باد شما را به بهشتي كه به شما وعده داده شده بود».
اگر دليلي به دست آيد، چه بسا بتوان گفت قبل از مرگ نيز فرشتگان بر كساني نازل مي شوند و به آنان بشارت مي دهند؛ يعني اين آيه مُنافي اين مطلب نيست. امّا قدر متيقّن اين است كه به هنگام مرگ، اين بشارت داده مي شود.
7. نوشتن كردارهاي بندگان خدا، از كارهاي ديگر فرشتگان است:
انفطار / 11: « وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ».
«و همانا بر شما نگهبانند؛ ارجمنداني كه نويسنده هستند».
يونس / 21: «إِنَّ رُسُلَنا يَكْتُبُونَ ما تَمْكُرُونَ».
«همانا رسولان ما آنچه فريبكاري مي كنيد؛ مي نويسند».
زخرف / 80: «بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ».
«آري و رسولان ما در نزد آنان مي نويسند».
ق / 18: «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ».
«هيچ كلمه اي از دهان برون نيفكند مگر آن كه نزد آن نگهباني آماده وجود دارد. هيچ گفتاري بر زبان نراند مگر آن كه نگاهباني آماده (همانجا) حاضر است».
8. از جمله آياتي كه عنوان عامي را بيان مي فرمايد و تصريح نكرده است كه ملائكه اند امّا (از قرائن) مي توان دريافت كه منظور فرشتگان هستند؛ اين آيه است:
رعد / 11: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ».
براي او نگهبانهايي در پيش روي و پشت وجود دارد كه او را بر حسب امر خداي، حفظ مي كنند.
در تفسير اين آيه بحثهايي وجود دارد. بسا اين احتمال قوي تر باشد كه هر كس نگهبان هايي از فرشتگان دارد كه به فرمان خداوند، او را حفظ مي كنند تا هنگامي كه قضاء حتمي الهي در رسد؛ امّا تصريح به ملائكه، نشده است.
9. امداد مؤمنين از ديگر كارهاي فرشتگان است:
آل عمران / 15-124: «إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ بَلي إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ».
«هنگامي كه مي گفتي به مؤمنان: آيا اينكه خدا شما را به سه هزار تن از فرشتگان نازل شده ياري كند، بسنده نيست؟ آري، اگر شكيبايي كنيد و پرهيزكاري پيشه نماييد فوراً (پس از آنها) آنكه بيايند با 5 هزار تن از فرشتگان نشانه دار و مشخّص، امداد مي كند».
تا چند سال پيش، مي بايست به زحمت براي روشنفكران اثبات مي شد كه موجودي به نام ملك هست و مددهاي غيبي وجود دارد و خدا آنها را براي كمك به مجاهدان در جنگ مي فرستد. روشنفكران مي گفتند اين ها تلقينات روحي و امثال آن است.
به بركت انقلاب و پيروزي آن و پيروزيهاي جنگ تحميلي با كفار بعثي؛ اين مسائل حل شد و لازم نيست بنشينيم و اثبات كنيم كه مددهاي غيبي هم وجود دارد.
در جاي ديگر، در مورد پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ مي فرمايد:
تحريم / 4: «وَ إِنْ تَظاهَرا فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ»
«و اگر بر او چيرگي بورزيد، همانا خدا مولاي اوست و (نيز) جبرئيل و شايستگان از مؤمنان و (هم) فرشتگان از پس آن پشتيبان وي هستند».
كارهاي ديگر فرشتگان
كارهايي نيز وجود دارد كه برخي از فرشتگان به اعتبار شأن خويش، در مواردي ويژه و نسبت به اشخاص خاصّ، انجام مي دهند:
1. فرشتگاني كه به عنوان ميهمان بر حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ نازل شدند و سپس از نزد او رفتند و قوم لوط را هلاك ساختند:
هود / 69-77: «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ قالَتْ يا وَيْلَتى أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْ‏ءٌ عَجِيبٌ قالُوا أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ».
همانا رسولانِ ما به مژده نزد ابراهيم ـ عليه السلام ـ آمدند، سلام گفتند؛ ابراهيم ـ عليه السلام ـ سلام گفت؛ سپس بي درنگ (براي آنان) گوساله ي بريان آورد.
پس چون ديد كه دستهاي فرشتگان به سوي آن (گوساله ي بريان) دراز نمي شود؛ ناپسندشان دانست و از آنان ترسي به دل گرفت. گفتند مترس. ما به سوي قوم لوط فرستاده شده ايم.
همسر وي ايستاده بود، خنده اي كرد ما به او به (زاييدن) اسحاق و از پس او يعقوب، مژده داديم. گفت، واي بر من! آيا من خواهم زاييد در حاليكه من پير زني هستم و اين (مرد) شوهر من پير است همانا اين چيز شگفتي است! فرشتگان گفتند آيا از تدبير خداوند در شگفت مي شوي؛ رحمت خدا و بركت هاي وي بر شما اهل اين خانه باد؛ همانا خدا ستوده ي بزرگوار است.
سپس مي فرمايد:
هود / 81: «قالُوا يا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ».
«گفتند: اي لوط ما رسولان پروردگار تو هستيم...».
اين داستان در سوره حجر آيات 51 تا 64 و هم در سوره عنكبوت آيات 31 تا 34، آمده است.
باري، از اين داستان در مي يابيم كه فرشتگان مي توانند نسبت به اموري كه بعد رخ خواهد داد، بشارت بدهند يعني گونه اي علم غيب بوسيله ي فرشتگان براي پيامبران يا ديگران، حاصل مي شود.
نيز آنان موظّف مي شوند كه عذابي بر قومي نازل كنند چنانكه در تدبير عذاب قوم لوط، فرشتگان واسطه بودند. چنانكه در آياتي پيش از اين خوانديم كه فرشتگان كُلاً واسطه ي امر و تدبير الهي اند.
در اينجا مصاديق خاص تدبيرات جهاني است كه چه بسا چون وسيله ي مادّي نداشته و تدبيري غيرعادي بوده است؛ فرشتگان به طور خاص براي انجام آن موظّف شده اند.
2. قضيّه ي خاصّ ديگر:
بني اسرائيل تابوتي داشتند كه در جنگها پيشاپيش خود حركت مي دادند كه در آن آيات خدا و گويا عصاي حضرت موسي نيز، وجود داشت؛ حاملان اين تابوت فرشتگان بودند.
بقره / 248: «وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ فِي ذلِكَ لآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ».
پيامبرشان به آنها گفت همانا نشانه ي پادشاهي طالوت اين است كه براي شما آن تابوتي را مي آورد كه در آن آرامش پروردگارتان و بازمانده ي خاندان موسي و خاندان هارون قرار دارد و فرشتگان آن را حمل مي كنند. اگر مؤمن باشيد؛ همانا در اين نشانه اي براي شماست.
اين مطلب را آن پيامبر محترم هنگامي عنوان كرد كه مردم سلطنت طالوت را با معرّفي وي، نپذيرفتند.
پس مي توان دريافت كه حوادثي كه عامل طبيعي ندارند به وسيله ي فرشتگان انجام مي گيرد؛ يعني آن حوادث بي سبب نيستند امّا سبب آنها ملائكه اند.
3 و 4. در داستان زكريّا و مريم نيز فرشتگان دخالت دارند:
دخالت فرشتگان در داستان حضرت زكريّا يكي در سوره ي آل عمران است:
آل عمران / 39: «فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الِْمحْرابِ».
فرشتگان در قرآن3
«فرشتگان هنگامي او را فرا خواندند كه وي در محراب نماز مي خواند». و مشابه آن در سوره ي مريم:
مريم / 7: «يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى».
«اي زكريّا! ما بشارت مي دهيم تو را به فرزند پسري كه نام او يحيي است».
و در داستان مريم:
مريم / 19-16: «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا».
«ياد كن در اين كتاب، مريم را هنگامي كه دوري گزيد از خانواده ي خود در مكاني شرقي و براي خود پوششي برگرفت. سپس ما روح خويش را نزد او فرستاديم تا بر وي به صورت بشري موزون، نمايان شد.
مريم گفت اگر تقوا داري، من از تو به خداي مهربان پناه مي برم. وي گفت همانا من فرستاده ي پروردگار تو هستم تا به تو پسري پاك عطا كنم».
ـ نخست اين نكته را بگوييم كه از اين آيات در مي يابيم كه گفتگو با فرشتگان، ويژه ي انبياء نيست، زيرا حضرت مريم پيغمبر نبود؛ كساني را كه از گفتگوي ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين، با فرشتگان در شگفتند بايد به اين آيات رهنمون كرد.
ـ روح ظاهراً يكي از فرشتگان يا از بزرگان آنها يا مخلوقي است شبيه آنان؛ در روايات اختلاف هايي در اين موارد وجود دارد. اگر همان روح الامين باشد جبرئيل است؛ چه بسا اين موضوع نيز از آيات بهتر استظهار گردد.
باري، اين روح ـ عليه السلام ـ ، به صورت انسان بر مريم ظاهر شد. يعني وسيله ي تحقّق جنين عيسي عليه صلوات الله در رحم حضرت مريم، همين ملك بود كه به صورت انسان ظاهر شد.
و چنان در پيدايش عيسي تأثير دارد كه مي گويد: «لِاَهَبَ...» تا من عطا كنم به تو...
اين مقام فاعليّت فرشته، خود يك نوع خلق كردن است منتهي وساطت در آفرينش چنانكه خود حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ نيز «خلق» مي فرمود؛ و اين مقام بسيار سترگي است.
باري، سرانجام كسي به عنوان «واهب عيسي ـ عليه السلام ـ» وجود دارد كه يك گونه فاعليّت و تأثير، در اين امر مي داشته است پس معلوم مي گردد كه بين فرشتگان؛ يا روح كه از سنخ آنهاست، چنين كارهايي نيز وجود دارد و اين يكي از مصاديق خوارق عادت است و فاعلش فرشتگانند.
پس معناي پذيرفتن اعجاز، نفيِ فاعلي غير از خدا نيست؛ بلكه ممكن است وسائطي در ميان وجود داشته باشد از جمله ملائكه.
ـ نكته ي ديگري كه مي توان از اين آيات دريافت اين است كه فرشتگان يا دست كم برخي فرشتگان هستند كه مي توانند به صورت بشر ظاهر شوند. نيز به طور ضمني مي توان دريافت كه تعبير «رسالت» در امور تكويني نيز بكار مي رود زيرا در آيه؛ روح مي گويد:
مريم / 19: «إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ».
و وساطت در عمل نيز، يكنوع رسالت است.
به عبارت ديگر: رسالت يكبار ابلاغ پيام است و يكبار انجام كار.
در داستان لوط در سوره ي هود مي فرمود:
هود / 81: «إنّا رُسُلُ رَبِّكَ».
كه آنهم رسالت بود.
باري، مجموع اين آيات مربوط به فرشتگان، دلالت دارد بر اينكه در ميان ملائكه، برخي حاملان عرش هستند يا در اطراف آن مي باشند؛ برخي ديگر وحي را به پيامبران مي رسانند؛ بعضي، تدبير امور عالم به دست آنها انجام مي شود از جمله قبض روح مي كنند، اعمال را مي نويسند؛ به مؤمنين بشارت مي دهند و... اين ها همه مربوط به عالم دنيا بوده؛ از اين عالم به بعد چطور؟
بايد گفت: ملائكه در عالم برزخ هم هستند؛ زيرا وقتي كه ملائكه اي وجود دارد كه در حال احتضار بر مؤمنين بشارت مي دهند؛ مي دانيم كه احتضار هنگامي است كه چشم انسان به عالم برزخ باز مي شود.
در قيامت نيز فرشتگان وجود دارند؛ دسته اي از فرشتگان در بهشت جاي دارند كه به مؤمنان درود مي فرستند:
زمر / 73: «وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ».
«نگاهبانان بهشت به آنان مي گويند: درود بر شما، خوش آمديد». دسته اي ديگر به استقبال مؤمنان مي روند:
انبياء / 103: «وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ».
«و فرشتگان به پيشباز آنان مي روند (و به آنان مي گويند:) امروز، روز شماست». دسته اي نيز، مسؤولان دوزخ اند؛ و از چيزهاي عجيب كه پذيرش آن علامت ايمان شناخته شده است و ردّ آن نشانه ي نفاق؛ عدد مسؤولان و موكّلان دوزخ است كه 19 تن مي باشند:
مدّثر / 30: «عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ».
«بر آن (موكّل اند) 19 نفر».
گويا اين مطلب در كتب آسماني قبل از قرآن سترگ نيز بوده است و اهل كتاب آن را مي دانستند زيرا نزد پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ آمده و عدد آن را پرسيده بوده اند تا ببينند پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ مي دانسته است يا نه.
باري، اين فرشتگان به نام:
تحريم / 6: «مَلائِكَةٌ غِلاظٌ و شِدادٌ».
ناميده شده اند.
البته ممكن است كه اين 19 تن، فرماندهان دوزخ باشند و زير دست هر يك هزاران فرشته ي ديگر، وجود داشته باشند.
ضمناً از آيات مربوط دريافته مي شود كه فرشته اي نيز وجود دارد كه اختياردار كُلّ دوزخ و نامش مالك است.
زخرف / 77: «وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ».
«و بانگ برداشتند: اي مالك (بگو) پروردگارت كار ما را يكسره كند؛ گفت: شما ماندگاريد!».
امّا از مجموع اين آيات، چيزي در مورد نوع خلقت فرشتگان به دست نمي آيد. انسان و جنّ را مي فرمايد كه از چه خلق شده اند امّا فرشتگان را نمي گويد.
شايد بتوان استظهار كرد كه فرشتگان مادّه ي قبلي ندارند امّا جنّ و انس موجوداتي جسماني هستند كه از مادّه خلق شده اند.
بلكه شايد هم بتوان از آيه ي:
بني اسرائيل / 85: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي».
استظهار كرد كه روح، نه روح انساني بلكه داراي حقيقت ويژه اي است كه امر الهي است.
بر اين اساس شايد بتوان دريافت كه فرشتگان موجودهاي جسماني نيستند و منطبق اند بر آنچه كه در فلسفه «مجرّد» مي ناميم. و ممكن است مجرّد برزخي يا مجرّد تامّ عقلاني باشند؛ و يا چه بسا به حسب مراتب، فرق كنند: برخي، فرشتگان برزخي؛ مجرّد برزخي باشند يعني شكل و قيافه داشته باشند و خواص ماده را نيز، آن طور كه در روايات آمده است كه نكير و منكر، به صورت هاي مختلف به ديده ي مرده، ظاهر مي شوند؛ و برخي نيز ممكن است مجرّد تام باشند.
به هر حال، شاهد قطعي از آيات نداريم.
اگر اين شواهد ظنّي را بتوان جمع بندي كرد؛ مي توان گفت تعبير:
فاطر / 1: «أُولِي أَجْنِحَةٍ».
نيز در مورد فرشتگان، تعبير كنايي است همانگونه كه وقتي مي فرمايد:
فجر / 22: «وَ جاءَ رَبُّكَ».
«خدايت آمد»؛ تعبير آمدن در مورد خدا را با قرينه درمي يابيم كه تعبير مجازي است؛ همان طور هم «صاحبان بالها» را در مورد فرشتگان مي توانيم بگوييم يعني مراتب نزول و عروج. چون نزول از عالم بالا انجام مي گيرد و يا عروج به سوي عالم بالا؛ پس وسيله ي آن هم بايد مناسب باشد؛ نه اينكه براستي بال جسماني مراد باشد. اگر نزول و عروج، معنوي است (كه استظهار آن بعيد نيست)؛ مي توان گفت كه اين بالها نيز وسيله ي نزول و عروج يعني نشانه ي يارايي فرشتگان است بر نزول و عروج. آنگاه؛ مي توان دريافت كه در داشتن اين يارايي و قدرت؛ فرشتگان با هم فرق دارند: برخي ضعيف ترند، دو بال دارند و آنها كه قويترند سه بال و چهار بال و:
فاطر / 1: « ... يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ ...
... او هر چه بخواهد درآفرينش مي افزايد...».

جمعه 21 مهر 1391  6:03 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اسرافيل

اسرافيل: فرشته‌اى مقرّب،ابلاغ‌كننده فرمان الهى به ديگر فرشتگان، دمنده صور و از حاملان عرش الهى در قيامت

واژه إسرافيل را به صورتهاى ديگرى نيز از قبيل «اسرافين»، «سرافين» و «سرافيل» ذكر كرده‌اند.[1] برخى واژه إسرافيل را رباعى و گروهى با اصلى دانستن همزه، آن را خماسى مى‌دانند.[2] بيشتر لغت‌دانان اسرافيل را واژه‌اى غير عربى دانسته‌اند[3]; برخى آن را برگرفته از سريانى و مركب از اسرا (بنده) و ايل (خدا) مى‌دانند.[4] نامهاى ديگر اسرافيل (عبدالله[5]، عبيداللّه[6]، عبدالرّحمن[7]) نيز با اين معنا انطباق دارند. در رواياتى به نقل از پيامبر(صلى الله عليه وآله)، امام سجاد(عليه السلام)، صحابه و تابعان گفته شده است: هر اسم مركبى كه بخش دوم آن واژه ايل باشد (مانند جبرئيل، ميكائيل و عزرائيل) به نحوى بندگى خدا را مى‌رساند.[8]
برخى ديگر، احتمال داده‌اند مأخذ اين واژه، لغت عبرىِ «سرافيم» باشد[9] كه بر اساس تورات، نام جمعى از فرشتگان است كه بر بالاى كرسى خداوند ايستاده و داراى 6 بال هستند كه با دو بال روى خود را و با دو بال ديگر پاهاى خود را پوشانيده‌اند و با دو بال ديگر پرواز مى‌كنند و هنگام آواز جمله «قدّوس قدّوس، پروردگارِ لشكرهاست، تمامى زمين از جلال او مملوّ است» را بر زبان مى‌آورند.[10]
گاهى نظريه اشتقاق اسرافيل از سرافيم با حدس و احتمال چنين توجيه مى‌شود كه شايد اعراب پيشين، از جمله نصارا، الف و لام را به «سراف» افزوده باشند; همچنين امكان دارد كه «ميم» به «لام» تبديل شده تا بر قياس جبرئيل و ميكائيل، اين واژه، سرافيل (اسرافيل) شود.[11]
برخى، از همسانى لفظى اين دو واژه، پا را فراتر نهاده، براى نشان دادن ارتباط هرچه بيشتر بين آن دو به تشابه پاره‌اى از اوصاف همانند داشتن 6 بال، حضور در نزد كرسى خداوند و قدّوس قدّوس گويى فرشتگان سرافيم در كتاب تورات، با دارا بودن 4 بال و حامل عرش الهى بودن و تسبيح‌گويى فرشته اسرافيل در روايات اسلامى استناد جسته‌اند[12] و در اظهار نظرى غير‌دقيق، اين‌گونه مطالب را به صراحت، ساخته كعب‌الاحبار و از اسرائيليات دانسته‌اند.[13] اگرچه بيشتر روايات از منابع اهل‌سنت بوده و در سند پاره‌اى از آنها كعب‌الاحبار وجود دارد; اما فراوانى روايات به حدى است كه شبهه‌اى، در اصل وجود فرشته‌اى به نام اسرافيل در فرهنگ اسلامى باقى‌نمى‌گذارد و اين گونه اوصاف كه نظير آن در‌آيات قرآن (فاطر/35، 1) نيز آمده است، براساس ديدگاههاى گوناگون كلامى و فلسفى قابل تبيين است.[14]
اندكى توجّه روشن مى‌سازد كه لغت سرافيم در زبان عبرى به رغم برخى شباهتهاى لفظى و وصفى، تفاوتهاى آشكارى با واژه اسرافيل در فرهنگ اسلامى دارد: 1. سرافيم جمع و در تورات به معناى گروهى از فرشتگان مقرّب است و اسرافيل مفرد، و در فرهنگ اسلامى نام فرشته*اى مقرّب. 2. در فرهنگ اسلامى مسئوليت اسرافيل، ابلاغ پيام الهى به ديگر فرشتگان[15] و دميدن در صور معرفى شده است; ولى در تورات، نه تنها فرشتگان تسبيح‌گوى سرافيم چنين مسئوليتهايى ندارند، بلكه از هيچ فرشته‌اى حتى با لفظى ديگر براى چنين مسئوليتى، نامى به ميان نيامده است. بر اساس روايات، همچنين اسرافيل ولىّ لوح محفوظ[16] و واسطه امين بين خداوند و سه فرشته برگزيده ديگر معرفى شده است[17] و بر اين نكته تصريح شده كه وحى خدا بر جبرئيل توسط او ابلاغ مى‌گردد.[18] براساس اين روايات فرمانها و وحى الهى در لوح محفوظ* ظاهر مى‌شود و اسرافيل آن را به ديگر فرشتگان ابلاغ مى‌كند. علامه مجلسى در ذيل روايات پيشگفته، از برخى نقل مى‌كند كه وى براساس روايتى، همه فرشتگان لوح را تحت امر و پيرو اسرافيل دانسته‌است.[19]
در روايتى ديگر علم جبرئيل* از ميكائيل، و علم ميكائيل* برگرفته از اسرافيل، و دانش اسرافيل از لوح محفوظ معرفى شده است[20] و در سلسله سند روايات قدسى نيز پيامبر سخن خداوند را از جبرئيل و او از ميكائيل و ميكائيل از اسرافيل و او از لوح و لوح از قلم و در نهايت آن را از خداوند نقل مى‌كند[21]; همچنين در روايات از نگاشته شدن قرآن[22] و نامى از اسماى الهى[23] و 4 حرف از حروف گشايش امور بر پيشانى اسرافيل[24] گزارشهايى ارائه شده و در دعا[25]، تعقيقات[26] و حرزهاى بسيارى[27] از او نام برده شده است. بدين سان و با عنايت به نبودن واژه اسرافيل در زبان عبرى و سامى[28]، صرف حدس و گمان يا وجود پاره‌اى تشابهات نمى‌تواند اشتقاق اين واژه را از لغت عبرى سرافيم توجيه كند.
واژه اسرافيل در قرآن كريم نيامده است; امّا مفسران در ذيل آيات بسيارى، از اين فرشته سخن گفته‌اند: 1. نفخ صور و دميدن در ناقور. (نمل/27،87; زمر/39،68; انعام/6، 73; كهف/18، 99
[29]; مدثّر/ 74، 8) 2. دعوت و ندا. (روم/30، 25 و 27; ق/50،41‌ـ‌42) طبق نظر مفسران مقصود از دعوت و ندا دميدن اسرافيل در صور است.[30] 3.‌برانگيخته شدن در قيامت.[31] (نازعات/ 79، 6‌ـ‌7; انعام/6، 94) 4. معراج پيامبر(صلى الله عليه وآله).[32] (اسراء/ 17، 1) 5. فرشتگان: الف.‌جبرئيل و ميكائيل و تمثل به جبرئيل.[33] (بقره/2، 98; نجم/ 53، 8ـ13; تكوير/81، 23) ب. مدبّرات امر.[34] (نازعات /79، 5) ج. حاملان عرش.[35] (حاقّه/ 69، 17) د.‌عبادت و تسبيح فرشتگان.[36] (انبياء/21، 19; فصّلت/41، 38) هـ‌‌.‌فرشتگان بشارت دهنده به ابراهيم(عليه السلام).[37] (هود/11، 69) و. فرشتگانى كه به هنگام مرگ مؤمن بر بالين وى حاضر مى‌شوند.[38](فجر/89‌،30) ز. حضور فرشتگان در قيامت.[39] (نبأ/ 78، 38) ح. اوصاف و افعال فرشتگان.[40] (فاطر/35،1; بقره/ 2، 34) ط. برترى فرشتگان برگزيده بر بنى‌آدم[41] (اسراء/17، 70)، افزون بر اين، در ذيل برخى از آيات نيز به مناسبت خاصى از اسرافيل سخن به ميان آمده است; مانند پيوستن ذرّيه مؤمنان به ايشان[42] در قيامت، (طور/52،21) شادكامى بهشتيان[43] (روم/30، 15) و فرستادن فرشته پيامبر براى فرشتگان بر فرض زندگى آنها در زمين.[44] (اسراء/17،95)

جايگاه إسرافيل:

در ذيل آيه «ولَقَد كَرَّمنا بَنى ءادَمَ... و فَضَّلنـهُم عَلى كَثير مِمَّن خَلَقنا تَفضيلا» (اسراء/17، 70) كه بنى‌آدم بر بسيارى از مخلوقات الهى برتر معرفى شده است، برخى به برترى انسان جز بر فرشتگان برگزيده (جبرئيل، اسرافيل، ميكائيل و عزرائيل) و جماعتى از كروبيان اشاره كرده‌اند; ولى ابوالفتوح با ژرف‌انديشى نيكويى، صحت آن را موقوف بر استثناى پيامبران از بنى‌آدم دانسته است.[45] آيه شريفه: «وما مِنّا اِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعلوم» ، (صافّات/ 37، 164) هريك از فرشتگان را داراى جايگاهى مشخص معرفى كرده است. با توجه به ديدگاه فيلسوفان مشّاء نيز كه بر اساس قاعده «الواحد» به سلسله طولى مراتب هستى قائل‌اند و رابطه وجودى عقول و فرشتگان را نسبت به يكديگر تكوينى و علّى دانسته‌اند[46] مى‌توان جايگاه اسرافيل در نظام هستى را بازشناسى كرد. در ذيل آياتى كه از جبرئيل و ميكائيل سخن به ميان آمده است، همچون: «مَن كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ ومَلـئِكَتِهِ و رُسُلِهِ و جِبريلَ و ميكـلَ...» (بقره/2، 98) مفسران پس از ذكر نام اسرافيل به ذكر رواياتى پرداخته‌اند كه مفاد برخى از آنها بيان شأن نزول[47] و برخى برترى جايگاه وى بر جبرئيل و ديگر فرشتگان برگزيده است.[48] در ذيل آيات تمثل جبرئيل: «دَنا‌فَتَدَلّى... ولَقَد رَءاهُ نَزلَةً اُخرى» (نجم/53،8‌ـ‌13)، «ولَقَد رَءاهُ بِالاُفُقِ المُبين» (تكوير/81‌، 23)، مفسران[49] رواياتى را ذكر كرده‌اند كه در آنها اسرافيل داراى عظمتى بيشتر از جبرئيل وصف شده است.[50] در بسيارى از روايات نيز براى اسرافيل جايگاهى والاتر از ساير فرشتگان برگزيده تصوير شده و با تعابيرى مانند نزديك‌ترين فرشته به خداوند[51]، نزديك‌ترين مخلوقها به خداوند[52]، دربان پروردگار[53] و اولين فرشته‌اى كه پس از حجابهاست[54] و سيّد ملائكه[55] از او ياد شده است. اين گونه روايات با نظر به نقش هريك از فرشتگان برگزيده قابل تبيين است، زيرا بدون احيا كه بر عهده اسرافيل است زمينه‌اى براى ايفاى نقش تعليم و روزى دادن و اماته كه به ترتيب بر عهده جبرئيل و ميكائيل و عزرائيل است[56] نمى‌ماند.
براساس ظاهرِ گونه‌هايى از روايات، اسرافيل با جبرئيل و ميكائيل همسان و اين سه از گرامى‌ترين آفريده‌ها نزد خداوند
[57]، آفريده شده از گوهرى واحد[58]، از رؤساى فرشتگان[59]، و هر سه از كروبيان فرشتگان مقرب هستند.[60] شايان ذكر است كه فضيلتهاى مشترك ياد شده در پاره‌اى ازاين‌روايات و به دنبال آن فرشتگان برخوردار از آنها مى‌توانند داراى مراتب باشند، بنابراين، بين اين روايات و رواياتى كه مفاد آنها برترى اسرافيل بر ساير فرشتگان برگزيده است تنافى نيست.
در برخى روايات نام اسرافيل پس از جبرئيل و ميكائيل ذكر شده
[61] يا مقام و جايگاه آن دو برتر دانسته شده است.[62]

ويژگى اسرافيل:

در تبيين آياتى كه از عبادت فرشتگان: «ومَن عِندَهُ لايَستَكبِرونَ عَن عِبادَتِهِ» (انبياء/21، 19) و تسبيح آنان: «يُسَبِّحونَ لَهُ بِالَّيلِ والنَّهَارِ» (فصّلت/41، 38) سخن مى‌گويد از اسرافيل نام برده شده است.[63] فرشتگان داراى بالهاى دوگانه، سه‌گانه و چهارگانه‌اند: «اُولى اَجنِحَة مَثنى وثُلـثَ و رُبـعَ» (فاطر/35، 1) در برخى از روايات اسرافيل داراى 4 بال معرفى شده است.[64] برابر روايات اسرافيل فرشته‌اى بسيار بزرگ، با شكوه و داراى قدرت فراوان است. ابن‌عباس در روايتى مبسوط مى‌گويد: اسرافيل داراى قدرت 7 زمين، كوهها، بادها، درندگان و سراپاى وجود او برخوردار از شعور، قدرت بيان و زبان است كه خداوند را به هزار هزار لغت تسبيح مى‌گويد ... و اسرافيل در هر شبانه روز سه بار به جهنّم نگريسته، مى‌گريد ... ميكائيل 500 سال پس از اسرافيل و جبرئيل 500‌سال پس از ميكائيل آفريده شده است.[65] ذوالقرنين او را همانند مردى جوان، سفيد چهره، زيبا صورت و داراى لباسى سپيد معرفى كرده است.[66] او در هنگام نزول بر حضرت ابراهيم و حضرت لوط با هيبتى نيكو و لباس وعمامه‌اى سفيد نمايان شده است.[67] چشمانش همانند دو كوكب درّى (ستاره درخشان) دانسته شده است.[68] اين‌گونه اوصاف برگرفته از نحوه تمثل اسرافيل در برابر وصف كنندگان يا حاكى از عظمت و مرتبه وجودى اوست كه به‌صورت تشبيه معقول به محسوس بيان شده است.

مسئوليت و مأموريت اسرافيل:

بخشى از آيات، مربوط به مسئوليتهاى فرشتگان در نظام آفرينش است: «جاعِلِ المَلـئِكَةِ رُسُلاً» (فاطر/35،1) كه مصداق آن، 4 فرشته برگزيده معرفى شده‌اند[69] و در ذيل آيه«فَالمُدَبِّرتِ اَمرا» (نازعات /79،5) برابر روايات، جبرئيل موكَّل وحى الهى، بادها و لشكرها، ميكائيل موكَّل باران و نباتِ زمين، اسرافيل مأمور رساندن فرمان الهى به ايشان و عزرائيل مأمور گرفتن جانها معرفى شده‌است.[70] در آيات بعد تنها به نفخ در صور اشاره شده‌است[71]: «ونُفِخَ فِى الصّورِ فَصَعِقَ مَن فِى السَّمـوتِ ومَن فِى الاَرضِ...» (زمر/39، 68) دميدن در صور مهم‌ترين مسئوليت اسرافيل است. بيشتر مفسران شيعى و برخى از مفسران اهل‌سنت براساس روايات تفسيرى[72] دميدن در صور را دو بار دانسته‌اند كه در پى نفخه نخست، همگان مى‌ميرند و در پى نفخه دوم براى حضور در قيامت زنده مى‌شوند[73]; امّا برخى به استناد تعابير قرآنى «فَزَع، صَعق و احياء» و برابر پاره‌اى از روايات آن را سه بار و برخى 4 بار (فزع، صعق، احياء و جمع) دانسته‌اند.[74] (‌=>‌نفخ‌صور)
اسرافيل يكى از 8 حامل عرش* الهى در قيامت دانسته شده است
[75]: «ويَحمِلُ عَرشَ رَبِّكَ فَوقَهُم يَومَئِذ ثَمـنِيَه» (حاقّه/69،17) براساس بسيارى از روايات، وى از حاملان عرش الهى است.[76] در روايتى پس از اشاره به عبادت به دور از خستگى فرشتگان حامل عرش، نام اسرافيل و مسئوليت وى در نفخ صور ذكر شده است.[77] شارحان، اين سخن را ذكر خاص پس از عام و دليل آن را فضيلت، و اهميت اين مسئوليت وى دانسته‌اند.[78]
برابر روايات در مورد آيه «واِذ قُلنا لِلمَلـئِكَةِ اسجُدوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا» (بقره/2،34) اسرافيل اولين كسى بود كه براى خدا و بر حضرت آدم سجده كرد.[79] بر اساس روايتى از امام صادق(عليه السلام)در ذيل آيه «يـاَيَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنَّه * اِرجِعى اِلى رَبِّكِ» (فجر/89‌، 27‌ـ‌28) در هنگام مرگ مؤمن، پيامبر(صلى الله عليه وآله)و اهل‌بيت(عليهم السلام)و فرشتگان برگزيده، از جمله اسرافيل حضور يافته و بر اساس درخواست اميرمؤمنان(عليه السلام)همگى به فرشته مرگ توصيه مى‌كنند كه با او به مدارا رفتار شود.[80]
مورد ديگر درباره مژده‌دادن به حضرت‌ابراهيم است: «ولَقَد جاءَت رُسُلُنا اِبرهيمَ بِالبُشرى» (هود/11،69) بر اساس روايات، فرشتگانى كه براى بشارت فرزند، نزد ابراهيم فرستاده شده‌اند سه[81]، 4[82]، 9 يا 11[83] تن بوده‌اند كه در همه موارد اسرافيل يكى از آنان گزارش شده است. اين فرشتگان به دليل آيات بعد مأمور عذاب قوم لوط نيز بوده‌اند.
در تفسير آيه معراج پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله): «سُبحـنَ الَّذى اَسرى بِعَبدِهِ» (اسراء/17،1) از همراهى اسرافيل و دو فرشته برگزيده ديگر، جبرئيل و ميكائيل، با پيامبر سخن گفته شده است
[84]; همچنين در ذيل آيه «قُل لَو كانَ فِى الاَرضِ مَلـئِكَةٌ يَمشونَ مُطمَئِنّينَ» (اسراء/17،95) بر اساس روايتى، اسرافيل بر پيامبر‌اكرم(صلى الله عليه وآله)نازل و از سوى خداوند او را بين پيامبرىِ همراه با سلطنت و شوكت ظاهرى و پيامبرىِ همراه با عبوديت، مخيّر ساخت و پيامبر به اشارت جبرئيل بندگى را برگزيد. در اين روايت جبرئيل بر رفعت درجه اسرافيل تأكيد كرده است.[85] برخى از مفسران در ذيل آيه«يَومَ يَقومُ الرّوحُ والمَلـئِكَةُ» (نبأ/78، 38) كه حضور فرشتگان را در قيامت گزارش مى‌كند از حضور ويژه اسرافيل سخن گفته‌اند.[86] براساس روايتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ذيل آيه «والَّذينَ ءامَنوا واتَّبَعَتهُم ذُرّيَّتُهُم بِايمـن اَلحَقنا بِهِم ذُرّيَّتَهُم» (طور/52، 21) اسرافيل با سه حلّه از نور براى پوشش به نزد حضرت فاطمه(عليها السلام)آمده، او را براى حضور در محشر فرا مى‌خواند.[87] در ذيل آيه «فَاَمَّا الَّذينَ ءامَنوا وعَمِلُوا الصّــلِحـتِ فَهُم فى رَوضَة يُحبَرون» (روم/30،15) يكى از عوامل شادكامى بهشتيان، خواندن اسرافيل با آوازى بسيار خوش معرفى شده است. زيبايى و جذابيت آواز اسرافيل از همه الحان، برتر است[88] و به هنگام آواز اسرافيل، درختان و حوريان و پرندگان بهشتى نيز با وى همنوا شده او را همراهى مى‌كنند[89] و به نقل كشف‌الاسرار وى براى بهشتيان، قرآن مى‌خواند.[90] شايد بتوان گفت زيبايى و جذابيت آواز اسرافيل و همنوا شدن درختان و حوريان و پرندگان بهشتى با وى از آن روست كه آواز او، آواز احيا و زندگى‌آفرين است.
افزون بر موارد پيشگفته، برابر روايات، اسرافيل داراى مأموريتهاى ديگرى است; مانند: مؤذن اهل آسمان
[91]، احياى اصحاب كهف[92]، احياى جرجيس پس از سوزانده شدن جسد وى به دست پادشاه زمان.[93]

فرجام اسرافيل:

مفسران برابر روايات، اسرافيل و سه فرشته برگزيده ديگر (جبرئيل ميكائيل و عزرائيل) را مصداق مستثنا در آيه «ونُفِخَ فِى الصّورِ فَصَعِقَ مَن فِى السَّمـوتِ ومَن فِى الاَرضِ اِلاّ مَن شاءَ اللّهُ» (زمر/39،68 و نيز نمل/27،87) به هنگام نفخ صور و از مرگ بر كنار دانسته‌اند[94]; اما در نهايت اسرافيل نيز همچون فرشتگان برگزيده ديگر طعم مرگ را خواهد چشيد; طبق برخى روايات، پس از دميدن نخست و مرگ همگان، خداوند يا عزرائيل، ابتدا جان جبرئيل، سپس ميكائيل و در پايان اسرافيل و[95] برابر روايتى ابتدا جان اسرافيل، سپس دو فرشته ديگر را مى‌گيرد و خود عزرائيل نيز قبض روح مى‌شود.[96]برابر روايت ديگر به نقل از امام على‌بن‌الحسين(عليهما السلام)همه اهل آسمان بر اثر نفخه‌نخست مى‌ميرند و اسرافيل آخرين كسى است كه قبض روح مى‌شود.[97] نكته اخير در روايت و نيز برخى منابع ذكر شده است.[98] به نظر برخى مرگ مجردات مانند ملائكه به معناى محو نسبتِ وجود آنها به ماهياتشان است.[99] در روايتى، اسرافيل به‌عنوان اولين كسى كه زنده مى‌شود[100] معرفى‌شده و در روز قيامت نيز پس از لوح و قلم اولين فرشته‌اى است كه در مورد ابلاغ فرمان خدا از او پرسش مى‌شود.[101] با توجه به مسئوليت مهم اسرافيل در احيا شايد سرّ اينكه او آخرين فردى است كه قبض روح مى‌شود و اولين كسى است كه زنده مى‌شود، اين باشد كه وى مجراى افاضه حيات از ناحيه خداوند به ساير موجودات است.

منابع

الاختصاص; اعلام القرآن; الايمان بالملائكه; بحارالانوار; البداية و النهايه; البرهان فى تفسير القرآن; تاج‌العروس من جواهر القاموس; التعريف و الاعلام; تفسير روح البيان; تفسير العياشى; تفسير فرات الكوفى; تفسير‌القمى; التفسير الكبير; التفسيرالمنسوب الى الامام‌العسكرى(عليه السلام); التوحيد; جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعه; دائرة المعارف الاسلاميه; دائرة‌المعارف بزرگ اسلامى; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; روض‌الجنان و روح‌الجنان; رياض السالكين; الشفاء (الهيات); صحيفه سجاديه; عالم الملائكة من خلال‌القرآن و الاحاديث الشريفه; عجائب المخلوقات و الحيوانات و غرائب الموجودات; قصص عن الملائكه; كتاب مقدس; كشف الاسرار و عدة الابرار; لسان‌العرب; لغت‌نامه; مجمع‌البحرين; مجمع‌البيان فى تفسير القرآن; مسند احمد‌بن‌حنبل; المعرب من الكلام الاعجمى; المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام; الملائكه حقيقتهم وجودهم صفاتهم; الميزان فى تفسير القرآن; نهاية‌الحكمه; وسائل‌الشيعه.
على محمدى‌آشنانى




[1]. لسان‌العرب، ج‌5، ص‌245; مجمع‌البحرين، ج‌2، ص‌366، «سرفل»; تاج‌العروس، ج‌23، ص‌431، «سرف».
[2]. لسان‌العرب، ج‌5، ص‌245، «سرفل»; رياض‌السالكين، ج‌1، ص‌85‌.
[3]. تاج‌العروس، ج‌23، ص‌431، «سرف»; المعرب، ج‌1، ص‌97; رياض‌السالكين، ج‌1، ص‌85‌.
[4]. لغت‌نامه، ج‌2، ص‌1925، «اسرافيل».
[5]. بحارالانوار، ج‌15، ص‌352.
[6]‌. همان، ج‌56، ص‌250.
[7]. الدرالمنثور، ج‌1، ص‌225.
[8]. همان; رياض‌السالكين، ج‌1، ص‌85‌.
[9]. الملائكه، ص45; المعرب، ص97ـ98; دائرة‌المعارف الاسلاميه، ج‌2، ص‌113.
[10]. كتاب مقدس، اشعياء نبى، 6: 2‌ـ‌7.
[11]. المعرب، ص‌98.
[12]. دائرة‌المعارف بزرگ اسلامى، ج‌8، ص‌289; عجائب المخلوقات، ص‌260.
[13]. الملائكة، ص‌45.
[14]. رياض‌السالكين، ج‌1، ص‌83‌.
[15]. التوحيد، ص‌264; مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌652.
[16]. عالم الملائكه، ص‌63; البداية والنهايه، ج‌1، ص‌59.
[17]. الدرالمنثور، ج‌1، ص‌230; بحارالانوار، ج‌56، ص‌260.
[18]. بحارالانوار، ج‌54، ص‌366، 368; التوحيد، ص‌264.
[19]. بحارالانوار، ج‌54، ص‌319; التفسير الكبير، ج‌2، ص‌162.
[20]. الاختصاص، ص‌45.
[21]. همان،; بحارالانوار، ج‌39، ص‌246; وسائل‌الشيعه، ج‌8‌، ص‌42، 86; ج‌27، ص‌187.
[22]. الدرالمنثور، ج‌1، ص‌123.
[23]. بحارالانوار، ج‌56، ص‌253.
[24]. الخصال، ج‌2، ص‌510; اعلام القرآن، ص‌89.
[25]. بحارالانوار، ج‌87، ص‌213; ج‌86، ص‌316; ج‌90، ص‌261‌ـ‌262.
[26]. همان، ج‌56، ص‌93، 253; ج‌83، ص‌75، 88.
[27]. همان، ج‌83، ص‌311; ج‌87، ص‌191.
[28]. المعرب، ص‌97.
[29]. روض‌الجنان، ج‌12، ص‌363.
[30]. مجمع البيان‌، ج‌8‌، ص‌47‌; ج‌9‌، ص‌226‌; التفسير‌الكبير، ج‌28، ص‌188; تفسير قرطبى، ج‌14، ص‌15.
[31]. مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌653‌; روض‌الجنان، ج‌7، ص‌380.
[32]. تفسير‌قمى، ج‌2، ص‌31; روض‌الجنان، ج‌12، ص‌152.
[33]. كشف‌الاسرار، ج‌9، ص‌307; الدرالمنثور، ج‌1، ص‌225، 230; البرهان، ج‌5، ص‌199‌ـ‌200.
[34]. مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌652.
[35]. الدرالمنثور، ج‌8‌، ص‌270.
[36]. قصص عن الملائكه، ص‌14.
[37]. جامع‌البيان، مج‌7، ج‌12، ص‌89.
[38]. تفسير فرات الكوفى، ص‌553.
[39]. روض‌الجنان، ج‌12، ص‌152.
[40]. تفسير قرطبى، ج‌14، ص‌204‌ـ‌205; الدرالمنثور، ج‌1، ص‌123.
[41]. روض‌الجنان، ج‌12، ص‌251.
[42]. تفسير فرات الكوفى، ص‌445.
[43]. كشف‌الاسرار، ج‌7، ص‌440.
[44]. تفسير قمى، ج‌2، ص‌27.
[45]. روض الجنان، ج‌12، ص‌251.
[46]. الشفاء، ص‌435; نهاية‌الحكمه، ص‌381‌ـ‌382.
[47]. تفسير منسوب به امام عسكرى(عليه السلام)، ص‌451.
[48]. الدر المنثور، ج‌1، ص‌225، 229‌ـ‌230.
[49]‌. كشف‌الاسرار، ج‌10، ص‌398.
[50]. البرهان، ج‌5، ص‌199‌ـ‌200; تفسير قرطبى، ج‌9، ص‌157.
[51]‌. الدرالمنثور، ج‌1، ص‌269; بحارالانوار، ج‌55، ص‌44.
[52]. تفسيرقمى، ج2، ص28; بحارالانوار، ج18، ص327.
[53]. تفسيرقمى، ج2، ص27; الدرالمنثور، ج‌1، ص‌230.
[54]. الدرالمنثور، ج‌1، ص‌229; رياض السالكين، ج‌1، ص‌85‌.
[55]. بحارالانوار، ج‌40، ص‌47.
[56]. روض‌الجنان، ج‌20، ص‌133; عجائب المخلوقات، ص‌260‌ـ‌261.
[57]. الدرالمنثور، ج‌1، ص‌230.
[58]. بحارالانوار، ج‌56، ص‌175.
[59]. همان، ج9، ص339; ج‌10، ص‌86‌; الاختصاص، ص‌46; اعلام القرآن، ص‌89‌.
[60]. المفصل، ج‌2، ص‌269.
[61]. الخصال، ج‌1، ص‌225; ج‌2، ص‌457.
[62]. رياض السالكين، ج‌1، ص‌86.
[63]. قصص عن الملائكه، ص‌14.
[64]. الدر‌المنثور، ج‌7‌، ص‌253‌; بحارالانوار، ج‌56‌، ص‌262.
[65]. البرهان، ج‌5، ص‌200‌ـ‌201.
[66]. تفسير عياشى، ج‌2، ص‌347.
[67]. همان، ص‌153، 155.
[68]. الدرالمنثور، ج‌7، ص‌253.
[69]. تفسير قرطبى، ج‌14، ص‌204.
[70]‌. مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌652‌; روض‌الجنان، ج‌20، ص‌133; الميزان، ج‌20، ص‌180.
[71]. روض‌الجنان، ج‌20، ص‌134.
[72]. جامع‌البيان، مج‌15، ج‌30، ص‌41; مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌653.
[73]. التبيان، ج‌4، ص‌174; مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌496; تفسير‌قرطبى، ج‌13، ص‌159.
[74]. مجمع‌البيان، ج6‌، ص766; الميزان، ج17، ص293; روح‌البيان، ج‌8‌، ص‌138‌ـ‌139.
[75]. الدرالمنثور، ج‌7، ص‌258، 276; عالم الملائكه، ص‌61‌.
[76]. رياض‌السالكين، ج‌1، ص‌84‌ـ‌85‌; الدرالمنثور، ج‌7، ص‌276; ج‌8‌، ص‌270.
[77]. صحيفه سجاديه، دعاى 3.
[78]. رياض‌السالكين، ج‌1، ص‌85‌.
[79]. الدرالمنثور، ج‌1، ص‌123; البداية والنهايه، ج‌1، ص‌59; التعريف و الاعلام، ص‌57.
[80]. تفسير فرات الكوفى، ص‌553.
[81]. جامع‌البيان، مج‌7، ج‌12، ص‌89‌; روض‌الجنان، ج‌10، ص‌300; بحارالانوار، ج‌12، ص‌88‌.
[82]. تفسير عياشى، ج‌2، ص‌153، 155; مجمع‌البيان، ج‌5، ص‌272; بحارالانوار، ج‌12، ص88‌.
[83]‌. روض‌الجنان، ج‌10، ص‌300; بحارالانوار، ج‌12، ص‌88‌.
[84]. تفسير قمى، ج‌2، ص‌3.
[85]. همان، ص‌27‌; البداية و‌النهايه، ج‌1، ص‌58‌; الايمان بالملائكه، ص‌90‌ـ‌91.
[86]. روض‌الجنان، ج‌12، ص‌152.
[87]. تفسير فرات الكوفى، ص‌445.
[88]. روض‌الجنان، ج‌15، ص‌247.
[89]. تفسير قرطبى، ج‌14، ص‌10.
[90]. كشف‌الاسرار، ج‌7، ص‌440.
[91]. الدرالمنثور، ج‌1، ص‌229‌ـ‌230.
[92]‌. بحارالانوار، ج‌14، ص‌417.
[93]. بحارالانوار، ج‌14، ص‌447.
[94]. تفسير قرطبى، ج‌13، ص‌160; روض‌الجنان، ج‌15، ص‌81‌.
[95]. البرهان، ج4، ص730‌ـ‌731; روض‌الجنان، ج‌15، ص‌81‌.
[96]. كشف‌الاسرار، ج‌8‌، ص‌436; تفسير قرطبى، ج‌15، ص‌182.
[97]. البرهان، ج‌4، ص‌729.
[98]. تفسير قمى، ج‌2، ص‌255.
[99]. اسفار، ج‌9، ص‌278.
[100]. البرهان، ج‌4، ص‌731; روح‌البيان، ج‌8‌، ص‌138‌ـ‌139; البدايةوالنهايه، ج‌1، ص‌59‌.
[101]
. بحارالانوار، ج‌7، ص‌281.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:03 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن کریم و فرشتگان آسمانی

قرآن کریم و فرشتگان آسمانی

زهرا جمشیدیان
مقدمه :

قرآن کریم در سوره قدر، ماه رمضان و لیلة القدر را به صورت ویژه شب نزول ملائکه و فرشتگان آسمانی می داند (تنزّل الملائکة و الرّوح فیها باذن ربّهم من کلّ امر) بر آن شدیم تا شناختی قرآنی از ملائکة(فرشتگان) آسمانی برای شما خوانندگان عزیز فراهم آورده و در این مقاله به معرفی فرشتگان و چگونگی آفرینش آنها، نظم و کار در زندگی فرشتگان و چگونگی تعامل فرشتگان با انسان و طبیعت و طبقه بندی فرشتگان و وظایف آنها در نظام الهی و عبادت و تسبیح فرشتگان بپردازیم

معرفی ملائکه (فرشتگان)

فرشته پیوسته مظهر کمال و زیبایی و یادرآور قداست و پاکی است. این ساکنان آسمان های خدا در دستگاه سلطنت کبریایی، آن ملیک مقتدر، از مقام و منزلتی خاص برخوردارند. خداوند در کلام خود از آنان به عباد الرَّحمن1، عباد مکرمون2، مدّبرات امر3 یاد فرموده، به آنان سوگند خورده4 و نام آنان را در کنار نام خود ذکر فرموده، مورد خطابشان قرار داده و با آنان سخن گفته است5 و بالاخره ایمان به وجود این موجودات غیبی را در ردیف ایمان به خود و رسول واجب شمرده است.6 و از میان آنان رسولانی بلند مرتبه برگزیده تا این سُفرای الهی با دستان پاک خود و به همراهی و مشایعت دیگر فرشتگان صحیفه هایی ازنورحامل کلام خداوند را برزمین آورده وبه پیامبران ابلاغ کنند7 و شب قدر چه نیکو شبی است که فرشتگان تا طلوع فجر پیوسته از آسمان فرود آمده و سلامت و تحیت خود را ابلاغ وبرنامه ریزی‌های سال آینده را به فرمان خداوامضای ولی عصر(ع)، سامان می‌بخشند.

آفرینش فرشتگان

در آیات الهی، خلقت انسان از خاک و جن از آتش یاد شده است. اما در مورد آفرینش فرشتگان سخنی به میان نیامده است و حقیقت و جودی آنها بر ما معلوم نیست. بعضی، آنها را از اجسام بسیار لطیف و نامرئی، بعضی از نور دانسته اند و گروهی دیگر آنها را مجرد می دانند، اما آنچه مسلّم است ملائک، موجوداتی دارای مقام عصمت، عقل و شعور، علم و حیات و تکلیف و وظیفه هستند. خصوصیات ماده مانند تغییر و تبدیل، زوال و فساد، خوردن و آشامیدن، تولید مثل و کمال تدریجی در آنها وجود ندارد، بلکه بنابر روایتی فرشتگان با نسیم عرش زنده اند.8
«در آغاز سوره مبارکه فاطر می خوانیم: «خداوند ملائک را رسولانی با بال های دو گانه و سه گانه و چهارگانه قرار داد و هر چه بخواهد در آفرینش می افزاید که بر هر چیز تواناست». واژه اجنحه جمع جناح به معنای بال در پرندگان و به منزله دست انسان و وسیله پرواز پرندگان است و فرشتگان بر اساس این آیه مجهز به وسیله ای هستند که با آن از آسمان به زمین نزول و یا از زمین به آسمان صعود کنند و این نام گذاری، مستلزم آن نیست که بگوییم ملائکه دو بال نظیر بال پرندگان که از پر پوشیده شده است دارند، بلکه آنچه ما از لفظ جناح می فهمیم این است که نتیجه ای که پرندگان از بال های خود می گیرند، ملائکه هم آن نتیجه را می گیرند اما شکل و فرم آن را نمی توان از لفظ جناح به دست آورد.»9
با توجه به آراء تفسیری علامّه طباطبایی شاید بتوان گفت لفظ بال اشاره به حرکت سریع در بین زمین و آسمان است و نفوذ آنان بسته به تفاوت قدرت این موجودات غیبی نسبت به وظیفه آنها باشد. راستی این چه وسیله نامرئی است که فرشتگان به وسیله آن آسمان ها و زمین را جولانگاه خود قرار داده اند؟
اما موضوع دیگر در ساختار وجودی فرشتگان، موضوع تمثّل و ظهور فرشتگان به صورت انسان می باشد. این لفظ (تمثّل) تنه در سوره مبارکه مریم آیه17، در مورد تمثّل جبرئیل به صورت مردی جوان خدمت حضرت مریم(سلام الله علیها) و سخنان او درباره بارداری ایشان به حضرت عیسی(ع) می باشد. اما معنای تمثّل این نیست که جبرئیل تغییر جنس داده و انسان می شود، بلکه مطلب این است که جبرئیل به حواس و چشم حضرت مریم(سلام الله علیها) چنین می آید و کسی دیگر به غیر از ایشان قادر به دیدن جبرئیل نمی شود. در موضوع تمثّل در تاریخ و روایات نمونه های زیادی از تمثّل فرشتگان و یا اعمال آنها در برزخ وجود دارد. فرشتگانی که به خدمت حضرت ابراهیم(ع) و لوط(ع) درآمدند نیز به انسان متمثّل شده بودند. در مورد پیامبر اسلام(ص) نیز جبرئیل گاهی به صورت جوانی خوش چهره به خدمت ایشان می رسید.

نظم و کار در زندگی فرشتگان

«براساس روایات، فرشتگان نسبت به انسان از تعداد فوق العاده بیشتری برخوردارند، روزی رسول خد(ص) به همنشینان خود فرمودند: آسمان به تنگ آمد و حق دارد که چنین باشد برای آن که جای قدمی نیست مگر این که فرشته ای آن را اشغال نموده و در رکوع و یا در سجده می باشند، سپس این آیه را قرائت فرمودند «اِنّا لنحن الصّافون و اِنا لَنحُن المسبّحون»10 اما علیرغم این فشردگی جمعیت، توجّه و دقت در آیاتی که سخن از فرشتگان دارد، ما را به این حقیقت آگاه می سازد که نظم و انضباط فوق العاده ای در اجتماع آنان وجود دارد. به این واژه های قرآنی توجّه کنید:
صف و صافّات و صافّون، ردیف و مردفین11، اطاعت محض12، عدم نافرمانی و سرپیچی یا عصیان13 یا برتری جویی14، وجود سلسله مراتب فرماندهی و اطاعت از مافوق15 و سخن از درجه و نشان برای فرشتگان جنگی (مسوّمین)16
«یخافون من ربّهم من فوقهم و یفعلون ما یُؤمرون» و نیست از ما کسی مگر اینکه جایگاه و درجه معینی دارد. شاید در آیه مبارکه 50 سوره نحل، منظور از «من فوقهم» چنین باشد: به خاطر ترس از پروردگارشان پیوسته اوامر مافوق را اطاعت می کنند.
در این نظم و نظام، جبرئیل یا روح الامین از بالاترین رده های فرماندهی محسوب می شود و بر اساس آیه21 سوره مبارکه تکویر خداوند او را مطاع( مورد اطاعت) قدرتمند (ذی قوه)، آنجا (ثَمّ) اشاره به دور در آسمان ها در نزد و مرکز فرماندهی یعنی عرش مکین، یاد می کند و مهمترین رسالت فرشتگان یعنی ابلاغ کلام خداوند به پیامبران را به عهده قدرتمندترین آنها گذاشته است.
در آیات الهی نام او سه بار و نام میکائیل، دیگر فرشته مقرب الهی یک مرتبه ذکر شده است و از بقیه فرشتگان بدون ذکر نام ملک با اشاراتی چون: مدبّرات، مسبّحین، صافّات، رسولان، رقیب و عتید و محافظ و نظیر آن یاد شده است. علاوه بر این دو، دو فرشته مقرّب یکی دیگر اسرافیل (دمنده صور) و یکی ملک الموت (گیرنده جان انسان ها) چهار فرشته فرمانده اصلی درگاه اصلی هستند و بقیه آنها در رده های مختلف با تمام توان و قدرت و سرعت آماده انجام وظیفه و در انجام آن با یکدیگر سبقت می گیرند.17

فرشتگان و طبیعت

حضرت سجاد(ع) در صحیفه سجادیه در دعایی شیوا گروههایی از فرشتگان را خزانه داران آب و باران و رانندگان ابرها، مشایعت کنندگان دانه های برف و تگرک، و فرود آورندگان باران بر زمین خوانده اند با توجّه به موارد یاد شده می توان نقش ملائک را در بسیاری از امور طبیعی دیگر تعمیم داد. «به طوری که هیچ حادثه ای از حوادث و هیچ واقعه ای مهم و غیر مهم نیست مگر آنکه ملائکه در آن دخالتی دارند و یک یا چند فرشته، موکل و مأمور آن هستند. اگر آن حادثه یک جنبه داشته باشد، یک فرشته و اگر چند جنبه داشته باشد، چند ملک بر آن موکلند و دخالتی که دارند تنها و تنها این است که امر الهی را در مجرایش به جریان اندازند و آن را در مسیرش قرار دهند.18»

انسان و فرشتگان

زمانی که خداوند اراده فرمود هنر خود را در خلقت شاهکار آفرینش به نمایش گذارد و برای خود خلیفه ای بر روی زمین بگمارد. موضوع را با فرشتگان در میان گذاشته و آنها با لحن خاصی به جنبه های منفی اعمال انسان یعنی فساد و خونریزی اشاره نموده و سخن از تسبیح و تقدیس خود به میان آوردند و خداوند برای نشان دادن درجه و مقام خلیفة الهی مسابقه ای بین حضرت آدم و فرشتگان ترتیب داد. یعنی ابتدا اسماء که حقایق عالیه یعنی باطن آسمان ها و زمین، اعم از غیب و مشهود بود به حضرت آدم آموخت و این علم، خود زمینه احراز شایستگی مقام جانشینی خداوند بود. سپس اسماء را به ملائکه عرضه نمود (دقت کنید در مورد آدم «علَّم آدم..» و در مورد ملائکه «عَرَضَهُم»به کار رفته و به ایشان فرمود: اگر راستگو هستید آنچه می دانید اطلاّع دهید! اما ملائک اظهار عجز و بی اطلاّعی نموده و سپس خداوند از حضرت آدم می خواهد به اسماء ایشان اطلاّع دهد.
حضرت آدم(ع) از عهده انجام این کار بر آمده و بدین ترتیب برتری او محقق می گردد و فرمان عمومی سجده فرشتگان بر آدم که حامل (نورمحمّدو آل محمّد) است صادر می گردد.19
در‌اینجاارتباط‌بسیارنزدیکی‌بین‌انسان‌واین‌رسولان‌الهی‌آغازمی‌گردد.
در کتب آسمانی و خصوصاً قرآن مجید و روایات اهل بیت عصمت و طهارت(ع) ، ما شاهد حوادث بسیاری هستیم که فرشتگان در خدمت پیامبران و یا اولیاء الله هستند و بیشتر از طرف خداوند مأمور به یاری آنها و یا حامل نوید و بشارت بر آنها و یا دفع ظالمان و ستمگران می باشند.
آوردن گوسفند از بهشت برای قربانی درمِنی خدمت حضرت ابراهیم(ع) به جای اسماعیل و میهمانی دو فرشته در خانه ایشان برای بشارت تولّد حضرت اسحاق در پیری20 و کسب اجازه از ایشان برای مجازات قوم لوط(ع) و سپس ورود به خانه لوط و سرانجام مجازات آن قوم تبهکار21، ندای ملائک در محراب عبادت حضرت زکری(ع) و بشارت تولّد حضرت یحیی(علیه السلام)22، بازگرداندن تابوت عهد به قوم موسی(علیه السلام)23، فرستادن هاروت و ماروت برای آموزش ابطال سحر و جادو به مردم25، آوردن مائده بهشتی برای حضرت مریم(سلام الله علیها) و گفت وگوی جبرئیل در مورد بارداری حضرت عیسی(علیه‌السلام)24، بالارفتن دو فرشته از دیوار محراب حضرت داوود(علیه السلام)26 و ارسال هزاران فرشته جنگی درجه دار جنگی به یاری پیامبر اسلام(ص) 27 و هم چنین مواردی از اطلاّع رسانی به پیامبر اسلام(ص) در مورد حیله و مکر دشمنان، همراهی پیامبر(ص) در معراج و ... نمونه هایی از این نصرت و یاری خداوند به وسیله رسولان خود است.

فرشتگان نگهبان

همه موجودات خصوصاً انسان پیوسته در معرض حوادث و آزار جسمی یا خطرات روحی، چون فریب و وسوسه شیطان و نفس اماره و سقوط ظاهری و باطنی قرار دارند. از آنجا که ربّ رحیم تو بهترین نگهبان است28 گروهی از ملائک را مأمور حفظ و مراقبت انسان قرار داده است29 و در سوره مبارکه رعد آیه17 چنین می خوانیم: از فرشتگان محافظینی به نام (معقّبات (تعقیب کنندگان) پیوسته از جلو و پشت سر و در اطراف او، به حفاظت و مراقبت وی می پردازند. علاوه بر این برای هر انسان یک فرشته خاص گمارده چه در سوره طارق آیه 4 می فرماید (و نیست انسانی مگر بر او نگهبانی است این نگهبان حفافظت از جان و
روح او و قرار دادنش در مسیر حق و هم چنین حراست از جسم او را در مقابل خطرات به عهده دارند.)

دریافت کنندگان اعمال

«در قرآن کریم سوره مبارکه قاف آیه 17 آمده است که: «خدای مهربان راست و چپ تو دو فرشته به نام رقیب و عتید قرار داده این دو فرشته به مراقبت کامل نشسته و هر لحظه به ثبت و ضبط اعمال می پردازند.» نمونه این ثبت و ضبط را اینچنین مطرح فرموده: از آنجا که سخن گفتن ساده ترین عمل است، بلافاصله در ادامه آیه می فرماید: «هیچ سخنی از زبان انسان خارج نمی شود مگر اینکه آن دو نویسنده گرامی (کراماً کاتبین) به ثبت آن می پردازند». و در روایات قید شده حتّی اگر تو قصد در اراده عمل نیکی داشته باشی آنها از بوی خوش آن مطلع شده و اراده خیر تو را به حساب می آورند و خداوند در مقابل آن به تو پاداش نیکو می دهد. مجموعه نوشته های این فرشتگان در دنیا از دید دیگران مخفی است و جز خود شخص، و امامان معصوم(ع)، کس دیگری از این نوشته ها اطلاّعی ندارد. اما در قیامت این نامه بصورت سرگشاده در گردن او قرار دارد30 و به او گفته می شود: نامه عمل خودت را بخوان. امروز تو در رسیدگی به اعمال خود کافی هستی31 و بعضی با تعجب و حیرت می گویند: این چه کتابی است که کوچکترین عمل را فروگذار نکرده است.32 این آیات نشان دهنده دقت عمل این فرشتگان الهی است که در نوبت های مختلف در کنار انسان قرار گرفته و با سرعت و دقت تمام به ضبط هم اعمال او حتی افکار و قصدو اراده او می پردازند و در برزخ و قیامت این اعمال پیوسته کنار آنها حاضر است، انسان آن را می بیند و گاه آرزو می کند ای کاش بین او و عمل زشتش مسافتی دور فاصله و جدایی بود.33

گرفتن جان

روح انسان نفخه خاص خداوند روح آفرین است (و نفخت فیه من روحی) است. به همین دلیل مأموریت گرفتن جان را به ملکوتیان به فرماندهی ملک الموت و فرشتگان تحت فرمان او واگذار نموده است. آنها جان کافران را با رنج و زحمت و سختی فراوان34 به وسیله فرشتگان عذاب و در مقابل، جان مؤمنان را با حضور و سلام اصحاب یمین35 و فرشتگان خاص به راحتی بوئیدن گلی خوشبو با نشاط و شادی گرفته36 و با خود به بهشت اعلی می برند.

کارگزاران برزخ و قیامت

از لحظه آغاز زندگی برزخی، مراحل قبر و ماندن تا قیامت و سرانجام زندگی دنیا و دمیدن در صور توسط اسرافیل و آمدن فرشتگان صف در صف در اطراف آسمان37 و صحرای محشر، آغاز رسیدگی به اعمال بندگان، هدایت آنها به سوی بهشت و یا جهنم، خازنان جهنم و فرشتگان عذاب، پرده داران بهشت الهی، حور العین و .... همه و همه از گروه های مختلف فرشتگان هستند که به انجام وظایف خود مشغولند.

تسبیح و دعای فرشتگان

از معروفترین کار و وظیفه فرشتگان، تسبیح و ذکر آنهاست. فرشتگان خود را مسبّحین (تسبیح گویان) نامیده اند و خداوند به پیامبر(ص) می فرماید: اگر آنها از اطاعت تو تکبر ورزیدند (نگران نباش) آنان که نزد (منند) پروردگار تواند، پیوسته شب و روز به تسبیح او مشغولند و هرگز خسته نمی شوند.38
و گاه همراه تسبیح برای همه زمینیان طلب آمرزش دارند.39 حتی حاملان عرش پروردگار که از والاترین فرشتگان هستند همراه تسبیح، چنین زمزمه می کنند:
«ای پروردگاری که رحمت و علم تو به وسعت همه هستی است پس گناه توبه کنندگان و آنان را که از راه تو پیروی می کنند بپذیر. و آنها را از عذاب جهنم محفوظ دار»40
علاوه بر این دعا، پیوسته همراه خداوند بر پیامبر(ص) درود و صلوات دارند و خداوند مؤمنان را نیز به شرکت در این جمع بلند مرتبه دعوت کرده و از آنان می خواهد بر پیامبر(ص) درود و رحمت نثار کنند.41
و در آیه 41 سوره مبارکه احزاب از مؤمنان دعوت می کند که خدا را بسیار یاد کنید و هر بامداد و شامگاه تسبیح او گوئید، نه تنها با ذکر زبانی بلکه از اعماق قلب او را بخوانید تا در مقابل خدا و فرشتگان نیز به شما درود و نثار کنند و این درود و رحمت خاص خداوند رهایی از تاریکی ها و نورباران وجود شماست.42

ولایت و یاری فرشتگان

ایمان و اعتقاد پاک داشتن و دل به خدا بستن، سپس بر سر عقیده ماندن و مقاومت کردن همیشه سخت و طاقت فرسا است، اطاعت و بندگی صادقانه و مبارزه ای پی گیر با نفس و وسوسه های شیطان، صبر در اطاعت و ترک لذت گناه و باز هم پایداری .... خداوند به فرشتگانش وحی می کند که من با شما هستم پس مؤمنان را استوار دارید. و به پاس این استقامت، فرشتگان برمؤمنان فرود آمده، ترس و نگرانی، غم و اندوه از آنان دور کرده؛ با زمزمه های محبت خود در گوش جان، قدم هایشان را در راه خدا استوار و محکم نگاه داشته و آنها را از لغزش محافظت می‌کنند. اگر آنها اراده گناه کردند با هشدارهای مکرّر ممانعت کرده و اگر ارادة خیر داشته باشند به حمایت برخاسته و به آنها کمک می کنند.
خداوند از زبان فرشتگان بلند مرتبه خود بر ما چنین می خواند:
«نحن اولیاءکم فی الدّنیا و الاخرة»43
ما دوستان شما در دنیا و آخرت هستیم.
این دوستان؛ کارگزاران و سفیران الهی هستند که پیوسته دست یاری و محبت در دستان تو دارند آیا تاکنون به چنین دوستانی فکر کرده ای؟ آنها پیوسته در کنار تو هستند می توانی با آنان سخنی بگویی! از سخنان و افکار و اندیشه های تو اطلاّع کامل دارند.

بار الها

چگونه می توانیم حمد و سپاس تو گوییم که از انسان ها دوستان و یاران فراوان و از نیروهای نامریی خود داناترین و ترسنده ترین و مقرّب ترین44 خلق خود را نسبت به خودت را برای یاری و حمایت ما مأمور نموده ای، عاجزانه از تو می خواهیم که قدم های ما را در راه خودت ثابت و پایدار بفرما. در هرلحظه یاد خودت را توسط فرشتگانت دردل های ما الهام بفرما تا به تو نزدیکتر باشیم و در آخرت در مقام رضوان تو به آرامش کامل برسیم.
 

جمعه 21 مهر 1391  6:03 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قرآن و موجودات فرازميني و فرا انساني

قرآن و موجودات فرازميني و فرا انساني

خليل منصوري

بي گمان خداوند غير از موجودات و آفريده هايي كه مي شناسيم آفريده هاي ديگري نيز دارد كه ما هيچ گونه شناختي از آن ها نداريم و تنها به علم اجمالي و به نص قرآني مي دانيم كه موجودات و آفريده هاي ديگري نيز وجود دارد.
جنيان؛ موجودات زميني
ما با برخي از اين موجودات به شكل افسانه اي و باورهاي اسطوره اي و يا اطلاعاتي كه از شهود برخي از انسان هاي برتر با ويژگي هاي خاص و يا از آموزه هاي وحياني از راه پيام هاي پيامبران و نقل آنان به دست آورده ايم، آشنا هستيم و اطلاعاتي جسته و گريخته از آنان داريم. از آن جمله مي توان به جن و پري اشاره كرد. پري يا همان فرشتگان هرچند كه به نظر مي رسد از يك نوع باشند ولي با توجه به آموزه هاي قرآني مي توان آن ها را به اقسام مختلفي دسته بندي كرد كه توضيح آن در ادامه مطلب مي آيد.
جن و يا ديوان نيز به نظر مي رسد كه از يك نوع باشند و چنان كه قرآن بيان مي دارد آنان همانند انسان ها موجوداتي زميني هستند و از عناصر مادي همانند عناصري كه در انسان به كار رفته خلق شده اند. با اين تفاوت كه جنيان از عنصر لطيف تر كه در آيات قرآن از آن به (مارج من النار) تعبير مي شود پديد آمده اند. به زبان امروزي آنان از انرژي، ايجاد شده اند و ماده اصلي و اوليه آنان را انرژي تشكيل مي دهد. تعبير از آتش در آيات قرآني همانند تعبيرخلقت و آفرينش انسان از خاك و گل تعبيري ساده است كه امكان دريافت عناصر تشكيل دهنده براي همگان را فراهم مي آورد. به خوبي روشن است كه انسان واقعا گل و خاك نيست بلكه عناصري كه از آن پديد آمده است همان عناصر موجود در خاك و گل است. هم چنين جنيان همانند بشر از همين ماده عنصري زميني تشكيل شده اند و از لطافت بيش تري برخوردارند. از اين رو آنان مي توانند انسان زمخت برآمده از عنصر گل و خاك را ببينند ولي انسان، ناتوان از ديدن انرژي با چشم غيرمسلح است؛ ولي همان گونه كه انسان توانست با ابزارهاي خاص، عناصر ناپيدا و ناهويداي زميني را ببيند و حتي آن را تحت مهار و كنترل خويش درآورد مي تواند در آينده با ابزارهاي خاصي جنيان را مشاهده كند و رويت نمايد.

عقل بشر، برتر از عقل جن

جنيان همانند بشر موجوداتي با عقل و تفكر هستند. برخي بر اين باورند كه آنان هوشيارتر و عاقل تر از بشر مي باشند. از اين رو در ضرب المثل هاي عاميانه گفته مي شود كه اين مطلب به عقل جن هم نمي رسيد كه بيانگر بلنداي فكر و نظري است كه ارايه شده است. اما با توجه به مقام عظماي انسان و كرامت وي بر همه موجودات از جمله جن و فرشتگان، مي توان دريافت كه عقل انساني فراتر و برتر از عقل جني است. لذا برخي از فلاسفه اسلامي بر اين باورند كه آنان در مرحله عقل ابتدايي يعني خيال و وهم نشسته اند و توانايي ايشان از اين مرحله فراتر نمي رود.
در مسئله تكليف كه بر جنيان و انسان ها واجب است و آنان همانند انسان ها موجوداتي مكلف و مختار مي باشند، نيازي نيست كه عقل تام و تمامي هم چون انسان داشته باشند بلكه درجه اي از عقل براي وجوب تكليف كفايت مي كند.
دانش امروزي نشان داده است كه انسان كه از عنصر خاك است مي تواند از عقل و هوش خويش بهره برداري و آن را در راستاي تكامل خويش و بهره گيري از عناصر طبيعت و آباداني زمين و زمان به خوبي مورد استفاده قرار دهد. جنيان كه از انرژي ساخته و پرداخته شده اند همانند رايانه هاي امروزي هستند كه از هوش و ذكاوت خاصي برخوردار مي باشند. از اين رو سرعت انتقال داده ها و حتي سرعت حركتي در جنيان بسيار بالاست و آنان به بيرون از جو و فضا سفر كرده و مطالبي را دريافت مي كنند ولي اين بدان معنا نيست كه آنان تيزهوش تر و عاقل تر از انسان هستند.
به هر حال جنيان همانند انسان ها از موجودات زميني به شمار مي آيند و نمي توانند از فضاي زمين بيرون روند و در صورت خروج از سوي شهاب سنگ ها و جاذبه ها و عوامل ديگر مورد تهديد قرارگرفته و ممكن است جان خويش را از دست دهند.

فرشتگان موجوداتي لطيف تر

فرشتگان از ديگر موجودات هستي هستند. با توجه به برخي از آيات كه آنان را متنوع دانسته وحتي اسامي و نام هاي متعددي بر آنان گذاشته مي بايست بيش از يك نوع باشند.
برخلاف تصور ما آنها داراي انواع متعدد و از عناصر مختلفي خلق شده اند، برخي از آنان در حوزه آفرينش و خلقت قرارمي گيرند و برخي ديگر در حوزه امري مي مانند و به شكل خلقي درنمي آيند.
به نظر مي رسد كه فرشتگان مي توانند از عناصر مادي مانند عنصر نور آفريده شوند. اين فرشتگان در عالم آسمان و بيرون از جو مي توانند حركت كرده و زندگي كنند. از اين رو مي توانند به زمين آمده و به آسمان بازگردند. اينان از عنصر عقل بيش تري برخوردار مي باشند و لذا برخي از فلاسفه اسلامي، فرشتگان را از عالم عقل دانسته اند.
فرشتگاني كه با عنصر نور آفريده شده اند موجوداتي بسيار لطيف تر از جنيان هستند از اينرو جنيان نيز ممكن است آنان را نبينند ولي اين بدان مفهوم نيست كه آنان با ابزارهاي خاص نتوانند فرشتگان را مشاهده نكنند؛ زيرا جنيان نيز مي توانند از ابزارهاي خاصي بهره گيرند كه خود آن را مي سازند. تفاوت ميان انسان و جنيان از يك سو و فرشتگان از سوي ديگر در آن است كه فرشتگان موجوداتي مختار نيستند. از اين رو تكليف به مفهومي كه در انسان و جنيان گفته شده درباره آنان معنا ومفهومي ندارد. بنابراين آنان مكلف نيستند و به بهشت و دوزخ نمي روند تا پاداش اعمال نيك و بد خود را ببينند.
البته برخي از آيات و روايات ميان گروهي از فرشتگان زميني و آسماني با برخي ديگر تفاوت هايي را مطرح مي سازد. اگر داستان فطرس و يا برخي ديگر از فرشتگان را افسانه هاي اسرائيلي برنشمريم مي توان گفت كه محتمل است آناني كه فرشته زميني و يا در مرتبه فروتر آسمان هستند دچار اشتباه و يا ترك اولي شوند و مجبور به زندگي در زمين گردند. اين معنا اگر درست باشد مي بايست فرشتگاني را كه در سطحي برتر از جنيان قرارگرفته و از عنصر نور ساخته شده اند فرشتگاني دانست كه امكان ترك اولي در آنان مي رود و مجازات خاصي را متحمل مي شوند. اما از آن جايي كه قرآن فرشتگان را موجوداتي كاملا مطيع دانسته كه هرگز از عبادت و عبوديت دست برنمي دارند و همواره در آن چه بدان امر مي شوند اطاعت مي كنند مي بايست اين دسته از روايات را روايات اسرائيلي و افسانه اي برشمرد.
به هر حال به نظر مي رسد كه فرشتگان داراي انواع و اقسامي هستند كه خداوند از اين تنوع و تعدد به تنوع در بال ها و جناح ها ياد كرده است. افزون بر اين كه برخي از فرشتگان را عالين و كروبين دانسته است و در مسائل وسوسه آدم از سوي ابليس به اين نوع ها اشاره نموده است.
در هفت زميني كه در عالم ماده وجود دارد و در هفت آسماني كه در هستي قرار دارد مي توان اين معنا را به دست آورد موجودات ديگري وجود دارند كه حداقل از جنس فرشتگان كه داراي انواع متعددي هستند مي باشند.
بنابراين دور از انتظار نخواهد بود كه در هستي و كهكشان هاي متعددي كه در جهان مادي وجود دارد، منظومه هاي شمسي با زمين هائي همانند زمين وجود داشته باشد. در آن زمين ها و آسمان ها موجوداتي هستند كه دست كم از عنصر مادي خلق شده اند. اين همان آفريده هايي خواهند بود كه قرآن مي گويد ما مخلوقاتي داريم كه شما نمي دانيد. اين ندانستن به دو شكل عدم شناخت شهودي و نقلي است. به اين معنا كه موجوداتي وجود دارد كه ما از همه آن ها به فرشته تعبير مي كنيم اما اي بسا موجوداتي باشند كه اكنون براي ما ناشناخته هستند و سالها و يا قرنها بعد براي انسان شناخته شوند.

تمثل فرشتگان و جنيان

تمثل به معناي اين است كه موجودي به شكل موجود و صورت آن درآيد. در آيات قرآني سخني از تمثل جنيان و يا ابليس به ميان نيامده است. به نظر مي رسد كه مساله تمثل امري خاص براي شماري از فرشتگان است كه در قرآن از آن به روح تعبير شده است.
در آيات قرآني بيان شده كه روح به صورت انسان كاملي در نظر مريم(س) تمثل يافته است. اين تمثل مي بايست غيرتجسم باشد. به اين معنا كه روح كه فرشته برتر از مقام امر الهي است در نظر مريم تمثل و نه تجسم مي يابد و تنها او قادر به ديدن چنين موجودي مي شود. اين تمثل آن گونه مشهود بوده كه وي را به وحشت مي اندازد. با توجه به اين كه حضرت مريم(س) بارها و بارها از خوراك هاي آسماني بهره برده بود و ميوه ها و غذايي را در دسترس داشت كه بيرون از حوزه عادي بشر چنان كه وقتي حضرت زكريا(ع) از وجود آن ها مي پرسد مريم(س) به صراحت به آسماني بودن آن ها اشاره مي كند، نمي توان گفت كه ايشان تاكنون فرشته اي را ملاقات نكرده است. به نظر مي رسد كه بيش از اين، ملاقات با فرشتگان به صورت تمثلي نبوده و اين نخستين باري است كه فرشته اي همانند روح با آن قداست و مقام خود تمثل يافته است. وي آن را چنان كه مي بايست مي بيند و اين شيوه به نظر وي تجسم مي آيد از اين رو گمان مي كند كه انساني است كه قصد سويي نسبت به او دارد. تعبير قرآني از اين رخداد به تمثل مي نمايد كه در اين جا تجسمي نبوده و تنها او مي توانست فرشته روح را ببيند. استاد حسن زاده آملي در درس خود بر ديدن خاص حضرت مريم(س) تاكيد ويژه اي داشتند كه به نظر مي رسد مقصود ايشان از تمثل، عدم تجسم بوده است.
در اين كه اين فرشته كه قرآن از آن به روح ياد مي كند كيست اختلاف است برخي او را همان جبرئيل، فرشته وحي مي دانند كه به نظر مي رسد اين گونه نيست و موجودي كه خداوند از وي به روح ياد كرده غير از فرشته وحي است.
به هر حال فرشتگان يا برخي از آنان به گونه اي هستند كه مي توانند تمثل يابند و تنها شخص خاصي كه براي وي تمثل رخ مي دهد مي تواند او را ببيند.

تجسم فرشتگان شدني است

در خصوص تجسم فرشتگان يا بعضي از آنان بايد گفت كه برخي از آنها كه از عنصر نور و ماده تشكيل شده اند مي توانند تجسم به معناي صورت انساني يا هر صورت ديگر مادي به خود گرفتن، پيدا كنند.
قرآن در چند آيه و در چند رخداد، گزارشي كامل از تجسم و ديدار برخي از فرشتگان كه ما آن ها را فرشتگان عذاب مي شناسيم بيان مي كند. از جمله اين گزارش ها ديدار فرشتگان عذاب با حضرت ابراهيم(ع) است. آنان كه شماري چند بودند به شكل انساني تجسم يافته و به ديدار حضرت(ع) رفتند. آن حضرت با آن كه بارها فرشته وحي را ديده بود و يا در عالم ملكوت با فرشتگان ديدار داشت، هنگام ورود ايشان به منزل نتوانست آنان را بشناسد. از اين رو گمان برد شماري انسان هستند كه ميهمان وي شده اند. به شتاب گوساله اي فربه را مي كشد و پيشكش مهمانان مي كند. زماني كه مي بيند مهمانان دست به غذا نمي برند از ايشان هراسان مي شود كه شايد انسان هايي هستند كه قصد سويي دارند و به همين خاطر به غذاي ميزبان دست نمي زنند.
فرشتگان مجسم انساني، خود را معرفي مي كنند و به آن حضرت مژده فرزندداري مي دهند. در اين هنگام ساره نيز وارد مي شود و مهمانان انساني را كه خود را به عنوان فرشته معرفي كرده اند مي بيند و از مژده اي كه مي دهند شگفت زده مي شود و فريادي از شادي برمي دارد. آن گاه حضرت(ع) از مأموريت اصلي آنان مي پرسد؛ زيرا اكنون آگاه شده است كه اينان فرشتگان عذاب هستند نه فرشتگان رحمت هرچند كه براي او پيام شادي مي آورند. (هود آيات 69 و 73، عنكبوت آيات 31 و 32 و نيز ذاريات آيات 24 تا31)
در اين آيات به خوبي روشن مي شود كه تجسم برخي از فرشتگان ممكن و شدني است و اين اتفاق افتاده است؛ از اين رو برخلاف تمثيل، قرآن از مهماناني با صفت مكرمين ياد مي كند كه بيانگر فرشتگان خاصي است. ساره همسر ابراهيم(ع) نيز آنان را مي بيند و چنان كه در آيات 77 و 78 سوره هود بيان مي شود تجسم آنان به گونه اي بوده كه حتي قوم لوط آنان را كه به شكل انسان هاي كامل و زيبا درآمده بودند ديده و خواهان فعل حرام با آنان مي شوند.
نمونه ديگر تجسم يابي، هاروت و ماروت است كه به بال مي روند و به مردمان آن جا سحر و جادو مي آموزند. آنان يا از فرشتگان زميني بودند يا از فرشتگان ملكوتي و يا امري، با اين همه آنان مدتي بسيار در ميان مردم به شكل انساني زندگي مي كنند و براي رهايي مردمان آموزش هايي را براي خنثي سازي جادو و سحر مي دهند كه البته چون آموزش كلي بوده هر كسي مي توانست در خير و شر از آن بهره گيرد مانند دانش هسته اي كه مي توان در درمان يا در كشتار مردم از آن سود جست. آنان همواره به مردم هشدار مي دادند كه دانشي كه آنان مي آموزانند دانشي دوپهلو و دو جنبه اي است و مردم مي بايست در راستاي خير از آن سود برند. (بقره آيه 102)
به هر حال تجسم فرشتگان و يا برخي از آنان به شكل انساني امكان پذير و بلكه واقع شده است و نمي توان آن را انكار كرد.

عدم امكان تجسم انساني براي جنيان و ابليس

اما درباره تجسم جنيان مي بايست گفت كه آنان خود از جسم تشكيل شده اند و در حقيقت جسمي لطيف از آتش و عناصر انرژي دارند. بنابراين پرسشي كه مطرح مي شود آن است كه آيا اين جسميت به آنان امكان مي دهد كه خود را به شكل ديگري همانند انسان در آورند؟
به نظر مي رسد كه براي جنيان و حتي ابليس اين امكان وجود ندارد كه خود را به شكل تجسمي انسان يا چيزي ديگر در آورند. دست كم آيات قرآني نمونه هايي از تجسم ابليس يا جنيان ندارد و تنها در دو آيه ، مفسران بر اين باورند كه قرآن به تجسم ابليس اشاره دارد : يكي آيه 48 سوره انفال است كه مي گويند ابليس به چهره انساني سراقه بن مالك در روز بدر تجسم مي يابد و آنان را فريب مي دهد.(مجمع البيان ج 3 و 4 ص 844) و ديگري آيه 16 سوره حشر است كه مي گويند ابليس تمثل يافته و برصيصاي عابد را فريفته است.(مجمع البيان ج 9 و 10 ص 397)
البته اگر در اين ادعاي دوم دقت شود ، سخن از تمثل ابليس است نه تجسم آن به صورت انساني. از اين رو نمي توان تجسم ابليس را پذيرفت اما تمثل جن و ابليس امكان پذير و شدني است؛ زيرا چنان كه گفته شد تمثل صورت گرفتن چيزي به صورت ديگري است كه تنها در قوه بينايي و يا جان او تاثير مي گذارد و نوعي تخيل است كه در سحر و جادوي ساحران مصري ديده شده است. از اين رو نمي توان پذيرفت كه جنيان و ابليس بتوانند از جسم خويش بيرون آمده و تجسم و شكل جسماني ( كالبد) انساني و يا حيواني را به خود بگيرند ولي مي توانند تمثل يابند.
بر اين اساس مي توان گفت جنياني كه براي حضرت سليمان (ع) كار مي كردند تجسم انساني نداشته و يا به شكل حيواني و يا جانوري تجسم نيافته بودند بلكه در همان جسم خويش بوده و تنها حضرت سليمان (ع) و برخي از اهل بصيرت همانند وزير وي عاصف بن برخيا مي توانستند آنان را ببينند. اين مساله درباره عفريت من الجن كه در آيات آمده است نيز صادق است و تنها برخي مي توانستند او را به چشم برزخي ببينند و اين گونه نبود كه همان كساني كه در دربار حضرت سليمان (ع) حضور داشتند از وزارت عفريت جني آگاه بوده باشند
به سخن ديگر همان گونه كه براي انسان، تجسم به معناي شكل جانوري را به خود گرفتن وجود ندارد و نمي تواند كالبد ديگري براي خود درست كند كه كالبد جانوري باشد براي جنيان اين امكان نيز وجود ندارد ؛ هر چند كه آنان از جسم لطيف تري برخوردارند اما آنان نيز از اين توان برخوردار نبوده و تنها مي توانند به اشكال ديگري تمثل يابند؛ هر چند كه در اين باره نيز مستند قرآني و يا دليلي استوار و محكم بر تمثل آنان همانند تجسم ايشان يافت نشده است.
البته برخي از انسان ها همانند اولياي خاص اين گونه هستند كه مي توانند براي خود كالبدهايي انساني مشابه داشته باشند كه در اصطلاح از آن به ابدال تعبير مي شود و اين مسايل و مباحث بيرون از اين مسايل نوشتار است و به زماني ديگر واگذار مي شود.

جمعه 21 مهر 1391  6:03 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : نگاهي به جنّ از ديدگاه قرآن و عوام

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : نقد و بررسی روایات هاروت و ماروت

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : تعقیبات علی بعض ما ینشر و یزراع – 8

 

دریافت فایل pdf

 

جمعه 21 مهر 1391  6:03 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : كارگزاران عالم تكوين و تشريع

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : سامانه زیستی موجودات با تکیه بر قرآن کریم و تورات

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جمعه 21 مهر 1391  6:04 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بررسي اعجاز زيست شناختي قرآن

بررسي اعجاز زيست شناختي قرآن

دکتر عبدالزهرا جلالي*


چکيده

تبیین وجوه اعجاز قرآن از مسائل مهمی است که اندیشمندان مسلمان را ازآغاز نزول قرآن کریم به خود مشغول داشته است؛ زیرا به دلیل عظمت و گستردگی مطالب قرآن، در هر برهه ای از زمان، جنبه جدیدی از اعجاز قرآن، آشکار می شود. می توان گفت که دلیل وجود تعدّد وجوه اعجاز قرآن، هم به انسان بر می گردد، هم به متن قرآن؛ يعني به جهت ضعف دانش بشری، محدود بودن حوزه شناخت نسبت به مسائل هستی و اعتماد به ابزار شناخت انسانی (علم تجربی) و محتوای عالی و نکات لطیف آن، كشف همه ابعاد اعجاز به يك باره ميسّر نيست و اعجاز علمي قرآن يكي از همين وجوه است. در اين مقاله برخي از موارد كيهان شناسي مثل رتق و فتق آسمان ها، و كروي بودن زمين و برخي موارد زيست شناسي مثل سرچشمه بودن آب براي حيات، زوجيت و ... بررسي شده است.

واژه هاي اصلي:

قرآن، معجزه، اعجاز علمی، اعجاز زيست شناختي، کيهان شناسي، زيست شناسي.

مقدمه

عظمت فوق العاده قرآن چنان بود که همگان را تحت تأثیر و جاذبه منحصر به فرد خود قرار داد. در طول تاريخ هم افراد مختلف آن را با توجه به علاقه، تخصص و دیدگاه خود بررسی کرده اند.
یکی از زمینه های مهم بحث در اعجاز قرآن کریم، اعجاز علمی است. در زمینه مباحث علمي قرآن، می توان به سه رويكرد مشخص اشاره كرد.
الف ـ دیدگاه افراطی: به وجود همه علوم و دانش ها در قرآن قائل است.
ب ـ دیدگاه تفریطی: قرآن، تنها کتاب هدایت و انسان سازی است و اثری از مسائل علمی جدید در آن نیست.
ج ـ دیدگاه معتدل: با پذيرش اين که قرآن کتاب هدایت است و برخي آيات آن اشاره هاي علمي در راستاي اهداف هدايتي دارد که براي اثبات اعجاز علمی مي توان به آن ها استشهاد جست. (ر.ك. به: درآمدي بر تفسير علمي قرآن، محمد علي رضايي اصفهاني و تفسير علمي قرآن، ناصر رفيعي محمدي) در اين مقاله بر اساس رويكرد سوم برآنيم كه از اعجاز علمی قرآن مي توان براي دفاع از ساحت دین و جذب مردم، به خصوص جوانان و دانشمندان، به دين بهره برد و بر همين اساس برخي موارد اعجاز علمی قرآن را كه در كيهان شناسي و زيست شناسي ادعا شده است، بررسی مي شود.

اول) اعجازهاي علمي قرآن در حوزه زيست شناسي

 

الف ـ زوجیت گیاهان، بلكه موجودات

زوجیت گیاهان، بلکه همه موجودها، یکی از مسائل مهمی است که قرآن کریم به آن اشاره کرده است. بشر آن روز شناخت کافی از پدیده زوجیت نداشت. دانش گیاه شناسی، گیاه پزشکی و فیزیک به ویژه فیزیک هسته ای هم علوم نوپایی اند، با اين همه خداوند بزرگ در قرآن كريم پرده از رازهای عظیم در اين دانش ها برداشته و انسان ها را به تفکر و تأمل در نظام آفرینش دعوت کرده است و این چنین در آيات شریفه قرآن مي فرمايد.
«وَمِن كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّمْ تَذَكَّرُونَ» (ذاریات/ 49)؛ «و از هر چیزی دو زوج آفريديم، شايد يادآور شويد».
«سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لاَيَعْلَمُونَ» (یس/ 36)؛ «منزّه است كسى كه همه آن زوج ها را آفريد، از آن چه زمين مى روياند، و از خودشان و از آن چه نمى دانند».
«وَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ» (ق/7)؛ «و از هر نوع [گياه ] زيبا در آن رويانديم».
علّامه طباطبایی در ذيل آيه 36 سوره يس مي نويسد.
«اين آيه تنزيه خداى تعالى را انشاء مى كند، چون قبلاً متذكر شد كه او را در برابر خلقت انواع نباتات و رزق ها از حبوبات و ميوه ها براى آنان شكر نكردند، با اين كه اين كار را از راه تزويج بعضى نباتات با بعضى ديگر كرده».
هم چنان كه در جاى ديگر نيز فرموده:
«وَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ» (ق/7)؛ «واز هرنوع[گياه]زيبا در آن رويانديم».
در ضمن اين آيه اشاره مى كند به اينكه: مساله تزويج دو چيز با هم و پديد آوردن چيز سوم، اختصاص به انسان و حيوان و نبات ندارد، بلكه تمامى موجودات را از اين راه پديد مى آورد، و عالم مشهود را از راه استيلاد تنظيم مى فرمايد، و به طور كلى عالم را از دو موجود فاعل و منفعل درست كرده كه اين دو به منزله نر و ماده حيوان و انسان و نبات اند، هر فاعلى با منفعل خود برخورد مى كند و از برخورد آن دو، موجودى سوم پديد مى آيد، و جمله «مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ» با جمله بعدي ، در حکم بيان براى ازواج است. آن چه كه زمين مى روياند، عبارت است از نباتات، و ممكن هم هست بگوييم شامل حيوانات (كه يك نوع از آن آدمى است) نيز مى شود، چون اين ها هم از مواد زمينى درست مى شوند، خداى تعالى هم درباره انسان كه گفتيم نوعى از حيوانات است، فرموده: «وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً» «و خدا شما را با روييدنى (هم چون گياه) از زمين رويانيد». سوره نوح، آيه 17.
باز مؤيد اين احتمال ظاهر سياق است كه شامل تمامى افراد مبيّن مى شود، چون مى بينيم كه حيوان را در شمار ازواج نام نبرده، با اين كه زوج بودن حيوانات در نظر همه از زوج بودن نبات روشن تر بود. پس معلوم مى شود منظور از «مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ» هرچه را كه زمين از خود مى روياند همه گياهان، حيوانات و انسان هاست. «ومن انفسهم»، يعنى از خود مردم و «مِمَّا لاَيَعْلَمُونَ»، يعنى از آن چه مردم نمى دانند و آن عبارت است از مخلوقاتى كه هنوز انسان از وجود آن ها خبردار نشده، و يا از كيفيت پيدايش آن ها، و يا از كيفيت زياد شدن آن ها اطلاع پيدا نكرده است (ر.ك. به: طباطبایی، الميزان في تفسيرالقرآن، ج 17،
ص 89 ـ 88).
آیت الله مکارم شیرازی درباره آیه شریفه: «سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ» (یس/ 36) مي نويسد:
در اينكه منظور از «ازواج» در اين جا چيست، مفسران نظریات گوناگونی دارند. آنچه مسلّم است اين است كه واژه «ازواج» جمع «زوج» می باشد و معمولاً به دو جنس مذكر و مؤنث گفته مى شود، خواه در عالم حيوانات باشد، يا غير آنها، سپس این واژه، توسعه معنایی داده شده و به هر دو موجودى كه قرين يكديگر و يا حتى ضد يكديگرند «زوج» اطلاق مى شود، حتى به دو اطاق مشابه در يك خانه، يا دو لنگه در، و يا دو همكار و قرين، اين كلمه گفته مى شود، و به اين ترتيب براى هر موجودى در جهان زوجى متصور است.
به هر حال می توان گفت که بعيد نيست كه پدیده زوجيت در اينجا به همان معنى خاص آن يعنى جنس «مذكر» و «مؤنث» باشد، و قرآن مجيد نیز در اين آيه خبر از وجود زوجيت در تمام جهان گياهان و انسان ها و موجودات ديگرى كه مردم از آن اطلاعى ندارند مى دهد (مکارم شیرازی، تفسير نمونه، ج 18، ص 378 با اقتباس و تلخیص).
اين موجودات که از آن ها به «ازواج» تعبیر شده، ممكن است گياهان باشد كه می دانیم وسعت دايره زوجيت در آن روز، هنوز در آن ها كشف نشده بود و حتّی دانش گیاه شناسی وگیاه پزشکی ایجاد نشده بود و این علوم، دانش های نوپایی اند. يا اشاره به حيوان هاي اعماق درياها و اقیانوس ها باشد كه در آن روز كسى از آن آگاه نبود، و امروز گوشه اى از آن براى انسان ها كشف شده است. يا اشاره به موجودهاي ديگرى باشد كه در كره هاي ديگر زندگى مى كنند که دانش امروز در تلاش است معمای حیات در آن مكان ها را کشف کند.
يا موجودات زنده ذره بينى وحتی میکروسکوپی، که دانشمندان امروز، نر و ماده اى در آن ها سراغ ندارند، ولى دنياى اين موجودات زنده آن قدر پوشيده از معماست كه ممكن است دانش انسان ها هنوز به اين قسمت از آن راه نيافته باشد، حتى وجود زوجيت در جهان گياهان نيز در عصر نزول قرآن، جز در موارد خاصى مانند درختان نخل و امثال آن ناشناخته بود، و قرآن از آن پرده برداشت، و در سده های اخير اين موضوع با روش های علمى به اثبات رسيده كه پدیده زوجيت در عالم گياهان، عمومى و همگانى است.
اين احتمال نيز هست كه «زوجيت» در اين جا اشاره به وجود ذرات مثبت و منفى در دل تمام اتم ها باشد، زيرا مى دانيم همه اشياي اين جهان از «اتم» تشكيل يافته اند و اتم همچون آجر براى ساختمان عظيم عالم ماده است.
تا آن روز كه اتم شكافته نشده بود، خبرى از وجود اين زوجيت نبود، ولى بعد از آن وجود زوج هاى منفى و مثبت در هسته اتم و الكترون هايى كه به دور آن مى گردند، به اثبات رسيد. بعضى نيز آن را اشاره به تركيب اشيا از «ماده» و «صورت» يا «جوهر» و «عرض» دانسته اند، و بعضى ديگر كنايه از «اصناف و انواع مختلف» گياهان و انسان ها و حيوان ها و ساير موجودهاي عالم شمرده اند.
در نتیجه می توان گفت که اين آيه محدود بودن علم انسان را بيان مى كند و نشان مى دهد كه حقايق بسيارى در اين جهان هست كه از دانش ما پوشيده است (مکارم شیرازی، همان، ج 18، ص378 با اقتباس و تلخیص؛ حطیط، الاعجاز العلمی فی القرآن الکریم، ص138ـ137 با اقتباس و تلخیص).
آیت الله خویی درارتباط با این موضوع چنین مي نويسد.
«قرآن مجيد از يك حقيقت علمى مهم چنين خبرمى دهد كه: سنت و قانون ازدواج و زوجيت اختصاص به حيوانات ندارد، بلكه در تمام انواع نباتات نيز اين قانون حكم فرماست، آن جا كه مى گويد:
«وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ» (رعد/ 3)؛ «و از همه محصولات، در آن، يك جفت دوتايى قرار داد».
«سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لاَيَعْلَمُونَ» (يس/36)؛ «منزّه است كسى كه همه آن زوج ها را آفريد؛ از آن چه زمين مى روياند و از خودشان و از آن چه نمى دانند» (خویی، البیان فی تفسیرالقرآن، ص114؛ العطّار، موجز علوم القرآن، ص71). آيت الله مکارم شیرازی مي نويسد:
«و از همه محصولات، در آن، يك جفت دوتايى قرار داد» «وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ». اشاره به اينكه ميوه ها موجودات زنده اى هستند كه داراى نطفه هاى نر و ماده مى باشند كه از طريق تلقيح، بارور مى شوند.
اگر «لينه» دانشمند و گياه شناس معروف سوئدى در اواسط قرن 18م موفق به كشف اين مسأله شد كه زوجيت در جهان گياهان تقريباً يك قانون عمومى و همگانى است و گياهان نيز هم چون حيوانات از طريق آميزش نطفه نر و ماده، بارور مى شوند و ميوه مى دهند، قرآن مجيد در يك هزار و يك صد سال قبل از آن، اين حقيقت را فاش ساخت، و اين خود يكى از معجزات علمى قرآن مجيد است كه بيانگر عظمت اين كتاب بزرگ آسمانى مى باشد.
شكى نيست كه قبل از «لينه» بسيارى از دانشمندان اجمالاً به وجود نر و ماده در بعضى از گياهان پى برده بودند، حتى مردم عادى مى دانستند كه مثلاً اگر نخل را بر ندهند، يعنى از نطفه نر روى قسمت هاى ماده گياه نپاشند، ثمر نخواهد داد؛ اما هيچ كس به درستى نمى دانست كه اين يك قانون تقريباً همگانى است، تا اين كه «لينه» موفق به كشف آن شد، ولى همان گونه كه گفتيم قرآن قرن ها قبل از وى، از روى آن پرده برداشته بود.
در قرآن مجيد، آيات فراوانى است كه پرده از روى يك سلسله اسرار علمى كه در آن زمان از چشم دانشمندان پنهان بوده، برداشته، كه اين خود نشانه اى از اعجاز و عظمت قرآن است و محققانى كه در باره اعجاز قرآن بحث كرده اند، غالباً به قسمتى از اين آيات اشاره نموده اند.
اين موضوع در سوره لقمان آيه 10 نيز آمده است: «وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ»؛ «و از آسمان آبى فرو فرستاديم و (انواع گياهان) از هر جفت ارجمندى در آن (زمين) رويانديم» (مکارم شیرازی، همان، ج 10، ص120ـ119؛ بابایی، برگزیده تفسير نمونه، ج 2، ص 463).
دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی، در ارتباط با این موضوع مي نويسد:
در آيات متعددى از قرآن به زوجيت ميوه ها و گياهان و انسان ها اشاره شده است (رعد/3؛ شعراء/7؛ يس/36) همين مضمون در آيات حجّ/5؛ لقمان/10؛ ق/7؛ طه/53 واعراف/189 نيز يافت مى شود. در برخى آيات به زوجيت چيزهايى اشاره شده كه انسان اطلاعى از آنها ندارد (يس/36) و در برخى آيات سخن از زوجيّت همه موجودات است، مانند: «وَمِن كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّمْ تَذَكَّرُونَ» (ذاریات/49)؛ «و از هر چيز جفتى آفريديم، باشد كه شما متذكّر شويد ».
واژه زوج در حيوانات به نر و ماده و در غير حيوانات به هر يك از دو چيزى كه قرينه يك ديگر است،گفته مى شود و به چيزهاى مقارن، مشابه و متضاد نيز اطلاق مى گردد، از اين رو برخى واژه زوج را درباره ذرات درون اتم (الكترون و پروتون) و نيروهاى مثبت و منفى به كار برده اند. بسيارى از مفسران و صاحب نظران با شگفتى، آيات فوق را از اشارات علمى قرآن به مسأله زوجيت گياهان و زوجيّت عام موجودات ، و برخى آن را اعجاز علمى قرآن دانسته اند، زيرا انسان ها از قديم مى دانستند كه برخى گياهان هم چون نخل، زوج هستند؛ امّا نظريه زوجيت عمومى را كارل لينه گياه شناس معروف سوئدى، در سال 1731 ميلادى ابراز كرد. بنابراين، مردم عصر نزول از زوجيت همه گياهان اطلاع نداشتند؛ ولى قرآن نه تنها به اين مطلب، بلكه به زوجيت همه موجودات اشاره كرد و تا قرن اخير كسى از آن اطلاع نداشت و این در واقع نوعى رازگويى قرآن است كه حكايت از وجود اعجاز علمى در اين كتاب مقدس دارد. (رضایی اصفهانی، محمد علی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، ص277ـ 282 با تلخیص)

 

ب ـ تركيب هاي متناسب و معين نبات ها

قرآن مجيد، براي آگاهی دادن به انسان ها و تشویق آن ها به تفکر در نظام آفرینش، در آيه هاي متعدد، پرده از اسرار آفرينش برداشته است. خداوند زمانی این حقایق مهم را گفت که همه مردم کشورهای جهان از آن ها بی خبر بودند، و پس از گذشت چند قرن، با پیشرفت دانش ها و علوم بشری، بعضی از این حقایق و اشاره هاي علمی آشكار شد و این هم از امتیازهاي این کتاب شمرده می شود. خداوند دانا باز پرده از یکی از اسرار آفرینش برمی دارد و در مورد تركيب هاي متناسب و معين نبات ها می فرماید :
«وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنبَتْنَا فِيَها مِن كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْزُونٍ» (حجر/ 19)؛ «و زمين را گسترانديم؛ و در آن [كوه هاى ] استوارى افكنديم؛ و از هر چيز متناسبى در آن رويانديم».
در اين آيه به تركيب هاي متناسب و معين نبات ها كه يكي از اسرار دقيق جهان آفرينش مي باشد اشاره شده است. به نظر برخی از محققان، آيه شریفه بیان می دارد که هر چیزی که روی زمین می روید، وزن خاصی دارد، به گونه اي که اگر بعضی از اجزای آن زياد یا كم شوند، چیز دیگری با ترکیب کاملاً مغایر به وجود خواهد آمد. این آیه بر حساب گری دقیق و نظم شگرف و اندازه های متناسب در همه اجزای گیاهان هم دلالت دارد و اين که هر یک از دیگری جدا مي باشند، البته اگر چه در اصل، ظاهر آیه در مورد گیاهان و نبات ها می باشد، اما مانعی ندارد که از مفهوم گسترده ای برخوردار باشد تا همه موجودات، حتی انسان، حیوان و... را در برگیرد (خویی، البیان فی تفسیرالقرآن، ص71؛ بابایی، احمدعلی، همان، ج 2، ص 527؛ مؤدب، اعجاز قرآن، ص 213).

 

ج ـ نقش بادها در تلقیح گیاهان

چگونگي باروري گیاهان، عوامل آن و نقش باد در تلقيح گياهان از معماهای بنیادی بشر بوده است و دانشمندان سال های زیادی صرف کشف این معماها کرده اند، اما قرآن پانزده قرن پیش این حقایق علمی را با صدای رسا بازگو کرد و اهل اندیشه را به تأمل در جهان هستی فراخواند:
آيه شریفه «وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ وَمَاأَنتُمْ لَهُ بِخَازِنِينَ» (حجر/ 22)؛ «و باد [ها] را بارور كننده(ابرها و گياهان) فرستاديم؛ و از آسمان آبى فرو فرستاديم و شما را با آن سيراب ساختيم؛ در حالى كه شما ذخيره ساز آن نيستيد» به تأثیر مهم بادها اشاره دارد و اين كه بادها نقشی بنیادین در ایجاد باران بازي مي کنند ، هم چنين نقش بادها در تخليه فضاي الكتريكي ميان ابرهاي حامل باران و تأثير آن در لقاح نبات ها را بيان مي كند؛ که در اين آيه به آن اشاره گرديده است. به نظر برخی از محققان ، آيه شریفه بیان می دارد که «وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ» (رعد/ 3) «و از همه محصول ها، در آن، يك جفت دوتايى قرار داد». دکتر محمد علی رضایی اصفهانی در این زمینه مي نويسد:
«برخى در تفسير آيه چنین گفته اند که: مقصود بادهايى است كه گرده هاى گياهان نر را به گياهان ماده مى رسانند و آن ها را زايا مى كنند، و اين آيه را نمونه اى از اعجاز علمى قرآن دانسته اند. تفسير ديگر اين است كه آيه اشاره به لقاح ابرها و بارور شدن آن ها دارد، زيرا ادامه آيه كه مسئله نزول باران را مطرح كرده، نتيجه لقاح ابرهاست. احمد امين نیز اين آيه را معجزه اى جاودانى مى داند، زيرا منظور از آن تأثيرى است كه باد در اتحاد الكتريسيته مثبت و منفى در دو قطعه ابر و آميزش و لقاح آن ها دارد.
برخى نيز برآن هستند كه در حقیقت آيه مى تواند اشاره به لقاح ابرها و گياهان، هر دو باشد، چون بخش اول آيه مطلبى كلى را مى گويد (زايا بودن بادها) كه اعم از لقاح ابرها و گياهان است؛ ولى در ادامه، آيه درحقیقت يكى از نتايج اين لقاح را كه همان نزول باران از ابر است،يادآور مى شود» (رضایی اصفهانی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، ص291؛ همو، درآمدی برتفسیر علمی قرآن، ص428ـ 426).

 

د ـ آب سرچشمه حیات موجودهاي زنده

در مورد پيدايش همه موجودهاي زنده از آب كه در ذيل آيه 30 سوره انبياء «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ» به آن اشاره شده سه تفسير مشهور هست.
1ـ آب سرچشمه ايجاد موجودهاست.
2ـ حيات همه موجودهاي زنده ـ گياهان و حيوانات ـ به آب بستگى دارد؛ آبى كه مبداء آن بارانى است كه خداو ند از آسمان نازل می کند.
3ـ واژه «ماء» به آب نطفه اشاره دارد كه موجودهاي زنده معمولاً از آن به وجود مى آيند.
جالب اين كه دانشمندان معتقدند نخستين جوانه حيات در اعماق درياها پيدا شده است، به همين دليل آغاز حيات و زندگى را از آب مى دانند، و اگر قرآن، آفرينش انسان را از خاك مى شمرد، نبايد فراموش كنيم منظور از خاك همان طين (گل) است كه تركيبى است از آب و خاك.
اين موضوع نيز قابل توجه است كه طبق تحقيق دانشمندان، قسمت عمده بدن انسان و بسيارى از حيوانات را آب تشكيل مى دهد؛ در حدود هفتاد درصد! (مکارم شیرازی، همان، ج 13، ص396؛ نیز نزدیک به این نظر: معرفت، علوم قرآنی، 356ـ354، همو، التمهید فی علوم القرآن، ج6، ص36ـ31؛ محمود الجندی، الموسوعة العالمیة فی اعجاز القرآن والسنة النبویة. ص264ـ 261).
بررسي: اگر احتمال سوم در آيه را بپذيريم، آيه بر اعجاز علمي دلالت ندارد و اعجاز علمي قرآن در اين آيه قطعي نيست.

دوم) اعجازهاي علمي كيهان شناسي

 

الف ـ اشاره به کروی بودن زمین

یکی دیگر از اسراری که قرآن مجید چهارده قرن پیش از آن پرده برداشت، وجود چند مشرق و مغرب است که قرن ها بعد کشف شد و همین مسأله، بر کروی بودن زمین دلالت می کند؛ البته این موضوع بسیار مهم بود؛ به گونه اي که به یکی از مسائل چالشی میان ارباب کلیسا که طرفدار هیئت بطلمیوسی وارسطویی بودند و دانشمندانی مانند گالیله تبديل شد و همین نوع بحران ها به انقلاب علمی وصنعتی غرب انجاميد؛ اما قرآن این حقیقت علمی بزرگ را به طرز جالبی برای انسان ها آشکار می نماید و می فرماید:
«رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ» (الرحمن/ 17)؛ «(او) پروردگار دو خاور و پروردگار دو باختر است».
«وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا» (اعراف/ 137)؛ «و به گروهى كه همواره تضعيف مى شدند، خاوران زمين (فلسطين) و باخترانش را، كه آن را پربركت كرده بوديم، به ارث داديم».
«رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَرَبُّ الْمَشَارِقِ» (صافات/ 5)؛ «(همان) پروردگار آسمان ها و زمين و آن چه بين آن دو است و پروردگار خاوران».
«فَلاَ أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ» (معارج/ 40)؛ «و سوگند ياد مى كنم به پروردگار خاوران و باختران! كه قطعاً ما تواناييم».
«وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحَاهَا» (نازعات/30)؛ «و بعد از آن، زمين را گسترش داد».
در آیات بالا به ویژه آيه «وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحَاهَا» به كروي و بيضي بودن زمين اشاره شده است، زيرا اگر زمين مسطح بود، تنها يك مشرق و يك مغرب داشت . تعبير به «دحيها» كه از «دحية» به معني گستردن مشتق شده، گوياي كروي بودن زمين است.
آيت الله خویی در ارتباط با این موضوع چنین مي نويسد:
«يكى ديگر از اسرارى كه قرآن مجيد از روى آن پرده برداشته است، كروى بودن زمين مى باشد. خداوند متعال مى فرمايد:
«وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا» (اعراف/ 137)؛ «و به گروهى كه همواره تضعيف مى شدند، خاوران زمين (فلسطين) و باخترانش را، كه آن را پربركت كرده بوديم، به ارث داديم».
«رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَابَيْنَهُمَا وَرَبُّ الْمَشَارِقِ». (صافات/5)؛ «(همان) پروردگار آسمان ها و زمين و آن چه بين آن دو است و پروردگار خاوران».
«فَلاَ أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ» (معارج/40)؛ «سوگند! به پروردگار مشرق ها و مغرب ها كه ما تواناييم».
اين سلسله آيات در عين اين كه بر متعدد بودن محل طلوع و تابش آفتاب و محل غروب آن دلالت مى كند، بر كروى بودن زمين نيز اشاره دارد، زيرا اگر زمين كروى باشد، طلوع و تابيدن آفتاب بر هر جزيى از اجزاى كره زمين، مستلزم اين خواهد بود كه از جزء ديگر آن غروب بكند و در اين صورت تعدد مشرق ها و مغرب ها بدون هيچ تكلّف و زحمتى، روشن مى شود، ولى در صورت غير كروى بودن زمين، تعدّد مشرق ها و مغرب ها كه از آيه استفاده مى شود، قابل درك و مفهوم نخواهد بود؛ اما قرطبى و برخى از مفسران، مشارق و مغارب را به مشرق ها و مغرب هاى آفتاب كه با اختلاف روزهاى سال تغيير مى كند، تفسير كرده، تعدّد مشارق و مغارب را بدين گونه حل نموده اند؛ ولى اين تفسير، خلاف ظاهر آيه است و قابل قبول نمى باشد، زيرا كه آفتاب در روزهاى سال، مشارق و مغارب خاص و معينى ندارد تا مورد سوگند قرار گيرد، اين است كه بايد منظور از مشارق و مغارب، مشرق ها و مغرب هايى باشد كه در اثر حركت و كروي بودن زمين و اختلاف افق ها، در نقاط مختلف زمين به وجود مى آيد (خویی، سیدابوالقاسم، البیان فی تفسیرالقرآن، ص 71).
آيت الله مکارم شیرازی در باره این موضوع مي نويسد:
«در آيات قرآن مجيد گاهى تعبير «مشرق» و «مغرب» به صورت «مفرد» آمده است مانند آيه 115 بقره «وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ» «مشرق و مغرب از آن خدا است» و گاه به صورت «تثنيه» آمده است، مانند آيه 17 سوره رحمن «رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ » «(او) پروردگار دو خاور و پروردگار دو باختر است» و گاه به صورت «جمع» المشارق و المغارب مانند، آيه مورد بحث.
بعضى كوته نظران اين تعبيرات را متضاد پنداشته اند، در حالى كه همگى هماهنگ، و هريك اشاره به نكته اى است، توضيح اينكه خورشيد هر روز از نقطه تازه اى طلوع، و در نقطه تازه اى غروب مى كند، بنا بر اين به تعداد روزهاى سال مشرق و مغرب داريم، و از سوى ديگر در ميان اين همه مشرق و مغرب، دو مشرق و دو مغرب در ميان آنها ممتاز است كه يكى در آغاز تابستان، يعنى حد اكثر اوج خورشيد در مدار شمالى، و يكى در آغاز زمستان، يعنى حد اقل پايين آمدن خورشيد در مدار جنوبى است (كه از يكى تعبير به مدار رأس السرطان و از ديگرى تعبير به مدار رأس الجدى مى كنند) و چون اين دو كاملاً مشخص است، روى آن مخصوصاً تكيه شده است، علاوه بر اين دو مشرق و دو مغرب ديگر كه آن ها را مشرق و مغرب اعتدالى مى نامند (در اول بهار و اول پاييز هنگامى كه شب و روز در تمام دنيا برابر است) نيز مشخص مى باشد كه بعضى «رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ» را اشاره به آن گرفته اند و آن نيز قابل توجه است؛ اما آنجا كه به صورت «مفرد» ذكر شده، معنى جنس را دارد كه توجه تنها روى اصل مشرق و مغرب است؛ بى آن كه نظر به افراد داشته باشد. به اين ترتيب تعبيرات مختلف بالا هر يك نكته اى دارد و انسان را متوجه تغييرات مختلف طلوع و غروب آفتاب و تغيير منظم مدارات شمس مى كند (مکارم شیرازی، همان، ج 25، ص 46 و ص 83).
علّامه طباطبایی در ارتباط با این موضوع معتقد است:
««فَلاَ أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ عَلَى أَن نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ» (معارج/40ـ41)؛ «و سوگند ياد مى كنم به پروردگار خاوران و باختران! كه قطعاً ما تواناييم بر اين كه بهتر از آنان را جاى گزين كنيم؛ و ما پيشى گرفته شده (و مغلوب) نيستيم»؛ يعنى مشارق خورشيد، و مغارب آن. چون خورشيد در هر روز از ايام سال هاى شمسى مشرق و مغربى جداگانه دارد، هيچ روزى از مشرق ديروزش طلوع و در مغرب ديروزش غروب نمى كند، مگر در مثل همان روز در سال هاى آينده. احتمال هم دارد مراد از مشارق و مغارب مشرق هاى همه ستارگان و مغرب هاى آن ها باشد» (طباطبایی، همان، ج20، ص32).
محمد تقی شریعتی مي نويسد:
««إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ» تکویر/ 1: اصل تكوير به معنى درهم پيچيدن يا چيزى را برچيز ديگرى گرداندن و پيچاندن است. مثل آنكه جامه اى را در هم پيچند و در گوشه اى افكنند يا عمامه را بر سر پيچند بطوري كه هر دورى دور ديگر را فرو پوشد، با توجه به اين معنى لطف تعبير آيه «يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهَارِ وَيُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَى اللَّيْلِ» (زمر/ 5) «شب را بر روز مى پيچد و روز را بر شب مى پيچد » دانسته مي شود چون اگر زمين كروى نباشد پيچاندن و گرداندن شب بر روز و روز بر شب معنى ندارد پس اين آيه كريمه به خوبى و صراحت كرويت زمين را فهمانده است. بارى با توجه به معنى تكوير معنى آيه دانسته مي شود يعنى روز كه خورشيد از مدارش خارج شده نور و حرارتش نابود بلكه جرم و هستي اش متلاشى گردد» (شریعتی، تفسیر نوین، ص 84).
بررسي: با توجه به وجود قول غير مشهور در مورد كروي بودن زمين
در يونان باستان (ر.ك. به: پژوهشي در اعجاز علمي قرآن، رضايي اصفهاني،
ج1، مبحث زمين) بيش از شگفتي علمي قرآن در مورد كروي بودن زمين،
اثبات نمي شود.

 

ب ـ رتق وفتق (پيوستگى و جدايى) آسمان ها

مطابق نظرهاي علمی دانشمندان، منظومه شمسي در اصل يك توده متراکم و واحدی بود كه بر اثر عوامل و حوادثی به تدریج، از هم مجزا شده اند، البته این موضوع همواره دانشمندان را به پژوهش وتحقیق فراوان وادار کرده است که تاکنون ادامه دارد و آنان در مورد چگونگي آغاز آفرینش جهان تحقيق مي كنند؛ ولي قرآن در دوره ای پرده از این حقیقت برداشت که مردم در بی خبری کامل به سر می بردند. این کتاب عظیم پیرامون موضوع رتق وفتق (پيوستگى و جدايى) آسمان ها می گوید:
«أَوَ لَمْ يَرَالَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ أَفَلاَ يُؤْمِنُونَ» (انبیاء/30)؛ «آيا كافران نديدند كه آسمان ها و زمين پيوسته بودند و ما آن ها را باز كرديم»؟
در اين آيه شريفه به منظومه شمسي اشاره شده كه در اصل به هم پیوسته بود و آن توده واحد بعدها به اجزا و اجرام گوناگون تبدیل شد. همچنين در اين آيه، اشاره اي به منشأ حيات يعني «آب» شده است. آیت الله مکارم شیرازی در ارتباط با این موضوع مي نويسد:
«در اينكه منظور از «رتق» و «فتق» (پيوستگى و جدايى) كه در اينجا در مورد آسمان ها و زمين گفته شده است چيست؟ مفسران سخنان بسيار گفته اند كه از ميان آنها سه تفسير، نزديكتر به نظر مى رسد و چنان كه خواهيم گفت هر سه تفسير ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد :
1ـ به هم پيوستگى آسمان ها و زمين، اشاره به آغاز خلقت است كه طبق نظرات دانشمندان، مجموعه اين جهان به صورت توده واحد عظيمى از بخار سوزان بود كه بر اثر انفجارات درونى و حركت، تدريجاً تجزيه شد و كواكب و ستاره ها از جمله منظومه شمسى و كره زمين به وجود آمد و با این وجود باز هم جهان در حال توسعه وگسترش است.
2ـ منظور از پيوستگى، يك نواخت بودن مواد جهان است، به طورى كه همه در هم فرو رفته بود و به صورت ماده واحدى خود نمايى مى كرد، اما با گذشت زمان، مواد از هم جدا شدند، و تركيبات جديدى پيدا كردند، و انواع مختلف گياهان و حيوانات و موجودات ديگر، در آسمان و زمين ظاهر شدند، موجوداتى كه هر يك نظام مخصوص و آثار و خواص ويژه دارد، و هر كدام نشانه اى است از عظمت پروردگار و علم و قدرت بى پايانش.
3ـ منظور از به هم پيوستگى آسمان، اين است كه در آغاز بارانى نمى باريد و به هم پيوستگى زمين اين است كه در آن زمان گياهى نمى روئيد، اما خدا، اين هر دو را گشود، از آسمان باران نازل كرد و از زمين انواع گياهان را رويانيد.
روايات متعددى از طريق اهل بيت: به معنى اخير اشاره مى كند، و بعضى از آن ها اشاره اى به تفسير اول دارد» (مکارم شیرازی، همان، ج 13، ص 394؛ همو، پیام قرآن، ج 8 ، ص 151 ـ 148)؛ و نیز نزدیک به این نظر: معرفت، علوم قرآنی، 347؛ الخطیب. قرآن و علم امروز، ص92ـ90؛ پویا، تفسیر قرآن و علوم جدید، ص 25ـ24؛ رازی، تفسیرمفاتیح الغیب، ج 22، ص140ـ137؛ حویزی، تفسير نور الثقلين، ج 3، ص425؛ فیض کاشانی، تفسيرالصافي، ج 3، ص337؛ طباطبایی، الميزان في تفسير القرآن، ج 14، ص 280 ـ 277)
بررسي: در اين آيه چند احتمال هست و ادعاي اعجاز علمي بر اساس يكي از آن ها استوار است. از سوي ديگر نظريه هاي كيهان شناسي در اين مورد قطعي نيست، از اين رو نمي توان در اين آيه اعجاز علمي را قطعاً ادعا كرد؛ بلكه ممكن است شگفتي علمي قرآن به شمار آورد.

نتیجه

اعجاز علمی یکی از زمینه ها و ميدان ها مهم بحث در اعجاز قرآن کریم است. امروزه با توجه به پیشرفت های علمی جدید، اعجاز علمی قرآن را مي توان یکی از مهم ترین ابعاد اعجاز دانست؛ به طوری که حتی می توان از آن به عنوان نشانه اقتدار اسلام در علوم ، معرفي نمود و توضيح داد كه قرآن اعجازهاي متعددي در زمينه كيهان شناسي و زيست شناسي دارد؛ هر چند برخي ادعاها در اين مورد قبول كردني نيست.

منابع

1. بابایی، احمدعلی، برگزیده تفسير نمونه، ج 10، دارالکتب الاسلامية، تهران، 1382 ش.
2. بیضون، لبیب، الاعجاز العلمی فی القرآن، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، لبنان، 1424 هـ .ق، 2003 م، ط اول.
3. پویا، حسن،/نیازمند، رضا، تفسیرقرآن و علوم جدید، باز، تهران، 1380ش.
4. حطیط، حسن، الاعجاز العلمی فی القرآن الکریم، دارالمکتبةالهلال، بيروت، لبنان، 2005م.
5. حویزی، عبدعلی، تفسير نور الثقلين، اسماعیلیان، قم ـ ايران، 1415 ق، چ چهارم.
6. الخطیب، عبدالغنی، قرآن و علم امروز، ترجمه: مبشری، اسدالله، مؤسسه مطبوعاتی عطائی، تهران، 1362ش، چ اول.
7. خویی، سیدابوالقاسم، البیان فی تفسیرالقرآن، دارالزهراء، بیروت، لبنان،1401هـ.ق، 1981م.
8. رازی، فخرالدین، تفسیرمفاتیح الغیب ، داراحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، 1420ق .
9. رضایی اصفهانی، محمدعلی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، انتشارات کتاب مبین، قم، 1381 ش، چ سوم.
10. همو، درآمدی بر تفسیر علمی قرآن، اسوه، تهران، 1375، چ اول.
11. رفيعي محمدي، ناصر، تفسير علمي قرآن، جامعة المصطفي، العالمية، قم، بي تا.
12. شریعتی، محمد تقی، تفسیر نوین، دفتر فرهنگ اسلامی، تهران، 1353ش.
13. طباطبايي، محمد حسین، الميزان فی تفسیرالقرآن، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم، 1417ق.
14. العطّار، داود، موجز علوم القرآن، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، لبنان، 1399هـ .ق، 1979 م، ط اول.
15. فیض کاشانی، محسن، تفسير الصافي، انتشارات الصدر، تهران، ایران، 1415 ق.
16. مؤدب، سیدرضا، اعجاز قرآن، انتشارات مرکزجهانی اسلامی، قم، 1386، چ اول.
17. محمود الجندی، اشرف فتحی، الموسوعة العالمیة فی اعجاز القرآن والسنة النبویة، دارالروضة ـ للنشر والتوزیع، القاهرة، مصر، 1429هـ .ق، 2008م، چ اول.
18. معرفت، محمد هادی، التمهید فی علوم القرآن، مؤسسة النشرالاسلامی التابعة لجماعة المدرسین بقم المقدسة، قم، 1417ق، چ اول.
19. همو، علوم قرآنی، مؤسسه فرهنگی «تمهید»، 1386، چ هشتم.
20. مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1377 ش، چ چهارم، تهران.
همو، تفسير نمونه، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1374ش.

پی نوشت :

* عضو هيئت علمي دانشگاه پيام نور استان خوزستان . jalali _abd@yahoo.com
جمعه 21 مهر 1391  6:04 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پروانه

پروانه : از تيره حشره‌‌هاى پرنده، تمثيلى براى سرگردانى مردم در رستاخيز

برابر عربى پروانه «فَراشه» است. اين واژه تنها يك بار به صورت جمع در آيه 4 قارعه/101 براى تشبيه حال مردم در روز رستاخيز به كار رفته و تعبير‌‌«جَرادٌ مُنتَشِر»به معناى ملخهاى پراكنده در آيه‌‌7‌‌قمر/54 نيز بيانگر همين تشبيه است شايد از همين‌‌رو گاه واژه «فَراش» و «جراد» هم معنا تلقى شده است.[1]
جايگاه نمادين پروانه مانند بسيارى از حيوانات ديگر در ادبيات ملل متفاوت است؛ بعضى گونه‌‌هاى آن كه در اطراف آتش مى‌‌گردند و مى‌‌سوزند[2] در ادبيات فارسى، نماد كامل عشق و فداكارى شمرده مى‌‌شوند؛ ولى در فرهنگ عرب اين عمل از نادانى و درك اندكِ اين حشره و نماد بى‌‌خردى و بى‌‌هدفى تلقى مى‌‌شود.[3] بازتاب اين ديدگاه در امثال و حكم عربى و نيز روايات، فراوان‌‌به چشم مى‌‌خورد.[4] ضعف و خوارى[5]، سرگردانى و بى‌‌نظمى هنگام پرواز[6]، تصادم بر اثر اين سرگردانى و[7]... از ديگر ويژگيهاى اين حشره در ادبيات عرب است.
مردم در روز رستاخيز* به سان پروانه‌‌هاى پراكنده و سرگردان درخواهند آمد: «يَومَ يَكونُ النّاسُ كالفَراشِ المَبثوث».(قارعه/101،4) در تفسير واژه «فَراش» اختلاف است؛ برخى مقصود از آن را پروانه‌‌هاى گرد چراغ دانسته‌‌اند.
[8] گروهى نيز معانى ديگرى را چون پشه[9] يا پشه‌‌هاى ريز و كوچك[10]، ملخهاى كوچك[11] يا ازدحام ملخها[12] براى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 486
آن بيان كرده‌‌اند. شايد بتوان منظور از فراش را هر حشره‌‌اى كه گرد آتش مى‌‌گردد و گاه در آن مى‌‌افتد ـ اعم از پشه، پروانه، ملخ و... ـ دانست.
[13] برخى تفسير «فَراش» را به پروانه، نادرست و آن را هم معناى فِراش (فرش و گستردنى) دانسته‌‌اند كه اين تعبير به شدت خفت و خوارى مردم در رستاخيز اشاره دارد.[14]
با توجه به معانى گوناگون «فَراش» وجوه مختلفى را براى اين تشبيه ذكر كرده‌‌اند؛ برخى وجه تشبيه را فراوانى، پراكندگى و ضعف و خوارى مردم در آن روز دانسته‌‌اند.[15] برخى نيز با بررسى علت اقدام پروانه در به آتش افكندن خويش، سعى كرده‌‌اند وجه شبهى ميان اين حشره و انسانهاى گنهكار در همين جهان تصوير كنند. اين عمل پروانه به سبب نادانى و ضعف بينايى است كه با مشاهده پرتو درخشان نور، خود را براى رهايى از ظلمت به كانون آن مى‌‌افكند. انسان گنهكار نيز با ديدن ظاهر نيكو و لذتبخش گناه و شهوات، خود را در آن كانون آتشين انداخته، به عذابى دراز مدت گرفتار ساخته، عملى بارها احمقانه‌‌تر از پروانه مرتكب مى‌‌شود.[16] پيامبر در حديثى با اين نگاه به تشبيه گنهكاران به پروانه پرداخته است: شما خود را همانند پروانه پياپى به آتش مى‌‌افكنيد، در حالى كه من شما را برمى‌‌گيرم.[17]
گروه ديگرى از مفسران با توجه به تفسير «فراش» به ملخ و با استناد به آيه 7 قمر /54 كه مردم را هنگام خروج از قبر به ملخهاى پراكنده تشبيه كرده: «يَخرُجونَ مِنَ الاَجداثِ كَاَنَّهُم جَرادٌ مُنتَشِر»وجه شبه را در هر دو آيه حركت دسته دسته مردم و پراكندگى و سرگردانيشان در جهات مختلف بر اثر فزع رستاخيز دانسته‌‌اند.[18] البته گروهى اين دو آيه را وصف مردم در دو زمان مختلف دانسته‌‌اند: يكى هنگام خروج از قبر كه مانند پروانه سرگردان و بى‌‌هدف به اين سو و آن سو مى‌‌روند و ديگر هنگامى كه منادى آنان را فرا‌‌مى‌‌خواند كه توده مردم همچون ملخهاى پراكنده به سوى صدا مى‌‌روند[19] يا اينكه يكى هنگام خروج از قبر كه به جهت كثرت، تجمع، اختلاط و تصادم مانند خيل ملخ پراكنده‌‌اند و ديگر هنگام توقف براى حسابرسى است كه مانند دسته‌‌اى پروانه سرگردان و پراكنده سرگشته خود را به هر سو كه گمان كنند رهايى مى‌‌يابند مى‌‌افكنند.[20] در روايتى از پيامبر «فراش مبثوث» وصف مردم هنگام عبور از صراط دانسته شده[21]،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 487
هرچند تفسير «مبثوث» به «هيجان بعد از آرامش و خفا»
[22] مؤيد ارتباط وصف «فراش مبثوث» با آغاز خروج مردم از گورهاست، در هر صورت اين تعبير به چنان هول و هراسى اشاره دارد كه امام سجاد(عليه السلام) از آن روز با وصف مذكور به خدا پناه برده است: «أسئلك الأمان الأمان يا كريم يوم يكون الناس كالفراش المبثوث».[23] اين حالت عمومى سرگردانى، اضطراب و وحشت روز رستاخيز در آيات ديگرى نيز بيان شده است. (حجّ/22،2؛ مؤمن /40،18؛ نمل/27،87) عبارت «... يَومَئِذ يَصَّدَّعون»(روم/30،43) نيز ناظر به مفهوم پراكندگى در آيه«كالفَراشِ المَبثوث»دانسته شده است.[24]
با اينكه واژه «ناس» در آيه، شامل عموم مردم از نيكان و بدان بوده و مى‌‌تواند بيانگر رهسپارى هر‌‌كدام به سوى جايگاه مخصوص خود باشد[25] گروهى اين وضعيت را خاص بدكاران و كافران دانسته كه سراسيمه و وحشت‌‌زده، گروه گروه مى‌‌دوند و مى‌‌افتند و خوارى مى‌‌كشند و مى‌‌سوزند؛ امّا نيكان در آن زمان در سايه رحمت پروردگارند[26] و وحشتى آنان را فرا نمى‌‌گيرد. جايگاه تمثيلى پروانه نزد عرب به عنوان نماد حماقت، ضعف و بى‌‌هدفى، تأييدى بر اختصاص آيه به بدكاران به شمار مى‌‌رود.[27] بعضى آيات ديگر نيز اين ديدگاه را تقويت مى‌‌كند. (انبياء /21، 103؛ طه/20، 102) در كنار برداشت تمثيلى از تعبير«فراش مبثوث»برخى سعى كرده‌‌اند آن را دليلى بر عدم فناى موجودات تلقى كنند.[28]
با توجه به اطلاق «طير» بر حشرات پرنده در زبان عربى[29] آن دسته از آياتِ در بردارنده اين واژه‌‌به پروانه نيز مى‌‌توانند اشاره داشته باشند (بقره/2،‌‌260؛ آل عمران/3،49؛ مائده/5،11؛ يوسف/12،36، 41؛ حجّ/22، 31؛ نمل/27،20؛ ...)، هرچند بيشتر اين آيات با قرائنى، چنين شمولى را از دست مى‌‌دهند. (‌‌‌‌پرندگان) طبق آيه 38 انعام/6 همه آفريده‌‌ها اعم از جنبندگان، پرندگان و... امتهايى مانند انسان‌‌اند كه برانگيخته خواهند شد. مفسران نظرهاى گوناگونى در معناى حشر غير آدمى ارائه كرده‌‌اند.[30] (‌‌‌‌حشر و نشر)

منابع

احياء علوم الدين؛ اقرب الموارد فى فصح‌‌العربية والشوارد؛ الامالى، صدوق؛ امثال‌‌القرآن؛ بحار الانوار؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسير المنار؛ تفسير نوين؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الجواهر الحسان فى تفسير
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 488
القرآن، ثعالبى؛ حياة الحيوان الكبرى؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ صحيح مسلم با شرح سنوسى؛ فتح القدير؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ فيض القدير شرح الجامع الصغير من احاديث البشير النذير؛ كتاب الحيوان؛ الكشاف؛ كشف‌‌الحقايق عن نكت الآيات و الدقايق؛ لسان العرب؛ لغت نامه؛ مجمع البحرين؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ الوجوه والنظائر لالفاظ كتاب الله العزيز.
عبدالصمد مجدى




[1]. ر. ك: التبيان، ج 10، ص 399؛ مجمع‌‌البيان، ج 9، ص 808.
[2]. لغت نامه، ج 4، ص 5532، «پروانه».
[3]. لسان‌‌العرب، ج 10، ص 227، «فرش»؛ فتح‌‌القدير، ج 5، ص‌‌486.
[4]. الحيوان، ج 3، ص 304 ـ 305؛ حياة‌‌الحيوان، ج 2، ص 36؛ فيض‌‌القدير، ج 2، ص 499.
[5]. الكشاف، ج 4، ص 789.
[6]. مجمع البيان، ج 10، ص 808.
[7]. تفسير قرطبى، ج 17، ص 120.
[8]. لسان العرب، ج 10، ص 227؛ اقرب الموارد، ج 4، ص 145، «فرش»؛ حياة الحيوان، ج 2، ص 36.
[9]. كشف الحقايق، مج 2، ج 3، ص 335؛ احياء علوم الدين، ج 14، ص 81 ـ 82.
[10]. لسان العرب، ج 10، ص 227؛ مجمع البحرين، ج 3، ص 384، «فرش».
[11]. مجمع‌‌البيان، ج 10، ص 808؛ الوجوه والنظائر، ج 2، ص 104؛ الفرقان، ج 30، ص 424.
[12]. جامع‌‌البيان، مج 15، ج 30، ص 359؛ التبيان، ج 10، ص 399؛ مجمع البيان، ج 10، ص 808.
[13]. تفسير قرطبى، ج 20، ص 112.
[14]. التحقيق، ج 9، ص 57، «فرش».
[15]. الكشاف، ج 4، ص 789.
[16]. احياء علوم الدين، ج 14، ص 81 ـ 82.
[17]. صحيح مسلم، ج 8، ص 20.
[18]. مجمع‌‌البيان، ج 10، ص 428؛ بحارالانوار، ج 7، ص98؛ الميزان، ج 20، ص 349.
[19]. تفسير قرطبى، ج 17، ص 85؛ ج 20، ص 112؛ تفسير ثعالبى، ج‌‌9، ص 163.
[20]. امثال القرآن، ص 144.
[21]. الامالى، ص 242.
[22]. مفردات، ص 108، «بث».
[23]. بحارالانوار، ج 97، ص 424.
[24]. روح المعانى، مج 11، ج 21، ص 61.
[25]. الميزان، ج 20، ص 349.
[26]. تفسير نوين، ص 311.
[27]. الفرقان، ج 30، ص 424.
[28]. بحار الانوار، ج 6، ص 335 ـ 336.
[29]. مفردات، ص 528، «طير».
[30]
. جامع البيان، مج 5، ج 7، ص 246 ـ 248؛ مجمع البيان، ج 4، ص‌‌461؛ تفسير المنار، ج 7، ص 396.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:07 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پرنده

پرنده : رده بزرگى از شاخه مهره‌‌داران خون‌‌گرم با بدنى پوشيده از پر[1]

قرآن در آيات گوناگونى به دو روش از پرندگان نام برده است: در دسته‌‌اى از آيات از پرنده‌‌اى خاص نام برده است، چنان كه در آيه 31 مائده/5 از نقش كلاغ در ماجراى هابيل و قابيل سخن گفته و در آيه 23 نوح/71 در ضمن شمارش بتهاى قوم نوح از بت «نسر» ياد كرده كه احتمالاً به سبب شباهت به عقاب به اين نام شهرت يافته بود و در آيات 57 بقره/2؛ 160 اعراف/7 و 80 طه/20 در ماجراى فرستادن عذابى آسمانى براى بنى‌‌اسرائيل به «سَلْوى» اشاره كرده كه بيشتر مفسران آن را نوعى پرنده دانسته‌‌اند كه از اطراف به اراضى مقدس بنى‌‌اسرائيل مى‌‌آمده و آنها از گوشت اين پرندگان استفاده مى‌‌كردند[2] و ظاهراً همان بِلْدِرْچين‌‌است.[3]
در دسته‌‌اى ديگر از آيات كلمه «طير» به صورت عام به كار رفته است: «اَلَم يَرَوا اِلَى الطَّيرِ مُسَخَّرت فى جَوِّ السَّـماءِ...»(نحل/ 16، 79)؛ «و حُشِرَ لِسُلَيمـنَ جُنُودُهُ مِنَ الجِنِّ والاِنسِ والطَّيرِ فَهُم يوزَعون».(نمل/27، 17)
در يك آيه نيز ابتدا واژه طير و سپس نام هدهد ذكر شده است: «و تَفَقَّدَ الطَّيرَ فَقالَ ما لِىَ لا اَرَى الهُدهُدَ اَم كانَ مِنَ الغائِبين».‌‌(نمل/27،20)

 زنده شدن پرندگان نشانه‌‌اى براى معاد:

آيه‌‌260‌‌بقره/2 به داستان ابراهيم و زنده شدن 4‌‌پرنده پرداخته است. ابراهيم(عليه السلام) از خداوند خواست تا جهت اطمينان قلب نسبت به رستاخيز[4] چگونگى زنده شدن مردگان را به او بنماياند. خداوند به او فرمود كه 4 نوع پرنده را ذبح كند. سپس پَرِ آنها را بكند و آنها را در هاون بكوبد[5] تا كاملاً مخلوط و ممزوج شوند. ابراهيم(عليه السلام) گوشت آنها را بر بالاى 10 كوه قرار داد و يكايك آنها را صدا زد. هريك كه خوانده مى‌‌شدند، زنده شده، به سويش مى‌‌آمدند. او پس از ديدن اين منظره گفت:«اَعلَمُ اَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىء قَدير»[6] و بدين‌‌سان به آگاهى برينى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 479
دست يافت: «قالَ اَولَم تُؤمِن قالَ بَلى و لـكِن لِيَطمَئِنَّ قَلبى».(بقره/2،260) گفته شده كه علت انتخاب پرنده براى اين منظور، قدرت پرواز آن بوده است.
[7] برخى، نوع پرندگان انتخاب شده را به روحيات و صفات مختلف آدمى تأويل برده‌‌اند كه هر كدام مظهر يكى از صفات انسان هستند؛ طاووس مظهر زيبايى و خودنمايى، خروس مظهر تمايلات شديد جنسى، كبوتر مظهر انس و الفت[8] و كلاغ مظهر آرزوهاى دور و دراز و حرص و آز.

 پرندگان امتهايى همچون انسانها:

آيه 38 انعام/6، خطاب به مردم مى‌‌فرمايد: جنبندگان زمين و پرندگان نيز مانند شما امتهايى هستند: «و ما مِن دابَّة فِى‌‌الاَرضِ و لا طئِر يَطيرُ بِجَناحَيهِ اِلاّ اُمَمٌ اَمثالُكُم ما فَرَّطنا فِى الكِتـبِ مِن شَىء ثُمَّ اِلى رَبِّهِم يُحشَرون».درباره مماثلت، بعضى گفته‌‌اند: مماثلت در تكليف و جزاست، با اين تفاوت كه تكليف صاحبان عقل (انسان و جنّ) با تكليف صاحبان شعور (حيوانات و پرندگان) متفاوت است، چنان‌‌كه تكاليف صاحبان عقل نيز بر حسب مقدار عقلشان مختلف است.[9] عده‌‌اى نيز گفته‌‌اند:«اُمَمٌ‌‌اَمثالُكُم»بدين معناست كه هريك از آنها مانند شما صنف خاصى دارند كه با نام ويژه‌‌اى شناخته مى‌‌شوند[10] يا اينكه شباهت در توحيد و تسبيح است يا منظور شباهت در خلقت و مرگ و برانگيخته شدن است.[11] بعضى گفته‌‌اند: ارزاق و آجال و اعمال آنها همانند شما، نوشته مى‌‌شود[12] يا شباهت در حشر و تنعّم در بهشت است.[13] بعضى نيز شباهت در وجود را مطرح كرده‌‌اند.[14]برخى مفسران گفته‌‌اند: اين شباهت تنها در كثرت و جماعت نيست، زيرا هر جماعتى را به صرف كثرت «امت» نمى‌‌گويند، بلكه بايد آن جمع‌‌كثير، جهت جامعى داشته باشند و هدفى (اجبارى‌‌يا اختيارى) را دنبال كنند. با استفاده از عبارت«ثُمَّ‌‌اِلى رَبِّهِم يُحشَرون»مى‌‌توان نتيجه گرفت كه اين شباهت تنها در احتياج به غذا و جفت‌‌گيرى و... نيست، بلكه وجه اشتراك ديگرى است كه آنها را در مسئله بازگشت به سوى خدا شبيه انسان كرده است.[15] همين مفسر معتقد است كه با تفكر در زندگى حيوانات (از جمله پرندگان) فهميده مى‌‌شود كه اين مخلوقات مانند انسانها داراى آرا و عقايد فردى و اجتماعى هستند و حركات و سكناتى كه در راه بقا از خود نشان مى‌‌دهند همه بر مبناى آن عقايد است.[16] قرآن در موارد مختلفى چون آيه 4 جاثيه/45 مردم
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 480
را به شناخت عموم حيوانات و تفكر در كيفيت آفرينش آنها و اعمالشان، ترغيب و در برخى آيات به عبرت گرفتن از بعضى از آنها دعوت كرده است.
[17]

 حشر پرندگان در روز رستاخيز:

جمله «ثُمَّ‌‌اِلى رَبِّهِم يُحشَرون»در آيه 38 انعام/6 و نيز آيه «و‌‌اِذَا الوُحوشُ حُشِرَت»(تكوير/81،5) به حشر پرندگان اشاره دارد. بعضى گفته‌‌اند: معناى حشر در پرندگان و عموم حيوانات همان حشر انسانهاست كه حشر براى اِنعام و انتقام است؛ انعام نيكوكار و انتقام از ظالم و چون اين دو وصف بين حيوانات نيز وجود دارد آنها نيز حشر دارند.[18] نيز گفته شده: حشر حيوانات و پرندگان از لوازم تجردِ روح آنهاست. با اثبات حشر، تجرد روح آنها نيز ثابت مى‌‌شود. البته تجرد خود مراتبى دارد كه پايين‌‌ترين مرتبه آن در حيوانات است.[19]

 توجه به پرندگان راهى براى شناخت خداوند:

آيات 19 ملك/ 67 و 79 نحل/16 با جلب توجه مخاطبان به پرواز پرندگان در آسمان، نگهدارى آنها در آسمان را به خداوند نسبت داده و اين حيوان را وسيله‌‌اى براى خداشناسى مى‌‌شمرد: «اَوَ لَم‌‌يَرَوا اِلَى الطَّيرِ فَوقَهُم صـفّـت ويَقبِضنَ ما يُمسِكُهُنَّ اِلاَّ الرَّحمـنُ...»؛ «اَلَم يَرَوا اِلَى الطَّيرِ مُسَخَّرت فى جَوِّ السَّـماءِ ما يُمسِكُهُنَّ اِلاَّ اللّهُ».

 تسبيح پرندگان :

در قرآن آيات بسيارى از تسبيح و حمد موجودات عالم، حكايت دارد. آيه 44 اسراء/17 به صورت كلى و روشن به اين امر مى‌‌پردازد: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمـوتُ السَّبعُ والاَرضُ و مَن فيهِنَّ و اِن مِن شَىء اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمدِهِ و لـكِن لا‌‌تَفقَهونَ تَسبيحَهُم ...»(اسراء/17، 44) و در آيه 41 نور/24 به طور مشخص از تسبيح* پرندگان ياد شده و اين عمل موجودات عالم از جمله پرندگان از روى علم و آگاهى شمرده شده است: «اَلَم تَرَ اَنَّ اللّهَ يُسَبِّحُ لَهُ ... والطَّيرُ صـفّـت كُلٌّ قَد عَلِمَ صَلاتَهُ و تَسبيحَه».
يكى از مواهب خداوند به داود*(عليه السلام) آن بود كه كوهها و پرندگان را مسخر او ساخته بود تا همراه وى تسبيح حق بگويند: «فَفَهَّمنـها سُلَيمـنَ وكُلاًّ ءاتَينا حُكمـًا وعِلمـًا و سَخَّرنا مَعَ داودَ الجِبالَ يُسَبِّحنَ والطَّيرَ و كُنّا فـعِلين».(انبياء/21، 79) در چگونگى همصدا‌‌شدن پرندگان و كوهها با داود و اصل تسبيح آنها اختلاف است؛ بعضى گفته‌‌اند: ممكن است خداوند در پرندگان قدرت شناختى نهاده كه امر و نهى داود را مى‌‌فهميدند و از او پيروى مى‌‌كردند.
[20] عده‌‌اى نيز گفته‌‌اند كه خداوند به
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 481
اين موجودات تسبيح مناسب و شايسته آنها را الهام فرموده است
[21] و برخى آن را از قبيل تسبيح همه موجودات جهان: «اِن مِن شَىء اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمدِه»(اسراء/17، 44) دانسته يا تسبيح را به دلالت اين پديده‌‌ها بر قدرت خداوند تفسير كرده‌‌اند.[22] آيه‌‌10‌‌سباء/34 نيز به اين امر پرداخته: «و لَقَد ءاتَينا داودَ مِنّا فَضلاً يـجِبالُ اَوِّبى مَعَهُ والطَّيرَ ...»كه به گفته بعضى از مفسران «اَوِّبى مَعَهُ»به معناى «سبِّحي معه = به همراه او تسبيح كنيد» است[23]، بدين صورت كه هرگاه داود زبور را تلاوت مى‌‌كرد، كوهها آن را تكرار مى‌‌كردند و پرندگان با او همصدا مى‌‌شدند.[24] در همين مورد حديثى از امام‌‌صادق(عليه السلام)نقل شده كه داود به بيابان مى‌‌رفت و زبور تلاوت مى‌‌كرد و هنگام تلاوت او هيچ كوه و سنگ و پرنده‌‌اى نبود، مگر اينكه با او همصدا مى‌‌گشت.[25] در آيه‌‌اى ديگر چنين آمده است: «اِنّا سَخَّرنَا الجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحنَ بِالعَشىِّ والاِشراق * والطَّيرَ مَحشورَةً كُلٌّ لَهُ اَوّاب».(ص/38،‌‌18 ـ 19)

 زبان پرندگان :

در قرآن آياتى به صراحت نطق پرندگان را مطرح كرده و افزون بر صدور برخى صداها از آنان به وجود نوعى سخن گفتن مرموز نيز اشاره كرده است. آيه 38 انعام/6 نيز كه آنها را امتهايى همچون بشر مى‌‌داند به نوعى مؤيّد اين ادعاست. در داستان سليمان نيز از تسخير پرندگان‌‌به دست سليمان[26] (نمل/27،17) و آشنايى وى با زبان آنها اشاره شده است. (نمل/27،27)
در روايات نيز مطالب گوناگونى درباره نطق حيوانات و پرندگان آمده است.
[27] برخى مفسران گفته‌‌اند: كلمه نطق و منطق هر دو به معناى صوت يا اصوات متعارفى است كه از حروفى تشكيل يافته و طبق قرار داد واضع لغت، بر معانى مورد نظر ناطق دلالت مى‌‌كند و در اصطلاح اين اصوات را «كلام» مى‌‌گويند و بنابه گفته بعضى لغت‌‌شناسان[28] اين دو كلمه فقط به سخنان انسان اطلاق مى‌‌شود و مثلاً به صداى گنجشك نطق يا منطق گفته نمى‌‌شود؛ ولى قرآن با استعمال نطق در معنايى وسيع‌‌تر يعنى «دلالت شى بر معناى مقصود» آن را در مورد شهادت پوست انسان در قيامت به كار برده است: «و‌‌قالوا لِجُلودِهِم لِمَ شَهِدتُم عَلَينا قالوا اَنطَقَنَا اللّهُ الَّذى اَنطَقَ كُلَّ شَىء...»(فصّلت/ 41، 21) كه اين استعمال يا از
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 482
باب تحليل معناست ـ كه در آن معنايى كه تنها براى امور مادى وضع شده به گونه‌‌اى تحليل مى‌‌شود كه در امور غير مادى نيز به كار رود ـ چنان‌‌كه قرآن بيشتر معانى و مفاهيمى را كه تنها در جسمانيات به كار مى‌‌رود در غير جسمانيات نيز استعمال كرده است يا براى اينكه لفظ نطق براى معنايى اعم وضع شده است و اختصاص به انسان از باب انصراف و به جهت كثرت استعمال است، در هر صورت «منطق طير» عبارت است از هر طريقى كه پرندگان با آن مقاصد خود را با هم مبادله مى‌‌كنند كه البته مقصود صداى ظاهرى آنها نيست، بلكه معنايى دقيق‌‌تر و وسيع‌‌تر، چون اولاً سياق آيه گواهى مى‌‌دهد كه سليمان(عليه السلام)از نعمتى سخن مى‌‌گويد كه به خود وى اختصاص داشته و او با عنايت خاص الهى به آن دست يافته است، در حالى كه معناى ظاهرى منطق‌‌طير چيزى نيست كه كسى غير از سليمان به آن دست نيابد
[29]:«وورِثَ سُلَيمـنُ داودَ وقالَ يـاَيُّهَا النّاسُ عُلِّمنا مَنطِقَ الطَّيرِ واوتينا مِن كُلِّ شَىء اِنَّ هـذا لَهُوَ الفَضلُ المُبين».(نمل/ 27، 16) ثانياً محاوره‌‌اى كه خداوند متعالى در آيات بعد، از سليمان و هدهد حكايت مى‌‌كند، متضمن معارف بلندى است كه در وسع صداهاى ظاهرى هدهد نيست: «فَمَكَثَ غَيرَ بَعِيد فَقالَ اَحَطتُ بِما لَم تُحِط بِهِ وجِئتُكَ مِن سَبَإ بِنَبَإ‌‌يَقين * اِنّى وجَدتُ امرَاَةً ... قالَ سَنَنظُرُ...».(نمل/27،‌‌22 ـ 28) زمخشرى از مفسران معتزلى در نقطه مقابل اين ديدگاه، نطق مرغان را معجزه سليمان شمرده و تعميم آن را به همه حيوانات درست نمى‌‌شمرد.[30] درباره آشنايى امامان شيعه با زبان پرندگان به سان پيامبران نيز در ميان روايات، ديدگاههاى موافق و مخالفى ذكر شده است.[31]

 آفرينش پرنده از معجزات عيسى(عليه السلام):

در آيه «...‌‌اَنّى اَخلُقُ لَكُم مِنَ الطّينِ كَهَيـَةِ الطَّيرِ فَاَنفُخُ‌‌فيهِ‌‌فَيَكونُ طَيرًا بِاِذنِ اللّهِ...»‌‌(آل‌‌عمران/3، 49) نسبت خلقت به عيسى(عليه السلام) داده شده است. لغت «خلق» به معناى جمع‌‌آورى اجزاى چيزى است.[32]بعضى از مفسران گفته‌‌اند: نهايت دلالت آيه اين است كه خداوند چنين سرّى را به عيسى بن مريم داده و او هم در مقام احتجاج فرموده كه من از طرف خدا چنين قدرتى دارم، به نحوى كه اگر از او مى‌‌خواستند، انجام مى‌‌داد؛ اما آيه بر تحقق همه يا بخشى از اين معجزات دلالت ندارد.[33] در مقابل، گروه ديگرى از مفسران چنين استدلال كرده‌‌اند كه ظاهر آيه «اَنّى اَخلُقُ لَكُم»اين است كه اين معجزات در عمل، از آن جناب صادر مى‌‌شد، چون اگر صرف تحدى بود شايسته بود آن را به قيدى كه اين مطلب را افاده كند،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 483
مقيد سازد، افزون بر اين، آيه 110 مائده/5 به طور كامل و روشن بر وقوع اين معجزات از آن جناب دلالت دارد:«اِذ‌‌قالَ اللّهُ يـعيسَى ابنَ مَريَمَ اذكُر نِعمَتى عَلَيكَ و عَلى ولِدَتِكَ اِذ اَيَّدتُكَ بِروحِ القُدُسِ ... و اِذ تَخلُقُ مِنَ الطّينِ كَهَيـَةِ الطَّيرِ بِاِذنى فَتَنفُخُ فيها فَتَكونُ طَيرًا بِاِذنى و ...»؛اما در كيفيت خلقت و نوع پرنده اقوال مختلفى نقل شده كه بيشتر نظرهايى شخصى و غير مستند از برخى تابعان و مفسران نخستين است؛ از باب نمونه گفته شده كه پرنده پس از آفرينش به پرواز درمى‌‌آمد و مادامى كه مردم به آن نگاه مى‌‌كردند به پرواز ادامه مى‌‌داد و چون از ديده‌‌ها پنهان مى‌‌شد و ديگر كسى آن را نمى‌‌ديد، مى‌‌مرد و به زمين سقوط مى‌‌كرد تا بين خلقت خداوندى و خلقت بشرى، اختلافى باشد.
[34] در نوع آن، گفته شده كه آن حضرت به درخواست مردم، خفاش را مى‌‌آفريد[35]، زيرا اين پرنده نسبت به ديگر پرندگان داراى خلقت كامل‌‌ترى است. گفته شده كه تسويه گل (و ساختن شكل) و دميدن، كار عيسى بوده؛ ولى خلقت از جانب خداوند بوده‌‌است.[36]

 نقش پرندگان در انهدام لشكر ابرهه:

انهدام لشكر ابرهه به وسيله پرندگان در سوره فيل‌‌/105 آمده است. (آيات 1 ـ 5) اصل ماجرا مورد قبول عموم مورخان و قرار گرفتن آن به عنوان مبدأ تاريخ در دوره قبل از اسلام مؤيّد آن است. پرندگان مهاجم بنابر نظر مشهور مفسران، پرستو بودند.[37] در بعضى روايات در بيان تفصيلى ماجرا گفته شده كه دسته‌‌اى پرنده از سمت دريا (احتمالا درياى سرخ) به سوى آنها گسيل شد كه گويى پرستوهايى با گردنهاى سبز و منقار سرخ بودند[38] و هريك از آنها سه سنگ مانند دانه‌‌هاى عدس همراه داشت[39] كه يكى را با منقار و دو تا را با‌‌دو پا حمل مى‌‌كرد.[40] بعضى روايات نيز پرندگان را‌‌چنين وصف كرده است: پرندگانى شكارى بودند كه سرى شبيه درندگان و پنجه‌‌هايى شبيه پرندگان گوشتخوار داشتند.[41] گروهى از مورخان[42] از وقوع بيمارى حصبه و آبله در همين سال (عام الفيل) در عربستان خبر داده‌‌اند و در بعضى از روايات[43] نيز آمده كه اين سنگها به هر كس مى‌‌خورد بدنش آبله بر مى‌‌آورد و پيش از آن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 484
بيمارى آبله در آنجا ديده نشده بود.
[44] در روايتى چنين آمده كه هيچ سنگى بر احدى واقع نشد، مگر آنكه بدنش را مجروح ساخت و آبله برآورد. برخى مفسران معاصر با رويكرد تفسير علمى و با استناد به گزارشهاى تاريخى اين احتمال را مطرح كرده‌‌اند كه اين سنگها، به ميكروب آبله آلوده بوده است.[45]

 گوشت پرنده غذاى بهشتيان:

يكى از نعمتهاى بهشتى كه مقربان در بهشت از دست پسركان زيبارو دريافت مى‌‌كنند، گوشت پرندگان است، آن هم از هر نوعى كه خود بخواهند: «يَطوفُ عَلَيهِم وِلدنٌ مُخَلَّدون * بِاَكواب واَباريقَ وكَأس مِن‌‌مَعين * لا يُصَدَّعونَ عَنها ولا يُنزِفون * و فـكِهَة مِمّا يَتَخَيَّرون * ولَحمِ طَير مِمّا يَشتَهون».(واقعه/‌‌56،17‌‌ـ 21) در بعضى روايات آمده كه هرگاه بهشتيان به گوشت پرنده‌‌اى ميل داشته باشند آن پرنده، بريان شده، در اختيار آنها قرار مى‌‌گيرد و هرچه بخواهند از آن مى‌‌خورند و آن پرنده دوباره زنده شده، پرواز مى‌‌كند.[46]

 ديدن پرنده در رؤيا(عليه السلام):

«و دَخَلَ مَعَهُ السِّجنَ فَتَيانِ قالَ اَحَدُهُما اِنّى اَرنى اَعصِرُ خَمرًا و قالَ‌‌الأخَرُ اِنّى اَرنى اَحمِلُ فَوقَ رَأسى خُبزًا تَأكُلُ الطَّيرُ مِنهُ‌‌نَبِّئنا بِتَأويلِهِ اِنّا نَركَ مِنَ‌‌المُحسِنين.»(يوسف/12، 36) دو جوان زندانى از يوسف تأويل رؤياى خود را خواستند؛ يكى از آن دو گفت: من در خواب ديدم كه مقدارى نان بر سر دارم و پرندگان از آن مى‌‌خورند. يوسف(عليه السلام)خواب وى را چنين تعبير كرد كه او به دار آويخته مى‌‌شود و چندان بر فراز دار مى‌‌ماند كه پرندگان از گوشت سر او مى‌‌خورند: «يـصـحِبَىِ السِّجنِ اَمّا اَحَدُكُما فَيَسقى رَبَّهُ خَمرًا و‌‌اَمّا‌‌الأخَرُ فَيُصلَبُ فَتَأكُلُ الطَّيرُ مِن رَأسِهِ».‌‌(يوسف/12،41) در چگونگى تأويل،برخى گفته‌‌اند كه اين تأويل از سوى يوسف(عليه السلام)نوعى مكاشفه و خبر غيبى بوده نه تعبير خواب؛ ولى بعضى آن را صرفاً تأويل خواب دانسته‌‌اند.[47]

 تشبيه به شكار پرنده:

«و مَن يُشرِك بِاللّهِ فَكَاَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخطَفُهُ الطَّيرُ اَو تَهوى بِهِ الرّيحُ فى مَكان سَحيق.»(حجّ/22،31) اين آيه مشرك را در شرك ورزيدن و سقوط از درجات انسانى به هاويه ضلالت و تباهى به چيزى تشبيه كرده كه از آسمان سقوط مى‌‌كند و پرنده‌‌اى شكارى به سرعت آن را مى‌‌ربايد.[48] اين تشبيه، به سقوط انسان از درجات عالى وجود و گرفتار شدن در كام شيطان اشاره دارد.

منابع

بحارالانوار؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسير الصافى؛ تفسير العياشى؛ تفسير القرآن العظيم، ابن‌‌كثير؛ التفسير الكبير؛ تفسير كنزالدقائق و بحرالغرائب؛ تفسير المنار؛
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 485
تفسير نوين؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الدرالمنثور فى‌‌التفسير بالمأثور؛ روح المعانى فى تفسيرالقرآن‌‌العظيم؛ روض الجنان و روح الجنان؛ السيرة النبويه، ابن هشام؛ فتح‌‌القدير؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ فرهنگ فارسى؛ الكشاف؛ كشف الاسرار و عدة‌‌الابرار؛ لغت نامه؛ مجمع‌‌البيان فى تفسيرالقرآن؛ معارف قرآن؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن.
عبدالصمد مجدى و بخش معارف و مفاهيم




[1]. فرهنگ فارسى، ج 1، ص 756 ـ 757، «پرندگان».
[2]. التبيان، ج 7، ص 194؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 194.
[3]. لغت‌‌نامه، ج 8، ص 12113؛ فرهنگ فارسى، ج 2، ص 1914، «سلوى».
[4]. جامع البيان، مج 3، ج 3، ص 67 ـ 68؛ تفسير عياشى، ج 1، ص‌‌143.
[5]. جامع‌‌البيان، مج 3، ج 3، ص 79؛ تفسير عياشى، ج 1، ص 143؛ بحارالانوار، ج 12، ص 63.
[6]. تفسير عياشى، ج 1، ص 143؛ بحارالانوار، ج 7، ص 36؛ ج 12، ص 63 ـ 65.
[7]. مجمع‌‌البيان، ج 2، ص 644.
[8]. روض‌‌الجنان، ج 4، ص 30 ـ 31.
[9]. تفسير المنار، ج 7، ص 393؛ الفرقان، ج 7، ص‌‌12‌‌ـ‌‌14.
[10]. كشف‌‌الاسرار، ج 3، ص 343؛ تفسير قرطبى، ج 6، ص 270.
[11]. كشف الاسرار، ج 3، ص 343.
[12]. الكشاف، ج 2، ص 21.
[13]. تفسير قرطبى، ج 6، ص 270.
[14]. همان؛ مجمع البيان، ج 4، ص 461.
[15]. الميزان، ج 7، ص 73.
[16]. الميزان، ج 7، ص 74.
[17]. همان، ص 74 ـ 75.
[18]. الميزان، ج 7، ص 75 ـ 76.
[19]. معارف قرآن، ص 275؛ كشف‌‌الاسرار، ج 3، ص 344.
[20]. التبيان، ج 8، ص 550؛ مجمع‌‌البيان، ج 8، ص 732.
[21]. روح المعانى، مج 10، ج 18، ص 275.
[22]. التفسير الكبير، ج 22، ص 173.
[23]. كشف الاسرار، ج 8، ص 110؛ مجمع البيان، ج 8، ص 597.
[24]. الدرالمنثور، ج 6، ص 675؛ الميزان، ج 16، ص 362؛ ج 17، ص 190.
[25]. نورالثقلين، ج 4، ص 316؛ كنزالدقائق، ج 8، ص 448.
[26]. مجمع البيان، ج 7، ص 335.
[27]. بحارالانوار، ج 14، ص 112؛ ج 17، ص 133؛ ج 25، ص 182.
[28]. مفردات، ص 811، «نطق»؛ الميزان، ج 15، ص 350.
[29]. الميزان، ج 15، ص 350 ـ 351.
[30]. الكشاف، ج 3، ص 353؛ الميزان، ج 15، ص 351؛ الفرقان، ج‌‌19، ص 161 ـ 162.
[31]. الدرالمنثور، ج 5، ص 295؛ نورالثقلين، ج 4، ص 78 ـ 81.
[32]. الميزان، ج 3، ص 199.
[33]. تفسير المنار، ج 3، ص 311.
[34]. تفسير قرطبى، ج 4، ص 60.
[35]. همان؛ مجمع البيان، ج 2، ص 753.
[36]. تفسير قرطبى، ج 4، ص 60؛ مجمع‌‌البيان، ج 2، ص 752.
[37]. مجمع البيان، ج 10، ص 824؛ السيرة‌‌النبويه، ج 1، ص 53.
[38]. كشف الاسرار، ج 10، ص 618.
[39]. كشف الاسرار، ج 10، ص 618؛ مجمع‌‌البيان، ج 10، ص 824.
[40]. السيرة النبويه، ج 1، ص 53؛ الصافى، ج 5، ص 377.
[41]. الصافى، ج 5، ص 377؛ نورالثقلين، ج 5، ص 673.
[42]. السيرة النبويه، ج 1، ص 54؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 589.
[43]. الصافى، ج 5، ص 377؛ الدرالمنثور، ج 8، ص 631.
[44]. السيرة‌‌النبويه، ج 1، ص 54؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 589.
[45]. تفسير نوين، ص 335.
[46]. الدرالمنثور، ج 8، ص 10 ـ 11.
[47]. التفسير الكبير، ج 18، ص 143.
[48]
. الميزان، ج 14، ص 373.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:07 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پشه

پشه : حشره‌‌اى كوچك از خانواده مگسها با كاركرد تمثيلى در قرآن

پشه در زبان عربى، اغلب، بَعوضَه خوانده مى‌‌شود. بعوضه را در لغت و به سبب كوچك بودن جثه آن، برگرفته از «بَعْض» دانسته‌‌اند.[1] اسامى‌‌ديگرى كه در زبان عربى براى بعوضه گفته‌‌اند عبارت است از: بَقّ[2]، جِرْجِس[3]، قِرْقِس[4]،‌‌خَمُوش[5]، ابواليَسَع[6]، رُمْد[7] و طَيْثار.[8]‌‌بعوضه در زبان فارسى به پشه ريز، سارشك، سارخك و سپيدپر ترجمه شده است.[9] پشه، حشره كوچكى از راسته دو‌‌بالان است كه تاكنون بالغ بر‌‌3000 گونه آن در سراسر جهان شناخته شده است. زيستگاه آن بيشتر مناطق گرمسير و مرطوب‌‌است.[10]
بررسى اشعار، مثلها[11] و نيز احاديث اسلامى[12] نشان مى‌‌دهد كه پشه (بعوضه) و بال آن در فرهنگ عربى نماد و نشانه كوچكى، ضعف و ناتوانى است، افزون بر اين، شگفتيهاى آفرينش اين حشره نيز مورد توجه نويسندگان مسلمان قرار گرفته است.[13] واژه بعوضه فقط يك بار در قرآن به كار رفته است: «اِنَّ اللّهَ لايَستَحيىِ اَن يَضرِبَ مَثَلاً ما بَعوضَةً فَما فَوقَها فَاَمَّا الَّذينَ ءامَنوا فَيَعلَمونَ اَنَّهُ الحَقُّ مِن رَبِّهِم واَمَّا الَّذينَ كَفَروا فَيَقولونَ ماذا اَرادَ اللّهُ بِهـذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ‌‌كَثيرًا ويَهدى بِهِ كَثيرًا وما يُضِلُّ بِهِ اِلاَّ الفـسِقين».‌‌(بقره/2، 26) اين آيه در پاسخ به اشكال مخالفان به مثلهاى قرآن است و اينكه خداوند در مقام بيان حقايق حتى از مثال زدن به پشه نيز ابايى ندارد.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 517
شأن نزول آيه مورد اختلاف است؛ ابن‌‌عباس و ابن‌‌مسعود نزول آيه را در پاسخ به منافقان مى‌‌دانند. بنا بر اين ديدگاه هنگامى كه خداوند‌‌منافقان را به سبب ترجيح دادن ضلالت بر‌‌هدايت‌‌(بقره/ 2، 16) با آياتِ «مَثَلُهُم كَمَثَلِ الَّذِى استَوقَدَ نارًا فَلَمّا اَضاءَت ما حَولَهُ ... * اَو كَصَيِّب مِنَ‌‌السَّماءِ فيهِ ظُـلُمـتٌ و رَعدٌ ...»(بقره/2، 17، 19) وصف كرد، آنان با اين سخن كه شأن خداوند برتر از آن است كه همانند آدميان به چنين تمثيلهايى بپردازد، بر قرآن خرده گرفته، در وحيانى بودن آن ترديد افكنى كردند.
[14] آمدن آيه‌‌26 در ادامه آيات ياد شده، مؤيد اين ديدگاه دانسته شده است.[15] ديدگاه دوم به پيروى از قتاده، آيه را پاسخ به مشركان و يهود مى‌‌داند. براساس اين ديدگاه، زمانى كه خدا در بيان ناتوانى خدايان دروغين، آنان را حتى از آفرينش يك مگس نيز عاجز خواند (حجّ/22، 73) يا پذيرش ولايت غير خدا را در سستى و ناپايدارى به تنيدن تار عنكبوت همانند ساخت (عنكبوت/ 29، 41)، مشركان و يهود چنين تمثيلهايى را بر قرآن خرده گرفتند و اينكه چگونه ممكن است خداوندى با آن بزرگى و قدرت به چنين موجودات خرد و ناتوانى مثال بزند[16]، از اين‌‌رو در پاسخ آنان نازل شد كه خداوند براى بيان حقايق و معانى از تشبيه به موجودات به ظاهر كوچكى چون پشه كه نماد ناتوانى و كوچكى است ابايى ندارد. مفسران در ابطال پندار مخالفان مبنى بر اينكه عظمت و بزرگى هر موجودى در گرو حجم ظاهرى آن است و در تبيين درستى تمثيلهاى قرآن به موجوداتى كوچك مطالبى گفته‌‌اند؛ از جمله اينكه در تمثيل بايد تناسب ميان مثال و معناى مورد نظر رعايت شود، زيرا در موردى كه هدف بيان ناتوانى و سستى چيزى يا كسى است بلاغت ايجاب مى‌‌كند از موجودى خرد و ناتوان براى تشبيه استفاده شود[17] يا اينكه پشه هر چند به ظاهر كوچك و ناتوان است؛ اما دنيايى از شگفتى و عظمت در آن نهفته است كه مخالفان از شناخت آن بى‌‌بهره بوده‌‌اند.[18]
تفسير «فما فَوقَها»نيز مورد اختلاف است؛ برخى آن را به معناى مافوق پشه در بزرگى دانسته‌‌اند؛ يعنى خداوند از تمثيل به موجود كوچكى چون پشه و بزرگ‌‌تر از آن ابايى ندارد.[19] گروهى نيز با استناد به اينكه آيه در مقام بيان ايراد‌‌نداشتن تمثيل به موجودات كوچك است، آن را به معناى «مادونها» گرفته‌‌اند؛ يعنى خداوند از
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 518
تمثيل به پشه و كوچك‌‌تر از آن هم ابايى ندارد.
[20]

منابع

بحارالانوار؛ تاج‌‌العروس من جواهر القاموس؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسير جوامع‌‌الجامع؛ تفسير‌‌القرآن الكريم، صدرالمتالهين؛ تفسير كنزالدقائق و بحر الغرائب؛ تفسير نمونه؛ تفسير نورالثقلين؛ جامع‌‌البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جمهرة الامثال؛ الجواهر فى تفسير القرآن الكريم؛ حياة الحيوان الكبرى؛ الصحاح تاج‌‌اللغة و صحاح العربيه؛ القاموس المحيط؛ كامل‌‌الزيارات؛ كشف‌‌الاسرار و عدة‌‌الابرار؛ لسان‌‌العرب؛ لغت‌‌نامه؛ مجمع‌‌البحرين؛ مجمع‌‌البيان فى تفسيرالقرآن؛ مستدرك الوسائل؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الموسوعة العربية العالميه.
حسن حيدرى




[1]. مفردات، ص 135؛ مجمع‌‌البحرين، ج 1، ص 219، «بعض».
[2]. مجمع‌‌البحرين، ج 1، ص 228، «بقّ».
[3]. القاموس المحيط، ج 2، ص 203؛ الصحاح، ج 3، ص 913؛ تاج العروس، ج 4، ص 118، «الجرجس».
[4]. لسان العرب، ج 11، ص 129، «قرق»؛ مجمع‌‌البحرين، ج 3، ص‌‌493، «قرقس».
[5]. تاج‌‌العروس، ج 9، ص 112، «خمش».
[6]. لغت‌‌نامه، ج 4، ص 4928، «پشه».
[7]. لسان‌‌العرب، ج 3، ص 185، «رمد».
[8]. لسان‌‌العرب، ج 4، ص 496، «طثر».
[9]. لغت‌‌نامه، ج 4، ص 4928.
[10]. الموسوعة العربيه، ج 5، ص 6‌‌، «بعوضه».
[11]. جمهرة الامثال، ج 2، ص 3؛ جامع‌‌البيان، مج 1، ج 1، ص 58؛ الجواهر، ج 1، ص 45.
[12]. بحارالانوار، ج 3، ص 146؛ ج 12، ص 18؛ ج 44، ص 278؛ كامل الزيارات، ص 208؛ مستدرك‌‌الوسائل، ج 2، ص 419؛ ج‌‌13، ص 68‌‌.
[13]. كشف‌‌الاسرار، ج 1، ص 117 ـ 118؛ مجمع‌‌البيان، ج 1، ص‌‌165؛ حياة‌‌الحيوان، ج 1، ص 124.
[14]. التبيان، ج 1، ص 111؛ مجمع‌‌البيان، ج 1، ص 165؛ كنزالدقائق، ج 1، ص 194.
[15]. جامع‌‌البيان، مج 1، ج 1، ص 257؛ التبيان، ج 1، ص 111؛ تفسير قرطبى، ج 1، ص 168.
[16]. جامع‌‌البيان، مج 1، ج 1، ص 256 ـ 257؛ التبيان، ج 1، ص 111؛ الجواهر، ج 1، ص 44.
[17]. جوامع الجامع، ج 1، ص 38؛ الكشاف، ج 1، ص 111.
[18]. التبيان،ج 1، ص 111 ـ 112؛ مجمع‌‌البيان، ج 1، ص 165؛ نورالثقلين، ج 1، ص 45.
[19]. جامع‌‌البيان، مج 1، ج 1، ص 260؛ مجمع‌‌البيان، ج 1، ص 165.
[20]
. تفسير صدر المتالهين، ج 1، ص 208؛ نمونه، ج 1، ص 147.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:07 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

چهارپايان ويژه قرآني

چهارپايان ويژه قرآني

احمد شماع زاده
بخش اول:
انعام

از سنين نوجواني، به‌هنگام خواندن قرآن، هرگاه به آيه‌هاي 6 سورة زمر و 11 سورة شوري مي‌رسيدم كه هر دو در مورد توالد و تناسل مردمان است، و به مراحل جنيني آنان مي‌پردازد، ذهنم متوجه اين نكته مي‌شد كه اين «انعام»، همان انعام سورة «انعام» به معني ‹شتروگاووگوسفند› نيست؛ بلكه موجودي است كه چهار دست‌‌وپا دارد و خداوند با اين نامگذاري مي‌خواهد ذهن ما را متوجه و منعطف به موضوعي كند؛ ولي متأسفانه پس از هزاروچهارصدسال هنوز ذهن مسلماني متوجه اين موضوع نشده‌است.

دو آية بنيادين

خلقكم من نفس واحده‌ثم‌جعل منها زوجها و انزل لكم من‌الانعام ثمانيه‌ازواج يخلقكم في بطون امهاتكم‌خلقاًمن بعدخلق في ظلمات‌ثلاث ذلكم‌الله ربكم له‌الملك لااله‌الّا هو فانّي‌تصرفون(زمر:6)
ترجمة واژگاني: آفريد شما را از جاني يگانه، سپس قرارداد از خود آن، جفتش را. و فروفرستاد براي شما از چهارپايان، هشت جفت. مي‌آفريند شما را در شكم‌هاي مادرانتان آفرينشي پس از آفرينشي، در تاريكي‌هاي سه‌گانه. آن است خداوندي كه پرورندة شماست. از آن اوست هستي. نيست خدايي جز او. پس به كجا مي‌رويد؟(دست به دامان كه مي‌شويد؟)
فاطرالسموات والارض جعل لكم من انفسكم ازواجا و من الانعام ازواجا يذرؤكم فيه ليس كمثله شيء و هوالسميع‌البصير(شوري: 11)
ترجمة واژگاني: شكافندة كيهان(كه با شكفتن كيهان را ايجادكرده)، قرارداد براي شما از خودهاتان، جفت‌هايي؛ و از چهارپايان، جفت‌هايي؛ كشت‌مي‌دهد شما را در آن(چهارپايان). نيست همانند او چيزي؛ و او بسيارشنواي بسيار بيناست.

روزنة اميد

ماه‌ها و سال‌ها مي‌گذشت تا روزي كه دايره‌المعارف «بريتانيكا» پيش رويم بود؛ توجّهم به چيزي جلب‌شد؛ و آن تصوير تشريحي كروموزوم با دو بازوي بلند(Long arms) يا پاها، و دو بازوي كوتاه(Short arms) يا دستها، و يك بخش مركزي(centromer) بود. درست مانند ‹شتروگاووگوسفند› كه چهاردست‌وپا دارند؛ بسيار شاد شدم و يقين‌كردم كه معني ‹انعام› در اين دو آيه ‹كروموزوم› است؛ كه اين معني با ديگرواژه‌ها و معناي كلي اين آيه‌ها نيز همخواني دارد و مانند ترجمه‌هاي قرآن نيست كه شتروگاووگوسفند هيچ‌جاي منطقي در اين دو آيه ندارد.

جوينده‌، يابنده‌است

تا اينجا تنها پنجاه‌درصد مسأله حل‌شده‌بود؛ زيرا هنوز يك مشكل بزرگ باقي‌مانده‌بود؛ و آن اينكه در آيه 6 سوره زمر، اشاره به ‹هشت‌جفت انعام› شده و حال آنكه انسان بيست‌وسه جفت كروموزوم دارد. همواره در اين انديشه‌ بودم تا روزي به تحقيق در اين مورد بپردازم و يا از ژنتيكدان‌ها بپرسم. ولي فرصتها را ازدست‌مي‌دادم و كمتر توفيق‌مي‌يافتم. تا اينكه روزي به يك دانشجوي دورة فوق‌ليسانس ژنتيك برخوردكردم و به او گفتم: «چند سالي است كه به دنبال هشت‌جفت كروموزوم در بين كروموزوم‌هاي انساني مي‌گردم و مي‌خواهم بدانم شما در مطالعه‌هاي خود تاكنون به هشت‌جفت كروموزوم برخوردكرده‌اي كه ويژگي خاصي داشته و آنها را از ديگركروموزمها ممتازكرده‌باشد؟ و براي اينكه از پرسش من زياد شگفت‌زده نشود، موضوع را با او درميان‌گذشتم؛ و او پاسخ داد: «بله»… بسيار شاد شدم و سبحان‌ا… گفتم.
از آن دانشجو توضيح خواستم و ايشان توضيح زير را بيان‌كرد و كتابي را هم در اين زمينه به زبان انگليسي معرفي‌كرد، با عنوان Gene seven نوشتة B. Levin :
«انسان 23 جفت كروموزوم دارد كه يك جفت بيست‌وسوم جنسي و 22 جفت ديگر غيرجنسي هستند. از اين بيست‌و‌دوجفت، هشت‌جفت يعني كروموزومهاي شمارة يك تا شمارة هشت را كروموزم‌هاي درشت‌اندام(Giant Chromosome ) گويند، كه وظيفه توليد پروتئين‌هاي اصلي ساختمان بدن را برعهده دارند. جهش در اين هشت‌جفت كروموزوم معمولاً غالب است و موجب حذف كامل يك صفت مي‌گردد».
پس از مدتي كتاب را به‌دست‌آوردم ولي مطلبي را كه به ويژگي‌هاي اين كروموزوم‌هاي درشت‌اندام بپردازد، پيدانكردم. به بخش ژنتيك دانشگاه تهران رفتم و موضوع را با رئيس بخش درميان‌گذاشتم؛ ولي ايشان اظهاربي‌اطلاعي‌كرد. بااين‌حال، چون درهمان‌حال به اينترنت وصل بود، موضوع را در آن جست‌‌وجوكرد؛ از آن هم چيزي دستگيرنشد. تنها چيزي كه درست بود و نقشه‌هاي ژن‌هاي انساني يا ‹ژنوم انسان›، گوياي آن است و همه آن را قبول‌دارند، و همه مي‌توانند آن را ببينند، اين است كه كروموزوم‌هاي يك تا هشت بسياردرشت‌اند؛ و دريغا، كه تاكنون پژوهشي ويژه پيرامون آنها از سوي ژنتيك‌داني صورت‌نگرفته‌است. شايد هم نامسلمانان دارند اين كار را مي‌كنند و هنگامي كه كارشان تمام شد، نتيجة كارشان را ما هم دانستيم.

رهنمودهاي قرآن

نكتة جالب‌توجه آن است كه اگر خداوند اشاره به 23 جفت كروموزوم مي‌كرد، خوانندة قرآن، شايد زودتر به معني اين آيه پي‌مي‌برد؛ ولي در آن صورت، قرآن مجيد تنها يك نكتة علمي را بيان‌كرده‌، و بهرة ديگري نرسانده‌بود. اما قرآن‌كريم با اشاره به ‹هشت جفت›، نه تنها ما را به اهميت كروموزوم‌ها آگاهي‌داده و به درون هيأت آنها واردكرده، بلكه خوانندگان خود را به انديشه‌كردن در مورد اين هشت‌جفت فراخوانده و در اصل دستورداده برويد تحقيق‌كنيد تا بدانيد چرا توجه ويژه‌اي به اين هشت‌جفت دارم و ويژگي‌هاي آنها چيست؟
هرگاه خداوند سبحان، خود را با عزّت و جبروت در ابتداي آيه‌ها و سوره‌ها يادكند، مي‌خواهد نكته و امر مهمي را گوشزدكند. بنابراين هنگامي كه «فاطرالسموات والارض» را در اول آيه و«ليس‌كمثله ‌شيء و هوالسّميع‌البصير» را در آخر آيه مي‌آورد، يعني نه كلمه از هجده كلمة يك آيه را به وصف خود اختصاص مي‌دهد، نمي‌خواهد در آن آيه، امر ساده‌اي را به يادمان آورد كه هر بچه‌‌اي هم آن را مي‌داند.(خداوند شما و چارپايان را جفت جفت آفريد تا به اين تدبير شما را خلق بي‌شماركند)، كه اين وهن قرآن كريم است، و بسيار شايسته و بايسته است كه از انجام اين گونه توهين‌ها به ساحت قدسي قرآن كريم در ترجمه‌هاي‌مان جدّاً بپرهيزيم.
نكتة ديگري كه مي‌تواند علت بيان «هشت‌جفت» باشد، اين است كه اين «هشت‌جفت» در بين كروموزوم‌هاي جن و انس مشترك باشد، زيرا در هر دو آيه، قرآن كريم مخاطب خود را مشخص‌نكرده‌، بنابراين مخاطب قرآن، هم انس و هم جن مي‌تواند باشد؛ كه قرآن براي آنان به گونه‌اي برابر، نازل شده‌است.
اگر در هر دو آيه بويژه از اين ديدگاه دقيق‌شويم، متوجه‌مي‌شويم كه:
1. در اين دو آيه خداوند اشاره‌اي به ماية اوليه خلقت انس و جن يعني ‹خاك› و ‹حرارت› نكرده و قصد آن را دارد كه نكته‌اي كلي و مشترك را يادآور شود؛ در حالي كه در آيه‌هاي ديگر پيرامون انس و جن، اشاره به ماية اوليه آفرينش آنان نيز مي‌كند و بدين وسيله مخاطب را مشخص مي‌سازد.
2. سخن از اين است كه خداوند از جنس خودتان (اي جن‌ و انس) براي شما همسر آفريد؛ و تنها در هشت جفت از كروموزوم‌هايتان با يكديگر مشترك هستيد. يعني تداخل ژنتيكي شما دو نوع، امكان‌پذير نيست و برخلاف آفرينش شماست؛ بر اين اساس مي‌توان بر عقيدة نابجاي دانشمندان مسلماني كه مي‌گويند امكان ازدواج جن و انس وجود دارد، خط بطلان كشيد.
3. شما را در انعام(كروموزوم) كشت مي‌دهيم.(همان‌گونه كه دانشمندان نطفه را از طريق تكثير و تقسيم سلولي كروموزومها در درون لوله آزمايش كشت‌مي‌دهند و بارورمي‌سازند.) و قرآن كريم چه واژة نيكو و مناسبي در اين زمينه برگزيده‌است: «ذرء» و چه جمله نيكوتري: «يذرؤكم فيه».

انسان در قرآن

تاكنون كتاب‌هاي زيادي در مورد «انسان در قرآن» نگاشته‌شده؛ ولي تا آنجاكه ديده‌شده، هيچگاه نويسنده‌اي از اين دو آيه در نوشتة خود يادنكرده‌است؛ هرچند حتي اگر به ظاهر اين دو آيه توجه‌كنيم، دستكم اشاره‌اي به انسان شده‌است؛ البته اگر هم از اين دو آيه يا يكي از آنها در كتاب خود يادكرده‌باشند، از اين ديدگاه به آن نپرداخته‌اند؛ زيرا از درك نكتة بسيارمهمي كه در اين دو آيه نهان‌شده، ناتوان‌بوده‌اند، وگرنه نكتة نهاني آن را باز‌‌مي‌كردند، و آن را يكي از اعجازهاي قرآن كريم مي‌خواندند،‌ زيرا اين آيه‌ها ما را به پژوهش در شناخت اصلي‌ترين اجزاء شكل‌گيري زندگان(كروموزوم، ژن، و دي. ان. آ) تشويق‌، و به دانش ژنتيك رهنمون مي‌سازد.
درست است كه پايه‌گذار دانش ژنتيك، ‹مندل› كشيش مسيحي است؛ ولي اين دو آيه چيزهايي در خود نهفته‌دارند، كه هنوز دانش ژنتيك به آنها دست نيافته، و بدين ترتيب ما را راهنمايي‌مي‌كنند كه بويژه، در مورد اين هشت جفت كروموزوم به پژوهش بپردازيم و بهره‌ها برگيريم.

افلايتدبرون‌القرآن؟

حال اين‌گونه برداشت متدبّرانه از قرآن را مقايسه كنيد با تفسيرها و ترجمه‌هاي بيشتر مفسرين و مترجمين قرآن كريم، كه مثلاً «فيه» را در ترجمة «يذرؤكم فيه» به عمد از قلم مي‌اندازند، چون در ترجمة چنين آية مهمي درمانده‌اند، ولي به اين واقعيت اعتراف‌نمي‌كنند و يك جاي خالي براي انديشيدن ديگران باقي نم‌گذارند:
گذري اجمالي بر برخي ترجمه‌ها و تفسيرها در اين زمينه، خالي از لطافت و ظرافت نيست:
1. تفسير مجمع‌البيان طبرسي در مورد هشت‌جفت انعام، آنها را محل اختلاف‌نظر بين علما دانسته و مطالبي را آورده كه برخي ترجمه‌ها از آن گرفته‌شده و در اصل چيزي براي گفتن به خواننده ندارد؛ و به نحوي از كنار آن گذشته‌است.
2. قاموس قرآن در زير نعم در چندجا آورده‌است كه شتروگاووگوسفند(انعام ثلاثه) و مفرد ندارد بلكه همواره به‌صورت جمع به‌كاربرده‌مي‌شود.(در اينجا عكس قضيه درست‌تر است، زيرا همان جمعش نيز مفرد است، به همين دليل خداوند ‹فيه› به‌كاربرده و نه ‹فيهم›، و اين خود دليلي است بر اينكه اين ‹انعام› با ديگر ‹انعام›‌ها فرق‌دارد.) در ذيل بهم نيز آيات زيادي را آورده كه انعام داشته‌اند و آنها را از زاويه‌هاي مختلف مورد بحث قرارداده، ولي به دو آية منظور ما هيچ اشاره‌اي نكرده‌است.
3. ترجمة الهي‌قمشه‌اي:
سورة زمر: و براي شما نوع بشر هشت قسم از چهارپايان ايجادكرد.
سه‌ اشكال اين ترجمه:
‹نوع بشر› را از خود اضافه‌كرده و خطاب قرآن نيست.
‹ازواجاً› را به پيروي از طبرسي و بيشتر مفسرين، ‹قسم› يا ‹صنف› ترجمه‌كرده و كلام حق منحرف‌شده. اين موضوع در مورد ازواجاً ثلاثة سورة واقعه نيز آمده‌است، چنانكه در گفتار «جن در قرآن»، به آن پرداختيم.
‹انزل› را كه به‌معني فروفرستاد(ويژة شماكرد) است، ‹ايجادكرد› ترجمه‌كرده‌است.
با اين ترجمه، ذهن خواننده تنها متوجه چهارپاياني مي‌شود كه خداوند در سورة انعام به آنهاپرداخته‌است.
سورة شوري: چارپايان را جفت(نروماده) آفريد تا به اين (تدبير) ازدواج شما را خلق بي‌شماركند. در ترجمة اين آيه، فيه را كاملاً از قلم انداخته‌است.
4. بيان معاني مفردات‌الكتاب‌العزيز چاپ سوريه، ناشر: دارالاديب للنشر والتوزيع:
من‌الانعام ازواجاً: اصنافاً ذكوراً و اناثاً.(از چارپايان نوع‌هايي، نرهايي و ماده‌هايي.)
يذرؤكم فيه: يكثركم بسبب هذاالتزويج.(به‌سبب اين ازدواج، شما را بي‌شماركند.)
من‌الانعام: الابل والبقر و الضأن و المعز.(از شتر و گاو و گوسفند و بز)
اين حاشيه‌نويسي بر قرآن، نزديكترين است به ترجمة مرحوم الهي قمشه‌اي؛ و معلوم مي‌شود كه پايه‌وبنيان ترجمه‌ها و حتي تفسيرها، چه شيعي و چه سني تدبر نيست، بلكه تكرار سخن مفسرين بزرگ چندصدسال پيش است؛ و هيچ توجه ندارند كه قرآن مجيد با پيشرفت دانش بشري شكوفا مي‌شود و فهميدني‌تر مي‌گردد؛ چنانكه به‌هنگام اوج شكوفايي دانش‌ها و شناخت‌ها كه در عصر صاحب‌الامر(عج) رخ‌خواهدنمود، قرآن كريم نيز به اوج شكوفايي خود خواهد‌رسيد.
5. بهاءالدين خرمشاهي نيز در ترجمة خود چنين آورده‌است:
سورة زمر: ‹براي شما هشت قسم از چارپايان آفريد›. كه شبيه است به ترجمة الهي‌قمشه‌اي، با اين تفاوت كه ‹نوع بشر› را نيفزوده‌است.
سورة شوري: از چارپايان نيز انواعي قرارداده‌است، و شما را در آن آفريده‌است.
در اينجا نيز مانند الهي قمشه‌اي و ديگران زوج را ‹نوع، قسم، صنف› ترجمه‌كرده و ذرء به معني ‹كشت‌دادن› را با ‹آفريدن›، كه ترجمة ‹خلق› ‌است جايگزين‌كرده‌است؛ و مشخص نيست ‹در آن› به كه و چه برمي‌گردد.
6. ترجمة زيرنويس محمد‌كاظم معزي:
زمر: و فرستاد براي شما از دامها هشت جفت.
شوري: و از دامها جفتهايي؛ مي‌آفرد شما را در آن.
اين ترجمه چون خواسته‌است امانت را رعايت كند و واژه‌اي را كم‌وزياد نكند، در اصل كلام حق را بي‌معني كرده‌است؛ البته بي‌معني ماندن بهتر از نادرست معني‌شدن است. زيرا موجب‌مي‌شود ديگران در آيه انديشه‌كنند؛ هرچند او هم انعام را ‹دام›، و ‹فروفرستاد›(ترجمة انزل) را ‹فرستاد›(ترجمة ارسل) و يذرؤكم را ‹مي‌آفرد› ترجمه‌كرده‌است.
7. ترجمة زيرنويسي كه به خط آقاي مصباح‌زاده است؛ و مترجم آن مشخص نيست:
زمر: فروفرستاد براي شما از شتروگاووگوسفند هشت جفت.
شوري: قرارداد براي شما از خودتان جفت‌ها و از شتروگاووگوسفند جفت‌ها. بسيار مي‌گرداند شما را در آن.
اين ترجمه حتي به معناي ظاهري انعام(چهارپا) توجه‌‌نكرده، بلكه در دو آيه شتروگاووگوسفند را آورده، و معلوم نيست ‹در آن› به كه و چه برمي‌گردد.
8. ترجمة محمدمهدي فولادوند:
زمر: و براي شما از دامها هشت قسم پديدآورد.
شوري: و از دامها (نيز) نروماده(قرارداد)،‌ بدين وسيله شما را بسيارمي‌گرداند.

بخش دوم:
آذان‌الانعام

چندي پيش در اين مورد كه منظور قرآن‌كريم در اين آيات كروموزوم است، با شخصي گفت‌وگومي‌كردم. او گفت شما كه معتقدي همه‌چيز در قرآن وجوددارد و منظور خداوند در اين دو آيه را ‹كروموزوم› مي‌داني، پس بايد ژن هم در قرآن وجودداشته‌باشد؛ و من پاسخ‌دادم: «يقيناً وجوددارد. همه‌چيز در قرآن وجوددارد؛ ولي ما بايد چشم بصيرت قرآني بيابيم تا بتوانيم آنها را دريابيم؛ و اولين چيزي كه اين چشم بصيرت را به ما مي‌دهد، اين است كه پيش از هرچيز باورداشته‌باشيم كه همه‌چيز در قرآن يافت‌مي‌شود، تا آيات قرآن نيز خود را به ما نشان‌دهند؛ و من انشاءالله ژن را هم در قرآن پيداخواهم‌كرد».
به‌دنبال اين گفت‌وگو، ‹انعام› ديگري از قرآن خود را به من نشان‌دادند؛ و باتوجه به اينكه يك واژه نيز بر انعام اضافه‌شده: ‹آذان‌الانعام›، به‌نظرمي‌رسد منظور خداوند از اين واژه آميخته، همان ‹ژن‌ها› باشند. اما چگونه و آيه كدام است؟

آيه‌اي كليدي

آية منظور، آية 119 سورة نساء است كه اين آيه دستكم، دو نوع كاربرد دارد كه تاكنون كاربرد اصلي آن به‌حساب‌نيامده تا كسي در آن انديشه‌كند. براي دانستن آن، بايد تدبر را از آية 116 شروع‌كنيم، كه آغاز سخن، شرك‌ورزيدن به خداوند است:
و من‌ يشرك بالله فقد ضلّ ضلالاً بعيداً(116) ان يدعون من دونه الاّ انثاً و ان يدعون الاّ شيطاناً مريداً(117) لعنه‌الله و قال لاتّخذنّ من عبادك نصيباً مفروظاً(118) ولاضلّنّهم ولامنّينّهم ولامرنّهم فليبتّكنّ اذان‌الانعام ولامرنّهم فليغيّرنّ خلق‌الله…(119)
ترجمة واژگاني: و آنكس كه به خداوند شرك‌بورزد، پس به‌درستي كه در گمراهي بسياردوري گم‌شده‌است.116 آنان نمي‌خوانند غيرخدا را مگر چيز‌هاي بي‌جاني را(نه مانند خداوند كه زنده و پايدار است). و نمي‌خوانند مگر شيطاني سركش را. 117 لعن‌كرد خداوند او(شيطان) را؛ و او گفت حتماً مي‌گيرم از بندگانت بهرة بي‌كم‌وكاستي را. 118 و حتماً آنان را گمراه‌مي‌كنم و حتماً وعده‌هاي دروغين به آنان مي‌دهم؛ و حتماً به‌ آنان دستورمي‌دهم؛ پس بايد گوش‌هاي چهارپايان را ببرند؛ و حتماً به آنان دستورمي‌دهم؛ پس بايد تغيير‌دهند آفرينش خدا را…
چه‌ آيات پرصلابتي!! ‹ل›هاي آمده بر سر بسياري از واژه‌هاي كليدي آية 119، همه معناي تأكيد، و بايد را مي‌رسانند. يكي از ويژگي‌هاي قرآن كريم، اين است كه به تناسب هرموضوعي، با واژه‌گزيني مناسب، بسياري چيزها را به ما مي‌فهماند. از اين آيه‌ها نيز متوجه‌مي‌شويم كه خداوند، چه واژهايي را، چگونه به‌كارگرفته، تا ما به نكتة مهم پشت آيه دست‌يابيم. بنابراين، واژه‌شناسي ما از قرآن كريم، كمك فراواني به فهم آيات آن مي‌كند.

تفسيرها چه‌مي‌گويند؟

در تفسيرها به اين موضوع پرداخته‌شده كه يك سنت دوران جاهلي اين بوده‌است كه گوش برخي حيوانات را مي‌بريدند تا علامتي باشد بر اينكه، اين حيوان نصيب بت‌ها و وقف آنها مي‌شود. تا اينجاي قضيه مي‌تواند درست باشد؛ ولي اين، چيز مهمي نيست كه خداوند براي آن آيه نازل‌كند؛ زيرا مشركان صدر اسلام و پيش از آن، كارهاي بسيارزيادي براي بت‌ها انجام‌مي‌دادند كه قرآن به‌ آنها نپرداخته‌است. پس نتيجه‌مي‌گيريم كه اين ظاهر آيه است؛ و هرچند مي‌تواند درست باشد، ولي اصل موضوع و باطن آيه بايد به قرار ديگري باشد؛ بويژه هرگاه قرآن‌كريم يك موضوع تاريخي را گوشزدمي‌كند، نبايد منظورش را تمام‌شده تلقي‌كنيم، بلكه هدف و هدف‌هاي ديگري نيز در نظردارد؛ كه بايد آنها را نيز دريابيم،‌ و اگر چنين نباشد، قرآن‌كريم كارايي همه‌زماني خود را ازدست‌خواهدداد.
از سوي ديگر دنبالة آيه كه مهم‌ترين بخش آيه هم هست چه‌مي‌شود؟: «پس بايد تغييردهند آفرينش خدا را». مفسرين كه معمولاً آن روي ديگر آيات را كمتر مي‌بينند، به‌جاي تدبر در آيه و مفهوم‌‌كردن آن، صورت مسأله را تغييرمي‌دهند. در اينجا نيز مي‌نويسند منظور از ‹خلق› يا آفرينش، ‹كتاب خدا و احكام الهي› است.
نگارنده نمي‌داند چگونه ‹احكام و كتاب› خداوند با ‹آفرينش› خداوند يكي است؛ مگر اينكه منظور نظر آنان ‹كتاب تكويني› خداوند و يا ‹سنن الهي› باشد كه همة اركان عالم براساس آنهاست، و در اين صورت باز هم همان قانون‌ها و اصول موضوعة ‹آفرينش› است.

المنجد چه مي‌گويد؟

در اينجا به نوع واژ‌گاني كه خداوند به كارگرفته‌ دقت بيشتري مي‌كنيم و به المنجد بازمي‌گرديم:
‹فليبتّكنّ›، معناي ‹فليقطّعنّ› را مي‌دهد ولي چرا خداوند اين واژة آشنا‌ را به‌كارنبرده و گونة سخت‌تر و سنگين‌تر آن را به‌كارگرفته‌است؟
بتكه = قطعه(بريد آن را)
البتكه = القطعه او الطّائفه من‌الشيءالمنبتك(يك قطعه يا يك گروه از چيزي جداشده.)
راز اين واژه‌گزيني قرآني در نكته‌اي است كه در المنجد آمده (با زيرخط مشخص‌شده)؛ يعني خداوند با اين واژه به ما فهمانده كه تنها بريدن گوش چهارپايان و معناي ظاهري آيه منظور نظر ما نيست، بلكه چيزي است كه گروهي و بخشي و قطاعي آن را در نظرداريم.
مهمتر آنكه پس از ريشة ‹بتك› در المنجد، ريشة ‹بتل› آمده‌است، كه آنهم باز به معناي ‹قطع‌كردن و بريدن› است، ولي با اين تفاوت كه بيشتر با معنايي سازگار است كه مفسرين براي تفسير آيه به‌كارمي‌برند: ‹عربهاي دوران جاهليت گوش چهارپايان را بريده و آنها را وقف بت مي‌كرده‌اند›؛ بدين‌گونه:
بتل‌الشيء = قطعه و ابانه عن غيره(بريد آن را و بازداشت آن را از غير آن)
بتول = من‌انقطع عن‌الزّواج(كسي كه از ازدواج بريده‌،‌ و خود را همانند رهبانان وقف خداكرده‌.)

تدبر(پشت‌بيني) آيه

به واژه‌هايي كه ابليس(پيش از دستور بر بريدن گوش چهارپايان) آنها را به‌كاربرده، توجه‌شود:
ـ ‹لاضلّنّهم›(حتماً آنان را گمراه‌مي‌كنم) و ‹لامنّينّهم›(حتماً وعده‌هاي دورودراز به‌ آنان مي‌دهم)
ـ اين دو واژه كه دو موضوع مهم براي ‹تحريف هدف آفرينش› را دربردارند، چه ربطي به بريدن گوش حيوانات پيدامي‌كند؟
ـ چگونه ابليس كه مي‌خواهد چنان نتيجه‌اي بگيرد، به چنين وسيله‌اي متوسل‌مي‌شود؟
از سوي ديگر:
ـ ميان ‹بريدن گوش چهارپايان›، و ‹تغيير آفرينش يا احكام الهي› چه رابطه‌اي مي‌تواند وجودداشته‌باشد؟
ـ سياق آيه به‌گونه‌اي‌است كه سه بخش آيه به هم پيوسته و وابسته‌است؛ و يك مفهوم را مي‌رسانند. بخش دوم نتيجة بخش اول، و بخش سوم نتيجة بخش دوم است.
ـ چگونه بريدن گوش چهارپايان منجر به تغيير آفرينش خداوند مي‌شود، و درنتيجه اقدام‌كنندگان به چنين كاري گمراه‌مي‌شوند؟
ممكن است، پرسيده‌شود چرا تا اين اندازه بايد روي معناي اين آيه حساس‌باشيم. در پاسخ بايد گفت، در آغاز مي‌خواهيم بدانيم خداوند چه آيات و نشانه‌ها و اشاره‌هايي براي ما فرستاده‌است، تا پس از آن، در پي آن باشيم كه بدانيم منظور از فروفرستادن آنها براي ما چه‌بوده‌است. بنابراين تا ندانيم منظور خداوند چيست، چگونه مي‌توانيم دربارة چيزي كه هنوز نمي‌دانيم چيست سخن‌بگوييم و به تدبر در آيه بپردازيم و آن را درك‌كنيم؟
در راستاي تدبر در اين آيات، اين پرسش پيش‌مي‌آيد كه چه‌كارهايي دخالت در كار خدا و دستكاري و ايجاد دگرگوني در آفرينش او و رفتن راه شيطان است؟ پس از اين سؤال، بحث‌هايي پيش‌خواهدآمد و موجب‌مي‌گردد از سوي اهل دين و اهل دانش بررسي‌ها و اظهارنظرهايي صورت‌گيرد و براي حل مسائل گوناگون ناشي از اين گفت‌وگوها، همكاري و همياري ميان آنان بيشتر شود.
پس از سپري‌شدن اين روند، كمترين بهره‌اي كه اين آيه‌ها به ما ‌رسانده‌اند، اين خواهدبود كه هردانشي كه به اين گونه تغييرها بپردازد، بايد از ديدگاه دين روشمندشده، و از بروز ‌آشفتگي در آن دانش بسيارمهم و سرنوشت‌ساز، كه آثار خود را بر تن و روان انسان‌ها باقي‌مي‌گذارد، پيشگيري‌نمايد. زيرا اخلاق بايد نگاهبان و نگاهدار دانش باشد، كه اگر اينچنين نباشد و اخلاق علمي رعايت نشود، همواره فاجعه در كمين خواهدبود.

دو فرمان پياپي

نكتة مهم و بسيارظريفي كه در آيه نهفته، اين است كه شيطان دو بار دستورمي‌دهد و در هر دستور نكته‌اي را ياداورمي‌شود؛ يعني دستور اول با دستور دوم تفاوت دارد و در اصل يك دستور دو مرحله‌اي صادركرده‌است: به‌ آنان دستور اكيد مي‌دهم؛ پس بايد ‹گوش‌هاي چهارپايان› را ببرند؛ و به آنان دستور اكيد مي‌دهم؛ پس بايد ‹تغيير‌دهند آفرينش خدا را›. يعني ابتدا فرمان مي‌دهد تا گوشهاي چهارپايان را ببرند و زمينه براي فرمان دوم مهيا شود،‌ تا آفرينش خدا را دگرگونه نمايند.
از اين گونه سخن گفتن چند نتيجه گرفته‌مي‌شود:
ـ مرحلة اول مي تواند بد نباشد؛ ولي زمينه‌اي است تا به دگرگوني در آفرينش خدا منجرشود. بنابر اين مرحلة اول مرحلة حساسي براي دانشمندان است؛ و بايد مراقب‌باشند تا كارهاي آنان در مرحلة اول، منجر به تحقق مرحلة دوم نشود.
ـ نكتة اساسي، در مرحلة دوم است كه تغيير آفرينش خداست، و اشكال كار نيز در همين‌جاست.
ـ اگر تغييري در آفرينش خداوند صورت‌گيرد، حتماً عملي شيطاني است. ولي مسأله اين‌است كه:
ـ درچه‌حالتي مي‌توان قاطعانه حكم صادر كرد كه تغييري در آفرينش خداوند صورت‌گرفته‌است؟
ـ آنچه مسلم‌است، اگر تغييري موجب هنجاري ثابت و هميشگي، و خلاف قوانين و سنت‌هاي الهي شود، مي‌توان آن را تغيير آفرينش خداوند به‌حساب‌آورد. بنابراين هرگاه تغييرات، موردي و موقتي، و همسو با اخلاق انساني باشد، نمي‌توان آن را دخالت در آفرينش خواند.
براي نمونه، هرگاه براي مداواي يك انسان ژن مولد بيماري او را درمان‌كنيم، اشكالي نبايد داشته‌باشد؛‌ ولي هرگاه كاري كنيم كه تمام فرزندان نسل آن شخص ديگرگونه‌شوند كه خداوند چنين نخواسته‌است، اين ‹تغيير آفرينش خداوند› است.

رابطة ميان لالة گوش و ژن

فضربنا علي آذانهم في‌الكهف سنين عدداً(كهف: 11)
دكتر محمدمهدي اصفهاني استاد دانشگاه علوم پزشكي دانشگاه تهران: «يعني ساليان درازي به گوش اينها زديم و اينها را خواب‌كرديم. بعضي‌ها گفته‌اند اين يك تعبير ادبي است؛ ولي ما را راضي نكرد؛ چرا كه قرآن اصراردارد بگويد به گوششان‌زديم؛ نه به سرشان و يا به گردنشان؛ بايد بين گوش و خواب ارتباطي باشد. چيني‌ها گوش را مانند جنين مي‌بينند كه داراي سروبدن است؛ لذا در گوش نقاطي را نامگذاري‌كرده‌اند؛ نقطه‌اي در گودي گوش است، به نام نقطة ريه يا lung 1 در اين قسمت سوزن مي‌گذارند و يك بي‌حسي‌هاي مختصري ايجادمي‌كنند. در دانشكدة‌توانبخشي يك دانشجويي در يك پايان‌نامه با عنوان ‹الكوتراپي› نشان‌داد كه با تحريك نقاطي از پشت گوش، مي‌توان خواب ايجادكرد. وقتي به پشت گوش دست‌‌بزنيم،‌ بتاآندروفين ترشح‌مي‌شود. من در كنگرة بين‌المللي تاريخ پزشكي، مقاله‌اي داشتم و اين موضوع را با عنوان ‹آرامگر كهف› ارائه دادم.(1)

نتيجه‌گيري از اين گفته‌ها:

ـ چيني‌ها گوش را سمبل جنين مي‌دانند كه مي‌دانيم ژن بيشترين تأثير را در ساختار و شكل‌گيري و نقل ويژگي‌هاي وراثتي جنين داراست.
ـ همان گونه كه يك دانشجو پايان‌نامة خود را به رابطة ميان لالة گوش و خواب اختصاص داده‌است، دانشمندان نيز چند سالي است كه ژن ‹ساعت خواب› را نيز شناسايي كرده‌ و گفته‌اند،‌ ويژگي اين ژن آن است كه هرگاه كسي بخواهد در ساعتي معين از خواب بيدارشود، همين ژن است كه او را برمي‌خيزاند، همان‌گونه كه كشاورزان همواره سر ساعت مقرر بيدارمي‌شدند، بدون اينكه از ساعت بهره‌گيري‌كنند.
ـ با توجه به نكات ديگري كه در سخن دكتر اصفهاني آمد، و با توجه به اينكه يك ضرب‌المثل ايراني(و شايد هم جهاني) مي‌گويد، اگر مي‌خواهي از خواب بيدارشوي به بالشت بسپار. و با توجه به اينكه بالش جايي است كه لالة گوش مستقيماً روي آن قرارمي‌گيرد، و با آن تماس دارد،
پس متوجه مي‌شويم كه تا چه اندازه ‹لالة گوش› و ‹ژن› رابطة تنگاتنگي با يكديگر دارند.

تغيير چگونه ممكن‌مي‌گردد؟

امروزه همة ما مي‌شنويم كه دانشمندان ژنتيك، هرروزه با دستيابي به شيوه‌هايي تازه و گوناگون؛ در ژن‌هاي گياهان، جانوران، و انسان‌ها، تغيير ايجادمي‌كنند، و گاهي هم مردم عادي مي‌گويند، اينها به ‌كار خدا هم كاردارند؛ و توي دستگاه آفرينش خدا هم دستكاري مي‌كنند. اين سخنان پيش از اين بيشتر شنيده‌مي‌شد؛ ولي اكنون چندسالي است با توجه به اينكه اين رشتة علمي پيشرفت‌كرده و در زمينة پزشكي، كشاورزي وگياه‌شناسي بهره‌ها و سود‌هايي، دستكم در ظاهر داشته‌است، كمتر اين سخنان را مي‌شنويم.
بنابراين، ‹بريدن گوش انعام› با توجه به اينكه ‹انعام› همان ‹كروموزوم› است، بيشتر مفهوم تغيير و دستكاري در ساختار كروموزوم را مي‌رساند. و اگر از دانشمندي ژنتيك‌دان بپرسيم شما براي تغييرهاي ژنتيكي(براي اصلاح‌نژاد يا درمان بيماري‌ها) چه‌كاري روي كروموزوم‌ها انجام‌مي‌دهيد(در انتهاي گفتار، نمونة آن خواهدآمد) پاسخ‌خواهندداد «چيزي شبيه به عمل‌جراحي. يعني يك يا چند ژن را از بدنة يك كروموزوم جدا، و يا آنها را درمان مي‌كنيم». كه اين موضوع با ‹بريدن لالة ‌گوش› همخواني بسياري دارد.
لالة گوش يك چهارپا، چون كوچكترين بخش از بدن اوست، و تابدار است، و بريدن آن ضرري به ديگر دستگاه‌هاي بدن او نمي‌رساند؛ بيشترين شباهت را به ژن دارد. اگر تصويري از ژن را ديده‌باشيد، متوجه‌مي‌شويد كه شكل يك ژن كاملاً شبه به لالة گوش است؛ زيرا هم تابدار است، و هم كوچكترين جزء يك كروموزوم است؛ و براي تغيير ژنتيكي، بايستي عمل‌جراحي(بريدن) ويژه‌اي روي ژنها انجام‌شود تا آنها را اصلاح و يا جدا‌كنند.
با اين توصيف، پيشنهادمي‌شود هرگاه ‹فرهنگستان‌زبان‌وادب فارسي› خواست براي ‹ژن› واژه‌اي بسازد شايسته‌است از فرهنگ قرآن بهره‌برده،‌ و واژة ‹لاله› را جايگزين‌كند.

آگاهي‌هاي علمي:

ـ بدن انسان حدود يكصدهزارميليارد سلول دارد.
ـ درون هر سلول يك هسته وجوددارد.(جدا از سلول‌هاي قرمز خون)
ـ هرهسته داراي 23 جفت كروموزوم است.
ـ از هر جفت كروموزوم، يكي از آن پدر، و ديگري از آن مادر است.
ـ هر كروموزوم از نوارهاي‌ نردباني‌شكل تابدار و فشرده‌اي پرشده‌است، كه دي. ان. آ. ناميده‌مي‌شوند.
ـ دي. ان آ. كوتاه‌شدة ‹دي‌اكسي‌ريبو نكلوئيك اسيد› است.
ـ ژن‌ها قطعه‌هاي كوچكي از دي. ان. آ. هستند كه دستور ساخت پروتئين‌ها را به‌‌همراه‌دارند.
ـ پروتئين‌ها پايه و زير‌بناي زندگي انسان‌ها و ديگرجانداران هستند.

دستاورد پژوهش‌هاي علمي و ديني پيرامون تغيير ژنتيكي

«رهاسازي بدون كنترل موجودات زندة اصلاح‌ژنتيكي‌شده، ممكن است تغييرات جبران‌ناپذيري در تعادل اكولوژيكي و ژنتيكي به‌وجودآورد. بنابراين لازم است كه براي به‌حداقل‌رساندن خطرات موجودات زندة اصلاح‌ژنتيكي‌شده بر سلامتي محيط زيست و انسان، كنترل وجودداشته‌باشد».
«مخاطرات احتمالي اين نوع گياهان،‌ به‌شرح زير هستند:
ـ خطر براي سلامتي بشر، شامل: حساسيت‌زايي، ‹انتقال افقي› ژن و مقاومت نسبت به آنتي‌بيوتيك‌ها، خوردن دي. ان. آ. خارجي، استفاده از پروموتر(پيش‌برنده) ويروس‌هاي گياهي، مانند موزائيك گل‌كلم و تغيير خواص تغذيه‌اي. انتقال افقي، يعني انتقال دي. ان. آ. از يك موجود به موجود ديگر، جدا از انتقال طبيعي والد به مولود است.
ـ خطر براي محيط‌زيست، شامل: خطر براي موجودات غيرهدف، مانند پروانة مونارك، ‌انتقال ژن از گياه اصلاح‌ژنتيكي‌شده به علف هرز،‌ مقاومت نسبت به آنتي‌بيوتيك،‌ واردشدن پروتئين‌هاي اصلاح‌شده به خاك.
ـ به‌هم‌خوردن كشاورزي سنتي و روش‌هاي توليد غذا در كشورهاي درحال‌توسعه،‌ شامل: انتقال ژن از يك گياه به گياه ديگر».(2)
‹همانند‌سازي›(كلونينگ) كه حد اعلاي دستكاري در ژن‌ها و تغيير آفرينش خداوند است، موجب گفت‌وگوهاي فراواني ميان انديشمندان دين و دانش شده‌است؛ كه به‌ برخي از آنها مي‌پردازيم:

ديدگاه‌هاي اهل دين:

الف ـ كليساي جهاني، همانند‌سازي را پيامد باوري وحشيانه‌خواند كه فاقد اصول اخلاقي و انساني‌است.‌
ب ـ كاربرد جداسازي ‹بلاستومر› جهت پرورش گوسفند در جهان اسلام مورد بهره‌برداري قرارگرفته‌است.
ج ـ مفتي مصر، دكتر نصر فريد واصل، در قاهره به‌صراحت اعلام‌كرده‌است كه امكان تكثير انسان به‌عنوان يك عمل كفراميز و كردار غيراخلاقي مي‌بايست توسط دولت مهار‌شود.
د ـ يوسف القراداوي يكي از فقهاي اصول‌گراي مصر زماني كه از او پرسيده‌شد آيا همانند‌سازي دخالت در آفرينش يا زيرسؤال‌بردن ارادة حق‌تعالي است؟ قاطعانه گفت: «نه. هيچ‌كس نمي‌تواند ارادة خداوند را زير‌سؤال‌ببرد و يا با آن مقابله‌كند. بنابراين اگر اين موضوع به‌نتيجة‌ مطلوب رسيده‌باشد، پس مطمئناً زير ارادة پروردگار است. هيچ‌چيز خلق نمي‌شود، مگر آنكه ارادة خدا بر خلق آن باشد. مادامي كه بشر به اين كار ادامه‌مي‌دهد، اين خواست و ارادة الهي است».

ياداوري چند نكته، پيرامون اظهار نظر اين فقيه مصري:

پاسخ وي نوعي مغالطه‌است. خداوند راه درست و نادرست را با آيات خود نشان‌داده‌است. اگر انساني راه كج و نادرست را انتخاب‌كرد، نبايد بگوييم خداخواسته كه او اين راه را انتخاب‌كرده‌است.(در اين صورت جبر مطلق بر جهان حاكم است.) البته خداوند مي‌تواند از هركاري پيشگيري‌كند؛ ولي در سنت او نيست كه چنين‌كاري كند. يعني ‹ علم و قدرت› او مانع از اجراي ‹سنت› او نمي‌شود:
فلن تجد لسنه‌الله تبديلاً و لن تجد لسنه‌الله تحويلاً(فاطر: 43 ،احزاب: 62 و اسراء: 77
از سوي ديگر نيز تعبير اين فقيه، با گفتة قرآن منافات دارد؛ زيرا همان‌گونه كه در بالا آمد، شيطان گفته‌است امرمي‌كنم كه خلق خدا را تغييردهند. پس تغيير آفرينش خداوند، به‌گفتة خود قرآن، امري شيطاني است؛ و نمي‌تواند مجوز الهي داشته‌باشد؛ و خداوند هم نگفته كه مانع از انجام آن مي‌شوم.
هـ ـ سيد سعيد حكيم، هرچند مخالف تلقيح مصنوعي است، و آن را با حكم احتياط واجب ردمي‌كند، ولي مدعي است در اسلام دليلي بر حصر توليدمثل از راه طبيعي نداريم. او سوء استفاده از نتايج اين علم(ژنتيك) را حرام‌مي‌داند و معتقداست هر علمي كه از آن سوء‌استفاده‌شود، حرام‌خواهدبود.
و ـ محمدحسين فضل‌الله نيز بر جواز اصل قضيه تأكيددارد، چون معتقد است كه اين قضيه، آفريدن از عدم نيست.
ز ـ آيت‌الله منتظري در پاسخ به سؤالي در اين زمينه: اگر موجب كمال جسمي يا روحي در انسان شود و از روش‌هاي شرعي استفاده‌شود،‌ اشكالي ندارد، ولي اگر موجب تغييراتي بشود كه نتيجة آن معلوم نيست و شايد نقص ايجادكند، محل اشكال است.(3)

ديدگاه‌هاي اهل دانش:

الف ـ از آنجا كه تنوع ژنتيكي و گوناگوني نژادهاي انساني دليل اصلي مقاومت نوع‌بشر در برابر بيماري‌هاست، همانند‌سازي، نژاد انساني را ضعيف‌كرده، و يك بيماري فراگير ممكن 0است زندگي كل بشريت را نابودكند.
در اين زمينه، آية قرآن چنين است: و من‌آياته خلق‌السّموات والارض واختلاف السنتكم‌ و الوانكم ‌ان ‌في ‌ذلك‌ لايات للعالمين. (روم: 22)
ترجمه: از نشانه‌هاي او،‌ آفرينش كيهان و اختلاف‌ زبان‌ها و رنگ‌هاي پوست شماست، همانا در اين تفاوت‌گذاري نشانه‌هايي براي دانشمندان است.
ب ـ شايد خطرناك‌ترين زيان اجتماعي همانند‌سازي، شكل‌گيري برده‌داري نوين باشد. يعني بهره‌برداري از انسان‌هايي كه ممكن است به‌وجودبيايند، تا به انبار وسايل يدكي در اختيار صاحبان ثروت قرارگيرند.
ج ـ بايد مراقب‌بود تا همانند‌سازي براي افزايش و يا كاهش تركيب نژادي خاص، و يا جانشيني يك جنس نسبت به جنس ديگر مورد بهره‌برداري قرارنگيرد.
در اين زمينه، آية قرآن چنين است: ومن آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم موده و رحمه ان في ذلك لايات لقوم يتفكرون(روم: 21)
د ـ ايجاد ژن‌درماني و علاج بيماري‌هاي ديرعلاج در ساية به‌ثمررسيدن اين دانش ممكن مي‌گردد.
هـ ـ كاربرد ديگر اين دانش نجات نسل حيوانات درحال انقراض است.
و ـ دكتر ‹فروزندة محبوبي› كارويژة سيتوژنتيك ملكولي پزشكي: ژن مورد نظرمان را از سلول يك موجود زنده،‌ جدا‌مي‌كنيم؛ و آن را در درون يك سلول ديگر جاي‌مي‌دهيم.(اينجاست كه ‹بريدن گوش› معني خود را بازمي‌يابد ـ نگارنده) براي مثال ژن توليد شير در گاو را جدا‌مي‌كنيم و آن را در سلول يك مخمر تك‌سلولي فعال‌مي‌كنيم. در نتيجه براي توليد شير، نيازي به نگهداري حيوان بزرگي با جثة گاو نيست. يك تك‌سلولي كوچك كار ترشح شير را انجام‌خواهدداد. اين روند در صنايع غذايي انقلاب بزرگي ايجادمي‌كند.(4)

آخرين دستكاري‌‌ در دستگاه آفرينش

گروهي از محققان آمريكايي درمورد امكان به‌وجودآمدن ميمون‌هايي با مغزي مشابه مغز انسان‌ها، در پي آزمايش‌هاي ژنتيكي جديد، هشداردادند. آزمايش‌هاي ژنتيكي پيچيده و جديدي در جريان است كه طي آنها سلول‌هاي مغز انسان به جنين ميمون تزريق‌مي‌شود، تا نتايج آن مورد بررسي قرارگيرد؛ و اين عمل نگراني برخي كارشناسان را برانگيخته‌است. كميتة بلندپايه‌اي از دانشمندان و حقوقدانان آمريكايي به‌تازگي با اعلام خبر فوق، خواستار اعمال محدوديت، در زمينة انجام چنين آزمايش‌هايي شده‌است؛ و متذكرشده كه نتايج اين قبيل آزمايش‌ها قابل پيش‌بيني نيست و مي‌تواند موجب تولد ميمون‌هايي با هوشي بسيارفراتر از هوش حيوانات عادي شود. در چنين آزمايش‌هايي سلول‌ها، بافت‌ها، و دي. ان. آ. ميمون‌ها و انسان‌ها با يكديگر تركيب‌مي‌شوند. اين كميته آمريكايي، متشكل از زيست‌شناسان، عصب‌شناسان، فيلسوفان، طرفداران حقوق حيوانات و حقوق‌دانان، حدود چهل سال پيش و به منظور كنترل آزمايش‌هاي ژنتيكي مربوط به انسان‌ها روي ميمون‌ها تأسيس شده‌است. به گفتة دكتر ‹روث فيدن› قائم‌مقام اين كميته، اگر دانش در چنين مسيرهايي حركت‌كند، مشكلات اخلاقي زيادي درپيش‌رو خواهدبود.(5)

بازگشت‌ها:

1. گفت‌وگوهاي قرآني ـ گزيدة نشست‌ها و سخنراني‌هاي سراي قرآن و انديشه در يازدهمين نمايشگاه بين‌المللي قرآن كريم، گرداوري سيد مهدي برومند، ص: 281
2. شرق: 18/3/84 ص علم
3. به نقل از پايگاه اينترنتي آيت‌الله منتظري
4. نقل‌قول‌هاي علمي و ديني، برگرفته از مقالة تأليفي آقاي ‹علي فضل‌اللهي› مندرج در يكي از پايگاه‌هاي اينترنتي در پيرامون ‹كلونينگ› است.
5. شرق: 26/4/84 ص علم


 
جمعه 21 مهر 1391  6:07 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بز

بز

واژه «مَعْز» به معناى بز در قرآن فقط يك بار (انعام/ 6‌، 143) به كار رفته است؛ اما واژه «غَنَم» به معناى گوسفند كه شامل بز نيز مى‌شود[63] در سه جاى قرآن به كار رفته، و همين‌طور در آيات فراوانى در ضمن واژه «اَنعام»* (بز، ميش، گاو و شتر) به بز و فوايد آن اشاره شده است؛ همچنين بز از موارد قربانى است كه در قرآن با واژه‌هاى «هَدْى» و «نُسُك» (بقره/2، 196) به آن اشاره شده است. (‌=>‌قربانى)
قرآن ضمن تصريح به حلال بودن گوشت بز (انعام/ 6‌، 143) آن را در كنار چارپايان ديگر، از‌نعمتهاى بزرگ و پرفايده خداوند شمرده (غافر/40، 79 ـ 80) و توجه به آنها را موجب پى‌بردن به تدبير الهى دانسته است. (مؤمنون/23،21)
[64]
بز، قبل از ظهور اسلام در بين عربهاى حجاز مورد توجه بوده و بر اثر فوايد گوناگونى كه براى آنان داشت به عنوان يكى از اركان اقتصادى جامعه محسوب مى‌شد. از گوشت و پيه بز براى خوردن، از شير آن براى نوشيدن و ساختن پنير، كره، ماست و ...، از موى آن براى ساختن وسايل خانه و لباس و بالاخره از پوست آن براى ساختن چادر صحرايى، نيام شمشير، مشك آب، دلو، سفره طعام، خورجين و ... استفاده مى‌شد[65]، افزون بر اين برخى به مطالعه در فوايد پزشكى اين حيوان پرداخته و براى هريك از اجزاى بز خواصى معرفى كرده‌اند كه موجب حفظ سلامت انسان يا شفاى برخى امراض وى مى‌گردد.[66]چون بز نسبت به ميش هم علف كمترى مى‌خورد و هم شير و پيه بيشترى دارد[67] بيابان‌نشينان به نگهدارى و پرورش آن علاقه بيشترى داشتند.

احكام فقهى بز:

1. در دوران جاهليت، عربها به تقليد از پدرانشان، احكام خاصى براى بعضى از حيوانات و از جمله بز قرار داده و آن احكام را به خداوند نسبت مى‌دادند (مائده/ 5‌، 103؛ انعام/6‌، 138) و در نتيجه آن احكام، گاهى خوردن گوشت برخى چارپايان حلال گوشت را حرام مى‌دانستند. خداوند ضمن باطل دانستن اين احكام، اعتقاد به آنها را جاهلانه شمرده و صدور آنها از طرف خويش را نفى كرده است: «و مِنَ الاَنعـمِ حَمولَةً وفَرشـًا كُلوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ... ثَمـنِيَةَ اَزوج مِنَ الضَّأنِ اثنَينِ ومِنَ المَعزِ اثنَينِ قُل ءالذَّكَرَينِ حَرَّمَ اَمِ الاُنثَيَينِ اَمَّا اشتَمَلَت عَلَيهِ اَرحامُ الاُنثَيَينِ نَبِّـونى بِعِلم اِن كُنتُم صـدِقين * ومِنَ الاِبِلِ اثنَينِ و مِنَ البَقَرِ اثنَينِ...» . (انعام/6‌، 142 ـ 144) بسيارى از مفسران مراد از واژه «فَرشاً» را كه كنايه از حيوانات كوچك و غير باركش است يا همان بز و ميش دانسته يا حداقل بز و ميش را از مصاديق آن به حساب آورده‌اند.[68] در اين صورت دو آيه بعدى تفصيل «حَمولَةً و فَرشاً» خواهد بود.
در اين دو آيه به شمارش چارپايان حلال گوشت، تحت 4 عنوان ميش، بز، شتر، و گاو پرداخته شده و مجموع آنها به عنوان 8 زوج معرفى شده است. كلمه «زوج» در زبان عربى به دو صورت به كار مى‌رود: الف. به هر يك از نر و ماده به تنهايى يك زوج گفته مى‌شود كه در نتيجه مجموع نر و ماده دو زوج مى‌شوند، زيرا نر، زوجِ ماده و ماده، زوجِ نر است. ب. به مجموع نر و ماده، يك زوج گفته مى‌شود.
[69]
مفسران گفته‌اند كه مراد از «... و مِنَ المَعزِ اثنَينِ...» همانند ديگر موارد مذكور در آيه (ميش، شتر و گاو) بز نر و بز ماده است[70]، بنابراين كلمه «زوج» در آيه به معناى نخست به كار رفته و مراد از 8 زوج، 8 فرد است؛ اما در روايتى از امام‌صادق(عليه السلام)در ذيل اين آيه منظور از «...ومِنَ المَعزِ اثنَينِ...» بز اهلى و بز وحشى دانسته شده[71] و در اين صورت كلمه «زوج» در آيه به معناى دوم به كار رفته است، زيرا بز نر و مادّه اهلى يك زوج، و بز نر و ماده وحشى يك زوج بوده و مجموع آنها دو زوج مى‌شود. در اين صورت 8 زوج مذكور در آيه شامل 16 فرد خواهد بود.[72]
2. در دوران جاهليت، خوردن جنين چارپايان را در صورتى كه زنده به دنيا مى‌آمد براى مردان حلال و براى زنان حرام مى‌دانستند؛ ولى اگر مرده به دنيا مى‌آمد، هم براى مردان و هم براى زنان حلال مى‌دانستند: «و‌قالوا ما فى بُطونِ هـذِهِ الاَنعـمِ خالِصَةٌ لِذُكورِنا ومُحَرَّمٌ عَلى اَزوجِنا واِن يَكُن مَيتَةً فَهُم فيهِ شُرَكاءُ...» (انعام/6‌، 139)، ازاين‌رو خداوند پس از بيان حليت گوشت چارپايان براى زدودن هر نوع شبهه‌اى، به حلال‌بودن جنين آنها نيز تصريح مى‌فرمايد: «اَمَّا‌اشتَمَلَت عَلَيهِ اَرحامُ الاُنثَيَينِ...» .(انعام/ 6‌، 143)
3. گرچه خوردن پيه بز و ديگر چارپايان در اصل حلال است؛ اما خداوند مقدارى از پيه آنها را بر يهوديان حرام فرموده بود: «و مِنَ البَقَرِ والغَنَمِ حَرَّمنا عَلَيهِم شُحومَهُما اِلاّ ما حَمَلَت ظُهورُهُما اَوِ الحَوايا اَو مَا اختَلَطَ بِعَظم» . (انعام/6‌،146) علت اين تحريم، بعضى از گناهان بنى‌اسرائيل بود: «ذلِكَ جَزَينـهُم بِبَغيِهِم» . (انعام/6‌،146)
4. يكى از واجبات حجّ، قربانى كردن است: «فَمَن تَمَتَّعَ بِالعُمرَةِ اِلَى الحَجِّ فَمَا استَيسَرَ مِنَ الهَدىِ» . (بقره/2،196) براى قربانى كه در قرآن با واژه «هَدْى» به آن اشاره شده مى‌توان هر يك از چارپايان مذكور (ميش، بز، گاو و شتر) را برگزيد، گرچه فقها بهترين قربانى را شتر و سپس گاو دانسته‌اند. بز قربانى بايد داراى شرايطى مانند سلامت جسمانى و ورود به سن دو سالگى بوده، مستحب است نر و فربه باشد.
[73]

فوايد بز:

خداوند، بز و چارپايان ديگر را داراى فوايد و منافع فراوانى براى انسان مى‌داند: «و اِنَّ لَكُم فِى الاَنعـمِ لَعِبرَةً» . (مؤمنون/ 23، 21) در برخى آثار تلاش براى شمارش فوايد و خصوصيات گوناگون اين حيوان ديده مى‌شود.[74]
همچنين توجه به نعمتهاى خداوند از قبيل چارپايان، انسان را به سوى تقوا و اطاعت از او سوق مى‌دهد. «واتَّقُوا الَّذى اَمَدَّكُم بِما تَعلَمون * اَمَدَّكُم بِاَنعـم وبَنين» . (شعراء/26، 132 ـ 133) از جمله فوايد بز كه در قرآن به آنها تصريح شده عبارت است از: استفاده از گوشت و پيه بز براى خوردن: «... و مِنها تَأكُلون» (نحل/16،5)، استفاده از شير آن براى نوشيدن: «... نُسقيكُم مِمّا فى بُطونِها...» (مؤمنون/ 23، 21)، استفاده از پوست آن براى ساختن خيمه صحرايى: «... و جَعَلَ لَكُم مِن جُلودِ الاَنعـمِ بُيوتـًا تَستَخِفّونَها يَومَ ظَعنِكُم ويَومَ اِقامَتِكُم...» (نحل/16، 80) و استفاده از موى بز براى ساختن وسايل منزل و لباس: «... و اَشعارِها اَثـثـًا و مَتـعـًا اِلى حين» . (نحل/ 16، 70)

منابع

التبيان فى تفسير القرآن؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ حيات الحيوان الكبرى؛ روض‌الجنان و روح الجنان؛ زادالمسير فى علم التفسير؛ سلسلة الينابيع الفقهيه؛ عجائب المخلوقات و‌الحيوانات و غرائب‌الموجودات؛ الكافى؛ كتاب الحيوان؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ الميزان فى تفسيرالقرآن.
احمد جمالى




[63]. مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌581‌؛ حياة الحيوان، ج‌2، ص‌148.
[64]. الميزان، ج‌15، ص‌23.
[65]. الحيوان، ج‌5‌، ص‌485‌ـ‌486.
[66]. حياة الحيوان، ج‌2، ص‌148؛ عجائب المخلوقات، ج‌2، ص‌406.
[67]. الحيوان، ج‌5‌، ص‌476، 488؛ حياة الحيوان، ج‌2، ص‌148.
[68]. جامع‌البيان، مج‌5‌، ج‌8‌، ص‌85‌؛ التبيان، ج‌4، ص‌297؛ تفسير‌قرطبى، ج‌7، ص‌74.
[69]. تفسير قرطبى، ج‌7، ص‌75.
[70]. جامع‌البيان، مج5‌، ج8‌، ص‌86‌ـ‌87‌؛ مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌181؛ زادالمسير، ج‌3، ص‌138.
[71]. الكافى، ج‌8‌، ص‌226.
[72]. روض الجنان، ج‌8‌، ص‌68‌.
[73]. سلسلة الينابيع، ج‌30، ص‌442‌ـ‌444، «الدروس».
[74]
. حياة‌الحيوان، ج‌2، ص‌148؛ عجائب المخلوقات، ج‌2، ص‌405.

 

جمعه 21 مهر 1391  6:08 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها