0

تايپك شيعه شناسي

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



خاستگاه تشيع در بحرين

قسمت دوم

زيد بن صوحان ربعى عبدى

وى در طبقه اول از اصحاب رسول خدا، از ربيعة بن نزار بن مَعَد بن عدنان و كنيه اش ابوعايشه است. زيد برادر صعصعه و سيحان است. ربعى منسوب به ربيعه و عبدى منسوب به عبدالقيس است. قوم ربيعه و عبدالقيس از مخلص ترين شيعيان على(علیه السّلام) بودند. زيد در واقعه جمل در سال 36 هـ به شهادت رسيد. در مروج الذهب آمده است كه:
«على(علیه السّلام) بعد از شنيدن خبر شهادت عبدالقيس و غير آنها از ربيعه، قبل از ورود به بصره، بسيار محزون شد و فراوان مى گفت:
يا لهف ما نفسى على ربيعة***ربيعة السامعة المطيعة
در ميان شهداى اين قتال، كه قبل از جمل رخ داد، زنى از عبدالقيس را ديدند كه به دنبال دو فرزند خود و شوهر و دو برادرش بود. صوحان بن ابى زيد بن صوحان، چهار فرزند داشت: صعصعه، زيد، سيحان و عبدالله; كه زيد و سيحان در واقعه جمل به شهادت رسيدند. مسعودى مى نويسد كه معاويه به عقيل بن ابى طالب گفت: «مَيِّز لى اصحابَ علىٍّ وَ إبْدأ بآل صوحان فانهم مخاريق الكلام».

صعصعة بن صوحان عبدى

در زمان رسول خدا اسلام آورد، ولى آن حضرت را نديد. خطيب و شجاع و بسيار حاضر جواب بود. در مواضع متعدد با معاويه به مقابله برخاست و نقل شده كه وقتى عثمان بر منبر بود، مقابل او ايستاد و گفت: «يا اميرالمؤمنين مِلْتَ فَمالَتْ اُمّتك، اِعتَدِلْ يا اميرالمؤمنين تَعْتَدِلْ اُمَّتك». در صفين در لشكر اميرالمؤمنين بود و بعد از ضربت خوردن امام، در منزل خدمت آن حضرت رسيد كه تفصيل آن در منابع تاريخى آمده است. او از جمله كسانى بود كه عثمان آنها را از كوفه به شام تبعيد كرد.
نكته قابل توجه در ترجمه آل صوحان عبارت اعيان الشيعه است كه ظاهراً برگرفته از كلام مورخان معروف است. او در حق آل صوحان و قوم ربيعه به طور عموم گويد: «فقد كانت متهالكة فى ولائه»، يعنى در راه اميرالمؤمنين دست از جان شسته و فدايى بودند. و اين شاهد ديگرى است بر آنكه تاريخ تشيع در بحرين به زمان حضرت على(علیه السّلام) برمى گردد.

حارث بن مُرَّه عبدى

منسوب به عبدالقيس است. در سال 37 هـ. به گفته مسعودى به دست خوارج به شهادت رسيد (و به گفته ابن اثير و ياقوت در سال 42 هـ.). نصر بن مزاحم در كتاب صفين آورده است كه على(علیه السّلام) در روز صفين حارث را بر ميسره سپاه گماشت و ابن اثير در حوادث سال 39 هـ. مى گويد كه به امر على(علیه السّلام) حارث به مرز سِند رفت و غنايم بسيارى آورد و در سال 42 هـ. در ارض قيقان به شهادت رسيد. ولى به نقل مسعودى در سال 37 هـ در جريان واقعه نهروان على(علیه السّلام) او را به عنوان نماينده خود، براى مذاكره با خوارج و بازگرداندن آنها فرستاد، ولى او را به شهادت رساندند.

رُشَيد هجرى

شيخ در رجالش او را از اصحاب على(علیه السّلام) و حسن(علیه السّلام) و حسين(علیه السّلام) و على بن الحسين(علیه السّلام) شمرده است.
صاحب روضات الجنات تصريح دارد كه رشيد هجرى منسوب به «هجر» مركز بحرين است.
ما به همين اندازه از شرح حال رجال بحرين در صدر اسلام اكتفا مى كنيم و نقل آن را براى اثبات ريشه هاى تشيع در اين منطقه گريزناپذير مى دانيم.

دوران بنى اميه

شيخ يوسف بحرانى در كشكول خود مى نويسد:
زيدبن صوحان عبدى و صعصعة بن صوحان از طرف امام حسن(علیه السّلام) والى بحرين بودند و بنى اميه از ترس اهالى آنجا نتوانستند آنان را عزل كنند و زيد بن صوحان تا زمان عبدالملك بن مروان، حاكم بحرين بود. هنگامى كه عبدالملك با لشكر خود به سوى كوفه روان شد و شيعيان را تحت تعقيب قرار داده و به شهادت مى رساند، ابراهيم بن مالك اشتر و صعصعة بن صوحان و عمرو بن عامر همدانى و جماعتى از شيعيان به جزيره بحرين گريختند. عبدالملك لشكر گرانى از اهل باديه فراهم آورد و به بحرين حمله آورد. زيد بن صوحان در مقابل او لشكرى آراست و خود در كرزكان مستقر شد و فرماندهانش ابراهيم بن مالك اشتر و سهلان بن على و صعصعة بن صوحان در مناطق ديگر. جنگ شديدى در گرفت و اهالى بحرين با شجاعت و شهامت و توان بسيارى كه داشتند، لشكر عبدالملك را از پاى در مى آوردند، كه سرانجام وى از راه تزوير وارد شده، بعضى از اهالى آنجا را با مال فريفتند و از طريق آنان، نيكان لشكر بحرين را به قتل رساندند. پس ابراهيم بن مالك و سهلان و صعصعة بن صوحان عبدى و برادرش زيد و ياوران نزديك آنها از اهالى بحرين، همه به شهادت رسيدند و عبدالملك بر اهالى بحرين چيره شد و خواست آنان را از تشيع بيرون آورد، ولى مردم از اينكه چرا يارى صعصعه و اصحابش نكردند، پشيمان بودند. عبدالملك كه پشيمانى و توبه آنان را ديد، هراسان گشت و از خواسته خود دست كشيد و گفت: از شما خراج نمى گيرم و در مقابل بايد سلاح را زمين بگذاريد. سپس براى تضعيف آنان عين السجور را كه از بزرگترين چشمه هاى آنجا بود، مسدود كرد...
آنچه كه اهالى بحرين نسل به نسل از گذشتگان خود نقل كرده اند و نيز اينكه قبور افراد مذكور، به ويژه قبر صعصعه و برادرش در بحرين است، مؤيد حكايت فوق است. اما موقعيت كنونى عين السجور در منطقه دَرّاز، جانب غربى بحرين، نزديك ساحل است و بعداً اهالى بحرين با زحمت فراوان دهانه آن را گشودند.
چكيده مطالب فوق را محمد حسين مظفر به نقل از كشكول بحرانى ولى مستند شيخ يوسف بحرانى در نقل اين مقطع تاريخى، كتابى ناشناخته است. مؤلف انوارالبدرين گويد:
كتابى درباره مقتل اميرالمؤمنين از سيد عبدالجبار بحرانى به دستم رسيد; اما تاريخ وفات وى معلوم نيست. شرح حال او در امل الآمل نيز آمده است. مؤلف در اوائل آن كتاب، «خطبة البيان» را كه منسوب به على(علیه السّلام) است، و نيز حكايتى را كه يوسف بحرانى ذكر كرده، نقل نموده است و به نظر مى رسد كه مطالب ايشان در كشكول از كتاب مذكور گرفته شده است.
سپس گويد:
حكايت مذكور از اساس مردود است; زيرا زيد بن صوحان به اتفاق سيره نويسان، در واقعه جمل به شهادت رسيد و قاتل او عمرو بن بشرى ازدى از شجاعان بصره بود، و اميرالمؤمنين بر بالين زيد حضور يافته و فرموده: «رحمك الله يا زيد فلقد كنت خفيف المؤنة كثير المعونه» و برادرش صعصعه به دست معاويه به شهادت رسيد و تا زمان امام حسين(علیه السّلام) باقى نماند، چه رسد به زمان عبدالملك، و اما ابراهيم بن مالك اشتر در قتال با عبدالملك بن مروان و مصعب بن زيد در عراق به شهادت رسيد و قبر او در نزديكى سامرا معروف است.
صاحب انوارالبدرين اضافه مى كند كه بسيارى از علويان در زمان بنى اميه و بنى عباس به بحرين پناه مى بردند; چون دور از دسترس بود و مردم آنجا از مواليان اميرالمؤمنين بودند. از اين رو، سادات صحيح النسب بسيارى اعم از علما و غير آنها در بحرين يافت مى شوند.
اما بعد از جريان صلح امام حسن(علیه السّلام) و استقرار معاويه و بسط قدرت او در بلاد اسلامى در سال 45 هـ. معاويه برادرخوانده خود زيادبن اميه را به اميرى بصره و عمان و سجستان و بحرين برگزيد.
در اين دوره، شورشهايى بر ضد دستگاه اموى صورت مى گرفت كه عمدتاً از سوى خوارج بود. از جمله شورش نجدة بن عامر حرورى كه در زمان ابن زبير در يمامه خروج كرد. تاريخ بحرين در مقطع زمانى استيلاى خوارج نيازمند بحث و تحقيقى مستقل است;
حركت خوارج در بحرين در مقطعى كه رهبرى آن در دست ابوفديك بود، با مشاركت و هميارى اهالى بحرين رو به رو مى گردد; زيرا ابوفديك يكى از بنى عبدالقيس بود و اين زمينه مناسبى براى تمايل به خارجى گرى در اهالى بحرين فراهم آورد، ولى اين گرايش بيشتر از جنبه مخالفت و معارضه با بنى اميه قابل ملاحظه است. بعد از كشته شدن ابوفديك در سال 73 هـ. بحرين به طور رسمى از سلطه خوارج خارج شد; ولى گاه و بيگاه شورشهايى صورت مى پذيرفت و دستگاه اموى را در معرض
مخاطره قرار مى داد.

استمرار حيات شيعه در بحرين

پس از دوره حاكميت خوارج، دو مقطع زمانى ديگر در تاريخ بحرين قابل ملاحظه است: يكى مقطع استيلاى صاحب زنج (255 ـ 270 هـ.) كه علوى بودن او لااقل به ادعاى خود وى و معارضه او با بنى عباس و جايگاه قبيله اى او، كه يكى از عبدالقيس بود، به عنوان سه عامل مهم در گرد آمدن مردم بحرين به دور او قابل ملاحظه است. مقطع زمانى ديگر، دوره استيلاى قرامطه (286 ـ 470 هـ.) است. توصيفى كه ناصر خسرو از وضعيت حاكم بر بحرين دارد، به سال 442 هـ. و به اواخر دولت قرمطيان باز مى گردد. او كه خود از داعيان اسماعيلى بود، پس از انجام مناسك حج در همان سال راهى بحرين مى شود و در سفرنامه خود در اين باب مى نويسد:
«به يمامه آمديم... و اميران آنجا از قديم باز (ديرباز) علويان بوده اند و كسى آن ناحيت از دست آنها نگرفته بود. از آنكه آنجا خود سلطان و ملكى قاهر نزديك نبود و آن علويان نيز شوكتى داشتند كه از آنجا سيصد چهارصد سوار بر نشستى و زيدى مذهب بودند و در اقامت گويند: «محمد و على خيرالبشر و حىّ على خيرالعمل» و گفتند مردم آن شهر شريفيه باشند... و از يمامه به لحسا چهل فرسنگ مى داشتند و نزديكتر شهرى از مسلمانى كه آن را سلطانى است به لحسا (أحساء) بصره است و از لحسا تا بصره 150 فرسنگ است و هرگز به بصره سلطانى نبوده كه قصد لحسا كند و آنگاه پس از توقف لحسا مى نويسد: و گفتند: سلطانِ آن مردى شريف بود و او مردم را از مسلمانى باز داشته بود و گفته نماز و روزه از شما برگرفتم و دعوت كرده بود مردم را كه مرجع شما جز با من نيست و نام او ابوسعيد بوده است و چون از اهل آن شهر پرسند كه چه مذهب دارى؟ گويد كه ما بوسعيدى ايم نماز نكنند و روزه ندارند و ليكن بر محمد مصطفى(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و پيغامبرى او مقرند. ابوسعيد ايشان را گفته است كه من باز پيش شما آيم، يعنى بعد از وفات; و گور او به شهر لحسا اندر است و مشهرى نيكو جهت او ساخته اند و وصيت كرده است فرزندان خود را كه مدام شش تن از فرزندان من اين پادشاهى نگاهدارند و محافظت كنند رعيت را به عدل و داد، و مخالفت يكديگر نكنند تا من باز آيم... ».
پس وضعيت اقتصادى و اجتماعى آنجا را به گونه اى ترسيم مى كند كه نشان دهنده قوت دولت قرامطه و رفاه و تنعم مردم و عدالت و مساوات و دستگيرى از مستمندان بين آنها بوده است، سپس مى گويد:
«و در شهر لحسا مسجد آدينه نبود و خطبه و نماز نمى كردند... و اگر كسى نماز كند، او را باز ندارند و ليكن خود نكنند... و هرگز شراب نخورند... و يكى از آن سلطانان در ايام خلفاى بغداد با لشكر به مكه شده است و شهر مكه ستده و خلقى مردم را در طواف در گرد خانه كعبه بكشته و حجرالاسود را از ركن بيرون كرده و به لحسا برده... و در شهر لحسا گوشت همه حيوانات فروشند، چون گربه و سگ و خر و گاو و گوسپند و غيره. و هر چه فروشند، سر و پوست آن حيوان نزديك گوشتش نهاده باشد تا خريدار داند كه چه مى خرد و آنجا سگ را فربه كنند، همچون گوسپند معلوف تا از فربهى چنان شود كه رفتن نتواند. بعد از آن بكشند و مى خورند. و چون از لحسا به جانب مشرق روند، هفت فرسنگى درياست; و اگر در دريا بروند، بحرين باشد و آن جزيره اى است پانزده فرسنگ طول آن و شهرى بزرگ است و نخلستان بسيار دارد و مرواريد از آن دريا برآورند و هر چه غواصان برآوردندى، يك نيمه سلاطين لحسا را بودى و اگر از لحسا سوى جنوب بروند، به عمان رسند... و چون از لحسا سوى شمال بروند، به هفت فرسنگى ناحيتى است كه آن را قطيف مى گويند».

بحرين پس از قرامطه

اطلاعات بسيارى از وضعيت بحرين پس از سقوط قرامطه در دست نيست و مى توان منشأ آن را اين مطلب دانست كه حوادث خاصى در اين ايام توجه مورخين را به خود جلب نكرده است. ولى مى توان شواهدى بر استمرار حيات تشيع در اين منطقه به دست آورد، از جمله مطالبى كه عبدالجليل قزوينى رازى در كتاب النقض از زبان خود و بار ديگر از زبان خصم مى آورد. تأليف اين كتاب به سال 560 هـ. باز مى گردد. او در بيان حكومتهاى شيعه و مناطق استقرار آنها آورده است:
«در آن ديار و بلاد كه قلم و تيغ در دست شيعه است، چون: مكه، مدينه، حلب، حران، بحرين و بلاد مازندران، پندارم كه عدل و انصاف ظاهر است و به خون و مال مسلمانان نه فتوى كرده اند و نه به غارت برده اند».

و در موضعى ديگر، سخن خصم خويش را عيناً بازگو مى كند:

«در بطحا، هجر، لحسا، بحرين، دارين، حلب و حران، همه اميران شيعى است، دبيران همه باطنى و رافضى».
اين نص تاريخى، در ضمن بيان كننده آن است كه حدود قديمى بحرين در اين تاريخ تجزيه شده بود و هجر و احسا از آن جدا شده و استقلال يافته اند و ظاهراً بحرين، تنها، جزيره اى را كه گاه «أوال» خوانده مى شد، شامل بود.
در اوايل قرن هشتم، گزارش كوتاهى از ابن بطوطه در سفرنامه اش موجود است كه تا حدى وضعيت اجتماعى و اقتصادى شيعيان بحرين و اطراف آن و عقايد آنها را بازگو مى كند. او در قسمتى از سفرنامه خود آورده است:
«از جزيره كيش به بحرين رفتم. بحرين شهرى است بزرگ كه باغها و درختان و نهرهاى زياد دارد... از بحرين به قطيف رفتيم. قطيف شهرى است بزرگ و نيكو و داراى نخلهاى فراوان. طوايفى از اعراب در آن سكونت دارند كه جزء شيعيان و غلات هستند. و در اين باره تقيه ندارند، بلكه تظاهر هم مى كنند، چنانكه مؤذن در اذان خود بعد از شهادتين «اشهد ان علياً ولى الله» و بعد از «حىّ على الصلوة و حىّ على الفلاح، گويد: «حىّ على خير العمل» و بعد از تكبير آخر اضافه مى كند: «محمد و على خير البشر من خالفهما فقد كفر». از بحرين به شهر هجر كه اكنون حساء ناميده مى شود، حركت كرديم; ضرب المثل معروف كه مى گويند: «كجالب التمر الى هجر» درباره اين شهر است، چه خرماى آن در هيچ جاى ديگر نيست، چنان كه علوفه دواب هم از خرما است. مردم هجر، عرب و بيشتر از قبيله عبدالقيس بن افصى اند».
اين گزارش مربوط به ديدار ابن بطوطه از بحرين حدود سال 732 هـ. است، ولى پيش از اين، وى از بصره نيز ديدارى داشته كه در بيان آن نيز شاهدى بر بحث موجود است و ما در اينجا كلام او را با رعايت اختصار در قسمت آغازين آن، مى آوريم:
«در بصره مسجدى براى على(علیه السّلام) بود، داراى مناره اى، و مردم معتقد بودند مناره مزبور فقط هنگام ذكر نام على به حركت در مى آيد. من به بام رفتم و دستگيره اى را كه در يكى از ركنهاى او بود گرفتم و گفتم تو را به سرّ ابوبكر خليفه رسول الله حركت كن و چون آن را حركت دادم، همه مناره حركت كرد».

سپس اضافه مى كند:

«چون مردم بصره، مذهب سنى و جماعت دارند، اين عمل من در آن شهر خطرى نمى توانست داشت، ليكن اگر كسى چنين كارى در نجف يا كربلا يا حلّه يا بحرين و قم و كاشان و ساوه و آوه و طوس انجام دهد، جان خود را در معرض هلاك انداخته است زيرا اهالى شهرهاى مزبور شيعه مذهب و از غلات مى باشند».

پي نوشت ها :

- امين، حسن، دائرة المعارف الشيعه، ج 2، ص 200 (ذيل كلمه بحرين) (چاپ جديد، بيروت: 1995، دارالتعارف).
- ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 1، ص 411; قزوينى، آثار البلاد و اخبار العباد، ج 1، ص 96، (چاپ دانشگاه تهران: 1371); ابوالفداء، تقويم البلدان، ترجمه عبدالمحمد آيتى، ص 136 (انتشارات بنياد فرهنگ ايران: 1349); ابو اسحاق اصطخرى، مسالك و ممالك، ص 15، 16، 28، 30، 35 و 123.
- بلاذرى، احمد بن يحيى بن جابر، فتوح البلدان، ترجمه محمد توكل، ص 115، و نيز ابن سعد، طبقات، ج 4، ص 189 (دوره 9 جلدى، دارالبيروت: 1985) و نيز معجم البلدان، ج 1، ص 411.
- ترجمه فتوح البلدان، ص 115، و نيز تاريخ طبرى، ج 2، ص 645 (دوره 11 جلدى، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم).
- فقيل يا رسول الله هولاء وفد عبدالقيس قال: «مرحباً بهم نعم القوم عبدالقيس ... اللهم اغفر لعبد القيس اَتونى و لا يسألونى مالا هم خير اهل المشرق». طبقات، ج 1، ص 314، و ج 5، ص 557.
- ترجمه فتوح البلدان، ص 118، و تاريخ خليفة بن الخياط، ص 61 (تحقيق سهيل زكار، دارالفكر، بيروت: 1993).
- ترجمه فتوح البلدان، ص 118. در مقدمه اعيان الشيعه (ج 1، ص 197) آمده است كه: رسول خدا علاء را عزل كرد و ابان بن عاص و سعيد بن اميه جانشين او شدند، كه ظاهراً در ذكر نام اين دو تن اشتباهى رخ داده است.
- طبقات، ج 4، ص 15.
- شيخ طوسى، تهذيب الأحكام، ج 4، ص 176 (به تصحيح على اكبر غفارى).
- لمعه دمشقيه، ج 2، ص 84 (اواخر كتاب خمس).
- طبقات، ج 4، ص 361.
- تاريخ طبرى، ج 3، ص 249.
- تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى، ج 2، ص 19 (شركت انتشارات علمى و فرهنگى) و تاريخ خليفة بن الخياط، ص 82.
- طبقات، ج 4، ص 362.
- تاريخ طبرى، ج 3، ص 479 و ج 4، ص 39، 79.
- همان، ج 4، ص 112 و 241; ولى در تاريخ خليفة بن الخياط آمده است كه دو سال مانده به پايان خلافت عمر، والى او بر بحرين، عثمان بن ابى العاص بود و او برادرش حكم بن ابى العاص را به بحرين فرستاد.
- ترجمه فتوح البلدان، ص 119.
- تاريخ خليفة بن الخياط، ص 119.
- ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 1، ص 411.
- ترجمه تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 64.
- همان، ص 112 و نيز تاريخ خليفة بن الخياط، ص 151.
- ترجمه تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 112; ولى متن نامه اى كه يعقوبى نقل مى كند با آنچه در نامه شماره 42 نهج البلاغه آمده است، تفاوتهايى دارد.
- ترجمه تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 113.
- تاريخ خليفة بن الخياط، ص 151.
- تاريخ طبرى، ج 5، ص 155.
- اعيان الشيعه، ج 1، ص 88.
- مجالس المؤمنين، ص 75 (چاپ اسماعيليه: 1375) ولى در انوار البدرين، ص 27، به نقل از كتاب مذكور، عبدالله بن عباس نقل شده است.
- اعيان الشيعه، ج 2، ص 99.
- همان، ج 8، ص 380; عيناً منقول از تاريخ طبرى، ج 4، ص 452.
- همان، ج 6 ، ص 213 و نيز شيخ مفيد، الجمل، ص 283 (تحقيق سيد على مير شريفى).
- الجمل، ص 294.
- همان، ص 339.
- مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 116 (دوره 7 جلدى، بيروت: 1970).
- طبقات خليفة بن الخياط، ص 242.
- اعيان الشيعه، ج 7، ص 101 و نيز مروج الذهب، ج 3، ص 115.
- همان، ج 7، ص 387 و نيز تاريخ طبرى، ج 4، ص 320.
- اعيان الشيعه، ج 4، ص 374.
- همان، ج 7، ص 7.
- سيد محمد باقر اصفهانى، روضات الجنات، در ترجمه احمد بن الشيخ محمد مقشاعى مقابى بحرانى، كه در انوارالبدرين (ص 19) عيناً نقل شده و تلقى به قبول شده است.
- هاشم محمد الشخص، اعلام هجر من الماضين و المعاصرين، ص 338 (مؤسسه ابلاغ بيروت: 1990).
- شيخ يوسف بحرانى، كشكول، ج 1، ص 99 (مؤسسة الوفاء، قم: 1406).
- مظفر، محمد حسين، تاريخ الشيعه، ص 256 (بيروت: 1987).
- مغنيه، محمد جواد، الشيعة و التشيع، ص 216 (چاپ بيروت).
- بلادى بحرانى، شيخ على، (م 1340 هـ) انوارالبدرين فى تراجم علماء القطيف و الاحساء و البحرين، ص 111 (منشورات كتابخانه آيت الله مرعشى، قم: 1407).
- تاريخ طبرى، ج 5، ص 217.
- ترجمه تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 166.
- در مورد حركت خوارج در بحرين ر.ك: بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 117 به بعد و نيز ج 7، ص 143 به بعد، ج 8، ص 47 به بعد و ج 9، ص 7 به بعد و ص 251 و بعد از آن (دوره 13 جلدى، دارالفكر، بيروت: 1996) و نيز تاريخ طبرى، ج 5، ص 613; ترجمه تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 222، و نيز ابن اثير، الكامل، ج 3، ص 65 به بعد (دوره 9 جلدى، دار احياء التراث، بيروت: 1992) و ما بيشتر بر تحقيق خوب عبدالرحمن عبدالكريم النجم در كتاب البحرين فى صدر الاسلام اعتماد كرده ايم، با اين حال منابع اوليه را از نظر دور نداشته ايم.
- عبدالرحمن عبدالكريم النجم، البحرين فى صدر الاسلام، ص 127 (بغداد: 1973).
- در اين مورد ر.ك: الكامل، ج 3، ص 612; ترجمه تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 381; تاريخ طبرى، ج 8، ص 59; ترجمه تاريخ ابن خلدون، ج 3، ص 462; روضة الصفا، ج 1، ص 489.
- «لحسا»، «اَحساء» و «حَساء» نامهاى مختلفى است براى منطقه اى از بحرين قديم.
- سفرنامه ناصرخسرو، به تصحيح م. غنى زاده، ص 122 (كتابخانه منوچهرى: 1372).
- قزوينى رازى، عبدالجليل، النقض، ص 435 (انتشارات انجمن آثار ملى).
- سفرنامه ابن بطوطه، ج 1، ص 195، ترجمه محمد على موحد (بنگاه ترجمه و نشر كتاب: تهران).

نويسنده:رضا اسلامى
منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:15 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



زندگى نامه حسين بن حمدان خصيبى

قسمت سوم

3ـ2. آثار شيعى:

تاريخ ادبيات شيعه كتاب هاى زيادى را به خصيبى نسبت مى دهد، ولى خيلى از آنها نام هاى گوناگون يك كتاب اند. الهداية،(122) كه الهداية الكبرى، تاريخ الائمة، و الهداية فى تاريخ الائمة و معجزاتهم(123) نيز ناميده مى شود، تنها كتاب شيعى خصيبى است كه هم اكنون باقى مانده است. [3] اين كتاب شامل رواياتى درباره پيامبر، دخترش فاطمه(عليها السلام) و دوازده امام است. دراين كتاب خصيبى مى گويد كه مطالب را خلاصه كرده تا كتاب خيلى حجيم نشود و در واقع روايات شيعى اى وجود دارند كه خصيبى نقلشان كرده و در الهداية نيستند، بلكه در منابع نصيرى ديگر وجود دارند.(124) كتاب الهداية چنان كه پيشتر گفتيم، به سيف الدوله حاكم حلب اهدا شده بود.(125)
كتاب هاى ديگر در دسترس مولف مقاله كنونى نبوده و محتواى آنها نامعلوم است. الاخوان و المسائل در نوشته هاى شيعى(126) و نيز در اثر نويسنده سنى، ابن حجر عسقلانى ، ذكر شده اند.(127) به علاوه، دو اثر شيعى ديگر نيز به نام هاى اسماءالنبى و الائمة(128) و رسالة التخليط(129) ذكر شده اند كه دومى احتمالا اثرى نصيرى بوده است.[4]
پيشتر ديديم كه مطالب نصيرى به صورت شعر و رساله تأليف شده نه كتاب كه پرهزينه بود و نيازمند تأمين هزينه از سوى يك حامى. از آن جا كه حاميان نگارش در محيط پيرامون خصيبى آل بويه و حمدانيان بودند، او مى توانست تنها درباره اصول تشيع دوازده امامى كتاب هايى تاليف كند. احتمالا رسالة التخليط تنها رساله اى بود كه به حاكمى شيعى، او نه رهبر موحدون، اهدا شد و شيعيان از آن، مطلع شدند. در اين مورد ممكن است اين رساله همان راست باش تحت نام ديگر، باشد.
به طور خلاصه: بيشتر آثار خصيبى از دست رفته اند.[5] آثار نصيرى او احتمالا به چند علت از بين رفته اند: آزار و اذيت اين فرقه از سوى صاحبان قدرت در طول تاريخ احتمالا موجب انهدام اين مطالب شده است. احتمال دارد كه رقابت ميان فرقه ها و قبايل مختلف نصيرى نيز باعث از دست رفتن برخى مطالب شده باشد. ولى مى توان فرض كرد كه هنوز مقدارى از مطالب نصيرى وجود دارد كه به علت نوشته هاى مقدسى كه از ناگرويدگان مخفى نگه داشته شده، مورد بررسى قرار نگرفته است. اين واقعيت كه آثار شيعى تنها آن احاديثى را كه در كتاب الهداية بوده، محفوظ نگه داشته اند نشان مى دهد كه كتاب هاى ديگر خصيبى طى قرون اندكى پس از مرگش از بين رفته اند. اين امر اين فرض را تقويت مى كند كه كتاب الهداية مهم ترين اثر شيعى خصيبى و شايد كم غلوترين اثر او نيز بوده است.
آثار خصيبى احتمالا از آن رو از دست رفته اند كه شيعيان آنها را قابل اعتماد نمى دانستند. نجاشى مى نويسد كه او فاسد المذهب است و به تبع اين، بيشتر سيره نگاران او را كاملا فاسد دانسته اند.(130) ولى نگرش هاى بعدى ظاهرا تغيير كرده است، شايد بدين علت كه تنها كتاب الهداية شناخته شده است. ديديم كه مجلسى او را نام برده و بسيار قابل اعتمادش دانسته است. مسئله وثاقت خصيبى را در دوره جديد سيره نگار شيعى محسن امين عاملى مطرح كرد. عاملى با وجود اشاره به سيره نگاران كهن، مى گويد كه هر چند خصيبى را مى توان به غلو متهم كرد، ولى وى به عنوان ناقل قابل اعتماد است. او دو دليل براى اين مطلب مى آورد: (الف) تلعكبرى كه آدم موثقى است، اجازه اى از او دريافت كرده است; (ب) سيف الدوله او را در دربارش پذيرفته است. از اين رو عاملى مدعى است كه ادعاى عسقلانى كه خصيبى نصيرى بوده است، نادرست است.(131) واكنش عاملى نشان دهنده اشكالى است كه در ميان سيره نگاران شيعى در ارزيابى غلات وجود دارد كه ناشى از نقش محورى آنان در شكل دادن به تشيع دوازده امامى است.(132)

4. نتايج بحث

مطالب نصيرى اى كه امروزه در اختيار پژوهشگران قرار دارد، محدود است. با اين حال همه منابع نشان مى دهند كه حسين بن حمدان خصيبى در شكل گيرى الهيات اين فرقه نقش تعيين كننده اى داشته است. خصيبى همچنين پايه گذار مبانى اى براى فقه نصيرى بود كه ميمون بن قاسم طبرانى آن را گسترش داد. خصيبى الگوهاى عمل را در ميان شاگردان ابن نصير تغيير داد. پيشتر اين شاگردان به طور خصوصى روايات سرّى را به گروه كوچكى از نوگرويدگان انتقال داده بودند و بيشتر آنان پيش از آن كه اسرارشان را انتقال دهند، از دنيا رفتند. دو تن از اين شاگردان دانش خود را به خصيبى انتقال دادند: جنان و طربائى. خصيبى اين سنت مخفيانه استادانش را ادامه نداد. بر اثر شور و اشتياق دينى اش، در طى دوره پرآشوبى در تاريخ بغداد وى با تبليغ علنى اصولى كه فراگرفته بود، زندگى اش را به خطر انداخت. خصيبى تنها عارف آزارديده بغداد نبود. او احتمالا حلّاج و گروه هاى افراطى صوفى و شيعى را مى شناخت و از آنها متأثر شده بود. اگر خصيبى از بغداد نگريخته بود، كاملا محتمل بود كه نصيريه وجود نداشته باشد.
خصيبى مسير فرات را انتخاب كرد و به حراّن در شمال رفت، جايى كه او حقيقتاً نميريه را پايه گذارى كرد كه بعدها خصيبيه و نصيريه خوانده شد. از اين جا به بعد عناصر مشخصه يك فرقه يعنى رهبرى، جمعيت، فعاليت ها و اصول سازمان يافته، به وجود آمدند. حرّان مركزى بود براى مطالعه روايات غلات كه به خصيبى منتقل شده بود. شاگردان حراّنى جانشينان خصيبى و رهبران فرقه شدند. خصيبى فرقه تأسيس شده اش را استمرار حقيقى شيعه مى دانست كه بدون امام رها شده بود، و اصولى كه وى تعليم داد تا به امروز اصول نصيريه باقى مانده اند.
خصيبى همه عمرش ميان شيعه و نصيريه مانده بود. او به عنوان شيعه آموزش يافت و بعدها نزد شاگردان ابن نصير تعليم يافت. او در جهان اسلام شيعى زندگى مى كرد و در عين حال سنت هاى ابن نصير را فرامى گرفت. تجارب تلخ او در بغداد او را به اين نتيجه رساند كه بهترين راه دفاع از فرقه تاسيس شده اش فعاليت پنهانى مومنان و تقيه خودش است. تقيه خصيبى در عمل كردن ظاهرى به عنوان يك شيعه نمود مى يافت تا بتواند در خفا همچون يك نصيرى زندگى كند. علت اين پديده حاكميت يافتن سلسله هاى شيعى در سرتاسر جهان اسلام در دوره اى بود كه اين فرقه تأسيس شد.
بدون شك خصيبى شخصيتى پرجذبه داشت و شاعر و متفكرى پرآوازه بود. شيعيان فاضل احاديثى را به سند او نقل مى كردند و با او درباره امور دينى بحث مى كردند، در حالى كه او از سفرهايش ميان حران و كوفه براى تأسيس دو مركز پنهان نصيرى در عراق و سوريه بهره مى برد. دو عالَم شيعى و نصيرى كاملا از هم متفاوت بودند ولى تقيه از اتهام بدعت گذارى مانع مى شد.
خصيبى كه مدعى استمرار بخشيدن به شيعه حقيقى بود، مذهب جديدى را بنيان نهاد. عناصر بيگانه با اسلام كه از نخستين دوران شيعه در عقايد غلات رسوب كرده بود، شأن خاصى يافتند و نزد خصيبى به اقلام دينى تبديل شدند. اگرچه از تأثيرات غيرمسلمانان بر خصيبى هيچ شاهدى وجود ندارد، ريشه بسيارى از احاديثى كه او نقل كرده، را مى توان در ميان غلات كوفه يافت. احتمالا خصيبى از تصوف نيز تأثير پذيرفته بود. فرقه خصيبى طريقه ناميده مى شد، اعضايش نوعى انجمن اخوت صوفيانه را تشكيل مى دادند و خصيبى شيخ ناميده مى شد. او حتى گروه خود را موحدون ناميد كه عنوانى ويژه صوفيان بود. البته اين تأثير ظاهراً به همين ظواهر محدود مى شد و خصيبى از صوفيان تنها سازماندهى گروهى به رهبرى يك صوفى را آموخت.
سرگذشت خصيبى مى تواند مطالبى درباره شيعه پس از غيبت امام و ويژگى هاى سلسله هاى شيعى به ما ياد دهد. به نظر مى رسد كه آل بويه و حمدانيان در آشفتگى ميان شيعه كه معلول غيبت امام بود، دخالت داشتند. اين وضعيت فعاليت گروه هاى شيعى مخالف را هموار كرد، گروه هايى كه مرجعيت سفرا را نپذيرفتند و خود را جانشينان واقعى شيعيانِ امامان دانستند. ولى چنان كه ديديم اين گروه ها براى باقى ماندن، حتى زير سايه سلسله هاى شيعى، نيازمند تقيه بودند. اين امر نشان دهنده آن است كه اين سلسله ها تشيع دوازده امامى را پذيرفته بودند و گروه هاى غلات تحت نظر بودند، هر چند كه رفتار خشونت آميزى با آنها نمى شد. همين روادارى محدود فعاليت خصيبى را ممكن مى ساخت.
توانايى خصيبى در گردآورى طرفداران نشان دهنده بحرانى در ميان توده هاى شيعى است، توده هايى كه در نبود امام در انتظار هدايت بودند. همچنان كه تشيع دوازده امامى تشخص مى يافت، گروه هاى غلات، كه چهره هاى پرجذبه در رأس شان بودند، نيز شكل مى گرفتند. شيعه اين گروه ها را طرد كرد، ولى به رغم طرد نصيريه، خود خصيبى به خاطر تقيه اش شخصا متأثر نشد. موفقيت او چنان بزرگ بود كه او هنوز تا به امروز در نوشته هاى شيعى به عنوان يك راوى مهم ظاهر مى شود و در عين حال در نوشته هاى نصيرى به عنوان بنيانگذار الهيات رمزى اين فرقه ظاهر مى شود.
شكل گيرى بسيارى از اديان معمولا وابسته به دو شخصيت اصلى است يعنى مبلغ و موسس. ميان اين دو رابطه اى ايدئولوژيكى برقرار است، ولى معمولا موسس شكل هايى را كه دين در آنها نمود مى يابد، پديد مى آورد و تفسير خودش را به دين مى دهد مثلا در مسيحيت: عيسى(عليه السلام) و پولس ، در اسلام: محمد(صلى الله عليه وآله) و عمر;[6] در ميان دروزى ها: حاكم و حمزة بن على; در ميان بهائيان: باب و بهاءالله.(133) ابن نصير نخستين مبلغ نصيريه بود، در حالى كه خصيبى موسس واقعى اين فرقه بود. نصيريه هم فرقه اى منشعب از شيعه است و هم دين جديدى كه ديگر بخشى از اسلام نيست.

پي نوشت ها :

122. نخستين مدرك براى اين كتابْ طبرانى ص97 است كه آن را كتاب الهداية مى نامد.
123. نجاشى، ج1، ص187; استرآبادى، ص112; عبدالله مامقانى، تنقيح المقال (مباشرة الاستاذ محمد رضا، 1352) ص326; آقا بزرگ تهرانى، الذريعة الى تصانيف الشيعة (نجف، مكتبة صاحب الذريعة العامة 1978) ج25، ص5ـ164; عاملى، ص347.
124. خصيبى، ص414. براى احاديثى كه در الهداية نيستند، بنگريد مثلا: بعمره، ص21، حديثى درباره معجزه امام رضا(عليه السلام).
125. طويل، ص260. وى ادعا مى كند كه اين كتاب زمانى نوشته شد كه ابوفراس حمدانى را بيزانسى ها اسير كرده بودند.
126. نجاشى، همان; استرآبادى، همان; مامقانى، همان; عاملى، همان. الاخوان را عسقلانى (همان) نيز ذكر كرده. اذانى احتمالا شرحى بر مسائل نگاشته طبرانى به نام الدلائل بمعرفة المسائل را مى شناخته است (اذانى، ص17).
127. عسقلانى، ج2، ص4ـ343.
128. احمد بن حسن طوسى، فهرست كتب الشيعة (نجف، المطبعة الحيدرية 1961)82; عاملى، همان.
129. نجاشى، همان; استرابادى، همان; مامقانى، همان; عاملى، همان.
130. عاملى، ج15، ص347.
131. همان، ص348.
132. غلات در شكل گيرى شيعه نقش مهمى ايفا كردند، برخى از آنان از ياران نزديك امامان بودند. شيعيان در عين ردّ آراى آنان، احاديثى را از آنان حفظ كرده اند. عاملى سعى كرده كه اين مشكل را حل كند و از امام موسى كاظم(عليه السلام)نقل كرده كه درباره غلات فرموده كه خداوند مردمانى باايمان مى آفريند و سپس هنگامى كه مى خواهد مجازاتشان كند، ايمانشان را مى گيرد. بنگريد: مجلسى، ج48، ص116. مجلسى توضيح مى دهد كه در غلات دو حال وجود دارد: حال استقامت و حال غلّو و تخليط. در حالت اول احاديث آنها را بايد پذيرفت و در حالت دوم رد كرد. بنگريد: همان ج2، ص4ـ253. درباره نگرش روادارانه تر شيعه به نصيريان در مقايسه با اهل سنت، بنگريد به يادداشت 13 فوق.
133. See H. Lazarus-Yafeh. " Umar b. al-Khattab: The Paul of Islam? " in idem., Some Religious Aspects of Islam (Leiden: Brill, 1981), pp. 1-16
[1].docetism ; اين واژه به "ظاهرانگارى" و "روح انگارى" هم ترجمه شده است و در اين جا به اين معناست كه شخص مقتول در كربلا حسين(عليه السلام)واقعى نبوده، بلكه شبح (و شبيه) او بوده كه دشمنان او را حسين(عليه السلام)واقعى پنداشتند چنان كه در مورد حضرت عيسى(عليه السلام) نيز در قرآن آمده: ( و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبّه لهم)(نساء: 157); بنگريد به: ديوان الخصيبى، تحقيق س. حبيب، ص 17; و نيز مسيحيت و بدعت ها، ترجمه عبدالرحيم سليمانى، ص 45. (مترجم)
[2]. براى اطلاع از اين رساله و وجود نسخه آن بنگريد: محمد كاظم رحمتى، «حسين بن حمدان خصيبى و اهميت وى در تكوين نصيريه» در هفت آسمان، شماره 30 (تابستان 1385)، ص180، 188ـ189، 201ـ202. (مترجم)
[3]. درباره اين كتاب نيز بنگريد: نعمت الله صفرى فروشانى، «حسين بن حمدان خصيبى و كتاب الهداية الكبرى» در فصلنامه طلوع، ش 16 (زمستان 84)، ص46ـ15.
[4]. عبارت نجاشى چنين است: « كتاب الرسالة تخليطٌ»; يعنى خصيبى اثرى داشته به نام «الرسالة» كه حاوى تخليط و مطالب غلوآميز بوده است. واژه «تخليطٌ» در اين جا خبرى را درباره محتواى اين رساله دربردارد و داخل عنوان رساله نيست تا گفته شود كه خصيبى اثرى به نام «رسالة التخليط» داشته است. بنگريد: هفت آسمان، ش 30، ص199، يادداشت 23. (مترجم)
[5]. براى آثار خصيبى نيز بنگريد: هفت آسمان، ش 30، ص180ـ185، 188ـ189. (مترجم)
[6]. تعريف نويسنده از مبلغ و مؤسس شايد در مورد عيسى(ع) و پولس منطبق باشد (بنگريد: مسيحيت و بدعت ها، ترجمه عبدالرحيم سليمانى، ص29ـ30، 47)، ولى شمول آن نسبت به محمد(ص) و عمر قابل تأمل و ترديد و خدشه است. (مترجم)

نويسنده:اَرون فرايمن /محمدحسن محمدى مظفر
بنيانگذار فرقه نُصيرى ـ علوى
منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:15 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



در باره ضياء القلوب فاضل سراب /محمد علی روضاتی

کتاب از عالم ربّانى و فاضل صمدانى مولانا محمّد بن عبدالفتّاح تنكابنى مازندرانى مشهور به فاضل سَراب(44)، كه از جمله افاضل شاگردان ملّا محمّدباقر سبزوارى صاحب «جامع الزّيارات عبّاسى. ش 217» بوده و از او و جمعى ديگر از دانشمندان آن عهد روايت مى‏كند.
شرح حالش در «روضات الجنّات 619 - 620» و خاتمه «مستدرك: 386» و «تذكرة القبور - رجال اصفهان: 25 - 28» و «قصص العلماء: 387» و «الفوائد الرضوية: 550 - 551» و «ريحانة الأدب 2: 179» و «معجم المؤلّفين 10: 180» و «أعيان الشّيعه 45: 271 - 272» و مواضع ديگر مذكور است.
در «أعيان الشّيعه» چيزى سواى نقل قسمتى از «رساله حجيّت أخبار و إجماع» و يادى از «رساله وجوب عينى نماز جمعه» كه هر دو از فاضل سراب است ديده نمى‏شود، علّت اين است كه مؤلّف أعيان الشّيعه قبل از مبيّضه كردن حرف ميم كتاب خود وفات يافته و آنچه نوشته هم به صورت يادداشت بوده است.
فاضل سراب را تأليفات بسيارى است بالغ بر سى كتاب و رساله، و أسامى پاره‏اى از آنها در روضات و ساير مآخذ شرح حال وى كه عمومًا از روضات گرفته‏اند مذكور، و از جمله: «سفينة النّجاة» وى كه در اصول دين نگاشته و پيرامون إمامت به طور مستوفى بحث كرده است، نسخه آن در «فهرست رضويّه 1: 46» معرّفى و سال تحرير آن را 1102 تعيين كرده‏اند. ظاهرًا نسخه كتاب كلامى ناشناخته كه از فاضل سراب در «فهرست دانشگاه 3: 578 و 6: 2512» ياد و تاريخ ختم تأليف آن را نيمه روز پنجشنبه 14 ج 2 - 1102 نوشته‏اند؛ نسخه‏اى از همين «سفينة النّجاة» باشد كه به علّت ناقص‏الأوّل بودن، نسخه آن را نشناخته‏اند؛ و اللَّه العالم.
ديگر از تأليفاتش «رساله رؤية الهلال» كه در 26 محرّم 1106، و «رساله فصول أذان(45)» كه عصر جمعه أواسط ماه شعبان 1098، و «رساله در حلّ شبهه جذر أصمّ» كه در أواسط ج 1 - 1097، و «رساله توحيد - إثبات وجود صانع» كه در اواخر حجّة 1103، و «رساله شبهة الميزان» كه در أوائل حجّه 1088 (ظ)، و «رساله حجيّت أخبار و إجماع» كه در ماه رمضان 1105، و «رساله وجوب عيني نماز جمعه» كه در أواخر ماه رمضان 1106، از تأليف آنها فراغت يافته است؛ نُسخ تمام اينها در كتابخانه مركزى دانشگاه طهران موجود، و به ترتيب در «فهرست دانشگاه 5: 1921 و 1960 و 3: 55 و 213 و 4: 905 و 5: 1676 و 2094» معرّفى و شناسانده شده‏اند و بيشتر آنها به خطّ شيخ محمّد بن حبيب گيلاني شاگرد مؤلّف است كه در زمان حيات او إستنساخ كرده و هر يك را تاريخ گذارده است.
بيشتر تأليفات فاضل سراب به عربى است. وى بنا بر نگارش «روضات الجنّات» كه در ساير كتب نيز از آنجا نقل كرده‏اند، در روز عيد غدير (18 حجّه) سال 1124 در اصفهان وفات يافته و در تكيه‏اى مخصوص به خود كه هنوز هم برقرار است؛ روبروى تكيه آقا محمّدكاظم واله شاعر معروف واقع در خيابان ابتداى تخت فولاد مزار عمومى اصفهان مدفون شد و بقعه‏اى عالى بر قبر او ساختند.
از أعقاب فاضل سراب هنوز در اصفهان جمعى به سر مى‏برند.
كتاب «ضياء القلوب» كه جاى گفتگوست از آثار نفيسه كلامى اين دانشمند است كه به زبان فارسى تأليف كرده و مشتمل بر چهار مقصد گردانيده، توحيد، نبوّت، إمامت و معاد؛ لكن غرض اصلى او از تأليف اين كتاب بحث در خصوص مسأله امامت بوده و لذا ساير مباحث به طور اختصار بيان شده و هر يك بيش از دو سه برگ از اين كتاب مبسوط را اشغال نكرده است، در صورتى كه مبحث امامت آن را مى‏توان يكى از كتب مشروح و استدلالى اين موضوع به شمار آورد.
مع‏الأسف نسخه ما نقص كوچكى بر آن وارد شده و نصف بالاى برگ اول كه مشتمل بر خطبه بوده با قسمتى از مقدّمه مؤلّف در سابق بريده شده و كاغذ سفيد به جاى آن إلصاق گرديده است.
آغاز موجود: «و بعد، چون عمده كتب شافيه و زُ بر... و جمعى كه بعربى ربطى كه بسبب آشنايى بآن زبان و باعث انتفاع... انتفاعى كه بآن اكتفا توان نمود نمى‏توانند برد، بنا بر اين، اين ذرّه بيمقدار... محمّد بن عبدالفتّاح تنكابنى - غفر اللّه ذنوبهما و ستر عيوبهما را خاطر رسيد كه بعد از استخاره، بزبان فارسى... تأليف نمايد كه برادران ايمانى و طالبان حياة جاودانى بعد از تخليه نفس از عادات و أهواء و دست شستن از پيروى آباء و كبراء كه ضرر رساننده به دين و ايمان و محروم‏كننده از نعمتهاى جاودان ازينها بيرون نيست؛ تأمّل در براهين و أدلّه نموده از حضيض تقليد كه درين علم انتفاع ظاهرى ندارد متصاعد گشته به أوج استدلال رسيده به آرام تمام متمكّن گردند، و اين كتاب را «ضياء القلوب» ناميد، و آن مشتمل است بر چهار مقصد».
فهرست مطالب: مقصد اوّل، در اثبات صانع تعالى و بعض امور متعلّقه به صانع و اين مشتملست بر چند فصل: فصل 1 - در اثبات صانع، فصل 2 - در بيان علم صانع، فصل 3 - در اينكه علم واجب تعالى عين ذات اوست، فصل 4 - در بيان عينيّت وجود واجب، فصل 5 - در اشتراك معنوى موجود ميان واجب و ممكن. مقصد ثانى: در نبوّت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم. مقصد ثالت: در امامت، مقدّمه اولى، در اجماع و بعض امورى كه متعلّق است به آن. مقدّمه دوم، در بعض آنچه در سقيفه بنى‏ساعده واقع شده. فصل 1 - در امامت حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام. فصل 2 - در آنچه متعلّق به امامت ابوبكر است. فصل 3 - در آنچه متعلّق است به امامت عمر بن الخطّاب. فصل 4 - در آنچه متعلّق است به امامت عثمان به عفّان. فصل 5 - در مطاعن، و در اين فصل مناقبِ جناب أميرالمؤمنين عليه السلام و مطالب متفرّق ديگرى از كتب أهل سنّت آورده. فصل 6 - در إثبات امامت ساير ائمّه اثناعشر عليهم السلام. مقصد رابع: در مجملى از معاد جسمانى.
انجام: «و اگر يقين به يكى ازين دو بهم نرسد آن را در عرصه امكان بگذارد. و اكتفاءِ به همين قدر مى‏كند در كتاب، و ذكر نمى‏كند امورى كه مشهور است كه درين مبحث ذكر مى‏كند أقلّ خلق اللَّه الغنيّ: محمّد بن عبدالفتّاح التّنكابنيّ، غفر اللَّه ذنوبهما، قد تمّ في ثالث عشر من شهر رمضان المبارك سنة 11104(46) على‏ يد أقلّ خلق اللَّه و أضعفهم ميرزا عليّ بن محمّد يوسف، غفر اللَّه ذنوبهما...».
نسخه: داراى 187 برگ، روى برگ 1 و دو روى برگ آخر سفيد است، نام كتاب و مؤلّف روى برگ 1 نوشته شده و چنان كه گفتيم نيمى از برگ 1 در سابق بريده شده و نقصانى به خطبه و ديباچه كتاب وارد گرديده است. كاغذ دولت‏آبادى، خط نستعليق، عبارات عربى نسخ زيبا، 23 سطرى، مقاصد و فصول و خط بالاى عناوين و عبارات عربى به سرخى، جلد تيماج سبز، آستر تيماج قرمز، هر دو روى جلد با طلا خطكشى، و نسخه در اين اواخر صحّافى شده است، قطع 16 * 25، متن 10 * 18، در هيچ جاى نسخه حاشيه‏اى ديده نمى‏شود و آثار مقابله ندارد و خالى از غلط نيست.(47)

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:15 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



راه كارهاى تحكيم وحدت اسلامى از نگاه امامان شيعه(علیه السّلام)

قسمت اول

اشاره:

وحدت اسلامى و همزيستى دينى و مسالمت آميز مسلمانان يكى از اولويت هاى دينى و از دغدغه هاى اصلى و هميشگى اهل بيت(علیهم السّلام) بوده است. براى اطلاع دقيق و همه جانبه از اين امر لازم است كه ابتدا سيره و سخنان آن بزرگان در باب جايگاه، مبانى و محورهاى مشترك آن روشن تر شود و البته پرداختن بدان در جاى خود ضرورى است، اما رسالت اين نوشتار تنها گزارش و بررسى چگونگى و راهكارهاى رسيدن به اين مهمّ از نگاه امامان شيعه است. پر واضح است كه تحكيم وحدت مسلمانان، با توجه به تنوع سياسى، اجتماعى و فكرى جامعه در آن زمان، موضوعى نبود كه به صرف سفارش و دستور، بدون عنايت به تبيين ساز و كار عملى رسيدن به آن سامان بگيرد. از اين رو، امامان با ارائه راه كارها، برنامه ها و بيان مبانى فكرى اين فريضه اسلامى، به تقويت و ترويج آن پرداخته و تمامى تلاش خود را در جهت تقويت بنيان هاى امت واحده اسلامى به كار بردند. اين كه آنان تا چه اندازه توفيق حاصل كردند سخن ديگرى است، امّا به طور مسلم همبستگى اجتماعى، و دورى جامعه دينى از تنازعات بى حاصل، مى توانست از مهم ترين آثار توجه به تلاش آن بزرگان باشد. شايسته ذكر اين كه حذف اصل رقابت و اختلاف و تنوع فكرى از جامعه نه مطلوب و مدنظر آنان و نه اساساً امرى ممكن بود. وظيفه رهبران دينى اقتضا داشت كه بسترها و راه كارهاى مناسب و لازم براى داشتن جامعه اى سالم، هم دل و همراه، هر چند با اجتهادات و معتقدات فقهى و كلامى مختلف، فراهم آيد. امامان وجهه همّت خود را به اين هدف معطوف كرده بودند. حتى اگر از سخنان فراوان آنان در تأكيد بر وحدت و همدلى و پرهيز از تفرقه صرف نظر كنيم، سيره مستمر آنها بر اين مبنا استوار بود.
نوشتار پيش رو در تلاش است تا به گونه اى مختصر مهم ترين برنامه هاى راهبردى و راه كارهاى مورد اهتمام امامان را در راه احيا و استحكام اصل اخوّت و همبستگى اجتماعى مسلمانان گزارش كند.
1. تأكيد بر حضور و همگامى در عبادات، مراسم و مناسك اجتماعى مسلمانان
فراخوانى مكرّر امامان به شركت در مراسم عبادى، مناسك دينى ـ اجتماعى، تأكيد بر حضور در جمعه و جماعت و فريضه حج، كه تحت اشراف مخالفان و رقباى سياسى ـ فكرى و احياناً دشمنان اهل بيت بوده بر كسى پوشيده نيست. به علاوه، توجه آن بزرگان به عنصر عام امر به معروف و نهى از منكر را بايد از جمله راه كارها و زمينه هاى رسيدن به امر مهم وحدت دانست. در اين جا به گزارش مختصر هر يك از موارد آن مى پردازيم:

الف. نماز جماعت

در مجموعه روايى جامع احاديث الشيعه بابى به نام «فضل الجماعه و تاكدّ استحبابها فى الفرايض...» آمده و در آن روايات فراوانى از امامان شيعه درباره اهميت و جايگاه نماز جماعت و حتى ترجيح آن بر فضيلت اول وقت گزارش شده است (معزى، جامع احاديث الشيعه، ج7، صص264ـ285).[2]
به هرحال در سخنان اهل بيت درباره شركت در نماز جماعت با مخالفان مذهبى و حتى امامت و اذان گويى براى آنان تأكيد فراوانى شده و بى رغبتى نسبت به حضور در جماعت مسلمانان و اقامه فردى نماز موجب بى ارزشى عمل به حساب آمده است (همان، ج1، صص266و271). از لسان غالب اين روايات و نيز برخى از رواياتى كه در صحيح بودن آنها نيز ترديد نشده، به روشنى استفاده مى شود كه چنين حركتى نزد آنان شيوه اى ثابت و مطلوب فى نفسه بوده و نه صرفاً به خاطر مصلحت انديشى ظاهرى يا ملاحظات زمانى. آنچه براى آنها مهم بوده اين كه هيچ يك از مسلمانان نبايد خود را تافته اى جدا بافته از ديگر مسلمانان بدانند و اختلافات در شعاير ظاهرى و فروع دين موجبات جدايى اجتماعى، انگشت نمايى و تمايز آنان را فراهم سازد.
البتّه در ميان احاديث به رواياتى بر مى خوريم كه بر اساس آن، اقامه جماعت با غاليان، دشمنان امام على(علیه السّلام) و اهل بيت، (عثمانيه، امويان و ناصبى ها) و منحرفان از توحيد اسلامى (نظير قدريه، مجسمه) و گاهى منحرفان از امامت امامان (اعم از بيرونى و درونى) روا نيست (همان، صص293ـ296 و صص309ـ88). طبيعى است كه حساب برخى از اين دسته ها به عنوان منحرفان از دين و فاسقان جدا باشد. با اين حال و با صرف نظر از خدشه هاى سندى در مواردى از آنها، و نيز تفكيك مخالف از معاند و فاسقان رفتارى از رقباى فكرى، مى توان گفت كه مجموعه آنها نيز قدرت هماوردى با روايات زياد و صحيحى كه بدون هيچ قيدى دستور به اقامه جماعت داده يا گاهى صحت و مجزى بودن آن را اعلام كرده، نخواهد داشت. اين كه در پاره اى از احاديث، نماز با مخالفان موجب بخشش گناهان و همانند نماز با رسول خدا در صف اوّل جماعت دانسته شده، حاكى از آن است كه اين دستورات، موقتى و با هدف ظاهرسازى نبوده است (معزى، همان، ج7، ص297). حداقل اين كه نزد آنان، حساب كسانى كه از مسلمانى فقط نام آن را به ارث برده و البته در حاشيه نيز بودند، از كسانى كه از اصل مسلمانى خارج نشده و در اكثريت بودند، بسيار متفاوت بود.
علاوه بر آن در جوامع حديثى رواياتى نقل شده كه مفاد آن با رواياتى كه از اقامه جماعت با مخالفان مذهبى نهى كرده، تقابل صريح دارد (حرّ عاملى، همان، ج5، ابواب صلاة الجماعه، باب 5 و 6، صص281 ـ 285). در روايتى از امام پرسيده شد كه آيا ازدواج و اقامه جماعت با مخالفان مذهبى درست است يا خير. امام در پاسخ فرمود كه اگر چه اين كار براى شما مشكل است، بدانيد كه پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با كسانى كه شما آنها را قبول نداريد ازدواج كرده و على (علیه السّلام) نيز پشت سر خلفا نماز خواند (همان، ص383، حديث 10).[3]
پاسخى كلى تر اين كه بنابر روايتى در كتاب فقه الرضا، امام(علیه السّلام) در دستورى كلى فرمود: «ولا تصّل خلف احد الا خلف رجلين احدهما من تثق به و تدين بدينه و ورعه و آخر من تتقى سيفه و سوطه و شرّه و بواثقه و شنعته فصلّ خلفه على سبيل التقيه و المداراة» (معزى، همان، ج7، ص296). در اين روايت سخن از مطلق فرد مطمئن و متدين و پرهيزكار است و از گرايش مذهبى سخنى به ميان نيامده و ظاهراً تقيه نيز تقيه سياسى و موارد تقيه سياسى را نيز بايد از كسانى بدانيم كه علاوه بر مخالفت فكرى در زمره دشمنان سياسى و معاندان با اهل بيت نيز بوده اند. از اين رو ، مى توان آن دسته از مخالفان مذهبى ائمه(ع) را كه سر در آخور سياست بازان اموى و عباسى نداشته و از نظر عملى تقوى و ورع داشتند ، در زمره متدينان و افراد موثق به حساب آورد; اين ادعا نيز بعيد نيست كه طرح موضوع تقيه از سوى امامان(علیهم السّلام) گاهى به خاطر اسكات اصحاب تندرو بوده نه بر مبنايى مذهبى.
همچنين از برخى احاديث لزوم قضاى نماز جماعت با مخالفان استفاده مى شود و حتى در مواردى صفوف آنان به منزله ديوار دانسته شده و مفاد آن چنين است كه در نماز جماعت تنها بايد با آنان به صورت ظاهر هماهنگى كرد. با توجه به اين احاديث برخى از فقيهان نيز به عدم اجزاى اين قبيل عبادات فتوى داده اند (معلم ، التقيه فى فقه اهل بيت، صص383ـ437); با اين همه نبايستى از فتواى فقيهان بزرگى نظير امام خمينى و آيت الله خويى ، كه در تسلط آنان بر مجموعه روايات شيعى ترديدى نيست، مبنى بر اجزاء و كفايت نماز جماعت و ديگر اعمال عبادى با مخالفان چشم پوشى كرد. دليل اين بزرگان اين است كه روايات مذكور داراى اشكال سندى بوده و قدرت مقابله با دلالت رواياتى را كه بر اقامه جماعت به طور مطلق تأكيد مى كنند، را ندارد و اساساً پايبندى بدان نيز موجب نقض غرض است (علوى، التقيه بين الاعلام، ص146ـ151). براى نمونه، امام خمينى(رحمت الله علیه) بر آن است كه امامان شيعه ، در بيش از دو قرنى كه حضور داشتند، همواره با مراسم عبادى اهل سنّت همگام بوده، و در وقوفين حج و يوم الشكِ رمضان با آنان مخالفتى نكردند. اين در حالى است كه به طور مسلم گاهى اختلاف ديدگاه پيش مى آمد. امامان هيچ گاه اعمال خود را ، آن گونه كه جهال شيعه فكر مى كنند، در خفا انجام نمى دادند. گزارشى نيز از مخالفت و قضا كردن آنان به ما نرسيده است. بنابراين ، مقتضاى ادله تقيّه در نماز و وضو حتى در صورتى كه كشف خلاف شود همان اجزاء است (امام خمينى، كتاب الطهاره، ج3، ص316).

ب. نماز جمعه و عيدين:

امامان شيعه عموماً مشوق حضور مردم ، و بيش از آن اصحاب و منسوبان به خود در اين مراسم عبادى، اجتماعى بودند. وجود صدها حديث نبوى و علوى از آن بزرگان، درباره اهميت ، اجر و ثواب و فضيلت و چگونگى اجراى آن، كه در جوامع حديثى گزارش شده، گواه بر اين اهميت است.[4]
در اهتمام امامان به شركت در نماز جمعه كه به امامت مخالفان بوده ، همين بس كه آنان مسافرت قبل از اقامه جمعه را در آن روز مكروه دانسته و حتى به مردم سفارش مى كردند كه از استفاده ازعوامل ضعف آور پرهيزكردهو اسباب نشاط خود را براى حضور در نماز فراهم سازند (معزى، همان، ج6، ص425ـ422). مهم تر اين كه بر حكّام سياسى نيز فرض مى دانستند كه زندانيان را براى حضور به نماز جمعه بياورند (همان، ص437). بنابر يك گزارش ، امام باقر(علیه السّلام) به يكى از اصحابش فرمود كه آيا مثل تو بايد بميرد و در فريضه اى شركت نكرده باشد و وقتى صحابى از وى پرسيد چه كنم، امام فرمود در نماز جمعه شركت كن (طوسى، الاستبصار، ج1، ص420). آن حضرت حركت به سمت نماز جمعه را موجب خلاصى از آتش جهنم دانسته و در جاى ديگرى مى گويد: «هر كس به طور پى درپى در سه نماز جمعه شركت نكند خداوند بر دلش مهر قساوت مى زند» (معزى، همان، ج6، ص414 ـ 415). تقسيم بندى خلاصه ترى از روايات اهل بيت درباره نماز جماعت و نماز جمعه را رك: تسخيرى، صلاة الجمعة).
البتّه اين فريضه با توجه به پيوند عميق آن با حكومت و برخى از حاكمان فاسق و فاجر، موجب سوء استفاده هاى زيادى بوده و هست. امامان نيز بر شرط عدالت در امامت آن تأكيد داشتند (همان، ج6، ص438) و در مجموع بر آن بودند كه ديگران را در بن بست و محذور شرعى و سياسى قرار ندهند. برخى از روايات نيز از لزوم قضاى نماز خوانده شده حكايت دارد. با اين حال در مجموع مى توان گفت تأكيد ائمه بر شركت همه مسلمانان در نماز جمعه و تلاش آنان در جلوگيرى از تعطيلى آن، هر چند با امامت مخالفان، بر ديگر ادله حاكم است. بويژه اين كه متوجه باشيم كه حجم زيادى از روايات مربوط به نماز جمعه از صادقين رسيده و اين دو بزرگوار در زمان اوج فشارهاى حاكمان اموى و عباسى مى زيستند.

ج. فريضه حج

در تأكيد بر وجوب، فضيلت و ثواب و فوايد و پاداش فراوان حج و لزوم پرهيز از بى اعتنايى به آن نيز از طرف امامان شيعه احاديث فراوانى رسيده است (براى نمونه رك: معزى، همان ، ج12، صص214ـ350). آن بزرگان نه تنها خود همواره و با پاى پياده در اين عبادت دسته جمعى و با امارت مخالفان شركت مى كردند، بلكه آن را جهاد ضعيفان و شيعيان و از اسباب شناخت مسلمانان نسبت به يكديگر و عميق شدن پيوند اجتماعى آنان دانسته و ترك آن را همسان با كفر و ارتداد تلقى مى كردند (همان، صص254ـ255 و 274; حرّ عاملى، همان، ج8، ص15). با توجه به اهميت و بركات مادى و معنوى اين فريضه، و از جمله نقش برجسته آن در وحدت مسلمانان، بود كه آن بزرگان انجام آن را موجب تقويت و برپايى دين و نيز خلاصى دين داران از آتش جهنم و ترك آن را از گناهان نابخشودنى مى دانستند. آنان حتى به زمامداران وقت سفارش مى كردند كه مردم را به اين فريضه وادار كرده و هزينه سفر آن را از بيت المال تأمين كنند (نهج البلاغه، حكمت 244، خطبه 1; حرّ عاملى، همان، ج8، ص19; كلينى، الكافى، ج4، ص272، ح 1و2).[5]
جالب توجه اين كه آن بزرگان انديشه تقريبى خويش را در اين فريضه از همه بيشتر نمايان ساخته و به آن به مثابه يك امر فرامذهبى مى نگريستند. آنچه از اخبار و كتاب هاى تاريخ استفاده مى شود، اين است كه اداره حج همواره به دست قدرت هاى سياسى بوده و آنان بودند كه به صورت مستقيم يا با نصب امير و كارگزار بر اعمال و مواقف حج نظارت مى كردند. آنان همچنين درباره مسائل عمومى حج از اميرالحاجى كه از طرف حكومت تعيين شده بود تبعيت مى كردند. به عنوان نمونه، از حفص نقل شده كه امام جعفر صادق(علیه السّلام) را كه در مراسم حج شركت كرده بود مشاهده كردم. آن حضرت در عرفات وقوف كرد و به هنگام ترك عرفات براى انجام كارى از شتر خويش پياده شد، سرپرست حجاج وقتى او را ديده و شناخت، در كنار آن حضرت توقف كرد و امام به او گفت: «توقف نكن كه امام (اميرالحاج) هنگامى كه مردم را حركت داد نبايد توقف كند» (حرّ عاملى، همان، ج8، ص290 باب 26 از ابواب السفر حديث 3).

2. معاشرت نيكو و مدارا با مخالفان

توصيه فراوان امامان بر برادرى دينى و همزيستى اجتماعى با پيروان مذاهب مختلف نيز در موارد و قالب هاى مختلفى گزارش شده است.[6]
بنابر سندى صحيح هنگامى كه معاوية بن وهب از امام صادق(علیه السّلام) درباره چگونگى رفتار با مخالفان پرسيد، امام در پاسخ وى فرمود: به امامان خويش كه خود را پيرو آنان مى دانيد نگاه كنيد; به هر شكل كه آنان رفتار كردند، عمل كنيد; به خدا سوگند كه آنان از مريضشان عيادت مى كنند و بر جنازه هايشان حاضر مى گردند و در ميان آنان به حقّ گواهى مى دهند و امانتشان را به آنان باز مى گردانند» (كلينى، الكافى، ج2، ص636).
در حديث ديگرى امام موسى بن جعفر(علیه السّلام) به راز و رمز توجه به اين سلوك اخلاقى و رفتار اجتماعى به عنوان يك وظيفه دينى نيز اشاره كرده و مى فرمايد:«كونوا زيناً و لاتكونوا شيناً حبّبونا الى الناس و لا تبغضونا، جرّوا الينا كلّ مودّة وادفعوا عنّا كلّ قبيح و ما قيل فينا من خير فنحن أهله و ما قيل فينا من شرّ فما نحن كذالك» (معزى، همان، ج20، ص22 و مضمون آن را رك: حرّ عاملى، همان، ابواب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر، باب 26، ح2).
در مجموع تلاش پيوسته اهل بيت در رشد و تقويت بنيان هاى اخلاقى و حفظ برادرى ايمانى (اعم از مداراتى و موالاتى) را مى توان از اساسى ترين راه كارهاى درس برادرى و همبستگى ميان مسلمانان به حساب آورد. آن بزرگان اگرچه با ديگران در فهم شريعت اختلاف داشتند، اخلاق و ادب برادرى و مسلمانى را زير پا نمى گذاشتند و در سلوك اجتماعى آنان از تنگ نظرى، سخت گيرى، درشت خويى و ناسزاگويى هيچ خبرى نبود. شايد بنابر پاره اى از ديدگاه ها، (به ويژه مخالفان تقريب) تأكيد آن بزرگان به شركت و هم گامى با مخالفان در جمعه و جماعت و مظاهر عبادى اسلام را امرى موقتى و به منظور برخى از ملاحظات زمانى به حساب بياوريم، امّا چنين تحليلى درباره اين مهم، كه بُن مايه تلاش و رسالت امامان را به خود اختصاص داده بود، غير قابل قبول مى نمايد. همچنين روايات فراوان امامان شيعه درباره مدارا[7] و سيره عملى آنان حكايت از اين دارد كه آن بزرگان بر ضرورت بروز آن در تمامى رفتارهاى اجتماعى، فردى و عرصه هاى فكرى، اخلاقى و حقوقى تأكيد فراوانى داشتند، به گونه اى كه در جوامع حديثى بابى با عنوان «باب مدارا» آمده است. در واقع بيشتر سفارش ها، و تعاليم ائمه در باب آداب معاشرت با هم نوعان را مى توان تعبيرها و جلوه هاى مختلفى از اين اصل عام اخلاقى و تربيتى بويژه در برخورد با مخالفان مذهبى به حساب آورد.
با بررسى مجموعه سيره و سخن امامان به روشنى ديده مى شود كه در واقع ايجاد حسّ مسئوليت اجتماعى متقابل، تأكيد بر رفتارهاى عاقلانه و دورى از تعصب هاى سياسى، مذهبى در قبال گروه هاى مذهبى و حتّى فدا كردن برخى از گرايش هاى مذهبى در قبال ضرورت همزيستى اجتماعى در جامعه اسلامى، بنيان تعاليم آن بزرگان بوده است. البته اين كه مبناى اين برادرى بر چه امرى استوار بوده يا مثلا آيا نزد ائمه برادرى اسلامى از برادرى ايمانى متمايز بوده يا خير، مجال ديگرى مى طلبد. آنچه از مجموع روايات به دست مى آيد آن است كه كوشش آنها در راه احياى اصل برادرى صرفاً كوششى تاكتيكى، سياسى و به تعبيرى در مقابل دشمنان خارجى نبود بلكه آنان به اخوت ايمانى و اسلامى به عنوان اصلى دينى نظر داشته اند. در اين جا به جلوه هايى اندك از تلاش آنها اشاره مى كنيم.

الف. خوش خلقى و ملايمت

احاديث اهل بيت درباره خوش خلقى، خوش رويى، مهرورزى، ملاطفت و ملايمت و نگاه احترام آميز به ديگران فراوان است. جالب توجه اين كه در بسيارى از آنها به آثار مثبتى چون جلب محبت، هدايت پذيرى بهتر، فراوانى دوستان، ايجاد پيوند و وحدت بيشتر در ميان جامعه ايمانى نيز اشاره شده است (آمدى، غرر الحكم، ش4827، 7941، 4342، 5429).
بنابر فرمايش امام على(علیه السّلام) «به صلاح آوردن دشمنان با سخن نيك گفتن و كار نيك كردن، از روبرو شدن و چنگ در انداختن با آنان آسان تر است» (همان، ش1926).
همچنين آن حضرت درباره چگونگى برخورد با دشمن مى گويد: «با دشمن دست بده، زيرا اين كارى است كه خداوند عزوجل به بندگانش فرمان داده و مى فرمايد: بدى را به بهترين شيوه دفع كن: آنگاه كسى كه ميان تو و او دشمنى است گويى دوستى يكدل مى گردد. اين خصلت را جز كسانى كه شكيبا بوده اند نمى يابند، و آن را جز صاحب بهره اى بزرگ، نخواهد يافت» (مجلسى، بحارالانوار: ج71، ص421; و ص379 به بعد).
همچنين آن حضرت نرمخويى و بردبارى را اساس سياست (آمدى، غرر الحكم، 5266) بهترين خصلت ها (همان، 3223) كندكننده شمشير مخالفت (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج20، ص317) و از بين برنده كينه ها (غرر الحكم، 4420) و ويژگى خردمندان (همان، 611) دانسته و به كارگزاران حكومتى خود دستور مى دهد كه در اهتمام به آن كوشا باشند.[8]
امام صادق(علیه السّلام) نيز در دستور اخلاقى خود به عنوان بصرى، حلم و بردبارى در برابر مخالف را از اركان اخلاق اسلامى و وظايف سالكان دانسته و مى فرمايد «فمن قال لك ان قلت واحدة سمعت عشراً فقل له: ان قلت عشرا لم تسمع واحدة و من شتمك فقل ان كنت صادقاً فيما تقول فأسأل الله أن يغفر لى و ان كنت كاذباً فيما تقول فأسأل الله أن يغفر لك و من وعدك بالخنا فعده بالنصيحة و الرعاء» (نورى، مستدرك الوسايل، ج11، ص290)
جالب توجه اين كه مدارا و خوش رفتارى با مخالفان مذهبى، نه تنها زينت و آرايش رفتارى و كردارى شيعه دانسته شده، بلكه از عوامل مهم جلب توجه به مكتب اهل بيت شمرده شده است (حرّ عاملى، همان، ج8، ص400ـ401).
به عنوان نمونه مردى از اهل شام، كه تحت تأثير تبليغات معاويه قرار گرفته بود، به مدينه آمد و با امام حسن مجتبى(علیه السّلام) برخورد كرد و تا آن جا كه توانست به آن حضرت ناسزا گفت. هنگامى كه ساكت شد امام رو به او كرد و پس از سلام و تبسم فرمود: « اى پيرمرد! گمان مى كنم در شهر ما غريبى، و در مورد ما به اشتباه افتاده اى. هر نياز و حاجتى كه در اين جا دارى ما برايت برآورده مى كنيم، از خوراك و پوشاك گرفته تا جا و مكان و غيره. تا در اين شهر هستى مهمان ما باش». آن مرد وقتى چنين رفتار بزرگوارانه اى از امام مشاهده كرد، با شرمندگى گفت: گواهى مى دهم كه تو شايسته امامتى و خدا آگاه است كه نمايندگى اش را در كجا قرار دهد. تا اين ساعت تو و پدرت نزد من از همه مبغوض تر بوديد و اينك كسى از شما نزد من محبوب تر نيست» (بحار الانوار، ج43، ص344). نيز هنگامى كه يكى از افراد غافل به امام سجاد(علیه السّلام) بى ادبى و اهانت كرد امام بعد از فرونشستن خشم آن فرد به در منزل وى آمد و گفت «آنچه خواستى به من گفتى، پس اگر آنچه گفتى در من هست از خداوند آمرزش مى خواهم و اگر آنچه گفتى نادرست است خداوند تو را بيامرزد». اين جا بود كه آن مرد از كرده خود پشيمان شد و گفت آنچه به تو گفتم لايق خودم بود» (مفيد، الارشاد، ج2، صص145 ـ 146).
مصداق عملى اين شيوه را نيز مى توان از زبان زُهرى، يكى از دانشمندان معروف اهل سنّت، درباره چگونگى رفتار امام زين العابدين(علیه السّلام) با مردم ملاحظه كرد، در آن جا كه مى گويد: مواضع هر كس را درباره على بن الحسين ديدم، فهميدم كه آنان، با وى (امام سجاد) به سبب ملايمت و مداراى فوق العاده او از در مدارا وارد مى شوند» (معزى، همان، ج20، ص82). نمونه اين شيوه را مى توان حتى در برخورد آنان با مخالفان غير مسلمان نيز جستوجو كرد (مجلسى، بحارالانوار، ج3، ص57; نمونه هاى بيشتر آن را رك: طبرسى، الاحتجاج، ج2، صص204 ـ 211; و نيز ميلانى، ائمتنا، ج1، ص465; نورى، مستدرك الوسايل، ج12، ص259).

ب. پرهيز از پرخاشگرى و ناسزاگويى

ائمه(علیهم السّلام) همواره تلاش مى كردند در برخورد هدايت گرايانه با ديگران از پرخاشگرى و ناسزاگويى، حتى نسبت به دشمنان آشكار اسلام بپرهيزند. از طرف ديگر اصحاب خود را نيز از هرگونه خشونت در گفتار و سب و لعن كه طبعاً موجب شعلهورشدن تنازعات و تعصبات مذهبى مى شد بر حذر مى داشتند. به عنوان نمونه سرسخت ترين دشمنان امام على(ع) در ايام خلافت وى در لشكر شام اجتماع كرده بودند. اين دسته بنابر فرمايش آن حضرت از كسانى بودند كه به عمد در باطل گرايى خود پافشارى مى كردند و سرانجام آن حضرت نيز با آنان برخورد سختى كرد. با اين حال درباره همين دسته گزارش شده كه چون اصحاب آن حضرت به لعن و پرخاشگرى آنان پرداختند، امام(ع) از كار آنان جلوگيرى كرد و گفت درست است كه شما بر حق هستيد اما ناپسند دارم كه شما اهل نفرين و دشنام به آنها باشيد شما بايستى به جاى ناسزاگويى بدى هاى اعمالشان را توصيف كنيد و بگوييد: منش و رفتار آنان چنين و چنان است، اين در گفتار به صواب نزديك تر و در عذرتان پذيرفته تر است. اگر به جاى نفرين و بيزارى جستن بگوييد: بار خدايا خون هاى ما و آنها را از ريختن نگه دار و ميان ما و ايشان آشتى انداز و آنها را كه در اين گمراهى اند راه بنماى تا هر كه حق را نمى شناسد، بشناسد و هر كه آزمند گمراهى و دشمنى است از آن باز ايستد، اين كارتان نزد من محبوب تر و براى شما بهتر است» (منقرى، وقعة صفين، ص103).
در تحريم هرزه گويى و بدزبانى نسبت به ديگران روايات زيادى از ديگر اهل بيت نيز رسيده است. جالب توجه اين كه هيچ موردى از ناسزاگويى و فحش توسط آنان حتى نسبت به سرسخت ترين مخالفان گزارش نشده است. در كتاب جامع احاديث الشيعه بابى با عنوان تحريم سبّ و فحش و بى مبالاتى در سخن باز شده و در آن ده ها حديث نبوى و ولوى در نهى و مذمت از اين عمل گزارش شده (معزى، همان، ج16، ص559ـ572)[9] و در برخى از آنها عملى شيطانى و منافقانه به حساب آمده است. آن بزرگان همچنين هيچ گاه ناسزا گويى به مخالفان و دشمنان سرسخت خود را با ناسزا گويى پاسخ نمى دادند و اگر از اصحاب آنان نيز حركاتى نظير سب و لعن و فحش سر مى زد آنان را سرزنش مى كردند (الكافى، ج2، ص326).
همچنين ابن مسكان از امام صادق نقل مى كند كه به وى فرمود: من گمان مى كنم هر گاه كسى نزد تو به على(علیه السّلام) ناسزا بگويد، اگر بتوانى با او برخورد شديد كنى چنين خواهى كرد؟ ابن مسكان مى گويد با تأكيد تمام گفتم: آرى چنين است. امام(ع) فرمودند: اين كار را انجام نده! به خدا قسم، گاهى مى شنوم كه كسى به على(علیه السّلام) ناسزا مى گويد، در حالى كه بين او و من جز ستونى فاصله نيست. پس پشت ستون مخفى مى شوم و پس از فراغت از نماز از كنارش گذشته به او سلام كرده، با او مصافحه مى كنم (معزى، همان، ج20، ص37).
موارد ديگرى نيز از اهل بيت رسيده كه به اصحاب خود دستور برخورد خوب با كسانى كه به ناسزاگويى به اهل بيت مى پرداخته اند داده شده است (همان، ج71، ص397 به بعد; موارد بيشتر آن را رك: مجلسى، بحار الانوار، ج75، ص393 به بعد). طرفه آن كه سبّ و فحش و پاسخ ناسزا به ناسزا در قاموس امامانى كه رسالت اصلى آنان هدايتگرى بود نه انتقام و تشفى خاطر، هيچ جايگاهى نداشت و بر پيروان واقعى آنان نيز فرض است كه پايبندى خود را به راه و رسم آنان در عمل نشان دهند و مباد كه براى اظهار ارادت خود به آنان، آموزه محكم قرآنى در جدال احسن را فراموش كرده، موجبات وهن مكتب اهل بيت و دردسر خويش را فراهم كنند.
ادامه دارد ...

پي نوشت ها :

[1]. البته اين كتاب تنها تعدادى از احاديث را گزينش و گزارش كرده; براى اطلاع از احاديث فراوان نبوى درباره نماز جماعت رك: كنز العمال، ج7، صص552ـ586.
[2]. بعيد مى نمايد كه حضور آن حضرت در اقامه جماعت به دليل ترس يا تحت فشار مخالفان باشد، به ويژه اين كه نمى توان براى مشاوره ها و همكارى هاى مختلف سياسى، نظامى، قضايى آن حضرت با دستگاه حاكم، كه شايد تاثير بيشترى در حفظ بنيه هاى نظام آنان داشت، محملى براى ترس و تقيه دست و پا كرد.
[3]. بعيد نيست بگوييم اين دسته روايات ناظر به مخالفان مذهبى نه به جهت عقايد آنها بلكه متوجه آن دسته از مخالفانى بوده كه در تقابل صريح با آيه مودت و دوستى اهل بيت مشى مى كردند.
[4]. به عنوان نمونه در مجموعه حديثى جامع احاديث الشيعه، ج6 و7 نزديك به 600 حديث در 52 باب درباره احكام و فضيلت و اعمال روز جمعه وارد شده كه عناوين برخى از باب ها عبارتند از «باب فضل صلاة الجمعة و الحث عليها و استحباب السبق و المباكره الى المسجد يوم الجمعة»، (49 حديث) و «باب انه يستحب الرجل يوم الجمعة و العيدان يغتسل... و يتهيّا للجمعة و العيدين، (21 حديث). و «باب وجوب الجمعة جماعة على جميع الناس، (50 حديث) و باب «فضل الجمعة... و استحباب التهيأ للجمعة يوم الخميس و البكور الى المسجد يوم الجمعة و حرمة الاستخفاف به» (105 حديث).
[5]. به عنوان نمونه در خبر عبدالله بن سنان از امام جعفر صادق(ع) وارد شده كه آن حضرت فرمود: «اگر مردم در زمانه اى حج را فرو گذاشته و در آن شركت نكردند بر امام واجب است آنان را به شركت در مراسم حج مجبور كند». (وسايل الشيعه، ج8، ص15) و نيز در روايتى ديگر از آن حضرت نقل شده كه فرمود: «اگر مردم حج را فرو گذاشتند، بر والى و حاكم واجب است كه آنان را به شركت در مراسم حج و ماندن تا آخر مراسم در مكه مجبور نمايد و اگر مردم زيارت مرقد مطهر پيامبر اكرم(ص) را ترك كردند بر والى واجب است آنان را به زيارت و ماندن در كنار مرقد آن حضرت مجبور كند. پس اگر مردم فاقد اموال و امكانات بودند بر حاكم است كه از بيت المال مسلمين، مال و امكانات براى شركت در مراسم حج در اختيار آنان قرار دهد». (همان، ص16)
[6]. علاقه مندان مى توانند به منابع روايى چون جلد 16 تا 20 جامع احاديث الشيعه يا حداقل به احاديث «كتاب العشره» آن مراجعه كنند. در اين كتاب روايات فراوانى از اهل بيت نقل شده كه در آنها به رعايت اصول اخلاقى نظير رِفق، مدارا، حلم، حسن خلق، چشم پوشى از عيوب ديگران، خيرخواهى و اهتمام به امور تمام مسلمانان و ده ها دستور اخلاقى ديگر تأكيد شده است. مسلم است كه اولين نتيجه پايبندى افراد جامعه اعم از شيعى و سنى به اين تعاليم وحدت و همدلى مسلمانان است; همچنين براى اطلاع بيشتر از موارد و تقسيم بندى اين دسته از روايات رك: طباطبايى، سيد محمدكاظم، وفاق اجتماعى در سخن معصومان و سيره امام على، ترجمه على نصيرى.
[7]. ابن أثير مى گويد: مدارا ـ فاقد همزه ـ به معناى نرمى با مردم و معاشرت نيك با آنان و تحمل آنان است تا از انسان نگريزند. ابن منظور مى گويد: مداراة در صورتى كه با همزه باشد به معناى حفظ كردن خود از شر ديگران است، و در صورتى كه بدون همزه باشد به معناى در كمين نشستن براى به دام انداختن است. و از اين باب است روايت «اساس عقل پس از ايمان به خدا مدارا كردن با مردم است». بنابر فرمايش امام على(ع) اساس حكمت مدارا با مردم است (الكافى، ج2، ص623) و اگر فردى با كسى كه ناگزير از مدارا با اوست مدارا نكند بهره اى از حكمت ندارد «ليس الحكيم من لم يدار من لايجد بداً من مداراته».
[8]. مثلاً رك: منشور حكومتى آن حضرت به مالك و دستور اكيدش به خوش رويى و برخورد نيك با اقسام شهروندان در نامه 53 نهج البلاغه. جالب است بدانيم كه خوش رويى آن حضرت به اندازه اى بود كه حتى دشمنان از حضرت به دليل آن عيبجويى كردند. رك: شرح نهج البلاغه، ج1، ص25. [9]. بنا به نقلى، امام صادق(ع) حتى يكى از اصحاب خود را به خاطر يك فحش شديداً سرزنش كرده و با وى قطع رابطه كرد (همان، ص571).

نويسنده:على آقانورى

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:15 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



شيعه ايراني پيش از ايران شيعي

شاه اسماعيل صفوي با به قدرت رسيدن در سال 907 ق و تاج‌گذاري در تبريز، مذهب شيعه را مذهب رسمي ايران اعلام كرد. امروزه شايد ترديدي باقي نمانده باشد كه خاندان صفويان پيشينه‌اي سني‌مذهب داشت؛[1] و در اعلام مذهب شيعه به عنوان مذهب رسمي ايران از سوي آنان مي‌بايد به دنبال عوامل سياسي، اجتماعي و فرهنگي‌اي بود كه زمينه‌ساز چنين اقدامي از سوي نخستين پادشاه صفوي شد. همچنين تصوّري نادرست خواهد بود اگر بپنداريم كه با رسمي شدن مذهب شيعه بيشتر مناطق ايران به‌يك‌باره و بدون زمينه‌اي پيشين به مذهب شيعة اماميه گرويد.

2

در يكصد سال اخير، دو نظرية عمده دربارة پيوند تشيع با ايران مطرح شده است:
طرفداران نظرية نخست، عقيده داشتند - يا چنين وانمود مي‌كردند - كه تشيع اساساً مذهبي ايراني است كه ايرانيان آن را براي سرپوش نهادن بر اعتقادات خود و سر باز زدن از پذيرش «اسلام» (كه در نظر طرفداران اين ايده با «عرب» يكي انگاشته مي‌شد) ساختند تا هم از پذيرش حقيقي اسلام تن بزنند و هم آرمان‌ها و عقايد ايراني- باستاني خود را در پوشش اين مذهبِ جديدِ به ظاهر اسلامي نگاه دارند. قائلان به اين نظر از اين نكتة آشكار تاريخي غفلت مي‌ورزيدند كه شيعيان ايران تا پيش از عصر صفويه هميشه در اقليّت بودند و اگر مواليانِ ايرانيِ عراقِ عرب در دهه‌هاي نخستين اسلامي گرايش‌هاي شيعي داشتند، باري در ايرانِ اسلامي وضعيت اين‌گونه نبود. اين نظريه با آنكه در دوره‌اي سخت رواج داشت و انگارة غالب بود، به سبب آنكه پشتوانة علمي عميقي نداشت و بيشتر مبتني بر احساسات تند ملي‌گرايانه بود، پس از چند دهه رنگ باخت و از رونق افتاد. كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران مرحوم مرتضي مطهري (تهران، انجمن اسلامي مهندسين با همكاري شركت سهامي امنتشار، 1349 ش) مهم‌ترين اثري بود كه در نقد و ردّ اين انگاره منتشر شد و در طرد آن تأثيري جدّي گذاشت.
نظرية دوم كه هم علمي‌تر به نظر مي رسد و هم نظريه‌پرداز آن وجهة علمي موجّه‌تري دارد، نظريه «اسلام ايراني» است كه هانري كربن (1903-1978 م)، اسلام‌شناس نامدار فرانسوي، آن را مطرح كرده است. اين انگاره كه كربن آن را به طور پراكنده در آثار گوناگونش و به طور خاص در كتابي به همين نام (اسلام ايراني،En Islam Iranien) - كه در اصل مجموعه‌اي است از مقالات - طرح كرده است،[2] تشيع را تلقّيِ ايراني از اسلام مي‌داند، نظريه‌هاي باليده در دامان تشيع را داراي ريشه‌هاي كهن ايراني مي‌انگارد و كوتاه ‌سخن، آموزه‌هاي فلسفي/ كلامي شيعي را حاصل فهمِ ايراني از اسلام مي شمرد؛ و بدين ترتيب نقشي اساسي براي مكان (ايران) در توليد و نشر عقايد (شيعي) قائل مي‌شود.
بر خلاف نقطه اشتراك اين دو ايده، كه برجسته كردن نقش «ايرانيّت» در حيات فكري و انديشگي شيعه است، به گفتة رسول جعفريان تشيع ايرانيان دست كم در چهار مقطع به طور مستقيم از جريان شيعي عربي تأثير پذيرفت:

1.

مهاجرت اشعريان از عراق به قم در قرون دوم و سوم،

2.

بازگشت شاگردان ايراني مكتب شيخ طوسي در قرون پنجم و ششم،

3.

ورود علامه حلي به ايران در دورة ايلخانان،

4.

ورود علماي جبل عامل به ايران در دورة صفويه.[3]
در مجموع، بايد اين نكتة عمده را همواره به خاطر داشت كه فرايند جريان‌هاي فكري و اعنقادي چندوجهي است و حاصل عوامل متعدد. هم تشيع را مذهبي ايراني معرفي كردن با شواهد مسلّم تاريخي نمي‌خواند، و هم گنجاندن جريان‌هاي انديشگي شيعي در محدودة مكاني خاص ساده انگارانه است؛ همچنانكه نقش فرهنگِ ايراني را در برخي ايده‌ها، آرمان‌ها و تلقّيات شيعيان اين سرزمين نمي‌توان به كلي انكار كرد.[4]

3

براي تحليل روند گسترش تشيع دوازده‌امامي در ايرانِ پيش از صفويه و محدوده‌هاي زماني و مكاني آن، آثار ديني شيعيان به زبان فارسي اهميتي ويژه دارد. زبانِ فارسي اين آثار نشان مي‌دهد كه دست‌ كم برخي از اين كتاب‌ها و رساله‌ها براي تودة مردم (= آنان كه عربي نمي‌دانستند) نوشته شده‌اند و بر خلاف آثار عربي، مخصوص خواص نيستند.[5] نگارش آثار ديني فارسي به قصد استفادة عامه البته مختصّ شيعة اماميه نبود، چنانكه اسماعيليان به طور گسترده، و احتمالاً زيديان شمال ايران نيز، بدين امر توجه و اهتمام داشتند؛ صرف‌نظر از مسلمانان اهل سنت كه اكثريت جامعة ايراني را تشكيل مي دادند و از موضوع بحث ما بيرون‌اند.
در ميان محققاني كه به بررسي تاريخ تشيع در ايران و سير تحولات آن پرداخته‌اند، دو تن به درستي به آثار فارسي شيعي توجهي ويژه كرده‌اند: نخست، مرحوم محمدتقي دانش‌پژوه (1290-1375 ش) كه هم در نوشته‌هايي مستقل - هرچند متأسفانه آشفته و نامنظم - به اين موضوع پرداخت[6] و هم چند اثر ارزشمند شيعي به زبان فارسي ( از قرن 6 - 7) را به چاپ رساند.[7] پس از او و تا حدّ زيادي تحت تأثير وي، آقاي رسول جعفريان - كه تاريخ تشيع (مخصوصاً در ايران) زمينة اصلي پژوهش‌هاي اوست - در مقاله‌هايي متعدد و به طور خاص در كتاب تاريخ تشيع در ايران، آثار فارسي شيعي را به مثابة منابعي مهم در تحليل تاريخ تشيع در ايران در نظر گرفت.[8]
با اين همه، اين كار طرح پژوهشي مفصلي را مي‌طلبد كه طيّ آن بايد به كتابشناسي تحليلي فارسي‌نگاري ديني اماميه پرداخت و سير اين نوشته‌هاي فارسي را در موضوعات گوناگون و به ترتيب تاريخي دنبال كرد. مقصود از «فارسي‌نگاري ديني اماميه» آن دسته آثار فارسي‌اي است كه موضوعاً در حيطة متون ديني (تفسير، شرح و ترجمة حديث، دعا، فقه، كلام، ملل و نحل، مناقب پيامبر(ص) و اهل‌بيت(ع)، مقتل و تاريخ) جاي مي‌گيرد و اماميان فارسي‌زبان آنها را تأليف/ ترجمه كرده‌اند و گرايش‌هاي مذهبي (شيعيِ امامي) خود را در آنها به نمايش گذاشته‌اند.
اين كتابشناسي تحليلي را مي‌توان به تأسيس سلسلة شاهي صفويه و رسمي شدن مذهب شيعة اماميه در ايران (سال 907 ق) محدود كرد. بدين ترتيب، اين دسته از آثار فارسي هم از حيث بررسي سير آرا و عقايد اماميانِ فارسي زبان و مكاتب فكري گوناگون آنان شايان اعتناست و هم از جهت جستجو در ميزان نفوذ تشيع در ايرانِ ماقبلِ صفوي. اين دوره (از ورود اسلام به ايران تا تأسيس سلسله صفويه) خود به دو دورة تاريخي ديگر تقسيم مي‌شود: دورة نخست پيش از حمله مغول به ايران (616 تا 655 ق) است كه جامعة ايراني، با همة فرازها و فروهايش، ثبات فرهنگي/ اجتماعي/ سياسي بيشتري داشت؛ و دورة دذوم پس از حملة مغول است تا ظهور صفويه، كه جامعة ايراني شاهد تحولات سريع و پي در پي فرهنگي/ اجتماعي بود.

4

در اين بخش از نوشتة پيش رو، با همان نگاه موضوعي - تاريخي كه پيش‌تر از آن سخن گفتيم، بر روي چند اثر از آثار فارسي شيعي درنگي كوتاه مي‌كنيم و مي‌كوشيم كه از آيينة اين آثار نگاهي اجمالي به يكي از حساس‌ترين مقاطع تاريخ تشيع در ايرانِ پيش از صفويه بيفكنيم. اين آثار همگي در محدوده‌اي 150 ساله، از آغازين سال‌هاي سدة هفتم (پيش از حملة مغول به ايران) تا سالياني پس از ورود علامة حلي به ايران (دورة استقرار حكومت ايلخانان مغول)، تأليف يا ترجمه شده‌اند.
پيش از حملة مغول: تبليغ تشيع امامي در آثار كلامي - اخباري و تفسيري
از نيمة نخست قرن هفتم، اندكي پيش از هجوم مغولان به ايران يا در همان اوان، چند اثر فارسي ديني از اماميان ايراني بر جاي مانده است كه پيوندي استوار با تبليغ تشيع امامي دارد. در ميان اينها، موضوع اصلي يك كتاب ملل و نحل (تبصره العوام، محمد بن حسين رازي)، كتاب ديگر تاريخ اسلام و مكارم اهل بيت پيامبر و اهل‌بيت (نزهه الكرام، همو)،[9] و دو كتاب ديگر (البلابل القلاقل و دقائق التأويل، ابوالمكارم حسني) تفسير قرآن است؛ اما در پس‌زمينة همة آنها تبلیغ تشیع دوازده امامی با رویکرد روایی - اخباری را به روشنی می‌توان دید. مؤلفان این چهار اثر، هر دو در زمرة واعظان و لاجرم مخاطبان اصلی آنان نیز تودة مردم بوده‌اند. تأکید آنان بر فارسی‌نویسی به قصد استفادة عوام (که از عناوین کتاب‌های رازی [= تبصره العوام، نزهه الکرام و بستان العوام] و کتابی دیگر از ابوالمکارم حسنی [= هدایه العوام فی عقاید الأنام][10] نیز آشکار است)، نثر فارسی روان (به خلاف جریان رایج فارسی‌نویسی آن دوره)، اخباری‌گری و تاریخ‌گرایی غیرتحلیلی (نقل روایات و اخبار بدون دقت در وثاقت تاریخی آنها)، به گونه‌ای روشن صبغة تبلیغی این آثار برای تودة مردم را آشکار می‌کند.[11]
از آنچه گفتیم، می‌توان نتیجه گرفت که پیش از حملة مغولان نیز تبلیغ تشیع امامی در ایران رونقی داشته است و احتمالاً جمعی قابل توجه از ایرانیان به مذهب امامیه گرویده بودند.
پس از حملة مغول: خواجه نصیرالدین طوسی، علامة حلی و تلفیق عقل و نقل در تبلیغ تشیع
اندكي پيش از حملة مغول، گرایشی معنوی - نه عقیدتی/ مذهبی - به اهل بیت پیامبر(ص) در بخش‌هایی از ایران رونق گرفته بود که در عین اعتقاد به خلفای سه‌گانه، مقام معنوی اهل‌بیت(ع) را باور داشت و بر آن تأکیدی ویژه می‌ورزید. این دیدگاه، کمی بعد به جریانی عقیدتی منجر گردید که امروزه از آن با عنوان «تسنّن دوازده امامی» یاد می‌کنند. نشانه های روشنی از این اعتقاد را نزد عطار نیشابوری (م. ح 607، عارف معروف که در هجوم مغولان به نیشابور به شهادت رسید) می‌توان یافت که هم خلفای چهارگانه را به یکسان می ستود و هم حسنین(ع) را ستایش می‌کرد و مشخصاً امام حسین(ع) را «پیشرو ده معصوم» می‌دانست.[12] ظاهراً جریان‌های متأخر تصوّف (در قرون ششم تا دهم) در رواج این گرایش عقیدتی نقشی مؤثر ایفا کرده‌اند.
از این اشارة گذرا که بگذریم، باید به مقطع تاریخی مهمی اشاره کنیم که هم در گسترش تشیع دوازده‌امامی در ایران تأثیری اساسی نهاد و هم جنبة تبلیغی تشیع را از اخبارگرایی و مناقب‌گویی به عقل‌گرایی و استدلال‌های تؤامان عقلی و نقلی سوق داد. این جریان جدید دو چهرة اصلی داشت: خواجه نصیرالدین طوسی (م 672) و علامة حلّی (م 726). چنانکه می‌دانیم، این دو دانشمند بزرگ شیعی رابطة دوسویة استادی و شاگردی داشتند، بدین‌گونه که حلّی از طوسی علوم عقلی را درس می‌گرفت و طوسی از حلّی علوم نقلی می‌آموخت؛ و حال آنکه در آن زمان هر دو دانشمندی نامدار و شناخته‌شده بودند. هم طوسی و هم حلّی از پیش گرایش‌‌های باطنی داشتند و دلبستة مفاهیم عرفانی بودند؛ اما خواجه از مکتب باطنیِ ایرانی (مشخصاً مکتب افضل‌الدین کاشی، م 610) متأثر بود،[13] و علامه از مکتب عرفانی حلّه (مشخصاً مکتب عرفانی استادش سید رضی‌الدین علی‌بن طاووس حلّی، م 664).
خواجه نصیرالدین طوسی و علامة حلّی، پس از هجوم مغول و آشنایی و دیدار با یکدیگر، هر یک آثاری در تقویت و گسترش تشیع امامی به زبان مادری خود نگاشتند[14] که این آثار در حیات آنان به زبان مقابل برگردانیده شد. از سویی طوسی رسالة کوتاه فصول را به زبان فارسی نوشت و کوشید در چهار فصل (به ترتیب: توحید، عدل،ئ نبوت، امامت و معاد)، به اجمالِ تمام، اصول عقاید شیعی را به طور عقلی اثبات کند. این کتاب به دست شاگرد مشترک طوسی و حلّی، رکن‌الدین محمد بن علی جرجانی (زنده در 728)، از فارسی به عربی ترجمه شد.[15] از دیگرسو، حلّی چند اثر، از جمله منهاج الکرامه فی معرفه الإمامه، به زبان عربی نگاشت تا عقاید امامیه به‌ویژه امامت ائمة دوازده‌گانه را با دلایل عقلی - نقلی اثبات کند. از این کتاب، ترجمة کهنی در دست است که به احتمال بسیار در زمان زندگانی حلّی از عربی به فارسی برگردانیده شده است.[16]
باری، ورود علامه حلّی به ایران در کنار روش عقلانی و معتدل وی در اثبات حقّانیت شیعه، هم به تشیع سلطان محمد خدابنده (حاکم ایلخانی) انجامید[17] و هم تأثیری ژرف بر شکل و شیوة آثار فارسی دینی شیعیان ایرانی نهاد؛ هم صبغة علمی - عقلی آثار دینیِ فارسی بیشتر شد و هم سمت و سویی تحلیلی به اخبارگرایی مکتب ایرانی پیشین بخشید. در همین دوران - و شاید تحت تأثیر همین جریان - بود که عمادالدین حسن طبری (زنده در 701) آثار خود مانند کامل بهایی، تحفه الابرار، مناقب الطاهرین، و ... را به زبان فارسی در تبلیغ تشیع امامی نوشت.[18]
این همه، گواه ترویج جدّی مذهب امامیه در ایران پیش از استقرار سلسلة صفویه و رسمی شدن مذهب شیعة امامیه است؛ دوره‌ای دویست ساله که در خور تأمل بیشتری در بررسی تاریخ تشیع در ایران است.

پی نوشتها

[1]. نك: موحد، ص 222-224. در باب نسب ساختگي و ادعاي سيادت براي آنها، نك: همو، ص 141-145.
[2]. شايسته است كه اين اثر مهم هرچه زودتر به زبان فارسي نيز ترجمه و منتشر شود. براي گزارشي اجمالي از اين اثر به زبان فارسي، نك: روح‌بخشان، ص 33-37.
[3]. جعفريان، ج 1، ص 13، 148-149.
[4]. اين ادعا قابل تبيين است كه هويت خالص اجتماعي / فرهنگي اساساً مصداق خارجي ندارد. حسين بشيريه كه از منظر سياسي - اجتماعي به اين موضوع (با محوريت ايران) پرداخته، به درستي مي‌نويسد كه «هويت‌ها همواره ناخالص، مركّب، آميخته، ... سيّال، گذرا و در حال بازسازي هستند ... و از چشم‌انداز ديالكتيك تاريخي ملّيت‌ها و اقوام ...، همچون پديده هاي ديگر، مقولات انضمامي، چند بعدي و مركّب‌اند» (بشيريه، ص 13-14). از اين رو، هيچ‌گاه نبايد از ياد برد كه محيط‌هاي گوناگون علمي/ فرهنگي از يكديگر تأثير مي‌پذيرند، و به هيچ‌رو نبايد پنداشت (همچنانكه شواهد و قرائن بسيار تاريخي نيز نشان مي‌دهد) كه فارسي‌زبانانِ ايرانيِ مسلمان در جزيره‌اي فكري/ فرهنگي بودند و كاملاً مستقل مي‌انديشيدند و دانشمندان غيرايراني نيز فارغ از افكار و آراي ديگران فكر مي‌كردند و مي‌نوشتند. بر خلاف تصوّر برخي از معاصران، روابط ميان نواحي گوناگون (از جمله فارسي‌زبان و عرب زبان) در جهان اسلام بسيار وسيع بوده و محيط‌ها و مراكز علمي از آرا و آثار هم ناآگاه و بي‌خبر نبوده‌اند.
[5]. تأليف كتاب به زبان فارسي، به خوديِ خود، دليل آن نيست كه اين آثار عاميانه و مبتذل است. در حقيقت، اين كتاب‌ها و رساله‌ها به اين دليل به فارسي نوشته‌ شده‌اند كه مخاطبان اصلي‌ آنها فارسي‌زباناني بودند كه يا عربي نمي‌دانستند يا دست كم به آن زبان تسلط نداشتند. به یاد داشته باشیم برخی از آثار فارسی آن دوره‌ها این اندازه مورد توجه بودند که اندکی پس از تألیف از فارسی به عربی ترجمه شوند (برای نمونه، نک: شفیعی کدکنی، 1385، ص 120-123، که به ترجمة عربی مقامات ابوسعید ابوالخیر اشاره می‌کند؛ مدرس رضوی، ص 439-440، 456-458، که از ترجمة فصول، اخلاق ناصری و اوصاف الاشراف خواجه نصیرالدین طوسی به عربی به دست رکن‌الدین جرجانی سخن می‌گوید) یا دانشمندی چون ابن‌طاووس برای ترجمة بخشی از متنِ آنها به عربی خود را به سختی بیفکند (ابن‌طاووس، ص 107).
[6]. مقدمه‌ای بر جلد اول نزهه الکرام (به کوشش محمد شیروانی، تهران، 1361 ش، ص 11-12)، بخش‌هایی از فهرستوارة فقه هزاروچهارصد سالة اسلامی در زبان فارسی (ص 35-38، 94-96)، و برخی نوشته‌ها و مقالات پراکندة دیگر.
[7]. النهایه فی مجرّد الفقه و الفتاوی (متن عربی همراه با ترجمة کهن فارسی، تهران، 43-1342 ش؛ دربارة این متن چاپی، نک: دانش‌پژوه، 1367، ص 35)، مختصر النافع (ترجمة فارسی از قرن هفتم؛ تهران، 1343 ش؛ دربارة این متن چاپی، نک: دانش‌پژوه، 1367، ص 37)، معتقد الامامیه (تهران، 1339 ش؛ دربارة این متن چاپی که ترجمه‌گونه‌ای است از غنیه النزوع إلی علمی الاصول و الفروع ابن زهرة حلبی به قلم عمادالدین حسن طبری (قرن هفتم) در علم کلام، فقه و اصول فقه، نک: دانش‌پژوه، 1367، ص 35-36، 128).
[8]. جعفریان، ج 2، ص 531-535، 543-547، 699-703.
[9]. برای آگاهی از تبصره العوام، نزهه الکرام، مؤلف آنها و ترجمة عربی تبصره العوام، نک: عمادی حائری، 1386، ص 242 ـ 244 ؛ نیز: بهرامیان، که یادداشت مترجمِ عربی تبصره العوام را نقل می‌کند (از نسخة ش 17926 مجلس سنای سابق، تهران) که در آن مترجم مؤلف تبصره العوام را «الشیخ المحقق المعتقد المنتقد البصیر جمال‌الدین محمد بن الحسین بن حسن الرازی الآبی» معرفی، تاریخ تألیف آن را دهم شعبان 630، و محل تألیف را شیراز یاد می‌کند. مترجم همچنین می‌نویسد که ترجمة خود را از روی نسخة دستنوشتة مؤلف فراهم آورده و در دهم رجب 658 در استراباد آن را به پایان آورده است. اغلاط فاحشی که در نسخة موجود ترجمة عربی (محفوظ در کتابخانة مجلس سنا) دیده می‌شود این احتمال را که این نسخه دستنوشتة مترجم باشد کاهش می‌دهد، به ویژه آنکه در این نسخه از مترجم با عناوین «المولی المعظّم قدوه المحققین افضل المتأخیرین» هم نام برده شده است. به نوشتة بهرامیان، مترجم عربی فصلی در باب یورش مغولان به ایران و دیگر سرزمین‌های اسلامی به ترجمة خود افزوده که - همچنانکه وی نیز یادآور شده - با توجه به قدمت آن دارای اهمیت است.
[10]. حسنی خود از این کتاب در دقائق التأویل (ص 373) یاد کرده است. صفاخواه (ج 1، ص 9) از مجموعة رسائل کلامی وی (تألیف شده در فاصلة سال‌های 659-660) در کتابخانة ملی ملک (تهران) نیز خبر داده است؛ قس: جعفریان، ج 2، ص 547، که به رساله‌ای در امامت (تألیف شده در سال 649) از ابوالفضل محمد بن ابی‌المکارم علوی حسینی اشاره می‌کند. متن این رسالة اخیر به کوشش محمود طیار مراغی با عنوان «رساله‌ای در امامت» در مجموعة میراث اسلامی ایران (به کوشش رسول جعفریان، قم، 1374 ش؛ دفتر 2، ص 501-526) به چاپ رسیده است.
[11]. در اینجا از یادآوری دو نکته نباید گذشت: یکی اینکه این چهار اثر، به ویژه تبصره العوام، بیش یا کم رنگ و بویی ضدّ تصوف دارند (بر خلاف برخی آثار شیعی دوره‌های بعد)؛ و دیگر آنکه نویسندگان آنها دست کم مدت زمانی را در شیراز یا نواحی اطراف آن (به طور کلی ناحیة فارس) می‌زیسته‌اند، چنانکه رازی تبصره العوام را در شیراز تألیف کرده و به گفتة صفاخواه (ج 1، ص 21) علی پسر ابوالمکارم حسنی البلابل القلاقل پدرش را به سال 720 در فاروق اصطخر کتابت نموده، و این خود می‌تواند نشانة موجود جریانی در تبلیغ مذهب امامیه در آن نواحی باشد.
[12]. عطار نیشابوری، ص 90؛ نیز: شفیعی کدکنی، 1375، ص 30-31، 54-55.
[13]. در باب پیوند طوسی با مکتب افضل‌الدین کاشی، نک: زریاب، ص 21-22.
[14]. البته می‌دانیم که طوسی آثار مهمی نیز به زبان عربی در اثبات عقاید امامیه نگاشته (مانند تجرید الاعتقاد و الإمامه) اما از آنجا که موضوع بحث ما آثار دینی فارسی اوست، به این آثار عربی نمی‌پردازیم. برای کتابشناسی آثار به‌چاپ‌رسیدة طوسی (مسلّم، منسوب، ترجمه‌ها و شروح)، نک: اشک‌شیرین، ص 71-106.
[15]. برای آگاهی اجمالی از فصول، تعریب و شروح عربی آن، نک: مدرس رضوی، ص 439-445. محمدتقی دانش‌پژوه متن فارسی فصول را همراه با ترجمة عربی جرجانی در صفحة مقابل آن به چاپ رسانیده است (تهران، 1335 ش؛ 49 ص).
[16]. برای تصویر صفحاتی از آغاز و انجام کهن‌ترین نسخة خطی این متن، نک: دانش‌پژوه، 1342، ص 165-167. طباطبایی (ص 203-206) فهرستی از نسخه‌های خطی ترجمه‌های فارسی منهاج الکرامه به دست داده، که بنا بر مقایسة من شش نسخة نخست فهرست او همگی دستنوشته‌هایی از همین ترجمة کهن هستند.
[17]. جعفریان، ج 2، ص 650-664.
[18]. برای آگاهی کلی از آثار فارسی طبری و نقش وی در گسترش تشیع امامی در ایران، نک: همو، ج 2، ص 543-546. دربارة احوال و آثار و منابع عمادالدین طبری، نک: مقدمة مفصّل جعفریان بر فضائل اهل‌بیت رسول و مناقب اولاد بتول (عمادالدین طبری، ترجمة فارسی عبدالملک واعظ قمی، به کوشش رسول جعفریان، تهران، 1386 ش).

منابع
- ابن‌طاووس، علی بن موسی، 1368 ق، فرج المهموم، نجف.
- اشک شیرین، سید ابراهیم و حسن رحمانی، 1379 ش، «کتابشناسی خواجه نصیرالدین طوسی»، دانشمند طوس، به کوشش نصرالله پورجوادی - ژیوا وسل، تهران.
- بشیریه، حسین، 1383 ش، «ایدئولوژی سیاسی و هویت اجتماعی در ایران»، ناقد (س 1، ش 2)، فروردین - اردیبهشت.
- بهرامیان، علی، 1385 ش، «نکته‌هایی دربارة تبصره العوام و مؤلف آن»، منتشرشده در: kateban.safine.com، 16 بهمن.
- جعفریان، رسول، 1384 ش، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن دهم هجری، چ چهارم، قم.
- حسنی، ابوالمکارم، 1381 ش، دقایق التأویل و حقایق التنزیل، به کوشش جویا جهانبخش، تهران.
- دانش‌پژوه، محمدتقی، 1342 ش، «فهرست [نسخه‌های خطی] کتابخانة محمود فرهاد معتمد»، دربارة نسخه‌های خطی، به کوشش محمدتقی دانش‌پژوه و ایرج افشار، ج 3، تهران.
- همو، 1367 ش، فهرستوارة فقه هزاروچهارصد سالة اسلامی در زبان فارسی، تهران.
- روح‌بخشان، عبدالمحمد، 1382 ش، «اسلام ایرانی کوربن»، کتاب ماه ادبیات و فلسفه (س 7، ش 2، پیاپی 74)، آذر.
- زریاب، عباس، 1375 ش، «بابا افضل»، دانشنامة جهان اسلام، زیر نظر سید مصطفی میرسلیم، ج 1، چ دوم، تهران.
- شفیعی کدکنی، محمدرضا، 1385 ش، چشیدن طعم وقت (از میراث عرفانی ابوسعید ابوالخیر)، تهران.
- همو، 1375 ش، «مقدمه»، نک: عطار نیشابوری.
- صفاخواه، محمدحسین، محمدحسین، 1376 ش، «مقدمه»، البلابل القلاقل، ابوالمکارم حسنی، به کوشش محمدحسین صفاخواه، تهران.
- طباطبایی، سید عبدالعزیز، 1416 ق، مکتبه العلامه الحلّی، قم.
- عطار نیشابوری، فریدالدین محمد، 1375 ش، مختارنامه، به کوشش محمدرضا شفیعی کدکنی، چ دوم، تهران.
- عمادی حائری، سید محمد، 1386 ش، «تبصره العوام»، دانشنامة زبان و ادب فارسی، به سرپرستی اسماعیل سعادت، ج 2، تهران.
- مدرس رضوی، محمدتقی، 1354 ش، احوال و آثار نصیرالدین [طوسی]، تهران.
- موحد، صمد، 1381 ش، صفی‌الدین اردبیلی: چهرة اصیل تصوف آذربایجان، تهران.
* منتشرشده در: معارف، س 22، ش 3، پياپي 66، آذر ـ اسفند 1385 ش؛ صص 27ـ 36.
سید محمد عمادی حائری

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:15 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



آثار مفقود شيخ صدوق، چرا و چگونه؟

فهرست کتابها و آثار کوچک و بزرگ شيخ صدوق در منابع، بسيار بلندتر از فهرست آثار موجود اوست. نجاشي در رجال خود (ص 389 تا 392)، فهرست شايد کاملی از کتابهای شيخ صدوق به دست داده است. برخی از اين آثار همانهايی هستند که امروزه در اختيارند. اما عمده اين کتابها از ميان رفته اند. در مورد برخی کتابهای شيخ صدوق می دانيم که گرچه امروز نسخه های آن کتابها از ميان رفته است، اما روزگاری اين کتابها در اختيار بوده اند.
نمونه مهم اين دست کتابها کتاب مدينة العلم شيخ صدوق و ديگر کتاب النصوص اوست. در مورد اولی به درستی می دانيم که اين کتاب تا دورانی همچنان موجود بوده، گرچه ظاهرا به دليل اهميت داشتن کتاب فقيه، چندان مورد اقبال عالمان شيعی نبوده است (نک: مثلا در کتاب کلبرگ، شماره 333)؛ شايد بدين دليل که مضامين آن چندان تفاوتی با کتاب فقيه نداشته و احاديث آن در کتاب فقيه هم نقل شده بوده است. درباره کتاب النصوص هم فی المثل می دانيم که ظاهرا همين کتاب منبع خزاز رازي قمي در کتاب کفاية الأثر ( و نيز محتملا مورد استناد دلائل الامامة) بوده است.
کتاب النبوة شيخ صدوق هم از ميان رفته است، اما اين کتاب منبع اصلی کتاب قصص الأنبياء قطب راوندي بوده و چنانکه در مقاله ای ديگر نشان داده ايم، بخش عمده اين کتاب همينک قابل بازيابی است (کتاب النبوة را بر همين اساس چند سالی پيش با همکاری آقای حسين درگاهی منتشر کرديم). در ميان آثار حديثی دوران پس از شيخ صدوق تا چندين قرن بعد از آن هم گاه رواياتی در برخی کتابها ديده می شود که گرچه سند آنها به شيخ صدوق می رسد، اما اين دست روايات در آثار موجود شيخ صدوق ديده نمی شوند و معلوم است که ريشه اين روايات به کتابهای مفقود شيخ صدوق می رسد؛ نمونه اين دست روايات را می توان در کتاب بشارة المصطفی ديد اما تعداد اين دست روايات صدوق در اين نوع کتابها زياد نيست.
بنابراين پرسش اين است که چرا کتابهای مفقود شيخ صدوق تا اين اندازه در آثار بعدی به طور محدود نقل شده است. درست است که تعداد محدودی از آنها جزء منابع ابن شهرآشوب (مثلا مولد فاطمة او در مناقب، 3/110 و 130 و 135؛ و الامتحان در 2/ 86؛ و مولد أمير المؤمنين، در 2/ 91؛ برای آن نک: مولد أمير المؤمنين، بازسازی های احمد پاکتچی؛ و معرفة الفضائل، در 2/ 161 و مقتل الحسين، در 3/ 214 و گویا در 3/ 239 و دلائل الأئمة ومعجزاتهم، در 3/ 353 و شايد در 3/ 311، 340، 487، 506) و ابن طاووس (نک: کتاب کلبرگ، شماره های 18، 398، 446، 474، 640، 669) نيز بوده است، اما در مورد بيشتر آثار مفقود شيخ صدوق نوعی سکوت در منابع و عدم نقل ديده می شود که پرسش بر انگيز است؛ خاصه به دليل اهميت فوق العاده شيخ صدوق در ميان عالمان شيعی.
عناوين کتابهای مفقود شيخ صدوق اهميت اين آثار را از نقطه نظر شيعی نشان می دهد و بنابراين انگيزه برای نقل از آن کتابها همواره موجود بوده است. يک پاسخ می تواند اين باشد که اين آثار خيلی زود از ميان رفته بودند، بدين معنا که شايد برخی از آنها بلا فاصله پس از مرگ شيخ صدوق و به دلايل مختلف که از آنها بی خبريم از ميان رفته باشند. البته حوادث تاريخی و سياسی و از ميان بردن آثار و مآثر شيعی در حمله محمود غزنوی به ری که مدتی کوتاه پس از مرگ شيخ صدوق اتفاق افتاده می تواند يک دليل عمده دانسته شود. پاسخ ديگر می تواند اين باشد که تعدادی از اين آثار صرفا کتابهايی بوده اند که در حالت مسوده نزد مؤلف بوده اند اما هيچگاه فرصت تبييض و يا انتشار پيدا نکرده اند.
درست است که در رجال نجاشي به همه اين آثار اشاره می شود و اجازه به "جميع کتب" داده می شود، اما همانطور که پيشتر هم گفته ايم اين نوع اجازات، صرفا اجازات به فهرستهای کتب بوده و نه به خود آثار، يعنی اجازه و سندی است به نويسنده اين آثار بر پايه فهرست/ فهرستهای متقدم و از جمله گاه صرفا سندی به فهرستی کوتاه که از تأليفات يک محدث وسيله همو و يا يکی از شاگردانش تدوين می شده و بعدا کسانی مانند نجاشي و يا شيخ در فهرستهای جامع خود بدان فهرست کتابها سند متصل ارائه می داده اند و نه اينکه خود نجاشي آن کتابها را تک به تک ديده باشد و يا اجازه روايت (بر اساس سماع و يا قرائت و يا حتی مناوله) را دريافت کرده باشد. در مورد اجازات به آثار شيخ صدوق در فهرستهای بغدادی مانند شيخ مفيد و غضائري و نجاشي اين مشکل هم وجود دارد که اساسا آن اجازات بر اساس اجازه ای از صدوق بوده که آن اجازه در سفر او به بغداد در نيمه های عمر شيخ صدوق و پيش از تکميل آثارش به بغداديان داده شده بوده و روشن است که آن اجازه صرفا اجازه ای کلی بوده و بعدا بغداديان و در رأس همه نجاشي فهرست کتابهای شيخ صدوق را که بعدا آن را يافته بودند به آن اجازه پيوند زده بوده و ترکيبا آن را اجازه به کتابها معرفی کرده بودند؛ بنابراين اجازه کلی شيخ صدوق به بغداديان ربطی به آثاری که اصلا بعدها شيخ صدوق نوشته بوده نداشته اما آنان می توانستند بر اساس همان اجازه، کتابهای ديگر شيخ صدوق را که در فهرست آثارش موجود بوده از همو روايت کنند. يعنی اينکه عملا اجازه به فهرست کتب به اجازه به جميع کتب و اجازه به تمام روايات نويسنده آن کتابها تبديل می شده است. در اين مورد بعد از اين در اين سلسله مقالات توضيحات کافی و شافی را خواهيم داد (برای مشکل اجازه شيخ صدوق و سفر او به بغداد و تاريخ دقيق آن، نک: مقاله ای که حدود ده سال پيش در کتاب ماه دين از نويسنده اين سطور منتشر شد با عنوان " شيخ صدوق چه هنگام به بغداد سفر کرده است؟).
جالب است بدانيم که بغداديان اصولا چندان با آثار شيخ صدوق آشنايی نداشته و صرفا چند کتابی از او محل عنايت آنان بوده است. البته شيخ طوسي در اين ميان آشنايی بيشتری داشته اما به طور کلی تعداد نقلها از او در آثار شيخ مفيد و کراجکي و علمای ديگر عراق و شامات (ونه در ايران) تا يکی دو سده بعد همچنان زياد نبوده و بيشتر محدود به چند اثر فقهی و يا حديثی وی بوده که نسخه های آن چند اثر هم همگی امروزه موجودند.
يک نکته ديگر هم در اين ميان مطرح است و آن اينکه شيخ صدوق عملا بخش زيادی از احاديث کتابهای خود را در کتابهای ديگر تکرار می کرده است؛ اين نکته ای است که اندک تأملی در آثار حديثی شيخ صدوق آن را نشان می دهد، مثلا ظاهرا بيشتر روايات او در کتاب النصوص در کتاب کمال الدين نيز روايت شده بوده است و يا احاديثی که در معاني الأخبار نقل شده بعضا عينا در خصال و يا کمال الدين و يا عيون و امثال آن نقل شده بوده و يا به مناسبت، احاديثی را که در عيون نقل کرده در کتاب علل الشرايع نقل کرده است. شايد همين امر موجب آن می شد که برخی کتابهای او بدين ترتيب اهميت خود را به دليل تکرار احاديث از دست داده باشند.
اما مهمتر اينکه يک احتمال ديگر هم بايد اينجا مورد بحث قرار گيرد و آن اينکه در فهرست آثار شيخ صدوق، شماری از کتابها تنها کتابهايی هستند که وسيله شيخ صدوق در مقام گردآوری و يا روايت اصول و تصنيفات متقدم و روايت آنها گردآمده بودند، اما عملا شيخ صدوق از آن آثار و نوشته های پيشينی خود برای تدوين آثار بعدی خود استفاده کرده بوده و عملا بعدا آن آثار حديثی / فقهی اوليه را منتشر نکرده بوده است؛ خاصه اين امر در مورد تعداد زيادی از آثاری از او در فهرستی که نجاشي به دست داده صادق است که آن آثار مشتمل بر ابواب فقهی ای هستند که عملا بعدها شيخ صدوق آن ابواب را در کتاب فقيه خود آورده و شايد ديگر نيازی به انتشار نوشته ها و گردآمده های قبلی نمی ديده است و بنابراين اين آثار وسيله خود شيخ صدوق به کنار گذاشته شده بوده است (يک نمونه جالب اينکه او علاوه بر کتاب علل الشرايع، کتابی ديگر داشته به نام کتاب العلل، اما غير مبوب، پيداست که اين دومی اصل و ريشه کتاب اولی بوده است، نک: نجاشي، ص 392).
اين مسئله اصولا به شيوه محدثان باز می گردد که در دوران تحصيل خود دفاتری از احاديث و اصول روايت شده از مشايخ را رونويسی و استنساخ می کرده اند و عملا آن دفاتر را می توانسته اند کتابهای حديثی خود نيز تلقی کنند، چون به هر حال روايت و گزينش آنها بوده است، اما بعدا از آن دفاتر، در "تصنيفات" خود استفاده می کرده و عملا آن اصول گردآمده چندان مورد حاجت نبوده و از اينرو خود آنها را به کناری می نهاده اند. شواهد اين مسئله به ويژه در حديث سنی کاملا تأييد شده است.
علاوه بر اينها روشن است که مهمترين آثار شيخ صدوق باقی مانده و مورد تداول بوده است، اما ظاهرا تعدادی از آنها مواردی بوده که عين روايات آن کتابها در آثار پيشينيان صدوق مانند کليني موجود بوده و شيخ صدوق صرفا در آن دسته کتابها "مستخرجی" از آن روايات (يعنی عين متنها و با سندی در آغاز متفاوت) به دست داده بوده، اما چون عملا به تدريج آن کتابها مانندکتاب الکافي کليني از تداول بيشتری برخوردار شده بوده، نقل از آن دسته آثار شيخ صدوق کم و بيش از رونق افتاده بوده است. اين عين آن اتفاقی است که در مورد آثار متقدم بر آثار شيخ صدوق نيز اتفاق افتاد، به اين ترتيب که آثار بسياری از محدثان عصور متقدم در ری، قم و بغداد (و پيش از آن کوفه) به دليل آنکه عملا آثار شيخ صدوق (و کلينی) مشتمل بر آنها بود (حال يا به صورت روايت مستقيم و يا به صورت "استخراج") مورد غفلت قرار گرفتند و نيازی به نسخه برداری از آنها ديده نشد و از اينرو از ميان رفتند، يعنی نسخه های فيزيکی آنها از ميان رفت، اما عملا محتوای آنها در کتابهای بعدی و از جمله آثار شيخ صدوق باقی ماند. به طور مثال يکی از علل از ميان رفتن آثار پدر شيخ صدوق همين بود که همه روايات او در آثار شيخ صدوق نقل شده بود و از اينرو ديگر نيازی به رونويسی از خود آثار پدر در ميان شيعيان احساس نمی شد. آنچه گفتيم نياز به توضيحات و دقتهای ديگری هم دارد که به تدريج در اين سلسله مقالات که درباره تاريخ تدوين اصول روايی شيعه امامی می نويسيم به توضيح درباره آن خواهيم پرداخت.
با اين همه تعدادی از کتابهای شيخ صدوق و از جمله پاسخهايی که به پرسشهای شيعيان نواحی مختلف داده بوده و يا کتابهای رجالی و برخی رساله هايی که از عناوين آنها پيداست که نوشته های او بوده و نه صرفا کتابهايی در دانش حديث متأسفانه از ميان رفته و هيچ گونه نقلی از آنها در کتابها ديده نمی شود. اين دست آثار اگر امروزه در اختيار بود، بی ترديد ما را به شناختی بسيار بهتر از جامعه شيعيان ری و قم و بغداد و خراسان و عقايد آنان در نيمه دوم سده چهارم رهنمون می کرد. بعيد نيست که تعدادی از آثار تأليفی شيخ صدوق که مشتمل بر آرای اعتقادی او بوده به دليل غلبه تفکر کلامی و اصولی و با سيطره تفکر متکلمان بغداد، يعنی شيخ مفيد و شريف مرتضی به غفلت سپرده شده است (کتاب المعرفة برجال البرقي که نجاشي، ص 392 از آن نام برده بنابر احتمالی که استاد گرانقدر آقای دکتر حسين مدرسي در مقدمه ميراث مکتوب شيعه ارائه داده اند، محتملا همين نسخه موجود رجال منسوب به احمد البرقي باشد).

حسن انصاری قمی
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حلقه کاتبان

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:15 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



خاندان نراقى كاشان (علما و فقهاى اين دودمان) حاج ملا محمد مهدى بن ابى ذر نراقى (تولد حدود 1149 ق نراق - وفات 1209 ق كاشان)
پسران وى عبارت‏اند از: 1. حاج ملا احمد فاضل نراقى; 2. ملا اباذر (1) ; 3. حاج ميرزا ابوالقاسم; 4. ملا ابو الحسن; 5. حاج ملا محمد مهدى آقا بزرگ.
از ميان آن‏ها، به ترتيب حاج ملا احمد فاضل نراقى، حاج ملا محمد مهدى آقا بزرگ و حاج ميرزا ابو القاسم سرآمد ديگر برادران خود بوده‏اند كه مناسب است‏به معرفى اجمالى اين سه بپردازيم:
يك. حاج ملا احمد فاضل نراقى متخلص به صفايى (1185- 1245 ق)
وى هشت پسر و هفت دختر داشته است كه پسران او عبارت اند از:
1. حاج ملا محمد; 2. حاج ميرزا محمد نصير; 3. حاج ملا محمد تقى; 4. ميرزا ابراهيم; 5. حاج ملا محمد جواد; 6. حاج ملا هاشم; 7. ملا محمد على; 8 . ميرزا نصر الله. (2)

دختران فاضل نراقى:

1. دختر بزرگ وى همسر حاج ملا احمد نطنزى كاشانى (م 1257 ق) بوده و به سال 1247 ق درگذشته است. حاج ملا احمد نطنزى از دختر نراقى صاحب چهار فرزند گرديد به نام‏هاى: الف) علامه ميرزا ابو تراب (3) (1221- 1262 ق) ; ب) ملا عبد الباقى (م حدود 1291 ق) ; ج) حاج ملا محمد حسن قطب ملقب به عبد عليشاه (1232- 1302 ق) ; د) حاج ملا محمد حسين (4) حاكم شرع كاشان (1235- 1322 ق) .
گفتنى است كه حاج ملا احمد نطنزى از مدرسان مدرسه سلطانى كاشان و قاضى نطنز بوده است كه بعد از فوت وى، سمت تدريس به فرزند بزرگش ميرزا ابو تراب مى‏رسد و پس از درگذشت ميرزا ابو تراب، حاج ملا محمد حسن و حاج ملا محمد حسين عهده دار اين كار مى‏شوند.
2. دختر ديگر نراقى (انسيه بيگم) نام داشته كه در سال 1229 ق به عقد عبد الرحيم، فرزند حاج محمد رضا تاجر تبريزى كه از خاندان سرشناس كاشان بوده، در آمده است.
با توجه به دو كتاب تاريخ كاشان و لباب الالقاب، سه تن از فرزندان حاج ملا احمد فاضل نراقى، مجتهد جامع الشرايط بوده‏اند كه عبارت اند از: 1. حاج ملا محمد; 2. حاج ميرزا محمد نصير; 3. حاج ملا محمد جواد.
اما حسن نراقى در مقدمه مثنوى طاقديس، حاج ميرزا محمد تقى عبد الشهيد را نيز جزء پسران عالم حاج ملا احمد نراقى آورده است.
دو. حاج ميرزا ابو القاسم نراقى (م 1265 ق) (5)
فرزند حاج ملا مهدى بن ابى ذر نراقى و از علماى بزرگ اين خاندان و شاگرد برادرش حاج ملا احمد فاضل نراقى و مجاز از وى بوده است.
پسران حاج ميرزا ابو القاسم عبارتند از: 1. ميرزا محمد صادق; 2. ميرزا عبد الوهاب.
سه. حاج ملا محمد مهدى آقا بزرگ (1209- 1268 ق)
كوچك‏ترين فرزند ملا محمد مهدى بن ابى ذر نراقى است كه بعد از درگذشت پدرش، چشم به جهان هستى گشود و به اين سبب او را محمد مهدى نام نهادند. ملا مهدى آقا بزرگ از علماى معروف خاندان نراقى است كه از محمد سعيد بن يوسف دينورى اجازه داشته است.
آثار وى: تنقيح الاصول (2 جلد)، المقاصد العليه در شرح ارشاد الاذهان علامه حلى، زينة‏العباد (رساله عمليه) .

پسران ملا مهدى آقا بزرگ:

1. حاج ملا محمد على; 2. ميرزا محمد حسن; 3. حاج ميرزا محمد; 4. ميرزا احمد; 5. ميرزا زين العابدين; 6. ميرزا ابو القاسم; 7. آقا جعفر.
تذكر: مسجد و مدرسه آقا بزرگ كاشان، كه از آثار تاريخى ارزشمند ايران به شمار مى‏رود، به اسم اين شخصيت است. اين بنا را حاج محمد تقى خانبان جهت نماز جماعت و محل درس داماد خود (ملا مهدى آقا بزرگ) بنيان نهاده است.

فرزندان حاج ملا احمد نراقى

حاج ملا محمد نراقى ملقب به عبد الصاحب (1215- 1297 ه ق) : از علماى بزرگ خاندان نراقى است كه از محضر پدرش حاج ملا احمد فاضل نراقى كسب فيض كرده و از او اجازه داشته است. حاج ملا محمد، داماد ميرزا ابو القاسم قمى (م 1231 ق) بوده و از دختر ميرزاى قمى صاحب پنج پسر شده به نام‏هاى: الف) حاج ميرزا جلال الدين على; ب) حاج ميرزا فخرالدين; ج) حاج ميرزا ابو القاسم نجم الدين; د) حاج ميرزا صدر الدين احمد; ه) حاج ميرزا محمد حسين.
آثار حاج ملا محمد: مشارق الاحكام (چاپ شده)، مراصد در اصول، انوار التوحيد در حكمت الهى (چاپ شده)، تبصرة المؤمنين (رساله عمليه - سال چاپ 1281 ق)، شرح حديث راس الجالوت (چاپ شده) و...
حاج ملا محمد در شعر «صاحب‏» تخلص داشت و «مثنوى صاحب‏» اثر او است كه به چاپ رسيده است. اين مثنوى با اين بيت آغاز مى‏شود:
اى رفيقان همرهان با وفا شبروان وادى ملك فنا حاج ميرزا محمد نصير نراقى (1219- 1273 ق) : ايشان از شاگردان شيخ محمد حسن، صاحب جواهر، و مجاز از وى بوده است. ميرزا محمد نصير شرحى مبسوط بر شرح لمعه نوشته است.
حاج ملا محمد جواد نراقى متخلص به شفايى (1222- محرم 1288 ق) : (6) از شاگردان پدرش حاج ملا احمد بوده و منظومه‏اى در تكميل مثنوى طاقديس دارد. (7) حاج ملا محمد حسين تبريزى كاشانى (8) داماد وى بوده است.

ساير نوادگان

حاج ملا محمد على نراقى (م 1285 ق)، فرزند ملا مهدى آقا بزرگ، از علماى اين خاندان و ملا حبيب الله شريف كاشانى (1262- 1340 ق) داماد وى بوده است.
ميرزا محمد صادق نراقى (م 1304 ق)، فرزند حاج ميرزا ابو القاسم و نوه ملا مهدى بن ابى‏ذر نراقى است كه از محضر شيخ مرتضى انصارى و حاج سيد حسين ترك كسب فيض كرده است.
حاج ميرزا جلال الدين على (1241- 1288 يا 1289 ق) (9) ، از پدرش حاج ملا محمد بن احمد نراقى مجاز بوده و كتاب «معتضد الشيعة‏» و شرح بر خطبه غديريه آثار اوست.
حاج ميرزا فخر الدين نراقى (وفات 1325 ق)، فرزند حاج ملا محمد بن احمد، از علماى بزرگ خاندان نراقى است كه آثارى چون: شرح بر قواعد الاحكام علامه حلى، منظومه در فقه به نام فريدة الاحكام (چاپ شده)، منهج الرشاد (رساله عمليه - سال چاپ 1313 ق) دارد.
حاج ميرزا ابو القاسم ملقب به نجم الدين (1252- 1319 ق)، فرزند حاج ملا محمد بن احمد نراقى و از علماى بزرگ اين خاندان است كه از پدرش و شيخ زين العابدين مازندرانى اجازه داشته است.
آثار وى: تسهيل الدليل در فقه، شعب المقال فى احوال الرجال (چاپ شده)، حجية الظن الخاص، تفريغ الفؤاد لمعرفة المبدا والمعاد و...
حاج ميرزا صدر الدين احمد (1258- 1315 ق)، فرزند حاج ملا محمد بن احمد نراقى.
ميرزا محمد على نراقى (قرن سيزدهم)، فرزند حاج ميرزا محمد نصير بن احمد است و كتاب هداية الاصول اثر او است.
ميرزا اسد الله نراقى (قرن سيزدهم)، فرزند حاج ملا محمد على بن ملا مهدى آقا بزرگ است كه از حاج سيد حسين بن مير محمد على حسينى كاشانى (م 1296 ق) مجاز بوده و تاريخ اجازه وى جمادى الثانى 1295 است. ميرزا اسد الله، كتابى در طهارت دارد كه حاج سيد حسين كاشانى بر آن تقريظى نوشته است.
ميرزا محمد حسين نراقى (م 1319 ق)، فرزند حاج ملا محمد على و نوه ملا مهدى آقا بزرگ است كه وى از شاگردان حاج سيد حسين ترك در نجف اشرف بوده و رساله عمليه در احكام فقه داشته است. ايشان داماد حاج سيد حسين بن مير محمد على حسينى كاشانى (10) بوده است.
حاج ميرزا محمد نراقى (م ذيقعده 1336 ق)، فرزند ملا مهدى آقا بزرگ.
ميرزا ابو القاسم نراقى (م جمادى الثانى 1342 ق) (11) ، فرزند ملا مهدى آقا بزرگ.
ميرزا محمد حسن نراقى (م ذيقعده 1328 ق)، فرزند ميرزا محمد صادق و نوه حاج ميرزا ابو القاسم بن مهدى بن ابى ذر نراقى.
حاج ميرزا نظام الدين نراقى (م ذيحجه 1327 ق)، فرزند حاج ميرزا فخر الدين بن محمد.
حاج ميرزا شهاب الدين نراقى (1285- شوال 1350 ق)، پس از تحصيل در نزد پدرش حاج ميرزا فخر الدين بن محمد و ملا حبيب الله شريف، عازم عراق شد و در آن جا از محضر آخوند ملا محمد كاظم خراسانى، حاج سيد مصطفى حسينى كاشانى (12) و حاج ميرزا عبد الله مازندرانى كسب فيض كرد. تاريخ دريافت اجازه وى از سيد مصطفى كاشانى ربيع الثانى 1328 ق است. كتاب البدائيه فى مسئلة البداء اثر او است.
حاج شيخ جعفر الهى نراقى (م 1370 ق)، فرند حاج ميرزا صدر الدين احمد و نوه حاج ملامحمد نراقى است كه در نزد پدرش و عمويش حاج ميرزا فخر الدين و ملا حبيب الله شريف تحصيل كرده و سپس رهسپار نجف اشرف شده و در آن جا تحصيلات خود را ادامه داده است.
آيت الله مير سيد على يثربى كاشانى (1311- 1379 ق) داماد وى بوده است.
حاج ميرزا مجد الدين نراقى (1293- 1384 ق)، فرزند حاج ميرزا ابو القاسم نجم الدين، از علماى متاخر خاندان نراقى است كه از محضر ملا حبيب الله شريف و آخوند ملا محمد كاظم خراسانى و ديگران استفاده كرده و در ربيع الثانى 1328 ق از حاج سيد مصطفى حسينى كاشانى مجاز گرديده است. ناگفته نماند كه حجة الاسلام محمد جعفر علامه فيض (م آذر 1337 ش) داماد وى بوده است.
آثار حاج مجد الدين (13) بدين قرار است: آمال المجتهدين فى شرح تبصرة المتعلمين، شرح العوامل المائة، عوائص العلوم، شرح العوامل، كتاب المبين.
حاج ميرزا محمد حسين فقيه نراقى (م 1372 ق)، فرزند حاج ميرزا محمد و نوه ملا مهدى آقا بزرگ است.
آقا مهدى فاضل نراقى (1322- 1363 ق)، فرزند ميرزا ابو تراب بن فخرالدين و از شاگردان حاج شيخ عبدالكريم حائرى بوده است.

عده‏اى از روحانيون خاندان نراقى

1. ميرزا عبد الوهاب نراقى (قرن سيزدهم)، فرزند حاج ميرزا ابو القاسم بن مهدى بن ابى ذر نراقى.
2. ميرزا محمد حسن نراقى (قرن سيزدهم)، فرزند ملا مهدى آقا بزرگ.
3. ميرزا احمد نراقى (قرن سيزدهم)، فرزند ملا مهدى آقا بزرگ.
4. ميرزا عبد الوهاب نراقى (قرن سيزدهم)، فرزند حاج ميرزا محمد نصير بن احمد.
5. حاج ميرزا محمد حسين نراقى (م 1311 ق)، فرزند حاج ملا محمد بن احمد.
6. ميرزا عبد الرحيم ملقب به سيف الشريعة (م ربيع الاول 1338 ق)، فرزند ميرزا محمد حسن بن ملا مهدى آقا بزرگ.
7. على نراقى فرزند ميرزا محمد حسين و نوه حاج ملا محمد على بن ملا مهدى آقا بزرگ است كه از مخالفين نايب حسين كاشى بوده و در سال 1331 ق به دست نايبيان شهيد شده است.
8 . على نراقى (وفات جمادى الثانى 1341 ق)، فرزند ميرزا محمد صادق و نوه حاج ميرزا ابو القاسم بن مهدى بن ابى ذر نراقى.
9. حاج ميرزا ابو الحسن نراقى (م صفر 1345 ق)، فرزند حاج ميرزا ابو القاسم نجم الدين.
10. آقا رضا ظهير نراقى (م 1351 ق)، فرزند حاج ميرزا محمد بن ملا مهدى آقا بزرگ.
11. شيخ على نراقى (م جمادى الاول 1359 ق)، فرزند حاج ميرزا صدر الدين احمد بن محمد.
12. ميرزا آقا رضا صفايى نراقى (م جمادى الثانى 1359 ق)، فرزند حاج ميرزا ابو القاسم نجم الدين.
13. ميرزا عليرضا نراقى (م جمادى الثانى 1362 ق)، فرزند ميرزا محمد بن عبد الوهاب بن حاج ميرزا ابو القاسم نراقى.
14. ميرزا ابو تراب نراقى (م شعبان 1362 ق)، فرزند حاج ميرزا فخر الدين بن محمد.
15. ميرزا شهاب الدين نراقى ملقب به شمس العلماء (م 1323 ش)، فرزند ميرزا نصرالله بن احمد نراقى و داماد حاج آخوند نياسرى (م 1348 ق) .
16، شيخ احمد الهى نراقى (م مهر 1357 ش) فرزند حاج شيخ جعفر الهى نراقى.

ديگر چهره‏هاى علمى اين خاندان

1. ميرزا احمد نراقى معروف به مدير (1262- آذر 1341 ش)، فرزند محمد حسين بن حاج ملا محمد على بن ملا مهدى آقا بزرگ و داماد حاج ملا محمد حسين نطنزى (14) است. خدمات فرهنگى وى بدين قرار است: مدير روزنامه شهاب ثاقب، رياست فرهنگ بيرجند، رياست انجمن حفاظت آثار تاريخى كاشان و نطنز.
2. ميرزا مهدى نراقى (م 1352 ش)، فرزند ميرزا محمد حسين بن حاج ملا محمد على، از رجال تحصيل كرده خاندان نراقى بوده است.
3. ميرزا محمد نراقى (م مهر 1350 ش)، فرزند ميرزا محمد حسين بن حاج ملا محمد على كه استاد رياضيات بوده است. از ميان خدمات فرهنگى او مى‏توان به بنيان گذارى هنرستان صنعتى محمد نراقى و هنرستان نساجى على شهيد نراقى در كاشان و دبيرستان محمد نراقى در منظريه شميران تهران اشاره كرد.
4. حسن نراقى (1273- دى 1368 ش)، فرزند ميرزا محمد حسين بن حاج ملا محمد على، از محققان و نويسندگان معاصر است كه تحقيقات ارزشمندى درباره كاشان و دانشمندان اين شهر از خود بر جاى گذاشته است. در اين جا به برخى از آثار او اشاره مى‏شود:
آثار تاريخى شهرستان‏هاى كاشان و نطنز، تاريخ اجتماعى كاشان، كاشان در جنبش مشروطه ايران، زندگى نامه خاورى كاشانى، تصحيح نخبة البيان ملا مهدى نراقى، تصحيح مشكلات العلوم ملا مهدى نراقى، تصحيح مثنوى طاقديس حاج ملا احمد فاضل نراقى.
5. ميرزا ابو القاسم نراقى (م 1323 ش)، فرزند ميرزا محمد حسين، كه در علوم رياضى تخصص داشته و با همكارى برادرش ميرزا محمد نراقى كتاب «ششصد مسئله‏» را تاليف و منتشر كرده است.
6. خانم قيصر صفايى نراقى (قرن چهاردهم)، فرزند ميرزا رضا و نوه حاج ميرزا ابو القاسم نجم الدين، از شعراى اين خاندان است.

پی نوشتها :

1. فرزند ملا اباذر، ملا محمد باقر نام داشته است. توضيح آن كه ملا مهدى بن ابى ذر نراقى، پسرى به اسم ملا محمد باقر نداشته است.
2. ميرزا نصر الله پس از فوت برادرش حاج ملا محمد، متولى مدرسه سلطانى كاشان شده است‏شيخ‏عبد الغفور بن شيخ ابوالقاسم كاشانى (م 1321 ق) در حاشيه رو نوشت وقف نامه مدرسه مذكور، توليت ميرزا نصر الله را با توجه به متن وقف نامه چنين تاييد كرده است: «بسم الله تعالى. به مقتضاى اين عبارت مرقومه در متن امر توليت مفوض است‏بعد از وفات بندگان خلد آشيان آقاى حاجى ملا محمد نور الله مضجعه به جناب شرايع آياب حقايق و معارف آداب آقاى ميرزا نصر الله - دام فضله العالى - ; چنان كه فردوسى مكان طاير روضات جنان آقاى حاجى ملا ميرزا محمد - رحمه الله - در باب تدريس در صدر ورقه قلمى فرموده‏اند: چون جناب آقاى ميرزا نصر الله خلف خلد آشيان جنت مكان فردوس ماواى متولى معظم اليه - نور الله مرقده - بلا فصل انحصار به ايشان دارد و مقتضاى عبارت مذكوره متن اين است كه با وجود طبقه اولى طبقه ثانيه را مدخليتى در باب توليت نيست و اين عبارت ظهور در ماسطر دارد، لهذا امر با ايشان است در باب توليت. حررها فى 2 صفر المظفر من شهور سنه 1297 (مهر) عبد الغفور بن ابى القاسم‏» .
3. يكى از آثار ميرزا ابو تراب، حاشيه بر مفتاح الاصول فاضل نراقى است.
4. آيت الله محمد غروى كاشانى (م آذر 1357 ش) فرزند حاج ملا محمد حسين بوده است .
5. در لباب الالقاب تاريخ وفات حاج ميرزا ابو القاسم سال 1256 ذكر شده و به همراه آن ماده تاريخ «خوار و زار مرد» آمده است كه اين ماده به حساب ابجد 1265 مى‏شود. در نتيجه سال 1256 كه به صورت عددى نوشته شده احتمالا اشتباه چاپى باشد (ر.ك: مكارم الآثار، ج‏2، ص 364).
6. خبر در گذشت‏حاج ملا محمد جواد در روزنامه ايران به تاريخ هفدهم محرم 1288 (جلد اول ص 12) آمده; ولى سال وفات وى در لباب الالقاب 1278 ضبط شده كه غلط چاپى است. ناگفته نماند كه دست‏خط حاج ملا محمد جواد به تاريخ 1285 و در قيد حيات بودن وى در زمان تاليف تاريخ كاشان‏1287 تا 1288) از ديگر مدارك موجود است.
7. ص 21، مقدمه مثنوى طاقديس، به قلم حسن نراقى.
8. حاج ملا محمد حسين تبريزى از علماى كاشان بوده در عهد مظفر الدين شاه قاجار بدرود زندگى گفته است و فرزندانش حاج ملا محمد على تبريزى و حاج شيخ محمود نجفى (حدود 1300- 1385 ق) نيز از علما بوده‏اند. حاج ملا محمد على در سندى به تاريخ 1344 ق به جد خود اشاره كرده و چنين نوشته است: «جدى الامجد آقاى حاج ملا محمد جواد نجل صاحب المستند - طاب ثراهما - » .
9. سال 1288 به نقل از لباب الالباب و سال 1289 به نقل از ماده تاريخ وفات وى كه آيت الله سيد محمد علوى بروجردى كاشانى گفته است.
10. جد آيت الله حاج سيد ابوالقاسم كاشانى (م 1381 ق) .
11. اين تاريخ با توجه به ماده تاريخ آيت الله سيد محمد علوى بروجردى كاشانى است; ولى در مكارم الآثار (ج 2، ص 366) سال 1345 ضبط شده است.
12. سيد مصطفى كاشانى (م 1336 ق) فرزند حاج سيد حسين، از طرف مادر به ملا مهدى بن ابى ذر نراقى مى‏رسد.
13. به نقل از كتاب تراجم الرجال، ج 1، ص 355.
14. احمد مدير نراقى بعد از درگذشت‏برادرش على نراقى، همسر وى را كه دختر حاج ملا محمد حسين نطنزى بود، به عقد خود در آورد.

منابع و مآخذ:
1. نراقى، حسن، آثار تاريخى شهرستان‏هاى كاشان و نطنز.
2. عاطفى، افشين ، بزرگان كاشان (خطى) .
3. نراقى، حسن، تاريخ اجتماعى كاشان.
4. كلانتر ضرابى، عبد الرحيم، تاريخ كاشان، به كوشش ايرج افشار.
5. نراقى، حاج ملا محمد، تبصرة المؤمنين (رساله عمليه) .
6. تحقيقات منتشر نشده اعضاء انجمن ادبى صبا كاشان (مصطفى فيضى، حسن عاطفى و عباس بهنيا) .
7. امامت كاشانى، حاج سيد عزيز الله، تذكرة الشعراء.
8. حسينى، سيد احمد، تراجم الرجال.
9. ديوان عبد عليشاه كاشانى، به تصحيح حسن عاطفى با مقدمه افشين عاطفى.
10. تهرانى، شيخ آقا بزرگ، الذريعة الى تصانيف الشيعة.
11. روزنامه ايران، تهيه و تنظيم: كتابخانه ملى جمهورى اسلامى ايران، ج 1.
12. عاطفى، افشين، رياضى دانان كاشان.
13. عاطفى، افشين، زندگى نامه آيت الله سيد محمد علوى بروجردى كاشانى.
14. زينة العباد (رساله عمليه ملا مهدى آقا بزرگ)، نسخه خطى ملكى آقاى حسن عاطفى.
15. سلمانى، ارانى حبيب الله، سيماى كاشان.
16. نراقى، نجم الدين حاج ميرزا ابوالقاسم، شعب المقال فى احوال الرجال، به تصحيح شيخ محمد على نحوى، به اهتمام حسين صفايى نراقى، چاپ يزد، 1367 ق.
17. رضوى كاشانى، سيد محمد حسين، العندبيل.
18. نيك‏ساز، على، فهرست كتب خطى كتابخانه مدرسه سلطانى كاشان.
19. شريعتى، مهدى، فهرست نسخه‏هاى خطى كتابخانه شهيد محمد حسين شريعتى، قم.
20. حسينى، اشكورى، سيدجعفر و حسينى اشكورى، سيدصادق، فهرست نسخه‏هاى عكسى مركز احياء ميراث اسلامى، ج 1.
21. امامت، حاج سيد عزيرالله، كليات كشكول امامت.
22. شريف رازى، شيخ محمد، گنجينه دانشمندان، ج 6.
23. شريف كاشانى، ملا حبيب الله، لباب الالقاب.
24. نراقى، ملا محمد، مثنوى صاحب، با مقدمه حاج ميرزا مجد الدين نراقى.
25. نراقى، ملا محمد، مثنوى طاقديس، به اهتمام حسن نراقى.
26. ملك المورخين كاشانى، مختصر جغرافياى كاشان، تصحيح و توضيح: افشين عاطفى.
27. معلم حبيب آبادى، ميرزا محمد على، مكارم الآثار، به كوشش سيد محمد على روضاتى.
28. منهج الرشاد (رساله عمليه حاج ميرزا فخر الدين نراقى) .
29. اجازه سيد مصطفى كاشانى به حاج ميرزا مجد الدين نراقى، ملكى آقاى ابو محمد علامه فيض.
30. اجازه سيد مصطفى كاشانى به حاج ميرزا شهاب الدين نراقى.
31. اسناد خطى مربوط به خانواده‏هاى نطنزى و نراقى.
32. مهرنامه انسيه بيگم دختر حاج ملا احمد فاضل نراقى، ملكى مرحوم حسينعلى درودگر.
33. ياد داشت‏حاج ملا محمد جواد نراقى در حاشيه كتاب الايماضات والتشريقات مير داماد به تاريخ 1285، نسخه خطى ملكى آقاى حسن عاطفى.
اجازه سيد مصطفى كاشانى به حاج ميرزا مجد الدين نراقى
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربنا الاكرم الذي علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم و صلى الله وسلم على النبى الاعظم محمد صلى الله عليه و آله وسلم الصادع بالشرع الاقوم مرشد الخلائق وهادي الامم ومعلم الاداب والحكم ومكمل نفوس بنى آدم وعلى عيبة علمه وحكمته واول من به اسلم على امام ائمة العالم وسيد العرب والعجم الكاشف للبهم والرافع عن المعضلات غواشى الظلم وعلى اولاده اصول الكرم وقادة الامم واولياء النعم مادامت الارض محاطة باليم والروض ناضرة بالديم وبعد فان العلم بالاحكام الشرعية الفرعيه بعد العلم بالمعارف اليقينية الاصلية من اجل العلوم واعلاها وانفسها واغلاها اذ به يطاع الله فى اوامره ونواهيه ويعرف به الانسان ما يهلكه وينجيه ويحفظ به الدين المؤسس على احسن الاساس على الاندراس والانطماس وممن شاقته الهمة العلية الى طلب هذا المقام الرفيع ونيل هذا المحل المنيع ودعته العناية الالهية الى اكتساب المعالى بسهر الايام والليالى جناب العالم العامل والفاضل الكامل النحرير الوحيد والجهبد الفريد صاحب المعالى والمحتد العالى نصير الملة وفخر الافاضل الاجله ذى القريجة الوقادة والفطنة النقادة عمدة العلماء الاعلام نخبة الفقهاء الفخام قدوة الانام ثقة الاسلام الآقاى آميرزا مجد الدين الكاشانى بلغه الله اماله والامانى نجل المرحوم المبرور الساكن فى دار السرور قدوة الانام حجة الاسلام الحاج ميرزا ابو القاسم رفع الله مقامه فى عليين نجل الطود الاشم والركن اللقوم واليم الخضم النحرير القمقام حجة الاسلام المولى المعظم الممجد الحاج ملا محمد اعلى الله مقامه ورفع فى الخلد اعلامه نجل المحقق النحرير والعلامة الذي ليس له نظير حامى الشريعة ومستند الشيعة سيف الامة ومقتفى مناهج الائمة معراج السعادة ومفتاح خزائن الافادة المؤسس اساس الاحكام والخلف للعلماء الاعلام عوائد الايام المولى الامجد الاوجد الحاج ملا احمد اسكنه الله فراديس الجنان وانزل عليه شئابيب الغفران نجل العلامه المشتهر فى الافاق الناشى من قصبة نراق حلال مشكلات العلوم وموضح ما اشتبه من الرسوم معتمد الشيعه وكاشف اسرار الشريعه الذى اشرف فى العلوم منه النور الساطع وبرقت منه اللوامع شمس فلك الافاده وجامع فنون السعادة و الحائر. مقام التجريد والزهادة قدوة جهابذة الحكمآء المتالهين ورئيس الفقهآء والمجتهدين الراقى فى الجنان الى اعلى المراقى مولانا محمد مهدى النراقى الكاشانى وهو الجد الاعلى من طرف الام لهذا الجانى رفع الله رتبته و طيب تربته فانه سلمه الله وبلغه اقصى ما يتمناه اشتغل فى شرح امره وغلواء عمره بتحصيل العلوم الدينيه واقتناء الفنون الشرعيه فى بلدة كاشان صينت عن الحدثان ثم ظعن من هذه التربة الى بلاد الغربة فاقام بالبلد الذى هو بالتعظيم حرى اعنى الغرى مستمدا من بركات تقبيل العتبه العلية العلوية والسدة السنية المرتضويه على مشرفها الاف التحيه فجد فى الطب واجهد نفسه واتعب وحضر عند الاساطين الاعلام والاساتيد الفخام وقرء على جملة من المسائل العلمية والمباحث الفقهيه فسلك بفضل الله وبركات صاحب هذه القبة المباركة التى هي مطاف الملائكة سبيل السداد ووصل الى مرتبة الاجتهاد فضاعف الله اجره واعلى قدره وله العمل بما يستنبطه من الاحكام الشرعيه عن ادلتها التفصيلية ثم انه دام فضله وكثر فى العلماء مثله قد استجاز من اقل الفقراء ومخلصه بلا امتراء تاسيا بسنة علمائنا السالفين واقتداء بطريقة علمائنا الصالحين لاتصال الاسناد وكمال الاعتماد وصحة الاستناد فامثلت امر هذا الجناب و تلقيته بالاجابة والرحاب فاجزته ان يروي عنى كلما صحت لى روايته وجازت لى اجازته مما اودع من الاخبار فى الكتب الاربعة التى عليها المدار عند علمائنا الابرار المشتهرة فى الاعصار اشتهار الشمس فى رابعة النهار الكافى والفقيه والتهذيب والاستبصار وسائر الاصول المشتهرة والكتب المعتبرة والجوامع المؤلفة فى الاعصار المتاخرة كالوسائل والوافى وبحار الانوار وغيرها من مؤلفات المحدثين الاخيار والتمس منه ملازمة الاحتياط والتورع عند الشبهات وان لا ينسانى عن الدعوات سيما فى الخلوات واعقاب الصلوات وقد حرر ذلك فى الواحد والعشرين من شهر ربيع الثانى من شهور السنة الثامنة والعشرين بعد الالف وثلثماة من الهجرة النبوية على مهاجرها الف سالم وتحيته.
نويسنده:افشين عاطفى
منبع: www.naraqi.com

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:15 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



سرزمین شیعیان فراموش شده

می‌دانید سرزمین شیعیان فراموش شده کجاست! نام آن را زیاد نشنیده اید. راهنمایی می کنم، عقیق اش معروف است! درست حدس زدید: «یمن»!
اگر تا به حال نمی دانستید که یمن محلّ سكناي شیعیان فراموش شده ای است آكنده از احساس و شعور ظلم‌ستیزی، اگر تا به حال نمی دانستید مردم یمن به خاطر شیعه بودنشان در سختی‌ها و جنگ‌ها تنها مانده‌اند، اگر حتی نمی دانید یمن کجای نقشه است... تقصیر شما نیست! چرا که در تبلیغات بی شمار گیرنده هایتان نامی از یمن و شیعیان‌اش نشنیده‌اید! بگذریم!
چهل و پنجمین همایش موسسه ی موعود با موضوع «سرزمین های درگیر و نقش یمن در ظهور» در آخرین پنج شنبه ی تابستان 89 برگزار شد.
این همایش سه سخنران داشت و سه موضوع! سخنران اوّل سرتیپ خلبان دکتر احمد مهرنيا بود که با سایر همرزمانش در عملیاتی ویژه به یکی از دورترین پایگاههای عراق به نام الولید در مرز عراق و اردن یورش برد و با مهارتی خیره کننده درحالی که صدام تصور آن را نداشت تمام تجهیزات و هواپیماهای جنگنده عراقی را در آن پایگاه نابود کرد و به سلامت به ایران بازگشت، او سخنرانی کوتاهی درباره ی نقش نیروی هوایی در جنگ تحمیلی ایراد کرد و ضمن آن برایمان تعریف کرد که چگونه یک ایرانی، از وطنش دفاع می کند و برای حفظ ناموس و وطن تا کجا پیش می رود...
او بیان کرد که جنگ ایران و عراق جنگی نابرابر و به نوعی جهانی بود. چرا که ایران نه تنها از سرزمین خویش در مقابل عرق دفاع می کرد بلکه در برابر موشک هایی که اردن به عراق می فروخت، مشورت فکری که امریکا به عراق می داد و سرمایه ی نفت آلودی که سرزمین های عربی وارد مي‌شد نیز از خود دفاع می کرد! این یعنی ایران در برابر جهان!
سخنران دوم که به موضوع اصلی این همایش یعنی یمن پرداختند، «سید علی موسوی نژاد» بود. آقای موسوی نژاد با بیانی جذاب چنان درباره ی یمن و یمنی‌ها سخن گفت که نه تنها یمن را شناختیم، بلکه به مردمش علاقه مند شدیم و سرنوشت جهان را در مشت آنان دیدیم! باورتان نمی شود؟ مگر «یمانی» از سرزمین یمن برنمی خیزد؟ یمانی همان کسی است که پرچمش برحق و است! مردی که خروجش از یمن از نشانه های حتمی ظهور است و با مبارزاتش سرزمین حجاز را فتح و در اختیار حضرت صاحب الزمان (ع) قرار می دهد و امّا، خلاصه‌اي از سخنراني دوم براي كساني كه مجال حضور در جمع موعوديان را نيافتند.

موقعیت یمن

یمن، در ضلع جنوبی عربستان سعودی قرار دارد، جمعیت این سرزمین به‌اندازه ی تمام کشورهای حاشیه ی خلیج فارس است. از حدود 20 – 25 میلیون جمعیت یمن، حدود 10- 12 میلیون آنها سنی شافعی، تعداد اندکی یهودی و ما بقی شیعه ی زیدیه هستند.
یمن به لحاظ اقتصادی کشوری فقیر و ضعیف است.
این کشور دارای کوه های بلند، زمین‌هايی حاصلخیز و دشتهای بی آب و علف است. به دلیل تنوع سرزمینی، نزديك به درياي سرخ و تنگة باب المندب از موقعيّتي ويژه و ژئوپولتيك برخوردار است. علاوه بر آن نزدیکی یمن به سرزمین ظهور، عربستان نیز بر اهمیت آن افزوده است.

ویژگی های یمنی ها

الف) مردم یمن مردمی با صفت و بی شائبه‌اند، انسانهایی بی غل و غش و ساده زیست هستند و از پیچیدگی های انسان عصر تکنولوژی به دور اند.
ب) رشادت و دلیری مردمان یمن بسیار زبان زد است. بر خلاف نوعی تنبلی و دوری از خصال دلیری که در میان سرزمین های عربی وجود دارد، مردم یمن مردمی رشید و پرتلاش اند.
ج) وفاداری و یک رنگی و قدرشناسی از دیگر ویژگی های این مردم است.
*جالب است بدانید که شخصیت های محبوبی چون «عمار یاسر»، «مالک اشتر» و «اویس قرنی» که از یاران وفادار پیامبر اکرم (ص) و امیرالمومنین (ع) بودند یمنی تبارند.

شیعیان زیدیه

بعد از واقعه ی کربلا و قیام عاشورا، این اشتباه و توهم در میان برخی از مردم به وجود آمد که امام الزاماً باید فردی باشد که دست به قیام بزند و خود را به هر قيمت در کارهای سیاسی وارد کند. از آنجایی که هر کدام از ائمه ی اطهار (علیهم السلام) بنا به تشخیص الهی و مصلحت مسلمین روشی را در پیش می گرفتند، همه ی این روش‌ها مورد تایید برخی از مردم واقع نشد. وقتی که پس از قیام عاشورا، امام علی بن حسین (ع) روش دعا و عبادت و اشک را پیش گرفتند برخی از مردم سراغ محمد بن حنفیه آمدند و او را امام خود خواندند. تا جایی که مختار که به دنبال قیام و انتقام گیری از دشمنان امام حسین (ع) بود، محمّد بن حنفیه را مهدی موعود خواند و از این طریق نخستین فرقه با نگرش قیام محوری ایجاد شد با نام «فرقهة کیسانیه»
پس از شهادت امام باقر (ع)، زید برادر آن حضرت دست به قیام زد و خواهان بازگشت جایگاه امامان شدند. زید بن علی بن حسین در این راه به شهادت رسید ولی فرقه ای پس از او ایجاد شد که معتقد بودند، امام کسی است که از سادات باشد، عالم، مجتهد و شجاع باشد و مهمتر از همه اهل قیام باشد.
از این به بعد زیدیان امامان متعددی برای خودشان انتخاب کردند که این امامان غالباً از بزرگان عصر خودشان و از سادات بودند. زیدیان حدود 60 امام تا به امروز داشته‌اند.

از میان قیام هایی که زیدیان انجام دادند چهار مورد آن به ثمر نشست:

1. ادریسیان در مغرب؛
2. علویان طبرستان؛
3. علویان دیلم و گیلان؛
4. حکومت زیدیه در یمن.
این حکومت سال 284 ق. تشکیل شد و مدت زمان طولانی بر یمن حکومت کرد. تا اینکه افسران از مصر بازگشته و جمهوری خواه یمنی، این حکومت را حدودا 50 سال پیش به زیر کشیدند.

جریان های فکری در یمن
جریان حزب الحوثی

«بدرالدین الحوثی» پدر معنوی این حزب به شمار می رود و پسران او همه در این جریان اند. پسر بدرالدین، حسین الحوثی رهبر اول این حزب بود. او در ابتدا تصمیم گرفت که خودش به كودکان شیعه قرآن را آموزش بدهد چرا که وهابیان در آن زمان علاوه یاد دادن قرآن به شیعیان، آنها را به سمت وهابی گری می کشاندند. همین سبب اختلاف الحوثی با دولت و وهابیان شد.
نخستین جنگی که الحوثی‌ها با ارتش یمن داشتند، 300 نفر در برابر ارتشی به دندان مسلح قرار گرفتند. در این جنگ که در تابستان سال 1383 انجام شد، حسین الحوثی به شهادت رسید. پس از شهادت او، برادر جوانش، عبدالملک، فرماندهی این گروه را به عهده گرفت.
این گروه که در ابتدا تعداد اندکی بودند با نیروی ایمان خود تا جایی پیش رفتند که نه تنها ارتش یمن نتوانست آنان را شکست بدهد، بلکه در جنگ ششمی که با هم داشتند (تابستان 88) تعداد آنها به صدها هزار تن رسیده بود.
عبدالملک با تاسی از انقلاب ایران برای هم حزبی هایش شعاری طراحی کرد که اکنون شعار الحوثی هاست:
الله اکبر. الموت لامریکا. الموت لاسرائیل. اللعنة عن الیهود. النصر للاسلام
این شعار باعث ایجاد رغبت و تشویق انقلابیون شد.

عقاید الحوثی ها:

عقیده ی الحوثی‌ها این چنین است:
1. آنها به احیای روحیه ی اسلامی علاقه ی زیادی دارند. نمود این اعتقاد در راهپیمایی روز قدس آنان بود که نفرات بسیار زیادی در میدان های شهر گرد آمدند و شعار دادند.
2. علاوه بر راهپیمایی های مختلف، یمنی‌ها شور خاصی در عاشورا دارند و عزاداری آنها درست شبیه به عزاداری مردم ایران پرشور و علاقه است. همین عوامل سبب شده است که بسیاری آنها را از شیعیان دوازده امامی بدانند.
3. آنها به زیدیان امروزی انتقاد می کنند چرا که اعتقاد دارند زیدیان امروزی تنبل شده‌اند و ظلم و تظلم خواهی را رها کرده‌اند و دست از قیام کشیده‌اند.
4. طرفداری الحوثی‌ها از انقلاب ایران و علاقه مندی آنها به امام خمینی و آرمان های ایشان حتی از لبنانیان جنوب لبنان نیز بیشتر است!
اینجاست که شور الحوثی‌ها به گسترش اسلام و تظلم خواهی آنان انسان را به فکر فرو می برد و معلوم می کند که چرا یمانی از میان یمنی‌ها ظهور می کند.

باد بی نیازی خدا

در پایان این سخنرانی، «اسماعیل شفیعی سروستانی» درباره ی قرآن سوزی و علل آن سخن گفتند.
متن كامل سخنان ايشان با عنوان سخن سردبير در سايت موعود موجود است.
مثل هميشه، دعاي آل ياسين خاتمه دهنده به برنامه بود و نمايشگاه آثار و محصولات فرهنگي مهدوي زينت‌بخش چهل و پنجمين نشست موعود، نشست چهل و ششم در تاريخ پنجشنبه 29/7/89 در محلّ ثابت و هميشگي خيابان حجاب، مركز آفرينش‌هاي فرهنگي و هنري كانون و رأس ساعت 5/2 عصر برگزار مي‌شود.

پ.میعاد

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:15 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



الاهيات اجتماعي شيعه

قسمت دوم

4. فقه اجتماعي

مقصود از فقه اجتماعي، آن بخش از فقه است که به بررسي احکام موضوعات اجتماعي و روابط جمعي مي پردازد؛ احکام تکليفي و وضعي رفتارهاي جمعي را بيان مي کند، کارها، فعاليت ها و قوانين و قراردادهاي مجاز و غير مجاز را روشن مي سازد، کارهاي واجب، فعاليت هاي حرام، وظايف مستحب، اعمال ناپسنديده و مکروه دولت ها، جمعيت ها، گروه ها و شرکت ها را شرح مي دهد و محدوده مالکيت و جواز تصرف نمايندگان و وکلاي جمع/ جامعه (حکومت ها، دولت ها، شهرداري ها و ...) را مشخص مي سازد؛ با همان روش اجتهادي و استنباطي فقهي مرسوم و متداول؛ از اين رو هنگامي که عرصه ي تلاش حرفه اي يک مجتهد از محدوده تعيين تکليف رفتار و اعمال فرد، فراتر رفته و به عرصه فعاليت ها و کنش هاي جمعي/ اجتماعي وارد مي شود، فقه اجتماعي، شکل گرفته، ظاهر مي شود؛ براي مثال مي توان به موارد ذيل اشاره کرد:
الف) آيت الله روح الله خميني رحمه الله (م 1368 هـ ش) در ضمن بحث ولايت فقيه در کتاب البيع خود، در زمينه لزوم تشکيل حکومت اسلامي، چنين نوشته اند: «احکام اسلامي- اعم از قوانين اقتصادي و سياسي و حقوقي ـ تا روز قيامت باقي و لازم الاجراست. هيچ يک از احکام الهي نسخ نشده و از بين نرفته است و اين بقا و دوام هميشگي احکام، نظامي را ايجاب مي کند که اعتبار و سيادت اين احکام را تضمين کرده، عهده دار اجراي آنها شود؛ چه، اجراي احکام الهي جز از رهگذر بر پايي حکومت اسلامي امکان پذير نيست؛ در غير اين صورت، جامعه مسلماً به سوي هرج و مرج رفته، اختلال و بي نظمي بر همه ي امور آن مستولي خواهد شد. با توجه به اينکه حفظ نظام جامعه از واجبات مورد تأکيد شرايع الهي است و بي نظمي و پريشاني امور مسلمانان نزد خدا و خلق، امري نکوهيده و ناپسنده است و پر واضح است که حفظ نظام و سد طريق اختلال، جز به استقرار حکومت اسلامي در جامعه تحقق نمي پذيرد، لذا هيچ ترديدي در لزوم اقامه حکومت باقي نمي ماند. علاوه بر آنچه گفتيم، حفظ مرزهاي کشور اسلامي از هجوم بيگانگان و جلوگيري از تسلط تجاوزگران بر آن، عقلاً و شرعاً واجب است. تحقق اين امر نيز جز به تشکيل حکومت اسلامي ميسر نيست... . آري همان دلايلي که لزوم امامت پس از نبوت را اثبات مي کند، عيناً لزوم حکومت در دوران غيبت حضرت ولي عصر(ع) را در بر دارد... . آري لزوم حکومت به منظور بسط عدالت و تعليم و تربيت و حفظ نظام جامعه و رفع ظلم و حراست مرزهاي کشور و جلوگيري از تجاوز بيگانگان، از بديهي ترين امور است؛ بي آنکه بين زمان حضور و غيبت امام و اين کشور و آن کشور فرقي باشد» (امام خميني، 1371، ص 23-24). ايشان همچنين در پاسخ به نامه رئيس جمهور وقت (آيت الله سيد علي خامنه اي)، در شرح ديدگاه فقهي خود از نظريه ولايت فقيه، آورده اند: «از بيانات جنابعالي در نماز جمعه اين طور ظاهر مي شود که شما حکومت را که به معناي ولايت مطلقه اي که از جانب خدا به نبي اکرم(ص) واگذار شده و اهم احکام الهي است و بر جميع احکام شرعيه الهيه تقدم دارد، صحيح نمي دانيد و تعبير به آنکه اينجانب گفته ام حکومت در چارچوب احکام الهي داراي اختيار است، به کلي بر خلاف گفته هاي اينجانب بود.
اگر اختيارات حکومت در چارچوب احکام فرعيه الهي است، بايد عرض حکومت الهيه و ولايت مطلقه مفوّضه به نبي اسلام(ص) يک پديده ي بي معنا و محتوا باشد و اشاره مي کنم به پيامدهاي آن که هيچ کس نمي تواند ملتزم به آنها باشد؛ مثلاً خيابان کشي ها که مستلزم تصرف در منزلي است يا حريم آن است، در چارچوب احکام فرعيه نيست. نظام وظيفه و اعزام الزامي به جبهه ها و جلوگيري از ورود و خروج ارز و جلوگيري از ورود يا خروج هر نحو کالا و منع احتکار و غير دو، سه مورد و گمرکات و ماليات، جلوگيري از گران فروشي، قيمت گذاري و جلوگيري از پخش مواد مخدر و منع اعتياد به هر نحو، غير از مشروبات الکلي، حمل اسلحه به هر نوع که باشد و صدها امثال آن که از اختيارات دولت است، بنابر تفسير شما خارج است و صدها امثال اينها. بايد عرض کنم حکومت، شعبه اي از ولايت مطلقه رسول الله(ص) است؛ يکي از احکام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعيه، حتي نماز و روزه و حج است. حاکم مي تواند مسجد يا منزلي را که در مسير خيابان است خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند، حاکم مي تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل کند و مسجدي که ضرار باشد ـ در صورتي که رفع بدون تخريب نشود ـ خراب کند. حکومت مي تواند قراردادهاي شرعي را که خود با مردم بسته است، در موقعي که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، يک جانبه لغو کند و مي تواند هر امري را ـ چه عبادي و يا غير عبادي ـ که جريان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامي که چنين است، جلوگيري کند. حکومت مي تواند از حج که از فرايض مهم الهي است، در مواقعي که [آن را] مخالف صلاح کشور اسلامي دانست، موقتاً جلوگيري کند» (موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، 1379، ج20، ص 451-452).
ب) آيت الله حسينعلي منتظري در کتاب دراساه في ولايه الفقيه که در واقع تحرير درس هاي فقهي ايشان ذيل موضوع مذکور است، چنين اظهار داشته است: «مراجعه کننده به قرآن و سنت و فقه مذاهب اسلامي، اعم از شيعه و سني، به طور آشکارا در مي يابد دين اسلام که توسط پيامبر اکرم(ص) آورده شده، احکام آن منحصر در امور عبادي و مراسم و آداب فردي نيست، بلکه جامع همه نيازهاي بشري در مراحل حيات فردي و خانوادگي و اجتماعي است؛ هم معارف و اخلاق و عبادات دارد و هم معاملات و سياسات و اقتصاد را در بر دارد. تتبع در روايات دو فرقه شيعه و سني و فتواهاي [فقهاي] آنان در ابواب مختلف فقه اسلامي، ما را به اين ايده رهنمون مي شود که حکومت و همچنين اجراي احکام حکومتي، داخل در بافت و بدنه اسلام است؛ از اين رو اسلام بذاته هم دين است و هم دولت، هم عبادت است و هم اقتصاد و سياست» ( منتظري، 1408 ق، ج1، ص8). ايشان در ادامه، ذيل عنوان «اهميه فقه الدوله و المسائل العامه الاجتماعيه» گفته است: «بدان که بر مباحث فقهي مسلمانان، اعم از شيعه و سني، در دوره هاي اخير، دو نقصان فاحش عارض شده است: يکي در کميت آن، در اين جهت که با تلاش استعمار و عمال آن، جمعيت حوزه هاي علميه و مراکز ديني اسلامي و فقهاي حاذق و متبحر، تقليل يافته است؛ و ديگري در نوعيت آن، در اين جهت که مباحث فقهي، تنها در مسائل عبادي و احکام شخصي متمرکز گرديده و از مسائل عام/ عمومي مبتلا به امت اسلامي و بيان احکام اسلامي در اين امور، روي گردانده است» (همان، ص 20-21)؛ به هر تقدير، کتاب دراساه في ولايه الفقيه، نمونه اي جامع و منحصر به فرد از فقه سياسي ـ اجتماعي شيعه معاصر به شمار مي رود.

5. اخلاق اجتماعي

به هنجار اجتماعي، ادب گفته مي شود و به هنجارهاي اجتماعي، آداب اجتماعي، هنجارها، قواعد رفتار در مواقع و حالت هاي مختلف اند، وظيفه ي ما را در حالت هاي مختلف مشخص مي سازند و به ما مي گويند که در آن وضعيت ها چه چيز درست و چه چيز نادرست است؛ براي مثال سلام کردن، گشاده رو بود و دست دادن در هنگام مواجهه با ديگران، جزء آداب مسلماني تلقي شده، سلام نکردن و اخمو بودن و دست ندادن، جزء بي ادبي شمرده مي شود.
اخلاق اجتماعي بخش قابل توجهي از کتب اخلاقي شيعيان/ مسلمان را به خود اختصاص داده است. توصيه هاي اخلاقي، گاه به صورت عام، ناظر به زندگي اجتماعي انسان ها آمده اند و گاه به صورت خاص و موردي، ناظر به يک بخش از روابط اجتماعي، آداب معاشرت و مصاحبت، اخلاق خانوادگي و همسرداري، آداب همسايگي و همخانگي، اخلاق کسب و کار، آداب قضاوت و مرافعت، اخلاق جنگ و صلح، اخلاق قدرت و زمامداري، از نمونه هاي بارز مطرح شده در منابع و متون اخلاقي اند.
الف) ملااحمد نراقي (م 1245 هـ ق) در کتاب معراج السعاده ذيل فصل مداخل مال حلال، به دسته بندي اصناف، دزدان و گدايان پرداخته که مناسب اين مقام است: «اما نوع اول، يعني دزدان؛ بعضي از ايشان که اجتماعي دارند که با يکديگر متفق مي شوند و بر سر راه هاي مسلمانان رفته، قطاع الطريق هستند؛ و بعضي ديگر متوسل مي شوند به سلاطين و وزراء و حکام و صدور و ملازمت اعاظم را وسيله ي ظلم و تعدي بر رعايا مي سازند و از مال ايشان مي خورند؛ و جمعي ديگر که از مال مردم به اين انواع بهره ندارند، تدبيرات مي کنند، مثل نقب کندن و کمند انداختن و کيسه بريدن و داخل خانه ها شدن و امثال اينها.
اما نوع دوم، يعني گدايان نيز چند صنف اند: بعضي خود را کور يا مفلوج يا مريض مي نمايند، يا آنکه طفلي را بر سر راه ها به طريق ميت مي خوابانند و بعضي گريه و زاري را شعار خود مي کنند و طايفه اي اصرار و ابرام را پيشه خود مي سازند و جمعي به کارهاي عجيبه و سخنان غريبه، بازار گدايي خود را رونق مي دهند؛ چنانچه بعضي به مسخرگي و سخنان خنده آميز گفتن و طايفه اي به تقليد مردم و برخي به خوشامدگويي و تملق و چرب زباني و گروهي به شعبده بازي مدارا مي کنند؛ و جمعي ديگر به قصه خواني و قلندري و طايفه اي به خواندن شعرهاي لطيفه، يا کلام مسجع به صورت حسن و غناء از طعمه مردم منتفع مي شوند؛ و از اين قبيل اند خوانندگان و مغنيان؛ و بعضي ديگر ريا و شيد و تسبيح بزرگ دانه و جامه ي پشمينه و ذکر را وسيله ي گذران خود مي سازند و بعضي درس خواندن و در مدرسه نشستن، يا تعزيه خواني يا پيشنمازي را مايه گدايي خود قرار مي دهند و صنفي ديگر، خود را طبيب يا جراح يا کحال ناميده، پاره اي حشيش ها و گياهان ي فايده را بر دور خود مي چينند و بعضي از معجون ها مي سازند، و زنان و بي عقلان را با آن فريب مي دهند؛ و قسمي ديگر خود را در معرض رمالي و منجمي و فال گيري و دعا نويسي و تعبير خواب کردن در آورده اند. نوعي ديگر که زبان سخنگويي دارند، خود را در معرض واعظي در مي آوردند و طامات و طرهات برهم مي بافند و غير اينها از اصناف گدايان که هر يک طوري را وسيله ي خوردن مال، مردم ساخته و تمام زندگاني خود را صرف نوعي از حرف گدايي نموده اند و از مبدأ و معاد و مقصود آفرينش و ايجاد، غافل اند» (نراقي، 1386، ص 57-356).
ب) مولي محسن فيض کاشاني (م 1091 هـ ق) در کتاب معروف المحجه البيضاء، بخش قطوري را به «آداب الصحبه و المعاشره» اختصاص داده و به روايات اخلاقي گسترده اي در تأييد نظرات خود، استناد کرده است: « بدان که الفت، ثمر حسن خلق و تفرقه، ثمر سوء خلق است. حسن خلق موجب محبت، الفت و موافقت دوجانبه مي شود و سوء خلق، دشمني، حسادت و رويگرداني متقابل را نتيجه مي دهد. به هر مقدار که اصل پسنديده باشد، فرع [ثمره] نيز پسنديده خواهد بود. فضيلت حسن خلق در دين، مخفي نيست و همان چيزي است که خداوند تعالي پيامبرش را با آن مدح کرده و فرموده: به درستي که تو داراي خلق عظيمي هستي (قلم:3)... و پيامبر(ص) فرمود: مثل دو برادر مؤمني که با هم ملاقات مي کنند، مثل دو دست است که يکي ديگري را مي شويد [و تميز و نظيف مي گرداند]، هيچ گاه دو مؤمني با هم ملاقات نمي کنند، مگر آنکه خداوند از طريق يکي، به ديگري خير مي رساند» (فيض کاشاني، [بي تا]، ج3، ص 284-285).

از نظر فيض کاشاني، جماعت ديني، جمعيت اخلاقي با فضايل و آرمان هاي زير است:

- اعضاي آن با هم مألوف و مأنوس اند؛ چنانچه امير مومنان فرمود: «مومن الفت گيرنده است و خيري نيست در کسي که نه با ديگران الفت مي گيرد و نه اجازه مي دهد کسي با او الفت گيرد» (همان، ص 291).
- با يکديگر گشاده رو و خوش برخوردند؛ چنانچه رسول خدا(ص) فرمود: «اي فرزندان عبدالمطلب شما نمي توانيد با اموالتان مردم را جذب کنيد، مگر با گشاده رويي و نکورويي در برخورد با آنها» (همان).
- خيرخواه يکديگرند و همديگر را نصيحت مي کنند؛ چنانچه امام صادق(ع) فرمود: «بر مؤمن واجب است که برادر ديني اش را در حضور و غياب خيرخواهي کند» (همان، ص 406).
- مزاح مي کنند و يکديگر را مي خندانند؛ چنانچه امام صادق(ع) فرمود: «تبسم فرد در چهره برادرش حسنه است و برداشتن خار و خاشاک از او، حسنه است و خداوند به هيچ عملي، محبوب تر از مسرور ساختن مؤمنين، عبادت نشده است» ( همان، ص 407).
- کلام خير و سازنده به يکديگر مي گويند و از دو به هم زني و بدگويي عليه هم مي پرهيزند؛ چنانچه پيامبر(ص) فرمود: «محبوب ترين شما نزد خداوند، کساني اند که خود با ديگران الفت مي گيرند و باعث الفت مردم با يکديگر مي شوند و مبغوض ترين شما نزد خداوند کساني اند که سخن چيني و دو به هم زني مي کنند و دوستان را از هم جدا مي سازند» (همان، ص 288).
- با يکديگر مدارا و تساهل به خرج مي دهند؛ چنانچه پيامبر اسلام(ص) فرمود: «خداي من به من امر فرمود تا با مردم مدارا کنم؛ همچنان که مرا به انجام واجبات امر فرمود» (همان، ص 401)؛ و نيز فرمود: «مدارا با مردم، نصف ايمان است و همراهي با آنها نيمي از خرسندي/ رضايت خاصر است» (همان).
- در حفظ اسرار يکديگر مي کوشند و عيوب را بر ملا نمي کنند؛ چنانچه پيامبر بزرگ اسلام(ص) فرمود: «گفتگوهاي مجالس گفتگوکنندگان، امانت است و بر احدي جايز نيست چيزهايي از گفتگوي طرف ديگر را بازگو کند، در حالي که او ميل ندارد» (همان، ص 327)؛ همچنين فرمود: « فردي که در برادرش زشتي اي مي بيند و آن را مي پوشاند، خداوند او را وارد بهشت مي کند» ( همان، ص 375).
- دست و زبان آنها به هم آزاري نمي رساند؛ چنانچه پيامبر اسلام(ص) فرمود: «آيا مي دانيد مسلمان کيست؟ [اصحاب] گفتند: خدا و رسول او آگاه ترند. پيامبر(ص) فرمودند: مسلمان کسي است که مسلمانان از دست و زبان او در سلامت/ آرامش باشند. پرسيدند: پس مؤمن چه کسي است؟ فرمود: کسي که جان و مال مؤمنين از او در امان باشد. پرسيدند: پس مهاجر چه کسي است؟ فرمودند: کسي که از شرارت فاصله بگيرد و مرتکب آن نشود» (همان، ص 358).
- در رفع حاجت يکديگر مي کوشند و نيازهاي هم را برآورده مي سازند؛ چنانچه امام صادق(ع) فرمود: «کسي که حاجت برادرش را برآورده سازد؛ کأنه در تمام عمر، خدمت خداوند کرده است» (همان، ص 404)؛ همچنين فرمود: «کسي که در مسير رفع حاجت برادرش گام بر دارد و ساعتي از روز يا شبش را بدان اختصاص دهد،؛ خداوند اجر دو ماه اعتکاف به او مي دهد، چه آن حاجت را مرتفع سازد و يا نسازد» (همان).
- در رابطه و معامله با يکديگر، دغل و غش و ظلم و جور ندارند؛ چنانچه امام صادق(ع) فرمودند: «مومن برادر مومن است، چشم بينا و راهنماي راه اوست، به او خيانت نمي کند، ظلم نمي کند، غش مي ورزد و وعده خلاف نمي دهد» (همان، ص 406).
- در مرافعات و منازعات پيش آمده، اصلاح ذات البين مي کنند؛ چنانچه از حضرت صادق(ع) روايت شده: «هنگامي که رابطه بين مردم فاسد مي شود/ به هم مي خورد، اصلاح بين آنها صدقه اي است که خداوند دوست دارد و هنگامي که آنها از هم دور مي شوند، نزديک ساختن آنها، [صدقه اي است که خداوند دوست دارد]» (همان، ص 374).
- و در حالت بيماري، به عيادت يکديگر مي روند؛ چنانچه امام صادق(ع) فرمود: «از جمله حق مسلمان بر برادر مسلمانش اين است که در هنگام ملاقات، به او سلام کند و در حالت بيماري از او عيادت نمايد و در غياب او، خيرخواهي وي کند» (همان، ص 356).

نتيجه

همان گونه که نوشته حاضر، گواهي مي دهد، دانش اجتماعي شيعيان/ مسلمانان داراي ريشه هاي قرآني است. در قرآن مجيد و احاديث اسلامي/ شيعي مسائل متنوع و گسترده زندگي اجتماعي بشر مطرح شده و اين دو منبع نوراني، همواره گنجينه با ارزشي براي الهام و ايده گيري دانشمندان مسلمان در ميدان هاي علوم انساني و اجتماعي بوده اند. به طور تاريخي، مباحث اجتماعي همواره به صورت گسسته و پراکنده و غير نظام مند در سلسله دانش هاي تفسير، حديث، کلام، فقه و اخلاق مطرح شده اند. اين مباحث به طور جمعي الاهيات اجتماعي را پديد مي آورند. الاهيات اجتماعي علاوه بر متون اجتماعي درجه ي يک (آيات اجتماعي و احاديث اجتماعي)، شامل متون اجتماعي درجه ي دو، يعني مجموعه شروح، تفاسير، استنباطات و استنتاجات مفسران، محدثان، متکلمان، فقيهان و علماي اخلاق از متون اجتماعي درجه ي يک نيز مي شود. بر اين اساس، الاهيات اجتماعي در مقايسه با دو دانش اجتماعي ديگر مسلمانان، يعني فلسفه ي اجتماع و جامعه شناسي، از تأثيرپذيري پر حجم تر و نزديکي چشمگيري با متون اجتماعي آيات قرآني و احاديث اسلامي برخوردار بوده است. اين رشته به لحاظ منابع ناب آن، قابليت توسعه فراواني دارد و مي توان با پيوند به مسائل مبتلا به اجتماعي عصر و دوره و جامعه، به مدد کارشناسان مسائل اجتماعي آمده، در بهبود و ارتقاي اوضاع اجتماعي به کار گرفته شود؛ بر اين منوال است که بارقه اي بر ذهن جوال يک نظريه پرداز ژرف انديش مي نشيند، و نظريه اي اجتماعي برگرفته از آن آموزه هاي اجتماعي نفيس پديدار مي گردد.

منابع
1. حر العاملي، محمدبن الحسن؛ وسايل الشيعه، الطبعه الثايه، ج 11، بيروت: دار احياء التراث العربي، [بي تا].
2. خرازي، سيد محس؛ بدايه المعارف الايه في شرح الاماميه؛ الطبعه الثالثه، قم: موسسه النشر الاسلامي، 1416 هـ ق.
3. خميني، روح الله (امام)؛ شئوون و اختيارات ولي فقيه؛ (ترجمه مبحث ولايت فقيه از کتاب البيع)؛ چ 3، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، بهار 1371.
4. موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني رحمه الله، صحيفه نور (مجموعه آثار امام خميني رحمه الله) ج20، چ2، تهران: زمستان 1379.
5. صدر، سيد محمد باقر؛ المدرسه القرآنيه، بيروت: ذارالتعارف للمطبوعات، 1400 هـ ق.
6. صدوق، محمدبن علي بن بابويه؛ علل الشرايع؛ الطبعه الثانيه، قم: منشورات دارالزهراء، 1384/ 1428 هـ ق.
7. طباطبايي، محمدحسين؛ الميزان؛ ج4، قم: موسسه مطبوعاتي اسماعيليان، 1394 هـ ق.
8. طوسي، ابوجعفر محمدبن حسن؛ تمهيد الاصول في علم الکلام؛ تصحيح و مقدمه دکتر مشکوه الديني، تهران: دانشگاه تهران، 1362.
9. طوسي، خواجه نصيرالدين؛ کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد؛ قم: موسسه النشر الاسلامي، [بي تا].
10. فيض کاشاني، مولي محسن؛ المحجه البيضاء؛ الطبعه الثانيه، ج 3و4، قم: موسسه النشر الاسلامي، [بي تا].
11. کليني، محمدبن يعقوب؛ الاصول من الکافي؛ ج2، تهران: دارالکتب الاسلاميه، [ بي تا]،
12. مصباح يزدي، محمدتقي؛ جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن؛ چ 2، تهران: شرکت چاپ و نشر بين الملل، وابسته به سازمان تبليغات اسلامي، بهار 1379.
13. مطهري، مرتضي؛ آشنايي با علوم اسلامي؛ ج2 (کلام و عرفان)، قم: انتشارات صدرا، [بي تا].
14. ـــــــ؛ جامعه و تاريخ؛ قم: انتشارات اسلامي، [بي تا].
15. مفيد، محمدبن محمدبن نعمان؛ النکت الاعتقاديه؛ مجموعه مصفات الشيخ المفيد، ش 4، قم: المؤتمر العالمي لالفيه الشيخ المفيد، 1413 هـ ق.
16. ـــــــ؛ تصحيح اعتقادات الاماميه (مجموعه مصنفات الشيخ المفيد)، ش 6، قم: المؤتر العالمي لالفيه الشيخ المفيد، 1371/ 1413 هـ ق.
17. مکارم شيرازي، ناصر؛ تفسير نمونه؛ ج7، تهران: دارالکتب الاسلاميه، [ بي تا].
18. منتظري، حسين علي؛ دراساه في ولايه الفقيه، ج1، قم: المرکز العالمي للدراسات الاسلاميه، 1408 هـ ق.
19. نراقي، ملا احمد؛ معراج السعاده؛ چ 4، قم: قائم آل محمد، 1386.
نويسنده: دکتر محمود تقي زاده داوري

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:15 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



نظام جنسيت در گفتمان حديثي تشيع

قسمت دوم

ابعاد نظام مطلوب جنسيت شيعي

1. ختنه کردن: دادن شکلي خاص به اندام هاي جنسي

در ميان آيات قرآن، هيچ اشاره اي به وجوب ختنه شدن مؤمنان نشده است؛ اما سنت نبوي و شيعي اين احساس نياز را در جامعه اسلامي پديد آورد. ختنه کردن جايگاهي چند پهلو در نظام جنسيت شيعي دارد: اولاً توجه به اندام جنسي ديگران، از منظر ديني حرام تلقي شده است؛ ولي در همين ميان، اهميت شکل بخشي به اندام جنسي آنقدر مورد تأکيد مذهب واقع شده که اگر کسي بخواهد تن بدين کار ندهد، از نظر اجتماعي طرد مي گردد، چنان که انگار همه وي را زير نظر دارند؛ به همين دليل از حضرت امام جعفر صادق(ع) منقول است: «کسي که ختنه نکرده باشد، پيشنمازي مردم نکند و گواهي اش مقبول نيست و اگر بميرد، بر او نماز نکنند؛ زيرا بزرگ ترين سنت هاي پيغمبر(ص) را ترک کرده است، مگر آنکه از ترس مردن ترک کرده باشد» (صدوق، 1367، ج1، ص 378)؛ ثانياً ختنه کردن نوعي تمايز بخشي است که دين براي متمايز کردن مبناي نظام جنسيت خود به کار مي گيرد و بدين ترتيب از مؤمن به مثابه ي يک بدن جنسي شيعي، تعريفي خاص نشان مي دهد. حضرت اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «کسي که مسلمان شود، ختنه اش مي کنند، حتي اگر هشتاد سال داشته باشد» (کليني، 1365، ج6، ص 38).
احاديث شيعه در بيان علت ختنه دو مسئله را مطرح مي کنند: اولاً آن را خواست خدا و سنت پيامبر(ص) مي خوانند، چنان که در دعاي هنگام ختنه آمده است: «خدايا اين سنت تو و سنت پيامبر توست؛ و نشاني از اطاعت و تبعيت ما از تو و دين تو مي باشد. اين آداب به خاطر خواست و اراده ي تو انجام مي گيرد، قضاي تو حتمي است و امر تو نافذ است...» (محدث عاملي، 1409ق، ج21، ص 444)؛ ثانياً بر اين باورند که زمين از ادرار کسي که ختنه نکرده است، به خدا شکايت مي کند.
از حضرت امام صادق(ع) منقول است: «فرزندان خود را در روز هفتم ختنه کنيد که بدن طفل را پاکيزه مي کند و زمين از بول کسي که ختنه نکرده باشد، به خدا شکايت مي کند...» (همان، ص 433).
در ميان شيعيان، ختنه کردن بيشتر در مورد مردان به کار مي رود، اما ائمه شيعه، اهميت ختنه شدن زنان را نيز در حد استحباب بيان نموده اند؛ چنان که مسعده بن صدقه از امام صادق(ع) نقل مي کند: «ختنه کردن موجب کرامت زنان است، ولي از جمله امور مؤکد در سنت و واجبات نيست، ولي چه چيزي برتر از کسب کرامت است» ( همان، ص 441). در حديث معتبر ديگري منقول است: «چون زنان به خدمت حضرت رسول(ع) هجرت کردند، زني آمد که او را ام حبيب مي گفتند و زنان را ختنه مي کرد، حضرت فرمود: اي ام حبيب! آن کاري که داشتي، هنوز داري؟ گفت: بلي يا رسول الله مگر آنکه نهي فرمايي و من ترک کنم! حضرت فرمود: نه! بلکه حلال است. بيا تا تو را بياموزم که چه بايد کرد. چون ختنه کني زنان را، بسيار به ته مبر و اندکي بگير که رو را نوراني تر و رنگ را صاف تر مي گرداند و نزد شوهر عزيزتر مي دارد» (طوسي، 1365، ج6، ص 361).
اين رسم ديني، اگرچه در ظاهر تنها مشتمل بر حذف بخش کوچکي از آلت تناسلي است، اما در بطن خود، نوعي طهارت و پاکيزه سازي از پليدي و آلودگي به حساب مي آيد؛ بر همين اساس، در احاديث شيعه، امامان معصوم(ع) از چنين آلودگي اي کاملاً مبرا خوانده شده اند؛ همان طور که ابي عمير از امام موسي بن جعفر(ع) نقل مي کند: «هيچ کدام از ائمه معصومين متولد نشدند، مگر آنکه پيش از تولد، ختنه شده و پاک و پاکيزه بودند» (محدث عاملي، همان، ص 438).

2. روش هاي درمان ناباروري و يا ديرباروري

ابعاد دايره ي عبوديت شيعه آنقدر وسيع است که از ريزترين جزئيات زندگي اشخاص تا کلان ترين سياستگذاري هاي اجتماعي را در بر مي گيرد؛ در اين ميان، نظام جنسيت همواره يکي از اصلي ترين حوزه هاي پر بسامد ارتباط ميان مؤمنان و ايمان شيعي بوده است؛ در ضمن آنکه نياز به فرزنددار شدن، انگيزه ي بسيار پيچيده اي است که انسان ها در جايگاه همسران، پيوسته در مجموعه هاي خانوادگي و ... آن را دنبال کرده اند؛ اما هنگامي که اين خواست به دشواري مي گراييد و رسيدن بدان خارج از فعاليت صرف جنسي تلقي مي شد، رنگ و بوي دين بيشتر به مشام مي رسيد و مؤمنان با توسل به تعليمات و آموزه هاي ديني، سعي در رفع اين اختلال بيولوژيک مي کردند؛ بر همين اساس، پاسخ ها و راهنمايي هاي ائمه شيعه به مؤمنانشان بسيار تأمل برانگيز است. اهل بيت(ع) در پاسخ به پدران فرزندخواه شيعه از سه روش بهره گرفتند: دعا، توصيه به استغفار و تصبيح، نصيحت به نامگذاري طفل پيش از انعقاد نطفه.
دعا: فرايند به کارگيري ادعيه در فرزنددار شدن، سه بار در قرآن و در موضوع يکي از انبياي بني اسرائيل، حضرت زکريا(ع)! آمده است. اين سه روايت که به دعاي حضرت زکريا(ع) و نهايتاً تولد يحيي اشاره دارند، تا حدودي از يکديگر متفاوتند، دعاي زکريا(ع) در سوره مريم(ع) چنين آمده است: «و إني خفت الموالي من وراءي و کانت امرأتي عاقراً فهب لي من لدنک وليا. يرثني و يرث من ءال يعقوب و اجعله رب رضيا»: و من پس از خويشتن از بستگانم بيمناکم و زنم نازاست، پس از جانب خود ولي [و جانشيني] به من ببخش که از من ارث برد و از خاندان يعقوب [نيز] ارث برد، و او را ـ اي پروردگار من ـ پسنديده گردان (مريم: 5-6). همين مطلب در سوره انبياء بدين صورت بازتاب شده است: «و زکريا إذ نادي ربه رب لا تذرني فرداً و أنت خير الوارثين»: و زکريا را [ياد کن] هنگامي که پروردگار خود را خواند: پروردگارا، مرا تنها مگذار و تو بهترين ارث برندگاني (انبياء: 89)؛ اما خداوند در سوره آل عمران، از دعاي زکريا(ع) چنين ياد کرده است: «هنالک دعا زکريا ربه قال رب هب لي من لدنک ذريه طبيه إنک سميع الدعاء»: آنجا [بود] که زکريا پروردگارش را خواند [و] گفت: پروردگارا! از جانب خود، فرزندي پاک و پسنديده به من عطا کن که تو شنونده ي دعايي (آل عمران: 38)؛ در نتيجه مي بينيم قرآن درباره ي يکي از حساس ترين نيازهاي خانوادگي، ماجرايي را نقل مي کند که آن خواست، يعني تولد فرزند، از طريق دعا ممکن شده است؛ اما بازتاب اين قضيه در سه سوره قرآن، متفاوت است. اين تفاوت نه تنها سبب ساز ضعفي نمي شود، بلکه يک پتانسيل گفتماني قوي هم براي رهبران شيعي ايجاد مي کند. ايشان هنگامي که مي خواهند براي مسئله اي چون طلب فرزند، راهکاري ارائه دهند، از همين سه گزاره مقدس بهره مي گيرند و آنها را يا به صورت تنها يا به شکل ترکيبي و يا در وضعيت بسط يافته به کار مي برند؛ براي مثال به اين حديث توجه کنيد و در نظر داشته باشيد که ساختارش از ترکيب ادعيه زکريا(ع) در سوره هاي انبياء و آل عمران شکل گرفته است: حارث پسر مغير مي گويد: «نزد امام صادق(ع) مشرف شدم و عرض کردم: اي پسر رسول خدا! من از مواليان اهل بيت هستم، ولي فرزندي ندارم، چه بايد بکنم؟ فرمودند: در سجده آخر نماز عشاء اين دعا را بخوان. در همان شب با زنت همبستر شو که به اذن خدا صاحب فرزند مي شوي. آن دعا اين است: "رب هب لي من لدنک ذريه طيبه انک سميع الدعاء (آل عمران: 38) رب لا تذرني فردا و أنت خير الوارثين"» (انبياء: 89) (بسطام نيشابوري، 1384، ص 218).
علامه مجلسي در حليه المتقين از حضرت امام زين العابدين(ع) حديث ديگري نقل مي کند که ايشان مي فرمايند: «هر که اين دعا را بسيار بخواند، هرچه خواهد از مال و فرزند، خدا به او عطا فرمايد: "رب لا تذرني فردا و أنت خير الوارثين (آل عمران: 38) واجعل لي من لدنک وليا يرثني (مريم: 5-6) في حيوتي و يستغفرلي بعد موتي واجعله خلقا سويا و لا تجعل للشيطان فيه نصيبا اللهم اني اءستغفرک و اتوب اليک انک انت الغفور الرحيم" و براي فرزند دار شدن هفتاد مرتبه اين دعا را بخواند» (مجلسي، 1362، ص 76). همان طور که مشاهده مي شود، امام زين العابدين(ع) براي راهنمايي شيعه خود، ابتدا به ترکيب دو روايت سوره هاي آل عمران و مريم از ادعيه زکريا پرداخته، در ادامه، خود به بسط آنها مي پردازد.
اين راهکارهاي تعويذي، بر اساس اين منطق صورت مي گيرد که هر کدام از آيات قرآن، راهگشاي دردي خاص هستند و طبقه بندي اين داروها هم بر اساس محتواي گفتمان هاي محاط بر آيات قرآني صورت مي گيرد؛ پس براي درمان آن درد، به نمونه درمان شده آن در قرآن ـ که لزوماً نبايد با مسئله شباهت کامل داشته باشد ـ رجوع مي شود و در اين ميان تفاوت هاي روايي هم تنها موجب تقويت چارچوب گفتماني احاديث مي گردد؛ به بيان ديگر معصوم و به تبع او، شيعيان، چنين آياتي را همچون نسخه هاي ويژه اي تلقي مي کنند که حکم درمان قطعي آن دردهاي خاص را دارد.
استغفار و تسبيح: راه حل دومي که برخي از ائمه در درمان ناباروري يا ديرباروري شيعيانشان به کار برده اند، بهره گيري از ذکر «استغفرالله ربي و اتوب اليه» و «سبحان الله» بوده است، اما اين اذکار ساده براي تبديل شدن به عامل درماني، به سه عامل متصل مي شوند: تعداد خاص، زمان خاص و يا وضعيت خاص؛ البته اين مواد گاهي با تکرار ذکر گونه آيات و يا سوره هايي از قرآن نيز همراه مي گردند؛ براي نمونه به اين روايت توجه کنيد: در کتاب طب الائمه روايت شده است که شخصي از کمي فرزند به خدمت حضرت امام محمدباقر(ع) شکايت کرد، آن حضرت فرمود: «سه روز بعد از نماز صبح و نماز خفتن، هفتاد مرتبه سبحان الله و هفتاد مرتبه استغفرالله بگو و بعد از آن، اين آيه را بخوان: "استغفرو اربکم انه کان غفاراً يرسل السماء عليکم مدرارا و يمدّکم باموال و بنين و يجعل لکم جنات و يجعل لکم انهارا" (نوح: 10-12)، پس در شب سوم با زن خود جماع کن که خدا پسري که خلقتش درست باشد، به تو عطا مي فرمايد» (بسطام نيشابوري، 1411ق، ص 129).
حضرت امام محمدباقر(ع) در اين حديث، تعداد خاص را با هفتاد مرتبه براي استغفار و تسبيح مشخص نموده اند و زمان خاص آن را پس از نماز صبح و نماز عشاء تعيين نموده اند؛ به علاوه اين ذکرگويي را با بخشي از موعظه حضرت نوح(ع) به قومش که در آيه دهم سوره نور آمده است، ترکيب نموده اند.
نامگذاري طفل پيش از انعقاد نطفه: اين روش نوعي ماهيت بخشي است که پدر و مادر پيش از حتي انعقاد نطفه کودکشان به سفارش امام معصوم(ع) درباره او انجام مي دهند؛ اما اين ماهيت بخشي يک راه حل دو لبه است. به نمونه هايي از اين حاديث توجه کنيد: «شخصي به حضرت امام جعفر صادق(ع) شکايت کرد که مرا فرزند نمي شود، ايشان فرمودند: چون اراده جماع کني، بگو: خدايا اگر کودکي نصيبم کني، آن را محمد نام مي نهم» (کليني، همان، ج6، ص 9). در حديث ديگر، امام رضا(ع) فرمودند: «هر که را فرزند نشود، نيت کند که اگر مرا فرزند بشود، علي نام خواهم کرد و اگر چنين کند، خدا او را پسري روزي کند» (همان، ص 11) .
جدا از تأثيرات درماني اين روش هاي بهبود ناباروري، چه در توصيه امام صادق(ع) به فرد اول و چه در بيان حديث دوم، هدفي دو گانه دنبال شده است: از طرفي اين کار موجب آرامش رواني والدين مي گردد و از طرف ديگر ارزش هاي شيعي از طريق نامگذاري، در جامعه گسترش مي يابند.

3. بايدها و نبايدهاي زماني

نظام جنسيت شيعي، ابعاد گوناگوني دارد: از يک طرف، هدف خود را تکثير کميت شيعيان قرار مي دهد و از طرف ديگر، براي رسيدن به بهترين کيفيت ممکن نطفه و فرزند، به گزينش زماني، مکاني و موقعيتي شکل گيري روابط جنسي مي پردازد. از منظر احاديث شيعه، زمان رابطه جنسي به معني هنگامه بسته شدن نطفه تعبير مي شود که در اين ساختار گفتماني تأثيري قاطع در سرنوشت نطفه (کودک) دارد؛ به بيان ديگر مجموعه رفتار جنسي که مشتمل بر زمان و مکان رفتار و حالات طرفين در اين کنش و واکنش زيست ـ فرهنگي است، اثري مستقيم بر سرنوشت نتيجه رفتار (تولد انسان) دارد.
در احاديث شيعي، زمان مطلوب روابط جنسي يا از مواضع قمر برداشت مي شود و يا تعريفي جديد از ايام ارائه مي گردد. در مورد اول مي توان به روايتي اشاره کرد که در مجموعه ي شريف طب الرضا(ع) از حضرت رضا(ع) نقل شده است: «مواضع قمر در عمل جماع بي اثر نيست. در آن شب ها که ماه به برج دلو يا حمل قرار گرفته، نزديکي با زنان ستوده است و ستوده تر از اين دو برج، برج ثور است که شرف قمر ناميده مي شود. قرار قمر در برج ثور به تکوين نطفه در رحم، قدرت و حيات مؤثري خواهد بخشيد» (فاضل، 1340، ص 193).
اما بعضي ديگر به ارائه تعريفي نوين از ايام مي پردازند که برخي در رابطه جنسي، خوش يمن و برخي ديگر بديمن هستند؛ براي نمونه، در اين حديث که ابوسعيد خدري از حضرت محمد(ص) نقل مي کند، پيامبر(ص) در وصيت به علي(ع) مي فرمايند: «يا علي! در شب دوشنبه جماع کن که اگر فرزندي به هم رسد، حافظ قرآن و راضي به قسمت خدا باشد. يا علي! اگر در شب سه شنبه جماع کني و فرزندي به هم رسد، سعادت اسلام او را روزي شود و دهانش خوشبو و دلش رحيم و دستش جوانمرد و زبانش از غيبت و بهتان پاک باشد. يا علي! اگر در شب پنجشنبه جماع کني و فرزندي به هم رسد، حاکمي از حکام شريعت يا عالمي از علما باشد. اگر در روز پنجشنبه وقتي که آفتاب در ميان آسمان باشد، با زن خود نزديکي کني و فرزندي به هم رسد، شيطان نزديک او نشود تا پير شود و خدا سلامتي در دنيا و دين را روزي او مي کند. يا علي! اگر در شب جمعه جماع کني و فرزندي به هم رسد، خطيب و سخنگو باشد. اگر در روز جمعه بعد از عصر جماع کني و فرزندي به هم رسد، از دانايان مشهور باشد. اگر در شب جمعه بعد از نماز خفتن جماع کني، اميد هست آن فرزند از ابدال باشد» (صدوق، [بي تا]، ص 514-517).
منطق اين حديث، کاملاً سرنوشت انگارانه است؛ به زبان ديگر حافظان قرآن نسل بعدي، کساني هستند که نطفه شان در شب دوشنبه بسته شده باشد يا حاکمان و عالمان شريعت را کساني تشکيل مي دهند که نطفه شان در شب پنجشنبه شکل گرفته شده باشد و ...؛ حتي اگر اين بيان پيامبر(ص) را تنها حاکي از فراهم شدن استعداد و شرايط حافظ شدن و عالم شدن و ... تلقي کنيم و اختيار فرد را در چارچوب اين مجموعه شرايط بپذيريم، باز هم بايد اذعان کنيم که احاديث شيعه تا ميزان بسيار زيادي، نظام جنسيت را در سرنوشت فرد موثر قلمداد مي کند. اين اهميت فوق العاده ـ که يک آيين به نظام جنسيت مي دهد، و آن را در عاقبت دنيايي و اخروي فرد موثر مي داند ـ کاملاً قابل توجه و تأمل
است؛ از طرف ديگر برخي از احاديث شيعه گزينش زماني خود را بر اساس يک معيار ديگر نيز تعريف مي کنند و آن مکانيسم بيولوژيک بدن است (فاضل، همان، ص 191).
اين سير در نبايدهاي زماني نيز دنبال مي شود. در اين حوزه، تعريفي ويژه از روزهاي تقويم صورت مي گيرد و خصوصيات منفي خاصي براي آينده نطفه ملحق به آن ايام مشخص مي گردد ( محدث عاملي، همان، ج20، ص 125-127).
در نگاهي جامع تر، شيعه همواره به زمان و مکان، اهميت بسيار زيادي داده است. روز و شب يک شيعه با يک مجموعه پنجگانه از نمازهاي کاملاً زمان بندي شده تقسيم گشته است. ايام سال او پر است از روزها و ماه هاي مقدس که مناسک و عبادات ويژه اي مي طلبند؛ افزون بر آنکه او همواره رو به يک مکان خاص به نام قبله مي ايستد و عبادات شخصي اش، معماري خانه اش و حتي نظام جنسيت(1) آن را بر مبناي آن تنظيم مي کند؛ بر همين اساس، ائمه ي شيعه براي نظام جنسيت نيز زمان و مکان مشخصي تعيين کرده، چارچوب مطلوب خود را در قالب مستحبات و مکروهات بيان نموده اند. در گفتمان نظام جنسيت شيعي، بعد زماني و مکاني از قدرت تأثيرگذاري بسيار بالايي برخوردار است و شوم شدن، ظالم شدن، منافق شدن، خون ريز شدن يک فرزند و حتي مسئله بيولوژيکي چون داشتن انگشت اضافه او، وابسته به زمان و مکان لقاح نطفه اوست (صدوق، [بي تا]، ص 514-517).

4. ادعيه هنگام ارتباط جنسي

شروع ارتباط جنسي در شيعه، همانند بسياري ديگر از مناسبات شيعيان، آداب ويژه اي دارد که در ميانه اش، ادعيه اي خاص خوانده مي شود و آن را به مناسکي عبادي تبديل مي کند. خواندن اين اذکار که در هنگام چنين فرايند ارتباطي اي توصيه مي شود، حامل پيام هايي مهم براي خواننده و شنونده ي آن مي باشد؛ اما نوع سفارش هاي تعويذي سبب مي شود حوزه هاي متفاوتي در اين فرايند مورد توجه قرار گيرد. گروهي از ادعيه بر عواطف خانوادگي تأکيد مي نمايند؛ چنان که امام محمدباقر(ع) مي فرمايد: «چون عروس را به نزد تو بياورند، بگو پيش از آن، وضو بسازد و تو هم وضو بساز و دو رکعت نماز بکن و بگو که او را نيز امر کنند که دو رکعت نماز بگذارد؛ پس حمد الهي بگو و صلوات بر محمد و آل محمد بفرست؛ پس دعا کن و آن زنان را که با او آمده اند امر کن آمين بگويند و اين دعا را بخوان: خدايا! محبت، رأفت و رضايت او را بر من روزي کن و مرا نيز به وي راضي کن و بين ما را با بهترين وجه جمع کن و انس برقرار فرما؛ به درستي که تو دوستدار حلال و دشمن حرام هستي. بعد از آن فرمود: بدان الفت از جانب خداست و دشمني از جانب شيطان است و مي خواهد آنچه را که خدا حلال گردانيده، مکروه طبع مردم گرداند» (کليني، 1365، ج3، ص 481).
اما در دسته ي ديگر اين نوع از ادعيه، مسئله تولد فرزند مورد توجه قرار مي گيرد و از خداوند متعال خواسته مي شود در پي اين ارتباط جنسي، فرزند مبارکي متولد شود؛ چنان که از حضرت امام محمدباقر(ع) منقول است که: چون اراده ي جماع کني، اين دعا را بخوان: خدايا! فرزندي به من ارزاني فرما و او را باتقوا و صالح قرار ده و در خلقش نقص و يا زيادي قرار نده و عاقبتش را ختم به خير بفرما» (طوسي، 1365، ج7، ص 411).
گروه ديگري از اذکار به يک مسئله کاملاً ماوراء الطبيعي اشاره کرده اند: ورود و تأثير شيطان بر طرفين جنسي و نطفه. از حضرت اميرالمؤمنين(ع) نقل است: هر گاه کسي بخواهد جماع کند، بگويد: «به نام خدا و قسم به او. خدايا مرا از شيطان دور کن. شيطان را از آن چيزي که به ما روزي مي کني نيز دور فرما. پس اگر فرزندي به وجود آيد، شيطان هرگز به او ضرر نرساند» (کليني، همان، ج5، ص 503).
در حديث ديگري از امام صادق(ع) منقول است که حضرت شريک شدن شيطان را در نطفه آدمي بيان کردند و بسيار آن را عظيم شمردند. راوي مي پرسد: چه بايد کرد که اين مسئله واقع نشود؟ حضرت مي فرمايد: هر گاه اراده ي جماع کردي، بگو: «بسم الله الرحمن الرحيم. خدايي که هيچ خدايي جز او نيست، خالق آسمان ها و زمين است. خدايا! اگر در اين شب، فرزندي نصيب من مي کني، در او شريک، نصيب و يا خشنودي براي شيطان قرار نده و وي را مومن خالصي قرار ده که از شيطان و آلودگي هايش دور باشد، که ستايش مخصوص توست» (همان). در روايت ديگر، امام صادق(ع) تأثير شيطان را چنين توصيف مي کند: «هر کس ما را دوست مي دارد، شيطان در او شريک نشده و هر که دشمن ماست، شيطان در وي شريک شده است» (صدوق، 1367، ج3، ص 402).
چنان که پيداست، هدف اصلي ارتباط جنسي در گفتمان روايات شيعي، تولد فرزند است و مهم ترين دغدغه عاملان آن نيز تنظيم مجموعه اي است که محصول نهايي آن، با ارزش هاي طبيعي و فراطبيعي انسان شيعي همخوان باشد. ادعيه ي هنگام رابطه جنسي ـ که حکم پيام هاي خودخوان را دارندـ انس و الفت زناشويي، طلب فرزند و دوري شيطان را دنبال مي کند و در اين ميان تنها اختلالات ممکن در نوزاد، يا نقص طبيعي آن است و يا تأثير ماوراء طبيعي شيطان.
شيطان که جايگاه طالب شر را در روايات شيعي دارد، در هنگام بسته شدن نطفه تنها يک قدم منفي بر مي دارد: دوستي اهل بيت(ع) را به دشمني ايشان بدل مي کند؛ در واقع در چنين تقسيم بندي اي مرز ميان فرزند خوب و فرزند بد، بين پذيرش و عدم پذيرش تشيع کشيده شده، و حاصل شر شيطان و يا لطف خدا، پيدايش انساني است که در يکي از اين دو قلمرو، زيست خواهد کرد.

پي نوشت ها :

1- حضرت صادق(ع) فرمود کراهت دارد مرد رو به قبله جماع کند و در حديث ديگر از آن حضرت پرسيد که آيا مرد عريان، جماع مي تواند کرد، فرمود که نه، و رو به قبله و پشت به قبله جماع نکند (صدوق، 1367، ج3، ص 404).

نويسندگان: سبحان رضايي
دکتر حسام الدين آشنا

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:15 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



نظام جنسيت در گفتمان حديثي تشيع

قسمت اول

چکيده

اين مقاله به دنبال توصيف و بازنمايي نظام جنسيت (سکسواليته) شيعي است و براي اين منظور از رويکرد ميشل فوکو در کتاب تاريخ جنسيت بهره گرفته و آن را در بستر متون مقدس شيعي به کار برده است. از نظر نويسنده، نظام جنسيت را مي توان يک مفهوم ديني تلقي کرد و آن را نظامي گفتماني دانست که در يک بستر زيست ـ فرهنگ مطرح شده است. براي اين تحليل، قرآن کريم (همراه با تفاسير ائمه معصومين عليهم السلام و علماي شيعي) و کتاب النکاح وسايل الشيعه به عنوان مبناي کار تعيين شدند و از ديگر کتب حديثي براي تکميل دامنه نمونه هاي تحقيق استفاده شد. نتايج اين تحقيق، چنين نشان مي دهد: 1. نظام جنسيت شيعه، اهميتي بلامنازع در آيين شيعه دارد؛ 2. نگاه مثبت شيعه به روابط جنسي، زمينه آشکاري در تشويق اين نوع ارتباط غير کلامي و روش هاي آن پديد آورده است؛ 3. در بينش شيعي، تولد انسان نشانه اي از حکمت و قدرت پروردگار است؛ 4. مذهب شيعه در متون مقدس خود به تعريف الگوها و مرزهاي نظام جنسيت پرداخته و استراتژي هاي گوناگوني را براي محافظت از هر کدام تعيين نموده است.
کليد واژه ها: نظام جنسيت، شيعه، قرآن، وسايل الشيعه.

نظام جنسيت (سکسواليته)

در برداشت واژه نامه اي از حوزه سکسواليته، دو تمايز همواره تعريف و رعايت مي گردد. در فرهنگ هاي فارسي، واژه «Sex» به بُعد زيست شناختي جنسيت (آريان پور، 1377، ص 1315/حييم، 1377، ص 417) و کلمه «Gender» به سطح و تعريف فرهنگ جنسيت، مردانگي و زنانگي (آريان پور، همان، ص 590/ حييم، همان، ص 156) ترجمه مي گردد؛ اما مفهوم نظام جنسيت (Sexuality)ـ که در اين مقاله طرح مي شود ـ معنايي متمايز و فرالغت نامه اي را به دوش مي کشد. اين مفهوم برگرفته از تلقي ميشل فوکو (فوکو، 1383) در اثر مشهورش، تاريخ جنسيت است که بر خلاف رويکرد تاريخي فوکو، نگاهي ديني دارد.
فوکو در کتاب تاريخ جنسيت، به تحليل تاريخي تحولات نظام جنسيت فرانسوي در دوران مدرنيته مي پردازد. وي مي گويد: «هدف من، تعيين عملکرد و علل وجودي نظام قدرت دانش لذت است؛ نظامي که نزد ما پايه ي گفتمان سکسواليته ي انساني است...»؛ در اين ميان، نکته ي اساسي اين است که: «چه چيزي درباره ي روابط جنسي گفته مي شود، چه کساني و از چه منظري درباره ي اين مورد سخن مي گويند، واقعيت گفتماني سکس چگونه بازنمايي مي شود و قدرت از چه مجراها و گفتمان هايي به ظريف ترين و فردي ترين رفتارها و لذت هاي روزمره دست مي يابد و به کنترل آن دست مي زند» (همان، ص 18-19). فوکو در نهايت سه حوزه را محور مطالعه ي خويش مي خواند: نهادهاي توليد گفتمان که سکوت را هم شامل مي شوند، نهادهاي توليد قدرت که منع را هم کنترل مي کنند، و نهادهاي توليد دانش که خطاها و ناديده گيري را هم منتشر مي کنند (همان، ص 20). در همين راستا، وي سکسواليته (نظام جنسيت) را سامانه اي تاريخي و همچون يک شبکه بزرگ سطحي مي داند که در آن، برانگيختن بدن ها، تشديد لذت ها، تحريک به گفتمان، شکل گيري شناخت ها و تقويت کنترل ها و مقاومت ها به طور زنجيروار مطابق با چند استراتژي دانش و قدرت به يکديگر متصل مي شوند (همان، ص 123)
اين نوشتار بر همين اساس تلاش دارد ارتباط ميان گفتمان حديثي تشيع و نظام جنسيت شيعي را مشخص نمايد؛ در واقع ما به دنبال فهم نظام دين ـ لذت در اين آيين مي باشيم تا اهداف، تعاريف، تقسيم بندي ها، ميزان اهميت و انتظاراتي را که تشيع از نظام جنسيت دارد، درک نماييم؛ لذا در اين مقاله، نظام جنسيت، سامانه اي ديني است که برانگيختن بدن ها، تشديد لذت ها، تنظيم روابط، تعريف سکوت ها و منع ها، شکل گيري شناخت ها، ارائه استروتاپ ها و تعريف استراتژي ها را بر عهده دارد تا زندگي جنسي مؤمنان خويش را تبيين نمايد.
از طرف ديگر، از نظر نويسندگان اين مقاله، نظام جنسيت را مي توان يک مفهوم ديني و يک نظام گفتماني تلقي کرد که در يک بستر زيست ـ فرهنگ (Biocultural Context) به سر مي برد و هر چهار کارکرد مدل آجيل پارسونزي را نيز شامل مي شود. اين سيستم خود را با استفاده از زنان و مردان فرهنگي محيط اجتماعي اش «تطبيق» مي دهد. قوانين ديني، اجتماعي و حقوقي بر جزء جزء نظام جنسيت نظارت و اعمال نظر مي کنند. خانواده به عنوان مرکز حوزه نهفتگي، فرايند اجتماعي شدن نقش هاي جنسي را بازتوليد مي کند تا مجموعه گفتماني نظام جنسيت نسبت به اهداف فرهنگي، اقتصادي، سياسي و اجتماعي جامعه، حرکت مقبولي داشته باشد؛ اما نفوذ دين در اين سيستم، فراتر از تعريف پارسونزي است؛ چرا که دين هم در فرايند تطبيق شرکت مي کند، هم در تعيين اهداف گوناگون نظام مداخله مي نمايد و هم در حوزه تعريف و تبيين خانواده و قواعد کنترل کننده ي نظام جنسيت وارد مي شود؛ بر همين اساس، نگارندگان با ترکيب نگاه کارکردگراي پارسونز و رويکرد پسامدرن فوکو به سراغ تبيين آيات و احاديث کليدي مرتبط با نظام جنسيت در آيين شيعه رفته، سعي نموده اند توصيفي دقيق از آنها ارائه نمايند.

روش شناسي

براي بررسي نظام جنسيت شيعي، مبناي کار، الگوي ميشکل فوکو در کتاب پر اهميتش، تاريخ جنسيت تعيين گرديد؛ اما براي استخراج روش شناسي اين اثر، ابتدا موضوعات و سوژه هاي منظور، با استفاده از مجموعه تاريخ جنسيت برداشت شد و بعد در مجموعه هاي روايي مشخص تحقيق، اعمال گرديد؛ از طرف ديگر همان طور که در بالا ذکر شد، براي يافتن و احاديث مربوط به اين موضوعات، دو متن به عنوان اساس پژوهش تعريف گرديد: قرآن کريم و کتاب «النکاح» وسايل الشيعه که داراي اهميتي بلامنازع در جريان روايي شيعه هستند؛ البته از آنجايي که قرآن مجيد هم در ميان اهل تسنن و هم در ميان تشيع به عنوان کتاب مقدس پذيرفته شده است، در اين مقاله آيات قرآن، در کنار تفسيرهاي اهل بيت(ع) آمده و حضور روايي آيات در ميان احاديث ائمه معصومين(ع) نيز مورد بررسي قرار گرفته است. بدين ترتيب، قرآن کريم و وسايل الشيعه در جايگاه مؤثرترين منابع شيعي وارد تحقيق شدند. در اين راستا، تمام آيات و احاديث مرتبط، از اين دو کتاب استخراج گرديد و احاديثي که داراي مضمون تکراري بود، از دايره ي نمونه هاي تحقيق حذف شد؛ در اين ميان براي جلوگيري از محدوديت دامنه ي نمونه تحقيق، ديگر کتاب هاي حديثي همچون الکافي، من لا يحضره الفقيه، تهذيب الاحکام، علل الشرايع، طب الائمه و ... نيز مورد توجه قرار گرفتند. در نهايت، نمونه ي تحقيق به دست آمده، عبارت بود از: 75 آيه قرآن کريم و 288 حديث شيعي که داراي مضاميني مجزا و غيرتکراري بودند.
پس از آن، پژوهشگران به دسته بندي دقيق اين نمونه هاي پژوهش بر مبناي حوزه هاي گوناگون نظام جنسيت پرداخته و مجموعه ي ايشان را بررسي نمودند. روش مؤلفان در تحليل اين متون مقدس، ترکيبي گزينشي از روش هاي تحليل محتوا و تحليل گفتمان است که براي توصيف نمونه هاي تحقيق به طور همزمان به بررسي ميزان تأکيدات و توجهات خالق اثر و همچنين اهداف نقل گفتماني مي پردازد. اين روش براي اولين بار در اين پژوهش به کار رفته و مسلماً هنوز در عنفوان جواني به سر مي برد و ميزان موفقيت آن را بايد در قدرت نفوذ آن در متون مقدس ذيل جستجو کرد.

داستان آفرينش و پديدار شدن انسان جنسي

در قرآن، روايت آفرينش انسان و هبوط او به زمين، مبنايي ترين گفتمان ديني درباره نظام جنسيت است؛ در واقع، اين مذهب با تعريف اولين لحظات زندگي آدم و حوا، نگاه ويژه ي خويش را هم، در باب نظام جنسيت به مؤمن خود القا مي نمايد. در اين داستان، هدف خالق از خلق انسان، ارزش گذاري موجود جديد، همراهي جنس مونث، ميوه ممنوعه، تأثير آن و علت هبوط، همه و همه سوژه هاي مهمي هستند که به خوبي با تعريف تشيع از نظام جنسيت انساني گره خورده اند.
در قرآن کريم، داستان خلقت آدم شش بار در سوره هاي بقره (30-38)، اعراف (11-27)، طه (116-124)، حجر (27-43)، اسراء (61-70) و ص (71-85) با ساختاري مشابه و تفاوت هاي اندک تکرار شده است که آنها را مي توان چنين خلاصه کرد: اولاً قرآن جنس انسان را خاک مي داند که با روح خداوند ممزوج شده است (حجر: 28-29)؛ ثانياً خداوند هدف از خلق انسان را قرار دادن نماينده اي در زمين مي خواند (بقره: 30)؛ ثالثاً خداوند به انسان، «اسماء» را مي آموزد و بعد به ملائکه عرضه مي کند (بقره: 31)؛ رابعاً ملائکه به جز شيطان، به انسان سجده مي کنند (اسراء :61) و اما داستان هبوط... .
در ميان اين روايات شش گانه ي خلقت انسان، تنها سه سوره به هبوط آدم و حوا نيز اشاره مي کنند که از ميان آنها، جزئيات سوره اعراف کامل تر است: پس از آنکه شيطان از سجده بر آدم طفره رفت (طه: 116) و قسم به گمراه سازي او خورد (حجر: 40) و از جانب خداوند تا روز معلوم مهلت يافت (حجر: 36-38)، خداوند به انسان دو هشدار موازي داد: 1- «و اي آدم! تو و همسرت در بهشت ساکن شويد! و از هر جا که خواستيد، بخوريد! اما به اين درخت نزديک نشويد که از ستمکاران خواهيد بود» (اعراف: 2)؛ 2- «پس گفتيم: اي آدم! اين [ابليس] دشمن تو و [دشمن] همسر توست! مبادا شما را از بهشت بيرون کند که به زحمت و رنج خواهي افتاد!» (طه: 117). با نيم نگاهي به نتيجه ماجرا مي توان متوجه شد که خداوند در گزاره دوم نيز باز به آن درخت اسرارآميز اشاره کرده است؛ چرا که توطئه شيطان، خورده شدن ميوه آن درخت بوده است؛ اما بسيار جالب است که خداوند در آيه 19 اعراف نتيجه را قرار گرفتن در دسته ي ظالمان و در آيه 117 طه، خروج از بهشت و گرفتاري به زحمت و رنج مي خواند. علامه طباطبايي در تفسير الميزان، آن ظلم را هم از نوع ظلم به نفس دانسته و معناي آيه دوم را براي نتيجه اول توصيف نموده است (الميزان، 1374، ج8، ص 39). سخن خداوند در آيه بعد سوره طه، امکان صحت اين تأويل را تقويت مي کند: «اما تو در بهشت راحت هستي! و مزيتش براي تو اين است که در آن گرسنه و برهنه نخواهي شد» (طه: 118).
در اين ميان، انگيزه شيطان در فريب دادن آدم و حوا نيز با نظام جنسيت گره خورده است: «شيطان آن دو را وسوسه کرد تا آنچه را از اندامشان (عورات) پنهان بود، آشکار سازد» ( اعراف: 20). بيان السعاده در تفسير اين آيه اظهار مي دارد: سوات (عورات) آدميان پيش از اين، نه بر خودشان ظاهر بود و نه بر ديگران (خاني و راضي، 1372، ج5، ص 253). مجمع البيان نيز مي گويد: اين خواست شيطان بدين دليل بود که وي مي دانست «هر کس عورتش ظاهر باشد، نبايد در بهشت بماند، براي ظاهر شدن عورت و تنها راه، خوردن از شجره ممنوعه بود» (طبرسي، 1360، ج9، ص 69)؛ اما ابن عربي ـ عارف قرن هفتم ـ سخن بسيار جالب تري دارد. او اگرچه دقيقاً در دامنه تشيع قرار نمي گيرد، اما جايگاه موثر او بر عارفان و فيلسوفان تشيع و همچنين اين اظهار نظر بسيار هوشمندانه اش، اهميت وي را به خوبي نشان مي دهد. او بر اين باور است که چنين خواستي به ظاهرسازي اندام جنسي بر نمي گردد، بلکه شيطان به دنبال بيدار کردن ميل انسان به طبيعت و لذات آن و خروج وي از تجرد از آن بوده است (ابن عربي، 1422ق، ج1، ص 230).
به نظر مي رسد تفسير نادر سوم درست تر باشد و مسئله ي پنهاني نظام جنسيت از نظر آدم و حوا، نه در ساحت ظاهر که بر جايگاه ميل و تحريک جنسي بوده و در واقع شيطان به دنبال بيدار کردن ميل جنسي انسان ها بوده است. او براي ترغيب انسان به خوردن ميوه ممنوعه، سه اثر را در خوردن آن براي ايشان ذکر مي کند: جاودان شدن، فرشته گشتن (اعراف: 20) و کسب ملکي هميشگي (طه: 120)، مجموعه اين دسيسه ها در نهايت آدم و حوا را به خوردن ميوه ي ممنوعه وا مي دارد؛ اما روايت قرآن از آثار اين خوراک در آيه 22 سوره اعراف شنيدني است: «و به اين ترتيب، آنها را با فريب [از مقامشان] فرود آورد و هنگامي که از آن درخت چشيدند، اندامشان (عورتشان) بر آنها آشکار شد و شروع کردند به قرار دادن برگ هاي [درختان] بهشتي بر خود، تا آن را بپوشانند». چيدمان گفتماني اين آيه به ما خاطرنشان مي کند که خورده شدن ميوه ممنوعه، ابتدا سبب سقوط انسان شده است؛ چرا که انسان غير جنسي را به انسان جنسي تبديل کرد و به همين دليل، احساس شرم ـ که به طور واضح بخشي از نظام زيست فرهنگي جنسيت انساني است ـ بديشان القاء گشت؛ در واقع اين خوراک ويژه، آگاهي و ميل جنسي را در آدم و حوا بيدار کرد و موجبات تحريک جنسي ايشان را پديد آورد و متعاقباً شرم جنسي را نيز به آنها اعطا نمود و پس از آن، خود خداوند به منظور رفع اين شرم، براي آدم و حوا لباس هايي فرستاد: «لباسي براي شما فرستاديم که اندام شما را مي پوشاند و مايه زينت شماست» (اعراف: 26).
علي(ع) در اين باره مي فرمايد: «پس آدم يقين را از دست داد و به شک و ترديد گراييد و تصميمي را که داشت، به سستي و کوتاهي تبديل نمود و به جاي فرح و شادي به خوف و ترس مبتلا گرديد و چون اظهار پشيماني نمود، پس حق تعالي راه توبه را به او ياد داد و کلمه ي رحمت را به وي تعليم نمود و وعده داد که دوباره به بهشت بازگردد؛ پس او را به درياي پر محنت و بلا و محل تناسل و زايشگاه فرزندان فرستاد» (نهج البلاغه، 1365ق، ج1، ص 24). آدم و حوا در طي اين فرايند تحولي، مجبور به ترک بهشت شده و وارد دنياي پردردسر نظام جنسيت گشتند. بسيار جالب است، بهشتي که آدم از آن بيرون رانده شد، محلي بود که تحريک و بيداري جنسي را مانع مي گشت، چنان که علي(ع) خروج از بهشت را با ورود به محل تناسل (دنيا) همزمان مطرح مي کند(همان)، اما بهشتي که آدم «خوب» پس از مرگ بدان خواهد رفت، محيطي است که نيازهاي گوناگون انساني و از جمله نياز جنسي را به خوبي پاسخ مي دهد؛ چنان که در توصيف آن از حوريان و غلمان هاي متعددي براي ارضاي مردان و زنان در آيات قرآن ياد شده است (رحمن: 72-70/ واقعه 22-24).

الگوهاي مطلوب نظام جنسيت
1. ازدواج دائم

اصلي ترين الگوي نظام جنسيت شيعه، ازدواج دائم است که ميان يک زن و مرد تعريف مي گردد. جوانب مختلف اين نوع ازدواج در احاديث شيعه و آيات قرآن مورد توجه قرار گرفته و تحت توصيه هاي گوناگون تحليل شده است؛ اما از آنجا که اکثر مسائل اين نوع نظام جنسي با ديگر الگوهاي مشروع، مشترک مي باشد، ما نيز سعي مي کنيم موضوعات آن را در بخش هاي مربوطه مطرح نماييم.

2. چندهمسري

مسئله ازدواج هاي متعدد در اسلام، راهکاري است که حداقل در سطح آيات مقدس با تحديد همراه است. در ميان سور قرآن، دو آيه در سوره نساء (3و 129) به موضوع ازدواج هاي دو الي چهارگانه مي پردازند. در آيه سوم نساء، خداوند دو توصيه درباره زنان مي کند و در ميان آن دو، به مردان حق چندهمسري اعطا مي نمايد؛ اما توصيه ي اول، رعايت عدالت در مورد دختران يتيم است که اگر مردان بدين کار توانايي نداشتند، در عوض از زنان غير يتيم، دو سه، الي چهار همسر اتخاذ کنند؛ و توصيه ي دوم، ضرورت رعايت عدالت درباره همان همسرهاي چندگانه است که اگر باز مردان بدين مسئوليت قدرت ندارند. در عوض تنها يک زن آزاد و يا کنيز را به همسري برگزينند؛ اما آيه 129 سوره نساء در اولين جمله خود، به بسط توصيه دوم مي پردازد: «شما هرگز نمي توانيد در ميان زنان، عدالت برقرار کنيد؛ هر چند کوشش نماييد!» و در گزاره بعدي خويش، طريق عدالت را تقسيم تمايلات و توجهات در ميان همسران مي خواند.
از طرف ديگر، امامان شيعه در تبيين مسئله چندهمسري دو کار انجام داده اند: اولاً علت اجتماعي امکان وجود حق چند همسري براي مردان و عدمش را براي زنان توضيح داده اند؛ در همين راستا، محمدبن سنان از امام رضا(ع) نقل مي کند که ايشان در توضيح چند همسري مردان مي گويند: «هنگامي که يک مرد با چهار زن وصلت مي کند، وضعيت نسبي فرزندان کاملاً روشن است و به پدر وابسته است، اما هنگامي که يک زن با دو مرد و يا بيشتر ازدواج مي کند، مشخص نيست که فرزند متولد شده متعلق به کدام يک از طرفين است» (محدث عاملي، 1409ق، ج20، ص 517).
و ثانياً، شيعيان را به چندهمسري تشويق مي کنند؛ چنان که معمربن خلاد از امام رضا(ع) نقل مي کند که سنت پيامبران سه چيز است: استفاده از عطر و بوي خوش، کوتاه کردن مو و زيادي همسر. يا در حديث ديگر يونس عبد رحمان از امام صادق(ع) نقل مي کند: «در هر چيزي حدي براي اسراف وجود دارد جز در بهره گيري از زنان که خداوند مي فرمايد با هر تعداد از زنان دو و سه و چهار و آنان که در مالکيت شما هستند، ازدواج کنيد» (همان، ص 245).

3. ازدواج موقت

ازدواج موقت نوعي همسر گزيني است که در شيعه ابتدا بر اساس سنت پيامبر(ص) و بعد بر مبناي آيه 24 سوره نساء مهر تأييد خود را گرفته است. خداوند در بخشي از اين آيه مي فرمايد: «و زنان شوهردار بر شما حرام اند، مگر آنها را که از راه اسارت مالک شده ايد. اينها احکامي است که خداوند بر شما مقرر داشته است، اما زنان ديگر غير از اينها، براي شما حلال است که با اموال خود، آنان را اختيار کنيد، در حالي که پاکدامن باشيد و از زنا، خودداري نماييد؛ و زناني را که متعه [ازدواج موقت] مي کنيد، واجب است مهر آنها را بپردازيد و گناهي بر شما نيست در آنچه بعد از تعيين مهر، با يکديگر توافق کرده ايد. خداوند، دانا و حکيم است» (النساء: 24/ ترجمه مکارم شيرازي، 1373، ج1، ص 82). خداوند در آيه 23 سوره نساء و ابتداي همين آيه، به تحريم ازدواج با محارم و زنان شوهردار پرداخته است و پس از آن زنان ديگر را بر مسلمانان حلال مي خواند؛ اما در بخش سوم آيه، مسئله وجوب پرداخت مهريه را در ازدواج موقت و دائم مطرح مي کند (خاني و رياضي، 1372، ج4، ص 38/ طباطبايي، 1374، ج4، ص 428). اين لحن دو مسئله را به خوبي خاطر نشان مي سازد: اولاً مسئله ازدواج موقت، در زمان نزول آيه امري رايج بوده است که خداوند با اين آيه، در مورد پرداخت مهر آن هم توصيه کرده است؛ ثانياً اين گونه ازدواج از منظر قرآن، کاملاً پذيرفته شده بوده است.
پس از وفات پيامبر(ص) ، خليفه دوم در اواخر عمرش به تحريم دو قرارداد موقت (متعه) پرداخت: يکي ازدواج موقت و ديگري متعه ي حج (اميني نجفي، [ بي تا]، ج3، ص 332). همين تحريم بود که در طولاني مدت سبب تبديل ازدواج موقت از حالت يک گزينه قراردادي به يک مسئله ي ماهيتي و تمايز بخش ميان شيعه و سني گرديد.
مجموعه احاديث شيعه در موضوع متعه را مي توان به سه دسته ي تعريفي، تشويقي و تحديدي تقسيم کرد؛ به علاوه حوزه تعريفي را هم مي توان در سه بخش دسته بندي نمود: اولاً احاديثي که به ذکر تفاوت هاي متعه با ازدواج دائم مي پردازند، همچون روايتي که حسن بن زيد درباره تفاوت اقتصادي ازدواج ها از امام صادق(ع) نقل مي کند: «خداوند زنان را به سه طريق بر شما حلال کرد: زناني که ارث مي برند و ايشان همسران دائم شما هستند و زناني که ارثي نمي برند و آنها همسران موقت شما مي باشند و دسته سوم کنيزان هستند» (محدث عاملي، همان، ج20، ص 86-87)؛ ثانياً احاديثي که به بررسي مسئله ي چرايي جواز ازدواج موقت در شيعه مي پردازند، همانند روايتي که ابي بصير از امام باقر(ع) نقل مي کند: «ابا جعفر درباره [علت حليت] متعه فرمود: به درستي که خداوند متعال در قرآن فرمود: زناني را که متعه مي کنيد، واجب است مهر آنها را بپردازيد و گناهي بر شما نيست در آنچه بعد از تعيين مهر، با يکديگر توافق کرده ايد» (همان، ج21، ص5). ثالثاً رواياتي که حلال شدن متعه را حقي در قبال حرمت مسکرات مي خوانند؛ در اين باره، محمدبن مسلم از امام باقر(ع) نقل مي کند: «به درستي که خداوند با شما مهربان است و متعه را در عوض حرمت مسکرات براي شما حلال کرد»؛ يا رواياتي که عبدالله بن سنان از امام صادق(ع) نقل مي کند: «به درستي که خداوند تبارک و تعالي بر شيعيان ما هر نوع مسکري را حرام کرد و به جاي آن حليت متعه را ارزاني داشت» (همان، ص 7).
اما حوزه ي تشويقي احاديث متعه را تنها در دو دسته مي توان قرار داد: اولاً رواياتي که به تأثيرات اجتماعي متعه اشاره دارند، همچون حديثي که عبدالله بن سليمان از امام باقر(ع) نقل مي کند: «اگر عمربن خطاب متعه را حرام نمي کرد، هيچ کسي جز افراد شقي مرتکب زنا نمي شدند» (همان، ج 21، ص 5)؛ ثانياً احاديثي که به ثواب هاي اخروي متعه توجه مي کنند، همانند روايتي که از امام باقر(ع) نقل شده است: « جبرئيل در هنگام معراج پيامبر(ع) به او گفت: خداوند تبارک و تعالي مي گويد: به درستي که من متعه کنندگان (زنان) امت تو را مي بخشم». در همين رابطه علي بن همداني از امام صادق(ع) نقل مي کند: «هيچ مردي نيست که به ازدواج موقت بپردازد، مگر آنکه خداوند به ازاي هر قطره ي غسل او، هفت فرشته را قرار مي دهد که تا روز قيامت براي او استغفار کنند» (همان، ص 13).
اما حوزه ي تحديد متعه، در احاديث شيعه يا به زمان حضرت علي(ع) مربوط مي شود و يا رواياتي را در بر مي گيرد که امام به خاطر حيثيت اجتماعي خود، به برخي از ياران نزديکش دستور دوري از متعه را داده است؛ از جمله احاديث دسته ي اول، مي توان به نقل فتح بن يزيد از حضرت علي(ع) اشاره کرد: «به درستي که متعه براي کساني که خداوند بديشان نعمت ازدواج دائم را ارزاني نداشته، حلال است، اما کساني که همسر دائم دارند، در شرايطي که از او دور مي شوند (مانند مسافرت) مي توانند از متعه بهره برند» ( همان، ص 22). به نظر مي رسد اين جهت گيري حديثي که در زمان حضرت علي(ع) و پس از حکم عمر در ممنوعيت متعه صورت گرفته است، در راستاي کمرنگ کردن تفاوت ها و تقويت وحدت جامعه مخاطب خلافت علي(ع) بوده باشد.
از جمله احاديث مربوط به مسئله دوم، روايتي است که عمار از امام صادق(ع) نقل مي کند که ايشان به من و سليمان بن خالد فرمودند: «تا وقتي که در اين شهر هستيد، متعه بر شما حرام است؛ چرا که شما دو نفر مرتب پيش من مي آييد و من مي ترسم که با دست زدن به چنين کارهايي بگويند ببينيد آنها ياران جعفر هستند» ( همان، ص 23).

نويسندگان: سبحان رضايي
دکتر حسام الدين آشنا

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:15 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



الاهيات اجتماعي شيعه

قسمت اول

چکيده

الاهيات اجتماعي به آن بخش از دانش الاهيات اطلاق مي شود که به حيات اجتماعي انسان و عوارض و لوازم و تبعات آن حيات، همچون حکومت، تجارت، تعليم و تربيت، قضاوت، نکاح و طلاق، و جنگ و صلح مي پردازد.
اين رشته بين رشته اي، خود از پنج بخش حديث اجتماعي، تفسير اجتماعي، فقه اجتماعي، کلام اجتماعي و اخلاق اجتماعي تشکيل مي شود. به شاخه هاي مذکور از آن جهت عنوان الاهيات اطلاق مي شود که همه آنها با متون ديني (قرآن مجيد و احاديث) سرو کار داشته، هر يک با شيوه اي اختصاصي مدعيات، آموزه ها و احکام ديني را شرح، توضيح و تفريع و توجيه مي کنند.
کليد واژه ها: انديشه ي اجتماعي، معرفت اجتماعي، الاهيات اجتماعي، فلسفه ي اجتماع، فقه الاجتماع.

مقدمه

الاهيات اجتماعي (Social Theology) معرفتي ترکيبي است که از بخش هاي مختلف، مانند حديث اجتماعي، تفسير اجتماعي، کلام اجتماعي، فقه اجتماعي و اخلاق اجتماعي تشکيل شده است؛ موضوع آن نيز، هم متون ديني مربوط به اصل زندگي اجتماعي انسان است و هم لوازم و عوارض و تبعات و آثار ناشي از آن، همچون خانواده و همسر گزيني، کار و تجارت، دولت و حکومت، تعليم و تربيت و تبعيض و عدالت؛ همچنين اين رشته، متون ديني درجه ي اول، يعني آيات و روايات و متون ديني درجه ي دوم، يعني مجموعه شروح و توضيحات و تفاسير و استنباطات محدثان، مفسران، متکلمان، فقيهان و عالمان اخلاق را شامل مي شود؛ از اين رو حيات جمعي بشر و مسائل مرتبط با آن ـ بدان گونه که در متون ديني، اسلامي و شيعي ما مطرح شده است ـ موضوع اين رشته را تشکيل مي دهد. اين موضوع، طبعاً داراي وحدت اعتباري و انتزاعي است و نه ذاتي و حقيقي (مطهري، [بي تا]، ج2، ص 16-17).
روش اين رشته، ترکيبي است از روش هاي متداول و مرسوم در دانش هاي حديث، تفسير، کلام، فقه و اخلاق که هم به سلسله اسناد متون مي پردازند و آنها را جرح و تعديل مي کنند و هم به تفسير و تحليل محتواي آنها مي پردازند؛ چنانچه کلام اجتماعي، روش رايج در علم کلام را به کار مي برد و فقه اجتماعي، شيوه هاي مرسوم در استنباط احکام فقهي را.
بدين ترتيب، هدف اين معروف نيز همانند غايت علم الاهيات، در نهايت دفاع از آموزه ها، مدعيات و تشريعات ديني است؛ يعني اقناع و توجيه دينداران، توضيح، تعليم و تبليغ مخاطبان و مغلوب و محکوم ساختن معاندان؛ بر اين اساس، اين رشته با آنچه امروزه با عنوان کلام جديد (Modern Theology) متداول شده، هم مسير و هم مقصد است؛ جز اينکه در حوزه موضوع و مسائل، از آن کاملاً محدودتر است. رشته کلام جديد، تمام متون ديني ـ چه در زمينه عالم ربوبي و چه در زمينه عالم نفساني و چه در زمينه زندگي اجتماعي و تاريخي ـ را شامل مي شود؛ در حالي که الهيات اجتماعي تنها متون مربوط به فعاليت هاي جمعي انسان را در بر مي گيرد.
اين رشته اگرچه امروزه در قالب درسي مستقل در نهادهاي آموزشي بومي و غير بومي اين کشور عرضه نمي شود، ولي اهميت آن، به خصوص پس از شکل گيري نظام جمهوري اسلامي در ايران، قابل کتمان نيست. اگر اسلام، ديني اجتماعي و داراي فلسفه اي براي زندگي اجتماعي و پيامدهاي آن است، پس بايد به همين گونه در سطوح عالي و آکادميک آموزش داده شود تا خرد و عقل جمعي، راه حل مسائل مبتلا به انساني و اجتماعي اش را از دل آن جستجو کند و آن را به دست آورد. بدين ترتيب نظريه اجتماعي متولد مي شود و دانش اجتماعي مسلمانان پا به پاي ساير دانش هاي آنان ارتقا مي يابد.
به هر تقدير، به منظور محدودتر ساختن موضوع، اين مقاله در حد مجال و البته ظرفيت مجاز آن، به آثار مکتوب شيعيان پرداخته، تفصيل آن را به پژوهش در حال انجام ديگري، موکول کرده است؛ بر اين اساس، از هر يک از پنج شاخه فوق، حد متوازني از بحث ارائه مي شود تا در نهايت، تصوير روشن تري از مفهوم الاهيات اجتماعي شيعه براي خواننده پديد آيد.

1. تفاسير اجتماعي

مقصود از تفاسير اجتماعي، مجموعه اي از شروح، توضيحات، استنباطات و تحليل هايي است که مفسران در طي قرون و اعصار در ذيل آيات اجتماعي قرآن مجيد عرضه کرده اند. آيات اجتماعي نيز به آياتي اطلاق مي شود که به زندگي اجتماعي انسان و لوازم و آثار و پيامدهاي آن مربوط باشد. اين آيات، متعدد و متنوع اند؛ از نکاح و ازدواج گرفته تا جنگ و صلح را در بر مي گيرند؛ از اين رو تفسير آنها نيز بخش وسيع و گسترده اي از مجموعه تفاسير قرآن را به خود اختصاص مي دهد. نمونه هايي از آن، چنين است:
الف) سيد محمدحسين طباطبايي( م 1360 ه ش) در تفسير معروف الميزان، ذيل آيه «يا أيها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقو االله لعلکم تفلحون»: اي کساني که ايمان آورده ايد، صبر پيشه کنيد و يکديگر را به صبر سفارش کنيد و ارتباط متقابل داشته باشيد و از خداوند پروا کنيد؛ شايد به رستگاري رسيد (آل عمران: 200)، فصل گسترده اي با عنوان «کلام في المرابطه في المجتمع الاسلامي / گفتاري پيرامون رابطه متقابل در جامعه اسلامي» آورده و مباحثي با موضوعات انسان، جامعه، تاريخ، سياست، تکامل و آزادي را به شيوه فلسفي و تحليلي در ذيل پانزده بند به بحث گذارده است (طباطبايي، 1394ق، ج4، ص 92-133). در ذيل بند چهار که با عنوان «اعتبار الاسلام رابطه الفرد و المجتمع / اسلام هم رابطه فردي و هم رابطه جمعي را معتبر مي داند» آورده شده، شرحي بدين مضمون آمده است: «افراد انساني در عين کثرت [فردي]، وحدت [ نوعي] دارند؛ افعال افراد نيز به لحاظ شماره، متکثرند؛ ولي به لحاظ نوع، واحدند؛ اينها با يکديگر جمع و ترکيب مي شوند، همانند آبي که در ظروف متعددي ريخته شود؛ اگرچه آب هاي متعددي پديد مي آيد، ولي نوع آن [ همچنان] واحد مي ماند؛ خاصيت کثير در عي نوعيت واحد، و هرچه که آب بيشتري در جاي واحدي جمع شود، خاصيت آن قوي تر و اثر آن بيشتر/ بزرگ تر خواهد شد... اين رابطه ي حقيقي بين فرد و جامعه، به ناچار موجب پيدايش هستي ديگري در جامعه مي شود؛ البته بر حسب آن مقداري که اشخاص از وجود، قوا و خواص و آثارشان به آن ياري رسانند؛ بدين ترتيب هستي [ديگري] در جامعه شبيه به فرد در وجود و خواص وجودي تکوين مي يابد؛ و اين، امري آشکار و مشهود است و از اين رو قرآن براي امت [ها]، هستي و عمر و کتاب و شعور و فهم و عمل، طاعت، معصيت، اعتبار کرده و فرمود: «و لکل أمه أجل فإذا جاء أجلهم لا يستأخرون ساعه و لا يستقدمون»: و براي هر امتي، عمري [مقدر] است؛ پس هر گاه اجل آنها در رسد، ساعتي نه به پس و نه به پيش انداخته مي شوند (اعراف: 34) و فرمود: «کل أمه تدعي إلي کتابها»: هر امتي به سوي نامه عملش خوانده مي شود (جاثيه: 28) و فرمود: «زينا لکل أمه عملهم»: براي هر امتي، عملشان را زينت داديم (انعام: 108) ...؛ از اين رو مي بينيم قرآن به تاريخ امت ها همانند زندگينامه ي اشخاص اهتمام ورزيده است (همان، ص 96).
وي در ادامه، در تقويت نظريه «اصاله الفرد و اصاله الجمع» استنباطي اش از قرآن، اظهار داشته: «و روي هم رفته، همان گونه که اشاره شد، قوا و خواص اجتماعي [ کاملاً] نيرومند است؛ به گونه اي که در هنگام تعارض و تضاد، بر نيروها و آثار فردي غلبه مي يابد؛ همان گونه که حس و تجربه، هم درباره نيروها و آثار تأثيرگذار و هم درباره ي نيروها و آثار تأثيرپذير، به اين امر گواهي مي دهد؛ از اين رو همت و اراده ي جمعي در مواردي همچون تظاهرات و درگيري هاي اجتماعي به اراده هاي معارض و تضاد اشخاص و اجزاء، در برابر خود اجازه مقاومت نمي دهد؛ بنابراين چاره اي براي جزء/ فرد باقي نمي ماند، مگر پيروي از کل و حرکت در مسير آن، تا حدي که [ آن کل] شعور و فکر را از افراد و اجزاء خود سلب مي کند» (همان، ص 97).
ب) مرتضي مطهري (م 1359 هـ ش) در تفسير آيه شريفه «يا أيها الناس إنا خلقناکم من ذکر و أنثي و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا إن أکرمکم عندالله أتقاکم»: اي مردم! شما را از مردي و زني آفريديم و شما را [به صورت] ملت ها و قبيله ها قرار داديم تا به اين وسيله يکديگر را بازشناسيد [نه اينکه به اين وسيله بر يکديگر تفاخر کنيد] همانا گرامي ترين شما نزد خداوند، متقي ترين شماست(حجرات: 13)، اظهار داشته است: «در اين آيه کريمه، ضمن يک دستور اخلاقي، به فلسفه اجتماعي آفرينش خاص انسان اشاره مي کند؛ به اين بيان که انسان به گونه اي آفريده شده که به صورت گروه هاي مختلف ملي و قبيله اي در آمده است، با انتساب به مليت ها و قبيله ها بازشناسي يکديگرـ که شرط لاينفک زندگي اجتماعي است ـ صورت مي گيرد؛ يعني اگر اين انتساب ها که از جهتي وجه اشتراک افراد و از جهتي وجه افتراق افراد است، نبود، بازشناسي ناممکن بود و در نتيجه زندگي اجتماعي که بر اساس روابط انسان ها با يکديگر است، امکان پذير نبود. اين امور و امثال اين امور، از قبيل اختلاف در شکل و رنگ و اندازه است که به هر فردي زمينه شناسنامه اي ويژه ي خود او را اعطا مي کند؛ اگر فرضاً همه افراد، يک شکل و يکرنگ و يک قالب بودند و اگر رابطه ها و انتساب هاي مختلف، ميان آنها حکمفرما نبود، افراد در برابر يکديگر نظير کالاهاي متحدالشکل يک کارخانه بودند که تمييز آنها از يکديگر و در نتيجه، بازشناسي آنها از يکديگر و در نتيجه ي نهايي، زندگي اجتماعي آنها بر اساس روابط و مبادله ي انديشه و کار و کالا غير ممکن بود؛ پس انتساب به شعب و قبيله ها، حکمت و غايتي طبيعي دارد و آن، تفاوت و بازشناسي افراد از يکديگر است که شرط لاينفک زندگي اجتماعي است، نه تفاخر و مايه برتري شمردن ها، که همانا مايه کرامت و شرافت، تقوا است» (مطهري، «ب» [بي تا]، ص 14-15).
ج) محمدباقر صدر (م 1358 هـ ش) در تفسير آيه شريفه «و لکل أمه أجل فأذا جاء أجلهم لا يستأخرون ساعه و لا يستقدمون»: براي هر امتي عمري/ اجلي مقدر است، هر گاه اجل آنان در رسد، پس نه ساعتي به پس و نه ساعتي به پيش انداخته مي شوند (يونس: 49) و مشابه آن در سوره اعراف (آيه 34) چنين آورده است: «مفهوم اجل/ عمر در دو آيه کريمه مذکور، به امت اضافه شده است؛ يعني به وجود مجموعي/ جمعي مردم، و نه به اين فرد و يا آن فرد؛ بنابراين در اينجا غير از عمر محدود و حتمي اي که هر انسان به عنوان فرد دارد، اجل ديگر و ميقات ديگري براي هستي اجتماعي آن افراد وجود دارد، براي امت، در معناي جامعه اي که بين افراد آن پيوندها و روابطي بر اساس مجموعه اي از افکار و اميال برخاسته از زنجيره اي از توان ها و ظرفيت ها وجود دارد. اين جامعه که قرآن کريم از آن به امت تعبير کرده، داراي اجل است، داراي مرگ است، داراي حيات است، داراي حرکت است؛ همان گونه که فرد حرکت مي کند، پس زنده است و بعد مي ميرد، امت نيز چنين است، زنده است و بعد مي ميرد و همان گونه که مرگ فرد مطابق اجل و قانون و ناموس است، مرگ امت ها نيز چنين است؛ براي آن، اجل هاي مضبوط/ مشخص وجود دارد» (صدر، 1400 ق، ص 56-57).
د) محمدتقي مصباح يزدي در يک بيان تفسيري گفته است: «يکي از احکام که احکام جامعه شناختي ناميده مي شود، اين است که اگر اکثر افراد يک گروه، يا قشر اجتماعي (يا يک جامعه) به عملي خاص دست بزنند، آثار خوب يا بد آن عمل بر همه ي افراد (و نه اکثر افراد) دامن گستر مي شود. در متون ديني و مذهبي ما اشارات عديده اي به اين قانون جامعه شناختي شده است. در آيه 96 سوره اعراف مي خوانيم: «و لو أن أهل القري آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم برکات من السماء و الارض»: اگر مردم [آن] جامعه ها ايمان مي آوردند و پرهيزگار مي شدند، برکاتي از آسمان و زمين بر آنان مي گشوديم. اين آيه دلالت مي کند بر اينکه اگر همه يا اکثر افراد يک جامعه، اهل ايمان و تقوا شوند، برکات آسماني و زميني، مانند نزول به هنگام و فراوان بارش هاي آسماني، ازدياد محصولات کشاورزي و دامپروري و دفع آفات از آنها، صحت و سلامت بدني، آسايش و آرامش روحي و امنيت اجتماعي، بر آنان افزايش چشمگير مي يابد. عکس اين امر هم ممکن است: اگر اکثر افراد يک جامعه، راه کفر و شرک، نفاق، ظلم و فسق و فجور را در پيش بگيرند، عواقب و تبعات تکويني بد و نامطلوب اين صفات و افعال، گريبانگير همه افراد، يعني حتي کساني که خود، مومن و صالح اند، خواهد شد؛ درست مانند اينکه اکثر افراد يک جامعه، اصول بهداشتي را رعايت نکنند که در اين صورت، بيماري هايي که شيوع مي يابد، اقليت را نيز مبتلا خواهد ساخت: «و اتقوا فتنه لا تصيبن الذين ظلموا منکم خاصه»: از فتنه اي که فقط به کساني از شما که ستم کرده اند نمي رسد، [بلکه ستم ناکردگان را نيز در بر مي گيرد] بترسيد (انفال: 25)، واضح است که اين قانون که صفات و افعال اکثر افراد، منشأ آثاري، بد يا خوب مي شود که شامل حال اقليت نيز مي گردد، نه به روان شناسي فردي مربوط است و نه به روان شناسي اجتماعي. قانون مذکور، در عين حال که به هيچ وجه دلالتي بر وجود و وحدت و شخصيت حقيقي جامعه ندارد، بيانگر يک ارتباط حقيقي و تکويني است، نه اعتباري و قراردادي. اين قانون تکويني را بايد يک قانون جامعه شناختي دانست (مصباح يزدي، 1379، ص 128-129).
هـ ) ناصر مکارم شيرازي در تفسير آيه « ذلک بأن الله لم يک مغيّرا نعمه أنعمها علي قوم حتي يغيروا ما بأنفسهم و أن الله سميع عليم» (چنين است خداوند، نعمتي را که به قومي عطا فرمود، تغيير نمي دهد تا آن وقت که آنان حال خود را تغيير دهند و به درستي که خداوند شنوا و داناست) ( انفال: 53) پس از بحثي با محوريت فلسفه تاريخ با عنوان «عوامل حيات و مرگ ملت ها»، به بحث ديگري از همين دانش با عنوان «جبر سرنوشت و جبر تاريخ و ساير جبرها، ممنوع» پرداخته و آورده است: «موضوع مهم ديگري که از آيات فوق به روشني استفاده مي شود، اين است که انسان سرنوشت خاصي که از پيش تعيين شده باشد، ندارد و تحت تأثير «جبر و تاريخ» و «جبر زمان» و «محيط» نيست، بلکه عامل سازنده تاريخ و زندگي انسان، دگرگوني هايي است که در روش و اخلاق و فکر و روح او به اراده خودش پيدا مي شود؛ بنابراين آنها که معتقد به قضا و قدر جبري هستند و مي گويند همه حوادث به خواست اجباري پروردگار است، با آيه ي فوق محکوم مي شوند؛ و همچنين جبر مادي که انسان را بازيچه ي دست غرائز تغييرناپذير و اصل وراثت مي داند و يا جبر محيط که او را محکوم چگونگي اوضاع اقتصادي و شرايط توليد مي داند، از نظر مکتب اسلام و قرآن بي ارزش و نادرست است. انسان آزاد است و سرنوشت خود را به دست خويش مي سازد. انسان با توجه به اصلي که در آيات فوق خوانديم، زمان سرنوشت و تاريخ خود را در دست دارد که براي خود افتخار و پيروزي مي آفريند و اوست که خود را گرفتار شکست و ذلت مي سازد. درد او از خود اوست و دواي او به دست خودش؛ تا در وضع او دگرگوني پيدا نشود و با خودسازي خويشتن را عوض نکند، تغييري در سرنوشتش پيدا نخواهد شد (مکارم شيرازي، [بي تا]، ج7، ص 213-214).

2. احاديث اجتماعي

اين بخش، طيف وسيعي از روايات اسلامي را در بر دارد: از جدي ترين عرصه هاي روابط اجتماعي انسان، يعني روابط قدرت و ثروت گرفته تا شايع ترين عرصه ي آن، يعني روابط خانوادگي و نيز حاشيه اي ترين آن، يعني اوقات فراغت و تفريحات. در ادامه، گزيده اي از احاديث مربوط به سياست و روابط قدرت، ارائه و شرح مي شود.
الف) محمدبن يعقوب کليني (م 329 هـ ق) در کتاب شريف الکافي ذيل عنوان «تقيه»، نزديک به 23 روايت در مدح تقيه و کارکرد سازنده ي آن براي بقا و تداوم جمعيت شيعي، ذکر کرده که نمونه آن، چنين است: «عن حبيب بن بشر قال ابوعبدالله عليه السلام سمعت ابي يقول لا والله ما علي وجه الارض شيء احب الي من التقيه. يا حبيب! انه من کانت له تقيه، رفعه الله، يا حبيب! من لم تکن له تقيه وضعه الله، يا حبيب! ان الناس انما هم في هدنه فلو قد کان ذلک کان هذا»: حبيب بن بشر گفت: امام صادق(ع) فرمود: از پدرم شنيدم که مي فرمود: قسم به خداوند هيچ امري در روي زمين در نزد من محبوب تر از تقيه نيست. اي حبيب! به درستي کسي که تقيه مي کند خداوند او را ترفيع مي دهد. اي حبيب! کسي که اهل تقيه نيست، خداوند او را فرود مي آورد. اي حبيب! مردم [با تقيه] در صلح و همزيستي به سر مي برند؛ پس اگر آن امر [يعني قيام قائم] تحقق يابد، اين نيز خواهد شد [يعني تقيه، برداشته خواهد شد] (کليني، [بي تا]، جزء ثاني، ص 217، ح 4).
بدون ترديد، اين حديث شريف رويه و مشي سياسي محتاطانه و مسالمت جويانه و خطرگريزي را پيش روي شيعيان گذاشته و آنها را از هر گونه رويکرد تند انقلابي و فعاليت آشکار جهادي، بدان گونه که علويان و زيديان آن دوره انجام مي دادند، باز مي دارد.
ب) شيخ محمدبن الحسن حر عاملي (م 1104 هـ ق) در بخش جهاد و امر به معروف کتاب وسايل الشيعه، فصلي را با عنوان «باب اشتراط وجوب الجهاد بامر الامام و اذنه، و تحريم الجهاد مع غير الامام العادل» گشوده و ذيل آن، نزديک به ده حديث در مجاز بودن قتال و مقاتله، تنها در صورت حاکميت دولت مشروع آورده که نمونه آن چنين است: «عن بشير عن ابي عبدالله(ع) قال، قلت له، اني رأيت في المنام اني قلت لک ان التقال مع غير الامام المفترض طاعته حرام مثل الميته والدم و لحم الخنزير، قلت لي، نعم هو کذلک، فقال ابوعبدالله(ع) هو کذلک، هو کذلک»: بشير گفت: به امام صادق(ع) گفتم: در خواب ديدم به شما عرض کردم که مقاتله و جنگ همراه با امامي که اطاعت از او واجب نيست [به سبب اينکه حکومتش نامشروع است]، حرام مي باشد، درست همانند حرمت [خوردن] مردار و خون و گوشت خوک، و شما [در خواب] در جواب من فرموديد: بلي اينچنين است. امام صادق(ع) فرمود: اينچنين است، اينچنين است» (حر العاملي، [بي تا]، ج 11، ص 32، ح1).
ج) حر عاملي در ادامه، ذيل عنوان «باب حکم الخروج بالسيف قبل قيام القائم»، هفده روايت در مذمت و نهي از قيام مسلحانه در عصر غيبت ذکر کرده که در يک مورد آن آمده است: «عن ابي بصير، عن ابي عبدالله(ع) قال، کل رايه ترفع قبل قيام القائم فصاحبها طاغوت يعبد من دون الله عزوجل»: ابي بصير گفت: امام صادق(ع) فرمود: هر علم [شورشي] که قبل از قيام قائم (آل محمد عج) بر افراشته شود، رهبر آن قيام، طاغوت بوده و [در آن] غير خداوند مورد پرسش واقع مي شود (همان، ص 36، ح6)؛ به هر تقدير، نمونه هاي فوق نيز بر پرهيز از هر گونه رويکرد جنگ جويانه و فعاليت مسلحانه تأکيد دارد و تلاش مي کند شخصيت سياسي شيعيان جعفري را شخصيتي غير افراطي، معتدل و واقع بين شکل دهد.
د) شيخ محمدبن علي بن بابويه، معروف به صدوق (م 381 هـ ق) در کتاب علل الشرايع، ذيل عنوان «عله طول مده السلطان و قصر مدته»، روايتي را به صورت زير نقل کرده است: «عن ابي عبدالله(ع) قال: ان الله تعالي جعل لمن جعل له سلطاناً مده من ليالي و ايام و سنين و شهور، فان عدلوا في الناس امر الله تعالي صاحب الفلک ان يبطي بادارته فطالت ايامهم و لياليهم و سنونهم و شهورهم، و ان هم جاروا في الناس و لم يعدلوا امر الله تعالي صاحب الفلک فاسرع ادارته و اسرح فناء لياليهم و ايامهم و سنينهم و شهورهم، و قد و في تبارک و تعالي لهم بعد الليالي و الشهور: «امام صادق(ع) فرمود: خداوند متعال براي هر صاحب سلطه [و حکومتي] مدت زماني را مقرر فرموده که روز و شب و سال و ماه آن معين است؛ پس هر گاه آن حاکمان در ميان مردم به عدالت رفتار کنند، چرخ هستي به فرمان خداوند کند مي چرخد و روز و شب و سال و ماه [ايام] آن حکومت طولاني مي گردد و هنگامي که در ميان مردم به جور و ستم رفتار کنند و عدالت به خرج ندهند، چرخ هستي به فرمان خداوند تند مي چرخد و شب و روز و سال و ماه [دوره] آنها به سرعت طي مي شود؛ و به تحقيق خداوند پس از گذشت چندي از [آن شب ها و ماه ها] وعده اش را درباره آنها محقق مي سازد (صدوق، 1368/ 1428 ق، ص 745).
اين حديث شريف، به روشني بين سياست هاي عادلانه و مساوات جويانه يک دولت با طول عمر سياسي آن و نيز بين سياست هاي ظالمانه و جائرانه و تبعيض آميز يک حکومت با قصر اَجل و اَمد و حيات آن، ارتباطي علي و تعاقبي برقرار ساخته، بدين طريق رهنمون سازنده اي براي فعالان و احزاب سياسي ـ چه در دولت و حاکميت و چه در خارج از آن ـ فراهم مي آورد.

3. کلام اجتماعي

علم کلام نيز با مباحثي از حيات اجتماعي انسان سرو کار دارد و متکلمان نيز ضرورت رابطه (هدايتي) خداوند با انسان و اجتماعات انساني، همچنين قبح و امتناع عقلي واگذاردن انسان (بدون هيچ گونه هدايتي) به حال خود را شرح مي دهند. آنها تلاش مي کنند تا آن دسته از متون ديني مربوط به عمل و رويه و سنت خداوند نسبت به انسان در تاريخ ـ که معمولا از آن با عنوان سنت هدايت تشريعي و سنت ارسال رسل و يا وحي و نبوت، تعبير مي شودـ را از طريق استدلالات عقلي و فلسفي، و شواهد تاريخي و تجربي براي مخاطبان خود منطقي و معقول بسازند. آنها مي کوشند خوانندگان خود را مجاب نمايند که اجتماعات انساني در سير تاريخي خود، هيچ گاه يله و رها نبوده، بلکه به طور مستمر و مداوم در مقاطع مختلف تاريخي، از حمايت ها، هدايت ها، امرها، نهي ها، ارشادها، انذارها، تمجيدها، توبيخ ها، انزال نعمت ها و عذاب هاي الهي برخوردار بوده اند؛ البته بحث از اعمال و افعال خداوند في نفسه يک بحث کلامي است و در محدوده انديشه اجتماعي قرار نمي گيرد، ولي از آنجايي که آن اعمال و افعال به زندگي اجتماعي و رفتار جمعي انسان ها مربوط مي شود، متکلم را با فيلسوف جامعه و کلام را با فلسفه اجتماع پيوند مي دهد. در تأييد اين برداشت، به نمونه هايي استناد مي شود:
الف) محمدبن محمدبن نعمان العکبري معروف به شيخ مفيد (م 413 هـ ق)، طيفي از مسائل اجتماعي از قبيل نبوت، امامت، عدالت، تقيه، امر به معروف و نهي از منکر، مشارکت در دولت ظالمين و مساعدت با آنها را در کتاب هاي «النُکَت الاعتقاديه»، «تصحيح اعتقادات الاماميه» و «اوائل المقالات»، خود مطرح کرده است (ر.ک به: مفيد، 1413 ق، ش 4، ص 32-45/ همو، 1413/1317 ق، ش6، صص 101-105 و 137-138/ همو، 1413ق، ش8، صص 63-64 و 118-121). او در زمينه ي امر به معروف و نهي از منکر گرفته است: «مي گويم امر به معروف و نهي از منکر از طريق زبان/ گفتار به صورت کفايي واجب است؛ به شرط اينکه بدان حاجت افتد؛ يعني از طريق تذکر به معروف و منکر، حجت بر فردي که بدان آگاه نيست، تمام شود و يا به مصلحت بودن اين امر و نهي، يقين و ظن غالب حاصل گردد؛ اما گشاده دستي (بسط يد) در اين امر، در حوزه وظايف سلطان/ حکومت است.
او فردي را براي [اقامه] اين امر موظف ساخته و يا به او اجازه مي دهد؛ و تغيير اين شرط جايز نيست. اين رأي متفرع بر اعتقاد به عدالت و امامت است و نه غير آن» (مفيد، 1413 ق، ش8، ص 119). از نظر شيخ مفيد «مساعدت به ظالمين (= دولت ظالم و جائر) براي رسيدن به حق و دستيابي به امري که بر عهده ي آنهاست، جايز و از حالات واجب است؛ اما يارگيري آنها بر ظلم و دشمني، ممنوع بوده و انتخاب آن جايز نمي باشد؛ اما فعاليت با آنها در کارها، جايز نيست، مگر آنکه امام زمان (عج) اذن دهد و بر اساس شرايطي باشد که او در آن کارها شرط کرده و اين امر [البته] به طايفه اماميه اختصاص دارد و نه غير آنها، و به سبب دلايلي که شرح آن در اين کتاب به درازا مي کشد [از آن صرف نظر مي شود]؛ اما پيروي [از دستورات و قوانين] آنها، در مواردي که در ظاهر، ضرري به اهل ايمان (شيعيان) نمي زند و به طور غالب معصيتي در بر ندارد، بلا اشکال است؛ اما کسب درآمد از آنها جايز است؛ بر همان اساسي که [در سطور گذشته] وصف کردم و بهره بردن از اموال آنها، اگرچه شبه ناک است، ولي براي کساني که ما آنها را مومنان خواص [شيعيان] مي ناميم، حلال است، و نه براي غير آنها از مردم؛ اما آنچه از اموال اهل معرفت [ به اهل بيت پيامبر(ص)] به خصوص در اختيار آن [ظالمين] است. اگر معين و محصور باشد، بر احدي جايز نيست به طور اختياري از آنها استفاده کند؛ و اگر به استفاده از آنها مضطر شد، همان گونه که ممکن است به خوردن ميته و خون، اضطرار پيدا کند، در اين مورد براي رفع اضطرار، جايز خواهد بود؛ ولي همان گونه که قبلاً بيان داشته ايم، نبايد در اين استفاده زياده روي کند. اين عقيده، مختص طايفه اماميه است و من در ميان اهل سنت کسي را موافق اين رأي نمي شناسم» (همان، ص 120-121).
ب) شيخ ابوجعفر محمدبن حسن طوسي (م 460 هـ ق) در کتاب تمهيد الاصول که در شرح «رساله جمل العلم و العمل» سيد مرتضي علم الهدي (م 436 هـ ق) نگاشته، ذيل عنوان «فصل في وجوب الرياسه» که به توجيه ضرورت حکومت مي پردازد، چنين آورده است: «رياست / حکومت بر هر فرد مکلف غير معصومي لازم است...؛ زيرا مردم هنگامي که داراي رئيس مبسوط اليدي باشند که در امور آنها تصرف کند و قوي را از ضعيف باز دارد و ظالم را تنبيه نمايد و دشمنان را دفع کند، پس با وجود او، صلاح رواج مي گيرد و فساد کاستي مي يابد و در صورت عدم وجود او، فساد گسترده مي شود و صلاح نقصان مي گيرد» (طوسي، 1362، ص 348).
ج) علامه حلي (م 726 هـ ق) در کتاب معروف خود در شرح کتاب کلامي خواجه نصيرالدين طوسي (م 672 هـ ق) با عنوان کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد در شرح عبارت خواجه در زمينه ي ضرورت امامت «الامام لطف فيجب نصبه علي الله تعالي تحصيلاً للغرض»، چنين آورده است: «مصنف رحمه الله در زمينه ي وجوب نصب امام بر خداوند متعال چنين استدلال کرده که امام لطف است و لطف هم [بر خداوند] واجب است؛ اما صغراي اين قضيه، براي عقلا روشن است؛ زيرا ضرورتاً مي فهميم که انسان هاي عاقل هر گاه داراي رئيسي باشند که آنها را از سلطه جويي و تعدي بر يکديگر باز دارد و آنها را از معاصي دور نمايد، و بر امور واجب مهيا سازد و بر عدالت و انصاف وا دارد، آنها به صلاح نزديک تر و از فساد دورتر خواهند بود و اين، امري بديهي است که هيچ عاقلي در آن ترديد نخواهد کرد؛ اما کبراي قضيه [وجوب لطف بر خداوند] را در سابق روشن ساختيم» (طوسي، [بي تا]، ص 362).
د) شيخ محمدرضا مظفر (م 1384 هـ ق) در کتابچه عقائد الاماميه، بندهايي را به «عقيدتنا في الجور الظلم»، «عقيدتنا في التعاو مع الظالمين»، «عقيدتنا في الوظيفه في الدوله الظالمه»، «عقيدتنا في الدعوه الي الوحده الاسلاميه» و «عقيدتنا في حق المسلم علي المسلم» اختصاص داده که به لحاظ ماهيت اجتماعي اين مسائل و به روز بودن آنها، جداً با اهميت است: «عقيده ما درباره کار در دولت ظالمه اينچنين است: هنگامي که کمک به ظالمين، ولو به پاره خرما و حتي علاقه به بقا و دوام آنها از مهم ترين اموري باشد که امامان عليهم السلام، ما را از آن بر حذر داشته اند، پس حال شرکت در حکومت و وارد شدن در وظايف [حکومتي] و اداره ولايات و يا حال کساني که در تأسيس دولت آنها مشارکت کرده اند و يا حال کساني که از ارکان سلطه و تثبيت حکومت آنها هستند، چه خواهد بود؟ و وجه آن است که ولايت جائز موجب پايمال شدن تمام حق/ حقيقت و زنده شدن تمام باطل و علني شدن ظلم و جور و فساد [ در بلاد] خواهد شد؛ آنچنان که اين معنا در حديثي از امام صادق(ع) در تحف العقول ذکر شده است. بلي، از امامان عليهم السلام رواياتي به ما رسيده که ولايت جائر در صورتي که در آن عدالت مصون از تعرض باشد و حدود خداوند بر پا شود و احسان به مؤمنين و امر به معروف و نهي از منکر، رواج داشته باشد، جائز شمرده شده است. به درستي که براي خداوند در درب هاي [کاخ هاي] ظلم، انسان هايي هستند که خداوند به وسيله ي آنان برهان/ حجت را روشن مي سازد و آنان را در بلاد مبسوط اليد مي گرداند و بدين طريق از اوليائش دفع خطر مي کند و امور مسلمين را به صلاح مي آورد...؛ چنانچه [اين معنا] در حديثي از امام موسي بن جعفر(ع) آمده است» (خرازي، 1416ق، ج2، ص 220). وي سپس درباره ي اتحاد مسلمانان اظهار داشته است: آل بيت پيامبر(ص) به سبب اصرارشان بر باقي ماندن جلوه هاي اسلام و دعوت به عزت اسلامي و وحدت کلمه مسلمين و حفظ اخوت بين مسلمانان و رفع کدورت و کينه از قلوب و نفوس آنان شناخته شده اند. موضع اميرالمؤمنين(ع) نسبت به خلفاي قبل از او، فراموش شدني نيست: با اينکه حضرت نسبت به آنان شاکي بود و معتقد بود آنها حق او را غصب کرده اند، با اين حال او با آنها مدارا مي کرد و مسالمت به خرج مي داد و بر زبان نمي آورد که او منصوص به خلافت [ از ناحيه پيامبر(ص) است]» (همان، ص 222).
ادامه دارد...

نويسنده: دکتر محمود تقي زاده داوري

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:16 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



بسترهای گسترش تشیع درایران

نقدی بر آراء نادرست شرق شناسان در باب شیعه و ایرانی گری

تشیع عمدتا به دو صورت وارد ایران شد. شکل نخست آن که گرایش کلی به سمت اهل بیت بود، از طریق داعیان عباسی و نیز سنی شیعه هایی ترویج می شد که به طور عمده در عراق پرورش یافته و احادیثی در ستایش اهل بیت روایت می کردند.
در این میان ، داعیان عباسی برای پیشبرد اهداف خود به اجبار عنوان کلی اهل بیت را تبلیغ کردند و از این راه اولین بذر تشیع را در میان ایرانیان پاشیدند. شکل دوم آن از طریق شیعیان اعتقادی یا امامی مذهبان بود.
این گروه که عمدتا عرب بودند، متشکل ترینشان طایفه اشعریان بودند که به قم آمده و سپس از آنجا تشیع اعتقادی را به نقاط دیگر بسط دادند.
شبیه این طایفه ، به طور انفرادی ، می توان کسانی را در خراسان یا سایر نقاط یافت.
جستجوی در باره اصحاب امامان در شهرهای مختلف ، می تواند سیر این نفوذ را تا اندازه ای روشن کند. مذهب شیعه در میان صحابه در شکل باور به امامت امام علی علیه السلام مطرح شد.
پس از آن در برخی از قبایل عرب عراق منتشر گردید و از طریق آنها به تمامی سرزمینهای اسلامی از مصر تا یمن و از آنجا تا ایران منتقل شد.
در اینجا بر آن هستم تا ارتباط مذهب تشیع را با اندیشه های ایرانی بررسی کنیم. نگرش حاکم در کتابهای فرق که به طور عمده توسط سنیان افراطی نگاشته شده ، بر این اساس استوار بوده است تا اندیشه های شیعی را به نحوی با اندیشه های یهودی ، مسیحی و ایرانی پیوند دهد.
اگر مولفان این قبیل کتابها از طرفداران اهل حدیث و یا بطور کلی وابستگان به جریان ضد عقلی در دنیای اسلام بوده اند، این برخورد را با معتزله و یا به اصطلاح قدریه نیز کرده و آنها را نیز یهودی و زردشتی معرفی می کرده اند. طبیعی است که وصل کردن این اندیشه ها به جریانات فکری مزبور، به راحتی می توانسته سبب محکومیت جریانات مزبور باشد.
تا آنجا که قضیه به ایران مربوط می شود، این مساله در این قالب مطرح می شده است که ایران خاستگاه مناسبی برای رشد اندیشه های شیعی بوده است.
افزون بر آن ، به مساله ظهور اسماعیلیان در ایران و نیز ارتباط تشیع با حرکتهایی نظیر شورش بابک و یا امثال آن پرداخته می شده است. مستشرقانی نیز که در صد و پنجاه سال اخیر به این قبیل مسائل پرداخته اند، بدان دلیل که در زمان آنها، اکثریت مردم ایران بر مذهب تشیع بوده اند، در پی کشف علت برآمده اند.
آنها که همیشه در صدد حل این قبیل مسائل از راه پیگیری زمینه های روحی و پیشینه های فکری هستند، بدون توجه به تاریخ تشیع در بلاد عربی ، تشیع را مذهبی ایرانی معرفی کرده اند.
البته در منابع کهن فرقه شناسی نیز این اتهام بطور ساده تر به مذهب شیعه وارد می آمده ، اما برای مستشرقین و پس از آنها، برای کسانی که در شرق از عرب و عجم تحت تاثیر مستشرقین بوده اند، مساله مهم ، توجیه چرائی گروش ایرانیان به تشیع در چند قرن اخیر است.
افزون بر اینها، در طی پانصد سال گذشته ، در پی درگیریهای عثمانیها با ایرانیان ، در مجموع چنین وانمود شده که دولت عثمانی در آن سوی نماینده تسنن بوده و ایران مرکز تشیع به شمار می آید.
با توجه به قدمت دشمنی میان این دو ناحیه ، این تصور به دوره های قبلی هم سرایت داده شد و بدین گونه این تصور پرداخته شده که ایران همیشه مرکز اندیشه های شیعی بوده است. این مساله از زاویه دیگری هم مطرح شده است.
بر اساس تاریخ نگارشها و آثار علمی نوشته شده ، نوعی تفاوت میان نگرش دینی موجود در این سو و آن سوی فرات مطرح شده است. حضور نوعی نگرش عرفانی در این سو و نوعی تفکر ساده و قشری در آن سو، از سوی کسانی به عنوان مهمترین تفاوت در اندیشه های ایرانی و عربی بادیه ای عنوان شده است.
تفکر ایرانی به عنوان تفکر اشراقی و گنوسی و تفکر عربی به عنوان تفکر ضد عرفان و اشراق شناسانده شده است. در این ارتباط و با توجه به آن که دانش فلسفه و عرفان در مذهب تشیع بنیادی مستحکم یافته ، این گونه عنوان شده است که ایران خاستگاه این قبیل اندیشه ها بوده است.
عامل دیگر نیز پیدایش نوعی ناسیونالیسم در ایران از دوره ناصری به این سو است ، امری که به تدریج گرایش به اندیشه های ایرانی پیش از اسلام را مطرح کرده و در مواردی خواسته است تا از زاویه تاریخ ، مذهب شیعه را در برابر مذهب سنت ، از دید «ایران در برابر اعراب» بنگرد. کم نبوده اند افرادی که هم ایرانیت را می خواستند هم اسلام را; برای اینها، مذهبی اهمیت می یافت یا آن مذهب ، از زاویه ای مورد توجه واقع می شد که در برابر قوم عرب باشد.
به نظر می رسد بسیاری از این افراد، نه تنها از تاریخ عراق بویژه شهر کوفه آگاهی نداشته اند بلکه از نفوذ حالی تشیع در عراق ، یمن ، بحرین لبنان و سایر نقاط عربی بی اطلاعند. همه آنچه گذشت ، تنها شواهدی محدود بر درستی آنها در دست است. در برابر، می توان استثناهای فراوانی را مطرح کرد.
حضور اندیشه های صوفیانه در غرب اسلامی ، نگاشته های فلسفی و عرفانی در آن سوی ، حضور تشیع در مناطق عربی ، تسلط تسنن اهل حدیثی در ایران ، به ویژه در نواحی شرقی آن که از مراکز اصلی تسنن در جهان اسلامی بوده ، و نیز تسلط تفکر صوفیان در بخش مهمی از شامات و شمال افریقا طی قرنها، همه می تواند نقضی بر توجیهاتی باشد که در دیدگاههای مطرح شده در این زمینه به آنها استناد شده است.
در اینجا به برخی از اقوالی که به نحوی اندیشه های شیعی را با ایران مرتبط دانسته اند اشاره می کنیم تا در عین آشنایی با دیدگاههای آنان ، از استدلالهای مطرح شده نیز آگاهی یابیم. توجه داشته باشیم که برخی از اینها، خاستگاه اصلی تشیع را ایران نمی دانند، اما به نوعی توافق و همسانی میان برخی از وجوه اندیشه های ایرانی و اندیشه های شیعی باور دارند.
این در حالی است که برخی از اساس تشیع را مذهب ایرانی می دانند. برای بررسی این مساله و نیز اثبات نادرستی بسیاری از آنچه در این باره گفته شده ، هیچ چیز بهتر از بیان دیدگاههای مختلفی که در این باره ابراز شده نیست.
بنابراین در این بخش به نقل دیدگاههایی که برخی ناظر به آرا دیگران در همین زمینه است می پردازیم. به باور اشپولر:سراسر کشوری اسلامی شد، و در عین حال هسته اصلی خود را از دست نداد، بلکه بر آن شد تا اسلام را به صورت یک مذهب مخصوص و مناسب با موجودیت خود درآورد.
در بین شیعیان و خارجیان این مملکت و بعد نیز در عرفان و تصوف ، روح ایرانی وجود خود را مستقلا با موفقیت ظاهر نمود، اگرچه زادگاههای اصلی این جنبشهای مذهبی ، یک زادگاه ایرانی نبوده است».
نیز در جای دیگری می نویسد: «در هر حال بدون تردید جنبش تشیع ، یعنی آن تشیعی که بعدا دوازده امامیان از آن به وجود آمدند، و می توان آن را تشیع میانه رو نامید، هیچ ارتباطی با عکس العمل روح ایرانیان در مقابل اسلام ندارد.بلی آنچه مسلم است این است که عقاید شیعه دوازده امامی از همان آغاز در سرزمین اسلام{ایران!} ریشه دوانیده و به زودی با روح ایرانیت پیوند و اتحاد یافته است».
همانگونه که آشکار است در این عبارات اشپولر دچار تناقض گویی سختی شده است. بویژه در ادامه پذیرش مذهب تشیع امامی را در ایران ، به بهانه این که نمی تواند اتفاقی باشد، آن را به عنوان شکل ایرانی شده اسلام مطرح کرده است.
وی ایضا در ادامه می افزاید: «گرچه نفوذ کامل آن در تقریبا تمام سرزمین ایران ، در اثر فعالیت صفویه در آغاز قرن شانزدهم میلادی برابر قرن دهم هجری بوده است».
نویسنده ای دیگر بر این باور است که : «بطور کلی ایرانیان برای نشان دادن بیزاریشان از شیوه ملکداری دولت اموی ، از شیعه که دارای سازمان یافته ترین مرام سیاسی بود و نیز احساساتشان با شور و احساس ایرانیها سازگاری داشت جانبداری کردند».
روشن است که نویسنده دیدگاههای فوق ، پا را از اشپولر به مراتب فراتر نهاده و از اساس تشیع را مذهبی ایرانی می داند. ریچارد فرای مساله را از دید دیگری مورد توجه قرار داده است.

وی با توجه این که ایرانیان به حفظ آثار و عقاید کهن شان می پردازند، می نویسد:

«محافظه کاری ایرانیان در حفظ اعتقادات و رسوم کهن را می توان در بسیاری از جنبه های فرهنگ ایشان مشاهده کرد. امروزه سرزمین ایران پر است از زیارتگاهها و امامزاده ها یا مزار فرزندان پیشوایان ائمه».
گویا وی به این نکته توجه یافته است که اساسا زردشتیان مرده های خود را دفن نمی کنند تا چیزی شبیه امامزاده داشته باشند! لذا در جای دیگری مساله را به نحو دیگری توجیه می کند: «طبیعی بود که زردشتیان زیارت اهل قبور نداشتند، چرا که پیکر مردگان را دسترس کرکسان می گذاشتند و بخاک نمی سپردند، اما زردشتیان ایران مکانهای مقدس را برای فرشتگان یا ایزدان یزنه داشتند و آسان می شد بعضی از این مکانها را به اسلام منتقل ساخت یا بویژه آنها را به امامزاده های شیعیان که از فرزندان امامان باشند نسبت داد».
باید توجه داشت که این مراکز با عنوان مسجد بیشتر سازگار است تا امامزاده! همو در باره نادرستی این تصور که ایران مرکز شیعیان بوده می نویسد: «شاید بعضی از خوانندگان دچار شگفتی شوند که بدانند ایران و بویژه پاره شرقی آن ، مرکز عمده راست دینی تسنن بود. زیرا ایران به دیده بسیاری کانون رافضیان و شیعیان شمرده می شد.
در واقع اگر کسی نخستین شورشهای شیعی را بررسی کند، آشکار می شود که عراق و بویژه شهر کوفه زادگاه و مرکز جنبشهای شیعه بوده است... اندیشه شیعه ، نخست بیشتر از آن عرب بود». محمدابوزهره نوشته است :«شیعیان اولیه به طور غالب ایرانی بوده اند... به باور ما افکار شیعی در حول و حوش امامت و پادشاهی از افکار ایرانی تاثیر پذیرفته و آنچه که این مطلب را ثابت می کند این است که اکثریت اهل فارس از ابتدا تاکنون شیعه بوده اند و حتی شیعیان نخستین هم اهل فارس بوده اند».
بروکلمان هم که عادتا همه اندیشه های قرآنی و اسلامی در افکار سایر ملل جستجو می کند، به محبوبیت فعلی قبر امام حسین علیه السلام نزد شیعیان اشاره کرده و از این رهگذر میان تشیع و ایرانیگری پیوندی برقرار می کند.
یک نکته مهم در غالب اظهار نظرهای فوق مورد بی توجهی قرار گرفته و یا اگر به آن توجه داده شده ، تاثیر معقول خود را در افکار نویسندگان مزبور برجای نگذاشته است و آن این که ، واقعیت مذهب ایرانیان طی نه قرن مورد غفلت کامل قرار گرفته است.
ایران در طی نه قرن ، بجز استثناهای مکانی و زمانی محدود، بر مذهب سنت و جماعت بوده است. فهرست بلندی می توان از نویسندگان سنی مذهب ایرانی یافته که به هیچ روی با شمار نویسندگان شیعی در آن قرون قابل قیاس نیست.
این امر نیاز به شرح نداشته و به راحتی نتیجه ای که از آن در بحث فعلی بدست می آید قابل درک است. در اینجا به شماری دیگر از دیدگاهها که تا اندازه ای نسبت به دیدگاههای بالا تعدیل شده به نظر می رسد و به واقعیت مزبور نیز در آنها توجه شده می پردازیم.
گلدزیهر نوشته است: «این گفته خطاست که کسی بگوید منشا و مراحل رشد تشیع از اثر تعدیل یافته افکار ایرانیان در اسلام است. این توهم شایع مبتنی بر درک غلط حوادث تاریخی است. حرکت علویین در یک منطقه عربی خالص شکل گرفته است.
او می افزاید: تشیع همچون خود اسلام منشا عربی داشته کما این که اصول او نیز در همان محیط عربی شکل گرفته است».
به نظر می رسد، در این مطلب که خاستگاه اصلی تشیع سرزمینهای عربی و در میان اقوام عربی بوده تردیدی وجود ندارد. پس از این ، آنچه برجای می ماند این است که تشیع نوعی ملازمت با افکار رایج در ایران داشته است. در این زمینه ، عمدتا به مشابهت نظریه امامت و سلطنت اشاره می شود.
در مواردی نیز به وجود آرامگاهها و یا سوگواری برای امام حسین علیه السلام نظیر آنچه در ایران قدیم برای سیاوش مرسوم بوده ، استناد می شود.تا آنجا که به منابع کهن فرق مربوط می شود، آنچه سبب اصلی پیدایش این قبیل دیدگاهها شده ، غلبه آل بویه بر بغداد در قرن چهارم هجری است.
این سلسله ایرانی که آشکارا از تشیع دفاع کردند، زمینه را برای این قبیل اتهامات که در همان دوره در آثار فرقه شناسی آمده فراهم کردند. برخی گفته اند که در این قرن بود که تشیع در تقدیس امامان خود متاثر از اندیشه های شرقی است.
باید دانست که در زمان سلطه آل بویه بر بغداد، علمای شیعی موجود در آن سرزمین همگی عرب بوده و کسانی از آنها در شمار ادبای برجسته عرب بوده اند. نکته مهم برای این قبیل دیدگاهها آن است که مساله شباهت ، آن هم به صورتی که در این نمونه ها به آن اشاره شده ، از جهات مختلفی قابل تامل است.
اساسا نظریه امامت شیعی که به صورت اعتقاد به نص یا به عبارت دیگر آیه و حدیث ثابت می شود، چه شباهتی با نظریه سلطنت موروثی دارد؟ در همین جا باید این پرسش را هم در نظر داشت که ، اصولا بجز خلافت سه خلیفه یعنی ابوبکر، عمر و علی علیه السلام ، سلسله اموی و عباسی و دیگر سلسله های مستقل در مصر، اندلس ، شمال افریقا، عراق ، جزیره العرب ، یمن و... همه به صورت موروثی بوده اند. این موروثی بودن از نظر اهل سنت مشروعیت تام و تمام داشته است.
اکنون باید سوال کرد که اگر شباهت توجیه کننده است ، مگر ممکن نبوده که مردم ایران که به سلطنت موروثی باور داشته اند، حکومت موروثی اموی و عباسی را بپذیرند؟ از قضا باید گفت پذیرفتند و برای قرنها از آن اطاعت کردند.
آنچه در این باره باید مورد توجه قرار گیرد این است که در تمامی دنیای آن روز در شرق و غرب ، نظام پادشاهی مقبولیت تام داشته است. این نکته نیز باید مورد توجه قرار گیرد که حتی سرزمینهای عربی ، در عراق و شام و یمن نیز با سلطنت موروثی آشنایی داشته اند.
حکومت لخمیان و غسانیان می توانسته عرب را، حتی عرب بادیه را با این نوع سلطنت آشنا کرده باشد.
منابع در آرشیو روزنامه موجود است.

منبع : روزنامه جام جم شماره 1687
رسول جعفریان

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:16 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



زندگي حضرت آيت ا... سيستاني از زبان معظم له

خبرنگار مركز خبر حوزه‌هاي علميه مي‌گويد: دفتر و بيت مرجع تقليدي كه در معادلات سياسي عراق تاثيرگذارترين شخصيت مذهبي است در جوار حرم حضرت علي(ع) و در محله بُراق نجف قرار دارد؛ اين محله يکي از چهار محله قديم، چهار طرف حرم مطهر علوي است.
منزل آيت‌ا... العظمي سيستاني سي الي چهل متر با حرم فاصله دارد، اما هيچ گاه خبري از اين مرجع نامدار شيعه در حرم نيست و در طول ده سال گذشته فقط يکبار براي عمل چشم از خانه خارج شده اند.
ايشان خود در گعده‌اي صميمي و خصوصي با مرتضي سعيدي طلبه حوزه علميه قم دليل اين مسأله را تحفظ نفس مي‌دانند و آن‌چه سبب شده اين سختي را تحمل کنند اميد به بهبود وضع مردم و ساماندهي حوزه است.

نقش انكارناپذير آيت‌ا... العظمي سيستاني در عراق

نقش بي بديل حضرت آيت‌ا... سيستاني در آرامش و امنيت عراق در سال‌هاي اخير انکارناپذير بوده و علاقه به ايشان از پايتخت گرفته تا دورترين شهرهاي عراق در ميان مردم موج مي‌زند؛ اين عشق و علاقه در عراق محصور نبوده و در دل تمامي شيعيان جا دارد. گويا قرار بوده نام تشيع با نام مبارک علي بر سر زبان‌ها بيفتد، دو رهبر و مقتدا با نام زيباي علي(آيت‌ا... العظمي سيدعلي سيستاني و آيت‌ا... العظمي سيد علي خامنه‌اي حفظهم ا...).
او مي‌گويد: توفيق ديدار اين عالم 82 ساله در سفر عتبات عاليات نصيب شد و معظم له به تناسب سؤالي که از محضرشان شد به بيان بخشي از زندگي شخصي خود و بايسته‌هاي روحانيت پرداختند. آن‌چه در ادامه مي‌آيد متن تنظيم شده سخنان ايشان است.

خانه وقفي

در طول ده سال گذشته مجبورم به خاطر تحفظ نفس در خانه بمانم و سخت هم هست، ولي بايد تحمل کرد. با اين که اسممان مرجع است و شهريه مي‌دهيم و بيمارستان مي‌سازيم، ولي 45 سال است خانه من اجاره‌اي است، يک خانه 70 متري که وقف مدرسه شبريه نجف است [مدرسه‌اي در محله براق نجف[.
به‌خاطر وضع نامناسب منزل نمي‌توانم بستگان و حتي محارم را بپذيرم و گاهي چند دقيقه‌اي همين جا (دفتر) خدمتشان مي‌رسم.

همدردي با مردم

شنيده ام برخي اهالي نجف به خاطر وضع بد مالي مجبور شده اند در خان نُص زندگي کنند [منطقه‌اي در اطراف نجف و در مسير کربلا] با اين وضعيت، روحاني نبايد در رفاه و آسايش باشد.

خانه آيت ا... حجت

من 40 سال قبل حدود دو سال در قم بودم و خانه آقاي حجت(ره) را ديده بودم، خيلي محقر بود، در طول عمرم خانه‌اي نديدم که به اندازه خانه آقاي حجت محقر باشد با اين که براي ايشان امکان زندگي بهتر هم بود. روحاني بايد اين‌طور باشد مثل مردم باشد. [در ادامه به بخش‌هايي از نامه 45 نهج البلاغه اشاره فرمودند که در آن حضرت علي(ع) درباره ضرورت ساده زيستي کارگزاران و رهبران جامعه سخن گفته‌اند]

ازدواج فرزند و مرجعيت

چند سال قبل براي يکي از فرزندانم برنامه ازدواج بود و طرف مقابل مي‌گفت: با ايشان وصلت نکنيم چون وضعشان خوب نيست؛ البته يک نفر ديگري هم مي‌گفت: وصلت کنيم چون در شُرُف مرجعيت هستند و وضعشان خوب مي‌شود! من وضعيتم قبل و بعد مرجعيت هيچ فرقي نکرده است.

عباي دوازده ساله

پيروزي انقلاب اسلامي به خاطر ساده‌زيستي روحانيت بود، با اين که براي من عباهاي گران قيمت مي‌آوردند ولي دوازده سال است همين عبا را مي‌پوشم و پشت آن هم پوسيده است.
ما همواره مردم را به صلح و عدم جنگ دعوت مي‌کنيم، مي‌بينيد مردم حاضرند خون بدهند و اين به خاطر همين مسائل است.
صحبت هايشان که تمام شد درباره يادگيري زبان‌هاي خارجي براي طلاب پرسيدم که جواب دادند: تا براي چه باشد؟! سؤال ديگرم درباره انتخاب يک گرايش بخصوص در علوم اسلامي بود مثل فقه، اصول، کلام، تفسير يا تاريخ، که فرمودند: خودتان تحقيق کنيد ببينيد چه چيزي لازم است.
وقت گذشته بود و افراد ديگري هم منتظر بودند تا با آقا ديدار کنند. از محضرشان خداحافظي کرده و به طرف حرم علوي به راه افتادم.

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:16 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



دهه اول ذي‌الحجه از زبان ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي

مرحوم آيت الله ملكي تبريزي در فضل اين ماه (ذي الحجه) مي‌نويسد:

اين ماه بسيار مهم بوده و مراقبين در اين منزل توقفگاه‌هايى دارند كه به حكم بندگى و بجا آوردن حق مراقبت، واجب است كه با غفلت وارد آن نشده و بدين ترتيب احترام آن را حفظ كنند.
در جاي ديگر مي‌نويسد: گرچه درباره ماه رمضان وارد شده كه بهترين ماه‌هاست و روزهاى آن بهترين روزها و ساعت‌هاى آن بهترين ساعات است. ولى درباره بعضى از روزهاى اين ماه فضايلى بيش از ماه رمضان وارد شده است.
آن مرحوم به سالكان كوي دوست اهميت اين دهه را يادآور مي‌شود و مي‌گويد: از كارهاى مهم اهل مراقبت، شناخت شرافت و فضل اين منزل شريف و شناخت زمان‌هاى مذكور و فوايد آن است.
همچنين به عاشقان راه معنويت اين نكته را گوشزد مي‌كند كه يكى از اين توقفگاه‌ها ده روز اول آن است و مي‌نويسد: منظور از ايام معلومات در آيه: «وَاذْكُرُواْ اللهَ فِي أَيَّامٍ مَّعْدُودَاتٍ» (بقره 203) (و خدا را در روزهاى معين ياد كنند.) نيز همين است و «ياد» و «غفلت» با هم سازگارى ندارند. پس بپرهيز از اين كه در اين ماه دل خود را به نجاسات آلوده نمايى، به خصوص با نافرمانى و معصيت.
وي در مورد عبارت ««وَاذْكُرُواْ اللهَ» كه در اين آيه به صورت مطلق آمده است، مي‌فرمايد: ذكر كامل كه در آيه بالا آمده اين است كه با عقل، روح، دل و بدن در ذكر خدا باشى، زيرا هر كدام از آنها ذكر مخصوصى دارند. اين فرصت را غنيمت شمار كه خداوند به تو اجازه ذكر خود را داده است. در عقل خود اين را از نعمت‌هاى بزرگى بدان كه عمرت براى اداى شكر آن كافى نبوده، روحت را در مقام حضور حاضر كن كه گويا حاضر در نشستگاه صدق نزد پادشاه مقتدر مى‏باشد. با دل خود به بندگى او و شكر نعمت‏هاى بى‏منتهاى او روى آور، و با تمام اعضاى بدنت مشغول انجام عبادات و طاعات شو. اگر خدا را اين گونه ذكر كردى، مژده بده كه چنين ذكرى، علامت اين است كه خداوند تو را در تمام وجودت و با تمام وجودت ذكر نموده و براى بار دوم بخاطر پاداش چنين ذكرى، تو را در تمام اين موارد ذكر خواهد نمود.

استاد عرفان امام خميني، مرحوم ملكي توصيه‌هايي براي اين دهه دارد كه عبارتند از:

1. از نافرمانى و معصيت الهي پرهيز كن!
2. درباره روايتى كه پيرامون فضيلت اين روزها از پيامبر (ص) روايت شده است بيانديش‏ آنجا كه فرمودند: «روزهايى نيست كه عمل صالح در آن محبوب‌تر باشد نزد خداى عزّ و جلّ از اين ده روز ـ يعنى ده روز ذى الحجه ـ گفتند: اى رسول خدا حتى جهاد در راه خدا؟ فرمودند: حتى جهاد در راه خدا مگر فردى كه با جان و مالش در راه خدا جهاد كرده و جان و مال خود را فدا نمايد».
3. آمادگى كامل پيدا نموده و با تمامى نشاط و شوق و دعا و توسل به نگهبانان امت (اهل بيت عليهم‌السلام)، به خصوص در شب اول، وارد اين ميدان شو.
4. در تضرع خود به در كرم آنان (اهل بيت) بخواه كه تو را در قصد، حزب، دعا، حمايت، ولايت، شفاعت و شيعيان خود وارد نموده، به درگاه خداى متعال براى توفيق، قبول، رضايت او از تو، تأييد، اصلاح و تمام خيرهاى دينى و دنيوى و آخرتى براى تو و خانواده‏ات، برادران دينى، همسايگان و كسانى كه حقى بگردن تو دارند، تضرع نمايند.
5. در هر شب از اين دهه، بين نماز مغرب و عشا دو ركعت نماز بجا آور، و در هر ركعت آن سوره «فاتحة الكتاب» و «اخلاص» و اين آيه را بخوان: «وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَقَالَ مُوسَى لأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ» ( اعراف 142 ) تا در ثواب با حاجي‌ها شريك شوى، گرچه حج نكرده باشى.
6. درباره روايت پيامبر اكرم (ص) كه در آن شوق حضرت موسى (ع) به اين وعده‏گاه را بيان نمودند، بيانديش آنجا كه فرمودند: «در چهل روز رفت و آمد خود بخاطر اشتياقى كه به ديدار خداوند داشت، نخورد، نياشاميد و نخوابيد.»
7. از مهمترين اعمال اين ماه، عمل به روايت زير است: شيخ مفيد از امام أبو جعفر عليه‌السّلام نقل كرده‏اند كه فرمودند: خداوند توسط جبرئيل پنج هديه در ده روز اول اين ماه براى عيسى بن مريم عليه‌السّلام فرستاده و فرمود: عيسى! با اين پنج دعا، دعا كن زيرا در روزهاى ده‏گانه يعنى ده روز ذى حجه عبادتى محبوبتر از آن نزد خداوند نيست.
اول: «اشهد أن لا اله إلا الله وحده لا شريك له، له الملك وله الحمد بيده الخير وهو على كلّ شي‏ء قدير.»
دوم: «اشهد أن لا اله إلا الله وحده لا شريك له، أحدا صمدا لم يتّخذ صاحبة ولا ولدا.»
سوم: «اشهد أن لا اله إلا الله وحده لا شريك له، أحدا صمدالم يلد ولم يولد ولم يكن له كفوا أحدا.»
چهارم: «اشهد أن لا اله إلا الله وحده لا شريك له، له الملك وله الحمد يحيي ويميت وهو حيّ لا يموت بيده الخير وهو على كلّ شي‏ء قدير.»
پنجم: «حسبي الله و فى سمع الله لمن دعا ليس وراء الله منتهى أشهد لله بما دعا و أنّه بري‏ء ممّن تبرّأ وانّ لله الآخرة والأولى.»
حواريون از عيسى(ع) پرسيدند: اى روح الله! كسى كه اين كلمات را بگويد چه پاداشى دارد؟ فرمود: كسى كه صد بار، اولى را بگويد؛ زمينيان عملى بهتر از عمل او در آن روز ندارند و در روز قيامت خوبي‌هاى او از همه بندگان بيشتر خواهد بود و كسى كه دومى را صد بار بگويد گويا تورات و انجيل را دوازده بار خوانده و پاداش آن را به دست آورده باشد. و كسى كه صد بار، سومى را بگويد، خداوند بخاطر آن براى او 10‌هزار نيكى نوشته، 10هزار گناه او را پاك كرده، 10هزار درجه او را بالاتر برده و 70 هزار فرشته را كه دست‌هاى خود را بلند كرده و بر كسى كه آن را گفته است صلوات مى‏فرستند، فرود مى‏آورد. و كسى كه يك‌صد بار، چهارمى را بگويد فرشته‏اى كه با خدا ارتباط دارد او را مى‏يابد آنگاه خداوند به گوينده آن با نگاه رحمت مى‏نگرد. و كسى كه خدا با نگاه رحمت به او بنگرد، بدبخت نخواهد شد. عيسى گفت: جبرييل ثواب پنجمى چيست؟ او گفت: اين دعاى من است و من اجازه ندارم آن را براى تو توضيح بدهم».

آيا اين پاداش‌ها فقط براى خواندن اين دعاهاست؟

مرحوم ملكي تبريزي در پاسخ مي نويسد: روايت شده است «امام رضا (ع) در راه طوس فرمودند: كسى كه ‏لا اله الا الله ‏بگويد، بهشت براى او خواهد بود. آنگاه فرمود: به شرط آن و شرايط آن و من يكى از شرايط آن مى‏باشم».

بنابراين، اين دعاها نيز شرايطى دارد و از شرايط قطعى آن اين است كه گوينده حتما معتقد به آنچه مى‏گويد، باشد. و من معنى اين كلمات را مى‏گويم، ببين معتقد به آن مى‏باشى يا نه؟

معنى «اله»، «پناه بردن» مى‏باشد؛ بنابراين «اله» به معنى پناه است. معنى «شهادة» نيز حاضر شدن است، بنابراين معنى «اشهد ان‏لا اله الا الله» اين است كه من شاهدم كه پناهى در وجود (عالم هستي)، جز خدا نيست. «له الملك وله الحمد» يعنى كسى مالك چيزى نيست جز خدا. خير، نعمت و فضيلتى نيست مگر براى خدا و در خدا و يعنى تمامى عالم ملك خدا بوده و هيچكس خير و فايده‏اى ندارد مگر خدا.

بنا بر اين كسى كه اعتقاد دارد كه پناهى جز خدا نيست چگونه در كارهاى خود به غير خدا پناه برده و به خداوند پناه نمى‏برد؟ كسى كه در كارهاى مهم يا ديگر كارهاى دنيوى پدر خود را پناهگاه دانسته و به مال دنيا بيشتر اعتماد داشته و دلش با آن بيشتر آرامش مى‏يابد تا با وعده‏هاى خدا در كتابش، در حالى كه خداوند وعده‏هاى خود را با سوگند نيز تأكيد نموده است، چگونه مى‏تواند ادعا كند كه پناهى جز خدا سراغ ندارم. كسى كه اعتقاد دارد تمامى دارائي‌ها از آن خداست، چرا بدون اجازه او در آن دخل و تصرف مى‏كند. و چرا توقع دارد ديگران آن را به او بدهند؟ كسى كه معتقد است تمام نيرو، توانايى، عزت و قدرت از آن خداست چرا انتظار دارد ديگران نيازهاى او را برآورند. چرا از ديگران مى‏ترسد؟ و چرا بخاطر رضايت كسى بر خلاف رضايت خدا عمل مى‏كند؟

عارف كامل آيت‌الله ملكي تبريزي ادامه مي‌دهد: اگر به او اميدوار بودى، در پى رضايت او حركت كرده و از خشم او مى‏گريختى. زيرا اميد و آرزو دو عمل قلبى هستند كه از سه چيز سرچشمه مى‏گيرند، آگاهى از توانايى، آگاهى از كرم و آگاهى از عنايت. آنگاه كه اين سه در قلب به وجود آمدند انسان در دل توقع برخوردارى از كرم و خير را پيدا مى‏كند، كه اين توقع اميد ناميده مى‏شود.
و كسى كه از قادرى انتظار عنايت داشته و توقع كرم او را داشته باشد، مراقب او بوده، در مقابل او تواضع مى‏كند. و به اندازه‏اى كه اميد افزون شده و كسى كه به او اميدوار شده بزرگتر باشد ـ به خصوص اگر اميدهاى او فراوان و غير قابل شمارش بوده و اميدوار براى وجود، بقا، سلامتى و تمام امور زندگيش به بعضى از چيزهايى كه اميد بسته نيازمند باشد ـ مراقبت، تملق، تواضع و تلاش براى بدست آوردن رضايت او و گريز از خشم او بيشتر مى‏شود. سرشت انسان چنين بوده و بنده نعمت‌ها مى‏باشد. همانگونه كه هميشه مردم در مقابل ثروتمندان و بخشندگانى كه به آنها اميدوار باشند، اين گونه هستند. خلاصه اگر انسان به قدرت، كرم و عنايت شخصى يقين پيدا كند، فطرتاً براى او تواضع نموده و در حال اختيار از او نافرمانى نمى‏كند. بنابراين مخالفت با خداى متعال بخاطر ضعف ايمان و فقدان يقين است.
بنابراين به اين نتيجه مى‏رسيم كه كسى كه با دستورات خدا مخالفت مى‏كند، اميدوار نيست و كسى كه اميدوار نباشد، اگر در چهار دعاى اول بگويد پناهى جز خدا نبوده و دارايى و خير منحصر در خدا بوده و ديگران فاقد آن هستند، راستگو نخواهد بود.
با اين مقدمات، به راحتى مى‏تواني پاداشهايى را كه در روايت قبل براى اين دعاها بود، باور كنى. و نيز مى‏فهمى كه پاداش به اندازه ايمان به آن دعاها و بوجود آوردن مضامين آن است. و يقين پيدا مى‏كنى كه منظور از آن، هر خواندنى نيست.
عارف واصل آيت‌الله ملكي تبريزي وجه ديگري نيز براي اين دعاها ياد آور مي‌شود و مي‌نويسد: اين دعاها جهت ديگرى نيز دارد كه عبارت است از خواندن آن با حضور قلب و قصد كردن معانى آن. بنابراين كسى كه از معنا و حتى لفظ آن غافل است چگونه خود را مشمول اين روايت مى‏داند؟ و از اين جهت كه ذكر خدا و دعا مى‏باشد، نمى‏گويند: دعا خوانده و دعا كرده است بلكه مى‏گويند: الفاظ دعا را تلفظ كرده است. دعا شكل و روحى دارد شكل آن عبارت است از الفاظ كه با زبان به وجود مى‏آيد و روح آن معانى آن است كه عملى قلبى است و به وسيله قلب بوجود مى‌آيد. بنابراين كسى كه قلبش غافل از دعا و الفاظى است كه تلفظ مى‏كند، دعايش بى‏روح و مرده است.
9. از مهمترين كارهايى كه در اين دهه وارد شده، ده ذكر «لا اله الا الله» است كه در هر روز ده بار گفته مى‏شود و اول آن چنين است: «لا اله الا الله عدد الليالى» كه ثواب زيادى در روايات براى اين عمل ذكر شده است.
(لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ عَدَدَ اللَّيَالِي وَ الدُّهُورِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ عَدَدَ أَمْوَاجِ الْبُحُورِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ رَحْمَتُهُ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ‏ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ عَدَدَ الشَّوْكِ وَ الشَّجَرِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ عَدَدَ الشَّعْرِ وَ الْوَبَرِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ عَدَدَ الْحَجَرِ وَ الْمَدَرِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ عَدَدَ لَمْحِ الْعُيُونِ‏ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ فِي اللَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ وَ (فِي) الصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ‏ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ عَدَدَ الرِّيَاحِ فِي الْبَرَارِي وَ الصُّخُورِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ مِنَ الْيَوْمِ إِلَى يَوْمِ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ )
استاد اخلاق امام خميني (ره) درباره يكي از فرازهاي اين ذكر توضيحاتي مي‌دهد. از جمله مي‌نويسد: در جمله سوم گفت: «لا اله الا اللّه ورحمته خير مما يجمعون»، (خدايى نيست جز خداى يكتا و رحمت او بهتر از آنچه جمع مى‏كنند، مى‏باشد). منظور از آنچه جمع مى‏كنند؛ همان اموال دنيا مى‏باشد كه نزد خدا حقير، و حتى دشمنِ خدا مى‏باشد.

چرا اموال دنيا نزد خداوند حقير است؟

مرحوم ملكي تبريزي پاسخ مي‌گويد: به جهت اين كه با مشغول كردن بندگان او مانع مى‏شود كه آنان به ذكر، انديشه و عبادت او پرداخته و بدين ترتيب راه رسيدن به قرب و كرامت او را بر آنان سد مى‏كند. به همين خاطر به جاى اين كه بگويد: "لا اله الا اللّه ‏بتعداد اموال مردم " با كلامى به همين مطلب اشاره كرد كه در آن كلام به علت حقارت و انتخاب اين لفظ به جاى آن لفظ، اشاره شده است. زيرا رحمت خداوند بهتر از اموال دنيا مى‏باشد، يعنى آخرت بهتر از دنيا و خداوند بهتر و ماندني‌تر است. و انسان بايد از اين تغيير اسلوب به اين مطالب پى‏ببرد.
و آنگاه كه اين مطلب را درك كرد، بايد كمتر غم و غصه دنيا را خورده و بداند اندوه فراوان دنيا در قلب باعث مى‏شود شرفى را كه قلب در نزد خداوند دارد، از دست بدهد.
مرحوم ملكي تبريزي با اين بيان روشن مي‌سازد كه دنيايي مذموم است كه مانع رسيدن انسان به كمال حقيقي‌اش شود يعني اگر انسان به دنيا لحاظ استقلالي قائل شود و تمام تلاش و كوشش خود را صرف رسيدن به دنيا بكند ضرر غير قابل جبراني مي‌بيند اما اگر دنيا مقدمه و پلي براي آخرت و مزرعه آخرتش باشد علاوه بر اينكه مذموم نيست بلكه بسيار پسنديده نيز خواهد بود.
10. از مهمترين كارها روزه 9 روز اول اين دهه، بخه صوص روز نخست آن است. روايت شده است كه روزه روز اول آن برابر با روزه 80 ماه و روزه 9 روز برابر با روزه روزگار مى‏باشد و روزه روز ترويه (هشتم ذي الحجه) كفاره 60 سال است.
11. پرداختن به اعمال شب و روز عرفه و عيد قربان كه در كتب ادعيه موجود است. (كه بحث مستقلي مي‌طلبد)

منبع اصلي: كتاب المراقبات ميرزا آقا جواد ملكي تبريزي
نويسنده: وحيد واحدجوان

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  2:16 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها