0

تايپك شيعه شناسي

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



نگاهی به زندگی حاج شیخ علی اكبر نهاوندی کتاب عبقری الحِسان از مشهورترین کتابهای نوشته شده حول مشرف شدگان به محضر امام زمان علیه السلام است. با اینکه نام کامل این کتاب"العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان " است ولی متن و مضمون آن چندان با این نامگذاری سازگار نیست.
چرا که رکن اصلی این کتاب حول مشرف شدگان به محضر کثیر الانوار حضرت حجت- علیه و علی آبائه السلام- است و به جز مطالب پراکنده ای که پیرامون وجود نازنین امام زمان در این کتاب میتوان یافت چندان به احوال حضرت خاتم الاوصیاء – صلی الله علیه و آبائه الاتقیاء- مربوط نمی شود. بنده اگر به جای مولف علامه ی این کتاب بودم نام این کتاب تحسین برانگیز خود را " عبقری الحِسان فی مَن لقی صاحبَ الزمان" می گذاشتم. چه اینکه ملاقات اعم از برخورد در خواب و در بیداری و در عالم کشف و شهود نسبت به شخص ملاقات شونده است. در هر حال کتاب متشکل از چند بخش است که در هر قسمت به ذکر داستانهای مخصوص به همان فصل دست یازیده شده است.
مرحوم نهاوندی در دو بخش اول این کتاب که مختص تشرفات به حضور حضرت ولی عصر است ۲۰۵ حکایت زیبا را از گذشتگان و معاصرین نقل کرده است.در بخش سوم ۱۷ مورد مشاهده ی حضرت صاحب الامر امده است. بخش سوم مختص مکاشفات و مشاهدات است.بخش چهارم به رویاهای صادقه و راستین اختصاص یافته است و در اینجا هم ۳۰ حکایت جذاب نقل شده . بخش پنجم کتاب مربوط به تجلیات حضرت ولی عصر-عجل الله فرجه- می باشد.در این قسمت ۵۵ حکایت نقل شده و در بخش پس از ان که "توسلات" نام دارد ۲۰ مورد قضیه ی مرتبط با بحث ذکر گردیده است.بخش پایانی کتاب مخصوص " ملازمان رکاب و سفیران" حضرت حجت علیه السلام است و در این قسمت هم ۴۸ داستان و حکایت توسط مولف بزرگوار کتاب نقل شده است.
آیت الله حاج شیخ علی اكبر نهاوندی در سال ۱۲۷۸ هـ . ق. در شهرستان نهاوند دیده به جهان گشود. او كودكی را در دامن خانواده‌ای مذهبی پشت سر گذاشت و در نوجوانی وارد حوزه علمیه نهاوند شد. وی دروس مقدماتی را نزد شیخ جعفر بروجردی و حاج ملا محمد سره‌بندی آموخت، سپس به بروجرد هجرت نمود و دروس سطح را نزد شیخ آقا حسین شیخ الاسلام، آقا ابراهیم بن مولی حسن تویسركانی، سید ابوطالب و دیگران فرا گرفت. آیت الله نهاوندی برای ادامه تحصیل به حوزه علمیّه مشهد مقدس راه یافت و در درس شیخ عبدالرحیم بروجردی، آقا میرزا سید علی حائری یزدی و حاج شیخ محمد تقی بجنوردی مشهدی شركت كرد. وی مدتی نیز برای كسب‌ دانش در اصفهان به سر برد، سپس به حوزه علمیه تهران رفت و در مجلس درس حاج میرزا حسن آشتیانی، میرزا عبدالرحیم نهاوندی و میرزا محمد اندرمانی حضور یافت.
او در حوزه علمیه تهران، فلسفه و علوم معقول را نزد میرزا محمد رضا قمشه‌ای، میرزا ابوالحسن جلوه و حیدر خان نهاوندی آموخت. سپس به عتبات عالیات هجرت نمود و در سامرا، در درس میرزا محمد حسن شیرازی شركت كرد. او در سال ۱۳۰۸ هـ . ق به حوزه علمیه نجف عزیمت كرد و در درس سید محمد كاظم طباطبایی یزدی، آخوند خراسانی، شیخ محمد طه نجف، میرزا حبیب الله رشتی، شیخ الشریعه اصفهانی، شیخ محمد حسن مامقانی، مولی لطف الله مازندرانی و حاجی نوری (صاحب مستدرك) شركت كرد.[۱]

آیت الله العظمی مرعشی نجفی (ره) در مورد آیت الله نهاوندی چنین فرموده است:

او مهارت ویژه‌ای در علم حدیث و مقدمات آن مانند علم رجال و علم درایه داشت. وی فقیهی اصولی و متكلمی مفسر بود. ایشان هم درس پدرم، علامه آیت الله سید شمس الدین محمود حسینی مرعشی نجفی (متوفا: ۱۳۳۸ هـ . ق.) بود، و در درس بسیاری از بزرگان شركت می‌كرد.[۲]
شیخ علی اكبر نهاوندی در اواخر ماه ذیقعده سال ۱۳۱۷ هـ . ق، به سبب مریضی، به ایران بازگشت و یك ماه و نیم در تبریز ماند، سپس به نهاوند رفت و تا نیمه ماه ذیحجه سال ۱۳۲۲ هـ . ق، در آن جا ماند؛ سپس در ابتدای محرم سال ۱۳۲۳ هـ . ق، به تهران رفت و ۶ سال در تهران اقامت كرد.
او در سال ۱۳۲۸ هـ . ق، به مشهد رفت. وی در مسجد گوهرشاد نماز می‌خواند و هر شب، ‌بعد از نماز منبر می‌رفت. سخنان ایشان تأثیر به سزایی بر مردم می‌گذاشت. او بیشتر عمرش را به نگارش كتاب سپری نمود.

اساتید

۱. میرزا حبیب الله رشتی: وی دانشمند و محقق ژرف‌نگر و از بزرگ فقیهان جهان تشیّع بود كه زهدش زبانزد خاص و عام بود. ایشان صاحب ده‌ها اثر ارزشمند در موضوعات مختلف می‌باشد.
۲. آیت الله شیخ ملاّ علی نهاوندی (مؤسس نهاوندی): وی از مراجع بزرگ تقلید شیعه و در علم اصول صاحب نظر بود. او به دلیل سلیقه خاصی كه در علم اصول داشت، به آیت الله موسس معروف بود. وی دارای تألیفات بسیاری از جمله: تشریح الاصول الصغیر، تشریح الاصول الكبیر می‌باشد.
۳. سید ابوالقاسم اشكوری، نویسنده كتاب جواهر العقول.
۴. آخوند خراسانی، نویسنده كتاب كفایه الاصول: او از مراجع بزرگ تقلید و مدرّس كم نظیر حوزه علمیّه نجف و از سلسله حماسه سازان تاریخ معاصر ایران بود. از وی تألیفات متعددی به جای مانده است.
۵. حاج میرزا حسین خلیلی تهرانی.
۶. شیخ محمد حسن مامقانی.
۷. سید محمد كاظم طباطبایی یزدی، نویسنده كتاب العروه الوثقی و ده‌ها اثر ارزنده دیگر: او از بزرگترین مراجع و علمای زمان خود بود.
۸. شریعت اصفهانی (شیخ الشریعه).
۹. شیخ محمد طه نجف.
۱۰. حاج میرزا حسین نوری: او یكی از بزرگان محدثین شیعه و نویسنده كتاب «مستدرك الوسایل و مستنبط المسائل» و ده‌ها اثر ارزنده دیگر بود.

مشایخ روایی آیت الله نهاوندی

۱. میرزا حبیب الله رشتی.
۲. شیخ الشریعه اصفهانی.
۳. سید ابوالقاسم اشكوری.
۴. سید حسین كوه كمری.
۵. سید مرتضی كشمیری.
۶. حاج میرزا حسین نوری.

راویان حدیث از حاج شیخ علی اكبر نهاوندی

۱. سید شهاب الدین مرعشی نجفی (۱۲۷۶ ـ ۱۳۶۹ ش.) او از مراجع بزرگ تقلید شیعه و صاحب ده‌ها اثر ارزشمند و مؤسس «كتابخانه بزرگ آیت الله العظمی مرعشی نجفی» در قم است.
۲. شیخ محمد شریف رازی (۱۳۶۴ هـ. ش.) نویسنده كتاب ارزشمند «گنجینه دانشمندان».
۳. شیخ محمد علی اردوبادی.
۴. سید علی نقی فیض الاسلام (مترجم نهج البلاغه).

تألیفات

۱. البنیان الرفیع (اخلاق ربیعی)
این كتاب در قطع وزیری و در یك مجلّد به صورت چاپ سنگی و در ۳۲۴ صفحه به چاپ رسیده است. تاریخ شروع نگارش این كتاب سال ۱۳۳۷ هـ . ق. و تاریخ اتمام آن سال ۱۳۴۱ هـ . ق. است. این كتاب در شرح احوال ربیع بن خثیم معروف به خواجه ربیع است و متشكّل از یك مقدمه و هشت باب و یك خاتمه است. باب اول: در ردّ اشكالاتی است كه به خواجه ربیع وارده شده است. باب دوم: ‌در بیان قرائنی است كه دلالت بر خوبی وی دارد. باب سوم: ‌در بیان عبارات علمای علم رجال در مورد خواجه ربیع است و در باب چهارم: سخنانی از خواجه ربیع آورده شده است. كه همگی دلالت بر نیكویی وی دارد و در باب پنجم: حكایاتی از او كه دلالت بر ممدوح بودن وی است، آمده و در باب ششم: صفات نیكوی او آورده شده است. باب هفتم: متضمّن حالات زهّاد ثمانیه (هشت زاهد بزرگ) است كه خواجه ربیع یكی از آن‌هاست و در باب هشتم: كیفیت بنای مقبره خواجه ربیع و در خاتمه نیز آداب زیارت قبور مؤمن و صالحان آمده است.
۲. جنّهُ العالیه و جعبهُ الغالیه؛ نگارش این كتاب در سه جزء و در سال ۱۳۴۱ هـ . ق. به اتمام رسید و هر سه جزء در یك مجلّد به قطع رحلی و چاپ سنگی به چاپ رسید. این كتاب كشكولی است كه مطالب مختلف در آن شماره گذاری شده و هر جزء آن مشتمل بر ۳۳۳ مطلب از مطالب مختلف كه شامل: حكایات، مواعظ، تفاسیر غریبه، تأویلات عجیب، نصایح، منامات، معالجات و مناظرات و ... است.
۳. جنّتان مدهامّتان این كتاب در قطع رحلی و در دو جزء به صورت چاپ سنگی به چاپ رسیده است. جزء اول (الجنه الاولی) ۲۰۹ صفحه و جزء دوم (الجنّه الثانیه) ۲۰۶ صفحه است. جزء اول مشتمل بر ۵۰۴ جوهره و جزء دوم مشتمل بر۵۴۱ جوهره است.
هر جوهره از این كتاب در مورد مسائل مختلفی از عقاید و اخلاق و عرفان و ... است.
۴. راحه الرّوح یا كشتی نجات؛ این كتاب شرحی است برحدیث شریف نبوی كه در كتاب‌های شیعه و اهل سنت آمده است كه پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: مثل أهل بیتی كمثل سفینه نوحٍ من ركبها نجی و من تخلّف عنها غرق؛ اهل بیت من به مثابه كشتی نوح‌اند كه هر كس بر آن سوار شد، نجات یافت و هر كه از آن واماند، غرق گردید.
این كتاب به قطع وزیری و در ۵۱۲ صفحه توسط كتاب فروشی جعفری، مشهد به چاپ رسید. نگارش كتاب در سال ۱۳۴۱ هـ . ق. به پایان رسید.
۵. خزینه الجواهر فی زینه المنابر، این كتاب در سه بخش؛ اصول دین، فروع دین و اخلاق، نگارش یافته و در هر بخش، آیات، روایات، مواعظ و حكایات مربوط به آن بخش به ترتیب آورده شده است. این كتاب مشتمل بر شرح و تفسیر ۴۰ آیه و ۷۷ روایت و ۸۰ موعظه و ۲۰۰ حكایت است.
نگارش این كتاب در سال ۱۳۳۶ هـ . ق. به پایان رسید و به قطع وزیری و در ۷۲۲ صفحه، از طرف انتشارات كتابفروشی اسلامیه به زیور طبع آراسته گردیده است.
۶. گلزار اكبری و لاله زار منبری، این كتاب در ۱۱۴ فصل ـ به عدد سوره‌های قرآن ـ تنظیم شده و هر فصل آن به«گلشن» نام‌گذاری گردیده است. در واقع، این كتاب كشكولی است از مطالب مختلف، با این تفاوت كه مطالب آن بر اساس موضوع هر گلشن و فصل، دسته بندی و مطالب هم سنخ در یك گلشن و پشت سر هم آورده شده است؛ برخلاف كشكول‌های رایج كه مطالب پراكنده در آن پشت سرهم و بدون باب بندی آمده است. این كتاب در سال ۱۳۴۴ هـ . ق. نوشته شد و در چاپخانه حاج محمدعلی علمی به قطع وزیری و در ۶۶۷ صفحه چاپ شده است.
۷. انوار المواهب، این كتاب در قطع رحلی و به صورت چاپ سنگی، در چهار جزء است كه در یك مجلّد به چاپ رسیده است. موضوع آن، مناقب و فضائل معصومین ـ علیهم السلام ـ است. جزء اول آن در فضائل و مناقب پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله ـ و جزء دوم در فضائل حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ و جزء سوم در مناقب امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ و جزء چهارم در مناقب و فضائل امام دوم تا امام یازدهم ـ علیه السلام ـ است.
تاریخ شروع این تألیف سال ۱۳۳۴ هـ . ق. و تاریخ اتمام آن سال ۱۳۴۰ هـ . ق. است. مجموع صفحات این كتاب ۵۶۹ صفحه است.
۸. العبقری الحسان فی تواریخ صاحب الزمان (عج)، این مجموع در قطع رحلی به صورت چاپ سنگی و در دو مجلّد به چاپ رسیده و در شرح احوال حضرت ولی عصر (عج) است. این كتاب به گفته مؤلف به منزله جلد دوم كتاب انوار المواهب است. این كتاب در پنج قسمت نگارش یافته و هر قسمت آن به «بساط» نامگذاری شده است.
۹. جواهر الكلمات (جواهر الزواهر فی شوارد النوادر) این كتاب در قطع رحلی و و در دو جزء و به صورت چاپ سنگی به چاپ رسیده است.
۱۰. وسیله النجات و عناوین الجمعات فی شرح دعاء السمات، این اثر شرحی است بر دعای سمات و دارای مقدمه‌ای است در مورد دعا و اهمیت آن. نگارش این كتاب در سال ۱۳۳۱ هـ . ق. به پایان رسید. این كتاب در ۳۲۰ صفحه وزیری از طرف انتشارات نهاوندی به چاپ شده است.
۱۱. انهار النوائب فی اسرار المصائب.
۱۲. حاشیه فرائد الاصول علی المبحث البراءه.
۱۳. رساله الحقیقه و المجاز.
۱۴. وسائل العبید الی مراحل التوحید.
۱۵. رشحه الندی فی مسأله البداء.
۱۶. صلاه المسافر (تقریردرس شیخ محمد طه نجف).
۱۷. طور سینا در شرح حدیث كسا.
۱۸. الفتح المبین فی ترجمه الشیخ علی الحزین.
۱۹. الفوائد الكوفیه فی ردّ الصوفیه.
۲۰. كشف التطیه عن وجوه التسمیه.
۲۱. لمعات الانوار فی حلّ مشكلات الآیات و الاخبار.
۲۲. مفرح القلوب و مفرّج الكروب.
۲۳. المواریث (تقریر درس سید محمد كاظم طباطبایی یزدی).
۲۴. النفخات العنبریّه فی البیانات المنبریّه.
۲۵. الید البیضاء فی مناقب الامیر و الزهرا ـ علیهم السلام ـ.
۲۶. الیاقوت الاحمر فی من رأی الحجه المنتظر (عج).
۲۷. سبع المثانی، در مناقب حسن اول تا حسن الثانی (پیشوایان دهگانه).
۲۸. العسل المصفی فی نكت اخبار مناقب المصطفی.
۲۹. الكواكب الدّری فی نكت اخبارمناقب امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ.[۳]

توجه به ادبیات

حاج شیخ علی اكبر نهاوندی علاقه فراوانی به شعر و قطعات ادبی و جملات و عبارات موزون اعم از ادبیات عرب و فارسی داشته. این علاقه از ذكر و نقل اشعار فراوان و كلمات حكمت آموز در كتاب‌های متعدّد ایشان، به وضوح مشاهده می‌شود. او همواره در مقالات خویش، سعی در ارائه معانی بلند در قالب نثری مسجّع و موزون داشت و از قلمی شیوا و روان برخوردار بود.

ویژگی‌های اخلاقی

یكی از مؤمنین[۴] می‌گوید: حدود چهل سال قبل كه در شهربانی آن زمان در تهران مشغول خدمت بودم، یك شب هنگام گشت شبانه به شخصی برخورد كردم كه پس از كمی صحبت معلوم شد كه كلیمی مذهب است. ایشان پس از این كه فهمید بنده نهاوندی هستم، به تعریف و تمجید از اهالی نهاوند پرداخت و گفت: عالم دینی شما حق بزرگی برگردن ما كلیمی‌ها دارد. گفتم: چطور؟ گفت: من از كلیمی‌های مشهد هستم، چند سال پیش عده‌ای از متعصبین ناآگاه هنگام برپایی یكی از مراسم مذهبی ما، نقشه برهم زدن مراسم را در نهاوند كشیده بودند، وقتی این حمله در حال شكل‌گیری بود، ما چاره‌ای جز این ندیدیم كه جریان را به اطلاع شیخ علی اكبر نهاوندی كه نفوذ و محبوبیت فراوانی در بین مردم داشت، برسانیم. ایشان پس از اطلاع، سراسیمه خود را به محل رساند و پس از دعوت نمودن همگان به آرامش، سخنرانی غرّایی درباره مقام حضرت موسی ـ علیه السلام ـ و نحوه برخورد با اقلیت‌ها و این كه یهودیان این مراسم را به استناد كدام یك از آیات تورات به جای می‌آورند، ایراد نمود. كلیمیان چنان تحت تأثیر كلمات و وسعت اطلاعات او قرار گرفتند، كه اشك از دیدگانشان جاری شد. برخی از آنان گفتند: گوئیا موسی ـ علیه السلام ـ زنده گشته و احكاممان را به ما تعلیم می‌دهد. آن عده از مسلمانان نیز از كار خود پشیمان شدند و متفرق گشتند.

سخت كوشی در راه تحصیل علم

آیت الله نهاوندی می‌نویسد: خواجه عبدالله انصاری در «نفحات الانس» می‌گوید:
«من سیصد هزارحدیث یاد دارم با هزار هزار اسناد. آنچه من در طلب حدیث حضرت مصطفی ـ صلی الله علیه و آله ـ كشیم هرگز از احدی نكشیده، یك منزل از نیشابور تادیزباد باران می‌آمد و من برای آن كه جزوه‌های حدیث خیس نشود در حال ركوع راه می‌رفتم و آنها را در زیر شكم نهاده بودم. شب در نور چراغ، حدیث می‌نوشتم و فراغت نان خوردن را نداشتم، مادرم نان پاره و لقمه می‌كرد و در دهان من می‌نهاد.
نظیر حالت خواجه از برای خود حقیر نیز اتفاق افتاد. در سال ۱۳۱۸ هـ . ق. كه از نجف اشرف بیرون آمده و به جانب بلاد عجم می‌آمدم، آب طغیان نمود و سد كاظمین و بغداد را خراب نمود و از حدود بغداد تا حدود سرای خاكستری را آب گرفته بود. قُفّه[۵] در میان آب انداخته و زوّار و عابرین را عبور می‌دادند. حقیر در میان قفّه به پا ایستاده و مؤلفات فقه و اصول خود را در ساروقی[۶] بسته و بالای سرخود نگه داشته بودم كه اگر فرضاً غرق شدم، اول خود غرق شوم بعد از آن نوبت به آن مؤلفات برسد و تا به حال كه این مقام را تحریر می‌نمایم و مقارن ظهر روز یكشنبه بیست و یكم ماه شعبان المعظم سال ۱۳۴۱ هـ . ق. است، اگر مدعی شوم كه در منزل خود از بدو تحصیل تا حال غذایی با فراغت بال صرف ننموده، به جهت اشتغال به مطالعه كتب و نوشتجات، همانا ادعایی قریب به صدق نموده‌ام. از خداوند توفیق آن چه را دوست دارد و مورد رضایت اوست مسئلت دارم.[۷]

وفات

وی عاقبت در روز سه شنبه نوزدهم ربیع الثانی سال ۱۳۶۹ هـ . ق در ۹۱ سالگی چشم از جهان فروبست. با اعلام وفات این بزرگ مرد از مأذنه مساجد و حرم رضوی، مردم دسته دسته به كوچه‌ها و خیابانها ریختند و بدن مطهر این عالم ربانی را با اندوه و ماتم فراوان تشییع نمودند.
پیكر پاك ایشان در «دار السعاده»، درجوار مرقد مطهر امام رضا ـ علیه السلام ـ نزدیك قبر شیخ مرتضی آشتیانی، طرف پایین پای مبارك حضرت رضا ـ علیه السلام ـ در صحن جدید، متصل به درب حرم مطهر به خاك سپرده شد.

پی نوشت ها:

[۱] . ریحانه الادب، ج ۶، ص ۲۶۹ ـ ۲۷۰.
[۲] . المسلسلات فی الاجازات، ص ۳۷۶ ـ ۳۷۷.
[۳] . معجم مؤلفی الشیعه، ص ۴۲۲ و ۴۲۳.
[۴] . همان.
[۵] . قفه: قایق، زورق.
[۶] . ساروق، پارچه چهارگوش، سفره.
[۷] . نهاوندی، شیخ علی اكبر، جنه العالیه، ج ۲، ص ۵۳ ـ۵۴، شماره ۱۳۱.

تلخيص از كتاب گلشن ابرار، ج ۳، ص ۲۹۳
www.bfnews.ir

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:19 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



فعاليت‌هاي سياسي آيت الله سيد محمد بهبهاني در دوران شكل‌گيري حكومت پهلوي و تا قبل از قيام سال 1342 شاهد شكل‌گيري 2 دسته‌بندي عمده در حوزه روحانيت هستيم. اكثر روحانيون به زعامت بزرگاني همچون آيت‌الله شيخ عبدالكريم حائري و آيت‌الله بروجردي از سياست كناره مي‌گرفتند و تنها در پي حفظ كيان اسلام بودند، البته آنجا كه احساس مي‌كردند جهتگيري‌هاي حكومت شاهنشاهي با احكام شريعت در تضاد است بنا بر وظيفه ديني به مجريان حكومتي تذكر و در صورت امكان از تحقق قوانين ضدديني ممانعت به عمل مي‌آوردند. مواردي همچون كشف حجاب، مخالفت با لايحه اصلاحات ارضي، عدم جواز ازدواج شاه با زن اجنبي، حمايت از مسلمانان فلسطين در برابر صهيونيست‌‌ها و ... از جمله اعتراض‌‌هايي است كه با حكومت مركزي در ميان گذاشتند.
گروه ديگري از علماي ديني نه‌تنها از سياست و حكومت كناره‌ نمي‌گرفتند بلكه حضوري پررنگ و تاثيرگذار در جريانات

سياسي ـ اجتماعي داشتند، اينان نيز به 3 دسته تقسيم مي‌شدند:

1 ـ مخالفاني كه در پي تغييرات اساسي در ساختار حكومتي ايران بودند همچون فداييان اسلام
2 ـ جماعتي ميانه‌رو كه قائل بودند بهترين نوع حكومت براي ايران سلطنت مشروطه است و مي‌بايست با حضور در صحنه سياسي مانع از تصويب قوانين و مقررات برخلاف اسلام شد كه در راس آنان شهيد سيدحسن مدرس و آيت‌الله كاشاني قرار داشتند.
3 ـ موافقان حكومت كه با دربار و دولت در ارتباط بودند و از اين طريق سعي در تعديل قوانين به نفع اسلام داشتند. آيت‌الله سيدمحمد بهبهاني در دوراني نمونه شاخص اين گروه است.
وي كه فرزند آيت‌الله سيدعبدالله بهبهاني ، يكي از رهبران جنبش مشروطه است در خاندان علم و فضيلت پرورش يافت، جد بزرگشان سيدعبدالله بلادي از مردم غريفه يكي از روستاهاي بحرين بود و نياكان او با اوجگيري قدرت وهابيون در بحرين به شهر بهبهان كوچ كردند. سيدمحمد بهبهاني در سال 1250 ش در تهران به دنيا آمد. وي پس از اتمام تحصيلات مقدماتي و سطح به نجف اشرف عزيمت كرد و دوره فقه و اصول را به پايان رساند و اجازه اجتهاد گرفت.
آيت‌الله سيدمحمد بهبهاني پس از بازگشت به ايران و اشتغال به تدريس در حوزه علميه تهران در كنار پدرش در جريان جنبش مشروطه و برقراري حاكميت قانون، فعاليت زيادي كرد به طوري كه در زمره مشروطه‌خواهان قرار گرفت. پس از شهادت پدرش رياست حوزه علميه تهران را به عهده گرفت و از آن پس ساليان طولاني اين وظيفه را انجام داد. وي يك دوره از طرف مردم، نماينده مجلس شوراي ملي شد و جزو 5 نفر علماي طراز اول مجلس قرار گرفت. سيدمحمد بهبهاني نزديك به 40 سال از اعاظم روحانيون و مجتهدان تهران به شمار مي‌رفت.
آيت‌الله سيدمحمد بهبهاني به واسطه مراوداتي كه با دربار و حكومت پهلوي داشت، نظرات بزرگاني همچون آيت‌الله شيخ عبدالكريم حائري، آيت‌الله بروجردي و آيت‌الله بادكوبه را به عنوان رابط به شاه و دربار مي‌رساند. از جمله زماني كه صهيونيست‌ها فلسطين را اشغال كردند، مرحوم آيت‌الله شيخ عبدالكريم حائري به واسطه آيت‌الله سيدمحمد بهبهاني در نامه‌اي به رضاخان نوشت‌ ‌ ايران در كنار مردم مظلوم فلسطين قرار گيرد.
آيت‌الله سيدمحمد بهبهاني در تاريخ معاصر ايران با موضعگيري‌هايي كه در قبال مردم و حكومت پهلوي اتخاذ كرد با فراز و نشيب‌‌هايي مواجه شد، اما آنچه مسلم است وي هيچ‌گاه بنا بر هواي نفساني موضعگيري نكرد؛ همچنان كه پدرش آيت‌الله سيدعبدالله بهبهاني نيز چنين بود. در جريان تحريم تنباكو سيدعبدالله بهبهاني با روحانيت همراهي نكرد و گفت: من مجتهدم و طبق فتوا و نظر خود عمل مي‌كنم.
وي كه روزي با روحانيت و مردم در تحريم تنباكو همراه نشد، از رهبران جنبش مشروطه شد و در راه مبارزات آزاديخواهانه‌اش تمام مشكلات و مصائب را تحمل كرد و سرانجام در منزل به دست گروهي به شهادت رسيد.
آيت‌الله سيدمحمد بهبهاني نيز ‌بعضي از موضعگيري‌هايش به گونه‌اي ديگر باشد، نه از سر هواي نفس بلكه براساس دريافت‌هايش از اوضاع مملكت بود‌. ايشان در مساله كشف حجاب بشدت مخالف بود و از ديگران هم مي‌خواست به خواسته رضا شاه تن ندهند. رضا شاه پهلوي دستور داده بود رئيس هر صنفي با هم‌صنف‌هاي خود در روز معيني همراه زنانشان بدون حجاب در محلي تجمع كنند. رضاشاه از خانواده خود شروع و سپس از درباريان و وزراء و... خواسته بود زنانشان بدون حجاب در انظار عمومي ظاهر شوند. رضاخان پهلوي بنا داشت جماعتي از روحانيون را با خود همراه كند، از اين‌رو از امام جمعه خواست مقدمات اين كار را ترتيب دهد، او از شاه مهلت خواست و خود را به آيت‌الله سيدمحمد بهبهاني رساند.
سيد به او گفت: اين را بدان هر انساني 4 چيز دارد: 1 ـ مال 2 ـ جان 3 ـ ناموس 4 ـ دين. بايد مال را براي جان، جان را براي ناموس و همه را براي دين فدا كرد. تو عمر خود را كرده‌اي پس چه بهتر اين دستور را عمل نكني، اگر به دستور شاه عمل كني به لعنت و عذاب الهي گرفتار خواهي شد،‌ اما اگر كشته شوي، سعادت دنيا و آخرت را براي خود كسب كرده‌اي. شاه،‌ امام جمعه را براي جواب خواست. او نيز هر چه از سيد شنيده بود، يكجا تقديم كرد. شاه غضبناك شد و گفت: اين سخنان تو نيست،‌ سخن سيد محمد بهبهاني است و از روي ناچاري او را آزاد كرد.
نكته بحث برانگيز حيات سياسي آيت‌الله بهبهاني مربوط به توطئه 9 اسفند 1331 و كودتاي 28 مرداد 1332 بوده است. توطئه 9 اسفند يكي از مهم‌ترين توطئه‌ها قبل از كودتا براي قتل دكتر محمد مصدق و ساقط كردن دولت او بود.
پس از پخش شايعه‌اي در شهر مبني بر اين كه محمدرضا شاه پهلوي تحت فشارهاي دكتر مصدق قصد خروج از كشور را دارد، گروهي از لمپن‌ها با تجمع در مقابل كاخ و سر دادن شعارهايي عليه مصدق كه آن روز دركاخ حضور داشت و حمايت از محمدرضا پهلوي بنا داشتند پس از خروج مصدق از كاخ وي را غافلگير و به قتل برسانند. در اين تجمع مصدق و نيروهاي جبهه ملي انگشت اتهام را به سمت آيت‌الله بهبهاني،‌ آيت‌الله كاشاني و دكتر مظفر بقايي نشانه گرفتند و مصدق از آيت‌الله بهبهاني و همقطارانش تحت عنوان «علماي نهم اسفند» ياد مي‌كرد.
سيد محمد بهبهاني در جريان كودتاي 28 مرداد 1332 جانب دربار و حكومت پهلوي را گرفت و با اين استدلال كه بايد جلوي كمونيست شدن ايران را گرفت از شاه و دربار عليه مصدق حمايت كرد.1
آيت‌الله فقيد در جريان نهضت اسلامي در سال 41 و 42 و انقلاب سفيد شاه همگام با جريان روحانيت مبارز و مردم با شاه و دربار به مخالفت پرداخت. موضعگيري آيت‌الله بهبهاني در جريان قيام سال 1342 نشانگر آن است كه وي به رغم مراوداتي كه با دربار داشته،‌ تنها مصالح كشور اسلامي ايران را در نظر مي‌گرفته و به‌آن عمل مي‌كرده است. پس از شهادت پدرش جمعيت مسلمان كه به خشم آمده و آماده انفجار بود را به آرامش دعوت كرد تا از اين رهگذر مردم با مشكل مواجه نشوند.
وي در جمع عزاداران گفت: در مقابل آنچه خداوند مقدر فرموده است،‌ بايد تسليم بود. مرحوم بهبهاني در راه خدمت به خلق خدا تا آخرين مرحله را پيمود و به درجه رفيع شهادت نائل شد، من از شما مي‌خواهم كه خونسردي پيشه كنيد و از اختلاف و انتقام بپرهيزيد. اين سخنان كه حاكي از درايت و هوشياري، ايمان به حق، بزرگي روح و گذشت و جوانمردي بود، آتش خشم و نفرت مردم را سرد كرد و از يك جنگ و خونريزي در تهران جلوگيري كرد.2
آيت‌الله سيدمحمد بهبهاني در جريان همه‌پرسي اصول ششگانه شاه و انقلاب سفيد مخالفت خود را با اين برنامه اعلام كرد و به مقابله با دربار پرداخت. حجت‌الاسلام بكائي مي‌گويد شنيدم شاه به او پيغام داده بود اين چه كاري است كه مي‌كني، مي‌دهم ريش تو را خشكه بتراشند.

منابع:
1 ـ برگرفته از مجله ياد شماره 94‌/‌93
2 ـ تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، مهدي ملك‌زاده،‌ج 7‌/‌6 ، ص 1336
3 ـ ‌خاطرات حجت‌‌الاسلام بكائي، ص 116
منصوره جلادتي
جام جم آنلاين

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:20 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



عارف بزرگوار سیدابوالحسن حافظیان

عارف بزرگوار سیدابوالحسن حافظیان در سال1297 ه ش در مشهد مقدس قدم به عرصه وجود نهاد. پدرش حاج سیدمیرزاآقا و مادرش بى بى معصومه‏خاتون هر دو از انسان‏هاى مؤمن و پارساى زمان خود بودند و چون پدرش به ریاضیات و علوم غریبه مشغول بود، او هم شوق و علاقه زیادى به این رشته نشان مى‏داد. پدر که متوجه علاقه او گردیده بود سیدابوالحسن را به شیخ حسنعلى اصفهانى (نخودکى) طاب ثراه که در آن وقت در مشهد اقامت داشت معرفى کرد تا در محضر وى حاضر شود و نزد آن استاد فرزانه درس بخواند. مرحوم اصفهانى (نخودکى) هم او را پذیرفت و تحت تعلیم و تربیت قرار داد. حافظیان روزها در مدرسه میرزاجعفر تحصیل مى‏کرد و شب‏ها در حجره فوقانى صحن عتیق جنب ایوان عباسى به عبادت و ریاضت مشغول بود. به زودى در اثر استعداد سرشار نزد استادش مرحوم شیخ حسنعلى نخودکى بسیار مقرب گردید و گوى سبقت را از دیگران ربود. استاد در مکتب و مجلس درسش نور، صفا، وارستگى و آزادى را در سیماى ابوالحسن رصد کرد و به هوش و ذکاوت او بیش از دیگران پى برد. و به این ترتیب وى همت گماشت، سیدابوالحسن به زودى مقدمات صرف و نحو، ریاضى، طب، نجوم، هیئت، فقه و اخلاق و ... فرا گرفت و در هر یک از آنها به کمالى شایسته و بایسته نائل آمد. او در این ایام همیشه مترصد بود از اساتید دیگر هم استفاده کند. او از عالمان و عارفانى که براى زیارت از شهرهاى ایران و کشورهاى دیگر به مشهد مقدس مشرف مى‏شدند نیز بهره‏مند مى‏گردید.
علاوه بر حاج شیخ‏حسنعلى نخودکى، دو استاد بزرگ عصر علامه سیدموسى زرآبادى و علامه حاج سیدمظهر حسین هندى، در رشد معنوى استاد حافظیان تأثیر بسزایى داشتند. او به واسطه زهد و تقوا و به جهت حُسن خلق موروثى و خدادادى در میان افراد عام و خاص شهر مشهد مقدس مشهور شد و تا پایان عمر از محرمان و مشاوران و مشگل‏گشایان مردم به شمار مى‏رفت و از خرمن دانش و ادعیه او عام و خاص بهره مى‏گرفتند.

حافظیان در سرزمین هندوستان

استاد سیدابوالحسن حافظیان به سبب یک بیمارى طولانى ذات‏الریه در اوایل جوانى و شفا یافتن او توسط جد بزرگوارش حضرت امام رضا(ع) که خود مبحث جداگانه‏اى دارد، به تجویز اطبا که باید در زمستان به گرمسیر برود، در سال 1316 به سرزمین هندوستان سفر کرد و در حدود نیم قرن در هند و پاکستان زندگى کرد. او پس از استقلال پاکستان یکى از شخصیت‏هاى علمى و متنفذ این کشور به حساب مى‏آمد و با حفظ ملیت ایرانى خود خدمات زیادى به همنوعان، بخصوص ایرانیان کرد. ایشان رئیس انجمن ایرانیان در پاکستان محسوب مى‏شد و به مشکلات آنان بسیار همت مى‏داد. او مریدان و علاقمندان بسیارى در میان دانشمندان و دانشگاهیان داشت و مردمان آن سرزمین پهناور اکثرا به او عشق مى‏ورزیدند. خانه او مرکز رفت و آمد مردم بود و او با فروتنى همه را مى‏پذیرفت و گره از مشکل‏شان مى‏گشود. حافظیان با علامه اقبال پاکستانى دوستى و آشنایى داشته است و جریان‏هایى را از ایشان نقل مى‏کردند. آقا سال‏هاى آخر عمرشان به فکر افتادند که شرح حالى براى علامه اقبال بنویسند حتى صفحاتى نیز از این شرح حال نوشته شد بخصوص علل گرایش اقبال به ایران و تشیع در آن شرح حال بررسى شده بود.
روزنامه معروف و پر تیتراژ «دان» در هند حدود 50 سال پیش مطالب مفصلى در مورد کتاب لوح محفوظ به چاپ رساند که ایشان آن را تصنیف کرده و به چاپ رسانید. آن روزنامه در آن مقاله حافظیان را با تیتر «دانشمند و ریاضیدان بزرگ» خطاب کرده بود.
در آن روزگار عکس این عارف بزرگوار در اکثر کتابفروشى‏هاى هند بود و بسیارى از مردم هند عکس او را در خانه خود داشتند.
عزیزاللّه‏ عطاردى در کتاب «فرهنگ خراسان» بخش طوس در شرح حال ایشان نوشته‏اند:
او پس از تحصیلات و فراگیرى علوم متعارف و کسب فیوضات معنوى از محضر اساتید از جمله مرحوم نخودکى و سیدموسى زرآبادى، عازم هندوستان شد و در آن کشور پهناور مقیم گردید او در هندوستان به محافل و مجالس اهل علم و ادب و عرفان نزدیک شد و در اکثر شهرها و ولایات هندوستان به تحقیق و تفحص پرداخت و با طبقات گوناگون آشنا شد حافظیان پس از مدتى اقامت در هند یکى از شخصیت‏هاى بزرگ مسلمان در آن کشور گردید و در همه شهرها و ولایات مشهور شد.
راه درست و کلام گیرا و روش اسلامى او هندوهاى بسیارى را تحت تأثیر اسلام قرار داد و مسلمان کرد.
او در اطراف و اکناف هندوستان، شهرها و ولایات گوناگون را سیاحت کرد و از گوشه و کنار هند دیدن کرد.در شهرهاى «هردوار» و «ریشى کیش» و «لچمن جولا» در کنار رود گنگ با مرتاضان بزرگ هند ملاقات و گفتگو کرد.
حافظیان در سراسر هندوستان عالمان صاحب کمال را پیدا کرد. در مناطق مختلف کشمیر و سرزمین پهناور هند گردش کرد و دین اسلام را در آن سرزمین ترویج داد و هندوهاى بسیارى به اسلام گرویدند که شرح آن مفصل است و فرصتى طولانى مى‏طلبد که کرامات و کمالات این سید بزرگوار را در سال‏هاى اقامت در شبه‏قاره هند به رشته تحریر بیاوریم.

ازدواج و خانواده

استاد حافظیان در میان خانواده خود فردى بسیار مهربان و پدر و همسرى پر عطوفت و واقعا با رفتار و منشى اسلامى بود امور زندگى داخلى و اداره و تربیت فرزندان به دست بانوى ارجمند و با تدبیرش بود و با اینکه آقا به واسطه ناراحتى تنفسى که داشتند و به تجویز پزشکان در زمستان و هواى سرد به سفر هند و پاکستان مى‏رفتند همسرشان با درایت فرزندان را در مسافرت‏هاى زمستانى پدر اداره مى‏کرد و در کمالات آنان مى‏کوشید و آنان را به ثمر مى‏رساند.
البته حافظیان بعد از سال‏هاى زیاد اقامت در هندوستان به توصیه دوستان و مریدان خود با دختر پروفسور میرزا «على‏نقى شریفى» که از اساتید دانشگاه بمبئى بود، ازدواج کردند. این دختر از نسل پیامبر اکرم(ص) و از نوادگان میرسید على همدانى عارف بزرگ کشمیر بود بعد از ازدواج، ایشان براى تکمیل «لوح محفوظ» (لوح محفوظ در علم اعداد نوشته شده و در موضوع خود کتاب مهمى است) از بمبئى به کشمیر رفتند و «لوح محفوظ» را بعد از مدتى طولانى در کشمیر به پایان رساندند و به بمبئى برگشتند و با همسر خود بعد از سالیانى عازم ایران و مشهد مقدس شدند و به شهر زادگاه خود بازگشتند و در این شهر مقیم شدند.

حافظیان در پاکستان

حافظیان پس از آزادى هندوستان و تأسیس کشور پاکستان به کراچى منتقل شد و در این شهر مقیم گردید. او با اینکه ایرانى بود و شناسنامه ایرانى داشت ولى مسلمانان او را هندى و در اواخر پاکستانى تلقى مى‏کردند او در تأسیس پاکستان و همکارى با رجال مسلمان و شیعیان هند همکارى و تشریک مساعى مى‏کرد سیدابوالحسن حافظیان با اینکه اهل عرفان و معنویت بود و مردم او را به این عنوان مى‏شناختند در کراچى به شغل تجارت هم مشغول بود و زندگى خود را از راه کسب و کار و تجارت تأمین مى‏کرد و از وجوهات شرعیه و تبرعات هرگز استفاده نمى‏کرد و دهها هزار مسلمان از شیعه و سنى او را مى‏شناختند و از نفس گرم او سود مى‏بردند.
محقق اندیشمند، استاد «عطاردى» در کتاب «فرهنگ خراسان» مى‏نویسد: در سفر اول به شبه قاره هند و پاکستان با وى آشنا شدم و در منزل او در کراچى براى اولین بار او را ملاقات کردم و از وى براى تحقیق و تتبع و مطالعات اسلامى کمک خواستم و از وى درخواست کردم تا مرا با رجال علم و ادب و مدیران کتابخانه‏ها که اغلب از آشنایان و علاقمندان او بودند، آشنا کند. در ملاقات نخستین پیام مرحوم شیخ عبدالحسین امینى مؤلف بزرگ کتاب الغدیر را به وى رسانیدم
و گفتم حضرت آقاى امینى (علامه امینى) به من فرمودند: «در کراچى نزد آقاى حافظیان بروید که او کلید هند و پاکستان است.»

بناى مسجد در کشمیر

حافظیان در شهر سرینگر کشمیر براى شیعیان محله «گرو بازار» مسجدى ساخته است و این مسجد براى شیعیان آن محل بسیار مورد استفاده مى‏باشد، در دامنه کوه «ترال» کشمیر کوهها و آبادى‏هاى زیادى مى‏باشد و گروهى در آنجاها زندگى مى‏کنند. آنها سمت قبله را به درستى تشخیص نمى‏دادند. در آنجا برج مربعى ساختند و سنگى در آنجا نصب کردند و قبله را روى آن سنگ مشخص نمودند.
حافظیان را در هندوستان ابوالحسن مشهدى مى‏گفتند او قبل از اینکه به پاکستان مهاجرت کند به نام ابوالحسن مشهدى معروف بود.

پدیدآورنده: سیده قدسیه فیروزه حافظیان
پیام زن :: شهریور 1388 - شماره 210

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:20 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



مناجات عارف كامل حاج ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي با نور

اى پسر احمد آيا به سوى تو راهى هست تا ملاقات شوى. چه وقت روزها را با تو سپرى كرده و بهره‏مند مى‏گرديم. تشنگى زياد ما طول كشيد. چه هنگام از آب گوارايت استفاده خواهيم كرد؟ مولايم سرورم چه وقت ما را ديده و ما نيز تو را مى‏بينيم در حالى كه پرچم پيروزى را برافراشته‏اى؟ مولايم چه زمانى يكديگر را ديده و چشمان ما از ديدار تو روشن مى‏گردد و با راهنمايى تو هدايت مى‏شويم؟ و آنگاه ما را از حقايق امورمان آگاه كرده، گره‏ام به دست تو باز شده، نادانيها از بين رفته و كمالات كامل مى‏شود.
آقا و مولايم اميد و آرزويم كاش سرنوشت خود را مى‏دانستم، آيا با نور جمالت ديدگانم روشن خواهد شد آيا از وصال گوارايت سيراب خواهم شد يا با اين اندوه‏ها روانه قبرم شده و با غصه‏ها و اندوه فراوان از اين دنيا مى‏روم
« آقايم طولانى شدن جدايى شما مرا كشته و اميد وصال شما و آنچه درباره نشانه‏هاى ظهورتان فرموديد، زنده‏ام مى‏كند. چرا چنين نباشد كه اگر اين وعده‏هاى در روايات و انتظار ظهور شما و آثار آن نبود از بين رفته بوديم. درود و سلام خدا بر كسى كه ما را با اين وعده‏ها و انتظار ظهور شما زنده كرده و ما را از آن آگاه نمود. زيرا اين مطلب، امروز باعث زندگى بندگان مشتاق به شما و به وصال شماست و زبان حال همه ما مى‏گويد: »مرا وعده دادند. مرا وعده دادند. و اعلام رأى دادگاه آيين عشق را به تأخير انداختند، در حالى كه آيين عشق آيين من است. دل را با ياد محبوب شاد گردان و گوشهايم را با وعده‏اش نوازش كن»؟
« آقايم اگر نمى‏دانستيم كه گشايش بعد از سختى است، اين سختيها بر دل و جان ما بيش از آن بود كه بتوانيم آن را تحمل كنيم، ولى باين جهت كه اين‏ها علامت گشايش است تحمل آن براى ما آسان است و بدين جهت كه باين وسيله به شما مى‏رسيم اين سختيها محبوب ماست.
آقايم مدت سپرى شده و به آخر رسيد. منتظر امر شما هستيم. با ياد شما زندگى كرده، و آثار ظهور شما را جستجو مى‏كنيم.
آقايم كار سخت شده و ظلم و ستم فراوان، و فساد بى‏سابقه‏اى سراسر گيتى را فرا گرفته است. هواى نفس نيز ضميمه آن شده و آتش هواهاى نفسانى شعله‏ور گرديده و گيتى را سوزانده است، بوسيله آن شهرها خراب، آبادانى نابود و انسان‏ها و حيوانات از بين رفته‏اند.
آقايم بلاها زياد، مطالب پوشيده بر ملا گرديده و فقط به شما شكايت مى‏كنم. آقايم جدايى و هجران تو از تمام اين سختى‏ها سخت‏تر است زيرا بلا بهمراه تو، نعمت و اذيت در مقابل ديدگان تو راحت است. آقايم »و از من انتقام بگير، اگر اين انتقام مرا به تو نزديك مى‏نمايد. فدايت گردم در آن شتاب كن. و با هر وسيله‏اى كه مى‏خواهى مرا در عشقم به خودت آزمايش كن. و من آنچه رضاى تو در آن است را انتخاب خواهم كرد. و در هر حال، تو به من از خودم سزاوارترى. زيرا اگر تو نباشى، من هم نخواهم بود.«»
« آقايم »تو قدرت نابودى قبيله را دارى، در راه عشق تو هر موجود زنده‏اى از نابودى لذت مى‏برد. برده تو هرگز تقاضاى آزادى نخواهد كرد. اگر تو او را رها كنى او تو را رها نمى‏كند. آن زيبايى كه با جلال بزرگ خود آن را پوشانيده‏اى، هر نوع شكنجه‏اى را در اينجا گوارا مى‏داند.«»« مولايم آرزويم »دلم آب شده به او رخصت بده تا باقيمانده خود را در آرزوى تو بگذراند. دستور بده خواب در چشمانم گذر كند. زيرا من مطيع اين دستور هستم. شايد در عالم رؤيا وجود گرانقدر تو را ببينم و به من وحى شود.«»« حبيب من »و هرگاه باقيمانده جان من با آرزو زنده نمانده و فناى من مقتضى بقاى تو باشد. و اگر شيوه عشق از سنت چشم بر هم نهادن حمايت كند و از ديدارت محروم گردد. سياهى چشمى براى من باقى بگذار، شايد پيش از مرگم بوسيله آن، كسى را كه تو را ديده است ببينم.«»
« آه »چيزى را كه تو مى‏خواهى كجا در من هست، هرگز. و بلكه پلك چشمان من فاقد پرده‏اى از خاك پاى تو است.«»« مولايم »اگر مژده دهنده‏اى با مهربانى از سوى تو آيد و هستى من هم در مشتم قرار داشته باشد، آن را به تو تقديم نموده و خواهم گفت: آن را بگير.«»« سرور و مولايم اى امام من »بشكستگى من، بذلت من، بخضوع من، بفقر و نياز خودم و به بى‏نيازى تو. مرا به زير دست خائنى واگذار مكن. چون من يكى از ضعيفان تو هستم.«»
« آقايم آنگاه كه درباره رسيدن و وصل شدن به شما و لذت ديدار شما مى‏انديشم و در مورد احوال كسانى كه آنها را به پناه خود نزديك نموده، به آنان احسان كرده، مشرف به ديدار جمالت نموده، با تعليم خود آنان را بزرگداشته، با نوشانيدن جامهاى توحيد بر آنان منت گذاشته و شرافت آمدن در محفل اهل توحيد را به آنان كرامت نمودى تأمل مى‏كنم، نزديك است قلبم از حسرت شكافته شده و از غيرت، دو تكه شود. آه آه »واى بر قلب كسى كه مثل قلب من باشد«. »اى پوست بدن من پاكيزگى مرا سعادتمند نمى‏كند. و اى كبد من بدون ديدار بايد پاره پاره شوى.»
« آقايم خواهان شما، با ساير مشتاقين فرق دارد. زيرا زيبايى تو قابل مقايسه با زيبايى ساير معشوقها نبوده و بزرگى تو مانند ديگر بزرگي ها نمى‏باشد. باين جهت كه شما محبوبى هستى كه علت ايجاد خواهان و دوستدار خود بوده و او در هر حال و براى هر كارى به شما احتياج دارد، ولى ديگران چنين نيستند. بلكه در عالم محسوسات زيبايى وجود ندارد مگر اين كه مظهر گوشه‏اى از زيبايى شما، و بزرگيى نيست مگر ناشى از يكى از آثار بزرگى شماست. زيرا زيبايى شما مظهر زيبايى خداوند زيبا و زيبايى ديگران از مظاهر زيبايى شماست. و نيز بزرگى شما مظهر بزرگى ]خداوند[ بزرگ و بزرگى ديگران برگرفته از بزرگى شماست. شما منبع همه بزرگيها و زيباييها هستيد. منظور از زيباترين زيباييها، و بزرگترين بزرگها، در دعاى سحر، شما مى‏باشيد. و شماييد نورانى‏ترين و درخشنده‏ترين نور خدا. و نيز جدايى و دورى شما مانند جدايى محبوبهاى ديگر نيست. زيرا اگر محبوبهاى ديگر دوستدار را ترك كنند، مى‏گويند: محبوب او را ترك كرده، و بخاطر ترك كردن محبوب سرزنش متوجه دوستدار نمى‏گردد. ولى اگر شما كسى را ترك كنيد، مردم او را سرزنش نموده و خود نيز خودش را سرزنش مى‏كند. و هيچگونه تسلاى خاطرى نيز ندارد. زيرا نمى‏توان گفت شما بيوفا بوده يا به دوستدار خود علاقمند نيستى. همه دوستدارانت اعتقاد دارند كه دوستى و وفاى تو بيش از دوستى و وفاى آنان است. بنابراين اگر آنان را ترك كنى معلوم مى‏شود، آنان كوتاهى نموده‏اند. و كم محبتى آنان نشاندهنده نادانى آنان است. بهمين جهت كسى كه او را ترك نمايى ورشكسته‏ترين افراد است مگر اين كه خود را تسلى داده و بگويد: در آينده به شما رسيده و هجران شما پاداشى براى او در پى دارد. ولى چه پاداشى بزرگتر از ديدار شماست مولايم همه فداى تو. جانم فداى مجد ريشه‏دارى كه همتايى ندارد. جانم فداى شرافتى كه لنگه‏اى ندارد. تا كى برايت سرگردان بوده و تا كى و چگونه و با چه زبانى درباره‏ات بگويم؟ براى من سخت است كه ببينم ديگران در مقابل تو و در مملكت تو تصرف، و بر پيروان و حتى بر خويشانت حكومت كرده و آنها به تو پناه آورده و از تو كمك مى‏خواهند ولى جوابى نمى‏شنوند. پناه بر خدا از اين مصيبتهاى دردناك و سختيهاى زياد »انا للّه و انا إليه راجعون« از مصيبت نبودن تو و طولانى بودن غيبتت در حالى كه شيعيانت مانند گله گوسفندى شده‏اند كه چوپان آن نبوده و گرگها از هر طرف به آن حمله كرده‏اند گروهى را خورده و گروهى را براى ذخيره مى‏كشند.
سرورم اين مصيبتهاى ما بود ولى ناراحتيهاى شما بخاطر اين مطالب براى ما سخت‏تر بوده و دل ما را بيشتر بدرد مى‏آورد تا مصيبتهايى كه به خودمان وارد مى‏آيد. زيرا از رأفت شما به شيعيانتان و غيرت و رقت قلب شما آگاهى داريم. مگر جد شما امير المؤمنين عليه السّلام نبود كه از ربودن خلخال زن ذمى توسط لشكر معاويه شكايت كرده و مى‏فرمود: »اگر مسلمانى از اين مطلب بميرد او را قابل سرزنش نمى‏دانم.« پس شما چه حالى داريد زمانى كه بدانيد با زنهاى مسلمان چه مى‏كنند خداوند ملتت را يارى كند، مولايم به خداوند و به سرور مردم محمد مصطفى و به على مرتضى و به سرور بانوان و به پدران پاكت، امامان هدايت و شيران درنده نبرد و به حمزه، سرور شهيدان و به »طيّار در ميان فرشتگان مقرّب«، از اين پيش‏آمدهاى ناگوار و اوضاع بد شكايت مى‏كنيم. بندگان گرفتارت را يارى كن اى ياور يارى خواهان. سرورشان را به آنان بنمايان اى مهربانترين مهربانان. و با آن ستم ستمكاران، حاكميت كفار و حيله‏هاى مخالفين را از آنان دور كن. و با فرج ولى خود، در فرج آنان تعجيل نما و بعد از پر شدن زمين از ظلم و جور آن را پر از قسط و عدل گردان. ديدگان مؤمنين را با جمال ولىّ دين روشن نموده و بهره آنان را با ظهور جلالش در ميان جهانيان بيشتر گردان. عدل فراوان و حكومت بزرگ و عالى خود را آشكار نما و با آن حق را بر پا و باطل از بين ببر. اوليايت را با آن حاكم و دشمنانت را خوار فرما. با آن از ستمكاران و دشمنان برگزيدگانت انتقام بگير. و در انجام وعده‏هايت در مورد يارى مؤمنين و عاقبت پرهيزكاران تعجيل فرما. اى راستگوترين راستگويان و تواناترين توانمندان

برگرفته از كتاب المراقبات حاج ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:20 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



آشنايي با زندگي علامه ي فقيد محمد تقي جعفري

مجتهد 23 ساله

آلايـش، ريب و ريا در او راهي نداشت، و کينه کسـي را به دل نمي ‌گرفت، و به تعبير يکـي از شاگردان فاضلـش شاهکار زندگـي ايـن متفکر نحـوه زندگيـش بـود و در زمانه ‌اي که تکبر و غرور، عده ‌اي از اهل علـم را فرا گرفته بود، آن بزرگـوارْ ساده زيست و شاخص و نماد يک عالـم ديني بـود که ديدارش اطمينان قلبي خاصي به افراد مـي داد.
گروه انديشه؛ علامه محمد تقي جعفري در مرداد ماه سال 1302 ه.ش در شهر تبريز ديده به جهان گشود. نام پدر وي کريم بود. خود علامه درباره ي پدرشان مي گويند:‌
«البته پدرم درس نخوانده بود، اما حافظه اي غير عادي داشت و اغلب سخنان وعاظ شهر را جمله به جمله بيان مي کرد. بعدها ما به عظمت پدرمان پي برديم . او روحيه ي بسيار بالايي داشت و آدم رقيق القلبي بود. شغلش نانوايي بود و بدون وضو دست به خمير و نان نمي زد. يك بار با پدرم خدمت آقا ميرزا هادي حائري كه از هم دوره هاي مرحوم عصار بود، رفتيم. ايشان به من گفت: راهي را كه ما با مشقت ـ آن هم هفتاد سال علم و حكمت ـ طي كرديم، پدر تو در خونش دارد. پدرم به كار خيلي علاقه مند بود و مي گفت: كار جوهر زندگي من است و بيكاري را براي خود مرگ تلقي مي كرد.»
مادر محمد تقي برخلاف پدرش با سواد بود و جوان هم از دنيا رفت. به هنگام مرگ (1321 خورشيدي ) سي و دو سال داشت. نخستين بار، او قرآن را به محمد تقي ياد داد.

تحصيلات

محمد تقي نزد مادر مقداري مقدمات دروس و قرآن را آموخت. وقتي به مدرسه رفت، به صلاحديد مدير مدرسه درس و تحصيل را از كلاس چهارم ابتدايي آغاز كرد. او با استعداد شگرف خود اين کلاس را در مدرسه ي اعتماد تبريز با رتبه ي دوم گذرانيد، و در سال بعد کلاس پنجم را با رتبه ي اول.
او بعد از مدتي به خاطر تنگدستي خانواده ناگزير دبستان را در ميانه ي راه رها کرد، و در پي يافتن درآمد به کسب و کار روي آورد. ميرزا کريم از اين وضع بسيار متأثر گرديد، و به محمد تقي و برادرش تأکيد نمود:
«شما به دنبال درس برويد، خداوند روزي‌ رسان است.» از اين جهت آن دو طالب دانش، مقارن سال ‌هاي پاياني جنگ جهاني دوم به مدرسه ي طالبيه ي تبريز رفته و تحصيلات علوم ديني را نزد استادان آنجا پي گرفتند. تأمين هزينه ي زندگي، او را ناگزير ساخته بود تا صبح‌ ها به تحصيل پرداخته، و بعد از ظهرها را کار کند.
علامه در خاطراتش از اين دوران چنين مي گويد: «پس از پايان تحصيلات ابتدايي، درس هاي حوزوي را شروع کردم. در اين دوران غذاي ما نان و ماست بود. در طول روز هم با دوستان چاي با كشمش مي خورديم . در دوران تحصيل با مشكلات مالي روبه رو بوديم و زندگي سختي داشتيم، اما جنبه هاي روحي ما طلاب خيلي قوي بود ... يك بار [در دوران تحصيل در شهر قم] دو- سه روز چيزي نداشتم ، به ناگزير سراغ بقال رفتم و از او مقداري برنج و روغن و خرما گرفتم. به محض اين كه فهميد آن ها را نسيه مي خواهم بخرم، اجناس را از دستم گرفت و سر جاي خودشان گذاشت. به حجره بازگشتم و بر اثر ضعف، دچار بي حالي شدم و چاره اي جز استراحت نداشتم. در اين هنگام، همسايه ام كه طلبه ي سيدي بود، به حجره آمد و به من گفت اشكالي در لمعه دارم، شما برايم حل كنيد. گفتم حال ندارم، لطفاً بعد از ظهر مراجعه فرماييد. او گفت به حجره ي من بياييد تا با هم ناهار بخوريم و پس از آن كه حالتان بهتر شد، اشكال مرا برطرف كنيد. من هم رفتم و از گرسنگي رهايي يافتم.»

اقامت در تهران

در سال 1359 ه.ق در حالي که پانزده بهار را پشت سر مي‌ نهاد، زادگاه خويش را به قصد اقامت در تهران ترک نمود، و در مدرسه ي مروي نزد استاداني فاضل مطالعه و تحصيل متن رسائل و مکاسب را پي گرفت. پس از سه سال خوشه چيني از خرمن خردمندان و انديشمندان حوزه، در سال 1362 ه.ق به شهر مقدس قم مهاجرت نمود، و ضمن تحصيل در مدرسه ي دارالشفاي قم ملبس به لباس روحانيت گرديد و دروس خارج را در آنجا آغاز کرد.

اقامت در نجف

وي سپس براي ادامه ي تحصيلات، راهي نجف شد. دوران تحصيل در نجف نيز سخت مي ‌گذشت اما چون اشتياق شدت داشت، همه ي آن شدايد را تحمل کرد. علامه جعفري بيشترين استفاده ‌هاي علمي را از آيت الله محمدرضا تنکابني، آيت‌ الله شيخ کاظم شيرازي، آيت الله سيد عبدالهادي شيرازي، آيت‌ الله سيد ابوالقاسم خويي، آيت الله شيخ مرتضي طالقاني، آيت‌ الله ميرزا حسن يزدي، آيت الله سيد محمود شاهرودي، آيت الله سيد جمال گلپايگاني، آيت ‌الله سيد محمد هادي ميلاني، آيت‌ الله شهيدي (صاحب حاشيه بر مکاسب) و آيت الله سيد محسن حکيم کسب نموده ‌است.
حضور 11 ساله ي محمدتقي جعفري در دانشگاه ديني بزرگ نجف اشرف كه آكنده از اساتيدي بسيار ممتاز و صاحب نظر بود، تأثير قاطعانه اي در شكل گيري شخصيت علمي و عملي وي داشت، به گونه اي كه در سن 23 سالگي موفق به اخذ درجه ي اجتهاد از شيخ كاظم شيرازي شده، ايشان سپس خود يكي از مدرسين و اساتيد كانون علمي نجف به شمار مي رفت. علامه پس از يازده سال اقامت در نجف، و شرکت در حوزه‌ هاي درسي آن ديار، به سال 1336 يا 1337 ه.ش به ايران مراجعت نمود.

همسر علامه

مرحومهْ خانم جميله فرشبافِ انتظار؛ بانويي است كه از جواني خويش با آرمان هاي شوي مكرمش عهد بست و تا پاي جان نيز بر عهد خويش ماند و او را مشفقانه همراهي كرد. استاد جعفري نيز هميشه از اين فداكاري هاي همسر بزرگوارش به نيكي ياد مي كرد. اين بانوي بسيار كوشا، در راه به ثمر رسيدن و به سامان شدن اركان زندگي علمي و قوام حيات خانوادگي ـ اعم از انجام وظايف همسري و مادري فرزندان و تحمل مشكلات و مسائلي كه محمدتقي جعفري همواره با آن ها مواجه بود ـ نقشي به ياد ماندني و خاطره آميز در درون خانواده ايفا كرد كه كمتر كسي از آن اطلاع دارد. اين بانوي بزرگوار در جايي مي گويد: «در تابستان هاي گرم شهر نجف مجبور بوديم در سرداب هايي اقامت کنيم که چندين متر در زير زمين قرار داشت. در آن جا حيواناتي گزنده از قبيل مار نيز زندگي مي كردند و بي آنكه آزاري برسانند، گاهي از غذاهاي باقي مانده ي ما استفاده مي كردند.»

کتاب‌شناسي

تا به حال بيش از هشتاد اثر از آثار استاد به طبع رسيده است. كتاب هاي ايشان در زمينه هاي: فقه، علوم سياسي، روان شناسي، علوم تربيتي، معارف اسلامي، نظريه ي زيبايي و هنر در اسلام و مباحث فلسفي و كلامي، مشحون از آراء و نظريات ابتكاري و بديع است. که چند نمونه از آن ها عبارت‌اند از:
1- رسائل فقهي که شامل طهارت و صلاة و صوم و غيره مي ‌باشد 2- حقوق جهاني بشر از ديدگاه اسلام و غرب (فارسي و انگليسي) 3- الرضاع 4- جبر و اختيار 5- مجموعه ي مقالات 6- ارتباط انسان و جهان 7- ايده آل زندگي و زندگي ايده آل 8- نقد نظريات ديويد هيوم در چهار موضوع فلسفي 9- بررسي و نقد برگزيده ي افکار راسل10- زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام 11- حکمت اصول سياسي اسلام: فرمان حضرت اميرالمؤمنين(ع) به مالک اشتر 12- موسيقي از ديدگاه فلسفي و رواني 13- پيام خرد 14- فلسفه ي دين 15- تحقيقي در فلسفه ي علم 16- فلسفه و هدف زندگي 17- فلسفه و نقد سکولاريزم 18- مقدمه‌ اي بر فلسفه 19- مولوي و جهان‌ بيني ‌ها20- تعاون الدين و العلم 21- الامر بين الامرين 22- نهاية الادراک الواقعي بين الفلسفة القديمة والحديثة 23- آفرينش و انسان 24- ترجمه و تفسير نهج‌ البلاغه (27 جلد) 25- ترجمه ي کامل نهج ‌البلاغه 26- شناخت انسان در تصعيد حيات تکاملي 27- بررسي و نقد کتاب «سرگذشت انديشه ‌ها» 28- امام حسين(ع) شهيد فرهنگ، پيشرو انسانيت 29- تفسير و نقد و تحليل مثنوي(15 جلد)
هنوز بيش از 60 كتاب و مقاله ي ديگر استاد علامه ي جعفري هنوز منتشر نشده و در آينده به طبع خواهند رسيد. كه به اين ترتيب مجموعه ي آثار منتشر نشده ي ايشان متجاوز از 150 عنوان مي گردد.

وفات

... سه ساعت قبل از کوچ ابدي، استاد جعفري به فرزندش اشاره اي مي كند. اين اشاره ، به معناي درخواستي از فرزند بود. اما به علت از دست رفتنِ قدرت تكلم وي كه بعد از سكته ي مغزي حين بيماري سرطان بر او عارض شده بود، فرزند متوجه درخواست پدر نمي شد ... سرانجام پس از حدود يك ساعت، وي منظور پدر را درك مي كند. داخل كيف شخصيِ محمد تقي جعفري، پلاكي قرار داشت كه اسماء خداوند و نام ائمه عليهم السلام حك شده و همراه آن پلاك، پارچه ي سبز متبرّک به ضريح امام حسين(ع) بود.
او به سرعت عازم محلي مي شود كه لوازم شخصيِ استاد در آنجا قرار داشت. زمان رفت و برگشت، يك ساعت به طول مي انجامد و ... هنگام ورود به اتاق استاد در بيمارستان، پرستار خبر فوت ايشان را مي دهد. وي بي تاب و متأثر از اين كه به موقع نتوانسته است درخواست پدر را اجابت كند، وارد اتاق مي شود. جسد استاد جعفري بر روي تخت، و پارچه سفيدي آن را پوشانده بود... او با چشماني اشكبار، پارچه سبز را به صورت پدر گذاشته، ناگهان محمدتقي جعفري چشمان خود را براي لحظاتي اندك باز نموده و پس از لبخندي پر معنا، چشمانش را براي هميشه مي بندد.
سرانجام محمدتقي جعفري پس از عمري تلاش و تكاپو، در تاريخ 25 آبان سال 1377 خورشيدي به رحمت ايزدي پيوست و در شهر مقدس مشهد در حرم مطهر امام رضا (ع) در دارالزهد مبارکه به خاك سپرده شد.

منابع: سايت هاي شخصي علامه جعفري- ويكي پديا- شبكه ‌آموزش
"شبکه خبر دانشجو"

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:20 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



سيره بزرگان در سحر خيزي

تهجد و سحر خيزي امام خميني(ره)

يکي از بزرگان امام مي گويد: پنجاه سال، نماز شب امام خميني ترک نشد. امام در بيماري، در صحت، در زندان، در خلاصي، در تبعيد، حتي بر روي تخت بيمارستان قلب هم نماز شب مي خواندند. امام در قم بيمار شدند، به دستور اطبا مي بايست به تهران منتقل مي شدند هوا بسيار سرد بود و برف مي باريد و يخبندان عجيبي در جاده ها وجود داشت. امام چندين ساعت در آمبولانس بودند و پس از انتقال به بيمارستان قلب، باز نماز شب خواندند. شبي که از پاريس به سوي تهران مي آمدند، تمام افراد در هواپيما خوابيده بودند و تنها امام در طبقه بالاي هواپيما نماز شب مي خواندند.»(1)

فرزند امام خميني مي گويد:

شبي که از پاريس عازم ايران بوديم، امام در هواپيما براي نماز شب برخاستند و چنان مي گريستند که خدمه هواپيما تعجب کرده بودند و شنيدم که پرسيده بودند: آيا امام از چيزي ناراحت هستند؟ من گفتم که کار هر شب امام است.
وقتي امام را از قم مي بردند براي زندان [در عصر طاغوت]، امام با حالتي نماز شب خوانده اند که يکي از همراهان که يک سرگرد بود- به من گفت: ما شديداً تحت تأثير نماز امام واقع شديم؛ و يکي از آنها تا تهران گريه کرده بود.(2)

حاج ميرزا جواد ملکي

يکي از دوستان و نزديکان مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملکي تبريزي مي گويد:
مرحوم ملکي(رحمه الله) شب ها که براي تهجد و نماز شب به پا مي خاست. ابتدا در بسترش مدتي صدا به گريه بلند مي کرد. سپس بيرون مي آمد و نگاه به آسمان مي کرد و آيه «ان في خلق السماوات والارض واختلاف الليل والنهار لايات لاولي الالباب» (آل عمران: 190) را مي خواند و سر به ديوار مي گذاشت و مدتي گريه مي کرد؛ پس از تطهير نيز کنار حوض مدتي پيش از وضو مي نشست و مي گريست و خلاصه از هنگام بيدار شدن تا آمدن به محل نماز و خواندن نماز شب، چند جا مي نشست و بر مي خاست وگريه سر مي داد و چون به مصلايش مي رسيد ديگر حالش قابل وصف نبود.(3)

محدث قمي (رحمه الله)

در شرح حال محدث گران مايه، حاج شخ عباس قمي آورده اند:
وي در تمام دوره سال، در چهار فصل، حداقل يک ساعت قبل از طلوع فجر بيدار، و مشغول نماز و تهجد بود. به عبادت آخر شب و قبل از سپيده دم اهميت زياد مي داد و معتقد بود که بهترين اعمال مستحبي، عبادت و تهجد است. فرزند بزرگش مي گويد: «تا آنجا که من به خاطر دارم، بيداري آخر شب از او فوت نشد؛ حتي درسفرها اين شيوه عملي مي شد.» (4) محدث قمي درباره استادش حاج ميرزا حسين نوري نوشته است: « او در زهد و عبادت، سخت کوشا بود. نماز شب او فوت نشد و راز و نيازش با خداوند متعال در تمام شب ها برقرار بود». (5)

آقا نجفي قوچاني

مرحوم آقا نجفي قوچاني مي نويسد: «حجره من و رفيقم وصل به هم بود. از ميان طاقچه، سوراخ نموديم و ريسماني در آن کشيديم که يک سر ريسمان در حجره رفيق بود و يک سر آن در حجره من. وقت خواب، آن سر [ريسمان] را رفيق به پا يا دست خود مي بست و اين سر ريسمان را من به دست خود مي بستم که سحر هر کدام زودتر بيدار شويم، ديگري را بدون اينکه صدايي بزنيم، به توسط ريسمان بيدار کنيم که مبادا طلبه اي از صداي ما بيدار شود و راضي نباشد».(6)

پدر شهيد مطهري

شهيد مطهري مي گفت:« از وقتي يادم مي آمد، مي ديدم هيچ وقت نمي گذاشت که وقت خوابش از سه ساعت از شب گذشته، تأخير بيفتد. شام را سر شب مي خورد و سه ساعت از شب گذشته مي خوابيد و حداقل دو ساعت مانده به طلوع صبح بيدار مي شد و حداقل قرآني که تلاوت مي کرد يک جزء بود و با فراغت وآرامش، نماز شب مي خواند. حالا تقريباً صد سال از عمرش مي گذرد، هيچ وقت نمي بينم که يک خواب ناآرام داشته باشد.... اينها دل را زنده مي کند آدمي که مي خواهد از چنين لذتي بهره مند شود، ناچار از لذت هاي مادي تخفيف مي دهد تا به آن لذت عميق تر برسد» (7)
فرزند استاد مطهري(رحمه الله) نيز ضمن تشريح وقايع شب شهادت استاد، چنين مي گويد:
«آن شبي که خبر ترور را شنيديم همگي تا صبح بيدا بوديم. ساعت دو و نيم بعد از نيمه شب بود که زنگ ساعتي که ايشان را مطابق معمول براي نماز شب بيدار مي کرد، به صدا در آمد، ولي ديگر او در قيد حيات نبود. او نماز شبش را در ميان خون مطهرش، زودتر از موعد نماز شب، در تاريکي خيابان خوانده بود.»(8)
رهبر معظم انقلاب، در خاطرات خود از شهيد مطهري، مي فرمايد:
ايشان هنگامي که به مشهد مي آمدند، گاهي اوقات به منزل ما مي آمدند. اتاقي که ايشان شب ها مي خوابيدند، با يک در، با اتاقي که من خوابيدم فاصله داشت. ايشان هميشه وقت خواب مقيد بود به خواندن قرآن. صداي ايشان را مي شنيدم که در هنگام تهجد و نماز شب خواندن، گريه مي کردند .بعدها از دوستان قديمي ايشان شنيديم که ايشان از همان زمان طلبگي هم نماز شب مي خوانده و اهل تهجد بوده است.(9)

مرحوم قاضي

علامه طباطبايي (رحمه الله) نقل مي کرد:
«چون به نجف اشرف براي تحصيل مشرف شدم، از نقطه نظر قرابت و خويشاوندي، گاه گاهي به محضر مرحوم قاضي شرفياب مي شدم. يک روز در مدرسه اي ايستاده بودم که مرحوم قاضي از آنجا عبور مي کردند، چون به من رسيدند دست خود را روي شانه من گذاردند و گفتند: «اي فرزند! دنيا مي خواهي نماز شب بخوان و آخرت مي خواهي نماز شب بخوان.» اين سخن، آن قدر در من اثر کرد که از آن به بعد، تازماني که به ايران مراجعت کردم، پنج سال تمام، در محضر [مرحوم] قاضي روز وشب به سر مي بردم وآني از ادراک فيض ايشان دريغ نمي کردم و از آن وقتي که به وطن بازگشتم تا وقت رحلت استاد، پيوسته روابط ما برقرار بود.»
علامه مي فرمودند: « ما هر چه داريم از مرحوم قاضي داريم».(10)

شيخ مفيد

داماد شيخ مفيد و شاگرد او، درباره ايشان گفته است که شب هاي مختصري مي خوابيد و باقي را به نماز يا مطالعه يا تدريس يا تلاوت قرآن مجيد مي گذرانيد.(11)

ملا محمد تقي برغاني قزويني؛ مشهور به شهيد ثالث

ايشان هميشه از نصف شب تا طلوع صبح در مسجد خود، به مناجات و ادعيه و تضرع و زاري وتهجد اشتغال داشت و مناجات خمس عشره را از حفظ مي خواند و بر اين شيوه پسنديده استمرار داشت.
وي در نيمه شب هاي زمستان، در پشت بام مسجد خود، در حالي که برف به شدت مي باريد، پوستيني بر دوش و عمامه بر سر داشت و مشغول تضرع ومناجات بود وبه حالت ايستاده، دست ها را به سوي آسمان بلند مي کرد، تا اينکه برف، سراسر قامت مبارکش را سفيد پوش مي کرد. ايشان درمحراب عبادت، هنگام سحر،در حالي که مشغول خواندن مناجات خمس عشره در سجده بود، به دست فرقه وهابيه به شهادت رسيد.(12)

سحرخيزي حاج ملا هادي سبزواري

هر شب در زمستان و تابستان و بهار و پاييز، ثلث آخر شب را بيدار بود و در تاريکي شب عبادت مي کرد تا اول طلوع آفتاب....و اول شب سه ساعت در تاريکي عبادت مي کرد، و نيم ساعت در حياط راه مي رفت.(13)

آخوند ملا محمد کاشي

آخوند ملا محمد کاشي، استاد مرحوم آقا نجفي قوچاني، هنگام سحر، بسيار مخلصانه و با حضور قلب و سوز و گداز به نماز مي ايستاد. يکي از روزها، شخصي، طلبه اي را پس از پايان درس ايشان به حضورشان آورد و گفت: آقا! اين شيخ مي گويد شب گذشته از در و ديوار، صداي «سبوح قدوس ربنا و رب الملائکه والروح » شنيده است و به چشم خود، شما را به سجده ديده و ذکر در وديوار را از پس ذکر شما شنيده است.
مرحوم آخوند در پاسخ گفت: اينکه در و ديوار ذکري را تکرار کنند، دور نيست؛ مهم اين است که گوش او براي شنيدن اين ذکرها شنوا شده است.(14)

پي نوشت ها:

1. فرازهايي از ابعاد روحي، اخلاقي وعرفاني امام خميني، ص 20.
2. همان.
3. ميرزا جواد ملکي تبريزي، رساله لقاء الله : ميرزا جواد ملکي تبريزي، ترجمه و تعليق: سيد احمد فهري، ص 128.
4. علي دواني، حاج شيخ عباس قمي؛ مرد تقوا وفضيلت، ص61.
5. همان، ص 91.
6. سيد حسن قوچاني، سياحت شرق، صص 198 و 199.
7. مرتضي مطهري، احياي تفکر اسلامي ، صص 93- 95.
8. سيد محمد حسين حسيني تهراني، رساله لب الالباب درسير وسلوک اولي الالباب، صص 19 و 20.
9. سيماي فرزانگان، ص 230.
10. سيدمحمد حسين حسيني، مهر تابان، ص 16.
11. سيماي فرزانگان، ص 172.
12. علامه اميني، شهيدان راه فضيلت، ترجمه: جلال الدين فارسي، صص 476- 479.
13. حاج ملا هادي سبزواري، اسرار الحکم، ص 20، مقدمه.
14. منوچهر صدوقي، تاريخ حکما وعرفاي متأخر برصدر المتألهين، ص 75.

منبع:کتاب گلبرگ شماره 122

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:20 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



يادي از قرآن شناس معاصر علامه كمالي دزفولي (ره)

لطايف و معارف

بزرگتر از آثار

عالم متضلع آيت الله حاج سيد علي كمالي دزفولي ـ متولد 6 آذر 1290ﻫ‌ش/ متوفاي 30 اسفند 1383ﻫ ش ـ از "مناديان بازگشت به قرآن در عصر حاضر"1 و از "پيشگامان و پيشتازان عمومي سازي فرهنگ قرآني"2 و به راستي "پدرجريان قرآن پژوهي معاصر"3 بود. ‌افزون بر آثار پر بار قرآن‌پژوهي، پژوهش‌هايي چند از ايشان در علوم مختلف اسلامي، اخلاقي، ادبي، اجتماعي، تاريخي و فرهنگ منطقه‌اي، برجاي مانده كه "باز آميخته با مباحث قرآني و آموخته از مباحث قرآن"4 هستند؛ گرچه بخش قابل توجهي از آنها هنوز به زيور طبع آراسته نگشته اند. آثار مكتوب استاد فقيد را مي‌توان چنين برشمرد:
الف) علوم و معارف قرآن: 1. ‌قانون تفسير2. ‌تاريخ تفسير 3. ‌قرآن ثقل اكبر 4. ‌شناخت قرآن 5. ‌قرآن و مبارزات 6. ‌قرآن و جامعه 7. ‌قرآن و دستورات اجتماعي8. ‌قرآن و شعارها 9. ‌قرآن و مقام زن 10. ‌مقدمه تفسير قرآن براي همه 11. ‌قبسات القرآن 12. ‌احیاء، تحقيق و تصحيح "ذكر المجرّب في صحفٍ مطهّره".
ب) معارف اسلامي : 13. ‌خاتم النبيين14. ‌عترت ثقل كبير 15. ‌همزيستي و معاشرت در اسلام 16. ‌جاءالحق (در ردّ شبهات كتاب "بيست و سه سال" علي دشتي) 17. ‌عرفان و سلوك اسلامي 18. ‌تاريخ مختصر صدر اسلام 19. ‌ارمغان ربيع 20. ‌تحقيق در ادعية قرآن 21. ‌هزار سخن در شناخت اسلام. ‌
ج) موضوعات مختلف: 22. ‌هركه مي‌خواهد بخواند (در ردّ تفكرات احمد كسروي) 23. ‌جنايات دوساله دكتر بقايي در دزفول (وقايع حزب زحمتكشان) 24. ‌مثنوي عزيز و نگار 25. ‌گلستان امثال دزفولي 26. ‌دعبل خزاعي شاعر انقلابي 27. ‌هزار سخن از حجازي(چاپ شانزدهم) 28. ‌مقدمه مفصّل بر الترجمان عن المرزبان. ‌
آثار چاپ نشده: 29. ‌مقاصد قرآن يا جمهوريت محمد 30. ‌محسّنات بديعيه 31. ‌معارف اسلامي 32. جزوه علوم القرآن 33. ‌الثقافه الاسلامي 34. ترجمه احاديث غير مكرر از طرق اماميه 35. ‌ترجمه احاديث غيرمكرر از طرق عامه (به جز احاديث تفسيري و فقهي) 36. ‌تفسير قرآن براي همه (44 دفتر) 37. ‌خرد افزا (12 جلد) 38. ‌سيماي دزفول (10 جلد، در تاريخ 200 ساله اخير) 39. ‌مستدرك الفاظ معرب (بعد از تأليفات جواليقي و ادي شير پارسي و سيد محمد علي امام) 40. ‌چهره مولوي در آينه مثنوي 41. ‌تك بيت‌هاي مثنوي 42. ‌ابيات تفسيري مثنوي 43. ‌منتخب مثنوي 44. مجموعه مقالات و مقدمات 45. ‌دفتر خاطرات و اشعار 46. ‌چند دفتر در مواعظ 47. ‌مصادر المطالب 48. ‌فهرست تفصيلي وافي (تا جلد پانزدهم) 49. ‌نامه‌هايي به فرزندانم 50. ‌شرح فارسي بر كفايه الاصول (در 5 جلد) 51. ‌حافظ در آينه سخنش.5
گرچه كارنامه پر برگ و بار "پير سپيد موي ديرينه روز" بالغ بر پنجاه اثر علمي مي‌شود، اما به حقيقت بايد اذعان نمود كه "او بزرگتر از آثارش بود" و وجودش زيباتر از نمودش.

به شيوه خود بود

لودويك ويتگنشتاين فيلسوف تحليل زباني مي‌گويد: "The man is in his style؛ هر كس به شيوه خود است" و اين يادآور كلام وحي است كه فرمود: "كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ"6 در روايتي، صادق آل محمد(عليهم‌السلام) "شاكلته" را به "نيّته" تفسير مي‌كند؛‌"... وَ النِّيَّةُ أَفْضَلُ مِنَ الْعَمَلِ أَلَا وَ إِنَّ النِّيَّةَ هِيَ الْعَمَلُ ـ ثُمَّ تَلَا قَوْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ ـ قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ‏ يَعْنِي عَلَى نِيَّتِه7‏" كه استاد آن را به عنوان قول مختار در تفسيرش برگزيد. ‌
به هر روي، استاد ما نيز به شيوه خود بود. زي و مرامي متفاوت داشت. مجمع اضداد بود و اوصاف پارسايان را منطبق؛ "منطقهم الصواب و ملبسهم الاقتصاد و مشيهم التواضع، غضّوا ابصارهم عمّا حرّم الله عليهم و وقفوا اسماعهم علي العلم النافع لهم"8. از تواضعي بي‌ريا، تقوايي زيبا، زهدي متعادل، روحي لطيف، فهمي دقيق، منطقي صواب و قولي سديد برخوردار بود. حشمتِ در رفتار، وقارِ در گفتار، صميميتِ در نگاه و انسانيتِ در منش، زيبايي‌اي خاص به او بخشيده بود. ‌شايد سرّ شگفتي استاد، در شيفتگي و تأسي حداكثري ایشان به سيره معصومين نهفته باشد؛ چنانكه بارها با اعجاب مي‌گفت: "به نظر من مهمترين دليل خاتميت پيغمبر(ص) همين سيره عملي آن حضرت است".

عاشقانه‌ترين انحنا

قريب به يك دهه درك مستمر محضر آن فرزانه، فرصتي استثنايي برايم بود. هر روز بي وقفه با دفتري زير بغل، بعد از ظهر‌ها راهي مدرسه علميه سيد اسماعيل ـ حوزه قرآن پژوهي و محل زندگي و اسكان استاد ـ مي‌شدم و بر آستان حكمتش زانوي ادب بر زمين ‌زده و خوشه‌ها از خرمن بي نفاد و زاينده معرفت او بر مي‌گرفتم. سالها روزگار بر همين گونه مي‌گذشت تا دولت مستعجل استاد نيز بگذشت. ‌
به ياد دارم، روزي از ايام اشتغال به مقابله، تصحيح و ويرايش دوره كامل و 44 دفتري "تفسير قرآن براي همه" اثر فارسي و در دست چاپ استاد، كه قريب به شش سال به درازا انجاميد، چون هر روز، رأس ساعت مقرّر در مدرسه خدمت رسيدم. ‌آن روز آقا حال مساعدي نداشت. ‌ضعف جسماني و بي‌حالي ايشان در سن نود و چند سالگي، بيش از پيش مشهود بود. در اين وضع از ايشان خواستم تا كار تعطيل شده و امروز را به استراحت بپردازند؛ اما اصرارم توفيري نكرد. استاد به زحمت پشت ميز كار خود، كه عبارت بود از صندوق چوبي مزار جدّش مرحوم آيت الله سيد حسين ظهير الاسلام، نشست و با همان ضعف و بي حالي مفرط به ظرافت فرمود: "گويند: شبلي مجرمي را ديد كه دار مي‌زدند. پرسيد: چه كرده بود؟ گفتند: دزدي. شبلي في الفور زير دار رفت و پاي معدوم را بوسيد! او را پرسيدند: چرا؟! گفت: چون او در كار خود جان باخت!". سپس علامه چون هميشه نگاه سلوكانه‌اش را به زمين دوخت و با حسرتی توأم با تأنّي زايد الوصفي فرمود: "چه مي‌شود، اگر من نيز در كار خود جان دهم!".
آري او "عاشقانه‌ترين انحناي وجود خودش را براي آينه تفسير كرد9"ه بود؛ و اينك براي تبرك تنها نمي‌ از يم لطايف و معارف قرآني آن فرزانه‌ را پيشكش شما مي‌كنم كه كمر بر احيا و گسترش "لطايف حكمي با نكات قرآني" بسته بود؛ لطایفی كه از پس گفتگوهاي قرآنی بنده با استاد، برایم به یادگار مانده است:
1. ‌مواقع ثابت: درباره آيات 75 و 76 واقعه: "فَلا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ * وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ"10، سؤال اين است كه: وجه عظمت قَسَم در چيست؟ در ابتدا بايد دانست قويترين نيروها، نيروهاي ناديدني هستند؛ مانند اشعه‌ها، اصوات و نيروي جاذبه؛ كه هرچه ناديدني تر باشند، قوي ترند. در آيه 75 ، قسم به "مواقع" و جايگاه ستارگان ياد شده است و بايد دانست كه جايگاه همه اشياء ـ هر چند كه آنها در سيلان و حركت باشندـ ثابت اند؛ يعني نه تنها ستارگان بلكه سيارات نيز ـ مانند زمين و مريخ ـ هر كدام موقع و جايگاه مخصوص به خود دارند و اين ثبات جايگاه اشياء و نيروها همه بر اثر "جاذبه عمومي" است. علاوه بر قرآن از ديگر منابع ديني همچون برخي ادعيه، مواقع مخصوص نيروها مستفاد است، چنانكه در مأثورات داريم: "يا مَن لا يشغله سمع عَن سمع"11 اگر دقت شود در مي‌يابيم كه به دليل همين جايگاههاي ثابت، نيروهاي ناديدني مانند اصوات و اشعه‌ها در عالم واقع هيچگونه تصادم و تصادفي با يكديگر ندارند. حال اگر دوباره در آيات 75 و 76 واقعه دقت شود، به پاسخ پرسش آغازين مي‌رسيم، كه "قسم عظيم" به "نيروي عظيم جاذبه عمومي" است، پس قَسَم به آن نيز عظيم خواهد بود. ‌
به عبارت ديگر، جمع بندي ذيل را مي‌توان در مورد دو آيه فوق داشت: 1) قبلاً مي‌دانيم كه "لا" در "لا اقسم" زائده و در بيان نيز معمول است، مانند: "نه به جان تو سوگند" كه مراد "به جان تو سوگند" مي‌باشد. قرآن نيز شاهد است كه "وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ"12 مراد قَسَم است نه نفي آن. ‌2) "مواقع النّجوم" به ظاهر يك امر فيزيكي است، يعني جايگاه مخصوص هر يك از ثوابت(ستارگان) و متحركات(سيارات). ‌3) اين قَسَم "عظيم" است، پس در زمان نزول آيه، قرآن به نحو ترديد فرمود: "لو تعلمون" كه ممكن است به اين دليل بيان شده كه تا آن زمان هنوز علم بشر به وجه عظمتِ جايگاه ثابت نجوم و عامل آن نرسيده بود. ‌4) عظمت قسم نتيجه عظمت "مقسوم به" است، بنابراين قطعي است كه مراد عظمت مواقع و جايگاه‌هاي نجوم بوده است. ‌5) تا امروز آنچه بشر كشف كرده اين است كه جايگاه ستارگان و بلكه همه اشيائي كه مواقع مخصوص دارند بر اثر "نيروي جاذبه عمومي" است و جاذبه عمومي نيز جزء عجيب‌ترين نيروهايي است كه تا كنون بر انسان كشف شده است. ‌
2. ‌مناكب: آيه 15 الملك مي‌فرمايد: "فَامْشُوا فِي مَنَاكِبِهَا وَكُلُوا مِنْ رِزْقِهِ" كه مرجع ضمير "ها" در "مناكبها" كلمه "ارض" در قسمت پيشين آيه مي‌باشد. ‌بطور كل آيه افاده مي‌دهد كه روزي خود را بيشتر در مناكبِ زمين بجوييد. ‌مناكب جمع " مِنكب" كه عبارت است از قسمت پشت شانه گوسفند، كه به عقيده قصّابان، گوشت آن چرب تر و لذيذتر است. مناكب در آيه به معني حاصلخيزي روي زمين و يا معادن زير زمين مي‌باشد. "امشوا" چنانكه مجمع البيان نيز گفته به معناي "اهتدوا"13 است نه مشي و راه رفتن معمولي؛ بنابراين آيه اشاره دارد كه: در زمين "راهيابي" و "كنكاش" كنيد تا مناكب آن را بشناسيد و روزي خود را برگيريد. ‌
3. ‌ضبط لَون: آيه 22 سوره روم مي‌فرمايد: "وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ". ‌"ضبط لَون" اصطلاحي است در نقاشي؛ يعني بكارگيري حافظه قوي نقّاش در حفظ رنگ‌ها تا با آن بهتر بتواند نقاشي كند؛ زيرا در حين ديدن شيء ـ كه چشم معطوف به آن تصوير است ـ نمي‌توان نقاشي كرد، بلكه نقاش بايد ـ ولو به يك آن ـ از آن شيء چشم برداشته و به صفحه نقاشي نظر كند تا محفوظات را منتقل نمايد. ‌در اينجا مراد از "لون" يا "رنگ"، "سايه روشن‌هاي تقريباً نامرئي" است كه اشياء را از اجزاي آن متمايز مي‌كند؛ حتي مي‌تواند تصاوير سه بعدي را بر روي صفحه نقاشي دو بعدي ـ كه تنها داراي طول و عرض است ـ نشان دهد؛ در حاليكه صفحه نقاشي و آن تمايزات در اثر يك نوع رنگ، ولو سايه روشن، حاصل مي‌شود.
‌بنابراين از اعجاز خلقت، همين "وَاخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ" است. اگر "الوان" را در آيه به نژادهاي بشري اعم از سياه، سفيد، زرد و سرخ تفسير كنيم، از قَدر عظمت اعجاز خلقت كم كرده ايم! در آيه مقصود از اختلاف لون، اختلافاتي است كه بشر را متمايز مي‌كند و عدد آن بي نهايت است.
4. ‌اعجاز بياني: "التّزميل" به معناي پيچيدن در لباس است و "المزّمّل" به كسي گويند كه از شدت سرما يا اضطراب در لباس خود بپيچد. "الدِّثار" به معني گليم يا رخت خواب و يا روپوش است و "المدّثّر" به كسي گويند كه از تنگناي سرما يا اضطراب، به فرش، يا گليم، يا رخت خواب و يا رو انداز خود پناه برده و به آن بپيچد. بنابراين به ترتيب بايد آغازين آيات سور مزّمّل و مدّثّر را چنين ترجمه كرد: "يا ايها المزّمّل"‌اي به جامه خود پيچيده؛ "يا ايها المدّثّر"‌اي به گليم (يا رخت) خود پيچيده.
نكته مهم این است كه ترتيب نزول و جايگاه صوري اين دو سوره از "اعجاز بياني" قرآن است. درست مانند كسي كه از شدت سرما در لباس‌هايش جمع شده و سر در آن‌ها فرو بَرَد اما چون هنوز سردش باشد بناچار با همان لباس‌ها به زير گليم يا رختي ديگر پناهنده شود و يا از ديگري بخواهد كه چيزي ولو فرش زیر پايش را بر او بياندازد. حركت اول را "مزّمّل" و حركت دوم را "مدّثر" گويند. ‌جالب آن است كه در قرآن مصحف امام، اين دو سوره به همين ترتيبي كه نازل شده‌اند، قرار گرفته‌اند.
5. ‌اختلاف قرائت: در صورت مستند بودن عبارت "هكذا اُنزِلَ" منقول از پيغمبر(ص) در تأئيد اختلاف‌خواني قرّاء، در جايي كه حضرت در واكنش به هر يك از چند قرائت مختلف خوانده شده از يك آيه، جداگانه به هر يك از آنها مي‌فرمود كه آنچه تلاوت شد، مُنزَل مِن عند الله است، در حاليكه قاعدتاً تنها يكي از آنها منزَل بوده است، بنا بر "مجاز" مي‌باشد؛ چراكه امام باقر(ع) به نصّ صريح مي‌فرمايند: "اِنَّ القرآن واحدٌ نُزِّل مِن عند واحد و لكن الاختلاف يجئُ مِن قِبَل الرُّواة"14؛ پس بديهي است كه منظور رسول الله (ص) از جمله "هكذا اُنزِلَ" به آن معنا نبود كه قرآن به اختلاف قرائات نازل گشت، بلكه به معناي چشم پوشي ايشان از برخي امورـ در محدوده‌اي مشخص ـ براي اهدافي عالي‌تر بود است.
به عبارت ديگر "هكذا اُنزل" در حق هر كس است كه در عسر و حرج مي‌باشد؛ چون تازه قرآن نازل شده بود و لهجه‌هاي مختلف طوايف و اقوام عرب باعث زحمت آنها در قرائت صحيح قرآن مي‌شد و در صورت سخت‌گيري پيغمبر، اميدي به گسترش اسلام نمي‌رفت، جواز اين مجازگويي نبي اكرم (ص) صادر شد. پس بديهي است كه در زمانه رفع عسر و حرج ـ مثل اين زمان ـ قرآن را به اختلاف قرائات تلاوت كردن، مانند آنچه اكنون متأسفانه در اكثر مجالس قرآني معمول است، ديگر نه تنها وجهي نداشته و خالي از اشكال نبوده، بلكه شايد حرام هم باشد. بايد تنها به "قرائت حفص از روايت عاصم" كه هم مورد تأئيد معصومين(ع) است و هم مورد قبول بزرگان جماعت، قرآن خوانده شود و در اين باره، از دامن زدن به تشتّت پرهيز نمود. ‌
‌از اين قبيل مجازات در سيره و گفتار رسول اكرم(ص) فراوان مي‌توان يافت؛ مانند داستان اسلام آوردن اهل طائف، كه با پيغمبر شرط كردند چون در شب‌ها مشغول شيردوشي احَشام هستند، نماز عشاء از گردنشان برداشته شود! كه رسول الله(ص) در ميان تعجب صحابه اين شرط را پذيرفتند و به اصحاب وعده دادند كه در آينده نماز عشاء را مي‌خوانند. و يا روايات نبوي "انّ العرشَ اهتزَّ لِموت سعد بن معاذ"15 و يا "لو كان العلم منوطاً بالثّريا لتناوله رجالٌ مِن الفُرس"16 و... همه از باب مجاز مي‌باشند. "مجازات النبويه" سيد مرتضي در اين مورد خواندني است.
بالاتر از آن در قرآن نيز فراوان مجاز آمده است؛ مثلاً: "خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ"17 يا "وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ"18.
بنده تا آنجا كه سراغ دارم، مي‌توانم ادعا كنم كه هيچ‌يك از آثار مربوطه، بهتر از "قانون تفسير"19 در بحث قرائات وارد نشده و به مانند آن، شبهات اين بخش را كه اتفاقاً مهمترين و گسترده ترين شبهات وارده به ويژه از ناحيه مستشرقان مي‌باشد، پاسخ نگفته است.
6. ‌فهم قرآن: فهم اصيل از قرآن، "فهم تبادري" است. آن فهمي كه عرب يا داننده زبان عربي، از قرآن به دست مي‌آورد و با ترجمه به اقوام ديگر منتقل مي‌شود. مادام كه مكلَّف، قرآن را و لو در سطح ساده، تبادراً بفهمد و اشكالي در آن پيش نيايد، بايد به همان اكتفا كند. و اما "فهم استنباطي و استخراجي" به نام مفاهيم ثانوي يا بطون قرآني، آن هم نه در حدّ تعمُّّل و افراط، تنها مختص اهل فن است؛ پس اگر با فهم تبادري اشكالي پيش آيد، مانند آنچه در فهم اوليه از آيه متشابه "الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى"20 به دست‌مي‌آيد، چون "استوي" ظاهراً به معني تمكن است و از اين رو شبهه تجسيم به ذهن مي‌رسد، بايد علاجي داشته باشد. اينجاست كه با "تدبّر" در مي‌يابيم كلمه "استوي" مشترك در چند معنا است از جمله در "استعلي"، به دليل:
قد استوي البِشرُ علي العراقِ
بغيـــــر حَربٍ و دَمٍ محــــراقِ
بنابراين با تدبّر و استنباط، شبهه تجسيم برطرف مي‌شود. ‌
در مورد حديث نيز چنين است و بايد فهم تبادري از آنها را مغتنم دانست. مدتي بود كه به روايت "اِنّ حَديثَنَا صَعبٌ مُستَصعَبٌ"21 مي‌انديشيدم. سؤال اين بود كه معصوم (ع) با وجود "صعب" ديگر چرا "مستصعب" را بيان فرمود؟! دريافتم از آنجا كه "مستصعب" از باب استفعال است، معناي "طلب سختي و پيچيده كردن" را مي‌رساند، به عبارت بهتر، احاديث نه تنها خود دشوار و سختند، بلكه متأسفانه برخي سخت‌ترشان نيز كرده و آنها را مي‌پيچانند؛ كساني چون برخي از راويان، شارحان، مفسران، قصاصون و غيره. ‌بنده معتقدم شرح بيش از حدّ و بي جاي قرآن و حديث، فهم تبادري و اوليه انسان را زايل مي‌كند و از فهم جبلّي و فطري دور مي‌نمايد.
7. ‌تحدّي: مسئله ظريفي كه راجع به "تحدّي قرآن" قابل ذكر مي‌باشد، اين است كه هر آيه از اين كتاب، بايد به معني آيه‌اي متصل و هماهنگ با كل آن مجموعه ديده شود، نه آيه‌اي منفرد و مستقل از جمع آيات. هر آيه‌اي از قرآن جزء مكمل همه آن مجموعه است؛ مانند خشتي كه مكمل ديوار و مايه استحكام آن است. ‌بنابراين كسي نمي‌تواند آيه‌اي به مثل آياتِ مكملِ قرآن بياورد، مگر آنكه بتواند مانند همه قرآن را بياورد؛ فتأمل.
8. ‌حروف مقطّعه: نكته جالب توجه در فواتح سور و يا حروف مقطّعه اين است كه حروف ياد شده با همديگر "تلائم" داشته و هرگز تنافري مابين آنها نيست؛ مثلاً "الف" را اگر با "لام" امتحان كنيم مي‌بينيم كه به تناسب در كنار هم مي‌نشينند و با هم مأنوسند و همينطور "لام" با "ميم" يا "راء"، اما اگر آنها را در كنار ديگر حروف ـ غير از فواتح سور ـ قرار دهيم، ديده مي‌شود كه ديگر انس و تلائمي ندارند، مثلاً: افع(الف فاء عين) يا بفو(باء فاء واو).22

و گاه در رگ يك حرف خيمه بايد زد

به یاد می آورم، چون به محضر استاد مشرف مي‌شدم، در دَم و بي هيچ مقدمه‌اي، سر از جَيب مراقبت بيرون مي‌آورد و خيره به نقطه‌اي نامعلوم، محصول ناب‌ترين لحظه‌هاي سكوت سلوكانه‌اش را در كلمه‌اي قصار و یا جمله‌اي حكيمانه هديه‌ام مي‌كرد و به يكباره، ديگر بار به خود فرو مي‌رفت و سكوت سايه مي‌گسترد؛ سكوتي حجيم كه مخاطبِ حيران را ساعت‌ها در خود گم مي‌كرد.‌"... ‌در برابر اين انسان‌ها كه با خود و با جهان در هماهنگي محض بودند، انسان خود را آسوده و اَمن و همنوا با ضرباهنگ هستي مي‌يافت[... ] اين قشرـ كه بي شك در حال نابودي است ـ ديگر در غرب وجود ندارد. ‌در غرب، فضلاء، روشنفكران و دانشمندان بسيار برجسته‌اي داريم، اما "پير فرزانه" نداريم؛ چراكه در غرب بين عقل و دل فراق افتاده است23. "؛
استاد بهاءالدين خرمشاهي، از شاگردان و شيفتگان علامه كمالي دزفولي مي‌نويسد: "شيوه شيرين و شيواي سخن گفتنش، با لحن و لهجه دزفولي، با همه فرق داشت؛ گويي هر چه مي‌گويد يا بيان مقدمتين براي استدلال يا كلمات قصار است." 24
و در اينجا بجاست كه تنها مشتي نمونه از خرمن تأملات معرفتي و ملاحظات ذوقي حضرت استاد را بازخواني كنيم:
* منطق رياضياتِ عاطفي غير از منطق رياضياتِ عقلي است! نمونه رياضيات عقلي اين است: 4 = 2+ 2 اما رياضيات عاطفي چنين است: 40=(2 ـ) +(2 ـ) به دليل ؛ "مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا25".
* شعار، زبانه آتشفشان روح است.
* هر كس ديرتر از نظاره طبيعت خسته شود، انسان‌تر است. مكتشفين بزرگ ناظران خستگي ناپذير طبيعتند.
* قرآن سنگ محكي است كه ارزش هر چيز به آن سنجيده مي‌شود؛ پس تنها بايد محك را تقديس كرد. محك، آينه سكندر و جام جهان نماست. اصرار در تقديس آنان كه با محك منطبق نيستند، دهن كجي به محك است. ‌همه كساني كه بد گِلند [يعني بدشكلند] از آينه بيم دارند و از اينكه نبايد برابر آن بايستند، با هم متفقند. ‌
* اگر مجموع دلايل زميني نمي‌توانند وساوس شيطاني تو را چون تير شهاب، رجم كنند، ستارگان آسمان اين كار را خواهند كرد؛ "وَجَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِلشَّيَاطِينِ "26.
* دو رشته متمايز در هميشه تاريخ بوده و هست: رشته پيغمبري و رشته قيصري. ‌
* هنوز از آن ايده نامحقق دست برنداشته‌ام كه "عشق" بايد به "فضيلت" گرايد تا بيم زوال در آن راه نيابد. ‌
* يكي از اَدوات شناخت دين، دريافت‌هاي عاشقانه ادبي است؛ مانند:
پشّه كي داند كه اين باغ از كي است
در بهاران زاد و مرگش در دي است
[استاد مجذوب اين شعر مثنوي مولوي بود و خود بارها شاهد بودم كه اين بيت را چنان با جذبه و حال تكرار مي‌كرد كه اشك در چشمان ياقوتيش حلقه مي‌بست و آرام آرام از گونه‌هاي چروكيده اش سرازير مي‌گشت.]
*حالات جذبه‌اي كه گاه و بيگاه به انسان دست مي‌دهد، گرچه در كم و كيف هم ناچيز باشند، باز نبايد آنها را بي اثر دانست. همه حالات دروني ما مثالي در جهان خارج دارند. مادام كه عقربه دستگاه فرستنده يا گيرنده امواج صوتي بر روي موج مخصوص سوار نشود، آن نيروي بالقوه در حالت تعطيل مي‌ماند؛ هرچند هزاران سال نيز بگذرد. ‌چه بسا حالات جذبه در روح آدمي همان تطبيق دستگاه باشد كه در اثر دريافتي آن را گرفته و در لوح ضمير ما ثبت كرده است! گرچه كشف الفباي آن فعلا براي ما مقدور نيست اما اثر آن ملموس بوده و چه بسا در روزي ديگر ـ هرچند در منازل برزخي يا اخروي ـ براي ما شناخته شود. حديث "جذبه من جذبات الحق توازن عمل الثقلين"27 بايد مورد تأمل قرار گيرد.
* نمونه تكامل خلقت بايد از جنس فكر و انديشه باشد؛ زيرا تنها راه تسلط بر اسرار خلقت همانا فكر و انديشه است و در اين صورت تقويم و سازمان انسان، احسن تقويم و عالي ترين نمونه خلقت است.
انسان در دست چپ مي‌تواند تمام اسرار خلقت را كشف كند و در دست راست به آفريننده بپردازد؛ و خود حد وسط خلقت است! اصحاب شمال كه در "سَموم و حميم28"اند از آن جهت است كه عطش كنجكاوي ايشان با مسائل دست چپ فرو نخواهد نشست؛ بلكه بايد آن‌را با مسائل دست راست فرو نشانند. ‌
* عالِم جستجوگر در اواخر زندگيش احساس مي‌كند كه در اين جهان، وسايل تكميل معرفت و معلوماتش محدود است و به ناچار بايد در جهان ديگر گسترش يابد؛ شايد قوله تعالي: "فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ29" اشاره به آن باشد. ‌
* رازي درون اين جهان هست كه از نيرو سرشار و از موهبت لبريز است؛ پس هرگز از فناي صورت‌ها نبايد بيم داشت؛
سعديا گر بكند سيل فنا خانه عمر
دل قوي دار كه بنياد بقا محكم از اوست
يقين دارم، چون دانه ماشي كه در دريا غوطه‌ور است، به جهاني پهناور خواهم رفت و در پيرامون خود احساس بي نهايت خواهم نمود. برازنده من لايتناهي زماني و مكاني و انديشه‌اي است؛ هر چه جز اين باشد مادون آرمان من است. ‌مي‌دانم آنچه مي‌خواهم قابل امكان است؛ آنگاه خود را براي هميشه و با هر چيز پيوسته مي‌دانم. سريان يافتن در همه كاينات همان "وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأرْضُ"30 است. راه تنفس روح و ادراك را تنفس تن بسته است؛ به انتظار رهايي او. ‌
مطرب نوايي ساز كن از ارجعي آغاز كن
در را برويم باز كن انّا فتحنا را ببين(كمالي)

بر هودج خيال و خاطره

آن چه در پی می‌آید تنها برگي از دفتر خاطره‌ها و پژواك دو از بسیار وقايع مانايی است كه از او ديده و شنيدم:

الف) باباتقي

روزي استاد، برايم واقعه‌اي شگفت و شنيدني از مردي روشن ضمير به نام "باباتقي" تعريف كرد:
"محتملاً در سنوات 1280 قمري در دزفول به دنيا آمده بود. به اصطلاح مجذوب سالك بود. دنيا را سه طلاقه كرده و هيچ آرزو و انتظاري از آن نداشت. پس از خانه پدري محل معيّني براي زندگي نداشت. معلوم نبود كي و كجا سر به بالين مي‌نهد. به مختصر غذايي گذران مي‌كرد. گاهي تكه ناني افتاده بر زمين را برداشته، تكان داده و مي‌خورد. هميشه لباسي سياه بر تن و لنگي به كمر داشت كه اگر به ندرت استراحت مي‌كرد، زير خود مي‌انداخت. ميراث و ماتَرَك او تنها همان يك دست لباس كهنه از جنس پارچه بي‌ارزش و دو/ سه جلد كتاب عرفاني بود. به اشعار توحيدي مخصوصاً "گلشن راز" علاقه داشت و به ندرت اما با نوا و آوازي خاص، آنها را مي‌خواند و در همان حال گريه به او دست مي‌داد. غالباً و بلكه هميشه ساكت بود و گاهي تبسمي گيرا برگوشه لبانش مي‌نشست كه اميد مي‌بخشيد. از اوان جواني مشكي آب از رودخانه بر دوش مي‌كشيد و بي مزد و منّت به خانه فقرا و مستمندان مي‌برد و اين را گويا بنابر فرمايش رسول اكرم(ص)، رياضت و وسيله تقرّب خود مي‌دانست. همه از ظنّ خود يارش بودند ولي هيچكس اسرار او را از درونش نجسته بود. در دهه آخر عمرش ـ بين 1310 تا 1322 شمسي ـ بيشتر اوقات در بنده منزل، جلوس كرده و با هم مأنوس بوديم.
چند روزي بود كه بابا تقي را نمي‌ديدم! پرس و جو كردم؛ گفتند مريض است و او را به خانه پدريش واقع در محله بقعه باباحزقيل31 برده اند. من و جماعتي از دوستان جوان، از جمله شيخ محمد علي بيگدلي، سيد ضياءالدين نجفي، سيد جمال الدين دانشگر و سيد مجدالدين قاضي32، به عيادت او رفتيم. در ايواني قديمي و رو به قبله دراز كشيده بود. دور تا دور او نشستيم. اندكي چشم‌ها را گشود و به زحمت چند بيت از گلشن راز برايمان به همان نواي خود خواند و اشك از چشمانش سرازير شد. فردا نيز همان وقت به عيادت او رفتيم. در بدو ورود، گفتند "بابا" زبان بسته و در حال احتضار است و تنها نفس مي‌زند. چشم‌هايش بسته بود و نفس به تأنّي مي‌زد. با خود گفتم صدايش كنم شايد چيزي متوجه شده و جوابي گويد؛ لذا سرم را نزديك گوش او برده و گفتم: بابا! چطوري؟ اندكي مكث كرد، آنگاه با شور و شعفي وصف ناپذير، رسا و ممتد پاسخ داد:
خوب و تا نفس ياريش داد كلمه "خوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووب" را كشيد و آنگاه ساكت شد!!! برخاستيم. قدري كه دور شديم، كسانش به ما رسيدند و گفتند: برگرديد، تسليم كرد! رحمة الله عليه رحمه واسعه. حال اين قضيه را با بخشي از انجيل متّي كه آخرين سخن، بلكه گله گذاري منسوب به عيسي را بر خداوند در بالاي صليب نقل مي‌كند، مقايسه كنيد: "اِيلي اِيلي لما سبقتني؛ خدايا خدايا! چرا تنهايم گذاشتي"؟!!!

ب) علامه كمالي و علامه عسكري

گرچه، چندين بار توفيق رفيق بنده بود تا در تهران و دزفول، محضر علامه سيد مرتضي عسكري (ره) را درك كنم اما هرگز حلاوت جلسه بياد ماندني پنجشنبه مورخ 17/8/1380 را از ياد نمي‌برم. آن روز عصر در دانشكده اصول دين دزفول، علامه مكتب پژوه عسكري، منتظر قرآن پژوه معاصر علامه كمالي دزفولي بود. قبل از آن ملاقات، آيت الله كمالي بنده را فرموده بود: "آقاي عسكري بر شيعه حق بسيار دارد و بر دزفول به خاطر بنيانگذاري دانشكده اصول دين در اين شهر، حق مضاعف؛ لازم است كه هرگاه به دزفول تشريف آوردند، به ديدار ايشان برويم".
با هماهنگي مدير محترم دانشكده اصول دين، جناب حجت الاسلام عطار، ترتيب جلسه‌اي در دانشكده داده شد. صحنه ملاقات آن دو فرزانه ديدني و درس آموز بود. لدي الورود علامه عسكري در حاليكه كتاب "شناخت قرآن" اثر علامه كمالي را در دست داشت و انگشت خود را به عنوان علامت در لاي صفحه‌اي از صفحات آن قرار داده بود، همزمان با اظهار سلام، آغوش باز كرد و به طرف ميهمان خود آمد؛ اما علامه كمالي با تواضع و احترام تمام و در ميان نگاه‌هاي مبهوت حاضران به زحمت ـ به علت كهولت سنّ ـ خم شد و در ميان اصرار زياد خود و انكار شديد علامه عسكري، بر دستان ايشان بوسه زد! و متقابلا علامه عسكري احتراماتي معمول داشت كه اشك از چشمان هر بيننده اي سرازير مي‌شد و....
در ابتداي سخن مرحوم كمالي كه مي‌دانست آقاي عسكري سال‌ها در ايام طلبگي در سامرا اقامت داشت، رو به ايشان فرمود: "بنده سنه 1316 خورشيدي در عتبات بودم و سفري به سامرا داشتم و خدمت صاحب مستدرك سفينه البحار رسيدم و از محضرشان مستفيض شدم". بلافاصله علامه عسكري فرمود: "مي داني كه آن مرحوم خاتمه المحدثين آيت الله ميرزا محمد شريف تهراني، پدربزرگ مادري بنده بود؟" علامه كمالي پاسخ داد: "خير، اتفاقاً آن زمان طلبه‌اي سيد و جوان همچون دستيار علمي در خدمتشان بود كه گاه برايشان كتابي مي‌آورد و يا عبارتي پيدا كرده و مي‌خواند". علامه عسكري فوراً با شوق و لبخند فرمود: "آن طلبه جوان من بودم".
صحنه‌هاي جالب و بياد ماندني‌اي اتفاق مي‌افتاد. پس از قدري و با اولين سئوال، جلسه به يكباره به گفتماني دو سويه و علمي تبديل شد. علامه عسكري كه همچنان انگشت خود را لاي كتاب شناخت قرآن داشت، آن صفحه را باز كرد و از نويسنده كتاب در مورد نحوه استناد ايشان به حديثي در ذيل مبحث "جمع قرآن" سئوال نمود و آيت الله كمالي نظر خود را داد. اين نشست علمي زماني به اوج خود رسيد كه مرحوم كمالي به مصاحب فرزانه خود رو كرد و گفت كه اين مجال را مناسب طرح دو دغدغه فكري خود مي‌بيند و فرصت طرح آنها را مي‌طلبد. علامه عسكري با اشتياق استقبال كرد. آيت الله كمالي فرمود: دو مسئله مهمي كه مدتهاست به آنها مي‌انديشم و معتقدم كه به آساني قابل حل نيستند، اگر چه براين باورم كه با ژرف‌نگري و كنكاش در قرآن مي‌توان جواب آنها را دريافت، اما امروز آن دو را در محضر شما مطرح مي‌كنم و از شما مي‌خواهم برداشت خود را بفرماييد و آن عبارتند از: اول) "ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ"33 است كه امثال اين آيه در قرآن فراوان مي‌باشد و سئوال اين است كه طبق نصّ قرآن اين بخشش با مشيت خداوند است و معلل بودن مشيت به علتي هم دشوار خواهد بود. البته نصوص قرآن هم مؤيد اين مطلب است كه جزا مسبوق به عمل است و وقتي از نظر استقراء هم ملاحظه مي‌كنيم، مي‌بينيم كه در بسياري موارد توفيق براي عمل خير اصلا مربوط به صدور عملي خاص از جانب شخص نيست؛ زيرا اگر باشد تسلسل لازم مي‌آيد كه آن هم باطل است؛ و مولوي هم به اين مسئله اشاره دارد كه:
داد او را قابليت شرط نيست
بلكه شرط قابليت داد اوست
دوم) عدم انطباق جزا با بزه و به عبارتي عدم تناسب گناه با كيفر در آخرت است. بنا بر ظاهر برخي آيات، تناسبي بين گناه با تنبيه و عذاب نيست مثلا "إِنَّ جَهَنَّمَ كَانَتْ مِرْصَادًا * لِلطَّاغِينَ مَآبًا *لابِثِينَ فِيهَا أَحْقَابًا"34 يا "إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ"35 البته برخي از ديگر آيات اينها را وِتو و بلكه جبران مي‌كنند. به نظر بنده جز با تحقيق و سنجش مثقالي و بلكه ذره ذره در آيات رحمت و عذاب، راه حل قرآن به دست نمي‌آيد! شما چه مي‌فرماييد؟
و مباحثه علمي و صريح آن دو فرزانه پيرامون اين دو مسئله، بيش از يكساعت و نيم به طول انجاميد و در پايان كه نشان مي‌داد هر دو بزرگوار از استدلالات همديگر قانع نشده اند، توافق كردند كه ادامه آن را به مجالي ديگر موكول نمايند. و اما تأسف شديد بنده هم از بابت عدم فراهم آمدن مجالي ديگر براي ادامه اين مباحثه علمي و هم از عدم ظبط فيلم و صوت اين نشست پربها توسط متوليان دانشكده، هنوز پابرجاست. البته بنده و آقاي عطار با دوربين عكاسي غير حرفه اي خود چند تصوير از اين ديدار برداشتيم كه مشاهده مي‌فرماييد. والسلام عليهما يوم ولدا و يوم ماتا و يوم يبعثان حيّاً.

جرعه آخر36

پيمانه‌ام به جرعه آخر رسيده است
پايان شام تار و طلوع سپيده است
پستان زندگي كه پر از شير و شكر است
طفل دلم به قطره آخر مكيده است
هر دانه ريخت در قفس من شكارچي
ريز و درشت، مرغ گرفتار چيده است
خواندم كتاب شادي و غم را به روزگار
آن خواندنم به صفحه آخر رسيده است
آن قدّ همچو تير كه بس بود استوار
از بار زندگي چو كماني خميده است
آن مرغ خوشنواز كه خواندي سرود عشق
از شاخسار زندگي من پريده است
پيش از دراز خواب به ظلمت سراي گور
از جنب و جوش پيكر من آرميده است
آواز الرّحيل شنيدي، بپاي خيز
خرّوب بين كه از كف مسجد دميده است
رهوار خسته را تو رها كن كه مردني است
تن را كه جان او به لبانش رسيده است
شد پنبه آنچه چو جولاهه بافتيم
ديديم عاقبت كه گره‌ها بريده است
آن خود بزرگ بيني و آن شعله غرور
خاموش اوفتاده چو طبل دريده است
سرسبز بود گر دو سه روزي بهار عمر
شد خشك زآنكه باد تموزي وزيده است
مرگ است رهگشاي تو از اين مغاك تنگ
آن كرم بين كه پرده به دورت تنيده است
گر چه "كمالي"ام خبرم نيست از كمال
جز آنكه گوش من خبرش را شنيده است

پي‌نوشت‌ها:

1. شناخت اجمالي تفسير قرآن براي همه، حجت الاسلام سيد محمد علي ايازي، ويژه نامه گلستان قرآن، ش 203، ص31.
2. همان و نيز محمد علي مهدوي راد، مراسم تجليل از استادان عبدالمحمد آيتي و سيد علي كمالي دزفولي (سراي اهل قلم شانزدهمين نمايشگاه بين المللي كتاب تهران)، روزنامه اطلاعات 25 ارديبهشت 1382، ص 10، كه تأكيد مي‌كند: "و اين تعبير را من درباره ايشان، به دقت به كار مي‌برم؛ يعني نوع اين گونه مطالعاتي كه الآن مرسوم شده؛ هم مقاله، هم كتاب، كاري به اين سبك سياق، جلوتر از ايشان در قالب تفسير و علوم قرآن نمي‌بينيم. "(گلستان قرآن، شماره 149، ص 23).
3. پیرمرد چشم ماست، فرید دهدزی، گلستان قرآن، ش 195، ص 12.
4. قرآن شناس بزرگ زمانه، بهاء الدین خرمشاهی، ويژه نامه گلستان قرآن، ش 203.
5. براي مطالعه بيشتر، ر. ك: سيري در آثار قرآن پژوه استاد فقيد سيد علي كمالي دزفولي، سيد مجتبي مجاهديان، فصلنامه تخصصي قرآن پژوهي پيام جاويدان، ش 8، پاييز 1384.
6. اسراء/84.
7. الكافي، محمد بن يعقوب كليني، ج‏2، باب الإخلاص، ص: 15.
8. نهج البلاغه، خطبه 193 معروف به همام.
9. شعر زمان 3؛ سهراب سپهری، محمد حقوقي، ص 229.
10. واقعه/ 75-76.
11. مفاتیح الجنان، محدث قمی، جوشن کبیر، فراز 99 ؛ تعقیبات نمازهای یومیه.
12. واقعه/ 76.
13. مجمع البيان، فضل بن حسن طبرسي، ج10، ص 490.
14. الكافي، محمد بن يعقوب كليني، ج 2، ص630، ح12، باب النوادر.
15. بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 22، ص 108، ح 71.
16. همان، ج 1، ص 195، ح 16.
17. بقره /7.
18. بقره / 14.
19. رك: قانون تفسير، سيد علي كمالي دزفولي، انتشارات صدر، صص 157 تا 246؛ و نيز: شناخت قرآن، سيد علي كمالي دزفولي، انتشارات اسوه، صص 125 تا 184.
20. طه/5.
21. بحار الانوار، علامه مجلسي، ج 2، باب 26، ص 190.
22. براي توضيح بيشتر ر. ك: قانون تفسير، سيد علي كمالي دزفولي، انتشارات صدر، ذيل حروف مقطعه؛ و نيز: شناخت قرآن، سيد علي كمالي دزفولي، انتشارات اسوه، ذيل حروف مقطعه.
23. زير آسمان جهان، گفتگوهای داريوش شايگان با رامين جهانبگلو، ص75، ترجمه نازي عظيما، نشر فرزان، 1374
24. قرآن شناس بزرگ زمانه، بهاء الدین خرمشاهی، ويژه نامه گلستان قرآن، ش 203.
25. انعام/ 160.
26. ملک/ 5.
27. عده الابرار و کشف الاسرار، خواجه عبدالله انصاری، ج 3، ص 279.
28. "وَ أَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ * فِي سَمُومٍ وَحَمِيمٍ"؛ واقعه/ 41 و 42.
29. ق/ 22.
30. آل عمران/ 133.
31. پدر دانيال نبي (ع)، از پياميران بني اسرائيل و مدفون در دزفول.
32. آيت الله قاضي دزفولي امام جمعه فقيد دزفول.
33. حديد/ 21.
34. نباء/ 21 تا 23.
35. نسا/ 56.
36. آخرين سروده علامه كمالي دزفولي (ره).

ماهنامه آموزشي، اطلاع رساني معارف
شماره 74، اسفند 1388
صفحات (28-33)
مؤلف: سيدمجتبي مجاهديان

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:20 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



دانشمندی كه علمش را از پیامبر گرفت

گذری بر زندگی‌نامه آیت الله ملا محمد تقی مجلسی

محمد تقی در سال 1003 هـ. ق در شهر بزرگ و زیبای اصفهان، پایتخت صفویه، چشم به جهان گشود. به مبارکی نهمین امام معصوم او را محمدتقی نام نهادند. پدرش ملاعلی مجلسی، فاضلی دانش دوست و از روایان احادیث اهل بیت‌-علیهم‌السلام- به شمار می‌آمد.
ذوق و قریحه شعرگویی او شهرت داشت و «مجلسی» تخلص می‌کرد و گویا از همین رو مجلسی نام گرفته بود. پدرش از همان اوان کودکی اعتقادات و مبانی دینی را به او تعلیم داد اما وجود عالم بزرگی چون درویش محمد عامِلی، پدربزرگ مادری او، در شوق وی به تحصیل معارف اسلامی نقش بسیاری داشت و نیز وجود بزرگانی چون حافظ ابونعیم اصفهانی (م 403 هـ. ق) در بین نیاکان او همت وعلاقه او را به قدم نهادن در راه آنان می‌افزود.
گام‌های بعدی تحصیل را تحت نظر پدر، استوارتر برداشت و پس از آن با استادان بزرگ حوزه اصفهان آشنا شد و به راهنمایی پدر به درس علامه شوشتری (یکی از علمای بزرگ حوزه اصفهان) راه یافت و سالها همراه این استاد بود و فقه، حدیث، اصول فقه، کلام و تفسیر را نزد وی آموخت و تحصیل علم حدیث و روایت را بیشتر مدیون او است.
پس از وفات استاد در سال 1021 هـ. ق نزد فرزند او مولا حسنعلی شوشتری، که او نیز از علمای برجسته و استاد بسیاری از مشاهیر اصفهان بود، به تحصیل پرداخت. همزمان با دوران تحصیل نزد علامه عبدالله شوشتری به درس دانشور دیگری راه یافت و در نفس و وجود خویش سفری را آغاز نمود. این سیر انفسی به راهنمایی سالک و عارف وارسته، فقیه و محدث بزرگ «شیخ بهایی» آغاز شد که تا اواخر عمر ایشان ادامه داشت.
مجلسی در رؤیایی از غذا و میوه‌های بهشتی که رسول‌ خدا صلی‌الله علیه واله وسلم برایش فرستاده بود، خورد. خود می‌گوید: «پس از آنکه از خواب بیدار شدم آن را به علم تعبیر کردم. گویی به قلبم الهام شده بود که به شرح و تفسیر حدیث بپردازم. پس به این امر مشغول شدم»
وی علاوه بر آن از مجلس درس علمای دیگری همچون میر فِندِرسکی، قاضی ابوالسرور، امیراسحاق استرآبادی، شیخ عبدالله بن جابر عامِلی (پسرعمه‌اش) و ملا محمد قاسم عاملی (دایی‌اش) نیز بهره برده است.
با هجرت به نجف در سال 1304 هـ. ق آنگاه که 31 بهار از عمر مجلسی می‌گذشت فصل دیگری در زندگی او باید آغاز می‌شد؛ فصل استقلال علمی و ثمردادن. اما از نظر او هنوز راه بسیاری مانده بود که باید طی می‌شد. سفری از خویش و درنوردیدن خود و خواسته‌های لجام گسیخته خود. عزم مجلسی بر چنین سفری بود. گر چه از سالها قبل این سفر برای او آغاز شده بود اما گوی سفر به نجف، که سفری در بُعد مکان بود، به سیر روحی او گستره تازه‌ای می‌داد. اکنون محمدتقی در کنار بارگاه سید اوصیا و پدر ائمه از عنایتهای آن بزرگ بهره‌مند می‌شد، خود درباره آن دوران می‌گوید: «در حوالی روضه مقدسه- در مقام مهدی (عج)- شروع به مجاهده نفس نمودم و خداوند به برکت مولای ما- که درودهای خدا بر او باد- باب‌های مکاشفه را که عقل‌های ضعیف تحمل آن را ندارند، بر روی من گشود».
در نجف از سید شرف‌الدین علی شولستانی از علما و محدثان بزرگ حوزه نجف بهره برد و در 33 سالگی به کسب اجازه از او نایل شد. مجلسی پس از طی دوران اقامت در نجف، به اصفهان بازگشت و به تألیف و تدریس مشغول شد. از خدمات علمی او در این دوران، نوشتن شرحی بر صحیفه سجادیه بود؛ وی در مقابله و تصحیح و نشر صحیفه تلاش بسیاری کرد و در اثر اهتمام او به این امر صحیفه سجادیه در میان مردم شناخته شد و از هجران و فراموشی بیرون آمد.
ذوق و قریحه شعرگویی او شهرت داشت و «مجلسی» تخلص می‌کرد و گویا از همین رو مجلسی نام گرفته بود
مجلسی در رؤیایی از غذا و میوه‌های بهشتی که رسول‌ خدا صلی‌الله علیه واله وسلم برایش فرستاده بود، خورد. خود می‌گوید: «پس از آنکه از خواب بیدار شدم آن را به علم تعبیر کردم. گویی به قلبم الهام شده بود که به شرح و تفسیر حدیث بپردازم. پس به این امر مشغول شدم»
از آن زمان تألیف پیرامون حدیث و کتب روایی در زندگی ملامحمد تقی مجلسی آغاز شد و تا پایان عمر همچون شاخصی پرارج در فعالیت‌های علمی‌اش ادامه یافت. تألیفاتی چون اربعین (چهل حدیث از معصومین)؛ شرح زیارت جامعه، شرح حدیث همّام به زبان فارسی، احیاء الاحادیث که شرحی است ناتمام بر کتاب "تهذیب الاحکام" تألیف شیخ طوسی و از آخرین تألیفات آن محدث گران‌قدر بوده و اجل مهلت اتمام آن را به او نداده است، "لوامع الصاحبقران" که شرحی است فارسی بر "مَن لا یحضره الفقیه" تألیف شیخ صدوق و روضة المتقین که شرحی است عربی بر کتاب من لا یحضره الفقیه.
روضة المتقین همچنان که مجلسی خود در آخر کتاب می‌گوید عصاره دانش و معلومات فقهی و اصولی و کلامی او در طول پنجاه سال تحصیل و تحقیق می‌باشد.
بر کرسی تدریس از سال 1040 هـ. ق به بعد، نسل جدیدی از علما در حوزه اصفهان ظهور کردند. بزرگانی چون شیخ بهایی (م 1030هـ. ق) و میرداماد (م 1041 هـ. ق) در گذشته بودند و کم کم نسل دیگری از فقها جای آنها را گرفتند. ملا محمدتقی مجلسی از زمره آنان بود. مجلسی در آن دوران از مدرسان ممتاز حدیث و فقه در حوزه معتبر اصفهان به شمار می‌رفت و به تدریس اصول فقه، تفسیر، کلام و رجال اشتغال داشت. او هر روز در مسجد جامع اصفهان به تدریس پرداخته، جمع زیادی از دانش پژوهان و طالبان علوم اهل‌بیت علیهم‌السلام در محضر درسش حاضر می‌شدند.
نام برخی از بزرگانی که شاگرد ملا محمدتقی مجلسی بوده یا تنها اجازه نقل حدیث از وی داشته‌اند از این قرار است: علّامه محمد باقر مجلسی، سید عبدالحسین خاتون‌آبادی، محقق خوانساری، سید نعمت‌الله جزایری، ملا میرزای شیروانی، ملا محمد صالح مازندرانی، ملا محمد صادق کرباسی، سید شرف ‌الدین علی گلستانه، ملا عزیزالله و ملا عبدالله مجلسی، میرزا ابراهیم اردکانی یزدی، مولا ابوالقاسم بن محمد گلپایگانی، بدرالدین بن احمد عاملی و میرزا تاج ‌الدین گلستانه.
سرانجام این فقیه و محدث گران‌قدر در یازدهم شعبان سال 1070 هـ. ق در اصفهان رحلت نمود و پیکرش در همان شهر به خاک سپرده شد.

ر.ك : نامه‌های عرفانی – علی محمدی
تبیان

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:21 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




خاطراتى از منبرى شدن مرحوم فلسفى

مرحوم زنده یاد محمد تقى فلسفى واعظ شهیر، از پدرى عالم و مجتهد به نام مرحوم حاج شیخ محمد رضا تنکابنى که از عالمان بزرگ تهران بودند و مادرى با ایمان و با فضیلت به نام طوبى در دهم ربیع المولود به سال 1326 ه.ق در تهران متولد شد و در 28 شعبان 1419 قمرى چشم از جهان بست.

تحصیلات

درس جدید را تا پایان دبستان ادامه داد و بعد از آن وارد علوم دینى گردید، از مقدّمات شروع و تا سطح را نزد پدر و دیگر اساتید ادامه داد.

زمینه براى منبرى شدن

خود مى گوید: در خلال این احوال، مادرم مسأله منبر رفتن مرا پیش آورد که در نتیجه، خط من و برادرم از هم جدا شد. مرحومه مادرم روى علاقه شدیدى که به حضرت امام حسینع داشت، به پدرم گفت که فلانى باید منبرى شود. پدرم مى گفت: آنها باید درس بخوانند و این با منبر جمع نمى شود. مادرم مى گفت: نمى شود که یکى از بچّه هاى من در خدمت حضرت امام حسینع نباشد؟ پس باید حتماً منبرى شود. خلاصه پدرم از یک طرف مى گفت: باید تحصیل من ادامه پیدا کند و مادرم از طرف دیگر اصرار داشت که باید منبرى شوم سرانجام توافق کردند که ما بچه ها به گفته پدرمان از روز شنبه تا غروب چهارشنبه در اختیار درس و بحث و مدرسه باشیم و از صبح پنج شنبه و شب و روز جمعه، من در اختیار منبر باشم. پدرم افزود که در وسط هفته آن که منبرى است، نباید منبر برود و به تحصیل ادامه دهد مطالعه او هم باید هر شب در حضور خود من باشد تا بدانم جایى براى منبر نرفته است.
پدرم در مقابل بوى چراغ نفتى لامپا خیلى حساسیت داشت، و نمى توانست با چراغ لامپا و لوله هاى لامپایى مطالعه کند، لاله اى تهیه کرده بود، و یک شمع گچى در داخل آن مى گذاشت و روشن مى کرد. با شعله این شمع خود ایشان مطالعه مى کردند، و ما دو برادر هم در کنار ایشان مطالعه مى کردیم گاهى براى حلّ مشکل سؤالاتى از ایشان داشتیم، و گاهى هم ایشان فراغت پیدا مى کرد و از ما سؤالاتى مى نمود، روى هم رفته، مرحوم پدرم خیلى مراقب درس و بحث ما بود بعد از اینکه یکى، دو سال ادبیات خواندم، عمامه گذاشتم پدرم شخصاً سرما عمّامه گذاشت، عمامه گذارى مثل امروز تشریفاتى نداشت که جشن بگیرند و عمامه را توى سینى بگذارند و آقایى آن را بردارد و سر طلبه بگذارد. مرحوم پدرم خودش عمّامه را بست و بر سر من گذاشت.

اولین بار که منبر رفتم

اولین بارى که بناشد منبر بروم، نزد آقاى شیخ على اکبر رشتى که فامیلش عزى بود و منبر مى رفت، رفتم و گفتم، یک منبر براى من بنویس.
گفت: دو قران مى گیرم و مى نویسم. دو قران به او دادم و او براى من یک منبر نوشت من این منبر را از حفظ کردم. تصمیم گرفتم اوّلین منبرم در همان مسجد فیلسوف باشد که پدرم شبها در آن جا نماز جماعت اقامه مى کرد. بعد از نماز عشا منبر رفتم...
من شروع به سخن کردم و مطالب منبرى را که از حفظ کرده بودم، تحویل دادم. خیلى خوب به خاطر دارم که ابتداى منبرى که آقاى عزى برایم نوشته بود، چند بیت شعر داشت و من با آن اشعار منبر را شروع کردم.
بى مهر على به مقصد دل نرسى
تا تخم نیفشانى به حاصل نرسى
بى دوستى على و اولاد على
هرگز به خدا قسم، به منزل نرسى
کشتى نجاتت زهلاکت است على
بنشین که به ورطه هاى قاتل نرسى
حبّ علىّ حسنة لا تضر معها سیئة؛ دوستى على (ع) حسنه اى است که با وجود آن هیچ گناهى به آن زیان نمى رساند.
تمام منبر را از حفظ خواندم و آن منبر دو قرانى خیلى مورد توجّه واقع شد. شاید در آن موقع 15 ساله یا 16 ساله بودم بعضى ها همان شب به پدرم گفتند: اجازه بدهید جلسه اى هم در خانه بگیریم و ایشان این منبرى که این جا رفته، در خانه برود و به این ترتیب اولین منبرم خیلى مورد توجّه قرار گرفت. آن شب وقتى به منزل آمدیم، پدرم فرمود: با این که اوّلین منبرت بود، خوب صحبت کردى و مطالب را بدون وحشت و نگرانى و اضطراب خوب بیان داشتى.

دوّمین منبر

چند روز بعد به آقا شیخ على اکبر گفتم یک منبر دیگر بنویس. براى منبر دوّم نیز دو قران از من گرفت و یک منبر دیگر که با این آیه شروع مى شد نوشت.
قل یا عبادى الّذین اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه انّ اللّه یغفر الذّنوب جمیعاً انّه هو الغفور الرّحیم؛1 بگو اى بندگانى که بر خود اسراف کرده اید، از رحمت خداوند ناامید نشوید، براستى خداوند تمام گناهان را مى آمرزد، زیرا او بخشنده و مهربان است.
منبر من از همان اوّل مقبول واقع شد. گاهى جایى یک دهه از من دعوت مى کردند، ولى قبول نمى کردم، چون ده منبر از حفظ نداشتم وقتى به من مراجعه مى کردند همان دو سه منبرى را که آقا شیخ على اکبر، جور کرده بود و از حفظ داشتم، و خودم هم چند جمله اى به آن اضافه کرده بودم، تحویل مى دادم.

ترقى تدریجى در منبر

... استقبال از منبرم از همان شب اوّل شروع شد، بعد از چند منبر که عبارات کتابهاى فارسى را حفظ مى کردم و عیناً بیان مى داشتم خودم هم ذوق به خرج مى دادم و مطالب را با زحمت زیاد مرتب مى کردم.
بعد از چندى، همزمان با ادامه تحصیل، رفته رفته در ایّام هفته، منبرهاى خانگى متعدد در شب جمعه، صبح جمعه، عصر جمعه شب پنج شنبه و گاهى ماهیانه وعده مى دادم...

ادامه تحصیل براى تقویت بنیه منبر

چون کارم را بر اساس منبر قرار داده بودم، لازم دانستم مدارج دروس سطح و خارج را به مقدارى که منبر نیاز داشت، یعنى آگاهى کامل از شؤون دینى طى کنم. حدود نیازم در امر سخنرانى این بود که فروع را درک کنم و با فتاوى فقها و نحوه کار آنها آشنا باشم تا در مواقع لزوم بتوانم راجع به آنها سخن بگویم یا جواب مردم را در آن حَد بدهم. براى این منظور، چند ماهى به قم رفتم، ولى چون آب قم شور و هوایش بسیار گرم بود، وضع مزاجم را دگرگون کرد و نتوانستم بمانم. به همین جهت درسها که تعطیل شد به تهران برگشتم تا هم به تحصیل ادامه دهم و هم به کار منبر برسم.

ایجاد تحوّل در سبک منبر

استقبال و توجّه مردم به منبرم زیاد بود، همین توجه موجب تشویقم گردید. در واقع بخشى از موفقیّت من در امر منبر، مرهون همان استقبال فراوان مردم بود.
در زمانى که منبر را آغاز کردم راهنما و استادى نبود که برنامه هاى دقیق منبر را از او فرا گیرم. البته در آن زمان چندین نفر منبرى معروف بودند...من براى آموختن منبر مکرّراً در ماه رمضان و محرم و صفر به مجالس آنان مى رفتم و سخنانشان را مى شنیدم ولى اغلب بدون گرفتن نتیجه و بهره اى از مجلس خارج مى شدم...
من از همان زمان که پاى منبرها مى رفتم، دچار تضاد فکرى مى شدم و با خود مى گفتم: اگر منبر آن بوده که پیغمبر اکرمص مى رفتند و مردم را از تمام جهات مى ساختند، پس اینها چیست؟ و اگر منبر آن است که اینان مى روند، چرا نتایج مطلوب عاید نمى گردد؟
من از همان زمان متوجه شدم که آن منبرها چنان نیست که باید باشد. اولیاى اسلام مردم کثیرى را ساخته و چه فداکارانى را که از میان آنها به میدان جنگ و جهاد نفرستاده اند، ولى این منبرها چرا نمونه هاى آنها را نمى سازد؟
بارها به خود گفتم: نمى دانم عیب این منبرها چیست؟ نهایتاً گفتم: باید ببینم پیغمبر اکرمص و ائمه اطهارع در این خصوص چه گفته اند و چه رهنمودهایى به ما داده اند. پس از آن مدّتى به مطالعه اخبار و احادیث پرداختم. دیدم اصلاً روش پیغمبر اکرمص و اهل بیتع در مسلمان سازى غیر از راهى است که این وعاظ مى روند.
اینها چیزهایى مى گویند که عملاً هیچ فایده اى براى مردم ندارد. مثلاً واعظى در منبر مى گفت: من امسال در ماه مبارک رمضان مى خواهم توحید بگویم. امّا به جاى آن که براى گفتن توحید نخست در اثبات خدا، آیات الهى، دقایق خلقت، و بعد در علم خدا، اراده خدا، قدرت خدا، فرق بین صفات ذاتى و افعالى خدا و...صحبت کند یکباره این آیه را مى خواند؟ شهد اللّه انّه لا اله الّا هو؛2 خداوند گواهى دهد که جز او خدایى نیست.
و مى گفت: مردم. خدا بر حق است و تردید نکنید، و دیگر توضیح و استدلالى را لازم نمى دید یا واعظى دیگر به منبر مى رفت و مثلاً در یک ماه رمضان 30 روز مردم را معطّل مى کرد و یک سلسله مطالب مى گفت که ربطى به زندگى مردم نداشت و انسان ساز نبود.
حتى واعظى به دلیل این که مردم عادت داشتند با انگشت حساب کنند، در منبرى گفت: خداوند فرشته اى خلق کرده است که هزار دست دارد و در هر دستى صد هزار انگشت دارد و در هر انگشتى صد هزار بند انگشت، و او حساب اعمال بندگان را با بندهاى انگشتان خود منظور مى کند این سخنان چه اثرى در تربیت مردم مى توانست داشته باشد؟
من حیث المجموع متوجه شدم منبر باید حاوى تعالیم الهى در ساختن عقاید، اخلاق و اعمال و زندگى مردم باشد و این مطالب در خلال روایات فراوان آمده است.
نتیجه این تشخیص آن شد که مسیر منبر را از وضع عادى خود به جهت دیگرى سوق دادم و این امر موجب استقبال گرم شنوندگان گردید و آن چنان شد که مجلس شوراى ملّى آن روز که در سه روز آخر دهه سوم ماه صفر مجلس عزادارى تشکیل مى داد و از وعاظ معروف دعوت مى نمود مرا در سن 19 و در دو سال پیاپى جهت سخنرانى دعوت کرد.3

پى نوشت ها:

1. سوره زمر، آیه 53.
2. سوره آل عمران، آیه 3.
3. ر.ک: خاطرات و مبارزات حجةالاسلام فلسفى، ص 66 - 47 و ر.ک گفتار فلسفى، مصطفى قنبرى، ص 420 - 413.

پدیدآورنده: حجةالاسلام سید جواد حسینى
پاسدار اسلام :: مرداد 1388 - شماره 332

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:21 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



عنایت امیرالمومنین‌(علیه السلام) به علامه جعفری ( ره )

از علامه جعفری پرسیدند چه شد که به این کمالات رسیدی؟!

ایشان در جواب خاطره‌ای از دوران طلبگی تعریف می‌کنند و اظهار می‌کنند که هرچه دارند از کراماتی است که به دنبال یک امتحان الهی نصیبشان شده: «ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم. خیلی مقید بودیم که، در جشن‌ها و ایام سرور، مجالس جشن بگیریم و ایام سوگواری را هم، سوگواری کنیم، شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) اول شب نماز مغرب و عشا می خواندیم و شربت می‌خوردیم، آنگاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب می‌دادیم.
آقایی بود به نام آقا شیخ حیدرعلی اصفهانی، که نجف‌آبادی بود، معدن ذوق بود او که، می‌آمد «من به الکفایه»، قطعاً به وجود می‌آمد جلسه دست او قرار می‌گرفت.
آن ایام مصادف شده بود با ایام قلب الاسد (10 الی 21 مرداد) که ما «خرما پزان» می‌گوییم نجف با 25 و یا 35 درجه خیلی گرم می‌شد.
آن سال در اطراف نجف، باتلاقی درست شده بود و پشه‌هایی بوجود آمده بود که عرب‌های بومی را اذیت می‌کرد ما ایرانی‌ها هم که، اصلاً خواب و استراحت نداشتیم.
آن سال آنقدر گرما زیاد بود که، اصلاً قابل تحمل نبود نکته سوم اینکه حجره من رو به شرق بود.تقریباً هم مخروبه بود.
من فروردین را در آنجا بطور طبیعی مطالعه می‌کردم و می‌خوابیدم.اردیبهشت هم مقداری قابل تحمل بود ولی دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود.
گرما واقعاً کشنده بود، وقتی می‌خواستم بروم از حجره کتاب بردارم مثل این بود که با دست نان را از داخل تنور بر می‌دارم، در اقل وقت و سریع!
با این تعاریف این جشن افتاده بود به این موقع، در بغداد و بصره و نجف، گرما ، تلفات هم گرفته بود، ما بعد از شب نشستیم، شربت هم درست شد، آقا شیخ حیدرعلی اصفهانی هم آمد.
مدیر مدرسه‌مان، مرحوم آقا سید اسماعیل اصفهانی هم آنجا بود، به آقا شیخ علی گفت: آقا شب نمی‌گذره، حرفی داری بگو، ایشان یک تکه کاغذ روزنامه در آورد.
عکس یک دختر بود که، زیرش نوشته بود " اَجمَل بناتِ عَصرها " (زیباترین دختر روزگار)، گفت: آقایان من درباره این عکس از شما سوالی می‌کنم.
اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر بطور مشروع و قانونی ازدواج کنید (از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد) و هزار سال هم زندگی کنید، با کمال خوشرویی و بدون غصه، یا اینکه جمال علی (ع) را مستحباً زیارت و ملاقات کنید. کدام را انتخاب می‌کنید؟
سوال خیلی حساب شده بود. طرف دختر حلال بود و زیارت علی (ع) هم مستحبی.گفت: آقایان واقعیت را بگویید. جانماز آب نکشید، عجله نکنید، درست جواب دهید.
اول کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی، گفت: سید محمد! ما یک چیزی بگوئیم نری به مادرت بگوئی‌ها؟ معلوم شد نظر آقا چیست. شاگرد اول ما نمره‌اش را گرفت! همه زدند زیر خنده.
کاغذ را به دومی دادند. نگاهی به عکس کرد و گفت: آقا شیخ علی، اختیار داری، وقتی آقا (مدیر مدرسه) اینطور فرمودند مگر ما قدرت داریم که خلافش را بگوئیم.آقا فرمودند دیگه! خوب در هر تکه خنده راه می‌افتاد.
نفر سوم گفت: آقا شیخ حیدر این روایت از امام علی (ع) معروف است که فرموده‌اند: "یا حار حمدان من یمت یرنی " (ای حارث حمدانی هر کی بمیرد مرا ملاقات می‌کند)
پس ما انشاالله در موقعش جمال علی (ع) را ملاقات می‌کنیم! باز هم همه زدند زیرخنده، خوب اهل ذوق بودند. واقعاً سوال مشکلی بود.
یکی از آقایان گفت: آقا شیخ حیدر گفتی زیارت آقا مستحبی است؟ گفتی آن هم شرعی صد در صد؟ آقا شیخ حیدر گفت: بلی.
گفت: والله چه عرض کنم (باز هم خنده حضار)
نفر پنجم من بودم. این کاغذ را دادند دست من. دیدم که نمی‌توانم نگاه کنم، کاغذ را رد کردم به نفر بعدی، گفتم: من یک لحظه دیدار علی (ع) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمی‌دهم. یک وقت دیدم یک حالت خیلی عجیبی دست داد. تا آن وقت همچو حالتی ندیده بودم. شبیه به خواب و بیهوشی بلند شدم. اول شب قلب الاسد وارد حجره‌ام شدم، حالت غیر عادی، حجره رو به مشرق دیگر نفهمیدم، یکبار به حالتی دست یافتم.یک دفعه دیدم یک اتاق بزرگی است یک آقایی نشسته در صدر مجلس، تمام علامات و قیافه‌ای که شیعه و سنی درباره امام علی(ع) نوشته در این مرد موجود است.
یک جوانی پیش من در سمت راستم نشسته بود. پرسیدم این آقا کیست؟
گفت: این آقا خود علی (ع) است، من سیر او را نگاه کردم. آمدم بیرون، رفتم همان جلسه، کاغذ رسیده دست نفر نهم یا دهم، رنگم پریده بود. نمی‌دانم شاید مرحوم شمس آبادی بود خطاب به من گفت: آقا شیخ محمد تقی شما کجا رفتید و آمدید؟ نمی‌خواستم ماجرا را بگویم، اگر بگم عیششون بهم می‌خوره، اصرار کردند و من بالاخره قضیه را گفتم و ماجرا را شرح دادم، خیلی منقلب شدند.
خدا رحمت کند آقا سید اسماعیل (مدیر) را خطاب به آقا شیخ حیدر، گفت: آقا دیگر از این شوخی‌ها نکن، ما را بد آزمایش کردی. این از خاطرات بزرگ زندگی من است.

منبع: جاودان اندیشه، نگرشی نو و کامل به سرگذشت علمی و عملی علامه استاد محمدتقی جعفری تبریزی ـ کریم فیضی تبریزی

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:21 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



شرحی از زندگانی آیت الله میرزا علی عبودیت لنگ فروش بود. توی بازار اصفهان مغازه کوچکی داشت، ولی نماز شبش ترک نمی شد. پدرش را می گویم. می گفت: هیچ وقت ما را برای نماز صبح بیدار نمی کرد ولی از زمزمه قرآن خواندنش دلمان نمی آمد بخوابیم. یکبار، برای کاری نذر کردم هر شب نمازشب بخوانم. دیدم خیلی مشکله. با خودم گفتم اگر بابا بگوید راضی نیستم خودت را به زحمت بیندازی آن وقت نذرم باطل می شود و من خلاص می شوم. ولی وقتی شنید، گفت باید بخوانی تنبل بی عار!
روزها به کارخانه ریسندگی می رفت، کارگر بود و شب ها با یک طلبه هماهنگ کرده بود برایش درس های طلبگی را خصوصی می گفت ولی از بس روز خسته می شد هر شب سر درس می خوابید برای همین هر وقت فرصتی پیدا می کرد خودش درس ها را جلو جلو می خواند تا جبران چرت های سر درس در بیاید. استاد داشت ولی درس ها را بدون استاد خواند.
بعد از چهار سال با خودش گفت این که نشد زندگی یا زنگی زنگ یا رومی روم. ولی سخت بود. کدام را انتخاب کند. کارخانه را رها کند یا بی خیال طلبگی شود ولی زخم زبان ها را چه کار کند. آخر به طلبه ها بد می گفتند. انگار تنها کسانی که می شد تلافی پریدن پوسته تخمه در گلو را هم سر آنها خالی کرد همین طلبه ها بودند دست آخر دست به دامان قرآن شد.
«قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّهَ قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی؛ (و به این مرد با ایمان در روز قیامت) گفته می شود: داخل بهشت شو؛ گوید ای کاش خویشانم از این نعمت بزرگ آگاه بودند که رب مهربانم چگونه در حق من مغفرت فرمود.» (یس/ 26 27)
مصمم شد. زخم زبان می زدند حتی اقوام. فقط برادر بزرگش حمایتش می کرد. گفته بود هر وقت پول خواستی از دخل مغازه ام بردار به من هم نگو!
یک روز از بزرگی پرسید این که من از برادرم پول می گیرم شرک به خدا نیست. و شنید که آن بزرگ گفت: اگر دست برادرت را دست خدا بدانی (یعنی خدا به او داده و دلش را با تو همراه کرده) شرک نیست و می گفت از وقتی دست برادرم را دست خدا دانستم به پول او هم احتیاجم نشد.
اول کلاس ده دقیقه با بچه ها خوش و بش می کند. ایه می خواند می خندد همزمان اشک می ریزد...: بچه ها خائن نباشیم. خائن بی حیا نباشیم. اگر کسی مال دیگری که در دستش امانت است را خراب کند خائن است. اگر جلوی چشم صاحب مال، آن را خراب کند، بی حیا هم هست. چشم و گوش و دست و پا و همین لب ها که الان می خندی همین دندان های قشنگ همه اش مال خداست پس جلوی صاحبش، طوری که او نمی پسندد، خرجش نکنیم. مال را به مالکش بده. چشم را به صاحب چشم. چشمت که مال خودت نیست. گوشت که مال خودت نیست. من من می کنی!؟ تو نیم من هم نیستی یک چارک هم نیستی.
یکبار پرسیدم حاج آقا چه کار کنیم گناه نکنیم؟ خائن بی حیا نباشیم؟
گفت: زیاد ذکر بگویید.
گفتم چه ذکری؟ چند تا؟ گفت هر چی به زبانت آمد، به دلت افتاد، ذکر یعنی یاد. مثلاً توی تاکسی، توی راه... یاد خدا باش مرتب بگو خدایا چه قدر خوبی، چه قدر خوبی، چقدر خوبی، ای خدا دوست دارم... دوست دارم... دوست دارم. اینها می شود ذکر، تعداد هم ندارد.
آن وقت می بینی همه روزت پر شده از ذکر خدا.
می گفت یک شب با پاهایم دعوایم شد. سحر بود و به قول خودش در اثر سن بالا بی خواب شده بود. می گفت: می خواستم نمازشب بخوانم دیدم برایم سخت است از پله های حیاط پایین بروم. به پاهایم گفتم می خواهم عبادت کنم چرا با من همراهی نمی کنید. از شما شکآیت می کنم. پایم گفت: به ما چه؟ آن وقت که سالم بودیم پله ها را سه تا یکی می کردی حالا که خرابمان کردی تازه می خواهی شکآیت هم بکنی اصلاً ما از تو شکآیت می کنیم. گفتم برای چی؟ پا گفت: ما را سالم تحویل تو داده اند که درست استفاده کنی. خرابمان کردی... ما شکآیت می کنیم. دیدم بد شد. من می خواستم شکآیت کنم حالا شده ام مجرم. به پا گفتم بیا مصالحه کنیم. نه من شکآیت می کنم نه شما. گفتند ما مجبوریم. اگر قاضی از ما پرسید ما همه چیز را اعتراف می کنیم. دیدم حق با آنهاست. رفتم سراغ صاحبشان گفتم خدایا یک کاری کن وقتی ازشان سؤال می کنی، یادشان برود و الا آبرویم می رود.
مجتهد و صاحب فتوا است. شاگردهایش درس های سطح عالی حوزه را درس می دهند خودش هم تا مدت ها مدرس و استاد همان درس ها بود. ولی چند سالی است فقط رساله درس می دهد برای طلاب پایه اول و دوم. به قول خودش اگر برای خدا باشد چه فرقی می کند مبتدی یا عالی. می گوید تو بندگی ات را بکن. خدا خدائیش را خوب بلد است خودش هم همین طور است اصلاً عین عبودیت است. عین بندگی.

پدیدآورنده: محمد بهمنی
دیدار آشنا - شماره 109

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:21 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



عارف بزرگوار سیدابوالحسن حافظیان

عارف بزرگوار سیدابوالحسن حافظیان در سال1297 ه ش در مشهد مقدس قدم به عرصه وجود نهاد. پدرش حاج سیدمیرزاآقا و مادرش بى بى معصومه‏خاتون هر دو از انسان‏هاى مؤمن و پارساى زمان خود بودند و چون پدرش به ریاضیات و علوم غریبه مشغول بود، او هم شوق و علاقه زیادى به این رشته نشان مى‏داد. پدر که متوجه علاقه او گردیده بود سیدابوالحسن را به شیخ حسنعلى اصفهانى (نخودکى) طاب ثراه که در آن وقت در مشهد اقامت داشت معرفى کرد تا در محضر وى حاضر شود و نزد آن استاد فرزانه درس بخواند. مرحوم اصفهانى (نخودکى) هم او را پذیرفت و تحت تعلیم و تربیت قرار داد. حافظیان روزها در مدرسه میرزاجعفر تحصیل مى‏کرد و شب‏ها در حجره فوقانى صحن عتیق جنب ایوان عباسى به عبادت و ریاضت مشغول بود. به زودى در اثر استعداد سرشار نزد استادش مرحوم شیخ حسنعلى نخودکى بسیار مقرب گردید و گوى سبقت را از دیگران ربود. استاد در مکتب و مجلس درسش نور، صفا، وارستگى و آزادى را در سیماى ابوالحسن رصد کرد و به هوش و ذکاوت او بیش از دیگران پى برد. و به این ترتیب وى همت گماشت، سیدابوالحسن به زودى مقدمات صرف و نحو، ریاضى، طب، نجوم، هیئت، فقه و اخلاق و ... فرا گرفت و در هر یک از آنها به کمالى شایسته و بایسته نائل آمد. او در این ایام همیشه مترصد بود از اساتید دیگر هم استفاده کند. او از عالمان و عارفانى که براى زیارت از شهرهاى ایران و کشورهاى دیگر به مشهد مقدس مشرف مى‏شدند نیز بهره‏مند مى‏گردید.
علاوه بر حاج شیخ‏حسنعلى نخودکى، دو استاد بزرگ عصر علامه سیدموسى زرآبادى و علامه حاج سیدمظهر حسین هندى، در رشد معنوى استاد حافظیان تأثیر بسزایى داشتند. او به واسطه زهد و تقوا و به جهت حُسن خلق موروثى و خدادادى در میان افراد عام و خاص شهر مشهد مقدس مشهور شد و تا پایان عمر از محرمان و مشاوران و مشگل‏گشایان مردم به شمار مى‏رفت و از خرمن دانش و ادعیه او عام و خاص بهره مى‏گرفتند.

حافظیان در سرزمین هندوستان

استاد سیدابوالحسن حافظیان به سبب یک بیمارى طولانى ذات‏الریه در اوایل جوانى و شفا یافتن او توسط جد بزرگوارش حضرت امام رضا(ع) که خود مبحث جداگانه‏اى دارد، به تجویز اطبا که باید در زمستان به گرمسیر برود، در سال 1316 به سرزمین هندوستان سفر کرد و در حدود نیم قرن در هند و پاکستان زندگى کرد. او پس از استقلال پاکستان یکى از شخصیت‏هاى علمى و متنفذ این کشور به حساب مى‏آمد و با حفظ ملیت ایرانى خود خدمات زیادى به همنوعان، بخصوص ایرانیان کرد. ایشان رئیس انجمن ایرانیان در پاکستان محسوب مى‏شد و به مشکلات آنان بسیار همت مى‏داد. او مریدان و علاقمندان بسیارى در میان دانشمندان و دانشگاهیان داشت و مردمان آن سرزمین پهناور اکثرا به او عشق مى‏ورزیدند. خانه او مرکز رفت و آمد مردم بود و او با فروتنى همه را مى‏پذیرفت و گره از مشکل‏شان مى‏گشود. حافظیان با علامه اقبال پاکستانى دوستى و آشنایى داشته است و جریان‏هایى را از ایشان نقل مى‏کردند. آقا سال‏هاى آخر عمرشان به فکر افتادند که شرح حالى براى علامه اقبال بنویسند حتى صفحاتى نیز از این شرح حال نوشته شد بخصوص علل گرایش اقبال به ایران و تشیع در آن شرح حال بررسى شده بود.
روزنامه معروف و پر تیتراژ «دان» در هند حدود 50 سال پیش مطالب مفصلى در مورد کتاب لوح محفوظ به چاپ رساند که ایشان آن را تصنیف کرده و به چاپ رسانید. آن روزنامه در آن مقاله حافظیان را با تیتر «دانشمند و ریاضیدان بزرگ» خطاب کرده بود.
در آن روزگار عکس این عارف بزرگوار در اکثر کتابفروشى‏هاى هند بود و بسیارى از مردم هند عکس او را در خانه خود داشتند.
عزیزاللّه‏ عطاردى در کتاب «فرهنگ خراسان» بخش طوس در شرح حال ایشان نوشته‏اند:
او پس از تحصیلات و فراگیرى علوم متعارف و کسب فیوضات معنوى از محضر اساتید از جمله مرحوم نخودکى و سیدموسى زرآبادى، عازم هندوستان شد و در آن کشور پهناور مقیم گردید او در هندوستان به محافل و مجالس اهل علم و ادب و عرفان نزدیک شد و در اکثر شهرها و ولایات هندوستان به تحقیق و تفحص پرداخت و با طبقات گوناگون آشنا شد حافظیان پس از مدتى اقامت در هند یکى از شخصیت‏هاى بزرگ مسلمان در آن کشور گردید و در همه شهرها و ولایات مشهور شد.
راه درست و کلام گیرا و روش اسلامى او هندوهاى بسیارى را تحت تأثیر اسلام قرار داد و مسلمان کرد.
او در اطراف و اکناف هندوستان، شهرها و ولایات گوناگون را سیاحت کرد و از گوشه و کنار هند دیدن کرد.در شهرهاى «هردوار» و «ریشى کیش» و «لچمن جولا» در کنار رود گنگ با مرتاضان بزرگ هند ملاقات و گفتگو کرد.
حافظیان در سراسر هندوستان عالمان صاحب کمال را پیدا کرد. در مناطق مختلف کشمیر و سرزمین پهناور هند گردش کرد و دین اسلام را در آن سرزمین ترویج داد و هندوهاى بسیارى به اسلام گرویدند که شرح آن مفصل است و فرصتى طولانى مى‏طلبد که کرامات و کمالات این سید بزرگوار را در سال‏هاى اقامت در شبه‏قاره هند به رشته تحریر بیاوریم.

ازدواج و خانواده

استاد حافظیان در میان خانواده خود فردى بسیار مهربان و پدر و همسرى پر عطوفت و واقعا با رفتار و منشى اسلامى بود امور زندگى داخلى و اداره و تربیت فرزندان به دست بانوى ارجمند و با تدبیرش بود و با اینکه آقا به واسطه ناراحتى تنفسى که داشتند و به تجویز پزشکان در زمستان و هواى سرد به سفر هند و پاکستان مى‏رفتند همسرشان با درایت فرزندان را در مسافرت‏هاى زمستانى پدر اداره مى‏کرد و در کمالات آنان مى‏کوشید و آنان را به ثمر مى‏رساند.
البته حافظیان بعد از سال‏هاى زیاد اقامت در هندوستان به توصیه دوستان و مریدان خود با دختر پروفسور میرزا «على‏نقى شریفى» که از اساتید دانشگاه بمبئى بود، ازدواج کردند. این دختر از نسل پیامبر اکرم(ص) و از نوادگان میرسید على همدانى عارف بزرگ کشمیر بود بعد از ازدواج، ایشان براى تکمیل «لوح محفوظ» (لوح محفوظ در علم اعداد نوشته شده و در موضوع خود کتاب مهمى است) از بمبئى به کشمیر رفتند و «لوح محفوظ» را بعد از مدتى طولانى در کشمیر به پایان رساندند و به بمبئى برگشتند و با همسر خود بعد از سالیانى عازم ایران و مشهد مقدس شدند و به شهر زادگاه خود بازگشتند و در این شهر مقیم شدند.

حافظیان در پاکستان

حافظیان پس از آزادى هندوستان و تأسیس کشور پاکستان به کراچى منتقل شد و در این شهر مقیم گردید. او با اینکه ایرانى بود و شناسنامه ایرانى داشت ولى مسلمانان او را هندى و در اواخر پاکستانى تلقى مى‏کردند او در تأسیس پاکستان و همکارى با رجال مسلمان و شیعیان هند همکارى و تشریک مساعى مى‏کرد سیدابوالحسن حافظیان با اینکه اهل عرفان و معنویت بود و مردم او را به این عنوان مى‏شناختند در کراچى به شغل تجارت هم مشغول بود و زندگى خود را از راه کسب و کار و تجارت تأمین مى‏کرد و از وجوهات شرعیه و تبرعات هرگز استفاده نمى‏کرد و دهها هزار مسلمان از شیعه و سنى او را مى‏شناختند و از نفس گرم او سود مى‏بردند.
محقق اندیشمند، استاد «عطاردى» در کتاب «فرهنگ خراسان» مى‏نویسد: در سفر اول به شبه قاره هند و پاکستان با وى آشنا شدم و در منزل او در کراچى براى اولین بار او را ملاقات کردم و از وى براى تحقیق و تتبع و مطالعات اسلامى کمک خواستم و از وى درخواست کردم تا مرا با رجال علم و ادب و مدیران کتابخانه‏ها که اغلب از آشنایان و علاقمندان او بودند، آشنا کند. در ملاقات نخستین پیام مرحوم شیخ عبدالحسین امینى مؤلف بزرگ کتاب الغدیر را به وى رسانیدم
و گفتم حضرت آقاى امینى (علامه امینى) به من فرمودند: «در کراچى نزد آقاى حافظیان بروید که او کلید هند و پاکستان است.»

بناى مسجد در کشمیر

حافظیان در شهر سرینگر کشمیر براى شیعیان محله «گرو بازار» مسجدى ساخته است و این مسجد براى شیعیان آن محل بسیار مورد استفاده مى‏باشد، در دامنه کوه «ترال» کشمیر کوهها و آبادى‏هاى زیادى مى‏باشد و گروهى در آنجاها زندگى مى‏کنند. آنها سمت قبله را به درستى تشخیص نمى‏دادند. در آنجا برج مربعى ساختند و سنگى در آنجا نصب کردند و قبله را روى آن سنگ مشخص نمودند.
حافظیان را در هندوستان ابوالحسن مشهدى مى‏گفتند او قبل از اینکه به پاکستان مهاجرت کند به نام ابوالحسن مشهدى معروف بود.

پدیدآورنده: سیده قدسیه فیروزه حافظیان
پیام زن :: شهریور 1388 - شماره 210

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:22 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



عالم بی نشان

بخشی از پیام امام خامنه ای در رحلت میرزا جوادآقا تهرانی(ره): آن عالم بزرگوار و پارسا، حقا از زمره انسان های والا و برجسته ای بود که عمر خود را در بندگی خدا و خدمت به خلق و مجاهدت در راه دین گذرانید و با بیان و قلم و قدم، در طریق جلب رضای الهی گام برداشت.

سیمای معرفت

مرحوم آیت اللّه میرزا جواد آقا تهرانی، انسانی وارسته، با کوهی از معرفت و دانش بود. اندام نحیف و قامت بلندش را گذر روزگار کمانی کرده بود. رخسار گیرایش را هاله ای از روحانیت فراگرفته و در چهره آرامش، وقار به خوبی نمایان بود. چشمان پرفروغش از پس ابروان سیاه وانبوهش چون آتش زبانه می کشید و نگاه نافذش، پیکان محبتی آمیخته با هیبت و شکوه بر دل بیننده می نشاند. در سراسر عمرش لباس هایش به غایت ساده و همواره پاکیزه و تمیز بود.

ولادت

عالم مجاهد، فقیه پرهیزکار و عبد صالح خدا مرحوم آیت اللّه میرزا جواد آقا تهرانی در سال ۱۲۸۳ هجری شمسی در خانواده ای اصیل و مذهبی در تهران به دنیا آمد. پدر بزرگوارش مرحوم حاج محمد تقی و برادرش مرحوم حاج آقا رضا شاهپوری، هر دو از تاجران پرهیزکار و مورد اعتماد بازاریان بودند. برادر بزرگوارش حاج آقا رضا به انتخاب مرحوم آیت اللّه العظمی بروجردی، تا آخر عمر در سمت سرپرستی مسجد اعظم قم تلاشی مخلصانه و موفق داشت.

تحصیلات و هجرت

مرحوم میرزا جواد آقا تهرانی، برای فراگیری علوم دینی، از تهران راهی قم شد. وی پس از چند سال که مقدمات و بخشی از سطوح را در حوزه علمیه قم فرا گرفت، رهسپار نجف اشرف گردید. او در مدت اقامت دو ساله خود در نجف، از محضر استادانی همچون آیت اللّه حاج شیخ مرتضی طالقانی، آیت اللّه سید شهاب الدین مرعشی نجفی و آیت اللّه حاج شیخ محمد تقی آملی بهره های علمی و اخلاقی فراوانی برد. او بر خلاف اینکه تصمیم داشت در نجف بماند و تحصیلاتش را ادامه دهد، با رسیدن نامه ای از مادر بزرگوارش که وی را به تهران فرا می خواند، به تهران بازگشت. ایشان تحصیل را واجب و اطاعت امر مادر را ضروری تر می دانست.

بازگشت از نجف

میرزا جواد آقا تهرانی، بعد از اینکه به درخواست مادرش از نجف به تهران عزیمت کرد، رهسپار مشهد مقدس شد. وی پس از پایان تحصیل سطح در محضر مرحوم آیت اللّه حاج شیخ هاشم قزوینی، در حوزه درس خارج فقه و اصول و معارف مرحوم آیت اللّه العظمی غروی اصفهانی حاضر شد و نزدیک ده سال از محضر وی مبانی اصولی مرحوم آیت اللّه میرزای نایینی، و فقه ومعارف اهل بیت علیهم السلام را فرا گرفت.

استادان

آیت اللّه میرزا جوادآقا تهرانی، همواره در پی کسب دانش و معارف اهل بیت علیهم السلام بود و از هیچ کوششی در این راه فروگذار نمی کرد. او از محضر بزرگانی چون آیت اللّه سید شهاب الدین مرعشی نجفی، آیت اللّه حاج شیخ مرتضی طالقانی، آیت اللّه حاج شیخ محمد تقی آملی، آیت اللّه حاج شیخ هاشم قزوینی و آیت اللّه میرزا مهدی غروی اصفهانی استفاده کرد و از گوهر علم و کمالات آنها بهره جست. آیت اللّه میرزا جواد آقا، از لحاظ مشی علمی و سلوک معنوی، بسیار تحت تأثیر آیت اللّه میرزا مهدی غروی اصفهانی بود و یکی از ارکان مکتب او به شمار می آمد.

پیرو مکتب استاد

مرحوم آیت اللّه میرزا مهدی غروی اصفهانی، در حوزه علمیه مشهد از جمله استادان میرزا جواد آقا بود و میرزا نیز مانند استاد خویش، به «مکتب تفکیک» یعنی تحصیل در دو حوزه معارف عقلی و الهی گرایش داشت. ایشان کاملاً از این مکتب تأثیر پذیرفته بود و بعد از رحلت استاد، مروج و مدرس این مکتب شد و راه استاد را پی گرفت. ایشان معتقد بودند که انسان برای رسیدن به حقیقت، به ناچار باید به معرفت خالص و ناب و وحیانی روی آورد. از این رو برای رسیدن بدین مقصود، چاره ای جز تفکیک و جداسازی میان معارف نیست تا از این راه از خطر انحراف مصون ماند. این مکتب با چنین روش وحی مدارانه، سعی در پرورش عقلی و فکری شاگردان خود دارد.

بر کرسی تدریس

مرحوم آیت اللّه میرزا جواد آقاتهرانی، پس از رسیدن به درجات عالی علوم متعارف حوزه و کسب کمالات معنوی و اخلاقی از محضر اساتید خویش، خود نیز به تدریس پرداخت. وی سعی می کرد موضوعاتی را برای تدریس انتخاب کند که مورد نیاز جامعه و به صلاح مسلمانان و طلاب باشد. او سالیان دراز به تدریس خارج فقه و اصول پرداخت و معارف را بر اساس آموخته های مکتب استاد مرحومش، میرزای غروی تدریس می کرد. میرزا جوادآقا به درخواست طلاب، چند دوره به تدریس شرح منظومه سبزواری پرداخت. سپس بنا به اقتضای مصلحت، به تفسیر قرآن همت گماشت.

فضیلت ها و کمالات اخلاقی

احترام به علما

آیت اللّه میرزا جوادآقا تهرانی، در حین تدریس همیشه مراقب بود که به بزرگان علمی و دینی احترام بگذارد و اهانت به آنان را گناهی بزرگ می شمرد. ایشان شاگردانش را از تمسخر و بی احترامی به دیدگاه های علما باز می داشت و در این باره می فرمود: «شخصی کتاب وسیلة النجاة مرحوم آیت اللّه العظمی اصفهانی را از روی تمسخر و بی احترامی به کناری پرت کرد و در همان لحظه نعمت زبان از وی گرفته شد». میرزا جواد آقا همواره در نقد دیدگاه های دیگران برای پرهیز از پایین آمدن مقام آنها، نام فردی را به میان نمی آورد. هنگامی هم که نام یکی از علما را ناخواسته بر زبان می آورد، ابتدا وی را به بزرگی و عظمت علمی می ستایید، بعد در نهایت ادب وتواضع به نقد نظر او می پرداخت.

احترام به شاگردان

آیت اللّه میرزا جواد آقا تهرانی، هم ردیف شاگرانش بر زمین می نشست و هیچ گاه برای خود جای خاصی را در نظر نمی گرفت. او با فروتنی تمام بر روی دو زانو می نشست و بدون اینکه به جایی تکیه کند، با تبسّم آمیخته با ادب و احترام درس می داد. همین احترام به شاگردان و حفظ شخصیت آنها، موجب رونق درسش می شد. هنگامی که یکی از شاگردان پرسشی بی جا می کرد و موجب خنده دیگران می شد، برای اینکه او را از شرمندگی درآورد، سخن وی را به وجهی پسندیده تعبیر می کرد و آن گاه پاسخی شایسته بیان می فرمود. این چنین بود که حوزه درس مرحوم میرزا، حلقه انس و محبت گشته بود.

ساده زیستی

آیت اللّه میرزا جواد آقا تهرانی، با وجود جایگاهی که داشت، ساده زندگی کرد و از مال دنیا هیچ نیندوخت. لباس هایش غالبا از پارچه های ارزان و حتی گاهی نامرغوب، ولی همواره تمیز و بدون پارگی بود. او در دوران سکونتش در مشهد، بیش از دوازده خانه عوض کرد که همه آنها استیجاری بود. آخرین منزل وی هم، خانه ای کوچک متعلّق به پسر بزرگش بود. اطرافیان فراوان از او می خواستند در منزل بزرگ تری زندگی کند، ولی آن مرحوم هرگز این سخنان را نپذیرفت. آنچه بعد از وفات از آن بزرگوار باقی ماند، تنها همان لباس های ساده و اندک او بود.

فروتنی

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: «هر که برای خدا فروتنی کند، خدا او را بلندی می دهد و هر که تکبر ورزد، خدا او را پست کند». میرزا جوادآقا تهرانی نیز، انسانی وارسته بود که با کوهی از معرفت، چنان فروتن زندگی کرد که نمی توان لقبی جز بنده صالح و شایسته به وی داد.
چه بلند است مقام میرزا که با وجود علم و کمالات بی شمار، هرگز اجازه نمی داد کسی دست او را ببوسد یا او را آیت اللّه خطاب کند. یکی از روحانیون می گوید: روزی موفق به بوسیدن دست ایشان شدم و از اتاق بیرون رفتم و بازگشتم، میرزا فرمود: «چون تو دست مرا بوسیدی، من هم کفش های تو را بوسیدم». مرحوم میرزا جوادآقا هیچ گاه سخنان خود را در منزل به صورت امر و نهی بیان نمی کرد و با وجود کهولت سن، گاه در کنار حوض آب لباس های خود را می شست یا حیاط را جارو می کرد.

عشق به اهل بیت علیهم السلام

مرحوم آیت اللّه میرزا جوادآقا تهرانی، بلبل بوستان اهل بیت علیهم السلام بود و با ندای گرم مسیحایی خویش، تشنگان و عاشقان اهل بیت علیهم السلام را سیراب می کرد. پرورشگاه و آموزشگاه مرتضوی در مشهد، شاهد عاشوراهایی است که او برای انبوه عزاداران عاشورا قرائت می کرد. او خاکساری را تا بدانجا رسانده بود که برای آرامش روح خود و اظهار ارادت به آستان سرور شهیدان و ترویج این فرهنگ در جامعه، در عاشورای حسینی مشک آب بر دوش می گرفت و سقای تشنه لبان می شد.

خدمات اجتماعی

با وجود اشتغالات علمی بسیار میرزا جوادآقا تهرانی، وی هرگز از توجه به مردم و مسئولیت های اجتماعی دور نماند. ایشان همواره به شاگردان و دوستان، رعایت تقوا و برآوردن نیاز مردم را یادآوری می کرد. نخستین خیریه درمانی درمشهد به نام درمانگاه خیریه بینوایان، با اشاره و کمک ایشان و جمعی از دوستان پزشک وی در سال ۱۳۳۴ تأسیس و راه اندازی شد. مرحوم میرزا که پرورده مکتب انسان ساز اسلام بود، هیچ گاه تنها به یک زمینه از دین و مذهب نمی پرداخت. او تکلیف الهی خود را افزون بر فراگیری علوم دینی، در حضور در جامعه می دانست. نخستین صندوق قرض الحسنه ایران در سال ۱۳۴۲، در مشهد با تأیید و همکاری این بزرگوار صورت گرفت. فروشگاه تعاونی و کتاب خانه این مؤسسه قرض الحسنه برای ارائه خدمات رفاهی و فرهنگی به مردم فعالیت چشم گیری دارد.

تألیفات

آیت اللّه میرزا جواد آقا تهرانی، از چاپ هیچ کدام از آثار خود بهره مادی نبرد. آنچه در چاپ کتاب هزینه کرده بود، محاسبه و قیمت کتاب را بر اساس آن تعیین می کرد و برای خود هیچ بهره ای را منظور نمی فرمود. ایشان در آثار خود، نیاز و اقتضای زمان را در نظر می گرفت و در نوشتن، همواره تابع وظیفه دینی و مسئولیت شرعی و اجتماعی بود. آثار چاپ شده ایشان که برخی از آنها بارها به چاپ مجدد رسیده، بدین شرح است: آیین زندگی؛ میزان المطالب، کتابی دوجلدی در مباحث کلامی؛ بررسی در پیرامون اسلام در رد نظریات کسروی؛ فلسفه بشری و اسلامی که در رد کمونیسم و ماتریالیسم؛ و کتاب عارف وصوفی چه می گوید؛ بهایی چه می گوید.

حامی انقلاب

در طول مبارزات اسلامی ملت ایران بر ضد رژیم ستمشاهی، مرحوم میرزا جوادآقا تهرانی از پیشگامان نهضت بود. اطلاعیه های انقلابی او به همراه دیگر آیات عظام در مشهد و حضور پی گیر او در مراسم راهپیمایی و اعتراض ها و تحصن ها، از خاطرات فراموش نشدنی وی در روزهای انقلاب در مشهد است. او پس از پیروزی انقلاب اسلامی، همواره از بارزترین چهره های حامی انقلاب بود و چندین بار برای دیدن امام خمینی رحمه الله در فرصت های مختلف به تهران رفت. پشتیبانی های مکرر مرحوم میرزا از نظام جمهوری اسلامی در زمینه های مختلف و به ویژه حضور چند باره او در جبهه های جنگ، در آشکار ساختن حقانیت انقلاب سهم به سزایی داشت.

حضور در جبهه

میرزا جوادآقا تهرانی، در راستای پشتیبانی از نظام جمهوری اسلامی، در سال های آخر زندگی و با همان قدّ خمیده و کمانی، چهار بار در جبهه نبرد حاضر شد و لباس بسیجی به تن کرد. ایشان روزی چهارده گلوله خمپاره به نام چهارده معصوم شلیک می کرد که کاملاً به هدف اصابت می کرد. خود مرحوم میرزا جوادآقا نقل کرده است: «روزی قرار شد خمپاره بزنم. مجبور شدند به علت خمیدگی پشتم، چهار پایه ای بیاورند و من روی آن قرار گرفتم و یک نفر هم از پشت دو گوش مرا گرفت و من گلوله را در لوله آن انداختم». آری، به جبهه رفتن بنده صالحی مانند آیت اللّه تهرانی، صدها معنا داشت و چه بسیار، اشکالات واهی را جواب می داد و چه شک و تردیدها را برطرف می نمود و چه آثار خوبی برای رزمندگان به جا می گذاشت.

وصیت نامه میرزا جوادآقا

گر بگذری ز هستی، آرام جان بیابی گر خط کشی به عالم، خط امان بیابی
مرحوم میرزا جوادآقا تهرانی، در وصیت نامه خود که بارها در تاریخ های مختلف آن را اصلاح کرده، نوشته است: «جسدم را در قبرستان عمومی خارج شهر یا محل مباحی خارج شهر ـ هرکجا باشد ـ دفن کنند، و به عنوان هفته و چهلم و سال مجلسی بر پا نکنند. هرکسی خواست برای من خودش در هر موقع طلب مغفرت می نماید، و من در این صورت راضی و خرسند هستم. و نیز فرزندانم را وصیت می کنم به رعایت تقوا و اطاعت خداوند در همه حالات زندگی شان. والسلام علی من اتبع الهدی».

وفات

شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود بار بربست و به گردَش نرسیدیم و برفت
بیماری کبد که مدتی میرزا جوادآقا تهرانی را بستری کرده بود، سرانجام در سحرگاه سه شنبه دوم آبان ماه ۱۳۶۸ شمسی، برابر با ۲۳ ربیع الاول ۱۴۱۰ قمری او را از پای در آورد. روح بزرگش چنان آسوده و سبک بال به پرواز درآمد که به نگاهی پنهان شد.
پیکر پاک این فقیه مجاهد و زاهد وارسته، عصر همان روز، با شکوهی خاص تا مرقد امام رضا علیه السلام تشییع شد و آن گاه او را در بهشت رضا علیه السلام در کنار شهدای جنگ تحمیلی به خاک سپردند.
کسانی که موفق به زیارت مرقد این عالم وارسته در قبرستان بهشت رضا علیه السلام شده اند، ملاحظه کرده اند که مرقد این بزرگوار، فاقد سنگ قبر و مشخصات صاحب قبر است؛ گویا خود ایشان راضی به این امر نبوده اند. آری، مردان بزرگ همواره نشان در بی نشانی دارند.

پیام تسلیت رهبری

در پی رحلت آیت اللّه میرزا جوادآقا تهرانی، حضرت آیت اللّه خامنه ای، رهبر معظم انقلاب اسلامی، در پیامی به گوشه ای از فضیلت های ایشان، چنین اشاره کردند: «آن عالم بزرگوار و پارسا، حقا از زمره انسان های والا و برجسته ای بود که عمر خود را در بندگی خدا و خدمت به خلق و مجاهدت در راه دین گذرانید و با بیان و قلم و قدم، در طریق جلب رضای الهی گام برداشت. سالیان دراز، حوزه علمیه مشهد را با درس فقه و تفسیر و عقاید رونق بخشید و طلاب و فضلای زیادی را مستفیض گردانید. در مقاطع گوناگون از سالیان مرارت بار نهضت اسلامی و به خصوص در حوادث دوران پیروزی انقلاب، پشتیبان و همراه مبارزین و مایه دلگرمی آنان بود. پس از پیروزی انقلاب نیز در صحنه های بسیار مهم و حساس با حضور مؤثر و با برکت خود، انقلاب را تقویت کرد و از جمله در سال های جنگ تحمیلی، مکرر لباس رزم پوشید و با وجود کهولت سن، در صحنه نبرد پیشوا و همگام جوانان مجاهد فی سبیل اللّه شد».

مرجع : سایت حوزه

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:22 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



شطیطه نیشابوری

مرحوم آيت‌الله سيّد محمّد باقر مجتهد سيستاني ـ پدر بزرگوار مرجع عالي قدر شيعه حضرت آيت‌الله العظمي حاج سيّد علي سيستاني (حفظه‌الله تعالي) براي آنكه به محضر مقدّس امام زمان(عج) شرفياب شود، ختم زيارت عاشورا را در چهل جمعه، هر هفته در مسجدي از مساجد شهر آغاز مي‌كند.
ايشان در اين ارتباط فرموده‌اند: در يكي از جمعه‌هاي آخر، ناگهان شعاع نوري را مشاهده كردم كه از خانة نزديكِ به آن مسجدي كه در آن مشغول به زيارت عاشورا بودم، مي‌تابيد. حال عجيبي به من دست داد، از جاي برخاستم و به دنبال آن نور، به درِ آن خانه رفتم. خانه‌اي كوچك و فقيرانه‌اي بود كه از درون آن نور عجيبي مي‌تابيد. در زدم. وقتي در را باز كردند، مشاهده كردم كه حضرت ولي‌عصر(ع) در يكي از اتاق‌هاي آن خانه تشريف دارند، ضمناً در آن اتاق جنازه‌اي را ديدم كه پارچة سفيدي روي آن كشيده بودند.
وقتي كه من وارد شدم و اشك ريزان سلام كردم، حضرت به من فرمودند:
چرا اين گونه دنبال من مي‌گردي و اين رنج‌ها را متحمّل مي‌شوي؟ مثل اين باشيد (در حالي كه اشاره به آن جنازه مي‌كردند) تا من خود به دنبال شما بيايم.
بعد فرمودند:
اين بانويي است كه در دوران بي‌حجابي (كشف حجاب رضاخاني) هفت سال از خانه بيرون نيامد تا مبادا نامحرم او را ببيند.۱
مرحوم علّامة شهيد سيّد محمّد تقي موسوي اصفهاني(ره) در مكيال المكارم آنجا كه بخشي اندك از حقوق و مراحمِ آن حضرت را نسبت به شيعيان برمي‌شمارد مي‌نويسد: [امام عصر(ع) در تشيع جنازة شيعيان حاضر مي‌شود] و دليلِ بر اين مطلب را حكايت بانوي بزرگوار و پرهيزگاري به نام «شطيطة نيشابوري» مي‌داند كه امام كاظم(ع) بر سر جنازة او در نيشابور حاضر شدند و بر پيكر او نماز گذاردند و در پايان مراسم، به هنگام بازگشت فرمودند:
من و امامان ديگر بايد كه بر جنازه‌هاي شما حاضر شويم، در هر جا كه از دنيا برويد، پس تقواي خدا را در خود حفظ كنيد.
صاحب مكيال المكارم با عنايت به اين سخن امام كاظم(ع) كه با «بايد» تأكيد شده و همچنين حكايتِ بانوي بزرگوار «بي‌بي شطيطه» كه در ادامه خواهد آمد، بر اين باور است كه امام زمان(ع) از سرِ لطف و بزرگواري، حتماً بر جنازة دوستان و شيعيان خالص خود حاضر مي‌شوند و براي آنان طلب رحمت مي‌كنند و بر آنان نماز مي‌گذارند.۲
از آن جايي كه حكايت بي‌بي شطيطه با داستان و حكايتي كه در آغاز مقاله از زبان پدر آيت‌الله العظمي سيستاني آمد مشابهت‌هايي دارد. در اينجا مختصرِ اين روايت را از مكيال‌المكارم و رياحين الشريعه مي‌آوريم و در پايان به چند نتيجه و برداشتِ آن اشاره مي‌كنيم. اميد كه براي همة دوستداران امام زمان(عج) آموزنده و خصوصاً براي جامعة زنان اين كشور راهگشا باشد. اين حكايت و روايت را مرحوم علّامة مجلسي در بحارالانوار۳ در باب معجزات حضرت موسي بن جعفر(ع) از مناقب ابن شهر آشوب۴ و همچنين محدّث بزرگ سيّد هاشم بحراني در مدينة المعاجز و همچنين قطب راوندي در خرائج و نيز شيخ حرّ عاملي در اثبات الهداة۵ آورده كه مختصرِ آن چنين است:
شيعيان نيشابور، در زمان امامت امام كاظم(ع) جمع شده و شخصي به نام محمّد بن علي نيشابوري ـ معروف به ابوجعفر خراساني ـ را انتخاب كردند تا به مدينه برود و حقوق شرعي و هداياي شيعيان آن سامان را خدمت امام هفتم(ع) تقديم كند.
آنها سي هزار دينار، پنجاه هزار درهم، مقداري جامه و پارچه را به همراه دفتري مُهر و موم شده كه در آن هفتاد ورق كه در هر يك صورت مسئله‌اي شرعي نوشته شده بود، به او سپردند و به وي گفتند: هر گاه خدمت امام رسيدي، سؤالات و دفتر را به آن حضرت تسليم نما و فردا صبح آنها را بازپس گير. اگر ديديي كه مُهر و مُومِ دفتر شكسته نشده، خودت مُهر آنها‌ را بشكن و ببين كه آيا امام بدون شكستن مُهر و مُوم، پاسخ سؤالات را داده است يا خير؟ اگر پاسخ آنها را بدون شكستِ مُهر و موم دفتر، داده و نوشته است، بدان كه او همان امام است و ايشان شايستة اَخذ اموال مي‌باشند وگرنه اموال را به ما برگردان.
[شيعيان خراسان با اين آزمون مي‌خواستند امام حقيقي را شناخته و به او يقيين كنند و بدين وسيله فريب مدّعيان دروغين امامت را نخورند] در هنگام حركت نمايندة نيشابوريان ـ محمّد بن علي نيشابوري ـ بانوي بزرگواري به نام شطيطه كه از پارسايان و زاهدان زمان خود بود، به نزد ايشان آمده، مبلغ يك درهم به همراه يك قطعه پارچه به او داد و گفت: «اي اباجعفر! در حالِ من، از حقِّ امام، اين مقدار تعلّق گرفته، اين را خدمت امام برسان». محمّد بن علي نيشابوري به او گفت: «من خجالت مي‌كشم كه اين وَجه ناقابل را خدمت امام دهم». شطيطه گفت: «خداوند از حق خجالت نمي‌كشد» [منظور آنكه حقوق امام را، اگر چه اندك، بايد پرداخت] آنچه بر ذمّة من است، همين است. مي‌خواهم در حالي خدا را ملاقات كنم كه چيزي از حقِّ امام، در گردن من نباشد».
نمايندة نيشابوريان وجه اندك شطيطه را گرفت و به مدينه رفت. در آنجا پس از امتحانِ «عبدالله اَفْطح»۶ [پسر امام صادق و مدّعي امامت پس از وي] دانست كه او شايستگي مقام امامت را ندارد، لذا نوميدانه از خانة او بيرون آمد، در اين هنگام كودكي او را به خانة امام كاظم(ع) هدايت كرد. تا چشم حضرت بر او افتاد فرمود: « اي اباجعفر! چرا نااميد هستي... به من روي كن كه حجّت و ولّيِ خدا هستم. من سؤالات شما را ديروز جواب دادم، آنها را نزد من بياور.
همچنين درهمِ شطيطه را ـ كه وزنش يك درهم و دو دانق مي‌باشد ـ بياور.
علي بن محمّد نيشابوري مي‌گويد: از سخنان و نشانه‌هايِ درستِ امام حيران شدم و فرمانِ او را انجام دادم. امام(ع) يك درهم و پارچة شطيطه را برگرفت و مابقي اموال را برگرداند و روي به من كرده، فرمود: «انّ الله لا يستحي من الحق» اي اباجعفر! سلام مرا به شطيطه برسان و اين كيسة پول را ـ كه چهل درهم در آن است ـ و همچنين اين قطعة پارچه را ـ كه قطعه‌اي از كفن من است ـ به او بده و بگو: «آن را كفن خود قرار دهد كه پنبة اين پارچه از مزرعة خود ماست و خواهرم آن را رشته است».ضمناً به شطيطه بگو: از هنگام وصول پول و پارچة كفن، نوزده روز بيشتر زنده نيستي، شانزده درهم از چهل درهم اهدايي را براي خود خرج كن و بيست و چهار درهم آن را جهت صدقه و تجهيز و تكفين خود نگاه دار و به او بگو «من بر جنازة او نماز خواهم گذارد». سپس امام كاظم(ع) فرمود: «اين اموال را به صاحبانشان برگردان و مُهر سؤالات را بگشاي و ببين آيا جواب سؤالات را پيش از ديدن آنها داده‌ايم يا خير»؟!
محمد بن علي نيشابوري مي‌گويد: «به مُهرها نگاه كردم، آنها را دست نخورده ديدم و بعد از شكستِ مُهر و موم، ديدم پاسخ سؤالات داده شده است».
هنگامي كه نمايندة نيشابوريان به خراسان بازگشت با تعجب ديد كساني كه امام، اموالشان را نپذيرفته به مذهب «فَطحيّه» وارد شده‌اند امّا شطيطه همچنان بر مذهب حقّ خود باقي مانده است. سلام حضرت را به او رسانيد و كيسة پول و پارچة كفن را به وي تقديم كرد و همان طور كه امام فرموده بودند، پس از نوزده روز از دنيا رفت.
چون شطيطه درگذشت، امام در حالي كه سوار بر شتر بود به نيشابور وارد شد و بر پيكر او نماز گذارد و به هنگامِ بازگشت، اين بشارت شيرين و مژدة دلنشين را به همة شيعيان در همة عصرها و نسل‌ها داد كه:
من و امامانِ نظيرِ من بايد و ناگزير بر جنازه‌هاي شما حاضر شويم، در هر جا كه از دنيا برويد، پس تقواي خدا را در خود حفظ كنيد.۷
لازم به يادآوري است كه امروزه قبر اين بانوي سعادتمند در شهر نيشابور همچنان زيارتگاه ارادتمندان به خاندان پيامبر(ص) و شيعيان آنها است و به نام «بي‌بي شطيطه» معروف مي‌باشد.

نكته‌ها

از كنار هم نهادن اين دو حكايت و روايت نتايجي به دست مي‌آيد، كه به چند مورد آنها اشاره مي‌كنيم.
۱. موارد متعدّدي در تشرّفات به محضر امام عصر(ع) وجود دارد كه آن بزرگوار و حجّت خدا، مشتاقان و ارادتمندان خود را از پرداختن به بعضي از راه‌ها و رياضت‌ها پرهيز داده و فرموده‌اند: مثل فلاني باشيد تا من خود به سراغ شما بيايم [مثلاً فلان پيرمرد قفل‌ساز يا ...] در اين راستا اين سخن از مرحوم علّامة طباطبايي(ره) معروف است كه ايشان در پاسخ كسي كه از ايشان پرسيده بود. «راه رسيدن به
امام زمان(ع) چيست؟ فرموده بودند: امام، خود فرموده: «شما خوب باشيد، ما خودمان شما را پيدا مي‌كنيم.»۸
«بزرگان بر اين مطلب اتفاق دارند كه اگر شرايط تشرف حاصل شود، خود حضرت عنايت كرده و فرد لايق را به محضر خود مي‌پذيرند. ايشان فيّاض بالعَرَض هستند اگر شرايط در كسي فراهم شود، ايشان بُخل نمي‌ورزند و فرد لايق را به حضور مي‌پذيرند».۹
۲. امام عصر(ع) بنابر روايت و حكايت فوق و برداشتي كه بزرگان از آن دارند از سرِ بزرگواري و عنايت به شيعيان خود در تشييع جنازة آنان حاضر شده، چه بسا كه بر آنان نماز بخوانند.
۳. راهِ كسب رضايت خدا و امام زمان(ع)، رعايت حدود و حقوق الهي است.
۴. خواهران بزرگوار و بانوان عالي مقدار ما بدانند كه پوشش‌هاي نامناسب و آرايش‌هايِ نامتعارف و اساساً عدمِ رعايتِ مسائل شرعي، دلِ امام حاضر و ناظر را مي‌رنجاند و او را آزرده خاطر مي‌سازد.
۵. دختران مسلمانِ ما قدر و قيمتِ حجاب و عفاف خود را دانسته و بدانند كه مادرانِ عفيف ما سختي‌ها و تلخي‌ها و عُسرت‌ها و غُربت‌هاي فراواني را تحمل كرده‌اند. مانند بانوي داستان اوّل كه به شهادت امام عصر(ع)، هفت سال خود را در خانه حبس كرد تا كسي را ياراي دست‌اندازي به حُِرمت و حريم او نباشد. مبادا امروز آن را به قيمت رنجاندن دل امام زمان(ع) از كف فرو نهيم.
۶. بياييم كاري كنيم كه اگر در زمان حياتِ خود چشمان گنهكار ما توفيق ديدار آن عزيز را نيافت، لااقل به هنگام مرگ و تشييع جنازه و نماز، از سر لطف و بزرگواري، قدمي رنجه نمايد و در آن لحظه شرمنده و سرافكنده‌شان نباشيم.
۷. در حكايت شطيطة نيشابوري، امام كاظم(ع) يك درهم او را بر سي هزار دينار و پنجاه هزار درهم افرادِ بي بهره از ولايت ترجيح دادند و تنها وجه اندكِ او را پذيرفتند و اين مطلب يعني در آموزه‌هاي آسماني اصل بر كيفيت عمل است نه كميّت.
۸. بي‌بي شطيطه كه به اين مقام مي‌رسد تا كه امام معصوم(ع) قطعه‌اي از پارچة كفن خود را به او مي‌بخشد و از مدينه به نيشابور مي‌آيد و بر او نماز مي‌گذارد، به پرداخت حقوقِ شرعي خود التزام داشته و از اداي آن خجالت نمي‌كشيده و از سرزنشِ سرزنش‌كنندگان پروايي نداشته است.
و نكته‌هاي ناب ديگري در ميان اين دو حكايت از اين دو بانوي بزرگوار مي‌توان يافت كه خوانندگان موعود خود آنها را برداشت خواهند كرد.

سخن را با بياني از حافظ، خطاب به آن امامِ مهربان به پايان مي‌بريم و عرضه مي‌داريم:

قـدم دريـغ مــدار از جنــازة حـافــظ
كه گرچه غرق گناهست مي‌رود به بهشت۱۰
گرچه گناه‌كارم امّا به لطف و عنايت و دستگيري شما اميدواريم.
روز مرگم نفسي وعدة ديدار بده
وانگهم تا به لحد، فارغ و آزاد ببر۱۱

پي‌نوشت‌ها :

۱. استادي، رضا، كشكول براي منبر، ص ۴۱۶، چاپ ارزشمند.
۲. موسوي اصفهاني، سيد محمد تقي، مكيال المكارم، ج ۱، ص ۱۱۸، ايران نگين.
۳. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۷۳.
۴. ابن شهر آشوب، مناقب، ج ۴، ص ۲۹۲.
۵. حرّ عاملي، اثبات الهداة، ج ۵، صص ۵۷۵ و ۵۴۵، دارالمكتب الاسلاميّه.
۶ ـ عبدالله اَفْطح، (افطحيّه): از فرقَ شيعه و اماميّه و قائل به انتقال امامت از امام صادق به فرزند آن حضرت «عبدالله ابن جعفر»، ملّقب به «افطح الرأس» يا «افطح الرجلين» معتقد بودند و بعد از آن حضرت، فرزندش عبدالله اَفطح را امام دانستند از آنجايي كه عبدالله را سري پهن و به قول بعضي پاهاي پهن بود او را افطح خواندند. (مشكور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامي، صص ۶۴ ـ ۶۵، آستان قدس رضوي).
۷. موسوي اصفهاني، همان، ج ۱، ص ۱۱۸ ـ ۱۲۰ و همچنين ذبيح‌الله محلاتي، رياحين الشريعه، ج ۴، ص ۳۶۲، دارالمكتب اسلاميه.
۸. رخشاد، محمدحسين، در محضر علّامه طباطبايي، ص ۱۸۸، نشر سماء قلم.
۹. ناصري دولت آبادي، محمد، آب حيات، ص ۳۵۳، دارالهدي.
۱۰. ديوان حافظ.
۱۱. همان.

مرجع : موعود، شماره 88

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:22 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



دوستی اهل بیت (علیهم السلام) در قرآن و روایات اسلامی ـ اعم از شیعی و سنّی ـ بر مودّت و محبّت اهل بیت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ تأكید فراوان شده است؛ و این تنها بدان جهت نیست كه آنان ذریه ی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ و از نسل اویند، بلكه از آن جهت است كه آنان دارای فضایل و كمالات، و به عبارت دیگر جامع همه صفات كمال و جمالند؛ به تعبیر دقیق تر، مظهر صفات جمال و جلال الهی اند. لذا در حقیقت، دوست داشتن آنان با آن جامعیت، محبت به خوبی هایی است كه در آنان به نحو كامل تجلّی نموده ، و منبع همه این خوبی ها خداوند متعال است. پس در حقیقت محبت و اظهار عشق و ارادات قلبی به اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ محبت و اظهار ارادات به خداوند متعال است و از آن جا كه محبّت، نیرویی است كه انسان را به سوی محبوب سوق می دهد، پس از جنبه تربیتی، محبت به خوبان، انسان را به خوبی ها سوق می دهد.

اهل بیت چه كسانی هستند؟

با مراجعه به كتاب های لغت و اصطلاح علما، و نیز كتاب های حدیث پی می بریم ك مراد از اهل بیت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ افراد خاصی هستند و اهل بیت ، شامل تمام وابستگان نسبی و سببی انسان نمی شود:

الف) اهل بیت در لغت و عرف

ابن منظور از افریقی در لسان العرب می گوید: » اهل انسان نزدیك ترین مردم است به انسان، و كسانی كه آنان را به نسب یا دین جمع می كنند. «[1]

ب) اهل بیت در قرآن و سنت

در قرآن و روایات اهل بیت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ در مورد افراد خاصی به كار رفته كه همان رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ و اما علیّ و فاطمه ی زهرا و حسن و حسین ـ علیهم السّلام ـ است. و بقیه ی ذریه ی پاك نیز به آنان ملحقند، كه همان نه امام معصوم از فرزندان امام حسین ـ علیه السّلام ـ هستند.
ام سلمه می گوید: هنگامی كه آیه ی » اِنَّما یُریدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْكُم الرِّجسَ اَهلَ البَیت وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهیِیراً « بر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ نازل شد، علی و فاطمه و حسن و حسین ـ علیهم السّلام ـ را احضار كرده و فرمود: » اینان اهل بیت منند. « [2] اما حسین ـ علیه السّلام ـ فرمود: » انّا اهل بیت النبوه؛ [3] ما اهل بیت نبوّتیم. «
مسلم به سند خود از عایشه نقل می كند: هنگام صبح پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ از منزل خارج شد، در حالی كه بر دوش او پارچه ای بافته شده از موی سیاه بود، حسن بن علی بر او وارد شد او را داخل آن كسا نمود. آن گاه حسین ـ علیه السّلام ـ وارد شد او را نیز داخل آن كرد. سپس فاطمه ـ سلام الله علیها ـ آمد او را نیز داخل كسا كرد، بعد علی ـ علیه السّلام ـ وارد شد او را نیز داخل نمود. پس این آیه قرائت نمود: » اِنَّما یُریدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهلَ البَیت وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً « [4] أحمد بن حنبل می گوید: هنگامی كه آیه ی » مباهله « بر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ نازل شد، آن حضرت؛ علی و فاطمه و حسن و حسین ـ علیهم السّلام ـ را خواست آن گاه عرض كرد: » بار خدایا اینان اهل بیت من هستند « [5]

دوستی اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ در قرآن كریم

خداوند متعال در قرآن كریم می فرماید: » قُلْ لا أَسألُكُمْ عَلَیهِ أجراً اِلّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُربی « [6] » ای رسول ما به امت بگو من از شما اجر و رسالت جز این نمی خواهم كه مودّت و محبّت مرا در حقّ خویشاوندانم منظور دارید. «
این آیه معروف به آیه مودت است، كه در اغلب كتاب های تفسیر و حدیث و تاریخ نزول آن را درحق اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ می دانند .
سیوطی در تفسیر این آیه به اسناد خود از ابن عباس نقل می كند: هنگامی كه این آیه : » قُلْ لا اَسألُكُمْ عَلَیهِ اَجراً اِلّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُربی « بر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ نازل شد، صحابه عرض كردند: ای رسول خدا! خویشاوندان تو كیانند كه مودت آنان بر ما واجب است؟
حضرت ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: » علی و فاطمه و دو فرزندان او«[7]
در خطبه ای كه امام حسن ـ علیه السّلام ـ بعد از شهادت امیر المومنین ـ علیه السّلام ـ ایراد كردند، بعد از حمد وثنای الهی فرمود: » ... و أنا من أهل البیت الذی افترض الله مودّتهم علی كلّ مسلم، فقال تبارك و تعالی : » قُلْ لا اَسألُكُمْ عَلَیهِ اَجراً اِلّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُربی وَ مَن یَقْتَرف حسنه نَزد لَهُ فیها حَسَناً « فاقتراف الحسنه مودّتنا أهل البیت؛ ... و من از أهل بیتی هستم كه خداوند مودّت آنان را بر هر مسلمانی واجب نموده است پس خداوند تبارك و تعالی فرمود: » قُلْ لا اَسألُكُمْ « انجام كار نیك مودت ما اهل بیت است. «
امام صادق ـ علیه السّلام ـ به أبی جعفر احول فرمود: » چه می گویند اهل بصره در این آیه : » قُلْ لا اَسألُكُمْ عَلَیهِ اَجراً اِلّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُربی ؟«
عرض كرد: فدایت گردم، آنان می گویند: این آیه درشأن خویشاوندان رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ است. حضرت فرمود: » دروغ می گویند تنها در حق ما اهل بیت علی و فاطمه و حسن و حسن اصحاب كسا نازل شده است. « [8]
می دانیم كه حصر این روایات اضافی است نه حقیقی، و لذا شامل بقیه ی امامان نیز می شود.

دوستی اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ در روایات

در روایات فریقین همانند قرآن كریم به طور صریح بر محبّت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ تأكید شده است كه به برخی از آنها اشاره می كنیم:

1. وادار نمودن بر دوستی اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ

رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ می فرمایند: » ادبّوا أولادكم علی ثلاث خصال: حبّ نبیّكم، و حبّ أهل بیته، و قراءه القرآن؛، [9] اولاد خود را بر سه خصلت تربیت كنید: دوستی پیامبرتان، دوستی اهل بیتش، و قرائت قرآن. «
امیر المومنین ـ علیه السّلام ـ فرمود: » أحسن الحسنات حبّنا، و أسوأالسیئات بغضنا؛ [10] بهترین نیكی ها حبّ ما، و بدترین بدی ها بغض ما اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ است. «

2. دوستی اهل بیت دوستی رسول خداست.

رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: » أحبّوا الله لما یغذوكم من نعمه، و أحبّونی لحبّ الله، و أحبّوا أهل بیتی لحبّی؛ [11] خدا را دوست بدارید به جهت آن كه از نعمت هایش به شما روزی می دهد و مرا نیز به جهت دوستی خدا دوست بدارید، و اهل بیتم را به جهت دوستی من دوست بدارید. «
زید بن ارقم می گوید: در خدمت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ بودم كه دیدم فاطمه زهرا ـ علیها السّلام ـ داخل حجره ی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ شد ، در حالی كه با او دو فرزندش حسن و حسین بودند، و علی ـ علیه السّلام ـ نیز پشت سر آنان وارد شد، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ به آنان نظر كرده و فرمود: » من أحبّ هولاء فقد أحبّنی، و من ابغضهم فقد أبغضنی؛ [12] هر كس اینان را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كس كه اینان را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است. «
امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: » من عرف حقّنا و أحبّنا فقد أحبّ فقد احبّ الله تبارك و تعالی؛[13] هر كس حق ما را شناخته و ما را دوست بدارد در حقیقت خداوند تبارك و تعالی را دوست داشته است. «

3. حب اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ اساس ایمان است

رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: » أساس الاسلام حبّی و حبّ أهل بیتی؛ [14] اساس اسلام، دوستی من و اهل بیت من است «
و نیز فرمود: » لكلّ شیء أساس، و أساس الاسلام حبّنا أهل البیت؛ [15] برای هر چیزی اساسی است و پایه ی اسلام حبّ ما اهل بیت است.«

4. حبّ اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ عبادت است:

رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: » حبّ آل محمد یوماً خیر من عباده سنه ، و من مات علیه دخل الجنّه؛ [16] یك روز دوستی آل محمد، بهتر از یك سال عبادت است، و كسی كه بر آن دوستی بمیرد داخل بهشت می شود. «

5. دوستی اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ نشانه ی ایمان است:

رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: » لا یومن عبد حتی أكون أحب الیه من نفسه, و أهلی أحبّ الیه من أهله و عترتی أحب إلیه من عترته و ذاتی أحب الیه من ذاته؛ [17] هیچ بنده ای ایمان كامل پیدا نمی كند، مگر در صورتی كه من دوست داشتنی تر نزد او از خودش باشم، و نیز اهل بیتم از اهلش محبوب تر، و عترتم از عترتش دوست داشتنی تر و ذاتم از ذاتش محبوب تر باشد. «
6. دوستی اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ نشانه پاكی ولادت
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ اشاره به علی ـ علیه السّلام ـ كرد و فرمود: » أیّها الناس امتحنوا أولادكم بحبّه، فانّ علیّاً لا یدعو الی ضلاله، و لا یبعد عن هدی، فمن أحبّه فهو منكم، و من أبغضه فلیس منكم؛ [18] ای مردم! اولاد خود را به دوستی علی امتحان نمایید، زیرا او شما را گمراه نمی كند و از هدایت دور نمی سازد. پس هر یك از اولاد شما كه علی را دوست بدارد از شماست، و هر كدام كه او را دشمن بدارد از شما نیست. «
امیر المومنین ـ علیه السّلام ـ فرمود: در وصیّتی كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ به اباذر كرده آمده است: » یا اباذر! من أحبّنا أهل البیت فلیحمد الله علی أول النعم.
قال: یا رسول الله! و ما أول النعم؟ قال: طیب الولاده، انّه لا یحبّنا الّا من طاب مولده؛ [19] ای اباذر! هر كس ما اهل بیت را دوست دارد باید بر اولین نعمت، خداوند را ستایش نماید. ابوذر عرض كرد: ای رسول خدا اولین نعمت چیست؟ فرمود: نیكی ولادت، زیرا دوست ندارد ما را مگر كسی كه ولادتش پاك است. «

7. سوال ار دوستی اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ در روز قیامت:

رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: أول مایُسأل عنه العبد حبّنا أهل البیت؛ [20] اولین چیزی كه در روز قیامت از بنده سوال می شود، دوستی ما اهل بیت است. «
و نیز فرمود: » لا تزول قدما عبدٍ یوم القیمه حتّی یسأل عن أربع: عن عمره فیما أفناه، و عن جسده فیما أبلاه، و عن ماله فیما أنفقه و من أین كسبه، و عن حبّنا أهل البیت؛ [21] روز قیامت بنده قدم از قدم بر نمی دارد تا آن كه از چهار چیز سوال شود: از عمرش كه در چه راهی صرف كرده، و از بدنش كه در چه راهی به كار گرفت، و از مالش كه در چه راهی خرج كرده و از كجا به دست آورده است، و از دوستی با اهل بیت. «

ادلّه خاص

روایاتی كه تا كنون ذكر شد، اشاره به دوستی مجموعه اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ داشت؛ دسته ای دیگر از روایات، اشاره به دوستی و محبّت برخی از اهل بیت دارد كه به تعدادی از آنها نیز اشاره می كنیم:

1. امام علی ـ علیه السلام ـ

پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: » برائه من النار حبّ علیّ ؛ [22] تنها راه دوری از آتش جهنم، دوستی علی ـ علیه السّلام ـ است. «
و نیز فرمود: » یا علی! طوبی لمن احبّك و صدق فیك، و ریل لمن أبغضك و كذب فیك؛ [23] ای علی: خوشا به حال كسی كه تو را دوست داشته و در حق تو صادق باشد، و وای بر كسی كه تو را دشمن داشته و در حقّ تو كاذب باشد. «
أم سلمه از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ نقل می كند كه فرمود: » لا یحبّ علیاً منافق، و لا یبغضه مومن؛ [24] منافق، علی ـ علیه السّلام ـ را دوست ندارد و مومن او را دشمن ندارد. «
امام علی ـ علیه السّلام ـ فرمود: » والذی فلق الحبه و برألنسمه، انّه لعهد النّبی الأمّی الیّ: انّه لا یحبّنی الّا مومن، ولا یبغضنی الّا منافق؛ [25] قسم به كسی كه دانه را شكافت، و انسان را آفرید، هر آینه عهدی است از پیامبر امی به من: كه دوست ندارد مرا مگر مومن، و دشمن ندارد مرا مگر منافق. «

2. فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ

رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ می فرمایند: » فاطمه بضعه منّی، من أغضبها فقد أغضبنی؛ [26] فاطمه پاره ی تن من است: هر كس او را به غضب آورد، مرا خشمگین كرده است. «
از عایشه سوال شد: كدامین شخص از زنان نزد رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ محبوب تر بوده است؟ گفت: فاطمه. سوال شد: از مردان؟ گفت: همسرش.[27]

3. امام حسن و حسین ـ علیهما السّلام ـ :

پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: » هذان ابنای الحسن و الحسین، ألّلهم انّی أُحبّهما، أللهم فأحبهما و أحبّ من یُحبّهما؛ [28] این دو فرزندان من حسن و حسین اند، بار خدایا من آنان را دوست دارم. بار خدایا! تو نیز آنان و هر كس كه آنان را دوست دارد، دوست بدار. «
و نیز فرمود: » الحسن و الحسین ریحانتای؛ [29] حسن و حسین دو دسته گل من هستند.»

پی نوشتها :

[1] . لسان العرب، ج11، ص 27 ـ 28، ماده ی اهل ، مفردات راغب ماده ی اهل.
[2] . مستدرك حاكم، ج3، ص 158، ح 4705، السنن الكبری، ج 7، ص 63.
[3] . خوارزمی، مقتل الامام حسین، ج 1،ص 184.
[4] . صحیح مسلم، ج 4، ص 1883، ح 2424، كتاب فضائل الصاحبه.
[5] . مسند احمد، ج 1، ص 185.
[6] . شوری ( 42 ) ، آیه 23.
[7] . در المنثور ، ج 6، ص 7؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 172؛ مجمع الزوائد، ج9، ص 168 و كشاف، ج4، ص 219 و ... .
[8] . كافی، ج8، ص 79، ح66؛ قرب الاسناد، ص 128.
[9] . كنزالعمال، ج 16، ص 456، ح 45409؛ فیض القدیر، ج 1، ص 225، ح 331.
[10] . غررالحكم، ج 1، ص 211، ح 3363.
[11] . سنن ترمذی، ج 5، ص 664، ح 3789؛ مستدرك حاكم، 3، ص 150.
[12] . امام حسین ـ علیه السّلام ـ از تاریخ دمشق، ج 91، ص 126.
[13] . كافی، ج8، ص 112، ح 98.
[14] . كنز العمال، ج 12، ص 105، ح 34206؛ در المنثور، ج 6، ص 7.
[15] . المحاسن، ج 1، ص 247 ح 461.
[16] . نورالابصار، ص 127؛ كافی، ج 2، ص 46، ح 3.
[17] . المعجم الكبیر، ج7، ص 86، ح6416؛ امالی صدوق، ص 274، ح 9.
[18] . ترجمه امام علی ـ علیه السّلام ـ از تاریخ دمشق، ج 2، ص 225، ح 730.
[19] . امالی صدوق، ص 455.
[20] . عبون اخبار الرضا ـ علیه السّلام ـ ج 2، ص 62، ح 258.
[21] . المعجم اكیبیر، ج11، ص102، ح 11177.
[22] . مستدرك حاكم ، ج2، ص 241.
[23] . همان، ج3، ص 135.
[24] . سنن ترمذی، ج5، ص 635، ح 3717؛ جامع الصول ، ج8، ص 656، ح 6499و ... .
[25] . صحیح مسلم، ج1، ص 86، ح 131، سنن ترمذی، ج 5، ص 643 و ... .
[26] . صحیح بخاری، ج5، ص 92؛ صحیح مسلم، ج4، ص 1902.
[27] . سنن , ترمذی, ج5, ص 701, ح 3874.
[28] . صحیح بخاری، ج5، ص 100 ـ 101، ح 235؛ سنن ترمذی، ج5، ص 656 و سند احمد، ج2، ص 446.
[29] . صحیح بخاری 102.5 ح241؛ سنن ترمذی، ح5، ص657، ح3770 و مسند احمد، ج2، ص 85 .

اندیشه قم

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

پنج شنبه 16 شهریور 1391  12:46 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها