0

اوضاع اقتصادی شیعیان عراق در عصر صادقین(ع)

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

اوضاع اقتصادی شیعیان عراق در عصر صادقین(ع)

 

  طبق یافته‌های این تحقیق، منابع اصلی ثروت در عراق، ابتدا زراعت و تجارت و سپس صنعت بوده است. شیعیان از زراعت اندک، اما از تجارت سهم بیشتر داشتند و به صنعت نیز کم و بیش اشتغال داشتند.

خبرگزاری فارس: اوضاع اقتصادی شیعیان عراق در عصر صادقین(ع)

 

چکیده

اقتصاد از ابعاد مهم زندگی بشر است به گونه‌ای که در برخی مکاتب حتی زیر ‌بنای جامعه پنداشته شده است. اقتصاد در اسلام هرچند زیر ‌بنا نیست، اما به آن اهمیت فراوان داده شده است، چرا که در بهبود یا نابسامانی دیگر شئون زندگی انسان تأثیر شگرف دارد. مقاله حاضر بر آن است تا با رویکرد تاریخی و تحلیلی، وضعیت اقتصادی شیعیان عراق را در عصر صادقین(ع) با بهره‌گیری از منابع تاریخی، حدیثی و رجالی روشن سازد.

در این تحقیق ابتدا وضعیت اقتصادی عراق در دو قرن نخست بررسی شده و سپس به وضعیت اقتصادی شیعیان پرداخته شده است. طبق یافته‌های این تحقیق، منابع اصلی ثروت در عراق، ابتدا زراعت و تجارت و سپس صنعت بوده است. شیعیان از زراعت اندک، اما از تجارت سهم بیشتر داشتند و به صنعت نیز کم و بیش اشتغال داشتند.

کلید واژه‌ها: امام باقر(ع)، امام صادق(ع)، شیعیان، عراق، اقتصاد، زراعت، تجارت و صنعت.

مقدمه

وضع اقتصادی شیعیان عراق در عصر صادقین(ع)، همچون سایر ابعاد زندگی آنان به درستی معلوم نیست. ‌بنابراین، ناچار باید به اخبار جسته وگریخته‌ای که در سایر ابواب همچون فقه و رجال مطرح شده، اتکا کرد وهمراه با قراین و شواهد دیگر تحلیل نمود. از آنجا که شیعیان، اقلیت مغضوب حکومت‌های وقت بودند، به صورت طبیعی از بسیاری فرصت‌ها، که عامه می‌توانستند بهره‌مند شوند، محروم بودند، به ویژه که ائمه(ع) نیز آنان را از هرگونه همکاری و اشتغال به کارهایی که به گونه‌ای همکاری با حکومت شمرده می‌شد، منع کرده بودند یا از آن اظهار نارضایتی می‌کردند.

با این حال، چون عراق سرزمینی حاصلخیز و ثروتمند بود، طبیعی است که شیعیان نیز از آن مواهب کم و بیش بهره‌مند می‌شدند. شیعیان عراق، به خصوص از فرصت‌های شغلی آزاد، که کمتر به حکومت مربوط می‌شد، همچون تجارت، صرافی و کارهای خدماتی، استفاده می‌کردند و در زمینه زراعت، که زمین‌ها بیشتر در اختیار دولت یا دست مقاطعه کاران و افراد متمول بود، کمتر اشتغال داشته و در نتیجه از عایدات آن نیز سهم کمتری داشتند.

وضع اقتصادی عراق در دو قرن نخست هجری

عراق به برکت دو رود دجله و فرات و زمین‌های هموار مستعد کشاورزی، کانون عظیم ثروت در طول تاریخ بود است به گونه‌ای که چشم‌ها را به خود خیره و توجه کشورگشایان را به سوی خود جلب می‌کرد. به سبب ثروت عظیم بین‌النهرین بود که امپراتوری‌های ایران، اشکانی و ساسانی، به رغم آنکه پایتخت‌شان چندین بار از سوی دشمن رومی‌شان اشغال شده بود، پایتخت خود را از عراق به مرکز ایران انتقال نمی‌دادند، تا بر این کانون ثروت از نزدیک اشراف داشته و از مواهب آن بهره ببرند.

1. کشاورزی

اقتصاد عراق در دو قرن نخستین اسلامی، به طور عمده بر سه عنصر کشاورزی و تجارت و صنعت مبتنی بود. وقتی مسلمانان، عراق را فتح کردند، چون این سرزمین عمدتاً با نیروی نظامی فتح شده بود، زمین‌های آن متعلق به مسلمانان بود. زمین‌های مزروعی عراق بعد ازفتح، سه نوع بود:

الف. قسمتی از زمین‌ها، که با صلح فتح شده بود، همچون حیره و بانقیا (زمینی در حومه کوفه)، ملکیتشان در برابر مقداری معین از خراج که می‌پرداختند، در دست صاحبانشان باقی ماند.1

ب. برخی از زمین‌ها از املاک دولت ساسانی یا خاندان سلطنتی و درباریان و امرا بود و یا زمین‌های وقف شده، به ضمیمه املاکی که صاحبانشان در جنگ‌ها کشته شده یا فرار کرده و بی‌صاحب شده بود و نیز بطایح و زمین‌هایی که جزء انفال به حساب می‌آمد و به آنها «صوافی» گفته می‌شد، به دولت اسلامی متعلق بود که طبق نظر خلیفه وقت، اداره یا به افرادی واگذار می‌شد.2

ج. بخشی دیگر از زمین‌ها از آنِ رعایای دولت ساسانی بود که مالکان قبلی آن هنوز روی آن زمین‌ها بودند. دربارة وضعیت این زمین‌ها در مدینه بحث و تبادل نظر شد. یک دیدگاه آن بود که میان مسلمانان تقسیم شود و نظر دیگر آن بود که زمین‌ها در قالب سرمایه مسلمانان (مادة للمسلمین) باقی بماند تا مسلمانان بعدی نیز از منافع آن بهره ببرند.3 پیشنهاد دهنده این نظر حضرت علی(ع) بود.4 عمر نظر دوم را پسندید و آن زمین‌ها را در دست صاحبان قبلی آن باقی گذاشت، اما از آنان خراج دریافت می‌کرد.5

از زمین‌هایی که صوافی نام داشت و اختیارش در دست خلیفه وقت بود، در زمان عمر، هفت ملیون درهم به بیت‌المال مسلمین واریز شد.6 در زمان عثمان بخشی از این زمین‌ها به برخی اصحاب، همچون زبیر، اسامة‌بن زید، سعد‌بن مسعود، عبدالله‌بن مسعود و خباب‌بن اَرَتّ، اقطاع داده شد.7وقتی معاویه به حکومت رسید، بیشتر زمین‌هایی را که در زمان ساسانی‌ها از املاک خاندان سلطنتی بود، به خود اختصاص داد و مقداری از آن را به افراد دیگر، همچون زیاد‌بن ابیه اقطاع داد

.8 یزید‌بن معاویه نیز در منطقه حلوان، زمینی را به عنوان اقطاع9 به عبید‌الله‌بن زیاد واگذار کرد. همچنین خلفای دیگر اموی به افرادی که خدمات بزرگی برای آنان می‌کردند، قطعه‌هایی از زمین عراق را به آنان می‌بخشیدند.10وقتی عباسیان سر کار آمدند، همه اراضی متعلق به امویان و برخی از امرایشان، که به عنوان اقطاع به آنان واگذار شده بود، به خلفای عباسی تعلق گرفت و آنان نیز بخشی از این زمین‌ها را به خویشاوندان و کسانی که به آنان خدماتی می‌کردند، می‌بخشیدند.11

2. تجارت

منبع دوم اقتصاد عراق، تجارت بود. دو شهر بصره و کوفه، مرکز تجاری مهم بود. حیره، پیش از اسلام یکی از مراکز تجاری بود که کاروان‌های تجاری کالاهای خود را به وسیله شتر به آنجا می‌آوردند و کالاهای دیگر با خود حمل کرده، به مناطق دیگر می‌بردند. پس از اسلام، وقتی کوفه از حالت پادگان شهری خارج و چهرة شهر به خود گرفت، مرکزیت تجاری به آن منتقل شد و از حجاز، شام و بصره به آن کالا حمل می‌شد.

بصره به سبب نزدیکی به دریا و مجاورت ایران، به مرکز مهم تجاری تبدیل شد. در این شهر، از هند و یمن و خراسان و مناطق مختلف ایران کالاهای تجاری وارد می‌شد.12در کوفه محله «کناسه»، که در جانب مدخل غربی کوفه قرار داشت و در ابتدا محل زباله‌های بنی‌اسد بود، مرکز تجاری بود و کاروان‌های تجاری در آن فرود می‌آمدند و انواع و اقسام کالا، از قبیل برده، حیوانات، انواع پارچه، عطریات و امثال آن خرید و فروش می‌شد، 13 و در بصره محله «مَرْبِد» جایی بود که بصری‌ها در آن به تجارت و خرید و ‌فروش می‌پرداختند و کاروان‌های تجاری فرود آمده، کالاهای خود را فروخته، کالاهایی از آنجا به مقصد شهرهای دیگر با خود حمل می‌کردند.14 مربد در بصره نیز مانند کناسه کوفه، در جانب غربی بصره قرار گرفته بود و وقتی کاروان‌های تجاری می‌خواستند از جانب صحرا وارد بصره شوند، از آن عبور می‌کردند.15

3. صنعت

صنعت، سومین منبع اقتصادی عراق بود. در کوفه لباس‌های حریری تولید می‌شد که در سراسر جهان اسلام مشهور بود. همچنین در این شهر، از گل‌ها انواع عطریات گرفته می‌شد و آنها نیز شهرت به سزایی داشتند.16وضع اقتصادی عراق به برکت زمین حاصلخیزش تا زمان حجاج‌بن یوسف(75ـ95ق) رو به بهبودی و پیشرفت بود. گفته شده در ابتدای حکومت حجاج وضع مردم کوفه از نظر اقتصادی چنان خوب بود که هر مردی از اهل این شهر با ده تا بیست تن از غلامانش خارج می‌شد.17

اما وقتی حجاج از دنیا رفت، بر اثر ظلم و فشار بر مردم، وضع اقتصادی عراق آن چنان خراب شده بود که وقتی سلیمان‌بن عبدالملک (ح 96-99ق)، به یزید‌بن مهلب ولایت بر عراق را پیشنهاد کرد، وی ابتدا از قبول آن خودداری ورزید و گفت: «حجاج عراق را خراب کرده است. من امروز امید اهل عراقم و اگر به آنجا بروم و مردم را به خاطر گرفتن خراج عذاب کنم، مانند حجاج خواهم شد.»18

با توجه به تجارت پر رونق و خرید املاک پر محصول، می‌توان گفت که بیشتر سرمایه‌داران در قرن دوم در طبقه ثروتمندان قرار داشتند. در این میان، تنها سرمایه‌داران از طبقه اشراف اموی، که بخشی از زمین‌های عراق را به خود اختصاص داده بودند، جای خود را به عباسیان و رجال دولتی نزدیک به آنها دادند.

بر اثر ستم‌های حجاج و زندان کردن افراد بی‌شمار، قیام‌هایی که علیه او صورت گرفت، وضع اقتصادی عراق هر روز وخیم‌تر می‌شد، در نتیجه، خراجی که باید به حکومت می‌پرداختند نیز هر روز کم و کمتر می‌شد و این موجب می‌شد خزانه دولت اموی با کسری بودجه روبه‌رو می‌شود. خراج عراق در زمان عمر‌بن خطاب، صد ملیون درهم بود، اما در زمان حجاج به چهل ملیون درهم کاهش یافت.19 عمر‌بن عبدالعزیز(ح99-101ق) برای سامان دادن به اوضاع عراق، طی نامه‌ای به والی عراق، او را به مدارا با مردم و اتخاذ تصمیماتی برای بهبود وضع اقتصادی آنها مکلف می‌کند و می‌نویسد: بر اثر ظلم حکام، مردم کوفه گرفتاری‌ها و مصیبت‌هایی را متحمل شده‌اند.20

در اواخر ایام حکومت اموی تجارت در عراق، به ویژه شهر کوفه رونق بیش از پیش یافت، به گونه‌ای که به دستور خالد‌بن عبدالله قسری، حاکم کوفه، بازارهای جدیدی ساخته شد و هر صنف از تجار، صاحب سرای ویژه خود شدند. در آمد این بازار‌ها به حدی بوده که کرایه آنها هزینه ده هزار مرد جنگی را تأمین می‌کرد.21 از اینجا می‌توان تصور کرد که در زمان عباسیان، که پایتخت از دمشق به عراق، انتقال یافت، تجارت در کوفه و بصره بیش از پیش رونق یافته باشد.

طبقات اجتماعی عراق

تا زمان عثمان، خرید و ‌فروش اراضی عراق، جایز نبود، اما عثمان خرید و ‌فروش آن را آزاد اعلام کرد و ثروتمندان از این مسئله، استقبال کردند، چه آنهایی که پیش از آن ثروت و مکنت داشتند و چه افرادی که به برکت غنایم و تقسیم طبقاتی بیت‌المال بر اساس ملاک‌های تبعیض‌آمیز از زمان حکومت خلیفه دوم، ثروت هنگفتی به دست آورده بودند و پول‌شان راکد مانده بود.

این افراد چه از مردم مدینه، چه از اهالی کوفه و چه از اهالی بصره، به خرید املاک و اراضی در کوفه و سواد عراق اقدام کردند.22 این افراد و همچنین کسانی که به واسطه نزدیکی به دستگاه حکومتی و والیان وقت به مواهب بزرگ از جانب خلیفه و حاکمان دست می‌یافتند، طبقه اشرافی صاحب ملک و ثروت را به وجود آوردند.23برخی اصحاب، همچون طلحه، زبیر، عبدالرحمن‌بن عوف و نزدیکان عثمان به جمع‌آوری و خرید املاک و ساختن قصر و خانه‌های بزرگ روی آورده بودند.24 مسعودی از خانه زبیر در بصره یاد می‌کند که در سال 332 ق خانه معروفی بوده و به کاروان سرا تبدیل شده بوده و تجار و صاحبان کالا در آنجا وارد می‌شده و اقامت می‌کردند.25

همچنین وی قصری در کوفه، مصر و بالطبع در مدینه داشت. بی‌جهت نیست که فرزندان بیشتر صحابه معروف، همچون فرزندان طلحه، سعد‌بن ابی وقاص و برخی از فرزندان زبیر و … در عراق اقامت داشتند.26با توجه به تجارت پر رونق و خرید املاک پر محصول، می‌توان گفت که بیشتر سرمایه‌داران در قرن دوم در طبقه ثروتمندان قرار داشتند. در این میان، تنها سرمایه‌داران از طبقه اشراف اموی، که بخشی از زمین‌های عراق را به خود اختصاص داده بودند، جای خود را به عباسیان و رجال دولتی نزدیک به آنها دادند.

توزیع نابرابر عایدات زمین‌های خراجی در میان ساکنان نیز در پیدایش این طبقات نقش اساسی داشت. کسانی که در فتوحات شرکت داشتند و خدمات مؤثّر در این راه کرده بودند، همچون قراء و اهل ایام(غازیان)، در مقایسه با از کسانی که بعد‌ها ملحق شده بودند، سهم بیشتری از زمین‌های خراجی می‌بردند و آنهایی که بعد از آن آمده بودند، سهمی کمتر، و کسانی که در فتوحات شرکت نداشتند، هیچ سهمی نمی‌بردند یا سهم ناچیزی از آن در یافت می‌کردند.27بدین ترتیب، در عراق مانند بسیاری از مناطق دیگر، سه طبقه به وجود آمدند:

الف. طبقه سرمایه‌داران و ثروتمندان بزرگ، که املاک و باغ‌ها و قصر‌های وسیع و بزرگی داشتند. این طبقه را خلفا، وزرا، رجال پر نفوذ دولتی و تجار و ملاکان بزرگ تشکیل می‌دادند؛

ب. طبقه متوسط که وضعشان از سرمایه‌داران پایین‌تر و از فقرا بهتر بود؛

ج. فقرا.28

در کنار این سه طبقه، که عمدتاً عرب بودند، طبقه دیگری وجود داشت ب‌ه نام «موالی»، که جمعیت بزرگی را در عراق تشکیل می‌دادند. موالی عراق را به طور کلی می‌توان به سه دسته تقسیم کرد:

الف.گروهی از آنها جنگجویان دیلمی بودند که به «حمراء دیلم» معروف بودند. آنها که تعداد‌شان چهار هزار نفر بود، در آغاز نبرد مسلمانان با دولت ساسانی، به مسلمانان تسلیم شده و در کنار آنها با ساسانیان جنگیدند و همچون جنگجویان عرب از غنایم و مواجب مجاهدان سهم می‌بردند.29

منبع دوم اقتصاد عراق، تجارت بود. دو شهر بصره و کوفه، مرکز تجاری مهم بود. حیره، پیش از اسلام یکی از مراکز تجاری بود که کاروان‌های تجاری کالاهای خود را به وسیله شتر به آنجا می‌آوردند و کالاهای دیگر با خود حمل کرده، به مناطق دیگر می‌بردند.

ب. افرادی که در املاک کشاورزی به زراعت مشغول بودند و در ازای پرداخت جزیه و خراج،30 بر سر املاک سابقشان باقی مانده بودند یا کسانی که در زمین‌های متعلق به بیت‌المال، که صوافی نامیده می‌شد، کار می‌کردند، اما به تدریج با اختیار اسلام جزء مسلمانان قرار می‌گرفتند.

ج. اسیرانی که از مناطق جنگی آورده و به تدریج به سبب کفاره گناهان یا احسان، از سوی صاحبان خود آزاد شده بودند.31با اینکه اسلام به همه مسلمانان از عرب و عجم و از هر ملیت و نژادی که باشند، منزلت و سهم مساوی بخشیده، اما در جامعه عرب آن روز، به ویژه در زمان بنی‌امیه، به موالی‌ به چشم نژادی پست که جز ‌اندکی از بردگان، تفاوت نداشتند، نگاه می‌کردند.

از این‌رو، با آنان در یک صف راه نمی‌رفتند و اگر در جایی غذا می‌خوردند، موقع غذا خوردن موالی بالای سر آنها سرپا می‌ایستادند یا اگر به علت کثرت سن یا فضل و دانش، فردی از موالی به او غذا می‌دادند، او را در یک سو سفره به صورت مجزا می‌نشاندند تا معلوم باشد از موالی است. از همه اینها بد‌تر آنکه، اگر کسی می‌خواست با دختر یکی از موالی ازدواج کند، به جای پدرش باید از رئیس قبیله‌ای که آن مولا به آن منسوب بود، خواستگاری می‌کرد و گرنه نکاح باطل و فسخ می‌شد.32

موالی جز در کارهای پست یا سخت و طاقت فرسا، که عرب‌ها یا به آن رغبت نداشتند و یا طاقت و مهارت آن را نداشتند، حق اشتغال نداشتند. روزی معاویه از احنف‌بن قیس و سمرة‌بن جندب می‌پرسید: نظر شما چیست که گروهی از موالی را بکشم و گروهی را برای تمیز کردن بازار و راه‌سازی واگذارم؟ احنف‌بن قیس او را از این کار منع کرد، اما سمره برای اجرای آن اعلام موافقت کرد.33

با این حال، حکام اموی نیز در برخی مواقع و به سبب نیاز خود به موالی، ناچار سمت‌ها و موقعیت‌هایی را به آنان واگذار می‌کردند. سمت‌های مهمی که موالی به آنها اشتغال می‌یافتند، دیوان‌داری و رتق وفتق امور خراج و در برخی مواقع، آن هم در مناطق دور دست همچون افریقا و‌اندلس، فرماندهی لشکر و استانداری بود.34گفتنی است که رفتارهای نژادپرستانه عرب و حاکمان عرب موجب شده بود موالی از نظر اقتصادی در وضعی فروتر از عرب‌ها قرار بگیرند و از درآمد کافی برای امرار معاش بهره‌مند نباشند. این وضعیت در شعر ابوحُرّه، که از موالی بنی‌خزاعه بود، منعکس شده است:

وابن الزبیر و ابلغ ذلک العربا

ابلغ امیة ان عرضت لها

علی الخلیفة تشکو الجوع و الحربا35

ان الموالی اضحت وهی عاتبة

«اگر ‌بنی‌امیه و زبیر را دیدی به آن عرب‌ها بگو که موالی در حالی روزگار می‌گذرانند که بر خلیفه خشمگین‌اند و از گرسنگی و چپاول اموال خود شکایت دارند».هرچند این شعر وضع موالی را در دهه شصت و هفتاد قرن نخست هجری ترسیم می‌کند، اما با توجه به تداوم سیاست‌های بنی‌امیه، وضع موالی تا خلافت عباسیان بهتر نشده بود و حتی می‌توان گفت به سبب پیوستن موالی به قیام‌ها، بدتر شده بود. رفتارهای نژادپرستانه و ستم‌های بسیار بنی‌امیه بر موالی سبب شد که آنها از هر قیامی که علیه بنی‌‌‌امیه صورت می‌گرفت، چه شیعی باشد یا خارجی و یا همچون قیام محمد‌بن اشعث، استقبال کرده و به آن می‌پیوستند.

همچنان‌که پیامد‌ سیاست نژادپرستانه بنی‌امیه، موجب پیوستن موالی به شورشیان بود، پیامد رفتارهای تحقیر‌آمیز و نژادپرستانه اعراب با آنان نیز موجب شد که موالی برای بالا بردن منزلت اجتماعی خود، به دانش روی آورند. از این‌رو، از اواخر قرن نخست به بعد، بیشتر دانشمندان اسلامی، در شیعه و غیر شیعه، در هر رشته و فنی، از موالی بودند. شاید داستان زیر بهترین دلیل برای درجه علمی موالی در این عصر باشد:

عیسی‌بن موسی پسر برادر منصور عباسی، از ابن‌ابی لیلی می‌پرسد: فقیه بصره کیست؟ وی حسن ‌بنابی‌حسن و محمد‌بن سیرین را معرفی کرد و عطاء ‌بنابی ریاح، مجاهد‌بن جبر، سعید‌بن جبیر و سلیمان‌بن یسار را فقهای مکه. همچنین اعلم فقهای قبا را ربیعة الرأی، ابن‌ابی زناد دانست. همین‌طور فقیه یمن را طاووس و پسرش همام و همام‌بن منبه، فقیه خراسان را عطاء‌بن عبدالله خراسانی و فقیه شام را مکحول معرفی کرد.عیسی‌بن موسی، پس از معرفی فقیه هر شهر از سوی ابن‌ابی لیلی، از ملیت او می‌پرسد و او در جواب وی را «مولی» معرفی می‌کرد. هر بار که عیسی‌بن موسی کلمه «مولی» را می‌شنید، خشمگین و خشمگین‌تر می‌شد تا جایی که به گفته ابن‌ابی لیلی، صورتش از خشم سیاه شده بود.

وضع اقتصادی عراق به برکت زمین حاصلخیزش تا زمان حجاج‌بن یوسف(75ـ95ق) رو به بهبودی و پیشرفت بود. گفته شده در ابتدای حکومت حجاج وضع مردم کوفه از نظر اقتصادی چنان خوب بود که هر مردی از اهل این شهر با ده تا بیست تن از غلامانش خارج می‌شد.

در آخر، از فقیه کوفه می‌پرسد که او ابراهیم و شعبی را معرفی کرد و در جواب موسی که از ملیت آن دو پرسید، آنها را عرب معرفی کرد و عیسی‌بن موسی با شنیدن اینکه آنها عرب هستند، نفس راحتی می‌کشد. ابن‌ابی لیلی اضافه کرده است که اگر از او نمی‌ترسیدم، حکم‌بن عیینه و عمار ‌بن‌ابی‌سلیمان را نیز معرفی می‌کردم، اما چون شرّ را در چهره‌اش مشاهده کردم، آن دو را که عرب بودند معرفی نمودم.36اما وقتی بنی‌عباس روی کار آمدند، چون ایرانی‌ها و موالی در پیروزی آنها نقش اصلی داشتند، اوضاع به نفع موالی شد و آنها به دستگاه خلافت نزدیک شده و سمت‌ها و مسئولیت‌های مهم، همچون امارت ارتش و وزارت را به دست آوردند.

سهم شیعیان از اقتصاد عراق

چنان‌که گذشت اقتصاد عراق در این دو قرن، مبتنی بر سه عنصر زراعت و تجارت بود. در اینجا به سهم شیعیان از هریک از این سه رکن اقتصادی عراق اشاره می‌کنیم:

الف. سهم شیعیان از عایدات زمین

سهم شیعیان از عایدات زمین‌های عراق و در آمد‌های جنبی آن، همچون درخت را می‌توان بسیار ناچیز دانست؛ چرا که زمین‌های مزروعی عراق اغلب در اختیار حکومت یا در دست ملّاکان بزرگ بود و شیعیان که همواره با حکومت‌ها در تعارض و تضاد بودند، نمی‌توانستند از زمین‌های حکومتی سهمی داشته باشند و گزارش نشده است که به کسی از شیعیان اقطاعی داده شده باشد یا ملک بزرگی در عراق خریده باشد.

تنها برخی از شیعیان قطعه‌هایی کوچک، در حومه کوفه خریده و در آن کشاورزی می‌کرد‌ند که موارد آن بسیار نادر بوده است. جویس ان. ویلی، بیشتر کشاورزان زمین‌های عراق را شیعیان دانسته که برای افزایش درآمد زمین، در زمانی که آن زمین در اختیارشان بود، از سوی صاحبان اقطاع تحت فشار بود‌اند.37 اگر اکثریت کشاورزان شیعه هم بوده باشد، سهم آنها از آن زمین‌ها به حدی اندک بوده که به سبب فشار‌های مضاعف حکومت و صاحبان اقطاع، ترجیح می‌دادند زمین را رها کرده به شهر بیایند و به شغل‌های دیگر بپردازند.

برخی از شیعیان مزرعه‌ای کوچک یا باغی داشتند که از طریق آن مقداری در آمد کسب می‌کردند. برید عجلی مزرعه یا باغ داشت، 38 عبدالرحمن‌بن حجاج نیز در قادسیه صاحب مزرعه یا باغ بود.39 یعقوب احمر بصری تاکستان داشته40 و یکی از شیعیان کوفه در حیره، نخلستانی داشت.41 به نظر می‌رسد، بیشتر شیعیان مداین، کشاورز بودند. این شهر حتی در قرن هفتم که به شهرکی تبدیل شده و بیشتر مردم آن امامی مذهب بودند، همه به کار کشاورزی اشتغال داشتند.42

ب. سهم شیعیان از تجارت

اما نقش شیعیان در تجارت، در مقایسه با به زراعت، بیشتر بود. برخی از شیعیان، تاجر بوده و از شهر‌ها و بلاد دیگر کالا وارد عراق می‌کردند یا از عراق به آن شهر‌ها کالا می‌بردند. برخی از شیعیان به سبب تجارت در بعضی شهرها، همچون حلب، سند و سیستان، به سندی، حلبی و سجستانی شهرت یافته بودند. یحیی‌بن عمران‌بن حلبی، 43 ابراهیم سندی،44 خلاد سندی45 و سحیم سندی46 و حریز‌بن عبدالله سجستانی47 از جمله این افراد بودند.

علاوه بر آنها، دیگر شیعیان نیز، همچون هشام‌بن حکم48 و ضریس‌بن عبدالملک49 در داخل عراق تجارت می‌کردند. حریز‌بن عبدالله سجستانی در کار تجارت روغن بود50 و سلیمان‌بن عبدالله دیلمی که در کار خرید و ‌فروش برده بود و بردگان دیلمی را از خراسان خریده، به کوفه می‌آورد. وی به سبب کثرت تجارت با این بردگان، به دیلمی معروف شد.51 ابوجمیله مفضل‌بن صالح کوفی و منخل‌بن جمیل اسدی کوفی نیز از تاجران برده بودند.52

سماعة‌بن مهران(م145ق)، در کار تجارت البسه بود و نوعی لباس ابریشمی به نام «قز» از کوفه به حَرّان شام می‌برد.53 عبیدالله‌بن علی ‌بن‌ابی‌شعبه حلبی و پدر و برادرش روابط تجاری با حلب داشتند. از این‌رو، به حلبی معروف شدند.54 فضیل‌بن یسار بصری نیز تاجر بود که از آن دست برداشت. از این‌رو، با سرزنش امام صادق(ع) روبه‌رو شد.55برخی از شیعیان شتربان بودند که شتران زیادی نگهداری و آنها را به تجار، کرایه می‌دادند. صفوان‌بن مهران56 و برادرش حسان جمال، 57 فائد جمال، 58 نضر‌بن قرواش جمال، 59 محمد‌بن فرد جمال60 و داوود‌بن کثیر جمال61 از جمله این افراد بودند. کثرت شغل جمالی از رونق تجارت در آن عصر حکایت می‌کند.

یکی از لوازم تجارت، صرافی است. در آن زمان که معامله بر اساس دینار و درهم انجام می‌شد، چند نوع سکه درهم در جهان اسلام رایج بود که از نظر اوزان، بازمانده عصر ساسانی بوده و آنها از نظر وزن با هم مختلف بودند62 و ‌به نام‌های بغلی، طبری، یمنی، مغربی عرضه می‌شدند. حجاج‌بن یوسف ثقفی سکه‌ای بغلی با وزنی کمتر از سکه‌های ساسانی که هشت دانق بودند، ضرب کرد و وزن آن را شش دانق قرار داد.از این‌رو، ایرانی‌ها معامله با آن را دوست نمی‌داشتند و فقها نیز به سبب حک شدن آیات قرآن روی آنها، معامله با آن را مکروه می‌دانستند. به همین دلیل، این درهم‌ها به «مکروهه» شهرت یافت.63 با این توضیحات روشن می‌شود که صرافان، این درهم‌ها را به هم یا با دینار با بالعکس تبدیل می‌کردند.

اما نقش شیعیان در تجارت، در مقایسه با به زراعت، بیشتر بود. برخی از شیعیان، تاجر بوده و از شهر‌ها و بلاد دیگر کالا وارد عراق می‌کردند یا از عراق به آن شهر‌ها کالا می‌بردند. برخی از شیعیان به سبب تجارت در بعضی شهرها، همچون حلب، سند و سیستان، به سندی، حلبی و سجستانی شهرت یافته بودند. یحیی‌بن عمران‌بن حلبی، ابراهیم سندی،خلاد سندی  و سحیم سندی و حریز‌بن عبدالله سجستانی از جمله این افراد بودند.

در میان شیعیان، چندین نفر به شغل صرافی اشتغال داشتند. یکی از آنها مؤمن الطاق بود که به سبب تخصص‌اش در شناخت سکه‌های تقلبی، به «شیطان الطاق» معرف شد.64 اسحاق‌بن عمار‌بن حیان صیرفی، 65 بسام‌بن عبدالله صیرفی، 66 ابوخلاد حکم‌بن حکیم صیرفی، 67 ابوالفضل حنان‌بن سدیر، 68 خالد‌بن سدیر، 69 عبدالله‌بن سلیمان صیرفی، 70 ابواحمد عمرو‌بن حریث اسدی، 71 محمد‌بن عذافر مدائنی، 72 هارون‌بن حمزه غنوی73 و هارون‌بن خارجه، 74 ابوالمغرا حمید‌بن مثنی، 75 سدیر‌بن حکیم و مفضل‌بن عمر جعفی76 از جمله شیعیانی بودند که به کار صرافی اشتغال داشتند.گفته شده است که برخی از این صرافان زیر پوشش صرافی، اموالی را که مردم برای ائمه(ع) می‌پرداختند، تحویل گرفته و برای آن حضرات می‌فرستادند.77

یکی از شغل‌هایی که با رونق تجارت به وجود می‌آید یا پر رونق می‌شود، دکان داری و خرده‌فروشی است که متاع‌های تاجران را خریده به مشتریان عرضه می‌کنند و تاجران نیز از آنها کالاهای محلی را خریده با خود به شهرهای دیگر می‌برند. بسیاری از شیعیان به دکان‌داری اشتغال داشته و انواعی از کالا‌ها، همچون پارچه، گندم، پوست و امثال آن را می‌فروختند. در اینجا برخی از عنوان‌هایی که به دکان‌داران یا تاجران جزء داده شده و شیعیان در آن اشتغال داشتند معرفی می‌شود:

ابریشم فروش یا ‌فروشنده لباس ابریشمی(قزاز)، مانند ایوب‌بن شعیب قزاز کوفی.78

ابریشم فروش یا ریسنده آن (نقاض)، 79 مانند ذکریا‌بن عبدالله النقاض.80

ابزار‌ فروش(الابزاری)، 81 مانند عمر ‌بن‌ابی‌زیاد ابزاری، داوود ابزاری، رزین الابزاری و حجاج ابزاری.82

الاغ فروشی یا کرایه دهنده آن (حمّار)، مانند داوود‌بن سلیمان حمار کوفی و داوود ‌بنابی‌یزید الحمار.83

بادام فروش(الجواز)، مانند سلمه جواز و ولید جواز.84

فروشنده بردگان زن (بیاع الجواری)، مانند: منخل‌بن جمیل؛85

برده فروشی، مانند سلیمان‌بن عبدالله دیلمی(تاجر برده‌های دیلمی)؛86

بزاز،87 مانند خلاد سدی بزاز و اسماعیل‌بن زیاد بزاز و ابوعمرو بزاز و... .؛88

پوست فروشی(فراء)، مانند سلیم فراء، اسحاق ‌بن‌ابی‌جعفر فراء و عبدالحمید‌بن جعفر فراء؛89

پیه فروش(الشحام)، مانند ابواسامه زید‌بن یونس الشحام؛90

جوال فروش(الجوالیقی)، مانند هشام‌بن سالم جوالیقی، حماد‌بن شعیب و عثمان جوالیقی؛91

جواهر ‌فروش(بیّاع الحلل) مانند یحیی بیاع الحلل؛92

چوب فروشی(خشاب) مانند حجاج‌بن رفاعه خشاب؛93

خرما ‌فروش(تمّار) مانند سیف‌بن ‌سلیمان تمار و موسی تمّار و کامل تمّار؛94

برده و دام‌فروشی (النخاس)، مانند آدم‌بن ‌حسین، جارود‌بن ‌منذر، رفاعة‌بن ‌موسی نخاس و... ؛95

روغن فروشی (السمان)، مانند سعید سمان، عبدالله‌بن ‌ولید سمان و مسکین سمان؛96

روغن فروشی یا روغن‌سازی (الدهنی)، مانند عمار‌بن خباب و محمد‌بن یعقوب‌بن قیس دهنی؛97

روغن فروشی(الدهّان)، مانند بشیر دهان و حفص دهان؛98

سبزی فروش(البقال)، مانند ناصح بقال؛99

سرمه فروش یا سرمه‌ساز(السمال)، مانند غالب‌بن عثمان المنقری السمال، 100

سویق101 فروشی(القَلّاء =آشپز)، مانند سوید‌بن مسلم قلاء، علاء‌بن رزین قلاء و عمر‌بن ریاح قلاء؛102

عطاری (العطار)، مانند اسحاق‌بن ابراهیم ازدی، اسحاق طویل، بشیر عطار و... .103

علف فروش(القتات)، مانند حکم قتات و زید قتات؛104

فرش فروشی(الطنافسی) مانند صباح طنافسی؛105

فروشنده اشیای رشته شده، مانند ابریشم، پشم، کتان و پنبه (بیاع الغزل)، مانند ضریس بیاع الغزل؛106

فروشنده پارچه‌های هراتی (بیاع الهروی)، مانند صامت، ادیم، ابراهیم‌بن میمون و... ؛107

فروشنده غذا (بیاع الطعام)، مانند ابراهیم اسدی، بشیر ازرق جعفی ویعقوب‌بن شعیب؛108

فروشنده کفن (بیاع الاکفان)، مانند سعید و ظریف‌بن ناصح؛109

فروشنده لباس کتانی (بیاع القصب)، 110 مانند عیینة یا عتیبة‌بن میمون، عتیبة‌بن عبدالرحمن و محمد‌بن سالم؛111‏

فروشنده لباس‌های شاپوری (بیاع السابری)، 112 مانند حذیفة‌بن منصور، صفوان‌بن یحیی و عبدالرحمن‌بن حجاج بجلی و عمر‌بن محمد‌بن یزید؛113

فروشنده لباس‌هایی که از هند آورده می‌شد و منسوب به کوهی به نام «زط» بود و در هند به «جات» یا «جت» معروف بود.114 به احتمال زیاد، «الزط»معرب جت هست (بیاع الزطی)، مانند: اسباط‌بن سالم، عبدالله‌بن ایوب‌بن راشد، محمد‌بن میسر نخعی و بشر بیاع الزطی و... ؛115‏

فروشنده لباس (بیاع الاکسیه)، مانند علی‌بن عقبه و معاذ‌بن کثیر؛116

فروشنده لباس‌هایی به نام وشی (بیاع الوشی)، مانند عبدالله‌بن‌سعید؛117

فروشنده کرباس(الکرابیسی)، مانند عمرو کرابیسی و دبیس‌بن یونس بزاز کرابیسی؛118

فروشنده یا کشت کننده زعفران(زعفرانی)، مانند: عمران‌بن اسحاق و محمد زعفرانی؛119

کتاب فروشی (صحاف، بَیّاع المصاحف)، مانند: ابراهیم‌بن نعیم و حسین‌بن اسد صحاف؛120

کتاب فروشی(بیاع المصاحف)، مانند سالم اشل؛121

کلاه‌دوزی یا کلاه‌فروشی(القلانسی)، مانند حسین‌بن مختار، خلّاد‌بن ماد، خالد‌بن زیاد و خالدبن مازن قلانسی؛122

گندم فروشی(حناط)، مانند: حسین‌بن موسی‌بن سالم، حسن‌بن عطیه و حفص‌بن سالم ابوولاد الحناط و... ؛123

گوشت فروشی(اللحام)، مانند یحیی، عبدالله و حماد‌بن بشر لحام؛124

لؤلؤ ‌فروشی(بیاع اللؤلؤ)، مانند آدم بیاع اللؤلؤ و بسطام بیاع اللؤلؤ؛125

مس فروشی (النحاس) مانند بکر نحاس، جارود‌بن منذر و سلام‌بن مسلم نحاس و... ؛126

ج. سهم شیعیان از صنعت

با آنکه اقوام عرب از دیرباز، از اشتغال به صنایع و حرفه‌هایی که نیاز به تخصص و مهارت داشت، یا به سبب عدم آشنایی با آن و یا به علت کوچک شمردن آن و تحقیر صاحبان آن، کراهت داشتند127 و این امور به طور عمده در اختیار موالی بود، اما در این عصر، اعراب نیز بسیاری از این حرفه‌ها اشتغال داشتند یا کارگاه‌های آن را اداره می‌کردند.128صنایعی که در آن زمان در عراق، به ویژه کوفه رایج بود، عبارت بود از: صنایع نساجی، آهنگری، نجاری، سفالگری، تولید روغن و عطریات، رنگرزی و صابون.129

صنعت زرگری نیز از قدیم در حیره وجود داشت و وقتی کوفه رونق یافت، به آنجا منتقل شد و بازاری مخصوص نزدیک مسجد جامع و در سمت قبله آن بود که به بازار زرگر‌ها شهرت داشت.130 همچنین در عراق صنعت گلاب‌گیری و عطر‌سازی فعّال بود و کوفه و بصره از مشهور‌ترین مناطق در صنعت عطریات بودند.131برخی از شیعیان در صنعت نیز دست داشتند. در میان یاران صادقین(ع)، عناوینی یافت می‌شود که بر شغل آن افراد دلالت می‌کند. البته برخی از این عنوان‌ها به روشنی معلوم نیست که صاحب آن، سازنده آن کالا بوده یا ‌فروشنده، اما احتمال می‌رود که برای مثال شخصی که به «نَبّال»(تیرساز) معروف بوده، هم سازنده و هم ‌فروشنده آن بوده باشد.

برخی از شغل‌های صنعتی، که شیعیان در آن اشتغال داشتند، عبارت‌اند از:

آهنگری(حداد)، مانند شعیب‌بن اعین، عمرو ‌بن‌ابی‌المقدام و محمد حداد کوفی و... .132

ابریشم‌سازی یا ابریشم‌فروشی و یا ‌فروشنده نوعی از لباس ابریشمی‏ (الخزاز) مانند إبراهیم‌بن سلیمان‌بن عبید الله، عبدالکریم‌بن هلال جعفی، محمد‌بن معروف الخزاز هلالی و... .133

نیزه سازی(الرماح) مانند اسماعیل‌بن عبدالله رماح.134

تیر‌سازی (النبال)، مانند ایوب نبال و بشیر‌بن میمون نبال.135

بافندگی (الغزال)، مانند محمد‌بن زیاد غزال و سلمان‌بن متوکل ابوساره غزال.136

پرورش یا ‌فروش مرغ‌های خانگی (الدجاجی)، مانند: داوود ‌بن‌ابی‌داوود دجاجی.137

دباغی، مانند عبدالعزیز‌بن مختار دباغ بصری و ابوعبدالله مبارک دباغ کوفی.138

زره سازی(الزراد) مانند زید زراد.139

زرگری (صائغ)، مانند ثابت‌بن شریح انباری، علی‌بن میمون و فضل‌بن عثمان مرادی انباری، زید صائغ، عمر‌بن مسلم صائغ و... .140

زین‌سازی (سراج)، مانند حماد سراج، خالد‌بن عبدالله سراج، زید السراج و مخلد سراج.141

ساخت نوعی از لباس یا ‌فروشنده آن (الزندجی)، مانند حسین ‌بن‌ابی علاء عامری ابوعلی زندجی.142

طناب‌بافی یا طناب‌فروشی (الرسان) مانند فضیل‌بن زبیر و ابوالحسن رسان.143

ظرف‌سازی (صفار)، 144 مانند خلاد صفار.145

قنداق‌سازی (قماط)، مانند خالد‌بن سعید، ابوخالد، ابوسعید قماط و... .146

کاغذسازی یا کاغذ‌فروشی(قراطیسی)، مانند اسماعیل‌بن قاسم قراطیسی.147

کمان‌سازی یا کمان‌فروشی (القواس)، مانند ناجیة ‌بن‌ابی‌عماره و نجیة‌بن حارث قواس.148

کفاشی (الحذاء)، مانند ایوب‌بن عطیه، زیاد‌بن عیسی و صباح‌بن صبیح الحذاء و. . .149

کفاشی(الخفاف)، مانند حسین ‌بن‌ابی‌العلاء، خالد‌بن طهمان و خالد‌بن بکار.150

کفاشی(الاسکاف)، مانند برد اسکاف، سعد اسکاف، سلیمان اسکاف و محفوظ اسکاف.151

نمط152 ‌سازی (الانماطی)، مانند ابوحسان انماطی، فیض‌بن مطر انماطی و رزین انماطی.153

نجاری، مانند: زیاد‌بن اسود، کامل نجار، عبدالله‌بن مسلم و ابوداوود نجار.154

پی نوشت:

1. محمد‌بن‌‌جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج3، ص 346؛ خطیب بغدادی، تاریخ مدینه السلام، ج 2، ص 305- 306.

2. طبری، همان، ج4، ص31؛ گروهی از نویسندگان، حضاره العراق، ج5، ص231- 236؛ صالح احمد العلی، الخراج فی العراق، ص59.

3. ابی‌عبید قاسم‌بن‌‌سلام، الاموال، ص72.

4. احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص26؛ یاقوت حموی؛ معجم البلدان، ج3، ص275.

5. ابی‌عبید قاسم‌بن‌‌سلام، همان.

6. گروهی از نویسندگان، حضاره العراق، ج5، ص235.

7. ابی‌عبید قاسم‌بن‌‌سلام؛ الاموال، ص353، 359.

8. گروهی از نویسندگان، حضاره العراق، ص237.

9. ملک یا زمینی که از جانب خلیفه یا سلطان به یکی از اُمرا به عنوان اسغلال(بهره‌برداری از عواید) و یا تملک(مالکیت ارضی) واگذار شود. (مصاحب، دائره المعارف فارسی، ج1، ص183).

10. همان

11. همان، ص239

12. صالح احمد العلی، التنظیمات الاجتماعیه والاقتصادیه فی البصره، ص233- 262

13. سیداحمد براقی نجفی، تاریخ الکوفه، ص 124؛ لوییس ماسینون، خطط الکوفه، ص124؛ محمدحسین زبیدی، الحیاه الاقتصادیه و الاجتماعیه فی الکوفه، ص32

14. ماسینیون، خطط الکوفه، ص124و 140؛ صالح احمد العلی، التنظیمات الاجتماعیه و الاقتصادیه فی البصره فی القرن الاول الهجری، ص254.

15. صالح احمد العلی، خطط البصره و منطقتها، ص110.

16. ابن‌الفقیه، البلدان، ص513؛ مقدسی، احسن التقاسیم، ص128، سیوطی، حسن المحاضره فی اخبار مصر وقاهره، ج1، ص325؛ ابن‌عماد حنبلی، شذرات الذهب، ج1، ص228؛ زبیدی، الحیاه الاقتصادیه والاجتماعیه فی الکوفه، ص192، 204.

17. محمد‌بن‌‌یزید مبرد، الکامل فی اللغه والادب، ج1، ص298.

18. طبری، تاریخ الامم والملوک، ج6، ص523، ابن‌اثیر، الکامل، ج5، ص23.

19. بلاذری، فتوح البلدان، ص266.

20. همان، ص569.

21. یعقوبی، البلدان، ترجمه، محمدابراهیم آیتی، ص74.

22. محمد‌بن‌‌جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج4، ص280.

23. یوسف خلیف، حیاه الشعر فی الکوفه، ص162.

24. علی‌بن‌‌حسین مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص332.

25. همان.

26. رک: محمد‌بن‌‌جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج5، ص269.

27. همان، ج4، ص22، 49، 161.

28. گروهی از نویسندگان، حضاره العراق، ج5، ص57.

29. احمد‌بن‌‌یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص275.

30. جزیه مالیات معینی است که دربرابر تعهد دولت اسلامی نسبت به تأمین امنیت اهل ذمه، برحسب توان مالی‌شان سرانه و سالیانه گرفته می‌شد. فرق آن با خراج این است که جزیه بر نفوس اهل کتاب گذاشته می‌شود که با اسلام آوردن، برداشته می‌شود اما خراج بر زمین گذاشته می‌شود که با اسلام آوردن نیز باقی است. گرفتن جزیه در قدیم ازافراد ملیت‌های دیگر که تابعیت یک دولت را تقبل می‌کردند، گرفته می‌شد و یونانی‌ها، فارس‌هاو رومی‌هاهفت برابر آنچه مسلمانان بر اهل ذمه مقرر کرده بود، می‌گرفتند(جرجی زیدان، تاریخ التمدن الاسلامی، ج1، ص218- 221).

31. یوسف خلیف، حیاه الشعر فی الکوفه، ص169.

32. ابن‌‌عبدربه اندلسی، العقد الفرید، ج3، ص378.

33. همان.

34. محمود المقداد، الموالی و نظام الولاء، ص259- 260.

35. احمد‌بن‌‌یحیی‌ بلاذری، انساب الاشراف، ج5، ص352.

36. احمد‌بن‌‌محمد‌بن‌‌عبدربه اندلسی، العقد الفرید، ج3، ص380.

37. جویس ان ویلی، نهضت اسلامی شیعیان عراق، ترجمه، مهوش غلامی، ص25.

38. محمد‌بن‌‌یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص96.

39. محمد‌بن‌‌حسن طوسی، التهذیب، ج4، ص96.

40. همان، ج7، ص196.

41. محمد‌بن‌‌یعقوب کلینی، الکافی، ج6، ص347.

42. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج5، ص75.

43. محمد‌بن‌‌حسن طوسی، رجال، ص346؛ ابوالقاسم خویی، معجم رجال الشیعه، ج20، ص72.

44. همان، ص157؛ ابوالقاسم خویی، معجم، ج1، ص230.

45. احمدبن علی نجاشی، الررجال، ص154؛ ابوالقاسم خویی، معجم، ج7، ص61.

46. محمدبن حسن طوسی، رجال، ص223، ابوالقاسم خویی، معجم، ج8، ص33.

47. احمدبن علی نجاشی، رجال، ص145.

48. همان، ص136.

49. محمدبن طوسی، اختیارمعرفه الرجال، ص313.

50. نجاشی، رجال، ص145.

51. همان، ص182.

52. حسن بن علی بن‌داوود، رجال، ص518، احمدبن علی نجاشی، رجال، ص421.

53. همان، ص193.

54. همان، ص230.

55. محمد‌بن‌‌یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص149.

56. طوسی، رجال، ص243.

57. احمدبن علی نجاشی، رجال، ص147.

58 . طوسی، رجال، ص270.

59. همان، ص315.

60. احمدبن محمدبن خالد احمد‌بن محمد‌بن خالد برقی، رجال، ص21.

61. همان، ص32.

62. علی بن ابی الکرم بن‌اثیر، الکامل، ج4، ص418.

63. احمد‌بن‌‌یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص450؛ عبدالواحد ذنون طه، العراق فی عهد الحجاج‌بن‌‌یوسف الثقفی، ص189.

64. محمد‌بن‌‌حسن طوسی، اختیار معرفه الرجال، ص185.

65. احمدبن علی نجاشی، رجال، ص71

66. همان، ص112

67. همان، ص137

68. همان، ص146

69. همان، ص150

70 . همان، ص225

71. همان، ص289

72. همان، ص359

73. همان، ص437

74. محمدبن حسن طوسی، رجال، ص318

75. محمدبن حسن طوسی، الفهرست، ص154

76. لوئی ماسینیون، خطط الکوفه، ص99، 100

77. همان، ص99

78. محمدبن حسن طوسی، رجال، ص163

79. النَّقّاضُ: الذی یَنْقُضُ الدِّمَقْسَ، و حِرْفَتُه النِّقاضة(لسان العرب ج 7 ص 243) الدِمَقْسُ و الدِمْقاسُ و المِدَقْسُ: الإِبْرَیْسَم و قیل القَز(لسان العرب، ج 6 ص 86) نقاض:‌فروشنده ابریشم (فرهنگ دهخدا، ج48، ذیل واژه نقاض)

80. محمدبن حسن طوسی، رجال، ص136، 209

81. ابزاری منسوب به دو چیز است: یکی‌فروش ابزار که به آلات مربوط به دیگ گفته می‌شود و دیگر، نام قریه ای در دو فرسنگی نیشابور که جمعی از اهل علم به آن قریه منسوب اند(سمعانی، الانساب، ج1، ص97؛ دهخدا، لغت نامه، ج2، ص273)

82. احمد بن علی نجاشی، رجال، ص284؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص134، 135، 192، 202، 204، 225، 254، 260، 301

83. احمدبن علی نجاشی، رجال، ص160؛ طوسی، رجال، ص216

84. محمدبن حسن طوسی، رجال، ص218، 316

85. نجاشی، رجال، ص421

86. نجاشی، رجال، ص182؛ حسن‌بن علی‌بن داود، رجال، ص459

87. بز لباس یا نوع خاصی از لباس است(ابن‌منظور، لسان العرب، ذیل واژه البز)

88 . نجاشی، همان، ص154، طوسی، رجال، ص124، 132، 150، 159، 163، 176، 187، 189، 203، 214، 236، 239، 253، 254، 256، 288، 290، 324، 325

89. احمدبن علی نجاشی، رجال، ص193؛ احمد‌بن محمد‌بن خالد برقی، رجال، ص32؛ حسن‌بن علی بن‌داوود، رجال، ص347.

90. احمدبن علی نجاشی، همان، ص175؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص135، 206

91. احمدبن علی نجاشی، همان، ص334، محمدبن حسن طوسی، رجال، ص187، 260

92. محمدبن حسن طوسی، رجال، ص323

93. احمدبن علی نجاشی، رجال، ‌ص144

94. همان، ص189، 450؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص146، 162، 189، 209، 222، 247، 249، ‌272، 274، 292

95. احمدبن علی نجاشی، رجال، ص130، 166؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص155، 218،

96. نجاشی، همان، ص181، 338؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص150، 160، 213، 261، 308

97. احمدبن علی نجاشی، همان، ص413، 446؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص251، 298

98. محمدبن حسن طوسی، رجال، ص169، 196

99. احمدبن علی نجاشی، همان، ص429

100. حسن‌بن علی‌بن داود، رجال، ص270؛ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص305

101. نوعی حلیم که از گندم یاجو با شکر یا خرما تهیه می‌شود.

102. احمدبن علی نجاشی، همان، ص92، 191، 298؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص260، 299،

103. احمدبن علی نجاشی، همان، ص24، 47، 121، 158، 159، 237، 369، 427

104. حسن‌بن علی‌بن داود، رجال، ص 130، 234؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص155؛ محمدبن حسن طوسی، اختیار معرفه الرجال، ص371

105. محمدبن حسن طوسی، رجال، ص 132، 242

106. همان، ص138

107. محمدبن حسن طوسی، رجال، ص167، 138، 196، 222؛ احمد‌بن محمد‌بن خالد برقی، رجال، ص35

108. محمدبن حسن طوسی، همان، ص124، 127، 150

109. همان، ص138

110.«قصب» یکنوع لباس کتانی نرم و لطیف بوده( خلیل‌بن‌‌احمد فراهیدی، کتاب العین، ج5، ذیل واژه قصب )

111. احمدبن علی نجاشی، رجال، ص202؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص262، همان

112. این لباس از نوعی پارچه توری شفاف تهیه می‌شده است( سید حسین مدرسی طباطبایی، میراث مکتوب شیعه، ص216)

113. احمدبن علی نجاشی، رجال، ص238، 83، 144، 197، 283، محمدبن حسن طوسی، رجال، ص194

114. ابن‌منظور، لسان العرب، ج7، ص308

115. احمدبن علی نجاشی، همان، ص106، 221، 368؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص127، 165، 166، 240، 246، 257، 309، 310

116. احمد‌بن محمد‌بن خالد برقی، رجال، ص46؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص226

117. احمدبن علی نجاشی، ص223

118. محمدبن حسن طوسی، رجال، ص203، 250

119. همان، ص226، 257

120. احمدبن علی نجاشی، رجال، ص53؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص157، 304

121. احمدبن علی نجاشی، همان، ص237؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص137

122. احمدبن علی نجاشی، رجال، ص54، 149، 180، 184، 197، 201، 219، 263، 312

123. احمدبن علی نجاشی، رجال، ص45، 46، 135، 137، 181، 190، 228، 286، 301، 311، 356، 414، 456، 461؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص165، 183، 188، 217، 218، ‌219، 246، 249، 251

124. احمدبن علی نجاشی، رجال، ص445، 187، 231.

125. احمدبن علی نجاشی، رجال، ص104؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص162، 172، 254

126. حسن‌بن‌‌یوسف حلی، الخلاصه، ص13، 25

127. جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج1، ص277

128. محمود مقداد، الموالی و نظام الولاء، ص212

129. ر. ک: محمدحسین زبیدی، الحیاه الاجتماعیه و الاقتصادیه فی الکوفه فی القرن الاول الهجری.

130. محمدحسین زبیدی، الحیاه الاجتماعیه و الاقتصادیه فی العراق، ص205

131. همان، ص204

132. احمدبن علی نجاشی، رجال، ص195، 290، 358؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص110، 129، 434

133. احمدبن علی نجاشی، رجال، ص246، 359، 362

134. محمدبن حسن طوسی، رجال، ص160

135. همان، ص127، 163

136. محمدبن حسن طوسی، رجال، ص217، 283؛ ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، ج21، ص162

137. همان، ص134، 202

138. همان، ص 304؛ ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، ج10، ص35

139. احمدبن علی نجاشی، رجال، ص175؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص334

140. احمدبن علی نجاشی، همان، ص116، 272، 308؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص178، 248، 253، 254، 295

141. احمدبن علی نجاشی، همان، ص451؛ همان، 458؛ احمد‌بن محمد‌بن خالد برقی، رجال، ص44؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص146، 147، 185، 188، 198، 207، 291، 301

142. محمدبن حسن طوسی، رجال، ص182

143. محمدبن حسن طوسی، رجال، ص143؛ ابوالقاسم خویی، معجم، ج13، ص326؛ احمدبن علی نجاشی؛ رجال، ص220؛ حسن‌بن‌‌یوسف‌بن‌‌مطهر حلی، الخلاصه، ص237؛ ابوالقاسم خویی، معجم، ج10، ص188

144. صفر به ضم صاد نوعی از مس است و صفار کسی است که از آن‌هاظروف می‌سازد (ابن‌منظور، لسان العرب، ج4، ص461)

145. حلی، الخلاصه، ص67؛ ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، ج7، ص62

146. احمدبن علی نجاشی، رجال، ص149، 199، 201، 452؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص134، 201، 225، 227، 261، 274، 306، 325

147. همان، ص161

148. محمدبن حسن طوسی، رجال، ص126، 165، 316

149. احمدبن علی نجاشی، رجال، ص103، 171، 202

150. همان، ص184؛ محمدبن حسن طوسی، اختیار، ص 52؛ احمد‌بن محمد‌بن خالد برقی، رجال، ص26؛ محمدبن حسن طوسی، رجال، ص133

151. محمد‌بن‌‌حسن محمدبن حسن طوسی، رجال، ص128؛ احمدبن علی نجاشی، رجال، ص114

152. نوعی پارچه پشمی که روی هودج می‌انداختند.

153. احمدبن علی نجاشی، رجال، ص15؛ ابوالقاسم خویی، معجم، ج1، ص237، محمدبن حسن طوسی، رجال، ص207، 207، 224، 270، 280

154. محمدبن حسن طوسی، رجال، ص136، 143؛ ابوالقاسم خویی، معجم، ج14، ص104

محمدرضا جباری / دانشیار گروه تاریخ مؤسسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)

سیدمحمد احسانی/ دانش آموخته حوزه علمیه و کارشناس ارشد تاریخ تشیع

منبع: فصلنامه تاریخ در آئینه پژوهش شماره 28

ادامه دارد.............

دوشنبه 20 شهریور 1391  5:06 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها