0

تايپك شيعه شناسي

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



چگونگي تغيير مذهب مردم گيلان

قسمت سوم

تغيير مذهب مردم گيلان از تشيع زيدي به تشيع دوازده امامي در عصر صفوي

گرايش گيلانيان به تشيع دوازده امامي

با توجه به تصويري که از اوضاع مذهبي گيلان ارائه شده است، به اين نتيجه رسيديم که سرزمين گيلان و ديلمان از قرن سوم هجري به تدريج به تشيع زيدي روي آورد؛ در بخش غربي آن نيز کم وبيش مردم پيرو مذهب اهل سنت بوده اند. به قدرت رسيدن آل کيا در گيلان سبب شد در بخش شرقي گيلان، آيين زيدي به دليل حمايت آل کيا از آن، گسترش يابد. آل کيا پس از يک قرن تلاش توانستند رقباي اهل سنت و ساير گروه هاي مذهبي را از سرزمين خود برانند و علاوه بر آن، سرزمين هاي شيعه نشين مانند لشت نشا را ــ که پيش از تصرف آل کيا جزء بيه پس بود ــ نيز ضميمه قلمرو خود نمايند. قدرت گيري صفويان ادامه يافت. آل کيا حتي انديشه هاي شيعي غاليانه ي صفويه را حمايت نمودند، اما پس از قدرت گيري صفويان، اوضاع مذهبي و سياسي در ايران تغيير يافت. حاکميت صفويه در طول دوران شاه اسماعيل اول و شاه طهماسب اول توانست بيشتر سرزمين هاي سني نشين ايران را به زور شمشير و با تبليغات مذهبي، شيعه مذهب نمايد، اما سرزمين گيلان تا سال 932ق کماکان بر مذهب تشيع زيدي باقي مانده بود (روملو،1382،ج2،ص197). با توجه به نزديکي و اهميت گيلان براي صفويه، چرا آنان گيلان را تصرف نکرده، مذهب مردم گيلان را تغيير ندادند؟ به نظر
مي رسد علاوه بر دشواري هاي متعدد صفويان در مرزهاي غربي و شرقي، گيلان و حکومت هاي محلي آن تهديدي براي قدرت صفويه محسوب نمي شد. حکومت صفويه پس از تثبيت در ايران و تحرک هاي سياسي حاکمان گيلان (ارتباط با روسيه و عثماني) در نيمه ي قرن دهم هجري اين ولايت را به عنوان تهديدي خطرناک براي ادامه حکومت خود مي دانستند.
بنابراين پس از تثبيت قدرت صفويان در ايران، آل کيا که مذهب زيديه داشتند در اين زمان رقيب صفويه محسوب مي شدند. حاکمان آل کيا پيش از يورش صفويان به سرزمين گيلان و براي جلوگيري از چنين واقعه اي به قدرت سياسي و مذهبي تشيع امامي پي برده بودند؛ از اين رو در صدد برآمدند تشيع اثني عشري را جانشين زيدي گري نمايند؛ بنابراين با درک اين مسئله و مخالفت هاي سياسي و جنگ هاي شاه طهماسب اول و شاه عباس اول با سلاطين گيلان، کاملاً آشکار مي شود آنها در گيلان به دنبال چه اهدافي بودند. صفويه از نفوذ معنوي خاندان کارکيا که آنها طي چند سده به ويژه در قرن هاي نهم و دهم هجري کسب کرده بودند، آگاه بودند به نحوي که طي اين دوران، ده ها مؤلف، شاعر و دانشمند، صدها مجلد کتاب و هزارها بيت شعر، پيش از صفويان براي تشيع در سايه ي خاندان کارکيا نوشته و سروده بودند. صفويه از اين تکاپوهاي شيعيان که در خدمت آل کيا بودند، بيم داشتند.(1)
اين تمايل آل کيا در گرايش به تشيع امامي، براي دوري جستن از نابودي توسط صفويه بود. آنها بر اين گمان بودند که در صورت گرايش به اين مذهب،
بهانه را از دست صفويان خارج مي کنند؛ اما در تاريخ سياسي آل کيا مشاهده مي شود شاه طهماسب اول و شاه عباس اول بهانه هاي ديگري براي براندازي آل کيا در سر داشتند. در اين عصر، اهميت اقتصادي گيلان باعث شده بود صفويه با حربه ي مذهبي آل کيا را از گردونه ي رقابت خارج کند، اما آل کيا با هوشياري اين بهانه را از دست صفويه خارج نمود. در پي آن، حاکمان صفوي به دنبال راه هاي ديگري براي تحقق آمال خود شدند (منشي،1382،ج2،ص439 ــ 444).
مؤلف تاريخ گيلان، عبدالفتاح فومني که کم و بيش بر اوضاع اين دوران نظاره گر بوده است، شواهد و دلايل تغيير مذهب خان احمد خان اول را ارائه نمي کند، اما بورن معتقد است: تعصب مذهبي شاه طهماسب اول باعث شده بود هنگامي که خان احمد به دربارش رفته بود، او را وادار به پذيرش مذهب اثني عشري نمايد. خان احمد پس از اين که به زور مذهب امامي را پذيرفته بود، پس از بازگشت به گيلان، رعاياي خود را وادار به پذيرش مذهب شيعه ي امامي نمود (بورن،1338،ص144). ادعاي بورن چندان متقن و محکم به نظر نمي رسد؛ زيرا در عصر شاه طهماسب نظير چنين ماجراجويي براي همايون پادشاه گورکاني اتفاق افتاده بود. همايون پس از بازگشت به هند علي رغم گرايش به تشيع، به مذهب پيشين خود بازگشت (سوکماراي،1377،ص56).
به نظر مي رسد مهمترين انگيزه ي خان کيايي از گرايش به تشيع، قدرت تشيع امامي و بهانه ندادن به صفويان به دليل مذهب زيدي بوده است. خان احمد خان اول به اين نتيجه رسيده بود که در صورت تغيير مذهب، صفويان اجازه خواهند داد آنها به حکومت نيمه مستقل خود در گيلان ادامه دهند. او پس از گرايش به اين مذهب، نسبت به آن بسيار تعصب ورزيد. برخي معتقدند: خان احمدخان اول به اصول و احکام آن آشنايي دقيق داشت؛ از اين رو تمايل شخصي وي نقش
بسياري در گرايش او به تغيير مذهب از زيدي به امامي داشت (همان،ص56).
البته منابع عصر صفوي گزارش دقيقي درباره ي چگونگي گرايش خان احمد به تشيع امامي نمي دهند. تنها مأخذي که به سفر خان احمد اول به قزوين و دربار شاه طهماسب اول اشاره مي کند، حسن بيک روملو در احسن التواريخ است. وي مي نويسد: در سال 932ق حاکم گيلان مسافرتي به قزوين داشت (روملو،1382،ص197). متأسفانه مورخ، مفاد و متن گفتگوي شاه طهماسب با وي را در تاريخ خود نمي نويسد. شايد مورخ نمي خواسته است اجباري که شاه نسبت به حاکم گيلان براي پذيرش مذهب دوازده امامي روا داشته است، گزارش کند.
در بين محققان جديد، نخستين پژوهشگري که نسبت به اين موضوع کنجکاو شده است، رابينو است. وي بدون نقل مأخذ، معتقد است: علت تغيير مذهب خان احمد گيلاني، فشار مذهبي شاه صفوي نسبت به اين موضوع بوده است (رابينو،1374،ص352)؛ با اين حال، خان احمد خان براي اينکه تمايل قلبي پيوستن به تشيع امامي نشان دهد، بيت زير را مي سرايد و آن را نقش نگين خود مي سازد:
تدر بين محققان جديد، نخستين پژوهشگري که نسبت به اين موضوع کنجکاو شده است، رابينو است. وي بدون نقل مأخذ، معتقد است: علت تغيير مذهب خان احمد گيلاني، فشار مذهبي شاه صفوي نسبت به اين موضوع بوده است (رابينو،1374،ص352)؛ با اين حال، خان احمد خان براي اينکه تمايل قلبي پيوستن به تشيع امامي نشان دهد، بيت زير را مي سرايد و آن را نقش نگين خود مي سازد:
تا شد سعادت ابدي راهبر مرا
شد رهنمون به مذهب اثني عشري مرا نابع تاريخي به اين تغيير مذهب اشاره اي
نشده است، اما عدم گزارش جنگ هاي مذهبي توسط مورخان محلي و عصر صفويه نشان دهنده ي پذيرش مذهب جديد از سوي مردم بوده است؛ از سوي ديگر در کمتر از چند سال موضع گيري خان احمد خان دوم در دفاع از تشيع از طريق اسنادي که باقي مانده است، نشان دهنده ي پذيرش عميق اين مذهب بوده است که حاکمان آل کيا با حرارت و تعصب از آن دفاع مي کردند.
خان احمد دوم در گرايش به تشيع امامي بسيار متعصب تر از ساير پيشينيان خود بوده است؛ به طوري که او در نامه اي که به شخصي به نام مير جليل قاري گوگه اي نوشته است، با زيديه به مخالفت بر مي خيزد. مير جليل قاري گوگه اي، يکي از ملازمان خان احمد خان در نامه اي از خان احمد خان تقاضا دارد از آزار زيديه به ويژه علماي آن نظير ملا سليمان صرف نظر نمايد. او در اين نامه ادعا مي کند: اگر در بلاد گيلان يک نفر زيدي يا بيشتر باشند، شناخته خواهند شد و دليل ندارد مورد تعقيب باشند (نوزاد،1373،ص181).
نامه ي اين صاحب منصب کيايي نشان مي دهد: در مدت زماني بسيار اندک از تعداد زيديه در گيلان کاسته شده بود. خان احمد خان در جواب نامه ي مير جليل به مخالفت شديد با زيديه برخاسته، و آنها را کافر دانسته، کشتن شان را مباح مي شمرد. او در نامه خود مي نويسد: «...آن سعادت پناه بدانند که مرا با زيديه بدي هست به واسطه ي آنکه نه امام معصوم ما بر اصول ايشان در امامت که خروج به سيف است از امامت بيرون مي برند و لعنت بر اين مذهب روا باشد ...»(همان، ص184).
اين تغيير مذهب و نگرش به مذهب زيدي، در مدت بسيار کمي روي داده بود؛ در حالي که پيش از او آل کيا از مدافعان سرسخت زيديه محسوب مي شد و جنگ هاي زيادي براي تحقق آن با ساير رقباي سياسي انجام داده بود. خان احمد
خان در ادامه ي نامه مي افزايد: «...لعنت بر مذهب و تقواي ايشان باد. من چه ابلهي باشم که در دوستي ائمه معصومين(ع) از باطن زيدي ترسم ...»(همان،ص185). او حتي بر خود لعنت مي فرستد که چرا اوقات خود را بر کشتن چند زيدي واجب القتل گذرانده است (همان).
پارسا دوست معتقد است: اين اعتقاد صادقانه ي خان احمد خان نسبت به مذهب شيعه ي امامي، ممکن است براي شاه طهماسب اول که در صدد بود گيلان را تصرف نمايد، عاملي بازدارنده باشد و مدتي براي اقدام نظامي خود به دلايل مذهبي درنگ کرده باشد. او همچنين اضافه مي کند: شاه طهماسب به دليل تعصب فوق العاده اي که به مذهب تشيع امامي داشت، به ويژه شرايط جغرافيايي گيلان، مايل نبود جنگي را به دليل مسايل مذهبي با صرف هزينه هاي گران به راه اندازد؛ از اين رو مدتي در اقدامات جنگي خود با خاندان کارکيا درنگ نمود (پارسا دوست،1377،ص 565).
اين ديدگاه پارسا دوست تحليل جامعي به نظر نمي رسد؛ زيرا دغدغه هاي سياسي و نظامي شاه طهماسب با عثماني و ازبکان، مهمترين عامل بازدارنده او براي رسيدگي به امور گيلان بود. شاه طهماسب پس از فراغت از جنگ هاي مداوم با عثماني و پس از صلح آماسيه، تصميم به تصرف گيلان گرفت و آن را عملي کرد؛ بنابراين مشخص مي شود دغدغه هاي مذهبي براي شاه طهماسب چندان مهم نبوده است.
شاه طهماسب قصد داشت با ابزارهاي مختلف خان احمد را تحت فشار سياسي خود قرار دهد و از اين طريق مملکت او را تسخير کند؛ بنابراين بهانه ي مذهبي مي توانست بهترين دليل شاه طهماسب براي واژگوني آل کيا باشد، اما خان احمد در قصيده اي که توسط او سروده شده بود و 68 بيت داشت، وفاداري
خود را به شاه و علاقه اش را به تشيع اثني عشري ياد کرده است و خود را در اين نامه «غلام علي(ع) و دشمن اهل سنت» ياد مي کند.(2)
خان احمد خان براي اينکه بهانه هاي مذهبي را از دست شاه طهماسب خارج کند، احتمالاً در گيلان به گسترش مذهب تشيع امامي پرداخت. اقدامات خان احمد خان در زمينه ي ديني، به ويژه انصاب شيخ الاسلام ها، رؤساي اوقاف و اجراي عدالت توسط قضات بر اساس شرع و آيين تشيع، نشان دهنده ي علاقه ي او به تشيع امامي است.
خان احمد خان علاقه ي بسياري به علماي مذهبي داشت و در نامه هاي خود با القاب پر طمطراق از آنها ياد مي کرده است. او در نامه اي که به يکي از علماي گيلان به نام بهاء الدين محمد نوشته است، از او تحت عنوان «خاتم المجتهدين»، «اقتباس انوار هدي»، «مصابيح علوم بي انتها» و ... ياد کرده است (نوزاد، همان ،ص 59).
خان احمد خان دوم در دوره ي حکومت طولاني خود (985 ــ 1000ق) سعي کرد نظارت خود بر دستگاه ديني را افزايش دهد؛ از اين رو همانند شاه طهماسب حکم «شيخ الاسلامي» را براي برخي از علما صادر کرد. شايد اين رويه از صفويه اقتباس نشده باشد، اما اسنادي در دست نيست؛ با اين همه با توجه به آنکه آل کيا حاکميتي تقريباً ديني بوده است، احتمال دارد اين سنت پيش از خان کيايي در حکومت آنها مرسوم بوده است.
امروزه دو سند از اسناد خان احمد درباره ي احکام شيخ الاسلامي دوتن از علماي گيلان در دست است. در حکم اول، خان احمد خان فردي به نام «ملا
عبدالله» نامي را ــ که شناخته نيست ــ با عنوان شيخ الاسلام در سال 995ق انتخاب مي نمايد. خان احمد در حکم وظايف او چنين مي نويسد: «...اظهار داعيه ي سعي و اجتهاد در امر به معروف و نهي از منکر و احضار مسلمين به مساجد و معابد و نصح و موعظه و مراعات مراسم و عادات زمره ي مجتهد في طريق شرع ...»(همان،ص157).
در ادامه ي نامه، خان احمد خان به او اختيار مي دهد تا «ارباب مراتب و مناصب و حکام و کلانتران و کدخدايان امصار و قرا توقير و تمکين او نمايند و در اجراي اوامر شريعه مطاوعت و متابعت او کنند»(همان، ص157).
در حکم ديگري، خان احمد خان فردي به نام شيخ کرام الله را در منطقه ي رانکوه و توابع آن، به شيخ الاسلامي آن ناحيه بر مي گزيند و وظيفه او را در طي حکمي، «توضيح معضلات دينيه و تنقيح مشکلات مليه» قرار مي دهد؛ همچنين به اهالي آن جا دستور مي دهد «عمل به فتواي او کنند»(همان، ص162).
انتصاب چند شيخ الاسلام شيعه امامي، در گوشه و کنار گيلان شرقي(بيه پيش) نشان دهنده ي گسترش و پذيرش اين مذهب بين مردم است تا از طريق اين مقام هاي مذهبي، اختلافات و مشکلات آنها حل و فصل گردد (همان، ص163). تسلط حکومت آل کيا بر نهادهاي ديني موجب افزايش قدرت و نفوذ اين حکومت در بين مردم، از طريق نمايندگان مذهبي آنها مي شد و از سويي ديگر، سبب تعميق پيوند حکومت آل کيا با مردم مي شد.
با آنکه در شيعه بودن خان احمد خان با توجه به نامه ها و اظهارات او شک و ترديدي نيست، برخي از محققان معتقدند خان احمد خان مدتي را در زندان «قهقهه» هم بند اسماعيل ميرزا فرزند شاه طهماسب اول بوده است. از آن جايي که اين دو فرد قرباني اعمال شاه طهماسب شده بودند، خان احمد تحت تأثير
اسماعيل ميرزا قرار گرفته، تمايلات «سني گرايانه» پيدا کرده است. استدلال ديگر اين افراد، تمايل و خارجي خان احمد با عثماني هاي سني مذهب بوده است؛ بنابراين با توجه به اين گرايش ها عنوان مي نمايند: خان احمد به دليل نفرت از شاه طهماسب اول تمايلات سني داشته است(منزوي، همان، ص417).
اين ادعا چندان درست به نظر نمي رسد؛ زيرا خان احمد خان پس از آزادي از زندان و به دست گرفتن قدرت، تمايلات مذهبي تشيع خود را نشان داده است.(3) اگر چنيين گرايشي صحت داشت، شاه عباس آن را بهانه ي خوبي براي تصرف گيلان قرار مي داد. جدا از اين مسئله، خان احمد خان در نامه هايي که به شاه عباس نوشته است، همچنان خود را شيعه ي معتقد نشان داده است(نوزاد، همان، ص17 ــ 19). وي در سرزمين هاي تحت سلطه اش معتقدان ساير مذاهب را تحت فشار گذاشته، به تبليغ مذهب تشيع اماميه مي پرداخت.
پس از تصرف گيلان در سال 1000ق توسط سپاهيان صفوي، اين ولايت در اختيار شاه عباس قرار گرفت؛ اما از نظر مذهبي تحول چنداني در آيين و مذهب بخش شرقي سفيدرود تا چالوس (بيه پيش)رخ نداد؛ زيرا اين بخش از قلمرو گيلان، بيش از نيم قرن تشيع امامي را پذيرفته بودند؛ اما در بخش غربي گيلان هنوز اهل سنت فعال بودند؛ بنابراين اين بخش از گيلان (بيه پس) از رشت تا آستارا که کم و بيش تشيع امامي را نپذيرفته بودند، به طور کامل مجبور به پذيرش تشيع اثني عشري شدند؛ منتها در بخش هاي کوهستاني تالش، اين تغيير مذهب به کندي صورت پذيرفت و در نهايت بخشي از جمعيت اين سرزمين از
پذيرش تشيع سر باز زدند و بر مذهب اهل سنت باقي ماندند.
پس از شاه عباس اول نسبت به تعميم مذهب تشيع در گيلان به ويژه در تالش توجه کمتري صورت گرفت. تالش در عصر شاه عباس اول به عنوان يک منطقه ي سواي منطقه ي بيه پس اداره مي شد؛ زيرا داراي تفاوت هاي مذهبي و اقتصادي و اجتماعي بود(احمدي، 1379،ص2).

نتيجه

شرايط اقليمي گيلان، نقش مهمي در جذب مخالفان مذهبي خلافت عباسي و حکومت هاي مرکزي ايران داشت. اولين گروه هاي مذهبي که براي فرار از دست دشمنان و گسترش دعوت خود، به اين سرزمين روي آوردند، علويان بودند. فرقه ي زيديه مهمترين گروه مذهبي بودند که توانستند طرفداران زيادي در گيلان به دست آورند.
مهمترين رويداد مذهبي و سياسي گيلان در عصر آل کيا، پناهنده شدن اسماعيل ميرزا به اين سرزمين بود. آل کيا در هنگام اقامت اسماعيل در لاهيجان، تأثير زيادي در تقويت آموزه هاي تشيع اسماعيل ميرزا داشت؛ حتي به گزارش مورخان، بسياري از بنيان هاي صوفيانه و غاليانه ي اسماعيل ميرزا در هنگام اقامت وي در اين سرزمين به اوج خود رسيد. ماجراي نظر کرده شدن شاه اسماعيل در هنگام اقامت وي در گيلان به وقوع پيوسته بود.
حاکمان گيلان در پايان نيمه اول قرن دهم هجري به دليل فشار سياسي و مذهبي صفويه، مجبور به تغيير مذهب از زيديه به تشيع دوازده امامي مي شدند. بعدها آنها همان تعصبي که در مذهب زيديه داشتند، در قالب مذهب تشيع دوازده امامي آشکار ساختند؛ به طوري که خان احمد خان گيلاني پيروان زيديه را
مورد تعقيب و آزار و اذيت قرار داد. متأسفانه مورخان درباره ي کنش ها و واکنش هاي مردم گيلان در برابر تغيير مذهب از زيديه به اماميه، گزارش هايي ارائه نکرده اند؛ اما قراين نشان مي دهد مردم بيه پيش(شرق گيلان) به تبعيت حاکمان خود مجبور به پذيرش مذهب جديد شده اند. با آنکه در شرق گيلان(بيه پيش) انتقال مذهب از تشيع زيدي به تشيع دوازده امامي به آساني صورت پذيرفت، اما در غرب گيلان(بيه پس) مردم اين سامان حتي در عصر صفوي به مقاومت خود در برابر پذيرش مذهب تشيع دوازده امامي ادامه دادند. تا اينکه با حذف حکومت هاي محلي اين سامان، مجبور به قبول مذهب تشيع امامي شدند؛ اما مناطق کوهستاني تالش بر مذهب اهل سنت باقي ماندند.

پي نوشت ها :

1.از جمله ي اين افراد، مي توان از ملا جلال منجم نام برد که ابتدا در خدمت خان احمد خان گيلاني بود و سپس به صفويان پيوست(نوزاد، همان، ص26 ــ 27/ نيز درباره ملا عبدالرزاق صدر و عده اي از علماي دربار ر.ک به: همان، صص277و 33 ــ 315).
2.متن کامل اين قصيده در خلاصة التواريخ قاضي احمد قمي (ص462 ــ 467) به تفصيل آمده است (درباره ي روابط خان احمد خان و شاه طهماسب ر.ک به قمي، 1369، ص459 ــ 470).
3.نوزاد، همان، ص 204 ــ 205. درباره ي توجه خان احمد خان به مناصب مذهبي و گماردن متوليان اين امور، نک به: نامه هاي او در مجموعه نامه هاي خان احمد خان گيلاني که توسط فريدون نوزاد گرد آوري شده است(نوزاد،1373، صص139و 162،157،145،و163).

منابع:
1.آژند، يعقوب؛ قيام شيعي سربداران؛ تهران: گسترده، 1363.
2.ابن بزاز توکلي، صفوة الصفا؛ تصحيح غلامرضا طباطبايي مجد؛ تهران: زرياب، 1376.
3.ابن نديم؛ الفهرست؛ ترجمه رضا تجدد؛ تهران: امير کبير، 1364.
4.احمدي، حسين؛ تالشان؛ تهران: وزارت امور خارجه، 1379.
5.بورن، رر؛ نظام ايالات متحده در دوره صفويه؛ ترجمه کيکاوس جهانداري؛ تهران: علمي و فرهنگي،1380.
6.پارسا دوست، منوچهر؛ شاه طهماسب اول، تهران: شرکت سهامي انتشار، 1377.
7.پطروشفسکي، ايليا؛ اسلام در ايران؛ ترجمه کريم کشاورز؛ تهران: پيام،1354.
8.ــــــــ؛ نهضت سربداران خراساني؛ ترجمه کريم کشاورز؛ تهران: پيام،1354.
9.ترکمني آذر، پروين؛ «خاندان صفويه و شيعيان گيلان»؛ مجموعه مقالات همايش صفويه در گستره ي تاريخ ايران زمين؛ به اهتمام مقصود علي صادقي؛ تبريز: دانشگاه تبريز، نشر ستوده، 1383.
10.خواندمير؛ حبيب السير في اخبار اولاد بشر؛ تصحيح محمود دبير سياقي؛ تهران: خيام، 1355.
11.رابينو؛ فرمانروايان گيلان؛ ترجمه احمد جکتاجي و رضا مدني؛ رشت: گيلکان،1369.
12.ـــــــ؛ ولايات دارالمرز ايران، گيلان؛ ترجمه جعفر خمامي زاده؛ رشت: طاعتي،1374.
13.روملو، حسن بيک؛ احسن التواريخ؛ تصحيح عبدالحسين نوابي؛ تهران: اساطير،1382.
14.سمرقندي، عبدالرزاق؛ مطلع السعدين و مجمع البحرين؛ تصحيح عبدالحسين نوايي؛ تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي،1382.
15.سوکماراي؛ همايون در ايران؛ ترجمه کيوان فروزنده شهرکي؛ تهران: آرون،1383.
16.شجاع شفيعي، محمّد مهدي؛ تاريخ هزار ساله استان هاي شمالي؛ تهران: مؤلف،1376.
17.شوشتري، نورالله؛ مجالس المؤمنين؛ تهران: انتشارات اسلامي،1361.
18.شيرازي، عبدي بيک، تکلمة الاخبار؛ تصحيح عبدالحسين نوايي؛ تهران: ني،1370.
19.شيرواني، زين العابدين؛ بستان السياحه؛ تهران: سنايي، 1325.
20.صفا، ذبيح الله؛ تاريخ ادبيات ايران؛ ج5، تهران: فردوسي، 1369.
21.صفري فروشاني، نعمت الله؛ غاليان کاوشي در جريان ها و برآيندها؛ مشهد: بنياد پژوهش هاي اسلامي، 1378.
22.فوران، جان؛ مقاومت شکننده؛ ترجمه احمد تدين؛ تهران: رسا، 1378.
23.فومني،عبدالفتاح؛ تاريخ گيلان؛ تصحيح منوچهر ستوده؛ تهران: بنياد فرهنگ ايران،1350.
24.قمي، قاضي احمد؛ خلاصة التواريخ؛ تصحيح احسان اشراقي؛ تهران: دانشگاه تهران،1363.
25.کاشاني، ابوالقاسم عبدالله؛ تاريخ الجايتو؛ به اهتمام مهين همبلي؛ تهران: بنياد فرهنگ ايران، 1348.
26.کسروي، احمد، شيخ صفي و تبارش؛ تهران: فردوسي، 1379.
27.لاهيجي؛ تاريخ خاني؛ تصحيح منوچهر ستوده؛ تهران: بنياد فرهنگ ايران،1350.
28.مرعشي، ظهير الدين؛ تاريخ طبرستان، رويان و مازندران؛ تصحيح محمّد حسن تسبيحي؛ تهران: شرق،1362.
29.مرعشي، ظهير الدين؛ تاريخ گيلان و ديلمستان؛ تصحيح منوچهر ستوده؛ تهران: بنياد فرهنگ ايران،1347.
30.مزاوي، ميشل؛ تشکيل دولت صفوي؛ ترجمه يعقوب آژند؛ تهران: گستره،1362.
31.مستوفي، حمدالله؛ نزهة القلوب؛ تصحيح عبدالحسين نوايي؛ تهران،[بي نا].
32.مشکور، محمد جواد؛ تاريخ شيعه و فرقه هاي اسلام تا قرن چهارم؛ تهران: اشراقي،1362.
33.منزوي، علينقي؛ «تاريخ خاندان کارکيا»، مجموعه مقالات گيلان شناسي؛ رشت: طاعتي، 1379.
34.منشي اسکندر، بيک؛ تاريخ عالم آراي عباسي؛ تصحيح ايرج افشار؛ ج 2، تهران: امير کبير،1382.
35.نوايي، عبدالحسين؛ اسناد و مکاتبات تاريخي ايران: از تيمور تا شاه اسماعيل؛ تهران: بنياد فرهنگ ايران،1356.
36.نوزاد، فريدون؛ نامه هاي خان احمد خان گيلاني؛ تهران: بنياد موقوفات دکتر محمود افشار، 1373.
37.يوسف جمالي، محمّد کريم؛ تاريخ تحولات ايران عصر صفوي؛ دانشگاه آزاد نجف آباد،1375.
منبع: نشريه شيعه شناسي، شماره 26.
نويسنده: دکنويسنده: دکتر عباس پناهي

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:50 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



چگونگي تغيير مذهب مردم گيلان

قسمت اول

تغيير مذهب مردم گيلان از تشيع زيدي به تشيع دوازده امامي در عصر صفوي

چکيده

شرايط طبيعي و اقليمي گيلان در طول تاريخ سبب شده است فاتحان بزرگ تاريخ به راحتي نتوانند به اين ولايت راه يابند. در نيمه ي دوم قرن دوم هجري مخالفان شيعي خلافت عباسي توانستند با نفوذ در گيلان به ترويج آيين هاي تشيع زيدي بپردازند. دودمان آل کيا پس از قدرت گيري در شرق گيلان به دليل تعصب در مذهب زيديه، ساير گروه هاي مذهبي را مورد آزار و اذيت خود قرار دادند وعرصه را بر فعاليت مذهبي آنها تنگ نمودند؛ همچنين حکومت صفويه که فرقه زيديه را به عنوان رقيب مذهبي خود مي نگريستند در قرن دهم گيلانيان را تحت فشار قرار داد و آنها را مجبور به پذيرش مذهب تشيع جعفري نمود. مهمترين پرسشي که در اين زمينه مطرح مي شود اين است که: باورهاي ديني مردم گيلان مبتني بر چه مذهبي بود و حکومت صفويه چه تأثيري در تغيير باورهاي ديني مردم گيلان از تشيع زيدي به تشيع امامي داشت؟
کليد واژه ها: گيلان، آل کيا، صفويه، زيديه، تشيع امامي.

مقدّمه

شرايط اقليمي گيلان و مازندران سبب شده است تا اين دو ولايت نسبت به ساير مناطق ايران روند تاريخي و مذهبي جداگانه اي در طول تاريخ داشته باشند. سرزمين گيلان حتي نسبت به مازندران نيز روند ديني متفاوتي داشته است؛ زيرا جنگل هاي انبوه و درهم تنيده، عبور بوميان اين سرزمين را به داخل گيلان ناممکن مي ساخت؛ از اين رو بيشتر فاتحان تاريخ در فتح اين سرزمين ناکام مانده اند؛(1)بنابراين ويژگي طبيعي و اقليمي آن سبب شده است مخالفان مذهبي و سياسي، گيلان را مهمترين پناهگاه و مرکز فعاليت هاي سياسي و مذهبي خود قرار دهند.(2)(ظهير الدين مرعشي،1362،ص127).
مسلمانان در فتوحات اوليه ي خويش نتوانستند به اين سرزمين دست يابند؛ بنابراين تا قرن دوم هجري گيلان از نظر مذهبي بر ديانت آباء و اجداد خود باقي ماندند (ابن نديم،1364،ص611). از نيمه دوم قرن سوم هجري به دليل فعاليت علويان در اين سرزمين، مذهب تشيع زيدي ميان گيلانيان راه يافت؛ بنابراين مردم اين سامان، در نتيجه ي فشار نظامي اعراب به دين اسلام روي نياوردند، بلکه در نتيجه تبليغات و نفوذ شخصيت حسن بن زيد و ناصر کبير به آيين زيدي گرويدند(پطروشفسکي،1354،ص265).
آل کيا پس از دستيابي به قدرت، تعصب بسياري در اين مذهب از خودشان نشان دادند و سعي کردند مخالفان خود را مرعوب کنند مرعشي،1342،ص135). دودمان آل کيا با پذيرايي از اسماعيل ميرزا، علاوه بر تأثير سياسي، نقش بسياري
در تربيت مذهبي او و آينده ي صفويه و ايران داشت؛ زيرا آل کيا باورهاي غاليانه ي تشيع را در اسماعيل ميرزا ــ با توجه به روحيه ي صوفيانه اي که وي داشت ــ دو چندان کرد.
شاه اسماعيل، هنگامي که در گيلان به سر مي برد، ادعاي نماينده ي امام زمان(عج) بودن و ديدار با آن حضرت را مطرح نمود؛ از سوي ديگر معلمان اسماعيل ميراز همگي شيعه مذهب بودند. اين معلمان به توصيه ي کار کيا ميرزا علي (883 ــ 910ق) به وي درس مي دادند.(3) با توجه به خدماتي که حکومت کار کيا نسبت به صفويان انجام داده بود، در سال 932ق در نتيجه ي فشارهايي که شاه طهماسب اول (930 ــ 984ق) وارد آورده بود، آل کيا مجبور به تغيير مذهب از زيدي به اثني عشري شد. متأسفانه منابع تاريخي، گزارشي از واکنش حکومت و مردم در برابر اين تغيير مذهبي ارائه نکرده اند، اما در اواخر اين قرن، حاکمان آل کيا به مدافعان سرسخت مذهب تشيع دوازده امامي تبديل شدند؛ به طوري که به تعقيب زيدي مذهبان دست مي زدند.
محققان در اين پژوهش به دنبال تبيين نقش حاکمان گيلان بر شکل گيري شخصيت اسماعيل ميرزا و همچنين تأثير حکومت صفوي بر تغيير مذهب مردم گيلان هستند. مهمترين پرسشي که محققان درصدد پاسخ به آن هستند، اين است که مذهب مردم گيلان پيش از ظهور صفويه چه بوده است؟ آيا حکومت صفويه در تغيير مذهب مردم گيلان مؤثر بوده اند؟ با توجه به سؤالات طرح شده مي توان چنين فرضيه اي مطرح نمود که اهميت سرزمين گيلان و نزديکي اين سرزمين به قزوين موجب شد حکومت صفويه به تغيير مذهب مردم گيلان
اهتمام ورزد. پژوهشگران با توجه به اسناد و گزارش هاي باقيمانده، سعي دارند به بررسي و پژوهش موضوع مورد نظر بپردازند.

نگاهي به جغرافياي تاريخي گيلان

پيش از تصرف سرزمين گيلان توسط شاه عباس اول(996 ــ 1038ق) اين سرزمين به دو پاره و يا به دو نيمه ي شرقي و غربي تقسيم شده بود. علت اين تقسيم بندي، واقع شدن رودخانه ي سفيد رود در مرکز اين سرزمين است؛ بنابراين سرزمين هاي شرق سفيد رود را «بيه پيش »(Beyapish) و سرزمين هاي غربي آن را «بيه پس» (Beyapas) مي نامند.(4)اصطلاح فوق، در منابع تاريخ محلي نظير تاريخ طبرستان ابن اسفنديار و تاريخ رويان اولياء الله آملي و گزارش هاي سياحان و جغرافي نگاران پيش از قرن هشتم هجري به چشم نمي خورد. نخستين بار سيد ظهير الدين مرعشي به صورت گسترده در تاريخ گيلان و ديلمستان به آن اشاره کرده است.
هر يک از اين دو بخش، داراي سازمان و ساختار حکومت مذهبي جدا از هم بودند و از نظر سياسي رقيب سرسخت هم محسوب مي شدند.(5) شهرها و
مناطق مهم «بيه پيش» که شامل شرق سفيدرود تا چالوس مي شد، عبارت بودند از: تنکابن، رانکوه، رودسر، لاهيجان، اِشکور، ديلمان، سمام و چند بخش بزرگ و کوچک ديگر. حمدالله مستوفي در قرن هشتم درباره ي لاهيجان مي نويسد: «...معظم بلاد گيلان، لاهيجان است...»(مستوفي،1336،ص162).
سرزمين هايي که از آنها تحت عنوان «بيه پيش» به مرکزيت لاهيجان ياد شده است، در سال 769ق به تصرف سيد علي کيا (مقتول 790ق)و برادرانش درآمد. دودمان آل کيا به استناد متون تاريخ محلي و منابع تاريخي عصر صفوي، به ادعاي خود از سادات بودند که قرن ها به تبليغ مذهب تشيع زيدي در اين سامان مي پرداختند. آنها توانستند با پشتوانه ي مذهبي و تسلط بر ملوک الطوايف گيلان تا سال 1000ق به حکومت خود در گيلان بيه پيش ادامه دهند؛ اما در اين زمان شاه عباس به منظور دستيابي به اهداف اقتصادي، سياسي و مذهبي خود نه تنها دودمان آل کيا، بلکه خاندان اسحاقيه ي فومن و بازماندگان مرعشيان را برانداخت (شوشتري،1362،ج2،ص371 ــ 375/غفاري 1343، ص84 ــ 86).
سرزمين بيه پيش، پس از روي کار آمدن آل کيا (769 ــ 100ق)در اين سرزمين به اوج قدرت خود رسيد و لاهيجان به عنوان مرکز حکومتي دودمان آل کيا، به مرکز سياسي و اقتصادي گيلان تبديل شد. از نظر مذهبي نيز با توجه به زمينه هاي مذهب زيديه پيش آل کيا، بعد از قدرت يابي اين دودمان بر نفوذ زيديه افزوده شد (رابينو،1369،ص71 ــ 73).
سرزمين بيه پس سرزمين هاي غرب سفيدرود را شامل مي شد. اين مناطق از رشت فومن، کرگان رود، تالش تا آستارا را شامل مي شد. به دليل قدرت سياسي دودمان اسحاقيه ي فومن، بيه پس عموماً تحت فرمان اين خاندان اداره مي شد. از نظر مذهبي به دليل تعصب آنها به مذهب اهل تسنن از طرفداران اين مذهب به
شمار آمده، در طول رقابت دويست ساله خود با آل کيا، جنگ هاي بسياري بين دو سرزمين پديد آمد که برخي از آنها به دليل رقابت هاي مذهبي بوده است(فومني،1350،ص1150).
پس از تصرف گيلان توسط شاه عباس اول، وي براي از بين بردن شورش ها و کم کردن قدرت طوايف بومي گيلان، ساختارهاي جغرافيايي و سياسي پيشين را حذف کرد و شهر رشت را به عنوان مرکز حکمراني مباشران خويش برگزيد.

اوضاع مذهبي گيلان از قرن پنجم تا روي کار آمدن آل کيا

طي قرون سوم و چهارم هجري مردم ديلم و گيلان پس از تلاش هاي علويان بزرگ به ويژه ناصر کبير و جانشينان او، به دين اسلام و مذهب زيدي روي آوردند. سقوط دولت علويان مانع رشد و گسترش مذهب زيدي در بين ديلميان نشد؛ زيرا بازماندگان علويان زيدي پس از عدم موفقيت در عرصه ي سياسي، به تبليغ آيين زيدي دست زدند . در نتيجه ي تبليغات آنها، عده ي زيادي از مردم ديلم و گيلان به آيين زيدي روي آوردند. آيين زيدي طي قرون پنجم تا دهم هجري مهمترين مذهب گيلان شرقي محسوب مي شد. اين آيين تا قرن هشتم هجري مورد پذيرش مردم و حاکمان محلي قرار گرفته بود، اما به قدرت رسيدن آل کيا سبب سياسي شدن مذهب زيدي در گيلان شرقي شد.(6)

پي نوشت ها :

1.درباره چگونگي غافل گير شدن مهاجمان به سرزمين گيلان نک به: مرعشي، 1362،ص25ــ60/ ابن اسفنديار،1362،ص25ــ50.
2.به گزارش مرعشي، در پي مهاجرت امام رضا به خراسان، دسته اي 21 نفري عزم خراسان نمودند، اما در ري با خبر شهادت ايشان مواجه شدند بنابراين «...لاعلاج براي حفظ خود ايشان پناه به کوهستان ديلمستان و طبرستان بردند ...»(مرعشي،1362، ص127).
3.از جمله مشهورترين معلمان اسماعيل ميرزا، مولانا شمس الدين لاهيجي بود که به اسماعيل ميرزا آموزش قرآن، زبان فارسي و عربي مي داد؛ علاوه بر آن وي را بر رموز مذهب تشيع، آگاه ساخت (ر.ک به: مزاوي،1362،ص164/ روملو،1382، ج2، ص1193).
4.تا قرن سيزدهم هجري حد غربي گيلان، ارس و مغان و حد شرقي آن به عقيده مورخان و جغرافي نگاران نمکاوه رود(نمک آبرود)بوده است. بيه پس در اصطلاح محلي گيلان، رودخانه يا ساحل آن را گويند و با افزوده شدن پسوند «پس» و «پيش» به آن، بر مناطق دو سوي سفيد رود اطلاق مي شد؛ ازاين رو غرب سفيدرود «رودپس» يا «پساگيلان» و شرق سفيدرود «بيه پيش» يا «اروپيش » نيز ناميده مي شد (براي اطلاع بيشتر ر.ک به: رابينو، 1374،ص4/ برو، 1370،ص11ــ12).
5.عبدالرزاق سمرقندي در قرن نهم از دو پادشاه قدرتمند گيلان در دو سوي اين سرزمين (بيه پس و بيه پيش)خبر مي دهد که سفيد رود بين آنها فاصله انداخته است(ر.ک به: سمرقندي، 1382، ج2، ص235/ شيرازي،1370،ص136ــ137).
6.بيشتر نبردهاي خاندان آل کيا، با دودمان اسحاقيه بر سر تضاد مذهبي بوده است. پيوستن «لشت نشا» به بيه پيش به دليل زيدي بودن مردم آن سامان بود که از آل کيا درخواست حمايت کردند (ر.ک به: رابينو، 1374،ص465ــ470)؛ همچنين مخالفت هاي آل کيا با اسماعيليان اشکور سبب مي شد حکام آل کيا آنها را تحت عنوان «ملا حده اشکور» ياد کنند، و ظهير الدين مرعشي تحت اين عنوان از آنها ياد کرده است (ر.ک به: مرعشي،1374،صص45و 65و ديگر صفحات اين کتاب).

نويسنده: دکتر عباس پناهي
منبع: نشريه شيعه شناسي، شماره 26.

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:50 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



چگونگي تغيير مذهب مردم گيلان

قسمت دوم

تغيير مذهب مردم گيلان از تشيع زيدي به تشيع دوازده امامي در عصر صفوي

مذهب مردم گيلان در قرن هشتم و نهم هجري و تأثير آن بر مناطق همجوار

بررسي مذهب و اوضاع ديني عصر آل کيا، از اهميت بسياري برخوردار است. گرچه آل کيا از نظر مذهبي، ميراث دار علويان زيدي بودند، اما چگونگي برخورد آنها با مذاهب ديگر و همچنين تغيير مذهب از تشيع زيدي به تشيع امامي در اواخر نيمه ي اول قرن دهم هجري بسيار مهم و قابل تأمل است.
پيش از قدرت گيري آل کيا در گيلان شرقي (بيه پيش) سرزمين گيلان از نظر مذهبي همانند تقسيمات جغرافيايي آن، به دو بخش شيعه ي زيدي و سني مذهب تقسيم شده بود. مؤلف تاريخ الجايتو در قرن هشتم هجري لاهيجان و اطراف آن را زيدي و از طرفداران ناصر (کبير) و بخش غربي آن را سني نشين که «يکسر مذهب امام زاهد عابد احمد حنبل دارند »، ذکر مي کند.(1)(کاشاني ،1348،ص57).
وي پس از نام بردن شهرهاي بخش شرقي گيلان مي نويسد: «نوپاشاه حاکم لياهجان (لاهيجان)، سيد محمد کيا حاکم (کوچصفهان)و حيدرکيا حاکم (کوچيان) از نسل و نژاد امام ناصر حسن طروش اند»(همان ،ص60).
بر اساس گزارش تاريخ الجايتو برخي از داعيان علوي در عصر الجايتو به دليل اوضاع آشفته ي سياسي، دامنه ي تبليغات خود را حتي تا گيلان غربي (بيه پس) در تالش گسترش دادند، اما به دليل قدرت مذهب سنت درآن نواحي و برخورد حاکمان منطقه، به موفقيتي دست نيافتند (همان ،ص 69).

قاضي نورالله شوشتري درباره ي مذهب مردم لاهيجان مي نويسد:

...ولايت جيلان به دو قسم مي شود: قسمي لاهيجان و و توابع آن و قسمي رشت و فومن ...والي ولايت لاهيجان و مضافات آن از قديم الايام سادات رفيع الدرجاتند. اهالي آن جا از زمان ناصر الحق که باعث اسلام ايشان بود تا ظهور پادشاه صاحبقران [مغفور شاه طهماسب اول] زيدي جارودي بودند. بعد از آن سلاطين آنجا با اکثر اهالي لاهيجان به مذهب فرقه ي اماميه در آمدند ... (شوشتري،1361،ج1،ص96).
با آنکه اکثر منابع و مأخذ تاريخي و جغرافيايي درباره ي دين و مذهب مردم گيلان شرقي بر اين باورند که آنها تا قرن دهم هجري بر آيين زيديه بودند، مؤلف مجالس المؤمنين مذهب بخش جلگه اي(گيلان) با بخش کوهستاني(ديلم) را تفکيک نموده است. او در ادامه ي مطلب فوق مي نويسد: «...اهالي(ديلمان) از مبدأ دخول اسلام تا به حال [قرن يازدهم هـ.ق) مذهب اماميه دارند ...»(همان ،ص96).
او در ادامه مي افزايد: هنگامي که ناصرالحق مشغول نشر اسلام در بخش هاي جلگه اي گيلان بوده است، آنها در مذهب خود تقيّه مي کردند ناصر در جنگ هايي که با اهالي ديلم نمود، بر اين گمان بود که آنها مذهب اهل سنت دارند، اما به هنگام نبرد کلماتي از آنها شنيد که نشان دهنده ي امامي بودن ديلمان بوده است(همان ،ص96).
با توجه به اينکه قاضي نور الله شوشتري در قرن يازدهم هجري مي زيسته است، اظهار نظر او چندان درست به نظر نمي رسد؛ زيرا بر اساس گزارش مورخان آن دوره، اهالي ديلم نيز مانند اهالي گيلان مذهب زيديه را پذيرفته بودند، اما در
بين آنها مذاهب ديگر نظير شيعه ي امامي نيز فعاليت مذهبي خود را داشته اند. پس از سقوط الموت نيز اسماعيليان به نقاط دور دست ديلمان پناه بردند و همزمان با قدرت گيري آل کيا به عنوان رقيب سياسي و مذهبي آنها درآمدند (مرعشي،1347،ص 58). به نظر مي رسد تحليل شوشتري از مذهب مردم گيلان، ناشي از مشاهده اوضاع مذهبي مردم گيلان در عصر صفوي باشد؛ زيرا تنها در عصر صفوي بود که اغلب مردم اين سامان، مذهب تشيع اماميه را پذيرفته بودند.
با توجه به اوضاع سياسي و اجتماعي ايران در نيمه ي دوم قرن هشتم هجري، گيلان نيز بي تأثير از تحولات ايران نبود؛ بنابراين پس از شکل گيري قيام مرعشيان در مازندران، دودمان کياهاي ملاطي نيز با استفاده از ماهيت مذهب شيعه ي زيدي و با اتکا به آرمان هاي آن، قدرت سياسي و مذهبي را در گيلان به دست گرفتند. ايشان در اصول، رافض خلافت بودند، ولي در فروع از ائمه ي سني تقليد مي کردند. وجه مشترک همگي اين خاندان بر پايه ي عرفان اسلامي بود که اثبات امامت و رفض خلافت را به صورت مختلف و با درجات گوناگون که در آن نهفته بود، پذيرفته بودند؛ اما در اين زمان خلافت عباسي از هم پاشيده شده بود و اين حکومت ها با اشغال بيگانگان بر پايه ي آرمان هاي مذهبي و باور مردمي، قدرت را به دست گرفتند.(2)(منزوي ،1379،ج2،ص422 ــ 423).
با توجه به اينکه خاندان آل کيا بر پايه ي نيروي مادي و معنوي مذهب زيديه قدرت را به دست گرفتند، تلاش بسياري براي اشاعه ي اين مذهب در گيلان به خرج دادند. اين تلاش به ويژه در دوره ي امراي متقدم آل کيا بسيار بيشتر و همراه با تعصب مذهبي بوده است. اين تعصب مذهب، بعدها پس از گرايش آنها به مذهب امامي توسط خان احمد خان دوم دنبال مي شده است.(3) با توجه به تعصب شديد مذهبي گيلانيان در عصر سلطه مذهب زيديه و بعدها تشيع امامي، به نظر مي رسد گيلانيان نسبت به ديانت و آيين هاي مذهبي خود تعصب بسياري داشتند؛ زيرا در دوره هاي مختلف تاريخ، شاهد نزاع هاي خونين طرفداران مذاهب گوناگون در گيلان هستيم.
در سال 798ق مردم «لشت نشا» که مذهب زيديه داشتند، از امراي آل کيا کمک خواستند تا ولايت لشت نشا ضميمه قلمرو آل کيا شود. در اين زمان، اميره مسعود از خاندان اسماعيل وند که داراي مذهب تسنن بود، بر اين ولايت حکومت مي کرد؛ بنابراين مردم براي حاکم آل کيا نوشتند: «اميره ي مذکور بر مذهب اهل سنت و جماعت است و ما مردم شيعه ي زيديه ايم و مخالف مذهب در ميان است ...»(مرعشي،1347،ص45).
با آنکه «لشت نشا» در بخش غربي گيلان (بيه پس) واقع شده بود، به دليل همدلي مذهبي مردم آن سامان با آل کيا از اين زمان (اواخر قرن هشتم هجري) لشت نشا ضميمه قلمرو آل کيا شد. با پيوستن اين ناحيه ي شيعه مذهب به آل کيا،
زمينه هاي جنگ هاي مذهبي بين آل کياي شيعه مذهب با حکومت هاي محلي اهل سنت غرب گيلان فراهم شد و بيش از دو قرن، تا سرکوب اين حکومت ها توسط صفويه ادامه يافت.
انتصاب خاندان آل کيا به سادات سبب شده بود آنها در بين مردم، از احترام خاصي برخوردار باشند. اساساً به قدرت رسيدن آل کيا همانند مرعشيان، صرفاً با تکيه بر نيروي نظامي و سياسي نبوده است. اگر به تاريخ ايران نگاهي گذرا بيندازيم، بيشتر حکومت هاي بعد از اسلام با تکيه بر نيروي ايلاتي قدرت را به دست گرفته بودند. حکومت ها نيز تا زماني که منافع سران ايلات را برآورده مي ساختند، بر اريکه ي قدرت مي نشستند، اما به محض ضعف نيروي جنگي و ايلاتي، سرنگون مي شدند؛ ولي پس از سقوط خلافت، به دليل شرايط آشفته ي سياسي و اجتماعي، تصوف قدرت بسياري در بين مردم يافت. پيران، درويشان و خانقاه ها از قدرت بسياري برخوردار شدند. از اين زمان جريان هاي قدرتمند اجتماعي با ماهيت مذهبي نظير: سربداران، مرعشيان(4)، آل کيا و در نهايت صفويه، با تکيه بر ايمان مريدان خود، قدرت را به دست گرفتند.
با توجه به قدرت مذهبي، اجتماعي و سياسي زيديه در گيلان، آل کيا با استفاده از مريدان و غاليان(5) خود بهترين بهره برداري را به منظور تثبيت قدرت
به کار بردند؛ بنابراين داستان شکل گيري قدرت صفويه، به دويست سال پيش از اجرا، به نحوي در گيلان به وقوع پيوسته بود. مهمترين نيروهاي اجتماعي آل کيا مريدان زيدي آنها بودند که پيوند ناگسستني با خاندان کياهاي ملاطي داشتند.
امرا و سلاطين پس از مرگ نيزمورد توجه ويژه مردم زيدي مذهب بودند و مقابر آنها در «ملاط»(6)(نزديک لنگرود) مورد احترام مردم بوده، مردم نذورات خود را وقف آنها مي نمودند. مردم گيلان حتي پس از گرايش به مذهب اماميه، همچنان به سلاطين زيدي احترام بسياري مي گذاشتند. اين مسئله به دليل پيوند عميق مذهبي و عرفاني خاندان کيايي با آنها بوده است.
علاوه بر مردم، برخي از سلاطين نيز، به دليل انتساب آل کيا به اهل بيت و سادات بودن آنها، احترام بسياري برايشان قائل بودند. نقل است که تيمور پس از فتح مازندران در اواخر قرن هشتم هجري متوجه گيلان شد؛ اما اظهار اطاعت حاکم کارکياي گيلان سيد رضا کيا، سبب شد به روايت خواند مير: «تيمور بخشي از ماليات گيلان را به سيد رضا کيا به جهت اينکه او از اهل بيت نبوت بود و صاحبقران عقيدت خواست که در تربيت او به نوعي مشروع نمايد که ساير ملوک گيلان ممنون منت او باشند، ثلث ماليات گيلان را به جانب سيادت مآب بخشيد ...»(خواندمير،1335،ج4،ص 5095).
هر چند اين اقدام تيمور نوعي تاکتيک نظامي بود؛ زيرا او در همان زمان بخش زيادي از سادات شيعه مذهب مازندران را قتل عام نمود و برخي را تبعيد کرد.(همان ،ص4784).
تيمور انتصاب آل کيا به اهل بيت را بهانه اي قرار داد تا از اطاعت آنها نسبت به خود بهره برداري نموده، با کمترين هزينه نفوذ و قدرت خود را بسط دهد (نوابي،1356،ص51 ــ 52). تيمور در فتوحات خود، با توسل به تصوف و مذهب و همچنين احترام به بزرگان اين جريان ها سعي مي کرد هجوم ها و خونريزي هاي خود را توجيه کند.
همان طور که مردم شرق گيلان (بيه پيش) در مذهب زيديه متعصب بودند و سعي در تبليغ و اشاعه ي آن به بخش هاي غربي گيلان داشتند، غرب سپيدرود(بيه پس) نيز بر مذهب تسنن باقي ماند. علاوه بر گزارش منابع تاريخ الجايتو و مجالس المؤمنين، صفوة الصفا نشانه هاي دقيقي از مذهب مردم بيه پس ارائه مي دهد. با توجه به اين که مذهب مردم فومن و رشت مظهر تسنن بوده است، اما منابع، گزارشي از مذهب مردم بخش هاي شمالي تر مثل تالش ارائه نمي دهند. صفوة الصفا با روشن ساختن مذهب شيخ صفي، اين بخش از ناگفتني هاي مذهبي تاريخ گيلان را روشن ساخته است؛ زيرا ابن بزاز مدعي است: شيخ صفي در جواب اين سؤال که مذهبش چيست؟ پاسخ داد : «...ما مذهب صحابه داريم ...»(ابن بزار»، 1376،ص886).
با توجه به اينکه او شاگرد شيخ زاهد بوده و ارادت ويژه اي به وي داشته است، مذهب او نمي تواند سواي مذهب مراد وي باشد؛ از اين رو شيخ زاهد و پيروان گسترده ي او نيز پيرو مذهب سنت بوده اند؛ از سوي ديگر بنا به گزارش منابع تاريخ محلي، نظير تاريخ خاني و تاريخ گيلان فومني اشاره هاي فراواني درباره مذهب
مردم غرب گيلان شده است.(7)
مردم اين سامان تا سال هاي آغازين قرن يازدهم هجري پيرو اهل تسنن بوده اند و بعدها به دليل تسلط سياسي و نظامي صفويه مجبور به پذيرش شيعه امامي شدند؛ هر چند در برخي از نقاط بيه پس و تالش کماکان بر مذهب سنت اجدادي خويش باقي ماندند (شجاع شفيعي،1376،ص317).
علاوه براين که بيه پس در اوايل عصر صفويه بر مذهب اهل سنت باقي ماند،
بخش هايي از بيه پيس نظير «کوچصفهان» نيز تا نيمه ي اول قرن دهم، شافعي مذهب باقي ماندند. بنا به گزارش لاهيجي در تاريخ خاني، کارکيا ميرزا علي در سال 907هجري پس از شکستي که از اميره اسحاق فومني متحمل شده بود، ولايات سني مذهب را به او تحويل داد.
از جمله ي اين ولايات، کوچصفهان بود که تا اين زمان بر مذهب شافعي باقي مانده بود.(8)(لاهيجي،1350،ص128 ــ 129). در خواست انضمام کوچصفهان سني مذهب نشان دهنده ي تعليق مذهبي و تعصب حاکمان فومن نسبت به مذهب اهل سنت بوده است. که در اين زمينه آنها اصرار بسياري در حفظ و گسترش آن داشتند.
با توجه به گزارش فوق، به نظر مي رسد مذهب مردم گيلان تا پذيرش مذهب تشيع امامي توسط خاندان کارکيا در دو سوي سپيدرود تثبيت شده بود.(9) آل کيا در طي قرن هشتم، نهم و دهم هجري برخورد خصمانه اي با ساير مذاهب، نداشتند. نبرد سيد رضا کيا و ديگر حاکمان آل کيا با حاکمان اسماعيلي اشکور بيشتر به دليل تصرف سرزمين آنها بوده است (مرعشي، همان،ص66 ــ 68).

روابط مذهبي کارکيا ميرزا علي با اسماعيل ميرزا

بهترين نشانه ي تساهل و مدارايي که نسبت به معتقدان ساير مذاهب در عصر آل کيا با آن بر مي خوريم، پذيرايي کارکيا ميرزا علي از اسماعيل ميرزاي صفوي بوده است. کارکيا ميرزا علي در اين زمان (اواخر قرن نهم هجري) داراي مذهب تشيع زيدي بوده است؛ در حالي که اسماعيل ميرزا مذهب تشيع امامي داشته است؛ با اين همه خاندان آل کيا اسماعيل ميرزا را مورد مهر و محبت خود قرار داده، باورهاي مذهبي او را تقويت کردند. اسماعيل ميرزا براي اولين بار در منطقه ي لشت نشا به عنوان نماينده ي امام زمان اعلام مي شود.(10) برخي معتقدند: وقوع اين حادثه به توصيه و سفارش کارکيا ميرزا علي بوده است. به باور اين دسته از محققان، آل کيا باور غاليانه ي تشيع صفوي را تشويق و تأييد نموده اند(جمالي، 1385،ص287).
کسروي درباره ي مذهب اسماعيل ميرزا و تأثير آل کيا بر شخصيت او مي نويسد: شاه اسماعيل اساساً پيش از ورود به گيلان باور مذهبي خاصي نداشته، زيرا او در هفت سالگي وارد گيلان شده بود و تا حدود چهارده سالگي در گيلان به سر مي برد؛ از اين رو طي مدتي که در گيلان گذراند، در خدمت کارکيا ميرزا علي بود؛ لذا مي توان گفت کيش شيعه پذيرفته است؛ زيرا مردم گيلان داراي مذهب شيعه بوده اند (کسروي،1379، 86 ــ 87).
گر چه اين بحث کسروي چندان درست به نظر نمي رسد، زيرا اسماعيل ميرزاي هشت ساله نمي توانسته در اين سن و سال دغدغه ي مذهبي خاصي داشته باشد؛ اما کسروي به اين سؤال که چرا آل کيا صفويان را مجبور به پذيرش مذهب زيدي نکردند، پاسخ نمي دهد؛ در واقع تبليغات و تلاش هاي آل کيا نقش زيادي در پرورش فکري و مذهبي اسماعيل ميرزا داشته است، اما نمي توان از تلاش هاي قزلباشان و طرفداران شيعه مذهب اثني عشري صفوي غافل بود. علاوه بر قزلباشان از برخي علماي شيعه مذهب نظير مولانا شمس الدين لاهيجي که علوم شيعي را به اسماعيل ميرزا آموخت، مي توان ياد نمود که تأثير بسياري بر ذهن و تفکر سياسي و مذهبي او گذاشتند.(11)
گر چه آل کيا تأثير زيادي بر جريان مذهبي اسماعيل ميرزا و در نهايت شکل گيري صفويان گذاشتند، اما جريان قدرت گيري تشيع از قرن نهم هجري به اوج خود رسيده بود. سقوط خلافت عباسي و روي کار آمدن مغولان در ايران امتياز بزرگي براي موجوديت يافتن تشيع دوازده امامي در ايران و جهان اسلام بود. اين جريان ها سبب شد تشيع در قرن نهم هجري بر قدرت خود بيفزايد. هر چند طي قرن نهم هجري تيموريان حنفي مذهب قدرت سياسي را در دست داشتند، اما با توجه به حمايتي که در اوايل عصر تيموري از خاندان پيامبر از توسط تيمور و شاهرخ مي شد، سبب شد تشيع و در رأس آنها سادات، به موقعيت خوبي دست يابند؛ به ويژه فرمان هاي تيمور در لعن يزيد و معاويه و کشندگان امام
حسين(ع) در ظاهر سبب شد شيعيان تيمور را حامي خود بدانند (صفا، 1369،ج5،ص56 ــ 58).
اين اقدامات موجب شد تشيع از صورت يک جريان اعتقادي به يک جريان سياسي تبديل شود و در نهايت صفويه از پيامدهاي آن بهره برداري نمايند.

پي نوشت ها :

1.در مورد مذهب دودمان آل کيا شک و ترديدي نيست که آنها پيرو کيش زيدي بودند. مورخان رسمي آل کيا نظير ظهير الدين مرعشي و لاهيجي بر اين مسئله تأکيد کرده اند و بر آن صحه گذاشته اند؛ منتها يعقوب آژند به استناد شجره نامه خاندان کيايي، اميرکيا را به امام حسين(ع) مي رساند و به اين نتيجه مي رسد که: سيد امير کيا از سادات حسيني و پيرو مذهب تشيه بوده است. با توجه به اين نکته، دکتر آژند معتقد است: آنها شيعه جعفري بوده اند، اما روايت مورخان رسمي آل کيا اشاره اي به اين مسئله که آنها اثني عشري بوده اند، ندارند)ر.ک به: آژند، 1363،ص324).
2.در مورد مذهب دودمان آل کيا شک و ترديدي نيست که آنها پيرو کيش زيدي بودند. مورخان رسمي آل کيا نظير ظهير الدين مرعشي و لاهيجي بر اين مسئله تأکيد کرده اند و بر آن صحه گذاشته اند؛ منتها يعقوب آژند به استناد شجره نامه خاندان کيايي، اميرکيا را به امام حسين(ع) مي رساند و به اين نتيجه مي رسد که: سيد امير کيا از سادات حسيني و پيرو مذهب تشيه بوده است. با توجه به اين نکته، دکتر آژند معتقد است: آنها شيعه جعفري بوده اند، اما روايت مورخان رسمي آل کيا اشاره اي به اين مسئله که آنها اثني عشري بوده اند، ندارند)ر.ک به: آژند، 1363؛ص324).
3.با آنکه آل کيا از نظر پيشينه ي مذهبي، به مذهب تشيع زيدي وابسته بوده اند، اما خان احمدخان به مذهب اثني عشري تعصب زيادي داشت. اين انديشه هاي او در نامه هايي که در رد مذهب زيد و دفاع از مذهب امامي نوشته است، کاملاً آشکار است. او با شور و حرارت زيادي به دفاع از تشيع امامي پرداخته، زيديان را «سگ سيرت» لقب مي دهد.(براي اطلاعات بيشتر ر.ک.به: نوزاد،1373، ص165).
4.سيد قوام الدين مرعشي تحت تأثير آموزه هاي گروه شيخي سربداران بوده است. شيخيان نيز مريد شيخ خليفه بودند. شيخ خليفه به جرم آنکه در مسجد «حديث دنيا» مي گفت، به دست فقيهان مخالف خود کشته شد. هنگامي که مريدان براي نماز صبح به مسجد رفتند، شيخ را آويزان بر ستون هاي مسجد يافتند. بعدها سربداران تحت تأثير تعاليم او و شاگردان شيخ حسن جوري قررا گرفتند (ر.ک.به: سمرقندي،1353؛ ص144ــ 145/ پطروشفسکي،1354/ درباره نقش شيخ حسن جوري بر جنبش سربداران نک به: ميرخواند،1373، ج2، ص998).
5.برخي ريشه ي غلو در شيعه را برگرفته از تعاليم يهوديان مي دانند و مي گويند همان گونه که يهوديان حضرت عزيز را پسر خدا مي دانستند، شيعيان هم مقام الوهيت براي امامان خود قائل شدند و حاضر به جان فشاني در راه او بودند (ر.ک.به: يوليوس و لهاوزن،1976،ص170).
6.«ملاط» يکي از روستاهاي شهرستان لنگرود محسوب مي شود. اين روستا مدفن اکثر سلاطين آل کيا بوده، در طول سيادت آل کيا بر رونق و آباداني آن افزوده شد و همواره نگهباناني براي حفظ و حراست مقابر آل کيا از آن جا حفاظت مي کردند. در زمان آل کيا بازارها، کاروانسراها و حمام هايي براي زوار ساخته شده بود، اما پس از سقوط آل کيا رو به ويراني نهاد(ر.ک به: رابينو،1374، ص422 ــ 423).
7.مهمترين منبع درباره زندگي و احوال شيخ زاهد گيلاني صفوة الصفاي ابن بزاز است؛ با اين حال به جز چند گزارش مبهم، اشاره اي صريح درباره ي مذهب شيخ زاهد ندارد، تنها صراحتي که ابن بزاز درباره ي مذهب شيخ صفي ارائه مي دهد، همان مطلب است که شيخ صفي مي گويد: «ما مذهب صحابه داريم»(ابن بزاز،1376؛ ص886)؛ بنابراين از اين مطلب و ساير ارشادات و طريقت زاهديه گمان مي بريم او بر کيش تسنن بوده است. دليل ديگري که ثابت مي کند شيخ زاهد بر کيش تسنن بوده است، سکونت او در بخش سني نشين گيلان و هليه کران و سياورود است.
اما خانم پروين ترکمني آذر معتقد است: شيخ زاهد کيش شيعي داشته و اين مسئله باعث نشده است شيخ صفي مذهب را به حضور نپذيرد(ترکمني آذر،1383،ص124).
عامل ديگري که سبب شده اين محقق بر گمان خويش اصرار بيشتر داشته باشد، قول مؤلف خلاصة التواريخ مبني بر اين نکته است که شيخ صفي جسد شيخ زاهد را به طريق سنت ائمه شيعه اثني عشري غسل کرده، تدفين نمود(قمي،1363،ج1،ص18).
درباره انديشه و زندگاني شيخ زاهد و شيخ صفي، منابع عصر صفوي قابل اعتماد نيستند؛ زيرا مطالب اين آثار تاريخي برگرفته از صفوة الصفاي جعلي عصر شاه طهماسب اول است که موافق مذهب شيعه صفويه نوشته شده است؛ از سوي ديگر پيش از رسمي شدن تشيع امامي در سال 932ق مذهب رسمي و موجود در گيلان شرقي بيه پيش، تشيع زيدي بوده است و شيخ زاهد در صورت شيعه بودن، نمي توانسته مذهبي مخالف مريدان و طرفداران خود داشته باشد؛ در حالي که شيخ زاهد در هليه کران مي زيسته است(درباره مذهب مردم غرب گيلان ر.ک به: لاهيجي،1350،ص125ــ130/ فومني،1350،ص50 ــ 7).
8.به گفته ي مؤلف تاريخ خاني، کارکيا ميرزا علي پس از شکست از اميره اسحاق فومني در جنگ سفيدرود در نزديکي کوچصفهان، مجبور به مصالحه شد. بر اساس اين مصالحه: «...حکام بيه پس که خود را مستقل و فتح کرده دريافتند، از سر استغنا به ملا احمد پيغام دادند که در اوقات سلاطين بيه پيش، کوچصفهان بلکه رشت را در تصرف داشتند و اين زمان نيز صورت مخالف از بيه پيش به ظهور رسيده، ولاياتي که شافعي مذهب باشند، جهت ايشان مستخلص سازند تا وظايف صلح به تقديم بپوندد. حضرت ميرزا علي مدعاي ايشان را به انجام و مقرون گردانيد و کوچصفهان را بدو داده ...»(لاهيجي،1350،ص128 ــ 129).
9.مورخان و جغرافي نگاران دوره هاي پس از صفويه نيز به تقسيم بندي مذهبي گيلان، زيدي در شرق گيلان(لاهيجان)و تسنن در غرب گيلان، اشاره دارند؛ از جمله ي اين جغرافي نگاران زين العابدين شيرواني که در بستان السياحه ذيل «جيلان» به اين نکته اشاره دارد (شيرواني، 1325، ص207).
10.اصولاً اعتقاد به مهدي و نجات دهنده بشر، عقيده اي ديرين شناخته شده است که از روزگاران کهن در جوامع بشري و در اديان و مذاهب گوناگون وجود داشته است و عده اي از رهبران فرقه ها و گروه هاي مختلف با طرح ادعاي مهدويت و اين که طبق روايات سرانجام قيام مهدي پيروز خواهد شد، سعي داشتند از نظر رواني اميد وپيروزي را در پيروان خود تقويت کنند و بر دشمنان چيره شوند. شاه اسماعيل از اين دعوي خود بهره برداري زيايد نمود (ر.ک به: مشکور،1362،ص124/در مورد علل ادعاي مهدويت و زمينه هاي پذيرش آن نيز ر.ک به: صفري فروشاني،1378،ص246 ــ 247/ عبدالرحمن بدوي،1973،ص77/ در مورد عدالت و رابطه ي آن با نجات بخش و موعود ر.ک به: فوران، 1378،ص83 ــ 84).
11.ميشل مزاوي درباره ي مولانا شمس الدين لاهيجي مي نويسد: «اسماعيل وقتي در گيلان بود از محضر مولانا شمس الدين لاهيجي خواندن قرآن و آثار عربي و فارسي را ياد گرفت. در منابع اشاره اي بر اين مسئله نشده است که اسماعيل علوم شيعي را نيز در نزد لاهيجي تعلم کرد»؛ بنابراين مزاوي معتقد است: در منابع عصر صفوي تنها به نقش معلمي و آموزش او به اسماعيل ميرزا اشاره شده است(مزاوي، همان؛ ص85).

نويسنده: دکتر عباس پناهي
منبع: نشريه شيعه شناسي، شماره 26.

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:50 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



شرحي بر احوالات دانشمند عارف، علامه حلي (ره)

بار ديگر در کوچه‏هاي بلوغ، قدم مي‏نهيم و بي‌چراغ، به تماشاي آناني ره مي‏پوييم که آمدند تا زندگي کنند و حيات والا را در اين عالم دون، به تجلي بگذارند.
گاهي که خوب فکر مي‏کني، مي‏بيني هر چيزي در اين عالم طبقه دارد. امور، نسبي‌اند و در طرازهاي پلکاني قرار مي‏گيرند. با عقل بشري وقتي مرور مي‏کني، مي‏بيني که عرفان هم از اين قاعده مستثنا نيست؛ اما بالاترين پله صعود عرفا، چه بوده است؟
در عرفان اسلامي، يعني در عرفان تشيع، وقتي مي‏تواني مهر تاييد بر شهودات عرفاني خود بزني که جلب نظرکرده باشي؛ جلب نظر يگانه شاخص عرفان در عالم؛ جلب توجه امام عصر(عج).
و بوده‌اند بزرگاني که به اين مقام راسخ دست يازيده‌اند.
امروز بر در خانه کسي مي‏کوبيم و ميهمان لحظاتش مي‏شويم که بارها تبسم امام زمان خود را برانگيخته و مورد توجه خاص حضرتش قرار گرفته بود و اين در ادبيات ما، يعني آخرين پله عرفان و شهود.



همين حله بود؛ همين حله. وقتي مولاي عارفان، اميرالمومنين عليه‌السلام در مسير کوفه به صفين بر فراز تپه‏هاي بابل ايستاد و به گوشه‌اي از زمين اشاره کرد، همين حله را مي‏نگريست.
آن وقت، حله، بيشه و نيزاري بيش نبود؛ اما امام نفسي از جان برآورد و فرمود: اين جا شهري است و چه شهري!
يار صميمي امام(ره)، اصبغ بن نباته حيران پرسيد: يا امير! مي‏بينم از وجود شهري در اين‌جا سخن مي‏گويي؛ آيا در گذشته در اين‌جا شهري بود و اکنون آثار آن از بين رفته است؟
و مرد شهودهاي دوردست، به افق‏هاي آن سويي حله خيره شد و فرمود: در اين‌جا شهري به وجود خواهد آمد که آن را «حله سيفيه» مي‏گويند. مردي از تيره بني اسد، آن را بنا مي‏کند و از اين شهر، مردمي پاک سرشت و مطهر پديد مي‏آيند که در پيشگاه خداوند، مقرب و مستجاب الدعوه مي‏شوند.
همين حله بود و اشاره امام عليه‌السلام، شايد که نه... بي شک به وجود اين عارف دانشمند بوده است.
شب 29 رمضان بود؛ سال 648 هجري قمري؛ طفلي به دنيا آمد که نامش را حسن نهادند؛
از بانويي نيکوکار و عفيف و از پدري بزرگ و وارسته. او از آغاز حيات، به آموختن علوم قرآني روي آورد. کم کم دانش‏هاي زمان را فرا گرفت و اميد استادان زمان را به سوي خود جلب کرد.
ده ساله بود که حمله وحشيانه مغولان و رعب و وحشت، سرزمين‌هاي اسلامي را لمس کرد.
مردم حله نيز سر به بيابان و نيزارها گذاشته، بعضي به کربلا و برخي به نجف پناهنده شدند.
سرانجام با همت بلند و درايت فقهاي شيعه، امنيت به شهر حله و شهرهاي مقدس عراق بازگشت و سرزمين حله، پناهي براي فقها و دانشمندان شد.
علامه نوجوان به چنان نبوغي در علوم زمان رسيد که در مجلس درس او پانصد مجتهد تربيت شدند. 28 ساله بود که به درجه مرجعيت شيعه نايل آمد.



ابن تيميه را کمتر تاريخ¬خواني است که نشناسد. وي از متعصب‌ترين دانشمندان اهل سنت است. او با علامه روزگار مي‏گذراند.
علامه، کتاب «منهاج الکرامه» را در اثبات امامت نوشت و او با تعصبي خصمانه در پاسخ کتاب وزين علامه، منهاج السنه را نگاشت.
وقتي کتاب به علامه رسيد، علامه صبورانه و با استمداد از اخلاق کريمانه خود و بي‌توجه به گستاخي‏ها و توهين‏هاي ابن تيميه، برايش نوشت:
اگر آن چه را ساير مردم مي‏دانستند، تو هم مي‏دانستي، با دانشمندان دوست مي‏گشتي؛
ولي جهل و ناداني را شيوه خود ساختي و گفتي:
هر کس بر خلاف هواي نفس تو مي‏رود، دانشمند نيست.



شب جمعه بود و علامه مثل هميشه به شوق زيارت، از حله به کربلا شتافت. کسي هم‌صحبت راهش شد. علامه از کلام مرد، پي به دانشش برد.
هرچه پرسيد، از آن مرد، پاسخ علمي شنيد. در يک مسئله فقهي جوابي شنيد که با نظر او منافات داشت. علامه انکار کرد و مرد ادله‌اي قوي ارائه داد. متحيرانه پرسيد: به نظر شما آيا در زمان غيبت کبري مي‏توان حضرت صاحب الامر(عج ) را ديد؟
ناگاه عصا از دست علامه افتاد. مرد ناشناس خم شد و عصا را از زمين برداشت و در دست علامه گذاشت و آن گاه فرمود: چگونه صاحب الزمان را نمي¬توان ديد و حال آن که دست او در دست توست!



سلطان خدابنده، همسرش را سه طلاقه کرده بود و اينک با پشيماني به دنبال راهي بود. پيشنهاد شد که عالم حله را بخوانند و فتوايش را بجويند. شاه مجلسي از علماي اربعه تشکيل داد. علامه وارد شد؛ در حالي که کفش‌هايش را در بغل گرفته بود. او بي‌هيچ سجده‌اي، کنار شاه نشست. اعتراض حاضرين بلند شد.
او جواب داد: حضرت رسول اللّه صلي‌الله‌عليه‌وآله سلطان السلاطين بود و باز هم مردم سلامش مي‌دادند و در آيه شريفه هم آمده است: «فَاِذَا دَخَلتُم بُيوتاً فسلموا علي انفسکم تحيه من عند اللّه مبارکه» و سجده، مخصوص ذات اقدس الهي است و به جز براي خداي تعالي، سجده کردن روا نباشد.
گفتند: چرا کنار سلطان نشستي؟ جواب داد: چون غير از آن جا، جاي خالي ديگري نبود و در حديث نبوي آمده است که در حين ورود به مجلس، هر جا که خالي شد، بنشين.
وي سپس به اصل مطلب که همان قضيه طلاق زن سلطان بود، پرداخت و پرسيد: آيا اين طلاق با حضور دو عادل واقع شده است؟ سلطان گفت: در تنهايي بود. علاّمه گفت: پس اين طلاق، باطل است و همان زن هنوز در زوجيت سلطان باقي است.
پس از مناظرات ديگر، سلطان خدابنده بعد از اين جريانات، مذهب تشيع را قبول کرد و به اطراف بلاد فرمان داد که به نام دوازده امام، خطبه بخوانند و سکه بزنند و اسامي مقدس ايشان را در اطراف مساجد و مشاهد، ثبت نمايند.

محبوبه زارع
پرسمان

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:50 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



من اگر خارم اگر گل، چمن آرايى هست‏

سال 1281 شمسى در تبريز در يك خانواده علمى به دنيا آمده‏ام. در سن پنج سالگى مادر و در سن نه سالگى پدر را از دست دادم. به مناسبت اين‏كه كم و بيش مايه معاش داشتيم، سرپرست ما (وصى پدر) وضع زندگى ما را (من و برادر كوچك‏ترم محمد حسن) به هم نزد و تحت مراقبت و پرستارى يك نفر خادم و يك نفر خادمه قرار گرفتيم. كمى پس از درگذشت پدر، به مكتب و پس از چندى به مدرسه فرستاده شديم و به اين ترتيب، تقريباً مدّت شش سال مشغول فرا گرفتن فارسى و تعليمات ابتدايى بوديم.
آن روزها تحصيلات ابتدايى برنامه معين نداشت. همين قدر به ياد دارم كه در فاصله ميان 1296 - 1290 كه مشغول بودم، قرآن كريم را كه معمولاً پيش از هر چيز ديگر خوانده مى‏شد و كتاب گلستان و بوستان سعدى و نصاب و اخلاق مصور و انوار سهيلى و تاريخ معجم و منشات امير نظام و ارشاد الحساب را خواندم.
سال 1297 وارد رشته‏هاى علوم دينيه شدم و تا سال 1304 به قرائت متون سرگرم بودم.
سال 1304 براى تكميل تحصيلات خودم عازم حوزه نجف گرديدم. وقتى به نجف رسيديم، رو كردم به قبه و بارگاه اميرالمؤمنين -عليه‏السلام- و از آن بزرگوار خواستم كه در تحصيلم مرا به راه اصلاح راهنمايى كنند. سپس منزلى اجاره كردم و ساكن شدم. در همان چند روزى كه هنوز در جلسه درسى شركت نكرده بودم و در منزل نشسته بودم و به آينده‏ام فكر مى‏كردم، ناگهان در خانه را زدند. در را باز كردم. ديدم يكى از علماى بزرگ است. سلام كرد و داخل شد. در اتاق نشست و خير مقدم گفت. چهره‏اى جذاب و نورانى داشت. با كمال صفا و صميميت به گفت‏وگو نشستيم و انس گرفتيم و سخنى با اين مضمون خطاب به من گفت: «كسى كه به قصد تحصيل به نجف مى‏آيد، خوب است علاوه بر تحصيل از فكر تهذيب خود غافل نماند.» همان جا شيفته اخلاق و رفتار او شدم و تا مدتى كه در نجف بودم، محضر آن عالم با تقوا را رها نكردم و همواره در درس اخلاقش شركت مى‏كردم. آن دانشمند بزرگ حاج ميرزا على‏آقاى قاضى-رضوان‏اللّه‏عليه- بود.
يك دوره خارج اصول كه تقريباً شش سال طول كشيد و چهار سال نيز خارج فقه مرحوم آيت اللّه آقاى شيخ محمد حسين اصفهانى را درك نمودم و همچنين هشت سال در درس خارج فقه مرحوم آيت اللّه نائينى و يك دوره خارج اصول معظم له حضور يافتم و كمى نيز به خارج فقه مرحوم آيت اللّه آقاى سيد ابوالحسن اصفهانى رفتم. كليات علم رجال را نيز پيش مرحوم آيت اللّه حجّت كوه كمرى فرا گرفتم.
در فلسفه نيز به درس حكيم و فيلسوف معروف وقت مرحوم آقا سيد حسين بادكوبى موفق شدم. در ظرف شش سال كه پيش معظم له تلمذ مى‏كردم، منظومه سبزوارى و اسفار و مشاعر ملاصدرا و دوره شفاى بوعلى و كتاب اثولوجيا و تمهيد ابن تركه و اخلاق ابن مسكويه را خواندم.
مرحوم بادكوبى از فرط عنايتى كه به تعليم و تربيت من داشت -براى اين‏كه مرا به طرز تفكر برهانى آشنا ساخته به ذوق فلسفى تقويت بخشد- امر فرمود به تعليم رياضيات پردازم. در امتثال امر ايشان به درس مرحوم آقا سيد ابوالقاسم خوانسارى كه رياضيدان زبردستى بود، حاضر شدم و يك‏دوره حساب استدلالى و يك دوره هندسه مسطحه و فضايى و جبر استدلالى از معظم له فرا گرفتم.
سال 1314 در اثر اختلال وضع معاش ناگزير از نجف اشرف مراجعت كرده، به زادگاه اصلى خود (تبريز) برگشتم و ده سال و اندى در آن سامان به سر بردم كه حقاً بايد اين دوره را در زندگى خود دوره خسارت روحى خود بشمارم؛ زيرا در اثر گرفتارى ضرورى به معاشرت عمومى و تأمين معاش كه از راه كشاورزى بود، از تدريس و تفكر علمى (جز مقدارى بسيار ناچيز) باز مانده بودم و پيوسته با يك شكنجه درونى به سر مى‏بردم.
در سال 1325 از سر و سامان خود چشم پوشيده، زادگاه اصلى را ترك گفتم و متوجه حوزه قم گرديدم و بساط زندگى را در اين شهر گستردم و دوباره اشتغالات علمى را از سر گرفتم.
البتّه هر كسى حسب حال خود در زندگى خود خوشى و تلخى و زشتى و زيبايى‏هايى ديده و خاطره‏هايى دارد. من نيز به نوبه خود و خاصه از اين نظر كه بيش‏تر دوره زندگانى خود را با يتيمى يا غربت يا مفارقت دوستان يا انقطاع وسايل و تهيدستى و گرفتارى‏هاى ديگر گذرانيده‏ام، در مسير زندگى با فراز و نشيب‏هاى گوناگون روبه‏رو شده، در محيطهاى رنگارنگ قرار گرفته‏ام؛ ولى پيوسته حس مى‏كردم دست ناپيدايى مرا از هر پرتگاه خطرناك نجات مى‏دهد و جاذبه مرموزى مرا از ميان هزارها مانع بيرون كشيده، به سوى مقصد هدايت مى‏كند.
من اگر خارم اگر گل چمن آرايى هست‏
كه از آن دست كه مى‏پروردم مى‏رويم‏
در اوايل تحصيل كه به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقه زيادى به ادامه تحصيل نداشتم؛ از اين رو، هر چه مى‏خواندم نمى‏فهميدم؛ و چهار سال به همين نحو گذرانيديم. پس از آن يكباره عنايت خدايى دامنگيرم شده، عوضم كرد در خود يك نوع شيفتگى و بى‏تابى به تحصيل كمال حس نمودم. به طورى كه از همان روز تا پايان ايّام تحصيل كه تقريباً هفده سال طول كشيد، هرگز نسبت به تعليم و تفكر درك خستگى و دلسردى نكردم و زشت و زيبايى جهان را فراموش نموده و تلخ و شيرين حوادث را برابر مى‏پنداشتم. بساط معاشرت غير اهل علم را به كلّى برچيدم. در خورد و خواب و لوازم ديگر زندگى به حداقل ضرورى قناعت نموده، باقى را به مطالعه مى‏پرداختم. بسيار مى‏شد و به ويژه در بهار و تابستان كه شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه مى‏گذرانيدم و هميشه درس فردا را شب پيش مطالعه مى‏كردم؛ و اگر اشكالى پيش مى‏آمد، با هر خودكشى بود، حلّ مى‏نمودم؛ و وقتى كه به درس حضور مى‏يافتم، از آنچه استاد مى‏گفت قبلاً روشن بودم؛ و هرگز اشكال و اشتباه درس پيش استاد نبردم.

پرسمان

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:50 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



محمد حسین طباطبایی(علم‌الهدی)، سال‌ها پس از رسانه‌ای شدن...

محمد حسین طباطبایی

هنوز اول راهیم

دکتر سید محمد حسین طباطبائی که به « علم الهدی» نیز خوانده می‌شد پدیده‌ای بود که اواسط دهه 70 توانست موج عظیم قرانی در کشور راه بینداز دو نگاه‌های جهانی را معطوف به خود کند و باعث شد پدرش و اهل فن که دغدغه فراگیر کردن مسئله حفظ قرآن را در جامعه داشتند به این فکر بیفتند موسسه‌ای راه بیندازند تا به تربیت حافظان قرآن از سنین کودکی بپردازد خروجی این اندیشه شد« موسسه جامعه القرآن الکریم» اما قرآن آموزان جوان و نوجوان این موسسه بعد از حفظ قرآن کریم نباید به حال خود رها می‌شدند . مدرسه امام رضا (ع) برای ساماندهی این استعدادها و سرعت بخشیدن به روند پیشرفت آن‌ها تاسیس شد؛ مدرسه‌ای که تنها مختص به نوجوانانی بود که حافظان کل قرآن کریم بودند شاید خیلی‌ها دلشان می‌خواست بدانند سید محمد حسن طباطبایی در این 15 سالی که گذشت چه می کر دو هم اکنون در حال چه کاری است؟ این مدرسه و حواشی آن دستمایه گفت و گویی شد با این طلبه جوان « علم الهدی) مشغول نگارش دو کتاب قرآنی است که به زودی منتشر خواهد شد.

حوزه امام رضا (ع) از کجا و به چه دلیل شکل گرفت؟

حقیقتاً بنده در سال 75 که حافظ کل قرآن شدم ، تقریباً دو سه سالی اجرای برنامه داشتم در سال 77 موسسه جامعه القران تاسیس شد و اولین دوره‌های حفظ قرآن در یک سال در قم آغاز شد کم کم شعبه‌هایی در تهران و کاشان اضافه شد. آن زمان تعداد دیگری از حافظان قرآن هم بودند که جزو حفاظ مسلط و قوی بودند و در برنامه‌های مختلف در داخل و خارج کشور هم حضور داشتند آن‌ها هم مانند من علاقه داشتند به سرعت پس از حفظ قرآن وارد حوزه علمیه شوند سال 79-78 بود که بنده درس‌های حوزه را شروع کردم.
در حال تألیف یکی دو کتاب در خصوص قرآن هستم و شاید تا دو سه ماه دیگر منتشر شود
در ابتدا با چند نفر از عزیزان مانند آقای سلیمانی پور و آقای نگارش و سه چهار نفر از عزیزان دیگر که همراه ما بودند دروس حوزوی را شروع کردیم در آغاز یکی دو نفر استاد داشتیم که درس را با ما کار می‌کردند آن موقع تعداد حافظان کل قرآن که کودک و شناخته شده باشند کم بود و کلا کودکان این چنینی شش هفت نفر بیشتر نبودند؛ بنا بر این تصمیم بر این شد که اولاً طرح‌های حفظ یک ساله قران با جدیت پیگیری شود تا استعدادها شناسایی شوند . ثانیاً این استعدادها پس از حفظ یک ساله قرآن وارد مجمع و حوزه‌ای شوند تا بتوانند راحت‌تر تحصیل کنند به این دلیل که پیش زمینه اصلی که قران باشد را دارند و حافظ کل قرآن هستند بنا بر این کار بر روی ادبیات، منطق و درس‌های دیگری که طلاب می‌خوانند برای آن‌ها راحت است و به هر حال به نسبت طلبه‌های دیگر در خواندن دروس حوزی قدرت مانور بیشتری دارند.
به همین خاطر جمعی از اساتید معاونان و مدیران حوزه به همراه خود مدیر کل محترم حوزه‌های علمیه کل کشور که در آن زمان آقای حسینی بوشهری بودند، مشورت کردند و تصمیم‌های متعددی رفتند و نهایتاً قرار بر این شد که مدرسه‌ای تاسیس شود به نام مدرسه امام جواد(ع) پدر بنده هم از اعضای هیاتی بودند که ماجرای تاسیس مدرسه را پیگیری می‌کردند و در این خصوص پیشنهاداتی می‌دادند الحمدالله بعد از چند ماه پیگیری‌های مختلف این مدرسه تاسیس شد مدرسه‌ای که مخصوص حافظان کل قرآن یا حافظان 28 جزء به بالا بود در همان دوره عزیزان حافظ قرآن را از کاشان، اصفهان ، تهران ، قم و شیراز ثبت نام کردیم. از این نظر که همه بچه‌ها حافظ کل قرآن بودند مدرسه جنبه تخصصی پیداکرده بود و اگر قرار بود برنامه‌های قرآنی اجرا شود همه بچه‌ها توانایی آن را داشتند گروه بزرگ تواشیحی در این مدرسه تشکیل شده بود و قرائت قرآن نیز به طلبه‌های این مدرسه آموزش داده می‌شد.
اوایل کار که شعبه‌های موسسه جامعه القرآن زیاد نشده بود و تعداد قرآن آموزان کمتر بود ما برای آن‌ها همایش سه روزه‌ای با عنوان « نورعلی نور» در قم برگزار کردیم که با دیدار حافظان نونهال با مقام معظم رهبری در تهران پایان یافت.

خاطرم هست که موسسه جامعه القرآن برای آموزش نونهالان روش‌های ویژه‌ای داشت برای مثال می‌توان از آموزش قرآن از راه اشاره به کودکان یادکرد آیا این نوآوری‌ها در سیستم آموزشی مدرسه امام رضا (ع) هم وجود داشت؟

از آنجا که محوریت آموزش این موسسه بر قرآن بود و دوستان هم همه حافظ کل قرآن بودند ارتباط با بچه‌ها با هم و ارتباط مدیران و معلمان موسسه که خودشان هم حافظ قرآن بودند با بچه‌ها خیلی راحت‌تر بود بیشتر این عزیزان روی معانی قرآن کار کرده بودند و وقتی وارد حوزه می‌شدند مطمئناً کتاب تفسیر و ترجمه هم با آنان کار می‌شد.
خیلی از حوزه‌های علمیه به خاطر دروس حوزه طلبه را از حفظ قرآن منع می‌کنند و معتقدند به طلبه فشار ذهنی وارد می شود و او را زیاد از حد مشغول می‌کند و فرصت تحصیل در حوزه را از او می‌گیرد. من دیده‌ام بعضی از مدارس علمیه به طلاب می‌گویند یا باید درس بخوانید یا قرآن حفظ کنید اما در این مدرسه ، حفظ قرآن و تحصیل درس طلبگی خیلی راحت انجام می‌شد.
طلاب حاضر در این مدرسه به دلیل تسلط به قرآن پیش زمینه هم داشتند و دروس حوزه را خیلی راحت‌تر فرا می‌گرفتند مثلاً در درس ادبیات دیگر لزومی نداشت حتماً کتاب‌های اشعار را حفظ کنند و آیات قرآن را جایگزین می‌کردند طلاب بیشترروی آیات قرآن کار می‌کردند و روی آیات قرآن مانور بیشتری می دادند همین طور در درس منطق یا دیگر دروس عمده فعالیت‌ها و مصادیق آموزشی از قرآن اقتباس می‌شد بنا بر این تحصیل دروس حوزوی بسیار راحت تر بود به این ترتیب بود که هم برنامه‌های قرآنی داشتند و هم در برنامه‌های حوزوی موفق بودند.

این همه درس خواندن ، آن هم در آن سن و سال شما را خسته نمی‌کرد؟

جدای از مباحث درسی، دوستی‌ها و رفاقت‌های تحصیلی هم وجود داشت اما همه در راستای مباحث قرآنی صورت می‌گرفت. این برنامه‌ها، روحیه خیلی شادی را برای ما حتی در زندگی‌مان ایجاد کرده بود اردوهایی نیز برای ما در نظر گرفته بودند . مخصوصاً اردوهای تابستانی که بسیار کمک می‌کرد به ایجاد نشاط و بهبود روحیه.
البته برگزاری اردو برای طلبه‌ها در بسیاری از مدارس وجود دارد اما اردوهای مدرسه امام رضا(ع) به دلیل اینکه برای حفظ نونهال قرآن برگزار می‌شد با اردوهای دیگر متمایز بود. برای مثال ما در گلپایگان ، فیروز کوه ، محلات و چهارمحال و بختیاری اردو داشتیم و هر جا که می‌رفتیم با استقبال خیلی خوب مردم رو به رو می‌شدیم حتی برنامه‌های بسیار زیادی در آنجا اجرا می‌کردیم.
در این اردوها همچنان که برنامه‌های تفریحی داشتیم برنامه‌های قرآنی هم برگزار می‌کردیم و تمام بچه‌ها نیز در این برنامه‌ها شرکت می‌کردند برنامه‌های تواشیح قرائت قرآن و حفظ حتی ممکن بود بچه‌ها در زمان دو ماهی که اردو برگزار می‌شد برای مردم کلاس حفظ بگذارند و این نکته جالبی است چرا که اثرات آن برنامه‌ها تنها برای بچه‌ها نبو دو شامل حال افرادی که در محل برگزاری اردو زندگی می‌کردند نیز می‌شد تمام این برکات هم بر می‌گردد به قرآن اگر مدرسه‌ای معمولی بود وجود این اثرات ممکن نبود.

روایتی از امام صادق (ع) هست که فرمودند: اگر جوان مؤمنی قرآن بخواند قرآن با گوشت و پوست و خونش آمیخته می‌شود » آیا شما به دلیل اینکه از کودکی با قرآن و مفاهیمش در ارتباط هستید این نورانیت را احساس می‌کنید؟

بله مطمئناً همین طور است هر کسی به اندازه شایستگی خودش نورانیت قرآن را دریافت می‌کند قطعاً نورانیت قرآن با تمام وجود افراد آمیخته می‌شود تا زمانی که در کنار حافظان دیگر در این مدرسه روی برنامه‌های قرآنی تمرکز کرده بودیم مطمئناً این نورانیت را درک می‌کردیم البته بعد از فارغ‌التحصیلی از حوزه هر کسی مشغول به امورات خودش شد و ممکن بود عده‌ای از بچه‌ها از جریانات قرآنی فاصله گرفته باشند اما مسئله‌ای که وجود دارد این است که هر کس در راه باقی ماند و از قرآن جدا نشد و با توجه به پیش زمینه‌ای هم که از حضور در آن مدرسه داشت انس و الفت او با قرآن جدانشدنی ماند
بنده هر چند دیگر در آن مدرسه نیستم اما به خاطر موسسه جامعه القرآن و امام رضا (ع) در برنامه‌هایی که در شهرهای دیگر برگزار می‌شود حضور دارم و مدام با جریانات قرآنی درگیر هستم البته عده‌ای از بچه‌ها به خاطر مشکلاتی از برنامه‌های قرآنی فاصله گرفتند اما همان چند سالی که در آن مدرسه درس خواندیم اعتماد به نفس ویژه‌ای به دست آوردیم و نردبان بلندی برای ما ساخته شد تا بتوانیم به اهداف بالاتری برسیم.

آقای طباطبائی همان گونه که شما در کودکی توانستید با حضور در عرصه‌های بین‌المللی موج جدیدی ایجاد کنید و نگاه جامعه جهانی را به خود معطوف کنید آیا این حوزه هم توانسته است در مجامع علمی و دینی بین‌المللی که با اسلام و تشیع چالشی برخورد می‌کنند موفق عمل کندو باز خورد داشته باشد؟

بله همین گونه بود در دوره خود ما که تمام عزیزان حافظ در یک سطح نبودند بعضی‌ها بودند که تجارب بیشتری داشتند. خودم را عرض نمی‌کنم اما مثلاً آقای سلیمانی پور ، آقای نگارش و بعضی از عزیزان دیگر که تجارب بین‌المللی در برگزاری برنامه‌ها و جلسات قرآنی در کودکی داشتند و در عین حال مطرح هم بودند مسلماً وقتی وارد حوزه شدند و دروس حوزوی را هم فرا گرفتند توانستند خیلی بهتر و قوی‌تر از قبل در عرصه‌های بین‌المللی ظاهر شوند و خیلی جامع‌تر و کامل‌تر با افراد دیگر ارتباط برقرار کنند . آن‌ها به نوعی یک مبلغ کامل شدند و خیلی راحت‌تر تبلیغ می‌کردند مطمئناً در هر برنامه‌ای هم اشاره می‌کردند که پس از پایان حفظ کل قرآن کریم در حال تحصیل دروس اسلامی هستند و خب همین مسئله تأثیر بسیار زیادی داشت

شما فعالیت‌های پژوهشی هم دارید؟

در حال تألیف یکی دو کتاب در خصوص قرآن هستم و شاید تا دو سه ماه دیگر منتشر شود.

خاطرم هست آقای هادی نگارش که از جمله طلبه‌های همین حوزه علمیه هستند در 10 سالگی کتاب « گلی از گلشن نور» و در 11 سالگی کتاب « فهرست قصص قرآن » را منتشر کردند طلبه‌های دیگری هم بودند که به این صورت در کودکی دست به تألیفاتی می‌زدند و در حوزه امام رضا (ع) تحصیل می‌کردند آن‌ها مشغول به چه کارهایی هستند ؟

خود من مشغول به تحصیلات حوزوی هستم و از آنجا که سابقه در کار تفسیر داشتم بیشتر روی تفسیر قرآن کریم کار می‌کنم آقای نگارش هم در مباحث فقهی مرتبط با حقوق البته به صورت دانشگاهی مشغول به فعالیتند و هم اکنون هم فکر می‌کنم در حال تحصیل در مقطع دکترا هستند آقای سلیمانی پور در مباحث حقوقی در دانشگاه امام صادق (ع) یا تهران مشغول به فعالیتند به هر روی فعالیت‌های امروز دوستان در راستای فعالیت‌های قرآنی آنان است و حتی همان حقوقی هم که دوستان می‌خوانند با پیش زمینه دینی و مذهبی است البته از بچه‌های دیگر خیلی خبر ندارم

اگر شما یک بار دیگر به کودکی بر گردید و این بار حمایتی که پدر و خانواده‌تان از کودکی از فعالیت‌های قرآنی شما کردند، وجود نداشته باشد این مسیر را دوباره طی خواهید کرد؟

بله به صورت انفرادی هم ادامه خواهم داد اما خب طبعاً خیلی سخت‌تر خواهد بود چون من همیشه گفته‌ام بهترین مشوق من اول پدر و مادرم و بعد کل خانواده‌ام بوده‌اند همه اعضای خانواده‌ام همچون پدر و مادر و خواهران بزرگ‌ترم حافظ قرآن بودند هیچ کار دیگری غیر از برنامه‌های قرآنی در خانواده ما نبود که من بخواهم کار دیگری کنم.
می‌خواهم بگویم این تأثیرات علاقه است حدود 600- 500 حدیث از اصول کافی کار کردیم اشعار سعدی را کار کردیم و تنها بحث حفظ قرآن نبود اما کشش قرآن از همه بیشتر بود.
مطمئناً اگر به کودکی باز گردم و حمایت پرد نباشد خیلی کار من سخت خواهد شد شاید اصلاً امکان پذیر نباشد.

پدر شما با راه اندازی موسسه جامعه القرآن در وهله اول و تاسیس حوزه امام رضا (ع) کار فرهنگی قرآنی را به صورت ریشه‌ای و از پایه برای نونهالان و کودکان بنا گذاشتند عقیده خود شما به عنوان کسی که در هر دوی این مؤسسات حضور فعال داشته و از این مشرب فکری سیراب شده‌اید در این خصوص چیست؟

در این کار نباید به چند نفر قرآن آموز بسنده کرد ؛ بالاخره در کشور ما استعداد کم نیست فقط کافی است پدر و مادرها بخواهند فرزندان خود را قرآنی تربیت کنند و از سنین کودکی برای فرزندان خود وقت بگذارند و متناسب با ظرفیت فرزند خود و وقت خودشان روی بچه‌ها کار کنند البته تا اندازه‌ای که روی بچه‌ها فشار نیاید مربیان و معلمان دلسوزی هم هستند که تفکر خوبی دارند و با برنامه ریزی روی خردسالان کار می‌کنند کارهای قرآنی نباید به اندازه‌ای باشد که فرزندان را نسبت به قرآن و درس دل زده کند.

جامعه القرآن هنوز هم فعال است ؟

بله مخصوصاً شعبه تهران در این چند سال خیلی فعال بوده و حافظینی هم که از موسسه جامعه القرآن فارغ‌التحصیل می‌شوند حافظان تخصصی هستند که بعد از پایان حفظ باز در موسسه روی معانی تخصصی ، تفاسیر و حتی جلسات اجرای برنامه با آن‌ها کار می‌شود حتی با تعدادی از عزیزان پیش از ماه رمضان همین امسال کربلا بودیم و در آنجا در حرم‌های مطهر ائمه اطهار (علیهم السلام) برای اعراب برنامه‌هایی اجرا کردیم و همین طور تعدادی دیگر از عزیزان در کشورهای دیگر نماینده بودند

برنامه‌ای هم به رای اعزام مبلغ داشته‌اید؟

بله منتها اعضا مبلغ‌ها به صورت دعوتی است و هنوز متأسفانه این مسئله شکل منسجمی به خود نگرفته که سازمانی زیرمجموعه موسسه به صورت تخصصی برنامه اعزام مبلغین را در دستور کار قرار دهد بنا بر این اعزام مبلغ توسط ما بستگی به دعوت دارد در آینده باید بیشتر روی این زمینه کار کنیم تا در عرصه‌های بین‌المللی با هماهنگی‌های بیشتر بتوانیم حافظان خود را اعزام کنیم.
ما دوست داستیم کار حفظ قرآن گسترش پیدا کند اول با موسسه جامعه القران شروع کردیم و قرار شد بعد از حفظ قرآن هم بچه‌ها وارد حوزه شوند و دروس حوزوی بخوانند هر چند خیلی از حفاظ قرآن در موسسه جامعه القرآن حافظ کل شدند لزوماً برای تحصیلات حوزوی به مدرسه امام رضا(ع) نیامدند اما در حوزه‌های دیگری هم که درس خوانده‌اند موفق بوده‌اند و از همان جا هم اجرای برنامه داشته‌اند و مسافرت‌های تبلیغی خودشان را هم رفته‌اند.
اینکه حفظ قرآن برای این بچه‌ها از کودکی یا نوجوانی آغاز شده مسلماً باعث یادگیری بهتر و عمیق‌تر قرآن شد. بعد از آن هم که تعداد بسیاری از آن‌ها وارد حوزه شدند و تعدادی هم وارد دانشگاه باز سیر موفقیت‌های انان پایان نیافت الآن تعداد بسیار زیادی از بچه‌ها در شهرهای خود مبلغ شده‌اند تعداد دیگری در شهرهای خود در مساجدشان پیش نماز شده‌اند و در مباحث فقهی استاد.
از آنجا که سابقه در کار تفسیر داشتم بیشتر روی تفسیر قرآن کریم کار می‌کنم آقای نگارش هم در مباحث فقهی مرتبط با حقوق البته به صورت دانشگاهی مشغول به فعالیتند و هم اکنون هم فکر می‌کنم در حال تحصیل در مقطع دکترا هستند آقای سلیمانی پور در مباحث حقوقی در دانشگاه امام صادق (ع) یا تهران مشغول به فعالیتند
ما در بحث عرفان هم عرفان عملی داریم و هم عرفان نظری . آیا در مدرسه امام رضا (ع) کاری برای نهادینه کردن« فعالیت جمعی در مباحث عملی دین» روی شما انجام می‌شد یا خیر؟ یا شما صرفاً تئوری‌ها و نظریات مطرح در دین را در این حوزه به صورت گروهی می‌خوانید؟
هر هفته اساتید اخلاق را دعوت می‌کردیم تا کلاس برگزار کنیم و کلاس‌های اخلاق همیشه در مدرسه برگزار بود در اردوهایی که در شهرهای دیگر برگزار می‌شد سعی می‌کردیم از محضر بزرگان و علمایی که در آن شهر بودند استفاده کنیم توجه به مباحث عملی در دین لازم است اگر روی مباحث نظری دین کار شود و بتوانیم این معارف را با عمل کردن در وجودمان تثبیت کنیم طبعاً تأثیر بیشتری خواهد داشت ما این برنامه را همیشه داشتیم و برگزاری این برنامه‌ها روی اغلب بچه‌ها تأثیر بسیار خوبی داشت.
امروز دین ،کلید نجات بشر مدرنی است که دچار سرگشتگی شده و دین اسلام، آخرین دین الهی و محکم‌ترین و مستدل‌ترین راه نجات بشر خواهد بود. مستکبرین عالم هیچ‌گاه نخواسته‌اند قرآن و ماهیت آسمانی‌اش در جهان آن گونه که شایسته است طرح شود شما آینده را با توجه به تحولات امروز جهان برای قرآن و اسلام چگونه ارزیابی می‌کنید.
باید بگویم که در ایران الحمدالله مردم خیلی با علاقه و با اشتیاق از طرح مباحث قرآنی استقبال می‌کنند فرهنگ قرآنی امروز در کشور ما جاافتاده و مردم متوجه تأثیرات مثبت قرآن در زندگی‌شان شده‌اند؛ و حتی یهودیان و مسیحیان هم قرآن را به عنوان کتاب آسمانی قبول دارند و خیلی از متخصصان محققان و اساتید آن‌ها روی قرآن کار می‌کنند.
منتها به نظر من خیلی از نظرات عمومی که در جوامع بین‌المللی در به اره مسلمانان شکل می‌گیرد از رفتار اجتماعی آن‌هاست نوع نگرش آنان به قران و اسلام از رفتار اجتماعی مسلمانان شکل می گیرد اگر مسلمانان کاری بر وفق دین اسلام انجام دهند مطمئناً نگاه جامعه بین‌المللی هم نسبت به جامعه مسلمانان بهتر خواهد بود و اگر برخلاف فرمایشات دین عمل کنیم و به اسلام پایبند نباشیم تأثیر منفی در نگاه جامعه جهانی وجود خواهد داشت باید فرهنگ‌سازی کرد به هر روی این تعداد قاری و حافظی که در کشور تربیت شده‌اند برای طرح گفتمان اسلام در جهان کافی نیست و در این زمینه به فرهنگ‌سازی بیشتری نیاز داریم این تعداد حافظ و قاری برای برنامه‌های تخصصی خوب است اما برای برنامه‌های عمومی و بین‌المللی کافی نیست.

منبع: همشهری آیه، شماره 9

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:51 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



درآمدی بر فلسفه تاریخ شیعی

با نگاه به سه مرحله تکاملی تاریخ عاشورا، انقلاب اسلامی، عصر ظهور

اگر چه بر طبق بعضی از روایات نعمت‌های مادی در دار دنیا گسترش پیدا می‌کند اما مفهوم نیاز و ارضاء (حتی در حوزه نیازهای مادی ونحوه جریان آن) تفسیر دیگری پیدا می‏کند و دیگر جریان نیاز و ارضاء به بهره‏مند شدن از ابتهاجات مادی ختم نمی گردد، آنچنانکه در تمدن مادی امروز مشهود است. بلکه جریان نیاز و ارضا به ابتهاجات ملکوتی ختم می‏شود و بالطبع سازوکارهای متناسب با تحقق چنین جریانی از نیاز و ارضاء تفاوتی جوهری با سازوکارهای تمدن مادی موجود دنیا می‏باشد.

مقدمه

عاشورا، انقلاب اسلامی و ظهور آخرین حجت حق سه نقطه عطف در تاریخ بشری است که هر یک متناسب با ظرفیت اراده‌های تاریخ‌ساز ظهور و بروز و سهم تأثیری خاص در تکامل جامعه بشری داشته و خواهد داشت. بررسی عمق تأثیر این حوادث در حیات بشری آنگاه امکان پذیر است که تمامی روابط آن حادثه‌ها (روابط تأثیرگذار و تأثیرپذیر) بررسی گردد، مخصوصاً روابط حاکم بر جامعة زمان تحقق آن حادثه‌ها و روابط پیشین و روابط پسینی که روی هم رفته بستر پیدایش آن حادثه‌ها گردیده‌اند.
به دیگر سخن در تحلیل یک موضوع اجتماعی باید تمام ارتباطات آن موضوع اجتماعی با سایر موضوعات ملاحظه گردد و الا با ارائه تحلیل انتزاعی از موضوع قطعاً نمی‌توان تحلیلی جامع از آن ارائه داد. براین اساس یک موضوع یا حادثه اجتماعی علاوه بر اینکه با دیگر موضوعات اجتماعی در ارتباط می‌باشد، با حرکت جامعه در بستر تاریخ هم در ارتباط است و براین اساس هر گونه اعتقادی نسبت به نحوه حرکت جامعه در بستر تاریخ، خود منشأ تحلیلی خاص از موضوعات و حوادث اجتماعی می‌گردد.
اینکه حرکت جوامع در بستر تاریخ را معلول عوامل مادی دانسته ویا حرکت آنها را معلول اختیار انسانها (اختیار دنیاپرستی یا خداپرستی) تأثیر اساسی در تحلیل موضوعات اجتماعی خواهد داشت.
بنابراین جهت تحلیل حوادث بزرگ تاریخی همچون عاشورا، انقلاب اسلامی و ظهور منجی و نحوة ارتباط این حوادث در یکدیگر نیازمند فلسفه تاریخ جامع و دقیقی می‌باشیم که بالطبع هر فلسفه تاریخی، خود مبتنی بر مبادی و مبانی هستی‌شناسانه خاصی بوده و در این راستا تدوین فلسفه تاریخ شیعی ضرورتی اجتناب‌ناپذیر می‌باشد.
این مقاله درصدد آن است که ابتدا به صورت اجمالی نگاهی جامع به موضوعات و مسائل فلسفه تاریخ داشته باشد و سپس مبتنی بر فلسفه تاریخ شیعی، جایگاه، و سهم تأثیر این سه حادثه بزرگ تاریخی در حرکت تکاملی جامعه بشری در بستر تاریخ را بررسی نماید.

فصل اول: فلسفه تاریخ

1 ـ تعریف فلسفه تاریخ

در باب تاریخ و دانش‌های مرتبط با آن سه نوع علم و دانش مطرح است، تاریخ نقلی، فلسفه علم تاریخ و فلسفه نظری تاریخ که این سه از لحاظ موضوع، مسائل، روش و غایت تمایز دارند. (میرمحمدی، بهار 84، ص 35) منظور از فلسفه تاریخ، همان فلسفه نظری تاریخ است که به دنبال شناخت علل تحولات و تطورات جامعه‌ها از مرحله‌ای به مرحله دیگر و شناخت قوانین حاکم بر آن تطورات و تحولات است. به دیگر سخن «فلسفه تاریخ، بر خلاف تاریخ علمی، علم به «شدن» جامعه‌هاست نه علم به «بودن» آنها و نیز بر خلاف تاریخ علمی، مقوم تاریخی بودن فلسفه تاریخ، این نیست که به زمان گذشته تعلق دارد، بلکه این است که علم به جریانی است که از گذشته آغاز شده و ادامه دارد و تا آینده کشیده می‌شود، زمان ظرف این گونه مسائل نیست، بلکه بعدی از ابعاد آنهاست (مطهری، 1378، ص 70 ـ 77) براین اساس فیلسوف تاریخ در فلسفه نظری تاریخ در صدد فهم معنا و هدف تاریخ، محرک و مکانیسم حرکت تاریخ و آغاز و انجام تاریخ است (نوذری، 1379، ص 24 ـ 25)
در تعریف دقیق‌تر «فلسفه تاریخ علمی نظری است که به تحلیل و تعلیل تاریخ به مثابه کلیتی فراگیر و منسجم و مبتنی بر روابط قاعده‌مند می‌پردازد، به گونه‌ای که نتایج آن معطوف به کارکردهای عینی ات و در آن سؤالاتی همانند علل پیدایش و تکامل تاریخ و مراحل آن، آغاز تاریخ و فرجام آن، نقش خالقیت و ربوبیت الهی و نیز اراده‌های انسانی در پیدایش و تحولات تاریخی، جبهه بندی و مرزبندی اصلی و فراگیر درون تاریخ و عوامل و ریشه‌های آن و ... مورد بحث و بررسی قرار گرفته و پاسخ می‌یابند.(میرباقری، 1382، ص 10).
مفهوم دیگر فلسفه تاریخ، فلسفه تحلیلی یا انتقالی تاریخ (فلسفه علم تاریخ) است که در آن علم تاریخ [نه خود تاریخ] همچون یک موضوع مورد بحث قرار می‌گیرد و توانایی‌ها و ناتوانی هایش تشریح و تبیین می‌شود (نوذری، 1379، ص 24)

2 ـ ضرورت فلسفه تاریخ

تاریخ ازجهات گوناگون همواره مورد توجه افراد و جوامع بشری بوده است چرا که بشر همواره با توشه پربار تاریخ، به حرکت خود ادامه می‌دهد و همین امر راز سفارش مولای متقیان امیرالمؤمنین(ع) در وصیت خود به امام حسن(ع) است:
«پسرم درست است که من به اندازه پیشینیان عمر نکرده‌ام اما در کردار آنها نظر کرده‌ام و در اخبارشان اندیشیدم و در آثارشان سیر کردم تا آنجا که گویا یکی از آنان شده‌ام، بلکه با مطالعة تاریخ آنان، گویا از اول عمر تا پایان عمرشان با آنان بوده‌ام، پس قسمت‌های روشن و شیرین زندگی آنان را از دوران تیرگی شناختم و زندگانی سودمند آنان را با دوران زیانبارش شناسایی کردم، پس از هر چیزی مهم و ارزشمند آنان را و از هر حادثه‌ای زیبا و شیرین آن را برای تو برگزیدم و ناشناخته‌های آنان را دور کردم». (نهج البلاغه، نامه شماره 31)
پرواضح است که تنها نقل تاریخ به تنهایی نمی‌تواند به بسیاری از سؤالات و نیازهای فردی و اجتماعی یا نیازهای معرفتی پاسخگو باشد. به دیگر سخن اگرچه سطحی از عبرت‌آموزی از تاریخ در سایه تحلیل حوادث تاریخی و شناخت و تحلیل آنها صورت می‌گیرد. اما تنها در سایه شناختِ تبیین و قوانین حاکم بر تاریخ، کشف فرآیند حرکت تاریخ و شناخت اهداف و محرک‌های تاریخ، یک شخص یا یک جامعه می‌تواند به موقف تاریخی خود اشراف پیدا کرده و طرحی برای حرکت آینده خود داشته باشد. براین اساس در طراحی استراتژی و اهداف توسعة یک جامعه و در مهندسی ابعاد مختلف توسعه اجتماعی، داشتن فلسفه تاریخ خاص ضرورتی اجتناب‌ناپذیر است. البته علاوه بر این ضرورت اجتماعی، دستیابی به فلسفه تاریخ، ضرورتی معرفتی هم دارد یعنی در باب توسعه و تکامل دیگر معارف اعم از معارف دینی و علوم تخصصی همچون جامعه شناسی، علوم سیاسی و ... فلسفه تاریخ سهم تأثیر بالایی و به طور قطع هر گونه نگاه به فلسفه تاریخ می‌تواند به عنوان یکی ازمبادی علوم (پیش فرض) در فرضیه سازی علوم مختلف نقش آفرینی داشته باشد.
البته ذکر این نکته در این جا لازم است که متأسفانه با همة اهمیتی که فلسفه تاریخ دارد در این حوزه با فقر منابع شدیدی مواجه می‌شویم، مخصوصاً منابعی که به زبان فارسی انتشار یافته و بالخصوص منابعی که به تبیین فلسفه تاریخ براساس آموزه‌های غنی شیعی پرداخته باشند.

3 ـ روش‌شناسی فلسفه تاریخ

تدوین فلسفه تاریخ با دو روش مختلف امکان پذیر است. یک روش، روش عقلی است که تکیه بر خرد و اندیشه دارد و تنها از منطق و استدلال عقلی در فرایند مطالعه و پژوهش بهره می‌گیرد که نوعاً در کتب فلسفه تاریخ تنها این روش به عنوان روش تحقیق در تدوین فلسفه تاریخ معرفی می‌شود، اگرچه بعضی دیگر علاوه بر بهره برداری از روش نقلی، امکان استفاده از روش استقرایی و تطبیقی و مطالعة تجربی تمدن‌ها و پدیده‌های تاریخی را جهت رسیدن به فلسفه تاریخ پیشنهاد می‌دهند (میرمحمدی، 1384، ص 42) . اما به نظر می‌رسد به جهت ویژگی خاص موضوعات و مسائل مطرح در فلسفه تاریخ و عدم احاطه ذهن و وجود انسانی نسبت به وجود گستردة تاریخ تنها کسانی می‌توانند نگاهی جامع به کل تاریخ، قوانین و سنن حاکم بر حرکت تاریخ را عرضه کنند که خود حاکم بر تاریخ باشند.
لذا تنها منبع راهگشا در تدوین فلسفه تاریخ، منابع جامع و کامل دینی می‌باشد و بالطبع روش تحقیق در این منابع، روش فقاهتی است که درحوزه‌های علمیه مرسوم است. اگرچه در باب تکامل این فقاهت باید بررسی شود که آیا فقاهت موجود که در استنباط احکام تکلیفی به کار می‌آید، همان را می‌توان در استنباط احکام توصیفی ـ که موضوعات و مسائل مطرح در فلسفه تاریخ از این سنخ می‌باشند ـ استفاده نمود یا باید این فقاهت، توسعه و تکامل پیدا کرده و ظرفیت استنباط این گونه مسائل را داشته باشد؟
براساس این نگاه مشخص می‌گردد که مقید شدن فلسفه تاریخ به قید شیعی هم از منظر روش و هم از منظر مبانی و مبادی حاکم بر فلسفه تاریخ قابل توجیه می‌باشد.

4 ـ مبانی حاکم بر فلسفه تاریخ

منظور از مبانی، مهمترین مسائل اساسی در تدوین فلسفه تاریخ می‌باشد که هرگونه دیدگاهی در این مسائل اصلی، وجود چنین علمی و یا نحوه جهتگیری و ساماندهی و تحلیل مسائل آن را تحت شعاع خود قرار می‌دهد.

1/4 ـ واقعی (نه اعتباری) بودن تاریخ

سخن از فلسفه تاریخ آنگاه معنا پیدا می‌کند که برای تاریخ جدای از حقیقت افراد و حقیقت جامعه، حقیقتی مجزا و قابل بررسی قائل شویم.گروهی در اعتبار و اصالت تاریخ دچار تردید و بر آن بدبین‌اند. لذا برای تاریخ نه قوانین و سنتی قائل هستند و نه آن را قابل سرپرستی و ولایت می‌دانند و طرح هر گونه هدف و غایتی را برای حرکت تاریخ بی معنا می‌دانند. به دیگر سخن براساس این اندیشه اگرچه حوادث تاریخی هر یک مسبوق به عللی جزئیه هستند، اما اینکه بتوان قائل به یک ضابطة کلی برای حرکت آن شد، بی معنا می‌باشد و لذا تاریخ یک سلسله امور تصادفی و اتفاقی است که تحت قاعده و ضابطه‌ای کلی در نمی‌آید (مطهری، 1369، ص 13 ـ 12) اما در مقابل این نظر، نظریه اصالت تاریخ است که معتقد است همچنانکه جامعه به نوبه خود مستقل از افراد، طبیعت و شخصیت دارد و به اقتضای طبیعت و شخصیت خود عمل می‌کند و شخصیت جامعه عین شخصیت افراد نیست بلکه از ترکیب و فعل و انفعال فرهنگی افراد، شخصیتی واقعی و حقیقی به وجود می‌آید و این شخصیت حقیقی ضابطه و قوانین خاص خود را دارد، تاریخ و تحولات جوامع در بستر تاریخ هم خود مشمول قوانین و سنن حاکم بر تاریخ می‌باشند. (مطهری، 1378، ص 9).
بررسی این دو دیدگاه مجال دیگری را می‌طلبد ولی فی الجمله می‌توان با مرور آیات قرآن به راحتی پی برد که قرآن کریم در سایه ذکر حوادث تاریخی، در پی ارائه سنن حاکم بر حرکت جوامع در بستر تاریخ می‌باشد؛ سننی که ثابت و تغییرناپذیر است. «فهل ینظرون الاسنه الاولین فلن تجد لنسة تبدیلاً ولن تجد لسنة الله تحویلا (فاطر، 43) و لازمة قانون و ضابطه داشتن، قائل شدن به وجود حقیقی تاریخ می‌باشد.
البته در کنار این مسئله حقیقی یا اعتباری بودن تاریخ، مسئله ارزش تاریخ هم مطرح است که گروهی با نگاه بدبینانه معتقدند که اگرچه در مقام ثبوت بتوانیم قائل به حقیقی بودن تاریخ شویم اما در مقام اثبات ما با تاریخی در ارتباط هستیم که به دلیل اغراض و اهداف شخصی، گروهی؛ نژادی، گرایشات مذهبی، ملی و وابستگی‌های اجتماعی و .. اصلاً قابل بررسی نمی‌باشد.
در مقابل، دیدگاه غالب در مسئله اینست که معتقد به ارزش داری تاریخ می‌باشد که بررسی این دو دیدگاه خود مجال دیگری را می‌طلبد (رجوع شود به مطهری، 1369، ص 134 ـ 124)

2/4ـ مسبوق به عوامل بودن حرکت تاریخ

مسئله مهم دیگر در فلسفه تاریخ «محرک تاریخ» است بدین معنا که حرکت تاریخ به کمک نیروی محرک و عوامل خاص صورت می‌گیرد؛ یعنی علل خاصی جامعه‌ی بشری را به پیش می‌راند و از مراحل گوناگون عبور میدهد. طرح نظریه‌هایی در زمینه معرفی محرک تاریخ همچون نظریه‌های نژادی، جغرافیایی، قهرمانان، اقتصادی، مشیت الهی، فطرت و .. در این راستا می‌باشد.

3/4 ـ تطور تاریخ و غایت مندی آن

مسئله فلسفه تطور تاریخ غیر از مسئله محرک تاریخ است (مطهری، 1369، ص 15). در مسئله تطور تاریخ، فیلسوف تاریخ بدنبال آن است که خط سیر خاصی را برای تحولات تاریخ بشری ترسیم کند. به عبارتی بعضی علاوه بر بررسی محرک تاریخ به دنبال کشف عامل تحول تاریخ می‌باشند؛ «افرادی مثل مارکس دنبال این می‌گردند که کاری نظیر کاری که داروین انجام داده، انجام دهند. می‌دانیم فرق داروین به عنوان یک زیست‌شناس عادی در این جهت بود که او دنبال تطور می‌گفت می‌خواست فلسفه تطور انواع را به دست بیاورد و اینکه اساساً چه قانونی این تطور صورت می‌گیرد. (مطهری، 138، ص 17).
ارائه تئوریهایی همچون تئوریهای خطی و تکاملی (تئوری اگوست کنت و تئوری تالکوت پارسونز، مارکس، فرانسیس فوکویاما)، تئوری‌های ادواری (تئوری ابن خلدون، تئوری توین بی، تئوری سوروکین) در راستای تبیین همین مسئله ارائه شده است.
البته توجه به این نکته لازم است که هنگامی می‌توان سخن از فلسفه تطور تاریخ به میان آورد که اولاً: تاریخ به عنوان یک موجود واحد شخصی مدنظر قرار می‌گیرد و نه تنها به عنوان ظرف تطورات اجزاء و افراد تشکیل دهنده‌ی تاریخ، که در این صورت، سخن از عامل تطور کل تاریخ بی معناست. شاید توجه به همین معنا است که مرزی میان جامعه شناسی تاریخی کلان با فلسفه نظری تاریخ قابل ترسیم می‌گردد( کافی، 1384، ص 54)
ثانیاً: قائل به«اصل غایت» و معنا داشتن تاریخ شویم. ارائه طرح و الگوی مشخص برای تاریخ و تبیین محرکها و مراحل تطور تاریخ، آن را معنا دار یا «معقول» می‌گرداند و منظور از معناداری به غایت داشتن است و در سایه همین غایت داری است که تاریخ، آینده معلومی پیدا می‌کند برخلاف نظریه کسانی همچون کارل پوپر که اعتقاد به آینده معلوم تاریخ را باطل می‌داند. (کارل پوپر، 1350، ص 11 ـ 10)

4/4ـ تأثیر فلسفه خلقت بر فلسفه تاریخ

مسئله مهم و محوری دیگر در تدوین فلسفه تاریخ توجه به تأثیر مبادی و پیش‌فرضهای هستی‌شناسانه در تحلیل و بررسی موضوعات و مسائل مطرح در فلسفه تاریخ می‌باشد.
«اینکه طبیعت تاریخ چه طبیعتی است، آیا طبیعت اصلی تاریخ، فرهنگی است یا سیاسی است یا اقتصادی است یا مذهبی است یا اخلاقی است و بالاخره آیا طبیعت اصلی تاریخ، مادی است یا معنوی و یا طبیعتی مزدوج است. از مهمترین مسائل مربوط به تاریخ است. تا این مسئله حل نگردد شناخت ما از تاریخ، شناخت صحیح نخواهد بود (مطهری، 1385، ص 84) و حل این مسئله در گرو تبیین هستی شناسانه ما از این عالم دارد به این که آنچه در این عالم واقعیت دارد فقط امور مادی می‌باشند، اصالت با ماده می‌باشد، یا اینکه در ماوراء این طبیعت خدا و عوالم دیگری وجود دارد که تدبیر این عالم هم از آن مجرا صورت می‌گیرد؟ نظریه مادیت تاریخی ریشه در مکتب ماتریالیسم دارد که ماده را اصل و اساس عالم می‌داند و در مقابل الهیون مبتنی بر مبانی توحیدی خود دیدگاهی دیگری در ارکان و نحوه تطور و تکامل تاریخ دارند.

5 ـ ارکان فلسفه تاریخ

هر گونه نظریه پردازی در باب فلسفه تاریخ، علاوه بر روشمندی و مبتنی بودن آن بر مبانی مطرح شده، می‌بایست مبتنی بر ارکان خاصی باشد. به دیگر سخن هر دیدگاهی در باب فلسفه تاریخ، می‌بایست مشتمل بر موضع‌گیری خاص در باب مسائل زیر باشد:
ـ عوامل حرکت تاریخ
ـ خطوط کلی تاریخ
ـ مراحل تطور یا تکامل تاریخ
ـ پایان حرکت تاریخ
ـ سنن و قوانین حاکم بر حرکت تاریخ
تبیین هر یک از ارکان در ذیل بررسی دیدگاه فلسفه تاریخ شیعی خواهد آمد.

فصل دوم:فلسفه تاریخ شیعی

پرواضح است که ارایه یک نظریه جامع در باب فلسفه تاریخ شیعی خود تحقیقی بنیادی می‌باشد که بررسی ابعاد آن تنها در صورت یک برنامه پژوهشی مستمر و در سایه انجام تحقیقات ژرف و متعدد «نظری، کتابخانه‌ای و میدانی» همراه با روش خاص امکان پذیر است؛ مخصوصاً که با نبود پیشینة تحقیقاتی در این زمینه با فقر شدید منابع روبرو می‌باشیم. همچنین تحقق این امر مخصوصاً در این مقطع از تاریخ ضرورتی اجتناب ناپذیر است. چرا که تبیین حرکت، برنامه‌های توسعه و یا مهندسی تمدن اسلامی تنها در سایه داشتن نظریه‌ای جامع در باب فلسفه تاریخ شیعی امکان‌پذیر ا ست.
لذا نگارنده با وقوف به عظمت کار، به صورت اجمالی به بعضی از ارکان این نظریه اشاره می‌کند و شاید این اجمال بتواند بستری مناسب در نظریه‌پردازی پیرامون این مسئله ایجاد کند.[1]

1 ـ جریان ربوبیت حضرت حق در تکوین، تاریخ، جامعه

مهمترین اصل اساسی در تدوین فلسفه تاریخ شیعی توجه به جریان توحید ربوبی حضرت حق در تمامی هستی است. همانگونه که خدای متعال خالق و قیوم عالم تکوین است (توحید ذاتی) رب و پرورش دهنده عالم است، همه موجودات، موجودات فقری هستند «انتم الفقراء الی الله» (فاطر، 15) و نیازمند به سرپرستی مدام حضرت حق می‌باشند و تکامل آنها، تابع ربوبیت حضرت حق می‌باشد. ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی» (طه، 50) «براین اساس نمی‌توان عالم را مکتفی به ذات دانست و از درون جوشش مادی سخن گفت و تکامل عالم را براین اساس تحلیل نمود. اصولاً ماده نمی‌تواند برای خود کمالی خلق کند چرا که هم اصل ماده و هم کمال آن، مخلوق ذات باری تعالی است و علی الدوام به ربوبیت حضرت حق محتاج است و همین ربوبیت است که عالم را به سمت کمال خویش هدایت می‌کند (میرباقری، 1381، ص 11)
جریان ربوبیت حضرت تنها به تکوین عالم منحصر نیست بلکه حرکت تاریخ و جامعه انسانی هم تابع ربوبیت اوست و این امداد الهی است که شامل حرکت تمامی جوامع کفر و ایمان می‌گردد «کلاً نمد هولاء و هولاء و ما کان عطاء ربک محظورا» (اسراء/ 20)
به دیگر سخن براساس تفکر اسلامی و شیعی همانگونه که تمامی گستره هستی جلوه جریان اراده حضرت حق و ظهور اسماء جمال و جلال الهی است، آغاز و انسجام عالم و تمامی حوادث تاریخ سراسر آیات عظمت الهی و مسیر تحقق اراده الهی است.

2 ـ عوامل حرکت تاریخ

در تحلیل عوامل تأثیرگذار بر حرکت تاریخ باید نگاهی جامع به این عوامل داشت و نباید نگاه تک عاملی داشت؛ لذا نظریه‌های نژادی، جغرافیایی، قهرمانان اقتصادی، وحتی نظریه الهی (به معنای طرح اراده مقدس الهی به عنوان تنها عامل حرکت تاریخ) نظریه‌های صحیح نمی‌باشند. بلکه باید نگاه مدلی و سیستمی به عوامل و محرک‌های تاریخ داشت که بالطبع تنها براساس این نگاه امکان سخن از سنجش نسبت‌ها و تعیین سهم تأثیر هر عامل در حرکت تاریخ فراهم می‌گردد. در اینجا تنها به بعضی از عوامل اساسی اشاره می‌گردد و تنظیم مدل خاص در این حوزه مجال دیگری را می‌طلبد.

1/2 ـ نظام اراده ها

اگرچه اساس تکامل عالم به اراده الهی بازگشت می‌کند اما اراده انسان هم دراین تکامل حضور دارد. به دیگر سخن جریان تکامل عالم یک جریان جبری مشحص و تنها متقوم به اراده حضرت حق نمی‌باشد. بلکه اراده حضرت حق به این تعلق گرفته است که جریان تکامل تاریخ محصول نظام اراده‌ها باشد و بالطبع در این نظام اراده‌ها سطوحی از اراده مطرح است که هم عرض هم نیستند وهر یک جایگاه و سهم تأثیر خاصی دارند. «هرچند اراده انسانی خود مخلوق خدای متعال است ولی تعین تصمیم گیری و جریان ارادة تابع فاعلیت انسان است و به همین جهت است که مسئولیت انسان معنی دار می‌شود. در نظام فاعلیت، سهم اراده به «ولایت، تولی، تصرف» تعریف می‌شود، یعنی ولایتی از طرف خدای متعال هست و ما تولی به آن ولایت پیدا می‌کنیم، آنگاه متناسب با این تولی قدرت تصرف پیدا می‌کنیم. به تعبیر دیگر، وقتی به اراده خدای متعال (اراده ربوبی) تولی پیدا می‌کنیم، ولایت الهی در ما جاری می‌شود و ما تصرف و نیابت و خلافت می‌کنیم. (میرباقری، 1385، ص 21)
در باب نظام اراده توجه به دو نکته اساسی لازم است:
اولاً: در شکل دهی تاریخ، سه نوع اراده، «انسانی، اجتماعی و تاریخی» حضور دارند.
اگرچه ظهور مستقیم و اصلی اراده انسانی در تکامل خود فرد مطرح است و براساس همین جریان اراده است که طاعت و عصیان شکل می‌گیرد اما همین اراده‌های تک تک انسانها، هم در تحقق طاعت و عصیان اجتماعی و هم در طاعت و عصیان تاریخی حضور دارد و دو مسیر بندگی و طغیان را شکل می‌دهند.
اراده اجتماعی، سطح دیگری از اراده‌های انسانی است که از تقوم اراده‌های انسانی در یک جامعه شکل می‌گیرد و اراده بزرگ اجتماعی را درست می‌کند. در سایه همین اراده اجتماعی است که دو جامعه کفر و ایمان شکل می‌گیرد.
علاه بر اراده‌های فردی و اجتماعی، سطح دیگر اراده، اراده تاریخی است که از تقوم اراده‌های اجتماعی در طول تاریخ شکل می‌گیرند و در سایه این اراده‌های تاریخی است که دو جریان تاریخی طاعت و عصیان قابلیت طرح پیدا می‌کند. البته در این دو جریان تاریخی جریان طاعت بر محور اراده انبیاء و اولیاء الهی(علیهم‌السلام) شکل میگیرد و در مقابل محور معصیت و طغیان هم اولیاء طاغوت و نار است. «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون» (بقره، 257)
ثانیاً: در جریان هر سطح از اراده‌ها و در تقوم این سه سطح به یکدیگر باید توجه به نظامندی آنها داشت. در حوزه اراده انسانی، نظام اراده انسانی مطرح است بدین معنا که انسان در وجود خود و در مسیر حرکت خود ظهور و بروز متفاوتی پیدا می‌کند. اراده انسان هم در در حالات روحی حضور دارد که اخلاقش حول اراده او شکل می‌گیرد و حساسیت‌های روحی و اوصافش به نسبت به اراده اش بر می‌گردد و همچنین اراده اش در شکل دهی نظام اندیشه ونظام فکری اش تبلور دیگر پیدا می‌کند و در آخر نظام رفتاری او ظهور دیگری از اراده انسانی است.
در حوزه جامعه هم نظام اراده‌های اجتماعی مطرح است، اراده‌های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، در سه سطح، «خرد، کلان و توسعه» متقوم به یکدیگر منجر به پرستش اجتماعی خاصی می‌شوند.
اراده‌های تاریخی هم متقوم به یکدیگر و نظامند می‌باشند اراده‌های انبیاء الهی متقوم به یکدیگر روی هم جبهه تاریخی حق را شکل می‌دهند که محور آن اراده نبی اکرم(ص) و ائمه نور علیهم السلام می‌باشند. «نحن اصل کل خیر و من فروعنا کل بر» (کافی، ج 8، ص 242) و در مقابل اراده‌های اولیاء نار متقوم به یکدیگر جبهه کفر را شکل می‌دهند «و عدونا اصل کلّ شر و من فروعهم کل قبیحٍ و فاحشه» (اصول کافی، ج 8، ص 242).

2/2 ـ پرستش

عامل مهم دیگر در حرکت تاریخ، کیف پرستش انسانی در سه حوزه پرستش «فردی، اجتماعی، تاریخی» است. به دیگر سخن نظریه‌های رایج مادی در فلسفه تاریخ معتقدند که مبدأ پیدایش تحولات اساسی در جامعه بشری و حیات انسانی و تمامی تمدن‌ها جز روابط تولیدی وتغییر آن نمی‌باشد ـ آنچنانکه در نگاه ماتریالیسم تاریخی مطرح است ـ و یا توسعه رفاه و صنعت محور شکل گیری امواج حیات تاریخی بشر می‌باشد، امواجی همچون کشاورزی، صنعت و فراصنعتی. (الوین تافلر، موج سوم ) اما براساس نگاه توحیدی انسان نسبت به اصل پرستش و خضوع از هیچ اراده‌ای برخوردار نیست و انسان فطرتاً پرستشگر آفریده شده است، هیچ مخلوقی نیست که بگوید من حرکت نمی‌کنم یا حرکتم بدون پرستش و خضوع است. حرکت حتماً تابع تعلق و اراده‌ای خاص است. به دیگر سخن نمی‌توان انسان را خالی از پرستش و حرکت معنا کرد اما در این چارچوب می‌تواند به انتخاب کیفِ پرستش بپردازد و به بت پرستی یا خداپرستی روی آورد.
از طرفی پرستش جز به تولی و ولایت و تبری و اِعراض معنا نمی‌شود. پرستش الهی یعنی جریان ولایت حضرت حق در همه شئون حیات و تولی تام در همة حوزه‌های حیات و اعراض و تبری از داخل شدن در حوزه ولایت غیر خدا و خروج از حوزه ولایت الهیه.
براین اساس عامل محوری در حرکت و شکل گیری هدایت «انسان، جامعه و تاریخ» جریان پرستش است و بر همین اساس است که انسان مؤمن و کافر، جامعه توحیدی و جامعه مادی و دو جبهه تاریخی حق و باطل شکل می‌گیرد. به دیگر سخن مبدأ پیدایش جامعه بر محور پرستش است و تنها بر این محور است که اراده‌ها در یکدیگر حضور پیدا می‌کنند و به یک اراده بزرگ اجتماعی و تاریخی منجر می‌شوند. جامعه‌ها شکل می‌گیرند و سپس به صورت حلقات به هم پیوسته در یک زنجیره بزرگ تاریخی، تبلور می‌یابند و دو زنجیره تاریخی در دو قالب ایمان و کفر شکل می‌گیرد.
از نگاهی دیگر پرستش گاه به صورت فردی صورت می‌گیرد بدین معنا که انسان در مقابل حضرت حق خشوع و خضوع کامل پیدا می‌کند و به دنبال جریان اراده حضرت حق و ولایت او درتمامی حوزه‌های حیات خود (حالات روحی، ذهنی و رفتارهای عملی) می‌باشد «حتی تکون اعمالی و اورادی کلهم ورداً واحد و حالی فی خدمتک سرمدا» (مفاتیح الجنان، دعای کمیل).
مرتبه دوم پرستش، پرستش اجتماعی است. در سایه تقوم اراده‌ها و نفوذ و حضور اراده‌ها در یکدیگر اراده‌های بزرگ جمعی شکل گرفته و فعالیتهای اجتماعی به سرانجام می‌رسند و در سایه تقوم اراده هاست که علم و صنعت و تمدن شکل می‌گیرد. محور شکل‌گیری این نظام اراده‌ها، تعلق اجتماعی است که این تعلق اجتماعی (و به پذیرش اجتماعی رسیده) همان مفهوم پرستش اجتماعی است. هر جامعه‌ای یک تعلق محوری و پرستش اجتماعی دارد و براساس این تعلق اجتماعی نظام اراده‌ها و بالطبع ابعاد مختلف اجتماعی سامان می‌یابد و طرح دو جامعه توحیدی ومادی معنا می‌یابد.
مرتبه سوم پرستش، پرستش تاریخی است که انسان در این پرستش تاریخی هم می‌تواند در تاریخ انبیاء حضور پیدا کند و تولی به ولایت آنها داشته باشد و همه را قبول کند و نسبت به همه تعلق داشته باشد «لا نفرق بین احد من رسله» (بقره / 285) و هم می‌تواند جذب جامعه کفر شده و پیروزی‌های کفر را دوست داشته باشد و توسعه تمدن مادی را بخواهد که در این صورت او در اعظم اراده هایش طاغی علی الله است و به نسبت در همه معصیت‌های تاریخ شریک است[2].

3/2 ـ درگیری دو جبهه حق و باطل

براساس جهتگیری نظام اراده‌ها و اختیار کیف پرستش خاص، دو جامعه توحیدی و مادی و دو جبهه تاریخی حق و باطل شکل می‌گیرد و این دو جریان دایماً در حال اشتداد می‌باشند. هر نظامی چون هست و می‌خواهد باشد به دنبال رشد و گسترش خویش است و این رشد خواهی و گسترش طلبی در حدی محدود و در مرزی محصور نمی‌گردد. نظام الهی این گسترش طلبی را طالب است چرا که حاکمیت حضرت حق را در همه جا و برای همه می‌خواهد و دستیابی به هر کیفیت زمینه ساز اقامة کلمه حق وپرستش خداوند متعال در زمین را ضروری می‌داند و گذر از امتحان سخت تر وابتلاء سنگین تر را به دلیل گسترده شدن امکان طاعت و یا طغیان برای وصول به عزت و قرب پروردگار را مغتنم می‌شمارد و این را نه تنها عقلاً می‌خواهد که به دلیل نقل آنرا می‌طلبد که : «واعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم» (انفال / 60) جبهه کفر نیز خواهان این گسترش است که شدت عشق به دنیا، لذائذ مادی و تداوم آنها و استفراغ دائمی در تمتعات دنیوی جز بدین وسیله ممکن نمی‌گردد و لذا نظام کفر همواره در طول تاریخ به دنبال مدیریت واحد مادی در سراسر جهان و تاریخ است.
بر این اساس حیات جبهه کفر و جبهه اسلام در طول تاریخ در گرو محو دیگری است و این نقطه درگیری دو نظام کفر و ایمان است و همین درگیری، عامل اساس در شکل گیری تاریخ بشری است.
براین اساس «از نظر قرآن مجید، از آغاز همواره نبردی پیگیر میان گروه اهل حق وگروه اهل باطل.میان گروهی از تراز ابراهیم و موسی و عیسی و محمد(ص) پیروان مؤمن آنها و گروهی از تراز نمرد و فرعون و جباران یهود و ابوسفیان وامثالهم برپا بوده است. هر فرعون، موسایی در برابر خود داشته است «لکل فرعون موسی» در این نبردها و ستیزها، گاهی حق و گاهی باطل پیروز بوده است؛ ولی البته این پیروزی‌ها و شکست‌ها بستگی به یک سلسله عوامل اجتماعی، اقتصادی و اخلاقی داشته است . در قرآن به نقش به اصطلاح مرتجعانه «ملاء و مترقین» و «مستکبرین» و نقش حق طلبانة «مستضعفین» تصریح شده است. در عین حال از نظر قرآن، آن جهاد مستمر پیش برنده‌ای که از فجر تاریخ وجود داشته و دارد، ماهیت معنوی و انسانی دارد، نه مادی و طبقاتی» (مطهری، 1378، ص 49)

3 ـ تکامل تاریخ

مهمترین انگاره در فلسفه تاریخ شیعی حرکت تکاملی تاریخ بشری است.
در باب نحوه حرکت تاریخ بشری نوعاً با دو دسته تئوری مختلف روبرو هستیم یک دسته تئوریهای خطی و تکاملی که براساس این نظریه‌ها تاریخ همواره به سوی تکامل در حرکت است و هر چه زمان بگذرد، جامعه انسانی به سعادت و کمال نزدیک تر می‌شود و در نهایت به جامعه آرمانی می‌رسد. تئوری‌های فیلسوفان تاریخی همچون آگوست کنت، تالکوت پارسونز، هگل، مارکس، فوکویاما و ... با حفظ تعریف خاص هر یک از مراحل تکامل و جامعه آرمانی، مبتنی بر این نگاه می‌باشند.
در مقابل دسته دیگری ازتئوری‌ها هستند که معتقدند که جوامع در سیر به سوی آینده مسیر دایره‌ای، موجی یا جریان تکراری دارند، یعنی جامعه بشری در دایره‌ای از تکامل، پیشرفت و انحطاط سیر می‌کند، از نقطه‌ای شروع و دوباره به موقعیت اول باز میگردد. فیلسوفانی همچون عبدالرحمن ابن خلدون، توین بی و سوروکین و.. معتقد به دوران یا ادواری بودن حرکت تاریخ هستند.
براساس آموزه‌های قرآنی و روایی شیعی علاوه بر پایان خوش تاریخ، حرکت کلی جامعه بشری هم حرکتی تکاملی است که تحلیل این تکاملی بودن با تئوری‌های تکاملی ارائه شده تفاوت جوهری دارد.
تحلیل تکاملی بودن حرکت تاریخ از دیدگاه فیلسوفان مسلمان با تعابیر متفاوت بیان شده است که نوعاً ناظر به یکدیگر می‌باشند. از دیدگاه علامه طباطبایی «این حرکت و تکامل براساس قانون هدایت عمومی صورت می‌گیرد، به موجب قانون هدایت عمومی ـ که در همه انواع آفرینش جاری است. ـ نوع انسان به حکم ضرورت به نیرویی (نیروی وحی و نبوت) مجهز است که او را به سوی کمال انسانیت و سعادت راهنمایی می‌کند و بدیهی است که اگر این کمال و سعادت برای انسان ـ که زندگی اش زندگی اجتماعی است ـ امکان وقوع نداشته باشد، اصل تجهیز، لغو و باطل خواهد بود و لغو در آفرینش وجود ندارد. این امر نه تنها یک قانون عمومی است، بلکه خواست ونیاز خود انسان نیز می‌باشد. (علامه طباطبایی، 1374، ص149) از دیدگاه استاد شهید مطهری «در فطرت وگوهر تاریخ، حرکت تکاملی وجود دارد. بر حسب بینش انسانی، تاریخ مانند خود طبیعت به حکم سرشت خود، متحول و متکامل است؛ حرکت به سوی کمال، لازمة ذات اجزای طبیعی و از آن جمله تاریخ است وطبیعت تاریخ، نه یک طبیعت مادی محض، بلکه مانند طبیعت فرد انسان، طبیعتی مزدوج است از ماده و معنی ... تحول و تکامل تاریخ، تنها جنبه فنی و تکنیکی و ابزاری و آنچه بدان تمدن نام می‌دهد، ندارد؛ گسترده و همه جانبه است، همه شئون معنوی و فرهنگی انسان را در بر میگیرد و در جهت آزادی انسان از وابستگی‌های محیطی و اجتماعی است» (مطهری، 1378، ص 36)
شاید بتوان براساس نکات پیشین از زاویه دیگری تکاملی بودن حرکت تاریخ را تبیین نمود.[3] بیان گردید که تاریخ همواره صحنه درگیری جبهه حق و جبهه باطل است که در این درگیری چه در جبهه حق و چه در جبهه باطل همه اراده‌ها یکسان، یکنواخت وهم عرض نیستند. بلکه در هر دو جبهه بعضی از اراده‌ها، اراده‌های محوری در کل تاریخ هستند و کل تاریخ را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد. در جبهه حق انبیاء و اولیاء الهی را داریم که محور حق در طول تاریخ‌اند و باقی اراده‌ها به اشتداد و قوت این اراده‌ها در مسیر بندگی قرار می‌گیرند. در جبهه مقابل هم اراده‌هایی وجود دارند که محور جریان کفر در عالم هستند همچنانکه شیاطین به عنون محور استکبار محسوب می‌شوند وحتی برخی شیاطین انسانی هم محور شرارت در طول تاریخ هستند، چنانکه خدای متعال می‌فرماید: «و کذلک جعلنا لکل نبی عدواً لشیاطین الانس و الجن» (انعام/ 112)
حال در این درگیری مدام باید به این نکته اساسی توجه نمود که محور کل در دو جبهه حق و باطل یکسان نیستد، بلکه در کل عالم خلقت و تاریخ، حتماً محور کل در جبهه عبودیت و حق بر محور کل در جبهه باطل غلبه دارد و اراده‌های منفی در نهایت منحل در اراده‌های مثبت می‌شوند، یعنی حرکت‌های منفی آنها خود به اشتداد قرب عالم ختم می‌شوند.
راز این مطلب هم در این است که اولیاء الهی مخصوصاً ائمه نور علیهم السلام علاوه بر ولایت تکوینی، ولایت تاریخی مطلق دارند و آنان مجاری جریان ربوبیت حضرت حق می‌باشند و اگر همه عالم مظهر ربوبیت حضرت حق می‌باشند، همه هستی تحت ولایت ائمه نور علیهم السلام و بر سبیل و مشیت آنان حرکت می‌کنند و آنان متناسب با ظرفیت تولی، عالم را قدم به قدم به سمت قرب حضرت حق پیش می‌برند و اگر شیطنتی هم در سایه امداد تکوینی حضرت حق رخ می‌دهد (کلاً نمد هولاء و هولاء) منتجه آن اشتداد تکامل جبهه حق می‌گردد. به عنوان مثال، جبهه باطل در برابر سید الشهداء(ع) صف آرایی کرده و شیطنت و گناه کرده و سیاهی خود را هم به اوج رسانده است ولی آیا این شیطنت که در جبهه باطل صورت گرفته منتهی به ظهور یک عبودیت بالاتر در جبهه حق نشده است؟
البته در تبیین حرکت تکاملی تاریخ نباید نگاهی دنیایی و ظاهری و انتزاعی به حوادث داشته باشیم و نباید با نگاه ظاهری به کمیت زمانی، مکانی مثلاً بعضی از شرور عالم، رأی به حرکت انحطاطی تاریخ در بعضی از مقاطع بدهیم؛ بلکه با نگاه باطنی و کل‌نگر می‌توانیم ادعا کنیم که «حرکت کلی تاریخ مثبت است و حرکت مرحله‌ای تاریخ را هم به این معنا می‌توانیم مثبت بدانیم یعنی بگوییم در مقابل هر شیطنت، عبودیتی در جبهة ولی خدا اتفاق می‌افتد، مثلاً در همان لحظه‌ای که سقیفه وارد میدان شده و مشغول معصیت عظیم است یک عبودیت و اخلاص و سجودی هم از امیرالمؤمین(ع) در حال انجام است که مبدأ نورانیت همه ملک و ملکوت می‌باشد. این سجده بر آن معصیت غالب است ولو آنکه در جلوه دنیایی چنین پنداشته شود که آن معصیت غلبه میکند! اگر سجده امیرالمؤمنین در همان لحظه غالب نبود، شکست قطعی حضرت حق روی می‌داد. اگر ولی خدا را محور کل بدانیم و اساس درگیری را میان ولی خدا و اولیاء طاغوت ببینیم حتماً جبهه حق در همه لحظات پیروز است و درمتن خلقت نیز کمال واقع می‌شود» (میرباقری، 1382، ص 24)

4 ـ مراحل تکامل تاریخ

به طور یقین یکی از مشکل‌ترین مسائل در تبیین فلسفه تاریخ شیعی تبیین مراحل تکاملی تاریخ بشری است. متأسفانه همچنانکه در باب فلسفه تاریخ شیعی کار تحقیقاتی جدی براساس آموزه‌های دینی صورت نگرفته است، در این مسئله هم خصوصاً نه تنها تحقیق و تبیین روشنی صورت نگرفته و بلکه در تبیین مراحل تاریخی بشر نوعاً دانشمندان اسلامی و مؤمنین در دام تحلیلها و تئوری‌های مادی ارائه شده در موضوع نحوه تکامل هستی یا مراحل تکامل وجودی انسان و جامعه انسانی افتاده‌اند که به تعبیر سید شهیدان اهل قلم از مشهورترین این تئوری ها، تئوری ترانسفورمیسم در تکامل تدریجی است که مبتنی بر تحلیل داروینیستی از نحوه تکامل زنجیره وراثتی انسان از میمون تاکنون می‌باشد (آوینی، 1383، ص 182)
مشکل عمده تحلیل‌های مادی این است که تنها براساس شاخص‌های مادی وظاهری، انسان و جامعه انسانی و تحولات آن را تعریف و تحلیل نموده‌اند و لذا میبینیم که در اینگونه تحلیل‌ها نه تنها از حضرت حق و جریان ولایت و ربوبیت او سخن به میان نمی‌آید بلکه ردپایی از یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر الهی و تأثیر آنها در بلوغ جامعه بشری دیده نمی‌شود و تنها به چند نفر آنها، آنهم در حد نابغة تاریخی نظر می‌شود که با گذر تاریخ عمر آنها هم به سرآمده است. براین اساس لازم است که براساس قرآن و منابع ناب شیعی مراحل تکامل تاریخ تبیین گردد. بالطبع تنها از این منظر می‌توان ارتباط دقیق و عمیق سه حادثه بزرگ تاریخ بشری، «عاشورا، انقلاب اسلامی، عصر ظهور» را ملاحظه نمود و سهم تأثیر هر یک از آنها را در اشتداد قرب به حضرت حق و ساخت جامعه تاریخی جبهه حق را تبیین و تحلیل نمود.
در این مختصر تنها جهت ایجاد بستری مناسب برای به وجود آمدن فضای گمانه زنی، مطلبی در سه محور بیان می‌گردد. ابتدا نکاتی در باب نحوة تبیین مراحل تکامل جامعه بشری بیان می‌گردد، سپس گمانه‌ای در باب مراحل تکامل جامعه بشری عرضه می‌گردد و در فصل بعد تحلیل مختصری در زمینه تأثیر «عاشورا، انقلاب اسلامی و ظهور» در ساخت تمدن تاریخی اسلام بیان می‌گردد.

1/4 ـ تکامل جامعه بشری بر مدار جریان ولایت ائمه نور علیهم السلام

براساس معارف ناب شیعی نه تنها تمامی هستی تکویناً به واسطه جریان اراده تکوینی ائمه نور علیهم السلام سرپرستی می‌شوند[4] بلکه تکامل تاریخی انسان و جامعه انسانی و رسیدن به مقام توحید و قرب الهی تنها در سایه جریان ولایت ائمه نور علیهم السلام و تولی تام به ولایت آنان می‌باشد. در تبیین این معنا باید به چند نکته توجه نمود:
الف) غایت و مقصدی که انسان باید به آن راه پیدا کند و به آن مقام برسد، جز مقام توحید نیست و لذا دعوت همه انبیاء به توحید بود و عالی ترین مرتبة توحید، توحید عبادی و افعالی است. بدین معنا که انسان در همه شئون فقط حضرت حق را ببیند و ولایت او را بپذیرد و لذا خشوع وبندگی تام، همان مقام توحید است وکمترین استکبار موجب خروج از مقام توحید است. (العبودیه کنهها الربوبیه)
ب) رسیدن به مقام توحید و تولی تام به ولایت حضرت حق در همه شئون حیات و مسیر بندگی جز از طریق تولی تام به ولایت ائمه نور علیهم السلام امکان پذیر نمی‌باشد چرا که آنان «ارکان توحیدک» و «دعائم دینک» «محال معرفه الله» و «مساکن برکه الله» و «معادن حکمه الله» ... و «المخلصین فی توحید الله» (زیارت جامعه) هستند. لذا جز از طریق این انوار مقدسه عبادتی و معرفتی و رسیدن به مقام توحید امکان پذیر نمی‌باشد. «بنا عبد الله و بنا عرف الله» (اصول کافی، ج 1، ص 145) اما در اینکه چرا این مقام به انوار مقدسه چهارده معصوم(ع) توسط حضرت حق تفویض شده است اسراری نهان نهفته است که طبق بعضی از روایات سر این برتری، سبقت گرفتن ایشان در امر توحید و معرفه الله و تنزیه و تقدیس خداوند است. ولی با این حال تبیین علت این برتری و پی بردن به منزلت و مقامات معصومین (علیهم‌السلام) از فق فهم ما خارج است. و به تعبیر امام رضا(ع) «چشمها هم نمی‌تواند امام را شکار کند تا چه برسد دست شما به امام برسد» (اصول کافی، کتاب الحجه)
ج) آنچنانکه از روایات استفاده می‌شود، باطن وحقیقت ائمه(ع) حقیقت نورانی است که خدای متعال در آغاز خلقت آفریده وخلقت با آنها آغاز شده است و آنگاه این حقیقت نورانی را در عوالم مختلف تنزل داده و لذا در عوالم مختلف حضور داشته‌اند. این حقیقت نورانی در عالم دنیا هم تنزل پیدا کرده است «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه» (نور/ 36) و در این دار دنیا هر مقام و منزلتی و هر سلوکی تنها از طریق این انوار مقدسه امکان پذیر است «من اراد الله بدا بکم مَن وحده قَبِل عنکم و من قصده توجَّه بکم» (زیارت جامعه). از این حکم کلی انبیاء الهی. (ع) هم مستثنی نیستند؛ چرا که هر هدایتی، در هر سطحی جز از طریق هدایت در شعاع نور امام امکان پذیر نمی‌باشد. «و الله یا ابا خالد لنور الامام فی قلوب المؤمنین انور من الشمس المضیئه بالنهار» (اصول کافی، کتاب الحجه) بنابراین انبیاء الهی، هم خود از مجرای تولی تام به ولایت ائمه نور (علیهم‌السلام) سلوک معنوی داشته و به مقام نوبت رسیده اند و هم از طریق جریان نورانیت این انوار مقدسه به هدایت امم خود پرداخته‌اند.[5]

2/4 ـ مراحل تکامل تاریخ

براساس نکات پیشین شاید بتوان در باب مراحل تکامل تاریخ بشری در این دنیا مراحل زیر را به صورت یک گمانه مطرح نمود، هر چند باز هم تأکید می‌کنم که تبیین این مطلب نیازمند به تحقیقاتی عمیق و مجتهدانه در منابع شیعی است.
البته در باب ذکر این مراحل گاه می‌توان از قبل از خلقت ابدان مادی انسانها آغاز نمود مثلاً از عصر بهشت و عالم ذر و میثاق الهی آغاز نمود و تا زمان برزخ و بازگشت به بهشت خدا «وادخلی جنتی» (فجر / 4) مرحله بندی کرد.
ولی در این گمانة اولیه تنها نظر به حیات خاکی انسان و تاریخ زندگی او از هبوط حضرت آدم(ع) تا پایان تاریخ و عصر ظهور و رجعت شده است. براین اساس می‌توان مراحل تکامل جامعه بشری را بر مدار جریان ولایت ائمه نور(علیهم السلام) اینگونه مرحله بندی کرد:
مرحله اول: جریان ولایت باطنی انوار مقدسه علیهم السلام از طریق انبیاء الهی(ع)
ـ از زمان هبوط حضرت آدم(ع) تا بعثت خاتم‌الانبیاء حضرت محمد (صلی‌الله علیه و آله و سلم)
مرحله دوم: ظهور ولایت کاملة ائمه نور(علیهم‌السلام)
ـ از زمان بعثت تا غیبت امام زمان(عج)
مرحله سوم: ابتلاء مؤمنان به غیبت ظاهری ولی الله اعظم
ـ از زمان غیبت تا ظهور
مرحله چهارم: ظهور آخرین حجت حق و برپایی حکومت جهانی
مرحله پنجم: رجعت انوار مقدسه علیهم السلام
واضح است که مرحله دوم بر مدار حضور سیزه نور مقدس به سیزده مرحله تکاملی تعریف می‌گردد که در این میان دوره امامت امام حسین(ع) و حادثه عاشورا پس از رسالت خاتم الانبیاء(ص) از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. همچنین مرحله سوم که دوران غیبت ظاهری آخرین حجت حق است و ولایت ولی خدا از طرق نواب خاصه و عامه (فقیهان) ظهور و بروز پیدا می‌کند خود دارای مراحل تکامل مختلفی است که به طور قطع می‌توان انقلاب اسلامی ایران را از درخشنده ترین مقاطع تکاملی این مرحله دانست.
در ادامه به جهت اختصار تنها به سه حادثه بزرگ مراحل تکاملی جامعه شیعی که بر ـ مدار تکامل جامعه شیعی جامعه بشری هم تکامل پیدا می‌کند ـ اشاره و نقش هر یک در ساخت تمدن تاریخی اسلام (به تعبیری دقیقتر بیت النبوه) اجمالاً تبیین می‏گردد.

فصل سوّم: نقش عاشورا، انقلاب اسلامی و ظهور در تحقق تمدن تاریخی اسلام

1 ـ عاشورا کانون جوشش عاطفه شیعه

حادثه عاشورا پس از حادثه رسالت نبی خاتم (ص) بزرگترین حادثه تاریخ بشری است که نه تنها عالم دنیا بلکه تمامی عوالم هستی را تحت الشعاع خود قرار داده است و همة بهره‌مند از این حادثه گردیده¬اند. بررسی تمام ابعاد و لایه های باطنی این بزرگترین بلاء و ابتلاء تاریخی بشر و تأثیر آن بر سلوک و تکامل تمامی عوالم واز جمله عالم دنیا برای انسان غیر معصوم(ع) جز از طریق پیوند و توسل به جریان ولایت ائمه نور ـ که همانا جریان ولایت الهیه است ـ و کلام نورانی آنان امکان‌پذیر نمی‏باشد و لذا تحقق فقاهتی کارآمد در این حوزه ضرورتی اجتناب ناپذیر است. اما آنچه این حادثه را از دیگر حوادث متمایز کرده است، ماهیت این حادثه و نوع سلوکی است که از طریق پیوند با همه عوالم با آن حاصل می‏شود. عاشورا ضیافت بزرگترین بلاء الهی است که در اثر پیوند با این مصیبت عظمی است که تهذیب کل عالم و تاریخ بشری صورت گرفته است.
عاشورا بزرگترین صحنه درگیری جبهه حق و باطل است، تمامی مکارم اخلاقی در مقابل تمامی مکاید شیطانی روبروی هم صف¬آرایی کرده‌اند، در دوره غربت اسلام و در شرایطی که جبهه باطل احساس پیروزی می‏کرد و در کنار سر بریدة سید الشهداء(ع) ندا برمی‌داشت: «لعبت هاشم بالمُلک فلا خبر جاء و لا وحیّ نزل» انسان غریب و مظلوم کار را تمام کرد و تاریخ بشری را نجات داد. در جریان کربلا جبهه باطل با نقشه‌ای عظیم آمده بود تا به اسلام تاریخی و خط همه انبیاءالهی از آدم تا خاتم (ص) تیر خلاص بزند، ولی نبی اکرم(ص) برای چنین روزی سید الشهداء(ع) را تربیت کرده بودند و با تحقق عظیم‌ترین مصیبت عالم، تمامی تلاش جبهه باطل و مکاید شیطان نه تنها برای آن مقطع از تاریخ بلکه برای تمام تاریخ،نقش برآب شد و به تعبیر امام راحل (ره) عاشورا اسلام را بیمه کرد.
اما اینکه چگونه عاشورا توانست در طول تاریخ، حادثه‏ساز شود و موجب تقویت مدام جبهه حق و تضعیف جبهه باطل شود؟ سر این مطلب در درایت و بصیرت بالای نبی اکرم(ص) و سید الشهدا(ع) است که با شکل دهی بزرگترین بلاء و ابتلاء، بزرگترین مصیبت و حادثه جانسوز، عاطفه جامعه شیعه را هدف قرار داده و حرارتی در آن جامعه (و حتی تمامی انسانهای آزاده) ایجاد کردند که با این حرارت دائمی عاطفه وتمایلات جامعه شیعه مدام در غلیان و جوشش است. «ان للحسین حراره فی قلوب لا تبرد ابدا» (مستدرک، ج10، ص 318) در توضیح این مطلب باید توجه داشت که ساختِ هر تمدنی وحکومتی و ادامه حیات آن بر پایه سه عنصر اساسی «نظام تمایلات و گرایشها، نظام بینش‌ها و دانش‌ها و نظام محصولات و صنایع» است که تغییر تمایلات و گرایش ها سهم تأثیر اساسی در شکل‌دهی یک تمدن و حکومت را دارد. شکل‏گیری تجدد و تمدن مادی امروز مغرب زمین بر پایه تغییر تمایلات انسانهای آن دیار صورت گرفته است و باتوسعه تمایلات مادی و با هدف حرص به دنیا و توسعه تمتَّعِ متنوّع ومتلَّون از بهره‌های دنیوی، حرکت آغاز می‏شود و تمامی علوم و دانش‌ها و تولید محصولات وتکنولوژی و صنعت در این راستا تولید می‏گردند.
همچنین در باب انقلاب اسلامی ایران می‏بینیم که امام راحل ابتدا با تغییر تمایلات و عاطفه های جامعه و انقلاب سیاسی، حرکت خود را آغاز می‏کند و سپس در سایه آن به ساخت ابعاد مختلف انقلاب فرهنگی و انقلاب اقتصادی می‌پردازند.
با این توجه تحقق تمدن تاریخی اسلام که معمار اصلی آن نبی اکرم (ص) است نیازمند حفظ تمایل فطری خداپرستی انسانها وتوسعه و تشدید آن است چرا که تنها در سایه جوشش این عاطفه های الهی است که بستر فرهنگ سازی در جامعه ایجاد می‏گردد و لذا می‏بینیم حادثه عاشورا نه تنها حافظ دین اسلام می‌گردد (حسین منی و انا من حسین) بلکه پس از این حادثه است که زمینه فرهنگ سازی توسط حضرت امام باقر(ع) و امام صادق(ع) ایجاد می‏گردد و معارف ناب اسلامی و شیعی به جامعه عرضه می‏شود.
با توجه به همین مطلب اساسی است که راز تأکید بر دو نکته در حادثه عاشورا مشخص می‏گردد از یک طرف حسین(ع) خود را «قتیل العبره» می‌نامید (کامل الزیارات) و از طرف دیگر. حکمت ثواب عظیم گریه بر مصیبات حضرت سید الشهدا(ع) مشخص می‏شود که در این راستا نه گریه بلکه تباکی (حالت گریه) بر مصیبات هم نردبان سلوک می‏گردد. «فبکی او تباکی علی الحسین فله الجنه) (کامل الزیارات، ص 342 ـ 1417 ق) اینکه می‏بینیم همه انبیا الهی (علیهم السلام) و همه مخلوقات، اعمّ از ملائک و اجنه حتی حیوانات آسمان و زمین و جماد و نبادات بر مصیبات حضرت سید الشهدا(ع) گریان هستند.[6] ریشه در همین نکته اساسی دارد که گریه معبر پیوند با جریان ولایت الهیه است.

2 ـ انقلاب اسلامی زمینه‌ساز حکومت جهانی

اگرچه حادثه عاشورا توانست جوهره تمدن عظیم اسلامی را بیمه کند اما باید به تدریج جامعه شیعه به بلوغ معرفتی خود نسبت به اصل امر ولایت الهیه و مجارای جریان این ولایت الهیه ـ که همان ولایت انوار مقدسه (علیهم السلام) است ـ و مناسبات جریان ولایت الهیه تا تحقق حکومت و تمدن جهانی اسلام برسد.
و لذا می‏بینیم که پس از حادثه عاشورا بستر بلوغ معرفتی شیعه مهیا می‏شود و معارف ناب شیعی توسط امامان معصوم(ع) مخصوصاً امام محمدباقر(ع) و امام صادق(ع) عرضه می‏شود. اما هنوز تا بلوغ کامل جامعه شیعه فاصله زیاد است و قدم به قدم باید این جامعه به قرب ظهور آخرین حجّت حق واصل شود. جامعه‌ای که با حضور ولی خدایی همچون امیرالمؤمنین (ع) و سید الشهداء(ع) هنوز در باب ولایت دارای شک و شبهه بودند و یا به عظمت و جایگاه آن پی نبرده بودند، کم¬کم پله های بلوغ معرفتی را طی می‏کنند و با پرورش شیعیان کم کم امر ولایت و عظمت جلوه های مختلف این معنا برای شیعیان روشن میشود تا اینکه ظرفیت معرفتی آنقدر رشد میکند که فضای ارایه معانی عمیق در باب ولایت در زمان حضرت امام رضا (ع) ایجاد می‏شود و معارف عمیقی همچون حدیث سلسله الذهب، «ولایة‌لااله‌الاالله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی بشروطها و انامن شروطها (عیون اخبار الرضا، باب 27، ح 4) به جامعه شیعه عرضه می‏گردد.
لذا می‏بینیم که پس از امام رضا (ع) انشعابی در جامعه شیعی صورت نمی‏گیرد. شاید بتوان تغییر جغرافیای زیست شیعی و پایه گذاری و شکل دهی کشوری شیعی در ایران، در سایه بصیرت و ولایت تاریخی امام رضا (ع) و شکل‏گیری جوامع کوچک شیعی بر حول امام¬زاده¬ها در ایرن را در راستای این بلوغ معرفتی تبیین نمود چرا که در آینده قرار است حکومتی در این خطه از جهان شکل بگیرد که زمینه¬ساز ظهور آخرین حجّت حق شود.
با بلوغ معرفتی شیعه به اصل معنای ولایت کم کم پله‌های دیگر معرفتی آغاز می‏گردد. ابتدا شیعه آزمایش به قبول امامت امامان خردسال امام جواد(ع) (امام 8 ساله) و امام هادی(ع) (امام 9 ساله) می‏گردد و سپس کم کم زمینه ابتلا به امام غایب با امامت امام حسن (ع) عسگری (ع) و سخت بودن دسترسی شیعه به امام فراهم می‏شود.
از همین دوره است که مرحله ای دیگر از تکامل تاریخ بشری آغاز می¬گردد و آن دوره غیبت ظاهری امام(ع) است و شیعه باید سربلند از این آزمایش بزرگ بیرون آید و به حق این شیعه است که با بلوغ معرفتی خود کم کم به آنجا می‏رسد که نه تنها ولایت امام غایب را با جان و دل می‏پذیرد، بلکه ولایت نائبان عامّ امام(ع) یعنی فقیهان شیعه را هم با سرانگشت اشارت وجود مقدّس امام زمان(ع) با جان و دل پذیرا می‏شود «اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواه احادیئنا»
البته شیعه در این دوره غیبت سه دوره تاریخی را تاکنون پشت سر گذاشته است.
الف: دوره مهجوریت و محدودیت شیعه: در این دوره شیعه یک اقلیت در حال مبارزه سیاسی و فرهنگی است. حکومت دست مخالفان شیعه است که کمتر با شیعه مماشات می‏کنند و در این میان هجمه‌های فرهنگی هم از بیرون (از طرف فرهنگ یونان و فرهنگ های ملل دیگر) و هم از دل دنیای اسلام متوجه شیعه می‏شود وشیعه با هدایت نواب عامه امام(ع) همچون شیخ مفید و شیخ طوسی و امثال این بزرگواران حرکت خود را ادامه می‏دهد که تحلیل صورت مسأله¬ها و نحوه موضعگیری فعّال علمای شیعه در این مقطع در جای خود قابل بررسی است.
ب) دوره شکل‏گیری سلطنت های شیعی: آغاز دوره دوم تاریخی جامعه شیعی با حکومت صفویه است که با تمام بی مهری هایی که نسبت به آن شده است، مرحله‌ای ازمراحل تکامل فرهنگ شیعه به هر دلیلی رقم خورده است. در این دوره هنوز حکومتها، حکومتهای دینی نیستند اما سلطنت ها شیعی شکل می‏گیرد و شیعه به یک قدرت سیاسی رسیده است. البته حاکمان آن حاکمانی نیستند که دنبال ساختن جامعه برمبنای دین باشند ولی شیعه هستند و معتقدات شیعه را قبول دارند. در این دوره رسالت علمای شیعه در عین حفظ فرهنگ تشیع، راه دادن فرهنگ شیعه به زوایای حکومتی به میزان ممکن است. باید دقت کرد که هنوز فقهای شیعه مبسوط الید نیستند تا بتوانند خود پرچمداری کنند و تشکیل حکومت دهند چرا که در این صورت آنها را تحمل نمی‌کردند و لذا علماء توانستند در این دوره از کلیت مکتب پاسداری کنند و حدّ و ثغور مذهب را حفظ کنند. (العلماء حصون الاسلام)
ج) دورة حکومت اسلامی: در این دوره کم کم شیعه به افق شکل¬دهی حکومت اسلامی نزدیک می‏شود. حکومتی که تاب تحمل آن، حتی با وجود امام معصوم(ع) هم مهیا نبود.
در این ایام مواجهه با تمدن مغرب زمین صورت می‏گیرد و اولین مواجهه ها در نهضت مشروطه است که اولین تجربه جامعه پردازی مکتب شیعی است. بررسی نقاط قوت و ضعف این دوره، مجال دیگری را می‌طلبد ولی در عین حال در مجموع در سایه این تجربه تاریخی کم کم بستر تحقق مهمترین حکم از احکام اسلامی، یعنی تحقق حکومت اسلامی بر محور ولایت (آنهم ولایت فقیه) فراهم می‏آید و انقلاب اسلامی به رهبری فقیهی با بصیرت از سلسله فقیهان شیعی رخ می‏دهد، آن هم در مقطعی از تاریخ که جبهه باطل وکفر به گمان خود به تمدنی دست‏یافته که تمام «علوم، ساختار و محصولات» تمدنی آن را بر پایه اصولی همچون اومانیسم، سکولاریسم، ماتریالیسم، روش-شناختی و ... تولید کرده و می‏تواند به آن شکل جهانی بدهد.[7] لذا در ناباوری همه تئوریسین¬های مادی این انقلاب پا به عرصه وجود گذاشت و نه تنها توانست تبدیل به مانعی اساسی برسد راه جهانی‌سازی مادی شود، بلکه خود داعیه جهانی سازی را در دنیای امروز مطرح کرده است.
البته انقلاب اسلامی مراحل تکاملی خاصّ خود را دارا می‌باشد که به تعبیر مقام معظم رهبری این مراحل عبارتند از:
انقلاب اسلامی، نظام اسلامی، دولت اسلامی، کشور اسلامی، جهان اسلامی
که در مرحله انقلاب اسلامی و نظام اسلامی ادبیات سیاسی جامعه تغییر می‏کند و فلسفه سیاسی و چهارچوب نظام اسلامی براساس مبانی، آموزه¬ها و اهداف دینی طراحی می¬گردد.
در مرحله بعد ـ که به تعبیر مقام معظم رهبری مرحله کنونی حرکت تکاملی انقلاب است ـ دولت اسلامی با تغییر منش و روش مدیران نظام اسلامی تحقق پیدا می‌کند منظور از منش، اخلاق ولایت مدار مسئولین و منظور از روش، ساختارها و مدل های اداره نظام اسلامی است که می‌بایست براساس فقه حکومتی و علوم کاربردی اسلامی طراحی گردد. لذا می‏بینیم در همین راستا نهضت نرم‏افزاری و مهندسی تمدن اسلامی از سوی مقام معظم رهبری مطرح می‏گردد و رسالتی جدید برای حوزه های علمیه و دانشگاهها رقم می‏خورد.
بالطبع با شکل‏گیری دولت اسلامی زمینه ایجاد کشور اسلامی و جهان اسلامی به معنای واقعی پدید می¬آید.[8]

3 ـ عصر ظهور و تحقق مناسبات جریان ولایت الهیه

در دورن غیبت همواره دو مانع اساسی در تحقق حکومت عدل جهانی مطرح است. نبود وجود امام معصوم مبسوط‌الید و وجود جبهه باطلی که همواره با جبهه حق در ستیز است. اما در پایان تاریخ دنیای بشری با رفع این دو مانع عصر ظهور و عصر رجعت رقم می‌خورد. عصری که در آن تجلی همه‏جانبه ولایت الهیه است.
«پدیده ظهور در در روایات به پدیده آخر الزمان تفسیر شده است. در روایات دو نوع آخر الزمان مطرح است یکی آخر الزمانی که دوره ظهور باطل در کره زمین است به طوری که ظلم و جور تا آخرین مرحله ظرفیت ابلیس همه عالم را پر می‏کند. که این نقطه آغاز سقوط ظاهری آن در عالم دنیا است.[9] بعد از مرحله ظهور اتفاق می‏افتد و ولایت الهیه در عالم دنیا هم به منصه ظهور و غلبه می‏رسد». (میرباقری، 1382، ص 25) و این مرحله آغاز پایان دنیا است و با تحقق عصر رجعت، دنیا به قیامت منتهی می‏گردد.
در عصر ظهور تمامی مناسبات انسانی اعمّ از مناسبات فردی و اجتماعی بر محور ولایت شکل می‌گیرد و حکومتی جهانی بر محور اخلاق حمیده و معارف ناب شیعی ایجاد می‏شود که در آیات و روایات خصوصیات و ویژگی های این حکومت جهانی مطالب فراوانی طرح شده است. در حوزه مباحث مهدویت اگرچه تحقیقات سودمندی تاکنون صورت گرفته است ولی هنوز متأسفانه تمامی ابعاداین حکومت و تمدن جهانی در قالب یک نظریه جامع بررسی نشده است و به یقین یکی از رسالت های حوزه های علمیه در این مقطع کنونی ارائه تصویری جامع و کامل از ابعاد مختلف این حکومت جهانی است چرا که تنها در سایه داشتن این الگوی مطلوب است که می‏توان به آسیب‏شناسی وضعیت موجود بپردازیم و مراحل رسیدن به قرب ظهور را طراحی کنیم. بالطبع دستیابی به این سطح از معارف در حوزه مباحث مهدویت خود فقاهتی متناسب با خود را می‌طلبد.
با این حال در باب طراحی دکترین مهدویت براساس معارف شیعی توجه به چند نکته اساسی لازم است:
الف) انسان وجامعه عصر ظهور تمامی ویژگی های انسان مطلوب و جامعه مطلوب را دارا می‏باشند و اینگونه نیست که انسانها فقط در جلوه باطنی عبد باشند، اما در امور دنیایی و در مناسک معیشت به دنبال مطامع خود باشند. در این عصر همة شئون حیات بشر اعم شئون فردی و اجتماعی آهنگ عبودیت پیدا می‏کند ومصداق کامل این دعای امیرالمؤمنین (ع) تحقق پیدا میکند. «حتی تکون اعمالی و اورادی کلها ورداً واحدا و حالی فی خدمتک سرمدا» (دعای کمیل) در این عصر ولایت ولی خدا در همه شئون جاری می‏شود و حیات فردی و اجتماعی انسان شعاع اراده ولی خدا می‏گردد.
ب) اگر چه بر طبق بعضی از روایات نعمت‌های مادی در دار دنیا گسترش پیدا می‌کند اما مفهوم نیاز و ارضاء (حتی در حوزه نیازهای مادی ونحوه جریان آن) تفسیر دیگری پیدا می‏کند و دیگر جریان نیاز و ارضاء به بهره‏مند شدن از ابتهاجات مادی ختم نمی گردد، آنچنانکه در تمدن مادی امروز مشهود است. بلکه جریان نیاز و ارضا به ابتهاجات ملکوتی ختم می‏شود و بالطبع سازوکارهای متناسب با تحقق چنین جریانی از نیاز و ارضاء تفاوتی جوهری با سازوکارهای تمدن مادی موجود دنیا می‏باشد.
ج) در عصر ظهور همه مناسبات و روابط اجتماعی تهذیب می‏شود و همه مناسبات وساختارهای حکومتی بر محور تقوا و در بستر رشد و تقرب قرار می‏گیرد. و بالطبع با توسعه عقلانیّت بشری بر محور تکامل ایمان، علوم متناسب در همه حوزه های مورد نیاز شکل می‏گیرد.
د) نکته آخر اینکه در عصر ظهور متناسب با گرایش فطری بشر به عدالت تمامی مناسبات اجتماعی به صورت عادلانه شکل می‏گیرد و لذا وعده به این حکومت عادلانه در همه ملل و نحل بشری قابل مشهود است. اما باید توجه داشت «عدلی که در فطرت انسانها قرار داده شده است چیزی جز تناسبات ولایت الهیه نیست» (میرباقری، 1382، ص 45) و لذا آنچه که از عدل در ظهور فهمیده می‏شود، مفهوم مادی عدل نیست که تناسبات ولایت کفر است بلکه در این زمان تناسبات عادلانه اقتصادی، تناسباتی است که براساس آن همه تمتعات و بهره‌مندی بشر در عرصه حیات اقتصادی بر محور ولایت ولی خدا شکل می‌گیرد.
«به امید تحقق ظهور آخرین حجّت حق»

پی نوشتها:

[1] ـ البته در این مقاله به جهت اختصار به سنن حاکم بر حرکت تاریخ از نگاه شیعی پرداخته نمی‌شود و اگرچه این مبحث در طرح فلسفه تاریخ شیعی از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است.
[2] ـ توفیر در نیت با این توجه معنا پیدا می‌کند که انسان می‌تواند با نیت و عمل، در صحنه عاشورا حضور پیدا کند (کل یوم عاشورا، کل ارض کربلا)
[3] ـ این تبیین برگرفته شده از مباحث حضرت استاد حجت الاسلام والمسلمین میرباقری در این موضوع می‌باشد، مخصوصاً در مبحث ایشان با موضوع ارکان فلسفه تاریخ شیعی و جایگاه ظهور در آن.
[4] ـ بکم فتح‌الله و بکم یختم و بکم ینزل الغیث و بکم یمسک السماء ان تقطع علی الارض الا باذنه (زیارت جامعه کبیره)
[5] ـ در این زمینه مراجعه شود به بحار الانوار، ج 26، تفصیل الائمه علی الانبیاء.
[6] ـ در این زمینه روایات کتاب کامل الزیارات، ابن قولویه قمی ملاحظه گردد.
[7] ـ در این زمینه رجوع شود به کتاب «دین، مدرنیته، اصلاحات» از نگارنده، چاپ معاونت پژوهش صدا و سیما ـ قم ـ 1384.
[8] ـ در این زمینه رجوع شود به کتاب دولت اسلامی و نهضت نرم‏افزاری از نگارنده ـ چاپ مؤسسه فرهنگی فجر ولایت، قم ، 1384.
[9] ـ شاید بتوان تمدن مادی و جریان تجدد را مصداق بارز این ظلم و جور دانست که در حال فروپاشی است.

حجت الاسلام و المسلمین مصطفی جمالی
منبع : دفتر فرهنگستان علوم اسلامی قم -www.foeac.ir

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:51 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



راز سالم ماندن اجساد مؤمنين در قبر

اشاره:

انتشار خبر سالم ماندن پيكر مطهر آيت الله سيد كاظم حسيني قزويني پس از 17 سال بازتاب گسترده‌اي در رسانه‌ها و سايت‌هاي خبري داشت.
پيكر مرحوم آيت الله سيد كاظم حسيني قزويني كه بنا به وصيت آن فقيد سعيد مي‌بايست در كربلا دفن مي‌شد، با توجه به حاكميت رژيم منحوس صدام، امكان انتقال به كربلا را نداشت، لذا به رسم امانت در قم به خاك سپرده شد و اخيراً كه زمينه انتقال ايشان به كربلا فراهم شده بود، پس از مشورت با فقهاي بزرگوار، قبر اين عالم رباني را نبش نمودند كه در حين برداشتن سنگ‌هاي لحد، متوجه پيكر مطهر و دست نخورده ايشان شدند.
انتشار اين خبر، فضاي عمومي رسانه‌ها و جامعه را در بهت و حيرت برد و معنويت خاصي بر فضاي مطبوعاتي و نيز اقشار مختلفي كه اين خبر را شنيده يا خوانده بودند حاكم نمود.
اينك كه پيكر آن عالم رباني در جوار بارگاه ملكوتي حضرت سيد الشهدا‌(ع) آرام گرفته است؛ ضمن طلب مغفرت براي روح پاك مرحوم آيت اله قزويني و حشر با اجداد طاهرينش، راز ماندگاري پيكر انسان‌هاي خداباور در قبر را با ذكر نمونه‌هاي ديگر به نقل از سايت حوزه تقديم مي‌كنيم.
تقوا بر تن و جسم انسان به طور فيزيكي اثر مي‌گذارد، پاكي روح و تقوا به جسم انسان خاصيتي مي‌دهد كه يكي از اثرات مهم آن نپوسيدن جسم بعد از مرگ است.
سالم‌ماندن و نپوسيدن بدن، نوعي كرامت الهي است كه خداوند به بندگان خوب خود عنايت مي‌كند و عملاً نشان مي‌دهد تقوا در عالم برزخ نيز تأثيرگذار است و اين نشانه‌ تحقق معاد و حقانيت عقايد ديني است و از خواص تقوا، تازه‌ماندن جسم است.
بدن افرادي چون فرعون به وسيله مواد شيميايي و موميايي كردن و تخليه بخش‌هاي داخلي بدن آن‌ها براي جلوگيري از پوسيدگي صورت مي‌گيرد؛ اما افراد پاك و با تقوا به طور طبيعي و با اين كه در معرض عوامل فاسد كننده و تجزيه كننده جسم هستند، سالم مي‌مانند و نمي‌پوسند و تفاوت اين دو از زمين تا آسمان است.
يكي از اين نمونه‌هاي سالم‌ماندن جسد، پيكر آيت‌اله مجتهدي مجاب است كه بعد از سي سال، وقتي به خاطر دفن پسرش در همان مرقد، قبر را شكافتند، متوجه شدند جسم آن عالم الهي سالم و دست‌نخورده است و همچنين فردي به نام احمد كه اشعار فضايل اميرالمؤمنين(ع) را مي‌خواند و بعد از مرگ در يكي از روستاهاي خوانسار دفن شده بود، ‌بعد از گذشت 20 سال از درگذشت او به واسطه تعريض جاده‌ كنار گورستان، متوجه سالم‌بودن جسم او مي‌شوند.
علاوه بر تقوا،‌در منابع ديني استمرار غسل جمعه و مقيد بودن بر آن از عوامل سالم ماندن جسم در قبر شمرده شده است.
مرحوم آيت‌اله حسيني تهراني در كتاب معادشناسي بحث مفصلي در اين خصوص و نحوه ارتباط روح و بدن بيان نموده و نپوسيدن بدن‌هاي مطهر پيامبران و ائمه طاهرين را مدعايي بر اين امر بيان كرده است.

‌سالم‌ماندن جسد بعد از يازده‌قرن

مرحوم آيت‌اله حاج آقا حسين مجتهدي كه در زمان ناصرالدين شاه قاجار مي‌زيسته است، مي‌نويسد: هنگام فرش كردن حرم مطهر حضرت معصومه‌(س) با سنگ‌هاي مرمر، در قسمت پايين‌ پاي حضرت روزنه‌اي به سرداب باز شد، و دو نفر از زنان صالحه، براي بررسي وضع داخل سرداب وارد آن شدند و در آنجا، سه پيكر مطهر تروتازه را ديدند كه گويي، همان روز، از دنيا رفته‌اند. اين سه نفر يكي بانوي ارجمند حضرت ميمونه‌(س) دختر موسي‌مبرقع و آن دو نفر، كنيزهايي به نامه‌هاي ام‌اسحاق و ام‌حبيب بوده‌اند.

سالم ماندن بدن شيخ صدوق

آرامگاه شيخ صدوق در طول ساليان بسيار و قرن‌هاي متوالي، ويران شده بود، مامقاني در كتاب تنقيح المقال مي‌نويسد: وقتي به دليل سيل و طوفان، سردابي كه مرحوم شيخ صدوق در آن مدفون بودند، ويران شد، بسياري از بزرگان كه از جمله آن‌ها پدر بزرگوار آيت‌اله‌العظمي مرعشي‌نجفي بود، جسدي را ديدند كه تمام اعضاي بدنش سالم و تازه به نظر مي‌رسيد، و با صورتي نيكو آرميده بود، بعد از تحقيق و تفحص كتيبه‌اي يافتند كه بر روي آن نوشته شده بود "هذا المرقد العالم الكامل المحدث، ثقة‌المحدثين صدوق‌الطائفه، ابوجعفر محمد بن علي بن حسين بن موسي‌ابن جعفر بن بابويه قمي ".
مرحوم آيت‌اله‌العظمي مرعشي‌نجفي‌ از پدرشان نقل مي‌كردند كه: من دست آن بزرگوار را بوسيدم و تقريبا بعد از نهصدسال دست ايشان بسيار نرم و لطيف بود.

پيكر سالم نوه دختري ملاصدرا

هنگامي كه از سوي خيابان انقلاب (چهارمردان) قم به سوي حرم حضرت معصومه (س) مي‌‌رويد، روبروي درب ورودي پاساژ كويتي‌ها، سنگ قبري برآمده در ميان پياده‌رو، خودنمايي مي‌كند، اين مرقد كسي نيست جز علامه حكيم متكلم و محدث فقيه ميرزا حسن لاهيجي، پسر حكيم عبدالرزاق لاهيجي كه مادرش دختر صدرالمتالهين مي‌باشد.
يافت شدن اين پيكر سالم، به زماني مربوط مي‌شود كه براي احداث ‌خيابان مزبور به جسد سالمي برخورد مي‌كنند، با مراجعه به علماي قم، آيت‌اله‌العظمي مرعشي‌نجفي‌ نسبت ايشان را تاييد مي‌كنند،‌ اما جاي تأسف است در طول روز هزاران نفر از كنار اين مرقد عبور مي‌كنند، بدون اين‌كه آن را بشناسند.
ميرزاحسن (كاشفي) لاهيجي، از حكما و محدثين بنام شيعه است كه داراي تأليفات گران‌سنگي چون‌ شرح صحيفه سجاديه، شمع يقين، اصول خمسه، سرّ مخزون يا اثبات الرجعه، حاشيه بر شوارق الافهام، رسالة في الغيبه، هديةالمسافر و... مي‌باشد.
اين عالم رباني در سال 1121 در قم وفات يافت. البته نام اصلي وي ميرزا حسن لاهيجي است و اشتهار او به كاشفي معلوم نيست.

مرحوم قطب راوندي

مرحوم سعيدبن هبة‌اله رواندي معروف به قطب راوندي در سال 573ه‌ق وفات نمودند و در حرم مطهر حضرت معصومه‌(س) به خاك سپرده شدند، بعد از 8 قرن هنگامي‌كه جهت تعمير حرم مطهر، در بخشي از صحن مطهر حضرت معصومه‌(س) با پيكر سالم و سيماي نوراني آيت‌اله قطب راوندي برخورد كردند، حضرت آيت‌اله مرعشي‌نجفي سنگ قبر بلندي بر فراز قبر او نهادند.

اينك آيت‌اله سيد محمد كاظم قزويني

در اخبار آمده بود كه 21 ارديبهشت سال جاري پيكر آيت‌اله سيد محمد كاظم قزويني بعد از 17 سال سالم از خاك بيرون آورده شد، او وصيت كرده بود كه او را در كربلا به خاك بسپارند و بعد از 17 سال جهت انتقال جسد به كربلا، متوجه شدند كه پيكر ايشان سالم است.
آيت‌اله سيد محمد كاظم قزويني داماد مرحوم آيت‌اله‌العظمي سيد ميرزا مهدي شيرازي از مراجع تقليد پيشين در نجف بودند.

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:55 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



تاریخچه‌ شیعه امامیه

شیعه در لغت و اصطلاح

شیعه در لغت بر دو معنا اطلاق می‌شود، یكی توافق و هماهنگی دو یا چند نفر بر مطلبی، و دیگری، پیروی كردن فردی یا گروهی، از فرد یا گروهی دیگر.[1] و در اصطلاح به آن عده از مسلمانان گفته می‌شود كه به خلافت و امامت بلافصل علی ـ علیه السلام ـ معتقدند، و بر این عقیده‌اند كه امام و جانشین پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ از طریق نصّ شرعی تعیین می‌شود، و امامت حضرت علی ـ علیه السلام ـ و دیگر امامان شیعه نیز از طریق نص شرعی ثابت شده است.[2]
اطلاق شیعه بر دوستان و پیروان علی ـ علیه السلام ـ نخست، از طرف پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ صورت گرفته است. این مطلب، در احادیث متعددی كه از آن حضرت روایت شده، مطرح شده است. چنان كه سیوطی از جابر بن عبدالله انصاری و ابن عباس و علی ـ علیه السلام ـ روایت كرده كه پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در تفسیر آیه‌ی «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خیر البریّه» (بیّنه / 7) اشاره به علی ـ علیه السلام ـ كرده و فرموده‌اند: «تو و شیعیانت» روز قیامت، رستگار خواهید بود.»[3]
در تاریخ شیعه، فرقه‌هایی پدید آمده است، كه بسیاری از آن‌ها منقرض شده‌اند، و بحث درباره‌ی آن‌ها فایده‌ی چندانی ندارد. فرقه‌های اصلی شیعه كه هم اكنون نیز موجودند عبارتند از: شیعه‌ی اثنا عشریه، شیعه‌ی زندیّه، و شیعه‌ی اسماعیلیه، درباره‌ی ‌هر یك از آن‌ها در فصلی جداگانه، به اختصار بحث خواهیم كرد. موضوع بحث در این فصل، شیعه‌ی اثنا عشریه است.

وجه تسمیه

اكثریت شیعه، را شیعه‌ی‌ امامیه یا اثنا عشریه تشكیل می‌دهد،‌از آنجا كه آنان جانشینان پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را دوازده نفر می‌دانند، اثنا عشریه (دوازده امامی) نامیده شده‌اند. نام و خصوصیات امامان دوازدهگانه در احادیثی كه از پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ روایت شده، بیان گردیده است آنان عبارتند از:
1ـ علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ 2ـ حسن بن علی ـ علیه السلام ـ 3ـ حسین بن علی ـ علیه السلام ـ 4ـ علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ (امام سجّاد) 5ـ محمد بن علی (امام باقر ـ علیه السلام ـ) 6ـ جعفر بن محمد (امام صادق ـ علیه السلام ـ) 7ـ موسی بن جعفر (امام كاظم ـ علیه السلام ـ) 8ـ علی بن موسی (امام رضا ـ علیه السلام ـ) 9ـ محمد بن علی (امام جواد ـ علیه السلام ـ) 10ـ علی بن محمد (امام هادی ـ علیه السلام ـ) 11ـ حسن بن علی (امام عسكری ـ علیه السلام ـ) 12ـ ‌حجه بن الحسن (مهدی موعود ـ عج ـ).
شیعه‌ی اثنا عشریه بر مسئله‌ی‌ امامت تأكید خاصّی داشته و عصمت امام و افضیلت او را بر دیگر افراد امت اسلامی بسیار مهم و اساسی می‌داند. و از طرفی، امامت را، پس از سه امام نخست، منحصر در فرزندان امام حسین می‌داند. با توجه به این عقاید ویژه درباره‌ی امامت، به «امامیه» شهرت یافته است.
شیخ مفید، پس از تعریف شیعه به كسانی كه به امامت بلافصل علی ـ علیه السلام ـ عقیده دارند درباره‌ی شیعه‌ی گفته است: «این عنوان، مخصوص آن دسته از شیعه است كه به وجود امام در هر زمان، و وجوب نصّ جلّی، و عصمت و كمال برای هر امامی معتقد است، و امامت را (غیر از سه امام نخست) منحصر در فرزندان امام حسین ـ علیه السلام ـ می‌داند...»[4]

تاریخ پیدایش تشیّع

گرچه، در عصر پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ درباره‌ی‌ پاره‌ای از مسایل، اختلاف نظرهایی میان مسلمانان پدید آمد،[5] ولی فرقه‌ها و دسته‌بندی‌هایی كه بعدها پیدا شد، در آن زمان وجود نداشت. ولی پس از رحلت پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ اختلافاتی پدید آمد كه سبب پیدایش فرقه‌های مختلف در میان مسلمانان گردید. مهمترین اختلافی كه در نخستین روزهای پس از رحلت پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ پدید آمد، مربوط به مسئله‌ی خلافت و امامت بود كه مسلمانان را به دو دسته تقسیم كرد.
یك دسته معتقد بودند كه امامت، همانند نبوت، منصب و مقامی الهی است و از شرایط امام این است كه معصوم از خطا و گناه باشد، و این صفت را جز خداوند كسی نمی‌داند، بنابراین راه تعیین امام نصّ الهی است كه در قرآن یا احادیث نبوی بیان شده است، و طبق این نصوص، علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ جانشین پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و امام مسلمین است. حضرت علی ـ علیه السلام ـ و بنی هاشم و گروهی از بزرگان صحابه،‌ اعم از مهاجرین و انصار، طرفدار این نظریه بودند. و این همان عقیده‌ی شیعه ـ خصوصاً شیعه‌ی امامیه ـ در مسئله‌ی امامت است.
و دسته‌ی دیگر ـ كه در رأس آن‌ها ابوبكر و عمر قرار داشتند ـ بر این عقیده بودند كه پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ برای خود جانشین تعیین نكرده است،‌ و این كار را به مسلمانان واگذار كرده است. بر این اساس، و با توجه به اهمیت مسئله‌ی خلافت و امامت و نقش حیاتی آن در سرنوشت امت اسلامی، در یك اقدام شتابزده - در شرایطی كه حضرت علی ـ علیه السلام ـ و عده‌ای از بزرگان صحابه به تجهیز بدن پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ مشغول بودند ـ عده‌ای از مهاجران و انصار در سقیفه‌ی بنی ساعده گرد آمده، و پس از گفتگوهایی كه در مورد خلیفه‌ی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ میان آن‌ها مطرح شد، سر انجام با ابوبكر به عنوان خلیفه‌ی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بیعت كردند، و چون شرایط سیاسی و اجتماعی دنیای اسلام و جهان به گونه‌ای بود كه امام علی ـ علیه السلام ـ و هواداران او، برای اثبات عقیده خود و عملی ساختن آن، به اقدامات عملی و خصمانه دست می‌زدند، موجودیت اسلام از ناحیه دشمنان خارجی (امپراطوری ایران و روم) و دشمنان داخلی (منافقین) آسیب جدّی می دید، امام علی ـ علیه السلام ـ مصلحت اسلام و مسلمین را پیروی از روش صبر و مدارا دید، و گرچه در مواقع مناسب، دیدگاه خود را درباره نادرستی عمل آنان بیان می‌كرد، ولی از درگیریهای خصومت آمیز خودداری كرد، و در هدایت و پیشبرد جامعه اسلامی، از هیچ گونه كوشش و تلاشی خودداری نمی‌كرد.
و در حل مشكلات، دستگاه خلافت را یاری می‌نمود. تا آنجا كه از خلیفه دوم نقل شده كه هفتاد بار گفته است «اگر علی نبود عمر هلاك می‌شد» و نیز گفته است: «خدایا مرا برای برخورد با مسئله‌ی دشواری كه علی بن ابی طالب حضور ندارند، باقی مگذار».[6]
در هر حال، شیعه به عنوان پیروان علی بن ابی طالب و معتقدان به امامت بلافصل او در نخستین روزهای پس از رحلت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ پدید آمد. البته روایاتی نیز یافت می‌شود كه لفظ شیعه در زمان حیات پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بر چهار تن از صحابه اطلاق می‌شد كه عبارت بودند از: سلمان، مقداد، ابوذر و عمار یاسر.[7] این افراد از جمله كسانی هستند كه در مسئله‌ی خلافت و امامت، علی ـ علیه السلام ـ را خلیفه‌ی بلافصل پیامبر می‌دانستند با این وصف، و با توجه به این كه نظریه‌ی ‌شیعه در مسئله‌ی امامت به نصوص كتاب و سنّت مستند گردیده است، می‌توان گفت: تشیع، در حقیقت، با اسلام همراه بوده است، هر چند به عنوان یك مذهب، پس از رحلت پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ موجودیت یافت.

پی نوشتها :

[1] . الشیعه القوم الذین تجتمعوا علی امر، و كل قوم اجتمعوا علی أمر فهم شیعه، و كل قوم أمرهم واحد یتبع بعضهم رأی بعض هم شیع. لسان العرب، كلمه‌ی شیع، المیزان، ج17، ص147.
[2] . اوائل المقالات، ص35، الملل و النحل، ج1، ص146.
[3] . الدر المنثور، ج8، ص589، ط دارالفكر. نیز به الغدیر، ج2، ص57ـ58 رجوع شود.
[4] . اوائل المقالات، ص38.
[5] . در این باره به كتاب النص و الاجتهاد، تألیف امام شرف الدین رجوع شود.
[6] . جهت آگاهی از این روایات به الغدیر، ج1 رجوع شود.
[7] . فرق الشیعه، ص17ـ18، اعیان الشیعه، ج1، ص18ـ19.

علي رباني گلپايگاني- در آمدي بر علم كلام، ص 179

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:56 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



جغرافياي تشيع عراق

تشيع عراق،در تمام نقاط و درميان تمام اقوام

تشيع و عراق با يکديگر آميخته اند و نمي توان اين دو را از يکديگر جدا کرد. ازاين منظرمي توان حضور تشيع درعراق را به دو دوره تقسيم کرد: دوره ي نخست دوره اي است که تشيع درسده هاي نخستين اسلامي در شهرهاي عراق گسترش يافت و به نقاط ديگر نيز منتقل شد و دوره ي دوم نيز ازآغاز کار صفويان و رقابت آنها با عثماني ها آغاز شد و طي آن بسياري از قبايل عرب مهاجر به عراق به مذهب تشيع روي آوردند.

تشيع در سده هاي نخستين

سخن از تشيع در عراق به سده هاي نخستين پس ازظهور اسلام و حضور اميرمومنان علي(ع)درکوفه باز مي گردد ،به گونه اي که عده اي معتقدند پيشينه ي تشيع در عراق بيش از هر نقطه ي ديگري در جهان اسلام است و حتي ادعا مي کنند تشيع در اصل در محيط کوفه شکل گرفت و سپس به نقاط ديگر گسترش يافت. تشيع درعراق، نخست در قرن دوم و سوم هجري از کوفه به بغداد منتقل شد و سپس در قرن چهارم، وقتي حمايت دولت شيعي آل بويه چاشني اهميت يافتن دو چندان کربلا، نجف و کاظمين شد، در بخش هاي بيشتري از مرکز عراق، به ويژه بغداد، گسترش يافت. محله ي کرخ بغداد، که امروز سني نشين است، در آن دوره محله اي شيعه نشين بود.
مکتب نجف و سپس حله تشيع عراق را طي سد ه هاي بعد تغذيه ي فکري مي کرد. در قرن پنجم و پس از آن ايرانيان، حلبيان و جبل عامليان بسياري براي تحصيل به عراق آمدند و مکتب هاي گوناگون تشيع را تقويت نمودند.از سوي ديگراين عده تشيع را از اين نقطه به مناطق ديگر، به ويژه به محل زادگاه و سکونت خود، منتقل کردند.

جغرافياي تشيع درعراق

‏سرشماري سال 1997م عراق نشان مي دهد که تقريباً 97 ‏درصد از مردم عراق ‏مسلمان، 2/14 درصد مسيحي ،0/86 درصد يزيدي ، 0/14 درصد صابئي و 0/01 درصد يهودي هستند.
‏دراين بين بيش از نيمي (بيش از55 درصد) ازساکنان عراق مسلمانان شيعه هستند که در ميان همه ي قوم هاي عراق، مانند عرب، کرد، ترک و ايراني، يافت مي شوند. بيشترشيعيان عراق در جلگه ي آبرفتي عراق، يعني مناطق مرکز و جنوب اين کشور،زندگي مي کنند.
اين منطقه،که در قديم به آن سواد مي گفتند، از نظر اقتصادي اهميت فراواني دارد. زيرا بيشتر زمين هاي کشاورزي عراق را و نيز 20 ‏درصد مساحت کلي عراق را دربر مي گيرد. از سويي ذخاير نفتي بسياري نيز در اين منطقه يافت مي شود. شهرهاي مهم اين ناحيه بغداد، بصره، کربلا و نجف اند که همگي اکثريتي شيعي دارند. در مناطق نيمه کوهستاني شمال شرقي عراق نيز که اکثريت با کردهاست شيعيان در عداد کردهاي فيلي و ترکمانان و عربهاي شيعه ظهوردارند. شهرهايي چون بلد و دجيل از توابع تکريت زادگاه صدام نيز چون شبهه جزيره اي در مناطق سني نشين مرکزعراق نيز اکثريتي شيعه دارند.

موج جديد تشيع عراق در سده هاي اخير

تشيع از قرن ها پيش در عراق ريشه داشته است، امّا آنچه به گسترش آن در عراق جديد کمک کرد وجود عتبات مقدس دراين کشور بود. عتبات متبرکه ي عراق در دوره ي تصرف عراق به وسيله ي صفويان بسياري از بازرگانان شيعه ي ايراني و هندي رابه عراق جذب کرد.
اين شيعيان آمده از ايران و هند همراه باقي شيعيان عتبات بر قبايل بدوي مهاجر از بيابان عربستان تأثيرگذاشتند و با سخن از مظلوميت اهل بيت و آموزه هاي شيعي باعث جذب اين قبايل به تشيع شدند. بعضي از اين قبايل شيعه شده عبارت اند از: خزاعل، زبيد، کعب، ربيعه، البومحمد، بني عمير، خزرج، شمر طوقه، الدفافعه، بني لآم، آل اقرع، البدير، الجبور، الشليحات.
يکي ديگرازدلايل که براي شيعه شدن اين قبايل برشمرده مي شود دستوري است که طي آن سلطان سليم عثماني درسال 1517م و در رقابت با صفويان براي قتل عام شيعيان صادر کرد.با صدور اين فرمان بسياري از شيعيان شهرنشين بر اساس قوانين قبيله اي تحت حمايت قبايل قرار گرفتند و در ميان ايشان ساکن شدند و در واقع از حضر به بدو رفتند. مهاجراني که به ميان قبايل رفتند سرگذشت اهل بيت را يادآورشدند و قبايل را آرام آرام به تشيع کشاندند. اسحاق نقاش معتقد است درپي تحولات قرن نوزدهم ميلادي جامعه ي شيعي درعراق پديد آمد. وي ريشه ي فکري تشيع جديد در عراق را اسکان قبايل ايلي - عشيره اي در مناطق شهري دانسته است. به نظر او اسکان قبايل در همسايگي جوامع شيعي و بقاع متبرکه ي خاص اين مذهب، اين قبايل را به تعريفي جديد از خود واداشت. او براين ادعاست که فشاردولت سني مذهب عثماني، از يک سو، و وهابي گري سعوديها، از سوي ديگر، اين گروه مهاجر را به تعريفي شيعي ازخود وادار کرد. تشديد شيعه گري درعراق، را نقّاش ازحملات سال هاي 1831م عثماني ناشي دانسته است. از نظر وي اقدام نيروهاي عثماني در تخريب اماکن متبرکه ي شيعي در1843م به احساس هويت شيعيان دامن زد. مهاجرت ازعربستان و تلاش براي يافتن هويت جديد در قالب نظام اقتصادي کشاورزي به جاي شباني، ساکنان تازه وارد رابه ديني متضاد با وهابيت علاقه مند کرد.

شيعيان در ميان اقوام ديگرعراق

نيمي ازقبايل ترکمان عراق(ترک)، که در شهرهايي چون تلعفر، کرکوک و ساير مناطق شمال عراق و در نزديکي مرزهاي ترکيه زندگي مي کنند، شيعه هستند همچنين در ميان کردها نيز گروهي به نام فيلي شيعه هستند.اين عشايردرشمال شرقي عراق، يعني دربدره، جصان، مندلي و خانقين، و غرب ايران، يعني مهران، ايلام و کرمانشاه ،زندگي مي کنند و اصليتشان از پشتکوه لرستان ايران است.
فيلي ها از محله هاي گوناگون بغداد مانند رصافه و صدريه، و باب الشيخ و شورجه نيز بسيار يافت مي شوند و بسياري از آنها از بازرگانان بغداد بوده اند. بعضي از فيلي ها نيز گروه هاي فتوت را در بغداد تشکيل مي دادند. اينان چنان با عرب ها در هم آميخته بودند که کسي نمي توانست آنها را از عرب ها تشخيص دهد، با وجود اين در دوره هاي گذشته نمي توانستند شناسنامه ي عراقي داشته باشند. با انقلاب عبد الکريم قاسم وضع بهترشد، امّا از دوره ي عبدالسلام عارف به بعد عمليات گسترده اي براي اخراج فيلي ها از عراق به بهانه ي ايراني بودن و البته تشيع انجام شد و بسياري ازايشان به ايران تبعيد شدند. دراين ميان گروه ديگري موسوم به شبک، که در پيرامون موصل (جلگه ي نينوا)زندگي مي کنند، نيزشيعه اند. بحث درباره ي شبک ها بسياراست، گاهي ايشان را يک قوميت عراقي، گاهي قوميتي ترکي و گاهي نيز ايراني تلقي مي کنند، گاهي نيزآنها را گروه ديني مستقلي که ريشه ي زردشتي گري دارد معرفي مي کنند. عده اي ديگر نيز ايشان را غلات، و برخي نيز قوميتي مي دانند که بعضي ازآنها شيعه و بعضي ديگر سني شافعي مانند کردهاي اطرافشان هستند. امّا خود شبکها و دست کم گروهي ازايشان، به ويژه دکتر حنين محمود القدو(چهره ي سياسي و نماينده ي سابق پارلمان عراق)، شبک ها را در عصر حاضر گروهي متشکل ازنژادهاي گوناگون مي دانند که در گذر تاريخ و بر اثر حوادث و ارتباطات به شکل يک قوميت که زباني خاص دارد درآمده اند. محمود القدو شبک هاي اوليه را آريايي هايي دانسته است که از دوره ي ساساني در منطقه ي شرق موصل سکونت يافتند و پارسي سخن مي گفتند. وي همچنين بر آن است که شبک ها در دوره ي صفوي به تشيع صوفيانه ي بکتاشي و قزلباشي روي آوردند و به صفويان، و پس ازايشان در حمله ي نادرشاه به موصل،به وي پيوستند.

نويسنده: حسين افق
منبع: مجله زمانه، شماره95

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:56 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



ادله حقانیت شیعه

عوامل ظهور و بروز شیعه و یا به تعبیر دیگر: جدایی شیعه از عامه را می توان در امور ذیل خلاصه كرد:

اوّل: وجود آیات فراوان بر امات و ولایت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ.
دوم: وجود آیات فراوان در مورد فضائل و مناقب اهل بیت ـ علیه السّلام ـ.
سوم: وجود آیات فراوان درباره مرجعیّت دینی اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ.
چهارم: وجود روایات فراوان بر امامت و ولایت اهل بیت ـ علیه السّلام ـ.
پنجم : وجود روایات فراوان درباره فضایل و مناقب اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ.
ششم: وجود روایات فراوان درباره مرجعیّت دینی اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ.
هفتم: وجد روایات فراوان در مرح شیعه و پیروان اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ.
ما سعی كرده ایم در این رساله مخترصر برای هر یك از امور فوق به طور فهرست وارد ادله و شواهدی اقامه نماییم:

امر اوّل: آیات امامت

با مراجعه به قرآن كریم پی به وجود آیاتی خو.اهیم برد كه بر امامت و ولایت امام علی ـ علیه السّلام ـ یا مجموعه اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ دلالت می كنند كه در ذیل به برخی از آنها اشاره خواهیم كرد:

1. آیه ولایت

خداوند متعال می فرماید: «اِنَّما وَلِیُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُوْتُونَ الزَّكاهَ وَ هُمْ راكِعُونُ » [1] « ولیّ امر شما تنها خدا و رسول خدا و مومنانی هستند كه نماز را به پا داشته و فقیران را در حال ركوع زكات می دهند. »
داستان نزول آیه شریفه بنا بر آنچه در كتاب های تاریخی، تفسیری و روایی آمده، چنین است: روزی مرد فقیری در مسجد از مردم تقاضای كمك كرد، علی ـ علیه السّلام ـ كه در حال ركوع بود، انگشتر خود را به عنوان صدقه به او داد. آن گاه این آیه توسط جبرئیل پیابر ـ كه در منزل بود ـ نازل شد.
مضمن این حدیث توسط ده نفر از صحابه نقل گردیده و بیش از پنجاه نفر از علمای اهل سنت آن را در كتب خود آورده اند؛ مثل طبرانی،[2] ابوبكر جصّاص،[3] واحدی،[4] زمخشری،[5] و....

2. آیه انذار

خداوند متعال می فرماید: «اِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ. »[6] « همانا تو بیم دهنده ای و برای هر قومی هدایت گری می باشی. »
جمهور عامه از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ روایت كرده اند كه فرمود: « من منذر و علی هادی است و با تو ای علی! هدایت شوندگان هدایت یابند. »[7]

3. آیه تبلیغ

خداوند می فرماید: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنزِلَ الَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ. »[8] « ای رسول! ابلاغ نما آنچه را كه پروردگارت محافظت می نماید. »
ابن عسا كر به سند صحیح از ابی سعید خدری نقل می كند كه این آیه شریفه در روز غدیر خم بر رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ در شأن امام علی ـ علیه السّلام ـ نازل شد.[9]
این حدیث را هشت نفر از صحابه و چهارده نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند.

4. آیه اكمال

خداوند متعال می فرماید: «الْیُومَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دینَكُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَیكُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَكُمُ الاسلامُ دیناً »؛[10] « امروز دینتان را بر شما كامل نموده ونعمتم را بر شما تمام كردم و راضی شدن بر شما كه اسلام دین شما است. »
خطیب بغدادی به سند صحیح ازابی هریره نقل می كند كه هر كس روز هجدهم ذی حجه (روز غدیر خم) را روزه بگیرد خداوند ثواب شصت ماه روزه را به او عطا می كند. روز غدیر روزی است كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ دست علیّ را گرفت و فرمود: آیا من ولیّ مومنین نیستم؟ گفتند: آری ای رسول خدا! آن گاه فرمود: هر كه من مولای او هستم ای علیّ مولای اوست. در این حال عمر بن خطاب دو بار به علی تبریك گقفت و عرض كرد: ای پسر ابی طالب تو مولای من و مولای تمام مسلمانان گشتی، در این هنگام آیه فوق نازل شد. [11]
مضمون این حدیث را بیش از پانزده نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند.

امر دوم: آیات فضائل

در ذیل به برخی از این آیات اشاره می كنیم.

1. سوره دهر

خداوند متعال می فرماید: «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّه مِسْكیناً وَ یَتیماً وَ أَسیرًا، اِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نریدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُورًا »[12]
« و هم به دوستی خدا به فقیر و اسیر و طفل یتیم طعام یم دهند (و گویند) فقط برای رضای خدا به شما طعام می دهیم و از شما هیچ پاداش و سپاسی هم نمی طلبیم.
سی و شش نفر از علمای اهل سنت تصریح نموده اند كه این آیه در شأن اهل بیت پیامبر ـ علیهم السّلام ـ نازل شده است: فخر رازی در التفسیر الكبیر، ذیل همین آیه، قاضی بیضاوی در انوار التنزیل، سیوطی در الدّر المنثور، ابوالفداءِ در تاریخش،[13] بغدادی در تاریخش[14] و غیره.

2. آیه شراء

خداوند متعال می فرماید : « وَ مِنَ النّاسَ مَنْ یَشری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ وَ اللهُ رَءُوفُ بِالْعِبادِ»[15] « برخی مردان اند كه از جان خود در طلب رضایت خداوند در گذرند و خداوند دوست دار چنین بندگانی است. »
ابن عباس می گوید: « این آیه در شأن علیّ ـ علیه السّلام ـ نازل شد، هنگامی كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ از دست مشركین فرار كرده و با ابوبكر به غاری پناه برد، علی ـ علیه السّلام ـ در مكه در رخت خواب پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ خوابید. »[16] ابن ابی الحدید می گوید: « تمام مفسرین، روایت كرده اند كه آیه فوق در شأن علی ـ علیه السّلام ـ نازل شد، آن هم در شبی كه آن حضرت در فِراش پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آرمید تا جان پیامبر محفوظ بماند. »[17]
چهارده نفر از علمای اهل سنت بر نزول آیه شریفه در شأن اما علی تصریح نموده اند كه عبارت اند از: زینی دحلان،[18] فخر رازی،[19] ابن اثیر، دیار بكری[20] و غیره.
سیزده نفر نیز تصریح نموده اند كه این آیه در « لیله المبیت » بر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نازل شده است كه عبارت اند از: احمد بن حنبل،[21] طبری،[22][23] ابن سعد،[24] ابن هشام،[25] ابن اثیر،[26] ابن كثیر[27] و غیره.

3. آیه مباهله

خداوند متعال می فرماید: « فَمَنْ حَاجَّكَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا تَدْعُ أبْناءَنا وَ أبناءَكُمْ و نساءَنا وَ نساءَكُمْ وَ أنفُسَنا و أنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَتَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَی الْكاذِبینَ »[28] « پس هر كس با تو در مقام مجادله در باره عیسی برآید پس از آنكه به وحی خدا بر احوال و آگاه شدی بگو كه بیایید ما و شما با رزندان و زنان خود با هم به مباهله می خیزیم تا دروغ گو و كافران را به لعن عذاب خدا گرفتار سازیم. »
مفسرین، اجماع دارند بر این كه مراد از « انفسنا » در این آیه علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ است كه در این جا از علی ـ علیه السّلام ـ به نس پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ تعبیر شده است.
احمد بن حنبل نقلمی كنند: هنگامی كه این آیه نازل شد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ علی، فاطمه ـ حن و حسین را واست، آن گاه عرض كرد: بار خدایا اینان اهل بیت من اند.[29]
بیست و چهار نفر از صحابه و تابعین این مضمون را نقل كرده و آیه را در شأن اهل بیت ـ علیهم السّلام می دانند. از قرن سوم تا سیزدهم نیز بیش از پنجام نفر از علمای اهل سنت این مضمون را نقل كرده اند.

این حدیث را می توان از اه های مختلف تصحیح نمود:

1. حدیث در صحیح مسلم از سعد بن ابی وقاص نقل شده.[30]
2. ترمذی به صحّت آن تصریح نموده.[31]
3. حاكم به صحت آن تصریح نموده.[32]
4. ذهبی در تلخیص المستدرك به صحت آن تصریح كرده. [33]
5. ابن اثیر اصل قضیه را از مسلّمات دانسته است.[34]
6. جصاص تصریح به عدم اختلاف در حدیث نموده است. [35]
7. قاضی ایجی نیز به صحت این حدیث تصریح دارد. [36]

4. آیه مودّت

خداوند متعال می فرماید: « قُلْ لا أسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أجْراً اِلّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی؛ »[37] « بگو من از اجر رسالت جز این نمی خواهم كه مودّت مرا در حق خویشوندان من منظور داریم. »
جمهور عامه روایت كرده اند كه بعد از نزول آیه فوق، سوال كردند: ای رسول خدا! نزدیكان تو كه مودّت آنان بر ما واجب است كیانند؟ فرمود: « علی، فاطمه، حسن و حسین. »
این مضمون را بیست و چهار نفر از صحابه و تابعین و حدود شصت نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند؛ امثال : سیوطی،[38] طبری،[39] احمد بن حنبل و دیگران.
عده ای نیز؛ مانند: ابن حبّان در تفسیرش حدیث را از مسلمات دانسته است.

امر سوم: آیات مرجعیت دینی اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ

برخی از آیات دلالت بر عصمت و مرجعیّت دینی اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ دارند كه عبارت اند از:

1. آیه تطهیر

خداوند متعال می فرماید: « اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجسَ أهْلَ البَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهیرًا »[40] « همانا خداوند اراده كرده تا هرگونه رجس و پلیدی را از شما اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ دور كرده و شما را پاك نماید. »
شكی نیست كه این آیه ـ كه دلالت بر عصمت دارد ـ در شأن اهل بیت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ وارد شده است.
این شأن نزول را سیزده نفر از صحابه و ده ها نفر از علمای ا9هل سنت در كتب خود ذكر كرده اند.
ترمذی در صحیحش از عمر بن ابی سلمه نقل می كند: « هنگامی كه آیه تطهیر بر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ درخ انه ام سلمه نازل شد، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ علی، فاطمه، حسن و حسین ـ علیه السّلام ـ را دعوت كرد و سپس كساء را بر روی آ،ها كشید و عرض كرد: بار خدایا! اینان اهل بیت من هستند. پس رجس و پلیدی را از آنان دور كند و آنان را پاك فرما »[41]

2. آیه اولی الأمر

خداوند متعال می فرماید: « أطیعُوا اللهَ وَ أطیعُوا الرَّسُولَ وَ ألِی الْأمْرِ مِنْكُمْ. »؛[42] « خدا و رسول و صاحبان امر از خود را اطاعت كنید. »
مقصود از اولی الامر معصومینی هستند كه اطاعت آنان به طور مطلق همانند اطاعت خدا و رسول خدا واجب است. البته در حقّ كسانی غیر از این دوازده اما، ادّعای عصمت نشده است.
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « هر كسی مرا اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و هر كسی مرا نافرمانی كند خدا را نفرمانی كرده است و هر كسی علی را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كسی علی را نافرمانی كند مار نافرمانی كرده است.» [43]

امر چهارم : روایات امامت و ولایت

یكی دیگر از عوامل ظهور و بروز شیعه، روایاتی است كه دلالت بر امامت و ولایت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ و در رأس آن علی بن عبی طالب ـ علیه السّلام ـ دارد؛ مانند:

1. حدیث غدیر

پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در غدیر خم فرمود: «من كنت مولاه فعلیّ مولاه »؛[44] « هر كه من مولای اویم این علی مولای اوست.»

2. حدیث دوازده خلیفه

پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « یكون بعدی اثنا عشر امیراً كلّهم من قریش »؛[45] « بعد از من دوازده خلیفه و امیر خواهد بود كه همه آنان از قریش هستند. »

3. حدیث ولایت

پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ خطاب به علی ـ علیه السّلام ـ فرمود: « انت ولیّ كلّ مومن بعدی »؛[46] « تو ولی و سرپرست هر مومنی بعد از من هستی. »

4. حدیث وصایت

پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « انّ لكلّ نبی وصیّاً؛ و وارثاً و انّ علیاً وصیَّی و وارثی »؛ [47] « همانا برای هر نبی، و صی و وارثی است و همانا علیّ وصیّ و وارث من است. »

5. حدیث منزلت

پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « انت منّی بمنزله هارون من مویسی الّا انّه لا نبیّ بعدی »؛[48] « تو نزد من مانند هارون نزد موسایی، مگر آنكه بعد از من نبی ای نیست. »

6. حدیث خلافت

پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ خطاب به علی ـ علیه السّلام ـ فرمود: « انت اخی و وصیّی و خلیفتی فیكم فاسمعوا له و أطیعوا » [49] « تو برادر، وصیّ و جانشین من در میان قومت می باشی، پس به ساخنان او گوش داده و او را اطاعت كنید. »

امر پنجم: روایات فضائل

در ذیل به برخی از این روایات اشاره می كنیم:

1. حدیث نور

پیابر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « كنت انا و علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ نوراً بین یدی الله قبل أن یخلق آدم باربعه آلاف عام، فلمّا خلق آدم قسّم ذلك النور جزئین. فجزء أنا و جزء علیّ » [50] « من و علی بن ابی طالب نوری واحد نزد خداوند متعال بودیم، قبل از آ، كه خداوند حضرت آدم را به چهار هزار سال خلق كند، بعد از خلقت آدم آن نور را به دو جزء تقسیم نمود: جزئی من و جزء دیگر از علیّ است. »
این حدیث را هشت نفر از صحابه، هشت نفر از تابعین و بیش از چهل نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند.

2. حدیث « أحبّ الخلق »

امام علی ـ علیه السّلام ـ كسی است كه طبق نصّ نبوی : « احبّ الخلق الی الله » است.
ترمذی به سند خود از انس بن مالك نقل می كند: مرغ بریانی نزد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بود.
عرض كرد: خدایا! محبوبترین خلق نزد خودت را نزد من بفرست تا با من در این غذا شركت كند. در این هنگام علی ـ علیه السلام ـ وارد شد و با او در غذا شركت كرد. [51]
این حدیث صحیح را نه نفر از صحابه، نود و یك نفر از تابعین و پنجاه نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند. هفت نفر از آنان نیز درباره این حدیث كتاب تألیف نموده اند و گروهی از آنان نیز حدیث را از مسلّمات دانسته اند؛ مانند: مسعودی در مروج الذهب،[52] ابن عبد البرّ، محمد بن طلحه شافعی در مطالب السوول،[53] صفوری در نزهه المجالس و فضل بن روز بهان در ابطال الباطل.

این حدیث را می توان از راه هایی تصحیح نمود:

الف ـ عدالت و وثاقت راویانش.
ب ـ تصحیح جماعتی از علمای اهل سنت؛ مانند: حاكم نیشابوری و قاضی عبد الجبار معتزلی.
ج ـ به شعر در آمدن حدیث كه دلالت بر اشتهار آن دارد.
استاد احمد حسن باقوری مصری می گوید: « اگر كسی از تو سوال كند كه به چه دلیل مردم علیّ ـ علیه السّلام ـ را دوست دارند، تو باید در جواب بگویی: این دوستی از حدیث نبوی شأن گرفته است، زیرا طبق نصّ پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ علیّ محبوب ترین فرد نزد خداست. »[54]

3. امام علی ـ علیه السّلام ـ میزان ایمان و نفاق

اما علی ـ علیه السّلام ـ فرمد: « لا یحبّنی الّا مومن و لایبغضنی الا منافق »؛ دوست ندارد مرا مگر مومن و مبغوض ندارد مگر منافق. »
این حدیث را هشت نفر از صحابه و حدود چهل نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند، مانند مسلم در صحیح،[55] ترمذی در صحیح،[56] احمد در مسند [57] و ابن ماجه در سنن. [58]

4. اما علی ـ علیه السّلام ـ برادر معنوی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ

جابر بن عبدالله و سعید بن مسیّب می گویند: رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ بی اصحابش عقد اخوت بست و تنها رسول خدا، ابوبكر، عمر و علیّ باقی مادند، آن گاه بین ابوبكر و عمر عقد اخوت بست و سپس به علی ـ علیه السّلام ـ فرمود: « تو برادر من و من برادر تو ام ».
این حدیث را چهارده نفر از صحابه و حدود چهل نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند؛ امثال: ترمذی در صحیح [59] و حاكم در مستدرك.[60]

5. امام علی و باز بودن درب خانه او به مسجد

احمد بن حنبل از زید بن ارقم نقل می كند كه : گروهی از اصحاب، درهایی را از منزلشان به مسجد باز نموده بودند، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « همه درها بسته شود، غیر از درب خانه علی ».
آن گاه فرمود: « من دربها را از جانب خود نبستم و باز نگذاشتم، بلكه مأمور شدم و به مأموریتم عمل نمودم.» [61]
ترمذی نقل می كند كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « دربها را به مسجد، ببندید، جز درب خانه علی. » [62]
این حدیث را حدود دوازده نفر از صحابه و سی نفر از علمای عامه نقل كرده اند.

6. امام علی ـ علیه السّلام ـ و ردّ شمس

ابوهریره می گوید: رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ در حالی كه سرش در دامان علی ـ علیه السّلام ـ بود خوابید، نماز عصر نخوانده بود كه خورشید غروب كرد. پیابر ـ صلّی الله علیه و آله ـ كه بیدار شد بر او دعا كرد، خورشید بازگشت، علی علیه السّلام، نماز عصر را وقت خود به جای آورد، آن گاه خورشید بازگشت. [63]
این حدیث را نُه نفر از صحابه و چهل نفر از علمای عامه نقل كرده اند كه ده نفر از آنها درباره این حدیث كتاب تألیف نموده و حدود سیزده نفر نیز آن را تصحیح كرده اند؛ امثال: ابوجعفر طحاوی،[64] طبرانی،[65] بیهقی،[66] هیثمی[67] و قسطلانی.[68]

7. امام علی ـ علیه السّلام ـ و ابلاغ سوره برائت:

ابو رافع می گوید: رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ ابوبكر را برای ابلاغ سوره برائت به مكه فرستاد. جبرئیل بر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نازل شد و گفت: سوره را یا باید خودت ابلاغ كنی یا كسی كه از توست. پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ علی ـ علیه السّلام ـ را به دنبال او فرستاد. علی ـ علیه السّلام ـ بین مكه و مدینه به او رسید، سوره را از او گرفته و بر مردم قرائت نمود. [69]
این حدیثص را هفتاد و سه نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند كه برخی از آنها عبارت است از: احمد بن حنبل در مسند،[70] ابن ماجه در سنن[71] و ترمذی در صحیح. [72]

8. امام علی ـ علیه السّلام ـ مولود كعبه

حاكم نیشابوری می گوید: « در اخبار متواتر آمده است كه فاطمه دختر اسد، امیر المؤمنین علی بن ابی طالب، ـ كرّم الله وجهه ـ را داخل كعبه زایید. » [73]
این حدیث را هفده نفر از علمای اهل سنت نقل كرده، دوازده نفر به تواتر یا شهرت آن تصریح نموده و نه نفر نیز به اختصاص این فضیلت به امام علی ـ علیه السّلام ـ تصریح كرده اند.

9. امام علی ـ علیه السّلام ـ و گرفتن لواء

بریده اسلمی از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ نقل می كند كه فرمود: « فردا پرچم را به دست كسی خواهم داد كه خدا رسول او را دوست دارند و او نیز خدا و رسول را دوست دارد. روز بعد ابوبكر و عمر منتظر بودند كه آنها را صدا زند، ولی پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ علی ـ علیه السّلام ـ را در حالی كه درد چشم داشت صدا زد و آب دهان در چشم او مالید، آن گاه پرچم را به دست او داد و عده ای نیز با او حركت كردند.» [74]

10. امام علی ـ علیه السّلام ـ اولین مسلمان و مؤمن

پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به فاطمه ـ سلام الله علیها ـ فرمود: « علیّ اوّلین نفر از اصحاب من است كه اسلام آورد. »[75]

11. امام علی ـ علیه السّلام ـ اولین نمازگزار با پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ

حاكم نیشابوری به سندش از امام علی ـ علیه السّلام ـ نقل می كند كه فرمود: « با رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ هفت سال قبل از دیگران عبادت كردم. » [76]

12. امام علی ـ علیه السّلام ـ اعلم صحابه

رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود : « من خانه حكمت و علیّ درب آن است. » [77]
و نیز فرمود: من خانه علم و علیّ درب آن است، هر كسی كه ارده علم مرا دارد باید از درب آن وارد شود. »[78]

امر ششم: وجود روایات فراوان در مرجعیت دینی اهل بیت ـ علیه السّلام ـ

ازروایات نیز می توان مرجعیت دینی اهل بیت ـ علیه السّلام ـ را استفاده نمود كه در ذیل به برخی از آنها اشاره می كنیم:

1. حدیث ثقلین

ترمذی از جابربن عبدالله انصاری نقل می كند كه: در حجه الوداع روز عرفه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ را دیدم درح الی كه بر شتر خود سوار بود و خطبه می خواند. شنیدم كه فرمود: ای مردم! من در میان شما دو چیز گران بها می گذرام كه اگر به آن دو چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد: كتاب خدا و عترتم. [79]
مضمون این حدیث را سی و چهار نفر از صحابه نقل كرده اند و نیز دویست و شصت و شش نفز از علمای اهل سنت در كتب خود به آن اشاره نموده اند.

2. حدیث « انا مدینه العلم »

حاكم نیشابور به سند خود از جابر نقل می كند كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « من شهر علم و علی درب آن است، هر كسی كه اراده كرده است شهر علم را دریابد باید از درب آن وارد شود. » [80]
مضمون این حدیث را ده نفر از صحابه پانزده نفر از تابعین و ده ها نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند.

3. حدیث سفینه

پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « مثل اله بیت من مثل كشتی نوح است، هر كسی از آن تخلف كند در آتش قرار خواهد گرفت.»[81]
این حدیث را هشت نفر از صحابه؛ هفت نفر از تابعین و صد و پنجاه نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند.

4. حدیث امان

حاكم نیشابوری از این عباس نقل می كند كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « ستارگان، امان بر اهل زمین اند. از غرق شدن و اهل بیت من امان این امت از اختلاف اند، اگر قبیله ای از عب با اهل بیتم مخالفت نمایند بیت خودشان اختلاف شده و از گروه شیطان محسوب خواهند شد. » [82]
این حدیث را گروه زیادی از علمای اهل سنت نقل كرده اند.

5. حدیث: « علیّ مع الحقّ »

رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « خدا رحمت كند علیّ را، با خدایا! هر جا علی است حق را با او قرار بده. » [83]
حاكم نیشابوری از ام سلمه نقل می كند كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « علیّ با قرآن و قرآن با علیّ است، این دو از یكدیگر جدا نمی شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. » [84]
این حدیث را بیست و سه نفر از صحابه و ده ها نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند. آیات و روایاتی كه در شأن اهل بیت ـ علیه السّلام ـ ذكر شدند تنها فضیلتی برای آنان محسوب می شود بلكه از آنجا كه این فضائل انحصاری آنان است دلالت بر افضلیت و برتری آنان بر دیگران دارد، و طبق نصّ عدّه ای ای اهل سنت همچون ابن تیمیر امامت حقّ افضل امت است.

امر هفتم : وجود روایات فراوان در مدح شیعه

در مصادر حدیثی اهل سنت روایات بسیاری می یابیم كه پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ پیروان اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ را تحت عنوان شیعیان علی ـ علیه السّلام ـ مورد مدح و ستایش قرار داده است، اینك به برخی از آنها اشاره می كنیم:
جابر بن عبدالله انصاری می گوید: نزد رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ بودیم كه علیّ ـ علیه السّلام ـ وارد شد، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « قسم به كسی كه جانم به دست اوست همانا این (علی) و شیعیان او قطعاً كسانی هستند كه روز قیامت به فوز بهشت و سعادت نائل خواهند شد.»[85]
امام علی ـ علیه السّلام ـ فرمود: « رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ به من فرمود: تو و شیعیانت در بهشت خواهید بود.» [86]
این مضمون را حدود سی و چهار نفر از علمای اهل سنت نقل كرده اند كه برخی از آنها عبارت اند از: ابن عساكر، ابن حجر، ابن اثیر، طبرانی، هیثمی، حاكم نیشابوری، سیوطی، ابن حجر، بلاذری، طری، خطیب بغدادی، علامه مناوی، متقی هندی، آلوسی و شوكانی.

پی نوشتها :

[1] . مائده ( 5 ) آیه 55.
[2] . معجم الاوسط، ج7، ص 10، ح6228.
[3] . احكام القرآن، ج2، ص 446.
[4] . اسباب النزول، ص 133.
[5] . الكشاف، ج1، ص 649.
[6] . رعد ( 13 ) آیه 7.
[7] . جامع البیان، ذیل آیه .
[8] . مائده ( 5 ) آیه 67.
[9] . ترجمه ایام علی ـ علیه السّلام ـ ابن عساكر، ج2، ص 86.
[10] . مائده ( 5 ) آیه 3.
[11] . تاریخ بغداد، ج8، ص 290.
[12] . دهر ( 76 ) آیات 8 و 9 .
[13] . تاریخ ابی الفداء ، ج1، ص 126.
[14] . تاریخ بغداد، ج13، ص 191.
[15] . بقره ( 2 ) آیه 207.
[16] . مستدرك حاكم، ج3، ص 4.
[17] . شرح ابن ابی الحید، ج 13، ص 262.
[18] . السیره الحلبیه، ج1، ص 306.
[19] . التفسیر الكبیر، ج 5،: ص 223.
[20] . اسد الغابه، ج 4، ص 25.
[21] . تاریخ الخمیس، ج1، ص 325.
[22] . سمند احمد، ج1، ص 348.
[23] . تاریخ طبری.
[24] . طبقات ابن سعد، ج1، ص 212.
[25] . سیره ابن هشام، ج2، ص 291.
[26] . كامل ابن اثیر، ج2، ص 42.
[27] . البدایه و النهایه، ج7، ص 338.
[28] . آل عمران (3) ، 61 .
[29] . سمند احمد، ج1، ص 185.
[30] . صحیح مسلم، ج7، ص 120.
[31] . صحیح ترمذی، ج5، ص 596.
[32] . مستدرك حاكم، ج3، ص 150.
[33] . همان.
[34] . كامل ابن اثیر، ج2، ص 293.
[35] . احكام القرآن ، ج2، ص 16.
[36] . شرح مواقف، ج8، ص 367.
[37] . شوری ( 42 ) آیه 23.
[38] . درالمنثور، ج6، ص 7.
[39] . جامع البیان، ج 25، ص 14 و 15 و مسند احمد، ج 1، ص 199.
[40] . احزاب ( 33 ) آیه 33.
[41] . صحیح ترمذی، ج5، ص 327.
[42] . نساء ( 4 ) آیه 59.
[43] . ترجمه امام علی ـ علیه السّلام ـ ابن عساكر، ج1، ص 364.
[44] . مسند احمد، ج6، ص 401، ح 18506.
[45] . صحیح بخاری، باب الاستخلاف.
[46] . المعجم الكبیر، ج 12، ص 78.
[47] . تاریخ دمشق، ج 42، ص 392.
[48] . صحیح ترمذی، ج 5، ص 641، ح 3730.
[49] . كامل ابن اثیر حوادث سالم سوم بعثت.
[50] . تذكره الخواص، ص 46.
[51] . صحیح ترمذی، ج5، ص 595.
[52] . مروج الذهب، ج1، ص 711.
[53] . مطالب السوول ، ص 42.
[54] . علیّ اما الئمه، ص 107.
[55] . صحیح مسلم، ج1، ص 120، ح 131، كتاب الایمان.
[56] . صحیح ترمذی، ج5، ص 601، ح 3736.
[57] . مسند احمد، ج1، ص 135، ح 643.
[58] . سنن ابن ماجه، ج1، ص 42، ح 114.
[59] . صحیح ترمذی، ج5، ص 601، ح 3736.
[60] . مستدرك حاك، ج3، ص 16، ح 4289.
[61] . مسند احمد، ج4، ص 369.
[62] . سنن ترمذی، ج5، ص 641.
[63] . الخصائص الكبری ، ج 2‍، ص 324.
[64] . كشف الرمس، سوطی، ص 29.
[65] . همان، ص 34.
[66] . همان.
[67] . مجمع الزوائد، ج 8، ص 279.
[68] . المواهب اللدنیه، ج 1، ص 358.
[69] . در المنثور، ج3، ص 210.
[70] . مسند احمد، ج 4، ص 165.
[71] . سنن ابن ماجه، ج!، ص 44.
[72] . صحیح ترمذی، ج5، ص 636.
[73] . مستدرك حاكم، ج3، ص 550، ح 6044.
[74] . تاریخ بری، ج3، ص 93.
[75] . مسند احمد، ج5، ص 662، ح 19796.
[76] . مستدرك حاكم، ج3، ص 112.
[77] . صحیح ترمذی، ج5، ص 637.
[78] . مستدرك حاك، ج3، ص 127.
[79] . صحیح ترمذی، ج5، ص 621.
[80] . مستدرك حاكم، ج32، ص 136.
[81] . نهایه ابن اثیر، ماده زخّ.
[82] . مستدرك حاكم، ج3، ص 149.
[83] . همان، ص 135 و صحیح ترمذی، ج5، ص 592.
[84] . مستدرك حاكم، ج3، ص 34.
[85] . در المنثور، ج6، ص 589.
[86] . ترجمه الامام علی بن ابی طالب، ابن عساكر، ج2، ص 345، رقم 845 .

علي اصغر رضواني - شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، ص41

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:56 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



دو فيلسوفي که افتخار جهان اسلام بودند... اشاره: به مناسبت فرا رسيدن سالروز ارتحال دو فيلسوف برجسته جهان اسلام، علامه طباطبايي وعلامه جعفري، مطلب حاضر تقديم حضورتان مي‌شود.

زندگي نامه علامه سيد محمد حسين طباطبايى

مرحوم علامه سيد محمد حسين طباطبايى(ره) در شرح حال خود مى‏فرمايد: من در خاندان علمى در شهر تبريزكه از زمان‌هاى دور شهرت علمى پيدا كرده متولد شدم، در پنج سالگى مادرم را و در نه سالگى پدرم را از دست دادم، واز همان كودكى درد يتيم بودن را احساس نمودم.... مدتى از عمرمان كه گذشت به مدرسه راه يافتيم و زير نظر معلم خصوصى كه هر روز به منزل ما مى‏آمد به آموختن‏ زبان فارسى و آداب آن و درس‌هاى ديگر ابتدايى پرداختيم و پس از شش سال از آن درس‌ها فارغ شديم... سپس به فرا گرفتن علوم دينى و زبان عربى پرداختيم و بعد از هفت سال متن‌هاى آموزشى را كه آن زمان در حوزه‏ علميه مرسوم بود فرا گرفتيم....براى تكميل درس‌هاى اسلامى خود به نجف اشرف مشرف شدم و در درس استاد آيت ا... شيخ‏محمد حسين اصفهانى حضور پيدا كردم. همچنين به مدت شش سال متوالى خارج اصول فقه را خواندم، در طى اين‏مدت درس‌هاى عالى فقه شيعى را نزد استادمان آيت ا... نائينى تحصيل كردم و دوره كامل خارج‏اصول فقه را نيز به مدت هشت سال نزد آن بزرگوار به پايان بردم، و در كليات علم رجال نزد مرحوم آيت ا...‏حجت كوه كمرى درس خواندم.
استاد من در فلسفه اسلامى، حكيم اسلامى سيد حسين بادكوبه‏اى بود كه نزد آن حضرت كتاب‌هاى منظومه‏سبزوارى، اسفار و مشاعر سبزوارى، اسفار و مشاعر ملاصدرا، شفاء ابن‏سينا، كتاب اثولجياى ارسطو، تمهيد القواعدابن تركه و اخلاق ابن‏مسكويه را خواندم.
.....سپس به علت نابسامانى وضع اقتصادى، ناچار به وطن خود بازگشته و در شهر تبريز زادگاه خويش منزل گزيدم، در آن‌جا بيش از ده سال اقامت كردم و در واقع آن روزها روزهاى سياهى در زندگى من بود؛ زيرا به علت نياز شديد مادى كه‏براى گذراندن زندگى داشتيم از تفكر و درس دور گشته و به كشاورزى مشغول شدم.
زمانى كه آن‌جا بودم احساس ‏مى‏كردم عمرم تلف مى‏شود. فقر و تهيدستى روح مرا تيره و تار نموده و ابرهاى درد و رنج بر روى من سايه ‏مى‏گستراندند؛ چرا كه از درس و تفكر دور بودم، تا اين‌که ديده خود را بر وضع زندگي‌مان بستم و شهر تبريز را به مقصد شهر مقدس قم ترك گفتم.
هنگامى كه به اين شهر وارد شدم، احساس كردم از آن زندان رنج و درد رهايى يافتم...
كتاب‌هايى كه در نجف تأليف كردم: 1. رسالة في البرهان 2. رسالة في المغالطة 3. رسالة في الافعال 4. رسالة في التركيب 5. رسالة في الاعتباريات (الافكار التي يخلقها الانسان) 6. رسالة في النبوة منامات الانسان
كتاب‌هايى كه در تبريز تأليف كردم: 1. رسالة في اثبات الذات 2. رسالة في الصفات 3. رسالة في الافعال 4. رسالة في الوسائط بين ا... و الانسان 5. رسالة في الدنيا 6. رسالة في بعدالدنيا 7. رسالة في الولاية 8. رسالة في النبوة‏ اين رساله‏ها در مقايسه بين عقل و نقل است 9. رسالة في انساب السادات الطباطبائيين في آذربايجان
كتاب‌هايى كه در قم تأليف نمودم: 1. الميزان في تفسير القرآن، در بيست جلد به زبان عربى است و نيز به زبان فارسى ترجمه شده و از آن 37 جلدمنتشر شده است، اين تفسير، قرآن را با خود قرآن تفسير مى‏كند كه نور هدايت است، چرا براى خود هدايت نباشد؟ 2. اصول فلسفه و روش رئاليسم در 5 جلد، ولى 4. جلد تاكنون چاپ شده است. 3. تعليقة على كفاية الاصول 4. تعليقة على كتاب الاسفار تاليف ملاصدراى شيرازى 5. وحى يا شعور مرموز 6. رساله‏اى در حكومت اسلامى به زبان‌هاى فارسى، عربى و آلمانى 7. گفتگو با پروفسور كربن درباره شيعه سال 1338 8. گفتگو با پروفسور كربن سال 39 40 درباره نقش تشيع در جهان امروز 9. رسالة في الاعجاز 10. علي و الفلسفة الالهية، به زبان فارسى نيز با عنوان على و فلسفه الهى ترجمه شده است 11. شيعه در اسلام 12. قرآن در اسلام 13. تمام سخنانى كه در تعريف شيعه بر «كنت موركان‏» استاد دانشگاه هاروارد آمريكا القا كردم 14. سنن النبي صلى ا... عليه و آله

زندگينامه علامه محمد تقى جعفرى

در مرداد ماه سال 1304، فرزندى ديده به جهان گشود كه او را محمد تقى ناميدند. كودك دوران کودکي را در دامن مادرى متدين سپرى كرد و در سايه تربيت پدرى پاك سرشت، به شكوفايى رسيد قرآن را. نخستين بار مادر به وى ياد داد.
محمد تقى در يازده سالگى عشق به جهانبينى‏ها را در خود حس كرد و ذهنش به هستى شناسى علاقه شديدى نشان مى‏داد. وي پس از فراگيرى دروسى در حوزه علميه تبريز، در حالى كه پانزده بهار را پشت سر گذاشته بود، زادگاه خويش را به قصد اقامت در تهران ترك نمود.
محمد تقى پس از سه سال خوشه چينى از خرمن خردمندان و انديشمندان حوزه درسى تهران به قم مهاجرت نمود.
ورود ايشان به قم مصادف با زمان فقهاى اربعه - آقايان خوانسارى، حجت، صدر و فيض- بود.
استاد جعفرى قريب يك سال در قم اقامت داشت كه نامه‏اى را به دستش دادند، چون از مضمون آن نوشته باخبر شد فهميد مادرش دچار كسالت شده و لازم است به تبريز بازگردد. پس قم را به قصد عزيمت به وطن ترك نمود. وي درسال 1327ش وارد نجف شد
علامه جعفرى در اصول، خارج مقالات آقا ضياء الدين عراقى را خدمت مرحوم آقا ميرزا حسن يزدى آموخت؛ زيرا به دقت‏هاى آيت‌ا... عراقى در اين رشته از علوم دينى علاقه‏مند بود و او را در اصول، مرد دقيق و كنجكاوى مى‏دانست. استاد محمد تقى جعفرى همچنين اين توفيق را به دست آورد كه در علم اصول مدت يازده سال شاگرد آيت‌ا... العظمى خويى باشد كه تقريبا دو دوره را در بر مى‏گرفت؛ زيرا هر دوره اصول آن فقيه فقيد حدود پنج يا شش سال طول مى‏كشيد.
آيت‌ا... جعفرى محضر عرفانى آيت‌ا... سيد جمال الدين گلپايگانى را غنيمت شمرد و از اين درخت معنوى نيز بهره‏هاى وافى برد.
علامه محقق محمد تقى جعفرى پس از يازده سال اقامت در نجف و شركت درحوزه‏هاى درسى آن ديار و بهره‏مندى از معنويت بارگاه مطهر حضرت اميرمؤمنان(ع) در سال 1336 ش به ايران مراجعت نمود. در مدرسه مروى، مدت چهار سال فقه، اصول و حكمت تدريس نمود، سپس طلاب به منزل استاد مى‏آمدند و از محضر پرفيضش استفاده مى‏كردند.
با وجود آن كه علامه محمد تقى جعفرى به طور گسترده و به شيوه‏اى دقيق و عميق مسائل فلسفى و كلامى را مورد بحث و بررسى قرار داد و در اين مقوله به مسائل و مطالب تازه‏اى دست يافت و متوجه زوايايى خاص گرديد كه ديگران از آن غفلت داشتند و در واقع مى‏توان او را صاحب نظر در حكمت نظرى دانست اما از پژوهش در مباحث فقهى غافل نبود.
استاد جعفرى اجازه اجتهاد خويش را در سنين جوانى از مراجع بزرگ و صاحب نام حوزه و از جمله درجه اجتهاد عالى را از محضر آيت‌ا... خويى دريافت داشت و از همان ابتدا نيز در امر استفتا طرف مشورت بزرگانى چون حضرت آيت‌ا... ميلانى و ديگر اعاظم حوزه بوده اما فروتنى و تواضع علمى ايشان سبب گرديد كه اكثر مردم از تفحص فقهى آن فقيه متفكر بى‏اطلاع باشند؛ در حالى كه جلسات فقهى بسيار تخصصى و سطح بالاى وى از جلسه‏هاى فلسفى کم‌تر نبوده است و در سايه اين نشست‌هاى علمى بسيارى از چهره‏هاى صاحب نام فقهى معاصر از ديدگاه‌هاى علامه جعفرى بهره برده‏اند.

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:56 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



شیعه در دروان امام هادی(علیه السلام) در این قرن، بیشتر شیعیان از كوفه بودند، لقب «كوفی» كه به برخی افراد نسبت داده شده است، بهترین گواه این مطلب است.
از دوران امام باقر و امام صادق ـ علیهما السّلام- به بعد، لقب «قمی» در آخر اسم شماری از اصحاب ائمه به چشم می خورد. اینها اشعری های عرب تباری بودند كه در قم می زیستند.[1] در زمان امام هادی ـ علیه السّلام ـ قم مهمترین مركز تجمّع شیعیان ایران بود و روابط محكمی میان شیعیان این شهر و ائمه طاهرین ـ علیهم السّلام ـ وجود داشت.
دو شهر «آبه» یا «ساوه» و «كاشان» تحت تأثیر تعلیمات شیعی قرار داشتند و از بینش شیعی مردم قم پیروی می كردند. در پاره ای از روایات «محمد بن علی كاشانی» نام برده شده كه از امام هادی ـ علیه السّلام ـ سؤال كرده است. [2]
مردم قم رابطه مالی نیز با امام هادی داشتند، در این زمینه، از «محمد بن داود قمی» و «محمد طلحی» یاد شده است كه از قم و شهر های اطراف آن، اموال و اخبار درباره وضعیت آن سامان را، به امام ـ علیه السّلام ـ می رسانیدند.[3]
مردم شیعه دیگر شهر های ایران نیز با امامان رابطه داشتند، این در حالی بود كه بیشتر شهر های ایران به دلیل نفوذ قهر آمیز «امویان» و «عباسیان» گرایش های «سنّی» داشتند.
«دیلم» از اواخر قرن دوم هجری، شیعیان زیادی را در آغوش خود داشت. علاوه بر آن، عده ای از مهاجران «دیلمی»، در عراق نیز به مذهب تشیع گرویده بودند.
در روایتی كه حاوی نامه ای از امام هادی ـ علیه السّلام ـ به وكیل خود در همدان است، این چنین آمده است: «سفارش شما را به دوستداران خود در همدان كرده ام.» [4]

پی نوشتها :

[1] . تاریخ تشیّع در ایران، ج1، بحث قم، پایگاه تشیع در ایران .
[2] . كافی، ج1، ص 102 و توحید، صدوق، ص 101.
[3] . مشارق الانوار، ص 10 و مسند الامام الهادی، ص45.
[4] . رجال كشی، ص 610 .

علي اصغر رضواني- شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، ص90

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:56 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



تاریخچه شیعه در ایران

شيعه در شروع سلسله قاجار
پايه گذاري نظام سياسي و اجتماعي مذهب شيعه امروز

آنچه گفتيم ، اين بود كه : تشيّع «اثني عشري » از سال 907 قمري كه توسط شاه اسماعيل صفوي مذهب رسمي ايران شد، تا اول سلسله قاجاريه دورانهاي مختلفي را پشت سر گذاشت . در دوران شاهان پرقدرت صفوي ، گرچه شاهان احترام زياد به علماي شيعه مي گذاشتند، ولي علما قدرت كافي براي دخالت در كار سياست و دولت نداشتند. پس از اينكه سلطنت به دست شاهان ضعيف صفوي افتاد، قدرت علماي شيعه كم كم زياد شد تا اينكه در زمان شاه سلطان حسين نفوذ علماي دين به حد اعلاي خود رسيد و حكومت و سلطنت تحت نفوذ آنان قرار گرفت . در اين دوران علما به جاي توجه به كشورداري كوشش خود را به ترويج مبالغه آميز تشيّع ، نشر احاديث رسيده از آنان (بدون توجّه زياد به صحّت احاديث )، توسعه مراسم مذهبي اعم از جشنها و يا عزاداري و روضه خواني ، مخالفت با تصوّف ، مبارزه با اقليتهاي مذهبي ، ابراز خشونت و آزار سنّي ها، و گاه لعن بر خلفاي سه گانه (ابوبكر و عمر و عثمان ) معطوف مي داشتند. اين طرز رفتار موجب چند دستگي مردم ايران شد. عدّه اي عقيده اي به مبالغات ديني عقيده نداشتند، گروهي (خصوصاً قزلباشها) به تصوّف پابند بودند، گروهي مبارزه با اقليتهاي مذهبي (خصوصاً سنّيان ) را صلاح نمي دانستند؛ تا اينكه افغانهاي سنّي از سنّي كشي و سنّي آزاري ايرانيان به تنگ آمدند و به ايران حمله كردند. در حمله افغانها «مذهب شيعه » كه بيش از 200 سال وسيله يكپارچگي مردم در مقابل دشمنان خارجي و نگهداري استقلال كشور شده بود، ديگر نتوانست وظيفه خود را در وحدت ملّي ايران و يكپارچگي و دفاع از كشور انجام دهد، نتيجه آنكه يك دسته افغاني «سنّي مذهب » سلسله پر قدرت صفويه را شكست دادند و دستگاه علماي شيعه را هم برچيدند.
سقوط صفويه دوران سختي را براي علماي شيعه به وجود آورد. پس از شكست ايران از افغانها، يك دوران پنجاه ساله فترت به وجود آمد كه مدّتي افاغنه و سپس نادر شاه و بعد زنديه حكومت مي كردند. در اين دوره فعاليت و نفوذ علماي شيعه در امور حكومتي به صفر رسيد، اصفهان از مركزيت علمي افتاد، و تقريباً همه علماي مشهور به «عتبات عاليات » مهاجرت كردند. ولي در آنجا نيز علماي مكتب اصولي ، كه در دوران صفويه قدرت را در دست داشتند، نفوذ و پايه خود را از دست داده بودند و به جاي آنان علماي «مكتب اخباري » در حوزه هاي علميه تفوّق پيدا كرده و كارها را در دست داشتند.
چنان كه در بخش قبلي گفتيم ، «مكتب اخباري » يكي از مكاتب فقهي شيعيان اثني عشري است كه توسط شيخ محمّد امين استرابادي در زمان شاه عباس اول به وجود آمد. (1)
پيروان اين مكتب به «فقه » و «اجتهاد» عقيده اي نداشتند و كاربرد «عقل » را (كه يكي از منابع فقهي علماي شيعه است ) در امور ديني جايزه نمي شمردند و به جاي همه اينها متكّي به احاديث رسيده از امامان (بدون توجّه زياد به صحّت يا كذب آنان ) بودند.
تفوّق علماي اخباري بر مركز علمي نجف تا حدود اوايل روي كار آمدن سلسله قاجار در آن زمان ادامه داشت فقيهي مشهور به نام «وحيد بهبهاني » ظهور كرد و پايه فقه امروزي شيعه اثني عشري را گذاشت و دوره جديدي در بين علماي شيعه «اصولي » به وجود آورد.
«بهبهاني » مكتب اخباري را منع و اخباريون را «مرتد» اعلام كرد و پس از چندي او و شاگردانش با كوشش زياد توانستند به كلي اخباريون را از ميان بردارند.
مقارن از رونق افتادن مكتب اخباري در عتبات عاليات ، در ايران آغامحمّدخان قاجار (شاهي شيعه كه نماز و روزه او ترك نمي شد) مانند شاه اسماعيل با شمشير خود حكومت ايران را به دست آورد و زمينه براي فعاليت مجدّد علماي «اصولي » در ايران مهيا شد.
علماي اصولي از ابتداي قاجاريه تا امروز بر تمام تعليمات مذهبي و حوزه هاي علميه شيعه اعمّ از عتبات و ايران نظارت و تسلط خود را حفظ كرده اند.

دورانهاي مختلف روابط علما و حكومتها

فعاليت علماي شيعه را از ابتداي سلسله قاجار تا امروز به پنج دوره متفاوت مي توان تقسيم كرد:
1 ـ دوره اول : دوران شروع دخالت علما در سياست و كار حكومت است .اين دوران از اول قاجار شروع مي شود و تا آخر سلطنت فتحعلي شاه ادامه مي بايد. مشخصّه اين دوره ، تكميل و توسعه مباني فقه امروزي شيعه اثني عشري ، پيدا شدن مراجع تقليد درجه يك و ازدياد نفوذ علماي دين و دخالت آنان در كار سياست و امور دولت است . اين دوره با انقلاب كبير در فرانسه ، جدا شدن دين از دولت و سياست ، ظهور ناپلئون و شروع تمدّن جديد در اروپا مقارن است .
2 ـ دومين دوره : دوران كوشش متجدّدين براي آوردن تمدّن جديد اروپا به ايران است .
اين دوره از ابتداي سلطنت طولاني ناصرالدين شاه شروع مي شود و با شروع نهضت مشروطه در زمان مظفرالدين شاه پايان مي بايد. مشخصّه اين دوره ، عبارت است از: شروع نفوذ تمدن اروپايي در ايران و تقسيم علما به دو گروه : يك گروه موافق تمدّن جديد (علماي تجدد طلب ) و گروه ديگر علمايي كه مخالف تقليد از تمدّن جديد بودند (علماي محافظه كار يا بنيادگرا).
شاه (ناصرالدين شاه ) به تقليد ظواهر تمدن اروپايي علاقه داشت ، ولي با پذيرش زير بناي آن تمدّن (دموكراسي ، آزادي عقيده ، دانش و صنعت و تكنولوژي جديد) مخالف بود و در نتيجه كشور ايران از مسابقه ترّقي و پيشرفت غرب عقب ماند. اما نفوذ سياستهاي اروپايي به ايران ، در اين دوره توسعه يافت . مشخصّه اين دوره دادن «امتيازات مختلف به اروپاييان » است كه منجربه مخالفت علما و صدور فتواي «تحريم تنباكو» شد و شاه و حكومت ناچار به لغو اين امتياز و پرداخت خسارت فراوان شدند.
3 ـ سومين دوره : دوران قيام علماي تجدّد طلب و مبارزه آنان براي تغيير رژيم و خودكامگي شاهان ، برقراري رژيم مشروطه و قبول برخي از رسوم تمدن غرب است . اين دوره از اول نهضت مشروطه تا سقوط قاجاريه ادامه داشت . مشخصّه اين دوران عبارت است از: مبارزه داخلي بين علماي دين ، اختلاف آنان در تفسير حكومت مشروطه يا مشروعه ، حدود آزادي مردم و تعيين حدود اختيارات مردم در تعيين سرنوشت كشور.
4 چهارمين دوره ، دوران ازدياد نفوذ تمدن غرب در ايران است . اين دوره از اول سلطنت رضا شاه تا سقوط سلطنت محمّدرضا شاه پهلوي ادامه داشته است . مشخصّه اين دوره عبارت است از: تقليد روز افزون تمدن غرب در ايران ، دو فرهنگي شدن مردم ايران (گروهي طرفداران فرهنگ غرب و گروهي وابستگان به فرهنگ سنّتي )، كوشش طرفداران فرهنگ غرب در حذف دخالتهاي علما در امور اجتماعي و سياسي و سعي در جدايي مذهب از دولت .
در آخر اين دوره ، طرفداران فرهنگ سنّتي به رهبري علماي دين قيام كردند و با انقلاب اسلامي ، رژيم سلطنتي برچيده شد و كشور ايران براي اولين بار در تاريخ داراي حكومتي كاملاً مذهبي (مذهب شيعه اثني عشري ) گرديد.
5 ـ پنجمين دوره ، دوران بعد از انقلاب اسلامي است كه مشخصّه آن عبارت است از: در دست گرفتن مسئوليت مستقيم اداره مملكت ، براي اولين مرتبه در تاريخ 1400 ساله شيعه از طرف علماي دين و به نيابت امام غايب ، مواجه شدن علماي دين با مشكلات اجرايي كشور و مسائل بين المللي و اقتصادي ، كوشش براي از ميان برداشتن «هجوم فرهنگ غرب »، جلب توجه دنيا به اينكه آيا حكومت مذهبي در آستانه قرن 21 مي تواند وظايف خود را كه «تقوا و عدل اسلامي » است انجام دهد، يا بايد براي اين كار روشهاي متداول در ممالك غربي را سرمشق قرار دهد.

1 ـ پايه گذاري مكتب امروزي شيعه

مكتب امروزي شيعه را فقيه بزرگ ، آقا ميرسيّد محمّدباقر بهبهاني ، مشهور به «وحيد بهبهاني »، مقارن با شروع سلسله قاجاريه ، پي ريزي كرد و شاگردان او هر كدام در تكميل آن كوشيدند. در ابتداي سلطنت ناصرالدين شاه فقيه بزرگ ديگري به نام «شيخ مرتضي انصاري » ظهور كرد و آنچه را كه وحيد بهبهاني آورده بود، تكميل نمود و نتيجه آن فقهي است كه تا امروز يگانه مكتب بلامنازع شيعه اثني عشري است و تمام فقها و علماي دويست سال اخير تابع و پيرو اين مكتب مي باشند. (2)
مهم ترين چيزي كه «وحيد بهبهاني » مي گفت ، اين بود كه : «اجتهاد در شيعه ، برخلاف آنچه «اخباريون » مي گويند، مشروع است ». او توانست بساط مكتب اخباري را پس از سالها حكومت بلامنازع بر فقه شيعي در هم بپيچد و مكتب خاص خود را به جاي آن بنشاند. وحيد بهبهاني شاگردان و پيروان مبرز و نخبه اي داشت كه روش او را به درستي حفظ كردند.
«وحيد بهبهاني » هم از لحاظ شخصي و هم از لحاظ طرز فكر از همان نسل علماي زمان صفويه و ادامه دهنده افكار آخوند ملّا محمّدباقر مجلسي است ؛ بدين معني كه گرچه وحيد بهبهاني «مجَدِد مكتب اصولي » و مخالف شديد «مكتب اخباري » است ولي اين مخالفت فقط محدود به قسمتي از عقايد اخباريون است كه به اجتهاد و مجتهد اعتقاد نداشتند و اجتهاد را در شيعه ، كه از زمان كليني رسم شده بود، يك بدعت مي دانستند، ولي با قسمت ديگر اعتقاد اخباريون «كه پيروي از احاديث و اخبار رسيده از ائمه اطهار» را، پايه اصلي اعتقادات خود قرار مي دادند، موافق بود و به آن عمل مي كرد؛ به طوري كه كتب نوشته شده از طرف شاگردان و شاگردان شاگردان وحيد بهبهاني ، تا زمان حاضر، مملو از مطالبي است كه متكي به احاديثي هستند كه بزرگان شيعه (كليني ، صدوق و طوسي ) آنها را در كتب خود نياورده اند. (3)
وحيد بهبهاني در زمان كريم خان زند و آغامحمّدخان قاجار زندگي مي كرد و نزديك به نود سال عمر كرد و در سال 1205 فوت نمود. (4)
شاگردان وحيد بهبهاني از زمان آغامحمّدخان قاجار تا اول سلطنت ناصرالدين شاه تمام حوزه هاي علميه را در عتبات عاليات و اصفهان در دست داشتند و مردم ايران از آنها تقليد مي كردند. (5)

مراجع تقليد، نماينده امام عصر

يكي از مطالبي كه وحيد بهبهاني مطرح و پيگيري كرد و شاگردانش هم آن را دنبال كردند، مربوط به لزوم تبعيت شيعيان از مجتهد و تعيين شرايط و وظايف وي است . در نوشته هاي وحيد بهبهاني و رسالات و كتبي كه شاگردان او نوشتند، بر چند اصل مهم زير تكيه شده است :
1 ـ شيعيان دو دسته مي باشند: يا مجتهدند و يا مقلّد. كسي كه مجتهد نيست ، بايد از يك مجتهد تقليد كرده و از دستورات و فتواهاي او تبعيت كند. فقها «مجتهد» را كسي مي دانند كه بتواند اجتهاد كند؛ يعني : «بتواند با ادلّه عقليه كليه فروع فقهيه را از منابع اصولي آن يعني قرآن ، سنّت ، عقل و اجماع (اجماعي كه مورد قبول شيعيان است ؛ نه اجماعي كه سنّيان بدان معتقدند) استنباط كند». علاوه بر آن مجتهد بايد عادل هم باشد. «عادل » يعني كسي كه كار بد نكند و گناهان كبيره مرتكب نشود و در انجام كار خوب كوشا باشد. (6)
2 ـ يكي از وظايف مجتهد «امر به معروف و نهي از منكر» است كه در قرآن مجيد به دفعات آمده است . مجتهد وظيفه دارد بگويد چه كارهايي خوب است و شيعيان بايد انجام دهند و چه كارهايي بد است و شيعيان نبايد انجام دهند. و به اين دليل كه امر دين منحصر و محدود به نماز و روزه و طاعات و عبادات نيست ، يك شيعه بايد در تمام كارهاي خود «امر به معروف و نهي از منكر» را رعايت كند. (7)
3 ـ علماي دين و مراجع تقليد براي «شاهان و حكّام » هم استثنا قائل نشدند و آنها را هم شامل جزو مردم عادي شمردند كه يا بايد خود مجتهد باشند و يا بايد از يك مجتهد تقليد كنند و از نظريات و فتاوي او تبعيت نمايند، خصوصاً در امور مملكت داري و سياست ، چرا كه در اسلام سياست هم جزو امور دين است . (8)
با اين مكتبي كه وحيد بهبهاني و شاگردان او ارائه مي كردند، در حقيقت «شاه و حكّام » دستگاه اجرايي مجتهدين مي شدند و علاوه بر مشكل مشروعيت حكومت شاهان در غياب امام ، مشكل جديدي شد. به همين جهت علما از زمان قاجار تا انقلاب اسلامي هرگز نتوانستند مشروعيت كامل براي سلطنت شاهان قاجار و پهلوي قائل شوند. در دوره قاجار و زمان رضا شاه ، علما انتظار داشتند به نحوي در كار حكومت شريك باشند و نظريات آنان مورد توجّه قرار گيرد. به طور خلاصه مي توان گفت كه اصل «مجتهد و مقلّد» منشاء و ريشه تمام اختلافات علما با شاهان قاجار و پهلوي بوده است .
4 ـ اصل ديگري كه قبلاً هم بود، ولي توسط وحيد بهبهاني و پيروان مكتب او احيا و تأكيد شد؛ اين است كه مجتهد نايبان عام امام غايب اند و وظيفه دارند جامعه را هدايت كنند و حتي بر جامعه حكومت نمايند». (9)
قسمت اخير (كه مي گويد مجتهدان نايبان عام امام غايبند) موجب شد شيعيان اثني عشري آنچه از وجوهات شرعي كه به «سهم امام ( 7 )» اختصاص دارد، و نيمي از «خمس » واجب است ، به هر مجتهدي كه به او اعتماد دارند و او را به نيابت عامه امام ( 7 ) مي شناسند و يا به علماي دين كه از طرف آن مجتهد اجازه يا وكالتي براي دريافت «سهم امام » دارند، پرداخت كنند. در مذهب شيعه «خمس » از ساير وجوهات شرعي مهم تر است . خمس بر هفت چيز واجب مي شود: منفعت كسب ، معدن ، گنج ، مال حلال مخلوط به حرام ، جواهري كه به واسطه غوّاصي ، يعني فرو رفتن در دريا به دست مي آيد، غنيمت جنگ ، زميني كه كافر ذمي از مسلمان بخرد». (10) شيعيان از منافعي كه به شرح بالا به دست مي آورند، بايد يك پنجم آن منافع را (پس از كسر مخارج ) به عنوان خمس بپردازند.
پرداخت وجوهات شرعيه به مجتهدين ، خصوصاً «سهم امام كه نيمي از خمس است » موجب شد مجتهدين براي كارهاي خود اعتبارات لازم را به دست آورند و قدرت و نفوذ آنها بيشتر شود. علاوه بر آن چون پرداخت كننده اصلي خمس ، «تجّار و كسبه » هستند؛ رابطه مخصوصي بين آنها و علماي دين پيدا شد و اين رابطه دو طرفه بود. در تمام دوران قاجاريه و پهلوي هرگاه منافع تجّار به خطر مي افتاد، علما به كمك آنان مي رفتند؛ مانند مسأله «تحريم تنباكو» و هرگاه علما مي خواستند يك برنامه سياسي يا اجتماعي را اجرا كنند، تجّار از آنان پشتيباني مي كردند، مانند نهضت مشروطيت و انقلاب اسلامي .
يكي ديگر از وجوهات شرعي كه هر مسلمان بايد پرداخت كند، «زكات » است . زكات بايد به فقرا و مستحقّان كه در سوره «توبه » در قرآن مجيد مشخص شده است ، پرداخت شود؛ ولي لازم نيست زكات از طريق مجتهد به مستحق آن پرداخت شود؛ بلكه خود شخص مي تواند زكات مال خود را به هر كس كه او را مستحق و مشمول بداند بپردازد. اين امر موجب شد آن رابطه پولي كه بين تجّار و علماي دين پيدا شده ، بين كشاورزان كوچك (كه معمولاً مشمول پرداخت زكات نمي شوند) و علما به وجود نيايد، و احتمالاً به همين سبب كشاورزان هم در قيامها و مبارزات علما شركت ننموده اند (11).
موضوع «امر به معروف و نهي از منكر» كه به شرح بالا از وظايف مجتهدين شمرده شد، از ابتداي صفويه باعث اختلافات زيادي بين علما و دولت بوده است . علماي ديني معتقد بوده اند كه هرچه در «سنّت » نباشد و جديد باشد «بدعت » است و شريعت را متزلزل مي كند و طبق اصل «امر به معروف و نهي از منكر» بايد با آن مبارزه كرد. حتي تغيير لباس سربازان و استفاده از يونيفورم هايي مشابه لباس سربازان خارجي (كه براي اولين بار عباس ميرزا در ارتش نوين خود متداول كرد)، به دستور علما حرام شناخته شد. اين موضوع پايه اي براي مخالفت علما با هرچه از فرنگ و فرنگي تقليد شود شد. اين امر در تمام دوره قاجار از آغامحمّد خان تا اواسط سلطنت ناصرالدين شاه توسط تمام علماي دين به شدت مراعات مي شد، به طوري كه حتي تأسيس مدارس و تدريس علوم جديد، به احتمال اينكه بعضي از آن علوم و خاصّه آن چه به نام «طبيعيات » ناميده مي شود، با اعتقادات ديني اسلامي سازگار نباشد، تا اواخر سلطنت ناصرالدين شاه ممنوع بود.
امر به معروف و نهي از منكر مشكل بزرگ ديگري هم به وجود آورد و آن اين بود كه : عباس ميرزا در نظام نامه ارتش نوين خود انضباط و اطاعت محض از مافوق را با با تأكيد بسيار روي آن گنجانيد و سزاي عدم اطاعت از اوامر مافوق را مجازاتهاي شديد تعيين كرد. گرچه از روزگار باستان و حتي در جنگهاي رسول اكرم ( 6 ) انضباط و اطاعت از مافوق هميشه وجود داشته ، ولي وقتي مشاورين خارجي عباس ميرزا (يعني افسران فرانسوي ) اين امر را مطرح كردند، علماي دين آن را خلاف «امر به معروف و نهي از منكر» دانستند.
اين مشكل حتي پس از پيروزي انقلاب اسلامي توسّط عدّه اي مطرح شد و گفته شد: «سرباز حق ندارد اگر دستور مافوقش مخالف شرع است ، انجام دهد! تا اينكه خميني رهبر جمهوري اسلامي يك فتواي رسمي در لزوم اطاعت از مافوق در ارتش صادر كرد و موضوع مسكوت شد.

انتخاب مرجع تقليد

موضوع اينكه «مردم يا مجتهدند و يا مقلّد» موجب شد شيعياني كه مجتهد نبودند، براي خود مرجع تقليدي انتخاب كنند. گرچه قبلاً هم شيعياني كه طرز اجراي رسوم ديني را نمي دانستند، از يك عالم ديني سئوال مي كردند و طبق آن عمل مي نمودند، ولي هرگز اين طور نبود كه شيعيان «مراجع » معيني داشته باشند و منحصراً از آنها تقليد كنند. انتخاب مرجع تقليد، از ابتداي قاجاريه كه متداول شد، آزادانه و به عهده خود مردم بوده است . هر شيعه وظيفه دارد تحقيق كند و عالم ترين (= اعلم ) مجتهد عصر خود را انتخاب كند و از او تقليد نمايد. و چون عامه مردم قادر به تشخيص اعلميت نيستند، و معمولاً امكان «اعلميت » يك نفر بسيار نادر است ، عملاً مردم از مجتهدين مختلف تقليد مي كنند. شهرت يك مرجع تقليد از روي تعداد مقلّدين او تعيين مي شود و كثرت مقلّدين هر مرجع ، از روي ميزان وجوهات شرعي كه شيعيان براي او مي فرستند معلوم مي شود. (12)
مجتهديني كه از زمان وحيد بهبهاني تاكنون به مقام مرجعيت تقليد رسيده اند، همه داراي مشخصات و سابقه مشابه بوده و در شرايط زير همگي مشترك بوده اند:
1 ـ همگي در حوزه هاي علميه مشهور، دروس «مقدّماتي » و «سطح » و «خارج » را تمام كرده و مجتهد جامع الشرايط شده و لااقل از يكي از مراجع بزرگ تقليد «اجازه اجتهاد» در دست داشته اند.
2 ـ همگي سالها در حوزه هاي علميه مشهور تدريس كرده و در حوزه درس آنان تعداد زيادي طلبه حضور يافته است .
3 ـ همگي ضمن تدريس علم «فقه » و علم «اصول فقه » ساير علوم ديني را نيز تدريس كرده و در اين موضوع شهرت يافته اند.
4 ـ همگي تأليفات زياد (اعم از كتاب ، رساله و حاشيه نويسي ) داشته و كتب آنها در حوزه هاي علميه مورد بحث و نقد قرار گرفته است . مراجع تقليدي كه كتب آنها به عنوان كتاب درسي در حوزه هاي علمي تدريس شود، از مقام شامخ تر و مبرزتري برخوردار هستند. (به عنوان مثال از كتب مشهور دو كتاب تأليف شيخ مرتضي انصاري ؛ يكي به نام «فرائد الاصول » (= رسائل ) و ديگري به نام «مكاسب » يا «مستأجر» و همچنين كتاب «كفايه الاصول »، تأليف آخوند خراساني كه سالها است در همه حوزه هاي علميه الزاماً تدريس مي شود).
5 ـ اكثر مراجع تقليد (نه همگي آنان ) رساله اي هم در باب طرز اجراي فروع دين منتشر مي كنند كه به آنها «رساله علميه » اطلاق مي شود. اين رسالات تقريباً همگي مشابه يكديگرند؛ مگر اينكه در جزئيات استثنا داشته باشند و يا اينكه احياناً مطالب جديدي ، كه از آن به «مسائل مستحدثه » تعبير مي شود، مانند: سفته ، بيمه و سرقفلي در آن ذكر شود كه مرحوم آقا محسن حكيم (م 1381 ق ) براي اولين مرتبه در رساله علميه خود آوردند.
امام خميني (ره ) نيز مطالبي چون ) امر به معروف و نهي از منكر، مسائل سياسي و دفاع از كشور، تلقيح مصنوعي ، پيوند اعضاي بدن انسان ، كار در مؤسسات غير مسلمان و امثال آن را براي اولين مرتبه در رساله توضيح المسائل خود نوشتند و در رساله «تحرير الوسيله » حتي مسائل تغيير جنسيت ، راديو و تلويزيون ، بليط بخت آزمايي ، احكام سفر با هواپيما و مسافرت به سيارات ديگر و احكام اسلام در آن سيارات را هم بحث نموده اند. (13)
6 ـ مراجع تقليد همگي اعلم بوده اند. «اعلم » يعني دانشمندترين علما. اعلم ممكن است در جهان شيعه اعلم باشد و در آن زمان كسي به اعلميت او آگاه نباشد (مانند «شيخ انصاري » در زمان ناصرالدين شاه ) و يا در ناحيه خود اعلم باشد مانند «حجه الاسلام » شفتي در زمان محمّد شاه كه اعلم علماي اصفهان و تمام نواحي اطراف آن بود. بهترين معيار براي تشخيص اعلميت ، تعداد و شهرت شاگردان مجتهد است . «قصص العلما» در شرح حال شيخ جعفر نجفي (كاشف الغطاء) مي نويسد: «پس از فوت ، پسرش شيخ علي ، به جاي پدر به تدريس ادامه داد. شيخ حسن كه برادر كوچك بود به شيخ علي گفت : وصيت پدر آنست كه هر يك از اولاد كه «افقه » است (يعني علم فقه را بهتر مي داند) به جاي او بنشيند و تدريس كند و من افقه مي باشم ... شيخ علي در جواب گفت : من قطع اين مشاجره را به نحو احسن خواهم نمود، پس من از نجف به كربلا مي روم و تو به جاي پدر بنشين . اگر طلّاب در نجف ماندند و به درس تو حاضر شدند، پس تو «افقه » خواهي بود و به وصيّت عمل كن و اگر طلّاب مجلس تو را شكستند و در كربلا جمع شدند، پس من «افقه » خواهم بود. پس شيخ علي به كربلا آمد و طلّاب مجلس شيخ حسن را شكستند و به كربلا آمدند و به مجلس درس شيخ علي حاضر شدند. چون شيخ حسن حال را بدين منوال ديد، به كربلا آمد و برادرش شيخ علي را به نجف برد و به جاي پدر نشانيد». اين امر يك بار ديگر هم پس از فوت شيخ انصاري (در زمان ناصرالدين شاه ) اتّفاق افتاد. اعتماد السلطنه در كتاب «المآثر و الا´ثر» مي نويسد: «بعد از فوت شيخ انصاري (1281 ق ) ميرزا حبيب رشتي و ميرزا حسن شيرازي هر دو مرجع مساوي بودند، در سال 1287 ميرزا حسن به زيارت مكّه رفت و در مراجعه در سامرا سكني گزيد ... ملّا محمّد كاظم خراسان و گروهي از شاگردان شيخ انصاري از نجف به سامرا رفتند. در اين موقع شاگردان مبرز او، از جمله ميرزا حسين آشتياني ، شيخ جعفر تستري ، آقا حسين نجم آبادي ، ميرزا عبدالرحيم نهاوندي و عدّه اي ديگر در خانه ميرزا حبيب رشتي جمع شدند و تصميم گرفتند ميرزاي شيرازي را به عنوان مرجع جهان تشيّع معرفي نمايند.» (14)
تاريخ نشان داده است : انتخاب مرجع تقليد از ابتدا تاكنون ، يعني در دويست سال گذشته ، چه قبل از مشروطيت ، چه در دوران مشروطيت ، چه در زمان شاهاني كه به امور ديني علاقه مند بودند و چه در زمان شاهاني كه مي خواستند دين از دولت جدا باشد، چه در زمان حكومتهاي ديكتاتوري و چه در دورانها دموكراسي ، هميشه به نحو طبيعي و بدون دخالت دولتها (يا خارجيان ) و بدون تقلّب ، از روي نهايت تقوي و ايمان و پاكي انجام گرفته و مشابه آن در هيچ كدام از كشورهايي كه ادّعاي دموكراسي مي كنند، پيدا نشده است ؛ چرا كه در آن كشورها، اگر به طور مستقيم در انتخابات دخالت نكنند، از طريق تبليغات و صرف اموال فراوان و حزب بازي در تصميم رأي دهندگان دخالت مي كنند، در صورتي كه در انتخاب مرجع تقليد شيعه اثني عشري ، نه حزب بازي هست ، نه تبليغ و نه خرج پول ، نه صندوق انتخابات و نه رأي انداختن ، و نتيجه آن هم هميشه صحيح بوده است .
شيعيان معتقدند كه شخص «امام زمان » (عج ) در معرفي و تعيين «مرجع » مهم ترين عامل معنوي مي باشند.

رساله توضيح المسائل

همان طور كه در بخش سوم توضيح داده شد، از زمان امامان رسم بوده كه شيعيان سئوالات ديني خود را مي نوشتند و براي امام مي فرستادند، ايشان جوابها را مي نوشتند و پس مي فرستادند. پس از امامان مردم سئوالات ديني خود را از مجتهدين بزرگ مي پرسيدند و آن مجتهدين و يا مقلّدين آنها اين سئوال و جوابها را تكثير كرده ، در اختيار ديگران مي گذاشته اند.
رساله هاي جديد هم از روي همان روش ، به صورت پاسخ (فتوي ) در مسائل ديني است ؛ منتهي ديگر سئوال (حقيقي يا فرضي ) در آن ذكر نمي گردد بلكه فقط پاسخها به ترتيب احكام دين نوشته مي شود. آيت اللّه عظمي بروجردي نام رساله خود را «توضيح المسائل » گذاردند، پس از ايشان بيشتر مراجع ديگر هم همين نام را براي رساله خود انتخاب كرده اند؛ به استثناي آيت اللّه العظمي آقا سيّد ابوالحسين اصفهاني كه رساله خود را «وسيله النجاه » ناميدند كه كتاب «تحريرالوسيله » امام خميني هم تحشيه آن است (15)

مراجع تقليد شيعه در دو قرن اخير

به طوري كه قبلاً گفته شد، در زمان آغامحمّدخان قاجار، بزرگ ترين فقيه شيعه «وحيد بهبهاني » بود كه در سال 1208 وفات كرد و شاگرد مبرز او «سيّد مهدي بحرالعلوم » جاي او نشست . بحرالعلوم هم در سال 1212 هم زمان با آغامحمّدخان قاجار از دنيا رفت .
در زمان فتحعلي شاه مدت بيست سال «شيخ جعفر نجفي » در نجف و «ميرزا ابوالقاسم محقّق قمي » در اصفهان مراجع درجه يك شيعه اثني عشري بودند. اين اولين مرتبه بعد از سقوط صفويه بود كه يكي از مراجع تقليد، مركز كار و تدريس خود را به اصفهان منتقل مي كرد و از اين تاريخ به بعد حوزه علميه اصفهان مجدداً شهرت به دست مي آورند.
پس از فوت اين دو فقيه تا آخر سلطنت محمّدشاه قاجار فرزندان شيخ جعفر يكي بعد از ديگري در نجف مرجع تقليد شدند. ابتدا شيخ علي نجفي پسر شيخ جعفر كاشف الغطاء، پس از او برادرش شيخ حسن نجفي و هم زمان با شيخ حسن ، شيخ محمّد حسن نجفي ، پسر شيخ علي نجفي از مراجع تقليد درجه اول شوند. مرجعيت «شيخ محمّد حسن نجفي » مقارن با سلطنت محمّدشاه قاجار است .
در حوزه علميه اصفهان ، همان طور كه گفتيم ، تا اواسط سلطنت فتحعلي شاه ، ميرزا ابوالقاسم محقّق قمي ، يگانه مرجع درجه اول بود. از سال 1231 كه او فوت كرد، سيّد محمّد باقر شفتي و حاج ابراهيم كلباسي در اصفهان مراجع تقليد شدند. سيد محمّد باقر شفتي را «حجه الاسلام » مي ناميدند.
پس از فوت شيخ محمّد حسن نجفي در نجف ، شاگرد مبرز او «شيخ مرتضي انصاري » مرجع تام و بلا معارض تمام شيعيان جهان شد و آن با اول سلطنت ناصرالدين شاه قاجار مقارن بود. پس از شيخ مرتضي انصاري مرجعيت به شاگرد او حاج ميرزا محمّد حسن شيرازي (صادر كننده فتواي منع استعمال تنباكو در زمان ناصرالدين شاه ) رسيد. ميرزاي شيراز هم مانند شيخ انصاري مرجعيت تام و بلا معارض داشت .
ميرزاي شيرازي يك سال قبل از كشته شدن ناصرالدين شاه در گذشت . در زمان مظفرالدين شاه مرجعيت تقسيم شد. در اين زمان آخوند ملّا كاظم خراساني (م 1329)، ميرزا محمّدتقي شيرازي (م 1238 در سامراء) سيّد محمّد كاظم طباطبايي يزدي (م 1337) و آقا سيّد اسماعيل صدر، همگي مراجع درجه اول بودند.
در زمان احمد شاه قاجار و اوايل سلطنت پهلوي ، حاج ميرزا محمّد حسين غروي ناييني ، حاج سيّد ابوالحسن اصفهاني و سپس حاج آقا حسين طباطبايي قمي در عتبات و آقا شيخ عبدالكريم حائري يزدي در قم مراجع درجه اول بودند. اين براي اولين مرتبه است كه «قم » محل سكونت يك مرجع تقليد درجه اول شد.
پس از آقا شيخ عبدالكريم حائري ، آقاي آقاحسين بروجردي در قم مرجع تام بلا معارض بودند. پس از ايشان مرجعيت تقسيم شد و آقايان محسن حكيم ، سيّد محمود شاهرودي ، سيّد احمد خوانساري ، حاج آقا روح اللّه خميني ، آقا سيّد كاظم شريعت مداري ، آقا سيّد محمّدرضا گلپايگاني و سپس آقا سيّد ابوالقاسم خويي ، آقا سيّدعلي سيستاني و آقا سيّد عبدالاعلي سبزواري مراجع درجه اول در «نجف » و «قم » بودند و بدين ترتيب قم داراي چندين مرجع درجه اول شد تا انقلاب اسلامي كه امام خميني رهبريت و مرجعيت تام ايرانيان را به دست گرفت . (16)

مشروعيت حكومت قاجار

همان طور كه قبلاً به تفصيل گفته شد، علماي شيعه اثني عشري تقريباً هميشه حكومت را حق مُسَلّم امام مي دانستند، ولي چون سلسله صفويه براي اولين بار دين رسمي ايران را «شيعه اثني عشري » اعلام كرده بود، پس از اينكه نسب نويسان ، نسب شاه اسماعيل را به امام موسي كاظم رساندند، علما موضوع «مشروعيت » حكومت آنها را مسكوت گذاشتند.
وقتي آغا محمّد خان قاجار به سلطنت رسيد، فقط به نيروي شمشير خود متكّي بود و مشكلات خود را با كشتار دسته جمعي مخالفان حل مي كرد؛ لذا زياد نگران اينكه علما حكومت او را مشروع يا نامشروع بدانند نبود؛ اما از آنجا كه كشور ايران ، محصور ميان كشورهاي سنّي مذهب محصور شده بود سعي كرد از كار شاهان صفوي پيروي كند و نيروي «مذهب » را تقويت نمايد و آن را در اختيار خود بگيرد تا بتواند در مواقع لزوم احساسات ملّي مردم را از طريق مذهب تحريك كند و براي دفاع از كشور به كار بگيرد. بدين سبب به ملاّ محمّدحسن ، سمت «ملاّباشي » داد و براي او احترم بسيار قائل شد و آقا محمّد علي «بهبهاني » را كه از فقهاي مشهور آن زمان بود، مجتهد دربار كرد تا بگويد كه دربار شاه از يك مجتهد جامع الشرايط تقليد مي كند. آغا محمّدخان ، مانند شاهان صفوي ، «امام جمعه » و «شيخ الاسلام » هر شهر را شخصاً تعيين مي كرد. بدين ترتيب علما در زمان آغا محمّدخان فقط دخالت محدودي در امور كشوري و شاهي پيدا كردند.
فتحعلي شاه كه به سلطنت رسيد، برخلاف آغا محمّدخان شاهي علاقه مند به مذهب بود و سعي مي كرد كه در صلح و آرامش زندگي كند و تا مي تواند با مردم به مهرباني رفتار نمايد، تا شايد قساوتها و آدم كشي هاي عمويش ، آغا محمدخان ، از ياد مردم برود. لذا علاوه بر اينكه «سيّد محمد طباطبايي را در سمت «مجتهد دربار» نگهداشت تا موضوع تقليد شاه از مجتهد به نحوي حل شود، براي كسب محبوبيت و احراز حقّانيت و به دست آوردن نوعي مشروعيت به تكاپو افتاد. ابتدا براي ايجاد رشته نسبي و فاميلي با سلسله صفويه تلاش كرد تا بالاخره با نوشتن دو كتاب تاريخ به نام «سلوك الحكام » و «شمايل خاقان » به وسيله ميرزا تقي خان فراهاني ، قاجار به «سادات صفوي » پيوند داده شدند.
براي حل كردن مشكل شرعي شاه به زيارت عتبات عاليات مشرّف شد. در اين مسافرت فتحعلي شاه با علماي مقيم در عتبات عاليات ملاقات كرد. «قصص العلما» مي نويسد: «شيخ جعفر كاشف الغطاء كه مرجع تقليد و اعلم علماي آن زمان بود، فتحعلي شاه را اذن در سلطنت داد و او را نايب خود قرار داد، البته با چند شرط : كه در هر فوجي از لشكر مؤذّني (كسي كه اذان مي گويد) قرار دهد، امام جماعت در ميان لشكر داشته باشد و هر هفته يك روز وعظ كرده و تعليم مسائل كنند». (17)
علاوه بر آن ملاّ احمد نراقي (فقيه مشهور و يكي از استادان شيخ مرتضي انصاري و سيّد محمّد باقر شفتي ) نيز استدلال كرد كه ولايت (= حكومت ) حقّ امام زمان است و در غيبت امام زمان حقّ «فقيه » است . اگر فقيه عالي قدري شخصاً نخواهد حكومت را بپذيرد، مي تواند آن را وكالتاً بر عهده پادشاه عصر بگذارد.
بدين وسيله حكومت به فتحعلي شاه تفويض گرديد و فتحعلي شاه نوعي «مشروعيت » يافت . ولي پس از فتحعلي شاه عدّه اي از علما با اين «فرضيه بازي » و «نظر بازي » ملاّ احمد نراقي مخالفت كردند كه مؤثرترين آنها شيخ مرتضي انصاري ، شاگرد همان ملاّ احمد نراقي است كه در زمان ناصرالدين شاه بزرگ ترين فقيه و اولين مرجع تقليد بلامنازع تمام شيعيان جهان شد. مخالفت شيخ مرتضي انصاري با راه حلي كه ملاّ احمد نراقي ارائه كرده بود، در رابطه و رفتار علماي دين با ناصرالدين شاه اثر بسيار گذاشت و با وجود اينكه برخي ديگر از علما مانند شيخ فضل اللّه نوري (شاگرد ميرزاي شيرازي ) نظريه ملاّ احمد نراقي را تأييد كردند و سخني درباره نامشروع بودن سلاطين وقت نگفتند، با اين همه نامشروع بودن سلطنت قاجار هميشه مايه اي براي مخالفت هاي علماي شيعه اثني عشري با سلاطين بود. (18) عدم مشروعيت سلطنت قاجار در بين برخي علما چنان شدّت داشت كه حتي حاضر نبودند با دختران شاه ازدواج نمايند. ميرزا محمّد تنكابني در «قصص العلما» مي نويسد: «... ضياءالسلطنه كه يكي از دختران خاقان مغفور فتحعلي شاه بود و نهايت مشهوره در كمال مال و جمال بود، فتحعلي شاه از مرحوم آخوند ملاّ حسن يزدي (صاحب مهيج الاحزان ) خواهش نمود كه ضياءالسلطنه را به فرزند آخوند تزويج نمايد، قبول نكرد» همچنين مي نويسد: «ميرزاي قمي ، «صاحب قوانين » را پسري بود و مرحوم فتحعلي شاه خواهش نمود كه يكي از دخترهاي خود را به پسر ميرزا داده باشد... ميرزا از خداي تعالي خواست كه اگر بايد شاهزاده به مزاوجت پسر من در آيد، پس پسر مرا مرگ بده . پس از اين دعا پسر ميرزا در ميان حوض خانه غرق شد و وفات يافت ». (19)
مخالفت علما با شاهان طوري بود كه مرحوم حاج ميرزا حسن شيرازي كه فتواي تحريم تنباكو را صادر كرد، مكرر اين «حديث » را ذكر مي كرد: «اگر شما علما را در خانه شاهان ديديد، بگوييد كه علما بدند و شاهان هم بدند. و اگر شما شاهان را در خانه علما ديديد، بگوييد علما خوب و شاهان هم خوبند». در دوران قاجار هر دو روش ديده مي شد؛ گاهي علما به در خانه شاهان و گاهي شاهان به در خانه علما مي رفتند (20).
اين اختلافات علما و شاهان و اينكه علما خود را «نماينده امام غايب » مي دانستند و مي گفتند: «شاهان چون مجتهد نيستد، بايد از مجتهدان تقليد كنند»، دويست سال ادامه يافت تا شروع «قيام امام خميني » كه مايه و پايه اصلي براي پي ريزي رژيم جمهوري اسلامي و ولايت فقيه شد. (21)

توسعه روز افزون نفوذ علما

همان طور كه گفتيم ، شروع سلطنت قاجاريه با انقلاب فرانسه هم زمان بود در اثر انقلاب فرانسه نفوذ و قدرت علماي مسيحي و كليساها در فرانسه و متعاقب آن در اروپا، پس از قرنها، از ميان رفت . پس از انقلاب فرانسه ، ناپلئون روي كار آمد. حكومت ناپلئون با سلطنت فتحعلي شاه مقارن بود. همان روزگاري كه ناپلئون ممالك اروپا را يكي بعد از ديگري فتح مي كرد و دست كليساها را از دخالت در كارهاي دولتي كوتاه مي نمود، فتحعلي شاه در ايران ، تا آنجا كه مي توانست علما را دعوت مي كرد كه از عتبات عاليات به ايران بيايند او از نظريات و فتواهاي آنان تبعيت مي كرد و كارهاي مملكتي را با نظر آنان انجام مي داد.
در زمان فتحعلي شاه ، مانند زمان شاه سلطان حسين علما به حداكثر نفوذ خود رسيدند و در تمام وقايع مهم مملكتي دخالت داشتند. (22)
حتي فتحعلي شاه علما را به مأموريتهاي دولتي مي فرستاد، مانند «آقا محمّد ابراهيم شيخ الاسلام خويي » كه به استامبول فرستاده شد تا نامه تبريك شاه را به سلطان مصطفي چهارم برساند و «علي اصغر ملاّباشي » كه به عنوان وزير همراه استاندار به كرمان فرستاد.
در سياست خارجي ، خصوصاً در مورد روابط ايران با عراق . عراق دخالت زيادي داشتند. گرچه تحت تصرّف عثماني بود، ولي حاكم نواحي مقدّسه با نظر ايران انتخاب مي شد. در سال 1219 قمري دولت ايران اختلافي با عراق پيدا كرد و ارتش خود را به طرف بغداد روانه كرد. «علي پاشا»، حاكم بغداد «شيخ جعفر نجفي » (كاشف الغطاء) را براي وساطت فرستاد و ارتش ايران متوقّف شد. چندي بعد (سال 1234 ق ) باز روابط ايران و عراق در مورد كردستان تيره شد و «آقا احمد كرمانشاهي » مجتهد مقيم كربلا واسطه شد. در 1236 قمري «شيخ موسي نجفي »، فرزند شيخ جعفر واسطه بين ايران و عراق شد و دولت ايران از قشون كشي صرف نظر نمود. (23)
فتحعلي شاه به تعمير و طلاكاري اماكن مقدّسه علاقه زيادي داشت . طلا كاري گنبد كربلا كه در زمان آغا محمّدخان انجام گرفته و بعد خراب شده بود مجدداً با آجرهاي طلا ساخته شد، گلدسته هاي آنجا هم طلا كاري شد و ضريح نو ساخته شده از طلا در كربلا كار گذاشته شد، «شاه چراغ شيراز» تعمير شد، در قم «دَرِ طلا» و «ضريح طلا» نصب گرديد و ايوان جلو تعمير، مرمر كاري و كاشي كاري شد. علاوه بر اينها «مدرسه فيضيه » در قم ساخته شد و مدرسه «امام حسن عسگري » تعمير گرديد. يك دارالشفا (بيمارستان )، چند كاروانسرا و حمام در قم ساخته شد و ساكنان قم از پرداخت ماليات معاف شدند. هداياي نقدي زيادي از طرف شاه و وزرا و مردم به آستانه قم ارسال مي شد، كتابهاي زيادي در امور ديني نوشته شد و علما تشويق شدند از عراق به ايران بيايند. عدّه زيادي از علما در تهران ساكن بودند و شاه براي اينكه اعتقاد مذهبي خود را ثابت كند، مرتباً از آنها ديدار مي كرد، شاهزادگان و وزرا هم رفتار شاه را الگوي خود قرار داده بودند و سعي مي كردند علما را از خود راضي كنند و ثابت نمايند كه افرادي با تقوا هستند. فتحعلي شاه مساجد زيادي ساخت ، ساختمان مسجد جمعه تهران كه به نام «مسجد شاه » مشهور شد و ساخت آن در زمان آغا محمّدخان شروع شده بود، در زمان فتحعلي شاه تمام شد. علاوه بر اينها ساليانه صد هزار تومان نقد و صد هزار مَن گندم توسط ملاّ اسماعيل مازندراني (مقسّم الصدقات ) بين سادات و علما تقسيم مي شد (24).
فتحعلي شاه هم رسم آغا محمّدخان را ادامه داد و مانند شاهان صفوي ، براي هر شهر يك «شيخ الاسلام » و يك «امام جمعه » انتخاب مي كرد. چون فتحعلي شاه شيخ الاسلام را از بين مجتهدين مورد اعتماد مردم آن شهر انتخاب مي كرد، معمولاً مردم او را به شيخ الاسلامي قبول داشتند و شيخ الاسلام ها هم اغلب فارغ از نفوذ دولت ، آراي خود را ابراز مي كردند. وقتي كه مسجد جمعه تهران تمام شد، شاه نامه اي به «ميرزا ابوالقاسم قمي »، فقيه مشهوري كه در اصفهان زندگي مي كرد، نوشت كه شخصي را براي امامت اين مسجد معرفي كند. او هم يكي از شاگردان خود «سيّد محمّد باقر شفتي » را معرفي كرد، ولي شفتي با وجود اصرار زياد، امامت مسجد را قبول نكرد اين موجب بالا رفتن اعتبار وي شد و بعدها از بانفوذترين مجتهدان ايران شد. اين كار شفتي نشان داد كه با وجود تمام كوششي كه فتحعلي شاه مي كرد، باز هم از نظر بيشتر علما حكومت او مشروع نبود (25).
يكي از مظاهر قدرت علما كه در زمان قاجاريه خيلي متداول شد، «بست نشستن » در خانه آنها بود (26) افرادي به نام «فرار از ستمگري حكومتهاي نامشروع » به خانه علما كه (پشتيبان ضعفا و يگانه مرجع مشروع بودند) پناه مي آوردند و بست مي نشستند، دولت هم نمي توانست آنان را از خانه علما بيرون بكشد و مورد تعقيب قرار دهد؛ حتي اگر دزد يا قاتل بودند (27). علما هم با بست نشستن آنها در خانه هايشان مخالفت نمي كردند؛ چون بست نشستن اعتبار آنها را بالا مي برد.
اولين كسي كه با بست نشستن در خانه علما مخالفت كرد، «اميركبير» بود كه بست خانه حاج ميرزا علي اصغر تبريزي شيخ الاسلام و امام جمعه تبريز را شكست و سپس بست حاج سيّد زين العابدين امام جمعه تهران و ساير علما را ممنوع كرد. سپهسالار هم در اين راه كوشش كرد، ولي اين بست شكستنها موقّتي بود و باز متداول گشت تا اينكه رضاشاه از اوايل كودتا بست نشستن را در همه جا به كلي ممنوع كرد. بعد از رضا شاه هم كوششي در به برقراري مجدّد «بست نشستن » در خانه علما انجام نشد، ولي «بست نشستن » در مجلس شوراي ملّي در زمان محمّدرضا شاه باز متداول شد و رجال سياسي چندين بار از آن استفاده كردند.
البته در دوران قاجار، برخي اوقات علما هم از طرف دولت تنبيه مي شدند. مثلاً در سال 1229 قمري ملاّ محمّد تقي زنجاني ، پيشنماز يكي از مساجد تهران ، با مرد مستي مواجه شد. ملاّ با مريدانش به محله ارمني ها حمله كرده ، خمره هاي شراب را شكستند. شاه به عنوان اين كه ارمني ها تحت حفاظت اسلام هستند، دستور داد زيان ارمني ها پرداخت گردد و ملاّ محمّد تقي از تهران تبعيد شد. همچنين در سال 1230 قمري ملاّ حسن نامي در يزد با هوداران خود به خانه «شاه خليل اللّه »، امام اسماعيلي ها، حمله كرد و شاه خليل اللّه و دو نفر از مريدانش كشته شدند. حاكم يزد، ملاّ حسن را دستگير و به تهران اعزام داشت . در تهران شاه ملاّ را فك كرد و ريشش را تراشيد. فتحعلي شاه براي جبران خسارت ، دختر خود سرو جهان خانم را به ازدواج آقاخان محلاّتي پسر شاه خليل الله كه به جاي پدر رئيس فرقه اسماعيلي شده بود داد و او را حاكم قم كرد تا فرقه اسماعيليه راضي باشند (28).
روابط شخصي فتحعلي شاه با بزرگ ترين مرجع تقليد زمان خود «شيخ جعفر نجفي كاشف الغطاء» حسنه بود، به طوري كه گفتيم ؛ فتحعلي شاه در سال تاجگذاري به نجف نزد شيخ جعفر رفت و او فتحعلي شاه را نايب خود قرار داد وبا شرايطي اجازه سلطنت را به او داد، ولي «قصص العلما» مي نويسد: «چند سال بعد فتحعلي شاه به جهت امري از جناب شيخ (جعفر نجفي ) دلتنگ شد... تا زماني كه شيخ وارد تهران شد. پادشاه به امين الدوله گفت كه من ديدن از شيخ نمي كنم و حكم كرد كه او را به خانه شاهي راه ندهند. شيخ روزي به عزم ديدن پادشاه وارد ارك شد. حجاب و دربانان و حوسه و ملازمين استقبال شيخ نمودند و دست مباركش را بوسيّدند... شاه به امين الدوله گفت كه چون به مجلس آيد، براي او تعظيم و تكريم نمي كنيم ؛ پس چون شيخ خواست كه از درجات قصر بالا برود، بلند «يا اللّه » گفت . سلطان بي اختيار از جاي برخاست و به استقبال شيخ شتافت و دست شيخ را گرفت و از پله بالا آورد، پس نشستند. بعد از انقضاي مجلس امين الدوله به سلطان عرض كرد: «شما فرمايش داشتيد براي شيخ تواضع نكنيد، چگونه قضيه به عكس نتيجه داد؟» سلطان فرمود: «چون شيخ صداي اللّه اكبر بلند كرد، ديدم كه ماري عظيم روبروي من حاضر است و مي خواهد بر روي سينه من بجهد و مرا اذيت كند؛ پس بي اختيار از جاي خود برخاستم و دست شيخ را گرفتم ، از آن پس مار مفقود شد».
يكي ديگر از مجتهدين معروف زمان فتحعلي شاه ، «حاجي ملاّ احمد نراقي » است كه در نجف نزد سيّدمهدي بحرالعلوم و شيخ جعفر كاشف الغطاء تحصيلات خود را تمام كرد و پس از چندي به ايران آمد و در كاشان ساكن شد. هنگامي كه ملاّ احمد در كاشان زندگي مي كرد، حاكمي مأمور كاشان شد كه مرد ظالمي بود و حاجي ملاّ احمد او را از كاشان بيرون كرد. «قصص العلما» (29) مي نويسد: «فتحعلي شاه حاجي ملاّ احمد را از كاشان احضار كرد و در مجلس با او تغيّر نمود كه شما در اوضاع سلطنت اخلال مي نماييد و حاكم را اخراج مي كنيد... حاجي ملاّ احمد آستين بالا زد، هر دو دست به آسمان بلند كرد، چشمانش پر از اشك شد و عرض كرد: «بار خدايا، اين سلطان ظالم حاكم ظالمي بر مردم قرار داد، من رفع ستم نمودم و اين ظالم بر من متغيّر است ». چون خواست نفرين كند، فتحعلي شاه بي اختيار از جاي برخاست و دستهاي حاجي را گرفت و به زير آورد و در مقام معذرت بر آمد و حاجي را از خود راضي ساخت » (30)
اكثر علماي زمان فتحعلي شاه ، به شدت با «صوفيه » مخالف بودند و شاه هم براي ارضاي علما، طرفداران صوفيه را كه بين شاهزادگان و حكّام زياد بودند از كار بر كنار مي كرد.
در زمان فتحعلي شاه مخاصمات علماي «مكتب اصولي » با علماي «مكتب اخباري » به پيروزي اصوليها منجر شد و مكتب اخباري به كلّي از بين رفت ، ولي مكاتب ديگري مانند «مكتب شيخي » توسط شيخ احمد احسائي ظهور كرد.
به طور خلاصه فتحعلي شاه بيشتر از تمام شاهان بعدي خود به اصول شيعه معتقد و به مسائل مذهبي علاقه نشان مي داد. او اغلب با علما در مورد مباحث فقهي به مناظره مي پرداخت و مايل بود علما را در «فقه » و «اصول » عالم بدانند. احترام زيادي كه فتحعلي شاه و حكّام ولايات به علما مي گذاشتند، موجب شد كه :
1 ـ ميزان نفوذ و دخالت علما در كارهاي دولتي خصوصاً امور اجتماعي و قضايي بسيار زياد شود.
2 ـ دادگاههاي شرع قدرت زيادي به دست آورند.
3 ـ جمع آوري زكات كه هميشه امري اختياري بوده ، در برخي موارد حالت الزام و اجبار به خود بگيرد.
4 ـ تعداد علماي دين و مدارس ديني بسيار زياد شود.
5 ـ بست نشستن در خانه علما گسترش يابد.
6 ـ كليه امور مربوط به قراردادها و عقدنامه هاي ازدواج ، عقود و خريد و فروش و تقسيم نامه اموال موروثي ، وصيتها، قباله ها و ديگر اسناد به وسيله ممهور كردن آنها به مهر «مجتهد» انجام مي گرفت و دولت در اين كار دخالتي نداشت .
7 ـ تمام موقوفات عام تحت نظر مجتهدين قرار گرفت .
با وجود اينكه فتحعلي شاه حقيقتاً متدّين بود و از تمام شاهان قبل از خود بيشتر در توسعه قدرت علما اقدام كرد، معذالك علما فتحعلي شاه را شاهي «ستمگر» مي دانستند، نه شاه عادل ؛ به طوريكه : «مهد عليا مادر فتحعلي شاه به نجف رفت و در آنجا به خانه شيخ جعفر نجفي ... رفته و به شيخ عرض كرد كه چون پسرم شاه است ، لهذا ظلم و ستم از او و بستگان ما به رعايا واقع مي شود. از شما مستدعيم كه قسمي فرموده باشيد كه خداي تعالي از گناهان ما در گذشته و ما را با صديقه كبري ( 7 ) محشور نمايد». (32)
از لحاظ مطالعه روابط علماي دين با شاهان قاجار مطالعه روابط «عباس ميرزا»، پسر فتحعلي شاه و «قائم مقام » وزير عبّاس ميرزا با علما نيز بسيار مهم است ؛ چرا كه عباس ميرزا با وجود اينكه شاهزاده اي مسلمان و پاينبده

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:56 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي


جایگاه جهاد و شهادت در اندیشه سیاسی شیعه و آثار عینی آن اگر بپذیریم كه هر مكتب و ایدئولوژی، كانون و مركز ثقلی دارد؛ باید گفت كه كانون و مركز ثقل آیین و اندیشه شیعی جهاد، ایثار، شهادت و مبارزه با ظلم و بی عدالتی است. در رأس این مكتب و ایدئولوژی نیز ائمه معصومین(ع)، عالمان شیعی و روحانیون و دیگر بزرگان دینی قرار داشته­اند. در واقع روحیه جهاد و شهادت طلبی در مكتب شیعه، یكی از ارزش های سیاسی و اعتقادی شیعیان است.
از روزی كه آفتاب عالمتاب اسلام پهنه گیتی را روشنی بخشید و مردم را از تاریكیهای جهل و نادانی به نور حق رهنمون گشت؛ در بینشها و تفسیرها و تحلیلهای بشریت به خالق هستی، جهان، پدیده­ها، حوادث و بالاخره نسبت به خویشتن خویش تحولی بنیادین ایجاد كرد و جهان بینی او را الهی ساخت و نور معرفت را در دلش تاباند. یكی از مواردی كه بینش انسان، به بركت تعالیم وحی، نسبت بدان تغییر یافت، جنگ و نبرد با دشمنان بود. تا قبل از آن، هدف از جنگ و خونریزی، كسب سلطه و چیرگی بر دشمن برای گسترش دایره شهوترانی خود و استعمار دیگران بود و در یك كلام، هدف جز در هواهای نفسانی و رسیدن به آرمانهای شیطانی چیز دیگری نبود؛ اما با ظهور اسلام جنگ و جهاد معنای تازه­ای یافت و دارای ابعاد و جلوه­های متعالی شد. این مقاله در صدد است تا مفاهیم مقدس و ارزشمند جهاد و شهادت را در ابعاد گوناگون از جمله جایگاه و اهمیت این مفاهیم در دین اسلام و بویژه مكتب و آیین تشیع، روش و سیره ائمه معصومین در این باره و همچنین نقش و تاثیر جهاد و شهادت را در تاریخ پر فراز و نشیب مكتب شیعی مورد بررسی قرار دهد.
مسئله جهاد و شهادت در فرهنگ اسلامی و بویژه مكتب و آیین تشیع از اهمیت و ارزش والایی برخوردار است. اهمیت این مسئله از آنجا آشكار می­شود كه اساسا خود قرآن كریم كه اصلی­ترین و عظیم­ترین منبع تمام علوم و معارف و فرهنگ اسلامی است، در این زمینه آیات و اشارات فراوانی داشته و تعابیر ارزشمندی درباره ارج و اعتبار فداكاری در راه خدا و كشته شدن در این مسیر به كار برده است. به عنوان نمونه در سوره بقره آیه 154 می­فرماید: «و لا تقولو لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء ولكن تشعرون». در آیه شریفه دیگر آمده است: «ولاتحسبن الدین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون». در آیات دیگری نیز تعابیر بلندی در بزرگداشت ارزش شهادت آمده است از جمله در آیه 111 سوره توبه كه می­فرماید:«خداوند جانها و اموال مومنین را به بهای بهشت خریداری می­كند». بنابراین می­نوان گفت كه قران كریم، شهادت و كشته شدن در راه خدا را عین زندگی و فوز ابدی و رسیدن به مقام قرب الهی می‌داند.
علاوه بر آیات قرآن، روایات و احادیث فراوانی وجود دارد كه به روشنی بر اهمیت و فضیلت جهاد و جانفشانی در راه خدا دلالت می­كند. امام صادق (ع) برترین جهاد را جهادی بر­می­شمارد كه مركب شخص پی شود و خونش در راه خدا به زمین ریخته شود.(وسائل ­الشیعه، ج5، ص 112) از حضرت علی (ع) نیز نقل شده كه حضرت غشق و علاقه خود را به مرگ و شهادت بیش از علاقه كودك به پستان مادر توصیف نموده­اند(نهج­البلاغه، خطبه5). شبیه این جملات ازائمه واولیای دیگر نیز نقل شده است. امام حسین (ع) علاقه خود به شهادت را در قالب این بیت ابراز فرمودند: «و ان یكن الابدان للموت انشئت فقتل امریء بالسیف فی الله اجمل» اگر بدنها برای مرگ آفریده شده، پس كشته شدن انسان با شمشیر در راه خدا، بهتر و زیباتراست. شبیه این جملات توسط اهل بیت و یاران امام حسین (ع) در شب عاشورا نیز ابراز شد. هنگامی كه امام بیعت خود را از اصحاب خود برداشت، یكی پس از دیگری با بیان جملاتی كه ازعشق به جهاد و شهادت ناشی می شد، به حضرتش ابراز وفاداری كردند و در روز عاشورا نیز با عمل خویش، گفتار خود را مبنی بر عشق به جهاد و شهادت به اثبات رساندند. شاید به جرات و با قاطعیت بتوان گفت، زمانی جهاد و شهادت در فرهنگ اسلامی و بویژه فرهنگ و آموزه­های شیعی جایگاه ویژه و ممتازی به خود گرفت كه با واقعه عاشورا و شهادت جانگداز امام حسین (ع) پیوند یافت و از آن پس هر گونه یادكرد و بزرگداشت خاطره ایثار و شهادت امام حسین (ع) نوعی یادآوری و تعظیم ارزشهای شهادت و مجاهدت در راه خدا به شمار آمد. بنابراین این ارزشهای مقدس و بزرگ، با نام حسین بن علی(ع) در فرهنگ سیاسی تشیع آمیخته شده است و شیعیان لقب سیدالشهداء را برای او از هركس دیگری مناسب تر می دانند؛ زیرا شهید با ایثار قطرات خونش در پیكر جامعه، خون گرم و زنده ای را به جریان می اندازد و راه خدا را باز می كند و سدها و موانع را برمی دارد. (مطهری، شهید و شهادت ، ص 11). قیام و شهادت امام حسین (ع)، تاثیری پایدار بر اندیشه و فرهنگ سیاسی شیعه در مسیر تاریخی آن بر جای نهاده است به طوری كه همه نهضت­های انقلابی كه دارای صبغه و وجهه مذهبی بوده­ا­ند. از قبام و نهضت حسینی در جهت پیگیری اهداف خود الهام گرفته­اند. با مطالعه تاریخ و فرهنگ شیعه می توان به ابعاد نهفته فرهنگ پویا و انقلابی شیعه پی برد. در نهضت های شیعی سربداران، علویان، زندیه و مبارزات آزادیخواهانه عصر جدید بویژه انقلاب اسلامی و بعد از آن در طول جنگ تحمیلی عراق علیه ایران از دو عنصر مهم جهاد و شهادت بهره جستند و سبب موفقیت و پیروزی آنها بوده است. بنابراین باید گفت كه شهادت، مطلوب اولیا و منظور عاشقان حق است و جهاد در راه حق مهمترین ابزار تحقق این مهم در فرهنگ شیعه بوده است
اگر بپذیریم كه هر مكتب و ایدئولوژی، كانون و مركز ثقلی دارد؛ باید گفت كه كانون و مركز ثقل آیین و اندیشه شیعی جهاد، ایثار، شهادت و مبارزه با ظلم و بی عدالتی است. در رأس این مكتب و ایدئولوژی نیز ائمه معصومین(ع)، عالمان شیعی و روحانیون و دیگر بزرگان دینی قرار داشته­اند. در واقع روحیه جهاد و شهادت طلبی در مكتب شیعه، یكی از ارزش های سیاسی و اعتقادی شیعیان است. شیعه اعتقاد خاصی به این مفاهیم دارد. با مروری بر تاریخ زندگانی ائمه معصومین (ع) می بینیم كه تمامی آنها به دست دشمنان، مقتول یا مسموم شده­اند. انسان شیعی نیز با الهام از تعالیم و سیره پیشوایان شهید خود، آموخته كه در راه احیای دین در برابر طاغوت و ظلم سكوت ننماید. در افق آرمان‌ها و تعالیم شیعه همواره انسان‌های حقیقت طلب و عدالت جو و از خود گذشته كه در رأس آن پیشوایان شیعه قرار دارند، برای ساختن جامعه ایمانی و عقلانی كه سرشار از عدالت و فضیلت باشد جهد و جهاد و ایثار و فداكاری نموده‌اند. از منظر شیعه، جهاد راهی برای پاك بودن و آزاد زیستن و با حقیقت همراه بودن و از ظلم و ظلمت بندگی رستن است و از این جهت حدیث حماسه و جهاد و شهادت، در متن تعالیم شیعه نهفته است. این منطبق بر فطرت پاك انسانی است؛ مذهب تشیع هیچ گاه به ضرب شمشیر در جهان پیش نرفته، این مكتب آن قدر تعالیم و ارزش های انسانی دارد كه دل های پاك را به خود جلب و جذب كند، و نیازی ندارد كه به زور سرنیزه بر مردم حكم راند (مطهری ، حماسه حسینی، ص 122) وجود روح ایثار و شهادت طلبی در مسلمانان صدر اسلام همچون مقداد و ابوذر، كه بیشتر به آیین شیعی گرایش داشتند، حكایت از آن دارد كه آنان با رضایت كامل و عشق و علاقه پیرو این مكتب بودند. مخالفان شیعه به خوبی این رمز پیروزی را شناسایی كرده و در طول تاریخ تلاش كردند، مردم را از این فرهنگ رهایی بخش جدا سازند. وچه بسا كه برای جدا كردن شیعیان از فرهنگ جهاد و شهادت اتهاماتی را مطرح كرده اند تا شاید عالمان شیعی سخن از جهاد و مبارزه به میان نیاورند. چنان كه بعضی از ساده لوحان و به اصطلاح روشنفكران در این دام گرفتار آمدند. تاثیرگذاری بسیار زیاد مفاهیم جهاد و شهادت در آیین و مكتب تشیع، باعث شده است تا بسیاری از غربیان، به علت تشویق مذهب شیعه به جهاد با جان جهت برفراری و دفاع از حق و حقیقت و به علت علاقه فراوان شیعیان برای استقرار عدل و ریشه­كنی ظلم ، شیعیان را تروریست و مكتب تشیع را بنیادگرا معرفی ­كنند
به طور كلی باید گفت؛ اندیشه سیاسی شیعه، جهاد و شهادت را به عنوان یك اصل و هدف استراتژیك و تأثیر گذار در صحنه دفاعی و تعاملات بین المللی جهان اسلام تلقی كرده، و آنرا مهم‌ترین عامل نجات ملل ستمدیده از شرّ استعمار و استثمار و حكومت‌های ظالم و مستبد، می­داند. رمز موفقیت برق­آسای آیین شیعه در رسیدن به اهداف خود و گشودن قلب های انسان های شیفته حقیقت، فرهنگ جهاد، ایثار و شهادت طلبی دراین مكتب است . در مكتبی كه جهاد در راه خدا پلی برای رسیدن به «احدی الحسنیین» است، شكست معنا و مفهومی ندارد. مكتبی كه بتواند پیروانش را به گونه ای تربیت كند كه نبرد با دشمن و كشته شدن را رسیدن به سعادت ابدی بدانند، از هیچ قدرتی هراس نخواهد داشت و هیچ مانعی قادر نخواهد بود او را از رسیدن به اهدافش باز دارد و در میانه ی راه متوقف سازد.

منابع مورد استفاده
هنری لطیف­پور، یدالله، فرهنگ سیاسی شیعه و انقلاب اسلامی، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی، 1380
مطهری، مرتضی، شهید و شهادت، انتشارات صدرا، 1366
مطهری، مرتضی، حماسه حسینی، جلد سوم، انتشارات صدرا،1365
عنایت، حمید، اندیشه سیاسی اسلام معاصر، انتشارات خوارزمی، 1362
مجموعه مقالات دومین كنگره بین المللی امام خمینی و فرهنگ عاشورا، دفتر دوم،وسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1376
مجموعه مقالات همایش علمی «عزت و افتخار حسینی، فرهنگ و تفكر بسیجی» جلد اول، انتشارات سازمان تحقیقات و مطالعات بسیج، 1383
مرکز اسناد انقلاب اسلامی

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:56 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها