برای ورود به بحث ابتدا تعریفی از جامعهشناسی را ارائه میدهیم.
تعریف جامعهشناسی
اگر چه بسیاری از جامعهشناسان معتقدند كه تعریف جامعهشناسی، قبل از پرداختن به مباحث این علم نادرست است.[1] البته تعریفی كه مورد قبول تمامی جامعهشناسان، قرار گیرد نیز، وجود ندارد؛ اما با این حال سه دسته از تعاریف مطرح شده است.
1. تعاریف كلگرا: معروفترین اندیشمندان جامعهشناسی در این زمینه، كنت، ماركس و اسپنسر میباشند. تمامی آنها تأكید بر ساختها و روابط میان آنها دارند و برای مطالعه نهادهای عمده جامعه و تأثر و تأثیر هر یك بر دیگری را مورد مطالعه قرار میدهند.[2]
2. تعاریف جزءگرا: توجه عمده این تعاریف به تعاملات اجتماعی بین افراد و گروههاست.[3]
3. تعاریف تمیستیكها: ویژگی این تعاریف شناساندن علم جامعهشناسی براساس موضوعات و واقعیتهای اثبات شده امور اجتماعی است.
اینك پس از تعریف به موضوع علم جامعهشناسی میپردازیم.
موضوع علم جامعهشناسی
با توجه به تعاریفی كه برای جامعهشناسی ارایه شد میتوان گفت، موضوع جامعهشناسی جوامع انسانی به عنوان مجموعههایی است كه به گونهای به وحدت رسیدهاند و ارتباط آنها با یكدیگر و نیز پدیدههای اجتماعی به عنوان اجزاء یا ابعادی از جامعه و ارتباط آنها با یكدیگر است.[4]
هدف جامعهشناسی
رشتههای مختلف علوم اجتماعی، معمولاً در پس احساس نیاز به تبیین یك مسأله نظری یا حل یك مشكل اجتماعی پدید آمدهاند، و بر همین اساس جامعهشناسی به جامعهشناسی محض و كاربردی یا كاربستی تقسیم شده است كه در جامعهشناسی محض هدف تبیین مسائل اجتماعی نظری است. در جامعهشناسی كاربردی، هدف فراتر از دانش نظری است و بهرهگیری ازهمان تبیینهای نظری برای حل مشكلات اجتماعی در مرحله عمل است كه گاه از آن به عنوان كاربرد جامعهشناسی یاد میشود.[5]
پیشینه و بنیانگذاران علم جامعهشناسی
با مواجهه جهان اجتماعی با تغییرات شگفتانگیز، همچون دگرگونی چشمانداز در فرآیند صنعتی شدن، مردم درباره جهان اطراف خود به تفكر میپردازند. آنها چگونه میتوانستند این تغییرات شگفتانگیز و ناگهانی را تبیین كنند؟ در چنین زمینهای جامعهشناسی متولد شد و دانشمندان به طور فزایندهای جامعه را به مثابه پدیدهای قلمداد كردند كه میتواند روشمندانه مورد تحلیل قرار گیرد. این دوران كه با جنبش روشنفكری همراه گشت عصر روشنگری نامیده شد؛ زیرا سرانجام سلطه كلیسا، سنت و اصول جزمی بر تفكر روشنگری پایان پذیرفت و علم توانست به عنوان یك روش تفكر درباره جهان، ظهور تام یابد.[6] میراث كهن عصر روشنفكری فرانسه و امواج تكاندهنده انقلاب فرانسه موجب شدند تا اگوست كنت در كتاب پنج جلدی خود مرحله فلسفه اثباتی،[7] رشتهای مختص به مطالعه علمی جامعه را طرح سازد.[8]
بعد از كنت، اسپنسر اولین جامعهشناس قرن نوزدهم بود كه جامعهشناسی علمی را رشد داد. اسپنر تكامل اجتماعی را مستلزم رشد و پیچیدگی میدانست كه به وسیله وابستگی متقابل درونی و قدرت اراده میشود.[9]
كارل ماركس آثار عمده خود را در فاصله بین ظهور اگوست كنت و هربرت اسپنر و همچنین قبل از امیل دوركهایم نوشت، ولی ماركس برخلاف دیگران، نسبت به هرگونه ادعایی راجع به توانایی جامعهشناسی در كشف قوانین كلی، همانند آنچه در علوم طبیعی وجود دارد، بدبین بود. در عوض وی احساس میكرد هر دوره تاریخی بر مدار نوع خاصی ازتولید اقتصادی، سازمان كار و كنترل اموال بنا شده است.[10]
امیل دوركهایم ضمن پذیرش سنت كنت، معتقد است كه عوامل مختلفی از قبیل خویشاوند نسبی و دین مشترك و... منشأ زندگی اجتماعی است.[11] و در نهایت گفته میشود ماكس وبر مباحثه آرای با ماركس داشت سعی میكرد اغراقهای تفكر ماركسی درباره نابرابری، قدرت و تفسیر اجتماعی را اصلاح كند. او هدف از جامعهشناسی را توصیف و فهم میدانست كه الگوهای اجتماعی چگونه و چرا به وجود میآیند و چگونه عمل میكنند.[12]
جایگاه جامعهشناسی
همزمان با طرح جامعهشناسی به عنوان یك علم مستقل، تردیدهایی نسبت به ضرورت و حتی امكان علم مستقلی به نام «جامعهشناسی» از سوی دانشمندان رشتههای دیگر پدید آمد. برخی تصور میكردند كه با گذشت زمان، این علم در علوم پیشین هضم خواهد شد. ولی با پیشرفت علوم و رشد نسبی این رشته نه تنها نادرستی این نظر و امكان تحویل این علم به علوم دیگرروشن گشت بلكه جایگاه روشن و ممتازی برای خود پیدا كرد.[13]
آرای اندیشمندان مسلمان:
نوع شناخت یك مكتب از جامعه و از تاریخ و طرز برداشت آن از این دو، نقش تعیین كننده در ایدئولوژی آن مكتب دارد. از این رو ضرورت دارد در متن جهانبینی اسلامی، طرز نگرش اسلام به جامعه وتاریخ روشن گردد. بدیهی است كه اسلام نه مكتب جامعهشناسی است و نه فلسفه تاریخ. در كتاب آسمانی اسلام هیچ مطلب اجتماعی یا تاریخی با زبان معمول جامعهشناسی طرح نشده است. همانطور كه هیچ مطلب دیگر، اخلاقی، فقهی و... در لفافه اصطلاحات رایج و تقسیمبندیها مرسوم بیان نشده است. در عین حال مسایل زیادی از آن علوم، كاملاً قابل استنباط و استخراج است.[14] استاد مطهری پس از طرح سه منشأ برای زندگی اجتماعی (منشأ طبیعی، اضطراری، انتخابی) منشأ نخست را میپذیرد و آن را با اتكا به آیات و روایات توضیح میدهد.[15]
براساس توضیحی كه از شهید مطهری ارایه شد، متفكرین اسلامی نیز در مورد جامعهشناسی به معنی امروزی آن بحث نكردهاند ولی مباحثی در رابطه با منشأ زندگی اجتماعی و اینكه آیا انسان بالطبع اجتماعی است یا نه، را مطرح كردهاند. پس آنچه در اینجا میخواهیم به آن بپردازیم سیری اجمالی در آرای این تفكر در زمینه منشأ زندگی اجتماعی است. حكما و اندیشمندان مسلمان در این موضوع ابتدا به آرای حكمای یونان و نظریات افلاطون و ارسطو توجه داشته و همان نظریات را بسط دادهاند. و كمتر نظریه جدیدی ارایه كردهاند.[16]
ابونصر فارابی (259 ـ 339 هـ .ق) در دو كتاب ارزشمند خود السیاسه المدینه و آراء اهل المدینه الفاضله بر نیازهای ضروری و فطری انسان به عنوان عامل اصلی پیدایش زندگی اجتماعی تأكید میكند.[17]
شیخالرئیس، ابوعلی سینا (363 ـ 428) حكیم بزرگ ایران و اسلام نیز در آثار خود پیدایش اجتماعات را معلول ضرورت و نیاز دانسته، حسن معیشت انسان را در گرو حیات اجتماعی میداند. وی در دائرهالمعارف فلسفی بزرگ خود كتاب الشفا این مطلب را توضیح داده است.[18]
خواجه نصیرالدین طوسی (597 ـ 672 هـ .ق) دانشمند مشهور قرن هفتم هجری نیز نظریه «الانسان مدنی بالطبع» را مطرح ساخته لكن این نظریه را براساس نیازها و احتیاجات مادی و ضروری انسان تفسیر كرده است، وی در اثر مشهور خود اخلاق ناصری این مطلب را توضیح میدهد.[19]
ابن خلدون (732 ـ 806 هـ .ق) متفكر بزرگ قرن هشتم هجری و مؤسس علم عمران كه برخی او را پدر جامعهشناسی نیز میدانند در اثر معروف خود مقدمه در این مبحث وارد شده و پیدایش روابط اجتماعی را از دیدگاه «تعاون و تقسیم كار اجتماعی» نگریسته است. وی عامل اصلی پیدایش اجتماع را نیازهای طبیعی انسان میداند كه خود به تنهایی قادر به رفع آنها نیست تفاوت وی با گذشتگانش تبیین عینی بیشتر این نیازها است كه در این تبیین، علاوه بر نیازهای ضروری نظیر خوراك و پوشاك و مسكن مسأله «ضرورت دفاع جمعی» نیز مطرح گریده، مسألهای كه آن را در گرو حیات اجتماعی و تقسیم كار دانسته است.[20]
ملاصدرا (979 ـ 1050) فیلسوف نامدار اسلامی كه نوآوریهای عظمیم او، تحولی در فلسفه اسلامی به وجود آورد در باب منشأ زندگی اجتماعی از سه عامل یاد میكند و آنها را توضیح میدهد.[21]
علامه طباطبایی (1281 ـ 1360) در تبیین منشأ زندگی اجتماعی، در آثار خویش از سه عامل «حب ذات»، «غریزه جنسی» و «غریزه استخدام» یاد میكند[22] ولی برخلاف دیدگاه برخی از فلاسفه اجتماعی و دانشمندان اسلامی كه حب ذات را منشأ كلیه فعالیتهای انسانی میدانند، معتقدند كه روی آوردن به زندگی اجتماعی براساس حب ذات، خود نوعی استخدام است چنانكه تن دادن به زندگی اجتماعی در اثر غریزه جنسی مصداق دیگری از همین حب است. در توضیح نقش عامل خود دوستی در زندگی اجتماعی علامه بر این باور است كه هر انسانی انسانهای دیگر را چونان خود میداند و مییابد و از آن جا كه خود دوستی در طبیعت و ذات انسان نهفته است، دیگر انسانها را به این علت كه مشابه اویند دوست میدارد. و میخواهد كه با ایشان زندگی كند. وی كه خود دوستی را جزو ذات هر موجود میداند در تحویل و ارجاع آن به غریزه استخدام در مقام عمل مینویسد:
«بلی هر پدیدهای از پدیدههای جهان و از آن جمله حیوان و بویژه انسان حب ذات را داشته و خود را دوست دارد و همنوع خود را همان خود میبیند و از این راه احساس انس در درون وی پدید آمده و نزدیك شدن و گرایش به همنوعان خود را میخواهد و به اجتماع فعلیت میدهد و چنانكه پیداست همین نزدیك شدن و گرد هم آمدن یك نوع استخدام است كه به سوی احساس غریزی انجام میگیرد.»[23] وی نظیر همین مسأله را در مورد ارجاع ارضای غریزه به اصل استخدام نیز ذكر كرده است. «انسان به گونهای خلق شده است كه میخواهد از همه چیز در راه تأمین نیازمندیهای خویش استفاده كند. بر این اساس[24] همانگونه كه استفاده از موجودات بیجان و جانداران غیرانسانی را وجهه همت خود قرار میدهد، درصدد به خدمت گماردن انسانهای دیگر نیز برمیآید، ولی برخلاف استخدام سایر موجودات در استخدام انسانها در مییابد كه سایر انسانها نیز در چنین اندیشهای هستند و استخدام صرف و یكطرفه در این مورد قابل پیاده شدن نیست، بلكه باید در برابر تقاضای استخدام دیگران خود نیز به استخدام ایشان درآید و بدون چنین استخدام دوطرفه امكان بهرهگیری از انسانهای دیگر و اعمال غریزه استخدام نسبت به انسانها میسر نیست. از این رو به ناچار به تعاون وهمكاری و به تعبیری زندگی اجتماعی بر پایه تقسیم كار تن میدهد. وی شاهد این مدعا را كه اصل در انسان استخدام ـ نه اجتماعی زیستن و تعاون ـ است این امر میداند كه هرگاه انسان بتواند بدون بهرهدهی به دیگران، دیگران را به خدمت گیرد، چنین خواهد كرد و بردگی و نظایر آن را نمونه و مصداق چنین طبع لجام گسیختهای میداند.برای ورود به بحث ابتدا تعریفی از جامعهشناسی را ارائه میدهیم.
تعریف جامعهشناسی
اگر چه بسیاری از جامعهشناسان معتقدند كه تعریف جامعهشناسی، قبل از پرداختن به مباحث این علم نادرست است.[1] البته تعریفی كه مورد قبول تمامی جامعهشناسان، قرار گیرد نیز، وجود ندارد؛ اما با این حال سه دسته از تعاریف مطرح شده است.
1. تعاریف كلگرا: معروفترین اندیشمندان جامعهشناسی در این زمینه، كنت، ماركس و اسپنسر میباشند. تمامی آنها تأكید بر ساختها و روابط میان آنها دارند و برای مطالعه نهادهای عمده جامعه و تأثر و تأثیر هر یك بر دیگری را مورد مطالعه قرار میدهند.[2]
2. تعاریف جزءگرا: توجه عمده این تعاریف به تعاملات اجتماعی بین افراد و گروههاست.[3]
3. تعاریف تمیستیكها: ویژگی این تعاریف شناساندن علم جامعهشناسی براساس موضوعات و واقعیتهای اثبات شده امور اجتماعی است.
اینك پس از تعریف به موضوع علم جامعهشناسی میپردازیم.
موضوع علم جامعهشناسی
با توجه به تعاریفی كه برای جامعهشناسی ارایه شد میتوان گفت، موضوع جامعهشناسی جوامع انسانی به عنوان مجموعههایی است كه به گونهای به وحدت رسیدهاند و ارتباط آنها با یكدیگر و نیز پدیدههای اجتماعی به عنوان اجزاء یا ابعادی از جامعه و ارتباط آنها با یكدیگر است.[4]
هدف جامعهشناسی
رشتههای مختلف علوم اجتماعی، معمولاً در پس احساس نیاز به تبیین یك مسأله نظری یا حل یك مشكل اجتماعی پدید آمدهاند، و بر همین اساس جامعهشناسی به جامعهشناسی محض و كاربردی یا كاربستی تقسیم شده است كه در جامعهشناسی محض هدف تبیین مسائل اجتماعی نظری است. در جامعهشناسی كاربردی، هدف فراتر از دانش نظری است و بهرهگیری ازهمان تبیینهای نظری برای حل مشكلات اجتماعی در مرحله عمل است كه گاه از آن به عنوان كاربرد جامعهشناسی یاد میشود.[5]
پیشینه و بنیانگذاران علم جامعهشناسی
با مواجهه جهان اجتماعی با تغییرات شگفتانگیز، همچون دگرگونی چشمانداز در فرآیند صنعتی شدن، مردم درباره جهان اطراف خود به تفكر میپردازند. آنها چگونه میتوانستند این تغییرات شگفتانگیز و ناگهانی را تبیین كنند؟ در چنین زمینهای جامعهشناسی متولد شد و دانشمندان به طور فزایندهای جامعه را به مثابه پدیدهای قلمداد كردند كه میتواند روشمندانه مورد تحلیل قرار گیرد. این دوران كه با جنبش روشنفكری همراه گشت عصر روشنگری نامیده شد؛ زیرا سرانجام سلطه كلیسا، سنت و اصول جزمی بر تفكر روشنگری پایان پذیرفت و علم توانست به عنوان یك روش تفكر درباره جهان، ظهور تام یابد.[6] میراث كهن عصر روشنفكری فرانسه و امواج تكاندهنده انقلاب فرانسه موجب شدند تا اگوست كنت در كتاب پنج جلدی خود مرحله فلسفه اثباتی،[7] رشتهای مختص به مطالعه علمی جامعه را طرح سازد.[8]
بعد از كنت، اسپنسر اولین جامعهشناس قرن نوزدهم بود كه جامعهشناسی علمی را رشد داد. اسپنر تكامل اجتماعی را مستلزم رشد و پیچیدگی میدانست كه به وسیله وابستگی متقابل درونی و قدرت اراده میشود.[9]
كارل ماركس آثار عمده خود را در فاصله بین ظهور اگوست كنت و هربرت اسپنر و همچنین قبل از امیل دوركهایم نوشت، ولی ماركس برخلاف دیگران، نسبت به هرگونه ادعایی راجع به توانایی جامعهشناسی در كشف قوانین كلی، همانند آنچه در علوم طبیعی وجود دارد، بدبین بود. در عوض وی احساس میكرد هر دوره تاریخی بر مدار نوع خاصی ازتولید اقتصادی، سازمان كار و كنترل اموال بنا شده است.[10]
امیل دوركهایم ضمن پذیرش سنت كنت، معتقد است كه عوامل مختلفی از قبیل خویشاوند نسبی و دین مشترك و... منشأ زندگی اجتماعی است.[11] و در نهایت گفته میشود ماكس وبر مباحثه آرای با ماركس داشت سعی میكرد اغراقهای تفكر ماركسی درباره نابرابری، قدرت و تفسیر اجتماعی را اصلاح كند. او هدف از جامعهشناسی را توصیف و فهم میدانست كه الگوهای اجتماعی چگونه و چرا به وجود میآیند و چگونه عمل میكنند.[12]
جایگاه جامعهشناسی
همزمان با طرح جامعهشناسی به عنوان یك علم مستقل، تردیدهایی نسبت به ضرورت و حتی امكان علم مستقلی به نام «جامعهشناسی» از سوی دانشمندان رشتههای دیگر پدید آمد. برخی تصور میكردند كه با گذشت زمان، این علم در علوم پیشین هضم خواهد شد. ولی با پیشرفت علوم و رشد نسبی این رشته نه تنها نادرستی این نظر و امكان تحویل این علم به علوم دیگرروشن گشت بلكه جایگاه روشن و ممتازی برای خود پیدا كرد.[13]
آرای اندیشمندان مسلمان:
نوع شناخت یك مكتب از جامعه و از تاریخ و طرز برداشت آن از این دو، نقش تعیین كننده در ایدئولوژی آن مكتب دارد. از این رو ضرورت دارد در متن جهانبینی اسلامی، طرز نگرش اسلام به جامعه وتاریخ روشن گردد. بدیهی است كه اسلام نه مكتب جامعهشناسی است و نه فلسفه تاریخ. در كتاب آسمانی اسلام هیچ مطلب اجتماعی یا تاریخی با زبان معمول جامعهشناسی طرح نشده است. همانطور كه هیچ مطلب دیگر، اخلاقی، فقهی و... در لفافه اصطلاحات رایج و تقسیمبندیها مرسوم بیان نشده است. در عین حال مسایل زیادی از آن علوم، كاملاً قابل استنباط و استخراج است.[14] استاد مطهری پس از طرح سه منشأ برای زندگی اجتماعی (منشأ طبیعی، اضطراری، انتخابی) منشأ نخست را میپذیرد و آن را با اتكا به آیات و روایات توضیح میدهد.[15]
براساس توضیحی كه از شهید مطهری ارایه شد، متفكرین اسلامی نیز در مورد جامعهشناسی به معنی امروزی آن بحث نكردهاند ولی مباحثی در رابطه با منشأ زندگی اجتماعی و اینكه آیا انسان بالطبع اجتماعی است یا نه، را مطرح كردهاند. پس آنچه در اینجا میخواهیم به آن بپردازیم سیری اجمالی در آرای این تفكر در زمینه منشأ زندگی اجتماعی است. حكما و اندیشمندان مسلمان در این موضوع ابتدا به آرای حكمای یونان و نظریات افلاطون و ارسطو توجه داشته و همان نظریات را بسط دادهاند. و كمتر نظریه جدیدی ارایه كردهاند.[16]
ابونصر فارابی (259 ـ 339 هـ .ق) در دو كتاب ارزشمند خود السیاسه المدینه و آراء اهل المدینه الفاضله بر نیازهای ضروری و فطری انسان به عنوان عامل اصلی پیدایش زندگی اجتماعی تأكید میكند.[17]
شیخالرئیس، ابوعلی سینا (363 ـ 428) حكیم بزرگ ایران و اسلام نیز در آثار خود پیدایش اجتماعات را معلول ضرورت و نیاز دانسته، حسن معیشت انسان را در گرو حیات اجتماعی میداند. وی در دائرهالمعارف فلسفی بزرگ خود كتاب الشفا این مطلب را توضیح داده است.[18]
خواجه نصیرالدین طوسی (597 ـ 672 هـ .ق) دانشمند مشهور قرن هفتم هجری نیز نظریه «الانسان مدنی بالطبع» را مطرح ساخته لكن این نظریه را براساس نیازها و احتیاجات مادی و ضروری انسان تفسیر كرده است، وی در اثر مشهور خود اخلاق ناصری این مطلب را توضیح میدهد.[19]
ابن خلدون (732 ـ 806 هـ .ق) متفكر بزرگ قرن هشتم هجری و مؤسس علم عمران كه برخی او را پدر جامعهشناسی نیز میدانند در اثر معروف خود مقدمه در این مبحث وارد شده و پیدایش روابط اجتماعی را از دیدگاه «تعاون و تقسیم كار اجتماعی» نگریسته است. وی عامل اصلی پیدایش اجتماع را نیازهای طبیعی انسان میداند كه خود به تنهایی قادر به رفع آنها نیست تفاوت وی با گذشتگانش تبیین عینی بیشتر این نیازها است كه در این تبیین، علاوه بر نیازهای ضروری نظیر خوراك و پوشاك و مسكن مسأله «ضرورت دفاع جمعی» نیز مطرح گریده، مسألهای كه آن را در گرو حیات اجتماعی و تقسیم كار دانسته است.[20]
ملاصدرا (979 ـ 1050) فیلسوف نامدار اسلامی كه نوآوریهای عظمیم او، تحولی در فلسفه اسلامی به وجود آورد در باب منشأ زندگی اجتماعی از سه عامل یاد میكند و آنها را توضیح میدهد.[21]
علامه طباطبایی (1281 ـ 1360) در تبیین منشأ زندگی اجتماعی، در آثار خویش از سه عامل «حب ذات»، «غریزه جنسی» و «غریزه استخدام» یاد میكند[22] ولی برخلاف دیدگاه برخی از فلاسفه اجتماعی و دانشمندان اسلامی كه حب ذات را منشأ كلیه فعالیتهای انسانی میدانند، معتقدند كه روی آوردن به زندگی اجتماعی براساس حب ذات، خود نوعی استخدام است چنانكه تن دادن به زندگی اجتماعی در اثر غریزه جنسی مصداق دیگری از همین حب است. در توضیح نقش عامل خود دوستی در زندگی اجتماعی علامه بر این باور است كه هر انسانی انسانهای دیگر را چونان خود میداند و مییابد و از آن جا كه خود دوستی در طبیعت و ذات انسان نهفته است، دیگر انسانها را به این علت كه مشابه اویند دوست میدارد. و میخواهد كه با ایشان زندگی كند. وی كه خود دوستی را جزو ذات هر موجود میداند در تحویل و ارجاع آن به غریزه استخدام در مقام عمل مینویسد:
«بلی هر پدیدهای از پدیدههای جهان و از آن جمله حیوان و بویژه انسان حب ذات را داشته و خود را دوست دارد و همنوع خود را همان خود میبیند و از این راه احساس انس در درون وی پدید آمده و نزدیك شدن و گرایش به همنوعان خود را میخواهد و به اجتماع فعلیت میدهد و چنانكه پیداست همین نزدیك شدن و گرد هم آمدن یك نوع استخدام است كه به سوی احساس غریزی انجام میگیرد.»[23] وی نظیر همین مسأله را در مورد ارجاع ارضای غریزه به اصل استخدام نیز ذكر كرده است. «انسان به گونهای خلق شده است كه میخواهد از همه چیز در راه تأمین نیازمندیهای خویش استفاده كند. بر این اساس[24] همانگونه كه استفاده از موجودات بیجان و جانداران غیرانسانی را وجهه همت خود قرار میدهد، درصدد به خدمت گماردن انسانهای دیگر نیز برمیآید، ولی برخلاف استخدام سایر موجودات در استخدام انسانها در مییابد كه سایر انسانها نیز در چنین اندیشهای هستند و استخدام صرف و یكطرفه در این مورد قابل پیاده شدن نیست، بلكه باید در برابر تقاضای استخدام دیگران خود نیز به استخدام ایشان درآید و بدون چنین استخدام دوطرفه امكان بهرهگیری از انسانهای دیگر و اعمال غریزه استخدام نسبت به انسانها میسر نیست. از این رو به ناچار به تعاون وهمكاری و به تعبیری زندگی اجتماعی بر پایه تقسیم كار تن میدهد. وی شاهد این مدعا را كه اصل در انسان استخدام ـ نه اجتماعی زیستن و تعاون ـ است این امر میداند كه هرگاه انسان بتواند بدون بهرهدهی به دیگران، دیگران را به خدمت گیرد، چنین خواهد كرد و بردگی و نظایر آن را نمونه و مصداق چنین طبع لجام گسیختهای میداند.