0

تاریخ ایران- سلسله صفویان

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شورش امیرالامرای آذربایجان علیه حمزه میرزا

امیر خان و سرداران ترکمان، همین که از این توطئه آگاه شدند، به همراه ده هزار تن از افراد طایفه ترکمان سر به شورش برداشتند و عزل و اخراج سرداران توطئه گر را خواستار شدند. حمزه میرزا که از این جسارت خشمگین شده بود، امیر خان را رسما" از بیگلربیگى آذربایجان خلع و دستور داد حکم عزلش را در کوچه و بازار تبریز براى مردم بخوانند. امیر خان هم چون خبر عزل خود را شنید در قلعه‏اى که گرد خانه خود ساخته بود، رفت و از بالاى برج و باروى آن به تیر اندازى پرداخت.

حمزه میرزا نیز فرمان داد که شاهى سیون کنند؛ یعنى در شهر جار زنند که از طایفه ترکمن هر که فرمانبردار و دوستدار دودمان صفوى است، بر در دولتخانه حاضر شود و هر که طرفدار امیر خانه به قلعه او رود. طایفه ترکمان چون صلاى شاهى سیون شنیدند، امیر خان را رها کرده، دسته دسته به دولتخانه آمدند. حتى خان ترکمان، پسران و برادران خود را به خدمت شاه فرستاد تا در زمره شاهى سیونان درآیند، ولى خود جرأت بیرون آمدن از قلعه را نداشت.

سرانجام با وساطت جمعى از امیران، امیر خان را از قلعه بیرون آوردند و به رسم گناهکاران شمشیر بر گردنش افکندند و به حضور شاهزاده بردند. شاهزاده دستور داد که او را به
قلعه قهقهه بردند و تمام اموالش را هم مصادره کرد. سپس على قلى بیگ فتح اوغلى استاجلو که یکى از مسببان اصلى این تراژدى ناباورانه بود، به امیرالامرایى آذربایجان و حکومت تبریز منصوب کرد. عزل و حبس امیرخان، آتش اختلاف طوایف بزرگ قزلباش را تیزتر کرد، و چون بسیارى از سران طوایف ترکمان و تکلو، با امیر خان بستگى داشتند، بر جان خود بیمناک شده و نهانى بر ضد شاهزاده همداستان شدند. حمزه میرزا چون از این توطئه آگاه شد، دستور داد امیر خان را در قلعه به قتل رسانند؛ اما کشتن امیر خان، سرداران مخالف را گستاخ تر و کینه توز تر کرد؛ چنانکه آشکارا شورش کردند و با حمزه میرزا، از در جنگ درآمدند.

خودسریها و کینه توزیهاى حمزه میرزا و دامن زدن به اختلاف طوایف قزلباش، هنگامى روى داد، که سرنوشت ایران بیچاره و آذربایجان نگونبخت، بازیچه دست پادشاهى بى‏مصرف و بى‏لیاقت و دولتمردانى طمع کار و بى سیاست افتاده بود، نتیجه آنکه سراسر
قفقاز و قسمت بزرگى از آذربایجان و حتى تبریز به سهولت به دست دشمنان ایران افتاد.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:36 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

حمله عثمان پاشا و سقوط تبریز «993 ق / 1585 م»

تا سال 991 ق / 1583 م تمام ولایات شروان و شکى و بخش مهمى‏از ارمنستان، با قلعه معروف ایروان، به دست عثمان پاشا و فرهاد پاشا، سرداران ترک تسخیر شد و از دست ایران بیرون رفت. در همان حال سلطان مراد خان، که به تحریک عثمان پاشا مى‏خواست از ضعف دولت صفوى و اختلافات داخلى ایران استفاده کند و سراسر آذربایجان را بگیرد، آن سردار را از شروان به استانبول احضار و به مقام بزرگ وزارت اعظم منصوب نمود، و با دویست و شصت هزار سوار و پیاده به تسخیر آذربایجان فرستاد.

در این هنگام شاه محمد و حمزه میرزا هنوز در
تبریز بودند. شاه محمد در امور دولتى هیچگونه مداخله‏اى نداشت و حمزه میرزا نیز مشغول باده خوارى و عیاشى بود.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:37 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آماده شدن عثمانی برای تهاجم به آذربایجان

در آغاز سال 993 ق / 1585م، که عثمان پاشا با قواى بسیار در شهر ارزروم مستقر گشت، مقدمات حمله به آذربایجان را فراهم مى‏ساخت. شاهزاده حمزه میرزا هم پس از فصل بهار به ییلاق قراباغ رفت و سه ماه تابستان را به عیش و عشرت گذراند، تا آنکه سپاه عثمانى به مرزهاى آذربایجان رسید و خطر نزدیک شد. آن زمان بود که حمزه میرزا به گرد آورى سپاه و آماده ساختن آنها براى جنگ با عثمانى دست یازید. سران قزلباش در جلسه مشورتى با شاهزاده شرکت کردند و عاقبت تصمیم گرفته شد که در تبریز سنگربندى کنند و مردمان شهر را ترک نگویند. مردم تبریز هم مردانه به دفاع از شهر و ایجاد سنگر همت گماشتند. با نزدیک شدن قواى عثمانى به تبریز، حمزه میرزا که ده هزار سرباز بیشتر در اختیار نداشت، با مشاهده انبوه سپاهیان عثمانى، جرأت خودنمایى و جنگ نکرد. مدافعان تبریز هم در برابر نیروى مجهز عثمانى کارى از پیش نبردند و بسیارى از سنگرها با گلوله توپ در هم شکسته شد. چند تن از سرداران قزلباش هم که مأمور دفاع از شهر بودند، پا به فرار گذاشته به اردوى حمزه میرزا رفتند. مردم تبریز چون از کمک شاه و حمزه میرزا، نومید شدند، ناچار چند تن از روحانیون تبریز را نزد عثمان پاشا فرستادند و از در اطاعت و تسلیم درآمدند. عثمان پاشا هم که از سلحشورى مردم تبریز آگاه بود، مردم را به حفظ آرامش و احتراز از اقدامات تحریک آمیز، دعوت کرد. بسیارى از مردم که از عهد شکنى ترکان بیم داشتند، داراییهاى خود را در زیر زمین پنهان ساخته ترک شهر گفتند؛ هر چند بسیارى از ایشان به دام راهزنان وطنى افتادند و اگر جان سالم به در بردند، نقدینه و جامه خود به راهزنان باختند.
عثمان پاشا شهر را به آسانى تسخیر کرد و دستور داد تا در آنجا حلقه‏اى بسازند، و آنچه آذوقه و اسلحه به چنگ آورده بود در آن حلقه جاى داد و جعفر پاشا از سرداران ترک را که به اخته مشهور بود، به حکومت تبریز و حفظ آن حلقه مأمور کرد.

مردم تبریز، با آنکه به
ظاهر از در اطاعت درآمده بودند، هنگام فرصت از کشتن سربازان ترک و غارت اموال ایشان غفلت نمى‏کردند و غالبا" شبها به درون قلعه مى‏رفتند و آنچه را عثمانیها ساخته بودند، ویران مى‏کردند. عاقبت روزى، خبر رسید که اهالى تبریز یکى از سرداران عثمانى را در حمام کشته و جسدش را در چاه انداخته اند، عثمان پاشا از این خبر به سختى بر آشفت و دستور قتل عام داد.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:37 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

کشتار مردم تبریز توسط سپاه عثمانی

یک روز از بام تا شام سربازان ترک مردم تبریز را از زن و مرد و کودک طعمه شمشیر ساختند و اموالشان را به یغما بردند. در پایان روز، عثمان پاشا به وساطت خیر اندیشان، امر به ترک مردم کشى داد. شهر تبریز، که در آبادانى و زیبایى در سراسر ایران شهرت داشت، به قبرستانى مرگبار تبدیل شده بود، عثمان پاشا چهل روز در تبریز بود؛ در این مدت حمزه میرزا سه بار نبردهاى کوچک اما متهورانه‏اى را با سپاهیان ترک انجام داد که در همه آنها موفق بیرون آمد و در یکى از آنها چند تن از سرداران و پاشایان بزرگ عثمانى کشته شدند. در همان ایام، عثمان پاشا به بستر بیمارى افتاد و به مرض خناق درگذشت. سردار دیگرى به نام چغال اوغلى «چغال زاده» که به جاى وى فرماندهى سپاهیان ترک را عهده دار شد، مصمم شد که جمعى از قواى عثمانى را به سردارى جعفر پاشا در قلعه شهر بگذارد و خود با بقیه سپاه به عثمانى بازگردد. در عقب نشینى سپاه ترک، حمزه میرزا از پى آنها وران شد، اما کارى از پیش نبرد؛ چه آنکه با سپاه اندکش که از دوازده هزار تن تجاوز نمى‏کرد، در برابر قواى چغال اوغلى، ناچیز بود. از سوى دیگر، مشکلات داخلى ایران، عمیقتر از آن بود که عزمى‏راسخ و سیاستى روشن در این زمینه داشته باشد. امیران فاسد و سودجو و طمع کار قزلباش در هر شبیخون، تنها به دنبال جمع آورى غنیمت بودند و با اندکى غنایم دست از جنگ مى‏شستند. از سوى دیگر، اختلاف و نفاق چنان در پیکرده دولت صفوى ریشه دوانده بود، که هیچ سردارى با سردار دیگر همکارى فعال نمى‏کرد. خانه از پاى بست ویران بود.

حمزه میرزا با اندک سپاه خود، در زمستان 993 ق / 1585 م کوشید تا قلعه تبریز را به تسخیر درآورد. اما هم به سبب قلت سپاه و هم به جهت بى لیاقتى سرداران و نداشتن ایمان و هم به دلیل فاقد بودن سلاح سنگین و وسایل قلعه گیرى، کارى از پیش نبرد. افزون بر این، شعله ور شدن آتش نفاقهاى داخلى هم مانع از پیشرفت اوضاع بود.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:37 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

خیانت قلی بیگ افشار و پذیرش خدمت به عثمانی

قلى بیگ افشار، از سرداران معروف قزلباش که سمت قورچى باشى داشت، به قلعه تبریز نزد جعفر پاشا رفت و از بیم جانش که حمزه میرزا نهانى قصد آن را کرده بود، خدمت به عثمانى را ترجیح داد. قلى بیگ افشار، از جمله دست اندرکاران قتل مادر حمزه میرزا - مهد علیا - بود. وى به تشویق عده‏اى دیگر از سران قزلباش تصمیم گرفت که قلى بیگ افشار را به قتل رساند. اما وى از این توطئه آگاه و به جعفر پاشا پناه برد و به هنگام ورود به قلعه، تاج قزلباش را به خندق انداخت.

فرار قلى بیگ افشار، آخرین طرفند شاهزاده حمزه میرزا را هم نقش بر آب کرد. حمزه میرزا دستور داده بود تا از درون
مسجد حسن پادشاه، نقبى به درون قلعه بزنند. کار حفارى چند ماه بى وقفه پیش رفته بود و درست هنگامى‏که به پایان آن نزدیک مى‏شد، قلى بیگ میرزا، جعفر پاشا را از وجود آن آگاه ساخت. تفنگچیان ترک نقب را ویران و با گشودن آتش عده‏اى از سربازان ایرانى، این اقدام را نیز بى نتیجه گذاشتند.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:38 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اغاز انحطاط صفویان

عبیر شاردن به جهانگرد و سیاح معروف فرانسوی، که می گوید : « هنگامیکه شاه بزرگ، شاه عباس اول از نفس افتاد. رواج و رونق ایران هم از نفس افتاد. » گرچه اغراق آمیز، ولی در بردارنده واقعیتی است که شاه صفی جانشین و نوه عباس اول بود حفظ و بقای موقعیت خود را در کشتن و کورد کردن رقبای احتمالی همچون شاهزادگان خانوان صفوی و فرمانده هان مقتدر دولت به دست آورده.
اما دولت صفوی آنگونه، که شاه عباس اول از نو ساخته بود ظاهری پر هیجان ارائه می داد که موجب شد زوال دولت که طی نتیجه دوم قرن یازدهم به سرعت فزاینده ای گسترش می یافت، به میزان قابل ملاحظه ای پنهان بماند. در واقع بسیاری از اقدامات شاه عباس اول ، بذر زوال آتی حکومت صفوی را در دامن خود پرورش دادو اما تنها اقدامات نادرست شخص شاه عباس نبود که زمینه فروپاشی را فراهم کرد، بلکه عواملی نظیر : ناتوانی حاکمان بعد از وی و عدم لیاقت و کفایت آنها در امور حکومتی و نظامی، عشرت طلبی و تن پروری آن ها ، عوامل مهم و شدت بخش فروپاشی وزوال حکومت صفویه بود. شاه صفوی در حد حکومت خود، تنها اقدامات نادرست و نا مناسب شاه عباس اول را ادامه داد، جنبه های مثبت اقدامات او را فراموش کرد.او که در سیزده سال سلطنتش به هلاک کردن بیشتر شاهزادگان و بستگان نزدیک آنان و نابود کردن سرداران و فرمانده هان نظامی پرداخت .
بعلاوه سیاستهای وی از قبیل تبدیل اراضی ممالک به ملک خاص شاهی ، بی توجهی به امور نظامی و سپاهی، نا توانی و سستی در جنگ های خارجی و عدم پیگیری آن و هم چنین فساد اخلاقی شخص شاه، سبب شدند تا تصویر این دوره از حکومت را تیر و تار نشان دهند و هم چنین قسمت هایی از اراضی کشور از ایران جدا گردد . سیاحان و نویسندگان این دوره از حکومت در نوشته های خود بیان می کنند که در ایران ، هرگز دوره ای به این خون آلودگی، بی شفقتی نبوده است و لذا دوران سلطنت شاه صفی را به عنوان یک سلسله بدون توقف از بیرحمی و خونریزی توصیف کرده اند.

 

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:39 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شاهان صفوی-شاه عباس اول صفوى

شاه عباس اول صفوى


«996 - 1038 ق / 1588 - 1629 م»
شاه عباس در رمضان «978 ق / فوریه 1571 م» در هرات دیده به جهان گشود. هنگام ولادت او، پدرش محمد میرزا حکومت هرات داشت. سالهاى کودکى عباس در همین تختگاه پر آوازه خراسان گذشت؛ در همانجا، و در همان سالهاى کودکى، مدتها حکومت اسمى خراسان به او تعلق داشت و از همان دیار هم بود که در آغاز جوانى، عازم تختگاه صفوى در قزوین شد و تخت و تاج پدر را در عهد حیات او به دست گرفت.
هنگام دست یابى به تاج و تخت صفویان هجده سال داشت و به سعى امراى قزلباش خراسان که در واقع بر پدر او شوریده بودند به تخت سلطنت نشست «ذى‏الحجه 996 ق / 1588 م». هنگام جلوس او بر تخت سلطنت، اغتشاش و آشوب ناشى از سستى و بى لیاقتى پدرش سراسر ایران را فرا گرفته بود. خراسان از همان هنگام که او عازم قزوین شد، عرصه تاخت و تاز ازبک واقع شد. عبدالله خان ثانى، فرمانرواى ازبک، این تختگاه خراسان را با وجود یک مقاومت طولانى هشت ماهه در برابر محاصره او، از دست حکام قزلباش بیرون آورد. پسرش عبدالمؤمن خان، حتى مشهد را هم بر قلمرو ازبکان افزود و دامنه تاخت و تاز را تا نواحى قومس و بسطام کشاند. شروان و گرجستان و حتى لرستان هم تحت اشغال یا نظارت آنها قرار داشت. در دولتخانه قزوین هم قدرت واقعى در دست مرشد قلى خان استاجلو متمرکز بود که خود را مربى پادشاه جوان مى‏دانست و حتى گه گاه به او تحکم نیز مى‏کرد.
حضور سران قزلباش که در توطئه قتل برادرش حمزه میرزا دست داشتند و برخى از آنها حتى متهم به دخالت در قتل مادرش
مهد علیا بودند، جو دربار را براى وى آزار دهنده مى‏کرد و قدرت و نفوذ این قاتلان را براى خود نوعى کابوس موحش مى‏یافت که بدون دفع آنها حفظ حیات و دوام سلطنت برایش غیر ممکن یا آکنده از تشویش و تزلزل بود.
با آنکه هنوز کم تجربه و جوان بود، غریزه حفظ حیات و تجربه سرنوشت پدر و برادر، این اندازه به او آموخته بود که تمام این عوامل تهدید و خطر را نمى‏توان یک باره از میان برداشت و باید با سعه صدر، یک به یک و به نوبت ، از سر راه دور کرد. بدین گونه از احتمال اتحاد آنها بر ضد خویش در امان ماند. شاه عباس با حوصله و تأنى، سران گستاخ و نافرمان قزلباش را که مادر و برادرش به تحریک یا مداخله آنها به قتل رسیده بودند، به کمک مرشد قلى خان از بین برد. خود مرشد هم که مزاحم قدرت او بود و دخالتش در جزییات امور عرصه را بر وى تنگ مى‏کرد، به تدبیر و حیله، در اولین فرصت از میان برداشت؛ بدین گونه، نیروهایى را که در داخل دربار قدرت او را تهدید یا محدود مى‏کرد، به تدریج سرکوب کرد و در آنچه به کار فرمانروایى مربوط مى‏شد به
قدرت مطلقه که لازمه استبداد او در تمام امور فرمانروایى بود، دست یافت. سرکشان داخلى را هم به مجرد آن که فرصت مناسب براى سرکوبى آنها برایش حاصل شد، دفع یا آرام کرد و خود را براى مبارزه با تهاجمات خارجى که قلمرو او را از شرق و غرب اشغال یا مورد تهدید قرار داده بودند آماده یافت.
این دشمنان خارجى، هر دو اهل تسنن و هر دو مهاجم بودند و چون به شدت تعصب ضد تشیع داشتند، احتمال اتحاد آنها و درگیر شدن شاه عباس در دو جبهه، متضمن خطر و ریسک فراوان بود. پادشاه قزلباش که شروع جنگ همزمان در دو جبهه را با دشمنان خود، محرک حصول اتحاد مابین آنها مى‏یافت، ترجیح داد اول با دولت عثمانى که قواى آنها در آذربایجان به تختگاه او در قزوین نزدیکتر بود و درگیرى با آنها دشواریهاى بیشترى داشت، کنار بیاید؛ تا براى دفع ازبکان که فقدان ارتش منظم و قدرت منسجم بودند؛ بدین سان، جنگ با قواى ازبک را آسانتر یافت و با آسایش خاطر به آن دست زد. از این رو، حیدر میرزا، برادر زاده خود را که بعد از کشته شدن پدرش حمزه میرزا به موکب او پیوسته بود، جهت مذاکره صلح نزد سلطان عثمانى فرستاد. در معاهده صلحى که بسته شده شاه جوان، ولایات آذربایجان، کردستان، شروان و گرجستان را که در دست قواى عثمانى بود، به آنها واگذاشت، تا در وقت مقتضى آنها را باز پس گیرد و در عین حال مانع اتحاد آنها با ازبکان شود.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:39 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شاه عباس اول و سرکوب مخالفان

عبدالمؤمن خان، معروف به خان خرد، پسر عبدالله خان دوم که در حوالى خراسان مشغول تاخت و تاز بود، به محض شنیدن خبر حرکت پادشاه قزلباش از تهران، با عجله آن دیار را ترک و به ماوراءالنهر بازگشت «1005 ق / 1596 م». شاه عباس که نیازى به تعقیب او در آن سوى جیحون ندید، چندى در خراسان، کرمان و یزد به تنبیه سرکشان و برقرارى نظم در داخل مملکت پرداخت. در عین حال، هم به تسخیر لرستان که در دست بازماندگان امراى لر کوچک بود توفیق یافت و هم حکام محلى ولایت استمداد را در مازندران به اطاعت درآورد. چون در همین ایام، عبدالمؤمن خان که بار دیگر در خراسان به تاخت و تاز مشغول بود به دست امراى خود به قتل رسید و خراسان همچنان عرصه غارت ازبک ماند، شاه، بار دیگر، لشکر به خراسان برد و مشهد را در محرم 1006 ق / اوت 1597 م گرفت و ازبکان را به سختى شکست داد؛ پس از آن تاخت و تازى در ماوراءالنهر کرد و خراسان را از دست راهزنى و غارتگرى قوم ایمن ساخت.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:40 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شاه عباس بزرگ نیاز به ارتشی جدید و مجهز

در بازگشت از لشکرکشى خراسان، شاه عباس، دو برادر انگلیسى را که در ظاهر براى جهانگردى همراه عده‏اى ملازم به شرق آمده بودند «1006 ق / 1597 م»، در قزوین به حضور پذیرفت؛ آنتونى شرلى و برادرش رابرت شرلى که با همراهان خویش به ظاهر به طور اتفاقى و در واقع به قصد باریابى به درگاه صوفى اعظم به ایران آمده بودند، در باریابى به حضور شاه، هدایایى به وى تقدیم کردند و از جانب شاه با محبت و علاقه پذیرفته شدند. شاه چون دریافت که برخى از همراهان این دو برادر در فن توپ ریزى و ساختن سلاحهاى آتشین مهارت دارند، به وسیله آنها ارتش شخصى خود را که در حال تشکیل بود، به اینگونه سلاحها مجهز کرد. شاه چون دیگر به ارتش قزلباش که افراد آن فقط از سرکردگان خود فرمانبردارى داشتند، و سرکردگان هم گرچه با وجود اظهار جانسپارى و اخلاص زبانى، لزوما" به وى وفادار نبودند؛ تشکیل یک ارتش جدید را که داراى انضباط محکم، و تحت فرمان مستقیم خود او باشد، لازم مى‏دید. به علاوه، از روى تجربه شخصى دریافته بود که ارتش عثمانى نیز غالبا" پیروزیهاى خود در جنگ با ایران را مدیون برترى و کارآیى اسلحه و تجهیزات خود بود؛ از این رو، ضرورت تجهیز ارتش به سلاح آتشین و مدرن و به ویژه به توپخانه مؤثر و کارساز، کاملا" احساس مى‏شد؛ و این شرط نخست براى آمادگى در جنگ با عثمانى بود؛ به احتمال قوى، شاه دانا، بر مبناى همین نیازها بود که نبرد با عثمانى را به عهده تعویق انداخت؛ و از ارتش قزلباش تنها براى دفع ازبکان و سرکوب متمردان داخلى سود جست.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:40 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بازیافتن وحدت وتمامیت ارزی ایران در عهد شاه عباس بزرگ

شاه در اولین فرصت، با ارتش جدید منظم و تعلیم یافته و جنگ آزموده تازه‏اى که تجهیز کرده بود، لشکر به آذربایجان برد، تبریز را از چنگ عثمانى بیرون آورد «1011 ق / 1602 م»، سپاه عثمانى را از ایروان بیرون کرد و چقالى اغلى، سردار عثمانى را که ماشین جنگى عظیم روم را با یکصد هزار مرد جنگى براى مقابله تعرضى به ایران، به نواحى وان و قارص در ارمنستان همراه آورده بود، شکست سختى داد «جمادى الثانى 1013 ق / نوامبر 1604 م». به دنبال آن در 1015 ق / 1606 م تفلیس و شروان و حتى موصل و دیار بکر را هم از دست عثمانى خارج ساخت. با آنکه دو سال بعد، سلطان احمد خان، پادشاه عثمانى، طى یک لشکرکشى مجدد که به سردارى صدر اعظم خود مراد پاشا به راه انداخت و تبریز را دوباره فتح کرد «1017 ق / 1608 م»، سپاه عثمانى بلافاصله در همانجا مغلوب و منهزم گردید. بالاخره،عثمانى که بیشتر مناطقى را که مقارن آغاز سلطنت شاه عباس طى یک متارکه طولانى به حساب خود به دست آورده بود، در طى این جنگها از دست داد و خود را براى برقرارى یک صلح پایدار ناچار یافت. سرانجام، طى مقاوله نامه‏اى رسمى، الحاق ولایات غصب شده ایران، به خاک اصلى، مورد تأیید و قبول قرار گرفت. شاه عباس هم براى دفع هر گونه بهانه غرامت جویى از جانب آنها، موافقت کرد که در مدت برقرارى صلح، سالانه معادل دویست بار ابریشم خام به دولت عثمانى تحویل نماید «1020 ق / 1611 م». بدین گونه در پایان سه سال جنگ، شاه عباس بهادر خان، توانست وحدت و تمامیت ارضى سرزمین ایران را که در دوران فرمانروایى پدرش محمد خدابنده به سختى لطمه دیده بود، دوباره برقرار نماید و به تجاوز دو نیروى مهم خارجى - ازبک و عثمانى - و همچنین سرکشى و گردنکشى حکام محلى خاتمه دهد.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:41 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شاه عباس بزرگ و اثبات مجدد برتری نظامی ایران

با این حال صلح میان دو کشور چند سالى بیش نپایید و پناهنده شدن حاکم شورشى گرجستان به دربار عثمانى که نقض عهدنامه بود، جنگ دیگرى را پیش روى دو دولت قرار داد. این جنگ که سه سال به طول انجامید، برترى نظامى ایران را بار دیگر نشان داد و براى سلطان عثمانى ثمره‏اى نداشت، جز آنکه در معاهده دیگرى که به امضاء رسید، میزان ابریشم دریافتى عثمانى به نصف تقلیل یافت.
معاهده دوم بین دو دولت، هنوز مسئله بغداد را که در دست نیروهاى عثمانى رود، بلاتکلیف مى‏گذاشت. تسلط بر این دیار براى شاه عباس، غیر از تأمین وحدت و تمامیت ارضى ایران که بغداد و عراق جزء لاینفک آن محسوب مى‏شد، به ویژه به خاطر وجود ابقاع متبرکه ائمه شیعه و نیز به عنوان پایگاه علمى تشیع و زیارتگاه شیعیان ایران، حائز اهمیت فراوان بود و جدا ماندن آن از خاک ایران، لطمه‏اى به حیثیت دولت شیعى به شمار مى‏رفت. از این رو، شاه عباس در اولین فرصت مناسب لشکر به بین النهرین برد و بغداد را در ربیع الاول 1032 ق / ژانویه 1623 م تسخیر کرد؛ بقاع متبرکه را زیارت نمود و خرابیهاى آن را مرمت و بناهاى تازه نیز احداث کرد.
این اقدام شاه عباس، البته لطمه‏اى به حیثیت دولت عثمانى تلقى شد؛ به ویژه آنکه در همان ایام و اندکى پیش از فتح بغداد، ایران توانسته بود پرتغالیها را از جنوب ایران و بندر جرون«گمبرون» و بحرین و هرمز و قشم بیرون راند، مایه مزید وحشت «باب عالى» - دربار عثمانى - از اقدامات شاه عباس و وهن بزرگى به حیثیت نظامى دولت عثمانى محسوب مى‏گشت.
به هر تقدیر، سلطان مراد چهارم - پادشاه عثمانى - بلافاصله در صدد تدارک این وهن برآمد و سردار خود احمد پاشا را با لشکرى مجهز براى استرداد بغداد به عراق فرستاد. بغداد به محاصره سردار عثمانى درآمد، اما زینل بیگ شاملو، سردار ایرانى، محاصره بغداد را شکست و سردار ترک را مغلوب کرد. خود شاه عباس هم براى اخراج سپاه عثمانى از عراق با لشکر مجهزى از راه رسید. سپاه عثمانى در برخوردهایى که روى داد به کلى منهزم شد «1034 ق / 1625 م». بغداد و بقاع متبرکه دوباره به تملک ایران درآمد و از آن پس تا شاه عباس زنده بود، دولت عثمانى جسارت تعرض به خاک ایران را پیدا نکرد.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:41 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شاه عباس بزرگ و رابطه با کشورهای خارجی

مع هذا، این سرسختى در مقابل نفوذ خارجیها، شاه عباس را از سعى در توسعه روابط بازرگانى دوستانه با آنها مانع نیامد. حتى در همان ایام اخراج پرتغالیها از اراضى و آبهاى ایران، یک هیئت حسن نیت را با یک سفیر فوق العاده خویش همراه رابرت شرلى به دربارهاى اروپایى گسیل داشت «1032 ق / 1623 م» و براى توسعه روابط بازرگانى با قلمرو پادشاهان مسیحى غرب آمادگى نشان داد. به دنبال آن هم، دولت انگلستان با ارسال سفیر مخصوص به دربار وى، به برقرارى روابط بازرگانى با ایران اظهار علاقه نمود «1036 ق / 1626 م» و هم شرکت هند هلند که نیز در این ایام در هند فعالیت بازرگانى داشت، در این خصوص براى مذاکره و داد و ستد، سفیری راهى ایران نمود. بدین ترتیب، رابطه‏اى که در روزگار فرمانروایى شاه عباس بین ایران و فرنگ برقرار شد و پس از وى تا مدتها به طور مستمر ادامه یافت، جامعه ایرانى را با کالاهاى فرنگى و شراب فرنگ و طرح فرنگ هم در شعر و ادبیات عصر مجال حضور یافت. در گیر و دار آن دوستیها، هیچ کس این اندیشه را به خاطر راه نمى‏داد که در یک دوران اجتناب ناپذیر رکود و انحطاط به زودى آتش فرنگ و آنچه بیمارى فرنگى خوانده مى‏شد، در آینه حوادث بعدى ایران، که نه چندان دور رخ کشید، چه بلیه‏اى را در این سرزمین پدید آورد.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:41 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

سلطنت شاه عباس دوره ای شکوفا

سلطنت چهل و دو ساله شاه عباس با آنکه از خشونتهاى بسیار به ویژه با نزدیکان خویش خالى نبود، در آنچه به رفاه و توسعه امنیت مى‏شد، یک دوره استثنایى و بى همانند در تمام تاریخ جدید ایران بود. شاه عباس، چهار سال بعد از جلوس بر اورنگ شاهى، تختگاه سلطنتش را از قزوین به اصفهان منتقل کرد «1000 ق / 1592 م» و در توسعه و آبادانى آن شهر اهتمام قابل ملاحظه‏اى نشان داد. در مقابل دولتخانه عثمانى که «باب على» خوانده مى‏شد، دولتخانه او در اصفهان «عالى قاپو» نامیده شد که به همان معنى و در همان پایه از جلال و عظمت بود.
به سعى شاه، در اصفهان بناهاى ممتاز و عالى ساخته شد؛ امنیت راهها، ایجاد جاده‏هاى وسیع، تأسیس کاروانسراهاى متعدد، رونق اقتصادى قابل ملاحظه اما شکننده و ناپایدارى را در ایران عهد او به وجود آورد.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:42 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تسامح و حسن سلوک شاه عباس بزرگ

تسامح نسبى او در عقاید که واکنشى در مقابل سیاست خشک شاه طهماسب و سیاست خشن شاه اسماعیل دوم بود، اتباع ادیان مختلف را در عصر او آزادى قابل ملاحظه‏اى داد. با ارامنه که تعداد پنج هزار خانوار آنها را از جلفاى آذربایجان به اصفهان کوچ داد، و جلفاى جدید بنا کرد، با محبت و ملاطفت خاصى رفتار مى‏کرد. نسبت به عیسویان اروپایى و حتى بازرگانان هندى نیز با تسامح و حسن سلوک بود. البته این تسامح شامل حال اکثریت اهل تسنن نبود و فرمانرواى شیعى، غالبا" به خود حق مى‏داد، پیروان اهل سنت داخل را به چشم بدبینى و سوءظن بنگرد.
دوران فرمانروایى شاه عباس اوج اعتلا و عظمت دولت صفوى بود. این عظمت که در سایه مجاهدتها و پیروزیها و سیاستهاى درست شاه عباس حاصل شد، در پایان سلطنت پر شکوه اما مهیب و مستبدانه‏اش، به بازنشست و خود اسباب انحطاط فرمانروایان بعدى و بازماندگان او شد. الزام شاه به تربیت فرزندان در حرم خانه و جلوگیرى از ورود آنها به عرصه سیاست، که از یک بدبینى و عدم اعتماد و بیم خطر از سوى آنان ناشى مى‏شد؛ فرمانرواى لایقى چون او براى جانشینى‏اش باقى نگذاشت تا نهال کاشته شده را با سیاستهاى مدبرانه و متعهدانه آبیارى و تنه آن را تنومند سازد. چنین شد که ثمره این همه تلاش و کوشش و تدبیر و سازندگى، به زودى از دست رفت، و با مرگ خود شجره صفوى و حکومت آنها را در هم پیچید.
شاه عباس، در شصت سالگى، در حالى که با وجود بیمارى، اندیشه تسخیر بصره را در سر مى‏پروراند و حتى سردار خود امام قلى خان را به اقدام به این کار فرمان داده بود، در مازندران به بستر افتاد؛ اندک اندک بیماریش سخت شد و در عمارت سلطنتى اشرف «=بهشهر» در جمادى الاولى 1038 ق / 1629 م وفات یافت. جنازه‏اش را از مازندران به قم انتقال دادند و در آنجا به خاک سپردند. بعد از وى نواده‏اش سام میرزا با عنوان شاه صفى به سلطنت رسید.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:42 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

رود عباس میرزا به قزوین و جلوس بر تخت سلطنت

پس از کشته شدن حمزه میرزا، در بیشتر ولایات ایران، حکام و سران قزلباش سر از اطاعت دربار قزوین پیچیدند و به رغم وجود شاه محمد، با عباس میرزا و مرشد قلى خان از در موافقت و فرمانبردارى درآمدند. چند تن از بزرگان نامى‏قزلباش، مانند مرتضى قلى خان پرناک ترکمان، حاکم ولایت سمنان و دامغان و استراباد و پیر غیب خان استاجلو، حکمران معزول همدان، مرشد قلى خان را تحریک کردند که تا شاه محمد و ولیعهدش ابوطالب میرزا از پایتخت به دورند، عباس میرزا را از خراسان به قزوین آورد و رسما" بر تخت سلطنت بنشاند.

مرشد قلى خان هم که از اوضاع آشفته دربار قزوین و ضعف حکومت شاه محمد به خوبى آگاه بود، پیوسته در این کار اندیشه مى‏کرد، اما چون از مرتضى قلى خان پرناک بیم داشت، نگران آن بود که خان ترکمان، عباس میرزا را از دستش به در برد و نقشه هاى چندین ساله او را نقش بر آب سازد.

پس از آن که عبدالله خان ازبک به خراسان آمد و خطر حمله به مشهد قوت گرفت، مرشد قلى خان بر آن شد که با شاه عباس از راه طبس به
یزد برود و از آنجا به همراهى سران طوایف افشار و ذوالقدر یزد و کرمان و شیراز، که نسبت به شاه عباس اظهار اطاعت کرده بودند، راه قزوین در پیش گیرد. به همین قصد، در آغاز سال 996 ق / 1588 م برادر خود ابراهیم خان را به حکومت مشهد گماشت، و به عنوان دفع سپاه ازبک از هرات، روانه ترشیز شد. ولى در راه خبر یافت که رقیب نیرومندش مرتضى قلى خان پرناک در دامغان درگذشته، و از طرف دیگر، شاه محمد و امیران عراق به قصد تنبیه متمردان اصفهان و فارس متوجه جنوب ایران گشته اند. بنابراین مصمم شد که از راه دامغان به سوى مقصد بشتابد. پس بار دیگر به مشهد رفت و بعد از تعمیر قلعه آنجا در ماه شوال 996 ق / سپتامبر 1588 م به همراه عباس میرزا و پانصد تن از ملازمان که مورد اعتماد کامل بودند، راهى قزوین شد. چون به بسطام رسید. نامه‏اى به قورخمس خان شاملو، برادر اسماعلى قلى خان، که حاکم قزوین بود، نوشت و او را به اطاعت از عباس میرزا و تسلیم پایتخت دعوت کرد. برادران قورخمس خان و امیران قزلباش که در قزوین بودند، با تسلیم شهر مخالفت کردند، ولى مردم شهر و سپاهیان به هوا خواهى از عباس میرزا برخاستند. قورمخس خان صلاح خویش در آن دید که از پدر و پسر، یعنى شاه محمد و عباس میرزا، هر یک زودتر به قزوین رسید، شهر را به او تسلیم کند! به همین سبب در پاسخ به مرشد قلى خان اظهار اطاعت نمود و او را تشویق کرد که هر چه زودتر شاهزاده را به پایتخت برساند؛ از سوى دیگر، عریضه‏اى براى شاه محمد به اصفهان فرستاد که اگر به پادشاهى خویش علاقمند است، بى توقف و تأخیر به قزوین باز گردد. در دامغان برادران و فرزندان مرتضى قلى خان پرناک با تمام بستگان و سواران خویش به عباس میرزا پیوستند. حاکم سمنان هم، که از طایفه ذوالقدر بود، آن شهر را تسلیم کرد و با قوایى که در فرمان داشت، به شاهزاده پیوست؛ به طوریکه در نزدیکى پایتخت عده سواران عباس میرزا به دو هزار رسید، و مرشد قلى خان به گونه‏اى وارد شهر شد که مردم ده هزار پنداشتند.

عباس میرزا و خان استاجلو در روز دهد ذیقعده 996 ق / 12 اکتبر 1588 م وارد قزوین شدند، و چون قورمخس خان، حاکم شهر به اطاعت پیش آمد، بى هیچگونه زد و خوردى، پایتخت صفوى را به تصرف درآوردند. عباس میرزا به دولتخانه رفت و بر سریر سلطنت نشست. مرشد قلى خان نیز با عنوان وکلیل السلطنه «نایب السلطنه» فرمانرواى مطلق شد. در همان روز، پیر غیب خان استاجلو را با جمعى از امیران ترکمان به خارج شهر فرستاد تا مراقب راه اصفهان باشند و از حمله احتمالى جلوگیرى کنند.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:43 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها