ــ چگونه میتوان به خانمیکه در هواپیما کشف حجاب کرد تذکر داد؟
هواپیما تازه از باند بلند شده بود و مسافرها هنوز کمربندهایشان را باز نکرده بودند. دخترخانمی در صندلی ردیف کنار من مدام مشغول باد زدن خودش بود. کمی که گذشت روسری اش را به راحتی برداشت و اندکی بعد به خواب رفت.
مهماندارها هم که از کنارش گاهی رد میشدند خندهای میکردند و میرفتند.
واقعا مایل بودم که اعتراض خودم را به این نحوه رفتار نشان بدهم اما تقریبا مطمئن بودم که وقتی کسی به این راحتی در یک پرواز داخلی در آسمان ایران کشف حجاب میکند، به تذکر یک آدم معمولی نه تنها هیچ واکنشی نشان نمیدهد بلکه ممکن است رفتار بدی هم در مقابل سایر مسافران با من داشته باشد.
اما فکر بهتری به ذهنم رسید.
صبر کردم تا موقعی که پرواز به زمین نشست و وقت پیاده شدن رسید. به مهمانداری که مشغول خداحافظی با مسافران بود گفتم: میخواهم با سرمهماندار صحبت کنم.
او گفت: خودم هستم.
و من ادامه دادم: شما چرا به این خانومی که روسریاش را برداشته بود تذکر ندادید؟ !
او جواب داد: خب ما از طریق بلندگوی هواپیما اعلام کردیم که رعایت حجاب ضروری است.
پاسخش دادم: حالا اگر یک نفر نخواست این قانون را رعایت کند، شما هیچ برخوردی با او نمیکنید و حتی تذکر هم به او نمیدهید... ؟ !
سرمهماندار دیگر چیزی برای گفتن نداشت و مجبور شد حرفم را قبول کند.
به او گفتم: امیدوارم دیگر چنین اتفاقاتی نیفتد.
سرمهماندار جواب داد: از تذکری که دادید متشکرم.
ــ برخورد با راننده ای که موسیقی ناجور گذاشته بود
از روزهایی بود كه تاكسی خیلی سخت پیدا میشد، من هم ماشین نیاورده بودم.
سوار یكی از این سواری شخصیها شدم. از خوشتیپی راننده برایتان بگویم. موهای فر و بلند و كت روی دوش،سبیل تا بنا گوش، فقط كم بود تا هیكل آرنولدی او ببرد عقل و هوش!
آقای راننده هم هنوز حركت نكرده برای خوشی دل خودش یا ناخوشی دل من یك نوار ترانه زن از نوع انگلیسی پخش كرد.
در همین لحظه تصمیم به نهی از منكر این آقای راننده گرفتم. چند فرضیه نهی از منكر در ذهنم آمد.
اول روش با قدرت و عزت نفس بود به این شكل مثلا:
آقا نوار را خاموش كن وگرنه:
۱- حسابت را میرسم.
از قدرت بدنی راننده همین بس كه:
اگر یك مشت نیمه آبدار به من میزد ،آنچنان ضربه مغزی میشدم كه جان به جان آفرین تسلیم میكردم.
۲-از تاكسی پیدا میشوم
- خوب پیاده شو چه بهتر!
دوم، روشهای بدون عزت نفس
۱- آقا خواهش میكنم نوار را خاموش كن
اگه خاموش نكنم چیكار میكنی؟
خیلی خوش بینانه باید تا دو ساعت به فلسفه موسیقی، موسیقی لهو و لهب، موسیقیهای خوب و هزار قال و قیل دیگر برای او میپرداختیم؛ تازه آخرش به من میگفت لیلی زن است یا مرد!
اما روش من:
یك شكلات كوچولو را وسط پول گذاشتم و كرایه را به او دادم! و هیچ حرفی نزدم.
تا شكلات را دید، اول تعجب كرد چون مناسبتی نداشت! بعد از چند ثانیه مكث در میان صدای بلند ترانهخوان زن گفت: ای ول حاج آقا! دستت درد نكنه!
خواهش میكنم من، تمام نشده بود كه شكلات در دهان آقای راننده مزمزه شد. هنوز ۱۰ ثانیه نشده بود كه دیدم صدای ضبط قطع شد. نوار را بیرون آورد و در بین نوارهایش حسابی گشت و یك نوار دیگر گذاشت.
من هم خوشحال كه تیر به هدف خورد، منتظر شنیدن صدای افتخاری یا... بودم كه صدای روضه و مناجات شب اول قبر از ضبط ماشین بلند شد.
من هم پیش خودم گفتم: حالا باید یك نقشه بكشم نوار روضه بیوقتش را خاموش كنه!
ــ تذکر به آقای پهلوان بدنساز!
عصر روز کاری فرا رسید و خسته و کوفته عازم خانه بودم.
سر راه هوس کردم به یاد قدیم ندیما یه نوشابه شیشهای بخورم و بقالی سر کوچه بهترین گزینه به نظر میرسید.
مشغول خوردن بودم که یک جوان هیکلی (از همینهایی که بدنسازی کار میکنند) آمد داخل مغازه.
تقریبا سه برابر من بود. با هیکلی ورزیده و یک گردنبد «فروهر» روی گردن که آن را انداخته بود روی پیراهنش.
شیطنت همیشگیام گل میکند که یک جوری حالیاش کنم با این گردنبند ضایع توی خیابانهای شهر نچرخد بهتر است.
میگویم: ماشاءالله...
میخندد...
ادامه میدهم: تو با این هیکل پهلوانی چرا به جای اسم «ابوالفضل» و «علی»؛ فروهر انداختهای توی گردنت.
جا میخورد و به گردنبندش نگاهی میاندازد.
با خنده و با لحنی جالب میگوید: اتفاقی بود داداش. شما راست میگی.
میگویم: ولی ماشاءالله به این هیکل... چشم نخوری ایشالا...
ــ قرار حاج آقا با دوست دختر و دوست پسرهای اصفهانی!
همانطورکه میدانید در اینترنت سایتی به نام کلوب وجود دارد که دختر و پسرها عضو آن میشوند و در مباحث مختلف شرکت مینمایند. یکی از کلوبهای این سایت کلوب اصفهان است که بعضی دختر و پسرهای اصفهانی عضو این کلوب هستند .
یک روز در کلوب اینترنتی اصفهانی دیدم دختر و پسرهای کلوب قرار ملاقات دست جمعی گذاشتند. این قرارها غالبا با هدف پیدا کردن دوست دختر و یا دوست پسر جدید صورت میگیرد. تصمیم گرفتم برای ارتباط با جوانان با بچههای کلوب اصفهانیها قاطی بشوم! با مدیر کلوب تماس گرفتم و گفتم من هم مییام سر قرار!
مدیر کلوب که داشت از تعجب شاخ در میآورد، اولش با تردید جواب درستی نداد بعد دید دست بردار نیستم به ناچار قبول کرد.
آخر ماه رمضان، قرار دوست دختر و پسرهای اینترنتی، لب زاینده رود، کنار پل فلزی، نزدیک غروب.... (چه عشقولانه!! )
با یکی از رفقای اینترنتی هماهنگ کردم، با ماشین آمد دنبالم که با هم برویم سر قرار. طبیعی بود یک کم استرس داشتم. یک آخوند، لب زاینده رود، قراری که بین ۶۰ پسر و دخترهایی که قرار دوستی و رفاقت با هم میگذارند.
وقتی رسیدم چند نفری سر قرار آمده بودند. نزدیکهای غروب بود کم کم داشت افطار میشد، لذا مدیر کلوب رفته بود برای بچهها، افطار یا همان شام تهیه کند. وقتی دختر و پسرها من را میدیدند که به طرفشان میروم، اولش فکر میکردند که آمدم برای تذکر دادن، لذا بعضیها میخواستند فرار کنند بعضیها پیش خودشون میگفتند بابا بگذار حال آخونده رو میگیریم. اما کی دیده بود یک آخوند با لباس برود لب زایندهرود برای امر به معروف!
وقتی خبر دار میشدند که حاج آقا هم مثل آنها سر قرارآمده، دستشان را روی سرشان میگذاشتند تا اندازه شاخی که از تعجب درآورده بودند ببینند. بعضیها پیش خودشان میگفتند این دیگه کجا بود؟!
به هر حال ۶۰ نفر کم و بیش آمدند وهمه فهمیدند در قرار دوست دختر و دوست پسرهای اصفهانی یک آخوند هم شرکت کرده است!
اذان مغرب که شروع شد هر کسی گوشه ای نشسته بود ویاری پیدا کرده بود. وقتی فرصت را مناسب دیدم، گفتم: شما که همتون روزه هستید. هنوز هم که غذا از رستوان نیامده پس بیاید نماز را بخوانیم.
دختر و پسرها این بار راستی راستی داشتند از تعجب شاخ در میآوردند. یك لحظه همه با تعجب به من نگاه كردند. من هم تا كسی مخالفتی نكرده بود گفتم: تا غذا میآورند اگر موافق باشید نماز را بخوانیم که نماز که تمام شد زود افطار کنیم!
خوشبختانه شیر آب هم نزدیک بود. هیچ کس بهانهای برای وضونداشتن نمیتوانست بگیرد. من هم سریع یک سنگ پیدا کردم و رفتم و جلو رو به قبله نشستم. چندتایی از بچهها که مثبت تر بودند پشت سر من نشستند. بقیه هم خوب دیدند اگر نیایند خیلی ضایع بازی است آمدند.
یکی از دخترها كه فكر میكرد خیلی زرنگ است گفت: ما که نمیتونیم بیایم چون چادر نداریم.
من هم گفتم: خانمها اگر حجاب وپوششان کامل باشد بدون چادر هم میشود نماز بخوانند.
بالاخره به هر شکلی بود نماز جماعت با حضور ۶۰ نفر دوست دختر و دوست پسرهای قرار اینترنتی برگزار شد.
بین نماز سخنرانی ۶ ثانیه ای کردم که متن کامل سخنرانی این بود: بنام دوست که هرچه هست از اوست. سکوت-تفکر-حرکت. بعد هم با حداکثر سرعت نماز راخواندم.
جاتون خالی نماز که تمام شد غذای مفصل رفقای اینترنتی هم از رستوران رسید. سفره را انداختند وسط پارک و...
اما بعد از شام یا همان افطار، همه دختر و پسرها دور هم حلقه زدند و نشستند. یکی یکی خودشان را معرفی میکردند و یک چند دقیقه کوچولو صحبت میکردند که من فلان هستم من فلون هستم!
نوبت من که رسید، جلسه ساکت ساکت شد! انگار همه نفسها در سینه حبس شده بود.
این طوری شروع كردم: میخواهم از عشقهای ارزشمندی که بین شما و دوست دختر و یا دوست پسرهایتان هست صحبت کنم.
حالا دیگه راستی راستی کسی نفس هم نمیکشید بعضیها هم سرشون را طوری آورده بودند جلو که مثلا حرف من را کاملا متوجه بشوند و یک وقت چیزی از این صحنه هیجان انگیز از دست ندهند.
من هم دیدم تنور داغ است نان را چسباندم و ادامه دادم: کی گفته عشق بده کی گفته؟ اگر میخواهید عاشق بشوید باید فلان شود... فرق دوست داشتن و عشق این است که... دل بستگی و وابستگی تفاوت دارد. سرچشمه دلبستگی...
سرتون را درد نیاورم، بحث که داغ داغ شد و رابطه عشق به همسر و خیانت به همسر آینده در دوستیهای قبل از ازدواج را وارد بحثم کردم و به لطف امام رضا علیهالسلام توانستم به آنها بقبولانم که چنین ارتباطهایی در کوتاه مدت و بلند مدت چقدر ضرر دارد.
جالب اینکه صحبت من قرار بود در حد دو دقیقه مثل دیگران باشد به اصرار خودشان تا نیم ساعت الی ۴۵ دقیقه افزایش پیدا کرد. تازه آخرش یادشون رفته بود كه اول آمدنم چپ چپ نگاهم میكردند. حالا هر چی میخواستم بروم نمیگذاشتند. به سختی گفتم بابا من خودم جلسه و منبر دارم نمیتوانم بیشتر از این باشم.
بعد از حرفهای من بچهها دور من ریختند و یکی یکی و در هم بر هم سوال کردند وبرای مشاوره از من آی دی گرفتند و بیش از نصف افراد هم شماره تلفن گرفتند و تا مدتها بعد از آن جلسه علاوه بر تماس تلفنی آنها ودر خواست راهنمایی با ایمیل و اینترنت، چند نفری هم حضوری آمدند و مشاوره گرفتند.
شاید بعضیها مخالف حضور روحانی در چنین جمعی و اینگونه امر به معروف و نهی از منکر باشند.
بعضی اگر از چنین مراسمی خبردار شوند، با این دخترها و پسرها به اسم دین و نظام و همه مقدسات، تند برخورد میکنند و جلسه شان را به هم میزنند. شاید آنها نمیدانند که اثر چنین کاری، ایجاد تنفر نسبت به دین و مقدسات است.
*منابع:
ــ سایت الف. چند خاطره از حجتالاسلام مسلم داوودنژاد، مشاور فرهنگی در دانشگاههای استان اصفهان.
ــ وبلاگهای حزباللهی
ــ خاطرات خبرنگار یالثارات
منبع:هفته نامه یالثارات الحسین(ع)