0

تايپك شيعه شناسي

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




برش هایی کوتاه از زندگی خانوادگی علامه محمدحسین طباطبایی این نوشته شاید گاهی و جاهایی با داستان اشتباه گرفته شود اما داستانی وجود ندارد. آن چه هست یا در واقع آن چه سعی بر آن بوده است؛ روآیتی ساده، قابل تعقیب و قابل دسترسی از مستنداتی است که درباره زندگی علامه سید محمدحسین طباطبایی وجود دارد.
*
یک روز وقتی در نحو به «سیوطی» رسیده بودند، استاد از آنها امتحان گرفت و او رد شد. وقتی کاغذش را می گرفت، استاد بدون این که او را نگاه کند، گفت: «پسرجان! وقت خودت و من را ضایع کردی.» محمدحسین سرخ شد. کاغذ را پشتش قایم کرد و از مدرسه آمد بیرون. از خودش بدش می آمد. فکر کرد آدم چه قدر باید بی همت باشد، بی رگ باشد که چنین حرفی به او بزنند. نمی توانست آرام بگیرد یا برود بنشیند خانه. رفت بیرون شهر. شاید توی همان تپه هایی که همه شان سبز بودند، و بعدها گفت که آن جا «به عملی مشغول شد.» وقتی برگشت شهر، دوباره رفت سراغ درس و مدرسه، و خواند. طوری می خواند که انگار دنیا به آخر رسیده. به قول خودش: «با هر خودکشی ای که بود» می خواند و حل می کرد و می نوشت. تا آخر همین طور بود و تا آخر، تا وقتی زنده بود، برای کسی نگفت آن روزها، آن گوشه دور از شهر، به چه عملی مشغول بوده. جواب همه آن هایی که پرسیده بودند هم یک چیز بود: «عنآیت خداوندی دامن گیرم شد و عوضم کرد.»
*
دختر، نوه عمه محمدحسین است. الان محمدحسین بیست ودو سالش است، پس قمرسادات، این نوه عمه باید هفده هجده سال را داشته باشد. دده می گوید: «از خداشان هم هست که دخترشان را بدهند به تو. سید اولاد پیغمبر نیستی، که هستی. جمال نداری، که داری، هزار الله اکبر، این چشم ها مثل دریا. ملک و زمینت هم که شکر خدا محفوظ است دست حاج آقا. از آنها می گیری زندگیت را راه می اندازی.» اما محمدحسین ملک و زمینش را نگرفت.
*
قمرسادات گفت: «شما چرا این قدر ناراحت می کنید خودتان را؟ پول نمی دهند، خب ندهند. بالاخره یک مقدار اثاثیه داریم. این ها را می فروشیم، خرج سفرمان درمی اید.» اثاثیه همان جهاز قمرسادات بود؛ چینی های خوش گل لب طلایی، طلاهای ریز و درشت 24 عیار... حالا چند صد تومان پول داشتند که می توانستند بدهند خرج کجاوه و کاروان و خورد و خوراک تا برسند به نجف.
توی نجف پیدا کردن خانه ای که بتوانند در آن زندگی کنند و اجاره اش هم با پول بخور و نمیر آنها جور دربیاید آسان نبود. بالاخره خانه ای پیدا کردند. می گفتند تا یک سال پیش، عالمی به اسم سیدابوالحسن اصفهانی آن جا می نشسته. خانه بزرگ بود و قمرسادات تعجب می کرد که چه طور با این اجاره چنین خانه ای به آنها داده اند. نجف گرم بود، با بادهای داغ و خشک. زمین تا آسمان با تبریز فرق می کرد. روزهای اول همه شان دچار غم غربت شده بودند.
*
کتاب جلویش باز است و او سرش را فرو کرده توی آن و ابروهایش را کشیده به هم. مطلب، باریک و حساس است، اما نمی داند چرا حواسش یک دفعه می رود پی جعبه ای که او و قمرسادات پس اندازشان را آن جا می گذارند، چند روز قبل آن هم تمام شد، چون الان دو سه ماه است که از تبریز پولی برایشان نرسیده. قمرسادات تودار است. چیزی نمی گوید، چون نمی خواهد تو شرمنده شوی. اما تا کی؟ تا کی می توانی این طور سر کنی؟ بدون پول، بدون اتاق گرم. آن زن و بچه چه گناهی کرده اند؟ انگار کسی در می زند. مرد قد بلندی پشت در بود که موها و ریش حنایی رنگ داشت. محمدحسین او را نمی شناخت. مرد گفت «من شاه حسین ولی هستم. خدای تبارک و تعالی می فرماید در این هجده سال، کی تو را گرسنه گذاشتم که درس و مطالعه را رها کردی و به فکر روزی افتادی؟ خداحافظ شما.»
*
چرا گفت در این هجده سال؟ از کی و چی را حساب می کرد؟ سن او که الان بالای سی سال است. از علوم دینی خواندنش هم که بیست و پنج سال، آن قدرها می گذرد، نجف هم که ده سال پیش آمده... عقلش به جایی قد نداد. چند روز بعد، نامه ای از تبریز آمد. نوشته بودند اوضاع طوری است که نمی شود پول فرستاد عتبات. نوشته بودند زمین ها کسی را می خواهد که بالا سرشان باشد و این که بهتر است برگردند و... چند اسکناس که از لابه لای نامه افتاد جلو پای محمدحسین آن قدر بود که بتوانند قرضی را که داشتند بدهند و تهش خرج برگشتنشان به تبریز هم بماند. با وجود سختی هایی که در این ده سال کشیده بودند، دلشان نمی خواست برگردند. محمدحسین و محمدحسن که دلشان نمی خواست، اما قمرسادات شاید تبریز را بیش تر دوست داشت او چیزی نمی گفت. می گفت: «طوری باشد که شما از درس و مطالعه نیفتید.»
*
محمدحسین برگشت تبریز سر آن ملک آبا و اجدادی در روستای شادآباد. شادآبادی ها از کارهای این طلبه تازه وارد که بعد فهمیدند مجتهد است تعجب و ذوق می کردند. او به کشاورزهایی که دستشان تنگ بود پول می داد و قبض می گرفت. قرار این بود که آنها بعد از دو فصل برداشت محصول، قرضشان را بدهند. اگر می دادند که چه بهتر؛ اگر نمی دادند محمدحسین قبض را پس می داد و بدهی را می بخشید.
*
او وقتی نجف بود، عادت داشت بعد از نماز صبح برود بیرون شهر قدم بزند. بیش تر می رفت قبرستان شهر. در تبریز هم همین کار را می کرد. امروز وقتی داشت بین قبرها راه می رفت، یکی از آنها توجهش را جلب کرد. از ظاهر قبر معلوم بود که مال یک آدم حسابی است و وقتی سنگش را خواند دید بعد از کلی القاب و احترامات، نوشته «شاه حسین ولی». همان بود که در نجف آمده بود دم در خانه. اما تاریخ فوتش سیصد سال پیش بود. محمدحسین نشست و نوک انگشت هایش را کشید روی سنگ قبر. گفت: «خیلی وقت است فهمیده ام چرا گفته بودی در این هجده سال... آن موقع هجده سال بود که این لباس ها، این عبا، عمامه تن من بود.»
*
باغچه های بزرگی که محمدحسین آن جا همه چیز را به همه چیز پیوند زده بود و گل و گیاه های عجیب از کار درآورده بود؛ هفت جور یاسمن، چهار جور انگور و انگور دیگری که فقط برگش شبیه انگور بود و زردآلو می داد و بچه ها آن را مثل یکی از افتخارات خانوادگی به همه نشان می دادند.
کاش می توانست به قمرسادات بگوید که دیگر بی طاقت شده و دوست دارد برود قم یا هر جای دیگری که بشود بیش تر از اینها درس خواند، درس داد، بحث کرد و نوشت، اما هر بار که صورت قمرسادات را می دید سست می شد.
بالاخره به حرف آمد و گفت: «هر جا شما بروید ما هم می اییم.»
*
در قم یک اتاق دراز بیست متری اجاره کردند که قمرسادات وسطش را پرده زد که بشود یک طرف آشپزی کرد. صاحب خانه هم همان جا زندگی می کرد؛ ساختمان آن طرف حیاط. یکی دو ماه اول خیلی سخت گذشت. آب قم شور بود، میوه کم و گران و درخت ها از آن هم کم تر و همه خاک گرفته. برای آنها که از باغ و سبزه تبریز و بریز و بپاش آن خانه درندشت آمده بودند، کمی طول می کشید به این چیزها عادت کنند.
*
آیت الله حجت مجاور مدرسه قدیمی، چند هزار متر زمین خریده بود و قصد داشت مدرسه را بزرگ کند و چیزی بسازد به سبک مدرسه های اسلامی قدیم که مسجد، محل درس، کتابخانه، سرداب و آب انبار و حجره های زیادی داشته باشد. اما نقشه هایی که برایش کشیده بودند، چه این جا توی قم و چه آنهایی که از تهران آمده بودند، به دلش نمی نشست. ماجرا در تمام قم پیچیده بود. به همین خاطر، طلبه های مدرسه یک روز صبح وقتی شنیدند سیدی از تبریز آمده و نقشه ای کشیده که آقای حجت پسندیده اند، دلشان می خواست یک جوری سر دربیاورند که او چه طور آدمی است، چه شکلی است چند روز بعد، چیزهای عجیب تری شنیدند: این که او در ریاضیات و فلسفه و فقه و اصول استاد است. روزهای اول فقه و اصول درس می داده، اما حالا آن را تعطیل کرده و دارد در یک مسجد، فلسفه و تفسیر قرآن درس می دهد. گفته در حوزه علمیه قم بحمدالله آدم هایی که فقه و اصول تدریس کنند به حد کافی هستند، اما فلسفه و تفسیر نه.
*
حاج آقا تا خانم نیاید شروع نمی کند. دیشب نجمه سادات غذا پخته بود. کوکوی سبزی. چون مادر می گوید باید کم کم خانه داری یاد بگیرد، و وقتی آقاجون اولین لقمه را گذاشت توی دهانش، پرسید: «حاج آقا، عیب این کوکو کجاست؟» کوکو شور شده بود. نجمه سادات می دانست. حاج آقا چیزی را که توی دهانش بود مزمزه کرد، سرش را تکان داد و گفت: «به به! به به! هیچ ایرادی ندارد. دختر من اصلاً ایراد ندارد.» قمرسادات خندید. گفت: «گیز چی دده سی تعریف الدی جره دای سی اُنی آلا!» چند ماه بعد نجمه سادات را به عقد علی قدوسی درآوردند.
*
گاهی که قمرسادات می گوید: «روح حاج آقا مثل گل بنفشه است. به اشاره ای پژمرده می شود.» نجمه می خندد. اما انگار او بهتر از دیگران حاج آقا را می شناسد. تابستان امسال وقتی نجمه صبح آمده بود توی حیاط برای شستن دست و صورتش، دید حاج آقا دارد قدم می زند. نجمه برگشت بالا و وقتی داشت می رفت سمت آشپزخانه، چشمش افتاد توی اتاق که درش نیمه باز بود. آقاجون آن جا بود. داشت نماز می خواند. نجمه تقریباً مطمئن بود که پدرش هنوز توی حیاط است. رفت آشپزخانه. قمرسادات داشت مربای به می ریخت توی پیاله های چینی. نجمه گفت: «خان جون، من رفتم توی حیاط دست و صورتم را بشورم، حاج آقا داشتند قدم می زدند. اما الان که از جلوی اتاق جلویی رد شدم، دیدم آنجا بودند. نماز می خواندند!» قمرسادات گفت: «مگر نشنیده ای، دخترم؟ مؤمن این طوری است. وقتی نماز می خواند که می خواند. وقتی نمی خواند هم ملائکه جای او می خوانند.»
*
خواهر شوهر نجمه سادات از این که او مثل بچه ها دست می انداخت گردن آقاجون و دور اتاق با هم می چرخیدند تعجب می کرد. می گفت: «خوش به حالت!» نمی دانست آقاجون برای او نقشه گل دوزی هم می کشد. با ذوق و شوق یک بچه ، چهارزانو می نشیند و نقاشی می کند؛ یک گل سرخ و یک انگور که به هم پیچیده اند این طرف، و یک گل سرخ و یک انگور دیگر آن طرف، و نجمه هر چه اصرار می کند روی شاخه انگور یک پرنده هم باشد، آقاجون قبول نمی کند. می گوید: «من پرنده و حیوان و این چیزها نمی کشم.»
*
عبدالباقی می گفت: او، نورالدین و نجمه می توانند نوبتی بنشینند و مراقب حال مادر باشند. همین کار را کردند، اما حاج آقا با هر سه آنها می نشست. همه چیز را گذاشته بود کنار. کتاب و کاغذها توی اتاق جلویی پهن بودند، اما دو هفته بود دست نخورده بود به آنها. تا آن موقع، نجمه دیده بود که پدرش فقط روزهای عاشورا کار را تعطیل می کند. حتی می دانست هر صفحه تفسیر را که می نویسد بدون نقطه است. نقطه ها را بعد می گذارد، چون این طوری هر صفحه، یکی دو دقیقه جلو می افتد. یک روز یکی از آقایان علما که آمده بود خانه، حاج آقا را ملامت کرد. گفت: «چرا همه چیز را رها کرده اید نشسته اید این جا؟» محمدحسین سرش را بالا آورد و او را نگاه کرد. شاید هم نکرد. به حال خودش نبود. گفت: «من چهل سال با خانم زندگی کرده ام. امروز بهتر از روز اول بودم همه چیز من مال خانم است.» دو هفته بعد، خانم فوت کرد. محمدحسین می گفت: «من فکر نمی کردم مرگ خانم را ببینم، نبودن او را ببینم.» نجمه می دانست آقاجون هر روز می رود سر خاک. می دانست هنوز کار نمی کند، غذا نمی خورد یا کم می خورد. این را پیرمردی که آورده بودند برای رسیدگی به کارهای خانه و آشپزی، گفت. به نجمه گفت: «شما که مادرتان را از دست دادید، پدرتان را نگذارید از دست برود.»
*
حاج آقا همیشه از خوبی های مادرم می گفتند این که این زن چه قدر در زندگی او سختی کشید و چه قدر چیزی نگفت؛ این که او حتی از قبا و لباس خودش هم خبر نداشت و وقتی خانم یک نواش را می دوخت می داد دستش، او می فهمید قبلی کهنه شده، و چه قدر همیشه اصرار می کرد او این چلوارپوشیدنش را بگذارد کنار و قبای فاستونی بپوشد که برازنده تر است. سرش را تکان می داد و دوباره شروع می کرد: «در تمام این سال ها، نشد کاری بکند که من حتی توی دلم بگویم کاش این کار را نمی کرد. من چه طور می توانم این چیزها را فراموش کنم؟»
*
چشمش افتاد به زخمی که روی مچ حاج آقا بود و تازه بود. دیروز وقتی می رفته سر خاک هنوز هفته ای دو بار می رود سر خاک یک دوچرخه زده بود به او. نجمه مچ پدرش را که چروک و لاغر بود، گرفت. نمی دانست چرا دلش می خواهد گریه کند. گفت: «کاری نکردید؟ چیزی نگفتید؟ اگر خدای نکرده بلایی سرتان...» سرش را انداخت پایین و لبش را گاز گرفت.
منصوره خانم گفت «حاج آقا رفته سراغ جوانک، پرسیده خوب است، سالم است. او هم صدایش را بلند کرده که، درست راه برو عمو!» سرش را آورد نزدیک نجمه. خیلی آرام گفت: «پدرتان هم دست هایش را بلند کرده گفته: «خدا همه ما را به راه درست هدایت کند.»
*
آقای قدوسی می گفت وصف این تفسیر تا لبنان و الازهر مصر رفته. می گفت از قول امام موسی صدر گفته اند که از وقتی «المیزان» به دستش رسیده، کتابخانه اش تعطیل شده و کتاب دیگری نمی خواند. این چیزها را وقتی جلوی محمدحسین می گفتند، روی خوش نشان نمی داد. می گفت: «تعریف نکنید. وقتی تعریف می کنید، خوشم می اید و وقتی آدم خوشش آمد، خلوص و قصد قربتش از بین می رود.»
*
این سال های آخر کم تر از همیشه حرف می زد، کم تر از همیشه غذا می خورد، بیش تر از همیشه راه می رفت و ساعت ها بدون این که خواب باشد چشم هایش را روی هم می گذاشت. وضو می گرفت، رو به قبله می نشست و چشم هایش را می بست. یک روز هم تمام شعرهایش و جزوه ای را که در شرح غزل های حافظ نوشته بود آورد وسط حیاط و سوزاند. چندماه بعد وقتی بهار شد، محمدحسین به مشهد رفت و بیست ودو روز آنجا ماند. آنجا حالش بهتر بود. دیگر نمی گفت: «حالت خواب در چشم هام پیداست.» نمی گفت: «چشم هام پر از خواب است، پر از خاک است.» این روزهای آخر گاهی به هوش بود، گاهی نبود. یک روز یکی از دوستان قدیم که آمده بود دیدنش، پرسید: «آقا، از اشعار حافظ چیزی در نظر دارید؟» او نگاهش کرد. چشم هایش که توی این صورت رنگ پریده، آبی تر شده بودند، برق زدند. خواند: «صلاح کار کجا و من خراب کجا؟» بعد سرش را توی بالش فشار داد و چشم هایش را بست.

پدیدآورنده: حبیبه جعفریان
دیدار آشنا :: آبان 1388 - شماره 109

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:49 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



«اشهد ان علی ولی الله » در اذان و اقامه شیعیان

بسیاری از شیعیان این عبارت را در هنگام اذان ، بر زبان می آورند ، در ابتدا باید گفت که اجماع شیعیان بر استحباب این شهادت است ؛ اما در مورد علت استحباب آن اختلاف دارند

نظر علمای شیعه در مورد استحباب شهادت ثالثه «أشهد أن علیا ولی الله»:

در این زمینه دو نظر موجود است :
۱- عده ای آن را جزء مستحب می دانند ؛ یعنی مانند قنوت که جزئی از نماز بوده و مستحب است .
۲- عده ای نیز آن را مستحب می دانند ؛ اما بدون قصد جزئیت ؛ یعنی مستحبی است که جزو اجزای اذان نیست ؛ مانند صلوات در هنگام بردن یا شنیدن نام گرامی رسول اسلام صلی الله علیه وآله وسلم که استحباب صلوات فرستادن ، بعد از شنیدن نام ایشان مخصوص به غیر اذان نیست ؛ یعنی حتی در اذان هم اگر کسی نام ایشان را بر زبان آورد مستحب است بعد از آن صلوات بفرستد ؛ وکسی در این زمینه اشکال نگرفته است .
در مورد شهادت ثالثه نیز همین مطلب جاری است ؛ زیرا در روایات شیعه چنین آمده است که هر زمان شخصی شهادت به وحدانیت خدا و نبوت پیغمبر گرامی اسلام داد ، بلافاصله بعد از آن شهادت به ولایت امیر مومنان نیز بدهد .

صاحب جواهر می گوید:

« الا انه لا بأس بذکر ذلک لا علی سبیل الجزئیه عملاً بالخبر المزبور ولا یقدح مثله فی الموالاه و الترتیب، بل هی کالصلاه علی محمد عند سماع اسمه... بل لو لا تسالم الأصحاب لأمکن دعوی الجزئیه بناء علی صلاحیّه العموم لمشروعیه الخصوصیه. و الامر سهل.» جواهر الکلام ۹: ۸۷.
« ولی اشکالی ندارد ذکر شهادت سوم نه به عنوان جزئیت، بلحاظ عمل کردن به روایت احتجاج و این معنی شهادت سوم ضرری به موالات و ترتیب اذان و اقامه نمی زند، بلکه همانند صلوات بر محمد است به هنگام شنیدن اسم ایشان در اذان و بلکه اگر اتفاق و تسالم اصحاب و فقهاء بر عدم جزئیت نبود جا داشت ادعای جزئیت آنرا می کردیم، بنابراینکه عمومات صلاحیت دارند خصوصیت برای عبادت تشریع کنند.
و اگر کسی در فتوای عده ای از علما دیده شود که حکم به تحریم آن کرده اند ، مقصود حکم به تحریم به نحو جزئیت بوده است ؛ یعنی آن را نباید به قصد جزء اذان گفت . اما اصل گفتن آن بدون این قصد ، اشکالی ندارد .

روایات بر جواز شهادت ثالثه :
روایت اول :

روی القاسم بن معاویه قال : قلت لأبی عبد الله ( علیه السلام ) : هؤلاء - أی السنه - یروون حدیثا فی أنه لما أسری برسول الله رأی علی العرش مکتوبا : لا إله إلا الله محمد رسول الله أبو بکر الصدیق ، فقال ( علیه السلام ) : سبحان الله ، غیّروا کل شئ حتی هذا ؟ قلت : نعم ، قال ( علیه السلام ) : إن الله عز وجل لما خلق العرش کتب علیه : لا إله إلا الله محمد رسول الله علی أمیر المؤمنین ، ولما خلق الله عز وجل الماء کتب فی مجراه : لا إله إلا الله محمد رسول الله علی أمیر المؤمنین ، ولما خلق الله عز وجل الکرسی کتب علی قوائمه : لا إله إلا الله محمد رسول الله علی أمیر المؤمنین ، وهکذا لما خلق الله عز وجل اللوح ، ولما خلق الله عز وجل جبرئیل ، ولما خلق الله عز وجل الأرضین - إلی قضایا أخری ، فقال فی الأخیر : قال ( علیه السلام ) : ولما خلق الله عز وجل القمر کتب علیه : لا إله إلا الله محمد رسول الله علی أمیر المؤمنین ، وهو السواد الذی ترونه فی القمر ، فإذا قال أحدکم : لا إله إلا الله محمد رسول الله ، فلیقل : علی أمیر المؤمنین. الاحتجاج : ۱۵۸

از امام جعفر صادق علیه السلام چنین روایت شده است که :

به حضرت عرض نمودم : ایشان ( سنیان ) روایتی نقل می کنند که وقتی رسول خدا به آسمان برده شد ، بر روی عرش نوشته ای دید که : لا اله الا الله محمد رسول الله ، ابو بکر صدیق!!!
پس حضرت فرمودند : سبحان الله ؛ همه چیز را تغییر دادند ؛ حتی این را ؟ گفتم : آری ؛ پس فرمودند : خداوند وقتی عرش را آفرید بر روی آن نوشت : لا اله الا الله محمد رسول الله علی امیر المومنین ؛ و وقتی آب را آفرید در محل حرکت آن نوشت : لا اله الا الله محمد رسو الله علی امیر المومنین ؛ و وقتی خداوند کرسی را آفرید بر پایه های آن نوشت : لا اله الا الله محمد رسول الله علی امیر المومنین ؛ و وقتی خداوند لوح را آفرید نیز چنین کرد ؛ و وقتی جبریل را آفرید ؛ و وقتی زمین ها را آفرید ؛ و ... پس در انتها فرمودند : ووقیت خداوند ماه را آفرید بر روی آن نوشت : لا اله الا الله محمد رسول الله علی امیر المومنین ؛ و این همان سیاهی است که در ماه می بینید ؛ پس هر زمان که یکی از شما گفت :
لا اله الا الله محمد رسول الله ، پس باید بگوید : علی ولی الله
و همانطور که در بحث بالا گذشت ، این روایت مربوط به زمان یا مکان خاصی نیست و شامل اذان نیز می گردد .

تایید این مضمون در روایات اهل سنت :

در روایات اهل سنت ، روایاتی را می بینیم که این مضمون را تایید می نماید :

روایت اول :

عن ابی الحمراء عن رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قال: لمّا اسری بی الی السماء إذا علی العرش مکتوب لا إله إلاّ الله ، محمد رسول الله ایّدته بعلی .
الدر المنثور سیوطی ج ۴ ص ۱۵۳، الخصائص الکبری السیوطی ج ۱ ص ۷، الشفاء قاضی عیاض ص ۱۳۸، المناقب ابن المغازلی ص ۳۹، الریاض النضره فی مناقب العشره المبشّره ج ۲ ص ۲۲۷، درر السمطین ص۱۲۰.
از ابی حمراء از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روایت شده است که فرمودند : وقتی که من به آسمان برده شدم بر عرش نوشته شده بود که خدایی جز خدای یگانه نیست ؛ محمد فرستاده اوست ؛ او را با علی پشتیبانی نمودم .

روایت دوم :

عن ابن مسعود عن رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قال: أتانی ملک فقال: یا محمّد واسأل من ارسلنا من قبلک من رسلنا علی ما بعثوا . قلت:علی ما بعثوا ؟ قال:علی ولایتک وولایه علی بن ابی طالب.
معرفه علوم الحدیث حاکم النیسابوری ص۹۶ .
از ابن مسعود – در ذیل آیه ۴۵ سوره زخرف - از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روایت شده است که فرمود : ای محمد از فرستادگان قبل از خودت بپرس که به چه شرطی فرستاده شده اند ؟ پرسیدم به چه شرطی فرستاده شده اند ؟ پاسخ داد : بر ولایت تو و ولایت علی بن ابی طالب

روایت سوم :

عن حذیفه عن رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قال: لو علم الناس متی سمّی علی أمیر المؤمنین ما انکروا فضله ، سمّی أمیر المؤمنین وآدم بین الروح والجسد ، قال الله تعالی: وإذ أخذ ربّک من بنی آدم من ظهورهم ذریّتهم واشهدهم علی انفسهم الست بربّکم قالت الملائکه بلی فقال: أنا ربّکم محمد نبیّکم علی أمیرکم. فردوس الاخبار دیلمی ج ۳ ص ۳۹۹ .
از حذیفه از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) روایت شده است که فرمودند : اگر مردم می دانستند چه زمانی علی را به امیری مومنان انتخاب کردند ، برتری او را انکار نمی کردند ؛ او زمانی امیر مومنان شد که آدم بین روح و جسد بود ( هنوز روح در بدن او وارد نشده بود ) خداوند می فرماید : « و هنگامی که پروردگارت از فرزندان آدم از پشت های ایشان نسل ایشان را بیرون آورد و ایشان را شاهد بر خویش گرفت که آیا من پروردگار شما نیستم ؟
گفتند : چرا ؛ پس فرمود : من پروردگار شمایم ؛ محمد پیامبر شما و علی امیر شما .

روایت چهارم :

روایتی است که آن را سید نعمت الله جزایری از استاد خویش مرحوم مجلسی مرفوعا از رسول خدا نقل می کند که فرمودند :
عن رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قال: یا علی انی طلبت من الله ان یذکرک فی کل مورد یذکرنی فأجابنی واستجاب لی .
از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم روایت شده است که فرمودند : من از خدا خواسته ام که در هر جایی که من را ذکر می کند تو را نیز ذکر نماید ؛ پس درخواست من را قبول کرده و مورد اجابت قرار داد .
طبق این روایت در هر جایی که رسول خدا ذکر می شود ( که اذان نیز از جمله آن هاست ) امیر مومنان نیز ذکر خواهد شد .

شاهد بر این روایت در کتب اهل سنت :

از جمله شواهد این روایت ، روایتی است که اهل سنت در مورد امیر مومنان نقل می کنند که رسول خدا به ایشان فرمودند : ما سئلت ربّی شیئا فی صلاتی إلاّ اعطانی وما سألت لنفسی شیئا إلاّ سألت لک .
مجمع الزوائد ج ۹ ص ۱۱۰، کنز العمّال ج ۱۳ ص ۱۱۳، الریاض النضره ج ۲ ص ۲۱۳ .
از پروردگار خویش در نمازم هیچ چیز نخواستم ، مگر آنکه آن را به من داد ؛ و برای خویش چیزی نخواستم مگر آنکه آن را برای تو نیز خواستم .
و قطعا در این زمینه روایات دیگری نیز موجود بوده که به دست ما نرسیده است ؛ مرحوم علامه مجلسی می فرمایند :
وأقول : لا یبعد کون الشهاده بالولایه من الأجزاء المستحبه للأذان ، لشهاده الشیخ والعلامه والشهید وغیرهم بورود الأخبار بها .
بحار الانوار ج ۸۴ ص ۱۱۱ .
و می گویم : بعید نیست که شهادت به ولایت از اجزای مستحب اذان باشد ؛ زیرا شیخ (‌طوسی) و علامه (‌حلی)‌ و شهید و غیر ایشان ، شهادت داده اند که روایاتی در این زمینه آمده است .
بنا بر این شهادت ثالثه نزد بیشتر علمای ما مکمل شهادت به رسالت رسول گرامی اسلام است و خود نیز مستحب ؛ اگر چه جزو اجزای اذان به شمار نمی رود .
حضرت آیت الله العظمی سیستانی نیز در منهاج الصالحین ج ۱ ص ۱۹۱ به این مطلب اشاره فرموده اند .

شهادت ثالثه از چه زمانی شروع شده و آیا جدای از روایات عامه روایت خاصی نیز دارد ؟

ابوذر در اذان شهادت به ولایت می‌داد :
در این زمینه مراغی مصری از علمای اهل سنت در کتاب خویش السلافه فی امر الخلافه دو روایت از جناب صحابی عظیم الشان ابو ذر غفاری و نیز صحابی گرانمرتبه سلمان فارسی نقل می کند :

روایت اول در مورد ابوذر:

أخرج أن رجلا دخل علی رسول الله (صلی الله علیه واله وسلم) وقال : یا رسول الله إنّ أبا ذر یذکر فی الأذان بعد الشهاده بالرساله الشهاده بالولایه لعلی علیه السلام .
قال رسول اللّه ‌(صلی الله علیه وآله وسلم) کذلک ، أو نسیتم قولی فی غدیر خم : من کنت مولاه فعلی مولاه ) ؟ . السلافه فی أمر الخلافه، ص ۳۲.
شخصی به نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم آمده و گفت : ای رسول خدا ؛ ابو ذر در اذان بعد از شهادت به رسالت شهادت به ولایت علی می دهد ؛ رسول خدا فرمودند : همین است ؛ آیا کلام من را در روز غدیر خم فراموش کردید که « هرکس که من مولای اویم پس علی مولای اوست »؟

روایت دوم در مورد سلمان :

دخل رجل علی رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم ، فقال : یا رسول الله ! إنی سمعت أمرا لم أسمع قبل ذلک ، فقال صلی الله علیه واله وسلم : ما هو ؟ قال : سلمان قد یشهد فی أذانه بعد الشهاده بالرساله ، الشهاده بالولایه لعلی (علیه السلام) ، قال (صلی الله علیه وآله وسلم): سمعت خیرا. السلافه فی أمر الخلافه، ص ۳۲.
شخصی به نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم آمده و گفت : ای رسول خدا ،چیزی را شنیدم که تا کنون نشنیده بودم ، رسول خدا فرمودند : آن چه چیزی است ؟
پاسخ داد :‌سلمان در اذان خویش بعد از شهادت به رسالت ، شهادت به ولایت علی علیه السلام می دهد ؛ پس حضرت فرمودند : چیز نیکویی را شنیده ای !!
بنا بر این نمی توان و نباید گفتن شهادت ثالثه را جزو بدعت های در اذان دانست .

برای تکمیل بحث ، بحث بدعت های در اذان را نیز ضمیمه مطلب بالا می نماییم :
بدعت ها در اذان :
الصلاه خیر من النوم:

۱- الصلاه خیر من النوم از بدعتهای حضرت خلیفه ثانی‌عمر بن خطاب بوده و در زمان پیامبر اکرم این جمله در اذان وجود نداشته. چنانچه ابن حزم ظاهری، و امام مالک و قرطبی تصریح دارند:

الف ) امام مالک می‌گوید:

اِن المؤذن جاء الی عمربن الخطاب یؤذنه لصلاه الصبح فوجده نائماً فقال: الصلاه خیر من النوم فأمره أن یجعلها فی نداء الصبح.
هنگامیکه مؤذن نزد عمر آمد تا فرا رسیدن وقت نماز صبح را به او اعلام کند عمر را دید که به خواب فرو رفته فریاد برآورد: الصلاه خیر من النوم، پس عمر به او دستور داد تا از این پس این عبارت را در اذان صبح قرار دهند. الموطّا ۱: ۷۲

ب) ابن حزم می‌گوید:

الصلاه خیر من النوم، ولا نقول بهذا ایضا لأنه لم یأت عن رسول اللّه - صلی اللَّه علیه و سلّم .
الصلاه خیر من النوم ؛ ما آن را قبول نداریم ؛ زیرا از رسول خدا نیامده است . المحلی ۳: ۱۶۱

۲- السلام علیک ایها الامیر:

احناف به پیروی از امام ابو یوسف در فصول اذان و قبل از حی علی الصلاه جایز می‌دانند جمله‌ای را اضافه کرده و خطاب به خلیفه وقت بگویند: السلام علیک ایها الامیر و رحمه الله و برکاته –

الف) سرخسی می‌گوید:

قد روی عن ابی یوسف رحمه الله انه قال: لابأس بأن یخصّ الأمیر بالتثویب فیأتی بابه فیقول: السلام علیک ایها الامیر و رحمه الله و برکاته حی علی الصلاه مرتین حی علی الفلاح مرتین الصلاه یرحمک اللّه
از ابو یوسف روایت شده است که گفت : اشکالی ندارد که تنها مخصوص حاکم تثویب کند (او را به نماز دعوت کند) پس به در خانه او آمده و بگوید :"السلام علیک ایها الامیر ورحمه الله وبرکاته" و سپس دوبار حی علی الصلاه و دو باز حی علی الفلاح و سپس " الصلاه یرحمک الله" المبسوط ۱: ۱۳۱

ب) حلبی می‌گوید:

«عن أبی یوسف: لا أری بأساً أن یقول المؤذن السلام علیک أیها الامیر و رحمه الله و برکاته حی علی الصلاه، حی علی الفلاح، الصلاه برحمک الله.» لاشتغال الأمراء بمصالح المسلمین، ای و لهذا کان مؤذن عمر بن عبدالعزیز - رضی‌الله عنه - یفعله.
از ابو یوسف نقل شده است که گفت : اشکالی نمی بینم در اینکه موذن بگوید : السلام علیک ایها الامیر ورحمه الله وبرکاته حی علی الصلاه حی علی الفلاح الصلاه یرحمک الله .
زیرا حاکمان مشغول مصالح مسلمانان هستند و به همین دلیل موذن عمر بن عبد العزیز چنین می کرده است . السیره الحلبیه ۳: ۳۰۴

مصادر ذیل نیز در این زمینه مشاهده شود:

الهدایه فی شرح البدایه ۱: ۴۲ الجامع الصغیر ۱: ۳۸- تاریخ مدینه دمشق، ج ۶۰: ۴۰ - شرح الزرقانی ۱: ۲۱۵ - تنویر الحوالک ج ۱، ص ۷۱ - الذخیره ۲: ۴۷ - مواهب الجلیل ۱: ۴۳۱، الطبقات الکبری ۵: ۳۳۴ و ۳۵۹.

الف) صاحب اضواء البیان می گوید :
۳- حذف «حی علی خیر العمل» از اذان:

که ابن عمر در اذان خود آن را می گفته است نیز علی بن الحسین می گفته این همان اذان اولیه(بدون تغییر) است .بلال نیز گاهی اینچنین اذان می گفته است. اضواء البیان ج۸ ص ۱۵۶

ب) بیهقی در سنن کبرای خود می گوید :

۱۸۴۲ أخبرنا أبو عبد الله الحافظ وأ بو سعید بن أبی عمرو قالا ثنا أبو العباس محمد بن یعقوب ثنا یحیی بن أبی طالب ثنا عبد الوهاب بن عطاء ثنا مالک بن أنس عن نافع قال کان بن عمر یکبر فی النداء ثلاثا ویشهد ثلاثا وکان أحیانا إذا قال حی علی الفلاح قال علی أثرها حی علی خیر العمل ورواه عبد الله بن عمر عن نافع قال کان بن عمر ربما زاد فی أذانه حی علی خیر العمل ورواه اللیث بن سعد عن نافع
ابن عمر در اذان خود سه بار الله اکبر می گفت و سه بارشهادت می داد ، وگاهی اوقات نیز وقتی حی علی الفلاح را می گفت ، در پشت سر آن می گفت : حی علی خیر العمل ....
ابن عمر گاهی در اذانش حی علی خیر العمل را زیاد می کرد .
کما أخبرنا أبو عبد الله الحافظ أنا أبو بکر بن إسحاق ثنا بشر بن موسی ثنا موسی بن داود ثنا اللیث بن سعد عن نافع قال کان بن عمر لا یؤذن فی سفره وکان یقول حی علی الفلاح وأحیانا یقول حی علی خیر العمل ورواه محمد بن سیرین عن بن عمر أنه کان یقول ذلک فی أذانه وکذلک رواه نسیر بن ذعلوق عن بن عمر وقال فی السفر وروی ذلک عن أبی أمامه
ابن عمر در سفر اذان نمی گفت و در اذان خود می گفت : حی علی الفلاح و گاهی در پشت سر آن می گفت : حی علی خیر العمل
و أخبرنا محمد بن عبد الله الحافظ أنا أبو بکر بن إسحاق ثنا بشر بن موسی ثنا موسی بن داود ثنا حاتم بن إسماعیل عن جعفر بن محمد عن أبیه أن علی بن الحسین کان یقول فی أذانه إذا قال حی علی الفلاح قال حی علی خیر العمل ویقول هو الأذان الأول
از علی بن الحسین (امام سجاد) نقل شده است که در اذان خود وقتی به حی علی الفلاح می رسید می گفت : حی علی خیر العمل و می گفت این اذان اول است (اذان قبل از تحریف)

ج) ابن ابی شیبه می گوید :

من کان یقول فی أذانه حی علی خیر العمل :
حدثنا أبو بکر قال نا حاتم بن إسماعیل عن جعفر عن أبیه ومسلم بن أبی مریم أن علی بن حسین کان یؤذن فإذا بلغ حی علی الفلاح قال حی علی خیر العمل ویقول هو الأذان
حدثنا أبو خالد عن بن عجلان عن نافع عن بن عمر أنه کان یقول فی أذانه الصلاه خیر من النوم وربما قال حی علی خیر العمل حدثنا أبو أسامه قال نا عبید الله عن نافع قال کان بن عمر زاد فی أذانه حی علی خیر العمل

کسانی که در اذان خود حی علی خیر العمل می گفته اند :

...علی بن الحسین اذان می گفت ، پس وقتی که به حی علی الفلاح رسید گفت : حی علی خیر العمل و فرمود که این اذان اول است .
... ابن عمر در اذان خود می گفت الصلاه خیر من النوم و گاهی می گفت حی علی خیر العمل
...ابن عمر در اذان خود حی علی خیر العمل را زیاد می کرد .

د) عبد الرزاق صنعانی می گوید :

۱۷۹۷ عبد الرزاق عن بن جریج عن نافع عن بن عمر أنه کان یقیم الصلاه فی السفر یقولها مرتین أو ثلاثا یقول حی علی الصلاه حی علی الصلاه حی علی خیر العمل
ابن عمر هنگامی که در سفر نماز می خواند آن را دو یا سه بار می گفت ؛ می گفت : حی علی الصلاه حی علی الصلاه حی علی خیر العمل

هـ) متقی هندی در کنز العمال می گوید :

عن بلال کان بلال یؤذن بالصبح فیقول حی علی خیر العمل
بلال اذان صبح را می گفت ، پس در آن می گفت : حی علی خیر العمل

و) ابن حجر در لسان المیزان می گوید :

زعم أنه سمع بن هارون عن الحمانی عن أبی بکر بن عیاش عن عبد العزیز بن رفیع عن أبی محذوره رضی الله عنه قال کنت غلاما فقال لی النبی صلی الله علیه وسلم اجعل فی آخر أذانک حی علی خیر العمل وهذا حدثنا به جماعه عن الحضرمی عن یحیی الحمانی
ابی محذوره گفته است : جوان بودم که رسول خدا صلی الله علیه [وآله] و سلم فرمودند در آخر اذانت حی علی خیر العمل بگو
جالب اینکه مولف لسان المیزان بعد از نقل این مطلب می گوید وی بخاطر نقل این روایت ضعیف است!!! یعنی چون این حرف مخالف مذهبشان است راوی آن را دروغگو می پندارد با اینکه باقی علمای اهل سنت وی را تایید کرده اند.

ه) زیلعی می گوید :

ما جاء فی حی علی خیر العمل أخرجه البیهقی عن عبد الله بن محمد بن عمار وعمار وعمر ابنی أبی سعد بن عمر بن سعد عن آبائهم عن أجدادهم عن بلال أنه کان ینادی بالصبح فیقول حی علی خیر العمل فأمره النبی صلی الله علیه وسلم أن یجعل مکانها الصلاه خیر من النوم وترک حی علی خیر العمل انتهی قال البیهقی لم یثبت هذا اللفظ عن النبی صلی الله علیه وسلم فیما علم بلالا وأبا محذوره ونحن نکره الزیاده فیه والله اعلم قال فی الإمام ورجاله یحتاج إلی کشف أحوالهم انتهی واخرج البیهقی أیضا عن عبد الوهاب بن عطاء ثنا مالک بن أنس عن نافع قال کان بن عمر أحیانا إذا قال حی علی الفلاح قال علی أثرها حی علی خیر العمل ثم أخرجه عن اللیث بن سعد عن نافع عن بن عمر نحوه قال ورواه عبید الله بن عمر عن نافع ان بن عمر ربما زاد فی اذانه حی علی خیر العمل

آنچه که در مورد حی علی خیر العمل آمده است :

بیهقی از ... نقل کرده است که بلال اذان صبح را می گفت پی می فرمود حی علی خیر العمل ؛ پس رسول خدا به او دستور دادند که به جای آن الصلاه خیر من النوم را قرار دهد و آن را رها کند .
بیهقی گفته است که این متن با این الفاظ – در مورد چیزهایی که به بلال و ابا محذوره یاد دادند ( که حی علی خیر العمل را بردار و جای آن الصلاه خیر من النوم بگذار)- از رسول خدا نرسیده است ولی ما زیاده را در اذان مکروه می دانیم ( لذا حی علی خیر العمل نمی گوییم)...ابن عمر گاهی اوقات وقتی می گفت حی علی الفلاح به دنبال آن می گفت حی علی خیر العمل ... ابن عمر گاهی در اذان خود حی علی خیر العمل می گفت .
جالب توجه آن است زیلعی گفته است روایت صحیح نداریم که رسول خدا به بلال گفته باشند الصلاه خیر من النوم و تنها داریم که بلال در اذان خود حی علی خیر العمل می گفت. ولی می گوید ما زیاد کردن ( حی علی خیر العمل ) را در اذان مکروه می دانیم!!!

منبع:پایگاه اطلاع رسانی سبطین

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:49 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




خاطرات بهلول

قسمت پنجم

در زندان افغانستان

در همین زندان که بنده چهار سال زندانی بودم، یکسال در شب عاشورا یک نفر سرهنگ سنّی متعصب که رئیس زندان بود و میتوانم بگویم در حقیقت سنّی هم نبود و بی دین محض بود پسری را لباس دخترانه پوشاند و او را در صحن زندان رقصاند، و دهل و ساز و اسباب تفریح فراهم کرد و زندانیان را به تماشا دعوت کرد. در این زندان تقریبا سه صد نفر شیعه و دو هزار و دویست نفر سنّی بودند، شیعه ها به تماشا نرفتند، ولی جرئت امر به معروف و نهی از منکر نداشتند.
یک نفر زندانی سنی محترم که با شاه و نخست وزیر شناسیت داشت و از رئیس زندان نمی ترسید رئیس را از این کارهای زشت منع کرد و گفت: امشب شب عاشورا است و شب عزا و مصیبت است و با این کارها مناسبت ندارد. رئیس زندان به او گفت: من که شیعه و رافضی نیستم که بر سر و سینه بزنم و حسن و حسین بگویم، گفت: آقای رئیس، امام حسین پسر پیغمبر شیعه ها نیست، پسر پیغمبر تمام مسلمانها است، هر مسلمانی باید روز شهاتش را احترام کند. گفت: برو گم شو حرف مزن، هزار سال پیش دو نفر عرب با هم جنگیده¬ اند و یکی دیگری را کشت به ما چه ربطی دارد ما نژاد آرین هستیم، عرب پیش ما چه حیثیتی دارد که ما به مرده و زنده اش توجه کنیم.رئیس زندان بعد از گفتن این حرف تا صبح به سا ز و سرود و شراب خواری و هرزگی مشغول بود و نزدیک اذان صبح مجلس خود را ختم کرده و بدون اینکه نماز بخواند تا طلوع آفتاب خوابید، ساعت هشت صبح که همه از خواب برخاستند و محبوسین را شمردند، معلوم شد که در همین شب چهار نفر زندانی سیاسی خیلی مهم فرار کرده اند.
رئیس زندان واقعه را تلفنی به سرتیپی که رئیس کل پلیس و ژاندارم افغانستان بود و او را امیر لشکرمی گفتند خبر داد، سرتیپ در تلفن به او دستور داد که تمام زندانیان در یک سمت میدان بزرگ وسط زندان ایستاده شوند و تمام سربازان محافظ هم در سمت دیگر روبرو آنها صف بکشند تا من بیایم و قضیه را تعقیب و تحقق کنم. دو هزار زندانی در یک طرف میدان و چهارصد سرباز در طرف دیگر صف کشیدند. سه صف سرباز و هشت یا نه صف زندانی روبروی هم ایستادند. در صف اول زندانی ها بنده را به احترام علم و مسافری جا دادند و در اول صف اول سربازها، سرهنگ رئیس زندان ایستاده بود من و او روبروی هم بودم.
سرتیپ داخل زندان شد و به سربازها گفت: برادرها دلتنگ نباشید خدا همه را از خدمت به خوشی مرخص کند، همه گفتند: امیر به سلامت باشند، بعد به زندانی ها گفت: برادرهای زندانی افسرده نباشید، خدا همه را آزاد کند، ما هم گفتیم: امیر به سلامت باشد، بعد پیش آمد و با بنده احوال پرسی خصوصی کرد چونکه نزد بنده درس می خواند. بعد رو به سرهنگ رئیس زندان کرد و گفت: واقعۀ دیشب چه بوده؟ گفت: طوری که در تلفن به شما عرض کردم.دیشب چهار نفر زندانی سیاسی، فلانی و فلانی، فلانی و فلانی فرار کرده اند، سرتیپ با لحن تمسخر آمیزی گفت: همه اش چهار نفر فرار کرده؟ گفت: سه مرتبه حرف را تکرار کرد و جواب شنید.
بعد گفت: اینکه چیزی نیست، به تلفن کردن هم ارزش نداشت، بعد صدای خود را کلفت و درشت کرد و با قهر و غضب گفت: چرا چهار نفر فرار کردند؟ چرا چهل نفر فرار نکردند؟ چرا چهارصد نفر نگریختند؟ چرا تمام زندان نرفتند؟ در صورتی که رئیس زندان شب عاشورا تا صبح به بچه رقصاندن و ساز و سرود بگذراند و سربازها همه به تماشا مشغول شوند، و برجها و دروازه بی محافظ باشد مقتضی بود که تمام زندانی ها می رفتند، مگر زندانی دیوانه است که از چنین فرصت مناسبی استفاده نکند، آنها که مانده اند و نرفته اند بی عقل و بی غیرت بوده اند.
بعد رو به زندانیان کرد و گفت: بی عقل ها، بی غیرت ها شما چرا ماندید و نرفتید؟ شما که دیدید گوساله رئیس زندان است باید همه می رفتید, گوساله که زندانی را نگهداری کرده نمی تواند. سرهنگ رئیس زندان با صدا و بدن لرزان گفت: قربان از طرف ما کوتاهی نبوده من نمی گویم حرف شما غلط است البته شما دارای معلومات مرتبی هستید و حرف شما درست است ما دیشب مجلس ساز و سرود و تفریح داشته ایم، ولی همان سربازها که بیکار بوده اند با بعض زندانیان تماشا کرده اند. سربازان وظیفه دار، در سر وظیفه و خدمت خود حاضر بوده اند فرار زندانی که عجیبی نیست، برحسب تقدیر خداوند گاه و بیگاه واقع می شود، و هیچ کس به صورت کلی از آن جلوگیری کرده نمی تواند .در ممالک بزرگ و مترقی دنیا مثل روسیه و انگلستان و فرانسه و آلمان و چین و آمریکا هم اینکار بیسابقه نیست و بارها واقع شده است.
سرتیپ در حالی که دست خود را به قوت بر پشت ماشین و پای خود را بر زمین کوبید با نهایت غضب گفت: آنطور نگو پدر سوخته، اینطور بگو که من می گویم، بگو اقوام بندیها آمدند و دسته های اسکناس را در جیبم انداختند، و به من گفتند که تو سربازان خود را به ساز و سرود مشغول کن تا ما زندانیان خود را فرار دهیم من هم اطاعت کردم .بگو سبیلم را چرب کردند و به گور پدرم ......... و زندانی های خود را بردند، اینطور بگو .........
بعد سرتیپ فرمان داد که سبیلهایش را بکندند، سربازها هجوم آوردند و سبیلهایش را با دست کندند، بعد گفت: کاکلهایش را هم بکنید، دختر خانه برای من کاکل کرده ................ این خانم را رئیس زندان ساخته ام کاکلهایش را هم کندند. بعد گفت: لباس نظامی او را هم بکنید، که نظام افغان را بد نام کرد، فردا خبر فرار این زندانی ها در روزنامه نشر می شود و تمام ممالک دنیا بر ما می خندند، لباسهای نظامیش را هم کندند، بعد گفت: شلاق بارانش کنید شلاق زدن شروع شد شش نفر سرباز سه نفر یک طرف و سه نفر در طرف دیگر ایستادند و سرهنگ را برو انداختند و به زدن شروع کردند.
سرتیپ گفت: مراقب باشید که شلاق بر سر و رو و چشم و گوشش نخورد، از گردن تا پشت پاهایش را بزنید در حالی که او را می زدند دهان مردم شیعه باز شد و هر قدر توانستند او را فحش دادند یکی گفت: پدر ...... زور شمشیر حضرت عباس را ببین، یکی می گفت: مادر... با امام حسین دشمنی می کنی، سرهنگ را به قدری شلاق زدند که بی اختیار بول کرد و شلوارش تر شد. سرهنگ دیگری که همراه سرتیپ به زندان آمده بود با احترام زیاد به سرتیپ گفت: قربان اِزارش تر شد، برای افغانستان بد نامی دارد، مجازات بس است، سرتیپ امر ترک زدن داد و او را زنجیر پیچ کرد و در یک حجرۀ تاریک انداخت و امر کرد که هر روز دو نان خشک برایش بدهند و یکبار برای رفع ضرورت از حجره بیرون کشیده شود، یک شبانه روز در آن حالت به سر برد و بعد او را به دادگاه بردند و محاکمه کردند به هفت سال زندان و طرد ابدی از خدمات دولتی افغانستان محکوم شد و هنوز از مدت زندانیش چهار سال زیادتر نگذشته بود از دنیا رفت.
باقی کارش به خدا مربوط است تا دیده شود که خداوند تعالی با او چه خواهد کرد، این است عاقبت کسانی که به خدا و پیغمبر و مقدّسات مذهبی بی اعتنائی کنند.

www.imamhadi.com

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:49 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



خاطرات بهلول

قسمت دوم

شهادت مرحوم حاج میرزا نور الله اصفهانی برادر مرحوم آقای نجفی عالم قدیم مشهور شهر اصفهان

مرحوم حاج آقا نور الله اصفهانی برادر آن آقای نجفی است که در جنگ مشروطیت ایران فعالیت زیادی از خود نشان داده بود.انقلاب مشروطه شدن ایران کاملا شبیه انقلاب جمهوری شدن ایران بود. در آن انقلاب آیت الله العظمی آخوند ملا محمد کاظم خراسانی موقعیت آیت الله خمینی را داشتند، و سید عبد الله بهبهانی در تهران و آقای نجفی در اصفهان جای علمای موجودایران را گرفته بودند. اعلان های انقلاب و جهاد از طرف آخوند از نجف اشرف فرستاده می شد و سید عبدالله بهبهانی و آقای نجفی اصفهانی آن اعلان ها را نشر و اجرا میکردند تا عاقبت الامر بختیاریها به رهبری آقای نجفی از اصفهان و تبریزیها به رهبری سید عبدالله بهبهانی از تبریز به تهران حمله کردند و محمد علی شاه گریخت و احمد شاه پسر کوچکش شاه شد و حکومت مشروطه بر قرار گردید.
در عصر پهلوی آقای نجفی مرده بود و برادرش حاج میرزا نور الله رئیس مستقل و نافذ الحکم اصفهان بود. حاج میرزا نور الله بسیار ثروتمند بود و میتوانست یک لشکر بیست هزار نفری را لااقل برای مدت یکماه نفقه دهد و مردم مسلح بختیاری همه از او اطاعت داشتند.
حاج میرزا نور الله در تمام ایرن بسبب ثروت خود احترام زیادی را دارا بود بعد از نشر اعلاميه منع امر به معروف و نهی از منکر از طرف رضا شاه پهلوی، حاج میرزا نور الله اصفهانی به قم آمدند، تا به اتفاق مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی که یکی از مراجع تقلید مشهور بودند شاه را از اجراء آن خلاف شرع منصرف کنند و اگر قبول نکرد با او جهاد کرده او را از سلطنت بر اندازند. حاج میرزا نور الله مردم بختیاری را برای جهاد آماده کرده و به آنها دستور داده بود که اگر مذاکرات او با شاه ناکام شد بر اصفهان حمله کنند و اصفهان را گرفته بر قم و تهران بتازند. ناگفته نماند که در آن زمان مردم شیعه سه نفر مرجع تقلید مشهور داشتند: اول: آقای سید ابوالحسن اصفهانی، دوم: آقای حاج میرزا حسین نائینی، سوم: آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی. آقای اصفهانی و آقای نائینی در نجف اشرف بودند و حاج شیخ عبدالکریم رئیس حوزه قم بود، بعد از آمدن حاج میرزا نور الله به قم، علما و طلبه ها از هر طرف برای دیدن او به قم آمدند و در قم هنگامه بزرگی برپا شد، رضا شاه پهلوی از وضعیت قم ترسید و تیمور تاش وزیر دربار مشهور خود را برای ساکت کردن علما به قم فرستاد. تیمور تاش همان بی دین ملعونی است که میگفت: من با هفتاد دلیل ثابت میکنم که خدایی نیست و روز قیامت دروغ است. در اینجا بی مناسبت نیست که ختم کار تیمور تاش هم گفته شود تا مردم بدانند نتیجه بی دینی و انکار خدای تعالی چیست. تیمور تاش پس از این که مدتها وزیر بود در بعضی از مسائل سیاسی با شاه مخالف شد و به رشوه خواری و ساخته کاری با دول بیگانه متهم و زندانی گردید و از زندان عریضه به شاه نوشته که اگر من خطا کرده¬ام برای خدا مرا عفو کن، شاه جواب نوشت که: تو به هفتاد دلیل ثابت میکردی که خدا نیست، برای کدام خدا تو را عفو کنم.
بالاخره تیمور تاش در زندان از بین رفت معلوم نیست که خودش مرد یا خود کشی کرد یا شاه او را کشت. تیمور تاش در دوره وزارت خود آنقدر خیانت به دین و وطن کرد و آنقدر صدمه به اهل ایران رساند که در این رساله نمی¬گنجد و برای شرحش کتابی لازم است و بنده در نظر دارم اگر از تحریر این کتاب فارغ شدم کتابی در این موضوع به نام فجائع تیمور تاش در عصر پهلوی بنویسم و نشر کنم. و اینک برای نمونه دو عملش را نقل میکنم. روزی تیمور تاش داخل منزل خود شد و دید که زنش قرآن میخواند با کمال غضب به او گفت تو هنوز این کتاب کهنه را میخوانی و به آن عقیده داری و بلافاصله شیشه الکل را روی قرآن ریخت و آتش زد. موقع دیگر یکی از هموطنان تیمورتاش به منزلش آمد و از او خواهش کرد که گذرنامه کربلا برایش بدهد با کمال غضب در جواب گفت: احمق خر گذرنامه می خواهی که بروی سنگ و نقره و گل به بوسی. من هرگز این کار نمی کنم، گذر نامه برای لندن و پاریس و برلن و امریکا بخواه تا بدهم آن شخص از پیش تیمور تاش خارج شدو با مراجعه به نخست وزير گذرنامه گرفت.تيمور تاش خبردار شد و قضیه را به شخص پهلوی اطلاع داد و گذرنامه را پس گرفت و نخست وزیر هم در تعقیب همین قضیه وادار به استعفا شد. تیمور تاش کسی بود که می گفت: من بگور پدر خودم ریدم که مرا عبدالحسین نام کرده است حسین کیست که من غلا م و عبد او باشم؟ خلاصه تیمور تاش به امر پهلوی برای ساکت کردن علما به قم آمد. زمانی که تیمور تاش وارد به منزل حاج میرزا نور الله شد حاج میرزا نور الله در حجره بزرگی بود که متجاوز از صد طلبه و عالم در آن حجره بودند. حاج میرزا نور الله در صدر مجلس تکیه داده بودند و مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری ایشان را باد می زدند، زیرا در آن زمان پنکه و کولر در ایران نبود، از این مطلب که گفتم اهمیت سیاسی حاج میرزا نور الله کاملا معلوم میشود البته سیادت و مهمان بودن حاج میرزا نور الله هم حقیقتی بود که حاج شیخ عبدالکریم از او احترام کنند.
تیمور تاش وقتی بدر حجره رسید، نه کسی از او احترام کرد و نه جای نشستن به او دادند، همان در حجره ایستاد و بعد از سلام گفت: آقایان شاه مرا فرستاده و میگوید علماء از من چه شکایت دارند. من که به میل خودم کاری نکرده و نمیکنم هر چه وکلای مجلس تصویب می کنند اجرا می کنم و باید بکنم زیرا در اول سلطنت خود قسم خورده ام که حامی مجلس شورا و مجری امر وکلا باشم.حاج میرزا نور الله همان طور که تکیه داده بودند پای خود را بلند کردند و با کف پا به او اشاره کرده گفتند: برو آن کافر را بگو که مجلس شورا را به رخ ما نکشد .این مجلس را برادرم آقای نجفی درست کرده من هر وقت بخواهم خرابش میکنم این مجلس پیش ما بقدر پوست پیازی حیثیت ندارد ما پیرو قرآنیم نه پیرو قانون اروپائیان.تیمور تاش به تهران برگشت .وضعیت وخیم بود، نزدیک بود که جهاد برپا شود و اگر جهاد میشد انقراض و شکست پهلوی حتمی بود زیرا هنوز نظام وظیفه در ایران جاری نشده بود و دولت جزیک دسته سرباز اختیاری و یک مقدار کم اسلحه در دست نداشت. و علماء هم در کمال اقتدار بودند ولی خدا نخواست که در آن روز حکومت پهلوی منقرض شود زیرا اگر حکومت پهلوی آنروز بر هم میخورد مردم ایران آن امتحانی را که میبایست بشوند نمیشدند و با دوام حکومت پهلوی امتحان دینی مردم ایران تکمیل شد. در شهر تهران زنانی دیده شدند که مدت پنج سال از خانه بیرون نیامدند ربای انیکه بی حجاب دیده نشوند و حتی بحمام هم نرفتند با این که حمام منزلی هم نداشتند. در زمستانهای سخت با آب سرد غسل کردند یا با دیگ آب گرم کردند و از منزل خود بیرون نرفتند و زنانی هم بودند که با کمال شوق در مجالس مردها رقصیدند و همچنین مردانی پیدا شدند که چند سال از خانه بیرون نرفتند برای این که ریش نتراشند و کلاه پهلوی نپوشند . اگر در همان مرحله اول جهاد میشد و حکومت پهلوی از بین میرفت این اشخاص شناخته نمیشدند لهذا خداوند خواست که دولت پهلوی پنجاه سال دوام کند تا مؤمن از منافق و خبیث از طیب جدا و شناخته شوند. در حالی که حاج میرزا نور الله و علما قم برای جهاد با پهلوی آماده بودند برای آقای حاج میرزا نور الله مرض الهی پیدا شد و رضا شاه پهلوی از وقت استفاده کرده و بوسیله یک دکتر، حاج میرزا نور الله را مسموم و شهید کرد، انا لله و انا الیه راجعون.

مسافرت بشهر قم بقصد جهاد و ادامه دادن تحصیلات در قم

در آن اوقات در سبزوار شهرت داشت که مصطفی کمال، شاه ترکیه جمعی از علماء مخالف خود را به دریا ریخته و غرق کرده است، و رضا شاه هم میخواهد علماء قم را غرق کند و شهر قم در محاصره نظامی قرار گرفته است، بنده پیاده از سبزوار به طرف قم حرکت کردم. سبب پیاده رفتنم این بود که در آن زمان دولت، قانونی وضع کرده بود که موافق آن می¬بایست مسافرت از هر شهر ایران به شهر دیگر مثل مسافرت به کشورهای خارجه با جواز سفر و گذرنامه باشد اگر کسی میخواست از مشهد به تهران برود لازم بود شناس نامه خود را با دو نفر ضامن به شهربانی ببرد، و آن دو نفر ضامن شوند که این شخص برخلاف امر دولت حرکتی نخواهد کرد، بعد از آن رئیس شهربانی به او جواز سفر و گذرنامه میداد. بنده که نمیخواستم چنین ضمانتی به دولت بدهم و تا آن روز سفر دوری هم تنها نکرده بودم، مجبور بودم پیاده بروم تا پلیس از من جواز سفر نخواهد.
در مدت یک ماه و نیم مسافت بین قم و سبزوار را پیاده طی کردم و بعد از زحمتهای زیاد از جمله اینکه دزدها در بین دامغان و سمنان رختهایم را بردند به شهر قم وارد شدم، ولی ناگفته نماند دزدهایی که رخت مرا در بین دامغان و سمنان بردند بعد از آنکه رئیس آنها در سمنان در یک مسجد پای منبر من نشست و مرا شناخت و مقصدم را از مسافرت فهمید حکم کرد رختهایم را پس دادند. پس از ورود به قم فهمیدم که آنچه د ر سبزوار شنیده بودم اکثرش دروغ و مخالف حقیقت بوده است شهر قم به حالت عادی بود علماء و طلاب به کارهای خود مشغول بودند.
واقعه شهادت حاج میرزا نور الله و واقعه حاج شیخ محمد تقی بافقی کهنه شده بود و کسی از آنها یاد نمی کرد. خلاصه در این وقت در قم هیچ جهادی نبود، بنده به فکر افتارم بهتر این است که در این حال و آرامش درسهای خود را پیش ببرم به نصیحت پدر خود رفتار کنم. و در عین حال آماده باشم که اگر جهادی رخ داد شرکت کنم. یک سال و نیم در قم ماندم و شرح لمعه و رسائل شیخ انصاری را که قبلا پیش پدرم خوانده بودم دوباره پیش بعضی از اساتید قم خواندم و کفایة الاصول را هم دوره کردم، ولی در عین حال شبهای جمعه و تعطیلی برای موعظه به دهات اطراف قم میرفتم و مردم دهات را که بعضاً اسلحه هم داشتند آماده باش میکردم که اگر در قم جنگی شد به همراهی بنده به یاری علماء بشتابند.
در بیست و پنج ده از دهات اطراف قم رسوخ کامل پیدا کرده بودم که تفصیلش در این کتاب نمیگنجد، نمونه¬اش اینکه در تابستان همان سال هشتاد بار الاغ خربزه از دهات اطراف قم برایم تعارف آورند که همه¬اش را بين طلاب مدارس قم تقسیم کردم.

www.imamhadi.com

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:49 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



تأثير تشيع بر نظام قضايي - حقوقي ايراني

تذكري كه بايد بدهم اين است كه بنده شيعه¬شناس نيستم. از اين¬رو، مطالبي را كه مي¬خواهم به شما عرضه بدارم مسلما همه شما بزرگواران بهتر از بنده مطلع هستيد. سعي خواهم كرد با توجه به تخصص من كه در زمينه حقوق است، تأثيري را كه شيعه بر نظام حقوقي ما داشته است از ابتدا تاكنون به طور خلاصه خدمت شما عرض كنم.
اصولاً تلاقي فرهنگ اسلام و ايران تأثير زيادي را داشته است و صاحب¬نظران و علماي بزرگوار هم در تأثير اين دو فرهنگ (فرهنگ ايران باستان و فرهنگ اسلام) كتاب¬ها و مقالات زيادي به رشته تحرير درآورده¬اند. جا دارد در اينجا يادي بكنيم از استاد شهيد مرحوم مطهري كه در واقع يكي از بهترين آثار را در چند دهه قبل در اين زمينه به رشته تحرير درآورده است. هنوز هم وقتي انسان آن را مطالعه مي¬كند پويايي آن و دقت نظر مرحوم استاد واقعا انسان را شگفت¬زده مي¬كند.
در كنار تأثيري كه ورود اسلام به ايران در ابعاد مختلف سياسي و اجتماعي داشته است طبيعتاً نظام قضائي ايران هم بي¬تأثير نبوده است. در ايران باستان ما با يك تمدن و فرهنگ ديوان¬سالار مواجهيم؛ نظام سياسي و اجتماعي مبتني است بر يك فرهنگ طبقاتي؛ اينكه برخي از اقشار در همه اركان نظام سياسي اجازه ورود ندارند، حتي اجازه تحصيل ندارند. فرهنگي است كه اختصاص دارد به ايران باستان؛ يك فرهنگ ديوان-سالاري بسيار اصيل.
در مقابل، با ظهور اسلام در شبه جزيره عربستان ما مواجه هستيم با يك فرهنگ بسيار پويا به دور از تشريفات و با تأكيد بر يك عنصر كليدي به نام عدالت. در سراسر آيات قرآن، رواياتي كه از پيامبر عظيم الشأن ما به جاي مانده است و رويه¬اي كه حضرتشان داشته¬اند ما به خوبي عنصر عدالت را مشاهده مي¬كنيم. چنين فرهنگي در شبه جزيره عربستان به وجود آمده است كه مي¬خواهد با بي¬عدالتي مبارزه بكند؛ بي¬عدالتي كه يكي از مظاهرش - براي مثال - زنده به گور كردن دختران است. اين فرهنگ به يك فرهنگ ديگري منتقل مي¬شود كه عظمت ظاهري دارد: ديوان¬سالاري بسيار عظيم، اما فاقد عنصر عدالت. با ورود اسلام به ايران، نظام سياسي و اجتماعي ايران در هم مي¬ريزد و طبعاً نظام قضائي ايران هم تابعي مي¬شود از تأثيراتي كه اين فرهنگ غني اسلام با خودش به همراه آورده است. البته در زمان خلفا كه عطر وجود پيامبر عظيم الشأن، دستورات، راهنمايي¬ها و هدايت¬هاي ايشان هنوز زنده بود، نظام سياسي ايران هم تا حدودي با اين وضعيت همراه مي¬شود. مخصوصاً در زمان حضرت علي(ع) مجدداً در حالي كه عدالت مي¬رفت تا در مهار كامل قرار بگيرد زنده مي¬شود. با تأكيدات حضرت علي (ع) بر عدالت (چه در خطبه¬هاي معروف ايشان و چه در نامه¬ها و روايات و احاديث ديگري كه وجود دارد) عدالت دوباره محور كليدي و پررنگ مي¬شود. اما بعد از گذشت اين دوران، با روي كار آمدن خلفاي اسلامي نظام اسلامي به جاي اينكه تأثيرگذار باشد متأسفانه به دليل هدايت بد برخي از خلفا از نظام ديوان¬سالاري قبلي ايران تأثيرپذير مي¬شود و دوباره خليفه كه بعضاً غير حق هم حكومت را به دست گرفته است به عنوان تنها فرد تعيين¬كننده و قانون¬گذار، تنها فرد قضاوت¬كننده، قاضي القضات و همچنين مجري و به عنوان بالاترين قوه مجريه تصميم مي¬گيرد، قضاوت مي¬كند و اجرا مي¬كند. در واقع، آن بحثي كه ما در حقوق اساسي به عنوان تفكيك قوا داريم در آنجا در يك فردي منحصر مي¬شود كه فاقد شرايط عدالت، شرايط لازم براي تصدي حكومت است. فقدان عدالت و نابرابري¬ها در دوره خلفاي اسلامي منجر به حركت¬هاي اسلامي مي¬شود كه ما شاهد روي كار آمدن حكومت¬هاي كوتاه مدتي مثل آل بويه هستيم. در نقاطي از ايران باز شعار اين حكومت¬ها شعار عدالت است؛ نكته¬اي كليدي كه آموزه اصلي اسلام است، اما در مرحله دوم كه بحث بيشتر بر آن متمركز مي¬شود نقطه عطفي است كه با روي كار آمدن سلسله صفوي در ايران داريم. به هر حال، سلسله صفويه با وضعيت و شعارهاي اوليه¬اي كه داشت عمدتاًُ براي زنده كردن معارف – چيزي كه ما امروزه به عنوان شيعه مي¬شناسيم – در كشور ما روي كار آمد. البته پادشاهان صفوي خدماتي هم به مردم ايران و به توسعه و تأمين نظام شيعه داشتند، اما همچنان از بحث اصلي اسلام خالي است. علي¬رغم تأكيد و اهميت¬گذاري اين سلسله نسبت به مذهب شيعه ساختار سياسي اين سلسله هم راهي را مي¬رود كه نظام شاهنشاهي در قبل از اسلام داشته است، يا نظام خلافتي كه دوران بعد از صدر اسلام را پوشش مي-دهد. در اين دوره شاهد علماي بزرگي هستيم؛ افرادي همچون مرحوم شيخ بهائي و مرحوم مجلسي پدر و پسر. اما باز نظام قضائي در اينجا تفكيك مي¬شود. در واقع چيزي را كه ما تحت عنوان نظام عرفي و شرعي و مذهبي مي¬شناسيم در اين دوره خيلي پررنگ مي¬شود. پادشاهان صفوي مشخصاً امور جزايي را كه به نوعي امور حكومتي هم بوده است در اختيار خودشان مي¬گيرند و علماي اسلامي عمدتاً در مقوله¬هاي احوال شخصيه اظهار نظر مي¬كنند. قضاتي كه در اين دوره هستند طبقه¬بندي مي¬شوند. مانند: قاضي القضات و افراد ديگري كه در رده¬هاي پايين¬تري هستند. اين تصميم¬گيري¬ها در زمينه احوال شخصي است كه بر اساس نظام شيعه جاري مي¬شود و در مسائل عرفي دستورات پادشاه. هرگاه شورشي اتفاق مي¬افتد يا كسي عليه پادشاه قيام مي¬كند دستورات پادشاه به عنوان تعيين¬كننده به ميدان مي¬آيد و اوست كه تصميم مي¬گيرد، اما نكته مهم كه در دوره صفويه شاهد هستيم تفوّق و برتري نظام فقه شيعي است كه در كشور ايران شكل مي¬گيرد؛ اين نكته بر هيچ كس پوشيده نيست كه اگر پادشاهان هم تصميماتي را اتخاذ مي¬نمايند سعي مي¬كنند آن را به مذهب شيعه منتسب كنند. و در مسائل احوال شخصي علماي اسلام هستند كه حرف اول را مي¬زنند. بعد از دوره صفويه دوره مشروطه را داريم. در دوره صفويه يك نظام عرفي قضائي و يا حقوقي شكل مي¬گيرد. نظام شرعي مذهب شيعي دوره قاجار با تلاش¬ها و حركت¬ها و شايد شورش¬هايي كه در كشورهاي غربي شكل گرفته است، آغاز مي¬شود؛ نهضتي كه امروزه به نهضت قانون اساسي¬گرايي در كشورهاي اروپايي معروف است. ويژگي بارز در كشورهاي غربي در اين زمينه بحث تفكيك قواست كه از جان لاك به بعد به منتسكيو و ژان ژاك روسو مي¬رسد و عمدتاً از اين امر دفاع مي¬كنند كه قدرت مركزي نبايد در ا ختيار يك فرد باشد، بلكه بايد تقسيم بشود به قوه مقننه، مجريه و قضائيه. در گذشته، پادشاهان اروپايي همه قدرت را قبضه كرده بودند و بر اساس اراده خود حكم مي¬راندند. در دوره مشروطه هم شاهد اين بحث هستيم كه تفكيك بين قضاوت عرفي و شرعي همچنان پايدار است، اما با تغيير ساختاري كه برگرفته از يك نظام غربي است. در دوره مشروطه با تلاش-هاي آزادي¬خواهان قانون اساسي تدوين گرديد كه ابتدا مظفرالدين شاه به اصل آن تن داد و بعد هم متمم آن توسط محمد علي شاه امضا شد. جنبشي كه امروزه گاهي اوقات از آن به عنوان جنبش عدالت¬خواهي نام مي-بريم در دوره مشروطيت يكي از بحث¬هاي اصلي است. تأسيس عدالت¬خانه به عنوان يكي از محوري¬ترين خواست¬هاي مردم و مشروطه¬طلبان بوده است. پس از تدوين قانون اساسي و شكل¬گيري مجلس شوراي ملي اين نكته به ذهن صاحب¬نظران و بزرگان مي¬رسد كه اگر مجلس بخواهد قانون¬گذاري كند بايد بر چه پايه و اساسي مبتني باشد. اينجاست كه علماي اسلام و علماي شيعه وارد مي¬شوند. مرحوم شيخ فضل الله نوري به اين نكته ظريف پي مي¬برد كه اگر مجلس را كه به هر حال يك مجلس انتخابي است و اعضاي آن از بين افراد صاحب نظر انتخاب ميشود، آيا مي¬تواند هر قانوني را وضع كند كه براي مردم هم لازم الاتباع باشد؟ اهميت اين كار در ذهن برخي رسوخ مي¬كند؛ از جمله مرحوم شيخ فضل الله نوري، كه اعلام مي¬كند بايد قوانين و مقررات مطابق موازين اسلام و مذهب شيعه باشد و براي اين كار هم تلاش مي¬كند و ماده 2 متمم قانون اساسي در واقع حاصل كار ايشان است وي حتي جانش را هم در اين راه گذاشت. اينطور نبوده كه ماده دو متمم قانون اساسي در دوره مشروطيت به راحتي شكل گرفته باشد. هدف اصلي مرحوم شيخ فضل الله نوري ابتناي نظام قانون¬گذاري در ايران بر اساس اسلام و مذهب شيعه است؛ يعني چون قانون¬گذاري به طور عام است بخش حقوقي و قضائي نيز بايد از فقه شيعي استخراج بشود. البته چون حكومت با توجه به شرايطي كه وجود داشته است نمي¬توانسته مقاومت زيادي بكند، دولت و حكومت اصراري ندارد كه مسائل احوال شخصيه خلاف اسلام و مذهب شيعه و موازين اسلام باشد. از اين¬روي، اجازه مي¬دهد قانون مدني كه مشخصاً مبتني بر مسائل شخصي و احوال شخصي انسان¬هاست، با نظر علما تنظيم بشود. امروزه اين قانون مدني كه ما داريم همان قانون مدني قديمي است كه در همان دوره شكل گرفته است، البته با اصلاحات جزئي كه به وجود آمده. حتي پس از انقلاب هم همچنان ادامه دارد. اما در خصوص مسائل كيفري و جزائي و نيز ساختار دستگاه قضائي چه؟ حكومت اصرار دارد كه اين¬ها بر اساس موازين و مبناي روز باشد و مشخصاً برگرفته از نظام¬هاي غربي. ما عمده ساختار دستگاه قضائي و مسائل كيفري را از فرانسه و بلژيك گرفته¬ايم. در دوره قاجاريه اگرچه علماي شيعي تأثير زيادي در جامعه ايران و در نظام حكومتي داشتند، اما اصل دوم يا ماده دوم متمم قانون اساسي كه وجود علماي طراز اول را براي تطبيق قوانين مجلس با موازين اسلام و مذهب شيعه تإييد مي¬كرد، كم كم به فراموشي سپرده مي¬شود. به هر دليل، كساني كه از ابتدا مخالف بودند تلاش¬هاي خودشان را ادامه دادند و وضعيتي در مجلس شوراي ملي ايجاد كردند كه منجر به كناره¬گيري علما و صاحب¬نظران از اين مسئله شد. به تدريج نظام عرفي قضائي در ايران شكل جديدتري پيدا كرد. در دوره پهلوي با هجوم گسترده قوانين و مقررات و آموزههاي غربي نقش علماي شيعه و علماي اسلام كمرنگ گرديد. با لطايف الحيلي علما را به حاشيه راندند و با زور، يك نظام غربي را چه در بعد سياسي و چه در بعد اجتماعي و از جمله در مسائل قضائي جايگزين آن كردند. البته در ابتداي اين تقسيم، دادگاه¬هاي عرفي و نظام عرفي، و در مسائل احوال شخصي هم، برتري فقه شيعه و مذهب شيعه و موازين اسلامي را داريم، اما حركت به سمت به حاشيه راندن مقرراتي است كه مبتني بر موازين اسلامي است. مشخصاً در دوره پهلوي، چه دوره پدر و چه پسر، نظام قضائي ايران يك نظام كاملاً غربي شد. ساختار اداري نظام قضائي ما مطابق با نظام قضائي فرانسه شد، كه در حقوق از آ‌ن به «نسيويل لاو» نام مي¬بريم؛ بحثي كه دادسرا و دادگاه دارد و مسائلي از اين قبيل. در بعد قوانين هم با توجه به اينكه ديگر ضرورتي براي تطبيق اين قوانين با موازين اسلامي وجود ندارد، قانون اساسي را اصلاح كردند. تنها اثري كه از دوره پهلوي داريم و همچنان آن را حفظ كرده¬ايم همان قانون مدني است كه بجز در مواردي، مثل سن قانوني افراد، بقيه موارد آن منطبق با مذهب شيعه است.
ورود اسلام و بخصوص شكل¬گيري يك نظام سياسي شيعه در ايران آثار زيادي را براي نظام قضائي و حقوقي ما داشته است. اگرچه اين آثار هميشه در فراز و فرود بوده است. در دوره صفويه علي رغم تكريم علما توسط حكومت، باز مي¬بينيم كه مسائل عمومي از قبيل سرقت و جرايم شديد و سازمان¬يافته در اختيار حكومت است. علما در اينجا اجازه ندارند وارد بشوند. طبيعتاً نظام شيعه و فقه شيعه هم در اين زمان و در اين خصوص به حاشيه رانده شده است، اما در مسائل مدني و احوال شخصيه اين اثر همچنان محفوظ مانده است و در دوره قاجار و حتي در دوره پهلوي هم علي رغم اينكه ساختار دستگاه قضائي برگرفته از يك نظام غربي است، اما قوانين، قوانين اسلامي است كه منطبق با فقه شيعي است.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، شاهد يك تحول سياسي، اجتماعي همه جانبه هستيم و اين تحول در بعد قضائي و نظام حقوقي هم اثرگذارتر است. به تدريج مي¬خواهيم يك نظام اسلامي مبتني بر مذهب شيعه را جايگزين يك نظام كاملاً غربي قبل از انقلاب بكنيم. البته در سال¬هاي اول مقاومت¬هايي مي¬شد هم از جهت ساختاري و هم از جهت ماهيتي و محتوايي. بعد از تدوين قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران كه مذهب رسمي را مذهب شيعه قلمداد مي¬كند، رئيس جمهور را موظف مي¬نمايد كه پاسدار مذهب شيعه باشد؛ در سوگندنامه¬اي كه هست مذهب شيعه به عنوان يك مبناي اساسي و اصلي براي نظام جمهوري اسلامي ايران قرار داده مي¬شود. در اصل دوم قانون اساسي پايه¬هاي نظام جمهوري اسلامي ايران تبيين گرديده است؛ يعني اصول اعتقادي مكتب و مذهب شيعه. در اصول بعدي هم وضعيت مذهب رسمي را تعيين كرده است. طبيعتاً اين مذهب بايد در تمام بخش¬هاي جامعه و در تمام رده¬هاي سياسي نظام حضور داشته باشد. بر اساس همين تفكر، قوانين و مقررات بايد بر اساس موازين اسلامي باشد، اصول ديگري را در قانون اساسي داريم؛ مانند اصل چهارم، اصل هفتاد و دوم و اصل نود و چهارم كه ضرورت تطبيق قوانين را با موازين اسلام يادآور مي¬شود.
در اصل چهارم تأكيد شده است كليه قوانين و مقررات و آيين¬نامه¬ها و دستور¬العمل¬ها بايد مبتني بر موازين اسلام باشد. در اصول ديگر نيز آمده است كه نظام ايران يك نظام مبتني بر مذهب شيعه بوده و رئيس جمهور وظيفه دارد كه پاسدار مذهب شيعه باشد. بنابراين، موازين اسلام هم مشخصاً موازين اسلام مبتني بر فقه شيعي بايد باشد و در همين زمينه شوراي نگهبان، بخصوص بخش فقهي آن كه مركب از فقهاي شيعه هستند بر اساس اصل چهارم وظيفه دارند كه قوانين اسلامي را با موازين اسلام (منطبق با مكتب و مذهب شيعه) تطبيق كنند.
متأسفانه در جهت ساختار هيچ دستورالعمل روشني نداريم. قبل از صفويه و بعد از صفويه، در دوره قاجار، دوره پهلوي و الان اصراري بر ساختار شكلي دستگاه قضائي وجود نداشته و هر حكومتي بنا بر مقتضيات زمان خود يك ساختار قضائي مشخصي را ارائه كرده است. در دوره قاجار و دوره پهلوي شكل اين ساختار هم از نظام¬هاي غربي اقتباس شد. بعد از انقلاب ما با يك خلأي مواجه بوديم؛ دستگاه قضائي دستگاه دوگانه¬اي شد: دادگاه انقلاب و دادگستري كه تقريباً يك دهه طول كشيد تا وضعيت روشني پيدا كنند. چيزي كه امروزه به عنوان محاكم دادگستري داريم و در قانون اساسي به عنوان قوه قضائيه مشخص شده است ناظر بر همين مطلب بود. من در تاريخ نمونه و الگويي را به طور مشخص مشاهده نكرده¬ام كه براي ساختار اداري هم الگوي واحدي را ارائه بكنند. البته محوررهاي كلي در اين جهت ارائه شده است؛ شما در نظام ديوان¬سالار پيش از ورود اسلام به ايران و يا نظام خلافت مشاهده مي¬كنيد كه يك ترتيب طبقاتي براي امر قضا شكل گرفته است. در دوره صفوي هم به همين شكل است. قاضي القضات دارند و مراحل پايين¬تر رسيدگي به دعاوي تابع تشريفات خاصي مي¬شود. در نظام اسلامي معمولاً اين¬ها را با سمت و سوي ساده¬نگري مشاهده مي¬كنيم.
قضاوت به جاي دوري كردن از مردم به داخل مردم مي¬آيد. محور عدالت¬گرايي را هم در ماهيت و هم در شكل داريم. وقتي ائمه مي¬فرمايند: قاضي در نگاهش هم نبايد نگاه متفاوت و نابرابري باشد، اين شكل كار است. قاضي در دلش ممكن است حق را به كسي بدهد و كس ديگر را محكوم كند، ولي حضرت مي¬فرمايد، شما حق نداري نظرت را ابراز بكني. در شكل كار اين¬ها محورهايي است كه معمولاً مشاهده مي¬كنيم و مي-توان با توجه به ساختار هر زمان و مقتضيات هر مكان محورهاي اساسي را تعريف بكند. محورهايي هم مي-باشد كه روي ماهيت اين¬ها كار مي¬كند، و بحث عدالت را مطرح مي¬كند. در مقدمه قانون اساسي، مطلبي پيرامون محورهاي كليدي مطرح در قانون اساسي اشاره شده است؛ مثل نقش زن در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، نقش ارتش، هدف از حكومت، وظيفه حكومت و يك بخش هم مربوط به قضا. اين بخش مي-گويد: «مسئله قضا در رابطه با پاسداري از حقوق مردم در خط حركت اسلامي به منظور پيشگيري از انحرافات موضوعي در دورن امت اسلامي امري است حياتي.» در واقع قضاوت يك محور اساسي براي پاسداري از حقوق مردم است، از اين¬رو، ايجاد سيستم قضائي بر پايه عدل اسلامي است. از زمان ظهور و حضور اسلام در ايران، بخصوص در زماني كه شيعه در ايران حاكم شده است محور كليدي بحث قضا در ايران چه قبل و چه بعد از انقلاب بحث عدالت بوده است و سيستم قضائي بر پايه عدل اسلامي و متشكل از قضات عادل. باز روي محور عدالت تأكيد مي¬شود و رعايت ضوابط دقيق ديني پيش¬بيني شده است. اين نظام به دليل حساسيت بنيادي و دقت در مكتب لازم است به دور از هر نوع رابطه و مناسبات ناسالم باشد. در واقع، هدف از نظام قضائي در جمهوري اسلامي ايران در مقدمه و در همين پاراگراف خلاصه شده است، ولي محورهاي كليدي ديگر كه در اصل 156 به بعد داريم، عمدتاً مشخص¬كننده وضعيت نظام قضائي است. قوه قضائيه كه به عنوان يكي از قواي جمهوري اسلامي ايران شناخته شده است در رأس آن بايد يك مجتهد عادل باشد. اجتهاد به عنوان تخصص و عدالت به عنوان يك شرط ضروري قاضي بايد در رئيس قوه قضائيه باشد. حتي در بحث قضائي به دليل حساسيت موضوع شيوه انتخاب هم پذيرفته نشده است. رئيس قوه قضائيه از سوي مقام رهبري بايد تأييد بشود، كه يك تكليف براي ولي فقيه است و ولايت فقيه يكي از محورهاي مذهب شيعه است. اصل 57 قانون اساسي در تبيين ولايت فقيه است. بقيه قوا هم به همين شكل.
مذهب و مكتب شيعه از ابتدا تاكنون نه تنها بر نظام سياسي و اجتماعي ما بلكه بر نظام حقوقي و قضائي هم به عنوان بخشي از اين نظام سياسي تأثير زيادي داشته است و كليدي¬ترين عنصري كه مذهب شيعه براي نظام قضائي ما به ارمغان آورده، عدالت است كه بايد در همه زمينه¬ها وجود داشته باشد، هم در قوانين و مقررات كه بايد قوانين برابر و مساوي و عادلانه باشد و هم در مسائل شكلي و ساختار اداري كه قضات بايد به عدالت رفتار بكنند و به عدالت به شاكي و متهم نگاه بكنند، و حق ندارند از گردونه عدالت خارج بشوند اين كليدي-ترين عنصري است كه ما مي¬توانيم از مذهب شيعه در نظام حقوقي خودمان داشته باشيم.
به هر حال قانون اساسي هم يك ارمغان غرب است براي ما كه به عنوان يك ميثاق و منشور مشترك، اعضاي يك جامعه در هر كشوري، متعهد مي¬شوند كه به آن پاينبد باشند. قوانين اساسي طبق اصول و روشي تدوين مي¬شود، ولي اولين مطالب و نكاتي كه بايد در اين منشور ذكر بشود پايه¬هاي آن نظام سياسي و حكومتي است كه مي¬خواهد قانون اساسي ايجاد كند.
در اصل اول و دوم و سوم در اين پايه¬ها تبيين شده است. مشخصاً در اصل دوم آمده است كه نظام جمهوري اسلامي ايران نظامي است مبتني بر پايه توحيد، ايمان به معاد. عدل و امامت. اين¬ها پايه¬هاي نظام را مطرح مي¬كند. بلافاصله بعد از اصل سوم در اصل چهارم كه از جمله اولي¬ترين اصول قانون اساسي مي¬باشد، گفته شده است كه اين اصل بر امور كلي اصول قانون اساسي اطلاق دارد.
اين اصل يك ويژگي خاصي دارد كه نسبت به تمام اصول قانون اساسي برتري و اولويت دارد، اين اصل بر اطلاق يا عموم همه اصول قانون اساسي و قوانين و مقررات ديگر حاكم است. و هيچ اصلي نمي¬تواند اين را كنار بزند هر اصل ديگري كه بخواهد تفسير شود بايد در سايه و در پرتو اين اصل تفسير شود. بنابراين اصل چهارم اگرچه در رده چهارم است، اما از جهت ماهيت در اول و صدر قانون اساسي است.
سؤال: نظارت استصوابي در كجاي فقه شيعي است؟
دكتر كدخدايي: نظارت استصوابي در واقع يك بحث عقلي است، قبل از اينكه بحث مذهبي يا مكتبي باشد و مذهب شيعه هم چون مبتني بر عقل است اين مطلب را مي¬پذيرد. قبل از اينكه وارد ادله نقلي بشويم در بحث عقل هر امري كه در حال انجام شدن است، براي حسن جريان امور، نظارتي را مي¬طلبد، اين نظارت يا براي مقامات ديگر است كه نسبت به روند و جرياني كه وجود دارد تصميم¬گيري بكنند، يا خود ناظر، مكلف است علاوه بر اينكه نظارت مي¬كند، تصميم هم بگيرد، نظارت استصوابي يعني اينكه ناظر هم نظارت مي¬كند و هم تصميم مي¬گيرد. من خيلي مفهوم را ساده كردم، از اين جهت هيچ مغايرتي با مذهب شيعه يا عقل جمعي هر نظام سياسي ندارد.

مؤسسه شیعه شناسی
عباسعلی كدخدايی

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:49 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



دستورالعمل قرآنی آیت الله قاضی

آیت الله سید علی قاضی از شخصیتهای کم نظیر جهان تشیع و از اوتاد یگانه جهان اسلام است، وی استاد کثیری از عرفا و علمای روزگار ما از جمله علامه طباطبایی و آیت الله بهجت بوده است. در مـیـان تـعلیمات مرحوم آیت الله العظمى قاضى به مواردی برمى خوریم كه گـویـاى احـاطـه بـسـیـار ایشان بر آیات و روایات و نیز تعبد آن حكیم فرزانه و تمسك شـدیـد آن عارف یگانه به ریسمان محكم قرآن و عترت مى باشد. استاد سید حسن قاضى طباطبایى ، فرزند مرحوم قاضى ، در یادداشتهاى خود به نمونه هایى اشاره فرموده اند كه جا دارد با بیان آنها این اوراق را متبرك و نورانى سازیم :

1. آن مرحوم براى تقویت حافظه خواندن آیت الكرسى و معوذتین (دو سوره مباركه ناس و فلق ) را سفارش مى فرمودند.
2. مرحوم قاضى براى طلب وسعت رزق این آیات را قرائت مى نمودند: اسـتـغـفـروا ربـكـم انـه كـان غـفـارا - یـرسـل السـمـاء عـلیـكـم مـدرارا - و یـمـددكـم بـامـوال و بـنـیـن و یـجـعـل لكـم جـنـات و یـجـعـل لكـم انـهـارا(نـوح : 12 - 10) و از پـروردگـارتـان طـلب بـخـشش كنید كه او بسیار آمرزنده است تا از آسمان ، فراوان بر شـمـا فـرو فـرسـتـد و شما را با دارایى و فرزندان نیرو بخشد و براى شما نهرهایى قرار دهد.
3. به همه سفارش مى كردند این ذكر را قرائت كنند: اسـتـغـفـر الله الذى لا اله الا هـو مـن جـمیع ظلمى و جرمى و اسرافى على نفسى و اتوب الیه از خداوندى كه هیچ معبودى جز او نیست ، به خاطر تمامى ظلمها و گناهانم و ستمى كه بر خود روا داشته ام طلب بخشش ‍ مى كنم و به سوى او باز مى گردم .
4. آن مـرحـوم در هـنـگـام اضطراب و ناراحتى هاى روحى ، خواندن این كلمات را سفارش مى كردند: لا اله الا الله وحـده لا شـریـك له و له الحـمـد و له المـلك و هـو عـلى كـل شى ء قدیر. اعوذ بالله من همزات الشیاطین و اعوذ بك ربى من ان یحضرون ، ان الله هـو السـمـیع العلیم ،؛ هیچ معبودى جز خداوند یكتاى بى شریك وجود ندارد و ستایش و حكومت مخصوص اوست و او بر هر كارى تواناست . از وسوسه هاى شیاطین به خدا پناه مى بـرم و بـه تـو پـنـاه مـى بـرم - اى پـروردگـارم - از ایـنكه نزد من حاضر شوند، همانا خداوند شنوا و داناست .
5. بـراى حـفـظ امـنـیت خانه دستور مى دادند كه این دعا بر روى كاغذى نوشته و بر درب منزل آویخته شود: یـا حـافـظـا لا یـنـسـى ؛ یـانعمة لا تحصى ؛ انت قلت و قولك الحق : انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون (حجر:9) اى نگهبانى كه فراموش نمى كنى و اى نعمتى كـه هـرگز به شماره در نمى آیى ، تو فرمودى ، و سخن تو حق است ، همانا قرآن را ما نازل كردیم و خود آن را حفظ خواهیم كرد.
6. در صـورت تـرس از زیـان خـوراكـى یـا نوشیدنى به خواندن این كلمات سفارش مى نمودند: بسم الله الرحمن الرحیم خیر الاسماء اله الارض و السماء الرحمن الرحیم الذى لا یضر مـع اسـمـه سـم و لا داء؛ بـه نـام خـداونـد بـخشنده مهربان ، بهترین نامها، معبود زمین و آسمانها، خداوند رحمان و رحیمى كه با نام او هیچ سم و بیمارى اى زیان نمى رساند.
7. آن مـرحـوم سفارش مى فرمودند در صورت روبرو شدن با شخص ‍ ستمگرى كه از او مـى تـرسـیـد، دسـتـهـا را باز كنید و این حروف را بر دست راست بشمارید: بسم الله الرحمن الرحیم ؛ ك - ه - ى - ع - ص و بر دست چپ نیز بسم الله الرحمن الرحیم ؛ ح - م - ع - س - ق خـوانـده شـود؛ سـپـس انـگـشـتـان دو دسـت را داخل یكدیگر نمایید.
8. براى ایمنى از نیش زدن حیوانات موذى ، این دعا را سفارش مى فرمودند: اعوذ بكلمات الله التـامـات التـى لا یـجـاوزهـن بر و لا فاجر من شر ما ذراء و من شر ما براء و من شر كـل دابـة ؛ هـو آخـذ بـنـاصـیـتـها، ان ربى على صراط مستقیم ، به كلمات تامه خداوند، كـلمـاتـى كـه هـیـچ نـیـكـوكـار و بدكارى از آن تجاوز نمى كند پناه مى برم از شر آنچه آفریده است ، او بر همه آنان تسلط دارد، همانا پروردگارم بر صراط مستقیم است .
9. زمـانـى كـه در نـجـف اشـرف بیمارى مالاریا شیوع پیدا كرد، مرحوم قاضى به افراد مبتلا توصیه مى نمودند آیاتى از قرآن را كه در مورد حضرت ابراهیم علیه السلام است ، تـلاوت نـمـایـنـد؛ مـانـنـد این آیه : قلنا یا نار كونى بردا و سلاما على ابراهیم و اردادوا بـه كـیـدا فـجـعـلنـاهم الاخسرین (انبیاء 69 70-) گفتیم : اى آتش ! بر ابراهیم سرد و سلامت شو! و آنان خواستند با او مكر كنند، پس آنان را خوار كردیم .
10. مـرحـوم آیـت الله شـیـخ عـلى قـسـام ، یـكـى از شـاگـردان ایـشـان چـنـیـن نقل فرمودند: مـن از جـهـت فـرامـوشـكـارى و كـمـى حـافـظـه ، بـراى آقا سید على قاضى شكایت كردم و مـخـصوصا متذكر شدم از اینكه چیزى را در جایى مى گذارم ، بعد به ذهنم مراجعه كرده و چـیـزى بـه یاد نمى آورم . مرحوم قاضى فرمودند: زمانى كه چیزى را در جایى قرار مـى دهـى ، بـخـوان : بـسـم الله الرحـمـن الرحـیـم ، فانك سوف لن تنساه ان شاء الله تعالى. مـرحـوم قـاضـى قـرائت دعـاى زیـر را بـه مـدت چهل شب ، هر شب یك بار تا صد بار براى برآورده شدن حاجت سالكان درگاه الهى مفید مى دانستند: الهى كیف ادعوك و انا انا و كیف اقطع رجائى منك و انت انت ؟ الهى اذا لم اسالك فتعطینى ، فـمـن ذا الذى ادعوه فیعطینى ؟ الهى اذا لم ادعك فتستجیب لى ، فمن ذا الذى ادعوه فیستجیب لى ؟ الهـى اذا لم اتـضـرع الیك فترحمنى ؟ فمن ذا الذى اتضرع الیه فیرحمنى ؟ الهى فـكـمـا فـلقـت البـحـر لمـوسـى عـلیـه السـلام و نـجـیـتـه اسـالك ان تـصلى على محمد و آل مـحـمـد و ان تـنـجـیـنـى مـمـا انـا فـیـه و تـفـرج عـنـى فـرجـا عـاجـلا غـیـر اجل بفضلك و رحمتك یا ارحم الراحمین .
11. مـرحـوم سـیـد هـاشـم حـداد از اسـتـاد خـویـش ، مـرحـوم قـاضـى نقل فرموده اند كه قرائت كهیعص (مریم : 1) و حمعسق (شورى : 1) و آیه وعنت الوجوه للحى القیوم و قد خاب من حمل ظلما (طه 111) براى دفع شر دشمن مفید است . آنـچـه ذكـر شـد، بـرخـى از دعاهایى است كه آن مرحوم به شاگردان خویش ‍ مى آموختند و دعـاهـاى ویـژه اى نـیـز وجـود داشـت كـه ایـشـان جـز بـراى افـراد خـاصـى نقل نمى كردند.

منبع: تبيان

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:50 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



چرا شیعیان بر تربت سجده می کنند؟ پاسخ: گروهی چنین می پندارند که سجده بر خاک و یا تربت شهیدان، به معنای پرستش بوده و نوعی شرک است.
در پاسخ این پرسش باید یادآور شد که میان دو جمله: السجود للّه و السجود علی الأرض تفاوت روشنی وجود دارد. اشکال یاد شده ، حاکی از آن است که میان این دو تعبیر، فرقی نمی گذارند.
به طور مسلّم، مفاد السجود للّه این است که سجده برای خداست، در حالی که معنای السجود علی الأرض آن است که سجده بر زمین صورت می گیرد و به تعبیر دیگر ما با سجده بر زمین، به خدا سجده می کنیم و اصولاً تمام مسلمانان جهان بر چیزی سجده می کنند در حالی که سجده آنان برای خدا است. تمام زائران خانه خدا بر سنگهای مسجد الحرام سجده می کنند در صورتی که هدف از سجده آنان خدا است.
با این بیان، روشن می شود که سجده کردن بر خاک و گیاه و ... به معنای پرستش آنها نیست بلکه سجود و پرستش برای خدا به وسیله خضوع تا حدّ خاک است، همچنین روشن می شود که سجده برتربت غیر از سجده برای تربت است. از طرفی ، قرآن کریم می فرماید: ولله یسجد من فی السماوات والأرض[۱] هر کس در آسمان ها و زمین است، برای خدا سجده می کند. و نیز پیامبر گرامی می فرماید: جعلت لی الأرض مسجداً وطهوراً [۲] زمین، سجد گاه و مایه پاکیزگی برای من گردیده است
بنابراین، سجده برای خدا با سجده بر زمین و تربت نه تنها کوچکترین منافاتی ندارد که کاملاً سازگار است؛ زیرا سجده کردن بر خاک و گیاه، رمز نهایت خضوع و فروتنی در برابر خدای یگانه است. در اینجا به منظور روشن تر شدن نظریه شیعه، سزاوار است به فرازی از سخنان پیشوای بزرگ خود _ امام صادق علیه السلام _ اشاره نماییم:
هشام بن حکم می گوید: از امام صادق علیه السلام درباره آنچه سجده بر آنها صحیح است پرسیدم، حضرت فرمود: سجده تنها باید بر زمین و آنچه می رویاند _ جز خوردنیها و پوشیدنی ها_ انجام گیرد. گفتم: فدایت گردم، سبب آن چیست؟ فرمود: سجده، خضوع و اطاعت برای خداوند است و شایسته نیست بر خوردنی ها و پوشیدنی ها صورت پذیرد؛ زیرا دنیا پرستان، بردگان خوراک و پوشاکند، در حالی که انسان به هنگام سجده، در حال پرستش خدا به سر مىبرد، پس سزاوار نیست پیشانی خود را بر آنچه که معبود دنیا پرستان خیره سر است، قرار دهد. و سجده نمودن بر زمین، بالاتر و برتر است؛ زیرا با فروتنی و خضوع در برابر خدای بزرگ، تناسب بیشتر ی دارد.[۳]
این سخن گویا، به روشنی گواه آن است که سجده نمودن بر خاک، تنها بدان جهت است که چنین کاری با توضع و فروتنی در برابر خداوند یگانه، سازگارتر است. در اینجا، پرسش دیگری مطرح می شود که چرا شیعه مقیّد به سجده بر خاک و یا برخی گیاهان است و بر تمام اشیاء سجده نمی کند؟ در پاسخ این سؤال می گوییم: همانگونه که اصل یک عبادت باید از جانب شرع مقدّس اسلام برسد، شرایط اجزاء و کیفیت آنها نیز باید به وسیله گفتار و رفتار بیانگر آن؛ یعنی پیامبر گرامی روشن گردد؛ زیرا رسول خدا، به حکم قرآن کریم، اسوه و نمونه همه انسان های وارسته است. اینک به بیان فرازهایی از احادیث اسلامی که بیانگر سیره و سنّت پیامبر است می پردازیم که همگی حاکی از آن است که پیامبر صلی الله علیه وآله هم بر خاک و هم بر روییدنی ها مانند حصیر سجده می نموده است، درست به همان شیوه ای که شیعه به آن معتقد است:
۱- گروهی از محدّثان اسلامی در کتب صحاح و مسانید خود این سخن پیامبر را بازگو کرده اند که آن حضرت، زمین را به عنوان سجده گاه خود، معرفی نموده است، آنجا که می فرماید: جعلت لی الأرض مسجداً و طهوراً[۴]
زمین، برای من، سجده گاه و مایه پاکیزگی قرار داده شده است.از کلمه جعلکه در اینجا به معنای تشریع و قانون گذاری است، به خوبی روشن می شود که این مسأله، یک حکم الهی برای پیروان آیین اسلام است. و بدین سان، مشروع بودن سجده بر خاک و سنگ و دیگر اجزاء تشکیل دهنده سطح زمین ، به ثبوت می رسد.
۲- دسته ای از روایات، بر این نکته دلالت دارند که پیامبر گرامی ، مسلمانان را به پیشانی نهادن بر خاک به هنگام سجده، فرمان می داد، چنانکه امّ سلمه (همسر پیامبر) از آن حضرت روایت می کند که فرمود: ترّب وجهک الله [۵]
رخسار خود را برای خدا بر خاک بگذار. و از واژه ترب در سخن پیامبر، دو نکته روشن می شود؛ یکی آن که باید انسان به هنگام سجده ، پیشانی خود را بر روی تراب؛ یعنی خاک بگذارد و دیگر آن که این رفتار، به علّت امر به آن ، فرمانی است لازم الاجرا ، زیرا کلمه ترّب از ماده تراب به معنای خاک گرفته شده و به صورت صیغه امر، بیان گردیده است.
۳- رفتار پیامبر گرامی در این مورد ، گواه روشن دیگر و روشنگر راه مسلمانان است. وائل بن حجر می گوید:
آنگاه که پیامبر سجده می نمود، پیشانی و بینی خود را بر زمین می نهاد.[۶] انس بن مالک و ابن عباس و برخی از همسران پیامبر مانند عایشه و ام سلمه و گروه بسیاری از محدّثان چنین روایت کرده اند:کان رسول الله (صلی الله علیه وآله) یصلّی علی الخمره[۷] پیامبر، بر خمره که نوعی حصیر بود و از لیف درخت خرما ساخته می شد، سجده می نمود. ابو سعید از صحابه رسول خدا می گوید:
به محضر پیامبر وارد شدم در حالی که بر حصیری نماز می گذارد.[۸] این سخن، گواه روشن دیگری بر نظریه شیعه است مبنی بر این که سجده بر آنچه از زمین می روید، در صورتی که خوردنی و پوشیدنی نباشد، جایز است.
۴- گفتار و رفتار صحابه و تابعان پیامبر نیز گویای سنّت آن حضرت است: جابر بن عبدالله انصاری می گوید: با پیامبر گرامی نماز ظهر می گزاردم ، مشتی سنگریزه برگرفته ، و در دست خود نگه می داشتم تا خنک شود و به هنگام سجده بر آنها پیشانی گذاردم و این به خاطر شدت گرما بود. سپس راوی می افزاید: اگر سجده بر لباسی که بر تن داشت جایز بود، از برداشتن سنگریزه ها و نگهداری آنها، آسان تر بود. ابن سعد (متوفای ۲۰۹) در کتاب خود الطبقات الکبری چنین می نگارد: کان مسروق إذا خرج یخرج بلبنه یسجد علیها فی السّفینه.[۹]
مسروق بن اجدع ، به هنگام مسافرت، خشتی را با خود بر می داشت تا در کشتی بر آن سجده نماید. لازم به تذکر است که مسروق بن أجدع ، یکی از تابعین پیامبر و اصحاب ابن مسعود بوده است و صاحب الطبقات الکبری وی را جزء طبقه او از اهل کوفه پس از پیامبر و از کسانی که از ابوبکر و عمر و عثمان (لعنه الله علیهم) و علی (علیه السلام) و عبدالله بن مسعود ، روایت نموده اند ، به شمار آورده است. این سخن روشن، بی پایگی گفتار کسانی را که همراه داشتن قطعه ای تربت را شرک و بدعت می پندارند، اثبات می کند و معلوم می گردد که پیشتازان تاریخ اسلام نیز، بدین کار مبادرت می ورزیدند.[۱۰]
نافع می گوید: إنّ ابن عمر کان إذا سجد و علیه العمامه یرفعها حتّی یضع جبهته بالأرض.[۱۱] عبدالله بن عمر به هنگام سجده، دستار خود را بر می داشت تا پیشانی خود را بر زمین بگذارد. رزین می گوید: علی بن عبدالله بن عباس به من نوشت: لوحی از سنگ های کوه مروه را برای من بفرست تا بر آن سجده نمایم.[۱۲]
۵- از سوی دیگر، محدّثان اسلامی روایاتی را آورده اند حاکی از آن که پیامبر گرامی کسانی را که به هنگام سجده، گوشه دستار خود را بین پیشانی خود و زمین قرار می دادند، نهی نموده است. صالح سبایی می گوید: پیامبر گرامی ، شخصی را در حال سجده کنار خود مشاهده فرمود، در حالی که بر پیشانی خود، دستار بسته بود، پیامبر (صلی الله علیه وآله) عمامه را از پیشانی وی کنار زد.[۱۳]
عیاض بن عبدالله قرشی می گوید: رسول خدا مردی را در حال سجده مشاهده فرمود که بر گوشه عمامه خود سجده می نمود، به وی اشاره کرد که دستار خود را بردار، و به پیشانی او اشاره فرمود.[۱۴]
از این روایات نیز به روشنی معلوم می گردد که لزوم سجده بر زمین ، در زمان پیامبر گرامی ، امری مسلّم بوده است، تا جایی که اگر یکی از مسلمانان، گوشه دستار خود را روی زمین قرار می داد تا پیشانی خود بر زمین نگذارد، مورد نهی رسول خدا قرار می گرفت.
۶- پیشوایان معصوم شیعه که از طرفی _ بنابر حدیث ثقلین _ قرین جدایی ناپذیر قرآن و از سوی دیگر اهل بیت پیامبرند، در سخنان خود به این حقیقت، تصریح نموده اند: السجود علی الأرض فریضه و علی الخمره سنّه[۱۵]
سجده بر زمین، حکم الهی و سجده بر حصیر، سنّت پیامبر است. و در جای دیگر می فرماید: جایز نیست سجده نمودن جز بر زمین و آنچه می رویاند مگر خوردنی ها و پوشیدنی ها.[۱۶]

نتیجه

از مجموع دلایل یاد شده، به روشنی معلوم گردید که نه تنها روایات اهل بیت پیامبر، بلکه سنّت رسول خدا و رفتار صحابه و تابعان آن حضرت، بر لزوم سجده کردن بر زمین و آنچه از آن می روید (مگر خوردنی ها و پوشیدنی ها) گواهی می دهد. علاوه بر آن، قدر مسلّم آنست که سجده نمودن بر اشیای یاد شده جایز است در حالی که جایز بودن سجده بر سایر چیزها، مورد تردید و اختلاف است، بنابراین، به مقتضای احتیاط _ که راه نجات و رستگاری است _ سزاوار است در هنگام سجده کردن، به همین اشیای یاد شده اکتفا شود. در پایان یادآور می شویم که این بحث، یک مسأله فقهی است و اختلاف میان فقهای اسلامی در این گونه مسائل فرعی ، فراوان به چشم می خورد، ولی یک چنین اختلاف فقهی نباید موجب نگرانی گردد؛ زیرا این گونه اختلافات فقهی ، در میان چهار مذهب اهل سنّت نیز به وفور دیده می شود به عنوان مثال، مالکی ها می گویند: گذاشتن بینی بر سجدگاه، مستحب است درحالی که حنابله آن را واجب می دانند و ترک آن را از موجبات باطل شدن سجده می شمارند.[۱۷]

پي نوشتها :

[۱] - رعد: ۱۵.
[۲] - صحیح بخاری، کتاب الصلوه، ص۹۱.
[۳] - بحار الانوار، ج۸۵، ص۱۴۷، به نقل از علل الشرایع.
[۴] - سنن بیهقی، ج۱، ص۲۱۲، (باب التیمم بالصعید الطیّب)؛ صحیح بخاری، ج۱، کتاب الصلاه، ص۹۱، اقتضاء الصراط المستقیم (ابن تیمیّه)، ص۳۳۲.
[۵] - کنز العمال، ج۷، حلب، ص۴۶۵، ح۱۹۸۰۹، کتاب الصلوه، السجود وما یتعلق به.
[۶] - احکام القرآن، (جصّاص حنفى)، ج۳، ص۲۰۹، طبع بیروت، باب السجود علی الوجه.
[۷] - سنن بیهقی، ج۲، ص۴۲۱، کتاب الصلوه، باب الصلوه علی الخمره.
[۸] - سنن بیهقی، ج۲، ص۴۲۱، کتاب الصلوه، باب الصلوه علی الحصیر.
[۹] - الطبقات الکبری، ج۶، ص۷۹، ط بیروت، در احوالات مسروق ابن أجدع.
[۱۰] - برای آگاهی بیشتر به شواهد دیگر، به کتاب سیرتنا، نگارش علامه امینی، مراجعه شود.
[۱۱] - سنن بیهقی، ج۲، ص۱۰۵، ط۱ (حیدر آباد دکن)، کتاب الصلوه، باب الکشف عن السجده فی السجود.
[۱۲] - ازرقی، اخبار مکه، ج۳، ص۱۵۱.
[۱۳] - سنن بیقی، ج۲، ص۱۰۵.
[۱۴] - سنن بیقى،ج۲، ص۱۰۵.
[۱۵] - وسائل الشیعه، ج۳، ص۵۹۳، کتاب الصلوه، ابواب ما یسجد علیه، حدیث ۷.
[۱۶] - وسائل الشیعه، ج۳، ص۵۹۱، کتاب الصلوه، ابواب ما یسجد علیه، حدیث ۱.
[۱۷] - الفقه علی المذهب الأربعه، ج۱، ص۱۶۱، طبع مصر، کتاب الصلوه، مبحث السجود

منبع:پایگاه اطلاع رسانی سبطین

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:50 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



بررسي تأثير عقايد مذهب شيعه بر ارتباطات فضايي مساجد شيعي

قسمت اول

چکيده

مذهب شيعه که نظام اعتقادي خود را بر سنت و سيره معصومين عليهم السلام استوار ساخته است. انسان را به عدالت آگاهي، انديشه و اجتهاد فرا مي خواند؛ از اين رو مذهب شيعه در ايران به دليل گوهر انساني و عقلاني خود به عقايد اصلي ايراني محتوا و جهت مي بخشيد. در چنين ترکيب و پيوندي بود که انسان ايراني، هويتي تازه يافت و به تدريج عناصر متعالي و تاريخي تشيع در فرهنگ و آداب و رسوم مردم بروز کرد. روح هنرمندان و معماران ايراني به تشيع روشن گرديد، لذا دست به آفرينش فضاهايي زد که از روح و ماهيت تشيع سرشار بود.معماري مسجد به عنوان محمل بروز چنين عقايدي از ظرايفي در طراحي برخوردار گشت که درک آنها جز با شناخت دقيق مباني اعتقادي شيعه امکان پذير نيست. بدون شک اين اعتقادات در تمامي اجزا و عناصر مسجد شامل جانمايي و ارتباطات فضايي، تزئينات، ميزان نور، رنگ، مقياس و ساير عناصر مساجد تأثير گذاشته و نمايان گشته است؛ با اين حال در اين پژوهش، جهت وصول به نتيجه اي واضح تر، دوازده نمونه از مساجد شيعي و نيز دوازده نمونه از مساجد اهل سنت از لحاظ چگونگي ارتباطات فضايي مورد بررسي تطبيقي قرار مي گيرد و اصولي که در مراتب فضايي و نحوه حرکت آدمي در مساجد رعايت مي شود معرفي مي گردد.
کليد واژه ها: مذهب تشيع، ارتباطات فضايي، مساجد شيعي.

مقدمه

مذهب شيعه، در پي جريان تاريخي سقيفه و شکل گيري خلافت عربي (1) با تأکيد بر حقانيت و پيروي از علي (ع) و اهل بيت او شکل گرفت و منادي رهبري نهضت عدالت خواهانه اي شد که در مقابل خلافت رسمي و اشرافيت عربي از خود واکنش نشان داد. ايرانيان از اين زمان با دو روايت از اسلام روبرو شدند: اسلام خلافت و اسلام امامت که در اين ميان شيعه يعني اسلام امامت با روح ايراني سازگارتر بود، از اين رو مذهب شيعه به تدريج در روح و جان ايرانيان نفوذ کرد چه اينکه اگر چنين ريشه اي در روح ايراني موجود نبود، صفويه موفق نمي شدند در قرن ده هجري با در دست گرفتن حکومت، ايران را شيعه و پيرو اهل بيت نمايند: «حقيقت اين است که علت تشيع ايرانيان و علت مسلمان شدنشان يک چيز است: ايراني، روح خود را با اسلام سازگار ديد و گمگشته خويش را در اسلام يافت. مردم ايران که طبعاً مردمي باهوش بودند و سابقه فرهنگ و تمدن داشتند، بيش از هر ملت ديگر نسبت به اسلام شيفتگي نشان دادند و به آن خدمت کردند. مردم ايران بيش از هر ملت ديگر به روح و معني اسلام توجه داشتند؛ به همين علت توجه ايرانيان به خاندان رسالت از هر ملت ديگر بيشتر بود و تشيع در ميان ايرانيان نفوذ بيشتري يافت، يعني ايرانيان روح اسلام و معني اسلام را در نزد خاندان رسالت يافتند، فقط خاندان رسالت بودند که پاسخگوي پرسش ها و نيازهاي واقعي روح ايرانيان بودند» (مطهري، 1362، ص 113)؛ براين اساس شيعه علوي در طول هشت قرن تا عصر صفويه نه تنها جهادي مستمر در فکر و عمل بوده که در برابر همه رژيم هاي استبدادي و طبقاتي خلافت اموي و عباسي و سلطنت غزنوي، ايلخاني و تيموري- که مذهب تسنن را مذهب رسمي خود قرارداده بودند- مبارزه مي کرده است، بلکه همچون يک حزب انقلابي مجهز، آگاه و داراي ايدئولوژي بسيار عميق و روشن و شعارهاي قاطع و صريح بوده و رهبر اکثر حرکت هاي آزادي خواه و عدالت طلب توده هاي محروم و مردم عدالت دوست به شمار مي آمده است (شريعتي، 1384، ص 84).
پس از رسمي شدن مذهب شيعه در دوره صفوي، مباني اعتقادي تشيع بيش از پيش در ايران به کار رفت؛ چنان که حکام و پادشاهان جهت ترويج و تبليغ بيشتر اين مذهب، دستور ساخت مساجد بزرگ تري را در مملکت صادر مي کردند. حسينيه ها و تکايا جهت مراسم عزاداري عاشورا احداث و عناصر شيعي با رنگ و بويي ويژه در کشور مطرح گرديد. معماران شيعه مذهب همچون علي اکبر اصفهاني (2) و محمدعلي صفهاني (3) با حکمت خويش، مباني عرفاني و آسماني تشيع را دريافت کردند. و الهامات و اعتقادات الهي را جهت تغيير و قدسي کردن فضاي مساجد که بيش از هر معماري ديگري با غني ترين ابعاد وجودي انسان در تعاملي دوسويه است به کار بردند، از اين رو جهت شناخت چگونگي تأثيرگذاري اين انديشه ها و الهامات الهي بر مساجد شيعي، ابتدا جهان بيني مذهب شيعه و نوع نگاه شيعه به عالم هستي بررسي مي گردد و در ادامه به مدد اين شناخت، تحليل ارتباطات فضايي دوازده گونه ي مختلف از مساجد شيعيان، در مقايسه با ارتباطات فضايي دوازده گونه از مساجد اهل سنت صورت مي گيرد. گفتني است در انتخاب نمونه هاي موردي، تنوع اقلميي، سازه اي، مکاني و زماني در نظر گرفته شد و گروه هاي مختلف مساجد شيعي و سني شناسايي گشتند (بهوميل پروچازکا، 1373)؛ سپس سعي شد از هرگروه شناخته شده، گونه اي شاخص انتخاب شود؛ ارتباطات فضايي آن بررسي و به نمونه هاي مشابه آن تعميم داده شود؛ لذا هر نمونه موردي که در اين پژوهش مورد تحليل واقع شده است در حقيقت سرگروه تعداد بي شماري از مساجد شبيه به خود مي باشد.

بررسي معنا و مفهوم شيعه

شيعه به معناي اتباع، انصار، پيروان، مطاوعت، متابعت و پيروي است و هر گروهي که در امري جمع آيند و از فردي پيروي کنند، شيعه ناميده مي شود؛ همچنين شيعه در قرآن به معناي گروه، جماعت، فرقه و پيرو آمده است (ترکمني آذر، 1383،ص 15)؛ براي مثال در آيه 65 سوره انعام مي خوانيم: «اويلبسکم شيعاً...»: يا شما را گروه گروه به هم اندازد. نيز در آيه 69 سوره مريم آمده است: «من کل شيعه...»: از هر دسته اي. همچنين در آيه 32 سوره روم مي خوانيم: «وکانوا شيعاً...»: و فرقه فرقه شدند.
در اين آيات شيعه به معني گروه، جماعت و فرقه آمده و «شيع» جمع «شيعه» به معني فرقه هايي است که در عقيده، تابع فردي از گروه خود يا فرد ديگري هستند. در اين معني، شيعه بار معناي پيروي از پيشينيان را دارد و کساني را شامل مي شود که در پيروي از سنت و مذهب، متفق هستند (همان).
شيعه در معناي تابع و پيرو نيز به کار مي رود، همان طور که در مجمع البيان آمده است: «شيعه به گروهي مي گويند که از رهبري پيروي کنند؛ ولي در عرف مردم، شيعه عبارت است از: کساني که از حضرت علي عليه السلام پيروي کرده به طرفداري از آن حضرت، با دشمنان او مبارزه کرده، پس از او، از فرزندان ايشان که جانشين آن حضرت بوده اند پيروي کرده اند» (طبرسي، 1358، ص 11).
در قرآن نيز در آيه 83 سوره صافات مي خوانيم: «وان من شيعته لابراهيم»: و بي گمان ابراهيم از پيروان اوست (ترکمني آذر، همان ص 16). شيعه در اصطلاح به سه معني به کار رفته است: شيعه اعتقادي، شيعه در مقابل عثمانيه و نيز به معناي دوستي اهل بيت عليهم السلام (جعفريان، 1368، ص 19). شيعه به معناي اعتقادي، نخستين بار در زمان رسول خدا (ص) به پيروان علي (ع) اطلاق شده است (نعماني، (بي تا)، ص 264). با استفاده از اين اصطلاح، بعدها به پيروان عثمان «شيعه عثمان» (طبري، (بي تا)، ص 252) و به پيروان معاويه «شيعه معاويه» (مسعودي، 1409 ق، ص 343) اطلاق شد تا اينکه پس از جنگ صفين، اين اصطلاح براي شيعيان امام علي (ع) به کار رفت و پيروانش در سال شصت هجري، طي نامه اي که به امام حسين (ع) نوشتند، رسماً خود را شيعه اعتقادي امام علي (ع) ناميدند (يعقوبي، (بي تا)، ص 353).

جهان بيني مذهب شيعه اثني عشري

اصول و مباني اعتقادي و سياسي مذهب شيعه، بر آيات قرآن و روايات پيامبر (ص) استوار است. بيان اين مهم، از آن رو اهميت فراوان دارد که اولاً ثابت مي کند شيعه مولود طبيعي اسلام است و معتقداتش ريشه در نصوص قرآني و روايات دارد و ثانياً نشان مي دهد ظهور اين مذهب، دست کم از جنبه ي اعتقادي به عصر نبوت باز مي گردند، نه به رويدادها و تحولات تاريخي پس از رحلت پيامبر(ص) (حيدري آقايي و ديگران، 1384، ج 1).
به طور کلي امامت، عصمت، عدالت، شفاعت، اجتهاد و انتظار از اصطلاحات شيعه است که در اين پژوهش مورد بررسي قرار مي گيرد.

نظريه امامت

امامت يکي از ارکان شيعيان اثني عشري در بعد سياسي مذهبي است. در نظر اماميه، امامت از اصول مذهب تشيع (مفيد،1413 ق، ص 32) و برپايه نظريه اهل سنت از فروغ دين است (غزالي، 1393ق، ص236). متکلمان شيعي، امامت را رياستي ديني و دنيايي مي دانند (4) که در باطن، نوعي ولايت بر انسان و اعمال او دارد و در ظاهر، انسان را هدايت و تا مقصد همراهي مي کند (نهج البلاغه،خطبه 152). امام در قرآن به معني رهبر، مقتدا و پيشوا آمده است. در آيه 124 سوره بقره مي خوانيم: «قال اني جاعلک للناس اماماً ...»: من تو را پيشواي مردم قرار دادم؛ همچنين درآيه 74 سوره فرقان آمده است: «و اجعلنا للمتقين اماماً ...»: و ما را پيشواي پرهيزگاران گردان (ترکمني آذر، همان، ص 17).
طبق نظر شيعه اثني عشري، آخرين امام شيعه که دوازدهمين آنهاست، زنده و حاضر است، ولي از انظار جهانيان پنهان مانده و در عين حال با پيروان وفادار خويش ارتباط معنوي دارد. اين نظريه در حقيقت تعبير ديني يک حقيقت باطني است: در هر لحظه از تاريخ آن قطبي که به منزله قطب عالم است و به واسطه او برکت آسمان بر زمين نازل مي شود، برجهان حکومت مي کند. اين قطب، بيش از هر چيز مبين يک حقيقت معنوي و تمثيل نظام وجود است، وجود او همان حضور الهي در مرکز عالم و يا در مرکز عالمي خاص و يا در مرکز نفس انساني به مقتضاي مراتب مختلف است ولي مظهر و مثل حقيقي آن شخص همان ولي يا اوليا هستند که مقام معنوي آنها در سلسله مراتب مختلف هستي به منزله قطب عالم است (کربن، 1376، ص 145)؛ از اين رو انسان شيعه مذهب، هرگز به حال خود رها نمي شود، بلکه همواره راهنما و سروري دارد که دست وي را گرفته، به صراط مستقيم هدايتش مي کند. نيز چنانچه اراده انسان اقتضا کند که به مراتب و منازل بالاتر عروج نمايد و به سوي حق تعالي قدم بردارد، چراغي از جانب پروردگار توسط امام بر او روشن مي شود و او را به منزلگاه حقيقي خويش مي رساند (الهي قمشه اي، 1377).
اهميت امامت و ولايت در تشيع چنان است که به عنوان پايه و اساس اين مذهب مطرح مي گردد؛ در حقيقت اختلاف اصلي شيعه با اهل تسنن از مسئله امامت آغاز مي شود. به عقيده کربن تمايز دو شاخه ي اصلي اسلام، به طور ضمني بر اين انديشه نهاده شده است که سنيان معتقدند: پيامبر اسلام با آوردن آخرين کتاب آسماني دايره نبوت را بسته است؛ پس از وي، ديگر شريعت تازه اي پيدا نخواهد شد و تاريخ ديني بشريت با وجود وي بسته شده است، ولي شيعيان مي گويند: درست است که محمد (ص) آخرين پيامبر بوده است، اما تاريخ مذهبي بشر به ايشان ختم نمي شود و آخرين نقطه دايره نبوت، آغاز دايره تازه اي است که مي توان آن را دايره ولايت ناميد؛ از اين جهت موقعيت وجودي تشيع و تسنن از بنياد متفاوت است (شايگان، 1373،ص 144)؛ بنابراين شيعيان اثني عشري همواره امامان شيعي را گرامي مي داشتند و براي ايشان احترام خاصي قائل بودند. جمع آوري احاديث و روايات ائمه اطهار عليهم السلام عزاداري عاشورا در ماه محرم، احداث زيارتگاه ها و بقعه هاي معصومان عليهم السلام از نشانه هاي ارادت شيعيان به امامان و معصومان مي باشد.

نظريه عدالت

بعد از نظريه امامت، عدالت بارزترين شاخصه تفکر شيعي است. شيعيان معتقدند: «در نظام آفرينش، از نظر فيض و رحمت وبلا و نعمت و پاداش و کيفر الهي نظم خاصي برقرار است» (مطهري، 1362، ص 63) و زير بناي جهان مي باشد از اين رو جهان بيني مسلمانان بر عدل بنا شده و اين نظام، تمام هستي را در بر مي گيرد که طبعاً نظام اجتماعي بشر و سازمان اداره جامعه را نيز شامل مي شود (طغياني، 365 ص 275)؛ بنابراين اين اصل، ديدگاه خاص و تلقي ويژه تشيع را نسبت به اين موضوع نشان مي دهد و بدين جهت از ابتدا معمول شد که شيعه عدالت را جزء اصول مذهب خود قلمداد کند و در جامعه اسلامي - شيعي جايگاه ويژه اي بيابد چنانچه در خطبه پانزده نهج البلاغه در خصوص اموالي که عثمان به بعضي بخشيده و امام علي (ع) آنها را به مسلمانان بازگرداند، مي خوانيم: «سوگند به خدا! اگر آن اموال را مهر خود کرده يا وسيله خريد کنيزها قرار داده باشند، برخواهم گرداند؛ چرا که به عدالت، جامعه توسعه يابد و کسي که عدالت را بر نمي تابد، ستم را غيرقابل تحمل تر مي يابد» (نهج البلاغه، خطبه 15).
استاد مطهري يکي از دلايل مهمي که ايرانيان تشيع را پذيرفتند عدالت و مساوات در اعتقادات شيعه مي داند: «ايرانيان، قرن ها از اين نظر (عدالت) محروميت کشيده بودند و انتظار چنين چيزي را داشتند. ايرانيان مي ديدند دسته اي که بدون هيچ گونه تعصبي، عدل و مساوات را اجرا مي کنند و نسبت به آنها بي نهايت حساسيت دارند، خاندان رسالت اند» (مطهري، 1362، ص 113). بر اساس اين تعاريف، عدل شيعي، بيانگر قرارگيري همه اجزاي يک مجموعه در يک نظام هماهنگ و متعادل، به گونه اي که امکان رشد و تعالي آنها را فراهم کند، مي باشد ( مشکيني، 1406 ق، ص 203).

نظريه اجتهاد

مسئله اجتهاد از خصيصه هاي بنيادي و بارز مذهب شيعه است. اجتهاد در لغت، به معناي به کارگيري همه توان و نيرو براي رسيدن به مطلوبي است که دستيابي به آن آسان نيست و اين تلاش تحمل رنج را به همراه دارد (جناتي، 1370، ص 54). نظريه اجتهاد در مذهب تشيع به معناي يافتن راه حل هايي براي حل مسائل مختلف با احترام و تکيه بر سنت است. امامان معصوم عليهم السلام «شيوه بهره وري از اصول منابع» براي پاسخگويي به پرسش هاي نوظهور را توصيه مي کردند و راه و رسم استنباط را به پيروان خود مي آموختند؛ چنانچه در احاديث آمده است: «ما اصول شريعت را بيان مي کنيم تا شما در چارچوب آن آموزه ها، پرسش هاي خود را پاسخ گوييد (5) (حرعاملي، 1366، ص 245)، ولي با وجود اين، مبارزات و محکوميت هاي شديدي در طول تاريخ با نظريه اجتهاد صورت مي گرفت (6) که به انسداد باب اجتهاد مي انجاميد و همين امر، مايه تسلط رخوت و رکود بخش عظيمي از فرهنگ مسلمانان مي گردند تا اينکه در قرن هفتم، علامه حلي، کلمه اجتهاد را به عنوان راه حلي براي استنباط احکام اعلام کرد و تحولي شگرف در واژه اجتهاد نزد شيعه پديد آورد. (7)
موقعيت خاص تشيع از لحاظ معناي باطني کتاب، از لحاظ توجه سرشار و عشق اين مکتب به امامان و ساحت معاد انديشي- که سيماي منجي آخرت در آن آشکار مي شود- سبب شد اين مکتب آينده خود را در پيش روي خويش ببيند (شايگان، 1373، ص 99). برخلاف مکتب تسنن که اکثريت دنياي اسلام پيروان آنند و اعتقادشان بر اين است که پس از ختم نبوت، بشر ديگر نبايد در انتظار چيزي باشد. تشيع راه آينده را باز نگاه مي دارد؛ زيرا معتقد است حتي پس از ختم پيامبران، هنوز مي توان در انتظار چيزي بود و آن چيز، آشکار شدن معناي دروني آموزشي هايي است که بر پيامبران بزرگ وحي شده است (کربن، 1376، ص 150)؛ از اين رو خلاقيت و نوآوري جهت حل مشکلات نوپيدا، جايگاه ويژه اي در اين مذهب به خود اختصاص مي دهد.

عالم مثال در تفکر شيعي

در تفکر شيعه، عالم مثال، ميان دو عالم معقول که جايگاه روح است و عالم محسوس که آن را جايگاه ماده مي دانند، قرار مي گيرد (پاکباز، 1387، ص 599). هر چه در عالم محسوس وجود دارد با همان کمال و تنوع و به صورت لطيف تر در عالم مثال مي توان يافت. تفاوت عالم مثا ل و مرتبه جبروت، در اين عالم جبروت مبرا از هرگونه شکل و مظاهر صوري است، اما عالم مثال، داراي صورت است؛ در حقيقت عالم مثال داراي ماده و يا جسمي لطيف است که همان جسم رستاخيز مي باشد (نصر، 1375، ص 176). عالم مثال، بستر تحقق دانشي است به نام «علم مرايا»، و اين علم مرايا، بيانگر نمودي از پديدار شدگي است که کربن آن را نمود آينه مي نامد: «جوهر مادي آينه، از نوع فلزات و معدنيات جوهره ي مادي تصوير نيست، يعني جوهري نيست که تصوير حکم عرضي را در آن داشته باشد. جوهر آينه، فقط جايگاه پديدار شدگي تصوير است» (کربن، 1372، ص 97). تخيل فعال، نمونه ي اعلاي آينه است، جايگاه مظهريت صور مثالي است؛ از اين رو نظريه جهان مثالين، با نظريه شناخت خيالين و نقش خيال همبسته است.
از ديدگاه ملاصدرا عالم مثال «عبارت از عالم روحاني و جوهر نوراني است شبيه به جوهر جسماني است از جهت محسوس بودن و ذو مقدار بودن؛ و شبيه جواهر مجرده است از جهت نوراني بودن؛ و نه از جنس اجسام مرکب از مواد است و نه از جواهر مجرد عقلي است» (دهخدا، 1377، ج 1، ص 1576).
هدف و کارکرد اين عالم در نظام آفرينش، از ديدگاه برخي از متفکران شامل دو ديدگاه مثبت و منفي است: از ديدگاه منفي، اين عالم همان حجاب و پرده است که چهره حضرت حق را از ديدگاه انسان پنهان و مستور مي دارد (نصر، 1375، ص 176) و از ديدگاه مثبت، مرتبه صورت جنت است و ماوراي کل صور و اشکال و رنگ و بوهاي مطبوع اين عالم که به حيات انساني لذت مي بخشد. برخلاف تفکرات اهل سنت که بين عالم مجردات و ماديات، عالم ديگر قائل نمي شوند. در تفکر تشيع، عالم مثال را جايگاه والا و مهمي برخوردار است و عرفاي شيعه، بيش از اينکه به عالم مادي توجه داشته باشند، به ماوراي آنچه قابل لمس نيست، توجه نشان مي دهند.

سلسله مراتب وجود در تفکر شيعي

سلسله مراتب وجود، از ديگر مشخصه هاي جهان بيني شيعه است که در تفکر اهل سنت وجود ندارد. مقصود از سلسله مراتب وجود اين است که کليه موجودات عالم مانند حلقه زنجير يا پله هاي نردبان به هم پيوسته و بدون طفره از وجود محض تا عدم صرف، در يک سلسله منظم قرار گرفته اند و مقام هر يک در اين سلسله بستگي به درجه شدت و ضعف مرتبه وجودي آن دارد (نصر، 1359، ص 114).
صاحبان رسائل اخوان الصفا، سلسله مراتب وجود يا پيدايش کثرت از وحدت را به جاري شدن اعداد واحد تشبيه کرده اند و مراتب عالم که از خالق باري شروع شده و به موجودات ارضي ختم مي شود را بدين صورت ترتيب داده اند، خالق، عقل، نفس، هيولي، طبيعت، جسم، خاک. عناصرموجودات اين عالم عبارت اند از: جمادات، نباتات، حيوانات (نصر، 1375، ص 187).
ملاصدرا مراتب وجود را در سه مرتبه محسوس متخيل و معقول طبقه بندي مي نمايد (نديمي، 1378، ص 8) و مي گويد: «در اين عالم، هيچ موجودي وجود ندارد مگر آنکه براي آن نفسي است که در عالم ديگري به نام عالم نفس (عالم خيال) و عقلي است در عالم ديگر به نام عالم عقل؛ زيرا مابين امر ثابت الذات محض (عقل) و امر متجدد محض (طبيعت) مناسبتي تحقق نمي يابد مگر به وساطت موجودي مانند نفس که داراي دو وجهه ثابت و متغير باشد» (ملاصدرا، 1375، ص 232).
همان طور که ملاصدرا نيز صراحتاً بيان مي دارد، مراتب واسطه که از وجهي با مرتبه ي پايين تر و از وجهي با مرتبه بالاتر متشابهند، همچون دانه هاي زنجير مرتبط کننده و برقرار کننده ي ارتباط مراتب نامتجانس اند و بدين قرار بايد گفت: اصل سلسله مراتب از اصول بنيادين مباحث هستي شناسي و وجودشناسي است و لزوم رعايت اين اصل در سير و سلوک عرفاي اهل تشيع، از اقوال بديهي است که بدون ملحوظ نمودن آن و طي منازل متوالي، وصول به مدارج عالي ميسر نيست (نقي زاده، 1378، ص 276). به طور کلي تفکر شيعي در جهان سنتي، تمايزي ميان امر طبيعي و فراطبيعي نمي گذارد و تمامي مراتب هستي را در تعامل زنجيروار در هم تنيده به يکديگر متصل مي داند، بنابراين تمام جهان شناسي هاي سنتي به طريقي بر اين حقيقت اساسي بنياد نهاده شده اند که حقيقت سلسله مراتبي است و عالم منحصر به حلقه فيزيکي ومادي اش نيست (نصر، 1380، ص 165).

پي نوشتها:

1- زماني که پيامبر(ص) رحلت کردند ابوبکر و عمر واقعه غديرخم را ناديده گرفته به سقيفه بني ساعده رفتند و ابوبکر را جانشين پيامبر (ص
) اعلام کردند.
2- معمار مسجد امام اصفهان در دوره صفويه که از پيروان مذهب شيعه اثني عشري بوده و ارادت خاصي به اين مذهب داشته است. او از عدد 12 به عنوان رقم مقدس و اشاره به ائمه اطهار عليهم السلام در بخش هاي مختلف مسجد امام استفاده کرده است.
3- معمار دوره صفوي که در سال 1067 هجري به ساخت مسجد حکيم اصفهان همت گماشت.
4- برخي متکلمين، امامت را چنين تعريف کرده اند: «الامامه رياسه عامه في امور الدين والدنيا» (ابن ميثم، 1389ق، ص 174/طوسي، 1358، ص 248).
5- امامان شيعه، شيوه بهره وري از اصول منابع براي پاسخگويي به پرسش هاي نوپيدا را توصيه مي کردند و راه و رسم استنباط را به پيروان خود مي آموختند، چنانچه امام صادق (ع) مي فرمايند: «انما علينا القاء الاصول و عليکم ان تفرعوا» (مجلسي، (بي تا)).
6- تا قرن هفتم به علت مخالفت هاي شديدي که عليه مذهب شيعه صورت مي گرفت، کلمه اجتهاد مبغوض بوده است؛ به گونه اي که حتي از اين کلمه استفاده نمي کردند و در بيان شرايط قاضي به جاي صفت اجتهاد، کلماتي چون «عالم به کتاب فقه»، «عالم به حق، عارف به کتاب، سنت و اجماع» مي آوردند.
7- پس از محقق علامه حلي و وارد شدن واژه اجتهاد در فرهنگ شيعه، شهيد ثاني در کتاب قضاء مسالک، اجتهاد را براي اولين بار به عنوان يکي از صفات قاضي بيان مي کند وچنين مي نويسد: «المراد بالعالم هنا المجتهد في الاحکام الشرعيه و علي اشتراطه ذلک في القاصي في اجماع علمائنا» (جناتي، 1370، ص 186).

منبع: شيعه شناسي- 23
نويسنده: دکترمجتبي انصاري/ هانيه السادات اخوت/ معصومه ملايي
دانشيار گروه معماري دانشگاه تربيت مدرس تهران/ کارشناسي ارشد رشته معماري دانشگاه تربيت مدرس تهران/ کارشناسي ارشد رشته معماري دانشگاه تربيت مدرس تهران

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:50 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




شاهد غایب

« شيخ مفيد » يكی از علمای مخلص و مجاهد شيعه، به شمار می آيد. از وی آثار و كتب متعددی به يادگار باقی مانده است. او در اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم هجري به تحقيق و بررسی در باره ی امور دين، و رفع مشكلات شيعيان بر مبنای آيات قرآن و كلام معصومين همّت گماشت.
روزی مردی نزد شيخ مفيد آمد و گفت: همسرم در حالی كه فرزندی در شكم دارد، از دنيا رفته است، آيا اجازه آن دارم كه آن دو را با هم در يك قبر به خاك بسپارم؟ پاسخ شيخ مثبت بود. لذا مرد، راهی شد. ولی در ميان راه، جوانی وی را متوقف ساخت و گفت: « از طرف شيخ پيغامی دارم. » شيخ فرمود: « فرزندتان – يادگار همسرت – را فورا ً از شكم او خارج كن. سپس همسرت را به خاك بسپار، انشاء الله مورد رحمت و آمرزش خدايش قرار گيرد.»
مرد با عجله به سوی منزل شتافت، تا آنچه را مأمور بود، انجام دهد. سالها گذشت ... روزی جوانی نزد شيخ آمد. دستش را فشرد و گفت: « می خواهم دستان مردی را بفشارم كه به من زندگی عطا كرد.» شيخ جويای داستان شد. جوان، قصه ی خود را باز گفت. لرزه بر اندام شيخ مفيد افتاد. شيخ می دانست كه آن جوان را وی به دنبال آن مرد نفرستاده بود و با خود گفت: خداوندا! فتوای من می تواند مرز بين مرگ و زندگی انسان باشد. آنچنان بيمناك گشت كه در منزلش را بست و از صدور فتوی اجتناب كرد. در آن هنگام بود كه از ناحيه ی مقدّسه ی بقيه الله الاعظم (روحی و ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) توقيعی براي او صادر شد. حضرت چنين فرمودند:
« ايها الشيخ المفيد، منك الفتوی و منا التصديق». «ای شيخ مفيد! فتوی از تو، و استوار كردن و اصلاحش از ما.» 1
آری، ما ضعيف و خطا كاريم. خداوند منّان كه ظرفيت ما را می داند، امر فرموده تقوی پيشه كنيم، به افرادي كه وسيله ی خلق به سوی خدايند تمسّك جوئيم، و صادقانه در راه خدا بكوشيم.
« يا ايُّها الَذينَ آمنوا اتَّقو اللهَ وَابتَغوا اِلَيهِ الوَسيله و جاهِدوا في سَبيلهِ لَعَلَّكُم تُفلِحونَ »
« اي كسانی كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد، و به سوی او وسيله بجوييد، و در راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد. » 2
ليكن بايد به خاطر سپرد كه عنايات حجت خدا، اطاعتي مداوم و نور طلبانه همچون چرخش سيارات بر گرد خورشيد آسمان مي طلبد، صداقتی شفاف و زلال همچون دانه های شبنم بر لاله های دشستان می خواهد، خلوص بكر و سبك همچون نسيم سحرگاهان مي جويد، و عقلي روشن و تابان همچون درخشش ستارگان بر شبهای تار بيابان، اقتضاء مي كند. آيا در پيشگاه امام عصرمان و حجت خدا كه اينگونه نگران ما است، چنين صداقت و خلوصی پيشكش آورده ايم؟ كمی به خود آييم و بينديشيم. امروز هم مي تواند نخستين روز بيداري و هوشياری ما باشد. و توفيق از خدا است .

پی نوشت ها :

1. كلمه الامام المهدی(علیه السلام) ، ج1 ، ص 182.
2. سوره ی مائده آيه ی 35

منبع:كتاب درس نامه انتظار

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:50 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



خاطرات بهلول

قسمت چهارم

چگونه از شهر مشهد خارج شدم

بنده در منزل آن زن نماز صبح را با یارانم خواندم , برای نماز صبح محتاج تبدیل لباس بودیم, چون که لباس هیچیک ما بی داغهای خون نبود. زن صاحب خانه برای هر پنج نفر ما رخت پاک آورد و رختهای خون آلود ما را شست و زخم پای یک نفر از یاران مرا که گلوله به ساق پایش رسیده بود موقتی با پنبه بست تا بعد معالجۀ اساسی شود.
بعداز آن از ما پرسید غذا چه میخورید ؟ گفتم : من غذا نمی خواهم و محتاج خوابم که سه شبانه روز است نخوابیده ام. زن صاحب خانه به یاران بنده نان و چای مختصری داد و پنج بستر در یک حجره انداخت و گفت: شما در این حجره بخوابید من بیرون میروم و تا ظهر به خانه نمی آیم. در خانه را هم از بیرون قفل میزنم تا هر کس بگذرد بداند که کسی در این خانه نیست بعد از نماز ظهر باز به خدمت شما میرسم و به شما غذا میدهم. گفتم: تو که بیرون میروی تا حدی که بتوانی تفتیش و تحقیق کن که در بیرون چه خبر است و هر خبری که شنیدی و هر چیز که دیدی به ما خبر برسان, زن رفت و ما خوابیدیم ساعت ده صبح بود که زن صاحب خانه از بیرون خانه آمد و آهسته مرابیدار کرد و گفت: نمی خواستم شما را بیدار کنم لیکن چون خود شما فرمودید هر خبری باشد به ما برسان خواستم آنچه دیده و شنیده ام به شما عرض کنم شهر کاملا آرام شده و تمام مرده ها و زخمی های سخت را که با پا حرکت کرده نمیتوانستند, در ماشین ها ریخته به مرکز قشون بردند و خونهای در و دیوار مسجد و حرم و صحن های را تا حدی که ممکن بود شستند و آثار جنگ را تا آنجا که توانستند از بین بردند و مردم شهر را به ذریعۀ پلیس از خانه ها کشیده به بازار آوردند و به باز کردند دکانها و مشغول شدن به کارها مجبور کرده, وضع شهر را به صورت عادی بر گرداندند.
من برای اینکه بدانم در مرکز قشون با مرده های و زخمی ها چه میکنند یک نفر سرباز شناس خود را که در عین حال از اخلاص مندان شما هم هست وادار کردم که به سرباز خانه برود و به توسط آشنایان و دوستان خود معلوماتی بدست آورده و به من خبر دهد و خود م در نزدیک مرکز عسکری منتظرش نشستم سرباز مذکور نیم ساعت قبل آمد و به من گفت: تمام مرده ها و زخمی ها را منصبد اران نظامی از نظر گذراندند و هویت آنها را تاحدی که ممکن بود تشخیص دادند. بعد از آن زخمی ها را که زخمهای سبک و کوچک داشتند به بیمارستانها فرستادند و آنها که زخمهایشان سنگین و بزرگ و مهلک بود با کشته ها دفن کردند و چون در ضمن این کار فهمیدند که شما کشته نشده اید به فکر دستگیر کردن شما افتادند و امر تفتیش منزلهای مشهد و گرفتار کردن شما را دادند.
من برای اینکه این خبرها را به شما گزارش دهم زود آمدم و شما را بیدار کردم باید مرا ببخشید. من از زحمات آن زن که میشود او را دوم طوعه گفت تشکر کردم و گفتم: حال که چنین است بهتر این است که من زود از این خانه بروم و برای رفتن حرکت کردم. زن دست روی شانه ام گذاشت و گفت: نه آقای شیخ این قدر زود هم خوب نیست بروید شما که چنین انقلابی بر پا کردید نباید این قدر ترسنده باشید شهر مشهد بزرگ و تفتیش خانه ها عملی شدنی نیست و فرضا عملی شود تا یک هفتۀ دیگر هم به این خانه نمیرسند و اگر بیایند هم من شما به هر وسیله باشد بیرون برده میتوانم و همسایه های خوب دارم که میتوانم شمارا از راه بام به منزل آنها برسانم و از در منزل آنها شما را بیرون ببرم .شما خاطر جمع باشید و با یاران خود نهار بخورید، بعد بیرون بردن شما به عهدۀ من است به هر جا خواستید شما را میرسانم و اگر امر کنید تا گناباد هم با شما همراهی میکنم.
بنده به خواهش آن زن نشستم و آن اشکنۀ کشک تهیه کرد, و من و چهار نفر یارانم نهار خوردیم بعد از آن من به یارانم گفتم که اسلحه هایشان را در منزل آن زن امانت بگذارند و خودشان یک یک از آن منزل بیرون رفته داخل مردم شوند و هر طرف خواستند بروند و بعد از دو سه روز که آرامی کامل شد، بیایند و اسلحه های خود را ببرند. آنها رفتند. بعد من به آن زن گفتم: تو که شهر را بلدی از هر راهی که میتوانی مرا از شهر بیرون ببر و به صحرا برسان. دیگر کاری به تو ندارم و ترا به خدا می سپارم تو هم مرا به خدا بسپار خدا به تو جزای خیر و پاداش نیکو دهد. آن زن به صورت ماهرانۀ عجیبی مرا از پس کوچه های مشهد عبور داد و از یک نقطه که فعلا گلشور گفته میشود به صحرا رساند ویک قریه را به من نشان داد و گفت: آن قریه که درختهایش دیده میشود سیس آباد نام دارد و تمامی اهالیه آن فدائی و طرفدار شما هستند، و هیچ جاسوس و پلیسی در آنجا نیست, شما به آن قریه بروید اهل آنجا با شما همراهی میکنند و شما را به هر جا خواستید میرسانند و اگر در همان ده تا شش ماه هم بمانید میتوانید, و کسی شما را گرفته نمی تواند و اگر پلیس یا سربازی برای گفتن شما به آن ده بیایند زنده برنمی گردد مگر اینکه دستۀ بزرگی به فرستند و دولت فعلا این کار را نمی کند که فوجی به تعقیب شما به دهات بفرستد چون که خطر بر پا شدن شورش و جنگ بزرگی موجود است.
بنده به طرف آن ده رفتم و عصر داخل ده شدم .اهل ده همه در مسجد ده جمع بودند و برای تیر اندازیی که در حرم شده بود و برای اشخاصی که شهید شده بودند روضه میخواندند و گریه میکردند وقتی که مرا دیدند گریه زیاد تر شد و مجلس شکل روز عاشورا را به خود گرفت. بعد از گریه و شیون زیاد از من پرسیدند که چه خیال داری می خواهی که برای جنگ به مشهد برگردی یا می خواهی که فرار کنی؟ اگر خیال برگشتن داری ما سیصد نفر مجاهد مسلح از این نواحی برای توگرد آورده میتوانیم. برگرد تا از دهات دیگر اطراف مشهد هم قوه جمع کنیم و جهاد را از سر بگیریم و اگر خیال مسافرت و فرار به کدام دولت خارج داری تو را راهنمائی و همراهی میکنیم.
شاید اگر در آن وقت بنده برای جنگ بر میگشتم کامیاب میشدم، زیرا در این وقت اکثر مردم از تیراندازی بر حرم دلتنگ و به دولت بدبین بودند, حتی نظامیانی که تیراندازی کرده بودند خودشان از کار خود پشیمان بوده و بر خود و دولت نفرین ولعنت میکردند. و می گفتند: عجب کار بدی از ما صادر شد در این حال اگر صدای جنگ دیگری بلند میشد اکثر نظامیان به ما می پیوستند و مردم رعیت هم همه همدست میشدند ولی یک چیز مرا از جنگ بازداشت و آن این بود که بنده شنیده بودم که امان الله در کابل امر رفع حجاب داده و مردم افغانستان او را از وطن بیرون کرده اند یک نفر حبیب الله نام زمام مملکت را بدست گرفته و او طرفدار حجاب و روحانیت است بنده به فکر افتادم که به افغانستان بروم و با او ملاقات و از او استمداد کنم و از افغانستان لشکر بزرگی گرفته به ایران برگردم. بنده نمیدانستم که دولت افغانستان هم عوض شده و پادشاهش هم فکر رضا شاه پهلوی است. شنیده بودم که نادر نامی آمده و حبیب الله را کشته و پادشاهی را گرفته است و او را هم کشته و پسرش ظاهر پادشاه است، ولی نمیدانستم که این خاندان اروپائی مسلک و هم فکر امان الله و پهلوی هستند.

www.imamhadi.com

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:50 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



بررسي تأثير عقايد مذهب شيعه بر ارتباطات فضايي مساجد شيعي

قسمت دوم

بررسي ارتباطات فضايي مساجد شيعي با تأکيد بر عقايد شيعه

انسان شيعي با پايبندي به اصول و عقايد مذهب تشيع، خود را ملزم به رعايت و توجه به آن مي دانسته است و لذا معماري مسجد، به دليل موضوعيت خاص معنوي و روحاني اش، از روح و ماهيت تشيع سرشار است؛ به طوري که در هر دو بعد کالبدي (ايوان، حياط مرکزي، حوض، ارتباطات فضايي و نحوه ي حرکت و...) وحسي ـ معنوي (نور، رنگ، تزيينات، رقوم مقدس و...) مساجد اثرگذار بوده است، که در اين مقاله، جهت محدود کردن پژوهش و گرفتن نتيجه اي مطلوب تر، چگونگي ارتباطات فضايي و نحوه ي حرکت در مساجد بررسي مي گردد.
مساجد بررسي شده با توجه به موقعيت هاي مختلف اقليمي، سازه اي، زماني و مکاني در ايران و ساير کشورهاي اسلامي انتخاب گشته اند. از آنجايي که مذهب تشيع در ايران در دوره صفوي از جايگاه مهم تري برخوردار مي گردد، مساجد اين دوره از لحاظ موقعيت زماني انتخاب و از لحاظ تنوع اقليمي و مکاني در چهار اقليم سرد، معتدل و مرطوب، گرم و خشک و گرم و مرطوب بررسي مي گردند. در اقليم گرم و مرطوب جنوب کشور، اهل تسنن درصد بيشتري از افراد را تشکيل مي دهند و مساجد اهل سنت از اهميت بيشتري برخوردارند. (قباديان، 1373، ص 215)؛ از اين رو مساجد انتخابي در اين اقليم، از دسته ي مساجد اهل سنت در دوره صفويه و پس از آن هستند و جهت بررسي دقيق تر و مقايسه با مساجد شيعي، ارتباطات فضايي اين مساجد نيز بررسي گشته است، از طرفي با توجه به پيشينه کهن معماري ايران و غلبه ي مذهب تشيع در اين کشور نسبت به ساير کشورها مساجد اين کشور، همواره الگويي جهت ساخت مساجد در ساير کشورهاي اسلامي و علي الخصوص کشورهاي شيعه نشين مي باشند(پيرنيا، 1383). در انتخاب مساجد در ساير کشورهاي اسلامي نيز چنين تنوع اقليمي، سازه اي، زماني و مکاني در نظر گرفته شده و در 24 گروه مختلف از مساجد شيعه وسني دسته بندي شدند( بهوميل پروچازکا، 1373)، سپس جهت اخذ نتيجه اي واضح تر، از هرگروه شناخته شده، گونه اي شاخص جهت نمونه موردي انتخاب گرديد و ارتباطات فضايي آنها بررسي شد. ارتباطات فضايي و نحوه حرکت آدمي از لحظه ورود به مساجد شيعي، بيانگر جهان بيني خاص مذهب تشيع است و نشان دهنده ي همبستگي روح معماران شيعي، با مباني اعتقادي اين مذهب است.

تبلور اصل امامت در ارتباطات فضايي مساجد شيعي

همان طور که بيان شد طبق اصل امامت، چنانچه آدمي قصد تقرب به درگاه الهي را داشته باشد، دستي از جانب پروردگار توسط امام بر و دراز مي شود و او را به سوي درگاه حق راهنمايي مي کند. مفهوم امامت از هنگامي که آدمي به مسجد قدم مي گذارد تا رسيدن به محل محراب و گنبدخانه، نمايان است. چنانچه به دياگرام نحوه ورود و حرکت به مساجد شيعي توجه شود (نک به: دياگرام 1-الف و 1-ب)، گونه اي از تسلسل فضايي ديده مي شود؛ گويي نحوه ي حرکت در فضا، کاملاً هدف دار طراحي شده است.
در ابتدا انسان با يک حرکت چرخش نيمه، در ورودي مسجد به حياط مرکزي که نوعي فضاي مکث به شمار مي رود- با اينکه حياط مرکزي از وسعت مناسبي برخوردار است - وارد مي شود، با اين توضيح که آدمي در آنجا احساس سرگشتگي نمي کند، بلکه گويي مجدداً نيروي از جانب عالم لاهوت وي را به سمت حرکت به جلو تشويق مي کند. در مساجد اهل سنت (نک به: دياگرام 2-الف و 2-ب) مسير هدايت کننده ي مداوم و پايداري وجود ندارد و پس از گذر از سر در ورودي مسيرهاي متعددي در پيش روي قرار مي گيرد. نقشه
شبستاني مساجد اهل سنت باعث مي شود ورود به اين مساجد از قانون خاصي تبعيت نکند. در بعضي از آنها مانند مسجد جزيره اي، مسجد ابن عباس و مسجد جامع قشم، شبستان مسجد از سه طرف يا از هر چهار طرف باز است و امکان ورود به مسجد از هرجهتي امکان پذير مي باشد؛ ولي در برخي مساجد ديگر، مانند مسجد سلطان العلما در بندر لنگه با اينکه در اقليم گرم و مرطوب قرار گرفته اند، سه طرف آنها بسته است و راه ورودي به آن مسجد تنها از يک سمت صورت مي گيرد؛ بنابراين در مساجد اهل سنت راه واحد و مشخصي که بتوان آن را شاخص کرد، وجود ندارد؛ از اين رو وجود هدايت فضايي که در مساجد شيعي پررنگ تر است را مي توان به اعتقاد به امامت در مذهب شيعه نسبت داد؛ درحقيقت معماران مساجد شيعي، همواره سعي داشتند مفهوم امامت و ولايت را در ارتباط بين فضاهاي مسجد نشان دهند، پس طراحي نحوه حرکت در اين مساجد کاملاً حساب شده صورت مي گيرد و به هيچ وجه اتفاقي و ناگهاني نيست.

تبلور اصل عدالت در ارتباطات فضايي مساجد شيعي

عدالت در معماري همواره به صورت تناسب و توازن در دوبعد مادي و معنوي مطرح مي شود (مددپور، 1374، ص 120). در معماري مساجد بعد معنوي اهميت بيشتري مي يابد. معمار شيعي با شناخت نيازهاي روحي و معنوي انسان فضاي مسجد را همچون بستر و زمينه اي مناسب براي رشد و تعالي انسان طراحي نموده است. دقت در ارتباطات فضايي مساجد نشان مي دهد تمامي اجزا و عناصر در جاي درست خود واقع شده اند. حياط مرکزي به عنوان قلب مسجد، برقرار کننده ي تعادل بصري در فضاي درون مساجد است؛ از اين جهت که اگر شخصي روي يکي از محورهاي حياط قرار بگيرد، متوجه مي شود ايوان و تصوير آن بر سطح آينه آب حوض، تصوير چليپايي تازه اي تشکيل مي دهد که اين تصوير عمودي است. تعادل بصري بين بازوهاي افقي صليب و دسته ي عمودي که به وسيله ايوان ايجاد شده، به هيچ عنوان تصادفي نيست، درحقيقت ترفندي هوشمندانه از جانب معمار بوده تا مفهوم توازن وتعادل را به آدمي القا کند.
مطالعه ي ارتباطات فضاها در مساجد اهل سنت، بيانگر نوعي تقارن حرکتي است. ولي به نحوي است که نمي توان به صورت يک حکم کلي در تمام مساجد اهل سنت بيان کرد و در هر مسجدي کاملاً متفاوت است؛ از طرفي ديگر تناسب و توازن حرکتي که از لحظه ي ورود تا انتها در مساجد شيعي انسان را ياري مي کند، در مساجد اهل سنت حضور کمرنگ تري دارد. دياگرام فضايي مساجد شيعه حرکتي قانونمند و حساب شده را نمايش مي دهد؛ حتي در دياگرام مسجد وکيل شيراز که پس از گذر از حياط به فضاي شبستان مي رسيم (نک به: دياگرام 1- الف) و گنبدخانه وجود ندارد - و يا مسجد جامع مهاباد که به علت قرارگيري در اقليم سرد، شبستان زمستاني آن در شرق مسجد واقع شده است باز هم تعادلي هدفدار، گام هاي انسان را به سمت قبله هدايت مي کند. هيچ سمت مسجد به سمت ديگر آن برتري نمي يابد؛ گويي هدف تمامي عناصر، آن است که انسان را به سمت مکان تقديس و تعالي نيايش پروردگار بکشانند؛ در صورتي که در بعضي از مساجد اهل سنت مانند مسجدجامع قشم حتي ورود از سمت قبله نيز صورت مي گيرد و لذا تعادلي پايدار، هدايت کننده ي مسير شاخصي نيست (نک به: دياگرام 2،الف -2 ب)؛ از اين رو مي توان اين تناسب و توازن- که به ورود به مساجد و حرکت در آن تشديد مي شود- را به مفهوم عدالت در تشيع مربوط دانست که در تفکر اهل سنت چنين مفهومي کمرنگ تر و بنابراين حضور آن در بعد مادي نيز ناچيز است.

تبلور نظريه اجتهاد در ارتباطات فضايي مساجد شيعي

همان طور که بيان شد. اجتهاد و يافتن راه هاي جديد، از ديگر مشخصه هاي شيعه است. توجه به اين جهان بيني همواره باعث پيشرفت و خلاقيت معماران شيعه بوده است.آنها همواره با حفظ اصولي مشخص، دست به آفرينش فضاهايي نوين و متفاوت با دوره هاي پيشين مي زدند. ارتباطات فضايي مساجد اهل سنت از نوع شبستاني و بيشتر به صورت خطي صورت مي گيرد که مي توان آن را تقليد از مساجد قرون اوليه اسلام و مسجد النبي دانست (ملازاده، 1378،ص 94)، ولي به همان صورتي که دياگرام حرکتي مساجد شيعي در دوره صفوي نشان مي دهد، اين مساجد معمولاً به صورت ايوان دار و حياط مرکزي ساخته مي شوند؛ حتي در مسجدي مانند مسجد جامع مهاباد و فرح آباد ساري که به ترتيب در اقليم هاي سرد و معتدل و مرطوب واقع شده اند، حياط مرکزي، حوض و ايوان وجود دارد.
اين تفاوت در نحوه طراحي مساجد شيعي و سني را مي توان به ترفندي از جانب معماران شيعه به جهت نوآوري در مساجدشان به جاي تقليد از نقشه ي مساجد شبستاني دانست. اين مسئله در حقيقت بهانه ي معماران شيعه ايراني بوده که شايد به صورت مخفي، خواهان کنار زدن نقشه شبستاني مساجد سبک عباسي بودند تا نقشه ي ايراني را جايگزين آن سازند ( متدين، 1381، ص 86)؛ بنابراين به همان شکل که در شناخت اجتهاد شيعي بيان گرديد، معماران شيعي در خلق فضا، راه آينده را مسدود نمي دانستند و به خلق فضاهاي نوين وبديع همت مي گماشتند، علاوه برآن دقت در ارتباطات فضايي مساجد شيعه، اين نکته را مي رساند که معماران فقط به يک الگوي خاص جهت طراحي اکتفا نمي کردند؛ براي مثال معمار مسجد امام اصفهان مشکل انحراف محور قبله و محور ميدان را به صورت مبتکرانه حل مي کند و نوعي هماهنگي در ارتباطات فضايي ايجاد مي کند. در مساجد اهل سنت مانند مسجد سلطان العلماء که بر روي صفه بلندي واقع شده و دسترسي به آن از طريق پله هايي صورت مي گيرد، صفه زير مسجد با کالبد خود مسجد هماهنگي چنداني ندارد؛ به نحوي که ورود به مسجداز سمت شمال صورت مي گيرد، سپس يک چرخش 90 درجه اي در طول صفه به سمت غرب انجام گرفته و دوباره حرکتي مستقيم رو به جنوب به سمت قبله صورت مي گيرد. اين مطلب نشان مي دهد معمار مسجد با الهام از نمونه هاي پيشين، ارتباطات درون مسجد را طراحي کرده و در اين مورد خاص که مسجد بر روي سکو واقع شده است، ايده اي جديد در خلق فضا به کار نبسته است؛ از طرفي ديگر، دياگرام حرکتي در مساجد اهل سنت نشان مي دهد گونه هاي مختلف اين مساجد با الگوي شبستاني و طبق ارتباطات فضايي نخستين مسجد ساخته شده در زمان حضرت رسول (ص) - مسجد النبي- ساخته شده اند و تغيير چنداني از آن زمان تاکنون نداشته اند (پيرنيا،1383 /قباديان، 1373)؛ از اين رو چنانچه بررسي شد، اجتهاد شيعي همواره معماران را به نوآوري و خلاقيت در طراحي فضاها و به خصوص طراحي فضاي مساجد تشويق مي کرده است.

تبلور عالم مثال در ارتباطات فضايي مساجد شيعي

ارتباط ميان فضاي مساجد شيعي با عالم مثال به اين شکل بيان مي شود که فضا در مساجد ايراني- شيعي در واقع نمودار فضاي ملکوتي عالم مثال است و عناصر و اجزاي درون مسجد بيانگر عالم مثالي است. يکي از عناصري که پس از گذر از محدوده ورودي مسجد و وارد شدن به حياط با آن مواجه مي شويم، حوض وسط مسجد است که تفسيرهاي متعددي درباره آن صورت گرفته است. ملافيض کاشاني از فلاسفه و علماي شيعه، در سال 1901 قمري مي نويسد: «در اين جهان، ارواحنا اجسدنا و اجسادنا ارواحنا (ارواح، متجسد مي شوند و اجساد، متروح مي گردند) ظهور شکل ها در آينه ها يا هر صيقلي ديگري، مثلاً آب صاف در اين جهان به صورت واسط يا ميانجي صورت مي گيرد؛ زيرا هر شکلي که آينه ها منعکس مي کنند نيز به اين جهان تعلق دارد» (فيض کاشاني، 1091 ق، 287) بدين قرار فلسفه آينه کامل خاص انسان شيعي وجود دارد که براي حوض هاي واقع در مرکز حياط مساجد شيعي معناي عميقي به وجود مي آورد. نمادگرايي متعالي عارفان شيعه، مسجد را به صورت مدخلي حقيقي بر عالم مثال تلقي مي کند (استيرلن، 1377، ص 177).
دياگرام ارتباطات حرکتي نشان مي دهد فضاسازي مفهومي همواره مد نظر معمار شيعي بوده است؛ فضايي که درآن اصول ديني و روحاني در ماده تجلي مي کند و بر محيط زندگي روزمره انسان که تأثيري عميق بر گرايش هاي فکري و روحي او دارد، اثر مي گذارد.
همان طور که دقت در دياگرام مساجد اهل سنت (نک به: دياگرام حرکتي 2) روشن مي سازد چون عالم مثال جايگاهي در تفکر اهل سنت ندارد، لذا در مساجد آنها نيز به بعد روحاني و ماوراي طبيعي فضاها کمتر توجه مي شود؛ و به دنبال تجلي عالم روحاني مثال در فضاسازي مساجدشان نمي باشند؛ هرچند اين مسئله به اين معنا نيست که مساجد اهل سنت از مفهوم و محتوا مبراست و بعد معنوي در آنها وجود ندارد، بلکه منظور اين است که محتواي مفهومي اين مساجد بيشتر به عناصر کالبدي وابسته است و عناصر به کار رفته در ساخت آنها يادآور مفهوم عالم مثال نمي باشد.

تبلور سلسله مراتب وجود در ارتباطات فضايي مساجد شيعي

طبق تعريف سلسله مراتب در تفکر شيعه، درک حقيقت سلسله مراتبي است و همه ي مخلوقات با توجه به شدت و ضعف دريافت شان، در درجات مختلفي از نظام هستي واقع مي شوند. وجود نظام سلسله مراتبي در ارتباطات فضايي مساجد شيعي سبب مي شود در نحوه ي ورود به يک فضا و نحوه ورود به فضاي بعدي، تفاوت هايي به وجود آيد تا بدين ترتيب احساس قرار گرفتن در ساحتي ديگرگونه برا ي مخاطب تسهيل و تشديد شود (محمديان، منصور، 1386)؛ و بدين شکل، معماري مساجد شيعي در جريان انتقال مخاطب از ساحتي به ساحت ديگر، دخيل و موثر مي باشد. در دياگرام فضايي مساجد شيعي، ورود به مساجد همواره از حاشيه صورت مي گيرد و هرگز رخصت ورود به مسجد از وسط و به صورت مستقيم داده نمي شود (نک به:دياگرام حرکتي 1).
پس از گذر از مسير غيرمستقيم ورودي مسجد وارد حياط مرکزي مي شويم. در حياط مسجد حوض آبي است که يادآور تسليم انسان شيعي است و حديث «المومن في المسجد کالسمک في الماء» را تداعي مي کند(1) پس از مکث و انديشيدن در حياط مسجد، به سمت گنبدخانه رهسپار مي شويم. اين بار عکس مرتبه اول که ورود از حاشيه صورت مي گرفت، دقيقاً از محور مرکزي وارد فضاي گنبدخانه مي شويم و از دالان هاي کناري اثري نيست؛ در واقع در هنگام ورود به حياط مسجد اجازه ي عبور از محور و مرکز را نداشتيم، اما در هنگام خروج، اين رخصت و اجازه را يافتيم (همان)؛ از اين رو طراحي فضا در مسجد به گونه اي صورت گرفته که انسان را يکباره راهي گنبدخانه نمي کند، بلکه اندکي او را در حياط مسجد مي چرخاند و وي را وادار به انديشيدن و تفکر مي کند سپس اجازه ي ورود به مکان تقديس و تعالي را مي دهد. مقايسه سلسله مراتب فضايي مساجد شيعي با اهل سنت، نشان مي دهد نظام سلسله مراتبي شاخصي در فضاي مساجد سني وجود ندارد و تمامي حرکت ها در يک درجه از لحاظ اهميت قرار گرفته اند. تنها مکان محراب معمولاً با يک بيرون زدگي از ديوار مسجد شاخص مي شود وبه عنوان فضايي جهت انديشيدن و مکث انتخاب مي گردد؛ بنابراين مي توان سلسله مراتب حرکتي در مساجد شيعي را به تفکر و جهان بيني شيعه نسبت داد به نحوي که اهل سنت به چنين نظامي در عقايد مذهبي خود اعتقاد ندارند (طغياني، 1365، ص 235). بنابراين تبلور اين مطلب در مساجدشان به نحوي متفاوت از مساجد شيعه ديده مي شود.

نتيجه

در اين مقاله ابتدا جهان بيني و اعتقادات مهم مذهب شيعه در تفاوت با اهل سنت بررسي گرديد و نحوه تأثيرگذاري اين ريشه هاي عرفاني در چگونگي شکل گيري ارتباطات فضايي مسجد شيعي که به صورت نشانه، آرايه و نماد تجلي يافته بود، شناخته شد. اکنون نتايج حاصل از اين نوشتار به اين صورت بيان مي گردد: به نظر مي رسد مذهب شيعه از جهان بيني جامع و عميقي برخوردار است و اصول و مباني اعتقادي و سياسي اين مذهب، بر آيات قرآن و روايات پيامبر (ص) استوار است؛ از طرفي ديگر، به علت سختگيري هايي که در طول تاريخ بر پيروان مذهب شيعه وارد آمده است، همواره براي اعلام و اظهار وجود در تنگنا قرار داشته، اعتقادات خود را به صورتي ظريف و در ايما و اشاره و کنايه بيان مي کرده است. رسمي شدن مذهب شيعه در دوره صفوي فرصتي به دست معماران شيعه مذهب مي دهد که آنها عقايد خود را آزادانه تر تبليغ کنند و جهان بيني تشيع را در قالب آفرينش فضاهاي مذهبي، علي الخصوص در معماري مساجد آشکار سازند که در اين پژوهش به پنج مورد از مهم ترين عقايد شيعه (امامت، عدالت، اجتهاد، عالم مثال، سلسله مراتب وجود) در طراحي مسير حرکتي مساجد شيعي اشاره شد.
در مرحله دوم دياگرام حرکتي مساجد اهل سنت نشان داد در ساخت اين مساجد به مسائل کالبدي و فيزيکي توجه بيشتري شده و مي شود. نحوه ي ارتباطات فضايي در اين مساجد، بيشتر از عملکرد تبعيت مي کند و در حقيقت الگوي ساخت اين مساجد، از الگوي شبستاني مساجد صدر اسلام مانند مسجد النبي (ص) نشأت مي گيرد.
از ديگر سو، بررسي دياگرام حرکتي مساجد شيعي نشان داد در معماري اين مساجد کالبد معماري با وجود معنايي متعالي در پيوند و تعامل کامل است. معماران مساجد شيعي با استفاده از حکمت ديني تشيع دست به آفرينش مجموعه هايي بي نظير مي زدند که علاوه بر تأمين نيازهاي مادي انسان، زمينه ساز رشد معنوي و روحي او باشد و در حقيقت، معماري مساجد شيعه بيانگر نوعي هنر اسلامي- شيعي است که مستقيماً از تفکر مذهب شيعه سرچشمه گرفته است و ويژگي هاي شاخص جهان بيني توحيدي دين مبين اسلام و مذهب تشيع را داراست، لذا مساجد شيعيان و اهل سنت، تنها به واسطه قرارگيري در يک دوره اسلامي در يک بسته بندي واحد قرار نمي گيرند و بايد به واسطه ي جهان بيني هاي مختلف، از يکديگر تفکيک گردند و در دسته بندي هاي متفاوت قرار گيرند.

پي نوشتها:

1- نقل به مضمون از جلسات مصاحبه با جناب آقاي دکتر مهدي حجت؛ استاديار گروه معماري دانشگاه تهران. دکتر مهدي حجت در سال 1384 در همايش علمي «تشيع و تأثير آن بر هنر» مباحث نويني درباره هنر شيعي مطرح کردند که پيش از اين به آن پرداخته نشده بود.

منابع:
1- ابن ميثم، ميثم بن علي، قواعد المرام، في علم الکلام، (بي جا) مکتب آيت الله مرعشي نجفي، 1389ق.
2- استيرلن، هانري،اصفهان تصوير بهشت به قلم هانري کربن، ترجمه جمشيد اجمند، تهران: فرزان، 1377.
3- الهي قمشه اي، حسين، مجموعه مقالات دکتر حسين الهي قمشه اي، تهران: روزنه، 1377.
4- بهوميل پروچاکا، امجد، معماري مساجد جهان، ترجمه حسين سلطان زاده، تهران: اميرکبير،1373.
5-پاکباز، رويين، دائره المعارف هنر،تهران، فرهنگ معاص، 1378.
6-پيرنيا، محمدکريم، سبک شناسي معماري ايراني، تدوين غلامحسين معماريان، تهران: معمار،1383.
7-ترکمني، آذر، پروين، تاريخ سياسي شيعيان اثني عشري در ايران: ورود مسلمانان به ايران تا تشکيل حکومت صفويه، تهران: موسسه شيعه شناسي، 1383.
8-جعفريان، رسول، تاريخ تشيع در ايران از آغاز قرن هفتم هجري، قم: سازمان تبليغات اسلامي، 1368.
9-جناتي، محمد ابراهيم، منابع اجتهاد از ديدگاه مذاهب اسلامي، تهران، کيهان 1370
10-حاجي قاسمي، کامبيز،گنجنامه فرهنگ آثار معماري اسلامي ايران مساجد، تهران: روزنه، 1382.
11-ــــــــــــــ، گنجنامه فرهنگ آثار معماري اسلامي، مساجد جامع، تهران، روزنه، 1383.
12- حجت، مهدي، «تشيع وتأثير آن بر هنر» (سخنراني دکتر مهدي حجت در کنفرانس علمي شيعه شناسي) تهران: شيعه شناسي، 1384.
13- حرعاملي، محمدحسين، ترجمه وسائل الشيعه: کتاب جهادالنفس، ترجمه علي صحت، تهران، ناس،1366.
14- حيدري آقايي، محمود و قاسم خانجاني، حسين فلاح زاده و رمضان محمدي، تاريخ تشيع، زيرنظر احمدرضا خضري، ج 1، قم:پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و سمت، 1384.
15-دهخدا، علي اکبر، لغت نامه دهخدا، زير نظر دکتر محمدمعين دکتر سيد جعفر شهيدي، چاپ دوم از دوره جديد، تهران: دانشگاه تهران 1377.
16- شايگان، داريوش، هانري کربن: آفاق تفکر معنوي در اسلام ايراني، ترجمه باقر پرهام، چ 2 تهران: فرزان روز، 1373.
17-شريعتي، علي، تشيع علوي و تشيع صفوي؛ چ 7، تهران: چاپخش، 1384.
18-طبرسي، بوعلي الفضل بن حسن، ترجمه تفسير مجمع البيان، ترجمه علي صحت و تصحيح رضا ستوده، تهران: فراهاني، 1358.
19-طبري؛ ابوجعفر محمد بن جرير؛ تاريخ الامم و الملوک (تاريخ طبري)؛ تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم ؛بيروت: روائع التراث العربي، (بي تا)
20-طغياني اسفرجاني، اسحاق، بررسي تفکر شيعه در شعر دوره صفوي، پايان نامه کارشناسي ارشد در رشته زبان و ادبيات فارسي، دانشکده علوم انساني، دانشگاه تربيت مدرس، 1365.
21- طوسي، محمد بن حسن، تمهيد الاصول در علم الکلام اسلامي: با شرح بخش نظري رساله جمل العلم و العمل؛ ترجمه عبدالمحسن مشکات الديني، (بي جا)، انجمن اسلامي حکمت و فلسفه، 1358.
22-غزالي، ابوحامدمحمد، الاقتصاد في الاعتقاد، قاهره: مکتبه الجندي، 1393 ق.
23-فيض کاشاني، محمدبن شاه مرتضي، النوادر في جميع الاحاديث، تهران: کتابخانه شمس، (بي تا).
24- قباديان، وحيد، بررسي اقليمي ابنيه سنتي ايران؛ تهران: دانشگاه تهران: 1373.
25- کربن، هانري؛ «عالم مثال»؛ ترجمه سيدمرتضي آويني؛ مجله نامه فرهنگ، ش 2 و3. س3، 1372.
26- کربن، هانري و فريتهوف شوان، تيتوس بورکهارت، آناداک کوماراستومي و دت سوزوکي، مباني هنر معنوي (مجموعه مقالات ) زير نظر علي تاجديني؛ تهران: حوزه هنري، 1376.
27- متدين، حشمت الله، «مسجدچهار ايواني»؛ فصلنامه علمي پژوهشي هنرهاي زيبا، ش6 ، 1381، ص 84-87.
28- مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، (بي جا)، (بي نا)، (بي تا).
29- محمديان منصور، صاحب؛ «سلسله مراتب محروميت در مساجد ايران»؛ فصلنامه علمي پژوهشي هنرهاي زيبا، ش 29، 1386، ص 59-65.
30- مددپور، محمد، تجليات حکمت معنوي در هنر اسلامي، تهران، امير کبير، 1374.
31- مسعودي، ابوالحسن علي بن الحسين؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، بيروت: موسسه دارالهجره 1409 ق.
32- مشکيني، علي، مواعظ العدديه، قم: الهادي، 1406 ق.
33- مطهري، مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران، قم: اسلامي 1362.
34-مفيد، محمدبن محمدبن نعمان؛ الاختصاص؛ بيروت: دارالمفيد 1413 ق.
35- ملازاده، کاظم و مريم محمدي، زهرا حق دوست و محمد مهدي عقابي، مساجدتاريخي؛ تهران: حوزه هنري، 1378.
36- ملاصدراي شيرازي، صدرالدين محمد، الشواهد الربوبيه، ترجمه و تفسير جواد مصلح، تهران، سروش، 1375.
37-نديمي، هادي؛ حقيقت نقش (مجموعه مقالات دومين کنگره تاريخ معماري و شهرسازي ايران)؛ ج2، تهران: سازمان ميراث فرهنگي، 1378.
38- نصر،سيد حسين، معرفت و امر قدسي، ترجمه رحيم قاسميان، تهران: دفتر مطالعات ديني هنر، 1375.
39- ــــــــــــ، هنر و معنويت اسلامي، ترجمه رحيم قاسميان، تهران: دفتر مطالعات ديني هنر، 1375.
40- ــــــــــــــ، هنر و معنويت اسلامي، نظر متفکران اسلامي درباره طبيعت، تهران: خوارزمي، 1359
41- نعماني، محمد ابراهيم، الغيبه، تحقيق علي اکبر غفاري، تهران: مکتبه الصدوق، (بي تا).
42- تقي زاده، محمد، حکمت سلسله مراتب در معماري و شهرسازي (مجموعه مقالات دومين کنگره معماري وشهرسازي ايران) ج 3، تهران: سازمان ميراث فرهنگي، 1378.
43- نهج البلاغه: خطبه ها، نامه ها و کلمات قصار امام علي عليه السلام، ترجمه کاظم عابديني مطلق، چ 2؛ تهران: آفرينه، 1379.
44- يعقوبي، احمدبن يعقوب، تاريخ اليعقوبي، بيروت: دارالاصار، (بي تا).
45- Thames and Hudson; The mosque: history, architectural, devolopment and regional diversity, Contributer:Frishman, Martin.Khan,Hassan-Uddin,1994
منبع: شيعه شناسي- 23

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:50 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



گزيده اي از وصيت نامه مرحوم سيد علي قاضي طباطبايي ( رضوان الله تعالي عليه ) .... اما وصيت هاي ديگر، [که] عمده آنها نماز است. نماز را بازاري نکنيد؛ (1) اول وقت به جا آوريد با خضوع و خشوع؛ اگر نماز ا تحفظ (2) کرديد همه چيزتان محفوظ مي ماند و تسبيح صديقه کبري سلام الله عليها و آيه الکرسي در تعقيب نماز ترک نشود...ودرمستحبات (تعزيه داري و زيارت حضرت سيد الشهداء) مسامحه ننماييد و روضه هفتگي ولو دو سه نفري باشد؛ اسباب گشايش امور است و اگر از اول عمر تا آخرش در خدمت آن بزرگوار از تعزيت و زيارت و غيرهما را به جا بياوريد. هرگز حق آن بزرگوار ادا نمي شود و اگر هفتگي ممکن نشد دهه اول محرم ترک نشود.

ديگر آن که، اگر چه اين حرف ها آهن سرد کوبيدن است، ولي بنده لازم است بگويم:

- اطاعت والدين،
- حسن خلق،
- ملازمت صدق،
- موافقت ظاهر با باطن،
- و ترک خدعه و حيله،
- و تقدم در سلام،
- و نيکويي کردن با هر بر و فاجر، (3)
- که دل هيچکس را نرنجانيد،
- دل هيچکس را نرنجانيد،
- دل هيچکس رانرنجانيد.
تا تواني دلي به دست آور
دل شکستن هنر نمي باشد
(عن تقرير الاحقر علي بن الحسين الطباطبائي)(4)

پي نوشتها :

1. يعني صدق و اخلاص را مراعات کنيد و برا ي خدا بخوانيد نه براي ارائه به مردم و خلق خدا.
2. مواظبت.
3. مگر در جايي که خدا نهي کرده. اينها را که عرض کردم و امثال اينها را مواظبت نماييد
4. (درياي عرفان ص 119 و 120).

منبع: برگرفته از ماه نامه ي خلق

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:50 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي




برگ‌هايي از زندگي سيدجمال‌الدين اسدآبادي‌

جمال دين‌

بي‌شك يكي از متفكرين و شخصيت‌هاي برجسته مشرق‌زمين در قرن 19 سيدجمال‌الدين اسدآبادي است كه پيرامون زندگي، افكار و عقايد او محققان و پژوهشگران بسياري در ايران و خارج از كشور تحقيق كرده‌اند. حاصل اين تحقيقات، در بيش از يكصد سال گذشته، نشر صدها كتاب، مقاله و سند است، اما اين پژوهش‌ها كافي نبوده و ما همچنان شاهد ابهاماتي در زندگي شخصي و سياسي‌ او هستيم.
بخشي از اين ابهامات به تفكر و شخصيت خود سيد بازمي‌گردد؛ به طور مثال اختلاف بين محل تولد و مليتش را خود او سبب شده است چرا كه به تناوب، خود را افغاني، استانبولي يا ايراني ناميده است.
بخش ديگر از ابهامات را شايد بتوان متوجه نويسندگان دانست كه در برخي مواقع از واقعيت دور شده‌اند. با مطالعه در زندگي و احوال سيد به نگرش‌هاي مختلفي دست پيدا مي‌كنيم. عده‌اي او را خودخواه، جاه‌طلب و سرسپرده معرفي كرده‌اند و گروهي ديگر او را فردي ديندار و مسلمان كه براي آگاهي ملل مشرق زمين خصوصا مسلمانان از جان و مال خود گذشت.
از طرفي هم وجه اشتراكاتي بين نظرات مخالفين و موافقينش مي‌بينيم كه همه او را فردي سياستمدار و با كياست و رهبري مقتدر و ناطقي زبردست مي‌دانند. سيدجمال‌الدين با عملكرد و نفوذ كلام بسيار بالاي خويش توانست پايه تحولات اساسي را در مهمترين و كليدي‌ترين كشورهاي مسلمان‌نشين زمان خود از جمله ايران، افغانستان، مصر و عثماني بگذارد.
مقاله حاضر كوشيده است ضمن بيان سير زندگي سيدجمال‌، به تحولات فكري و رفتارهاي سياسي او بپردازد و همچنين اختلاف نظرها و شبهاتي كه ميان محققان پيرامون او وجود دارد را تا حد امكان ذكر نمايد.
سيدجمال‌الدين اسدآبادي همداني فرزند سيد صفدر و سكينه بيگم 175 سال پيش (شعبان سال 1254ه .ق) در قريه اسدآباد همدان متولد شد. پيرامون زادگاه او اختلاف نظر وجود دارد ولي اكنون محققان در جديدترين تحقيقات به اين نتيجه رسيده‌اند كه او در اسدآباد همدان، ديده به جهان گشوده و مخفي كردن مليت سيد توسط خودش را شايد بتوان به دلايل خاص از جمله رفع مخطور سياسي اقدامات دولت ايران برضد او و نيز امكان فعاليت درمحيط‌‌هاي غير شيعي است، ذكر كرد.
به طور كل بايد اين را بپذيريم كه سيدجمال‌الدين با هر مليتي و هر مذهبي به دنبال رسيدن به اتحاد، پيشرفت و ترقي مسلمانان بوده است.

آغاز تحصيل‌

سيد تحصيلات مقدماتي را نزد پدر آغاز كرد؛ از همان دوران كودكي، تيزهوشي و ذكاوتش آشكار بود و پدرش او را در 10 سالگي ابتدا به قزوين و بعد از دو سال براي تلمذ به تهران نزد سيدصادق طباطبايي، مجتهد اول شهر برد. در همان جلسه اول، نظر مجتهد به او جلب شد و با دست خود عمامه برسرش گذاشت و پس از تحسين و تشويق او را راهي عتبات كرد.1 سيدجمال‌الدين در جواني نزد شيخ‌مرتضي انصاري شروع به تحصيل كرد، او توانست در مدت كوتاهي به درجات علمي بالايي دست پيدا كند و در مدت چهار سالي كه در عتبات بود، تحت مراقبت شيخ‌مرتضي انصاري قرار داشت. او در اين زمان با علومي چون فقه، تفسير، كلام، اصول و... آشنا شد.
ميرزا لطف‌الله خان همشيره زاده سيد بر اين اعتقاد است كه سيد توسط شيخ‌مرتضي انصاري به درجه اجتهاد رسيده است.2 ولي در هيچ سند يا منبع ديگري اجتهاد وي ذكر نشده است. شيخ‌مرتضي پس از چهار سال او را راهي هند كرد، او در اين زمان 17 ساله بود برخي معتقدند كه پيشرفت و هوش و ذكاوت سيد باعث حسادت برخي شد تا جايي كه قصد جان وي را داشتند و شيخ انصاري به همين سبب او را توسط يكي از ياران خود ‌ كه در برخي منابع حاجي علي تبريزي ذكر شده است3 ‌ به هندوستان فرستاد. اين اقدام باعث شد تا او علاوه برعلوم ديني، برعلوم جديد ازجمله رياضي و هندسه و... نيزتسلط پيدا كند. سيدجمال‌ حدود يك‌سال و نيم در بمبئي و كلكته به تحصيل علوم جديد پرداخت و سپس براي زيارت خانه خدا در 1273 راهي مكه شد.
حضور سيد در هند ارزشمندترين مستعمره انگلستان براي استعمارگران خالي از خطر نبود. با وجود تمام سختگيري‌ها استقبال باشكوهي از او به عمل آمد.
به وي تنها اجازه اقامت يكي دوماهه - در خانه‌اي كه تحت نظر بود - داده شد.
اين سفر، هم جنبه زيارت و هم سياحت را داشت. سيد علاوه بر آشنايي با فرهنگ و آداب و رسوم آن سرزمين به اوضاع سياسي آن كشور نيز آگاهي پيدا كرد. شايد در همان زمان است كه متوجه ريشه اختلافات مسلمانان و ضعف آنان در دنيا مي‌شود و تصميم جدي براي حل اين مشكلات مي‌گيرد. او پس از دو سه سال از سفر حجاز بازگشت.
در اين كه او ابتدا به كجا رفت بين محققان اختلاف نظر است، برخي مقصد او را هند و بعضي ديگر ايران خوانده‌اند، ولي با توجه به اسناد، نظريه اول درست‌تر به نظر مي‌آيد، زيرا در اسناد منتشره يادداشتي از عبدالجواد خراساني وجود دارد كه در آن حضور سيد را در مراسم عيد غدير سال 1275 ه . ق /1859م در بمبئي تاييد مي‌كند4. سيد پس از مدتي بمبئي را به قصد ايران ترك كرد و به بندر بوشهر وارد شد و به اسدآباد رفت. او پس از اقامت چند روزه نزد خانواده‌اش، راهي تهران شد. اما اقامت وي در ايران چندان طولاني نبود و راهي افغانستان شد چرا كه شنيده بود اميرافغان، دوست محمدخان از مبارزين عليه استعمار انگلستان است. ملاقات با چنين چهره‌اي براي سيد لازم و جالب بود.
وي در سال 1278ق به افغانستان رفت، دوست محمدخان به محض ورود سيد از او استقبال كرد و او را در كنار خود جاي داد. چندي نگذشت كه سلطان احمدخان داماد امير و حاكم هرات با دوست محمدخان اختلاف پيدا كرد. امير مجبور به محاصره هرات شد اين محاصره 10 ماه طول كشيد و در نهايت دوست محمدخان پيروز شد. اما مرگ در كمين وي بود و با فوت او شيرعلي خان وليعهدش به سلطنت رسيد و اختلاف بين او و ديگر برادرانش آغاز شد. سيد با آغاز اين اختلافات به ايران بازگشت و در مشهد و تهران روزگار گذراند، در اين مدت همراه پسر عموي خود سيدمحمدهادي حسيني معروف به روح‌القدس به استنساخ كتب عرفاني و فلسفي مشغول بود.5
با به حكومت رسيدن محمداعظم خان فرزند ديگر دوست محمدخان، سيد به افغانستان بازگشت و جايگاه والايي پيدا كرد و چون يك وزير مورد مشورت وي قرار گرفت. خدماتي را كه سيد در افغانستان انجام داده است مي‌توان به طور خلاصه چنين عنوان كرد: چاپ نشريه كابل، اصلاح امور دربار، تشكيل كابينه وزرا، تنظيم سپاه، بيمارستان، پستخانه و... 6.
با شكست اميرمحمداعظم خان و گريز وي به ايران، سيدجمال‌الدين در كابل ماند، اگر چه سيادت و شخصيت سيد مانع از برخورد تند و توهين‌آميز اميرشيرعلي خان شد ولي زيردستان امير و مردم برضد او بودند و او را مورد آزار و اذيت قرار مي‌دادند. انگليسي‌ها نيز كه از حضور سيد در منطقه احساس خطر مي‌كردند در دامن زدن به اين تحريكات نقش بسزايي داشتند7. در دست نوشته‌هاي سيد چند شكوائيه از اين دوران وجود دارد: طايفه انكريزيه اروسم مي‌خوانند [انگليسي‌ها روسي‌ام مي‌خوانند] و فرقه اسلاميه مجوسم مي‌دانند. سني، رافضي و شيعه، ناصبي بعضي از اخيار چهار يا، وهابيم گمان كرده‌اند... در شهر كابل، در بالا حصار، دست بسته و پاي شكسته نشسته تا از پرده غيب چه برآيد و از گردش فلك دون پرور چه زايد...8 اين عوامل باعث شد تا سيدجمال‌الدين، افغانستان را ترك كند و از شيرعلي خان اجازه تشرف به مكه را خواستار شود. شيرعلي خان اجازه خروج را به شرط عدم عبور از ايران صادر كرد، چرا كه نگران ملاقات سيد با محمداعظم خان بود9. اما سيد از سفر به مكه منصرف شد و به هندوستان رفت.
در ذي‌الحجه 1285 سيد وارد هندوستان شد، حضور او در هند، ارزشمندترين مستعمره انگلستان براي استعمارگران خالي از خطر نبود. تنها اجازه اقامت يكي دوماهه به وي در خانه‌اي كه تحت نظر بود داده شد. با وجود تمام سخت‌گيري‌ها استقبال باشكوهي از او به عمل آمد، سيد در جمع مسلمانان شركت و آنها را به اتحاد تشويق مي‌كرد و عليه استعمار انگلستان مي‌شورانيد مهلت دوماهه سيد به اتمام رسيد و او راهي تنگه سوئز شد.

در مصر

سيد در ربيع الثاني 1286 به قاهره رفت و مدت چهل روز در اين شهر ماند. با استادان و طلاب مدرسه جامع الازهر ديدار داشت و براي آنان سخنراني مي‌كرد. او قصد رفتن به مكه را داشت اما از ميانه راه منصرف شد و به اسلامبول رفت10. در اسلامبول مورد استقبال عالي پاشا صدراعظم و ديگر بزرگان شهر قرار گرفت. شهرت سيد در عثماني به سرعت پيچيد، او در مسجد ايا صوفيه و مدرسه دارالفنون اسلامبول سخنراني و براي پيشبرد و اشاعه اصول تعليم و تربيت جديد و براي تحكيم و تقويت جوامع اسلامي تلاش و كوشش مي‌كرد. در اين سخنراني‌ها به اتحاد مسلمانان و ايجاد انگيزه در كسب علم و صنعت پرداخت و آنان را از آفت تفرقه آگاه ساخت.
سيد علاوه بر سخنراني، با علماي شيعه و سني جلساتي داشت و همچنين به عضويت انجمن معارف يا انجمن دانش درآمد11 و زبان فرانسوي را نيز فراگرفت. محبوبيت سيد در بين علما و بزرگان و عامه مردم عثماني، باعث شد تا مورد حسادت شيخ‌الاسلام حسن فهمي افندي قرار گيرد. شيخ مترصد فرصتي بود تا به بهانه‌اي او را تكفير و از عثماني بيرون راند. سرانجام به بهانه يكي از سخنراني‌هاي سيد، دولت عثماني از او خواست براي مدتي آنجا را ترك كند. سيد در 1287 بار ديگر به قاهره رفت.12
اين بار وي توسط رياض پاشا وزير مصري مورد استقبال قرار گرفت وحتي مقرري برايش در نظر گرفته شد.13 از اين زمان به جرات مي‌توان گفت كه سيد چهره‌اي جهاني به دست آورد و از اطراف و اكناف به ديدارش مي‌شتافتند تا از محضرش استفاده كنند و مريدان بسيار پيدا كرد. او دانشجويانش را به خواندن و نوشتن مطالب جديد تشويق مي‌كرد. دانشجويان خاص و معروف او اشخاصي چون محمد عبده، شيخ عبدالكريم سلمان و سعد زغلول... بودند، كه همگي بعدها از متنفذين مصر شدند. به نظر مي‌رسد در اين زمان سيد به شاگردانش در منزل آموزش مي‌داد.
علومي كه او تدريس مي‌كرد: فلسفه، اصول، منطق، هيات و... بود. تدريس شيخ در الازهر در اين دوران مورد ترديد است زيرا نوع تدريس وي با استادان ديگر اين دانشگاه كه او را به ديده كافر و دهري نگاه مي‌كردند اختلاف داشت. حتي نوشته‌اند كه روزي در الازهر براي آموزش درس خود كره‌اي جغرافيايي سر كلاس آورده بود تا موقعيت جغرافيايي جهان اسلام را نشان دهد استادان دانشگاه اورا از تدريس در دانشگاه محروم كردند.14
دوره اقامت وي در مصر مصادف با دوره آزادي خواهي و تجددطلبي است. سيدجمال‌الدين در طول اقامت هشت‌ساله خود در مصر علاوه بر تدريس و سخنراني، نوشته‌هاي بسياري را استنساخ كرد، بر بسياري از كتبي كه تدريس مي‌كرد، حاشيه نوشت و به كوشش او چندين نشريه انتشار يافت كه مسووليت آنها با شاگردانش بود؛ از جمله روزنامه مصر كه توسط اديب اسحاق به چاپ رسيد. اين نشريه كتاب تتمه البيان في تاريخ الافغان راكه سيد در سال 1878 در مورد تاريخ افعانستان نوشته بود و نقش استعمار انگلستان را در آن توضيح داده بود به چاپ رسانيد. همچنين در سال 1879 حزب الوطني الحر را در قاهره تشكيل داد.15 مي‌توان گفت كه در اواخر حضورش در مصر بيشتر به مسائل سياسي مي‌پرداخت تا علمي و فرهنگي.
با مختصر توضيحي كه در بالا آمد به راحتي مي‌توان متوجه شد كه حضور سيد باعث نگراني حكومت و دولت بود و استعمار انگليس نيز چندان از حضورش در مصر خشنود نبود. سيد براي شخصي نقل كرده است كه در شورش قشون مصر عليه اسماعيل پاشا دست داشته و در محفل ماسون‌ها نيز بر ضد انگلستان صحبت كرده است.16 از طرف ديگر نيز ويوان(Vivan) كاردار سفارت انگليس در مصر نزد توفيق پاشا خديو مصر از سيد بدگويي كرده اورا مجبور به اخراج سيد از مصر مي‌كند. به اين ترتيب سيدجمال در تاريخ 6 رمضان 1296 از مصر اخراج شد و به هندوستان رفت.17

عضويت در لژ ماسوني

حضور سيد در محفل فراماسونري يكي از بحث برانگيزترين موضوعات زندگي وي مي‌باشد. سيد در زمان حضور در مصر درسال 1292 تقاضاي حضور در لژفراماسونري كوكب شرق را كرد و حدود يك سال بعد به اين لژ دعوت شد. سيد پس از ورود به فراماسونري و پس از سير و تفحص اين مسلك در طي چهار سال به ماهيت استعماري آن پي برد و از آن خارج شد. او كه لژماسوني را يكي از پايگاه‌هاي خود براي استفاده از اهداف سياسي‌اش قرار داده بود درمقابل اعتراض مخالفين كه گفتند: فراماسونري پيوندي با سياست ندارد بسيار برآشفت و چنين پاسخ داد: نخستين چيزي كه مرا تشويق كرد تا در جرگه بنايان آزاد شركت كنم همان عنوان بزرگ آزادي مساوات برادري بود كه هدفش بهره‌مند شدن انسان و جهان بشريت است كه در پشت سر آن براي نابودي ستمگران مي‌كوشد تا بنياد عدالت حقيقي را استوار سازد. اين توصيف فراماسونري مرا خشنود ساخته تا در جرگه بنايان آزاد وارد شوم... ليكن متأسفانه ريشه‌هاي خودخواهي و خودپرستي و رياست‌طلبي و فعاليت انجمن‌ها طبق اميال خويش و كرنش در برابر لژاعظم، آن هم از راهي دور را مي‌بينيم كه با تهديد و ترغيب همراه است و نيز ديگر مسائلي كه فراماسونري براي نابودي آنها ايجاد شده است.18
سيدجمال‌الدين از مصر به حيدرآباد هند رفت و در آنجا رحل اقامت افكند. حال او چهره‌اي شناخته شده در بين مسلمانان بود در هركجا كه اقامت مي‌گزيد افراد زيادي را جذب خود مي‌ساخت. او همچنين براي مجلات مختلف مقاله مي‌‌نوشت. از اقدامات ديگر وي در دوران اقامت در هند نوشتن رساله معروف در رد نيچريه (ماديگرايي) بود19 كه سروصداي بسياري بر پا كرد. علاوه بر اينها جمعيتي به نام عروه را تاسيس كرد كه در ممالك ديگر نيز شعبه داشت.20 سيدجمال پس از چندي تصميم گرفت كه به اروپا برود و به همين منظور عازم لندن و پاريس شد و سال 1300ق/ ژانويه 1883 به لندن وارد شد و بلافاصله در نشريه عربي زبان‌النحله شروع به نگارش مقاله كرد. سپس به پاريس رفت و چند سال در آنجا اقامت كرد، در اين مدت او همچنان به نوشتن مقالات در نشريات مختلف از جمله ابونظاره پرداخت. نوشته‌هاي او در نشريات مختلف به زبان‌هاي گوناگون از جمله عربي، فرانسه و انگليسي و حتي روسي ترجمه مي‌شد. از اين طريق روس‌ها نيز با او آشنايي يافتند.

تحول در فيلسوف فرانسوي

يكي از مهمترين كارهاي وي در اين زمان مباحثات فلسفي با ارنست رنان فيلسوف فرانسوي بود كه رنان را فوق‌العاده تحت تاثير خود قرارداد. همچنين در اين سفربا ويلفرد بلنت(Wilfrid Blunt) نويسنده و سياستمدار انگليسي آشنا شد. سيد در فكر نشر روزنامه‌اي بود كه با آمدن شيخ محمد عبده (يكي از شاگردان و مريدان خود) به فرانسه انتشار نشريه عروه‌الوثقي را آغاز كرد. مديرسياسي نشريه، سيد بود و نويسنده مقالات، شيخ محمد عبده كه نظرات سيد را به رشته تحرير در مي‌آورد. اولين شماره آن در سال 1301ق منتشر شد. مجموعه مطالب چاپ شده در آن، افكار و انديشه‌هاي سيد را شامل مي‌شد، كه مانند هميشه در تعارض با سياست انگلستان بود. انگلستان از ورود اين نشريه به كشورهاي زير سلطه خود جلوگيري كرد وسپس با فشاري كه به دولت فرانسه آورد اين نشريه پس از18 شماره تعطيل شد.21

در دربار سلطان صاحبقران

سيدجمال‌الدين پس از اقامت سه ساله در اروپا به دعوت ناصرالدين‌شاه راهي ايران شد؛ و به نظر مي‌رسد كه او به چند كشور اطراف خليج فارس نيز سفر كرده باشد. عباس ميرزا ملك آرا برادر ناصرالدين شاه علت دعوت از او را اين چنين ذكر كرده است: محمدحسن خان ملقب به اعتماد السلطنه وزير انطباعات است و نوشتن روزنامه ايران و تاريخ ايران برعهده اوست به حضور شاه عرض كرده بود كه وجود سيدجمال‌الدين به جهت نوشتن روزنامه و تاريخ ضرور است و به اذن شاه تلغرافي به عدن كرد حسب‌الامر شاه سيد مذكور را به تهران دعوت ... و در منزل حاج محمد حسن اصفهاني امين دارالضرب منزل نمود.22
با خبر ورود سيد به ايران مشتاقان او از شهرهاي سر راه گرفته تا تهران به ديدارش شتافتند. روشنفكران و آزادي‌خواهان از حضور او در ايران بسيار خشنود بودند و سعي مي‌كردند بهره كافي از وجودش ببرند. سيدجمال‌الدين توسط امين دارالضرب در تاريخ 2‌ربيع‌الاخر1304 به ديدن ناصرالدين شاه رفت. اعتماد السلطنه ازاين‌كه خود، سيد را به حضور شاه نبرده است بسيار دلگير و ناراحت مي‌شود و در خاطراتش اين اتفاق را يادداشت مي‌كند.23 در همان جلسه اول شرفيابي، صحبت‌هاي سيد باعث نگراني شاه مي‌شود، ملك آرا در اين باره مي‌نويسد: در مجلس اول عرض نمود كه مرا آورديد من مانند شمشيري برنده هستم در دست شما، مرا عاطل و باطل مگذاريد مرا به هر كار عمده و بر ضد هر دولت بيندازيد زياده از شمشير برش دارم.24
با اين سخنان، شاه ديگر به او اجازه حضور در دربار را نداد، از طرف ديگر روايت است كه وزير مختار انگليس حضور سيد را در ايران مضر دانسته25 و از دولت ايران اخراج وي را خواستار شد. اما چون شخص شاه سيد را به ايران دعوت كرده بود، اخراج او از كشور كار پسنديده‌اي نبود از اين‌رو به حاج امين‌الضرب محرمانه ندا دادند كه سيد را محترمانه از كشور خارج كند. حاجي نيز كه خود از دلبستگان به سيد بود به بهانه سركشي از املاك و رسيدگي به طرح راه آهن شمال تهران كه سيد نيز او را تشويق به اين كار كرده بود به مازندران رفتند، حاج امين الضرب سيدجمال‌الدين را راهي باكو كرد و پس از مدتي خود نيز به او ملحق شد.26
در طي سال‌هاي 1304 تا 1307 سيد در روسيه و پترزبورگ و وين اقامت داشت و در اين زمان با شخصيت‌هاي ايراني نامه‌نگاري بسيار داشت، همچنين با بزرگان روسيه حشر و نشر داشت وآنان را تشويق به حمايت از هندوستان در مقابل انگلستان مي‌كرد.
ناصرالدين شاه در سفر سوم خود به فرنگ سيد را در مونيخ ديد و بار ديگر سيد را به ايران دعوت نمود، زيرا سيد ضمن همدست شدن با روسيه اوضاع مستعمراتي بريتانيا را مختل كرده بود و بهتر آن بود كه فعاليت‌هاي سياسي او در شرق، محدود شود. آزادي سياسي در اروپا خطر داشت. ناصرالدين شاه نيز در سفرنامه خود به ملاقات با سيد پرداخته و مي‌نويسد: او را ديديم، عمامه سبز به سرش نبود، عمامه سفيد كوچكي سرش گذارده بود، خيلي صحبت كرديم، بسيار مرد زرنگ عاقل داناي خوبي است مي‌خواهد برود پاريس آنجا گردش كرده بيايد تهران، گفتم بسيارخوب برو پاريس گردش كن و بيا تهران.27
در اين سفر، ناصرالدين شاه، امتيازات بسياري از جمله امتياز بانك شاهي، كشتيراني در كارون و امتياز انحصار تنباكو را به دولت انگلستان داد و با اين كار، دولت روسيه را از خود رنجاند. پس از دعوت از سيدجمال، ميرزاعلي‌اصغر خان امين‌السلطان صدراعظم وقت نزد سيد رفت زيرا كاملا آگاه بود كه سيد در ميان روس‌ها داراي نفوذي هست از جانب شاه تقاضا مي‌كند كه قبل از آمدن ايران به روسيه رفته و به آن دولت نويد جبران از جانب دولت ايران را بدهد. سيد كه هميشه خواستار سست كردن موقعيت انگلستان بود از اين طرح استقبال كرد و به روسيه رفت و با دولتمردان روس به مذاكره نشست.28 سپس راهي ايران شد و ميزبان او نيز اين بار حاج محمدحسن امين‌الضرب بود. برخلاف تصور سيد، حكومت ايران او را ناديده گرفت و حتي از وي در خصوص مذاكراتش با روسيه سوالي نكرد. پس از مدتي وزارت خارجه روسيه از ايران در خصوص ماموريت سيد سوال كرد، اما ايران اصلا ماموريت سيد را از سوي خود رد كرد و آن را اقدامي شخصي خواند. زماني كه اين خبر به سيد رسيد بسيار برآشفت، به عنوان اعتراض به حضرت عبدالعظيم رفت و در آنجا متحصن شد. او در تحصن خود نامه‌اي مفصل براي ناصرالدين شاه نوشت و به شرح ملاقات و مذاكرات خود با امين‌السطان پرداخت كه معلوم نيست به دست شاه رسيده يا خير در قسمتي از نامه چنين آمده است: در شب همان يوم الشرف پنج ساعت جناب وزير اعظم به اين عاجزمكالمه نمودند خلاصه اش آنكه اولا دولت روسيه و رجال و ارباب جرايد آن را حق نيست كه ايشان را برجلس و نشانه سهام نمايند و از در معادات و معاندت برآيند چون كه ايشان يعني جناب وزير اعظم مالك وصاحب ملك نيستند و رتق و فتق امور به قدرت ايشان نيست. ديگر آن‌كه مساله كارون و بانك و معادن قبل از ارتقاء ايشان به رتبه وزارت عظماي انجام پذيرفته نهايت... از سوء بخت در زمان وزارت عظماي ايشان شده است پس حين ورود به پطرزبورغ بايد در نزد وزارت روسيه ابراء ذمه و تبرئه برساحت ايشان را بنمايم و تبديل افكار فاسده وزراء روس را در حق ايشان داده وحسن مقاصد و نيات ايشان را در باره دولت روس مسجل كنم...29
دولت‌آبادي سرنوشت اين نامه را چنين توضيح مي‌دهد: گويند مكتوب سيد از روي ميزشاه سرقت شده است... نگارنده، مكتوب مزبور را در پاكتي كه يك جانبش عريضه به حضور همايوني است و جانب ديگرش مهر سيد بزرگوار، عينا مشاهده نموده، اين مكتوب در نوشتجات امين‌السلطان پس از مرگ به دست آمده است.30
از اين زمان سيدجمال‌الدين مبارزه علني خود را نسبت به استبداد شاه و حكومت آغاز كرد و جمعيت بسياري را گرد خود جمع آورد. كار سيد در حضرت عبدالعظيم بالا گرفت، شاه و صدراعظم را به وحشت انداخت. اين بار او را با بي‌حرمتي تمام از كشور بيرون راندند.

حضور فعال، در نهضت تحريم‌

پس از اخراج سيد، قيام عليه رژي يا قرارداد انحصار تنباكو در ايران به پا شد. سيد كه آن زمان در بصره بود نامه‌اي خطاب به ميرزاي شيرازي نوشت و پس از تشريح اوضاع ايران و برشمردن خيانت‌هاي ناصرالدين شاه به كشور از وي خواست: تو اي پيشواي دين اگر به كمك ملت برنخيزي و آنها را جمع نكني و كشور را به قدرت خود از چنگ اين گناه كار بيرون نياوري طولي نخواهد كشيد كه مملكت اسلامي زير اقتدار بيگانگان در مي‌آيد آن وقت است كه هرچه مي‌خواهند مي‌كنند و هر حكمي دلشان خواست مي‌دهند اگر اين فرصت از دست برود و اين معاهده‌ها در حيات تو صورت بگيرد در صفحه روزگار و صفحات تاريخ، نام نيكي نخواهي داشت... چه طور جايز است كسي كه خدا اين قدرت را به او داده كشور و ملت را به اين حال بگذارد؟31
اگر چه ميرزاي شيرازي خود بر اوضاع مسلط بود ولي نامه سيد نيز در اعلام فتوا بي‌تاثير نبوده است. سيد همچنان مبارزات خود را در بصره ادامه داد تا دولت ايران از عثماني درخواست خروج وي از آن منطقه را كرد و سيد نيز به لندن رفت.
در لندن سيد با ميرزا ملكم‌خان ناظم‌الدوله كه قبلا سفير ايران در انگلستان بود آشنايي پيدا كرد. ملكم نيز كه بنا به دلايلي با دولت ايران اختلاف پيدا كرده بود روزنامه‌اي به نام قانون در لندن منتشر مي‌كرد كه مطالب آن عليه دولت ايران بود و سيد نيز كه خود را در اين مورد با او هم عقيده مي‌ديد مقالاتي در قانون منتشر مي‌كرد. در اين زمان ادوارد براون نيز از طريق ميرزا ملكم خان با سيد آشنا شد. رائين اعتقاد دارد كه براون اين دو نفر را مستعد مبارزه عليه شاه ايران مي‌بيند و به مبارزه تشويق مي‌كند32 اين ادعا درست به نظر نمي‌رسد زيرا شخصي چون سيدجمال احتياجي به تشويق ديگران نداشته است و سال‌ها در نقاط مختلف جهان اعتراض خود را به گوش مخالفينش مي‌رساند. علاوه بر روزنامه قانون سيد روزنامه ضياءالخافقين را منتشر كرد و در آن مقالاتي راجع به اوضاع مسلمانان جهان مي‌نوشت و شديدا به دولت و شاه مستبد ايران حمله مي‌كرد، چاپخانه اين نشريه از سوي دولت انگليس تهديد به تعطيلي شد و سيد نيز چاپ روزنامه را متوقف ساخت33.
در اواسط سال 1310ق با تعطيل شدن روزنامه، سيدجمال‌الدين كه از طرف سلطان عثماني دعوت شده بود، راهي آن كشور شد. سلطان عبدالحميد ثاني كه داعيه خلافت مسلمين را داشت و براي اتحاد تمامي فرقه‌هاي اسلامي احتياج به حمايت و پشتوانه محكم داشت از طريق سفير خود در لندن دعوت نامه‌اي براي سيدجمال‌الدين فرستاد و او را به عثماني دعوت كرد تا بتواند از قدرت و نفوذ او در بين مسلمانان استفاده كند.
براي سيد منزلي در كنار قصر سلطان عثماني در نظر گرفته و ماهيانه نيز مبلغي به سيد پرداخت مي‌شد.34 سيدجمال‌الدين كار خود را آغاز كرد و با علما خصوصا علماي شيعه در عتبات و ايران به نامه‌نگاري پرداخت و در اين نامه‌ها آنها را به اتحاد مسلمانان دعوت و از عواقب تفرقه آگاه كرد.
سيد براي انسجام بيشتر فعاليتش انجمن اتحاد اسلام را تشكيل داد. دولت‌آبادي اعضاي اين انجمن را معرفي مي‌كند: شاهزاده ابوالحسن ميرزاي قاجار، فيضي افندي، حاجي ميرزا حسن‌خان خبيرالملك، افضل‌الملك كرماني و...35 اما كار اين انجمن بالا نگرفت و سلسله وقايعي منجر به گسيخته شدن اين تشكيلات شد از جمله سعايت اطرافيان سلطان از سيدجمال‌الدين از سويي و كشته شدن ناصرالدين شاه (1313ق) به دست ميرزا رضاي كرماني، يكي از مريدان سيد، از سوي ديگر سلطان عثماني را به وحشت انداخت؛ خصوصا كه ميرزارضا كرماني در محاكمه خود علنا از تاثير و نقش سيد سخن گفته بود.
اين واقعه باعث شد تا دولت ايران تحويل سيد را از عثماني خواستار شود، سلطان عبدالحميد با اين كار موافقت نكرد و سيد را تحت نظرخود نگه داشت تا زماني كه سيد بر اثر بيماري سرطان دهان (فك) در ماه شعبان1314 فوت كرد. البته چگونگي مرگ سيد نيز روايات گوناگون دارد عده‌اي معتقدند كه سيد به امر سلطان محرمانه كشته شده است ولي دولت‌آبادي اين مساله را رد مي‌كند و در خاطرات خود مي‌نويسد: اما از تحقيقات دقيق كه نگارنده در ايام اقامت قسطنطنيه از هر كس در اين موضوع نموده و مخصوصا از كساني كه تا آخرين نفس مراقب حال وي بوده‌اند چيزي كه بتواند اين عقيده را تاييد نمايد به دست نياوردم36.

پی نوشتها :

1.ميرزا لطف‌الله‌خان اسد‌آبادي، شرح حال و آثار سيد جمال‌‌الدين اسد‌آبادي، بي‌جا، بي‌نا، بي‌تا،ص 20
2. همان، ص 21.
3. يحيي دولت‌آبادي، حيات يحيي، تهران، عطار، فردوسي، 1361، ج 1، ص 84 .
4. مجموعه اسناد، همان، ص 7، تصوير شماره 71.
5. مجموعه اسناد، همان، ص 12، تصوير 16.
6. صدر واثقي، سيدجمال‌الدين حسيني پايه‌گذار نهضت‌هاي اسلامي، تهران،‌ پيام، 2535، ص 45
7. همان، ص 47.
8. مجموعه اسناد، همان، ص 9، تصوير 9.
9. صدر واثقي، همان، ص 43.
10. ادوارد براون، انقلاب ايران، احمد پژوه، تهران، كانون معرفت، 1338، ص 5.
11. محمد محيط طباطبايي، همان، ص 18
12. ادوارد براون، همان، ص 5.
13. سيدحسن تقي‌زاده، همان، ص 11.
14. علي‌اكبر ذاكري، «شرح حال و سال‌شمار زندگي سيد‌جمال‌الدين»، مجموعه مقالات سيدجمال، جمال حوزه، قم، ص 340.
15. رضا رئيس طوسي، «مبارزات سيدجمال‌الدين در مصر»، يادواره صدمين سالگشت سيدجمال‌الدين اسد‌آبادي، انديشه‌ها و مبارزات تهران، حسينيه ارشاد، 1376، ص 236 و 245.
16. سيد حسن تقي‌زاده، همان، ص 12.
17. ادوارد براون، همان، ص 6.
18. رضا رئيس طوسي، همان، ص 217.
19. سيد حسن تقي‌زاده، همان، ص14.
20. صدر واثقي، ص 93.
21. سيدحسن تقي زاده، همان، ص 17.
22. شرح حال عباس ميرزا ملك‌آرا، به كوشش عبدالحسين نوايي، تهران، سهامي چاپ، 1325، ص 111.
23. محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه، روزنامه خاطرات اعتماد‌السطنه، تهران، اميركبير، 1377.ص 470.
24. ملك آرا، ص 112.
25. مهدي قلي هدايت (مخبر‌السطنه)، خاطرات و خطرات، تهران، زوار، 1375، ص 85.
26. شيرين مهدوي، زندگينامه حاج محمدحسن كمپاني، ص 186.
27. روزنامه خاطرات ناصر‌الدين‌شاه در سفر سوم فرنگستان، به‌كوشش دكتر رضواني، فاطمه قاضي‌ها، تهران، اسناد ملي، 1371، ص 305.
28. سيد حسن تقي‌زاده، همان، ص 25.
29. ناظم‌الاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، به‌كوشش سعيدي سيرجاني، تهران پيكان، 1376، ص 85.
30. يحيي دولت آبادي، همان، ص 97.
31. محمد محيط طباطبايي، نقش سيد جمال‌الدين در بيداري مشرق زمين، قم، دارالتبليغ اسلامي، بي‌تا، ص 197.
32. اسماعيل رائين، ميرزا ملكم‌خان، زندگي و كوشش‌هاي سياسي او، تهران، صفي‌عليشاه، 1350، ص 109.
33. سيدحسن تقي‌زاده، همان، ص 28.
34. همان، ص 29.
35. يحيي دولت آبادي، همان، ص 99.
36. همان، ص 167.

آسيه آل‌احمد
جام جم

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:50 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



مسئوليت هاي شيعه در آئينه كلام امام باقر علیه السلام درآموزه هاي امام باقرعليه السلام به صحابي و شاگرد خويش جابرجعفي علاوه بر فضايل شيعه اصول رفتاري شيعه نيز يادآوري شده است. آن حضرت در حديثي درباره حقيقت تشيع آنچه را كه يك شيعه بايد انجام بدهد و وظايف عملي شيعه را آموزش داده اند.
هويت شيعه را بايد درون احاديث پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و امامان عليهم السلام در باره شيعه جستجو نمود. احاديث بسياري از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم واهل بيت عليهم السلام وجود دارد كه در متن آن احاديث كلمه شيعه وجود دارد. اين احاديث گنجينه بسيار ارزشمندي براي درك هويت و حقيقت تشيع است. دسته اي ازاين احاديث «اوصاف شيعه» را بيان مي كند و دسته ديگر «فضايل شيعه» را گزارش مي نمايد.

اهميت و ضرورت شناخت فضايل وصفات شيعه

آگاهي از «اوصاف شيعه» و «فضايل شيعه» هر دو براي شيعه شناسي لازم است. فضايل شيعه چرايي و چگونگي پيدايش مذهب شيعه و منشاتشيع و حقانيت و درستي راه شيعه و نجات و رستگاري شيعيان و امتيازات بنياد و سازمان و ساختار مذهب شيعه را نشان مي دهد و آغاز و فرجام شيعه را آشكار مي نمايد. براساس همين احاديث معصومين عليهم السلام مبدا تشيع بعثت حضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم وپايان آن بهشت ورضوان الهي است. اما «اوصاف شيعه» برنامه زندگي براي شيعيان است از اين رو احاديث اوصاف شيعه راهبردي و كاربردي است و مسئوليت هاي شيعه بودن را آشكار مي نمايد.
«فضايل شيعه» در گفتگوهاي بين مذاهب اسلامي راهنماي مسلمانان براي رسيدن به حقيقت مذهب شيعه است اما «اوصاف شيعه» راه خودسازي و منبع رشد و كمال فردي است. احاديث فضايل شيعه پاسخ هاي الهي به پرسش هاي كلامي پيرامون مذهب شيعه است و اما احاديث اوصاف شيعه پاسخ هايي براي چه بايد كرد و چگونه زيستن است.
امروز جامعه شيعه بيش از فضايل شيعه نيازمند اوصاف شيعه است. شيعيان پس از آگاهي از تاسيس مذهب شيعه توسط پيامبراعظم صلي الله عليه وآله وسلم و ايمان به حقانيت اساس مذهب شيعه بايد گفتار و رفتار شيعي را بشناسند و به آن آراسته گردند. امروز بايد براي مردم به زيبايي روشن شود شيعه كيست چه كسي لقب پرافتخار شيعه را مي تواند بدست آورد ريشه عقب ماندگي ها و مشكلات جامعه شيعي غفلت از اوصاف شيعه است. آراستگي به اوصاف شيعه علت پيشرفت و ترقي و عامل توسعه در ابعاد گوناگون است. با تبيين مسئوليت هاي شيعه بودن ومشخص شدن سيماي شيعه اهل بيت عليهم السلام و عملياتي شدن اوصاف شيعه و تحقق آن درزندگاني فردي و اجتماعي مردم ايران امت وجامعه نمونه الهي پديدار مي شود. با رعايت اوصاف شيعه در كشور ايران جامعه اي كوچك از نمونه جامعه بزرگ و جهاني حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف در پايان تاريخ ديني نمودار مي گردد و آرمان شهر و مدينه فاضله شيعي ايرانيان به جهانيان نشان داده خواهد شد.

فضائل الشيعه وصفات الشيعه شيخ صدوق

مرحوم ابن بابويه شيخ صدوق رضوان الله تعالي عليه درقرن چهارم هجري نياز شيعيان به بصيرت و آگاهي در زمينه اوصاف و فضايل شيعه را باگردآوري احاديث معتبر پيامبر و امامان پيرامون شيعه و نوشتن دوكتاب «فضائل الشيعه» و «صفات الشيعه» پاسخ داده است. وي در فضائل الشيعه چهل و يك حديث و در صفات الشيعه هفتاد و يك حديث آورده است 1. در اين نوشتار از احاديث پيرامون صفات الشيعه تنها يك حديث ترجمه و شرح مي گردد.

گفتگوي جابر و امام باقر(عليه السلام) درباره صفات شيعه

درآموزه هاي امام باقرعليه السلام به صحابي و شاگرد خويش جابرجعفي علاوه بر فضايل شيعه اصول رفتاري شيعه نيز يادآوري شده است. آن حضرت در حديثي درباره حقيقت تشيع آنچه را كه يك شيعه بايد انجام بدهد و وظايف عملي شيعه را آموزش داده اند.
جابرجعفي گفته است امام باقرعليه السلام از من پرسيدند: يا جابر يكتفي من اتخذالتشيع ان يقول يحبنا اهل البيت اي جابرآيابراي كسي كه تشيع رابرمي گزيندهمين كه بگويدما اهل بيت رادوست مي داردكافي است سپس خودامام پاسخ دادند: فوالله ماشيعتناالامن اتقي الله واطاعه وماكانوا يعرفون الا بالتواضع والتخشع وادا الامانه وكثره ذكرالله والصوم والصلاه والبربالوالدين والتعهدللجيران من الفقرا واهل المسكنه والغارمين والايتام وصدق الحديث وتلاوه القرآن وكف الالسن عن الناس الامن خيروكانواامنا عشائرهم في الاشيا2. به خدا سوگند شيعه ما نيست جز كسي كه از خدا بترسد و تقواي الهي پيشه كند و گوش به فرمان هاي الهي بدهد و از خداوند اطاعت نمايد و شيعيان جزبه تواضع وخشوع وافتادگي اداي امانت و امانت داري و ذكر فراوان و زيادي ياد خداوند و روزه ونماز و نيكي به پدر و مادر و تعهد و رسيدگي به همسايگان فقير و مسكين و بدهكار و يتيمان و صداقت و راستگويي و تلاوت قرآن و خواندن كتاب خدا و بازداشتن زبان از مردم جز در امور خير شناخته نمي شوند آنان امينان خويشاوندان و ملت خود هستند.
در اين حديث شريف از «تشيع» به عنوان مذهب اصيل و ريشه دار الهي كه همان اسلام راستين واسلام رسول الله است يادشده است و امام باقرعليه السلام روي آوردن به مذهب شيعه و گزينش آن و گرفتن و اتخاذ تشيع را محور گفتگو قرار داده اند.
مطابق اين حديث مذهب تشيع درعصرامام باقرعليه السلام مكتب وراه ورسم الهي برتر شناخته مي شده است وروي آوردن به سوي آن و اتخاذ تشيع در گفتار و رفتار يك ارزش بي نظير و يك اصل بزرگ و مهم و ضرورت عمومي بوده است. به همين دليل امام دراين حديث به تبيين حد و مرزهاي تشيع پرداخته اند و اظهار محبت نسبت به اهل بيت رابراي شيعه بودن كافي ندانسته وعلاوه برآن پاي بندي به دوازده صفت ارزشمند و زيبا را لازم شمرده و آن ها را مسئوليت هاي عملي شيعه بودن قرار داده اند. امام باقرعليه السلام در اين حديث با سوگند و با دو جمله بيان گر انحصار وتاكيد بسيار اهميت عمل نمودن به رهنمودهاي اهل بيت و پيروي همه جانبه از آنان در گفتار و رفتار را يادآوري نموده اند.
شيعه بودن علاوه بر گفتار نيازمند رفتار الهي است. شعار و سخن گفتن از دوستي اهل بيت كفايت نمي نمايد بلكه بايد به رهنمودهاي اهل بيت عمل كرد و اتخاذ تشيع به عنوان مذهب علاوه بر اظهار دوستي اهل بيت به شدت وابسته به رفتار علوي و عمل گرايي و آراستگي به صفات زيباي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و امامان عليهم السلام است. بي عمل شيعه بودن ناتمام است وتحقق نمي يابد.
صفاتي نظير اطاعت از خدا و تقواي الهي و كثرت ذكر خدا زيربناي اوصاف عملي زيبا و سازنده ديگر است. نماز و روزه و تواضع و خشوع و مردم داري واداي امانت وامين ملت بودن وراستگويي وكنترل زبان وتعهد به همسايگان نيازمند و فقيران و پا برهنگان و بدهكاران و يتيمان صفات رهروان امامان وشيعه اهل بيت عليهم السلام است. اين صفات الهي سازنده شهر و كشور زيباي معنوي و اخلاقي وعامل توسعه و ترقي و پيشرفت مادي و معنوي بشريت است.

پي نوشتها :

1 ـ شيخ صدوق ابوجعفر محمدبن علي بن الحسين بن موسي بن بابويه القمي فضائل الشيعه وصفات الشيعه موسسه انتشاراتي فراهاني تهران چاپ اول بي تا برمنبرهايي ازنور ترجمه فضايل وصفات شيعه شيخ صدوق گروه تحقيقاتي موسسه فرهنگي انتشاراتي طوباي محبت قم چاپ سوم تابستان. 1384
2 ـ شيخ صدوق صفات الشيعه حديث 22 ص 53 و ص 54 ابن شعبه الحراني ابومحمدالحسن بن علي الحسين تحف العقول عن آل الرسول صلي الله عليهم ترجمه احمدجنتي انتشارات علميه اسلاميه تهران چاپ اول بي تا ص 338 و ص. 339

نويسنده: محمّدرضا جواهرى
منبع:http://www.bashgah.net

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:50 PM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



نا گفته‌هاي روابط آيت‌الله بروجردي با نواب صفوي

گفتگويي با آيت الله « سيد حسين بدلا »

درآمد :

در كنكاش پيرامون كاركرد جمعيت فداييان اسلام ارتباط ميان اين جمعيت و مرجع بزرگ وقت مرحوم آيت الله بروجردي از بارزترين و بحث انگيزترين نكات است. آنچه روشن است اين رابطه تاكنون عمدتا توسط عناصر و جريانات ناآگاه يا مغرض و به گونه اي يكسويه مورد تحليل قرار گرفته است و اينگونه داوريها تنها دربردارنده بخشي از واقعيات مي باشد.
در گفتگويي كه از نظر خواهيد گذراند يكي از صالح‌ترين عناصر در تحليل اين مقوله به بازگويي پاره‌اي از دانسته‌هاي خويش در باب اين موضوع پرداخته است. عالم جليل و معلم گرانمايه اخلاق مرحوم حضرت آيت الله سيدحسين بدلا از معاشران و اصحاب نزديك آيت الله بروجردي و رابط ايشان با شهيد نواب صفوي بود كه ناگفته‌هاي فراواني از اين ارتباط در سينه داشت:

طريقه آشنايي آيت الله بروجردي با شهيد نواب صفوي چگونه بود؟

*آيت الله بدلا: از جمله فعاليت‌هاي شهيد نواب صفوي و فداييان اسلام مبارزه با كسروي و امثالهم كه پرچم داران بازي ارتداد بودند بود كه بالاخره هم كسوري توسط فداييان و به اصرار علما از جمله حضرت آيت الله سيدعبدالله شيرازي كشته شد. نقطه آشنايي آيت الله بروجردي و شهيد نواب صفويه همين قتل كسروي بدست آنها بود كه با نواب آشنا شدند و از آنها كمك و حمايت همه جانبه مي‌كردند. حتي ايت الله بروجردي قاتل كسروي كه شهيد امامي بود را حمايت كردند و وساطت كردند تا از اعدام نجات پيدا كند و سرانجام او را بدون هيچ گونه محاكمه‌اي از زندان آزاد كردند. آيت الله بروجردي با اينگونه فعاليتها كاملا موافق بودند.
فداييان اسلام يكسري فعاليت‌هايي داشتند كه عمده آنها مربوط بود به رويارويي و مبارزه با تفكرات كسروي. سيداحمد كسروي تقريبامثل همين قضيه آغاجري كه الان مطرح هست يك عده‌اي همراه پيدا كرده بود و فعاليت هاي كاملا ضددين مي كرد و مرتد بود او و علي اكبر حكمي زاده صاحب اسرار هزار ساله كه امام جوابش را با كتاب كشف اسرار داد رسما مرتد بودند. علي اكبر حكمي زاده در مدرسه رضويه با من هم حجره بود. پدر علي اكبر حكمي زاده در بين علما شخص اول قم بود در ضمن همشيره زاده آقاي سيدمحمود طالقاني هم بود يعني پدرش آشيخ مهدي قمي تقريبا در رديف اشخاص اول علما قم بود.

علت ارتداد وي با توجه به موقعيت خاص پدرش چه بود؟

*آيت الله بدلا: مي توان گفت علت ارتداد وي رابطه با كسروي و گروهي از آمريكايي ها بود. در آن زمان آمريكاييها علاوه بر بيمارستان و كالج و... مبلغاني نيز در اين داشتند كه نخبگان را جذب مي‌كردند مخصوصا جوان هاي شيعه را.
ظاهرا شما با مرحوم آيت الله طالقاني هم دوستي داشتيد حال كه نامي از ايشان برده شد قدري هم از ايشان بگوييد.
*آيت الله بدلا: آقاي سيدمحمود طالقاني در مدرسه رضويه با ما بودند و پدر ايشان اقا سيدابوالحسن طالقاني در تهران از شخصيت‌هاي برجسته بودند و منزلشان نزديك منزل حاج عباسقلي بازرگان پدر مهدي بازرگان بود. چون منزل اقا سيدابوالحسن طالقاني در تهران وسعتي نداشت برنامه ها و جلساتشان در منزل حاج عباسقلي بازرگان انجام مي‌شد كه من و اقاسيدمحمود طالقاني و علي اكبر حكمي زاده در اين مجالس شركت مي كرديم از جمله كارهاي آقاسيدابوالحسن طالقاني اين بود كه دعوت مي‌كردند از تمام رجال نامي آن زمان چه ايراني و چه خارجي كه در اين مجلس شركت كنند و اين مجالس كاملا آزاد بود و از همه گروه ها مي آمدند و در گوشه و كنار مجلس مي نشستند و درباره همه چيز با هم مخفيانه صحبت مي كردند و مثلا از افرادي مانند احمد قادياني كه از هند مي آمد و همانند كسروي مرتد بود و يك مذهب جديدي اختراع كرده بود دعوت مي‌كردند تا سخنراني كند.

برگرديم به بحث كسروي، آيا كسروي با اصل اسلام مخالف بود يا با اسلام مصطلح و متداول مشكل داشت؟

*آيت الله بدلا: خير كسروي با اصل اسلام مخالف بود. البته يك بار در مجله‌اي كه چاپ مي كرد نوشت: ما با اصل اسلام موافقيم ولكن در بعضي از راه‌ها با اسلام همراه نيستيم اما در واقع با اصل اسلام مخالف بود. من هم براي ايشان نوشتم كه چون شما همراه با اسلام نيستيد ما هم با شما همراهي نمي‌توانيم كرد و.... و يا مثلا كسروي جشني برقرار مي‌كرد به نام كتاب سوزان كسروي و در آنها كتب مقدس اسلام همانند قرآن و مفاتيح و... و حتي كتب حوزوي را مي سوزاند و پس از فوت مرحوم پدرش كتاب‌هاي ايشان را تماما آتش زد. الان هم اين فعاليت هاي امثال سروش و آغاجري ما هم ريشه در همان افكار امثال كسرويها دارد و افكارشان همان افكار است. اينها هم دنباله وي همان جريانات هستند. البته در اين زمان كه حكومت اسلامي برقرار است اين وظيفه حكومت است كه با آنها برخورد كند.

آيا سيداحمد كسروي روحاني هم بود؟

*آيت الله بدلا: بله، هم سيد بود و هم روحاني، كسروي در ابتدا حتي ملبس به لباس روحاني هم بود و در جمع علماي قم منبر مي‌رفت اما بعد از سفر به آمريكا و بازگشت به تهران و ورود به عرصه اقتصاد، لباس را درآورد و فعاليت هاي ضدديني مي‌كرد. به هر حال از عمده فعاليت هاي فداييان اسلام در آن زمان مبارزه با كسروي بود كه اين مبارزات باعث ايجاد نقطه آشنايي ميان آنها و آيت الله بروجردي گشت.

چه شد كه شما به عنوان رابط ميان اين دو بزرگوار [ آيت الله بروجردي و شهيد نواب صفوي ] انتخاب شديد؟

*آيت الله بدلا: خب دلايل زيادي دارد يكي اين كه ايشان به من علاقه مفرطي داشتند و من هم در تمام دروس ايشان شركت داشتم و جزو جلسه استفتاء ايشان بودم و ديگر اينكه بنده پسر عموي واحدي ها هم بودم.

باتوجه به رابطه خويشاوندي شما با واحدها، قدري از آنها براي ما بگوييد؟

*آيت الله بدلا: ايشان 4 برادر بودند سيدمحمدتقي، سيدعبدالحسين، سيدمحمد و سيدجواد واحدي كه پسرعموهاي بنده هستند. سيدمحمدتقي واحدي در كرمانشاه نفوذي زيادي داشت. هنگامي كه كسروي را ترور كردند به كرمانشاه گريخت و در آنجا مخفي شد و پس از دستگيري از كرمانشاه به تهران آورده شد و تا مدتها كسي از ايشان خبر نداشت و بعدا معلوم شد كه ايشان به همراه گروه ديگري در زندان هستند و پس از آزادي نيز به صورت تبعيد بايد در تهران مي‌ماندند. در مدت تبعيدشان در تهران در مسجد جامع نارمك تهران به اعتبار اينكه عده اي از اعضاي آن مسجد با ايشان ارتباط داشتند نماز جمعه برقرار كردند كه اولين نماز جمعه تهران حتي پيش از نماز جمعه آيت الله طالقاني، در مسجد جامع نارمك توسط ايشان برقرار مي‌شد. در آن زمان نمازجمعه تهران در مسجد امام خميني توسط امام جمعه از طايفه قاجار برقرار مي شد كه امام جمعه مزبور هر از چندگاهي خود در نماز جمعه آقاي واحدي شركت مي‌كرد و همين طور ايت الله طالقاني در نماز ايشان شركت مي‌كردند. اين نماز جمعه برقرار بود تا اينكه پس از مدتي كسالتي به ايشان عارض شد و ايشان نماز را نتوانستند برقرار كنند و به قم هجرت كردند و پس ازچندي دار فاني را وداع گفتند.
روحاني رشيد سيدعبدالحسين هم هنگامي كه مي‌خواست از مرز خارج شود و به عراق برود تا از آنجا قرارداد عراق با بيگانگان (احتمالا قرارداد سنتو) جلوگيري كند در حين خروج از كشور دستگير شد. در باب شهادت ايشان دو قول است: حكومت آن وقت مي‌گفت در راه شهيد شدند اما نزديكان و مطلعين از جريان مي‌گفتند در اتاق بختيار ايشان به شهادت رسيده‌اند و سيد محمد هم كه همراه با شهيد نواب صفوي شهيد شد.

برخي عناصر و جريانات با اهداف متفاوت اظهار مي دارند كه آيت الله بروجردي با فعاليت‌هاي فداييان اسلام مخالف بودند. نظر حضرتعالي چيست؟

*آيت الله بدلا: آيت الله بروجردي با اينگونه فعاليتها كاملا موافق بودند و از آنها كمك و حمايت همه جانبه مي‌كردند. آنچه كه من اطلاع دارم اين است كه آيت الله بروجردي نسبت به فدايان اسلام ان طور كه توهم و اظهار مي‌شود نبوده‌اند. دليلش اينكه ايشان كمك هايي به اين گروه مي‌كردند كه عبارت بودند از كمك‌هاي ماهيانه كه من خودم واسطه پرداخت ان به فداييان اسلام بودم و نيز كمك‌هايي كه در مقاطع خاص به اين گروه مي‌كردند كه حالا كاري نداريم كه ايشان از كجا و چگونه مطلع مي شدند كه اين عزيزان احتياج به كمك دارند به هر حال به محض اينكه مطلع مي‌شدند كه آنها احتياج به كمك دارند آنچه لازمه رفاه اين قبيل اشخاص بود فراهم مي‌كردند و بسياري از اين كمكها به وسيله شخص اينجانب به آنها تحويل داده مي‌شد كه اين جداي از شهريه اي بود كه به آنها داده مي‌شد. البته از سوي عناصر وابسته به دربار و مخالفين فداييان اسلام حيله‌ها و شيطنت‌هايي براي بدبين كردن آيت الله بروجردي به اين گروه مي‌شد كه من به يكي از نمونه‌هاي آن اشاره مي‌كنم در ان زمان راه زوار براي رسيدن به حرم حضرت معصومه (س) از ميان مدرسه فيضيه و دارالشفا مي گذشت. عده اي از افراد مشكوك كه به شدت و وانمود مي كردند كه از منتسبين به فداييان اسلام هستند در حجره‌هاي نزديك در حرم مي نشستند و مي‌خواندند و با سيني و قابلمه ضرب مي‌گرفتند كه احتمال قريب به يقين آنها نه طلبه بودند و نه از گروه فداييان اسلام بلكه تنها اجيرشدگاني بودند از جانب دربار براي بدبين ساختن مرجعيت و عوام الناس نسبت به گروه فداييان اسلام. برخي از مرتبطين با آيت الله بروجردي به ايشان خبر رساندند كه عده اي منتسب به گروه فداييان اسلام چنين كاري مي‌كنند و ايشان هم خشمگين شد و دستور داد شهريه شان را قطع كنند اما در واقع آنها از جانب دربار بودند. با اين حال ايشان "آيت الله بروجردي " تا آخرين لحظات هم از آنان حمايت مي‌كرد و به آنها معتقد بود. ماهيانه مبالغي به واحديها كمك مي‌كرد و بارها و بارها توسط خود من براي شهيد نواب صفوي كمك هاي زيادي مي فرستاد. حتي يك بار خود من مأمور شدم تا يك مبلغ بسيار زيادي را به تهران ببرم و توسط پسرعموهايم شهيدان واحدي محل خانه‌اي كه متعلق به شهيد نواب صفوي بود در محله آبشار و هيچ كس از جاي آن اطلاع نداشت را پيدا كردم و كمك آيت الله بروجردي را به ايشان تحويل دادم. حالا به ايشان از كجا الهام مي‌شد و مطلع مي‌شد كه فلان شخص احتياج به كمك مالي دارد خدا مي‌داند ولي احتمال زياد اينها از امدادهاي غيبي بوده.

ديدگاه ديگر علما آن عصر در رابطه با فعاليت‌هاي فداييان اسلام و شهيد نواب صفوي چه بود؟

*آيت الله بدلا: آيت الله العظمي صدور و آيت الله العظمي سيدمحمد تقوي خوانساري كه از بزرگترين مراجع آن عصر بودند فعاليت‌هاي آنها را كاملا تأييد مي كردند. به عنوان مثال: در سال 1327 بعد از جنگ جهاني دوم كه انگليس و اسراييل خاك فلسطين را اشغال نموده بودند فداييان اسلام دفتري باز نموده بودند كه در آن براي كمك به فلسطين فعاليت مي نمودند و كمك مالي جمع مي‌كردند. من يك روز در محضر آيت الله العظمي خوانساري بودم و ايشان هم نمي دانست كه من با فداييان مرتبطم و پسرعموي واحدي ها هستم. عده اي آمدند و شروع نمودند به شكايت از اين حركت فداييان كه يعني چه كه اينها كمك جمع مي‌كنند؟ اينها چه كاره اند؟ دفتر باز كردن و اين مدل كارها چه معنايي دارد و از اين نوع صحبتها آيت الله العظمي سيدمحمد تقي خوانساري در جواب فرمودند كه روزي يك نفر در حال هيزم شكني بود و با هر بار فرود آوردن تبريك "هي " مي كشيد يك نفر ديگر به او گفت: براي اينكه من به تو كمكي كرده باشم اين "هي " را من مي كشم تا تو اندازه حتي يك نفس كشيدن بتواني استراحت كني و من مي‌خواهم با اين كارم به تو كمكي كرده باشم. ما هم كه نه قدرتي داريم نه پولي و نه تشكيلاتي. حالا كه اين جمعيت فداييان اسلام دارند يك همچنان كاري انجام مي‌دهند حداقل مانند همان "هي " ي است كه گرچه كمك كمي است اما همين كه تمام دنيا بفهمند در ايران عده اي به فكر مسلمانان فلسطيني هستند باز هم خودش ارزش دارد و در آن روز بنده خودم شاهد بودم كه آيت الله العظمي خوانساري از اين جمعيت حمايت و طرفداري كردند. آيت الله العظمي صدر نيز همين طور حمايت مي كردند و حتي در مدرسه فيضيه مجلسي برپا كردند در حمايت از آوارگان مظلوم فلسطيني. در همين راستا در مسجد شاه سابق تهران هم مجلس ديگري به دعوت فداييان اسلام برگزار شد كه جمعيت مملو از بازاريان بزرگ تهران بود و مجلس شلوغي هم شد و در آن مجلس اقاي سيدعبدالحسين واحدي منبر رفتند و ساعتها هم طول كشيد اما مردم استقبال مي‌كردند.
يكي از خاطرات شيرينتان را در برخورد با شهيد نواب صفوي بفرماييد.
*آيت الله بدلا: روزي با شهيد نواب صفوي به مجلس عروسي يكي از اعضاي فداييان اسلام در قم رفتيم. شهيد نواب صفوي در بدو ورود فرمودند: تمام اين بساط را جمع كنيم و در عوض يك روضه بخوانيم اتفاقا سريع تمام مراسم را متوقف كردند و ايشان يك روضه بسيار زيبا خواندند و بعدش هم عقد جاري شد و مجلس به اتمام رسيد.

اگر براي مخاطبين نشريه يالثارات الحسين كه عمدتا نسل جوان و نوجوان مي باشند توصيه‌اي داريد بفرماييد؟

*آيت الله بدلا: توصيه من به اين عزيزان فقط تقوي الهي است البته معني كردن تقوي به صرف پرهيزكاري صحيح نيست چون لازمه تقوي حركت، سرعت و سبقت است. اگر كسي گوشه خانه بخوابد و هيچ كاري نكند كه نشد تقوي. بايد هم حركت داشته باشد هم در تقواي خود سرعت داشته باشد (وسار عواالي مغفره من ربكم) و هم در اين امور از ديگران سبقت بگيرد (فاستبقو الخيرات) در آخر بايد همه متقين را تحت شعاع تقوي خود قرار دهد (واجعلنا للمتقين اماما) معناي تقوي صرف پرهيزكاري درست نيست. به لفظ امروز بايد درتمام امور خود كنترل داشته باشد. اينكه در هر دو خطبه نماز جمعه به تقوي سفارش مي‌شود و يا در دعاي ندبه در سه نقطه دعا، از تقوي صحبت مي‌كند نشان دهنده اهميت تقوي است.
از حضرتعالي كه عليرغم نقاهت در اين گفتگو شركت كرديد تشكر مي‌كنيم و شفا و طول عمر بركت برايتان آرزومنديم.

منبع: يالثارات الحسين

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  11:50 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها