0

تاریخ ایران- سلسله صفویان

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

شاهان صفوی-محمد خدابنده صفوى

محمد خدابنده صفوى

«985 - 996 ق / 1577 - 1588 م»

با مرگ شاه
اسماعیل دوم «985 ق / 1577 م»، با تصفیه خونینى که او در خاندان صفوى کرده بود، جز محمد میرزا که بخت او را از مرگ حتمى‏نجات داد، هیچ کس دیگر باقى نمانده بود. لاجرم سر کردگان قزلباش و توطئه پردازان حرم بر سلطنت او توافق کردند.

سلطنت محمد میرزا در شیراز اعلام شد و او یک هفته بعد به قزوین آمد و بر تخت نشست. بعد از جلوس، امراى قزلباش، این پادشاه ضعیف، بى لیاقت و تقریبا" عاجز را خدابنده لقب دادند. محمد میرزا به هنگام جلوس چهل و هفت سال داشت «تولد 938 ق / 1531 م» و به سبب «ضعف بینایى» که از بیمارى آبله در سالهاى کودکى بدان دچار شده بود، تقریبا" در حد نابینایى کامل بود. در زمان پدرش یکچند عنوان ولیعهد داشت، اما بعدها اسماعیل میرزا - شاه اسماعیل دوم - به خاطر دلاورى و سلحشورى از او جلو افتاد. در آن ایام و بعد از حبس اسماعیل، عنوان ولیعهدى او محفوظ ماند، اما شاه به آن نظر در وى نمى‏نگریست. در آخر عمر شاه طهماسب، حکومت فارس به او واگذار شد، اما به علت ضعف بینایى که داشت، در آن حکومت نیز وجودش منشأ اثرى نبود. با این حال چون بعد از آگهى از مرگ شاه اسماعیل دوم به الزام امیران قزلباش در همان شیراز سلطنت خود را که هنوز بى آینده و نا استوار بود اعلام کرد «رمضان 985 ق / نوامبر 1577م» ، در پایان رفع اختلاف امرا به قزوین آمد و به سلطنت نشست «شوال 985 ق / دسامبر 1577 م».

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:27 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

سلطان محمدخدابنده بازیچه درباریان

یازده سالى که این بنده خدا عنوان سلطنت و اورنگ فرمانروایى صفوى را یدک مى‏کشید، در حقیقت دوره تسلط امراى قزلباش بود و جمیع امور مملکت در دست آنها قرار داشت. در خاندان صفوى، هیچ پادشاهى حتى شاه سلطان حسین هم به اندازه او سست رأى و بازیچه اراده درباریان نبود. به خاطر بى حالى و سست رأیى او، دربار دچار طغیان و تمرد حکام و عرصه ستیزه جوییها و دسته بندیهاى امراى طوایف چون؛ شاملو، استاجلو و دیگران شد. بى حالى بیمار گونه او دست همسرش مهد علیا خیرالنسا بیگم را که چون به خاندان امراى محلى مازندران منسوب بود، از داعیه قدرت طلبى خالى نبود، در کارها باز گذاشت. اما مداخله او در امور مملکت با طبیعت خشن و با غیرت بدوى گونه امراى قزلباش سازگارى نداشت؛ و تحمل امر و نهى یک زن هر چند ملکه باشد، از حوصله طاقت و تربیت آنها خارج بود. یک چند او را از مداخله در کارها بر حذر داشتند؛ سپس پنهانى به تهدید او پرداختند، اما مهد علیا که ذاتا" قدرت طلب و استیلاگر بود، به تهدید آنها وقعى ننهاد و سرکردگان قزلباش را از خود رنجاند. عاقبت، عده‏اى از سران آنها متحد شدند، و خشمگین و مسلح به دولتخانه ریختند؛ ملکه در پیش چشم پادشاه و شوهر که در یک لحظه از فرط ترس، ظاهرا" به کلى نابینا شده بود، را با وضعى فجیع و با خشونت بسیار هلاک کردند؛ حتى مادر پیر ملکه را نیز که در نزدیک دولتخانه سکونت داشت، به قتل آوردند «987 ق / 1579 م» و در این کار از هیچ اهانتى به حیثیت مرشد کامل و صوفى اعظم و مظهر الوهیت فروگذار نکردند

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:27 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

فرمانروایی محمد خدابنده حکومتی بی ثبات

محمد خدابنده که نمى‏توانست اعتراض کند از ترس سکوت کرد و حتى تسلیم به اراده قاتلان، این جسارت بى سابقه را تأیید نمود. وزیرش میرزا سلیمان اعتمادالدوله را هم چندى بعد از فتنه‏اى که در خراسان بر ضد شاه در گرفت، بى هیچ اعتراضى به دست یاغیان سپرد که بلافاصله به وسیله آنها کشته شد «991 ق / 1583 م»، و این بنده خدا در هیچ یک از این فتنه ها، از بیم نوکران جان نثار جانسپار خویش، دم بر نیاورد. ولیعهدش حمزه میرزا که بر خلاف پدر رشید و شجاع و با کفایت بود، براى خاتمه دادن به این بى نظمى‏و بى رسمیها به کوشش برخاست، اما بى حالى پدر که نام سلطنت و عنوان مرشد کامل به او اختصاص داشت، برقرارى هیچ گونه نظم و ثباتى را اجازه نمى‏داد. پسر دیگرش عباس را که طفلى خردسال بود و حکومت خراسان به نام او بود، عده‏اى از امیران شاملو در هرات به سلطنت برداشتند و از حکم خدابنده سر پیچیدند «989 ق / 1581 م» . به دنبال منازعات طولانى در 991 ق / 1583 م قرار بر آن شد که حکومت خراسان براى عباس میرزا بماند؛ عراق به حمزه میرزا تعلق داشته باشد و عنوان سلطنت از آن خدابنده باشد؛ بدینگونه اختلافات قزلباش، قلمرو صفوى را معروض نوعى تجزیه ساخت، هر چند این هم موجب رضایت واقع نشد و اختلافات دوام یافت.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:28 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

عثمان پاشا در تلاش برای تسخیر ایران

در ماجراى اختلافات امیران قزلباش که به قتل مهد علیا ختم شد، عثمان پاشا، سردار عثمانى به حکم سلطان مراد سوم خوندگار روم، نواحى قراباغ، گرجستان و شروان را اشغال کرد، اما به وسیله حمزه میرزا مغلوب و منهزم گشت. مع هذا، چون «باب عالى» - دربار عثمانى - از اختلال دربار صفوى و جریان جنگ داخلى بین طرفداران عباس میرزا و مخالفان او آگاهى داشت؛ بار دیگر عثمان پاشا را به ایران فرستاد. این بار، سپاه عثمانى تا تبریز پیش آمد و اختلاف بزرگان قزلباش، مانع اقدام جدى در جلوگیرى از پیشرفت آنها شد. اما حمزه میرزا بعد از قرارى که در خراسان نهاد و به برقرارى صلح منجر شد، در بازگشت به قزوین «991 ق / 1583 م» و ناچار به مذاکره صلح رضا داد. مذاکرات براى رفع اشغال و تخلیه خاک ایران آغاز شد و حمزه میرزا بدینگونه بر اوضاع مسلط گشت.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:28 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

توطئه امرای خراسان در عهد محمد خدابنده

با این حال چون در صدد برآمد تا کشندگان مادر را که همچنان در دربار پدر و در حکومت بلاد مسلط مانده بودند، به دام اندازد و آنها را کیفر دهد، به شدت معروض تحریک و توطئه هاى امراى قزلباش واقع شد. دشمنان حمزه میرزا بر وى پیشدستى کردند، و او ره تحریک آنها در حمام به دست دلاک کشته شد «994 ق / 1586 م». سران قزلباش هم در حال تخاصم و تنازع با یکدیگر باقى ماندند و سلطان بى‏کفایت هم که پسر دیگرش شاهزاده ابوطالب را به ولیعهدى برگزیده بود، از عهده رفع این اختلافها بر نمى‏آمد، سهل است خود و ولیعهدش در واقع بازیچه اغراض امیران قزلباش بودند. امراى خراسان، از جمله مرشد قلى خان استاجلو و على قلى خان شاملو، دیگر بار کوشیدند تا خدا بنده و ولیعهدش را که در حقیقت از فرمانروایى هیچ چیز جز مجرد عنوان نداشتند، کنار بگذارند. پس، عباس میرزا که در این هنگام جوانى هجده ساله بود و طى چند سال اخیر به عنوان پادشاه خراسان - در مقابل حمزه میرزا که پادشاه عراق عجم محسوب مى‏شد - در هرات عنوان فرمانروایى داشت؛ به عنوان پادشاه جدید صفوى بر تخت بنشانند. سلطان محمد که در شیراز بود، هر چند همراه ولیعهد خویش ابوطالب میرزا با عجله تمام خود را از فارس به قزوین رساند؛ موفق به جلوگیرى از توطئه امرا نشد؛ ناچار تاج فرمانروایى را بر سر عباس نهاد و از سلطنت کناره گیرى کرد؛ اما بلافاصله توقیف شد «ذى‏الحجه 996 ق / نوامبر 1588 م» و بدینگونه سلطنت عباس بهادر خان با برکنارى پدرش از تخت سلطنت آغاز شد.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:29 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آغاز جنگهاى ایران و عثمانى در زمان شاه محمد خدابنده

مرگ شاه طهماسب اول و اختلافاتى که بعد از آن پادشاه میان سرداران قزلباش بر سر سلطنت ایران ظهور کرد، مایه ضعف دولت و سرکشى حکام ولایت و طوایف و اقوامى‏شد که در اطاعت دولت صفوى به سر مى‏بردند. در جریان این اختلافات، بسیارى از سرداران مجرب و با کفایت ایران کشته شدند و کارها در زمان شاه اسماعیل دوم، بیشتر به دست جوانان بى تجربه و نو رسیده و خود رأى افتاد. امور لشکرى مختل شد و اتحاد در اتفاقى که در عهد شاه اسماعیل اول و شاه طهماسب میان طوایف قزلباش، به ویژه در برابر دشمنان خارجى وجود داشت، به نفاق و دشمنى و رقابت مبدل شد. شاه اسماعیل دوم با آنکه به مدهب تسنن مایل بود و در تقویت و ترویج آن مذهب مى‏کوشید، بر دولت عثمانى به چشم سوءظنن و بدبینى و خصومت مى‏نگریست. زیرا سلطان عثمانى بر خلاف آداب و رسوم سیاسى، سفیرى براى تبریک جلوس وى به ایران نفرستاده بود. حتى نوشته اند که به همین دلیل مصمم بود که لشکر به بغداد کشد و آشکارا با سلطان عثمانى از در جنگ درآید، و همین تصمیم را هم یکى از علل کشته شدن او دانسته اند؛ زیرا سران قزلباش از بر هم زدن مصالحه نامه‏اى که میان شاه طهماسب و سلطان سلیمان خان قانونى منعقد شده بود و تا آن زمان دوام داشت، ناخرسند و از تجدید جنگ میان دو کشور بیمناک بودند.

در مدت کوتاه حکمروایى شاه اسماعیل دوم، به علت رفتار سخت و سیاست خشونت آمیزى که وى نسبت به مخالفان خود و سران قزلباش در پیش گرفت، آرامش و صلح در ولایات و سر حدات ایران به ظاهر برقرار بود، اما پس از مرگ وى و جلوس شاه محمد خدابنده، به علت بى کفایتى و سست رأیى و سیاست تردآمیز این پادشاه، زمام امور در آغاز به دست همسرش مهد علیا و پس از قتل او بازیچه دست میرزا سلیمان وزیر و جمعى از رؤساى قزلباش بود. کار اختلال و بى نظمى‏امور کشور و طغیان و سرکشى طوایف و اقوام تابع ایران بالا گرفت، و طولى نکشید که دولت مرکزى با جنگهاى داخلى و تجاوزات خارجى مواجه گشت.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:30 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تهاجم عثمانی به آذربایجان در عهد شاه محمدخدا بنده

در نخستین سال پادشاهى محمد خدابنده، گروهى از کردان مطیع ایران، که میان ولایت وان و آذربایجان به سر مى‏بردند؛ چون از ضعف و اختلال دولت صفوى و نفاق سران قزلباش خبر یافتند، به سبب اشتراک مذهب به دولت عثمانى توجه کردند. خسرو پاشا، حاکم وان، به دستور دربار عثمانى، ایشان را به غارت کردن نواحى غربى آذربایجان برانگیخت. سپس خود نیز با کردان یاغى به خاک ایران تجاوز کرد. امیر خان موصلوى ترکمان امیرالامراى آذربایجان هم در مقابله با این تهاجم کارى از پیش نبرد. مهاجمان کرد و ترک بى خبر بر نواحى سلماس و ارومیه و خوى تاختند و آن حدود را به باد غارت دادند، و جمعى از مردم بى گناه را کشته و عده‏اى دیگر را به اسارت گرفتند.
خبر حمله سپاه عثمانى به آذربایجان سبب شد که گروهى دیگر از طوایف کرد نیز یاغى شدند و تا حدود مراغه را به باد غارت دادند. مردم شروان هم، که از تعدیات حکام قزلباش به جان آمده بودند، به سلطان عثمانى توسل جستند و او را به گرفتن آن ولایت تشویق کردند.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:31 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نقض عهدنامه صلح توسط پادشاه عثمانی و تهاجم به ایران

سلطان مراد خان پادشاه عثمانى، چون اوضاع ایران را بر کشور گشایى و جبران شکستهاى پیشین مساعد دید، بر خلاف عهدنامه صلحى که در زمان جدش - سلطان سلیمان خان قانونى - میان دو دولت منعقد گشته و نسلا" بعد نسل معتبر شناخته شده بود، به پاشایانى که در ولایات شرقى عثمانى و در جوار سر حدات ایران حکومت داشتند، دستور تهاجم و حمله داد. طویل محمد پاشا صوقلى - وزیر اعظم عثمانى - نیز مصطفى پاشا معروف به لله پاشا، وزیر ثانى را به فرماندهى، یا به اصطلاح آن عصر، به سر عسکرى سپاه - فرماندهى لشکر - روانه ایران کرد.

مصطفى پاشا در روز 26 صفر سال 986 ق / 8 مه 1578 م از اسکوتارى، به عزم ایران حرکت کرد. در راه توسط یکى از امیران ایرانى نامه‏اى براى شاه محمد فرستاد که به فرمان سلطان عثمانى با سیصد هزار سوار و 600 توپ و شش هزار تفنگچى به ایران مى‏آید تا انتقام برادر او شاه اسماعیل دوم را از کشندگان وى بستاند! و همچنین از جانب سلطان مأمور است که عیسویان گرجستان را از حکام ستمکار ایرانى آزاد کند.

در همان حال پنج کشتى بزرگ و دو کشتى کوچک هم، که حامل سرباز و توپخانه و اسلحه بود، از طرف دولت عثمانى به بندر
طرابوزان فرستاده شد. ضمنا" سلطان عثمانى به محمد گراى خان تاتار - پسر دوستگراى خان - که مطیع آن دولت بود، دستور داد که سپاهیان تاتار از جانب دشت خزر و دربند به ولایت شروان درآید و با مصطفى پاشا یارى کند.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:31 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

حرکت مصطفی پاشا عثمانی به قزوین

همینکه خبر حرکت مصطفى پاشا و حمله سپاه تاتار به قزوین رسید؛ شاه محمد، به صوابدید وزیر و بزرگان دولت، نامه‏اى محبت آمیز به سلطان مراد خان نوشت و سبب نقض عهدنامه صلح را جویا شد، ولى مأموران عثمانى، پیک ایرانى را در سر حدات مرزى دستگیر و مانع رسیدن نامه به سلطان عثمانى شدند. مصطفى پاشا، از راه ارزروم به ولایت قارص رفت و به تعمیر حلقه آنجا مشغول شد؛ در حالى که طبق مفاد پیمان، مقرر شد که قارص همواره ویران باقى بماند و هیچ یک از دو طرف نسبت به آباد کردن آنجا که در حقیقت منطقه بى طرف میان ولایت ارمنستان از متصرفات ایران، و ارزروم، از ولایات عثمانى بود، توجه نکنند.

مصطفى پاشا از قارص وارد خاک
قفقاز شد و چون این خبر به قزوین رسید، از جانب شاه به امیر خان ترکمان، بیگلربیگى آذربایجان، و امام قلى خان قاجار، بیگلر بیگى قراباغ، و محمد خان تخماق استاجلو، بیگلر بیگى چخورسعد «ارمنستان»، دستور داده شد که به اتفاق یکدیگر از پیشروى قواى ترک جلوگیرى کنند. سواران امام قلى خان و محمد خان، براى دفع دشمنى به یکدیگر پیوستند، ولى امیر خان، به علت خصومتى که میان طوایف ترکمان و استاجلو بود، به ایشان کمکى نکرد. حکام قراباغ و ارمنستان با اندک سپاهى که در اختیار داشتند، در آغاز دسته‏اى از پیشقراولان دشمن را در هم شکستند و بسیارى از سران ترک و کرد سپاه لله پاشا را از پاى درآوردند، وى عاقبت نزدیک قلعه چلدر با شیطان قلعه از لله پاشا شکست خوردند و به علت نفاق و دشمنى سرداران قزلباش، بسیارى از سران و سربازان ایرانى کشته شدند «6 جمادى الثانى 986 ق / 10 اوت 1578 م»، و لله پاشا دو کله منار از سرگشتگاه ایرانى بر پا کرد.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:32 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تصرف گرجستان توسط لله پاشاه

لله پاشا بعد از این پیروزى به خاک گرجستان رفت و قلعه تفلیس را هم با شهر گورى IROG پایتخت سلاطین گرجى، به آسانى تصرف کرد و از آنجا به جانب شروان روانه شد. ارس خان، بیگلربیگى شروان، چون خود را در برابر قواى ترک ناتوان دید، آن ولایت را رها کرد و تا کنار رودخانه کر عقب نشست. لله پاشا، شروان را هم به صهولت گرفت و عثمان پاشا اوزدمر اوغلى، از سرداران ترک را به حکومت آن ولایت گماشت؛ سپس قلعه‏اى شماخى، بادکوبه و ارس را مستحکم ساخت و در شوال 986 ق / دسامبر 1578 م براى گذراندن فصل زمستان به ارزروم بازگشت.

چون خبر تصرف گرجستان و شروان، به قزوین رسید؛ مهد علیا که زمام امور ایران را در دست داشت، فرمان جمع آورى سپاه داد و با پسر خود حمزه میرزاى ولیعهد، و جمعى از بزرگان دولت و سران قزلباش، به عزم جلوگیرى از پیشرفت دشمن، راه آذربایجان پیش گرفت و در قراباغ توقف کرد.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:32 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تهاجم محمدگرای خان به شروان

در همان اوان به فرمان سلطان عثمانى، دسته‏اى از سپاهیان تاتار نیز از طرف محمد گراى خان، به کمک قواى ترک به شروان تاخته و گروهى از سرداران و بزرگان قزلباش را کشته بود. میرزا سلیمان وزیر، با چند تن از سران لشکر مأمور شدند که به شروان بتازند و سپاه ترک و تاتار را از آن دیار بیرون کنند. در جنگى که میان قواى قزلباش و تاتار در نزدیکى قلعه شماخى در گرفت، شکست در سپاه دشمن افتاد و عادل گراى خان - برادر امیر تاتار - گرفتار شد. عثمان پاشا، سردار ترک نیز ناچار قلعه شماخى را رها کرد و به دربند گریخت و قسمت بزرگى از ولایت شروان دوباره به تصرف ایران درآمد.

مهد علیا اصرار داشت که میرزا سلیمان و سرداران در تعقیب عثمان پاشا به قلعه دربند بتازند و با گرفتن آن قلعه، دست ترکان را یکباره از ولایت شروان کوتاه کنند؛ اما وزیر و همراهانش بر خلاف فرمان ملکه، با عادل گراى خان و غنایمى که به دست آورده بودند، به قراباغ بازگشتند. این امر، مایه رنجش ملکه از سرداران قزلباش گردید و ایشان را مورد سرزنش قرار داد؛ چون سرداران با او بى ادبانه سخن گفتند، به عنوان اعتراض، در شدت سرماى زمستان، با ولیعهد از قراباغ به قزوین بازگشت.

عادل گراى خان را در دربار ایران، براى جلب خاطر برادرش، معزز و محترم داشتند و با ملازمانش در یکى از عمارات شاهى جاى دادند. او نیز به اشاره دربار ایران، نامه‏اى به برادر نوشت و رفتار احترام آمیز و پسندیده دولت ایران را نسبت به خود گوشزد کرد و برادر را به ترک مخاصمه با پادشاه صفوى دعوت نمود.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:33 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تهاجم محمدگرای خان به شروان

در همان اوان به فرمان سلطان عثمانى، دسته‏اى از سپاهیان تاتار نیز از طرف محمد گراى خان، به کمک قواى ترک به شروان تاخته و گروهى از سرداران و بزرگان قزلباش را کشته بود. میرزا سلیمان وزیر، با چند تن از سران لشکر مأمور شدند که به شروان بتازند و سپاه ترک و تاتار را از آن دیار بیرون کنند. در جنگى که میان قواى قزلباش و تاتار در نزدیکى قلعه شماخى در گرفت، شکست در سپاه دشمن افتاد و عادل گراى خان - برادر امیر تاتار - گرفتار شد. عثمان پاشا، سردار ترک نیز ناچار قلعه شماخى را رها کرد و به دربند گریخت و قسمت بزرگى از ولایت شروان دوباره به تصرف ایران درآمد.

مهد علیا اصرار داشت که میرزا سلیمان و سرداران در تعقیب عثمان پاشا به قلعه دربند بتازند و با گرفتن آن قلعه، دست ترکان را یکباره از ولایت شروان کوتاه کنند؛ اما وزیر و همراهانش بر خلاف فرمان ملکه، با عادل گراى خان و غنایمى که به دست آورده بودند، به قراباغ بازگشتند. این امر، مایه رنجش ملکه از سرداران قزلباش گردید و ایشان را مورد سرزنش قرار داد؛ چون سرداران با او بى ادبانه سخن گفتند، به عنوان اعتراض، در شدت سرماى زمستان، با ولیعهد از قراباغ به قزوین بازگشت.

عادل گراى خان را در دربار ایران، براى جلب خاطر برادرش، معزز و محترم داشتند و با ملازمانش در یکى از عمارات شاهى جاى دادند. او نیز به اشاره دربار ایران، نامه‏اى به برادر نوشت و رفتار احترام آمیز و پسندیده دولت ایران را نسبت به خود گوشزد کرد و برادر را به ترک مخاصمه با پادشاه صفوى دعوت نمود.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:33 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

میرزا سلیمان اعتمادالدوله

میرزا سلیمان جابرى اصفهانى ملقب به اعتمادالدوله وزیر شاه اسماعیل دوم که مردى زیرک و موقع شناس بود، پس از مرگ شاه اسماعیل توانست در دربار براى خود جایى باز کند و مقام وزارت را همچنان حفظ نماید. وى از زمانى که دختر خویش را به عقد شاهزاده حمزه میرزا درآورده بود، خود را از خاندان سلطنتى مى‏دانست و با استفاده از ضعف محمد خدابنده و جوانى ولیعهد، در کارها دخالت و نفوذ فراوان داشت. با ارکان دولت و سران طوایف قزلباش به تندى و خشونت رفتار مى‏کرد و شاه و ولیعهد را به صدور احکام و دستورهایى که بر خلاف میل و صوابدید بزرگان قزلباش بود، بر مى‏انگیخت. چنانکه پس از جنگ تیر پل، جمعى از سرداران استاجلو و شاملو را، که دستگیر شده و غالبا" از بستگان و نزدیکان امیران دربارى بودند، على رغم میل ایشان کشت. حتى در مجالس خصوصى، حمزه میرزا را تحریک مى‏کرد که برخى از اسیران نامى مانند قلى بیگ افشار قورچى باشى، و شاهرخ خان ذوالقدر مهردار، و محمد خان ترکمان را از میان بردارد.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:34 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

توطئه سران قزلباش برای کشتن میرزا سلیمان وزیر

سرداران قزلباش که از عتاب و خطاب میرزا سلیمان وزیر به جان آمده بودند، براى کشتن وزیر، در کمین فرصت نشستند. در روزى که وزیر براى تفریح و شکار به خارج شهر مى‏رفت، عده‏اى از جوانان قزلباش را براى کشتن وى فرستادند. اما سلیمان میرزا از توطئه آگاه شد و شکایت به ولیعهد برد. حمزه میرزا مخالفان او را احضار کرد و درباره توطئه از ایشان توضیح خواست؛ نخست منکر شدند، ولى چون موضوع برملا شده دیدند، آشکارا به ولیعهد گفتند که : میرزا سلیمان دشمن قزلباش و مایه ایجاد اختلاف و نفاق میان طوایف است و تا او از کار وزارت برکنار نگردد، آتش فتنه و فساد تسکین نخواهد یافت و اگر شاه او را معزول نکند، آنان جملگى به عباس میرزا خواهند پیوست.

میرزا سلیمان با آنکه مى‏دانست از آن بلیه جان سالم به در نخواهد برد، راضى شد که از کار وزارت کناره‏گیرى و هر چه دارد تسلیم کند، به شرط آنکه جانش در امان باشد. حمزه میرزا که مى‏ترسید خصومت سرداران با میرزا سلیمان وزیر، مقدمه مخالفت با ولیعهدى و پادشاهى او باشد، نهانى، کسى نزد امیران قزلباش فرستاد و آنها ولیعهد را تضمین داد، و سوگند خوردند که به او وفادار ماند و فرمانبردارى کنند.

شاه محمد خدابنده و حمزه میرزا همینکه از جانب سرداران قزلباش آسوده خاطر شدند، وزیر بیچاره را به ایشان سپردند. دشمنان وزیر هم نخست او را به همراه دو پسرش به زندان انداختند، و همینکه تمام اموال و املاک خود را تسلیم کرد، در
باغ زاغان هرات هلاکش کردند.

میرزا سلیمان مردى فاضل و شاعر بود و نسبش به جابربن عبدالله انصارى، عارف معروف مى‏رسید. پس از کشتن وزیر، امیران از حمزه میرزا خواستند تا دختر او را طلاق گوید و شاهزاده بینوا ناچار اطاعت کرد.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:34 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آذربایجان و طغیان سران ترکمان و تکلو «992 ق / 1584 م»

با رسیدن اردوى شاهى به آذربایجان، امیر خان ترکمان بیگلر بیگى با دوازده هزار تن از بستگان و افراد طایفه خود تا میانه به استقبال آمد و مورد لطف و مهرابى فوق العاده شاه و ولیعهد قرار گرفت. پس از ورود به تبریز هم، چون در میزبانى شاه محمد و حمزه میرزا اشتیاق فراوان نشان داد، اعتماد و توجه به حمزه میرزا را به خود جلب کرد، به طورى که این امر مایه تحریک و حسد و کینه سایر نزدیکان و ندیمان شاهزاده به ویژه سران استاجلو و شاملو قرار گرفت.

حمزه میرزا که در این هنگام هجده سال داشت، اغلب کارهاى کشورى و لشکرى به صوابدید و دستور او صورت مى‏گرفت. چون جوانى خودخواه و مغرور بود و در شرابخوارى افراط مى‏کرد، به اندک رفتار نامطلوبى، خشمگین مى‏شد و نزدیکترین کسان خود را آزرده مى‏ساخت. به هنگام قتل مادرش توسط سران قزلباش، سیزده ساله بود، و به سبب علاقه فراوان به مادر، همواره کینه قاتلان را در دل داشت و به دنبال بهانه‏اى مى‏گشت تا عاملان این جنایت را به سزاى اعمالشان برساند. ولیعهد جوان، با چنان قدرت و نفوذ در دستگاه پدر، در این هنگام که سران قزلباش و شاه براى برخورد به امر خطیرى چون تهاجم بیگانگان در تبریز گرد هم آمده بودند، فیلش یاد هندوستان کرد و موقع را براى تسویه حساب با کشندگان مادر مناسب یافت! چون امیر خان ترکمان در فرمان قتل مادرش از قزوین دور و ظاهرا" در آن جنایت نقشى نداشت؛ حمزه میرزا کوشید او را با خود همداستان کند و به دستیارى امیر خان، کشندگان مادر را سیاست نماید. اما امیر خان که با برخى از این سران قزلباش، دوستى دیرینه داشت، به عنوان اینکه ایجاد اختلاف در بین سران قزلباش و با وجود دشمن بزرگى چون عثمانى، به صلاح و صواب نیست، با این کار مخالفت کرد. به علاوه شاهزاده جوان را اندرز داد تا در شرابخوارى امساک کند و از معاشرت با سرداران جوان، که او را به این کار تشویق مى‏کنند، احتراز جوید.

از سوى دیگر، تقرب امیر خان به حمزه میرزا و توجه و احترام خاصى که شاهزاده نسبت به او داشت، مایه تشویش و نگرانى خاطر دیگر سران قزلباش و برانگیختن کینه و حسد آنان مى‏شد، به ویژه سرداران جوانى که با شاهزاده انیس مجالس بزم و میگسارى وى بودند، به جد سعى مى‏کردند تا امیرالامراى آذربایجان را از نظر شاهزاده بیاندازند. جوانانى مانند على قلى بیگ فتح اغلى استاجلو و اسماعیل قلى خان شاملو، که ندیمان خاص و هم پیالگان شاهزاده بودند، در مجالس خصوصى با شاه زبان به بدگویى از امیر خان گشودند. کم کم سعایت بدخواهان مؤثر افتاد و میان شاهزاده و امیر خان کدورتى پیدا شد؛ عاقبت روزى حمزه میرزا در حال مستى با دشمنان امیر خان همداستان شد و نهانى به کشتن وى رضا داد.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  7:35 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها