0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

معناشناسی نوین از واژه شیطان

معناشناسی نوین از واژه شیطان

انسيه عسگري


چکیده:

واژه «شیطان» که به دفعات در قرآن کریم آمده است، از پیدایش لفظ تا کسب مفهوم قرآنی اش تطور قابل ملاحظه ای داشته است. با معناشناسی این واژه به روش تاریخی، معلوم می شود بر خلاف تصور اکثر اهل لغت، لفظ «شیطان» اشتقاقی از ریشه «شطن» به معنی دور شد یا «شیط» به معنی سوخت و هلاک شد، نیست، بلکه در پیدایش این کلمه و حتی تطور معنای آن تا مفهوم قرآنی ا ش انتقال معانی حسی مقدم بوده است. اما در بخش معناشناسی توصیفی، با رجوع به خود آیات قرآن و کنار هم چیدن لغات متحد الموضوع و هم جوار با این واژه، مفهوم قرآنی شیطان حاصل می گردد.

کلید واژه ها:

شیطان / ابلیس / معناشناسی

طرح مسئله

هر واژه نمود یک تحول اجتماعی است؛ نمودی از احوالات مشترک افراد یک جامعه در مراحل مختلف حیات آن جامعه، و چون عوامل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی که در بنای حیات اجتماعی مؤثرند، تحول دائم دارند، معانی واژه ها نیز دائماً در تحول اند. واژگان قرآنی هم از این قاعده مستثنا نیستند.
از آنجا که معناشناسی لغات قرآن یکی از ابزارهای لازم در دستیابی به تفسیر صحیح آیات آن است، ازاین رو اهل فن از همان سده های نخست، تلاش و کوشش درخوری برای یافتن معنای واژه های به کار رفته در قرآن نموده اند که تحقیق و کاوش در این فن هنوز هم ادامه دارد. ایشان برای دست یافتن بدین هدف از روش های متعددی بهره جسته اند، اما در نوشته حاضر با رویکردی متفاوت و نو به معناشناسی لغات قرآنی پرداخته شده است. در این روش معناشناسی یک واژه طی دو مرحله انجام می گردد. در مرحله نخست، چگونگی زایش و سپس تطور یک واژه در طول زمان بررسی می گردد، که آن را معناشناسی تاریخی می نامیم. برای تحقق این امر، کتب لغت بر اساس اولویت قدمت تاریخی مورد بررسی قرار می گیرد. اما مرحله دوم، معناشناسی توصیفی واژه است، بدین ترتیب که در موارد کاربرد واژه در قرآن، کلمات هم جوار با آن از قبیل مترادف ها، متضادها و نیز آثار و لوازمی که بدان واژه اختصاص یافته است، تدبر می شود که در نهایت تصویر روشنی از معنای آن لغت در آیات قرآن کریم ارائه می گردد.
در تحقیق حاضر با توجه به روشی که بیان شد، واژه «شیطان» مورد بحث و بررسی قرار می گیرد و معنای آن طی دو مرحله تاریخی و توصیفی ارائه می شود.

معناشناسی تاریخی

در این بخش با تکیه بر قدیمی ترین کتب لغت زبان عربی، ابتدا اصل و ریشه واژه را یافته، سپس چگونگی تطور معنایی آن را تا عصر نزول قرآن بررسی می کنیم.

۱. مبدأ پیدایش واژه «شیطان»

در میان اهل لغت درباره پیدایش لفظ «شیطان» اتفاق نظر وجود ندارد؛ برخی آن را واژه ای اصیل در زبان عربی می دانند و عده ای دیگر آن را جزء واژه های دخیل محسوب نموده اند. بیشتر لغت شناسان عرب تلاش کرده اند «شیطان» را اصیل نشان دهند.
در میان خاورشناسان هم درباره پیدایش این لغت اتفاق نظر وجود ندارد؛ برخی آن را واژه ای کهن دانسته اند و عده ای دیگر آن را دخیل می پندارند. در این قسمت برای روشن شدن مبدأ پیدایش این لغت، به بررسی و نقد یک یک آرای فوق می پردازیم.

 

الف) «شیطان» واژه ای اصیل

زبان شناسان و صاحبنظران بسیاری بر این باورند که واژه «شیطان» عربی و اصیل است، اما در چگونگی پیدایش یا اشتقاق آن از کلمات دیگر اتفاق نظر ندارند. برخی آن را برگرفته از ریشه «شطن» دانسته اند و گروهی آن را مشتق از ریشه «شیط» می دانند. نظریات نادری هم در این میان موجود است. از آن جمله دیدگاه سیبویه است که قائل به هر دو ریشه است. او در یک جا از کتابش «شیطان» را از «شطن» و در جای دیگر کتابش آن را از «شیط» معرفی می کند (طریحی، ۶/۲۷۲). نیز برخی بر آن شده اند که این واژه از «شیطن، تشیطن» مشتق شده است (شرتونی، ۱/۵۹۲). در این تحقیق به بررسی دیدگاه های مشهور (چگونگی اشتقاق لفظ شیطان از دو ریشه شطن و شیط) می پردازیم.

 

۱. ریشه شیطان «شطن» است

«خلیل» واژه شیطان را از مصدر «شطن» به معنای دور شدن می داند. وی می گوید:
«شطنْ، ریسمان طویل است و نیز به اسبی که از صاحبش نافرمانی می کند اطلاق می شود، بر این وجه که گویی در طول یک ریسمان در حرکت است. غزوه شطون یعنی کارزار طولانی. «نویً شطون» و «نیّه شطون» به معنی آرزوهای طولانی و دراز است و شیطان هم بر وزن فیعال از همین معناست و وجه تسمیه اش دوری از حق و سرکشی است، از همین رو هر متمردی از جن و انس شیطان نامیده می شود.» (خلیل، ۲/۹۱۷)
وی همچنین شعر «رؤبه» را به عنوان شاهد در تأیید معنایی که نموده، می آورد:
و فی أخادید الشیاط المشّن *** شافٍ لبغی الکلب المشیطن
آثار خراش تازیانه شفایی است برای زخم چرکین سگ ولگرد و دور افتاده.
«ابن فارس» هم معنای اصلی شطن را دور شدن می داند. وی می نویسد:
«شطنت الدار یعنی خانه دور است. همین معنا در شعر نابغه به کار رفته است:
نات بسعاد عنک نوّی شطون *** فبانت و الفؤاد بها رهین
«بئر شطون» یعنی چاه عمیق، از همین رو به ریسمان «شطن» گفته اند. وجه تسمیه شیطان از این باب دوری از حق و سرکشی است.
جریر گفته:
ایام یدعوننی الشیطان من غزلی *** و هنّ یهویننی إذ کنت شیطاناً
روزگاری هنگامی که سرکش و متکبر بودم، شیطان مرا به عاشقی فرا خواند.
همچنین در اشتقاق «شیطان» از شطن، قول امیه درباره حضرت سلیمان قابل استشهاد است. وی گفته:
ایما شاطن عصاه عکاه *** و رماه فی القید و الاغلال
هر شیطانی که نافرمانی اش را می کرد، در بند می کشید.
در این بیت، واژه شاطن بر وزن فاعل به کار رفته، لذا نون حرف اصلی محسوب می شود، ازاین رو شیطان هم بر وزن فیعال است. نیز به کار رفتن شاطن در حدیث «کل شاطن فی النار» دلیل دیگری بر این مدعاست.» (ابن فارس، ۱/۶۱۱)
در لسان العرب جمع شطن به معنای ریسمان را اشطان معرفی می کند و شاهد مثال آن را شعری از عنتره می آورد:
یدعون عنتر و الرماح کانها *** اشطان بئر فی لبان الادهم (ابن منظور،۱۳/۲۳۸)
وی همچنین می گوید:
«شطن ریسمانی است که به دلو چاه بسته شده و مشاطن کسی است که از چاه با دو ریسمان دلو آب می کشد. و شاهد مثال آن شعری از ذوالرمه است که چنین گفته:
و نشوان من طول نعاس کانه *** بحبلین فی شطونه یتطوح
و شاهد مثال دیگر شعر طرماح است که گفته:
اخو قنص یهفو کان سراته *** ورجلیه سلم بین حبلی مشاطن
که در هر دو شعر منظور از مشطونه و مشاطن دو ریسمان دلو است که از آن آب می کشند. و «شطون من الابار» چاهی است که با دو ریسمان از دو طرفش آب می کشند که بالای چاه گشاد و پایین آن تنگ است.» (همان)

 

۲. شیطان از ریشه «شیط» است

در مفردات آمده است:
«گفته اند «شیطان» از شاط یشیط است، بدین معنا که از خشم سوخت و آیه (وَخَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ)(الرحمن/۱۵) بر این معناست.» (راغب،/۲۶۱)
همچنین در حدیث آمده است که «أعُوذ بِکَ مِنْ شرّ الشیطان وَ فُتونه و شَیاطِه و شجونه.» (ابن منظور، ۷/۳۲۹)
افرادی که ریشه شیطان را «شاط» می دانند، همه با نظر راغب در معنای آن موافق نیستند. برخی آن را به معنی هلاک شدن، بعضی از بین رفتن و عده ای به معنی باطل شدن می دانند (زبیدی، ۱۰/۳۱۷). و گفته اند: اگر «شیطان» از شاط، یشیط به معنی سوختن باشد، از باب حقیقت است، ولی اگر از شیط به معنی از بین رفتن و باطل شدن و هلاکت باشد، از باب مجاز است. (همان)
قائلین به این ریشه قرائت حسن بصری، اعمش، سعیدبن جبیر و ... را دلیل آورده اند که آنها قرائت می کرده اند: «وما تتنزلت به الشیاطون» (شعراء/۲۱۰). (همان)
«بروکلمان» با توجه به صیغه های «هیصار» (شکسته، دریده)، «هیذار» (پرگو، یاوه سرا)، «هیذام» (شجاعانه) نتیجه گرفته است شیطان از «شاط، یشیط» بر وزن فیعال است. (جفری، /۲۸۱)

 

ب) «شیطان» واژه ای دخیل

عده ای شیطان را برگرفته از لغت عبری «هاشتطین» به معنی مخالفت و دشمنی دانسته اند و برخی نیز آن را از لفظ سریانی اش می دانند (خزائلی، /۷۸). همچنین کلمه شیطان به «تیتان» یونانیان شباهت دارد (دهخدا، ۱۰/۱۴۷۰۶). در قاموس کتاب مقدس آمده است: «شیطان ترجمه لفظ یونانی دیاپولس می باشد که به معنی سخن چین است و آن را اپلیون به معنی هلاک کننده نیز می گویند.» (هاکس، /۵۴۷).
از آیات قرآن معلوم می شود آسمان ها از شیاطین محفوظ اند و آنها نمی توانند آواز ملأ اعلی را بشنوند و اگر بخواهند استراق سمع کنند، با شهاب ثاقب رانده می شوند (حجر/۱۹؛ صافات/۷؛ ملک/۵) و چون یونانیان نسبت به تیتان ها که دشمن خدایان المپ بوده اند، همین عقیده را اظهار می داشته اند (خزائلی، /۷۹)، شاید برخی را بدین تصور سوق داده که این واژه از زبان های دیگر وارد زبان عربی شده است که در بخش های پیش رو به بررسی آن خواهیم پرداخت.

بررسی آراء و نتیجه گیری

باید گفت اگر شیطان از «شاط، یشیط» و بر وزن فعلان بود، می بایست جمع آن «شِیاط» یا «شُیاطی» می-شد، همچون غضبان: غضاب، سکران: سکاری (موسوی احمدآبادی، /۱۱). در حالی که در متون ادبی به ندرت واژه شیطان بر اوزان نامبرده جمع بسته شده است. ازاین رو می بینیم که از دو ریشه شطن و شیط، اکثریت قول نخست را ترجیح داده اند (خلیل، ابن فارس، ابن منظور).
اما اشتقاق «شیطان» از شطن به معنی دور شدن را هم به سختی می توان پذیرفت، زیرا این نحوه اشتقاق ناشی از برداشتی انتزاعی است و سرکشی و دوری از حق به عنوان وجه اشتقاق، مفهومی غیر حسی است و همان طور که گذشت، در تعیین نحوه زایش لغات همیشه معانی حسی بر مفاهیم انتزاعی تقدم دارند.
دخیل بودن این واژه را هم نمی توان پذیرفت، چون شواهد بسیاری وجود دارد که حاکی از به کار رفتن این لفظ در ادبیات کهن عرب می باشد. از جمله آنکه عرب برخی از مردانشان را که دارای اوصافی همچون جمال، قدرت و توان بی نظیر بودند، شیطان نامیده اند. این اسامی از آن جمله اند: شیطان بن مدلج از بنی جشم، شیطان بن الحکم، شیطان بن بکر بن عوف از اجداد علقمه (ابو عوده، /۴۷۵) و الحارث بن فروه بن الشیطان. (ابن اثیر، ۱/۴۱۰)
همچنین این لفظ نام برخی از قبایل کهن عرب بوده است، از جمله نام قبیله ای از قبایل بنی تمیم (حموی، ۳/۳۸۴) و نیز کنده (ابوعوده، /۴۷۵)، «بنو شیطان» بوده است.
همچنین این لفظ در ادبیات کهن عرب به مار اطلاق می شده است. نمونه هایی از این کاربرد در اشعار دوره جاهلی مشاهده می شود:
مردی همسرش را این طور سرزنش می کند:
عنجرد تحلف حین أحلف *** کمثل شیطان الحماط أعرف
زن بدزبانی که مانند مار تاجدار بیابان حماط است، هرگاه من سوگند می خورم، او نیز سوگند می خورد.
شاعری ناقه اش را این طور توصیف می کند:
تلاعب مثنی حضرمی کأنّه *** تعمّج شیطان بذی خروع قفر (همان)
آنان (عنان ها) بر پشت شتر حضرموتی همچون پیچ و تاب خوردن مارها در بیابانی که گیاه خروع در آن روییده باشد، به خود می پیچند.
از بررسی شواهد، در بخش بعد بدین نتیجه خواهیم رسید که مفهوم قرآنی شیطان نیز از معنای مار منقول گردیده است، اما پیش از آن بر اساس بحثی که در مقدمه درباره تقدم معانی حسی، جزئی و پیرامونی بر معانی متقابل آنها گذشت، چگونگی اطلاق شیطان به مار را بررسی می کنیم.
گفته شد که عرب ابتدا به ریسمانی که با آن از چاه آب می کشیدند، شطن می گفتند، سپس این معنا تعمیم یافته و به هر ریسمان یا موردی که در ظاهر مشابه آن بود، شطن اطلاق می شده است. در این اطلاق ها گاهی اشتقاق هم صورت گرفته و شطن با افزوده شدن یک یا چند حرف به واژه ای دیگر تبدیل شده است. از جمله این اشتقاقات لفظ شیطان است که به مار اطلاق شده و وجه تسمیه آن با ریسمان، اولاً طولانی بودن اندازه آن است، و ثانیاً اینکه ریسمان چاه برای اینکه پاره نشود، آن را پیچ می دادند و گره های زیادی به آن می زدند و مار نیز چون به دور خود حلقه می زده و معمولاً طول درازی دارد، بدین لفظ یاد می شد.
از شواهد دیگری که می توان نام برد، آن است که در متون قدیم به علامت و نشانه ای که در قسمت بالای سرین شتر، از ران تا غوزک پایش به صورت مارپیچ می گذراندند، شیطان گفته می شد. شاهد دیگر آنکه درباره معنای شیطان در آیه (کَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّیَاطِینِ)(صافات/۶۵) گفته شده: یعنی گویی ماری سبک اندام است و یا مقصود پلیدان از پریان است که به خاطر زشتی، تصورش بدان تشبیه شده است. (راغب، /۷۸)

۲. تطور معنای واژه «شیطان»

در نظر سامیان، مار با جهان بالا ارتباط داشته است (خزائلی، /۷۸). از سوی دیگر چون در میان اعراب باستانی از چند قبیله توتمی، مانند بنوحیّه که در سال های نخستین آغاز اسلام طبقه حاکم بر طیّ بودند، و بنوافعی و بنوخش که از شاخه های قبیله اوس اند، نام برده شده است، چنین بر می آید که مار نیز یک توتم۱ قدیم سامی بوده است. به احتمال قوی به کار گرفتن لفظ «شیطان» به عنوان اسم خاص برای افراد و قبایل هم ریشه توتمی داشته است. (جفری، /۲۸۲). به عبارت دیگر، کاربرد لفظ شیطان به معنای مار در شواهد گفته شده حاکی از نوعی ارتباط مار (شیطان) با جهان بالا، قوای فوق طبیعی، دیوها و غول هاست. می بینیم کاربرد «شیطان» در قرآن در معنای ارواح خبیثه ـ به ویژه آنجا که معادل جن است ـ با استعمال آن در شعر کهن عرب، یعنی با ارتباط قدیمی مار با غول ها و اجنّه سازگار است. (همان، /۲۸۳)
از شواهد دیگر چنین ارتباطی آن است که عرب معتقد بود هر شاعری شیطانی دارد که الفاظ و معانی را بدو القا می کند و حتی شیطانِ بعضی شعرا را به نام ذکر کرده اند؛ مثلاً گفته اند شیطان شاعر معروف فرزدق، «عمرو» نام داشته است.۲ (دهخدا، ۹/۱۴۷۰۶)
بدین ترتیب این تصورات اعراب جاهلی نشان می دهد که لفظ «شیطان» به مفهوم آنچه با عالم بالا در ارتباط بوده، نزد آنان معهود بوده است. ازاین رو می توان گفت ایشان پیش از ظهور اسلام، دست کم با وجوهی از معنای قرآنی این واژه، به نحوی که بیان شد، آشنا بوده اند.
با توضیحی که گذشت، معلوم گردید که شیطان از معنای مار منقول گردیده است و دیدگاه اهل لغت مبنی بر اشتقاق آن از ماده شطن، بنا بر این وجه که شیطان سرکشی نمود و از درگاه حق دور شد که انتقال مفهوم در آن کاملاً انتزاعی است، قابل قبول نیست.

۳. وام گیری مفهومی شیطان از ادیان دیگر

در قسمت قبل روشن شد که عرب عصر نزول با مفهوم قرآنی شیطان آشنا بوده، ولی با این وجود از آنجا که مفهوم شیطان در ادیان پیشین هم رواج داشته است،۳ برخی بر این باورند که مفهوم قرآنی این واژه تحت تأثیر سایر ادیان بوده است.
یکی از خاورشناسان با اذعان به اصیل بودن این واژه می نویسد:
«محققان بسیاری معتقدند «شیطان» از عربی گرفته شده است. درستی یا نادرستی این نظر را در حال حاضر نمی توان تعیین کرد، ولی یک چیز مسلم است و آن اینکه واژه «شیطان» پیش از روزگار محمد (ص) کاربرد و رواج داشته است و بی تردید استعمال آن در مفهوم قرآنی اش تحت تأثیر کاربرد مسیحیان حبشی بوده است.» (جفری، /۲۸۴)
در چگونگی وام گیری های لفظی و مفهومی زبان ها از یکدیگر عوامل بسیاری تأثیر گذار است که همگی آنها را باید در بستر زمان ملاحظه نمود.
اگر اقوام سامی را ساکنان اصلی شبه جزیره عربستان بدانیم که از آنجا به دیگر نقاط کوچ کرده اند، چنان که عده ای از دانشمندان معتقدند، و یا موطن اصلی آنها را در جاهای دیگری چون آفریقا، ارمنستان و یا بابل (عراق و حوالی آن) بدانیم که گروه هایی از آنها در کوچ های پی در پی به داخل عربستان و سرزمین های مجاور راه خود را گشوده و رحل اقامت افکنده یا به بیابانگردی ادامه داده اند، این هر دو لازمه اش تماس و الفت و آمیزش با اقوام دیگر است که پیش از فرود آمدن سامیان در آن نقاط زندگی می کرده اند و نتیجه این تماس بدون شک برخورد زبان های آنها با یکدیگر و نقل و انتقال عناصر آنهاست. (همان، /۱۳ـ۱۴)
عقیده به ابلیس یا شیطان هم چون از دیرباز جزء معتقدات بشر بوده است، از این نقل و انتقال ها بی نصیب نبوده است. یکی از محققان معتقد است مفهوم شیطان از آیین زرتشت به ادیان سامی انتقال یافته است. وی می نویسد:
«در کتاب اومیشار که بعد از بودا نوشته شده، از خداوند مرگ سخن به میان آمده است که به تدریج در مذهب بودایی به صورت دشمن بودا در آمده و اهریمن، صورت تحول یافته همین مفهوم است که به ایرانیان رسیده و شاید این مفهوم از همین راه به سامیان هم منتقل شده باشد، به خصوص که می بینیم با اینکه مذاهب سامی، توحیدی بوده اند و ثنویت را از میان برداشته اند، با این وجود باز هم گاهی شیطان به صورت قرینه لفظی رحمان آمده است.» (خزائلی،/۸۰ـ۸۱)
اما همان طور که گفته شد، بررسی سیر تطور واژگان را هیچ گاه نباید جدای از زمان بررسی نمود. وقتی از زبان کهن عرب بحث می شود، منظور همان دوره جاهلیت است که محدوده زمانی ۲۰۰ تا۳۰۰ سال قبل از ظهور اسلام را در بر می گیرد. ازاین رو اصیل بودن یک واژه معمولاً بدین معناست که این واژه در این فاصله زمانی کاربرد و رواج داشته است.
لفظ شیطان همان طور که بیان شد، در اشعار جاهلی به معنای مار به کار رفته است و از همین معنا هم به مفهوم قرآنی اش منتقل گشته است. به همین خاطر با وجود آنکه مفهوم شیطان در ادیان دیگر هم مطرح بوده است، ولی از آنجا که این واژه با همین مفهوم، کمابیش در دوره جاهلی مطرح بوده، پس می توان گفت کاربرد قرآنی آن هم تحت تأثیر همین فرهنگ جاهلی بوده است. اما اینکه قبل از این دوره چگونه تطور نموده است و این مفهوم چگونه بین ادیان نقل و انتقال یافته است، نیازمند تأمل و بررسی بیشتر است. به خصوص که طبق نقل تورات، شیطان در جنت آدم به صورت مار ممثل شد و احتمال دارد در زبان آنها هم واژه شیطان سیری مشابه زبان عربی داشته باشد.۴

معناشناسی توصیفی

در بخش حاضر با مطالعه آیاتی که درباره شیطان گزارش می کند و در نظر گرفتن کلمات هم جوار با این واژه در گزارش های مزبور، به معرفی شیطان از دیدگاه قرآن کریم می پردازیم.

 

۱. وجوه معانی «شیطان»

واژه «شیطان» ۸۸ بار در قرآن آمده است. ۶۴ بار به صورت مفرد و معرفه، ۶ بار به صورت مفرد و نکره و ۱۸ بار به صورت جمع به کار رفته است.
لفظ شیطان به تعداد لفظ ملائکه در قرآن آمده است و این به خاطر تقابل شیطان و ملک در ذات خیر و شر و در عدد نفوس و در اصل خلقت است. (ر.ک: مصطفوی، ۶/۶۱ـ۶۳؛ واعظ زاده خراسانی، ۱/۱۵۸)
در مواردی که لفظ شیطان به صورت مفرد آمده است، دو وجه برای آن ملحوظ است: در حالت معرفه، مراد از آن ابلیس است، مگر اینکه قرینه ای بر خلاف آن باشد (ر.ک: بقره/۳۶؛ اعراف/۲۲،۲۰؛ طه/۱۲۰). و آنجا که به صورت نکره و با ادات عام آمده است، ابلیس و ذریه اش به طور عام مراد می باشد (حج/۳؛ تکویر/۲۵).
از مواردی که این لفظ به صورت نکره است، اما مراد از آن فقط ابلیس است، آیه (إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلا إِنَاثًا وَإِنْ یَدْعُونَ إِلا شَیْطَانًا مَرِیدًا)(نساء/۱۱۷) است که به قرینه آیه بعد (وَقَالَ لَأَتِخَّذَنَّ مِنْ عِبَادِکَ نَصِیبًا مَّفْرُوضًا) معلوم می شود مراد ابلیس است.
همچنین لغت «شیطان» در حالت جمع دارای وجوه مختلفی است. یکی از صاحبنظران «شیاطین» را به سه صورت تفسیر نموده است: کاهنان، مارها، طغیانگران جنی و انسی.
صورت اول: کاهنان؛ همانند (وَ إِذَا خَلَوْاْ إِلىَ‏ شَیَاطِینِهِم)(بقره/۱۴) منظور افرادی از کاهنان مانند کعب بن اشرف و دیگران است.‏
صورت دوم: مارها؛ همانند (طَلْعُهَا کَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّیَاطِین)(صافات/۶۵) میوه اش چون کلّه های شیاطین است، یعنی سر مارها.
صورت سوم: طغیانگران؛ همانند فرموده خداوند در سوره انعام: (شَیَاطِینَ الإنْسِ وَالْجِنِّ). (دامغانی، /۴۴۳ـ۴۴۷)
سایر دانشمندان نیز با اندکی تفاوت همین تقسیم بندی را ارائه نموده اند. (ر.ک: نیشابوری، /۱۸۳؛ ابن جوزی، /۳۷۵ـ۳۷۶)
می توان به طور کل لفظ «شیطان» در حالت مفرد و جمع را دارای وجوه زیر دانست:
الف) نام خاص برای ابلیس (بقره/۳۶؛ نساء/۳۸)
ب) نام عام برای ملک شر (حج/۳)
ج) لشکریان و پیروان ابلیس (بقره/۱۰۲؛ انعام/۱۲۱)
د) به صورت مجازی در اطلاق به رهبران و پیشوایان پلید و ستمگر از آدمیان۵ (بقره/۱۴؛ آل عمران/۱۷۵)
هـ) ارواح خبیثه (انعام/۷۱؛ انبیاء/۸۲؛ مؤمنون/۹۷) (ر.ک: جفری، /۲۸۱)

 

۲. ابلیس

همان طور که بیان شد، یکی از وجوه معانی شیطان، ابلیس است که در آیات قرآن سرکرده شیاطین معرفی شده است. علاوه بر این وجهی که از معانی شیطان به ابلیس تعلق گرفته است، خود این کلمه ۱۱ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
برخی از دانشمندان مسلمان این واژه را مشتق از «بلس» به معنای نومید و مأیوس ساختن می گیرند، بر این وجه که خداوند ابلیس را از همه نیکی ها مأیوس گردانید (ر.ک: راغب، /۵۸ و۱۴۳). اما لغت شناسان دقیق تری چون ابن منظور و زمخشری گفته اند که ابلیس واژه ای اعجمی است (ر.ک: ابن منظور، ۶/۲۰؛ زمخشری، ۱/۵۸). محققان غربی معتقدند این واژه صورت تصحیف شده واژه یونانی «دیاپلوس» است. در ترجمه سبعینی عهد عتیق، دیاپلوس نمایاننده واژه عبری به معنای شیطان در کتاب زکریای نبی، باب سوم است. اما در عهد جدید، دیاپلوس معنای بیش از دشمن و رقیب دارد و به معنای سرکرده سپاهیان شر به کار می رود که مطابق همان معنایی است که در قرآن به کار رفته است.
قرآن کریم ابلیس را عصیانگری معرفی می کند که پس از سال ها عبادت، بر اثر استکبار و انانیت، از سجده کردن برای آدم امتناع کرد و برای همیشه از درگاه خدا رانده شد، سپس از خداوند درخواست ماندن تا قیامت را کرد. خداوند تا وقت معلوم مهلتش داد، آن گاه او قسم یاد کرد که با تمام توان همه انسان ها جز بندگان مخلص را اغوا خواهد کرد (حجر/۳۲ـ۳۸ و ص/۷۹ـ۸۱).
باید گفت نام خاص ابلیس فقط در سوره های مکی برای شیطان به کار رفته و در سوره های مدنی از او فقط با لفظ شیطان یاد شده است. از مجموع ۱۱ باری که ابلیس در قرآن به کار رفته، ۹ بار در داستان آدم و حواست و در دو جای دیگرـ شعراء/۹۵ و سبأ/۲۰ـ یکی درباره به جهنم افتادن ابلیس و دیگری درباره پیروز شدن ابلیس در گمراه کردن بیشتر مردم است.
درباره ماهیت ابلیس مفسران اختلاف دارند؛ عده ای او را فرشته می دانند، زیرا قرآن مجید او را از فرشتگان استثنا کرده است (ر.ک: بقره/۳۴؛ اعراف/۱۱؛ اسراء/۶۱؛ طه/۱۱۶؛ حجر/۳۰؛ ص/۷۳). عده ای دیگر به استناد آیه ۵۰ سوره کهف معتقدند که ابلیس از جن بوده و بعضی هم او را «جانّ» پنداشته اند که به عقیده ایشان غیر از جن و فرشته است. گروهی هم برآنند که فرشتگان مقرب که از دیده فرشتگان دیگر مستورند، جن نامیده می شوند و جن های کافر شیاطین اند. (خرمشاهی، ۱/۱۱۶)

نتیجه گیری

شیطان واژه ای اصیل در زبان عربی است، لفظی که به ریسمان اطلاق می شده و به همین مناسبت نامی برای مار گردیده و از همین معنای اخیر به مفهوم موجودی مجرد و نامرئی که دارای تأثیراتی عجیب در حیات انسان ها می باشد، منتقل گشته است. قرآن این واژه را با همان معنای معهود عرب برگرفت، ولی مفهوم آن را کامل نمود و به اوج تعالی رسانید. در قرآن، ابلیس که سرکرده شیاطین است، پست ترین موجود و دشمن آشکار و قسم خورده انسان معرفی شده است و تلاش وی و جنودش در گمراهی آدمی به روشنی ترسیم شده است، همان طور که در حوزه های دیگر نیز به مناسبت از وی سخن رفته است که در این تحقیق بدان ها پرداخته شد.

منابع و مآخذ:

۱. قرآن کریم
۲. نهج البلاغه
۳. ابن اثیر، على بن محمد جزرى؛ أسد الغابه فى معرفه الصحابه، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹ق.
۴. ابن جوزی، عبدالرحمن؛ نزهه العین النواظر فی علم وجوه والنظائر، بیروت، الرساله، ۱۴۰۴ق.
۵. ابن فارس، احمد؛ معجم مقاییس اللغه، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۹۹۵م.
۶. ابن منظور، محمدبن مکرم؛ لسان العرب، قم، نشر حوزه، ۱۴۰۵ق.
۷. ابوعوده، خلیل؛ التطور الدلالی بین لغه الشعر الجاهلی و لغه القرآن الکریم، اردن، مکتب النار، ۱۴۰۵ق.
۸. بیناس، جان؛ تاریخ جامع ادیان، ترجمه: علی اصغر حکمت، تهران، پیروز، ۱۳۵۴ش.
۹. توفیقی، حسین؛ آشنایی با ادیان بزرگ، تهران، سمت، ۱۳۸۴ش.
۱۰. حموى، یاقوت بن عبدالله؛ معجم البلدان، بیروت، دار صادر، ۱۹۹۵م.
۱۱. جفری، آرتور؛ واژه های دخیل در قرآن، ترجمه: فریدون بدره ای، تهران، توس، ۱۳۷۲ش.
۱۲. خرمشاهی، بهاء الدین؛ دانش نامه قرآن و قرآن پژوهی، تهران، دوستان، ۱۳۷۷ش.
۱۳. خزائلی، محمد؛ اعلام قرآن، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۸ش.
۱۴. خوری شرتونی، سعید؛ اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، ۱۴۰۳ق.
۱۵. دامغانی، حسین بن محمد؛ الوجوه و النظائر، دمشق، کتابخانه فارابی، ۱۴۱۹ق.
۱۶. دهخدا، علی اکبر؛ لغت نامه، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۷۷ش.
۱۷. راغب، حسین بن محمد؛ المفردات فی غریب القرآن، بی جا، دفتر نشر کتاب، ۱۴۰۴ق.
۱۸. زبیدی، محمد مرتضی؛ تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۴ق.
۱۹. زمخشری، محمودبن عمر؛ الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل، قم، مکتبه الاسلامی، ۱۴۱۴ق.
۲۰. صلواتی، یاسین؛ الموسوعه العربیه المیسره و الموسعله، بیروت، مؤسسه تاریخ العربی، ۱۴۲۲ق.
۲۱. طباطبایی، سید محمد حسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، قم، جامعه مدرسین، ۱۳۷۴ش.
۲۲. طریحی، فخرالدین؛ مجمع البحرین، تهران، مرتضوی، ۱۳۷۵ش.
۲۳. فراهیدی، خلیل بن احمد؛ ترتیب کتاب العین، بی جا، بی تا، بی نا.
۲۴. موسوی احمدآبادی، حسن؛ شیطان در قرآن، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه تربیت مدرس، ۱۳۷۳ش.
۲۵. مصطفوی، سید حسن؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۴۱۷ق.
۲۶. نیشابوری، اسماعیل بن احمد؛ وجوه القرآن، دمشق، دار السقاء، ۱۹۹۶م.
۲۷. واعظ زاده خراسانی، محمد؛ المعجم فی فقه لغه القرآن و سرّ بلاغته، مشهد، بنیاد پژوهش های آستان قدس، ۱۴۱۹ق.
۲۸. هاکس؛ قاموس کتاب مقدس، تهران، اساطیر، ۱۳۷۷ش.

پی نوشت ها:

۱- در ادیان ابتدایی، توتم (totem) قبیله عبارت است از نشانی که از قبیله حمایت می کند. آن نشان ممکن است یک گونه حیوان، نبات یا جماد باشد. واژه «توتم» از زبان سرخ پوستان آمریکا آمده است. (توفیقی، /۱۳)
۲- به همین دلیل با شنیدن آیات قرآن اتهام شاعر بودن به پیامبر (ص) دادند و گفتند: شیطان بر او نازل شده و این سخنان را بدو القا می کند. قرآن می فرماید: (وَمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیَاطِینُ*وَمَا یَنْبَغِی لَهُمْ وَمَا یَسْتَطِیعُونَ)(شعراء/۲۱۰-۲۱۱).
۳- شیطان در یهودیت و مسیحیت و اسلام بر مبدأ شرّ دلالت دارد. (صلواتی، ۵/۲۲۴۱)
۴- لازم به ذکر است که آنچه ما در این مجال بدان پرداختیم، صرفاً اثبات اصیل بودن واژه شیطان و عدم وام گیری مفهومی آن از ادیان دیگر است.
۵- در قرآن به طور مشخص به دو نوع شیطان اشاره شده است: شیاطین انسی و جنی؛ (وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الإنْسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ)(انعام/۱۱۲)
در تفسیر این آیه اختلاف نظر وجود دارد و میان علما دو قول متفاوت مشهور است: قول اول آنکه شیاطین همگی فرزند ابلیس اند، ولی وی فرزندان خود را دو قسم نموده است: قسمتی را مأمور وسوسه بنی آدم ساخت و قسمت دیگر را مأمور وسوسه جن نمود، ازاین رو قسم اول شیاطین انس اند و قسم دوم شیاطین جن. قول دوم آن است که شیطان به طور عام به هر متمرد نافرمانی از جن و انس اطلاق می گردد، از همین رو پیامبر اکرم (ص) به ابوذر فرمود: «هل تعوذون بالله من شر الشیاطین الانس و الجن؟» ابوذر پرسید: مگر برای بنی آدم هم شیطان وجود دارد؟ فرمود: بلی، شیاطین انس شریرتر از شیاطین جن اند. (دهخدا، ۱۰/۱۴۷۰۶)
* دانشجوي دكتري دانشگاه قم
جمعه 21 مهر 1391  5:59 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

دنياگرايى و دنياگريزى از ديدگاه قرآن

دنياگرايى و دنياگريزى از ديدگاه قرآن

حسين فقيه

آيات قرآن كريم و احاديث پيشوايان معصوم، از يك سو به نكوهش دنيا پرداخته و از ديگرسو نظام عالم را به حق دانسته و گاه بر بهره‏گيرى از آن تاكيد ورزيده‏اند . نويسنده در اين نوشتار در پى آن است كه نگاهى گذرا به اين موضوع بياندازد و دنياى مذموم و نكوهيده را از دنياى ممدوح و ستوده بازشناسد .
واژه «دنيا» مؤنث ادنى است . اگر اصل آن را «دنائت‏» بگيريم، به معناى پست‏تر، و اگر اصل آن را «دنو» بدانيم، به معناى نزديك‏تر است . اين كلمه هميشه وصف است، خواه موصوفش در كلام باشد مانند «الحيوة الدنيا» يا نباشد مانند «لهم فى الدنيا خزى‏» .
اين واژه يكصد و پانزده بار در قرآن مجيد تكرار شده است و در همه موارد صفت زندگى كنونى است، مگر در چهار جا كه در يك مورد به عنوان صفت عدوه (حاشيه و كنار بيابان) (1) و در سه مورد ديگر (2) صفت آسمان قرار گرفته است .

سرزنش دنيا و حقانيت موجودات مادى

قرآن كريم در آيات فراوانى دنيا را به شدت سرزنش كرده و از آن به عنوان يك زندگانى فانى و ناپايدار ياد كرده است . (3) در عين حال، اين كتاب الهى، آسمان و زمين و كوه و دريا و صحرا و نبات و حيوان و انسان را با همه نظام‏ها و حركت‏هايى كه دارند باطل نمى‏شمارد، بلكه برعكس، اين نظام را نظام راستين و حق مى‏داند . (4) از همين رو خداى متعال به موجودات و مخلوقات عالم از جماد و نبات و حيوان گرفته تا خورشيد و ماه و شب و روز (5) سوگند ياد مى‏كند و اين نشان دهنده ارزش و اعتبارى است كه خدا براى آنها قايل است .
اساسا بدبينى به آفرينش و نظام هستى با هسته مركزى اسلام كه توحيد است، سازگار نيست . اين گونه نظريه‏ها يا بر ماترياليسم و انكار مبدا حكيم مبتنى است و يا براساس اعتقاد به ثنويت است . اما در دينى كه براساس توحيد و اعتقاد به خداى دانا و توانا و حكيم بنا شده است جايى براى اين افكار باقى نمى‏ماند . آنچه به عنوان فنا و زوال دنيا و تشبيه آن به گياهى كه در اثر باران از زمين سر مى‏زند و رشد مى‏كند و سپس زرد و خشك مى‏گردد و تدريجا از بين مى‏رود در قرآن آمده، در حقيقت‏براى بالا بردن ارزش انسان است، كه نبايد منتهاى آرزوى خود را امور مادى قرار دهد و هرگز نمى‏خواهد كه دنيا را در ذات خودش شر و زشت معرفى كند . (6)

بررسى و نقد آراء و تفاسير مختلف درباره دنيا

برخى معتقدند كه عالم دنيا بالذات عالم شر و فساد و تباهى است . اينها به تمام دنيا با نظر بدبينى نگاه مى‏كنند و راه حلى هم براى سعادت بشر و نجات او از بدبختى ندارند مگر احيانا پوچ گرايى و در نهايت‏خودكشى .
اين قول مستلزم هدفمند نبودن جهان هستى است و اثبات وجود آفريننده‏اى حكيم در راس هرم هستى كه مورد اعتقاد اديان توحيدى است، چنين چيزى را رد مى‏كند . «الذي احسن كل شي‏ء خلقه (7) ; او همان كسى است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد .»
برخى ديگر بر اين باورند كه خود دنيا بد نيست وگرنه خدا آن را نمى‏آفريد، ولى علاقه و محبت‏به آن بد است . اين تفسير خيلى شايع است و مطابق آن سعادت بشر در مبارزه با اين علايق و اميال و زدودن ريشه آنها است .
در نقد اين ديدگاه مى‏توان گفت كه اولا: اين علايق و اميال فطرى كه در روح انسان است، از آن جهت كه فطرى است و روان شناسى جديد هم آن را تاييد مى‏كند، قابل ريشه كن كردن نيست و حداكثر اين است كه در اثر رياضت‏ها پس رانده شده و به ضمير ناخودآگاه مى‏رود ولى بعدا به صورت خطرناكى از مجراى ديگرى ظهور و بروز مى‏كند و باعث‏بيمارى‏هاى روحى و عصبى مى‏شود . (8)
ثانيا: قرآن كريم همين محبت‏ها را به عنوان نشان‏هاى حكمت پروردگار ذكر مى‏كند . مثلا در سوره روم در كنار ذكر خلقت‏بشر و خواب و بعضى چيزهاى ديگر به عنوان نشانه‏هاى تدبير خداوند، مى‏فرمايد:
و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة ان في ذلك لآيات لقوم يتفكرون (9)
يكى از نشانه‏هاى پروردگار اين است كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنها آرام گيريد و در ميانتان دوستى و مهربانى به وجود آورد، و در اين حقيقت نشانه‏ها از تدبير و حكمت پروردگار است‏براى آنها كه مى‏انديشند .
علاقه به دنيا مظاهر فراوانى دارد مانند علاقه به فرزند، علاقه به پدر و مادر، علاقه به همسر، علاقه به مال و ثروت، علاقه به احترام و محبوبيت . اگر اين علايق نبود، نه نسل ادامه پيدامى كرد، نه زندگى و تمدن پيش مى‏رفت و نه حركت و جنبشى بود; بلكه بشرى در روى زمين باقى نمى‏ماند . از همين رو است كه در آيه فوق دوست داشتن همسر را يكى از نشانه‏هاى حكمت پروردگار ذكر مى‏كند .

منطق اسلام

آن چيزى كه از آيات و روايات استفاده مى‏شود اين نيست كه اساسا علاقه و محبت‏به كائنات بد است، و راه چاره هم اين نيست كه علايق و محبت‏ها را بايد سركوب كرد; بلكه آنچه از نظر اسلام زشت است وابستگى و دلبستگى (10) و راضى شدن و قانع شدن به دنياست (11) و فرق است ميان علاقه به مال و فرزند و ساير شئون زندگى، كه در ديدگاه دوم مورد نكوهش قرار گرفت، با قانع بودن و رضايت دادن و غايت آمال قرار دادن اينها كه اسلام آن را مردود مى‏شمارد .

آيات قرآنى درباره دنيا دو دسته است:

دسته اول آياتى است كه تكيه بر تغيير و ناپايدارى اين جهان دارد، در اين گونه آيات، واقعيت متغير و ناپايدار ماديات، آن چنان كه هست، ارائه مى‏شود، مثلا گياهى را مثل مى‏آورد كه از زمين مى‏رويد، ابتدا سبز و خرم است اما پس از چندى به زردى مى‏گرايد، خشك مى‏شود، باد حوادث آن را خرد مى‏كند و در فضا پراكنده مى‏سازد; آن گاه مى‏فرمايد اين است مثل زندگى دنيا . (12)
اين دسته از آيات زمينه است‏براى اين كه ماديات را از صورت معبودها و كمال مطلوب‏ها خارج سازد . در كنار اين آيات و بلكه در ضمن اين آيات فورا اين نكته گوشزد مى‏شود كه ولى، اى انسان، جهانى ديگر پايدار و دايمى هست . زنهار كه هستى را منحصر در همين امور گذرا بپندارى!
دسته دوم آياتى است كه صريحا مى‏گويد: آنچه قرآن آن را مذموم مى‏شمارد «دلبستگى و وابستگى‏» ، «قانع بودن‏» و «رضايت دان‏» به امور مادى است، اين آيات است كه جوهر منطق اسلام را درباره دنيا روشن مى‏كند . براى مثال، قرآن كريم اهل دنيا را اين گونه توصيف مى‏كند:
ان الذين لا يرجون لقاءنا و رضوا بالحياة الدنيا و اطمانوا بها و الذين هم عن آياتنا غافلون (13)
كسانى كه اميدوار به ملاقات ما نيستند و به زندگى دنيا رضايت داده و به آن آرام گرفته‏اند و آنان كه از آيات ما غافل هستند .
در اين آيه آنچه مذموم شمرده شده است: «اميد به زندگى ديگر نداشتن‏» و به ماديات «رضايت دادن‏» و قانع شدن و «آرام گرفتن‏» است . و اينك به نمونه‏هايى ديگر از اين آيات توجه مى‏كنيم:
فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحياة الدنيا ذلك مبلغهم من العلم . (14)
از آنان كه از ياد ما رو گردانده و جز دنيا هدف و مقصدى ندارند روى برگردان . اين آخرين حد دانش آنهاست .
باز هم سخن درباره افرادى است كه جز دنيا هدف مطلوبى ندارند و سطح فكرشان از ماديات بالاتر نيست .
و فرحوا بالحياة الدنيا و ما الحياة الدنيا في الآخرة الا متاع (15)
آنان به زندگى دنيا «شادمان و دلخوش‏» شده‏اند، در صورتى كه زندگى دنيا در مقايسه با آخرت جز بهره‏اى [ناچيز] نيست .
كوتاه سخن اين كه، بين علاقه به مال و فرزند و ساير شئون زندگى مادى و قانع بودن و رضايت دادن و غايت آمال قرار دادن اينها تفاوت است . و راه چاره سركوب كردن و نابود ساختن علايق طبيعى و اميال فطرى نيست، بلكه راه حل واقعى آزاد كردن و به كار انداختن يك سلسله علايق ديگرى است كه پس از علايق جسمى پيدا مى‏شوند و نياز به تحرك و بيدار كردن دارند . به عبارت ديگر هدف اسلام، محدود كردن و كم كردن نيروهاى محسوسى كه در متن خلقت‏به دست‏حكمت پرودگار آفريده شده، نيست‏بلكه هدف، آزاد كردن يك سلسله نيروهاى معنوى است كه در غريزه و فطرت قرار دارند و چون عالى ترند و از مقام عالى انسان سرچشمه مى‏گيرند، ديرتر بيدار مى‏شوند و لذا به تحرك و احياء نياز دارند .

ريشه اين منطق در جهان بينى اسلامى

منشا اين منطق اسلام درباره دنيا نوع نگرشى است كه درباره انسان و جهان دارد . متون اسلامى، جهان را منحصر در حيات زودگذر و ناپايدار مادى نمى‏دانند و با اعتراف به عظمت اين دنيا پيوسته حيات ديگرى را كه بسى عظيم‏تر است گوشزد مى‏كنند . بنابراين انسان از ديدگاه اسلام با اين كه از ميوه‏هاى درخت همين دنياست، ولى دامنه وجود و حياتش تا ماوراى دنيا هم گسترده شده است . قهرا اين انسان با اين اهميتش نبايد هدف نهايى خود را دنيا و ماديات قرار دهد و خود را به دنيا بفروشد . (16) حضرت على، عليه السلام، مى‏فرمايد: «و لبئس المتجر ان‏ترى الدنيا لنفسك ثمنا (17) ; بد معامله‏اى است كه خود را به دنيا بفروشى .»
گذشته از اينها اخلاق و تربيت اسلامى نيز ايجاب مى‏كند كه از اهميت دادن به ماديات كاسته شود، البته اين قسمت را ساير مكاتب تربيتى هم قبول دارند كه براى تربيت اجتماعى بشر و آمادگى او براى يك زندگى اجتماعى سالم بايد كارى كرد كه افراد هدف و ايده آل معنوى داشته باشند و به ماديات حرص نورزند . چرا كه آتش حرص و طمع موجب ويرانى اجتماع هم مى‏گردد .
خلاصه اينكه همان گونه كه اصل توحيد اجازه نمى‏دهد كه ما با چشم بدبينى به دنيا و جهان محسوس نگاه كنيم اصل معاد و اخلاق اسلامى نيز ايجاب مى‏كند كه هدف اعلى و غايت آمال انسان بالاتر از دنيا و ماديات باشد . (18)

پى‏نوشتها:

1) سوره انفال، آيه 42 .
2) سوره صافات، آيه 6; سوره فصلت، آيه 12، و سوره ملك، آيه 5 .
3) سوره كهف، آيه 46 .
4) سوره ص، آيه 27 و سوره ابراهيم آيه 19 .
5) سوره تين، آيات 1 تا 3; سوره عاديات، آيات 1 و 2; سوره شمس، آيات 1 و 2 و سوره ليل، آيات 1 و 2 .
6) مرتضى مطهرى، بيست گفتار، ص 240 .
7) سوره سجده، آيه 7 .
8) گرچه امروزه نظريه فرويد در مجموع رد شده است ولى اين قسمت آن هم چنان مورد قبول بسيارى از روان‏شناسان است .
9) سوره روم، آيه 21 .
10) سوره نجم، آيات 28 و 29 .
11) سوره يونس، آيه 7 و سوره توبه، آيه 38 .
12) سوره كهف، آيه 45; سوره حديد، آيه 20; سوره يونس، آيه 24 .
13) سوره يونس، آيه 7 .
14) سوره نجم آيات 29 و 30 .
15) سوره رعد، آيه 26 .
16) مرتضى مطهرى، پيشين، ص 247- 246 .
17) نهج البلاغه، خطبه 32 .
18) مرتضى مطهرى، پيشين، ص 249 .
● منبع: ماه نامه - رواق انديشه - 1381 - شماره 10
جمعه 21 مهر 1391  5:59 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

راه های نفوذ شیطان در جامعه

راه های نفوذ شیطان در جامعه

محمد قدیر دانش
مقدمه

مسئله شیطان نزد ما به چیزی بی‌اهمیت تبدیل شده است و اعتنای ما به او، تنها در این حد است که روزی چند بار او را لعنت کنیم و از شرش به خدا پناه بریم و برخی افکار پریشان خود را به او نسبت دهیم. ولی باید دانست که شیطان و قوای شیطانی، نقش بسیار پراهمیتی دارند؛ زیرا در عین پنهان بودن از حواس ما، تصرفات زیادی در عالم انسانیت دارند. شیطان دشمن بیرونی و قسم خورده‌ای است که تا آخرین لحظات زندگی، دست از گریبان انسان بر نمی‌دارد و در عین حال از آشکار و نهان ما و از تمام کردارها و اندیشه‌های ما، آگاه است.[1]
دامنه فعالیت شیطان، بسیار گسترده است و اختصاص به کردار و گناه خاص ندارد. وسوسه‌های او تمام فعالیت‌های ذهنی، بیرونی، فردی و اجتماعی انسان را پوشش می‌دهد. او در هر عمل انسان، تلاش می‌کند که آن را از مسیر حق و کمال به انحراف بکشاند.
معمولاً دخالت و وسوسه‌های شیطان را در امور فردی و عبادی می‌دانند؛ در حالی که شیطان در امور و فعالیت‌های اجتماعی نقش مهم و فعال دارد و به احتمال زیاد، این امور مورد توجه بیشتر اوست؛ زیرا صلاح و فساد زمینه‌های اجتماعی، در کمالات و فضایل انسانی اهمیت اساسی دارد. در این پژوهش، جنبه‌های اجتماعی فعالیت‌ او و به عبارت دیگر، نقش شیطان و راه‌های نفوذش در جامعه را بررسی می‌کنیم.

شیطان و جامعه

نقش شیطان را در جامعه به دو صورت می‌توان بررسی کرد:
یکی، بدین صورت که کردار‌ها و گناهانی را که ماهیت اجتماعی دارند (همانند: نفاق، دروغ، بدگمانی و ...)، شناسایی و سپس تأثیر شیطان را روی آنها بررسی کنیم.
دیگر، این که بحث را به گناهان و کردارهای اجتماعی انسان محدود نکنیم تا امور و فعالیت‌هایی را نیز که در اصل، ماهیت اجتماعی ندارند ولی آثار اجتماعی دارند، شامل شود.
ما گزینه دوم را در پیش خواهیم گرفت؛ زیرا همان‌گونه که اشاره شد، برخی امور در عین حال که فردی هستند، می‌توانند جنبه اجتماعی قوی داشته باشند؛ همانند ایمان در جامعه دینی که بنیاد فرهنگ دینی را شکل می‌دهد. از طرف دیگر، پدیده‌ها و مسائل اجتماعی ـ حداقل بر اساس یک مبنا ـ به کردار افراد باز می‌گردد. به عبارت دیگر، جامعه و پدیده‌های اجتماعی، از افراد و کردارهای آنان شکل می‌گیرد و به همین جهت دگرگونی در جامعه و مسائل اجتماعی باید از افراد و کردارهای آنان آغاز شود.
با این حال، ما در صدد نیستیم که تمام ترفندها و کردارهای شیطان را بررسی کنیم؛ بلکه فقط به مهم‌ترین آنها که در آیات و روایات نیز مورد توجه بیشتر قرار گرفته، می‌پردازیم. باید یادآوری کرد که ماهیت کار شیطان «وسوسه» است و نمی‌توان آن را مورد ارزیابی تجربی قرار داد و برای آن، شاخص ارائه کرد و  همچنین نمی‌توان فعالیت‌های شیطان را از خواسته‌های نفسانی تفکیک کرد.

الف) مفاهیم اساسی
1. شیطان

شیطان از ماده «شطن» و معنای اصلی آن انحراف از حق و راه راست است. این مفهوم در مورد جن، انسان و حیوان و غیر آن تحقق پیدا می‌کند؛ ولی اگر به صورت مطلق به کار رود، شیطان جنی، سپس شیطان انسانی و در مرحله سوم شیطان به معنای حیوانی از آن فهمیده می‌شود.
به هر صورت، شیطان جنی که معنای رایج این واژه است و سوگند به گمراه‌ کردن انسان‌ها خورده است، مصداق کامل برای مفهوم انحراف از حق و خارج شدن از مسیر اطاعت پروردگار است. ابلیس، شیطان بزرگ و آفریده شده از آتش است که موجب اخراج حضرت آدم و حوا از بهشت گردید.[2] از امام رضا(ع) روایت شده که فرمود: «شیطان از این جهت ابلیس نامیده شد که از رحمت خدا بی‌نصیب گردید؛ زیرا این کلمه به معنای محروم و مأیوس از رحمت خداست».[3]

شیطان جنی و انسی

شیطان در اصل خود، مفهوم گسترده‌ای دارد و به معنای هر موجود سرکش و طغیان‌گر و موذی است. بدین جهت، در قرآن به انسان‌های پست و خبیث و طغیان‌گر نیز کلمه شیطان اطلاق می‌شود:
(وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلّ‏ِ نَبِيّ عَدُوّا شَياطينَ اْلإِنْسِ وَ الْجِنّ )[4] در سوره ناس نیز دربارۀ شیطان چنین می‌خوانیم: ( الّذي يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ مِنَ الْجِنّةِ وَ النّاسِ).
البته همۀ جنیان، شیطان نیستند؛ همچنان که همه‌ انسان‌ها نیز شیطان نمی‌باشند. شیطان جنی،  جنّی است که کافر است و اسلام نیاورده است و کارش خراب کردن و شرارت و شیطنت است؛ همان‌طور که شیطان بشری،  کارش اضرار و افساد و ضرر رسانیدن به دیگران است. شیطان‌های جنی با شیطان‌های انسانی همکاری و رفاقت دارند، و جن‌های با ایمان در صدد کمک و یاری رساندن به انسان‌های مسلمان هستند. با این تفاوت که شیاطین انسانی از ظاهر و بیرون در انسان وسوسه می‌کنند و با سخنان فریبنده خود، انسان را از راه راست بیرون می‌آورند و به سوی اهداف فاسد خود که نتیجه‌اش خسران و ندامت است، می‌کشانند؛ ولی شیاطین جنی از باطن و درون در انسان وسوسه می‌کنند و با ایجاد خاطرات پریشان و  افکار بی‌مایه و فاسد، او را تحریک و برای انجام کارهایی بی‌اساس و انحرافی، دعوت و تشویق می‌کنند.
گاهی در میان شیاطین انسانی، افرادی پیدا می‌شوند که از شیاطین جنی بدترند؛ چنان‌که در روایتی از پیامبر اسلام(ص) می‌خوانیم که به ابوذر غفاری فرمود: آیا از شر شیطان جنی و انسی به خدا پناه می‌بری؟ عرض کرد: آیا شیاطین انسی نیز وجود دارد؟ فرمود: بلی، آنها از شیطان جنی بدترند.[5]
در این مقاله، مقصود ما از شیطان، شیطان جنی است.

حرکت شیطان در مجاری خون

امام سجاد(ع) می‌فرماید: «سلطته منا علی ما لم تسلطنا علیه منه، أسکنته صدورنا، و أجریته مجاری دمائنا ؛ شیطان را بر چیزهایی از ما سلطه‌ دادی که ما را سلطه ندادی؛ او را در سینه‌های ما جا دادی و در مجاری خون ما جاری ساختی».
احادیثی متعدد به این معنا اشاره دارد که شیطان در مجاری خون انسان در حرکت است و در ادامۀ برخی از این احادیث آمده است که مجرای شیطان را با گرسنگی تنگ کنید.[6]
استقرار شیطان در سینۀ انسان و در عین حال حرکت او در مجرای خون او، به چه معنا و به چه صورت است؟ آیا این تعبیر، مجازی است یا حقیقی؟ و اگر حقیقی است، به چه صورت است؟ شارح صحیفۀ سجادیه بعد از بحث در این باره ، این  احتمال را تقویت می‌کند و حق می‌داند که منظور از سینه در این مورد، جایگاه قلب باشد؛ زیرا سینه، موضع تعلق نفس ناطقۀ انسان به نفس حیوانی اوست و به همین جهت، شرح و ضیق به آن نسبت داده می‌شود.[7] به هر صورت، تعبیر مذکور این واقعیت را می‌فهماند که شیطان به صورت نامرئی در درون ما راه دارد و به فعالیت خود می‌پردازد.

2. وسوسه

دومین مفهوم اساسی در این تحقیق،

وسوسه

است که کار اصلی شیطان شمرده می‌شود. وسوسه در اصل به معنای جریان صدای پنهانی است که در درون و نفس انسان ایجاد می‌شود، بدون اینکه از واقعیتی حکایت کند. وسوسه ممکن است از ناحیۀ شیطان انسی یا جنی و یا از خطورات قلبی خود فرد باشد. در برابر وسوسه، القای رحمانی قرار دارد؛ همانند وحی و الهام. وسوسه همانند شک، زمانی ایجاد می‌شود که علم و یقین نباشد؛ منتها با این تفاوت که در شک، از ابتدا علم وجود ندارد ولی در وسوسه بعد از آنکه علم به وجود آمد، با تصرف قوۀ واهمه ایجاد تردید می‌شود. در حقیقت، وسوسه زمانی پیدا می‌شود که قوۀ عاقله، زیر نفوذ و سیطرۀ قوۀ خیال قرار بگیرد. در این هنگام است که عقل از حاکمیت می‌افتد و به دنبال آن، علم و یقین نیز متزلزل و نابود می‌گردد و به جای آن، وهم و شک در ذهن انسان نفوذ می‌کند.[8]
از معنای وسوسه و از آیات موجود در این زمینه، به دست می‌آید که میدان عمل شیطان، ادراک انسان و ابزار کار او، عواطف و احساسات بشری است. در آیۀ )الّذي يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ(، وسوسه به عنوان یکی از ویژگی‌های شیطان قرار داده شده و منظور از سینه (صدر)، نفس انسان است؛ زیرا تنها مبدأ ادراک انسان می‌تواند متعلق وسوسه قرار بگیرد و تنها نفس، صلاحیت مبدأ شدن برای وسوسه دارد. این که سینه به عنوان جایگاه وسوسه معرفی شده، بدان جهت است که ادراک، بیشتر به قلب نسبت داده می‌شود و قلب نیز در سینه قرار دارد. در آیات متعدد، اغوا، تزیین، ایجاد آرزوهای دراز، وعده‌های دروغین و ... از کارهای شیطان ذکر شده است و این امور عمدتاً با عواطف، احساسات و قوۀ واهمه مرتبط است.

تفاوت وسوسه با خواسته‌های نفسانی

وسوسه شیطان با خواسته‌های نفس، تفاوت ماهوی دارد؛ اوّلی ناشی از نفوذ شیطان و دعوت او است و دومی برخاسته از نیازها و تمایلات غریزی و ذاتی انسان که لزوماً گناه و ناپسند نیست. ولی در عین حال، تفکیک میان هر دو دشوار است؛ شاید علت این امر، طولی بودن تصرف شیطان باشد. طولی بودن تصرف شیطان به این معناست که تصرفات او در عرض و در برابر تصرفات انسان نیست تا با استقلال انسان در کارهایش منافات داشته باشد. شیطان چیزهایی را که مربوط به زندگی و خواسته‌های نفس انسان است، زینت می‌دهد و بدین وسیله به گونه‌ای در ادراک انسان تصرف و القای وسوسه می‌کند که انسان آن را احساس نکرده، میان آنها و افکار خودش تفکیک قائل نمی‌شود و آن را مستند به کسی غیر از خودش نمی‌داند. بنابراین هیچ منافاتی ندارد که اندیشه‌های باطل ما، هم مستند به خود ما باشد و هم ناشی از وسوسه‌های شیطان.[9] با این حال، نشانه‌هایی وجود دارد که خود انسان می‌تواند به وسیله آن، وسوسه‌های شیطان را از خواسته‌های نفسانی بازشناسد:
1. شیطان اگر دعوتش پذیرفته نشود، منصرف می‌شود و اقدام به کار دیگر می‌کند؛ اما نفس، پیوسته برای رسیدن به خواسته‌اش پافشاری خواهد کرد.
2. وسوسه شیطان، با یاد خدا زایل می‌شود؛ اما هوای نفس چنین نیست.[10] ( إِنّ الّذينَ اتّقَوْا إِذا مَسّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشّيْطانِ تَذَكّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ) ؛[11]
«پرهیزگاران، هنگامی که گرفتار وسوسه‌های شیطان می‌شوند، به یاد خدا می‌افتند؛ پس (در پرتو یاد خدا) بصیرت می‌یابند».

ب) راه‌های نفوذ شیطان در جامعه

ماهیت و اساس کار شیطان را، وسوسه و دعوت باطل و گناه شکل می‌دهد؛ ولی با توجه به موارد، آن را به شیوه‌های گوناگون عملی می‌کند. ایجاد تردید در باورهای دینی و در نهایت کشاندن فرد به کفر، ایجاد نفاق و ناامیدی، جلوگیری از نیکی به یکدیگر و سرگرم کردن انسان به امور باطل، از مهم‌ترین کارهای شیطان است.
شاید بتوان گفت که شیطان در مبارزه و دشمنی خود با انسان ، اهدافش را رتبه‌بندی کرده است. اول تلاش می‌کند که به اساسی‌ترین هدف خود برسد و آن، گرفتن ایمان و داخل کردن فرد در دایرۀ کفر است و در صورت عدم موفقیت، به سوی اهداف بعدی می‌رود.

1. ایجاد تردید در باورهای دینی

«بندگی خدا»، کمال انسان و هدف آفرینش است و مورد تأکید فراوان خدای متعال است. از این رو، شیطان با توجه به اهمیت این امر، آن را  اولین هدف خود قرار می‌دهد و نهایت تلاش خود را به کار می‌بندد تا فرد را از مسیر بندگی پروردگار خارج سازد و او را به خدایش کافر کند. کفر و قطع ارتباط بنده با پروردگار، اساسی‌ترین هدف شیطان است. ممکن است شیطان در آغاز به این هدف دست نیابد که در این صورت، برای رسیدن به هدف نهایی، نقشه‌های مقدماتی را «همانند آلوده کردن فرد به گناهان دیگر» اجرا می‌کند. در صورتی که شیطان بتواند یاد خدا و اعتقاد به او را، که اساس سعادت است، از صفحه دل و زندگی فرد به کلی پاک کند، چنین شخصی کاملاً بی‌پناه و طعمه دام او شده است؛ به هر سمت که بخواهد،  او را می‌کشاند و هر کاری که بخواهد، بر عهده او می‌گذارد و به وسیله او عملی می‌کند. در حقیقت، فردی که به خدایش کفر ورزیده، از سپاه و سربازان شیطان می‌شود که شیطان، او را فرمان می‌دهد و سرپرستی می‌کند و او نیز به آسانی، اطاعت می‌کند.[12] این مطلب در قرآن به روشنی بیان شده است: (إِنّا جَعَلْنَا الشّياطينَ أَوْلِياءَ لِلّذينَ لا يُؤْمِنُونَ
([13].
روایات فراوانی وجود دارد که شیطان در حساس‌ترین لحظۀ زندگی؛ یعنی لحظات احتضار و انتقال به جهان دیگر، نیرو‌های خود را بسیج می‌کند تا گوهر گران‌بهای ایمان را از فرد محتضر بستاند. از امام صادق(ع) نقل شده است:
«ما من أحد یحضره الموت ألاّ وکل به إبلیس من شیاطینه من یأمره بالکفر و یشککه فی دینه حتی یخرج نفسه فإذا حضرتم موتاکم فلقنوهم شهادۀ أن لا إله ألاّ الله، و أن محمداً رسول الله(ص) حتی یموتوا
؛[14] هیچ کس نیست که مرگش فرا رسد، مگر اینکه ابلیس به شیطان‌های خود دستور می‌دهد که او را به کفر بکشانند و در دینش ایجاد تردید کنند؛ تا اینکه جانش بیرون آید. پس زمانی که نزد افرادی در حال مرگ بودید، گواهی دادن بر این را که «خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد(ص) به راستی فرستادۀ خداست»، به او تلقین کنید تا اینکه بمیرد».

آرایش پندارهای باطل

تزئین باورهای باطل، یکی از مهم‌ترین روش‌های شیطان برای پاک کردن نیروهای ایمان از صفحۀ قلب، و جایگزین ساختن پندارهای باطل و اندیشه‌های بی‌اساس به جای آن است:
(إِنّ الّذينَ ارْتَدّوا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشّيْطانُ سَوّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى‏ لَهُمْ ؛[15]
«کسانی که بعد از روشن شدن هدایت برایشان، به حق پشت کردند، شیطان کردارهای زشت و باورهای باطل را در نظرشان زینت داده و آنان را با آرزوهای طولانی فریفته است».
تزئین، این است که با اضافه کردن برخی چیزها، شکل واقعی یک امر دگرگون شود. تزیین باطل به وسیلۀ شیطان، به این معناست که او با اضافه کردن خواسته‌های نفسانی بر یک اندیشه و عمل باطل و مطابق خواسته‌ نشان دادن آن، آن امر را زیبا و مطلوب نشان می‌دهد.
انسان به طور فطری از باورهای باطل می‌گریزد و این دسیسۀ شیطان است که آنها را می‌آراید، تا بدان جا که نقطه مقابل حقیقت نیز زیبا جلوه می‌کند و پذیرفته می‌شود. شیطان در تسویل و تزئین، مهارت زیادی دارد و آرایشگر ماهری است و کالاهای زشت و نامرغوب خود (گناهان و چیزهای باطل) را زیبا و جذاب نشان می‌دهد، تا مورد پذیرش افراد واقع شود. به عنوان نمونه، کیست که نداند سجده بر خورشید، سبک سری است؛ اما قوم سبأ فریب آرایش این پندار زشت را خوردند و عمری به پرستش خورشید پرداختند.[16] کدام عقل می‌پذیرد که انسان گوساله را پرستش کند؛ ولی سامری در غیاب حضرت موسی، گرفتار وسوسه تزئین شیطان شد و قوم بنی‌اسرائیل را گوساله پرست کرد.[17] امروزه نیز، جذابیت بسیاری از اندیشه‌ها و باورهای بی‌اساسی که در برابر ایمان به خدا قد برافراشته و خودنمایی می‌کنند، بدون تردید خالی از تسویل و تزئین شیطان نیستند و بدون تلاش‌ها و آرایش‌های او، تا این حد باورهای باطل در میان جوامع نفوذ نمی‌کرد.

2. ایجاد نا امیدی در مؤمنان

ناامیدی از رحمت خدا، بزرگ‌ترین گناه است و راه هر گونه بازگشت از بدی‌ها و قدم برداشتن به سوی کمال را می‌بندد. ناامیدی از رسیدن به هدف، بحران می‌آفریند و سرآغاز هر شکستی است. در صورت شکست درونی و امید نداشتن به پیروزی، داشتن هر گونه اسلحه و امکانات مادی هیچ ارزشی نخواهد  داشت. شیطان همان گونه که تلاش می‌کند رشته امید انسان به خدا را قطع کند و او را بی‌پناه و سرگردان کند، در تصمیمات و مبارزات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی نیز که به نفع جامعه اسلامی است، در دل‌های مؤمنان ایجاد ناامیدی می‌کند. در جریان مبارزه حق و باطل، با کوچک نمایی طرف‌داران حق و بزرگ‌نمایی دشمنان آنها، پیروزی مؤمنان را دشوار و غیر ممکن جلوه می‌دهد. حادثه ذیل، نمونۀ قرآنی و تاریخی در مورد این فعالیت شیطان است.
در جنگ بدر، کفار قبل از مسلمانان به چاه آب رسیدند و آب در محاصره مشرکان بود. به ناچار مسلمانان در جای خشک و ریگزار پیاده شدند. بعد از مدتی که برای رفع تشنگی و طهارت، نیاز شدید به آب پیدا کردند، شیطان در در دل‌هایشان وسوسه کرد: «آیا گمان کردید که شما اولیای خدا هستید و در میان شما، پیامبر و فرستاده اوست؛ حال آن که مشرکان آب را در اختیار دارند و شما بدون طهارت و در حال جنابت نماز می‌خوانید و پاهای‌تان در ریگ‌ها فرو می‌رود؟!». پس از آن، باران شدیدی بارید؛ همه سیراب شدند و غسل کردند و محل اقامت‌شان که ریگزار بود ،سفت و محکم شد و محدودۀ مشرکان، گل‌آلود و لغزنده.[18] این آیه ناظر بر این مسئله است:
(إِذْ يُغَشِّيكُمُ النّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلى‏ قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ اْلأَقْدامَ)؛[19]
«به یاد آورید هنگامی را که خواب سبکی که مایه آرامش از جانب خدا بود، شما را فراگرفت و آبی از آسمان برایتان فرستاد تا شما را پاک کند و پلیدی شیطان را از شما دور سازد، و دل‌هایتان را محکم و گام‌هایتان را با آن استوار  دارد».
رِجز
، معنای پلیدی و نجاست را در خود دارد. در اینجا به معنای وسوسه‌های پلید شیطانی است که به قلب راه می‌یابد.[20]  آشکار است که شیطان ،دغدغۀ نماز در حال جنابت یا تشنگی مسلمانان را نداشت؛ او از این راه می‌خواست در دل‌های مردان حق ناامیدی، سرخوردگی و ناتوانی در برابر دشمن را ایجاد کند.[21]
تلاش منافقان برای بزرگ‌نمایی دشمنان در آستانۀ حرکت لشکر اسلام به سوی تبوک، نمونۀ دیگری از فعالیت‌ شیطان‌های انسی برای ایجاد ناامیدی در میان مؤمنان است.
[22]

3. ایجاد اختلاف میان مؤمنان

بدون تردید همان گونه که همبستگی جامعۀ مؤمنان، آثار مثبت چشمگیری دارد و زمینه‌ساز پیشرفت جامعه و عامل رشد خوبی‌ها و کمالات انسانی است، تفرقه و عدم انسجام میان آنان نیز پیامدهای منفی فراوانی دارد و مانع هر گونه پیشرفت و ترقی می‌گردد؛ بنابراین اتحاد مسلمانان، مورد رضایت پروردگار است و خداوند دستور داده است که مؤمنان «همبستگی» خود را در مسیر حق حفظ کنند؛ همچنین برنامه‌های دینی را تا آنجا که امکان داشته است، به گونه‌ای تنظیم کرده که زمینه‌ساز اتحاد بیشتر مؤمنان باشد. حداقل یکی از حکمت‌های نماز جمعه، جماعت، اعیاد و صله ‌ارحام که از دستورهای مؤکد اسلام  است، ایجاد زمینۀ انسجام میان مؤمنان است. در مقابل، شیطان که به اهمیت این مسئله آگاه است، پیکار بی‌امانی را برای از هم گسیختگی جامعه  مؤمنان و ایجاد شکاف در صف آنان به کار بسته است:
(إِنّما يُريدُ الشّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ عَنِ الصّلاةِ)؛[23]
 «شیطان می‌خواهد به وسیلۀ شراب و قمار، در میان شما عداوت و  کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا باز دارد».
در این آیه به صراحت بیان شده که شیطان در صدد ایجاد دشمنی و کینه‌توزی میان اهل ایمان است و شراب و قمار، از جمله ابزارهای او برای رسیدن به این هدف است. البته شراب و قمار برخی از ابزار آنها هستند، نه تمام آنها.[24]
در آیه دیگر، خداوند می‌فرماید:
( وَ قُلْ لِعِبادي يَقُولُوا الّتي هِيَ أَحْسَنُ إِنّ الشّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنّ الشّيْطانَ كانَ لِْلإِنْسانِ عَدُوّا مُبينًا)؛[25]
«به بندگانم بگو! سخنی گویند که بهتر باشد؛ چرا که شیطان (به وسیلۀ سخنان ناموزون)، میان آنها فتنه و فساد می‌کند. شیطان همیشه دشمن آشکار انسان بوده است».

 نزغ

، به معنای وارد شدن در کاری با هدف بر هم زدن و فاسد کردن آن است. در اینجا مراد این است که شیطان همواره در میان انسان‌ها به منظور فتنه‌انگیزی و فساد در کارهای آنان دخالت می‌کند. سخنان ناشایسته و مشاجرات نیز بستر مناسبی را برای این هدف او فراهم می‌کند؛ همان‌گونه که به کار بردن کلمات نیکو و رفتار شایسته، مانع نفوذ شیطان و عامل از بین بردن اختلاف و دشمنی می‌شود. با توجه به این مطلب، خداوند در این آیه به مؤمنان دستور داده که با یکدیگر نیکو و مؤدبانه سخن گویند.[26]
بنابراین می‌توان گفت یکی از عوامل اساسی اختلاف و جدایی‌ها در جوامع اسلامی و اتحاد در میان اهل باطل، نفوذ و فعالیت شیطان است؛ زیرا آنچه به نفع شیطان است و با اهداف او سازگاری دارد، این است ک با ایجاد تفرقه، جوامع اسلامی را تضعیف کند و جوامع غیر مسلمان را که همسو با سیاست‌های او و زیر ولایت او هستند، با ایجاد انسجام بیشتر در میانشان تقویت کند.

ایجاد  اختلاف در خانواده و جامعه

تفرقه و جدایی را در یک دسته‌بندی، در دو سطح می‌توان مطرح کرد: سطح خرد و کلان؛ یعنی در سطح خانواده و جامعه. اتحاد و اختلاف در هر دو سطح اهمیت زیاد دارد و هر دو، مورد توجه و هدف شیطان است. بیشتر آیات و روایات در این زمینه مطلق است و ظاهراً به  اختلاف میان افراد جامعه توجه دارد که برخی از آنها ذکر شد. برخی از آیات و روایات به تلاش شیطان در ایجاد اختلاف و جدایی در میان خانواده اشاره دارد. یوسف(ع) پس از آنکه از نقشه برادران نجات یافت و در نهایت، عزیز مصر شد و همه برادران در مقابلش خضوع کردند، به پدرش گفت:
(هذا تَأْويلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبّي حَقّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بي إِذْ أَخْرَجَني مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشّيْطانُ بَيْني وَ بَيْنَ إِخْوَتي)؛[27]
«این، تعبیر خواب من است... بعد از آنکه شیطان میان من و برادرانم ایجاد فتنه کرد».
در این آیه اشاره شده است که شیطان با وسوسه‌ها و دسیسه‌های خود، میان یوسف و برادرانش فساد انگیزی کرد و در ضمن، دلالت بر این نکته دارد که ایجاد فساد میان خویشاوندان و واداشتن  آدمیان به قطع رحم، کاری شیطانی است.[28] از رسول گرامی اسلام روایت شده که فرمود: «إن إبلیس یضع عرشه علی الماء ثم یبعث سرایاه فأدناهم منه منزلة اعظمهم فتنة یجئ؛ أحدهم فیقول: فعلت کذا و کذا، فیقول: ما ضعت شیئاً و یجئ أحدهم فیقول: ما ترکه حتی فرقت بینه و بین أهله فیدینه منه و یقول: نعم انت».[29]

روش‌های شیطان برای ایجاد اختلاف

گناهان متعددی وجود دارد که اثر مهم آنها سلب امنیت اجتماعی، نابودی اعتماد میان افراد جامعه و دوری دل‌ها از همدیگر است؛ همانند: غیبت، حسد، بدگمانی، سخن چینی و ... . خداوند از این گناهان به شدت نهی کرده است و شیطان برای ایجاد بی‌اعتمادی و تفرقه در میان مؤمنان، پیگیرانه تلاش می‌کند. به عنوان نمونه، برخی از این گناهان که ابزار شیطان برای تفرقه است، بیان می‌گردد.

حسد

ضربه زدن به حیثیت افراد، پیوند و همبستگی اجتماعی را تهدید می‌کند. مهم‌ترین عواملی که موجب می‌شوند انسان شخصیت  دیگران را در جامعه تحقیر کند و آبروی‌شان را بریزد، خودخواهی و حسد است. این دو، ارتباط نزدیک به هم دارند و شاید بتوان گفت که  اولی، زمینۀ پیدایش دومی می‌گردد.[30] حسد و رشک بردن به دیگران، گر چه ریشه روانی دارد و ناشی از خودخواهی انسان است، در عین حال، زمینۀ مناسبی برای وسوسه‌های شیطان است. شیطان که از این نقطه ضعف انسان‌ها به خوبی آگاه است، با پاشیدن تخم نفاق و کینه میانشان، از آن بهره می‌جوید. از امام صادق(ع) نقل شده است:
«یقول ابلیس لجنوده: القوا بینهم الحسد و البغی فانهما یعدلان عندالله الشرک
؛[31] ابلیس به لشکر خود فرمان می‌دهد: در میان آنان حسد و سرکشی را ایجاد کنید که این دو نزد خدا با شرک هم ترازند».
قرآن کریم نمونه‌ای از این دام  را در مورد برادران یوسف(ع) چنین گزارش می‌دهد: شیطان شعلۀ حسادت را در سینه‌های آنها برافروخت تا بدانجا که حاضر شدند به برادرکشی دست زنند یا او را در زمینی دور دست بیفکنند،[32] ولی یعقوب(ع) از قبل، توطئه شیطان را شناخت و هشدار داد و گفت: (إِنّ الشّيْطانَ لِْلإِنْسانِ عَدُوّ مُبينٌ)؛[33]
«شیطان برای آدمی، دشمنی آشکار است».

بدگمانی

بدگمانی، آثار اجتماعی زیان‌آور زیادی دارد. بدگمانی، نظام اجتماعی، گروهی و خانوادگی را مختل می‌کند و موجب از بین رفتن امنیت و همکاری اجتماعی می‌گردد. اختلاف‌ها، خیانت‌ها و نزاع‌ها در پی‌ آن گسترش می‌یابد، فضیلت‌ها جای خود را به رذیلت می‌دهند و زمینۀ هر گونه رشد و تربیت نابود می‌گردد.[34]
شیطان تلاش می‌کند از ابزار بدگمانی، بهرۀ کافی را ببرد و آن را میان مؤمنان گسترش  و عمق بیشتر بدهد. در واقعۀ حدیبیه، افرادی به پیامبر(ص) و مؤمنان بدگمان شدند. قرآن کریم در ضمن بیان اصل ماجرا، به نقش شیطان در ایجاد بدگمانی و زیبا جلوه دادن آن اشاره می‌کند:
(وَ زُيِّنَ ذلِكَ في قُلُوبِكُمْ)؛[35]
«این بدگمانی و پندار اشتباه (درباره پیامبر و مؤمنان) در دل‌های آنان تزیین شده بود».
امام سجاد(ع) از این ترفند شیطان به خدا پناه می‌برد و می‌گوید: «اللهم اجعل ما یلقی الشیطان فی روعی من التمنی و التظنی و الحسد ذکرا لعظمتک، و تفکرا فی قدرتک، و تدبیرا علی عدوک ؛[36] خدایا! آرزوهای دراز و رشک را که شیطان در دلم می‌افکند، با یاد عظمتت، اندیشیدن در قدرتت و تدبیر در مقابل دشمنت، جایگزین نما».

غیبت

اعضای جامعه از گناه معصوم نیستند و خواسته یا ناخواسته در کردارها و زندگی افراد، اشتباهات و عیب‌هایی وجود دارد که اگر فاش و برای دیگران بازگو شود، آبرویشان می‌ریزد، از محبت‌ها و عاطفه‌ها کاسته می‌شود، دل‌ها از یکدیگر دور می‌گردند و در نتیجه، بی‌اعتمادی و از هم گسیختگی اجتماعی به وجود می‌آید. از  امام علی(ع) نقل شده است: «لو تکاشفتم ما تدافنتم
؛[37] اگر از اسرار هم آگاه شوید، یکدیگر را دفن نمی‌کنید».
خداوند برای حفظ آبروی مؤمنان و مصالح جامعه  اسلامی، از غیبت به شدت نهی کرده و آن را همانند خوردن گوشت برادر مؤمن دانسته است؛ ولی شیطان همواره در تلاش است که مؤمنان را به آن آلوده سازد و بدین صورت، دل‌های آنان را از همدیگر دور سازد. از امام صادق(ع) نقل شده است: «... و من اغتاب أخاه المؤمن من غیر ترۀ بها فهو شرک الشیطان ؛ کسی که غیبت برادر مؤمنش را می‌کند، بدون آنکه بینشان دشمنی باشد، پس او شریک شیطان است.[38]

4. جلوگیری از نیکی به دیگران

نیکی و احسان به دیگران، به ویژه به مؤمنان و برادران دینی، یکی از ارکان اصلی اخلاق اسلامی در روابط اجتماعی است.

احسان

به معنای رفع کمبودها و نیازهای دیگران با انگیزۀ الهی است، بدون این که چشم داشت و انتظاری از افراد داشته باشد. اموری همانند: زکات، صدقه، انفاق، قرض دادن و اطعام فقرا از زیر مجموعه‌های احسان است.[39] بنابراین، احسان و نیکی به دیگران، نقش مهمی در مسائل و روابط اجتماعی دارد و می‌تواند بسیاری از مشکلات و ناسازگاری‌های جامعه را حل کند. روایت ذیل که در چند موضع از کتاب کافی آمده است، نمایانگر تلاش شیطان برای بازداشتن مؤمنان از احسان به یکدیگر است: «إذاهمّ أحدکم بخیر او صلة فان عن یمینه و شماله شیطانین، فلیبادر لا یکفاه عن ذالک
؛[40] هر گاه یکی از شما به کار خوب یا کمک و اعطا به فرد دیگر تصمیم بگیرد، در جانب چپ و راست او دو شیطان قرار دارند. پس باید نیکوکار بر آن کار خوب پیشی بگیرد تا شیاطین وی را از کارش باز ندارند».

5. سرگرم کردن به امور باطل

بدون تردید، سرگرم شدن فرد و جامعه به امور بی‌اهمیت و باطل (مثل بسیاری ورزش‌ها)، و بی‌توجهی به امور اساسی مادی و معنوی، آسیب‌ها و خسارت‌های جدی و جبران‌ناپذیری را به دنبال دارد؛ فرد را  از رشد و بالندگی در امور مادی و معنوی باز‌می‌دارد و جامعه را در زمینه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، دچار عقب‌ماندگی و شکست می‌کند. این در حالی است که در این عصر، تولید انواع برنامه‌های سرگرم کننده و غفلت‌زا، نوعی شغل و هنر به شمار می‌آید و این گونه سرگرمی‌ها، زندگی بشر را فراگرفته و وقت افراد زیادی را به خود اختصاص داده و موجب شده که نیروها و توانایی‌ها‌یشان بیهوده صرف شود. با این وضعیت است که برای توجه کردن به رشد ارزش‌های معنوی و پرداختن به عبادت پروردگار، که هدف خلقت و کمال انسانیت است، فرصتی باقی نمی‌ماند.
عنوان کلی برای بیشتر سرگرمی‌ها،  واژۀ «لهو» است. شاید این تعریف برای لهو، جامع باشد: «هر چیزی که  انسان را از یاد خدا غافل سازد، وقت انسان را تلف کند و نتیجۀ مفیدی در برنداشته باشد، لهو شمرده می‌شود».
غنا و موسیقی، از مصادیق آشکار لهو و یکی از ابزارهای مهم شیطان است که امروزه این صداها و نغمه‌های شیطانی همۀ جوامع را با تسلط و پیچیدگی بیشتر زیر نفوذ قرار داده و شیطان با استفاده از آن، همواره انسان‌ها را به سوی زشتی‌ها و بدی‌ها تحریک کرده و از خوبی‌ها باز داشته و ارزش‌ها را کم رنگ کرده است. در این آیه، به این ابزار به عنوان یکی از راه‌های نفوذ شیطان در انسان اشاره شده است:
(وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شارِكْهُمْ فِي اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشّيْطانُ إِلاّ غُرُورًا)؛[41]
«هر کدام از آنها را که می‌توانی، با صدایت تحریک کن و لشکر سواره و پیاده‌ات را بر آنها گسیل دار، و در اموال و فرزندانشان شرکت جوی، و به آنان وعده بده
و شیطان آنها را جز به فریب و دروغ وعده نمی‌دهد».
آیه یاد شده، در ضمن اینکه به تأثیر‌پذیری عمیق روح و روان آدمی در برابر صداها و آوازها و بهره‌گیری شیطان از این نقطه ضعف انسان اشاره دارد، پیروان شیطان را فاقد کرامت و امتیاز انسانی دانسته و آنان را در جرگۀ حیوانات قرار داده است؛ زیرا واژۀ «صوت» به معنای صدا و نغمۀ بی‌معناست و معمولاً آن را برای تحریک حیوانات به کار می‌برند. بنابراین، تحریک شیطان با صوت، در واقع به منزلۀ حیوان تلقی کردن این عده از آدمیان است.[42]
از رسول خدا(ص) روایت شده که فرمود: «ما رفع أحد صوته بغناء إلا بعث الله شیطانین علی منکبه یضربون بأعقابهما  علی صدره حتی یمسک
؛[43] هیچ کسی صدای خود را به غنا بلند نمی‌کند، مگر اینکه خدا، دو شیطان را می‌فرستد که بر دو شانۀ او قرار می‌گیرند و با دم خودشان بر سینۀ او می‌زنند (و بدین وسیله، او را تحریک می‌کنند) تا زمانی که از غنا دست بردارد».

نتیجه

گر چه در گناهان و انحرافات فردی و اجتماعی، نفس انسان و خواسته‌های او نقش اساسی دارد و نمی‌توان همۀ گناهان را به شیطان نسبت داد، ولی از آیات و روایات به‌خوبی روشن می‌گردد که «شیطان» یکی از دو عامل مهم در انحرافات انسان‌هاست. بنابر آنچه گذشت، می‌توان با نگاه قرآنی و دینی گفت که شیطان در مسائل و پدیده‌های اجتماعی نیز نقش مهم و برجسته‌ای دارد و می‌توان برای شیطان در بسیاری از تردید‌ها، ناامیدی‌ها، اختلاف‌ها، شایعه‌سازی‌ها، تهمت‌ها و ... در جامعه مؤمنان، نقش مؤثر قائل شد. نیز نکته مهمی که برخی آیات و روایات بدان  اشاره داشت، این بود که شیطان فقط با اهل ایمان دشمنی دارد و در حال پیکار است. لذا افراد و جوامعی که گوهر ایمان را از دست داده‌اند، نه تنها شیطان با آنان دشمنی ندارد، بلکه سرپرستی آنان را به عهده می‌گیرد و از آنان به عنوان ابزار، بهره می‌جوید.[44]

پی‌نوشت‌ها

[1] . اقتباس از تفسیر المیزان، علامۀ طباطبایی، ج8، ص42 (ترجمه باقر موسوی همدانی، انتشارات اسلامی، ق، 1393ق.).
[2] . التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، حسن مصطفوی، ج5ـ6، ص5 (وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1371ش.).
[3] . المیزان، ج8، ص739.
[4] . انعام/112.
[5] . التفسیر الکبیر (مفاتیح الغیب)، فخر رازی، ج13، ص154 (دارالفکر، بیروت، 1420ق).
[6] . ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین(ع)، سید علی خان حسنی شیرازی، ج4، ص111 (انتشارات اسلامی، قم).
[7] . همان، ص112.
[8] . التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج13، ص113.
[9] . المیزان، ج8، ص47ـ52.
[10] . جن و شیطان، علی‌رضا رجایی تهرانی،  ص104 (نبوغ، قم، چ4، 1381ش.).
[11] . اعراف/201.
[12] . البیان فی مداخل الشیطان، عبدالحمید بلالی، ص121 (مؤسسة الرساله، چ13، 1411ق.).
[13] . اعراف/27.
[14] . وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج2، ص455.
[15] . محمد/25.
[16] . نمل/24.
[17] . طه/88.
[18] . المیزان، ج9، ص24.
[19] . انفال/11.
[20] . المیزان، ج9، ص24.
[21] . البیان فی مداخل الشیطان، ص96.
[22] . سیرة النبی، عبدالملک بن هشام، ج2، ص525. (دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1355ق.).
[23] . مائده/91.
[24] . المیزان، ج6، ص178؛ تفسیر راهنما، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، ج4، ص570 (بوستان کتاب، قم، چ2، 1381ش.).
[25]اسراء/53
[26] . المیزان، ج13، ص162؛ تفسیر راهنما، ج10، ص144.
[27] . یوسف/100.
[28] . تفسیر راهنما، ج8، ص582.
[29] . صحیح مسلم، مسلم بن حجاج نیشابوری، ج8، ص139 (دارالفکر، بیروت).
[30] . اخلاق در قرآن، محمد تقی مصباح یزدی، ج3، ص231
(مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم، چ1، 1378ش.).
[31] . میزان الحکمه ، محمدی ری‌شهری، ج2، ص426 (دارالحدیث، قم، 1371ش.).
[32] .یوسف/8و9.
[33]یوسف/5
[34] . بدگمانی ریشه فتنه‌ها و اختلاف‌ها، سید محمد شجاعی، ص110 به بعد (مهر امیرالمؤمنین، قم، چ1، 1384ش.).
[35] . فتح/12.
[36] . صحیفه سجادیه، دعای بیستم.
[37]ر.ک: نهج البلاغه.
[38] . من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق،  ج4، ص299؛ تفسیر راهنما، ج10، ص177.
[39] . اخلاق در قرآن، ج3، ص42 و 301.
[40] . اصول کافی، محمد بن یعقوب کلینی، ج2، ص142 (اسلامیه، تهران، 1388ق.).
[41] . اسراء/64.
[42] . تفسیر راهنما، ج10، ص174.
[43] . مستدرک الوسائل، حسین نوری، ج13، ص214 (مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث، بیروت، 1367ق.).
[44]و با استفاده از منابع دیگر، مثل: مصاف بی‌پایان با شیطان، فتح الله نجارزادگان (محمدی)، بوستان کتاب، چ2، 1381ش.)؛ الشیطان و الانسان، محمد متولی شعراوی؛ نرم‌افزار، نور 2؛ المعجم، نسخه1/3.

 
جمعه 21 مهر 1391  5:59 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شيطان در تعابير قرآنى

شيطان در تعابير قرآنى

منيژه محمودپور

انسان داراى ابعاد وجودى مختلفى است و يكى از ابعاد وجودى او، بعد منفى همان بعد شيطان صفتى او است و انسان اگر بخواهد، به هدف متعالى خويش كه همان تقرب به خدا است واصل شود بايد ابعاد وجودى مثبت و منفى خويش را بشناسد.
از موضوعاتى كه در قرآن به صورت گسترده مطرح شده است موضوع شيطان است و در اين كتاب مقدس مطالب بى‌‌نهايت مهمى پيرامون «شيطان» آمده است كه هر عاقلى را سخت تكان مى‌دهد و به تامل جدى وا مى‌دارد. شيطان نسبت به پروردگارش بسيار ناسپاس بود «و كان الشيطان لربه كفورا» (1)
شيطان نسبت به پروردگارش نافرمان بود «ان الشيطان كان للرحمن عصيا» (2) شيطان دشمن آشكار انسان است «ان الشيطان للانسان عدو مبين» (3)
شيطان بسيار شكست دهنده و خوار كننده است «و كان الشيطان للانسان خذو لا» (4)
«فاز لهما الشيطان فاخرجهما مما كان فيه» (5)
شيطان تصميم دارد بنى آدم را به سرنوشت پدر و مادرشان مبتلا كند پس بايد شديدا از فتنه او برحذر باشيد «يا بنى آدم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنه» (6)
آنچه ذكر شد نمونه بود از آنچه در قرآن مجيد راجع به شيطان آمده است و همين مقدار هم به وضوح ضرورت تحقيق از موضوع شيطان نشان مى‌دهد زيرا طبق آيات قرآن شيطان دشمن آشكار انسان است و شناخت دشمن به حكم عقل و شرع از ضروريات است.
شيطان به حقيقت مانع و سد تكامل انسان، به سوى تقرب خدا است. شيطان از خداوند، مهلت خواسته كه تا روز قيامت در انسان‌ها القاى وسوسه كند. شيطان قسم ياد كرده كه همه انسان‌ها را به جز مخلصين به گمراهى بكشاند. همه انسان‌ها حتى اوليا و متقيان از شر او، ايمن و مصون نيستند و در قرآن كريم شيطان به عنوان مظهر فساد و منشا بدى‌ها معرفى شده كه انسان را از روشنايى ايمان به تاريكى كفر و شرك دعوت مى‌كند و در احاديث، مبارزه با اين دشمن درونى كه همان نفس اماره مى‌باشد به عنوان جهاد اكبر، معرفى شده است.
انسان داراى ابعاد وجودى مختلفى است و يكى از ابعاد وجودى او، بعد منفى همان بعد شيطان صفتى او است و انسان اگر بخواهد، به هدف متعالى خويش كه همان تقرب به خدا است واصل شود بايد ابعاد وجودى مثبت و منفى خويش را بشناسد. پس مى‌توان بيان كرد كه در واقع شيطان‌شناسي، يكى از ابعاد وجودى انسان است و در اهميت انسان‌شناسى همين بس كه در احاديث، مقدمه و زمينه معرفى شده است.
در مورد مسئله شيطان در قرآن در كتاب‌هاى زيادى به صورت پراكنده از موضوعات مختلف در اين زمينه بحث شده است از جمله كتب تفسيري، كتب روايي، صحيفه سجاديه، كتب اخلاقي، عرفاني، نهج البلاغه و در زمينه پرداختن به مبحث شيطان در قرآن توسط آقاى احمد زمرديان كتاب شيطان كيست و آيات شيطان چيست توسط آقاى كريم برزگر شيطان‌شناسى به نگارش در آمده است.
براى نجات از شر اين دشمن خطرناك بايد «استعاذه» كرد.
خداوند متعال، به حبيبش مى‌فرمايد كه چون از شيطان رجيم به تو وسوسه‌اى رسيد از خداوند متعال پناه بخواه زيرا او شنواى داناست «اما نيز عنك من الشيطان نزع فاستعذ بالله سميع عليم»
واژه شيطان در قرآن كريم به صورت مفرد هفتاد بار و به صورت جمله شياطين هجده بار استعمال شده است و شيطان اسم عام است براى هر موجود متمرد شرير و احيانا در روايات بر موجودات موذى و مضر هم اطلاق مى‌شود و اين كلمه در واقع وصف است نه اسم علم، اكثر لغت شناسان اصل كلمه شيطان را از «شطن يشطن» به معناى دور شده از خير مى‌دانند و در مورد عربى بودن با غير عربى بودن اين كلمه ميان لغت‌شناسان اختلاف وجود دارد ولى اكثريت لغت شناسان آن را عربى و مشتق از ابليس مى‌دانند كه به معناى كسى است كه از رحمت خدا مايوس شده است و كلمه ابليس نيز يازده بار در قرآن كريم آمده است . (7) بعضى اين كلمه را عربى و مشتق از ابليس» مى‌دانند و بعضى مى‌گويند عجمى و جامد است كه از زبان ديگر وارد عربى شده است ولى راى اكثريت اين است كه مشتق از «ابليس» و به معناى كسى است كه از رحمت خدا مايوس شده است.
قرآن كريم افعال و كارهايى را به شيطان نسبت داده است برخى از آنها عبارتند از: استكبار، كفر، حرص، حسد، تعصب، جهالت و شيطان در زمره عالمان نبوده و نيست بلكه اهل كشف و شهود محقق است كه اهل سفسطه و غلط‌اندازى است و محور كارش مغالطه و وهم‌اندازى است، القاى وسوسه، امر به فحشا، ايجاد نسيان از ذكر خدا، ايجاد دشمنى وى به مردم، تعليم سحر و در واقع مى‌توان گفت كه محور همه افعال زشت شيطان است كه ايجاد وسوسه در دل انسان‌ها مى‌كند و همچنين ابليس داراى ذريه است و گروهى ابليس را از جن و گروهى او را از ملائكه مى‌دانند ولى ابليس از جن است چون ابليس داراى اولاد و ذريه است كار شيطان وسوسه است و وسوسه شيطان به قدرى قوى است كه ابوين ما آدم و حوا (ع) تحت تاثير قرار گرفتند شيطان ما را به پيروى از امور غير قرآنى و شرعى و پيروى از افكار بد و سوء‌ظن به مردم و به پيروى از گذشتگان كه خلاف احكام الهى عمل مى‌كرده و مى‌زيسته‌اند و به تعليم دروغ و ترس‌هاى واهى و بيهوده شدن و به تسليم شدن به وسوسه‌هاى شيطان و پيروى از وحى باطل و به زياده‌روى در كارها و زياده‌روى در مال و سوء استفاده از صحت و سلامتى و شراب‌خوارى و خوابيدن در اوقات اختصاصى نماز مخصوصا نماز صبح و دزدى و سرقت بويژه از نماز و خشمناك شدن و شوخى بى‌حد و حصر نمودن و درگوشى سخن گفتن در مجالس و غيبت و بدگويى ديگران در حضورشان و فراموشى ياد و ذكر خداوند متعال و ترسيدن از فقر و در نتيجه كارهاى خير و خوب را انجام ندادن و جدال و كشمكش و حرام كردن حلال‌هاى الهى و كاشتن نااميدى‌ها و كوچك شمردن مسلمانان و مردم و كوچك پنداشتن گناهان و مايوس و نااميد بودن از رحمت‌هاى الهى و اظهار نگرانى شديد درگرفتارى‌ها و مصائب و جهل و غرور و كبر دعوت مى‌كند.
شيطان در اين برنامه‌ها از ابزار و شيوه‌هايى مانند خطوات و همزات كه در واقع طرق و راه‌هاى او به صورت تدريجى مى‌باشد استفاده مى‌كند. در اين برنامه‌ها او به تنهايى عمل نمى‌كند، بلكه داراى نيروهايى از قبيل ذريه، حزب، اولياء و جنود مى‌باشد. راه مقابله با شيطان اين است كه به خداوند متعال پناه برد و استعاذه و توبه كرد و به او توكل نمود زيرا خداوند متعال شنوا و دانا است.
پناه خواهى از خداوند عالى‌ترين مراحل پناهندگى و بزرگترين ضامن اجراى مقررات اخلاقى است. كسانى كه به خدا ايمان دارند و از روى حقيقت او را يگانه معبود شايسته پرستش مى‌دانند بر هواپرستى و مال پرستى و شهوت‌پرستى و نظائر اينها نمى‌گرايند.
خداوند شيطان را به سجده كردن در مقابل آدم امر كرد ولى شيطان با عدم اطاعت از فرمان خدا در واقع اولين گناه در عالم را انجام داد و در مقابل خداوند ادعاى بزرگى و تكبر كرد و به دليل استكبار و ادعاى استقلال ذاتى خويش از درگاه الهى رانده شد و مشمول لعنت الهى گرديد و از زمره كافران محسوب شد.
ابليس بعد از آنكه بر اثر اباى استكبارى از سجده مورد رجم و لعن قرار گرفت درخواست انظار كرد و از خداوند مهلت خواست تا روز قيامت، به منظور بقاء در دنيا و ايجاد انحراف و گمراهى در انسان‌ها، خداوند تبارك و تعالى نيز با تقاضاى او موافقت كرد. برخى از مفسران معتقدند كه شيطان ابتدا مومن بوده ولى قبل از اعلان به فرمان خدا به سجده در مقابل آدم كافر گشته ولى اين صفت را كتمان كرد تا اينكه هنگام اعلان فرمان خدا اين صفت درونى را آشكار. در قيامت همه شياطين برانگيخته مى‌شوند و خداوند مى‌فرمايد: بحق سوگند كه جهنم را از تو و پيروانت پر مى‌كنم. جهنم كيفر شماست كيفرى فراوان. شيطان به پيروانش در روز قيامت مى‌گويد: ‌من هيچ گونه سلطه‌اى بر شما نداشته‌ام جز اينكه شما را دعوت كردم و شما پذيرفتيد پس مرا سرزنش نكنيد. نه من فريادرس شما هستم و نه شما فريادرس من و من بيزارم از اينكه مرا در دنيا شريك خدا و طاعت قرار داديد و به تحقيق براى ستمكاران عذاب دردناكى است. شيطان رانده شده از درگاه الهى سمبل و مصداق زشتى‌ها و بدى‌هايى است كه در اميال و خواسته‌ها و نيات انسانى تجلى كرده و ميوه‌اش رفتار و كردار زشتى است كه از آدمى صادر مى‌شود.
در همه اديان مشهور (زردشتي- يهوديت و مسيحيت) مثل اسلام از يك موجود شرير، بدخواه و بدكار كه با انسان و مصالح او ستيز نام برده است ولى صنع اين موجود از حيث ماهيت، صفات و حدود اختيارات كاملا مختلف است، يكى او را در مقابل ذات خداوند نيك‌ها قرار داده و ديگرى در برابر ملائكه و آن ديگرى مخلوقى ضعيف در حد كلب معلم (سگ آموخته)
بى‌شك اين اختلاف از ناحيه آن اديان نيامده است زيرا همه اديان از صدر عالم تا خاتم يك دين بيش نيستند كه در چهره‌هاى مختلف ظاهر شده‌اند «ان الدين عندالله الاسلام» و همه پيامبران يكسان هستند «لا نفرق بين احد من رسله» بلكه اين اختلاف از آنجا ناشى شده است كه كتب اصلى آن اديان آن طور كه وحى مستقيم بوده است از بين رفته است.
عدو شود سبب خير اگر خدا بخواهد اين مطلب واقعا در مورد دشمنى شيطان با انسان صادق است زيرا: ادامه حيات ابليس براى موجود مختارى مثل انسان كه با ايمان به اختيارى به تكامل برسد نه تنها ضرر نداشت بلكه به عنوان يك نقطه منفى براى تقويت نقاط مثبت موثر نيز بود.
خداوند متعال مى‌فرمايد: چون كار پايان گيرد شيطان به پيروانش مى‌گويد: خدا به شما وعده حق داد و به من وعده داد و تخلف كردم «و قال الشيطان لما قضى الامران الله وعدكم و عدالحق و وعدتكم فاخلفتكم» من هيچ گونه سلطه بر شما نداشتم جز اينكه شما را دعوت كردم و شما پذيرفتيد «و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم» پس مرا سرزنش نكنيد و خود را سرزنش كنيد «فلا تلومونى ولو موالانفسكم»
نه من فريادرس شما هستم و نه شما فريادرس «ما انا بمصرخكم و امانتم بمصرفي» من بيزارم از اينكه مرا در دنيا شريك خدا در طاعت قرار داديد.
«انى كفرت بما اشد كتمون من قبل» به تحقيق براى ستمكاران عذاب دردناكى است «ان الظالمين لهم عذاب اليم» روى همين جهت در روايات از «نفس»‌به عنوان دشمن‌ترين دشمن‌ها ياد شده است.

منابع:

1- قرآن كريم.
2- نهج البلاغه، على بن ابيطالب، گردآوري، ابوالحسن محمد بن الحسين معروف به سيد رضي، ترجمه جعفر شهيدي، علمى و فرهنگى .1380
3- صحيفه سجاديه، على بن الحسين (زين العابدين)، مترجم محسن غرويان، و عبدالجواد ابراهيم، چاپ اول .1376
4- ابليس، عباس محمود العقاد، راز نهفته مصر للطبع و النشر الفجاله، القاهره، بى‌تا.
5- ابليس نامه يا قصه‌هاى شيطان، محسن غفاري، انتشارات پيام آزادي، چاپ اول .1377
6- اخلاق در قرآن، محمد تقى مصباح يزدي، انتشارات اميركبير، تهران چاپ دوم 1372 ش.
7- جن و شيطان در ادبيات و اديان، زين العابدين دست داده، ناشر مجتمع فرهنگى و هنرى شهيد عبدالرضا مصلى نژاد جهرم، چاپ اول .1377
8- جن و شيطان، تحقيقى قرآني، روايى و عقلي، عليرضا رجالى تهراني، انتشارات نبوغ چاپ اول زمستان .85

پى‌نوشتها:

1- اسرا/ 27
2- مريم/ 44
3- يوسف/5
4- فرقان/ 29
5- بقره/ 36
6- اعراف/27
7- شعراء/ 95 و سباء/20

 
جمعه 21 مهر 1391  5:59 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تهديدهاى شيطان در مورد آدميان‏

تهديدهاى شيطان در مورد آدميان‏

يعقوب جعفرى

دشمنى ابليس با فرزندان آدم به سبب آن بود كه وجود آدم باعث رانده‏شدن او شد و او مى‏خواست از آنان انتقام بگيرد، ولى وجود شيطان و وسوسه‏ها و اغواگرى‏هاى او به سود بندگان خالص و خوب خداست و آنها با مبارزه با شيطان به مرتبه‏هايى مى‏رسند كه بدون آن نمى‏رسيدند. اصولاً وسوسه‏هاى شيطان هرگز الزام‏آور نيست و انسان مجبور به اطاعت از شيطان نمى‏باشد و اگر كسانى از او اطاعت كردند، اين، ناشى از ضعف ايمان آنهاست و لذا كيفر خواهند ديد.
«وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا اِلّا اِبْليسَ لَمْ‏ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدينَ* قالَ ما مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ اِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنى‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ* قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فيها فَاخْرُجْ اِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرينَ* قالَ أَنْظِرْنى‏ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ* قالَ اِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ* قالَ فَبِمآ أَغْوَيْتَنى‏ لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ* ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمآئِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ* قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُمًا مَدْحُورًا لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعينَ(1)».
«همانا شما را آفريديم آنگاه به شما شكل داديم آنگاه به فرشتگان گفتيم به آدم سجده كنيد پس سجده كردند جز ابليس كه از سجده‏كنندگان نبود. گفت: (خدا) چه چيزى تو را بازداشت از اينكه سجده نكنى هنگامى كه تو را فرمان دادم؟ گفت: من از او بهترم؛ مرا از آتش آفريدى و او را از خاك آفريدى . گفت: پس، از آنجا فرود آى، تو را نرسد كه در آن تكبّر ورزى، پس بيرون آى كه تو از خواران هستى. گفت: مرا تا روزى كه مبعوث مى‏شوند مهلت بده. گفت: تو از مهلت داده‏شدگانى. گفت: پس به سبب آنكه مرا هلاك كردى، بر سر راه راست تو بر كمين آنها مى‏نشينم. سپس از پيش‏رو و پشت سر و راست و چپشان سراغشان مى‏روم و بسيارى از آنان را از سپاسگزاران نيابى. گفت: نكوهيده و خوار از آنجا بيرون شو، هركس از آنها از تو پيروى كند، البته جهنم را ازهمه شما پر خواهم كرد».
اين آيات مشتمل بر داستان خلقت آدم است و اين داستان در هفت سوره از سوره‏هاى قرآنى تكرار شده و در هر كدام با عبارتهاى ويژه‏اى آمده است. آن هفت سوره عبارتند از: بقره، اعراف، حجر، بنى‏اسرائيل، كهف، طه و ص . در اينجا داستان به اين صورت آغاز مى‏شود كه خطاب به مردم مى‏فرمايد: «همانا شما را آفريديم و آنگاه به شما شكل و صورت داديم.» هر چند اين آيه خطاب به موجودين از فرزندان آدم است ولى منظور آغاز خلقت آدم است كه او را از خاك آفريد و به او شكل بشرى داد، و اينكه خطاب به موجودين مى‏كند از باب امتنان است؛ يعنى اينكه شما از نسل كسى هستيد كه به اين صورت آفريده شد. نظير اين نوع خطابها در زبان عربى و در قرآن آمده و در آنها حوادثى كه بر نسلهاى گذشته اتفاق افتاده به نسل موجود نسبت داده مى‏شود؛ چون نسل موجود هم ادامه همان نسلها است؛ مانند بعضى از خطابهاى قرآن به يهود عصر پيامبر و ذكر حوادثى كه براى نياكان آنها اتفاق افتاده است؛ مثل: واذ انجيناكم من آل فرعون...
به هرحال در اين آيات پس از اشاره به اينكه آدم آفريده شد و به شكل بشرى درآمد، مى‏فرمايد: آنگاه به فرشتگان دستور داديم كه به او سجده كنند پس آنها سجده كردند جز ابليس كه از سجده‏كنندگان نبود.
به‏طورى كه در تفسير آيات مربوط به خلقت آدم در سوره بقره به تفصيل آمده است، منظور از سجده فرشتگان به آدم؛ تعظيم و تكريم و خضوع در برابر او بود و اين به مفهوم عبادت نبود چون عبادت مخصوص خداست ولى تعظيم و خضوع مخصوص خداوند نيست، بلكه خضوع در برابر افراد شايسته مانند پدر و مادر و معلم و اولياى الهى، اشكالى ندارد و حتى مطلوب هم هست. سجده فرشتگان به آدم از نوع سجده حضرت يعقوب بر يوسف بود كه منظور تعظيم و تكريم او بود كه خداوند چنين حكايت مى‏كند.
«و رَفَعَ اَبَوَيْهِ عَلَى العَرشِ و خَرّوا لَهُ سُجَّداً(2)».
«و پدر و مادرش را بر تخت بالا برد و به او سجده كردند».
بنابراين لزومى ندارد كه سجده فرشتگان به آدم را چنين توجيه كنيم كه او را قبله خود قرار دادند و آيات مزبور اين توجيه را نمى‏پذيرد.
مى‏توان گفت علت اينكه آغاز اين آيات خطاب به موجودين از بنى‏آدم است، اين باشد كه سجده كردن فرشتگان به آدم، فقط به خاطر خود آدم نبود، بلكه اين سجده براى نوع بشر بود كه شامل مخاطبان هم مى‏شود و آدم به عنوان مظهر نوع بشر مسجود فرشتگان قرار گرفت و اين، به خاطر استعدادها وشايستگى‏هايى است كه در وجود بشر نهفته است و او مى‏تواند نامهاى اشيا را ياد بگيرد و به آن رتبه از علم و آگاهى برسد كه فرشتگان به آن نمى‏رسند.
در هر حال فرشتگان طبق دستور عمل كردند و به آدم سجده نمودند؛ ولى ابليس يا همان شيطان، از اجراى اين دستور سر بر تافت و به آدم سجده نكرد و اين در حالى بود كه او نيز مأمور به سجده بود. هر چند ابليس از فرشتگان نبود و از جنّ بود ولى در اثر عبادت، در صف فرشتگان قرار گرفته بود و خطاب الهى در مورد سجده به آدم شامل او هم مى‏شد.
وقتى ابليس از اجراى فرمان الهى سرپيچى كرد، خداوند به او فرمود: چه چيزى تو را از سجده كردن به آدم بازداشت؟ گفت: من از آدم برتر هستم؛ مرا از آتش و او را از خاك آفريده‏اى. ابليس خود را برتر از آدم مى‏دانست به اين دليل كه اصل او از آتش است و اصل آدم از خاك. ابليس از جنّ بود و خدا جنّ را از آتش آفريد: «و خَلَقَ الجانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نار(3)»: «و جنّ را از زبانه‏اى از آتش آفريد».
اشتباه ابليس در اين بود كه خيال مى‏كرد برترى و فضيلت، مربوط به خميرمايه هستى شخص است، در حالى كه چنين نبود، بلكه برترى در داشتن شايستگى‏هاست. از آن گذشته، چه كسى گفته بود كه آتش از خاك برتر است؟ خاك به خاطر داشتن مواد زندگى‏زا از آتش برتر و با بركت‏تر است.
پس از سرپيچى ابليس از فرمان خدا و آوردن بهانه واهى بر نافرمانى خود، از جانب خداوند خطاب رسيد كه از آنجا فرود آى و تو را نسزد كه در آنجا تكبّر كنى؛ پس بيرون آى كه تو از خوار شدگان هستى. ابليس در بهشت بود و با اين خطاب از بهشت رانده شد و البته منظور از اين بهشت، باغى بوده كه به آن بهشت عدن گفته مى‏شود و منظور از آن، بهشتى نيست كه خداوند، صالحان را به آنجا خواهد برد. اين هبوط از بهشت همراه با هبوط ابليس از مقام و مرتبه خاص او بود و لذا مى‏توانيم بگوييم كه مرجع ضمير «منها» و «فيها» وجه جامعى است كه شامل بهشت و مقام و مرتبه ابليس مى‏شود و ابليس از اين هر دو، هبوط كرد.
ابليس كه خود را مطرود ورانده شده درگاه خدا ديد، گويا در برابر عبادتهاى بسيارى كه كرده بود، از خداوند خواست كه تا روز قيامت به او مهلت بدهد و خدا درخواست او را اجابت نمودو به او مهلت داد. البته در اين آيه گفته نشده كه خدا تا به كى به ابليس مهلت داد ولى در آيات ديگر آمده كه در برابر درخواست ابليس كه از خدا تا روز قيامت مهلت خواسته بود، فرمود: تا روز معينى به تو مهلت داده مى‏شود؛ يعنى مهلت ابليس تا روز قيامت نيست، بلكه تا روز خاصى است كه منظور از آن يا نفخ صور و يا زمان ظهور حضرت مهدى و يا زمان خاص ديگرى است، چنانكه مى‏فرمايد:
«قال فانك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم(4)».
«گفت: تو از مهلت داده‏شدگانى تا روز وقت معين».
مهلتى كه خداوند به ابليس داده علاوه بر اينكه پاداش عبادتهاى او بود، براى امتحان بشر و ايجاد زمينه براى بروز و ظهور شايستگى‏هاى او نيز بود؛ چون وقتى انسان با دشمنى روبرو مى‏شود خود را آماده كرده، از امكانات خويش بهره‏بردارى مى‏كند. وجود شيطان به عنوان دشمن انسان كه همواره در كمين اوست و وسوسه‏هايى كه مى‏كند و انسان را به سوى گناه و معصيت مى‏كشاند، زمينه مناسبى است كه انسانهاى با ايمان و افراد صالح از طريق مبارزه با او، ايمان وتقواى خود را به مرحله ظهور برسانند. بنابراين وجود شيطان اغواگر، نه تنها براى انسان بد نيست، بلكه از يك نظر به نفع او هم هست.
شيطان كه از سوى خدا رانده شد ولى تا روز معين مهلت يافت، خطاب به خداوند گفت: «به سبب آنكه تو مرا هلاك كردى، من بر سر راه مستقيم تو بر كمين فرزندان آدم مى‏نشينم و از چهار طرف (جلو، پشت سر، راست و چپ) بر آنها مى‏تازم و بسيارى از آنان را از سپاسگزاران نخواهى يافت.» يعنى با تمام وجود تلاش خواهم كرد كه فرزندان آدم را از راه راست منحرف كنم و آنها را گمراه سازم و از عبادت خدا منصرف نمايم و آنها را به نافرمانى خدا وادار سازم و چنان خواهم كرد كه خداوند، بسيارى از فرزندان آدم را كافر، گمراه و ناسپاس يابد.
دشمنى ابليس با فرزندان آدم به سبب آن بود كه وجود آدم باعث رانده‏شدن او شد و مى‏خواست انتقام بگيرد. ولى همانگونه كه گفتيم وجود شيطان و وسوسه‏ها و اغواگريهاى او به سود بندگان خالص و خوب خداست و آنها با مبارزه با شيطان به مرتبه‏هايى مى‏رسند كه بدون آن نمى‏رسيدند. وسوسه‏هاى شيطان هرگز الزام‏آور نيست و انسان مجبور به اطاعت از شيطان نمى‏باشد و اگر كسانى از او اطاعت كردند، اين، ناشى از ضعف ايمان آنهاست و لذا كيفر خواهند ديد.
پس از تهديدى كه ابليس كرد، خطاب رسيد كه از بهشت و مقام و مرتبه خود بيرون آى در حالى كه نكوهيده و خوار هستى. هركس از فرزندان آدم از تو پيروى كند، به جهنم خواهد رفت و جهنم را از تو و پيروان تو پر خواهم كرد.
در بعضى از آيات آمده است كه وقتى ابليس و پيروان او به جهنم رفتند، ميان آنها گفتگوهايى صورت خواهد گرفت و شيطان از آنها بيزارى خواهد جست و به آنها خواهد گفت كه من بر شما تسلطى نداشتم و شما فريب مرا خورديد:
«و قال الشيطان لمّا قُضِىَ الأمرُ انّ اللهَ وعدكم وَعْدَ الحقِّ و وعدتُكُم فاخلفتُكُم و ما كان لِىَ عليكم مِنْ سلطانٍ الاّ اَن دعوتكم فاستجبتم لى‏ فلا تلومُونِى و لُومُوا انفسَكم و ما اَناَ بِمُصْرِخكُم و ما انتم بِمُصْرِخىّ ....»(5).
«و هنگامى كه كار، گزارده شد (قيامت به پا شد) شيطان گويد: همانا خداوند به‏شما وعده حق داد و من هم به شما وعده دادم و خلاف آن كردم و من بر شما تسلطى نداشتم جز اينكه شما را خواندم و شما مرا اجابت كرديد؛ پس مرا مذمّت نكنيد بلكه خود را مذمّت كنيد. من فريادرس شما نيستم و شما فريادرس من نيستيد.....».
بنابراين شيطان فقط وسوسه مى‏كند و انسان را به سوى خود مى‏خواند و خواندن او جبرآور نيست و انسان مى‏تواند و بايد او را اجابت نكند همانگونه كه افراد با ايمان و مخلصان از بندگان خدا او را اجابت نمى‏كنند و به همين سبب مقام و مرتبه آنها بالا مى‏رود.

پاورقی ها

1) اعراف، 11 تا 18.
2) يوسف، آيه 100.
3) رحمان، آيه 15.
4) حجر آيه 38.
5) ابراهيم، آيه 22.
جمعه 21 مهر 1391  5:59 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

گامهاي شيطان

گامهاي شيطان

علي اكبر طاهري

در قرآن در مورد پيروي نكردن از شيطان، چندين مرتبه هشدار داده شده است و انسان را از پيروي شيطان بر حذر داشته است؛ ولي در چندين مورد اصطلاح «خطرات» را بكار برده و تأكيد كرده كه از «گامهاي» شيطان پيروي نكنيد. مثلاً در آيه 21 سوره نور فرموده است: «يا أيها الّذين آمنوا لا‌تتّبعوا خُطُوات الشّيطان و من يتّبع خُطُوات الشّيطان فانّه يأمر بالفحشاء و المنكر؛ اي مؤمنان! از گامهاي شيطان پيروي نكنيد و هر كه از گامهاي شيطان پيروي كند، (بداند) كه او به زشتي و ناپسندي وا‌مي‌دارد».
«خطوات» جمع «خطوه» به معني گامهاي كوتاه و آرامي است كه انسان را رفته رفته به مقصود مي‌كشاند، و شيطان نيز به اين شيوه عمل مي‌كند. مثلاً بلاي خانه‌بر‌انداز اعتياد يا سرقت‌هاي مسلّحانه و غيره، هرگز به صورت ناگهاني هيچ‌كس را آلوده و گرفتار نمي‌كند. و يك انسان با ايمان و پاكدامن را هرگز نمي‌شود يك باره به مركز فساد پرتاب كرد. بلكه از گامهاي بسيار كوچك شروع مي‌شود، كه در ظاهر بي‌اهميت است. اين گامهاي كوچك، همين كه در وجود انسان راه يافت، همچون غدّه سرطاني ريشه مي‌كند و انساني كه خود را رها كرده و در دام شيطان انداخته است، وقتي چشم باز مي‌كند، خود را در مهلكه‌اي عظيم مي‌بيند كه راه فرار ندارد؛اگر به اولين وسوسه تسليم شويم، شيطان خطاي بزرگتر را به سادگي خطاي كوچك، به انسان تحميل مي‌كند.
اگر شيطان را به معني وسيع كلمه، يعني «هر موجود تبهكار و ويرانگر» تفسير كنيم. گستردگي اين هشدار در همه ابعاد زندگي روشن مي‌شود. همه انسانها به موجب خلقت و فطرت، در معرض لغزش و اشتباه هستند و استعداد پذيرش وسوسه‌ها را دارند؛ امّا چگونه مي‌شود در مقابل آن وساوس ايستاد؟ قرآن در آيه 200 سوره اعراف مي‌فرمايد: «وامّا ينزغنّك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله إنّه سميع عليم؛ هر گاه وسوسه‌اي از جانب شيطان تو را فرا گرفت، به خدا پناه بر، كه او شنوا و داناست». به لحاظ اهميتي كه اين دستور براي انسانها دارد، مفاد اين آيه، عيناً در آيه 36 سوره فصلت تكرار شده است و در آيه 201 سوره اعراف گفته است: «كساني كه [از خدا] پروا دارند، چون وسوسه‌اي از جانب شيطان بديشان رسد، [خدا را] به ياد مي‌آورند و به ناگاه بصيرت مي‌يابند». جالب است كه در اين آيه، وسوسه‌هاي شيطان با واژه «طائف» به معني «طواف كننده» تعبير و توصيف شده است؛ چون وسوسه‌هاي شيطان همچون طواف كننده، پيرامون فكر و روح انسان گردش مي‌كند تا شايد قادر به نفوذ باشد. اگر انسان در اين موقعيت به ياد خدا و عواقب شوم گناه بيفتد، با بصيرتي كه خود به خود پيدا خواهد كرد، وسوسه‌ها را از خود دور خواهد ساخت و آزاد مي‌گردد و گرنه سرانجام در برابر اين وساوس تسليم مي‌گردد. جمله «اذا هم مبصرون»، (به هنگام ياد خدا بصيرت مي‌يابند) اشاره به اين حقيقت دارد كه وسوسه‌هاي شيطاني، پرده بر ديد باطني انسان مي‌افكند، به‌گونه‌اي كه راه را از چاه نمي‌شناسد؛ ولي ياد خدا به انسان بصيرت و قدرت تشخيص مي‌دهد كه نتيجه‌اش نجات از چنگال وسوسه‌هاست. چاره مشكلِ وسوسه‌هاي شيطان، «ياد خدا» است. بر همين اساس، در آيه‌28 سوره رعد مي‌فرمايد: «الا بذكر اللّه تطمئن القلوب؛ تنها ياد خدا آرامبخش دلهاست».
اين همان شيوه‌اي است كه حضرت يوسف? در اولين وسوسه‌اي كه از جانب شيطان به‌صورت زليخا مجسم شده بود، به كار برد و از آسيب و سقوط مصون ماند؛ و آنگاه كه زليخا درخواست خود را بي‌پرده با يوسف مطرح كرد، يوسف بلافاصله گفت: «معاذ الله» (سوره يوسف، آيه 23) و با اين بيان، خود را به خدا سپرد. و چقدر كارش شبيه به كار مريم‌ے بود كه در مواجهه با روح الامين مجسّم، گفت: «اني اعوذ بالرحمن منك» (سوره مريم، آيه 18). مادر مريم نيز به هنگام كودكي فرزندش، براي حفظ سلامتي معنوي او، در نجواي خود با خدا گفت: «إنّي اُعيذها بك وذريتها من الشّيطان الرّجيم» (سوره‌‌‌آل عمران، آيه 36). و به‌طور كلي در زندگي روزمره و صحنه‌هاي مختلفي كه پيش مي‌آيد، انسان احساس مي‌كند وسوسه‌هاي احتمالي شيطان ممكن است دامنگيرش شود، قرآن دستور مي‌دهد كه پناه بردن به خدا را در برابر وسوسه‌ها به خود تلقين كنيد و بگوييد «وقل رب اعوذ‌بك من همزات الشيطان؛ بگو پروردگارا! از وسوسه‌هاي شيطان به تو پناه مي‌برم».(سوره‌‌مؤمنون، آيه 97) بسيار جالب است كه قرآن، شيطان را در برابر افراد با توكل و خدا‌ترس، خلع سلاح شده معرفي مي‌كند و در آيه 99 سوره نحل مي‌فرمايد: «إنّه ليس له سلطان علي الّذين آمنوا وعلي ربّهم يتوكّلون؛ قطعاً او (شيطان) بر كساني كه ايمان دارند و به پروردگار‌شان توكل مي‌كنند، سلطه‌اي ندارد». و نيز در آيه 65 سوره اسراء خطاب به شيطان مي‌فرمايد: «إنّ عبادي ليس لك عليهم سلطان وكفي بربّك وكيلا؛ در حقيقت تو بر بندگان [خاص] من سلطه‌اي نداري و حمايت پروردگارت [از آنان] كافي است». با توجه به آيات ديگري كه قبلاً مرور كرديم، بسيار بديهي است كه اين حمايت پروردگار در صورتي است كه به او پناه برده باشيم و از او بخواهيم.
ذكر اين نكته در پايان ضروري است كه يكي از موارد وسوسه و القاي ناشايست شيطان به انسانها، اخلال در روابط بين يكديگر و رفتار غير منصفانه و خشن با ديگران است كه اگر مهار نشود، عواقب شوم و دامنه‌داري مي‌تواند داشته باشد. بر‌همين اساس در آيه 53 سوره اسراء مي‌فرمايد: «وقُل لعبادي يقولوا الّتي هي أحسن إنّ الشّيطان ينزغ بينهم إنّ الشّيطان كان للإنسان عدواً مبيناً». با توجه به اين اصل مهم در زندگي، در آيه 83 سوره بقره فرموده است: «وقولوا للنّاس حسناً؛ با مردم به زبان خوش صحبت كنيد».
مناجات
استاد علامه محمد رضا حكيمي
خداوندا! ما را با مقام «معرفت» آشنا كن.
خداوندا! ما را به «قرآن كريم» برسان تا نزول آن را درك كنيم.
خداوندا! فطرت ما را قابليت آن ده كه از زلال شفّاف روحانيت ولي تو بهره‌مند گردد.
خداوندا! ما را از «قرآن الفجر» بهره‌ور گردان.
خداوندا! ما را به تكريم بزرگان ـ‌همه‌ـ موفّق بدار و روحمان را از دانش راستين سيراب ساز.
خداوندا! ما را در خدمت نشر حقايقي بگمار كه انسانيت هابطِ در زمين را به تعاليي عرشي مي‌رسانند.
خداوندا! همواره، جان ما را قانع، قلب ما را خاشع، نفس ما را متواضع و قلم ما را مؤدّب بدار.
خداوندا! توفيق فرياد براي عدالت را از ما مگير و محرومان را از ياد ما مبر…
خداوندا! چنان قرار ده كه حاكميت‌هاي غير عامل «بالعدل» را «اسلامي» نشناسيم و جامعه‌هاي غير قائم «بالقسط» را «قرآني» ندانيم.
خداوندا! چنان كن كه «توحيد» را از «عدالت» جدا نكنيم ـ‌كه در حقيقت جدا شدني نيست‌ـ و زندگي‌هاي سراسر تبعيض و تكاثر و اِتراف و اسراف و اجحاف را به دين پاك تو نسبت ندهيم.
خداوندا! به خامه ما، در راه دفاع از انسان محروم و مظلوم، نيرو بخش، و روح ما را از قواميت «بالقسط»، صلابت «غديري» ده.
خداوندا! قلّه‌هاي ثروت را در هم كوب و درّه‌هاي فقر را با احقاق حقوق محرومان، هموار ساز تا از حضور خويش، در حماسه باني «عاشورا»، سربلند باشيم…

جمعه 21 مهر 1391  5:59 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شيطان‏شناسى در قرآن

شيطان‏شناسى در قرآن

عليمحمد قاسمى
مقدّمه

از آن‏جا كه انسان موجودى است ذاتا طالب كمال نهايى و سعادت ابدى و هميشه در انديشه شناخت كمال ابدى و نهايى و راه‏هاى وصول به آن و نيز شناخت موانع نيل به آن و كيفيت برطرف كردن آن‏هاست و نيز از آن‏جا كه شيطان را يكى از موانع مهم در راه نيل به كمال نهايى خود مى‏داند، هميشه سعى دارد تا اين موجود پليد را به خوبى شناخته، راه‏هاى مبارزه با او را نيز بشناسد و از اين‏رو، به لحاظ تاريخى، مسأله شيطان و كيفيت خلقت و فلسفه آفرينش او، برنامه‏هاى او براى اغواى انسان و دام‏هاى گسترده و ابزار و وسايل اغواگرى‏اش، مسأله حزب شيطان و كيفيت مبارزه با آن و مسائل ديگرى از اين قبيل همزاد انسان است. هميشه و در هر جا سخن از شيطان بوده، سؤالات متعددى نيز درباره او مطرح مى‏شده است.

آفرينش شيطان

از آيات متعدد قرآن استفاده مى‏شود كه ماده اوليه شيطان(1) «آتش» بوده است؛ مثلاً، در آيه‏اى مى‏فرمايد: «و اذقلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الاّ ابليس كانَ من الجنّ ففسق عن امر ربّه.» (كهف:5)
چنان‏كه ملاحظه مى‏شود، اين آيه شريفه، ابليس را از جن مى‏داند. ابليس اسم خاص همان شيطانى است كه اغواگر حضرت آدم بود و خداى تعالى در قرآن گاهى با عنوان «ابليس» و گاهى با عنوان «شيطان» از او تعبير مى‏كند.(2)
از سوى ديگر، آياتى خلقت جن را از آتش مى‏داند: «والجانَّ خلقناه من نار السّموم» (حجر:27)؛ «و خلق الجانّ من مارجٍ من نارٍ» (الرحمن: 15)
خود شيطان هم خلقت خود را از آتش مى‏داند، آن‏جا كه خداوند از او سؤال مى‏كند: چه چيزى مانع سجده كردن تو بر آدم شد، گفت: «انا خيرٌ منه خلقتنى من نارٍ و خلقته من طينٍ.» (ص: 76) در جاى ديگر، مى‏گويد: «ءَاسجدُ لمن خلقت طينا» (اسراء:61)
اما اين‏كه منظور از «آتش» همين آتش معمولى است يا آتش ديگرى شبيه اين، از قرآن چيزى به دست نمى‏آيد.
ممكن است گفته شود: اصل معناى جنّ ستر و پوشش است و از اين‏رو، به جنين هم «جنين» گفته مى‏شود؛ چرا كه در پوشش رحم مادر قرار دارد و مستور است. جنيان را هم به دليل مستور بودنشان «جنّ» گويند.
به بهشت و باغ نيز «جنّت» گويند؛ چون تحت پوشش شاخه‏هاى درختان است. بر ديوانگى هم به دليل مستوربودن عقل و شكوفا نبودن آن «جنون» اطلاق مى‏شود.
پس با توجه به آنچه گفته شد، مى‏توان گفت: ملائكه هم جن هستند؛ زيرا مستور از چشمان هستند و به صرف اين‏كه قرآن مى‏فرمايد: كان من الجنّ ففسق عن امرِ ربّه (كهف: 50) نمى‏توان به وسيله آن اثبات كرد كه ابليس از فرشتگان نبوده؛ چرا كه ممكن است به دليل مستور بودن فرشتگان، بر ابليس هم، كه از آن‏ها بوده جن اطلاق شده باشد.
اما چنين برداشتى خلاف ظاهر آيه شريفه است. علاوه بر آن، در هيچ آيه‏اى واژه «جن» بر ملائكه اطلاق نشده است، بلكه جن در قرآن نام طايفه‏اى از موجودات مكلّف است كه معمولاً در برابر «انس» قرار گرفته؛ مانند: «يا معشر الجنِّ و الانس الَم يأتِكم رسلٌ منكم‏يقصّون عليكم‏آياتى‏وينذرونكم‏لقاءَ يومكم‏هذا»(انعام:130)؛
«و ما خلقتُ الجنَّ و الانس الاّ ليعبدون» (ذاريات: 56)؛
«و لقد ذرأنا لجهنم كثيرا من الجنِّ و الانس.» (اعراف: 179)
بنا به قول بعضى از مفسّران،(3) گاهى هم «جن» در برابر فرشتگان قرار گرفته است؛ مانند: «و يومَ نحشرهم جميعا ثم نقولُ للملائكةِ هؤلاءِ ايّاكم كانوا يعبدون قالوا سبحانك انت وليُّنا من دونهم بل كانوا يعبدون الجنِّ.» (سبا: 41) از آنچه گفته شد، جواب اين سخن هم كه «شيطان نخست فرشته بود، ولى پس از امتناع از سجده بر آدم و تمرّد از امر الهى از درگاه احديت رانده شد و به اضلال و اغواى خلق پرداخت»(4) نيز روشن مى‏گردد.

آيا ابليس از فرشتگان بود؟

ممكن است توهّم شود كه ابليس نيز فرشته‏اى از فرشتگان الهى بوده؛ زيرا در بعضى از آيات مربوط به سجده فرشتگان بر آدم عليه‏السلام و امتناع ابليس از سجده بر آن حضرت، فرشتگان مستثنى منه و ابليس مستثنى قرار گرفته است.(5) علاوه بر اين، ابليس هم نگفت من از فرشتگان نيستم تا سجده كنم وآنگهى، امام على عليه‏السلام مى‏فرمايد: «ما كان اللّه سبحانه ليدخل الجنة بشرا بامر اخرجٍ به منها ملكا»(6)
جواب اين توّهم: اولاً، قرآن تصريح دارد كه ابليس از جن است درآن‏جا كه‏مى‏فرمايد: «كان‏من‏الجنّ ففسق عن امر ربّه» (كهف: 50)
ثانيا، از آن‏جا كه ابليس مدت طولانى در بين فرشتگان بود، در زمره آن‏ها درآمده بود، و اين‏كه قرآن مى‏فرمايد: «و اذقلنا للملائكةِ اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابليس» مى‏تواند از همين مقوله باشد.
ثالثا،آفرينش‏شيطان‏ازآتش‏است، اماخلقت‏فرشتگان‏از نور.(7)
رابعا، قرآن تصريح دارد به اين‏كه فرشتگان نافرمانى خدا نمى‏كنند: «لا يعصون اللّه ما امرهم» (تحريم: 6)؛ «لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون» (انبياء:26). اما با وجود اين، به تصريح قرآن، شيطان از فرمان خدا سرپيچى كرد: «ابى واستبكر و كان من الكافرين» (بقره: 34)؛ «كان من الجنّ ففسق عن امر ربّه» (كهف: 50)؛ «فسجدوا الاّ ابليس ابى» (طه: 116)؛ «الاّ ابليس ابى ان يكون مع الساجدين» (حجر: 30)؛ «الاّ ابليس استكبرو كان من الكافرين»(ص:74)؛ «انّ الشيطان كان للرّحمن عصّيا.» (مريم: 44)
خامسا، قرآن شيطان را داراى ذريّه مى‏داند، آن‏جا كه مى‏فرمايد: «واذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابليس كان من الجن ففسق عن امر ربّه افتتخذونه و ذرّيّته اولياء من دوني و هم لكم عدوٌ بئس للظالمين بدلاً.» (كهف: 50) اما چنين چيزى براى فرشتگان ثابت نشده است.
سادسا، قرآن مى‏فرمايد: ملائكه براى كسانى كه در زمين هستند از درگاه الهى طلب مغفرت و بخشش مى‏كنند: «و الملائكةُ يسبّحون بحمد ربّهم و يستغفرون لمن فى الارض و بالاسحار هم يستغفرون» (ذاريات: 18) و در جاى ديگر مى‏فرمايد: «الذين يحملون العرش و من حوله يُسبّحون بحمد ربّهم و يؤمنون به و يستغفرون للّذين آمنوا ربّنا وسعت كلّ شى‏ءٍ و علما فاغفر للّذين تابوا واتّبعوا سبيلك وقهم عذاب الجحيم.» (غافر: 7) ولى در آيات متعددى، شيطان را دشمن آشكار انسان مى‏داند و انسان را از پى‏روى او برحذر مى‏دارد: «و انّ الشيطان للانسان عدوٌ مبينٌ» (يوسف: 5)؛ افتتخذونه و ذرّيّته اولياء من دوني و هم لكم عدّوٌ.» (كهف: 50)(8)

فلسفه آفرينش شيطان

چرا خداوند شيطان را آفريد تا هم آدم عليه‏السلام و هم فرزندان او را فريب داده، اغوا كند؟ اگر خلق نمى‏كرد، مسلّما هيچ‏يك از بندگان او معصيت و نافرمانى نمى‏كردند و به طور كلى، آدميان از شرّ او در امان بودند. پس چرا او را خلق كرد؟
جواب: اولاً، خداوند شيطان را جبرا شيطان (به عنوان موجودى شرير و موذى) نيافريد؛ بلكه شيطان پس از خلقت آن‏قدر عبادت خدا را انجام داد كه در زمره فرشتگان قرار گرفت. امام على عليه‏السلام در اين‏باره مى‏فرمايد: «واعتبروا بما كان من فعل اللّه بابليس اذ احبط عمله الطويل و جهده الجهيد و قد كان قد عبداللّه ستة آلافٍ لا يدرى امن سنى الدّنيا امّن سنى الاخرة عن كبر ساعةٍ واحدةٍ فمن ذا بعد ابليس يسلم عن اللّه بمثل معصيتة.»(9)
پس اين خود شيطان بودكه‏بااختيارات خودازامرالهى‏تخلف كردوازسجده‏برآدم‏امتناع‏نمودوبدين‏روى،مطرودرحمت‏الهى‏شد.(10)
ثانيا، خداوند انسان را در برابر فريب‏ها و اغواگرى‏هاى شيطان بى‏دفاع نگذاشته، بلكه او را به نيروهاى عقلانى و وحيانى مسلّح نموده است؛ از يك سو، به وسيله عقل و از سوى ديگر، از طريق وحى از ترفندهاى شيطانى آگاهى پيدا كرده است.(11)
ثالثا، وجود شيطان براى انسان به يك لحاظ، نعمت است و نه نقمت؛ چرا كه خود وسيله‏اى براى پيشرفت و تكامل بشرى است؛ زيرا اگر انسان با نيروهاى مخالف و بازدارنده از صراط مستقيم به مبارزه برخيزد، مسلّما در تربيت روح و روان و تكامل معنوى او تأثير فوق‏العاده‏اى خواهد داشت.
از سوى ديگر، يكى از سنّت‏هاى الهى «امتحان» است؛ به اين معنا كه اراده خدا بر اين تعلّق گرفته كه همه بندگانش را به انحاى گوناگون بيازمايد: «احسب النّاسُ ان يتركوا و هم لا يفتنون.» (عنكبوت: 2)(12) خلقت شيطان هم خود وسيله‏اى براى آزمايش انسان‏هاست؛ زيرا انسان با توجه به اين مسأله سعى مى‏كند با انواع مكر و حيله‏هاى او مبارزه كند و با كمك و استمداد از عقل و وحى الهى، در برابر انواع توطئه‏ها و برنامه‏ها و نيرنگ‏هاى شياطين انس و جن مقاومت كند و تسليم نشود و بدين‏وسيله به عالى‏ترين مراتب كمال و سعادت انسانى نايل شود. بله، او مى‏تواند با اختيار خود، اسير شعارهاى شيطانى و مغلوب هواهاى نفسانى خويش گشته، به دانى‏ترين مراتب حيوانى سقوط كند. و معمولاً افراد بى‏ايمان نسبت به معاد اين چنين هستند: «و لتُصغى اليه افئدة الّذين لايؤمنون بالاخرة و ليرضوه و ليقترفوا ما هم مقترفون.» (انعام:113)

آيا انسان در برابر شيطان مجبور است؟

نه تنها انسان با علم حضورى، پى به مختاربودن خود مى‏برد(13) و نه تنها آيات متعددى از قرآن دلالت بر اختيار انسان مى‏كنند،(14) بلكه آيات فراوان ديگرى نيز دلالت دارند كه انسان در برابر شيطان مسلوب‏الاختيار نيست، بلكه شيطان از طريق تزيين (آراستن، زيباجلوه دادن)(15)، وسوسه(16)، دعوت(17)، تسويل (فريفتن)(18) استزلال (لغزاندن)(19)، افتنان (به فتنه انداختن)(20) اضلال (گمراه كردن)(21)، ايحاء (القا كردن سخن، وحى كردن، وسوسه كردن)(22) وعده دروغ(23) و مانند آن انسان را به نافرمانى خدا سوق مى‏دهد و اين‏همه، از لوازم شيطنت است. بايد توجه داشت كه اگر در بعضى از آيات اشاره به سلطه شيطان بر بعضى افراد شده،(24) اين سلطه تكوينى نيست و از اين‏رو، شيطان در قيامت، به هنگام رويارويى با پيروان خود مى‏گويد: «انّ اللّه وعدكم وعدالحقّ و وعدتكم فاخلقتكم و ما كان لى عليكم من سلطانٍ الاّ ان دعوتكم فاستجبتم لي فلاتلوموني ولوموا انفسكم و ما انتم بمصرخيّ انّي كفرت بما اشركتمون من قبل...»(ابراهيم:22)
البته روشن است كه سلطه در آيه شريفه، اطلاق دارد و شامل هر نوع سلطه‏اى مى‏شود، چه سلطه بر ابدان باشد و چه سلطه بر افكار و انديشه‏ها.
دعوت شيطانى و تزيين اعمال و تسويل و وسوسه توسط شيطان ممكن است در انسان ميل و شوق به گناهان ايجاد كند و انسان هم پس از آن به راحتى تن به معصيت و نافرمانى خدا دهد، ولى اين به معناى مسلوب‏الاختيار كردن انسان نيست ،بلكه او مخيّر است كه دل و فكر خود را جايگاه و سنگر شيطان قرار دهد يا جايگاه ذكرالهى. بسيارند كسانى‏كه حاضر نيستند، حتى يك لحظه، قلب خود را جايگاه وساوس شيطانى قرار دهند؛ دل‏هاى آن‏ها لبريز از ايمان به خداست و هميشه بر او توكّل دارند و از اين‏رو، شيطان هم بر آن‏ها هيچ سلطه‏اى ندارد: «انّه ليس سلطانه على الّذين آمنوا و على ربّهم يتوكلّون» (نحل: 99) او بر بندگان خدا (كسانى كه واقعا بنده او هستند) هيچ سيطره‏اى ندارد، مگر بر پيروان گمراه خود: «انّ عبادي ليس لك عليهم سلطانٌ الاّ من اتّبعك من الغاوين» (حجر:42)

شياطين انس و جن

بعضى از آيات سخن از شياطين انس و جن دارند: «و كذلك جعلنا لكلّ نبىٍ عدّوا شياطين الانس و الجنّ يوحى بعضم الى بعضٍ زخرف القول غرورا و لو شاء ربّك ما فعلوه فذرهم و ما يفترون و لتصغى اليه أفئدةُ الّذين لايؤمنون بالاخرة و ليرضوه و ليقترفوا ما هم مقترفون.» (انعام: 113)
چنان‏كه از آيه استفاده مى‏شود، شياطين انس و جن برنامه‏هاى اغواگرانه خود را به طور پنهانى، سريع و فريبنده به ديگران القا مى‏كنند و اين‏جاست كه در اثر اين القاءات دل‏هاى افراد بى‏ايمان به آخرت نسبت به آن‏ها متمايل گشته، سخنان و برنامه‏هايى را كه ظاهرى زيبا و باطنى زشت و كريه دارند، از آنان مى‏پذيرند و به آن دل‏گرم مى‏شوند و از اين طريق، به انواع گناهان شقاوت‏بار آلوده مى‏شوند: «وليقترفوا ما هم مقترفون.»
نه تنها شياطين جن، بلكه شياطين انس هم براى گم‏راه كردن مردم برنامه‏ريزى‏ها مى‏كنند و از اين‏رو، قرآن به سران منافقان، كه از هيچ كوششى براى شكست مسلمانان دريغ نمى‏كردند، لقب «شياطين» مى‏دهد: «واذا لقوا الّذين آمنوا قالوا آمّنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انّا معكم انّا نحن مستهزئون» (بقره: 14)

حزب شيطان

از بعضى از آيات استفاده مى‏شود كه خداى تعالى به انسان هشدار مى‏دهد كه شيطان دشمن شماست، شما هم او را دشمن تلقّى كنيد و از پى‏روى او بپرهيزيد كه هدفش جز اغواى شما چيزى نيست و او حزب و گروهش را به راه‏هاى منحرف دعوت مى‏كند و اين جز دوزخ را در پى نخواهد داشت: «انّ الشيطان لكم عدوٌ فاتخذوه عدّوا انّما يدعوا حزبه ليكونوا من اصحاب السّعير.» (فاطر:6)
اما در اين‏كه منظور از «حزب شيطان» چيست، قرآن خود توضيح مى‏دهد؛ در بعضى از آيات(25)، پس از معرفى منافقان و تبيين بعضى از برنامه‏ها و توطئه‏هاى آن‏ها ـ مانند طرح دوستى آن‏ها با غضب‏شدگان الهى، در مشكلات و گرفتارى‏ها با مسلمانان نبودن، با سوگند دروغ اعلان وفادارى كردن نسبت به مؤمنان، با سوگند مردم را از راه خدا بازداشتن وعيدهاى مكرر به آن‏ها دادن ـ مى‏فرمايد: «استحوذ عليهم الشيطان فانساهم ذكراللّه اولئك حزب الشيطان الا انّ حزب الشيطان هم الخاسرون.» (مجادله: 19)؛ شيطان بر آنان استيلا پيدا كرده، ياد خدا را از خاطرشان محو نمود. آنان حزب شيطانند. آگاه باشيد كه حزب شيطان زيان‏كارانند.
پس در واقع، حزب شيطان دو مشخصه بارز دارند: يكى سلطه شيطان بر آن‏ها و ديگرى فراموش كردن خدا. دو مشخصه‏اى كه هر يك از آن‏ها به تنهايى مى‏تواند تباه‏كننده سعادت دنيوى و اخروى انسان باشد و از همين طريق شيطان برنامه‏هاى خود را اجرا مى‏كند.
امام على عليه‏السلام مى‏فرمايد: «الا و انّ الشيطان قد جمع حزبه و استجلب خيله و رجله..»(26)؛ آگاه باشيد كه شيطان حزب خود را جمع‏آورى‏كرده‏وسواره‏ها وپياده‏هاى(لشكر)خويش‏رافراخوانده‏است.
مرحوم علّامه جعفرى در ذيل كلمات گران‏سنگ مزبور مى‏گويد: «مسلّم است كه حزبى به نام «حزب شيطان» با علامت مخصوص يا لباس مشخص در هيچ نقطه‏اى از تاريخ بشرى نمودار نگشته است. ما با هر حزبى كه در تاريخ روبه‏رو مى‏شويم، با يكى از صفات جالب، كه مفهوم آرمانى انسانى دارد، خود را مشخص كرده است، مانند حزب عدالت، حزب آزادى، حزب ترقى‏خواهان و غيره... بنابراين، مقصود از «حزب شيطان» يك حزب رسمى با يك برنامه معيّن و هدف مشخص شيطانى نيست، بلكه بنا به قاعده اصلى:
ناريان مر ناريان را طالبند×××نوريان مر نوريان را جاذبند
منظور گردهمايى و تشكّل افراد و گردهمايى از انسان‏نماهاست كه هوا و هوس‏ها و خودكامگى‏ها... و مقام‏پرستى و تورم «خود طبيعى» آنان را با يكديگر متشكّل ساخته، همداستان و همرزم و هم‏پياله نموده است. اين‏گونه تشكّل، كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام آن را «حزب شيطان» مى‏نامد، از نظر ماهيت و نتيجه، پست‏تر و وقيح‏تر از تشكّل حيوانات درنده مى‏باشد؛ زيرا درندگان هر اندازه و به هر كيفيتى هم كه متشكّل گردند، نمى‏توانند به فعاليت‏هاى وسيع‏تر و عميق‏تر از محدوده غرايز معيّن خود بپردازند؛ مثلاً، تشكّل ببرها هرگز نمى‏تواند تحوّل پليد در گروه ببرها يا ديگر جانداران به وجود بياورد، در صورتى‏كه حزب شيطان، كه از افراد انسانى تشكيل مى‏يابد، داراى نيروها و استعدادهايى است كه به وسيله آن‏ها مى‏توانند ارزش‏ها را نابود كنند، تحوّلات قهقرايى ايجاد كنند، اگر موقعيت ايجاب كند راه‏هايى را كه به پوچى حيات منتهى مى‏گردد پيش‏پاى مردم بگسترانند. حزب شيطانى مختصات ديگرى هم دارد؛ از آن جمله مى‏تواند از مفاهيم عالى انسانى مانند علم، تكامل، عدالت، وطن، آزادى، سوءاستفاده نموده با تحريك ابعاد آرمان‏جويى در انسان‏ها آنان را تا اعماق تباهى براند.»(27)
بعضى از آيات هم دلالت دارند كه شيطان لشكريانى دارد كه آن‏ها را براى اغواى مردم استخدام مى‏كند: «و جنودُ ابليس اجمعون» (شعرا: 95)؛ «انّه يراكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم انّا جعلنا الشياطين اولياء للّذين لا يؤمنون» (اعراف: 27)؛ «واذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابليس كان من الجن ففسق عن امر ربّه افتتخّذونه و ذرّيتّه اولياء من دونى و هم لكم عدوٌ بئس للظالمين بدلاً» (كهف:50)
سخنان امام على عليه‏السلام در نهج‏البلاغه نيز بيانگر اين واقعيت است، آن‏جا كه مى‏فرمايد: «آنان در زندگى به شيطان اعتماد كردند؛ او را تكيه‏گاه خويش و ملاك كارشان قرار دادند، او هم آنان را دام خود و وسيله‏اى براى اضلال ديگران قرار داد و سينه‏هاى آن‏ها را لانه خود ساخت. در درون آن‏ها تخم‏هاى رذالت و پستى گذاشت و جوجه‏هاى آن را در دامنشان پرورش داد؛ با چشم آن‏ها مى‏بيند و با زبان آن‏ها سخن مى‏گويد و به كمك آن‏ها بر مركب اضلال و گم‏راهى خود سوار شده، كارهاى زشت و ناپسند را در نظرشان زيبا جلوه داده است. اينان مانند كسى هستند كه عملشان شاهد بر اين است كه با مساعدت شيطان انجام شده و گفتار باطل را او بر زبانشان جارى كرده است.»(28)
به هر حال، وقتى دل‏هايى كه بايد جايگاه ياد و ذكر الهى باشند به لانه شيطان تبديل شوند، خيالات، وسوسه‏ها، توهّمات، شك و ترديدها، انكار و تكذيب‏ها و در نهايت توطئه‏ها شروع مى‏شوند؛ كارهايى كه در واقع همگى تخم‏ريزى‏ها و يا جوجه‏هاى شيطانى هستند. آن‏گاه چنين افرادى خود وسيله‏اى براى شيطان در جهت صيدكردن و اضلال كردن مى‏شوند؛ چشمان آن‏ها چشمان شيطانى و زبان‏هايشان زبان‏هاى شيطانى خواهد بود، به طورى‏كه همه كلماتشان سخنان شيطان است. آرى، افرادى اين‏چنينى همان حزب و جمعيت شيطانى و دست‏ياران او هستند.
اينان كسانى هستند كه قبلاً ويژگى‏هاى انسانى داشتند، اما در اثر پذيرش دعوت شيطان و زير چتر و حزب او درآمدن، از صراط مستقيم الهى منحرف گشته، آن ويژگى‏هاى انسانى را از دست دادند و خود به يكى از شياطين انسى مبدّل گشتند.

حزب‏اللّه

با توجه به آنچه در مورد حزب شيطان و آيات مربوط به آن گفته شد، تذكر اين نكته لازم است كه از منظر قرآن، حزب ديگرى نيز وجود دارد كه در برابر حزب شيطان قرار دارد و آن «حزب‏اللّه» است. اما در اين‏كه منظور از «حزب‏اللّه» چيست، قرآن ويژگى‏هاى افراد تحت پوشش اين حزب را چنين بيان مى‏دارد:
«لا تجد قوما يؤمنون باللّه و اليوم الآخر يوادّون من حادّاللّه و رسوله ولو كان آباؤهم او ابناؤهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدّهم بروحٍ منه و يدخلهم جناتٍ تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها رضى اللّه عنه و رضوا عنه اولئك حزب‏الله الا انّ حزب‏اللّه هم المفلحون.» (مجادله:12)
ملاحظه مى‏شود كه قرآن مى‏فرمايد: گروهى را نمى‏يابى كه ايمان به خدا و آخرت داشته باشند، اما با دشمنان خدا و رسولش سازگار و دوست باشند (مؤمن به خدا و آخرت هرگز با دشمن خدا و رسول او طرح دوستى نمى‏افكند)، حتى اگر آن‏ها پدران يا فرزندان يا برادران يا فاميلشان باشند.(29) خداوند در دل آنان ايمان را نوشته است و آن‏ها را به وسيله روحى كه از جانب خودش مى‏باشد تأييد كرده، آنان را به بهشت‏هايى كه از زير (درختان آن‏ها) جوى‏هايى روان است، داخل مى‏كند و در آن‏جا جاودان خواهند بود. آن‏ها از خدا خشنودند و خدا هم از آنان خشنود. (مسلّما اين بزرگ‏ترين پاداش محبّ است كه محبوبش نسبت به او اظهار رضايت نمايد؛ نعمتى كه ارزش آن از همه بهشت و نعمت‏هاى آن بالاتر است.)
آن‏گاه خداوند متعال در پايان آيه شريفه اين جمعيت (و افرادى كه داراى چنين خصايصى هستند) را «حزب‏اللّه» اعلان مى‏كند و مى‏فرمايد: آگاه باشيد كه آنان حزب‏اللّه هستند و آن‏هايند كه اهل فلاح و رستگارى‏اند.
آيه‏اى ديگر «حزب الله» را كسانى مى‏داند كه پيرو خدا و رسول او و در خط ولايت باشند: «انّما وليُّكم الله و رسوله و الّذين آمنوا الذين يقيمون الصّلوةَ و يؤتون الزّكوة و هم راكعون و من يتولَّ اللّه و رسوله والّذين آمنوا فانّ حزب الله هم الغالبون.» (مائده: 55ـ56)
از مجموع آيات مربوط به حزب‏اللّه، استفاده مى‏شود كه آن‏ها:
1. كوچك‏ترين سازش و دوستى با دشمنان خدا ندارند؛
2. دل‏هايى سرشار از ايمان دارند؛
3. مورد تأييدات الهى هستند؛
4. پاداش آن‏ها بهشت است؛
5. هم مورد رضايت الهى هستند و هم آن‏ها از خدا راضى مى‏باشند؛
6. آن‏ها رستگاران و اهل فلاح هستند؛
7. فقط پيرو خدا و رسول خدا و در خط ولايت هستند؛
8. آن‏ها پيروز خواهند بود (و اين وعده‏اى است قرآنى و الهى).

دام‏ها و برنامه‏هاى شيطان

پس از آن‏كه ابليس مأمور سجده بر آدم شد و به سبب كبر و غرورى كه داشت از سجده بر او ابا كرد، به خداى متعال گفت: اگر تا قيامت مرا زنده بگذارى، همه فرزندان او ـ جز عدّه كمى ـ را گم‏راه كرده و آن‏ها را از راه طاعت و بندگى تو بدر خواهم برد: «قال ارأيتَك هذا الّذى كرمت علىّ لئن اخّرتن الى يوم القيامة لاحتنكنّ ذرّيّته الاّ قليلاً.» خداى متعال هم فرمود: برو كه كسانى كه از آن‏ها پيرو تو باشند، جهنم جزاى آن‏هاست كه مسلّما جزايى تمام خواهد بود: «قال اذهب فمن تبعك منهم فانّ جهنّم جزاؤكم جزاءً موفورا.»
در اين‏جا خداوند به اسباب و وسايل و دام‏هاى شيطانى براى گم‏راه كردن مردم اشاره كرده، خطاب به شيطان مى‏فرمايد: از آن‏ها هركه را توانستى با صدايت تحريك كن و با سواران و پيادگانت بر آن‏ها بتاز و با آن‏ها در اموال و اولاد شركت كن و به ايشان وعده بده. و شيطان جز فريب به آن‏ها وعده نمى‏دهد. در حقيقت، تو را بر بندگان من تسلّطى نيست و حمايت‏گر و وكيلى (همچون) پروردگارت بس است: «واستفزز من استطعت منهم بصوتك و اجلب عليهم بخيلك و رجلك و شاركهم فى الاموال و الاولاد وعدهم و ما يعدهم الشيطان الاّ غرورا انّ عبادي ليس لك عليهم سلطان و كفى بربّك وكيلاً.» (اسرا: 64ـ65)
به راستى، اگر دقت كنيم، مى‏بينيم خداى متعال چهار دام و ـ به عبارت ديگر ـ چهار وسيله و برنامه براى شيطان در اضلال و اغواى ديگران برمى‏شمرد كه هميشه در دنيا به انحاى گوناگون كاربرد فراوانى دارند:
1. «واستفزز من استطعت منهم بصوتك»؛ هر كه را توانستى با صدايت تحريك كن و وسوسه نما. امروز هم شياطين بزرگ انس با پشتوانه و اعتماد به شياطين جن و ملاك قرار دادن آن‏ها به وسيله بنگاه‏هاى عظيم تبليغاتى خود و ابزار و وسايل ديگر، شايعات و تبليغات فراوان و دروغينى را براى گم‏راه كردن مردم و به خصوص جوانان به راه مى‏اندازند؛ تبليغاتى كاملاً حساب شده در قالب خبر، شعر، مصاحبه، طنز و مانند آن‏ها كه فقط احزاب شيطانى را ياراى چنين تبليغاتى است.
2. «واجلب عليهم بخيلك و رجلك»؛ با فريادت لشگر سواره و پياده را به جانب آنان روانه كن. بزرگان شياطين انس هم نيروهاى عظيمى تحت عناوين گوناگون مانند «نيروهاى واكنش سريع» براى اهداف دروغينى مانند مبارزه با تروريسم آماده كرده‏اند كه در هر لحظه و در هر گوشه‏اى از جهان خواستند، هرطور صلاح ديدند، حمله مى‏كنند تا به اهداف شيطانى خود نايل شوند؛ اهدافى مانند سركوب كردن جنبش‏هاى آزادى‏بخش و استقلال‏طلب، حمايت از اقمار خود، كسب منافع اقتصادى و سياسى و باج‏گيرى.
3. «و شاركهم فى الاموال و الاولاد»؛ و با آنان در اموال و اولاد شريك شو. از جمله برنامه‏هاى شيطانى احزاب شيطانى در سلطه بر بندگان خدا و اغواى آن‏ها، رواج مسأله ربا در بين آن‏ها و سلطه بر منافع اقتصادى آن‏هاست تا هم اموال و ثروت‏هاى آن‏ها را به غارت ببرند و هم آن‏ها را مطيع خود و در نهايت، منحرف سازند. از سوى ديگر، هجمه فرهنگى به آن‏ها و شيوع فحشا و منكرات و ايجاد مراكز فساد و ازدياد فرزندان نامشروع و در يك كلمه، از خود بيگانه كردن جوانان، به طورى‏كه فرهنگ بيگانه را فرهنگ خود بپندارند و به طور كلى، حيوانيت را به جاى انسانيت تلّقى كنند و از فطرت الهى و ويژگى‏هاى انسانى خود كاملاً بيگانه شوند، از جمله برنامه‏هاى شياطين است كه از طريق مسائل اقتصادى و تهاجم فرهنگى بر ايشان قابل دست‏رسى است.
4. «و عدهم»؛ و به آن‏ها وعده (دروغين) بده و (آن‏ها را بفريب».
آن‏ها را با وعده دروغين ـ كه اگر به برنامه‏هاى ما عمل كنيد، در آينده نه چندان دور به اوج رفاه و آسايش و دموكراسى خواهيد رسيد و اگر عمل نكنيد، هر لحظه از مدينه فاضله فاصله خواهيد گرفت و وعده‏هاى ديگر ـ اعوان و ياران خود را فريب مى‏دهند.
اما قرآن در خاتمه هشدار مى‏دهد تا مبادا بندگان صالح خدا فريب چنين وعده‏هاى دروغينى را بخورند: «و ما يعدهم الشيطان الاّ غرورا» و شيطان به غير از فريب دادن، به آن‏ها وعده‏اى نمى‏دهد. و باز خطاب به شيطان فرمايد: «انّ عبادي ليس عليهم سلطان»؛ بر بندگان من (هيچ‏گونه) سلطه‏اى نخواهى داشت. «و كفى بربّك وكيلاً.»

بعضى از نشانه‏هاى كارهاى شيطانى

گفته شد شيطان به انحاى گوناگون از طريق دعوت، تزيين، استزلال و افتنان، انسان‏ها را اغوا مى‏كند و اين امور هيچ منافاتى با اختيار داشتن انسان ندارند ـ به اين معنى كه انسان در برابر شيطان مسلوب‏الاختيار نخواهد بود ـ و نيز گفته شد كه در آيات متعددى خداى تعالى به انسان هشدار مى‏دهد كه مبادا از شيطان اطاعت كند.
با توجه به آنچه گفته شد، بعضى از آيات قرآن نشانه‏هايى را براى كارهاى شيطانى ذكر مى‏كنند؛ به اين معنا كه هشدار مى‏دهند كه شيطان دستور چنين كارهايى را مى‏دهد.
اين مسأله كمال لطف و عنايت الهى را نسبت به بندگانش مى‏رساند كه آن‏ها را به نحو احسن هدايت مى‏كند تا مبادا دست‏خوش وساوس و حيله‏هاى شيطانى قرار گيرند. به هر حال، بعضى از علايم كارهاى شيطانى عبارتند از:
1. وعده فقر؛ انسان را از انفاق و اداى زكات و خمس بازداشتن تا مبتلا به فقرنشود: «الشيطان‏يعدُكم‏الفقر»(بقره:268)
2. امر به فحشا؛ «... و يأمركم بالفحشاء» (بقره: 268)؛
3. امر به منكر؛ «فانه يأمر بالفحشاء و المنكر» (نور: 21)؛
4. ترساندن دوستان خود (تا مبادا جهاد كرده، با كفّار مواجه شوند)؛ «انّما ذلكم الشيطان يخوّف اولياءه فلاتخافوهم و خافون ان كنتم مؤمنين» (آل عمران: 175)
5. ايجاد دشمنى بين مسلمانان از طريق شرب خمر و قماربازى: «انّما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر» (مائده: 91)؛
6. بازداشتن انسان از ياد خدا: «و امّا ينسينك الشيطان بعد الذكرى فلا تعقد بعد الذكرى مع القوم الظالمين» (انعام:68)؛ «استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكراللّه» (مجادله: 19)؛
7. در آرزو قرار دادن: «يعدهم و يمنيّهم و ما يعدهم الشيطان الاّ غرورا» (نساء: 120)؛
8. جدال در مورد خدا: «و من النّاس من يجادل فى اللّهِ بغير علمٍ و يتّبع كلَّ شيطانٍ مريد» (حج: 3)
نشانه‏هاى كارهاى شيطان فراوان است، پرداختن به همه موارد، از حوصله اين بحث خارج است.

وظيفه ما هنگام مواجهه با وسوسه‏هاى شيطانى

با صرف‏نظر از آياتى كه به انسان هشدار مى‏دهند تا مبادا از شيطان پى‏روى كند (الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انّه لكم عدوٌ مبينٌ و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم») (يس: 60ـ61) و با صرف‏نظر از آياتى كه نشانه‏هاى كارهاى شيطانى را بيان مى‏كنند (و قبلاً ذكر شد) و با صرف‏نظر از همه آيات هشداردهنده در رابطه با شيطان، قرآن كريم به پيامبر دستور مى‏دهد كه هنگام مواجهه با وسوسه‏هاى شياطين، به خدا پناه ببر. «و امّا ينزغنّك من الشيطان نزعٌ فاستعذبالله انّه سميعٌ عليم» اين روش متقين است؛ آن‏ها هنگامى كه بعضى از شياطين در اطراف قلبشان شروع به گشت‏زنى مى‏كنند تا در آن‏ها ايجاد وسوسه كنند، متذكّر گشته ناگهان بينا مى‏شوند (و حجاب غفلت از آن ها برطرف مى‏شود): «انّ الّذين اتّقوا اذا مسّهم طائفٌ من الشيطان تذكّروا فاذا هم مبصرون» (اعراف: 200ـ201)
«البته استعاذه و پناه بردن به خدا هم خود نوعى تذكّر (و متوجه خدا شدن) است؛ چرا كه معناى استعاذه اين است كه فقط خداى سبحان است كه مى‏تواند اين دشمن مهاجم را با همه نيرويى كه دارد، دفع نمايد و همين‏طور استعاذه، خود نوعى توكّل به خداست.»(30)
در جاى ديگر مى‏فرمايد: «و امّا ينزغنّك من الشيطان نزغٌ فاستعذ بالله انّه هو السميع العليم.» (فصلت: 36)
و نيز مى‏فرمايد: «و قل ربِّ اعوذبك من همزات الشياطين و اعوذبك ربِّ ان يحضرون.» به پيامبر دستور مى‏دهد كه بگو پروردگارا من از وسوسه‏هاى شيطان‏ها به تو پناه مى‏برم و (باز) به‏توپناه‏مى‏برم‏ازاين‏كه‏نزدمن‏حاضرشوند.(31)(مؤمنون:97ـ98)

شيطان سرپرست بى‏ايمان‏ها

مسلما شيطان توان جذب همه افراد را ندارد كه بخواهد از روى جبر آن‏ها را گمراه نمايد، بلكه اين افراد بى‏ايمان و دنياطلب و غافل از آخرت هستند كه خود را در اختيار شيطان قرار مى‏دهند و او را به عنوان ولىّ اتخاذ كرده، اوامرش را امتثال مى‏نمايند. خداى متعال از سويى مى‏فرمايد: «انّا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤمنون» (اعراف: 27) و درجاى ديگر مى‏فرمايد: تسلّط شيطان بر كسانى است كه او را به عنوان سرپرست اتخاذ كرده‏اند: «انّما سلطانه على الّذين يتولّونه و الّذين هم به مشركون» (نحل: 100) و در جايى سلطه او را بر گم‏راهان مى‏داند:«انّ عبادي ليس لك عليهم سلطانٌ الاّ من اتّبعك من الغاوين» (حجر:47) و در جاى ديگر، منافقان را تحت سلطه شيطان مى‏داند: «واستحوذ عليهم الشيطان فأنسيهم ذكراللّه» (مجادله:19)
و از سوى ديگر، براى اين‏كه مبادا شيطان بر انسان مسلّط گشته، در اعماق دل او نفوذ كند، قرآن كريم بارها او را به عنوان دشمن معرفى كرده (كه بحث آن گذشت) و حتى براى اين‏كه انسان در دام او گرفتار نيايد به او فرمايد: مبادا از گام‏هاى شيطانى پى‏روى كنى: «يا ايُّها الّذين آمنوا لا تتّبعوا خطوات الشيطان» (نور:21) كسانى را هم كه او را به عنوان ولى و سرپرست برگزيده‏اند در خسران و ضرر مى‏داند و مى‏فرمايد: «و من يتخّذ الشيطان و ليّا من دون اللّه فقد خسر خسرانا مبينا» (نساء:119) در جاى ديگر، او را بد قرين و همدمى مى‏داند: «و من يكن الشيطان له قرينا فساء قرينا.» (نساء: 38)

امنيت مخلصان از وسوسه‏هاى شيطانى

اما شيطان با همه امكاناتى كه براى اغواگرى دارد، نسبت به بندگان مخلص الهى قدرت اضلال و اغواگرى ندارد، همان‏گونه كه خود نيز به اين حقيقت اعتراف دارد: «قالَ فبعزّتك لاغويّنهم اجمعين الاّ عبادك منهم المخلصين.» (ص: 83) «مخلصين هم كسانى هستند كه پس از آن‏كه خودشان را براى خدا خالص كردند، خدا هم آن‏ها را براى خود خالص كرد، به طورى‏ك غير خدا در قلبشان جاى ندارد. پس در هيچ لحظه‏اى مشغول به غيرخدا نيستند و هيچ‏گاه از غير خدا اطاعت نمى‏كنند. و لذا، تسويلات شيطانى يا هواهاى نفسانى و... كوچك‏ترين نفوذى در آن‏ها ندارند.»(32)
همان‏گونه كه از آيات استفاده مى‏شود، مصداق بارز مخلصان انبياى الهى و اهل‏البيت عليهم‏السلام هستند. قرآن درباره بعضى از پيامبران بزرگ الهى مى‏فرمايد: «واذكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب اولى الايدي و الابصار انّا اخلصنا هم بخالصةٍ ذكرى الدار و انّهم عندنا لمن المصطفين الابرار.» (ص: 46) درباره بعضى ديگر (حضرت موسى عليه‏السلام ) مى‏فرمايد: «انّه كان مخلصا و كان رسولاً نبيّا» (مريم: 51) درباره حضرت يوسف عليه‏السلام مى‏فرمايد: «انّه من عبادنا المخلصين» (يوسف: 24) و در مورد اهل‏البيت عليهم‏السلام مى‏فرمايد: «انّما يريدُ اللّهُ ليذهب عنكم الرّجس اهل‏البيت و يطهّركم تطهيرا.» (احزاب:33)
پس وقتى خداوند اراده تكوينى دارد كه آنان از هرگونه رجس وپليدى پاك‏باشند، روشن‏است‏كه شيطان‏نمى‏توانددرآن‏هانفوذكند.

چرا شيطان نمى‏تواند مخلصان را اغوا كند؟

«محدوده هستى شيطان هرگز مقام شامخ انسان كامل را در برنمى‏گيرد و به حريم بندگان مخلص راهى ندارد. اگر شيطان بخواهد انسانى را فريب دهد، از راه انديشه و افكار فريب مى‏دهد، اما به مقام فكرى و عملى انسان كامل و بندگان مخلص راه ندارد تا بتواند آن‏ها را وسوسه كند، بلكه شيطان در وهم و خيال راه دارد و نه در محدوده عقل محض. در انسان‏هاى ديگر كه شيطان رخنه مى‏كند، براى اين است كه عقل آن‏ها مشوب به وهم و خيال است، ولى انسان كامل وهم و خيال را در برابر عقل كامل خود خاضع كرده است. قواى درونى انسان كامل مأموم قوّه عاقله است و لذا، شيطان نمى‏تواند در عقل عملى انسان كامل از طريق اميد و محبت و گرايش راه پيدا كند و يا در عقل نظرى او از راه انديشه و علم راه بيابد؛ زيرا مرحله عالى نفوذ شيطان وهم و خيال است و از آن بالاتر نمى‏رود. شيطان از تجرّد تام عقلى برخوردار نيست؛ چنان‏كه در بخش عملى از محدوده شهوت و غضب نمى‏گذرد و به مرحله اخلاص، ايثار، تولّى و تبرّى راه نمى‏يابد. شيطان موجودى است مادى و داراى تجرّد برزخى و مثالى، و راهى به نشانه عقل محض ندارد؛ بله، او به عالم مثال راه پيدا مى‏كند. پس در مقام انسان كامل راه ندارد؛ زيرا نه مانند انسان كامل بى‏واسطه از اسما و حقايق باخبر است و نه مانند فرشتگان باواسطه خبر دارد. او لايق هيچ‏يك از اين دو مرحله نيست و لذا، گرفتار دو امر مى‏شود: يكى جهل به مقام انسان كامل و ديگرى استبكار كه منشأ اين استكبار هم وهم و خيال است؛ چرا كه عقل هرگز انسان را به كبر دعوت نمى‏كند. وهم است كه مقام‏هاى دروغينى را راست مى‏پندارد و انسان را فريب مى‏دهد. و اين‏كه گفته شد شيطان قادر به نفوذ و وسوسه انسان‏هاى كامل نيست، نبايد خيال كرد كه پس دوست آن‏هاست يا نسبت به آن‏ها بى‏اعتناست، بلكه دشمن آن‏هاست و همواره سعى مى‏كند كه اگر نمى‏تواند مستقيما در خود آن‏ها راه پيدا كند، در خواسته‏ها و برنامه‏ها و در اجراى طرح‏هاى آن‏ها رخنه كند و نگذارد كه خواسته‏هايشان محقّق شود: «و ارسلنا من قبلكَ من رسولٍ و لا نبىٍ الاّ اذا تمنّى القى الشيطان في اُمنيّته.» (حج: 52)(33)

ممنوعيت ورود شياطين به آسمان‏ها

طبق نظر بعضى از مفسرّان، شياطين براى گم‏راه كردن پيروان خود، به آسمان‏ها صعود مى‏كنند تا كلام ملائكه را استماع نموده، براى افراد ضعيف‏الايمان جن بيان كنند و از سوى ديگر، به وسيله آن‏ها در دل‏هاى كاهنان ايجاد وسوسه نمايند و اين توهم را در آن‏ها ايجاد كنند كه غيب مى‏دانند.(34) اين خود وسيله‏اى براى اغواى بيش‏تر و اخلال در امر هدايت مردم بود.
به هر حال پس از ظهور اسلام ديگر نتوانستند به چنين اطلاعاتى مانند اطلاعات مربوط به حوادث زمين دست‏رسى پيدا كنند؛ چرا كه شهاب‏هاى آسمانى مانع ورود آن‏ها به آسمان مى‏شد و آن‏ها را به طور دقيق مورد هدف قرار مى‏دادند:
ـ«انّازيّناالسمّاءالدّنيابزينة الكواكب وحفظامن‏كلِّ شيطانٍ ماردٍ لايسمعون‏الى‏الملأالاعلى‏ويقذفون من‏كل‏جانبٍ دحورا و لهم‏عذابٌ واصبٌ‏الاّمن خطف الخطفة فاتبعه شهابٌ ثاقبٌ.» (صافات: 10ـ6)؛
ـ «و انّا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرسا شديدا و شهبا و انّا كنّا نقعد مقاعد للسّمع فمن يستمع الان يجدله شهابا رصدا.» (جن: 9)؛
ـ «و ما تنزّلت به الشياطين و ما ينبغى لهم و ما يستطيعون انّهم عن السمع لمعزولون.» (شعرا: 212)؛
ـ و حفظناها من كل شيطانٍ رجيمٍ الاّ من استرق السّمع فاتبعه شهابٌ مبينٌ.» (حجر:18ـ17)
در اين‏جا ممكن است گفته شود تاريخ به طور متواتر دلالت دارد بر اين‏كه پيش از اسلام و آمدن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيز اين شهاب‏ها وجود داشتند، تا جايى كه حكما و فلاسفه قبل از اسلام درباره سبب حدوث آن‏ها سخن گفته‏اند. پس نمى‏توان ادعا كرد كه در زمان رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چنين حوادثى اتفاق افتاده و چنين شهاب‏هايى به وجود آمده‏اند.
فخر رازى در جواب اين شبهه مى‏گويد: پيش از اسلام هم چنين شهاب‏هايى بود، اما در زمان رسول‏الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بيش‏تر شده‏اند، به طورى كه اين كثرت آن‏ها در زمان آن بزرگوار به عنوان يكى از معجزات آن حضرت تلّقى شد.(35)
فخر رازى شبهه ديگرى را مطرح كرده كه ملائكه در سطح اعلايى از فلك قرار دارند؛ همان‏گونه كه شياطين امكان وصول به سطح اسفل را دارند. از اين‏رو، حرم فلك مانع از نزديك شدن شياطين به فرشتگان مى‏شود. آن‏گاه اشكال مى‏شود كه شياطين نمى‏توانند كلام فرشتگان را استماع كنند تا نيازى به رجم باشد.
سپس جواب مى‏گويد: افعال الهى غيرمعلّله هستند؛ «فيفعل الله ما يشاء و يفعل ما يريد» و هيچ‏كس نبايد درباره افعال الهى اعتراض كند.(36)
ولى بايد توجه داشت كه اين‏گونه پاسخ‏ها به چنين شبهاتى در صورتى امكان دارد كه ما فرشتگان را موجوداتى مادى و داراى مكانى مادى بدانيم، وگرنه چنانچه موجوداتى غيرمادى باشند ـ كه هستند ـ و خلقت آن‏ها از نوع خلقت آدمى و شياطين نباشد ـ كه نيست ـ بلكه موجودات و مخلوقاتى نورانى باشند و مجرّد ـ كه در جاى خود ثابت شده است ـ آن‏گاه نه تنها چنين پاسخ‏هايى غيرمعقول است، بلكه اصولاً جايى براى طرح چنين سؤالاتى نخواهد بود و مسأله صورت ديگرى پيدا مى‏كند.
مرحوم علّامه طباطبايى در اين‏باره مى‏فرمايد: «بياناتى اين چنينى، كه در كلام الهى براى ما تبيين شده‏اند براى آن است كه حقايقى خارج از حس ما هستند و از طريق حواس، دست‏رسى به آن‏ها براى ما ميسّر نيست تا به صورت محسوس و نزديك به ذهن آن‏ها را تصور كنيم و از اين‏رو، خداى تعالى مى‏فرمايد: «و تلك الامثالُ نضربها للناس و ما يعقلها الاّ العالمون.» (عنكبوت: 43) حقايقى ديگر، كه فراوان نيز هستند، در بيانات الهى اين‏چنين براى ما بيان شده‏اند؛ مانند عرش، كرسى، لوح، كتاب و... بنابراين، مراد از آسمانى كه فرشتگان ساكن آن هستند، عالم ملكوت است كه داراى افقى عالى‏تر است كه نسبت آن به عالم مشهود همان نسبت آسمان محسوس به زمين است. اما مراد از نزديك شدن شياطين به آسمان و استراق سمع آن‏ها از ملائكه و رانده شدن آن‏ها توسط شهب، نزديك شدن آن‏ها به عالم فرشتگان است تا به اسرار خلقت و حوادث آينده اطلاع پيدا كند و اين‏جاست كه آنان توسط نورى از ملكوت، كه طاقت آن را ندارند، رانده مى‏شوند. و مى‏توان گفت: منظور اين است كه شياطين براى باطل كردن و مشتبه كردن حق، خود را به آن نزديك مى‏كنند (و حق را به صورت باطل و باطل را به صورت حق جلوه‏گر مى‏سازند.) كه در اين‏جا فرشتگان آن‏ها را به وسيله حق رمى نموده، اباطيل آن‏ها را نابود ساخته و حق را هويدا مى‏نمايند.»(37)
پس طبق فرمايش مرحوم علّامه رحمه‏الله ، يا بايد گفت: «سماء» در آيه شريفه به معناى عالم ملكوت، و صعود شياطين به آسمان هم به معناى نزديك شدن و توجه آن‏ها به عالم فرشتگان است و منظور از «شهاب» هم شهاب معنوى و نورانى است كه شياطين به وسيله آن‏ها رانده مى‏شوند و يا اين‏كه بگوييم: سماء به معناى حق است و صعود شياطين هم بيانگر نزديك شدن آن‏ها به حق براى نابودى آن است و «شهاب» هم به معناى آشكار و پديدارشدن حق توسط ملائكه مى‏باشد.
ولى در اين‏جا، احتمال سوّمى نيز وجود دارد كه بعضى از مفسّران بزرگ داده‏اند كه با توجه به آن، علاوه بر اين‏كه مسأله تجرّد ملائكه حفظ مى‏شود، مسأله صعود شياطين به آسمان‏هاى ظاهرى و مادى نيز توجيه نمى‏شود؛ همان‏گونه كه مرحوم علّامه توجيه كردند، و آن اين‏كه: مى‏دانيم شيطان از نوع جن است، جن هم موجودى مادى است و مانند انسان داراى روح مى‏باشد، اگرچه از آتش خلق شده است. موجوداتى هم كه داراى روح و جسم هستند، روح و جسم آن‏ها تأثير و تأثّر متبادل در يكديگر دارند؛ مثلاً، گاهى انسان غمگين مى‏شود و اين حالت او امرى روحى است كه موجب لاغرشدن جسم او مى‏شود. بدن نيز در روح اثر مى‏گذارد؛ همچنان‏كه برخى غذاها مانند خوردن زعفران موجب نشاط آدمى مى‏شود يا اين‏كه پس از خوردن غذا، انسان احساس سنگينى مى‏كند؛ چرا كه خون كم‏تر به مغز مى‏رسد و انسان كم‏تر نشاط انديشيدن دارد. پس اگر روح بخواهد فعاليت‏هاى ويژه خود را انجام دهد، بايد جسم داراى شرايط ويژه بدنى باشد. مرتاضان هم از عكس همين قضيه استفاده كرده، براى تقويت روحشان ـ مثلاً ـ كم غذا مى‏خورند يا كم حركت مى‏كنند يا كم‏تر تنفّس مى‏كنند كه صرف نظر از حرمت يا حليّت آن، بدين‏وسيله با موجوداتى مثل جن تماس مى‏گيرند و اطلاعاتى كسب مى‏كنند. همين قانون در مورد جن هم كه او نيز مادى مى‏باشد، صادق است و چنين رابطه‏اى بين روح و بدن برقرار است؛ يعنى مى‏توان چنين تصور كرد كه رفتن به جوّ زمين براى جن شرايط خاص روحى پيش مى‏آورد كه بر اساس آن روحش مى‏تواند با عالم بالا تماس بگيرد كه گويى اين بالا رفتن براى آن‏ها نوعى رياضت است كه به وسيله آن با حصول شرايط خاص، بهتر مى‏توانند از امور معنوى استفاده كنند؛ مانند كسب اطلاعات مورد علاقه براى اخلال در امر هدايت آدميان.
اين ماجرا هم تا پيش از توّلد رسول‏اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ادامه داشت و آن‏ها بدين‏وسيله كم و بيش مردم را گم‏راه مى‏كردند، اما اكنون به نص قرآن، ديگر اين توانايى را ندارند: «فَمَن يستمع الآن يجد له شهابا رصدا.» (جن: 9)
اما در اين‏كه منظور از «شهاب» در اين صورت چيست، بايد گفت: اين احتمال بعيد نيست كه شهاب امرى معنوى باشد، گرچه ممكن است كه منظور همين شهاب ظاهرى باشد؛ زيرا وجود علل طبيعى به معناى نفى علل ماوراى طبيعى نيست؛ چرا كه اين‏ها مى‏توانند ابزار و معدّاتى باشند كه در حد اعداد و در عالم طبيعت تأثير دارند، اما تأثير حقيقى‏تر و اصلى‏تر از آنِ عوامل ماوراى طبيعى است. پس مى‏توان تصور كرد كه اختيار اين شهاب‏ها در دست ملائكه باشد، همان‏گونه از آيات استفاده مى‏شود كه آنان مدبّرات و رسل الهى هستند و پس از ولادت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، تدبير الهى در مورد اين شهاب‏ها چنين است كه وقتى شيطان‏ها بخواهند استراق سمع كنند به سوى آن‏ها پرتاب مى‏شوند؛ مانند باران كه به طور طبيعى مى‏بارد، ولى مؤمنان با نماز استسقا، طلب باران نموده، دعايشان مستجاب مى‏شود كه همين عوامل تحت تأثير ملائكه الهى است و در نهايت، تحت تدبير الهى، به گونه‏اى عمل مى‏كنند كه دعاى مؤمنان مستجاب مى‏شود.(38)

پى‏نوشت‏ها

1ـ التحقيق در مورد معناى شيطان مى‏نويسد: «... و القول الجامع ان الشيطان هو المائل عن الحق و صراطه مع كونه متصفا بالاعوجاج و هذا مفهوم كلى و له حقيقة و ثبوت فى الخارج...» ر. ك: حسن المصطفوى،التحقيق‏فى‏كلمات‏القرآن‏الكريم،ج6،ص68،تهران،1360
2ـ آياتى كه در آن‏ها از او با عنوان ابليس يادكرده است: مانند: «و اذقلنا للملائكةِ اسجدوا لادم فسجدوا الاّ ابليس ابى و استكبر و كان من الكافرين» (بقره:34) و نيز ر. ك: حجر: 31ـ32 / اسرا: 61/ كهف: 50 / طه: 116/ ص: 74ـ75. در بعضى موارد نيز با عنوان شيطان از او نام مى‏برد: مانند: «يا بنى آدم لايفتننّكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنّة.» (اعراف: 27) و نيز ر.ك: بقره: 26 / طه: 120. ضمنا از جمله آياتى كه به خوبى دلالت مى‏كنند بر اين‏كه اين شيطان همان ابليس است آيات 61ـ65 اسراء مى‏باشند.
3ـ الفخرالرازى، التفسيرالكبير، ج1،ص213، چاپ‏دوم،بيروت، داراحياء التراث العربى
4ـ محمد معين، فرهنگ معين، واژه «شيطان»
5ـ «و اذقلنا للملائكةِ اسجدوا لادم فسجدوا الاّ ابليس» (بقره: 34) و نيزر.ك:اعراف:11/اسرا:61/كهف:50/طه:116 / حجر: 30/ ص: 73
6ـ نهج‏البلاغه، تدوين صبحى‏صالح، خطبه192 (قاصعه)، ص 287
7ـ امام صادق عليه‏السلام : «انّ الله عزوجل خلق الملائكة من نورٍ و خلق الجانّ من النار.» محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 61، ص 306) امام على عليه‏السلام : «.. و جعل في كل سماءٍ ساكنا من الملائكةِ خلقهم معصومين من نورٍ من بحورٍ عذبةٍ و هو بحرالرحمةِ و جعل طعامهم التسبيح و التهليل و التقديس»...» (پيشين، ج 57، ص 92) پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله : «خلقت الملائكة من نورٍ و خُلق الجانُ من مارجٍ من نارٍ» (فخررازى،پيشين، ج 2، ص 214)
8ـ و نيز ر.ك: بقره: 168 و 208 / انعام: 112 و 124 / اعراف: 22 / طه: 117 / قصص: 15/ فاطر: 6/ يس: 60 / زخرف: 62 / اسراء:53
9ـ نهج‏البلاغه، تدوين صبحى صالح، خطبه 192 (قاصعه)، بيروت، 1387 ق، ص 287
10ـ «فاخرج منها فانّك رجيمٌ و انّ عليك اللعنةُ الى يوم الدين.» (حجر: 34ـ35) و نيز ر.ك: اعراف: 13 / اسرا: 62 / ص: 78ـ77
11ـ ر.ك: يوسف: 5/ كهف: 50/ بقره: 168و208/ انعام: 112و124/ اعراف:22/طه:117/قصص:15/فاطر:6/يس:60/زخرف:62/اسرا:53
12ـ و نيز ر.ك: عنكبوت:3/ ص:34/ دخان:17/ ص: 24 / تغابن: 15/ انفال:28/ بقره: 102/ بقره: 155/ محمد: 31/ كهف:7/ محمد:4/ هود:7/ ملك:2/آل عمران:186/بقره:124/آل عمران:154
13ـ حالاتى مانند پشيمانى، شك و ترديد و عذرخواهى و نيز مدح و ستايش يا مذمّت و سرزنش از بعضى افراد و همه نظام‏هاى حقوقى، اخلاقى و تربيتى، همه حاكى از وجود اختيار در انسانند.
14ـ ر.ك: محمود رجبى، انسان‏شناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1380، ص 155
15ـ «فزيّن لهم الشيطان اعمالهم فصدّهم عن السبيل» (نحل: 24) «تاللّه لقد ارسلنا الى اُممٍ من قبلك فزيّن لهم الشيطان اعمالهم» (نحل: 63) و نيز ر.ك: عنكبوت: 38/ انعام:43/ انفال:48
16ـ «فوسوس اليه الشيطان قال يا آدم هل ادلّك على شجرة الخلد و ملكٍ لايبلى» (طه: 120) و نيز ر.ك: اعراف: 2و200 / ناس: 4و5/ فصلت:36/ يوسف:100
17ـ «... و ما كان لي عليكم من سلطانٍ الاّ ان دعوتكم فاستجبتم لي» (ابراهيم: 22) و نيز ر.ك: لقمان:21
18ـ الّذين ارتدّوا على ادبارهم من بعد ما تبيّن لهم الهدى الشيطان سوّل لهم و املى لهم» (محمد:25)
19ـ فازلّهما عنها فاخرجهما ممّا كانافيه» (بقره:36) و نيز ر.ك: آل عمران:155
20ـ «يا بنى آدم لايفتننكّم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنة» (اعراف: 27)
21ـ «... و يريدُ الشيطان ان يضلّهم ضلالاً بعيدا» (نساء:60) و نيز ر.ك: يس: 62/ نسا: 119/ قصص:15
22ـ «و كذلك جعلنا لكلّ نبىٍ عدوا شياطين الانس و الجنّ يوحى بعضهم‏الى‏بعضٍ زخرف‏القول غرورا» (انعام:13) ونيزر.ك:انعام:121
23ـ «وعدهم و ما يعدهم الشيطان الاّ غرورا.» (اسرا: 64) و نيز ر.ك: ابراهيم: 22
24ـ «انّما سلطانه على الّذين يتولّونه و الّذين هم به مشركون.» (نحل:100) و نيز ر.ك: زخرف: 36/ مجادله:19/ اعراف:27
25ـ ر.ك: مجادله: 14ـ19
26ـ نهج‏البلاغه، خطبه 10، ص 54
27ـ محمدتقى جعفرى، ترجمه و تفسير نهج‏البلاغه، تهران، 1358، ج 3، ص 193
28ـ نهج‏البلاغه، ص 53، خطبه 7: «اتخذوا الشيطان لأمرهم ملاكا و اتخذهم له اشراكا فباض و فرّخ في صدورهم و دبِّ و درج فى حجورهم فنظر باعينهم و نطق بالسنتهم فركب بهم الزلّل و زيّن لهم الخطل فِعْلَ‏من‏قدشركه‏الشيطانُ‏فى‏سلطانه‏ونطق بالباطل على لسانه»
29ـ در سوره توبه، آيه 24 مى‏فرمايد: «قل ان كان آباؤكم و ابناؤكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم واموال اقترفتموها و تجارةٌ تخشون كسادها و مساكن ترضونها احبّ اليكم من اللّه و رسولهِ و جهادٍ فى سبيله فتربّصوا حتى يأتى اللّه بامره والله لا يهدى القوم الفاسقين.»
30ـ محمدحسين طباطبائى، الميزان، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات 1390 ق، ج 8، ص 381
31ـ «همزات» جمع «همزه» به معناى دفع و تحريك شديد است. در بعضى از تفاسير روايى در معناى همزات آمده است: «هو ما يقع فى قلبك من وسوسة الشياطين» ر.ك: عبدعلى الحويزى، نورالثقلين، قم، دارالكتب العملية، ج 3، ص 552، حديث 113
32ـ برگرفته از: محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 11، ص 130 و ج 12، ص 165
33ـ عبدالله جوادى آملى، تفسير موضوعى، قم، اسراء، ج 6، ص 198، سيره پيامبران در قرآن، با تلخيص
34ـ ابوعلى‏الفضل طبرسى، مجمع‏البيان، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1379 ق، ج 8، ص 438
35و36ـ الفخر رازى، پيشين، ج 26، ص 121 / ص 122
37ـ محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج 17، ص 124
38ـ محمدتقى مصباح، معارف قرآن، قم، در راه حق، 1371، ص 310ـ311
جمعه 21 مهر 1391  5:59 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

راه هاي مبارزه با شيطان

راه هاي مبارزه با شيطان

حسين سيف الهي

شيطان حقيقت تاريك و ظلماني عالم هستي است كه در برابر نور شريعت خدا قرار گرفته و علاوه بر اينكه خود را از نعمت بهشت و رضوان الهي محروم ساخته، دشمن قسم خورده اي است كه قصد دارد انسان ها را نيز با خود همراه سازد و اين شقاوت ابدي را براي آنان نيز رقم زند.
آدمي از بدو خلقت با شيطان همراه گشته، حتي انبيا نيز از شر دشمني اش در امان نبوده اند: «وكذلك جعلنا لكل نبي عدوا شياطين الانس و الجن» (انعام112.) از اين رو انسان براي نجات از شر او و براي رسيدن به كمالات مطلوب خلقتش، به هدايت خالق هستي محتاج است؛ زيرا بر خلاف «ثنويين» كه براي نور، خدايي و براي ظلمت، خداي ديگري معتقد بودند، اسلام و همه اديان آسماني و توحيدي، خالق خير و شر را خداوند متعال مي دانند. يعني در مكتب توحيدي اين خداوند است كه هم آفريننده انسان و كمالات انساني است و هم خالق شيطان و شرور.
بنابراين تنها خداوند است كه مي تواند ماهيت خير و شر را به درستي به بشر معرفي كند و او ولي مومنان است كه آنان را از ظلمت به سوي نور مي برد (بقره. 257) لذا خداوند متعال پيامبران و كتاب هاي آسماني را براي هدايت بشر و تميز حق از باطل فرستاده و در آيات متعددي شيطان را دشمن آشكار انسان معرفي كرده همچون: «ان الشيطان للانسان عدو مبين» (بقره.168) و انسان ها را از خطر وسوسه هاي او بر حذر داشته است
. قرآن كريم تمام راه هاي ورودي شيطان ورا ه هاي مبارزه و نجات از وسوسه هاي او را معرفي كرده است كه در نوشتار حاضر به برخي از اين راه ها اشاره مي شود.

1-ذكر و ياد خدا

ترديدي نيست كه مبارزه با شيطان تنها با سلاح هاي الهي ميسر است و انسان بدون آنكه از جانب پروردگار صاحب قوت و نور شود، نمي تواند در برابر ظلمت شيطان درون و بيرون و شيطان جن و انس سرفراز بيرون آيد. از عواملي كه رابطه انسان با معبودش را حفظ مي كند و موجب مي شود كه انسان دائما در حضور پروردگار باشد و از او نور و قوت بگيرد. ذكر و ياد خدا است.
از ديدگاه قرآن كريم، غفلت، فراموشي و عدم بصيرت از مهم ترين عوامل نفوذ شيطان است. بنابراين اين راهي كه به بصيرت بينجامد، راه مبارزه با شيطان است. از اين رو قرآن كريم ياد خدا را عامل بصيرت دانسته و فرموده است كه پرهيزگاران هنگامي كه شيطان به دور آنان مي چرخد تا راهي براي فريبشان بيابد، به ياد خدا افتاده و بينا و بصير مي شوند و از شر شيطان در امان مي مانند (اعراف.201)
«طائف» به معني «طواف كننده» است، گويا وسوسه هاي شيطاني همچون طواف كننده اي پيرامون فكر و روح انسان پيوسته گردش مي كنند تا راهي براي نفوذ بيابند، اگر انسان در اين هنگام به ياد خدا و عواقب شوم گناه بيفتد، آنها را از خود دور ساخته و رهايي مي يابد وگرنه سرانجام در برابر اين وسوسه ها تسليم مي گردد.» (1)

ذكر عملي، بهترين ذكرها

نكته حائز اهميت در اينجا اين است كه ذكر و ياد خداوند مراتب و اقسامي دارد، از قبيل ذكر زباني، ذكر قلبي و ذكر عملي، بي ترديد ذكر كامل، ذكري است كه داراي هر سه مرتبه باشد. يعني بايد ذكر از قلب انسان نشات بگيرد، بر زبانش جاري شود و در عمل نيز به ترك معصيت و يا انجام تكليف شرعي و عقلي بينجامد. در واقع ذكري كه ريشه در توجه قلبي نداشته باشد، مانند جسم بدون روح و يا درختي بي ريشه است و ذكري كه در عمل به ترك گناه يا انجام تكليف نينجامد مانند درخت بدون ميوه است.
هر چند ذكر قلبي مهم ترين ذكر است، لكن ترديدي نيست كه ذكر عملي كامل ترين ذكر است؛ زيرا نتيجه و ميوه ذكر زباني و قلبي است و وجود ميوه نشانگر وجود درختي سالم و ريشه دار است. از اين رو مي بينيم ائمه(ع) در روايات متعددي تذكر در آيه فوق را به ذكر عملي تفسير كرده اند؛ در روايتي ابوبصير از امام صادق(ع) درباره آيه فوق سوال كرد، حضرت فرمود: «بنده خدا بر انجام گناه اهتمام مي ورزد، سپس متذكر شده و رها مي كند و اين است قول خدا كه فرموده ناگهان بينا مي شوند». (2)
علاوه بر اين ذكر عملي يعني ياد كردن خدا در هنگام معصيت سخت ترين مرحله ياد خدا است. لذا در روايت ديگري ابوبصير از امام صادق(ع) نقل كرده كه آن حضرت فرمودند: «از سخت ترين اعمال بندگان، انصاف، مواسات و كمك به براداران ديني و ذكر خدا در هر حال است. ابوبصير گويد:از معناي ياد خدا در هر حال سوال كردم، حضرت فرمود: اين است كه ياد كند خدا را هنگام گناه، زماني كه اهتمام مي ورزد كه آن را انجام دهد. پس ذكر و ياد خدا بين او و بين گناه حائل مي شود و اين است معناي قول خداوند كه فرموده «ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون».

اهميت ياد خدا

درجه اهميت ياد خداوند تا آن حد است كه اگر شيطان بتواند اين سلاح بزرگ را از انسان بگيرد، در واقع او را خلع سلاح كرده و قطعا بر او چيره خواهد شد و زماني كه شيطان بر او چيره شود، ديگر تمام توانش را به كار خواهد بست كه انسان نتواند به درگاه الهي باز گردد و با معبود خويش از روي اخلاص و صفا سخن بگويد. قرآن كريم در اين زمينه مي فرمايد: «شيطان بر آنان چيره شده و خدا را از يادشان برده است آنان حزب شيطان اند. آگاه باش كه حزب شيطان همان زيانكاران اند.» (مجادله.19)

2-توكل به خداوند

يكي از مهم ترين راه هاي مبارزه با شيطان توكل به خداوند است. قرآن كريم در آيه 64 سوره اسراء خطاب به ابليس مي فرمايد: «هر كدام از آنها را مي تواني با صدايت تحريك كن! و لشكر سواره و پياده ات را بر آنها گسيل دار! و در ثروت و فرزندانشان شركت جوي! و آنان را با وعده ها سرگرم كن! و شيطان، جز فريب و دروغ، وعده اي به آنها نمي دهد.»
اين آيه كريمه بيانگر آن است كه خداوند متعال راه هاي متعددي را پيش روي ابليس قرار داده تا بندگان سست ايمان را فريب دهد. لكن قطعا بندگان راستين كه رو به سوي خداوند داشته و تكيه و توكلشان به او است، فريب شيطان را نمي خورند و از شر وسوسه هاي او محفوظند. لذا قرآن كريم در آيه بعدي (آيه 65 همان سوره) سلطه شيطان بر بندگان خود را كه به او توكل كرده اند نفي كرده و توكل به خداوند را در اين مسير كافي دانسته است: «ان عبادي ليس لك عليهم سلطان و كفي بربك وكيلا».
در بينش توحيدي ما مسلمانان، نه ابليس و نه هيچ موجود ديگري نمي تواند مستقل عمل كند. لذا هرگونه ضرري كه از سوي ابليس متوجه انسان شود بايد با اذن پروردگار باشد. و بديهي است كه خداوند متعال نسبت به بندگان مومن كه تنها به او توكل دارند، چنين اذني به ابليس نداده است كه بتواند آنان را فريب دهد. قرآن كريم مي فرمايد: «نجوا، تنها از سوي شيطان است كه مي خواهد با آن، مؤمنان غمگين شوند ولي نمي تواند هيچ گونه ضرري به آنها برساند جز بفرمان خدا پس مؤمنان تنها بر خدا توكل كنند.»(مجادله.10)

توكل، يعني از غير خدا بريدن

توكل يكي از معارف بزرگ است كه وجود آن در آدمي، از وجود كمالات بسياري در او خبر مي دهد. توكل اين است كه آدمي فقط خدا را مالك و تدبير كننده عالم هستي بداند، تنها او را پرستش كند و تنها دل در گرو او داشته باشد. به طور كلي مي توان گفت كه توكل به معناي انقطاع كامل از غير خداوند در دو حوزه اعتقاد و عمل است.
در اين باره مي توان به روايتي اشاره كرد كه گفتگويي ملكوتي بين پيامبر(ص) و جبرئيل(ع) است و در بخشي از آن رسول خدا(ص) مي فرمايد: «گفتم: توكل بر خداوند عز وجل به چه معنا است؟ جبرئيل گفت: علم به اينكه غير از خداوند، هيچ مخلوقي نه ضرر مي رساند و نه نفع مي دهد، نه چيزي مي تواند عطا كند و نه از چيزي منع نمايد، و اينكه انسان از مخلوق مأيوس باشد. پس وقتي بنده چنين باشد، براي احدي غير از خدا عمل نمي كند، نه از احدي غير خدا اميد دارد و نه مي ترسد، و از كسي غير از خداوند طمعي ندارد. اين است توكل.»(3)
بديهي است كه كسي كه تنها به خداوند اعتماد و اتكال و تكيه دارد، وسوسه هاي شيطان و وعده هاي دروغين او نمي تواند، ذره اي در او تأثيرگذار باشد. زيرا انسان متوكل اصلاً رو به غير خدا ندارد تا از غير تأثير پذيرد.
البته روشن است كه توكل به معناي عدم استفاده از اسباب عادي و يا انزوا و گوشه گيري و مانند آنها نيست، بلكه معناي توكل اين است كه انسان براي هيچ چيز استقلال قائل نشود و تأثير همه چيز را از خداوند بداند و در عين حال كه با همين اسباب و علل مادي، عادي و ظاهري سر و كار دارد، لكن اعتماد و تكيه اش تنها به خداوند باشد نه به خود اسباب.(4)

3- استعاذه

از ديگر راه هاي مهم در مبارزه با شيطان، استعاذه يعني پناه بردن به خداوند متعال است قرآن كريم در اين باره مي فرمايد: «و هر گاه وسوسه اي از شيطان به تو رسد، به خدا پناه بر كه او شنونده و دانا است.» (اعراف.200) نيز دستور داده كه هنگام قرائت قرآن كريم از شيطان رجيم به خدا پناه ببريم (نحل.98)
معروف آن است ك هنگام استعاذه گفته مي شود؛ «اعوذبالله من الشيطان الرجيم». البته استعاذه به شكل هاي ديگري همچون «اعوذبالله السميع العليم» نيز وارد شده است. لكن استعاذه منحصر در اين الفاظ معروف نيست بلكه از خود گناهان و شرور نيز مي توان استعاذه كرد، چنان كه اهل بيت(ع) بسيار اين كار را مي كردند؛ مثلاً تعابيري از قبيل «اعوذبالله من امام ضل؛ پناه مي برم به خدا از پيشواي گمراه»(5)، «اعوذبالله من الذنوب التي تعجل الفناء؛ پناه مي برم به خدا از گناهاني كه فنا و نابودي را تعجيل مي كنند»(6) «اعوذبالله من جارالسوء؛ پناه مي برم به خدا از همسايه بد»(7)، «اعوذبالله من النار؛ پناه مي برم به خدا از آتش».(8)

اقسام استعاذه

استعاذه همچون ذكر داراي اقسام زباني، قلبي و عملي است و در آن نيز نبايد به استعاذه زباني و حتي قلبي اكتفا كرد بلكه علاوه بر زبان بايد انسان در عمل نيز به خدا پناه ببرد.
استعاذه عملي در مثال به مانند آن است كه انساني در بيابان خود را در معرض خطر شير درنده اي ببيند و قلعه محكمي نيز در آنجا وجود داشته باشد، طبعاً انسان عاقل به هر زحمتي كه شده خود را به قلعه مي رساند تا از گزند شير در امان ماند و اگر چنين نكند، يعني خود را به قلعه نرساند، و خوراك شير گردد، همه عقلا خواهند گفت كه او ديوانه است.
در اعتقاد ما مسلمانان از سويي خطر ابليس از خطر حيوان درنده بيشتر است زيرا خطر ابليس، خطر ديني و آخرتي است كه قابل مقايسه با خطر جاني و مالي نيست و شيطان با سرنوشت ابدي او بازي مي كند. و از سوي ديگر قلعه اي محكم تر و امن تر از ايمان به خداوند وجود ندارد. چنان كه در حديث قدسي آمده است كه خداوند فرمود: «لااله الاالله حصني فمن دخل حصني أمن من عذابي؛ لااله الا الله قلعه من است و هر كس كه به قلعه من داخل شود از عذاب من درامان است.»
بنابر اين به حكم عقل و شرع انسان بايد براي محفوظ ماندن از شر شياطين انس و جن تنها به خدا پناه برد و دراين استعاذه اش صادق باشد و فقط به استعاذه زباني و قلبي اكتفا نكند. چرا كه اگر كسي تسبيحي دست گيرد و در برابر شير درنده بر زبان و قلبش مرتب بگويد: پناه مي برم به قلعه از دست شير درنده ولي عملاً از جاي خود حركت نكند و به سوي قلعه نشتابد، در چنگال شير اسير خواهد شد.

4- خوف از خدا

از جمله مهم ترين راه هاي مبارزه با شيطان و عوامل باز دارنده از گناه خوف از خدا است. خداوند متعال در قرآن كريم فرموده كه اين شيطان است كه پيروان خود را مي ترساند. از آنها نترسيد! و تنها از من بترسيد اگر ايمان داريد (آل عمران. 75)
و در آيه اي ديگر به بازدارندگي خوف خدا از گناه اشاره كرده و فرموده است: و آن كس كه از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هواي نفس باز دارد، قطعا بهشت جايگاه او است.» (نازعات .40)
حال اين سوال مطرح مي شود كه با توجه به اينكه خداوند ارحم الراحمين است، خوف از او چه معنا دارد؟
پاسخ اين سوال را با نگاهي به روايتي از امام صادق (ع) بيان مي كنيم؛ آن حضرت در تفسير آيه «و لمن خاف مقام ربه جنتان؛ و براي كسي كه از مقام پروردگارش بترسد، دو باغ بهشتي است.» (رحمن .46) فرمود: «كسي كه بداند خدا او را مي بيند و صداي او را مي شنود و از رفتار و كردار او چه خير باشد و چه شر، آگاه است و اين اعتقاد او را از اعمال زشت باز دارد، او كسي است كه از مقام پروردگارش ترسيده و نفسش را از هوي باز داشته است. (9)
بنابر اين در حقيقت ترس از خدا معنا ندارد بلكه ترس از گناه است، چنان كه مولا امير مومنان (ع) فرمود: «لا يرجون منكم الا ربه و لايخافن الا ذنبه؛ (10) اميد نداشته باشد احدي از شما مگر به پروردگارش و نترسد مگر از گناه خويش»
پس اگر كسي به درجه اي از معرفت و آگاهي برسد كه گناه را عامل عذاب و بدبختي دنيا و آخر ببيند و مايه ننگي بداند، قطعا از آن وحشت خواهد داشت و بديهي است كه اگر كسي از چيزي بترسد از آن مي گريزد. در اين زمينه امام صادق (ع) فرمود: «ان من رجا شيئا طلبه و من خاف من شيء هرب منه؛ (11) كسي كه به چيزي اميد دارد قطعا آن را مي طلبد و كسي كه از چيزي مي ترسد از آن مي گريزد.»

5- بندگي و اخلاص

بندگي خداوند غايت آفرينش انسان است: «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» (ذاريات. 56) بنابر اين اگر كسي خود را از قيد بندگي هوا و هوس، شهوات ،حب دنيا، حب رياست، حب ثروت و ... آزاد كند و خود را براي بندگي خداوند خالص كند، قطعا راه سلطه شيطان را بر خود بسته و با هدايت و حمايت پروردگار به سوي هدف خلقتش با قوت و قدرت حركت خواهد كرد.
قرآن كريم يك بار در سوره «حجر» و بار ديگر در سوره «ص» قسم و سخن همراه با تأكيد شيطان درباره گمراه كردن همه بندگان را نقل كرده است كه: «لاغوينهم اجمعين» (ص 82) لكن شيطان نيز فهميده است كه نمي تواند بندگان مخلص خداوند را گمراه كند، لذا آنان را استثنا كرده و هر دو جا گفته است: «الا عبادك منهم المخلصين» (ص . 83) خداوند متعال نيز آن را تصديق كرده و فرموده كه اين راه يعني اخلاص در بندگي، صراط مستقيم من است: «حجر . 42) و خطاب به شيطان فرموده: «هرگز تو بر بندگانم تسلط نخواهي يافت. (اسراء . 65)
نكته قابل توجه در اين آيات آن است كه خداوند متعال لام «مخلصين» را فتحه داده نه كسره. تفاوت اين دو واژه در اين است كه «مخلصين» - با فتحه - كساني هستند كه خداوند متعال آنها را خالص كرده و آنان را از هرگونه گناه و معصيت و خطا مصون داشته و آنان را براي هدايت خلقش برگزيده است. ولي واژه «مخلصين» - با كسره - انسان هاي غير معصومي هستند كه با تبعيت از معصومان (ع) در عبادت و بندگي خداوند، راه اخلاص را مي پويند. از اين رو اخلاص در انبيا، اوليا و ائمه (ع) اخلاص اصلي است و اخلاص در ديگران، اخلاص تبعي است.
در هر صورت اخلاص، بهترين و مطمئن ترين راهي است كه اگر بندگان خدا بدان گام نهند، از هرگونه آسيب شيطان لعين در امان خواهند بود و چتر حمايت پروردگار برسرشان سايه خواهد افكند. در اين صورت است كه انسان با تمام وجود صداقت قول خداي متعال را خواهد يافت كه فرموده: «نيرنگ شيطان ضعيف است؛ ان كيد الشيطان كان ضعيفا» (نساء .76)

[ مركز فرهنگ و معارف قرآن ]
پانوشتها:

1- تفسير نمونه، ج 7، ص 66
2- كافي، ج 2، ص 434، حديث 7
3- بحار الانوار، ج 66، ص 373، معاني الاخبار، ص 260، وسائل الشيعه ج 15، ص 194
4- ر، ك: الميزان، ج 11 ص 216
5- كافي، ج 1، ص 356
6- همان، ج 2، ص 347
7- همان ج 2، ص 669
8- همان، ج 6 ص 322
9- همان، ج 2، ص 70
10- نهج البلاغه، ص 482، حكمت 82
11- كافي، ج 2، ص 68
جمعه 21 مهر 1391  6:00 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

ترفندهاي شيطاني درحوزه عمل اجتماعي

ترفندهاي شيطاني درحوزه عمل اجتماعي

حسين مرادي

از هنگام آفرينش آدم (ع)، ابليس كه از طايفه جن بود،نسبت به آن حضرت حسادت ورزيد و به همين جهت به حضرت آدم سجده نكرد و به مخالفت با خداوند متعال پرداخت.
او توانست با ترفند خويش حضرت آدم(ع) را به ترك اولي بكشاند و در ادامه نيز تاكنون، شيطان و شياطين دشمنان شماره يك بشر بوده اند.در اين مقاله نويسنده كوشيده است به ترفندهاي شيطاني نگاهي اجمالي داشته باشد.
مطلب را با هم از نظر مي گذرانيم.

تفاوت ميان ابليس و شيطان

درتفكر عمومي، نوعي ترادف و هم معنايي ميان دو واژه شيطان و ابليس وجود دارد. از اين رو برخي كه كم تر به مباحث فرا مادي و يا فراحسي علاقه مند هستندگرايش چنداني به طرح اين مباحث نداشته و حاضر به مطالعه و بررسي آن نمي باشند. اين دسته همان گونه كه روح را به معناي روان و نفس مي شناسند و تفاوت ميان جان و روان نمي يابند در نگرش حسي گرايانه خود مي كوشند تا مساله را به شكلي به امورحسي ارتباط دهند.البته در بينش اسلامي و وحياني نفس به معناي روان روحي دردرون كالبد مادي است. به اين معنا كه عنصري فرامادي و از عالم امر و الوهيت به نام روح وجان در هنگامي كه در كالبد مادي قرار گيرد به نوعي با عنصر مادي ارتباط مي يابد كه مي توان گفت كه ماهيت متحول و دگرگونه اي يافته كه از آن در آيات وحياني قرآن به نفس و در زبان پارسي به روان تعبير مي شود.
در بينش اسلامي تفاوت معناداري ميان ابليس و شيطان است. ابليس نام موجودي از نوع خاصي به نام جن است. جن درتفكر و بينش موجودي مادي از ماده آتش است كه مي تواند در كاربردهاي امروزي از آن به انرژي ياد كرد چنان كه دخان دركاربردهاي امروزي به عنوان گاز شناخته مي شود. ابليس همانند حضرت آدم از ماده است با اين تفاوت كه ابليس از عناصر لطيف تر مادي يعني عنصر آتش خالص (انرژي) و آدم از ماده و عنصر سخت تر به نام گل (تركيب آب و خاك) ساخته شده است.
اما شيطان نام خاص براي شخص و يا موجودي معين نمي باشد بلكه در بينش قرآني به هر موجود سركش و متمردي از انسان و جن و حيوان اطلاق مي شود. (المصباح ج 1و 2 ص 313 و مفردات راغب ص 454 ذيل ماده شطن) ولي از آن جايي كه مصداق كامل و تمام شيطنت ابليس است در بيش تر اوقات او را اداره مي كنند.
بنابر اين سخن گفتن از وسوسه هاي شيطان و يا شياطين به معناي هر كسي و يا هر چيزي است كه مي كوشند تا به روش هاي گوناگوني آدمي را از مسير تكاملي و رشدي بيرون رانده و به سمت و سوي شقاوت و بدبختي بكشاند. از اين رو بيش از آن كه به ابليس توجه شود به انسان ها و بلكه به نفس و گرايش هاي مادي و هواهاي آن ها توجه مي شود كه نزديك تر به آدمي هستند و مي كوشند تا او را ه گمراهي سوق دهند. شناخت دوست از دشمن و راه از چاه نخستين گام براي دست يابي به كمال است؛ از اين رو لازم است كه دشمن و راه ها و ابزارها و وسوسه هاي او را شناخت تا در مسير زندگي به درستي حركت و گام برداشت.

ابزارهاي شيطاني

بي گمان دشمن هر كس كه باشد نخستين هدف خود را كاهش قدرت و توانمندي طرف مقابل خويش قرار مي دهد؛ زيرا با بقاي قدرت و توانمندي كم اصلا نمي تواند به هدف خويش دست يابد كه در نتيجه نابودي و يا دست كم تحت ولايت و فرمانبري شيطان قرار مي گيرد. از اين روست كه مي كوشد راه هاي نفوذ خود را شناسايي و با ضربه زدن به علل و عوامل قدرتي او را به سوي سستي و ناتواني سوق دهد. شيطان به عنوان هر دشمن نهان و آشكار آدمي از جن و انسان هدف خويش را تحليل توش و توان آدمي و يا جامعه بشري قرار مي دهد. از اين رو تلاش مي كند كه تا قواي دروني متحد شخص و يا جامعه را از هم تفكيك و جدا ساخته و زمينه هاي اختلاف را افزايش دهد.
خداوند در آيه 208 سوره بقره به اين سازوكار و تاكتيك شياطين انساني و جني اشاره مي كند و مي فرمايد: يا ايهاالذين آمنوا ادخلوا في السلم كافه و لاتتبعوا خطوات الشيطان انه عدو مبين؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد همگي در صلح و آرامش و صفا وارد شويد و گام هاي شيطان را پيروي نكنيد كه او دشمن آشكار است.
در اين آيه به نكاتي چند توجه داده شده است. نخست اين كه مخاطب در اين آيه جامعه ايماني است كه براساس اصول امتي شهروندان هم هدفي را تشكيل مي دهند و مي خواهند به اهداف ايجادي جامعه خود دست يابند. نكته ديگر آن كه اختلافات جزيي را ناديده بگيرند و با كنار گذاشتن آن سلامت جامعه و صلح و صفا را حفظ كنند و اختلافات را دامن نزنند. مهم ترين نكته اي كه در اين آيه بر آن تأكيد شده است آن كه هرگونه اختلاف و يا گرايش به آن گام شيطاني دانسته و دامن زدن به آن و در مسير آن قرار گرفتن به عنوان گام هاي شيطاني تلقي شده است. از اين رو از مردمان خواسته شده تا اين گونه مسايل را ديده و تحليل كنند كه هر گونه گرايش به اختلاف و دامن زدن به آن، چيزي جز پيروي گام هاي شيطاني نيست. به سخن ديگر براي شناخت گام هاي ايماني از شيطاني تنها كافي است كه به وجود اختلاف و يا ايجاد آن توجه شود. هرگاه امري موجب اختلاف شود و يا به آن دامن بزند گامي شيطاني است كه مي بايست از آن پرهيز كرد. چنان كه هر كسي كه به اختلاف دامن مي زند و يا موجبات آن را فراهم مي آورد را مي بايست به عنوان دشمن و يا كسي دانست كه در مسير دشمن و اهداف او حركت مي كند. دشمن آشكار كسي است كه اختلاف را به جاي صلح و صفا به جامعه مي آورد و امنيت و آرامش را از آن سلب مي كند. بنابراين بهترين معيار شناخت دوست از دشمن و يا مسير كمالي از شيطاني، اختلاف و كساني هستند كه در اين مسير حركت مي كنند و يا بدان دامن مي زنند.

ياوران شيطان

ناگفته نماند كه در اين آيه مراد از شيطان كه اسم عام و جنس است فرد خاصي از آن يعني ابليس مي باشد؛ زيرا ابليس از آغاز خلقت و آفرينش حضرت آدم(ع) به عنوان نخستين فرد از نوع جني با وي دشمني كرد و سوگند ياد كرد كه نسل آدم(ع) را به دوزخ مي برد و كاري مي كند كه از زمان پيدايش تا دم آخر از آرامش و آسايش بهره اي نبرند و همواره در رنج و مشقت قرار گيرند. از آن جايي كه ابليس دشمن سوگند خورده و جاويدان تا روز قيامت و يا يوم وقت معلوم است به عنوان مصداق كامل از آن ياد شده است ولي اين بدان معنا نيست كه او خود به تنهايي از ابزارهايي چون اختلاف بهره مي برد، بلكه دوستان و ياران هم فكر و همسوي وي از جن و انسان نيز اين گونه عمل مي كنند و تحت ولايت ابليس فعاليت مي نمايند.

ايجاد دشمني و اختلاف

در آيه 91 سوره مائده به ايجاد دشمني و كينه توزي به عنوان ابزار اساسي ديگر شيطاني اشاره شده و آمده است: انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العدواه و البغضاء؛ شيطان مي كوشد تا ميان شما دشمني و كينه توزي ايجاد كند.
بنابراين ايجاد بغض وكينه و دشمني ميان افراد جامعه و برادران ايماني از مهم ترين روش هايي است كه گروه هاي شيطاني و هم پيمانان با ابليس از آن براي دست يابي به اهداف پليد خويش سود مي برند.
آنان اموري ساده و غير مهم را به گونه اي جلوه مي دهند كه امري مهم و ارزشي است و با تلقينات خويش مي كوشند تا كدورت و تيرگي ميان برادران ايماني ايجاد شود و آنان نتوانند مسايل ريز و خرد خويش را دوستانه حل و فصل كنند و هر روز بر عمق اختلاف و ژرفاي آن مي افزايند به گونه اي كه گره اي كه با دست باز مي شد با دندان و جنگ نيز غيرقابل حل مي شود و هر دو شخص و يا گروه و يا جامعه در مسير سقوط و هبوط قرار مي گيرند.

فساد و اخلال

ابزار ديگري كه در آيه 169 سوره بقره بدان اشاره شده است ابزار افساد و اخلال است. شيطان با بهره گيري از ابزارهاي زشت مي كوشد تا بر برخي از افراد جامعه مسلط شود و با ياري و كمك آنان به اهداف خود دست يابد. از اين روست كه به كارهاي زشت و ناپسند و نابهنجارهاي اجتماعي فرمان مي دهد و به اصطلاح با تابو شكستن زمينه هاي رواني را براي مهار مردمان فراهم مي آورد. زير پا گذاشتن قوانين و تابوهاي هنجارهاي اجتماع براي آن انجام مي شود تا جامعه غير قابل مهار براساس قوانين عقلاني و عقلايي شود و هركسي هركاري كه بخواهد به نام آزادي انجام دهد و اين گونه است كه فحشا و منكرات در جامعه افزايش مي يابد و افترا و اتهام در آن تشديد مي گردد.
ايجاد اختلال در روابط سالم ميان افراد جامعه روشي است كه شيطان جني و انسي از آن سود مي برند چنان كه شيطان با بهره گيري از اين روش توانست ميان برادران يوسف(ع) اين گونه نفوذ كند و آنان را به جان هم اندازد به گونه اي كه تصميم گرفتند كه برادر خويش را بكشند و يا دست كم در چاه اندازند و سپس به برده فروشان به بهاي اندك و ناچيز بفروشند. (يوسف آيه 100)

بدعت

افترا بستن به خدا و رسول و يا تغيير در قوانين جامعه براي دست يابي به اهداف شيطاني خويش از ديگر كارهايي است كه شياطين جن و انس انجام مي دهند. بدعت و نوآوري ها برخلاف اصول ارزشي و ايماني و هنجاري جامعه راهي است كه دشمنان از آن سود مي برند. از اين روست كه جامعه مي بايست همواره هوشيار باشد كه اشخاص يا گروه ها به عنوان نوآوري آنان را به سمت و سوي مقابله و مخالفت با ارزش ها و اصول بنيادين جامعه سوق ندهند.
خداوند در آيه 168 و 169 سوره اعراف و نيز 112 سوره انعام به اين روش دشمنان و شياطين اشاره مي كند و ميفرمايد كه دشمنان با شيوه هاي افترا و بدعت و نوآوري مي كوشند تا اشخاص يا جوامع بشري را از مسير كمالي خود دور سازند. در اين ميان نقش دشمنان داخلي (هواهاي نفساني و منافقان بيروني) از همه مهم تر و حساس تر است؛ زيرا آنان با حضور در لايه هاي زيرين و دروني دل و جامعه مي كوشند همه سخنان باطل و نادرست شيطان هاي جني و انسي را به شكل زيبا و موردپسند جامعه درآورده و مردمان را فريب دهند.

سخنان فريبنده بي محتوا

قرآن در آيه 112 سوره انعام سخن از زخرف القول به قصد غرور و فريب به ميان مي آورد؛ زخرف القول به معناي سخنان زيبا و لعاب ديده است كه يا باطن آن چيزي جز زهر جوامع بشري نيست. از آن جايي كه دشمن دروني و منافقان با خلق و خوي جامعه خويش آشنا هستند و گرايش هاي آنان را مي شناسند و علايق و دلبستگي هاي آنان را مي دانند با بومي سازي مفاهيم و نظريات دشمنان به شكل زيبا و موردپسند جامعه مي كوشند تا جامعه را فريب داده و آنان را به سمت و سويي كه دشمنان خواسته اند هدايت كنند. در اين روش آنان با غرقه سازي جامعه با مفاهيم و اصطلاحات زيبايي كه دشمنان پرداخته اند مي كوشند جامعه را در حالتي از گفتمان غالب قرار دهند كه گريزي براي افراد جامعه نيست و جز همان سخنان را نگويند و يا نشنوند.
به سخن ديگر روش دشمنان در اين حوزه برخاسته از علوم و دانش هايي چند به ويژه جامعه شناسي و مردم شناسي و روان شناسي اجتماعي است. روان شناسي تبليغ به آنان آموخته است كه بهترين شيوه نفوذ در روان اجتماعي جامعه غرقه سازي با مفاهيم زيبا و مورد پسند جامعه است كه جامعه را در گفتمان دروغين غالبي فرو مي برد كه رهايي از آن شدني نيست. اين مطلب به صراحت در اين آيه به شكل زخرف القول و وحي و غرور و فريب و وحي بعضهم الي بعض بيان شده است.
كاربرد وحي در اين جا نشان مي دهد كه دشمنان به گونه اي به درون دل هاي دوستان داخلي خويش اطلاعات و سخنان باطل خويش را ارسال مي كنند كه ديگران از آن آگاه نيستند.
اطلاعات به شكل رمزي و محرمانه ارسال و از سوي دوستان ايشان يعني منافقان در جامعه و هواهاي نفس در انسان شخصي رمزگشايي مي شود و به شكل موردپسند شخص و يا جامعه بازسازي مي شود. بسياري از دشمنان جامعه اسلامي در گذشته و كنون از راه دانشمندان بلعم باعورا خويش كه چه به ايشان توجه شود و يا ناديده گرفته شود مانند سگ زبان بيرون مي اندازند عمل مي كنند و كلمات و سخنان شيرين و زيبا بي محتواي خويش را زخرف القول مي كنند تا جامعه ايماني را بفريبند.
ايجاد آرزوهاي واهي و فريبكارانه از ديگر ترفندها و روش هايي است كه شياطين براي نفوذ در جامعه ايماني و دست يابي به اهداف خود از آن سود مي برند. خداوند در آيه 117 تا 120 سوره نساء و هم چنين 25 سوره محمد(ص) به اين ترفند دشمنان اشاره مي كند و مي گويد: دشمنان با تسويل و زيبانمايي مي كوشند آن چه را كه زشت و نابهنجار است به عنوان هنجار و زيبا جلوه دهند و مردمان را به سوي آن بكشانند.

شبهه افكني

روشي كه دشمنان در اين ترفند به كار مي گيرند براي آن است كه حقايقي كه از سوي پيامبران و وحي ارسال و به جامعه القا مي شود اموري واقعا هنجاري و پسنديده و مورد علاقه فطرت پاك انساني است. از آن جايي كه باطل و زشتي ها از اموري نيست كه مردمان به طور طبيعي بدان گرايش يابند لازم است تا آن را به شكل زيبا بسته بندي كنند و در بازار بفروشند. اين گونه است كه باطل را به شكل حقايق زيبا جلوه مي دهند و متاع ناچيز خويش را به بهاي گران عزت و شرافت آدمي مي فروشند. مردمان در آغاز به سبب وجود بخشي زيبا و يا حقايق آن بدان گرايش يافته و كم كم از فطرت خويش دور مي شوند و به دام ولايت شيطان مي افتند به گونه اي كه فرهنگ و ارزش هاي شيطاني براي آنان اصالت مي يابد. مولوي داستان اين تغيير ذائقه مردمان را كه از طريق شبهات انجام مي شود (شبهه يعني شبيه حق شده) در داستان مرد دباغ آورده است كه چگونه در بازار عطرفروشان از بوي خوش عطر غش مي كند و بيهوش مي شود و هرچه عطاران بر او عطر مي پاشند فايده و سودي نمي بخشد تا اين كه شخصي او را شناخته از بازار دباغان چرمي بدبو را در كنار بيني او مي گيرد و او هوش مي آيد. كساني كه گرفتار شبهات و در نهايت در ولايت شيطان مي روند اين گونه فطرت سالم خود را از دست مي دهند و عطر كلام وحي و حقايق آسماني و هنجارهاي زيباي اجتماعي و اخلاقي حال ايشان را به هم مي زند.
از ديگر روش هايي كه شياطين به كار مي برند ترفند ترس و خوف است. به اين معنا كه مي كوشند با ايجاد جنگ رواني مردمان را بترسانند تا از مواضع به حق خود عقب نشيني كنند. اين گونه است كه ايجاد ترس از مهم ترين شگردهاي شيطان جني و انسي براي جلوگيري مردمان از حضور در ميادين سياسي نظامي و اجتماعي است. قرآن در آيه 173 و 175 سوره آل عمران به اين مساله اشاره مي كند.
البته ناگفته نماند كه ايجاد ترس در جامعه ايماني تنها در منافقان كه دوستان و اهل ولايت شيطان هستند تاثيرگذار مي باشد و در خود مومنان تاثيري ندارد. از اين روست كه خداوند در اين آيه از ايجاد ترس از سوي شيطان در دوستان خود كه تحت ولايت اويند توجه مي دهد؛ زيرا ترس در منافقان از سوي شيطان موجب مي شود كه آنان تحت تاثير قرار گرفته و جامعه ايماني را در حالت بحراني روحي و رواني قرار دهند و اين ترس خود را به ديگر افراد جامعه كه سست ايمان تر هستند القا كنند. از اين روست كه در مجمع البيان ج 1و 2 ص 888 و نيز كشاف ج 1 ص 443 در شان نزول اين آيه گفته اند كه آيات يادشده درباره عمل نفاق گونه نعيم بن مسعود است كه از سوي ابوسفيان مامور شد تا در دل مسلمانان ترس ايجاد كرده و آنان را از شركت در جهاد با مشركان باز دارند.
از ديگر شگردهاي شيطان مي توان به ايجاد شبهه و شك و ترديد در امور اعتقادي و بنيادين ديني و اصول ارزشي جامعه (زخرف آيه 61و 62) افزايش نابهنجاري هاي اجتماعي و تشييع فحشا و منكرات (بقره آيات 168 و 169 و 268 و نور آيه 21) همانند قمار (مائده آيه 90و 91) گفتارهاي زشت و ناپسند (اسراء آيه 53) و نجواهاي و انجمن هاي زيرزميني (مجادله آيه 10) و خمر و شراب نوشي و ميگساري (مائده آيه 90و 91) و افزايش خرافات و امور دور از عقل و عمل عقلايي (نساء آيات 117و 119) و نيز تبذير و ريخت و پاش و كاهش بهره وري و افزايش اسراف (اسراء آيه 27) تا جامعه دچار بحران اقتصادي شود و نيز اموري از اين دست اشاره كرد.

جمعه 21 مهر 1391  6:00 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

ابليس و فرعون

ابليس و فرعون

خليل منصوري
با استفاده از مقاله دايرة‏المعارف قرآن كريم مركز فرهنگ و معارف قرآن
از ويژگي‏هاي بارز قرآن، عيني‏گرايي و ملموس‏سازي اصول و مفاهيم نظري و كلي است. بسياري از اصول و سنت‏هايي كه خداوند در سراسر قرآن به صورت كلي، تجردي و انتزاعي بيان مي‏كند، نمونه‏هاي عيني آن در داستان و قصه‏هاي قرآني تبيين و ترسيم مي‏شود. به شكل كلي‏تر مي‏توانيم بگوييم كه قرآن تنها به صورت كلي، انتزاعي و عمومي مسائل توجه نمي‏كند، بلكه آنها را به صورت مجسم و عيني بيان مي‏كند و سيماهاي مجسم و ملموس مطالب و مفاهيم را از نظر دور نمي‏دارد. گاه نخست به انديشه‏هاي كلي، انتزاعي و مجرد اشاره دارد و سپس آنها را در اشكال جزئي ترسيم مي‏كند و گاه نخست به چيزهاي محسوس و ملموس اشاره مي‏كند و گام به گام بالا مي‏رود تا آن را در يك قالب كلي بيان كند كه در اصطلاح "سنت‏هاي الهي" ناميده مي‏شود.
بنابراين در شناخت بينش و ديدگاه‏هاي قرآن پيرامون و درباره هر مسئله‏اي مي‏توان به هر دو دسته از آيات توجه كرد. رويكردي كه قرآن در بيان خويش برگزيده، بر اين روش استوار است كه مسائل را ملموس، عيني و قابل درك و فهم عمومي نمايد. گرايش به تجسيم و عينيت‏بخشي اصول و مفاهيم، قرآن را از يك كتاب ساده علمي و يا مانيفست مكتبي به كتاب هدايت تبديل مي‏كند؛ رويكردي كه از اصول بنيادين روش و شيوه‏هاي تبليغ دين در انزال كتاب‏ها و ارسال رسولان است، زيرا خداوند در همه موارد به اين مطلب توجه داشته است كه فرستادگان از نوع، قوم و همزبان با مردمي باشند كه به سوي آنان فرستاده مي‏شوند. اين هماهنگي‏ها موجب مي‏شود تا ارتباط ميان فرستادگان و مخاطبان بسيار آسان‏تر و استوارتر صورت گيرد.
در روان‏شناسي شخصيت مستكبران نيز توجه به اين اصول و رويكردهاي قرآني لازم و ضروري است. از اين‏رو ما در شناخت اين روحيه به آياتي توجه مي‏كنيم كه نمونه‏هاي عيني شخصيت‏هاي مستكبران در آن تحليل و تبيين شده است. آيات بسياري در تجزيه و تحليل شخصيت‏هاي ايشان وارد شده است تا در نهايت، تبيين درستي از آنان به دست دهد.
نگاهي به آيات و سوره‏هاي قرآن نشان مي‏دهد كه قرآن به دو نمونه عيني از شخصيت‏هاي استكباري توجه داشته و به تجزيه و تحليل شخصيتي، رفتاري، كنش‏ها و واكنش‏هاي آنها پرداخته تا تصوير درست و كاملي از آنان در اختيار خوانندگان خويش قرار دهد. اين دو نمونه بسيار كامل، ابليس و فرعون است.
همانندي‏هايي كه ميان انسان و جن وجود دارد موجب مي‏شود تا شناخت ابليس به عنوان يك مستكبر كامل و عيني، ما را در شناخت مستكبران و انديشه‏ها و رفتارهاي ايشان ياري كند. از اين‏رو در شناخت و تصوير و ترسيم كامل از مسئله استكبار و مستكبران، اين نمونه‏ها را نبايد ناديده گرفت؛ بلكه بايد به تجزيه و تحليل شخصيت ابليس و انديشه‏ها و رفتارها و كنش‏ها و واكنش‏هايش به‏طور جدي توجه كرد تا از اين رهگذر به شناختي دقيق از اين واژه دست يافت و آن را به درستي تبيين كرد.
فرعون، نمونه ديگري است كه قرآن از شخصيت مستكبران ارائه مي‏دهد. نگاهي به آيات و سوره‏هاي قرآن، اهتمام فراوان قرآن را در تبيين شخصيت فرعون و آل‏فرعون از زواياي گوناگون نشان مي‏دهد تا به اين ترتيب نمونه عيني كاملي از مستكبران ارائه داده باشد. از اين‏رو حضور اطرافيان و ملأ و مترفان قوم در كنار فرعون، موضوعيت ويژه‏اي مي‏يابد و در مواضع گوناگون از اعمال، انديشه‏ها و بينش‏هاي ايشان پرده بر مي‏دارد تا بدين‏وسيله شناخت و تبيين كاملي از مستكبران و روش‏هاي فردي و جمعي آنان ارائه شود.
از آنجايي كه فرعون به‏عنوان يك شخصيت استكباري به نوع انسان نزديك‏تر و تصويرپردازي از چهره، انديشه و رفتار او براي جامعه انساني مفيدتر و ملموس‏تر است و نيز از آنجا كه جستار حاضر، توان و كشش تحليل همه زواياي شخصيت‏هاي مذكور را ندارد، در اينجا تنها به شخصيت فرعون و آل او توجه مي‏شود تا به اين ترتيب به تبيين شخصيت‏هاي استكبار و ويژگي‏هاي ايشان نزديك‏تر شويم.
در قرآن از كساني كه كارگزار و هم‏انديشه فرعون بودند با تعابير قوم، ملأ، جند، جنود و آل‏فرعون ياد شده كه مفهوم متقارب و مصداق واحدي دارند.
اخلاق و رفتار مستكبران

در قرآن اخلاق زشت و رفتار ناهنجار مستكبران گزارش شده و زواياي آن به تفصيل تبيين شده است. نقش و تأثير اين‏گونه رفتارها در انحطاط و سرانجام شوم جامعه‏ها و ملت‏ها از جمله علل اهتمام قرآن به بررسي و تبيين اعمال و سرنوشت آنان است.
1 - اصولاً مستكبران در رفتارشان هيچ‏گونه ادب، اصول اخلاقي و هنجارهاي شناخته شده را رعايت نمي‏كنند. در گفت‏وگوها، مخاطب خويش را خوار مي‏دارند و به اصول ارزشي او اهانت مي‏كنند؛ اين رفتار زشت و زننده را حتي در مواردي كه در تنگنا و فشار هستند و دست نياز به سوي مخاطب دارند، اعمال مي‏كنند. اين ويژگي برخاسته از خصلت استكباري، خودبزرگ‏بيني و خود برتربيني ايشان است.
به عنوان نمونه فرعون با آن‏كه نياز شديدي به حضرت موسي(ع) دارد تا عذاب‏هاي الهي را از ايشان و قوم او بردارد با غرور و حالت استكباري مي‏گويد: يا موسي ادع لنا ربك بما عهد عندك: «اي موسي! پروردگارت را به عهدي كه نزد تو دارد براي ما بخوان!»(اعراف/134).
2 - انكار و عناد از ديگر ويژگي‏ها و خصلت‏هاي مستكبران است. از اين‏رو با آن‏كه به حقانيت چيزي رسيده‏اند با اين‏همه از روي لجاجت، از در انكار وارد مي‏شوند و حقيقت را فداي لجاجت و عناد خود مي‏كنند. خداوند درباره فرعون مي‏گويد كه با آن كه فرعون و گروه او از موقعيت والاي موسي(ع) و قدرتمندي خدا آگاه و با تجربه و به كرات آن را دريافته بودند؛ با اين حال در لجاجت با وي كوتاهي نمي‏كردند؛ فلما جاءتهم ءاياتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبين، و جحدوا بها و استيقنتها أنفسهم ظلما و علوّا فانظركيف كان عاقبه المفسدين، و لقد ءاتينا داود و سليمن علما و قالا الحمدلله الذي فضلنا علي كثير من عباده الموءمنين: «هنگامي كه آيات روشنگر ما به سوي آنان آمد گفتند: اين سحري آشكار است و با آن كه دل‏هايشان بدان يقين داشت، آن را از روي ستم و تكبر انكار كردند. پس بنگر كه فرجام فسادگران چگونه بود»(نمل/13-15).
3 - خودپسندي از ديگر خصلت‏هاي شخصيت مستكبران است. اين ويژگي بنيادي‏ترين خصوصيت اخلاقي ايشان را شكل مي‏دهد زيرا بسياري از رفتارهاي ناهنجار فردي و اجتماعي در اين خصوصيت و ويژگي ريشه دارد. خاستگاه رفتارهاي ضدارزشي ايشان چيزي جز خودبزرگ‏بيني و خودپسندي نيست. همين خصلت است كه موجب مي‏شود تا نعمت‏هاي خداداد را از آن خويش برشمارند و فراواني نعمت و بركت را برپايه وجودي خود بدانند؛ رشد اقتصادي و فراواني نعمت‏هايي كه گاه به‏عنوان عذاب به آنان و جامعه ارزاني مي‏شود تا به امهال و استدراج گرفتار آيند و در رفاه به سختي گرفته شوند، همه را در خود جست‏وجو مي‏كنند و به خويشتن مي‏بندند: فاذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه و ان تصبهم سيئة يطّيّروا بموسي و من معه ألا انما طائرهم عندالله ولكن اكثرهم لايعلمون:«اگر فراواني و نعمت به آنان مي‏رسيد، آن را حق خود دانسته نه اين كه از جانب خدا بدانند و مي‏گفتند: فراواني نعمت هماره در كشور ما بوده و اين حق ماست. آنان اين نعمت‏ها را از جانب خدا نمي‏دانستند تا سپاس آن را به جاي آورند1»(اعراف/131). و هرگاه به ايشان عذاب‏هايي مانند خشكسالي نازل مي‏شد، موسي و قوم وي را به بديمني و بدشگوني متهم مي‏كردند2.
4 - كاخ‏سازي و خوش‏نشيني: از آيه 137 اعراف برمي‏آيد مستكبران از نظر شخصيت چنان‏اند كه همواره مي‏كوشند برتري خويش را به رخ ديگران بكشند و به هر نحوي شده آن را به ديگران نشان دهند. از اين‏رو از همه ابزارهايي كه چنين امكاني را فراهم مي‏آورد استفاده مي‏كنند. يكي از ابزارهاي خودنمايي ايشان، كاخ‏سازي و برپايي بناها و ساختمان‏هاي بي‏نظير و بلند و باشكوه است تا با نمايش چنين شكوهي، خودبزرگ‏بيني‏شان را ارضا كنند. خوش‏نشيني از ويژگي‏هاي شخصيتي مستكبران است. خداوند در قرآن مي‏فرمايد:...يصنع فرعون و قومه و وما كانوا يعرشون: «فرعون و قومش كاخ‏هاي بزرگ و باشكوه مي‏ساختند»(اعراف/137).
5 - رفتارهاي اجتماعي ايشان نيز كم از رفتارهاي ناهنجار فردي‏شان ندارد؛ از اين‏رو در رفتار اجتماعي نيز كه برخاسته از خوي و خصلت استكباري آنهاست به هر نحوي خوي و خصلت باطني و استكباري خويش را آشكار مي‏سازند.
بهره‏كشي و استضعاف ديگران: وأورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها التي باركنا فيها و تمّت كلمات ربك الحسني علي بني‏اسراييل بما صبروا و دمّرنا ما كان يصنع فرعون و قومه و ما كانوا يعرشون(اعراف/137).
شكنجه و نسل‏كشي: واذ نجيناكم من ءال فرعون يسومونكم سوء العذاب يذبحون ابناءكم و يستحيون نساءكم و في ذلكم بلاء من ربكم عظيم(بقره/49).
پيمان شكني: فأرسلنا عليهم الطوفان والجراد والقمّل والضفادع والدم ءايات مفصلات فاستكبروا و كانوا قوما مجرمين، ولما وقع عليهم الرجز قالوا يا موسي ادع لنا ربك بما عهد عندك لئن كشفت عناالرجز لنؤمنن لك و لنرسلن معك بني اسراييل(اعراف/133و134).
اختناق و مبارزه با حق و عدالت‏خواهي: من عمل سيّئة فلا يجزي الا مثلها و من عمل صالحا من ذكر او انثي و هو مؤمن فاولئك يدخلون الجنة يرزقون فيها بغير حساب(مؤمن/40).
تهمت و افترا به ديگران: وقالو يا أيّه الساحر ادع لنا ربك بما عهد اننا لمهتدون(زخرف/49).
اصلاح‏طلبي دروغين و متهم‏كردن ديگران به استبداد و فساد: و قال الملأ من قوم فرعون اتذر موسي و قومه ليفسدوا في‏الارض و يذرك و ءالهتك قال سنقتّل ابناءهم و نستحيي نساءهم و انا فوقهم قاهرون3 (اعراف/127).
استهزا و تمسخر حق‏طلبان از ديگر خصوصيات اخلاق اجتماعي مستكبران است كه قرآن به توضيح و تبيين آن پرداخته است: فلما جاءهم باياتنا اذاهم منها يضحكون(زخرف/47).
قرآن با بيان نمونه‏هاي ملموس از زندگي فرعون و آل‏فرعون شخصيت استكباري ايشان را به نقد و بررسي مي‏نشيند و تأثيرات سوء رفتار و بينش ايشان را بر جامعه و فرجام بد ملت يادآوري مي‏كند.

پاورقيها:

1 - مجمع البيان، ج4، ص719.
2 - كشف الاسرار، ج3، ص710.
3 - و نيز ن‏ك: همان سوره، آيه 110.
جمعه 21 مهر 1391  6:00 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : ابلیس فی القرآن و الحدیث

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : شیطان و راه های اغواگری انسان

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

  عنوان مقاله : ابلییس در دو چهره مقبول و مردود

دریافت فایل pdf

 

 

جمعه 21 مهر 1391  6:00 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : راههاي نفوذ شيطان در انسان از ديدگاه قرآن

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

  عنوان مقاله : سيماى ابليس در قرآن

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

جمعه 21 مهر 1391  6:01 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

ويژگي‌هاي خلقت جن از منظر قرآن و روایات

ويژگي‌هاي خلقت جن از منظر قرآن و روایات

الهه وكيلي*
چكيده:

مابعدالطبيعه، موجودات مجرد و مثالي و ويژگيهاي آنها از جمله مسايلي هستند كه در بسياري از موارد، در تعارض با قواي تعقلي انسان قرار مي‌گيرند. لذا برخي با ردّ و انكار اشراقيات فقط به عقل بشري و دست‌آوردهاي علمي آن معتقدند. يكي از موجودات مهم غير مادي جن است. موجودي اسرارآميز كه ذهن انسان را به خود مشغول داشته است؛ آيا به راستي چنين موجودي واقعيت دارد يا اينكه قوه تخيل بشر آن را ساخته است؟ اين نوشتار جهت بررسي برخي شبهات و ابهامات درباره جن و ويژگي‌هاي آن است، که با استفاده از آيات قرآن، روايات، تفاسير و آراي انديشمندان، به ابعاد مختلف اين موضوع مي‌پردازد.

واژگان کليدي:

مابعدالطبيعه، جن، جان، شيطان.

طرح مسأله

امروزه تقيد به ظواهر و جلوه‌هاي مادي، موجب شده است كه بسياري از انسانها جز به آنچه مي‌بينند، اعتقاد نداشته باشند، همچنان‌كه در قرآن كريم به مسأله انكار غيبب و موجودات غيبي که اعتقاد انسان‌هاي ظاهربين است، اشاره شده است. كفار به دليل عدم بهره‌مندي از عقل و حكمت، بر رسول خدا (ص) خرده مي‌گرفتند كه چرا آنها نمي‌توانند همچون ايشان با چشم سر، عوالم غيبت و موجودات آن را مشاهده كنند و به همين بهانه با نفي اين موضوعات، آن را امري خلاف قواعد طبيعي مي‌دانستند. ما انسان‌ها مانند همه موجودات، داراي يك بعد جسماني هستيم، اما با استناد به متون ديني، غير از جهان مادّي و موجودات آلي، عوالم فرامادّي يعني آن بخش‌هايي از جهان هستي و موجودات آن، كه از حوزه ادراك حواس پنج‌گانه ظاهري ما خارج هستند نيز در كنار ما وجود دارند. جن به عنوان يكي از موجودات، از اعصار گذشته بين ملل و اقوام عالَم وجود داشته و در طي قرن‌ها در فرهنگ عموم مردم، ريشه گرفته است، اما آنچه در اذهان، درباره اين موجود نامرئي وجود دارد به افسانه و خيال نزديك‌تر است تا به واقعيت.
آيا از منظر قرآن جن واقعيت دارد؟ در صورت مثبت بودن، جن‌ها كجا زندگي مي‌كنند؟ چه ويژگي‌هايي دارند؟ حيات و مرگشان چگونه است؟ آيا ابليس فرشته است يا جن؟ آيا جن را مي‌توان مشاهده كرد؟ آيا در خلقت انسان و جن تشابهي وجود دارد؟ اگر وجود دارد اين وجوه تشابه چيست؟
چنين پرسش‌هايي از ديرباز مطرح بوده است، همان‌طورکه در دين اسلام و ساير فرهنگ‌ها1 بحث وجود جن است. خداوند متعال در قرآن كريم با جدا كردن خرافه از واقعيت، عقايد و باورهاي باطل درباره با جن را مردود دانسته است. اين مقاله براي تعيين و تبيين ويژگي‌هاي جن، به جهت اجتناب از گوناگوني و تداخل تعاريف ذکر شده، به بررسي ابعاد مختلف موضوع از منظر قرآن ميپردازد.

واژه جن در لغت

جن در لغت به معني پنهان و پوشيده است و تمام مشتقات اين واژه نيز بر استتار، پنهاني و پوشيدگي دلالت دارند. «جنّه» به فتح جيم، پوشيده شدن چيزي از حواس است و جن - به فتح جيم - به معناي پوشيدن و مستور كردن است. (ر.ک: راغب اصفهاني، 1362: 98، ماده جن) به عقيده ابن اثير، جن به جهت پوشيدگي و مخفي بودن از ديدگان، «جن» ناميده شده است، چنان‌كه موجود مستور در رحم مادر را «جنين» ناميده‌اند. (ابن اثير، 1383: 1، 307)
قلب را هم از آن جهت كه ظاهر نيست و از حواس ظاهر پنهان است«جنان» گفته‌اند. «جُنَّه» هم به معنای سپر و آنچه شبيه آن باشد، آمده است و از اين جهت «جُنّه» نام گرفته است كه صاحب سپر و جنگجو را پنهان مي‌دارد. (ر.ک: راغب اصفهاني، 1362: 98 و 99؛ طريحي، 1395: 6، 226؛ زبيدي، بي‌تا: 9، 163-167؛ مجلسي، 1403: 46، 63؛ همان: 95، 352؛ ابن‌منظور، 1408: 1، 675) بعضي از تفاسير واحد «جنّ» را «جِنّي» - مانند روم و رومـي - و جمع آن را «جِنَّه» دانسته‌اند. (ر.ک: بروسوي، 1405 :10، 188؛ طريحي، 1395: 2، 229)
اما «جِنَّه» اسم مصدر و به معناي جن و جنون است. همچنين اين واژه به معناي فرشتگان، پريان و ديوانگي آمده است، زيرا فرشتگان و پريان نامرئي هستند و مجنون نيز به كسي مي‌گويند كه عقل از او پنهان گشته است. (ر.ک: راغب اصفهاني، 1362: 98)
«جان» هم به معناي يك نوع از جن و نوعي از مار (مار سفيد) آمده است. (ر.ک: راغب اصفهاني، 1362: 99؛ فيومي، بي‌تا: 138؛ ابن‌منظور، 1408: 3، 220) برخي «جان» را مار سفيد، سياه چشم و بي‌آزاري دانسته‌اند كه اغلب در خانه‌ها يافت ميشود و علت اين تسميه، شايد مخفي بودن آن باشد. (مصطفي و ديگران: 1418: 1، 141)

جن در قرآن

قرآن كريم در شانزده سوره، از جن سخن گفته است. 2 در آيات قرآن با سه واژه «الجن»، «جانّ» و «الجنّه» به مطالبي درباره جن اشاره شده است. واژه «جن» 22 بار، واژه‌ «جانّ» 7 بار و واژه «جنّه» هم 3 بار، مجموعاً در 31 آيه آمده‌اند که در هفده آيه، جن همراه با انسان ذكر شده است. اختصاص يك سوره قرآن به نام جن و آيات متعدد در سور مختلف، نمايانگر اهميتي است كه قرآن به اين موضوع داده است. با استناد به بسياري از آيات قرآن و روايات،3 ثابت مي‌شود كه وجود جن و شيطان يك پندار و توهم نيست، بلكه يك واقعيت و امري مسلم است كه در برخي موارد نيز تشابهاتي با انسان دارد، چنان‌كه در ديگر اديان الاهي نيز به اين موضوع پرداخته شده است. 4 مهم‌ترين مسايلي كه در ارتباط با جن در قرآن مورد بحث قرار مي‌‌گيرند عبارتند از:

1- خلقت جن

در عالم آفرينش، موجودات غير محسوسي وجود دارند كه براي ما در شرايط عادي قابل درك حسي نيستند، اما وجود آن‌ها به واسطه‌ آيات الاهي اثبات شده است، مانند روح، ملائكه، جن و... . قرآن كريم خلقت جن را چنين بيان فرموده است: «وَ لَقد خَلقنا اْلِانسانَ مِن صَلصلٍ من حماءٍ مَسنونٍ و الجآنَّ خلقنه من قَبلُ مِن نّار السَّمومِ». (حجر، 26 و 27)
«سموم» باد داغي است كه اثر سمي دارد (راغب اصفهاني، 1362: 241؛ طباطبايي، 1364: 12، 232) و علت اينكه آن را سموم مي‌گويند اين است كه در «مام» بدن يعني در منفذهاي بدن وارد مي‌شـود. (طبـرسي، 1349: 13، 182)
در آیاتی دیگر می‌خوانیم: «... خلق الانسان مِن صَلصلٍ كَالفَخّار* و خََلَقَ الجانَّ مِن مّارجٍ من نّارٍ». (رحمن، 14و15)
كلمه «مارج» به معناي زبانه‌اي خالص و بدون دود از آتش است. (طباطبايي، 1364: 19، 166؛ طبرسي، 1349: 24، 74؛ آلوسي، 1405: 27، 105) صاحب تفسير روح‌البيان مي‌گويد:
مذكور است كه مارج، آتش است ممتزج به هوا كه آن را هواي مشتعل گويند. پس جان مخلوقي است از دو عنصر آتش و هوا، آدم آفريده شده از دو عنصر آب و خاك. چون آب و خاك به هم شوند آن را طين گويند و چون هوا و آتش مختلط گردد آن را مارج خوانند. (ر.كـ: بروسوی، 1405: 8،147)
با استناد به آيات مورد بحث درباره خلقت جن، چند نکته به دست مي‌آيد
الف) آيات 26 و 27 سوره حجر بر تقدم زماني خلقت جن بر انسان تصريح دارند، اما اينكه اين مدت چه مقدار است، ظاهراً دليل معتبري بر آن در دست نيست.
ب) جن نيز مانند انسان، موجودي دو بعدي است با اين تفاوت كه انسان از خاك و جن از آتش است ولي طبعاً همان‌طور كه انسان داراي روح است جن نيز روح دارد و چنين موجوداتي بين روح و بدنشان تأثيرات متقابلي وجود دارد؛ يعني اگر روح بخواهد فعاليت‌هاي ويژه خود را به کار گيرد، لازم است جسم در شرايط خاص بدني باشد، چنان‌كه ملاصدرا جن را مركب از وجودي در جهان حس، وجودي در جهان غيب و تمثيل و روحي درخور جسم او كه از مبدأ فعال بر وي افاضه شده، مي‌داند. (صدر الدين شيرازی، 1363 : 229)
در آيات قرآن، غالباً در مقابل انسان، جنّ و در مواردي جانّ به كار رفته است. درباره اينكه آيا جانّ، همان جنّ است، اقوالي مطرح شده است:
1. ابن عباس مي‌گويد: منظور از جانّ، پدر جنّ است، همان‌طور كه آدم(ع) پـدر بشـر است. (طبرسي، 1349: 9، 201)
2. منظور از جانّ نسل جنّي ابليس و يا نوع مخصوصي از جن است. (راغب اصفهاني، 1362: 99)
3. جان همان ابليس است. (رازي، 1417: 19، 180)
با استناد به آيات قرآن چنين به نظر مي‌رسد كه مقصود از جنّ و جانّ يكي است، زيرا در برخي آيات (حجر، 27؛ رحمن، 15) به خلقت جانّ اشاره شده و اين خلقت، همانند خلقت جنّ در مقابل خلقت انسان قرار گرفته است و برخي از مفسرين نيز مانند علامه طباطبايي با تأكيد بر نوعي ارتباط ميان خلقت جنّ و خلقت جانّ، جانّ را همان جنّ و يا نوعي از انواع جنّ مي‌دانند. 5 (طباطبايي، 1364: 12، 224)

2- جن يا فرشته بودن ابليس

ابليس اسم خاص است و يازده بار در قرآن آمده است. واژه ابليس مشتق از «بلس»، غير منصرف و به معناي متمرد، سركش و رييس شيطان‌هاست. (ابنمنظور، 1408: 1، 140؛ مصطفي و ديگران، 1418: 1، 3؛ ابنفارس، 1422: 137)
در تفسير روح‌البيان از قول بغوي آمده است: «او ابليس ناميده شد زيرا كه از رحمت خدا نااميد شد». (بروسوي، 1405 : 5) در معاني‌الاخبار هم از حضرت رضا‌(ع) نقل شده كه فرمود:
شيطان از اين جهت كه از رحمت خدا بي‌نصيب ماند، ابليس ناميده شد چون اين كلمه به معناي محروم و مأيوس از رحمت خداست.
در اينكه ابليس جنّ است يا از ملك، نيز اقوال مختلفي بيان شده است:
الف) برخي از مفسرين معتقدند ابليس از ملائكه بوده است، زيرا استثنا در آيه‌ «فَسَجَدوا الّا ابليسَ كان مِن الجِنّ» (كهف، 50) استثناي متصل و مستثنا از جنس مستثنا‌منه است؛ يعني ابليس ابتدا از ملائكه بوده و به علت عدم سجده، مرتكب گناه گشته و جنّ شده است. همچنين فعل «کان» در آيه را نيز به معناي «صار» گرفته‌اند. (بيضاوي، بي‌تا: 1، ذيل آيه 33؛ رشيد رضا، بي‌تا: 1، 265؛ نسفي، 1353: 2)
ب) در مقابل، بسياري از مفسرين با استناد به آيات و روايات معتقدند ابليس از ملائكه نبوده، بلكه از جن بوده است. (رازي، 1417: 2، 443؛ طبرسي، 1349: 1، 191؛ ميبدي، 1386: 1، 195؛ قطب، 1362: 1، 111؛ طباطبايي، 1364: 12، 452)
رأي اين گروه به صواب نزديک‌‌تر است زيرا:
1. كساني كه معقتدند ابليس از ملائكه است گفته‌اند خداوند در آيه «فسجدوا الا ابليس» (بقره،34) ابليس را از فرشتگان استثنا نموده و چون استثنا ظهور در اتصال دارد بنابراين ابليس از فرشتگان است، اما با توجه به قرينه موجود در اين آيه، استثنا منقطع است و ابليس نمي‌تواند از فرشتگان باشد و در آيه «كان من الجن» (كهف،50) هم تصريح شده كه ابليس، از جنّ بوده است. همچنين اين گروه با استناد به «اسجدوا لآدم» مي‌گويند اگر ابليس از جنس ملائكه نبود مشمول امر الاهي نمي‌شد و به جهت خودداري از سجده كردن، متمرد و سركش به شمار نمي‌رفت، اما در پاسخ مي‌توان گفت، ابليس در اين امر از باب غلبه داخل شده، زيرا با ملائكه همنشيني داشته است و اين دليل نمي‌شود كه او از جنس ملائكه باشد هم‌چنان كه امام فخر رازي مي‌گويد: فرشته به حسب لغت، جنّ ناميده مي‌شود، امّا به حسب عرف، جن به غير ملائكه اختصاص دارد. (رازي، 1417: 2، 443)
2. ابليس داراي اولاد و ذريه است و فرشتگان داراي فرزند نيستند، و خداوند مي‌فرمايد: چرا او (ابليس) و فرزندانش را كه دشمنان شمايند دوستان خود مي‌گيريد. (كهف، 50)
3. ابليس از جنس آتش است (اعراف، 12) در حالي‌كه ملائكه از جنس نورند. (ر.ک: مجلسي، 1403: 11، 102)
4. ملائكه، رسولان الاهی و لزوماً معصوم هستند. (انبياء، 26؛ فاطر، 1؛ تحريم، 6) پس وقتي ابليس گناه مي‌كند معصوم نيست و در نتيجه از ملائكه نيست.
5. برخي رواياتي بر جنّ بودن ابليس تصريح دارند، مانند سخن رسول خدا(ص) که به شمعون فرمود:
تو دشمناني از جن و انسان داري كه پيوسته تعقيبت مي‌كنند و با تو پيكار مي‌نمايند تا دينت را بربايند...، اما دشمنان از جن، پس ابليس است و سپاهيانش. (حراني، 1367: 26)
از امام صادق(ع) نيز روايت شده كه فرمود:
ملائكه مي‌پنداشتند شيطان از آنهاست (در صورتي كه از جن بود) ولي در علم خدا از آنها نبود تا به سبب حميت و تعصب، باطن خود را اظهار كرد و گفت: مرا از آتش آفريده‌اي و انسان را از خاك خلق نموده‌اي. (كليني، 1405: 2، 308)

3- مكلف بودن جن

وجود دو سوره انسان و جن در قرآن نمايان‌گر اهميت و ويژگي خاص اين دو موجود و تمايز آنها از ساير مخلوقات الاهي است و آنچه اين دو را متمايز ساخته، مسأله تكليف است. طبق آیات سوره الرحمن، جن و انس، دو موجود پرارزش (ثقلان) هستند كه به آنها وعده‌ برپايي قيامت و حسابرسي در آن روز داده شده است. اين سوره بيش از سي بار با آيه «فبأَي ءالآء ربكما تكذبان» جن و انس را پس از ذكر نعمت‌ها و عذاب‌هاي دنيا و آخرت، خطاب مي‌کند که نشان می‌دهد دنيا و آخرت و پاداش و عقاب براي هر دو مي‌باشد.
بر اساس آيات قرآن جن نيز مانند انسان مكلف و مختار و در مقابل اعمال خويش مسؤول است، چنان‌كه خداوند متعال مي‌فرمايد: «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» (ذاريات، 56) هدف از آفرينش جن عبادت و اطاعت پروردگار مي‌باشد و حقيقت عبادت اين است كه مخلوق، خود را در مقام ذلّت و عبوديت واداشته، رو به سوي مقام ربوبيت آورد، در مسير خواست و اراده الاهي گام نهد، روح و جسم را به او بسپارد و تسليم مطلق در برابر ذات او باشد. در خصوص اينكه جنّ‌ها چگونه عبادت مي‌كنند و آيا مسلمين آنها همانند انسان‌هاي مسلمان عمل مي‌كنند و يا اينكه عبادت ايشان به نحوه ديگري است، ظاهراً دليلي نقلي در دست نيست اما از آنجا كه آنها همراه انسان مورد امر الاهي قرار گرفته و مكلف به عبادت‌اند و از طرفي بنابر آنچه خواهد آمد آنها نيز داراي پيامبراني هستند و پيامبر اسلام(ص) پيامبر طايفه جن نيز مي‌باشد، به نظر مي‌رسد عبادت آنها همچون انسان‌ها به تناسب نوع خلقت و عالَم حياتشان باشد.

4- پيامبران جن

جن نيز مانند انسان موجودي انتخاب‌گر است كه بر سر دو راهي قرار مي‌گيرد، بنابراين، براي انتخاب راه صحيح نيازمند پيامبراني است كه راه راست و مسير هدايت را به او نشان دهند.
در روز قيامت خطاب به جن و انس گفته مي‌شود: «يمعشَر الجنِّ و الانسِ ألَم يَأتِكم رسلُ‏ مِنكم يَقُصّون عَليكُم ءايتي ...». (انعام، 130) با استناد به اين آيه مشخص مي‌گردد که جنّ‌ها با بهره‌مندي از قدرت شعور در قبال اعمال خويش مسئوول هستند و مورد بازخواست قرار مي‌گيرند؛ بنابراين بايد مانند انسان‌ها به وسيله پيامبر يا وصي او به تکاليف خود آگاه گردند تا در صحنه قيامت پاسخگوي اعمال خود باشند. برخي از مفسرين معتقدند اين آيه بر آمدن پيامبراني از جنس جن و انس تصريح دارد (طباطبایي، 1364: 7، 488) و برخي ديگر خطاب آيه را متوجه جن و انس دانسته‌اند و علت اينكه در قرآن درباره پيامبراني از جن سخن آمده، در حالي‌كه پيامبران انسان هستند اين است كه جانب انسان را غلبه داده است. (طبرسي، 1349: 8، 216؛ ميرزا خسرواني، بي‌تا: 3، 162) از طرف ديگر با توجه به آياتي از سوره جن (13-28) معلوم مي‌گردد كه قرآن و تعاليم اسلام براي جنّ و انس است و مانعي ندارد كه رسولان و نمايندگاني از خود آنها از طـرف پيامبـر(ص) مأمـور دعـوت آنان بوده باشند. (مكارم شیرازی و ديگران، 1376: 1، 442؛ همان: 2، 382) برخي از آيات، اعتقاد جنّ‌ها به ديگر پيامبران اولواالعزم را بيان مي‌كنند، مانند آيه «قالوا يقَومَنا إنا سَمِعنا كُتبا أنزِلَ مِن بَعدِ مُوسي مصدِّقاً لِما بَينََ يديه يَهدي إلي الحَقِّ و إلي طَريقٍ مُستقيمٍ». (احقاف، 31) منظور از كتاب نازل شده بعد از موسي(ع) قرآن كريم است كه تورات و كتب آسماني پيشين را تصديق مي‌كند و جنّ‌ها به دين موسي(ع) و كتاب او ايمان داشتند. در آياتي از سوره‌هاي نمل (17 و 39) و سبأ (12) به داستان حضرت سليمان(ع) و جنّ‌هايي كه تحت فرمان او بودند اشاره شده است. بنابراين، جنّ هم مانند انسان، مكلّف است و بايد به تکاليف خود آگاه گردد؛ به همين جهت آنها نه فقط به پيامبران اولواالعزم و كتب آنها ايمان داشتند بلكه با استفاده از تعاليم پيامبران، به وظايف خود عمل مي‌كردند.

5- ايمان و كفر جن

آيا جنّ نيز مانند انسان، مؤمن يا كافر است؟ در پاسخ باید گفت با توجه به اختيار و تكليف جنّ و ارسال پيامبران، مسأله ايمان و كفر آنها نيز مطرح مي‌گردد.
با استناد به آيات قرآن جنّ‌ها نيز مانند انسان، مؤمن و كافر دارند؛ بعضي صالح، تابع و امين وحي و برخي فاسد كه به مخالفت با پيامبر(ص) مي‌پرداختند. طايفه‌اي از آنها قرآن را شنيدند و از اين جهت كه به خير و صلاح، هدايت مي‌كند به آن ايمان آوردند:
«... انّا سَمِعنا قُرءانا عَجبا * يَهدي إلي الرّشدِ فَآمنّا بهِ و لَن نُشرِكَ بِربّنا أحداً». (جن، 1و2)
اين آيه مي‌رساند كه پيامبر(ص) به سوي جنّ و انس مبعوث بودند و جنّ‌ها هم عاقل، آشنا به لغت عرب، دانا و تميز دهنده بين معجزه و غير معجزه بودند. آنها به سوي قوم خود رفتند و ایشان را به اسلام دعوت كردند و از اعجاز قرآن خبر دادند، زيرا كلام بندگان تعجّب‌آور و شگفت‌انگيز نيست. جمله «و لن نشرك بربنا احدا» هم ايمان آنها به قرآن را تأكيد مي‌كند و مي‌فهماند كه ايمان آنها به قرآن همان ايمان به خدايي است كه قرآن را نازل كرده است، يعني ابداً احدي را شريك خدا نمي‌گيرند.
ادامه آيات در سوره جنّ (11-15) به آيين خاص طوايف مختلف جن اشاره دارد که هر يك براي خويش راهي برمي‌گزينند: «وَ اِنّا مِنّا الصلِحونَ و مِنّا دونَ ذلك كنّا طَرآئقَ قَدَداً». (جن، 11)
كلمه‌ «دون» - در اینجا - به معناي «غير» است، يعني بعضي از ما صالح‌اند و بعضي ديگر غير صالح و مراد از «دون ذلك» رتبه‌اي پايين‌تر و نزديك‌ به صالحان است (طبرسي، 1349: 10، 371) و عبارت «كنّا طرائقَ قَدَداً» بر تفرقه و تشتت دلالت دارد. «طرائق» جمع طريقه و به معناي روش‌هايي است كه به آنها عمل شده باشد. كلمه «قدد» هم جمع «قده»، از مصدر «قد» و به معناي قطعه است. (طباطبايي، 1364: 20، 68) بعضي از مفسرين گفته‌اند «طرائق قدداً» اگر به نصب خوانده مي‌شود به خاطر ظرفيت است و حرف «في» در تقدير است و در حقيقت «في طرائق قدداً» بوده است يعني در مذاهب متفرق. (آلوسي بغدادي، 1405: 29، 88) و بعضي ديگر گفته‌اند نصب آن به خاطر حذف مضاف است و تقدير آن «ذوي طرائق قدداً» يعني صاحبان راه‌هاي متفـرق است. (زمخشري، بي‌تا: 4، 627) و معناي آيه اين است كه بعضي از ما صالحان بالطبع هستند و بعضي غير صالح‌اند و ما در مذاهب مختلف بوديم.
آيه ديگر «و اَنّا مِنّا المُسلِمونَ وَ مِنّا القسِطونَ» (جن، 14) است. مراد از «مسلمون» تسليم و مراد از «قاسطون» مايلين به سوي باطل و عدول كنندگان از حق است. (طبرسي، 1349؛ 10، 383) بنابراين، جنّ‌ها به دو طايفه تقسيم مي‌شوند؛ يك طايفه گروهي كه تسليم امر خدا و مطيع او و در جستجوي راه درست هستند. طايفه ديگر كساني هستند كه از فرمانبرداري الاهي عدول كرده و منحرف شده‌اند و آنها هيزم جهنم خواهند بود: «و اِنّه لمّا قامَ عَبداللهِ يَدعُوه كادوُا يكونون عليه لبداً». (جن، 19)
علامه طباطبايي در تفسير آيه مي‌گويد:
وقتي رسول خدا(ص) برمي‌خاست تا خدا را با نماز عبادت كند، مشركين آن قدر به طرفش مي‌آمدند كه نزديك بود جمعيت انبوهي بشوند. (طباطبایي، 1364: 20، 78)
بعضي از مفسرين هم معتقدند دو ضمير مذكور به جن‌ها برمي‌گردد و آنها بودند كه پيرامون آن حضرت جمع مي‌شدند و با تعجب از عبادت، تلاوت قرآن و...، به آن حضرت خيره مي‌شدند، چون چنين چيزي تا آن روز نديده و نشنيده بودند. (ميبدي، 1368: 9، 563)
در برخي از آيات نيز به گروهي از جنّ‌ها اشاره شده است كه با شنيدن آيات قرآن، ايمان آوردند و به سوي قوم خود بازگشتند تا آنان را نيز انذار كنند. (احقاف، 29ـ32)
خداوند متعال درباره‌ برخي از جن و انس مي‌فرمايد: «و در حقيقت بسياري از جن و انس را براي دوزخ آفريده‌ايم ]چرا كه[ دل‌هايـي دارند كه بـا آنها [حقايق را [دريافت نمي‌كنند و چشماني دارند كه با آنها نمي‌بينند و گوش‌هايي دارند كه با آنها نمي‌شنوند. آنان همانند چهارپايان بلكه گمراه‌ترند. [آري] آنها همان غافل ماندگانند». (اعراف، 179) در اين آيه، خداوند جهنم را عاقبت آفريدن بسياري از جنّ و انس دانسته است و تصريح مي‌كند كه اگر اين دو نوع بر كفر خود اصرار ورزند، دعوت رسولان را گوش نكنند و حجت عقل را به كار نگيرند، هرگز ايمان نمي‌آورند و عاقبت بسياري از آنها دوزخ خواهد بود.

6- نر و ماده بودن و توليد مثل جنّ‌ها

طبق نصّ آيات قرآن، مسأله زوجيت شامل همه مخلوقات مي‌گردد؛ بنابراين، جنّ نيز كه يكي از مخلوقات خداوند است داراي دو جنس نر و ماده و توالد و تناسل مي‌باشد. خداوند متعال مي‌فرمايد: «و مِن كلّ شَيءٍ خَلقنا زَوجين لَعلَّكم تَذَكَّرون». (ذاريات، 49) اين آیه به عموميت نر و مادگي تمام موجودات، تصريح دارد و جمله‌ «كل شيء» شامل جنّ‌ها نيز مي‌شود.
راغب اصفهاني درباره واژه‌ زوج مي‌گويد:
به هر يك از دو قرين، يعني هم نر و هم ماده در حيوانات زوج مي‌‌گويند و در غير حيوانات هم به قرين، زوج گفته مي‌شود. خداوند با «خلقنا زَوجين» اين معنا را بيان كرده كه تمامي موجودات عالم، زوج هستند، چون يا ضدي دارند كه گفتيم ضد هر چيزي را هم زوج مي‌‌گويند و يا مثلي دارند كه آن نيز زوج است و يا با چيزي تركيب يافته‌اند كه تركيب هم نوعي زوجيت است؛ بلكه در عالم چيزي نيست كه به هيچ وجه تركيب در آن نباشد. (راغب اصفهاني، 1362: 215 و 216)
برخي نيز مقارنه دو چيز با هم، و نوعي تأليف و تركيب را از لوازم مفهوم زوجيت مي‌دانند. (طباطبايي، 1364: 17، 130)
آيه‌ «و انّه كانَ رجالٌ مِن الانسِ يَعوذَون بِرجالٍ من الجنّ» (جن، 6) مبين آن است كه جنّ‌ها مرداني دارند و مرد جايي مطرح است كه زن نيز باشد، بنابراين آنها هم مرد دارند و هم زن.
در قرآن در توصيف حوريان بهشتي آمده است: «لم يَطمِثهُنَّ انسٌ و لا جانٌّ» (رحمن، 56) تأكيد آيات در وصف حوريان بهشتي - كه قبل از شوهرانشان توسط كسي از جنّ و انسان لمس نشده‌اند - نمايانگر اين است كه مسأله مقاربت نر و ماده در ميان جنّ‌ها همانند انسان جاري است.
از بيان خداوند درباره‌ شيطان و ذريه او در آيه‌ شريفه: «... كانَ من الجنِّ فَفَسَقَ عن امرِ ربه أفتتّخِذونَه و ذرّيّته أولياء مِن دوني» (كهف، 50) معلوم مي‌گردد كه ابليس از جن است و ذريّه هم دارد و لازمه‌ ذرّيه و توليد مثل، زوجيت و نر و ماده بودن مي‌باشد. همچنين در آيه‌ «قد خَلَت مِن قَبلِهم منّ الجنّ و الانسِ». (فصلت، 25) به جنّ و انسان، مرگ نسبت داده شده است. از دو آيه‌ اخير مي‌‌توان فهميد كه تناسل در ميان جنّ‌ها نيز وجود دارد، زيرا لازمه‌ هر موجودي كه ذريه و مرگ و مير دارد اين است كه تناسل و نر و ماده هم داشته باشد اما به نحوه‌ اين تناسل در قرآن اشاره‌اي نشده است.

7- حيات و مرگ جن

قرآن كريم درباره مرگ جنّ‌ها مي‌فرمايد: «و حقَّ عليهم القُولُ في اُمَمٍ قَد خَلَت من قبلِهم منَ الجِنّ و الإنسِ», (فصلت، 25) كلمه «قد خلت» مبين آن است كه امت‌هاي جن مانند گروه‌هاي انسان از بين رفته‌اند. همچنين مي‌فرمايد: «قالُوا ادخُلوا في أمَمٍ قَد خَلَت من قَبلهِم منَ الجِنّ و الإنسِ في ‌النار». (اعراف، 38) مخاطبين اين آيات - بر حسب سياق لفظ - بعضي از كفارند كه قبل از ايشان امت‌هايي مانند آنها از جن و انسان بوده و درگذشته‌اند؛ بنابراين جنّ‌ها نيز به اجل‌هاي معين و معلومي مي‌ميرند.
برخي معتقدند چون جنّ از موجودات مثالي و فاقد جسم هستند، نسبت به موجودات مادي، اصطكاك كمتري دارند و همين نكته سبب مي‌شود كه فرسودگي آنها به تعويق افتد و عمر طولاني داشته باشند. (ابن‌سينا، 1366: 74؛ كربن، 1385: 339) اما با استناد به آيات، عمر جن نمي‌تواند فاقد اجل معيني باشد. البته ميزان متوسط عمر جن نامشخص است و شايد همان‌گونه كه عمر انسان در ادوار مختلف، متفاوت بوده است، عمر جن نيز چنين باشد؛ فقط در مورد شيطان آمده است که به هنگام نافرماني خداوند به او فرمود: تو از زمره پست‌ترين فرومايگاني و شيطان گفت: «أنظُرني إلي يَوم يُبعَثون* قالَ انّك مِن المُنظَرين». (اعراف، 14و15) در جاي ديگر، خداوند مي‌فرمايد: «قال فانّك من المُنظَرين الي يَومِ الوَقتِ المَعلومِ». (حجر، 37و38) با استناد به اين دو آيه برخي «وقت معلوم» و «يوم يبعثون» را به يك معنا گرفته و معتقدند خداوند متعال به طور مطلق به ابليس پاسخ داد كه تو از مهلت يافتگان هستي. (رازي، 1417: 9، 234)
در مقابل، علامه طباطبايي معتقد است خداوند فقط اصل عمر طولاني به ابليس را اجابت فرموده است، اما با قيدي كه در كلام خود آورده است، اين مهلت تا روزي معلوم است نه تا قيامت. (طباطبایي، 1364: 12، 23) با در نظر گرفتن سياق دو آيه مورد بحث، چنين به نظر مي‌رسد که «يوم الوقت المعلوم» غير از «يوم يبعثون» است، زيرا خداوند در سوره اعراف به طور مطلق به ابليس پاسخ داده است، اما در آيات ديگر، اين زمان را مقيد به روز ديگري كرده كه قبل از روز قيامت مي‌باشد. (حجر، 37و38) بنابراين جنّ نيز مانند انسان ميميرد و از بين مي‌رود و گروهي از آنها جاي گروهي ديگر را مي‌گيرند و در خصوص ابليس نيز تا وقت معلوم يعني روز ديگري كه قبل از روز قيامت است، مهلت حيات داده شده است.

8- مكان جن

يكي از سؤال‌هايي كه درباره‌ جن مطرح مي‌گردد، مكان حضور آنهاست. آيات قرآن به حضور جن در آسمان و زمين اشاره دارند. در سوره جنّ آمده است كه جنّ‌ها پس از استماع قرآن گفتند: «و إنا لمسنا السَّماءَ فَوَجدنها مُلِئَت حَرَساً شَديداً و شهباً». (جن، 8) راغب اصفهاني درباره‌ واژه‌ «لمس» مي‌گويد: «گاهي لمس به معناي طلب شيء و جستجوي چيزي است، اگر چه پيدا نشود». (راغب اصفهاني، 1362: 467) «لمس سماء» به معناي نزديك شدن به آسمان با صعود بدان است و كلمه «حرس» به طوري‌كه گفته‌اند، جمع كلمه «حارس» است و به همين جهت با صفت مفرد توصيف شده است. مراد از «حرس شديد» هم نگهبانان قدرتمندي هستند كه نمي‌گذارند شيطان‌ها در آسمان‌ها استراق سمع كنند. «شهبا» نيز به معناي شهاب‌هايي هستند كه سلاح آن نگهبانان‌اند. (قرطبي، 1381: 19، 11)
گروهي از پريان در آسمان‌ها به شنيدني‌ها گوش مي‌دادند و بر آن‌ها مي‌افزودند و دروغ مي‌ساختند تا آنكه ناگهان دچار تير شهاب شده، از آسمان‌ها به زمين آمدند و در ادامه مي‌فرمايد «و إنّا كنّا نَقعُد منها مقاعِدَ للسَّمعِ فَمن يَستمع الآن يَجِد له شَهاباً رصداً» (جن، 9) يعني در آسمان براي شنيدن، به كمين مي‌نشستيم ]اما[ اكنون هر كه بخواهد به گوش باشد تير شهابي در كمين خود مي‌يابد. جنّ‌ها با استناد به اين دو آيه خواسته‌اند بگويند از امروز هر كس از ما در آن نقطه‌هاي قبلي آسمان به گوش بنشيند، تيرهاي شهابي را مي‌يابد كه از خصوصياتش اين است كه تيراندازي در كمين دارد. آنها هم‌زمان با نزول قرآن و بعثت پيامبر اكرم(ص) از تلقّي اخبار غيبي آسماني و استراق سمع براي به دست آوردن آن ممنوع شده‌اند. برخي از آيات نيز كه به گوش دادن تعدادي از آنها به تلاوت پيامبر اسلام(ص) و يا حضور آنها در سپاه سليمان اشاره دارند نمايانگر حضور جن در زمين هستند. (جن، آيات اوليه؛ احقاف، 29-32؛ نمل، 17) اما از آيات مي‌توان استنباط نمود كه جن مي‌تواند در آسمان و زمين حضور داشته باشد.

9- ديدن جن

جن از موجودات مجردي است كه در جهان مادي از چشم انسان پنهان است، اما مشاهده آنها براي برخي به اذن الاهي امكان‌پذير است. در قرآن نيز به طور صريح به رؤيت جن اشاره نشده، اما طبق ظاهر برخي از آيات، جن‌ها ما را مي‌بيند ولي ما آنها را نمي‌بينيم. خداوند متعال درباره بر حذر داشتن بني آدم از شيطان و اتباع او مي‌فرمايد: «انه يراكم هو و قبيلُه مِن حيثُ لا تَرَونَهم». (اعراف، 27)
جن از نظر قرآن مانند فرشته، موجودي نامرئي است ولي گاهي به صورتي ممثّل و قابل رؤيت مي‌شود. داستان حضرت سليمان در قرآن و خدمت جنّ‌ها به آن حضرت، از قبيل ساختن كاخ‌ها و تمثال‌ها (سبأ، 12و13) و همچنين جريان لشكركشي او به مملكت سبأ که عفريتي از جن به وي گفت: «من تخت ملكه سبأ را قبل از آنكه از جاي خود حركت كني نزد تو مي‌آورم» (نمل، 17ـ39) نمايانگر تجسم جنّ به صورت‌هاي ديگر است، زيرا جن از صور مثالي است كه به اذن خداوند مي‌تواند به هيأت انسان يا به هر شكل ديگري از جمله حيوانات درآيد.
شيخ بهايي معتقد است، جنّ‌ها مي‌توانند به صور گوناگوني درآيند و يا از صورتي به در شوند و به ديگر صورت‌ گردند. (عاملي، 1363: 422) جنّ‌‌ها وقتي پيش داود(ع) ظاهر شدند تا او را به سهو و خطاي خود مطلع كنند، در قالب صور مثالي بودند و مهمانان حضرت ابراهيم(ع) كه به وجود اسحاق بشارت دادند و بعد از آن به ديار قوم لوط رفته، آن بلاد را خراب کردند نيز در قالب صور مثالي بودند و از طعام ابراهيم(ع) هم نخوردند؛ از اين بيان ظاهر مي‌شود كه ادراك اشباح و صور مثالي با چشم ممكن است. (هروي، 1363: 196)
در قرآن از تمثل و به صورت بشر درآمدن ملك سخن رفته است، مانندِ ظهور جبرئيل(ع) براي حضرت مريم(ع) و آمدن ملائكه نزد حضرت ابراهيم(ع) و بشارت دادن به تولد اسحاق(ع). حال منظور از تمثل چيست؟ تمثل يعني تجلّي و ظهور چيزي براي انسان به صورتي كه انسان با آن آشنايي دارد. راغب اصفهاني مي‌گويد:
مثل بر وزن فرس، قولي درباره چيزي است كه شبيه به قولي درباره چيزي ديگر است تا يكي ديگري را بيان و تجسم كند. (راغب اصفهاني، 1362: 462)
بنابراين منظور از تمثل جن، شيطان و ملك كه موجودات نامرئي هستند، تغيير ماهيت آنها نيست بلكه قوه ادراك انسان آنها را به صور مختلف، مجسّم و از طريق حواس خود رؤيت مي‌كند بدون آنكه تبدل ماهيتي صورت بگيرد، مانند ظهور جبرئيل(ع) براي حضرت مريم(ع) به صورت بشر كه در قواي ادراكي آن حضرت، وي را به صورت محسوس يافت، اما در خارج از ادراك ايشان صورتي غير صورت بشر داشت. ملاصدرا فرايند تمثّل را اين‌چنين شرح مي‌دهد:
فرشته و شيطان دو صورت دارند؛ صورت حقيقي و صورت اضافي، كه صورت حقيقي آن دو را جز به نور نبوت، ادراك نتوان كرد، چه رسول الاهي(ص) از جبرئيل خواست تا خود را بر صورت حقيقي به او بنمايد، او را وعده به كوه حرا داد، در آنجا جبرئيل بر او ظاهر شد، در حالي‌كه كرانه خاور و باختر را سراسر گرفته بود، بار ديگر او را در سدرۀ‌المنتهي به صورت خود مشاهده نمود، گاهي نيز او را به صورت اضافي مي‌ديد كه معمولاً ممثّل به صورت دحيه كلبي كه مردي نيكوچهره و از صحابه بود مشاهده نمود و شيطان نيز در بيداري براي آن حضرت ممثّل مي‌گشت لذا با چشم خود او را مي‌ديد و سخنش را مي‌شنيد و آن قايم مقام حقيقت صورت وي و وجود اضافي اوست. (صدرالدين شيرازي، 1366: 531)
برخي نيز بر امکان رؤيت جن با چشم انسان، در حد سالكاني كه ابتداي سلوك را پشت سر گذاشته و به مقاماتي رسيده‌اند، تأكيد دارند. (ر.ک: طبري، 1363: 5، 52 ـ54)

جن در روايات

با استناد به روايات متعددي كه درباره جن وجود دارد، به مهم‌ترين ويژگي‌هاي آنها اشاره مي‌کنيم:
1. جن نيز مانند انسان، داراي روح است با اين تفاوت که ارواح‌ جنّ‌ها در جرمي لطيف جا دارند كه بيشترين آن آتش و هواست، چنان‌كه در بدن آدمي غلبه با آب و خاك است. (ر.ک: مجلسي، 1403: 14، 635؛ صدرالدين شيرازي، 1366: 1455؛ عاملي، 1363: 421و422)
2. جنّ‌ها داراي انواع و اقسامي هستند (قمي، 1363: 1، 186) و برخلاف نظر شيخ محمد عبده در تفسير المنار كه آنها را ميكروب و علت و منشأ اكثر امراض معرفي مي‌كند (ر.ک: رشيد رضا، بي‌تا: 3، 95و96) آنها نيز مانند انسان، اختيار، اراده، تكليف، ثواب و عقاب دارند.
3. در برخي از روايات آمده است که جن و شيطان هر دو در اصل وجود مشترك هستند، ولي شيطان نوعي از جن محسوب مي‌شود كه فقط كارهاي شرّ از او صادر مي‌شود، در حالي‌كه جن‌ها هم خوب و بد و مسلمان و غير مسلمان دارند. (ر.ک: قمي، 1363: 1، 184؛ رضی: خ 133)
4. جن و شيطان گاهي به یک صورتي ممثل و قابل رؤيت مي‌شوند. آنها به محضر پيامبر(ص)، علي(ع) و ساير ايمه مي‌آمدند و به يادگيري قرآن مي‌پرداختند و مشكلات خويش را مي‌پرسيدند. (ر.ک: كليني، 1405: 2، 342؛ محمدي ري‌شهري، 1377: 2، 827؛ مجلسي، 1403: 18، 83؛ 27، 14؛ 38، 516؛ 39، 164؛ 63، 283)
5. جنّ‌ها ماننـد انسانهـا تغذيه مي‌كننـد (ر.ك: حرّعاملـي، 1403: 1، 252؛ نجفــي، 1363: 2، 448) مي‌خوابنــد (ر.ك: حرعاملي، 1403: 4، 1067، محمدي ري‌شهري، 1377: 9، 205) توالد و تناسل دارند (ر.ك: حرّعاملي، 1403: 14، 91) و مي‌ميرند (ر.ك: مدني شيرازي، 1368 : 2، 9)

نتيجه

انديشههايي درباره وجود نيروهاي غيبي كه در جريان زندگي مؤثرند، وجود دارد كه غالب فرهنگ‌هاي ابتدايي از آن متأثر بوده‌اند و همين امر عاملي تأثيرگذار براي شرك ورزيدن به خدا بوده است. بعضي از طوايف عرب جن را مي‌پرستيدند و پرستش و عبادت جن و عقيده به الوهيت آنها در ميان مذاهب خرافي يونان قديم و هند نيز وجود داشته است.
دقت در آيات قرآن مشخص مي‌شود كه مقوله جن، يک پيشينه تاريخي – فكري، قبل از اسلام داشته است، اما قرآن با دو رويکرد خاص خويش، از يک سو هدف مشترک از خلقت جن و انس را مطرح مي‌کند و از سوي ديگر با تأكيد بر ويژگي‌هاي او، ذهنيت‌ها و فرهنگ‌هاي موجود در آن زمان را اصلاح مي‌كند. جنّ از منظر قرآن شبيه‌ترين موجودات به انسان، يعني موجودي داراي اختيار، ادراك، علم، مسؤوليت و تكليف است؛ بنابراين براي انتخاب راه صحيح نيازمند پيامبر است و پيامبر اكرم(ص) بر جن‌ها نيز مبعوث شدند. در بين جن‌ها دين، مذهب و فرقه وجود دارد و آنها مانند انسان مؤمن و كافر دارند. آنها داراي دو جنس مؤنث و مذكر هستند، توليد مثل مي‌كنند و ذرّيه دارند. طول عمر جن از انسان زيادتر است اما آنها نيز داراي تولد، عمر محدود، مرگ، معاد و حساب و كتاب اخروي هستند. به دليل اينكه عنصر اوليه خلقت جن با انسان متفاوت است آنها تفاوت‌هايي با انسان دارند. آنها قبل از نوع بشر از جنس آتش خلق شده‌اند چنان‌كه نوع بشر از جنس خاك آفريده شده است؛ به همين جهت آنها از ويژگي‌هاي خاصي مانند غيرمرئي بودن و سرعت بهره‌مند هستند و همچنين به واسطه قدرتي كه دارند مي‌توانند در آسمان و زمين به اشكال مختلف ظاهر شوند ولی آنها مسخر انسان مي‌گردند؛ قصه حضرت سليمان در قرآن و خدمت كردن برخي از جن‌هاي مؤمن براي پيامبران، امامان و افراد برگزيده در برخي روايات نمايانگر فرمانبرداري آنهاست. در حقيقت خداوند متعال ضمن بيان وجوه تشابه در خلقت جن و انسان و هدف از اين خلقت، بر دو نكته تأكيد فرموده است:
1. جن نيز مانند انسان مخلوق خداوند است، لذا قابل پرستش نمي‌باشد.
2. جن از ويژگي‌هايي بهره‌مند است كه انسان فاقد آنها مي‌باشد، لكن اين ويژگي‌ها، كمال واقعي شمرده نمي‌شوند، بلكه اين انسان است كه با كسب مقام خليفه اللّهي مي‌تواند به نهايت كمال دست يابد.

منابع و مآخذ

1. قرآن كريم.
2. نهج البلاغه، گرد آورنده: سید رضی.
3. آلوسي بغدادي، سيد محمود، 1405، روح المعاني في تفسير القرآن و السبع المثاني، بيروت، دار احياء التراث العربي.
4. ابن‌اثیر، مبارک، 1383، النهایة، قاهر0.
5. ابن‌سينا، حسین ‌بن عبدالله، 1366، حي بن يقظان، ترجمه و شرح فارسي منسوب به جوزجاني، به تصحيح هانري کربن، چاپ سوم، مرکز نشر دانشگاهي، تهران.
6. ابن‌فارس قزويني، ابوالحسن احمد، 1422، معجم مقاييس اللغة، بيروت، دار احياء التراث العربي.
7. ابن‌منظور، جمال الدين محمد بن مكرم ، 1408، لسان العرب، بيروت، دار احياء التراث العربي.
8. رازي، ابوالفتوح جمال‌الدين، 1356، رَوْحُ الجِنان و رُوح الجَنان، تهران، اسلاميه.
9. البروسوي، اسماعيل، 1405، روح البيان، بيروت، دار احياء التراث العربي.
10. بيضاوي، ناصرالدين، بي‌تا، انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيروت، مؤسسه شعبان.
11. الحراني، ابومحمد الحسن بن علي بن الحسين، 1367، تحف العقول عن آل الرسول، ترجمه احمد جنتي، تهران، اميرکبير.
12. حر عاملي، محمد بن حسن، 1403، وسائل الشیعة الي تحصيل مسائل الشریعة، بيروت، آل‌البيت.
13. حويزي، علي بن جمعه،1373، نورالثقلين، قم، اسماعيليان
14. رازي (فخر رازی)، فخر الدين محمد بن حسين، 1417، التفسير الکبير، لبنان، دار احياء التراث العربي
15. راغب اصفهاني، حسن بن محمد، 1362، مفردات الفاظ القرآن، تهران، مرتضوي.
16. رشيدرضا، محمد، بي‌تا، المنار، بيروت، دارالفکر.
17. زمخشري، محمود بن عمر، بي‌تا، الكشاف، بيروت، دارالمعرفه.
18. الزبيدي‌، محمدتقي، بي‌تا، تاج العروس، بيروت ، مكتبه الحياة.
19. صدرالدين شيرازي (ملاصدرا)، محمد بن ابراهيم، 1366، الشواهدالربوبيه، ترجمه جواد مصلح، تهران، سروش.
20. ، 1363، مفاتيح الغيب، تهران، مولي.
21. طباطبايي، سيّد محمدحسين، 1364، الميزان، تهران، دفتر انتشارات اسلامي.
22. طبرسي، ابو علي الفضل بن الحسن، 1349، مجمع البيان، تهران، فراهاني.
23. طبري، محمد بن جرير، 1363، تاريخ طبري (تاريخ الرسل والملوک)، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، اساطير.
24. طريحي، فخرالدين، 1395، مجمع البحرين، تهران، المرتضویة.
25. عاملي (شيخ بهايي)، بهاءالدين محمد، 1363، کشکول، ترجمه بهمن رازاني، تهران، ارسطو.
26. قرطبي، محمد بن احمد، 1381، جامع احكام القرآن، بيروت، دارالفكر
27. قطب، سيد محمد، 1362، في ظلال القرآن، ترجمه محمدعلي عابدي، تهران، انقلاب.
28. قمي، عباس ، 1363، سفینة البحار، تهران، فراهاني.
29. فيومي، احمد بن محمد، بي‌تا، المصباح المنير، مصر، محمدعلي صبيح و اولاده.
30. کربن، هانري، 1358، ارض ملکوت، ترجمه سيد ضياءالدين دهشيري، تهران، مرکز ايراني مطالعه فرهنگ‌ها.
31. کليني، محمد بن يعقوب، 1405، الکافي، بيروت، دارالاضواء.
32. كلبي، ابومندز هشام بن محمد، 1364، الاصنام (تنكيس الاصنام)، ترجمه محمدرضا جلالي نایيني، تهران، نو.
33. مجلسي، محمدباقر، 1403، بحارالانوار، بيروت، دار احياء التراث العربي.
34. مدني شیرازی (سید علی خان کبیر)، علي خان بن احمد، 1368، رياض السالكين، قم، موسسه نشر اسلامي
35. محمدي ري‌شهري، محمد، 1377، ميزان الحکمة، قم دارالحدیث.
36. مصطفي، ابراهيم و ديگران، 1418، المعجم الوسيط، تهران، مؤسسه الصادق.
37. مکارم شيرازي، ناصر و ديگران، 1376، تفسير نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامية.
38. ميبدي، ابوالفضل رشيدالدين، 1368، کشف الاسرار و عدۀ الابرار، (معروف به تفسير خواجه عبدالله انصاري)، مشهد، آستان قدس رضوي.
39. ميرزا خسرواني، عليرضا، بي‌تا، تفسير خسروي، تهران، چاپ دکتر سيد مهدي بديعي.
40. نجفي، محمد حسن، 1363، جواهر الكلام في شرح شرايع الاسلام، قم، دار الكتب الاسلامية.
41. نسفي، ابوحفص نجم‌الدين عمر، 1353، تفسير نسفي، تصحيح دکتر عزيزالله جويني، تهران، بنياد فرهنگ ايران.
42. نصر، سيد حسين، 1356، جشن‌نامه هانري کربن، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامي.
43. الهروي، محمد شريف نظام‌الدين احمد، 1363، انواريه، ترجمه و شرح حکمة الاشراق سهروردي،متن انتقادي و مقدمه حسين ضيايي، به اهتمام آستيم، تهران، اميرکبير.
44. Encyclopedia of Religion and Ethics, 1981.
45. The New Encyclopedia Britannica, 1994,. Chicago.
46. The World Book encyclopedia, 1995, Chicago, World Book.

پی نوشتها:

* مربي دانشگاه الزهرا(س)
تاریخ دریافت: 25/2/87 تاریخ پذیرش نهایی: 21/5/87
1-1. اعتقاد به جن در عربستان، شمال آفريقا، مصر، سوريه، ايران و فرهنگ عمومی تركي از زمان‌هاي خيلي دور وجود داشته است. علاوه بر اين، جن موضوع اصلي ادبيات گسترده‌اي است كه يكي از نمونه‌هاي آن داستان‌هاي هزار و يك شب مي‌باشد. در هند و اندونزي هم جن در تصورات و اذهان مسلمين وجود دارد كه اين حضور، در توصيفات قرآن و ادبيات عرب منعکس است.( Britannica,1994: 556)
اعراب باستاني به غير از خدايان، به ارواح پست‌تر هم اعتقاد داشتند. شيطان و ايل او به تصورات خدايان دروغين، روح مي‌بخشند و همچنين جن، كه ويژگي اصلي ‌آنها اين است كه از ماده واحدي ايجاد شده‌اند. Eneyclopedia of Religion and Ethics, 1981: 675) )جن و پري موجودات افسانه‌اي هستند كه برآمده از فرهنگ عمومی اروپاي غربي هستند. اين موجودات از قدرت جادويي خود براي مقاصد خير و شر استفاده مي‌كنند و انواع متفاوتي از آنها در مناطق مختلف زندگي مي‌كنند، مانند براوني (Brownies) پيكسز (Pixies) و بوكاس (Buccas) در انگليس، گوبلينز (goblins) در فرانسه، كوبولدز (kobolds) در آلمان، الوز (elves) و ترولز (trolls) که در كشورهاي اسكانديناوي وجود دارند. در فرهنگ عمومی هاوايي داستان‌هايي از موجودات افسانه‌اي نظير جن و پري به چشم مي‌خورد كه نام آنها منهون (menehoune) است و در فرهنگ عامه ژاپني قصه‌هايي در مورد موجودي به نام كاپا (kappa) وجود دارد..:(ر.ک :ر.ک)
2-. سوره‌هاي انعام‌، اعراف، هود‌، حجر، اسراء، كهف، نمل‌، سجده‌، سبأ‌‍، صافات‌، فصلت‌، احقاف‌، ذاريات‌، الرحمن‌‌، جن و ناس
3-. بحث جن در روایات در انتهای همین مقاله می‌آید.
4- ديو، اهريمن و جن‌شناسي، به دليل ثنوي بودن مذهب زرتشتيان، نقشی اساسي در ميان پارسيان. دارد نيروهاي متضاد خير و شر در جنگ دایمي هستند و در رأس ارواح خبيث، انگر مئينو يا اهريمن قرار دارد كه به شدت خبيث است و روح خبيث ديگر، جهي (Jahi) است كه معرف فحشا و مخرب انسانيت مي‌باشد.
در آيين يهود نيز به ارواح شريري مانند مزيقين (mazzighin) و ليليت (Lilith) روح شريره مؤنثي اشاره شده است كه آدم علاوه بر خدا با ليليت هم ازدواج كرد و فرزنداني كه از آنها متولد شدند جن و “shedin” بودند كه به اشكال متفاوت وجود داشتند.
5-. در پنج آيه از قرآن، واژه جانّ به معناي جن يا نوعي از انواع جن آمده است. (حجر، 15؛ رحمن، 15، 39، 56 و 74)
جمعه 21 مهر 1391  6:01 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : حضور شيطان در زندگي انسان

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : توهم راه‌يابي خرافات به قرآن كريم (1)

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : شیطان شناسی در سازه تهذیب

 

دریافت فایل pdf

 

جمعه 21 مهر 1391  6:01 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

  عنوان مقاله : تعقیبات علی بعض ما ینشر و یزراع – 8

 

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : الجن في القرآن

دریافت فایل pdf

 

 

 

 

 

  عنوان مقاله : توهم راه‌يابي خرافات به قرآن كريم (1)

دریافت فایل pdf

 

 

جمعه 21 مهر 1391  6:02 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها