0

تايپك شيعه شناسي

 
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

تايپك شيعه شناسي

در اين تالار پست هاي شيعه شناسي قرار مي گيرد ياعلي

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:36 AM
تشکرات از این پست
alirezaHmzezadh hosinsaeidi
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



طبيب دل‌ها خورشيد قرن سيزدهم رو به افول بود كه خانه «حاج ميرزا شفيع» لبريز از شادي و سرور شد به قدوم پسري كه «جواد» ناميدندش؛ پسري كه سال‌ها بعد، از جمله انسان‌هاي هوشمندي شد كه سرمايه عمرش را با خداي خود سودا نمود و بر لحظه لحظه آن ديده بصيرت‌آميز و ژرف‌نگر گشود. (آخوند همداني)
پدرش عامل مضاربه ناصرالدين شاه بود، اما به لطف و عنايت حضرت حق در خدمت حاج ميرزا علي نقي همداني مراتب تهذيب و تزكيه را پيمود و به مقامات بالايي دست يافت. حالا در حساب و كتاب خدا چه كار كرده بود يا نكرده بود كه خداوند اين‌گونه راهش را عوض كرد، كسي نمي‌داند. شايد خود او هم هيچ وقت متوجه نشد؛ اما حقيقت همين است كه هيچ كاري از خوب و بد در عالم هدر نمي‌رود.
نگويم از من بيدل به سهو كردي ياد كه در حساب خرد نيست سهو بر قلمت
و آخوند همداني همان عارف عظيمي است كه مي‌گويند، سيصد مرجع تقليد با تربيت او به مراتب بالاي عرفان راه يافتند. نفس گرمي داشت؛ از اهل گناه، وليّ خدا مي‌ساخت. عبد فرّار يكي از اوباش نجف بود كه مردم از ترس به او احترام مي‌گذاشتند. يك شب كه مرحوم آخوند همداني از حرم اميرالمؤمنين(ع) بر مي‌گشت، بي‌توجه از كنار عبد فرّار گذشت. عبد فرّار خيز برداشت تا او را تنبيه كند:
ـ هي آشيخ! چرا به من سلام نكردي؟
ـ مگر تو كيستي كه بايد به تو سلام مي‌كردم؟
ـ من عبد فرّارم.
ـ از خدا فرار كرده‌اي يا از رسول خدا(ص)؟
آخوند همداني حرف ديگري نزد و راهش را كشيد و رفت. فردا بعد از درس به شاگردان گفت: «يكي از بندگان خدا فوت كرده، هر كس مايل باشد به تشييع جنازه او برويم». بعضي شاگردان همراه شدند. با تعجب ديدند آخوند به طرف منزل عبد فرّار رفت و متوجه شدند كه او از دنيا رفته است. احوال عبد فرّار را از همسرش جويا شدند. گفت: «ديشب زودتر از هميشه به خانه آمد، تا صبح نخوابيد. در حياط قدم مي‌زد و مدام به خودش مي‌گفت: "عبد فرّار! از خدا فرار كرده‌اي يا از رسول خدا(ص)؟" و سحر هم تمام كرد».
ميرزا جواد هم همچون پدرش ـ حاج ميرزا شفيع ـ در كلاس درس همين عارف بزرگ ـ آخوند همداني ـ زانوي ادب بر زمين نهاده بود.
ميرزا جواد آقا احساس مي‌كرد كه مرحوم آخوند توجهي به او نمي‌كند. روزي عرض كرد: «آقا من به اميد رسيدن به كمال خدمت شما رسيده‌ام. چرا عنايتي نمي‌فرماييد؟» آخوند گفت: «تو كه آدم بشو نيستي! مي‌بينم هنگام وارد شدن در مجلس نقطه خاصي را در نظر مي‌گيري!». از آن روز به بعد پاي ميرزا جواد آقا به بالاي هيچ مجلسي نرسيد.
بالاخره هم مهر محبوب بر دل ميرزا جواد آقا نشان مي‌زند و او را از آن خود مي‌كند. او براي خدا بوده و اينك خدا نيز براي او شده و در دلش مأوا كرده است. او خدا را يافته است و در دنيا رفيقي ندارد. رفيقش خداست. شب‌ها كه براي تهجد بر مي‌خاست، مدتي در رختخواب گريه مي‌كرد. كمي به سجده مي‌رفت و دعا مي‌كرد. بعد مي‌آمد به حياط، نگاهش به اطراف آسمان بود و زير لب زمزمه مي‌كرد: (إِنّ في خَلْقِ السّماواتِ وَ اْلأرْضِ وَ اخْتِلافِ اللّيْلِ وَ النّهارِ ) ، سر به ديوار مي‌گذاشت، مدتي گريه مي‌كرد، بعد مي‌نشست كنار حوض تا وضو بگيرد، باز گريه مي‌كرد و وقتي به مصلا مي‌رسيد، ديگر حالش كاملاً‌ منقلب بود. در نماز هم گريه‌هاي طولاني داشت. از اذان صبح كه گفته مي‌شد، الله اكبر نماز را مي‌گفت؛ گاهي نماز صبحش چنان طولاني مي‌شد كه ده دقيقه به طلوع آفتاب، نماز را تمام مي‌كرد. به راستي در نماز چه مي‌چشيد كه اين‌قدر طولاني مي‌شد؟...
مي‌گفت: «بنده چون خدا را بشناسد، او را دوست دارد و چون خدا را دوست بدارد، خدا هم او را دوست دارد و چون چنين شود، تمام معاملات او معامله دوست با دوست خواهد بود و آيا ديده‌اي كه خدمت دوست نسبت به دوست خود بر او گران آيد؟ به ويژه هرگاه اين خدمت لطفي از جانب دوست و اسباب سربلندي او؛ بلكه دعوت به مجلس انس و كرامت باشد» و اينك تو اي مرد خدايي از روح الهي‌ات و انفاس قدسي‌ات مدد مي‌جوييم كه ما از قافله عقب مانده و راه گم كرده‌ايم... و او راهنما و راهبر خوبي‌ است براي من و تو اگر بخواهيم؛ ميرزا جوادآقا ملكي تبريزي...

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:48 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي


شیعه در عصر امام جواد (علیه السلام)

در سال 203 هجری امام رضا - علیه السّلام - به شهادت رسید. تنها فرزند ایشان، امام جواد - علیه السّلام - بیش از هشت سال نداشت، شیعیان از این جهت در نگرانی و اضطراب به سر می بردند. به نوشته مورخان، در این دوران شیعیان به حیرت افتاده و دچار اختلاف گشتند. [1] به همین جهت گروهی از آنان در منزل « عبد الرحمن بن حجّاج » گرد آمدند و ضجّه و ناله سر دادند. [2]
برای شیعیان مسلم بود كه امام رضا - علیه السّلام - فرزند خود جواد - علیه السّلام - را برای جانشین برگزیده است. ولی خردسالی آن حضرت موجب كاوش بیشتر مردم برای اطمینان خاطر، گردید.
اضطراب خاطر موجود، سبب شد تا برخی از آنها به دنبال « عبد الله بن موسی »، برادر امام رضا - علیه السّلام -، را بروند ولی از آنجا كه حاضر نبودند بدون دلیل، امامت كسی را بپذیرند، جمعی از آنها، پیش وی سؤالاتی را مطرح كردند و هنگامی كه او را از جواب دادن ناتوان دیدند، وی را ترك كردند. [3] و شمار دیگری نیز به واقفی ها كه بر امام كاظم - علیه السّلام - توقّف كرده بودند پیوستند، زیرا طبق نظر نوبختی، آنان بلوغ را یكی زا شرائط امامت می دانستند.[4]
با این وجود، بیشتر شیعیان به امامت امام جواد - علیه السّلام - گردن نهادند. در میان آنان كسانی، كمیِ سن امام را به خود امام جواد - علیه السّلام - نیز، گوشنزد كردند. آن حضرت در جواب به جانشینی « سلیمان - علیه السّلام - » از « داود - علیه السّلام - » اشاره كرد و فرمود: « حضرت سلیمان هنگامی كه هنوز كودكی بیش نبود، گوسفندان را به چرا می برد حضرت داود او را جانشین خود كرد، در حالی كه علمای بنی اسرائیل، عمل او را انكار می كردند. » [5]
شیعیان « امامی » امامت را از جانب خدا می دانستند، و به همین جهت كمی سن امام نمی توانست خللی در عقیده آنان ایجاد كند.
شیعیان برای اثبات امامت، سؤالاتی را مطرح می نمودند و موقعی كه احساس می كردند كه مدعی امامت از عهده پاسخ گویی بر می آید، ( با وجود نص به امامتشان ) وی را به عنوان امام معصوم می شناختند.
شیعیان امامی در سراسر نقاط، به ویژه در عراق، مدائن و ایران و... به سر می بردند. [6] شیعیان علاوه بر ارتباط با امام از طریق وكلای آن حضرت، در مراسم حج نیز با امام دیدار می كردند.
بنا به روایتی عده ای از شیعیان امام جواد - علیه السّلام - در مصر می زیسته اند. در این روایت، « علی بن اسباط » می گوید: « قامت امام را به دقت می نگریستم تا آن حضرت را برای اصحابمان در مصر بتوانم توصیف كنم. » [7]
در روایت دیگری آمده است: « یكی نفر از شیعیان خراسان خدمت امام جواد - علیه السّلام - مشرف شد. » [8]
در روایت دیگری از « حب بن عثمان همدانی » حاكی از آن است كه عده ای از شیعیان « ری » به محضر ایشان شرفیاب شدند.[9] و این دلالت دارد بر این كه شیعه در ری فراوان بوده است. [10]
قم، یكی از مراكز تشیع در دوران امام جواد - علیه السّلام - بود كه شیعیان آن ارتباط نزدیكی با امام - علیه السّلام - داشتند.
احمد بن محمد بن عیسی، كه از وی به عنوان « شیخ القمیّین » یاد شده است، از اصحاب امام رضا - علیه السّلام - و امام جواد - علیه السّلام - بوده است و تألیفات زیادی در فقه و حدیث، از خود به جای گذاشته و حتی محضر امام حسن عسكری - علیه السّلام - را درك كرده است. [11]
صالح بن محمد بن سهل، یكی دیگر از اصحاب امام جواد - علیه السّلام - در قم بود كه رسیدگی به امور موقوفات حضرت را در آن شهر عهده دار بود. [12]
به دلیل ارتباط امام رضا - علیه السّلام - و سفر ایشان به خراسان، شبكه وكلای ایشان و روابط بین مردم و امامان، رو به گسترش نهاد.

پی نوشتها :

[1] . دلائل الامامه، ص 204.
[2] . عیون المعجزات، ص 119.
[3] . مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص 429 و مسند الامام الجواد، ص 29.
[4] . فرق الشیعه، ص 88.
[5] . الكافی، ج1، ص 383.
[6] . الغیبه، طوسی ، ص 212.
[7] . الكافی، ج1، ص 384.
[8] . الثاقب فی المناقب، ص 208.
[9] . همان كتاب .
[10] . تاریخ تشیع درایران ، ص 265.
[11] . مسند الامام الجواد، ص 265.
[12] . تهذیب، ج4، ص 140.

علي اصغر رضواني- شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، ص87

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:48 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



شیعه در عصر امام عسگری(علیه السلام) وقتی كه امام رضا ـ علیه السّلام ـ به خراسان آمد سادات علوی، به دلایل گوناگونی به نقاط مختلف كشور پهناور اسلامی مهاجرت كردند. این مهاجرت از زمانی كه فشار و اختناق برای مقابله با علویان و شیعیان، در عراق، شدت گرفت، رو به گسترش نهاد.
شیعیان ناچار شدند به مناطق امن تری كوچ نمایند. سرزمین عرب، به علت تسلّط روحیات و طرز تفكّر « اموی »، نمی توانست جای مناسبی برای آنان باشد. اما در شرق، به ویژه در ایران زمینه های مناسبی برای این هدف وجود داشت. به این جهت بسیاری از شیعیان به این سرزمین سرازیر شدند و در شهر هایی دور دست و جدای از هم به زندگی پرداختند.
شیعیان نیاز مبرمی به ارتباط با یكدگر داشتند؛ به این دلیل كه امام حاضر داشتند. و نیازمند حل پرسشهای دینی و یافتن راه حلی برای مسائل سیاسی و اجتماعی بودند. برای رسیدن به این هدف، ازروشهای مختلف ارتباط، از قبیل اعزام افراد خاصی نزد امام ـ علیه السّلام ـ و تماس با آن حضرت، در ایام حج و در مدینه و نیز مكاتبه، استفاده می كردند.
نیشابور شیعیان فراوانی را در خود جای داده بود كه ارتباط خوبی با امام ـ علیه السّلام ـ داشتند. اصولاً شرق ایران جزو مناطقی است كه در قرنهای سوم و چهارم، نام شماری از اصحاب و علمای مشهور، در تاریخ آن به چشم می خورد. یكی ازاین شخصیتها « فضل بن شاذان » است، كه مقام ارجمندی در میان صحابه ائمه و علمای شیعه داشته است. غیر از نیشابور، « بیهق » و « سمرقند » و « طوس » از محل های تجمّع شیعیان به شمار می رفت.
یكی از راه های ارتباط مردم با امام و بالعكس، « وكیل » بود. افرادی كه سابقه علمی درخشان و ارتباط استوار با امامان قبلی یا خود آن حضرت داشتند، و می توانستند از نظر حدیث پشتوانه ای برای شیعیان به شمار آیند، به عنوان « وكیل » انتخاب می شدند.
ایجاد رابطه به شیوه مذكور، موجب احیای شیعیان و عدم هضم آنان در جامعه « تسنّن » گشت.
آموزه های شیعی در قالب « كلام » و « حدیث » به تمامی جوامع كوچك و پراكنده و دور از قبیل « سمرقند » و « كشّ » فرستاده می شد. با وجود دور بودن این مراكز، بسیاری از علمای شیعه از این مناطق برخاسته اند. فرستادگان و نامه های پربار و به موقع ائمه، اشكالات ناشی از دوری راه را برطرف می ساخت.
یكی از راه های ارتباطی دیگر، فرستادن افرادی از طرف شیعیان به محضر آن حضرت بوده است.
از « جعفر بن شریف جرجانی » نقل شده است: « نقل شده است: « به زیارت خانه خدا مشرف شدم و در سامرا به خدمت امام عسكری ـ علیه السّلام ـ رسیدم، خواستم اموالی را كه دوستان به وسیله من فرستاده بودند، به آن حضرت بدهم. پیش از آن كه بپرسم به چه كسی بدهم، آن حضرت ـ علیه السّلام ـ فرمود: آنچه را همراه آورده ای به مبارك خادم من بسپار. [1] قم اصلی ترین شهری بود كه انبوهی از شیعیان را در خود جای داد و از زمان امام صادق ـ علیه السّلام ـ، به طور مرتب و منظم با امام معصوم ـ علیه السّلام ـ رابطه داشته است.
« احمد بن اسحاق بن عبد الله اشعری » از جمله شخصیتهای قمی بود كه با امام حسن عسكری ـ علیه السّلام ـ ارتباط داشت. امام حسن عسكری ـ علیه السّلام ـ وی را فردی مورد اعماد معرفی می كرد.
سیستم « وكالت » در زمینه ایجاد پیوند بین امام و شیعیان، بویژه در اخذ وجوهات شرعی برای ساماندهی امور شیعیان نقش خود را ایفا می كرد.
در « سامرا»، « بغداد » و « مدائن »، شیعیان آمار قابل توجهی را تشكیل می دادند.
شاید «سلمان فارسی» اولین كسی بود كه سنگ بنای تشیع را در «مدائن» نهاد و«حذیف بن یمان » بر این اساس بنائی استوار بر افراشت.
كوفه نیز در این زمان و قبل و بعد آن خالی از شیعه نبوده است. كوفه یكی از بزرگترین شهر های شیعه نشین به شمار می رفت.

پی نوشت :

[1] . كشف الغمّه، ج2، ص 427

علي اصغر رضواني- شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، ص91

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:48 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



مرزبان نستوه و استوار اسلام

شيخ مفيد 11 ذي‌قعده 336 هجري در شهري به نام عکبرا به دنبا آمد. عکبرا در 10 فرسخي بغداد قرار دارد و چون بغداد در آن زمان مرکز علم و دانش به شمار مي‌آمد، شيخ مفيد از مسقط الراس خود به آن‌جا مهاجرت کرد و از محضر اساتيد بزرگ و فقهاي زمان خويش بهرمند گرديد، وي از چهره‌هاي بسيار درخشان شيعه در جهان اسلام است و او را به‌حق مي‌توان استادالفقها و المتکلمين ناميد. وي اولين کسي است که روش استدلال صحيح و منطقي و راه و رسم مناظره و محادثه را به شاگردانش ياد داد. علم اصول فقه را که در استنباط احکام مورد نياز بود و پيش از او نيز بحث آن کم و بيش معمول بوده، به صورتي دلپذير و جامعي در آورد، مسائل متفرقه آن را جمع‌آوري و پس از تجزيه و تحليل قواعد اصولي را به سبک منظم و مرتبي تدوين کرد. ابويعلي جعفري (داماد شيخ مفيد) مي‌گويد: مفيد شب‌ها مختصري مي‌خوابيد و باقي را به نماز، مطالعه، تدريس و يا تلاوت قرآن مجيد مي‌گذرانيد.

شخصيت و مقام علمي شيخ مفيد

شيخ مفيد از چهره‌هاي بسيار درخشان شيعه در جهان اسلام و يکي از مرزبانان نستوه و استوار دژ محکم اسلام است.
شيخ طوسي که خود يکي از شاگردان شيخ مفيد است در کتاب فهرست مي‌گويد: محمد بن محمد بن نعمان مکني به ابي عبد ا... و معروف به ابن المعلم، از متکلمين شيعه است که رياست شيعه به او منتهي شد و در علم و صناعت کلام، مقدم بر ديگران بود. در فقه نيز سرآمد فقهاي زمان بوده است. مردي سريع الانتقال، با فطانت و حاضر جواب بود و نزديک به دويست جلد کتاب کوچک و بزرگ تاليف کرد.
نجاشي مي‌گويد: فضيلت او در فقه و کلام و روايت و وثاقت و علم مشهورتر از آن است که وصف شود. علامه حلي مي‌گويد: او از بزرگ‌ترين مشايخ شيعه و رئيس و استاد آن‌هاست و هر که پس از وي آمده، از علم او استفاده کرده است. از علماي بزرگ اهل سنت ابن حجر در کتاب لسان الميزان مي‌گويد: او عالم شيعه و داراي تاليفات بسياري است که به دويست کتاب مي‌رسد. مردي بود بسيار زاهد و با خشوع و حريص در فراگرفتن علم و دانش، گروه زيادي از او استفاده علمي کردند.
شيخ مفيد نقل مي‌کند: شبي در خواب ديدم که در مسجد کرخ از مساجد بغداد نشسته بودم، حضرت زهرا(س) را ديدم که دست حسنين را گرفته و نزد من آمدند و فرمودند: يا شيخ علّمهما الفقه؛‌اي شيخ! آن‌ها را فقه تعليم کن. پس بيدار شدم و در حيرت افتادم که اين چه خوابي است و چگونه من حسنين را تعليم دهم. صبح آن روز مادر سيد مرتضي علم الهدي در حالي که دست سيد مرتضي و سيد رضي در دستش بود، نزد شيخ مفيد مي‌آيد و مي‌گويد: يا شيخ! علّمها الفقه. شيخ تعبير آن خواب را مي‌فهمد و در احترام اين دو برادر کمال همت وتلاش را روا مي‌دارد.

ارتباط شيخ مفيد با امام زمان(عج)

در ظرف سه سال سه توقيع از ناحيه امام زمان(ع) به او رسيد که امام در خطاب‌هايش به وي چنين مي‌فرمايند:
1- للاخ الاعزا السديد الشيخ المفيد: برادر عزيز و استوار شيخ مفيد.
2- سلام عليک ايهاالعبد الصالح الناصر للحق الداعي اليه. سلام بر تو‌اي بنده شايسته خدا و‌اي ياري دهنده حق و دعوت کننده به سوي آن.
و جالب اين‌جاست که در زمان غيبت کبري هيچ توقيعي از ناحيه مقدسه نرسيده است مگر براي شيخ مفيد و شيخ اسدا... کاظميني رحمهما ا... تعالي.

تأليفات شيخ مفيد

شيخ مفيد در بسياري از علوم و فنون آثار گرانبهايي از خود به يادگار گذاشته و کم‌تر علمي از علوم اسلامي يافت مي‌شود که شيخ در آن زمينه کتابي تاليف و يا تصنيف نکرده باشد. نجاشي 171 جلد کتاب براي شيخ مفيد ذکر کرده است.

ماهنامه پاسدار اسلام

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:48 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي


بحرى مواج

نگاهى به زندگانى شيخ بهايى‏

بهاء الدين محمد عاملى، فرزند حسين بن عبدالصمد از عالمان برجسته و مشهورى است كه با بهره‏گيرى از گستره توان و دانش خويش، خدمات بسيارى را در ايران و براى مذهب شيعه انجام داد؛ به گونه‏اى كه او را مجدد شيعه در آغاز قرن يازدهم دانسته‏اند كه «رياست مذهب و ملت به وى منتقل گرديد».1
وى در سال 953 ق. در شهر بعلبك چشم به جهان گشود و در كودكى با پدرش به ايران آمد و با تلاش و كوشش، به تحصيل دانش پرداخت.
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم‏
پس از فوت پدر در سال 984 ق. او با سفر به شهرهاى مختلف ايران، كسب علم را ادامه داد و به حجاز، قدس و شام نيز سفر نمود. گستره دانش شيخ بهايى بدان حد بود كه به گفته مورخ هم‏عصرش، در علم ظاهر و باطن، سرآمد روزگار و به اعتقاد اكثر علما و فضلا، رتبه‏اى عالى داشت.2
نصرآبادى درباره او مى‏نويسد: «در تزكيه نفس و تصفيه باطن، عديل نداشت. پيوسته از باده شوق، نشئه‏ياب و از شاهد حقيقت، كامروا و كامياب بود».3
«راجر سيورى» نيز شيخ بهايى را در اين كلام توصيف كرد: او چكيده جامعه صفوى عصر شاه عباس بود؛ مهذّب، عالم، دانا و متّقى.4
او در سخنورى بى‏نظير بود و به عربى و فارسى، اشعار بسيار زيبايى از خود به يادگار نهاده است.5
ارتباط رسمى وى با شاه عباس، از سال 1004 ق. آغاز شد. او در برخى از سفرها، مانند سفر فتح مشهد، شاه را همراهى كرد و نيز در سفرى كه شاه به سال 1008 ق. پياده به مشهد رفت، شيخ بهايى، همراه وى بود. حضور شيخ در دربار، مقتدرانه، همراه با عزت و بزرگ‏منشى بود؛ به گونه‏اى كه شاه را به خود نزديك ساخته بود. او با چنين حضورى، به شدت، بر آن دسته عالمانى كه از سر خود باختگى در برابر شاه تعظيم مى‏كردند، مى‏تاخت.6
شيخ بهايى را آخرين نماينده برجسته گروه علماى مهاجر در ايران دانسته‏اند كه بالاترين مقام را در ساختار سياسى و دينى داشته است.7
خدمات چشم‏گير علمى و اجتماعى شيخ بهايى را در امور ذيل مى‏توان نظاره كرد:

الف) عهده‏دارى منصب شيخ الاسلامى‏

شيخ بهايى پس از درگذشت شيخ على منشار، عهده‏دار منصب شيخ الاسلامى شد8 و با حضور خود، جايگاه اين منصب را - كه پيش‏تر، از اهميت آن كاسته شده بود - ارتقا بخشيد. مسئوليت شيخ‏الاسلامى دارالسلطنه اصفهان‏9، تنها به شهر اصفهان ختم نمى‏شد وگستره‏اى بسيارداشت؛ زيرا شيخ‏الاسلام اغلب شهرهاى كشور، با مشورت و يا حتى حكم شيخ‏الاسلامِ دارالسلطنه اصفهان تعيين مى‏شد.10

ب) اسطوره توسعه‏

شيخ، معمارى چهره دست بود كه در طراحى ساخت بناى جديد اصفهان، شاه را يارى كرد؛ آن گونه كه او را دست راست شاه در كار عملى ساختن اين طرح بلندپروازانه مى‏دانند.11 وى همچنين در طراحى نقشه مسجد شاه اصفهان كه از شاه كارهاى هنر اسلامى است، دست داشت. او حمامى برپايه علوم سينه به سينه و پنهان معمارى و بنايى ساخت؛ حمامى كه طبق گفته شاهدان آن، آب آن، فقط با يك شمع گرم مى‏شد. اين حمام، چهار دهه پيش تخريب شد.
طراحى ايجاد شبكه‏هاى كامل آبيارى و ارتباطى اصفهان و همچنين بنياد نهادن شهر بازرگانى نجف آباد نيز از ايده‏هاى شيخ بهايى است.12 وى نقشه باغ زيباى فين كاشان را طراحى كرد. او همچنين ميزان آب زاينده رود را محاسبه كرد و آن را بين اراضى اطراف مسير رودخانه در اصفهان توزيع نمود؛ كارى كه به طومار شيخ بهايى شهرت يافت. اين امر با راه حل‏هاى پيچيده رياضى صورت گرفت و محاسبه او به گونه‏اى بود كه بيش از يك و نيم قرن بعد نيز مورد بهره بردارى قرار گرفت و فقط پس از ساختن سد بر روى رودخانه زاينده‏رود بود كه شيوه توزيع آب او منسوخ شد.13

ج) تدوين كتاب‏هاى مذهبى‏

شيخ بهايى آثار بسيارى را در رشته‏هاى مختلف به نگارش درآورد. اين گستره و گوناگونى، مرهون استعداد فراوان و دانش بسيار او بود. تنوع آثار شيخ، حاكى از نبوغ چند بعدى اوست. نصرآبادى مى‏نويسد:
«تصانيف وتأليفاتش همگى مرغوب، خصوصاً مفتاح الفلاح واربعين وخلاصه در علم حساب و رساله در اسطرلاب و تشريح الافلاك ومشرق الشمسين در فقه و حاشيه بر تفسير قاضى و كشكول. مجملا قريب به صد تصنيف و تاليف دارد؛ جميع مختصر و مفيد.14 كتاب جامع عباسى در علوم دينى را نيز به توصيه شاه عباس تاليف نمود تا همگان از آن سود برند».15

د) تدريس علوم اسلامى‏

شيخ بهايى، تلاش بسيارى را در تربيت و پرورش شاگردان علوم دينى به خرج داد و حوزه علمى وى، پويايى و طراوتى خاص داشت. اسكندر بيك مى‏نويسد:
«بحرى است مواج كه آثار فيضانش به اكناف و اطراف رسيده، اكنون وجود شريف‏آن فريدعصر، زينت‏بخش رياض‏جهان وطراوت‏افزاى عرصه ايران است. جمعى كثير از طلبه علوم و افاضل عصر، از استفاده مجلس او كامياب معنى‏اند».16
شيخ بهايى در شوال 1030 ق. دار فانى را وداع گفت. اسكندر بيك، مراسم تشييع او را چنين گزارش مى‏دهد:
«ازدحام خلايق به مرتبه‏اى بود كه در ميدان نقش جهان، با همه وسعت وفسحت، بر زيريكديگر افتاده،از هجوم‏عام، بردن جنازه دشواربود.17 پيكر آن عالم‏وارسته، بنا بر وصيتش، در پايين پاى مبارك حرم‏امام‏رضا (ع) در منزلى كه در ايام اقامت در مشهد مقدس، مَدرس شيخ بود، به خاك سپرده شد».

پی نوشت ها:

1. ميرزا عبداللَّه افندى، رياض العلما، ج 5، ص 160.
2. اسكندر بيك منشى، عالم آراى عباسى، ج 1، ص 248.
3. محمد طاهر نصرآبادى، تذكره نصرآبادى، ج 1، ص 218.
4. راجر سيورى، ايران عصر صفوى، ترجمه عزيزى، ص 152.
5. تذكره نصر آبادى، ج 1، ص 219.
6. جعفريان، صفويه از ظهور تا زوال، ص 247.
7. گرچه پس از او چندين نفر از عالمان جبل عاملى مى‏زيستند و شيخ حر عاملى نيز عالم پر اهميتى بود كه شيخ الاسلام مشهد مقدس بود، اما اين عالمان در رأس هرم قدرت ساختار دينى نبودند. (ر.ك: صفت گل، ساختار نهاد و انديشه دينى در ايران عصر صفوى، ص 181).
8. محمد يوسف واله، خلد برين، ص 435.
9. عالم آراى عباسى، ج 1، ص 248.
10. جعفريان، ر.ك: صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست، ج 1، ص 268.
11. ايران عصر صفوى، ص 152.
12. همان، ص 155.
13. تاريخ ايران دوره صفويان (پژوهشى از دانشگاه كمبريج)، ترجمه يعقوب آژند، ص 344.
14.تذكره نصرآبادى، ج 1، ص 219.
15. عالم آراى عباسى، ج 1، ص 246.
16. همان، ج 1، ص 249.
17. همان، ج 3، ص 1602.

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:48 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



از مدرس بياموزيم

شهيد سيد حسن مدرس در سال 1278ق. در روستاى «سرابه» از توابع زواره چشم به جهان گشود. در سال 1298ق. به اصفهان آمد و به مدت سيزده سال در حوزه اصفهان نزد اساتيد بزرگ تحصيل نمود. در سال 1311ق. به نجف اشرف هجرت كرد و از محضر مراجع بزرگ وقت استفاده‏هاى شايان برد وبه درجه اجتهاد رسيد. درسال 1318ق. به اصفهان بازگشت ودر حوزه اين شهر بساط تحقيق، تدريس و تاليف را گسترد.
سال 1328ق. در دوره دوم مجلس شوراى ملى به عنوان يكى از پنج مجتهد تراز اول، براى نظارت بر قوانين مصوب در مجلس برگزيده شد و به تهران آمد. شهيد مدرس در مدت اندكى، نقش تاريخى خود را به خوبى ايفا نمود و در برابر استبداد داخلى و استعمار خارجى، يك تنه ايستاد. يكى از ويژگى‏ها و رمز موفقيت مدرس به عنوان نماينده مردم، شجاعت، شهامت و صراحت لهجه او بود. وى شخصيتى آزاد انديش، خود ساخته و متعهد به شمار مى‏آمد و جز به سرافرازى امت و سر بلندى اسلام و ايران نمى‏انديشيد. در اين بخش، گزيده‏اى از افكار و انديشه‏هاى اين فقيه سترگ را مرور مى‏كنيم:

شهيد مدرس مى‏گويد:

«درنجف روزهاى جمعه كار مى‏كردم و درآمد آن روز را نان مى‏خريدم و تكه‏هاى نان خشك را روى صفحه كتابم مى‏گذاشتم و ضمن مطالعه مى‏خوردم. تهيه غذا آسان بود و وقت گستردن و جمع كردن سفره و مخلفات آن را نداشتم. خود را از همه وابستگى‏ها آزاد كردم. اگر من نسبت به بسيارى از اسرار آزادانه اظهار عقيده مى‏كنم و هر حرف حقى را بى پروا مى‏زنم، براى آن است كه چيزى ندارم و از كسى هم(چيزى) نمى‏خواهم.
اگر شما هم بار خود را سبك كنيد و توقع را كم نماييد، آزاد مى‏شويد. بايد جان انسان از هرگونه قيد و بندى آزاد باشد تا مراتب انسانيت و آزادگى خويش را حفظ نماييد. پدرم هميشه مى‏گفت: كسى كه به افراط در خورد و خواب عادت نكرده باشد و تنور شكم را دم به دم نتافته باشد، دربرابر زور تسليم نمى‏شود و در برابر زر و مال دنيا، اسير وسوسه نمى‏گردد.
اسلام يك مدت در دنيا ترقى و توسعه پيداكرد و همان مدتى بود كه جامع (وحدت و يگانگى) خودشان را حفظ كردند وبزرگان خودشان را اطاعت كردند؛ مواسات كردند؛ برادرى كردند و بر اكثر دنيا در زمان كمى مسلط شدند. متأسفانه در قرون اخير از باب اين كه آن جامع خودشان را، بزرگان و امرار را خوب حفظ نكردند، ضعف بر اين قوم پيدا شد.
ترقى و تعالى هر قوم اين خواهد شد كه جامع ميان خودشان را نگهدارى كنند و به واسطه ترقى آن جامع، ترقى كنند. غرض اصلى ما، يك جامعه‏اى است كه يك قسمت بزرگ دنيا در آن جامعه شركت دارد و آن اسلام است. ما خيلى همبستگى اسلامى خود را از دست داديم. بالاخره بايد بيدار شد. هوشيار شويم و جامعه خودمان را حفظ كنيم... .
فكر مى‏كردم چراممالك اسلامى روبه ضعف رفته و ممالك غير اسلامى روبه ترقى؟ چندين روز فكر كردم و بالاخره چنين فهميدم كه ممالك اسلامى سياست و ديانت را از هم جدا كرده‏اند؛ ولى ممالك ديگر، سياستشان عين ديانتشان يا جزو آن است؛ ممكن هم هست اشتباه كرده باشند؛ لهذادر ممالك اسلامى، اشخاصى كه متدين هستند، دورى مى‏كنند از اشخاصى كه داخل درسياست هستند. آنها كه دورى كردند، ناچار همه نوع اشخاص رشته امور سياست را در دست گرفته، لهذا رو به عقب مى‏روند».
در دوره دوم مجلس شوراى ملى، هر كدام از نمايندگان در ماه، مبلغ دويست تومان حقوق مى‏گرفتند؛ اما شهيد مدرس تنها سى تومان از آن را قبول مى‏كرد. وقتى دخترش به بيمارى حصبه مبتلا بود و دكتر معالج اصرار داشت كه او چند روزى در بالاى شهر -منطقه خوش آب و هواى شميران - به سر برد تا شايد حالش زودتر بهبود يابد، مدرس در جواب پزشك مى‏گويد:
«همه فرزندان اين مملكت، فرزندان من هستند؛ نمى‏پسندم كه فرزندم به ييلاق انتقال يابد و ديگران در محيط گرم و فقيرانه تهران يانقاط ديگر در شرايط سخت باشند؛ مگر اين كه براى همه چنين شرايطى فراهم شود».
در هنگام تصويب بودجه براى وزارت پست و تلگراف در مجلس، برخى نمايندگان در تلاش بودند تا هرينه استخدام يك پزشك مخصوص را براى اين وزارت خانه به تصويب برسانند واين در حالى بود كه در اكثر نقاط كشور، مردم نمى‏توانستند از امكانات دارويى و درمانى و پزشك بهرمند شوند. مدرس بااين پيشنهاد به مخالفت برخاست و گفت:
حقوق دكتر براى معالجه اعضاى پست و تلگراف! ما نمى‏فهميم اين وزارت خانه طبيب مخصوص براى اعضا مى‏خواهد چه كند؟ بنده جداً با آن وزير و وزارت خانه‏اى كه اين كار را مى‏خواهد انجام دهد، مخالفم؛ يعنى چه؟ در يك وزارت خانه، يك دكتر مخصوص و يك حقوق مخصوص به او داده شود؛ آن هم در مركز كه مريض خانه‏هاى خوب و دكترهاى زياد دارد؛ يعنى چه»؟

غلامرضا گلى زواره، مدرس ماه مجلس؛ با تصرف و تلخيص.

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:48 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



تشيع و تاريخچه آن

اگر بخواهيم به شناختي مبتني بر حقيقت نسبت به شيعه دست پيدا کنيم، پيش از هر چيز لازم و واجب است تا اسلام را نکو بشناسيم و سپس تشيّع را بر اساس آن تعريف نمائيم . اسلام ، ايمان داشتن به الوهيت ، وحدانيت و ربوبيت ذات مقدس خداوند و سپس بر مبناي اين اعتقاد ، ايمان داشتن به تمامي رسولان تا خاتمشان ( پيامبر اسلام حضرت محمد بن عبد الله (صلی الله عليه و آله وسلم)) و ايمان داشتن به احکام اسلام (که بر آمده از سنت پيامبر است ) وايمان و تصديق قرآن (کتاب آسماني مسلمانان ) و همچنين عقيده داشتن به معاد ، حساب ، ثواب و عقاب روز قيامت مي باشد و تشيّع آنست که بعد از پيامبر (صلی الله عليه و آله وسلم) مصدر دريافت عقايد و معارف و احکام اسلام ، اهل بيت آن حضرت هستند . شيعه کسي است که در تمام امور چه با زبان و چه با عمل ، مطيع و فرمانبردار معصومين ( نبي اکرم و اهل بيت (عليهم السلام)) باشد و به فرمان عقل و فطرت الهي خويش ، پا جاي پاي آنها بگذارد.
چون به قاموس شيعه مي نگريم ، در مي يابيم که در ديدگاه آنها شيعه واقعي کسي است که در همه کارها از رسول اکرم (صلی الله عليه و آله وسلم) و به دنبال ايشان از امير المؤمنين ، علي (عليه السلام) وساير ائمه ، پيروي نمايد که به حق ، يک نور واحد و پيروان صديق پيامبر اند و همانند نفس شريف ايشان از هرگونه خطا و اشتباه مصون اند .
شيعه در لغت به معني پيرو مي باشد و چون اولين امام و مقتداي شيعيان پس از نبي گرامي اسلام ، امير المؤمنين ، علي (عليه السلام) مي باشد ، لذا اين گروه را به آن بزرگوار منتسب مي نمايند و در تمامي جهان با نام شيعه علي (عليه السلام) به معناي پيرو علي (عليه السلام) ، شيعيان را مي شناسند . اما به راستي ريشه اين اعتقاد و اين طرز تفکر در کجاست و در کدامين صفحه تاريخ ، اولين اثر آن به چشم مي خورد ؟
از لحاظ شريعت از همان اوان ظهور و بعثت نبي مکرم اسلام (صلی الله عليه و آله وسلم)، حضرت در مواقف مختلف ، از يوم الانذار و دعوت خويشاوندان نزديک خود به اسلام گرفته تا غدير و اعلان ولايت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (عليه السلام) در محل غدير خم ، بارها و بارها مردم را به رجوع به اهل بيت دعوت نمود و ولايت و جانشيني آنها را پس از خود و از جانب خداوند ابلاغ فرمود . حتي بنا بر سخنان اهل تسنن اولين شخصي که واژه شيعه را به کار برد ، شخص رسول الله (صلی الله عليه و آله وسلم) بود که در موارد متعدد اين کلمه را در مورد پيروان اميرالمؤمنين (عليه السلام) استفاده نمود که ذکر چند مورد از آنها مفيد فايده است (1) :
1- جابر ابن عبدالله انصاري (يار و صحابي رسول الله (صلی الله عليه و آله وسلم)) گويد : در خدمت نبي اکرم (صلی الله عليه و آله وسلم) بوديم که امير المؤمنين (عليه السلام) وارد شد .پيغمبر اکرم (صلی الله عليه و آله وسلم) فرمود : "قسم به کسي که جانم در دست اوست اين فرد و شيعيانش (پيروانش) ، در روز قيامت رستگارانند ." (2)و (3) سپس آيه 7 سوره بيّنه نازل شد .
2- ام سلمه (همسر پيامبر) نقل مي کند که نبي اکرم (صلی الله عليه و آله وسلم) فرمود: "اي علي ، تو و اصحابت در بهشتيد ، تو و شيعيانت در بهشتيد ."(4)و(5)
حال انصاف را در مورد افرادي که شيعه و اختصاص آن به پيروان اميرالمؤمنين را در زمان عثمان (خليفه سوم اهل تسنن ) مي دانند و يا آنرا، ساخته دست ايرانيان مي پندارند ، قاضي قرار مي دهيم. از آنچه که ذکر شد و روايتي منتسب به رسول اکرم(صلی الله عليه و آله وسلم) که فرمود امت من به 73 فرقه تقسيم مي شوند و تنها 1 فرقه بر حق اند (اين روايت مورد اتفاق فرق اسلامي است ) ، نتيجه ميشود که پيامبر اسلام (صلی الله عليه و آله وسلم) در زمان حيات خويش ، واقف به اختلاف امت بعد از خويش بوده است و هماره سعي بر آن داشته تا مشخصات صراط مستقيم و راه صحيح و ويژگيهاي آنرا تبيين نمايد تا حق جويان و واقع نگران ، حتي اگر قرنها بعد ، ديده خود را به روي سيره و سنّت او گشودند ، بتوانند متمسک به ريسماني محکم گردند و بر صراط مستقيم حق قدم گذارند .
عده اي ديگر از کينه توزان و يا غافلان ، تشيّع را زائيده اوهام عبدالله بن سبای يهودي مي دانند که نه تنها بنا بر دلايل ذکر گرديده ، انتساب بنيانگذاري تشيّع به رسول اکرم (صلی الله عليه و آله وسلم) و به امر الهي (چرا که طبق نص صريح قرآن ، آن حضرت از جانب خود ، چيزي نمي گويد) ،روشن گرديد ؛ بلکه در جواب اين عده مي توان گفت که اگر تشيّع دست پرورده اين يهودي زاده به قول شما به اسلام گرويده باشد، پس چرا در اين مکتب ، از او نه تنها به خوبي ياد نمي شود بلکه در برخي کتب روايي شيعي ، او ملعون و مغضوب حق ذکر گرديده و حتي برخي از علماي شيعي جعلي بودن و عدم وجود خارجي او را با براهين قطعي اثبات نموده اند ؟
ما شيعيان همواره و در تمامي مراحل از درگاه خداوند مسألت داريم که حق را فرا رويمان قرار دهد و ما را از دام تعصبات کورکورانه محفوظ بدارد و چراغ عقل را روشني بخشمان نمايد .

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:48 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



تشیع در فلسطین

موج جدید اسلام خواهی اگرچه در اروپا صبغه ای سلفی داشته که به عوامل و شرایط مختلفی بر می گردد اما تاثیر عمده این جریان در خاورمیانه به عنوان حرکتی پیشرو رنگی شیعی به خود گرفته است. در تحلیل جدید غربی ها بسیج توده ها که یکی شناسه های اسلام گرایی به شمار می رود از دو شاخه اصلی وهابی گری و شیعیان پیشرو برخودار است. به همان اندازه که سلفی گری بوی خشونت و خون می دهد از شیعه گری شمیم همگرایی و تعامل به مشام می رسد.اگر چه شاخصه اصلی تشیع تاکید بر روحیه انقلابی بوده اما توجه و توصیه موکد شیعیان برای ایجاد وحدت و یکپارچگی اسلامی باعث شده که شیعیان در منطقه وجهه ای آرام و متعادل پیدا کنند. شیعه در مقابل قدرت های متجاوز جهادگری سرسخت است اما در مواجهه با برادر مسلمان خود بر تعامل و حفظ وحدت تاکید می کند.شوق شیعه گری بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سطح فزونی یافته و سرزمین فلسطین نیز از آن بی بهره نبوده است و روز به روز هم دامنه آن گسترده تر می شود بگونه ای که حتی اهل سنت منطقه نیز از ادامه این وضعیت ابراز نگرانی کرده اند.به عنوان نمونه یوسف قرضاوی عالم معروف سنی درنشست اخیر تقریب بین مذاهب که در دوحه برگزار شد صریحا از شیعیان در این خصوص انتقاد كرد . وی در سخنانش خواستار توقف تلاش های شیعیان برای ترویج مذهب تشیع در کشورها و سرزمین های سنی نشین شد".قرضاوی رواج تشیع در میان مردم فلسطین را فتنه نامید و گفت: رنج دیدگان فلسطینی در تنگنا قرار گرفته اند. آنان نمی دانند با صهیونیسم بجنگند یا جلوی این فتنه را بگیرند.

در مسیر تاریخ :

سابقه تشیع در فلسطین قدمت به درازای صدر اسلام دارد. ابتدای کار شیعه در این منطقه به حضور ابوذر غفاری صحابی پیامبر باز می گردد که به منطقه شام آمد و اهالی این منطقه را با افکار علی(علیه السّلام) آشنا ساخت.از این زمان به بعد شیعه حضور پررنگ در تاریخ فلسطین پیدا کرد و بخش اعظمی از اهالی آن بخصوص به تشیع امامیه گرایش پیدا کردند.از دیگر عوامل که باعث گسترش تشیع در فلسطین شد مهاجرت قبیله خزاعه به این منطقه بود. به لحاظ تبار شناسی ، اینان به اعراب جنوبی تعلق داشتند که قبل از قریشیان به مکه تسلط پیدا کردند و بعد از شکل گیری اسلام از در حلقه حامیان نبی مکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم) درآمدند.در سیر حوادث تاریخ اسلام نقش این قبیله به عنوان هم پیمان بنی هاشم را بسیار پررنگ می بینیم. شاخه ای از این قبیله بعدها به منطقه فلسطین آمدند و شهر خزاعه را بنیان نهادند.(خزاعی ها و نقش آنان در تشیع ایران، رسول جعفریان، سایت کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران) مراجعه به آثار تاریخ و جفرافی نویسان مسلمان نکات قابل توجه ای را برای مخاطبان روشن خواهد ساخت.
مقدسی جغرافی نویس قرن چهارم هجری به انتشار شیعه در فلسطین اشاره می کند. وی در کتاب احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم خود(جلد اول، ص252) اهالی طبریا و نیمی از اهالی نابلس و القدس را پیرو مذهب شیعه می داند.کراجکی عالم اسلامی قرن پنجم نیز تاکید می کند که اهالی شهر رمله در فلسطین جمگی شیعه هستند (دایره المعارف الشیعیه، ج 12، ص 203.(ناصر خسرو داعی اسماعیلی (متوفی 481) نیز در سفرنامه خود ضمن اشاره به وجود قبر ابوهریره در شهر طبریه خاطرنشان می سازد مردم این منطقه رغبتی به بازدید قبر این شخص ندارد چون اهالی آنجا شیعه هستند(سفرنامه، صفحه 30 و 31).وی که در سال 437 دیداری از فلسطین داشت ادامه می دهد. ساکنان قدس عمدتاً شیعه هستند.ابن جبیر که در قرن ششم می زیست در سفرنامه خود مذاهب شیعی منتشره در فلسطین را شامل رافضی، امامیه، اسماعیلیه، زیدیه و نصریه دانست.البته در دوره افول فاطمیان مصر و روی کار آمدن صلاح الدین ایوبی با توجه به سیاست خشنی که او نسبت شیعه در پیش گرفت، روند شیعه گری در فلسطین دچار وقفه جدی شد و این وضعیت تا پیش از انقلاب اسلامی ایران ادامه پیدا کرد.

نقش انقلاب اسلامی در گسترش تشیع :

شیعیان که در فلسطین مستقر بودند در طول سالهای فترت ارتباط خود با لبنان به عنوان یکی از مراکز مهم شیعی را حفظ کردند و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز این ارتباط تنگ تر شد.جهاد اسلامی به عنوان شیعی ترین جنبش فلسطینی پیوند مستحکمی را با حزب الله و ایران برقرار کرد و به همین واسطه نقش مهمی را در گسترش شیعه در این کشور داشت.شهید فتحی شقاقی دبیر کل پیشین این جنبش و حامی جدی انقلاب اسلامی بارها اعلام کرد که از دهه هفتاد بود که با اسلام انقلابی از طریق آثار امام خمینی و آیت الله سید محمد باقر صدر آشنا شدیم.علاوه بر جهاد اسلامی، جنبش های ملی و دینی دیگری با صبغه شیعی در فلسطین شکل گرفت که بیشتر کارکرد فرهنگی و اجتماعی دارند.بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، تشکلی تحت عنوان اتحاد الشباب الاسلامی(اتحادیه جوانان اسلام) در بیت الحم پا گرفت که جمعیتی خیریه با رویکردی تبلیغی بود. این گروه اقدام به تاسیس درمانگاه خیریه الاحسان، درمانگاه السبیل، مرکز جراجی نقاءالدوحه، مدرسه النقاء و مرکز زنان کردند و مضاف بر آن دوره های آموزشی قرآن را در مساجد و موسسات براه انداختند که نقش مهمی در گسترش تشیع داشت.
گروه فعال دیگر در این زمنیه الحرکه الاسلامیه الوطنی(جنبش اسلامی ملی) است که مدتی پیش با شیعه شدن محمد ابوسمره رئیس و دیگر اعضا خود به حرکت جهاد اسلامی پیوستند.جنببش مذکور موسسه ای را تحت عنوان مرکز مطالعات و تحقیقات قدس برای فعالیت تبلیغی خود راه اندازی کرده است.مرکز شیعی دیگر در بیت الحم توسط محمد الشحاده یک از یاران جنبش جهاد اسلامی اداره می شود که به سهم خود در گسترش شیعه نقش داشته است.یکی دیگر از موسسات پرکار در این زمینه جمعیت الجعفریه است که در حوالی دبوریق تاسیس شده و زیر نظر استاد اشرف امونه اداره می شود.هیات های متعددی زیر نطر این موسسه مشغول فعالیت هستند که حسینیه الرسول الاعظم، مکتب الزهرا و مجله السبیل از آن جمله هستند.( مجله الثقافی، گفتگو با صلاح نوری عبود پژوهشگر دانشگاه کربلا،www.althagafimag.com( به تازگی موسسه ای با عنوان شورا یا مجلس عالی شیعیان فلسطین تاسیس شده که سرپرستی آن را محمد غوانمه به عهده دارد. وی از اعضای سابق جنبش جهاد اسلامی بود.

مستبصرین :

علاوه بر فعالیت های گروهی، موج جدیدی از شیعه گری با عنوان مستبصر بخصوص در خاورمیانه براه افتاده که نقش مهمی را در گسترش تشیع در منطقه ایفا کرده است.برخی از مستبصرین از علمای سنی مذهبی فلسطینی بودند که بعد از مطالعه آثار محققین شیعی به حقانیت مذهب اهل بیت پی برده اند.از جمله این افراد، شیخ محمد عبد العال است. او سالها به تحقیق در مذهب تشیع پرداخت. وی در مصاحبه ای عنوان کرد « ... از مهم ترین كتاب هایی كه قرائت كردم كتاب المراجعات بود, كه چیزی بر ایمان من نیفزود و تنها بر معلوماتم اضافه شد. تنها حادثه ای كه مطلب را نهایی كرده و مرا راه ولایت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ رهنمود ساخت . این بود كه: روزی در پیاده رو, رو به روی مغازه یكی از اقوامم نشسته بودم, مغازه ای كوچك بود. شنیدیم كه آن شخص به یك نفر از نوه های خود امر می كند كه به جای او در مغازه بنشیند, تا نماز عصر را به جای آورد. من به فكر فرو رفتم, كه چگونه یك نفر مغازه خود را رها نمی كند تا به نماز بایستد, مگر آن كسی را به جای خود قرار دهد كه بتواند حافظ اموالش باشد, حال چگونه ممكن است كه پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ یك امتی را بدون امام و جانشین رها كند!! به خدا سوگند كه هرگز چنین نخواهد بود.محمد شحّاده فلسطینی مجاهد دیگری بود که هنگام گذراندن محكومیت خود در زندان های اسرائیل ، بحث های فراوانی با شیعیان لبنانی در بند زندان های اسرائیل داشت و متعاقب آن بود که پی به حقانیت شیعه برد و با انتخاب تشیع و مذهب اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ از دعوت كنندگان صریح و علنی مردم فلسطین به اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ شد.وی در گفتگوی ضمن اشاره به این مطلب که شیعه گری او رنگی سیاسی ندارد خاطرنشان ساخت: رجوع من به تشیع هیچ ربطی به مسئله سیاسی ندارد كه ما را احاطه كرده است.من همانند بقیه مسلمانان افتخار ها و پیروزی هایی را كه مقاومت در جنوب لبنان پدید آورد در خود احساس می كنم, كه در درجه اول آن را « حزب الله» پدید آورد. ولی این بدان معنا نیست كه عامل اساسی در ورود من در تشیع مسائل سیاسی بوده است, بلكه در برگرفتن عقیده اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ از حانب من, در نتیجه پذیرش باطنی من بوده و تحت تأثیر هیچ چیز دیگری نبوده است. راه اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ راه حق است كه من به آن تمسك كرده ام.
طبیب فلسطینی اسعد وحید قاسم مستبصر دیگری است که بعد از مطالعات بسیار پیرامون شیعه, تشیع را انتخاب کرد و از راه های مختلف در صدد اثبات حقانیت و نشر تشیع بر آمد و در این راه سعی و كوشش فراوان کرد .او تألیفاتی در دفاع از مذهب تشیع دارد كه از آن جمله می توان به ازمه الخلافه و الامامه و آثارها المعاصره اشاره كرد(علی اصغر رضوانی- شیعه شناسی و پاسخ به شبهات, ص365.(حرکت آرام شیعه در فلسطین که از پشتوانه های قوی فرهنگی برخوردار است همچنان به روند خود ادامه می دهد اما در عین حال وجود برخی نگاه های تنگ نظرانه که ریشه در افکار سلفی دارد این حرکت متین و متعادل را برنمی تابد و تلاش هایی را برای ایجاد خدشه در این مسیر برانگیخته است.

منبع : عصرایران

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:49 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



اصول اعتقادى شيعه

كـلام شـيـعـه از طـرفـى از بـطـن حـديث شيعه برمى خيزد و از طرف ديگر با فلسفه شيعه آميخته است
اكـنـون نـوبـت آن اسـت كـه بـه كـلام شـيـعـه ـ ولو مـخـتـصـر بـپـردازيـم . كـلام به معنى استدلال عقلى و منطقى درباره اصول اعتقادى اسلام در شيعه وضع خاص و ممتازى دارد.
كـلام شـيـعـه از طرفى از بطن حديث شيعه برمى خيزد و از طرف ديگر با فلسفه شيعه آمـيـخـتـه اسـت . در گـذشـته ديديم كه كلام اهل سنت و جماعت ، جريانى برضد سنت و حديث تلقى شد، ولى كلام شيعه نه تنها برضد سنت و حديث نيست ، در متن سنت و حديث جا دارد.
سـر مـطـلب از نـظـر حـديـثـى ايـن اسـت كـه احـاديـث شـيـعـه بـرخـلاف احـاديـث اهـل تـسـنـن ، مـشـتـمـل اسـت بـر يـك سـلسـله احـاديـثـى كـه در آنـهـا مـنـطـقـا مـسـائل عـمـيـق مـاوراء الطـبـيـعـى يـا اجـتـمـاعـى مـورد تـجـزيـه و تحليل واقع شده است .

طرز تفكر شيعى از قديم ، استدلالى و تعقلى بوده است

در احـاديـث اهـل تسنن تجزيه و تحليلى درباره اين موضوعات صورت نگرفته است . مثلا اگـر سخن از قضا و قدر و اراده شامله حق و از اسماء و صفات بارى ، و از روح و انسان ، و از عـالم بـعـد از مـرگ و حـسـاب و كـتـاب و صـراط و مـيـزان ، و از امـامـت و خـلافـت و امـثال اين مسائل به ميان آمده است هيچ گونه بحثى در اطراف آنها انجام نشده و توضيحى صـورت نـگـرفـتـه اسـت . ولى در احـاديـث شـيـعـه هـمـه ايـن مسائل طرح شده و درباره آنها استدلال شده است . يك مقايسه ميان ابواب حديث صحاح ستّه با ابواب حديث كافى كلينى مطلب را روشن مى كند.
عـليـهـذا در خـود احـاديـث شـيـعـه ((تـكـلم )) بـه مـعـنـى تـفـكـر عـقـلانـى و تـجـزيـه و تـحـليـل ذهـنـى صـورت گـرفـتـه اسـت . بـه هـمـيـن جـهـت شـيـعـه بـه دو گـروه اهل الحديث و اهل الكلام تقسيم نشد، آنچنانكه اهل تسنن تقسيم شدند.
مـا در درسـهـاى گـذشته ، بر اساس منابع اهل تسنن ، چنين گفتيم كه اولين مساءله اى كه بـه عـنوان اصل اعتقادى در ميان مسلمين مطرح شده ، مساءله ((كفر فاسق )) بود كه وسيله خوارج در نيمه اول قرن اول مطرح شد. پس از آن ، مساءله اختيار و آزادى بود كه از ناحيه دو نـفـر يكى به نام معبد جهنى و يكى ديگر به نام غيلان دمشقى مطرح و دفاع شد، و اين عـقيده برخلاف عقيده اى بود كه حكام اموى آن را تبليغ و ترويج مى كردند. پس از آن در نـيـمـه اول قـرن دوم عـقـيـده وحدت صفات و ذات از طرف جهم بن صفوان مطرح شد و آنگاه واصـل بـن عـطـاء و عـمـروابـن عبيد به عنوان پايه گذاران اولى مكتب معتزله عقيده آزادى و اخـتـيـار را از معبد و غيلان ، و عقيده وحدت ذات و صفات را از جهم بن صفوان گرفتند و در مورد كفر و يا ايمان فاسق عقيده منزله بين المنزلتين را اختراع كردند و به بحث و چون و چرا در برخى مسائل ديگر پرداختند و به اين ترتيب كلام اسلامى پايه گذارى شد.
آرى اين است نوع تفسير و توجيه پيدايش بحثهاى عقلى دينى اسلامى از نظر مستشرقان و اسلامشناسان غربى و شرقى .
اين گروه ، عمدا يا سهوا بحثهاى استدلالى و عقلى عميقى را اولين بار وسيله اميرالمؤ منين على عليه السلام طرح شده فراموش ‍ مى كنند.
حـقـيـقـت ايـن است كه طرح بحثهاى عقلى عميق در معارف اسلامى اولين بار وسيله على عليه السـلام در خـطـب و دعـوات و مـذاكرات آن حضرت مطرح شد. او بود كه اولين بار درباره ذات و صفات بارى و درباره حدوث و قدوم ، بساطت و تركّب ، وحدت و كثرت و غير اينها بـحـثـهـاى عـمـيـقى را طرح كرد كه در نهج البلاغه و روايات مستند شيعه مذكور است . آن بـحـثـها رنگ و بوى و روحى دارد كه با روشهاى كلامى معتزلى و اشعرى و حتى كلامهاى برخى علماى شيعى كه تحت تاءثير كلامهاى عصر خود بوده اند كاملا متفاوت است .
مـا در كـتـاب ((سـيـرى در نـهـج البـلاغـه )) و هـمـچـنـيـن در مـقـدمـه جـلد پـنـجـم ((اصول فلسفه و روش رئاليسم )) در اين باره بحث كرده ايم .
مورخان اهل تسنن اعتراف دارند كه عقل شيعى از قديم الايام عقلى فلسفى بوده است ، يعنى طـرز تـفـكـر شـيـعـى از قـديـم ، اسـتـدلالى و تـعـقـلى بـوده اسـت . تـعـقـل و تـفـكـر شـيـعـى نـه تـنـهـا بـا تـفـكـر حـنـبـلى كـه از اسـاس منكر به كار بردن اسـتـدلال در عـقـايـد مـذهـبـى بـود، و بـا تـفـكـر اشـعـرى كـه اصـالت را از عـقـل مـى گـرفت و آنرا تابع ظواهر الفاظ مى كرد مخالف و مغاير است با تفكر معتزلى نـيـز با همه عقل گرايى آن مخالف است ، زيرا تفكر معتزلى هر چند عقلى است ولى جدلى اسـت نـه برهانى . و به همين جهت است كه اكثريت قريب به اتفاق فلاسفه اسلامى شيعه بوده اند. حيات فلسفى اسلامى را فقط شيعه حفظ كرده است و شيعه اين روح را از پيشوايان خود دارد، خصوصا پيشواى اول اميرالمؤ منين على عليه السلام .
فلاسفه شيعه ، بدون آنكه فلسفه را به شكل كلام در آورند و از صورت حكمت برهانى به صورت حكمت جدلى خارج سازند، با الهام از وحى قرآنى و افاضات پيشوايان دينى ، عـقـايـد اصـيـل اسـلامـى را تـحـكـيم كردند. از اينرو اگر ما بخواهيم متكلمين شيعه را بر شـمـاريم و مقصودمان همه كسانى باشد كه درباره عقايد اسلامى شيعه تفكر عقلى داشته انـد، هـم جـمـاعـتـى از راويـان حـديـث و هـم جـمـاعـتـى از فلاسفه شيعه را بايد جزء متكلمين بـشماريم ، زيرا چنانكه گفتيم حديث شيعه و فلسفه شيعه هر دو وظيفه علم كلام را بهتر از خود علم كلام انجام داده اند.
امـا اگـر مـقـصود ما از متكلمين جماعتى باشد كه تحت تاءثير متكلمان معتزلى و اشعرى به حـكـمـت جـدلى مـجـهز بوده اند، ناچار گروه خاصى را بايد مورد نظر قرار دهيم ، ولى ما دليلى نمى بينيم كه تنها آن گروه خاص را مورد توجه قرار دهيم .
بـگـذريـم از بـيـانـات ائمه اطهار عليهم السلام درباره ((عقايد)) كه بصورت خطبه و روايت و دعا در دست است در ميان مؤ لّفان شيعى اولين فردى كه در مورد ((عقايد)) كتاب تاءليف كرده است على بن اسماعيل ابن ميثم تمار است . ميثم تمار خود مردى خطيب و سخنور بـوده و از صـاحـبـان سـر امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليـه السـلام مـحـسـوب مى شود. على بن اسـمـاعـيـل نـواده ايـن مـرد بـزرگ اسـت . ايـن مـرد مـعـاصـر عـمـروبـن عـبـيـد و ابـوالهـذيـل عـلاف از مـتـكـلمـان مـعـروف نـيـمـه اول قـرن دوم و از پـايـه گـذاران طـبـقـه اول كلام معتزلى است .

گروهى در ميان اصحاب امام صادق عليه السلام به عنوان متكلم

در مـيـان اصـحـاب امـام صادق عليه السلام گروهى هستند كه خود امام صادق عليه السلام آنـهـا را بـه عـنـوان ((مـتـكـلم )) يـاد كـرده اسـت از قـبـيـل هـشـام بـن الحـكـم ، هـشـام بـن سـالم ، حـمـران بـن اعـيـن ، ابـوجـعـفـر احول معروف به مؤ من الطاق ، قيس بن ماصر و غيرهم .
در كـتـاب كـافـى داسـتـانـى از مباحثه اين گروه با يكى از مخالفين در حضور امام صادق عـليـه السـلام كـه مـوجـب نـشـاط خـاطـر امـام شـده بـود نقل مى كند.
ايـن طـبـقه نيز در نيمه اول قرن دوم هجرى مى زيسته اند. اين گروه پرورش ‍ يافته مكتب امـام صـادق عـليـه السـلام بـودنـد و ايـن خـود مـى رسـانـد كـه ائمـه اهـل البـيـت عـليـهـم السـلام نـه تـنـهـا خـود بـه بـحـث و تـجـزيـه و تـحـليـل مـسـائل كلامى مى پرداخته اند، گروهى را نيز در مكتب خود براى بحثهاى اعتقادى تـربيت مى كرده اند. هشام بن الحكم همه برجستگيش در علم كلام بود، نه در فقه يا حديث يـا تـفسير. امام صادق عليه السلام او را در آن وقت جوانى نوخط بود از ساير اصحابش بـيـشـتـر گـرامـى مـى داشـت و او را بـالا دسـت ديـگـران مـى نـشـانـد. همگان در تفسير اين عمل امام اتقاق نظر دارند كه اين تجليلها فقط به علت متكلم بودن هشام بوده است .
امـام صـادق عـليـه السـلام بـا مـقـدّم داشتن هشام متكلم بر ارباب فقه و حديث ، در حقيقت مى خـواسته است ارزش بحثهاى اعتقادى را بالا ببرد و كلام را بالا دست فقه و حديث بنشاند. بديهى است كه اين گونه رفتارهاى ائمه اطهار تاءثير بسزايى داشته در ترويج علم كلام و در اينكه عقل شيعى از ابتدا عقل كلامى و فلسفى گردد.
حـضـرت رضـا عـليـه السـلام شـخـصـا در مـجلس مباحثه اى كه ماءمون از جمع متكلمان مذاهب تشكيل مى داد شركت مى كرد و به مباحثه مى پرداخت . صورت اين جلسات در متن كتب شيعه محفوظ است .
مستشرقان و اسلامشناسان غربى و شرقى همچنانكه مساعى اميرالمؤ منين على عليه السلام را مسكوت مى گذارند، همه اين جريانات را كه وسيله ائمه اطهار در راه احياء بحثهاى عقلى در امور اعتقادى دينى صورت گرفته است ناديده مى گيرند و اين مايه شگفتى است .

فضل بن شاذان نيشابورى از اصحاب امام رضا، يك متكلم بوده است

فضل بن شاذان نيشابورى از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادى عليهم السلام ، كه قـبـرش در نيشابور است ضمن اينكه فقيه و محدث بوده ، متكلم نيز بوده است ، كتب زيادى در كلام از او نقل مى شود.
خـانـدان نـوبـخـت كـه بـسـيـارنـد ظـاهـرا عـمـومـا مـتـكـلم بـوده انـد. از فضل ابن ابى سهل بن نوبخت گرفته كه در زمان هارون در راءس كتابخانه معروف بيت الحكمه بود و از مترجمين معروف فارسى به عربى به شمار مى رود تا اسحاق بن ابى سـهـل بـن نـوبـخـت و پـسـرش اسـمـاعـيـل بـن اسـحـاق بـن ابـى سـهـل ابـن نـوبـخـت و پـسـر ديـگـرش عـلى بـن اسـحـاق و نـواده اش ابـوسـهـل اسـمـاعـيل بن على بن اسحاق بن ابن سهل ابن نوبخت كه او را شيخ المتكلمين در شـيـعـه لقـب داده انـد و حـسـن بـن مـوسـى نـوبـخـتـى خـواهـر زاده اسماعيل بن على و عده اى ديگر از اين خاندان همه از متكلمين شيعه اند.

ابن قبّه رازى و ابوعلى بن مسكويه از متكلمين شيعه بوده اند

ابـن قبّه رازى در قرن سوم و ابوعلى بن مسكويه حكيم و طبيب معروف اسلامى صاحب كتاب ((طهارة الاعراق )) نيز از متكلمين شيعه در اوايل قرن پنجم است .
مـتـكـلمـين شيعه فراوانند. خواجه نصيرالدين طوسى فيلسوف و رياضيدان معروف صاحب كـتـاب ((تـجـريـد الاعـتـقـاد)) و عـلامه حلّى فقيه معروف و شارح ((تجريد الاعتقاد)) از متكلمان معروف قرن هفتم مى باشند.

خواجه نصيرالدين طوسى

خـواجـه نـصـيـرالديـن طـوسـى كـه خـود حـكيم و فيلسوفى متبحر است با تاءليف كتاب ، ((تـجـريـد الاعتقاد)) محكمترين متن كلامى را آفريد. پس از ((تجريد)) هر متكلمى اعم از شـيـعه و سنى كه آمده است به اين متن توجه داشته است . خواجه نصيرالدين تا حد زيادى كـلام را از سـبـك حكمت جدلى به سبك حكمت برهانى نزديك كرد. ولى در دوره هاى بعدتر كـلام تـقـريـبا سبك جدلى خود را به كلى از دست داد، همه پيرو حكمت برهانى شدند و در حقيقت ((كلام )) استقلال خود را در مقابل ((فلسفه )) از دست داد.
فـلاسـفه شيعى متاءخر از خواجه مسائل لازم كلامى را در فلسفه مطرح كردند و با سبك و مـتـود فـلسفى آنها را تجزيه تحليل كردند و از متكلمين كه با سبك قديم وارد و خارج مى شـدنـد مـوفـق تر بودند. مثلا صدرالمتاءلّهين يا حاجى سبزوارى اگر چه در زمره متكلمان به شمار نيامده اند، اما از نظر اثر وجودى از هر متكلمى اثر وجودى بيشتر داشته اند.
حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه اگر به متون اصلى اسلام ، يعنى قرآن ، نهج البلاغه ، روايات و ادعـيـه مـاءثـوره از اهـل بـيـت مـراجـعـه كنيم اين سبك را از آن سبك ، به زبان و منطق اصلى پيشوايان دينى نزديكتر مى بينيم . در اينجا ناچاريم به همين اشاره قناعت نماييم .

اجمالى از نظريات شيعه را در مسائل كلامى رائج ميان متكلمين اسلامى

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:49 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي


شیعه در عصر خلفا

- شیعه در ایام خلافت ابوبكر

شیعیان بعد از وفات رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ نیز به تلاش خود در راه عملی كردن دستور پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ در رابطه با امام علی ـ علیه السّلام ـ ادامه دادند، و در این راه اقداماتی انجام دادند كه به برخی از آنها اشاره می كنیم:

1. كاندیدا كردن امام علی ـ علیه السّلام ـ برای بیعت

از آنجا كه شیعیان سفارش های پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ را در حقّ امام علی ـ علیه السّلام ـ دیده و شنیده بودند و معتقد به امامت و جانشینی امام علی ـ علیه السّلام ـ بعد از رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ از جانب خداوند و رسول ـ صل الله علیه و آله ـ بودند، از این رو بعد از وفات پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ فوراً طرح كاندیدا كردن امام را برای بیعت مطرح نمودند. عباس بن عبدالمطلب به امام علی ـ علیه السّلام ـ می گوید: « أمدد یدك أبایعك یبایعك الناس» ؛ دستانت را به من بده تا با تو بیعت كنم و مردم نیز با تو بیعت خواهند كرد.

2. تحصّن شیعیان در خانه فاطمه زهرا ـ علیها سلام ـ

شیعیان بعد از واقعه سقیفه و تمام شدن خلافت به نفعل ابوبكر، به عنوان اعتراض به خانه حضرت زهرا ـ علیها سلام ـ آمده در آنجا تحصن كردند تا ضمن اعتراض به عمل انجام شده، بر امامت و ولایت به حق امام علی ـ علیه السّلام ـ صحّه بگذارند.
عمر بن خطاب می گوید: « انّه كان من خبرنا حین توفّی الله نبیّه انّ علیّاً و الزبیر و من معهما تخلّفوا عنّا فی بیت فاطمه »، [1] از جمله اتفاقاتی كه بعد از وفات رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ افتاد آن كه علی و زبیر و گروهی كه با آن دو بودند از بیعت و همكاری با ما سرپیچی كرده در خانه فاطمه تحصن نمودند.

متخلفین از بیعت ابی بكر

1. سلمان فارسی
2. عمار یاسر
3. براء بن عازب
4. ابان بن سعید
ابن اثیر می گوید: « و كان أبان أحد من تخلّف عن بیعه أبی بكر لینظر ما یصنع بنوهاشم، فلمّا بایعوه بایع»،[2] ابان از جمله كسانی بود كه از بیعت با ابوبكر سر باز زد تا ببیند بنی هاشم چه می كنند؛ بعد ازآنكه دید بنی هاشم بیعت كردند او نیز بیعت نمود.
5. خالد بن سعید
ابن اثیر می گوید: « خالد و برادرش ابان از بیعت با ابوبكر سرباز زدند و به بنی هاشم خطاب كرده گفتند همانا شما خاندانی ریشه دار و اصیل اید كه افراد شایسته ای را به جامعه تحویل داده است و ما به دنبال شماییم. بعد از آن كه بنی هاشم با ابوبكر ـ با تهدید و زور ـ بیعت كردند این دو برادر ـ خالد و ابان ـ نیز بیعت نمودند.» [3]
6. أبُیّ بن كعب
او از جمله كسانی بود كه هرگز با ابوبكر بیعت نكرد و شورای سقیفه را بی ارزش خواند. [4] ابو نعیم اصفهانی در كتاب « حلیه الاولیاءٍ » از قیس بن سعد نقل می كند:
« وارد مدینه شدم تا با یاران پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ ملاقات كنم، علی الخصوص خیلی علاقه داشتم كه ابیّ را ملاقات نمایم، وارد مسجد پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ شدم و در صف اوّل به نماز ایستادم، ناگهان مردی را دیدم كه نماز خود را تمام كرد و شروع به حدیث گفتن نمود. گردن ها به سوی او كشیده شد تا بیاناتش را بشنوند. او سه بار گفت: سران این امّت گمراه شدند و آخرتشان تباه شد، ولی من دلم به حال آنها نمی سوزد، بلكه به حال مسلمانانی می سوزد كه به دست آنان گمراه شدند. » [5]
و نیز آورده است:
« ابیّ بن كعب ـ كه شاهد انحراف مردم از قطب اصلی رهبری اسلامی بود و از این وضع رنج می برد ـ می گفت: « روزی كه پیامبر اسلام ـ صل الله علیه و آله ـ زنده بود همه متوجه یك نقطه بودند ولی پس از وفات پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ صورت ها به چپ و راست منحرف گردید. » [6]
7. ابوذر غفاری.
8. مقداد بن اسود.
9. عباس بن عبدالمطلب و جماعتی از بنی هاشم و جمعی از مهاجرین و انصار. [7]

3. موضع گیری ها در دفاع از ولایت

شیعیان بعد از آنكه تحصّنشان توسط عمر بن خطاب بر هم خورد، وارد مسجد رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ شده در صدد احتجاج و اقامه حجت بر مردم آمدند، تا آنان را از این خواب غفلت بیدار سازند. اینك به موضع گیری های برخی از آنان اشاره می كنیم:
الف ـ فضل بن عباس در ضمن سخنان خود خطاب به مردم فرمود: « .. و صاحبنا أولی بها منكم »، [8] صاحب ما ـ علی ـ علیه السّلام ـ ـ به خلافت، از شما سزاوار تر است.
ب ـ مقداد بن اسود می گوید: « واعجباً لقریش و دفعهم هذا الأمر عن أهل بیت نبیّهم و فیهم أوّل المؤمنین ... »؛[9] عجب دارم از قریش كه چگونه خلافت را از اهل بیت نبیّشان گرفت درحالی كه در میان آنان كسی است ـ علی ـ علیه السّلام ـ ـ كه اول مؤمن به پیامبر است.
و نیز می فرمود: « معرفه آل محمد برائه من النار، وحبّ آل محمد جواز علی الصراط، و الولاء لآل محمد أمان من العذاب»؛[10] شناخت و معرفت آل محمد برائت از عذاب و دوستی آنان جواز و مجوز عبور از پل صراط، و ولایت آنان امان از عذاب جهنم است.
ج ـ سلمان فارسی در دفاع از خاندان عصمت و طهارت خطاب به مردم می گوید: « ای مردم! همانا آل محمد از خاندان نوح، آل ابراهیم و از ذریه اسماعیل است. آنان عترت پاك و هدایتگر محمدند. آل محمّد را به منزله سر از بدن، بلكه به منزله دو چشم از سر بدانید؛ زیرا آنان نسبت بشما مانند آسمان سر بر افراشته، كوه های نصب شده، خورشید روشنی بخش و درخت زیتون اند، .. »[11]
و در جایی دیگر خطاب به مردم می فرماید: « می بینم كه علی ـ علیه السّلام ـ بین شماست ولی دست به دامان او نمی زنید، قسم به كسی كه جانم به دست قدرت اوست، كسی بعد از علی ـ علیه السّلام ـ از اسرار پیامبرتان خبر نمی دهد. »[12]
بعد از واقعه سقیفه خطاب به مردم فرمود: « كرداز و ناكردازلو، او بایعوا علیاً لأكلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم »؛ [13] كردید آنچه نباید می كردید، و نكردید آنچه را كه باید می كردید، اگر با علی ـ علیه السّلام ـ بیعت می كردید نعمت فراوانی برای شما از آسمان و زمین جاری بود.
د ـ ابوذر غفاری می گوید: « أصبتم قناعه و تركتم قرابه، لو جعلتم هذا الأمر فی أهل بیت نبیّكم ما اختلف علیكم اثنان» [14] به كم قناعت كردید، و قرابت رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ را رها ساختید، اگر امر خلافت را در اهل بیت نبیّتان قرار می دادید هرگز دو نفر هم در میان شما اختلاف نمی كرد.
هـ ـ أبیّ بن كعب: ذهبی نقل می كند: « یكی از انصار از ابی بن كعب پرسید ابی! از كجا می آیی؟
پاسخ داد از منزل خاندان پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ
گفتند: وضع آنان چگونه است؟
گفت: چگونه می شود وضع كسی كه خانه آنان تا دیروز محلّ رفت و آمد فرشته وحی و كاشانه پیامبر خدا ـ صل الله علیه و آله ـ بود، ولی امروز جنب و جوشی در آنجا به چشم نمی خورد و از وجود پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ خالی مانده است، این را گفت درحالی كه بغض گلویش را می فشرد و گریه مجال سخن را به او نمی داد، بطوری كه وضع او حضّار را نیز به گریه وا داشت.»[15]
و ـ بریده بن خضیب اسلمی: ذهبی در ترجمه او می نویسد: « بعد از غصب خلافت از طرف ابوبكر بریده خطاب به ابوبكر كرده گفت:
« إِنّا لِلهِ وَ إِنّا إِلَیهِ راجِعُونَ»، چه مصیبتهایی كه حق از طرف باطل كشید ای ابوبكر. آیا فراموش كردی یا خودت را به فراموشی میزنی؟ كسی تو را گول زده یا نفست تو را گول زده است؟ آیا به یاد نداری كه چگونه رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ ما را امر نمود كه علی ـ علیه السّلام ـ را امر المؤمنین بنامیم، آیا یاد نداری كه پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ در اوقات مختلف، اشاره به علی كرده و فرمود: این، امیر مؤمنین، و قاتل ظالمین است. از خدا بترس و نفس خود را محاسبه كن قبل از آنكه وقت بگذرد و خودت را از آنچه باعث هلاكت نفس است نجات بده . و حقّ را به كسی كه از تو به آن سزاوار تر است واگذار، و در غصب آن پافشاری مكن، برگرد، تو می توانی برگردی، تو را نصیحت كرده و به راه نجات راهنمایی می كنم، كمك كار ظالمین مباش.»[16]

4. سكوت معنادار

از جمله موضع گیری های شیعیان در خلافت ابوبكر و عمر و عثمان سكوت معنادار آنان بود؛ زیرا از طرفی حقّ را با علیّ ـ علیه السّلام ـ دانسته و دیگران را لایق مقام خلافت نمی دانستند. از طرف دیگر مصالح اسلام و مسلمین را در نظر می گرفتند، كسانی كه به تعبیر امیر المؤمنین، تازه مسلمان اند. از طرف سوم دشمنان داخلی و خارجی را در كمین می دیدند، لذا با یك جمع بندی سكوت را بر هر چیز دیگر ترجیح می دانند. به این معنا كه دست به شمشیر نبرند و برای گرفتن حقّ امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ اقدامی انجام ندهند، ولی این بدان معنا نبود كه سكوت مطلق داشته باشند، زیرا حقّ هیچ گاه نباید بطور مطلق خاموش بماند، بلكه در هر موردی كه صلاح می دیدند از راه های مختلف حقانیت امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ را گوشزد می كردند.

5. مخالفت عملی

دربرخی از موارد نیز عملاً با خلیفه غاصب مقبله می كردند كه می توان یك نمونه از آنرا اقدام عملی مالك بن نویره در ندادن زكات به نماینده ابوبكر، خالد بن ولید دانست؛ زیرا او معتقد بود كه ابوبكر شایسته خلافت نیست و دادن زكات به نماینده او كمك به ظالم است؛ از این رو از دادن زكات به او سرپیچی كرد ...
نمونه دیگر از مخالفت عملی را می توان هجرت بلال از مدینه دانست ؛ زیرا بلال به خاطر منصب مهمّی كه نزد رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ داشت، احساس كرد كه اگر در مدینه بماند باید برای خلفه وقت اذان گو باشد، و از آن جا كه اذان او در حقیقت تأیید خلافت غاصب است، به همین خاطر مصلحت را در آن دید كه از مدینه پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ به محلّی دور هجرت كند تا از او بهره برداری سیاسی نشود و در آن جا بود تا از دار دنیا رحلت كرد[17] .

- شیعه در ایام خلافت عمر بن خطاب

عمر بن خطاب با توجه به نقش مهمّی كه در دوران خلافت ابوبكر داشت، به خلافت رسید و بدین جهت با مخالفت روبرو نشد. امام علی ـ علیه السّلام ـ و شیعیان با این اقدام مخالف بودند، اما بیعت سریع مردم، فرصتی برای مخالفت امام و شیعیان باقی نگذاشت. سابقه رفتار تند عمر در دوران خلافت ابوبكر، زمینه هرگونه مخالفت عملی را منتفی می ساخت.[18]
علی ـ علیه السّلام ـ اگر چه میراث خویش را بر باد رفته و خود را شایسته رهبری می دانست، ولی برای حفظ موقعیّت حسّاس جهان اسلام، هم چنان سكوت توأم با بیان حقّ و حقیقت، و تذكّر به حقّانیت خود را ادامه می داد.
شیعیان نیز همانند امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ سكوت معناداری داشتند، آنها اگر چه سكوت كرده و به جهت حفظ اسلام و وحدت مسلمین دست به اقدامی عملی علیه حكومت وقت نمی زدند ولی با بیانات خود با آنان مخالفت می ورزیدند.
عمر بن خطاب در مجلسی گفت: « دلیل قریش در انتخاب نكردن علی ـ علیه السّلام ـ به خلافت این بود كه آنان كراهت داشتند خلافت و نبوت در یك خاندان جمع شود. ابن عباس كه در آن مجلس بود در برابر این سخن عمر موضع گیری كرده خطاب به او فرمود: قریش نسبت به آنچه كه خداوند نازل كرده بود كراهت داشتند.[19]»

- شیعه در ایام خلافت عثمان

عثمان شیوه دو خلقه پیشین را دنبال نكرد. ابتدا والیان عمر را از ولایات برداشت و بستگان خود را بركار گماشت. حكم بن العاص را كه پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ به طائف تبعید كرده بود به میدنه برگرداند و خزانه مسلمین را به او سپرد. مروان بن حكم را مشاور خویش قرار داد و یك پنجم زكات شمال آفریقا را كه مبلغ دو میلیون و پانصد و بیست هزار دینار بود به وی بخشید و او را به دامادی خویش برگیزد.
وی از بیت المال بصره مبلغ ششصد هزار دهم به داماد دیگر خویش، عبدالله بن خالد بن اسید، حواله كرد. عبد الله بن عامر، پسر دائی خویش را كه نوجوانی بود به حكومت بصره انتخاب كرد. عبدالله بن سعد بن ابی سرح، برادر رضاعی خود ـ كه پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ در فتح مكه به سبب ارتداد وی دستور قتلش را صادر كرده بود. ـ به حكومت مصر و خراج آن سرزمین بگزید. ولید بن عقبه بن ابی معیط برادر مادری خود را به كوفه فرستاد و پس از فساد و تباهی و شراب خواری او سعید بن عاص، فامیل دیگر خود، را به آن شهر گماشت. سعید با اعمال سیاست اشرافیِ اموی و بیان این كه سواد عراق از برای قریش است، موجب اعتراض و شورش مردم كوفه گردید. [20]
در این دوران علی ـ علیه السّلام ـ و شیعیان در مقابل بدعت های عثمان و والیانش ساكت نمی نشستند.
ابن ابی الحدید می نویسد: « بیشتر تاریخ نویسان و عالمان اخبار بر آن اند كه عثمان ابتدا اباذر را به شام تبعید كرد و بعد از آن كه معاویه از او به عثمان شكایت كرد او را به مدینه خواست و از مدینه، به خاطر مخالفت با خلیفه، به ربذه تبعید نمود.» [21] زمانی كه ابوذر را به ربذه تبعید كردند و علی ـ علیه السّلام ـ و فرزندانش او را بدرقه نمودند، ابوذر نگاهی به امام ـ علیه السّلام ـ كرد و گفت وقتی شما و فرزندانت را می بینم به یاد سخن رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ در مورد شما می افتم و گریه می كنم. [22]
و نیز از پیامبر اكرم ـ صل الله علیه و آله ـ نقل می كرد كه فرمود: « زود است كه شما را فتنه فرا رسد، اگر گرفتار آن شدید بر شما باد عمل به كتاب خدا و اقتدا به علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ. »[23]
در زمان خلافت عثمان بر درب مسجد رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ ایساد و در خطبه ای كه ایراد كرد فرمود: « ای مردم ! محمد وارث علم آدم و فضائل انبیاست، وعلی بن ابی طالب وصی محمد و وارث علم اوست.... » [24]
بلاذری می نویسد: « مقداد بن عمرو، عمار بن یاسر، طلحه و زبیر با تعداد دیگری از اصحاب رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ به عثمان نامه نوشتند و او را به نكاتی چند تذكر دادند و او را از خدا ترساندند. و در ضمن تهدید كردند كه اگر به تذكرات آنان گوش فرا ندهد بر ضدّ او اقدام خواهند كرد. عمار نامه را گرفته نزد عثمان آورد به مجرد این كه صدر نامه را برای او خواند، عثمان با غضب به او گفت: آیا تو از بین دوستانت جرأت خواندن نامه تهدید آمیز را برای من داری؟ عمار در جواب گفت دلیلش این است كه ناصح ترین قوم خود به تو هستم عثمان در جواب گفت: دروغ می گوئی ای فرزند سمیّه. عمّار گفت: به خدا سوگند من پسر سمیه و فرزند یاسرم. سپس عثمان به غلامش دستور داد كه دست و پای او را بشكنند. آن گاه با دو پایش در حالی كه در كفش بود شروع به لگد زدن به عمار كرد كه بر اثر آن « فتق » بر او عارض شد. [25] » .

پی نوشتها :

[1] . مسند احمد، ج1، ص 55؛ تاریخ طبری، ج2، ص 466؛ تاریخ ابن اثیر، ج2، ص 124 و ... .
[2] . اسد الغابه، ابن اثیر، ج1، ص 53.
[3] . اسد الغابه، ج1، ص 656.
[4] . الفصول المهمه، ص 180 .
[5] . حلیه الاولیاء، ج1، ص 252.
[6] . همان، ج1، ص 254.
[7] . تاریخ ابی الفداء، ج1، ص 156.
[8] . تاریخ یعقوبی ، ج2، ص 103.
[9] . همان، ج2، ص 114.
[10] . سنن ابن ماجه، ج2، ص 127.
[11] . تاریخ یعقوبی، ج2، ص 171.
[12] . انساب الاشراف، ج2، ص 183.
[13] . انساب الشراف، ج1، ص 591.
[14] . شرح ابن ابی الحدید، ج6، ص 5 .
[15] . الدرجات ارفیعه، ص 325.
[16] . همان، ص 403.
[17] . اسدالغابه، ترجمه بلال.
[18] . تاریخ یعقوبی، ج2، ص 133؛ كامل ابن اثیر، ج2، ص 135.
[19] . شرح ابن ابی الحدید، ج12، ص 53.
[20] . الاخبار الطوال، ص 175؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص 164؛ مروج الذهب، ج 1، ص 435 ... .
[21] . شرح ابن ابی الحدید، ج2، ص 316.
[22] . تاریخ یعقوبی، ج2، ص 173.
[23] . انساب الاشراف، ج2، ص 118.
[24] . همان، ج2، ص 170 .
[25] . انساب الاشراف، ج5، ص 49؛ شرح ابن ابی الحدید، ج1، ص 239.

علي اصغر رضواني- شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، ص61 و 67 و 69

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:49 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



آيت الله بهجت ، معلم عارفان

آيت الله بهجت يكي از اولياي الهي و از حلقه ماموران ولي الله اعظم(عج) بود كه در دوره خود مسئوليت بزرگي داشت. مدتي افتخار شاگردي ايشان نصيب نگارنده شد، هرچند كه مانند بسياري از كودكان ابتدايي از الفباي علم را نمي دانند، ولي به درس بزرگان مي روند، كمتر بهره اي برده شد؛ زيرا هركسي به قدر استطاعت از نور خورشيد بهره مي گيرد و هر كسي به سعه صدر خويش، جمال خورشيد و تاب آفتاب را برمي تابد. بنابراين، آنچه در اينجا گزارش مي شود تنها از نگاه كودكي است كه مشق عشق نكرده است و از علم و معرفت تنها اقل قليل را بهره خود مي داند و همواره «رب زدني علما» بر زبان جاري مي سازد.

مقام معلمي آيت الله

شبي آيت الله بهجت را در خواب ديدم. ايشان در نزدم بزرگ بود و براي تمجيد ايشان همواره عنوان عارف در ذهنم خطور مي كرد، به ويژه كه كتب چندي درباره عرفان ايشان نوشته شده و به چاپ رسيده بود. من كه از سال 61 با ايشان آشنا شده بودم و به خاطر دو چيز يكي حضور در مدرسه خان (مدرسه آيت الله بروجردي) و ديگري وجود شهيد ابوالحسن كريمي دادستان شهيد استان گيلان و مبارز زندان رفته و شكنجه شده دوره طاغوت و هم حجره اي خودمان، با مسجد فاطميه و نماز آيت الله بهجت كمي آشنايي داشتم، ايشان را به همين عنوان مي شناختم و او را از باقيماندگان حلقه درسي استاد كل آيت الله قاضي مي دانستم كه خليفه گري به ايشان انتقال يافته است.
اما آن شب در خواب وقتي اين عنوان به ذهنم خطور كرد و آن را به كار بردم و گفتم: ايشان عارفي بزرگ هستند، ندايي را شنيدم كه مي گفت: نه! ايشان معلم هستند. تعبير عارف درباره چنين شخصيتي، تعبيري نارساست. ايشان معلم هستند و اين آيه را خواند: و علم آدم الاسماء كلها؛ خداوند همه اسماي الهي را به او آموخت. پس نگوييد عارف بلكه بگوييد معلم.
من با تكرار اين نام از خواب برخاستم. پس از درس در خدمت ايشان بوديم و با گروهي به طرف منزلشان مي رفتيم. جلوتر رفته و به خود جسارت دادم و گفتم: خواب ديدم كه گفتند به شما عارف نگويم بلكه معلم بگويم. آيا اين عنوان از باب «و علم آدم الاسماء كلها (بقره، آيه 31) است. ايشان نگاهي به من كرد و به راه خويش ادامه داد. به گمانم سكوت كرد.

خانه اي براي آيت الله بهجت

مدتي در برخي از احوالات آقاي بهجت تشكيك مي كردم. به هر حال، از خصوصيات ما اين است كه هيچ كس را به طور مطلق نمي پذيريم و از مريد و مرادبازي گريزان هستيم. شبي در خواب ديدم كه براي آيت الله بهجت از سوي حضرت امام زمان(عج) خانه اي تهيه شده است. اين خانه دو طبقه در ادامه همين كوچه و گذر ايشان بود. به نظرم در سمت راست كوچه بود، در حالي كه پيشتر خانه اش در سمت چپ و يك خانه يك طبقه بود. در خواب، خانه اي را به من نشان دادند كه رو به روي خانه آيت الله بهجت بود. همسر آيت الله پيش آمد و گفت: اين منزل صاحب الزمان(عج) است و ايشان در اينجا ساكن هستند. هركس كه بخواهد ايشان را ببيند بايد با آقاي بهجت تماس بگيرد.
خانه ها دو طبقه بودند و شباهتي به خانه آقاي بهجت و كوچه تنگ ايشان نداشت. سپس شنيدم كه گفتند: آقا! براي ايراني ايراني است و براي هندي هندي و براي عرب عرب هستند. براي اينكه هر كسي با چهره اي كه مي شناسد با او روبه رو مي گردد تا وحشت و هراس نكند و يا حضرت براي ديگران شناخته نشود.
از خواب برخاستم و دانستم كه ايشان مورد عنايت حضرت(عج) است. ايشان هنوز در همان خانه خودش زندگي مي كرد. دو سالي گذشت. شنيدم به خاطر طرح گسترش حرم حضرت معصومه(س) خانه ايشان نيز در طرح قرار گرفته و مي بايست به جاي ديگر منتقل شود.
مدتي طول كشيد. يكي از دوستان در كنار دفتر تبليغات و موسسه در راه حق خانه اي را به من نشان داد كه در حال بازسازي و آماده سازي بود. گفت: اين را براي آيت الله بهجت آماده مي كنند. مدتي گذشت ولي خبري از انتقال ايشان نشد. برخي گفتند كه ظاهرا ايشان راضي نيست و براي خود علل و توجيهاتي دارد. من گفتم: ايشان به اين جا منتقل خواهد شد، چون از سوي كسي براي ايشان درنظر گرفته شده و شكي در اين ندارم. مدتي نگذشت كه ايشان به اين خانه منتقل شد.

سلام و سكوت بر جاهلان

مدتي پس از پايان درس، بايد از همان گذر ايشان مي رفتم تا به سر كارم برسم. از اين رو هرگاه تأخير مي كردم مي بايست پشت سر ايشان مي رفتم تا حق استادي را به جا آورم. من زياد دوست نداشتم كه دنبال استادان بروم و بدوم يا پرسشي را مطرح كنم. از اين رو سعي مي كردم كه با فاصله اي در پس ايشان باشم بي آنكه كوچه را ببندم و راه را بر كسي بند آورم. البته گاهي براي گوش دادن به پاسخ ها كمي جلوتر مي رفتم تا ببينم كه مردم چه مي پرسند و آيت الله چه پاسخي مي دهد.
هنگام عبور از گذر كه خيلي تنگ بود و يك ماشين به سختي از آن عبور مي كرد، گروه شاگردان همراه ايشان مي شدند و در كنار آن عده اي كه پرسشي داشتند و حتي برخي از اهل دفتر كه براي گرفتن پاسخ استفتائات مستقيم به سراغ ايشان مي آمدند تا بپرسند و به پرسش كنندگان برسانند.
البته هرگاه ماشيني عبور مي كرد و يا موتورسوار يا دوچرخه سواري مي گذشت راه را باز مي كردند؛ هر چند كه زنان كناره مي گرفتند يا برخي از دوچرخه سواران هم پايين مي آمدند و عرض ادبي و سلامي مي كردند.
روزي همراه ايشان بودم كه يك آخوندي جلوي آيت الله را گرفت و شروع به توهين و دشنام و جسارت كرد. گفت كه شما مريد و مرادبازي درآورده ايد و راه را بر مرد و زن بسته ايد و چنين و چنان...
ما همه به روحاني كه سن و سالي داشت همين طوري مي نگريستيم و آيت الله هم سر فرود آورده و گوش مي داد. آن مرد دقايقي جسارت كرد و سپس آيت الله بي آنكه جواب و پاسخي دهد سرش را پايين انداخت و ذكرگويان به راه خود ادامه داد. آنجا اين آيه در ذهنم آمد كه خداوند مي فرمايد: و عبادالرحمان الذين يمشون علي الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما» گفت: بندگان خداي رحمان در زمين نرم مي روند و هنگامي كه جاهلان و بي خردان، ايشان را مخاطب خود مي سازند، مي گويند: «سلام. (فرقان، آيه 63)
البته بارها چنين حركاتي نسبت به ايشان و ديگران ديده شده است. مثلا روزي در حرم حضرت معصومه(س) جواني پيش آمد و آب دهان به صورت آن ولي الله انداخت كه با اعتراض برخي از همراهان مواجه شد ولي آيت الله بي هيچ واكنشي گذشت. آيت الله حسن زاده نيز هرازگاهي با مزاحماني از اين دست روبه رو بود و امام خميني(ره) نيز چه زجرها از اين نوع جاهلان كشيد كه معروف و مشهور است.

دستوري براي سير و سلوك

كساني كه ايشان را ديده اند و مي شناسند مي دانند كه آيت الله بهجت كتوم بود و هيچ سري را فاش نمي ساخت و راز سير و سلوك خويش را نمي گفت. ولي اگر خوب به زندگي و سنت و سيره عملي او مراجعه كنيد مي توانيد بفهميد كه ايشان نيز نه تنها كتوم نبود بلكه دستورهاي اجرايي براي سير و سلوك بيان مي كرد. از جمله چيزي كه خودم از ايشان پرسيدم و پاسخ و دستور عملي شنيدم.
روزي پس از درس از ايشان پرسيدم كه براي سير و سلوك چه بايد كرد، ايشان پاسخ داد: اينكه ايمان به خدا داشته و به تمام توضيح المسايل از اول تا آخر آن عمل شود.
هر چند كه ايشان به برخي ها روش ساده تري را مي گفت ولي اگر پرسشگر طلبه و روحاني بود دستور كمي سخت تر بود. به عموم مردمي كه دستور سير و سلوك مي خواستند مي گفت: عمل به واجبات و ترك محرمات؛ ولي به طلاب مي گفت: عمل به توضيح المسائل؛ چون در توضيح المسايل و رسائل عملي افزون بر واجبات و محرمات، مكروهات و مستحبات نيز بيان شده است كه بر طلبه است تا به آن نيز عمل كند تا مقامات را دريابد.
اين دسته از معلمان انسانيت و بشريت برخلاف عارفان، حقيقت معرفت و مقامات را در عبوديتي مي دانستند كه در شريعت بيان شده است. به نظر ايشان شريعت تنها راه واقعي و صراط مستقيم وصول به حقيقت است. فاعبد ربك حتي ياتيك اليقين؛ براي دست يابي به حق اليقين مي بايست عبادت شرعي كرد. (حجر، آيه 99) البته براي بيشتر مردم اين يقين پس از مرگ حاصل مي شود كه كشف الغطا صورت مي گيرد. (ق، آيه 22) اما براي عبادالرحمان و ربانيون (آل عمران، آيه 79) اين كشف الغطاء در همين دنيا با مرگ اختياري و قيامت كبراي ايشان حاصل مي شود.

خواندن پنجاه آيه با صوت در شبانه روز

روزي با حضرت آيت الله از درس به سمت خانه ايشان مي رفتيم. جواني تبريزي پيش آمد و گفت: حضرت آيت الله من گرفتار جنيان هستم و آرامش از زندگي ام رخت بسته است. بفرماييد چه كنم؟
آيت الله گفت: هر روز پنجاه آيه را در خانه با صداي بلند بخوان. خواندن آيات با صداي بلند جنيان شيطاني را از شما دور مي كند.

سكوت و ذكر به دوام در درس

كساني كه به درس ايشان رفته باشند مي دانند كه ايشان گاه سكوت چند دقيقه اي تا ده دقيقه در درس هايش داشت. برخي به مزاح مي گفتند: مطلب را فراموش كرده يا دارد مرور مي كند. اما ايشان در اين دقايق چنان در خود فرو مي رفت كه مجلس نيز به سكوت و تماشاي ايشان مي گذشت. ايشان هرگز در درس از ذكر الهي باز نمي ايستاد.
برخي مي گفتند: آقا باز هم رفته است. مدتي طول مي كشيد تا دوباره باز مي گشت و مطلب را از همان جا كه باز ايستاده بود ادامه مي داد. ميان عاشق و معشوق رمزي است، چه داند آن كه اشتر مي چراند.

منبع :روزنامه کیهان
خليل منصوري

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:49 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



تحولات سياسى و اجتماعى در تاريخ تشيع

 

مذهب شيعه در طول تاريخ حيات خود تحولات سياسى و اجتماعى بسيارى را پشت‏سر گذاشته كه در سرنوشت آن از نظر فعاليت‏هاى مذهبى و كلامى مؤثر بوده است. در اين درس گوشه‏هايى از اين تحولات را به طور گذرا يادآور مى‏شويم:

1- عصر خلفا

در اكثر اين دوره شيعه از شرايط اجتماعى و سياسى مطلوبى برخوردار نبود، ولى در دوران خلافت ظاهرى امام على عليه‏السلام شرايط مطلوبى به دست آورد، و توسط امير المؤمنين عليه‏السلام معارف توحيدى تبيين گرديد و دانشمندان بسيارى در زمينه‏هاى تفسير، فقه و كلام از درياى بيكران علوم وى سيراب گرديدند. البته تبيين معارف توحيدى و تربيت دانشمندان توسط امام على عليه‏السلام در دوره قبل از خلافت او نيز انجام مى‏گرفت، ولى در دوران خلافت آن حضرت رشد فزاينده‏اى يافت.

2- عصر امويان

در اكثر اين دوره شرايط سياسى كاملا عليه شيعه بود و آنان متحمل آزارها و شكنجه‏هاى جسمى و روحى بسيارى از جانب حكام اموى گرديدند. ولى با اين حال از رسالت دينى و كلامى خود غافل نبوده و در پرتو هدايت‏هاى آموزگاران معصوم كلام، در حد توان به رسالت‏خويش جامه عمل پوشاندند.
در بخش پايانى حكومت امويان و بخش آغازين حكومت عباسيان، يعنى بخشى از دوران امامت‏حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السلام شرايط سياسى نسبتا خوبى براى اهل بيت و شيعيان فراهم گرديد، زيرا حكومت امويان رو به سقوط و انقراض بود و حاكمان اموى در اضطراب روحى و فكر به سر مى‏بردند. در نتيجه، فرصت و مجال اعمال فشار عليه علويان را نداشتند، و در آغاز حكومت عباسيان نيز به خاطر عدم استقرار و ثبات لازم، و نيز به دليل اينكه آنان به انگيزه دفاع از علويان بر امويان غلبه يافته بودند، اهل بيت و پيروان آنان از شرايط خوبى برخوردار بودند، و به همين جهت نهضت علمى و فرهنگى شيعه توسط امام باقر و امام صادق پايه‏گذارى و شكوفا گرديد.

3- از منصور تا هارون

در زمان منصور بار ديگر علويان تحت فشار سياسى سختى قرار گرفتند، چنانكه سيوطى گفته است: «منصور اولين خليفه (عباسى) بود كه ميان علويان و عباسيان آتش فتنه را برانگيخت. در سال 145 (پس از گذشت نه سال از حكومت منصور) محمد و ابراهيم، فرزندان عبد الله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب، عليه منصور قيام كردند، ولى آن دو و گروه بسيارى از اهل بيت توسط وى به شهادت رسيدند».(1)
محمد اسقنطورى مى‏گويد: بر منصور وارد شدم و ديدم در فكر عميقى فرو رفته است.
گفتم چرا فكر مى‏كنيد؟پاسخ داد: از اولاد فاطمه عليها السلام بيش از هزار نفر را كشته‏ام، ولى بزرگ آنان (حضرت صادق عليه‏السلام) را نكشته‏ام. (2)
آزار و شكنجه‏هاى علويان توسط منصور در زندانهاى تاريك و نمناك و قرار دادن آنان در لاى ديوار مشهور است. (3) از كسانى كه به دستور منصور به شهادت رسيد، معلى بن خنيس از شيعيان و اصحاب مقرب و متصدى امور مالى امام صادق عليه‏السلام بود.
منصور از داود بن عروه فرماندار مدينه خواست تا وى را به قتل برساند. داود معلى را احضار نمود و او را تهديد به قتل كرد و از وى خواست تا نام شيعيان را به او بگويد. معلى مقاومت نموده و گفت: به خدا سوگند اگر نام يكى از آنان در زير پاى من باشد، پايم را بر نخواهم داشت. داود وى را كشت و سرش را به دار آويخت. او سرانجام امام صادق عليه‏السلام را مسموم كرد و به شهادت رسانيد. (4)
اين وضعيت در عصر حكومت مهدى عباسى (169- 158) ، و هادى عباسى (پانزده ماه) و هارون الرشيد (193- 170) نيز ادامه يافت و آنان در اعمال فشار و شكنجه، زندان، تبعيد و قتل علويان راه منصور را ادامه دادند. محمد بن ابى عمير و فضل بن شاذان به دستور او زندانى و شكنجه شدند. وى حكم دستگيرى هشام بن حكم را صادر كرد، ولى او مخفى گرديد. و داستان جنايت‏حميد بن قحطبه به دستور هارون مشهور است. (5)

4- از امين تا واثق (232- 193)

پس از هارون، محمد امين به حكومت رسيد و مدت چهار سال و چند ماه حكومت كرد. ابو الفرج در مقاتل الطالبيين مى‏نويسد: «روش امين درباره اولاد على بن ابى طالب برخلاف گذشتگان بود. علت آن اين بود كه او به فكر خوشگذرانى و تهيه وسائل آن بود و پس از آن در بحران جنگ خود با مامون قرار گرفت، تا اينكه كشته شد» .
مامون برادر خود را كشت و قدرت سياسى را به دست آورد و حدود بيست‏سال (218- 198) حكومت كرد.
در زمان مامون تشيع در اكثر شهرهاى اسلامى نفوذ كرد و اثر آن در باره مامون نيز ظاهر گرديد، چنانكه فضل بن سهل ذو الرياستين، وزير مامون و طاهر بن الحسن خزاعى فرمانده ارتش وى شيعه بودند.
مامون وقتى كثرت شيعه را ديد و دانست كه حضرت رضا عليه‏السلام مورد توجه و محبوب مردم است و مردم از پدر او (هارون) ناراضى هستند و نسبت‏به حكومت‏هاى قبلى بنى عباس اظهار دشمنى مى‏كنند، ظاهرا روش تفاهم و دوستى با علويان را برگزيد و بدين طريق افكار عمومى را متوجه خود ساخت، لذا از در نفاق و ريا اظهار تشيع نموده، از خلافت، حقانيت، و برترى على عليه‏السلام بر ابو بكر و عمر دفاع مى‏كرد، و حتى مساله واگذارى خلافت و سپس ولايتعهدى را مطرح نمود، ولى در حقيقت او هدفى جز حفظ قدرت و تثبيت موقعيت‏خود نداشت، و سرانجام نيز امام رضا عليه‏السلام را به وسيله زهر مسموم ساخت. ولى در هر حال همين ملايمت و نرمش ظاهرى، موجب فراهم شدن زمينه نسبتا مناسبى براى ترويج و نشر عقايد شيعه گرديد.
عامل مؤثر ديگرى نيز در اين باره وجود داشت، و آن گسترش و افزايش ترجمه كتب فلسفى و علمى بسيار از زبان يونانى و سريانى و غير آنها به زبان عربى بود كه به گرايش مسلمانان به علوم عقلى و استدلالى سرعت‏بخشيد، به ويژه آنكه مامون نيز معتزلى مذهب بود و به خاطر علاقه‏مندى به بحث‏هاى استدلالى، مباحث كلامى در زمينه اديان و مذاهب را آزاد گذاشته بود، و دانشمندان و متكلمان شيعه از فرصت استفاده كرده و به تبليغ مذهب اهل بيت عليهم السلام همت گماردند.
در عصر معتصم (متوفاى 227) و واثق (متوفاى 232) نيز تقريبا شرايط سياسى در مورد اهل بيت همانند زمان مامون بود، به ويژه آنكه آن دو نيز به كلام معتزله گرايش داشته و با بحث‏هاى استدلالى و كلامى موافق بودند. پرسشهاى كلامى و دينى بسيارى كه از امام جواد عليه‏السلام شده است نيز گواه بر اين است كه ارتباط مردم با آن حضرت در عصر معتصم نبود، هر چند معتصم در باطن امر نسبت‏به امام عليه‏السلام عداوت مى‏ورزيد و سرانجام نيز دستور قتل وى را صادر نمود. پس از شهادت امام عليه‏السلام، جمعيت انبوهى براى تشييع جنازه آن حضرت اجتماع نمودند. على رغم اينكه معتصم تصميم داشت آنان را از شركت در مراسم تشييع منع كند، ولى آنان به تصميم وى اعتناء نكرده و شمشير بر دوش بر گرد خانه امام اجتماع نمودند. اين مطلب نيز گواه بر قدرت و كثرت شيعه در آن زمان است. (6)

5- عصر متوكل و پس از آن

با به حكومت رسيدن متوكل (247- 232) شرايط دگرگون، و سخت‏گيرى و كينه توزى آشكار با علويان تجديد شد، و ارتباط با اهل بيت عليهم السلام جرم سياسى به شمار آمد. دستور وى به ويران نمودن قبر امام حسين عليه‏السلام و منع زيارت آن مشهور است. (7)
خصومت متوكل، به شيعيان اختصاص نداشت، بلكه وى با فلسفه و كلام و عقل گرايى مخالفت مى‏ورزيد. جرجى زيدان مى‏نويسد: از روزى كه متوكل به خلافت رسيد تا آخرين نفس در آزار و شكنجه فيلسوفان و طرفداران راى و قياس و منطق كوشش داشت. (8)
پس از متوكل حكومت عباسيان گرفتار آشفتگيها و كشمكشهاى بسيار گرديد، و هر چند گاهى درباريان بر سر كسب قدرت، به جدال و كشتار دست مى‏زدند، تا زمان معتضد عباسى (279- 247) پنج تن از حكام عباسى، به نامهاى منتصر، مستعين، معتز، مهتدى و معتمد به حكومت رسيدند، و با به قدرت رسيدن معتضد (289- 279) بار ديگر دستگاه عباسى اقتدار يافت. چنانكه سيوطى درباره وى نوشته است:
«وى را سفاح ثانى لقب دادند، زيرا فرمانروايى بنى عباس را تجديد حيات كرده، و قبل از او از زمان متوكل به بعد گرفتار اضطراب و فرسودگى و ضعف شده و در آستانه زوال بود» . (9)
بنابر اين در عداوت و دشمنى عباسيان با اهل بيت عليهم السلام و پيروان آنان جاى ترديد نيست، ولى با توجه به اضطراب و نابسامانى حاكم بر دستگاه عباسى در دوره ياد شده، و شورشها و انقلابهايى كه در گوشه و كنار سرزمين اسلامى رخ مى‏داد، شرايط مناسب براى عباسيان، در جهت اعمال فشار بر علويان فراهم نبود، و آنان نسبت‏به عصر منصور و هارون، از شرايط بهترى برخوردار بودند.

6- عصر آل بويه، فاطميان و حمدانيان

قرن چهارم و پنجم هجرى از نظر شرايط سياسى از بهترين دوران‏هاى شيعه به شمار مى‏رود، زيرا خاندان بويه (477- 320) كه مذهب شيعه داشتند، در دستگاه حكومت عباسى از نفوذ و اقتدار زايد الوصفى برخوردار بودند. فرزندان بويه به نامهاى على، حسن و احمد كه قبلا در فارس حكومت مى‏كردند، در زمان «المستكفى‏» به سال 333 وارد بغداد شده، به مقر حكومت راه يافته و مورد تكريم خليفه قرار گرفتند. احمد، «معز الدوله‏» ، حسن، «ركن الدوله‏» ، و على، «عماد الدوله‏» لقب يافتند. معز الدوله كه منصب امير الامرائى را داشت، چنان اقتدارى به دست آورد كه حتى براى مستكفى حقوق و مقررى تعيين كرد. به دستور وى در روز عاشورا بازارها تعطيل و براى امام حسين عليه‏السلام مراسم سوگوارى بر پا گرديد، و مراسم عيد غدير با شكوه بسيار انجام شد. كوتاه سخن آنكه آل بويه در ترويج مذهب اماميه اثنا عشرى اهتمام بسيار ورزيدند.
در بغداد، مركز حكومت اسلامى، كه قبل از آل بويه مردم پيرو مذهب اهل سنت‏بودند، با به قدرت رسيدن آنان مذهب شيعه نشو و نما كرد و آيين‏هاى مخصوص شيعيان با شكوه فراوان انجام مى‏شد. شيخ مفيد، متكلم نامدار اماميه كه در اين زمان مى‏زيست، مورد تجليل و تكريم بسيار بود. مسجد «براثا» در منطقه كرخ بغداد به وى اختصاص داشت، و شيخ مفيد در آن علاوه بر اقامه نماز و موعظه، به تعليم و تدريس مى‏پرداخت. وى در پرتو موقعيت ويژه‏اى كه از جنبه‏هاى علمى و اجتماعى داشت، توانست فرق مختلف شيعه را انسجام بخشيده، آرا و عقايد شيعه را تحكيم و ترويج نمايد.
خدمات آل بويه به مذهب تشيع اختصاص نداشت، بلكه آنان به ادب و فرهنگ و تمدن اسلامى خدمات شايان نمودند. غناوى در كتاب «الادب في ظل بنى بويه‏» مى‏نويسد: يكى از امتيازات دوره آل بويه بالا رفتن سطح دانش و فرهنگ بود كه خود و وزراى ايشان تاثير به سزايى در اين زمينه داشتند، زيرا وزرا هميشه از طبقات نويسندگان و دانشمندان مبرز برگزيده مى‏شدند. . . آوازه‏شان در فضا طنين‏انداز شد، تا آنجا كه دانشمندان و اهل ادب از هر سو به جانب ايشان روى آورده و از توجهشان برخوردار شدند. در ميدان ادب و فلسفه و دانش، و در سازندگى و به كار انداختن انديشه‏ها گوى سبقت را از سروران خود (خلفاى عباسى) ربوده بودند» . (10)
در قرن چهارم فاطميين نيز در مصر به قدرت رسيدند و حكومت آنان تا اواخر قرن ششم هجرى (567) ادامه يافت. حكومت فاطميان بر مبناى دعوت به تشيع پايه گذارى شد و اگر چه آنان دوازده امامى نبوده، پيرو مذهب اسماعيليه بودند، و ميان اين دو مذهب اختلافاتى وجود دارد، ولى در حفظ شعائر مذهب تشيع، و نيز فراگرفتن تعاليم اسلامى از طريق خاندان وحى، و تشويق مردم به اين روش، هر دو مذهب هماهنگ‏اند.
سيوطى مى‏نويسد: «در سال 357 هجرى قرامطه بر دمشق استيلا يافته و بر آن شدند كه مصر را نيز به تصرف خود در آورند، ولى عبيديون (11) فاطميون) مالك آن گرديده و دولت رفض (تشيع) در سرزمينهاى مغرب، مصر و عراق استقرار يافت، و اين بدان هت‏بود كه پس از مرگ كافور اخشيدى، حاكم مصر، نظم مصر مختل گرديد و سربازان در مضيقه مالى قرار گرفتند. گروهى از آنان نامه‏اى براى المعز لدين الله (فرمانرواى مغرب) نوشته از او خواستند تا وارد مصر گردد. وى فرمانده ارتش خود به نام «جوهر» را با هزار سواره عازم مصر نمود، و او وارد مصر گرديد. در سال 358 از پوشيدن لباس سياه و خواندن خطبه‏اى كه بنى عباس مى‏خواندند منع كرد و دستور داد جامه سفيد پوشيده و خطبه زير را بخوانند:
«اللهم صل على محمد المصطفى، و على على المرتضى، و على فاطمة البتول و على الحسن و الحسين سبطي الرسول. . . » .
او در سال 359 دستور تاسيس دانشگاه الازهر را صادر كرد، و بناى آن به سال 361 پايان يافت. همچنين دستور گفتن «حى على خير العمل‏» را در اذان صادر نمود. مشابه همين دستور توسط جعفر بن فلاح فرماندار دمشق از جانب المعز بالله صادر گرديد. (12)

حمدانيان و مذاهب شيعه

در قرن چهارم هجرى حكومت‏شيعى ديگرى نيز در جهان اسلام پديد آمد، و آن كومت‏حمدانيان (391- 293) بود. برجسته ترين زمامدار آل حمدان على بن عبد الله بن حمدان ملقب به سيف الدوله (303- 350) بود. وى انسانى خردمند، دانش دوست و سلحشور بود و بيشتر ايام عمر خود را در جنگ با تجاوزگران رومى به سر برد. در عصر حمدانيان سرزمين سوريه، مانند حلب و اطراف آن، بعلبك و توابعش، جبل عامل و سواحل آن مملو از شيعيان بود، و به ويژه شهر حلب پايگاه عالمان شيعه و به خصوص بنو زهره به شمار مى‏رفت. از كسانى كه در تحكيم و نشر مذهب تشيع نقش مهمى ايفا نمود، ابو فراس (متوفاى 357) شاعر نامدار آل حمدان بود،
چنانكه قصيده ميميه او از شهرت به سزايى برخودار است و مطلع آن چنين است:
الحق مهتضم والدين محترم
و فيى‏ء آل رسول الله مقتسم. (13)
حمدانيين هيچ كس را به پيروى از مذهب شيعه مجبور ننموده، به وسيله مال و مقام هم نفريفتند، بلكه مردم را به اختيار خود واگذار كردند تا هر چه مى‏پسندند براى خود برگزينند. فقط مبلغان با اخلاص حقايق را براى مردم بازگو مى‏كردند، بر عكس اموى‏ها و عباسى‏ها و صلاح الدين ايوبى كه مردم را با ارعاب و خشونت‏به مذهب تسنن فرا مى‏خواندند.
حمدانيين مردمى روشنفكر و آزاد منش بودند. به همين جهت پناهگاه دانشمندان، فلاسفه، ادبا و روشنفكران از همه مذاهب و اديان شدند، تا آنجا كه هنرمندان از روم گريخته و به سوى سيف الدوله مى‏آمدند. (14)

شيعه در عهد سلجوقيان و ايوبيان

در اواسط قرن پنجم هجرى دولت مهمى با نام دولت‏سلجوقى پديد آمد و حكومت‏سنى مذهب بغداد را كه رو به زوال و فنا بود از سقوط نجات داد و از پيشرفت‏شيعيان در مصر، عراق، شام، فارس و خراسان جلوگيرى نمود. حكومت‏سلجوقيان تا اواخر قرن هفتم هجرى استقرار يافت.
حكومت مقتدر ديگرى كه در نيمه دوم قرن ششم (565) تاسيس گرديد، حكومت ايوبيان به دست‏سردار نامى صلاح الدين ايوبى بود، كه تا سال 848 دوام يافت. (15)
فداكارى‏هاى صلاح الدين در جنگ با صليبيان در خور تقدير و تحسين است، ولى تعصب شديد او نسبت‏به مذهب تسنن و خصومت و عداوت او با مذهب تشيع، نقطه ضعفى بس بزرگ و غير قابل اغماض است. وى پس از استيلاى بر مصر با فاطميان با خشونت تمام عمل نمود. در كتاب «الازهر فى الف عام‏» آمده است: «ايوبيها در مطلق آثار شيعه دخالت كرده و آنان را نابود كردند. صلاح الدين دولت فاطمى را عزل كرد و اقوام خود را در يك شب به منازل آنان وارد نمود و ناله‏هاى جگر خراش و گريه‏هاى جانسوز به قدرى بلند بود كه مردم فكر خود را از دست داده بودند. . . ».(16)
وى دستور داد روز عاشورا كه بنى اميه و حجاج عيد مى‏گرفتند، مجددا عيد باشد و حى على خير العمل را از اذان برداشت و در سخت‏گيرى با شيعيان تا آنجا پيش رفت كه دستور داد گواهى كسى بايد قبول شود كه معتقد به يكى از مذاهب چهارگانه اهل نت‏باشد، و كسى حق سخنرانى يا تدريس داشت كه پيرو آن مذاهب باشد و حتى كتابخانه‏هاى بزرگى كه فاطميين تاسيس كرده بودند و كتابهاى نفيسى در فنون مختلف در آنها گردآورى شده بود، به دست وى متلاشى گرديد و در نتيجه اين روش خصمانه، مذهب تشيع در مصر فراموش گرديد. (17)

شيعه در عصر حكومت مغول

دولت مغول در سال 650 هجرى توسط هولاكوخان در ايران تاسيس و به سال 736 با مرگ سلطان ابو سعيد پايان يافت. هولاكوخان در دومين حمله خود به عراق، حكومت‏بنى عباس را برانداخت، و همه مذاهب را در انجام مراسم مذهبى و ترويج تعاليم آنان آزاد ساخت و دانشمندان را تكريم نمود. به عبارت ديگر قتل و غارتهايى كه هولاكوخان به آن دست مى‏زد، انگيزه دينى نداشت. بدين جهت در مناطقى كه به تصرف او در مى‏آمد اديان مختلف از آزادى يكسان برخوردار بودند.
در اينكه آيا هولاكوخان به دين اسلام تشرف يافت‏يا نه، اختلاف است. هر چند برخى حتى تشيع او را نيز مسلم دانسته‏اند. ولى قدر مسلم اين است كه چهار تن از سلاطين مغول به نامهاى نكواداربن هولاكو (احمد) ، غازان خان (محمود) ، نيقولاوس (سلطان محمد خدابنده) و بهادر خان، اسلام آوردند. حكومت احمد چندان بر جاى نماند و در مورد «غازان خان‏» نيز شواهد تاريخى بر تشيع او دلالت دارد. سلطان محمد خدابنده در آغاز پيرو مذهب حنفى بود، ولى چون نظام الدين عبد الملك شافعى كه اعلم دانشمندان اهل سنت در آن زمان بود، از طرف وى به عنوان قاضى القضاة منصوب گرديد و او در مناظره‏اى با علماى حنفى غالب، شد، سلطان، مذهب شافعى برگزيد.
سرانجام پس از مناظره‏اى كه ميان علامه حلى (متوفاى 726) و نظام الدين واقع شد، و علامه بر وى غالب گرديد، سرانجام سلطان خدابنده آيين شيعه را انتخاب كرد و دستور داد تا سرتاسر قلمرو فرمانروايى او مراسم مذهب اماميه اجرا گردد. به در خواست وى علامه حلى كتاب معروف خود «نهج الحق و كشف الصدق‏» را تاليف نمود. پس از وى فرزندش بهادر خان، آخرين سلطان مغول نيز پيرو آيين شيعه بود.
در عصر سلاطين مغول دانشمندان بزرگى از شيعه ظهور كردند كه از آن جمله‏اند:
محقق حلى صاحب شرايع (متوفاى 676) ، يحيى بن سعيد (متوفاى 689) ، مؤلف كتاب «الجامع الشرايع‏» ، علامه حلى (متوفاى 726) ، پدرش سديد الدين حلى، فرزندش فخر المحققين (متوفاى 771) ، سيد رضى الدين بن طاووس (متوفاى 664) ، سيد غياث الدين بن طاووس (م 693) ، ابن ميثم بحرانى (متوفاى 679 يا 699) ، خواجه نصير الدين طوسى (متوفاى 672) ، قطب الدين رازى (متوفاى 766) و ديگران.
موضوع جالب توجه در اين دوره، پيدايى «مدرسه سيار» است كه به پيشنهاد علامه حلى و توسط سلطان خدا بنده تاسيس گرديد. داستان آن اين است كه عادت سلاطين مغول بر اين بود كه در فصل گرما، در مراغه و سلطانيه، و در فصل سرما در بغداد اقامت مى‏گزيدند، و از طرفى سلطان خدابنده در سفر و حضر، علماى بزرگ را با خود همراه مى‏داشت و چون به علامه حلى علاقه فراوان داشت، به وى پيشنهاد كرد كه با او همراه باشد. رد اين پيشنهاد از طرف علامه مصلحت نبود، زيرا ممكن بود مخالفان و حسدورزان نسبت‏به علامه اين عمل را به گونه‏اى نادرست تفسير نموده و عليه او استفاده نمايند، و از طرفى علامه نمى‏خواست‏به طور دربست در اختيار سلطان قرار گرفته و از فعاليت علمى باز ماند، بدين جهت پيشنهاد تاسيس مدرسه سيار را مطرح كرد كه در مورد قبول سلطان قرار گرفت و بدين وسيله علامه حلى توانست‏به نشر عقايد و معارف اماميه و تربيت‏شاگردان بسيارى همت گمارد. (18)

عصر صفويان و عثمانيان

شيعه از نظر شرايط سياسى تا قرن دهم هجرى تقريبا همان وضع پيشين (دوران ايوبيان و سلجوقيان) را داشت. ولى در طليعه اين قرن، دولت صفويه توسط شاه اسماعيل اول تاسيس گرديد، و مذهب شيعه به عنوان مذهب رسمى پذيرفته شد. ايران در آن هنگام به صورت ملوك الطوايفى اداره مى‏شد و هر بخشى را امير، وزير خان و بزرگ قبيله‏اى به دست گرفته و بر آنجا فرمانروايى مى‏كرد. هنوز از عمر اسماعيل، چهارده سال پيش نگذشته بود كه از مريدان و پيروان پدرش ارتشى تشكيل داد و به انديشه يكپارچگى ايران از اردبيل قيام كرد و مناطق مختلف را يكى پس از ديگرى فتح كرد و آيين ملوك الطوايفى را برانداخت، و ايران قطعه قطعه را به شكل يك كشور منسجم در آورد و در تمام قلمرو حكومت‏خود مذهب شيعه را رسميت داد.
پس از درگذشت وى (930 هجرى) پادشاهان ديگر صفوى تا اواسط قرن دوازدهم هجرى (1148) حكومت كردند و همگى رسميت مذهب شيعه را تاييد و تثبيت نمودند و به ترويج آن همت گماردند. مراكز دينى مانند مساجد، مدارس علمى و حسينيه‏هاى بسيار ساختند، و به تعمير و توسعه مشاهد مشرفه اقدام نمودند. عامل اين اقدامات، علاوه بر جاذبه فطرى دينى و معنوى، نفوذ علماى بزرگى نظير شيخ بهايى و ميرداماد در دربار صفويان بود كه آنان را به تعظيم شعاير دينى و پرورش دانشمندان بزرگ علوم مختلف تشويق مى‏كردند. از مشاهير علماى اين دوره مى‏توان ميرداماد، محقق كركى، شيخ بهايى و پدرش شيخ حسين عبد الصمد، صدر المتالهين، علامه مجلسى، محقق اردبيلى، ملا عبد الله يزدى و فيض كاشانى و. . . را نام برد. (19)
در اين دوران دولت عثمانى نيز بر بخش وسيعى از سرزمينهاى اسلامى حكومت مى‏كرد و نسبت‏به مذاهب اهل سنت متعصب بود و با شيعيان خصومت مى‏ورزيد، تا آنجا كه از گروهى روحانى‏نما امضا گرفت كه شيعيان از اسلام خارج بوده و قتل آنان واجب است. سلطان سليم در آنا طول چهل هزار يا هفتاد هزار نفر را به جرم شيعه بودن كشت. در حلب به دنبال فتواى شيخ نوح حنفى به كفر و وجوب قتل شيعه دهها هزار شيعه كشته شدند و ما بقى فرار كردند، و حتى يك نفر شيعه در حلب نماند، در صورتى كه در ابتداى دولت‏حمدانيها، تشيع در حلب كاملا رسوخ كرده و منتشر شده بود، و حلب جايگاه دانشمندان بزرگى در فقه امثال آل ابى زهره و آل ابى جراده و. . . بود كه نام آنان در كتاب «امل الآمل‏» ثبت است. از علماى بزرگ اماميه كه به دست عثمانى‏ها به شهادت رسيد، شهيد ثانى است.
عثمانيها شيعيان را از دستگاههاى دولتى اخراج كردند و آنان را از انجام وظايف اختصاصى دينى باز داشتند و در شهرهاى شام و مكانهايى كه اقليت‏شيعى زندگى مى‏كردند مانع انجام اعمال دينى شدند. اين جريانها و مصائب، چهار قرن (1198- 1516) ميلادى ادامه داشت. (20)
پس از آن نيز تقريبا همين شرايط سياسى براى شيعيان ادامه يافت. در ايران مذهب تشيع به عنوان دين رسمى شناخته شد و جدال و نزاع مذهبى رخ نداد، ولى در ساير ممالك اسلامى كه دولت‏هاى غير شيعى حكومت مى‏كند و به ويژه در مناطقى كه وهابيون نفوذ كلمه دارند، شيعيان از شرايط سياسى مطلوبى برخوردار نبوده‏اند، ولى پيروزى انقلاب اسلامى در ايران و رهنمودها و سياست‏هاى حكيمانه بينانگذار انقلاب، حقايق بسيارى را درباره مذهب و عقايد شيعه روشن كرد، به گونه‏اى كه شمار طرفداران و هواداران آن افزايش يافت، ايادى استعمار در گوشه و كنار دنياى اسلام همچنان به سياست تفرقه‏افكنى و ايجاد جو عداوت و اختلاف ادامه مى‏دهند.

پى‏نوشت‏ها:

1- تاريخ الخلفاء، سيوطى، ص 261.
2- الشيعة و الحاكمون، محمد جواد مغنية، ص 149.
3- ر. ك: تاريخ مسعودى، ج 3، ص 31، تاريخ ابن اثير، ج 4، ص 275.
4- بحار الانوار، ج 47.
5- اعيان الشيعة، ج 1، ص 29.
6- تاريخ الشيعة، ص 57.
7- ر. ك: تاريخ الخلفاء، ص 437.
8- تاريخ تمدن اسلامى، جرجى زيدان، ص 587.
9- تاريخ الخلفاء، ص 369، و نيز ر. ك: تاريخ تمدن اسلامى، ص 820- 814.
10- ر. ك: تاريخ الشيعة، ص 213- 206، الشيعة و التشيع، ص 148- 159، شيعه در اسلام علامه طباطبايى، ص 29- 30، فلاسفة الشيعة، شيخ عبد الله نعمه، ص 156- 519.
11- فاطميون را «عبيديون‏» نيز مى‏نامند كه منسوب به عبيد الله مهدى نخستين خليفه فاطمى است. وى در سال 296 هجرى به حكومت رسيد.
12- تاريخ الخلفاء، ص 401- 402.
13- تاريخ الشيعة، ص 139- 141.
14- الشيعة و التشيع، ص 177- 188.
15- تاريخ تمدن اسلامى، ص 822- 825.
16- الازهر فى الف عام، خفاجى، ج 1، ص 58.
17- تاريخ الشيعة، ص 192- 194، الشيعة و الحاكمون، ص 190- 193 به نقل از خطط مقريزى، ج 2 و 3، الازهر في الف عام، ج 1، تاريخ ابن اثير، ج 9، اعيان الشيعه، ج 1.
18- ر. ك: تاريخ الشيعة، ص 214- 219، مقدمه كتاب الالفين، سيد مهدى خرسان.
19- تاريخ الشيعة، ص 220- 224، شيعه در اسلام، ص 31، الشيعة و التشيع، ص 198- 190.
20- الشيعة و الحاكمون، ص 194- 197.

على ربانى گلپايگانى
منبع : كتابفرق و مذاهب كلامى،ص 45

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:49 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



شیعه در عصر معصومین - علیهم السلام

شیعه در عصر پیامبر اسلام - صلّی الله علیه و آله

گروهی از صحابه در زمان پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ با شنیدن آیات و روایات در امر امامت و ولایت و خلافت امام علی ـ علیه السّلام ـ بعد از پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ به او اعتقاد پیدا كرده زعامت و امامت او را پپذیرفتند و از ارادتمندان آن حضرت قرار گرفتند. این گروه از همان زمان به « شیعه علی ـ علیه السّلام ـ » معروف شدند:
1. ابوحاتم رازی می گوید: « اولین لقب و كلمه ای كه در عهد رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ ظهور كرد كلمه « شیعه » بود. این كلمه، لقب چهار نفر از صحابه بوده است كه عبارت اند از: ابوذر، سلمان، مقداد و عمّار.» [1]
2. ابن خلدون می نویسد: « جماعتی از صحابه، شیعه علی بودند و او را سزاوارتر از دیگران به خلافت می دانستند.» [2]
3. استاد محمد كرد علی می گوید: « گروهی از بزرگانِ صحابه، معروف به موالیان علی ـ علیه السّلام ـ در عصر رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ بودند از آن جمله سلمان فارسی است كه می گفت: ما با رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ بیعت كردیم بر خیر خواهی مسلمانان و اقتدا به علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ و موالیان او. و ابی سعید خدری است كه گفت: مردم به پنج كار امر شدند؛ چهار تا را انجام دادند و یكی را ترك نمودند. از او سؤال شد آنچه را كه ترك نمودند چه بود؟ او در جواب گفت: ولایت علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ از او سؤال شد آیا ولایت با چهار عمل دیگر واجب است؟ پاسخ داد: آری. و ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، حذیفه بن یمان، ذی الشهادتین خزیمه بن ثابت، ابی ایوب انصاری، خالد بن سعید بن عاص و قیس بن سعد بن عباد.» [3]
4. دكتر صبحی صالح می نویسد: « در میان صحابه حتی در عصر پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ برای علی ـ علیه السّلام ـ پیروان شیعیانی بوده است؛ از آن جمله می توان ابوذر غفاری، مقداد بن اسود، جابر بن عبدالله، ابی بن كعب، ابوالطفیل عامر بن واثله، عباس بن عبد المطلب و تمام فرزندان او، عمار یاسر و ابوایوب انصاری را نام برد. » [4]
5. استاد محمد عبد الله عنّان می گوید: « این اشتباه است كه بگوییم شیعه برای اولین بار هم هنگام جدایی خوارج ظهور پیدا كرده است بلكه ظهور شیعه در عصر رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ بوده است. » [5]

برنامه شیعه در زمان رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ

شیعیان در زمان رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ بعد از آن كه از ولایت و جانشینی امام علی ـ علیه السّلام ـ اطلاع یافتند در صدد تثبیت این مقام و ولایت از راه های مختلف بر آمدند كه از ان جمله است:

1. بیعت با امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ در روز غدیر خم

پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ در روز غدیر خم خطبه ای ایراد كرد و در آن، مقام و منصب علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ را برای خلافت ابلاغ نمود، آنگاه فرمود: « آگاه باشید! بعد از پایان خطبه ام شما را دعوت می كنم كه با علی ـ علیه السّلام ـ دست داده و بر امامت او بیعت نمایید. » [6]

2. سرودن شعر در دفاع از ولایت

حسان بن ثابت بعد از واقعه غدیر از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ اجازه خواست تا نصب امام علی ـ علیه السّلام ـ به ولایت را به شعر در آورد. پامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ اجازه داد، آن گاه واقعه غدیر را چنین سرود:
ینادیهم یوم الغدیر نبیّهم بـخمّ و أسمع بـالرسول منادیاً
فقال له قم یا علیّ فـانّنی جعلتك من بعدی اماماً وهادیاً
تا آخر شعر. [7]

3. كار عملی در تثبیت ولایت

از جمله كارهایی كه پیروان امام علی ـ علیه السّلام ـ در جهت تثبیت امامت و ولایت آن حضرت انجام دادند این بود كه شهادت به ولایت او را بعد از شهادت به رسالت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ در اذانشان به عنوان تبرك، نه به قصد جزئیت، می گفتند تا از این راه، هم اعتقادشان را به ولایت محكم كنند و هم به دیگران گوشزد نمایند.
شیخ عبد الله مراغی مصری نقل می كند: « در زمان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ سلمان فارسی در اذان اقامه نمازش شهادت به ولایت را بعد از شهادت به رسالت می گفت. شخصی بر رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ وارد شد و عرض كرد: ای رسول خدا! چیزی شنیدم كه تا كنون نشنیده بودم. پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود آن چیست؟ عرض كرد سلمان در اذانش بعد از شهادت به رسالت، شهادت به ولایت می گوید. رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: نیكی و خیر شنیده ای. » [8]
و نیز نقل می كند كه شخصی بر رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ وارد شد و عرض كرد: ای رسول خدا! اباذر در اذان، بعد از شهادت به رسالت، شهادت به ولایت علیّ ـ علیه السّلام ـ یعنی : « أشهد أنّ علیاً ولیّ الله » می گوید. پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: همین طور است. آیا فراموش كردید گفتار مرا در روز غدیر خم « من كنت مولاه فعلیّ مولاه » پس هر كس پیمان شكی كند بر ضرر خود چنین كرده است. » [9]

شیعه هنگام وفات پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ

شیعیان هنگام وفات پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ با توجه به دستورهای آن حضرت در صدد تثبیت و تنفیذ دستورات بر آمدند، از آن جمله:
1. با تأكید و اصرار پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ به آوردن دوات و قلم برای نوشتن وصیت، در آن دسته و جماعتی بودند كه اصرار به آوردن دوات و قلم داشتند تا پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ وصیت خود را مكتوب دارد، ولی از آنجا كه طرف مقابل قوی بود نتوانستند این دستور را عملی سازند.
2. بعد از آن كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ به جهت عمل نكردن به دستورش جمعیت را از خود دور كرد، افرادی از شیعیانِ امام علی ـ علیه السّلام ـ امثال مقداد و ابوذر را نزد خود نگاه داشت، آنگاه وصیت خود را نسبت به امامان بعد از خود نزد آنان مطرح نمود. [10]
3. بنابر نقل مظفر در « السقیفه » پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ گروهی از شیعیان و ارادتمندان امام علی ـ علیه السّلام ـ را هنگام فرستادن لشكر اسامه به جنگ و مقابله با لشكر روم نزد خود نگاه داشت، تا چنانچه مرگ او فرا رسید این چند نفر با بیعت با امام علی ـ علیه السّلام ـ خلافت و حكومت را برای آن حضرت تمام كنند، ولی متأسفانه عمر، ابوبكر و برخی دیگر با تخلّف از لشكر اسامه بن زید این نقشه و تدبیر عالی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ را بر هم زدند تا مبادا خلافت از دست آنان گرفته شود.
4. هنگامی كه برخی، به جهت رسیدن به ملك و سلطنت بعد از فوت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ به سقیفه بنی ساعده رفته و مشغول تقسیم قدرت یا تصاحب آن برای خود بودند، در حالی كه جنازه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ هنوز دفن نشده بود، شیعیان به پیروی امامشان علی ـ علیه السّلام ـ مشغول دفن رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلم ـ و عزاداری برای آن حضرت بودند.

- شیعه در ایام امامت امیرالمؤمنین علی ـ علیه السّلام ـ

خلافت امام علی ـ علیه السّلام ـ در اواخر سال سی و پنج ه.ق شروع شد و تقریباً چهرا سال و نُه ماه ادامه یافت. شیعیان امیر المؤمینین ـ علیه السّلام ـ هنگام بیعت عمومی با آن حضرت وقت مناسب دیدند تا یادی از ولایت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ كرده مردم را به آن مقام شامخ تذكر دهند تا خواستند با آن حضرت بیعت كنند با انگیزه ای حقیقی باشد از این رو هنگام بیعت مردم با امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ مالك بن حارث اشتر خطاب به مردم كرده فرمود: « ای مردم! این علی ـ علیه السّلام ـ وصی اوصیاء و وارث علم انبیاست، او كسی است كه بلاهای بزرگ را به جان خریده و زحمت های فراوانی در راه اسلام تحمل كرده است. او كسی است كه كتاب خدا به ایمان او شهادت داده و پیامبرش او را به بهشت رضوان بشارت داده. كسی كه تمام فضائل در او جمع شده، واحدی از گذشتگان و اهل این زمان در سابقه و علم و فضلش شك نكرده است...»[11]
خزیمه بن ثابت نیز پس از بیعت با امام علی ـ علیه السّلام ـ می گفت: « ما كسی را برگزیدیم كه رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ او را برای ما برگزید.» [12]
امام علی ـ علیه السّلام ـ به كوفه آمد و آن شهر را محل اقامت خود، به عنوان پایتخت، انتخاب نمود؛ تا آنكه بتواند تشیع را در عراق گسترش داده و خود را نیز به اهل عراق معرفی نماید. از طر فی كوفه منطقه ای سوق الجیشی بود، و چون كل عراق نیز به شام نزدیك بود، آن حضرت خواست تا علاوه بر عراق؛ شام را نیز تحت نظر قرار دهد.
بعد از ورود امام ـ علیه السّلام ـ به عراق، مردم با ملاحظه امام علی ـ علیه السّلام ـ به عنوان قهرمان سیاست، در مقابل استیلای شامیان از او حمایت كردند و مدتها از حامیان مذهبی امام علی ـ علیه السّلام ـ بودند.
پس از جنگ جمل، اصطلاح شیعه علی ـ علیه السّلام ـ شامل همه كسانی می شد كه از علی ـ علیه السّلام ـ مقابل عائشه حمایت می كردند. علاوه بر آن به اشخاص و گروه های غیر مذهبی كه به دلائل سیاسی از علی ـ علیه السّلام ـ حمایت می كردند، لفظ شیعه اطلاق می گردید.
در این مفهوم وسیع بود كه كلمه شیعه در سند حكمیت در صفین به كار رفت. ده سال بعد، زمانی كه شیعیان شروع به تثبیت موقعیت اسمی خود كردند، كوشش هایی برای جدایی حامیان علی ـ علیه السّلام ـ صورت گرفت و بین حامیان مذهبی و غیر مذهبی وی تمایزی حاصل شد.

امام علی ـ علیه السّلام ـ در طول چهار سال ونه ماه حكومت خویش، اگر چه نتوانست جامعه اسلامی را به صورت اوّل خویش بازگرداند، اما به موفقیت های مهمّی دست یافت كه عبارتند از:

1. معرفی كردن شخصیت واقعی رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ برای مردم.
2. تبیین احكام فراموش شده اسلام.
3. جلوگیری از بدعتها و تحریف های دینی درحدّ امكان.
4. تصحیح و اصلاح احكامی كه به اشتباه برای مردم تبیین شده بود.
5. تبین مقدار زیادی از معارف دینی.
6. تربیت شاگردانی جلیل القدر مانند: اویس قرنی، كمیل بن زیاد، میثم تمار، رشید هجری و....
در عصر حكومت امام علی ـ علیه السّلام ـ اگر چه فشار ها و حصر های سیاسی از شیعه بر طرف شد، ولی در عوض مبتلا به جنگ های داخلی متعدد شدند و در این جنگ ها نیز با گفتار و عمل دست از دفاع از امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ بر نداشتند.
شیعیان با وجود شكست در جنگ ها برای دفاع از امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ و مقابله با مخالفین آن حضرت، دست از دفاع عقیدتی از آن حضرت ‎ـ علیه السّلام ـ بر نداشتند.

أ ـ جنگ جمل

شیعیان عقیدتی در جنگ جمل به جهت آگاهی دادن مخالف و موافق به حقانیت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ در خطبه ها و رجزهای حماسی خود، آن حضرت را به دیگران معرفی می كردند
ابوالهثیم بن تیهان كه بدری است می گوید:
قل للزبیر و قل لطلحه إنّنا نـحن الذین شعارنا الأنصار
إنّ الوصیّ إمامنـا و ولیّنـا برح الخفاء وباحت الأسرار
مردی از قبیله ازد به میدان آمده می گوید:
هذا علیّ و هو الوصیّ أخاه یـوم النجوه النبیّ
و قال هذا بعدی الولیّ وعاه واع و نسی الشقیّ
حجر بن عدی كند، صحابی جلیل القدر، می گوید:
یا ربّنا سلّم لنا علیّاً سلّم لنا المبارك المضیّا
المؤمن الموحّد التقیّا لا خَطِل الرأی و لا غویّا
بل هادیاً موفّقاً مهدیّاً واحفظه ربیّ واحفظ النبیّا
فیه فقد كان له ولیّاً ثمّ ارتضاه بعده وصیّاً
زحر بن قیس جعفی می گوید:
أضربكم حتی تقرّوا لعلیّ خیر قریش كلّها بعد النبیّ
من زانه الله و سمّاه الوصی انّ الولیّ حافظاً ظهر الولی

ب ـ جنگ صفین

در جنگ صفین نیز شیعیان به طرق مختلف به دفاع از امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ و حریم ولایت بر آمدند.
عده ای با بیان خطبه ها، به دفاع از مقام او بر آمدند. ابن ابی الحدید می گوید: « بعد از آن كه امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ مردم را در كوفه برای حركت به طرف صفین به جهت جنگ با معاویه جمع كرد، عمر و بن حمق خزاعی ایستاد و امام علی ‎ـ علیه السّلام ـ را مورد خطاب قرار داده عرض كرد: « ای امیر مؤمنان ! من تو را به جهت خویشاوند یا طلب مال، یا سلطنت و جاه، دوست ندارم بلكه دوستی من نسبت به تو از آن جهت است كه پنج خصلت در تو یافتم كه در دیگری نبوده است: تو پسر عموی رسول خدا و جانشین و وصیّ او هستی، و پدر ذریه پیامبری كه در میان ما به ودیعت گذارده شده است. تو اول كسی هستی كه اسلام آورد، و سهم تو در جهاد از همه بیشتر است.... » [13]
امّ خیر نیز در روز صفین در تحریك سپاهیان امام علی ـ علیه السّلام ـ می فرمود: « عجله كنید ـ خداوند شما را رحمت كند ـ به یاری امام عادل و با تقوای باوفا و راستگو كه وصی رسول خداست. » [14]
برخی دیگر نیز با اشعار خود به دفاع از مقام ولایت بر آمدند:
قیس بن سعد، صحابی عظیم و سید خزرج می گوید:
و عـلـیّ إمـامـنـا و إمـام لسوانـا أتی بــه الـتنزیل
یوم قال النبیّ من كنت مولا ه فهذا مولاه خطب جلیل
إنّ مـا قـاله النبی علی الأمّه حتــم مـا فیه قال و قیل.
و نعمان بن عجلان انصاری نیز می گوید:
كیف التفرق و الوصیّ إمامنا لاكیف إلّا حیره و تخاذلاً
لا تغبنُنّ عقولكم، لا خیر فی من لم یكن عند البلابل عاقلا
و ذوو معاویه الغویّ و تابعوا دین الوصیّ لتحمدوه آجلاً.
اینان در اشعار خود عمدتاً بر مسأله وصایت و جانشینی امام علی ـ علیه السّلام ـ از رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ تأكید داشتند.
برخی دیگر نیز پس از آن كه امام علی ـ علیه السّلام ـ از صفین به كوفه بازگشت و خوارج از او جدا شدند، در كنار امام علی ـ علیه السّلام ـ ثابت قدم ماندند و بار دیگر با آن حضرت تجدید بیعت و عهد نمودند. از جمله عهد آنان این بود كه به حضرت خطاب كرده عرض كردند: « ما دوست هر كسی هستیم كه تو دوست آنی، و دشمن هر كسی هستیم كه تو با آنان دشمنی داری. »[15]
عده ای دیگر با نوشتن نامه به معاویه او را مورد عتاب و سرزنش قرار داده مقام ولایت و خلافت به حق امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ را به او گوشزد می كردند.
محمد بن ابی بكر در نامه ای كه به معویه می نویسد، می گوید: «... و ای برتو! چگونه خودت را در كنار علی ـ علیه السّلام ـ قرار می دهی، كسی كه وارث رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ و وصیّ او و پدر فرزندان اوست. كسی كه قبل از دیگران به او گروید و آخرین كسی بود كه عهد پیامبر ـ صل الله علیه و آله ـ را شیند. او را از اسرارش آگاه و در امرش شریك ساخت. »[16]
دارمیه حجونیه از زنان شیعه امام علی ـ علیه السّلام ـ در برابر معاویه در بیان علل دوستی علی ـ علیه السّلام ـ گفت: « من او را دوست دارم زیرا مساكین را دوست می داشت و به واماندگان كمك می كرد. او فقیه در دین بود و از بیان حق كوتاهی نمی نمود. او از جانب رسول خدا ـ صل الله علیه و آله ـ ولایت داشت.... »[17]

جنایات معویه بر شیعه در اواخر حكومت امام علی ـ علیه السّلام ـ

از سال 39 هجری، معاویه هجوم همگانی و گسترده ای را بر علیه شیعیان امیر المؤمنین آغاز نمود و با فرستادن افرادی خشن و بی دین برای سركوب شیعیان، حیطه حكومت حضرت را مورد تاخت و تاز قرار داد:
1. نعمان بن بشیر را با هزار نفر برای سركوب مردم عین التمر فرستاد.
2. سفیان بن عوف را با شش هزار نفر برای سركوب مردم هیت و از آن جا به انبار و مدائن فرستاد.
3. عبد الله بن مسعده بن حكمه فزاری كه از دشمنان امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ بود با هزار و هفت صد نفر به تیماء فرستاد.
4. ضحاك بن قیس را با سه هزار نفر به واقعه برای غارت هر كس كه در طاعت امام علی ـ علیه السّلام ـ است فرستاد. و در مقابل، حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ حجر بن عدی را با چهار هزار نفر برای مقابله با او فرستاد.
5. عبد الرحمن بن قباث بن اشیم را با جماعتی به بلاد جزیره فرستاد، كه حضرت كمیل رابرای مقابله با او فرستاد.
6. حرث بن نمر تنوخی را نیز به جزیره فرستاد تا با هر كس كه در اطاعت امام علی ـ علیه السّلام ـ است مقابله كند كه در آن واقعه افراد زیادی كشته شدند.[18]
7. در سال 40، بُسر بن أرطاه را با لشكری به سوی مكه و مدینه و یمن فرستاد او هنگامی كه به مدینه رسید، عبید الله بن عباس كه عامل مدینه از طرف امام علی ـ علیه السّلام ـ بود، ازآن جا فرار كرده و در كوفه به حضرت ملحق شد ولی بُسر هر دو فرزند او را به شهادت رسانید.[19]
یكی دیگر از مناطقی كه سر راه « بُسر» مورد غارت قرار گرفت منطقه ای بود كه گروهی از قبیله همدان و شیعیان حضرت علی ـ علیه السّلام ـ در آنجا سكونت داشتند. بُسر با حركتی غافلگیرانه به آن ها حمله كرد. بسیاری از مردان را كشت، و تعدای از زنان و فرزندان آنان را به اسارت بود. و این اولین بار بود كه زنان و كودكان مسلمین به اسارت برده می شدند. [20]
مسعودی در مورد بُسر بن ارطاه می گوید: « او افرادی از خزاعه و همدان و گروهی را كه معروف به « الانباء » از نژاد ایرانیان مقیم یمن بودند كشت. و هر كسی را كه مشاهده می كرد میل به علی دارد یا هوای او را در سر دارد، می كشت.» [21]
ابن ابی الحدید می گوید: « بُسر به طرف اهل حسبان كه همگی از شیعیان علی ـ علیه السّلام ـ بودند، آمد و با آنان سخت درگیر شد و به طور فجیعی آنان را به قتل رسانید. و از آنجا به طرف صنعا آمد و در آنجا صد نفر از پیر مردان را كه اصالتاً از فارس بودند بودند كشت، تنها به جرم این كه دو فرزند عبید الله بن عباس در خانه یكی از زنان مخفی شده است. و بُسر در حمله هایش حدود سی هزار نفر را به قتل رساند و عده ای را نیز در آتش سوزاند. [22] او نیز می نویسد: « معاویه در نامه ای به تمام كارگزارانش نوشت: به هیچ یك از
شیعیان علی و اهل بیتش اجازه شهادت ندهید. و در مقابل، شیعیانِ عثمان را پناه داده و آنا را اكرام كنید.... و نیز در نامه ای دیگر به كارگزاران خود نوشت هر كسی كه ثابت شد محب علیّ و اهل بیت اوست اسمش را از دیوان محو كرده و عطا و روزیش را قطع نمایید. و در ضمیمه این نامه نوشت: هر كس كه متّهم به ولای اهل بیت ـ علیه السّلام ـ است او را دستگیر كرده و خانه او را خراب كیند. بیشتر مصیبت بر اهل عراق بود خصوصاً اهل كوفه.... » [23]

- شیعه در عصر امام حسن مجتبی ـ علیه السّلام ـ

هنگامی كه امام حسن ـ علیه السّلام ـ مجبور به مصالحه با معاویه گردید یكی ازخاطراتی كه امام ـ علیه السّلام ـ احساس می كرد امنیت شیعیان حضرت علی ـ علیه السّلام ـ بود.از این رو در قرارداد خود با معاویه تصریح كرد كه باید امنیت به اصحاب امام علی ـ علیه السّلام ـ داده شود. معاویه نیز آن را پذیرفت. ولی در همام روز اول معاویه اعالم كرد كه آن تعهدات را نمی پذیرد و زیر پا می گذارد.
ابن ابی الحدید از ابی الحسن مدائنی روایت می كند: « معاویه در نامه خودبه والیان چنین نوشت: من ذمه خود را از هر كسی كه روایتی در فضیلت ابی تراب و اهل بیتش نقل نماید، بری كردم. بعد از این دستور خطبا درهر منطقه بر منبر شروع به لعن علی ـ علیه السّلام ـ و تبرّی از او و اهل بیتش نمودند. شدید ترین مردم در بلا و مصیبت اهل كوفه بودند. زیرا آن هنگام در كوفه تعداد زیادی از شیعیان وجود داشتند. معاویه، « زیاد » را والی بصره و كوفه نمود. او شیعیان را خوب می شناخت، بر اساس دستور معاویه هر جا كه شیعیان را می فات به قتل می رساند، و یا اینكه آنان را ترسانده دست و پای آنان را قطع می نمود و چشمان آنان را از حدقه در آورده و دار آویزان می كرد. هم چنین عده ای را نیز از عراق تبعید نمود. لذا هیچ شیعه معروفی در عراق باقی نماند.... » [24]
این أعثم می نویسد:« زیاد، دائماً در پی شیعیان بود و هر كجا آنان را می یافت به قتل می رساند، به طوری كه شمار زیادی را كشت. او دست و پای مردم را قطع و چشمانشان را كور می كرد. البته خود معاویه نیز جماعتی از شیعیان را به قتل رساند. [25] معاویه خود دستور به دار آویختن گروهی از شیعیان را صادر كرد.[26] زیاد شیعیان را در مسجد جمع می كرد، تا از علی ـ علیه السّلام ـ اظهار بی زاری جویند. [27] او در بصره نیز در جستجوی شیعیان بود و با یافتن آنها آنان را به قتل می رساند. [28] عده ای از صحابه و تابعین به دستور معاویه به شهادت رسیدند.
در سال 53 هجری معاویه حجر بن عدی و اصحابش را به قتل رساند و او اولین كسی بود كه به همراه اصحابش به شیوه قتل صبر در اسلام كشته شد. [29]
عمروبن حمق خزاعی، صحابی عظیم را كه امام حسین ـ علیه السّلام ـ او را سید الشهدا نامید، بعد از آنكه معاویه او را امان داد، به قتل رساند. [30] مالك اشتر، یكی از اشراف و بزرگان عرب و یكی از فرماندهان جنگ های امام علی ـ علیه السّلام ـ بود. معاویه او را در مسیر مصر به وسیله سمّ، به دست یكی از غلامانش به قتل رسانید. [31] رشید هجری، از شاگردان امام علی ـ علیه السّلام ـ و خواص وی بود، زیاد دستور داد كه از علی ـ علیه السّلام ـ برائت جسته و او را لعنت كند، او امتناع ورزید. از این رو دو دست و دو پا و زبان او را بریده و به دار آویخت. [32]
جویریه بن مهر عبدی؛ را به جرم داشتن ولایت علی ـ علیه السّلام ـ دستگیرنموده و بعد از جدا كردن دو دست و دو پای او، بر شاخه درخت خرما به دار آویخت.

- شیعه در عصر امام حسین ـ علیه السّلام ـ

ابن ابی الحدید می گوید: « وضع تا وقتی كه حسن بن علی، از دار دنیا رحلت نمود: این چنین بود. در این هنگام مصیبت و فتنه بر شیعیان بیشتر شد، كار به جائی رسید كه شیعیان در بین مردم از جان خویش ترس داشتند و یا از شهر خود فرار كرده و به طور پنهانی زندگی می كردند. [33]
امام محمد باقر ـ علیه السّلام ـ می فرماید: « بیشتر مصیبت برای ما و شیعیان، بعد از رحلت امام حسن ـ علیه السّلام ـ بود كه در آن زمان در هر شهر، شیعیان ما را می كشتند و دستها و پاهای آنها را به این گمان كه شیعه هستند از بدن جدا می كردند. هر كسی كه متّهم به دوستی و ارتباط با ما می شد، او را زندانی نموده و یا اموالش را غارت می كردند یا خانه اش را خراب می نمودند و این مصیبت و بلا هم چنان شدت یافت تا زمان عبید الله ابن زیاد » [34]
سال شصت هجری قمری، معاویه هلاك شد و پسرش یزید، طبق بیعتی كه پدرش از مردم برای وی گرفته بود، زمام حكومت اسلامی را در دست گرفت. به شهادت تاریخ، یزید، هیچ گونه شخصیت دینی نداشت. حتی در زمان حیات پدرش، جوانی بود كه به اصول و قوانین اسلام، اعتنا نمی كرد و جز عیّاشی و بی بند و باری و شهوترانی، كاری نمی دانست. در سه سال حكومت خود فجایعی را به راه انداخت كه در تاریخ ظهور اسلام، با آن همه فتنه ها كه انجام گرفته، بی سابقه بود.
سال او، حضرت حسین بن علی ـ علیه السّلام ـ را كه سبط پیامبر اكرم ـ صل الله علیه و آله ـ بود، با فرزندان و خویشان و یاران و شیعیانش، با فجیع ترین وضع، به شهادت رساند و زنان و كودكان و اهل بیت پیامبر را به همراه سرهای بریده شهداء، در شهر ها گرداند. [35]
سال دوم مدینه را قتل عام كرد و جان و مال و آبروی مردم آن دیار را تا سه روز برای لشكریانش مباح نمود. [36]
و در سال سوم كعبه مقدسه را خراب كرد و آن را به آتش كشید. [37]

- شیعه در عصر امام سجاد ـ علیه السّلام ـ

بعد از هلاكت « یزید بن معویه » و سست شدن پایه های حكومت امویان، شیعیان در كوفه به دنبال « فرمانده ای » برای خود بودند، تا جماعت متفرق آنان را جمع نماید و عقده به جامانده از شهادت حسین ـ علیه السّلام ـ را شفا بخشد.
بعد از مدتی، « مختار » برعلیه « بنی امیه » قیام نمود، شیعیان به دور او جمع شدند او لشكری رابه فرماندهی « ابراهیم بن مالك اشتر » به سوی لشكر شام روانه ساخت و آن لشكر را شكست داد و فرمانه اش « ابن زیاد » را به قتل رسانید؛ این امر آرزوی اهل بیت ـ علیه السّلام ـ شیعیان بود.
بعد از شكست لشكریان شام، « مختار » و شیعیان، قوت گرفتند. به نقل ابن عبد ربّه در « عقد الفرید »، مختار شیعیان را دستور داد تا در كوچه های كوفه، شبانه بگردند و ندا دهند: « یا لثارات الحسین ». [38]
ابو الفداء، در مورد حوادث سال 66 هجری، می نویسد: « در این سال، مختار در كوفه به طلب خون « حسین ـ علیه السّلام ـ » قیام نمود، جماعت زیاد دور او جمع شدند، او بر كوفه تسلط پیدا كرد و مردم نیز با او بر كتاب خدا و سنت رسول و طلب خون اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ بیعت نمودند.
خانم « دكتر لیثی » می نویسد: « شهادت امام حسین ـ علیه السّلام ـ در كربلا، واقعه تاریخی بزرگی بود كه منجر به تبلور جماعت شیعه و ظهور او به عنوان یك فرقه متمیّز، كه دارای مبادی سیاسی و رنگ دینی است، گردید... واقعه كربلا، در رشد و نموّ روح شیعه و زیاد شدن آنها، تأثیر مهمی گذاشت. جماعت شیعه بعد از شهادت امام حسین ـ علیه السّلام ـ به مانند جماعت منظم با رویه سیاسی متین، در جامعه ظهور پیدا نمود.» [39]
از طرفی « عبد الله بن زیبیر» در مكه قیام كرده و نُه سال ریاست كرد. امویان، در این نُه سال، با وی درگیر بودند. شیعیان در این موقعیت مناسب، خدمت حضرت امام سجّاد ـ علیه السّلام ـ می رسیدند و فرصتی برای بیان مظلومیت سید الشهدا، در میان مردم، پدید آمد.
بنی مروان، با پیروزی بر « آل زبیر » حكومت شبه جزیره را به دست گرفتند. بعد از گسترش نفوذ « عبد الملك مروان » بر بلاد اسلامی و محكم شدن پایه های حكومتی او، به فكر مقابله با اهل بیت ـ علیه السّلام ـ و شیعیان افتاد. امام شیعیان در آن زمان، امام زین العابدین ـ علیه السّلام ـ بود.
عبد الملك، برای این كه از مقام آن حضرت بكاهد، او را از میدنه به شام آورد، ولی بعد از ظهور فضائل و معارف از آن حضرت، محبت امام، در میان مردم بیشتر گردید.
مركز تجمع شیعیان در آن زمان، كوفه بود. عبد الملك به قصد ریشه كن كردن تشیع از كوفه، شخصی را به نام « حجاج » به آن ایالت فرستاد.
امام باقر ـ علیه السّلام ـ می فرماید: « حجاج سر كار آمد و تا توانست، شیعیان را به قتل رساند و به هر گمان و تهمتی آنان را دستگیر نمود. كار به جائی رسید كه اگر كسی به او زندیق یا كافر می گفتند بهتر بود از این كه او را شیعه علی ـ علیه السّلام ـ بگویند. »[40]
ابن ابی الحدید، از « مدائنی » نقل می كند : « هنگامی كه « عبد الملك بن مروان » به ولایت رسید، بر شیعه بسیار سخت گرفت و « حجاج بن یوسف » را بر آنان گماشت. مردم به بغض علی ـ علیه السّلام ـ و موالات دشمنان آن حضرت به او تقرب جستند و هر چه را توانستند در فضل دشمنان علیّ، روایت جعل كردند و در لعن بر علی، كوتاهی ننمودند.» [41]
ابن سعد، در « طبقات »، از « منهال » نقل می كند: « من بر علی بن حسین، وارد شدم و به آن حضرت عرض كردم: چگونه صبح كردید؟ خدا امر تو را اصلاح كند؟ حضرت فرمود: من پیر مردی مثل تو در این شهر نمی بینم، نمی دانی كه چگونه صبح كردیم؟ اگر نمی دانی، من تو را با خبر نمایم؛ ما در میان قوم خود به مانند بنی اسرائیل در میان آل فرعون (!!) صبح نمودیم، كه فرزندان آنان را ذبح كرده و زنان آنان را به كنیزی می بردند. كار ما به جایی رسیده كه شیخ و سید ما را بر بالای منابر، لعن و دشنام می دهند و با این عمل به سوی دشمنان ما تقرب پیدا می كنند... » [42]
قنبر، غلام علی ـ علیه السّلام ـ، از جمله كسانی است كه به دست حجاج، به شهادت رسید. حجاج، به بعضی از نزدیكان خود می گوید: « دوست دارم به یكی از اصحاب ابی تراب (علی ـ علیه السّلام ـ) دست پیدا كنم. به او گفتند: ما از قنبر كسی را به علی ـ علیه السّلام ـ نزدیكتر نمی دانیم. حجاج، كسی را به دنبال او فرستاد و او را نزد حجاج آورد، حجاج به او گفت، تو قنبری؟ گفت: آری ! حجاج گفت: از دین علی تبرّی بجو! قنبر گفت آیا تو می توانی مرا به افضل از دین علی راهنمایی كنی؟ حجاج گفت: من تو را خواهم كشت. كدام قتلی برای تو محبوب تر است، آن را انتخاب نما! قنبر در جواب گفت، مرا امیر المؤمنین خبر داده است كه بدون حق ذبح خواهم شد. حجاج نیز، دستور داد تا سر او را مانند گوسفند از تن جدا نمایند. » [43]
كمیل بن زیاد، از شیعیان و خواص علی ـ علیه السّلام ـ می باشد، حجاج در زمان ولایتش در كوفه او را طلب كرد. لكن كمیل فرار نمود و در مكانی مخفی گشت. حجاج حقوق قومش را قطع نمود. كمیل، با مشاهده این وضع، با خود گفت: « من پیرمردی هستم كه عمرم به سر آمده است، سزاوار نیست كه من سبب محرومیت قومم گردم. » لذا خود را تسلیم حجاج نمود، حجاج، با مشاهده كمیل گفت: « من از مدتها منتظر تو بودم» كمیل در جواب فرمود: خشنود مباش، زیر ااز عمر من چیز باقی نمانده است، هر كاری می خواهی انجام بده، بازگشت انسان به سوی خداست و بعد از قتل من نیز حسابی هست. امیر المؤمنین مرا خبر داده كه تو قاتل منی.» حجاج گفت: « پس حجت بر تو تمام شد. » در این هنگام دستور داد تا گردن او را بزنند. » [44]
از دیگر شیعیان سعید بن جبیر است. او مردی معروف به تشیع و زهد وعبادت و عفّت بود. حجاج دستور داد او را دستگیر كردند، و بعد از مشاجرات زیاد بین این دو حجاج دستور داد تا سرش را از بدن جدا كنند. [45]
در چنین شرائطی، كه تصور نابودی اهل بیت ـ علیه السّلام ـ می رفت، امام سجاد ـ علیه السّلام ـ فعالیت را شروع نمود و در این راه، موفقیت زیادی كسب كرد. [46]
امام سجاد ـ علیه السّلام ـ توانست به شیعه، حیاتی تازه بخشد. و زمینه رابرای فعالیتهای امام باقر ـ علیه السّلام ـ و امام صادق ـ علیه السّلام ـ فراهم آورد. به گاهی تاریخ، امام سجاد ـ علیه السّلام ـ در طول سی و چهار سال فعالیت، شیعه از دشوار ترین بحرانهای حیات خویش عبور داد؛ بیست سال حاكمیت حجاج بر عراق و سلطه عبد الملك بن مروان بر كل قلمرو اسلامی، جهت گیری روشنی برای كوبیدن شیعیان بود...، حجاج كسی بود كه شنیدن لفظ كافر، برای او از شنیدن لفظ شیعه، آرامش بیشتری داشت. [47]
روش فقهی حضرت سجاد ـ علیه السّلام ـ نقل احادیث پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ از طریق علی ـ علیه السّلام ـ بود كه شیعیان تنها آن احادیث را درست می دانستند. بدین صورت شیعه اولین قدمهای فقهی خود را در مخالفت با انحرافات موجود براشت.
شهر مدینه با توجه به كجروی هایی كه از آغاز اسلام در آن انجام شده بود علیه شیعه، تحریك گردیده بود. بنابر این، جای ممناسب برای رشد شیعه به شمار نمی رفت.
امام سجاد ـ علیه السّلام ـ می فرمود كه: « دوستداران واقعی ما در مكه و مدینه به بیست نفر نمی رسد.» [48] در عراق، افراد بیشتری به اهل بیت ـ علیه السّلام ـ علاقه مند بودند.

- شیعه در عصر امام محمد باقر ـ علیه السّلام ـ

دوران امامت امام باقر ـ علیه السّلام ـ مصادف با ادامه فشار های خلفای بنی امیه و حكّام آنها بر شیعیان عراق بود. عراق مركز اصلی شیعه محسوب می گردید.
شیعیان هر ساله در مراسم حج، با امام تماس داشتند. این تماس ها معمولاً یا در مكه و یا در بازگشت و عبور از میدنه، صورت می گرفت. با توجه به برخی اخبار، مردم عراق از رفتن نزد امام باقر ـ علیه السّلام ـ در میدنه، نهی شده بودند. [49]
مشكل « غُلات » در این دوران، یكی از مشكلات برای شیعیان بود. شمار این گروه رو به فزونی بود. وقتی كه امام ـ علیه السّلام ـ آنها را از خود طرد كرد، اصحاب آن حضرت نیز « غُلات » را از جمع خود بیرون راند. « مغیره بن سعید » و « بیان بن سمعان »، كه هر دو از معروفترین شخصیت های غالیان و از رهبران آنها بودند، توسط اصحاب امام باقر ـ علیه السّلام ـ تكفیر شدند.
تأكید امام باقر ـ علیه السّلام ـ به عمل گرایی شیعیان، به طور غیر مستقیم، در مقابل تمام فرقه هایی كه به عمل صالح اعتنایی نداشتند، صورت می گرفت.
بسیاری از شیعیان عراق در اثر فشار و اختناق موجود، انتظار داشتند كه امام ـ علیه السّلام ـ به عراق آمده و دست به شمشیر ببرد. ولی امام باقر ـ علیه السّلام ـ مأمور به تقیه بود. لذا، برخی از آنها نسبت به امامت آن حضرت دچار تردید گشتند. آگاهی كافی درباره امامت به آنها نمی رسید و به همین جهت گروهی به « زید » برادر امام گرویدند و انشعابی را بوجود آوردند. هر چند زید هفت سال زودتر از برادرش، در كوفه وفات یافت. اما در همین دوره و پس از آ" ریشه های گرایش به زید در میان شمار زیادی از شیعیان رشد كرد.
مخالفت با مصالح « امویان » موجب اختلافات كمتری در میان شیعیان می گشت. اما به موازات فروكش كردن فشار های سیاسی برآنان، مسئله « غُلات » به تدریج دامنه بیشتری گرفت؛ به طوری كه مسأله مهم در زمان امام صادق ـ علیه السّلام ـ مسأله « غُلات » محسوب می گردید. فشار امویها، جز در دو سال حكومت « عمر بن عبد العزیز »، (از سال 99 تا 110) در تمام دوران حكومت آنان به شدت ادامه داشت.

- شیعه در عصر امام جعفر صادق ـ علیه السّلام ـ

در این دوره، به علت ضفع امویان و درگیری های آنان، امام ـ علیه السّلام ـ و شاگردانش فرصت بیشتری برای نشر مكتب اصیل اسلامی یافتند. این موقعیت، تا اوائل خلافت منصور و دومین خلیفه عباسی نیز ادامه داشت.
عباسیان، خود را « خونخواه » آل ابی طالب می دانستند. و مردم را به خوشنودی آل محمد ـ علیه السّلام ـ دعوت می كردند؛ بنابر این نمی توانستند در آغاز با اهل بیت پیامبر ـ علیه السّلام ـ مخالفت نمایند.
در سال 140 هجری، منصور بر مخالفان خود پیروز گشت و خطر نفوذ رهبری مذهبی شیعیان اهل بیت ـ علیه السّلام ـ را بیشتر احساس كرد و به سراغ آنان رفت. ابتدا از « بنی الحسن » آغاز نموده؛ « عبد الله بن حسن » و فرزندانش را دستگیر ساخت و به زندان افكند و سپس دستور قتل همه آنان را داد. سپس به محدود ساختن حوزه درس « جعفر بن محمد ـ علیه السّلام ـ » در مدینه تهدید و محاصره امام ـ علیه السّلام ـ و شیعیانش پرداخت. زیرا از توجه مردم و تشكّل شیعیان به شدّت هراسناك بود، و موقعیّت خود را در خطر می دید، و پس از بارها تهدید و فراخوانی سر انجام، امام را در مدینه مسموم كرد.

- شیعه در عصر امام موسی كاظم ـ علیه السّلام ـ

امام كاظم ـ علیه السّلام ـ در سال 148، بعد از شهادت پدرش، رهبری شیعیان را بر عهده گرفت. اختلافی كه بین شیعیان بوجود می آمد، غالباً ناشی از تعیین امام بعدی بود. گاه بنابر دلایل سیاسی (وحشت از حاكمیت عباسیان) امام ـ علیه السّلام ـ برای بسیاری از شیعیان خود ناشناخته می ماند.
شدت اختناق « منصور » درباره « علویان » بویژه امام صادق ـ علیه السّلام ـ كه عظمتی فراوان در میان جامعه كسب كرده بود، موجب سردرگمی میان برخی از شیعیان نسبت به رهبری آینده شده بود.
بعضی از فزندان امام صادق ـ علیه السّلام ـ دائیه رهبری داشتند و این موجب پراكندگی شیعیان می شد. مشكل دیگر آنان دور بودن از شهر ها و محل سكونت بود... با توجه به دلایل فوق، بعد از امام صادق ـ علیه السّلام ـ نیز انشعاباتی رخ داد.
اسماعیل بن جعفر بن محمد، فرزند بزرگتر امام صادق ـ علیه السّلام ـ بود. بسیاری از شیعیان وی را رهبر آینده می دانستند. وی در حیات پدر، فوت كرد. به طوری كه در روایت آمده است امام صادق ـ علیه السّلام ـ اصرار داشتند تا شیعیان با دیدن جنازه او به مرگش یقین كنند. با این وجود، عدّه ای بعد از آن حضرت، با داعیه « مهدویت اسماعیل » و بهانه های دیگر، فرقه ای به نام « اسماعیلیه » در شیعه بوجود آوردند.
شیعیان راستین كسانی بودند كه مدعی امامت را با طرح سؤالات خاصی، ارزیابی می كردند و آنگاه كه در امامت وی به یقین می رسیدند، او را به وصایت می پذیرفتند.
هشام بن سالم می گوید: « همراه مؤمن الطاق در مدینه بودم، مشاهده كردیم كه عده ای در خانه عبد الله بن جعفر بن محمد گرد آمده و مسائلی را از او درباره زكات می پرسند. ما نیز سؤالاتی درباره زكات از وی پرسیدیم، لیكن وی جواب صحیحی به ما نداد. آنگاه بیرون آمدیم و نمی دانستیم كه از فرقه های مرجئه، قدریه، زیدیه، معتزله و خوارج چه گروهی را بپذیریم. در این حال، شیخی را دیدیم كه او را نمی شناختیم. فكر كردیم جاسوسی از جاسوسان منصور است ولی بر خلاف این احتمال او ما را به خانه ابوالحسن موسی بن جعفر برد. هنوز آنجا بودیم كه فضیل و ابوبصیر، وارد شده و پرسشهایی نمودند و بر امامت وی یقین حاصل نمودند. آن گاه مردم از هر سو، دسته دسته می آمدند، به جز گروه عمار ساباطی و شمار اندكی كه عبد الله بن جعفر را قبول داشتند. » [50]
هشام بن سالم، عبد الله بن ابی یعفور، عمر بن یزید بیّاع السابری، محمد بن نعمان، مؤمن طاق، عبید بن زراره، جمیل بن دراج، ابان بن تغلب و هشام بن حكم كه از بزرگان شیعه و اهل علم به شمار می آمدند امات موسی بن جعفر را پذیرفتند.
تنها كسانی كه به امامت آن حضرت نگرویدند « عبد الله بكیر » و « عمار بن موسی ساباطی » بودند. [51]
عصر امام كاظم ـ علیه السّلام ـ دوران بسیار سختی برای شیعیان بود. از مهمترین قیامهایی كه در این دوران بر علیه خلفای عباسی صورت گرفت، قیام « حسین بن علی، شهید فَخ » در زمان حكومت هادی عباسی و جنبش « یحیی و ادریس»، « فرزندان عبد الله » در زمان هارون بود.
امامن شیعه به لزوم رعایت « تقیه » پافشاری می كردند و می كوشیدند و شیعیان را به طور پنهانی اداره نمایند. این وضعیت موجب گردید، تاریخ نتواند از حركات سیاسی آنها ارزشیابی دقیقی به عمل آورد. رهبری این حركت و ظرافتی كه در هدایت آن به كار بدره شد، عامل مهم استواری شیعه در تاریخ گردید.

- شیعه در عصر امام رضا ـ علیه السّلام ـ

مأمون عباسی با طرح « ولایتعهدی » امام رضا ـ علیه السّلام ـ ظاهراً توانست بر مشكلات پیروز گردد و شیعیان و علویان را راضی نگاه دارد.
شاید اولین مرحله نفوذ شیعه در دستگاه عباسی، ماجرای ولایتعهدی امام رضا ـ علیه السّلام ـ باشد. هر چند قبلاً « علی بن یقطین » به دستور امام كاظم ـ علیه السّلام ـ برای كمك به شیعیان، در دستگاه عباسی باقی ماند. [52]
در این دوران تشیع در ظاهر رنگ سیاسی به خود گرفت. و مأمون اظهار تشیع نمود.
در نقلی آمده است: « مأمون پس از آمدن به عراق، سعی كرد امور مملكتی را به كسانی كه عقاید شیعی داشتند بسپارد و بعد از آن كه راضی شد تا از عامه نیز كسانی را به مقامی بگمارد، تصمیم گرفت تا در كنار هر نفر از عامه، یك نفر شیعی نصب كند.[53] »
بعد از مأمون، « معتصم عباسی » و « متوكل » این شیوه را دگرگون ساختند و به دفاع از « اهل حدیث » كه به شدت با « معتزله » و « شیعه » مخالف بودند، پرداختند. متوكل در دشمنی با علویان و شیعیان تا جایی پیش رفت كه دستور خرابی قبر امام حسین ـ علیه السّلام ـ را صادر كرد و فرمان داد تا زمینهای گردا گرد آن را شخم زده و كشت كنند. [54]
لكن این حركت ضدّ شیعی دوام نیاورد و پس از روی كار آمدن « مقتدر عباسی » زمینه رشد شیعه در بغداد و نقاط دیگر فراهم شد. در این دوره بسیاری از شیعیان بر جسته، دارای مشاغل حكومتی و اداری بوده اند.
شیخ طوسی نقل می كند: «» حكم بن علیا گفت: من فرمانرواییِ بحرین را داشتم و در آنجا به مال زیادی دست یافتم كه مقداری را انفاق كرده و با مقدار دیگر آن، زمین و... خریدم. پس از آن مدتی خمس آن را نزد امام جواد ـ علیه السّلام ـ آوردم... [55]
حسین بن عبداله نیشابوری، از شیعیان امام جواد ـ علیه السّلام ـ مدتی حكومت سیستان را بر عهده داشت. [56]
جریان مشاركت شیعیان امامی، در دستگاه حكومتی، در دوران آخرین امامان ـ علیهم السّلام ـ رو به گسترش نهاد در دوران امام یازدهم ـ علیه السّلام ـ و پس از آن در « غیبت صغری » شمار فراوانی از شیعیان در دستگاه عباسی، شغلهای مهمی به دست آوردند.
آن چه قابل تأمل است، عدم مشروع بودن خلافت عباسیان و تا سر حدّ وزارت رفتن شیعیان، بود.

- شیعه در عصر امام جواد ـ علیه السّلام ـ

در سال 203 هجری امام رضا - علیه السّلام - به شهادت رسید. تنها فرزند وی امام جواد - علیه السّلام - بیش ازهشت سال نداشت، شیعیان از این جهت در نگرانی و اضطراب به سر می بردند. به نوشته مورخان، در این دوران شیعیان به حیرت افتاده و دچار اختلاف گشتند. [57] به همین جهت گروهی از آنان در منزل « عبد الرحمن بن حجّاج » گرد آمدند و ضجّه و ناله سر دادند. [58]
برای شیعیان مسلم بود كه امام رضا - علیه السّلام - فرزند خود جواد - علیه السّلام - را برای جانشین برگزیده است. ولی خردسالی آن حضرت موجب كاوش بیشتر مردم برای اطمینان خاطر، گردید.
اضطراب خاطر موجود، سبب شد تا برخی از آنها به دنبال « عبد الله بن موسی »، برادر امام رضا - علیه السّلام -، را بروند ولی از آنجا كه حاضر نبودند بدون دلیل، امامت كسی را بپذیرند، جمعی از آنها، پیش وی سؤالاتی را مطرح كردند و هنگامی كه او را از جواب دادن ناتوان دیدند، وی را ترك كردند. [59] و شمار دیگری نیز به واقفی ها كه بر امام كاظم - علیه السّلام - توقّف كرده بودند پیوستند، زیرا طبق نظر نوبختی، آنان بلوغ را یكی زا شرائط امامت می دانستند. [60]
با این وجود، بیشتر شیعیان به امامت امام جواد - علیه السّلام - گردن نهادند. در میان آنان كسانی، كمیِ سن امام را به خود امام جواد - علیه السّلام - نیز، گوشنزد كردند. آن حضرت در جواب به جانشینی « سلیمان - علیه السّلام - » از « داود - علیه السّلام - » اشاره كرد و فرمود: « حضرت سلیمان هنگامی كه هنوز كودكی بیش نبود، گوسفندان را به چرا می برد حضرت داود او را جانشین خود كرد، در حالی كه علمای بنی اسرائیل، عمل او را انكار می كردند. » [61]
شیعیان « امامی » امامت را از جانب خدا می دانستند، و به همین جهت كمی سن امام نمی توانست خللی در عقیده آنان ایجاد كند.
شیعیان برای اثبات امامت، سؤالاتی را مطرح می نمودند و موقعی كه احساس می كردند كه مدعی امامت از عهده پاسخ گویی بر می آید، ( با وجود نص به امامتشان ) وی را به عنوان امام معصوم می شناختند.
شیعیان امامی در سراسر نقاط، به ویژه در عراق، مدائن و ایران و... به سر می بردند. [62] شیعیان علاوه بر ارتباط با امام از طریق وكلای آن حضرت، در مراسم حج نیز با امام دیدار می كردند.
بنا به روایتی عده ای از شیعیان امام جواد - علیه السّلام - در مصر می زیسته اند. در این روایت، « علی بن اسباط » می گوید: « قامت امام را به دقت می نگریستم تا آن حضرت را برای اصحابمان در مصر بتوانم توصیف كنم. » [63]
در روایت دیگری آمده است: « یكی نفر از شیعیان خراسان خدمت امام جواد - علیه السّلام - مشرف شد. » [64]
در روایت دیگری از « حب بن عثمان همدانی » حاكی از آن است كه عده ای از شیعیان « ری » به محضر ایشان شرفیاب شدند.[65] و این دلالت دارد بر این كه شیعه در ری فراوان بوده است. [66]
قم، یكی از مراكز تشیع در دوران امام جواد - علیه السّلام - بود كه شیعیان آن ارتباط نزدیكی با امام - علیه السّلام - داشتند.
احمد بن محمد بن عیسی، كه از وی به عنوان « شیخ القمیّین » یاد شده است، از اصحاب امام رضا - علیه السّلام - و امام جواد - علیه السّلام - بوده است و تألیفات زیادی در فقه و حدیث، از خود به جای گذاشته و حتی محضر امام حسن عسكری - علیه السّلام - را درك كرده است. [67]
صالح بن محمد بن سهل، یكی دیگر از اصحاب امام جواد - علیه السّلام - در قم بود كه رسیدگی به امور موقوفات حضرت را در آن شهر عهده دار بود. [68]
به دلیل ارتباط امام رضا - علیه السّلام - و سفر ایشان به خراسان، شبكه وكلای ایشان و روابط بین مردم و امامان، رو به گسترش نهاد.

- شیعه در دروان امام هادی ـ علیه السّلام ـ

در این قرن، بیشتر شیعیان از كوفه بودند، لقب « كوفی » كه به برخی افراد نسبت داده شده است، بهترین گواه این مطلب است.
از دوران امام باقر و امام صادق ـ علیها السّلام - به بعد، لقب « قمی » در آخر اسم شماری ا اصحاب ائمه به چشم می خورد. اینها اشعری های عرب تباری بودند كه در قم می زیستند. [69] در زمان امام هادی ـ علیه السّلام ـ قم مهمترین مركز تجمّع شیعیان ایران بود و روابط محكمی میان شیعیان این شهر و ائمه طاهرین ـ علیهم السّلام ـ وجود داشت.
دو شهر « آبه » یا « ساوه » و « كاشان » تحت تأثیر تعلیمات شیعی قرار داشتند و از بینش شیعی مردم قم پیروی می كردند. در پاره ای از روایات « محمد بن علی كاشانی » نام برده شده كه از امام هادی ـ علیه السّلام ـ سؤال كرده است. [70]
مردم قم رابطه مالی نیز با امام هادی داشتند، در این زمینه، از « محمد بن داود قمی » و « محمد طلحی » یاد شده است كه از قم و شهر های اطراف آن، اموال و اخبار درباره وضعیت آن سامان را، به امام ـ علیه السّلام ـ می رسانیدند. [71]
مردم شیعه دیگر شهر های ایران نیز با امامان رابطه داشتند، این در حالی بود كه بیشتر شهر های ایران به دلیل نفوذ قهر آمیز « امویان » و « عباسیان » گرایش های « سنّی » داشتند.
« دیلم » از اواخر قرن دوم هجری، شیعیان زیادی را در آغوش خود داشت. علاوه بر آن، عده ای از مهاجران « دیلمی »، در عراق نیز به مذهب تشیع گرویده بودند.
در روایتی كه حاوی نامه ای از امام هادی ـ علیه السّلام ـ به وكیل خود در همدان است، این چنین آمده است: « سفارش شما را به دوستداران خود در همدان كرده ام. » [72]

- شیعه در عصر امام حسن عسگری ـ علیه السّلام ـ

وقتی كه امام رضا ـ علیه السّلام ـ به خراسان آمد سادات علوی، به دلایل گوناگونی به نقاط مختلف كشور پهناور اسلامی مهاجرت كردند. این مهاجرت از زمانی كه فشار و اختناق برای مقابله با علویان و شیعیان، در عراق، شدت گرفت، رو به گسترش نهاد.
شیعیان ناچار شدند به مناطق امن تری كوچ نمایند. سرزمین عرب، به علت تسلّط روحیات و طرز تفكّر « اموی »، نمی توانست جای مناسبی برای آنان باشد. اما در شرق، به ویژه در ایران زمینه های مناسبی برای این هدف وجود داشت. به این جهت بسیاری از شیعیان به این سرزمین سرازیر شدند و در شهر هایی دور دست و جدای از هم به زندگی پرداختند.
شیعیان نیاز مبرمی به ارتباط با یكدگر داشتند؛ به این دلیل كه امام حاضر داشتند. و نیازمند حل پرسشهای دینی و یافتن راه حلی برای مسائل سیاسی و اجتماعی بودند. برای رسیدن به این هدف، ازروشهای مختلف ارتباط، از قبیل اعزام افراد خاصی نزد امام ـ علیه السّلام ـ و تماس با آن حضرت، در ایام حج و در مدینه و نیز مكاتبه، استفاده می كردند.
نیشابور شیعیان فراوانی را در خود جای داده بود كه ارتباط خوبی با امام ـ علیه السّلام ـ داشتند. اصولاً شرق ایران جزو مناطقی است كه در قرنهای سوم و چهارم، نام شماری از اصحاب و علمای مشهور، در تاریخ آن به چشم می خورد. یكی ازاین شخصیتها « فضل بن شاذان » است، كه مقام ارجمندی در میان صحابه ائمه و علمای شیعه داشته است. غیر از نیشابور، « بیهق » و « سمرقند » و « طوس » از محل های تجمّع شیعیان به شمار می رفت.
یكی از راه های ارتباط مردم با امام و بالعكس، « وكیل » بود. افرادی كه سابقه علمی درخشان و ارتباط استوار با امامان قبلی یا خود آن حضرت داشتند، و می توانستند از نظر حدیث پشتوانه ای برای شیعیان به شمار آیند، به عنوان « وكیل » انتخاب می شدند.
ایجاد رابطه به شیوه مذكور، موجب احیای شیعیان و عدم هضم آنان در جامعه « تسنّن » گشت.
آموزه های شیعی در قالب « كلام » و « حدیث » به تمامی جوامع كوچك و پراكنده و دور از قبیل « سمرقند » و « كشّ » فرستاده می شد. با وجود دور بودن این مراكز، بسیاری از علمای شیعه از این مناطق برخاسته اند. فرستادگان و نامه های پربار و به موقع ائمه، اشكالات ناشی از دوری راه را برطرف می ساخت.
یكی از راه های ارتباطی دیگر، فرستادن افرادی از طرف شیعیان به محضر آن حضرت بوده است.
از « جعفر بن شریف جرجانی » نقل شده است: « نقل شده است: « به زیارت خانه خدا مشرف شدم و در سامرا به خدمت امام عسكری ـ علیه السّلام ـ رسیدم، خواستم اموالی را كه دوستان به وسیله من فرستاده بودند، به آن حضرت بدهم. پیش از آن كه بپرسم به چه كسی بدهم، آن حضرت ـ علیه السّلام ـ فرمود: آنچه را همراه آورده ای به مبارك خادم من بسپار. [73] قم اصلی ترین شهری بود كه انبوهی از شیعیان را در خود جای داد و از زمان امام صادق ـ علیه السّلام ـ، به طور مرتب و منظم با امام معصوم ـ علیه السّلام ـ رابطه داشته است.
« احمد بن اسحاق بن عبد الله اشعری » از جمله شخصیتهای قمی بود كه با امام حسن عسكری ـ علیه السّلام ـ ارتباط داشت. امام حسن عسكری ـ علیه السّلام ـ وی را فردی مورد اعماد معرفی می كرد.
سیستم « وكالت » در زمینه ایجاد پیوند بین امام و شیعیان، بویژه در اخذ وجوهات شرعی برای ساماندهی امور شیعیان نقش خود را ایفا می كرد.
در « سامرا»، « بغداد » و « مدائن »، شیعیان آمار قابل توجهی را تشكیل می دادند.
شاید «سلمان فارسی» اولین كسی بود كه سنگ بنای تشیع را در «مدائن» نهاد و«حذیف بن یمان » بر این اساس بنائی استوار بر افراشت.
كوفه نیز در این زمان و قبل و بعد آن خالی از شیعه نبوده است. كوفه یكی از بزرگترین شهر های شیعه نشین به شمار می رفت.

- شیعه در عصر امام مهدی - عجل الله تعالی فرجه الشریف -

برخی از شیعیان قم، (بی خبر ازرحلت امام عسگری ـ علیه السّلام ـ) برای پرداخت وجوه خویش به سامرا، رفتند. كسانی آنها را به پیش « جعفر » بردند. قمی ها، نخست در پی امتحان « جعفر » برآمدند، بدین منظور از وی پرسیدند: آیا از مبلغی كه آوردیم اطلاع داری؟ جعفر گفت: تنها خدا از غیب اطلاع دارد. در نتیجه قمی ها از پرداخت پول به وی خود داری نمودند. در آن هنگام شخصی آنها را به خانه ای هدایت كرد و در آنجا پس از آن كه مبلغ وجوهات به آنها گفته شد، پول را به شخصی كه درست گفته بود، تحویل دادند.
جعفر این موضوع را به « معتمد » گزارش داد و به دستور او، خانه امام و حتی خانه های همسایگان آن حضرت تفتیش مجدد شد... [74]
حساسیت شدید دستگاه خلافت و تحریكات جعفر برای كنترل امام دوازدهم بود و علاوه بر آن در صورت عدم دسترسی به آن حضرت، دست كم بتوانند اعلام كنند كه امام حسن عسكری ـ علیه السّلام ـ فرزند نداشته است. احضار افراد موثق در منزل امام نیز برای این بود تا به ادعای خود در این باره رنگ حقیقت داده و شیعیان را دچار حیرت و سردرگمی سازند. [75]
بر اساس طرح پیش بینی شده، مسأله ولادت آن حضرت، از چشم مردم و حتی بیشتر شیعیان به دور ماند.
برخی از شیعیان مورد اعتماد و عده ای وكلای امام حسن عسكری ـ علیه السّلام ـ و كسانی كه در خانه امام ـ علیه السّلام ـ مشغول خدمت بودند، از ولادت حضرت باخبر شدند.
شیخ مفید از تعدادی اصحاب و خادمان و یاران نزدیك امام عسكری ـ علیه السّلام ـ روایت كرده است كه آنان موفق به دیدار امام زمان ـ علیه السّلام ـ شده اند.
محمد بن اسماعیل بن موسی بن جعفر، حكیمه خاتون (دختر امام جواد ـ علیه السّلام ـ)، ابو علی بن مطهر، عمر و اهوازی و ابونصر طریف (خدمتگزار امام) از آن جمله بودند. [76] به این ترتیب امام حسن عسكری ـ علیه السّلام ـ فرزند خود را به برخی نشان داد و ایشان را جانشین خویش معرفی نمود.
شیخ كلینی، از « ضوء بن عِجلی » روایت كرده است كه مردی ایرانی از اهالی فارس، به او گفته بود: « به منظور خدمت برای امام عسكری ـ علیه السّلام ـ به سامراء رفتم و امام مرا به عنوان مسئول خرید خانه پذیرفت. روزی حضرت عسكری ـ علیه السّلام ـ فرزند خود را به من نشان داد و فرمد: « هذا صاحبكم » وی اظهار می كند كه پس از آن نیز تا رحلت امام، آن كودك را ندیده است. او می افزاید: « در زمانی كه وی آن حضرت را دید حدود دو سال سن داشته است. » [77]
شاید پر اهمیت ترین دیدار اصحاب و شیعیان امام عسكری ـ علیه السّلام ـ با حضرت بقیه الله، زمانی بود كه « محمد بن عثمان عمروی » از وكلای خاص امام زمان - عجل الله تعالی فرجه الشریف -، همراه با چهل نفر دیگر در خدمت امام بودند. آن حضرت فرزند خود را به آنان نشان داد و فرمود: « هذا امامكم من بعدی و خلیفتی علیكم أطیعوه و لا تتفرقوا من بعدی فی أدیانكم لتهلكوا، أما إنكم لا ترونه بعد یومكم هذا؛ این امام شما پس از من و جانشین من در میان شما است. از او فرمان ببرید و پس از من در دین خود اختلاف نكنید كه در این صورت هلاك می شوید و پس از این هرگز او را نخواهید دید.»
در ادامه این روایت آمده است: چند روز پس از آن، امام عسكری ـ علیه السّلام ـ رحلت كرد.[78]
بعد از رحلت امام عسكری ـ علیه السّلام ـ احتمال ایجاد فرقه های انشعابی و افكار ناروا، فراوان بود زیرا تولد و نگه داری و وصایت امام زمان ـ علیه السّلام ـ به طور كاملاً محرمانه انجام شده بود و دوران غیبت نیزآغاز شده و تنها پشتوانه نیرومند امامت حضرت حجت، میراث عظیم احادیث موجود، درباره اصل مهدویت و پاره ای از لوازم آن و در بخش دیگر، استقرار سیستم ارتباطی قوی و حضور برخی از عناصر سرشناس شیعه، در میان اصحاب امام عسكری ـ علیه السّلام ـ و شیعیان آن حضرت بود.

پی نوشتها :

[1] . ابی حاتم رازی، حاضر العالم اسلامی، ج1، ص 188.
[2] . تاریخ ابن خلدون، ج3، ص 364.
[3] . خطط الشام، ج5، ص 251.
[4] . النظم الاسلامیه، ص 96.
[5] . روح التشیع، ص 20.
[6] . احتجاج، ج1، ص 155.
[7] . الغدیر، ج2، ص 34 .
[8] . السلافه فی امر الخلافه، شیخ مراغی.
[9] . همان.
[10] . كتاب سلیم بن قیس هلالی، ج2، ص 658.
[11] . تاریخ یعقوبی، ج2، ص 178.
[12] . المعیار و الموازنه ، ص 51.
[13] . شرحا بن ابی الحدید ، ج1، ص 281.
[14] . بلاغات النساء ، ص 67.
[15] . تاریخ طبر، ج5، ص 63. انساب الاشراف، ج2، ص 348.
[16] . تاریخ ابن اثیر، ج3، ص 108. وقعه صفین، ص 118.
[17] . الوافدات من النساء عل معاویه، ص 41.
[18] . ر. ك. الاغانی، ج15، ص 44. تاریخ ابن عساكر، ج10، ص 152. الاستیعاب، ج 1 / 65. تاریخ طبری، ج 5، ص 134؛ الكامل، ج2، ص 425.
[19] . تاریخ طبری، ج5، ص 139. كامل ابن اثیر ، ج2، ص 425. تاریخ دمشق، ج10، ص 152. البدایه و النهایه، ج7، ص 356.
[20] . العقد الفرید، ج5، ص 11.
[21] . مروج الذهب، ج3، ص 22.
[22] . شرح ابن ابی الحدید ، ج1، ص 116 ـ 121.
[23] . همان، ج11، ص 44 ـ 45.
[24] . شرح ابن ابی الحدید ، ج11، ص 44.
[25] . الفتوح، ج4، ص 203.
[26] . المحبر، ص 479.
[27] . مختصر تاریخ دمشق، ج9، ص 88.
[28] . همان.
[29] . مروج الذهب، ج3، ص 3، سید اعلام النبلاء، ج3، ص 642.
[30] . سیر اعلام النبلاء، ج4، ص 34.
[31] . شذرات الذهب، ج1، ص 91.
[32] . شرح ابن ابی الحدید، ج2، ص 294.
[33] . شرح ابن ابی الحدید، ج11، ص 44.
[34] . شرح ابن ابی الحدید ، ج11، ص 44.
[35] . تاریخ یعقوبی، ج2، ص 216 و تاریخ ابی الفداء، ج1، ص 190 و مروج الذهب، ج3، ص 64.
[36] . تاریخ ابی الفداء، ج1، ص 192.
[37] . همان.
[38] . العقد الفرید، ج2، ص 230. ، جهاد الشیعه، ص 27.
[39] . تاریخ ابی الفداء، ج1، ص 194.
[40] . شرح ابن ابی الحدید؛ ج3، ص 15.
[41] . شرح ابن ابی الحدید.
[42] . طبقات ابن سعد، ج5، ص 219و تهذیب الكمال، ج20، ص 399.
[43] . الشیعه و الحاكمون، ص 95.
[44] . شرح ابن ابی الحدید، ج17، ص 149.
[45] . سیر اعلام النبلاء،ج 4، ص 321.
[46] . در اسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام، ج1، ص 61.
[47] . الامام الصادق، ابوزهره، ص 111.
[48] . شرح ابن ابی الحدید، ج4، ص 104.
[49] . مختصر تاریخ دمشق، ج23، ص 83 .
[50] . كافی، ج1، ص 351.
[51] . فرق الشیعه، ص 79.
[52] . بحار الانوار، ج48، ص 136.
[53] . تاریخ تشیع در ایران ، ص 169.
[54] . مقاتل الطالبیین، ص 478.
[55] . استبصار، ج2، ص 58.
[56] . كافی، ج5، ص 111.
[57] . دلائل الامامه، ص 204.
[58] . عیون المعجزات، ص 119.
[59] . مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص 429 و مسند الامام الجواد، ص 29.
[60] . فرق الشیعه، ص 88.
[61] . الكافی، ج1، ص 383.
[62] . الغیبه، طوسی ، ص 212.
[63] . الكافی، ج1، ص 384.
[64] . الثاقب فی المناقب، ص 208.
[65] . همان كتاب .
[66] . تاریخ تشیع درایران ، ص 265.
[67] . مسند الامام الجواد، ص 265.
[68] . تهذیب، ج4، ص 140.
[69] . تاریخ تشیّع در ایران، ج1، بحث قم، پایگاه تشیع در ایران .
[70] . كافی، ج1، ص 102 و توحید، صدوق، ص 101.
[71] . مشارق الانوار، ص 10 و مسند الامام الهادی، ص45.
[72] . رجال كشی، ص 610 .
[73] . كشف الغمّه، ج2، ص 427.
[74] . كمال الدین ، ص 473.
[75] . الغیبه، طوسی، ص 132.
[76] . الارشاد، ص 35 وینابیع الموده، 461.
[77] . الكافی، ج1، ص 514.
[78] . منتخب الاثر، ص 355وینابیع المودّه، ص 460 و الغیبه، طوسی، ص 217.

علي اصغر رضواني- شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، ص57-92

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:49 AM
تشکرات از این پست
mohamadaminsh
mohamadaminsh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 25772
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:تايپك شيعه شناسي



الگوی شیعه در کار و تولید

اصالت کار

اصل کار، امری مقدس و انسانی است و برای هر انسانی در هر سطح و درجه ای که باشد، وظیفه ای مهم است. تقسیم روزی به وسیله خداوند، از کانال حرکت و تلاش آدمی صورت می گیرد و گرنه با توقف در اطاقی دربسته و بدون کار و تلاش، چیزی نصیب انسان نخواهد شد. شیعه براساس جهان بینی خود، ابر و باد و مه و خورشید را در کار و نظام آفرینش در حرکت و تلاش می داند و بدین معتقد است که کار، اساس بر پایی نظام است و انسان اگر بخواهد، به عنوان جزئی از نظام هستی و هماهنگ با حرکت و چرخش پدیده ها باشد، باید تن به کار و فعالیت دهد.
از ما خواستند با حرکت و کوشش خود، زمین را آباد کنیم. انشأ کم من الارض و استعمر کم فیها.1 دعوت این است که همه آنچه در زمین است برای آدمی خلق شده است. خلق لکم ما فی الارض جمیعاً2 و نیز همه آنچه در آسمان ها و کرات است، مسخر و رام انسان است، نسخر لکم ما فی السموات ...3 و بدین سان، زمینه برای دستکاری، تغییر و تبدیل وجود دارد.
درجه ها و رتبه ها، چه در بعد مادی و چه در جنبه غیرمادی، در گرو عمل است، و لکل درجات مما عملوا4.
سفارش این است که از تنبلی و بی حالی بپرهیز که این دو، کلید هر شر و بد بختی است.

الگوی کار

تشیّع، الگوی کار را نخست در بعد تکوین از طبیعت می گیرید، از گردش افلاک، از سیر و تلاش پدیده ها، از دستگاه درونی خود،و فی انفسکم افلا تبصرون 5 و از آفرینش آسمان ها و زمین و ورزش بادها و حرکت ابرها و... ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف الیل و النهار و القلک اللتی تجری فی البحر تصریف الریاح و السحاب المسخر و...6
در بعد تشریع و عالم انسانی، الگوی خود را از حضرت معصومین، از پیامبر و علی از امام باقر و صادق علیهم السلام می گیرد که آنان در عین داشتن وظایف و مسئولیت های سنگین هدایت، از کار و تلاش در مزرعه و در تولید غافل نبوده اند. آنان اصل کار و تلاش بودند و این ضابطه عظیم خلقت را مد نظر داشتند که خداوند، سرنوشت هیچ قوم و گروهی را تغییر ندهد، مگر آن گاه که خود در آن تغییر و تحولی پدید آورند. ان لا یغیر ما یقوم حتی یغیروا ما بأنفسهم.7
در داستان امام علی علیه السلام آمده است که در مزرعه کار می کرد، درختکاری داشت، مدتی شغل سقائی داشت، چاه کنی داشت و گاهی به صورت روز مزد و حتی کارمزد، عمل می کرد. در مورد امام صادق علیه السلام و امام باقر علیه السلام آمده است که در عین عدم توانایی به کار، به مزرعه می رفتند و با بیل زمین می کند ند و مزرعه را آبیاری می کردند و حتی حاضر نبودند که کار خود را به دیگران واگذار کنند. اگر برده ای هم داشتند، همدوش با او در وسط آفتاب تلاش می کردند.8 و وضع به همین گونه بود و در مورد دیگر امامان و حتی حضرت فاطمه زهرا علیهما السلام با اینکه کار و اشتغال نداشت، اما برای دیگران گندم آرد می کرد و نخ ریسی داشت و...
اینان حتی در مواردی کار می کردند تا بتوانند برای دیگران زندگی بسازند و بساط آنان را رونق بخشند. از محل کار و کسب خود، زندگی دیگران را سامان می دادند. برای دیگران کار درست می کردند و یا انگیزه کار و تلاش را در آنان زنده می کردند و از این طریق، سعی داشتند که آنان را از خطرات بی کاری دور و بر کنار دارند. رسول خدا به هنگامی که جوانی را می دید، از کارش سوال می کرد و اگر متوجه می شد که او بی کار است و تن به کار نمی دهد، می فرمود: آه که از چشمم افتادی!9

پی نوشت ها:

1- آیه 61/هود
2- آیه 29/بقره
3- آیه 20/لقمان
4- آیه 19/احقاف
5- آیه 21/ذاریات
6- آیه 164/بقره
7- آیه 11/رعد
8- به کتب مربوط به زندگی آنان مراجعه شود، مثل، در مکتب امام امیرالمومنین، در مکتب فجر دانش ها، در مکتب...
9- جوان گفتار فلسفی

منبع:
- دکتر علی قائمی، چرا تشیع؟، ص 239 – 237

کریمی که جهان پاینده دارد               تواند حجتی را زنده دارد

 

دانلود پروژه و کارآموزی و کارافرینی

چهارشنبه 15 شهریور 1391  1:49 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها