0

تايپك شيعه شناسي

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




آخوند خراساني

متوفاى 1329 ق.

تولد

آخوند خراسانى در سال 1255 ق. در مشهد ديده به جهان گشود. پدرش، ملا حسين هراتى علوه بر تبليغ به تجارت، ابريشم نيز مشغول بود. ملا حسين، روحانى وارسته‌اى بود كه براى گذران زندگي،هماره در بين راه هرات و مشهد، در رفت و آمد بود. وى در سفرهاى تبليغي‌اش مردم را با احكام اسلامى آشنا مي‌ساخت. در يكى از همين سفرها، در كاشان ازدواج كرد.ثمره اين ازدواج چهار پسر به نامهاى نصر الله، محمد رضا، غلامرضا و محمد كاظم (آخوند خراساني) بود. سرانجام مهر پيشواى هشتم او را به مشهد كشاند تا براى هميشه درشهر شهادت ساكن شود.[1]

هجرت و تحصيل

آخوند خراسانى در دوازده سالگى وارد حوزه علميه مشهد شد. ادبيات عرب، منطق، فقه و اصول را در حوزه مشهد فراگرفت. در هيجده سالگى ازدواج كرد و در 22 سالگى همراه كاروان زيارتى عتبات عاليات، براى ادامه تحصيل عازم عراق شد. شوق تحصيل او را بر آن داشت تا سرپرستى همسر و فرزندش را به پدر بسپارد و آنها را به خاطر مشكلات سفر و مشكل مسكن در نجف، همراه خود نبرد.
كاروان زايران به سبزوار رسيد. قافله براى استراحت، رحل اقامت افكند تا پس از توقفى كوتاه، به سوى عراق حركت نمايند. آخوند خراسانى چون آؤازه دانش «ملا هادى سبزواري» را شنيده بود، تصميم گرفت از كاروان جدا شود و براى بهره جستن از درياى علم آن حكيم فرزانه در سبزوار بماند. آخوند، ماههاى رجب، شعبان و رمضان 1277 ق. را در حوزه علميه سبزوار گذراند و از درس فيلسوف بزرگ عصر،‌ملا هادى سبزوارى بهره برد.[2] آنگاه از سبزوار به تهران رفت و حدود سيزده ماه در مدرسه صدر، در درس ملا حسين خويى و ميرزا ابوالحسن جلوه شركت كرد.[3] و سرانجام به حوزه علميه نجف راه يافت و در درس شيخ انصارى و ميرزا حسن شيرازى شركت كرد.[4]
آخوند خراسانى شب و روز در تلاش براى اندوختن دانش و به دست آوردن تقوا مي‌كوشيد و در اين راه از هيچ مشكلى نهراسيد. خودش مي‌گويد:
«تنها خوراك من فكر بود. ولى قانع نبودم. هيچ گاه نشد كه گلايه كنم. شش ساعت بيشتر نمي‌خوابيدم. شبها بيدار بودم. با ستارگان دوست شده بودم. خواب با شكم خالى بسيار مشكل است.»[5]
آخوند خراسانى غرق در درس و مطالعه بود كه ناگهان نامه‌اى رشته افكارش را از هم گسست واشك از ديدگانش روان ساخت. فرزند خردسالش ديده از جهان فرو بسته بود. پس نامه‌اى به پدر نوشت و از او درخواست كرد كه همسر داغدارش را به نجف بياورد. ملا حسين همراه عروسش به نجف آمد و خود مدتى در نجف ماند و پس از زيارت اماكن مقدس، به مشهد برگشت.
داغ مرگ فرزند اندك اندك از ذهن آخوند و همسرش محو مي‌شد. زن و مرد جوان در انتظار تولد فرزندى ديگر روز شمارى مي‌كردند. ما باز هم، مصيبت بر خانه سايه افكند. فرزند، قبل از تولد مرد و بچه مرده به دنيا آمد.[6] همسرش نيز پس از مدتى بيمارى از دنيا رفت. داغ مرگ همسر،‌آتش به جانش افكند.[7] تاب مقاومت نداشت. مرگ همسر و دو فرزند، كمر طاقتش را در جوانى خم كرد. تنها حرم حضرت على (عليه‌السلام) و دامن پر مهراشك توانست قامتش را راست كند.

آوازه علمى آخوند

آخوند سالها در درس شيخ انصارى و ميرزاى شيرازى شركت كرد و از زبده‌ترين شاگردان آن دو شناخته مي‌شد. وى از همان ابتدا با پشتكارى كم نظير، راههاى پيشرفت را مي‌پيمود.
او در كنار تحصيل، به عبادت و شب زنده‌دارى نيز اهميت فراوان مي‌داد. بارها به كربلا رفت و به زيارت امام حسين (عليه‌السلام) نايل شد. در يكى از اين سفرها پس از زيارت، در درس آية الله آخوند اردكانى (متوفاى 1302 ق.) شركت كرد. آخوند اردكانى نظر شيخ انصارى را در مسأله‌اى بيان و سپس بر نظر او چند اشكال كرد. اشكالها درست بود. آخوند پس از برگشت به نجف و شركت در درس شيخ انصاري، اشكالهاى اردكانى را به استاد بازگو كرد. شيخ انصارى يكى از اشكالها را پذيرفت اما اشكال دوم را رد كرد. آخوند به دفاع از اشكال دوم اردكانى پرداخت و استاد دوباره پاسخ گفت اما آخوند دفاعيه استاد را قانع كننده ندانست و بار ديگراشكال را با بيانى تازه مطرح كرد. گفت و شنود شاگرد و استاد به درازا كشيد. صدها طلبه كه در درس شيخ انصارى شركت داشتند، در شگفت بودند كه چگونه طلبه‌اى جوان كه 25 سال بيش نداشت و كمتر از سه سال بود كه به درس شيخ انصارى راه يافته،‌ بى محابا با دليلهاى قوى به استاد اشكال مي‌كند. يكى از طلاب به ديگران گفت: اين آخوند (آخوند خراساني) را ببينيد كه دارد گفتار آن آخوند (آخوند اردكاني) را تأييد مي‌كند. از آن زمان به بعد درهمه نجف او را با لقب «آخوند» صدا مي‌كردند.[8]
آخوند از سال 1278 ق. تا سال 1291 ق. بيش از سيزده سال دردرس خارج استادان برجسته حوزه علميه نجف شركت كرد. بيش از دو سال در درس شيخ انصارى شركت كرد و پس از وفات او (1281 ق.) دو سال به درس آية الله سيد على شوشترى (متوفاى 1283 ق.) راه يافت و سالها در درس آية الله شيخ راضى بن محمد نجفى (متوفاى 1290ق.) و آية الله سيد مهدى مجتهد قزوينى ادامه تحصيل داد. آخوند خراسانى بيش از سيزده سال در كنار درسهاى ساير اساتيد در درس ميرزاى شيرازى نيز شركت كرد. ميرزاى شيرازى در سال 1291 ق. به سامرا هجرت كرد و بيشترشاگردانش نيز همراه او به سامرا رفتند. اما آخوند در نجف ماند و به تدريس ادامه داد. او مدتى بود كه در كنار تحصيل و شركت در درس ميرزاى شيرازي، به تدريس نيز مشغول بود.[9] البته برخى از نويسندگان نوشته‌اند: آخوند نيز به سامرا رفت ولى پس از مدتى كوتاه به سفارش ميرزاى شيرازى به نجف برگشت و به تدريس ادامه داد.

عبادت و زهد

آخوند از ابتداى جوانى تا آخر عمرش، هر روز پيش از طلوع آفتاب، به زيارت آفتاب نجف، حرم حضرت على (عليه‌السلام) مشرف مي‌شد. آنگاه به مسجد هندى مي‌رفت و درس مي‌گفت. شبها پس از اقامه نماز جماعت در صحن حرم، براى برخى از شاگردان ممتازش در منزل خود درس خصوصى داشت. نمازهاى مستحبي‌اش حتى در سنين پيرى ترك نشد. در ماه رمضان نيز براى طلبه‌ها سخنرانى مي‌كرد.
در اواخر عمر،‌زيارت را – شايد به خاطر پيرى – طول نمي‌داد. يكى از مريدانش به وى گفت: شما كمى بيشتر در حرم بمانيد تا همه زايران متوجه آداب زيارت شما بشوند. آخوند دست به ريش خود گرفت و گفت: در اين آخر عمر، با اين ريش سفيد به خدا شرك بورزم و خودنمايى كنم؟!
يكى از همسايگان آخوند مي‌گفت: ناله سوزناك و صداى گريه آخوند در نيمه‌هاى شب، قلب هر سنگدلى را مي‌لرزاند.
آخوند به تميزى سر و وضع و لباس اهميت فراوانى مي‌داد. همراه سه فرزند كه همگى آنها متاهل بودند، در يك خانه زندگى مي‌كرد. اين چهار خانواده، چهار اتاق داشتند. روزى يكى از پسرانش از تنگى جا به پدر شكايت كرد. پدر گفت: اگر قرار باشد كه خانه‌هاى اين شهر را بين نيازمندان پخش كنند، به ما بيش از اين نمي‌رسد.

دستگيرى از نيازمندان

يكى از سخنرانان مذهبى كربلا كه از مخالفان مشروطه بودو همه جا عليه آخوند صحبت مي‌كرد. به علت بدهى تصميم گرفت خانه‌اش را بفروشد. مشترى خريد خانه را مشروط به امضا و اجازه آخوند قرار داد. گرچه روى ديدن آخوند را نداشت، اما شرمنده و ناچار نزد آخوند رفت و از او خواست تا به اين معامله راضى شود. آخوند چند كيسه ليره به او داد و گفت: شما جزو علماييد، من راضى نيستم كه در گرفتارى باشيد. با اين پول ، بدهى خود را بدهيد وخانه را نفروشيد. هرگاه به مشكلى برخورديد نزد من بياييد. واعظ كربلا از رفتار آخوند متنبه گشت و از آن پس، از مريدان او شد.[10]

تأسيس مدارس

برخى از بانيان خير، هزينه ساختن مدرسه علميه‌اى را به آخوند دادند. وى نيز با تمام توان در تلاش براى ساختن مدرسه بود. سرانجام در سال 1321 ق. مدرسه‌ علميه‌اى در محله «حويش» نجف، به همت او بنا شد كه به نام «مدرسه بزرگ آخوند» مشهور گرديد. كتابخانه مدرسه داراى نفيس ترين كتابهاى خطى بود. آخوند در سال 1326 ق. مدرسه ديگرى در محله «براق» ساخت كه به «مدرسةالوسطى آخوند» شهرت يافت. سومين مدرسه‌اى كه با همت ايشان، در محله براق بنا شد «مدرسه كوچك آخوند» است كه در سال 1328 ق. كار بناى آن به اتمام رسيد.
آخوند در ساختن چندين مدرسه در نجف، كربلا و بغداد مشاركت داشت. در اين مدرسه‌ها ادبيات فارسى نيز تدريس مي‌شد. او مبلغانى به ايلها، عشاير و روستاهاى دور افتاده عراق گسيل داشت، تا آنها را با احكام اسلامى آشنا سازند. مجله‌هاى «اخوت» ،‌ «درة النجف»، «العلم» و «نجف اشرف» با پشتيبانى آخوند در عراق منتشر مي‌شد.[11]

غروب خورشيد

بسيارى از علماى نجف،كربلا و كاظمين خود را براى سفر به ايران و دفاع از آن آماده ساختند. قرار بود كه آخوند و همراهانش در شب چهارشنبه 21 ذيحجه 1329 ق. از نجف به مسجد «سهله» بروند و پس از نيايش و دعا براى پيروزى سپاه اسلام، راهى ايران شوند.
عصر سه شنبه منزل آخوند شلوغ بود. ميرزا مهدى، پسر آخوند مقدمات سفر را آماده مي‌كرد. آخوند به اطرافيانش گفت: بهتر است نماز صبح را در حرم بخوانيم و پس از زيارت حركت كنيم.
آخوند تا پاسى از شب بيدار بود. امانتها را به صاحبانشان داد و برنامه‌هاى فردا را منظم كرد وكارها را بين چند نفر از يارانش تقسيم كرد. نيمه شب به نماز شب ايستاد آقا پيش از اذان صبح دل درد شديدى گريبانش را گرفت. سرانجام پس از اقامه نماز صبح،‌پيشواى مشروطه رخت از جهان بربست. برخى بر اين باورند كه وى به وسيله جاسوسان روسى و انگليسى مسموم شده است.[12]

پی نوشتها :

[1] - مرگي در نور، عبدالحسين مجيد كفايي، كتابفروشي زوار، 1359. ص 14.
[2] - مرگى در نور: ص 21-24، 29 و 35.
[3] - كفاية‌الاصول: محمد كاظم خراساني، مقدمه جواد شهرستاني، مؤسسه آل البيت لاحياء‌التراث.
[4] - اعيان الشيعه: ج 9، ص 5.
[5] - مرگى در نور: ص 55.
[6] - همان:‌ص 47-49.
[7] - همان: ص 50.
[8] - كفاية‌الاصول: مقدمه.
[9] - دائرة المعارف بزرگ اسلامي. ج 1، ص 151.
[10] - مرگى در نور: ص 102-103، 107، 377، 379-380، 381، 393، 395، 397 و 400.
[11] - موسوعة العتبات المقدسه، جعفر خليلي، چاپ دوم، موسسة‌ الاعلمي، بيروت. 1407 ق.، ج 7،‌ص 146-147 و 150-154 – مرگى در نور، ص 373-374.
[12] - آخوند خراساني: آفتاب نيمه شب.

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:17 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



نهضت تنباكو، نقطه عطفي در تاريخ فقه سياسي شيعه

فقه سياسي و تحولات آن در ادوار مختلف يكي از مباحثي است كه در بحث از جايگاه نظام سياسي در اسلام و حقوق و تكاليف آن همواره مطرح بوده است در مطلب حاضر با نگاه به تاريخ فقه سياسي و نقاط عطف آن تحليلي از جايگاه نهضت تنباكو در اين سير و تأثيرات آن بر دوره هاي بعدي خود از جمله مشروطه ارائه شده است. اينك اين مطلب را با هم از نظر مي گذرانيم.

¤¤¤

نظريه سياسي و به تبع آن عمل سياسي موضوعي است كه در بررسي پيشينه تاريخي هر مكتب و در جهت شناخت نگاه آن مكتب به مسئله جامعه و سياست قابل بررسي است. مذهب تشيع به عنوان مكتب بر حق اسلامي پس از عصر ائمه داراي تاريخ پرفراز و نشيبي در عرصه اجتماعيات است. مذهبي كه در آغاز در مقابل جريان خلافت نشأت گرفته از سقيفه، آغاز مي شود و درعصر هر كدام از ائمه اطهار(ع) به نوعي به حيات و فعاليت خود ادامه مي دهد. نگاه تشيع به اجتماع و سياست و يا به عبارت ديگر فلسفه سياسي شيعه داراي وجه مميزي از ديگر مكاتب فكري است و آن اينكه اين نگاه با مباني كلامي شيعه گره خورده و اصالتاً بحث از فلسفه سياست بحثي در چارچوب تبيين امامت به عنوان يكي از اصول مذهب اماميه در كلام شيعي است.
مباني سياست و حكومت در تفكر شيعي به نوعي ارائه شده كه در عصر معصومين (عليهم السلام) داراي وضوح و روشني در بحث حق و تكليف و چگونگي تشكيل حكومت و وظايف آن است لكن اين بحث در جايگاه غيبت امام معصوم موضوعي است كه سخن درباره آن بسيار گفته شده و بعضاً اختلافاتي در نظر و عمل در آن وجود دارد.
نكته اي كه در بحث از فلسفه سياسي تشيع بايد مورد توجه قرار گيرد آن است كه همواره در عصر غيبت معصوم(عليه السلام)، به تناسب بستر اجتماعي، جايگاه نظريه سياسي شيعه نگاهي معطوف به عنصر زمان و مكان و امكان بروز اجتماعي اين بحث در عمل است لكن ممكن است عدم توجه به شرايط اجتماعي شيعه در هر عصر موجبات احساس تعارض در نظريه سياسي شيعه را القا نمايد. چه آنكه بسياري از افرادي كه در اين حوزه اظهار نظر كرده اند به تبع غفلت از اين مسئله به نتايج نادرستي از نظريه سياسي شيعه رسيده اند.
بسياري از محققين شيعه سعي بر آن داشته اند تا با تحليل شرايط اجتماعي رابطه نظر و عمل در بستر تاريخي خود را درست تحليل كنند. يكي از تقسيم بندي هاي ارائه شده در اين حوزه تقسيم تاريخ عصر غيبت به پنج برهه تاريخي است كه هر كدام داراي مختصات فكري متناسب با بستر ظهور اجتماعي خود است.
در اين تقسيم بندي 5 دوره نظريه سياسي با فرضيه نگاه تكاملي با توجه به بستر اجتماع مطرح است كه عبارتند از:1
1- دوره آغاز اجتهاد (از شيح مفيد تا محقق كركي)
2- دوره صفويه (از محقق كركي تا محقق نراقي)
3- دوره قاعده مندي نظريه سياسي (از محقق نراقي تا محقق نائيني)
4- دوره مشروطه (از نائيني تا امام خميني)
5- دوره ولايت فقيه در عرصه عمل
موضوع مطلب حاضر تحليل و بررسي هر يك از اين دوره ها از لحاظ نظري و عملي نيست چه آنكه بررسي اين تقسيم بندي خود مجالي ديگر را طلب مي كند لكن بحث در مسير نظريه سياسي شيعه و بحث در ظهور و بروز اين نظريه به خصوص دردو قرن اخير است.
طبيعتاً در برهه دوره اول اين تقسيم بندي شيعيان از لحاظ اجتماعي تحت فشار خلافت عباسي قرار داشتند لكن حتي در اين دوره تشكيل حكومت هاي شيعي محدود را شاهد هستيم كه به عنوان مثال مي توان از آل بويه، حمدانيون و فاطميون مصر نام برد2. اهميت اين دوره از آن جهت است كه مي توان ادعا كرد كه فارغ از مباحث نظري مطرح براي اين دوره شيعيان به محض ايجاد فضا براي تشكيل حكومت فرصت را غنيمت شمرده و در اين راه از كمك فقهاي شيعه نيز برخوردار بودند و اين امر را مي توان از درخواست آل بويه از شهيد اول براي تنظيم يك دوره فقه شيعي مشاهده كرد.
دوره دوم از تقسيم بندي مذكور به عصر صفوي بازمي گردد جايي كه تشيع براي اولين بار درقامت گستره يك كشور واحد خود را نشان مي دهد و شيعه به عنوان مذهب رسمي ايران اعلام مي گردد. در اين دوره با توجه به تشيع شاهان صفوي و دعوت از علماي جبل عامل فصل جديدي از رابطه دين و دولت در عرصه عملي خود را نمايان مي سازد و تا جايي خود را نشان مي دهد كه مشروعيت بسياري از شاهان صفوي به واسطه فقها تلقي مي گردد و اين موضوع خود را در مراسم تاجگذاري نشان مي دهد3.
دوره سوم از تقسيم بندي فوق را به نوعي دوران قاعده مندي نظريه سياسي شيعه دانسته اند كه برهمين مبنا در دوران بعد خود را بروز مي دهد. اما بحث برسر برهه تاريخي است كه از اين دوران به بعد نقطه عطف نگاه سياسي فقها در دو قرن اخير درعمل سياسي شان قرار مي گيرد و آن ورود مرحوم ميرزاي شيرازي به مسئله سياست است كه با نگاهي به تاريخ متوجه مي شويم كه فعاليت در سيره سياسي مكتب سامرا تعريف مي شود لذابررسي برهه اي از تاريخ كه با عنوان نهضت تنباكو شناخته مي شود از اهميت بالايي برخوردار است.
اهميت اين برهه از تاريخ را مي توان در ميان اظهارنظرها و نوشته هاي مخالفين و موافقين اين حركت جويا شد لكن يكي از جالب ترين اين سخنان مربوط به يحيي دولت آبادي است كه از نگاه خود اين گونه به تحليل موضوع مي پردازد: «دخالت ميرزاي شيرازي در امر سياست گرچه براي حفظ استقلال مملكت و نگاهداري از تجاوزات بيگانگان سودمند بود ليكن بذري در مزرعه روحانيت پاشيد كه معلوم نيست چه حاصلي بروياند و چه نتيجه اي در آينده براي سياست و روحانيت اين مملكت داشته باشد و كدام دست قوي بتواند اين خلط و مزج را برهم زده و هريك از سياسيون و روحانيون را به اداي وظيفه خود وادارد.» 4
نگاه دولت آبادي به اين موضوع نمايانگر نگاهي است كه بسياري از روشنفكران در طول تاريخ معاصر از آن منظر به ورود روحانيت به سياست مي نگريستند. اين نوع تحليل نشان مي دهد كه اگرچه ورود ميرزاي شيرازي به عرصه سياست اولين ورود فقها به سياست در طول تاريخ تشيع نبود لكن نقطه عطفي در اين رابطه در تاريخ معاصر به حساب مي آيد و همانگونه كه دولت آبادي مي نويسد: «بذري در مزرعه روحانيت است كه بعدها ثمره اش مشخص مي گردد».
در طول تاريخ شيعه فقها و عالمان بسياري چه درنظر و چه در عمل در عرصه سياست ورود پيدا كرده اند و نقطه عطف تحولات سياسي معاصر جايي است كه ميرزاي شيرازي به عنوان زعيم تشيع به صورت جدي در اين حيطه ورود پيدا كردند و اكثر كساني كه در مشروطه و پس از آن در تحولات سياسي ايران تاثيرگزارند منبعث از مكتب ايشان وارد اين عرصه شده اند.
با توجه به اين مدعا مسئله ديگري كه قابل ذكر است موضوعي است كه به خصوص درچند سال اخير در تبيين نظريه و عملكرد سياسي شاگردان ميرزاي شيرازي درجريان مشروطه مطرح شده است. در اين موضع برخي به طرح اين ادعا مي پردازند كه ميراث دار مكتب فقهي سامرا مرحوم آخوند شيرازي بوده كه ايشان نيز در جريان مشروطه از مشروطه خواهي مقابل نظر ديگر شاگرد مكتب سامرا يعني شيخ فضل الله نوري- طرح كننده مشروطه مشروعه- دفاع كرده اند. اين عده در ادعاي خود قصد اثبات اين موضوع را داشتند كه اولا طرح نظر مشروطه مشروعه به عنوان نظريه شاذ در ميان علما و به خصوص شاگردان ميرزا بوده است و ثانيا ميرزاي شيرازي و اخلاف ايشان به همان تقريري كه برخي روشنفكران از مشروطه خواهي داشته اند معتقد بوده اند كه اين خود اثبات شاذ بودن نظر امثال شيخ فضل الله نوري، سيدمحمد كاظم يزدي و... است.
درباره اين مدعا بايد به اين نكته اشاره داشت كه تفسيري كه برخي روشنفكران به اصطلاح ديني از نظريه سياسي مرحوم آخوند خراساني و ميرزاي نائيني ارائه داده اند مطابق با واقع نيست چرا كه به عنوان مثال مرحوم نائيني كه بسياري از اين روشنفكران براي تاييد مشروطيت به آثار ايشان ارجاع مي دهند اولا نيابت عامه فقيه را با توجه به مقبوله عمربن حنظله مي پذيرد 5 و ثانيا اصالت حكومت مشروطه را بر غصب مي داند 6 و اين تاكيد ايشان بر غاصب بودن حكومت مشروطه و تمثيل آن به كنيز سياهي كه دست آن را بشويند نشان دهنده نوع نگاه ايشان به مشروطه خواهي و عدم مشروعيت مشروطيت در عصر غيبت دارد.
اما درمورد اختلافي كه در ظاهر امر در بحث مشروطيت دربين علماي ايران و نجف مطرح است بايد گفت كه شايد نوع اخباري كه به هريك از فقهاي ايران و عراق مي رسيده است تحليل هاي متفاوتي را نسبت به وضع مشروطه خواهي در ايران به بار مي آورده است دراين باره اين جمله شيخ فضل الله نوري در تبيين مشروطيت و علت اختلاف علما مي تواند راهگشا باشد، ايشان اينگونه تحليل مي كنند كه: «اين آقايان از ايران دورند و حقيقت اوضاع را از نزديك نمي بينند و تلگراف هايي كه به ايشان مي رسد از طرف مشروطه خواهان است.»
اين نگاه ايشان به همراه نقلي كه كسروي در تاريخ مشروطيت خود از وقايع دارد تفاوت ديد علما نسبت بر آن چه درحال وقوع بوده است را نشان مي دهد. كسروي در مورد مشروطه اصفهان و تفاوت آن با تهران و تبريز مي نويسد «مشروطه در اصفهان رويه ملابازي داشت...» 7
مي توان نتيجه گرفت كه اختلاف علما بر سر مشروطيت نه برسر مباني بلكه بر نوع اخبار و رويدادهايي متكي بوده است كه مثلا علماي اصفهان كمتر وجهه غيرديني مشروطه را با توجه به شرايط غالب در اصفهان درك مي كردند و يا به علت ارتباط مشروطه خواهان با نجف برخي علماي عراق به بسياري از حقايق درحال وقوع در مشروطه واقف نبوده اند.
همچنين قرينه صدق اين تحليل را بايد در وقايع پس از فتح تهران جست وجو كرد جايي كه پس از اعدام شيخ فضل الله، مرحوم آخوند بسيار ابراز ناراحتي مي كند و وقتي براي اصلاح امور عزم تهران مي كند به مرگ مشكوكي از دنيا مي رود. 8
همچنين ميرزاي نائيني كتاب خود را جمع آوري كرده9 و مرحوم بهبهاني ترور مي شود و طباطبايي خانه نشين و منزوي.
همه اينها نشان از آن دارد كه علما در جريان مشروطه اختلاف مبنايي كه برخي روشنفكران آن را ادعا كرده اند نداشته و در برخي مصاديق و تحليل ها شرايط با يكديگر در تعارض بوده است، لذا اين تحليل كه نظر مرحوم شيخ و به تبع آن نظر برخي فقهاي بعدي- مانند امام خميني- نظرات شاذ فقهي بوده است نادرست به نظر مي رسد.
در نتيجه بايد اذعان داشت كه سير تفكر سياسي شيعه همواره با مبناي واحد و با توجه به شرايط بروز اجتماعي در طول تاريخ شيعه وجود داشته است چه در زماني كه شيعه تحت فشار خلافت عباسي بوده و چه در زمان صفويه و بعد از آن كه منتهي به انقلاب اسلامي شد اين تفكر تشكيل حكومت بر مبناي شرع همواره درنظر جامعه شيعي و زعماي آن از شهيد اول تا ميرزاي شيرازي و از ميرزاي شيرازي تا امام خميني بوده است و نظر و عمل سياسي ميرزاي شيرازي نقطه عطف تاريخ سياسي تشيع در دوران معاصر قرار گرفته و مبناي جريان مشروطه خواهي قبل از انحراف آن و پس از آن در دوره قاجار و پهلوي در مبارزات سياسي و در دوران مبارزات انقلاب اسلامي بوده است.

پي نوشتها:

1- ر.ك: يعقوبعلي برجي، ولايت فقيه در انديشه فقيهان 1385
2-رك: ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج 8 و تاريخ طبري، ج 5
3- ميرزا محمدعلي كشميري، نجوم اسماء سحر في تراجم العلماء؛ ص 1309
4- يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، ص 137
5- المكاسب و البيع، ج 2، ص 336
6- تنبيه الامه تنزيه المله، صص 75 و 76
7- احمد كسروي، تاريخ مشروطيت ايران، ص 387
8- ر.ك :حميد كفايي، مرگي در نور
9- ر.ك : مهدي انصاري، شيخ فضل الله نوري و مشروطيت (رويارويي دو انديشه)

محمدامير خوش صحبتان

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:17 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



کبوتر کتابخانه ها شيخ محمد حسن رازي معروف به حاج آقا بزرگ تهراني يا صاحب ذريعه، يکي از علما و مورخين بزرگ شيعه در قرن اخيراست. ايشان که عالمي فقيه و محدثي رجالي بود، در يازدهم ربيع المولود سال 1292 در تهران متولد شد و پس از پيمودن مقدمات علوم و سطوح فقه و اصول، در سن بيست و يک سالگي عازم نجف اشرف گرديد و به مراتب اجتهاد و علم رجال متبحر گشت.
حاج آقا بزرگ سال ها در بررسي و تحقيق از کتاب خانه هاي بزرگ اسلامي، نسخ متعددي جمع آوري نمود و کتاب الذريعه تصانيف الشيعه يا( اعلام الشيعه) را به رشته تحرير درآورد. در اين اثر معروف تمام مصنفات شيعه گرد آوري شده است. اين عالم رباني سرانجام در اسفند سال 1348 ه.ش در نجف اشرف وفات نمود.

نام

در ميان تهراني ها از ديرباز رسم بود که پسري را به نام جد بزرگ خانواده نام گذاري کنند و به اسم « آقا بزرگ» صدا کنند. محمد محسن، هم به همين ترتيب آقا بزرگ خوانده شد. گويي خانواده ملاعلي تهراني نمي توانست از اين قاعده و عادت، مستثني باشد. با اين تفاوت که آقا بزرگ اين دفتر، به راستي « آقايي بزرگ » شد و با همين نام شهره آفاق گشت.

در گلشن قرآن

مولد پامنار از همان روزهاي نخستين حيات با سرچشمه زلال نور آشنا شد. وي در حالي که تنها چهار يا پنج بهار از آغاز سبز زندگي را پشت سر مي گذاشت، دل پاک و جان تشنه اش را هر روز با قرآن و آوازهاي آهنگين و روح نواز آن جلا مي داد. او هر بامداد نزد بانويي که در آموزش قرآن به کودکان شناخته شده بود، مي رفت و همه روزه سرود سبز زندگي را با خواندن آيات الهي ترنم و تهجي مي کرد. آقا در سن 7 سالگي( 1300 ق) در محله خود، پامنار به مکتب رفت و در مکتب هاي اين محله مقداري فارسي و ديوان شعر خواند. آن گاه پاره اي از علوم ديني و حساب بيآموخت.

روحاني ده ساله

فرزند ملاعلي تهراني کم کم داشت بزرگ مي شد. تازه تنها ده سال از عمرش مي گذشت، اما او در اين مدت به خوبي توانسته بود استعدادهاي نهفته اش را شکوفا سازد و با آموختن قرآن و زبان فارسي، رويش و رشادت را به روايت نشيند.
و پدر که اين همه را در طول ده سال ديده بود، دلش مي خواست فرزندش را هرچه بيش تر و بهتر تشويق کند و او را بيش تر از پيش به تحصيل علم و کمال راغب سازد. بنابراين بهتر آن ديد که براي همين منظور مجلسي ترتيب دهد و پسرش را ملبس به لباس دانش و دين سازد.

اخلاص و ارادت به اهل بيت اطهار عليهم السلام

اين موهبت الهي از آن تقريظ بلندي که شيخ براي کتاب الغذير اثر گران بهاي علامه اميني نوشته به وضوح پيداست. محقق تهراني در بخشي از آن تقريظ مي نويسد: من قاصرم از توصيف اين کتاب گران بها، و ستايش آن. الغدير بالاتر و بزرگ تر از آن است که آن را توصيف کنند و ثنا گويند. من تنها کاري که مي توانم کرد اين است که دعا کنم تا خداوند عمر مؤلف کتاب را طولاني کند و به او فرجام نيک بخشد. اين است که با خلوص دل، از درگاه خداي متعال مسئلت مي کنم که بقيه عمر مرا، بر عمر شريف او بيفزايد، تا او بتواند به همه آرمان خويش دست يابد.

نستوه و پر تلاش

درباره کوشش زياد و تلاش و تکاپوي بسيار شيخ کافي است تا عمر او را با آثارش بسنجيم؛ آن وقت خواهيم ديد که هر ساعتش با سعي و اهتمام و هر لحظه اش با اجتهاد و جهاد گذشته است. چيزي که شيخ به آن نمي انديشيد راحتي و رفاه بود. محقق تهراني حتي فرصت شام خوردن را در شب ها نداشت و مي گفت: چهل سال است که شام نمي خورم.

نيک عهد و حسن پيمان

در اين مورد به نقل از استاد آيت الله شيخ غلامرضا عرفانيان نوشته اند: شيخ آقا بزرگ راجع به وفاي به عهد حساس بود. به طوري که به بنده توصيه مي کرد که کتابي در اين باره بنويسم و علامه نصرالله شبستري کتاب« وفادار باشيد» را به اشاره و امر مکرر ايشان نوشته اند.

تواضع و تکريم مهمان

از خصوصيات اخلاقي او يکي هم تواضع و فروتني بود. از اين که ديگران حتي فرزندان و نوادگانش دستش را ببوسند به سختي دوري مي جست و اين کار در حق خود روا نمي ديد و نمي پسنديد. مهمان را هر چند جوان، کوچک و ناشناس گرامي مي داشت و هنگام رفتن تا درب خانه مشايعتش مي کرد. سادات را گرامي مي داشت و آنان را هرچند جوان و نوجوان محترم مي شمرد.

انتقاد پذيري و سعه صدر

از صفات بارز انديشمندان بزرگ و دانشمندان موفق و پاک دل يکي هم سعه صدر و انتقاد پذيري است. آنان به هيچ وجه خود را مطلق يا مصون از سهو و خطا نمي دانند و حرف حق را از هرکه باشد، مي پذيرند. چرا که خودبزرگ بيني و خودپرستي را بدترين بت پرستي مي دانند و از اين گناه در حد شرک، با تمام توان دوري جسته و به شدت اجتناب مي کنند. شيخ آقا بزرگ هم بي گمان از همان انديشمندان بزرگ و پاک دل بود و از هر گونه استبداد رأي و خودخواهي پاک و منزه بود و براي اين سخن، دليل ها و شواهد بسياري مي توان ارائه نمود. ما تنها به يک قضيه که در زندگاني علمي شيخ اتفاق افتاد اشاره مي کنيم: زماني محقق تهراني پس از ماه ها شايد هم پس از سال ها کتابي را با زحمت فراوان و تحقيق طاقت فرسايي به رشته تحرير کشيد و آماده چاپ ساخت حتي به پسرش نيز دستور داد که آن را به فارسي ترجمه کند. ولي با وجود آن همه سعي و تلاش هنگامي که با انتقاد و اعتراض دوستش علامه کاشف الغطاء رو به رو شد و انتقاد همراه با احترام و استدلال او را نسبت به انتشار کتابش ديد، خم به ابرو نياورد و به کلي از انتشار متن و ترجمه کتاب چشم پوشيد.

آگاهي از اخبار روز

در اخبار و احاديث پيشوايان معصوم عليهم السلام سخني است که مي فرمايند: کسي که آگاه به زمان خويش باشد در زير هجوم شبهات و اشتباهات گوناگون خرد نمي شود. محقق تهراني نيز بر همين مبنا آگاهي از اخبار روز را بر خود ضروري مي ديد. يکي از فرزندان محقق در اين مورد مي نويسد: پيش از آن که مرا به تهران بفرستد، هر شب در کتاب خانه عمومي نجف از من مي خواست تا روزنامه ها را برايش بخوانم، پس از مدتي به من دستور داد که اهم اخبار را استخراج کرده و در دفتري ثبت کنم تا خود همه روزه هر وقت که فرصت کرد مطالعه کند. از همين جا بود که خلاصه و مهم اخبار آن روزها را در ضمن يک مجله گرد آوردم و پدرم دستور داد که آن را جلد کنند و اکنون در کتاب خانه ام در تهران موجود است.

خبير و بيدار

محقق تهراني تنها سرگرم پژوهش هاي علمي نبود تا از اجتماع و نيازهاي امت اسلامي غافل بماند. او در عين حال که پژوهش گري سخت کوش و نويسنده اي پر کار بود، دانشوري آگاه و زمان شناس و انديشمندي بيدار و دورانديش هم بود. در نهضت مشروطيت، به پيروي از استادش آخوند خراساني از عالمان مشروطه خواه و ضد هرگونه استبداد بود. در اين راه از کارهايي که کرد يکي هم ترجمه کتاب« اسلام و تمدن» بود. در نهضت عراق هم که به رهبري استاد ديگرش آيت الله محمد تقي شيرازي آغاز شد و به استقلال عراق منجر گشت شرکت چشم گيري داشت. زماني که مدارس جديد، يکي پس از ديگري در شهرهاي مسلمان نشين تأسيس مي شد، خرسندي خويش را اعلام داشت و مردم را به شرکت در اين کار خير و عمومي فراخواند.

کبوتر کتاب خانه ها

کارهاي علمي او به ويژه تدوين دو دوره دائره المعارف بزرگ ( الذريعه و طبقات) ايجاب مي کرد که بيش تر عمرش را در کتاب خانه ها بگذراند. تازه آن تنها منحصر به کتاب خانه هاي عمومي نبود، بلکه محقق تهراني هرجا که از وجود گنجينه اي از کتاب هاي چاپي و خطي خبر مي يافت، به هر قيمتي بود به سراغشان مي رفت تا در تکميل تحقيقات خويش از آن ها سود جويد. چنين است که مي بينيم در پايان بعضي از جلدهاي الذريعه فهرست قسمتي از آن کتاب خانه ها همراه با تاريخ تأسيس و بعضي مسائل مربوط به آن ها به چشم مي خورد و شامل نزديک به هفتاد کتاب خانه مي شود.

کتاب خانه شيخ آقا بزرگ

شيخ آقا بزرگ تهراني خود نيز کتاب خانه اي داشت که آن را در طول ده ها سال گردآورده بود. پس از آن که از سامراء به نجف منتقل شد، آن را در سال 1354 ق براي استفاده عموم تأسيس کرد و در سال 1375 ق، روز 25 ذي الحجه به صورت رسمي وقف عموم کرد و توليت آن را به دامادهاي فاضلش حاج شيخ حسين تهراني و سيدمهدي مدرسي و فرزندان ذکورش که در تهران سکونت داشتند، واگذار کرد و شرط نمود که هرگاه اداره آن براي متولي اش مشکل شد به کتاب خانه اي که پيش ترها علامه اميني تأسيس کرده بود( کتاب خانه امام اميرالمؤمنين عليه السلام) منتقل و به آن کتاب خانه منضم شود.
کتاب هاي اين کتاب خانه که بيش تر از کشورهاي مختلف به ويژه از ايران و مصر گردآوري شده بود در مجموع 5 هزار کتاب چاپي نفيس و نادر و صد نسخه کمياب خطي مي شد که ده ها جلد آن به خط خود شيخ آقا بزرگ استنساخ شده بود.

منبع:منبع: نسيم وحي، شماره 23.

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:17 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



اولین تكاپوهای تشیع در خراسان

قسمت دوم

6) فعالیت های علویان در خراسان

فعالیت مستقیم علویان (غیر از كیسانیه) در خراسان, با اعزام دو فرستاده از سوی زیدبن علی(علیه السلام)به آن سرزمین آغاز شد(91) و با قیام یحیی بن زید اوج گرفت. هر چند شواهدی در دست است كه برخی از مردم خراسان اختصاصا پیرو ائمه امامیه بودند(92) و حتی براساس پاره ای از منابع شیعی متإخر, گاه كسانی ضمن حمل وجوهات از خراسان نزد امام صادق(علیه السلام)میآمدند و از آن حضرت احكام فقهی خویش را می پرسیدند,(93) با وجود این تا اوایل قرن دوم هجری فعالیت تبلیغاتی مشخصی از ناحیه ائمه امامیه در خراسان صورت نگرفته بود و بلكه امام صادق(علیه السلام)براین امر صحه نهاد و ضمن رد درخواست ابوسلمه برای انتقال دعوت, تإكید كرد كه ابوسلمه شیعه نیست و خراسانیان پیروان ما نیستند;(94) با این همه چنانكه پیش از این گذشت, شواهد قابل توجهی وجود دارد كه وسعت دامنه فعالیت هواداران علویان را در میان مردم خراسان در اواخر عهد اموی نشان می دهد. بیعت مردم خراسان و ری و گرگان با زید,(95) پیشنهاد به یحیی برای رفتن به خراسان پس از شهادت پدرش جهت بهره مندی از حمایت شیعیان,(96) اعلام همبستگی و قول همكاری با وی در قیام (97) و بیم نصربن سیار از پیوستن شیعیان به یحیی و تإكید در عدم توقف یحیی در طبس حتی برای یك ساعت(98), پرهیز سپاهیان خراسانی حاكم نیشابور از جنگ با یحیی و شكست سپاه ده هزار نفری و كار آزموده ایشان از سپاه حداكثر هزار نفری یحیی(99), پیشنهاد خوارج به یحیی برای اتحاد و همكاری به قصد استفاده از پایگاه اجتماعی علویان(100) و نیز میزان تإثر مردم خراسان در شهادت زید و فرزندش و هم چنین فرار عبدالله بن معاویه طالبی به خراسان پس از شكست قیامش(101) با امید بهره برداری از حمایت شیعیان و ... حاكی از میزان محبوبیت خاندان علوی در بین مردم خراسان است.
نكته قابل توجه در این میان, آن كه حداقل بخشی از شیعیان خراسان, همچون دیگر گروه های شركت كننده در قیام, به راستی تصور می كردند كه قیام ابومسلم در پی دستیابی به اهداف آن ها است و در جهت انتقال قدرت به فردی از خاندان علوی سیر می كند. طبری از یكی از مردم ابرشهر (نیشابور) به نام ((غالب)) خبری می دهد كه در دوستی بنی فاطمه افراط می كرد از این رو محمد بن علی عباسی فرستاده اش را از تماس با وی برحذر داشت(102) و چنان كه در ((اخبارالعباس)) آمده است ((غالب)) و یارانش پیرو امام باقر(علیه السلام)بوده اند.(103) هم چنین قیام ((شریك بن شیخ مهری)) در بخارا بلافاصله پس از پیروزی عباسیان در سال 132ق كه ((مر ابومسلم را مخالف شد و به آل ابوطالب دعوت كرد و مردم بسیار گرد كرد))(104) تإییدی بر این مدعا است. به گفته طبری هواداران شریك به سی هزار نفر می رسید.(105) وی می گفت:
ما از رنج مروانیان اكنون خلاص یافتیم, ما را رنج آل عباس نمی باید. فرزندان پیغمبر باید كه خلیفه پیغامبر بود.(106)
حلقه تكمیلی در تاریخ گسترش تشیع و در نتیجه اسلام, در ایران عهد اموی, قیام عبدالله بن معاویه طالبی است كه در سال 127ق در كوفه علیه حاكم اموی قیام كرد. وی كه به حمایت غلامان مردم كوفه نیز مستظهر بود,(107) پس از شكست قیامش در عراق به ایران آمد. عبدالله در حالی كه طی زد و بندهای سیاسی توانست گروهی از خاندان آل عباس, بنی هاشم , غلامان , موالی و حتی خوارج را به سمت خود جذب كند و بر شهرهای غربی و مركزی و جنوبی ایران دست یابد و سكه به نام خود ضرب كند, پس از شكست از نیروهای اموی به امید بهره گیری از كمك ابومسلم به سیستان و خراسان گریخت و در آن جا ظاهرا توسط ابومسلم كه او را مانعی سر راه خود تلقی می كرد, به قتل رسید,(108) و قیام وی پیش درآمدی بود بر قیام عباسیان.
در همان روزهای نخست بعد از سقوط امویان, اغلب شیعیان به تفاوت های میان علویان و عباسیان پی بردند; وقتی كه علویان از صحنه كنار گذاشته شدند حامیانشان دریافتند كه تلاش آن ها برای ایجاد نظامی عدالت خواه بر پایه اعتقادات علوی, عملا با شكست مواجه شده است. گرچه كانون های مبارزاتی علویان در اوایل عهد عباسی در شرق ایران از درخشندگی خاصی برخوردار نبود, اما اطلاعاتی از حضور و فعالیت هواداران ایشان در مناطق شرقی ایران در دست است كه از وجود توده ها و جریانات طرفدار علویان در بطن دعوت عباسی حكایت می كند; از جمله نوشته اند كه:
عامل منصور در خراسان از این كه می دید خراسانیان در انتظار خروج محمد بن عبدالله (نفس الزكیه) هستند, بیمناك بود.(109)
در سال 140ق نیز گروهی از سرداران سپاه عباسی در خراسان به جرم این كه به سوی فرزندان علی(علیه السلام)دعوت می كردند, بازداشت شدند.(110) در همین دوران خاندان علوی در بعضی روستاهای خراسان شیعیانی داشتند كه زكات اموال خویش را با تحفه هایی از دیارشان برای آن ها می فرستادند.(111)
اسحاق ترك نیز كه بعد از قتل ابومسلم در خراسان قیام كرد, در جهت جلب هواداران علوی علیه عباسیان مدعی شده بود كه از اعقاب یحیی بن زید است,(112) همان گونه كه المقنع مدعی خون خواهی یحیی بن زید شده بود.(113) ادعای ((برازبنده)) رهبر سپید جامگان خراسان مبنی بر این كه او ابراهیم بن عبدالله علوی (برادر نفس الزكیه) است(114) نیز در تعقیب همین سیاست بود. هم چنین دعوت عبدالله بن اشترعلوی از نوادگان امام حسن(علیه السلام)در سیستان و سند در سال 151 ق (115) و قیام محمدبن قاسم علوی, از نوادگان امام حسین(علیه السلام)در خراسان در سال 219 ق (116) و نیز خطبه خواندن رافع بن هرثمه در نیشابور به نام ((محمدبن زید)) علوی در اواخر قرن سوم(117) و از همه بالاتر محبت بسیار زیاد مردم خراسان نسبت به امام رضا(علیه السلام)و ... حكایت از وجود توده ها و جریان های طرفدار علویان در این مناطق دارد.

نتیجه گیری

از آن چه گذشت به این نتیجه می رسیم كه در دوره مورد بحث, نه تنها تشیع در خراسان از ژرفای لازم برخوردار نبود, بلكه اسلام مردم این سامان نیز تا حد زیادی سطحی بود و در عمق اعمال و آداب و افكار مردم ریشه نداشت. چه بسا افراد و گروه هایی به جهات خاص سیاسی ـ اجتماعی در زمره مسلمانان قرار داشتند ولی در نحوه تفكر و آداب و رفتارشان تفاوت چندانی با دوره قبل پدید نیامده بود. از همین روی بود كه عباسیان به آسانی توانستند در بین مردم خراسان به عنوان اهل بیت پیامبر دعوت كنند و قدرت را در دست گیرند و از آن مهم تر این كه با پیروزی ایشان از تعداد و وسعت جنبش های با ماهیت شیعی (و خصوصا علوی) در خراسان كاسته شد و كانون جنبش های علوی به مدینه, مكه, عراق و سپس طبرستان منتقل گردید. علاوه بر این ها, همین كه پس از اندك مدتی همراهی با خلافت عباسی و اشراف ایرانی, استحاله مذهبی در شرق ایران به وقوع می پیوندد ... و حكومت های محلی با خاستگاه اشرافی در این سامان, همچون طاهریان و سامانیان, و به تبع ایشان مردم (یا برعكس) به سوی مذهب رسمی اهل سنت متمایل می شوند, حاكی از این امر است كه مایه های اعتقادی تشیع در این سامان سطحی بوده است و مردم تفاوت چندانی بین علویان و عباسیان قائل نبوده اند.
گروش تدریجی به تشیع در ایران, كه در ادوار مختلف به دلایل خاص همان دوره صورت گرفته است, در دوره مورد بررسی بیشتر با زمینه های سیاسی ـ اجتماعی همراه بوده است. عنوان شیعه بیشتر سرپوشی بر فعالیت های ضد اموی بخش هایی از مردم ایران بود. بدین سان تشیع به صورت عام در عصر اموی, مبهم تر و نامشخص تر از تشیع شناخته شده در قرون بعدی است, از همین روی تشیع به واسطه قدرت انعطاف پذیری و جهت گیریهای نسبتا معتدل, برخلاف تندرویهای خشن خوارج, در جذب ایرانیان و موالی علیه بنی امیه موفقیت بیشتری داشت و توانست انبوهی از ناراضیان از وضع موجود را به سوی خویش جلب كند و به این ترتیب گروه هایی از ایرانیان از طریق تشیع به اسلام روی آوردند. در این میان دیدگاه كاریزمایی بخشی از تشیع نسبت به امامان خود, و نیز برخی مفاهیم مشابه دیگر, در تفكر ایرانی و شیعی, بر شدت این ارتباطها افزود. با این حال , یكی دانستن ایران و تشیع به واسطه فزونی ایرانیان در میان شیعیان, حداقل در دوره مورد بررسی, خطایی فاحش است.

پی نوشت ها:

1. سیدحسین محمد جعفری, تشیع در مسیر تاریخ, ترجمه سیدمحمدتقی آیت اللهی(چاپ سوم: قم, دفتر نشر فرهنگ اسلامی, 1364) ص 120.
2. ابومحمد حسن نوبختی, فرق الشیعه, ترجمه جواد مشكور (انتشارات بنیاد فرهنگ ایران, 1353) ص 33.
3. ر.ك: یولیوس فلهوزن, الخوارج و الشیعه , ترجمه عبدالرحمن بدوی از زبان آلمانی (كویت , وكاله المطبوعات, بی تا) ص ;169 اجناس جولد تسهیر, العقیده و الشریعه فی الاسلام , ترجمه یوسف مولی و دیگران به زبان عربی (بیروت, دارالرائد العربی, 1946) ص ;205 برتولد اشپولر, تاریخ ایران در قرن نخستین اسلامی, ترجمه جواد فلاطوری (انتشارات علمی و فرهنگی, 1364) ج 1, ص ;323 متز آدام , تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری, ترجمه علیرضا ذكاوتی قراگزلو (امیر كبیر, 1363) ج1, ص ;75 ایلیاپا ولویچ پطروشفسكی, اسلام در ایران, ترجمه كریم كشاورز(چاپ هفتم: انتشارات پیام, 1363) ص 51 و تمدن ایرانی (تإلیف چندتن از خاورشناسان), ترجمه عیسی بهنام (بنگاه ترجمه و نشر كتاب, 1364) ص 255.
4. برای اطلاع از این نظریه ها ر.ك: میراث ایران (تإلیف سیزده تن از خاورشناسان), ترجمه احمد بیرشك (بنگاه ترجمه و نشر كتاب, 1366) ص 267 و محمد معین , مزدیسنا و ادب پارسی (چاپ سوم: تهران, انتشارات دانشگاه تهران, 1355) ج 1, ص2.
5. ابو محمد حسن نوبختی, همان, ص 34.
6. ابن واضح یعقوبی, تاریخ (بیروت, دارصادر, 1960م) ج 2, ص 200.
7. محمدبن جریر طبری, الامم و الملوك (تاریخ الطبری), (بیروت, موسسه عزالدین, 1987م) وقایع سال 23ق.
8. نصربن مزاحم منقری, پیكار صفین, تصحیح و شرح عبدالسلام محمد هارون, ترجمه پرویز اتابكی(چاپ اول: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی, 1366) ص 120 و احمد بن داود دینوری, اخبار الطوال, ترجمه محمود مهدوی دامغانی(نشر نی, 1364) ص 210.
9. نصر بن مزاحم منقری, همان.
10. ابن واضح یعقوبی, همان , ج 2, ص 82.
11. ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی كوفی, الغارات, ترجمه محمد باقر كمره ای (فرهنگ اسلام, 1356) ص 24.
12. ابن واضح یعقوبی, همان ج 2, ص 183.
13. حتی عمر نیز در واپسین سال های عمر خود اعتراف كرد كه برخی را بر دیگران برتری داده است و اگر زنده بماند سرخی را بر سیاهی و عربی را بر عجمی برتری نخواهد داد (ابن واضح یعقوبی, همان, ج 2, ص 154).
14. شاید این گرایش ایرانیان تا حدی متإثر از اعراب یمنی بود كه اكثریت جمعیت كوفه را تشكیل می دادند (سیدحسین محمد جعفری, همان, ص 143) و به شیعه تمایلات بیشتری داشتند. ( مونتگمری وات, فلسفه و كلام اسلامی, ترجمه ابوالفضل عزتی (چاپ اول: انتشارات علمی و فرهنگی; 1370) ص 210) حاشیه دكتر شهیدی با وجود این, احساسات و عواطف تشیع به هیچ گروه خاصی محدود نمی شد; برای نمونه, در قیام توابین هم اعراب جنوبی شركت داشتند و هم اعراب شمالی, گرچه بیشتر اعراب جنوبی بودند ( سیدحسین محمد جعفری, همان, ص 272).
15. محمدبن جریر طبری, همان, وقایع سال 39ق.
16. چنان كه تشیع كوفه را به عمار یاسر و جبل عامل را به ابوذر نسبت می دهند. بلاذری تشیع مدائن را از مهاجرت شیعیان كوفه می داند (احمدبن یحیی بلاذری, إنساب الاشراف (قدس, 1936م) ج 5, ص 206).
17. ابو الحسن علی بن حسین مسعودی, مروج الذهب و معادن الجوهر, تصحیح مفید محمد قمیحه (بیروت, دارالكتب العلمیه, 1986م) ج 2, ص 336.
18. ریچارد فرای (گرد آورنده), تاریخ ایران كمبریج (از اسلام تا سلاجقه), ترجمه حسن انوشه (چاپ اول: تهران, امیركبیر, 1363) ج4, ص 37.
19. احمدبن داود دینوری, همان, ص 333.
20. دكتر عبدالحی محمد شعبان كه خواهان كاهش نقش موالی و غیر عرب در جنبش های شیعی است دركتاب خویش به نقل از بلاذری تعداد موالی را در قیام مختار فقط هزار و سیصد نفر ذكر می كند (ر.ك: الثوره العباسیه, ترجمه عبدالمجید القیسی از انگلیس به عربی (بی جا, دارالدراسات الخلیجیه, بی تا) ص 233).
21. احمد بن داود دینوری , همان, ص 353.
22. همان, ص 348.
23. محمدبن جریر طبری, همان, وقایع سال 66ق.
24. همان.
25. همان.
26. همان.
27. احمد بن داود دینوری, همان, ص 337.
28. محمدبن جریر طبری, همان, وقایع سال 66 ق.
29. احمد بن داود دینوری, همان, ص 344.
30. یولیوس فلهوزن, همان, ص 140.
31. سیدحسین محمد جعفری, همان, ص 273.
32. وات, همان, ص 39.
33. حسن بن محمد قمی, تاریخ قم, ترجمه حسن بن علی قمی(انتشارات توس, 1361) ص 240.
34. سیدحسین محمدجعفری, همان, ص311.
35. از جمله ((صاحب الزنج)) رهبر قیام زنگیان مدعی بود كه جد او از جمله كسانی بود كه به یاری زید قیام كردند و چون زید به قتل رسید جد او گریخت و به شهر ری پناه برد (محمدبن جریر طبری, همان, وقایع سال 255ق ).
36. فان فلوتن, تاریخ شیعه و علل سقوط بنی امیه, ترجمه سیدمرتضی هاشمی حائری(اقبال, 1325)ص 113.
37. اطلاع دقیقی از گرایش های مذهبی قبایل عرب خراسان در دست نیست, اما برخی احتمال داده اند كه جدیع كرمانی, رهبر قبایل عرب جنوبی در خراسان, گرایش های شیعی داشته است (ر.ك: عبدالله مهدی خطیب, حكومت بنی امیه در خراسان, ترجمه باقر موسوی(چاپ اول: انتشارات توكا, 1357) ص 131) در تإیید این مطلب گفتنی است یمانی های اهل مرو به عباسیان پیوستند و ابوهاشم نیز به عباسیان توصیه كرد كه مرو (محل استقرار جنوبی ها) را مقر دعوت قرار دهند.
38. از جمله فان فلوتن چنین نظری دارد(ر.ك: فان فلوتن , همان, ص 114).
39. ابوالفرج اصفهانی, مقاتل الطالبین, شرح و تحقیق سیداحمد صقر (چاپ دوم: بیروت , لبنان, موسسه الاعلمی للمطبوعات, 1987م) ص 123.
40. سیدحسین محمد جعفری, همان, ص 348.
41. عبدالحی محمد شعبان, همان, ص 240.
42. اخبار العباس , ص 191. جوینی نیز به نوعی از همبستگی عجم با كیسانیه یاد می كند,جهانگشای جوینی (چاپ سوم: پدیده(كلاله خاور) , 1366), حتی به گفته شهرستانی ابومسلم نیز در ابتدا كیسانی بوده است (الملل و النحل, (بیروت, دارالسرور, 1984م) ج 1, ص 247.
43. ابن قتیبه, الامامه و السیاسه, تحقیق طه محمد الزینی(قاهره, موسسه الحلبی, 1967م) ج2, ص 109.
44. اخبار العباس, ص 165 و محمدبن جریر طبری, همان , وقایع سال 132ق.
45. اخبار العباس, ص 173 و محمدبن علی بن طباطبابن طقطقی, تاریخ فخری, ترجمه محمد وپحید گلپایگانی (چاپ سوم: انتشارات علمی و فرهنگی, 1367) ص 192.
46. اخبار العباس, ص 165 و عزالدین علی بن اثیر, الكامل فی التاریخ (بیروت, دارالفكر, 1398ه' ـ 1978م) وقایع سال 100ق.
47. ابن واضح یعقوبی, همان, ج 2, ص;297 ابن قتیبه , المعارف (چاپ اول: بیروت, لبنان, دارالكتب العلمیه, 1987م) ص 126 و ابوالحسن علی بن حسین مسعودی, التنبیه و الاشراف, ترجمه ابوالقاسم پاینده(چاپ دوم: انتشارات علمی و فرهنگی, 1365) ص 319.
48. اخبار العباس, ص 183 و 184.
49. مونتگمری وات , همان , ص 39.
50. ابن واضح یعقوبی, همان, ج 2, ص 297.
51. التون دنیل, تاریخ سیاسی و اجتماعی خراسان در زمان حكومت عباسیان, ترجمه مسعود رجب نیا(چاپ اول: انتشارات علمی و فرهنگی, 1367) ص 28.
52. اخبار العباس, ص 198.
53. ابوعبدالله احمدبن محمد مقدسی, إحسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم, ترجمه علینقی منزوی (چاپ اول: شركت مولفان و مترجمان ایران, 1361) ج 2, ص 427.
54. سیدحسین محمدجعفری, همان, ص 317.
55. فان فلوتن , همان, ص 129.
56. ابوالحسن علی بن حسین مسعودی, مروج الذهب و معادن الجوهر, ج 3, ص 259.
57. ابوالفرج اصفهانی, مقاتل الطالبین, ص 148.
58. ابن واضح یعقوبی, همان, ج 2, ص 326.
59. سیدحسین محمد جعفری, همان, ص 314.
60. ابن واضح یعقوبی, همان, ج 2, ص ;349 محمد بن علی بن طبا ابن طقطقی, همان, ص 208 و ابوالحسن علی بن حسین مسعودی, همان, ص 307.
61. احمدبن یحیی بلاذری, همان, ج 2, ص 115.
62. ابن عبری, مختصر الدول (لبنان, دارالرائد, 1403ق ـ 1983م) ص 201.
63. محمدبن جریر طبری, همان, وقایع سال 130ق. حتی برخی احتمال داده اند كه محمدبن علی جریان دعوت عباسی را از فرزندانش نیز مخفی كرده بود چرا كه حضور فرزندان او را در قیام عبدالله بن معاویه طالبی شاهدیم (ر.ك: جعفر مرتضی حسینی, زندگی سیاسی هشتمین امام, ترجمه سیدخلیل خلیلیان (چاپ چهارم: نشر فرهنگ اسلامی, 1365) ص 16).
64. اتصال به ابوهاشم ; بیعت با محمدبن عبدالله (نفس الزكیه) در دار الابوإ, همراهی با قیام عبدالله بن معاویه و ... نمونه هایی از این موارد است.
65. دفن جسد یحیی بن زید و كشتن قاتلان او توسط ابومسلم و برگزاری مراسم سوگواری به یاد او و نیز سخنان سفاح هنگامی كه سر مروان را به نزد وی میآورند مبنی بر این كه انتقام حسین و زید را گرفتیم(ابوالحسن علی بن حسین مسعودی, همان, ص 3 و 11) در راستای سیاست فوق قابل بررسی است.
66. پتروشفسكی, همان, ص 70.
67. ر.ك: محمدبن جریر طبری, همان, وقایع سال 118ق و ابن عبری, همان, ص 202.
68. احمد بن داود دینوری, همان, ص 376.
69. محمدبن جریرطبری, همان, وقایع سال 129ق.
70. اخبار العباس, ص 213.
71. التون دنیل, همان, ص 31.
72. این موضوع از مقایسه تعداد نومسلمانان و اهل ذمه در یك عبارت طبری, مربوط به زمانی كه نصربن سیار آخرین امیر اموی به خراسان رفت, برداشت می شود (محمدبن جریر طبری, همان, وقایع سال 121ق و نیز ر.ك: ریچارد بولت, گروش به اسلام در قرون میانه, ترجمه محمد حسین وقار (چاپ اول: نشر تاریخ ایران, 1364)ص 46.
73. نمونه ای از نحوه پذیرش یكی از بردگان را به همین صورت در كتاب ((اخبار العباس)) می بینیم (اخبار العباس, ص 280 و 281).
74. محمدبن جریر طبری, همان, وقایع سال 129ق.
75. اخبار العباس , ص 284.
76. همان, ص 282-290.
77. محمدبن جریر طبری, همان, وقایع سال 129ق.
78. التون دنیل , همان, ص 211.
79. مانند: رفتار تحقیر آمیز عاملین خراج با دهقانان سغد و بخارا (محمدبن جریر طبری , همان, وقایع سال 110ق) و نیز شكایت دو تن از دهقانان بخارا از عامل آن شهر نزد نصربن سیار (ابوبكر محمدبن جعفر نرشخی, تاریخ بخارا, ترجمه ابونصر احمد بن محمد(انتشارات طوس, 1363) ص 84).
80. محمد بن علی بن طبا ابن طقطقی, همان ص 193.
81. محمدبن جریر طبری , همان, وقایع سال 116ق.
82. مثلا بكیر بن ماهان(بازروی عقیدتی عباسیان در كوفه) نمونه ای از این افراد است كه اموال بسیاری از سند به دست آورده بود و تمام اموالش را در راه قیام عباسیان مصرف كرد (احمد بن داود دینوری, همان, ص 376).
83. مانند طلحه بن زریق, بزرگ خاندان طاهری و از حكام محلی پوشنگ (محمدبن جریر طبری, همان, وقایع 130 ق. و گردیزی , ص 260) و نیز فرزند صول از حكام محلی گرگان (گردیزی, همان, ص 251).
84. همیلتون گیب, فتوحات اعراب در آسیای مركزی, ترجمه محمد حسین احمدیپور (اختر شمال, بی تا) ص 120.
85. التون دنیل, همان, ص 209 و فان فلوتن, همان, ص 161.
86. مثلا از گرویدن اولیه ((بها فرید)) به اسلام توسط دو تن از پیروان ابومسلم اطلاع داریم, گرچه وی بعدها از اسلام برگشت و كشته شد (ابن الندیم, الفهرست, ترجمه محمدرضا تجدد (چاپ سوم: امیركبیر , 1366) ص 497).
87. التون دنیل, ص 74.
88. ر.ك: به نامه ابراهیم امام به ابومسلم مبنی بر این كه اگر توانستی زبان عربی را از خراسان بر اندازی بر انداز (محمدبن جریر طبری, همان, وقایع سال 127ق) و نیز نامه نصربن سیار به قبایل عرب كه می گوید: هواداران ابومسلم مانند شما از نژاد عرب نیستند كه ما آن ها را بشناسیم (ابن اثیر, همان, وقایع سال 129ق).
89. ر.ك: به سخنان قحطبه بن شبیب, سردار ابومسلم هنگام فتح گرگان كه ایرانیان را به یاد قدرت و شكوه نیاكانشان انداخت و از روش بد اعراب انتقاد كرد و سپاهیانش را علیه ایشان تشجیع كرد (محمدبن جریر طبری, همان, وقایع سال 130ق).
90. مانند: همراهی ایرانیان با اعراب مضری و یمانی و ربیعه در شورش اهل بلخ علیه ابومسلم (محمدبن جریر طبری, همان, وقایع سال 130ق) و نیز مخالفت اهل سیستان به تحویل دادن عامل اموی به نماینده ابومسلم (تاریخ سیستان, تصحیح ملك الشعرای بهار(چاپ دوم: انتشارات پدیده, 1366) ص 134).
91. ابو الفرج اصفهانی, همان, ص 142.
92. ر.ك: ادامه مقاله.
93. شیخ عباس قمی, منتهی الامال (انتشارات جاویدان, بی تا) ج 2, ص 157.
94. ابن عبری, همان, ص 201.
95. ابو الفرج اصفهانی, همان, ص 132.
96. محمدبن جریر طبری, همان, وقایع سال 122ق.
97. ابوالفتح محمدبن عبدالكریم شهرستانی, الملل و النحلل , ج 1, ص 252 و حمدالله مستوفی, تاریخ گزیده (چاپ سوم: امیركبیر, 1364) ص 286.
98. ابوالفرج اصفهانی, همان, ص 148.
99. همان, ص 149 و اخبار العباس, ص 243.
100. ابوالفرج اصفهانی, همان, ص 146.
101. همان, ص 157.
102. محمدبن جریر طبری, همان, وقایع سال 109ق و ابن عبری, همان, ص 201.
103. اخبار العباس, ص 204.
104. گردیزی, همان, ص 268.
105. محمدبن جریر طبری, همان , وقایع سال 133ق.
106. ابوبكر محمدبن جعفر نرشخی, همان, ص 86.
107. محمدبن جریر طبری, همان, وقایع سال 129ق.
108. ابوالفرج اصفهانی, الاغانی (چاپ دوم: بیروت, دارالفكر, 1955م) ج 11, ص 120 و محمدبن جریر طبری, همان, وقایع سال های 127 و 129ق.
109. ابن خلدون, العبر (تاریخ ابن خلدون), ترجمه عبدالمحمد آیتی(موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی, 1364) ج2, ص 297.
110. محمدبن جریر طبری, همان , وقایع سال 140 ق.
111. همان, وقایع سال 143ق.
112. ابن ندیم, همان, ص 615.
113. ابن اثیر, همان, وقایع سال 159ق.
114. گردیزی, همان, ص 274.
115. همان, ص 291 و ابوالفرج اصفهانی, مقاتل الطالبین, ص 268.
116. گردیزی, همان, ص 176 و ابوالفرج اصفهانی, همان, ص 466.
117. تاریخ سیستان, ص 252.

دكتر حسین مفتخری
منبع : فصلنامه تاریخ اسلام شماره یک

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:17 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




انقلاب اسلامي امام خميني(ره)، مرا به تشيع رساند

اشاره: آن‌چه مي‌خوانيد، گفت‌وگوي پرنكته ماهنامه دانشجويي«پرسمان» با يك مستبصر مغربي است كه باواسطه آشنايي با افكار و انديشه هاي امام خميني (ره) و انقلاب اسلامي به مذهب حقه تشيع گرويده است.

* از وضعيت تشيع در كشور مغرب برايمان توضيح دهيد.

در كشور ما مغرب، زمينه‌هايي وجود دارد كه بستر و قابليت گسترش تشيع را به وجود آورده است. در فرهنگ عمومي و گفتاري و در داستان‌هاي باستاني و ضرب المثل‌هاي مغرب، شخصيت حضرت علي عليه السلام، شخصيتي محوري است. شجاعت و قهرماني‌هاي او زبانزد مردم مغرب است. در مدايح و قصيده ها، اين محبت، نمودار است. در كنار درها، تصوير كف دست وجود دارد كه نماد پنج تن آل عباست و پسران دوقلو را معمولاً حسن و حسين مي‌نامند.

* اين محبت چه زمينه‌هاي تاريخي دارد؟

اولين دولت تشكيل شده در مغرب، دولت ادريسيان بود كه توسط مولي ادريس تأسيس شد. او بعد از فاجعه فخ در سال 127ق. به مغرب آمد و چون جزء فرزندان رسول خدا صلي ا... عليه وآله بود، قبايل بربر ساكن در مغرب، دور وي جمع شدند و توانستند حكومتي شيعي را تشكيل دهند. حكومت شيعي ديگري در مغرب، توسط ابوعبيدا... شيعي، تقريباً در قرن دوم هجري تشكيل شد. اين تجربه‌ها، محبت اهل بيت عليهم السلام را در مغرب ريشه دار كرده است. همچنين حركت تصوف نيز در مغرب وجود دارد كه به مسأله قطب عالم امكان كه حضرت علي عليه السلام است، اهميت زيادي مي‌دهد.

* آيا از دوران قبل از شيعه شدنتان، خاطراتي داريد؟

فضاي فرهنگ عمومي و محبت اهل بيت عليهم السلام از همان دوران كودكي در من تأثير بسيار داشت و حضرت علي عليه السلام، را بسيار دوست مي‌داشتم.
يادم مي‌آيد كه در دوران دبستان، وقتي به نماز جمعه مي‌رفتم، امام جمعه معمولاً به نقل از ابي زناد اعرج از ابوهريره اين حديث را مي‌خواند: «اگر به دوستت گفتي گوش بده، حرف لغوي زدي» و مي‌گفت: در حديث ديگري آمده كه «هر كس در نماز جمعه حرف لغو بزند، نمازش باطل است» و به اين وسيله، شركت كنندگان را به سكوت و شنيدن خطبه‌ها دعوت مي‌كرد. عجيب بود كه از همان دوران كودكي، وقتي نام‌هايي مثل ابي زناد اعرج و ابوهريره را مي‌شنيدم، اصلاً به دلم نمي‌نشست و علاقه‌اي‌ به آن‌ها در خودم احساس نمي‌كردم؛ ولي حضرت علي عليه السلام را خيلي دوست مي‌داشتم؛ البته خداي نكرده قصد اهانت به صحابه را ندارم و معتقدم نبايد به مقدسات هيچ گروهي اهانت ‌شود؛ ولي حالت قلبي من اين گونه بود.

* انقلاب اسلامي ايران در اين تحول روحي و فكري، چه نقشي را بازي كرد؟

يادم مي‌آيد كه بعد از سقوط حكومت پهلوي، شاه ابتدا به مغرب آمد. تظاهرات دانشجويي و دانش آموزي و مردمي زيادي عليه شاه انجام شد. مردم به حضور او در مغرب اعتراض داشتند و خواهان خروج شاه بودند. با همان زبان محلي و زبان فرانسوي، شعارهاي ساده‌اي مي‌دادند كه معنايش اين بود: شاه بايد كشته شود، شاه برو پي كارت، ما نيازي به تو نداريم و... بر اثر همين اعتراض‌هاي مردمي و سياسي، شاه از مغرب بيرون رفت.
ويژگي‌هاي شخصي امام خميني و هيبت ايماني او و انقلاب بزرگي كه به رهبري وي جهان را به لرزه انداخت، در سطح جهان بسيار تأثيرگذار بود. من هم بسيار به انقلاب و حضرت امام علاقه‌مند بودم؛ به ويژه اين كه انقلاب اسلامي در دوره شكل گيري آگاهي‌هاي سياسي من اتفاق افتاد. در دهه هفتاد و هشتاد ميلادي، گرايش انقلابي در مغرب فعال بود و بسياري از جنبش‌هاي سياسي مغرب هم در اين دو دهه شكل گرفتند.

* اين گرايش انقلابي، تا چه حد متأثر از انقلاب اسلامي ايران بود؟

گرايش‌هاي انقلابي در مرحله نخست، به اصل اسلام‌گرايي بازگشت داشت. ما در آيينه انقلاب اسلامي، نمونه كامل اين گرايش را ديديم و پيروزي انقلاب باعث ايجاد انگيزه و قدرت معنوي بالايي در اسلام‌گرايان مغربي شد و ايستادگي و حتي ويژگي‌هاي معنوي چهره امام، باعث پشتيباني معنوي ما مي‌شد. ما انقلاب را يك تحول بنيادين جهاني در مبارزه با استكبار جهاني و دفاع از مظلومان مي‌ديديم و حتي در ابتدا، با اين كه با سيره جهادي، علمي و... امام آشنا نبوديم،‌ همان هيبت و چهره آسماني وي، ما را شيفته خود كرده بود.

* تبليغات رسمي جهان عرب درباره انقلاب چگونه بود و آيا از انقلاب، حمايت مي‌شد يا به دنبال تخريب شخصيت حضرت امام بودند؟

در مرحله پيش از پيروزي انقلاب و دوران اوج تظاهرات و مبارزات و دوران تبعيد حضرت امام به نوفل لوشاتو، مثل تمامي جهان، در كشورهاي عربي هم خبرهاي انقلاب منتشر مي‌شد؛ اما با گذشت مدتي و با شروع صف كشي منافقان در برابر انقلاب و به ويژه بعد از تسخير سفارت آمريكا، تبليغات جهاني از طرف آمريكا برضد ايران شروع شد و جهان عرب، به ويژه تبليغات رسمي در اين كشورها هم حلقه‌اي از اين تبليغات جهاني بود. بعد از حمله صدام به ايران، به شكل روشن، تبليغات به سمت براندازي انقلاب اسلامي بود؛ البته با تحليل‌هايي كه از حضرت امام به ما مي‌رسيد و اين كه فرموده بود دست آمريكا از آستين صدام بيرون آمده، براي ما هدف و مسير اين جنگ روشن بود. در اين مرحله، حتي نگهداري عكس‌هاي امام خميني در مغرب ممنوع شده بود.

* اين گرايش در سطح جنبش‌ها و حركت‌هاي دانشجويي چگونه بود؟

در دهه هفتاد و هشتاد، جريان حاكم دانشجويي، جريان ماركسيستي و چپ بود و گروه‌هاي سياسي، از ديدگاه اعتقادي خودشان درباره انقلاب موضع مي‌گرفتند و حتي برخي از حركت‌هاي اسلامي هم با انقلاب مخالفت كردند؛ مثلاً بعد از كشتار حجاج در مراسم برائت از مشركان در حج، تبليغات منفي بر ضد جمهوري اسلامي شعله‌ور شد و دامنه اين تبليغات به بعضي گروه‌هاي اسلامي هم رسيد و مقاله‌هايي حتي برضد شخصيت امام نوشتند. با وجود تمامي اين مسائل، باز هم جمعي از دانشجويان در سطح سياسي به انقلاب و حضرت امام علاقمند بودند؛ ولي از نظر اعتقادي، هنوز تفكر شيعي، حضور قوي پيدا نكرده بود؛ البته مي‌شنيديم كه گروه‌هاي فكري شيعه در گوشه و كنار، جلساتي برگزار مي‌كنند. به هر حال، هيچ كس منكر قوت بخشي معنوي انقلاب براي اسلام گرايان نبود و حتي مي‌توان ادعا كرد كه بيداري اسلامي، يكي از نمودهاي انقلاب اسلامي بوده است. ما تجربه اخوان المسلمين و ساير جنبش‌ها را ديديم. آن‌ها بعد از گذشت مدتي، دچار رخوت و فقر فكري شده بودند؛ ولي بعد از پيروزي انقلاب، اين جنبش‌ها بار ديگر بازسازي شدند و تكيه بر اسلام و انتشار اسلام‌گرايي، در ميان مردم قوت گرفت. از سوي ديگر، انقلاب، مفاهيم جديدي را در سطح مبارزات سياسي مطرح كرد. يكي از اين مفاهيم، مبارزه مستضعفان و نيروهاي حق با استكبار جهاني، در صحنه گفتمان سياسي جديد بود.

* از فعاليت سياسي خودتان در دفاع از انقلاب، خاطراتي را به ياد داريد؟

به خاطر دارم كه جلساتي به نام انجمن انديشه و گفت‌وگو به شكل دوره‌اي در پايتخت‌هاي كشورهاي عربي تشكيل مي‌شد. در اين جلسات، روشنفكران عرب شركت مي‌كردند. در سال 1948م. اين همايش در مغرب برگزار شد و عنوان همايش اين بود: «جامعه عرب، به كدامين سو»؟ در روز افتتاحيه، نمايندگان گروه‌هاي شركت كننده از كشورهاي مختلف، سخنراني مي‌كردند؛ وقتي نوبت به نماينده حزب سوسياليست بعث رسيد، سخنران به ايران و انقلاب حمله كرد. ما در آن جلسه، در دفاع از انقلاب و بر ضد صدام شعار داديم. مسؤولان جلسه، تلاش كردند معترضان را ساكت كنند؛ ولي شعارها از گوشه و كنار مجلس بلند شد. كنترل جلسه از دست آنان خارج شد و سرانجام سخنران گفت: شما همگي ترسو هستيد و مجبور شد سخنراني اش را تمام كند.

* چطور از موضع دوستدار سياسي انقلاب، به موضع اعتقادي تشيع منتقل شديد؟

علاقه‌مندي به انقلاب باعث شده بود كه تمامي وقايع جنگ را پي گيري كنم. خبر درگذشت امام خميني، واقعاً براي ما فاجعه بود. بعد از اين مرحله، احساس كردم كه لازم است در مواضع سياسي و مذهبي، به وحدت رويه برسم. برخلاف بُعد سياسي كه به خط و مسير روشني رسيده بودم، در حالت ديني و مذهبي هنوز مسير خودم را پيدا نكرده بودم. بين آرمان‌هايم و انديشه‌هاي مكتب اهل سنت، هماهنگي نمي‌ديدم؛ به ويژه در مسائل سياسي و مباني مشروعيت حاكميت. تمامي اين اشكال‌ها در ذهن من متراكم مانده بود. تقريباً در آغاز دهه نود، به جنبه اعتقادي، مذهبي و تاريخي توجه بيش‌تري پيدا كردم. بازنگري جدي در مسائل مذهبي را با عنوان «به كدامين اسلام منتسب هستيم»؟ شروع كرديم.
در هنگام تحصيل، درباره علل و خاستگاه پيدايش مذاهب و فرقه‌هاي اسلامي، درس‌هايي را گذرانده بوديم. تلاش نويسندگان اين كتاب‌ها، اين بود كه استدلال‌هاي شيعه را در حقانيت ولايت اميرمؤمنان علي‌عليه السلام و امامت‌ بر اساس نصّ الهي، سخيف و بي اهميت جلوه دهند؛ ولي در همان دوره هم پيش خودم حضرت علي عليه السلام را سزاورتر از ساير صحابه براي حكومت بعد از پيامبر مي‌دانستم. با شروع مطالعاتم، نوعي اجحاف را در حق اهل بيت عليهم السلام احساس كردم؛ چون با نام‌هاي جديدي از اهل بيت، مثل امام صادق عليه السلام آشنا مي‌شدم و به شكل مختصر با تاريخ تشيع آشنايي پيدا كردم. به همين شكل، با برخي از برادران ديگر در اين موضوع، بحث و گفت وگو مي‌كرديم. تمامي اين مباحث، نقش مقدمه‌اي را براي من داشت. نقطه برجسته تحول من، كتاب كوچكي بود كه اتفاقي به دست من رسيد. يكي از دوستانم كه از روي برخي كتاب ها، كپي برداري مي‌كرد، چند كتاب را به من هديه داد. در ميان اين كتاب‌ها، كتاب كوچكي بود كه حتي جلد هم نداشت و توسط وزارت ارشاد تهيه شده بود. موضوع كتاب درباره قيام امام حسين عليه السلام بود. قبل از مطالعه اين كتاب، درباره امام حسين عليه السلام مطالبي را شنيده بوديم. از طرف ديگر، به دليل انس با انقلاب، به تشيع هم به شكل كلي علاقه‌مند بودم و نگاه من به تشيع، نگاه به يك مكتب خرافي و باطل نبود. همچنين نقش موفق حزب ا... در جنوب لبنان هم در اين علاقه‌مندي بي تأثير نبود. از طرف ديگر، برخي تبليغات ايران در جهان عرب، مانند نشريه العالم هم مسائل اين كشور را برايمان منعكس مي‌كرد. برخي متون ديني تشيع، مثل دعاهاي منقول از اهل بيت عليهم السلام بسيار تأثيرگذار بود. تمامي اين عوامل، باعث ايجاد نوعي انس با تشيع شده بود. قبل از مطالعه اين كتاب، دسترسي به كتاب‌هاي تاريخي نداشتم تا با مسائل تفصيلي عاشورا آشنا شوم؛ ولي اين كتاب مختصر، وقايع را به شكل زيبايي مطرح كرده بود. اين كتاب، روي من بسيار تأثيرگذار بود؛ به طوري كه من و همسرم، هنگام مطالعه كتاب، اشك در چشم هايمان حلقه مي‌زد. كتاب، ابعاد جديدي از حركت و مباني امام حسين عليه السلام را برايمان روشن كرد. احساس خسران مي‌كردم كه چرا به اين ابعاد اعتقادي زودتر دست پيدا نكرده بودم و به نوعي خودم را سرزنش مي‌كردم. در مراحل بعد، اشعار عربي بزرگاني از شيعه به دستم رسيد؛ شعرهاي دعبل خزاعي، كميت اسدي و سيد حميري و ديدم كه تصوير بسيار بلندي از اهل بيت عليهم السلام ارائه مي‌دهند و در عين حال، شعر اين بزرگان، نشان دهنده عمق مبارزه‌اي بود كه ميان اهل بيت عليهم السلام و دشمنانشان انجام شده بود.
بعد كه كتاب المراجعات به دستم رسيد، با علاقه زيادي تمام بخش‌ها و نامه‌هاي رد و بدل شده ميان علامه سيد حسين شرف الدين و شيخ سليم البشري را مطالعه كردم.
قدرت استدلال مذهب تشيع و اقرار شيخ البشري به اين مسأله، توانايي بالاي سيد شرف الدين در اداره گفت وگو و مسائل اختلافي، زبان ادبي زيبا و سطح بالاي ادبي كتاب، در جذب من به مذهب تشيع بسيار مؤثر بود. بعد از خواندن اين كتاب، از درون، به حقانيت تشيع اطمينان پيدا كردم و به اين نتيجه رسيدم كه در طول تاريخ اسلام، تحريف بزرگي به وجود آمده است. من مرحله دشواري را پشت سر گذاشتم. از اين جهت كه به صحيح بودن نماز، روزه و ديگر عباداتم، مطمئن نبودم و به دنبال كتاب‌هايي مي‌گشتم تا مسائل عبادي ام را تصحيح كنم و براساس مكتب اهل بيت انجام دهم. در اين ميان، كتاب تحرير الوسيله به دستم رسيد.
كتاب معالم المدرستين، نوشته علامه عسگري هم در قانع كردن من نسبت به تشيع مؤثر بود. اين كتاب، كتابي قوي و مستدل بود.
به نوعي به خودم باز مي‌گشتم و تجربيات شخصي خودم را از دوران كودكي مرور مي‌كردم و فهميدم كه چرا هنگام شنيدن نام حضرت علي عليه السلام، در قلبم، اين محبت فراوان و خشوع زياد را احساس مي‌كردم؛ بعد از خواندن كتاب «شيخ المضيره ابوهريره»، شخصيت واقعي ابوهريره برايم كشف شد و باز فهميدم كه چرا در دوران كودكي، نام اين شخصيت اصلاً برايم جاذبه‌اي نداشت.
البته به شكل طبيعي، چنين تحولي در بعضي مسائل، اشكالاتي را به همراه دارد كه شخص، مدتي با آن زندگي مي‌كند. در بعضي مسائلي از اين قبيل كه براي من هم اتفاق مي‌افتاد، تصميم گرفتم كه نتيجه گيري عجولانه‌اي نداشته باشم؛ چون به اين نتيجه رسيده بودم كه مكتب تشيع، در باورهاي خود به استدلال‌ها و متون قوي ديني استناد دارد.
تحول من به تشيع، به سختي و دشواري انجام نشد؛ بلكه با توجه به زمينه‌هايي كه توضيح دادم، من تشيع را بسيار آسان پذيرفتم.

* پيام شما براي جوانان و دانشجويان ايراني چيست؟

ايران انقلابي، احترام بسياري از جهانيان را برانگيخته است. نمي‌توانم احساسات جوانان بسياري را توصيف كنم كه با عشق و علاقه، به ايران و انقلاب نگاه مي‌كنند و جمهوري اسلامي را يك قدرت تعيين كننده در منطقه مي‌دانند و به دليل مبارزه با آمريكا و اسرائيل، احترام زيادي براي ايران قائل هستند. حقيقتاً كساني هستند كه شيعه نيستند، ولي ايران را مقدس مي‌دانند.
خواسته من از جوانان ايراني، اين است كه به انقلاب، خون پاك شهدا و شخصيت‌هاي خدمتگزار آن وفادار بمانند. انتظار ما اين است كه اميد غرب را براي پيداكردن جاي پا در ايران، نااميد كنند.
خواسته ديگر من اين است كه نگاهي باز به جهان داشته باشند. امروز مرزهاي جغرافيايي برداشته شده، جهان به يك دهكده كوچك تبديل گشته، راه‌هاي ارتباط با ديگران در هر جاي جهان كه باشند، بسيار آسان است و با استفاده از اين وسايل ارتباط جمعي، به راحتي مي‌توانند با روشنفكران و انديشمندان جهان مرتبط باشند و انديشه اسلامي را معرفي و از آن دفاع كنند؛ زيرا انديشمندان، هميشه به دنبال الگوي جايگزين مي‌گردند. مدينه فاضله، هميشه دغدغه انسانيت بوده و هست. تبليغات غربي با غرض ورزي، چهره ايران را تخريب مي‌كند. از طرف ديگر، سكوت ايران و كوتاهي تبليغاتي در پاسخ گويي كافي به اين تبليغات، باعث شده كه اين تهمت‌ها و دروغ ها، گسترش بيش‌تري پيدا كنند. وظيفه جوانان، انديشمندان و فرهنگيان ايران است كه ويژگي‌هاي فرهنگي و تمدني انقلاب را به جهان معرفي كنند. فراموش نمي‌كنم كه در زمان دانشجويي ما، گروه‌هاي ماركسيست، چگونه جنايت‌هاي استالين را با شيوه‌هاي مختلف توجيه و تأويل مي‌كردند و در تمامي دنيا، از آرمان فكري و عملكرد سرانشان دفاع مي‌كردند؛ چرا شيعيان با اين فرهنگ غني و اين سابقه درخشان علمي و عملي، از مفاخر فكري و سياسي برحق خود دفاع نمي‌كنند و جنبش بزرگ امام خميني را كه در مسير تكامل قرار دارد، آن طور كه شايسته است به دنيا معرفي نمي‌كنند؟

خبرگزاري فارس

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:17 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



ظهور انشعابات در میان شیعه در قرون 4 و 5 هجری پس از رحلت امام یازدهم و غیبت امام دوزدهم در سال 260هـ. شیعه امامیه رفته رفته شکل قطعی گرفت و سازمان یافت. پس از استقرار حکومت خاندان شیعی آل بویه در بغدا به سال (334هـ. )، امامیه موفق شدند مذهب فقهی خود را تا حدی به رسمیت بشناساند و مجموعه ای از تالیفات فقهی امامیه آغاز بسط و گسترش نهاد. به موازات آن، تدوین موضع کلامی آنان نیز صورت گرفت. رساله در اعتقادات امامیه از شیخ صدوق (وفات: 381هـ. ) که اکنون ترجمه انگلیسی آن نیز در دست است نشانمی دهد که کلام شیعه به طور قطعی شکل گرفته است. امامیه از حیث بینش، خیلی دور از برخی از معتزله نیستند و مثلا قرآن را مخلوق می دانند؛ لیکن روشن نیست که تاثیر و تاثر معتزله و شیعه دقیقا به چه صورت و از چه راهی بوده است. منبع متاختر نشان می دهند که امامیه از مفاهیم کلام فلسفی، در انتقاد از اشعریان بهره جستند. لذا امامیه به اعتباری جزو جریان عمده کلام اسلامی بودند. از سوی دیر، آرائی که مورد انتقاد قرار گرفته بندرت متوجه آراء مخالفان همعصر یا متاخر آنان است، و این امر نشان می دهد که شمار کمی از متکلمان امامیه فعالانه درگیر منازعات کلامی بوده ند. تا وقتی که بررسی بیشتری انجام نگرفته، در این باب بدشورای می توان از این بیش سخن گفت.

الف. ظهور زیدیه و نقش کلامی آنان

وضع شاخه زیدیه تشیع نیز از لحاظ کلام مجهول مانده است، هرچند درباره برخی کامیابیهای کم اهمیت تر سیاسی آنان معلوماتی در دست است. در نواحی گوناگون از جنوب دریای خزر، از حدود 2757 تا 520 هـ. دولتی از زیدیه وجود داشت. دولت دیگری، که پیش از سال 287هـ. در یمن استقرار یافت، توانست به طریقی زیر فرمان امامان زیدیه صنعا تا به امروز ادامه حیات دهد. این امر موجب شده است که فقه ویژه زیدیه بسط و گسترش یابد. ولی این فقه به مذاهب اربعه سنیان بسیار نزدیک است و چه بسا بتوان آن را به عنوان مذهب پنجم فقهی به شمار آورد. زیدیه با معتزله ارتباط نزدیکتری دارند تا امامیه به معتزله، و ظاهرا از برخی ازنظرگاهها با شاخه ای از معتزله همسان اند، هرچند به گرویدن کسانی، از زیدیه به موضع معتزله اشاراتی رفته است. پاسخ این معماها را احتمالا وقتی می توانیم داد که بهتر دریابیم در اواخر قرن دوم هجری در بغداد زیدیه چه موضعی داشته اند. دولتهای زیدیه، البته، در مناطق کوهستانی نستبا دور افتاده مستقر بودند، و هر چند گاه گاه علمای شایسته ای از میان آنان بر می خاستند، انتظار نمی رفت که بتوانند درشد و تکامل کلی کلام اسلامی نقش مهمی ایفا نمایند.

ب. بسترهای اجتماعی و فرهنگی ظهور اسماعیلیه

درباره اسماعیلیه، از شاخه های دیگر شیعه، گفتنی نسبتا بیشتر است. با این همه، باید به خاطر سپرد که هرچند مذهب اسماعیلی با سلسله فاطمی در مصر پیوستگی داشت، به عنوان آیین، دارای نوعی حیات مستقل از فاطمیان بود. مثلا قرمطیان، در مشرق عربستان، گاهی سیادت فاطمیان را به رسمیت می شناختند و گاهی با آنان نبرد می کردند. برخی از نویسندگان اهل تسنن کوشیدند تا مذهب اسماعیلی را به عنوان ظهور مجدد مذاهب کهن پیش از اسلام معرفی کنند، و گرایش محققان متقدم اروپایی این بود که آن را نهضت ملی یا نژادی ایرانی بدانند. نظر اخیر بوضوح نادست است، زیرا بسیاری از غیر ایرنیان اسماعیلی بودند، در حالی که طبقات حاکم ایرانی بیشتر سنی شدند. لذا محققان متاخر، مذهب اسماعیلی را اساسا سلسله ای از نهضتهای انقلابی تلقی کرده اند که در میان کارگران، صنعتگران و دیگر طبقات ستمکش پدید آمده بود. نارضایی از وضع موجود احتمالا در بسیاری از مراکز به ایجاد حالت عصیان منجر شد. تا حدی نبوغ سازماندهی پیشوایان اسماعیلی بود که آنان را قادر ساخت در میان گروههای مجزای متعدد که در سرزمین پهناوری پراکنده بودند وحدت ظاهری پدید آورند و بدون پایگاه اعتقادی چندان مشخصی، یک نهضت انقلابی زیرزمینی ایجاد کنند. اصل مهم، فرمانبرداری از مافوق در داخل نهضت بود، همراه با این اعتقاد که فرمان مافوق نهایتا از ناحیه خود امام صادر شده که منزه از خطاست.
گفته اند که سازمان این نهضت سلسله مراتبی داشته است و به افراد هر درجه آموزش بیشتری نسبت به درجه پایینتر داده می شده است. در پایین ترین سطح، آنچه مرحل ای بالاتر، ظاهرا به اعضا چنین تعلیم داده می شد که حقیقت در ادیان لافعل، همواره نسبی بوده است، و همه حقایقی که در آنها وجود داشته در مذهب اسماعیلی فراهم آمده است. آنان در رفتار با مسلمانان، بی ظاهر و باطن فرق قائل شدند. آنان مدعی شدند که قرآن، صرف نظر از معنا برونی و ظاهری، معنایی درونی و باطنی دارد، و این معنای باطنی را فقط از امام می توان آموخت. به علت همین نکته در تعالیمشان، گاهی آنان را باطنیه نامیده اند.
اسماعیلیه معتقد بودند که پس از امام اسماعیل پسر امام جعفر صادق (ع) که نامشان ماخوذ از اسم اوست، چند امام غایب بوده اند تا آنکه سرانجام پسر یکی از اینان، دولت فاطمی را در سال 297هـ. بنیاد نهاد. فاطمیان، به علت موضع اعتقادی کلی خود، مدعی شدند که خلفای واقعی امت اسلامی اند سیادت عباسیان را به رسمیت نشاختند. پس از آنکه مصر را گشودند، امید بسیار داشتند که بتوانند این دعوی را به کرسی بنشانند، و تبلیغ خود را درمناطق که عباسیان ر به رسمت می شناختند شدت بخشیدند. چند صباحی بعد، درست در اوضاع آشفته پیش از استقرار سلجوقیان در بغداد، سرداری تک که بیعت خود را با فاطمیان اظهار نموده بود، شهر را در تصر گرفت، و نزدیک یک سال به جای نام عباسیان، نام فاطمیان در خطبه نماز جمعه یاد می شد. با این همه، پس از این زمان جریان پیشروی دچار وقفه شد، و مسلم گردید که بعید است فاطمیان بتوانند از شام، که تا مدتی آن را در تصرف داشتند، به سمت مشرق پیش روند. چنین اظهارنظر شده است که فاطمیان پس از تاسیس دولت خود رفته رفته از شدت لحن انقلابی دعوت خود کاستند، و بیشتر بر دعویهای برتر خود نسبت به خلافت تاکید کردند. هرچه باشد، مسلم است که پیش از 495هـ برای مسئولان اداره امور در مصر معلوم شد که در عین تعهد این مهم، ارضای سوداهای انقلابی محل است.

ج. ظهور اخوان الصفا

در میان گروههای وابسته به نهضت فاطمی در مراحل اولیه آن، احتمالا محفلی از فلاسفه و علمای طبیعیات را می توان بازشناخت که در اواخر قرن دهم میلادی (اواخر قرن چهارم هجری) در بصره می زیستند. آنان خود را اخوان الصفا می نامیدند و مجموعه ای از پنجاه یا پنجاه و یک رساله از خود به جای گذاشته اند. محققان اروپایی قرن نوزدهم شدیدا تحت تاثیر این رسایل قرار داشتند آنها را روشن گردیده که آموزش ظاهری آنها نسبتا سطحی است، تا آنکه یکی از نویسندگان متاخر آنها را «انقلاب، در لباس تنویر افکار» تعریف کرده است. اخوال الصفا، بیگمان التقاطی بوده اند و به اندیشه های عرفانی نوفیثاغوری گرایش داشته اند؛ و مانند بیشتر اسماعیلیان بدان جهت متمال بوده اند که ادیان بالفعل، از جمله حتی اسلام، را دارای فقط حقیقت نسبی تلقی کنند.

چ. اسماعیلیه از بسط کلامی اسلامی

ملخصی از اصول اعقتادی اسماعیلی زیر عنوان اعتقاد نامه فاطمیان منتشر شده که می توان آن را اصول اعتقادی حکومت فاطمیان پنداشت، هرچند مولف آن در نزدیک به نیم قرن پس از سقوط سلسه فامی در گذشته بود. این اثر اساسا معرفی بیطرفانه یک موضع اعتقادی است، بی احتجاج صریح به ضد صاحبان مواضع دیگر؛ لیکن این صورت از اسلام، اسلام راستین معرفی گردید. و مولف چنان کلماتی به کار برده که می توان ستنباط نمود که مذهب تسنن و سایر مذاهب مورد نکار قرار گرفته اند. در این اثر، قرابتی با مفاهیم کلام فلسفی تسنن دیده می شود، لیکن هیچ مباحثه آشکاری در آن وجود ندارد. این، یکی از مبادی اساسی اسماعلیل بود که عقل انسانی محدودیتهایی دارد و نمی تواند به حقیقت تام برسد، و حقیقت تام را تنها از پیامبر (ص) یا یکی از امامان (ع) می توان به دست آورد. بر چنین پایه ای، کلام فلسفی منتفی است. بدین سان، هرچند آثار اسماعیلی متعددی هستند که اکنون به آنها دسترسی هست و باید مورد مطالعه قرار گیرند، این آثار، حداکثر می توانند درباره تحول این آیین اعتقادی اطلاعات مشروح تری به دست دهند. با این همه، به رغم این واقعیت که اسماعیلیان در بحثهای کلامی با دیگر مسلمانان شرکت نکردند، در جریان کلی بسط و گسترش کلام تاثیر زیادی داشتند، زیرا برای دوره قابل ملاحظه ای، می بایست از تسنن در برابر مذهب اسماعیلی از نظر عقلانی دفاع شود.

ح. ظهور اسماعیلیان الموت

مدتها پیش از زوال سلسله فاطمیان، در داخل نهضت اسماعیلی، انشعابی جدی روی داد که احتمالا در تحلیل نهایی ناشی می شد از ناسازگاری میان منافع مدیران مسئول و انقلابیون غیر مسئول. در بخش آسیایی جهان اسلام، انقلابیون زیاد بودند. هرقدر اکراه دولت فاطمی نسبت به اقدام تهاجمی به آسیا و ناتوانی او نسبت به آن بیشتر شد، کاسه صبر انقلابیون بیشتر لبریز گردید و شورشی رخ داد. این شورش در تصرف الموت و دیگر قلاع مناطق کوهستانی کامیاب شد، لیکن به گشودن هیچ شهر مهمی یا به بیرون راندن سلجوقیان از مراکز خود اصلا توفیق نیافت. امری که از نظر کلامی اهمیت دارد واقعه ای است که هنگام مرگ مستنصر، امام فاطمی، در 487 هـ (که از سال 427هـ. حکومت داشت) روی داد. وزیر او، که فرمانروای واقعی مصر بود، موفق شد به جای نزار، وارث تعیین شده خلاف، مستعلی، پسر دیگر مستنصر را بنشاند؛ انقلابیون ایران و شام از این واقعه استفاده کردند و با تبلیغ پیروی از نزار، ریشه پیوند خود را با مصر گسستند. جالب اینکه، هرچند نزار غایب شد و احتمالا، به قتل رسید، پیشوایان اسماعیلیه در آسیا مدعی شدند که وی در غیبت به سر می برد و آنان هنوز با وی در تماس اند. در واقع، در سال 561هـ خداوند جدیدالموت مدعی شد که دو نامه از وی دریافت شده و براساس این نامه ها مرحله جالبی را در حیات این فرقه گشود که همان «عصر رستاخیز» باشد.
تاریخ متاخیر اسماعیلیان، بیشتر سیاسی است، هرچند بعضی آثار کلامی از این دوره موجود است. ناریان بعدا به خار مبادرت به قتلهای سیاسی شهرت یافتند، و نام خود یعنی assassins را وارد بیشتر زبانهای اورپایی ساختند؛ اصل این کلمه واژه ای است عربی (احتمالا به صورت حشاشین) که به معنی حشیش کشان است؛ ولی به طور قطع معلوم نیست که چرا آنها بدین نام خوانده شده اند. صلیبیون قصه های بدیع چند درباره آنها و پیشوایان «پیرمرد کوهستان» نقل می کردند. نزارین و پیروان مستعلی هر کدام به دو گروه تقسیم شدند، و همه این گروهها، لااقل قسمتی از اعضای آنها، مآلا راه هند در پیش گرفتند.

د. فرق افراطی

در این مقام، شایسته است از وجود برخی فرقه ها یاد کنیم که چندان راه افراط در پیش گرفتند که شک است بتون باز آنها را متعلق به اسلام شمرد. مذهب دروزیه ( که بیشتر در کوهستانهای لبنان، حوران و اطراف دمشق زندگی می کنند)، از راه قبول الحاکم، خلیفه فاطمی 386- 411 هـ. ) به عنوان آخرین تجسم الوهیت، از مذهب اسماعیلی برآمده رشد کردند؛ لیکن دیگر اندیشه های مذهبی کهن خاورمیانه در آن وارد شده بود. فرقه دیگری که اعتقاداتش عمدتا از مذهب اسماعیلی سرچشمه گرفته فرقه نصیریه یا علویه است، که در بخشهای گوناگون سوریه سکنی دارند و گروههای کوچکی از آنان در دیگر جاهای خاورمیانه پراکنده اند. یکی از معتقدات خاص آنها این است که علی را تجسم خداوند و برتر از محمد (ص) می دانند. نامشان، مانند دیگر نامهای فرق در خاور میانه، غالبا سهل انگاری به کار می رود، و گاهی بشواری می توان تعیین کرد که افرادی که بدین نام خوانده می شوند واقعا عضو این فرقه هستند یا نه. سرانجام، یزیدیها یا شیطان پرستها هستند که تقریبا همه کردند؛ هرچند اسمشان اسلامی است، مشکل بتوان دانست که آیا دینشان از اسلام برخاسته یا بسط و گسترش دینی کهنتر است. همه این فرقه ها جماعات محلی کوچکی را تشکیل می دادند که تقریبا پیوند خود را یکسره با حیات فکری و فرهنگی کلی دنیای اسلام گسسته بودند.

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:17 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



امتيازات تفكر شيعى در حوزه‏ى مهدويت

امتياز معرفت شيعى به امام زمان نسبت به ديگران

مقام معظم رهبری(مدظله العالی) می فرمایند:

البته اعتقاد به ظهور مهدى در دورانى از تاريخ ، مخصوص شيعه نيست؛ همه‏ى مسلمانان، اعم از شيعه و سنى به اين معنا معتقدند؛ بلكه غيرمسلمانان هم به يك صورت معتقدند . منتها امتياز شيعه در اين است كه اين شخصيت نجات‏بخش بشريت را با نام و نشان و خصوصيات مى‏شناسد و معتقد است او همواره براى دريافت دستور الهى ، حاضر و آماده است. هر وقت پروردگار عالم به او دستور دهد، او آماده‏ى شروع آن كار عظيمى است كه بناست بشريت و تاريخ را متحول كند. (1)

مهدى موعود (عج) ، نقطه‏ى توجه عشق شيعه

كسانى كه اين قضايا [ خصوصيات مهدى موعود] را با خبرهاى صادق و موثق نقل كرده‏اند، همه‏ى اين‏ها براى ما روشن است. لذا ما مى‏دانيم كه عشق ما، دل ما و ايمان ما متوجه و متعلق به كيست. (2)

معرفت شيعى به امام عصر (عج) ، احياى رابطه‏ى عميق معنوى

فرقى كه ما شيعيان با ديگران و بقيه‏ى فرق اسلامى و غيراسلامى داريم، اين است كه ما اين شخص عظيم و عزيز را مى‏شناسيم ، اسمش را مى‏دانيم، تاريخ ولادتش را مى‏دانيم، پدر و مادر و آباء و اجداد عزيزش را مى‏شناسيم و قضايايش را مى‏دانيم ؛ ولى ديگران اين‏ها را نمى‏دانند. آن‏ها عقيده پيدا نكردند يا باخبر نشدند و نمى‏دانند؛ ولى ما مى‏دانيم. تفاوت اين جاست. به همين دليل است كه توسلات شيعه ، زنده‏تر و پرشورتر و بامعناتر و باجهت‏تر است. (3)

برترى شناخت شيعه به بركت روايات

همه‏ى مسلمانان حقيقت مهدى موعود را از طريق روايات خدشه ناپذيرى كه از نبى اكرم (صلى الله عليه و آله) و اولياى دين رسيده است، قبول دارند، اما اين حقيقت در هيچ جاى جهان اسلام مثل محيط زندگى ملت عزيز ما و شيعيان اين برجستگى و اين چهره‏ى درخشان و اين روح پرتپش و پراميد را ندارد، اين به خاطر آن است كه ما به بركت روايات متواتره‏ى خودمان شخص مهدى موعود را با خصوصياتش مى‏شناسيم. (4)

فضاى ملت ايران، فضاى امام زمان (عج)

ملت ايران، امروز اين امتياز بزرگ را دارد كه فضاى كشور، فضاى امام زمان است. نه فقط شيعه در همه‏ى عالم ، بلكه همه‏ى مسلمانان در انتظار مهدى موعودند. (5)

پي نوشت ها :

1- در ديدار اقشار مختلف مردم، 30/7/81
2- در ديدار قشرهاى مختلف مردم، 14/9/77
3- در ديدار اقشار مختلف مردم، 17/10/74
4- در اجتماع بزرگ مردم قم در سالروز ميلاد حضرت مهدى (عج) ، 30/11/70
5- سخنرانى جشن بزرگ منتظران ظهور، 3/9/78

منبع:www.khamenei.ir

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:17 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



حجة‌الاسلام والمسلمین حسینى طالقانى حجة‌الاسلام‌ والمسلمین سید احمد حسینى طالقانى از روحانیون برجسته و متنفذ تهران بود. وى در سال 1303 قمرى در تهران و در بیت علم و تقوا دیده به جهان گشود. نسب سیداحمد با 30 واسطه به امام محمدباقر(ع) مى‌رسد.
تولد: 1303 قمرى
محل تولد: تهران
وفات: 1381 قمرى
مزار: قم، قبرستان نو
عمر: 78 سال

اساتید:

بزرگانى چون سید محمدتقى طالقانى (والد) و علامه سید هادى طالقانى

نسب و ولادت:

حجة‌الاسلام‌ والمسلمین سید احمد حسینى طالقانى از روحانیون برجسته و متنفذ تهران بود. وى در سال 1303 قمرى در تهران و در بیت علم و تقوا دیده به جهان گشود. نسب سیداحمد با 30 واسطه به امام محمدباقر(ع) مى‌رسد. پدرش سید محمدتقى نام داشت که در زمان قاجار از روستاى "اورازان" طالقان به قصد کسب دانش و کمال به تهران رفت و پس از طى مقدمات، مدتى نیز در قم به تحصیل پرداخت؛ سپس به عتبات عالیات مهاجرت نمود و در نجف از محضر بزرگانى چون شیخ انصارى و سید حسین کوه‌کمرى استفاده کرد و پس از کسب مدارج عالیه در علم و عمل به تهران بازگشت.

تحصیل:

سید احمد دوران کودکى را تحت تربیت و نظارت چنین پدرى عالم و پارسا سپرى کرد، تا جایى که استعدادش شکوفا گشته و رغبت و شوقش به تحصیل فزونى یافت. وى مقدمات و سطح را نزد پدر فرا گرفت، سپس در برخى مراکز علمى تهران به تحصیلات خود ادامه داد. او از مرحوم علامه سید هادى فرزند سید فرج‌اللّه طالقانى که دانشمندى وارسته و گمنام بود، بیشترین بهره علمى و اخلاقى را کسب نمود. آن استاد عالى‌قدر در مدرسه مروى حجره داشت و تا آخر در کمال پارسایى و قناعت زندگى نمود. مرحوم سید احمد تا زمانى که استادش در قید حیات بود از وى استفاده کرد و خود را موظف به پرستارى و کمک به استاد نمود.

سرپرستى خانواده:

سید احمد پس از طى مراحلى از دانش و کمال، زمینه هجرت به حوزه علمیه نجف را فراهم ساخت تا به تکمیل یافته‌هاى علمى خود بپردازد، ولى ضایعه درگذشت پدر، در مسیر زندگى علمى وى تحولاتى پدید آورد که از پى‌گیرى این هدف عالى بازماند. به هنگام ارتحال پدر، برادران و خواهران کوچک‌تر وى بى‌سرپرست ماندند و سید احمد که 22 سال داشت و فرزند ارشد خانواده بود، مسئولیت سنگین سرپرستى آنان را عهده‌دار گردید؛ علاوه بر این، باید مسئولیت‌هاى شرعى پدر را نیز قبول مى‌کرد.

در سنگر تبلیغ:

پس از وفات پدر، اداره دو مسجد پاچنار و لباسچى به سید احمد محول گردید و او با اقامه نماز و بیان احکام و معارف اهل‌بیت علیهم‌السلام به ارشاد و هدایت مردم پرداخت. علاوه بر این، محضر شرعى پدر نیز به وى منتقل گردید و انواع عقود، معاملات و مرافعات مردم طبق موازین شرع به دست سید احمد حل و فصل مى‌گردید. سید احمد حدود 25 سال در کمال وثاقت به حل و فصل امور مردم پرداخت، تا این که در اواخر سال 1310 شمسى، رضاخان اداره ثبت احوال را تأسیس کرد؛ لذا کلیه دفاتر ثبت احوال باید تحت نظارت حکومت به کار خود ادامه مى‌دادند. سید احمد که با حکومت ظالمانه رضاخان میانه‌اى نداشت و حاضر به پذیرش دستورات ظالمانه حکومت نبود، به ناچار دفتر‌خانه را واگذار کرده و فعالیت خود را محدود به مسجد کرد. گرچه فشار وارده از سوى حکومت خفقان رضاخان تا حدود زیادى عالمان دین را در انزوا قرار داده بود، اما سید احمد هرگز آرام ننشست و از سنگر محراب و منبر به وظایف دینى، سیاسى و اجتماعى خود ادامه داد. او با جمعى از عالمان برجسته تهران موفق به تشکیل یک هسته مقاومت و دفاع از ارزش‌هاى دینى شد. در نوشتارى که از آن میثاق‌نامه باقى مانده نام بزرگانى چون: آیة‌اللّه میرزا محمدعلى شاه‌آبادى و سید محمد بحرالعلوم قزوینى به چشم مى‌خورد. آنان جلسات دوره‌اى داشتند که هر هفته شب‌هاى جمعه، دور هم جمع مى‌شدند و در خصوص صیانت از ارزش‌هاى دینى به بحث و تبادل نظر مى‌پرداختند.

ویژگى‌هاى اخلاقى:

حاج سید احمد طالقانى از خصوصیات اخلاقى والایى برخوردار بود. انسانى متعبد، ذاکر و خداترس بود و به نوافل و ادعیه اهتمام ویژه داشت. افرادى که ایشان را از نزدیک دیده‌اند او را به خصال نیکو ستوده‌اند. آیة‌اللّه سید محمود طالقانى رحمة‌اللّه‌علیه در یادداشتى مرحوم سید احمد را پسرعموى خویش معرفى کرده و مى‌افزاید: "وى از پیش‌نمازان خوش‌بیان و متعبد بود و با دعا انسى ویژه داشت." از ویژگى‌هاى بارز ایشان شجاعت بود؛ از عمال حکومتى هیچ خوف و هراسى به دل نداشت. بارها اتفاق افتاد که در برابر رفتار ظالمانه عوامل رضاخان ایستادگى کرده و آنان را از رفتار ناپسندشان پشیمان مى‌نمود؛ حتى با عصایى که داشت برخى کارگزاران حکومتى را تنبیه مى‌کرد. از جمله این‌که در ایام اشغال ایران توسط قواى متفقین، او مى‌خواست همراه خانواده با قطار، جایى برود. در هنگام سوارشدن، یک سرهنگ شهربانى مانع شد و نوبت ایشان را به چند نظامى انگلیسى داد. سید احمد از این ماجرا به شدت برافروخته شد و به این عمل اعتراض کرد، ولى آن سرهنگ اعتنایى نکرده و هم‌چنان مشغول خوش‌خدمتى به آن بیگانگان اشغال‌گر بود. وقتى سید احمد مشاهده کرد که این سرهنگ گویا با زبان، متوجه خطایش نمى‌شود، عصایش را بلند کرد و محکم بر سر آن سرهنگ بیگانه‌پرست کوبید، به گونه‌اى که نظامى مزبور بر اثر آن ضربه به زمین خورد. با مشاهده این صحنه، نظامیان انگلیسى با هراس و دلهره کنار رفته و با حالت احترام ایستادند تا این که مرحوم سید احمد و خانواده‌اش سوار شدند.

ارتباط با امام خمینى رحمة‌اللّه‌علیه:

بین سید احمد طالقانى و امام خمینى قدس‌سره نوعى علقه و ارتباط بود که حضرت امام بعد از پیروزى انقلاب در دیدارى که 26 دى‌ماه 1359 با فرزند ایشان به‌نام شمس آل‌احمد داشت، به این ارتباط اشاره کرده و گفتند: "من با خانواده شما سابقه دارم با مرحوم پدر شما آقا سید احمد با مرحوم آقا سید محمدتقى - خدا رحمتش کند که در خدمت اسلام فوت شد - سوابقى دارم منتها آقاى جلال آل‌احمد را جز یک ربع ساعت بیشتر ندیده‌ام در اوایل نهضت یک روز دیدم آقایى در اتاق نشسته‌اند و کتاب ایشان ـ غربزدگى - جلو من بود ایشان به من گفتند چطور این چرت‌وپرت‌ها پیش شما آمده است - فهمیدم که ایشان جلال آل‌احمد است مع‌الاسف... دیگر او را ندیدیم خداوند او را رحمت کند."

یادى از مهاجر مظلوم:

مرحوم حاج سید احمد فرزندان خلف و شایسته‌اى به یادگار گذاشت که از جمله آنان، جلال آل‌احمد بود که قلم زیبایش پرده از چهره مشتى غرب‌زده و بیگانه‌پرست برداشت.
فرزند دیگرش شهید مظلوم سید محمدتقى بود که سال‌ها در حوزه علمیه نجف به تحصیل پرداخت و پس از تکمیل تحصیل به نمایندگى از سوى مراجع وقت، هم‌چون آیات عظام سید ابوالحسن اصفهانى و بروجردى، جهت ارشاد و هدایت شیعیان حجاز به مدینه اعزام شد. او در مدت اقامتش در مدینه خدمات ارزنده‌اى به مکتب اهل‌بیت علیهم‌السلام و پشتیبانى شیعیان مظلوم آن دیار نمود، اما سرانجام آتش خشم و کینه وهابیان بى‌خرد شعله‌ور شد و آن سید عالم و مهاجر مظلوم را مسموم و شهید کردند.
رحلت: سرانجام این سید و روحانى وارسته پس از یک عمر تلاش در راه خدمت به اسلام و مسلمین در 18 رجب سال 1381 قمرى دار‌‌‌فانى را وداع گفته و به سراى باقى شتافت. پیکر مرحوم حجة‌الاسلام‌ والمسلمین سید احمد طالقانى در تهران و قم تشییع گردید و در قبرستان نو در مجاورت بارگاه ملکوتى حضرت فاطمه معصومه(س) به خاک سپرده شد.
مجلس بزرگ‌داشت: ‌با وجودى که تنها چند ماه از رحلت آیة‌اللّه‌ العظمى بروجردى مى‌گذشت و کشور و به‌خصوص حوزه علمیه قم عزادار بود، از سوى امام خمینى مجلس ختمى در قم برگزار گردید که اعضاى خانواده مرحوم سید احمد حضور داشتند. پس از پایان مراسم، امام راحل از فرزند ایشان، مرحوم جلال آل‌احمد به دلیل نگارش کتاب "غرب‌زدگى" تشکر کردند.

منابع: ستارگان حرم 24

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:17 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي


یاد استاد بخیر

استاد فرزانه حوزه‌هاى علمیه، حضرت آیةاللّه‌ ستوده(ره)

28 صفر روز ماتم عالم اسلام در غم هجران نبى مکرم اسلام صلى‌اللّه‌‌علیه‌وآله و شهادت مظلومانه سبت اکبرشان امام حسن مجتبى علیه‌السلام است. این روز بزرگ یاد‌آور افول ستاره‌اى درخشان از ستارگان علمى و اخلاقى حوزه علمیه قم نیز مى‌باشد. همین مناسبت بهانه‌اى شد تا با گذشت یک دهه از ارتحال ملکوتى استاد و مربى ممتاز حوزه علمیه قم، حضرت آیة‌‌اللّه‌ حاج شیخ محمدتقى ستوده قدس‌سره که ده‌ها سال بر کرسى تدریس تکیه زد و صدها و شاید هزاران مجتهد و مدرس، مبلغ و نویسنده را تربیت کردند، یادى نموده و به روان پاکش درود فرستیم.

ولادت:

حضرت استاد ستوده در 14ذى‌الحجه سال 1340 ه.ق مطابق با سال 1300ش در بیت علم و فضیلت در اراک دیده به جهان گشود و تحت تربیت و نظارت پدر رشد نمود. پدر ارجمند ایشان جناب شیخ رحمةاللّه‌ معروف به قاضى عراقى، از شاگردان میرزا محمدتقى شیرازى و از دوستان نزدیک مؤسس حوزه علمیه قم آیةاللّه‌‌العظمى حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى بود.

تحصیلات:

ایشان تحصیل را از مکتب خانه آغاز کرد و در آن دانشکده ساده و مردمى که در همه مناطق کشور اعم از شهر و روستا دایر بود، با قرائت قرآن و برخى کتب فارسى آشنا گردید. با توجه به این که در سیزده سالگى، پدر را از دست داد، ناچار باید براى تأمین مایحتاج زندگى مشغول به کار مى‌شد که خود حضرت استاد در این باره مى‌گوید: «من در سنین نوجوانى چند سالى در بازار بودم. در این ایام شب‌‌ها در اراک به خدمت آقاى شیخ على غفارى و آقاى شیخ ابوالقاسم موچانى به تحصیل دروس ادبیات عرب مشغول شدم و روزها به بازار مى‌رفتم. سرانجام به سبب علاقه شدیدى که به تحصیلات علوم دینى و حوزوى داشتم، بازار را رها کرده و درسال 1320 شمسى به مدرسه علمیه حاج محمد ابراهیم وارد شدم و تا ابتداى سال 1326 شمسى در همین مدرسه به تحصیل و مباحثه ادامه دادم...»

ورود به حوزه علمیه قم:

استاد ستوده در سال 1326 شمسى به حرم کریمه اهل‌بیت علیهم‌السلام و حوزه علمیه قم مشرف شد و باقى‌مانده دروس سطح را در محضر اساتید وارسته‌اى چون حاج شیخ مرتضى حائرى، میرزا محمد مجاهدى تبریزى و... به پایان رسانید. پس از اتمام سطح، در دروس خارج فقه و اصول اساتید فرزانه‌اى چون: آیات عظام حاج آقا حسین بروجردى، حاج سید احمد خوانسارى، حاج سید محمد محقق داماد، حاج شیخ محمدعلى اراکى و حاج سید محمدرضا گلپایگانى شرکت نمود. ایشان در این مدت بیشترین استفاده را از آیة‌‌اللّه‌‌‌العظمى بروجردى برد و به مدت سیزده سال در درس خارج فقه و اصول ایشان شرکت کرد. این استاد فرزانه از افراد مورد وثوق و اعتماد آیة‌‌اللّه‌ العظمى بروجردى بود و از فضلا و محققانى بود که تحت نظارت حضرت آیة‌‌اللّه‌ بروجردى در تنظیم و اصلاح کتاب وسایل‌الشیعه خدمات ارزنده‌اى کرد.

بر کرسى تدریس:

از مهم‌ترین امتیازات و توفیقات استاد ستوده مسئله تدریس و شاگرد پرورى او در طول بیش از چهل سال بود که در این مدت شاگردان زبده و برجسته‌اى پرورش داد. سابقه تدریس استاد به دوران تحصیلش برمى‌گردد. ایشان در طول سنوات تدریس، دروه‌هاى متعدد کتب ذیل را براى شاگردان بیان کردند: معالم‌الاصول سه دروه، شرح لمعه، پنج دوره، قوانین الاصول پنج دوره، مکاسب هفت دروه، کفایة الاصول سیزده دوره و چندین دوره نیز شرح باب حادى عشر و شرح تجریدالاعتقاد را تدریس کرد.

جدیت در درس و بحث:

از نکات جالب توجه در مورد تدریس استاد،‌اهمیت و اولویت دادن به درس بود، ایشان مصمم بود تا چیزى او را از اشتغال به تدریس باز ندارد. مشکلات زندگى حتى از دنیا رفتن همسر و فرزند، وقفه‌اى در تدریس ایشان ایجاد نمى‌کرد. یکى از شاگردان استاد مى‌گوید: هیچ چیز مانع حضور ایشان براى درس نمى‌شد به خاطرم هست که قوانین الاصول را بعد از نماز مغرب وعشاء در مدرسه فیضیه مى‌فرمودند؛ یک شب ایشان یک ربع یا ده دقیقه دیر کردند. وقتى آمدند از آقایان عذرخواهى کردند و با همان روحیه بالا فرمودند: من یک فرزندى داشتم که از دنیا رفته بود؛ رفتم دفنش کنم و دفن کردن بچه طول کشید! از ویژگى‌هاى دیگر درس استاد، لطایفى بود که به عنوان شوخى بیان مى‌شد و مى‌فرمود: «مى‌خواهم ادخال السرور و رفع خستگى شود و طلبه‌ها با نشاط و خوشحالى درس را بخوانند» از جمله: مى‌فرمود: «روزى چند نفر از شمال به محضر آقاى خمینى قدس‌سره آمده بودند تا یک نفر روحانى را به روستاى خود براى تبلیغ ببرند. به آقا عرض کردند «سید نباشد!» آقا فرمود: چرا؟ گفتند: اگر خلقمان تنگ شد و خواستیم به او فحش بدهیم، سید نباشد که بى‌احترامى شود!!»

‌از نگاه بزرگان:

بسیارى از بزرگان علم و شخصیت‌هاى شاخص حوزه، در تجلیل از استاد فرزانه، آیةاللّه‌ ستوده قدس‌سره سخن گفته‌اند که در این مقال به بیان برخى از آن‌ها اکتفا مى‌کنیم. حضرت آیةاللّه‌ سیداحمد خوانسارى رحمةاللّه‌‌علیه فرمودند: «آقاى ستوده واقعا ستوده است» امام خمینى قدس‌سره در دیدار هیات امناى مسجد رضائیه، از آنان پرسیدند پیش نماز مسجد رضائیه کیست؟ آن‌ها پاسخ دادند: آقاى حاج شیخ محمدتقى ستوده است. امام فرمودند: «به‌به از این شانس مسجد» آیةاللّه‌ ‌العظمى مرعشى نجفى قدس‌سره‌‌ نیز فرمودند: «آقاى ستوده انسان عادى نیست، ایشان کسى است که در این زمان، احدى از دست و زبانش آزار و اذیت ندیده است.» سخن دراین‌باره بسیار است و پایان این گفتار را با یک سؤال و جواب جالب زینت مى‌بخشیم.
‌بعضى از شاگردان عارف واصل، حضرت آیةاللّه‌ سید عبدالکریم کشمیرى قدس‌سره از ایشان سؤال کردند: «شما حالتان براى مراجعات اخلاقى و عملى چنان که مى‌فرمایید مساعد نیست، به چه کسى مراجعه کنیم؟» آقاى کشمیرى در پاسخ فرمود: «به آقایان بهاءالدینى، بهجت و ستوده.»

ویژگى‌ها:

حضرت آیةاللّه‌ ستوده، نمونه یک انسان مهذب و خودساخته بود. نظم و برنامه‌ریزى و استفاده حداکثرى از وقت خود و احترام به وقت دیگران، از خصوصیات بارز زندگى ایشان بود. آن بزرگوار با برنامه‌ریزى دقیق به وظیفه اصلى‌اش که درس و بحث علمى بود خالصانه ادامه داد و خداى متعال نیز به وعده «من جاهد فینا لنهدینهم سبلنا» جامه عمل پوشانید و او را به جایى که باید مى‌رسید، رساند. حضرت استاد در مورد ارزش وقت خاطره جالبى داشت و مى‌فرمود: «من در مجالس شرکت نمى‌کنم. روزى کسى آمده بود و مرا به یک مجلس عقد دعوت مى‌کرد. به ایشان گفتم: من در عقد خودم هم شرکت نکردم چه برسد به دیگرى، چون همان روز که مى‌خواستم ازدواج کنم، دوستان به مجلس عروسى ما مى‌رفتند، ولى من به مباحثه رفته بودم!!». از خصوصیات زندگى آیةاللّه‌ ستوده، ساده‌زیستى بود. یک عمر با روحیه قناعت زیست و هیچ‌گاه در ذکر زیاده‌طلبى نبود. سال‌‌ها در خانه استیجارى زندگى مى‌کرد و هیچ موقع در فکر خانه و زندگى مرفه نبود، روح توحید و توکلش چنان قوى بود که همه چیز را به خدا واگذار کرده بود و شب و روز فقط در فکر درس و بحث و انجام تکالیف دینى بود. یک روز به طلبه‌ها نصیحت مى‌کرد و مى‌فرمود: «به دنبال دنیا راه نیفتید. با توکل به خدا و رعایت اخلاص، انجام وظیفه کنید تا دنیا به دنبال شما بیاید. بدانید که هرگاه وقتش فرا رسید، مواهب دنیا به شما مى‌رسد. این‌جانب در خانه‌اى مستأجر بودم. روزى صاحب خانه آمد و گفت: مدت اجاره به سر آمده خانه را خالى کنید. من به سراغ خانه دیگرى رفتم و اجاره کردم و به آن‌جا منتقل شدم. بعد از یک ماه صاحب خانه اول، به منزل ما آمد و در زد، رفتم در را باز کردم، او گفت: حاج آقا من مى‌خواستم خانه را تعمیر کنم، تعمیر کردم، بیا این کلید خانه است، این خانه را به شما واگذار کردم، مال خودتان باشد.»

دورى از گناه:

‌از چیز‌هایى که در میان مردم رواج دارد و متأسفانه تا حدودى هم عادى شده، دروغ گفتن یا تعارفات دروغین است که بعضاً در بین خواص هم از روى بى‌توجهى یافت مى‌شود، اما حضرت آیةاللّه‌ ستوده، بسیار دقیق و اهل احتیاط بود. روزى در یک جلسه‌‌اى گفته بودند: «در عمرم یک دروغ نگفته‌ام» گاهى که شربت یا چاى و شیرینى تعارف مى‌کردند ایشان مى‌فرمود: «نمى‌خواهم.» نمى‌گفت: میل ندارم. مى‌فرمود: «چیزى را که انسان میل دارد ولى نمى‌خواهد بخورد، اگر بگوید: میل ندارم، دروغ گفته است». هم‌چنین مى‌فرمود: «آدم جرأت نمى‌کند احوال کسى را بپرسد، چون بعضى وقت‌ها که از احوال کسى پرسیده مى‌شود، از این طرف و آن طرف سخن به میان مى‌آید و حرف‌هایى که مناسب و شایسته نیست، زده مى‌شود.» مى‌فرمود: «من از وقتى که خودم را شناختم، یک کلمه غیبت نکرده‌ام».

اخلاص:

از دیگر ویژگى‌هاى حضرت آیةاللّه‌ ستوده قدس‌سره اخلاص بود. ایشان با وجود بهره‌مندى از مقام والاى علمى، کاملا بى‌ادعا و بدون اندک چشم‌داشتى خالصانه خدمت مى‌کرد. غیر از امر تدریس و تربیت طلاب، خدمات اجتماعى دیگرى چون کمک به نیازمندان داشت که بدون تظاهر انجام مى‌داد. اگر به ایشان یاد‌آورى مى‌شد که این خدمت را کرده‌اید، با چشمانى اشک‌آلود و بغض در گلو مى‌گفت: امیدوارم که خداوند به باطن حضرت امیر علیه‌السلام قبول بفرماید و مورد قبول حضرت حق و حضرت ولى عصر علیه‌السلام باشد.

مواعظ استاد:

گاه که از حضرت آیةاللّه‌ ستوده قدس‌سره درخواست موعظه مى‌شد، دریغى نکرده و بخشى از تجارب اخلاقى را با زبانى بسیار ساده به طالبان ارزانى مى‌داشت. در این‌جا یکى از مواعظ ایشان براى استفاده خوانندگان نقل مى‌شود: «وقتى افراد اصرار مى‌کنند و موعظه‌اى مى‌خواهند، مى‌گویم: زبان! زبان! باید مواظب زبانتان باشید، خیلى انسان باید سنجیده حرف بزند مرحوم «سید احمد» خوانسارى طورى بود که اگر پنجاه سال با ایشان مى‌نشستى، درباره کسى یک کلمه نمى‌گفت، یا خود را بر کسى ترجیح نمى‌داد... ایشان خیلى بر زبانش مسلط بود. زبان، حفظش لازم است، چون جرم زبان سنگین است. امیرالمؤمنین علیه‌السلام درباره زبان مى‌فرمایند: «جِرمُه صغیر و جُرمُه کبیر» در روایت است کسى که از دنیا سالم برود، ملائکه تعجب مى‌کنند. دنیا خیلى مخاطره دارد، پایین و بالا دارد. البته اگر کسى مصمم باشد، خدا کمکش مى‌کند. از غیبت و دروغ و ... دورى کنید. زبان حفظش خیلى لازم است و در عین حال خیلى مشکل، اما اگر انسان، مصمم باشد، خداى متعال او را کمک مى‌کند و کار برایش آسان مى‌شود. سلیم‌القلب باشید «الا من اتى اللّه‌ بقلب سلیم...».

پرواز:

سرانجام، عالم ربانى و فقیه صمدانى، حضرت آیةاللّه‌ حاج شیخ محمد تقى ستوده قدس‌سره، مدرس و استاد نمونه حوزه علمیه قم، مردى که از مصادیق بارز: «کونوا دعاة‌الناس بغیر السنتکم» بود، پس از تحمل یک عارضه سخت چشمى و کهولت سن و بیمارى، در 28 صفر سال 1420 قمرى هم‌زمان با سال‌روز ارتحال نبى مکرم اسلام صلى‌اللّه‌‌علیه‌وآله و شهادت امام حسن مجتبى علیه‌السلام در سن80 سالگى به لقاء‌اللّه‌ پیوست و چشم از جهان فانى فرو بست. خبر ارتحال این عالم ربانى تأسف روحانیت، حوزه علمیه قم و شاگردان آن استاد فرزانه را برانگیخت. پیکر پاک آن مرحوم با حضور مراجع، علما و رئیس دفتر مقام معظم رهبرى، طلاب و اقشار مختلف مردم، تشییع گردید و پس از اقامه نماز توسط آیةاللّه‌‌العظمى وحید خراسانى، در حرم مطهر کریمه اهل‌بیت حضرت فاطمه معصومه علیها‌السلام به خاک سپرده شد.
«سلام بر او که پاک آمد، پاک زیست و پاک رفت»

منابع: یادمان آیةاللّه‌ ستوده و ستارگان حرم/12
حجةالاسلام‌والمسلمین على علیزاده‌ثانى
نشریه افق حوزه

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:17 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي

حلوای نسیه

روزی شیخ انصاری به محصلی که در حجره‌اش بود پول مختصری داد تا نان بخرد. موقعی که محصل بازگشت، شیخ دید حلوا هم گرفته و بر روی نان گذاشته، به او گفت: پول حلوا را از کجا آوردی؟ محصل گفت: قرض گرفتم. شیخ فقط مقداری نان برداشت و گفت: یقین ندارم که برای ادای دین زنده باشم.
روزی همان طلبه که پس از چندین سال به نجف آمده بود خدمت شیخ رسید و گفت: چه عملی انجام دادید که به این مقام رسیدید و خداوند توفیق داد در رأس حوزه قرار گرفتید و مرجع همه شیعیان شدید؟ شیخ انصاری در جواب گفت: من جرأت نکردم حتی نان زیر حلوا را هم بخورم ولی تو با کمال جرأت نان و حلوا را خوردی!

منبع: زندگانی و شخصیت شیخ مرتضی انصاری/ ص 69

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:18 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



بررسی نقش شیعه در پیدایش و سیر حیات معنوی و عرفانی در عالم اسلامی

منشأ پیدایش سیر معنوی:

وضع اکثریت قریب به اتفاق مسلمین در صدر اول اسلام، بعد از رحلت رسول اکرم و انتخابی شدن مقام خلافت و مصدریت احکام به گونه ای شد که معارف اعتقادی و عملی اسلام روز به روز رو به سقوط می رفت و طرق درک و پیشرفت این حقایق، یعنی طریق بحث آزاد و طریق سیر معنوی، رهسپار وادی فراموشی می شد.
اما از جانب دیگر، اقلیت شیعه که از همان روزهای نخستین، به مخالفت با رویه اکثریت، قد علم کرده بودند، اما چون نیروی کافی برای درهم شکستن وضع موجود نداشتند و اعاده وضع عمومی زمان رسول اکرم (ص) برای آنها ممکن به نظر نمی رسید، ناگزیر، از مقاومت کلی و مثبت دست برداشته، از راه دیگر دست به کار شدند و آن این که کوشیدند تا می توانند معارف اعتقادی و عملی اسلام را حفظ و ضبط نمایند و راههای مشروع آن را که همان راه بحث آزاد و سیر معنوی باشد، زنده نگه دارند.
شیعیان طبق وصیتی که به موجب آن، رسول اکرم اهل بیت کرام خود را حهفظ و مبین معارف اسلامی و پیشوای معنوی مسلمین معرفی کرده بود، به ائمه اهل بیت روی آوردند و با نهایت ترس و لرزی که داشتند، از هر راه ممکن، به تحصیل و ضبط معارف دینی پرداختند.
امام اول شیعه در بیست و پنج سال دوران گوشه گیری و پنج سال زمان خلافت پرمحنت خود، با لهجه جذاب و بلاغت خارق العاده خود که به تصدیق دوست و دشمن، غیرقابل معارضه و بی رقیب بود، به نشر معارف و احکام اسلام پرداخت و درهای بهترین بحث های منطقی و آزاد را به روی مردم باز نمود و عده ای از مردان خدا را از صحابه و تابعین، مانند سلمان و کمیل نخعی و اویس قرنی و رشید هجری و میثم کوفی و غیر آنها پرورش داد و البته نمی توان گفت که اینان با روش معنوی که داشتند و ذخایر معارف و علومی که حمل می کردند، در جامعه اسلامی هیچ گونه تأثیری نداشتند.
پس از شهادت پیشوای نخستین شیعه، دوران سلطنت اموی با قیافه هولناک و مستبدانه خود، شروع شد و معاویه و عمال وی و پس از آن سایر پادشاهان اموی، با آخرین نیروی خود، علیه شیعه به مبارزه پرداختند و هر جا فردی از شیعه را سراغ می گرفتند – حتی کسانی را که به تشیع متهم می شدند – از میان برده، هر رگ و ریشه ای که داشت، می زدند و روز به روز کار وخیم تر و فشار شدیدتر می شد. با این همه، در این مدت، پیشوای دوم و سوم و چهارم شیعه، در زنده کردن و زنده نگه داشتن حق، در زیر سایبان شمشیر و تازیانه و زنجیر، کار می کردند و حقیقت تشیع روز به روز وسعت پیدا کرده، روح حق توسعه می یافت.
بهترین گواه بر این مطلب، این است که بلافاصله پس از این دوره، در زمان پیشوای پنجم و ششم شیعه که سلطنت اموی ضعیف شده و رو به انهدام نهاد و هنوز سلطنت عباسی نضج نگرفته بود، در زمان بسیار کمی، دستی که گلوی شیعه را فشار می داد، قدری سست شد و شیعیان راه نفسی پیدا کردند، رجال و علما و محدثین، مانند سیل خروشان به سوی این دو پیشوای بزرگوار، سرازیر شده، به اخذ علوم و معارف اسلامی پرداختند. این جمعیت عظیم، غیرشیعی نبودند که اول به دست امام، شیعه شده باشند و بعد از آن به تعلم علوم و معارف بپردازند، بلکه شیعیانی بودند که در پس پرده اختفا و تقید، زندگی می کردند و با کوچکترین فرصتی، پرده را کنار زده و بیرون آمدند.
البته این روح توسعه یافته، در کالبد اکثریت جامعه، خالی از نفوذ نبود و در آیینه افهام آنها حق و حقیقت را کم و بیش جلوه می داد و نیازمندی فطرت انسانی را به دین فطری و بحث آزاد و احتیاج انسان متدین با ذوق و محبت را به سیر معنوی، به گوش هوش همگانی می رسانید.

مساعدت وضع به افکار شیعه از راه دیگر:

از سوی دیگر، اوضاع تاریک جامعه که روز به روز تاریک تر می شد و همچنین ستمگری فزون از حد و بی بند و باری عمال حکومت که سالی چند در زمان خلافت خلیفه سوم و بعد از آن در تمام مدت حکمرانی بنی امیه ادامه داشت، این معنی را پیش مردم، مسجل کرد که اساس دین از جانب مقام خلافت، هیچ گونه مصونیت ندارد و نمی شود زمام احکام و قوانین دینی به دست مقام خلافت سپرده شود و اجرای آن منوط به اجتهاد و صوابدید خلیفه وقت باشد، و بالاخره بر عموم روشن شده بود که قدرت کرسی خلافت، به نفع خود کار می کند، نه به نفع مردم و جامعه اسلامی.
در نتیجه این معنی، مسلم شد که احکام و قوانین دینی، قابل تغییر نبوده برای همیشه زنده است و "اجتهاد در مقابل نص" معنی ندارد. عامه مردم صرفا به خاطر ارادتی که به مقام صحابه داشتند و از راه تعبد به روایاتی که از مقام صحابه تمجید می کرد و اجتهاد آنها را تصدیق می نمود، از هرگونه اعتراض به سه خلیفه اولی و معاویه خودداری می نمودند و با این که خلافت آنها به طور آشکار روی اساس نظریه سابق استوار بود و سیرت آنها به همین معنی گواهی می داد، مداخله و تصرفات آنها را در احکام و قوانین اسلامی، توجیه نموده، به محل های صحیحی حمل می کردند. همچنین گاهی انصاف داده، به بحث های آزاد می پرداختند و به معنویات اسلام نیز منتقل می شدند.

ظهور روش معنوی و سیر و سلوک باطنی

نفوذ و سرایت تعلیمات معنوی اهل بیت علیهم السلام که در رأس آنها بیانات علمی و تربیت عملی پیشوای اول شیعه، امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام قرار گرفته بود، با مساعدتی که گرفتاری های عمومی طبعا نسبت به این مقصد داشت، به علاوه این که پیوسته جمعی از مردان خدا که تربیت یافتگان این مکتب بودند و در حال تقید و تستر زندگی می کردند، در میان مردم بودند و در مورد مناسب، از حق و حقیقت گوشه هایی می زدند، مجموعه این عوامل، موجب شد که عده ای در قرن دوم هجری، از همان اکثریت، به مجاهدت های باطنی و تصفیه نفس، تمایل پیدا کردند، این عده در خط سیر و سلوک افتادند و جمعی دیگر از عامه مردم، به ارادت آنها برخاستند و با این که در همان اوایل ظهور، تا مدتی مبتلا به کشمکش های شدید بودند و در این راه، هرگونه فشار از قبیل قتل و حبس و شکنجه و تبعید را متحمل می شدند، ولی بالاخره از مقاومت دست برنداشته، پس از دو سه قرن، در تمام بلاد اسلامی ریشه دوانیده و جمعیت های انبوه دهشت آوری را به وجود آوردند.
یکی از بهترین شواهدی که دلالت دارد بر این که ظهور این طایفه، از تعلیم و تربیت ائمه شیعه سرچشمه می گیرد، این است که همه این طوایف (که در حدود بیست و پنج سلسله کلی می باشند و هر سلسله منشعب به سلسله های فرعی متعدد دیگری است) به استثنای یک طایفه، سلسله طریقت و ارشاد خود را به پیشوای اول شیعه، منتسب می سازند.
دلیلی ندارد که ما این نسبت را تکذیب نموده و به واسطه مفاسد و معایبی که در میان این طوایف شیوع پیدا کرده، اصل نسبت و استناد را انکار کنیم یا حمل بر دکان داری نماییم؛ زیرا اولا سرایت فساد و شیوع آن در میان طایفه ای از طوایف مذهبی، دلیل بطلان اصل انتساب آنها نیست و اگر بنا شود که شیوع فساد در میان طایفه ای، دلیل بطلان اصول اولی آنان باشد، باید خط بطلان به دور همه مذاهب و ادیان کشید و همه طبقات گوناگون مذهبی را محکوم به بطلان نمود و حمل به دکان داری و عوام فریبی کرد.
ثانیا پیدایش اولی این سلسله ها در میان اکثریت سنی شروع شده و قرن های متوالی در همان محیط به پیشرفت خود ادامه داده است. در همه این مدت، اعتقاد اکثریت قریب به اتفاق اهل سنت، در حق سه خلیفه اولی بیشتر از اعتقادی بود که به خلیفه چهارم و پیشوای اول شیعیان داشتند؛ اعتقاد آنها را افضل می دانستند و عملا نیز اخلاص و ارادت بیشتری به آنها داشتند.
در همه این مدت، مقام خلافت و کارگردانان جامعه، اعتقاد خوشی در حق اهل بیت علیهم السلام نداشتند و آنچه فشار و شکنجه بود، نسبت به دوستداران و منتسبین آنها روا می دیدند و دوستی اهل بیت، گناهی نابخشودنی به شمار می رفت. اگر مقصود این طوایف از انتساب به آن حضرت، مجرد ترویج طریقه آنها و جلب قلوب اولیای امور و عامه مردم بود، هیچ دلیلی نداشت که خلفای مورد علاقه و اخلاص دولت و ملت و به ویژه خلیفه اول و دوم را رها کرده، به دامن پیشوای اول شیعه بچسبند یا مثلا به امام ششم یا هشتم انتساب جویند.
پس بهتر این است که متعرض اصل انتساب نشده، در بررسی دیگری به کنجکاوی پردازیم و آن این است که جمع معدود پیشروان این طوایف، از اکثریت تسنن بودند و در محیط تسنن زندگی می کردند و روش و طریقه ای جز روش و طریقه عمومی جامعه که همان راه تسنن بود، تصور نمی کردند، آنان وقتی که برای اولین بار به مکتب معنوی اهل بیت علیهم السلام اتصال پیدا کردند و از نورانیت امام اول شیعه الهام یافتند، چون هرگز باور نمی کردند و حتی به ذهنشان نیز خطور نمی کرد که پیشوای معنویت که خود یکی از خلفای اربعه و جانشین گذشتگان خود می باشد، در معارف اعتقادی و عملی اسلام، نظری ماورای نظر دیگران داشته باشد، همان موجودی اعتقاد و عمل تسنن را زمینه قرار داده، با همان مواد اعتقادی و عملی که در دست داشتند، شروع به کار نمودند و با همان زاد و راحله عمومی، راه سیر و سلوک را در پیش گرفتند.

تأثیر دوری از معارف اهل بیت در سلسله های عرفانی اهل سنت:

این رویه، از دو جهت در نتایج سیر و سلوک و محصول مجاهدات معنوی آنان نواقصی را به وجود آورد: اولا نقطه های تاریکی که در متن معارف اعتقادی و عملی داشتند، حجاب و مانع گردید از این که یک سلسله حقایق پاک برای آنها مکشوف شده، خودنمایی کند و در نتیجه، محصول کارشان به صورت مجموعه ای درآمد که خالی از تضاد و تناقض نمی باشد. کسی که آشنایی کامل به کتب علمی این طوایف دارد، اگر با دقت نظر به این کتب مراجعه نماید، صدق گفتار ما را به رأی العین مشاهده خواهد کرد. وی یک رشته معارف خاصه تشیع را که در غیر کلام ائمه اهل بیت علیهم السلام نشانی از آنها نیست، در این کتب مشاهده خواهد کرد و نیز به مطالبی برخواهد خورد که هرگز با معارف نام برده، قابل التیام نیست.
وی خواهد دید که روح تشیع در مطالب عرفانی که در این کتاب ها است، دمیده شده است، ولی مانند روحی که در یک پیکر آفت دیده جای گزیند و نتواند برخی از کمالات درونی خود را آن طور که شاید و باید از آن ظهور بدهد یا مانند آئینه ای که به واسطه نقیصه صنعتی، گره ها و ناهمواری هایی در سطحش پیدا شود، چنین آیینه ای صورت مرئی را نشان می دهد، ولی مطابقت کامل را تأمین نمی کند.
ثانیا نظر به این که روش بحث و کنجکاوی آنها در معارف اعتقادی و عملی کتاب و سنت، همان روش عمومی بود و در مکتب علمی ائمه اهل بیت علیهم السلام تربیت نیافته بودند، نتوانستند طریقه معرفت نفس و تصفیه باطن را از بیانات شرع، استفاده نموده و دستورات کافی راه را از کتاب و سنت دریافت دارند، لذا به حسب اقتضای حاجت، در مراحل مختلف سیر و سلوک و منازل مختلفه سالکان، دستورات گوناگونی از مشایخ طریقت صادر شده و رویه هایی اخذ می شد که سابقه ای در میان دستورات شرع اسلام نداشت.

کم کم این عقیده مسلم گردید که:

طریقه "معرفت نفس" در عین این که راهی است برای معرفت حق عزاسمه و نیل به کمال معنوی، و به خودی خود، پسندیده خدا و رسول است، مع ذلک بیان این راه از شرع مقدس اسلام نرسیده است.
در دنبال این عقیده، هر یک از مشایخ طریقت، برای تربیت و تکمیل مریدان خود، دستوراتی تهیه کرده و به مورد اجرا گذاشتند و انشعاباتی هم در سلسله ها پیدا شد.
در نتیجه همین عقیده و عمل، روز به روز طریقت از شریعت فاصله گرفت تا آن جا که طریقت و شریعت، درست در دو نقطه مقابل استقرار یافتند و نغمه "سقوط تکالیف" ازبعضی افراد بلند شد و عبادت های پاک دینی به شاهد بازی و حلقه های نی و دف و ترانه های مهیج و رقص و وجد، تبدیل گردید و طبعا جمعی از سلاطین و اولیای دولت و توانگران و اهل نعمت که فطرتا به معنویات علاقه مند بودند و از طرف دیگر نمی توانستند از لذایذ مادی دل بکنند، سرسپرده این طوایف شده، هرگونه احترام و مساعدت ممکن را نسبت به مشایخ قوم، بذل می کردند که این خود، یکی از بذرهای فساد بود که در میان جماعت نشو و نما می کرد. بالاخره عرفان به معنی حقیقی خود (خداشناسی یا معادشناسی) از میان قوم رخت بربسته، به جای آن جز گدایی و دریوزه و افیون و چرسن و بنگ و غزلخوانی، چیزی نماند.

سرایت این سلیقه به شیعه:

اجمالی که مربوط به آغاز پیدایش و سرانجام طریقه عرفان گفته شد، برای کسی که محققانه و با کمال بی طرفی، به کتب و رسائلی که در سیر و سلوک تألیف یافته و همچنین تراجم و تذکره هایی مانند تذکره شیخ عطار و نفحات و رشحات و طبقات الاخیار و طرائق و نظایر آنها که متضمن جهان تاریخی طریقت و رجال طریقت است، مراجعه نماید، در نهایت روشنی است.
سخن ما اگرچه در سیری بود که طریقت عرفان در میان اکثریت اهل سنت نموده بود و جهات نقص و فسادی را توصیف می کردیم که قوم گرفتار آن شده بودند، ولی نمی توان انکار کرد که اقلیت شیعه نیز به همین درد، مبتلا شده است و اتحاد محیط، با تأثیر قهری و جبری خود، همین فساد را به داخل جمعیت اهل طریقت از شیعه نیز انعکاس داده است، و همان طو که روش عمومی اجتماعی اکثریت که از سیرت جاریه زمان پیامبر اکرم منحرف شده بود، شیعه را تحت الشعاع قرار داد و نگذاشت سیرت نبی اکرم را پس از استقلال، در میان جمعیت متشکل خود، اجرا و عملی سازد، همچنین سلیقه های علمی که شیعه از ائمه اهل بیت علیهم السلام اخذ کرده بود، با آن همه صافی و روانی، در کمترین زمانی تحت تأثیر سلیقه های علمی جماعت قرار داده شد و رنگ های نامطبوعی از آنها گرفت. همچنین طریقه عرفان نیز به رنگ طریقت جماعت درآمد و تقریبا به همان سرنوشت که توصیف کردیم، دچار شد.
فسادها و اختلالات در روش و اعمال طایفه ای که از یک مشرب و مسلک عمومی کلی منشعب شده اند، دلالت بر فساد و بطلان اصول اولی آن طایفه ندارد و به همین سبب، بحث و کنجکاوی از چگونگی اصول اولی آنها را نباید در روش و اعمال فرعی آنها انجام داد، بلکه باید به سراغ مواد اولی اصول آنها رفت.

شیعه علامه طباطبایی، صفحه 247-239

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:18 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



آیةاللّه میرزا محمدعلى مدرس چهاردهى

‌تولد: 1252 قمرى
محل تولد: (قریه چهارده) آستانه اشرفیه
وفات: 1334 قمرى
مزار: حرم مطهر امام على علیه‌السلام
عمر: 82 سال
اساتید: بزرگانى چون: شیخ مرتضى انصارى، سیدحسین کوه‌کمره‌اى، میرزا حبیب‌اللّه رشتى، شیخ على خلیلى تهرانى، ملامحمد نصیرالدین مدرس چهار دهى و... .
شاگردان: حضرات آیات: آقاضیاءالدین عراقى، محمدجواد بلاغى، شیخ آقابزرگ تهرانى، سیدشهاب الدین مرعشى نجفى، میرزاحسن علیارى تبریزى و... .
آثار: وسیلةالنجاة، شرح قواعد الاحکام، شرح زیارت جامعه کبیره، شرح صحیفه سجادیه، رساله در توحید و... .
تولد: فقیه ارجمند، آیةاللّه میرزا محمدعلى مدرس چهار دهى از عالمان وارسته و اساتید برجسته حوزه علمیه نجف‌اشرف در قرن چهارده قمرى به شمار مى‌آید.
وى در خاندانى از اهل علم و فضل، در قریه "چهار ده" از توابع آستانه اشرفیه در استان سر سبز گیلان دیده به جهان گشود. دوران کودکى را تحت تعالیم پدر و محبت‌هاى مادر سپرى و رشد نمود.
تحصیل: میرزا محمدعلى مقدمات علوم دینى را ابتدا در محضر پدر عالمش آیةاللّه ملامحمد نصیرالدین چهار دهى که از عالمان موجه و متقى گیلان بود فراگرفت، سپس راهى مدرسه صالحیه در قزوین شد و تحصیلاتش را در محضر اساتید آن دیار ادامه داد. این دانشور جوان چندى بعد، با کوله‌بارى از عشق و امید عازم عتبات عالیات شد تا از برکات مشاهد مشرفه و از خرمن فضل و دانش فرزانگان آن دیار خوشه چینى کند. ایشان مدت دو سال در کربلا به تحصیل پرداخت، آنگاه به نجف‌اشرف، بزرگترین دانشگاه فقه و معارف اهل‌بیت علیهم‌السلام )در آن عصر( رفت و از محضر اساتید پرآوازه آن حوزه قویم بهره‌هاى علمى و اخلاقى فراوان برد. از افتخارات ایشان این است که سال آخر عمر پربرکت شیخ اعظم مرتضى انصارى رحمةاللّه‌علیه را درک کرد و نام خویش را در شمار شاگردان برجسته و نامدار شیخ به ثبت رسانید.
بر مسند تدریس: جناب مدرس چهار دهى اکثر ساعات شبانه روز، به تدریس و مطالعه مشغول بود و درس ایشان در میان فضلا و طلاب، مشتاقان فراوانى داشت. جلسات درس او یکى از پرجمعیت‌ترین حوزه درسى نجف به شمار مى‌رفت، و براى این‌که موجب کم‌رونق شدن سایر دروس نشود و از طرفى طلاب و فضلا بتوانند از محضر دیگر اساتید بهره‌مند گردند، در ساعات خلوتى چون بین‌الطلوعین و بعد از نماز ظهروعصر اقدام به تدریس مى‌کرد، که این امر، حاکى از تواضع و اخلاص ایشان بود. این استاد عالى‌قدر با این‌که مراحل عالى علم و معرفت را طى کرده بود و در معقول و منقول از چهره‌هاى ارزشمند و کم‌نظیر حوزه علمیه نجف به شمار مى‌رفت، برخلاف سیره معمول و متداول بزرگان که به تدریس خارج فقه و اصول مى‌پردازند، تا آخر عمر به تدریس سطح همت ورزید. مرتضى مدرسى چهار دهى، از نوادگان ایشان، در کتاب سیماى بزرگان مى‌نویسد: "آقا میرزا محمدعلى، در زمان تحصیل خود متوجه شد که اکثر طلاب علوم دینى بدون تکمیل دروس سطح و استعداد لازم علمى، در درس‌هاى خارج شرکت مى‌کنند و عمرشان هدر مى‌رود و از طرف دیگر، اساتید عالى‌مقام نجف‌اشرف هم، حاضر نبودند کتب درسى حوزه را تدریس نمایند... لذا میرزاى چهار دهى بعد از تکمیل مراتب علمى، نذر شرعى نمود که تدریس خود را منحصر به کتب درسى حوزه نموده و هرگز اقدام به تدریس خارج نکند، و بر همین اساس، تا آخرین ساعات زندگانى خود، وفاى به نذر شرعى خود نمود و بیشتر کتب درسى، شامل فقه، اصول، کلام، ریاضیات و... تدریس مى‌کرد و به همین جهت به "مدرس" شهرت یافت..." این استاد فرزانه، 60 سال، صاحب کرسى تدریس بود و شاگردان بسیارى به عالم اسلام تحویل داد. بسیارى از آیات و مشاهیر علما، از ایشان اجازه اجتهاد، روایت و امور حسبیه گرفتند.
از نگاه صاحب‌نظران: شیخ آقابزرگ تهرانى در طبقات اعلام‌الشیعه در تجلیل از استاد بزرگوارش مى‌نویسد: "طلاب و محصلین، استقبال بى‌نظیر از درس او نمودند و از حسن خلق او و سعه صدرش و اخلاص و رعایت حال طلاب بهره‌مند مى‌شدند... من ندیدم در دوران تحصیل خود، در سطوح و بعد از آن کسى را، شاگردانى به اندازه او داشته باشد... از ابتداى ورودم به نجف در سال 1313 قمرى در درس مکاسب وى شرکت کردم و از حضرتش اجازه روایت گرفتم." آیةاللّه‌العظمى مرعشى نجفى رحمةاللّه‌علیه نیز درباره آن استاد ارجمند چنین فرموده است: "استاد مکرم ما، علامه شیخ میرزا محمدعلى مدرسى چهار دهى گیلانى رضوان‌اللّه‌علیه، فقیه، حکیم، محدث، ریاضى‌دان، مفسر، رجالى، عابد زاهد و مؤلف تألیفات بسیار بوده است و در تواضع این مرد با عظمت علمى و الهى همین بس که در ماه مبارک رمضان با آن عظمت و مقام والاى علمى، مجالس عمومى تجوید و قرائت قرآن تشکیل مى‌داد تا همگان از کلام الهى مستفیض شوند".
ویژگى‌هاى اخلاقى: علامه چهار دهى، علاوه بر تدریس و تألیف، بخشى از اوقات عمر شریف خود را به عبادت و راز و نیاز با پروردگار خویش اختصاص داده بود و سه وعده در صبح، ظهر و مغرب در رواق بالا سر حضرت امیر علیه‌السلام نماز جماعت اقامه مى‌کرد و بسیارى از زهاد و عباد، علما و فضلا به ایشان اقتدا مى‌کردند. ساعات زیادى در حرم مطهر مشغول خواندن نوافل، ادعیه و زیارات جامعه کبیره، امین‌اللّه و نماز جعفر طیار بود و هر ساله چندین‌بار براى زیارت حرم ملکوتى حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام با پاى پیاده به کربلا مشرف مى‌شد. هم‌چنین عنایت ویژه‌اى به مساجد سهله و حنانه داشت و شب‌هاى چهارشنبه به مسجد سهله مشرف مى‌شد.
اسوه پارسایى: از خصوصیات بارز زندگى علامه چهار دهى، پارسایى و ساده‌زیستى بود. آن بزرگوار با این‌که از علماى بزرگ و مدرسین صاحب‌نام بود، به علت فقر مالى، تا سن چهل سالگى ازدواج نکرد، تا این‌که یکى از تجار مهم و معروف رشت به نام حاج حسن، جهت پرداخت وجوهات به حضور میرزاى شیرازى رسید و به توصیه میرزا، تمام آن پول‌ها را به نجف برده و به علامه چهار دهى تقدیم کرد؛ و وقتى متوجه شد ایشان ازدواج نکرده؛ یگانه دختر خود را نیز به عقد وى درآورد. از آن به بعد، تاجر مزبور هر ساله مبالغ هنگفتى پول و کالا براى میرزا به نجف مى‌فرستاد و چنین تصور مى‌کرد که باید زندگى میرزا کاملا متحول شده باشد تا این‌که در یکى از سال‌ها براى زیارت و دیدار با داماد معروفش به نجف رفت، اما در کمال ناباورى مشاهده کرد در منزل دامادش، بساطى نیست و جناب میرزا همه آن پول‌ها و هدایا را بین فقرا و طلاب نیازمند تقسیم مى‌کرده است.
با کودکان: این علامه بزرگوار انس و علاقه خاصى به کودکان داشت و همیشه آب نبات‌هایى را در جیب خود داشت و هر وقت در کوچه‌هاى نجف با کودکان مواجه مى‌شد آنان را صدا مى‌زد به آنها آب نبات مى‌داد و اصول دین یاد آنها مى‌داد به‌طورى‌که وقتى کودکان، از دور ایشان را مى‌دیدند، دور وى جمع مى‌شدند و مى‌گفتند: اللّه جل جلاله ربى، محمد رسول‌اللّه نبیى و على بن ابى‌طالب امامى" تا از ایشان آب نبات بگیرند.
استخاره یا کرامت: یکى از شاگردان آن فقیه وارسته مى‌گوید: در یکى از روزهاى گرم تابستان موقع ظهر، درب خانه‌ام به شدت کوبیده شد، وقتى درب را باز کردم دیدم یکى از دوستان طلبه است، پرسیدم چه شده؟ گفت: از گرسنگى به تنگ آمده‌ام، از شما مى‌خواهم مراقب زن و بچه‌ام باشید تا به ایران بروم بلکه خداوند گشایشى در زندگى‌ام ایجاد کند. گفتم: آیا با کسى مشورت کرده‌اى؟ گفت: نه، گفتم: همین الان به حرم مطهر امیرالمومنین علیه‌السلام مشرف شو، استادمان میرزا محمدعلى در آنجا مشغول عبادت است، در این‌باره استخاره کن، هر چه آمد عمل کن. او پذیرفت و رفت. پس از ساعتى با خوشحالى برگشت گفت: نزد آقا میرزا محمدعلى رفتم و استخار خواستم، ایشان قرآن را باز کرده و رو به من کرد و گفت: "آقا شیخ، از حضرت امیر علیه‌السلام خجالت نمى‌کشى که مى‌خواهى زن و بچه‌ات را بى‌سرپرست در نجف رها کنى و براى شکم‌چرانى به ایران بروى؟ صبر کن، به زودى فرجى حاصل خواهد شد". خودش هم یک کمکى به من کرد. و بعد از مدتى آن طلبه از تنگى معیشت رهایى یافت.
رحلت: علامه چهار دهى، پس از عمرى تلاش علمى و خدمت به اسلام، در آخر محرم الحرام 1334 قمرى دار فانى را وداع گفت و به دیدار معبود شتافت. پیکر آن بزرگ مرد علم و عمل، پس از تشییع، در حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام به خاک سپرده شد. از مرحوم آیةاللّه سیدمحمد لاهیجانى نقل شده: در زمان اقامتم در نجف اشرف، یکى از علماى رشت از دنیا رفت و قرار شد او را در مقبره مرحوم چهار دهى دفن نمایند. وقتى قبر شکافته شد، بدن تر و تازه و صورت شاداب و محاسن خضاب‌شده آیةاللّه چهاردهى بعد از بیست سال از رحلتش نمایان شد و همگان آن را دیدند، و این نشانه عظمت روحى و معنوى آن بزرگوار است.
اعلى اللّه مقامه الشریف

منبع: گلشن ابرار/7

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:18 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




آیةاللّه سیدیحیى مدرسى یزدى (ره)

تولد: 1320قمرى
محل تولد:یزد
وفات: 1383 قمرى
مزار: قم، قبرستان شیخان
عمر: 63 سال

اساتید:

آیات عظام: سیدابوالحسن اصفهانى، شیخ عبدالکریم حائرى، آقاضیاءالدین عراقى، سید محمدتقى خوانسارى، میرزا حسین نائینى و... .

‌شاگردان:

حضرات آیات: سیدعلى خامنه‌اى (رهبر‌معظم انقلاب)، شیخ‌حسین وحیدخراسانى، سیدمهدى روحانى، سیدعلى فانى اصفهانى، سید‌عباس خاتم یزدى و... .

آثار:

تقریرات درس بیع مرحوم نائینى، تقریرات اصول مرحوم آقاضیاء‌الدین عراقى، انیس‌الموحدین، رساله‌هایى در منجزات مریض، اجتهاد و تقلید و... .

تولد و تحصیل:

مرحوم آیةاللّه حاج سیدیحیى مدرسى یکى از علماى وارسته و برخاسته از دارالعباده یزد است. وى به سال 1320 قمرى در خانواده‌اى متدین در یزد، پا به عرصه وجود گذاشت.
پس از دوران کودکى خواندن و نوشتن را در مکتب‌خانه تجربه کرد. آن‌گاه دروس مقدماتى و سطوح حوزه را از اساتید و مدرسان یزد فراگرفت؛ تا این‌که در سال 1341 قمرى آوازه حوزه تازه‌تأسیس قم باعث شد تا راهى این شهر مقدس گردیده و سال‌ها در سایه عنایات کریمه اهل‌بیت، حضرت فاطمه معصومه سلام‌اللّه‌علیها، از محضر بزرگانى چون: حاج‌شیخ عبدالکریم حائرى، حجت کوه‌کمرى و... بیشترین بهره‌هاى علمى و اخلاقى را ببرد.

عزیمت به عتبات:

آیةاللّه مدرسى پس از مدت ده سال تحصیل در حوزه علمیه قم، در حالى که به اجتهاد رسیده بود و به گفته برخى از اساتیدش نیازى به رفتن نجف نداشت، اما رنج سفر و دورى از اقربا و دوستان را برخود هموار ساخته و رهسپار عتبات عالیات گردید.
وى در این هجرت علمى سالیانى در محافل استوانه‌هاى فقه و اصول حضور یافت و ضمن آشنایى با مبانى فقهى آنان، موفق به اخذ اجازه اجتهاد و روایت گردید و خود در شمار اساتید برجسته حوزه نجف قرار گرفت.

تدریس:

آیةاللّه مدرسى همزمان با شرکت در دروس محققانه اساتید، خود نیز به تدریس در مقطع سطح و سطح عالى اشتغال داشت و از اساتید برجسته نجف به شمار مى‌رفت و تا سال‌هاى پایانى عمر پربرکتش به تدریس خارج فقه و اصول مشغول بود.
در محضر این استاد و فقیه عالى‌قدر عالمانى چند پرورش یافتند که برخى از آنان، خود از اساتید بزرگ و آیات عظام به شمار مى‌روند.

آیةاللّه مدرسى از زبان بزرگان:

مرحوم مدرسى داراى موقعیت علمى والا و وارث علوم اساتید بزرگى چون: آقاضیاءالدین عراقى و مرحوم نائینى بود که سال‌ها از محضرشان بهره برده بود و کرسى درسش تداعى‌کننده مباحث محققانه آن اساتید فرزانه بود.
مرحوم آیةاللّه‌العظمى میرزا‌هاشم آملى در مورد موقعیت علمى و روش تدریس ایشان مى‌گوید: «آقاى مدرسى، محقق عراقى (آقاضیاء) دوم است».
هم‌چنین از آیةاللّه شیخ‌محمدرضا مظفر چنین نقل شده: «مرجع، آیةاللّه سیدیحیى مدرسى یزدى است که همه جهات علم و تقوا و زهد و بزرگى در او جمع است.» و هکذا آثار علمى به‌جاى‌مانده از ایشان خود، گواه زنده و محکم بر جایگاه علمى و فضل آن دانشور وارسته است.

ویژگى‌هاى اخلاقى:

زندگى افتخار‌آمیز عالمان وارسته‌اى چون آیةاللّه مدرسى یزدى مى‌تواند درسى آموزنده براى طالبان علم و معرفت، در عرصه‌هاى مختلف زندگى باشد.
وى استادى بود که مراحل علم و عمل را به خوبى پیموده بود، بدون آن‌که به خود بگیرد و خود را چیزى حساب کند.
عالم عارف حضرت آیةاللّه سیدعبدالکریم کشمیرى رحمةاللّه‌علیه مى‌فرمودند: «آیةاللّه مدرسى یزدى، آن‌چه در سینه داشت از علم و فضل و معرفت و عرفان، بیش از آن بود که بر زبانش جارى بود.» از ویژگى‌هاى آیةاللّه مدرسى استفاده حداکثرى از عمر بود؛ ایشان علاوه بر ایام درسى حوزه در تعطیلات هم، دست از تلاش علمى بر‌نمى‌داشتند؛ لذا در روزهاى تعطیل، براى طلاب، دروس هیئت و قواعد فقیهه را تدریس مى‌کردند.
تقوا، زهد و پارسایى از خصوصیات بارز ایشان بود. هر کس اندک نگاهى به زندگى ساده آن فقیه وارسته مى‌انداخت، به خوبى در‌مى‌یافت که وى هیچ دلبستگى به دنیا و مادیات ندارد.
تمام هدایایى که به معظم‌له پرداخت مى‌شد و در بعضى مواقع، اموال شخصى خود را به مصرف طلاب مى‌رسانید.
رویه ایشان در مصرف وجوه شرعى، تربیت و پرورش طلبه بود و به مجتهدسازى خیلى اهمیت مى‌دادند؛ لذا ایشان وجوهات را صرف بناى مدرسه و یا مسجد و حسینه نکرد.
ایشان علم را با حلم در‌آمیخته و بسیار بزرگوار و اهل گذشت بود. چنان‌چه شخصى به ایشان بى‌احترامى و یا جسارتى مى‌کرد، با لبخند و خوشرویى، آن را نادیده مى‌انگاشت و از کنارش مى‌گذشت.
در حفظ آبروى اشخاص اهتمام ویژه داشت و اگر مى‌خواست پولى به کسى بدهد، آن را به گونه‌اى مى‌داد که دیگران نفهمند.

همراهى با نهضت امام خمینى قدس‌سره:

آیةاللّه مدرسى از جمله عالمان پیشتاز در تأیید انقلاب‌اسلامى به رهبرى امام خمینى قدس‌سره در 15‌خرداد سال 1342 شمسى بود.
ایشان با تلگراف‌ها و پیام‌ها، همراهى خود با امام راحل را اعلام کرده و در جلساتى که به همین مناسبت، در نجف‌اشرف بر‌پا مى‌شد، شرکت مى‌کردند.

رحلت:

آیةاللّه مدرسى پس از عمرى خدمت به اسلام، تدریس و تربیت شمارى از فضلا و تحقیق و نگارش آثار ارزشمند علمى، در شامگاه شانزدهم صفر سال 1383قمرى، هنگامى که براى معالجه به ایران بازمى‌گشت، در شهر «کرند» بر اثر عارضه شدید قلبى، نداى ارجعى را لبیک گفته و به دیدار معبود شتافت. پیکر پاکش پس از انتقال به شهر مقدس قم در قبرستان شیخان به خاک سپرده شد.
روح پاکش با اجداد طاهرینش محشور باد

منابع: ستارگان حرم/11، تربت پاکان/4

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:18 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



آزادى از منظر شيعه بررسى آزادى انسان در مذهب شيعه سابقه طولانى دارد و نمى‏توان آن را به زمان خاصى محدود نمود; هرچند در شكل‏گيرى دچار فراز و نشيب شده است; ليكن ريشه آن از آغاز تشكل علمى حديثى در مذهب شيعه به وجود آمده است. و بر همين اساس، در سخنان اميرالمؤمنين عليه السلام، اولين امام شيعيان، آزادى و حق انتخاب بشر به روشنى بيان و بر آن استدلال شده است كه در بخش روايات به آن اشاره خواهد شد.
از اين رو، بايد گفت علم كلام، فقه، حديث و ديگر علوم اسلامى شيعى كه با عقايد و اعمال مردم سر و كار دارند، از بررسى آزادى غافل نمانده‏اند; بويژه در زمان پيدايش دو عقيده «جبر» و «تفويض‏» در ميان اهل سنت كه هواداران هر عقيده‏اى در برابر عقيده ديگر و هوادارانش جبهه گرفته و هر كدام از آنها ديگرى را كافر و خارج از دين دانستند.
امامان معصوم شيعه، هر دو عقيده را مردود ساخته و جبهه جديدى در برابر آنها باز كردند كه در اين جبهه، آزادى و حق انتخاب بشر با بهترين راه و شيوه ممكن توجيه و تفسير شده است.
در اين مقاله، تلاش ما بر اين است تا نسبت‏به مبانى كلامى و فقهى آزادى در مذهب شيعه اماميه اشاره‏اى گذرا داشته باشيم و تنها به ذكر نامى از اين قواعد و ريشه‏ها بسنده كنيم; زيرا تفصيل و روشنگرى هر قاعده در خور يك مقاله مستقل است كه به خواست‏خدا به فرصتى ديگر موكول مى‏كنيم.

ريشه و مبانى آزادى

آزادى از ديدگاه مبانى كلامى و فقهى در مذهب شيعه، بر پايه سه اصل نهاده شده است. اين اصول ريشه و زيربناى ديگر مبانى هستند كه اگر اين اصول به اثبات برسد، آزادى براى انسانها نيز ثابت مى‏شود:
1- حكم هر كارى كه حرام بودن آن ثابت نشده باشد، اباحه است;
2- كسى بر كسى ولايت و قيمومت ندارد;
3- انسان داراى اراده و اختيار است و با اراده، كارهاى خود را انجام مى‏دهد.

اصل اول:

ثابت است و علماى شيعه بر اين مطلب اجماع و اتفاق دارند كه هر عملى كه حرام بودن آن ثابت نشده باشد، حكم آن اباحه است و انسان مجاز به انجام آن است. برخى از علما، اباحه را از راه عقل گرفته و قائل به اباحه عقليه شده‏اند و برخى نيز از راه شرع و در نتيجه هر دو دسته بر حكم اباحه، اتفاق دارند.
اندكى از علماى شيعه اخبارى كه در شبهات حكميه تحريميه، قائل به احتياط شده‏اند نيز در اصل اولى قائل به اباحه هستند; ليكن ادعا مى‏كنند كه در شبهه حكميه تحريميه دليل بر وجوب احتياط از طرف شرع رسيده است. ولى اين ادعا از طرف علماى اصولى مردود شده است. براى نمونه ابتدا كلام سيد مرتضى را كه قائل به اباحه عقلى و سپس كلام شيخ طوسى را، كه قائل به اباحه شرعى است، نقل مى‏كنيم.

كلام سيد مرتضى در ذريعه

از كتاب ذريعه سيد مرتضى نقل شده است كه: هر آنچه زيان آن در زمان حال و زمان آينده ثابت نشده باشد، اصل در آن برائت است.
مقصود از زيان در زمان حال، زيان دنيوى و زيان در آينده، عقاب و كيفر در آخرت است. كلام سيد در ذريعه اين چنين است:
صحيح، گفتار كسانى است كه مى‏گويند اصل در افعال به حكم عقل، اباحه است و دليل بر آن اين است: هر آنچه در آن سودى باشد و از زيان در زمان حال و آينده خالى باشد، انجام آن مباح است و اقدام بر آن نيكوست‏به حكم عقل; مانند حكم عقل به قبح و ممنوعيت فعلى كه زيان آن در زمان حال يا آينده ثابت‏شده باشد. و علم به اين حكم عقلى، ضرورى و بديهى است; مانند علم به قبح ظلم و حسن احسان و انعام. اگر كسى اعتراض كند و بگويد; چگونه ادعاى بديهى بودن و ضرورى بودن اين علم را مى‏كنيد با آنكه هستند كسانى كه مى‏گويند حكم عقل، منع و حظر است!؟
پاسخ آن است كه آنها در اصل مدعا با ما مخالف نيستند; چرا كه آنها عقيده دارند:
در انجام كارى كه زيانش ثابت نشده است، زيان وجود دارد و اعتقاد به عدم زيان براى آنها ثابت نشده است تا علم به اباحه نيز بر آنها روشن گردد!
و آنهايى كه قول به وقف را گرفته‏اند و نتوانسته‏اند حكم اباحه و يا حكم منع و حظر را بپذيرند نيز اين اعتقاد براى آنها ثابت نشده است! زيرا آنها خيال مى‏كنند ايمن از زيان نيستند! (ليكن اعتقاد به عدم زيان براى ما ثابت است).
اگر كسى از ما دليل بخواهد و بگويد چه دليلى بر فقدان زيان در آن فعل داريد!؟ در پاسخ مى‏گوئيم كه زيان بر دو گونه است: زيان در زمان حال كه زيان دنيوى است و زيان در زمان آينده كه عقاب اخروى مى‏باشد و هيچ كدام از آنها ثابت نشده است.
اما زيان دنيوى نه از راه علم و نه از راه ظن براى ما ثابت نشده است; زيرا راههاى حصول علم و ظن مشخص و معلوم است و تمامى آن راهها بر ما بسته است و از هيچ راهى، علم و يا ظن به وجود ضرر دنيوى براى ما ثابت نشده است و هرگاه راههاى علم و ظن به ضرر بر ما بسته بود، علم پيدا مى‏كنيم كه در انجام آن كار ضرر و زيانى نيست.
و اما زيان اخروى كه عقاب باشد، آن هم ثابت نشده است; زيرا عقاب نياز به دليل نقلى از شرع دارد و اگر در واقع ضررى وجود داشته باشد، لازم است كه ضرر اخروى را بيان نموده و به ما اعلام نمايد و اگر از طرف خدا بيانى نبود، قطع پيدا مى‏كنيم كه در واقع عقابى وجود ندارد.
و هرگاه بتوانيم ثابت كنيم در فعلى هيچ يك از وجوه قبح نيست، مى‏توانيم ثابت كنيم كه آن فعل داراى حسن است. (1)

كلام شيخ طوسى در كتاب عدة الاصول

شيخ طوسى در كتاب عدة‏الاصول، اباحه شرعى افعال را پذيرفته است. او پس از بيان آيات قرآنى بر قول اباحه در اشياء، مى‏نويسد: ما ابا و امتناع نداريم از اين‏كه بگوييم از طريق شرع، دليل وارد شده است‏بر اباحه اشياء و عقيده ما نيز همين است. (2)

اجماع علماى شيعه بر اباحه

علماى شيعه پس از شيخ طوسى، اباحه عقلى و يا اباحه شرعى را پذيرفته و بر آن اجماع و اتفاق پيدا كرده‏اند. شيخ مرتضى انصارى اتفاق علماى شيعه را چنين بيان داشته است: اجماع بر برائت را از دو راه مى‏توان بيان كرد;
1- اجماع علماء از مجتهدين و اخباريين بر اينكه حكم هر فعلى كه دليل عقلى و نقلى بر حرمت آن نداشته باشيم، برائت و عدم عقاب بر فعل است.
2- اجماع و اتفاق علما بر اينكه حكم هر فعلى كه دليل بر تحريم نداشته باشد، عدم وجوب احتياط و جايز بودن انجام آن فعل است.
شيخ انصارى سپس مى‏گويد: نه تنها اهل اديان; بلكه تمامى عقلا نيز - هرچند اهل دين نباشند - بر اين عقيده‏اند. (3)

دليل عقلى بر برائت

شيخ انصارى پس از نقل آيات و روايات و اجماع بر برائت، حكم عقل را چنين بيان كرده است:
چهارمين دليل بر برائت، حكم عقل است‏به قبح عقاب بر چيزى كه تكليف در آن بيان نشده باشد و دليل بر آن، حكم عقلاست‏بر قبح مؤاخذه مولى، عبد خود را بر كارى كه اعتراف دارد ممنوعيت آن را براى عبد بيان نكرده است. (4)

اصل دوم:

به حكم عقل هيچ كس بر انسان ولايت و قيمومت ندارد جز خدا و پيامبر و امام كه ولايت آنها با دليل ثابت‏شده است. بنابر اين اصل، كسى حق دخالت در كار انسان را ندارد و نمى‏تواند او را از كارى باز دارد و يا او را به كارى كه نمى‏خواهد، وادارد و يا براى او تصميمى بگيرد و يا بدون رضايت و خواست او چيزى را در ملك او داخل و يا خارج نمايد و انسان در انجام كارهاى خود مستقل و آزاد است و سرنوشت او به دست‏خودش سپرده شده است و تمام افراد انسان بر رنوشت‏خود حاكم هستند.
شيخ انصارى مى‏گويد: مقتضاى اصل و قاعده عقلى اين است كه هيچ كس بر ديگرى ولايت ندارد و تنها ولايت‏براى پيامبر و امام است كه با دليل كتاب و سنت و اجماع و عقل ثابت‏شده است. (5)
علامه مامقانى مى‏گويد: اصل اولى كه عقل به آن استقلال دارد، اين است كه هيچ كس بر جان و مال و آبروى ديگرى سلطه ندارد و پيروى و اطاعت كسى بر ديگرى لازم نيست. (6)
سيد عبدالاعلى سبزوارى معتقد است: مقتضاى اصل عملى و ادله اجتهادى، مانند: «لايحل مال امرء الا عن طيب نفسه‏»، «الطلاق بيد من اخذ بالساق‏» و ادله ديگر مسببات كه توقف بر اسباب مخصوصى دارند، اين است كه هيچ كس بر ديگرى، بر جان و يا مال و يا آبروى او ولايت ندارد، مگر با دليل قطعى و روشن و اين اصل نه تنها مانند اصل عدم حجيت و اعتبار است كه با ادله اربعه آن را به اثبات رسانيده‏اند; بلكه شك در ولايت‏براى عدم اثبات آن نيز كافى است. (7)

امام خمينى(ره) مى‏گويد:

اصل اولى اين است كه حكم كسى بر ديگرى در قضاوت و غير آن نافذ نيست و مقصود از نفوذ اين است كه تخلف از آن جايز نبوده و نقض آن حرام باشد هرچند مخالف با واقع باشد و در اين معنا، پيامبر يا امام و يا دوستان خدا تفاوتى ندارد; زيرا بالابودن درجات كمال آنها سبب نمى‏شود كه قضاوت و حكم آنها نافذ باشد; ليكن عقل فطرى حكم مى‏كند كه حكم خدا كه آفريننده انسان است در حق او نافذ باشد; زيرا اين حق ذاتى است نه اعتبارى. پس هر حكمى كه بخواهد نافذ شود بايد به دستور خدا باشد و از طرف او قرار داده شود.
آيات و روايات و قواعد دلالت دارد بر اينكه پيامبر و امام پس از او، جانشين خدا در زمين هستند كه امر حكومت و قضاوت را خداوند به آنها داده است. (8)
اينها نمونه‏اى از كلمات فقيهان شيعه در عدم ولايت است و اين اصل مورد پذيرش تمام فقها مى‏باشد; چنانچه ولايت‏خدا و پيامبر و امام بر مردم امرى ثابت و قطعى است كه در جاى خود به اثبات رسيده و بيان دليلهاى آن، نياز به مقاله‏اى ويژه دارد كه بايد به‏طور جداگانه نگاشته شود. وليكن بايد دانست كه ولايت نيز با آزادى بشر مخالفتى ندارد كه در پايان همين مقاله نيز به آن اشاره خواهد شد.

اصل سوم:

انسان داراى اراده و اختيار است. مساله جبر و اختيار دير زمانى است كه انديشه بشر را به خود مشغول ساخته و مى‏توان گفت; آغاز پيدايش اين انديشه با پيدايش بشر همراه بوده است; بدين معنا كه از آغاز آفرينش، انسان در انديشه كارهاى خود بوده است و انجام كارهايش از نتيجه فكر و توانايى خود او ناشى مى‏شود و به جاى ديگر وابسته نيست و يا اينكه در مقابل بگوييم دست‏سرنوشت انجام كارهاى او را رقم مى‏زند و با يك برنامه‏ريزى دقيق از جايى ديگر به كار كشيده مى‏شود و آنچه از ازل براى او تعيين شده، همان مى‏شود و كوشش او به همان راه هدايت مى‏شود كه سرنوشت اوست.
اين انديشه در خداپرستان بيشتر مورد توجه قرار گرفت; زيرا اعتقاد به يك مبدا توانا كه آفرينش تمام جهان هستى از او و برگشت تمامى آنها به سوى اوست، اين انديشه را بارور كرد تا جايى كه يك دسته از مسلمانها چون نظر به قدرت نامتناهى خدا كردند، جبرى مذهب شدند و اعتقاد پيدا كردند كه آنچه در جهان هستى پديد مى‏آيد، همه از خداست و بشر كه داراى شعور و ادراك است در كارهاى خود اراده و اختيارى ندارد.
در برابر، دسته‏اى ديگر چون به نادرستى اين گفتار و پيامدهاى آن پى بردند - و از جمله آنكه بنابراين عقيده تمام مفاسد و جنايات را بايد به خدا نسبت داد و به او مستند ساخت و اين سنت‏با عدالت‏خدا سازگار نيست - قائل به تفويض شدند; يعنى گفتند تمام كارهايى كه از بشر سر مى‏زند از اراده و اختيار خود اوست و هيچ گونه ارتباطى به خدا ندارد و دستگاه الهى پس از آفرينش تعطيل شده است.
اين دسته نيز به حقيقت نرسيده و دچار اشكالاتى شدند كه از جمله اثبات ناتوانى ذات مقدس بارى تعالى و قطع سلسله فيض از مبدا فياض مى‏باشد.
ليكن آنچه از سرچشمه‏هاى علم الهى و منابع وحى ربانى و راهنمايان دينى مبين يعنى ائمه طاهرين عليهم السلام به ما رسيده است، عقيده‏اى مستقل از آن دو عقيده است.
دو گوشه از آن دو عقيده را در يك عقيده جمع نموده و برزخى ميان آنها قرار داده است‏به نام «الامر بين الامرين‏». توانايى بشر در تمام لحظات زندگى از آن خداست و تمام نيروهايى كه در انجام كار صرف مى‏گردد، از طرف حق تعالى افاضه مى‏شود و اين افاضه، دائم در جريان است و اگر يك لحظه قطع شود، هستى به نيستى مى‏گرايد و اوست كه هر زمانى بخواهد، مى‏تواند جريان فيض را قطع كند و هستى تمام موجودات را بگيرد.
هستى تمام موجودات همانند چراغى است كه براى روشنايى از مركز توليد برق كمك مى‏گيرد و اگر در يك لحظه سيم ارتباط ميان چراغ و مركز توليد برق قطع شود، چراغ خاموش مى‏شود. اگر نازى كند درهم فرو ريزند قالبها.
و با تمام اينها انسان داراى اراده و اختيار است و كارهاى خود را با فكر و انديشه خويش انجام مى‏دهد و در انجام كار خود آزاد است.
هر گروه، پيامد نامعقول و غلط دسته ديگر را به عنوان ضعف پندار او به رخ او مى‏كشيد. اشاعره به معتزله مى‏گفتند; عقيده به اراده در انسان، سبب تعطيل در كار خدا مى‏شود و يا براى خدا شريك قرار دادن است. معتزله هم به اشاعره مى‏گفتند; عقيده به جبر باعث مى‏شود كه تمام گناهان و جناياتى كه از انسانها سر مى‏زند، از خدا باشد و به او استناد داده شود.
و روشن است كه پيامد هر دو عقيده باطل و غلط است; ليكن شيعه با پذيرفتن عدالت در خدا و حسن و قبح ذاتى افعال، حق انتخاب و آزادى را از طرف خدا براى بشر پذيرفت و عقيده صحيح از ميان آن دو عقيده را كه از طرف امامان معصوم عليه السلام طرح شده بود، شعار خود قرار داد. آن عقيده به «لا جبر و لاتفويض بل امر بين الامرين‏» يعنى نه جبر درست است و نه تفويض و عقيده صحيح امرى ميان دو امر است; موسوم شد كه در پايان، توضيح آن خواهد آمد.

پيآمدهاى نادرست قول به جبر و تفويض

اينك برخى پيامدهاى نادرست قول به جبر و تفويض را بررسى مى‏كنيم و پس از آن به توضيح گفتار درست - الامر بين الامرين - مى‏پردازيم.
امام خمينى در رساله «طلب و اراده‏»، اعتراضاتى بر قول به تفويض بيان كرده است:
1- اگر انسان در كارهايى كه انجام مى‏دهد، استقلال داشته باشد، بايد تمام راههايى را كه سبب نابودى و پيدا نشدن آن كار مى‏شوند، مسدود نمايد تا آن كار پيدا شود. يكى از راههايى كه سبب پيدا نشدن كار مى‏شوند; نبود خود انسان است كه مى‏خواهد آن كار انجام دهد; زيرا انسان اگر نيست‏شود، كار او هم نيست مى‏شود و روشن است كه انسان نمى‏تواند راه نابودى خود را مسدود كند و از وجود خود نگهدارى كند. پس نمى‏تواند تمام راههاى نابودى را ببندد در نتيجه انسان در كار خود استقلال ندارد. (9)
2- مخلوقات الهى كه از جمله آنها انسان است، در تمام هويت و حقيقت و ذات خود نياز، وابستگى، ربط محض و احتياج صرف هستند; نه اينكه نياز و فقر، صفتى باشد كه بر ذات آنها عارض شده باشد. و اين‏چنين نيست كه چيزى باشد و موصوف به احتياج باشد تا وصف احتياج، زائد بر ذات آنها باشد; زيرا اگر فقر و احتياج مخلوقات خدا صفتى باشد زائد بر ذات آنها، پس تمامى مخلوقات واجب الوجود خواهند شد و روشن است كه جز خدا واجب الوجود نيست. پس انسانها عين فقر و وابستگى هستند و ذات آنها احتياج است و از خود استقلال ندارند. پس چگونه در كارهاى خود استقلال دارند!؟ (10)
3- اگر انسان در كارهاى خود استقلال داشته باشد، بايد وجود او نيز استقلال داشته باشد و چون انسان در اصل وجود استقلال ندارد و وجود او از خداست، پس در ايجاد كارهايش نيز استقلال ندارد و ممكن نيست كارهاى توليدى انسان از خود او بالاتر باشد!! (11)

پيامدهاى قول به جبر

1- خداى تعالى بسيط است و تمام شؤون و صفات ذاتى او به وجود صرف بسيط برمى‏گردد. بنابراين هيچ‏گونه تجدد و تغير در ذات و صفات خدا نيست. پس اگر امور متجدده و متغيره از ذات حق تعالى بدون واسطه انجام گيرد، لازمه آن تغير و تجدد در ذات حق تعالى است و پيش از اين گذشت كه اراده از صفات فعل نيست. بلكه از صفات ذات است. پس آنچه از خدا صادر مى‏شود، امكان ندارد كه تنها از اراده‏اش صادر شده باشد نه از ذاتش يا آنكه تنها از ذاتش باشد نه از اراده‏اش; زيرا اراده او عين ذات اوست.
بنابراين هر چيزى كه داراى تغير و تجدد است، صدورش از حق تعالى محال است; زيرا مستلزم آن است كه قديمى حادث شود و يا چيزى كه در ذاتش حادث است، قديم شود و آنچه در ذات خود متغير است، ثابت و بى‏زوال شود و آن محال است و چون كارهاى انسان داراى تغير و حدوث است، پس از خدا صادر نمى‏شود. (12)
2- كار توليدى انسان داراى كثرت است و وحدت ندارد و چيزى كه كثرت دارد نمى‏شود از چيزى كه عين بساطت است، صادر شود وگرنه تركيب و تكثير در واحد بسيط نيز راه پيدا مى‏كند. پس كار انسان از خدا صادر نمى‏شود.
اگر كسى بگويد خدا داراى اراده و اختيار است و مى‏تواند هر چيزى را به هر شكلى كه خواست‏خلق كند; پاسخ آن است كه اراده خدا عين ذات اوست و كثرت و تجدد در اراده خدا، كثرت و تجدد در ذات اوست و نمى‏شود فعل ارادى خدا و صدور فعل از او را با فعل انسان قياس كرد كه اين قياس مع الفارق مى‏باشد و باطل است. انسان كه در ذات و صفات خود ناقص و داراى كثرت و تغيير است، چگونه با خداى بسيط كه در ذات و صفات بسيط است، قياس شود!! (13)
3- منشا آثار در هر موجود عين وجود آن موجود است و ممكن نيست از موجود سلب آثار وجودى شود وگرنه سلب وجود از او خواهد شد; بلكه سلب وجود از تمام موجودات خواهد شد كه در وجود با او شريك هستند و اين امرى محال است. پس انسان كه موجود است و داراى وجود است، بايد آثار وجودى داشته باشد و نمى‏شود آثار وجودى او را كه كارهاى او هستند از او سلب كرد و به خدا استناد داد. (14)

امر بين الامرين

پس از آنكه بطلان مذهب تفويض و بطلان مذهب جبر معلوم شد و روشن گرديد كه انسان در توليد كارهاى خود استقلال ندارد و از جهتى ديگر نمى‏شود آثار وجودى را از انسان سلب كرد، معناى امر بين الامرين هويدا مى‏شود. بدين معنا كه موجودات امكانى داراى اثر هستند و با اراده خود كارهاى خود را انجام مى‏دهند; ليكن از خود استقلال ندارند. انسان داراى فاعليت و عليت و تاثير است; اما به‏طور مستقل، تنها فاعل مستقل خداست و ديگر موجودات با اينكه وجود و آثار وجود را دارا هستند; اما استقلال ندارند و وجود آنها عين ارتباط و حقيقت فقر و احتياج و وابستگى است.
با اينكه موجودات داراى صفات و آثار و افعال هستند; اما هيچ كدام از خود استقلالى ندارند. كسى كه بداند حقيقت وجود در ممكنات ربط محض است، مى‏داند كه فعل او در عين اينكه فعل اوست و از او سر مى‏زند، فعل خدا نيز هست. جهان در عين ارتباط محض و وابستگى خالص، مظهر قدرت خدا و اراده و علم و فعل نيز هست. و اين است معناى منزلت‏بين المنزلين و امر بين الامرين. (15)
مقصود از امر، عقيده شيعه است و مقصود از امرين، عقيده جبر و تفويض است. و معناى آن اين است كه انسان نه از روى اجبار كارهاى خود را انجام مى‏دهد كه از خود اختيارى نداشته باشد و همانند ماشين خودكار باشد و نه آنكه در كارها استقلال دارد و دست‏خدا بسته و كار خدا تعطيل است; بلكه كارهاى انسان از روى اراده و اختيار سر مى‏زند و نيروى مصرفى در انجام كار، از خداست.
قدرت و نيروهاى انسان از نيروهاى ظاهرى و باطنى و اعضاى بدن و هرچه در انجام كار دخالت دارد - خواه از اسباب و علل فعلى باشد و يا از شرايط و چيزهايى كه سبب رغبت‏به طاعت مى‏شود و يا انسان را از گناه باز مى‏دارد - همه از فيض و بخشندگى و لطف رحمانى اوست و با تمام اينها، باز هم انسان در انجام كارهايش مختار است. اگر بخواهد آن را انجام مى‏دهد و اگر بخواهد آن را ترك مى‏كند. اگر طرف ايجاب را گرفت و به دنبال انجام كار افتاد، آن كار انجام مى‏گيرد و اگر طرف سلب را اختيار كرد و حركتى ننمود، آن فعل ترك مى‏شود و هر كدام از فعل و ترك، در تحت اختيار اوست و در انجام آن آزاد است و در عين حال خود او در تحت قدرت خداست و هر چه دارد از خدا دارد.
كسانى كه قائل به تفويض شده‏اند، انسان ممكن الوجود را از مرز خود بيرون برده و به مرز واجب الوجود رسانيده‏اند و مشرك هستند و كسانى كه قائل به جبر شده‏اند، خدا را از مقام خود پايين آوره و در مقام ممكن الوجود قرار داده‏اند و كافرند.
و امر بين الامرين، راه ميانه است‏براى امت محمد(ص) كه حافظ مقام ربوبى و حدود امكانى است. جبرى مذهب نه فقط به خدا كه بر ممكنات نيز ظلم كرده است و تفويضى نيز بر خدا و ممكنات ستم كرده و امر بين الامرين حق هر صاحب حقى را به او داده است. (16)

امر بين الامرين از ديدگاه قرآن

خداوند در قرآن كريم حقيقت امر بين الامرين را به انسان گوشزد نموده و به او توجه داده است كه افعالى كه از او صادر مى‏شود، از روى اراده و اختيار اوست و در عين حال وابسته به ذات اقدس حق است. اينك نمونه‏اى از آن آيات مورد بررسى قرار مى‏گيرد:
1- «و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى‏» (17) اى رسول ما، تو تير نينداختى در آن حال كه مى‏انداختى ولكن خدا انداخت. در اين آيه رمى، هم به رسول استناد داده شده و هم به خدا و توان و نيروى انداختن از خدا قرار داده شده است و رمى را اثبات كرده است از جهتى كه آن را نفى كرده است; زيرا رمى كه از پيامبر بوده، در عين حال از توانايى شخصى و استقلال خودش نبوده است; بلكه از قدرت خدا بوده است.
2- «و ما تشائون الا ان يشاء الله‏» (18) و نمى‏خواهيد مگر خدا بخواهد. از يك طرف خواستن به بشر استناد داده شده و از طرف ديگر اصل خواستن و قدرت بر آن، از طرف خدا قرار داده شده است; نه به اين معنا كه دو فاعل وجود دارد; يكى خدا و يكى انسان و يا اينكه دو كار با اشتراك صورت مى‏گيرد; بلكه به اين معنا كه خواست انسان، ظهور خواست‏خداست و حقيقت، ربط و وابستگى به خداست.
3- در آيات مربوط به داستان حضرت خضر و حضرت موسى گاهى فعل به خدا نسبت داده شده است; مانند: «فاراد ربك ان يبلغا اشدهما و يستخرجا كنزهما» (19) پروردگارت اراده كرد تا آن دو يتيم به نيروى جوانى برسند و گنج‏خود را استخراج كنند. و گاهى به خضر و موسى نسبت داده شده است; مانند: «فاردنا ان يبدله ربه‏» (20) ما خواستيم كه پروردگارش او را عوض كند.
4- گرفتن جان گاهى به خدا استناد داده شده; مانند «الله يتوفى الانفس حين موتها» (21) خدا در هنگام مرگ جانها را مى‏گيرد. و گاهى به فرشته مرگ استناد داده شده است; «قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم‏» (22) بگو جان شما را فرشته مرگ مى‏گيرد كه بر شما گماشته شده است، و گاهى به فرشتگان استناد داده شده است; مانند: «و لوترى اذ يتوفى الذين كفروا الملائكة‏» (23) و اگر ببينى فرشتگان را در هنگام جان گرفتن كسانى كه كافر شده‏اند.
5- اضلال و گمراهى كردن، گاهى به خدا نسبت داده شده است، مانند: «و يضل الله الظالمين‏» (24) و گاهى به ابليس; مانند: «انه عدو مضل مبين‏» (25) و گاهى به بندگان، مانند: «و اضل فرعون قومه‏». (26)

امر بين الامرين از ديدگاه روايات

روايات بسيارى در توضيح و تبيين امر بين الامرين از امامان معصوم عليهم‏السلام وارد شده است كه به برخى از آنها اشاره مى‏شود:
1- امام هشتم(ع) فرمود; خداوند فرموده است: اى پسر آدم آنچه را براى خودت مى‏خواهى با خواست من است و با نيروى من واجبات را انجام مى‏دهى وبا نعمت نيرويى كه به تو داده‏ام بر معصيت توانا شده‏اى. من تو را شنوا، بينا و نيرومند آفريدم. هر نيكى كه به تو برسد، از خداست و هر بدى كه به تو برسد از خودت مى‏باشد. از اين‏روست كه من به نيكيهاى تو از تو سزاوارترم و تو به بديهاى خودت سزاوارترى. آنچه را من انجام مى‏دهم، در آن پرسشى نيست و هر آنچه كه آنها انجام دهند، پرسش دارد. (27)
خداوند به نيكيهاى انسان سزاوارتر است، از اين جهت كه نيروهايى كه در انجام كار صرف مى‏شود، از لطف اوست و مردم به بديهاى خود سزاوارترند; زيرا از بدى اختيار خود، نيروهاى الهى را در نافرمانى خدا صرف مى‏كنند.
اين حديث‏بر اين مطلب دلالت دارد: نيروهايى كه انسان با آنها كارهاى خود را - از اطاعت و معصيت - انجام مى‏دهد، از خداست و به كارگيرى آن نيروها در راه گناه و به دست آوردن زشتيها از اختيار آنهاست; از اين جهت‏به گناه و بدى خود سزاوارترند.
كارهاى خدا پرسش ندارد; زيرا موافق با عدل است و كارهاى مردم پرسش دارد; زيرا بر خلاف عدل و انصاف، نيروهاى خدادادى را در راه نافرمانى او صرف مى‏كنند.
2- امام باقر و امام صادق(ع) فرمودند: خداوند مهربانتر از آن است كه بندگانش را بر گناه مجبور نموده، سپس آنها را عذاب كند و خداوند بالاتر آن است كه چيزى را بخواهد و به وجود نيايد. سؤال كردند: آيا ميان جبر و قدر راه سومى هست؟ فرمود: بلى چيزى هست كه از ميان آسمان و زمين وسيعتر است. (28)
اين حديث‏بر دو قاعده عقلى دلالت دارد: 1- مهربانى خدا، با قول به جبر سازگار نيست.
2- خداوند با قدرت بى‏پايانش هيچ گاه مغلوب نمى‏شود. خداوند به مردم نيرو بخشيده تا بتواند با اراده و اختيار خود كارهايشان را انجام دهند و اگر نافرمانى كنند، خدا مقهور نشده و مى‏تواند از نافرمانى جلوگيرى كند.
3- مردى از امام صادق(ع) پرسيد: فدايت‏شوم آيا خداوند مردم را بر گناه مجبور كرده است؟ فرمود: خداوند عادلتر از آن است كه آنها را بر گناه اجبار كرده، سپس آنها را عذاب نمايد!
پرسيد: آيا افعال را به دست‏خود مردم سپرده و خود، كارى ندارد؟
فرمود: اگر اينطور بود، امر و نهى نمى‏كرد!
پرسيد: آيا ميان اين دو چيز، امر ديگرى هست؟
فرمود: بلى چيزى وسيعتر از آنچه ميان آسمان و زمين است. (29)

نتيجه بررسى

پس از ثابت‏شدن سه اصل مذكور (1- هر كارى كه حرمت آن ثابت نشده باشد حكم آن اباحه است; 2- كسى بر كسى ولايت ندارد;3- انسان داراى اراده و اختيار است و با اراده و اختيار كارهاى خود را انجام مى‏دهد) بايد گفت در مذهب شيعه انسان كمال آزادى و حريت را داراست; چرا كه انجام هر كارى براى او مباح است و از انجام آن منع نشده است; ولايت و قيمومت كسى بر او ثابت نشده است تا او را امر و نهى كند و از انجام كارى كه مى‏خواهد بكند، جلوگيرى كند. در انجام كار خود اختيار و اراده كامل دارد و با اراده خود كارهايش را انجام مى‏دهد; جبر و قهر و اكراهى او را وادار به انجام كار و يا ترك آن نمى‏كند.

مرزهاى عقلى و شرعى آزادى

آزادى و حريتى را كه انسان از اين سه اصل به دست آورده است، به دسته و گروه خاصى اختصاص ندارد و تمام افراد انسان از آن برخوردار هستند; ليكن به كارگيرى اين آزادى براى تمام افراد انسان در هر راه و در هر خواستى ممكن نيست; زيرا شعاع آزادى افراد انسان در مسير حركت، به هم مى‏رسد و برخورد مى‏كند.
خواسته‏هاى بى‏حد و حصر تمام افراد انسان، آنها را به نزاع و اختلاف با هم مى‏كشاند و در نتيجه اختلاف و نزاع، خواسته‏هاى آنها نافرجام مى‏ماند و يا قوى، ضعيف را پايمال كرده و حقوق او را تضييع مى‏كند.
پس براى رفع اختلاف و براى تعديل و كنترل خواسته‏ها و به كارگيرى آزاديهاى افراد بشر، بايد قانون باشد. قانونى كه بتواند پاسخگوى نيازها باشد، بر كسى ستم نكند و نارسايى نداشته باشد. ليكن سخن در اين است كه چه كسى بايد اين قانون را وضع كند؟
قانونگذار بايد يك انسان شناس كامل باشد كه از تمام اسرار و ريزه‏كاريهاى جسم و جان و عواطف و غرائز درون انسانها با خبر باشد و تمام پديده‏هاى اجتماعى را كه در هنگام زندگى افراد با يكديگر در دل اجتماع پيدا مى‏شود، بداند و نيز از تمام نيازمنديهاى اجتماعى و قوانينى كه انسان را به تكامل مى‏رساند، با اطلاع باشد. آرى قانونگذار بايد آفريدگار بشر باشد كه از تمام رموز و اسرار آفرينش باخبر است و به تمام نيازمنديهاى ساختمان بدن او آگاه است و فطرت اصلى بشر را كه در هيچ زمان و مكانى تغيير نمى‏كند، در نظر دارد و بر طبق خواست طبيعى آنها، قانون را وضع كرده است.
«فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها» (30)
وقتى قانون روى فطرت ثابت‏بشرى وضع شود، هميشه زنده و قابل اجراست; زيرا تمام غرائز و تمايلات بشرى از آغاز آفرينش تا انجام آن تغيير نخواهد كرد. ما از قانون همان استفاده را مى‏كنيم كه ياران پيامبر مى‏كردند و گذشت زمان و پيشرفت دانش بشرى تنها به ما امكاناتى را داده كه بتوانيم از قرآن و سنت استفاده بيشترى ببريم و بينش ما به حقائق احكام الهى بيش‏تر شود.
بشر نمى‏تواند چنين قانونى را وضع كند; زيرا بشر به تمام مصالح و مفاسد آگاهى كامل ندارد. قانونى كه او وضع مى‏كند، دستخوش هواى نفس، ارتباطها و ديگر ناعدالتيهايى است كه نمى‏تواند پاسخگو بوده و حقوق تمام افراد جامعه را تضمين كند.
بشر به تمام نيازمنديها، نيكيها و زشتيها آگاهى كامل ندارد و اگر در اخلاق اظهار نظر كند، انديشه خود را بازگو مى‏كند و چه بسا دچار اشتباه نيز مى‏شود و آنچه را نيك دانسته، بد باشد و يا آنچه را بد دانسته، نيك باشد.
هيچ بشرى نمى‏تواند به فطرت اصلى بشر دست‏يابد و به تمام نيازمنديهاى او آگاهى پيدا كند. در ميان دانشمندان انسان شناس و جامعه شناس، كسى نيست كه بگويد من از تمام اسرار پيچيده اجتماعى كه در اثر روابط مخصوص افراد حاصل مى‏گردد، با خبرم و يا تمام نيازمنديهاى انسان را مى‏شناسم.

آيا نصب پيامبر و امام با آزادى بشر مخالفت دارد!؟

پس از آنكه روشن شد انسان در به كارگيرى آزادى نياز به قانون دارد و اين قانون را بايد خدا وضع كند، براى ابلاغ اين قانون از طرف خدا به بندگانش نياز به پيامبر ضرورى مى‏نمايد. پيامبر بشر است و مانند ديگر انسانها روزى از دنيا رحلت مى‏كند. بنابراين پس از پيامبر بايد كسى كه در علم و كاردانى و ديگر صفات مانند اوست، حضور داشته باشد تا قانون را نگهدارى، اجرا و تبيين نمايد و او امام است.
در اعتقادات شيعه پيامبر و امام بايد معصوم بوده و از گناه و خطا و اشتباه مصون باشند، تعيين پيامبر و امام بايد از طرف خدا باشد; زيرا جز خدا كسى نمى‏داند معصوم كيست كه او را براى پيامبرى و يا امامت معرفى كند. حال اين پرسش پيش مى‏آيد كه آيا نصب پيامبر و يا امام از طرف خدا با آزادى و حريت انسان مخالفتى ندارد!؟
دكتر محمد عماره در كتاب «المعتزلة و مشكلة الحرية الانسانية‏» - در بخش البعد السياسى للحرية - در اعتراض به شيعه در عقيده معصوم بودن امام و منصوب شدن او از طرف پيامبر، اعتراض كرده و چنين بيان داشته است: كسانى كه مى‏گويند پيامبر درباره امامت وصيت كرده و پس از خود على بن ابى‏طالب[ع] را معين كرده است و پس از على بن ابى‏طالب[ع] فرزندان او به امامت رسيده‏اند و راه امامت و حكومت علياى اسلام را منحصر در وصيت مى‏دانند، [آن هم] وصيت‏به ذات امامان نه وصيت‏به صفات [او]، و اراده مردم در امامت دخالتى نداشته و آنها هيچ‏گونه اختيارى از خود در تعيين امام ندارند، امام حجت‏بر مردم است و از اشتباه كردن معصوم است، امام مصدر قانونگذارى و تشريع در امور دين و دنياست، امام در زمان خودش از خدا سخن مى‏گويد و ديگر مطالب غلوآميز كه زير مجموعه عقيده به نص در امامت و شناخت‏باطنى است، امامت را حكومت كاهنها قرار داده‏اند كه حاكم را سايه خدا بر خلق مى‏پندارند و او را صاحب حق الهى مى‏شمارند مانند كاهنهاى كليساى اروپا در قرون وسطى.

وى در ادامه مى‏نويسد:

معتزله اين انديشه‏ها را انكار كرده و با آن به مبارزه برخاستند; زيرا ديدند اعتقاد به نص و وصيت در امامت، آزادى و اختيار را در مهمترين مسائل حياتى از انسان مى‏گيرد و گفتند عقيده به نص و وصيت، توهمى بيش نيست كه تنها، اثر انسان و قدرت وى را و اختيار و آزادى او را در حكومت علياى جامعه‏اى كه در آن زندگى مى‏كند، از او مى‏گيرد. و گفتند اگر امام بايد معصوم باشد به اعتقاد اينكه حجت است، پس بايد از او رفع تكليف شود و رفع تكليف از پيامبران نشده است تا چه رسد به امام كه مقام او پايينتر است. (31)
در اين سخن چند اعتراض به عقائد شيعه شده است كه به آنها اشاره كنيم و سپس از آنها پاسخ مى‏گوييم:
1- امام مصدر قانونگذارى و تشريع است;
2 - اعتقاد به معصوم بودن امام سبب رفع تكليف از او مى‏شود;
3- اعتقاد به نص بر امامت، با آزادى و حريت انسان مخالفت دارد.
اما پاسخ اعتراض اول روشن است; زيرا هيچ عالمى از علماى شيعه در كتاب خود ننوشته است كه قانونگذارى و تشريع با امام است.
شيعه عقيده دارد، قانونگذار خداست و پيامبر، واسطه ميان خدا و خلق براى تبليغ قانون الهى است. و اگر در روايات شيعه به چشم مى‏خورد كه حدود برخى از احكام را پيامبر بيان كرده است، به معناى قانونگذارى پيامبر در برابر خدا نيست; بلكه خداوند پس از تعيين اصل قانون و ابلاغ آن به پيامبر، در برخى از موارد، تعيين حدود قانون را به او تفويض كرده است. اين روايات تفويض در تشريع را از طرف خدا براى پيامبر در تعيين حدود برخى از احكام داده است، نه اينكه اصل تشريع و قانونگذارى را در برابر خدا به وى تفويض كرده باشد. اما شيعه اين عقيده را نسبت‏به امام ندارد و مى‏گويد; امام حافظ سنت پيامبر و مجرى آن است و هر چه مى‏گويد از پيامبر به او رسيده; يا از طريق مشافهه اميرالمؤمنين على‏بن‏ابى‏طالب(ع) و يا از راه نوشتن احكام به دست آن حضرت و به صورت كتاب از امامى به امام ديگر مى‏رسيده و يا از راههاى ديگرى كه در جاى خود مشخص شده است.
و اما پاسخ به اعتراض دوم; يعنى لزوم عصمت در امام. لزوم عصمت در امام، بحث پردامنه و گسترده‏اى است كه از اوائل اسلام تا امروز مورد سخن بوده است. ما در اين مقاله اشاره‏اى به معناى عصمت و برخى از دليلهاى آن مى‏نماييم.

معناى عصمت

عصمت، نيرومند بودن عقل و رشد بسيار بالاى تفكر و انديشه است در مرتبه‏اى كه هيچ گاه مغلوب نمى‏شود. انسانها در مراتب تعقل و تفكر مختلف هستند; مانند ديگر نيروهاى خدادادى كه در انسانها در مراتب مختلف ظهور مى‏كند.
بالاترين مرتبه از تعقل و انديشه كه اشتباه و خطا و گناه در آن راه نمى‏يابد، عصمت است. پيامبر يا امام چون در خداشناسى، عظمت و قدرت و ديگر صفات خدا را در بالاترين سطح دارا مى‏باشد، از اين رو هيچ‏گاه مغلوب افكار شيطانى و هواى نفس نمى‏شود و در فكر و انديشه آنها نافرمانى خدا راه پيدا نمى‏كند و قوت و نيروى بالاى تفكر در او سبب مى‏شود كه خطا و اشتباه نيز نكند، با اينكه قدرت بر نافرمانى و توانايى بر گناه را دارد; اما انديشه بالاى او، او را از گناه بيزار مى‏كند. او در ذات خود مى‏تواند اشتباه كند; اما قوت تعقل و توجه او به امور و مطالب سبب مى‏شود كه خطا نكند; مانند كسى كه حافظه‏اى بسيار قوى دارد و چيزى را فراموش نمى‏كند.
معناى عصمت اين نيست كه خدا او را بر ترك گناه اجبار كرده است و تكليف از او مرتفع شده است; بلكه نيروهاى قوى‏اى كه در نفس اوست، مانع از گناه مى‏شود; مانند نيروى قوى عقلى، توجه و زيركى بسيار بالا، تيزهوشى، ذكاوت، صفاى نفس و كمال توجه به لزوم اطاعت از خدا و دورى از گناه و خطا.
اگر پيامبر و يا امام با عصمت‏خود، قدرت بر گناه نداشته باشد، ديگر تكليفى هم متوجه او نيست، با اينكه پيامبر در انجام تكاليف الهى از ديگران سزاوارتر است و خداوند در قرآن به او تكليف كرده است «فاعبد ربك حتى ياتيك اليقين‏» (32) پروردگارت را عبادت كن تا به يقين برسى.
اگر پيامبر يا امام قدرت بر گناه نداشته باشد، مقام او از مؤمنان صالح پايينتر خواهد بود; زيرا ديگران قدرت بر گناه را دارند و آن را ترك مى‏كنند و پيامبر يا امام نمى‏تواند گناه بكند كه نمى‏كند. پس عصمت در پيامبر و امام از او تكليف را برنمى‏دارد; بلكه رعايت تكليف را بر او لازم‏تر مى‏كند.

دليل بر لزوم عصمت

چرا پيامبر يا امام بايد عصمت داشته باشد؟
1- اگر پيامبر يا امام، معصوم از گناه و خطا نباشد، وثوق و اعتماد به گفتار و كردار او پيدا نخواهد شد; زيرا احتمال مى‏رود كه دروغ بگويد و يا فراموش كند و يا حكمى را ترك كند. در اين صورت نمى‏توان بر او اعتماد كرد و احكام شرع را از او گرفت.
2- اگر گناه كند، در اين صورت يا پيروى كردن از او واجب است و يا واجب نيست. اگر واجب باشد، اجتماع ضدين لازم مى‏آيد; يعنى از يك طرف واجب است آن كار را انجام بدهيم و از طرف ديگر لازم است آن را ترك كنيم و اجتماع ضدين محال است. و اگر پيروى از او لازم نباشد، نبوت و يا امامت او بى‏اثر خواهد بود، پس پيامبر و امام گناه نمى‏كند.
3- اگر گناه كند، بايد او را از گناه بازداشت و او را اذيت كرد و از او بيزارى جست; با اينكه اذيت كردن و بيزارى از پيامبر يا امام حرام است، پس هيچ‏گاه گناه نمى‏كند.
4- اگر پيامبر يا امام مرتكب اشتباه شود، نياز پيدا مى‏كند تا كسى او را از اشتباه نگهدارى كند و حق را به او بگويد و كسى كه او را نگهدارى مى‏كند، اگر خود معصوم باشد، پس عصمت لازم است و اگر معصوم نباشد، به ديگرى نياز پيدا مى‏كند كه او را نگهدارى كند و در اين صورت تسلسل لازم مى‏آيد و تسلسل باطل است.
5- از خداى حكيم قبيح است كه مردم را وادار به پيروى كردن از كسى كند كه گناه مى‏كند و يا اشتباه دارد; زيرا پيروى كردن از گناه و اشتباه امرى قبيح است و بر خداى حكيم قبح آن روشنتر است. و چون خدا مردم را به پيروى از پيامبر و امام وادار نموده، روشن است كه آنها گناه و اشتباه ندارند.
6- اگر عصمت نباشد، مردم از او متنفر مى‏شوند و از او پيروى نمى‏كنند و پيروى نكردن مردم، نقض غرض نبوت و امامت است; زيرا غرض از نبوت و امامت پيروى كردن مردم از پيامبر و امام است. دليلهاى عقلى و نقلى ديگرى نيز هست كه عصمت را در پيامبر و امام لازم مى‏داند.
و اما پاسخ اعتراض سوم; يعنى نص بر امامت مخالف با آزادى است.
پيش از اين گفتيم به كارگيرى آزادى در تمام افراد بشر نياز به قانون دارد و قانون بايد از طرف خدا باشد و مبلغ قانون خدا نيز پيامبر است.
امام، جانشين پيامبر و ادامه دهنده راه اوست و در پيامبر و امام عصمت لازم است. جز خدا كسى نمى‏تواند فرد معصوم را شناسايى كند و او را به عنوان پيامبر يا امام معرفى نمايد. خدا، پيامبر را معرفى مى‏كند و پيامبر، امام را از طرف خدا. اگر كسى بگويد نصب امام از طرف پيامبر با آزادى مردم مخالف است، بايد به اين مطلب نيز معتقد شود كه نصب پيامبر از طرف خدا نيز با آزادى مردم مخالف است و نتيجه، اين خواهد شد كه بشر نياز به امام ندارد، نياز به پيامبر و نياز به قانون الهى ندارد; دنياى بشر، دنياى جنگل است كه در آن نظم و انتظام لازم نيست و پايمال شدن حقوق ضعيفان مانعى ندارد و ديگر سخنان باطل و بى‏اساس كه انديشه صحيح بشرى آن را مردود مى‏كند.
و چيزى كه انسان را به تعجب مى‏اندازد، اولويت و لزوم افضليت در امام است كه در نوشتار دكتر محمد عماره است; از يك طرف ادعا مى‏كند انسان در انتخاب امام كه جانشين پيامبر است‏بايد آزاد باشد و هيچ‏گونه تضييق و تقييدى نبايد آزادى انسان را تهديد كند و از طرف ديگر مى‏گويد امام بايد افضل از تمام امت‏باشد. در اينجا عبارت او را نقل مى‏كنيم:
«و من الامثلة التى تشهد بذلك موقفهم من امامة الافضل و امامة المفضول و ايهما يقدم على الثانى فى الاختيار لهذا المنصب و بديهى ان الافضل هو الاولى بالتقديم‏». (33)
در بخش بيان عزل امام و قدرت مردم بر بركنار كردن امام از منصب خود اگر از او خطايى و يا گناهى ديدند، مى‏نويسد: از جمله نمونه‏هايى كه گواه بر اين مطلب مى‏باشد، اين است كه معتزله، امام شدن افضل و مفضول را بررسى نموده و بحث كرده‏اند كه كدام‏يك از آنها بايد امام شود; افضل! و يا مفضول. و روشن است كه افضل بايد امام شود و او سزاوارتر به امامت است.
سپس مى‏گويد: چيزى كه ملاك فضل است و با بيشتر داشتن آن انسان افضل مى‏شود، مصلحت انديشى براى امت است. او در اين خصوص چنين بيان داشته است:
«ان الفضل المطلوب فى الامامة انما يراد لما يعود على الكافة من المصلحة‏». (34) همانا فضل مطلوب در امامت رعايت مصلحت تمام افراد امت است.
پس از بيان اين مطلب، شرط ديگرى را نيز بيان داشته و مى‏گويد:
«و كذلك القول فى من يعرف ان انقياد الناس له اكثر واستنامتهم اليه اتم و شكواهم اليه اعظم فهو بالتقديم احق‏» هر كس مردم از او بيشتر فرمانبرى كنند و از او بيشتر به كمال برسند و درد دل خود را بيشتر به او بگويند، سزاوارتر به منصب امامت است.
آنگاه صفات زشتى را كه نبايد در امام باشد، مانند: شتاب‏زدگى، زودباورى، قضاوت عجولانه، خشونت و شدت در برخورد با مردم و... (35) را بيان كرده است.
حال اين پرسش پيش مى‏آيد كه اگر بناست امام افضل باشد، نفوذ كلمه داشته باشد و از صفات زشت منزه باشد و مردم نبايد هر كسى را انتخاب كنند، چرا وجود اين صفات و شرايط، مخالف با آزادى و حق انتخاب نيست; اما اشتراط عصمت كه جامع تمام صفات كمال و بيزارى از تمام صفات زشت و قصور است - كه شيعه با دلالت قرآن و سنت و عقل آن را پذيرفته - مانع آزادى است و آيا اعتراف به لزوم امامت افضل اعتراف به لزوم عصمت نيست!؟
علاوه بر اين، تمام انديشمندان اهل سنت كه در موضوع امامت‏سخن گفته و امامت را براى امت اسلام لازم و ضرورى دانسته‏اند، براى امام صفات ويژه‏اى را شرط دانسته‏اند و هيچ انديشمند و عالمى از اهل سنت‏يافت نشده است كه براى امام اوصافى را لازم نداشته باشد و بگويد هر فاسق و فاجرى مى‏تواند امام شود.
شيعه نيز براى امام، صفت عصمت را به حكم عقل و شرع لازم مى‏داند و اگر اعتقاد به عصمت در امام، با آزادى بشر مخالفت دارد، هر صفتى كه علماى اهل سنت در امام شرط دانسته‏اند نيز بايد با آزادى بشر مخالف باشد.
بنابراين، آمدن پيامبر و امام نه تنها مانع آزادى انسان نيست; بلكه پيامبر و امام بهترين راه به كارگيرى آزادى را نشان مى‏دهند و به همان دليل كه بشر نمى‏تواند قانون كامل وضع كند و نمى‏تواند كسى را به عنوان پيامبر معرفى كند و مقام نبوت را به او بدهد، به همان دليل بشر، خود نمى‏تواند امام پس از پيامبر را معين كند.

انسان دو بعدى است

آنچه را در موضوع نياز به قانون بيان كرديم، ملاحظه بعد مادى انسان است كه او را به قانون نيازمند مى‏كند و اگر انسان را از بعد معنوى نيز ملاحظه كنيم، نياز به قانون و پيامبر و امام براى او بيشتر خواهد بود. زيرا انسان تنها در بعد مادى خلاصه نمى‏شود تا بشر بتواند از راه شناخت نيازهاى مادى و ديگر روابط مادى ميان افراد جامعه، براى خود قانون وضع كند; بلكه انسان داراى دو بعد است; بعد مادى و بعد معنوى. اگر بر فرض انسان بتواند بعد مادى خود را شناسايى كند و براى رفع نيازهاى آن، قانونى وضع كند; ليكن بعد معنوى انسان ناشناخته است و در هيچ آزمايشگاهى قابل تجزيه و تحليل و شناخت نيست. اگر تنها براى بعد مادى انسان قانون وضع شود، نيمى از نيازهاى بشر ناديده گرفته شده است.
زندگى انسان تنها در اين جهان خلاصه نمى‏شود و دنياى ديگرى نيز وجود دارد كه انسان بايد خود را براى آن آماده سازد. ارتباط جسم با روح، بعد مادى و معنوى و دنيا و آخرت انسان تنگاتنگ است و قابل تفكيك و جدايى نيست.
آخرت، وجهه ملكوتى زندگى دنيوى است. قرآن مى‏فرمايد: «من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما تشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا و من اراد الآخرة و سعى لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكورا». (36)
هر كس طالب دنياى نقد باشد، آن مقدار كه بخواهيم به او مى‏دهيم، سپس براى او جهنم را قرار داده‏ايم كه نكوهيده و رانده شده وارد آن مى‏گردد و هر كس خواهان آخرت باشد و كوشش شايسته آن را انجام دهد، پس كوشش آنان مورد قدردانى قرار خواهد گرفت.
يعنى اگر انسان تنها در انديشه دنيا باشد و هدفى جز دنيا نداشته باشد، به هدف عالى آخرت نمى‏رسد; ولى لطف و كرم خدا ايجاب مى‏كند كه از همان هدف دنيايى نيز به او بهره‏اى بدهد.

امام خمينى در موضوع بعد معنوى انسان، چنين مى‏گويد:

خداوند انسان را بر فطرت الهى آفريد كه عشق به كمال مطلق است. از اين رو همه انسانها از خرد و كلان، عاشق كمالى هستند كه نقص در آن نيست، نورى كه در آن تاريكى نيست و دانشى كه در آن نادانى نيست.
پيرو اين فطرت، فطرت ديگرى است كه بيزارى از هرگونه كوتاهى و نقص است. و روشن است كه كمال مطلق خداست و انسان در فطرت خود عاشق خداست، هرچند از آن غافل است.
انسان با اين دو فطرت بايد دو بال بسازد و به آشيانه اصلى كه آستانه حضرت دوست و درگاه اوست، پرواز كند.
پس از آفرينش انسان بر اين دو فطرت، خداوند مى‏دانست كه به واسطه گرفتار شدن به قواى حيوانى شهوت و غضب و نيروى شيطانى، انسان از فطرت خود دور خواهد ماند. از اين رو خداوند پيامبرانى را براى بشارت و انذار فرستاد كه احكام آنها بر طبق مقتضاى فطرت اوست تا حجابها را از پيش چشم دل او بردارند و آنها را در سير و سلوك يار و مددگار باشند. تكاليفى كه پيامبران از طرف خدا آورده‏اند يا بر طبق مقتضاى فطرت اصلى است; مانند: دعوت به فضائل اخلاقى و كمالات نفسانى و يا بر طبق فطرت تبعى است; مانند: نهى از كفر و شرك و اخلاق زشت‏براى زنده كردن و كمك دادن به اين فطرت.
پس تكاليف الهى همه، الطاف خداست و به منزله داروهايى است‏براى درمان روانهاى بيمار. پيامبران، طبيبان نفوس و مربيان روانند كه نه تنها انسانها را از تاريكى به روشنى هدايت مى‏كنند و از نقص به كمال مى‏برند; بلكه برزخها و موقفهاى قيامت نيز از عنايتهاى خداست و هر موقفى مانند بيمارستانى است كه روانهاى مريض را در آن درمان مى‏كنند و اگر در اين بيمارستانها درمان نيافت، آخرين درمان او كيفر آتش است. (37)
در اين سخن، فلسفه احكام الهى به اجمال بيان و حكمت آمدن پيامبران به اين صورت روشن شده است:
1- آمدن پيامبران براى برداشتن حجابها از سير و سلوك مردم به سوى خدا است.
2- دستورات‏دين موافق با فطرت اصلى انسان مى‏باشد كه عشق به كمال مطلوب است.
3- احكام دين، فطرت انسان را براى حركت‏به سوى خدا و پرواز به درگاه او كمك مى‏دهند.
4- باز داشتن مردم از كفر و شرك و پرهيز دادن آنها از اخلاق زشت، براى برداشتن مانع از رسيدن به كمال است.
5- احكام دين تفضل و عنايت‏خداست‏براى رها ساختن انسان از زندان طبيعت و آزادى براى سير و سلوك به سوى خدا.
6- تكاليف الهى، الطاف اوست و درمان دردهاى روان است و پيامبران، اطباى نفوس هستند و مواقف در قيامت و عالم برزخ بيمارستان درمان‏بخش جانهاى بيمار است.

تكليف الهى با آزادى بشر مخالفتى ندارد

با توجه به گفتار گذشته، روشن شد كه بهترين قانونى كه مى‏تواند راه به‏كارگيرى آزادى را به انسان بياموزد و او را از قيد و بند شهوات و زندان طبيعت و اسارت غضب رها سازد، قانون الهى است كه توسط پيامبران به بشر ابلاغ مى‏شود. ضمن اينكه سفارشهايى هم از قرآن و حديث درآسان بودن دين و سخت نبودن دستورات خدا شده است:
«يريدالله بكم اليسر و لايريد بكم العسر»، (38) خداوند آسانى را براى شما خواسته است و سخت‏گيرى را نخواسته است.
«و ما جعل عليكم فى الدين من حرج‏»، (39) خداوند در دين بر شما سختى قرار نداده است.
و امام سجاد عليه السلام فرمود: «واعلم ان الله يراد باليسر و لايراد بالعسر كما اراد بخلقه التيسير و لم يرد بهم التعسير»، (40) و بدان خدا را با آسان‏گيرى بايد پيروى كرد نه با سخت‏گيرى، چنانچه خداوند از بندگانش آسان‏گيرى را خواسته و سخت‏گيرى را براى آنها نخواسته است. و همچنين قواعد عقلى، اصولى، كلامى و فقهى بسيارى كه براى آسان‏گيرى تكاليف انسان، تشريع شده است كه به عنوان نمونه، 54 قاعده را در فقه مى‏توان نام برد.
بنابراين، هر چند خداوند براى هدايت‏بشر و سعادت انسان، تكاليفى را بر عهده وى نهاده است; ليكن آزادى و حق انتخاب را از او نگرفته است و در انتخاب راه هدايت و يا چاه ضلالت، او را آزاد گذاشته است:
«انا هديناه السبيل اما شاكرا او كفورا»، (41) ما به انسان راه را نشان داده‏ايم; خواه سپاسگزار باشد و يا ناسپاس.
و حتى اين آزادى تا اندازه‏اى است كه حق انتخاب دين را نيز به مردم واگذار كرده است: «لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها والله سميع عليم‏»، (42) در انتخاب دين اكراه نيست، راه رشد از گمراهى روشن و جدا شده است، پس هر كس به طاغوت كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكم چنگ زده، از آن جدا شدنى نيست و خداوند شنوا و داناست.
خداوند به انسان اراده عنايت فرموده و او را آزاد گذاشته است; او مى‏تواند خدا را انتخاب كند يا شيطان را، آخرت را يا دنيا را، بهشت‏يا جهنم را، سعادت يا شقاوت را، سرافرازى يا سرافكندگى را.
«تريدون عرض الدنيا والله يريد الآخرة‏»، (43) شما متاع دنيا را مى‏خواهيد و خداوند آخرت را براى شما مى‏خواهد.
«و من يرد ثواب الدنيا نؤته منها»، (44) هر كس پاداش دنيايى را بخواهد، بهره‏اى از آن را به او مى‏دهيم.
«و من يرد ثواب الآخرة نؤته منها»، (45) هر كس پاداش آخرت را بخواهد، بهره‏اى از آن را به او مى‏دهيم.
اين آيات وديگر آياتى كه در اين زمينه نازل شده است، به ما نشان مى‏دهد كه تحميل عقيده بر كسى مجاز نيست و اصول دين و اعتقادات بايد با انديشه و استدلال پذيرفته شود يا نه با زور و اجبار:
«من كان يريد الحياة الدنيا و زينتها نوف اليهم اعمالهم فيها»، (46) هر كس زندگى و زيور دنيا را بخواهد، پاداش كارهاى او را در اين دنيا به او مى‏دهيم وليكن هر كس آخرت را بخواهد و براى آن تلاش كند، خداوند او را كمك كرده و بر پاداش او مى‏افزايد.
«و من كان يريد حرث الآخرة نزد له فى حرثه‏»، (47) هر كس كشتزار آخرت را بخواهد، ما آن را افزون مى‏كنيم.

كاربرد آزادى و اراده

اراده و آزادى تا آنجا كاربرد دارد كه مى‏تواند سبب تغيير حكم شرع شود و حكم شرع را به دنبال خود بكشد، براى اثبات اين مطلب، بايد به ارج نهادن شرع به سيره و بناى عقلا، عرف و عادت، سيره متشرعه و اجماع بر برخى از مبانى توجه كرد كه همه نشانگر نقش بسيار مهم آزادى و اراده او در سرنوشت و نظم زندگانى و درك وظيفه شرعى است. بناى عقلا و عرف، نقش بسيار اساسى در بنيان احكام
شرع دارد كه بسيارى از احكام شرع در اصول وفقه بر همين پايه و اساس بنيان نهاده مى‏شود; مانند: حجيت ظهورات، حجيت‏خبر ثقه، قراردادهاى اجتماعى، پيمانها، عهدها، ازدواج، خريد و فروش، اجاره صلح، بخشش، تشخيص مفاهيم وارده از شرع، تعيين موضوع و متعلق احكام شرع و ديگر امورى كه در ارتباط با احكام شرع هستند و مى‏توانند احكام شرع را تغيير داده و حالت و يا موضوع حكم را عوض نمايند و در نتيجه، حكم شرع نيز عوض شود كه باز كردن اين عنوان و توضيح مطالب ذكر شده نياز به بررسى بسيار زيادى دارد.
اسلام حتى پيروان ساير اديان الهى - اهل كتاب - را نيز به رسميت مى‏شناسد و به عقيده آنها احترام مى‏نهد. امام هادى(ع) فرمود: ما مى‏گوييم; خداوند بندگانش را بر كارهايشان پاداش مى‏دهد و با آن اراده و اختيارى كه به آنها عنايت فرموده، توانايى انتخاب را به آنها داده است. (48)
فرمود ما مى‏گوييم، خداوند با قدرت خود، مردم را آفريد و حق انتخاب سرنوشت را به آنها عنايت فرمود. با حق انتخاب، عبادت كردن را از آنها خواسته است و به آنها امر و نهى كرده است و پيروى كردن از آنها (امر و نهى) خواسته و پسنديده است. (49)
از اميرالمؤمنين(ع) پرسيدند، با چه چيز خدايت را شناختى؟ فرمود: با توانايى تميز دادن و حق انتخابى كه خدا به من داده است و با عقلى كه مرا راهنمايى مى‏كند. (50)
از امام صادق(ع) پرسيدند، چرا خداوند تمامى مردم را خداشناس و پيرو حق نيافريد با اينكه مى‏توانست. فرمود: اگر خداوند آنها را مطيع مى‏آفريد، سزاوار پاداش نبودند. اگر مردم با انتخاب خود اطاعت نكنند، بهشت و جهنم براى چيست؟ خداوند مردم را آفريد و به آنها دستور پيروى داد و از نافرمانى نهى كرد و با فرستادن پيامبران، حجت را تمام كرد و با فرستادن كتابهاى آسمانى عذر آنها را قطع نمود تا مردم، خود اطاعت را انتخاب كنند و سزاوار پاداش شوند و يا نافرمانى را انتخاب كنند تا كيفر شوند. (51)

خلاصه

1- ريشه و مبانى كلامى و فقهى آزادى و حريت در مذهب شيعه سه اصل برائت، عدم ولايت و اراده و اختيار است كه هر سه در مذهب شيعه ثابت‏شده است.
2- شيعه كه از طرفداران اراده و اختيار در انسان است، عدالت را در خداوند پذيرفته و حسن و قبح ذاتى اشياء را كه با درك مستقل عقل شناخته مى‏شود، قبول كرده و كارهاى خدا را هدفمند دانسته است.
3- قول به جبر و قول به تفويض باطل است و راه معقول و صحيح، امر بين الامرين است كه قرآن و سنت و عقل نيز آن را مى‏پذيرد.
4- اراده در انسان از كارهاى بدون واسطه نفس است و نياز به مقدمه‏اى ندارد.
5- به كارگيرى آزادى براى تمام افراد بشر ممكن نيست و براى نشان دادن بهترين راه به كارگيرى آزادى براى تمام افراد بشر، نياز به قانون است تا بتواند خواسته‏هاى مردم را تعديل و كنترل نمايد و رساترين و جامع‏ترين قانون، قانون الهى است كه توسط پيامبر به بندگان خدا ابلاغ مى‏گردد.
6- نصب پيامبر و امام از طرف خدا با آزادى بشر مخالفتى ندارد.
و به همان دليل كه قانون را خدا بايد وضع كند، پيامبر و امام را نيز خدا بايد نصب كند.
7- معصوم بودن از گناه و خطا در پيامبر و امام، امرى لازم و ضرورى مى‏باشد كه با دليل‏قرآن‏وسنت‏وعقل به اثبات رسيده است و به همان دليل كه خدا بايد فرد معصوم را به عنوان‏پيامبراعلام‏كند، به همان دليل امام معصوم را نيز خدا بايد - توسط پيامبر - اعلام كند.
8- تكاليف الهى با آزادى بشر مخالفتى ندارد و تكليف، همان قانون الهى است كه بايد از طرف خدا ابلاغ شود تا تمام افراد بشر بتوانند به طور مساوى از آزادى بهره گيرند.
9- فقه شيعه با آزادى و حريت انسان مخالفتى ندارد و در اين زمينه بيش از پنجاه قاعده كلى در ارتباط با آزادى و آسان‏گيرى بر بندگان خدا، وجود دارد.
10- فقه نه تنها با آزادى و اراده انسان مخالفتى ندارد; بلكه آزادى و اراده بشر مى‏تواند سبب تغيير حكم شرع شود. با اراده انسان موضوع حكم و يا حالت آن تغيير پيدا مى‏كند و در نتيجه حكم شرع نيز تغيير پيدا مى‏كند.

پى نوشتها:

1- سيد مرتضى، الذريعة فى اصول الشيعة، انتشارات دانشگاه تهران، شماره‏1100، ج‏2، ص‏809.
2- شيخ طوسى، عدة‏الاصول، انتشارات موسسه آل البيت، قم، ج‏2، ص‏117.
3- شيخ انصارى، فرائد الاصول، انتشارات مصطفوى، قم، 1374 ق، ص‏202.
4- پيشين، ص‏203.
5- شيخ انصارى، مكاسب، خط طاهر خوشنويس، تبريز، 1375ق، ص‏153.
6- عبدالله مامقانى، رساله هداية الانام فى حكم اموال الامام، انتشارات امين التجار حجرى، ص‏1.
7- سيد عبدالاعلى سبزوارى، مهذب الاحكام، مطبعة الآداب النجف الاشرف، نجف، 1402ق، ج‏16، ص‏297.
8- امام خمينى، رساله اجتهاد و تقليد، انتشارات دارالفكر، قم، 1382ق، ص‏144.
9- امام خمينى، رساله طلب و اراده، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1362ش، ص‏62.
10- پيشين، ص‏64.
11- همان، ص‏66.
12- همان، ص‏70.
13- همان، ص‏72.
14- همان، ص‏72.
15- همان، ص‏73.
16- همان، ص‏74.
17- سوره انفال، آيه‏7.
18- سوره دهر، آيه‏30.
19- سوره كهف، آيه‏82.
20- سوره كهف، آيه‏81.
21- سوره زمر، آيه 42.
22- سوره سجده، آيه‏11.
23- سوره انفال، آيه‏50.
24- سوره ابراهيم، آيه‏27.
25- سوره قصص، آيه‏105.
26- سوره طه، آيه‏79.
27- كلينى، اصول كافى، انتشارات اسلاميه، تهران، 1392ق، ج‏1، ص‏297، حديث‏12.
28- همان، ص‏296، حديث‏9.
29- همان، ص‏279، حديث‏11.
30- سوره روم، آيه‏30.
31- دكتر محمد عماره، المعتزلة و مشكله الحرية الانسانية، انتشارات المؤسسة العربية للدراسات و النشر، ص‏188.
32- سوره فجر، آيه‏99.
33- دكتر محمد عماره، پيشين، ص‏198.
34- همان، ص‏198.
35- همان، ص‏199.
36- سوره اسرا، آيه‏18 و19.
37- امام خمينى، رساله طلب و اراده، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1362ش، ص‏152.
38- سوره بقره، آيه‏185.
39- سوره حج، آيه‏78.
40- على بن شعبة، تحف العقول، انتشارات مؤسسه اعلمى، بيروت، 1394ق، ص‏187.
41- سوره انسان، آيه‏2.
42- سوره بقره، آيه‏256.
43- سوره انفال، آيه‏67.
44- سوره آل عمران، آيه‏145.
45- همان.
46- سوره هود، آيه‏15.
47- سوره شورى، آيه‏20.
48- على بن شعبة، پيشين، ص‏342.
49- همان، ص‏344.
50- همان، ص‏345.
51- طبرسى، احتجاج، انتشارات نشر مرتضى، مشهد،1403ق، ص‏340

مركز جهاني اطلاع رساني آل البيت عليهم السلام

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:18 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




آیةاللّه شیخ عبدالنبى عراقى 3 تولد: 1307 قمرى
3محل تولد: اراک
3وفات: 1385 قمرى
3مزار: حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س)
3عمر: 78 سال

اساتید:

آیات عظام: آخوند خراسانى، سید محمدکاظم طباطبایى یزدى، آقا ضیاءالدین عراقى، میرزا على‌آقا قاضى، میرزا حسین نایینى و... .

شاگردان:

بسیارى از بزرگان و فضلاى معاصر.

آثار:

روح الایمان، دررالمنظومه، کتاب المحاکمات، غوالى اللئالى، نهایة المامول فى شرح کفایة الاصول و ... .

تولد:

مرحوم آیةاللّه حاج شیخ عبدالنبى عراقى یکى از آیات بزرگ و اساتید فقها در قرن اخیر است. ایشان در سال 1307 قمرى در شب مبعث پیامبر گرامى اسلام در اراک و در یک خانواده مذهبى دیده به جهان گشود.

تحصیل:

مطابق معمول، خواندن و نوشتن را از مکتب خانه آغاز کرد. سپس ادبیات عرب و مقدمات علوم دینى را فرا گرفت و مدتى نیز در حوزه علمیه همدان ادامه تحصیل داده و پس از اتمام سطح به درس خارج آقا نورالدین عراقى راه یافت.

مهاجرت به عتبات:

این دانشور جوان در سال 1327 قمرى جهت تکمیل اندوخته‌هاى علمى و طى مدارج بالاتر، رهسپار نجف اشرف گردید و از اعاظم آن حوزه بیشترین بهره علمى و اخلاقى را کسب نمود. مدت اقامت ایشان در مجموع دو سفر که به نجف اشرف داشت 45 سال به طول انجامید و در این مدت، محضر اساتید برجسته‌اى را تجربه کرد.

بازگشت به ایران:

آیة‌اللّه عراقى در سال 1340 هجرى قمرى به قصد زیارت امام هشتم على بن موسى الرضا(ع) به ایران بازگشت. پس از زیارت و هنگام مراجعت، مؤسس حوزه علمیه قم مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائرى از ایشان دعوت به عمل آورد تا در قم اقامت کند اما ایشان بنا به دعوت متولى مدرسه سپهدار به زادگاهش در اراک رفت و به مدت یک سال به تدریس پرداخت.

دعوت به تدریس:

در سال 1346 مرحوم آیةاللّه‌العظمى سید ابوالحسن اصفهانى، ایشان را جهت تدریس به نجف اشرف دعوت کردند. بدین ترتیب، آیة‌اللّه عراقى با هجرت مجدد خود به عتبات عالیات سال‌ها در مسجد هندى نجف به تدریس پرداخت، تا این که در پى کسالت فرزندش و نیز توصیه پزشکان به ایران بازگشت. ایشان این بار در حوزه علمیه قم رحل اقامت افکند و در مسجد عشقعلى به اقامه جماعت و تدریس مشغول گردید.

تألیفات:

این عالم ربانى را باید در زمره فقها و بزرگانى دانست که در کنار تدریس و تربیت طلاب به تألیف و نگارش کتاب نیز اهتمام ویژه داشته‌اند. از ایشان بیش از یکصد جلد کتاب ارزشمند در زمینه‌هاى مختلف از جمله، فقه، اصول، اخلاق، کلام، حدیث و... به یادگار مانده که مورد استفاده محققین مى‌باشد.

فضایل اخلاقى:

حاج شیخ عبدالنبى عراقى در پى سال‌ها مبارزه با نفس و اخلاص در عمل، به مراحلى از اخلاق و معنویت دست یافته و از روحى لطیف و الهى برخوردار بود. اهل تهجد بود، و هر شب در و دیوار و ستارگان آسمانى شاهد اشک‌ها و ناله‌هاى او به درگاه معشوق بودند.
مرحوم آیةاللّه وجدانى‌فخر از اساتید برجسته حوزه علمیه قم که افتخار شاگردى و دامادى ایشان را داشت، در مورد برخى خصوصیات اخلاقى ایشان مى‌گفت: «آن‌چه من به دست آوردم، (ایشان) شخصى بود گریزان از دنیا، به طورى که بود و نبود آن، نسبت به شخص او مساوى بود. از مریدبازى و جلب اشخاص به سوى خود، کاملاً پرهیز داشت و همواره متکى به خداوند و مخالف با هواى نفس بود. اکثر شب‌ها را به عبادت و مناجات به سر مى‌برد. شبى از شب‌ها منزل ایشان مهمان بودم. نصف شب گذشته، صداى ضجه‌اى مرا از خواب بیدار کرد. نگران شدم؛ گویا کسى را کتک مى‌زنند، او هم مى‌نالد. وقتى دقت کردم، متوجه شدم که ناله از مرحوم ابوالزوجه است که بعد از نماز شب یا در آن حال، با خدایش راز و نیاز کرده، التماس عفو و غفران و اضطراب از عذاب او باعث ضجه و ناله‌اش مى‌شود.»
از ویژگى‌هاى دیگر ایشان، استفاده حداکثرى از وقت بود. براى وقت ارزش بسیارى قائل بود و همواره اشتغال به تدریس و تحقیق و تألیف داشت و تا آخر عمر دست از نویسندگى برنداشت. حتى نقل شده ایشان کتاب «معالم الزلفى» را در حال بیمارى نوشت.

زهد و پارسایى:

از دیگر ویژگى‌هاى آن مرحوم زهد و پارسایى بود. زندگى‌اش ساده و به دور از تشریفات بود و تا آخر عمر در خانه استیجارى به سر مى‌برد و هیچ‌گاه در فکر خرید خانه برنیامد. یک وقت شخص خیرخواهى یک تلفن به منزل ایشان آورد و از ایشان خواست تا مبلغ آن‌را از وجوه شرعى محاسبه نماید، اما ایشان فرمود: «من فعلاً داشتن تلفن را در منزل، ضرورى نمى‌بینم تا از بیت‌المال هزینه آن را بپردازم». اثاث منزلش به اندازه اثاث منزل یک طلبه معمولى بود و بعد از وفاتش اندوخته‌اى جز کتاب‌هایش برجاى نگذاشت.

ارتباط معنوى با اهل‌بیت علیهم‌السلام:

ایشان به ائمه اطهار علیهم‌السلام عشق مى‌ورزید و ارتباط روحى و معنوى بالایى با آن بزرگواران داشت، و مشکلات مادى و معنوى خود را با توسل به آن خاندان جود و کرم، برطرف مى‌‌ساخت. در این ارتباط، یکى از بستگان ایشان از معظم‌له چنین نقل کرده: «زمانى بعد از این که از خواب بیدار شدم، متوجه شدم که دستم فلج شده است. موضوع را از همگان، حتى همسرم مخفى کردم، اما براى گرفتن شفاى خود، آهنگ مشهد مقدس کردم. شب پنج‌شنبه بود که به مشهد رسیدم. شب در منزل یکى از دوستانم به استراحت پرداختم. عصر پنج‌شنبه غسل کرده وارد حرم شدم. پس از زیارت، رو به مرقد مطهر امام کردم و عرض نمودم: تا مرا شفا ندهید از این جا نمى‌روم. من مى‌خواهم با این دستم خدمت بکنم. آن شب را در حرم گذراندم تا شفا گرفتم و آن‌گاه از حرم بیرون آمدم».

تشرف به حضور امام زمان عجل‌اللّه‌تعالى‌فرجه‌الشریف:

حکایاتى از تشرف آیةاللّه عراقى به حضور انور حضرت مهدى عجل‌‌اللّه‌تعالى‌فرجه‌الشریف بیان شده که نقل آن‌ها در این مختصر نمى‌گنجد. در این خصوص فقط به خاطره‌اى از داماد ایشان مرحوم استاد وجدانى‌فخر اکتفا مى‌کنیم: «روزى من و خانواده‌ام در محضرش بودیم. در آن حضور خصوصى فرمود: «فلانى! مى‌دانى که حضرت بقیةاللّه اعظم دادرس هر کسى است که او را به دادخواهى بطلبد.» و فرمود: «مى‌دانى که تشرف به حضورش چه لذت و حلاوتى دارد و مى‌دانى که درک فیض حضورش اصلاً مشکل نیست؛ و من چندین مرتبه شرفیاب فیض حضورش شده، مثل پدر و فرزند با هم صحبت کردیم»، من بى‌اختیار گریه کردم؛ گفتم: شما را به جان او قسم مى‌دهم من هم تشنه درک حضورش هستم. راهى را به من نشان بده من فقط ببینمش. حل هیچ مشکلى را از او نخواهم، فقط او را ببینم، شیرینى دیدارش برایم کافى است. او هم در این خصوص به من بذل محبت کرد. چندین طریق توسل را در اختیارم قرار داد.»

وفات:

فقیه وارسته آیةاللّه شیخ عبدالنبى عراقى، پس از یک عمر تحصیل و تهذیب و تبلیغ و تبیین معارف دین و فرهنگ ناب تشیع، در رجب سال 1385 قمرى چشم از جهان فرو بست و به دیار باقى شتافت، پیکر پاکش پس از تشییع، در حرم مطهر کریمه اهل‌بیت، حضرت فاطمه معصومه(س) به خاک سپرده شد. «جزاه‌اللّه خیرات»

منابع: ستارگان حرم 10 و آثار الحجة

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:18 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها