0

تاریخ ایران- سلسله آل زیار

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تاریخ ایران- سلسله آل زیار

استمرار قدرت محلی اسپهبدان و پادوسبانان در جبال طبرستان و رویان که با وجود ضعف و انحطاط تدریجی ، همچنان در بعضی دوره‏ها دوام می یافت، مانع از آن نشد که بخش هامونی طبرستان و جرجان به دنبال انقراض علویان، تا مدتها مورد منازعه دو سلسله ی جنگجوی گیل و دیلم - آل زیار و آل بویه - نماند و افول قدرت نهایی آنها سرانجام تا طلوع دولت سلجوقیان به طول انجامید.

با آن که هر دو سلسله در آغاز ورود به صحنه تاریخ، خود را مخالف خلیفه نشان دادند، اما در پایان هم با خلیفه و هم با امرای دست نشانده‏اش کنار آمدند.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  2:54 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مرداویج و وشمگیر زیاری

مرداویج، نخستین سردار آل زیار، رویای لغو خلافت و محو شعائر و عقاید وابسته بدان را در سر می‏ پرورانید و تنها این مطلب که وی به رغم نقشه‏های جسورانه و افکار بلند پروازانه‏ای که در ذهن داشت، ظرفیت روحی و قدرت اخلاقی لازم را برای اجرای چنین طرحی نداشت، این تهدید را از دستگاه خلافت دفع کرد.

گذشته احوال مرداویج بنیادگذار این سلسله، که ناگهان به دنبال توقیف و قتل اسفار دیلمی به روشنایی تاریخ وارد شد، در تیرگیهای ابهام پنهان است و البته غروری بی نظیر و جاه طلبی و تجمل پرستی او را از برادرش وشمگیر متمایز می‏ساخت.

آنچه از گذشته وشمگیر در روایات انعکاس دارد می‏تواند تصویری از گذشته احوال خانوادگی زیاریان ، که بعدها نسب خود را به پادشاهان پیش از اسلام ایران و پهلوانان افسانه‏ای حماسی رساندند، عرضه دارد؛

چهارشنبه 8 شهریور 1391  2:56 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پیشینه ی زیاریان

دوران حکمروایی وشمگیر نیز میدان نزاع زیاریان و بوییان بر سر متصرفات بود.
قدرت گیری آل بویه، وشمگیر را ناچار ساخت تا به
سامانیان  نزدیک شود و خود را در پناه ایشان قرار دهد.
اما این دروان کوتاه نیز با سقوط وشمگیر از اسب و کشته شدنش در 356 ق / 967 م پایان یافت.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  2:56 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

یک سده حکم روایی زیاریان

جانشینان وشمگیر نیز افزون بر یک سده دیگر حکمروایی داشتند که دوران آنها نیز همچون خلافت اسلافشان به زد و خورد با خاندانهای محلی سپری شد.

طلوع و غروب این سلسله حکام محلی به نحو جالبی تأثیر محیط و زمانه را در تحول نسلهای انسانی نشان می‏دهد؛
این تحول در نزد آل زیار در وجود

  • مرداویج از احساسات ضد تازی آغاز و در وجود
  • قابوس به اوج عرب مآبی منجر شد. در رفتار
  • وشمگیر با خشم و تحقیر نسبت به «مسوده» و هواخواهان عباسیان و بعد با کنار آمدن با آنها ظاهر شد و در کردار
  • منوچهر به طاعت و انقیاد نسبت به سلطانی که خود را مولی امیر المؤمنین می‏خواند، رسید.


یک سرش برنج کاری در زمینهای مردابی گیلان را با لباس ژنده و سر و پای برهنه در وجود نیای سلسله نشان می‏داد و سر دیگرش، نسب نامه‏ای پر آوازه را عرضه می‏کرد که به پادشاهان ایران باستان می رسید.

سادگی و خامی نیای نخست خاندان تا حدی بود که رفتار و گفتارش مایه شرم و خجلت همراهان می‏شد و خردمندی و پختگی آخرین نام آور آن چنان بود که پند نامه‏اش نمونه کامل گفتار و کردار حکمت آمیز را در فرهنگ مردم ایران عرضه می‏کرد.

یک سده فاصله بین آغاز و انجام قدرت این سلسله مرداویج تند خوی تا کیکاوس خردمند و آرام
خاندان گیل مرد بینوا اما جنگاور را شایسته آن کرد که به پادشاهان افسانه‏ای باستان منسوب شود و قرنها حکمت و اخلاق به نسلهای بعدی تعلیم نماید.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  2:57 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بیوگرافی و زندگینامه مرداویچ

از ميان بزرگترين رجال طبرستان و ديلم که مدتهاي متمادي با سامانيان و سپاهيان خليفه عباسي براي تحصيل قدرت و استقلال در زد و خورد بودند ، ابوالحجاج مرداويج پسر زيار پسر مردانشاه ، از همه بزرگتر و شجاعتر بوده است . وي منسوب هب خاندان امراي گيلان بوده كه از طرف مادري از اعقاب سپهبدان رويان به شمار مي رود.
 
آغاز شهرت مرداويج از اوايل سلطنت نصربن احمد ساماني (‌301 – 331 )‌بوده كه در آغاز امر در خدمت قراتكين يكي از امراء احمد بن اسمعيل و نصر بن احمد در خراسان به سر مي برد و چون اسفار پسر شيرويه در گرگان قدرت يافت ، مرداويج از خدمت قراتكين به نزد اسفار آمد و به عنوان سپهسالار به خدمت وي در آمد و از اسباب مهم فتوحات اسفار در جنگهاي مختلف شد .
 
مرداويج پس از ورود به خدمت  اسفار ، با او از گرگان  به فتح طبرستان رفت و آن منطقه را فتح كرد و سپس به همراهي اسفار به ري رفته و آنجا و زنجان و ابهر و قزوين و قم را نيز به تصرف اسفار در آورد . به قولي در همين سال ( 316 )  اسفار در نتيجه شورش مرداويج مردي كشته شد . بدين ترتيب كه اسفار مرداويج را نزد سالار ، صاحب شميران و طارم فرستاد تا او را به اطاعت در آورد و چون مرداويج به نزد او رسيد ، با يكديگر همداستان شدند و سوگند خوردند و پيمان بستند كه اسفار را به سبب جور و ستمي كه به مردم مي كرد ، از ميان بردارند .
 
بعد از اين واقعه و مرگ اسفار ، مرداويج در حكمراني از هر منازعه اي فارغ گشته و به قزوين رفت و با مردم آن نيكي كرد و وعده هاي نيك به آنان داد . سلطنت مرداويج از اين تاريخ شروع شده و او در پايان عمر خود قزوين و ري و همدان و كنگاور و دينور و يزدْجرد و قم و اصفهان و كاشان و گلپايگان و بلاد ديگري را دراختيار داشته و و در اصفهان رفتار سختي نسبت به اهالي آن كرد و از آنان مال فراوان گرفت و فرمان داد كه براي او تختي از زر بسازند و چون بر تخت برنشست ، سربازان او از دو جانب صف مي كشيدند و هيچ كس نمي توانست با وي سخن گويد مگر حاجباني كه براي اين كار گماشته بود و با يان اعمال هراس او در دل مردم افتاد و سخف قدرت و نفوذ يافت .
 
با آنكه مرداويج از آغاز امر خود از ماكان پسر كاكي ، كه بر طبرستان و گرگان استيلا داشته ، ياري گرفته و به كمك او بر اسفار چيره شده بود ، ليكن بعد از آنكه قدرتي تحصيل كرد و مال ولشكر بسيار گرد آورد ، طمع در طبرستان و گرگان بسته و بر آن شد كه آن دو ناحيه را زا چنگ ماكان پسر كاكي بيرون آرد و در اين كار نيز به سرعت توفيق يافت .
 
در اين روزگار بغداد وضع خوشي نداشت ؛ بدين معني كه غلامان ترك كه از عهد المعتصم به بعد سپاهيان مركزي خلافت عباسي را تشكيل مي داند ، بعد از آن خليفه و از دوره فرمانروايي المتوكل علي الله ، شروع به دخالت در امور كرده و تا اين روزگار آسيب فراواني به مركزيت و قدرت حكامت اسلامي رسانيده بودند . در موقعي كه كار مرداويج در عراق عجم قوت مي گرفت و خطر او به بغداد نزديكتر مي شد ، سرداران ترك نژاد و غلامان ترك همچنان به جنگهاي داخلي در عراق و آزار خلفا و نزديكان ايشان اشتغال داشتند . پيداست كه قدرتي براي خليفه نمي ماند تا از عهده جلوگيري مخالف شجاع ديلمي خود بر آيد و عين اين ضعف ، نسبت به ساير سركشان نيز وجود داشت . با اين همه پيشرفتهاي سريع مرداويج ، كارگردانان خلافت يغداد را به وحشت افكند و بر آن داشت كه از پيشرفت او پيشگيري كنند .
 
از طرفي مرداويج ژون نسبت به سپاهيان به نيكي رفتار مي كرد و مال بسيار به آنان مي بخشيد ، مردم شجاع ديلم پياپي در لشكرگاه او گرد مي آمدند و چون عدد سپاهيان او فزوني يافت ، با اراضي متفوحه از عهده مخارج آنان بر نيامد و به فكر افتاد كه دامنه فتوحات خود را توسعه دهد و از اين نيرو استفاده هاي بيشتري ببرد .
 
تا اين هنگام تنها ري و قزوين و رنجان و طبرستان و گرگان در تصرف مردداويج در آمده بود . پس به فكر افتاد كه همدان را نيز بر متصرفات خويش بيفزايد و بدين منظور خواهرزاده خود را با لشكر بسيار به فتح آن شهر گسيل داشت . بين حكومت دست نشانده خليفه و نيروهاي مرداويج چندين جنگ در نزديكي همدان رخ داد . خواهرزاده او با همه شجاعتش از عهده فتح شهر بر نيامد و خود در معركه كشته شد و مرداويج ناگزير شخصاً به فتح آن شهر همت گماشت . در اين جنگها مردم همدان عامل خليفه را ياري دادند و مرداويج پس از ورود به شهر گروه بزرگي را به سبب ياوي آنها به قتل رسانيد .
 
از بغداد لشكر بزرگي به به سرداري هرون بن غريب ، به مقابله مرداويج آمد و اين نخستين مقابله ميان مرداويج و لشكريان خليفه بود . دو لشكر در نواحي همدان با يكديگر مصاف دادند و جنگي سخت كردند ، هرون ؟ گشت و مرداويج در نتيجه اين فتح بر همه شهرهاي ناحيه جبل و اطراف همدان استيلا يافت و سرداري به نام ابن علان قزويني به دينور فرستاد و آن را نيز گشود و لشكريان او تا ؟ پيش رفتند و غنائم بسياري با خود آوردند .
 
مرداويج بعد از آنكه تا حدود ؟ پيش راند و غنائم بسياري به دست آورد ، بر آن شد كه فتوحات خود را ؟ در داخله ايران توسعه دهد و حمله بر بغداد را به موقعي موكول كند كه نيروي كافي به اختيار در آورده باشد .
 
شهر اصفهان بعد از جنگهاي متمادي بين عمال خليفه و يكي از سرداران ديلمي ، باز به دست خليفه افتاد و اين هنگام مصادف بود با موقعي كه مرداويج به لشكركشي خود به اصفهان مبادرت مي جست . پادشاه ديلمي به زودي اصفهان را مسخر ساخت و با چهل هزار و به قولي با پنجاه هزار  سپاه ، به آن شهر وارد شد ( 319 ) . مرداويج در سال 320 برادر خود ” وشمگير “ را به نزد خود آورد .
 
از حدود سال 321 ، براي مرداويج گرفتاري جديدي پيش آمد و آن اختلاف او با پسران بويه است . پسران بويه ، كه بزرگتر و شجاعتر از همه آنها علي نام داشت ، بعد از شكست ماكان پسر كاكي از نزد او به خدمت مرداويج در آمدند و علي از طرف مرداويج حاكم كرج شد . ولي به زودي ميان آنان خلاف افتاد و علي از قلمرو حكومت مرداويج بيرون رفت و بر اصفهان تاخت و آن را در سال 321 فتح كرد و قدرت و شوكتي به دست آورد .
 
چون اين خبر به مرداويج رسيد ، بيمناك شد ؛ زيرا از شجاعت و تدبير و كارداني علي ايمن نبود . پس بر آن  شد كه او را به نحوي اسير سازد و براي اجراي نقشه خويش ، نخست نماينده اي با نامه نزد علي فرستاد و وعده داد كه سربازان بسيار در اختيار او خواهد نهاد تا شهرهاي ديگر را نيز فتح كند و در همين حال برادر خود وشمگير را با سربازان بسيار به جانب اصفهان فرستاد تا علي را كه هنوز به نامه وي سرگرم و مطمئن است ، اسير كند . ليكن علي از اين امر آگاه شد و از اصفهان به ارجان (بهبهان) رفت . وشمگير هم بي منازعه ، وارد اصفهان شد و بدين طريق اصفهان دوباره جزء متصرفات مرداويج در آمد .
 
مرداويج اندكي پس از فتح اصفهان خود به آن شهر رفت و برادر خويش را به حكومت ري فرستاد . تا اين وقت علي بن بويه بر فارس تسلط يافته و قدرت و مال بسيار فراهم آورده بود . مرداويج چون از اين پيشرفتهاي پياپي علي آگاهي يافت ، تصميم به قلع و فتح او گرفت و بر آن شد كه به اهواز تازد و آن شهر را تصرف كند تا اگر علي خواست از فارس به بغداد رود ، مانع او شود .
 
لشكريان مرداويج در سال 322 بر رامهرمز و اهواز مسلط شدند و آنها را از دست عمال خليفه بيرون آوردند و چون علي بن بويه از اين حال خبر يافت ،‌ از ترس مرداويج بر آن شد كه با او از در مدارا در آيد . پس به عامل وي در اهواز نامه نوشت و از او خواست كه بين او و مرداويج واسطه شود و او نيز چنين كرد تا آخر مرداويج با علي بر سر لطف آمد ، مشروط بر آن كه در فارس به نام او خطبه خوانده شود .
 
علي اين شرط را پذيرفت و هداياي بسيار در مصاحبت برادر خود ، حسن فرستاد و حسن را هم به رسم گروگان به مرداويج سپرد و فرمان داد تا در تمام بلاد تابعه او ، خطبه به نام مرداويج و خوانند و به اين ترتيب مرداويج بر قسمت بزرگي از ايران كه از شمال تا جنوب امتداد داشت و همچنين بر غالب نواحي غربي اين كشور تسلط يافت و آنها را از تحت اطاعت خليفه عباسي بيرون آورد . مرداويج بر اثر علاقه اي كه مانند همه سرداران ديلمي و مردم شمال ايران به آداب و رسوم ملي داشت ، در اقامه جشنهاي ملي مبالغه مي كرد و از آن جمله در جشن سده سال 323 كه در اصفهان بر پا داشته بود ، تكلف بسيار به كار برد و چون اعمال او در آن جشن نمونه اي از مراسم باشكوه سده در ايران است ، ذكر آن خالي از فايده به نظر نمي آيد
 
چون شب جشن سده فرا رسيد ، مرداويج فرمان داد تا از كوهها و نواحي اطراف اصفهان هيزم بسيار گرد آوردند و آنها را در دو طرف زنده رود ( زاينده رود ) به شكل منبرها و قبه هاي بزرگ قرار دهند و همين كار را هم در كوه معروف به ” كريم كوه “ ، كه مشرف بر اصفهان است ، بكنند و از پاي كوه تا قله آن را به هيزم بپوشانند ؛ چنانكه چون اين هيزمها افروخته شد ، همه كوه را آتش فرا گيرد و از دور چون توده اي عظيم به نظر آيد . و همچنين فرمان داد تا نفت بسيار فراهم كنند و نفت بازان را حاضر سازند و شمعهاي بسيار گرد آوردند و دو هزار پرنده تهيه كنند تا نفت بر پاي آنها بمالند و آنها را رها سازند . و نيز دستور داد تا سفره عظيمي بيفكنند . مرداويج در پايان روز ، خود تنها سوار شد و غلامانش نيز پياده در مركب او بودند و به آن حال بر دور سفره گشت و و اين چيزها و نيز هيزم ها را به دقت وارسي كرد ، ولي همه اينها بر اثر فراخي صحرا در نظر او بي نهايت حقير آمد ؛ چنانكه ، به شدت خشمگين و دلتنگ شد و كساني را كه مأمور اين تشريفات بودند ، دشنام داد . همه حاضران از اين امر بيمناك شدند و او خود بازگشت و بخفت و هيچ كس را زهره آن نبود كه با وي سخن گويد .
 
مرداويج همواره به تركان بدبين و بدانديش بود و مي گفت : « تركان به منزله شياطين و راندگان درگاه خدايند ، بايد با آ‌نان درستي كرد و برايشان سخت گرفت ، وگرنه تباه مي شوند . » و با همين نيت بد ، در كشتن و آزار ايشان مبالغه مي كرد .
 
به هر حال ، پيش از اين واقعه نيز مرداويج چند تن از بزرگان ترك را كه در شمار غلامان او خدمت مي كردند مجازات كرده بود و آنان كينه وي را در دل گرفته بودند و بر قتل او همداستان شده بودند و چون اين واقع اتفاق افتاد ، بيش از پيش در عقيده خود راسخ گشتند و سپس در قتل او هم پيمان شدند و سوگند خوردند .
 
يكي از غلامان ترك مأمور حفظ مرداويج در خلوت و حين استحمام بود . مرداويج پس از ورود به قصر خود در اصفهان و قصد حمام ، اين غلام ترك را از خود راند و از شدت غضب ، هيچ يك از نگهبانان خود را نيز براي حفاظت خود نخواند .
 
مرداويج را غلام سياهي هم براي حفاظت خويش در گرمابه بود كه همواره سلاح او را در حمام حمل مي كرد . غلامان ترك ، او را نيز بفريفتند . عادت مرداويج آن بود كه هرگاه به حمام مي رفت ، خنجري بلند كه در پارچه اي پيچيده بود ، با خود مي برد و آن روز غلامان ترك تيغه آن شمشير را شكستند و دسته آن را به غلاف پيوستند و مرداويج شمشير را به همان صورت از غلام سياه گرفت و با خود به حمام برد و كسي جز استاد حمام ، بر در حمام براي حفاظت او نبود .
 
غلامان ترك پس از آنكه مرداويج به گرمابه رفت ، بر آن هجوم بردند . نخست ضربتي بر استاد حمامي زدند . چنانكه دست او قطع شد و چون او فرياد برداشت ، مرداويج  دست به خنجر برد . ليكن ، تيغه آن را شكسته يافت . ناچار تخت چوبي را كه هنگام شستشو بر آن مي نشست ، برداشت و پشت در حمام قرار داد . چنانكه تركان نتوانستند در را بگشايند . اما غلاملان سر سخت ترك مأيوس نشدند و چند تن از آنان بر بام حمام رفتند و جامهاي بام را شكسته ، از آنجا به تيراندازي پرداختند .
 
مرداويج به گرمخانه حمام پناه برد و شروع به اظهار لطف و مدارا با آنا كرد و ايشان را مالهاي فراوان وعده داد تا دست از او بر دارند . اما تركان ؟ نمي دادند و همچنان در بدسگالي خود اصرار مي ورزيدند تا آنكه در حمام را شكستند و مرداويج را كشتند .
 
غلامان بعد از فراغت از كار خود به ميان جمع آمدند و ديگران را از واقعه آگهي دادند و قصر او را غارت كرده و راه گريز پيش گرفتند تا به دست ديلميان نيفتند .
 
طبري مي گويد : « تابوت مرداويج را از اصفهان به ري بردند و هنگامي كه تابوت به ري رسيد ، ازدحامي غريب بود وهمه ديلمان و مردم گيل با پاي برهنه تا چهار فرسنگ جنازه سردار شجاع خود را استقبال كردند . »
 
قتل مرداويج يكي از بزرگترين زيانهايي بود كه ملت ايران برد . زيرا اين امر باعث شد كه مرداويج نقشه وسيع و مهم خود يعني ايجاد حكومت بزرگي در ايران و تجديد دوره ساساني و برانداختن حكومت بني عباس را به پايان نرساند . اجراي چنين نقشه بزرگ و مهمي براي مرداويج شجاع و جنگاور ، امر دشواري نبود ، اما براي ديگران به آساني ميسر نمي گرديد .
 
او بزرگترين مردي بود كه آمال ديلمان و مردان شجاع كوهستاني گيلان و مازندران را در برانداختن قدرت تازيان و از ميان بردن ” سياه پوشان “ مي توانست برآورد . زيرا وي عاليترين نمونه شجاعت و دلاوري اين مردان پرخاشجوي رزمسار بود .
چهارشنبه 8 شهریور 1391  2:59 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

آل زیار

دو خانواده ایرانی از نواحی مازندران و گیلان بودند که توانستند به حکومت ایران برسند. در واقع، بعد از حکومت نیمه مستقل طاهریان و پس از صفاریان و در ایام امارت امری سامانی در ماوراءالنهر، خانواده‌هایی از مازندران و سپس گیلان توانستند بر قسمت عمده ایران غربی، یعنی از خراسان تا بغداد تسلط یابند. حکومت این خانواده ها به نام دیلمیان شهرت یافته است.

سرزمینهای طبرستان و دیلم که در قسمت شمالی البرز و در پناه کوهها و دره‌های صعب العبور و جنگلهای انبوه قرار دارد، از قدیم الایام ( حتی پیش از اسلام ) حاکمیت خود را حفظ کرده بود، چنانکه زمان انوشیروان دادگر ( خسرو اول 579 – 531 م ) تا مدت ها این ولایت یک نوع حکومت خود مختار داشت.

بعد از فتوحات مسلمانان در اکناف ایران ( با اینکه تا اقصی نقاط خراسان تحت نفوذ اعراب مسلمان در آمد )‌ باز هم طبرستان و دیلمان از حملات آنان محفوظ ماند. خاندان های قدیم آن ولایت، مانند اسپهبدان و قارنیان و خانواده جستان ( حدود رودبار و منجیل ) همچنان به آداب و رسوم خود زندگی می‌‌کردند. همچنین، بسیاری مذهب خود را نیز حفظ کردند، تا روزگاری که گروه های از عراب طرفدار خاندان حضرت علی ( ع ) و شیعیان زیدیه به آن نواحی پناه بردند و مورد حمایت همان خانواده ها قرار گرفتند. چنانکه وقتی  داعی کبیر  حسن بن زید در آن نواحی سکنی گزید، جمعی کثیر از مردم طبرستان و گیلان به طرفداری او برخاستند. همچنین در جنگهایی که میان او و یعقوب لیث صفاری رخ داد، مردم گیلان از او حمایت بی دریغ نمودند .

چهارشنبه 8 شهریور 1391  2:59 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

مرد آویچ

مساله طبرستان از همان اوایل طلوع آنها برای سامانیان حل نشده باقی مانده بود. اسفار – پسر شیرویه، هر چند ابتدا با سامانیان همراه بود، اما در آخر کار بر آنان شورید و به تدریج گرگان ،طبرستان، قزوین، ری، قم و کاشان را در قلمرو خود آورد. اسفار فرماندهی سپاه خود را به یکی از بزرگان ولایت، یعنی مرد آویچ پسر زیار سپرد، ولی خود با طغیان سربازان رو به رو گردید و در طالقان به قتل رسید ( 316 ه.ق). قلمرو حکومت مرد آویچ علاوه بر مازندران و قسمتی از گیلان، به شهرهای ری، قم و کرج ابودلف و ابهر و بالاخره همدان رسید. حتی سپاه خود را به حدود دینور نیز فرستاد ( 319 ه.ق). مرد آویچ، اصفهان را فتح کرد و خیال حمله به بغداد را داشت. وی به زبان آورده بود که من شاهنشاهی ساسانی را بر می‌‌گردانم  و قصد داشت که مدائن را پایتخت قراردهد. او پس از آنکه مراسم جشن سده را در اصفهان بر پای داشت. به علت اختلافی که میان غلامان ترک و دیلم او پیش آمده، به دست غلامان ترک در حمام کشته شد. ( 323 ه.ق)

چهارشنبه 8 شهریور 1391  3:00 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وشمگیر

بعد از قتل مردآویچ، جمعی از یاران او برادرش  وشمگیر  را از مازندران به اصفهان و ری احضار کردند که حکومت را به بسپارند، اما، چنانکه خواهیم دید حکومت ولایهای عمده دیگر به دست آل بویه افتاد و این خانواده بعضی نواحی قلمرو حکومت خود رابه حوالی مرزهای ایران در عصر ساسانی رساندند. در این مدت، وشمگیر تنها به حکومت گرگان و قسمتی از مازندران اکتفا کرد ( 323 تا 357 ه.ق‌)‌. جنگ های او با آل بویه، به شکست انجامید و تقاضای کمک از نوح بن نصر سامانی نیز بی نتیجه ماند. وشمگیر در حالی که آماده نبرد با آل بویه می‌‌شد، در حین شکار، مورد حمله گرازی قرار گرفت و کشته شد ( اول محرم 357 ه.ق). بهستون ( بیستون ) پسر وشمگیر، با برادرش قابوس رقابت داشت و حوزه حکومت قابوس بعد از مرگ برادر به همان گرگان منحصر شد. در جنگی که میان او و آل بویه در حوالی استرآباد در گرفت، شکست خورد و به خراسان فرار کرد ( 371 ه.ق). بعد از آن، گرگان در دست آل بویه باقی ماند و قابوس نیز در 403 ه.ق. به قتل رسید. بعد از او، فرزندش منوچهر که داماد سلطان محمود نیز بود نتوانست بر قلمرو خود بیفزاید و نوشیروان پسرش، و جستان نوه اش، تنها به صورت امرای محلی در گرگان تا حدود سالهای 435 ه.ق. حکومت راندند. در تمام مدتی که قابوس و منوچهر و سایر اولاد زیار در گرگان حکومت نیمه مستقلی داشتند، خاندان بویه که دست پرورده مرد آویچ بودند، پی در پی به فتوحات تازه دست می‌‌یافتند و قلمرو حکومت خود را توسعه می‌‌دادند.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  3:00 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها