0

بانک مقالات معارف قرآن

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

رنگ و درنگ آب در قرآن (بخش دوم)

دكتر غلامرضا رحمدل
دكتراي ادبيات فارسي عضو هيئت عملي دانشگاه گيلان
پيشينه بحث:

يكي از ويژگيهاي معرفت شناختي قرآن، در تبيين رموز آفرينش و تقريب به ذهن ساختن قدرت و اراده خداوند، بهر‌ه‌گيري از ادبيات نشانه مدار است . سمبوليستها مي‌گويند دنيا جنگل انبوهي است كه هر يك از نمودهاي آن نشانه‌اي است از يك حقيقت ذهني .
ارسطو مي‌گويد: واژه‌هاي گفته شده، نمادها يا نشانه‌هايي از تاثرات و برداشتهاي روح هستند! بديهي است با اين تفاسير از واژه‌ها كلمه ( دال ) فقط ارزش نشانه شناختي دارد و بين دال و مدلول، ماهيتاً هيچگونه رابطه اين هماني وجود ندارد.
در زبان‌شناسي سوسور نيز هر نشانه زباني استوار است به قرار داد . نشانه‌ها ( Signs ) در محور همنشيني ( Syntagmatique ) زنجيره تركيبي نوشتار را شكل مي‌دهند و در محور جانشيني يا محور استعاره، منظومه تصريفي نوشتار را. ( Paradigmatique )
خداوند مي‌فرمايد، تمامي جلوه‌ها و نمودها و نمادهاي خواب نشانه‌هايي هستند از وجود زنده ازلي و سرمدي براي اصحاب نظر ( آيه 42 سوره زمر )؛ در همين راستاست كه خلقت، نشانه‌هايي هستند از وجود خدا، براي صاحبان خرد ناب ( آيه 190 سوره آل عمران ) كما اين كه آمد و شد آسمان و زمين، بارش نزولات سماوي و وزش نسيم پاره‌هاي به هم پيوسته يك حقيقتند كه بر روي هم نشانه‌هاي خدا را مقابل ديدگان خردمندان مي‌گشايد ( آيه 5 سوره جاثيه ) و قس عليهذا .
تفسير نشانه‌ شناختي تاريخ و طبيعت كه از روشهاي منحصر به فرد شناخت‌شناسي و پديدارشناسي قرآني است بيانگر اين حقيقت متعالي است كه:
1. تاريخ و طبيعت براي تفكر آفريده شده‌اند نه براي عبور كردن. براي دور كردن آفريده شده‌اند، نه براي دور زدن .
2. فهم تفسير نشانه شناختي و طبيعت مستلزم احراز قابليت‌ها و زمينه‌هاست . علم، تفكر، ايمان، يقين، شكيبايي، قدرشناسي، انديشه وارسته از بتها و پس زمينه‌ها و پيش ‌زمينه‌ها، از جمله اين قابليت‌ها هستند. تا وقتي كه انسان آنها را حيازت نكند نمي‌تواند به فهم منطق نشانه شناختي تاريخ و طبيعت نائل آيد. آنهايي كه اين قابليت‌ها را بدست آورند، موفق مي‌شوند تا با طبيعت و تاريخ مكالمه كنند و تاريخ و طبيعت مي‌توانند به قول « گادامر » افق انتظار را برآورده سازند . صاحب چنين قابليت‌هايي با مطالعه نشانه شناختي زبان طبيعت، هم خود مي‌تواند با متكلم ( خدا ) مكالمه كند و هم از آنچنان ظرفيتي برخوردار خواهد شد كه به قول شلايرماخر متكلم، « خدا » با او مكالمه كند و به اين بازسازي (Reconstruction) و بازتوليد ( Reproduc ) كند و در نتيجه اگر التفاتي به كار جهان ندارد، فهم نشانه‌ها جهان را به چشمش زيبا و قابل التفات مي‌كند و اگر فهم و نگاه بيمار وي حتي نفس سحرگهان را هم برايش ملالت‌آور و غير قابل تحمل مي‌سازند، خوانش نشانه‌ها در پرتو قصد همدلانه، آنچنان توانشي در او ايجاد مي‌كند كه قال و مقال عالمي را در راه دوست شايسته تحمل مي‌بيند. حال به چشم‌اندازه‌هاي نشانه شناختي باران در قرآن اشارت مي‌كنيم :
3. باران نشان قدرت: فرو فرستادن باران در ظرفيت مشخص و معين، به گونه‌اي كه افق انتظار بشر را تامين كند و استقرار بخشيدن باران در زمين در قالب سفره‌هاي خداست . قدرتي كه انبوه ابرهاي باران‌دار را به گونه‌اي به سوي زمين به جريان مي‌اندازد كه كم و كيف نزول آنها از طاقت بشر فراتر نباشد. خداوند همچنين قادر است اين آبها را نابود كند و اين خود يكي ديگر از نشانه‌هاي خداست:« انزلنا من السماء ماء بقدر فاسكناه في الارض و انا علي ذهاب به لقادرون »(مؤمنون/18)
2. باران نشانه جمال و زيبايي: باران مانند خون در اندام خاك و گل و گياه جريان مي‌يابد و خرمي و شكفتگي آنها را تضمين مي‌كند. قطرات باران در تار و پود زمين پيوند سرسبزي را براي زمين و زمينيان به ارمغان مي‌آورند: « انزل لكم من السماء ماء فانبتنا به حدائق ذات بهجة» ( نمل /24 ) و يا:« انزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضرة» ( حج /63).
3. باران نشانه‌ قدرت و استغنا: خداوند درعين استغنا، باران را در قالب خزانه ( سرچشمه ) آب، ماندگار مي‌‌كند تا مردمان از آن بنوشند . در همان حال نيز قادر است كه آب استقرار يافته را از معبر عواملي مانند افزايش دما و خشكسالي از بين ببرد .
4. باران، بن مايه تكثر و تناسل طبيعت: از ديگر نشانه‌هاي قدرت خداوند اين است كه گياهان پراكنده و بيگانه از هم را در قالب زوجهاي مختلف سازماندهي مي‌كند و بدين ترتيب زمينه‌هاي تكثير و تناسل آنها را فراهم مي‌نمايد. « انزل من السماء ماء فاخرجنا به ازواجاً من نبات شتي ». اين آيه نيز نشانه‌اي از اين حقيقت مسلم است كه وديعه احيأ و خلقت آفرينش در قالب قانونمندي‌هاي حاكم بر پديده‌هاي طبيعي تحقق مي‌يابد و بين طبيعت و ماوراي طبيعت رابطه طولي برقرار است نه عرضي .
گستره طبيعت، نخست در حد وسع طبيعت تسطيح و طبيعت توزيع مي‌گردد، زيرا برگ كاه، كوه را نمي‌تابد و آفتاب عالمتاب و روشنايي‌بخش اگر اندكي به زمين نزديكتر گردد، طاقت زمين را خاكستر مي‌‌كند و همه را مي‌سوزاند .
گفتــم ار عريـان شود او در عيـان نه توماني نه كنـارت نـه ميـــان
آفتابي كند و كزي اين عالم فروخت اندكي گر پيش آيد جمله سوخت
5. تبلور خورشيد در نور، دريا و درخت در دانه، نشانه‌هايي از ظهور و حضور خدا در طبيعتند كه رموز اين ظهور و حضور را آن كساني اداراك مي‌كنند كه از قوه ايمان و اتقان و تفكر وتعقل و ... برخوردار باشند .
6. باران در آينه علم و حكمت خداوند: علم خداوند بر آمار دقيق و ورودي و خروجي‌هاي زمين و آسمان احاطه دارد. يعني آنچه كه از آسمان در قالب نزولات جوي فرود مي‌آيد و آنچه كه از حوزه پوسته جامد زمين خارج مي‌گردد، آنچه كه از آسمان در قالب نزولات جوي فرود مي‌آيد و آنچه كه به سوي آسمان بالا مي‌رود، همه محاط در حوزه‌ دانش خداوند هستند، و هيچ جنبنده‌اي نيست كه ورود و خروج و حركت و سكون و سفر و حضرتش محاط درعلم خداوند نباشد. اين همه در حالي انجام مي‌گيرد كه اندكي از حضور مستمر خدا از هستي انسانها كاسته نمي‌شود: « يعلم مايلج في الارض و مايخرج منها و ماينزل من السماء و ما يعرج فيها و هو معكم » ( حديد /4) .
7. باران نشانه رستاخيز: يكي از مناظر نشانه‌شناختي باران، چشم‌اندازي است كه خداوند با مدل نشانه‌ها و با بن‌مايه‌هاي استعاره و تشخيص ( Personification ) و با ساطت اصل روانشناختي تداعي معاني باران را به گستره رستاخيز نزديك مي‌نمايد. باران صور اسرافيل طبيعت است كه با نزول او هزاران گياه و درخت مرده از خاك بپا مي‌خيزند. مضمون نشانه‌شناختي احياي‌گري باران در قرآن كريم در قالب تعابير و عبارات متنوعي نقشبندي شده است كه در مجموع، تيره‌اي از آيات خوشه‌اي وحجمي‌ قرآن را تشكيل مي‌دهند .

نمونه‌هايي از اين آيات :

• آيات ( نشانه‌‌هاي ) رستاخيز: بافت دروني اين تيره از نشانه‌ها اغلب بر مدار استعاره مي‌گردد . استعاره‌هايي كه در آن، مشبه از پوسته جامد خود خارج شده و ذي‌شعور و جاندار مي‌شود و شخصيت‌ انساني مي‌يابد، اين لايه از چشم‌انداز استعاره را در علوم بلاغي تشخيص نام نهاده‌اند . اما بايد توجه داشت كه اگر چه قرآن بزرگترين معاجيز ادبي در همه عصرها و براي تمامي نسل‌هاست، اما در اين كتاب مقدس، متن، دستخوش فرم نمي‌شود و معنا فداي صور ادبي نمي‌گردد . جاندار مداري در حوزه ادبيات از خلاقيت‌ هنري مؤلف ريشه مي‌گيرد و مؤلف با بهره‌گيري از اصل روانشناسي تداعي معاني و با تكيه بر قياس مع‌الفارق، بين اجزاي متباين و نامتجانس هستي، پيوند برقرار مي‌كند و « اين نه آتي » را به سطح « اين هماني » ارتقا مي‌دهد . چنان كه شاعر بين ماه زمين ( معشوق ) و ماه آسمان كه ميانشان زمين تا آسمان فاصله است، رابطه اين هماني برقرار مي‌نمايد. قياس مع‌الفارق در منطق، در زمره آفات شناخت به شمار مي‌آيد و نمي‌‌تواند پايه استنتاج واقع شود، اما درهنر، خاصه شعر، كاربرد گسترده‌اي دارد تا جايي كه مي‌توان گفت، هسته مركزي هنر را قياس مع‌الفارق تشكيل مي‌دهد. اين قياس در واقع مفصل و گرانيگاه ارتباط اجزاي به ظاهر گسسته هستي است. انرژي مخفي و روح پنهان اشيا و امور با چشم‌اندازهاي تخيلي مختلفي مانند تشبيه و استعاره و مجاز نقش‌بندي مي‌شوند كه ماده اوليه همه اين چشم‌اندازها، قياس مع‌الفارق است. طرفين تصوير ( مشبه ـ مشبه ‌به ) و يا ( مستعار و مستعار منه ). هرگاه در زمره اشيا و امور و يا گزاره‌هاي متضاد باشند، استعاره، نام پارادوكس Peradox يا متناقض‌نما به خود مي‌گيرد. مانند مفاهيم فرياد و سكوت كه در تركيب فرياد سكوت، بافت استعاري به خود مي‌گيرند زيرا، « سكوت » به قرينه « فرياد » به انسان تشبيه شده است . اگر براي تعميق احساس، مؤلف به شكستن شالوده‌هاي حسي زبان پرداخته و مقر طبيعي حاسه‌ها را جابجا نمايد و في‌المثل شنيدني را در تركيب استعاري « جيغ بنفش و يا صداي سبز »، ديدني كرده و صدا را با رنگ و رنگ را با بو بياميزد، اين نوع استعاره را حس‌آميزي، نام نهاده‌اند ، كه البته اسم، بامسمايي نيست زيرا در اين گونه استعاره‌ها، آنچه كه اتفاق مي‌افتد، جابجايي حس‌هاست نه آميزش حس‌ها.
اما جاندار مداري در قرآن با جاندارپنداري در ادب و هنر تفاوت آشكار دارد، زيرا اگر در قرآن، صبح نفس مي‌كشد، ( و الصبح اذا تنفس ) و گياه از تيره‌ حيات عاريتي و روئيده از صور خيال نيست، بلكه در جهان‌بيني قرآني، نظام آفرينش، حقيقتاً زنده و نظامدار است. بنابراين، اجزاي مجموعه آفرينش نيز به تبع اين مجموعه، زنده و ذي شعور ارزيابي مي‌شوند. في‌المثل، چشم، گوش و ساير اعضاي بدن انسان در حيثيت گسسته خود، در زمره جامدات به شمار مي‌آيند، اما وقتي كه در ارتباط با ارگانيسم زنده و نظامدار موجوديت يك انسان ارزيابي مي‌شوند، زنده و صاحب حس و ادارك مي‌گردند.
گفتيم كه تفسير نشانه شناختي قرآن در عرصه تداعي رستاخيز، ساخت استعاره دارد . جوهره اين استعاره حيات است كه در فرايند كاركرد باران تحقق پيدا مي‌كند. مضمون حيات در اين تفسير با تعابير مختلف بيان مي‌شود كه از آن جمله‌اند احياي زمين، جنبش زمين، طراوات زمين و... نكات ديگري كه در اين مورد شايان ذكر است آن است كه :
الف ـ در اين قسم از آيات، قرآن كريم به آثار و جلوات عملكرد باران توجه دارد نه به خود باران .
ب ـ ثقل توجه قرآن در تصوير احياگري باران، خود زمين است، نه نباتات روئيده در زمين، به عبارت ديگر از ديدگاه قرآن، باران، « زمين »‌ را زنده مي‌كند نه « نباتات » را . نباتات نيز به واسطه اتصال به بدنه زنده زمين است كه زندگي مي‌يابند. به عبارت ديگر نباتات روئيده در زمين باران‌خورده، در زمره آثار حياتنند نه خود حيات، حياتي كه بعد از مرگ به زمين اعطا مي‌شود .

نمونه‌ها :

1-6: « ينزل من السماء ماء فيحي به الارض بعد موتها ان في ذلك لايات لقوم يعقلون » ( روم /24).
2-6: « تري الارض خاشعة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت و ربت. ان الذي احياها لمحيي الموتي » (فصلت /30 )
در اين آيه مضمون مرگ زمين با تعبير استعاري ( خاشعه ) تصويرگري شده وحيات دوباره زمين با تعبير استعاري «اهتزاز زمين» كه استعاره‌اي لطيف و زنده است.
مرگ زمين نزول باران: اهتزاز و نشاط زمين بعد از سپري كردن دوران مرگ، سه حلقه به هم پيوسته از يك زنجيره حركت و سه مرحله به هم پيوسته از يك فرايند حياتند كه خداوند با شناور ساختن ذهن خلاق خردمندان ( قوم يعقلون ) به درون جريان سيال اين فرايند، قلوب آنها را گرهگاه اين آيه كه همان تفسير نشانه شناختي قيامت است، اتصال مي‌دهد : « ان الذي احياها لمحيي الموتي»
3-6 : در آيه 5 از سوره حج به جاي واژه كليدي هامده ( خشك و بي‌گياه ) براي توصيف مرگ زمين، بهره‌گرفته و بيان داشته است كه زمين پس از چشيدن واژه‌هاي باران به اهتزاز در‌مي‌آيد و جفت‌هاي نباتي در گستره زنده زمين متكثر مي‌شوند تا نشانه‌ گويا و آشكاري باشند از خدخاي رستاخيز آفرين و زندگي بخش:‌« ذلك بان الله هو الحق و انه يحيي الموتي ».
8- باران، تعبيري نشانه شناختي از زندگي دنيا : در نگرش قرآني باران در همان حال كه نشانه رزق و عامل كشف انرژي حياتبخش زمين و انتقال ثمرات از عمق زمين به متن آن و نشانه‌ حيات بعد از مرگ است، نشانه زندگي زوال‌پذيردنيايي و مضمون مرگ نيز مي‌باشد . خداوندهمان گونه كه براي تفسير نشانه‌شناختي زندگي و رستاخيز و مصداقهاي آنها، تمثيل باران را در دل‌هاي خردمندان ضرب مي‌كند براي تبيين حيات ناپايدار دنيا و مضمون مرگ نيز به ضرب همين تمثيل مي‌پردازد و ظرفيت‌هاي مرگ نيز به ضرب همين تمثيل مي‌پردازد و ظرفيت‌هاي گسترده و استعدادهاي متنوع نشانه شناختي باران را از قوه به فعل در مي‌آورد. با ريزش باران و گسترش آن در متن زمين، نباتات درهم تنيده سر بر مي‌افرازند و اعلام موجوديت مي‌كنند. اما پس از سپري كردن دوران سرسبزي و سرزندگي، با چشيدن نخستين نشانه‌هاي خزان، پژمرده مي‌شوند و مي‌ميرند و فقط استخوانهاي پوسيده و عريان ساقه‌ها و شاخه‌ها به عنوان نمادهاي مرگ وعبرت به منظر و مرئي در مي‌آيند تا زوال‌پذيري زندگي دنيايي را به فصيح‌ترين زبان، بيان مي‌نمايند:« واضرب لهم مثل الحيوة الدنيا كماء انزلنا من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشيماً تذروه الرياح ».
9- باران دستمايه تفسير حق و باطل ( رعد /17 ): در اين آيه براي نشانه دادن حق و باطل و نيز براي تبيين سهل و ممتنع بودن مثالهاي قرآني با بهره‌گيري از عناصر ملموس تشبيه، از تمثيل باران چهره‌پردازي شده است، عناصر مشكله تشبيه دراين آيه عبارتند از: « مشبه » كه عبارت از حق و باطل مي‌باشد و « مشبه به » باران كه آب و حباب مي‌باشند.
ملموس كردن مفاهيم انتزاعي ،يكي از اضلاع سبك‌شناسي قرآن در تبيين وتفسير پديده‌ها امور و حوادث تاريخي است. في المثل آن گاه كه ابراهيم ( ع) از خداوند، طالب تبيين قيامت ومعاد مي‌شود، خداوند براي تثبيت طمانينه قلبي ( يقين پايدار ) ابراهيم تمثيل ملموس وعملي پرنده و كوه را پيش روي ابراهيم قرار مي‌دهد: « فخذ اربعة من الطير ... ثم اجعل عل كل جبل » ( بقره /260) و يا براي عيني نمودن و تجسم بخشيدن مفهوم انتزاعي « ريا » ا زمشبه بهي مركب، يعني هيئت حاصله از ريزش باران شديد بر روي خاك پراكنده بر سنگ، بهره مي‌گيرد: « كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا » ( بقره /264 ) و براي ملموس ساختن علم بي‌عمل، نيز از مشبه به مركب هيئت حاصله از حمل كتاب توسط حمار را پيش روي خواننده مي‌گشايد (جمعه/5).
مدل ملموس سازي و ساده‌سازي مفاهيم انتزاعي و قديسي با سبك تفسيري قرآن عجين شده است، في المثل براي تجسم بخشيدن مفاهيم روحاني معراج پيامبر و مراتب قرب آن حضرت نزد خداوند، عناصر ملموس سدره ( درخت كنار )، نشاني چوپانان در تپه‌هاي عربستان و قوس (معيار اندازه‌گيري مردمي ) واسطه اين تجسم قرار مي‌گيرد. در اين سبك از انتقال پيام، قرآن كريم، مفاهيم ماورأ الطبيعي و انتزاعي و قديسي را در حد گنجايش هاضمه ذهن بشر هموار مي‌كند و براي باور نشان كردن اين مفاهيم،‌‌ آنها را در حد ساده‌ترين بافت پديده‌ها تقليل مي‌دهد تا خرد جمعي « ناس » برحول آن به فهم مشترك و وجدان جمعي ناس بر مدار آن به حس مشترك برسند. در همين راستاست كه قرآن كريم براي عينيت بخشيدن به مفاهيم كلي حق و باطل وتبيين ماهيت پايداري و ماندگاري حق ـ اگر چند هم تحت سيطره باطل قرار گيرد ـ و زوال و ناپايداري باطل ـ اگر چند هم مدتي گوشه‌اي از قلمرو حق را اشتغال كند ـ از تمثيل دو لايه باران ( آب و حيات ) بهره مي‌گيرد. باران بر زمين مي‌بارد و در هر يك از ظرفهاي بالقوه طبعيت اعم از نهر، رود، آبگير و... به جريان درمي‌آيد. اين باران در حين جريان، دو نمود حق وباطل‌اند، يكي آب و ديگري حباب . حباب كه هستي پوشالي‌اش متكي به باد است، باد به غبغب مي‌اندازد و بر اريكه آب سوار مي‌شود و بدين ترتيب گوشه‌هايي از حاكميت آب را به دست مي‌گيرد، اما اين موجوديت پوشالي، با تلنگري از نسيم، متلاشي مي‌شود و ديگر هيچ اثري از او باقي نمي‌ماند. در مقابل نمود پوشالي حباب، موجوديت پايدار آب قرار دارد كه در روند حركت هدفمند خود نيروي حيات را در ساقه و تنه درخت و شريان خاك و وجود انسان، توزيع مي‌كند و در سفره‌هاي بي‌دريغ آب براي انتفاع بشر، ذخيره مي‌گردد . حباب، پرمدعا و بي‌فايده است و آب ساده و بي‌ريا و سودمند . حباب بي‌فايده با تك ضربه‌اي از نيسم قالب تهي مي‌كند و درخشش پوشالي آن نقش بر آب مي‌شود، اما آب در زمين درنگ مي‌كند، با درنگ خود زمين خشك و بي‌گياه ( هامده ) و تسليم محض در مقابل خزان ( خاشعه ) را به اهتزاز درمي‌آورد و خون سبز را كه خون زندگي و رنگ خدا ( صبغة الله ) است در اندام بي‌رنگ و بي‌رمق زمين جاري مي‌سازد.
آري، حباب بي‌فايده نابود مي‌شود اما برخلاف حباب، آب در متن زمين ودر متن زندگي استمرار مي‌يابد، زيرا براي مردم سودمند است؛ راز ماندگاري آن در همين سودمندي و كاربرد عيني آن است:«و اما ماينفع الناس فيمكث في الارض » و ما در نتيجه‌گيري منطقي قرآن، چشم‌اندازي روشن و شكوهمند از پراگماتيسم ديني را لمس مي‌كنيم كه در جريان آن حق و باطل با مدل تفسير نشانه شناختي، به گوياترين و ساده‌ترين وجه به تعريف در مي‌آيند :
باطل، عبارت است از چيزي كه فايده‌اي براي مردم نداشته باشد و نشانه آن حباب است . حق، عبارت است از چيزي كه براي مردم سودمند باشد و نشاه آن آب است. در اين آيه براي تقريب به ذهن كردن مفاهيم كلي و تجريدي پيام، در امتداد دامنه نشانه‌ها از تصوير ملموس ديگري در قالب تشبيه بهره‌گرفته شده و بافت هنري كلام، رنگ تشبيه جمع ( تفرد مشبه وتعدد مشبه به) به خود گرفته است . مناظر اصلي اين تصوير كه براي ملموس كردن مركزيت پيام متن ( حق و باطل) به كار گرفته شده‌اند عبارتند از :
1- باران كه متشكل از آب وحباب است، و2- ذوب فلزات. كه متشكل از فلز و كف روي فلزمي‌باشد.
حق ( مشبه اول ) به آب و فلز تشبيه شده است و باطل ( مشبه دوم، به حباب و كف روي فلز . نكته ديگر ساختار دو لايه اين آيه است. يكي مقدمه ـ كه گزارش تصويري باران و حباب و آب از يك سو و ذوب فلزات براي تجمل يا انتفاع از سوي ديگر است ـ و ديگري نتيجه ( اثبات ماندگاري حق و زوال‌پذيري باطل ). در فراز پاياني هر يك از فقرات دو گانه مقدمه و نتيجه، توجه خواننده و شنونده به دو نكته روش شناختي جلب مي‌شود، اين دو نكته، ره آورد معنوي قرائت متن و يا ره‌آورد شنيداري متن مي‌باشند:
1. تامل در خود اين تمثيل: « كذلك يضرب الله الحق و الباطل ».
2. تامل در مدل تمثيلي وسبك‌نشانه شناختي قرآن ( مدل سهل و ممتنع ) كه تمثيل حق وباطل با مركزيت باران و ذوب فلزات يكي از مصاديق و جلوه‌هاي آن است: « كذبك يضرب الله الامثال ». « انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبداً رابياً و مما يوقدون عليه في النار ابتغاء حلية او متاع زبد مثله كذلك يضرب الله الحق والباطل . فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ماينفع الناس فيمكث في الارض كذلك يضرب الله الامثال ».

پانوشت‌ها :

1ـ ر. ك: درآمدي بر هرمونتيك احمد واعظي ، پژوهشگاه فرهنگ وانديشه معاصر، چاپ اول ، 1380، صص 264 – 267.
2ـ مثنوي 7 دفتر اول ، صص 139 – 141 .
شنبه 1 مهر 1391  12:00 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

زمين

دكتر محمد علي رضائي اصفهاني

در مورد حركت و كروي بودن زمين به آيات متعددي استناد شده است ولي قبل از بررسي آيات بهتر است كه مقدمه‌اي را در باب تاريخچه‌ اين بحث ارائه كنيم:

تاريخچه :

زمين عبارت از است از كره خاكي كه ما انسانها بر روي ان زندگي مي‌كنيم . اين سياره داراي وزني معادل 955/5 ميليارد ميليارد تن است و نيز حجمي معادل 083/1 ميليارد كيلومتر مكعب دارد.
اين تصور سطحي از زمان‌هاي دور در ذهن بشر ريشه دوانده بود كه تام ستارگان و سيارات به دور زمين مي‌چرخند و اين به خاطر ديد حسي كاذبي بود كه از حركت زمين داشتند و فكر مي‌كردند كه زمين ساكن است.
عقيده به حركت زمين آنقدر موهون و غريب ود كه حتي بر حكما نيز تجويز آن دشوار بود .
اول كسي كه جرأت ورزيد و اين عقيده را اظهار داشت ط فيثاغورث» نابغه قرن پنجم قبل از ميلاد بود. « فلوته خوس» و « ارشميدس» نيز از او پيروي نمودند و پس از دويست سال « استرخوس ساموسي » اين قول را تقويت نمود و گردش ساليانه زمين به دور خورشيد را كشف كرد و اعلام نمود. او را به جرم اين كشف مهم تكفير كردند و پس از سي‌سال ديگر « كليانتوس آسوسي » براي زمين دو حركت قائل شد و او نيز تكفير شد.[1] و سپس بطلميوس( حدود 140 قبل از ميلاد) به دنيا آمد. او گمان مي‌كرد كه زمين ساكن است و خورشيد به دور آن مي‌چرخد اين تفكر نزديك شانزده قرن بر فكر بشر حاكم بود و با مخالفان آن برخورد فيزيكي مي‌شد.[2]
بر طبق تاريخ علم مشهور، اولين كسي كه زمين مركزي را رد كرد و حركت خورشيد به دور زمين را مطرح كرد كوپرنيك[3] (كوپرنيكس) بود و سپس كپلر [4] آلماني آن را پرورش داد و مدارهاي بيضوي را پيشنهاد كرد و در آخر گاليله[5] آن را اظهار كرد و بر آن پاي فشرد و دعوايي با كليسا براه انداختند.[6]
در مورد اينكه كوپرنيك اين نظريه را از كجا آورده بود به اين گزارش تاريخي توجه كنيد:
« دانشمندان روم شرقي بعضي آثار دانشمندان اسلامي را در دوره ايلخاني به زبان يوناني ترجمه كردند ثمره نظريه سياره‌اي مكتب به مراغه به « كوپرنيكوسظ [كوپرنيك] و منجمان اروپايي متأخرتر رسيد كه از آن براي ساختن تصوير خورشيد مركزي جهان، كه پس از قرن شانزدهم ميلادي در اروپا غلبه پيدا كرد، كمك جستند. در صورتي كه مسلمانان كه كاملاً از امكان منظومه خورشيد مركزي آگاه بودند به منظومه زمين مركزي دلخوش ماندند،‌ چنانچه « بيروني »[7] به صراحت بيان كرده است كه به اين نتيجه رسيدند (كه) : تصميم گرفتن درباره اين امر بيش از آنكه به علم نجوم وابسته باشد به مابعد الطبيعة(فلسفه) و علم كلام بستگي دارد.»[8]
پس از تكميل هيئت جديد و كشفيات اخترشناسان روشن گرديد كه زمين حركت‌هاي متعددي دارد و برخي منجمان تا چهارده حركت براي زمين نوشته‌اند.[9] اينك مشهورترين حركات را برمي‌شماريم:
1ـ حركت وضعي به دور خود از مغرب به مشرق كه باعث پيدايش شبانه‌روز مي‌شود. زمان اين حركت 23 ساعت و 58 دقيقه و 49 ثانيه است . سرعت زمين در هر دقيقه 30 كيلومتر .
2ـ حركت انقالي زمين به دور خورشيد كه در يك مدار بيضي شكل صورت مي‌گيرد و مدت آن 365 روز و شش ساعت و هشت دقيقه و 38 ثانيه است. از اين حركت ماه‌هاي دوازده گانه پديد مي‌آيد. سرعت زمين در اين حركت در هر ثانيه حدود 30 كيلومتر است يعني حدود صدهزار كيلومتر در ساعت است.
3ـ حركت اقباليه زمين: دايره استوايي آن اقبال به سوي دايرة البروج دارد و در 670 سال يك درجه جلو مي‌آيد.
4ـ حركت دو نقطه اوج و حضيض كره زمين بر وفق محيط دايرة البروج كه دوره كامل آن 20931 سال است و علت اين حركت تجاذب زهره و مشتري با زمين است .
5- حركت تقديم اعتدال ربيعي و خريفي است كه بواسطه آن ثوابت را در هر 26 هزار سال خورشيدي يك بار بر موازات دائة البروج متحرك مي‌بينيم.
6ـ حركت رقصي يا ارتعاشي قمري است كه بر دور محور زمين عارض و در هر 29 سال يك بار زمين به سوي دائة البروج متمايل مي‌شود.
7ـ حركت ارتعاشي شمسي است كه بواسطه جاذبه خورشيد محور زمين در دو جهت قطبين مرتعش مي‌گردد. و در هر سال شمسي يك حركت را تمام مي‌كند.
8- حركت تبعي است كه زمين با ساير سيارات به تبعيت خورشيد در فضا حركت مي‌كند.[10]
تذكر: اين حركت تبعي خود داراي اقسامي است مثل حركت انتقالي خورشيد مستقيم به طرف مكان نامعلوم يا ستاره وگا و حركت انتقالي خورشيدي به دور مركز كهكشان .

اول: حركت زمين:

در مورد حركت زمين به آيات متعددي استناد شده است كه در ابتداء آن آيات را فهرست وار بر مي‌شماريم و سپس هر كدام را جداگانه مورد بررسي قرار مي‌دهيم:
* آيات زير در مورد حركت وضعي زمين مورد استناد واقع شده است:
مرسلات /25 ـ شمس/6 ـ نمل /89 ـ نبأ/7 ـ نحل /15 ـ انبياء/31 ـ لقمان/10.
* آيات زير در مورد حركت انتقالي زمين مورد استناد واقع شده است:
ملك /15 ـ مرسلات /25 ـ شمس /6 ـ نمل /89 ـ فصلت /11.
*آيات زير در مورد حركت‌هاي ديگر زمين مورد استفاده واقع شده است:
زخرف / 10 ـ طه / 53 ـ نبأ/6 ـ بقره /22.
اينك هر كدام از آيات را به صورت مستقل مورد بررسي قرار مي‌دهيم:

1ـ « و تري الجبال تحسبها جامدة و هي تمرمرالسحاب»[11]

« و مي‌بيني كوهها را و گمان مي‌كني كه ايستاده‌اند در حالي كه آنها مانند ابرها در حركت هستند.»‌
صاحب تفسير نمونه مي‌نويسد:
« قراين فراواني در آيه وجود دارد كه تفسير ديگري را تأييد مي‌كند و آن اينكه آيه از قبيل آيات توحيد و نشانه‌هاي عظمت خداوند، در همين دنياست و به حركت زمين كه براي ما محسوس نيست اشاره مي‌كند.
مسلما حركت كوهها بدون حركت زمينهايي ديگر كه به آنها متصل است معنا ندارد و به اين ترتيب معناي آيه چنين مي‌شود كه : زمين با سرعت حركت مي‌كند همچون حركت ابرها. طبق محاسبات دانشمندان امروز، سرعت سير حركت زمين، به دور خود نزديك به 30 كيلومتر در هر دقيقه است و سير آن در حركت انتقالي، به دور خورشيد از اين هم بيشتر است به هر حال آيه فوق، از معجزات علمي قرآن است زيرا حركات زمين توسط گاليله ايتاليائي و كپرنيك لهستاني در حدود قرن هفده ميلادي كشف شد در حالي كه قرآن حدود هزار سال قبل از آن سخن گفته است.»[12]
برخي مفسران مثل مرحوم طبرسي در مجمع البيان حركت كوهها را مربوط به قيامت و تلاش آنها مي‌دانند و اين مطلب را از ابن عباس نقل مي‌كند.[13]
اما برخي از مفسران مثل استاد مكارم شيرازي اين احتمال را رد مي‌كنند و مي‌گويند: تشبيه به ابر و حركت آرام آن كه در دنباله آيه هست متناسب با برقراري نظم جهان و آرامش فعلي آن و نه حوادث قيامت است. و از طرف ديگر تعبير اينكه « گمان مي‌كني كوهها جامدند» با حوادث قيامت كه آشكار است، ناسازگار است.[14]
سيد هبة الدين شهرستاني نيز با ذكر آيه فوق حركت زمين را از آن استفاده ميكند و تذكر مي‌دهد كه : مرحوم علي قلي اعتضاد السلطنه پسر فتحعلي شاه بيش از پنجاه سال پيش، از اين آيه حركت زمين را استنباط نموده و كسي در اين استخراج بر او پيشي نگرفته است.
و سپس در مورد تشبيه حركت زمين به ابر چند نكته را بر مي‌شمارد: نرمي و همواري سير در عين سرعت ـ اختلاف حركت ابرها كه گاهي به طرف شرق و غرب و .... مثل زمين بدون لرزش بودن هر دو حركت .[15]
برخي از نويسندگان معاصر نيز از آيه فوق حركت زمين را استفاده كرده‌اند و مي‌گويند پيداست كه سرعت ابر اشاره به سرعت زياد زمين است همانگونه كه مي‌گوييم: فلاني مثل باد حركت مي‌كند.[16]
ونيز در مقدمه كتاب اعجاز قرآن، علامه‌طباطبائي (ره) از آيه فوق (نمل /88) حركت انتقالي زمين را استفاده مي‌كنند. [17]
استاد حسين نوري نيز همين آيه (نمل /88) را اشاره به حركت كوهها و زمين مي‌داند.[18]همانگونه كه مهندس علي سادات همين معنا را پذيرفته است.[19]

بررسي:

استفاده حركت انتقالي زمين از آيه فوق (نمل /89) مناسبت دارد، چرا كه كوهها را به ابر تشبيه كرده است و ابر حركت انتقالي به دور زمين دارد ولي حركت دوراني (وضعي9 به دور خود ندارد پس حركت وضعي زمين از اين تشبيه قرآني استفاده نمي‌شود و لذا اشاره تفسير نمونه به حركت دوراني زمين، بر مبناي آيه فوق مناسبت ندارد.

2ـ « والذي جعل لكم الارض مهدا»[20]

« و اوست كه زمين را براي شما گاهواره‌اي قرار داد.»
و همين مضمون در سوره طه / 53 و نبأ / 6 ( مهاداً ) آمده است.
و نيز در سوره بقره/22 مي‌فرمايد:
« الذي جعل لكم الارض فراشاً »
« آنكه زمين را براي شما بستر (آرامش) قرار داد.»
برخي از نويسندگان و صاحب‌نظران از تعبير « مهدا» حركت زمين را استفاده كرده‌اند و مي‌نويسند:
« چه تشبيه جالبي: قرآن زمين را مانند گاهواره توصيف مي‌كند. همانطور كه مي‌دانيد از ويژگيهاي گاهواره اين است كه در عين حركت مي‌كند، موجب ناراحتي و رنجش كودك نمي‌شود. بلكه سبب استراحت و آسايش اوست.»[21]
برخي ديگر از نويسندگان نيز همين استفاده (حركت زمين) را نموده‌اند.[22]
در مقدمه كتاب اعجاز قرآن علامه طباطبائي (ره) نيز از آيه 53 سوره طه حركت انتقالي زمين را استفاده كرده‌اند. [23]
همچنين شيخ نزيه القميحا از آيه 53 سوره طه و آيه 10 سوره زخرف و 6 سوره نبأ استفاده كرده است.[24]
سيد هبة الدين شهرستاني(ره) نيز آيه فوق (زخرف/10) را دليل بر حركت زمين مي‌داند و تشبيه زمين به گاهواره را از جهت حركت آرام آنها و اينكه هر دو باعث رشد و نمو (‌بچه در گاهواره و انسان در زمين) مي‌شوند، مي‌داند.[25]
استاد مصباح يزدي با رد استفاده حركت زمين از آيه فوق مي‌نويسند:
« مهد و مهاد نيز معنايي همانند« فراش» دارند، برخي گفته‌اند كه مي‌توان از اين دو كلمه دريافت كه همچون گاهواره‌ داراي حركت است اما اين روشن نيست زيرا در آن صورت جاي آن است كه ديگري بگويد نوع اين حركت، گاهواره‌اي و داراي رفت و برگشت است در حالي كه چنين نيست.
بنابراين ظاهر آيه همان اشاره به راحتي و جاي استراحت و آرامش است همچنان كه گاهواره براي نوزاد چنين است.»[26]
تذكر: واژه « مهد و مهاد» در لغت به معناي محلي است كه آماده سكونت و استراحت شده است و يكي از مصاديق آن گاهواره كودك و زمين آماده و محل خواب است.[27]و همچنين به زمين به خاطر صافي و نرمي و آمادگي آن ( با وجود معادن ، درياها و ...) براي زندگي انسان « مهد» گويند. [28]

بررسي:

اگر بپذيريم كه « مهد و مهاد» فقط به معناي گاهواره كودك است پس از آيات فوق و تعبير « مهد و مهاد» حركت زمين استفاه مي‌شود اما نوع خاصي از حركت كه به نام ميل شمالي و جنوبي كه 23 درجه و 23 دقيقه است.[29]
يعني زمين مثل گاهواره‌اي ميل شمالي و جنوبي آرامي را در طول سال طي مي‌كند. پس اشكال استاد مصباح ( در مورد حركت رفت و برگشت) برطرف مي‌شود چرا كه يكي از حركتهاي زمن گاهواره‌اي است . و اما حركت انتقالي از آيات فوق برداشت نمي‌شود و اصلاً خود تشبيه گاهواره مي‌تواند اين اشاره را داشته باشد چون گاهواره هيچ گاه حركت وضعي وانتقالي ندارد بلكه رفت و برگشت منظم در حول يك محور دارد.
اما با توجه به معناي لغوي « مهد و مهاد» كه هميشه به معناي گاهواره كودك نيست بلكه به معناي محل آماده استراحت و يا محل آماده زندگي مي‌آيد، و گاهواره يكي از مصاديق آن است پس نمي‌توان قطعاً بيان داشت كه به كار بردن تعبير « مهد و مهاد» در مودر زمين با توجه و عنايت به حركتهاي گاهواره‌اي آن بوده است . هر چند كه اين احتمال نيز وجود دارد و قابل نفي نيست . اما با توجه به معناي لغوي و كاربرد قرآني « مهد و مهاد» در آيات ديگر ممكن است به معناي محل استراحت و‌اماده زندگي ( نه محل داراي حركت) باشد . پس اشكال استاد مصباح (‌در مورد نفي نسبت قطعي حركت گاهواره اي زمين به آيات فوق ) وارد است . و نمي توان به طور قطعي حركت گاهواره‌اي زمين را بر طبق آيه فوق به قرآن نسبت داد.

3ـ « والارض و ماطحيها» [30]

« سوگند به زمين و آن كس كه آن را گسترد.»
« والارض بعد ذلك دحيها» [31]
« و پس آن زمين را با غلطانيدن گسترد»
راغب در مفردات مي‌نويسد: معناي لغت « طحو» مثل لغت « دحو» است و آن توسعه چيزي و حركت دادن آن است و در جاي ديگر در مورد لغت « دحا» مي‌گويد حركت دادن (زمين ) از محل خود است.[32]
صاحب تفسير پرتوي از قرآن با استفاده از معناي لغوي « طحا» نتيجه‌ مي‌گيرد كه آيه بر حركت وضعي و انتقال زمين دلالت دارد.[33]
يكي از نويسندگان عرب بعد از آن كه مي‌گويد: لغت «الطحو» و « الدحو» به يك معناست شواهد لغوي و احاديث متعددي مي‌آورد بر اينكه در معناي « دحو» مسأله توسعه دادن (بسط) و حركت نهفته است. و «مداحي» همان گلوله‌اي است كه كودكان مدينه با آن بازي مي‌كردند كه گاهي از جنس سنگ يا گردو و ... بوده است . و «مدحاة» چوبي است كه اطفال به روي زمين مي‌چرخانند(فرفره يا قرقره) سپس مي‌نويسند: « دحو» بر اساس استعمال لغوي، دو حركت براي همان « مدحو» (گلوله) يكي حركت انتقالي و ديگري دوراني. و دفعي از طرف فاعل را شامل مي‌شود.
و اگر به علم جديد مراجعه كنيم كه در مورد حركتهاي زمين چه مي‌گويد متوجه مي‌‌شويم كه دقيقترين وصف را قرآن در مورد زمين با كلمه « دحو» بكار برده است. چرا كه زمين يك حركت وضعي و يك حركت انتقالي دارد.»[34]
يكي ديگر از نويسندگان عرب با اشاره به موارد استعمال « طحا » و «دحا» در عرب مي‌گويد:
اگر طحا به معني انداختن يا دفع باشد معناي آيه اين است كه خدا قسم خورده، به انداختن و دفع زمين در فضا و اگر « طحا» بمعني (اقتطع) جدا كردن باشد معناي آيه اين است كه خدا قسم خورده به جدا كردن زمين كه جزئي از منظومه شمسي بوده است.[35]
در مقدمه كتاب اعجاز قرآن علامه طباطبائي حركت وضعي زمين از آيه (30 سوره نازعات ) استفاده شده و آمده است: « هزار سال پيش از آنكه گاليله از حركت زمين به دور خود سخن مي‌گويد... قرآن به صراحت از چرخش زمين بحث كرده است( نازعات /30) و دراحاديث اهلبيت به قدري از آن بحث گرديده كه « دحو الارض» زبانزد همگان شده است»
و سپس توضيح مي‌دهد كه : واژه « دحو » در لغت به معناي غلطانيدن است و به صورت اسم فاعل و اسم مفعول در نهج البلاغه[36] بكار رفته و در بعضي روايات روز دحو الارض را 25 ذي القعده گفته‌اند[37] و اعمال معين كرده‌اند.[38]
سيد هبة الدين شهرستاني معتقد است كه اولين كسي كه آيه 30 سوره نازعات را اشاره به حركت زمين دانست علامه سيد محمد حسين مرعشي شهرستاني(متوفاي 1315 ق) در رساله « موائد» بود كه به زبان پارسي منتشر شده است.
و سپس مرحوم شهرستاني با توضيح معناي لغوي « دحو» و توضيح دحو الارض مفاد آيه 30 سوره نازعات را اشاره به حركت زمين مي‌داند. و سپس هفت قرينه از لغت و حديث بر مطلب مي‌آورد.[39]
صاحب تفسير نمونه كلمه « طحاها» را به معناي گستردن زمين و خروج آن از زير آب مي‌داند ولي با ذكر معناي « راندن » مي‌گويد كه برخي معتقدند اين تعبير اشاره اجمالي به حركت انتقالي و وضعي زمين دارد و اين احتمال را رد نمي‌كند.[40]

بررسي:

با توجه به معناي لغوي « دحو» و « طحو» مي توان گفت كه آيات فوق اشره به حركت وضعي و انتقالي زمين دارد؛ هر چندكه ممكن است معناي ديگر « دحو» و «طحو» يعني گستردن نيز مراد باشد و جمع آنها منافاتي ندارد.

4ـ « الم نجعل الارض كفاتا»[41]

« مگر زمين را كفات نگردانيديم؟
كفات را در لغت اينگونه معنا كرده‌اند:
1ـ بمعناي قبض و جمع يعني زمين زنده و مرده را جمع كرده است؛ يا انسان‌ها و حيوانات زنده را با جمادات مرده جمع كرده است.[42]
2ـ پرواز سريع و حقيقت معناي « كفات » حالت پرنده در جمع كردن بال‌ها براي پرواز است.[43]
صاحب تفسير نمونه با ذكر دو معناي « كفات » دو احتمال در معناي آيه مطرح مي‌كند: يكي اينكه زمين قرارگاه همه انسانها (زندگان و مردگان ) است و دوم پرواز سريع زمين كه اشاره به حركت زمين به دور خورشيد و حركات ديگر است كه در زمان نزول قرآن مسلما كشف نشده بود، ولي با توجه به آيه بعد(احياء و امواتا) تفسير اول را مناسب‌تر مي‌داند.[44]
برخي از صاحب‌نظران اين نكات علمي را از آيه استفاده كرده‌اند:
الف ـ حركت وضعي و انتقالي زمين و سرعت طير آن در فضا و استدلال مي‌كنند به اينكه در لغت « كفات» به معني پرنده و غير آن آمده است. (في لغة كفاتا الطائرة و غيره اسرع في الطيران)
ب ـ تغييرات سطحي و عمقي كره خاك ( كفت الشيء تقلب الشيء ظهر البطن و بطنا لظهر).
ج ـ وجود مواد مذاب در داخل زمين ( الكفت قدر الصغيرة ـ ديك كوچك)[45]
يكي از نويسندگان عرب نيز با ذكر معاني لغوي كفات مي‌گويد: اين تعبير دقيق نشان مي‌دهد كه زمين كفات است از حيث سرعت كه در مدار خود حركت مي‌كند و در همان حال ساكنان خود را در حال حيات و مرگ بر پشت خود نگاه مي‌دارد.[46]
برخي از صاحبنظران معاصر از اين آيه نيروي جاذبه و حركت سريع زمين را استفاه مي‌كنند. مهندس سادات با استناد حركت زمين به آيه مورد بحث مي‌نويسد: « كفات مصدر است به معناي پرواز سريع كه پرنده از شدت سرعت براي حفظ اعتدال خود بال و پرش را جمع مي‌كند، اين جمع كردن بال و پر از شدت سرعت را « كفات » گويند. « كفات» در اينجا به صورت مصدر استعمال شده و هر وقت مصدر به صورت اسم فاعل به كار برده شود، مبالغه را مي‌رساند يعني در اينجا شدت فوق‌العاده پرواز نشان داده شده است پس مفهوم آيه چنين مي‌شود: « آيا زمين را به صورت پرواز ( يا پرنده‌اي سريع‌السير ) نيافريديم؟ كه در عين حال كه با سرعت پرواز مي‌كند از مرده و زنده در خود نگه مي‌دارد و از آنها حفاظت و حراست مي‌نمايد» و اين حفاظت اشاره به نيروي جاذبه زمين مي‌باشد.
پس در اين آيه دو اصل علمي بيان شده است: يكي حركت زمين و ديگري وجود نيروي جاذبه.»[47]
استاد مصباح يزدي استفاده حركت زمين از آيه فوق را ضعيف مي‌داند و مي‌نويسد:
« كفات موضعي است كه اشياء در آن جمع‌آوري مي‌گردد و در اصل معناي آن گرفتن وضميمه كردن ( قبض و ضم) وجود دارد... كفات داراي معناي ديگري نيز مي‌باشد.
عرب مي‌گويد: كفت الطائر، اي اسرع في الطيران ـ پرنده به سرعت پريده با توجه به همين معنا، برخي گفته‌اند اين آيه اشاره‌اي است به حركت انتقالي زمين. اما ظاهرا اين احتمال از احتمال نخستين ضعيف‌تر است زيرا كفات معناي مصدري دارد بنابراين معناي آيه چنين مي‌شود كه : زمين سرعت است. نه اينكه سرعت دارد مگر آنكه مصدر را به معناي صفت بگيريم كه اين نيز خلاف ظاهر است.[48]»
علامه طباطبائي (ره) نيز در تفسير آيه فقط معناي جمع‌كردن را پذيرفته است(جمع بندگان زنده و مرده روي زمين )[49]

بررسي :

با توجه به معناي لغت « كفات» آيه مي‌تواند اشاره به حركت انتقالي زمين داشته باشد و اشكال ادبي استاد مصباح ( مصدر بود كفات) هم مرتفع است چون ممكن است مصدر به معناي اسم فاعل باشد همانطور كه برخي مفسران به آن تصريح كرده‌اند[50] و اين مطلب علمي با سياق آيه كه در مقام شمارش آيات و نعمت‌هاي الهي است سازگار مي‌باشد البته اين احتمال هم وجود دارد كه مقصود از آيه، جمع كردن مردم زنده و مرده در قيامت باشد همانطور كه برخي مفسران احتمال داده‌اند[51] و نيز ممكن است اشاره به نيروي جاذبه باشد.
البته جمع اين معاني هم امكان دارد؛ چرا كه لغت كفات تحمل چند معنا را دارد اما به هر حال از لغت كفات در آيه، حركت وضعي زمين استفاده نمي‌شود آنگونه كه برخي گفتند؛ چون در ماده لغوي اشاره‌اي به حركت دوراني شيئي به دور خود نشده است. در ضمن معناي ب و ج (تغييرات سطحي و مواد مذاب) درون زمين هم در لغت يافت نشد.

5ـ « هوالذي جعل لكم الارض ذلولاً فامشوا في مناكبها»[52]

« او خدايي است كه زمين را براي شما مركبي راهوار و رام شده قرار داد تا بتوانيد در روي آن راهپيمائي كنيد...»
صاحب تفسير نمونه مي‌نويسد:
«ذلول» به معناي « رام » تعبير جامعي در مورد زمين است چرا كه زمين با حركت‌هاي متعدد و سريعي كه دارد آنچنان رام به نظر مي‌رسد كه گويي ساكن است . و كلمه مناكب جمع منكب (بر وزن مغرب) به معناي شانه است. گويي انسان پا بر شانه زمين مي‌گذارد و چنان زمين آرام است كه مي‌تواند تعادل خود را حفظ كند.»[53]
استاد مصباح يزدي در مورد آيه فوق مي‌نويسد:
« نكته‌اي كه در آيه اخير بر آن تكيه شده، اين است كه : زمين زير پاي آدمي، رام است و چون مركبي راهوار و از آن مي‌توان دريافت كه زمين داراي حركت انتقالي است زيرا « ذلول» به معني شتر راهوار است.»[54]
سيدهبة الدين شهرستاني نيز مي‌نويسدكه كلمه « ذلول» در لغت و عرف عرب، اطلاق مي‌شود بر نوعي از شتر كه در راهواري و همواري و آسان سواري ممتاز است ... اگر مانع قطعي خارجي نباشد استظهار حركت زمين و استفاده آن، از اين آيه براي ما روا و جايز خواهد بود.[55]
برخي از نويسندگان معاصر مثل : گودرز نجفي[56]، مهندس محمد علي سادات[57]و نويسنده مقدمه اعجاز قرآن علامه طباطبائي [58] نيز اين آيه را اشاره به حركت انتقالي زمين دانسته‌اند.

بررسي:

ظاهرا استفاده حركت انتقالي زمين از آيه فوق مانعي ندارد. و با معناي لغوي و ظاهر آيه متناسب است.

6ـ « ثم استوي الي اسلماء و هي دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين»[59]

« سپس آهنگ [ آفرينش] آسمان كرده و آن بخاري بود پس به آن و به زمين فرمود: خواه يا ناخواه بيايند. آن دو گفتند : فرمان پذير آمديم.»
سيدهبة الدين شهرستاني درباره آيه فوق مي‌نويسد:
« اين آيه از جمله آياتي است كه دلالت آن را بر حركت زمين چنين فهميده‌ام كه لفظ « اتيان ـ آمدن» در عرف لغت، ظهور در حركت حسي و انتقالي دارد. و متقدمين چون حركت زمين را جايز نمي‌دانستند اين ظواهر را بر غير معاني حقيقي خود تأويل مي‌كردند ولي ما كه قائل به ححركت زمين هستيم به هيچ وجه محتاج به تأويلات آنان نيستيم و البته موافقت با ظواهر لفظ هم اولي است مخصوصا بنابراينكه آسمان دنيا عبارت باشد از كره ( اتمسفر ـ بخار آب 9 كه محيط بر كره زمين است . چنانكه از جمله ( و هي دخان) معلوم مي‌شود.»
سپس آيه را چنين معنا مي‌كند:
« عنايت و اراده خدا متوجه شد به سوي آسمان دنيا ( كره محيط به زمين 9 در حالي كه عبارت بود از بخار آب پس به يك فرمان تكويني به آسمان دنيا و كره زمين فرمود هر دو باهم منتقل شويد و از جاي خود حركت كنيد. به يكي از دو طريقه : يا مطابق نظام و تشكيلات اين شمس ( نظام عالم شمسي ما ) و يا برخلاف آن و مطابق نظام و جاذبية عالم ديگر. پس به زبان حال كه فصيح‌تر از زبان مقال است جواب دادند كه آمديم و حركت كرديم مطابق همين نظام و در مقابل نواميس اين جاذبه كه تو ايجاد كرده‌اي مطيع و خاضع خواهيم بود.»[60]
يكي از نويسندگان معاصر در مورد آيه فوق مي‌نويسد:
« آيه فوق نيز به آغاز خلقت و حركت كرات آسماني از جمله حركت زمين اشاره دارد.»[61]
صاحب تفسير نمونه در ترجمه آيه فوق مي‌نويسد:
« در اين هنگام به آسمان و زمين فرمود بوجود آييد و شكل گيريد چه از روي اطاعت و چه اكراه»
و سپس در توضيح آن مي‌نويسد:
« [اين آيه] به اين معنا نيست كه واقعا سخني با لفظ گفته شده باشد بلكه گفته خداوند همان فرمان تكويني و اراده او بر امر آفرينش است و جمله « اتينا طائعين » ما از روي اطاعت شكل نهائي به خود گرفتيم، اشاره به اين است كه مواد تشكيل دهنده آسمان و زمين از نظر تكوين و‌ آفرينش كاملاً تسليم اراده فرمان خدا بود.»[62]
علامه طباطبائي (ره)نيز اين كلمات (ائتيا ـ اتينا) را تكويني مي‌داند و نوعي تعبيرات عرفي براي نشان دادن خلق الهي مي‌داند.[63]

بررسي:

تفسير مرحوم شهرستاني در اينجا با ظاهر آيه و كلمه « ائتيا و اتينا» تناسب بيشتري دارد و تفسير صاحب نمونه احتياج به تقدير ( به وجود آئيد ـ شكل نهائي به خود گرفتيم) دارد و نوعي خلاف ظاهر است.
هر چند كه دو تفسير قابل جمع است يعني مي‌تواند آيه اشاره به ايجاد و حركت، هر دو باشد. پس حداقل آن است كه آيه مي‌تواند اشاره‌اي به حركت زمين داشته باشد.

7ـ « والجبال اوتادا» [64]

« و كوهها را ميخ‌هاي زمين قرار داديم.»
«و القي في الارض رواسي ان تميدبكم» [65]
« و در زمين كوههايي استوار افكند تا شما را نجنباند. »
برخي از نويسندگان معاصر با استناد به آيات فوق، حركت وضعي زمين را از قرآن استفاده كرده‌اند ودر مورد آيه اول مي‌نويسند:
« همانطور كه مي‌دانيد چيزي را ميخ مي كوبند كه در حركت ترس از متلاشي شدنش باشد.»
و سپس با اشاره به سخنان ژرژ گاموف كه مي‌گويد « قسمت عمده هر كوهي زير سطح زمين قرار دارد.[66]»مي‌نويسند:
« چه جالي ! قرآن، چهارده قرن پيش پرده از روي اين راز بزرگ برداشته و كوهها را ميخ‌هاي زمين معرفي كرده است، زيرا فايده و نتيجه اينكه خداوند كوهها را ميخ‌ها و مسمار زمين قرار داده اين است كه اجزائش در حال حركت از هم متلاشي نشود.»
و در مورد آيه دوم مي‌نويسند:
« احتمالاً آيه فوق (نحل/15) نيز اشاره به حركت وضعي زمين دارد.»[67]
سيد هبة الدين شهرستاني نيز با تقسيم ميخ به دو قسم (خارجي و داخلي ) آيات را حمل بر ميخ داخلي مي‌كند كه بوسيله آن اجزاء يك چيز را به يكديگر مربوط و متصل مي‌سازند.
و سپس نتيجه مي‌گيرد كه :
« پس اينكه شريعت ما كوهها را ميخ زمين دانسته نه مقصود بيان سكون زمين بوده بلكه بر عكس و برخلاف رأي متقدمين حركت زمين را اعلام فرموده است.»[68]

بررسي:

يكي از حركت‌هاي زمين، حركت قاره‌اي يا حركت پوسته جامد زمين است كه گاهي باعث بوجود آمدن زلزله‌ها مي‌شودو آيه فوق اشاره‌اي به ثبات زمين در اثر وجود كوهها دارد و مي‌تواند لازمه آن اشاره به حركت پوسته زمين باشد.
اما آيات فوق اشاره به حركت وضعي يا انتقالي زمين ندارد؛ چرا كه از نظر قرآن خود كوهها نيز در حال حركت است:
« و تري الجبال تحسبها جامدة و هي تمر مر السحاب» [69]
« و مي‌بيني كوهها را و گمان مي‌كني كه ايستاده‌اند در حالي كه آنها مانند ابرا در حركت هستند.»
پس تصريح اين صاحب‌نظران به حركت وضعي و استناد آن به آيات فوق صحيح بنظر نمي‌رسد.

جمع‌بندي و نتيجه‌گيري :

در مورد حركت زمين و آيات مورد استناد تذكر چند نكته لازم است:
1ـ در مجموع از 13 آيه‌اي كه مورد بحث واقع شد و با توجه به اشكالاتي كه به دلالت برخي آيات وارد شد مي‌توان نتيجه گرفت كه اجمالاً حركت زمين مورد پذيرش قرآن كريم بوده است هر چند كه اين آيات به حركت‌هاي متفاوت زمين اشاره مي‌كند و تنها يك حركت خاص را در نظر ندارد.
2ـ تعبيرات قرآن و اشارات علمي آن به حركت زمين، برخلاف هيئت بطلميوسي حاكم بر فضاي علمي زمان نزول قرآن بوده است چرا كه در هيئت بطلميوسي زمين را ساكن و مركز جهان مي‌دانستند اما قرآن سخن از حركت آن گفته است و اين يكي از مطالب علمي حق و صادق قرآن بود كه حدود 9 قرن بعد از نزول آنها توسط امثال كپرنيك به اثبات رسيد. اين گونه مطالب عظمت قرآن و پيامبر(ص) را مي‌رساند.
3ـ خبر دادن قرآن از حركت زمين، هر چند كه عظمت قرآن را مي‌رساند ولي اعجاز علمي قرآن محسوب نمي‌شود چرا كه در تاريخچه بيان كرديم كه افرادي مثل فيساغورس و فلوته خوس، ارشميدس، استرخوس ساموسي و كليانتوس آسوسي قبل از بطلميوس قائل به حركت زمين شده بودند. پس قبل از ظهور اسلام دو ديدگاه در محافل علمي جهان در مورد حركت و سكون زمين بوده است كه ديدگاه حاكم و مشهور همان سكون زمين يعني نظريه بطلميوس بود و ديدگاه مغلوب همان حركت زمين بود.
اعجاز علمي وقتي صادق است كه نظريه‌اي را قرآن ابراز كند و كسي نتواند مثل و مانند آن را به صورت عادي بياورد . در حالي كه نظريه حركت زمين قبل از قرآن آورده شده بود ولي مشهور نبود. هر چند كه اين مطلب ضرري به عظمت قرآن نمي‌زند چرا كه قرآن در عصري كه مشهور دانشمندان مقهور نظريه سكون زمين بطلميوس بودند شجاعانه و با صراحت برخلاف آن سخن گفت و مطالب علمي حق و صادقي را به جهان عرضه كرد كه قرن‌ها بعد به صورت قطعي به اثبات رسيد.

كرويت زمين :

براي اثبات كرويت زمين از نظر قرآن كريم به آياتي كه تعبير« مشارق و مغارب» دارد استناد شده است. اين ايات عبارتند از:
« فلا اقسم برب المشارق و المغارب انا لقادرون » [70].
« سوگند به پروردگار مشرق‌ها و مغرب‌ها كه ما قادريم. ِ
« و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها» [71]
« و آن گروهي را كه ذليل و خوار شمرده مي‌شدند وارث مشرق‌ها و مغرب‌هاي زمين قرار داديم.»
« رب السموات و الارض و ما بينهما و رب المشارق »[72].
« پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنهاست و پروردگار مشرق‌ها»
نكته : آيه اول مشارق و مغارب را به صورت مطلق آورده و مقيد به زمين يا خورشيد يا ستارگان ديگر نكرده است؛ اما آيه دوم مشارق و مغارب زمين را تذكر مي‌دهد و آيه سوم فقط مسأله مشارق را متذكر شده ولي به صورت مطلق آورده و مقيد به مشارق زمين، خورشيد يا ستارگان ديگر نكرده است.

تاريخچه:

اگر انسان با يك نگاه سطحي به زمين بنگرد آن را مسطح و غير كروي مي‌پندارد. و همين مطلب از زمانهاي دور عقيده غالب مردم بوده است اما در مورد شكل زمين عقايد متفاوتي در ميان دانشمندان وجود داشته كه بدان‌ها اشاره مي‌كنيم:
1ـ انكسيانوس مي‌پنداشت كه زمين مانند تخته‌اي از سرب بر روي آب افتاده در هوا معلق است و مادامي كه مسطح است بر روي آب قرار دارد و چون جمع شود فرو مي‌رود.
2ـ برخي صاحب‌نظران قديمي كليسا بر آن بودند كه زمين به شكل عمودي بر روي پايه‌هاي مجهول استوار است.
3ـ برخي زمين را به شكل مخروطي مي‌پنداشتند كه سر آن به طرف بالا و بن آن به سمت پايين بوده و از طرف زيرين غير متناهي است.
4ـ انكسيمندر آن را به شكل ستوني مدور مي‌پنداشت.
5ـ برخي آن را از نظر حجم مكعب و از نظر شكل مسدس مي‌دانستند.
6ـ برخي آن را به شكل دف(دايره‌اي از آلات ضرب) مي‌دانستند.
7ـ برخي آن را به شكل طبل مي‌دانستند.
8ـ برخي آن را به شكل نصف طبل مي‌دانستند .
9- هركليتوس آن را مانند كشتي ميان تهي مي‌دانست .
10ـ برخي آن را به شكل سپر مي‌دانستند .
11- به عقيده برخي يونانيان، زمين به شكل دايره است كه مركز آن كشور يونان و محيط آن سواحل بحر محيط است.
12ـ به نظر اكثر حكماي فارس و يونان، زمين كره‌اي است تام و تمام كه محيط استوائي و قطبي آن باهم مساوي است. اين عقيده در مغرب زمين مقارن با تاريخ كشف آمريكا(1492 م) پيدا شد و برخي اين نظريه را به همه علماي اسلامي در صدر اسلام نسبت داده‌اند.
13ـ نيوتن (1767 م) بر آن شد كه زمين، شبيه كره است يعني كرويت آن حقيقي و تمام نيست چرا كه در قطب جنوب و شمال آن فرورفتگي وجود دارد. يعي محيط استوائي كوچكتر است و قطر قطبي آن دو ميل از قطر استوائي كمتر است . اين نظريه امروزه مشهور است و شواهد و براهين منطقي و حسي آن را تأييد مي‌كند.[73]

مغرب و مشرق از نظر علمي:

قبل از آنكه به نظرات و ديدگاههاي صاحب‌نظران و مفسران در مورد تعبير مشارق و مغارب بپردازيم تو ضيح يك مطلب علمي لازم بنظر مي‌رسد:
از يك طرف كره زمين داراي دو قطب مغناطيسي است كه به نام شمال و جنوب خوانده مي‌شود، و از طرف ديگر چون زمين داراي دو حركت وضعي ( به دور خود) و حركت انتقالي ( به دور خورشيد) است به نظر مي‌آيد كه خورشيد در صبحگاهان از يك طرف خارج و كم كم بالاي سر ما مي‌آيد و سپس هنگام شامگاهان در طرف ديگر فرو مي‌رود.(هر چند كه اين مطلب خطاي ديد مست و در حقيقت اين زمين است كه در اثر گردش وضعي به دور خود گاهي مقابل نور خورشيد قرار مي‌گيرد. لذا به نظر مي‌رسد خورشيد طلوع و غروب مي‌كند) و در عرف مردم واصطلاح علمي آن طرفي كه خورشيد طلوع مي‌كند به نام مشرق و آن طرف كه خورشيد غروب مي‌كند به نام مغرب ناميده مي‌شود و لذا به دو ناحيه طلوع و غروب خورشيد از نظر لغوي « مغرب و مشرق » گويند.[74]
از طرف ديگر هر انسان بالا و پايين دارد كه آسمان و زمين است پس هر انساني به صورت طبيعي با شش جهت سروكار دارد.
به عبارت ديگر اگر انساني به طرف قطب شمال بايستد كه جلو بدن او به طرف شمال باشد و پشت سر او جنوب باشد دست راست او مشرق و دست چپ او مغرب مي‌شود و كره زمين در هر لحظه طلوع و غروب دارد يعني از آنجا كه زمين به شكل كره است هميشه در برخي از نقاط زمين آفتاب در حال طلوع كردن است و در برخي نقاط ديگر در حال غروب كردن است. و علاوه بر آن خورشيد در هر روز در ساعت معين طلوع و غروب مي‌كند كه با ساعت طلوع و غروب روز قبل و بعد متفاوت است.
پس مي‌توان گفت كه طلوع و غروب نسبت به جايگاه هر كس متفاوت است يعني هر كس در هر نقطه‌اي كه باشد يك مشرق و يك مغرب دارد.
و نيز مي توان گفت كه كره زمين مشرق‌ها و مغرب‌هاي متعد دارد كه هر لحظه نوبه نوه ( جديد) مي‌شود. چرا كه زمين هميشه در حال حركت وضعي ( به دور خود) است و در هر لحظه غروب و طلوع جديدي براي نقاط زمين پيدا مي‌شود و نيز به تعداد روزهاي سال طلوع و غروب جديد و در نتيجه مغرب و مشرق نو داريم.

اسرار علمي:

در مورد كروي بودن زمين از نظر قرآن و تعبيرات كنايي آيات در اين مورد، اظهار نظرهاي متعددي شده است كه بدان‌ها اشاره مي‌كنيم:
1ـ سيدهبة الدين شهرستاني در مورد آيه 40 سوره معارج مي‌نويسد:
« سوگند به پروردگار مشرق‌ها و مغربها، كه دلالت دارد بر كثرت و تعدد هر يك از مشرق و مغرب مطابق هيئت جديد، زيرا كرويت زمين مستلزم آن است كه در هر موقع هر نقطه از زمين براي گروهي مشرق و براي گروهي ديگر مغرب باشد. پس كثرت مشارق و مغارب با قول به كرويت زمين راست آيد بدون اينكه در تفسير آن محتاج تكلفي باشيم.»
و سپس در مورد كروي بودن زمين شواهد متعددي از روايات مي‌آورد.[75]
2ـ مفسران قرآن در مورد تعبير «مشارق و مغارب» دو احتمال ذكر كرده‌اند:
الف ـ خورشيد هر روز از نقطه تازه‌اي طلوع و در نقطه تازه‌اي غروب مي‌كند و لذا به تعداد روزهاي سال مغرب و مشرق داريم و آيه به همين مطلب علمي اشاره دارد . آنان به عنوان شاهد ، روايتي از اميرالمؤمنين (ع) را مي‌آورند كه در جواب « ابن كواء» مي‌فرمايد: 360 مشرق و مغرب وجود دارد.[76]
ب ـ در نقاط مختلف زمين، مشرق و مغرب متفاوت است و گاهي مغرب يك نقطه، همزمان، مشرق نقطه ديگر است ( كه در دو طرف كره زمين واقع شده‌اند) و تعبير مشارق و مغارب اشاره به همين اختلاف افق‌هاي زمين است.
البته در آيه 137 سوره اعراف، تفسير دوم(ب) ترجيح داده شده است و تفسير نمونه در اين مورد مي‌نويسد:« تعبير به « مشارق الارض و مغاربها» (مشرق‌ها و مغرب‌هاي زمين) اشاره به سرزمينهاي وسيع و پهناوري هست كه در اختيار فرعونيان بود، زيرا سرزمينهاي كوچك، مشرق‌ها و مغرب‌هاي مختلف و به تعبير ديگر افق‌هاي متعدد ندارد، اما يك سرزمين پهناور، حتما اختلاف افق و مشرق‌ها و مغرب‌ها به خاطر خاصيت كرويت زمين خواهد داشت.[77]
در آيه 5 سوره صافات هر دو احتمال (الف و ب) وجود دارد بلكه در اينجا سه احتمال وجود دارد:
اول : طلوع‌هاي خورشيد در هر روز از نقاط مختلف .
دوم: مشرق‌هاي مختلف زمين به خاطر كروي بودن آن.
سوم : مشرق‌هاي ستارگان مختلف .
به هر حال آيه 5 سوره صافات ما را به كرويت زمين و مشرق‌هاي آن توجه مي‌دهد.[78]
3ـ برخي از نويسندگان معاصر نيز آيات 137 سوره اعراف و 5 سوره صافات و 40 سوره معارج را دليل كرويت زمين از نظر قرآن مي‌دانند و آن را يكي از معجزات علمي قرآن مي‌دانند و با ذكر آيه « والي الارض كيف سطحت»[79] «[به زمين نمي‌گرند] كه چگونه گسترده شده است» مي‌نويسند كه : مسطح بودن زمين، مانع كرويت آن نمي‌شود چرا كه هر كره‌اي براي خود سطحي نيز دارد و از اين روست كه در هندسه كره را يكي از اقسام سطح بشمار آورده‌اند . و توضيخ مي‌دهد كه مسطح بودن به معناي مقابل كروي، يك اصطلاح هندسي جديد است و مقصود از سطحت در آيه « گسترش » است.[80]
4ـ مهندس سادات نيز با ذكر آيه 40 سوره معارج مي‌نويسد:
«(قرآن) كروي بودن زمين را نيز به صورت كنايه‌اي و سمبليك و بسيار بديع بدين ترتيب بيان مي‌دارد... بديهي است كه لازمه كثرت و تعدد مشرق و مغرب كروي بودن زمين است زيرا كروي [81]بودن زمين و حركت وضعي آن به دور خود تعداد مغرب و مشرق از 2 تجاوز كرده و سر به به بي‌نهايت مي‌زند... توجه فرماييد كه اين مسائل در زماني ارائه شده كه نه دوربين گاليله وجود داشته و نه دستگاههاي نجومي امروزي موجود بودند و نه پاندول فوكو در كار بود هيچكدام از اين وسايل نبود و خود پيغمبر اسلام به گواهي تاريخ اساس امكان و فرصت اين قبيل كارها را نداشتند.»[82]
5ـ شيخ احمد محي‌الدين العجوز، كرويت زمين را از آيه 41 سوره معارج نتيجه گرفته است.[83]
همانگونه كه شيخ نزيه القميحا نيز از آيه فوق كرويت زمين را نتيجه گرفته است.[84]

بررسي :

در مورد آيات فوق تذكر چند نكته لازم است:
1ـ تعبير « مشارق و مغارب» در آيات مورد بحث، دلالت مطابقي بر كرويت زمين ندارد يعني به صورت مستقيم نمي‌فرمايد كه زمين گرد است، ولي به صورت دلالت التزامي بر كرويت زمين دلالت دارد؛ چرا كه وجود مشرق‌ها و مغربهاي متعدد براي زمين با كروي نبودن زمين ناسازگار است . اين تعبير هر چند كه گرد بودن زمين را مي‌رساند اما نسبت به كرويت كامل يا ناقص آن ساكت است.
2ـ از طرفي از برخي تعبيرات يونانيان در مورد حركت زمين و شكل زمين ( مثل ستون مدور ـ مخروط ـ عمودي بر پايه ـ طبل ) بر مي‌آيد كه آنها به نوعي توجه به لزوم گرد بودن زمين داشته‌اند ولي كروي بودن كامل زمين را تصريح نكرده‌اند.
و از طرف ديگر قرآن نيز تصريحي به كروي بودن زمين ندارد. ( بلكه كروي بودن لازمه معناي مشارق و مغارب است) پس به طور قاطع نمي‌توان گفت اين تعبيرات ( مشارق و مغارب) اعجاز علمي قرآن كريم است بلكه بهتر است بگوييم اين تعبير از لطائف قرآني است كه اشاره‌اي به مطالب علمي دارد و لازمه آن مطلب علمي، كرويت زمين است.
چرا كه وجود مشرق‌ها و مغرب‌هاي زماني مختلف، براي همه مردم قابل حس بوده است چون مي‌ديدند كه زمان طلوع و غروب خورشيد در طول سال تغيير مي‌كند و مشرق‌ها و مغرب‌هاي مختلف داريم بيان اين مطلب چيزي نيست كه كسي نتواند مثل آنرا بياورد و اعجاز علمي محسوب شود. آري لازمه اين اشاره علمي، كرويت زمين است كه اگر قرآن بدان تصريح كرده بود اعجاز علمي قرآن محسوب مي‌شد.

تعارض بين تعبير مشارق و مغارب با واژه مغرب و مشرق در قرآن:

در اينجا پرسشي مطرح است كه چرا قرآن كريم گاهي تعبير مشارق و مغارب و گاهي تعبير مشرق و مغرب بكار مي‌برد در حالي كه اين مطلب تناقض نماست.

پاسخ تعارض:

اين پرسش از دير زمان براي مسلمانان مطرح بوده است و لذا در روايات مي‌خوانيم كه همين پرسش را « ابن كواء » از حضرت علي (ع) نمود.
اما براي پاسخگويي به اين پرسش با توجه به مطالب علمي كه در بحث كرويت زمين مطرح شد آيات مربوطه را دسته‌بندي و بررسي مي‌كنيم .
1ـ قرآن كريم در موارد متعددي تعبير مشرق و مغرب ( به صورت مفرد ) بكار برده است و مي‌فرمايد:
« ولله المشرق و المغرب» [85]
« و مشرق و مغرب از آن خداست .»
«ليس البران تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب » [86]
« نيكوكاري آن نيست كه روي خود را به سوي مشرق و (يا ) مغرب بگردانيد»
تذكر: اين آيات با عرف و اصطلاح علمي مغرب و مشرق مافاتي ندارد زيرا بيان نموديم كه در اثر حركت زمين و نسبت به هر فرد ساكن در زمين يك مغرب و يك مشرق وجود دارد و در اينجا مفرد معناي جنس دارد وتنها تكيه روي اصل مشرق و مغرب است بي‌آنكه نظر به افراد داشته باشد.
2ـ قرآن كريم در چند مورد تعبير جمع ( مشارق ـ مغارب) يا تثنيه (مشرقين ـ مغربين؛ يعني دو مشرق و دو مغرب ) بكار برده است. كه ظاهر اين آيات با وجود يك مشرق يك مغرب ناسازگار است در اينجا دو پاسخ ارائه مي‌كنيم:
الف ـ پاسخ اجمالي : همانطور كه بيان شد اگر وضعيت حركت زمين نسبت به خورشيد پيدا مي‌شود، پس تعبير مشارق و مغارب اشكالي ندارد و يك تعبير دقيق علمي است.
ب ـ پاسخ تفصيلي : آن است كه در مورد هر آيه تفسير آن بيان شود، در اينجا 5 آيه وجود دارد كه عبارتند از :

اول :

« حتي اذا جاءنا قال يا ليت بيني و بينك بعد المشرقين » [87]
« تا زماني كه در قيامت نزد ما حاضر شود مي‌گويد: اي كاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب ( دو مشرق ) بود. »
تعبير « مشرقين » در اينجا طبق عادت عرب است كه هنگامي مي‌خواهند از دو جنس مختلف تثنيه بسازند لفظ را از يكي انتخاب مي‌كنند مانند شمسين (اشاره به خورشيد و ماه ) و ظهرين ( اشاره به نماز ظهر و عصر) و عشائين (اشاره به نماز مغرب و عشاء).[88]
و اين تعبير كنايه از دورتين فاصله است كه بنظر مي‌رسد افراد در قيامت مي‌خواهند فاصله آنها و قرين آنها ( مثل شيطان يا رهبر بد و ...) به اندازه فاصله دور مشرق و مغرب بود.
البته برخي نيز « مشرقين » در آيه را به معناي مشرق زمستان و تابستان گرفته‌اند. [89]ولي اين ديدگاه تفسيري را مفسران نپذيرفته‌اند چون با ظاهر آيه مناسبت ندارد.
تذكر: بنابر هر دو نظريه تفسيري در آيه فوق مطلب از نظر علمي بلااشكال است چون تابستان و زمستان، طلوع و غروب خورشيد متفاوت است و لذا مغرب و مشرق خاص خود را دارد و اگر مقصود تفسير اول هم باشد كه مشرق و مغرب عادي مراد است و باز اشكال علمي ندارد.

دوم:

« رب المشرقين و رب المغربين» [90]
« او پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب است»
در مورد اين آيه چند احتمال تفسيري داده شده است:
1ـ مقصود از دو مغرب، مغرب تابستان و زمستان و مقصود از دو مشرق، مشرق تابستان و مشرق زمستان باشد. و در اين رابطه روايتي از حضرت علي (ع) نيز وارد شده است كه :
« ان مشرق الشتاء علي حده و مشرق الصيف علي حده »
« مشرق زمستان و تابستان هر كدام بر حد خود است.» [91]
2ـ مقصود از دو مشرق و دو مغرب،‌مشرق و مغرب خورشيد و ماه باشد. ولي برخي از مفسران اين معنا را مناسب آيه نمي‌دانند.[92]
3ـ مقصود از مشرقين پيامبر اكرم (ص) و اميرالمؤمنين (ع) باشد و مراد از مغربين امام حسن (ع) و امام حسين (ع) باشند كه اين مطلب از امام صادق (ع) نقل شده است .[93]
البته اين مطلب بيان باطن يا تأويل آيه است كه در طلوع اسلام پيامبر (ص) و علي(ع) محل طلوع اسلام بودند و امام حسن(ع) و امام حسين (ع) در دوره غروب اسلام اصيل از صحنه جامعه بودند كه شهيد شدند.[94]
تذكر 1: هر يك از معاني سه‌گانه فوق را بپذيريم با مباني علمي طلوع و غروب و مغرب و مشرق خورشيد و زمين منافات ندارد. عدم منافات معناي سوم كه روشن است اما عدم منافات معناي دوم به اين دليل است كه ماه و خورشيد هر كدام طلوع و غروب خاص خود را دارند.
اما معناي اول را برخي از مفسران دليل اعجاز علمي قرآن دانسته‌اند[95]چرا كه مطلب علمي را مي‌فرمايد كه مردم اطلاع نداشتند . در مورد اين معنا لازم است بگوييم كه حركت زمين در نيم‌كره شمالي و جنوبي به حداكثر و حداقل خود مي‌رسد كه به نام ميل شمالي (23 درجه و 27 دقيقه ) و ميل جنوبي ( 23 درجه و 27 دقيقه )[96] مشهور است كه باعث پيدايش فصول چهارگانه و بركات زيادي مي‌شود و لذا مشرق و مغرب خورشيد در تابستان و زمستان متفاوت است و خداوند اين را كه موجب پيدايش نعمت فصل‌ها و ... مي‌شود تذكر مي‌دهد.
تذكر 2: با توجه به اينكه در آيه فوق چند احتمال وجود دارد نمي‌توان گفت كه حتما معناي اول مقصود آيه بوده تا بتوان با آن معنا اعجاز علمي قرآن را به اثبات رسانيد و با توجه به اينكه زمان مشرق و مغرب در تابستان و زمسان متفاوت است و اين مطلبي حسي و واضح است پس اگر مراد آيه همين مغرب و مشرق تابستان باشد تذكر يك نعمت‌الهي است كه واضح بوده است هر چند كه راز علمي آن ( يعني ميل شمالي و جنوبي زمين به اندازه 23 درجه و 27 دقيقه ) بعدها كشف شد . ولي قرآن كريم اشاره‌اي به راز علمي آن نكرده است.

سوم:

« فلا اقسم برب المشارق و المغارب انا لقادرون » [97]
« سوگند به پروردگار مشرق‌ها و مغربها كه ما قادريم»
و نيز نزديك به همين تعبير در سوره اعراف / 137 و صافات / 5، البته در مورد آيات فوق چند احتمال داده شده است:
1ـ خورشيد هر روز از نقطه تازه‌اي طلوع و در نقطه تازه‌اي غروب مي‌كند و لذا به تعداد روزهاي سال مغرب و مشرق داريم و تعبير جمع ( مشارق و مغارب) اشاره به همين مطلب است.[98]
و روايتي كه از اميرالمؤمنين (ع) در جواب ابن كواء نقل شد اين معنا را تأييد مي‌كند كه مي‌فرمايد 360 مشرق و مغرب وجود دارد. [99]
2ـ از آنجا كه در نقاط مختلف زمين مشرق و مغرب مختلف است و گاهي مغرب يك نقطه همزمان با مشرق نقطه ديگر است ( كه در دو طرف كره زمين واقع شده‌اند) و لذا تعبير مشارق و مغارب اشاره به همين اختلاف افق‌هاست.[100]
تذكر 1: اين دو معنا هر كدام در مورد آيه پذيرفته شود با مباني علمي جديد منافات ندارد بلكه همانطور كه گذشت مباني علمي، مشرق‌ها و مغربهاي زيادي براي خورشيد و زمين مي‌پذيرد .
تذكر 2: در سوره اعراف / 137 معناي دوم ( اختلاف افق‌ها ) ترجيح داده شده و در سوره صافات / 5 مشارق ستارگان و خورشيد هر دو احتمال وجود دارد.[101]

منابع و پي‌نوشت‌ها

[1] سيد هبة الدين شهرستاني، اسلام و هيئت ، ص 44.
[2] براي اطلاعات بيشتر ر.ك: پي‌يرروسو، تاريخ علوم، ص 193 به بعد، آرتور كوستلر، خوابگردها، ص 161 به بعد،‌ولكوف ، زمين و زمان، ص 41ـ 47، ترجمه محمد قاضي .
[3] Koppernigk (1498 ـ 1543 م) در كتاب ( درباره دوران افلاك ).
[4] Keppler (1571ـ1630 م) .
[5] 1564ـ1642 ميلادي
[6] ر.ك: آرتور كوستلر، خوابگردها، ص 161.
[7] ابوريحان بيروني (440 قمري) او در قرن پنجم قمري يعني قرن يازدهم ميلادي زندگي مي‌كرده است يعني حدود شش قرن قبل از تولد كپرنيك و گاليله مي‌زيسته است.
[8] مهدي سپهر، سير تحول علوم تجربي در جهان اسلام، ص 26 به نقل از مدخلي بر آموزه‌هاي جهان شناختي اسلام، ص 135ـ 136، دكتر سيد حسين نصر نيز در كتاب علم و تمدن در اسلام همين گزارش را نسبت به ابوريحان بيروني آورده است.
[9] سيدهبة الدين شهرستاني، اسلام و هيئت ، ص 76،‌او از كامبل فلامريون، منجم مشهور فرانسوي نقل مي‌كند.
[10] ر.ك: اسلام و هيئت و نيز تفسير نمونه، ج 15، ص 568 و نيز ابوطالب تجليل، راههاي خداشناسي در طبيعت، ص 159.
[11] نمل /89.
[12] ر.ك: تفسير نمونه، ج 15، ص 568 ـ 569.
[13] مجمع البيان، ج 7، ص 236.
[14] ر.ك: تفسير نمونه، ج 15،‌ص 568.
[15] سيد هبة‌الدين شهرستاني، اسلام و هيئت ، ص 57ـ59.
[16] عباسعلي سرفرازي، رابطه علم و دين، ص 33ـ34.
[17] علامه طباطبائي، اعجاز قرآن، ص 13، ويراسته علي رضا ميرزا محمد، ص 13.
[18] دانش عصر فضا، ص 35.
[19] زنده جاويد و اعجاز جاويدان،‌ص 24.
[20] زخرف /10.
[21] گودرز نجفي، مطالب شگفت‌انگيز قرآن، ص 35ـ36. علامه خوئي، مرزهاي اعجاز، ص 119، ترجمه استاد سبحاني.
[22] سرفرازي، رابطه علم و دين، ص 33.
[23] علامه طباطبائي؛ اعجاز قرآن، ص 13، ويراسته عليرضا ميرزا محمد.
[24] سادات، زنده جاويد و اعجاز جاويدان، ص 24.
[25]شهرستاني، اسلام و هيئت ، ص 54 ـ 55.
[26] استاد مصباح، معارف قران، ص 253.
[27] ر.ك: مصطفوي ، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج 11، ص 189 و نيز مصباح اللغه و مقاييس اللغة .
[28] التحقيق في كلمات القرآن الكريم ، ص 190.
[29] ر.ك: محمد نژاد ، جهان دانش، فرهنگ دانستنيها،‌ج 2، ص 539.
[30] الشمن /6.
[31] نازعات/30.
[32] الطحو كالدحو هو بسط الشيء و ذهاب به ـ دحااي ازالها عن مقرها(مفردات راغب) .
[33] ر.ك: آية الله طالقاني، پرتوي از قرآن، ج 2، ص 110.
[34] شيخ خال عبدالحمن العك، الفرقان و القرآن، ص 468-469 با تلخيص.
[35] احمدمحمد سليمان، القرآن و العلم، ص 55.
[36] فيض الاسلام، نهج البلاغه، ص 168، ص 258، ص 645، خ 199/10 و خ 72/1.
[37] نثر طوبي، ج 1، ص 253.
[38] علامه طباطبائي؛ اعجاز قرآن، ص 13، ويراسته عليرضا ميرزا محمد.
[39] شهرستاني، اسلام و هيئت، ص 51 و 54.
[40] ر.ك: تفسير نمونه، ج 27، ص 44.
[41] مرسلات/25.
[42] ر.ك: مفردات راغب اصفهاني، ماده كفت و لسان العرب ابن منظور، (2/78ـ79) .
[43] ر.ك: مفردات راغب اصفهاني، ماده كفت و لسان العرب ابن منظور، (2/78ـ79) .
[44] ر.ك: تفسير نمونه، ج 25، ص 412ـ413.
[45] يدالله نيازمند شيرازي، اعجاز قرآن از نظر علوم امروزي، ص 80 به بعد.
[46] الشيخ خالد عبدالرحمن العك، الفرقان و القرآن، ص 466 ـ 467.
[47] سادات، زنده جاويد واعجاز جاويدان، ص 25ـ26.
[48] معارف قرآن، ص 254.
[49] الميزان، ج 20، ص 168.
[50]ر.ك: تفسير نمونه، ج 25، ص 412ـ413.
[51]همان، زير آيه 25 سوره مرسلات .
[52] ملك/15
[53] تفسير نمونه، ج 24، ص 337.
[54] معارف قرآن، ص 253.
[55] شهرستاني، اسلام و هيئت ، ص 56.
[56] ر.ك : زنده جاويد و اعجاز جاويدان،‌ص 24.
[57] ر.ك : زنده جاويد و اعجاز جاويدان، ص 24.
[58]ر.ك: اعجاز قرآن، علامه طباطبائي ( ويراسته عليرضا ميرزا محمد ) ، ص 13.
[59] فصلت/11.
[60] شهرستاني، اسلام و هيئت ، ص 59ـ60.
[61] مطالب شگفت‌انگيز قرآن، ص 35.
[62] تفسير نمونه، ج 20، ص 222ـ228 .
[63] الميزان،‌ج 17، ص 366.
[64] نبأ/7.
[65] نحل /15 و نيز انبياء /31 و لقمان / 10 همين مضمون را دارند.
[66] سرگذشت زمين، ص 126.
[67] گودرز نجفي، مطالب شگفت‌انگيز قرآن، ص 36-37 و نيز فروغ دانش جديد در قرآن و حديث، ج 1، ص 75 و نيز موسوي لاري ، مباني اعتقادات در اسلام، ج 2، ص 167ـ168.
[68] شهرستاني، اسلام و هيئت ، ص 61ـ64.
[69] نمل / 89.
[70] معارج / 40 .
[71] اعراف / 137.
[72] صافات/5.
[73] برگرفته از اسلام و هيئت ، شهرستاني، ص 32 ـ 34.
[74] مفردات راغب، ماده شرق.
[75] اسلام و هيئت ، ص 34ـ35.
[76] تفسير نمونه، ج 25، ص 45؛ تفسير اطيب البيان، ج 13، ص 168؛ تفسير صافي ، ج 5، ص 229 و تفسير نورالثقلين ،‌ج 5، ص 420.
[77] تفسير نمونه، ج 6، ص 329.
[78] همان، ج 19، ص 13ـ14.
[79] غاشيه/20.
[80] گودرز نجفي، مطالب شگفت‌انگيز قرآن، ص 28ـ30 و نيز احمد امين، كتاب راه تكامل ، ج 7، ص 145 و ماهنامه مكتب اسلام، س 12، ش 11 و يدالله نيازمند ، اعجاز قرآن از نظر علوم امروزي ، ص 189.
[81] ظاهرا جمله كتاب افتادگي دارد و بايد اينگونه باشد: زيرا در « صورت » كروي بودن ...
[82] مهندس سادات، زنده جاويد و اعجاز جاويدان، ص 27ـ28.
[83] ر.ك: شيخ احمد محيي‌الدين العجوز، معالم القران في عوالم الاكوان،‌ص 38.
[84] ر.ك: الشيخ نزيه القميحا ، القرآن يتجلي في عصر العلم، ص 147.
[85] بقره / 115 و 142.
[86] بقره /177 و نيز . بقره /258 ـ كهف/86 ـ شعرا/28 ـ مزمل /9.
[87] زخرف / 38.
[88] ر.ك: تفسير نمونه، ج 21،‌ص 66 و نيز اطيب البيان، ج 12، ص 29 و مجمع البيان ، ج 5 ، ص 48.
[89] ر.ك: تفسير نمونه، ج 21، ص 66 و مجمع البيان، ج 5 ، ص 48.
[90] رحمن/17.
[91] ر.ك: مجمع البيان، ج 5، ص 201 و تفسير صافي، ج 5، ص 108 و نيز تفسير نمونه، ج 23، ص 120.
[92] ر.ك: مجمع البيان، ج 5، ص 201 و نيز تفسيرنمونه، ج 23، ص 120.
[93] ر.ك: تفسير صافي، ج 5، ص 108.
[94] ر.ك: تفسير اطيب البيان، ج 12، ص 375.
[95] ر.ك: تفسير اطيب البيان، ج 12، ص 375.
[96] محمد نژاد، جهان دانش فرهنگ دانستنيها، ج 2،‌ص 539. ( مدار شمالي يعني حداكثر اوج خورشيد در مدار شمالي در آغاز تابستان و حداقل پايين آمدن خورشيد در مدار جنوب در آغاز زمستان است. كه به نام مدار راس‌السرطان و رأس الجدي نيز خوانده مي‌شود.)
[97] معارج / 40.
[98] تفسير نمونه، ج 25، ص 45.
[99] تفسير الطيب البيان، ج 13، ص 198 و صافي ، ج 5، ص 229 و نورالثقلين ، ج 5، ص 420.
[100] تفسير اطيب البيان ، ج 13، ص 198.
[101] ر.ك: تفسير نمونه ،‌ذيل دو آيه مذكور.


 

 

شنبه 1 مهر 1391  12:00 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

جاذبه عمومي موجودات

دكتر محمد علي رضائي اصفهاني

نيروي جاذبه يا قانون جاذبه عمومي بدين معناست كه كليه اجسام بزرگ و كوچك در يكديگر تأثير متقابل دارند و همديگر را جذب مي‌كنند.
برخي صاحب‌نظران و مفسران برآنند كه قرآن كريم در چند مورد به نيروهاي جاذبه اشاره كرده است كه عبارتنداز : « الله الذي رفع السموات بغير عمد ترونها[1]»
« خدا[ همان] كسي است كه آسمانها را بدون ستونهايي كه آنها را ببينيد برافراشت.»
« خلق السموات بغير عمد ترونها»[2]
« آسمانها را بي‌هيچ ستوني كه آن را ببينيد خلق كرد.»
« الم نجعل الارض كفاتا» [3]
« آيا زمين را جايگاه گرفتن و جذب قرار نداديم؟» [4]
« ان الله يمسك السموات و الارض ان تزولا و لئن زالتا ان امسكهما من احد من بعده انه كان حليما غفورا»[5]
« همانا خدا آسمانها و زمين را نگاه مي‌دارد تا نيفتند و اگر بيفتند بعد از او هيچ كس آنها را نگاه نمي دارد؛ اوست بردبار آمرزنده.
و نيز همين مضمون در آيه 65 سوره حج آمده است.

نكات تفسيري:

1ـ آيات فوق در بستر شمارش نشانه‌ها و نعمت‌هاي خداست. تا مردم به القاي خدا ايمان آورند(رعد) و اينكه ببينند ديگران نمي‌توانند مثل خدا چنين مخلوقاتي داشته باشند (لقمان) و هنگامي كه اين آيات براي انسانها گفته شد اگر كسي باز هم تكذيب آيات الهي كند بد عاقبتي دارد و واي به حال او( مرسلات) .
2ـ كلمه « عمد» ( بر وزن قمر) جمع عمود به معني « ستون » است.
براي جمله « ترونها » دو تفسير گفته‌اند يكي اينكه صفت براي « عمد » باشد يعني: « آسمان‌ها را بدون ستوني كه ديني باشد برافراشتيم» كه لازمه آن وجود ستون‌هاي نامرئي براي آسمان است.
ديگر آنكه « بغير عمد» متعلق به جمله « ترونها » باشد (ترونها بغير عمد) يعني: «همانگونه كه مي‌بينيد آسمان بدون ستون است». البته برخي نيز جمله ترونها را معترضه گرفته‌اند. و همين معناي دوم را پذيرفته‌اند. [6]
تفسير دوم خلاف ظاهر آيه است چرا كه لازمه آن تقديم و تأخير است.[7]

تاريخچه :

برخي معتقدند كه ( بعد از اشارات علمي قرآن و روايات اهل بيت (ع) ) ابوريحان بيروني (440 ق) اولين كسي بود كه به نيروي جاذبه پي برد. [8]اما مشهور آن است كه نيروي جاذبه عمومي اولين بار توسط نيوتن [9](در قرن هفدهم ميلادي) كشف شد . [10]داستان افتادن سيب از درخت و انتقال ذهني نيوتن به نيروي جاذبه معروف است.[11]نيوتن بر اساس قوانين كلي حركت سيارات را اينگونه تبيين كرد:
الف ـ بر طبق قانون جاذبه عمومي كليه اجسام همديگر را جذب مي‌كنند و اين كشش به دو چيز بستگي دارد: جرم و فاصله يعني با جرم نسبت مستقيم دارد و هر قدر جرم يك جسم بيشتر باشد نيروي كشش آن نيز زيادتر مي‌شود. براي مثال جرم خورشيد 330 هزار برابر جرم زمين است و لذا نيروي جاذبه خورشيد نيز 330 برابر نيروي جاذبه زمين است و بر همين اساس است كه زمين تحت تأثير نيروي جاذبه كمتر مي‌شود و به نسبت مجذور اين فاصله نيروي جاذبه كاهش مي‌يابد مثلاً اگر اين فاصله دو برابر شد نيروي جاذبه چهار برابر كمتر مي‌شود.
ب ـ بر طبق قانون گريز از مركز هر جسمي كه برگرد مركزي حركت كند در آن جسم طبعا كششي بوجود مي‌آيد كه مي خواهد از آن مركز دور شود. مثل قطعه سنگي كه به ريسماني بسته‌ايم و مي‌گردانيم.
حركت زمين، سيارات، قمرها و اجرام آسماني در مدارهاي خود و گرد همديگر در نتيجه تركيب دو نيروي جاذبه و گريز از مركز است همين دو نيرو است كه اجرام فضائي را در مدار خود نگاه مي‌دارد و از سقوط آنها و از تصادم و اصطكاك آنها باهم جلوگيري مي‌كند. [12]

اسرار علمي

در مورد انطباق آيات فوق با يافته‌هاي اخترشناسي نوين بسياري از صاحب‌نظران و مفسران سخن گفته‌اند كه در اينجا به پاره‌اي از آنها اشاره مي‌كنيم:

الف ـ اسرار علمي آيه اول و دوم ( بغير عمد ترونها )[13]

1ـ آية الله مكارم شيرازي در هر دو مورد به نات علمي آيه اشاره مي‌كند و آن را يكي از معجزات علمي قرآن مجيد مي‌داند . و پس از ذكر دو تفسير براي آيه و ترجيح تفسيري كه « ترونها» را صفت « عمد » مي‌داند مي‌نويسند:
« مقيد ساختن آن (عمد) به «ترونها» دليل بر اين است كه آسمان ستون‌هاي مرئي ندارد مفهوم اين سخن آن است كه ستون‌هايي دارد اما قابل رؤيت نيست... اين تعبير لطيفي به قانون جاذبه و دافعه كه همچون ستوني بسيار نيرومند اما نامرئي كرات آسماني را در جاي خود نگه داشته.»
و سپس به حديثي از امام رضا(ع) استشهاد مي‌كند كه : حسين بن خالد مي‌گويد از امام رضا(ع) پرسيديم:
اينكه خداوند فرموده: « والسماء ذات الحبك» « سوگند به آسمان كه داراي راههاست»
يعني چه؟ فرمود: « اين آسمان راههائي به سوي زمين دارد.
حسين بن خالد مي‌گويد: عرض كردم چگونه مي‌تواند راه ارتباطي با زمين داشته باشد در حالي كه خداوند مي‌فرمايد: آسمان‌ها ، بي‌ستون است.
امام فرمود: « سبحان‌الله، اليس الله بقول بغير عمد ترونها؟ قلت بلي، فقال ثم عمد و لكن لاترونها.»
« عجيب است آيات خداوند نمي‌فرمايد : بدون ستوني كه قابل مشاهده باشد؟ من عرض كردم: آري . فرمود پس ستونهايي هست لكن شما نمي‌بينيد.»[14]
سپس ايشان متذكر مي‌شوند كه اين ايات و احاديث برخلاف تفكرات نجومي آن زمان هيئت بطلميوسي بود.[15]
2ـ آية الله حسين نوري نيز با ذكر آيه 2 سوره رعد همين مطلب را از آيه برداشت كرده و حديث مذكور را از امام رضا(ع) در تفسير آيه مي‌آورد . سپس متذكر نكته لطيفي در تعبي « عمد» مي‌شوند و مي‌نويسند:
« ميان « ستون» كه تكيه‌گاه و نگاه دارنده است، با جسمي كه بر آن تكيه كرده است، لازم است تناسب و محاسبه كامل رعايت شود. يعني هر اندازه جسم سنگين‌تر است بهمان نسبت بايد « ستون» داراي قدرت و مقاومت بيشتري باشد...
بنابراين نيروي جاذبه و ساير قوانين حركت مربوط به اين اجرام با نظام دقيق و فرمول مخصوص خود مورد محاسبه قرار گرفته است تا توانسته هر يك از آنها را در ارتفاع و مدار معين در طي ميلياردها سال نگاه بدارد.
با توجه به اين نكته روشن مي‌شود كه تعبيرات قرآن ـ كه راهنماي سعادت بشر است ـ چه اندازه اعجازآميز و لطيف است.»[16]
تذكر: منظور ايشان اين است كه تعبير عمد ( ستون) علاوه بر اينكه به اصل نيروي جاذبه اشاره دارد به لزوم تناسب كمي و كيفي بين ستون ( نيروي جاذبه) و دو طرف ستون نيز اشاره دارد.
3ـ برخي نويسندگان معاصر نيز به اين دو آيه استناد كرده و ستون نامرئي را به معناي نيروي جاذبه دانسته‌اند. كه قرآن هزار و چهار صد سال قبل از نيوتن پرده از روي معماي آن برداشته است. و سپس روايات مذكور را از امام رضا(ع) آورده است.[17]
4ـ آية الله مصباح پس از اينكه دو تفسير براي آيه( بغير عمد ترونها) ذكر مي‌كند ( ترونها صفت عمد باشد يا جمله معترضه [18]باشد) مي‌نويسند:
« به هر حال هر دو تفسير قابل تصور است و ظاهرا مانعي براي تصور هيچيك از دو وجه وجود ندارد.»[19]
5ـ برخي ديگر از نويسندگان و صاحب‌نظران معاصر نيز به دو آيه مورد بحث در مورد نيروي جاذبه استناد كرده‌اند كه عبارتند از : محمد حسن هيتو[20]و آية الله معرفت كه بحث مفصلي پيرامون نيروي جاذبه و آيات فوق دارند[21]و لطيف راشدي.[22]

ب ـ اسرار علمي آيه سوم ( كفاتا)[23]

1ـ آية الله مصباح يزدي در مورد آيه فوق مي‌نويسند: « كفات موضعي است كه اشياء در آن جمع‌آوري مي‌گردد. و در اصل معناي آن گرفتن و ضميمه كردن (قبض و ضم) وجود دارد. از همين‌جا مي‌توان بهره برد كه زمين اشياء را به خود جذب مي‌كند، مي‌گيرد. و بعيد نيست كه اشاره به نيروي جاذبه زمين باشد كه با توجه به سرعت شگرف حركت زمين، اگر اين نيروي جاذبه نمي‌بود، همه اشياء روي زمين در فضا پراكنده مي‌شد و سپس اشاره مي‌كند كه كفات به معناي سرعت هم آمده است اما معناي دوم را ضعيف‌تر مي‌داند. [24]
2ـ يكي ديگر از صاحب‌نظران از معناي لغوي كلمه كفات چند مطلب را استخراج مي‌كند.
حركت وضعي و انتقالي زمين و سرعت طيران آن در فضا ـ وجود مواد مذاب داخل زمين ـ تغييرات سطحي و عمقي كره خاك ـ نيروي جاذبه زمين ايشان به معناي لغوي « كفات » استناد مي‌كند كه : الكفات: موضع يكفت فيه الشيئ اي يضم و يجمع . [25]
3ـ برخي از نويسندگان و يكي از مفسران معاصر نيز از اين آيه نيروي جاذبه را استفاده كرده است.[26]

ج ـ اسرار علمي آيه چهارم « يمسك السموات و الارض ان تزولا» [27]

1ـ آية الله حسين نوري پس از آنكه بحث مفصلي در مورد نيروي جاذبه مي‌كند و به آيه فوق استشهاد مي‌كد، كلمه « تزولا» را به معناي « انحراف » گرفته است. [28]
2ـ برخي از نويسندگان معاصر نيز اين آيه را ذكر كرده و مي‌نويسند : « مگر اين نگاه داشتن غير از همان نيروي جاذبه عمومي است كه خداوند در بين كرات قرار داده تا از مدارشان منحرف نشوند.» [29]
3ـ برخي از مفسرين براي آيه فوق دو گونه تفسير كرده‌اند:
يكي تأكيد آيه بر مسأله حفظ نظام عالم هستي يعني همان چيزي كه در بحث‌هاي فلسفي به اثبات رسيده كه ممكنات در بقاي خود همانگونه نيازمند به مبدأ هستند كه در حدوث خود.
دوم اينكه كرات آسماني ميليون‌ها سال در مدار خود در حركت هستند و اين مطلب از نيروي جاذبه و دافعه سرچشمه مي‌گيرد. [30]

بررسي:

در مورد انطباق قانون جاذبه عمومي با آيات مورد بحث تذكر چند نكته لازم است:
1ـ در تفسير آيه اول و دوم ( بغير عمد ترونها ) به نيروي جاذبه دو نكته قابل تأمل است:
اول : آنكه كلمه « عمد » جمع است و به معني « ستونها » مي‌باشد، پس هر چند تفسير آن به نيروي جاذبه ممكن است ولي امكان دارد كه مقصود از ستون‌ها چندين نيروي متفاوت باشد كه يكي از آنها نيروي جاذبه است و چه بسا دانشمندان ديگري پيدا شوند و آنها را كشف كنند. پس حصر عمد(ستون‌ها) در نيروي جاذبه صحيح بنظر نمي‌رسد.
دوم: آنكه كلمه « سماوات » در قرآن معاني متعددي دارد ( مثل : جهت بالا، جو زمين، كرات آسماني، آسمانهاي معنوي، ستارگان و سيارات و ...[31]»و در اينجا در صورتي تفسير آيه به نيروي جاذبه صحيح است كه آسمان را به معناي « كرات آسماني » معنا كنيم.
اما با توجه به سياق آيه 10 سوره لقمان كه در مورد نزول باران از آسمان سخن مي‌گويد و آسمانها را در مقابل زمين به كار مي‌برد و در آيه 2 سوره رعد كه بدنبال ذكر آسمانها از خورشيد و ماه و سپس زمين ( در آيه بعد9 سخن مي‌گويد، معلوم مي‌شود كه قدر متيقن از آسمان در اين موارد همان آسمان مادي ( يعني كرات آسماني يا طبقات جو زمين و ...) است.
2ـ در مورد آيه چهارم : « ان الله يمسك السموات و الارض ان تزولا» [32] كه مي‌فرمايد:
« همانا خدا آسمان‌ها و زمين را نگاه مي‌دارد. تا نيفتد » (يا تا منحرف نشوند) نيز سه نكته قابل تأمل است:
يكي اينكه در اينجا هم بايد آسمان‌ها را به معناي كرات آسماني فرض كنيم. و دوم اينكه نگهداري آسمان و زمين توسط خدا را به معناي نگهداري آنها توسط نيروي جاذبه معنا كنيم. آري ممكن است كه خداوند توسط وسايل و نيروهاي متعددي آسمان‌ها و زمين را نگهداري كند تا منحرف نشوند كه نيروي جاذبه يكي از آنهاست نه تمام انها پس انحصار معناي ايه فوق نيز در نيروي جاذبه صحيح نيست.
سوم اينكه اين آيه دو تفسير دارد ( همانطور كه گذشت9 و بر اساس يكي از آنها قابل انطباق با نيروي جاذبه است.
3ـ آيه سوم ( كفاتا) در لغت حداقل به معناي : جمع ، سرعت آمده است . [33] و برخي آن را به معناي جمع انسانها ( مرده و زنده ) در زمين و برخي به معناي حركت زمين گرفته‌اند همانگونه كه برخي به معناي جاذبه گفته‌اند.
پس تفسير نيروي جاذبه زمين در مورد كفات يكي از احتمالات آيه است و به صورت قطعي نمي‌توان اين مطلب را به آيه فوق استناد داد.
مفسران بزرگي مثل علامه طباطبائي (ره) و صاحب تفسير نمونه اشاره‌اي به اين احتمال ـ استفاده نيروي جاذبه از آيه نكرده‌اند) . و آيه را به معناي جمع مردم (زنده و مرده ) در زمين گرفته آند. يعني معناي « جمع » را براي « كفات » ترجيح داده‌اند. [34]

نتيجه :‌

احتمال دلالت آيات اول و دوم، بر نيروي جاذبه قوي است،‌ولي معناي ايات فوق منحصر در نيروي جاذبه نيست،‌بلكه نيروي جاذبه يكي از مصاديق « عمد» (ستون‌ها ) است . اما بهر حال اين يك اشاره علمي قرآن به شمار مي‌آيد كه با توجه به عدم اطلاع مردم و دانشمندان عصر نزول قرآن از نيروي جاذبه ، عظمت قرآن كريم را در بيان اسرار علمي روشن مي‌سازد. و مي‌تواند اعجاز علمي قرآن به شمار آيد.

پی نوشت ها:

[1] رعد/2.
[2] لقمان / 10.
[3] مرسلات /25.
[4] برخي از مترجمان قرآن، آيه را اينگونه ترجمه كرده‌اند: مگر زمين را محل اجتماع نگردانيديم.» (ترجمه قران استاد فولادوند).
[5] فاطر/41.
[6] ر.ك: استاد مصباح يزدي، معارف قرآن، ص 249.
تذكر: شايد نظر ايشان جمله استينافيه باشد و گر نه جمله معترضه در اينجا معناي محصلي نداردو از نظر ادبي صحيح نيست . و اصولاً با همان معناي دوم ( بغير عمد متعلق به ترونها باشد) يك معنا كرده‌اند. پس تفاوتي از نظر معني ندارد.
[7] ر.ك: تفسير نمونه، ج 10، ص 110 و نيز، ج 17، ص 29.
[8] گودرز نجفي، مطالب شگفت‌انگيز قرآن، ص 41.
[9] اسحاق نيوتن (1643ـ1727 م) منجم و رياضي‌دان معروف انگليسي ، كاشف نيروي جاذبه و بنيانگذار حساب عنصرهاي بي‌نهايت كوچك و تئوري نور است، معروف‌ترين اثر او « اصول رياضي فلسفه طبيعت » نام دارد.
[10] برخي معتقدند كه نيوتن در كشف قانون جاذبه ، مبتكر نبود زيرا «كوپرنيك» و «كپلر» هر دو قبل از او به اين مطلب توجه كرده بودند . لكن نيوتن نخستين كسي است كه اين موضوع را تحت فرمول و حساب درآورد(ر.ك: تاريخ علوم، ص 264 و دانش عصر فضا، ص 44).
[11] برخي كتاب‌ها مثل جهان‌هاي دور، ص 42 و 201 و دنياي ستارگان، ص 150 و قهرمانان تمدن، ص 182 داستان سيب را نقل مي‌كنند و حتي مي‌گويند هر چند كه اين درخت در سال 1814 از بين رفت ولي پيوندي از آن درخت را در باغ نيوتن كالج كامبريج داشتند . اما كتاب تاريخ علوم، ص 262 در صحت اين داستان شك مي‌كند.
[12] برگرفته از استاد حسين نوري، دانش عصر فضل، ص 44ـ48 با تلخيص و نيز ر.ك: انديشه پرواز، ص 162 و از جهان‌هاي دور، ص 201.
[13] رعد/2 ـ لقمان /10.
[14] ر.ك: تفسير برهان، ج 2، ص 278، كه از تفسير علي ابراهيم و تفسير عياشي نقل كرده است.
[15] ر.ك: تفسير نمونه، ج 17، ص 29 و ج 10، ص 110 و 111 و نيز پيام قرآن، ج 8، ص 146.
[16] دانش عصر فضا، ص 55 و 56.
[17] گودرز نجفي، مطالب شگفت‌انگيز قرآن، ص 41ـ46.
[18] در اين مورد در پاورقي نكات تفسيري ، توضيح داديم.
[19] استاد محمد تقي مصباح يزدي، معارف قرآن، ص 247ـ248.
[20] ر.ك: دكتر محمد حسن هيتو، المعجزه القرآنية ( الاعجاز العلمي و الغيبي) ، ص 180.
[21] ر.ك: التمهيد في علوم القرآن، ج 6، ص 122ـ 128.
[22] لطيف راشدي، نگرشي به علوم طبيعي در قرآن، ص 50.
[23] مرسلات/35.
[24] معارف قرآن، ص 254.
[25] ر.ك: يدالله نيازمند شيرازي، اعجاز قرآن از نظر علوم امروزي ، ص 88 ـ 99.
[26] دكتر صادقي، الفرقان في تفسير القرآن، ج 29، ص 341 و گودرز نجفي، مطالب شگفت‌انگيز قرآن، ص 43.
[27]فاطر / 41.
[28] دانش عصر فضا، ص 55.
[29] گودرز نجفي، مطالب شگفت‌انگيز قرآن، ص 43.
[30] ر.ك : تفسير نمونه، ج 18، ص 287.
[31] ر.ك: تفسير نمونه، ج 1، ص 165 و حسن مصطفوي، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ماده سمو و بحث ما تحت عنوان « آسمان‌هاي هفتگانه » در همين نوشتار.
[32] فاطر/ 41.
[33] ر.ك: راغب اصفهاني، مفردات، ماده كفت.
[34] ر.ك: تفسير الميزان ، ج 20 ، ص 168 و نمونه ، ج 25، 411ـ 412.
شنبه 1 مهر 1391  12:00 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

مطالعه مقدمه اي بر اهميت زمين شناسي از ديدگاه قرآن

محبوبه مفيد كلانتري *
چكيده

قرآن كتابي است آسماني كه دستورات زندگي، چگونه زيستن براي سعادت دنيا و آخرت در آن نهفته است. به سبب اهميت شناخت زمين در جهت پي بردن به شناخت و معرفت به خالق و مخلوقات و بهره گيري از نعمات الهي بارها به نكات علمي زمين شناسي تاكيد فرموده اند. كلمه ارض 438 بار در قرآن ذكر شده كه در اين ميان با بررسي هاي انجام شده 93 آيه مستقيماً به شناخت زمين مرتبط مي باشد در 4 سوره از سور قرآن از جمله اعراف، هود، يونس و فرقان آفرينش زمين را طي 6 دوره ( في سته ايام) قلمداد نموده است. علاوه بر آن چندين آيه در خصوص مطالب مهم علمي زمين آورده شده ، كه با پيشرفت علم روز به روز ارزش و اهميت آنها آشكارتر مي گردد. براي حركت صفحات زمين (Plate tectonic) ايزوستازي، كوهها و زلزله مطالب مهم و مفيد در بياني ساده و مختصر آمده است. مطالب علمي زمين شناسي امروزه از موارد مهم در تحقيقات و يافته هاي جديد مي باشد كه ، قرآن صراحتاً انسان را به سير ، تفحص و تحقيق در خصوص زمين تشويق و ترغيب نموده است.

كليد واژه ها

1- الارض = به معناي زمين مي باشد.
2- اوتاد = جمع وتد به معناي ميخ است.
3- زمين شناسي = geology = علم مطالعه سياره اي است كه در آن به سر مي بريم اين علم از جنبه هاي مختلف در مورد كره زمين به بحث مي پردازد.
4- ايزوستازي يا همستادي Isostasy: بيان كننده اين مطلب است كه عوارض سطحي كره زمين روي قسمت هاي زيرين خود در حال تعادل اند.
5- زمين لرزه = لرزشهايي كه در اثر پديده ها دروني زمين به وجود مي آيد.
6- گسل = شكستگي هايي كه در اثر عوامل طبيعي در پوسته زمين ايجاد مي شوند.
7- تكتونيك صحفه اي tectonics: نظريه اي است كه براساس آن ليتوسفر زمين را متشكل از تعدادي صحفه (plate) مي داند كه برخي از آنها بزرگ و بعضي كوچك هستند. بعضي زير اقيانوسها و برخي زير قاره ها و پاره اي در زير هر دو قرار دارند و مي توانند آزادانه و مستقل از همديگر حركت كنند.

مقدمه

الحمدلله الذي خلق السموات و الارض به نام خداوندي كه آفريننده زمين و آسمان است. پروردگاري كه آفرينش را طي 6 روز تكميل فرمود.
قرآن كتابي است كه از طرف خداوند متعال به وسيله پيامبر اكرم (ص) براي هدايت و راهنمايي بشر نازل شده است، اين كتاب ديني دستور زندگي است، براي چگونه زيستن كه عمل به آن خير دنيا و آخرت را در پي خواهد داشت. در اين كتاب آسماني بارها از زمين و عوامل طبيعي از جمله كوهها ياد شده است. در ده آيه از سوره هاي انعام (11) ، نخل (36)، حج (42)، نمل (69) ، روم (9و42) و فاطر(44) غافر (21 و82) دعوت به سير و مطالعه در زمين نموده است. در آيه 20 سوره عنكبوت مي فرمايد: قل سيرو في الارض فنظر و كيف بدالخلق... بگو در زمين سير و سفر كنيد و بنگريد خداوند چگونه آفرينش را آغاز كرده است... . تكرار سير و تفحص در زمين تاكيدي است بر اهميت موضوع كه، انسانها را به تحقيق و بررسي در زمين و شناخت عوامل موجود در آن راهنمايي مي نمايد. در چندين آيه خلقت زمين را طي چندين دوره دانسته كه ، حاكي از مراحل مختلف تكاملي زمين است. به طور كلي قرآن انسان را به اصل و اساس خلقت و آفرينش زمين كه محل مناسبي براي تعالي و تكامل انسان است متوجه ساخته تا ضمن كشف حقايق از نعمات الهي به خوبي بهره مند گردد اصولا قرآن نيازي به اثبات علمي ندارد چرا كه علم كشف ارتباط بين پديدها است كه با گذشت زمان ممكن است تغيير نمايد. ولي قرآن و مفاهيم آن هرگز با گذشت زمان تغيير نمي كند ( لايتغير). لذا هدف از اين تحقيق و بررسي توجه به اهميت علم زمين شناسي و شناخت خلقت و آفرينش مي باشد. هدف ما آنست كه نشان دهيم با اين كه قرآن كتاب دستورات زندگي است اما به سبب اهميت شناخت زمين و عوامل طبيعي آن، بارها بدان تاكيد فرموده اند.

كليات

در 438 آيه از قرآن مجيد واژه ارض (زمين) آمده است كه بعضي از اين آيات به مطالب علمي زمين شناسي توجه دارد. در 93 آيه مستقيماً مطالب علمي علوم زمين مطرح شده كه با يافته هاي جديد زمين شناسان تاييد مي نمايد. بحث و بررسي تمامي آيات قرآن در خصوص زمين و عوامل طبيعي موجود در آن نيازمند زماني طولاني و نوشتن چندين جلد كتاب زير نظر گروهي از متخصصين تفسير قرآن و علماي علم زمين شناسي مي باشد كه در توان نويسندگان اين مقاله نمي باشد. بلكه، هدف اصلي آنست كه مشتاقان به اين بحث رامتوجه اهميت موضوع بنمائيم. بدين ترتيب برگزيده اي از آيات قرآن با ترجمه تحت اللفظي همراه با مطالب علمي و ساده زمين شناسي ذيلا ذكر مي گردد.

1- آفرينش زمين در دوره هاي مختلف:

قرآن مجيد در 7 آيه زير، خلقت زمين را در شش دوره (في سته ايام) معرفي نموده است.

الف – آيه 54 سوره اعراف:

ان ربكم الله الذي خلق السموات و الارض في سته ايام ثم استوي علي العرش يغشي الليل النهار يطلبه حثيثا و الشمس و القمر و النجوم مسخرت بامره الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين.
همانا پرودگار شما كسي است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد، سپس ( ملكوتش كامل شد و ) بر عرش استيلا يافت، شب را به روز ( روز را به شب) – كه آن را شتابان مي جويد.
مي پوشاند و خورشيد و ماه و ستارگان را ( آفريد) كه رام شده فرمان آويند، بدانيد كه خلق و امر او راست بزرگا خداوندا كه پروردگار جهانيان است.

ب: آيه 7 سوره هود:

و هوا الذي خلق السموات و الارض في سته ايام و كان عرشه علي الماء ليبلوكم ايكم احسن عملاً و لئن قلت انكم مبعوثون من بعد الموت ليقولن الذين كفروا ان هذا الا سحرمبين.
و او كسي است كه آسمان ها و زمين را در شش روز بيافريد و عرش او بر آب بود. تا سرانجام شما را بيازمايد ( معلوم بدارد) كه كدامتان نيكو كار تريد: و اگر بگويي شما بعد از مرگ برانگيخته
مي شويد. كافران گويند اين جز جادوي آن نيست.

ج: آيه 3 سوره يونس:

ان ربكم الله الذي خلق السموات و الارض في سته ايام ثم استوي علي العرش يدبر الامر ما من شفيع الا من بعد اذنه ذلكم الله ربكم فاعبدوه افلا تذكرون
و پروردگار شما همان كسي است كه آسمان و زمين را در شش روز آفريد، سپس بر عرش استيلا يافت: كار ( جهان ) را تدبير مي كند، شفيعي نيست مگر پس از اذن او، چنين است خداوند، پروردگارتان، او را بپرستيد، آيا پند نمي گيريد.

د: آيه 59 سوره فرقان:

الذي خلق السموات و الارض و ما بينهما في سته ايام ثم استوي علي العرش الرحمن فسئل به خبيراً
همان كسي كه آسمان ها و زمين و ما بين آنها در شش روز آفريد و سپس بر عرش استيلا يافت، اوست خداوند رحمان، و درباره اش از ( فردي) آگاه بپرس.

ز : آيه سوره سجده :

الله الذي خلق السموات و الارض و ما بينهما في سته ايام ثم استوي علي العرش ما لكم من دونه من ولي و لا شفيع افلا تنذكرون.
خداوند كسي است كه آسمان و زمين و ما بين آنها را در شش روز آفريد، سپس بر عرض استيلا يافت، شما را جز او سرور و شفيعي نيست آيا پند نمي گيريد.

و : آيه 4 سوره حديد:

هو الذي خلق السموات و الارض في سته ايام ثم استوي علي العرش يعلم ما يلج في الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من السماء و ما يعرج فيها و هو معكم اين ما كنتم و الله بما تعملون بصير.
اوست كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و سپس بر عرش استيلا يافت. مي داند كه چه چيزي وارد زمين مي شود و چه چيزي از آن بيرون مي رود و آنچه از آسمان فرود مي آيد و آنچه به آن فرا مي رود و او هر جا كه باشيد با شماست و خداوند به آنچه مي كنيد بيناست.

ه: آيه 38 سوره ق:

و لقد خلقنا السموات و الارض و ما بينهما في سته ايام و ما مسنا من لغوب
و به راستي كه آسمان ها و زمين و ما بين آنها را در شش روز آفريديم و به ماندگي نرسيد.
اين كه در آيات فوق كلمه يوم ( روز) آمده است بنا به تصريح كتب لغت و مفسرين منظور دوران است راغب در كتاب مفردات مي گويد « يوم » گاهي به مقدار زمان ميان طلوع و غروب آفتاب گفته مي شود و گاهي به مدتي از زمان هر مقدار بوده باشد.
در ميان بني اسرائيل و اهل كتاب بويژه يهود اين مطلب شهرت داشت كه خدا آفرينش را از يكشنبه آغازيد و در جمعه به پايان برد و شنبه را به استراحت پرداخت و از همين رو ظاهراً به آن روز « سبات = استراحت » مي گويند و ظاهراً « سبت = شنبه» در اصل بهمين معناست و لذا اين روز را تعطيل مي نمايند واين مساله در سفر تكوين تورات مطرح شده است، اين احتمال خيلي بعيد است زيرا قبل از پيدايش زمين و خورشيد و آسمان تصور روز ممكن نبود و شنبه و يكشنبه اي در ميان نبود لذا با توجه به تصريح كتب لغت و اين كه در قرآن « يوم» به معناي دوران بكار رفته است همان معناي مورد نظر صحيح مي باشد.
در آيه 54 سوره يوسف آمده است: قال انك اليوم لدنيا مكين امين:
«امروز تو نزد ما امين و مورد اعتماد هستي»
آيا منظور امروز تا شب است؟!
و اين كه در آيه 9 سوره فصلت آمده است زمين در دو دوران از اين شش دوران آفريده شده است.
قل ابنكم لتكفرون بالذي خلق الارض في يومين و تجعلون له اندادا ذلك رب العالمين
بگو آيا شما به كسي كه زمين را در دو روز آفريده است،‌كفر مي ورزيد و براي او همتايي قائل
مي شويد اوست كه پروردگار جهانيان است.
شايد دوران اول آن باشد كه زمين از كثرت حرارت توده گاز سوزان و از آفتاب جدا شده بود و دوران دوم مذاب شدن آن در اثر كم شدن حركت و حرارت است در چهار دوران بقيه پوسته زمين منجمد شده و درياها و كوه ها به وجود آمده و مقدمات حيات و شرايط پيدايش آن پديدار گشته چنان كه در آيه 10 سوره فصلت فرموده و جعل فيها رواسي من فوقها و بارك فيها و قدر فيها اقواتها في اربعه ايام سواء للسائلين.
و بر روي آن كوههاي استوار آفريد و به آن بركت بخشيد و در چهار روز زاد و برگ آن را آماده ساخت كه براي خواهندگان يكسان است.
يافته هاي جديد زمين شناسان حاكي از آنست كه، زمين مراحل مختلفي را طي نموده تا به وضع امروزي در آمده است. زمين شناسان و مولفين عهد حاضر از جمله: پورمعتمد و همكاران (1369) ، خسرو تهراني (1375)، داستانپور(1380)، درويش زاده(1367) و fritz tmoore (1980) Elchor alestor(1988) ، Schock (1989) ,Levin(1990) بر اين عقيده هستند كه كره زمين شش مرحله را طي نموده است.
1- توده گازي – براساس فرضيه لاپلاس، زمين و منظومه شمسي، به صورت توده گازي شكل از خورشيد جدا شده است. اين توده گازي به دور خود و خورشيد گردش نموده و بتدريج سرد و متراكم شده است.
2- مرحله تشكيل پوسته جامد – بر طبق نظريه كلوين زمين مرتب در حال از دست دادن حرارت بوده است. اين توده گازي شكل در حدود 4500 ميليون سال قبل متراكم شده و پوسته جامد شكل گرفته سپس سنگهاي آذرين، رسوبي و دگرگوني در آن تشكيل شده اند تا مدتهاي مديدي حدود 2500 ميليون سال قبل موجود زنده اي در سطح زمين وجود نداشته است.
3- مرحله حيات قديمي (protrozoic) – قديمي ترين آثار حياتي را به حدود 2500 تا 3500 ميليون سال قبل نسبت داده اند. موجودات آن زمان تك سلولي آبزي بوده و تا حدود 570 ميليون سال قبل فاقد تغيير و تكامل بوده اند. تا اين زمان تنها يك خشكي واحد در كره زمين وجود داشته است.
4- دوران ديرينه زيستي (Palaeozoic) بر اثر تغييرات محيط تغيير و تحول اتمسفر، افزايش اكسيژن و شكل گيري لايه اوزون تغيير و تكامل موجودات بخصوص بي مهرگان دريازي و گياهان اوليه از حدود 570 تا 235 ميليون سال قبل سرعت گرفت. موجودات خشكي در اين دوران ظاهر شده اند. در اين دوران خشكي واحد به دو خشكي بزرگ شمالي ( آمريكا و اروپا و آسيا) و جنوبي گند وانا ( آمريكاي جنوبي، آفريقا، استراليا، هند و ماداگاسكار) تقسيم شده و در بين آنها درياي تنيس شكل گرفته است در اين زمان ايران در حاشيه شمالي خشكي جنوبي قرار داشته است.
5- دوران ميانه زيستي (Mesozoic) دوران ميانه زيستي يامرحله پنجم تكاملي زمين از حدود 235 تا 65 ميليون سال قبل را شامل مي گردد. موجودات اين دوران حد واسط بين موجودات قديمي و جديد بوده اند لذا بدين نام شناخته شده است. اين دوران به نام دوران گسترش و تنوع خزندگان به خصوص دايناسورها و همچنين دوران تقسيم قاره ها معروف است.
در اين دوران اقيانوس اطلس متولد شده و در نتيجه آن افريقا از آمريكاي جنوبي و اروپا از امريكا شمالي جدا شده اند. تعدادي از خشكيهاي ديگر از جمله استراليا، هندوستان و ايران در خشكي جنوبي جدا شده و به ترتيب در جهت شرق و شمال به حركت در آمده اند. تا اين زمان زمين و عوامل موجود در آن آمادگي پذيرش انسان را نداشته است.
6- دوران نوزيستي (Cenozioc) اين دوران از 65 ميليون سال قبل شروع شده و تا عهد حاضر ادامه داشته است. در اين دوران زمين به وضع امروزي در آمده است تا اواخر اين دوران قسمت هاي زيادي از خشكي هاي امروزي توسط آب دريا محصور بوده كه در اواخر اين دوران بر اثر كوه زايي پاسادنين به وضع امروزي در آمده است. ظهور انسان را به 5/4 ميليون سال قبل نسبت
داده اند كه يكي از اتفاقات مهم كره خاكي در اين دوران بوده است.

اشتقاق و حركت قاره ها(Plate tectonic)

گرچه پوسته در زمين ثابت و ساكن به نظر مي آيد ولي دلايل و شواهد زياد حاكي از آن است كه زمين دائما در حركت بوده است. قرآن مجيد در 1425 سال قبل در‌ آيه 88 سوره نمل حركت قاره ها را مطرح نموده است.
و تري الجبال تحسبها جامدة و هي تمرمر السحاب
كوهها را بيني و آنها را ساكن انگاري و حال آن كه همانند حركت ابر، حركت دارد.
نظريه تكتونيك صفحه اي يا اشتقاق قاره ها حدود 90 سال قبل يعني پس از گذشت 1335 سال بعد از نزول آيه فوق توسط الفرد و گنر عنوان شد كه، تا مدتها قبل به فراموشي سپرده شده بود. اكنون ثابت شده كه پوسته جامد زمين از تعدادي صفحات بزرگ و كوچك تشكيل يافته و برروي مواد مذاب زيرين شناور هستند. اين صفحات نسبت به يكديگر در حال حركت مي باشند. براي مثال بر اثر باز شدن درياي سرخ ( بحراحمر) خشكي حجاز(عربستان) از آفريقا جدا شده و به طرف ايران در حركت است. عرض درياي سرخ با سرعتي حدود 4-6 سانتي متر در سال در حال گسترش مي باشد و بر اثر نيروهاي حاصل ارتفاع كوههاي زاگرس سالانه 2-3 سانتيمتر رشد
مي نمايد. دور شدن افريقا از آمريكاي جنوبي و اروپا از آمريكاي شمالي كه بر اثر باز شدن اقيانوس اطلس اتفاق افتاده است. يكي ديگر از نمونه هاي بارز حركت صفحات زمين هستند.
( داستانپور 1380)

پايداري پوسته Isostasi

زمين شناسان پس از سالها تحقيق و بررسي دريافتند كه ضخامت پوسته در مناطق مرتفع و كوهها بيشتر از قسمتهاي كم ارتفاع و پست است . ستبرا (‌ ضخامت ) پوسته با ارتفاع از سطح دريا نسبت مستقيم دارد بدين سبب در قسمتهاي مرتفع ستبراي پوسته تا 70 كيلومتر و در قسمتهاي عميق اقيانوسها به 30 كيلومتر مي رسد. بدين ترتيب كوهها به مانند ميخ هايي كه چادر را ثابت نگهداري مي كند در قسمتهاي مذاب فرو رفته و سبب تعادل پوسته شده اند. قرآن اين مطلب علمي را در يك جمله كوتاه توجيه نموده است.
الم نجعل الارض مهادا – والجبال اوتادا – (‌آيه 7 سوره نبا)
آيا ما زمين را مهد آسايش خلق نگردانيديم و كوهها را عماد و نگهبان آن نساختيم.
اوتاد جمع وتد ( ميخ چادر) است. در قرآن كوهها را به ميخهاي چادر براي نگهداري زمين تشبيه نموده است.

ساير عوامل زمين شناسي

در قرآن علاوه بر مطالبي كه مستقيماً با عبارت زمين ( ارض) آورده شده آيات زيادي در خصوص كوهها، زلزله و ساير عوامل طبيعي ذكر شده و نمونه هايي از اين آيات ذيلاً آورده شده است.
آيه 5 سوره نحل:
والقي في الارض رواسي ان تميدبكم و انهرا وسبلا لعلكم تهتدون.
وكوهها را در زمين بيفكند تا شما را نجنباند و نيز رودها و راههايي ( پديد آورد) باشد كه راه يابيد.
آيه 18 سوره غاشيه:
والي السماء كيف رفعت: و نيز به آسمان كه چگونه بر افراشته شده است.
آيه 19 سوره غاشيه:
و الي الجبال كيف نصبت: و نيز به كوهها كه چگونه برقرار گرديده است.
آيه 7 سوره ق:
و الارض مددنها و القينا فيها روسي و انبتنا فيها من كل زوج بهيج
و زمين را گسترانده ايم و در آن كوهها در انداخته ايم و در آن از هر گونه خرمي رويانده ايم.
يكي از خصوصيات طبيعي زمين زلزله است. زمين لرزه يكي از عوامل طبيعي زمين است كه گذشته از خرابيهايي كه ممكن است براثر بي توجهي انسان سبب شود ولي بعضي از منابع معدني ازجلمه منابع هيدروكربورو آب در امتداد گسلها و در امتداد منطقه زلزله يافت مي شود. قرآن انسانها را به اين پديده طبيعي خبر داده تا بدين پديده توجه داشته و از آن در جهت صحيح بهره برداري نمايند. يكي از نكاتي كه در آيه 2 سوره زلزال نهفته است و اخرجت الارض اثقالها: و زمين بارهايش را بيرون ريزد مي باشد. از اين آيه چنين بر مي آيد كه، شناسايي و اطلاع از ساختمان دروني زمين از طريق امواج زلزله امكان پذير است. زمين شناسان و ژئوفيزيستين ها از اين خاصيت براي بررسي قسمتهاي داخلي زمين استفاده مي نمايند.

نتيجه گيري :

همانطوري كه گفته شد شرح و توصيف آيات قرآن در خصوص علوم زمين و عوامل طبيعي نياز به وقت زياد دارد كه در حجم يك مقاله مقدور نمي باشد لذا به نمونه هاي فوق بسنده گرديد. توجه دانشجويان، دانش پژوهان و محققين بزرگوار را به اهميت اين موضوع جلب مي نمائيم. برگزيده اي از مطالب فوق به صورت فهرست وار عبارتند از:
1- توجه و تعمق در آيات قرآني در خصوص علوم زمين كه كشف مطالب جالب را در برخواهد داشت.
2- مطالعه و بررسي زمين شناسي يكي از راههاي مهم و اصلي در شناخت خالق و مخلوقات است.
3- تحقيق و تفحص در علوم زمين ما را به شناخت نعمات الهي رهنمود مي نمايد.
4- زمين در طي مراحل و دورانهاي مختلف آفريده شده تا آماده و پذيراي انسان گرديده است.

منابع

1- پور معتمد فرامرز پور، درويش زاده علي و معتمد احمد (1347) مباني زمين شناسي (ترجمه ) انتشارات دانشگاه تهران شماره 1753 چاپ چهارم 764 صفحه
2- خرمشاهي بهاء الدين قرآن كريم – انتشارات نيلوفر 1376 شماره 206 چاپ سوم 883 صفحه
3- خسرو تهراني، خسرو 1374 زمين شناسي تاريخي، انتشارات سازه،444 صفحه
4- داستانپور محمد، 1380، زمين شناسي تاريخي، انتشارات دانشگاه شهيد باهنر كرمان شماره 138-202 صفحه
5- درويش زاده، علي، 1367 تاريخچه تحولات دانش زمين شناسي، مجله رشد آموزش زمين شناسي سال سوم شماره هاي 14 و15 صفحات 30-41
6- راغب اصفهاني- المفردات في غريب القرآن ( م. 502 هجري)
7- مصباح يزدي-1367 چاپ اول، ناشر موسسه در راه حق – معارف قرآن.
5- Eichor، D.L، mc Alestor، A.L، (1980)، History the Earth، prentice Hall، Inc،413pp
6- fritz W.J. Morre J.N. (1988)، Basics of physical stratigraphy and Sedimentation، Joan wiley and Sons، Inc.371.
7- Levin M.L.،(1990)
8- Schoch R.M.،(1989) ، Physical Geology 3 rd ed. Savnders College Publishing 623p.
*دانشجوي كارشناسي زمين شناسي، دانشگاه پيام نور كرمان
** عضور هئيت علمي دانشگاه پيام نور كرمان
***عضو هئيت علمي دانشگاه شهيد باهنر كرمان
**** عضو هئيت علمي دانشگاه شهيد باهنر كرمان
***** دانشجوي كارشناسي ارشد دانشگاه شهيد باهنر كرمان

شنبه 1 مهر 1391  12:00 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

باران: قطره‌هاى فرود آمده از ابرها، به خواست خداوند براى پايدارى زندگى

باران قطره‌هاى آبى است كه از ابرها بر زمين فرو مى‌ريزد. برخى از واژه‌پژوهان[1] و مفسران[2] اين واژه را معادل واژه «مطر» در زبان عربى دانسته‌اند، هر چند بعضى «مطر» را به هر آنچه كه از آسمان ببارد معنا كرده‌اند.[3] واژه مطر 15‌بار در 9 آيه قرآن آمده است كه تنها در دو آيه 102 نساء/4 و 24 احقاف/ 46 به معناى باران است و در ديگر موارد به صورت مجازى درباره فرو فرستادن عذاب بر بعضى از امتهاى پيشين به كار رفته است. (اعراف/‌7، 84‌؛ انفال/ 8‌، 32؛ هود/11، 82‌؛ حجر/ 15، 74؛ فرقان/ 25، 40؛ شعراء/26، 173؛ نمل/ 27، 58) در بيش از 50 آيه قرآن از معنا و مفهوم باران با الفاظ و واژه‌هاى گوناگون ياد شده است. اين آيات را به اعتبار معناى واژه‌اى كه بر باران دلالت دارد مى‌توان به سه دسته تقسيم كرد: در دسته نخست واژه «مَطَر» به كار رفته است كه در برگيرنده همه گونه‌هاى باران مانند باران سودمند و زيانبار و باران تند و آرام است. در دسته دوم واژه‌هايى كه بر گونه‌اى از باران دلالت دارد استعمال شده است. اين واژه‌ها عبارت است از: «غَيْث» يعنى باران سودمند (لقمان/31،34؛ شورى/42،28؛ حديد/57‌،20يوسف/12،49)[4]، «وَدْق» كه برخى آن را نام ذرات كوچك آبى دانسته‌اند كه ابتدا از ابرها خارج[5] و از پيوستگى آنها باران ساخته مى‌شود[6] و بعضى هم آن را به مطلق باران معنا كرده‌اند[7](نور، 24، 43؛ روم/30، 48)؛ «وابل» يعنى باران تند و شديد[8] (بقره/2، 264 ـ 265)، «طَلّ» به معناى باران آرام با قطرات ريز (بقره/2،265)[9] و «صَيِّب» يعنى باران شديد همراه با رعد* و برق. (بقره/2،19)[10] در دسته سوم از واژه‌هايى استفاده شده است كه به سبب وجود قرينه‌اى يا مناسبتى در معنا بر باران دلالت دارد. اين واژه‌ها عبارت است از: «ماء» به معناى آب كه بيش از 30 مرتبه به دلالت قرينه‌اى در آيه به معناى باران به كار رفته است و در بيشتر موارد وجود فعل «اَنْزَلَ» يا همريشه‌هاى آن در تعابيرى چون «اَنزَلَ مِنَ السَّماء ماءً» بر اين كاربرد دلالت دارد (براى نمونه ر. ك: بقره/ 2، 22؛ ابراهيم/ 14، 32؛ حجر/ 15، 22 و...) و در آيات «فَفَتَحنا اَبوبَ السَّماءِ بِماء مُنهَمِر» (قمر/ 54‌، 11) و «اَنّا صَبَبنَا الماءَ صَبـًّا» (عبس/80‌، 25) تعبير «فَفَتَحنا اَبوبَ السَّماءِ» و فعل «صَبَبنَا» (ريختيم) قرينه‌اى بر كاربرد «ماء» در معناى باران است. واژه ديگر، «سماء» به معناى آسمان است كه به سبب فرود آمدن باران از آسمان* به آن سماء گفته‌اند. (انعام/6‌،6‌؛ هود/ 11، 52‌؛ مرسلات، 77، 3)[11]؛ نيز «رَجْع» كه به معناى بازگرداندن است و چون آسمان باران را بر مى‌گرداند به آن رجع[12] گفته‌اند (طارق/ 86‌، 11)[13] و «رزق» كه به سبب نقش باران در پيدايش روزى، از آن اين‌گونه تعبير شده‌است. (جاثيه/ 45، 5)[14] همچنين است واژه «ناشرات». (مرسلات/77،3)[15]
در آياتى كه از واژه «وابِل» و «طَلّ» استفاده‌شده، از باران در قالب تمثيل سخن رفته و مجموعاً در 18 آيه، باران در تمثيلهاى قرآن به كار رفته است. (براى نمونه نك: بقره/2، 19، 264؛ اعراف‌/‌7، 57‌؛ يونس‌/‌10 24؛ رعد‌/‌13، 17)
براى بخش بسيارى از آيات باران تفسير علمى بازگو شده است. (براى نمونه نك: حجر/15، 22؛ نور/24، 43؛ روم/30، 48) در معناى آيات 11 انفال/8 و 48 فرقان/25 نيز تفسير عرفانى ارائه كرده‌اند.
باران پديده‌اى طبيعى است كه پاره‌اى ويژگيها و كاركردهاى آن در طبيعت و زندگى، براى انسان آشناست و در قرآن از آنها سخن به ميان آمده است. اين ويژگيها عبارت است از: پاكى و پاك‌كنندگى (فرقان/25، 48)، مبارك بودن (ق/50‌،9) و گونه‌هاى بارش تند (بقره/ 2، 19، 264 ـ 265) و آرام. (بقره/2، 265) در قرآن پس از يادآورى هريك از اين ويژگيها، بعضى از كاركردهاى باران، متناسب با آن ويژگى نيز بازگو شده است. مجموع كاركردهايى كه قرآن در اين آيات و ديگر آيات براى باران بيان كرده عبارت است از: تأمين آب* آشاميدنى
[16] (حجر/15، 22؛ نحل/16، 10؛ فرقان/25، 48 ـ 49؛ واقعه/ 56‌، 68 ـ 69) و ديگر آبها[17] (رعد/ 13، 17؛ مؤمنون/ 23، 18؛ سباء/34، 16؛ زمر/39، 21؛ قمر/ 54‌، 12)، حيات زمين[18] (براى نمونه نك: بقره/ 2، 164؛ نحل/ 16، 65‌؛ روم/ 30، 24)، پيدايش درختان و گياهان و كشتزارها و تأمين غذاى موجودات[19] (براى نمونه نك: بقره/ 2، 22؛ يونس/10، 24؛ عبس/ 80‌، 25 ـ 29)، سرسبزى طبيعت[20] (انعام/ 6‌، 99؛ حجّ / 22، 63)، طهارت[21] (انفال/ 8‌،11) و در شرايطى نابودى زراعت و محصولات كشاورزى. (بقره/2،264). از‌ميان اين ويژگى‌ها در فقه با استناد به آيات «يُنَزِّلُ عَلَيكُم مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُم‌بِهِ» (انفال/8‌،11) و «اَنزَلنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهورا» (فرقان/25،48) از خاصيت پاك كنندگى باران سخن رفته و آن را از مصاديق «آب مطلق» شمرده‌اند.[22]
قرآن با يادآورى اين ويژگيها و كاركردها از دانسته‌هاى انسان براى تبيين جهانبينى توحيدى (براى نمونه نك: بقره/ 2، 22؛ نمل/ 27، 60) و نگاهى به فراخور اين ديدگاه به پديده باران (براى‌نمونه نك: بقره/ 2، 164؛ نحل/16، 65‌؛ نمل/ 27، 63)، ناپايدارى جلوه‌هاى دنيا (يونس/10، 24؛ حديد/57‌، 20)، بى‌حاصل بودن انفاق براى غير خدا (بقره/2،264)، بركت انفاق براى خدا (بقره/2،265) و چگونگى معاد (براى نمونه نك: اعراف/ 7، 57‌؛ روم/ 30، 48 ـ 50) بهره مى‌جويد. قرآن نزول باران و كاركردهاى طبيعى آن را به خداوند نسبت مى‌دهد (براى نمونه نك: بقره/2، 22؛ انعام/ 6‌، 99؛ زمر/39،21) و بدين وسيله شرك (نمل/ 27، 11) و باور به آن را (بقره/ 2، 22) نفى مى‌كند؛ همچنين آن را گواهى بر بعضى از صفات خداوند مانند خالقيت (رعد/13، 16 ـ 17)، رحمت (براى نمونه ر. ك: اعراف/ 7، 57‌؛ روم/ 30، 46)، رزاقيت (بقره/2، 22؛ غافر/40،13؛ جاثيه/45، 5)، لطف و دانايى (حجّ/ 22، 63) و قدرت (حجّ/ 22، 5 ـ 6‌؛ كهف/ 18، 45؛ مؤمنون/23،18؛ روم/ 30، 50) مى‌داند، بر اين اساس باران در جايگاهى فراتر از پديده‌اى صرفاً طبيعى، رحمت[23] (اعراف/ 7، 57‌؛ فرقان/25، 48، نمل/ 27، 63‌؛ روم/ 30، 46، 50‌؛ شورى/42، 28) و آيتى از خداوند (براى نمونه نك: بقره/2،164؛ اعراف /7، 57 ـ 58) است كه به اندازه‌اى معين (مؤمنون/ 23، 18؛ زخرف/43،11) در جايى مشخص فرو مى‌ريزد (اعراف/ 7، 57‌؛ روم/ 30، 48؛ فاطر/ 35، 9) و حيات دوباره زمين و رويش گياهان و درختان پس از بارش باران، نشانه‌اى بر توانايى خداوند بر زنده كردن مردگان و حقانيت معاد است: «والَّذى نَزَّلَ مِنَ‌السَّماءِ ماءً بِقَدَر فَاَنشَرنا بِهِ بَلدَةً مَيتـًا كَذلِكَ تُخرَجون» (زخرف/43،11 و نيز اعراف/7،57‌؛ حجّ/22، 5 ـ 6‌؛ روم/30، 48، 50‌؛ فاطر/ 35، 9؛ فصّلت/ 41، 39؛ ق/ 50‌، 9 ـ 11) و به هنگام كمبود باران، استغفار[24] (هود/11،52‌، نوح/71، 10 ـ 11) و توبه[25] (هود/11،52) در فزونى آن مؤثر است. بعضى از مفسران[26] كه تعبير «بَرَكات مِنَ‌السَماء» را در «لَو اَنَّ اَهلَ القُرَى ءامَنوا واتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكـت مِنَ السَّماء» (اعراف/7،96) به معناى باران دانسته‌اند، ايمان و تقوا را عامل بارش باران شمرده‌اند. براى اهل كتاب عمل به تورات و انجيل و آنچه از سوى پروردگارشان نازل شده است سبب خوردن روزى از آسمان و زمين مى‌شود: «لَو اَنَّهُم اَقاموا التَّورةَ والاِنجيلَ و ما اُنزِلَ اِلَيهِم مِن رَبِّهِم لاََكَلوا مِن فَوقِهِم ومِن تَحتِ اَرجُلِهِم» . (مائده/5‌،66) بعضى از مفسران روزى آسمانى را در اين آيه  (لاََكَلوا مِن فَوقِهِم) به معناى‌باران دانسته‌اند.[27] در روايات نيز براى هنگام كمبود باران به دعا[28] و خواندن نماز براى طلب باران[29] سفارش شده است. اين رويكرد قرآن به پديده باران، زمينه‌اى است تا كسانى با بهره‌گيرى از خرد (بقره/2، 164؛ روم/30، 24؛ جاثيه/ 45، 5‌؛ طه/20، 53 ـ 54‌؛ زمر/39،21)، فكر (يونس/10، 24؛ نحل/16، 10)، بصيرت (نور/ 24، 43 ـ 44)، گوش شنوا (نحل/16، 65) و ايمان (انعام/ 6‌، 99) نعمتهاى خداوند را به ياد آورند (فرقان/25، 50) و شكرگزار باشند. (روم/ 30، 46)
باران افزون بر كاركردى كه در طبيعت دارد، ممكن است در شرايطى براى يارى مؤمنان يا عذاب كافران به كار رود. بارش باران در جنگ بدر هنگامى كه دستيابى قريش بر چاههاى آب، مسلمانان را از دسترسى به آن بازداشته بود از موارد يارى مؤمنان است كه قرآن آن را عامل آرامش دلها و پايدارى مسلمانان مى‌داند
[30]: «يُنَزِّلُ‌عَلَيكُم مِنَ السَّماءِ ماءً ... لِيَربِطَ عَلى قُلوبِكُم‌و‌يُثَبِّتَ بِهِ‌الاَقدام» (انفال/ 8‌، 11) و بارش شديد باران بر قوم نوح و نابودى كافران پس از آنكه نوح را دروغگو و مجنون خوانده بودند (قمر/54‌، 9 ـ 11) رخدادى براى عذاب كافران است. (هود/11، 44؛ قمر/54‌، 11، 16)

باران در تمثيلهاى قرآن:

در بخشى از تمثيلهاى قرآن از باران و پاره‌اى ويژگيها و كاركردهاى آن سخن به ميان آمده است. بازگويى اين تمثيلها براى توضيح پايدارى حق و ناپايدارى باطل (رعد/ 13، 17)، نابجا و بى‌حاصل بودن انفاق و بخشش براى غير خدا (بقره/2،264)، بركت انفاق براى خدا (بقره/2،265)، ترس و دلهره منافقان (بقره/ 2، 19)، زودگذر بودن جلوه‌هاى دنيا (يونس/10، 24؛ كهف /18، 45؛ حديد/57‌، 20) و حقانيت معاد (براى نمونه نك: (اعراف/ 7، 57‌؛ فاطر/35، 9) است. قرآن حق را ماندگار و باطل را از بين رفتنى مى‌داند و براى توضيح اين سخن به بارانى كه در زمين آبى همراه كف جارى مى‌كند مثال مى‌زند. در اين مثال باطل مانند كف روى آب از بين مى‌رود و حق همانند آب كه در زمين مى‌ماند پايدار است[31]: «اَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَت اَودِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحتَمَلَ السَّيلُ زَبَدًا رابِيـًا ... كَذلِكَ يَضرِبُ اللّهُ الحَقَّ والبـطِـلَ فَاَمَّا الزَّبَدُ فَيَذهَبُ جُفاءً واَمّا ما يَنفَعُ النّاسَ فَيَمكُثُ فِى الاَرضِ كَذلِكَ يَضرِبُ اللّهُ الاَمثال» . (رعد/13، 17) انفاق براى غير خدا و نشان دادن به مردم، كارى باطل و بى‌حاصل است كه قرآن آن را مانند پاشيدن بذر بر روى سنگى مى‌داند كه لايه نازكى از خاك آن را فرا گرفته باشد و باران شديدى بر آن باريده، بذر و خاك را بشويد و چيزى بر جاى نگذارد: «كَالَّذى يُنفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاس ... فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفوان عَلَيهِ تُرابٌ فَاَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلدًا لا‌يَقدِرونَ عَلى شَىء مِمّا كَسَبوا» (بقره/2،264)؛ اما انفاق براى خشنودى خداوند مانند درختى ريشه دار و محكم است كه هم از بارانهاى تند و هم از بارانهاى آرام بهره مى‌گيرد و ثمره‌اى دو چندان به بار مى‌آورد: «مَثَلُ الَّذينَ يُنفِقونَ اَمولَهُمُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ وتَثبيتـًا مِن اَنفُسِهِم كَمَثَلِ جَنَّة بِرَبوَة اَصابَها وابِلٌ فَـاتَت اُكُلَها ضِعفَينِ فَاِن لَم يُصِبها وابِلٌ فَطَـلٌّ» . (بقره/2،265) زندگى منافقان همراه ترس و وحشت است؛ قرآن آنان را مانند كسانى مى‌داند كه در تاريكى گرفتار باران شديد و صاعقه شده و از ترس صاعقه و مرگ انگشتانشان را در گوش نهاده‌اند[32]: «كَصَيِّب مِنَ السَّماءِ فيهِ ظُـلُمـتٌ و رَعدٌ و بَرقٌ يَجعَلونَ اَصـبِعَهُم فى‌ءاذانِهِم مِنَ الصَّوعِقِ حَذَرَ المَوتِ» .(بقره/2، 19) زودگذر بودن جلوه‌هاى دنيا مسئله ديگرى است كه قرآن در اين تمثيلها به بيان آن پرداخته است. قرآن زندگى دنيا را مانند بارانى مى‌داند كه رويش گياهان ناشى از آن، كشاورزان را به شگفتى وا مى‌دارد؛ اما پس از چندى اين رويش به زردى و خشكى مى‌گرايد: «اَنَّمَا الحَيوةُ الدُّنيا ... كَمَثَلِ غَيث اَعجَبَ الكُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ‌يَهيجُ فَتَرهُ مُصفَرًّا ثُمَّ يَكونُ حُطـمـًا» . (حديد/57‌،‌20) در تمثيل ديگرى زندگى دنيا، مانند گياهان سرسبزى است كه در پى بارش باران رخ مى‌نمايد و پس از مدتى به زردى مى‌گرايد و باد آن را به هر سو مى‌پراكند: «واضرِب لَهُم مَثَلَ الحَيوةِ الدُّنيا كَماء اَنزَلنـهُ مِنَ السَّماءِ فاختَلَطَ‌بِهِ نَباتُ الاَرضِ فَاَصبَحَ هَشيمـًا تَذروهُ الرِّيـحُ» (كهف/18،45)[33]؛ همچنين زندگى دنيا را مانند بارانى مى‌داند كه در پى آن گياهان مى‌رويد و زمينْ زيبا و آراسته مى‌گردد و مردمان خود را بهره‌مند از آن مى‌دانند؛ اما ناگهان به فرمان خداوند آن‌چنان از بين مى‌رود كه گويى وجود نداشته است[34]: «مَثَلُ الحَيوةِ الدُّنيا كَماء اَنزَلنـهُ مِنَ السَّماءِ فاختَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَرضِ مِمّا يَأكُلُ النّاسُ والاَنعـمُ حَتّى اِذا اَخَذَتِ الاَرضُ زُخرُفَها وازَّيَّنَت وظَنَّ اَهلُها اَنَّهُم قـدِرونَ عَلَيها اَتـها اَمرُنا لَيلاً اَو نَهارًا‌فَجَعَلنـها حَصيدًا كَاَن لَم تَغنَ بِالاَمسِ» . (يونس/10،‌24) معاد و زنده شدن مردگان مسئله ديگرى است كه بسيارى از اين تمثيلها براى توضيح آن آمده است. قرآن زنده شدن مردگان را مانند سرسبزى و حيات زمين خشك و مرده در پى بارش باران، تصوير مى‌كند: «فَاَنزَلنا بِهِ الماءَ فَاَخرَجنا بِهِ مِن كُلِّ الثَّمَرتِ كَذلِكَ نُخرِجُ‌المَوتى» . (اعراف/7، 57‌و‌نيز حجّ/22، 5‌ـ6‌؛ روم/30، 48، 50‌؛ فاطر/‌35، 9؛ فصّلت/41، 39؛ زخرف/ 43، 11؛ ق/50‌، 9 ـ 11)

پيدايش باران:

توضيح علمى پيدايش باران بر عهده علم مبتنى بر تجربه بشرى است، ازاين‌رو تكامل ابزار شناخت تجربى اين پديده، نظريه‌هاى گوناگونى را سامان داده است.[35] در دوران جديد، بخار ناشى از تابش خورشيد بر آبهاى سطح زمين را سبب پيدايش ابر و بارش باران مى‌دانند.[36]
آنچه قرآن به صراحت درباره پيدايش باران بازگو مى‌كند عبارت است از: بارش باران از آسمان (براى نمونه نك: انعام/ 6‌، 99؛ نحل/ 16، 10؛ مؤمنون/ 23، 18؛ نمل/ 27، 60)، تأثير باد* در شكل‌گيرى ابر و ريزش باران (براى نمونه نك: اعراف/7، 57‌؛ حجر/ 15، 22؛ فرقان/ 25، 48)، بارش باران از ابرها (براى نمونه نك: نور/ 24، 43؛ روم/ 30، 48؛ فاطر/ 35، 9) و بارش تگرگ از كوههايى در آسمان. (نور/ 24، 43) قرآن اين مطالب را براى تبيين علمى باران بيان نمى‌كند، بلكه وجود خداوند و توانايى او را براى انسان يادآور مى‌شود، زيرا جز «بارش تگرگ از كوههايى در آسمان» ساير سخنان را انسان در هر دوره‌اى به تجربه درمى‌يابد. تعبير قرآن درباره «باد» كه آن‌را بشارت دهنده باران براى انسان مى‌داند (براى‌نمونه نك: نمل/ 27، 63‌؛ روم/ 30، 46) گواهى بر آشنايى انسان با كاركرد «باد» در بارش‌«باران» است.
از روايات
[37] دينى هم به سبب وجود احاديثى با دلالتهاى گوناگون، نظريه بدون معارضى به دست نمى‌آيد، ازاين‌رو نظر مفسران درباره پيدايش باران، به دو دوره پيش و پس از تبيين علمى پيدايش‌باران در علوم تجربى جديد تقسيم مى‌شود[38]: تا پيش از تبيين علمى پيدايش باران بيشتر‌مفسران باور داشتند كه منشأ باران آسمان است[39]؛ اما پس از تبيين علمى پيدايش باران، عموم مفسران بخار آبهاى سطح زمين را منشأ پيدايش ابرها و بارش باران مى‌دانند.[40]مفسرانى كه آسمان را منشأ باران دانسته‌اند، اين باور را بر پايه آيات و رواياتى كه نزول باران را از آسمان مى‌داند، استوار كرده‌اند. در بعضى ازاين‌روايتها آمده است كه باران از آسمان هفتم بر ابرها فرود مى‌آيد و باران آبى است كه از عرش خدا آمده و از آسمانى به آسمان ديگر فرو مى‌ريزد تا به آسمان دنيا مى‌رسد و ابرها تنها وظيفه غربال كردن آن را دارد و اگر ابرها نبود آبِ آسمان، زمين را نابود‌مى‌كرد.[41] از مفسران پيشين، طبرى[42]، طوسى[43] و زمخشرى[44] بعضى از كسانى هستند كه آسمان را منشأ باران دانسته‌اند، هرچند طبرى در تفسير آيه 43 نور/24 بارش باران از ابر را پذيرفته و در تفسير آيه 48 فرقان/25 سماء (آسمان) را به‌معناى ابر دانسته است.[45] طوسى نيز اين نظر را در تفسير آيه 43 نور/24 در كنار آراى ديگر نقل‌كرده است.[46] طبرسى در بيشتر آياتى كه بحث نزول باران از آسمان را يادآور شده، آسمان را به‌ابر* معنا كرده[47] و در تفسير آيه 43 نور/24 نظر‌بلخى كه آسمان را به معناى ابر و مراد از جبل‌(كوه) را تراكم يخ در ابر دانسته است تلويحاً مى‌پذيرد.[48] فخر رازى بيش از اين مفسران كوشيده است تا بر‌اساس آيات قرآن منشأ باران و چگونگى بارش آن را توضيح دهد و پس از اصرار بر بارش باران از آسمان در نهايت بارش آن را از ابرها پذيرفته است. فخر رازى آنجايى كه آسمان‌را منشأ باران مى‌داند بيان كرده كه بر‌اساس آيات قرآن، باران از آسمان مى‌بارد و اگر بارش باران از ابرها ديده مى‌شود،[49] بايد معتقد بود، خداوند باران را از آسمان بر ابرها و از آنجا بر زمين مى‌فرستد.[50] او نظر بعضى طبيعت‌شناسان را كه باران را ناشى از بخار آب دانسته‌اند، ذاتاً ممتنع نمى‌داند؛ اما پذيرش آن را مبتنى بر اعتقاد كفرآميز نفى فاعل مختار و قدم عالم مى‌داند و يادآور مى‌شود: هنگامى كه خداوند بتواند باران را در ابر نگه دارد چرا توان نگهدارى آن را در آسمان نداشته باشد.[51] وى نظر بعضى از مفسران را كه آسمان را به معناى ابر دانسته‌اند، تأويلى بى‌دليل و خلاف نص قرآن مى‌داند و از ابوعلى جبائى نقل‌مى‌كند كه تنها در صورتى مى‌توان آسمان را به معناى ابر دانست كه دليلى بر‌امتناع بارش باران از آسمان در دست باشد.[52] فخر‌رازى در‌نهايتْ بارش باران از ابرها را بر پايه مشاهده و تجربه بيرونى مى‌پذيرد و در تفسير آيه‌32 ابراهيم/14 مى‌گويد: گاهى كسانى در ارتفاعات بسيار بلند ابرهاى پايين‌تر از خود را ديده‌اند و پس‌از فرود آمدن مشاهده كرده‌اند همان ابرها در‌آن منطقه باريده‌اند.[53]
مفسرانى كه پس از تبيين علمى پيدايش باران، منشأ آن را بخار آبهاى سطح زمين دانسته‌اند، در تفسير آياتى كه نزول باران را از آسمان مى‌داند سه نظر بيان كرده‌اند: بعضى آسمان را به ابر معنا كرده‌اند.[54] برخى نيز آسمان را بازگو‌كننده جهت بارش دانسته‌اند كه از آسمان (بالا) به سوى زمين (پايين) است.[55] برخى هم اين گمانه را بازگو كرده‌اند كه تعبير نزول باران از آسمان به يافته‌هاى جديد علمى كه طبقات بالاى جو را در حركات و حالات جوى مؤثر مى‌داند اشاره داشته باشد.[56] به باور بعضى از اين مفسران شناخت چگونگى بارش از امور حسى و بى‌نياز از استدلال عقلى و نقلى است، با اين حال آيه «اَللّهُ الَّذى يُرسِلُ الرّيـحَ فَتُثيرُ سَحابـًا فَيَبسُطُهُ فِى السَّماءِ كَيفَ يَشاءُ و يَجعَلُهُ كِسَفـًا فَتَرَى الوَدقَ يَخرُجُ مِن خِلــلِه» (روم/30،48) را كه چگونگى شكل‌گيرى ابر و بارش باران را توضيح مى‌دهد، با يافته‌هاى جديد علمى سازگار مى‌دانند.[57]

تفسير علمى باران:

بعضى از مفسران، با رويكرد تفسير علمى، آيات مربوط به باران را بررسى كرده‌اند. يكى از نويسندگان معاصر كه با نگارش كتاب باد و باران در قرآن در اين راستا بسيار كوشيده است، اعتقاد دارد كه نكات اساسى و مبانى اصلى علم جديد درباره پديده باران، در انتخاب كلمات و تعبيرهاى بعضى آيات به خوبى منعكس شده است[58] و از هر سه نوع باران جبهه‌اى، كوهستانى و طوفانى كه در كتابهاى علمى بازگو شده، در قرآن ذكرى يا نمونه‌اى به ميان آمده است.[59] بر پايه كاوشهاى علمى، براى بارش باران، وجود بادهايى از نواحى گرم و سرد لازم است تا به سوى بالا حركت كند و بارورى و حالت انقلاب و دگرگونى را در ابرهاى بارانزا فراهم آورد و بخار آب تقطير‌شود.[60]
به باور برخى، استفاده از واژه «رياح» در آياتى كه باد را زمينه‌ساز و بشارت دهنده باران مى‌داند (براى نمونه نك: اعراف/7، 57‌؛ حجر/15، 22؛ نمل /27، 63) رساننده نياز به وجود «بادهايى» براى بارش باران است.[61] واژه «يَعرُجُ» در «يَعلَمُ ... ما يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وما يَعرُجُ فيها» (سبأ /34،2، حديد/57‌،4) به بالا رفتن باد و نقش آن در بارش باران اشاره دارد.[62] واژه «لَواقِح» در «اَرسَلنَا الرِّيـحَ لَوقِحَ» (حجر/15،22) كاركرد باد در بارورى ابرهاى بارانزا را مى‌رساند.[63] واژه «تُثيرُ» در «يُرسِلُ الرّيـحَ فَتُثيرُ سَحابـًا» (روم/30،48) و «اَرسَلَ الرّيـحَ فَتُثيرُ سَحابـًا» (فاطر/35،9) بر وجود حالت انقلاب و ناپايدارى هوا، هنگام تشكيل ابرهاى بارانزا دلالت دارد، زيرا «تثير» از ريشه «ث‌ـ و ـ ر» به معناى انقلاب و دگرگونى است.[64] واژه «مُعصِرات» در «اَنزَلنا مِنَ المُعصِرتِ ماءً» (نبأ‌/78،14) اشاره به تقطير و عصاره‌گيرى ابرها دارد.[65] وى بخشى از آيات (نور/24، 43؛ روم/30،48) را با چگونگى پيدايش ابرها و ريزش بارانهاى جبهه‌اى مناسب مى‌داند؛ بارانهايى كه پيش از آن لكه‌هاى نازكى از ابر در آسمان نمايان مى‌شود تا سطح آسمان را پرده‌اى لطيف از ابر بپوشاند و پس از آن به ترتيب قطعه ابرهاى طبقات پايين زمين و ابرهاى كم ارتفاعِ فشرده، آسمان را فرا گيرد و از لابه‌لاى قشرهاى ضخيم ابرها اولين دانه‌هاى ريز باران خارج گردد. به باور وى از تركيب آيه «اَلَم تَرَ اَنَّ اللّهَ يُزجى سَحابـًا ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَينَهُ ثُمَّ‌يَجعَلُهُ رُكامـًا فَتَرَى الوَدقَ يَخرُجُ مِن خِلــلِه» (نور/24،43) با آيه «اَللّهُ الَّذى يُرسِلُ الرّيـحَ فَتُثيرُ سَحابـًا فَيَبسُطُهُ فِى السَّماءِ كَيفَ يَشاءُ ويَجعَلُهُ كِسَفـًا فَتَرَى الوَدقَ يَخرُجُ مِن خِلــلِه» (روم/30،48) مى‌توان در 8 مرحله فرآيند بارشهاى جبهه‌اى را ترسيم كرد: 1. وزيدن مستمر باد از دو جناح: «يُرسِلُ الرّيـح» . 2.‌برخورد بادهاى دو جناح گرم و سرد و ايجاد حالت ناپايدارى: «فَتُثيرُ سَحابـًا» . 3.‌رژه قطار ابرها: «يُزجى سَحابـًا» . 4. راه افتادن و پراكنده شدن ابرها در آسمان: «فَيَبسُطُهُ فِى السَّماء» . 5‌. پوشيده شدن سطح آسمان از ابر: «ثُمَّ يُؤَلِّفُ‌بَينَه» . 6‌.‌رسيدن ابرهاى متراكم به طبقات پايين: «فيَجعَلُهُ كِسَفاً» . 7. تراكم و انباشته شدن ابرها بر هم: «ثُمَّ‌يَجعَلُهُ رُكامـًا» . 8‌.‌خروج اوليه قطرات از خلال ابرها: «فَتَرَى الوَدقَ يَخرُجُ مِن خِلــلِهِ» .[66]
در آيه 265 بقره /2 ضمن تمثيلى، از ريزش بارانهاى كوهستانى سخن به ميان آمده است: «مَثَلُ الَّذينَ ... كَمَثَلِ جَنَّة بِرَبوَة اَصابَها وابِلٌ ... فَاِن لَم‌يُصِبها وابِلٌ فَطَـلٌّ» . در اين آيه از باغهايى در مناطق كوهستانى (رَبْوَه) ياد مى‌شود كه اگر بارانهاى درشت قطره و رگبارى (وابِل) كه بارانهاى جبهه‌اى و طوفانى هستند بر آنها نبارد، ريزه باران (طَلّ) كه باران كوهستانى است آن را سيراب‌مى‌كند.[67]
در علوم جديد براى بارانهاى طوفانى اقسامى را يادآور شده‌اند كه از جمله آنها رگبارهاى طوفانى و طوفانهاى استوايى است. رگبارهاى طوفانى را همراه با دگرگونى شديد هوا و تشكيل طبقات متوالى ابر دانسته‌اند كه به صورت رشته كوههاى بلند تا ارتفاعات يخ‌بندان مى‌رسد و در آنجا به‌صورت بلورهاى سوزنى يخ درمى‌آيد.[68] به اعتقاد وى آيات 19 ـ 20 بقره/2؛ 12 ـ 13 رعد/13 و 40 و 43 نور/ 24 يادآور طوفانها و بورانهاى رگبارى و ابرهاى طوفانى شديد است. در اين آيات از رعد و برق (بقره/2،19، 20، نور/24،‌43)، صاعقه* (رعد/13،13)، تاريكى (نور/24،40)، ابرهاى متراكم (رعد/13،12) و امواج دريا (نور/24،40) سخن به ميان آمده است.[69] تعبير «يُنْشِئُ» كه در اين باره تنها در آيه «يُنْشِئُ السّحابَ الثّقال» (رعد/13،12) آمده است، مى‌تواند اشاره به چگونگى پيدايش طوفانهاى رگبارآور باشد، زيرا اين پديده با مقدمات و شرايط خاص رخ مى‌دهد و «يُنشِئ» نيز پديد آمدن چيزى با مراحل رشد و تحول را بيان مى‌كند.[70]
در آيه 43 نور/24، بارش از كوههاى يخ يا تگرگ* آمده است: «يُنَزِّلُ مِنَ‌السَّماءِ مِن جِبال فيها مِن بَرَد» . اين تعبير قرآن با گزارشهاى علمى درباره وجود ابرهاى مستور و متشكل از يخ در ارتفاعات بلند هماهنگى دارد. بعضى از دانشمندان از اين ابرها با تعابير كوههاى ابر و كوههايى از برف ياد‌كرده‌اند.[71]
اين پژوهشگر معاصر 5 سوگند ابتداى سوره مرسلات/77 را به باد معنا مى‌كند، و به اين ترتيب آيات 1 ـ 6 مرسلات /77 را نماياننده پرده پرده مراحل نشو و نما و عمل پديده كولاكهاى استوايى مى‌داند: «والمرسلات ... * فالعاصفات ... * والنشرات ... * فالفارقات ... * فالملقيات ... * عُذراً أو نُذراً» (مرسلات/77،1ـ6) و معتقد است همان‌گونه كه در اين آيات بعد از سخن از بادهاى ملايم و عادى يكباره قسم روى بادهاى كوبنده و پخش كننده و شكافنده و يادآورنده‌اى مى‌رود كه سبب عذر و بهانه يا ترس و بيم مى‌شود، در كولاكهاى استوايى نيز پس از بادهاى ثابت و آرام، بادهايى تند و شكننده و كوبنده مىوزد كه خاطرات آن بهترين بيم دهنده يا زنگ خطرى براى قيامت است.[72]
در رويكرد تفسير علمى، براى تأييد ديدگاه تفسير علمى باران، از بعضى روايات نيز استفاده شده است.[73] روايت است كه خداوند ابرها را به منزله غربال براى باران قرار داد. تا يخهاى آسمان را ذوب كند و به صورت آب درآورد. اين روايت را متناسب با نظريه بارندگى از كوههاى يخى ارتفاعات در طوفانهاى رگبارى مى‌دانند.[74] در روايات ديگرى آمده است كه ابر حامل آب است و باد ابر را به حركت مى‌آورد و براى بارش باران ابرهايى از ناحيه جنگلى در ساحل دريا به وسيله باد دچار حركت و حالت تلاطم و دگرگونى مى‌شود. در دعا از خداوند به جاى «باد» «بادها» درخواست شده است؛ همچنين بخشهايى از خطبه اشباح نهج البلاغه[75] و دعاى طلب باران[76] امام‌سجاد(عليه السلام)را كه سخنانى درباره ابر و باران بيان كرده‌اند تأييدى بر اين رويكرد دانسته‌اند.

تفسير عرفانى باران:

باران از اصطلاحات عرفان و تصوف نيست؛ اما در بعضى تفسيرهاى عرفانى براى آياتى كه ويژگى «طهور» بودن باران (فرقان/25،48) و كاركرد آن را در تطهير (انفال/8‌،11) بازگو كرده‌اند، معناهايى آمده‌است. از قديمى‌ترين اين معناها، گزارش سُلَّمى در تفسير اين دو آيه است كه افزون بر تأثير باران در طهارت ظاهرى، معنايى عرفانى از طهارت را نيز بازگو مى‌كند.[77] در تفسير آيه «يُنَزِّلُ عَلَيكُم مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُم بِهِ» (انفال/8‌،11) سُلَّمى از ابن‌عطاء روايت مى‌كند كه خداوند رحمتى بر بندگان فرو فرستاد تا نورى براى قلبها و درمانى براى وسوسه دلهايشان باشد.[78] ابن عربى «ماء» را در اين آيه، «علم‌اليقين» مى‌داند، كه فرود آمده است تا خباثت‌نفس آدمى را بزدايد.[79] شريف لاهيجى در معناى باطنى اين آيه از امام باقر(عليه السلام)روايت مى‌كند كه «سماء» پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)و «ماء» على(عليه السلام)است و خدا به وسيله امام على(عليه السلام) دل كسانى را كه ولايت آن حضرت را بپذيرند تطهير مى‌كند.[80]در تفسير آيه «و‌اَنزَلنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهورا» (فرقان/25،48) سُلَّمى تأثير باران در طهارت قلب را نقل مى‌كند، افزون بر اين از نصرآبادى روايت‌مى‌كند كه ماء طهور، آب محبتى است كه بر قلب عارفان مى‌بارد.[81] ميبدى نيز اين سخن را از نصرآبادى نقل كرده است.[82] ابن‌عربى ماء طهور را آب علم مى‌داند كه از آسمان روح نازل شده است تا خداوند به وسيله آن، انسان را از باورهاى پليد و نادانيهاى زيانبار پاك كند و قلب مرده از جهالت او‌را زندگى بخشد.[83]

منابع

الاشارات العلمية فى الآيات الكونيه؛ الامالى، مفيد؛ الامثال فى‌القرآن الكريم؛ بحارالانوار؛ پديده‌هاى جوى در هوا و طبيعت؛ پيام قرآن؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسير التحرير و‌التنوير؛ تفسير شريف لاهيجى؛ تفسير القرآن الكريم، ابن‌عربى؛ التفسير الكبير؛ تفسير المنار؛ تفسير نمونه؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجواهر فى تفسير القرآن الكريم؛ حقائق التفسير؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ شرح‌جامع الصغير؛ صحيح‌البخارى؛ صحيفه سجاديه؛ فرهنگ فارسى؛ فى‌السماء الآثار العلويه؛ الكافى؛ كتاب الخلاف؛ الكشاف؛ كشف‌الاسرار و عدة‌الابرار؛ لسان العرب؛ لغت‌نامه؛ مثالهاى زيباى قرآن؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ مجموعه آثار، بازرگان؛ معارف قرآن؛ المعتبر فى شرح المختصر؛ معجم الفروق اللغويه؛ معجم مقاييس اللغه؛ مع‌القرآن فى الكون؛ المغنى والشرح الكبير؛ المقنعه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ منتهى المطلب؛ نهج‌البلاغه.
سيد جعفر صادقى فدكى، غلامرضا قدمى




[1]. لسان‌العرب، ج‌11، ص‌131، «مطر»؛ لغت‌نامه؛ ج‌3، ص‌3462؛ فرهنگ فارسى، ج‌1، ص‌446، «باران».
[2]. مجمع البيان، ج‌9، ص‌46.
[3]. التحقيق، ج‌11، ص‌129، «مطر».
[4]. التحقيق، ج‌8‌، ص‌292، «غيث»؛ مجمع‌البيان، ج‌6‌، ص‌365؛ الفروق اللغويه، ص‌391.
[5]. مفردات، ص‌861‌، «ودق».
[6]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌383‌ـ‌384، «باد و باران در قرآن».
[7]. التحقيق، ج‌13، ص‌72، «ودق».
[8]. مقاييس اللغه، ج‌6‌، ص‌82‌، «وبل».
[9]. مفردات، ص‌522‌؛ التحقيق، ج‌7، ص‌114، «طل».
[10]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌371‌ـ‌372، «باد و باران در قرآن».
[11]. مفردات، ص‌427، «سما».
[12]. جامع‌البيان، مج‌15، ج‌30، ص‌185.
[13]. مفردات، ص‌343، «رجع».
[14]. مجمع البيان، ج‌9، ص‌109.
[15]. جامع البيان، مج‌14، ج‌29، ص‌287.
[16]. الاشارات العلمية، ص‌75.
[17]. روح المعانى، مج‌8‌، ج‌14، ص‌47.
[18]. مجمع البيان، ج‌1، ص‌450؛ پيام قرآن، ج‌2، ص‌253.
[19]. مجمع البيان، ج‌4، ص‌528‌.
[20]. نمونه، ج‌14، ص‌19.
[21]. جامع‌البيان، مج‌6‌، ج‌9، ص‌257؛ مع القرآن فى الكون، ص‌154.
[22]. المقنعه، ص63‌؛ منتهى‌المطلب، ج‌1، ص‌17‌ـ‌18؛ المغنى، ج‌1، ص‌8‌.
[23]. التحرير و التنوير، ج‌19، ص‌47.
[24]. مجمع البيان، ج‌5‌، ص‌258.
[25]. مجمع البيان، ج‌5‌، ص‌258.
[26]. همان، ج‌4، ص‌698‌.
[27]. جامع البيان، مج‌4، ج‌6‌، ص‌411‌ـ‌412.
[28]. الامالى، ص‌303؛ شرح جامع الصغير، ج‌5‌، ص‌126.
[29]. الخلاف، ج‌1، ص‌685‌؛ المعتبر، ج‌2، ص‌361؛ صحيح‌البخارى، ج‌2، ص‌20‌ـ‌21.
[30]. مجمع البيان، ج‌4، ص‌807‌.
[31]. الامثال فى‌القرآن، ص‌180؛ مثال‌هاى زيباى قرآن، ص‌293.
[32]. مجمع البيان، ج‌1، ص‌149؛ الامثال فى‌القرآن، ص‌177‌ـ‌178.
[33]. الميزان، ج‌13، ص‌342.
[34]. مثال‌هاى زيباى قرآن، ص‌241.
[35]. فى‌السماء الآثارالعلويه، ص‌23‌ـ‌24؛ المعتبر، ج‌2، ص‌362.
[36]. پديده‌هاى جوى، ص‌245.
[37]. بحارالانوار، ج‌56‌، ص‌344، 398.
[38]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌386، «باد و باران در قرآن».
[39]. التبيان، ج‌7، ص‌496؛ الكشاف، ج‌3،ص‌246.
[40]. تفسير المنار، ج2، ص60‌؛ الجواهر، ج1، ص‌137؛ مجموعه آثار، ج‌7، ص‌386، «باد و باران در قرآن».
[41]. الدرالمنثور، ‌1، ص86‌ـ‌87‌؛ بحارالانوار، ج‌56‌، ص‌372‌ـ‌373.
[42]. جامع‌البيان، مج1، ج‌1، ص‌236؛ مج‌5‌، ج‌7، ص‌380؛ مج‌11، ج‌21، ص‌40.
[43]. التبيان، ج‌7، ص‌447.
[44]. الكشاف، ج‌3، ص‌245‌ـ‌246؛ ج‌4، ص‌122، 686‌.
[45]. جامع البيان، مج‌11، ج‌19، ص‌28.
[46]. التبيان، ج‌7، ص‌447.
[47]. مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌149، 450؛ ج‌4، ص‌528‌.
[48]. مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌233.
[49]. التفسير الكبير، ج‌2، ص‌111.
[50]. همان، ص‌111؛ ج‌4، ص‌223؛ ج‌13، ص‌105، 107؛ ج‌24، ص‌88‌.
[51]. همان، ج‌4، ص‌223.
[52]. همان، ج‌13، ص‌105.
[53]. همان، ج‌19، ص‌126.
[54]. تفسير المنار، ج‌2، ص‌60‌؛ الجواهر، ج‌1، ص‌31.
[55]. الميزان، ج‌15، ص‌137.
[56]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌386‌ـ‌389، «باد و باران در قرآن».
[57]. تفيسر المنار، ج‌2، ص‌60‌.
[58]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌330، «باد و باران در قرآن».
[59]. همان، ص‌367.
[60]. همان، ص‌330‌ـ‌331.
[61]. همان، ص‌356.
[62]. همان، ص‌359‌ـ‌360.
[63]. همان، ص‌360‌ـ‌361؛ معارف قرآن، ص‌258؛ الميزان، ج‌12، ص‌146.
[64]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌358‌ـ‌359، «باد و باران در قرآن».
[65]. همان، ص‌362.
[66]. همان، ص‌380، 382.
[67]. همان، ص‌367، 369.
[68]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌374‌ـ‌375، «باد و باران در قرآن»؛ معارف قرآن، ص‌262.
[69]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌370، 372، «باد و باران در قرآن».
[70]. همان، ص‌372‌ـ‌373.
[71]. همان، ص‌373‌ـ‌374.
[72]. همان، ص‌376‌ـ‌377.
[73]. همان، ص‌363‌ـ‌366، 375.
[74]. الكافى، ج‌8‌، ص‌240.
[75]. نهج‌البلاغه، خطبه 91.
[76]. صحيفه سجاديه، دعاى 19.
[77]. حقائق التفسير، ج‌1، ص‌258؛ ج‌2، ص‌62‌.
[78]. همان، ج‌1، ص‌258.
[79]. تفسير ابن‌عربى، ج‌1، ص‌470.
[80]. تفسير شريف لاهيجى، ج‌2، ص‌167‌ـ‌168.
[81]. حقائق‌التفسير، ج‌2، ص‌62‌.
[82]. كشف الاسرار، ج‌7، ص‌55‌.
[83]
. تفسير ابن‌عربى، ج‌2، ص‌162.

 

شنبه 1 مهر 1391  12:00 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:بانک مقالات معارف قرآن

باد: جا به جايى هوا، به خواست خداوند براى بارش باران و آثارى ديگر در طبيعت

واژه باد را معادل واژه «ريح» در زبان عربى دانسته‌اند.[1] واژه «ريح» از ريشه «رـ‌وـ‌ح» است[2] كه‌در معناى رايحه و بو (يوسف/ 12، 94) و شكوه و قدرت (انفال/ 8‌، 46) نيز به كار رفته است. كليدواژه‌هايى را كه در قرآن به مفهوم باد اشاره دارد با توجه به معناى واژه مى‌توان به سه دسته تقسيم كرد: 1. واژه‌هايى كه بر مطلق باد دلالت دارد. اين واژه‌ها عبارت است از: ريح (نك:‌آل‌عمران/3، 117؛ يونس/10،22؛ سبأ/34، 12) و رياح (جمع ريح) (نك:‌بقره/2،164؛ اعراف/ 7، 57‌؛ روم/30، 48) كه به ترتيب در 17 و 10 آيه آمده است.[3] 2.‌واژه‌هايى كه بر گونه‌اى از باد دلالت دارد. اين واژه‌ها عبارت است از: حاصب (باد شديدى كه با خاك و سنگ همراه است)[4] (اسراء/17،68‌؛ عنكبوت/29،40؛ قمر/ 54‌، 34؛ ملك/ 67‌، 17)، اِعصار (باد همراه گرد و غبار)[5] و گردباد.[6] (بقره/2،266) 3. واژه‌هايى كه به قرينه مناسبتى در معنا و مضمون آيه و بعضى روايات، برخى مفسران آن را به معناى باد تفسير كرده‌اند. اين واژه‌ها‌عبارت است از : ذاريات: (پراكنندگان)[7] (ذاريات/51‌، 1)، حاملات (حمل‌كنندگان)[8] (ذاريات/ 51‌،2)، جاريات (روان‌شوندگان)[9] (ذاريات/ 51‌، 3)، مقسّمات (قسمت كنندگان)[10] (ذاريات/ 51‌، 4)، مرسلات (فرستادگان)[11] (مرسلات/77، 1)، عاصفات (تندروندگان)[12] (مرسلات/ 77، 2)، ناشرات (گسترانندگان)[13] (مرسلات/ 77،3)، فارقات (جدا كنندگان)[14] (مرسلات/77،4) و ملقيات (القاكنندگان)[15] (مرسلات/77، 5)؛ همچنين آيات متضمن واژه‌هاى طوفان (اعراف/7،133، عنكبوت/29، 14)، موج (براى نمونه نك: هود/11،42)، برق (براى نمونه‌نك: بقره/2،19) و صاعقه (براى نمونه نك: فصّلت/41،13) كه معمولا همراه با وزش باد پديد مى‌آيد با مفهوم باد مرتبط‌است.
عموم آياتى كه در آنها از واژه «رياح» استفاده شده است آثار باد را در جايگاه نعمت و رحمت خداوند بيان مى‌كند. بيشتر آيات متضمن واژه ريح‌(براى نمونه نك: اسراء/ 17، 69‌؛ فصّلت/41،16) و آياتى كه در آنها واژه‌هاى «حاصب» و «اعصار» به كار رفته است، كاركرد باد را در عذاب كافران توضيح مى‌دهد. در دسته آياتى كه از واژه «ريح»استفاده شده است سه آيه فرمانروايى سليمان(عليه السلام) را بر باد بازگو مى‌كند. (انبياء/21، 81‌؛ سبأ/34، 12؛ ص/38، 36) از مجموع آيات در 7 آيه از باد در مقام تمثيل استفاده شده است (بقره/2، 266؛ آل‌عمران/3، 117؛ اعراف/7، 57‌؛ ابراهيم/ 14، 18؛ كهف/ 18، 45؛ حجّ /22، 31؛ فاطر/ 35، 9) و در آيات متضمن واژه‌هاى ذاريات، حاملات، جاريات، مقسّمات،
[16] مرسلات، عاصفات، ناشرات، فارقات و ملقيات به باد سوگند ياد شده‌است.[17]
باد پديده‌اى طبيعى است كه انسان با بعضى از دو كاركرد مفيد و راحتى‌بخش و مخرب و مشقت‌آفرين آن براى طبيعت و انسان آشناست، ازاين‌رو قرآن به يادآورى پديده باد (بقره/2، 164؛ جاثيه/45، 5) و كاركرد دوگانه آن پرداخته است. براى بيان دوگانگى كاركرد باد به تأثير آن در حركت كشتى* يا دستخوش موج و طوفان كردن آن اشاره شده است: «هُوَ الَّذى يُسَيِّرُكُم فِى البَرِّ والبَحرِ حَتّى اِذا كُنتُم فِى الفُلكِ وجَرَينَ بِهِم بِريح طَيِّبَة وفَرِحوا بِها جاءَتها ريحٌ عاصِفٌ وجاءَهُمُ المَوجُ مِن كُلِّ مَكان» . (يونس/10، 22)[18] بازگويى بعضى از كاركردهاى دوگانه باد در آيات ديگر دنبال شده است. قرآن در بيان كاركردهاى مفيد آن، باد را به حركت درآورنده كشتيها[19] (اين سخن ناظر به چگونگى كشتيرانى در دوره‌هاى پيشين است) (روم/30، 46؛ شورى/‌42، 33) و حركت‌دهنده (اعراف/7،57‌؛ روم/30، 48؛ فاطر/35،‌9) و باروركننده[20] (حجر/15، 22) ابرهاى بارانزا يا بارور كننده نباتات[21] مى‌داند. قرآن‌باد را براى انسان، بشارت‌دهنده باران مى‌داند (اعراف/7، 57‌؛ فرقان/25، 48؛ نمل/27، 63‌؛ روم/ 30، 46) كه به آشنايى انسان با نقش باد در بارش باران اشاره دارد. بازگويى اين كاركردها براى توضيح جايگاه باد در طبيعت نيست، بلكه قرآن با انتساب پديده باد و اين امور به خداوند از دانسته‌هاى انسان براى توجه به خالقيت و قدرت خدا و دعوت به توحيد و نفى شرك (نمل/27، 63) و شكرگزارى (روم/30، 46) بهره مى‌گيرد و متناسب با اين ديدگاه، باد و كاركرد آن را آيه و نشانه‌اى از خداوند (روم/ 30، 46) براى انسانهاى عاقل (بقره/ 2، 164؛ جاثيه/ 45، 5) و صابر و شكرگزار (شورى/ 42، 33) ترسيم مى‌كند. قرآن در بيان كاركرد مخرّب باد، توانايى باد براى تخريب طبيعت و به مشقت و هلاكت انداختن انسان را با دو رويكرد ابتلا و امتحان انسان و عذاب و نابودى كافران بازگو مى‌كند. گرفتارى در درياى طوفانى و موج‌خيز به علت باد شديد (يونس/ 10، 22) و زرد و پژمرده شدن زراعت و گياهان زمين بر اثر وزش‌باد آفتزا (روم/30، 51) را مى‌توان از موارد كاركرد باد در ابتلا و امتحان دانست. اين ابتلا و امتحان، يا تنبيه و بيدارى از غفلتها و روى‌آورى صادقانه به خداوند را در پى دارد (يونس/10،22) يا زمينه كفر را فراهم مى‌آورد. (روم/30، 51) كاركرد باد در عذاب و نابودى كافران، هم در گذشته براى قوم عاد[22] (فصّلت/41،16؛ احقاف/ 46، 24؛ قمر/54‌، 19؛ ذاريات/51‌، 41؛ حاقّه/‌69‌، 6) و لوط[23] (قمر/54‌، 34) رخ داده است و هم در جايگاه تهديدى براى كفرورزى انسان بازگو شده است. (اسراء/ 17، 68 ـ 69‌؛ ملك/ 67‌، 17) قرآن بادِ نابودكننده قوم* عاد را با تعابيرى چون صَرْصَر (صداى شديد[24]، سرماى شديد)[25] (فصّلت/ 41، 16؛ قمر/54‌، 19؛ حاقّه/69‌، 6)، عقيم (بى‌فايده)[26](ذاريات/51‌، 41) و عاتيه: (سركش[27] و خارج از حد)[28] (حاقّه/ 69‌، 6) وصف مى‌كند و از بادى كه سبب هلاكت قوم* لوط شده است با واژه حاصب ياد مى‌كند: «اِنّا اَرسَلنا عَلَيهِم حاصِبـًا اِلاّ ءالَ لوط نَجَّينـهُم بِسَحَر» . (قمر/54‌، 34) قرآن داستان عذاب امتهاى پيشين را براى انذار و بازداشتن ديگران از كفرورزى بيان مى‌كند: «فَاِن اَعرَضوا فَقُل اَنذَرتُكُم صـعِقَةً مِثلَ صـعِقَةِ عاد و‌ثَمود» . (فصّلت/ 41، 13)
نيروى باد ممكن است در شرايطى براى يارى بندگان با ايمان به كار رود؛ مانند وزش باد شديد بر سپاه مشركان در جنگ احزاب* كه آنان را از جنگ با مسلمانان بازداشت
[29]: «يـاَيُّها الَّذينَ ءامَنوا اذكُروا نِعمَةَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ جاءَتكُم جُنودٌ فَاَرسَلنا عَلَيهِم ريحـًا» . (احزاب/ 33، 9)
فقيهان شيعه
[30] هنگام وزش باد شديد به رنگهاى سرخ و سياه و زرد كه موجب وحشت مردم شود، خواندن نماز آيات را واجب دانسته‌اند؛ اما فقيهان‌سنى[31] به استحباب آن نظر داده‌اند.

باد در فرمان سليمان:

خداوند نيروى باد را در اختيار و فرمان سليمان*(عليه السلام) نهاده بود. (انبياء/21،81‌؛ سبأ/34،12، ص/38، 36) سليمان(عليه السلام)خواستار حكومتى از خدا بود كه پس از او زيبنده كسى نباشد(ص/38، 35) و خداوند اختيار باد را به او واگذاشت: «فَسَخَّرنا لَهُ الرّيحَ تَجرى بِاَمرِهِ» . (ص/‌38،36) شتاب حركت باد در مُلك سليمان(عليه السلام) به گونه‌اى بود كه صبح به اندازه مسافت يك ماه و عصر به اندازه مسافت يك ماه ديگر راه مى‌پيمود: «وَ لِسُلَيمـنَ الرّيحَ غُدُوُّها شَهرٌ ورَواحُها شَهرٌ» . (سبأ/34،12) در بعضى از روايتها آمده است كه سليمان با استفاده از سرعت حركت باد از جايى به جاى ديگر مى‌رفت.[32] بعضى بر اين باورند كه خداوند باد را ويژگى حكومت سليمان قرار داد تا نشانه‌اى بر ناپايدارى و گذرا بودن مُلك‌او باشد.[33]

سوگند به باد:

بخشى از سوگندهاى قرآن به چيزهايى كه به معناى باد دانسته شده عبارت است از: «و الذّ‌ريـتِ ... * فَالحـمِلـتِ ... * فَالجـرِيـتِ ... * فَالمُقَسِّمـتِ...» (ذاريات/51‌، 1 ـ 4) و «و‌المُرسَلـتِ.... * فَالعـصِفـتِ... * والنّـشِرتِ... * فَالفـرِقـتِ ... * فَالمُلقِيـتِ...» . (مرسلات/77، 1 ـ 5) هريك از اين امورى كه به آنها سوگند ياد شده است، به سبب مناسبتى كه معناى آنها با ويژگى يا كاركرد باد دارد، به معناى باد تفسير شده است. بيشتر مفسران از 4 سوگند سوره ذاريات تنها ذاريات (پراكنندگان) را به معناى باد دانسته‌اند.[34] در روايتى از اميرمؤمنان، على(عليه السلام)نيز ذاريات به باد معنا شده است.[35] زمخشرى[36] و فخررازى[37] بر خلاف بيشتر مفسران حاملات (حمل‌كنندگان)، جاريات (روان‌شوندگان) و مقسّمات (تقسيم‌كنندگان) را نيز به باد معنا كرده‌اند. بعضى از مفسران از 5 سوگند ابتداى سوره مرسلات تنها عاصفات (تندروندگان) را به معناى باد دانسته‌اند[38]؛ اما برخى مرسلات (فرستادگان) و ناشرات (گسترانندگان) را هم باد معنا كرده‌اند.[39] بنا به روايت طبرسى بعضى فارقات را هم به معناى باد دانسته‌اند[40] و ميبدى نظر كسانى را آورده است كه هر 5 سوگند را به معناى باد دانسته‌اند.[41]

تفسير علمى باد:

باد پديده‌اى طبيعى است كه قدما چگونگى پيدايش و تأثير آن در طبيعت را در بخش طبيعيات فلسفه بررسى مى‌كردند[42] و در علوم جديد بر پايه تجربه نظراتى درباره آن سامان يافته است. براساس اين علوم باد جزئى از هوا و جوّ زمين است كه داراى وزن و حركت گردشى است و حركت آن به سبب فشارى است كه از سوى خورشيد يا گردش زمين بر آن وارد مى‌شود و براى بارش باران وجود بادهايى از جناحهاى گرم و سرد و صعود به بالا براى بارور كردن ابرها و ايجاد حالت‌انقلاب و ناپايدارى در منطقه تشكيل ابر لازم‌است.[43]
با توجه به اين گزارشهاى علمى، برخى مفسران با رويكرد تفسير علمى، آيات مربوط به باد را بررسى كرده‌اند[44]؛ يكى از نويسندگان معاصر كه با نگارش كتاب باد و باران در قرآن كوشش بسيارى در اين راستا كرده است اعتقاد دارد نكات اساسى و مبانى اصلى علم جديد درباره پديده باد، در گزينش كلمات و تعبيرهاى بعضى آيات به خوبى منعكس شده است.[45] به باور وى، از‌تعبيرِ «اَقَلَّت سَحابـًا ثِقالاً» (اعراف/7،57) كه كاركرد باد را در جابه‌جايى ابرهاى سنگين بيان‌مى‌كند وزن داشتن هوا و باد را مى‌توان فهميد، زيرا به لحاظ علمى ابر* چيزى جز هوا نيست.[46] واژه «تصريف» كه به معناى گرداندن است در تعبيرِ «تَصريفِ الرِّيـحِ» (بقره/2،‌164؛ جاثيه/45، 5) حركت گردشى باد را مى‌رساند. مشتقات واژه ارسال در تعابير «اَرسَلنَا الرِّيـحَ» (حجر/15، 22)، «اَرسَلَ الرّيـحَ» (فرقان/25، 48؛ فاطر/35،‌9) و «يُرسِلُ الرِّيـحَ» (اعراف/7، 57‌؛ نمل/27، 63‌؛ روم/30، 46، 48) مى‌رساند كه چيزى از مبدأى به مقصدى با نيرو يا وسيله‌اى به‌راه افتاده است.[47] يادآورى تابش خورشيد (فرقان/ 25، 45) و گردش شب و روز (بقره/2، 164؛ جاثيه/ 45، 5) پيش از ذكر باد به تأثير خورشيد و گردش زمين در حركت باد اشاره دارد.[48]استفاده از واژه «رياح» در آياتى كه باد را زمينه‌ساز و بشارت دهنده باران مى‌داند (براى نمونه نك: اعراف/7،57‌؛ حجر/ 15، 22؛ نمل/ 27، 63) رساننده نياز به وجود بادهايى براى بارش باران* است.[49] در روايتى آمده است كه پيامبر هنگام وزش باد، از خداوند وزيدن بادها (رياح) و نوزيدن‌باد (ريح) را درخواست مى‌كرد.[50] برخى در توضيح اين روايت گفته‌اند كه وزش بادهاى متعدد، بارش باران را به دنبال دارد اما وزش يك باد، حاصلى ندارد يا سبب خسارت مى‌شود[51]واژه «يَعرُجُ» در «يَعلَمُ ... ما يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ و ما يَعرُجُ فيها» (سبأ/34،2؛ حديد/‌57‌، 4) به بالا‌رفتن باد اشاره دارد.[52] واژه «لَوقِحَ» در «واَرسَلنَا الرِّيـحَ لَوقِحَ» (حجر/15، 22) كاركرد‌باد را در بارورى ابرها[53] يا درختان و گياهان[54] مى‌رساند. واژه «تُثيرُ» در «يُرسِلُ الرّيـحَ فَتُثيرُ سَحابـًا» (روم/ 30، 48) و «اَرسَلَ الرّيـحَ فَتُثيرُ سَحابـًا» (فاطر/ 35، 9) بر وجود حالت انقلاب و ناپايدارى هوا به هنگام تشكيل ابرهاى بارانزا دلالت دارد، زيرا «تُثيرُ» از ريشه «ث‌ـ‌و‌ـ‌ر» به‌معناى انقلاب و دگرگونى است.[55]

باد در تمثيلهاى قرآن:

در پاره‌اى از تمثيلهاى قرآن، از باد و بعضى كاركردهاى آن سخن به ميان آمده است. بازگويى اين تمثيلها براى توضيح وضع مشركان (حجّ/22، 31) و كافران (ابراهيم/14، 18؛ آل‌عمران/3، 117) و تأثير انفاق براى غير خدا بر اعمال (بقره/ 2، 266) و زودگذر بودن جلوه‌هاى دنيا (كهف/ 18، 45) و چگونگى حيات پس از مرگ (اعراف/ 7، 57‌؛ فاطر/ 35، 9) است. قرآن كسى را كه به خدا شرك بورزد مانند شخصى مى‌داند كه، از آسمان سقوط كرده، باد او را به مكانى دور پرتاب مى‌كند: «فَكَاَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ ... تَهوى بِهِ الرّيحُ فى مَكان سَحيق» . (حجّ/22، 31) بعضى از مفسران سقوط از آسمان و پرتاب شدن به مكان دور دست را كنايه از سقوط مشرك، از مقام انسانيت و قرار گرفتن در جايگاهى بسيار دور از شأن انسانى مى‌دانند.[56] كفر به خداوند نابودى اعمال را در پى دارد. قرآن اعمال كافران را به خاكسترى در برابر تندباد در روزى طوفانى، مثال مى‌زند، به گونه‌اى كه نتوانند كمترين چيزى از آن را به دست آورند[57]: «مَثَلُ الَّذينَ كَفَروا بِرَبِّهِم اَعمــلُهُم كَرَماد اشتَدَّت بِهِ الرِّيحُ فى يَوم عاصِف لا يَقدِرونَ مِمّا كَسَبوا عَلى شَىء» . (ابراهيم/14، 18) براساس اين آيه اعمال كافران هيچ اثر سعادتبخشى در پى ندارد، چنان‌كه در آيه‌23 فرقان/25 هم آمده است: «قَدِمنا‌اِلى ما عَمِلوا مِن عَمَل فَجَعَلنـهُ هَباءً مَنثورا» .[58]‌اين‌ويژگى اعمال كافران (سعادتبخش نبودن) در تمثيل ديگرى مشخصاً درباره اثر انفاق آنان آمده است. قرآن انفاق كافران را در دنيا مانند باد سردى مى‌داند كه بر زراعت قومى كه بر خود ستم كرده‌اند بوزد و آن‌را نابود كند[59]: «مَثَلُ ما يُنفِقونَ فى هـذِهِ الحَيوةِ الدُّنيا كَمَثَلِ ريح فيها صِرٌّ اَصابَت حَرثَ قَوم ظَـلَموا اَنفُسَهُم فَاَهلَكَتهُ» . (آل‌عمران/3، 117) برخى انفاق كافران را براى رسيدن به مقاصد فاسدشان در دنيا، عملى فاسد مى‌دانند كه جز نتيجه‌اى فاسد به بار نمى‌آورد.[60]
انفاق براى غير خدا و انفاق همراه با منت و اذيت مانند كفر موجب نابودى اعمال مى‌شود. قرآن اين انفاق را مانند گردبادى آتشين مى‌داند كه هنگام پيرى و ناتوانى شخص و داشتن فرزندانى ناتوان در باغ خرما و انگور او كه از زير درختان آن نهرهايى جارى است بوزد و همه را نابود كند: «اَيَوَدُّ اَحَدُكُم اَن تَكونَ لَهُ جَنَّةٌ مِن نَخيل واَعناب تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ لَهُ فيها مِن كُلِّ الثَّمَرتِ واَصابَهُ الكِبَرُ ولَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفاءُ فَاَصابَها اِعصارٌ فيهِ نارٌ فَاحتَرَقَت» . (بقره/2، 266) مفسران ويژگى پيرى: «اَصابَهُ الكِبَرُ» و داشتن فرزندانى ناتوان: «لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفاءُ» را اشاره به شدت نياز شخص و جبران‌ناپذير بودن خسارتى مى‌دانند كه بر اثر انفاق براى غير خدا و انفاق همراه با منت و اذيت حاصل مى‌شود.[61]زودگذرى جلوه‌هاى دنيا را يكى از اين تمثيلها بيان مى‌كند؛ در اين تمثيل زندگى دنيا مانند گياهان سرسبزى است كه در پى بارش باران رخ مى‌نمايد و پس از مدتى به زردى مى‌گرايد و باد آن را به هر سو مى‌پراكند: «واضرِب لَهُم مَثَلَ الحَيوةِ الدُّنيا كَماء اَنزَلنـهُ مِنَ‌السَّماءِ فاختَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَرضِ فَاَصبَحَ هَشيمـًا تَذروهُ الرِّيـحُ» . (كهف/18، 45)[62] فرايند وزش باد تا بارش باران و حيات و سرسبزى دوباره زمين مثالى براى توانايى خداوند بر زنده كردن انسان پس از مرگ و حقانيت معاد است: «هُوَ الَّذى يُرسِلُ الرِّيـحَ بُشرًا بَينَ يَدَى رَحمَتِهِ حَتّى اِذا اَقَلَّت سَحابـًا ثِقالاً سُقنـهُ لِبَلَد مَيِّت فَاَنزَلنا بِهِ الماءَ فَاَخرَجنا بِهِ مِن كُلِّ الثَّمَرتِ كَذلِكَ نُخرِجُ المَوتى» . (اعراف/7،57‌و نيز فاطر/35، 9)

معناى عرفانى باد:

در بعضى فرهنگنامه‌ها،[63] باد در شمار اصطلاحات صوفيه و به معناى نصر ضرورى الهى براى همه موجودات و موافق‌ترين اسم براى حال سالك[64]آمده است. برخى نيز آن را به دگرگونىِ دل از حالى به حال ديگر معنا كرده‌اند. اين دگرگونى اگر از مشرق و عالم وحدت باشد آن را «باد صبا» و اگر از مغرب و عالم كثرت باشد «باد دبور» مى‌گويند.[65] برخى به نقل از تذكرة الاولياء گفته‌اند: باد صبا، بادى است كه از زير عرش مىوزد[66]؛ همچنين باد صبا را نفحه‌اى رحمانى از شرق عالم روح دانسته‌اند كه به خير و نيكى برمى‌انگيزد[67] و زمينه پذيرش و موافقت با شرع را فراهم مى‌آورد. باد دبور را با ويژگى مخالف باد صبا شناسانده و آن را زمينه‌ساز چيرگى هواى نفس و مخالفت با شرع دانسته‌اند.[68] از باد صبا و «باد دبور» با واژه‌هاى «صبا» [69] و «دبور» [70] نيز ياد شده است.
در اصطلاحات صوفيان واژه «نسيم» هم آمده است كه معنايى نزديك به باد صبا دارد و آن را به وزيدن باد عنايت معنا كرده‌اند.
[71] براى بعضى كاربردهاى واژه باد در مثنوى معنوى معانى گوناگونى از جمله خواست، قدرت، عنايت و نصرت خداوندى را بازگو كرده‌اند.[72]
در رويكرد تفسير عرفانى قرآن هم، براى باد معناهاى گوناگونى بازگو شده است. اين معانى بيشتر در تفسير آياتى آمده است كه باد را بشارت دهنده رحمت خداوند مى‌داند. (براى نمونه نك: فرقان‌/25، 48، نمل/27،63) سلمى در تفسير آيه 57 اعراف/7 از بعضى نقل مى‌كند كه هر بادى گونه‌اى از رحمت را مى‌پراكند؛ مثلا باد توبه رحمت محبت را بر قلب مى‌پراكند و بادهاى خوف، رجاء، قرب و شوق، هريك به ترتيب، رحمتِ هيبت، انس، شوق و شعله‌هاى شيفتگى را مى‌پراكنند.[73] سلمى براى بادهاى بشارت دهنده معناهاى ديگرى نيز نقل كرده است كه بعضى از آنها عبارت است از: بادهاى پشيمانى پيشاپيش توبه،[74] بادهاى قدرت بشارت دهنده به منازل انس، بادهاى فضل خداوند بشارت دهنده به نجات از عدل او، بادهاى شفقت خداوند به سوى قلبهاى اوليايش[75]، بادهاى فضل خداوند پيشاپيش انوار معرفتش و بادهاى كرم خداوند بر قلبهاى بندگان برگزيده‌اش.[76] سلمى ريح طيبه (يونس/10،22) را بادهاى كرم خداوند معنا كرده‌است كه بر سالكان راه شوق و قرب خداوند مىوزد و خشنودى آنان را از اين عنايت و رعايتِ خداوند در پى دارد و ريح عاصف (يونس/10،22) را جلوه‌اى از قدرت خداوند مى‌داند تا اين سالكان را به فنا برساند.[77] ابن عربى باد را به نفحات الهى[78] و ربّانى[79] معنا كرده است كه قلبها را زنده[80] مى‌كند، صفا مى‌دهد و استعداد پذيرش تجليات را فراهم‌مى‌آورد.[81] ميبدى در معناى چند آيه (يونس/10،22؛ حجر/15،22) باد را باد عنايت[82] و گاهى هم باد شادى[83] و رعايت[84] نام نهاده است كه از افق و كانون عنايت مىوزد؛ همچنين در تفسير آيه‌22‌حجر/15 تعبير بادهاى كرم را كه بر اسرار عارفان مىوزد آورده است.[85]

منابع

الامثال فى القرآن الكريم؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل، بيضاوى؛ البحر المحيط فى‌التفسير؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسير القرآن العظيم، ابن‌كثير؛ التفسير القرآن الكريم، ابن‌عربى؛ تفسيرالقمى؛ التفسير‌الكبير؛ تفسير كنزالدقائق و بحرالغرائب؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الجواهر فى تفسير القرآن الكريم؛ جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ حقائق التفسير؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روض الجنان و روح‌الجنان؛ شرح اصطلاحات تصوف؛ الشفاء (طبيعيات)؛ الصحاح تاج اللغة و صحاح العربيه؛ فتح القدير؛ فرهنگ فارسى؛ الفقه على المذاهب الاربعه؛ الكشاف (طبيعيات)؛ كشف‌الاسرار و عدة‌الابرار؛ لسان العرب؛ لغت‌نامه؛ مثال‌هاى زيباى قرآن؛ مجمع البحرين؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ مجموعه آثار، بازرگان؛ معارف قرآن؛ المعجم الاحصائى لالفاظ القرآن الكريم؛ المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم؛ مفردات الفاظ القرآن؛ موسوعة‌كشاف اصطلاحات الفنون و‌العلوم؛ موسوعة مصطلحات التصوف الاسلامى؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ النكت و‌العيون، ماوردى.
غلامرضا قدمى




[1]. لغت‌نامه، ج‌3، ص‌3935، «باد»؛ فرهنگ فارسى، ج‌2، ص‌1701، «ريح».
[2]. لسان‌العرب، ج‌5‌، ص‌355، «روح».
[3]. المعجم المفهرس، ص‌326؛ المعجم الاحصائى، ج‌2، ص‌817‌، 819‌.
[4]. لسان العرب، ج‌3، ص‌198، «حصب».
[5]. الصحاح، ج2، ص750؛ لسان‌العرب، ج9، ص‌238، «عصر».
[6]. لسان العرب، ج‌9، ص‌238، «عصر»
[7]. كشف‌الاسرار، ج‌9، ص‌307؛ مجمع البيان، ج‌9، ص‌230؛ التحقيق، ج‌3، ص‌292، «ذرو».
[8]. مفردات، ص‌258، «حمل»؛ التفسير الكبير، ج‌28، ص‌195.
[9]. مفردات، ص‌194، «جرى»؛ التفسير الكبير، ج‌28، ص‌195.
[10]. مفردات، ص‌670‌، «قسم»؛ الكشاف، ج‌4، ص‌395.
[11]. مفردات، ص‌352، «رسل»؛ تفسير ماوردى، ج‌6‌، ص‌175؛ مجمع البيان، ج‌10، ص‌628‌.
[12]. تفسير ماوردى، ج‌6‌، ص‌176؛ مجمع البيان، ج‌10، ص‌628‌.
[13]. مفردات، ص‌805‌، «نشر»؛ تفسير ماوردى، ج‌6‌، ص‌176؛ مجمع البيان، ج‌10، ص‌629‌.
[14]. مفردات، ص‌633‌، «فرق»؛ تفسير ماوردى، ج‌6‌، ص‌176؛ مجمع البيان، ج‌10، ص‌629‌.
[15]. مفردات، ص‌745، «لقى»؛ مجمع البيان، ج‌10، ص‌629.
[16]. الكشاف، ج‌4، ص‌394‌ـ‌395؛ التفسير الكبير، ج‌28، ص‌195.
[17]. كشف الاسرار، ج‌10، ص‌336؛ مجمع البيان، ج‌10، ص‌628‌ـ‌629‌.
[18]. التبيان، ج‌5‌، ص‌359‌ـ‌360؛ مجمع‌البيان، ج‌5‌، ص‌153.
[19]. تفسير ابن‌كثير، ج‌3، ص‌445؛ ج‌4، ص‌127.
[20]. مجمع البيان، ج‌6، ص‌511‌؛ تفسير قرطبى، ج‌10، ص‌12.
[21]. الميزان، ج‌12، ص‌145‌ـ‌146.
[22]. روض‌الجنان، ج‌17، ص‌65‌؛ تفسير ابن كثير، ج‌4، ص‌102.
[23]. مجمع البيان، ج‌9، ص‌291؛ فتح القدير، ج‌5‌، ص‌127.
[24]. مجمع البيان، ج‌9، ص‌11؛ الميزان، ج‌17، ص‌377.
[25]. تفسير ابن‌كثير، ج‌4، ص‌284؛ الميزان، ج‌17، ص‌377.
[26]. مجمع البيان، ج‌9، ص‌240؛ الميزان، ج‌18، ص‌380.
[27]. تفسير بيضاوى، ج‌4، ص‌313؛ الميزان، ج‌19، ص‌393.
[28]. التبيان، ج‌10، ص‌95؛ تفسير ابن‌كثير، ج‌4، ص‌440.
[29]. مجمع البيان، ج‌8‌، ص‌531‌.
[30]. جواهرالكلام، ج‌11، ص‌407.
[31]. الفقه على المذاهب الاربعه، ج‌1، ص‌503‌.
[32]. جامع‌البيان، مج‌12، ج‌22، ص‌84‌ـ‌85‌؛ الدرالمنثور، ج‌5‌، ص‌427‌ـ‌428؛ كنزالدقائق، ج‌10، ص‌470.
[33]. حقائق‌التفسير، ج2، ص9، 186ـ187؛ كشف‌الاسرار، ج‌2، ص‌260.
[34]. تفسير ماوردى، ج‌5‌، ص‌360؛ مجمع البيان، ج‌9، ص‌229؛ الميزان، ج‌18، ص‌364‌ـ‌365.
[35]. تفسير قمى، ج‌2، ص‌336؛ الدرالمنثور، ج‌6‌، ص‌133.
[36]. الكشاف، ج‌4، ص‌395.
[37]. التفسير الكبير، ج‌28، ص‌195.
[38]. الدرالمنثور، ج6‌، ص492؛ الميزان، ج2، ص‌145.
[39]. جامع‌البيان، مج14، ج‌29، ص‌283، 287؛ التبيان، ج‌10، ص‌223.
[40]. مجمع البيان، ج‌10، ص‌629‌.
[41]. كشف الاسرار، ج‌10، ص‌336.
[42]. الشفاء، ص‌59‌.
[43]. الجواهر، ج‌2، ص‌180؛ مجموعه آثار، ج‌7، ص‌330‌ـ‌331، «باد و باران در قرآن».
[44]. الجواهر، ج‌2، ص‌166؛ مجموعه آثار، ج‌7، ص‌336، «باد و باران در قرآن».
[45]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌330، «باد و باران در قرآن».
[46]. همان، ص‌337، 359.
[47]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌337، 357، «باد و باران در قرآن».
[48]. همان، ص‌337، «باد و باران در قرآن».
[49]. همان، ص‌360‌ـ‌363، «باد و باران در قرآن».
[50]. كشف الاسرار، ج‌1، ص‌437.
[51]. مجمع البحرين، ج‌2، ص‌245.
[52]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌359‌ـ‌360، «باد و باران در قرآن».
[53]. همان، ص‌360‌ـ‌361، «باد و باران در قرآن»؛ معارف قرآن، ص‌258.
[54]. الميزان، ج‌12، ص‌145‌ـ‌146.
[55]. مجموعه آثار، ج‌7، ص‌358، «باد و باران در قرآن».
[56]. الميزان، ج‌14، ص‌373.
[57]. الامثال فى‌القرآن، ص‌226‌ـ‌228؛ مثال‌هاى زيباى قرآن، ص‌315.
[58]. مجمع‌البيان، ج6‌، ص475؛ الميزان، ج12، ص‌36.
[59]. الامثال فى القرآن، ص‌258، 260.
[60]. الكشاف، ج‌1، ص‌405؛ الميزان، ج‌3، ص‌386.
[61]. مجمع البيان، ج‌2، ص‌654‌؛ الميزان، ج‌2، ص‌392‌ـ‌393.
[62]. البحرالمحيط، ج7،ص186؛ الميزان، ج13، ص318.
[63]. كشاف اصطلاحات الفنون، ج‌1، ص‌306؛ شرح اصطلاحات تصوف، ج‌2، ص‌238، 239.
[64]. كشاف اصطلاحات الفنون، ج‌1، ص‌306.
[65]. شرح اصطلاحات تصوف، ج‌2، ص‌238‌ـ‌239.
[66]. كشاف اصطلاحات الفنون، ج‌1، ص‌306.
[67]. مصطلحات التصوف، ص‌523‌.
[68]. كشاف اصطلاحات الفنون، ج‌1، ص‌522؛ شرح اصطلاحات تصوف، ج‌5، ص‌204.
[69]. مصطلحات التصوف، ص‌523‌.
[70]. كشاف اصطلاحات الفنون، ج‌1، ص‌780؛ شرح اصطلاحات تصوف، ج‌5‌، ص‌204؛ مصطلحات التصوف، ص‌349.
[71]. كشاف اصطلاحات الفنون، ج‌2، ص‌1695؛ شرح اصطلاحات تصوف، ج‌10، ص‌21.
[72]. شرح اصطلاحات تصوف، ج‌2، ص‌238‌ـ‌239.
[73]. حقائق التفسير، ج‌1، ص‌231.
[74]. همان، ج‌2، ص‌62‌.
[75]. همان، ص‌127.
[76]. حقائق التفسير، ج‌2، ص‌95.
[77]. همان، ج‌1، ص‌298.
[78]. تفسير ابن‌عربى، ج‌1، ص‌663‌.
[79]. تفسير ابن‌عربى، ج‌2، ص‌162.
[80]. تفسير ابن‌عربى، ج‌2، ص‌162.
[81]. تفسير ابن‌عربى، ج‌1، ص‌663‌.
[82]. كشف‌الاسرار، ج‌4، ص‌279؛ ج‌5‌، ص‌311.
[83]. همان، ج‌4، ص‌279.
[84]. همان، ج‌7، ص‌54‌.
[85]
. همان، ج‌5‌، ص‌311.

 

شنبه 1 مهر 1391  12:00 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آتش

آتش

آتش، عنصرى همراه با گرمى، روشنايى و شعله و نيز سَبُك و بالارونده است كه از موادّ سوختنى پديد مى‌آيد. برابر عربى آتش، «نار» و 145 بار در قرآن آمده است.[9] راغب، «نار» را شعله‌اى قابل رؤيت معنا كرده و آن را با نور* از يك ريشه دانسته كه به طور معمول ملازمند و افزوده است كه نور، توشه آخرتى، و‌نار، توشه دنيايى است.[10] واژه‌هاى ديگرى همانند «حريق» به معناى سوزاننده (آل‌عمران/3، 181) «سعير» به معناى شعلهور (اسراء/17، 97) «جحيم» يعنى خرمن آتش (واقعه/56‌، 94) «شهاب» (حجر/15، 18) «صلى» به معناى سوزاندن (واقعه/56‌، 94) «سجر» (تكوير/81‌، 6) و «ايقاد» (مائده/5‌، 64‌؛ رعد/13، 17) كه دو واژه اخير به معناى برافروختن آتش است، به نوعى، القاكننده معناى ياد شده‌اند. نويسندگان وجوه القرآن، براى «نار» وجوه متعدّدى مانند آتش جهنّم* (تحريم/ 66‌، 6)، آتش معروف (بروج/85‌، 5)، آتشِ آتش‌زنه (واقعه/56‌، 71)، آتش درخت (يس/36، 80)، مال* حرام (بقره/2، 174)، نور (طه/20، 10)، دشمنى (مائده/5‌، 64)، آتشى كه قربانى را مى‌سوزاند (آل‌عمران/3،183)، كفر (بقره/2، 221) و اختلاف (آل‌عمران/3، 103)[11] ذكر كرده‌اند.[12]
بر اساس آيات قرآن، عامل اصلى پيدايش آتش، خداوند است: «أَفَرَءيتُم‌النّارَ الَّتِى تُورونَ * ءأنتم أَنشَأتُم شَجَرَتَها أم نَحنُ المُنشِئون = آيا آتشى را كه بر مى‌افروزيد ديده‌ايد؟ شما درخت آن را مى‌آفرينيد يا ما مى‌آفرينيم؟» (واقعه/56‌، 71و72) در آيه ديگرى نيز به تبيين آفرينش آتش از درخت سبز براى آدميان پرداخته است:«الَّذى جَعَلَ لَكُم مِن الشَّجَرِ الأَخضَرِ ناراً فإذا أنتم مِنه توقِدونَ». (يس/36،80) درباره درخت* آتش مذكور در آيه، نظريّات گوناگونى وجود دارد. برخى آن را هيزم معنا كرده‌اند[13] و بسيارى از مفسّران برآنند كه درخت مزبور، آتش‌زنه است و آورده‌اند كه دو نوع درخت به نام «مَرْخ» و «عَفار» بوده كه دو شاخه از آن‌ها را مى‌بريدند و در حالى‌كه هر دو سبز بود و از آن‌ها آب مى‌چكيد، آن‌ها را به هم مى‌ساييدند، و‌از آن‌ها جرقه توليد مى‌شد.[14] بعضى گفته‌اند: منشأ همه آتش‌ها، انرژى خورشيدى است و سوختن هيزم هم به سبب ذخيره شدن انرژى خورشيدى در دوران سبزى آن است.[15] برخى نيز با يادآورى اين‌كه ذكر دو درخت مرخ و عفار در تفاسير به جهت استعداد بيش‌تر آن‌ها براى آتش‌زا بودن است، نوشته‌اند: همه درختان، اين ويژگى را دارند و شاهد آن، آتش سوزى در جنگل‌ها است كه بدون دخالت عوامل بيرونى صورت مى‌گيرد و حاكى از وجود جريان الكتريسته در درختان است كه بر اثر مالش، جرقه مى‌زند و آتش مى‌گيرد.[16] در جاى ديگرى از قرآن كه در آن از اسبان مجاهدان سخن به ميان آمده، اذعان شده كه با مالش پاى اسبان بر سنگ و يا زمين از آن‌ها جرقه توليد مى‌شود: «والعديتِ ضَبحاً * فَالمُورِيتِ قَدحاً =سوگند به اسبان همهمه‌كننده و برافروزاننده جرقه». (العاديات/100، 1‌و 2) كوبيده شدن پاى اسبان به كوه و توليد آتش، اصابت سم اسب‌ها به سنگ و جهيدن جرقه از آن[17] و پديد آمدن جرقّه از سنگ‌هايى كه با فشارِ پاى اسبان به هم مى‌خورند،[18]
وجوهى است كه مفسّران درباره «الموريات» ذكر كرده‌اند.
آتش، برحسب نوع و عوالم و ماهيّت، اقسامى دارد. صاحب التحقيق آن را دو قسم مادّى و معنوى معرّفى كرده و آياتى را كه در آن‌ها از آتشى غيرقابل رؤيت سخن به ميان آمده، مثل «إِنَّما يَأكُلونَ فِى بُطونِهم ناراً» (نساء/4، 10) معنوى به شمار آورده است.
[19] كسانى هم آتش را با توجّه به كاركرد آن، چند گونه معرّفى كرده‌اند. از سوى ديگر، به تناسب عوالم هستى نيز آتش قابل تقسيم به آتش دنيا، برزخ* و قيامت است و هر يك از اين‌ها ويژگى‌هاى عوالم خود را دارند.
از آيات قرآن استفاده مى‌شود كه آتش، از پديده‌هاى پيش از آفرينش انسان است. آياتى كه در آن‌ها از خلقت آدم(عليه السلام)و دستور خدا به فرشتگان براى سجده بر وى، سخن گفته شده، نشان مى‌دهد كه ابليس*، پيش از آفرينش آدم(عليه السلام)از آتش آفريده شده است: «قالَ أنا خَيرٌ مِنه خَلَقتَنِى مِن نار وَ خَلقتَهُ مِن طِين.» (اعراف/7، 12) نيز ص/38، 76. در آيه‌اى، ابليس از جنس جـن* معرّفى شده (كهف/18، 50) و در آيه‌اى ديگر، به‌صراحت آمده كه جن، پيش از آدم(عليه السلام)، از آتش آفريده شده است: «وَ لَقَد خَلَقنا الإنسنَ مِن صَلصل مِن حَمإ مَسنون * و الجانَّ خَلَقنهُ مِن قَبلُ مِن نارِ السَّمومِ = ما، انسان را از گِل خشكيده برآمده از گِل بدبو آفريديم و جن را پيش از آن، از آتش گرم و سوزان و بى دود خلق كرديم.» (حجر/15،26 و27).
در تورات، از آتش مقدّسى ياد شده كه همواره فروزان بوده‌است
[20] و مردم، قربانى*هاى خود را براى جلب رضايت خدا در آن مى‌سوزانده‌اند.[21] نزول چنين آتشى از آسمان بر قربانى، نشانه قبول قربانى و دليل حقّانيّت آورنده آن نيز تلقّى مى‌شده است.[22] قرآن نيز خواست تعدادى از يهوديان را از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)گزارش كرده كه نزد پيامبر آمده، اظهار داشتند كه عهد كرده‌اند به هيچ پيامبرى ايمان نياورند، مگر قربانى‌يى بياورد كه آتش آن را بسوزاند[23]:«الَّذين قالوا إنَّ اللّهَ عَهِد إلَينا أَلاَّ نُؤمِن لِرَسول حتّى يَأتينا بِقُربان تأكُلهُ النّارُ.» (آل‌عمران/ 3، 183) براى آتش مطرح شده در آيه، اوصافى چون سپيد‌بى‌دود،[24] صداى مهيب،[25] و آسمانى[26] را ذكر‌كرده‌اند.
در آيات قرآن، به قداست آتش اشاره‌اى نشده و فقط در آياتى، به نقل از ابليس (به دليل خلق شدنش از آتش) خود را برتر از آدمى كه از گِل آفريده شده به شمار آورده است: «أَنا خَيرٌ مِنه خَلَقتَنىِ مِن نار وَ خَلَقتَهُ مِن طِين». (اعراف/7،12) گويا برترى آتش بر گِل و امثال آن نزد ابليس، چنان بديهى بوده كه وى بدون اقامه دليل به ادّعاى برترى خود بسنده كرده است؛ در عين حال، مفسّران كوشيده‌اند وجوهى را كه نشانه يا دليل برترى آتش باشد، در تفاسير بياورند. برخى، احتمال‌هايى را ذكر كرده و درباره آن‌ها نظرى نداده‌اند و برخى ديگر، آن‌ها را نقل و نقد كرده‌اند و در مقابل، ادلّه‌اى را مبنى بر برترى چيزهايى بر آتش برشمرده‌اند.
[27]
مفسّران، احتمال‌هاى ياد شده را چنين بر شمرده‌اند: آتش، قوّت بيش‌ترى بر موجودات ديگر دارد.[28] از عالم عِلوى، لطيف، گرما بخش، خشك، در كنار اجرام آسمانى و تأثيرگذار است و با حرارت غريزى كه مادّه حيات دارد، متناسب است.[29] اجرام فلكى، برتر از اجرام عنصرى‌اند و آتش، نزديك‌ترين عنصر به فلك است. آتش در پرتوافكنى جانشين خورشيد و ماه است؛ وقتى كه آن‌ها نيستند. آتش نور دارد و شبيه روح (نفس بخارى) است. سبك و بالا رونده است. نخستين بُرج فلك، برج حَمَل است كه بر طبيعت آتش قرار دارد. هر جِرم زمينى كه نورانيت داشته باشد، اشرف است. چشم كه شريف‌ترين عضو بدن است، رؤيتش به شعاع است. اشرف اجسام، خورشيد است كه به آتش مى‌ماند،[30] و آتش، جوهر نوردهنده است.[31]

فوايد معنوى آتش:

از مجموع آيات مربوط به آتش استفاده مى‌شود كه دو نوع فايده و كاركرد دارد: كاركردى معنوى، و‌نقشى مادّى. فايده معنوى آن، آيه خدا بودن و يادآورى حقايقى مانند معاد و جهنّم است. آيات 80 يس/36 و 71 واقعه/56 كه درباره درخت آتش‌زنه است، در شمار آياتى‌اند كه نشانه‌هاى خداوند را بيان مى‌كنند. تعبير «أَوَلم يَرالإنسنُ‌...» و سياق آيات در سوره يس و نيز تعبير «أَفَرءَيتُم ... ءَأَنتم أنشَأتم شَجَرَتَها» و ذكر صفت «تذكرة» براى آتش در سوره واقعه، الهام‌بخش اين حقيقتند كه پديد آمدن آتش از درخت سبز، آيه الهى است. مفسّران، در هر دو مورد، آتش را مايه پند و اندرز،[32] نشانه توان خداوند بر بازآفرينى انسان‌ها در قيامت، و‌يادآور شعله‌هاى آتش جهنّم دانسته‌اند.[33] برخى آيه 80 يس را كه در سياق آيات معاد است: «أَوَلَم‌يرَ الإنسنُ أنَّا خَلَقنهُ مِن نُطفة ... * وَ‌ضَرَب لَنا مَثَلا و نَسِى خَلقَه قال مَن يُحىِ العِظـمَ ... * قُل يُحييها الَّذى أَنشَأها أوَّلَ مَرّة ... الَّذى جَعَلَ لَكُم مِنَ الشَّجَرِ الأَخضرِ ناراً» (يس/36، 77 ـ 80) قرينه گرفته‌اند كه متعلّق «تذكرة» در آيه «نَحنُ جَعَلنها تَذكِرَةً و متعاً لِلمُقوينَ» (واقعه/56‌، 73) معاد يا جهنّم است. فخررازى، آن را يادآور امكان معاد دانسته و توضيح داده است: كسى كه بر ايجاد آتش از درخت سبز توانا است، بر ايجاد حرارت جان‌دار در مرده، ناتوان نيست.[34] مفسّران، بر همين نظر، تصريح[35] و آن را حجّتى در پاسخ منكران معاد تلقّى كرده‌اند؛ زيرا كافران مدّعى بوده‌اند كه نطفه، حار و مرطوب و با طبع حيات سازگار است؛ در حالى كه استخوان، سرد و خشك و با طبع مرگ سازگارى دارد؛ بنابراين، ايجاد حيات در استخوان ممكن نيست و خداوند با تبيين چگونگى پيدايش آتش از درخت سبز، اشكال مزبور را پاسخ مى‌دهد.[36] ملاّصدرا، آتش مزبور را افزون بر يادآور معاد بودن، تذكّرى براى وجود آتش نفس كه شعله‌اى ملكوتى است و يادآور مادّه آفرينش شيطان دانسته كه بايد با آن به ياد كيد شيطان بود.[37]

نقش مادّى آتش:

كشف آتش به وسيله انسان، اهمّيّت شايان توجّهى دارد[38] و از عظيم‌ترين حوادث زندگى بشر است و تمدّن بشرى با آن آغاز شده.[39] اين پديده، از جمله وسايلى است كه تداوم حيات بشر و رشد و تحوّل صنعت در گرو آن بوده و هست. انسان براى ادامه حياتش به غذا نياز دارد كه تهيّه آن با حرارت و آتش ممكن است.[40] به ساختوساز ابزارهاى فلزى محتاج است كه با آتش انجام مى‌شود. (رعد/13، 17) نقشى كه آتش در زندگى بشر ايفا مى‌كند، به قدرى حائز اهمّيّت است كه خداوند از آن به متاع (كالاى زندگى) تعبير كرده (واقعه/56‌،73) و نيز از آتش با صفت «تذكرة» ياد شده كه يادآور نعمت خداى متعالى است؛[41] هم‌چنين در همين سوره، از آتش به «متاع» (كالا) تعبير شده كه نشان‌دهنده استفاده همه انسان‌ها از آن است: «نَحن جَعَلنها تَذكِرةً و مَتعاً لِلمُقوَينَ». (واقعه/56‌، 73) «مُقْوى» از ريشه «قواء» به معناى بيابان و ملازم با نادارى است.[42] قُطرب آن را از واژه‌هاى اَضداد و به معناى فقير و غنى شمرده[43]و مفسّران، مقصود از «مقوين» را همه كسانى دانسته‌اند كه از نور و گرماى آتش استفاده مى‌كنند و براى پختن نان و غذا از آن بهره مى‌گيرند؛[44] با اين حال، در برخى آيات، مواردى از استفاده خاص از آن، مورد اشاره قرار گرفته است. آتش، وسيله گرمازا و وسيله روشنايى‌بخش است كه مى‌توان از آن براى يافتن راه در تاريكى استفاده كرد؛ چنان‌كه موسى(عليه السلام)پس‌از مشاهده آتش در بيابان، براى گرفتن شعله‌اى از آن براى گرم شدن يا يافتن راه در تاريكى شب به طرف آن رفت: «إذ رَءَا ناراً فَقالَ لاِهلِهِ امكُثوا إنّى ءانَستُ ناراً لَعِلّى ءَاتيكُم مِنها بِقَبَس أو أَجِدُ عَلى النّارِ هُدًى.» (طه/20،10) نيز نمل/27، 7 و قصص/28، 29. آتش مزبور كه موسى(عليه السلام)آن را مشاهده كرد، بر نور حمل شده است؛[45] هرچند مفسّران در اين‌كه آن‌چه موسى ديده، آتش حقيقى بوده يا نورى بوده كه در نظر او آتش آمده، اختلاف نظر دارند.[46] در مَثَلى كه خداوند در سوره بقره آورده و حال منافقان* را به آن تشبيه‌كرده، به روشنايى بخش بودن آتش اشاره شده است: «مَثَلُهم كَمَثلِ الَّذى استوقَدَ ناراً فَلمّا‌أَضاءَت ماحَولَه ذَهَب اللّهُ بِنورِهم وَ تَرَكَهم فى ظُلمت لايُبصِرونَ». (بقره/2، 17) در سه‌جاى قرآن، به تصريح يا اشاره، از آتش، به‌صورت ابزارى براى ساخت زيورآلات، سـدّ و پختن خشت ياد شده است. قرآن، به دست آوردن زينت آلات يا وسايلى ديگر چون آهن، مس و روى به كمك حرارت آتش را نعمت* الهى دانسته است: «و‌مِمّا يُوقِدونَ عَليه فى‌النَّارِ ابتِغاءَ حِليَة أَو متع زَبَدٌ مِثلُه» (رعد/13،17) چنان‌كه ذوالقرنين براى جلوگيرى از ستم قوم يأجوج و مأجوج، با كمك قطعات ذوب شده آهن (مس)[47] بين دو كوه، سدّى بنا كرد: «ءَاتونِى زُبَرَ الحَديدِ حَتّى إذا ساوى بَينَ الصَّدَفينِ قالَ انفُخوا حتّى إذا جَعَله ناراً قالَ ءَاتونِى أُفرِغ عَليهِ قِطراً.» (كهف/18، 96)
از اين‌كه فرعون از وزيرش هامان مى‌خواهد كه با آتش، آجر بسازد و با آن مناره‌اى بنا كند تا وى بتواند به خداى موسى(عليه السلام)دست يابد: «فَأوقِد لى يهمنُ علَى الطّينِ فَاجعَل لى صَرحاً لَعَلّى أَطّلِعُ إلى إِلـهِ موسى» (قصص/28، 38) مى‌توان به‌دست آورد كه كاربرد آتش در ساختن آجر در آن دوران امرى شناخته شده بوده است؛ هم‌چنين آتش، به صورت وسيله كيفر و تعذيب پيامبران و دين‌داران از سوى كافران به كار رفته است؛ چنان‌كه قوم نمرود، ابراهيم* را به جرم شكستن بت‌هايشان، با آتش كيفر كرده‌اند:«قالوا حَرِّقوهُ» (انبياء/21، 68)
[48] و اصحاب اخدود*، مؤمنانى را در گودالى از آتش انداختند و در حالى‌كه خود نظاره مى‌كردند، آنان را در آتش سوزاندند:«قُتِلَ أصحبُ الأُخدودِ * النّارِ ذاتِ الوَقُودِ * إذ هُم عَلَيها قُعودٌ * وَ هُم عَلى ما يَفعَلونَ بِالمؤمِنينَ شُهودٌ.» (بروج/ 85‌، 4‌تا 7) در مقابل، از آتش به گونه‌اى برضدّ كافران و كژروان استفاده شده است؛ چنان‌كه در تمثيلى، با تشبيهِ عمل صالح آميخته با ريا به باغ سوخته، به مؤمنان هشدار داده تا اعمال صالح خود را با ريا و نفاق نياميزند (بقره/2، 266) چنان‌كه صاحبان باغ* سوخته وقتى تصميم گرفتند از عوايد باغشان به فقيران كمك نكنند، آتشى آسمانى بر باغ آنان اصابت و آن را به تلّى از خاكستر تبديل كرد: «فَطافَ عَلَيها طائِفٌ مِن رَبِّك و هُم نائِمونَ * فَأصبَحَت كالصَّريمِ» (قلم/68‌، 19 و 20) هم‌چنين ماجراى سوزاندن گوساله سامرى با آتش و ريشه‌كن كردن آن، از‌جمله موارد استفاده از آتش است. موسى(عليه السلام)براى ريشه‌كن كردن بت‌پرستى، گوساله سامرى را در مقابل چشم بنى‌اسرائيل سوزاند و به دريا افكند: «وَ‌انظُر إلى إلـهِكَ الذّى ظَلْتَ عليهَ عاكِفاً لَنُحرِّقنَّه ثمَّ لَننسِفنَّه فِى‌اليَمِّ نَسفاً.» (طه/20، 97)
قرآن، از آتش به صورت مادّه خلقت جنّيان ياد كرده است: «و‌خَلَق الجانَّ مِن مارِج مِن نار» (الرحمن/55‌، 15) و از آن‌جا كه ابليس نيز به نصّ آيه 50 كهف/18 از جنّيان بوده، مادّه خلقت او هم آتش است. «مارج»، مُخ، خالص آتش و شعله آتش ناب است. آن را مخلوطى از آتش سرخ و زرد و سبز نيز دانسته‌اند. برخى، آن را شعله زرد و سبزى دانسته‌اند كه با برافروختن آتش، بالا مى‌رود.
[49] در آيه ديگرى، مادّه آفرينش جن، آتش با وصف «سموم» معرّفى شده است: «وَ‌الجانَّ خَلَقنه مِن قَبلُ مِن نارِ السَّمومِ». (حجر/15، 27) «سموم» را آتشى دانسته‌اند كه دود ندارد و صاعقه از جنس آن است، و‌برخى آن را شدّت حرارت و از باب اضافه موصوف به صفت تلقّى كرده‌اند.[50] صاحب الميزان در وجه جمع بين «مارج» (آتش خالص) و «سموم» (آتش مخلوط)، گفته است: مادّه اصلىِ آفرينش جنّيان، «سموم» و حار و حادّ بوده؛ سپس شعله كشيده و «مارج» شده است.[51] برخى مفسّران در ذيل آيات 16 تا 18 حجر/ 15  (وَ لَقَد جَعَلنا فِى‌السَّماءِ بُروجاً ... * وَ حَفِظنها مِن كُلِّ شَيطـن رَجيم * إلاّ مَن استَرقَ السَّمعَ فَأتبَعَه شِهابٌ مُبينٌ = ما در آسمان برج‌هايى قرار داديم ... و آن را از هر شيطان رانده شده‌اى حفظ كرديم، جز كسى را كه استراق سمع كند، شهاب مبين او را تعقيب مى‌كند)، گفته‌اند كه «شهاب» شعله آتش است[52] و از آن به آتش لطيف تعبير كرده‌اند.[53]

سرد شدن آتش:

طبيعت آتش، سوزانندگى آن است؛ امّا در آيه 69 انبياء/21 از سرد شدن آن سخن به ميان آمده:«قُلنا ينارُ كُونِى بَرداً وَ سَلـماً على إبرهيمَ =اى آتش! بر ابراهيم سرد و سلامت باش». بعضى مقصود از سرد شدن آتش راتبديل حرارت آن به سردى از سوى خداوند دانسته‌اند[54] و بعضى گفته‌اند: خداوند، طبيعت آتش (حرارت و سوزانندگى) را از آن گرفت.[55] سيدقطب، بدون ذكر وجوه و احتمالات، آن را كار خدا دانسته و گفته است: كسى كه به آتش دستور سوزاندن داد، فرمان سرد شدن را نيز داد و چنين عملى، با موازين بشرى قابل تحليل‌نيست.[56]

آتش گرفتن درياها:

از رخ‌دادهاى آستانه قيامت، تبديل شدن دريا*ها به آتش است: «وَ إذَا البِحارُ سُجِّرت.» (تكوير/81‌، 6) «سجر»‌به معناى برافروختن آتش است.[57] مفسّران در تبيين برافروخته شدن درياها اختلاف‌نظر دارند. برخى، آن را چونان شعلهورشدن تنور[58] و برخى، به معناى داغ شدن‌و‌درهم شدن دانسته‌اند.[59] پاره‌اى از مفسّران با اين ادّعا كه درياها در قيامت به شدّت به حركت درآمده، آب به بخار تبديل مى‌شود و در اثر خروج كره آتشين از دل زمين، آتش مى‌گيرد، به توجيه علمى آن پرداخته‌اند.

آتش آخرت:

براساس آيات قرآن، هم در آخرت آتش وجود دارد: «إنّه مَن يُشرِك بِاللّهِ فَقَد حَرَّم اللّهُ عليهِ الجَنّةَ و مَأوهُ النّارُ‌...» (مائده/5‌، 72) و هم در برزخ «...‌وَ حاقَ بِــالِ فِرعونَ سُوءُ العَذابِ* النّارُ يُعرَضونَ عَليها غُدوّاً و عَشِيّاً وَ يَومَ تَقومُ السَّاعةُ أَدخِلواءالَ فِرعونَ أشدَّ العَذابِ» (غافر/40،45و 46)زيرا طبق اين آيه، آل فرعون پيش از فرا رسيدن قيامت، هر صبح‌گاه و شام‌گاه بر آتش عرضه مى‌شوند. تفاوت آتش آخرت و آتش برزخ در شدّت و ضعف آن دو است.[60] آتش آخرت، به مراتب قوى‌تر و سوزاننده‌تر از آتش دنيا است. در حديثى آمده: بخشى از آتش آخرت، هفتاد بار با آب خاموش، سپس شعلهور شده تا به صورت آتش دنيا در آمده است.[61] با توجّه به اين‌كه اعمال انسان‌ها داراى دو چهره ظاهرى و باطنى است و در قيامت، همان چهره باطنى اعمال براى صاحبانشان تجسّم مى‌يابد،[62] چهره باطنى بعضى از اعمال، مانند خوردن مال يتيم[63]: «إِنَّ الَّذينَ يَأكُلونَ أمولَ اليتمى ظُلماً إنّما يَأكُلونَ فِى بُطونِهم ناراً» (نساء/4، 10) يا مالى كه از راه كتمان وحى به دست مى‌آيد[64]: «إِنَّ الَّذين يَكتُمونَ ما أَنزَلَ اللّهُ من الكِتبِ وَ يَشتَرونَ به ثَمناً قَليلاً أولـئكَ ما يَأكُلونَ فى‌بُطونِهم إلاّ النّارَ» (بقره/2، 174) همان خوردن آتش است كه در آخرت ظهور پيدا مى‌كند. گفته شده: كلمه «نار» در آيه 174بقره/2 به صورت استعاره تمثيلى به كار رفته و مشبّه به (آتش) در مشبّه (رشوه خوارى اهل كتاب) استعمال شده است.[65]
در آخرت، آتش هر انسانى از درون وى شعلهور شده، مخصوص خود او است و فقط به مبدأ فاعلى (ملكات انسان) وابسته است و نيازى به مبدأ قابلى و سبب اعدادى ندارد.[66] اين آتش كه تجلّى غضب و انتقام الهى است با گناهان توليد و تقويت و با توبه خاموش مى‌شود؛ بنابراين، آتش آخرت، ابتدا باطن شخص را مى‌سوزاند و از آن جا به ظاهر سرايت مى‌كند؛ چنان‌كه از آيه 97 اسراء/‌17، كه در آن تعبير «زدنـهم» به كار رفته نه «زدنـها» به دست مى‌آيد كه هرگاه آتش سوزاننده بدن گمراهان فروكش كند، خداوند آتش درون آنان را شعلهور مى‌سازد:«...‌كُلّما خَبَت زدَنـهُم سَعيرًا» . آتش آخرتى، افزون بر سوزاندن اجسام گرم و سرد «و‌البَحرِ المَسجُور» (طور/‌52‌، 6) نفوس را نيز مى‌سوزاند: «نَارُ اللّهِ المُوقَدَةُ * الَّتِى تَطّلعُ عَلى الأفِـدَة» (همزه/ 104، 6‌و 7) ولى هيچ‌گاه مؤمن را نمى‌سوزاند: «أُولــئِكَ عَنهَا مُبعَدون» (انبياء/ 21، 101) بلكه با وارد شدن مؤمن درآن «و‌إِن مِنكُم إِلاّ ورِدُها» (مريم/19،71) خاموش مى‌شود؛[67] چنان كه بر اساس روايتى، آتش جهنم مى‌گويد: اى مؤمن! عبور كن كه نورت شعله مرا خاموش كرد.[68] آتش آخرتى با حواس ظاهرى قابل مشاهده نيست و فقط با حواس آخرتى مى‌توان آن را ادراك كرد.[69] آتش جهنّم، براى كيفر كافران و مجرمان آفريده شده و بيش‌ترين كاربرد آتش درقرآن، به همين‌آتش مربوط است. اوصافى چون جوشان بودن (ملك/67‌،7)، شعله داشتن (مسدّ/111، 3)، نفوذ بر جان‌ها (همزه/104،6 و7)، گداختن چهره (كهف/18،29)، سايه انداختن (زمر/39، 16) و‌...‌، برخى اوصاف آتش جهنّم است. از نگرش به مجموع آيات عذاب* و آتش جهنّم به دست مى‌آيد كه شايع‌ترين و سخت‌ترين عذاب جهنّميان، آتش‌است.

استعاره‌هاى قرآنى آتش:

واژه «النار» در آيه «وَ كُنتم عَلى شَفا حُفرة مِن‌النّارِ فَأنقذَكم مِنها» (آل‌عمران/3،103) كه به وضعيّت عرب، پيش از ظهور اسلام اشاره دارد، به جنگ، فتنه، كفر،[70] كينه، عصبيّت و دشمنى[71] معنا شده است. در آيه ديگرى، درباره يهود آمده كه در صدد برپا كردن جنگ بر ضدّ پيامبر بوده‌اند كه از آن به «نار» تعبير شده است:«...‌كُلَّما أَوقَدوا ناراً لَلْحَربِ أَطفَأَها اللّهُ.» (مائده/5‌، 64) قرطبى، آن را برپا كردن فتنه و جمع نيرو و تجهيزات براى جنگ دانسته كه در اين صورت، «نار» معناى استعارى دارد. او قولى را هم به معناى غضب نقل كرده است.[72] الميزان، آن را جنگ دانسته.[73] و برخى گفته‌اند: عرب وقتى تصميم به جنگ مى‌گرفت، آتش بر مى‌افروخت كه در اين صورت، «نار» معناى حقيقى دارد.[74] در ذيل آيه «فَالمورِيتِ قَدحاً = سوگند به افروزندگان جرقه آتش» (عاديات/100، 2) نيز مفسّران وجوه متعدّدى براى آتش و «قدح» ذكر كرده‌اند. جنگ‌آوران، هنگام شب، براى رفع حاجت خود، آتش برپا مى‌كنند. آتشِ فتنه‌اى كه با زبان پديد مى‌آيد. انديشه‌هايى كه آتش نيرنگ برمى‌افروزند و برپا كردن آتش براى فريب دشمن و زياد قلمداد كردن جمعيّت،‌هيجان شديد جنگ،[75] برپايى آتش پس‌از‌جنگ براى پختن غذا[76] و جرقه پاى اسبان،[77] معانى گوناگونى است كه در تفاسير ذكر شده است.

منابع:

بحارالانوار؛ تاريخ تمدّن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تسنيم تفسير قرآن مجيد؛ تفسير اطيب البيان؛ تفسير جوامع الجامع؛ تفسيرالقرآن الكريم، ملاّصدرا؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ تفسير من وحى القرآن؛ تفسير نمونه؛ جامع‌البيان عن تاويل آى القرآن؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى؛ الجواهر فى‌تفسير القرآن؛ روح‌المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روض‌الجنان و روح‌الجنان؛ شرح الاسماء، سبزوارى؛ الفرقان فى تفسيرالقرآن؛ فى ظلال القرآن؛ الكتاب المقدّس؛ الكشّاف؛ كشف‌الاسرار و عدة‌الابرار؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ المعجم الاحصايى؛ مفردات الفاظ القرآن؛ من هدى القرآن؛ مواهب علّيه؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ وجوه القرآن، نيشابورى؛ وجوه قرآن، تفليسى؛ الوجوه و النظائر، دامغانى.
محمد مرادى




[9] المعجم الاحصائى، ج‌3، ص‌1515 و 1516.
[10] مفردات، ص‌828‌، «نور».
[11] فى‌ظلال، ج‌1، ص‌443.
[12] وجوه القرآن، نيشابورى، ص‌322؛ الوجوهوالنظاير، دامغانى، ج‌2، ص‌251 و 252؛ وجوه قرآن، تفليسى، ص‌281.
[13] اطيب‌البيان، ج‌12، ص‌405.
[14] كشف‌الاسرار، ج 8، ص 248؛ قرطبى، ج 15، ص 41.
[15] من هدى القرآن، ج‌11، ص‌178.
[16] نمونه، ج‌18، ص‌462 ـ 465.
[17] التفسيرالكبير، ج‌32، ص‌65‌؛ جامع‌البيان، مج‌15، ج‌30، ص‌348.
[18] مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌804‌.
[19] التحقيق، ج‌12، ص‌280 ـ 282.
[20] كتاب مقدّس، لاويان، 6‌: 1 تا 6‌.
[21] همان، 1: 7 تا 9 و 2: 2 و 3 و 6‌: 1 تا 5‌.
[22] همان، 9: 23 و 24 و اوّل پادشاهان، 18: 38.
[23] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌901؛ روض‌الجنان، ج‌5‌، ص‌173.
[24] روض‌الجنان، ج‌5‌، ص‌190.
[25] مواهب علّيه، ج‌1، ص‌204.
[26] قمى، ج‌1، ص‌127؛ جوامع‌الجامع، ج‌1، ص‌236.
[27] قرطبى، ج‌7، ص‌110 و 111.
[28] جامع‌البيان، مج‌5‌، ج‌8‌، ص‌173.
[29] التفسير الكبير، ج‌14، ص‌32 و 33.
[30] همان، ج‌26، ص‌232 و 233.
[31] قرطبى، ج‌7، ص‌110 و 111.
[32] كشف‌الاسرار، ج 9، ص 461.
[33] جامع‌البيان، مج 13، ج 27، ص 262 و ج 9، ص‌143؛ مجمع‌البيان، ج 9، ص 338؛ روح‌المعانى، مج‌15، ج 27، ص 229.
[34] التفسير الكبير، ج‌29، ص‌184.
[35] تفسير ملاصدرا، ج‌5‌، ص‌411؛ مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌338؛ من وحى القرآن، ج‌19، ص‌166.
[36] قرطبى، ج‌15، ص‌41.
[37] تفسير ملاصدرا، ج‌7، ص‌95.
[38] تاريخ تمدّن، ج‌1، ص‌16.
[39] فى‌ظلال، ج‌6‌، ص‌3469.
[40] الجواهر، ج‌9، ص‌234.
[41] كشف‌الاسرار، ج‌9، ص‌461.
[42] مفردات، ص‌694‌، «قوى».
[43] قرطبى، ج‌17، ص‌144.
[44] قرطبى، ج‌17، ص‌144.
[45] جامع‌البيان، مج‌11، ج‌19، ص‌163.
[46] همان، ص‌164؛ مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌9.
[47] جامع‌البيان، مج‌9، ج‌16، ص‌34.
[48] الكشّاف، ج‌3، ص‌126.
[49] روح‌المعانى، مج‌15، ج‌27، ص‌161.
[50] روح‌المعانى، مج 8، ج 14، ص 51.
[51] الميزان، ج 12، ص 153.
[52] قرطبى، ج‌10، ص‌9 و 10.
[53] الكشّاف، ج‌1، ص‌85‌.
[54] مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌87‌.
[55] جوامع‌الجامع، ج‌3، ص‌21؛ الكشّاف، ج‌3، ص‌126؛ التفسيرالكبير، ج22، ص‌189؛ روح‌المعانى، مج‌10، ج‌17، ص‌103.
[56] فى‌ظلال، ج‌4، ص‌2388؛ الفرقان، ج‌16 و 17، ص‌328.
[57] مفردات، ص 397، «سجر».
[58] جامع‌البيان، مج‌13، ج‌27، ص‌26.
[59] مجمع‌البيان، ج‌9، ص‌247.
[60] شرح الاسماء، ص‌754.
[61] بحارالانوار، ج‌8‌، ص‌228.
[62] الميزان، ج‌13، ص‌325.
[63] همان، ج4، ص203.
[64] الميزان، ج‌1، ص‌426.
[65] روح‌المعانى، مج‌2، ج‌2، ص‌66‌.
[66] تسنيم، ج‌2، ص‌457.
[67] تفسير ملاصدرا، ج‌2، ص‌150 ـ 153.
[68] مجمع البيان، ج‌6‌، ص‌812‌.
[69] تفسير ملاصدرا، ج 2، ص 150.
[70] الميزان، ج‌3، ص‌371.
[71] جامع‌البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌51 و 52‌.
[72] قرطبى، ج‌6‌، ص‌156.
[73] الميزان، ج‌6‌، ص‌36.
[74] روح‌المعانى، مج‌4، ج‌6‌، ص‌268.
[75] التفسير الكبير، ج‌32، ص‌65‌.
[76] جامع‌البيان، مج‌15، ج‌30، ص‌349.
[77] همان، مجمع‌البيان، ج10، ص804‌.

 

شنبه 1 مهر 1391  12:01 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آب

آب: از آيات و نعمت‌هاى خدا و منشأ حيات

در تعريف علمى آن گفته‌اند: مادّه‌اى تركيب يافته از دو واحد هيدروژن و يك واحد اكسيژن (H2O) است[1] و حكيمان قديم، آن را يكى از چهار عنصر تشكيل دهنده مادّه مى‌دانستند. برابر عربى آن «ماء» و 63 بار در قرآن آمده است. اين آيات اشاره دارند كه عرش خداوند بر روى آب بوده و حيات همه جان‌داران به آب وابسته است و نيز از نقش‌هاى گوناگون آن در زمين از احياى زمين، سرسبزى طبيعت، رويش گياهان رنگارنگ، پيدايش مراتع، مزارع و باغ‌ها با درختان مختلف و انواع گوناگون ميوه‌ها، سخن رفته است. به نزول آب بر كوه‌هاى بلند و تأمين آب گواراى آشاميدنى، ايجاد نهرها و رود*هاى بزرگ و تسخير آب دريا*ها براى انسان نيز اشاره شده است. منابع و مخازن آب چون درياها، آسمان، كوه‌ها، نهرها، چشمه‌ها و چاه، از ديگر مسائل مربوط به آب است كه آيات قرآن به آن اشاره دارند. آياتى چند نيز از وجود آب در جهان آخرت به صورت يكى از نعمت‌هاى بهشت، خبر داده است. قرآن كريم در همه اين آيات، ذهن انسان را از توجّه به علل و عوامل مادّى تأمين آب منصرف ساخته و به عامل اصلى تأمين آن، يعنى خداوند سبحان، معطوف داشته است؛ البتّه در اين آيات، گاه به مسائل علمى نيز اشاره‌هاى دقيق شده؛ امّا پيش‌تر و برتر از آن بر امورى داراى اهداف تربيتى و هدايتى تأكيد شده كه مهم‌ترين آن‌ها از اين قرار است:

1. آب، نعمت الهى:

نگاه كلّى به آيات مربوط به آب نشان مى‌دهد كه از بين نقش‌هاى آن در حيات* همه موجودات زنده، بر منافع مستقيم و غيرمستقيم آب براى انسان تأكيد شده است و سياق بخش فراوانى از اين آيات نظير«كُلوُاواشرَبوُا» (در 5 آيه)[2] يا «أَسقَينكُم» (مرسلات/ 77،27) يا «فَأَنزَلنا مِنَ‌السَّماءِ ماء» (حجر/15، 22) درصدد برشمردن نعمت‌هاى الهى است؛ ازاين‌رو، اين بخش از آيات به طور صريح يا غير صريح، بندگان خدا را به شكر اين نعمت بزرگ مى‌خواند. در آيات 48 تا 50 فرقان/25 با اشاره به نزول آب طهور از آسمان و احياى سرزمين‌هاى مرده و فراهم كردن آب مورد نياز دام‌ها و انسان‌ها، مردم را به يادآورى اين نعمت* الهى دعوت مى‌كند: «وَ لَقَد صَرَّفنهُ بَينَهُم لِيَذّكّروُا فَأَبى أَكثَرُ النّاسِ إِلاّ كُفورًا.» در آيات 57 و 58 اعراف/7 همين بيان، با دعوت مردم به سپاس‌گزارى از اين نعمت همراه شده است: «كَذلِكَ نُصَرِّفُ الأيتِ لِقَوم يَشكُروُن.» آيه 68 تا 70 واقعه/56 با دعوت از مخاطبان به تدبّر در آب آشاميدنى و تأكيد بر اين‌كه فقط خداوند آن آب گوارا را از ابر*ها فروفرستاده و قادر است با تغيير نظام حاكم بر نزول آب، آن را به آبى شور و تلخ تبديل كند، خدا را مستحق سپاس‌گزارى دانسته و به شكر نعمت آب تشويق كرده است[3]:«أَفَرءَيتُمُ المـاءَ الَّذى تَشرَبونَ * ءَأَنتُم أَنزَلتُموهُ مِنَ المُزنِ أَم نَحنُ المُنزِلونَ * لَو نَشاءُ جَعَلنهُ أُجاجاً فَلولا تَشكرُون.» درآيه 12 فاطر/35 نيز از دو درياى شور و شيرين و منافع آن دو ياد كرده و غرض از يادآورى اين نعمت را شكرگزارى مردم دانسته است.

2. آب، آيه الهى:

آيه به معناى نشان آشكارى است كه شخص را راهنمايى مى‌كند.[4] با اين‌كه همه موجودات عالَم از جمله آب، از آيات الهى است كه نشان از آفريننده آن دارد، در هيچ يك از آياتِ مربوط به آب، آفرينش يا وجود آب، آيه خدا شناسانده نشده؛ بلكه نزول آب از آسمان و درپى آن، إحياى زمين، رويش گياهان و درختان مختلف با انواع گوناگون ميوه‌ها كه درك آن براى همه افراد بشر محسوس است، از آيات الهى دانسته شده است: «هُوَ الَّذى أَنزلَ مِنَ‌السَّماءِ ماءً لَكُم مِنهُ شَرابٌ و مِنهُ شَجَرٌ فيهِ تُسيمُونَ * يُنبِتُ لَكُم بِهِ الزَّرعَ و الزَّيتونَ و النَّخيلَ و الأَعنبَ و مِن كُلِّ الثَّمرت إِنَّ فِى ذلِكَ لاَيَةً لِقوم يَتفَكَّرون.» (نحل/16، 10 و 11) در اين بخش از آيات، گاه نزول آب از آسمان از نشانه‌هاى ربوبيّت مستمر الهى شناسانده شده كه چگونه خداى حكيم، آب را با تدبير و تقدير حكيمانه، به اندازه بر زمين* مرده مى‌ريزد و با آن به زمين و اهل آن حيات مى‌بخشد. (انعام/6‌، 99 و طه/20، 53 و 54) در آيه 164 بقره/2 نزول آب و در پى آن، افزون بر إحياى زمين، پراكنده شدن جنبندگان نيز از آيه‌هاى الهى شمرده شده است: «إِنَّ فِى خَلقِ‌السَّمـوتِ والأرَضِ ... و ما أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن ماء فَأحيا بِهِ الأَرضَ بَعدَ مَوتِها و بَثَّ فيها مِن كُلِّ دابَّة ... لاََيـت لِقَوم يَعقِلون.» در آياتى ديگر، همين پديده، نشانه تحقّق معاد و قدرت خداوند بر احياى دوباره مردگان دانسته شده است: «و‌مِن ءَايـتِهِ أَنّكَ تَرى‌الأَرضَ خـشِعَةً فَإِذا أَنزَلنا عَليهَا الماءَ اهتَزَّت و رَبَت إِنَّ الّذِى أَحياها لَمُحىِ المَوتى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَىء قَدير». (فصلت/41،39) «وَاللّهُ أَنزل مِنَ السَّماءِ ماءً فَأحيا بِهِ‌الأَرضَ بَعدَ مَوتِها إِنَّ فِى ذلكَ لاََيةً لِقوم يَسمَعونَ». (نحل/16،65‌؛ روم/30، 24) در آياتى ديگر، بدون تصريح به نشانه بودن، بلكه با تشبيه احياى دوباره انسان‌ها پس از مرگ به رويش گياهان* از زمين در پى نزول آب، احياى زمين با آب را نشانه قدرت خداوند بر امكان و وقوع معاد مى‌داند: «وَالَّذِى نَزَّلَ مِنَ‌السَّماءِ ماءً بِقَدَر فَأَنشَرنا بِهِ بَلدَةً مَيتاً كَذلِكَ تُخرَجون». (زخرف/43،11) نيز ق/50‌، 11؛ اعراف/7، 57‌؛ فاطر/35،9.

عرش خدا بر آب:

آيه 7 هود/11 از بودن عرش خدا بر آب خبر مى‌دهد:«وَ هُوَ الَّذى خَلَقَ السَّمـوتِ و الأَرضَ فِى سِتَّةِ أَيّام و كانَ عَرشُهُ عَلَى الْماءِ= و او كسى است كه آسمان‌ها و زمين را در شش مرحله آفريد و عرش* او بر آب بود». مفسّران در تفسير اين آيه بر يك نظر نيستند. سيدقطب معتقد است كه اين آيه فقط بر وجود آب هنگام خلق آسمان و زمين و قرار داشتن عرش خدا بر آن دلالت دارد؛ امّا اين‌كه چگونه آبى بوده و عرش به چه نحو بر آن قرار داشته، از امور غيبى است كه راهى براى فهم مفسّر به آن وجود ندارد.[5] برخلاف نظر اين گروه از مفسران، برخى درپى ارائه معناى روشنى از آيه بوده‌اند. در نقلى از كعب‌الاحبار آمده است كه خداوند، ياقوت سبزى آفريد؛ آن‌گاه با هيبت در آن نظر كرد؛ به طورى كه به آبى مضطرب تبديل شد؛ پس باد را آفريد و آب را بر پشت باد قرار داد و عرش را نيز بر آب نهاد.[6] نظير اين روايت كه از اسرائيليات است، از ابن‌عباس نيز نقل شده.[7] برخى مفسّران متأخّر گويا با مسلَّم گرفتن مضمون اين روايات، با اين پرسش مواجه شده‌اند كه چه فايده و حكمتى در اين است كه عرش خدا بر آب و آب بر روى باد باشد و پاسخ داده‌اند كه قرار گرفتن بناى عظيم عرش بر آب، دلالت روشن‌ترى بر قدرت خدا دارد كه چگونه آن جسم سنگين را بدون هيچ ستونى بر روى آب نگه داشته است.[8]ابومسلم اصفهانى در اين باره گفته است: عرش خدا، يعنى بناى آسمان‌ها و زمين كه بر روى آب قرار داشت و اين شگفت‌انگيزتر است كه ساختمان عظيمى بر روى آب بنا نهاده شود؛[9] امّا اين نظريّه با ظاهر آيه سازگار نيست؛ زيرا آيه مى‌گويد: عرش خدا، پيش از آفرينش آسمان و زمين بر آب بود.[10] ابوبكر اَصَمّ گويا به دليل نادرستى اين نظريّه‌ها در تفسير ديگرى از آيه چنين مى‌گويد: همان گونه كه آسمان بالاى زمين قرار گرفته بود، عرش خدا نيز بالاى آب قرار داشت.[11] اين‌كه مقصود از عرش و نيز ماء چه باشد، مى‌تواند تفسيرى مقبول‌تر يا غير قابل قبول از آيه ارائه دهد. آن‌چه از مفسّران متقّدم گزارش شده، عرش را موجودى مادّى معرّفى مى‌كند؛ امّا برخى مفسّران (به طور عمده عارفان و حكيمان) عرش و ماء را شىء غيرمادّى دانسته‌اند؛ به طور مثال محى‌الدين‌عربى، مراد از عرش در آيه را همه موجودات عالم و مقصود از آب را كه عرش (همه ممكنات) از آن برآمده و به واسطه آن وجود يافته‌اند، نَفَس رحمانى دانسته است[12] كه گاه از آن به «حيات ساريه» در موجودات[13] يا «وجود منبسط» و يا «حقيقت محمديه»[14] تعبير مى‌شود. برخى ديگر از مفسران، عرش را كنايه از تدبير خداوند، يعنى علم او به مصالح، شايستگى‌ها و بايستگى‌هاى هستى دانسته و برآنند كه آيه پيشين خبر مى‌دهد پيش از آفرينش آسمان و زمين، خدا وجود داشت و با او هيچ نبود و خداوند ابتدا آب را آفريد؛ آن‌گاه آسمان‌ها و زمين و به طور كلّى موجودات مادّى را از آب خلق كرد.[15] اين تفسير از آيه با روايت‌هايى از‌امامان معصوم(عليهم السلام)تأييد مى‌شود كه نخستين‌پديده مادّى آفريده خداوند را كه منشأ آفرينش* موجودات ديگر بوده، آب معرّفى مى‌كنند.‌از حضرت باقر(عليه السلام)نقل شده كه در پاسخ‌به‌مردى شامى درباره آغاز آفرينش فرمود:‌نخست، چيزى را آفريد كه همه چيزها از‌آن خلق شده و آن آب است؛ پس خداوند نسب‌هر چيزى را به آب مى‌رساند؛ ولى براى آب،‌نسبى كه بدان منسوب شود، قرار نداده است.[16]‌در حديث ديگرى از حضرت صادق(عليه السلام)عرش به آفريدگان تفسير شده است: العرش فى وجه هو جملة الخلق؛[17] بنابراين بعيد نيست كه آيه‌به پديد آمدن همه مخلوقات از آب اشاره داشته باشد.

منشأ حيات:

قرآن كريم در آيه 54 فرقان/25 آغاز آفرينش انسان را از آب دانسته: «وَ‌هُو الَّذِى خَلقَ مِنَ‌الماءِ بَشَراً» و در آيه 45 نور/24 نه تنها انسان كه مبدأ آفرينش هر جنبنده‌اى را آب معرّفى كرده است: «وَاللّهُ خَلقَ كُلَّ دابَّة مِن ماء» . در آيه 30 انبياء/21 به صورت عام و كلّى‌تر بيان مى‌كند كه هرچيز زنده‌اى را از آب قرار داديم: «و‌جَعَلنا مِن‌الماء كُلَّ شَىء حَىّ». درباره اين آيه سه پرسش مطرح است كه مفسّران به شكل‌هاى گوناگون به آن پاسخ داده‌اند كه هر پاسخ بر برداشت خاصّى از آيه مبتنى است. نخست، مراد از «ماء» چيست؟ دوم، «كُلَّ شَىء حَىّ» چه معنا دارد؟ و سوم، «جَعَل» به چه معنا است؟ 1. برخى برآنند كه «ماء» در آيه، همان آب معروف است؛ بنابراين مبدأ آفرينش جان‌داران آب است؛ در مقابل، برخى ديگر از مفسّران مقصود از «ماء» را نطفه* دانسته‌اند؛ شايد به اين دليل كه مبدأ آفرينش جان‌داران با آبى جز نطفه مسلّم نيست؛ به ويژه كه در چند آيه، مبدأ آفرينش انسان هم نطفه شناسانده شده: «إِنّا خَلَقنا الإِنسـنَ مِن نُطفَة أَمشاج» (انسان/76، 2) و در آياتى ديگر، از اين نطفه به «ماء» تعبير شده است: «أَلَم‌نَخلُقكُم مِن ماء مَهيِن= آيا شما را از آبى پست نيافريديم؟» (مرسلات/77، 20) «فَليَنظُرِ الإِنسنُ مِمَّ خُلِقَ * خُلِقَ مِن ماء دافِق= پس آدمى بايد بنگرد كه از چه آفريده شده. از آبى جهنده آفريده شده». (طارق/86‌، 5‌و 6) 2. مفسّران مقصود از «كُلَّ شَىء حَىّ» را هر مخلوق زنده دانسته‌اند؛ امّا بيش‌تر آنان توضيح نداده‌اند كه آيا شامل جن، فرشتگان، گياهان و درختان هم مى‌شود يا نه. فخر رازى با استناد به آياتى كه آفرينش جن را از آتش (حجر/15،27) و آفرينش آدم را از خاك دانسته (آل‌عمران/3، 59) و چند پرنده كه عيسى(عليه السلام)آن‌ها را از گِل ساخته (مائده/5‌، 110) و نيز با توجه به رواياتى كه آفرينش فرشتگان را از‌نور دانسته، بر آن است كه اين موارد، از عموم آيه پيشين استثنا مى‌شود. وى هم‌چنين در ذيل آيه «وَاللّهُ خَلقَ كُلَّ دابَّة مِن ماء» (نور/24، 45) با طرح پرسش پيش‌گفته، سه پاسخ براى آن آورده است: الف. بهترين پاسخ، سخن قفّال است كه «مِن ماء» را صفت براى «كُلَّ دابَّة» دانسته است، نه متعلّق به «خلق» ؛ بنابراين معناى آيه اين است كه هر جنبنده آفريده شده از آب، مخلوق خدا است. اين پاسخ سخن درستى است؛ ولى ظهور آيه را كه مبدأ آفرينش موجودات زنده آب است، نفى نمى‌كند. ب. ريشه و سرچشمه همه آفريدگان آب است؛ همان‌گونه كه طبق روايت، اوّل آفريده خداوند آب بود؛ آن‌گاه از آن، آتش، باد و نور را آفريد. ج. مقصود از «كُلَّ دابَّة» فقط جنبندگان ساكن بر روى زمين است، نه هر موجود زنده‌اى و از آن‌جا كه جنبندگان روى زمين يا از نطفه آفريده شده‌اند يا بدون آب نمى‌توانند زندگى كنند، آيه از اين اكثر به «همه» تعبير كرده است؛[18] افزون بر اين، برخى مفسّران «كُلَّ شَىء حَىّ» رامختصّ حيوانات دانسته‌اند؛ امّا در مقابل، برخى با توجّه به اطلاق آن، هر موجود مادّى داراى رشد و نمو را مشمول آن دانسته‌اند؛ خواه حيوان باشد يا گياه و درخت.[19] 3. عده‌اى «جَعَلنا» را به معناى «خلقنا» گرفته‌اند[20] كه بنابراين احتمال، آيه، مبدأ آفرينش موجودات زنده را آب مى‌داند؛ خواه آب به معناى نطفه يا به طور مطلق باشد. برخى در اين‌باره با استناد به فرضيّه‌هايى كه علم جديد آن را مطرح كرده، مبنى بر اين‌كه اصل حيات ريشه در آب دارد و نخستين موجود يا موجودات زنده به صورت حيوان بسيط تك سلولى از آب و در دريا پديد آمده است، درصدد برآمده‌اند كه آيه را بر اين نظريّه تطبيق دهند.[21] سيدقطب در همين جهت مى‌گويد: آيه «وَ جَعَلنا مِنَ‌الماءِ كُلَّ شَىء حَىّ» حقيقتى بزرگ را اثبات مى‌كند كه دانشمندان، فهم و اثبات آن را دستاوردى سترگ براى علم قلمداد مى‌كنند و آن اين‌كه نخستين بستر و گهواره حيات، آب است.[22] برخى ديگر«جَعَلنا» را به معناى «احيينا» دانسته‌اند؛ يعنى ما به هر موجود زنده‌اى با آب، حيات بخشيديم؛[23] بنابراين، آيه به تأثير آب در ادامه حيات موجودات ناظر است، نه فقط به اصل آفرينش آن‌ها. طبرسى اين نظر را درست‌تر دانسته و روايت عيّاشى از امام‌صادق(عليه السلام)را نقل كرده كه حضرت در پاسخ پرسشى درباره طعم آب، با استناد به همين آيه فرمود: طعم آب، طعم حيات است.[24] برخى نيز با استناد به كشفيات علمى، مبنى بر اين‌كه مهم‌ترين عنصر تشكيل دهنده يك سلول، آب است كه در همه موجودات زنده از حيوان گرفته تا گياهان وجود دارد، هم‌چنين آب در همه فعل و انفعالات درون اجسام‌زنده، نقش اساسى دارد، آيه را به بيان اين‌حقيقت علمى ناظر دانسته‌اند.[25] علاّمه‌طباطبايى مى‌نويسد: مسأله ارتباط حيات با آب كه امروزه در ساير بررسى‌هاى علمى جديد روشن شده، معجزه ماندنى قرآن كريم است؛[26] بنابراين به طور كلّى سه نظريّه درباره آيه مطرح شده است: 1. هر موجود زنده‌اى از آب آفريده شده؛ 2. هر موجود زنده‌اى از نطفه آفريده شده؛ 3.‌حفظ و ادامه حيات هر موجود زنده‌اى به آب وابسته است.

نقش آب

1. تأمين غذاى انسان:

انسان براى ادامه زندگى خود، نيازمند غذايى است كه از محصولات كشاورزى* چون غلاّت، دانه‌ها، سبزى‌ها، انواع ميوه‌هاى درختان و نيز از دام و شيلات تشكيل مى‌شود. همان‌گونه كه بشر به دليل نيازمندى به غذا و آب، همواره در طول تاريخ، نقش و تأثير آب را در همه شؤون حيات خود به روشنى احساس مى‌كرده و به آب با ديده اهمّيّت مى‌نگريسته، بخش اعظم آيات مربوط به آب نيز نقش اصلى را در تأمين غذاى انسان به آب داده است. پيام اصلى اين آيات كه بدون استثنا فقط خداوند را تأمين كننده اين آب معرّفى كرده، برشمردن نعمت‌هاى خداوند براى انسان و نشان دادن آيات الهى و قدرت خدا به وى در همه صحنه‌هاى عالم و در لحظه لحظه زندگى او است تا به ايمان به اللّه، توحيد و معاد راهنمايى‌اش كند و احياناً با برشمردن نعمت‌هاى خدا، انسان را به شكر اين نعمت‌ها فراخواند.
در اين باره، آيه 22 بقره/2 و 32 ابراهيم/14 پس از بيان نزول آب از آسمان مى‌گويد: خدا با آن آب، انواع ميوه‌ها را از زمين بيرون آورد تا رزق* شما باشد: «وَ أَنزَل مِن‌السَّماءِ ماءً فَأَخرَجَ بِهِ مِن الثَّمرتِ رِزقاً لَكم» . نيز اعراف/7، 57‌. در آيه 99 انعام/6 همين بيان با تفصيل بيش‌تر ديده مى‌شود: خداوند با آب هر نوع گياهى را روياند؛ آن‌گاه از آن گياه، جوانه‌اى خارج ساخت كه در آن جوانه، دانه‌هايى بر روى هم چيده شده است و از شكوفه درختان نخل، خوشه‌هايى نزديك به هم برآورد؛ هم‌چنين با آن آب، باغ*هايى از انگور، زيتون و انار كه همانند هم يا غير همانند است، ايجاد كرد: «وَ هُو الَّذى أَنزلَ مِن‌السَّماءِ ماءً فَأَخرجنا بِه نَباتَ كُلِّ شَىء فَأخرَجنا مِنهُ خَضِراً نُخرِجُ مِنهُ حَبّاً مُتراكِباً و مِن‌النَّخلِ مِن طَلعِها قِنوانٌ دانِيةٌ و جَنّت من أَعناب والزَّيتونَ والرُّمَّـان مُشتَبهاً و غَيرَ مُتشـبِه» . همين مطلب در آيه 11 نحل/16 با اين بيان آمده است: «يُنبِتُ لَكم بهِ الزَّرعَ و الزَّيتونَ والنَّخيلَ والأَعنبَ و مِن كُلِّ الثَّمرتِ» ؛ جز اين در آيه 27 فاطر/35 به ميوه‌هاى رنگارنگ (فأَخرَجنا بِه ثَمرت مُختَلفاً ألونُها) و در آيه 21 زمر/39 به زراعت‌هاى رنگارنگ (ثُمَّ يُخرج به زَرعاً مُختَلفاً أَلونُه) كه رويش همه از آب آسمان است، توجّه داده است. در آيات 25 تا 32 سوره عبس/80 پس از بيان ريزش آب و پيش از ذكر گياهان و انواع ميوه‌ها، از حب (دانه) ياد شده كه مى‌تواند نشان دهنده اهمّيّت نقش غلاّت و دانه‌ها در تغذيه انسان باشد
[27]: «أَنّا صَبَبنا الماءَ صَبّاً * ثُمَّ شَققنَا الأَرضَ شَقّاً * فَأَنبَتنا فِيها حَبّاً * و عِنَباً و قَضْباً * و زَيتوناً و نَخلا * و حَدائِقَ غُلباً * و فكِهَةً و أَبّاً * مَتعاً لَكم و لاِنعـمِكُم». نيز نبأ/78، 15 و 16. برخى مفسّران «قَضْباً» در اين آيات را به سبزى‌ها‌كه در غذاى انسان جاى‌گاهى مهم دارد، تفسير كرده‌اند.[28]
بشر، همواره بخشى از نيازهاى غذايى خود را از طريق دام تأمين مى‌كرده؛ از اين‌رو پرورش دام براى تأمين اين نياز، از اهمّيّت زيادى برخوردار بوده است. قرآن كريم، بر نقش و تأثير آب بر اين نياز انسان، يعنى پرورش دام نيز تأكيد كرده و آن را از نعمت‌هاى الهى به انسان برشمرده است. در همين جهت، آيه 24 يونس/10 رويش گياهان را معلول آبِ نازل شده از آسمان دانسته و از آن در كنار غذاى انسان، خوراك دام شمرده است: «كَماء أَنزلنهُ مِن‌السَّماءِ فَاختَلطَ بِه نَباتُ الأَرضِ مِمّا يَأكُلُ‌النّاسُ والأَنعمُ». تصريح به اين‌كه گياهان زمين، خوراك انسان و دام (انعام*) است نه حيوانات، با اين‌كه حيوانات بسيارى از آن تغذيه مى‌كنند، نشان مى‌دهد كه اين آيه، در مقام بيان تأثير مستقيم و غير مستقيم آب در تأمين غذاى انسان است. اين معنا در آيات ديگر نيز مورد توجّه است. در آيه 10 نحل/16 بخشى از آبِ آسمان را عامل پيدايش گياهانى دانسته كه انسان‌ها دام خود را براى چريدن به ميان آن مى‌برند: «هُوالَّذى أَنزلَ مِن السَّماءِ ماءً لَكم مِنه شَرابٌ و مِنهُ شَجرٌ فيه تُسيمون» ، و‌از آسمان، آبى فرود آورد و به وسيله آن، رستنى‌هاى گوناگون جفت جفت بيرون آورديم. بخوريد و دام‌هايتان را بچرانيد كه به طور قطع در اين‌ها براى خردمندان نشانه‌هايى است: «و‌أَنزلَ من‌السَّماءِ ماءً فَأخرَجنا بِه أَزوجاً مِن نَبات شَتّى * كُلوا وارعَوْا أنعمَكُم إِنَّ فى ذلكَ لاَيت لأُولِى النُّهى.» (طه/20، 53 و 54) «اَبّ» در آيه 31 عبس/80 نيز به چراگاه* تفسير،[29] و در آيه بعد، بهره دام معرّفى شده است: «و‌فكِهَةً و أَبّاً * مَتـعاً لَكم و لأَنعـمِكم» . تأكيد بر نقش آب در تأمين خوراك دام در آيات 31 و 33 نازعات/79 و 27 سجده/32 نيز به چشم مى‌خورد.
آب درياها نيز جاى‌گاهى براى پرورش آبزيان دانسته و آب شور و شيرين در اين جهت يك‌سان معرّفى شده است: «وَ ما يَستوِى البَحرانِ هـذا عَذبٌ فُراتٌ سائغٌ شَرابُهُ و هذا مِلحٌ أُجاجٌ و مِن كُلّ تَأكلُونَ لَحماً طَريّاً.» (فاطر/35،12)

2. رفع تشنگى:

پيش‌تر گذشت كه در تفسيرى از آيه «و‌جَعَلنا مِن الماء كُلَّ شَىء حَىّ» برخى برآنند حيات انسان به آب بستگى دارد كه بخشى از اين نياز را با نوشيدن آن برطرف مى‌كند. خداوند سبحان در مقام امتنان، آشاميدن آب را بر بندگان مباح اعلام كرده است: «كُلوا وَاشرَبوا مِن رِزقِ اللّه». (بقره/2، 60) نيز اعراف/7، 31. آياتى از قرآن كريم، ضمن اشاره به اين نياز انسان، خداوند را تأمين‌كننده آب آشاميدنى براى انسان معرّفى كرده است: «فَأَنزلنا من‌السَّماءِ ماءً فَأَسقَينـكُموه». (حجر/15،22) در آيه 48 و 49 فرقان/25 آب با وصف «طهور» آمده و در كنار انسان از دام نيز ياد شده كه اين آب طهور براى آشاميدن آن‌ها مهيا شده است: «و‌أَنزَلنا مِن السَّماء مـاءً طَهوراً * ... و نُسقِيَه مِمّا خَلَقنا أَنعـماً و أَناسِىّ كَثِيراً». در اين آيات نيز با اين‌كه همه حيوانات از آب براى آشاميدن استفاده مى‌كنند، فقط از انسان و دام ياد شده و اين شايد از آن جهت است كه آيات گذشته در مقام شمارش نعمت‌هاى خاص خداوند به انسان است. در آيه‌27 مرسلات/77 از تأمين آب آشاميدنى گوارا براى انسان كه از كوه‌ها سرچشمه مى‌گيرند، خبر‌مى‌دهد: «و‌جَعَلنا فيها رَوسِىَ شـمخـت و أَسقَينـكم مـاء فُراتاً». از سوى ديگر مى‌توان نمونه‌اى از جستوجو و طلب انسان از آب را در آيه 160 اعراف/7 و 60 بقره/2 نشان داد. در آيه نخست، قوم موسى از وى آب آشاميدنى مى‌طلبند: «و‌أَوحَينا إِلى مُوسى إِذِ استَسقــهُ قَومُه» و در آيه دوم، موسى از خداوند براى قوم خود آب مى‌طلبد: «و‌إِذِ استَسقى مُوسى لِقومِه» كه با وحى خداوند، عصاى خود را بر سنگ مى‌زند و با ظاهر شدن دوازده چشمه*، آب‌آشاميدنى اسباط* بنى‌اسرائيل تأمين مى‌شود. در اين آيات نيز تأكيد و غرض اصلى، شمردن برخى نعمت‌هاى خداوند براى انسان جهت دعوت او به توحيد و بندگى است؛ چنان كه انسان در سوره واقعه/ 56‌، به تدبّر در آب آشاميدنى‌اش و اين‌كه چه كسى آن را از ابرهاى گران‌بار فرو مى‌فرستد، دعوت و به شكرگزارى آن تشويق يابه دليل ناسپاسى از آن توبيخ شده است.

3. احياى زمين:

يكى از آثار مهم و گسترده آب در زمين كه انسان از منافع مستقيم و غيرمستقيم آن بهره مى‌برد، احياى زمين است كه در بيش از ده آيه بر آن تأكيد شده است. آيه 65 نحل/16 مى‌گويد: خداوند از آسمان آب فرود آورد و در پى آن، زمين را پس از مرگ احيا كرد: «وَاللّهُ أَنزلَ مِن السَّماءِ مـاءً فَأحيا بِهِ الأَرضَ بَعدَ مَوتِها» . نيز فاطر/35، 9؛ بقره/2، 164. همين معنا با بيانى ديگر در سوره عنكبوت/29، 63 آمده است. در آيه 5 جاثيه/45 از آب آسمان به «رزق» تعبير شده؛ آن‌گاه به احياى زمين با آن رزق اشاره مى‌كند: «و‌مـا أَنزَل اللّهُ مِن السَّماء مِن رِزق فأَحيا بِه الأَرضَ بعدَ مَوتِها» . آيه 48 و 49 فرقان/25 هدف از نزول باران را احياى سرزمين مرده دانسته است: «و‌أَنزلنـا مِن السَّماءِ ماءً طَهوراً * لَنُحيِى بِه بَلدَةً مَيتاً». عموم مفسران برآنند كه مقصود از احيا در اين آيات، روييدن گياهان و آبادانى زمين است[30] كه از يك طرف با روييدن انواع ميوه‌ها و خوردنى‌ها، روزى انسان را تأمين مى‌كند و با ايجاد چراگاه‌ها، زمينه ادامه حيات دام‌ها، حيوان‌ها و همه جنبندگان را فراهم مى‌سازد و از سوى ديگر، با رويش انواع گياهان با رنگ‌ها و بوهاى گوناگون به زمين زيبايى و طراوت مى‌بخشد.[31] احياى زمين كه همواره با سرسبزى و زيبايى طبيعت همراه است، مورد تأكيد آياتى ديگر قرار گرفته؛ به طور مثال در آيه 63 حج /22 آمده است: «أَلم تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنزلَ مِن السَّماء مـاءً فَتُصبِحُ الأرضُ مُخضَرَّةً» و نيز از پيدايش انواع گوناگون گياهان با آب باران ياد مى‌كند: «و‌أَنزلَ مِن السَّماءَ مـاءً فَأَخرجنـا بِه أَزوجاً مِن نَبات شَتّى» (طه/20، 53) و اين همه، سبب زيبايى و آراستگى زمين مى‌شود: «كَماء أَنزَلنـهُ مِن‌السَّماءِ فَاختَلطَ به نَباتُ الأَرضِ ... حَتّى إِذا أَخذَتِ الأَرضُ زُخرُفَها و ازَّيَّنَت» (يونس/10، 24) و براى انسان، بهجت و شادابى به همراه مى‌آورد: «و‌أَنزلَ لَكُم منَ السَّماءِ مـاءً فَأَنبتنـا بِه حَدائِقَ ذاتَ بَهجة.» (نمل/27،60) نيز‌حج/22،5‌.

4. وسيله ويرانى و نابودى:

آب از جمله نعمت‌هاى الهى به بشر است و وجود آن همواره مايه عمران* و آبادانى زمين و نيز عاملى براى توسعه و فراوانى در رزق و انواع نعمت‌ها است؛ امّا گاهى نيز ويرانى‌هايى را به دنبال دارد. آياتى چند به اين نقش آب نيز اشاره مى‌كند؛ به طور مثال با ويرانى سد «مَأرِب» كه قوم سب*أ آن را ميان دو كوه ساخته، از آب انباشته شده در پشت آن براى احياى مزارع و باغ‌هاى خود استفاده مى‌كرد و سرزمينى حاصل‌خيز با انواع نعمت‌ها را پديد آورده بود، آب، تمام مزارع و باغ‌هاى آنان را ويران كرد؛ به طورى كه جز مقدارى اندك درخت* سدر و درختانى ديگر با ميوه‌هاى تلخ و بعضى بدون ميوه چيزى باقى نگذاشت[32]:«...‌بَلدَةٌ طَيِّبةٌ و رَبٌّ غَفُورٌ * فَأَعرَضُوا فَأَرسلنا عَلَيهِم سَيلَ العَرِمِ و بَدَّلنـهُم بِجَنَّتيهِم جَنَّتينِ ذَواتَى أُكُل خَمط و أَثل و شَىء من سِدر قَليل.» (سبأ/34، 15 و 16) در پى اين ويرانى، قوم سبأ نيز پراكنده شده، به جاهاى گوناگون كوچ كردند: «فَجَعلنـهُم أَحادِيثَ و مَزَّقنـهُم كُلَّ مُمزَّق.» (سبأ/34، 19) نمونه ديگر در داستان نوح ديده مى‌شود كه آب، افزون بر ويرانى، قوم* نوح را نيز نابود مى‌كند. نقطه مشترك هر دو داستان آن است كه در هر دو، آب به مثابه يكى از جنود قاهر الهى به اراده و فرمان خداوند عمل مى‌كند. در داستان سبأ به دنبالِ روى‌گردانى مردم سبأ از خداوند و كفر و ناسپاسى نعمت‌هاى الهى، به اراده خداوند، همان آبى كه آن همه نعمت را فرا آورده است، موجب زوال نعمت‌هايشان مى‌شود: «ذلِكَ جَزينـهُم بِما كَفروا و هَل نُجزِى إلاّ الكَفور.» (سبأ/34، 17) قوم نوح نيز در پى مخالفت با نوح و تكذيب وى، و‌ظلم و خطاهايشان، مورد غضب الهى قرار گرفتند: «و‌لاتُخطِبنى فِى الَّذيِن ظَلَموا إِنَّهم مُغرَقون.» (هود/11، 37) «مِمّـا خَطِيئـتِهم أُغرِقُوا» (نوح/71،25) آن‌گاه آسمان به اراده الهى، بارش شديدى را آغاز كرد و از زمين چشمه‌ها جوشيدن گرفت: «فَفَتحنا أَبوبَ السَّماءِ بِمـَاء مُنهَمر * و فَجَّرنَا الأَرضَ عُيوناً» (قمر/54‌،11 و 12) و به طور كلّى از سطح زمين آب جوشيد[33]:«و‌فَارَالتَّـنُّور» (هود/11، 40) و همه قوم را نابود كرد؛ امّا نوح و كسانى كه به وى ايمان آوردند، در امان ماندند: «فَأَنجينـهُ و مَن مَعهُ فِى‌الفُلكِ المَشحونِ * ثُمَّ أَغرَقنا بَعدُ البَاقِين.» (شعراء/26، 119 و 120) نيز انبياء/21، 77.

5. طهارت و بهداشت:

در قرآن كريم پاكيزگان، محبوب خدا شمرده شده‌اند: «إِنَّ اللّهَ يُحبُّ التَّوّبِين و يُحبُّ المُتَطهِّرِين». (بقره/2،222) نيز توبه/9، 108، و‌اين بدان جهت است كه طهارت و پاكيزگى* نزد خدا محبوبيّت دارد؛ از اين‌رو از يك سو در آيات بسيارى مانند 6‌مائده/5‌؛ 4 مدثر/74؛و26 حج/22 به طهارت، سفارش شده است؛ چنان‌كه خداوند انسان را به‌گونه‌اى آفريده كه به پاكيزگى ميل دارد (مائده/5‌،‌6) و از سوى ديگر، آب وسيله‌اى براى اين طهارت* و تأمين بهداشت معرّفى شده كه خداوند آن را در اختيار بشر قرار داده است:«و‌يُنزِّلُ عَليكُم من السَّماءِ مَاءً لِيُطهِّركُم بِه.» (انفال/8‌،‌11) در آيه 48 فرقان/25 آب با وصف طهور آمده است: «و‌أَنزَلنا منَ‌السَّماءِ مَاءً طَهُوراً»؛ البتّه ساختار واژه طهور و اشتراك آن ميان صيغه‌هاى گوناگون، بحث‌هايى رابه دنبال داشته است؛ امّااستخدام آن در اين آيه، نگرش قرآن‌به نقش وتأثير آب را در پاكيزگى محيط زندگى كه از نعمت‌هاى خدا بر انسان است، نشان مى‌دهد. برداشت رايج و نسبتاً مشهور از طهور، هم‌چون واژه نَؤوُم (پرخواب) صيغه مبالغه بودن آن است و بر طاهر بودن آب تأكيد و مبالغه مى‌كند.[34] برخى، مبالغه موجود در واژه را اين‌گونه شرح داده‌اند كه طهارت بسيار آب، سبب مى‌شود مطهِّر اشياى ديگر هم بشود؛ يعنى طهارتش به هر چيزى كه با آن بر مى‌خورد، سرايت كند؛[35] امّا زمخشرى اين برداشت را با صيغه طهور كه از فعل لازم گرفته شده و نه متعدى، بى‌ارتباط مى‌داند. وى معتقد است كه طهور، يا صفت به معناى طاهر يا اسم آلت چون وقود (چيزى كه با آن آتش افروخته مى‌شود) و يا وَضوء(چيزى كه با آن وضو گرفته مى‌شود) است؛ بنابراين، طهور به معناى وسيله و ابزار طهارت است.[36] گويا آن‌چه صاحب كشّاف را واداشته تا مبالغه بودن طهور را انكار كند، تفسيرى است كه از مبالغه ارائه شده؛ امّا اگر مبالغه در طهارت به مقايسه ميان آبى كه از آسمان نازل مى‌شود با حالت پيش از بخار شدن و قرار گرفتن آن در جوّ زمين ناظر باشد، مى‌توان آن را صيغه مبالغه هم دانست؛ بنابراين، اشاره دارد به اين‌كه آب باران پديد آمده از تبخير آب‌هاى سطحى زمين به وجود آمده، در نهايتِ خلوص و پاكى است. در اين باره، اين نظريّه نيز مطرح شده كه بخار آب متصاعد شده از زمين، پس از آن‌كه در فضا قرار گرفت، تمام موجودات ذرّه‌بينى و مضرّ آن، بر اثر اشعه ماوراء بنفش و مادون قرمز خورشيد از بين مى‌رود.[37] اين نظريّه ثابت باشد يا نباشد، ترديدى در صفا و زلالى آب باران نيست. ادامه آيه 49 فرقان/ 25 غرض از نزول آب طهور را احياى سرزمين مرده و فراهم ساختن آب آشاميدنى چارپايان و انسان‌ها معرّفى مى‌كند: «لِنُحيِى بِه بَلدَةً مَيتاً و نُسقِيَهُ مِمَّا خَلَقنا أنعـمًا و أَنَاسِىَّ كَثِيراً» و مناسبت ميان پاكيزگى آب و احياى سرزمين‌ها و آشاميدن حيوان و انسان، نقشى فراتر از بهداشت فردى را براى آب ثابت مى‌كند و از يك سو شامل بهداشت اجتماعى و تطهير طبيعت و پيرايش محيط از هر نوع آلودگى مضر به آن نيز مى‌شود. برخى قرآن‌پژوهان براى نشان دادن سازگارى آيات قرآن با علم گفته‌اند: آبى كه بر زمين مى‌بارد، افزون بر جلا دادن برگ درختان، ميكروب‌هاى پراكنده در هوا را نيز فرو مى‌ريزد و همين كه در زمين جارى شد، كثافت‌هاى روى زمين را با خود به رودخانه‌ها، درياها يا به داخل زمين فرو مى‌برد؛[38] هم‌چنين آب، حامل حيوانات ذره‌بينى بسيارى است كه آلودگى‌هاى موجود در آن را از ميان مى‌برد.[39] اين موجودات كه با استفاده از اكسيژن، به تصفيه آب مى‌پردازند، هر قدر آب از صفاى بيش‌ترى برخوردار باشد، قدرت بيش‌ترى براى جذب اكسيژن داشته، بهتر مى‌توانند نقش خود را ايفا كنند.[40] از سوى ديگر، آيات قرآن، گستره بيش‌ترى براى طهارت معنوى و بهداشت فردى ارائه مى‌دهد؛ به طور مثال در تشريع برخى عبادات چون نماز، نوعى بهداشت و طهارت با آب به شكلى ويژه و قانونمند شرط شده است. در اين طهارت كه دستور تعبّدى صرف است و بايد با قصد نزديكى به خدا انجام شود، لازم است هر مسلمان هنگام اداى نماز، صورت و دست‌هاى خود را تا آرنج بشويد و سر خود و نيز پاها را تا برآمدگى مسح، و‌در حالت‌هايى ويژه غسل* كند. (مائده/5‌، 6) بر اساس برخى آرا، نزديكى جنسى مرد با زن نيز پس از انقضاى ايام حيض، پيش از طهارت ممنوع است.[41] (بقره/2، 222) مؤمنان، به طهارت لباس: «و‌ثِيَابَكَ فَطهِّر» (مدثر/74، 4) و تطهير خود پس از قضاى حاجت: «فِيه رِجالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتطهَّروا واللّهُ يُحِبُّ المُطَّهِّرِين» (توبه/9، 108) نيز دستور داده شده‌اند. اين آيه ابتدا در ستايش اهل قُبا كه به شستن خود با آب پس از قضاى حاجت اهتمام مىورزيدند نازل شد؛[42] ولى شيوه برتر را براى همه مسلمانان معرّفى كرد. مجموع اين آيات، بر تأثير معنوى و روحانى تطهير در كنار تأثير ظاهرى تأكيد كرده است. برخى از روايات تاريخى مرتبط با نزول آيه 11‌انفال /8 خبرمى‌دهد كه ياران پيامبر در جنگ بدر به دليل جنابت و نيز قرار گرفتن در موقعيّت جنگىِ ضعيف‌تر، و‌عدم دسترس به چاهاى بدر، به وساوس شيطانى مبتلا شدند و خداوند با نزول باران برآن‌ها، موجب تطهير و آرامش دل‌هاى آنان شد.[43]
درباره اين نقش آب، بحث‌هاى ديگرى نيز مطرح شده؛ از جمله اين‌كه آيا در بين مايعات، نقش پاك‌كنندگى منحصر به آب است؟ آيا پاك‌كنندگى ويژه آب آسمان است؟ آيا حدّى براى آب در پاك‌كنندگى وجود دارد؟ درباره اين پرسش‌ها از سوى مفسّران و فقيهان، پاسخ‌هايى كم و بيش متفاوت ارائه شده است: 1. گويا اشاره دو آيه 48 فرقان/25 و 11 انفال/8 به آب آسمان براى برخى صحابه اين توهم را پديد آورد كه پاك كنندگى، ويژه آب آسمان است؛ ازاين رو افرادى چون عبداللّه‌بن‌عمر و عبداللّه بن‌عَمرو با آب دريا وضو* نمى‌گرفتند؛[44] امّا اين برداشت ازآيه، مورد اقبال هيچ يك از مفسّران و فقيهان قرار نگرفت؛ به ويژه با نقل اين حديث از پيامبر كه درباره آب دريا فرمود: هو الطهور ماؤه؛[45] بنابراين، قيد «آسمان» در اين آيات، هيچ گونه دلالتى بر انحصار پاك كنندگى در آب باران ندارد.[46] 2. بحث جدّى‌تر آن بود كه آيا اين نقش، ويژه آب است يا نه؟ بيش‌تر مفسّران و فقيهان، آن را به آب منحصر دانسته و برآنند كه مايعاتِ ديگر، پاك كننده نيستند.[47] ابن العربى مى‌گويد: اين‌كه خداوند آب را با وصف طهور آورده و بر مسلمانان منّت نهاده كه آب را خود در دسترس بشر قرار داده، بر انحصار نقش مطهّريّت در آب دلالت مى‌كند.[48] در مقابل، نظر غير مشهورى است كه مطلق مايعات را مطهِّر مى‌داند.[49]
3. اطلاق آب در دو آيه گذشته دلالت دارد بر اين‌كه تا وقتى به آن «آب» گفته مى‌شود، مطهِّر اشياى ديگر است. مفسّران و فقيهان با استناد به سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله)برآنند كه هرگاه رنگ يا بو يا مزه آب بر اثر ملاقات با شىء نجس تغيير كند، خود متنجّس شده، نقش پاك كنندگى‌اش را نيز از دست مى‌دهد؛[50]البتّه درباره آب قليل و كثير و نحوه به كارگيرى آب قليل در پاك كردن اشياى متنجّس، ديدگاه‌هاى متفاوتى از سوى فقيهان بيان شده[51] كه تفصيل آن دركتاب‌هاى فقهى موجود است.

6. درمان:

يكى از نقش‌هاى آب در زندگى انسان را مى‌توان درمان برخى بيمارى‌ها دانست كه در آيه 41 و 42 ص/38 به اين تأثير اشاره شده است: «وَاذكُر عَبدنا أَيّوبَ إِذ نَادى رَبَّه أَنِّى مَسَّنِى الشَّيطـنُ بِنُصب و عَذاب * اركُض بِرجلِكَ هذا مُغتَسلٌ بَارِدٌ و شَرابٌ». در اين دو آيه، حال ايّوب پيامبر(عليه السلام)گزارش شده است كه از رنج و بيمارى خود به پروردگارش شكايت برد كه به او وحى شد: پاى خود را بر زمين بزن؛ چشمه‌اى با آبى خنك پديدار مى‌شود. از آن بنوش و خود را نيز با آن شستوشو ده. بدين وسيله بيمارى از جسم و جان ايّوب رخت بربست. در روايتى، بيمارى ايّوب*(عليه السلام)درآمدن دمل در تمام بدنش دانسته شده است.[52] هرچند ظاهر آيه، جوشش آب براى ايّوب را به صورت خارق‌العاده گزارش كرده، براساس آيه شايد نتوان تأثير آب يا انواعى خاص از آن را بر درمان برخى بيمارى‌ها انكار كرد. يكى از مصاديق آيات آشكار و روشن الهى در آيه 97 آل‌عمران/3 (فِيه ءَايـتٌ بَيّنـتٌ مَقامُ إبرهيم) نيز آب زمزم دانسته شده[53] و رواياتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)و پيشوايان معصوم(عليهم السلام)با اين مضمون نقل شده كه آب زمزم، موجب شفا و برطرف شدن بيمارى است[54] يا اين‌كه آب زمزم به هر نيّتى نوشيده شود، همان اثر را خواهد داد (ماءُ زمزم لِما شُرِبَ لَه). اگر براى شفا نوشيده شود، شفابخش است و اگر براى حفظ خود بنوشد، خدا او را حفظ مى‌كند و اگر براى رفع تشنگى بنوشد، تشنگى او برطرف خواهد شد.[55] رواياتى ديگر نيز از تأثيرهاى سودمند يا مضر براى فراوان نوشيدن، كم نوشيدن آب، نوشيدن آب سرد يا گرم خبر مى‌دهد.[56]
اگر درمان را بتوان به معناى گسترده‌ترى گرفت و استفاده از آن‌چه را بر سلامت جسم انسان تأثير ويژه دارد، نوعى درمان به شمار آورد، از آيات ديگرى هم مى‌توان اشاره‌اى به اين نقش آب به دست آورد؛ نظير آيه «و‌نَزَّلنا من السَّماءِ مَاءً مُبـرَكاً» (ق/50‌، 9) كه بر وجود خير و نفع بسيار در آب باران دلالت دارد يا آيه «و‌يُنَزِّلُ عَليكُم مِن‌السَّماءِ مَاءً لِيُطهِّركُم بِه و يُذهِبَ عَنكُم رِجزَ الشَّيطـن.» (انفال/8‌،11) در روايتى از اميرمؤمنان(عليه السلام)با استناد به همين آيه آمده است: از آب آسمان بنوشيد كه بدن را پاكيزه و بيمارى‌ها را رفع مى‌كند.[57]

تأثير تقوا و استغفار بر فراوانى آب:

قرآن كريم به طور كلّى بر تأثير امور معنوى بر امور مادّى تأكيد دارد. از يك طرف ايمان* و تقوا را موجب افزايش نعمت و از سوى ديگر پاره‌اى گناهان را موجب زوال آن مى‌داند. اين تأثير در روايات به طور مشخّص‌تر تبيين شده است.[58] آيه 97 اعراف/7 ضمن اشاره به اين كه اقوامى در گذشته به دليل عدم ايمان و تقوا*، و‌تكذيب رسولان الهى، به سختى‌ها و تنگى‌هايى در زندگى دچار شدند، ايمان و تقوا را عامل بهره‌مندى از بركات آسمان و زمين معرّفى مى‌كند: «و‌لَو أَنَّ أَهلَ القُرى ءَامَنوا واتَّقَوا لَفتَحنا عَليهِم بَركـت مِنَ‌السَّماءِ و الأَرضِ و لـكن كَذَّبوا فَأَخذنـهُم بِمَاكَانوا يَكسِبون.» (اعراف/7، 96) در تفسير مشهورى از آيه، بركات آسمان به باران و بركات زمين به رويش گياهان كه معلول بارش باران است، تفسير شده؛[59] چنان كه آيه 66 مائده/5 نيز درباره يهود و نصارا مى‌گويد: اگر تورات و انجيل و آن‌چه را از جانب خداوند نازل شده بر پا مى‌داشتند، از نعمت‌هاى بسيارى كه از آسمان (باران) و زمين به آن‌ها روى مى‌آورد، برخوردار مى‌شدند[60]:«و‌لَو أنَّهم أَقامُوا التَّورةَ و الإِنجِيلَ و مَا أُنزِلَ إِليهِم مِن رَبِّهم لاََكلوا مِن فَوقِهم و مِن تَحتِ أَرجُلهِم». آيه 52 هود/11 و 10 تا 12 نوح/71 كه پيش از اين به آن‌ها اشاره شد نيز بر تأثير استغفار* و توبه مردم يك جامعه بر برخوردارى آنان از آبِ فراوان تأكيد دارند كه عامل اصلى نعمت‌هاى فراوان و گوناگون است: «و‌يـقَومِ اسْتغفِروا رَبَّكم ثُمّ توُبوا إليه يُرسِلِ‌السَّماءَ عَليكُم مِدرَاراً و يَزِدكُم قُوَّةً إلى قُوَّتِكُم». تشريع نماز استسقا* با عمل پيامبر(صلى الله عليه وآله)در سال ششم هجرى پس از آن‌كه اهل مدينه به دليل خشك‌سالى از وى تقاضاى باران كردند،[61] در جهت اين دو آيه قابل تفسير است.[62] ذيل آيه 52 هود پس از بيان نزول باران، از افزايش نيرو ياد شده است: «و‌يَزِدكُم قُوَّةً إلى قُوَّتِكم» كه اين مقارنت مى‌تواند اشاره به تأثير آب بر قدرتمندى باشد. برخى، در تفسير اين آيه گفته‌اند: مراد از «قُوَّة» نيروى ايمان است كه خداوند وعده داد آن را با نزول باران بر نيروى بدنى و جسمى كه پيش‌تر به قوم* هود بخشيده بود، بيفزايد و برخى ديگر گفته‌اند: مقصود از آن، نيروى جسمانى بيش‌تر است؛ امّا علاّمه طباطبايى ترجيح داده است كه مراد از «قوّة» هر دو نيرو باشد.[63] آيات 10 تا 12 نوح/71 كه سخن نوح به قومش را نقل مى‌كند و از نظر سياق و مضمون با آيه هود هماهنگ است، مى‌تواند تفسيرى براى افزايش نيرو باشد: «فَقُلتُ اسْتَغفِروا رَبَّكم إِنَّه كَانَ غَفّاراً * يُرسِلِ السَّماءَ عَليكُم مِدرَاراً * و يُمدِدكُم بِأَمول و بَنِينَ و يَجعَلْ لَكُم جَنـّت و يَجعَلْ لَكم أَنهَـراً = و گفتم از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه او همواره آمرزنده است تا پى‌درپى بر شما باران ببارد و شما را به مال‌ها و پسران يارى كند و به شما بوستان دهد و برايتان جوى‌ها پديد آرد». از جمله آياتى كه بر رابطه ايمان و برخوردارى از آب تأكيد و پاى‌دارى بر ايمان را عامل برخوردارى از آب شناسانده، آيه 16 جن/72 است: «وأَلَّوِ اسْتَقـموا عَلى الطَّريقةِ لاََسقينـهُم مَاءً غَدَقاً» . عموم مفسّران اين آيه را كنايه از توسعه رزق و فراوانى نعمت‌هاى مادّى دانسته‌اند كه به مهيّا كردن عامل اوّلى آن (آب) اشاره كرده است.[64]
آيات پيشين چنان‌كه‌ازتأثيرايمان و استغفار بر فراوانى آب خبر مى‌دهد، كفر و برخى گناهان ديگر چون تكذيب رسولان الهى را مانع برخوردارى از نعمت آب مى‌داند. آيات 32 تا 42 كهف/18 نيزبرآن تأكيد دارد. اين آيات، مناظره دو فرد همراه‌راگزارش كرده‌كه يكى‌از آن دو، صاحب دوباغ بود كه‌ازانواع خوردنى*ها هيچ كم‌نداشت و در لابه‌لاى آن، نهر*هاى آب جارى بود و آن‌چه را داشت، جاودانه مى‌پنداشت؛ به طورى كه او را به انكار معاد وا داشته بود؛ امّا همراهش به وى هشدار مى‌داد كه ممكن است خداوند، به سزاى كفرت، آب جارى درآن باغ‌ها رادرزمين فرو برد و تو توان بيرون آوردن آن را نداشته باشى: «أويُصبحَ مَاؤُهَا غَورَاً فَلن تَستطِيعَ لَه طَلَباً». (كهف/18،41)

وسيله آزمايش:

در ادامه آيه 16 جن/72 فراهم كردن آب فراوان را براى كسانى كه در طريق ايمان پاى‌دارى مى‌كنند، زمينه‌اى براى آزمايش* آن‌ها قرار داده تا روشن شود كه آيا پس از برخوردارى، خداوند را سپاس مى‌گزارند يا ناسپاسى مى‌كنند: «لاََسقينـهُم مَاءً غَدقَاً * لِنَفتِنَهم فِيه». برخى مفسّران گويا به اين دليل كه چگونه ممكن است خداوند، مؤمنانى را كه به پاداش پاى‌دارى‌شان بر ايمان، از آب فراوان برخوردار كرده، آن را وسيله امتحانى سخت براى آن‌ها قرار دهد، تفسير ديگرى از آيه ارائه داده‌اند كه اگر كافران از إنس، و‌قاسطان از جن بر ستم خويش اصرار ورزيده بودند، خداوند بر اساس سنّت استدراج، آبى فراوان در دسترسشان قرار مى‌داد تا در گستردگى عيش و روزى، گناهان بيش‌ترى را مرتكب شده، دچار عذاب دردناك‌ترى شوند.[65] تفسير سوم از آيه مى‌تواند اين باشد كه لام در «لِنَفتِنَهم فِيه» براى عاقبت است؛ بنابراين، مقصود آيه اين است كه اگر مؤمنانى با پاى‌دارى بر ايمان، از آب فراوان برخوردار شدند، اين برخوردارى خود به خود آنان را به صحنه‌اى ديگر از آزمايش منتهى خواهد كرد كه در آن سپاس‌گزاران از ناسپاسان مشخّص مى‌شوند.[66] آيه‌249 بقره/2 نيز از آزمايش ديگرى با محوريّت آب چنين خبر مى‌دهد: خداوند، گروهى از بنى‌اسرائيل را كه براى مبارزه با جالوت، با طالوت* همراه شده بودند، در ميان راه و پيش از مواجهه با‌جالوت، با نهرى از آب آزمود و فقط به كسانى براى همراهى با طالوت اجازه داد كه بيش از يك‌مشت آب ننوشند. ادامه آيه خبر مى‌دهد كه فقط عدّه كمى از آنان با اراده قوى خود در‌اين‌آزمون موفّق بودند[67]:«فَلمَّا فَصلَ طَالوتُ بِالجُنودِ قَال إِنَّ اللّهَ مُبتَلِيكُم بِنَهر فَمن شَرِبَ مِنهُ فَليسَ مِنّى و مَن لَم‌يَطعمهُ فَإِنّه مِنّى إِلاّ مَن اغْترَفَ غُرفةً بِيَدهِ فَشَربوا مِنه إِلاّ قَليلا».

منبع تأمين آب:

بيش از 29 آيه، آسمان را منبع نزول و تأمين آب مورد نياز انسان و ساكنان روى زمين معرّفى كرده است: «أَنزَل مِن‌السَّماء مَاءً» (بقره/2، 22؛انعام/6‌، 99؛ رعد/13، 17 و...) در اين آيات و بسيارى از آيات ديگر، فرو فرستادن آب از آسمان با واژه‌هاى«أنزلنا» يا «نزّلنا» بيان شده است كه واژه اخير بر فراوانى نزول آب دلالت مى‌كند؛ ولى در آيه 25 عبس/80 تعبير ريختن (صببنا) به‌كار رفته است: «أَنّا صَببنَا المَاءَ صَبّاً». در آيه 11 قمر/54 كه فرو فرستادن آب را براى عذاب و غرق شدن قوم نوح حكايت مى‌كند، گونه تعبير با آيات پيشين متفاوت است و از گشودن درهاى آسمان با آبى فراوان و پى در پى سخن رفته است: «فَفَتحنَا أَبوبَ السَّماء بِماء مُنهَمِر». نكته برجسته و تأكيد شده در تمام اين آيات، اين است كه «خداوند» آب را از آسمان فرو مى‌فرستد. در آيه 69 واقعه/56 توان فرو فرستادن آب از انسان نفى شده و فقط به خداوند اختصاص يافته است: «ءَأَنتُم أَنزلتُموهُ مِن المُزنِ أَم نَحنُ المُنزِلون». در مقصود از سماء، تفاسيرى كم و بيش گوناگون از سوى مفسران ارائه شده است: برخى گفته‌اند: باران، آبى است كه از زير عرش خدا بيرون آمده، از آسمانى به آسمانِ پايين‌تر فرو مى‌ريزد تا به آسمان دنيا مى‌رسد و در محلى به نام «ايرم» جمع مى‌شود؛ آن‌گاه ابرهاى سياه به طرف آن رفته، از آن سيراب مى‌شوند؛ سپس خداوند آن را به هر كجا كه مى‌خواهد مى‌فرستد.[68] عكرمه گفته است: آب از آسمان هفتم بر روى ابرها فرو مى‌ريزد كه هر قطره آن به اندازه يك شتر است.[69] از حسن بصرى پرسيده شد كه باران از آسمان است يا ابر؟ پاسخ داد: از آسمان است و ابر، عَلَمى است كه آب از آسمان بر آن فرو مى‌ريزد. نظير اين تفسير از سدّى نيز نقل شده است.[70] ريشه اين نوع تفسير از آيات را كه امروزه قابل اثبات نيست مى‌توان در روايات اسرائيلى مشاهده كرد؛ چنان‌كه از كعب نقل شده است: ابر، غربال باران است و اگر هنگام نزول آب از آسمان ابر نمى‌بود، آب همه آن‌چه را كه روى زمين بود، از بين مى‌بُرد.[71] وهب‌بن منبه گفته است كه نمى‌دانم باران، قطره‌اى است كه از آسمان بر ابر فرو ريخته يا در خود ابر ايجادشده است.[72]
از ميان مفسّرانِ متأخّر، فخررازى (م. 606) در اين باره يك‌سان نظر نداده است. وى در تفسير آيه 164 بقره/2 ابتدا سه احتمال درباره مبدأ نزول آب را بيان كرده است: 1. آسمان؛ 2. ابر؛ 3. بر اثر حرارت خورشيد بخار آب از سطح زمين برخاسته، به طبقات سرد جوّ مى‌رسد و پس از پيوستن به يك‌ديگر به صورت قطره‌هاى باران فرو مى‌ريزد؛ آن‌گاه خود با استناد به ظاهر آيه، نظر نخست را برگزيده است.[73] وى هم‌چنين در ذيل آيه 99 انعام/6 سه نظر پيشين را نقل كرده؛ بدون آن‌كه يكى از آن‌ها را ترجيح دهد؛ هر چند نظر جُبّايى را كه مبدأ نزول آب را آسمان مى‌دانسته، به صورت مشروح و همراه با ادلّه‌اش بيان مى‌كند. از مهم‌ترين ادلّه جبّايى، اين است كه ظاهر آيات، بر نزول آب از آسمان دلالت دارد و هيچ دليلى محال بودن آن را اثبات نكرده است.[74] فخررازى برخلاف نظر اوّلش در ذيل آيه 32 ابراهيم/14 مى‌گويد: درباره مبدأ نزول باران دو رأى است: 1. مقصود از سماء ابر است و آب از آن نازل مى‌شود؛ 2. آب از خود آسمان نازل مى‌شود؛ ولى اين نظر بعيد است؛ زيرا گاهى اتّفاق مى‌افتد كه كسى در دامنه كوه قرار دارد و نزول باران را مشاهده مى‌كند؛ ولى همين كه بر فراز قله كوه مى‌رود، ابر را پايين‌تر از قلّه مى‌بيند و در آن جا نشانى از باران نيست؛[75] با اين حال، فخر معتقد است: نظر فيلسوفان درباره نزول آب كه منشأ آن را ابرهاى تشكيل شده از بخارهاى متصاعد از زمين مى‌دانند، درست نيست؛ زيرا مستلزم نفى فاعل مختار، و‌قديم شمردن عالم است.[76]
عدّه‌اى ديگر از مفسّران با توجّه به كاربرد واژه «سماء» در معناى ابر كه ميان عرب رايج بوده،[77] معتقدند كه باران ازابر فرود مى‌آيد، نه آسمان؛[78] امّا پاره‌اى از مفسّران، «سماء» را به معناى حقيقى خودش (جهت بالا) دانسته‌اند؛[79] يعنى مقصود از سماء كاربرد عرفى آن، فضا است كه بر زمين محيط است و بيننده آن را هم‌چون قبّه‌اى آبى رنگ مى‌بيند؛[80] چنان‌كه حديث پيش‌گفته امام‌سجاد(عليه السلام)به همين معنا تصريح دارد. ابرهاى آسمان از آب‌هاى سطحى زمين به ويژه درياها كه بر اثر حرارت خورشيد تبخير شده، تشكيل مى‌شود؛ امّا قرآن كريم درياها را منبع تأمين آب مورد نياز مردم معرّفى نكرده؛ بااين كه در 40 آيه، از درياها ياد شده است. آن‌چه در يادكرد نام درياها برجسته‌تر مى‌نمايد، تسخيرآب درياها براى انسان است تا در آن‌ها، كشتى* براند و روزى به دست آورد: «اَللّهُ الَّذى سَخَّر لَكم البَحر لِتَجرِى الفُلكُ فِيه بِأَمرِهِ.» (جاثيه/45، 12) مفسران معاصر، آيه 11 طارق/86 (والسَّماءِ ذاتِ الرَّجعِ) را با توجّه به معناى رجع (بازگرداندن) اشاره به اين دانسته‌اند كه سرچشمه آب باران، آب‌هاى زمينى به ويژه آب درياها است؛[81] به هر حال در بخشى از اين آيات، آب نازل شده از آسمان با صفت ويژه‌اى همراه شده كه از بار معنايى خاصّى متناسب و مرتبط با مجموعه آيات برخوردار است؛ به طور مثال در آيه 48 فرقان/25، با وصف «طهور» آمده و در آيه 9 ق/50‌، «مبارك» (داراى خير و نفع فراوان)[82] خوانده شده است: «و‌نَزَّلنا مِن السَّماءِ مَاءً مُبركاً» و در آيه 14 نبأ/78 با صفت «ثجّاج» (زياد)[83] همراه است: «و‌أَنزلنَا مِن المُعصِرتِ مَاءً ثَجَّاجاً». «بِقَدَر» صفت ديگرى است كه در آيه 18 مؤمنون/23 و 11 زخرف/43 به آن اشاره شده است: «و‌أَنزَلنا مِن السَّماءِ مَاءً بِقَدر»؛ يعنى آب را به اندازه معين و متناوب[84] يا به اندازه نياز مردم يا به اندازه‌اى كه به آنان سود رساند و زيان‌بار نباشد،[85] به زمين فرو فرستاديم. تفسيرى از ابن‌مسعود درباره «قَدَر» نقل شده كه مى‌گويد: ميزان نزول باران از آسمان در سال‌هاى گوناگون برابر است؛ امّا اين‌كه اين باران‌ها در كجا ببارد، آن را تقدير الهى مشخّص مى‌كند.[86] برخى نيز مقصود از قدر را تقدير الهى گرفته، برآنند كه نزول باران از آسمان به همان اندازه‌اى است كه خداوند براساس حكمت و تدبير خود مقدّر كرده است؛ بدون آن‌كه قطره‌اى كم يا زياد شود.[87]

كوه‌ها: كوه‌ها نيز از مخازن آبند كه افزون بر تأثير در نزول آب از آسمان، نقش مهم‌ترى نيز در ذخيره‌سازى آن دارند كه به تدريج، آب مورد نياز بشر را از طريق نهرها، رودها و يا چشمه‌ها تأمين مى‌كنند.[88] در آيه 3 رعد/ 13 از آفرينش كوه‌ها و در پى آن، ايجاد رودها به دست خداوند خبر داده شده است: «و‌هُو الَّذِى مَدَّ الأَرضَ و جَعلَ فِيهَا رَوسِىَ و أَنهـراً». آيه 27 مرسلات/77 نيز به روشنى مى‌گويد: ما در زمين كوه‌هاى سر به فلك كشيده پديد آورديم و براى شما آب شيرين و گوارا فراهم ساختيم:«و‌جَعلنَا فِيها رَوسِىَ شـمِخـت و أَسقَينـكُم مَاءً فراتاً» . برخى مفسّران بر آنند كه نكره بودن «ماءً فُراتاً» در سياق امتنان، دلالت دارد بر اين‌كه همه آب‌هاى شيرين موجود در زمين از آسمان است و ذكر آن پس از ذكر ايجاد كوه‌ها در زمين، از نقش و تأثير كوه‌ها در پيدايش رودهاى كوچك و بزرگ و تأمين آب گوارا براى انسان خبر مى‌دهد.[89] آنان با توجّه به پژوهش‌هاى علمى بر اين باورند كه بخار آب به صورت ابر در مى‌آيد و هنگام رسيدن به طبقات سرد جَو پس از سرد و متراكم شدن، به باران و برف* تبديل مى‌شود و مهم‌ترين عاملِ سرد شدن جو و نزول باران، قلّه‌هاى كوه‌ها و بادهايند و آيه پيشين به همين معنا اشاره دارد.[90] در آيه 15 نحل/16 نيز از كوه‌ها در كنار نهرها ياد شده است: «و‌أَلقىَ فِى‌الأَرضِ رَوسِى أَن تَمِيدَبِكُم و أَنهـراً». كوه‌ها نه تنها در تأمين دائم آب آشاميدنى براى انسان نقش اساسى دارند، بلكه آب مورد نياز انواع درختان و گياهان را نيز تأمين مى‌كنند. آيه 7 ق/50 كه در آن از رويش گياهان پس از ايجاد كوه‌ها در زمين، سخن رفته، به اين حقيقت اشاره دارد:«والأَرضَ مَددنهَا و أَلقَينا فِيها رَوسى و أَنبتنَا فِيها من كُلِّ زَوج بَهِيج». آيه 18 مؤمنون/23، از اسكان و ذخيره‌سازى آبِ نازل‌شده از آسمان در زمين خبر مى‌دهد: «و‌أَنزلنَا مِن السَّماء مَاءً بِقَدَر فَأَسكنّـه فِى‌الأَرضِ» كه در يك تفسير از آيه، مقصود از اسكان آب، برف‌هاى انباشته شده بر فراز قله‌هاى كوه‌ها دانسته شده[91] كه به تدريج ذوب شده، با سرازير شدن به دامنه كوه‌ها، آب مورد نياز در تمام فصل‌هاى سال را در اختيار اهل زمين قرار مى‌دهد. تفسير مشهورترى از اسكان آب در زمين، مقصود از آن را ذخيره شدن آب‌هاى باران در درون زمين مى‌داند.[92] حديثى از امام باقر(عليه السلام)نيز به هر دو تفسير از اسكان آب اشاره دارد. اين حديث مى‌گويد: مراد از آن، نهرها، چشمه‌ها و چاه‌ها است.[93] به جز اين، آيه، زمين را مخزنى ديگر براى آب باران دانسته است. آيه 21 زمر/39 نيز به منابع زيرزمينى آب اشاره كرده و يكى از نعمت‌هاى خداوند را نزول آب از آسمان و فرو بردن آرام و تدريجى در زمين و هدايت آن به سوى چشمه‌ها دانسته است: «أَلَم تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنزلَ مِن السَّماءِ مَاءً فَسلَكهُ يَنـبيعَ فِى‌الأَرضِ». براساس اين آيه، منشأ اصلى آب‌هاى زيرزمينى آبى است كه از آسمان نازل شده[94] و پس از نزول، بخشى از آن در نهرها و رودها جارى مى‌شود و اين آيه از بخش ديگر آن خبر مى‌دهد كه از راه منافذ زمين به درون آن فرو مى‌رود؛ آن‌گاه آبى كه در مناطق مرتفع در زمين فرو رفته،اغلب از طريق چشمه‌ها به سطح زمين مى‌آيد و بخشى كه در دشت‌ها و مناطق پست، در زمين فرو مى‌رود، از طريق كندن چاه، قابل دست‌يابى است.[95] از ديگر آيات در اين باره، آيه 22 حجر/15 است كه به آب‌هاى ذخيره شده در زيرزمين نيز اشاره دارد: «فَأَنزلنَا مِن السَّماءِ مَاءً فَأَسقَينـكُموهُ و مَا أَنتُم لَهُ بِخزِنين». اين آيه مى‌گويد: خداوند از آسمان براى شما آب فراهم كرد؛ در حالى كه شما پيش از نزول و پس از آن، حافظ و نگه‌دارنده آن نبوديد؛ بلكه فقط خداوند است كه آب را براى شما نگه‌دارى مى‌كند؛ سپس به اندازه نياز از طريق چشمه‌ها و از دل زمين بيرون مى‌آورد.[96]
چاه* و چشمه، دو راه دست‌يابى به آب‌هاى زيرزمينى است كه در آياتى، از آن دو نام برده شده است. از چاه، جز چند مورد به طور مثال در آيه 19 يوسف/12 و 23 قصص/28 در ماجراى حكايت اقوامى از گذشتگان ياد نشده كه در ضمن، اشاره‌اى به تاريخچه استفاده از آب چاه نيز هست؛ امّا چشمه، افزون بر اين‌كه در آيات بيش‌ترى از آن ياد شده، يكى از نعمت‌هاى الهى به انسان نيز دانسته شده است. (يس/36، 34؛ شعراء/26، 133 و 134 و...‌) درباره آب چشمه، از يك سو، جوشش آن از زمين را به خدا نسبت داده (همان آيات) و از سوى ديگر، آيه 30 ملك/67 ناتوانى انسان را از استخراج آب از زمين اعمّ از چشمه و چاه به مردم يادآورى و فقط خدا را توانا بر آن معرّفى مى‌كند: «قُل أَرءَيتُم إِن أَصبَحَ مَاؤُكُم غَوراً فَمن يَأتِيكُم بِمَاء مَعِين».

تشبيه وتمثيل به آب:

درچندآيه، حقايقى‌معنوىو غير محسوس، به آب و برخى از آثار آن در طبيعت تشبيه شده است: 1. در آيه 24 يونس/10 زندگى دنيا به آبى تشبيه شده كه خدا از آسمان فرو مى‌فرستد وسبب رويش گياهان‌گوناگونو سرسبزى و خرّمى شده، زمين به اوج زيبايى و آراستگى مى‌رسد و به اهل زمين، حالت اطمينانى دست مى‌دهد كه قادرند از آن بهره گيرند؛ ولى پس از چندى، آن گياهان به خشكى مى‌گرايد و درو مى‌شود؛ به طورى كه گويا ديروز خبرى از آن زيبايى نبوده است: «إِنَّمامَثلُ الحيوةِ الدّنياكَماءأنزلنهُ من‌السّماءِ فَاختَلطَ بِه نَباتُ‌الأَرضِ مِمّا يَأكلُ‌النّاسُ والأَنعمُ حَتّى إذَا أَخذَتِ الأَرضُ زُخرُفَها و ازَّيّنَت و ظَنَّ أَهلُها أَنّهم قـدِرُون عَلَيها أَتــها أَمرُنا لَيلاً أو نَهاراً فَجَعلنها حَصِيداً كَأَن لَم‌تَغنَ بِالأَمسِ». همين تشبيه درآيه 45 كهف/18 نيزديده مى‌شود و درآيه 20حديد/57 گسترده‌ترو با بيانى ديگر آمده است. دراين آيه براى زندگى‌دنياپنج ويژگى يا حالت يا پنج مرحله‌بيان شده‌است: بازى، سرگرمى، تجمّل‌گرايى، فخرفروشى و افزون‌طلبى در دارايى‌ها و فرزندان؛ آن‌گاه به بارانى كه سبب رويش گياهان متنوّع مى‌شود و كشاورزان را به شگفتى وا مى‌دارد، تشبيه شده است. در اين سه آيه كه از نوع تشبيه تمثيلى است، وجه شباهت بين زندگانى دنيا و نزول آب از آسمان با تأثيرهاى بعدى‌اش اين است كه هر دو به سرعت سپرى مى‌شوند؛[97] از اين رو اين آيات انسان را از فريفته شدن به ظواهر لذّت‌بخش و زودگذر زندگى دنيا بازمى‌دارد: «و‌مَا الحَيوةُ الدُّنيا إِلاّ مَتـعُ الغُرورِ.» 2. در آيات متعدّدى، چگونگى زنده شدن دوباره مردم پس از مرگ و برانگيخته شدن از قبرها، با اجمال به چگونگى رويش گياهان از زمين در پى نزول آب از آسمان تشبيه شده است[98]:«حَتّى إِذا أَقَلَّت سَحاباً ثِقالا سُقنـهُ لِبلد مَيّت فَأَنزلنا بِه المَاءَ فَأَخرجنَا بِه مِن كُلِّ الثَّمرتِ كَذلكَ نُخرجُ‌المَوتى لَعلّكُم تَذكَّرونَ». (اعراف/7، 57) نيز فاطر/35،9؛ زخرف/43، 11؛ ق/50‌، 11. 3. در آيه 17 رعد/13 «حق*» به آب و در مقابل، «باطل» به كف روى آب تشبيه شده است:«أَنزلَ مِن‌السَّماءِ مَاءً فَسالَت أَودِيةٌ بِقَدرِها فَاحتَملَ السَّيلُ زَبداً رَابِياً ... كَذلكِ يَضربُ اللّهُ الحَقَّ و البـطِلَ». ادامه آيه مى‌گويد: كف* روى آب ماندگار نيست؛ امّا آب كه سودمند است، در زمين ماندگار است و خداوند چنين روشن مثال مى‌زند كه حق به دليل سودمندى‌اش ماندگار است و باطل از ميان مى‌رود: «فَأمَّا الزَّبدُ فَيذهَبُ جُفاءً و أمّا مَايَنفعُ النّاسَ فَيَمكُثُ فِى‌الأَرضِ كَذلِكَ يَضرِبُ اللّهُ الأَمثالَ». ابن‌عبّاس، در روايتى آب را تمثيلى از عمل صالح دانسته كه براى صاحبش باقى مى‌ماند و كف روى آب را تمثيلى از عمل سوء دانسته كه ماندگار نيست.[99] همو در نقل ديگرى، آب و كف در آيه پيشين را تمثيلى از يقين و شك دانسته است. او مى‌گويد: همان‌گونه كه وادى‌ها، به قدر گنجايش خود، آب فرو آمده از آسمان را در خود جاى مى‌دهند، دل‌ها نيز به قدر استعداد خود از يقين، و‌شك برخوردار مى‌شوند؛ آن‌گاه يقين سبب سودمندى عمل مى‌شود و عمل با شك سودى نمى‌دهد و همان‌گونه كه كف روى آب از ميان مى‌رود، خداوند شك را وامى‌نهد و يقين را چون آبى كه ماندگار است، مى‌پذيرد.[100] برخى ديگر از مفسّران «حق» در اين آيه را قرآن عظيم دانسته‌اند كه از جانب قدس ربوبى بر دل‌هاى خالى از آن با استعدادهاى گوناگون فيضان يافته است و مى‌يابد و هركس به قدر استعداد خود در جهت زندگى دنيا و آخرت از آن بهره مى‌برد؛[101] علاّمه طباطبايى در جلد 3 الميزان ذيل آيه 7 آل‌عمران/ 3 مطلب دقيقى دارد كه قابل استفاده است. افزون بر اين موارد، در رواياتى از برخى امامان معصوم(عليهم السلام)نقل شده كه آب به معناى فراتر از معناى اوّلى و ظاهرى‌اش تأويل برده شده است؛ براى مثال در ذيل آيه 30 ملك/67 كه مى‌گويد: به من خبر دهيد اگر آب‌هاى شما در زمين فرو رود، چه كسى مى‌تواند آب جارى و گوارا را در دسترس شما قرار دهد: «قُل أَرءيتُم إِن أَصبحَ مَاؤُكُم غَوراً فَمن يَأتِيكُم بِمَاء مَعِين». در رواياتى از امام‌باقر و امام‌صادق(عليهما السلام)«ماء» بر امام تطبيق داده شده و آمده است كه اگر امامِ شما از دست رفت، چه كسى امام جديدى براى شما مى‌آورد؟[102] در روايت ديگرى از امام‌رضا(عليه السلام)آب در اين آيه، به علم امام تفسير شده است. امام فرمود: امامان، درها و راه‌هاى شما به سوى معرفت الهى و نزديكى به خدايند و مقصود از «ماؤكم» در اين آيه، همين راه‌ها است كه ائمه‌اند و مراد از: «فَمن يَأتِيكُم بماء مَعِين» اين است كه چه كسى علم امام را براى شما مى‌آورد.[103] مورد ديگر در ذيل آيه 16 جن/72 گزارش شده است:«و‌أَلَّوِاستَقـموا عَلَى الطَّرِيقةِ لاََسقَينـهم مَاءً غَدَقاً». آب بسيار در اين آيه، به علم فراوان تفسير شده كه خداوند، آن را در دسترس مردم قرار داده است و مردم آن را از امامان فرا مى‌گيرند: لأفدناهم علماً كثيراً يتعلّمونه من الائمّة.[104] در روايت ديگرى به ايمان تفسير شده است.[105]

آب در آخرت:

آياتى چنداز وجود آب در آخرت به صورت چشمه‌ها (انسان/76، 6‌؛ مطففين/83‌،28) و نوشيدنى‌ها (ص/38،51‌؛ انسان/76، 21) خبر مى‌دهد كه بندگان ويژه خداوند و اهل‌بهشت از آن مى‌نوشند. وصف آب در اين آيات، آن را فراتر از آب دنيا و با ويژگى‌هايى برتر از آن مى‌شناساند. آيه 15 محمّد/47 از وجود چهار نوع نهر در بهشت خبر مى‌دهد كه به پرهيزگاران وعده داده شده و يك نوع آن، نهرهايى از آب است كه بدبو نمى‌شود: «فِيها أَنـهرٌ مِن مَاء غَيرِ ءَاسِن». آيه 31 واقعه/56 از آبِ هميشه جارى براى بهشتيان كه هرگز قطع نمى‌شود، خبر مى‌دهد:«و‌ماء مسكوب». مفسّرانى چون قرطبى، اين نكته را مطرح كرده‌اند كه موقعيّت جغرافيايى جزيرة‌العرب با بيابان‌هاى سوزان و كم آب به طورى كه اغلب با طناب و دلو از اعماق زمين آب به دست مى‌آوردند (يا از آب‌هاى مانده و بدبو استفاده مى‌كردند) و كمبود نهرهاى جارى در ميان آن‌ها سبب شده كه خداوند، نهرهاى پرآب در بهشت را به آن‌ها وعده دهد؛[106] امّا نبايد غفلت كرد كه وجود چشمه‌ها و نهرهاى پرآب، فى نفسه براى هر انسانى حتى آنان كه در پرآب‌ترين مناطق به سر مى‌برند، فرح‌انگيز و نعمتى بس بزرگ به شمار مى‌آيد.
از سوى ديگر، آب يكى از نوشيدنى‌هاى اهل دوزخ نيز شمرده شده است؛ امّا اين آب گاه به جوشان (حميم) وصف شده است كه هنگام تشنگى اهل‌جهنّم به آن‌ها داده مى‌شود؛ آن‌گاه اندرونشان را پاره پاره مى‌كند: «و‌سُقُوا ماءً حَمِيمًا فَقطَّعَ أَمعَاءَهُم.» (محمد/ 47، 15) نيز آيات 70 انعام/6‌؛ 4 يونس/10. گاه به صديد (چركابه) «مَاء صَديد» (ابراهيم/14،16) و گاه به فلز گداخته‌اى تشبيه شده كه اگر ظالمان در جهنم* آب بطلبند، آبى چون فلز گداخته به آنان داده مى‌شود كه صورت‌هايشان را بريان خواهد كرد: «و‌إِن يَستغِيثوا يُغاثوا بِماء كَالمُهلِ يَشوِى الوُجُوهَ.» (كهف/18، 29) آيه 50 اعراف/7 نيز از تقاضاى اهل‌دوزخ خبر داده كه از اهل‌بهشت مى‌خواهند مقدارى آب بر آنان فرو ريزند و پاسخ مى‌شنوند كه خداوند آن آب را بر كافران حرام كرده است: «و‌نَادى أَصحـبُ النّارِ أصحـبَ الجَنّةِ أَن أَفِيضوا عَلينَا مِن‌الماءِ أَو مِمّا رَزقكُمُ اللّهُ قالوا إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُما عَلى الكـفِرِينَ».

منابع:

احكام‌القرآن، ابن‌العربى؛ احكام القرآن، جصاص؛ ادوار فقه؛ اسرارالكون فى‌القرآن؛ الاشارات العلميه فى الآيات الكونيّه؛ بحارالانوار؛ البحرالمحيط؛ البداية والنهايه؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسيرالقرآن الكريم، ملاصدرا؛ تعليقات ملاعلى نورى؛ تفسيرالآيات الكونيّه؛ تفسيرالتحريروالتنوير؛ تفسير الصافى؛ التفسيرالعلمى للآيات الكونيّه؛ تفسيرالقرآن العظيم، ابن‌كثير؛ تفسير القمى؛ التفسيرالكبير؛ تفسير نورالثقلين؛ التمهيد فى علوم‌القرآن؛ التنقيح فى شرح العروة الوثقى؛ جامع‌البيان عن تأويل آى‌القرآن؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى؛ الدّرّالمنثور فى‌التفسير بالمأثور؛ الركام المزنى و الظواهرالجوّيّه؛ روح‌المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روض‌الجنان و روح‌الجنان؛ سنن ابن‌ماجه؛ شرح فصوص الحكم، قيصرى؛ فرهنگ جهاد؛ فقه القرآن، راوندى؛ فى ظلال القرآن؛ الكافى؛ كتاب الخصال؛ الكشّاف؛ كشف‌الاسرار و عدّة‌الابرار؛ كنزالعرفان؛ كنزالعمّال؛ لسان‌العرب؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ مطهّرات در اسلام؛ مع آيات‌اللّه فى كتاب‌اللّه؛ معانى‌الأخبار؛ المعجم‌المفهرس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ من علوم الأرض القرآنيّه؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ وسائل‌الشيعه.
سيد محمود دشتى




[1] من علوم الأرض القرآنيه، ص‌103.
[2] المعجم المفهرس، ص‌377.
[3] تفسير الآيات الكونيّه، ص‌60 و 61‌.
[4] مفردات، ص‌101، «آيه».
[5] فى‌ظلال، ج 4، ص 1857.
[6] التفسير الكبير، ج 17، ص 187.
[7] ابن‌كثير، ج‌2، ص‌453؛ الدرّالمنثور، ج‌4، ص‌403.
[8] التفسيرالكبير، ج‌17، ص‌187.
[9] مجمع‌البيان، ج‌5‌، ص‌218؛ التفسير الكبير، ج‌17، ص‌187.
[10] الميزان، ج‌10، ص‌151.
[11] التفسير الكبير، ج‌17، ص‌187.
[12] شرح فصوص قيصرى، ص‌991.
[13] فرهنگ جهاد، ش‌3 و 4، ص‌108.
[14] تفسير ملاصدرا، (تعليقات ملاعلى نورى)، ج‌1، ص‌497.
[15] الاشارات العلمية فى الآيات الكونيّه، ص22؛ التمهيد، ج6‌، ص32.
[16] الكافى، ج8‌، ص94؛ بحارالانوار، ج54‌، ص97.
[17] معانى‌الاخبار، ج‌1، ص‌67‌.
[18] التفسير الكبير، ج‌24، ص‌16.
[19] مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌72؛ التفسير الكبير، ج‌22، ص‌164.
[20] الكشّاف، ج‌3، ص‌113؛ قرطبى، ج‌11، ص‌188.
[21] التمهيد، ج‌6‌، ص‌33 و 34.
[22] فى‌ظلال، ج‌4، ص‌2376.
[23] مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌72؛ قرطبى، ج‌11، ص‌188.
[24] مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌72.
[25] الركام المزنى، ص‌206.
[26] الميزان، ج‌14، ص‌279.
[27] مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌668‌؛ الميزان، ج‌20، ص‌209.
[28] قرطبى، ج‌19، ص‌144.
[29] الكشّاف، ج‌4، ص‌704.
[30] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌450 و ج‌6‌، ص‌569 و ج‌8‌، ص‌484؛ الميزان، ج‌15، ص‌226.
[31] التفسير الكبير، ج‌4، ص‌223 و 224.
[32] البداية و النهايه، ج‌2، ص‌125.
[33] مجمع‌البيان، ج‌5‌، ص‌247؛ البداية و النهاية، ج‌1، ص‌111؛ الدرّالمنثور، ج‌4، ص‌422.
[34] البحرالمحيط، ج‌8‌، ص‌115.
[35] احكام‌القرآن، جصاص، ج‌3، ص492؛ احكام‌القرآن، ابن‌العربى، ج‌3، ص‌1416؛ قرطبى، ج‌13، ص‌28.
[36] الكشّاف، ج‌3، ص‌284؛ قرطبى، ج‌13، ص‌29.
[37] من علوم الأرض القرآنيّه، ص‌93.
[38] مطهرات در اسلام، ص‌22.
[39] مطهرات در اسلام، ص‌23 و 25.
[40] همان، ص‌24.
[41] قرطبى، ج‌3، ص‌59‌.
[42] جامع‌البيان، مج‌7، ج‌11، ص‌40 ـ 43؛ الدرّ المنثور، ج4، ص‌289‌ـ‌291.
[43] ابن كثير، ج2، ص304؛ مجمع البيان، ج4، ص808‌؛ كنز العرفان، ج1، ص‌41.
[44] قرطبى، ج‌13، ص‌36.
[45] همان.
[46] التنقيح فى شرح عروة‌الوثقى، ج‌1، ص‌23.
[47] قرطبى، ج‌13، ص‌35؛ التفسير الكبير، ج‌24، ص‌98.
[48] احكام‌القرآن، ابن‌العربى، ج‌3، ص‌1421.
[49] فقه القرآن، راوندى، ج‌1، ص‌62‌.
[50] قرطبى، ج‌13، ص‌30؛ وسائل، ج‌1، ص‌137 ـ 141.
[51] قرطبى، ج‌13، ص‌33 ـ 35؛ التفسير الكبير، ج‌24، ص‌94.
[52] نورالثقلين، ج‌4، ص‌464.
[53] مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌798؛ قرطبى، ج‌4، ص‌90.
[54] بحارالانوار، ج‌59‌، ص‌286.
[55] سنن ابن‌ماجه، ج‌2، ص‌1018؛ بحارالانوار، ج‌60‌، ص‌45.
[56] بحارالانوار، ج‌63‌، ص‌445 ـ 481.
[57] همان، ص‌453؛ الخصال، ص‌636‌.
[58] الكافى، ج‌2، ص‌268 ـ 275.
[59] مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌698‌.
[60] مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌341.
[61] ادوار فقه، ج‌1، ص‌307.
[62] كنزالعمال، ج‌8‌، ص‌435.
[63] الميزان، ج‌10، ص‌299 و 300.
[64] مجمع‌البيان، ج‌10 ص‌559‌؛ الدرالمنثور، ج‌8‌، ص‌305.
[65] الكشّاف، ج‌4 ص‌629‌؛ مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌560‌.
[66] مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌560‌.
[67] فى ظلال، ج‌1، ص‌268.
[68] الدرّالمنثور، ج 1، ص 86.
[69] همان.
[70] همان، ج‌3، ص‌477.
[71] الدرّالمنثور، ج‌1، ص‌86‌.
[72] الدّرالمنثور، ج‌1، ص‌86‌.
[73] التفسير الكبير، ج‌4، ص‌223.
[74] همان، ج‌13، ص‌105 ـ 107.
[75] التفسير الكبير، ج‌19، ص‌126 و ج‌29، ص‌36.
[76] همان، ج4، ص223 و ج‌19، ص‌176؛ الكشّاف، ج1، ص‌83‌.
[77] مقاييس، ج3، ص98، «سمو»؛ لسان‌العرب، ج6، ص378 و 379،«سما».
[78] مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌155؛ ابن‌كثير، ج‌1، ص‌60‌؛ روح‌المعانى، مج‌1، ج‌1، ص‌302.
[79] التبيان، ج‌1، ص‌101؛ قرطبى، ج‌1، ص‌151؛ روح‌المعانى، مج‌1، ج‌1، ص‌302.
[80] التحريروالتنوير، ج‌1، ص‌331؛ الميزان، ج‌15، ص‌23.
[81] اسرار الكون فى القرآن، ص‌112.
[82] الكشّاف، ج 4، ص 381.
[83] الكشاف، ج‌4، ص‌686‌.
[84] التحريروالتنوير، ج‌18، ص‌29.
[85] الكشّاف، ج‌3، ص‌179؛ روض‌الجنان، ج‌14، ص‌14؛ ابن‌كثير، ج‌3، ص‌253.
[86] كشف‌الاسرار، ج‌6‌، ص‌430.
[87] الميزان، ج‌15، ص‌23.
[88] الميزان، ج‌20، ص‌153.
[89] الاشارات العلميه فى الآيات الكونيّه، ص‌88‌.
[90] التفسير العلمى للآيات الكونيّه، ص‌380.
[91] الكشّاف، ج 3، ص 180.
[92] مجمع‌البيان، ج 7، ص 162؛ قرطبى، ج 12، ص 75.
[93] قمى، ج‌2، ص‌91.
[94] من علوم الأرض القرآنيّه، ص‌105.
[95] التفسير العلمى للآيات الكونيّه، ص‌111 ـ 117.
[96] مجمع‌البيان، ج‌6‌، ص‌513‌؛ الركام المزنى، ص‌39؛ فرهنگ جهاد، ش‌7 و 8‌، ص‌175.
[97] الكشّاف، ج‌2، ص‌340.
[98] التحرير و التنوير، ج‌8‌، بخش دوم، ص‌183؛ مع‌آيات‌اللّه، ص‌299.
[99] الدرّالمنثور، ج‌4، ص‌633‌.
[100] الدرّالمنثور، ج‌4، ص‌632‌.
[101] روح‌المعانى، مج 8، ج 13، ص 189؛ التفسير الكبير، ج 19، ص 35؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 635.
[102] الكافى، ج‌1، ص‌339؛ قمى، ج‌2، ص‌397؛ الصافى، ج‌5‌، ص‌205 و 206.
[103] الصافى، ج‌5‌، ص‌205.
[104] همان، ص‌236.
[105] الكافى، ج‌1، ص‌220؛ الصافى، ج‌5‌، ص‌236.
[106]
قرطبى، ج‌17، ص‌136.

 

شنبه 1 مهر 1391  12:01 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مفاهیم زمین شناسی از دیدگاه قرآن کریم

مفاهیم زمین شناسی از دیدگاه قرآن کریم

دکتر چرچی

قران کتاب هدایت بشر در حوزه ایمان و عمل است. در قران اشارات مکرر با دریافت های کلی از پدیده های طبیعی به دست می آید که هدف تشویق مردم به تعلیم علوم و در نتیجه توجه به عظمت خالق جهان می باشد، بنابرین قرآن دایره المعارف علمی نیست. پیشرفت علم فهم بعضی از آیات قرانی را آسان می سازد، بر این اساس با مراجعه به کتب مرجع، بخصوص تفاسیر موجود و استخراج آیاتی که اشاره به مفاهیم زمین شناسی دارد روش تحقیقی اتخاذ شد که تا این مرحله از تحقیق در چهار موضوع دسته بندی شدند و عبارتند از 1 – پیدایش زمین و منظومه شمسی 2 – طبقات هفتگانه جو و زمین 3 – کوهها و تکتونیک صفحه ای 4 – منابع آب. پیدایش زمین و منظومه شمسی از دیدگاه قران در سوره هایی مانند : انبیاء 30، نازعات 27 – 30 ، اعراف 54 ، فصلت 9 – 12 ، و غیره آمده است.
ظاهر آیات اشاره به آغاز خلقت است که طبق نظرات دانشمندان مجموعه این جهان به صورت توده واحد عظیمی از بخار سوزان بود که بر اثر انفجارات درونی، ایجاد شکاف و حرکت، تدریجاً تجزیه شد و کواکب و ستاره ها از جمله منظومه شمسی و کره زمین بوجود آمد. در آیات فوق دورانهای آفرینش زمین و آسمانها از آغاز خلقت تا حیات کنونی در شش یوم بیان شده است که مراد از یوم، یک شبانه روز در 24 ساعت نمی باشد، بلکه منظور دورانهائی است که هر دوران می توانند میلیونها سال باشد.
طبقات هفتگانه جو و زمین از دیدگاه قران در سوره هایی مانند نوح 15، فصلت 11-12، بقره 29، انبیاء 32، ق 6، حجر 18-16، طلاق 12 و غیره بیان شده است. در آیات فوق آسمان بالای سر ما به صورت هفت طبقه تو در تو تقسیم بندی شده اند و نقش سپر حفاظتی را بازی می کنند. خطرات مختلفی، زمین و اصولاً حیات را تهدید می کنند و در این میان جو زمین، نقش مهم و حساسی را در حفاظت از حیات ایفا می کند. خطرات مذکور عبارتند از: اشعه الکترومغناطیس، اشعه کیهانی، ذرات و سنگهای آسمانی. آسمان های هفتگانه عبارت اند از : 1 – لایه ازن 2 – لایه اکسیژن مولکولی 3 – لایه اکسید ازت 4 – لایه اکسیژن اتمی 5 – لایه هلیوسفر 6 – لایه پروتونسفر(هیدروژن اتمی) 7 – لایه مگنتوسفر. ساختمان درونی زمین بر اساس مطالعات لرزه نگاری خصوصیات سرعت امواج طولی و عرضی به هفت طبقه تقسیم می شود که از بیرون به داخل عبارتند از : 1- پوسته 2- گوشته فوقانی 3 – گوشته میانی (ناحیه تدریجی، ناهمگن ) 4- گوشته تحتانی 5 – هسته بیرونی (مایع) 6 – هسته میانی (لایه لایه ، تدریجی) و 7 – هسته درونی (جامد).کوهها و تکتونیک صفحه ای از دیدگاه قران در سوره هایی مانند نباء 7-6 ، نحل 15، غاشیه 19، نمل88، رعد 3 و غیره آمده است.
آیات صریح هستند در اینکه کوهها میخ های زمین بوده و مانع لرزیدن و مضطرب شدن آن هستند. با توجه به نظریه ایزوستازی، عوارض سطحی زمین بر روی قسمت های زیرین در حال تعادل می باشند و کوهها نسبت به قسمت های دیگر دارای ریشه عمیق تری می باشند. در نظریه تکتونیک صفحه ای ، لیتوسفر یکپارچه نیست بلکه از صفحات مجزایی تشکیل یافته که در مجاورت هم قرار دارند. صفحات نسبت به هم ثابت نبوده بلکه دائماً در حال حرکت هستند و بر این اساس کوههای عظیم در مجاورت حاشیه صفحات تشکیل می شوند.
لازم به توضیح است که کانون لرزه ها و آتشفشانها عمدتاً در مرز صفحات می باشد و به طور کلی مرتبط با تشکیل کوهها هستند. در واقع با تشکیل کوهها با ریشه هایی چون میخ کوبیده در مرز صفحات، لرزشها و اضطراب های شدید ناشی در همانجا عمل کرده و بسمت قسمت های داخلی به دور از مرز صفحات، محل آرامش جهت زندگی و پرورش انسانی ایجاد می شود. در ارتباط با منابع و مسائل آب از دیدگاه قران در سوره هایی مانند رحمان 19 – 20 و 24 ، نمل 61 ، فرقان 53 و غیره مطالبی آمده است. در این آیات بخصوص از دو دریا بحث شده که در کنار هم قرار دارند ، یکی گوارا و شیرین و دیگری شور و تلخ که در میان آنها برزخی قرار داشته و باعث عدم تداخل آنها می شود. برزخ فوق از نظر علم آبهای زیر زمینی در واقع مرز آب که علت اصلی وجود آن اختلاف چگالی می باشد و در کنار ساحل در عمق زمین قابل اندازه گیری بوده و با هجوم هر یک از آبهای شور یا شیرین، مرز فوق جلو و عقب رانده می شود. در خاتمه باید گفت که خدا بر همه چیز عالم و توانا است و فکر بشر تا این لحظه قطره ای از دریای بیکران مفاهیم قران را درک کرده و در آینده ممکن است بعضی مفاهیم دیگر برداشت شود.

شنبه 1 مهر 1391  12:01 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

باران و آب در آیات قرآن

باران و آب در آیات قرآن

پایگاه قرآنولوژی

ابـر ــ بـاران ــ تگـرگ - آب
مراحل شکل گيری ابر و بارش باران و تگرگ

«آيا نمی بينی خدا ابرها را برای جمع و مرتب شدن می چرخاند، بعد آنها را با هم مألوف می کند، بعد آنها را روی هم انباشته می کند، و بعد می بينی که از ميان امتداد آنها قطره بيرون می آيد. و از ابرهای کوه مانند که ريزه های يخ دارند نيز با چرخاندن آنها تگرگ نازل میکند و آنها را بر سر هر که بخواهد می ريزد و هر که را نخواهد نمی ريزد. برق آن نزديک است ديدگانها را بگيرد».
نکات آيه: 1ــ ابرها برای برای جمع و مرتب شدن چرخانده می شوند. 2ـــ ابرها مألوف می شوند. 3ـــ ابرها روی هم متراکم می شوند. 4ـــ قطره از خلال امتداد ابـر (از امتداد تراکم ابر) می ريزد. 5ـــ ابرهای کوه مانند وجـود دارد. 6ـــ در ابرهای کوه مانند ريزه های يخ وجود دارد که با چرخش آنها تگرگ تشکيل می شود. 7ـــ برق تگرگ نزديک به گرفتن چشم است.

1ــ ابرها برای جمع و مرتب شدن چرخانده می شوند:

اين تصاوير با ماهواره در طی 11 روز گرفـتـه شده. چنانکه در تصويرها می بـيـنـيـم گـردبـادها ابرها را می چرخانند و گرداب ابری شکل می گيرد و ابرها را جمع می کند. قطر اين ابر حدوداً 200 کيلومتر است و سوراخ مرکز آن کـه مـانند چـشـم می ماند حـدوداً 10 کـيـلـومـتـر است. («زجو» از جمله به معنی: هـل دادن يا پيچاندن يا گرداندن چيزی برای مرتب شدن يا شکل گرفـتن است).

2ــ ابرها مألوف می شوند:

به شکلی که در تصوير می بينيم ابرها با هم مألوف می شوند. چرا قرآن از واژه تآلیف استفاده کرده است؟ تآلیف بمعنی سازگار نمودن و آشتی دادن دو یا چند چیز مختلف و متفاوت است. علت اینکه قرآن واژه تآلیف بکار برده اینست که پاره ابرها از نظر دما و غلظت بخار آب و ترکیبات و غیره با هم فرق میکنند.

3ـــ ابرها روی هم مـتـراکم می شوند:

ابرها روی هم انباشته و متراکم می شوند. گاهی تراکم آنها به چند صد متر هم می رسد.

4ـــ قطره از خلال امتداد ابر (از امتداد تراکم ابر) می ريزد:

وقتی وضعيت جوی به نقطه بارش برسد ابتدا ذرات آب در بخشهای بالائی ابر با هم ترکيب می شوند و قطره های ريز در حد سقوط کردن تشکيل می شـوند. و چنانکه قـرآن گفـته از بالا در امتداد تراکم ابر سقوط می کنند. در مسير سقوط خـود با ميليونها مولکولهای ديگر آب برخورد می کنند که جذب آنها می شود و رفته رفـته بزرگ و بزرگ تر می شوند. تا اينکه به نهايت پائين ابر می رسند و آن را ترک می کنند. قطره ای که ابر را ترک می کند تقريبا 2000 بار بزرگ تر از ذرات موجود در ابر است. (پس از ترک ابر نيز در مسير خود می توانند با قطره های کوچکتری که پيش از آنها از ابر جدا شده اند و بخاطر سبک تری خود سرعت کمتری دارند برخورد کنند و بزرگتر شوند).

5ـــ ابرهای کوه مانند وجود دارد:

این نوع ابرهای کوه مانند البته فقط با رفتن با هواپیما در محیط ابرها مشخص است. و تا پیش از پرواز انسان کسی از آنها خبری نداشت.

6ـــ در ابرهای کوه مانند ريزه های يخ وجود دارد که با چرخش آنها تگرگ تشکيل می شود:

دانه تگرگ همانطور که آيه گفته در اصل ريـزه های يـخ اسـت کـه در بـخـش بالائی ابـر است. دانـه تگـرگ وقـتی تشکيل می شود که بلورهای يخی در بالای ابر، قطره های آب را که سردی آنـها در دمای زير صفر است ولی يخ نمی زنند جمع می کند. آن قطره ها که تا زير درجه انجماد سرد هستند به مجردی کـه بـلـورهـای يخی آنـهـا را لـمـس می کـنـنـد سريعاً يخ می زنند. و بلورهای يخی توسط بادهای تند خشونت بار در ابر بالا و پائين برده می شوند، (يا به تعبير قـرآن گـردانـده يـا چـرخـانـده می شـونـد) کـه باعـث بـرخـورد و تـمـاس آنـهـا با قـطـره های بيشتری می شود. و اين عـمل باعث می شود که قطره های بيشتری دور آنها يخ بزند، و دانه تـگـرگ بـزرگ و بزرگتر بشود. تا جائی که وزن آنها قدری سنگين می شود کـه بـاد ديگـر نمی تواند آنـهـا را با جـريـان خود به بالا ببرد و در نتيجه سقوط می کنند. (واژه «زَجْو» که آيه برای بيان شکل گيری ابر بکار گرفته و نحوه نزول تگرگ نيز به آن معطوف نموده، از جمله به معـنی: هـل دادن يا پيچانـدن يـا گـردانـدن چـيـزی برای مرتب شدن يا شـکـل گرفـتـن است).

7ـــ برق تگرگ نزديک به گرفتن چشم است:

در ابـر "باد و بوران" جريان برق مثبت و منفی درست میشود. به ايـن شکل که با بادهای قوی "ذره ها" و "قطره هـای ريز آب" و مخصوصاً "ذره های يخی" موجود در ابر، در ابر بالا و پائين برده می شـوند کـه باعـث ايجـاد جـريان مثبت و منفی برق می شود. جريان مثبت و مـنـفـی اغـلـب دور از هـم شـکل می گيرند. دست آخر تـفـاوت مـيان يک مـنـطـقـه با برق مثبت با مـنـطـقـه ديگر با برق مـنـفـی، خواه در ابر يا بر زمين آنقدر زياد می شود که برق آنها بـشکـل جـرقـه بـسـيـار بزرگ (آسـمـان درخـش) آزاد می شود.
همينطور وقتی تگرگ از ميان يک ناحيه زير صفر و ناحيه ذره هـای يخی در ابر ميافـتد ابر الکتريسيته می شـود. وقـتـی قـطره های مايع با دانه های تگرگ برخورد می کنند سريعاً هنگام تصادم يخ می زنند. و بدنبال آن گـرما را رهـا می کنند. ايـن عـمل سـطح دانه تگرگ را از ذرات يخ دور تا دور گرم تر نگه می دارد. وقـتی کـه يک دانـه تگـرگ بـا يـک ذره يـخ تصادم می کند: الکـترونها از بخش سردتر به بخش گرمتر جريان پيدا می کنند. پـس از آن دانه تگرگ برق منفی می شود. همين اثر نيز وقتی قـطـرهای با دمای زير صفـر با دانه های تگرگ و ذره های ريز دارای برق مـثـبت برخورد می کنند رخ می دهد. اين فـندکهای دارای برق مـثـبت توسط باد به بخش بالائی ابر برده می شوند. و تگرگ دارای برق منفی به ته ابر می افتد و بدين گونه بخش پائين تر ابر منفی می شود. اين برق منفی بصورت نور تخـليه و آزاد می شود. نور آن نيز چنانکه آيه گفـته قـوی است.
و آب اساساً وقتی تغییر حالت میدهد، مثلاً از مایع به جامد یا از آب به بخار تبدیل میشود انرژی آزاد میکند.

نقش برق در بارندگی و رشد گياه

« و از نشانه های ديگر او اين است که برق را بمثابه ترس و چشم داشت به بهره وری بيشتر به شما نشان می دهد و با آن از ابر آب فرو می فرستد و بعد با آن زمين را پس از مردن دوباره زنده می کند. در اين رابطه برای انديشمندان استدلالاتی وجود دارد». («طمع» بمعنی: چشم داشت بهره وری و برخورداری بيشتر، و چشم داشت به چيز دوست داشتنی است).

نکات آيه:
1ــ برق چشم داشت بهره وری و برخورداری بيشتر را به انسان می دهد:

برق بخشی از اکسيژن و نيتروژن جو را به هم می بندد و به ترکيبات شيميائی تبديل می کند که اکسيد نيتروژن ناميده می شود. اين ترکيبات بعداً با آب باران ترکيب می شـونـد و اسـيـد ضـعـيفی را تشکيل می دهند و بر زمين سقوط می کنند و به نيترات تبديل می شوند. و نيترات نيز تغذيه ای بـرای گياهان می شود. کسانيکه با کشت سر و کار دارند و يا منافعی در اين زمينه دارند، از وقتی با اين مقوله آشنا شوند، به برق طمع می کنند. يعنی برای بهره وری و برخورداری بـيـشـتـر از کـشـت بـه بـرق چـشـم می دوزند.

2ــ برق از ابر آب فرو می فرستد:

برق موجود در ابر ذرات آب را به هم ترکيب می دهد و قطره های بزرگ تری که در حد سقوط کردن می رسند درست می شود. بعد قطره سقوط می کند و در مسير سقوط خود قطره های بيشتری را جمع می کند و بزرگ تر می شود. (عمل ترکيب شدن قطره های ريز آب توسط جريان الکتريسيته در قرن بيستم در آزمايشگاه مشاهده شد).

میزان بارندگی و تبخير ــ منابع آب درون زمین

« و از ابر آبی به اندازه فرو می فرستیم و آنرا در زمین جا می دهیم و ما در بردن آن (یعنی بردن آن اندازه ای که بارانده ایم) توانائیم ـــ و با آن باغهای خرما و انگور برای شما تولید می کنیم، که هم فراورده های زیادی در آن برای شما هست و هم از آن می خورید (مؤمنون 18ــ19)». « آيا نمی بينی خدا آبی را از ابر پائين می آورد و آنرا در آب راهها در درون زمين راه می برد، سپس با آن رويشها با رنگهای گوناگون درمی آورد، سپس پژمرده می شود، پس از آن آنرا زرد شده می بينی، سپس آنرا خرد خرد می گرداند. در اين روند براستی برای ناب انديشمندان يادآوری افزون نهفته است (زمر 21)».
(«سُـلُوک» بمعنی: راه رفتن يا راه بردن در جای تنگ يا تنگ تر است ـ« ذِكرى» بمعنی: ياد آوری زياد است (و منظور از آن در آيه اينست که "گياهان فراوان پيش روی ما يافت می شوند و روند و فرايند زندگی و مرگ آنها، مرتب يادآور و بنمايش گذارنده روند و فرايند مرگ و زندگی برای انسان است"). «الباب» جمع لب، بمعنی چيز ناب (يعنی چيزی که ناخالصی ندارد، آفت ندارد، شيله پيله ای در آن نيست، چيزهای هرز در آن نيست). و به مغز و انديشه ناب اطلاق شده (يعنی مغز و انديشه ای که در خردورزی و انديشمندی هيچگونه شيله و پيله، پيش داوريها، پيشينه های ذهنی، مکتبها، فلسفه ها، آداب و رسوم، منافع شخصی و گروهی و غيره ندارد و با مسائل برخورد حق بينانه و واقع بينانه می کند).
آب باران دو نوع گردش در درون زمين را شکل می دهد. يکی در عمق سطح زمين (بالای لايه يا لايه های سفت و فشرده و سنگی زمين) که دوران وجود و گردش آن بطور ميانگين تقريباً 10 روز است، و ديگری نفوذ در اعماق زمين (نفوذ به زير لايه يا لايه های سفت و فشرده و سنگی زمين)، که دوران گردش و وجود آن می تواند 1000 سال طول بکشد.

نکات آیات:
1ــ میزان بارندگی و تبخیر به اندازه است:

چنانکه در آیه گفته شده میزان بارش آب به زمین وميزان تبخیر شدن آب از زمین به يک اندازه است. برآورد می شود که در سال 513 ترلیون تن آب به زمين می بارد و همين اندازه نيز تبخير می شود، که بخش عمده آن از درياها و اقيانوسها است، و در مرتبه پس از آن از حوضه های آبی ديگر روی زمين، و در مرتبه پس از آن از ترشح و عرق درختان است.

2ــ آب درون زمین آب باران است و برخی از درختان از آب درون زمین استفاده می کنند:

چنانکه در آیه گفته شده آبهای درون زمین در واقع آب باران است که در زمین فرو رفته، و بشکلی که در تصوير می بينيم از جمله در عمق کم در زمين روان می شود. اين آبها بطور ميانگين تا ده روز می توانند روان باشند و به حوضه های آبی می ريزد، و برعکس از حوضه های آبی نيز وارد چشمه ها و راه های آبی می شود و از راه های باريک و موئی به بالا نفوذ می کند و درختان از آن استفاده می کنند و درختانی که خود ریشه در اعماق دارند آب خود را از آن می گیرند.
بخش ديگری از آب باران از لايه يا لايه های سفت و سنگهای شکافته زمين نفوذ کرده به اعماق می رود و انبار می شود، و مدت 1000 سالی می تواند باقی بماند. در جهان دانش در اين رابطه يک تئوری می بينيم که مربوط به قرن هفدهم است (يعنی بيش از هزار سال پس از گفته قرآن)، که می گويد آب منابع زمين همان آب باران است که درون زمين نفوذ می کند. البته در اين تاريخ قرآنِ ترجمه شده در غرب وجود داشته و احتمال اينکه منبع برخی تئوريها قرآن باشد نيز بعيد نيست.

آب باران

« و اوست که بادها را با نوید رحمت فرستاد و از ابر آب طَـهُـور فرو فرستادیم».
آب باران در آیه آبِ طَهُور نامیده شده است. واژه طهور و طهارت (بمعنی مصدری) بمعنی: پاکی از نجاست است. یعنی پاکی از چرک، پليدی، بو، عرق، گندیدگی و مواردی از این قبیل. و طهُور بمعنی فاعلی و وصفی بمعنی: چیزی است که موارد مزبور را ندارد یا آنها را برطرف می کند.
چرا آب باران را آب طَهُور نامیده است؟ به این خاطر که اگر آب های زمین در روند تبخیر شدن و به جو رفتن و ابر شدن و باریدن نمی بودند آبهای زمین می گنديد، چون در هر لحظه ميليونها جانور در آنها متولد می شود و می ميرد. در سال حدوداً 380 هزار کیلومتر مکعب آب از سطح آبها و خشکی ها تبخیر میشود.

شنبه 1 مهر 1391  12:02 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

ميخ واری کوهها در زمین

ميخ واری کوهها در زمین

پایگاه قرآنولوژی
« و آيا ما کوهها را ميخ وار نگردانيديم»؟
«اوتاداً»: تشبيه بليغ است، بمعني: کالأوتاد، بمعنی: مانند وتد. «اوتاد» جمع وَتـَد و وَتِد است، بمعنی: تکه چوب يا فلز ميخ مانندی که بخش بزرگتر آن در زمين يا ديوار کوبيده می شود و بخش کوچکتری از آن بيرون می ماند. (بيشتر برای بستن طناب چادر مورد استفاده قرار می گيرد).
نکته آيه: کوهها مانند وتد می مانند:

کوههای سنگی بخش بيشترشان در درون زمين است و بخش کمتری از آنها بيرون از زمين. آنچه ما از اين کوهها می بينيم در واقع بخش بالائی آنهاست. و اين دانش البته با قياسهای جاذبه ای در بلنديها و پائينيهای زمين بدست می آيد.
لايه بيرونی زمين که روی آن زندگی ميکنيم و قاره ها و اقيانوسها را در بر ميگيرد و در جائی از آن کوه و در جائی ديگر آن دشت است از تعدادی صفحه های بزرگ و کوچک تشکيل شده که در سمت و سوهای گوناگون در حرکت هستند. کوههای سنگی توازن و تعادل و يکپارچگی اين صفحه های در حال حرکت را حفظ می کند. و به اين ترتيب کوههای سنگی هم از نظر شکل مانند وتد می مانند و هم از نظر کارکرد.

نقش کوهها در عدم شیب دار شدن زمين

« و در زمين کوههائی درست کرد تا زير شما شیب پیدا نکند»!
قـشـر سطح زمين از تعدادی لايه های کوچ و بزرگ جدا از هم تشکيل شده که پيش از اين آنها را ديديم. اين لايه ها که در حرکت می باشند، در جاهـائی يکی از آنها زير ديگری می رود. بخشی از لايه ای که زير لايه ديگر می رود به مواد مذاب درون زمين می رسد و ذوب می شـود. با تنگ شدن عـرصه آتشـفـشـان ايجاد می شود و مواد بيرون ريخته می شود و کوه ايجاد می کند، و همینطور لایه ای که بالای لایه دیگر قرار می گیرد و به بالا حرکت می کند، به شکلی که در تصویر می بینیم چین بر میدارد و رفته رفته چینها بزرگ می شوند و به کوه تبدیل می شوند، که اگر چنين نمی شد در ادامه رفـتن لايه ای زير لايه ديگر، لايه بالائی بالا و بـالاتر می آمد و سطح زمـيـن در مـنطقه مزبور شیب پیدا می کرد.
همينطـور اگر برخورد دو لايه سريع اتفاق بيفتد نيز به شکلی که در تصویر می بینیم زمین چین می خورد و رشته کوه درست می شود. که اگر چنين امکانی وجود نمی داشت نيز منجر به بالا رفتن لايه ای و به زير رفـتـن لايه ديگر می شد که در نـتيجه منجر به تمايل و شیب دار شدن سطح زمين می شد و خانه ها مايل می شدند.

نقش کوههای بلند بالا در رسيدن باران و آب به مردم در جهان

« و در آن ( در زمين) کوههای بلند بالا قرار داديم و آب گوارائی را به شما نوشانديم»!
«رَوَاسِی»: جمع رَاسِيَة است بمعنی: چيزی که بخشی از آن در زمين فرو رفته و استوار و پابرجا است. معانی دوم: ديگ بزرگی که در زمين يا چيز ديگری کاشته می شود و جابجا نمی شود ـــ کوه ــ لنگر. «شَامِخَات»: جمع شامِخْ، بمعنی: چيز بالا بلندِ پر ابهت و عظمت و ثمر بخش.
توزيع بارندگی در سطح جهانی به کمک بادها صورت می گيرد. و سلسله کوههای بلند بالا نقـش اصلی را در روند و فرايند بادها بازی می کنند. در تصوير جريان بادها که کوهها عامل آن هـسـتـنـد را می بينيم. کـوهـهـا جـريان بـادهـا را بـه چندين ناحيه بزرگ تـقـسيم می کنند که نقطه آغاز آنها نواحی زير استوائی دارای فشار بالا در درياها میباشد. بزرگترين آن آتلانتيک شمالی است که 75 ميليون کيلومتر مربع زمين را آب می دهـد.
همينطور بخار برخاسته از آبهای زمين با کوههای بلند بالا برخورد می کند و چنانچه کوه سرد باشد بخارها جمع شده و به جريانهای آب تبديل می شوند و سرچشمه آب رسانی به مناطق ديگر می شوند.
همينطور کوههای بلند بالا بادها را مجبور می کنند که رو به بالا بوزند. و چنانچه بادها سرد بوده و بخار آب با خود داشته باشند، بخار متراکم شده و ابر تشکيل می دهد و می بارد. و به اين ترتيب چنانکه آيه مطرح نموده کوههای بلند بالا در رسيدن آب و باران به مردم نقش دارند.

درآمدن برخی از کوهها از زير زمين

« آيا نمی توانی ببينی: خدا از ابر باران پائين می آورد پس از آن ثمرهائی را با آن درمی آوريم با رنگهـای گوناگون، و از کوهها کوههای سفيد راه راهی، و سرخ با رنگهای گوناگون، و سياهِ سياه را درمی آوريم».
نکته آيه: کوههای سفيد راه راهی و کوههای سرخ با رنگهای گوناگون (يعنی سرخ بدرجات مختلف) و کوههای سياه سياه (يعنی سياه يکنواخت) از زمين در می آيند:

کوههای سفيد راه راهی:

کوههای سفيد راه راهی کوههای رسوبی هستند. اين کوهها چگونه تشکيل می شوند و چگونه از زمين بيرون می آيند؟ هنگاميکه باران می بارد جريان آب سنگ و خاک و گياه و پيکر حيوانات و هر چيزی که در مسير آن باشد را با خود بر می دارد و می برد. رفته رفته با کم شدن سرعت جريان آب، آنچه آب با خود برداشته رفته رفته در بستر رودخانه و پيچ و خمهای آن نشست می کند و يا به انتهای رودخانه که ساحل دريا باشد برده می شود و آنجا نشست می کند، و از آنچه نشست می کند يک لايه رسوبی برجای می ماند. هر سال يک لايه جديدی روی لايه قديمی درست می شود. با گذشت زمان و تکرار شدن اين کار لايه های زيادی از رسوبات روی هم جمع می شوند. و پس از آن فشار درونی زمين، زمين را در آن منطقه بلند می کند. با بلند شدن زمين آن لايه هائی که در ضمن هزاران سال و ميليونها سال رفته رفته روی هم دفن شده بودند از زمين بيرون زده می شوند .

کوههای سرخ با رنگهای گوناگون (يعنی سرخ بدرجات مختلف):

کوههائی که رنگ آنها سرخ است کوههائی هستند که عنصر آهن در آنها از عناصر ديگر بيشتر است و آهن نيز در در اثر آب و رطوبت اکسيده می شود و رنگ سرخی بخود می گيرد. از آنجا که عنصر آهن در همه جای آنها يکسان نيست ميزان اکسيده شدن و در نتيجه ميزان سرخ شدن و سرخ بودن آنها در همه جايشان نيز يکسان نيست. اين نوع کوهها نيز بر اثر فشار درونی زمين از زمين بيرون می آيند.

کوههای سياه سياه (يعنی سياه يکنواخت):

در ميان کوههای سياه که به کوههای آتشفشانی معروفند نيز کوههائی هستند که از زير زمين در می آيند. کوههای سياهی که در تصوير می بينيم بر اثر فشار درونی زمين از درون زمين بيرون زده و پيوسته تحت فشار نيروی درونی زمين بلند و بلند تر می شوند.
کسانی می گفـته اند که: وقتی ما مرديم و در زمين گم و گـور شـديـم ديگـر درآوردن و زنـده نمودن ما غير ممکن است. آيه خطاب به آنها: "در آوردن کوهها پس از رفتن آنها در زمين يا بودن آنها در زمين" را استدلال آورده است.

درست شدن کـوه از سـطـح زمـيـن

« و در زمين از بالای آن (از سطح آن) کوهها درست کرد».
به دو شکل از سطح زمين کوه درست می شود:

1ــــ با بلند شدن سطح زمين:

وقـتی مواد مذاب درون زمين راهی به بيرون پيدا نمی کند تا بشکل آتشفشان بيرون بزند، قـشر بالائی زمين را رفـته رفـته بلند می کند و کوه درست می شود.

2ـــ با چين خوردن سطح زمين:

بر اثر حرکت قـشـرهـای سطح زمين و برخورد آنها با هم و رفتن يکی زير ديگری، سطح زمين چين می خورد و چين ها رفـته رفـته به شکلی که در تصوير می بينيم از حالت افـقی به حالت عمودی در می آيند و کوه درست میشود.

شنبه 1 مهر 1391  12:02 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شب و روز در آیات قرآن

شب و روز در آیات قرآن

پایگاه قرآنولوژی

شب و روز
روشنائی شب در گذشته

« شب و روز را دوتا آیه قرار دادیم. بعد آیه شب را محو کردیم و آیه روز را روشن گذاشتیم تا دنبال بدست آوردن نعمتهای خدا بروید و تا شمار سالها و روزها و زمان را بدانید. و هر چیزی را رفته رفته برای کار خودش قرار دادیم».
آیه می گوید در گذشته شب و روز هر دو روشن بوده اند، بعدها روشنائی شب محو کرده شده است. برای روشنائی شب در گذشته دوتا دلیل وجود دارد. یکی اینکه ماه در ابتدای شکل گیری خود مشتعل بوده و در حد اشتعال (به تصوری که انسان در تصویر سمت چپ از آن دارد) از خود نور داشته است و شبها را تا اندازه ای روشن می کرده است.
دلیل دیگر اینست که پیش از اینکه جو و کمربندهای دور زمین به شکل کنونی خود شکل بگیرد اشعه های کیهانی و طوفانهای خورشیدی به طرف زمین می آمده اند و در برخورد با گاغهای اطراف زمین نور ایجاد می کرده اند. چنانکه امروزه نیز طوفانهای خورشیدی در مناطق قطبی زمین که کمربندهای مغناطیسی زمین ضعیف تر است وارد جو زمین می شوند و به شکلی که در تصویر سمت راست می بینیم در شب به روشنائی تبدیل می شوند و محیط را روشن میکنند.
آنچه در آیه مورد نظر قرآن است روشن بودن کره ماه در گذشته و بعد خاموش شدن آن است. چون آیه گفته روشنی ماه را محو کرده تا ما تاریخ و زمان را بدانیم. و چنانکه میدانیم در صورتی که ماه از خود نور داشته باشد هر گاه دیده بشود بصورت ماه کامل دیده می شود و هلالهای فعلی خود را نخواهد داشت، و اول و دوم و سوم... ماه قابل تشخیص نمی بود.
« و ترتيب کنونی گردش شب و روز را او ترتيب داده. مگر نمی توانيد فکر بکـنـيـد»؟

نکته آيه: گردش فعلی شب و روز " ترتيب داده شده " است:

عـلـم نـجـوم عصر پيامبر می گـفت: زمين مرکز جهان است و خورشيد و سيارات بدور آن می چرخند. اين طرز تفکر تا سال 1543 بقوت خود باقی بود. در چهارچوب آن نظريه صحبت کردن از " تـرتيب داده شـدن بودنِ گردش شب و روز" و استدلال نمودن با آن برای اثبات وجود خداوند، حرفی بی معنی است، چون در آن تـئوری خـورشيد دور زمين می گـشت و ناگزير در زمـيـن "شـب و روز" ايجاد ميشد. بهـمـيـن خـاطر هم هست که کـسـانيکه در آن روزگار خود را روشـنفـکـر می پنداشتند اين قـرآن را خـرافـات و حرفـهای بيهوده می دانـسـتند، و بهمين خاطر هم هست که قرآن مکرراً می گويد: ايـن قــرآن بـرای انـديـشـيـدن نـازل شـده و مسائل خاص آن را انديشمندان می دانند.
گردش فعلی "شب و روز" چگونه يک مورد "ترتيب داده شده" است؟
گردش فعلی شب و روز نتيجه 3 عامل دست بدست هـم داده است که در صـورت نـبودن يکی از آنها شب و روز به شکل کنونی خود در زمين وجود نمی داشت:

1ـ چرخش زمين به دور محور (فرضی) خود.
2ـ نسبت محور زمين نسبت به خورشيد:

اگـر مـحور زمين نسبت به خورشيد در وضعيت ديگری می بـود شـب و روز در زمين يا در گردش نمی بود و يا به شکل کنونی خود نمی بود. مثلا اگر قطب شمال رو به خورشيد می بود، نيم کره شمالی هميشه روز می بود و نيم کـره جـنـوبـی هميشه شب، و بر عکس اگر قطب جنوبی رو به خورشيد ميبود نيم کره جـنـوبی هـمـيـشـه روز می بود و نـيـم کـره شمالی هـمـيشه شب (هر چند زمين بدور خود نيز می چرخيد). حالات ديگری نيز برای حالت قرار گيری محور زمين نسبت به خـورشـيد ميان دو حالت مزبور نيز زياد است که باعث گـردش فـعـلی شـب و روز نمی شـد. نـمـونه آن تغـيـير وضعيت شب و روز در دو قطب در تابستان و زمستان است که از تغييرِ حالتِ نسبتِ محور زمين نسبت به خورشيد ناشی می شود.

3ـ سرعت زمين بدور خود:

از آنجا که زمـيـن دور خورشيد می گردد و به آن نزديک و از آن دور نيز می شود، سـرعـت زمـيـن بدور خود می بايست خيلی دقـيـق و حساب شده باشد تا "شـب و روز" بـتـواند نظم و ترتيب خود را حـفــظ کـنـد. يعنی اگـر زمـيـن هـر سرعـت ديگری غـيـر از سـرعـت فعلی خود بـدور خـود می داشـت، وضع شـب و روز بترتيب کـنـونی خـود نـمـی بـود بلکه جابجا می شـد (يعـنی مثلاً اگر الآن نيم روز باشد، از اين ببعد پس از هر 24 ساعت دقـيـقـاً نـيم روز نمی بود. بـلـکه در صورت کمتر می بودن سرعـت زمين "کم کم به عصر و شب می خورد" و در صورت کند تر می بودن سرعت زمين به "پيش از ظـهـر و صبح و سپيده" مـی خورد و هـمـيـنطور بطور نامنظم شب و روز ايجاد می شد).

جابجا شدن شب و روز

«خدا شب و روز را جابجا می کند. در اين رابطه برای انديشمندان نکته آموزشی وجود دارد»!

نکته آيه: جابجا شدن شب و روز نکته آموزشی دارد:

پيش از اين ديديم که جابجا شدن شب و روز نتيجه نحوه قـرار گرفتن محور زمين نسبت به خورشيد است. طوريکه اگر در وضعيت فعلی خود نمی بود همه جای زمين شب و روز بخود نمی ديد (هـر چند زمين بدور خود نيز می چرخيد). و استناد به جابجائی شب و روز (يعنی: شب و روز شدن مرتب و منظم) به اين معنی است که شب و روز ناشی از گردش خورشيد بدور زمين نيست (چنانکه در گذشته چنين گمان می رفت)، بلکه عوامل حساب شده ديگری دارد که راجع به آن صحبت کرديم.
"گردش شب و روز" يکی از مواردی است که قـرآن بارهـا آن را تکرار کرده و "حساب و کتاب داشتن هستی و بودن خالق" را با آن استناد می کند. که اين ادعا ادعای بجا و منطقی است. وضعيت محور زمين و شب و روز شدن در وضعيت کنونی خود، بهترين وضعيت ممکن از ميان ساير وضعيتهای احتمالی ديگر آن است.
« شب روز را می پوشاند در حاليکه با سرعت فوق العاده زيادی پيوسته آنرا دنبال می کند»!

نکته آيه: شب با سرعت فوق العاده زيادی پيوسته روز را دنبال می کند:

شب با سرعـتی تـقـريباً معادل 1669 کـيـلـومـتر در ساعـت در خـط استوا پيوسته روز را دنبال می کند و آنرا می پوشاند.
« به آنها بگو: به من خبر بدهید که اگر خدا شب را تا روز قیامت بر شما سرمدی بکند کدام خدای غیر از او هست که نوری را برای شما بیآورد؟ مگر نمی توانید بشنوید؟ ـــ به آنها بگو: اگر خدا روز را تا روز قیامت بر شما سرمدی بکند کدام خدای دیگر هست که شب را برای شما بیآورد که در آن بیارامید؟ مگر نمی توانید بفهمید».
یکی از نکات آیه اینست که می گوید در صورت دائمی شدن شب چه کسی می خواهد نور را بیاورد و نمی گوید خورشید را بیاورد. و این به این معنی است که گوینده آیه می دانسته که شب و روز شدن در واقع ناشی از آمد و رفت خورشید نیست بلکه دلیل دیگری دارد (یعنی چرخش زمین).
و نکته دیگر آیه این است که گوینده می دانسته که "امکان ایجاد شب و روز دائمی" وجود دارد. و آن در حالی است که محور زمین رو به خورشید قرار بگیرد که در آن صورت علی رغم چرخش زمین بدور خود نیز شب و روز نخواهد شد، که پیش از این از آن صحبت کردیم.
و نکته دیگر اینکه آیه از واژه ضوء استفاده کرده که بمعنی نور اصلی است (یعنی نوری که از خود شئ می تابد نه نور بازتابی)، و چنانکه میدانیم در صورت چرخش قطبی از قطبهای زمین بطرف خورشید نیمکره قطب دیگر خورشید را بخود نخواهد دید ولی ماه (که نور آن بازتابی است) می تواند وجود داشته باشد. به این خاطر گفته چه کسی ضوء نور اصلی را برای شما می آورد.

شنبه 1 مهر 1391  12:02 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

دریاها در آیات قرآن

دریاها در آیات قرآن

پایگاه قرآنولوژی

دريـاهـا

« و يا (اعمال آنها) مانند تاريکيهای دريای ژرف می ماند که در آن موج روی موج و بالای موج ابر پوشانده است. تاريکيهائی که برخی روی برخی ديگر سوارند.اگر آدم دست خود دربياورد نزديک است آنرا نبيند. و آنکه خدا برای وی نوری قرار نداده نوری ندارد».

نکات آيه:

1ـ درياهای ژرف لايه های تاريکی سوار بر هم دارند. 2ــ در اعماق درياها برخی از موجودات نور دارند و برخی ندارند. 3ــ در درياهای عـمـيـق موج بالای موج وجود دارد.

1ـــ درياهای ژرف لايه های تاريکی سوار بر هم دارند:

وضعيت نور و تاريکی در اقيانوسها و درياهای ژرف چـنانکـه آيـه آنـرا توصيف نموده و در تصوير می بينيم، بصورت لايه لايه است. بخشی از نور خورشید در برخورد با آب منعکس میشود. و هر یک از نورهای آن نیز تا ارتفاع مشخصی در آب نفوذ می کنند. 50 متر، 100 متر، 150 متر، 200 متر. نور آبی ــ سـبـز آن تا 1000 متر نفوذ میکـند. و از 1500 متری تاريکی کامل آغاز می شود. (عـمـق اقـيانوسها بين 10000 تا 11000 متر می باشد). لازم به یادآوری است که تا پیش از قرن بیستم هیچ انسان و دستگاهی به 50 متری عمق هم نرفته بوده است.

2ــ در اعماق درياها برخی از موجودات نور دارند و برخی ندارند:

در اعماق تاريک که نور اصلاً به آنجا نمی رسد و هميشه تاريکی مطلق است، همانطور که قرآن گفته بـرخی از موجودات از خـود نـور دارند (از خود نور تولید میکنند) و برخی ندارند. در تصویر برخی از آنها را می بینیم.

3ــ در درياهای عميق موج بالای موج وجود دارد:

وقتی باد به سطح دريا می وزد و لايه سنگين و بـزرگـی را با خود به جلو می برد که ما آنرا بصورت موج می بينيم، لايه زيرين خود را نيز با سرعـتی معادل 2 تا 3 درصدِ سرعـت باد با خود بجـلـو می کشد. و هـمـينطور آن لايه نيز بنوبه خود لايه زير خود را به جلو می کشد. اين عمل تا نزديکی صد متری عـمـق ادامـه پـيـدا می کـنـد کـه آنـجا ديگر جريان ضعيف می شود و نمی تواند باز هم لايه زيرين خـود را بکـشد. از صد متر رو به پائـين جريان حرکت آب برعکس می شود. يعنی آب بطرف سمتی می رود که جایِ آبِ با باد رفـته را پر کند.
همينطور در اعماق 4 تا 5 کيلومتر زير سطح آب نيز موج بصورت جريان آب وجود دارد.
موجها يا جريانهای آب در اعماق، به دليل تفاوت ميان غلظت لايه های آب ايجاد می شوند. آبی که غـلظت بالاتری دارد زيـرِ آبِ گرمتر که غـلظت کمتری دارد جريان پيدا می کند. تفاوت ميان غـلظـت لايه های آب نيز به دمای آنها و غـلظت نمک آنها بستگی دارد. آب سرد نسبت به آب گرم از نمک بيشتر و غلظت بالاتری برخوردار است.

چـشـمـه های اعـمـاق اقـيانـوسـهـا

« و او در درياها چشمه های تجديد کننده رشته کوه مانند دارد».

نکته آيه: در دريا چشمه های تجديد کننده رشته کوه مانند وجود دارد:

قـشـر خارجی زمين از بخشهای کوچک و بزرگِ جدا از هم تشکیل شده که حدوداً 10 تا می باشند. ميان آنها شکافهای بزرگ است که هـزاران کيلومتر طـول دارد و بخش عمده آنها در دریاها می باشد. از میان این شکافها مواد مذاب درون زمين چشمه وار بيرون می ريزند. مواد و عناصری که از درون زمين از اين چشمه ها بيرون می آيند تجديد کننده شرايط زيستی و از ضروريات ادامه حيات روی زمين می باشند. شکل آنها نيز چنانکه قـرآن آنرا توصيف نموده مانند "رشته کوه" می ماند.

ديـوار مانع ميان دو دريا

« و ميان دو دريا ديوار مانع قرار داد».
دو دریائی که دیوار میان آنهاست دریای مدیترانه و اقیانوس اطلس است. میان این دو در اعماق چند صد متری دیوار وجود دارد. (حاجز بمعنی دیوار مانع است). در طرفـين اين مانع هر يک از درياها دما و شوری و غـلظت و شرایط زیستی خاص خود را دارد. مـثلاً آب دريای مـديـتـرانـه در مقايسه با اقيانوس اطلس: گرم، شور، و کم غـلـظـت تر است. وقتی آب دريای مـديـتـرانـه از بالای ديـوارِ مـيـان خود و اقـيـانـوس اطلس واقع در تنگه جبل الطارق وارد اقـيانـوس اطلس می شود، با گرمـا و شـوری و غـلظت کم و خصوصيات ويژه خود چند صد متر به اعماق می رود. آب دريای مديترانه در آن عـمـق تعادل و توازان ايجاد می کند. و از بالا برمی گردد. این دو دریا در همین مرز با هم قاطی میشوند و فراتر از مرز خود نمی روند.

مرز میان دو دریای شور

« دو دریائی که بهم وصلند را هرکدام ترکیب خاص خود داد. میان آنها مرز ناپیدائی است، از حد خود فراتر نمی روند».
منظور آیه از دو دریا دو دریای شور است. چون بدنبال آن از وجود مرجان در آنها صحبت میکند و مرجان نیز فقط در آب شور زندگی میکند. برزخ نیز بمعنی مرز ناپیدا است.
دو دریای شوری که هر کدام ترکیب و خصوصیات خاص خود را دارد و قاطی نمی شوند زیاد هستند. مانند دریای احمر و اقیانوس هند. نمک و گرما در دریای احمر بالاتر از اقیانوس هند است. میان آنها آبی درست میشود که دارای خصوصیات میانگین این دو دریا است و (از نظر خصوصیات) از مرز مشخص خود فراتر نمی روند.
اقیانوسها نیز در واقع از دریاهای متعددی تشکیل شده اند که از نظر غلظت و دما و ترکیب و شرایط زیستی و غیره با هم فرق میکنند، ولی برزخ یعنی مرز ناپیدائی میان آنهاست و با هم قاطی نمیشوند. (این موضوع را انسان در عکس برداری ماهواره ای از اقیانوسها در قرن بیستم فهمید. وقتی دید رنگ آبهای اقیانوس با هم فرق میکنند آنها را بررسی کرد و دید که اقیانوس در واقع از دریاهای متعدد تشکیل شده که بهم وصل هستند ولی از مرز مشخصی فراتر نمی روند و با هم قاطی نمی شوند).

مرز ناپیدا و حد فاصل ميان دريای شور و شيرين

« واوست که دو دريای مختلف را هر کدام ترکیب خاص خود داده، اين يکی شيرين گوارا و اين ديگری شور تلخ است. ميان آنها مرز ناپیدا و حد فاصل ممنوعه ای قرار داد».
در جاهـائـی کـه دو دريـای شـور و شـيـريـن (يعنی دريا و خور) به هم می رسند آب آنها بطور عمودی درجه به درجه در هم قاطی می شود. وسط آنها یعنی نقطه ای است که صد درصد در هـم قاطی شده اند، و مزه آنها پـنجاه پنجاه شده نقطه "برزخ" است. (برزخ مرز ناپیدا است و اينطرف و آنطرف آن با هم فرق می کند). از "برزخ" رو به طرف دريا آب رفته رفته بطور عمودی شورتر می شود تا به نقـطه شوری صد درصد می رسد که آغاز دريای واقعی است. و برعکس از "برزخ" رو بطرف خور بطور عمودی رفـته رفـته از شوری آب کاسته می شود تا به نقطه شيرينی صد درصد می رسد که همان خور واقعی است. از نقطه آب صد درصد شور دريا تا نقطه آب صد درصد شيرين حد فاصل ميان آنها" است.
«حجر محجور» بمعنی محدوده و حد فاصل ممنوعه و تحریم شده است که نه می توان وارد آن شد و نه می توان از آن بیرون رفت. علت اینکه آیه این «حد فاصل» را «حجر محجور» نامیده اینست که هر یک از محدوده آبهای مورد نظر (یعنی آب شیرین و آب شور و آب ترکیبی آنها) شرایط زیستی خاص خود را دارد، در صورتی که موجود زنده از آن بیرون برود و یا وارد آن بشود می میرد. البته موجودات بنابر فطرت خود از آن بیرون نمی روند.

امواج کوه مانند ناشی از بادها

« از ديگر آيات وی موجهای کوه مانند در دريا است که مانند ـــ اگر بخواهد باد را می خواباند و آنها در سطح دريا راکد می شوند».
(«جَوار» جمع «جارية» است به معنی: چيزيکه در جريان است يا جاری می شود. در معنی دوم خود به: کشتی، موج و چشمه اطلاق شده. و در آيه بمعنی موج بکار گرفته شده است).
بلندترين امواج ناشی از باد که تا کنون اندازه گرفته شده 34 متر بوده است. (يعنی به بلندی يک ساختمان 11 طبقه).
اگر کسی يا کسانی در گذشته در دريا با چنين امواجی مواجه شده بوده باشند طبعاً جان سالم بدر نمی برده اند که به خشکی برگردند و آنرا برای ديگران نقل کنند و به گوش محمد برسد و وی آنرا در کتاب خود مطرح کند. بنابر اين در آن زمان کسی از چنين امواجی اطلاع نداشته است.
اطلاعاتی که امروزه انسان از این امواج دارد نیز بوسیله دستگاه و ماهواره بدست آمده نه اینکه کسی در این امواج حضور داشته بوده باشد و به دیگران خبر داده باشد.

شنبه 1 مهر 1391  12:02 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

جو زمین در آیات قرآن

جو زمین در آیات قرآن

پایگاه قرآنولوژی

جـو

جو اوليه و جو کنونی ـــ طبقات جو ـــ ارتباط ميان جو و زمين
« و در زمين از بالای آن (از سطح آن) کوهها قرار داد، و درون آن را شايان نمود، و منابع و ثروتهای آن را در چهار روز (دوره) تعيين نمود. چيزيکه برای همه نيازمندان به آن بطور مساوی می رسد ـــ سپس به جو پرداخت که در آن زمان دود بود. به آن و به زمين گفت: خواسته يا ناخواسته با هم همکاری دوجانبه کنيد. گفتند: ما خواست ترا پيروی می کنيم. به اين ترتيب آنها را در دو روز (يا دو دوره) هفت جو نمود و به هر يک کار خاص آنرا وحی نمود». فصلت:10 ــ 12 «آن خدائيکه هفت طبقه (هفت لايه) جو روی همديگر را آفريد».
واژه «سَماء» در اصل به معنی: "چيزی است که در بالا قرار گرفته (بالای سر قرار گرفته)، و به بالای هر چيزی سماء آن گفته می شود". و در معنی دوم خود از جمله به: سقف و آنچه در تصوير می بينيم اطلاق میشود. و در آيات به معنی «جو» بکار گرفته شده است. و «طباق»: بمعنی طبقه طبقه روی همديگر است.
(واژه یوم در آیه احتمالاً به معنی زمان و دوره و مرحله بکار گرفته شده است. و اگر به معنی روز بکار گرفته شده باشد، در آن صورت معادل 1000 سال خواهد بود. این موضوع در آیه 47 سوره حج آمده است).

نکات آيات:

1ـــ جو در آغاز خود دودی بوده و در دو روز (يا دو مرحله) به شکل کنونی خود درآمده. 2ـــ جو هفت طبقه (هفت لايه) روی همديگر است که هر کدام وظيفه خود را دارد. 3ـــ جو و زمين با هم همکاری دوجانبه می کنند. (در رابطه با مطالب ديگر آيه در بخشهای مربوط بخود آنها صحبت شده).

1ـــ جو در آغاز خود دودی بوده و در دو روز (يا دو مرحله) به شکل کنونی خود درآمده است:
روز اول يا مرحله اول جو:

کره زمين هنگام پيدايش خود مذاب بوده و رفته رفته سرد شده و سطح آن منجمد شده ولی در ابتدا ضخامت قشر سطح آن کم بوده، به اين خاطر فعل و انفعالات درونی زمين ميليونها آتشفشان ايجاد و فعال کرده بوده است. و فعال بودن ميليونها آتشفشان نيز جو زمين را پر از دود و دودی می کرده است. با گذشت زمان و سردتر شدن زمين و ضخيم تر شدن قشر سطح زمين از آتشفشانها کاسته و کاسته شده است. و فعاليتها شديد خورشيدی بخش عمده ای از آن دودها را سوزانده و از محدوده زمين خارج کرده است.

روز دوم (يا مرحله دوم) جو:

در جای آن دودها و گـازهـای کـيـهـانی مرحله اول، يک جو دومی درست شد که از خود زمين می آمد، (چنانکه آيه مطرح می کند که زمين و جو قرار شده بوده که با هم همکاری کنند). در مرحله دوم جو فعاليتهای آتـشـفـشـانی شـديـد رخ می دهد و زمين اندازه های زيادی از گازها از جـمـلـه: نيتروژن، امونياک، دی اکسيد کربن، متان و همينطور بخار آب را بيرون می ريزد. وقـتی دمای حرارت کاهش پيدا می کند بخار آب متراکم می شود، ابر درست می کند و باران می بارد و درياچه و دريای اوليه ايجاد می شود. در عمق بيش از 10 متری آن آبها (يعنی پائـيـنترين عمق برای نفوذ اشعه خطرناک مـاوراء بنـفـش) گياهان نخستين می رويند. گـياهان در عمل فـتـوسـنـتـز اکـسيژن به هـوا پس می دهـنـد. در جو مولکولهای اکسيژن (O2) بوسيله اشعه فـوق بـنـفـش تجزيه شده و به اتمهای ساده تبديل شده (O) و برخی از اين اتمها با مـولکولهای اکسـيژن ترکيب می شوند و ازون (O3) را تشکـيـل می دهند. و به اين ترتيب جـو شکل می گيرد.

2ـــ جو هفت طبقه (هفت لايه) روی همديگر است که هر کدام وظيفه خود را دارد:

جو زمين از جنبه های گوناگون به طبقات گوناگون تقسيم می شود. مثلاً از نظر گرما آنرا به پنج طبقه تقسيم می کنند. قرآن آنرا از نظر کار و وظيفه به هفت طبقه تقسيم می کند. تقسيم بندی مورد نظر قرآن می تواند بترتيب زير باشد:
1) تروپوسفر ( تروپو بمعنی متغير است و اسفر بمعنی گرد و دايره و منطقه): اين طبقه طبقه آب و هواست. ابر، باد، رعد، برق، باران، برف، مه و طوفان در اين طبقه است.
2) استراتوسفر: طبقه ای است آرام و تهی از بخار آب و طوفان و دگرگونيها، و بدليل خشکی آن معمولا ابر در آن درست نمی شود، از گسترش يافتن و پخش شدن طوفانها در تروپوسفر جلوگيری می کند و برای پرواز هواپيماها مناسب است.
3) ازونسفر: طبقه گاز ازن. اين گاز نود و نه درصد از اشعه ماوراء بنفش که از خورشيد میآيد و برای زندگان در روی زمين خطرناک و کشنده است را می مکد.
4) مزوسفر: در اين طبقه اجرام آسمانی که از فضا می آيند بدليل داشتن سرعت بسيار در اصطکاک با جو داغ شده و می سوزند و خاکستر آنها به زمين می رسد. اگر بزرگ باشند فرصت نمی کنند کاملاً بسوزند و خاکستر شوند به اين خاطر بخشی از آنها تا زمين رسيده و بر زمين سقوط می کنند.
5) يونوسفر: در خود به سه طبقه تقسيم میشود و مسئوليت انعکاس امواج را دارد هم امواجی که از زمين می آيند و هم امواجی که از خورشيد می آيند. همينطور اشعه خطرناک ايکس و بخشی از اشعه ماوراء بنفش قوی را می مکد.
6) ترموسفر: اشعه قوی ماوراء بنفش (که XUV يا EUV ناميده می شود) را می مکد. و در اين طبقه ذرات هوا بار دار می شوند (بار الکتريکی می گيرند).
7) اکسوسفر: ذرات در اين طبقه نسبت به طبقات پائينی خيلی کم است و اين امکان حرکت سريع به آنها میدهد و اين بنوبه خود امکان بيرون رفتن از جاذبه زمين به برخی از آنها می دهد. و بيرون رفتن ذرات از زمين نيز برای کم شدن از حجم و وزن زمين ضروری است. در اين طبقه ماهواره هائی نيز گردش می کنند.

3ـــ جو و زمين با هم همکاری دوجانبه می کنند:

اگر نسبت دی اکسيد کربن در هوا زياد شود بخش زيادی آن خود را در سطح آبها و در آب باران حل می کند و اکسیژن ضعيف درست می کـند. وقتی باران می بارد و رودخانه راه می اندازد، اکسيژنِ کوههای زمين را تحليل می برد. و دی اکسيد کربن در آب به بی کربنات بديل می شود کـه دسـت آخر به دريا برده می شود.
ــــ دامها گاز متان توليد می کنند و به جو می دهند. شاليزارها نيز گاز متان به جو پس می دهند.
دشت نواحی قطبی دی اکسيد کربن (co2) از جو می گيرد و متان و دی اکسيد کربن (co2) را به آن پس می دهد.
ــــ در نورِ روز درختان دی اکسيد کربن (co2) از جو میگيرند و اکسيژن و به جو پس می دهند. و در شب گياهان اکسيژن مصرف می کنند و دی اکـسـيد کربن (co2) پس می دهـنـد. هـمـيـنـطـور وقـتی گـياهان بخشی از خود را می ميرانند دی اکسيد کربن(co2) استفاده می کنند که اين دی اکسيد کربن وقـتی گياهان می پوسند از آنـهـا آزاد می شود
ــــ از جمله حيوانات و انسانها از جو اکسيژن می گيرند و دی اکسيد کربن (co2) به آن پس می دهـند.
درياها اندازه های زيادی دی اکسيد کربن (co2) را از جو می مکند و بخار آب و بخشی از آن دی اکسيد کربن را در نواحی استوائی به جو پس می دهند.

ماه و خورشيد در طبقات جو و بيرون از آن

« آيا نمی بينيد خدا چگونه هفت (لايه) جو روی را همديگر آفريد، و ماه را در آنها تابشی گردانيد و خورشيد را چراغی روشنگر».
(در ابتدای اين بخش با معنی و کاربردهای واژه سماء آشنا شديم. سبع سماوات در اين آيه بمعنی طبقات جو است. «طِباق» بمعنی: بصورت طبقه طبقه روی همديگر بودن است ـــ « نور» بمعنی: تابش و روشنائی بازتابی است ـــ و « سِراج » بمعنی: چراغ روشنگر).
آيه 16 می گويد: و ماه را در آنها (يعنی در طبقات جو) تابشی گردانيد و خورشيد را چراغی روشنگر، اين به اين معنی است که ماه بيرون از طبقات جو تابنده نيست و خورشيد نيز بيرون از طبقات جو چراغی روشنگر نيست:
همانگونه که آيه میگويد، ماه در طبقات جو بدليل بازتاب نور آن توسط ذرات گاز و بخار و خاک و غيره تابش دارد و تابان است. ولی بيرون از طبقات جو ماه تابنده نيست و فضا تاريک و سياه است، چون چيزی وجود ندارد که نور آنرا بازتاب بدهد. و ما فقط خودِ ماه را می توانيم ببينيم.
همينطور خورشيد نيز چنانکه آيه می گويد در طبقات جو بدليل بازتاب پرتو آن در ذرات گاز و بخار و خاک و غيره چراغی روشنگر است و فضای طبقات جو را روشن می کند، ولی بيرون از طبقات جو خورشيد چراغی روشنگر نيست و جائی را روشن نمی کند و فضا تاريک و سياه است، چون چيزی وجود ندارد که نور آنرا بازتاب بدهد. شب هنگام نيز پرتو خورشيد در فضای بالاتر از طبقات جو وجود دارد ولی فضا را روشن نمی کند.

سـقـف بـودن جـو

« و جو را سقـفی حـفـظ کننده قـرار داديم»!

نکته آيـه: جو مانند سقف حفظ کننده درست شده:

ـــ هميشه از طرف فضا سنگهای آسمانی بطرف زمين می آيـد، جو آنها را می سوزاند، و آنها ضمن چند ثانيه درخشيدن به پودر تبديل می شوند و کم کم بدون اينکه ديده شوند به زمين می ريزند.
ـــ جو امواج راديوئی را بطرف زمين برمی گرداند.
ـــ خورشيد انواع واقسام امواج و انرژی از خود ساطع می کـند. قـشر گاز اُزون جو که در ارتفاع ميان 30000 تا 40000 متر قـرار دارد، از به زمين رسيدن اشعه ماوراء بـنـفـش کـه می تواند خيلی از موجودات زنده را بکشد جلوگيری می کند.
ـــ قشر جو مانع از بيرون رفتن بخار آب می شود.
ـــ قـشـر دی اکسيد جو گرمای زمين را در جو زمين نگه می دارد و فـقـط قسمت ناچيزی از گرما از آن به خارج از جو نفوذ می کند. در صورت نبود ايـن قـشر گرما از محدوده زمين خارج می شود و جو زمين 50 درجه سردتر از آنچه هـست می شود. به اين ترتيب جو مانند يک سقـف ما را حفـظ می کند.

دچار سينه تنگی و خـفـقـان شدن با افـزايش ارتفاع

«به اين ترتيب وقـتـی خـدا بخـواهـد کسی را راه ببرد سـيـنه وی را برای اسلام باز می کند، و هر که را بخواهد بحال خود رها کند سينه وی را تنگِ خفه کننده می کند، چنانکه گوئی که دارد در جو بالا و بالاتر ميرود. به اين ترتيب خدا بر کسانيکه ايمان نمی آورند زشتی و پليدی زننده می گذارد».
نکـتـه آيه: کسيکه در جو بالا و بالاتر برود دچـار احساس سـيـنـه تـنـگـی خـفــقـان آور می شود:
آيه وضعيت کسيکه اسلام را خوش نمی دارد، وضعيت وی در بـرخورد با اسلام را به وضعيت کسی تشبيه ميکند که رفته رفته در جو بالا و بالاتر می رود و دچار سينه تنگی خفه کننده می شود.
از سطح دريا تا ارتفاع 3000 متر اکسيژن به اندازه کافی وجود دارد و انسان می تواند بطور عادی و طبيعی تنفس و زندگی کند. از ارتفاع 3000 متر به بالا اکسيژن به اندازه کافی وجود ندارد و فشار جو کاسته می شود. از آنجا که ميان فشار جو بر بدن و فشار خون و مايعات بدن تعادل و توازن وجود دارد، از ارتفاع 4500 يا 4800 متری به دليل کمبود اکسيژن و پائين بودن فشار جو انسان دچار تنگی نفس می شود. چنانچه بالا رفتن را ادامه بدهد، از ارتفاع 7500 متری به بالا احساس تنگی نفس وارد مرحله خفه شدن می شود. به ارتفاع 15000 متری که برسد توان تحمل پائينی فشار جو و کمبود اکسيژن را ندارد و در صورت نداشتن پوشاک و امکانات ويژه فضا بيهوش شده و می میرد. به اين ترتيب چنانکه در آيه آمده کسيکه در جو رو به بالا می رود به نقطه سينه تنگی خفه کننده می رسد. و خداوند همين وضعيت را برای سينه کسانيکه با دين درمی افتند پيش می آورد و آنرا رجس می نامد و رجس بمعنی: زشتی و پليدی زننده و فرومايه گانه است.

شنبه 1 مهر 1391  12:02 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زمین در آیات قرآن

زمین در آیات قرآن

پایگاه قرآنولوژی

زمين
معانی واژه أرض

واژه «اَرض» بمعنی: کره زمين ــ قطعه ای از زمين ــ خشکي ـــ سطح زمين ـ آنچه از زمين روی آن راه می رويم و زندگی می کنيم (يعني لايه بالائی زمين) - جا و مکان - جای بی ساختمان و بی کشت - بخش پائين هر چيزی که با زمين تماس دارد (و به بالای آن سماء گفته می شود) - بخش پائين دست و پای چهارپا و پايه هر چيزی که با زمين تماس داشته باشد - خاک ـــ زکام (مذکر و مؤنث) ـ تبِ لرز و لرزه، می باشد. و در چهار چوب قاعده و مبحث مجاز و اسم مبهم که معنی آن با قرينه يا قرينه های موجود در جمله روشن می شود به معانی ديگری مانند: کشور و قلمرو نيز می آيد. و در قرآن بمعنی گوناگون خود آمده است. جمع آن: أراضٌ و أُرُوض و أرضات وأَرَضُون و أراضي.

دور بردن زمين و درآوردن آب و گياه آن

« و زمين را پس از آن ضمن چرخش دور برد. آب و گياهِ آن را هر دو از خود آن درآورد».

نکات آيه:
1ـــ زمين ضمن چرخش دور برده شده است:

در آيات پيش از اين آيات می گويد: «اَ اَنـْـتـُمْ اَشَـدُّ خـَلْـقـاً اَمِ السَّـماءُ بَـنـيـها ــ رَفـَعَ سَـمْکَـهـا فـَسَـوّيـهـا»!
«آيا آفـرينش شـمـا مـشکـل تر است يا ساختن مـنـظومـه شمسی؟ که نواحی و جوانب آنرا بهم آورده غلظت آنرا بالا برد و آنرا ساخت». راجع به اين آيات در آغاز مـنـظـومه شمسی صحبت شد. پـس از آن، آيات مزبور مطرح می کند کـه: زمـين را ضمن چرخاندن (غـلـتاندن) دور برده است. اين موضوع نيز در مطالب مربوط به منظومه شـمـسی ديـديـم کـه در ابـتـدا سيارات در کنار خورشيد درست شدند و بعد فاصله گرفـتند. موضوع جديد در آيه چـرخـش زمـيـن است.

2ـــ آب و گياه زمين از خود آن در آورده شده است:

آب موجود روی زمين گاز و بخاری بوده که با آتـشـفـشـانـهـای اوليه زمين از درون آن درآمده و به جو رفته و بعد باريدن گرفته. گياهان نيز ناشی از وجود دی اکسيد کربن بوده که ضمن فعاليت آتشفشانها از درون زمين درآمده بوده است.

زمـيـن آرام شـده

« آيا آنکه زمين را آرام نمود و درون آن رودها قـرار داد و برای آن کـوههـا قرار داد و ميان دو دريا ديوار قرار داد، آيا خدائی پابپای وی وجود دارد؟ بيشترين اينها دانشی ندارند (از طبيعت چيزی نمی دانند)».
"أرض" در آيه بمعنی بخشی از کره زمين است که روی آن راه می رويم و زندگی می کنيم، يعنی لايه و قشر خارجی آن است. و نکته آيه اينست که زمين زير پای ما در آغاز آرام نبوده بلکه می لرزيده است.
زمـيـن در واقـع در ابـتدای شکل گيری خود مذاب و متلاطم بوده است. پس از اينکه رفته رفته سرد شده و قشر بالائی آن سفـت شده نيز، بخاطر نازک بودن آن قشر، فعل و انفعالات خشونت بار درونی زمین، آن قشر نازک و در نتيجه سطح زمين را پيوسته بگونه خشونت باری می لرزانده است (يعنی سطح زمین پیوسته زلزله های خشونت بار داشته است). تا اينکه با گذشت زمان رفته رفته زمين سردتر و سردتر شده، و قشر خارجی آن کلفت تر و کلفت تر می شود، و فعل و انفعالات خشونت بار درونی زمين به اندازه ای از سطح آن فاصله می گيرند که ديگر نمی توانند سطح زمين را بلرزانند (بگونه ای که ما آنرا احساس کنیم). امروزه ضخامت لایه سطح زمین در خشکیها 70 کیلومتر است. و به اين شکل زمين رفته رفته آرام می شود. (بـقـيه مطالب آيه در جاهای مربوط بخود بررسی شده اند).

بارشهای سنگين اوليه و شقه شقه شدن زمين

« و اینکه ما آبها را ريختيم ريختنی ــ بعـدها خشکی را شـقـه کرديم شـقـه کردنی»!

نکات آيه:

1ــ آبهای روی زمين در حجم زيادی ريخته شده است: آبهای موجود روی زمين در ابتدا در درون زمين بوده، بعد بـصـورت بخار با آتـشـفـشـانها همراه با دود و گرما و گاز از زمين خارج شده و در جو جا گرفته و ابرها را تشکيل داده. بعد با سرد شـدن و بـه نـقـطـه بـارش رسـيـدن جـو بـارانـهـای سنگين باريده، طوريکه قـرآن بـجـای واژه بـاريـدن از واژه ريخـتـن استفاده کرده و با مـفـعـول مـطلق «صَـبّـاً» نيز روی ريختنِ آن تأکـيـد کرده که به معنی: "سيل آسا ريختن آن" ميشود.
2ــ خشکی شقه شقه شده است: خشکيهای زمين در ابتدا يکی بود (يک خشکی بوده)، بعدها شـقـه شـقـه شده است.

خـشـکـی هـا از هم دور شـده

«و خشکی ها را دور برديم».
خشکيهای زمين پس از شقه شقه شدن رفته رفته از هم دور شده اند. در ابـتـدا انـسـان مـتـوجه انطباق خشکيها به هم شد و پس از بررسی آن نتايج زير بدست آمد:
ـــــ سـنگـهای نواحی غربی اروپا و آفريقا با سنگهای نواحی شرقی آمريکا هم عمر و هم نوع بودند. و نـتـيجه اين می شود که اين دو نقـطه زمانی پيش هم بوده اند.
ـــــ مواد و عـناصری که در حفاری در نقطه ای در غرب قاره آفريقا پيدا و بررسی شـد، با مواد و عناصری که در نـقطه معادل آن در شرق قاره آمـريکا پيدا شد يکسان بود. و نتيجه اين می شود که اين دو نـقـطـه زمـانی در يک جـا و کـنار هم بوده اند.
ـــــ با تصوير بـرداری نمـودن از اعـماق اقـيـانـوس اطـلـس يک خط سراسری در وسط اقيانوس کشف شـد که مـواد مـذاب درون زمين را بيرون ميريزد و اقيانوس را به دو قسمت تقسيم ميکند و طرفـين خود را از هم دور می کند.

حـرکـت وضـعـی زمـيـن

«آيا زمين را گهواره وار نکردیم»!
«اَلَم نـَجْـعـل» به معنی: «قـَدْ جَعَـلـنا» است. (پرسش مـنـفـی برای "اقـرار گرفـتن" است). و «مِـهاداً» تشبيه بلـيغ است، به معنی: «کَـالـمِـهاد» به معنی: «گـهـواره وار». و آيه به اين معنی است که: « ما زمين را گهـواره وار نـمـوديـم ».

نـکـات آيـه:
1ــ زمين گهـواره وار است:

يکی از حرکات زمين حرکت گهواره واری آن است. در اين نوع حرکـت قـطـب شـمـال آن در تابـسـتان و زمـستان به يک طرف مايل می شود. در تابستان تمايل آن رو به خورشيد است. در پـائـيـز مـحـور آن راست اسـت. در زمـستان تمايـل آن در جهت خلاف خورشيد است. و در بـهـار محور آن راست است. اين حرکت گهـواره واری زمـيـن حـرکت وضعی ناميده می شود.

2ـــ زمين حرکت دارد:

تشبيه زمين به "گهواره" به معنی: "متحرک" بودن آن است. (و اين برخلاف علم نجوم عـصر پيامبر است که در آن زمين ثابت و مرکز جهان بود).

حـرکـت زمین

«او زمين و سيارات منظومه شمسی را هر کدام بجا و بمورد آفريد. شب را بر روز می پيچاند در حاليکه روز را بر شب می پيچاند. و خورشيد و ماه را مناسب نمود. هـمه آنها تا زمان مشخصی در حرکت هستند».
نکـتـه آيه: سيارات، زمين، خورشيد و ماه تا زمان تعيين شده ای در حرکت خواهند بود:
عـلـم نـجـوم عـصـر پيامبر می گفـت: زمين ثابت و مرکز جهـان است. ايـن تـئوری تا سال 1543 بقوت خود باقی بود. در آن تئوری (يعنی وقتی زمین ثابت و مرکز جهان باشد و خورشید و سیارات بدور زمین بچرخند)، ما می بایست سیاره زهره را همیشه به شکلی که در تصویر سمت چپ می بینیم، بصورت هلالهای ماه ببینیم. ولی وقتی انسان تلسکوپ بکار گرفت دید که سیاره زهره به شکل ماه کامل (ماه شب چهارده) پیدا است (تصویر سمت راست). نتیجه این شد که زهره می بایست به آن طرف خورشید رفته باشد و آن طرف خورشید باشد تا بتواند به این شکل نور خورشید را بازتاب بدهد. و نتیجه این شد که زهره در واقع دور خورشید می گردد نه به دور زمین. و از اینجا بود که انسان نتیجه گرفت که خورشید در مرکز است و سیارات به دور آن می گردند.
از آنجا که مسلمانان معمولاً چیزهای خارجی را دوست دارند و می پسندند، دنبال اندیشه های علمی آن دوران رفته بوده اند و مانند بقیه نوشته اند که زمین به دور خورشید می گردد، در حالیکه آیه خیلی صریح و واضح پس از اینکه از سیارات و زمین و ماه و خورشید صحبت می کند می گوید: همه آنها (يعنی هر یک از سیارات و زمین و خورشید و ماه) تا زمان تعیین شده ای در جریان هستند (یعنی حرکت می کنند). یکی از حرکتهای خورشید حرکت آن در مداری در کهکشان راه شیری با سرعت 900000 کـيـلـومتر در ساعت است، که 225 ميليون سـال طـول می کشد تا آن را طی کند. و حرکت ماه نیز اینست که بدور زمين در حرکت است.
مدت زمان حرکـت آنها نيز چنانکه آيــه مطرح کرده جاودانه نيست بلکه مدت زمان مشخصی دارند.

از زمـيـن کم می شود

«آيا نمی بينند ما رفته رفته از زمين از اطراف آن کم می کنيم»؟
نکـتـه آيـه: از زمين از اطراف آن رفته رفته کم می شود:
زمين در واقع چنان که قــرآن مـطـرح کرده پـيـوسـتـه در حال کم و کاسته شدن است. پيوسته گاز و گرما و انرژی از جو زمين خارج می شود و به فضا می رود، و رفته رفته از حجم و انـدازه آن کاسته میشـود. طوريکه تخـمين زده می شود، زمين در آغاز پيدايش خود حجمی تقـريباً 2000 بار بزرگ تر از حجم کنونی خود داشته است.
از آنجا که از خورشید پیوسته کم میشود از زمین نیز پیوسته کم می شود تا تعادل میان جاذبه و دافعه میان خورشید و زمین ثابت بماند. در زمان پيامبر کسانی بوده اند که می گفته اند: جهان از ازل هـمينطور بوده و همينطور نيز خواهد ماند، و آغاز و خالـقی ندارد. آيه کم و کاسته شدن از زمين را برای آنها دلـيـل می آورد که "از ازل اينطور نبوده و اينطور نيز نخواهد ماند". به اين معنی کـه: "در صـورت از ازل بودن همه چيز، از آنجا که از زمين رفـته رفته کم و کاسته می شود، منطقـاً زمين نمی بايست و نمی تواند از ازل بوده باشد ولی هنوز تمام نشده باشد".

زمـيـن شـقـه شـقـه است

« سوگند به جوِ برگشت دهنده ــ و به زمينِ شقه شقه ــ که اين قرآن گفتار جدا جدا است نه اينکه چيز بيهـوده ای باشد»!
نکات آيه: 1ــ جو بازگشت دهنده است. 2ـــ زمين شـقـه شـقـه است.

1ــ جو بازگشت دهنده است:

جـو مـوارد مـضـر را از آمـدن بـه زمـيـن مـنع می کـند و آنها را به فضا برگشت می دهد، و موارد مفـيدی که از زمين بالا می روند را به زمين برگشت می دهد يا در جو نگه می دارند. (در بخش جو راجع به اين مسائل صحبت شده است).

2ـــ زمين شـقـه شـقـه است:

سطح زمين در واقع شقه شقه است. سطح زمین در مجموع از 10 تا شقه های کوچک و بزرگ تشکيل شده است. محل تـماس لايه ها عـمـدتـاً در سـطح اقـيـانـوس هـا و برخی از دريـاهـا است و هـزاران کـيلومتر طول دارند. از شکاف ميان آنها مـواد مـذاب بيرون می ريزد که از ضروريات زنده نگه داشتن زمين و مـنـاسب نـمـودن و مـناسب نگـهـداشتن آن بـرای زنـدگـی است. طوريکه اگر نمی بـودند زمين از همان آغاز سرد شدن قـشر خود منفجر می شد، و يا اصلاً حياتی روی آن پا نمی گرفت.

راهـنـمـای مـسـيـر يـابـی زمین

« و همينطور خدا زمين را برای شما نشانه دار درست کرد تا بتوانيد راه هایِ بازِ آن را طی کنيد».
نکـتـه آيه: زمين نشانه ای دارد که انسان می تواند با آن راههای باز را طی کند:
راهـهـای بـاز زمـين، راهـهـای دريائی، هـوائی و بيابانـی هـستـنـد که بصورت جاده نيستند. و نشانه داری زمين نيز قطب مغناطيسی آن است که بمثابه نشانه عمل می کند. انسان با تقسيم بندی نمودن زمين و قـطب نما، مسيرهای هوائی و دريائی و زمينی که بصورت جاده نيستند را جهت يابی و پيدا می کند و بسوی مقصد مورد نظر خود پيش می رود.
آيه مزبور نقـل قول از حضرت نوح است. يعنی وی چند هزار سال پيش از ميلاد اين موضوع را به مردم خود گفـته بوده است، ولی مردم طبق عادت هميشگی خود به وی می خنديده اند.

سنگينی مواد درون زمين

«آنگاه که زمين لرزش خود را بلرزد ــ و آنگاه که زمين سنگينی های خود را بيرون بياورد».
نکته آيه: مواد درون زمين سنگين است:
هرچه از سطح زمين رو به عمق برويم مواد درون زمين سنگين تر است. يکی بدليل اينکه نسبت عناصر سنگين تر (مانند آهن) نسبت به عناصر سبک تر بيشتر می شود، و ديگری بدليل فشار وزن مواد بالای آن. چنانکه هنگامی که چند گونی خاک را روی هم می چينيم، گونی دومی که زير فشار گونی اولی است فشرده تر است. يعنی مثلا اندازه يک سانتيمتر مکعب خاک در گونی دومی بيش از اندازه يک سانتيمتر خاک در گونی اولی است و در نتيجه سنگين تر است. و يک سانتيمتر مکعب خاک در گونی سومی که زير فشار دو گونی بالاتر از خود است از گونی دومی بازهم بيشتر تر است و در نتيجه سنگين تر است، و همينطور که رو به پائين برويم گونيها فشرده تر می شوند. و به اين ترتيب موادی که آتش فشان از اعماق زمين بيرون می ريزد مواد سنگين هستند.

تشبیه زمین به حيوان خوش سواری

«اوست که زمين را "مانند يک حيوان سواری که سواره احساس ثبات و آرامش می کند" کرد».
واژه « ذلـولاً » تشبيه بليغ است به معنی «کالذلول» به معنی «مانند ذلول». و ذلول به معنی: "حـيـوان سـواری اسـت کـه سواره آن احساس آرامش و راحتی و ثبات می کند" و به قـولی بمعنی: "حـيـوان خوش سوار" است.
نکـتـه آيه: زمين مانند حيوان سواری که سواره احساس ثبات و آرامش می کند می ماند:
تشبيه زمين به "حيوان سواری که سواره آن احساس ثبات و آرامش می کند" يعنی چه؟ يعنی اينکه زمين حرکات مختلـف دارد ولی مانند يک حـيـوان خـوش سـوار کـه انـسـان بـر روی آن احسـاس ثبات و آرامـش می کند، حرکات آنرا احساس نمی کند.
زمـين حرکات زیادی دارد. از جمله: دور خود می گردد، دور خورشيد می گردد، به پهـلو متمايل می شود، محور آن حرکت دايـره ای کوچکی می زند. و مانند حيوان خوش سوار می ماند.
و فعل «جَـعْـل» به معـنی: «کـردن و قـرار دادن»، به ايـن معنی است که زمين در آغـاز آرام و با ثبات نبوده است. بلکه بعدها چنين کرده شده. زمين نيز در واقع در ابتدا متلاطم و لرزان بوده است.

زمـيـن مانند جـو هـفـت طبقه است

«خـدا آن است که هـفـت جـو را آفـريـد و از زمـيـن نـيـز چيزی مانـنـد آنهـا».
همانطور که قـرآن مطرح کرده زمين در واقع از 7 قشر (7 لايه) تشکيل می شود:
1ـــ قشر خارجی زمین. این قشر اساساً از سنگ خارا و کوههای آن تشکیل شده.دما در عمق یازده کیلومتری به 1100 در جه می رسد.
2ـــ قشر زیر قشر خارجی. این قشر از مگنزیم و سلیکات آهن تشکیل شده و در 400 کیلو متری دما تقریباً 1400 در جه است.
3ـــ سومین قشر زمین در عمق میان 400 تا 700 کیلومتری قرار دارد. و از همان عناصر قشر بالائی تشکیل شده است. دما در آن بالای 1400 درجه است.
4ـــ چهارمین قشر تا 2900 کیلومتری عمق امتداد دارد. پائین آن آهن و سلیکات منزیم تقریباً 3800 درجه گرم است.
5ـــ دمای آن بالای 3800 درجه است و فعل و انفعالات خشونت باری در آن صورت می گیرد.
6ـــ ششمین قشر از آهن و آلیاژ فلز نیکل و مقادیر کمی سولفید آهن تشکیل شده.گفته میشود که جریانهای این قشر باعث نیروی آهن ربائی زمین میشود. دمای آن میان 3800 تا 4200 درجه است.
7ـــ از همان آهن و نیکل قشر بالائی خود تشکیل شده و در مرکز آن دما به 6000 درجه می رسد.

پائين ترين سطح خشکی زمين

« روميان در پائين ترين سطح زمين شکست خوردند ولی پس از شکست خود پيروز خواهند شد. در فاصله بين سه تا نه سال آينده. روند تحولات، پيش از آن و پس از آن همه برای خدا است. و آنروزها مؤمنين نيز با کمک سربزنگاهی خدا خوشحال خواهند شد»!
نکات آيات:1ـــ محل شکست خوردن روميان پائين ترين سطح زمين است. 2ـــ روميان در فاصله ميان سه تا نه سال پس از شکست خود از ايرانيان بر آنها پيروز خواهند شد. 3ـ در روزهای پيروزی روميان پيروان محمد نيز با کمک سر بزنگاهی خدا خوشحال خواهند شد.

1ـــ محل شکست خوردن روميان پائين ترين سطح زمين است:

محل جنگ مورد نظر آيه که در سال 619 میلادی ميان ايرانيان و رومـيـان رخ داده و منجر به شکست روميان شـده در منطقه اَغوار دریای مرده در فلسطین قرار دارد. آن نقطه دقیقاً پائین ترین نقطه سطح خشکی زمین است و 392 متر از سطح دریا پائین تر است. این اندازه گیری البته با امکانات ماهواره ای صورت گرفته و از دانش قرن بیستم بشر است.

2ـــ روميان در فاصله ميان سه تا نه سال پس از شکست خود از ايرانيان بر آنها پيروز خواهند شد:

در سال 626 میلادی یعنی 7 سال بعد، جنگ دیگری میان ایرانیان و روميان در گرفته بوده که در آن رومی ها پیروز شده اند. اگـر چـنـين جنگ مجددی ميان روميان و ايرانيان رخ نمی داد يا نتيجه آن چنانکه آيه پيش بينی کرده بود نمی شد، همه دين محمد می سوخت. روشن است که کـسـيکه ديـنی را از خود در می آورد هـيچگاه چنين چيزی راجع به آينده نمی گويد، که در صورت درست درنيامدن همه دين وی بسوزد. و تنها خداوند می تواند این حرفها را بزند.

3ـ در روزهای پيروزی روميان پيروان محمد نيز با کمک سربزنگاهی خدا خوشحال خواهند شد:

دقیقاً در همان سال و همان روزهای پيروزی روميان بر ايرانيان ميان مسلمانان و دشـمـنان آنها نـيـز نبرد مـعـروف به «بَـدر» در می گيرد و در آن نبرد نابرابر بکمک سربزنگاهی خدا مسلمانان پيروز و خوشحال می شوند. (نصر به معنی: کمک سرِ بزنگاهی است. يعنی: مسلمانان در آستانه شکست خوردن بوده اند و خداوند آنها را کمک کرده و پيروز نموده است).
اگر در تاريخ مشخص شـده مزبور (يعنی در فـاصله سـه تـا نه سـال پس از شکست روميان از ايرانيان) ميان مسلمانان و دشمنان آنها نبردی صورت نمی گرفت و يا نتيجه آن چنانکه قـرآن پـيـش بـيـنی کرده بـود نمی شـد ديـن محـمد می سوخت. روشن است که وقتی کسی دينی را از خود مـی سـازد هـيـچـگـاه هـمه دار و ندار خود را در گرو يک چنين پـيـش بينی ای نمی گذارد. و روشن است که چنين پيش گوئيهائی فـقـط کار خداوند می تواند باشد.

خطوط دفاعی آسمان

«در آسمان خطوط دفاعی درست کرديم و آنرا برای بينندگان زيبا نموديم. و آنرا از دخول هر شيطانِ شليک شده ای حفظ نموديم. و آنی که از روزنه ای وارد بشود به شهاب ديدنی تبديل میشود».
«بُرُوجْ» جمع بُرْجْ است. بُرج در اصل بمعنی: رفاه و برخورداری چشمگير است. بعد بطور ضمنی و تلويحی به: قلعه، بارو و کاخِ بيش از يک طبقه اطلاق شده است. و بعد بنابر کارکرد قلعه و بارو در نبردها، بطور ضمنی و تلويحی به: "استحکامات و خط دفاعی" برج اطلاق شده، و در آيه به اين معنی بکار گرفته شده است.
شيطان صفت است و به هر چيزی که برای زندگی تهديد دارد اطلاق می شود. در آيه به: طوفانهای خطرناک خورشيدی اطلاق شده که انفجارات خورشيدی آنها را شليک می کند.
و «استراق سمع» بمعنی: دزدکی گوش دادن، و از لابلای روزنه ای نفوذ کردن است.
نکات آيات: 1ـــ آسمان خطوط دفاعی دارد. 2ــ آنچه از روزنه ای (از ميان خطوط دفاعی) می تواند وارد آسمان بشود به شهاب ديدنی تبديل می شود. 3ــ آسمانِ برای بينندگان زيبا کرده شده است.

1ـــ آسمان خطوط دفاعی دارد:

نيروی مغناطيسی زمين، دور زمين کمربندهای مغناطيسی به شکلی که در تصوير می بينيم درست می کند، که دامنه آنها تا آسمان کشيده می شود. انفجارهای سطح خورشيد پيوسته توده های خطرناک گازی را در فضا شليک می کنند، که بصورت جريانهای باد و طوفان بطرف زمين می آيند. اين بادها وقتی به زمين می رسند توسط اين کمربندهای مغناطيسی دور زمين به شکلی که در تصوير می بينيم به اطراف زمين منحرف کرده می شوند. و به اين شکل اين کمربندها به مثابه استحکامات و خطوط دفاعیِ آسمان عمل می کنند.

2ــ آنچه از روزنه ای (از ميان خطوط دفاعی) می تواند وارد آسمان بشود به شهاب ديدنی تبديل می شود:

بخش ناچيزی از طوفانهای خورشيدی که به اطراف زمين منحرف می شوند، در نواحی قطبی که کمربندهای مغناطيسی ندارد يا ضعيف است موفق می شوند که به درون جو نفوذ کنند. وقتی وارد می شود انرژی الکتريکی توليد می کند و در جاهائی که گازها متراکم تر هستند به درخشش تبديل می شود و انسان آنرا به شکلی که در تصوير می بينيم می بيند. قرآن آنرا شهاب ناميده است. (شهاب به: درخششهای شعله گونه، آتش ساطع، پاره آتش، و مواردی از اين قبيل اطلاق می شود).

3ــ آسمانِ ما برای بينندگان زيبا کرده شده:

آسمانی که ما می بينيم، چنانکه قرآن گفته: برای بينندگان (يعنی برای ساکنين زمين) زيبا کرده شده. زيبائی آن ناشی از بازتاب نور خورشيد توسط عناصر جو است که پس از شکل گيری جو به شکل کنونی خود صورت گرفته است، و پيش از آن چنين نبوده است. نور خورشيد از امواج نور زيادی تشکيل می شود که هر کدام رنگ خود را دارد، وقتی با ذرات غبار و بخار برخورد می کند، نور آبیِ آن بيش از بقيه نورها پخش می شود و به آسمان رنگ آبی می دهد.
و در سوره ق آيه 6 می خوانيم: آيا به آسمان بالای خود نگاه نمی کنند ببينند چگونه آن را ساختيم و آن را زيبا نموديم و هيچ سوراخ و شکافی ندارد. (أَفَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِنْ فُرُوجٍ). معنی سوراخ و شکاف نداشتن آسمان اينست که اگر سوراخ و شکافی می داشت، پشت آن ديده می شد. و اين به اين معنی است که پشت اين آسمانِ آبی که می بينيم چيز ديگری هم هست که با آن فرق می کند. واقعيت هم همين است:
وقتی از آسمان (يعنی از محدوده جو) خارج بشويم می بينيم که پشت آسمان که آن را زيبا می بينيم فضای سياه وجود دارد. اين تصوير از بيرون از آسمان (يعنی بيرون از محدوده جو) و در روز گرفته شده. چنانکه می بينيم پشت آسمان فضا است و رنگ آن نيز سياه است.

ميزان آب و خشکی زمين

واژه «بَـحْـر» به معنی دريا 41 بار در قـرآن بکار رفـته و واژه «بَـرّ» به معنی خشکی 12 بار. «12» بـار 29 درصـد «41» بار است. خشکی سـطح زمـيـن نيز 29 درصد است و 71 درصد بـقـيه آن آب است.

به زير رفتن زمين در دريا

« آيا خيالتان راحت است از اينکه کـنار خشکی را به زير نخواهـد کشيد»؟
نکـتـه آيـه: امکان به زير رفتن کنار خشکی امری منتفی نيست:
اينکه آيه بزير رفتن کنار خشکی را امری غير ممکن نمی داند و توجه انـسان را به آن جلب می دهد، به اين معنی است که در آنجا اتفاقی يآ اتفاقاتی می افتد که احتمال و امکان به زير رفـتن کنار خشکی را مـنـتـفی نمی کند.
درياها در واقع روی قـشر اقيانوسی زمين قرار دارند و قشر اقيانوسی زمين نيز بشکلی که در تصوير می بينيم زير قشر قاره ای می رود. و در وضـعـيـتی که امکان رو به پائـيـن چرخيدن بخـش مـربـوط به خـشـکـی قـاره ای (کـه در نـزديـکـی خـشکی است) وجود دارد.

زمين نشست می کند و از آسمان اجرام بزرگ آسمانی می افتد

«آيا نمی توانند وضعيت حال و گذشته زمين و فضا را ببينند و بدانند که اگر ما بخواهيم میتوانيم زمين را زير آنها پائين بکشيم يا اجسام بزرگ را از فضا روی آنها بيندازيم»؟
نکات آيه: 1ـــ مواردی از پائين رفتن زمين برای ديدن وجود دارد. 2ـــ مواردی از افتادن تکه های بزرگ از فضا در زمين وجود دارد.

1ـــ مواردی از پائين رفتن زمين برای ديدن وجود دارد:

اينجا نقطه و نمونه ای از فرونشستن زمين است.

2ـــ مواردی از افتادن تکه های بزرگ از فضا در زمين وجود دارد:

در فـضـای دور و نـزديـک ما اجسام کوچک و بـزرگ زيـاد وجـود دارد. پاره های کوچک وقـتی بطرف زمين می آيند جو زمين آنها را می سوزاند و پودر می کند. ولی بزرگ آنها گـاه گـاهـی بـطرف زمين میآيند. حفره ای که در تصویر می بینیم مربوط به سقوط سنگ آسمانی در استرالیا است. (بزرگترین حـفـره ای که تا کنون انسان آنرا پيدا کرده است در آريزونا است و 1300 متر قطر دارد. يعنی به وسعت يک دهکده است)

سطح زمین و کوهها روی حساب درست شده اند

« و آیا نمی توانند ببینند کوهها روی چه حسابی بپا داشته شده اند ــ و زمین روی چه حسابی سطح داده شده است»!
کوهها به چه حسابی بپا داشته شده اند؟
یکی از نقش کوهها اینست که کوههای بلند روند حرکت بادها را هدایت میکنند. و بادها ابرها را هدایت می کنند. و ابرها نیز با خود باران دارند. و باران نیز با خود شرایط آب و هوائی دارد.
یکی دیگر از نقش کوهها اینست که وقتی دولایه زمین با هم برخورد می کـنـنـد یـا یـکـی زیر دیگری می رود، زمین چین می خورد و کوه درست می شود که باعث می شود لایه ای که رو به بالا حرکت می کند بالا نرود و زمین شیب پیدا نکند.
یکی دیگر از نقش کوهها اینست که تحت تأثیر عوامل فرسایش تحلیل می روند و آب و باد، سنک و خاک آنها را به سطح زمین منتقل می کند و سطح زمین نو می شود و سطح کهنه پائین می رود.

زمین به چه حسابی سطح داده شده است؟

چنانکه می دانیم زمین در آغاز مذاب بوده است،.یعنی کاملاً مسطح بوده است مانند سطح اقیانوسها. چنين زمینی وقتی سرد و سفت میشود نیز منطقاً می بایست کاملاً مسطح بشود مانند دشتها، بعلاوه بلندیهای ناشی از آتشفشانها. بعد وقتی بارانهای اولیه بر چنین زمینی می بارند چنانکه در تصویر سمت چپ می بینیم، آب تمامی سطح زمین را به یکسان می پوشاند، غیر از جاهائی که احتمالاً بخاطر ارتفاع زیاد کوهها، قله آنها از آب بیرون می ماند. در چنین زمینی اگر حیات هم می توانست ایجاد شود امکان به خشکی رفتن و تکامل یافتن آن و نهایتاً پیدایش انسان وجود نمی داشت. ولی به شکلی که در تصویر سمت راست می بینیم، بخشی از زمین که بعد ها از هم جدا شده و فاصله گرفته اند و ما آنها را قاره ها می نامیم، سطح آنها بالاتر از بقیه سطح زمین بوده و بیرون از آب مانده بوده است و یا آب کمتری روی آن بوده که رفته رفته با فعاليت آتفشانها و تحولات زمین از آب بیرون آمده است.
نکته دیگر در حساب و کتاب داشتن سطح زمین شکافته بودن قشر خارجی آن است. به این معنی که قشر سفت و سخت آن بصورت پوست پرتقال که بطور یکپارچه دور پرتقال را گرفته دور زمین را نگرفته، بلکه تکه تکه است و از میان آنها مواد مذاب به شکلی که در تصویر در محل فلشها می بینیم بیرون می ریزد. این شکافها برای جلوگیری از منفجر شدن زمین و برای تجدید شرایط زیستی روی زمین توسط موادی که بیرون ریخته می شود برای موجودات زنده ضروری است.
نکته دیگر زخامت قشر خارجی زمین است که در قاره ها تا 70 کیلومتر می نیز میرسد. و این به اندازه ای است که فعل و انفاعالات درونی زمین نمی تواند آنها را بلرزاند، در حالیکه زخامت آن در اقیانوسها از 6 کیلومتر بشتر نیست.
نتیجه این می شود که زمین در واقع "حساب شده" سطح داده شده است. و کسی که این مسائل را برای مطالعه و بررسی مطرح می کند که حساب و کتابی را در آنها ببینند طبعاً این چیزها را می دانسته، و آن نیز کسی است که زمین را درست کرده است.

سطح زمين عوض می شود
« آيا سطح زمين را فرايند عوض شدن نداديم»؟

(کِفات و تکفيت بمعنی: بيرون و بالا آوردن درون و پائين يا درون بردن بالا است).
آيه اظهار می کند که زمين (يعنی سطح آن) پيوسته پائين می رود و درون آن بالا می آيد، يعنی سطح آن عوض می شود.
سطح زمين در واقع چنانکه آيه ميگويد پيوسته پائين و درون ميرود و درون آن به سطح می آيد. به اين ترتيب که مـواد مذاب زمين بيرون از زمين می ريزد و روی زمين جاری می شود يا کوه درست می کند، و همينطور فشار درونی زمين سطح زمين را بلند می کند و کوه درست می کند، و همينطور در جاهائی بخشی از زمين پائين می رود و بخشی ديگر بالا می آيد و کوه درست می شود. و کوهها بر اثر عوامل فرسايش شکسته می شوند و با جريان آب و باد به اطراف منتقل می شود و روی سطح زمين را می پوشـانـد. به ايـن ترتيب با گـذشت زمان سـطح زمين به زير می رود و سطح جديدی روی آنرا می پوشاند. و به اين خاطر است که شهرهائی که چند هزار سال پيش روی سطح زمين بوده اند الآن در زير سطح زمين قرار دارند.

زمین فرش شده

«آن خدائی که زمین را برای شما فرش کرد (هموار کرد)».
زمین در آیه مجاز است. منظور از فرش نمودن آن "فرش نمودن کوهها و بلنديهای آن" است، و نتیجه آن فرش نموده شدن سطح زمین می شود.
زمین در ابتدای خود مذاب بوده است. رفته رفته سرد شده و قشر خارجی آن کلفت تر و کلفتر شده است. در آغاز که قشر آن نازک بوده فعل و انفعالات درونی زمین باعث ایجاد میلیونها آتـشـفـشـان می شده که مواد مذاب را بیرون می ریخته اند. وجود میلیونها دهانه آتشفشان نیز، سطح زمین را به مناطق کوهستانی و شبه کوهستانی تبدیل می کند.
با گذشت زمان قشر زمین کلفتر و کلفتر شده و آتشفشانها خاموش شده اند، و بعدها عوامل فرسایش در طول صدها هزار سال و ميليونها سال رفته رفته کوهها را فرسوده و فرش نموده و سطح زمین را هموار نموده است. و به این شکل همانطور که قرآن می گوید سطح زمین در ابتدا در واقع فرش نبوده (هموار نبوده) و بعدها فرش شده است.

شنبه 1 مهر 1391  12:03 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها