0

تاریخ ایران- سلسله صفویان

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

فروپاشی صفویان

 

این نکته که فروپاشی دولت صفویه از شاه سلیمان شروع شد چندان درست نیست، زیرا چنانکه گفته شد زمزمه های فروپاشی از دوران شاه صفی آغاز شد که طی حکومت شاه عباس دوم ، با اقداماتی که وی انجام داد، متوقف شد؛ تا اینکه با روی کار آمدن شاه سلیمان آهنگ سرآشیبی و زوال بالا رفت.
شاه سلیمان که پادشاهی دائم الخمر بود، کوچکترین علاقه ای به امور نظامی و دولتی نداشت، او که قبل از جلوس بر تخت سلطنت به غیر از زمان و خواجه سرایان سپاه با کسی معاشرت نکرده بود، بلکه از آموختن علم سلطنت محروم ماند پس از جلوس بر تخت سلطنت نیز به شکار تفریح با زمان خود می پرداخت همین عمل موجب شد که وزرا به میل و اراده خود کارهای دولتی را انجام دهند.
فرزندان شاه سلان حسین بهتر از وی نبود و لقب او « ملاحسین » گویای شخصیت اوست. شورای خصوصی زمان حرم و خواجگان دربار که شاه هیچ کنترل بر انها نداشت، سبب گردیده بود که آن ها در محور نهاد حاکمه خود قرار دهند.
بدین طریق و سستی و ضعف حاکمان سیاسی، موجب ظهور نیروهای مذهبی جدید و مجتهدان و عناصر وابسته به مذهب، گردید که ظهور این گروه سبب درگیرهای و کشاکشهایی میان نیروهای مذهبی قدیمی و عناصر مذهبی فعلی، تسلط و کنترل حکومت از اصول قدرت روحانیون سیاست تهجب و خشونت آنان در امر حکومت و اقلیتهای دیگر موجود در جامعه شد که پایه های پوسیده دولت صفوی را برای در هم ریختن توسط افغانان فراهم کرد.
بی علاقگی شاهان این دوره به امور نظامی و لشگری – اختلافات میان عناصر حکومتی، توجه بیش از حد شاهان به امور مذهبی، زمینه مناسبی شد تا آشوبگران و دشمنان داخلی و خارجی از وضع به وجود آمد استفاده و با ورود افغانان نلجایی انحلال و انحطاط کامل حکومت نمایان شود.

پنج شنبه 9 شهریور 1391  12:50 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شاهان صفوی-شاه طهماسب دوم صفوى

شاه طهماسب دوم صفوى

«1135 - 1145 ق / 1722 - 1732 م»

در 1134 ق / 1722 م، یعنى در همان ایامى که محمود
افغان به اصفهان نزدیک شده بود، جمعى از ارکان دولت، طهماسب میرزاى ولیعهد را به قزوین فرستادند تا براى کمک به پدر و نجات اصفهان سپاهیانى فراهم آورده به جنگ افغانها روانه سازد.

محمود پس از تسخیر اصفهان، عده‏اى از افهانها را به دفع طهماسب میرزا به قزوین فرستاد. طهماسب میرزا نیز شهر را ترک و به امید یافتن یار و یاورى به سوى
تبریز رهسپار شد. مردم قزوین پس از خروج ولیعهد، با سپاهیان محمود از در تسلیم درآمدند، اما پس از اندک مدتى، غالب ایشان را کشتند و تنها عده کمى از این سپاهیان به اصفهان بازگشت. محمود که تا این تاریخ با مردم اصفهان به مدارا رفتار کرده و بسیارى از کارگزاران صفوى را همچنان از مقامهاى قبلى ابقاء نموده بود، با دریافت خبر قزوین، به خشم آمد و دستور قزلباش کشى صادر کرد. در یک روز 114 تن از امراى قزلباش و 31 تن از خاندان صفوى کشته شدند و هر که در خدمت شاه سلطان حسین بود از مصدر خود عزل و نابود شد. مردم اصفهان از این بلیه، شهر را تخلیه و به اطراف پراکنده شدند. بدین ترتیب اصفهان که در عصر صفوى یکى از پر جمعیت ترین شهرهاى جهان و از با شکوهترین آنها بود، رو به ویرانى گذاشت.

پنج شنبه 9 شهریور 1391  12:51 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

دولت ناپایدار اشرف افغان

چون پس از قیام اهل قزوین، دیگر نقاط هم سر به شورش برداشتند، محمود سپاهیانى به تسخیر آن بلاد فرستاد. کاشان و شیراز پس از مدتى محاصره سقوط کرد، اما سپاه محمود افغان از عهده فتح بختیارى، یزد و بندر عباس بر نیامد. این جمله در مزاج او مؤثر افتاد و در 1136 ق / 1723 م به سرسام مبتلا گردید و کارش به جنون کشید. عاقبت در 1137 ق / 1724 - 25 م پسر عمش اشرف او را در اصفهان به انتقام کشتن پدرش عبدالله به قتل رساند و خود جاى او را گرفت.
شاه طهماسب هم که اطرافیانش او را در قزوین در محرم 1135 ق / اکتبر 1722 م بر تخت نشاندند و طهماسب دوم خواندند، هر نقشى که براى نجات سلطنت خاندان صفوى زد به خطا بود. دراز کردن دست کمک به
روس و عثمانى«1136 ق / 1723 م»، به اشغال قسمتهایى از کشور به دست اجانب منجر شد؛ دولتهاى بیگانه با وساطت سفیر فرانسه در استانبول طى یک قرارداد دو جانبه، بخشهایى از ایران را که به تصرف افغانها در نیامده بود، بین خود تقسیم کردند. اشرف هم در حکومت خود با قیام مدعیان مواجه شد. اول، براى اغفال و دستگیرى طهماسب کوشش کرد اما نتوانست او را به دام اندازد. سپس در صدد تسخیر قندهار که به دست حسین - برادر محمود افغان - بود برآمد، اما کارى از پیش نبرد و تنها دریافت که نمى‏تواند به یارى افغانهاى غلجایى «غلزایى» آن دیار امیدوار باشد.

پنج شنبه 9 شهریور 1391  12:51 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قصد اشرف افغان به بازستانی سرزمین ها سواران از روس و عثمانی

اشرف به عنوان پادشاه ایران، در صدد برآمد تمام شهرهایى را که ترکان عثمانى و روسها، از این سرزمین گرفته بودند، از آنها باز ستاند، اما توفیقى به دست نیاورد. عثمانى و روسیه هم، در اشغال شهرهاى مورد توافق با مقاومت مردم روبه‏رو شدند؛ به ویژه در تبریز که سپاه عثمانى با مقاومت مردانه بسیار شدیدى مواجه گردید. خود اشرف هم، چون موفق به جلب پشتیبانى عثمانى نشد، خویشتن را به مبارزه با آنها ناچار دید و بدینگونه یکچند عرصه کشاکش خونین و شدید بین افاغنه، عثمانیها و طوایف محلى شاه سون و قزلباش و همچنین تعداد چریک گرجى و ارمنى ضد عثمانى، واقع شد. چون قواى عثمانى متوجه اصفهان تختگاه ایران شد، چنان وانمود کرد که مى‏خواهد افغانها را از ایران بیرون کند و سلطان مخلوع را دوباره بر تخت بنشاند. اشرف از بیم این طرفند، شاه سلطان حسین را با عجله در زندان به قتل واداشت. با ترکان هم قرار صلح نهاد و سلطان عثمانى را «خلیفه عالم اسلام» شناخت و تمام اراضى را که در ایران و قفقاز اشغال کرده بود به آنها واگذاشت. بدین گونه سلطنت اشرف افغان، از سوى عثمانى به رسمیت شناخته شد «1141 ق / 1728 م» ، و بدین ترتیب از سوى دو قدرت روس و عثمانى به عنوان فرمانرواى ایران مورد شناسایى واقع گشت. با این حال سلطنت او چهار سال و نیم بیش نکشید و همچنان متزلزل و مواجه با تحریکات و اغتشاشهاى دائمى بود.

در تمام این مدت، مصادره و قتل و اسارت ایرانیان ادامه داشت، و قحطى و گرسنگى بیداد مى‏کرد. افاغنه در نظر مردم به عنوان عناصرى وحشى، خونخوار، و غارتگر مورد نفرت بودند. آنها و فرمانروایانشان هم، ایرانیان را که به نام رافضى مى‏خواندند، از همه اقوام مملکت حتى از مجوس، یهود و نصارى نیز پست‏تر مى‏شمردند و نسبت به آنها نفرت و خشونت نشان مى‏دادند. مدعیان و ماجرا جویان هم که خود را از اولاد صفویه مى‏خواندند از هر گوشه بر مى‏خاستند و عده‏اى را بر ضد افاغنه به شورش وا مى‏داشتند. در بین این مدعیان، برخى خود را صفى میرزا، اسماعیل میرزا، و برخى دیگر محمود میرزا، پسران شاه سلطان حسین مى‏خواندند، و با آن که فرزندان شاه به حکم محمود و اشرف کشته شده بودند، قیام این مدعیان بارها موجب تزلزل حکمرانى اشرف یا استفاده مخالفان گشت. این قیامها در گیلان، کرمان، شوشتر، کوههاى بختیارى، مکران، بندر عباس، و بلوچستان، مدتها مشکلات عدیده‏اى را براى افغانها به وجود آورد. اما شاه طهماسب دوم، در بحبوحه تمام این اغتشاشها، براى احیاى دولت از دست رفته صفوى کوشش داشت. وى که در آغاز جلوس اشرف، نزدیک بود به وسیله وى اغفال و توقیف یا مقتول شود، چون از آن توطئه جان سالم به در برد، از حوالى تهران به مازندران گریخت. فتحعلى خان سر کرده قاجار اشاقه باش، نیزکه در این ایام به فکر کسب قدرت افتاده بود، بعد از پاره‏اى سوءظن و تردید به شاه طهماسب پیوست. در حق او خوش خدمتیها کرد و او را به استراباد برد و به شدت تحت تأثیر و نفوذ خود قرار داد. چندى بعد، به تدارک سپاه پرداخت. در رکاب شاه طهماسب که وى را وکیل الدوله - نایب السلطنه - کرده بود با عده‏اى بالغ بر سه هزار تن براى تسخیر خراسان از طریق دامغان و بسطام و قوچان، عزیمت کرد.

پنج شنبه 9 شهریور 1391  12:52 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اوضاع خراسان پس از استیلای اشرف افغان

خراسان در این اوقات، در دست ملک محمود سیستانى بود که خود را از اعقاب صفاریان مى‏دانست و در زمان محاصره اصفهان هم لشکر به حمایت سلطان صفوى آورده بود، اما محمود با تقدیم رشوه و وعده هاى دلنواز، او را به سیستان باز گردانده بود. قندهار چون در دست برادر محمود بود، حاضر به مقابله با سپاه ایران که بر ضد اشرف تجهیز شده بود، نشد. افغانهاى ابدالى هم به سبب اختلافهاى داخلى، مانعى براى پیشرفت سپاه شاه طهماسب فراهم نکردند. هدف از این لشکر کشى، قلمرو ملک محمود سیستانى بود، که از چندى پیش در مشهد داعیه سلطنت داشت، و خطبه و سکه را هم به نام خود مى‏زد. در همین ایام نادر قلى بیگ افشار قرخلو، که بعدها نادر شاه افشار شد، به موکب شاه پیوست. تعداد سپاهیان نادر که بالغ بر پنج هزار سوار مى‏شد، بر عده‏اى که توسط فتحعلى خان قاجار شده بود، فزونى داشت. وجود خود او هم در اردوى شاه طهماسب، نفوذ فوق العاده سر کرده قاجار را که موجب ناخرسندى شاه طهماسب دوم بود، تا حدى تعدیل کرد. شاه او را طهماسب قلى خان لقب داد و این لقب به اندازه وکیل الدوله به وى افتخار و قدرت بخشید. شهرت جنگجویى نادر هم، جنگجویان بیشترى را به اردوى شاه جلب کرد. فتحعلى خان، چون از نفوذ طهماسب قلى بیم داشت، در صدد اتحاد با ملک محمود سیستانى برآمد و بازگشت به استراباد را بهانه ساخت، اما پیش از هر اقدام، رازش فاش شد؛ از این رو، به اتهام خیانت توقیف و به امر سلطان کشته شد. پسرش محمد حسن خان، گریخت و به ترکمنهاى یموت پناه برد. نادر هم فرمانده سپاه طهماسب شد و هم قورچى باشى، که عهده دار تمام امور ارتش بود.

مشهد توسط طهماسب قلى به محاصره درآمد و با وجود مقاومت سرسختانه ملک محمود، شهر در ربیع الاول 1139 ق / نوامبر 1726 م فتح و ملک محمود کشته شد. بدینگونه نخستین پایگاه حمله به اشرف و افغانها در خراسان به وجود آمد که بعدها تاریخ آن را مطلع کوکب نادرى یافتند. از آن پس قهرمان وقایع نادر بود و شاه طهماسب دوم تنها به یک شبح اثیرى تبدیل شد که هر چند بعد از اخراج افاغنه از اصفهان در آنجا به عنوان پادشاه صفوى بر تخت نشست، اما دولت و قدرتش به زودى از میان رفت و شبح اثیرى او هم در طلوع قدرت نادر که سالها بعد به عنوان نادر شاه افشار به سلطنت نشست، به زودى همچون یک رؤیا محو گشت.

شاه طهماسب دوم در 5 ربیع الاول 1145 ق از سلطنت خلع و طفل شیر خوارش، عباس میرزا به نام شاه عباس سوم نامزد پادشاهى شد. شاه را به زندانى در مشهد و نزد رضا قلى میرزا فرستادند و فرزند خردسالش را هم به قزوین. نادر هم به عنوان نایب السلطنه، زمام امور را در دست گرفت.

پس از قتل نادر شاه افشار، رضا قلى میرزا از بیم آنکه مردم ایران به طرفدارى صفویه برخیزند، محمد حسین خان قاجار را به قتل شاه طهماسب دوم که در سبزوار در حبس بود، واداشت. پسران شاه طهماسب، یعنى شاه عباس سوم و
سلیمان میرزا هم کشته شدند و از دودمان صفوى احدى براى ادعاى سلطنت بر جاى نماند.

پنج شنبه 9 شهریور 1391  12:53 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شاهان صفوی-شاه صفى اول

شاه صفى اول
«1038 - 1052 ق / 1629 - 1642 م»

از جمله وقایع اسف بار دوره
شاه عباس بزرگ که تأثیرى شگرف بر تاریخ ایران گذاشت و موجبات انحطاط و سقوط این دولت را فراهم آورد؛ سوء رفتار و سوءظن بى حد و حصر شاه نسبت به شاهزادگان صفوى و پسرانش بود. کشتن و کور کردن پسران، از سویى موجب از میان رفتن شاهزادگان لایق شد، و از سوى دیگر، تربیت خاص حرم سرایى، که به هیچ وجه به شاهزادگان اجازه دخالت در امور نمى‏داد، موجب شد تا دولت او، از وجود جانشینى با کفایت و تدبیر بى بهره بماند.

شاه عباس در حال احتضار، نوه‏اش سام میرزا - پسر صفى میرزا - را که در
اصفهان اقامت داشت به جانشینى برگزید. سام میرزا که بعدها به نام شاه صفى، پادشاه ایران شد، به هنگام جلوس هجده ساله بود. این شاهزاده، تمام عمر خود را در حرم خانه شاهى به سر کرده و تربیت یافته بود و براى جانشینى فرمانرواى لایقى چون شاه عباس، هیچ کس از او نامناسبتر نبود. محیط حرم خانه او را به سوء ظن بى اندازه نسبت به دولت و دشمن عادت داده بود. پدرش که به سبب محروم شدن از بینایى در داخل حرم خانه تقریباً وحشى شده بود، خشونت طبع را به او به میراث داد. قساومت قومى مادرش هم که زنى گرجى بود و در داخل حرم خانه با او به بدى رفتار مى‏شد، مزید بر علت شد. به علاوه، شاه صفى، از تمام صفات نیاى خود، جز سوءظن و خشونت، تقریباً هیچ «استعداد» دیگرى نداشت. وى در 20 جمادى الثانى 1038 ق / 14 فوریه 1629 م به تخت نشست و از همان آغاز سلطنت خود را در عیاشى و خوشباشى غرق کرد و هر قدر توانست از بذل توجه به امور مملکت فاصله گرفت. عیاشى و خوشباشى شاه صفى به حدى او را از دخالت در امور کنار نگه داشت که کروسینسکى یکى از اروپاییان مقیم ایران مى‏گوید، اگر شقاوتهایش نبود هیچ کس نمى‏دانست که او پادشاه مملکت و مالک نفوس و مال رعیت است. در واقع قدرت پادشاهى این دیوانه تنها به صورت قساوت و خشونت نسبت به بزرگان دولت و رعایا ظاهر مى‏شد. در عین حال اغلب کارهاى سلطنت به دست امراء و زیر دستان اداره مى‏شد؛ که بیش از همه، خواجه سرایان در حل و عقد امور دخالت داشتند و به اقتضاى عقده هاى خویش به پادشاه بى رحم و خشن درس بى رحمى و خشونت بیشتر مى‏دادند. در عین حال غلبه خواجه سرایان بى مقدار و غلامان دولتخانه، دست امیران لایق را از کارها کوتاه و جاى را بر آنها تنگ مى‏کرد واین همه زیان بسیار به حیثیت و اعتبار دولت صفوى وارد آورد.

پنج شنبه 9 شهریور 1391  12:53 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شاه صفی و مشکلات پس ار رسیدن به حکومت

در همان سال نخست سلطنت وى، مشهد طوس مورد هجوم خان ازبک واقع شد، اما شکست خورد و به ماوراءالنهر گریخت. سلطان مراد چهارم «1032 - 1049 ق / 1623 - 1639 م» که یکى از واپسین سلاطین با کفایت و کشور گشاى ترکیه است و بعد از آخرین درگیرى با شاه عباس دیگر هرگز جرأت تعرض به خاک ایران را نیافته بود، به مجرد آگهى از مرگ شاه عباس به آذربایجان و بغداد لشکر کشید. در آذربایجان سپاه او کارى از پیش نبرد، اما در بغداد با مقاومت صفى قلى خان - والى قزلباش - که با جسارت و جلادت از آن شهر دفاع کرد، على رغم آن که یک دسته از سپاه ایران به سرکردگى زینل خان شاملو در حدود مریوان کردستان از سپاه عثمانى شکست خورد «رمضان 1038 ق / مه 1629 م» و به دنبال آن ترکها به داخل ایران ریختند؛ اما عزیمت شاه صفى به سوى بغداد، سردار عثمانى - خسرو پاشا - را به ترک محاصره آن شهر واداشت؛ بدین ترتیب عثمانیها از این لشکرکشى سودى عایدشان نشد.

چند سال بعد، بار دیگر سپاه عثمانى دست به تعرض زد. در حدود
نخجوان تاخت و تاز کرد، ایروان را به محاصره انداخت، و تبریز را تسخیر و غارت کرد و قسمتى از شهر را به آتش کشید، اما به علت سرماى شدید زمستان مجبور به بازگشت شد و شاه صفى آذربایجان را پس گرفت و ایروان را نیز از محاصره دشمن بیرون آورد «1045 ق / 1635 م »و بدینگونه تاخت و تاز عثمانى به ایران باز هم بى نتیجه ماند.

پنج شنبه 9 شهریور 1391  12:54 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شاه صفی و پیامدهای صلح با عثمانی

با این حال دنباله مخاصمات ایران و عثمانى قطع نشد. چندى بعد، بار دیگر هجوم سپاهیان ترک به خاک ایران تجدید شد و این بار، بغداد دوباره به محاصره افتاد و با وجود آن که افزون بر شش ماه در مقابل هجوم دشمن مقاومت کرد، سرانجام به سبب کمبود آذوقه تسلیم شد و شاه صفى که تازه براى نجات بغداد از محاصره دشمن از اصفهان عازم آن دیار شده بود، در همدان از سقوط بغداد آگاه شد. چون بیم آن داشت که جنگ به داخل ایران کشیده شود، تقاضاى صلح کرد و بغداد را به عثمانى واگذاشت «1048 ق / 1638 م». این صلح که قرار آن در زهاب گذاشته شد، چون منافع عثمانى را به زیان دولت صفوى و ایران تأمین کرد، دوام یافت. حاصل این صلح، آن شد که سپاه ایران کم کم به آسایش طلبى خو گرفت و آن گونه که روحیه شاه صفى اقتضا داشت، دیگر علاقه‏اى به جنگ نشان نداد. اما نتیجه دیگر آن به مراتب بدتر بود؛ شاه به پیشنهاد وزیرش ساروتقى، حکام «ممالک» را بر کنار کرد تا بدین طریق از هزینه هاى دولتى کاسته و صرفه جویى کند! بدین ترتیب به اصطلاح آن دوران «ممالک» را به «خاصه» تبدیل کرد و با این اقدام، نواحى مملکت را از قدرت منسجم و مقتدر و متمرکز که بتواند به هنگام ضرورت، در مقابل دشمن به دفاع برخیزد، و یا براى هجوم، سپاه کافى در اختیار شاه بگذارد، محروم کرد. تبعات این سیاست، به ویژه در عهد سومین جانشین شاه صفى، یعنى سلطان حسین ظاهر گشت.

پنج شنبه 9 شهریور 1391  12:54 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

طبع خشن شاه صفی

دوره سلطنت شاه صفى، دوره‏اى خونین، هول انگیز، اما کوتاه بود. در حال مستى که براى او تقریباً دائمى شده بود، خشونت طبعش، غالباً به نحو موحشى، بى نقاب مى‏شد و به حد جنون جنایت مى‏رسید. در پاره‏اى از این موارد، بزرگان، درباریان، خواجه سرایان و حتى همسران خود را به طور بى رحمانه‏اى به مرگ و شکنجه محکوم مى‏کرد. بر اثر این جنون جنایت، ارتش و دربار خود را از رجال کار آمد تهى ساخت. زینل خان شاملو را که در زمان شاه عباس، بغداد را از سلطه عثمانى نجات داده بود، به خاطر شکستى که در حدود قلعه مریوان بر سپاه او وارد آمد، تحت تأثیر خشم بى لگام ناشى از جنون آنى به هلاکت سپرد «1038 ق / 1629 م». امام قلى خان، پسر الله وردى خان، و فاتح هرمز و بیگلر بیگى فارس را به خاطر آن که برادرش داود خان در قراباغ سر به شورش برداشته بود بى هیچ دلیلى با سه فرزند او، در قزوین به قتل آورد «1042 ق / 1632 م» . این قتل جنون آمیز که به توطئه مادرش و خواجه سرایان دربار انجام گرفت، سرآغاز تصفیه هاى خونین در سپاه ایران شد و اعتماد و علاقه سران سپاه را نسبت به وى به شدت متزلزل کرد. برخى از شاهدان عینى حوادث آن دوران، به این اندیشه افتادند که در تمام تاریخ ایران دوره‏اى این اندازه خونین، موحش و بى شفقت نبوده است. چنین مى‏نماید که این شاهدان، عصر خود را پایان تاریخ مى‏دیده‏اند، و الا این سنت آدم کشى بعدها هم به وفور درایران به منصه ظهور رسید؛ در عین حال گویى از تاریخ گذشتگان هم اطلاع چندانی نداشتند، چه باید مى‏دانستند که جنون آدم کشى ویژه شاهان صفوى نبوده، و میراثى سنگین از دورانهاى گذشته است؛ که وجود استبداد و قدرت مطلقه، به صورت از میان بردن نیروهاى فداکار و شخصیتهاى پایدار این مرز و بوم همواره خود را نشان داده و نتیجه منطقى آن قدرت مطلقه را به شکل فساد مطلق آدمکشى بارز ساخته است.

دوران سلطنت شاه صفى، چهارده سال به طول انجامید؛ تنها خدا مى‏داند که اگر این درنده انسان نما بیشتر از این مى‏زیست، جنایتهایش به چه عواقب سخت‏ترى منجر مى‏شد؛ شاه صفى در 12 صفر 1052 ق / 12 مه 1642 م، ظاهراً بر اثر افراط در شرابخوارى و شاید هم مسموم کردن وى، عجلش فرا رسید و حیاتش پایان یافت. نعش شاه را به قم برده و به خاک سپردند. سلطنت نیز به پسر خردسالش عباس رسید که به
شاه عباس دوم مشهور شد

پنج شنبه 9 شهریور 1391  12:55 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شاهان صفوی-شاه سلیمان صفوى

شاه سلیمان صفوى

«1077 - 1106 ق / 1666 - 1694 - 5 م»

شاه عباس ثانى دو پسر داشت: یکى صفى میرزا از زنى چرکسى و دیگرى حمزه میرزا فرزند زنى گرجى. شاه عباس، صفى میرزا را با این که پسر ارشدش بود، دوست نمى‏داشت و در اواخر عمر او را در یکى از کاخهاى سلطنتى محبوس نمود.

امراى شاه پس از فوت او در دامغان جلسه کردند و چون شاه خود در تعیین جانشین اظهار نظرى نکرده بود، تصمیم گرفتند که حمزه میرزا هشت ساله را به سلطنت بردارند و براى رسیدن به مقصود، شایعه کردند که صفى میرزا را شاه کور کرده و به همین جهت نمى‏تواند پادشاه ایران شود. آغا مبارک، خواجه باشى حرم شاه با این طرح مخالفت کرد و اعلام داشت که صفى میرزا صحیح و سالم است، سپس با دسیسه مادر صفى میرزا و با یارى عده‏اى از خواجه سرایان که با او همدست بودند، از زندان آزاد شد و به سلطنت رسید. خواجه سراى صفی میرزا که نظارت برادر دیگر شاه یعنى حمزه میرزا را هم بر عهده داشت، کودک را ب قتل آورد تا بدین ترتیب داعیه‏اى براى سلطنت صفى میرزا باقى نباشد؛ بدین گونه سلطنت به شاه صفى دوم رسید. وى که به بیمارى لاعلاج درد پا و نقرس دچار بود، چندى بعد به توصیه درباریان نام خود را عوض کرد و بار دیگر با نام «مبارک» شاه
سلیمان تاجگذارى نمود. صفى میرزا که عمر خود را در حرم سرا با زنان و خواجگان گذرانده و بدون تربیت و تحصیل به اخلاق زنانه بار آمده بود، یکى از بد نامترین پادشاهان صفوى است. وى بسیار ضعیف النفس و عیاش بود و در عین حال مصاحبت با زنان و اشارت آنان را در امور مملکت بر رأى رجال با کفایت ترجیح مى‏داد.

این که در دوران سلطنت او، عثمانیها، ازبکان و
تیموریان هند تقریباً همه شان به علت گرفتاریهاى داخلى و دلمشغولیهاى دیگر به فکر تعرض به ایران نیفتادند، قسمت عمده دوران فرمانروایى او را از تهدید دشمن ایمن داشت. هجوم ترکمانان که به سر کردگى آدینه سلطان، فرمانرواى خویش، یک چند در نواحى استرآباد تاخت و تاز کردند «1086 ق / 1675 م» در همان آغاز کار به آسانى دفع شد و مشکلى به وجود نیاورد. شاه سلیمان وزارتش را هم از همان اوایل سلطنت شیخ على خان زنگنه، میر آخور خویش که پیش از آن چندى حاکم کرمانشاه بود واگذاشت «1079 ق / 1668 م».کفایت و درایت این وزیر، شاه را از مداخله در جزییات امور که بدان علاقه‏اى هم نداشت آسوده خاطر ساخت. رفت و آمد جهانگردان اروپایى که براى بازرگانى یا به آن بهانه و عنوان به ایران مى‏آمدند، و غالباً ناظر به تسهیل تبلیغات مسیحى یا گرد آورى اطلاعات اقتصادى و سوق الجیشى بود، در این عهد هم، مثل دوران شاه عباس بزرگ ادامه یافت و گزارشهاى برخى از آنها مثل شوالیه شاردنCHARDIN، انگلبرت کمپفر، و تاورنیه TAVERNIER، تصویر آن عهد را به صورت یک دوره آرامش نسبى ارائه مى‏کند، که البته آرامش دوزخى بود. هر چند عمارت هشت بهشت که شاه اواخر عمر «حدود 1102 ق / 1690 م» در اصفهان براى خود ساخت زندگى شخصى او را به طور نمادین، غرق در رویاهاى بهشت نفس پرستان عصرش نشان مى‏دهد.

پنج شنبه 9 شهریور 1391  12:55 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شاه سلیمان در فکر راحت طلبی و آرامش

به امور مملکت که تقریباً زمام آن در دست وزیرش بود، به کلى بى اعتنایى مى‏کرد. غیر از وى، خواجه سرایانش، کارگزاران واقعى او محسوب مى‏شدند. از مُلک و دولت چیزى بیش از آسایش خود و امکان ادامه عیشهاى بى بنیاد طلب نمى‏کرد. وقتى درباریانش به وى خاطر نشان ساختند که هر گاه سپاه عثمانى به ایران هجوم آورد، تمام قلمرو او از دست خواهد رفت؛ گفته بود: که اگر تنها اصفهان باقى بماند برایش کفایت مى‏کند! همچنین وقتى به شاه توضیح دادند که اتحاد با اروپا بر ضد عثمانى، بغداد و کربلا را متعلق به ایران خواهد ساخت، جواب داد که ترجیح مى‏دهد مناسبات دوستانه‏اش را با عثمانیها همچنان حفظ کند و خود را درگیر جنگ و لشکرکشى ننماید. اگر چه این رأى شاه، ناشى از راحت طلبى و بى مسوؤلیتى او بود، در واقع، نظر اغلب سردارانش هم محسوب مى‏شد، چرا که ارتش صفوى در آن ایام چنان بى انضباط، راحت طلب، و فاقد روحیه جنگى بود که نمى‏توانست با هیچ کشورى هم پیمان یا با هیچ ارتشى وارد جنگ شود و تنها به درد سرکوب مردم و باج ستانى و جنایت مى‏خورد.

شاه سلیمان با این تن آسایى و آسایش طلبى، هر روز، بیش از پیش در لذت و فراغت زندگى حرم خانه غرق مى‏شد و هر لحظه فاصله‏اش را با نظارت در امور بیشتر مى‏کرد. آن گونه که شاردن، شاید با قدرى مبالغه مى‏گوید، مى‏گسارى تقریباً تنها کارى بود که هیچ کس در آن باب به اندازه او توانایى نداشت. با این همه هر فرمانى را که در حال مستى صادر مى‏کرد، اطرافیانش از ترس عربده جوییهایش بلافاصله به موقع اجرا در مى‏آوردند؛ خود او نیز وقتى مستى از سرش مى‏پرید، براى اطمینان از اجراى فرمان، درباریان را مورد بازجویى و پرس و جوى دقیق قرار مى‏داد؛ وسواس در اجراى فرامین جنایتکارانه‏اش، تنها دقت نظرى بود که شاه در امور مملکت از خود نشان مى‏داد? درباریان و مجلسیان را هم به اصرار بسیار به باده گسارى الزام مى‏کرد و ظاهراً مى‏پنداشت که با این طرفند، بر اسرار آنها وقوف بیشترى مى‏یابد. با این حال، به تحریک رؤساى عوام و ملایان، فرمانى مبنى بر تعقیب و آزار یهودیان و ارامنه صادر کرد. عده‏اى از بزرگان یهود به علت مقاومت کشته شدند و ارامنه بیشتر با پرداخت هدیه و جزیه از تبعات آن جان به در بردند.

پنج شنبه 9 شهریور 1391  12:56 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

حکومت بیست و نه ساله سرشار از ظلم و ستم

شاه که فاقد خوش قلبى، عطوفت و خوش طبعى بود، به شدت زود خشم و پرخاشگر مى‏شد و این احوال بارها او را به ارتکاب کارهایى وا مى‏داشت که سرانجامش پیشمانى بود. به تأثیر کواکب در سرنوشت انسان و به سعد و نحس نجوم به طور افراط آمیزى اعتقاد داشت و در این باره کارش به خرافه پرستى مى‏کشید. مواردى هم پیش مى‏آمد که دوست داشت خود را دیندار و پارسا نشان دهد، از این رو، گه گاه به علما و رؤساى عوام فرصت قدرت نمایى در امور مى‏داد؛ اما قدرت نمایى این رؤساى عوام زده و متحجر غالباً منجر به آزردن خاطررعایاى اهل سنت و پیروان دیگر ادیان مى‏شد؛ چنانکه اقدام به قصاص و قتل رودلف ساعت ساز سوییسى، نمونه‏اى از تعصبات پیچیده رایج عصر بود. جالب این که، این بى تسامحى‏ها و خشونت مدعیان شریعت، از سوى عامه با خوش باورى مطلوب و انجام احکام تقلى مى‏شد و محیط حکومت صفوى را که آکنده از خرافات تو در تو و آمیخته به اقوال سوء به نام دین و مذهب بود، به شدت تحت سلطه رؤساى روحانى عوام و سادگى مریدان در مى‏آورد. علامه محمد باقر مجلسى که در این دوره نفوذ فوق العاده‏اى در زمینه امور شرعى حاصل کرده بود، با مخالفت افراطى و شدیدى که نسبت به صوفیه و اهل سنت و حتى مذاهب و ادیان دیگر نشان مى‏داد، خود را به صورت یک کرتیر دیگر - موبد موبدان عهد ساسانى - جلوه‏گر ساخت و ناخرسندیهاى شدیدى به ویژه در میان اهل سنت به وجود آورد. لاجرم، هنگامى که مجلسى، چنین دولت ستمکار، بى اخلاق، بد سیرت، بى وجدان، و جبارى را به حکم اخبار و روایات تأیید و سلطنت در خاندان صفوى را پاینده و تا آخر الزمان مى‏دانست که صاحب الزمان دولت را از دست این خاندان تحویل خواهد گرفت، طوفانى ضد شیعى و انقلابى ضد دولتى طومار آن را برچید و پیشگویى شیخ را نعل ابطال زد. سلطنت دهشتبار شاه سلیمان نزدیک بیست و نه سال طول کشید. در این مدت، ایران به شدت دچار فقط، رکود، و انحطاط شد، هر چند این امر، مانع از آن نبود که شاعران و رؤساى مردم، او را سلیمان ثانى نخوانند و در کفایت، درایت، جود و بخشندگیش داستانها نسرایند. آخر، واپسین سلیمانى هم که او را ثانى و بدل وى خواندند، در پایان سلطنت خود کمتر از او فقر، ادبار، بى رسمى، و بى عدالتى باقى نگذاشته بود و تنها پندار عوام به ضرب و زور اعتقاد رؤساى آنها بود که از وى پادشاهى مظهر کمال و اقتدار مى‏تراشید.
بعد از شاه سلیمان، مملکت در معرض تجزیه، شورش و پریشانى واقع شد و با سقوط قطعى تنها تار مویى فاصله داشت. آن نیز به «برکت» سلطنت ضعیف پسر از خود نالایق ترش - شاه سلطان حسین - که بى تسامحى هر دو با اهل سنت شورش و عصیان آن طایفه را در خراسان و کردستان به همراه آورد، به ضربه‏اى پاره و طومار صفوى در هم پیچیده شد.

پنج شنبه 9 شهریور 1391  12:57 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شاه سلطان حسین پادشاه مالی نالایق

سلطنت شاه سلطان حسین، انحطاطى را که از مدتها پیش مجال ظهور یافته بود به انقراض واقعى این خاندان مبدل ساخت. سلطان حسین براى فرمانروایى تربیت نشده بود، بیشتر تربیت ملایى داشت. حتى قولى هم هست که تا هنگام جلوس بر تخت فرمانروایى، اسب سوارى هم نمى‏دانست. یک بار در باغچه حرم، بدون قصد مرغابیى به تیر تپانچه او کشته شد، و شاه با وحشت فریاد بر آورد که «قاتل اولدم» یعنى دستم به خون آلوده شد. چون تا آن هنگام یعنى بیست و شش سالگى از حرم بیرون نیامده بود، از اوضاع و احوال سر در نمى‏آورد. در مقابل برادر کوچکترش، میرزا مرتضى که سلحشور و با کفایت و قدرتمند به نظر مى‏رسید، انتخابى ناخجسته تر از سلطان حسین براى جانشینى شاه سلیمان ممکن نبود. هر چند آنچه فرمانروایى او را بد فرجام و بى عاقبت ساخت، بى رسمیهاى سلطنت پدر جلادش شاه سلیمان و فقدان عقل سلیم و تدبیر در نزد وى و اطرافیانش بود. از این رو، شاید انتخاب برادر سلحشورش هم، توفیق چندانى را به بار نمى‏آورد. شاه على رغم خروج از حرم خانه و جلوس بر تخت پادشاهى، از نظر فکرى از آن محیط و تأثیراتش بیرون نیامد و همواره تحت نفوذ خواجه سرایان و زنان حرم سرا قرار داشت. یکچند تحت تأثیر نفوذ دین یاران، در همان اوایل سلطنت، باده نوشى را ممنوع کرد و حتى جنگهاى حیدرى و نعمتى، و گرایشهاى صوفیانه را هم منع زد، اما دسیسه هاى دربار و برخى از زنان حرم سرا که دوست مى‏داشتند با الزام شاه به باده نوشى و عشرت جویى، او را همچنان تحت نفوذ داشته باشند، این فرمان بى اثر گردید و شاه نخستین کسى بود که پیمان شکست و به مى‏و ساغر پناه برد. در آغاز اگرچه الزام زنان حرم سرا و خواجه سرایان، شاه را به عیاشى ترغیب و تشویق کرد، اما او نیز به نوبه چنان «ذوق» و «قریحه‏اى» در عیاشى از خود نشان داد که به زودى به رسم پدر کوشید تا زنان و دختران زیبا را از هر کجا که ممکن مى‏شد به حرم خانه جلب کند. امور کشور را هم به وزیر اعظم و خواجه سرایان سپرد، و در برابر هر گزارش یا خواهشى که به او عرصه مى‏شد، جز عبارت «یخشى دُر» چیزى به زبان نمى‏آورد. ظریف بنیان دربار هم او را شاه سلطان حسین یخشى دُر مى‏خواندند، چنانکه آنچه در افواه اهل عصر شایع بود در این بیت خلاصه مى‏شد:
آن ز دانش تُهى ز غفلت پُر شاه سلطان حسین یخشى دُر
«مجمع التواریخ، ص 48»
شاه بى خبر از امور، و نزاع درباریان در کسب هر چه بیشتر ثروت که گه گاه مناقشاتى را هم به همراه داشت و پادشاه از آن بى اطلاع مى‏ماند، موجب بروز اوضاع نابسامان داخلى در همه زمینه‏ها شد. راهها امنیت خود را از دست داد و مأموران تأمین - راهدارها - خود به ضرورت، قافله غارت مى‏کردند. گه گاه نیز، براى آن که به دربار نشان دهند تا چه حد وظیفه شناس هستند و اغلب به منظور کسب پاداش و انعام، سر مردگان قبرستان را به عنون سر دزدان و راهزنان بر نیزه کرده به پیشکش همایونى مى‏فرستادند.
امناى مذهب هم که به تبعیت از اوضاع غرق در مسایل دنیوى و مادى شده بر سبیل تعمیم و مسامحه گه گاه روحانیون خوانده مى‏شدند، عمده وظیفه خود را، اعمال فشار و تشدید ایذاء و آزار اهل سنت و پیروان دیگر ادیان مى‏دانستند؛ بدین ترتیب، تسامح و آزادى نسبى عهد شاه عباس بزرگ، از زمان شاه سلیمان به کلى نادیده گرفته شد و در عهد شاه سلطان حسین، خود را در اعمال غیر انسانى، تحقیر، تضییق، اهانت، مشکل تراشى و حتى قتل و کشتار نشان داد. بى جهت نبود که یهود و گبر و اهل سنت سقوط این خاندان و ظهور نادر شاه افشار را براى خود یک هدیه آسمانى مى‏دانستند.

پنج شنبه 9 شهریور 1391  12:58 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اوضاع حکومت و سپاه در عهد شاه سلطان حسین

در نواحى سر حدى و دور دست، دولت نفوذى نداشت. حکام محلى هم براى جبران مبلغى که مستمراً براى حفظ منصب خود به وزرا و درباریان مى‏پرداختند، از هر گونه اجحاف و ایمان زور و اخاذى از مردم دریغ نمى‏کردند؛ از این رو، شورش در این مناطق، هم عادى بود و هم گوش شنوایى به دولتخانه صفوى براى آگاهى و اطلاع از آن مظالم وجود نداشت؛ حتى غالباً شورشهایى که ناشى از اوضاع برآمده از ظلم و تعدى حکام محلى این نواحى را دستخوش طغیان و ناامنى مى‏ساخت، به دستور دولت توسط همان حکام جابر فرو مى‏نشست یا در بهترین حالت، حاکم ولایت مجاور مأمور سرکوب و تأمین «نظم» و «امنیت» مى‏شد. آنان نیز هیچ وسیله‏اى جز خشونت براى رفع این شورشها و برطرف کردن اسباب ناخرسندیها نمى‏شناختند. سپاه شاه، که سالها بى کار، بى نظم، بى تمرین و فاقد امیران لایق بود، از عهده هیچ کارى جز آزار و اذیت مردم بى دفاع و زورگویى و اجحاف بر نمى‏آمد؛ البته انتظارى بیش از آن هم از سپاه دولت صفوى نمى‏رفت؛ چه بسیارى از مقامات بلند پایه سپاه، توسط شخصیتهاى فرومایه‏اى اشغال شده بود که نه بر اساس لیاقت و کاردانى شان بلکه با خرید منصب و پرداخت رشوه و یا چاکر منشى و اظهار «وفا دارى» بى چون و چرا به شاه و خواجه سرایان به دست آورده بودند. این دسته از فرماندهان، نمى‏توانستد زیر مجموعه تحت الامر خود را از دریافت رشوه و باج خواهى جلو گیرند که هیچ، در غارت مردمان منافع مشترک هم داشتند. از این رو، نیروى نظامى و انتظامى از استقرار امنیت و برخورد با راهزنان و دزدان و جنایتکاران که نیازمند صرف هزینه و وظیفه شناسى و قبول خطر بود، به کلى ناتوان مى‏ماند و تنها در اقداماتى که نتیجه مادى ملموس داشت و منجر به غارت رعیت مى‏شد «خطر» مى‏کرد.

پنج شنبه 9 شهریور 1391  12:59 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

دفع طغیان طوایف بلوچ در عهد شاه سلطان حسین

اما دربار صفوى، هنگامى که اوضاع به نهایت انفجار مى‏رسید و آش بیش از حد شور مى‏شد، کوشش مى‏کرد براى کنترل امور، از سرداران سرسخت و بى باک که شمارشان در دربار بسیار محدود بود، استفاده کند. چنانکه براى دفع طغیان طوایف بلوچ، از گرگین خان گرجى بهره جست که در گرایشهاى مسلکى و تربیت نظامیش، رحم و شفقت و اجتناب از ظلم معنایى نداشت. شورش طوایف بلوچ، کرمان را معروض غارت و خطر کرد «1190 ق / 1697 م» و حتى دامنه آن به حوالى یزد رسید. گرگین خان که به عنوان والى کرمان، با اکراه دفع این شورش را پذیرفته بود، در زمان شاه سلیمان والى دست نشانده پادشاه کارتیلى در گرجستان بود که بر اثر دسیسه‏هاى موضعى، سلطنت خود را از دست داد و به دربار اصفهان پناه آورد. وى جنگجویى شجاع، بى باک، اما بى تدبیر بود و نسبت خود را به خاندان بقراطیان مى‏رساند. نخست برادرش لئون را به دفع بلوچ روانه کرد و سپس خود در رأس قوایى دیگر به کرمان وارد شد. بلوچها را تعقیب و شکست سختى داد. سرهاى عده‏اى از رؤساى آنها را هم به نشان پیروزى به دربار اصفهان فرستاد. اما خود براى استقرار نظم در کرمان ماند. چون قندهار مورد تهاجم بلوچها واقع شد، به حکم شاه از کرمان بدان جانب عزیمت کرد. قندهار در عین حال مورد ادعاى پادشاهان هند بود، و طوایف غلزایى«غلجایى» آن دیار، که از سوى حاکم ایرانى قندهار به سبب پیروى از اهل سنت، مورد اخاذى و اهانت و تعدى واقع بودند، از دوام حاکمیت ایران بر قندهار راضى به نظر نمى‏رسیدند. از این رو با شاهزاده میر علم خان، فرزند اورنگ زیب که در آن ایام حکمران کابل بود، مذاکراتى براى دریافت کمک براى اعلام طغیان به عمل آوردند. شاه ایران که گرگین خان را براى استقرار نظم به قندهار روانه کرد، به یک معنى، او را حکمران تمام خراسان و قندهار نمود. گرگین خان با عبور از صحراى لوت از کرمان به قندهار وارد شد. بلوچهاى قندهار و فرمانده آن که میر سمندر نام داشت، بلافاصله اظهار انقیاد کردند. اما طایفه غلجایى که عنصر نا آرام ولایت و طالب جدایى از ایران بود، همچنان به مقاومت ادامه مى‏داد. میر ویس پسر شاه علم، کلانتر قندهار بود که با هند هم روابط تجارى داشت. وى در ظاهر نسبت به حکمران جدید اظهار طاعت کرد، اما در نهان خیال شورش داشت؛ حکومت هند هم که طالب الحاق قندهار بود، میر ویس را تشویق و تحریک مى‏کرد. خشونت گرجیهاى گرگین نسبت به غلزاییها، آن طوایف را به شورش واداشت، اما گرگین موفق به فرو نشاندن آن شد و میر ویس را توقیف و به عنوان عنصر خطرناک به اصفهان فرستاد. با آن که حاکم جدید قندهار از دربار ایران خواسته بود که او را تحت الحفظ داشته باشند، اما میر ویس با پرداخت رشوه به اطرافیان شاه، و شفاعت رشوه گیران نزد شاه، توانست خود را از مهلکه نجات دهد. شاه نادان او را بخشید و اجازه سفر به مکه و انجام فرایض حج داد، پس از آن هم میر ویس را به عنوان کلانتر به قندهار فرستاد.

میر ویس در بازگشت عناصر ناراضى را گرد خود جمع آورد، گرگین خان را اغفال و او را به قتل آورد «1122 ق / 1710م» و بر قندهار چیره شد. پس از آن نیز طى یک سلسله حوادث، محمود خان افغان، به اصفهان، تختگاه صفوى دست یافت و شاه خود شخصاً تاج و تخت به بیگانه بخشید. (رجوع کنید به مقاله استیلاى افغانها). بدون شک سوء سیاست سلطان حسین و اعمالش محرک عمده این شورشهاى ضد شیعى بود، اما ضعف و درماندگى ارتش صفوى در دفع این شورشها ناشى از وضع نابسامان اخلاقى و اجتماعى عصر هم بود که بقاى دولت قزلباش را، با آن همه افراط و تفریط که در اواخر عهد خویش در شیوه زمامدارى نشان داده بود، از مدتها پیش از آغاز فرمانروایى شاه سلطان حسین، غیر قابل تحمل مى‏ساخت. دولت صفوى پیرو علایم ضعف و فتور و انحطاط به نحو بارزى نمایان شده و آن را به طور مقاومت ناپذیرى در سراشیبى سقوط و انقراض قرار داده بود. حکومت مذهبى ودین سالار که بانیان این سلسله پى افکندند، اندک اندک جاى خود را به دولتِ سالاران دین و مذهب سپرد؛ در نتیجه همچون هر حکومت مبتنى بر قدرت مطلقه، ظلم و فساد در آن رخنه داشت و آن را به ورطه از هم پاشیدگى سوق مى‏داد. نشان این اضمحلال، پیش از عهد شاه سلطان حسین، از همان سالهاى آغازین سلطنت شاه عباس اول هم به نحو چشمگیرى بارز بود؛ با آنکه عوامل دیگرى نظیر تزلزل روحیه ارتش، فقدان مراکز مقاومت در برابر اغتشاشهاى داخلى، میل شدید امیران درگاه به راحت طلبى و ثروت اندوزى، در ایجاد و اسباب این انحطاط بى تأثیر نبود، اما عامل عمده و مهم در این پاشیدگى، خشونت ورزى و بى تسامحى حکومت نسبت به اتباع مذاهب و ادیان و اقلیتها بود. این عامل که به نوبه خود، ناشى از استحاله دولت دین سالار به دولت سالار مذهبان بود، بروز چنین فجایع و قساوتهایى را علیه شهروندان دگر اندیش الزام آور مى‏ساخت.
نتیجه آن که، شاه سلطان حسین در دوره زمامداریش مواجه با شورشهاى داخلى و خارجى شد و تنها چاره کار آن دید که در 12 محرم 1135 به فرح آباد، نزد محمود افغان رود و تاج و تخت تسلیم بیگانه نماید.

شاه سلطان حسین نیز از پادشاهان بد نام و بى لیاقت ایران است. وى مردى بى کفایت، ضعیف النفس و عارى از هر گونه رأى و تدبیر و اندیشه بود. مانند پدرش مغلوب رأى زنان حرم سرا و خواجه سرایان مى‏شد؛ عوام پرورى در عهد صفویه چنان ریشه‏هاى عمیق در تار و پود افکار و زوایاى اندیشه و عمل دوانده بود، که بانیان آن را نیز عوام زده و خرافه پرست کرده بود، چنانکه شاه سلطان حسین به دعا و سحر و جادو بیشتر باور داشت تا به اراده و عزم و تدبیر مردان مجرب. دوره او، اوج نفوذ ملاهاى بى خبر از امور مملکت، اما مدعى، و رواج بازار خرافات و عقاید سخیفه است. دوره صفوى، به ویژه در اواخر عهد خود، چنان بار گرانى از باورهاى عقیده آزار و اندیشه کش بر جاى گذاشت که هنوز هم پس از چندین سده، سنگینى آن بر شانه هاى خم شده ایران زمین و ساحت دین و شریعت حَقه احساس مى‏شود.

پنج شنبه 9 شهریور 1391  12:59 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها