0

تايپك شيعه شناسي

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



امام موسي صدر

صلاح فحص

درآمدي بر آشنايي

صلاح رياض فحص به سال 1968م در بيروت متولد شد. در حالي که دهمين بهار زندگي خود را پشت سر نهاده بود به واحدهاي پيشاهنگي جنبش «امل» پيوست. وي در بحبوحۀ تهاجم وحشيانۀ رژيم صهيونيستي به لبنان، در صفوف «افواج المقاومه اللبنانيه» حضور داشت و به دست نيروهاي اشغالگر اسرائيلي اسير شد و حدود شش ماه را در زندان انصار در روستاي انصار در جنوب لبنان، نزديک شهر نبطيه، گذراند.
فحص تحصيلات مقدماتي خود را در جنوب و بيروت پشت سر نهاد و به منظور تکميل مدارج علمي خود رهسپار جمهوري اسلامي ايران گرديد و موفق شد ابتدا مدرک کارشناسي خود را در رشته مهندسي مکانيک از دانشگاه صنعتي اصفهان و سپس کارشناسي ارشد در همين رشته را از دانشگاه علم و صنعت تهران دريافت کند. ايشان در حال حاضر دانشجوي مقطع دکتري است.
مهندس فحص داراي سه فرزند است: يک پسر به نام رياض و دو دختر که به ايمان و نور نامبردارند. وي از سال 1379 هنگام گشايش دفتر جنبش امل در ايران سمت جانشين رئيس و معاونت دفتر در تهران را عهده‌دار است.

تبار نور

هشتاد و يک سال پيش شهر قم شاهد تولد مردي بود که به جرئت مي‌توان او را يکي از نوابغ و نوادر دنياي اسلام و جهان تشيع برشمرد. سيد موسي صدر فرزند سيد صدرالدين در چهاردهم خرداد 1307 در خانه‌اي واقع در کوچه عشقعلي (تکيه گذر جدّا) در محله چهار مردان قم ديده به جهان گشود. 1 پدرش سيد صدرالدين از تلاميذ مبرز آيات عظام: شيخ محمدکاظم خراساني، شيخ رضا همداني، شيخ محمد طه نجف، سيد محمد بحرالعلوم و شيخ ضياءالدين عراقي بود و در عصر خود در زمره مراجع سرشناس عالم تشيع به شمار مي‌آمد. ايشان تحصيلات خود را در سامراء، نجف و کربلا پشت سر نهاد. چندي پس از مهاجرت به مشهد، بنا به دعوت آيت‌الله العظمي شيخ عبدالکريم حائري‌ يزدي، به منظور معاونت بنيادگذار حوزه علميه قم به اين ديار آمد و به مثابه قائم‌مقام ايشان به تدريس و خدمت‌رساني پرداخت. از آثار آيت‌الله العظمي سيد صدرالدين صدر مي‌توان به: مختصر تاريخ اسلام، رساله در حقوق، المهدي، حقوق زن در اسلام و حاشيه بر عروَة ‌الوثقي اشاره کرد. 2 مادر سيد موسي، صفيه، دختر آيت‌الله مجاهد سيد حسين طباطبايي‌ قمي است. 3 سيد اسماعيل پدربزرگ سيد صدر در اصفهان متولد شد و والدينش پيشتر از جبل‌عامل به عراق و سپس اصفهان مهاجرت کردند. او نيز در زمره فحول مجتهدان عصر خود محسوب مي‌شود. 4

از دانشگاه تهران تا حوزه نجف

سيد موسي تحصيلات ابتدايي و دبيرستان را در مدارس حيات و سنائي قم گذراند. همزمان با فراگيري علوم روز، يادگيري دانشهاي حوزوي را مطمح توجه قرار داد. آقا موسي مصمم به ادامه تحصيل آکادميک بود از اين رو در مهر 1329 در پي موفقّيت در آزمون ورودي دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران سرگرم تحصيلات عاليه مي‌شود و پس از سه سال در خرداد 1332 با ارائه پايان‌نامه، به دريافت مدرک ليسانس با گرايش حقوق اقتصادي نايل مي‌آيد. وي افزون بر تسلط به زبانهاي فارسي و عربي به فراگيري زبانهاي فرانسه و انگليسي مبادرت مي‌ورزد و در اين راه هوش و استعداد فوق‌العاده خود را نشان مي‌دهد. 5 به نظر مي‌رسد سيد موسي نخستين روحاني است که به دانشگاه راه يافت و موفق به گذراندن درسهاي آکادميک و فارغ‌التحصيل شدن در رشته کارآمدي با نمره عالي شده باشد.
چنانکه پيشگفته آمد سيد موسي مقارن تلمذ علوم جديد در مدارس قم، تحصيل دروس حوزوي را از 1320 نزد حضرات آيات: سيد محمدباقر سلطاني طباطبائي، شيخ عبدالجواد جبل عاملي، شيخ حسينعلي منتظري، سيد محمد محقق‌ داماد، سيد احمد خوانساري، سيد صدرالدين صدر، سيد کاظم شريعتمداري، سيد محمدحسين طباطبايي، سيد رضا صدر، سيد روح‌الله خميني، سيد محمد حجت کوه‌کمره‌اي و علوي اصفهاني، آغاز کرد. سيد موسي در تعليم و تتبع درسها روح جستجوگر، تيزبيني و پشتکار کم نظير و شگفت‌انگيزي داشت. از اين رو نبوغ وي در برخوردهاي نخستين، بسياري را تحت تأثير قرار داد. آيت‌الله سيد رضي شيرازي خاطره‌اي را از سفر آيت‌الله العظمي شيخ محمدکاظم شيرازي از عتبات به قصد زيارت آستان قدس رضوي و اقامت کوتاه مدت ايشان در قم نقل مي‌کند. شيرازي از اعاظم علماي نجف بود و سيد موسي در مدت حضور ايشان در قم در مجلس شيخ شرکت مي‌جست و به بحث و طرح اشکال جدي مي‌پرداخت. به گفته آقا رضي «احساس مي‌کردم که مرحوم شيخ در اين بحث و برخوردها با آقا موسي، از درک علمي اين طلبۀ جوان خيلي مبتهج و مسرور مي‌شود و بالاخره مرحوم شيخ ذوق و فهم و شعور علمي ايشان را مورد تحسين قرار مي‌دادند و آتيۀ درخشاني براي ايشان پيش‌بيني مي‌کردند». 6
سيد موسي در خلال حضور در درس خارج فقه و اصول به فرادهي مقدمات و سطح اشتغال يافت. گفتار شيوا، استدلال متقن و خلق و خوي حسن ايشان موجب جذب شدن بسياري از طلاب و فضلاي جوان به درس او شد. در سايۀ همين استعداد منحصر به‌فرد مدارج ترقي علمي را طي کرد و کوتاه زماني بعد در زمره استادان برجسته حوزه علميه قم جلوه‌گر شد و آموزش نحو، فقه، اصول، منطق و فلسفه، همچنين تدريس کتابهاي دشواري مانند مطوّل، قوانين، رسائل و مکاسب را سر لوحۀ نهج خود قرار داد و شاگردان فاضلي را تربيت نمود که از آن جمله مي‌توان به حضرات آيات و حجج ‌اسلام: شيخ علي‌اصغر مسلمي‌ کاشاني، شيخ يوسف صانعي، شيخ علي‌اکبر هاشمي ‌رفسنجاني، سيد محمد غروي، شيخ محمدجواد حجتي ‌کرماني، شيخ زين‌العابدين قرباني، و سيد عيسي طباطبائي اشاره کرد. 7 سيد موسي در دوران طلبگي دوستان وارسته و هم مباحثه‌ايهاي خوش فهم و قريحه‌اي داشت، مانند حضرات آيات: سيد موسي شبيري ‌زنجاني، شهيد شيخ مرتضي مطهري، سيد عبدالکريم موسوي ‌اردبيلي و شهيد دکتر سيد محمد حسيني ‌بهشتي، که رفقاي مؤمن و انقلابي ايشان به شمار مي‌آمدند.
اما ستاره جان آيت‌الله العظمي سيد صدرالدين صدر در پنجم دي 1332 خاموش شد. ارتحال پدر براي سيد موسي که بيست و پنجمين بهار عمر را پشت سر نهاده بود بسي دردناک بود. چندي پس از درگذشت والد ماجد، موسي در همين سال به منظور ادامه تحصيلات عاليه رهسپار پايتخت جهان تشيع گرديد و به مدت پنج سال از محضر استادان و مراجع نامدار: سيد محسن حکيم، شيخ مرتضي آل‌ ياسين، شيخ محمدرضا آل ‌ياسين، سيد ابوالقاسم خوئي، سيد ابراهيم اصطهباناتي، سيد عبدالهادي شيرازي، سيد محمود شاهرودي، شيخ حسين حلّي و شيخ صدرا بادکوبه‌اي در نجف اشرف بهره برد. 8
سيد موسي در حوزه کهنسال و ريشه‌دار نجف مانند قم با نبوغ و استعداد فوق‌العاده‌اش همگان را شگفت‌زده کرد. مراجع بزرگ نجف به او به ديدۀ عالم دين آشنا و فقيه زمان‌شناس مي‌نگريستند و احترام ويژه‌اي براي ايشان قائل بودند. شخصيتي چون مرجع راحل آيت‌الله العظمي خوئي در جلسه‌اي اظهار مي دارد: « من به قدري به آقاي موسي صدر اميدوارم که اگر او دو سه سال ديگر در نجف بماند يکي از بزرگ‌ترين شخصيتهاي ارزندۀ علمي شيعه خواهد شد». 9 سيد موسي صدر در مدت اقامت در نجف مبدّل به يکي از عالمان زبده و سرشناس گرديد. ايشان نشستهاي پر باري را با پسر عمو و شوهر خواهرش آيت‌الله شهيد سيد محمدباقر صدر داشت. 10 سيد موسي در سالهاي اقامت در نجف رفت و آمدهايي به قم داشت اما آنگاه که قصد ترک نجف کرد بسياري و از آن جمله استاد بزرگوارش حضرت خوئي را متأثر کرد. مرجع نام و نشان‌دار ديار علوي درباره‌اش گفته بود: « سه طلبه (موسي صدر، موسي زنجاني، موسوي ‌اردبيلي) از قم به نجف آمدند، مدت زيادي نماندند و برگشتند. کاش من اينها را نمي‌ديدم؛ خيلي حيف شد که اينها برگشتند قم.» 11 به گفتۀ آيت‌الله العظمي سيد محمدباقر سلطاني «اگر آقا موسي به لبنان نمي‌رفت و چند سال در نجف مي‌ماند جزو مراجع مسلّم نجف مي‌گرديد... او حتي اگر در قم مي‌ماند و به نجف هم نمي‌رفت الان جزو مراجع بزرگ شيعه مي‌بود». 12
سيد موسي صدر در سال 1334 با نوه مرجع عاليقدر عصر مشروطه و يکي از آيات ثلاثه آن برهه، ميرزا حسين ميرزا خليل تهراني پيوند زناشويي منعقد کرد. ثمرۀ اين وصلت فرخنده چهار فرزند بود، دو پسر و دو دختر؛ صدرالدين، حميد، حوراء، و مليحه. دانش، بينش و جامعيت سيد موسي بسياري از اعاظم حوزه را مجذوب خود کرده بود. در خلال حضور ايشان در نجف مکتوبي از سوي مرجع اعلاي جهان تشيع حضرت بروجردي به سيد موسي رسيد که در آن زعيم عاليمقام، وي را به عنوان نمايندۀ تام‌الاختيار خود در ايتاليا و انجام فعاليتهاي تبليغي، ارشادي و اجتماعي منصوب کرده بود، 13 درخواستي که با پاسخ منفي و توأم با پوزش سيد موسي مواجه گرديد. 14

پرتوافشاني مطبوعاتي

سيد موسي به دليل معضلاتي که در نجف با آن دست به گريبان بود ناگزير به ترک آن و مراجعت به قم گرديد. اين روحاني نوانديش و فرزانه که همواره در تکاپوي تحرکات ديني، فرهنگي، اجتماعي جديد بود با همراهي و همفکري دوستانش مبادرت به بنيادگذاري و راه‌اندازي نخستين مجله حوزوي در قم نمود. تلاشي که در پاييز 1337 به ثمر نشست و به انتشار اولين شماره «درسهايي از مکتب اسلام» انجاميد، 15 آن هم در فضايي که روزنامه‌خواني يک طلبه نشانه بي تقوايي وي تلقي مي‌شد، و واکنش مقدس‌مآبان و متحجران را برمي‌انگيخت. 16 از ياران اوليه سيد موسي در پيدايي مکتب اسلام مي‌بايست از آيات و حجج‌ اسلام: شيخ مجدالدين محلاتي، شيخ ناصر مکارم ‌شيرازي، شيخ جعفر سبحاني، سيد عبدالکريم موسوي‌ اردبيلي، شيخ حسين نوري‌ همداني، شيخ محمد واعظ‌زاده خراساني، سيد مرتضي جزايري و شيخ علي دواني، ياد کرد. 17 از ديگر کارکردهاي سيد موسي در اين برهه بايد به دريافت مجوز تکوين دبيرستان اسلامي و ملي نامبردار به «صدر» به منظور پرورش نسل جوان پر شور متدين و فرهيخته اشاره کرد، و يا طرحي که براي اصلاح حوزه مطمح توجه و عمل قرار گرفت که البته با هجرت ايشان به لبنان عقيم ماند.

در سرزمين نياکان

نخستين سفر سيد موسي به لبنان در سال 1334 رقم خورد. ديدار با بستگان در جنوب ومشاهده محنتهاي شيعيان اين کشور او را تحت تأثير قرار داد. افزون بر حزن و اندوه فراوان که بر دل و جانش سايه افکند، بر تجارب و بصيرت تاريخي‌اش افزوده گشت. ديدار موساي جوان با پيشواي شيعيان لبنان علامه سيد عبدالحسين شرف‌الدين نقطه عطف سفر به شمار مي‌آمد. موسي از محضر اين روحاني مجاهد ضد استعمار و عالم ژرف‌نگر روشن‌ضمير، آموزه‌هاي فراوان اندوخت. آيت‌الله‌العظمي شرف‌الدين در آن برهه در جست‌وجوي يافتن جانشيني شايسته براي خود بود. از آنچه در اين نشست رد و بدل شد به نظر مي‌رسد که ايشان گمشدۀ خود را يافت. مهر موسي به دل اين پير فرزانه نشست. دوسال بعد سيد موسي براي دومين بار رهسپار لبنان شد و با تيزهوشي بر اندوخته و داشته‌هاي تاريخي‌اش افزود. اين سفر اندکي پيش از رحلت حضرت شرف‌الدين بود. زمستان سال 1336 لبنان در ماتم فقدان رهبر شيعيان خود و اسوه و الگوي مسلماني به سوگ نشست. در ساعت 30/5 بامداد دوشنبه 8 جمادي‌الثاني 1377ق روح بزرگ آن راد مرد به ملکوت اعلي پر گشود. پيکر شرف‌الدين با حضور رجال و شخصيتهاي سياسي، مذهبي لبنان از جمله کميل شمعون، رئيس جمهور، سامي الصلح، نخست‌وزير، اعضاي هئيت دولت، رهبران مسيحي و اهل تسنن و شيعيان در بيروت به طرف فرودگاه شهر تشييع شد تا از آنجا به عراق منتقل شود 18 و در عتبات پس از طواف مراقد مطهر در کاظمين و کربلا، در نجف اشرف در يکي از حجره‌هاي صحن حيدري به خاک سپرده شد. 19
فقدان سيد شرف‌الدين خلأ بزرگي را در جاي‌جاي جامعه لبنان پديدار ساخت. همگان در تب‌ و تاب يافتن جانشين پيشواي عزيز از دست رفته بودند. نگاهها به سيد موساي جوان دوخته شده بود. سيد جعفر شرف‌الدين يکي از فرزندان علامه مغفور، در نامه‌اي به آيت‌الله سيد رضا صدر، برادر بزرگ سيد موسي تقاضاي آمدن موسي به لبنان را مطرح کرد. اين درخواست به آگاهي آيت‌الله‌العظمي شيخ مرتضي آل‌ ياسين رسيد و او بر اهميت و ضرورت آن صحه نهاد. 20

هجرت به ديار آفتاب

سيد موسي تصميم خود را براي رفتن گرفت و پس از عزيمت به عراق براي زيارت مشاهد مشرفه آماده شد. در آبان 1338 به منظور بررسي اوضاع به مدت سي روز عازم لبنان شد. لبنان کشور منحصر به فردي در جهان است و طوايف گوناگون از گذشته دور به‌طور مسالمت‌آميز در آن سکونت دارند. مسلمانان شامل شيعه، سني، علوي، دروز؛ و مسيحيان با ترکيب: ماروني، کاتوليک، پروتستان، ارتدوکس، همچنين انجيليها، ارمنيها، ارمنيهاي پروتستان، سرياني و... در اين سرزمين 400/10 کيلومتر مربعي مي‌‌زيند. خاستگاه تاريخي تمرکز شيعيان لبنان به زمانۀ تبعيد ابوذر غفاري (س)، صحابي گرانقدر پيامبر اکرم (ص) و يار باوفاي امام علي (ع)، به شهر صيدا باز مي‌گردد. مردم اين بخش از لبنان به ويژه منطقه جبل‌عامل واله و شيداي گفتار و رفتار ابوذر شدند و اين سان بذر و نهال تشيع در اين گسترۀ باستاني کاشته شد به‌طوري که ديري نپاييد يکي از کانونهاي قوي فقاهت و مرجعيت در اين سرزمين پديدار شد و دانشمندان پر آوازه‌اي نظير شهيد اول (صاحب لمعه)، شهيد محقق‌ کرکي (صاحب جامع‌المقاصد)، شهيد ثاني (صاحب شرح لمعه)، سيد محمد عاملي، شيخ حسن زين‌الدين (صاحب معالم)، شيخ بهايي، شيخ حر عاملي (صاحب وسائل الشيعه)، سيد صدرالدين عاملي، علامه شرف‌الدين (صاحب المراجعات)، را به جهان اسلام و تشيع معرفي کرد.
آيت‌الله سيد موسي صدر از ديدن اوضاع اسفناک و وخيم شيعيان در لبنان که به مثابه شهروندان درجه سه (پس از مسيحيان و اهل سنت) به مشاغل پست و دون‌پايه در جامعه آن روز سرگرم بودند و در محله‌هاي فقير و محروم سکونت داشتند، به شدت آزرده خاطر شد. لبنان سرزمين آباء و اجدادي او به شمار مي‌آمد و ديدن اين صحنه‌ها براي وي قابل تحمل نبود. هر چند نقش سيد صدر در احقاق حقوق شهروندان لبنان و دفاع از آحاد طبقات اجتماعي با هر گرايش مذهبي، همچنين به سخن در آوردن محرومان غير قابل کتمان است. 21 در اين ميان، به رغم آن که شيعيان بزرگ‌ترين طايفه لبنان به شمار مي‌آيند اما در زمانۀ ورود سيد موسي صدر به اين کشور هيچ نقشي در مراکز قدرت سياسي و اقتصادي، حتي فرهنگي ايفا نمي‌کردند. در آن برهه مارونيها تشکل «کتائب»، مسيحيها داراي حزب «احرار»، و دروزيها سازمان «التقدمي الاشتراکي» را در اختيار داشتند، اما شيعيان فاقد هرگونه سازماندهي بودند. سيد صدر در چنين وضعيتي فعاليت خود را آغاز کرد، آن هم از شهر صور. جنب و جوش عجيبي در جوانان شهر پديدار شد. صدر براي فائق آمدن بر فقر فرهنگي به داير کردن کلاس و برپايي اردوها‌ي ديني، فرهنگي و اجتماعي مبادرت ورزيد. وي براي سخنراني به بيروت و ديگر شهرها نيز مي‌رفت. مخاطبان او دانش‌آموزان، دانشجويان، کشاورزان و اصحاب صنوف مختلف، صرف‌نظر از شيعيان، اهل سنت و پيروان اديان الهي به ويژه مسيحيان نيز بودند. به اهتمام و مساعدت شماري از متمولين و بر اثر پشتکار امام صدر، شهرهاي صور و بيروت شاهد احداث دو مرکز بزرگ آموزشي به نامهاي «جعفريه» و «عامليه» بود که چندي بعد هر دو مبدل به دانشکده گرديد. 22

دميدن اميد

گام بعدي امام موسي صدر پس از احياء مساجد و تقويت آن به مثابه يک سنگر ديني و فرهنگي مستحکم، همين‌طور تأسيس مدارس و دانشکده‌ها، ضرورت پيدايي و تقويت زير ساخت اقتصادي محرومان بود. ايجاد مدرسه صنعتي (هنرستان) جبل‌ عامل در صور در اين امتداد ارزيابي مي‌شود. شمار قابل توجهي از هنرجويان اين مدرسه را جواناني تشکيل مي‌دادند که خانواده خود را در حملات رژيم صهيونيستي به جنوب لبنان از دست داده بودند. در اين مدرسه، نجاري، آهنگري، جوشکاري، برق و الکترونيک، ماشينهاي کشاورزي، و... به‌طور رايگان تعليم داده مي‌شد. دانش‌آموختگان پس از چهار سال تحصيل شبانه روزي جذب بازار کار مي‌شدند. امام موسي صدر مديريت اين دبيرستان حرفه‌وفن را به مصطفي چمران، فارغ‌التحصيل فيزيک در مقطع دکتري از آمريکا سپرد. فعاليت هنرجويان دبيرستان به رشته‌هاي صنعتي محدود نبود و آنان در کنار کسب مهارتهاي فني، به فراگيري آموزه‌هاي ديني و نظامي نيز مبادرت مي‌ورزيدند. اقدام بعدي امام صدر ساماندهي مجدّد فعاليتهاي مرکز خيريه‌اي نامبردار به «جمعيه البرو الأحسان» بود که سالها پيش توسط علامه شرف‌الدين ايجاد شده بود. متأسفانه در لبنان آن روز بيشتر گدايان مسلمان و از اين ميان اکثر آنها شيعه بودند. صدر از مردم خواست تا صدقات و کمکهاي خيرخواهانۀ خود را به حساب اين جمعيت واريز نمايند. جالب آن که به گفته ايشان در بدو شروع به کار مجدّد جمعيت يک مالک مسيحي کارخانه يخ‌سازي يک سوم سود و درآمد کارخانه را وقف جمعيت کرد؛ همچنين دو پزشک مسيحي معالجۀ بيماران جمعيت را به‌طور رايگان تقبل کردند. 23 از سوي ديگر وضعيت اسفبار زنان باعث شد تا امام صدر ضمن روشنگري به منظور مبارزه با فساد اجتماعي به تأسيس مراکزي مانند بيت «الفتاه» (خانه دختران) که در آن به دختران بي‌بضاعت و يا بي‌سرپرست، خياطي و صنايع دستي آموزش داده مي‌شد، مبادرت ورزد. از اقدامات ديگر در اين جهت داير کردن «آموزشگاه پرستاري»، «مؤسسه قالي‌بافي»، «دارالايتام»، برقراري «کلاسهاي مبارزه با بي‌سوادي»، «احداث کودکستان»، «خانۀ معلولين و درماندگان»، «نادي الشباب» (باشگاه ورزشي جوانان) «معهد الدرسات الاسلاميه» (مرکز مطالعات اسلامي) که به‌سان حوزه علميه عمل مي‌کرد، «مرکز علمي تحقيقي لبنان»، و «مدينه الطب» که مجتمع پزشکي بود،24 و ديگر ابتکارات، که باعث شد آحاد مردم لبنان، به خصوص شيعيان اين سرزمين با صدايي رسا اعلام نمايند: « رجع الينا شرف‌الدين شاباٌ» يعني شرف‌الدين جوان شده و به ما باز گشته است.

جلوه تابناک اقتدار

اما يکي از مهم‌ترين کارکردهاي امام موسي صدر در لبنان تشکيل مجلس اعلاي شيعيان بود 25 که با جانبداري قاطع سيد حکيم مرجع اعلاي شيعيان مواجه شد. 26 هر چند تلاش براي تأسيس مجلس از نيمه دهه چهل شمسي آغاز شده بود ليک سرانجام اين آرزو در يکم خرداد 1348 تحقق يافت و امام صدر به رياست آن برگزيده شد. رسيدگي به امور شيعيان، وحدت صفوف مسلمانان، همکاري با طوايف لبناني، و پايبندي به استقلال و يکپارچگي لبنان، مبارزه با جهل و فقر، پشتيباني از مقاومت مردم جنوب لبنان و حمايت از جنبش فلسطين، سر لوحه برنامه‌هاي مجلس قرار گرفت. 27
البته امام صدر دشمنان فراواني در لبنان و خارج از آن داشت. رژيم صهيونيستي به کمک برخي عوامل خود فروخته کابينه لبنان سنگ‌اندازيهاي فراواني فرا روي فعاليتهاي ايشان ايجاد مي‌کرد. صدر خواهان مسلح کردن جوانان شيعۀ جنوب براي مبارزه با تجاوزات رژيم اشغالگر قدس، احداث پناهگاه‌هاي مطمئن براي مردم جنوب، تقسيم عادلانه شغلهاي دولتي و... بود خواسته‌هایي که با واکنش منفي شماري از دولتمردان مواجه شده بود. 28 به دنبال هشدارهاي امام صدر که با بي اعتنايي دولت مواجه شد، شهر بعلبک در 27 اسفند 1352 شاهد حضور پر شور قريب يک صد هزار نفري و مسلحانه مردمي بود که به نداي پيشواي خود لبيک گفته و گرد هم آمدند و لرزه بر اندام دشمن نهادند. سخنراني حماسي امام صدر با ابراز احساسات حاضران همراه شد. پيشواي عاليقدر براي متنبه کردن مقامات بلندپايه لبنان، فرصت را از دست نداد و در 15 ارديبهشت 1353 راهپيمايي گسترده‌اي را با مشارکت يک صد و پنجاه هزار نفر تدارک ديد. همين اقدامات باعث عقب‌نشيني مسؤلان و به دست آوردن فرصتها و امکانات بيشتر شد.

جنبش محرومان و امل

ديري نپاييد که امام صدر در سال 1352 به منظور سازماندهي جوانان مبادرت به تأسيس «حرکه المحرومين» (جنبش مستضعفان) نمود. شيعيان گروه گروه به نهضت محرومان پيوستند. اقدام به کادرسازي فرهنگي با بهره‌وري از دانش حضرات آيات: سيد محمدحسين فضل‌الله، شيخ محمدمهدي شمس‌الدين، سليمان يحفوفي و... که کمک کار ايشان در اين مسير دنبال گرديد. فعاليت جنبش در ابعاد عقيدتي، سياسي، اداري و تشکيلاتي با موفقيت دنبال شد ليک ديري نپاييد که در 7 محرم 1354 شاخه نظامي حرکه المحرومين با عنوان «افواج المقاومة اللبنانيه» و با عنوان اختصاري «امل» (آرزو) متولد شد و امام صدر با شرکت در يک کنفرانس مطبوعاتي ضرورت ايجاد شاخۀ نظامي جنبش محرومان را براي همگان تشريح کرد.29 به همين مناسبت اردوگاههايي به منظور آموزش نظامي درجنوب لبنان داير شد.
بسياري از مبارزان ضد رژيم پهلوي فرصت را مغتنم شمرده با حضور در همين اردوگاه‌ها به يادگيري کار با ادوات نظامي و اسلحه پرداختند.
پيامد رويارويي اعراب با رژيم صهيونيستي موجب شد تا سردمداران اين رژيم نامشروع با خدعه و نيرنگ و بهره‌وري از فالانژيستهاي وابسته به حزب کتائب در صدد تجزيه لبنان برآيند. اختلاف جريانهاي حاکم در صحنه لبنان نيز بيش از گذشته بر دامنۀ بحرانها افزود. لبنان در اين برهه آبستن حوادث عجيبي از جمله سپتامبر سياه، ترور معروف سعد، فاجعۀ عين‌الرمانه، برقراري حکومت نظامي و ... بود. روزي نبود که زعيم شيعه لبنان و اميد محرومان در معرض تهديد واقع نشود. دل امام صدر از اين وقايع خون بود. اقدام ايشان در روز جمعه 17 جمادي‌الثاني 1395ق/ 27 ژوئن 1975م و آغاز اعتصاب غذا در مسجد عامليۀ بيروت در اعتراض به برادرکشيها و ضرورت پذيريش آتش بس از سوي همۀ گروهها، ابتکاري استثنايي به شمار مي‌آمد. همه روزه گروهها و چهره‌هاي سياسي ضمن تأييد اقدام صلحجويانۀ امام صدر از خواسته‌هاي ايشان پشتيباني مي‌کردند. از گروه «داشناک ارمني» گرفته تا شخصيتهاي مسيحي، همچنين شيخ حسن خالد، مفتي اعظم اهل سنت، ياسرعرفات، رهبر سازمان آزاديبخش فلسطين، يا عبدالحليم خدام، وزير امور خارجه سوريه که همگي با حضور در مسجد عامليه از ابتکار عمل صدر جانبداري کردند. اين اقدام باعث بازگشت آرامش به جامعه لبنان شد. به راستي امام صدر در هر رخدادي خود را سپر بلا مي‌کرد تا به وحدت گروههاي لبناني و ايستادگي آنان برابر رژيم صهيونيستي آسيبي وارد نيايد. او اسوۀ مقاومت، شهامت و پايداري بود سخن تاريخي وي خطاب به عرفات که: «اين را بدان اي ابوعمار! شرف قدس اجازه نخواهد داد که به دست غير مؤمنين آزاد شود» هرگز از يادها فراموش نمي‌شود. 30
رفتار اين روحاني دين آشنا و زمان‌شناس و مردمي باعث شد که مردم لبنان بدون توجه به گرايش مذهبي خود شيفته سلوک و منش او شوند. ساده زيستي‌اش در کنار شخصيت کاريزماتيک، وي را مبدل به فردي استثنايي کرده بود از اين رو بسيار اتفاق مي‌افتاد که امثال رئيس جمهور لبنان در ماشين امام موسي صدر را باز مي‌کرد تا او با احترام ويژه سوار اتومبيل شود.31 امام صدر بزرگ‌مرد متجدّد و اصلاحگرايي بود که مرد فکر، عمل، تغيير و مشارکت به شمار مي‌آمد. ايشان به تنهايي يک امت بود. 32 وي به رغم آن که سلاح را زينت مردان مي‌دانست ليک راه اصلاح را مبارزه دموکراتيک مي‌پنداشت، نه مسلحانه؛ اما در قضيه فلسطين همگان را به جهاد فرا مي‌خواند. 33

قديس مردم

ارتباط امام صدر با شخصيتهاي سياسي، ديني، اجتماعي، فرهنگي مسلمان و غير مسلمان و افق ديد و پهنۀ آگاهيهايش موجب شده بود تا آنان لب به تحسين ايشان بگشايند. امير عبدالله بن سعود که اکنون پادشاه عربستان سعودي است در ديدار با خانواده صدر اظهار مي‌دارد « من در تمام سالهاي زندگي، شخصي به هوشمندي، وسعت اطلاع، حسن خلق، انسانيت و جذابيت امام موسي صدر نديدم». 34 امام صدر در فروردين 1349 در حاشيه کنفرانسي در مصر با جمال عبدالناصر ملاقات کرد. مقرر شد اين ديدار بيش از پانزده دقيقه به طول نينجامد که بنابه خواست رهبر فقيد مصر دو ساعت به درازا کشيد و در پايان عبدالناصر به علماي اهل سنت لبنان چنين گفت: «کاش الازهر رئيسي چون آقاي صدر داشت». 35
همگان به نفوذ وي در جامعه لبنان، کشورهاي عربي و اسلامي، و پايگاه استوار او در ايران و عراق اذعان داشتند. در هر دو دور نزاع داخلي و خونين لبنان، بر اثر تلاشهاي شايستۀ تحسين امام صدر آتش فتنه خاموش گشت. حضور امام صدر در اجلاسها و هم انديشيهاي اسلامي موجب رويکرد بسياري از دانشمندان سرشناس اسلامي از جمله شيخ محمد غزالي، شيخ محمد ابوزهره، شيخ حبيب مستاوي، شيخ محمد عبدالرحمن بيصار، دکتر محمد فحام، به او شده بود. صدر در اکثر اين محافل علمي چونان ستاره مي‌درخشيد. معاشرت ايشان با پيروان اديان الهي لبنان به خصوص مسيحيان نيز بي‌مانند بود حمايت امام صدر از ژوزف آنتيبيا، بستني فروش مسيحي شهر صور و خريد بستني از وي و خوردن آن، تحسين بزرگان مسيحيت را در پي داشت. فضل‌الله دندش پس از ملاقات امام صدر با فؤاد شهاب، رئيس جمهور وقت لبنان اظهار مي‌دارد: «رئيس جمهور که به شدت تحت تأثير شخصيت و افکار امام صدر قرار گرفته بود بعد از ملاقات به من گفت: اگر مسيحيان چنين شخصيتي داشتند او را به مقام قديسي مي‌رساندند. اين مرد را بايد با تمامي وسايل و امکانات ياري نمود». 36 والحق بسياري از گذشته تاکنون به او به ديدۀ مسيح لبنان مي‌نگرند.
امام صدر از علاقه‌مندان امام خميني (س) و نهضت اسلامي و انقلابي او بود. وي از هيچ کوششي براي مساعدت به انقلاب اسلامي ايران دريغ نورزيد. هنگام دستگيري امام خميني در جريان قيام پانزده خرداد 1342، امام صدر در ديدار با پاپ، رهبر کاتوليکهاي جهان خواهان اقدام جدي و سريع وي شد. به فرموده آيت‌الله‌العظمي خوئي، آزادي آيت‌الله‌العظمي خميني در اين مقطع از زمان بيش از هر چيز مرهون سفر صدر به ايتاليا و ملاقات و گفتگوي وي با پاپ در واتيکان بود. 37 کمک به مبارزان مسلمان ايراني که سرگرم پيکار با حاکميت پهلوي بودند، موضوعي است که در خاطرات بسياري از بلندپايگان جمهوري اسلامي بدان اشاره شده است. اقامۀ نماز ميت بر پيکر دکتر علي شريعتي و مساعدت در خاکسپاري آن مرحوم در جوار زينبيه در تير ماه 1356 در خاطر همگان باقي است. صدر، محبوب تمامي آزادگان بود. دکتر مصطفي چمران در نوشته‌اي با عنوان «وصيت‌نامه» خطاب به امام صدر چنين مي‌نگارد: «وصيت مي‌کنم به کسي که او را بيش از حد دوست دارم، به معبود من، به معشوق من، به امام موسي صدر، کسي که او را مظهر علي (ع) مي‌دانم، او را وارث حسين(ع) مي‌خوانم، کسي که رمز طايفۀ شيعه و افتخار آن و نماينده هزار و چهار صد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختي، حق‌طلبي و بالاخره شهادت است، آري به امام موسي صدر وصيت مي‌کنم». 38

يوسف گمگشته

فعاليتهاي امام صدر از زمان ورود به لبنان با واکنشهاي مغرضانه عده‌اي مواجه شد و يکي از آنان معمر قذافي، رهبر ليبي بود. در اين مدت عده‌اي با پا درمياني خواهان بهبود فضاي تيرۀ موجود ميان اين دو شدند و از امام تقاضا کردند به دعوت سرهنگ کودتا‌چي و کينه‌توز پاسخ مثبت دهد و به کشور ليبي سفر نمايد. سيد صدر با افکار و آراء جنون‌آميز و متکبرانه و خودخواهانه قذافي به شدت مخالفت مي‌کرد اما به رغم اين، امام در 9 شهريور 1357 همراه حجت‌الاسلام شيخ محمد يعقوب (از فعالان مجلس اعلاي شيعه) و عباس بدرالدين (مدير خبرگزاري لبنان) به ليبي سفر کرد و از آن پس ناپديد گرديد. مسؤلان ليبيايي با ربودن يکي از استثنايي‌ترين مردان ديني و سياسي جهان داغ ننگي ابدي بر پيشاني خود نهادند و قذافي چهره واقعي و کريه خود را بر همگان عريان ساخت. به رغم پيگيريهاي امام خميني، مقام معظم رهبري و شخصيتهاي مختلف حقيقي و حقوقي همچنان سرنوشت ايشان نامعلوم است. 39 شخصيتي که آيت‌الله خامنه‌اي در پيام خود به همايش بزرگداشت ايشان با تعابير: «عالم فرزانه، انديشمند پيشرو، علامه سيد موسي صدر، فرزند حوزه علميه قم، عالم بزرگوار، بازمانده يکي از خاندانهاي بزرگ علمي در جهان تشيع، شخصيتي همه جانبه و ...» از وي ياد مي‌کند. همه چشم به راه اويند و خدايش به ما بازگرداند.

پی نوشتها :

1. منبع شفاهي : سيد علي صدر، برادر امام موسي صدر.
2. عبدالحسين شرف‌الدين. بغيه‌الراغبين في سلسله آل شرف‌الدين. تحقيق و تعليق عبدالله شرف‌الدين، بيروت، دارالاسلاميه، 1991 م، ج1، صص 242-245 .
3. لبنان به روايت امام موسي صدر و دکتر چمران. تنظيم و گردآوري علي حجتي ‌کرماني، تهران، قلم، 1364، ص 16 .
4. محسن الامين. اعيان الشيعه. حققة و اخرجة حسن الامين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1983م، ج3، ص 403 .
5. منبع شفاهي: مهدي فيروزان، خواهرزاده و داماد امام موسي صدر.
6. تاريخ و فرهنگ معاصر. يادنامۀ امام موسي صدر، به اهتمام سيد هادي خسروشاهي، ويژه‌نامه 5، س 1375، ص 395 .
7. منبع شفاهي: سيد صدرالدين صدر، فرزند امام موسي صدر.
8. صفاءالدين تبرائيان. احياگر حوزه نجف، زندگي و زمانه آيت‌الله العظمي سيد محسن حکيم. تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1387، ص 261 .
9. منبع شفاهي: آيت‌الله سيد عباس کاشاني، به نقل از: تاريخ و فرهنگ معاصر، ص 130.
10. امام موسي صدر داراي هفت خواهر است که به ترتيب سن عبارتند از: صديقه (همسر آيت‌الله العظمي سيد محمدباقر طباطبائي سلطاني)، طاهره (همسر حجت‌الاسلام سيد مهدي صدرعاملي)، منصوره (همسر حجت‌الاسلام دکتر علي‌اکبر صادقي، پدر خانم حجت‌الاسلام سيد محمد خاتمي)، بتول (همسر حجت‌الاسلام شيخ هادي عبادي)، زهرا (همسر اسکندر فيروزان)، فاطمه (همسر آيت‌الله العظمي شهيد سيد محمدباقر صدر)، رباب (همسر سيد حسين شرف‌الدين)، منبع شفاهي: حوراء صدر، دختر امام موسي صدر و همسر مهندس مهدي فيروزان.
11. نامه مفيد (فصلنامه).س 4، ش 4 (زمستان 1377)، ص 24، گفتگو با آيت‌الله العظمي سيد عبدالکريم موسوي اردبيلي.
12. تاريخ و فرهنگ معاصر، صص 54-55 .
13. مرجع دورانديش از ميان فضلاي حوزه سه نفر را براي اعزام به خارج از کشور برگزيده بود: مرحوم محمدي‌ گلپايگاني (هامبورگ- آلمان)، مرحوم مهدي حائري ‌يزدي (واشنگتن- آمريکا)، موسي صدر (رم- ايتاليا)، نک: علي دواني. زندگاني زعيم بزرگ عالم تشيع آيت‌الله بروجردي. تهران، مطهر، چ2، 1371، ص 252 .
14. منبع شفاهي: آيت‌الله سيد محمدعلي موحد ابطحي ‌اصفهاني، به نقل از: عبدالرحيم اباذري. امام موسي صدر، اميد محرومان. تهران، جوانه رشد، 1381، ص 61 .
15. تاريخنگار نامدار شيخ علي دواني، چاپ سپاري نخستين شماره مجله را بهمن1337ثبت کرده است، زندگاني....، ص 347.
16. با وجود آن که مجله مکتب اسلام به راهنمايي آيت‌الله العظمي شريعتمداري راه‌اندازي شد، (نامه مفيد، ص 57، گفتگو با آيت‌الله مجدالدين محلاتي) ليک نامه‌هاي اعتراض‌آميز به منظور ممانعت از طبع مجله و توقف و روند انتشار آن خطاب به زعيم جهان تشيع حضرت بروجردي فرستاده مي‌شد که با بي اعتنايي معظم‌له مواجه گرديد. همان، 349 .
17. همان، ص 343 .
18. بغيه‌الراغبين...، ج1، ص 256 .
19. در حجره شماره 48 مقابل مسجد عمران بن شاهين در کنار آيت‌الله سيد اسماعيل صدر، شيخ عبدالله سبيتي ‌عاملي و ميرزا محمود شيرازي آرميد. الدليل المصور لاعلام دفناء العتبه العلويه المقدسه. نجف، العتبة العلوية المقدسة، 2009م، ص 134 .
20. منبع شفاهي: سيد عبدالحسين شرف‌الدين، نوه علامه شرف‌الدين و همسر رباب صدر خواهر امام موسي صدر.
21. تعابير از آيت‌الله شيخ محمدمهدي شمس‌الدين در سخنراني«او که جان در پيکر محرومان دميد» در هم‌انديشي کلمه سواء (آبان 1378 در بيروت)، نک: انديشۀ ربوده شده، گفتارهاي صاحب‌نظران ايراني و غير ايراني دربارۀ امام موسي صدر. به کوشش مهدي فرخيان، تهران، موسسه فرهنگي تحقيقاتي امام موسي صدر، ج 1، ص 240 .
22. درسهايي از مکتب اسلام (مجله). س 19، ش 6، ص 53 .
23. گفتار ماه (سالنامه). به کوشش جمعي از محققان، س 2 (1340)، ص 39 .
24. مکتب اسلام، همان، ص 54 .
25. « المجلس الاسلامي الشيعي الاعلي».
26. نک، مقاله آيت‌الله شيخ محمدمهدي شمس‌الدين زير عنوان «مرجعيت امام حکيم»، در: الحوزه العلميه و الحرکه الاصلاحيه. قم ، مرکز دراسات تاريخ العراق الحديث، 1418ق.
27. بغيه‌الراغبين، ج1، ص 624 .
28. لبنان: برگزيده‌اي از مجموعه سخنرانيها و دستنوشته‌هاي سردار پر افتخار اسلام شهيد دکتر مصطفي چمران درباره لبنان. تهران، بنياد شهيد چمران، چ3، 1368، ص80 .
29. براي آگاهي بيشتر بنگريد به: بغيه‌الراغبين، ص 628 ؛ حرکه امل، السيرة و المسيرة، بيروت، دار بلال للطباعه و النشر، 2006 .
30. منبع شفاهي: سيد ابوالفضل (عباس) موسوي، از فرماندهان جنبش امل، نک: محسن کماليان، علي‌اکبر رنجبر کرماني. عزت شيعه، گزارشي از مبارزات و مجاهدات آيت‌الله امام سيد موسي صدر در احياء حرکت اسلامي لبنان. قم، مؤلف، 1377، ص 121 .
31. منبع شفاهي: آيت‌الله العظمي شيخ محمدابراهيم جناتي، به نقل از: عبدالرحيم اباذري، همان، ص171 .
32. هادي فضل‌الله. فکرالامام موسي الصدر السياسي و الاصلاحي. بيروت، دارالهادي، 1997، ص 10 .
33. صوت المحرومين (مجله). مورخ 28/7/1976م.
34. منبع شفاهي: حوراء صدر.
35. تاريخ و فرهنگ معاصر، ص 268 .
36. عزت شيعه، صص 18-19 .
37. منبع شفاهي: دکتر سيد محمدصادق طباطبائي.
38. عزت شيعه، ص 296 .
39. براي آگاهي از آخرين اقدامات به عمل آمده در اين باره بنگريد به: گزارش کميتۀ پيگيري سرنوشت امام موسي صدر (از ربودن تا امروز). تهران، کميسيون اصل 90 مجلس شوراي اسلامي، 1387 .

موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:50 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



نگاهی به تاريخ اجتماعي شيعيان ايران و عراق

در نيمه ي دوم قرن هشتم هجري (1)

چکيده

تاريخ اجتماعي شيعيان، در برگيرنده ي نگاه جديد و تازه اي به پيشينه ي تاريخي شيعيان است که ضمن آن، وضعيت روابط اجتماعي و نيز عناصر و مؤلفه هاي حيات اجتماعي شيعيان به بحث نهاده مي شود. از سوي ديگر، مطالعه ي تاريخ اجتماعي شيعيان بر مبناي اصول و ضوابط تاريخ اجتماعي که به لايه هاي پنهان جامعه نظر دارد و به باز شدن حقايق و ناگفته هاي تاريخ سنتي مي انجامد، ضروري به نظر مي رسد، زيرا در پس آن، حقايقي از متن زندگي شيعيان بازگو مي شود که هيچ گاه در تفکر سنتي تاريخ به آن توجه نشده است.
مقاله ي پيش رو با توجه به برخي مؤلفه ها و عوامل اثرگذار بر تاريخ اجتماعي، به بررسي تاريخ اجتماعي شيعيان پرداخته و با ذکر شواهدي سعي دارد احوال و اوضاع شيعيان را از نظر معيشتي، رفتار ها، مراسم ها و ... براي خوانندگان بيان کند.
واژگان کليدي: تاريخ اجتماعي، شيعه، شيعيان، قرن هشتم، مؤلفه ها و عوامل تاريخ اجتماعي و نهاد ها.


مقدمه

تاريخ اجتماعي بُعد خاصي از تاريخ و نتيجه ي يک فرايند فکري، پس از رنسانس به حساب مي آيد. تحول مهم رنسانس، همان گونه که بر بسياري از ابعاد زيستي و فکري تأثير گذاشت، تاريخ را نيز متحول ساخت. البته رسيدن به مرحله ي تاريخ اجتماعي پس از چند مرحله دگرگوني فکري در عرصه ي تاريخ و تحولات جامعه صورت گرفته است. تاريخ اجتماعي برايند مستقيم مکتب آنال (2) است. نکته ي قابل توجه در تاريخ اجتماعي همان بُعد مقابله ي آن با تفکر سنتي حاکم بر تاريخ است. در اين شيوه، رويکرد تاريخ توده اي و مردمي شده و نگاه به لايه هاي زيرين جامعه معطوف مي شود.
در اين تحقيق، زندگي شيعيان ايران و عراق از زاويه ي تاريخ اجتماعي - در نيمه ي دوم قرن هشتم هجري - بررسي شده است. دوره اي که اين نوشتار عهده دار بيان تاريخ اجتماعي آن در مورد شيعيان است زماني است که اسلام از يک قاره و دو قاره پا را فراتر نهاده و به عنوان يک دين و آيين الهي، جهاني شده است. اسلام به عنوان يک دين که از نظر قلمرو، توسعه يافته و درحال گسترش به سمت شرق و غرب است؛ نه تنها در برابر هجوم ها و مقابله هاي دشمنانش عقب نشسته که به پيروزي هاي چشم گيري نيز در دنيا نايل آمده و حتي مهاجمانش و برخي جهان گشايان را مرعوب آموزه هاي خويش ساخته است که نمونه ي روشن و بسيار هويدايش اسلام حاکمان و ايلخانان مغول است.
بررسي و بيان اوضاع جهان اسلام و بلکه شيعيان به گستردگي قلمرو اسلامي کاري فراتر از حوصله و توان اين سطور است، از اين رو تنها به بيان اوضاع اجتماعي، به طور محدود و کوتاه در ايران و عراق بسنده مي کنيم که در حاکميت ايلخانان مغول قرار داشت.
محدوده ي اين نوشتار بخشي از دوره ي ما بين انقراض ايلخانان و هجوم تيمور (دوره ي فترت) (3) به ايران و عراق مي باشد. مشخصه ي خاص اين دوره حاکميت خاندان هاي محلي و به تعبيري ملوک الطوايفي است. با مرگ سلطان ابوسعيد، آخرين ايلخان و نداشتن فرزند پسر، حاکميت نسبتاً يک پارچه در سرزمين ايران دست خوش تحولات عميق اجتماعي شد. دسته هاي نيرومند خاندان هاي پر قدرت محلي براي کسب قدرت با هم درگير نزاع و کشمکش شدند. در اين هياهو و بازار آشفته برخي حاکميت هاي مستقل و نيمه مستقل نيز شکل گرفتند که به آنان عنوان حاکميت هاي «ملوک الطوايفي» (4) مي دهند.
نبود حاکميت يکپارچه و به تعبير دقيق تر، انقراض حکومت مغول، سرداران و خاندان هاي پرنفوذ محلي را بر آن داشت که براي تحکيم پايه هاي اقتدارشان دست به کار شوند. چنين فکري در چندين نقطه از قلمرو واحد، موجب شد تا نزاع هاي محلي و مقابله هاي مختلف از زاويه هاي گوناگون صورت گرفته، نابساماني اجتماعي، غارت و عدم حرمت به اموال و نواميس مردم را در پي داشته باشد.
بار اصلي اين تحولات و قيام ها بر عهده ي مردمي بود که در جهت خواسته ي امرا به کار گرفته مي شدند. ترس، وحشت، غارت، نوميدي، بي پناهي و ... ، مردم را به شدت آزار مي داد. در اين ميان برخي قيام ها با تکيه بر مباني شيعي انجام شد و بسياري را به سمت خويش جذب کردند. نابساماني هاي اجتماعي سبب مي شد تا آموزه هاي شيعه به مثابه پناهگاهي امن براي برخي از مردم ستم ديده درآيد. از اين رو، مشايخ، زهاد و بزرگان شيعه مورد توجه و علاقه ي بسياري قرار گرفتند. اين وضع باعث شد تا برخي از مشايخ شيعه که بيشتر آن ها گرايش صوفيانه داشتند، حکومت هايي تشکيل داده و با بهره مندي از دستورات و مضامين خاص شيعه به تحکيم آن همت کردند. «نهضت هاي اين دوره ي ايران به لباس دين و به ويژه مذهب تشيّع و مسلک تصوّف» (5) ملبس بود.
جنبش هاي روستايي قرون وسطي در ايران بار ها زير علم سبز تشيّع توسعه يافت، زيرا افکار و عقايد شيعه با روحيه ي مخالف آميز روستاييان هماهنگ بود. (6)
اولين دسته از اين نوع حکومت صوفي مسلک شيعي، سلسله ي شيخيه جوريه يا سربداران خراسان و دسته ي ديگر، سلسله ي مرعشيان از پيروان ميرقوام الدين مرعشي بودند که مدتي در خراسان به رياضت مشغول بود و آن گاه به آمل رفته، سلسله ي مرعشيان مازندران را تشکيل دادند. نهضت حروفيه قيام ديگري بود که آموزه هاي شيعي را بازگو مي کرد:
از ديرباز تا امروز آنان (حروفيون) چشم به راه «قائم» ائمّه هستند که در حديث، نام ديگري نيز براي او آمده و «مهدي اش» خوانده اند. و آنان مي گويند که او صاحب سيف است و درباره ي او اين حديث آمده است: او زمين را با راستي [دادگيري] مي کند، پس از آنکه زمين با بيداد و تجاوز آکنده شود. آنان ايمان دارند که وي به نيروي شمشير، ظلم را که تجاوز بعضي به بعضي ديگر است، ريشه کن خواهد نمود. (7)

تعريف تاريخ اجتماعي

براي تاريخ اجتماعي مثل بسياري از مفاهيم علوم انساني نمي توان تعريف دقيق فلسفي ارائه کرد، بلکه تنها مي توان با توجه به کارکرد آن، به گونه اي آن را تعريف نمود که براي مخاطب و خواننده مفهوم باشد: «تاريخ اجتماعي نوعي فهم از تاريخ است که در مقام تحليل و تبيين حوادث به گرايش هاي فکري، ويژگي هاي اخلاقي و سبق و سياق زندگي عامّه ي مردم نيز به عنوان يک عامل اثرگذار بر روند حوادث، نگاه مي کند». تاريخ منهاي حاکميت يا توجه به اقشار پايين جامعه، يا توجه به روابط ميان همه ي انسان ها، يا «دانش بررسي تاريخ گروه ها يا فعاليت هاي اجتماعي» (9) و ... همه بخشي از کار ويژه هاي تاريخ اجتماعي را بازگو مي نمايد.

منابع تحقيق

در اين تحقيق عمدتاً از منابع دست اوّل تاريخي، سفرنامه ها، جغرافياي تاريخي استفاده شده و در حد لزوم نيز به منابع دست دوم و مطالعاتي مراجعه شده است درباره ي منابع، چند نکته يادآوري مي شود:
1. نگاه منابع تاريخي به تاريخ، همان نگاه سنّتي است که بر محور حاکميت و امرا مي چرخد و کمتر به مسائل دروني جامه، روحيات و نوع زندگي مردم مي پردازد، اما مي توان از لابه لاي سطور آن به برخي امور مربوط به تاريخ اجتماعي شيعه اثناعشريه (مورد تحقيق) دست يافت. از سوي ديگر، زندگي مردم از تحولات کلي در جامعه تأثير مي پذيرد و تحولات حاکم بر جامعه، بر روحيات و سبق و سياق زندگي مردم بي تأثير نيست، از اين رو اگر به برخي حاکميت ها اشاره مي شود به دليل همين اثرگذاري آن هاست.
2. سفرنامه ها به دليل اينکه نوعاً منعکس کننده ي اوضاع و شرايط جاري بر زندگي مردم است و سفرنامه نويسان در متن مردم قرار داشته اند، بهترين منبع براي مطالعه ي تاريخ اجتماعي است. در اين نوشتار از سفرنامه ي ابن بطوطه و کلاويخو نيز استفاده شده است. البته بخش هاي مورد استفاده از سفرنامه ي ابن بطوطه به اندکي قبل از شروع نيمه ي دوم قرن هشت هجري (9) و سفرنامه ي کلاويخو به بعد از آن مربوط مي شود. کلاويخو سرپرستي هيئتي را به عهده داشت که پادشاه اسپانيا براي ملاقات با تيمور گورکاني فرستاده بود. اين هيئت در دهه ي نخست قرن نهم هجري به راه افتادند تا با تيمور ملاقات داشته باشند. آنچه در سفرنامه اش نگاشته است به علت نزديکي زماني اش با دوره ي مورد بحث مي تواند مورد استناد قرار گيرد، زيرا باور ها، مراسم و ميزان حضور و عدم حضور پيروان يک مذهب چيزي نيست که در چند سال اندک دچار تغيير شود و طبعاً يک پديده ي اجتماعي از مدتي پيش به تدريج شکل مي گيرد و ناگهاني از بين نمي رود، بلکه مدتي ادامه مي يابد.
نزهه القلوب مستوفي با موضوع جغرافيايي تاريخي، منبع مهم ديگري است که از آن درباره ي حضور و پراکندگي شيعيان در مناطق و شهر هاي گوناگون ايران و عراق و نوع تشيّعشان استفاده شده است.

اينک پس از مقدمه، مباحث اصلي اين نوشتار در سه بخش ارائه مي شود:
الف) مؤلفه هاي تاريخ اجتماعي شيعيان
سبک زندگي

سبک زندگي، (10) روش هاي متفاوت زندگي را نشان مي دهد. اين اصطلاح به «شيوه هاي زندگي» و به معناي «طرز زندگي» نيز به کار رفته است. سبک زندگي، مجموعه اي منسجم از همه ي رفتار ها و فعاليت هاي يک فرد در جريان زندگي روزمره است. اين مفهوم مي تواند گوياي واقعيت پيچيده ي رفتار ها و حتي نگرش هاي فرهنگي و اجتماعي در جامعه باشد که بر ماهيت و محتواي خاص تعاملات و کنش هاي اشخاص در هر جامعه دلالت دارد.
سبک هاي زندگي مجموعه اي از طرز تلقي ها، ارزش ها، شيوه هاي رفتار، حالت ها و سليقه ها در هر چيزي، مانند معماري، دکوراسيون و فرش کردن خانه، اثاثيه ي منزل، نوع حمل و نقل، پوشاک، تغذيه و ... را در بر مي گيرد. سبک زندگي را نبايد با فرهنگ يکي دانست. شايد بتوان گفت که فرهنگ، جمع کل سبک هاي زندگي در جامعه است؛ يعني فرهنگ فراتر از سبک زندگي، جمع ارزش ها، طرز تلقي ها و رسم ها مي باشد.
سبک زندگي يکي از مؤلفه هاي (11) تاريخ اجتماعي است. يک مجموعه ي اجتماعي را با توجه به سبک زندگي شان مي توان ازديگر مردمان و جوامع باز شناخت. اين مؤلّفه به چگونگي زيستن فرد در جامعه که در واقع تجلّي روحيات و عادات مردم است، اشاره دارد. سبک زندگي مردم، بخشي از هويتشان را تشکيل مي دهد. براي نمونه، يک فرد چه مي پوشد چه فرشي دارد و چه ذائقه اي نسبت به فلان غذا (مثلا غذاي تند) دارد؟ اهميت سبک هاي زندگي، همسان با تعلق فرد به طبقه ي اجتماعي در روزگاران گذشته است.
يکي از سبک هاي زندگي در ميان شيعيان، شيوه ي تغذيه آنان است. چگونگي خورد و خوراک شيعيان و تغذيه شان، مانند نشستن موقع غذا خوردن، تنها تناول کردن يا با هم غذا خوردن، با دست غذا خوردن يا استفاده از قاشق، ممکن است از قرن هشتم هجري تا کنون تفاوت کرده باشد، گرچه از لحاظ مواد مصرفي تفاوت ماهوي را نمي توان مشاهده کرد. به عنوان مثال، خوردن گوشت خرگوش براي شيعيان همان گونه که اکنون مرسوم و پذيرفته نيست، در قرن هشتم نيز شيعيان آنرا مصرف نمي کردند. ابن بطوطه در مورد اينکه شيعيان گوشت خرگوش نمي خورند، مي نويسد:
چون مردم ديدند ما دست بسته نماز نمي خوانيم ... ما را متهم به رافضي بودن کردند. تا آنکه نائب امير خرگوشي براي ما فرستاد و يکي از خدّام را مأمور کرد که مواظب ما باشد و ببيند که چه کار مي کنيم، زيرا رافضي ها گوشت خرگوش نمي خورند. (12)
نوعي ديگر از روش تغذيه در ميان شيعيان، مهمان داري ايشان و استفاده از موادي مانند نان، خرما و گوشت جهت پذيراي از مسافران، زوّار و طلاب علوم ديني بوده است. ابن بطوطه در کنار بارگاه امام حسين (ع) از مدرسه و زاويه اي اسم مي برد که شيعيان در آن به مسافران غذا مي داده اند:
روضه ي مقدسه ي امام حسين (ع) در داخل شهر واقع شده و مدرسه ي بزرگ و زاويه اي دارد که در آن براي مسافرين طعام مي دهند. (13)
و در جايي ديگر مي نويسد:
از باب حضرت، وارد مدرسه ي بزرگي مي شود که طلاب و صوفيان شيعه در آن سکونت دارند، در اين مدرسه از هر مسافر تازه وارد سه روز پذيرايي مي شود و هر روز دو بار غذاي مرکب از نان و گوشت و خرما به مهمانان مي دهند. (14)
شکل بنا ها و معماري، نوعي ديگر از سبک زندگي مردم را تشکيل مي دهد. در قرن هشتم در بيشتر شهر ها بنا ها و خانه هاي مسکوني در داخل قلعه اي محکم ساخته مي شد که ديوار و برج و بارو هاي قلعه به شکل نگهبان خانه ها و ساکنان آن در مي آمد تا در برابر مهاجمان، دزدان و ايّام جنگ ها مردم بتوانند محفوظ بمانند. به عنوان نمونه مي توان به قلعه ي نيشابور اشاره کرد:
... در کوچه باغ ها جنگ مي کردند تا نيشابوريان عاجز شده، دروازه ها بستند و از پس ديوار به کار و زار مشغول شدند. (15)
معماري و بناي مساجد نيز با طرز باشکوه، امر مرسوم بوده است در سبزوار مسجد جامعي با طاق و ايوان بلند، حوض، و فضاي زيبا و جذاب به دستور علي مؤيد بنا شد که ابن يمين در قصيده ي بلند بالايي از زيبايي و بناي آن توصيف مي کند. (16)

نماد ها

نماد، يکي ديگر از مؤلفه هاي تاريخي اجتماعي است. هر نماد، منتقل کننده و دربردارنده ي پيامي است که به دو نوع «نماد هاي زباني» و «نماد هاي غير زباني» قابل تقسيم مي باشد. اگر نماد، متني را به ديگري انتقال ندهد در مجموعه ي نماد هاي غير زباني قرار مي گيرد. رنگ پرچم کشور هاي مختلف، پوشش جامه ي سياه در عزاداري ها، لباس خاص روحانيت و ... هر کدام پيامي را در بر دارد و در بخش نماد هاي غير زباني قرار مي گيرد. در زمان مورد بحث، «اسب زين کرده» نمادي بود که مفهوم انتظار را براي شيعيان در برداشت، چه اينکه شيعيان مراسم انتظار را در نقاط مختلف، مانند حله (17)، کاشان و سبزوار (18) با اسب زين کرده برپا مي کردند.
در مقابل اگر نماد، نوشتاري را در برداشته باشد، جزء نماد هاي زباني به حساب مي آيد که گوياي اهداف و انگيزه ي خاصي است.کتيبه ها، ضرب المثل ها، لطيفه ها، سکه هاي مضروب و ...، در شمار نماد هاي زباني قرار مي گيرند و هر کدام متني را به ديگران انتقال مي دهد. سکه هايي که در قرن هشتم هجري از جانب سربداران ضرب شد و در ميان مردم رايج بود و به خوبي از گرايش سربداران و نوع مذهب آنان و شيعيان آن زمان، حکايت مي کند. نوشته هاي روي يکي از سکه ها، حاشيه و پشت آن، به ترتيب چنين است:
- لا اله الا الله الملک الحق المبين محمّد رسول الله الصّادق الوعد الامين. عليّ ولي الله صلي الله عليهم.
- اللهم صل علي محمّد المصطفي و علي الوليّ و الحسن الرضا و حسين الشهيد و علي زين العابدين و محمد الباقر و جعفر الصادق و موسي الکاظم و علي الرضا و محمد الجواد و علي الهادي و حسن العسکري و محمّد الحجه خلف الله.
- قل اللهم مالک الملک تؤتي الملک من تشاء وتنزل الملک من تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بيدک الخير انّک علي کل شيءٍ قدير. (19)

آداب و رسوم

مراسم گوناگون و چگونگي برگزاري آن، مؤلفه ي ديگري است که تاريخ اجتماعي شيعيان را بازگو مي کند، شيعيان اثنا عشري در اين قرن براي برخي رسوم مذهبي شان اهميت فوق العاده قائل بوده و به برپايي آن اهتمام زياد داشتند. مراسمي مانند خروج از شهر و به انتظار نشستن و آمادگي براي ظهور حضرت ولي عصر (عج) برپايي عزاداري ها، به زيات رفتن ها، جشن ها و مراسم مذهبي ديگر، با تکيه بر آموزه هاي مذهبي، اموري بودند که زندگي شيعيان را متمايز از پيروان ديگر مذاهب و اديان نشان مي داد. براي نمونه به دو مورد اشاره مي شود:
الف- انتظار: اعتقاد به ظهور منجي بر زندگي شيعيان و نوع رفتار و کنش آنان اثر داشت. آنان پيرو همين باور، برخي مراسم را برپا مي داشتند. ابن بطوطه درباره ي مراسم انتظار مردم حله چنين گزارش مي دهد:
همه ي مردم اين شهر، دوازده امامي و از دو تيره اند ... در نزديکي بازار بزرگ شهر مسجدي قرار دارد که بر درِ آن پرده ي حرير آويزان است و آنجا را مشهد صاحب الزمان مي خوانند. شب ها پس از نماز عصر، صد مرد مسلح با شمشيرهاي آخته، پيش امير شهر مي روند و از او اسبي يا استر زين کرده مي گيرند و به سوي مشهد صاحب الزمان روانه مي شوند ... در برابر در، ايستاده آواز مي دهند که: «بسم الله اي صاحب الزمان، بسم الله بيرون آي تباهي روي زمين را فراگرفته و ستم فراوان گشته، وقت آن است که برآيي تا خدا بوسيله ي تو حق را از باطل جدا گرداند ... . (20)
مشابه چنين مراسمي در ديگر شهر هاي شيعه نشين نيز انجام مي شد. سبزوار از مراکزي بود که به انجام مراسم انتظار اقدام مي کردند. «هر بامداد و شب به انتظار صاحب الزمان اسب کشيدي». (21)

ديگر منابع تاريخي نيز به انجام اين مراسم در سبزوار اشاره دارد:

... و اسبي به زين هر روز مي کشيد که حضرت امام محمّد مهدي سلام الله عليه خواهد آمد. (22)
ب- عزاداري ها و ...: مراسم شيعي، شامل برپايي سوگواري ها در رثاي امامان معصوم (ع) به ويژه امام حسين (ع) و جشن هاي اعياد شيعيه نيز مي شود. عزاداري براي امام حسين (ع) مراسم اختصاصي شيعيان نيست، تمام مسلمانان در برپايي اين آيين به گونه اي شرکت دارند. البته شيعيان اهميت ويژه اي براي اجراي مراسم عزاداري امام حسين (ع) و ديگر ائمه (ع) قائل اند و آن را به عنوان برنامه و دستور ديني و مذهبي دانسته، با الهام از روايات، به زنده نگه داشتن و برپا داشتن آن همت مي گمارند.
مراسم شيعي و آيين بزرگداشت ياد امام حسين (ع) در قرن هشتم هجري نه تنها به دست شيعيان صورت مي گرفت، بلکه در خراسان همه ي مسلمانان، اعم از شيعه و سني براي امام حسين (ع) محافل عزاداري داشتند و کمي بعدتر در دربار تيموريان نيز عزاداري براي امام حسين (ع) برگزار مي شد، چنانکه يکي از نويسندگان مي نويسد:
گريه براي امام حسين {در عهد تيموريان} جانشين مجالس ذکر صوفيانه شده بود. (23)
عزاداري، رونق فراوان يافت و رويکرد به نوشتن کتاب هاي مقتل و عزاداري زياد شد. اولين مقتل فارسي به نام روضة الشهداء به قلم ملا حسين کاشفي، بعد ها تحت تأثير همان زمينه هاي قرن هشتم نوشته شد.

ارادت شيعيان به اهل بيت (ع) و خاندان پيامبر (ص)

علاقه و ارادت شعيان به اهل بيت گرامي حضرت محمد (ص) نشئت گرفته از آيات و روايات است. مي توان علاقه و محبت شيعيان به اهل بيت (ع) و تنفّر آنان را از دشمنان ايشان، از مؤلفه هاي خاص تاريخ اجتماعي شيعه به شمار آورد.
الف- احترام به ائمّه (ع) و امام زادگان: ابراز علاقه ي مذهبي شيعه در قالب هاي گوناگون، مثل زيارت مقابر ائمّه (ع) و امام زادگان مدفون در نقاط مختلف سرزمين هاي اسلامي و احترام به ذريّه ي امامان (ع) (سادات) و ... ظهور و بروز مي يافت. کلاويخو در سفرنامه اش در مورد احترام به امام رضا (ع) و حرمت نهادن به کسي که اين مرقد مطهّر را زيارت مي کند، چنين مي نويسد: (24)
... سالانه گروه بي شماري به زيارت آن (مشهد) مي آيند. هر زائري به آنجا رفته باشد چون باز گردد، همسايگانش نزد او مي آيند و لبه ي قباي او را مي بوسند. (25)
آن گاه به واکنش مردم نسبت به خود و همراهانشان که به مشهد رفته و از آنجا برگشته اند، اشاره مي کند:
چون به اين شهر رسيديم ما را به زيارت اين مکان مقدس و آرامگاه بردند، سپس چون در ايران راه مي پيموديم و بر سر زبان ها افتاده بود که به زيارت مشهد مشرّف شده و آن مکان مقدس را ديده ايم، مردم همه مي آمدند و لبه ي قباي ما را مي بوسيدند. (26)
بقعه ي امام زاده احمد بن موسي (ع) (شاه چراغ)، همانند ديگر اماکن متبرکه ي شيعيان و قبور ائمه (ع) در نظر شيعيان از جايگاه بلندي برخوردار بوده است. شيعيان همان گونه که به امکان متبرکه ي کربلا و نجف و مشهد احترام مي نهادند، مقام احمد بن موسي (ع) رانيز پاس مي داشتند. ابن بطوطه در اين باره چنين مي نويسد:
از جمله مزارات شيراز مقبره ي احمد بن موسي برادر علي الرضا بن موسي بن جعفر بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب - رضي الله عنهم - مي باشد ... ابن بقعه در نظر شيرازيان احترام تمام دارد. (27)
ب- انزجار از دشمنان ائمّه (ع): همان گونه که ارادت به اهل بيت (ع) در جامعه ي شيعه نهادينه شده، نفرت از دشمنان ايشان نيز مسئله ي قابل توجهي در تاريخ اجتماعي شيعه است. به عنوان نمونه، شيعيان کوفه طي انجام مراسمي انزجارشان را از ابن ملجم اينچنين ابراز مي کردند:
... در طرف مغرب قبرستان کوفه جايي را ديدم که در آن چيزي به رنگ سياه تند در ميان زمينه ي سفيدي جلب نظر مي کرد و گفتند: قبر ابن ملجم است که مردم کوفه همه ساله هيزم فراوان بدانجا مي برند و هفت روز آتش بر گور او مي افروزند. (28)
نمونه ي ديگر، اظهار تنفر از هارون الرشيد و محبت و احترام به امام رضا (ع) در شهر مشهد است:
روبروي قبر امام، قبر اميرالمؤمنين هارون الرشيد واقع شده که آن هم ضريحي دارد و شمع دادن ها روي قبر گذاشته اند ... هنگامي که رافضيان (29) وارد بقعه مي شوند قبر هارون را لگد مي زنند و به امام رضا (ع) سلام مي فرستند. (30)
ج) احترام به سادات: حضور سادات در ميان شيعيان به تقويت ايمان و گستره ي آگاهي هاي ديني و مذهبي شيعيان مي افزود. سادات چون از نسل پيامبر (ص) و ذريّه ي آن حضرت و وابسته به ائمه اند، از آغاز در جامعه ي شيعي مورد احترام و تکريم بودند. به تصريح منابع آن دوره، شيعيان به سادات احترام فراوان مبذول مي داشتند. خواندمير در کتاب حبيب السير چنين گزارش مي دهد:
خواجه علي مؤيد چون به تأييد الهي در سبزوار بر مسند شهرياري نشست، در اظهار شعار مذهب عليّه اماميه، مبالغه نموده و باقصي الغايه در تعظيم سادات عظام کوشيد (31) ... [و همو] در تعظيم علما و سادات به اقصي الغايه کوشيد و سادات را بر علما مرجّح داشتي. (32)
سادات در جامعه ي شيعي، مقامي برتر از عامه ي مردم داشتند و جزء بزرگان مردم به شمار مي آمدند، در بسياري از مراسم و مجالس در کنار بزرگان جامعه مي نشستند و مورد تکريم و احترام بودند. وجود نقيب که اوضاع زندگي و امور معيشتي سادات را مديريت مي کرد، در واقع امتيازي بود که در جوامع شيعي به سادات به عنوان فرزندان رسول خدا (ص) و بستگان ائمه (ع) داده مي شد.

حرفه ها و مشاغل

با گستردگي قلمرو زيست شيعيان در نقاط مختلف دنياي اسلام، شهر ها، روستا ها و ... نمي توان به آساني از حرفه ها و مشاغل شيعيان در طول چند دهه صحبت کرد. در هر شهر و روستايي به اقتضاي محيط جغرافيايي و فضاي حاکم بر اقتصاد آن، حرفه هاي گوناگوني، از قبيل کشاورزي در روستا ها گرفته تا شغل نظامي، تجارت، صيد ماهي، خياطي، بقّالي، طباخي، عطّاري و ... رايج بوده است. گزارش کوتاه ابن بطوطه تنها از يک بازار در نجف اشرف نشان مي دهد که چندين شغل، البته با يک نوع انسجام و دسته بندي و نظم، در اين شهر شيعي وجود داشته است:
بعد از عبور از بازار بقّالان، طبّاخان و خبّازان به بازار ميوه فروشان و خيّاطان و قيصريه و بازار عطّاران رسيديم. آخر بازار عطّاران باب حضرت است. (33)
وي در جاي ديگر مي نويسد که «اهل نجف، تجارت پيشه اند». (34)

توسل به ائمه (ع) براي شفاي بيماران

اهتمام شيعه به زيارت قبور پيشوايان ديني شان از چند زاويه قابل تحليل و بررسي است. يک بُعد آن، صرف ارادت و محبت به خاندان پيامبر (ص) است. توسل به ايشان به منظور تقرّب که بُعد عبادي دارد، زاويه ي ديگر است و از منظر سوم، توسل به آنان و زيارتشان به سبب شفاي بيماران. مراسم و آداب ويژه اي براي خواستن شفا و بهبودي بيماران در بعضي از جوامع شيعي مرسوم بوده است، مثل بستن بيمار به ضريح و مراسم ويژه اي که براي درخواست شفاي بيمار از قبر اميرالمؤمنين علي (ع) در قرن هشتم هجري وجود داشته که ابن بطوطه آن را چنين گزارش مي کند:
در شب 27 که ليله المحيا مي نامند، عراقيان و خراسانيان و فارسيان و روميان ... بعد از نماز خفتن در آنجا گرد مي آيند و بيماران زمين گير و افليج را روي ضريح مقدّس مي گذارند ... . (35)
بسياري از شيعيان به مقابر و مشاهد مشرفه ي ائمه (ع) و امام زادگان نزديک مي شوند تا از ايشان در رفع گرفتاري هاي زندگي و بهبود بيماري هايشان کمک بگيرند و با توسل به ايشان از خدا بخواهند گرفتاري ها و مشکلاتشان، به ويژه امراض را از آنان دور سازند و به همين منظور، نذر و نذوراتشان را نيز به چنين اماکني مي برند.
اين بقعه (امام زاده احمد بن موسي) در نظر شيرازيان احترام تمام دارد و مردم [براي] تبرک و توسل به زيارت آن مي روند. (36)
در گزارشي ديگر مي خوانيم:
از شهر هاي عراق هر کس بيمار مي شود، نذري براي روضه ي علي مي کنند. (37)

ب) مناطق و شهر هاي شيعه نشين

حضور شيعيان در جاي جاي دنياي اسلام در قرن هشتم هجري امري انکار ناپذير است. هر جا اسلام پا گرفته است تشيّع را نيز مي توان ديد. اگرچه گستردگي و نفوذ شيعيان به اندازه ي اهل سنت نبوده است، لکن به رغم مشکلات و موانع که از سوي حاکميت ها و خلافت در طول حيات شان بر ضد شيعيان اعمال شده است، اين مذهب دوشادوش اهل سنت، البته به نسبت کمتر، دل هاي مشتاقان به اهل بيت پيغمبر (ص) را به خود جذب کرده و دستورات روشن گر ائمه (ع) همواره راه گشاي شيعيان بوده است.
گستردگي محبت و ارادت به پيامبر اعظم الهي حضرت محمد (ص) و خاندان بزرگوارش فراتر از شيعيان است. بسياري از اهل سنت نيز به ائمه (ع) عشق و ارادت داشتند و همين مسئله، زمينه ي رشد و گسترش تشيع را در ايران فراهم آورده، و سبب پيروزي برخي قيام هاي شيعي شد. در قرن هشتم هجري شيعه در بسياري از مناطق نفوذ داشته و مردم برخي شهر ها همه يا بيشتر آن ها شيعه، آن هم از نوع تشيع امامي و اثناعشري بودند. مرکزيت ديني و مذهبي شيعيان در اين قرن در عراق بود و از همان ديار، علومي مانند فقه، اصول، کلام و ... به ديگر مناطق شيعه نشين منتشر مي شد. در اين زمان شيعيان در عراق، شام و حلب، روستا ها و شهرک هاي جنوب لبنان، (38) مناطق مرکزي ايران، خراسان و ... حضور جدي داشتند. به گفته ي ابن بطوطه اهالي نجف، (39) کربلا، حله، بحرين، قم، کاشان، ساوه، آوه و ... شيعه مذهب و از غاليان بودند. (40)
از نزهة القلوب مستوفي به خوبي مي توان ميزان حضور و پراکندگي شيعيان را در مناطق مختلف به دست آورد. در اين کتاب حضور شيعيان را در برخي شهر هاي ايران و ديگر نقاط چنين مي خوانيم:
ري: «اهل شهر و اکثر ولايات شيعه ي اثناعشري اند، الّا ده قوهه و چند موضع ديگر که حنفي باشند و اهل آن ولايت، آن موضع [را] بدين سبب «قوهه خران» مي خوانند». (41)
تهران: «اهل آنجا شيعه ي اثناعشري باشند». (42)
قزوين: «اندکي نيز ... و شيعي باشند». (43)
اشکور، ديلمان، طالش و ...: «به قوم شيعه و بواطنه نزديکترند». (44)
آوه: «مردم آنجا شيعه ي اثناعشري اند و در آن مذهب به غايت متعصب اند و با هم اتفاق نيکو دارند». (45)
ساوه: «اهل شهر شافعي و مذهب پاک اعتقاد .... تمامت ديها شيعه ي اثناعشري باشند». (46)
قم: «مردم آنجا شيعه ي اثناعشري اند و به غايت متعصب». (47)
کاشان: «مردم شيعه مذهب اند و اکثرشان حکيم وضع و لطيف طبع، و در آنجا جهال و بطال کمتر باشند. و در آنجا غريب را کمتر زخم زنند». (48)
تفرش: «مردم آنجا شيعه ي اثناعشريه اند». (49)
از ديگر شهر هاي ايران که شيعه در آن ها وجود دارد، عبارت است از: فراهان، (50) نهاوند، (51) شيراز(52) - با اندکي شيعه -و جرجان (53) «که اهل آنجا شيعه و صاحب مروت باشند».
از خراسان، بيهق: «مردم آنجا شيعه ي اثناعشري اند». (54) و نيز کمال الدين عبدالرزاق سمرقندي درباره ي سبزوار - نام ديگر بيهق - مي نويسد: «مردم سبزوار اکثر شيعه مذهب باشند». (55)
شهر انبار، در عراق: «اکثر آنجا سيه چهره اند و بر مذهب اثناعشري». (56)
حلّه: «اهل آنجا شيعه ي اثناعشري اند و اعتقادشان آنکه امام المنتظر المهدي محمد بن الحسن العسکري (رضع) که در سامره ... غايب شد باز از آنجا بيرون خواهد آمد». (57) ابن بطوطه درباره ي مردم حله مي نويسد: «همه ي اهالي اين شهر دوازده امامي و از دو تيره اند». (58)

عوامل مؤثر در تاريخ اجتماعي شيعيان
1. دين و مذهب

دين و مذهب، از نظر شيعيان حقيقت يگانه و واحدي دارند. مذهب، روش عمل کردن به دين و دستورات ديني را براي پيروانش نشان مي دهد. اين عامل تأثير و اهميت بسياري در زندگي شيعيان دارد. دين اسلام و مذهب تشيع بر تمام زواياي زندگي ايشان سايه انداخته، مراسم، آداب ديني و مذهبي و رفتار هاي فردي و اجتماعي آنان تحت تأثير مستقيم دين و برگرفته از آموزه هاي ديني و مذهبي است. ساختن مساجد، تکايا، حسينيه ها، احترام به قرآن، اهميت دادن به علم و عالم، مرجع قرار دادن علما در امور دين و دنيا، احترام به پيامبر (ص)، ائمه (ع)، اهتمام به زيارت قبور ايشان، احترام به زوّار مقابر بزرگان ديني، احترام به سادات و ... همه و همه با تأثيرپذيري از دين و مذهب است که به زندگي يک شيعه معنا مي دهد.
از جمله اموري که با تأثيرپذيري از دين، در اين دوره بسيار پر رونق بوده و تا حالا نيز ادامه دارد، زيارت، بنا، تعمير و زيباسازي مکان ها و مشاهد مشرفه ي ائمه (ع) بوده است. ابن بطوطه در شرح حرم رضوي در مشهد مقدس مي نويسد:
مشهد امام رضا قبه ي بزرگي دارد. قبر امام در داخل زاويه است که مدرسه و مسجدي نيز در کنار آن وجود دارد و اين عمارت ها همه با سبکي بسيار زيبا و مليح ساخته شده و ديوار هاي آن کاشي است. روي قبر، ضريح چوبي قرار دارد که سطح آن را با صفحات نقره پوشانده اند. از سقف، قنديل هاي نقره آويزان است. آستان در قبه هم از نقره است و پرده ي ابريشم زر دوزي از در آويخته. داخل بقعه با فرش هاي گوناگون مفروش گرديده ... . (59)
در مورد حرم مطهر امام حسين (ع) به درِ نقره اي، قنديل ها و پرده هاي حرير اشاره مي کند و اينکه هر زائري هنگام ورود از ميان حاجبان و خادمان حرم عبور نموده، بر آستان مبارکش بوسه مي زند:
... هنگام ورود درِ عتبه ي شريفه را که از نقره است بايد بوسيد. روي ضريح مقدس امام قنديل هاي زرين و سيمين گذاشته شده و از در هاي آن پرده هاي حرير آويخته اند. (60)
احترام زائر نيز موردي ديگري است که در آن عصر به سبب احترام به اهل بيت (ع) در زندگي مردم به عنوان يک امر ديني مطرح بود. کلاويخو در سفرنامه اش در اين باره چنين آورده است:
هر زائري به آنجا رفته باشد چون بازگردد، همسايگانش نزد او مي آيند و لبه ي قباي او را مي بوسند. (61)

2. رونق مساجد

ساختن بنا هاي با شکوه مساجد و چندين مسجد در هر شهر، نوع ارتباط مردم با مساجد و حضور در آن، امر ديگري است که در اين قرن وجود داشته است. مسجد از يک طرف، محل عبادت و از سوي ديگر، جاي تصميم گيري ها و ارتباط ميان مردم، حضور سياسي - اجتماعي و شنيدن خطبه ها و موعظه هاست که مي توان آن را کانون وحدت بخش دانست و در قالب نظام ارتباطي، به منزله ي رسانه هاي جمعي و به مراتب بالاتر از آن در اين روز، تشبيه کرد. ابن بطوطه با توصيف حرم رضوي (ع) از مسجد و مدرسه در جوار حرم نيز نام مي برد. (62) وي درباره ي مسجد حله مي نويسد:
در نزديکي بازار بزرگ شهر، مسجدي قرار دارد که بر درِ آن پرده اي حرير آويزان است و آنجا را مشهد صاحب الزمان مي خوانند.
در دوران سربداران، به دستور خواجه علي مؤيد، مسجد جامع شهر سبزوار با نما و شکوه چشم گيري بنا شد. ابن يمين در قصيده ي بلندي، طاق، آب نما و ... آن را توصيف مي کند و برخي از اشعار وي چنين است:
حبّذا طاقي که جفت اين رواق اخضر است
وز بلندي مر زمين را آسماني ديگر است
مسجد جامع همي خوانندش اما جنتي است
و اندر و فواره اي مانند حوض کوثر است
آب آن فواره تا سر برزد از جيب زمين
از رشاش او هوا را دائماً دامن تر است. (64)
برخي مساجد مهم که امروزه در شهر ها وجود دارد، يادگار آن دوران است و مورد توجه بوده و رونق داشته است. يکي از آن مساجد مسجد جامع عتيق شيراز است که ابن بطوطه درباره ي آن چنين گزارش مي دهد:
مسجد بزرگ شيراز به نام مسجد عتيق، يکي از وسيع ترين و زيباترين مساجد است، صحن بزرگ آن با مرمر فرش شده و تابستان ها هر شب صحن آن را مي شويند و ... (65).

3. باور هاي مذهبي

از باور هاي بسيار پر رنگ آن دوران براي شيعيان که هم چون گذشته اهميت خاص داشت و جزء اعتقادات بود باور و اعتقاد به منجي و ظهور قريب الوقوع مهدي (عج) بود. مستوفي اعتقاد مردم سامره به غيبت امام المنتظر المهدي محمدبن الحسن العسکري را از ويژگي هاي آن ها مي شمارد. (66) وي درباره ي اعتقاد شيعيان به امام منتظر مي نويسد:
شيعيان اماميه، محمد منتظر، امام دوازدهم را مهدي مي خواندند. شيعيان اماميه معتقد بودند که حضرت مهدي زنده است و پنهان گشته، ولي دير يا زود ظهور خواهد کرد و تجددي در دين پديد خواهد آورد و همچنان که در صدر اسلام بوده است، برقرار خواهد ساخت. (67)
مسئله ي انتظار و مراسم آن در حکومت سربداران نيز مطرح بود و مراسمي نيز براي انتظار ترتيب مي دادند. (68) اين باور مذهبي در جامعه ي شيعه به اصلي خدشه ناپذير تبديل شده و در واقع، مشخصه ي جامعه ي شيعه بود.

4. نهاد هاي اجتماعي شيعه

از ديگر عوامل اثر گذار بر تاريخ اجتماعي شيعه در نيمه ي دوم قرن هشتم هجري مي توان به ساختار اجتماعي و سازمان و تشکيلات شيعيان اشاره کرد. شيعيان در طول تاريخ، ساختار تشکيلاتي ويژه ي خود را داشته و دارند که تشيّع را از ديگر فرقه هاي اسلامي ممتاز ساخته است. تشيّع به لحاظ باورمندي به وجود حجت خدا و معصوم (ع) در زمين، باور به نيابت فقيه و عالم از او و اعتقاد به فقه پويايي که مجتهد عهده دار آن است، تشکلي متمايز از ساير فرقه ها دارند. در اين سازمان اجتماعي، عالم دين و فقيه در زمان غيبت معصوم (ع) از ايشان نيابت مي کند و مرجع شيعيان به شمار مي آيد. در اين جا به چند نمونه از اين نهاد هاي جامعه ي شيعه در قرن هشتم اشاره مي شود:
الف- نهاد مرجعيت: مرجع، عالم ديني است که در امور ديني و مسائل فقهي، درجه ي تخصص علمي دارد و صاحب نظر است. چنين فردي مصدر مراجعات مردم در امور رفتاري و بايد و نبايد هايي است که بايد شيعه متناسب با آن اعمال شان را تنظيم کنند. برخي گزارش هاي تاريخي از نيمه ي دوم قرن هشتم هجري، توجه جامعه ي شيعه را به اين امر نشان مي دهد که شيعيان ملتزم بودند تا امور مربوط به ساحت رفتارشان را طبق دستور و فتواي مرجعيت شيعه نظم بخشند. از اين رو از شهيد اوّل براي سفر به خراسان دعوت به عمل مي آيد تا با علم و عملش شيعيان را رهبري کند. نامه ي علي مويّد به شهيد اوّل گواه اين مطلب است:
... به عرض آن جناب که پيوسته قبله ي صاحب نظران است مي رسانيم که شيعه ي خراسان - که خداوند در پناه خويش گيرد - تشنه ي ديدار شمايند و فيض بردن از درياي فضل و دانش تان. بزرگان علمي اين ديار از بد روزگار همه پراکندگ گشته و بيشتر يا همه شان تار و مار شده اند ... . ما، در ميان خويش کسي را که به فتوايش به لحاظ علمي بتوان اعتماد کرد يا مردم بتوانند عقائد درست را از وي فراگيرند نمي يابيم و از خداي متعال مسئلت داريم که حضرتت به ما افتخار حضور و نورافشاني بخشد تا از علمش پيروي کنيم و از راه و رسمش رفتار آموزيم ... . (69)
مرحوم قاضي نورالله شوشتري جريان دعوت و پاسخ شهيد اوّل را چنين نقل مي کند:
در کتابت، حجت ها به شيخ گرفته، اظهار آن نمود، که درخراسان کسي نيست که مردم در احکام شرعيه به فتواي او عمل نمايند. بر شما واجب است که متوجه اين ديار شويد و اهل اين ديار را ارشاد فرمائيد و الّا فرداي قيامت من و جميع شيعه ي خراسان در خدمت حضرت پيغمبر و ائمه ي هدي از تو شکايت خواهيم کرد ... . شيخ در جواب نوشت: از همين کتاب که مشتمل بر فتاوي من است اعمال شرعيه ي شيعه انتظام مي يابد و وجوب توجه من به آن ديار ساقط مي شود. (70)
ب- نقابت: نقابت، نهد ديگري در تاريخ تشيع است که از گذشته، منصب و مقام پذيرفته شده در ميان جامعه بود. اين نهاد در قرن هشتم هجري نيز وجود داشت. نقبا نقش برجسته و مهمي در ميان شيعيان داشتند. آنان به امور سادات که مورد احترام مسلمانان بود رسيدگي مي کردند و مواظب بودند تا کسي به دروغ خود را از سادات نخواند و در برخي موارد هم از منافع مذهب شيعه دفاع مي نمودند. اين نهاد به عنوان يک مقام اجتماعي از گذشته تا آن روز در جامعه ي شيعه نقش به سزايي داشت. ابن بطوطه از نقيب شهر نجف که با او ديدار داشته ياد مي کند: «نقيب نجف، نظام الدين حسين بن تاج الدين الآوي بود» و در قسمت ديگر مي افزايد: «تمام کار هاي شهر به دست نقيب الاشراف است». (71)
وي در قسمت ديگر سفرنامه اش از سادات شيراز و نقيب آنان ياد کرده است:
شيراز از جمله شهرهايي است که سيد در آن بس زياد است و من از اشخاص موثق شنيدم که عده ي سادات شيراز - آن هايي که مستمري دارند - از کوچک و بزرگ هزار و چهارصد و کسري است و نقيب آنان عضدالدين حسيني نام دارد. (72)
ج) فتوت: فتوت به معناي جوانمردي در تاريخ شيعه از حد يک مفهوم خاصِ لغوي، فراتر رفته به هنجار و حتي نهاد اجتماعي تبديل شده است.
فتوت و جوانمردي روحيه اي است که بيشتر منشأ مذهبي دارد و از مذهب تأثير گرفته است. «کاشان؛ مردم شيعه مذهب اند ... در آنجا غريب را کمتر زخم زنند». (73)
فتوت بعد ها به عنوان يک عامل مهم در تاريخ شيعه نقش مثبت خود را نمايان کرده و گروهي با روحيه ي جوان مردي و فتوت بر سر کار آمدند:
آئين عدالت چنان در قلمرو آنان (سربداران) رونق گرفته که سکه هاي طلا و نقر در اردوگاه ايشان روي خاک مي ريخت و تا صاحب آن پيدا نمي شد کسي دست به سوي آن دراز نمي کرد. (74)
اينها نمونه هايي در جامعه ي شيعه ي آن روز است که از روحيه ي خاص مردانگي و فتوت شيعيان حکايت مي کند.

5. حوادث مهم (طبيعي و غير طبيعي)

حوادث مهم که تاريخ اجتماعي را تحت تأثير قرار مي دهند در مرحله ي نخست، دو نوع اند: يکي، حوادث و روي داد هاي طبيعي، مانند سيل، زلزله، طوفان هاي مخرب، بيماري ها، قحطي، امراض و ... که مي تواند سرنوشت مردم و جامعه را دست خوش تغيير و تحول نمايد، و ديگري، حوادث و روي داد هاي مهم و مؤثر غير طبيعي، از قبيل جنگ ها و ويراني هاي ناشي از آن، اختلاف و کشمکش هاي قبيله اي و مذهبي، مهاجرت ها و ... که به مواردي از اين نوع حوادث، اشاره مي شود:
الف- جنگ ها: جنگ، حادثه ي ويران گر و تأثيرگذار در زندگي انسان هاست. با جنگ، شکست، پيروزي، قتل عام، ويراني، فقر و گرسنگي و هزاران پيامد مهم اجتماعي را مي توان شمرد که تاريخ جامعه و مردم را متحول مي سازد. در فاصله ي ميان انقراض ايلخانان تا روي کار آمدن تيموريان که اين نوشتار بخشي از آن را به عهده دارد، جنگ هاي خونين و ويرانگري در ميان ملوک مختلف ايران صورت گرفت. يک نمونه از آن جنگ ميان حاکم کرت و سربداران در نيشابور است که پيامد هولناک و مخرّبي را براي مردم آن سامان بر جاي نهاد:
ملک غياث الدين عزم تسخير نيشابور کرد و چون ملک حنفي مذهب بود و خواجه علي شيعي، علماي هرويه نظاميه فتوي مي دادند که دفع شيعه واجب است ... . سال ديگر باز آمد و در اين نوبت به نوعي خرابي کردند که اکثر باغات و عمارات را از بيخ کندند و کاريز ها انباشته و درختان جوز صد ساله و دويست ساله انداختند ... و ملک يکي از رعايا را گفت: هي مردک! بنياد اسلام بر چند است؟ في الفور فصيحانه گفت: به مذهب خواند ملک سه: يکي، غلّات مسلمانان خوراندن، دوم، کاريز ها انباشتن، و سه ديگر، درختان قديم و جديد انداختن! (75)
ب- تعصبات مذهبي و قبيله اي:تعصبات مذهبي عامل ديگر اثرگذار بر روند زندگي مردم است. تحريک عصبيت هاي مذهبي گاهي صدمات جبران ناپذيري را در جامعه و زندگي مردم بر جاي مي نهاد و محيط زيست و معاش را مختل مي ساخت. گزارش فوق، نمونه ي گويا و روشني است که در آن از تحريک احساسات مذهبي براي سرکوبي رقيب بهره برده شده و نتيجه ي آن، جنگي خونين بوده که به زير ساخت هاي زندگي مردم آسيب رسانده است. ابن بطوطه درباره ي اصفهان، کشمکش هاي فرقه اي و تخريب شهر چنين اشاره مي کند:
اصفهان شهري بزرگ و زيباست، ولي اکنون قسمت زيادي از آن در نتيجه ي اختلافاتي که بين سنيان و شيعيان آن شهر به وقوع مي پيوندد به ويراني افتاده. (76)
اين در حالي است که مستوفي در مورد اصفهان از شيعيان و اختلاف آن با سنيان نام نمي برد و برعکس، نزاع را در ميان خود اهل سنت مي داند:
اکثراً سنّي و شافعي مذهب و در طاعت درجه ي تام دارند، اما بيشتر اوقات با هم در محاربه و نزاع باشند. (77)
ابن بطوطه با نظر بدبينانه نسبت به سربداران و اينکه آنان به هدف از بين بردن اهل سنت از خراسان قيام کرده و بر اين هدف پاي مي فشارند، چنين مي گويد:
اين قوم (سربداران) جملگي مذهب رفض (تشيّع) داشتند و سوداي برانداختن ريشه ي تسنن از خراسان را در سر مي پختند. (78)
در مورد تعصبات قبيله اي باز هم از ابن بطوطه گزارش مي دهد که مردم برخي شهر هاي عراق با آنکه از يک مذهب پيروي مي کردند با هم درگيري و نزاع قبيله اي داشتند و اين نزاع باعث ويراني شهرشان مي شد:
همه ي اهالي اين شهر (حلّه) دوازده امامي و از دو تيره اند ... و بين اين دو دائماً جنگ و نزاع هست ... مردم کربلا از دو طائفه اند: اولاد رخيک و اولاد فائز، و اين دو دائماً در جنگ و نزاع اند ... اختلاف ميان آن ها به حدي است که شهر را به ويراني کشانده است. (79)
اگرچه ممکن است ابن بطوطه در اين گزارش خود اغراق کرده باشد، اما به هر حال، حاکي از عصبيت هاي قبيله اي است که به راحتي نمي توان از آن چشم پوشيد و اين عامل در به وجود آمدن نزاع ها و کشمکش هاي قبيله اي نقش بارز دارد.
ج- مهاجرت: هجرت عامل ديگر در تحولات اجتماعي است که منشأ تغييرات و تطوّرات فراواني در جوامع و افکار مي شود. اين عامل در تاريخ شيعه، آثار شگرفي را با خود همراه داشته است. مهاجرت ائمه و امام زادگان (ع) به برخي مناطق اسلامي، مهاجرت سادات به اقصي نقاط دنياي اسلام و معرفي تشيّع، رفتن برخي قيام کنندگان شيعه به مناطق دورتر از مرکز خلافت و برپايي حاکميت هاي شيعي، مهاجرت علماي شيعه به شهر ها و مراکز علمي براي دريافت احاديث معصومان و يادگيري علوم ديني و نشر آن در ميان عامّه ي مردم و ...، در پي فرهنگ هجرت پديد آمده است. اين عامل هم پيش از قرن هشتم هجري و هم پس از آن منشأ آثار مهم اجتماعي براي تشيّع بوده است. اسلام آوردن و گرايش ايلخانان به اسلام و تشيع بر اثر مهاجرت و ارشاد دانشمندان و علماي شيعه، صورت گرفت و از همين رو حاکم سربداري از شهيد ثاني براي مهاجرت به ايران دعوت به عمل آورد، هر چند شهيد موفق به مهاجرت نشد.
مهاجرت علما به ديگر بلاد اسلامي، از گذشته تا کنون امري مرسوم و مورد انتظار بوده است. يکي از بزرگان اين قرن مير سيد علي همداني (713-787 ق) است که براي انجام تبليغ دين، ايران را ترک و به کشمير رفت و نقش مهمي در ترويج و تبليغ اسلام داشت، به گونه اي که او را «حوراي کشمير» (80) لقب داده اند.

نتيجه

بررسي تاريخ اجتاعي شيعيان نشان مي دهد که در نيمه ي دوم قرن هشتم هجري آنان در بسياري از شهر هاي ايران و عراق حضور داشته و وضعيت اجتماعي شيعيان در شهر هاي مورد نظر، تحت تأثير وضعيت اقليمي، حضور و عدم حضور مقابر ائمه (ع)، مسائل و پيش آمد هاي گوناگون بوده است. ساکنان شهر هايي مانند نجف، کوفه، حله، قم و ... همه شيعه و در برخي شهر ها شيعه حضور بيشتري داشته و در موارد بيشتر در اقليت اند.
با نگاهي کلي مي توان گفت که در اين دوره شيعيان مشکلات و سختي هايي که در برخي ايام به علت پاي بندي شان به مذهب شيعه با آن رو به رو بودند، نداشته و چه بسا آزادي و اقتدار هم داشته اند. در مقطع مورد بحث در بخش هايي از قلمرو اسلامي، مانند سبزوار، تشيع بالندگي يافته و حاکميت شيعي به گسترش فرهنگ و آموزه هاي شيعي همت مي گمارد و از دانشمندان و عالمان شيعي براي نشر معارف شيعه و تنظيم امور و رفتار هاي شيعيان بر اساس فتواي ايشان دعوت به عمل مي آيد.
مراسم خاص شيعيان بدون هيچ مانع جدي در بيشتر نقاط شيعه نشين برگزار مي شود و آموزه هاي مذهبي در مساجد و مقابر بزرگان ديني به گوش مردم مي رسد. رسم به انتظار نشستن مهدي موعود (عج) و خروج از شهر به پيشواز مقدمش در برخي شهر ها، برپايي مراسم عزاداري، سنت زيارت مقابر و مشاهد مشرفه ي ائمه (ع) و امام زادگان در هر نقطه، مورد نظر و توجه بوده و شيعيان به آن اهتمام مي ورزيدند. شيعيان در عين اجراي مراسم مذهبي و پاي بندي به آموزه هاي ديني و مذهبي شان علناً تنفر و انزجار خود را از دشمنان اهل بيت (ع) نشان مي دادند.
زندگي شيعيان متأثر از آموزه هاي ديني و مذهبي و با استفاده از فرمايشات معصومان (ع) به طور خدا پسندانه هدايت يافته، نذورات و صدقاتشان براي زوار، مسافران طلاب علوم ديني و بازسازي و بناي اماکن مذهبي هزينه مي شد. شيعيان در اين دوره، همچون مقاطع ديگر، سبک زندگي مخصوص به خود داشته، در تغذيه، معماري و برپايي مراسم مذهبي متفاوت از پيروان مذاهب ديگر ظاهر مي شدند.
همچنين شيعيان تشکيلات و نهاد هاي اجتماعي مخصوص به خود را داشتند که در جوامع غير شيعي به چشم نمي خوردند، مانند: نهاد مرجعيت، نهاد نقابت و مديريت امور سادات. ارتباط و پيوند ميان مردم و رهبران ديني از طريق مساجد و ... برقرار مي شد و مردم از همين طريق نيز آموزه هاي ديني و دستور هاي مذهبي را دريافت مي کردند. همچنين جامعه ي شيعي فرهنگ و الگو هاي خاص شيعه را از طريق نماد هاي خاص شيعه دريافت مي کردند و در يک کلام، سيستم خاص و تشکيلات ويژه به جامعه ي شيعه و شيعيان نظم و نسق مي بخشيد.

پي نوشت ها :

* دانش آموخته ي حوزه و دانشجوي کارشناسي ارشد تاريخ تشيع. دريافت 87/8/20- پذيرش 87/10/28.
1. در تهيه و تنظيم اين مقاله، به ويژه چارچوب اصلي و محور هاي آن مرهون پيشنهادات و راهنمائي هاي ارزشمند استاد محترم جناب آقاي دکتر محسن الويري است. (مؤلف)
2. مکتب آنال در قرن بيستم توسط دو مورخ فرانسوي به نام هاي لوسين فور و مارک بلوخ پديد آمد. اين جريان، روش جديدي در تاريخ نگاري به شمار مي آيد که در پي انتقادات و اعتراضات جامعه شناسان به مورخان و دانش تاريخ شکل گرفت. مکتب آنال رويکرد جديدي در تاريخ نگاري است که با نقد بينش تاريخ نگاري سنتي، براي بررسي تحولات تاريخي، از روش هاي ساير علوم انساني بهره مي گيرد و سعي در برقراري پيوند ميان دانش تاريخ و ساير علوم انساني دارد. فور و بلوخ در دانشگاه استراسبورگ فرانسه برخي از زبده ترين دانشمندان علوم انساني در رشته هاي گوناگون جامعه شناسي، علوم سياسي، جغرافيا و تاريخ و ... را گرد هم جمع کرده و در سالنامه اي نظراتشان را درباره ي تاريخ و پديده هاي تاريخي بيان داشتند. آنان با توجه به ضعف هاي عمده ي تاريخ نگاري سنتي که تنها شامل تاريخ سياسي، نظامي و تاريخ مذهب مي شد، به لايه ها و ديگر زواياي تاريخي به گستردگي تاريخ اجتماعي، تاريخ اقتصادي، تاريخ سرمايه ها و ... نيز توجه و توصيه کردند. به اعتقاد آنان مورخ مي بايست از لايه هاي سطحي و ظاهري تاريخ گذر کرده به زواياي پنهان و طبقات زيرين تاريخي راه يابد تا به فهم تمام ابعاد و زواياي تحولات تاريخي بشر نايل گردد. بُعد مهم اين مکتب که تحول عميقي در تاريخ نگاري به شمار مي آيد، نگاه غير سنتي به تاريخ و توجه به توده ها است. ر.ک: روح الله بهرامي، مکتب آنال؛ جامعيت فکر تاريخ نگاري، ص 49-52.
3. هـ.ر، رويمر، «تاريخ ايران دوره ي تيموريان»، تاريخ ايران کمبريج، 1379، ص 11.
4. اي. پي. پطروشفسکي، نهضت سربداران، 1351، ص 7-9.
5. همان، ص 15.
6. همان، ص 14. پطروشفکي روسي، بر اساس تفکر مارکسيستي خود، جنبه ي طبقاتي به قيام هاي مذهبي مي دهد و حرکت هاي مذهبي در روستا ها را جنبش روستايي (ارباب - رعيتي) وانمود مي کند. اما بررسي دقيق و بي طرفانه نشان مي دهد که اين حرکت ها صرفاً جنبه ي مذهبي داشته و فاقد ماهيت طبقاتي بودند.
7. همان، ص 15، به نقل از: محرم نامه ي سيد اسحاق.
8. حسن انوري، فرهنگ بزرگ سخن، 1381، ج 3، ص 1568.
9. ولادت ابن بطوطه در سال 703 ق و درگذشت وي در سال 779 ق ثبت شده و پايان نوشتار او را سوم ذي حجه 756 نوشته اند، ر.ک: شرف الدين ابوعبدالله محمد لواتي طنجي (ابن بطوطه)، سفرنامه ي ابن بطوطه، 1337، مقدمه ي مترجم، ص 25 و ص 816.
10. life style
11. مؤلفه (Moallefe) يعني آنچه شاخص و نمايان گر امري باشد، ر.ک: حسن انوري، همان، ج 7، ص 7500.
12. ابن بطوطه، همان، ص 319.
13. همان، ص 240.
14. همان، ص 166.
15. کمال الدين عبدالرزاق سمرقندي، مطلع السعدين و مجمع البحرين، 1353، ص 427.
16. ابن يمين فريومدي، ديوان اشعار، [بي تا]، ص 30.
17. ابن بطوطه، همان، ص 239.
18. کمال الدين عبدالرزاق، سمرقندي همان، ص 427. همچنين غياث الدين بن همام الدين حسيني (خواندمير)، تاريخ حبيب السير في احوال افرادالبشر، ج 3، ص 366.
19. جان ماسيون اسميت، خروج و عروج سربداران، بي تا، ص 259/ رسول جعفريان، تاريخ ايران اسلامي (3) از يورش مغولان تا زوال ترکمنان، 1378، ص 181.
20. ابن بطوطه، همان، ص 213-214.
21. محمدبن خاوند شاه بن محمود (ميرخواند)، روضة الصفاء، 1380، ج 8، ص 4524 و قاضي نورالله شوشتري، مجالس المؤمنين، 1376، ج 2، ص 367.
22. کمال الدين عبدالرزاق سمرقندي، همان، 427. همچنين ر.ک: غياث الدين بن همام الدين حسيني (خواندمير)، همان، ص 366.
23. کامل مصطفي شيبي، تشيّع و تصوّف، 1385، ص 327. گفتني است شيبي در کتابش ميان تصوف و تشيع پيوند برقرار مي کند و سعي دارد با ارائه ي شواهد و قرايني اين ادعا را به اثبات برساند، در مقابل، برخي دانشمندان شيعي ادعاي شيبي را قبول نداشته و در رد آن، کتاب هايي نيز نگاشته اند که مي توان به اثر هاشم معروف حسيني با عنوان بين التشيع و التصوف اشاره کرد، همچنين داود الهامي در اثري با عنوان موضع تشيع در برابر تصوف، ادعاي شيبي را مردود مي داند. در اين آثار با اشاره به تفاوت ماهوي ميان تشيع و تصوف و اين که اصول و قواعد مورد قبول شيعه باآموزه هاي صوفي گري متفاوت و چه بسا مخالف است، ادعاي شيبي مردود شمرده مي شود و با توجه به فرمايشات معصومان (ع) در رد صوفي گري، هيچ گونه پيوندي ميان فکر تشيع و تصوف باقي نمي ماند، ر.ک: هاشم معروف حسني، بين التشيع و التصوف، و داود الهامي، موضع تشيع در برابر تصوف، 1378.
24. اين گزارش به چند سال اول (کمتر از يک دهه) قرن نهم هجري برمي گردد و به لحاظ قرب زماني مي توان به آن استناد کرد.
25. کلاويخو، سفرنامه ي کلاويخو، 1374، ص 192.
26. همان.
27. ابن بطوطه، همان، ص 229.
28. همان، ص 213.
29. رافضه، عنواني است که برخي از اهل سنت متعصب آن را با هدف طعنه و تهمت، برشيعيان اطلاق مي کردند.
30. ابن بطوطه، همان، ص 396.
31. خواندمير، همان، ص 366.
32. محمدبن خاوند شاه بن محمود (ميرخواند)، همان، ص 4524/ قاضي نورالله شوشتري، همان، ج 2، ص 367.
33. ابن بطوطه، همان، ص 165.
34. همان، ص 167.
35. همان.
36. همان، ص 229.
37. همان، ص 167.
38. رسول، جعفريان، همان، ص 247.
39. ابن بطوطه، همان، ص 165.
40. همان، ص 176.
41. حمدالله مستوفي قزويني، نزهة القلوب، 1362، ص 54.
42. همان، ص 55.
43. همان، ص 58.
44. همان، ص 60.
45. همان، ص 60/ ابن بطوطه، همان، ص 168.
46. همان، ص 62-63.
47. همان، ص 67.
48. همان، ص 68.
49. همان.
50. همان، ص 69.
51. همان، ص 74.
52. همان، ص 115.
53. همان، ص 159.
54. همان، ص 150.
55. کمال الدين عبدالرزاق سمرقندي، همان، ص 427.
56. حمدالله مستوفي قزويني، همان، ص 38.
57. همان، ص 40.
58. ابن بطوطه، همان، ص 239.
59. همان، ص 396.
60. همان، ص 240.
61. کلاويخو، همان، ص 192.
62. ابن بطوطه، همان، ص 396.
63. همان، ص 239.
64. ابن يمين فريومدي، همان، ص 30.
65. ابن بطوطه، همان، ص 216.
66. حمدالله مستوفي، همان، ص 40/ ابن بطوطه، همان، ص 213-214.
67. اي. پي. پطروشفسکي، همان، ص 15.
68. محمدبن خاوند شاه بن محمود (ميرخواند)، روضة الصفاء، ص 4524/ قاضي نورالله شوشتري، مجالس المؤمنين، ج 2، ص 367/ کمال الدين عبدالرزاق سمرقندي، مطلع السعدين، ص 427. همچنين ر.ک: غياث الدين بن همام الدين الحسيني (خواندمير)، تاريخ حبيب السيرفي احوال افرادالبشر، 1333 ش، ص 366.
69. زين الدين جبعي عاملي (شهيد ثاني)، الروضة البهية في شرح اللمعه الدمشقيه، ج 1، ص 134/ خطبه افتتاحيه کتاب ر.ک: رسول جعفريان، همان، ص 182/ يعقوب آژند، قيام شيعي سربداران، ص 192.
70. قاضي نورالله شوشتري، مجالس المؤمنين، ج 2، ص 366-367.
71. ابن بطوطه، همان، ص 168.
72. همان، ص 205.
73. همان، ص 68.
74. همان، ص 390.
75. کمال الدين عبدالرزاق سمرقندي، همان، ص 427. همچنين ر.ک: معين الدين محمد زمچي اسفزاري، روضات الجنات في اوصاف مدينه هرات، 1339 ش، بخش دوم، ص 30-31.
76. ابن بطوطه، همان، ص 190.
77. حمدالله مستوفي، همان، ص 49.
78. ابن بطوطه، همان، ص 390.
79. همان، ص 213.
80. محمد رياض، «تصحيح متن مکتوبات مير سيد علي همداني»، مجله ي دانشگاه ي ادبيات دانشگاه تهران، شماره ي اول، سال 20، 1353، ص 33.

منابع
- ابن بطوطه، شرف الدين ابوعبدالله محمد لواتي طنجي، سفرنامه ي ابن بطوطه، ترجمه ي محمدعلي موحد، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1337.
- ابن يمين فريومدي، ديوان اشعار، تصحيح حسين علي باستاني راد، انتشارات کتاب خانه ي سنائي، [بي تا].
- آژند، يعقوب، قيام شيعي سربداران، تهران، نشر گسترده، 1363.
- اسفزاري، معين الدين محمد زمچي، روضات الجنات في اوصاف مدينه هرات، بخش دوم، تصحيح سيد محمدکاظم امام، تهران، چاپخانه ي دانشگاه، 1339.
- الهامي، داود، موضع تشيع در برابر تصوف، قم، مکتب اسلام، 1378.
- انوري، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، تهران، 1381.
- بهرامي، روح الله، مکتب آنال؛ جامعيت فکر تاريخ نگاري، شيراز، انتشارات نويد، 1386.
- پطروشفسکي، اي.پي، نهضت سربداران، ترجمه ي کريم کشاورز، تهران، انتشارات پيام، 1351.
- جان ماسيون اسميت، خروج و عروج سربداران، ترجمه ي يعقوب آژند، تهران، مؤسسه ي انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، [بي تا].
- جعفريان، رسول، تاريخ ايران اسلامي (3) از يورش مغولان تا زوال ترکمنان، تهران، مؤسسه ي فرهنگي دانش و انديشه ي معاصر، 1378.
- حسني، هاشم معروف، بين التشيع و التصوف، بيروت، دارالعلم، 1979 م.
- خواندمير، غياث الدين بن همام الدين حسيني، تاريخ حبيب السير في احوال افراد البشر، تهران، انتشارات کتابخانه خيام، 1333.
- رويمر، هـ.ر، «تاريخ ايران دوره ي تيموريان»، تاريخ کمبريج، ترجمه ي يعقوب آژند، تهران، جامي، 1379.
- رياض، محمد، «تصحيح متن مکتوبات مير سيد علي همداني»، مجله ي دانشکده ي ادبيات دانشگاه تهران، سال 20، شماره ي اول، 1353.
- سمرقندي، کمال الدين عبدالرزاق، مطلع السعدين و مجمع البحرين، به اهتمام عبدالحسين نوايي، تهران، کتابخانه ي طهوري، 1353.
- شهيد ثاني، زين الدين جبعي عاملي، الروضة البهيّه في شرح اللمعه الدمشقيه، بيروت، داراحياء التراث العربي.
- شوشتري، قاضي نورالله، مجالس المؤمنين، تهران، کتابفروشي اسلاميه، 1376 ق.
- شيبي، کامل مصطفي، تشيّع و تصوّف، ترجمه ي علي رضا ذکاوتي قراگوزلو، تهران، اميرکبير، 1385.
- کلاويخو، سفرنامه ي کلاويخو، ترجمه ي مسعود رجب نيا، تهران، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 1374، چاپ سوم.
- مستوفي قزويني، حمدالله، نزهة القلوب، به اهتمام و تصحيح گاي ليسترنج، تهران، دنياي کتاب، 1362.
- ميرخواند، محمدبن خاوند شاه روضة الصفاء، تصحيح جمشيد کيان فر، تهران، انتشارات اساطير، 1380.
منبع: تاريخ در آيينه ي پژوهش، شماره ي 19.

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:51 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



قدرت سياسي تشيع اماميه در سده هاي پنجم و ششم هجري

چکيده

باونديه خانداني کهن در مازنداران بوده که طي سه دوره، پس از ظهور اسلام در اين سرزمين حکومت کرده اند. دوره ي دوم حکومت اين خاندان (اواخر سده ي پنجم و تمام سده ي ششم هجري) مقارن با افزايش شمار شيعيان دوازده امامي در سراسر ايران، به ويژه مازندران بوده است. تشيع دوازده امامي خاندان باو که روشن نيست دقيقاً از چه زمان پديد آمد، موجب شد تا اين خاندان نقش مهمي در اعتلاي توان فرهنگي، سياسي، نظامي و اقتصادي شيعيان دوازده امامي ايفا کنند.
پژوهش حاضر درصدد بررسي چگونگي تعامل اين خاندان يا سلاطين سلجوقي و درک توان سياسي - نظامي و فرهنگي باونديه (اسپهبديه) و ارتباط آن با رشد انديشه ي اماميه است.
واژگان کليدي: باونديه، ملوک الجبال، تشيع اماميه، مازندران و سلجوقيان.

مقدمه

گزارش برخي منابع کهن حاکي از آن است که شيعه ي دوازده امامي در مقايسه با تمام فرقه هاي شيعي، در قرن هاي پنجم و ششم هجري بيشترين پيرو را داشته است. (1) همچنين برخي منابع، بسياري از جمعيت مازندران را در سده ي پنجم هجري شيعه ي دوازده امامي دانسته اند. (2) گفتني است که دو سده ي ياد شده، مقارن است با حکومت آل باو در نوبت دوم خويش که به «ملوک الجبال» و «اسپهبدان» شهرت داشتند. (3) خاندان باو در مقاطعي از سده ي نخست هجري تا سده ي هشتم هجري بر گيلان و طبرستان حکومت کرده اند. باو خود از رجال سياسي - نظامي پادشاهي ساسانيان بوده است. او در پي ورود اعراب به ايران از ساسانيان کناره گرفت و به آتشکده ي کوسان که در ميانه ي راه ساريه به تميشه بود، رفته و مشغول عبادت شد. با نابساماني اوضاع در ايران و از بين رفتن اقتدار پادشاهي ساسانيان، ترکان غز که هر از چندگاهي به جرجان و طبرستان هجوم مي آوردند، اين بار نيز فرصت را مغتنم شمرده و غارت اين نواحي را آغاز کردند. در اين ميان، مردم طبرستان، باو را به رهبري برگزيده و با او پيمان بستند تا از اموامرش سرپيچي نکنند. باو نيز با تدبير و فرماندهي خويش هجوم ترکان را متوقف کرد. حکومت باونديه از اين زمان آغاز و البته با وقفه اي گاه بسيار طولاني تا قرن هشتم ادامه يافت.
در مجموع، سه دوره براي باونديه شناخته شده است: دوره ي نخست از 45-397 ق، دوره ي دوم از 466-606 ق و دوره ي سوم از 635-750 ق. (4) چنين به نظر مي رسد که ميان افزايش و فزوني شمار دوازده امامي ها و به قدرت رسيدن آل باو در دوره ي دوم حکومتشان رابطه اي مستقيم و معنادار وجود داشته است.
گرچه هيچ گزارشي درباره ي نخستين فرد موجه (حاکم يا غير حاکم) از خاندان باو که به مذهب دوازده امامي گرويده، وجود نداشته يا دست کم نگارنده آن را نديده است، اما با توجه به قرايني مي توان گفت که اين خاندان از اوايل قرن پنجم هجري به بعد شيعه ي دوازده امامي بوده اند. (5)

تشيع اماميه در مازندران

شمار شيعيان دوازده امامي در مازندران رشد آهسته ي خود را از سده ي چهارم هجري آغاز کرد و به طور پيوسته تا سده ي هفتم تداوم يافت. با تکيه بر مستندات تاريخي مي توان گفت که در طليعه ي سده ي هشتم هجري قاطبه ي اهالي مازندران شيعه ي دوازده امامي بوده اند. (6) گرچه بحث درباره ي آغاز ورود انديشه ي دوازده امامي به مازندران مقصود اين مقال نيست، اما ياد کرد اجمالي از پيشينه ي آن در مازندران براي ورود به سده ي پنج و شش هجري ضروري است.
حضور جناب عبدالعظيم حسني در طبرستان در سده ي سوم هجري، (7) وجود شماري از پيروان امام حسن عسکري (ع) در استرآباد، (8) احتمال بسيار قوي درباره ي دوازده امامي بودن ناصر کبير (م 304 ق)، (9) دوازده امامي بودن قطعي يکي از فرزندان ناصر کبير، (10) حضور علماي سادات امامي مذهب در اين ديار، مثل حسن بن حمزه علوي (م 385 ق)، (11) وجود خاندان جرير (بنو جرير) در مازندران که به تشيع امامي شهره بودند، (12) مکاتبات شيخ مفيد با سيدي جليل القدر از طايفه ي اماميه در ساريه و نوشتن کتاب المسائل السرويه در پاسخ به آن سيد، (13) پاسخ به سؤال هاي شيعيان در قالب رساله اي با عنوان المسائل المازندرانيه از سوي شيخ مفيد، (14) پاسخ به سؤال هاي شيعيان باز هم در قالب رساله اي با عنوان المسائل الطبريه از سوي سيد مرتضي، (15) وجود خاندان شهر آشوب سروي در مازندران، (16) و وجود شاعري معروف به نام ابوالعلاي سروي در مازندران که به تشيع دوازده امامي شهره بوده است، (17) نشان دهنده ي زمان و چگونگي ورود انديشه ي اماميه در مازندران (طبرستان) است. (18)
همان گونه که اشاره رفت، اين مقال در پي کاوش در سرچشمه هاي پيدايش انديشه ي اماميه در مازندران نيست، اما از آن جا که در سده ي پنجم و به ويژه ششم هجري شاهد حضور پر توان امامي مذهبان در حوادث ايران هستيم ذکر مقدمه ي فوق ضروري بود.
در آغاز سده ي پنجم هجري سه خاندان بزرگ در مازندران داعيه دار حکومت بر آن بوده اند: نخست، باقيمانده ي آل بويه که رمقي در او نمانده و تاب رويارويي با آل زيار را از دست داده بود، دوم، باونديه که با وجود خويشاوندي با آل زيار، به سبب اختلاف مذهب و نيز رقابت بر سر مازندران به کوهستان پناه برده و توان لازم براي مقابله با زياريان را نداشتند و سوم، زياريان که غزنويان آنان را تابع و خراج گزار خويش کردند و سلاجقه به کلي ولايت را از ايشان گرفتند و کارگزاران جديدي را در مازندران گماشتند. (19) در اين ميان، باونديه که مقر اصلي حکومت و زندگي آنان کوهستان شهريار کوه بود، هنگام خطر به کوهستان پناه مي بردند و اين گونه از استيصال کامل در امان ماندند. (20)

وضعيت شيعيان دوازده امامي در حکومت باونديان

از اوايل سده ي پنجم هجري شمار شيعيان اماميه در مازندران رو به فزوني گرفت و در طليعه ي سده ي ششم، قدرت جديد سياسي - اجتماعي و نظامي با محوريت آل باوند (امامي مذهب) پديد آمد.
فعاليت هاي تبليغي علماي اماميه در شهرهاي مختلف مازندران موجب گرايش مردم به انديشه ي اماميه شد. گزارش هاي متعددي نشان مي دهد که دانشمندان امامي مذهب در آمل، ساريه، استراباد، ارم و ديگر مناطق مازندران، مجالس حديث، وعظ و مناظره برگزار مي کردند. (21)

ابن اسفنديار درباره ي يکي از رجال مازندران آورده است:

سيد زاهد، عالم متقي شرف الدين که مرقد او به مدرسه امام خطيب مقابل مشهد سر سه راه است، اظهار مذهب اماميه و بطلان مذهب زيديه از شرف الدين قدرت گرفت در آن حدود، والله اعلم. (22)
سمعاني نيز گزارشي درباره ي يکي از علماي برجسته ي دوازده امامي به نام ابوجعفر مهدي بن ابي حرب مرعشي (م 539 ق) آورده است. وي به سال 462 ق در دهستان به دنيا آمد. (23) به اعتراف سمعاني، او شهر هاي مختلف اسلامي را در پي دانش درنورديد و در پايان در شهر ساريه رحل اقامت افکند. شيخ طبرسي (م پس از 539 ق) از اين عالم با تعبير «السيد العالم العابد» ياد کرده است. سمعاني نيز او را غالي معرفي کرده است. بديهي است اين به سبب تشيع دوازده امامي اوست. سال هاي اقامت عالم ياد شده در شهر ساري دقيقاً با حکومت علي بن شهريار بن قارن مقارن بوده است. اين امر به قرينه ي ارتباط علي بن شهريار با علماي دوازده امامي، نشان دهنده ي پيدايش فضاي مناسب براي گسترش انديشه ي اماميه در مقياس گسترده است.
شيخ طبرسي که استاد ابن شهر اشوب (م 588 ق) بوده و قبرش در قريه ي شيخ کلي شهرستان قائم شهر واقع است، دقيقاً در دوره ي حکومت باونديه به امر تبليغ و تعليم در مازندران اشتغال داشته است. وي در فضاي باز فرهنگي پديد آمده در دوره ي باونديه، کتابي با نام الاحتجاج را به رشته ي تحرير درآورد که در کمتر از چند سال مورد توجه محافل شيعي قرار گرفت. (24)
به درستي روشن نيست مذهب تشيع دوازده امامي در چه زمان و چگونه در ميان باونديه راه يافت، اما - همان گونه که اشاره رفت - با توجه به قرابتي مي توان دريافت که زمان آن، نيمه ي نخست سده ي پنجم هجري بوده است. (25) در تشيع اثناعشري حاکمان باوندي در دوره ي دوم هيچ ترديدي وجود ندارد؛ زيرا جناب عبدالجليل رازي صاحب کتاب بعض مثالب النواصب معروف به النقض، در سراسر کتاب خويش از ايشان به عنوان پادشاهان امامي مذهب ياد مي کند. رازي در پاسخ به نويسنده بعض فضائح الروافض که رافضيان را در زبوني به يهوديان تشبيه کرده، چنين آورده است:
... و ملوک مازندران چون شهريار و قارن و گردبازو و اسپهبد علي و شاه رستم بن علي در جهانداري و قلعه گشايي و لشکرکشي و دشمن کشي و فضل و بذل و عقل و عدل از آفتاب، معروف تر و مقبول حضرات سلاطين و خويشان آل سلجوق اند و آن خاندان برقرار و قاعده است عمرها الله بيقائه. (26)

همو در مباهات به اقدام شاه رستم بن علي در سرکوب ملاحده نوشته است:

بتأييد الهي و برکت مصطفي - صلوات الله عليه - و مرتضي (ع) فتحي شاعي روي بداد و شاه شاعي امامي باقبال صاحب الزمان مهدي بن الحسن العسکري (ع) از مازندران برآمد با عدت و آلت و ساز و قوت و نصرت و شوکت که کوه گران از هيبت آن شاه کوس مي کرد و فتح ظفرش بهره حرکت زمين بوس مي کرد تا آن قلعه بتاييد الهي بستد و آن کلاب جهنم و خنازير جحيم را طعمه ي سگان و گرگان کرد و روي رايت با حدود استراباد و گرگان کرد. (27)
او در پاسخ به اين ايراد که امرا و ترکان نايبان خلفاي اهل سنت هستند، ولي امام غايبِ رافضيان کجاست و يا نايبي ندارد چنين آورده است:
و اگر مسلم شود که امرا و ترکان نائبان حضرت خلافت اند بقمع ملاحده عالم و او مستغني است از حرکت، کذلک شاه شاهان شرف الملوک و پدرش ملک مازندران و اسلاف ايشان همه نائبان مهدي - عليه السلام - اند و بيست و هفت هزار ملحد قح در عدد آمده اند که ايشان هلاک کرده اند و با غيبت مهدي - عليه السلام - خطبه و سکه بنام او مي کنند تا داند که او نيز با وجود چنين شحنگان در توقف معذور است. (28)
با چنين گزارش هاي روشن و صريح به راحتي مي توان دريافت که باونديه در دوره ي دوم نه تنها معتقد به تشيع اثناعشري بوده اند، بلکه در نگاه ديگران آنان نماينده ي امام زمان (عج) به شمار مي رفته اند. از همين رو مي توان سابقه ي تشيع اين خاندان را به پيش از سده ي پنجم هجري دانست.
باونديه در شهر ارم در منطقه ي کوهستاني شهريار کوه مي زيستند. (29) در منابع، هر جا از اين شهر ياد شده است، ويژگي بارز آن را تشيع تمام اهالي آن دانسته اند. (30) پس از زوال زياريان و غزنويان و روي کار آمدن سلاجقه، دوران تازه اي براي مازندران رقم خورد. طغرل سلجوقي به نواحي دشت مازندران تاخت و تاز کرد، اما از نفوذ به مناطق کوهستاني بازماند. او نايبي از جانب خويش در مازندران گماشت و تنها به اخذ خراج از اين منطقه بسنده کرد و رو به سوي مناطق غربي ايران نهاد. (31) خروج طغرل از مازندران و ضعف گماشته ي او موجب شد عده اي از ترکان غز به مناطق مختلفي از مازندران هجوم آورده و به چپاول و کشتار مشغول شوند. درگيري هاي عراق، به ويژه بغداد مجالي براي طغرل باقي نگذاشت تا به اوضاع آشفته ي مازندران سر و سامان دهد. (32) خلأ قدرت سياسي حاکم در مازندران، فرصتي مناسب براي ظهور مجدد باونديه پديد آورد.
متأسفانه تاريخ هاي محلي مازندران درباره ي حوادث نيمه ي دوم سده ي پنجم هجري اطلاعات اندکي به ثبت رسانده اند. (33) نخستين رويارويي باونديه با سلاجقه که اخبار آن را ابن اسفنديار گزارش کرده است، به دوره ي درگيري ميان برکيارق و محمد، پسران ملکشاه سلجوقي بر مي گردد. پس از مرگ ملکشاه سلجوقي ميان برکيارق، وليعهد و برادرش محمد نزاع در گرفت. اين دو برادر از سال 492-498 ق پنج بار برابر يکديگر مصاف دادند تا اينکه برکيارق بر اثر بيماري درگذشت و سلطنت به دست محمد افتاد. (34) در اين سال ها حسام الدوله شهريار بن قارن از برکيارق حمايت مي کرد. (35)
سلطان محمد پس از به قدرت رسيدن به فکر سلطه بر مازندران و گوشمالي دادن اسپهبد حسام الدوله افتاد. طبق عادت مألوف سلاطين، پيغام تندي به او فرستاد که:
بايد پيش خدمت ما آيي که اگر تقاعد و تخلفي روا داري ولايت از تو باز ستانم. اسپهبد از اين پيغام برآشفت و در پاسخ گفت: ولايت ايجا نهاده است هر که را خواهد بگويد تا بفرستد، مرا رغبت خدمت او نيست. (36)
پاسخ صريح و تند اسپهبد از يک سو، نشان مي دهد او به خوبي از ضعف سلاجقه آگاه بوده و از سوي ديگر، گوياي برخورداري حسام الدوله از پشتوانه ي قوي مردمي بوده است.

نخستين نبرد سلاجقه با باونديه (37)

سلطان محمد سلجوقي تهديد خويش را عملي کرده، سپاهي پنج هزار نفري به فرماندهي سنقر بخاري به مازندران گسيل داشت. امراي سلجوقي به مناطقي از مازندران که اميد کمک از آنان مي رفت نامه نوشتند و از مردم خواستند تا سپاه سلجوقي را ياري کنند. سنقر از راه لارجان به آمل رسيد. اهل سنت آمل نزد سنقر آمده و گفتند: «ما به ساري مي آييم تا رافضيان را کشيم». (38)
اسپهبد در آرم منزل داشت. برابر روايت ابن اسفنديار، امير مهدي لفور به اتفاق امرا و سرشناسان شهريار کوه نزد اسپهبد در آرم اجتماع کردند. آن ها تصميم گرفتند تا با سنقر بيرون شهر ساري مصاف دهند. (39) در اين مصاف، سپاه سنقر در عين حالي که از نيرو هاي محلي نيز بهره مي برد، شکست سختي خورد. نخستين رويارويي سلجوقيان با باونديه با تلخ کامي براي آنان پايان يافت. سنفر نزد سلطان محمد بازگشت و گفت: «بترکتاز و حشم ما بدان ولايت هيچ بدست نداريم الا بلطف و ساختگي». (40)
منابع تاريخي که به اخبار سلاجقه پرداخته اند به اين رويارويي و شکست، هيچ اشاره اي نکرده اند. از گزارش هاي منابع درباره ي سلاجقه چنين بر مي آيد که سلطان محمد تعصب بسياري بر ضد شيعيان امامي مذهب داشته است. (41)
سلطان محمد سلجوقي با دريافت خبر هزيمت سپاهش در مصاف با باونديه، پيغام دومي براي اسپهبد فرستاد. او مدعي شد: «ما سنقر بخاري را نفرموديم که با تو مصاف دهد». (42) سلطان در اين پيام از حسام الدوله درخواست کرد تا يکي از پسرانش را نزد سلطان بفرستد. حسام الدوله موضوع را با پسرانش در ميان نهاد. از ميان آن ها علاء الدوله علي پذيرفت که نزد سلطان رود. حسام الدوله سپاهي سه هزار نفر فراهم کرد و همراه پسرش نزد سلطان روانه ساخت. نکته ي مهم در اين ماجرا آن است که حسام الدوله «سيدي مصلح و با ديانت منتهي نام از فرزندان
اميرالمومنين (ع) باتابکي او پديد کرد». (43) علاء الدوله در اصفهان با سلطان محمد ديدار کرد. امراي دولت سلجوقي اسپهبد علي را بر آن داشتند تا با سلطان خويشي کند، ولي او چنين کاري را براي خودش مصلحت نديد، بلکه برادر بزرگ تر خود، نجم الدوله را پيشنهاد کرد. عقد ازدواج ميان نجم الدوله و سلقم خاتون، دختر ملکشاه سلجوقي خوانده شد و اسپهبد علي به مازندران بازگشت. (44)
اين ازدواج، دومين پيروزي براي باونديه به شمار است، زيرا در عرف مناسبات سياسي چنين ازدواج هايي ميان دو رقيب هم تراز منعقد مي شده است. پيش از اين، سلاجقه افتخار مي کردند که خليفه ي عباسي، القائم بأمرالله با آنان خويشي کرده است. (45)

اختلاف ميان نجم الدوله و علاء الدوله و فرصت طلبي سلاجقه

پس از بازگشت علاء الدوله از اصفهان بنا به دلايلي که در منابع به صراحت بيان نشده است، کدورتي ميان دو برادر پديد آمد. علاء الدوله به خواست پدرش حسام الدوله نزد برادر رفت، ولي نجم الدوله او را به حضور نپذيرفت. حسام الدوله براي دل جويي از قارن، قلعه ي کوزا را به او داد. ازآنجا که اين قلعه از پيش براي علاء الدوله بود، اين کار تيرگي رابطه ي ميان دو برادر را بيشتر کرد. علاء الدوله با حالت قهر به ملک مادري خويش در ده ميرونه آباد رفت. نجم الدوله فرصت را مناسب ديد تا دست پدر را از اداره ي امور کوتاه کند. حسام الدوله از نامهرباني هاي پسر يک بار به آمل و بار ديگر به هوسم پناه برد. (46)
در اين ميان سلطان محمد سلجوقي پسري به نام احمد داشت که اتابکي او را به سنقز کوچک داده بود. شحنگي (47) آمل و اطراف به دست اين اتابک بود. اتابک نايبي را براي به دست گرفتن امور و نيز جمع آوري درآمد ها به آمل روانه ساخت. نجم الدوله قارن مانع ورود نايب به آمل شد. در چنين شرايطي اتابک دشمني دو برادر را مغتنم شمرده و در پي آن شد تا علاء الدوله علي را به اين سلطان زاده نزديک کند و با دادن سپاهي به او، دو برادر را بر ضد يکديگر وارد جنگ سازد. حسام الدوله از اخبار وقايع مطلع شد و بلافاصله لکشر شهريار کوه را آماده ساخت و به پسرش علاء الدوله پيام داد:
اگر بخصومت برادر آمدي هنوز من زنده ام و ولايت مراست، اگر مصاف خواهي داد آمدم تا چه مي کني! (48)
با اين تدبير از يک جنگ که در هر صورت به نفع سلاجقه و به ضرر باونديه بود، جلوگيري شد.

مرگ سلطان زاده ي سلجوقي و کشمکش تازه ي نجم الدوله و علاء الدوله

احمد پسر سلطان محمد از دنيا رفت و اسپهبد علي متحير شد که اکنون چه سازد. نجم الدوله شکايت از برادر را نزد سلطان محمد برد. سلطان پذيرفت تا ميان دو برادر، ميانجي شود. علاء الدوله مي دانست نجم الدوله برادر بزرگ تر و خويشاوند سلطان است، پس حکم هر چه باشد يقيناً به نفع او نخواهد بود، از اين رو به سلطان سنجر پناهنده شد و از رفتن نزد سلطان محمد سرباز زد. (49) هنگامي که اسپهبد علي نزد سنجر بود حسام الدوله شهريار در گذشت و حکومت به نام نجم الدوله شد. علاء الدوله همچنان نزد سنجر ماند تا اين که برادرش قارن نيز از دنيا رفت. رستم بن قارن، ملقب به فخرالملوک به جاي پدر نشست.
از آنجا که تندخويي نجم الدوله موجب نارضايتي بسياري از خواص و نيز توده ي مردم شده بود، پس از او حکومت پسرش از سوي خاندان و نيز سران، دچار چالش شد. عده اي به علاء الدوله پيام رسانيدند که مردم هواي تو را بر سر دارند بايد که به مازندران آيي. اسپهبد از سلطان سنجر اجازه ي بازگشت به مازندران خواست، ولي سنجر به بهانه ي بيماري، او را نزد خويش نگاه داشت. (50)
ناآرامي هايي در مازندران روي داد که فخرالملوک آن را از ناحيه ي عموي خويش علاء الدوله مي دانست، ازاين رو به سلطان محمد نامه نوشت و از عموي خويش شکايت کرد. سلطان از هر دو درخواست نمود به اصفهان آمده تا حکومت را ميانشان تقسيم کند. علاء الدوله پذيرفت، ولي فخرالملوک تعلل کرد. سلطان حق به جانب علاء الدوله داد. فخر الملوک از تعلل خويش پشيمان شد و درخواست کرد تا بار ديگر به همراه عمويش نزد سلطان رود. (51)

توطئه براي براندازي باونديه

فخرالملوک به اصفهان رفت تا نزاع خويش را با علاء الدوله پايان دهد. فخرالملوک در همان روز هايي که در اصفهان بود بيمار شد و بر اثر همان بيماري از دنيا رفت. گرچه ابن اسفنديار سلقم خاتون را متهم به دست داشتن در مرگ وي مي کند، اما حوادث پس از مرگ فخرالملوک نشان مي هد که اگر مرگ او دسيسه بود نمي توان کسي جز سلطان محمد سلجوقي و اطرافيانش را متهم دانست. (52)
سلطان محمد پس از مرگ فخرالملوک تمام اموال او را که به همراه داشت به بهانه ي کابين سلقم خاتون مصادره کرد، آن گا از خروج علاء الدوله از اصفهان جلوگيري کرد. سپس با معاونت و کمک برخي از مخالفان علاء الدوله تلاش کرد تا مازندران را به دست گيرد. يکي از سرداران سلجوقي به نام يرغش ارغوني در گير و دار تلاش براي تسلط بر مازندران به او گفت:
اگر ترا ولايت طبرستان مي بايد علاء الدوله را بند بايد نهاد و محبوس بايد کرد تا من بشوم و آن ولايت بستانم. (53)
در واقع، حذف سران باونديه سياستي بود که در دستور کار سلاجقه قرار داشت و اين امر از تلاش پي در پي آنان براي سلطه بر مازندران به روشني پيداست.
به هر حال، سلطان پيشنهاد اين سردار را پذيرفت و به او فرمان داد تا به مازندران رود، ولي يرغش به مرگ ناگهاني از دنيا رفت. پس از مدتي سلطان محمد نيز از دنيا رفت. با مرگ او وضعيت جديدي براي علاء الدوله پديد آمد، زيرا وقتي سلطان محمود سلجوقي به جاي پدر بر تخت سلطنت نشست، علاء الدوله را از بند رها ساخت و سلقم خاتون را به عقد وي درآورد و راهي مازندران ساخت. (54)
سلطان سنجر سلجوقي نيز بار ها درصدد برآمد تا بر مازندران دست يابد، اما هرچه بيشتر تلاش مي کرد تا به اين مهم دست يابد کمتر پيروزي نصيب او مي شد. دامنه ي شکست او به اندازه اي بود که مضحکه ي ديگران شد، زيرا علاءالدوله علي بن شهريار بن قارن وقتي شنيد ارغش سردار چند بار شکست خورده ي سنجر باز به مصاف آمده، با خنده چنين گفت:
اين ترک احمق است او را جواب نمي بايد گفت، من همان علي ام و او أرغش تا خود چه مي کند! (55)

نمونه هايي از کمک باونديه به سلاجقه

مصاف سلطان سنجر با قراچه ساقي و استمداد از اسپهبد علي
سنجر با خبر شد که ملک مسعود به کمک قراچه ساقي، اتابک سلجوق شاه، قصد سلطنت دارد. (56) سلطان طغرل که ولايت فارس را در اختيار داشت و پس از وفات برادرش محمود از سوي سنجر جانشين او شده بود توان مقابله با مسعود را نداشت. سنجر براي مقابله با قراچه که جنگاوري متهور بود، نيازمند نيروي بسيار بود. (57) خوارزمشاه آتسز، امير قماج و سلطان طغرل همگي در رکاب سنجر درآمدند. در اين ميان سنجر به اسپهبد علي باوندي نوشت که به مدد بيايد. اسپهبد خود را معاف داشت، ولي دو فرزند خويش را نامزد کرد. سنجر دوباره نوشت که اگر فرزند مي فرستي رستم را گسيل کن. منابع تاريخ سلاجقه به حضور اسپهبد رستم در مصاف با قراچه اشاره نکرده اند. (58)
در مصاف با قراچه، رستم شاه غازي دلاوري ها نمود و يکي از سربازان مازندراني اسپهبد، قراچه را اسير کرد. اسپهبد در اين پيکار زخمي خطرناک برداشت، اما با وجود زخم همچنان مي جنگيد. ابن اثير درباره ي اين پيکار آورده است:
و وقعت الحرب و قامت علي ساق و کان يوماً مشهودا؛ جنگ روي داد و کار بالا گرفت و روز مهمي بود. (59)
اما - همان گونه که اشاره رفت - تاريخ نويسان سلجوقي هيچ نامي از رستم شاه غازي و دلاوري هاي وي و مردانش نبرده اند.

حمله ي غز ها به خراسان و اسارت سنجر

بيداد و ستم کارگزاران سلطان سنجر به غز ها موجب شد تا آنان به خراسان حمله برند. (60) سنجر براي مقابله با غز ها سپاهي آراست، ولي در مصاف شکست خورد و به اسارت غز ها درآمد. طوطي بيک و قرقود از سران غز نزد اسپهبد رستم بن علي پيغام فرستادند که سنجر دشمن تو بود، ما او را گرفتيم پس با ما همراهي کن تا جمله عراق بر دست گيريم. (61) پيش از اين خوارزمشاه آتسز نامه اي براي شاه غازي فرستاده و از وي براي نجات سنجر از دست غز ها ياري طلبيده بود، از اين رو شاه غازي به غز ها پاسخ منفي داد.
شاه غازي لشکر فراهم نمود و به اتفاق يتاق و کبود جامه به مصاف غز ها رفت. در بين راه خبر مرگ آتسز رسيد. سپاهيان رستم خواستند او را از ادامه ي راه باز دارند، ولي او نپذيرفت. غز ها نيز در آغاز از رويارويي با اسپهبد امتناع کردند و تقاضاي مصالحه نمودند، اما اسپهبد به خيال غزا کوتاه نيامد، مصاف داد. يتاق و کبود جامه وي را رها ساختند و غز ها به جان کوشيدند تا اسپهبد شکست سختي خورد. (62)

تحليل و بررسي

از آنجا که حکومت باونديه حکومت امامي مذهب نيمه مستقلي (63) بود، براي دستگاه خلافت، خاري در چشم و استخواني در گلو به شمار مي رفت. سابقه ي انديشه و حکومت شيعي در اين منطقه به چند قرن قبل باز مي گشت و دستگاه خلافت نيز در اين ناحيه، سوابق بسياري از خود در سرکوب اين انديشه بر جاي گذاشته بود. حکومت نو بنياد باونديه نيز از اين قاعده (سرکوب و قلع و قمع) مستثنا نبود، زيرا هر حکومت شيعي که در قلمرو خلافت عباسي پديد مي آمد با واکنش شديد عباسيان رو به رو مي شد.
شيوه ي واکنش و مبارزه ي دستگاه خلافت در برابر اين حکومت ها يکسان نبود. گاهي رهبر حکومت را به شيوه هاي گوناگون نابود مي کردند. (64) در مواردي از بغداد سپاهي براي سرکوب گسيل مي شد، (65) در مواردي جنگ رواني و تئوريک به راه مي انداختند، (66) گاهي نيز گروه هاي محلي را براي سرکوب بر مي انگيختند، (67) و در مواردي هم نيرويي برتر، ولي وفادار به دستگاه خلافت را مشروعيت مي دادند به شرط آن که فلان حکومت شيعي يا نامطلوب را سرکوب کند. (68)
بنا به روايت تاريخ هاي محلي طبرستان و مازندران، طغرل اول سلجوقي به مناطق کوهستاني تحت سيطره ي باونديه و ديگر حکام محلي طبرستان متعرض نشد و تنها به گرفتن خراج و گماردن نايب بسنده کرد. اين امر ناشي از صعوبت لشکرکشي در طبرستان بود. همين امر، نقطه ي قوت باونديه در رويارويي با دشمنان به شمار مي رفت. تا آنجا که تواريخ دودماني، عمومي و محلي نشان مي دهد از سلطان محمد سلجوقي گرفته تا سلطان سنجر هر يک با شيوه هايي در پي براندازي حکومت باونديه بودند. در آغاز، نابودي کامل باونديه در دستور کار ايشان قرار داشت، اما وقتي موفق به چنين کاري نشدند به سياست تفرقه در ميان خاندان باو روي آوردند.
سلاجقه به اين نتيجه رسيدند که اگر نمي توانند باونديه را به طور کامل از بين ببرند دست کم حکومتي دست نشانده از ميان خود باونديه را بر سر کار بياورند. در راستاي اجراي اين سياست از برخي سرداران جوان باونديه حمايت کرده، آنان را بر ضد خاندان تحريک نمودند، ولي اين سياست هم در مجموع با شکست روبه رو شد. (69)

سلجوقيان در صورت نابودي باونديه و در دست گرفتن حکومت مازندران سه هدف عمده را تأمين مي کردند:

1. به دست آوردن خشنودي دستگاه خلافت عباسي؛
2. کسب وجهه نزد جمهور اهل سنت که اکثريت جامعه ي اسلامي را تشکيل مي دادند؛
3. دسترسي مستقيم به اموال و خزائن مازندران و طبرستان که به مراتب براي آنان دلپذيرتر از دو هدف ديگر بود. (70)
سلجوقيان هرگز به اهداف ياد شده دست پيدا نکردند. بازتاب شکست هاي سلاجقه و تبعا دستگاه خلافت در برابر باونديه که مبلّغ تشيع اماميه بودند، به گونه هاي مختلف در جامعه ي اسلامي آن دوران آشکار شد. حملات لفظي در قالب هاي گوناگون بر ضد دوازده امامي ها شدت هر چه بيشتر گرفت.
نويسنده اي ناشناس درست در ميانه ي سده ي ششم جزوه اي در رد تشيع اثناعشري بهنام بعض فضائح الروافض نگاشته است. (71) صاحب کتاب راحة الصدور به شدت شاه رافضي مذهب مازندران را به باد نفرين مي گيرد. (72) نويسنده اي در کتابش نگاشت که روافض پس از مرگ مسخ مي شوند. (73) عماد وزان به کوتوال قلعه طبرک مي گويد که «قلعه به رافضي مي دهي!» (74) ذهبي نيز وقتي به طور غير منتظره، شاه مازندران نامه اي به خليفه ي عباسي نوشت، با تعجب اين خبر را نقل کرده و نوشته است:
قدم رسول ملک مازندران فتلقي و اکرم و لم يکن لمرسله عادة بمراسلة الديوان بل الله هداه من غي هواه. (75)
زماني ديگر هنگامي که مؤيد آيبه، شاه مازندران را شکست مي دهد خلعت دريافت مي کند. (76)
به طور کلي بسياري از حملات تند در قالب کتاب، جزوه، داستان، خطابه و شعر بر ضد دوازده امامي ها در سده ي پنجم و به ويژه ششم صورت پذيرفته است که مي توان يکي از مهم ترين عوامل چنين حملاتي را شکل گيري همين حکومت امامي مذهب باونديه و تلاش اين حکومت در گسترش انديشه ي اثناعشري دانست. (77) نمونه هايي از اقدامات باونديه در جهت گسترش تشيع اماميه در اين جا ذکر مي شود تا ميزان تأثيرگذاري آنان هويدا گردد:
1. تأسيس مدرسه اي در شهر ري در محله ي زامهران. اسپهبد رستم شاه غازي 120 هزار دينار براي ساخت مدرسه اي در ري هزينه کرد. او اداره ي آن مدرسه را به سيد کمال الدين مرتضي و برادرش سيد قوام الدين منتهي داد. وقف نامه اي نيز براي آن نوشت تا چگونگي اداره و تأمين هزينه هاي آن روشن باشد. سيد ضياء الدين نامي از علماي اماميه که شاگرد شيخ محمود حمصي، متکلم برجسته ي امامي مذهب بوده، سمت تدريس در اين مدرسه داشته است. (78)
2. واگذاري توليت اين مدرسه به سيد قوام الدين علي بن سيف النبي بن منتهي حسيني مرعشي که منتخب الدين از او به نيکي ياد کرده است. (79)
3. ارتباط با علماي طراز اول امامي مذهب، نظير علامه طبرسي صاحب مجمع البيان و إعلام الوري بأعلام الهدي و سيد بهاء الدين حسن بن مهدي مامطيري. امين الاسلام طبرسي در مقدمه ي کتاب إعلام الوري چنان از علي بن شهريار سخن مي گويد که خواننده از خويش مي پرسد مگر او کيست که اين عالم برجسته ي شيعي اين چنين از او تمجيد مي کند. اما با مراجعه به منابع، به ويژه راحة الصدور راوندي که از اسپهبدان مازندران بد گفته است، روشن مي شود که علت حمايت امين الاسلام تلاش هاي باونديه در تقويت تشيع اماميه بوده است. (80) سيد بهاء الدين مامطيري با اسپهبد اردشير بن حسن ارتباط وثيق داشته و رساله اي در تبيين موقعيت تشيع در مازندران و ديگر نواحي سرزمين هاي اسلامي نگاشته است. ابن اسنفديار بخشي اندک از اين رساله را در تاريخ خود آورده است. ميرزا عبدالله افندي (م 1130 ق) اين رساله را ديده است. (81)
4. حمايت مالي از علماي امامي مذهب، نظير رکن الدين لاهيجاني، سيد عزالدين يحيي نقيب آمل و ري، ابوالفضل راوندي و افضل الدين ماهبادي. برابر آنچه اين اسفنديار آورده است، در دوره ي اسپهبد اردشير (حک 568-602 ق) در نقاط مختلف حمايت مادي و معنوي از علما و سادات امامي مذهب به عمل مي آمد. در توصيف بارگاه اسپهبد اردشير آورده است:
... و از آفاق و زواياي عالم، سادات و علما و ارباب هنر وشعرا و ادبا با تحفه کتاب و صحيفه ي دعا بدرگاه او جمع بودندي، و از کبار علما و سادات عراق که ادارات داشتند: سيد عزالدين يحيي و قضاة ري و شيخ الاسلام رکن الدين لاهيجاني هر يک هفتصد دينار و اسب و ساخت و دستار و جبه و خواجه امام فقيه آل محمد - صلي الله عليه و آله - ابوالفضل الراوندي و سيد مرتضي کاشان و افضل الدين ماهبادي و قضاة اصفهان. (82)
5. آباداني مشاهد ائمه ي إثناعشري. ابن اسفنديار از مبالغ هنگفتي ياد کرده است که پادشاهان باوند صرف عتبات عاليات و مشاهد مشرفه و اماکن متبرکه مي کردند. (83)
6. ميدان دادن به عالم برجسته ي امامي مذهب، سيد مرتضي نقيب النقباء ابوالفضل محمد بن علي براي دخالت در امور. ابن اسفنديار از يک سال و هشت ماهي که ري در تصرف اسپهبد رستم شاه غازي بود، چنين گزارش مي دهد:
عزالدين يحيي که مرتضي گفتند و از او بزرگوار و محترم تر سيدي در عالم نبود با شاه غازي بر تخت نشستي و حکم فرموده بود به خزانه و داريخانه و جامه خانه و ولايت خويش که هر چه آن سيد بخط خويش برنويسد که مرا فلان چيز مي بايد، همه بدهند و خط او توقيع من شناسند. (84)
7. مخالفت با انديشه هاي تندروانه ي شيعي ( غلو و سب و لعن صحابه). (85)
8.ترويج تشيع اعتدالي در مازندران. (86)
9. بزرگداشت علماي اماميه و ساخت مقابر براي آنان. بهاء الدين حسن بن مهدي مامطيري که خود از علماي مشهور اماميه بود، اسپهبد اردشير را بر آن داشت تا عمارت مرقد ابومحمدحسن بن حمزه مرعشي طبري را بازسازي کند. (87)
10. مبارزه با اسماعيليان ملحد و قلع و قمع آنان. بعضي از محققان معاصر، تقابل شيعيان اماميه با اسماعيليان را پس از ظهور مغولان دانسته يا حتي ناآگاهانه نوشته اند:
البته، اسماعيليه با شيعيان دوازده امامي مخالفتي نداشتند و آنان را براي در هم کوبيدن سنيان لازم مي دانستند و هيچ گاه در تاريخ، موردي وجود ندارد که به جز مناقشات لفظي روحانيون، ضربه اي از جانب اسماعيليان به آنان وارد آمده باشد. (88)
اما بايد گفت باونديان يک قرن پيش از ورود مغولان به ايران، مبارزه ي سختي را با اسماعيليان آغاز کرده بودند. علي بن شهريار ملقب به علاء الدوله در برابر دست اندازي اسماعيليان به مناطق کوهستاني مازندران ايستادگي کرد. بهرام، برادر علاء الدوله براي از بين بردن وي با اسماعيليان گفت و گو کرد، اما آنان نپذيرفتند. اين امر نشان مي دهد که دشمني اسماعيليان با باونديه به اندازه اي بوده است که بهرام به آنان متوسل بشود. در دوره ي رستم شاه غازي مبارزه بر ضد ملاحده شدت گرفت. به گفته ي ابن اسفنديار، رستم در يک نوبت در سلسکوه هجده هزار ملحد را گردن زد. در پي حملات سخت باونديه، ملاحده درصدد انتقام برآمدند. آنان گردبازو، پسر رستم شاه غازي را که به نوا نزد سلطان سنجر بود، به تقل رساندند. با قتل گردبازو در سال 537 ق توسط ملاحده، جنگ باونديه با اسماعيليان وارد سخت ترين مراحل خود شد. رستم در نامه اي به محمد بن بزرگ اميد (م 557 ق) نوشت:
زندگي کافر بد گوهر، ملعون اعور، مخذول اکبر، محمد نوميد در زمين دراز مباد و ايزد او را هالک و قرين او مالک کناد، پوشيده نيست که ايزد - عز و علا - کشتن کفار و ملاحده سبب نجات مؤمنان و مسلمانان گردانيده است و بزرگتر نعمتي و عظيم تر متني خداي را - تبارک و تعالي - بر ما آنست که بواسطه ي شمشير ما دمار از ديار شما برآرد. (89)
رستم شاه غازي قلعه ي گردکوه را محاصره کرد، ولي اين محاصره با حمله ي ترکان غز به لشکر شاه غازي، شکست. عده اي که در کمک به او کوتاهي کردند به اعتذار نزد وي آمدند، او گفت:
مرا غم استيصال ملاحده براي حرمت مسلماني است چون مسلمانان را همت چنين است من چه توانم کرد. (90)
11. حمايت سياسي از امراي شيعي. ابوسعيد طاشتکين ملقب به مجيرالدين (م 602 ق) چندي متولي امور شهر حله بود، سپس امارت خوزستان را عهده دار شد. وي بيش از دو دهه اميرالحاج حجاج عراقي بود. ابن اثير (م 630 ق) او را شيعه معرفي کرده است. (91) ذهبي (م 748 ق) با آن که از او تمجيد کرده، در عين حال درباره ي او نوشته است: «و کان شيعيا جاهلا». (92) ابن کثير (م 774 ق) درباره وي آورده است: «کان شيخا حسن السيرة کثير العبادة غالباً في التشيع». (93) امير ياد شده به سبب دشمني و سعايت برخي، از جمله ابن يونس وزير دستگاه خلافت عباسي و نيز فردي ديگر به نام آلب غازي، متهم به خيانت شد و به زندان افتاد. اسپهبد مازندران اردشير بن حسن بن رستم شفاعت وي را نزد خليفه ي عباسي الناصر لدين الله (خلافت: 575-622 ق) کرد و در پي درخواست او، طاشتکين از زندان آزاد شد. (94) دبيس بن صدقه امير شيعي مذهب حله و برادرش برکة بن صدقه نيز از حمايت باونديه در دوره ي حکومت علي بن شهريار برخوردار شدند. (95)

نتيجه

تشيع دوازده امامي در سده هاي پنج و شش هجري با حرکتي آهسته، ولي پيوسته در مناطق مرکزي مازندران، يعني حد فاصل ميان آمل تا استرآباد گسترش پيدا کرد. نقش اصلي در گسترش مذهب ياد شده بر عهده ي علما و امراي امامي مذهب بوده است. شاهان باوندي مازندران با تکيه بر انديشه ي اماميه و برخورداري از حمايت مردم و نيز علما، حکومت شيعي دوازده امامي در اين ناحيه ايجاد کردند که تا يک قرن تداوم يافت. استقامت باونديه و پافشاري بر عقايد اماميه موجب تبديل انديشه اثناعشريه به قدرت سياسي تأثيرگذاري در ايران شد. دستگاه خلافت عباسي با کمک سلاجقه در صدد نابودي اين حکومت برآمد، ولي پشتيباني مردم و علما از اين حکومت موجب پايداري آن شد. سلجوقيان چه در دوران اقتدار و چه پس از آن، موفق به تسخير کامل اين سرزمين و نابودي حکومت باونديه نشدند.

پي نوشت ها

* عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد ساري. دريافت: 87/7/8- پذيرش 87/10/30.
1. حميري، الحور العين، 1972 م، ص 166/ ابن حزم، الفصل في الملل و الاهواء و النحل، بي تا، ج 4، ص 138.
گرچه اين دو منبع به مکان خاصي اشاره نکرده اند، ولي روشن است که منظور نواحي شيعه نشين در سرزمين هاي اسلامي بوده است. البته مخفي نماند که حتي در سده ي چهارم هجري، مسعودي (م 346 ق) از دوازده امامي ها به عنوان «جمهور الشيعه» ياد کرده است (مسعودي، مروج الذهب، بي تا، ج 2، ص 112).
2. ابوالمعاني محمد علوي حسيني، بيان الاديان، بي تا، ص 40.
3. ابن اسفنديار، تاريخ طبرستان، 1366 ش، بخش دوم، ص 19/ اولياء الله آملي، تاريخ رويان، 1348 ش، ص 120/ ادوارد فن زامباور، نسب نامه خلفا و شهرياران، 1356 ش، ص 286. از آنجا که باونديه جبال شروين يا شهريار کوه و نيز کوهستان هاي اطراف را غالباً در اختيار داشتند به «ملوک الجبال» شهره بودند.
4. ملا شيخ علي گيلاني، تاريخ مازندران، 1352 ش، ص 44. براي جزييات بيشتر درباره ي خاندان او ر.ک: صادق سجادي، «آل باو»، دائره المعارف بزرگ اسلام، 1367 ش، ج 1، ص 585/ شهناز رازپوش، «باونديان»، دانشنامه ي جهان اسلام، 1373 ش، حرف ب، جزوه ي پنجم، ص 778.
5. مقارن با حکومت آل بويه سکه هايي در مازندران ضرب شده است که در يک روي سکه عبارت «لا اله الا الله، محمد رسول الله و علي ولي الله» و در روي ديگر، نام خلفاي عباسي، سلاطين بويهي و اسپهبدان باوندي، نظير رستم بن شروين ديده مي شود.
http://www.sixbid.com/r.php?e=124
6. عماد الدين طبرسي (گرچه ايشان بيشتر به طبري شهرت دارد، اما همو خويش را در کتاب تحفة الابرار (ص 54) طبرسي خوانده است) فقيه و متکلم برجسته ي شيعي در کتاب کامل بهايي، (ص 11) آورده است: «امروز که سنه ي خمسة و سبعين و ستمأئة است در وي (مازندران) پانصد تن مخالف (غير دوازده امامي) نباشد.» / حمدالله مستوفي در نزهة القلوب، ص 159. درباره ي مازندران نوشته است: «اهل آنجا شيعه و با مروتند».
7. ابن طباطبا، منتقلة الطالبيه، 1968 م، ص 157.
8. تفسير منسوب به امام حسن عسکري (ع)، 1409 ق، ص 10.
9. نجاشي، الرجال، 1416 ق، ص 57/ سيد مرتضي، الناصريات، 1407 ق، ص 62/ سيد ابوالقاسم خويي، معجم رجال الحديث، 1413 ق، ج 6، ص 31/ سيد محسن امين، اعيان الشيعه، 1403 ق، ج 5، ص 181.
10. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 87/ آملي، همان، ص 107/ مرعشي، تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، 1333 ش، ص 218.
11. نجاشي، همان، ص 64/ حلي، خلاصه الاقوال، ص 101.
12. «وبنو جرير الآمليون شيعه مستهترون بالتشيع» (ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، 1378 ق، ج 2، ص 36). ابوبکر طبري خوارزمي (م 383) با سرودن بيت هايي، تصريح کرده که تشيع امامي (رفض) او ميراثي است از خانواده ي مادريش که از بنوجرير بوده اند. آن ابيات چنين است:
بآمل مولدي و بنو جرير فأخوالي ويحکي المرء خاله
فغيري رافضي عن تراث وها أنا رافضي عن کلالة
ياقوت حموي، معجم البلدان، 1399 ق، ج 1، ص 57/ ذهبي، تاريخ الاسلام، 1407 ق، ج 27، ص 69.
13. شيخ مفيد، المسائل السرويه، 1414، ص 75.
14. همان.
15. سيد مرتضي، الرسائل، ج 1، ص 123.
16. محمدبن علي بن شهر آشوب خود و پدر و جدش همگي از علماي اماميه بوده اند. شهر آشوب مکنا به ابوالجيش شاگرد شيخ طوسي بوده است (ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 13).
17. ابن شهر آشوب، همان، 1376 ق، ج 2، ص 231/ ابن اسفنديار، همان، بخش اول، ص 130/ سيد محسن امين، همان، ج 1، ص 173.
18. مقبره اي در شهر ساري واقع است که به نام ملا مجدالدين علي مکي شهرت دارد. گويند او نماينده ي امام صادق (ع) در طبرستان بوده است. ميرزا عبدالله افندي (م 1130 ق) به دست نوشته اي اشاره مي کند که به خط يکي از علما و در واقع رونوشتي از نامه ي امام جعفر صادق (ع) به مردم ساري و آمل در معرفي نماينده ي خويش بوده است. متن نامه، کاملاً گوياي آن است که ساختگي است. اما نکته در اين است که چه زمينه هايي در اين ناحيه وجود داشته که موجب انتساب چنين نامه اي به حضرتش (ع) شده است؟ حمزة بن يوسف سهمي (م 427 ق) درباره ي اسماعيل بن سعيد شالنجي (م 230 ق) آورده است که او ساري را با حالت قهر و غضب ترک کرد. وقتي از او پرسيدند چرا مي روي؟ پاسخ داد: «من در شهري که فضائل شيخين به اندازه ي فضائل علي (ع) شناخته شده نيست نمي مانم!» اين نمونه ها سابقه ي تشيع را در اين ناحيه روشن مي سازد و گرچه در اين مقال، تشيع در سده ي پنجم و ششم هجري در دوره ي باونديه پي گيري مي شود، ولي يادآوري اين نکته ها موجب مي شود تا پذيرش تشکيل يک حکومت شيعي دوازده امامي در سده ي پنجم هجري در نگاه خوانندگان غريب و دور از انتظار نباشد، ر.ک: ميرزا عبدالله افندي، رياض العلماء، 1403 ق، ج 4، ص 265/ سهمي، تاريخ جرجان، 1407 ق، ص 516.
19. ابن اثير، الکامل في التاريخ، 1399 ق، ج 9، ص 428 و 508. درباره ي آل بويه، آل زيار و غزنويان، ر.ک: علي اصغر فقيهي، آل بويه و اوضاع زمان ايشان/ ميترا مهرآبادي، تاريخ سلسله زياري، 1374 ق/ باسورث، تاريخ غزنويان.
20. قلعه هاي متعددي در نواحي کوهستاني مازندران وجود داشته است که اسپهبدان باوندي گاه خطر به آن پناه مي برده اند. دارا، کوزا، کسيليان و روهين از جمله قلاع معروف در کوهستان هاي مازندارن بوده که به استواري و نفوذ ناپذيري شناخته مي شده است (ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 44، 83 و 156). بيهقي و ابن اثير هر يک به نفوذناپذيري کوهستان هاي مازندران اشاره کرده اند (بيهقي، تاريخ مسعودي، [بي تا]، ص 669/ ابن اثير، همان، ج 12، ص 372).
21. سيد زاهد ابوطالب يحيي بن محمد جواني در خانه ي خويش در آمل مجلس درس داشته است (طبري، بشارة المصطفي، 1420 ق، ص 201/ ابو اسحاق اسماعيل بن ابي القاسم ديلمي نيز در خانه ي خويش در آمل در محله ي مشهد ناصر مجلس درس برپا مي کرده است (ابوجعفر طبري، همان، ص 127)/ ابوجعفر مهدي بن ابي حرب مرعشي استاد شيخ طبرسي صاحب الاحتجاج در ساربه ي (ساري) در منزل خود به تعليم و تربيت اشتغال داشته است (ابومنصور طبرسي، الاحتجاج، ج 1، ص 6/ سمعاني، الأنساب، 1408 ق، ج 5، ص 251/ ابن عديم، بغية الطلب في تاريخ طب، [بي تا]، ج 3، ص 1092). ابن شهر آشوب نيز در مازندران به تبليغ و تدريس اشتغال داشت (ذهبي، همان، ج 41، ص 310). بنا به روايت عبدالجليل قزويني رازي در تمام شهر هاي مازندران از جمله ارم مدارس اماميه برقرار بوده است (عبدالجليل رازي، النقض، 1331 ش، ص 172).
22. ابن اسفنديار، همان، بخش اول، ص 106. مشهدسر، بابلسر فعلي است.
23. شهري معروف در منتهي اليه شمال شرقي مازندران نزديک خوارزم و جرجان که ياقوت حموي آن را از اعيان بلاد طبرستان شمرده است (معجم البلدان، ج 2، ص 492 و ج 4، ص 13).
24. نويسنده ي کتاب نزهة الکرام وبستان العوام از کتاب الاحتجاج بهره ي بسيار برده است تا جايي که از باب سيزدهم تا بيست و يکم کتاب نزهة الکرام عيناً ترجمه ي بخش هايي از الاحتجاج است.
25. ر.ک: پي نوشت شماره ي 4.
26. عبدالجليل رازي، همان، ص 437.
27. همان، ص 370. منظور از قلعه ي ياد شده، مهرين دژ بوده است. اسماعليان از اين دژ به عنوان پايگاهي براي ايجاد ناامني در مسير راه دامغان - استرآباد استفاده مي کردند. براي اطلاعات بيشتر ر.ک: منوچهر ستوده،قلاع اسماعيليه در رشته کوه هاي البرز.
28. عبدالجليل رازي، همان، ص 504.
29. شهريار کوه يا جبال قارن، ناحيه اي در قرن هاي اوليه ي اسلامي بوده که امروزه شامل شهرستان سواد کوه و بخش هاي دودانگه و چهاردانگه شهرستان ساري است. هم اکنون روستايي به نام ارم در جنوب شرقي ساري وجود دارد که با موقعيت ارم مورد نظر تطبييق مي کند.
30. ياقوت حموي، همان، ج 1، ص 157/ عبدالجليل رازي، همان، ص 172.
31. ابن اثير اين نائب را مرداويج بن بسو ناميده است که طغرل به سال 433 ق او را در جرجان و طبرستان حاکم گردانيد (ابن اثير، همان، ج 9، ص 497/ ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، 26).
32. طغرل تا پيش از مرگ تنها يک بار ديگر به جرجان و طبرستان بازگشت. درگيري با ابوکاليجار و ملک رحيم بويهي و نيز تمرد ابراهيم ينال برادر طغرل و فتنه ي بساسيري، از جمله اموري بود که مانع پرداختن سلجوقيان به طبرستان شده بود. در اين اوضاع و احوال بود که زمينه براي ظهور مقتدرانه ي باونديه فراهم آمد.
33.از مطاوي باقيمانده ي تاريخ ابن اسفنديار چنين بر مي آيد که حوادث سده ي پنجم هجري در مازندران در اصل کتاب بوده، ولي در قرن هفتم از بين رفته است. زيرا نه اوليا الله آملي و نه مير ظهيرالدين مرعشي و نه ملا شيخعلي گيلاني در باب حوادث سده ي پنجم هيچ کدام چيزي زائد بر نسخه هاي موجود ابن اسفنديار ندارند.
34. ابن اثير، همان، ج 10، ص 359-370.
35. برابر گزارش ابن اثير، تا سال 497 ق در طبرستان و برخي نواحي ديگر که از آن ياد کرده، خطبه به نام برکيارق بوده است (همان، ج 10، ص 370). مادلونگ نوشته است که سکه اي در مازندران به نام شهريار بن قارن ضرب شده که در آن از برکيارق به سروري ياد شده است («آل باو»، ايرانيکا). سکه ي ياد شده سخن ابن اثير را تأييد کرده و سبب دشمني سلطان محمد با حسام الدوله شهريار را نيز روشن مي کند.
36. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، 33.
37. گرچه شرح رويارويي باونديان با سلاجقه، طولاني شدن مقاله را در پي دارد، اما از ذکر آن ناگزيريم، زيرا مسئله ي مهم پژوهش حاضر، دريافتن علت کثرت همين رويارويي است.
38. همان. انگيزه هاي مذهبي کاملاً از اين سخنان هويداست و شايد نيازي به اشاره ي اين نکته نباشد که هراس از گسترش انديشه ي اثناعشري فصل مشترک دستگاه خلافت، سلاجقه و علماي اهل سنت بوده است.
39. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 33.
40. همان، ص 34.
41. صدرالدين حسيني، زبده التواريخ، 1406 ق، ص 172.
42. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 34.
43.همان، ص 35.
44. مادلونگ نوشته است که سلطان محمد خود به علاء الدوله پيشنهاد ازدواج با سلقم (بر وزن جعفر) خاتون دختر ملکشاه را داده است، در حالي که ابن اسفنديار تصريح کرده که «معارف درگاه او را بر آن داشتند که با سلطان خويشي کند» (مادلونگ، همان و ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 35).
45. خليفه القائم بامرالله با خديجه دختر داود برادر طغرل ازدواج کرد. عماد کاتب درباره ي اين ازدواج آورده که خليفه قصد احترام طغرل را داشته است: «و قصد بذلک تعظيمه و التبجيل» (تاريخ دولة آل سلجوق، ص 188 و نيز ر.ک: ابن اثير، همان، ج 9، ص 617). خليفه المستظهربالله نيز خواهر سلطان محمد را به زني گرفت (صدرالدين حسيني، همان، ص 171). اولياء الله آملي نوشته است: «خواتين اسپهبدان بنات سلاطين بوده اند» (همان، ص 147).
46. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 36-37.
47. مردي که پادشاه او را براي اداره ي امور مردم در شهر منصوب مي کند (لغت نامه ي دهخدا، ج 9، ص 12501).
48. همان، 38.
49. همان، 39.
50. همان، 42.
51. همان، 44.
52. محققان معاصر نيز به پيروي از ابن اسفنديار، سلقم خاتون را طراح قتل فخرالملوک دانسته اند، در حالي که خاتون براي رسيدن به علاالدوله نيازي به نابودي فخرالملوک نداشته است. وانگهي سرنوشت علاء الدوله با مرگ فخرالملوک نيز هم چنان در هاله اي از ابهام قرار داشت و حوادث بعدي نشان داد که انگيزه ي سلطان محمد و اطرافيانش براي نابودي باونديه بسيار قوي تر از ميل خاتون به علاء الدوله بوده است (اسماعيل مهجوري، تاريخ مازندران، 1381 ش، ص 221/ شهنار رازپوش، همان. گذشته از اين شخصيتي که ابن اسفنديار از سلقم خاتون ارائه کرده با اين گناه کبيره (قتل نفس محترمه) ناسازگار است (ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 74).
علاء الدوله پس از مرگ برادر زاده اش، از جان خود بيمناک شد، زيرا از بد عهدي سلطان محمد و اطرافيانش با بسياري از سران طوايف مختلف آگاه بود. از اين رو درصدد برآمد تا از اصفهان خارج شود، اما گماشتگان سلطان که ناظر بر حرکات علاء الدوله بودند از خروج وي جلوگيري کردند (ابن اسفنديار، همان، ص 44). اين کار نشان داد که مازندران بدون باونديه آن چيزي است که سلاجقه در پي آن هستند. پس مرگ فخرالدوله بيش از سلقم خاتون به خود سلطان و اطرافيانش ارتباط پيدا مي کند. همه ي اين سخنان بر اين فرض استوار است که مرگ فخرالملوک را يک حادثه ي طبيعي ندانيم.
53. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 46.
54. همان، ص 47. گرچه ابن اسفنديار خبر از رفتار مهربانانه ي سلطان محمود با اسپهبد علي داده است، اما عماد کاتب بدون اشاره به نام اسپهبد علي نوشته است که رها کردن امراي مازندران (علاء الدوله و برادرش يزگرد) از اقدامات ناشايست (مفاسد) درگزيني، وزير سلطان محمود بوده است. همچنين عماد کاتب ادعا کرده است که سلطان محمد براي دل جويي، آنان را نزد خويش نگاه داشته بود: «و کان السلطان الماضي قد الف قلوبهم باحسانه» (عماد کاتب، همان، ص 51/ ابن اسفنديار، همان، ص 47). با توجه به آن چه ابن اثير در حوادث سال 512 ق آورده است مي توان رها ساختن علاء الدوله را ثمره ي سياست تنش زدايي اطرافيان سلطان محمود دانست، زيرا پس از برخورد شديد سلطان محمد با مزيديان بصره و قتل صدقة بن دبيس که به تشيع شهره بودند، شيعيان بغداد نسبت به سلجوقيان ناخشنود شده و هر آينه احتمال شورش آنان مي رفت، از اين رو بازداشت دو شاهزاده ي شيعه ي طبرستاني بيش از اين به مصلحت سلاجقه نبود (ابن اثير، همان، ج 10، ص 469).
55. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 70.
56. قراچه ساقي سرپرستي سلجوق شاه فرزند سلطان محمد را داشت. نامش برس بوده و حکومت فارس در اختيارش بود (صدرالدين حسيني، همان، ص 180/ ابن خلکان، وفيات الاعيان، [بي تا]، ج 7، ص 142).
57. حسيني درباره قراچه ساقي آورده است: «کان فارس لا يلقي؛ سواري بي هماورد بود.» عماد کاتب نوشته است: «و کان اشجع اهل زمانه». از اين رو سنجر از رويارويي با او واهمه داشت.
58. عماد کاتب، صدرالدين حسيني و ابن اثير هر يک با آوردن عبارت مبهم «و عدة امراء» يا «مع جمع من الأمراء» همراه برخي از اميران را با سنجر ياد کرده اند. اين در حالي است که نام طغرل دوم، امير قماج و خوارزمشاه آتسز را ذکر کرده اند. گويا تشيع اسپهبد مازندران موجب شد عماد کاتب و به تبع او ديگران از ذکر نامش خودداري ورزند (عماد کاتب، همان، ص 287/ صدرالدين حسيني، همان، ص 198/ ابن اثير، همان، ج 10، ص 677).
59. ابن اثير، همان، ج 10، ص 677. ابن جوزي (م 597 ق) درباره ي اين مصاف نوشته است: «و کانت ملحمة کبيرة؛ حماسه اي بزرگ بود» (المنتظم، 1415 ق، ج 10، ص 250 و نيز ر.ک: ذهبي، همان، ج 36، ص 29). گفتني است در چنين جنگ مهمي سهم اصلي با کسي بود که ناباورانه حتي نامش را منابع سلجوقي و غيره ذکر نکرده اند.
60. عماد کاتب، همان، ص 369. خوارزم شاهيان نيز بعد ها چنين اشتباهي را مرتکب شدند و مقدمات و بهانه براي مغولان فراهم آوردند تا به ايران حمله کنند. آن چه ابن اثير از کار هاي ناشايست سلطان مسلمان، محمد خوارزم شاه آورده است جاي بسي شرمساري و تأمل دارد، چرا که او بار ها از روي ستم کاري بر مغولان اذيت و آزار روا داشت (ابن اثير، همان، ج 12، ص 361-364). پيش از اين نيز غزنويان سلجوقيان را اذيت و آزار کردند تا اين که بر غزنويان شوريدند و به غرب حمله آوردند (همان، ج 9، ص 477).
61. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 94.
62. إيتاق يا يتاق از فرماندهان ترک نژاد سلطان سنجر بود. وي مدت بسياري جرجان را در اختيار داشت و پيوسته در پي حفظ قدرت خويش به هر نحوي بود، از اين رو گاهي به خوارزمشاهيان روي مي آوردند و گاهي با پادشاه مازندران طرح دوستي مي ريخت و زماني هم با مؤيد آيبه به ظاهر دوستي مي کرد و در باطن با او دشمني مي ورزيد (ابن اثير، همان، ج 11، ص 225).
63. اين حکومت براي ورود به معادلات و معاملات سياسي - اقتصادي جهان اسلام نيازمند مشروعيت مورد قبول عامه ي مسلمانان بود. از اين رو سکه هاي ضرب شده در حکومت باونديه نام خليفه و سلطان وقت را دارد و اين در حالي است که دستگاه خلافت و سلاطين سلجوقي پيوسته در تلاش براي نابودي اين دولت بوده اند.
64. کاري که در مورد ادريس اول (م 177 ق) اولين حاکم دولت ادريسيان انجام شد (طبري، تايخ الامم و الملوک، 1403 ق، ج 6، ص 416/ ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، 1385 ق، ص 325/ ابن اثير، همان، ج 6، ص 93).
65. براي سرکوب حکومت علويان طبرستان به رهبري حسن بن زيد چنين کاري صورت پذيرفت (طبري، همان، ج 7، ص 52). در مورد حکومت محمد بن زيد (مقت: 287 ق) خليفه ي عباسي المعتضد (م 289 ق) خود دست به کار شد و از مقر خلافت به نواحي جبال آمد تا در سرکوب وي نظارت کافي داشته باشد (مسعودي، همان، ج 2، ص 157).
66. عباسيان براي بي اعتبار کردن خلفاي فاطمي که داعيه ي تشيع داشتند به نفي نسب ايشان از فاطمه (س) متوسل شدند و افزون بر اين آنان را ملحد خوانند (ابن اثير، همان، ج 8، ص 24/ ابن خلدون، العبر، [بي تا]، ج 1، ص 21/ ابن عنبه، عمدة الطالب، 1380 ق، ص 235/ مقريزي، اتعاظ الحنفاء، 1422 ق، ص 125-127).
67. يعقوب ليث صفار و نيز امراي ساماني براي جلب رضايت خلفاي عباسي حکومت علويان طبرستان را به شدت آزار داده و گاهي آن را از بين بردند (ابوبکر خوارزمي، رسائل الخوارزمي، 1384 ق، ص 472/ طبري، همان، ج 8، ص 204).
68. سلطان محمود غزنوي کتب روافض را در ري سوزاند و به خليفه نامه نوشت و با افتخار طلب خلعت کرد (ابن جوزي، همان، ج 9، ص 221-223).
69. رويارويي علي بن شهريار با برادرش قارن و نيز تلاش بهرام برادر علاء الدوله بر ضد او يا مزاحمت مرداويج بن علاء الدوله براي برادرش رستم شاه غازي هر يک به گونه اي با تحريک مستقيم يا غير مستقيم سلاجقه همراه بوده است (ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 38، 60-61 و 93).
70. ثروت بي شمار مازندران و برخورداري اسپهبدان آن ديار از گنجينه هاي گران بها (از پيش از اسلام مطرح بوده و ثروت مذکور به اندازه اي بوده که حتي تا دوره ي تيمور گورکاني انگيزه ي اصلي يا از مهم ترين آن ها براي حمله ي مهاجمان به اين منطقه به شمار مي رفته است. يزيد بن مهلب به سليمان بن عبدالملک نوشت: همانا من طبرستان و جرجان را گشوده ام درحالي که هيچ يک از اکاسره (پادشاهان ايران) و نه ديگراني که پس از ايشان آمدند نتوانستند آن را بگشايند و به سوي تو قطاري از اموال و هدايا گسيل خواهم داشت که سر آن پيش تو و پايان آن پيش من است (ابن عساکر، تاريخ دمشق، 1415 ق، ج 57، ص 168). مير ظهيرالدين مرعشي از قول تيمور نوشته است: «... حضرت صاحب قرآن تا آخر عمر خود هميشه اعتراف مي نمود که خزاين چندين پادشاهان که به تحت تصرف اصحاب خزاين ما درآمد هيچکدامين اين قدر نبود که خزينه ي حکام مازندران» (مرعشي، همان، ص 309).
ابن اسفنديار درباره ي ثروت مازندران در دوره ي رستم شاه غازي آورده است: «... و گذشت از خسرو پرويز هيچ جهاندار و شهريار را چندان گنج و ذخائر و نفايس نبود که او (رستم شاه غازي) را تا بعهد ما چهل پاره قلعه از زر و اجناس و جواهر از آن او بماند» (ابن اسفنديار، همان، بخش اول، ص 108).
71. عبدالجليل رازي، همان، ص 1. اين کار در زماني صورت پذيرفت که پادشاه مازندران از تشيع اثناعشري در وراي مرز هاي مازندران حمايت مادي و معنوي به عمل مي آورد. آيا تلاش گسترده ي باونديه در جهت رشد انديشه ي تشيع اماميه از يک سو، و حمل رايت پادشاه مازندران در موسم حج در کنار رايت خليفه ي عباسي نمي تواند خشم بدخواهان شيعيان دوازده امامي را برانگيزد؟ (ابن اسفنديار، همان، بخش اول، ص 120).
72. راوندي، راحلة الصدور و آية السرور، 1333 ش، ص 341.
73. ضياء الدين محمد بن عبدالواحد مقدسي (م 643 ق) محدث برجسته ي اهل سنت در کتابي که در نهي از سبب صحابه نوشته ماجرايي را نقل مي کند که در آن آمده است: وزير رافضي پادشاه مازندران در موصل دفن شده و حاکم موصل قبر او را نبش کرده و ديده که او به خوک تبديل شده است (مقدسي، النهي عن سب الاصحاب، [بي تا]، ص 17). شايد منظور از وزير ياد شده سعدالدين حسيني بوده که از پادشاه مازندران، اردشير بن حسن ملقب به حسام الدوله گريخته و سرانجام حاکم موصل به طمع دست يابي به اموالش او را مسموم و به قتل رسانده است (ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، 133).
74. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 155.
75. همان. «فرستاده ي پادشاه مازندران به درگاه رسيد، او را پذيرفتند و اکرام کردند، در حالي که پيش از اين عادت به ارسال فرستاده به درگاه نداشتند، خداوند او را از گمراهيش نجات داد». (ذهبي، همان، ج 45، ص 49).
76. همان، ج 38، ص 37/ ابن اثير، همان، ج 11، ص 292.
77. ابوالحسن سکري بغدادي (م 413 ق) ديوان شعر بزرگي داشته که اشعار بسيار در رد روافض در آن سروده است. ابن عساکر، تبيين کذب المفتري، ص 248/ ابن عصفور بغدادي (م 591 ق) کتابي در رد روافض نگاشته است/ صفدي، الوافي بالوفيات، 1420 ق، ج 27، ص 169).
78. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 91.
79. همان/ منتخب الدين، الفهرست، 1366 ش، ص 95.
80. طبرسي، همان، ج 1، ص 37/ ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 102-103. راوندي در اعتراض به حسام الدين اردشير بن حسن که سلطان طغرل بن ارسلان سلجوقي را نزلي [طعامي که براي ميهمان مي آورند] در خور نياورده چنين نوشته است: «... و ملک مازندران - خذله الله و لعنه - که مبناي عقيدت او و جمله ي رافضيان - عليهم اللعنة - بر تقيه و نفاق است، منافقي (نفاق) که از عقيدت پليد و ذات خبيث او سزيد بجاي آورد و نه از دل سلطاني نزلي فرستاد» (راوندي، همان، ص 341).
81. افندي، همان، ج 1، ص 333.
82. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 119.
83. همان، ص 120.
84. همان، بخش دوم، ص 91/ منتجب الدين، همان، ص 100.
85. در درگيري ميان شيعيان و شافعيان استرآباد، اسپهبد شاه غازي جانب اهل سنت را گرفت، چرا که معتقد بود شيعيان تعدي کرده اند (ابن اثير، همان، ج 11، ص 250). همچنين سلقم خاتون همسر اسپهبد علي اجازه نداد مناقب خوانان در مازندران سب و شتم صحابه و عائشه نمايند (عبدالجليل رازي، همان، ص 78).
86. ارتباط با علمايي، هم چون علامه طبرسي يکي از برجسته ترين نمايندگان تشيع اعتدالي و تعريف و تمجيد فراوان عبدالجليل رازي از اسپهبدان باوند و نيز ممانعت از توقف علمايي همچون ابن شهر آشوب (مؤلف مثالب النواصب) در مازندران نشانه هاي آشکار تفکر اعتدالي در ميان باونديه است (طبرسي، همان/ عبدالجليل رازي، همان، ص 52، 77، 79، 172، 370، 437، 504، 600/ ذهبي، همان، ج 41، ص 310). نکته ي بسيار عجيبي که نگارنده بدان مي انديشد آن است که چرا عبدالجليل رازي هيچ از ابن شهر آشوب و خاندانش ياد نکرده است يا آن که هنگام تأليف رديه ي موسوم به النقض، ابن شهر آشوب در آستانه ي هفتاد سالگي قرار داشت و به حد اعلاي شهرت خويش رسيده بود و نمي توان گفت ناشناختگي يا عدم معاصرت، چنين اقتضا کرده است! فرضيه اي مي توان در اين جا مطرح ساخت و آن اين که عبدالجليل رازي مشي سياسي و اجتماعي ابن شهر آشوب را ناپسند مي انگاشت و آن را با اعتدال سازگار نمي دانست. در واقع، ابن شهر آشوب نقطه ي مقابل اعتداليون بود، چرا که او در برابر اهل سنت موضع تهاجمي داشته است. نگارش کتابي با عنوان مثالب النواصب بدون انگيزه ي رديه نويسي، مشابه کاري است (البته در جهت عکس) که نويسنده بعض فضائح الروافض انجام داده است. از اين روست که عبدالجليل رازي هرگز از او ياد نمي کند و شايد از همين جا بوده که اين شهر آشوب گفته است: «صار لي سوق بمازندران حتي خافني صاحبها فانفذ يامرني بالخروج عن بلاده فصرت إلي بغداد في أيام المقتفي» (ذهبي، همان). البته مخفي نماند که کتاب مثالب پس از النقض (يقيناً بعد از 566 ق) نوشته شده است.
87. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 102-103.
88. شيرين بياني، مغولان و حکومت ايلخاني در ايران، 1379 ش، ص 100-101.
89. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 87.
90. ابن اسفنديار، همان، ص 103.
91. ابن اثير، همان، ج 12، ص 241.
92. ذهبي، همان، ج 43، ص 92.
93. ابن کثير، البداية و النهاية، 1408 ق، ج 13، ص 54.
94. ابن اسفنديار، همان، بخش دوم، ص 131.
95. همان، بخش اول، ص 108.

منابع
- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارإحياء الکتب العربيه، 1378 ق.
- ابن اثير، عزالدين بن ابي الحسن، الکامل في التاريخ، بيروت، دار صادر، 1399 ق.
- إبن اسفنديار، بهاء الدين محمد بن حسن، تاريخ طبرستان، تصحيح عباس اقبال، تهران، کلاله خاور، 1366، چاپ دوم.
- إبن جوزي، جمال الدين أبي الفرج، المنتظم، تحقيق سهيل زکار، بيروت، دارالفکر، 1415 ق.
- إبن حزم، آبومحمد علي بن احمد الظاهري، الفصل في الملل و الاهواء و النحل، قاهره، مکتبه خانجي، [بي تا].
- إبن خلدون، عبدالرحمان بن محمد، کتاب العبر، بيروت، دارإحياء التراث العربي، [بي تا]، چاپ چهارم.
- إبن خلکان، وفيات الأعيان، به کوشش إحسان عباس، لبنان، دارالثقافة، [بي تا].
- إبن شهر آشوب، محمد بن علي، مناقب آل ابي طالب (ع)، تحقيق گروهي از علما، نجف، کتابخانه حيدريه، 1376 ق.
- إبن طباطبا، منتقلة الطالبيه، تحقيق سيد محمد مهدي خرسان، نجف، مطبعة حيدريه، 1968 م.
- إبن عديم، کمال الدين عمر بن أحمد، بغية الطلب في تاريخ حلب، تحقيق سهيل زکار، بيروت، دارالفکر، [بي تا].
- إبن عنبة، عمدة الطالب، تحقيق محمد حسن آل طالقاني، نجف، مطبعة، حيدريه، 1380 ق.
- إبن کثير، ابوالفداء اسماعيل بن کثير، البداية والنهاية، تحقيق علي شيري، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1408 ق.
- أبو منصور طبرسي، أحمد بن علي، الاحتجاج، تحقيق ابراهيم بهادري و محمد هادي به، قم، انتشارات اسوه، 1416 ق.
- ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، تحقيق کاظم مظفر، قم، موسسه دارالکتاب، 1385 ق.
- أبوبکرخوارزمي، رسائل الخوارزمي، تصحيح و تحشيه محمد مهدي پورگل، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1384.
- أبوجعفر طبري، محمد بن أبي القاسم، بشارة المصطفي (ع)، تحقيق جواد قيومي، قم، موسسه انتشارات اسلامي، 1420 ق.
- افندي اصفهاني، ميرزا عبدالله، رياض العلماء، به اهتمام سيد محمود مرعشي، تحقيق سيد احمد حسيني، قم، کتابخانه آية الله مرعشي نجفي، 1403 ق.
- آملي، مولانا أولياء الله، تاريخ رويان، تصحيح و تحشيه منوچهر ستوده، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1348.
- بياني، شيرين، مغولان و حکومت ايلخاني در ايران، تهران، سمت، 1379 ش.
- بيهقي، ابوالفضل محمد بن حسين، تاريخ مسعودي، تصحيح سعيد نفيسي، تهران، انتشارات کتابخانه ي سنايي، [بي تا].
- تفسير منسوب به امام حسن عسکري (ع)، قم، مدرسه امام مهدي (عج)، 1409 ق.
- حسيني، ابوالمعالي محمد العلوي، بيان الأديان، تصحيح عباس اقبال، تهران، انتشارات ابن سينا، [بي تا].
- حلي، علامه ابومنصور حسن بن يوسف، خلاصة الأقوال، تحقيق جواد قيومي، قم، موسسه ي انتشارات اسلامي، 1417 ق.
- حميري، أبوسعيد بن نشوان، الحور العين، تحقيق کمال مصطفي، تهران، [بي نا]، 1972 م.
- خويي، سيد ابوالقاسم موسوي، معجم رجال الحديث، 1413 ق.
- ذهبي، شمس الدين محمد بن احمد، تاريخ الاسلام، تحقيق عمر عبدالسلام تدمري، بيروت، دارالکتاب العربي، 1407 ق.
- راوندي، محمدبن علي بن سليمان، راحة الصدور و آية السرور، تصحيح محمد اقبال، تهران، کتابفروشي تأييد اصفهان، 1333 ق.
- رشيدالدين همداني، خواجه فضل الله، جامع التواريخ، تصحيح محمدتقي دانش پژوه و محمد مدرسي زنجاني، تهران، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 1381، چاپ سوم.
- زامباور، ادوارد فن، نسب نامه ي خلفاء و شهرياران، ترجمه ي محمد جواد مشکور، تهران، کتابفروشي خيام، 1356.
- سايت http://www.sixbid.com/r.php?e=124
- سمعاني، عبدالکريم بن محمد، الأنساب، تحقيق عبدالله عمر بارودي، بيروت، دارالجنان، 1408 ق.
- سيد محسن امين، أعيان الشيعه، تحقيق حسن امين، بيروت، دارالتعارف، 1403.
- سيد مرتضي، رسائل المرتضي، به کوشش سيد احمد حسيني و سيد مهدي رجايي، قم، دارالقرآن الکريم، 1405 ق.
- سيد مرتضي، مسائل الناصريات، تحقيق مرکز البحوث و الدراسات اسلاميه، تهران، سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي، 1417.
- شيخ مفيد، ابوعبدالله محمد بن محمد، المسائل السرويه، تحقيق صائب عبدالحميد، بيروت، دارالمفيد، 1414 ق.
- صدرالدين حسيني، علي بن ناصر، زبدة التواريخ (أخبار الأمراء و الملوک السلجوقيه)، تحقيق محمد نورالدين، بيروت، دار اقرا، 1406 ق.
- طبرسي، عمادالدين کامل بهايي، تهران، کتابخانه ي مصطفوي، [بي تا].
- طبري، ابوجعفر محمدبن جرير، تاريخ الامم و الملوک، تحقيق گروهي از دانشمندان، بيروت، موسسه الاعلمي، 1403 ق.
- عبدالجليل رازي، النقض، تحقيق سيد جلال الدين حسيني أرموي، تهران، چاپخانه ي سپهر، 1331.
- عماد کاتب، محمدبن محمد اصفهاني، تاريخ دولة آل سلجوق، تحقيق يحيي مراد، بيروت، دارالکتب العلميه، 1425 ق.
- گيلاني، ملا شيخ علي، تاريخ مازندران، تصحيح و تحشيه منوچهر ستوده، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1352.
- مادلونگ، ويلفرد، «آل باوند»، ايرانيکا
(http://www.iranica.com/newsite/articles/unicode/v1f7/v1f7a084.html)
- مرعشي، مير ظهيرالدين، تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، تصحيح عباس شايان، تهران، چاپخانه ي فردوسي، 1333.
- مستوفي، حمدالله، نزهة القلوب، تصحيح گاي لسترنج، تهران، دنياي کتاب، 1362.
- مسعودي، ابوالحسن علي بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق يوسف اسعد داغر، بيروت، دارالاندلس، 1385 ق.
- مقدسي، محمد بن عبدالواحد، النهي عن سب الاصحاب، تحقيق محمد احمد عاشور و جمال عبدالمنعم کومي، قاهره، الدار الذهبيه، [بي تا].
- مقريزي، ابوالعباس تقي الدين، اتعاظ الحنفاء، تحقيق محمد عبدالقادر و احمد عطاء، بيروت، دارالکتب العلميه، 1422 ق.
- منتجب الدين، علي بن بابويه، الفهرست، تحقيق سيد جلال الدين محدث ارموي، قم کتابخانه ي آيت الله مرعشي نجفي، 1366.
- مهجوري، اسماعيل، تاريخ مازندران، تهران، نشر توس، 1381.
- نجاشي، ابوالعباس، الرجال، تحقيق سيد موسي شبيري زنجاني، قم، موسسه ي انتشارات اسلامي، 1416 ق.
- هاجسن، گودوين سيمز، فرقه ي اسماعيليه، ترجمه ي فريدون بدره اي، تهران، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 1383.
- ياقوت حموي، معجم البلدان، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1399 ق.
- طبرسي، عماالدين تحفة الابرار، دفتر نشر ميراث مکتوب، 1376.
- باسورث، کليفورد ادموند، تاريخ غزنويان، ترجمه ي حسن انديشه، تهران، اميرکبير، 1362.
- مهرآبادي، ميترا، تاريخ سلسله ي زياري، تهران، دنياي کتاب، 1374.
- رازي، محمدبن حسين، نزهة الکرام و بستان العوام، به اهتمام محمد شيرواني، تهران، چاپخانه ي ميهن، 1361.
- ستوده، منوچهر، قلاع اسماعيليه در رشته کوه هاي البرز، تهران، دانشگاه تهران، 1345.
- سجادي، سيد صادق، «آل باو»، دائرة المعارف بزرگ اسلامي، زير نظر کاظم موسوي بجنوردي، تهران، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامي، 1367.
- ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، به کوشش علي شيري، بيروت، دار الفکر، 1415 ق.
- سهمي، حمزة بن يوسف، تاريخ جرجان، بيروت، عالم الکتب، 1407 ق.
- ابن عساکر، تبيين کذب المفتري، بيروت، دارالکتاب العربي، 1404 ق.
- صفدي، صلاح الدين خليل، الوافي بالوفيات، تحقيق احمد ارناووط و ترکي مصطفي، بيروت، داراحياء التراث، 1420 ق.
- دايرة المعارف بزرگ اسلامي
- راز پوش، شهنار، «باونديان»، دانشنامه ي جهان اسلام، تهران، بنياد دائرة المعارف اسلامي، 1373.
منبع: تاريخ در آيينه ي پژوهش، شماره ي 19.

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:51 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




جمعیت شیعه در جهان امروز

بر اساس آمارهای سازمان ملل و برخی منابع دیگر، در سال 1999 میلادی،‌ جمعیت جهان از مرز 6 میلیارد نفر گذشته است. حدود بیست درصد از جمعیت جهان یعنی 2/1 میلیارد نفر را مسلمانان تشكیل می دهند. توزیع جمعیت مسلمانان در جهان در نیمه 1998 میلادی از این قرار است: آفریقا 315 میلیون،‌ آسیا 812 میلیون، اروپا 401000/31، و ... .[1]
مسلمانان در سرتاسر جهان زندگی می كنند. تعداد كشورهایی كه مسلمانان در آنها زندگی می كنند،‌ 208 كشور است،[2]حدود 85 درصد مسلمانان جهان, در خارج از دنیای عرب به سر می برند،‌ بیش تر مسلمانان،‌ در شرق آسیا،‌ به ویژه در پاكستان، هندوستان، بنگلادش،‌ مالزی و اندونزی زندگی می كنند. اندونزی،‌ پرجمعیت ترین كشور اسلامی است. در میان مسلمانان حدود ده درصد، یعنی مطابق با آمارهای موجود تقریباً 120 میلیون نفر شیعه هستند.[3]
در دایره المعارف بریتانیا (2002) چنین آمده است: طی قرن ها، جنبش شیعی تمام اسلام سنی را تحت تأثیر قرار داده است و تعداد طرفدارانش در اواخر قرن بیستم حدود 60 الی 80 میلیون یا یك دهم كل مسلمانان جهان است. تشیع، مذهب اكثریت مسلمانان ایران، عراق و احتمالاً یمن بوده و پیروان زیادی در سوریه، لبنان، شرق آفریقا، هند، پاكستان و افغانستان دارا می باشد.
متأسفانه، آمار دقیقی درباره تعداد مسلمانان به طور عموم و شیعیان به طور خاص وجود ندارد و آنچه ذكر می شود بر اساس بیشتر منابع موجود است كه در مقابل آن دیدگاه های دیگری نیز وجود دارد. مطابق برخی منابع، شیعیان،‌ یازده درصد جمعیت مسلمانان را تشكیل می دهند بدین سان، جمعیت كنونی شیعیان باید حدود 132 میلیون نفر باشد و طبق برخی منابع شیعیان 23 درصد كل مسلمانان را تشكیل می دهند.[4]

توزیع جمعیت شیعیان در برخی از كشورهای آسیایی كه دارای اكثریت و یا درصد قابل توجهی از شیعیان می باشد طبق آمارهای مربوط به سال 1998 میلادی از این قرار است:

افغانستان: جمعیت 000/792/24 نفر كه مسلمانان اهل سنت 84 درصد و شیعیان 15 درصد و پیروان سایر ادیان یك درصد، بیش از 98 درصد جمعیت شیعی افغانستان شیعه دوازده امامی و كمتر از دو درصد آن اسماعیلی هستند.

آذربایجان: از كل جمعیت 000/650/7 نفری، مسلمانان شیعه 70 درصد، و اهل سنت 30 درصد را تشكیل می دهند.

بحرین: كل جمعیت 633000 نفر، مسلمانان شیعه، 3/61 درصد و اهل سنت 5/20 درصد و بقیه پیرو ادیان دیگر می باشند، مطابق آمارهای دیگر شیعیان بحرین 70 درصد می باشند كه این عده جمعیت بومی بحرین را تشكیل می دهند.[5]

ایران: این كشور یكی از قطب های بزرگ جهان تشیع به حساب می آید كه از جمعیت 70 میلیونی آن 94 درصد را شیعیان دوازده امامی و بقیه را پیروان مذاهب اهل سنت و ادیان دیگر تشكیل می دهند.

عراق: كل جمعیت: 000/722/21 نفر كه از این تعداد شیعیان 5/62 درصد و اهل سنت 5/34 درصد و بقیه را پیروان سایر ادیان تشكیل می دهند.

هند: كل جمعیت حدود یك میلیارد نفر كه از این تعداد مسلمانان اهل سنت 9 درصد و شیعیان 3 درصد و بقیه را پیروان ادیان دیگر تشكیل می دهند.

كویت: از كل جمعیت 000/661/8 نفری، شیعیان 30 درصد و اهل سنت 45 درصد و بقیه را پیروان دیگر ادیان تشكیل می دهند.

لبنان: از كل جمعیت 000/506/3 نفری، شیعیان 34 درصد و اهل سنت 3/21 درصد و مسیحیان 6/37 درصد را تشكیل می دهند.

پاكستان: از كل جمعیت 000/900/141 شیعیان 20 درصد و 75 درصد غیر شیعه.

سوریه: از كل جمعیت 000/335/15 نفری، مسلمانان اهل سنت 74 درصد و شیعیان 12 درصد می باشند.

یمن: از كل جمعیت 000/260/18 نفری، مسلمانان اهل سنت 60 درصد و شیعیان حدود 40 درصد را تشكیل می دهند.

و كشورهای دیگری مثل تركیه 8/19 درصد، امارات متحده عربی 16 درصد، تاجیكستان 5 درصد، و ... شیعیان را درخود جای دادند.
افزون بر این مناطق سنتی شیعه نشین، در سایر نقاط جهان نیز شیعیان پراكنده هستند. كه در اروپا شامل سه كشور می گردد. ششصد هزار علوی (تركیه) كه در آلمان زندگی می كنند؛ در حدود صدهزار نفر كه بیشترشان را مهاجرین شبه قاره هند (پاكستانی و هندی) تشكیل می دهند، در انگلستان مقیم هستند. فرانسه هم نزدیك به صد هزار نفر از شیعیان ترك و ایرانی را در خود جای داده است. به این تعداد، چند هزار نفری كه ساكن سرزمین های ماورای فرانسه هستند نیز اضافه می گردد.
در قسمت شرق آفریقا مثل كنیا، تانزانیا و كشورهای مشترك المنافع، نزدیك به سیصد هزار نفر از اسماعیلیان از هند و پاكستان به این منطقه عزیمت كرده و ساكن گردیده اند.
در آفریقای غربی (سنگال، ساحل عاج) به جوامعی از شیعیان لبنان بر می خوریم كه از دوران قیمومت فرانسه به آنجا آمدند این عده به چند صد هزار نفری بالغ می شوند. و بالاخره در قاره آمریكا، جوامعی از شیعیان لبنانی و ایرانی و غیره را مشاهده می كنیم كه تعدادشان در نیم كره غربی از یك میلیون نفر تجاوز می كند.

پی نوشتها :

[1] . دایره المعارف بریتانیكا 2002، نسخه دولوكس.
[2] . همان.
[3] . یان ریچارد، اسلام شیعی،‌صفحه 2.
[4] . سید مصطفی قزوینی، تحقیق هایی درباره شیعه، صفحه 4.
[5] . شیعیان عرب مسلمانان فراموش شده، صفحه 120

اندیشه قم

 

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  1:41 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



برخی از علل تشیع آوردن ایرانیان اکثریت مردم ایران از زمان صفویه به بعد شیعه شدند. البته در این جهت نمی توان تردید کرد که ایران از هر نقطه دیگر برای بذر تشیع زمین مناسبتری بوده است، تشیع به اندازه ای که در ایران تدریجاً نفوذ کرد، در جای دیگر نفوذ نکرد و هر چه زمان گذشته است آمادگی ایران برای تشیع بیشتر شده است و اگر چنین ریشه ای در روح ایرانی نمی بود، صفویه موفق نمی شد که با در دست گرفتن حکومت، ایران را شیعه و پیرو اهل بیت نمایند.
علت تشیع شدن ایرانیان و نیز مسلمان شدنشان یک چیز می باشد و آن این است که ایرانی روح خود را با اسلام سازگار دید و گم گشته خویش را در اسلام یافت. آنها با توجه به اینکه مردمی صاحب تمدن بودند بیش از هر ملت دیگر به روح پیام و معنای باطنی تعالیم اسلام توجه داشتند به همین دلیل توجه ایرانیان به خاندان رسالت از هر ملت دیگر بیشتر بود و تشیع در میان ایرانیان نفوذ بیشتری یافت زیرا ایرانیان روح اسلام و معنی اسلام را در نزد خاندان رسالت یافته و تنها خاندان رسالت بودند که پاسخ گوی پرسش ها و نیازهای واقعی روح ایرانیان بودند. آن چیزی که بیش از هر چیز دیگر روح تشنه ایرانی را به سوی اسلام و عدل و مساوات اسلامی که در امام علی علیه السلام و اهل بیت او متجلی شده بود. زیرا ایرانی قرن ها از این نظر محرومیت کشیده بود و انتظار چنین چیزی را داشت.
ایرانیان خاندان رسالت را پناهگاه عدل اسلامی می دیدند و شواهد تاریخی نشان دهنده این امر می باشد. بخصوص در زمان خلافت حضرت علی (ع)، از طرف دیگر حکام متعصب بنی امیه در سراسر سرزمین های تحت حاکمیت خویش میان عرب و غیرعرب تفاوت قائل شده و همین ناعدالتی باعث شد که ایرانیان به کمک خاندان بنی عباس آن حکومت را سرنگون کنند. ولی همین حکومت بنی عباس و حتی سایر حکومت های مستقل از خلفای عرب نیز نتوانست در طول تاریخ روح تشنه معنویت و عدالت ایرانی را سیراب کند و به همین دلیل مذهب تشیع در میان علما و مردم، همواره جایگاه خاص خود را داشته و دارد.
ایرانیان فارغ از اینکه در ظاهر حکومت در دست چه کسی است به تعالیم متعالی و معنوی شیعه تمسک می جویند و در روش و شیوه زندگی شان بیشتر پیرو علماء و اندیشمندان اصیل شیعه هستند تا ساختارهای ظاهری حکومتی، هر چند که تلاش آنان این بوده است که حتی الامکان حکومت را نیز در دست گیرند ولی به دلیل رفت و آمد حکومت ها و ساختارهای ظاهری زندگی و قوانین حکومتی و بشری و ماندگار شدن دین و تعالیم عمومی و همگانی مذهب، ایرانیان به روح مذهب شیعه که جاودانه است تمسک می جویند.

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  1:41 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



فرق بین شیعه و غیر شیعه از نظر بخشش گناهان فرق بین شیعه و غیر شیعه، وقتی آشکار می‏گردد که شیعه به برنامه‏ای که رهبرانش به او داده‏اند عمل بکند و غیر شیعه هم به برنامه دینی خودش عمل کند، آنوقت تقدم شیعه بر غیر شیعه، هم در دنیا و هم در آخرت روشن می‏گردد. فرق را در جانب مثبت باید جستجو کرد نه در جانب منفی. نباید گفت اگر شیعه و غیر شیعه برنامه‏های‏ مذهبی خود را زیر پا بگذارند باید تفاوت داشته باشند، و اگر تفاوتی‏ نباشد پس چه فرقی میان شیعه و غیر شیعه هست؟ این درست مثل آن است که دو بیمار به طبیب مراجعه کنند، یکی به‏ طبیب حاذق مراجعه کند و دومی به طبیب غیر حاذق، ولی وقتی که نسخه را از طبیب دریافت داشتند هیچکدام عمل نکنند، آنگاه بیمار اول گلایه کند که فرق بین من و بیماری که به طبیب غیر حاذق مراجعه کرده چیست؟ چرا باید من مریض بمانم همان طوری که او مریض مانده است در حالی که من به‏ طبیب حاذق مراجعه کرده‏ام و او به طبیب غیر حاذق.
همچنین صحیح نیست که ما فرق علی (ع) را با دیگران به این بگذاریم که‏ اگر ما به دستورهای آن حضرت عمل نکنیم ضرر نبینیم ولی آنها چه به حرف‏ پیشوای خویش عمل کنند و چه عمل نکنند زیان ببینند. یک تن از اصحاب حضرت صادق (ع) خدمت حضرت عرضه داشت که برخی از شیعیان شما منحرف شده‏اند و حرامها را حلال شمرده می‏گویند دین تنها معرفت‏ امام است و بس، پس چون امام را شناختی هر کاری که می‏خواهی بکن. حضرت صادق (ع) فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون، ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم» ( بقره / 156 ). این کافران آنچه را که‏ نمی‏دانند به اندیشه خویشتن تأویل کرده‏اند. سخن این است که معرفت پیدا کن و هر چه می‏خواهی از طاعات عمل کن که‏ از تو پذیرفته خواهد شد، زیرا خدا قبول نمی‏فرماید عمل بدون معرفت را.

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  1:41 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




شیخ مرتضی انصاری، اسوه فضیلت

تولد

مرتضى، بزرگ‌ترین فرزندِ شیخ محمد امین بود که در روز عید غدیر سال 1214 ه .ق در شمال غربی بقعة سبز قبای شهر دزفول، در خاندان با فضل و ادب به دنیا آمد.[1] شب قبل از تولدش، مادرش در خواب می‌بیند که حضرت صادق(ع)، قرآنی مُذَهَّب به وی می‌دهد، که خوابش را به «فرزند جلیل القدر» تعبیر می‌نمایند. مسلماً این رؤیایی صادقه بود که باعث شد مادرش وی را هیچ‌گاه بدون وضو شیر ندهد.[2]
پدرش که از عالمان راستین و مبلغان دین مبین اسلام بود، در سال 1248 ه .ق در اثر بیماری طاعون در خارج از شهر دزفول درگذشت و مادرش نیز که دختر شیخ یعقوب و از زنان پرهیزگار روزگار خود بود در سال 1279 ه . ق در نجف اشرف از دنیا رفت و شیخ را با غم و اندوهی فراوان، تنها گذاشت.[3]

نسب شیخ

در انتساب شیخ و خاندانش به جابربن‌عبدالله انصارى، صحابی معروف پیامبر(ص) هیچ‌گونه شک و تردیدی نیست؛ زیرا گذشته از شجره نامه‌هایی که در دسترس بعضی از افراد این خاندان می‌باشد، شیخ اسدالله انصاری معروف به امین الواعظین تهرانی نیز در کتابش به نام «حدائق الادب» به نقل از کتاب «مشیخة‌الجابریة»، پدران شیخ انصاری را تا جابربن عبدالله انصاری نوشته است.[4]

تحصیلات

از همان کودکی، آثار بزرگی،‌نبوغ و هوش سرشارش،‌هویدا بود.
شیخ پس از فراگیری قرآن، گذراندن دوران مکتب و دروس سطح در نزد عمویش شیخ حسن انصاری، در سال 1232 ه . ق در سن هجده سالگی به همراه پدربزرگوارش به طرف عتبات عالیات حرکت نمود. ایشان بنا به سفارش شیخ حسین انصاری در کربلا با سید محمد مجاهد، فرزند سید علی (صاحب ریاض) آشنا شد و به مدت چهار سال در محضر ایشان و شریف العلمای مازندرانی شاگردی کرد و به درس و بحث پرداخت و در هنگام هجوم داود پاشا به کربلا، به همراه علما به کاظمین مهاجرت نموده و پس از چند روزی به دزفول بازگشت.[5]
شیخ در حدود یک سال و یا بیش‌تر در دزفول ماند و برای بار دوم به کربلا بازگشت و یک سال و اندی از محضر شریف العلماء استفاده کرد و پس از آن به نجف رفته؛ در درس شیخ موسی کاشف الغطاء حاضر شد و بعد به دزفول بازگشت.[6]
شیخ در سال 1240 ه . ق به قصد زیارت حرم امام رضا(ع) از دزفول خارج شد. وقتی وی به همراه برادرش شیخ منصور به بروجرد رسید، بنا به درخواست شیخ اسدالله مشهور به حجت الاسلام بروجردی به مدت یک ماه در آنجا ماند و پس از آن به اصفهان رفته، در درس حاج سید محمد باقر شفتی رشتی معروف به حجت الاسلام رشتی که ریاست دینی اصفهان را بر عهده داشتند، شرکت کرد. از این شرکت در کلاس خاطره‌هایی نیز وجود دارد که به شرح زیر است: سید در هنگام درس اشکالی را بر شاگردان القاء کرد. شیخ مرتضى که در پایین مجلس نشسته بود، پاسخ اشکال را به یکی از شاگردان گفت و از درس خارج شد. هنگامی که شاگرد پاسخ اشکال را داد، سید گفت: «این جواب را یا حضرت حجت بن الحسن(ع) به تو تلقین کرده است یا شیخ مرتضى نجفی. هنگامی که آن شاگرد ماجرا را گفت:‌سید به جستجوی شیخ پرداخت. وقتی که مکان اقامت ایشان را یافت، عزم دیدار نمود که شیخ گفت: «به زحمت ایشان راضی نیستم» و به همراهی برادرش به سوی خانه سید روانه شد که در میانة راه با سید دیدار کرد و سید ایشان را به منزل برد. شیخ نیز که اصرارهای فراوان سید را در ماندن و اقامت در اصفهان دید، به بهانة دیدار مادر از اصفهان به سوی دزفول حرکت کرد.[7]
از دیگر سفرهای ایشان سفر به کاشان بود که بواسطة عظمت و بزرگی ملا احمد نراقى;، چهار سال در درسهای وی شرکت کرد و پس از آن، وقتی خواست به سوی مشهد حرکت کند، ملا اجازة [اجتهاد] مبسوطی برای وی صادر نمود و در آن، شیخ را به بهترین عبارتها ستود.
شیخ و برادرش پس از کاشان، چند ماهی را در مشهد مقدس، ماندند و پس از آن به سوی تهران حرکت نمودند، مدتی را در مدرسه «مادر شاه» ساکن شدند.[8] شیخ و برادرش پس از 6 سال مسافرت دوباره به دزفول بازگشتند و با استقبال اهالی شهر روبرو شدند.[9]
شیخ پس از 4 سالی که در دزفول ساکن بود، دوباره به سوی نجف اشرف حرکت کرد؛ در حالی که دو تن از مردان بزرگ علمی شیعه در آن روزگار؛ یعنی شیخ على، فرزند شیخ جعفر کاشف الغطا و شیخ محمد حسن (صاحب جواهر) در رأس حوزه بودند.

اساتید وی به شرح زیر هستند:

1. شیخ حسین انصاری دزفولى؛
2. شریف العلماء؛ ملا محمد یا محمد شریف مازندرانى؛
3 و 4 شیخ موسی و شیخ علی کاشف الغطاء؛
5. سید محمد مجاهد، فرزند سید علیِ صاحب ریاض؛
6. حاج ملا احمد نراقى.

شاگردان شیخ

شاید بتوان گفت بیش‌تر مجتهدان و عالمان معروف شیعه در میانة قرن سیزدهم تا اوایل قرن چهاردهم، شخصیتهایی هستند که از مکتب علمی شیخ انصاری برخاسته‌اند. به قولی در جلسه درس شیخ نزدیک به پانصد نفر حاضر می‌شدند و البته میرزا محمد همدانى، شاگرد شیخ، شمار شاگردان ایشان را تا سه هزار نفر یا بیش‌تر گزارش می‌کند.[10]

شاگردان درجه اول و ممتاز شیخ چهار نفرند که عبارتند از:

1. میرزای شیرازی (میرزا محمد حسن شیرازی)؛
2. میرزای رشتی (حاج میرزا حبیب الله رشتی)؛
3. آقا حسن نجم آبادی تهرانى؛
4. آقا سید حسین کوه کمره‌اى.
برخی دیگر از شاگردان شیخ عبارتند از:
1. حاج شیخ جعفر شوشترى؛
2. سید جمال الدین اسدآبادى؛
3. آخوند محمد کاظم خراسانى.[11]

آثار علمى

علی‌رغم اینکه چشم شیخ ضعیف بود و همچنین به مسئولیتهای مرجعیت و ریاست علمی حوزه و تدریس اهتمام داشت، بیش از سی جلد کتاب، از آن بزرگوار به یادگار مانده است که عبارتند از:
رساله‌هایی در ارث، تقیه، تیمم، خمس، زکات، صلاة، تقلید، رضاع، خلل، حاشیه بر استصحاب قوانین، مناسک حج، حاشیه بر نجاة العباد شیخ محمد حسن نجفى، حاشیه بر حاشیة بغیة‌الطالب، کتاب طهارت، کتاب رجال، رساله‌ای در قطع، ظن، اصالة البرائة، استصحاب، تعادل و تراجیح، (که در این پنج رساله) به نام فرائد الاصول یا رسائل به چاپ رسیدند)، رساله‌ای در قاعده «لا ضرر و لا ضرار»، «قضاء‌عن المیت»، مسئله مشتق، مواسعه و مضایقه، «التسامح فی ادلة السنن»، رساله در قاعده «مَنْ مَلِکَ شَیْئاً مَلِکَ الْاِقْرَارُ بِهِ»، ‌مکاسب یا متاجر (کتاب درسی حوزه)، اصول فقه، رساله‌ای در رد کسانی که اخبار را قطعیة الصدور می‌دانند، قرعه، حواشی متفرقه بر عوائد نراقى، رساله‌ای در ردّ حرام بودن متعه.[12]

مقام علمی شیخ

دربارة مقام علمی شیخ انصاری گفته‌اند: سید حسین کوه‌کمره‌ای که از عالمان روزگار شیخ بوده و مجلس درس نیز داشته است، روزی پیش از آمدن شاگردان، در محل درس حاضر شد و در گوشة مسجد، شیخ ژولیده‌ای را با چند نفر شاگرد در حال تدریس دید. سید حسین به درس او گوش داد و احساس کرد که وی بسیار محققانه بحث می‌کند. روز دیگر، زودتر آمد و به درس شیخ گوش داد. وقتی تدریس او را دید، اعتقادش بیش‌تر شد و احساس کرد که از خودش فاضل‌تر است و اگر شاگردانش به جای درس او، در درس این شیخ حاضر شوند، بهره بیش‌تری خواهند برد، از اینرو، روز دیگر به شاگردانش گفت: این شیخ که در آن گوشه با چند نفر شاگرد نشسته است، برای تدریس از من شایسته‌تر است و خود من نیز از او بهره می‌برم، همه با هم به درس او می‌رویم». از آن روز سید حسین و شاگردانش در مجلس درس شیخ حاضر شدند.[13]

شیخ از نگاه دیگران

1. علامه نورى: خداوند بر جابر بن عبدالله انصاری تفضّل نمود و از صُلب او، مردی برون آورد که ملت و دین را به علم و زهد و عبادت و کیاست یاری کرد و علمای گذشته به رتبه او نرسیدند و رجال علم بعد از او هم به آن رتبه و مقام نخواهند رسید.[14]
2. علامه کاشف الغطاء -‌استاد شیخ -‌: «به خدا سوگند! او مجتهد علی الاطلاق است» و در شأن وی به شیخ جعفر شوشتری می‌گوید: «هر چیزی در هنگام شنیدن بیش از دیدن جلوه می‌کند، به جز شیخ مرتضى که دیدنش از شنیدن وصف او عظیم‌تر و والاتر است».[15]
3. آیت الله العظمی آقا موسی زنجانى: «شیخ در حوزه‌های علمیه به عنوان فقیهی زاهد و عالمی وارسته و اصولی نوآور شناخته شده است تا آنجا که در میان متأخران، لقب شیخ مطلق و مؤسس و خاتم الفقهاء و المجتهدین ویژه اوست و در شأن او گفته‌اند: «هو تالِی العصمةِ علماً و عَمَلاً؛ او از نظر علم و عمل بعد از معصوم قرار دارد.»[16]
4. میرزا حبیب الله رشتى: «شیخ سه چیز ممتاز داشت:‌علم، سیاست، زهد. سیاست را به حاج میرزا محمد حسن شیرازی و علم را به من داد و زهد را با خود به قبر برد.»[17]
5. ملا احمد نراقى: «بهره‌ای که من از این جوان بردم، بیش از بهره‌ای بود که او از من برد. در سفرهای گوناگون بیش از پنجاه مجتهد مسلّم دیدم که هیچ یک مانند شیخ مرتضى نبودند.»[18]

ویژگیهای نیکو
1. زهدورزى

الف. زهد و عبادت شیخ آنچنان شایع و معروف بوده است که عامه نیز در شأن وی سخنها گفته‌اند؛ مثلاً سلطان عثمانی چون از والی عراق که از اهل سنت بود احوال شیخ را پرسید: وی در پاسخ گفت:‌«والله هو الفاروق الاعظم» به خدا سوگند! او فاروق اعظم است.[19]
ب. بالیوز، نمایندة سیاسی انگلستان در بغداد که دو سال در پی شرف‌یابی به خدمت شیخ بود و موفق نشده بود، سرانجام در بیابان، وقتی که شیخ برای زیارت حضرت سلمان می‌رفت، او را دید. او در توصیف شیخ می‌نویسد: «به خدا سوگند! وی ی عیسی بن مریم یا نایب خاص او است.»[20]
ج.‌همچنین در زهد شیخ نقل شده است که روزی همسر شیخ انصاری از او خواست تا چادرشبی برای پوشانیدن رختخوابهای منزل خریداری کند. شیخ به دلیل تقوا و پارسایی‌اش، بدین کار تن در نداد. همسر شیخ که از نمایان بودن رختخوابها در گوشه اتاق ناراحت بود، پس از ناامید شدن از جلب موافقت شیخ، در خرید گوشت صرفه‌جویی کرد. وی به جای سه سیر گوشت، تا مدتی دو سیر و نیم می‌خرید و با مبلغ باقیمانده که پس انداز می‌شد، توانست یک چادر شب بخرد.
وقتی شیخ، آن چادر را دید، چگونگی خرید آن را دانست، با ناراحتی گفت: «افسوس که تا به حال، مقداری از وجوه بیت‌المال بی‌جهت مصرف شده است. من گمان می‌کردم سه سیر گوشت، حداقلی است که ما می‌توانیم با آن زندگی کنیم و اکنون به نادرستی این پندار پی بردم. آنگاه دستور داد تا آن چادر شب را پس دهند و از آن روز به بعد، به جای سه سیر گوشت، دو سیر و نیم بخرند.[21]

2. عبادت

عبادتهای، شیخ از سن بلوغ تا آخر عمر، گذشته از واجبات، نافله‌ها، دعاها و تعقیبات در هر روز به قرار زیر بوده است:
الف. قرائت یک جزء کلام الله؛
ب. نماز حضرت جعفر طیار؛
ج. ‌زیارت جامعه و عاشورا.[22]

3. احتیاط در مصرف وجوه شرعى

با وجود آن همه وجوه شرعی که شیعیان برای شیخ می‌فرستادند، وی مانند یک فقیر زندگی را می‌گذراند. حتی اموالی را که به عنوان هدیه به وی می‌دادند، میان طلاب و نیازمندان تقسیم می‌کرد.[23]
مادر شیخ از زنان عابد بود، به گونه‌ای که نافله‌های شب را تا هنگام مرگ ترک نکرد و شیخ، سحرها نخست مقدمات نماز شب مادر را فراهم می‌نمود، حتی آب وضویش را در صورت نیاز، گرم می‌کرد، سپس خود به نماز می‌ایستاد..

4. عزت نفس

شیخ منصور انصاری‌ برادر شیخ در زمان مرجعیت عامه وی، به قصد زیارت راهی مشهد مقدس شد. هنگام حرکت، شیخ انصاری به او گفت: «‌در این سفر، خواه ناخواه میان تو و شاه و امیران دولت ایران ملاقاتی روی خواهد داد، عزت نفست را از دست مده و از آنها پولی قبول مکن و بدین وسیله خود را بندة آنان نساز! وگرنه اگر چیزی از ایشان پذیرفتى، دیگر پیش من نیا و در بازگشت از مشهد، در دزفول بمان».[24]

5. پرهیز از ریاست

آیت الله العظمی موسی زنجانی می‌فرماید: «با وجود اینکه بسیاری از خواص، شیخ را بر صاحب جواهر مقدم می‌دانسته‌اند؛ ولی هر چه سراغ شیخ می‌روند که رساله بنویسد، او می‌گوید: صاحب جواهر هست و به خود اجازه نمی‌دهد که در مقابل وی، موجودیتی برای خود قایل شود و رساله بدهد. این مطلب هم بر عقل و هم بر تقوای فوق‌العاده ایشان دلالت دارد.»[25]

6. مبارزه با نفس

عالم بزرگوار آقا میرزا محمد تقی اردوبادی از مظفر الدین شاه قاجار و او نیز از عالمی نقل می‌کند: «وقتی در نجف اشرف، محضر شیخ انصاری حاضر می‌شدم، شبی در عالم رؤیا، شیطان را دیدم که چند ریسمان در دست داشت، پرسیدم: اینها را برای چه به دست گرفته‌اى؟ گفت: اینها را به مردم می‌بندم و به سمت خود می‌کشم. در روز گذشته یکی از اینها را به گردن شیخ مرتضى انصاری انداختم و از اتاقش تا بیرون کوچه کشیدم؛ ولی در میان کوچه از قید رها شد و برگشت. وقتی بیدار شدم، خواب خود را نزد شیخ عرض کردم، شیخ فرمود: شیطان راست گفته است. او دیروز می‌خواست به لطایف الحیل مرا گول زند؛ زیرا چیزی در خانه لازم ‌شده بود و من پولی نداشتم، با خود گفتم:‌یک قِران از سهم امام را که نزد من بی‌مصرف مانده است، به عنوان قرض برمی‌دارم و سپس ادا می‌کنم، وقتی آن پول را برداشتم و به کوچه آمدم، پشیمان شدم و آن را به جای اوّلش برگرداندم.»[26]

7. ترس از روز جزا

روزی مادر شیخ با اعتراض به او گفت: «با این همه وجوهی که شیعیان نزد شما می‌آورند، چرا برادرت منصور را کم‌تر رعایت می‌کنی و به او مخارج کافی نمی‌دهى؟» شیخ در این هنگام، بی‌درنگ کلید اتاقی که وجوه شرعی را در آن گذاشته بود، به او داد و گفت: «هر قدر صلاح می‌دانی به فرزندت بده؛ ولی در قیامت هم خودت جواب‌گو باش.»
آن زن صالحه چون خود را در مقابل کاری بزرگ دید، از این کار خودداری ورزید و گفت:‌«هیچ گاه برای رفاه چند روزه فرزندم، خود را در قیامت گرفتار نخواهم کرد.»[27]

8‌‌. احترام به سادات

داستانهای فراوانی از علاقة شیخ به خاندان پیامبر(ص) و اهل بیت: نقل شده است که ما به نقل دو مورد از آنها اکتفا می‌کنیم:
الف. شیخ چند روزی دیرتر از وقت همیشگی برای تدریس حاضر شد. وقتی سبب را پرسیدند، فرمود: «یکی از سادات به تحصیل علوم دینی مایل گشته؛ ولی کسی حاضر نشده است که برای او مقدمات بگوید، به همین دلیل، من خودم درس او را به عهده گرفته‌ام.»[28]
ب. سیدعلی دزفولی از یکی از خویشاوندانش نقل کرده است: «در نجف اشرف به سبب فقری که داشتم، خدمت شیخ رسیدم و او را از حالم آگاه ساختم. شیخ فرمود:‌در حال حاضر از وجوه شرعی چیزی نزد من نیست؛ ولی نزد فلانی برو و بگو دو سال نمازِ استیجاری به تو بدهد، پول آنها را برای خود بردار. نمازها را من می‌خوانم.»[29]

9. فروتنى

با توجه به بزرگی ایشان در دانش و تقوا، بارها پیش می‌آمد که وقتی مسئله‌ای از وی می‌پرسیدند، اگر نمی‌دانست، چند بار «نمی‌دانم» را تکرار می‌کرد تا شاگردانش نیز از وی یاد بگیرند که اگر چیزی را نمی‌دانند، از گفتن «نمی‌دانم» اکراه نداشته باشند.[30]

10. احترام به پدر و مادر

الف.‌شیخ عادت داشت که در بازگشت از جلسة تدریس، نخست نزد مادرش می‌رفت و برای به دست آوردن دل او، با وی سخن می‌گفت. هم چنین از حکایتهای مردم پیشین و زندگی آنان می‌پرسید و مزاح می‌کرد تا مادر را بخنداند، سپس به اتاق عبادت و مطالعه می‌رفت.[31]
ب. مادر شیخ از زنان عابد بود، به گونه‌ای که نافله‌های شب را تا هنگام مرگ ترک نکرد و شیخ، سحرها نخست مقدمات نماز شب مادر را فراهم می نمود، حتی آب وضویش را در صورت نیاز، گرم می‌کرد، سپس خود به نماز می‌ایستاد.[32]

11. احترام به دیگران

وقتی یکی از درباریان سرشناس به خدمت شیخ رسید و زندگی زاهدانة ایشان را مشاهده نمود، با تجلیل از شیخ، از حاج ملا علی کنی انتقاد کرد که: «او ثروتمند است و با شما خیلی فرق دارد.» شیخ انصاری خیلی ناراحت شد و فرمود: «باید از این حرفها استغفار کنى. میان من و او خیلی فاصله است. من سرو کارم با طلبه‌هاست و اگر بخواهم در رفاه زندگی کنم، طلبه‌ها به درس خواندن رغبتی نشان نمی‌دهند، باید سطح زندگی من با وضع آنها هماهنگ باشد؛ ولی حاج ملا علی کنی سروکارش با شما سلاطین و اشراف است. او باید آنگونه باشد و من باید اینگونه زندگی کنم.»[33]

12. شوخ طبعى

شیخ مردی باوقار بود و همیشه هیبت ایشان همه را تحت تأثیر قرار می‌داد، در عین حال لطایفی نیز از ایشان نقل شده است که دو مورد از آنها نقل می‌شود:
الف. حاج شیخ مهدی نجفی ‌که از بزرگان عالمان اصفهان بود، و در مسجد امام، نماز جماعت داشت می‌گوید: «شخصی کتابی نوشته و آن را خدمت شیخ آورده بود و می‌گفت: در نوشتن این کتاب زحمتها کشیده و رنجها برده‌ام و آن را به ضریحهای مقدس متبرک کرده‌ام. حال آورده‌ام تا شما تقریظی بر آن بنویسید». شیخ پس از قدری سکوت، فرمود: «زیبنده بود آن را با آب فرات هم متبرک می‌نمودى.»[34]
با وجود آن همه وجوه شرعی که شیعیان برای شیخ می‌فرستادند، وی مانند یک فقیر زندگی را می‌گذراند. حتی اموالی را که به عنوان هدیه به وی می‌دادند، میان طلاب و نیازمندان تقسیم می‌کرد
ب. ‌روزی در طراده (نوعی زورق) بودیم که جناب استاد و برادرش (شیخ منصور) و جمعی از شاگردان استاد و ملا محمد خلیفه (شخصی ساده، پرخور و تنبل)‌ نیز حضور داشتند. اول ظهر، آقا شیخ منصور به شیخ عرض کرد: وقت ناهار رسیده است. شیخ فرمود: زود است. دیگری گفت: آقا وقت است. باز ایشان فرمود: زود است. بنده نیز گفتم: آقا وقت است. باز فرمود: زود است. در این هنگام ملا محمد خلیفه عرض کرد: آقا وقت خوردن است. آن جناب فرمود: حالا اجماع محقق شد. ملا محمد در علم خوردن نظیر سید مرتضى است؛ در عالمان فقه که هرگاه با فرقه‌ای هم رأی شد، اجماع با آن فرقه محقق می‌شود.»[35]

13. توجه به اهل علم و محصلین شهرستانى

شیخ اعظم انصارى; برای آن‌که به اهل علم و محصلین شهرستانها توجه بیش‌تری کند و آنها را به حضورشان در شهرستانها تشویق نماید، اجازة نقل سهم امام(ع) را تجویز نمی‌کرد و مخصوصاً سفارش می‌نمود تا آن را در همان شهر به مصرف محصلین علوم دینیه برسانند.[36]

14. مجلس روضه‌خوانى

یکی از عادتهای زیبای شیخ که نشان از محبت ایشان به اهل بیت: می‌باشد، مجلس روضه‌ای بود که هر شب جمعه در منزل خود برگزار می‌گرد و در آخر مجلس به چند نفر عاجز و فقیر اطعام می‌داد.[37]

15. آگاهی از باطن دیگران

در این باب دو مورد را ذکر می‌کنیم:
الف. شیخ محمد حسین کاظمی می‌گوید: «در نخستین روزهای ریاست عامة شیخ، پس از نماز عشا داخل حرم مطهر می‌شدم و پشت به در حرم و رو به ضریح مطهر، به دیوار تکیه می‌کردم و زیارت می‌خواندم. شبی شیخ مرا در حرم دید. آهسته کیسة پولی در دستم نهاد و فرمود: نصف مبلغ برای خودت باشد و بقیه را میان شاگردانت تقسیم کن. وقتی به خانه بازگشتم و پول را شمردم، دیدم همه آن با قرضی که بر ذمّه‌ام بود، برابر است. با خود گفتم تمام آن را به طلبکار خود می‌دهم و کم‌کم نصف آن را به شاگردان می‌رسانم. این فکر را به کسی اظهار نکردم. شب دیگر که به حرم مطهر مشرف شدم، شیخ از نزدیک من گذشت و آهسته در گوشم فرمود: شما سهم شاگردان را از این پول بدهید، من باز به خود شما پول می‌دهم. از این پیشامد، دانستم که شیخ از ضمیر من آگاه شده است. از خیال خود برگشتم و مقام شیخ را بهتر شناختم.»[38]
ب. مردی خدمت شیخ آمد و از وی چیزی خواست. شیخ فرمود: «نخست آن مقدار پولی را که در فلان جا پنهان و ذخیره کرده‌اى، مصرف کن، سپس هنگام نیازمندی و نداشتن نزد من بیا!» به این ترتیب، آن مرد از گفته خود پشیمان شد.[39]

مرجعیت

صاحب جواهر در روزهای پایانی زندگی‌اش، دستور داد تا مجلسی تشکیل شود و همة عالمان تراز اول نجف در آن شرکت کنند.[40]
مجلس در محضر صاحب جواهر تشکیل شد؛ ولی شیخ در میان حاضران نبود، صاحب جواهر گفت: «شیخ مرتضى را نیز حاضر کنید!» پس از جستجو، او را در گوشه‌ای از حرم یا صحن شریف دیدند که رو به قبله ایستاده و برای شفای صاحب جواهر دعا می‌کند. سپس شیخ را به آن مجلس راهنمایی کردند.
صاحب جواهر، شیخ را بر بالین خود نشاند. دستش را گرفت و بر روی قلب خود گذاشت و گفت: «الآن طَابَ لِیَ الْمَوْتُ» اکنون مرگ بر من گوارا است.» سپس به عالمان مجلس فرمود: «هذا مَرْجِعُکُمْ مِنْ بَعدى، ایشان پس از من مرجع شما خواهد بود.» بعد به شیخ فرمود:‌«تو هم از احتیاط کردن ‌در مقام فتوا کم کن؛ زیرا دین مقدس اسلام سهل و آسان است.»
ناگفته نماند این کار صاحب جواهر، برای معرفی بیش‌تر شیخ بود؛ وگرنه، در مرجع شدن کسى، تعیین مرجع قبلی شرط نیست.
شیخ با سعید العلمای مازندرانی در کربلا هم‌درس بود و او را در آن وقت از نظر علمی بر خود ترجیح می‌داد. بدین سبب، پس از درگذشت صاحب جواهر، از فتوا دادن خودداری کرد و در نامه‌ای به سعید العلما نوشت: «هنگامی که شما در کربلا بودید و با هم از محضر شریف‌العلما بهره می‌بردیم، فهم تو از درس استاد از من بیش‌تر بود، حال سزاوار است به نجف بیایید و این امر مهم (مرجعیت) را به عهده گیرید». سعید‌العلما در پاسخ نوشت: «آرى، ولی شما در این مدت در آنجا مشغول تدریس و مباحثة ‌علمی بوده‌اید و من در اینجا گرفتار امور مردم هستم و شما در این امر از من سزاوارترید.»[41]
پس از رسیدن نامه سعیدالعلما، شیخ به حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) مشرف شد و از آن حضرت خواست که او را در این امر بزرگ یاری کند و از لغزش و خطا نگاه دارد. یکی از خادمان حرم مطهر امیرمؤمنان علی(ع) می‌گوید: «مثل همیشه، ساعتی پیش از طلوع فجر برای روشن کردن چراغهای حرم مطهر به انجا رفتم... ناگهان از طرف پایین پای حضرت امیر7 صدای گریه‌ای بلند و جان‌کاه و ناله‌ای سوزناک به گوشم رسید. بسیار شگفت زده شدم که این صدای کیست؟ آهسته پیش آمدم تا از جریان آگاه شوم، ناگهان دیدم شیخ انصاری صورتش را بر ضریح مقدس گذاشته است و می‌گرید و به زبان دزفولی با سوز و گداز به امام(ع) می‌گوید: آقای من! مولای من! یا ابالحسن! یا امیرالمؤمنین! این مسئولیتی که اکنون بر دوشم آمده است، بس مهم و خطیر است. مرا از لغزش و اشتباه و عمل نکردن به وظیفه نگاه‌دار و در طوفانهای حوادث روزگار همواره راهنمایم باش، وگرنه از زیر بار مسئولیت فرار خواهم کرد و آن را نخواهم پذیرفت.»[42]

وفات شیخ

شیخ اعظم انصارى; در شب 18 جمادی الثانیه سال 1281 ه .ق در نجف اشرف درگذشت.[43] این شخصیت بزرگ اسلامی که تمامی عمر شریفش را در پاسداشت علوم و آثار اهل بیت: و تعلیم و تربیت شاگردان بیشماری صرف کرد، پس از 67 سال زندگی پربار، دیده از جهان فرو بست و دنیای اسلام را داغدار نمود.[44]
فاضل عراقی می‌نویسد: «نزدیک زمان درگذشت شیخ، در خواب دیدم که از تپة بزرگی در سمت قبله صحن مطهر می‌گذرم و چون برای احترام قبه مطهر به سوی آن توجه کردم، دیگر آن را ندیدم، بسیار شگفت‌زده شدم. سپس دیدم سید جلیلی نزد من ایستاده است. او سبب شگفتی مرا پرسید، وقتی علت آن را گفتم، پاسخ داد که به زمین فرو شده است. گفتم: پس چه خواهد شد؟ گفت: اشکالی ندارد، آن را بدون عیب از زمین بیرون می‌آورند. چون برخاستم، دانستم که شیخ به زودی وفات خواهد کرد. و ریاست شرعی هم به کسی همتا و مانند خود شیخ در کمالات علمیه و عملیه منتقل خواهد شد. پس از مدتی شیخ درگذشت و جناب میرزای شیرازی مرجع شیعه گردید.»[45]
شیخ راضی علی‌بیک (از شاگردان صاحب جواهر و از عالمان نجف)، ملا محمد طالقانى، مولا علی محمد طالقانی و مولا علی محمد خویى، پیکر شیخ را در کنار رودخانة نجف غسل دادند و حاج سید علی شوشتری که وصی شیخ نیز بود، بر جنازه‌اش نماز گزارد. پیکر شیخ انصاری در صحن مطهر امام علی(ع) و در جوار آرامگاه شیخ حسین نجفی (از شاگردان علامه بحرالعلوم که در زهد و تقوا و عبادت مانند شیخ بود) به خاک سپرده شد.[46]
مردم از همه جا برای تشییع جنازة‌ شیخ به غسال‌خانه روی آوردند. به گونه‌ای که از آنجا تا نجف جمعیت انبوهی گرد آمده بود.[47]

پی نوشت ها:

[1]. فقهای نامدار، عقیقی بخشایشى، صدر، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفى، چ2، 1372، ص323.
[2]. زندگی و شخصیت شیخ انصارى، حاج مرتضى انصاری، قم، دبیرخانه کنگره بزرگداشت دویستمین سالگرد شیخ اعظم انصارى، چ1، 1373، ص77.
[3]. همان، صص78 ‌.
[4]. زندگی و شخصیت شیخ انصارى، ص80.
[5]. نامداران راحل، کریم جوانشیر، سالار، 1375، چ1، ص103.
[6]. فقهای نامدار، ص 324.
[7]. دریای فقاهت، سید عبدالرضا موسوى، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، چ اول، 1382، ص17 16.
[8]. فقهای نامدار، ص326.
[9]. زندگی و شخصیت شیخ انصارى، ص92.
[10]. دریای فقاهت، ص23.
[11]. دریای فقاهت، ص24.
[12]. ریحانة‌الادب، مدرسی تبریزى، محمد على، چاپ حیدرى، انتشارات خیام، چ4، 1374، ج1، ص193.
[13]. گلشن ابرار، ص339، «برگرفته از عدل الهى، شهید مرتضى مطهری».
[14]. زندگی و شخصیت شیخ انصارى، ص98.
[15]. اندیشه‌های سیاسی شیخ انصارى، مهاجر، محسن، قم، دبیرخانه کنگره دومین ‌سالگرد میلاد شیخ انصارى، چ اول، 1373، ص5.
[16]. ابعاد شخصیت شیخ انصارى، سید موسى شبیری زنجانى، قم، چ اول، 1373، ص15.
[17]. زندگی و شخصیت شیخ انصارى، ص262.
[18]. همان، ص91.
[19]. زندگی و شخصیت، شیخ انصارى، ص109.
[20]. همان، ص109.
[21]. سیمای فرزانگان، رضا مختارى، قم، بوستان کتاب، چ 8، 1374، ص430.
[22]. قصص العلماء، تنکابنى، میرزا محمد، قم، حضور، چ اول، 1380، ص113.
[23]. زندگانی و شخصیت شیخ انصارى، ص110، فقهای نامدار، ص327.
[24]. سیمای فرزانگان، ص399.
[25]. ابعاد شخصیت شیخ انصارى، شبیری زنجانى، سید موسى، قم، چ اول، 1373، صص16 ‌.
[26]. زندگانی و شخصیت شیخ انصارى، ص114.
[27]. سیمای فرزانگان، ص427.
[28]. همان، 291.
[29]. سیمای فرزانگان، ص361؛ فقهای نامدار، ص329 (به روایت دیگر).
[30]. دریای فقاهت، ص47.
[31]. سیمای فرزانگان، ص428.
[32]. زندگانی و شخصیت شیخ انصارى، ص80.
[33]. ابعاد شخصیت شیخ انصارى، ص16.
[34]. زندگانی و شخصیت انصارى، ص107.
[35]. همان، ص107.
[36] . زندگی و شخصیت شیخ انصارى، ص103.
[37] . همان، ص106.
[38]. زندگانی و شخصیت شیخ انصارى، شیخ محمود عراقی میثمى، دار السلام، تهران، اسلامیه، 1374، ص551.
[39]. همان، ص126.
[40]. همان، ص95.
[41]. سیمای فرزانگان، ص136 ‌و دریای فقاهت، صص59 58.
[42]. همان، ص137.
[43]. فقهای نامدار، ص337.
[44]. دریای فقاهت، ص70 (از این اثر در این مقاله بسیار بهره برده‌ام.)
[45]. زندگانی و شخصیت شیخ انصارى، ص169.
[46]. همان، ص17 معارف الرجال، حرز الدین، محمد، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفى، 1405 ه .ق، ص404.
[47]. معارف الرجال، ص404.

مبلغان :: خرداد و تیر 1388 - شماره 116

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  1:41 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



قرآن و عترت دو محور وحدت و حركت

خدای سبحان همه‌ی مؤمنان را به وحدت بر محور ریسمان الهی كه همان قرآن كریم و عترت طاهرین ـ علیهم السّلام ـ می‌باشد دعوت می‌نماید: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها»[1] یعنی همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و به راه‌های متفرّق نروید و به یاد آرید این نعمت بزرگ خدا را كه شما با هم دشمن بودید و خدا در دلهای شما الفت و مهربانی انداخت و به لطف خداوند برادر دینی یكدیگر شدید و در پرتگاه آتش بودید كه شما را نجات داد.
انسان موجودی تكامل‌طلب و متصاعد است و برای بالا رفتن و تعالی یافتن نیاز به دستگیره و ریسمان الهی دارد كه همان قرآن و عترت است. قید «جمیعاً» در آیه نشان می‌دهد كه چنگ زدن فردی به ریسمان محكم الهی كافی نیست بلكه باید همگی با هم در خدمت قرآن و عترت باشند و بدان اتصال داشته باشند. بنابراین، در این كریمه یك تكلیف برای همه مؤمنان است كه ادای آن با چنگ زدن جمعی حاصل می‌شود، نه اینكه هر شخصی دستور داشته باشد به تنهایی به ریسمان خدا تمسّك جوید.
وقتی انسان می‌بیند كه بار امانت الهی را همه باید بردارند، احساس سبكی و نشاط می‌كند، وقتی به بیند كه تمسّك به ریسمان الهی همگانی است و مسئولیتهای دینی تنها متوجّه او نیست، احساس تنهایی و افسردگی نمی‌كند و طبق اصل «فإنَّ یدالله مع الجماعه»[2] قدرت و توان چند برابری می‌یابد؛ علاوه بر این كه اساساً عمل به دین و اجرای احكام نورانی قرآن كریم بدون حضور همه جانبه‌ی افراد جامعه امكان پذیر نیست.
اگر چه هر اجتماعی محوری دارد، ولی اگر این محور، ریسمان الهی نباشد، آن جامعه در ضلالت است و ره به مطلوب و سعادت نخواهد یافت؛ از این رو، هر اجتماع و اتّحادی مطلوب و پسندیده نیست، بلكه وحدت بر محور قرآن و عترت است كه انسان را از تاریكی‌های وابسته به غیر خدا خارج می‌سازد و به «الله» كه نور مطلق است می‌رساند.
حضرت امیرالمؤمنین ـ سلام الله علیه ـ می‌فرماید: ما پیش از اسلام با هم بودیم، نظام اسلامی بین ما تفرقه افكند؛ زیرا آن اتحاد بر محور شرك و جاهلیّت بود و اسلام طبق دستور « وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الُْمجْرِمُونَ»[3] صف مسلمانان را از صف مشركان جدا ساخت و همه‌ی مسلمانان را با یكدیگر متحّد ساخت. آن حضرت در خطبه‌ی «شقشقیه» خود را محور حكومت و سیاست معرّفی می‌نماید. همان‌گونه كه سنگ آسیاب برمحور خود می‌چرخد و به آن محور نیاز دارد. «أما والله لقد تقمّصها ابن أبی قحافه و إنه لیعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب من الرحا».[4]
در این صعود و پرواز جمعی، آنها كه قدرت پرواز دارند، باید پر و بال خویش را برای بی‌پناهان و بی‌پر و بالها بگسترانند تا پس از پرورش، خود آنها نیز بتوانند به آسمان معرفت و معنویّت و قرب خدای سبحان پر كشند؛ چنانكه خداوند به رسول خود می‌فرماید: « وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»[5] تو كه قدرت پرواز داری و می‌توانی تا حدّ «دَنا فَتَدَلَّى* فَكانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى»[6] اوج‌گیری، تنها به محضر ما نیا، بلكه بكوش تا مؤمنان را نیز با خود بیاوری!
مانند كبوتری كه پرخود را پهن می‌كند تا جوجه‌هایش را زیر بال پرورش خود قرار دهد و زمانی برسد كه آنها نیز توان پرواز داشته باشند و به آنها آیین پرواز می‌آموزد، تو نیز برای فرزندان ایمانی خود خفض جناح كن یعنی بالهایت را پایین بیاور و آنان را تحت پرورش آسمانی خود قرار ده تا بتوانند به همراه تو به آشیانه‌ی قرب خدا پر بكشند.

پی نوشتها :

[1] ـ سوره آل عمران، آیه 103.
[2] ـ نهج البلاغه، خطبه 127؛ دست خدا با جماعت است.
[3] ـ سوره یس، آیه 59؛ (و به آنها می‌گویند: ) جدا شوید امروز ای گنهكاران!
[4] ـ نهج البلاغه، خطبه 3؛ به خدا سوگند و (ابوبكر) ردای خلافت را بر تن كرد در حالی كه خوب می‌دانست من در گردش حكومت اسلامی همچون محور سنگ‌های آسیابم.
[5] ـ سوره شعرا، آیه 215.
[6] ـ سوره نجم، آیات 8 و 9؛ نزدیكتر و نزدیكتر شد، تا آنكه فاصله‌ی او (با پیامبر) به اندازه‌ی فاصله‌ی دو كمان یا كمتر بود.

اندیشه قم

 

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  1:41 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




اهل بیت (علیهم السلام) در قرآن

مقدمه

عترت طاهرین ـ علیهم السلام ـ بر اساس آیات قرآن و حدیث متواتر ثقلین، همتای قرآن بوده، و تمسك به یكی از آن دو، بدون دیگری، مساوی با ترك هر دو ثِقل است و دستیابی به دین كامل، تمسك به هر دو ثِقل است. قرآن و عترت، عصاره نبوت و تداوم بخش رسالت هستند كه هدایت بشر را تا قیامت تضمین می‎كنند.[1]
قرآن، اسلام مكتوب است و اهل بیت اسلام ناطق.
قرآن، راه است و اهل بیت، رهبر.
قرآن، قانون است و اهل بیت قانون‎شناس و مجری قانون.
قرآن مشعل است و امام، مشعل‎دار و قرآن ، كتاب حكمت است و اهل بیت الگوی حكمت.
در این تحقیق، به این موضوع بررسی می‎شود كه آیا اهل بیت ـ علیهم السلام ـ و ویژگیهای آنها در قرآن بیان شده است؟
درباره این موضوع باید گفته شود كه كلمه «اهل بیت» در قرآن در سه آیه آمده است. آیه اول: سوره قصص آیه 12، «هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى أَهْلِ بَیْتٍ یَكْفُلُونَهُ لَكُمْ» این آیه اشاره به قصد حضرت موسی ـ علیه السّلام ـ دارد، زمانی كه طفل صغیری بوده و شیر هیچ دایه‎ای را در كاخ فرعون قبول نمی‎كرد. خواهر موسی به آنها گفت: «آیا مایلید كه من شما را بر خانواده‎ای كه دایه و پرستار این طفل شوند؛ راهنمایی كنم».
اهل بیت در این آیه دارای هیچ ابهامی نیست چون آن كسی كه درخانواده دایه و پرستار طفل است؛ مادر خانواده است.
آیه دوم، در سوره دهر آیه 73 آمده است كه: «قالُوا أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَیْكُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ» بعد از آنكه خداوند، بشارت داشتن فرزند را به ساره همسر حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ داده است او به خاطر پیری خود و همسرش متعجب شده و فرشتگان به او گفته‎اند: «آیا از كار خدا متعجب هستی كه رحمت و بركات خداوند مخصوص شما اهل بیت رسالت است».
اهل بیت در این آیه نیز دارای هیچ ابهامی نیست و شامل خاندان وخانواده حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ است.
آیه سوم: در سوره‌احزاب آیه 33 آمده است كه: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً» «براستی كه خداوند، می‎خواهد پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و كاملاً پاك و پیراسته‎تان نماید».
با بررسی و تفسیر و شأن نزول و سیاق آیات فوق، در می‎یابیم كه در دو آیه اول، مراد از «اهل بیت» مشخص بوده و دارای هیچ ابهامی نیست. اما با بررسی سیاق آیه سوم و شأن نزول آن می‎توان فهمید كه این آیه در مقام بیان مسئله مهمی درباره «اهل بیت» است. برای بررسی این آیه، چند نكته را باید مورد توجّه قرار داد:

نكته اول: آیه «تطهیر» دارای سه تأكید است.

الف. حرف «انّ» كه در پی آن «مای» حصر آمده و دلالت دارد كه طهارت منحصر در اهل بیت است.
ب. «لام» تأكید كه بر سر كلمه «یذهب» آمده تا از ازاله كامل تمام گناهان ومعاصی از اهل بیت پرده بردارد.
ج. جمله «یطهركم تطهیرا» كه در آخر این آیه آمده تا بفهماند، طهارت برای اهل بیت، كامل و بدور از هرگونه شائبه و شبهه است.[2]
این سه تأكید نشان می‎دهد كه «اهل بیت» خانواده عادی و معمولی نیستند و دارای خصوصیات منحصر بفرد می‎باشند.
نكته دوم: اراده خداوند در جمله «انما یرید الله...» بر فعل او، یعنی «اذهاب رجس»، و «تطهیر» تعلق گرفته و چنین اراده‎ای جز اراده‎ی تكوینی نیست چرا كه اراده تشریعی به فعل دیگران تعلق خواهد گرفت نه به فعل صاحب اراده، همچنین سیاق آیه در مقام مدح و ستایش اهل بیت است و اگر این اراده تشریعی بود؛ مختص به گروه خاصی نبود و این مدح و ستایش نیز موردی نداشت.
نكته سوم: با ملاحظه موارد استعمال لفظ «رجس» در قرآن (مائده، آیه 90؛ انعام، 125؛ یونس، 100) می‎توان گفت: این لفظ هم شامل پلیدی محسوس و ظاهری می‎شود و هم شامل آلودگی معنوی و نامحسوس.[3] و شكی نیست كه مقصود «رجس» در آیه تطهیر ( كه با الف و لام نیز آمده) شامل تمام گناهان می‎شود.[4]
نكته چهارم: علماء اهل تسنن با توجه به معنای لغوی «اهل بیت»، آیه‎ را به خانواده و همسران پیامبر تفسیر می‎كنند.[5] اما در پاسخ باید گفت كه درست است. در كتابهای لغت، كلمه «اهل بیت» به معنای اهل خانواده (اعم از پدر، مادر، فرزندان و...) و خاندان آمده است.[6] اما سیاق آیه تطهیر نشان می‎دهد كه «اهل بیت» در این آیه افراد خاص از خانواده هستند و شامل همسران پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ می‎شود چون اگر شامل آنها می‎شد لازم بود ضمیر «عنكم» كه مذكر است به «عنكنّ» تبدیل شود.[7] علاوه بر آن روایات كه تبیین كننده مجهولات و تأویل كننده متشابهات قرآن هستند؛ استفاده می‎شود.
كه در این قسمت از آیه (مانند بعضی از آیات) جداگانه نازل شده است و به هنگام جمع‎آوری آیات قرآن، در كنار این آیات قرار گرفته است.[8] و روایات بوضوح، مصداق «اهل بیت» در این آیه را بیان كردند. طبری[9] در تفسیر خود «17» حدیث و جلال الدین سیوطی،[10] در الدر المنثور، «14» حدیث را نقل نموده‎اند كه سند همه آنها به صحابه و تابعین (همچون: ابوسعید خدری، انس بن مالك، ابواسحاق، ابوهریره، ابو حمراء، سعد بن وقاص، علی بن حسین، عایشه، ابن عباس و...» منتهی می‎گردد.
بر طبق این احادیث، پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ كساء یا عباء بر سر پنج تن (پیامبر، علی، فاطمه،‌حسن و حسین ـ علیهم السلام ـ ) افكند و ام سلمه كه قصد ورود به آن را داشت؛ منع نمود و این جمله را فرمود: «خدایا! اینان اهل بیت من می‎باشند، پروردگارا! پلیدی را از آنها دور ساز».[11]
آیات زیادی در شأن و منزلت «اهل بیت» نازل شده است تا جایی كه ابن عباس روایت كرده كه درباره علی ـ علیه السّلام ـ به تنهایی، سیصد آیه نازل شده است.[12] و برخی دیگر گفته‎اند: كه ربع آیات قرآن در مورد اهل بیت می‎باشند[13]. و از باب نمونه «60» آیه را با شأن نزول ذكر كرده‎اند كه به اعتراف بزرگان اهل سنت درباره اهل بیت نازل شده است.
در این جا به نمونه‎هایی از آیات كه شیعه و سنی در آن اتفاق نظر دارند كه درباره اهل بیت نازل شده را ذكر می‎نمائیم:
1. آیه مودّت: خداوند متعال می‎فرماید: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى»[14]
«به مردم بگو! برای تبلیغ و رسالت، پاداش از شما نمی‎خواهم؛ مگر مودت و دوستی خویشانم».
صحیح مسلم و صحیح بخاری و مسند احمد بن حنبل و تفسیر ثعلبی همگی از ابن عباس نقل كرده‎اند كه وقتی این آیه نازل شده مسلمانان از پیامبر سئوال كردند؛ اقربای شما چه كسانی هستند؟ پیامبر فرمود: آنها علی و فاطمه و دو فرزندانشان (حسن و حسین) هستند.[15]
2. آیه ‌مباهله: خداوند در سوره نساء آیه 47 می‎فرماید: «فَمَنْ حَاجَّكَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِسائَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ...»[16]
پس هركس با تو در مقام مجادله برآید درباره عیسی، بعد از آنكه بوحی خدا بر احوال او آگاهی یافتی با او بگو: بیائید و ما و شما با فرزندان و زنان خود به مباهله برخیزیم...».
مفسرین شیعه و سنی اتفاق نظر دارند كه لفظ «ابنائنا» اشاره به امام حسن و امام حسین و لفظ «نسائنا و انفسنا» به ترتیب به فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ و حضرت علی ـ علیه السّلام ـ شامل می‎شود. مسلم و ترمذی در كتابهای خود در باب فضایل علی ـ علیه السّلام ـ از سعید بن وقاص روایت كرده‎اند: وقتی كه این آیه نازل شده پیامبر، علی و فاطمه و حسن و حسین را فراخواند و سپس فرمود: خداوندا، اینان اهل من می‎باشند.[17]
3. آیه كلمات: قرآن، داستان توبه حضرت آدم را چنین بیان می‎كند:‌«فتلقیّ آدم من ربّهِ كلماتٍ فتاب علیه انه هو التراب الرحیم»[18] حضرت آدم از پروردگارش كلماتی را فراگرفت پس توبه او را پذیرفت، همانا خداوند توبه پذیر و مهربان است.
جلال الدین سیوطی در تفسیر «الدر المنثور» در ذیل همین آیه از ابن عباس روایت كرده كه گفت از رسول خدا درباره كلمات كه حضرت آدم از خداوند دریافت كرد و موجب پذیرش توبه شد سئوال كردم، پیامبر فرمود: «حضرت آدم به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین از خداوند طلب بخشش كرد و خداوند هم پذیرفت».[19]
4. آیاتی كه در شأن اهل بیت به خصوص درباره حضرت علی ـ علیه السّلام ـ نازل شده، بسیار زیاداست ما برای اختصار فقط به آدرس سوره‎ها و آیات اكتفا می‎كنیم:[20] آیات برائت (توبه، 1)، آیه سقایه الحاج (توبه، 19)، آیه صالح المؤمنین (تحریم، 4)، آیه حكمت (بقره، 269)، آیه بینه (هود، 17)، آیه صد یقول (حدید، 19)، آیه نور (حدید، 28)، آیه انذار (شعراء، 214)، آیه مرج البحرین (الرحمن، 19 ـ 22)، آیه نجوی (مجادله، 12)، آیه سابقون (واقعه، 10 ـ 11)، آیه محبت (مریم، 96؛ مائده، 54)، آیه انفاق (بقره، 274)، آیه حبل الله (ال عمران، 103)، آیه راسخان در علم (ال عمران، 7)، آیه ولایت (مائده، 55)، آیه علم الكتاب (رعد، 13)، اهل الذكر (نحل، 43)، و... .
گوشه‎های از شأن و منزلت اهل بیت را در قرآن به رشته تحریر در آوردم و هیچ كس را قادر به انكار این آیات نیست، و تمام فرق مسلمین اعم از شیعه وسنی به این واقعیت اعتراف دارند كه اهل بیت(علیهم السلام) حلقه ناگسستنی قرآن هستند و قرآن بدون اهل بیت و اهل بیت بدون قرآن، نمی‎توانند این كشتی پرتلاطم هدایت را به مقصد برسانند. امیدواریم بتوانیم با تمسك به قران و تبعیت از اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) ،در صراط مستقیم را مسی تكامل و سعادت را بپیماییم«انشاءالله» ..

پی نوشتها :

[1] . تفسیر تسنیم، حضرت آیت الله جوادی آملی، انتشارات اسراء، چ 1، قم، 1379، ج 1، ص 132.
[2] . اهل بیت رهبران الهی، محمد كاظم، محمد جواد، انتشارات عاشورا، قم، چ 1، 1374، ص 17.
[3] . ره توشه راهیان نور، ویژه محرم 1377، انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، مقاله سیمای اهل بیت در قرآن و سنت، عبدالرحیم سلیمانی، ص 35.
[4] . تفسیر نمونه، حضرت آیت الله مكارم شیرازی و همكاران (دار الكتب الاسلامیه، تهران، چ 11، 1371، ج 17، ص 195.
[5] . تفسیر الدر المنثور، سیوطی، ج 5، ص 196.
[6] . مفردات راغب اصفهانی، تهران، مكتب مرتضویه، ذیل.
[7] . تفسیر المیزان، علامه طباطبایی،‌انتشارات اسراء، قم، 1364، ج 16، ص 484.
[8] . همان.
[9] . تفسیر طبری، محمد بن جریر طبری، ج 2، ص 5 ـ 7، انتشارات موسسه رسالت، بیروت، 1415ق.
[10] . تفسیر الدر المنثور، جلال الدین سیوطی، ج5، ص 199، قم منشورات كتابخانه مرعشی، 1404 ق.
[11] . رك: اهل بیت در كتاب وسنت، محمد ری شهری، دار الحدیث تهران، چ1، ص 35، و رك: شواهد التنزیل، حفطایی، ج 2، ص 25، بیروت، موسسه علمی للمطبوعات، 1393 ق.
[12] . الصواعق المحرقه، حیثمی، فصل 3، باب 9، ص 76، مكتبه القاهره، چاپ مصر، 1312.
[13] . المراجعات، ص 48.
[14] . شوری، آیه 23.
[15] . رك: اهل بیت در كتاب و سنت، ری شهری، ص 40؛ رك: و دلائل الصدق، حسن بن محمد مظفر، ج 2، ص 119، انتشارات بصیرت، قم، 1395ق.
[16] . آل عمران، آیه 6.
[17] . دلائل الصدق، همان، ج2 ، ص 135.
[18] . بقره، 37.
[19] . تفسیر در المنثور، سیوطی، ج 1، ذیل آیه.
[20] . تفسیر نور الثّقلین، عروس حویزی، و تفسیر بحرانی، سیدهاشم بحرانی، و تفسیر الدر المنثور، جلال الدین سیوطی و تفسیر نمونه، مكارم شیرازی و تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ذیل آیات فوق.

اندیشه قم

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  1:41 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




اهل بیت (علیهم السلام) مفسران قرآن اگر مراد علم ائمه ـ علیهم السّلام ـ به همه قرآن اعم از ظاهر، باطن، تنزیل و تأویل آن است، باید گفت این امری مسلم و مورد قبول است از آنجا كه قرآن كریم، دارای ظاهر، باطن، تأویل و تنزیل است، علم به باطن و تأویل قرآن كریم در اختیار معصومین ـ علیهم السّلام ـ است و آن بزرگواران احاطه تام بر همه ابعاد قرآن دارند. به تعبیر دیگر پیوند میان قرآن و اهل بیت، پیوند میان نور و بینایی است؛ گرچه نور وحی در ذات خود روشن و روشنگر است، اما بهره‌گیری از آن، نیاز به چشمانی بصیر و نافذ دارد و راهندازان طریق دیانت به میزان بصیرت و بینایی خویش از آن سود می‌جویند.

نقش تبیینی و تفسیری سنت نسبت به قرآن:

بی‌تردید قطعی‌ترین كاركرد سنت نسبت به قرآن، كه هیچ كس نمی‌تواند در آن تردید كند، نقش توضیحی و تفسیری سنت نسبت به قرآن است؛ این حقیقت را می‌توان از خود قرآن استفاده كرد، آنجا كه می‌فرماید: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»[1]زیرا بر اساس آیه فوق، نقش پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ شرح ما انزل الله برای مردم است و واقعیت امر نیز بر آن صحه می‌گذارد. اگر به مجامع روایی‌مان مراجعه كنیم، می‌بینیم قسمت اعظم روایات، شرح آیات وحی هستند؛ برخی به تفسیر معارف و مفاهیم اعتقادی و نظری و عملی پرداخته‌اند و مفاهیمی چون عرش، كرسی، صفات الهی، امانت الهی به انسان، عدل، ظلم، خیانت، تبذیر و اسراف، تزكیه، تقوا، تكبر، فسوق.... را شرح داده‌اند و برخی دیگر به تبیین حدود و گستره مفاهیم و معانی قرآن پرداخته‌اند.

منشأ نیاز قرآن به سنت

قرآن كریم، بنابر مصالح چندی كه شاید یكی از آنها تضمین جاودانگی و تداوم حیات معارف و قانون‌گذاری‌های قرآنی است، به گونه‌ای كلی و بدون طرح جزئیات به بیان مسائل پرداخته است، تا چون آفتاب بر همه لحظات تاریخ بتابد، این سبك، ناگزیر همراه با نوعی اطلاق و كلیت و شمول است كه می‌بایست به وسیله سنت، قیدها و خصوصیات ثابت و متغیر آن بیان شود.
پس نیازمندی قرآن به سنّت در تبیین معارف آن، واقعیتی است كه از خود قرآن برخاسته است و به همین لحاظ می‌توان گفت همان گونه كه سنت در اصل اعتبار و حجت بودن خود به قرآن متكی است قرآن نیز در تفهیم و القای معارف خود به سنت تكیه دارد و به آن محتاج است. جمله پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ كه فرمود: «انی تارك فیكم الثقلین لن یفترقا حتّی یروا علی الحوض»، نیز همین واقعیت نیازمندی دو سویه كتاب و سنت را كه اهل بیت بیانگر آن هستند، تأیید می‌كند.

تفسیر معنوی، مهم‌ترین ویژگی تفسیر اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ

كاوش در روایات تفسیری اهل بیت بیانگر آن است كه اهتمام ایشان و تأكید آنان در زمینه تفسیر معنوی قرآن بوده است و تفسیر لفظی قرآن در روایات تفسیری ایشان اندك است و این می‌تواند بدان جهت باشد كه تفسیر لفظی، كاری چندان پیچیده و دور از دسترس نبوده، بلكه لغت‌شناسان با اندكی بازكاوی و دقت می‌توانسته‌اند به آن برسند، ولی این تفسیر معنوی قرآن است كه نیاز به آگاهی‌های ژرف دینی و آشنایی با روح فرهنگ قرآنی دارد و این چیزی نیست كه همواره از منابع دانش و تجربه‌های بشری، ا رتزاق كند، بلكه تفسیر معنوی كتاب الهی، ویژه كسانی است كه در قرآن به عنوان «اولوالالباب»، «اهل الذكر»، «مطهرون» یاد شده‌اند و اهل بیت كامل‌ترین و بارزترین نمونه‌های این عناوین هستند؛ چه این كه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ در حدیث مشهور، متواتر ثقلین، ایشان را از قرآن و قرآن را از ایشان جدایی‌ناپذیر معرفی كرده است و رهیابی امت به زلال هدایت را بسته به جدا نشدن از قرآن و اهل بیت دانسته است.
صدرالدین محمد شیرازی(ملاصدرا) در ارتباط با ژرفای مفهومی قرآن و دسته‌بندی انسان‌ها نسبت به درك مفاهیم قرآنی می‌نویسد:
«... و تمام سخن این كه: برای قرآن درجات و منازلی است، چنانكه برای انسان مرتبه‌ها و مقام‌هایی است، پایین‌ترین مرتبه‌های قرآن، بسان پایین‌ترین مرتبه‌های انسانی است و آن همان قرآن میان دو جلد است، همان گونه كه پایین‌ترین درجه‌های انسان، پوست و بشره اوست، برای هر درجه از قرآن، حاملانی است كه آن درجه را حفظ و كتابت می كنند و مس نمی‌كنند (و در نمی‌یابند) قرآن را در هر درجه‌ای مگر پس از آن كه پاكیزه و پیراسته از آلایش متناسب با همان درجه باشند. توده انسان‌ها تنها به پوسته و خط‌ها و معانی ظاهر قرآن ره می‌یابند... اما جان و مغز و راز قرآن را جز صاحبان خرد ناب در نمی‌یابند و رسیدن به روح قرآن از راه علوم آموختنی و فراگرفتنی میسّر نیست كه علم لدنّی و موهبتی می‌خواهد.»
تأكید و توجه ویژه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ به عترت خویش، نه از سر نگهداشت خویشاوندی است، چه این كه ساخت آن گرامی از چنین گمانه‌هایی به دور است و روابط نسبی، در فرهنگ انبیاء نمی‌تواند، مایه برتری باشد، بلكه تعبیر عترت اهل بیت، تنها عنوان مشیر است و آنچه فلسفه و علت اصلی این ارتباط را می‌نمایاند، تعبیر «لن تضلوا ابدا» است، یعنی آنچه اهل بیت را همراه و نزدیك قرآن ساخته، شأن بیانگری و تفسیر و تبیین آنان است تا بدان جا كه دور ماندن از مكتب تفسیری آنان و بسنده كردن به تفسیر لغوی و فهم ظاهری قرآن، مایه گمراهی است.
امام علی ـ علیه السّلام ـ با توجه به همین واقعیت بود كه در واقعه نهروان به ابن عباس سفارش كرد كه وی در بحث و استدلال با خوراج نباید از طریق قرآن وارد شود، زیرا قرآن دارای وجوه گوناگون و در خور حمل بر معانی گوناگون است: «...لاتخاصهم بالقرآن، فان القرآن حمال ذو وجوه...»[2]
در عرصه تأویل و تفسیر معنوی قرآن است كه نااهلان، توجیه‌ها و تأویلات ناروایی كه از ساحت ملكوتی آن به دور است، به نام تفسیر مراد كلام الهی به خورد انسان‌ها می‌دهند، همچون تفسیر «ایمان به غیب» به مبارزه مخفی و پنهانی و تفسیر معاد و سرای دیگر و بهشت به عاقبت تكامل جوامع انسانی و پدید آمدن جامعه بی‌طبقه توحیدی و دیگر یاوه سرایی‌ها. بنابراین هرچند قرآن كریم، ‌در آیات بسیاری، همگان را به، تدبر و تعقل دعوت كرده است: گاهی می‌فرماید: «یا ایها الناس» گاه می‎فرماید یا اهل الكتاب گاه می‌فرماید: «یا ایها الذین آمنوا» زمانی می‌فرماید: «یا اولی الابصار» و یا «اولی الالباب» ولی چون فهم معانی آیات قرآن مراتب دارد؛ مراتب پایین آن از عموم مردم دور نیست و مراتب بالای آن تنها محدود به «راسخون در علم» می‌شود.
فهم قرآن كریم در حد تفسیر (و نه تأویل) و فهم ظواهر الفاظ آن منحصر به معصومان ـ علیهم السّلام ـ نیست و نه تنها آنها آن را به خود منحصر نساختند، بلكه مردم را به آن تشویق و ترغیب كردند. خلاصه آنكه: استفاده از ظواهر الفاظ قرآن در حد تبیین كلیات دین با رعایت شرایط ویژه آن، بهره همگان است، چون رسول اكرم ـ صلی الله علیه و آله ـ عهده‌دار تبیین جزئیات و تفصیل كلیات شریعت و معلم الهی قرآن كریم است و آن حضرت نیز به موجب حدیث متواتر ثقلین همین سمت‌ها را به جانشینان خود سپرده است، تبیین حدود و جزئیات معارف و احكام كلی قرآنی بر عهده معصومین ـ علیهم السّلام ـ است و سخنان آنان عمومات قرآنی را تخصیص و مطلقات آن را تقیید می‌كند و بر همین اساس نیز استناد به قرآن برای معتقد شدن به «اصول اعتقادی» و عمل كردن به «فروع عملی» بدون رجوع به روایات بی‌ارزش است و در حقیقت، سخن «مجموع ثقلین» سخن اسلام است نه آنكه سخن «یكی از دو ثقل» به تنهایی باشد.[3]

پی نوشتها :

[1] . سوره نحل، آیه 44.
[2] . نهج‌البلاغه، صبحی صالح، 465، نامه 77.
[3] . ر.ك: تسنیم، آیت الله جوادی آمل، ج1، ص88، نشر اسراء، پژوهش‌های قرآنی، شماره 5و6، بهار و تابستان 1375، نشر دفتر تبلیغات اسلامی.

اندیشه قم

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  1:41 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



دلایل گسترش تشیع در ایران از دلایل عمده نفوذ تشیع در ایران، ورود سادات علوی به این منطقه است. این افراد، عمدتا شیعه بوده‌اند، گرچه به طور بسیار نادر، افرادی كه حتی ناصبی بوده‌اند، یافت می‌شده‌اند.[1]طبعا سادات فراوانی بر مذهب اهل سنت بوده‌اند. عبدالجلیل قزوینی رازی در كتاب نقض نوشته است: و علوی اصلی، الا امامتی و شیعی نبود و نتواند بود و اگر نه باری زیدی.[2]دانسته است كه شیعیان آنها نیز همگی بر مذهب اثنی عشری نبوده، بلكه بسیاری از آنها شیعه زیدی بوده‌اند. تمامی كسانی از سادات كه در قیامهای ضد عباسی شركت داشته‌اند، شیعه زیدی بوده‌اند. این به دلیل این بود كه آنها به تقیه اعتقادی نداشته و قیام به سیف از ویژگیهای امام زیدی شمرده می‌شده است. به هر روی سادات زیدی و امامی، همگی در ایران فضایی شیعی ایجاد كرده‌اند. دلیل ورود آنها به ایران را در چند نكته می‌توان بیان كرد. نخست باید به امنیتی كه در مناطق ایران بوده اشاره كرد. این یكی از عمده‌ترین دلایل مهاجرت آنها به ایران است. ایران، به طور نسبی دور از دسترس حكومتهایی بود كه مركز آنها در شام و یا عراق قرار داشت. فشارهای عباسیان و قبل از آنها امویان، سبب شد تا آنها، بدین مناطق مهاجرت كنند. از میان علویان، كسانی كه در قیامهایی چون قیام زید، نفس زكیه، برادرش ابراهیم، و نیز حسین بن علی (شهید فخ) شركت كرده بودند، احساس خطر بیشتری می‌كردند. آنها، یا همچون ادریس بن عبدالله به شمال آفریقا و یا مانند یحیی بن زید و یحیی بن عبدالله، به مناطق شرقی یعنی ایران، متواری می‌شدند. سختگیریهای زمان منصور و پس از آن، هیچ راهی جز مهاجرت برای سادات باقی نمی‌گذاشت. دلیل دیگر مهاجرت آنها همان دلیلی بود كه سایر اعراب را به این مناطق جذب می‌كرد. رفاهی كه این شهرها می‌توانست دربرداشته باشد، توجه بسیار از قبائل عربی را به خود جلب می‌كرد. مهمتر از این دو نكته آنكه، آنها خود را در میان مردم این سامان محبوب می‌دیدند. مردم نیز به دلیل این كه آنها فرزندان رسول الله بودند، بدانها احترام می‌گذاشتند. این مسأله آنها را به این سمت جلب می‌كرد.[3] در این میان شهرهای شیعه نشین، اهمیت بیشتری داشته است. با این حال اهل سنت این دیار نیز نسبت به علویان احترام خاصی داشتند.[4] این مهاجرتها بیشتر از قرن دوم به بعد بوده است. لذا كمتر می‌توان برای فرار آنها به ایران از ترس حجاج، شاهدی ذكر كرد. با این حال، در برخی نقلها، نخستین دسته از سادات علوی مهاجر را كسانی دانسته شده‌اند كه از ظلم و جور امویان، به ویژه سفاكیهای حجاج به این حدود پناه آورده‌اند.[5] بعد از آن كه یحیی بن زید به ایران آمد، راه این مهاجرت گشوده شد. قیام عبدالله بن معاویه هم كه در ابتدا به پیروزیهای در ایران دست یافت، زمینه دیگری برای مهاجرت بود. به دنبال آن كسانی كه از ترس منصور عباسی و به جرم حمایت از نفس زكیه و برادرش ابراهیم تحت تعقیب بودند، به سرعت روی بدین منطقه آوردند. پس از آن، این مهاجرتها رو به گستردگی نهاد.

افزون بر فرار از ترس دستگیری و كشته شدن، از دلایل آمدن آنها، جذب نیرو برای قیام بوده است. مردم ایران كه یك بار به هنگام روی كار آمدن عباسیان، علاقه خود را جهت تغییر حاكمیت عربها نشان داده و امتحان خوبی در این باره داده بودند، می‌توانستند بار دیگر چنین كنند. همین تصور بود كه علویان را به سوی این مناطق می‌كشاند. آن زمان آگاهی عمومی مردم ایران نسبت به علویان و حتی فعالیت به نتیجه رسیدند. طبعا علویان با تحرك اندك خود نمی‌توانستند به چنین نتیجه‌ای برسند.[6] یحیی بن عبدالله بن الحسن بن حسن [7]از جمله كسانی بود كه در قیام حسین بن علی (شهید فخ) شركت كرد. او پس از شكست این قیام به سوی مشرق گریخت و همراه با عده‌ای از كوفیان به مناطق شمالی ایران (دیلم) رفت. هارون كه به شدت از این حركت‌ها هراس داشت؟ به فضل بن یحیی برمكی دستور داد، به هر صورتی شده او را دستگیر كند.[8] به نظر می‌رسد حركت یحیی، اولین قیام شیعی در دیلم بوده و سرآغاز مهاجرت سادات در این دیار كه بعدها بیش از هفتصد سال بر آن حكمرانی كردند، بوده است. رفتن علویان و سایر مخالفان دولت عباسی به این منطقه، می‌توانست به نحوی به معنای استفاده از بهره‌برداری از این اختلافات باشد. قیام یحیی نشان می‌دهد كه منطقه دیلم از نظر جغرافیایی و سیاسی می‌توانسته برای یك نهضت شیعی، آمادگی داشته باشد. كمتر از هشتاد سال پس از یحیی این تجربه با موفقیت انجام گرفت. بیست و پنج سال پس از قیام یحیی، زمانی كه امام رضا (ع)، به ایران آمدند گروههای فراوانی از سادات راهی ایران شدند. تسامح مأمون در برابر علویان در برابر سخت‌گیری پدر و اجدادش نسبت به سادات، در رشد و سربلندی علویان، تأثیر بسزایی داشت. او گرچه با قیامهای آنها به شدت برخورد كرد، اما در حالت عادی به علت اعتقادی كه به برتری علی (ع) به سایر خلفا از خود نشان می‌داد، نسبت به علویان احترام زیادی می‌گذاشت. با این حال در این اواخر سیاست او نیز نسبت به علویان كه به هر روی حكومت عباسیان را تهدید می‌كردند، عوض شده بود. یكی از نمونه‌های شاخص مهاجرت در این دوره آمدن حضرت فاطمه معصومه (س) به ایران، رسیدن ایشان به قم و بیماری و مدفون شدن آن حضرت در این شهر است. روشن است كه ایشان در پی آمدن امام رضا (ع)، راهی ایران شده‌اند.[9] مولانا اولیاء الله نوشته است: چون خبر غدری كه با رضا (ع) كرده به راه به سادات رسید، هرجا كه بودند، پناه به كوهستان دیلمان و طبرستان و ری نهادند. بعضی را همین جا شهید كردند و مزار ایشان باقی است و بعضی وطن ساخته همین جا مانده تا به عهد متوكل خلیفه كه ظلم او بر سادات زیاد از حد در گذشت، بگریختند و در كوهستان طبرستان و بیشه این طرف جای ساختند و بنابر آن كه اصفهبدان مازنداران و ملوك باوند از قدیم الایام كه در اسلام در آمدند متشیع بوده‌اند و معتقد سادات و ایشان هیچ وقتی جز امامی المذهب نبوده‌اند، سادات را در این ملك مقام بهتر از جایهای دیگر بودی. [10] ظهیر الدین مرعشی نیز می‌نویسد: .... سادات از آوازه ولایت و عهدنامه مأمون كه بر حضرت امامت پناهی داده بود، روی بدین طرف نهادند و او را بیست و یك برادر دیگر بودند. این مجموع برادران و بنواعمام از سادات حسینی و حسنی به ولایت ری و عراق رسیدند.[11] او پس از ذكر تغییر سیاست مأمون در به شهادت رساندن امام رضا (ع) در مرد عكس‌العمل سادات، می‌نویسد: چون سادات خبر غدر مأمون كه با حضرت رضا (ع) كرد، شنیدند، پناه به كوهستان دیلمستان و طبرستان بردند و بعضی بدانجا شهید گشتند و مزار و مرقد ایشان، مشهور و معروف است. چون اصفهبدان مازندران در اوایل كه اسلام قبول كردند، شیعه بودند و با اولاد رسول (ص)، حسن اعتقاد داشتند، سادات را در این ملك، مقام آسانتر بود.[12] پس از این خواهیم دید كه با پیدایش قیامهای شیعی در مازندران و گیلان، این مهاجرتها رو به گستردگی نهاد. در این دوره عراق و كوفه دیگر منطقه امنی نبود؛ گرچه شیعیان آن بسیار بودند. علویان نیز با توجه به پیشینه كوفه در قیام امام حسین (ع) و نیز قیام زید، امكان پیروزی در عراق را برای خود نمی‌دیدند. موسی بن عبدالله بن حسن درباره عراق می‌گفت:
لا تتركینی العراق فانها بلاد بها اس الخیانه و الغدر[13]

وی در این شعر عراق را مركز خیانت و غدر معرفی می‌كند. طبعا در امتداد عراق، ایران زمینه مناسبی برای قیام بود. برای شناخت نفوذ شیعه در ایران، می‌توان از محل‌هایی كه مهاجران علوی آنها را برای سكونت برمی‌گزیدند بهره برد. تعیین این مكانها به عنوان محلهای صد در صد شیعی نادرست است، چرا كه به عنوان نمونه، اصفهان با تمام سنی گری متعصبانه خود كه گاهی معاویه را تا حد پیامبری بالا می‌برده[14] و حتی درگیریهای مكرری با قمی‌ها به عنوان شیعه داشته،[15]باز محلی برای مهاجرت سادات بوده است. در عین حال باید توجه داشت كه مهاجرت سادات به تدریج بنیه شیعه را در این شهر نیز قوی كرد. به طوری كه یكی دو سه قرن بعد از سفر مقدسی در قرن چهارم، نفوذ تشیع را در این شهر نیز مشاهده می‌كنیم. وجود مزار ساداتی كه در قرنها چهارم و پنجم به بعد در این شهر مدفون شده و مزاشان شناخته شده باقی مانده و زائران را به خود جذب كرده، شاهد این مسأله است. یك نمونه سنگی است كه نسب یكی از امامزاده‌های مشهور اصفهان در آن آمده: بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و الصلوه والسلام علی محمد و اله اجمعین. فهذا النسب مقابل مطابق بالجامع المنسوب الی ابی الشیخ الحرب بن محمد الدینوری رحمه الله و النسب هذا: ابوالعباس محمد بن ابی عبدالله محمد بن عبدالله بن جعفر بن قاسم بن حسن بن عبیدالله بن عباس بن امیرالمؤمنین و امام المتقین و یعسوب الدین اسدالله الغالب علی بن ابی طالب علیه الصلوه والسلام.[16]

این نسب كه در صورت صحت، شامل نام هفت نفر تا عباس فرزند امیرالمؤمنین (ع) است نشان از آن دارد كه امامزاده مذكور حداكثر در اواسط قرن سوم در این شهر می‌زیسته است. با توجه به حفظ مزار وی، می‌توان به موقعیت سادات در این شهر كه آن زمان تحت سیطره حنابله متعصب بوده پی برد.
مزار امامزاده اسماعیل اصفهان نیز متعلق به اسماعیل بن زیدبن حسن بن حسن (ع)، دانسته شده و بنایی است كهن كه همچنان برجای مانده است.[17] نسب امامزاده احمد این شهر نیز كه از امامزاده‌های معتبر دانسته شده چنین است: احمد بن علی بن امام محمد باقر (ع) كتیبه‌ای با تاریخ 563 در این مزار وجود دارد.[18] از كهنترین امامزاده‌های ایران، امامزاده علی بن امام باقر (ع) است كه به نام مشهد اردهال در نزدیكی شهر كاشان قرار دارد. در نسب این امامزاده نیز تردیدی وجود ندارد. در دوره سلجوقیان، زمانی كه شمار فراوانی از شیعیان به وزارت و دبیری رسیدند، مزار این امامزاده در آبادی كامل بوده و شاعر بلندپایه شیعی در این دوره، ابوالرضا راوندی، قصاید فراوانی درباره این بنا و بانیان آن سروده است.[19] بقعه امامزاده حبیب بن موسی بن جعفر با تاریخهای 667 و 670 از امامزاده‌های معتبر كاشان است.[20]نقل این نمونه‌ها، به دلیل تعلق آنها به قرن دوم و اوائل قرن سوم هجری است. دوره‌ای كه سادات به طور دستجمعی به ایران، بویژه مناطق شیعه نشینی چون كاشان مهاجرت می‌كرده‌اند. در كاشان شمار زیادی امامزاده منسوب به فرزندان امام كاظم (ع) وجود دارد كه گرچه بی واسطگی آنها با امام محل تردید تواند بود، اما بی شبهه، نباید نسبت آنها با امام فاصله چندانی داشته باشد. از جمله آنها بقعه عطابخش، كه از فرزندان امام كاظم (ع) دانسته شده، بقعه هارون بن موسی بن جعفر (ع) بقعه احمدبن موسی بن جعفر (ع) بقعه سلیمان بن موسی بن جعفر (ع) بقعه طاهر و منصور و فرزندان موسی بن جعفر (ع)، بقعه حسن بن موسی بن جعفر (ع)، از جمله این امامزاده‌هاست.[21] می‌دانیم كه كاشان و قم از مهمترین مراكز مهاجرت سادات به ایران بوده است.
در مورد تفرش نوشته شده: از وجود امامزاده‌های متعدد در تفرش و نزدیكی آن به قم و ری، برداشت می‌شود كه مردم تفرش از صدر اسلام، پیرو مذهب تشیع بوده‌اند.[22]نویسنده دیگری می‌نویسد: آیین حقه تشیع در همان قرن نخستین هجری به ری و به تبع آن به قصران خارج راه یافت... ظاهرا رواج آیین تشیع در ری و قصران به وسیله آن دسته از سادات و فرنزدان علی (ع) صورت گرفت كه در خلافت جابرانه امویان از جور و ستم ایشان، بدین نواحی پناه آوردند.[23]در جای دیگری، همان نویسنده وجود قبر امامزاده حمزه در این شهر را به عنوان نشانه وجود تشیع در آن دانسته‌اند. [24] مهاجرت سادات به بیهق نیز یكی از همین نمونه‌هاست.[25]وجود بقعه محمدبن الصادق (ع)، در سرخس[26]نیز نشانه حضور تمایلات شیعی در این نواحی در همان قرون نخست است. بنابراین از مقابر سادات و امامزاده‌ها، می‌توان تا حدودی خطوط گسترش تشیع را در ایران ترسیم كرد.

عبدالجلیل درباره برخی مكانهایی كه فرزندان بلاواسطه ائمه اطهار (ع) در آنها مدفون بوده‌اند، می‌نویسد: «اهل ری به زیارت حضرت عبدالعظیم شوند و به زیارت ابوعبدالله الابیض و به زیارت السید حمزه الموسوی... و اهل قم به زیارت فاطمه (س) بنت موسی بن جعفر (ع) كه ملوك و امراء عالم، حنیفی و شفعوی به زیارت آن تربت تقرب نمایند و اهل كاشان به زیارت علی بن محمد الباقر (ع) كه مدفون است به باركرسب[27] با چندان حجت و برهان كه آنجا ظاهر شده است و اهل آوه به زیارت فضل و سلیمان شوند، فرزندان موسی بن جعفر الكاظم (ع)، و به زیارت اوجان كه عبدالله موسی (ع)، مدفون است. اهل قزوین، سنی و شیعه به تقرب زیارت ابوعبدالله الحسین بن الرضا شوند.»[28]
نگرش اولیاء الله آملی به تاریخ، نگرشی از روی عبرت است. وی در جای جای كتابش این نگرش را نشان می‌دهد. از جمله در جایی كه درباره آوارگی سادات سخن به میان آورده، تحلیل جالبی دارد كه نقل آن سودمند است: با وجود آن همه استیلا كه بنی امیه و بنوالعباس را بود، امروز در همه جهان صد تن اموی و عباسی مشهورالنسب نیابند و این دو خاندان به شومی ظلم چنان منقطع شد كه از ایشان اثری نماند كأن لم یغنوا بالامس. و بنوعلی و بنوفاطمه، با وجود آن كه مدت دویست سال یا بیشتر، ایشان را می‌كشتند و ملوك ظلمه در پی استیصال ایشان بوده‌اند. امروز بحمدالله، در روی زمین از مشرق تا مغرب، هیچ بقعه‌ای و مقامی نیست الا در آنجا چند تن از مشاهیر سادات موجود نیستند (كذا)، بلكه به عدد در هر اطراف عالم چون مور و ملخ هر یكی می‌جوشند و آنها را شهید كرده‌اند، ضریح هر یكی از ایشان مقبل شفاه و مسقط جباه سلاطین عالم است.[29]

در اینجا دو كار آماری مختصر درباره محل مهاجرت سادات در شهرهای ایران داریم. یكی با استفاده از كتاب منتقله الطالبیه است كه در اصل درباره محلهای مهاجرت سادات نگاشته شده و دیگری بر اساس الفهرست منتجب الدین كه فهرست علمای شیعه را در قرن پنجم و ششم بدست داده است.
كتاب مزبور در قرن پنجم هجری نگارش یافته است.[30] طبعا نتایجی كه از آن بدست می‌آید تا حوالی همین قرن است. مؤلف بر آن بوده تا محل مهاجرت سادات را در شهرها نشان دهد. وی نام شهرها را به ترتیب الفبایی یاد كرده و سپس ساداتی را كه در ان شهرت اقامت كرده‌اند یاد كرده است. در اینجا ما فهرست اسامی شهرها را با تعداد سادات علوی ساكن آنها مشخص می‌كنیم.
آذربایجان 3 نفر، اردبیل 2 نفر، اهواز 35 نفر، ارجان 8 نفر، اصفهان 33 نفر، بروجرد 4 نفر، تستر 2 نفر، جندی شاپور 2 نفر، جیرفت 2 نفر، گیلان 4 نفر، جرجان 32 نفر، خراسان 15 نفر، دیلم 6 نفر، رامهرمز 3 نفر، راوند 3 نفر، ری 66 نفر، رویان 2 نفر، سابور 3 نفر، سیرجان 2 نفر، سجستان 3 نفر، سمرقند 15 نفر، شیراز 23 نفر، چالوس 14 نفر، طبرستان 76 نفر، طالقان 2 نفر، طبس 2 نفر، طوس 6 نفر، فارس 6 نفر، فسا 5 نفر، قزوین 27 نفر، قم 23 نفر، كازرون 2 نفر، كرمان 7 نفر، مرو 8 نفر، نیشابور 21 نفر، ورامین 3 نفر، همدان 11 نفر، یزد 2 نفر.
همان گونه كه گفتیم این تعداد می‌تواند درصد گسترش تشیع را نشان دهد و این كه در طبرستان تعدا 76 نفر و در ری 66 نفر و در قم 23 نفر و ... (البته نسبت به اصل جمعیت) وجود دارد، می‌تواند آنچه را كه ما در نظر داریم، یعنی نشان دادن وسعت تشیع نشان دهد. البته باید توجه داشت كه مؤلف كتاب منتقله الطالبیه تنها اسامی چهر‌های مشهور علوی را نگاشته است. هر كدام اینها اعقاب فراوانی در دیاری كه برای سكونت انتخاب كرده‌اند، از خود برجای گذاشته‌اند. از میان پانصد و چهل و چهار شرح حال كه از مؤلفان شیعی در الفهرست منتجب الدین ـ تألیف شده در قرن ششم هجری ـ بدست داده شده و با تعبیر الشیخ و السید سیادت یا عدم سیادت آنها مشخص گردیده، تعداد 342 نفر با لقب الشیخ و 202 نفر با لقب السید معرفی شده‌اند.[31] چنین نسبت بالایی از مؤلفان شیعی سید نسبت به غیر سیدها بسیار بالاست. یعنی قریب 37 درصد سید و 63 درصد شیخ بوده‌اند.
به مرور زمان و در قرن چهارم و پنجم بر شوكت سادات افزوده گردید. در بغداد گسترش خاندان طالبی‌ها، ایجاب می‌كرد تا از سوی خلفای بغداد، نقبائی برای آنها قرار داده شود. در قرن چهارم، مدتی پدر شریف رضی و نیز خودش نقابت علویان را بر عهده داشتند. در حالی كه شیعه امامی بودند، در شهرهای ایران نیز سادات، مقامی افزون از حد تصور داشتند. حتی در شهرهایی كه دارالسنه محسوب می‌شود، باز همین شرافت برای آنها وجود داشته و سادات نقبای ویژه خود را داشته‌اند.[32]
گزارش دقیقی از بزرگان سادات در شهرها از قرن ششم در اختیار داریم كه عبدالجلیل رازی، آن را نقل كرده است. از جمله در شهرهای اصفهان، قزوین، ری ، نیشابور و بعضی از شهرهای دیگر. نكته جالب این كه او اصرار دارد كه سادات، عموما شیعه بوده‌اند. او می‌نویسد: «و علوی اصلی، الا امامتی و شیعی نبود و نتواند بود وگرنه، باری زیدی كه در حكایت است كه علوی سنی، اجازت دخول خواست و علوی شیعی با او از سلطان سعید مسعود، سلطان گفت: بگوی از این دوگانه، یكی باشد تا درآید. علوی سنی الا منافق نیایی! علوی سنی را نگذاشتند و علوی خالص راه یافت و مقصود حاصل كرد تا بدانی كه علوی، الا شیعی سره نباشد كه تبری كردن از پدر، عاقی باشد و مذهب بفروختن از پرنفاقی.»[33]نباید انكار كرد كه سادات سنی نیز فراوان بوده‌اند و گفتن این كه آنها در حال تقیه بوده‌اند نیاز به اثبات دارد.

پی نوشتها :

[1] . عمده الطالب، ص 253، 200، 71.
[2] . نقض، ص 226.
[3] . بحارالانوار، ج 50، ص 295. روایتی داریم كه نشان می‌دهد یكی از علویان «طلبا للفضل» به ایران آمده است.
[4] . نورالابصار، ص 115. نقل شده است كه وقتی «یحیی بن عبدالله» نزد «مالك بن انس» می‌آمد، او از جای خود برمی‌خاست و وی را جای خود می‌نشاند. مقاتل الطالبیین، ص 309.
[5] . قصران، ج 1، صص 171، 172. در زینه المجالس، ص 810 اشاره به مهاجرت گروهی از سادات به چین شده است. كسانی كه از ترس بنی امیه ابتداء به تركستان و از آنجا به چین رفتند!
[6] . مقاتل الطالبیین، ص 311.
[7] . یحیی از راویان احادیث امام صادق (ع) بوده و از جمله اشخاصی بود كه امام به او وصیت كرد تا مشخصا معلوم نشود كه موسی بن جعفر (ع) جانشین اصلی امام است. در این باره نك: شرح نهج‌البلاغه، ج 15، ص 290.
[8] . مقاتل الطالبیین، ص 312.
[9] . قصران، ج 1، ص 172.
[10] . تاریخ رویان، ص 84.
[11] . تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص 227.
[12] . همان، ص 278.
[13] . مقاتل الطالبیین، ص 262؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 140.
[14] . احسن التقاسیم، ص 399.
[15] . البدایه والنهایه، ج 11، ص 230. الكامل ابن اثیر، ج 8، ص 518. و نك: نقض، ص 252.
[16] . این سنگ در امامزاده مذكور كه در منطقه خوراسگان ـ محل تولد مؤلف این سطور ـ در امتداد خیابان جی اصفهان واقع شده نگهداری می‌شود. در سنگ دیگری در همان امامزاده كه تنها به نام صاحب مزار اشاره شده از وی با نام ابوالعباس علی یاده شده. در عین حال سنگ نخست، به لحاظ نقل منبع خود كه همانا جامع منسوب به ابوالشیخ دینوری است معتبرتر به نظر می‌آید.
[17] . گنجینه آثار تاریخی اصفهان، صص 522، 523.
[18] . گنجینه آثار تاریخی اصفهان، ص 668. (مؤلف نسب را از كتاب المیزان الانساب آیه الله میرزا محمد هاشم چهار سوقی (صص 48، 74) نقل كرده‌اند.).
[19] . آثار تاریخی شهرستانهای كاشان و نطنز، صص 90، 91.
[20] . همان، صص 90، 91.
[21] . آثار تاریخی شهرستانهای كاشان و نطنز، صص 115، 118، 122، 125، 128 (به ترتیب).
[22] . جغرافیای تاریخی... تفرش، ص 29.
[23] . قصران، ج 2، ص 749.
[24] . ری باستان، ج 2، ص 51.
[25] . نك: تاریخ بیهقی، ص 60، 61، 63.
[26] . نك: تاریخ بیهقی، ص 60، 61، 63.
[27] . جایی كه اكنون مشهد اردهال است.
[28] . نقض، ص 558، 559.
[29] . تاریخ رویان، ص 86. همین مطالب را ظهیرالدین مرعشی به نقل از اولیاء الله آورده است.
[30] . درباره آن نك: الذریعه، ج 23، ص 4. این كتاب به چاپ رسیده است.
[31] . لازم به یادآوری است كه شمار اندكی از كسانی كه شیخ به شمار آمده‌اند، تعبیر الشیخ درباره آنها نیامده اما كاملا روشن است كه سید نیستند؛ زیرا كه سادات با دقت مشخص شده‌اند.
[32] . فهرستی از نام نقبا را سید عبدالرزاق كمونه در كتاب موارد الاتحاف فی نقباء الاشراف آورده است. وی ایضا كتابی با نام منیه الراغبین فی طبقات النسابین، در شرح حال نسب شناسان نوشته است. هر دو كتاب به چاپ رسیده است.
[33] . نقص، ص 224، 227.

اندیشه قم

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  1:42 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



خصوصیات شیعه مهدوی

در روایات شیعه ذکر شده است که خداوند دوست دارد نعمت خود را بر تن بنده اش ببیند. معنای این روایات این است که خداوند دوست دارد انسان منبع جمال نعمات الهی باشد و شیعیان که آراسته به نعمت ولایت هستند، از وجودشان برکات ولایت متشعشع شود. در حقیقت شیعه باید مجسمه اسلام ناب محمدی صلی الله علیه وآله و امام زمان علیه السلام باشد. امام صادق علیه السلام فرمودند: «کونوا لنا زینتا و لاتکونوا علینا شنیا». شما شیعیان زینت ما اهل بیت باشید، مایه ننگ و عار ما نباشید.
نمایندگان قیصر روم محضر رسول الله صلی الله علیه وآله وارد شدند، درحالیکه دارای سبیلهای بلند بوده و ریش راهم تراشیده بودند. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله آنان را به حضور نپذیرفته و فرمودند: سبیل هاشان را بتراشید و محاسنشان دیده شود بعد وارد شوند. مفهوم این روایت این است که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله انتظار دارد مسلمان مجسمه اسلام باشد و هرکس مسلمانی را دید بیاد رسول الله صلی الله علیه وآله بیفتد.

و اما زینت:

شیعه مهدوی از نظر ظاهری، باطنی، رفتار، اخلاق، گفتار، تفکر و... باید زینت امام عصر علیه السلام باشد.

الف- از نظر ظاهری

قرآن کریم و روایات اهل بیت علیهم السلام تذکراتی درباره ظاهر انسان مؤمن داده اند که بدان اشاره می گردد:

1- راه رفتن متواضعانه

خداوند متعال درباره ویژگیهای مؤمنان و بندگان خاص الهی، اولین ویژگی را راه رفتن متواضعانه ذکر نموده است. «عبادالرحمن الذین یمشون علی الارض هونا». بندگان خاص خدا کسانی هستند که با تواضع راه می روند. در جایی دیگر خدای متعال می فرماید: «لاتمش فی الارض مرحا» در روی زمین با حالت مستی راه نرو.

2- لبخند

قرآن کریم سفارش به چهره گشاده و خوش برخوردی نموده و از ابرو درهم کشیدن نهی می کند. « ولا تصعر خدک للناس» چهره ات را برای مردم درهم نکش.

3- صحبت کردن نرم و آهسته

برخوردهای لفظی مناسب و تعاملات با دیگران از توصیه های الهی است. «إن أنکرالاصوات لصوت الحمیر» بدترین صداها صدای خران است. در روایات تفسیر به قهقهه شده است که آنهم از مصادیق برخوردهای لفظی نامناسب است.

4- ظاهر آراسته

در روایات و سیره معصومین علیهم السلام توصیه زیادی به آراستگی ظاهر شده است. روزی مردی حضور رسول الله شرفیاب شد و دارای موهای ژولیده بود. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله او را توصیه به اصلاح سروصورت و مو نمودند. پیامبر صلی الله علیه وآله برای مرتب کردن مو و صورت به آب می نگریستند. استفاده از عطر، شانه زدن موها، مسواک کردن، استحمام، لباس تمیز و... در سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و اهل بیت علیهم السلام مبین این خواهد بود.

ب- روابط اجتماعی

انسان موجودی مدنی است. و ناگزیر از زندگی اجتماعی همراه با تعاملات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و... می باشد. در روابط اجتماعی قرآن و روایات بهترین مدل را رسم نموده اند. روابط اجتماعی مبتنی بر لطف و صفا و رحمت. که خداوند می فرماید: مؤمنان باهم برادرند «إنما المؤمنون إخوه». فرهنگ اصیل قرآنی در روایات اجتماعی را برادری مطرح می نماید. یعنی تمام تعاملات انسان بر مبنای روابط برادرانه باشد.

از سویی در روابط مسائلی را نهی می کند که به بعضی اشاره می نمائیم:

1- عدم استهزاء و تمسخر
2- عدم غیبت
3- عدم سوءظن
4- عدم سب و فحش و لقب بد دادن
مسائل عبادی
اهمیت ویژه و شدید قرآن کریم به مسائل معنوی و عبادی و سیره اهل بیت علیهم السلام در این مقوله و تأکیدات اهل بیت علیهم السلام در این زمینه بیانگر این بعد است.
1- تأکید بر تلاوت قرآن حداقل در هر روز 50 آیه و نماز اول وقت. امام صادق علیه السلام فرمودند: شیعیان ما را با نماز اول وقت امتحان کنید.
2- نماز شب
3- مناجات با خدا و...
در آیات و روایات چهره عبادی شیعه مهدوی را طراحی می نماید.

منبع:http://www.yoosof.com

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  1:42 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



شیعه در اسرائیل اشاره: آن چه در پی می‌خوانید خلاصه مقاله یک نویسنده عرب است که به نظر می‌رسد لااقل در بعضی از قسمت‌ها با اهدافی خاص نوشته شده است تا ترس از هلال شیعی را گسترش دهد. انتشار این مقاله به معنی تایید محتوای آن نیست ولی برای اهل دقت و تفکر توجه به مطالب آن و بررسی رویکرد بسیاری از ساکنان فلسطین اشغالی به شیعه و گسترش شیعه در قلب رژیم صهیونیستی حائز اهمیت و قابل تامل می‌باشد. از سوی دیگر ترس از ایران در میان رهبران اسرائیل به وضوح در گزارش‌های ارائه شده این مقاله به چشم می‌خورد. مانند ادعای اینکه ایران هزینه‌های بسیار زیادی در گسترش فضای چت و سایبر برای ارتباط با شیعیان ساکن در سرزمین‌های اشغالی صرف می‌کند.
*****************
شیعیان از دیرباز در سرزمین تاریخی فلسطین و پاره‌ای از مناطق شمالی در مرزهای کنونی لبنان و سوریه زندگی می‌کردند. و شماری از این مناطق شاهد اتفاقات دینی و تاریخی متعلق به شیعیان بوده است، که کفرمندا و کفرکنا یا حتی شفاعمرو و مجدالکرم که در حال حاضر در فلسطین اشغالی قرار دارند از آن جمله‌اند. شیعیان پیش از برپایی اسرائیل در این منطقه می‌زیستند. تعدادی از این شیعیان مجبور به خروج از فلسطین اشغالی شدند، که بخش بزرگی از آن‌ها به عراق رفتند و بقیه به سوریه و برخی به کشورهای خلیج و مصر پناه بردند.
مرکز کل آمار در قدس اشغالی در گزارش سالانه‌ی خود، «شیعیان رسمی» در اسرائیل را نزدیک به 600 نفر اعلام کرد، اما این عدد را قابل اطمینان ندانست. غیر دقیق بودن این آمار از این روست که شیعیانی در اسرائیل وجود دارند که به این مذهب گرویده‌اند و به صورت «سری» مراسم دینی خود را برگزار و به گونه‌ای عمل می‌کنند که کار شناسایی آنان برای اسرائیلی‌ها مشکل باشد؛ زیرا در صورت شناسایی شدن توسط اسرائیلی‌ها، کار برای آنان مشکل خواهد شد، لذا تعداد شیعیان در سرزمین‌های اشغالی بسیار بیش از این عدد است.
سایت کانال هفت یمن در صفحه‌ای که توسط عرب‌های ساکن اسرائیل اداره می‌شود، با استناد به منابع امنیتی مطلع، شمار شیعیان اسرائیل را ده برابر تعداد اعلام شده توسط مرکز آمار اسرائیلی؛ یعنی نزدیک به 6000 نفر اعلام نمود، که این رقم با گرایش صدها نفر از عرب‌های اسرائیل به تشیع به 10 هزار نفر هم می‌رسد. این افراد به دلیل ناامیدی از اصلاح اوضاع موجود و نیز «بحران‌های سیاسی و اجتماعی» که عرب‌ها با آن روبرو هستند، «راه حل شیعی» را راهی برای گریز از این بحران می‌بینند.
جالب این‌جاست که این آمار موجب نگرانی اسرائیلی‌ها شده است؛ زیرا وجود این مذهب در اسرائیل و نفوذ آن، خود به تنهایی بحران و مشکل بسیار بزرگی به شمار می‌اید و به معنای پیروزی چند تئوری ضد‌اسرائیلی است. یکی از این نظریه‌ها، تئوری صدور انقلاب شیعی ایران به خارج از مرزهای خود است، که یکی از اصول انقلاب اسلامی در تهران است و تهران موفق شده است که در قلبِ کشور دشمنش (اسرائیل) به این مهم دست یابد. هم چنین باید پیروزی فکری و استراتژیک حزب‌الله بر اسرائیل و موفقیت این حزب در جذب افراد جدید به این مذهب را نیز به شمار آورد که به یمن پیروزی نظامی اخیرش به دست آمد.
در این گزارش هم‌چنین آمده است، که عرب‌های اسرائیلی که به این مذهب گرایش دارند از زمان برپایی این رژیم در سال 1948، فعالیت‌های دینی خاصی را با هدف جذب افراد بیشتری به این مذهب دنبال می‌کنند. این مسئله باعث نگرانی‌های ویژه‌ای شده است. شماری از پیروان جنبش اسلامی در اسرائیل به رهبری شیخ رائد صلاح در شمال و شیخ ابراهیم مرمور در جنوب به مذهب تشیع گرویده‌اند و در مناطق عربی؛ نظیر کفرکنا، الناصره، شفاعمرو، الجلیل، المثلث، یافا، مجدالکرم و النقیب منتشر شده‌اند و گردهمایی‌های «سری» شیعیان را به صورت دوره‌ای برگزار می‌کنند.
البته گروه‌های دیگری، مانند «شیعه‌ی ابرار» و «فرزندان حسین» و «شیعه در دل‌ها» در اسرائیل فعال هستند که تمام این گروه‌ها به شکلی سری و از طریق ارسال نامه‌های الکترونیکی برای کاربران اسرائیلی به فعالیت می‌پردازند.

خروج ممنوع!

یک گروه شیعی با نام «فرزندان عبدالرافع» در ژوئیه‌ی گذشته از حکومت اسرائیل خواست که به شیعیان فلسطین اشغالی اجازه دهد که به زیارت اماکن مقدسه در عراق؛ مانند «نجف» و «کربلا» یا اماکن مقدس دیگر در ایران، مانند «قم» بروند، اما حکومت و دستگاه امنیتی به شدت این درخواست را رد کرد.
اخیراً به دلیل سفر برخی از اعضای عرب کنیسه به سوریه و لبنان، قانونی در اسرائیل به تصویب رسید که در آن اسرائیلی‌ها اجازه‌ی سفر به کشورهایی مانند ایران که به صراحت دشمنی خود را با اسرائیل اعلام می‌کنند و مایل به پاک کردن آن از نقشه‌ی جهان هستند، را ندارند.

زنگ خطر

مدرسه‌ی عالی علوم دینی در قدس اشغالی در نوزدهم اکتبر سال گذشته، خلاصه‌ی پژوهشی با عنوان «ایا شیعیان بیشتر خواهند شد؟» را منتشر نمود، که توسط پروفسور بیرتس حاییم ارولیه استاد دین‌شناسی تطبیقی انجام شده بود. این پژوهش که پاره‌هایی از آن در سایت مدرسه‌ی عالی علوم دینی منتشر شد، هشدار می‌دهد که تشیع در مناطق عربی پر‌جمعیت، مخصوصاً در منطقه‌ی النقیب در حال گسترش است. این پژوهش یادآور می‌شود که بیشتر ساکنان عرب این منطقه را صحرانشین‌ها تشکیل می‌دهند، که نسبت رشد جمعیت و زاد و ولد آن‌ها به 8/5 درصد می‌رسد، که از بالاترین درصدهای رشد در جهان به شمار می‌اید. بدین ترتیب جمعیت صحرانشین‌ها هر 14 سال دو برابر می‌شود. و در صورتی که پیشگیری‌های لازم صورت نگیرد، ممکن است باعث تشکیل یک حکومت شیعی در فلسطین اشغالی شود!
در پایان بخش منتشر شده‌ی این گزارش آمده است: وجود شیعیان در اسرائیل رخنه و نفوذ به آن است و نباید فراموش کرد که به جز وجود تاریخی شیعیان در سرزمین تاریخی فلسطین، انتشار تشیع در اسرائیل به چالش وخیم و بحرانی میان اسرائیل و حزب‌الله و پیروزی چندباره‌ی این حزب در مواجهه با اسرائیل منجر می‌شود. این مساله باعث شده تا جوانان عرب درون سرزمین فلسطین و مخصوصاً مناطق معروف به عرب‌های 48 نگاه بسیار مثبتی به مذهب تشیع پیدا کنند. این عرب‌ها از رفتار حکومت اسرائیل در برخورد با آن‌ها و محرومیت آن‌ها از بسیاری اعتبارهای مالی یا اقتصادی یا اجتماعی که یهودیان در فلسطین اشغالی از آن‌ها بهره می‌برند و همچنین برخوردهای نژادپرستانه‌ی حکومت با آنان آزرده شده‌اند، که این امر باعث شده تا در بسیاری از این جوانان نسبت به حزب‌الله که یک حزب شیعی است یک عشق درونی به وجود اید.

گفتمان دینی سیاسی ایران

پروفسور گال تال استاد پژوهش‌های اسلامی در دانشگاه حیفا در گزارشی که در همین موضوع تهیه کرد، بر این نکته تاکید می‌کند که کشورهای عربی که با اسرائیل توافق‌نامه‌ی صلح امضا کرده‌اند، اساساً کشورها و نظام‌هایی سنی هستند؛ کشورهایی مانند مصر که در سال 1979 با اسرائیل پیمان صلح امضا کرد. همچنین بسیاری از کشورهای عربی سنی دیگر مانند مراکش و الجزایر یا حتی شماری از کشورهای حوزه‌ی خلیج فارس که بیشترین تلاش را برای ایجاد روابط با اسرائیل انجام داده‌اند، کشورهایی سنی مذهب هستند، در حالی که شیعیان از همان لحظه‌ی آغازین تاسیس اسرائیل به شدت با آن از در دشمنی در آمدند.
تال این دشمنی را به آن چه «گفتمان دینی سیاسی» ایران خواند، مربوط می‌داند و آن را ناشی از تلاش ایران برای سیاسی کردن دین و پوشاندن لباس سیاست به آن و تلاش برای حضور در تمام عرصه‌ها دانست تا در نهایت منافع ایشان حفظ شود و جریان انقلاب شیعی ایرانی گسترده‌تر گردد.

حماس

روزنامه‌ی اسرائیلی شبه رسمی یدیعوت احارنوت در گزارشی که به «منابع مطلع» نسبت داد، نوشت: شیعیان در اسرائیل مهم‌ترین گروهی بودند که با گروه‌های اسلامی فلسطینی در درون مرزهای 67، از جمله حماس و برخی گروه‌های دیگر همکاری نمودند.
این گزارش به وجود ارتباط تاریخی میان عرب‌های شیعی فلسطین اشغالی که از دیرباز در این سرزمین ساکن هستند با این گروه‌ها، به ویژه جنبش «حماس» اشاره می‌کند. در آغاز تاسیس اسراییل دو مذهب تشیع و تسنن در کنار هم با حضور یهودیان در سرزمین فلسطین مبارزه کردند. این «اتحاد نیرومند اسلامی» (آن‌گونه که رسانه‌های عمومی اسرائیل از آن یاد می‌کنند) پس از اخراج مردم فلسطین از سرزمین‌شان و اشغال مناطقی از کرانه‌ی غربی و غزه در سال 1967، نیز پایدار ماند.
این گزارش در ادامه، بر اساس اطلاعاتی که از واحد پژوهش‌های شیعی در موساد دریافت کرده است از 8 یگان سری پرده بر‌می‌دارد که عرب‌های شیعه‌ی اسرائیل به شکلی سری و برای ایجاد هماهنگی میان جنبش‌های مقاومت اسلامی و به ویژه «حماس» تشکیل داده‌اند. اما رژیم صهیونیستی به دلایلی که آن‌ها را «تاکتیکی» و سری نامیده و تنها رهبران و رؤسای تشکیلات امنیتی اسرائیل از آن‌ها باخبرند، تاکنون اقدامی برای دستگیری اعضای این یگان‌ها ننموده است.
جالب این‌جاست که این یگان‌ها عملیات‌هایی را در قلب فلسطین اشغالی طراحی و اجرا نمودند، که وزیر امنیت داخلی اسرائیل به آن‌ها اعتراف نمود و اشاره کرد: «عرب‌هایی که به اعضای تشکل‌های مسلح فلسطینی یاری می‌رسانند از عرب‌های شیعی یا عرب‌هایی که به صورت سری به این مذهب گرایش دارند؛ هستند، که برای ضربه زدن به اسرائیل، پیمان‌های شیطانی تشکیل دادند.»
او از 73 عملیات نظامی گفت که به قصد ضربه زدن به امنیت اسرائیل در فاصله‌ی بین سال‌های 1996 تا نیمه‌های سال 2006 در اسرائیل یا مرزهای آن یا در مراکز بازرسی که در مناطق اشغالی قرار دارند، انجام شده‌اند و در آن‌ها عرب‌های اسرائیلی شیعی با سنی‌های «حماس» یا دیگر تشکل‌های مسلح فلسطینی؛ مانند جهاد اسلامی همکاری کرده‌اند. این مساله باعث شده تا سرانِ تشکیلات امنیتی در تل‌آویو خواستار ریشه کن کردن شیعیان در اسرائیل شوند. در اوضاع امنیتی کنونی و با توجه به پیروزی «حماس» و اداره‌ی حکومت فلسطین توسط آن و همچنین فشارهای نظامی که سربازان اسرائیلی علیه فلسطینی‌ها و لبنانی‌ها وارد می‌سازند، وجود شیعیان در اسرائیل یک خطر امنیتی به شمار می‌اید.
چیزی که باعث شد تا اسرائیل در رفتار با شیعیان دقت بیشتری در پیش بگیرد، این بود که شماری از شیعیان در حساس‌ترین نهاد اسرائیل؛ یعنی ارتش حضور داشته و شبهه‌ای مبنی بر همکاری آن‌ها با «حزب‌الله» برای آسیب رساندن به امنیت اسرائیل وجود دارد. به طور مثال سایت اینترنتی «اسرائیل امروز» در گزارشی اعلام کرد که شیعیان به ارتش رخنه کرده‌اند و بارزترین نشانه‌ی آن سرهنگ عمرالهیب است که یک‌سال‌و‌نیم پیش به جرم جاسوسی به سود «حزب‌الله» محاکمه و به 15 سال زندان محکوم شد. این سایت ادعا کرد که «الهیب» در گروه «شیعه در دل» عضو بوده و اطلاعاتی از ارتش اسرائیل را به حزب‌الله منتقل نموده است. البته دادگاه نظامی هیچ‌کدام از این مسائل را در فهرست اتهام‌های «الهیب» نیاورد و تنها او را به رساندن اطلاعات به «حزب‌الله» در برابر رشوه‌های مالی و مواد مخدر متهم کرد.
تلویزیون رژیم صهیونیستی در برنامه‌ی «لوندون فاکیرشنباوم» که یکی از برنامه‌های تحلیلی مهم به شمار می‌اید، گزارشی درباره‌ی احتمال وجود واحدهای شیعی در ارتش که به «حزب‌الله» اطلاعات می‌رسانند را پخش کرد. در این گزارش به جنگ اخیر رژیم صهیونیستی علیه لبنان اشاره و عنوان شد که روش و شیوه‌ی رویارویی «حزب‌الله» با اسرائیل به گونه‌ای بود که نشان می‌داد «حزب‌الله» به مقدار زیادی از اسرار نظامی و استراتژیک ارتش اسرائیل آگاهی دارد. این مساله باعث شد تا به ارتش اسرائیل زیان‌های سختی وارد اید و چندین فرمانده‌ی اسرائیلی از منصب خود کنار گذاشته شوند، که از آن جمله می‌توان به ژنرال اودی ادام، فرمانده‌ی منطقه‌ی شمالی اشاره کرد که به جای او ژنرال موشیه کبلینسکی منصوب گردید.
از این رو رخنه در گروه‌ها و تجمع‌های شیعی در فلسطین اشغالی و گرفتن حاشیه‌ی امنیت از آن‌ها و ستاندن آزادی اعطا شده به آن‌ها ضروری به نظر می‌رسید، به‌ویژه آن‌که پاره‌ای از آن‌ها در تلاش بودند تا دین را با سیاست در‌هم آمیزند و در خفا و به صورت پنهانی به این مذهب گرویده‌اند و مراسم و مناسک مذهبی خود را مخفیانه انجام می‌دادند.

نبرد سایبر

سایت اینترنتی دیبک در گزارشی اعلام کرد: «یگان‌های الکترونیکی وابسته به اطلاعات ایران فعالیت‌های قابل توجهی در این زمینه دارند. این سایت ادامه داد که این یگان‌ها موفق شده‌اند تا با شیعیان ارتباط برقرار کنند و ایات، احادیث و آموزه‌های دینی که شیعیان فلسطین اشغالی به آن‌ها احتیاج دارند را به شیعیان می‌رسانند. این دقیقاً همان کاری است که ده‌ها گروه دینی تندرو مانند گروه تندروی «حریدیم» یا گروه «ستاره‌ی یهودی» یا «قلب مقدس» در گذشته انجام دادند. این گروه‌ها به سیستم پست الکترونیکی کاربران «یاهو» و «هات میل» که بزرگ‌ترین سیستم‌های پست الکترونیکی جهان به شمار می‌ایند، نفوذ می‌کردند و آن‌ها را به یهودی شدن تشویق می‌کردند. پاره‌ای از این گروه‌ها توانستند، در کار خود در بسیاری از کشورهای آفریقایی، به ویژه کشورهای آفریقای غربی و میانه و آمریکای جنوبی که شرایط اجتماعی و معیشتی در آنها نابسامان است، موفق باشند.
این مساله باعث شد که یکی از روسای دستگاه امنیتی رژیم صهیونیستی اعتراف کند که ایرانی‌ها به خوبی و با مهارت تمام از دشمنانشان درس گرفته‌اند. اسرائیل اولین کشوری بود که سیاست چت و گفت‌و‌گوهای الکترونیکی را به‌کار گرفت و در این راه به بسیاری از اهداف خود جامه‌ی عمل پوشاند. به طور مثال رژیم صهیونیستی تنها به یهودی کردن فقرا از طریق گفت‌و‌گوی‌های الکترونیکی اکتفا نکرد، بلکه از همان طریق توانست جاسوس‌هایی برای خود پرورش دهد. اسرائیل نامه‌های کد‌گذاری شده برای آن‌ها می‌فرستاد و در سخت‌ترین شرایط و به ویژه در زمان رویارویی مسلحانه با فلسطینی‌ها آن‌را به‌کار می‌گرفت و با آن‌ها ارتباط برقرار می‌کرد.
این ارتباط‌های اینترنتی صدای بسیاری از روسای رژیم صهیونیستی را در‌آورد. به‌ویژه که ایران سلاح آن‌ها را به‌کار گرفته بود. این مساله باعث شد که فرمانده‌ی کنونی ارتش اسرائیل ژنرال دان حالوتس از دولت بخواهد، که اوضاع مالی و شرایط معیشتی اعضای یگانِ جنگ الکترونیکی رژیم صهیونیستی را بهبود ببخشند، که تقاضای او پذیرفته شد و 500 میلیون شیکل؛ یعنی نزدیک به 110 میلیون دلار برای ارتقای فعالیت‌های این یگان‌ها و مواجهه‌ با تشیع الکترونیکی که ایرانی‌ها در پیش گرفته‌اند اختصاص داده شد که در عرض دو سال در این واحدها هزینه شود. این‌کار در شرایطی که تهران بودجه و پول زیادی را برای ارتقای فعالیت‌های یگان‌های الکترونیکی هزینه می‌نمود و برای ارتباط با شیعیان در اسرائیل از آن‌ها استفاده می‌کرد، برای اسرائیل ضروری می‌نمود.
سایت اینترنتی دیبکا از هشدار یکی از روسای امنیتی اسرائیل درباره‌ی رخنه‌ی ایرانی‌ها خبر داد. به‌ویژه آن‌که ایرانی‌ها در رخنه به سیستم پست الکترونیکی که عرب‌های فلسطین اشغالی یا دیگر اسرائیلی‌ها به‌کار می‌گرفتند، موفق بوده‌اند.

چه می‌شود؟!

این‌ها نظریه‌های کارشناسان بود، اما مساله اصلی همچنان پابرجا خواهد بود: اینده‌ی شیعیان در فلسطین اشغالی چگونه خواهد بود؟ ایا رژیم صهیونیستی آن‌ها را به عنوان یک نیروی دینی تاثیرگذار به رسمیت خواهد شناخت؟ ایا ارتباط شیعیان با تهران ادامه خواهد یافت؟ همچنین یک سوال مهم باقی می‌ماند: اسرائیل با پیگیری مساله‌ی «نشت» اطلاعات و دست داشتن شیعیان در این قضیه، چه اهدافی را دنبال می‌کند؟ چرا همه‌ی آن را در قالب یک پژوهش کلی گرد نمی‌آورد؟ ایا هدف اسرائیل از رو‌کردن این مسئله، وارد آوردن فشار دیپلماتیک بر رژیم حاکم بر تهران است؟ مهم‌تر از همه ایا این مساله پس از چراغ سبز سوریه به ایجاد روابط با رژیم صهیونیستی و قبول آن از سوی اسرائیل، می‌تواند اهرم فشاری برای عادی‌سازی روابط اسرائیل با ایران باشد؟

سو تیتر

اخیراً به دلیل سفر برخی از اعضای عرب کنیسه به سوریه و لبنان، قانونی در اسرائیل به تصویب رسید که در آن اسرائیلی‌ها اجازه‌ی سفر به کشورهایی مانند ایران که به صراحت دشمنی خود را با اسرائیل اعلام می‌کنند و مایل به پاک کردن آن از نقشه‌ی جهان هستند، را ندارند.
چیزی که باعث شد تا اسرائیل در رفتار با شیعیان دقت بیشتری در پیش بگیرد، این بود که شماری از شیعیان در حساس‌ترین نهاد اسرائیل؛ یعنی ارتش حضور داشته و شبهه‌ای مبنی بر همکاری آن‌ها با «حزب‌الله» برای آسیب رساندن به امنیت اسرائیل وجود دارد.

امید انقلاب :: شهریور 1388 - شماره 403

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  1:42 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي


پیروی از قرآن و اهل بیت (علیهم السلام)

یكی از مباحث بسیار مهم و باارزش در معارف دین مبین اسلام و مذهب نورانی تشیع، پیروی از اهل بیت عصمت و طهارت ـ علیهم السلام ـ در كنار پیروی از قرآن است؛ زیرا قرآن و عترت پیامبر اسلام ـ صلی اللّه علیه و آله ـ دو ودیعه الهی و دو گوهر گرانبهای به امانت گذاشته شده از سوی رسول خدا ـ صلی اللّه علیه و آله ـ هستند كه تمسك به آن دو ، مایه حركت، رشد، سعادت و تكامل انسان‌ها و جوامع بشری به حساب می‌آیند.
این دو ثقل ارزشمند، نشأت یافته از یك منبع، و در حركت به یك مسیر، و سرانجام به یك مقصد منتهی خواهند شد. آنان كه به دنبال سعادت و هدایت در دنیا و آخرت هستند، بی‌تردید باید گمشده خویش را در آن دو، جست‌جو كنند، آن هم نه به صورت مجزا و جدا از هم؛ زیرا قرآن بدون عترت و عترت بدون قرآن، نه مورد توصیه قرآن است و نه مورد تأیید عترت؛ قرآن ابتدا پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله ـ و سپس اهل بیت عصمت و طهارت را نخستین و برترین معلم، مبیّن و مفسّر آیات خویش معرفی نموده است. به راستی چه كسانی می‌توانند، بهتر از اهل بیت عصمت قرآن را تفسیر نمایند؟! از این‌رو، باید اهل بیت پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله ـ را شناخت، و از آنان چگونه خواندن و چگونه فهمیدن قرآن را فرا گرفت.

نقش اهل بیت ـ علیهم السلام ـ در مورد قرآن

در اینكه اهل بیت ـ علیهم السلام ـ در زمینه قرآن چه نقشی دارند، می‌توان از خود قرآن جویا شد، و پاسخ را از زبان گویای خود قرآن شنید: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ * بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُونَ»[1] ، «و پیش از تو، جز مردانی كه به آنها وحی می‌كردیم، نفرستادیم. اگر نمی‌دانید، از آگاهان بپرسید (تا تعجب نكنید از اینكه پیامبر اسلام از میان همین مردان برانگیخته شده است) * (از آنها بپرسید كه ) از دلایل روشن و كتب (پیامبران پیشین آگاهند) و ما این ذكر (= قرآن) را بر تو نازل كردیم، تا آنچه را كه به سوی مردم نازل شده است، برای آنها روشن سازی؛ و شاید اندیشه كنند!».
مرحوم علامه طباطبایی (قدس سره) در ذیل آیه بالا، در مقام بیان و مقصود از «ذكر» كه پیامبر است یا قرآن، «أهل الذكر» را در جمله «فسئلوا أهل الذّكر» همان اهل بیت تفسیر كرده و از همین جمله استفاده می‌كند كه اهل بیت مبیّن و معلّم قرآن هستند. و به لحاظ اینكه خطاب در آیه خاص است و ممكن است، مورد خاص مندرج در صدر آیه، مراد و مقصود باشد، با ضمیمه كردن حدیث شریف «ثقلین» به آیه دوم همین سوره، مبیّن بودن اهل بیت را كشف می‌كند و می‌فرماید:
«و فی الآیه دلاله علی حجّبه قول النبی ـ صلی اللّه علیه و آله ـ فی بیان الآیات القرآنیّه، و أمّا ماذكره بعضهم أنّ ذلك فی غیر النصّ و الظاهر من المتشابهات أو فیما یرجع إلی أسرار كلام اللّه و ما فیه من التأویل فممّا لاینبغی أن یصغی إلیه. هذا فی نفس بیانه ـ صلی اللّه علیه و آله ـ ، ویلحق به بیان أهل بیته لحدیث الثقلین المتواتر و غیره، و أمّا سائر الاُمّه من الصّحابه أو التابعین أو العلماء، فلا حجیّه لبیانهم لعدم شمول الآیه و عدم نصّ معتمد علیه یعطی حجیّه بیانهم علی الإطلاق»[2] «این آیه دلالت دارد بر حجیت قول رسول خدا ـ صلی اللّه علیه و آله ـ ، در بیان آیات قرآن و تفسیر آن، چه آن آیاتی كه نسبت به مدلول خود صراحت دارند، یا آنها كه ظهور دارند، یا آنها كه متشابه‌اند، یا آیاتی كه مربوط به اسرار الهی هستند، بیان و تفسیر رسول خدا در همه آنها حجت است، و اینكه بعضی گفته‌اند، كلام رسول خدا ـ صلی اللّه علیه و آله ـ در تفسیر متشابهات و آن آیات كه مربوط به اسرار الهی‌اند، حجیت دارد، و اما آن آیاتی كه در مدلول خود صریح و یا ظاهرند، و احتیاج به تفسیر ندارند، كلام رسول خدا ـ صلی اللّه علیه و آله ـ در آن موارد حجت نیست، حرف صحیحی نیست، و نباید به آن اعتنا نمود.
«این در خود بیان رسول خدا ـ صلی اللّه علیه و آله ـ است، و در ملحقات بیان آن جناب كه همان بیانات ائمه هدی ـ علیهم السلام ـ است، نیز مطلب از این‌قرار است؛ زیرا به حكم حدیث ثقلین بیان ایشان هم بیان رسول خدا ـ صلی اللّه علیه و آله ـ است و ملحق به آن است، به خلاف سایر افراد است، هر چند صحابه و یا تابعین و یا علمای امّت باشند، كلامشان حجت نیست، برای اینكه آیه شریفه شامل آنان نمی‌شود، نصّی هم كه بتوان به آن اعتماد نمود و دلالت بر حجیت علی الاطلاق كلام ایشان كند، در كار نیست».[3]
در برخی از كتب تفسیری اهل سنّت نیز «اهل ذكر» به ائمه اهل بیت ـ علیهم السلام ـ تفسیر شده است[4].
همچنین در همین خصوص مرحوم علامه ـ رحمه اللّه علیه ـ در تفسیر آیه: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِیرُ»[5] ، «سپس این كتاب (آسمانی) را به گروهی از بندگان برگزیده خود، به میراث دادیم؛ (امّا) از میان آنها عده‌ای بر خود ستم كردند و عده‌ای میانه‌رو بودند، و گروهی به اذن خدا در نیكی‌ها (از همه) پیشی گرفتند، و این همان فضیلت بزرگ است». می‌فرماید:
«واختلفوا فی هؤلاء المصطفین من عباده من هم؟ فقیل: هم الأنبیاء، وقیل: هم بنو إسرائیل و... وقیل: هوالمأثور عن الصادقین ـ علیه السلام ـ فی روایات كثیره مستفیضه أنّ المراد بهم ذریّه النبیّ ـ صلی اللّه علیه و آله و سلّم ـ من أولاد فاطمه (س)، وهم الداخلون فی آل إبراهیم فی قوله: « إنَّ اللّه اصطفی ءادم و نوحاً و ءال إبراهیم...»[6]،وقد نصّ النبیّ ـ صلی اللّه علیه و آله ـ علی علمهم بالقرآن، وإصابه نظرهم فیه و ملازمتهم إیّاه، بقوله فی الحدیث المتواتر المتّفق علیه: «إنّی تارك فیكم الثقلین كتاب اللّه و عترتی أهل بیتی لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض».
وعلی هذا، فالمعنی بعد ما أوحینا إلیك القرآن ـ ثم للتراخی الرتبی ـ أورثنا ذریّتك إیّاه وهم الذین اصطفینا من عبادنا إذا اصطفینا آل إبراهیم»[7] .
«در اینكه منظور از این بندگان خاص، چه كسانی‌اند، مفسرین اختلاف كرده‌اند، بعضی گفته‌اند: انبیا هستند، بعضی دیگر گفته‌اند بنی اسرائیل‌اند، كه جزء مشمولین آیه: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِینَ»، «خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داده» هستند.
و بعضی دیگر گفته‌اند: امت محمّداند كه قرآن را از پیغمبر خود ارث برده، و نیز به سوی او بازگشت می‌كنند، و علمای‌شان بدون واسطه، از قرآن بهره‌مند می‌شوند، و بقیه امت به واسطه علما، و بعضی دیگر گفته‌اند: تنها علمای امت محمّدیّه ـ صلی اللّه علیه و آله ـ هستند.
بعضی دیگر ـ كه روایات بسیار زیادی از دو امام باقر و صادق ـ علیهم السلام ـ بر طبق‌شان هست ـ گفته‌اند: مراد به این كسانی كه اصطفا شده‌اند، ذریّه رسول خدا ـ صلی اللّه علیه و آله ـ از اولاد فاطمه (س) هستند كه جزء آل ابراهیم و مشمول آیه: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِینَ» نیز هستند.
و رسول خدا ـ صلی اللّه علیه و آله ـ هم تصریح فرموده به اینكه: عالِم به قرآن ایشانند، و نظر ایشان درباره قرآن صائب است، و همواره ملازم با قرآن‌اند، و این را در روایتی فرموده كه متواتر و مورد اتفاق دو طایفه امت از شیعه و سنی است، كه فرمود؛ «من دو چیز گران بین شما می‌گذارم، و می‌روم، یكی كتاب خدا، و یكی هم عترتم و اهل بیتم، و نشانی عترتم آن است كه حتی چشم بر هم زدنی، از قرآن جدا نمی‌شوند، و این دو همیشه ملازم هم هستند، تا با هم بر كنار حوض كوثر من را دیدار كنند».
بنابراین معنای آیه چنین می‌شود: بعد از آنكه ما قرآن را به تو وحی كردیم ـ چون كلمه «ثم» معنای بعدیّت رتبی را افاده می‌كند ـ آن قرآن را به ارث ذریّه‌ات كه ما اصطفاءشان كردیم، و از بین همه ‌بندگان، آنان را در همان روزی كه «آل ابراهیم» را بر می‌چیدیم برچیدیم، و انتخاب كردیم».[8]
آنچه كه تاكنون گفته شد، نقش اهل بیت ـ علیهم السلام ـ نسبت به قرآن، از نظرگاه خود قرآن بود، و اما از زبان رسول گرامی اسلام ـ صلی اللّه علیه و آله ـ ، جامع‌ترین و كامل‌ترین سخن، همان حدیث «ثقلین» است كه فرمود:
«إنّی تارك فیكم الثقلین، كتاب اللّه و عترتی، ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا أبداً وأنّهما لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض»[9].

نكاتی كه از این حدیث شریف و گرانبها به دست می‌آید، عبارتند از:

1. از اینكه حضرت در روزهای واپسین عمرش، كتاب خدا و عترت خویش را در دریف هم و با تعبیر به: «إنّی تارك فیكم الثقلین»، «من دو چیز گرانبها را در بین شما ترك می‌كنم»، مورد توصیه همگان قرار می‌دهد، نشان دهنده نقش و جایگاه آن دو در هدایت انسان‌ها، و تعیین وظیفه نسبت به تبعیت از آن دو برای دیگران، و در اهتمام ورزیدن مسلمانان نسبت به آن دو است.
2. از تعبیر به: «كتاب اللّه و عترتی» استفاده می‌شود، همان‌گونه كه قرآن كریم در تمامی قرون و اعصار جاویدان است، عترت پیامبر نیز در كنار قرآن، جاویدان خواهد بود، كما اینكه جمله پایانی فرمایش حضرت، تصریح به همین مطلب دارد كه فرمود: «و أنّهما لن یفترقا حتَّی یردا علی الحوض».
3. از تعبیر به: «ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا أبداً» استفاده می‌شود كه آن دو مایه سعادت دنیوی و اخروی برای آنان كه آن دو را نصب العین خویش قرار دهند، به حساب می‌آیند.
4. تعبیر به: «إن تمسّكتم بهما» به ما نحوه تبعیّت و پیروی از قرآن و عترت را می‌آموزد، و آن این است كه ما در اطاعت و پیروی، آن دو را در ردیف هم قرار دهیم. به عبارت دیگر، پیروی از قرآن بدون اهل بیت و پیروی از اهل بیت بدون قرآن، نه تنها مایه‌ هدایت و سعادت نخواهد بود، بلكه مایه ضلالت و گمراهی انسان خواهد بود؛ زیرا به دنبال آن فرمود: «لن تضلّوا أبداً»؛ یعنی اگر شما، انسان‌ها قرآن را مؤید عترت پیامبر و هم‌چنین عترت پیامبر را مبیّن و مفسّر قرآن دانستید، هرگز دچار لغزش، ضلالت و گمراهی نخواهید شد.
اینجا است كه با كلام حضرت، میزان نقش اهل بیت عصمت و طهارت در مورد قرآن برای ما روشن می‌شود.
5. نكته مهم دیگری كه از «حدیث ثقلین» به دلالت التزام، به دست می‌آید، عبارت است از حفظ و صیانت قرآن از تحریف؛ زیرا طبق فرمایش پیامبر بر همگان تكلیف است كه در مقام تبعیت از قرآن و عترت، آن دو را در كنار یكدیگر داشته باشند؛ از این‌رو، وظیفه هر محقق و پژوهشگر قرآنی هم این است كه در پژوهش‌های قرآنی خویش، اعم از تفسیر و غیره، فرمایشات اهل بیت عصمت و طهارت ـ علیهم السلام ـ را نیز در كنار قرآن ملاحظه نماید، تا راه، هدف و مطلب صواب را به كمك هم دریابد، و سعی و تلاش این است كه آن دو گوهر گرانبها در طول تاریخ بشر از هر صدمه و آسیبی در امان بماند و حفظ شود، در نتیجه خود انسان نیز در پناه صیانت قرآن از تحریف، با استفاده از رهنمودهای عترت پیامبر، هرگز دچار ضلالت و گمراهی نخواهد شد.

اهل بیت ـ علیهم السلام ـ ، مفسّران اصلی قرآن

مطلب مهمی كه مستفاد از نكته‌های یاد شده بالا است عبارت است از اینكه اهل بیت پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله ـ پس از رسول گرامی اسلام، تنها مفسّران اصلی و واقعی قرآن كریم هستند، و آنانند كه باید به كمك و یاری‌شان، قرآن را به نحو صحیح تفسیر، تعلیم و تبیین كرد؛ زیرا قرآن، این كلام الهی، به فرمایش خود قرآن نور است: «أَنْزَلْنا إِلَیْكُمْ نُوراً مُبِیناً»[10]، و كلام خدا جلوه‌ای از خدا است، و خدا نیز به مقتضای: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[11] نور است، پس كلام خدا هم نور است. بنابراین، كسی می‌تواند با قرآن در ارتباط باشد كه خود نیز وجود نورانی یافته باشد. و این نورانیّت به نحو كامل‌تر و روشن‌تر فقط در اهل بیت ـ علیهم السلام ـ وجود دارد، چنانكه در زیاره «جامع‌ كبیره» می‌خوانیم: «و أنتم نور الأخیار»[12] .
و از طرفی، قرآن حقیقت و كنه رفیع و بلند مرتبه‌ای دارد، تا جایی كه خود می‌فرماید: «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»[13] . یعنی غیر از پاكان كسی به كنه و حقیقت آن دست نمی‌یابد؛ لذا چه كسانی بهتر و پاك‌تر از اهل بیت ـ علیهم السلام ـ كه قرآن، خود، نیز آنان را چنین معرفی كرده و می‌فرماید: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً»[14] .
بنابراین پاكانی چون اهل بیت ـ علیهم السلام ـ هستند كه می‌توانند، به آن حقیقت بلند، دست یابند.
به علاوه، این سخن نیز از اهل بیت ـ علیهم السلام ـ است كه فرمودند: «لیس العلم بالتعلّم إنما هو نورٌ یقع فی قلب من یرید اللّه ـ تبارك و تعالی ـ أن یهدیه»[15] .
علم نور است؛ ولی نصیب هركس نمی‌شود، بلكه نصیب كسانی می‌شود كه خود را به نور علم و معرفت نزدیك كرده، و زمینه مشمولیت اراده و مشیت الهی را در خود ایجاد كرده باشند. مصداق بارز و كامل این حقیقت، خاندان پاك پیامبر هستند؛ زیرا قرآن به عنوان نور معرفی شده، و علم حقیقی هم بنا بر آنچه خود فرموده‌اند نور است، و این نور هم به قلب كسی راه می‌یابد كه زمینه استعداد در او باشد، پس چه كسی یا كسانی را می‌توان یافت كه زمینه استعداد آنان از این خاندان بیشتر و بهتر باشد؟ ما این آمادگی را جز در سینه‌های پاك و نورانی اهل بیت رسول اللّه ـ صلی اللّه علیه و آله ـ نمی‌یابیم.

و به همین حقیقت، آن سخن مولای متقیان، دلالت دارد كه فرمود:

«و اعلمو أنّكم لن تعرفوا الرّشد حتّی تعرفوا الّذی تركه، و لن تأخذوا بمیثاق الكتاب حتّی تعرفوا الّذی نقضه، و لن تمسّكوا به حتّی تعرفوا الّذی نبذه، فالتمسوا ذلك من عند أهله فإنّهم عیش العلم، و موت الجهل، هم الّذین یخبركم حكمهم عن عملهم، و صمتهم عن مّنطقهم، و ظاهرهم عن باطنهم، لایخالفون الدّین، و لایختلفون فیه، فهو بینهم شاهد صادق، و صامت ناطق»[16] .
«و بدانید هرگز به راه راست (دین حقّ) پی نخواهید برد تا كسی را كه آن را واگذاشته (از آن پیروی ننموده) بشناسید، و هرگز به عهد و پیمان قرآن وفا نمی‌كنید (بخدا و رسول ایمان نمی‌آورید) تا كسی را كه نقض عهد كرده و پیمان شكسته (به آنها نگرویده) بشناسید، و هرگز كتاب خدا چنگ نمی‌زنید (به دستور آن رفتار نمی‌نمایید) تا كسی را كه آن را دور انداخته (به احكام آن عمل ننموده) بشناسید، پس (چون اشخاصی را كه در راه راست قدم ننهاده و عهد و پیمان قرآن را شكسته و آن را رها كرده‌اند شناختید و از آنها دوری و بیزاری جستید) راه راست و وفای به عهد و پیمان وكیفیّت وابسته شدن به قرآن را از اهل آن (ائمه هدی ـ علیهم السلام ـ ) درخواست نمایید، زیرا ایشان زنده دارنده علم و دانش و میراننده جهل و نادانی هستند (به دلیل اینكه) آنانند كسانی كه حكم ایشان ( احكام شرعیّه و تكالیف الهیّه كه بیان فرموده‌اند) شما را آگاه می‌سازد و از علم و دانائیشان، و خاموشی آنها (در جایی كه سخن نباید گفت) از (نیكویی) گفتارشان، و ظاهرشان از باطنشان (برابری گفتار و كردارشان از درستی اعتقاد و راستی ایمان‌شان) مخالف دین نیستند (زیرا زمام آن به دست آنها بوده و معصوم و مبرّی از هر عیب و گناه می‌باشند) و در (هیچ حكم از احكام) آن با یكدیگر اختلاف ندارند (زیرا علوم آنان از یك سرچشمه كه معدن رسالت باشد فرا گرفته شده است) پس دین درباره آنان گواهی است راستگو ( به یگانگی و عدم اختلاف آنها گواهی می‌دهد) و خاموشی است گویا (در حقیقت دین گویا است كه حقّ با ایشان است و ایشان با حق هستند، اگر چه در ظاهر سخنی نمی‌گویند)».
از ظاهر بعضی آیات قرآن نیز چنین بر می‌آید كه نور علم و معرفت را در هر گنجینه‌ای نمی‌توان جست و جو كرد، بلكه در سینه ‌كسانی می‌توان یافت كه خدای خالق و بخشنده به آنان عطا كرده باشد. در سوره «عنكبوت» می‌خوانیم:
«بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلاَّ الظَّالِمُونَ»[17].
«ولی این آیات روشنی است كه در سینه دانشوران جای دارد؛ و آیات ما را جز ستمگران انكار نمی‌كنند!»
در ذیل همین آیه، روایاتی از امام باقر ـ علیه السلام ـ وارد شده كه آن حضرت، معصومین ـ علیهم السلام ـ را مصداق «أُوتُوا الْعِلْمَ» به شمار آورده‌اند، در اینجا به نقل دو روایت اكتفا می‌كنیم:
1. أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن القاسم بن محمّد الجوهریّ عن محمّد بن یحیی، عن عبدالرحیم[18]. عن أبی جعفر ـ علیه السلام ـ قال: إنّ هذا العلم انتهی إلیَّ فی القرآن، ثم جمع أصابعه، ثم قال: «بل هو آیتٌ بیِّنتٌ فی الصدور الذین أُتوا العلم»[19].
2. عن أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن حمّاد بن عیسی، عن الحسین بن المختار، عن أبی بصیر قال: سمعت أبا جعفر ـ علیه السلام ـ یقول فی هذه الآیه: «هو آیتٌ بیِّنتٌ فی الصدور الذین أُوتوا العلم» فأومی بیده إلی صدره»[20].

مقام اهل بیت در ارتباط با قرآن

مقام اهل بیت ـ علیهم السلام ـ آن قدر با قرآن مرتبط است كه در روایات ما آن دو گوهر گرانبها قرین هم و در معیّت هم معرفی شده‌اند. امام «سجاد» ـ علیه السلام ـ در جواب سؤال معنا و مفهوم «معصوم» فرمود:
«هو المعتصم بحبل اللّه[21]، و حبل اللّه هو القرآن لایفترقان إلی یوم القیامه، والإمام یهدی إلی القرآن و القرآن یهدی إلی الإمام، و ذلك قول اللّه ـ عزّوجلّ ـ :«إنَّ هذا القرآن یهدی للتی هی أقوم»[22]»[23].
««معصوم» همان اعتصام كننده و چنگ‌زننده به ریسمان خدا است، و ریسمان خدا، همان قرآن است كه تا روز قیامت (قرآن و معصوم) از یكدیگر جدا نمی‌شوند، پیشوا كسی است كه به سوی قرآن هدایت می‌كند، و قرآن هم به سوی امام هدایت می‌كند، و این معنای همان آیه شریفه است كه خدای ـ عزّوجلّ ـ فرمود: «إنّ هذا القرآن یهدی للّتی هی أقوم»، «این قرآن، به راهی كه استوارترین راه‌ها است، هدایت می‌كند».
امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ نیز این معیّت را با تعبیر دیگر بیان نموده و می‌فرماید:
«إنّ اللّه ـ تبارك و تعالی ـ طهَّرنا و عَصَمَنا و جَعَلَنا شُهداء علی خلقه و حجّته فی أرضِهِ و جعلنا مع القرآن و القرآن معنا لانفارقه ولا یفارقنا »[24].
«خدای تبارك و تعالی ما را پاكیزه نمود و نگهداری فرمود و مار را بر خلقش گواه ساخت، و در زمینش حجت نهاد، و ما را همراه قرآن و قرآن را همراه ما قرار داد، نه ما از آن جدا می‌شویم و نه او از ما جدا می‌شود (كردار و گفتار ما با حقیقت معانی و مضامین قرآن منطبق است و جدایی ممكن نیست؛ زیرا ما سر مویی هم از قرآن تجاوز نمی‌كنیم)».
گرچه رسول گرامی اسلام ـ صلی اللّه علیه و آله ـ قرآن را «ثقل اكبر» و عترت را «ثقل اصغر» معرفی كرده و می‌فرماید: «إنّی مخلف فیكم الثقلین الثقل الأكبر القرآن الثقل الأصغر عترتی و أهل بیتی»[25].
لیكن به دنبال این سخن ـ كه در حجّه الوداع بود ـ حضرت انگشت سبابه دست راست را با سبابه دست چپ جمع كرد و فرمود: «كإصبعیّ هاتین ـ و جمع بین سبّابتیه ـ ولاأقول: كهاتین ـ و جمع بین سبّابتیه و الوسطی ـ فتفضل هذه علی هذه»[26]
«آن دو (= قرآن و عترت) مثل دو انگشت سبابه كه در كنار هم باشند، (و) هیچ‌گونه برتری بر یكدگر ندارند، می‌باشند، نه مثل دو انگشت سبابه و وسطی كه وقتی كنار هم قرار می‌گیرند، یكی برتر ـ (بلندتر) ـ از دیگری است».
البته منظور از اكبر بودن قرآن نسبت به عترت، بدان جهت است كه قرآن پیام خدا است، و بر بندگان خدا ـ حتی پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله ـ ، تكریم و خضوع در برابر كلام و پیام مولا لازم و واجب است. همان‌گونه كه فقیه برجسته، شیخ جعفر كاشف الغطا در مورد برتری قرآن نسبت به كتاب‌های آسمانی و انبیای الهی سخن به میان آورده، و می‌فرماید:
«إنّه ـ القرآن ـ أفضل من جمیع الكتب المنزله من السماء و من كلام الأنبیاء والأصفیاء، و لیس بأفضل من النّبی صلی اللّه علیه و آله وسلم و أوصیائه ـ علیهم السلام ـ ، وإن وجب علیهم تعظیمه و احترامه؛ لأنَّه ممّا یلزم علی الملوك ـ وإن قرب من الملك نهایه القرب ـ تعظیم ما ینسب إلیه من أقوال... فتواضعهم لبیت اللّه ـ تعالی ـ وتبرّكهم بالحجر والأركان والقرآن ولمكتوب من أسمائه وصفاته من تلك الحیثیّه لا ـ تقضی بزیاده الشرافیّه»[27].
«همانا قرآن، نسبت به تمامی كتاب‌های آسمانی، و سخن انبیا و انتخاب شده‌گان از سوی خدا برتری دارد؛ ولی نسبت به پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله ـ و أوصیای او برتری ندارد، هر چند تعظیم و احترام آن، بر آنان واجب است؛ زیرا بر بنده و مملوك، احترام آنچه كه به مولای او منسوب است، لازم است، هر چند قرابت و نزدیكی آن بنده، نسبت به مولایش در نهایت قرب و نزدیكی باشد، بنابراین، تواضع پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله ـ و أوصیای او نسبت به خانه خدا، و تبرّك آنان به «حجرالأسود» و اركان خانه خدا، و نسبت به قرآن و أسما و صفات آن، نشان از برتری آنها نیست».
در پایان موضوع بحث، از مطالبی كه تا به اینجا درباره نقش اهل بیت ـ علیهم السلام ـ در خصوص قرآن بیان شده، نتیجه می‌گیریم كه اهل بیت پیامبر شایسته‌ترین افراد در تعلیم، تفسیر و تبیین واقعی قرآن كریم هستند، و باید از رهنمودهای آنان در فهم كلام الهی كمك گرفت و دیگر اینكه آنان نیز باید دركنار و معیّت قرآن، مورد اطاعت و پیروی قرار گیرند.

پی نوشتها :

[1] . نحل، 43 ـ 44.
[2] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج 12، ص 261.
[3] . ترجمه المیزان فی تفسیر القرآن، ج 24، ص 128.
[4] . التفسیر لابن كثیر، ج 4، ص 930.
[5] . سوره فاطر، آیه 32.
[6] . سوره آل عمران، آیه 33.
[7] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج 17، ص 45.
[8] . ترجمه‌ المیزان فی تفسیر القرآن، ج 33، ص 73.
[9] . فضائل الخمسه عن الصحاح الستّه، ج 2، ص 53.
[10] . سوره نساء، آیه 174.
[11] . سوره نور، آیه 35.
[12] . عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 276.
[13] . سور‌ه واقعه، آیه 79.
[14] . سوره أحزاب، آیه 33.
[15] . بحارالأنوار، ج 1، ص 225، ح 17.
[16] . وسائل الشیعه، ج 18، ص 137، باب 13 از أبواب صفات قاضی، ح 26، نهج البلاغه فیض الإسلام، ص 450، خ 147، ش 15 ـ 18.
[17] . سوره عنكبوت، آیه 49.
[18] . در بصائر الدرجات: «عبدالرحمن» آمده است.
[19] . بصائر الدرجات، ص 204، ح 1؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 255، ح 14؛ كنز الدقائق، ج 10، ص 158.
[20] . الكافی، ج 1، ص 213، ح 1؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج 254، ح1؛ كنز الدقائق، ج10، ص 155.
[21] . در پاورقی معانی الأخبار آمده است: «أی أنَّ معصومیّته بسبب اعتصامه بالقرآن و عدم مفارقته عنه».
[22] . سوره اسرار، آیه 9.
[23] . معانی الأخبار، ص 132، ح 1.
[24] . الكافی، ج1، ص 191، ج 1.
[25] . بحارالأنوار، ج 89، ص 102، ح 80.
[26] . غیبه النعمانی، ص 17؛ تفسیر القمی، ج1 ، ص 3.
[27] . كشف الغطاء، ص 297.

اندیشه قم

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  1:42 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




امامت در قرآن

واژه امام در قرآن

كلمه «امام» و جمع آن «ائمّه» مجموعاً دوازده بار در قرآن به كار رفته كه هفت بار آن به صورت مفرد آمده و پنج بار به شكل جمع؛ بهر جهت این واژه در قرآن در معانی زیر به كار رفته است:
1. لوح محفوظ (1 بار)؛ «وَ كُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ» (یس/ 12).
«و هر چیزی را در كارنامه‎ای روشن برشمردیم».
2. جاده و راه (1 بار)؛ «وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ» (حجر/ 79).
«و آن دو (شهر، اكنون) بر سر راهی آشكار است».
3. تورات یا كتاب و پیشوا (2 بار)؛ «وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَهً» (احقاف/ 12، هود/ 17).
«پیش از وی (نیز) كتاب موسی راهبر و مایه رحمت بوده است».
4. پیشوایان الهی و صالح (5 بار)؛ «قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» (بقره/ 124).
«فرمود: من تو را پیشوای مردم قراردادم».
«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (انبیاء/ 73، فرقان/ 74، قصص/ 50، سجده/ 24).
«و آنان را پیشوایانی قرار دادیم كه به فرمان ما هدایت می‎كردند».
5. پیشوایان كفر و ضلالت (2 بار)؛ «فَقاتِلُوا أَئِمَّهَ الْكُفْرِ» (توبه/ 12 و قصص/ 41).
«پس با پیشوایان كفر بجنگید».
6. مفهوم جامعی كه پیشوایان هدایت و ضلالت را هر دو شامل می‎شود (1 مورد)؛ «یَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» (اسراء/ 71).
«یاد كن روزی را كه هر گروهی را با پیشوایان فرا می‎خوانیم».

امام در لغت:

واژه امام كه از ماده «اَمّ» می‎باشد در اصل به معنای «قصد كردن» است. این كلمه در كتب لغت به معانی مختفی آمده، از جمله:
1. كسی كه به او اقتدا می‎شود و در كارها پیشواست.
2. پیشوا؛ 3. معلِّم؛ 4. جاده و راه؛ و مانند آن.
ظاهراً ریشه همه آنها «قصد كردن همراه با توجّه خاص» است؛ لذا به مادر و اصل و اساس چیزی «اُمّ» گویند؛ چرا كه مورد توجّه انسان است یا به مقتدا و پیشوا و رهبر «امام» گویند؛ چون مردم با توجه خاص به سراغ او می‎آیند.[1]

امام در اصطلاح

از مجموع آیاتی كه ذكر شد ـ به كمك معانی لغوی ـ این برداشت را می‎توان كرد كه: امام در اصطلاح اسلامی و مسلمین به «كسی یا چیزی می‎گویند كه با فرمان الهی، راهنما و هدایتگران‎ ما به راه خداست خواه انسان باشد (مثل آیاتی كه فرمود: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» و «إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً») یا كتاب باشد (مثل آیه‎ای كه می‎فرماید: «وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَهً»).
همچنین این نكته بدست می‎آید كه: امام در اسلام باید یك شرط داشته باشد و آن اینكه اگر امام «كتاب»‌باشد باید از جانب خدا بر رسول حق نازل شده باشد ( در جهت هدایتِ مردم). اگر «انسان» باشد، اولاً: باید از جانب خداوند معیّن شده باشد؛ چرا كه تعبیر شده به «انّی جاعلك للناس اماماً» یا «و جعلنا هم ائمهً» و ثانیاً: معصوم باشد و به طور مطلق ستمگر نباشد (چه نسبت به خود، چه دیگران)؛ چرا كه فرمود: «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» (بقره/ 124).
«پیمان من به بیدادگران نمی‎رسد».

خلاصه: امام در اصطلاح اسلامی (از دیدگاه قرآن) دو كاربرد دارد:

1. كتابی مُنْزَل از جانب خدا بر رسول الهی برای هدایت مردم؛
2. آن انسان تعیین شده از جانب خدا برای هدایت مردم كه دارای مقام عصمت باشد.[2]

خصوصیات و ویژگیهای امام و مقام امامت:

از بررسی آیات بدست می‎آید كه هر كس دارای این منصب الهی است، باید دارای صفات و ویژگی‎های زیر ـ لا اقل ـ ‌باشد:
1. مقام عصمت: به دلیل آیه 124 سوره بقره «لا ینال عهدی الظالمین»؛ یعنی، بدور از هر گونه ظلم (ظلم به خدا، خویشتن و دیگران) باشد.
2. مقام صبر: زمانی امام، این مقام را دارا خواهد بود كه:‌دارای مقام صبر (آن هم صبر مطلق كه شامل انواع امتحانات و آزمایش‎ها می‎شود) باشد؛ «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِ‏آیاتِنا یُوقِنُونَ» (سجده/ 24) «و چون شكیبایی كردند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی قرار دادیم كه به فرمان ما (مردم را) هدایت می‎كردند».
3. مقام یقین: امام، پیش از مقام صبر باید دارای مقام یقین باشد؛
«و كانوا بآیاتنا یوقنون» كه به دنبال آیه قبل آمده.
یا درباره حضرت ابراهیم ـ پیش از رسیدن به مقام امامت ـ می‎خوانیم «وَ كَذلِكَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ» (انعام/ 75) «و این گونه ملكوت آسمانها را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله‌یقین كنندگان باشد». از این آیات درمی‎یابیم كه باطن و حقیقت جهان برای امام مكشوف است و از اعمال و دل‎های مردم باخبر می‎باشد.

4. منصب الهی (تعیین از جانب خدا)؛ به دلیل آیاتی چون:

«إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» (بقره/ 124)، و «جعلناهم ائمه» (انبیاء/ 73)، «و نجعلهم ائمه» (قصص/ 5)، و مانند این آیات.
5. هدایت‎گری: امام برحق كارش هدایت و رهبری جامعه به سوی اهداف و آرمان‎های الهی و سعادت است كه از «عالم امر» فرمان می‎گیرد. «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (انبیاء/ 73) « وَ جَعَلْنامنهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» (سجده/ 24).
عالم امر، همان عالم ملكوت است كه خداوند در جای دیگر می‎فرماید:
«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ ـ فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» (یس / 82 و 83) «چون به چیزی اراده فرماید كارش این بس كه می‎گوید: باش پس (بی‎درنگ) موجود می‎شود، پس پاك است آن كسی كه ملكوت هر چیزی در دست اوست و به سوی اوست كه بازگردانیده می‎شوید».
طبق این آیات، امام كسی است كه جنبه ملكوتی موجودات را رهبری كند و جوامع بشری را نیز به مقصد نهایی خویش، یعنی آشنایی با خداو احیای ارزش‎های الهی برساند و سعادت آن‎ها را تضمین كند.
6. واسطه فیض خداوند: امام بر حق واسطه فیض الهی در اموری چون: انجام دادن نیكی‎ها، برپاداشتن نماز، پرداخت زكات و عبادت می‎باشند؛ «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاهِ وَ إِیتاءَ الزَّكاهِ وَ كانُوا لَنا عابِدِینَ» (انبیاء/ 73). «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم كه به فرمان ما هدایت می‎كردند و به ایشان انجام دادن كارهای نیك و برپاداشتن نماز و دادن زكات را وحی كردیم و آنان پرستنده ما بودند.

اصول مسائل امامت[3]

از بررسی آیه 124 سوره بقره و سایر آیات مربوط به امامت، می‎توان اصول ذیل را نتیجه گرفت:
1. امامت یك منصب مجعول و قرار دادی از سوی خداوند است؛
2. امام باید معصوم به عصمت الهی باشد؛
3. هر زمان كه مردمی روی زمین زندگی می‎كنند باید امامی در میان آن‎ها باشد؛
4. امام باید از طرف خدا تأیید شود؛
5. اعمال مردم از امام پنهان نیست؛
6. امام باید كلیه اموری را كه در دنیا وآخرت مورد احتیاج مردم است، بداند؛
7. محال است در میان مردم كسی پیدا شود كه در فضایل نفسانی از امام برتر باشد.

نتیجه

مقام امام و امامتی كه در قرآن مطرح است (امام به معنای پیشوای بر حق و عادل ره‎یافته)، مقامی بس والا و عالی است كه فقط برخی از پیامبران به این منصب الهی دست می‎یابند (لذا در آیه 24 سوره سجده تعبیر به «منهم»؛ یعنی بعضی ازآنها شده «و جعلنا منهم ائمه یهدون بأمرنا»؛ همچنان كه حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ با اینكه مقام نبوت را دارا بود پس از امتحانات و آزمایش‎هایی كه سربلند از آنها بیرون آمده، به این مقام می‎رسد (قل انّی جاعلك للناس اماماً).
امام كسی است كه دارای روحیه صبر بلند و یقین و كشف و شهودات است و عالم ملكوت را مشاهده می‎كند، باران و رحمت ونعمت‎های الهی به واسطه او نازل می‎شود، حجت زمین و زمان است.
این مقام آخرین مرحله سیر تكاملی انسان است و به تعبیر قرآن «عهد» خداست كه به «جعل» و یقین الهی است ـ نه به رأی و شورا و انتخاب مردم ـ حتی رسول خدا ـ‌ صلّی الله علی و آله ـ هم مستقیماً نمی‎تواند امام را معرّفی كند؛ بلكه به دست خالق جهان است.
دیگر اینكه، امامت تنها رهبری ظاهری دینی و دنیوی نیست، بلكه جهان آفرینش و تكوین را زیر نظر دارد. مقام امامت در واقع تحقّق بخشیدن به برنامه‎ی الهی، اعم از حكومت و اجرای احكام الهی و تربیت و پرورش نفوس انسانی، در ظاهر و باطن است.[4]

پی نوشتها :

[1] . كتب لغت مشهور، تفاسیر المیزان، نمونه ذیل آیه 124، سوره بقره و واژه امام و پیام قرآن، ناصر مكارم شیرازی، ج 9.
[2] . معالم المدرستین، عسكری، سید مرتضی، ج 1، صص 160 و 161.
[3] . المیزان، ترجمه ناصر مكارم شیرازی، ج 1، ص 379، بنیاد علمی و فكری علامه طباطبایی، چ 2، 1364.
[4] . به تفاسیر المیزان، نمونه ذیل آیات امامت (كه جلوتر آوردیم) و همچنین پیام قرآن، ناصر مكارم شیرازی و همكاران، ج 9 و امامت (مجموعه سخنرانی چاپ شده) مطهری، مرتضی مراجعه شود.

اندیشه قم

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  1:42 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها