0

تاریخ ایران- سلسله آل بویه (دیلمیان)

 
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تاریخ ایران- سلسله آل بویه (دیلمیان)

بويه نام خود را از «بويه‏» (1) گرفتند كه پدر بنيادگذاران‏اين سلسله بود. جد ايشان ابو شجاع بويه پسر فناخسرو(پناه‏خسرو) نام داشت كه نسبت‏خود را به «مهرنرسى‏» وزيربهرام گور مى‏رسانيد. بويه از طائفه شرزيل آوند از اهالى قريه‏كياكليش در ديلمان بود و با گمنامى و تنگدستى زندگى مى‏كرد وروزى او از صيد ماهى بود، سپس شخصيتى يافته به خدمت‏يكى ازهموطنان خود به نام «ماكان كاكى‏» سردار امير نصر ساسانى‏درآمد (2) و پس از مرگ وى در سپاه «مردآويج زيارى‏» كه از مردم‏گيلان بود، داخل شد.
وى سه پسر داشت كه بعدها هر سه به سلطنت رسيدند. پسر بزرگ على‏نام داشت كه بعدا به موسوم‏«عمادالدوله‏» »ه‏لو گرديد و پسردوم حسن «ركن الدوله‏» و سومى احمد«معزالدوله‏» ناميده‏شدند. اين سه پسر، پس از تحمل شدائد و تلاش فراوانى كه به كاربردند، به پيشرفت فوق‏العاده‏اى نائل شدند. به گفته ابن ابى‏الحديد، چنان سلطنتى تشكيل دادند كه در شكوه و عظمت، ضرب‏المثل‏بود (3) . سلطنت ال بويه به خصوص در زمان عضدالدوله به اوج قدرت‏رسيد و از آن پس، روى به انحطاط نهاد.
آغاز آن از ماه ذيقعده‏سال 321ه و پايان آن بنا بر احتمال قوى سال 448 بود.
سلطنت‏آنان 120 سال ادامه داشت و 17 تن از اين خاندان به حكومت‏رسيدند (4) .
ابن طقطقى (701 - 660 ه) در كتاب «الفخرى فى الاداب‏السلطانيه و الدول الاسلاميه‏» درباره دولت آل بويه مى‏نويسد:
«پيدايش دولت آل بويه را هيچ‏كس پيش‏بينى نمى‏كرد و حتى تصورجزئى از عظمت آن را نيز نمى‏نمود، ليكن دولت مزبور بر عالم‏چيره شد و مردم جهان را مقهور خود كرد و بر مقام خلافت استيلايافت. پادشاهان آل بويه خلفا را عزل و نصب كردند، و وزرا رابه كار وا داشتند و از كار بركنار نمودند، و بدينسان كليه‏امور بلاد عجم و عراق را زير فرمان خود درآوردند و رجال دولت‏متفقا از ايشان اطاعت كردند» (5) .
صاحب تاريخ فخرى مى‏افزايد: «جالب اين است كه آن همه عظمت پس‏از تنگدستى و بينوائى و خوارى و نيازمندى و دست و پنجه نرم‏كردن با رنج و ستم نصيب آنان شد زيرا جد ايشان ابوشجاع بويه وپدر جد او جملگى مانند ساير رعاياى فقير در بلاد ديلم به سرمى‏بردند و بويه خود به شغل ماهيگيرى مى‏پرداخت. از اين‏رو بودكه معزالدوله پس از تصرف بلاد همراه به نعمت‏خداوند معترف بودو مى‏گفت: من در آغاز زندگى هيزم مى‏چيدم و روى سر نهاده‏مى‏بردم‏» (6) .

چهارشنبه 8 شهریور 1391  11:59 AM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وضع فلاكتبار بويه و پسرانش

بويه و پسرانش در ابتداى امر وضع رقت‏بارى داشتند و در دهى ازناحيه ديلمان سكونت داشتند كه «كياكليش‏» خوانده مى‏شد (7) مورخان شغل بويه را ماهيگيرى نوشته‏اند و همه در بينوا بودن‏خانواده آنان اتفاق نظر دارند. و از ميان سه پسر بويه احمد(معزالدوله) در هنگامى كه در اوج قدرت بود، علاقه داشت كه ازگذشته رقت‏بار خود و پدر و برادرانش در زمانى كه هنوز در ديلم‏بودند، در حضور جمع سخن گويد و اين شايد به خاطر اداى شكرنعمت و موهبتى بود كه خداوند به او و خاندانش ارزانى داشته‏بود.
ابوالفضل شيرازى وزير معزالدوله از قول او نقل كرده است كه «من‏در ديلم، براى خانواده‏ام هيزم حمل مى‏كردم. روزى خواهر بزرگم‏گفت كه هيزمى كه امروز آورده‏اى كافى نيست، يك پشته ديگربياور، گفتم ديگر نمى‏توانم و تا مى‏توانستم آوردم. گفت: اگربياورى دو گرده نان از نانى كه مى‏پزم زيادتر به تو مى‏دهم. يك‏پشته ديگر آوردم و از خستگى نزديك بود تلف شوم. خواهر گفت:
اگر يك پشته ديگر بياورى، علاوه بر دو گرده نانى كه بر جيره‏نانت اضافه مى‏كنم، يك عدد پياز هم به تو خواهم داد. من باز يك‏پشته ديگر هيزم بردم و خواهرم به وعده خود عمل كرد بعد از آن‏به لطف خداوند، حالم تغيير كرد و در وضعى كه مى‏بينى قرارگرفتم.
وزير ابوالفضل شيرازى گفت كه معزالدوله، داستان مزبور رابارها در حضور جمع در مقام افتخار، بيان مى‏كرد و هيچ كتمان‏نمى‏داشت و اگر غير از اين بود، من آن را نقل مى‏كردم‏» (8) .
شهريار بن رستم ديلمى درباره آغاز دولت آل بويه و پيدايش آن‏گويد: «ابو شجاع بويه در آغاز كارش با من وست‏بود، هنگامى‏كه مادر فرزندانش عمادالدوله ابوالحسن على، و ركن‏الدوله‏ابوعلى حسن، و معزالدوله ابوالحسين احمد كه هر سه به پادشاهى‏رسيدند درگذشت، روزى به خانه او رفتم ديدم ابوشجاع بويه ازاندوه زنش بيتابى مى‏كند، از اينرو وى را تسليت داده از اضطراب‏و پريشانى او كاستم، سپس ابوشجاع و فرزندانش را برداشته به‏خانه خود آوردم و طعامى براى آنها حاضر كردم، در اين وقت‏شخصى‏كه از بيرون خانه مى‏گذشت، فرياد زد: «منجم، تعبير كننده خواب‏و نويسنده ادعيه و طلسمات‏». ابوشجاع وى را خواست و گفت من‏ديشب خوابى ديده‏ام برايم تعبير كن. خواب ديدم كه بول مى‏كردم وآتشى عظيم از من خارج مى‏شد، سپس آن آتش دامنه يافته روى به‏بالا نهاد چندانگه مى‏رفت كه به آسمان برسد، آنگاه آتش از هم‏شكافته شد و سه قسمت گرديد و از هر قسمت‏شعله‏هايى پديد آمد ودنيا را روشن كرد.
منجم گفت: اين خواب تو بسيار با اهميت است و من جز با گرفتن‏خلعت و اسبى آن راتعبير نمى‏كنم، بويه گفت: به خدا سوگند من جزاين لباسى كه پوشيده‏ام، چيزى ندارم.
اگر آن را به تو بدهم برهنه مى‏مانم. منجم گفت: پس ده ديناربده، بويه گفت: به خدا سوگند دو دينار هم ندارم تا چه رسد به‏ده دينار! و سپس چيز ناقابلى بدو داد. منجم گفت: بدان كه توداراى سه پسرى كه مالك روى زمين خواهند شد و بر مردم جهان‏فرمانروايى خواهند كرد و چنانكه آن آتش به آسمان بالا رفت.
آوازه ايشان نيز در اطراف و اكناف عالم خواهد پيچيد و همان‏قدر كه شاخه‏هاى آن پراكنده شد گروهى پادشاهان از ايشان به‏وجود خواهند آمد. بويه گفت: شرم نمى‏كنى ما را مسخره مى‏نمايى؟!
من مردى فقير و پريشانم و فرزندانم همگى فقير و نيازمندند.
اينان كجا و پادشاهى كجا؟! منجم گفت: اكنون تاريخ ولادت هر يك‏از فرزندان خود را برايم بگو، بويه نيز تاريخ ولادت هر يك رابدو گفت. منجم لحظه‏اى در اسطرلاب و تقويم‏هاى خود نگريست‏سپس‏برخاسته دست عمادالدوله ابوالحسن على را بوسيد و گفت: به خداسوگند اين بر تمام بلاد سلطنت مى‏كند و پس از وى اين و دست‏برادرش ابوعلى حسن را گرفت. ابوشجاع بويه از گفتار منجم به‏خشم آمد و به فرزندانش گفت: برخيزيد و پس‏گردن او بزنيد كه سخت‏ما را مسخره نموده است. ايشان نيز برخاسته همچنان پس‏گردن اومى‏زدند و ما مى‏خنديديم. سپس منجم گفت: بزنيد بيم ندارم، هرگاه‏به پادشاهى رسيديد گفتار مرا به ياد خواهيد آورد. ابوشجاع نيزده درهم به او داد و او پى كار خود رفت‏» (9) .
جريان اين خواب را ابن جوزى (10) و سيد ابن طاوس (11) از«تنوخى‏» با كمى تفاوت نقل كرده‏اند به موجب اين نقل موقعى كه‏بويه تعبير خواب خود را از خوابگزار پرسيد، پسر بزرگش على‏تازه از كودكى وارد نوجوانى شده بود، دو پسر ديگرش به خصوص‏احمد كودك خردسال بودند.
تنوخى از پدرش از ابوالقاسم على بن حسان انبارى كاتب نقل‏مى‏كند كه او گفت:
هنگامى كه معزالدوله مرا از بغداد به ديلمان فرستاد تا درشهرى در ناحيه، براى او سراهائى بنا كنم، به من گفت كه درآنجا مردى است‏به نام ابوالحسين پسر شيركوه، چون او را يافتى‏وى راگرامى دار و سلام من(معزالدوله) را به او برسان و بگو كه‏من در كودكى شنيده بودم كه پدرم خوابى ديده بود و او و توبراى تعبير آن خواب، به خوابگزارى در ديلم مراجعه كرديد،كيفيت‏خواب مزبور را براى من بيان كن، ابوالقاسم گفت: كه چون‏به ديلمان رسيدم ابوالحسين را يافتم و پيغام پادشاه را به اورساندم. گفت: بين من و بويه دوستى محكمى بود و خانه من و او،همان‏طور كه اكنون مى‏بينى در مقابل هم، قرار داشت. روزى بويه‏به من گفت: خوابى ديده‏ام كه مرا به وحشت انداخته است، كسى راپيدا كن تا خواب مرا تعبير كند، گفتم در اين صحرا چه‏كسى رامى‏توان يافت كه بتواند خواب تعبير كند؟ بايد صبر كرد تا منجمى‏يا عالمى ازاينجا عبور كند و از او درخواست كنيم تعبير خواب‏تو را بگويد. چند ماه از اين ماجرا گذشت، روزى من و بويه به‏ساحل دريا رفتيم تاماهى صيد كنيم، اتفاقا ماهى بسيارى صيدكرديم و آنها را بر پشت گرفته به خانه‏هاى خود بازگشتيم، بويه‏به من گفت كه من كسى را در خانه ندارم تا ماهيها را پاكيزه‏كند و بريان سازد(چون زنش مرده بود) تو همه آنها را به خانه‏خود ببر تا در آنجا براى خوردن آماده شوند. ماهيها را به خانه‏ما برديم. من و بويه و زنم نشستيم و به نظيف كردن و پختن آنهاپرداختيم از قضا مردى در كوچه فرياد مى‏زد كه منجم هستم، خواب‏تعبير مى‏كنم. بويه به من گفت كه خواب مرا به خاطر دارى؟ گفتم:
آرى و برخاستم منجم را وارد خانه كردم، بويه خواب خود را براى‏او شرح داد...».
ابوالحسين مى‏گويد:
«سالها گذشت و من خواب را فراموش كردم تا بويه به خراسان رفت‏و على به امارت برخاست و ما شنيديم كه ارجان(بهبهان) را مالك‏شده و پس از آن به فرمانروائى تمام فارس نايل گرديده كه از آن‏به بعد جوائز او به خانواده‏اش و به بزرگان ديلم مى‏رسيد.
روزى قاصدش مرا طلب كرد من نزد على رفتم از قدرت او دچارشگفتى شدم و خواب (خواب بويه) را به فراموشى سپرده بودم، على‏سخت‏به من نيكى كرد و جوائز عظيمى به من عطا نمود. در يكى از روزها، هنگامى كه جز من و او، كس ديگرى نبود، گفت: اى‏ابوالحسين خوابى را كه پدرم ديده بود و خوابگزار تعبير كرد وبه او پس‏گردنى زديد، به خاطر دارى؟ آنگاه دستور داد هزاردينار آوردند و به من داد و گفت اين قيمت آن ماهى مى‏باشد. آن‏ماهى را به خوابگزار داده بود». جوائزلى(عمادالدوله))ه‏لود وعطاياى ديگرى هم به ابوالحسين داد و او به ديلم باز گشت.
ابوالقاسم تمام داستان را به خاطر سپرد و نزد معزالدوله‏مراجعت كرد و آنچه شنيده بود، براى وى باز گفت‏» (12) .
بعضيها خواب ابوشجاع بويه را طور ديگرى نقل كرده‏اند، بنابراين‏نقل او در خواب ديد كه به شكل درختى سه تنه درآمده است كه ازآن آتش زبانه مى‏كشد. معبرى خواب او را نشانه‏اى از حكومت آينده‏سه پسرش تاويل مى‏كند (13) .اين حكايت‏به هر صورت نمونه‏اى ازتدبيرى مشروع است كه مقصود از آن تقدس بخشيدن به قدرت آل بويه ‏بود.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  12:00 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نسب آل بويه

اين مطلب را بسيارى از مورخان نوشته‏اند: آل بويه از اخلاف‏سلاطين ساسانى بودند كه چون زمانى طولانى در سرزمين ديلم اقامت‏داشتند بدان جهت ديلمى ناميده شده‏اند (14) .
تاج‏الدين حسينى نقيب از علماى نسابه قرن هشتم به نقل از ابواسحاق صابى در كتاب «التاجى فى اخبار بنى‏بويه‏» چنين گويد كه‏پادشاه‏دوله(مقتدرترين ن‏يرترد آل بويه) از نسب خود جستجو كرد ودر اين باره با مهلبى (وزير معزالدوله) مكاتبه نمود، مهلبى ازسالخوردگان ديلم و موبدان و وجوه مردم ايران، تحقيق كرد، همه‏نوشتند و تاييد كردند و نسب او را كه به ساسانيان مى‏رسد،صحيح دانستند (15) .
ظاهرا همين نوشته صابى را نويسندگان ديگر بعد از او، ملاك قرارداده‏اند (16) .
اغلب مورخانى كه به ذكر نسب آل بويه پرداخته‏اند، نسب آنان رابه پادشاهان ساسانى مى‏رسانند اما در اين كه به كدام‏يك ازساسانيان متصل مى‏شوند، بين مورخان اختلاف وجود دارد.
ابوريحان بيرونى(440 - 360ه) از كتاب «التاج‏» نوشته‏ابراهيم صابى(دبير) اجداد بويه را اين چنين نوشته است:
«بويه پسر فناخسرو پسرشان پسر كوهى، پسر شيرزيل (شيردل) كوچك، پسر شيركده پسر شيرزيل بزرگ پسر شيرانى شاه، پسر شيرفنه‏پسر سسنان شاه پسر سس خره، پسر شوزيل پسر سسناذر پسر بهرام‏گور. ابوريحان آنگاه چند قول ديگر در خصوص نسب آل بويه ذكركرده است» (17) .
ابن ماكولا (متوفى 475ه) بعد از ابوريحان از قديمى‏ترين كسانى‏است كه نسبت عضدالدوله را تا بابك پسر ساسان بزرگ(جدساسانيان) رسانيده است (18) . ليكن ميان نوشته اين دو، مختصرتفاوتى وجود دارد.
احمد بن على قلقشندى)متوفى 821ه) نسب آل بويه را به يزدگردرسانده است (19).
حمدالله مستوفى(متوفى حدود 750ه) به نقل از صابى دبير آورده‏است كه بويه از تخم بهرام گور است ولى نژاد خود را از مردم‏نهان مى‏داشت (20) .
شاعران آن عصر هم در اشعار و قصايد خود به نسب ساسانى بودن آل‏بويه اشاره كرده‏اند. مقريزى، پس از آن كه نسب آل بويه را به‏بهرام گور مى‏رساند، مى‏گويد كه فرزندان بويه از قبيله‏اى ازقبائل ديلم هستند كه آن قبيله را، شيردل اوند ازه مى‏ناميدند (21) .
از ميان مورخان ابن طقطقى(709 - 660ه) گفته است كه: «نسب آل‏بويه از بويه بالا رفته به يكايك پادشاهان ايران مى‏رساند تا آن‏كه به يهود ابن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم خليل و همچنان به‏آدم ابوالبشر متصل مى‏شود» (22) .
ابن طقطقى روشن نكرده است كه سند وى در اين سخن‏كتاب ابراهيم‏صابى است‏يا نوشته ديگر؟.
با وجود اين، برخى از محققان آن عصر در نسب آل بويه ترديدكرده و حتى آن را ساختگى دانسته‏اند. قديمى‏ترين كسى كه در باره‏مجعول بودن اينگونه نسب‏نامه‏ها، استدلال نموده، ابوريحان بيرونى‏است وى مى‏نويسد:
«دشمنان همواره مى‏كوشند تا در انساب ديگران، طعنه بزنند وآبروى آنها را لكه‏دار كنند همان‏طور كه دوستان و پيروان باعلاقه هرچه تمامتر زشتيها را زيبا جلوه مى‏دهند و سخنانى مبنى‏بر ستايش ممدوحان خود جعل مى‏نمايند و نژاد برترى براى آنهامى‏سازند، چنين نسب بى‏اساسى را براى ابن عبدالرزاق طوسى درشاهنامه ساختند و او را به منوچهر نسبت دادند (23) درباره آل‏بويه هم چنين كارى را كردند و ابراهيم صابى نسبت ايشان را به‏ساسانيان داده‏اند اما اگر كسى به راه افراط و تفريط نرود وجانب اعتدال را رعايت نمايد، درمى‏يابد كه نخستين كسى كه ازقبيله(قبيله بويه) شناخته شد، بويه پسر فناخسرو است و در ميان‏اين قبيل قبايل، حفظ انساب معمول نبود و دليلى به جاويدان‏ساختن نسب، از طرف آنها در دست نيست و قبل از انتقال سلطنت‏به‏آل بويه چنين نسبى براى ايشان شنيده نشده است و چون زمان براى‏جماعتى به درازا كشيد كم اتفاق مى‏افتد كه به حفظ انساب خودبپردازند».
غرض پسران بويه ماهيگير چون به سلطنت رسيدند به جعل‏نسب‏نامه‏هايى براى خود ناگزير شدند و نژاد خويش را به بهرام‏گور رسانيدند (24) .
جعل اين نسب‏نامه‏ها كه مورد اعتراض برخى از محققان آن عصرمانند ابوريحان بيرونى و چند قرن بعد از او ابن خلدون قرارمى‏گرفته، دليل قاطعى است‏بر آن كه ملت ايران در قرن چهارم به‏موضوع اصالت نژادى اهميت مى‏داد و كسانى را سزاوار سرورى‏مى‏شمرد كه از تخمه بزرگان و آزادگان باشند! (25) .

چهارشنبه 8 شهریور 1391  12:01 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

صفت‏ برجسته آل بويه

صفت‏ بارز آل بويه (دستكم در نسلهاى اول و دوم) اطاعت محض وفرمانبرى كامل و احترام فوق‏العاده كوچكترها نسبت‏به بزرگترهابود و به اين كيفيت كه در آل بويه ديده شده، در هيچ خاندانى‏مشاهده نشده است. امتياز اين صفات به بن‏عمادالدوله(على بويه) برمى‏گردد كه بويگان قدرت و شوكت‏خويش رامديون او هستنديك نمونه از اطاعت و رعايت نظم سلسله مراتبى آل بويه آن كه‏معزالدوله برادر كوچكتر -كه حاكم عراق بود- وقتى برادربزرگترش عمادالدوله را در ارجان ملاقات كرد، زمين بوسيد و درحضور او سرپا بود و چون دستور مى‏داد، بنشيند نمى‏نشست. و هراندازه عمادالدوله كوشش كرد كه او را در مقابل خود بنشاند،ننشست و تمام مدتى كه در نزد برادر بزرگتر بود، صبح و عصر درمجلس او حضور مى‏يافت دست ادب بر سينه در برابر وى مى‏ايستاد (26) .
پس از فوت عمادالدوله رياست‏خاندان به ركن‏الدوله حاكم رى رسيدو معزالدوله از او نيز فرمانبردارى مى‏كرد و هرگاه ركن‏الدوله‏اراده مى‏كرد لشگر به كمك او مى‏فرستاد (27).
معزالدوله در دم مرگ به پسرش وصيت كرد كه از ركن‏الدوله اطاعت‏كند و در مهمات از او مشورت جويد و همچنين نسبت‏به پسر عمويش‏عضدالدوله چه از او مسن‏تر و سياستمدارتر است (28) .
وقتى همين عضدالدوله مى‏خواست عراق را از چنگ پسر معزالدوله-پس از ثبوت بى‏كفايتيش- بيرون آورد و پدر عضدالدوله از وضع‏برادرزادگانش كه بازداشت‏شده بودند اطلاع يافت، از ناراحتى به‏خود پيچيد و كف بر دهان آورد و مى‏گفت: «اينك معزالدوله رامى‏بينم در برابرم ايستاده، انگشت گزان مى‏گويد: برادر! اين‏چنين از خانواده من سرپرستى كردى؟» و بالاخره عضدالدوله براثر خشم پدر و به دستور او بغداد را به عموزاده واگذاشت وبيرون آمد، درحالى كه حتى منزلى نيز براى خود ترتيب داده بود (29) و چون در اصفهان به حضور پدر رسيد، به خاك افتاد و دست پدر را بوسيد

چهارشنبه 8 شهریور 1391  12:01 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

ديلميان آل بويه

از 320 تا 447 قمری / 932_1055 ميلادی
شمالی ها که هنوز پس از 300 سال اشغال ايران توسط اعراب کماکان استقلال نسبی خود را در مقابل مهاجمان حفظ کرده بودند, پس از قيامهای خرمدينان به رهبری بابک, سرخ علمان به رهبری مازيار, و کوششهای ماکان کاکی, اسفار بن شيرويه و بويژه جنبش تقريبا سراسری مردآويج زياری که پايه های خلافت را به لرزه درآورد, ديگر قانع به محدود کردن تلاشهای خود به سرزمينهای ساحلی دريای مازندران نبوده, و افق های دورتری, افقهايی به گستردگی سراسر ايران را در چشم انداز فعاليتهای خود قرار داده بودند. فرزندان ابو شجاع ماهيگير گيلانی که در ارتشهای سرداران ايرانی چون, سامانی, ماکان, اسفار ومردآويچ به سپاهيگری مشغول بوده و آزموده شده بودند, سردمدار جنبشی گرديدند که دستآوردهای فراوان نظامی, فرهنگی, علمی در کارنامه صدسال فرمانروايی شان ثبت گرديده است. از جمله تسلط بر مرکز خلافت که ارنولد توين بی در کتاب تاريخ تمدن در اين مورد مينويسد: "سلسله آل بويه نخستين سلسله ای بود که ايالت متروپوليس خلافت را _عراق_ اشغال کرد و سلطه مستقيم بر خود خلافت پيدا نمود. آل بويه ايرانيان اهل گيلان بودند و تسلط آنها بر خلافت عباسی اوج پيشرفت ايرانيان در قدرت سياسی جهان اسلام در مقابل اعراب بود". دوره کوتاه (صد ساله) بين ضعف قدرت خلافت بغداد و يورش اقوام ترک و مغول که دوران اوج قدرت ديلميان آل بويه و استقلال ايران بود, جدا از موفقيتهای نظامی, دوران رشد فرهنگی و علمی جامعه و ظهور غولهای علمی ادبی نيز بود. بزرگانی چون رازی, علی عباس و ابن سينا در سايه حمايتهای آل بويه پرورش يافتند. ابن سينا نيز در دوره علا الدوله ديلمی وزير وی شد. ابو ريحان بيرونی نيز در گريز از دست سلطان محمود در دوره مجدالدوله ديلمی به ری گريخته و پس از مدتی به نزد مرزبان بن رستم از اسپهبدان مازندران رفت. سيريل الگود در کتاب تاريخ پزشکی ايران می نويسد: " از نظر تشويق و تقويتی که معزالدوله (احمد بويه) از فن طبابت و از بيمارستانها بطور کلی ميکرد ورود او را به بغداد بايد آغاز عصر نوينی در علم پزشکی دانست". آغاز بكار رصدخانه ديلمى ايران به مديريت "ابوسهل كوهى طبرى" 15 اكتبر سال 987 ميلادى. ابوسهل پسر رستم در زمان خود از رياضى دانان برجسته، و به رموز فضا و علم هيات آشنا بود و كار "رصد" ستارگان را از همين روز آغاز كرد. اين رصد خانه كه چند رياضى دان ديگر در آن به كار سرگرم شده بودند به تصميم و هزينه شرف الدوله ديلمى از اميران اين دودمان ميهندوست ايرانى ساخته شده بود. همدان, اصفهان و ری در اين دوره به مراکز بزرگ علمی و فرهنگی بدل شده و دارای کتابخانه های بزرگی بودند که شهرتی فراوان داشتند. بويژه کتابخانه ری که بوسيله مجدالدوله ديلمی ساخته و بوسيله سلطان محمود غزنوی سوزانده شد شهرتی عالمگير داشت
گرچه رنسانس ايرانی دوره آل بويه به سبب يورش اقوام ترک و مغول نتوانست از تداوم لازم برخوردار بوده و به تثبيت دستاوردهای کسب شده برای تغيير بنيادين در ساختار جامعه برخوردار شود, اما مهر خود را در سرنوشت ميهن مان زده و با احيا بعضی سنت های ايرانی و ايجاد حس ميهن پرستی در جامعه, انديشه تعلق به ملت را جايگزين تعلق به امت نمود, امری که به بقا ما به عنوان يک ملت با پارامترهای لازمش که در مقوله کشور تجسم می يابد کمک نمود

چهارشنبه 8 شهریور 1391  12:02 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

فرزندان بويه

علی بويه
علی و برادرانش حسن و احمد پس از ترک پدر و کار ماهيگيری و کشاورزی در گيلان در آغاز به سپاه ماکان کاکی پيوستند. مدتی بعد به مردآويج زياری پيوسته و از طرف او علی به سمت والی کرج برگزيده شد, بعداز پيوستن نيروهای تازه ديلمی و افزايش سپاهيانش علی به اصفهان رفته و با شکست سپاهيان منتسب به خليفه آنجا را آزاد ميکند. برای پرهيز از درگيری با سپاهيان مردآويج علی اصفهان را به زياريان سپرده و عازم شيراز گرديد. پس از غلبه بر ياقوت و فتح شيراز .مامداری آل بويه رسما اعلام گرديد. علی قبل از مرگش در سن 59 سالگی امارت فارس را به برادرزاده خود , فنا خسرو که پسر حسن بود سپرد
حسن بويه
حسن برادر کوچکتر علی پس از قتل مردآويج بدست غلامان ترک اصفهان و ری و همدان را متصرف شد. وی در سن هفتاد سالگی فوت کرد
احمد بويه
احمد بويه که خوزستان را از دست عمال خليفه آزاد ساخته بود پس از تثبيت موقعيت خود, به فکر تهاجم به مرکز متروپل اشغالگر يعنی بغداد افتاد, وبالاخره در تاريخ 334 قمری برابر با 945 ميلادی بغداد را فتح کرد. مرکز خلافت, جايی که نزديک به سيصد سال فرمان کشتار هزاران هزار ايرانی از آنجا صادر ميشد, مسلخ ابو مسلم, مازيار و بابک... فتح شد. کاری را که يعقوب ليث شروع کرد, مردآويج ادامه داد و جانش را بر سرش گداشت, کوچکترين فرزند ابو شجاع ماهيگير گيلانی به اتمام رساند. احمد بويه در سن 53 سالگی براثر بيماری درگذشت

پس از علی, حسن و احمد مقتدرترين زمامدار آل بويه فنا خسرو ملقب به عضدالدوله ديلمی (فرزند حسن) بود
تاسيس بيمارستان عضدی بغداد به توصيه محمد زكريای رازي، فيلخانه عضدي، كتابخانه عضدی شيراز و بند امير بر رود كر، از بناهايی است که در دوره وی ساخته شدند.
. با مرگ وی به تدريج از اقتدار آل بويه کاسته شد. در فقدان يک نيروی سراسری و عامل متحد کننده مردم بود که چشمان طمعکار نيرويی مخرب و ويرانگر ( و بد تر از هرچيز متعصب و سر سپرده خليفه) به ميهنمان دوخته شد. چشمان محمود از سلاله ترکان غزنوی

چهارشنبه 8 شهریور 1391  12:02 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تاریخ سلسسله ی آل بویه- قسمت دوم

در روزگار فرمانروایی برادرش سلطان‎الدوله در بغداد کارش بالا گرفت و به امیرالامرایی رسید (411ق/10230م). آنگاه که سلطان‎الدوله دچار شورش لشکریانش گشت، به درخواست آنها، مشّرف‎الدوله را در بغداد به جای خود نهاد و به اهواز رفت. اما در شوشتر، ابن‎سهلانِ وزیر را به عراق فرستاد تا مشرّف‎الدوله را از آنجا براند. مشرّف‎الدوله برای نگهداری تخت خود به تکاپو افتاد و ترکانِ واسط را گرد آورد و به مقابله شتافت و این سهلان را بشکست و او را در واسط به محاصره گرفت. چون کار بر ابن‎سهلان تنگ شد، صلح خواست و واسط را تسلیم کرد. نیز در بغداد برای مشرّف‎الدوله به نام شاهنشاه خطبه خواندند و نام سلطان‎الدوله را بینداختند (412ق/1021م) و مشرف‎الدوله را دولت استوار شد (ابن‎اثیر، 9/317، 318). در 412ق/1021م، دیلمیان را که می‎خواستند به خانه‎های خود در خوزستان بازگردند، اجازه خروج داد و آنها به سلطان‎الدوله پیوستند. سلطان‎الدوله، امیدوار به اعاده قدرت، پسر خود ابوکالیجار را به اهواز فرستاد و او بر آنجا چیره شد. اما در 413ق/1022م، به پایمردی ابومحمدبن‎مُکرَم و مؤیدالملک‎الرخَّجی، در میانه صلح افتاد و مقرر شد که مشرّف‎الدوله بر عراق فرمان براند و فارس و کرمان از آنِ سلطان‎الدوله باشد (همو، 9/327). در 415ق/1024م، میان ابوالقاسم مغربی و اثیر عنبرِ خادم با ترکان خلاف افتاد و آن دو همراه مشرّف‎الدوله و گروهی از امیران دیلم به آوانا رفتند، اما ترکان را بیم گرفت و کس به نزد مشرّف‎الدوله فرستادند و اظهار ندگی کردند و مشرّف‎الدوله به بغداد بازگشت، اما دولتش به درازا نکشید و د 416ق/1025م در 23 سالگی درگذشت.
9.جلال‎الدوله ابوطاهربن‎بهاءالوله (383-435ق/993-1044م). پس از مرگ بهاءالدوله، از سوی سلطان‎الدوله حکومت بصره یافت (403ق/1012م). در 411ق/1020م با مشرف‎الدوله بر ضد سلطان‎الدوله عقد اتحاد بست و شاید از همین‎رو چون مشربف‎الدوله درگذشت، به نام او در بغداد خطبه خواندند. وی در آغاز به عزم بغداد روانه واسط شد، اما به دلایل نامعلوم، و شاید از بیم ترکان که در بغداد قدرن و نفوذی روزافزون داشتند، به بصره بازگشت. پس در بغداد، خطبه به نام کالیجار پسر سلطان‎الدوله کردند که در آن وقت در فارس با عمویش ابوالفوارس امیر کرمان می‎جنگید (416ق/1025م). جلال‎الدوله بازگش و عزم بغداد کرد، اما سپاه بغداد به مقابله آمد و در سیب از توابع نهروان، جلال‎الدوله را درهم شکست و او به بصره بازگشت. با اینهمه سال بعد که فتنه‎ای در بغداد پدید آمد و ترکان سخت چیرگی یافتند و از آل بویه کس در شهر نبود، امرای بغداد جلال‎الدوله را فراخواندند و او چندی بعد وارد بغداد شد (418ق/1027م) و خطبه به نام او خواندند) همو، 9/346، 347، 353، 361). در 419ق/1028م، آنچه جلال‎الدوله احتمالاً از آن بیمناک بود، رخ داد و ترکان بر سر مقرّری خود بر او شوریدند و او را در خانه‎اش به محاصره گرفتند. جلال‎الدوله خواستار خروج از بغداد شد، ولی مردم مانع شدند و سرانجام به وساطت خلیفه‎القادر، صلح برقرار شد. با اینهمه، چند روز بعد باز ترکان شوریدند و جلال‎الدوله به ناچار فرش و لباس و خیمه‎هایش را فروخت و وجه آن را به ترکان داد تا خاموش گشتند. ابوکالیجار پسر سلطان‎الدوله نیز در همان سال بصره، و سال بعد واسط را تصرّف کرد و قصد حمله به بغداد را داشت که جلال‎الدوله پیشدستی کرد و با سپاه به واسط رفت. اما چون سخت تنگدست بود، به طمع مال، عزم کرد به اهواز بتازد. ابوکالیجار که از قصد محمودغزنوی در حمله به عراق آگاه شده بود، خواستار اتحّاد با جلال‎الدوله برای دفع دشمن مشترک شد. اما جلال‎الدوله تن درنداد و به اهواز تاخت و دست به غارت گشود و از دارالاماره 000‘200 دینار برگرفت. ابوکالیجار به مقابله رفت (421ق/1030م)، اما شکست خورد و جلال‎الدوله بر واسط هم چیره شد و به بغداد بازگشت. وی در همان سال دوبار کوشید که بر بصره نیز چیره شود، اما ناکام ماند. در 423ق/1032م، ترکان دوباره بر جلال‎الدوله شوریدند. او به عُکبَرا رفت و در بغداد خطبه به نام ابوکالیجار کردند، ولی چون او به بغداد نیامد، خطبه را به نام جلال‎الدوله بازگرداندند و خواستار بازگشت او شدند. جلال‎الدوله نیز پس از 43 روز به بغداد باگشت. با اینهمه در سالهای آینده نیز بارها دچار شورش سربازان و ترکان بغداد شد و حتی در 427ق/1036م، خانه‎اش را نیز غارت کردند. یک‎بار نیز در 428ق/1037م میان وی و بارسطُغان، از امرای بزرگ و ملقب به حاجب حاجیان، خلاف افتاد. بارسطغان، ابوکالیجار را به بغداد خواند. جلال‎الدوله نیز با بساسیری به اوانا رفت. اما ابوکالیجار که تا واسط آمده بود، به جای بغداد به فارس بازگشت و بارسطغان که بیمناک شده بود، به واسط گریخت و جلال‎الدوله به بغداد بازگشت (همو، 9/453-454). در همان سال به پایمردی قاضی‎القضات ابوالحسن ماوردی و ابوعبداللهِ مَردوستی و چند تن دیگر، میان جلال‎الدوله و ابوکالیجار صلح افتاد. ولی در 429ق/1038م که جلال‎الدوله از خلیفه خواست او را ملک‎الملوک (شاهنشاه) لقب دهد، و فقهای دیگر فتوی به جواز آن دادند، ابوالحسن ماوردی فتوای مخالف داد. اما سرانجام به همان عنوان خطبه خواندند (همو، 9/459). جلال‎الدوله سالهای بعد را نیز چندان به آرامش سپری نکرد و همواره دچار فتنه ترکان و دفع مخالفان بود (هو، 9/471، 489) تا در 435ق/1044م درگذشت. جلال‎الدوله مردی نیک نهاد، اما ضعیف‎النفس بود و به لهو و لعب می‎نشست و کار رعیّت را مهمل می‎گذاشت (ذهبی، 2/270). او اظهار تقدّس می‎کرد و به ملاقات صالحان علاقه‎ای داشت و پای برهنه به زیارت آرامگاه امام علی(ع) و امام حسین(ع) می‎رفت.
10.عمادالدیین ابوکالیجار (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 7).
11. الملک‎الرحیم ابونصر خسروفیروز (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 8).
آل بویه در ری و همدان و اصفهان (335-420ق/947-1029م).
1. رکن‎الدین ابوعلی حسن‎بن‎ابی شجاع بویه (د 366ق/947م). در 322ق/934م که میان مرداویج و عمادالدوله علی‎بویه صلح افتاد، وی برادر خود حسن را به گروگان نزد او فرستاد. حسن سال بعد، پس از قتل مرداویج، گریخت و به فارس بازگشت (ابن‎اثیر، 8/303). همان سال از سوی عمادالدوله سپاه به بلاد جبل برد و بر اصفهان چیره شد. اما در 327ق/939م، از سپاه وشمگیربن‎زیار شکست خورد و به فارس گریخت. ولی سال بعد بازگشت و اصفهان را ترف کرد. در 331ق/943م، ری را نیز از دست وشمگیر به درآورد و 2 سال بعد سپاه نوح سامانی را که به فرماندهی ابوعلی‎بن‎محتاج به تسخیر ری آمده بود، بشکست، اما در پیکار دیگر شکست خورد و به فارس رفت. سال بعد که معزالدوله بر عراق چیره شد، حسن نیز رکن‎الدوله لقب یافت. هم در آن تاریخ، عمادالدوله در باب ری، با نوح وارد گفت و گوی شد و مقرر گشت که نوح در ازای دریافت 000‘100 دینار بیش از خراج ابوعلی‎بن‎محتاج، از تعرض به حسن دست بدارد. از آن سوی ابوعلی را از نیرنگ نوح بیمناک ساخت و ابوعلی راه خراسان در پیش گرفت و رکن‎الدوله بر ری چیره شد (335ق/946م). نیز در 337ق/948م مرزبان محمدبن‎مسافر، امیر آذربایجان به ری تاخت. رکن‎الدوله از برادرانش یاری خواست و به وقت گذرانی پرداخت تا سپاه عمادالدوله رسید و مرزبان را درهم شکست و به اسارت گرفت (همو، 8/478، 479). رکن‎الدوله که تا آن هنگام تحت نظارت و ریاست عالیه برادرش عمادالدوله می‎زیست، پس از مرگ وی رسماً به امیرالامرایی منصوب شد و برادر کهترش معزالدوله، به نیابت از او در عراق فرمان می‎راند (ابوعلی مسکویه، 2/120). پس اینکه گفته‎اند عمادالدوله و رکن‎الدوله به ترتیب رئیس و امیرالامرای خاندان بویه بوده‎اند (اقبال آشتیانی، 162)، خالی از مسامحه نیست، خاصه آنکه ابوعلی مسکویه تصریح کرده که رکن‎الدوله را خلیفه، امیرالامرایی بغداد داد. در آن وقت که رکن‎الدوله برای استقرار پسرش عضدالدوله بر مسند حکومت به شیراز رفته بود، منصوربن‎قراتکین از نیشتبور لشکر به ری برد و بلاد جبل را تا قرمیسین گرفت و بر همدان چیره شد. معزالدوله از عراق، سبکتکینِ حاجب را به یاری رکن‎الدوله فرستاد و او خراسانیان را درهم شکست و به همدان رفت و رکن‎الدوله در آنجا به او پیوست. رکن‎الدوله در این سالها می‎بایست برای نگاهداری قلمرو خود، با دشمنانی چون سامانیان و زیاریان پیکار کند. نیرومندترین دشمن وی و رقیب آل بویه، سامانیان در خراسان بزرگ بودند که یک چند مستقیماً با پسران بویه پیکار کردند و گاه کسانی را به نبرد با آنها شوراندند، چنانکه در 342ق/953م وشمگیر با لشکری که نوح سامانی به فرماندهی ابوعلی‎بن‎محتاج به مدد او فرستاده بود روی به ری نهاد، ولی کامیاب نشد (گردیزی، 348). رکن‎الدوله در پاسخ وی سال بعد بع گرگان حمله برد و وشمگیر را به خراسان راند، اما ناچار شد برای مقابله با سپاه خراسان که روی به ری نهاده بود، از معزالدوله یاری طلبد. با این حال، قبل از رسیدن سپاه معزالدوله، میان وی و بکربن‎مالک، فرمانده سپاه خراسان صلح افتاد (ابن‎اثیر، 8/509، 511، 512). این صلح باعث نشد که رقابت و اختلاف میان سامانیان و رکن‎الدوله به انجام رسد. چه در 355ق/966م، سپاهی از خراسان به عزم جهاد با رومیان وارد ری شد و به رغم آنکه رکن‎الدوله از افراد آن سپاه پذیرایی کرد، خراسانیان بر دیلمیان حمله بردند و خانه ابن‎عمید را غارت کردند. ولی سرانجام رکن‎الدوله آنها را گریزاند (ابن‎جوزی، 7/34، 35). نیز سال بعد، امیر نوح‎بن‎منصور لشکری بزرگ به سرکردگی محمدبن‎ابراهیم سیمجور دواتی، سپهسالار خراسان، به ری گسیل داشت و گفت از وشمگیر که آماده شرکت در پیکار با رکن‎الدوله شده بود اطاعت کند. در این میان وشمگیر درگذشت و سیمجور دواتی از پیکار تن زد. در 361ق/972م، به پایمردی همان سیمجور، میان امیر منصور (اقبال، 162: نوح) و رکن‎الدوله صلح افتاد و مقرر شد که رکن‎الدوله و عضدالدوله، هر سال 000‘150 دینار به سامانیان رسانند (ابن‎اثیر، 8/626) و آنان متعرض ری و کرمان نشوند. در 364ق/975م، که عضدالدوله بر عراق چیره شد و بختیار را به زندان افکند، رکن‎الدوله چنان خشمناک شد که می‎خواست برای سرکوب پسر، لشکر به عراق برد. این تهدید باعث شد که عضدالدوله دوباره بختیار را به حکومت بنشاند و به شیراز بازگردد. رکن‎الدوله پس از آنچندان نزیست و در محرم 366ق/سپتامبر 976م درگذشت. وی به استناد اسناد و قراین تاریخی، نیک‎نفس‎ترین فرمانروای آل بویه بود و به عهد و پیمان سخت پای‎بندی داشت. معتقد بود که نیروی او در قلمروش وابسته به کردان است و به همین سبب نسبت به پاره‎ای از دست‎اندازیهای آنان خرده نمی‎گرفت و می‎گفت که آنان نیز نیازمند قوت و گذران زندگی هستند (ابن‎مسکویه، 2/281). نیز وقتی ابن‎عمید از او خواست دست برادرزنش ابراهیم ابن‎مرزبان امیر آذربایجان را کوتاه کند و خود در قلمرو او به حکومت نشیند، سخت از این غدر خودداری کرد (همو، 2/230). بر روی نشانی که در 351ق/962م در ری ضرب شده، از او به عنوان «شاهنشاه» (بوسه، 236) یاد گشته است.
2.مؤیدالدوله ابومنصوربن‎رکن‎الدوله (330-373ق/942-983)، در ایام حیات پدرش، در اصفهان بود. در 344ق/955م که محمدبن‎ماکان سپهسالار خراسان؛ روی به اصفهان نهادف وی با حَرَم و خزاین به لنجان واپس نشست. ابوالفضل‎بن‎عمید وزیر رکن‎الدوله، به او پیوست و به پیکار برخاست و ابوالفضل، ابن‎ماکان را بشکست و مؤیدالدوله به اصفهان بازگشت (ابن‎اثیر، 8/511). در 366ق/977م که رکن‎الدوله قلمرو خود را میان پسرانش تقسیم می‎کرد، مؤیدالدوله رابه نیابت از عضدالدوله قلمرو خود را میان پسرانش تقسیم می‎کرد، مؤیدالدوله را به نیابت از عضدالدوله به حکومت اصفهان و ری (ابن‎جوزی، 7/80) و توابع آن گمارد. او همواره از عضدالدوله اطاعت می‎کرد و حتی در 369ق/979م که عضدالدوله همدان و ری را از دست برادرش فخرالدوله خارج ساخت، آن مناطق را نیز به مریدالدوله واگذاشت. در 371ق/981م نیز حکومت گرگان را به او داد، اما حسام‎الدوله ابوالعباس تاش، به فرمان ابوالقاسم نوح‎بن‎منصور، همراه با فخرالدوله دیلمی و قابوس‎بن‎وشمگیر، به مقابله رفت و گرگان را در محاصره گرفت. مؤیدالدوله یکی از امرای خراسان به نام فائق‎الخاصه را با خود همداستان کرد و سپس بر او تاخت. فائق‎الخاصه روی به گرز نهاد و شکست در میان خراسانیان افتاد (ابن‎اثیر، 9/11-12). مؤیدالدوله همچنان در گرگان بود تا در 373ق/983م درگذشت.
3.فخرالدوله ابوالحسن علی‎بن‎رکن‎الدوله (341-387ق/952-997م). کن‎الدوله پیش از مرگ، او را به نیابت از عضدالدوله به حکومت همدان و دینور و توابع جبل گمارد (ابن‎جوزی، 7/80). اما فخرالدوله از فرمان برادر سرپیچید و به عزالدوله بختیار، فرمانروای عراق گرایید. عضدالدوله نیز در 369ق/979م بر او تاخت و بسیاری از یاران فخرالدوله از جمله وزیرش ابوالحسن عبیدالله‎بن‎محمدبن‎حَمدَوَیه به اردوی عضدالدوله پیوستند. کار فخرالدوله به تباه کشید و او از همدان گریخت و به گرگان به نزد شمس‎المعالی قابوس‎بن‎وشمگیر رفت. عضدالدوله بر قلمرو او چیره شد و همه را به مؤیدالدوله وانهاد. آنگاه این دو برادر از قابوس خواستند که فخرالدوله، برادر دیگر، را به آنها تسلیم کند «و او را مستظهر گردانیدند و به مواثیق و عهود». اما شمس‎الدوله به گرگان تاخت و قابوس به ناچار با فخرالدوله به نزد حسام‎الدوله تاش رفت. در 371ق/981م قابوس و فخرالدوله با سپاه خراسان به سپهسالاری حسام‎الدوله به گرگان هجوم بردند، اما شکست خوردند و عقب نشستند (ابن‎اثیر، 9/11، 12) تا در 373ق/983م، پس از مرگ مؤیدالدوله، وزیر او صاحب‎بن‎عباد به اطاعت فخرالدوله گردن نهاد (ابن‎خلکان، 1/229) و امرای دولت را اشارت کرد که فخرالدوله را به گرگان بخوانند و به اطاعتش گردن نهند. فخرالدوله که در آن زمان بزرگِ آل بویه بود، به دعوت صاحب و امرای دولت و موافقت صمصام‎الدوله در بغداد، از نیشابور بیامد و بر تخت نشست و صاحب را به وزارت برداشت. شاید در همین زمان از سوی خلیفه‎الطائع، لقب ملک‎الاُمّة (ذهبی، 2/127) یافت. سال بعد نیز ابوالحسن و ابوطاهر، پسران عضدالدوله، در اهواز و بصره، خطبه به نام فخرالدوله کردند، اما دیری نپایید که شرف‎الدوله ابوالفوارس، این هر دو شهر را تصرف کرد (ابن‎اثیر، 9/39، 44، 45). 5 سال بعد فخرالدوله بهاشارت صاحب‎بن‎عباد، سپاهی با او به تسخیر عراق فرستاد و خود‎رو به خوزستان نهاد. ولی چون مردی ممسک بود، سپاه از او روی بگردانید و صاحب نیز در اهواز از بهاءالدوله هزیمت یافت و کار فتح عراق بی‎سامان ماند. سرانجام، فخرالدوله در 387ق/997م در دژ طَبَرَک درگذشت. آغاز حکومت فخرالدوله را استیلا بر گرگان دانسته‎اند که پس از مرگ مؤیدالدوله، به دعوت صاحب‎بن‎عباد صوت گرفت.
4.مجدالدوله ابوطالب رستم‎بن‎فخرالدوله (379ق/989م-؟). پس از مرگ پدر، امرای دیلمی او را بر تخت نشاندند (عتبی، 152) و مادرش شیرین _مجمل، 395)، مشهور به سیّده خاتون (اقبال، 183) یا ام‎الملوک (مجمل، 397) به نیابت از پسر 8 ساله خود رشته کارها را به دست گرفت (ابن‎اثیر، 9/132) و حکومت اصفهان را به پسردایی خود ابوجعفر محمدبن‎دشمنزیار ملقب به علاءالدوله واگذاشت. پدر دشمنزیار یعنی دایی سیده خاتون را «کاکویه» به معنای دایی می‎گفتند و به همین دلیل فرزندان او به آل کاکویه شهرت یافتند. در 398ق/1008م، الخطیر ابوعلی‎بن‎علی‎قاسم، وزیر مجدالدوله، او را از مادرش بیمناک کرد و امرای دولت را به خود متمایل ساخت و بر سیده خاتون شورید. مادر مجدالدوله به نزد بَدربن‎حَسَنویه رفت و پسر دیگرش شمس‎الدوله با لشکر همدان به او پیوست و همه به ری تاختند و آن دیار را تصرف کردند. مجدالدله اسیر شد و به فرمان مادرش به زندان رفت و قلمرو او به شمس‎الدوله منتقل شد. یک سال بعد که میان سیده خاتون و شمس‎الدوله اختلاف افتاد، مجدالدوله را از زندان بیرون آورد و باز بر تخت نشاند (همو، 9/203، 204). به همین سبب شمس‎الدوله چند سال بعد به ری تاخت. مجدالدوله و مادرش به دماوند گریختند و شمس‎الدوله بر آن دیار چیره شد (405ق/1014م). با سیده خاتون بازگشتند. در همین سال ابوعلی‎سینا از گرگان وارد ری شد و مجدالدوله را که بیمار شده بود، معالجه کرد و کتاب‎المعاد را همانجا نوشت. در 407ق/1016م، ابن‎فولاد از امرای دیلم با سپاهی که از منوچهربن‎قابوس گرفته بود، به ری تاخت و مجدالدوله و سیده خاتون را واداشت تا اصفهان را به او دادند (همو، 9/268، 269؛ عتبی، 359). مادرمجدالدوله در 419ق/1028م درگذشت و مجدالدوله که فرمانبری سپاه را از دست داده بود، از محمود غزنوی یاری خواست (420ق/1029م). محمود لشکری به فرماندهی علی‎حاجب گسیل داشت و به او گفت که مجدالدوله را دستگیر کند. مجدالدوله با پسرش ابودُلَف به استقبال رفت، اما هر دو گرفتار شدند. سپس خود محمود به ری آمد و مجدالدوله را به غزنین فرستاد (ابن‎اثیر، 9/371، 372) و سلسله آل بویه درری منقرض شد. پایان کار و مرگ مجدالدوله دانسته نیست و اقوال مورخان دراین باب متناقض است. برخی مرگ او را در 414ق/1023م دانسته‎اند (بناکتی، 222) که با قراین تاریخی به کلی ناسازگار است. پاره‎ای گفته‎اند پس از اشغال ری توسط غزنویان درگذشت (مجمل، 404) و مادرش سیده خاتون گریخت. وزارت مجدالدوله را یک یا چند ابوسعدآبی دانشمند و ادیب مشهور (یاقوت، 1/57) و زمانی ابوالعلاء محمدبن‎علی‎بن‎حَسّول، شاعر و ادیب آن روزگار به عهده داشتند (بیهقی، 111؛ قزوینی رازی، 212).
5.شمس‎الدوله ابوطاهربن‎فخرالدوله (؟)، پس از مرگ پدر حکومت همدان و قرمیسین را در دست گرفت. در 397ق/1007م که مادرش سیده خاتون از ری به نزد بَدربن‎حَسَنویه رفت، شمس‎الدوله سپاه نزد سیده خاتون برد و سپس آن دو بر ری تاختند و آن دیار را تسخیر کردند. شمس‎الدوله یک چند به جای برادرش مجدالدوله در آنجا فرمان راند، اما اختلافی میان وی و مادرش پدید آمد و او به همدان بازگشت (ابن‎اثیر، 9/203). در 405ق/1014م پس از قتل بدر، بر پاره‎ای از قلمرو او چیره شد و لشکر هلال‎بن‎بدر را بشکست وخود او را اسیر کرد و بکشت. همان سال به ری تاخت؛ سیده خاتون و مجدالدوله گریختند و به دماوند رفتند. شمس‎الدوله بر ری چیره شد، اما دیری نپایید که سپاه ری بر او بشورید و شمس‎الدوله به ناچار راه همدان در پیش گرفت. ظاهراً در همین هنگام ابوعلی‎سینا به همدان آمد و پس از معالجه شمس‎الدوله، به وزارت او منصوب شد. در 411ق/1020م ترکان در همدان شوریدند و خانه وزیر را غارت کردند و خواستار قتل او شدند. شمس‎الدوله او را از وزارت برداشت، ولی چندی بعد که دوباره بیمار شد، ابوعلی را پس از درمان خود به وزارت نشاند. ابوعلی تا پایان کار شمس‎الدوله، در همین سمت باقی ماند. تاریخ دگذشت شمس‎الدوله به درستی دانسته است، اما برحسب قراین تاریخی، می‎بایست در اواخر 411ق/1020م یا 412ق/1021م باشد.
6.سماءالدوله ابوالحسن‎بن‎شمس‎الدوله (؟)، در 414ق/123م حکومت همدان را در دست داشت. در همان سال سپاهی به پیکار فرهادبن‎مرداویج دیلمی که بروجرد را به اقطاع داشت، فرستاد. فرهاد به علاءالدوله کاکویه پناه برد و هر دو بر همدان تاختند. علاءالدوله در آغاز شکست خورد، اما در پیکار دیگر بر سماءالدوله چیره شد و او را دستگیر کرد و امرای دیلم را پس از مصادره اموال و اقطاعات، در دژی در اسفهان به زندان افکند. با دستگیری سماءالدوله که از پایان کار او اطلاعی در دست نیت، شاخه آل بویه در ری و همدان و اصفهان به کلی برافتاد.
آل بویه در کرمان (324-448ق/936-1056م): ایشان شاخه کوچکی از سلسله آل بویه را تشکیل دادند که بیشتر تابع دولت آل بویه در فارس و عراق بود، و به همین سبب اکثر فرمانروایان آن، حاکمانِ این 2 شاخه اخیر بودند.
1.معزالدوله (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 1).
2.عضدالدوله (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 2).
3.شرف‎الدوله (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 3).
4.بهاءالدوله (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 5).
5.قوام‎الدوله ابوالفوارس‎بن‎بهاءالدوله (د 419ق/1028م). پس از مرگ بهاءالدوله، از سوی سلطان‎الدوله، امارت کرمان یافت (403ق/1012م). در 407ق/1016م به تحریک دیلمیان بر برادر خود سلطان‎الدوله در تعقیب او بود، به خراسان نزد یمین‎الدوله محمود رفت. محمود سپاهی با او روانه کرمان کرد و او دوباره بر آن دیار چیره شد و به فارس تاخت و در غیاب سلطان‎الدوله که به بغداد رفته بود، وارد شیراز شد. سلطان‎الدوله به سرعت بازگشت و ابوالفوارس را درهم شکست و بلافاصله سپاه به کرمان برد و آن دیار را هم تسخیر کرد. ابوالفوارس به شمس‎الدوله در همدان پیوست و از آنجا نزد مُهَذَّب‎الدوله در بَطیحه رفت. سرانجام میان وی و سلطان‎الدوله صلح شد و او به کرمان بازگشت. در 415ق/1024م، پس از مرگ سلطان‎الدوله، ترکان فارس به اطاعت ابوالفوارس گردن نهادند و او با شتاب وارد شیراز شد، اما از ابوکالیجار پسر سلطان‎الدوله که از اهواز به مقابله آمده بود شکست یافت و به کرمان واپس نشست. چون در شیراز میان دیلمیان و ابوکالیجار اختلاف افتاد، وی آنجا را ترک کرد و ابوالفوارس به دعوت دیلمیان دوباره به شیراز رفت و سرانجام با ابوکالیجار صلح کرد، بر این قرار که او بر فارس و کرمان فرمان راند و ابوکالیجار بر خوزستان. به رغم این پیمان، به سبب بدکرداری ابومنصور حسن‎بن‎علی‎الفسوی وزیر ابوالفوارس، و بیزاری مردم از دولت حاکم، ابوکالیجار به فارس تاخت و ابوالفوارس، را واپس راند. نیز در 418ق/1027م به کرمان حمله برد و چون ناکام ماند، صلح خواست و قرار شد که هر سال 000‘20 دینار به نزد ابوالفوارس فرستد. اما ابوالفوارس چندان در صلح نزیست، زرا سال بعد درحالیکه سپاه آراسته بود تا فارس را تسخیر کند، درگذشت (همو، 9/368).
6.عمادالدوله ابوکالیجار مرزبان (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 7).
7.عزالملوکِ، ابومنصور فولادستون‎بن‎ابی کالیجار (؟)، پس از مرگ عمادالدوله ابوکالیجار، شیراز را نیز تسخیر کرد، ولی‎الملک‎الرحیم آن را باز پس گرفت و فولادستون را در قلعه اصطخر زندانی کرد. فولادستون در 441ق/1049م گریخت و به کمک گروهی از دیلمیان بر شیراز چیره شد، اما چون دوباره آن را از دست داد، از طغرل سلجوقی یاری خواست و طغرل نیز سپاهی به مدد او فرستاد و فولادستون، لشکر الملک‎الرحیم را درهم شکست و وارد شیراز شد (445ق/1053م) و به نام طغرل خطبه خواند. در 447ق/1055م فولاد، یکی از سرداران دیلمی، بر شیراز استیلا یافت، ولی فولادستون او را عقب نشاند و به نام الملک‎الرحیم در شیراز به حکومت پرداخت تا آنکه یک سال بعد از چیرگی طغرل بر بغداد و اسارت الملک‎الرحیم، فضل‎بن‎حسن فَضلویه شبانکاره، فولادستون را گرفت و به زندان افکند (448ق/1056م) و سلسله آل بویه به کلی برافتاد.
II. جامعه و فرهنگ
سده 4ق10م را به استناد آثار و مدارک بسیاری که برجای مانده، باید برجسته‎ترین دوران تحولات همه جانبه اجتماعی و فرهنگی به شمار آورد. از همین روست که این دوره از تاریخ اسلام، در میان انبوه پژوهشهای تاریخی جایگاه ویژه‎ای را به خود اختصاص داده است. این اهمیت از یک سو زاییده فروپاشی وحدت و سلطه سیاسی سازمان خلافت بود که از آغاز همین سده، در پس اوجگیری جنبشهای استقلال خواهانه، پدیدار شد؛ از سوی دیگر ناشی از تحولاتی بود که از خصلت کم و بیش واقع بینانه رهبران آن سرچشمه می‎گرفت و از گرایشهای ملّی ایشان و شرایط اقلیمی و روح سیطره جویی این فرمانروایان تازه رسیده یا نیانگذاران رسوم نوین د سرزمینهای خلافت شرقی اثر می‎پذیرفت. این گرایشها، در تضعیف دستگاه خلافت و راندن آن از عرصه سیاست، نقشی به سزا داشت و نوآوریهای بی‎سابقه در زمینه‎های فرهنگ و تمدن اسلامی پدید آورد.
در این روزگار، قلمرو پهنائر خلافت که از دریاچه ارال تا خلیج عدن و از فرغانه و منتهی‎الیه خراسان قدیم تا طنجه گسترده بود (مسعودی، مرویج، 4/37، 38؛ اطلس تاریخی ایران، 13)، میان فرمانروایانی که از نظر فرهنگی و خاستگاه و نگرش اجتماعی، آشکارا ناهمگون بودند و شاید وجه اشتراکشان کوشش برای رهایی از سلطه خلافت بود، تقسیم شده بود. سامانیان در خراسان، دیلمیان در فارس و ری و اصفهان و سپس عراق و جزیره، بَریدیان در خوزستان و بخشی از عراق، حَمدانیان در موصل و دیار بکر و جزیره، اخشیدیان در مصر و شام، فاطمیان در تونس و مراکش، و قرمطیان در بحرین و یمامه، همه به ضرب تیغ، چیرگی یافتند و جز بغداد، خلیفه را نماند (ابوعلی مسکویه، 1/366، 367) و او تنها به نام خلافت دل خوش داشت و به عافیت خویش راضی بود(مسعودی، التنبیه، 346).
در میان این فرمانروایان، آل بویه به سبب تحولات اجتماعی و فرهنگی کم و بیش عمیقی که در قلمروشان پدیدار شد، از اعتبار ویژه‎ای برخوردارند خاصه آنکه آنها را باید حلقه انتقال قدرت در شرق اسلامی به فرمانروایان مستقل ترک نژاد به شمار آورد. درست است که پیش از آن نیز ترکان در دستگاه خلفا و امرا مقامی ممتاز داشتند و حتی در میانه‎های روزگار دیلمیان هسته اصلی سپاه آنان را تشکیل می‎ددند و عدها نیز بر دیلمیان تفوق یافتند، ولی تا آن هنگام ترک نژادان، دولتی مستقل و مسلط بر دستگاه خلافت، چنانکه بلافاصله پس از دیلمیان پدید آمد، پی نیفکنده بودند. اتحاد سخت استوار سه فرمانروای نخست این سلسله، پسران ابوشجاع بویه، مهمترین عامل پیشرفت آنان بود، و هنوز بیش از 2 دهه از چیرگی عمادالدوله بر فارس نگذشته بود که در بغداد به نام آنان سکه زدند و خلیفه سنی مذهب به اطاعت امیری شیعه از دیلمیان گردن نهاد، این آغاز فعالیت آزادانه شیعیان، پس از 3 قرن سکوت در شرق اسلامی بود.
تحولات مذهبی: درباره عقاید مذهبی آل بویه هنوز به روشنی نمی‎توان اظهارنظر کرد. باتوجه به آنکه بیشتر مردم گیلان و طبرستان را حسن‎بن‎علی‎اُطروش، معروف به ناصر کبیر، داعی زیدی به اسلام درآورد (ابن‎اثیر، 8/82)، به نظر می‎رسد که لااقل نخستین فرمانروایان آل بویه، شیعی زیدی بوده‎اند. اگرچه نشانه‎ای از تشیّع 12 امامی رکن‎الدوله هم در دست است (ابن‎بابویه، 2/279)، با این حال تردیدی نیست که اسماعیلیان هم در میان دیلمیان بوده‎اند (مسکویه، 2/32). اما معزالدوله آنگاه که بر بغداد چیره شد، خواست ابوالحسن محمدبن‎یحیی زیدی علوی را به خلافت بنشاند، ولی به اشارت ابوجعفر محمد صَیمُری که وی را از ناخشنودی عامه سنی مذهب و عواقب اطاعت دیلمیان از خلیفه علوی و عدم نفوذ او بر چنان خلیفه‎ای بیمناک ساخت، از آن رأی بازگشت (همدانی، 149، ابن‎اثیر، 8/452، 453) تا مشروعیت خویش را به‎ویژه در برابر فرمانروایان سنی مذهب رقیب همچون سامانیان حفظ کند، چنانکه چون عمادالدوله بر شیراز چیره شد، پیش از هر کار از خلیفه فرمان خواست (همو، 8/277؛ مقریزی، 1/26). با این حال، او از نظر مذهبی انگیزه‎ای نداشت که به تعهد خویش مبنی بر ارسال مال برای خلیفه عمل کند (ذهبی، 2/14). درست است که آل بویه، در نزاعهای خونینی که گاه به گاه میان شیعیان و سنّیان بغداد روی می‎داد، اغلب بی‎طرف بودند، و حتّی یک‎بار معالدوله هاشمیان را نیز توقیف کرد و فتنه را خاموش ساخت (همو، 2/80)، اما بی‎تردید شیعیان آن دیار، سازمان یافتن خود را در برابر عامه سنی مذهب مدیون غلبه آل بویه، به‎ویژه معزالدوله بودند که فرمان داد در روز عاشورا آیین سوگواری امام حسین(ع) بر پا شود (ابن‎جوزی، 7/15) و مردم در عید غدیرخم به جشن و شادی بپردازند (همدانی، 187). اگرچه سنیان هم در مقابل، روزهایی را برای عزاداری و جشن برپا می‎داشتند (ذهبی، 2/176؛ صابی، تاریخ، 339، 340)، ولی آنچه معزالدوله نهاد، رسمی شد که پس از او برجای ماند. بعید نیست که همین رفتارها سبب شده باشد که شیعیان روایتی از قول امیرالمؤمنین(ع) بیاورند که «یخرج من دیلمان بنوالصیاد» (ابن‎ابی خلکان، 1/406، ذهبی، 2/86؛ ابن‎اثیر، 8/542، 543). درمقابل، برادرزاده‎اش عضدالدوله آشکارا اهل تسامح مذهبی بود و حتی وزیری نصرانی به نامم نصربن‎هارون داشت که اجازه یافت کلیساها و دیرها را مرمت کند و صذقاتی برای نصرانیان مقرر دارد (ابوعلی مسکویه، 2/4089. در روزگار او، میان مسلمانان و مجوسیان شیراز فتنه‎ای پدید آمد و خانه‎های مجوسیان به غارت رفت و گروهی کشته شدند و عضدالدوله عاملان واقعه را تنبیه کرد (ابن‎اثیر، 8/710) و آنگاه که وارد بغداد شد، خرابیها و نابسامانیهای ناشی از نزاعهای متوالی شیعه و سنی را ناشی از تحریکات واعظان و قصه گویان دانست و فرمان داد که کسی در مساجد و کوچه‎ها به این امور نپردازد. داستان وی با ابوالحسن‎بن‎سَمعون واعظ، معروف است (ابن‎جوزی، 7/88). همومرقد امیرالمؤمنین علی‎(ع) را در کوفه پدیدار ساخت و آرامگاهی برای او بنا کرد (ابن‎عماد، 3/78). ولی اموزگار آل بویه عراق، دهها بار نزاعهای خونینی میان دو فرقه درگرفت که به آتش سوزیهای مهیب و کشتار مردم انجامید (ذهبی، 2/278، 282، 283) و دشمنی در میانه سخت شد و طرفین از هر فرصتی برای سرکوب یکدیگر سود جستند. در یکی ز این درگیریهای تند، محله کَرخ آتش گرفت و چند هزار کس بسوختند و خانه‎ها، دکانها و مسجدها در کام آتش رفت (ابن‎اثیر، 8/628). در 442ق/1050م که کاروانی از قم، شهر سراسر شیعی، به زیارت کربلا آمد اهالی باب‎البصره در بغداد، بر آنها هجوم بردند و تعدادی را کشتند یا مجروح ساختند (ابن‎جوزی، 8/57). دامنه این جدالها به داخل ایران کشید و گفته‎اند در اصفهان نیز میان شیعیان و شنیان، نزاعی سخت پدید آمد و خانه‎های بازرگانان قمی به تاراج رفت تا آنکه رکن‎الدوله آن فتنه را خاموش ساخت (بوسه، 249). اما دلایلی حاکی از این معنی در دست است که آل بویه آنجا که سیاست یا خوی مال‎اندوزی آنها اقتضا می‎کرد، بر شیعیان قلمرو خود یا حاکمان مدعی تشیّع هم می‎تاختند، چنانکه عضدالدوله، رئیس علویان عراق، محمدبن‎عمربن‎یحیی علوی حسینی را گرفت و یک میلیون دینار از اموال او را مصادره کرد (ذهبی، 2/179). نیز ابواحمد حسینی موسوی، پدر شریف رضی و برادر او ابوعبدالله را در بند کد و به شیراز فرستاد (ابن‎اثیر، 8/710). در 402ق/1011م در بغداد، محضری بر ضد خلفای فاطمی که در شام پیشرفت کرده بودند، به امضای بزرگان شیعه و سنی چون شریف رضی، شریف مرتضی، امام ابوحامد اسفرایینی و قاضی ابومحمدبن‎اکفافی نوشته شد و نویسندگان آن انتساب فاطمیان را به علی‎بن‎ابی طالب(ع) مردود شمردند و آنان را به دَیصان‎بن‎سعید خُرّمی نسبت دادند. بار دیگر در 444ق/1052م علمای عراق، محضر دیگری نوشتند و آنان را در اصل یهودی نَسَب دانستند (ذهبی، 2/200، 284). جدال آل بویه با حمدانیان مدعی تشیّع نیز مشهور است. ولی از نقش عظیم شیعیان، خاصه اظراف شیعی مذهب که به دانش و مال شهره بودند، در دولت آل بویه نمی‎توان غافل بود. از مشهورترین اشراف شیعی این روزگار، شریف رضی گردآورنده نهج‎البلاغه، و شریف مرتضی متکلّم بزرگ شیعی و نویسنده کتاب امالی را می‎توان نام برد. شریف رضی از سوی بهاءالدوله به نقابت طالبیان عراق برگزیده شد و لقب «الرضیُّ ذوالحَسَبَین» یافت، و دومی به «ذوالمجدین» ملقب شد (ابن‎اثیر، 9/189).
سازمان اقتصادی، برخلاف پاره‎ای تحولات مذهبی که در اثر چیرگی آل بویه بر بغداد پدید آمد، سازمان اقتصادی آن دولت در مقایسه با عصر قدرت خلفا و امرای دیگر، تغییر چندانی نیافت. نظام اقطاع و اصول مالیاتی براساس سازمان فئودالی همچنان سیطره داشت. اختلافات جزئی البته از نظر رعیت هم با اصول سابق تعارضی نداشت و حداکثر درحد تغییر مسقطَع یا تبدیل مالیات بود. پدیده‎ای که در روزگار آل بویه شیوع بیشتر یافت، واگذاری حق گردآوری مالیات یک منطقه به امیر یا وزیر یا صاحب منصبی بود که خدمتی انجام داده بود که گاه اصولاً به عنوان مستمری به وی واگذار می‎شد. نظام اقطاع مالیاتی به تدریج باعث استقلال مالی مُقطَع، و شعف دیوان خراج و گاه تهی ماندن خزانه دولت می‎شد، چنانکه عزالدوله پس از ناکامی در حمله به حَمدانیان، برای بهبود اوضاع مالی خود، بر اقطاعات ترکان و سبکتکین حاجب در خوزستان دست انداخت. ابن‎اثیر (8/456) از 2 طبقه مقطع یاد می‎کند: مقطع کشوری که از نزدیکان و یاران آل بویه می‎بود، و مقطع لشکری از سران ارتش. وی یادآوری می‎کند: مقطع کشوری که از نزدیکان و یاران آل بویه می‎بود، و مقطع لشکری از سران ارتش. وی یادآوری می‎کند که مقطعان کشوری در روزگار معزالدوله باعث ویرانی دیهها و املاک شدند و غلامانشان در گرفتن مالیات که عشر ان می‎بایست به بیت‎المال رود، بیداد کردند. این مقطعان چون آن دیه را به ویرانی می‎کشیدند، با اقطاعی دیگر تعویض می‎کردند. اما آن املاک که در اقطاع سرداران و لشکریان می‎بود، روی به آبادانی می‎نهاد و درآمدش افزون می‎شد. اما این امر مانع از آن نبود که آل بویه هرچند یک بار، اموال مقطعان را مصادره کنند (ابوعلی مسکویه، 2/184-188). مقطعان هم از این‎رو هیچ پروا آبادی املاک و دیهها را نمی‎داشتند (همو، 2/97). اما درآمد برخی از فرمانروایان آل بویه که به کارهای عمرانی وسیع تمایل داشتند، به‎ویژه عضدالدوله، ارقام شگفت انگیزی را نشان می‎دهد. اسنادی که به صورت سفرنامه‎ها و مکاتبات و رسایل برجای مانده، گوشه‎ای از این درآمدها را مصادره اموال وزرا و امرا یا میراث ثروتمندان تشکیل می‎داد (همو، 2/185). گفته‎اند مردم از بیم می‎گریختند و وصیت‎نامه برجای نمی‎نهادند تا اموال آنان پوشیده بماند. گاه رشوه می‎ستاندند یا مناصب مهم را می‎فروختند. فخرالدوله وزارت را فروخت (نکـ «وزارت» در همین مقاله)، و معزالدوله برای نخستین‎بار منصب قاضی‎القضاتی و شحنگی بغداد را به تیول داد، و ابوالعباس عبدالله‎بن‎حسین‎بن‎ابی‎الشوارب را، در ازای هر سال 000‘200 درهم، به قاضی‎القضاتی برگماشت (ابن‎خلکان، 1/406). گاه مالیاتهای بی‎سابقه وضع می‎کردند که اغلب مایه شورش مردم می‎شد. صمصام‎الدوله در 375ق/985م بر جامه‎های ابریشمین و پنبه‎ای 10/1بهای آنها عوارض نهاد، اما با مخالفت مردم روبه‎رو شد (ابن‎اثیر، 9/46)، و کوشش مجدد بهاءالدوله برای این کار نیز با شورش مجدد مردم ناکام ماند (صابی، تاریخ، 336). عضدالدوله حتی بر رقاصگان (بیرونی، 472) و معاملات چهارپایان و کالاهای بازرگانی، عوارض بست و تجارت نخ و ابریشم را که پیش از آن برای همه آزاد بود، انحصاری ساخت (روذ راوری، 3/71). مقدسی یادآوری می‎کند که در روزگار او مالیاتهای بسیار سنگین در عراق برقرار بوده است. وی می‎گوید قرمطیان را در بصره، دیوانی و دیلمیان را دیوانی دیگر است، تا آنجا که از یک میش، 4 درهم عوارض می‎گیرند و از حاجیان باج می‎ستانند (1/186). همین مصادره‎ها و مالیتها بود که درآمد طمع انداخت که آن را به روزی یک میلیون درهم رساند (ابن‎جوزی، 7/116). از این میان، وی حدود 000‘346‘3 دینار تنها از مالیات فارس و کرمان و عمان و عشیره عوارض کشتیها در سیراف و مهروبان (ابن‎بلخی، 172)، و 30 میلیون درهم از خوزستان (ابن‎حوقل، 233) به دست می‎آورد. او بخشی از این درآمدها را در کارهای عمرانی و عطایا به علما و احسان به مستمندان صرف می‎کرد (ابن‎اثیر، 9/20، 21). و در 2 نوبت که از خلیفه خلعت و لقب یافت، هربار بیش از نیم میلیون دینار به رسم هدیه نزد خلیفه فرستاد (صابی، رسوم، 75)، ولی از بخلاو نیز حکایتها هست و از سخن ابوشجاع روذ راوری، برمی‎آید که او ر محاسبه دخل و خرج، از قیراطی چشم‎پوشی نمی‎کرده است (3/72، 73). ابوعلی مسکویه که به تصریح خود، در خدمت آل بویه می‎زیسته است، می‎گوید: «وی رسوم صحیحی به سود رعیت وضع کرد و مالیاتهای زاید را برداشت. به کار ستم دیدگان رسیدگی می‎کرد و مالیاتهایی را که از حاجیان می‎گرفتند، اصلاح می‎فرمود» (2/407). ولی ابن‎اثیر از رسوم ظالمانه و مالیاتهای بی‎سابقه او یاد می‎کند (9/22). داستانهایی که از عدل و داد وی نقل کرده‎اند (مثلاً: نظام‎الملک، 87-97) خالی از مبالغه بسیار نیست. درمذمت او نیز مبالغتی رفته است (مثلاً: مقدسی، 2/669). گفته‎اند که وی آغاز دریافت مالیات از کشاورزان را که اول نوروز ایرانی و پیش از رسیدن محصول بود، به نوروز معتضدی (ژوئن برابر با خرداد) انداخت (ابوعلی مسکویه، 2/407). در قلمرو رکن‎الدوله نیز ابتدا براساس نوروز معتضدی مالیات می‎ستاندند، یعنی آن را از خرداد تا اردیبهشت، در 12 قسط می‎گرفتند. سپس عاملان گردآوری مالیات در جبل و دیلم آن را 9 ماهه کردند؛ یعنی از اردیبهشت تا دی را بدان اختصاص دادند. رکن‎الدوله آن را 10 ماهه ـ از اردیبهشت تا بهمن ـ کرد و صاحب‎بن‎عباد آن را به رسم نخستین بازگرداند و 12 ماهه ساخت «به دروازه دفعه ارباب خراج هریک خراج خود می‎رسانیدند» (قمی، 144-145). نیز در ایام رکن‎الدوله، عامل قم یک چند مالیات کسانی را که پول نداشتند، از دیگران می‎گرفت تا صاحب‎بن‎عباد آن رسم را برانداخت.
دیگر فرمانروایان آل بویه هم زردپوست بودند. رکن‎الدوله نیک‎نفس‎ترین فرمانروای این سلسله از بیم آنکه درهمی از دست دهد، به آبادانی قلمرو خود چندان توجهی نداشت و به همان مالیات معمولی بسنده می‎کرد (ابوعلی مسکویه، 2/281) درحالی که فقط از ارجان بیش از نیم میلیون دینار به او می‎رسید (ابن‎حوقل، 265). از فخرالدوله پس از مرگ، به جز جواهر و اشیاء قیمتی دیگر، چند میلیون دینار و بیش از 100 میلیون درهم برجای ماند، و بهاءالدوله نزدیک به همین مقدار مال اندوخت (ابن‎تغری بردی، 4/233).
عمران و آبادی: بحث و مطالعه در این باره، بدون در نظر گرفتن اوضاع اقتصادی و نیز سیرت فرمانروایان آل بویه، البته ناقص خواهد بود. گرچه آبادانیهای بسیاری که این فرمانروایان در قلمرو خود پدید آوردند، خاصه در امور آبیاری و کشاورزی، حاصل نظام اقتصادی روزگار، و نتیجه افزایش درآمدهای آنان قلمداد شده است، ولی پیداست که اهل اصلاحات و آبادانی بوده‎اند. این معنی در مقایسه با امرای معاصر آنان در عراق، چون بریدیان و حمدانیان، سخت مشهود است. جدالهای متوالی و خونین امیرالامراها و حکامی که‎خواهان سیطره بر مرکز خلافت (مرکز قدرت و درآمد) بودند، ویران شده بود. اصلاحات و کارهای عمرانی وی در عراق، ازجمله تعمیر سدّ بادوریا بر رودالرفیل، باعث آبادی و فراوانی و ارزانی شد و مردم روی به بغداد نهادند (ابوعلی مسکویه، 2/156). از اینجا آبادانی بغداد را می‎توان دریافت که گفته‎اند در روزگار او، بغداد 000‘17 گرمابه داشته است (صابی، رسوم، 15). همو برای ساختن کاخی جهت خویش، نابسامانیها پدید آورد و بسیاری از بناهای سامرا و شهرالمنصور و حصارها و دروازه‎ها را ویران کرد تا از مصالح آنها استفاده کند. وی اموال مردم را به زور می‎گرفت (ابن‎جوزی، 7/2). نیز در اواخر عمر، فرمان داد بیمارستانی در بغداد بنا کنند و املاکی بر آن وقف سازند (355ق/966م)، اما عمرش وفا نکرد و درگذشت (همو، 7/33). بیشترین اصلاحات و آبادانیها، مربوط به روزگار عضدالدوله است. ابوعلی مسکویه انبوهی از این آبادانیها را برمی‎شمارد که برخی از آنها برای مطالعه خصایل شخصی عضدالدوله خالی از فایده نیست. می‎گوید عضدالدوله فرمان داد خانه‎ها و بازارها و مساجدی را که در فتنه‎های بغداد دستخوش آتش سوزی و آسیب شده بود، بازسازی کنند و صاحبان خانه‎ها را واداشت که آنها را به زیباترین شکل بسازند و آنان را که دست تنگ بودند، برای این کار وام می‎داد، و اگر غایب بودند، وکیلانی تعیین می‎کرد که به نیابت از آنان، آن کار را به انجام رسانند (2/404، 405). نیز بیمارستانی در شیراز (مستوفی، نزهة، 115) . بیمارستان معروف دیگری در بغداد پایه‎گذاری کرد و پزشکانی نام آور به آنجا برد و تأسیسات ممتاز در آنجا نهاد. در روزگار او شیراز چنان آباد و پرجمعیت شد که جای لشکر نماند و او در نزدیکی شهر، محلّتی ساخت به نام «فنا خسروگرد» و لشکریان را در آن نشاند و شهر چنان آباد شد که 000‘20 دینار درآمد داشت (همو، همان، 114). کاخ باشکوه وی که مقدسی از آن با شگفتی یاد می‎کند 360 اتاق داشت که دیوارهای آن را با کاشی چینی آراسته بودند (1/668). نیز به جای شهر اردشیر خوره یا گور قدیم، شهر فیروزآباد را بنا کرد (مستوفی، نزهة، 118) و در کازرون سرایی برای سمساران ساخت که خود روزی 000‘10 درهم از آنجا سود برمی‎گرفت. سد عظیمی هم بر پایه‎هایی از ساروج بر روی رود کُر بنا کرد که به بندِ امیر یا بند عضدی (ابن‎بلخی، 151) معروف شد. در 2 سوی این سد، 10 دولاب قرار گرفت که زیر هر دولاب، آسیابی سوار شد. نیز کاریزهای شیراز، آب را به 300 دیه می‎رسانیدند (مقدسی، 2/661). در کرمان هم قصری و مناره‎ای برآورد و در میان اروندرود و کارون برای عبور کشتیها و وصول از دجله و فرات به کارون، آبراهه‎ای بنیاد کرد. یکی از برجسته‎ترین کارهای او، ظاهر ساختن مرقد امیرالمؤمنین علی(ع) و بنای آرامگاهی در آنجا بود؟ (ابن‎عماد، 3/78). پدر وی رکن‎الدوله هم به رغم پول دوستی، آثاری از خود بر جای نهاد که نمایانگر علاقه وی به آسایش حال رعیت بود. احداث نهر رکناباد در شیراز (مستوفی، نزهة، 115)، و مرمت پل ایذه در خوزستان ازجمله کارهای اوست.
وزارت: منصب وزارت که در روزگار نخستین خلفی عباسی در دولت اسلامی پدیدا شد، در آغاز مفهومی بسیط، در حد نظارت بر دیوان خراج و مشاوره و کتابت خلیفه داشت. اما به تدریج در دوره اول عباسی نیرو گرفت و با ظهور وزیران کاردان و پرآوازه‎ای که بر آن مسند نشستند (اگرچه همواره از صولت خلفا در بیم بودند) قدرت و هیبتی عظیم یافت. در اوایل سده 4ق/10م همراه با ضعف تدریجی خلیفگان و چیرگی امرا بر بغداد، کار واژپونه شد و خلفا گرفتار صولت وزیران شدند. اما این نیز چندان نماند و به نشیب انحطاط فرو افتاد و وزیران از دخل و تصرف وسیع در امور دولت باز ماندند و حتی پاره‎ای از امتیازات دیرین خود را از دست دادند. ازجمله از روزگار مقتدر عباسی، املاک وسیعی که در تیول وزیران بود و به گفته ابوعلی مسکویه (1/159) 000‘170 دینار درآمد داشت. بازپس گرفته شد و از آن پس برای آنان چون سایر رجال دیوانی، حقوقی ثابت برقرار گشت، چنانکه همان خلفه برای علی‎بن‎عیسی‎الجراح 000‘5 دینار حقوق در ماه تعیین کرد (صابی، وزراء، 306). با چیرگی آل بویه بر بغداد، منصب وزارتِ دستگاه خلافت برافتاد (مسعودی، التنبیه، 345) و وظایف آن به کاتبان و سپس به وزیران دولت آل بویه محلول گشت و اداره امور دربار خلافت را حاجبخلیفه عهده‎دار شد. با این حال، تا چندی نیز بر مشاور و مدیر دولت معزالدوله عنوان وزیر اطلاق نمی‎شد و حتی بعداً نیز که وزارت تثبیت گردید، کسانی که نسبت به خلافت و منصصب وزارت تعصّبی داشتند و عنوان وزارت امرا را نمی‎پسندیدند، به وزیران آل بویه عنوان کاتبان دیلمی و وزیران عباسی دادند (صابی، وزراء، 5). درحقیقت نیز برخی از نخستین وزیران این سلسله، بیشتر کار کتابت داشتند تا وزارت. حتی مسعودی نیز از مدیران دولت معزالدوله به عنوان «کاتب» یاد می‎کند (التنبیه، 346)؛ چنانکه ابوسعید اسرائیلی‎بن‎موسی نصرانی، کاتب عمادالذوله بود.
پدیده‎ای که در ساختار وزارت این روزگار جلب توجه می‎کند، آن است که برخی از فرمانروایان آل بویه 2 کس را به وزارت خود برمی‎گماردند. باتوجه به این معنی که عضدالدوله و جانشین او که بر عراق هم چیرگی داشتند، شیراز را تختگاه خود می‎دانستند و همان‎سان که اشارت شد، قاضی‎القضات در آنجا می‎نشست، وزیر دولت آنان نیز می‎بایست در شیراز مقام گزیند و وزیری دیگر هم در بغداد داشته باشند. ابوعلی مسکویه (2/412)، نصربن‎هارون مسیحی را وزیر عضدالدوله در شیراز و مطهربن‎عبدالله را وزیر او در بغداد می‎داند. وجود 2 وزیر، یکی مسیحی و دیگری مسلمان در دولت عضدالدوله، به سادگی می‎تواند نظریه جالب ماوردی در باب انتخاب 2 وزیر و شرایط آنها (صص 25-33) را در ذهن تداعی کند، ولی آشکار است که نظریات نوگرایانه وی محل اعتنا و اجرا نبوده است خاصه که در روزگار فخرالدوله، پس از صاحب‎بن‎عباد، وزارت به مزایده رفت و وی با رشوه سنگینی که از خریدار وزارت و وزیر مشاغل، ستاند، هر 2 را به وزارت برگمارد (متز، 1/115).
معزالدوله هم 2 وزیر داشت: ابوالفضل شیرازی و ابوالفرج‎بن‎فسانجس، بی‎آنکه بر هیچ یک عنوان وزیر اطلاق شود (ابوعلی مسکویه، 2/198). به هر حال وزیران از رواج لقب پرستی بر کنار نماندند و افزون بر عنوان وزیر، القاب جدید و بی‎سابقه دیگر مانند وزیر‎الوزراء هم به دنبال نام آنان رواج یافت. ابن‎بَقِیّه نخستین وزیری بود که 2 لقب یافت: الناصح، و نصیرالدوله (ابن‎خلکان، 5/120). نیز جلال‎الدوله در 416ق/1025م وزیر خود، ابن‎ماکولای دوم را عَلَم‎الدین، سعدالدوله، امین‎المله و شرف‎الملک لقب داد. اگرچه صابی به دلایل گوناگون و ازجمله مسأله القاب، به شدت از تنزل مقام وزیران در روزگار عضدالدوله و صمصام‎الدوله انتقاد می‎کند و می‎گوید در این روزگار، القاب بزرگ را به بی‎مایگان و القاب ناچیز را به بزرگان می‎دهند و وزیران را به کنیه می‎خوانند و احترام آنان را رعایت نمی‎کنند (وزراء، 169)، باز باید به یادداشت که رواح القاب رنگارنگِ وزیران بعدی، با نفوذ و قدرت آنان نسبت به عکس داشت.
وزارت در روزگار آل بویه دستخوش نشیب و فرازهای خاصی بود. برخی مانند ابن‎عمید و نیز ابن‎عباد که چون در مصاحبت ابن‎عمید می‎زیست، «صاحب» لقب یافت، در نهایت شوکت و اقتدار می‎زیستند. پاره‎ای چون ابومحمد مُهَلَّبی و ابن‎بَقِیّه و ابن‎سَهلان، از قتل و جرح و مُنله و مصادره اموال خود و خانواده و حواشی نیز برکنار نمی‎ماندند. این امر همان‎سان که از اوضاع و شرایط اجتماعی و نظام اقتصادی فرمانروا سرچشمه می‎گرفت، به خوی و مزاج فرمانروایان نیز ارتباط می‎داشت. مقایسه میان وزرای شاخه فارس و عراق و ری، این معنی را نشان می‎دهد. معزالدوله، وزیر ادیب و فاضل و محتشم (ثعالبی، 2/202) خود، ابومحمد مهلّبی را زیر ضربات تازیانه گرفت (ابوعلی مسکویه، 2/145) و پس از مرگش (352ق/963م) اموال وی و خانواده و آشنایان و حتی اموال چارواداران و ملّاحانی را که روزی به او خدمتی کرده بودند، مصادره کرد (همو، 2/197، 198). پسرش بختیار نیز ابن‎بقیه وزیر را که از آشپزی دارالمملکه به وزارت برنشانده بود (ابن‎خلکان، 5/118) به دستور عضدالدوله کور کرد و به نزد وی فرستاد تا لگدکوب پیلان کنند (همو، 5/119) و سپس بر دار بیاویزد. همین عضدالدوله، ابوالفتح‎بن‎عمید را که یک وقت واسطه میان وی و رکن‎الدوله شده بود و عضدالدوله درحقیقت دولت خویش و امیرالامرایی و ریاست عالیه بر برادرانش را مدیونِ او بود، به سبب گوشه چشمی که با بختیار داشت، کور و مثله کرد. در عوض ابوالفضل ابن‎عمید (د 359ق/970م)، ادیب و دانشمند و وزیر مشهور فخرالدوله، از شکوه و هیبتی عظیم برخوردار بودند. سلطان‎الدوله نیز دستور داد که بر در سرای ابومحمدبن‎سهلان ـ قبل از آنکه به قتلش رساند ـ در اوقات نماز طبل زنند (ابن‎جوزی، 7/301)، کاری که تا آن هنگام جز برای خلیفه و امیر آل بویه مرسوم نبود.
دانش و فرهنگ: درخشانترین دوره تمدن اسلامی سده‎های 4 و 5ق/10 و 11م است که باید آن را دوره باروری علوم و فنون در تمدن و فرهنگ اسلامی پس از دوره نقل و ترجمه و تفسیر علوم اوایل شمرد. آثار چشمگیر دانشمندان حوزه فرمانروایی آل بویه، در زمینه‎های گوناگون علمی، اگرچه برآمده از روند تاریخی و متکامل دانش پژوهی در قلمرو اسلام است، اما نمی‎توان از وابستگی بخشی از آن به برخی از فرمانروایان فرهیخته آل بویه چشم پوشید، چه بسیاری از این دانشمندان، ازجمله وزیران و ندیمان و قاضیان و نزدیکان آنان بودند. تألیف شفا اثر مشهورِ ابوعلی‎سینا، در همین روزگار و در دربار آخرین امیر از شاخه آل بویه ری آغاز شد (قفطی، 273) و یکی از آثار مهم پزشکی، کامل‎الصناعة مجوسی که دیرزمانی نزدِ همگان حجت بود، در کنف حمایت آل بویه ساخته آمد والاغانی، دائرةالمعارف گرانبهای ادب عرب اثر ابوالفرج اصفهانی، و الفهرست ابن‎ندیم، منبع معتبر کتاب شناسی 4 سده نخست اسلام، از نگاشته‎های همین عصر است. یکی از عوامل مهم پیشرفت علمی این سده را باید رواج کتاب و گسترش بازارِ ورّاقان یا کتابفروشان در سرزمینهای اسلامی دانست. پاره‎ای از این بازارها، مانند بازار ورّاقانِ بغداد، نزدیک دروازه بصره، گذشته از آنکه مرکز نشر کتاب بود، علمای هر فن را نیز در خود گرد می‎آورد و اینان در انجا به بحث و تبادل آراء می‎پرداختند. فرمانروایان آل بویه، پس از نخستین نسل، غالباً مردمانی بافرهنگ و دانش دوست بودند. عضدالدوله که در واقع پرورده ابوالفضل‎بن‎عمید، ادیب و دانشمند و وزیر نامور پدرش بود (ابن‎اثیر، 8/606). نزداساتید بزرگ روزگار درس خواند و همواره با افتخار از آنان یاد می‎کرد (قفطی، 236). شاید به پاس آن بود که برای دانشمندان هر فن، از فقیه تا ریاضیدان، حقوقی معین کرد و در خانه اش، جایی به گردهمایی آنان اختصاص داد (ابوعلی مسکویه، 2/408). وی کتابخانه بزرگی در شیراز بنا کرد. اینک درباره ساختمان و سرپرست و کتابدار و ناظر آنجا و حتی فهرست کتابها و نقشه‎های آن آگاهیهای وسیعی در دست است (مقدسی، 2/668، 669) که مایه شگفتی است. همو بیمارستانهای بزرگی در شیراز و بغداد «باخازنان و دربانان و وکلاء و ناظران، و داروها و نوشیدنیها و فرش و آلات» (ابن‎جوزی، 7/112) بنیاد کرد که «عضدی» نام گرفت. به ویژه، بیمارستان بغداد، با پزشکان و جراحان و داروسازان چیره دستی که خود برگزیده بود، از پژوهشگاههای معتبر معتبر پزشکی آن روزگار به شمار می‎امد. ثعالبی اشعاری هم به عضدالدوله نسبت داده است 02/195، 196). از نامه‎ای که وی به افتکین مولی معزالدوله و فاتح دمشق نوشته، برمی‎آید که در ادب عرب تبحّر داشته است (ابن‎خلکان، 4/53، 54). گفته‎اند که مجالست با شعرا را بر همنشینی با امرا ترجیح می‎داد (ثعالبی، 2/195، 196) و خود را غلام ابوعلی فارسی در نحو می‎دانست (ابن‎خلکان، 2/80)،. بالجمله «روز بازار اهل فضل و بلاغت، عهد او بود،‎گویی جهان به جمله علوم آبستن ماند تا به عهد او رسید» (ابن‎اسفندبار، 140). اما او هم از خشونت از حق دانشمندان برکنار نبود، چه ابواسحاق صابی، طبیب و منجم و ادیب و صاحب رسایل مشهور را که در استواری دولت عزالدوله پای فشرده بود (قفطی، 54)، پس از چیرگی بر بغداد گرفت و خواست لگدکوب پیلان کند. اما شفاعت کردند و او به زندانش افکند، تا در 371ق/981م او را رها ساخت و گفت کتابی در تاریخ دولت دیلمیان بنویسد و او کتاب‎التاجی را بر ساخت (ابن‎اثیر، 9/15؛ ابن‎خلکان، 1/52). نیز قاضی ابوعلی تنوخی را که در آغاز حمایت کرده بود (تنوخی، 1/مقدمه، 24) گرفتار کرد و از کارها معزول ساخت (ابن‎اثیر، 9/15). شرف‎الدوله هم دوستدار علم بود و دانشمندان را به گرد خویش جمع می‎کرد. همو به اری دانشمندانی چون ابواسحاق صابی و بیژن پسر رستم کوهی که در ساختن آلات رصد و علم نجوم چیره دس بود، رصد خانه‎ای در بغداد بنیاد کرد (قفطی، 54، 220). ثعالبی غیر از عضدالدوله، اشعاری از عزالدوله بختیار نقل کرده و ابوالحسین احمدبن‎عضدالدوله را ادیب آل بویه دانسته است (2/097-199). مجدالدوله آخرین امیر آل بویه از شاخه ری، بیشتر عمر را در کتابخانه گذراند. نزدیکان و وزیران دانشمند و ادیب آل بویه نیز در دانش دوستی شهره‎اند و کتابخانه‎ها و مجالس علمی و ادبی، یا آثار علمی انها در نوع خود کم نظیر است. در مجلس ابوالفضل‎بن‎عمید، ملقب به جاحظ دوم، شاعران بسیار گرد می‎آمدند و مناظرات ادبی رواج داشت. وی از غارت خانه خویش آن چنان دلگیر نشد که از گمان به تاراج رفتن کتابخانه عظیمی که طی سالها فراهم آورده بود (ابوعلی مسکویه، 2/224، 225). (ثعالبی، 3/189) لااقل از 23 شاعر عرب زبان نام می‎برد که در مجلس صاحب‎بن‎عباد حضور می‎یافتند و ازجمله ستایشگران او بودند. وی کتابخانه بسیار مشهور و عظیمی داشت که گفته‎اند شامل 400 بار شتر کتاب بود و فهرست آنها به 10 مجلد می‎رسید. مشهورترین کسی که در اوان جوانی به او پیوست، بدیع‎الزمان همدانی صاحب مقامات مشهور است (عوفی، 2/17). به احتمال قوی کتابخانه‎ای که محمود غزنوی پس از تسخیر ری، تصرف کرد و کتابهای کلامی آن بسوزانید (ابن‎اثیر، 9/372) همان کتابخانه صاحب‎بن‎عباد بوده است. در منزل ابن‎سعدان، وزیری صمصام‎الدوله نیز دانشمندان بزرگی چون ابن‎زرعه، ابوعلی مسکویه، ابوالوفاء بوزجانی و ابوحیان توحیدی گرد می‎امدند و به مباحثه علمی مشغول می‎شدند (ابوحیان، 1/108). ابونصر شاپوربن‎اردشیر وزیرِ بهاءالدوله نیز در محله شیعه‎نشین کَرخِ بغداد، دارالعلمی بنا کرد و کتابهای بسیار خرید و به آنجا منتقل ساخت. مؤیدالملک‎الرُّخَجی وزیرِ مشرِّف‎الدوله هم بیمارستانی در واسط بساخت و اموال بسیار وقف آن کرد (ابن‎اثیر، 9/329). ابوعلی‎سینا که یک چند وزارت شمس‎الدوله را به عهده داشت و بیشتر اشتهار شمس‎الدوله هم از این باب است، خود از بزرگترین دانشمندان ایرانی و صاحب آثار جاودانی در پزشکی و فلسفه است. ابوعلی سَوّار، یکی از کاتبان عضدالدوله نیز 2 کتابخانه در بصره و رامهرمز بنا کرد و موقوفاتی برای انها مقرر داشت. در کتابخانه رامهرمز همواره استادی، کلام معتزلی تدریس می‎کرد و حقوق مرتب می‎گرفت (مقدسی، 2/617). شریف رضی، ادیب بزرگ شیعی و نقیب علویان عراق، خانه‎ای جهت دانشجویانِ ملازم خود اختصاص داد و نام دارالعلم بر آن نهاد (شریف رضی، 1/3). پیداست که این کتابخانه‎ها و دارالعلمها و مراکز علمی، غیر از مساجد و جوامعی بود که در سراسر جهان اسلام، مراکز واقعی آموزش علوم اسلامی و ادبی به شمار می‎رفت. غیر از شریف رضی و برادرش شریف مرتضی علم‎الهدی بسیاری از آثار رانقدری از خود بر جای نهادند و گزاف نیست اگر گفته شود در همین روزگار فرصت فعالیت یافتند و معارف شیعی، به‎ویژه کلام، بیشتر در همین دوره مدرن شد.
تفاوت بسیاری که از نظر ادبی میان دربار آل که از نظر ادبی میان دربار آل بویه و سامانیان در خراسان بزرگ مشهود است، معلول توجه امرای سامانی به ادب پارسی و رواج آن در قلمرو آنهاست. با آنکه بیشتر دانشمندان و وزیران آل بویه ایرانی بودند، از نفوذ و رواج ادب پارسی در قلمرو آنان چندان خبری نیست؛ چنانکه برخی از فرمانروایان و نیز وزیران آن سلسله، به عربی می‎نوشتند و شعر می‎سرودند. با این حال، دربار آل بویه به‎ویژه در ری، یکسره از ادیبان و شاعران پارسی گوی تهی نبود. ابومحمد منصوربن‎علی‎منطقی رازی، استاد شعرِ دَری، از معاصران صاحب‎بن‎عباد بود و این وزیر به شعر او علاقه داشت و بدیع‎الزمان همدانی را به شعر او آزمود (عوفی، 2/17). ازجمله شاعران پارسی گوی این عصر در قلمرو آل بویه، باید از خسروی سرخسی ملقب به حکیم و ستایشگر صاحب‎بن‎عباد (همو، 2/18)، ابوعبدالله محمدبن‎عبدالله جنیدی (صفا، 1/441) و ابوزید محمدبن‎علی‎غضایری رازی، ستایشگر واپسین امراب آل بویه به شرح زیر یاد می‎شوند:
ادبیات (شعر، لغت، نحو، صنایع ادبی): ابوعلی محمدبن‎احمدبن‎محمدبن‎معقل نیشابوری میدانی (د 336ق/947م)؛ ابوالحسن محمدبن‎احمد مافروخی (د 348ق/959م)؛ ابوالفرج اصفهانی، صاحب‎الاغانی (د 356ق/967م)؛ ابوسعید حسن‎بن‎عبدالله‎بن‎مرزبان سیرافی، صاحب طبقات‎النجاة و شرح‎الکتاب سیبویه (د 368ق/978م)؛ ابوسهل صعلوکی نیشابوری (د 369ق/979م)؛ ابوعلی حسن‎بن‎احمد فارسی (د 377ق/987م) صاحب‎الایضاح والتکمله در نحو که به نام عضدالدوله نگاشت؛ ابوالحسن علی‎بن‎عیسی رمّانی (د 380ق/990م)، صاحب‎الجامع‎فی‎علم‎القران و شرح‎الکتاب سیبویه: ابوالحسین احمدبن‎فارِسِ رازی، صاحب‎المجمل (د 395ق/1005م) و ابوالفضل احمدبن‎حسن همدانی معروف به بدیع‎الزمان (د 398ق/1008م) صاحب مقامات و رسایل مشهور.
قرآن و حدیث: ابواحمد محمدبن‎احمدالعسال اصفهانی (د 349ق/960م)؛ ابواحمد محمدبن‎حسین‎بن‎الغطریف جرجانی (د 376ق/986م)؛ ابوالحسن علی‎بن‎عمر دارقُطنی (د 386ق/996م)، صاحب کتابهای‎السنن، علل‎الحدیث، القراءات؛ ابونصر اسماعیل‎بن‎حماد جوهری (د 393ق/1003م) صاحب کتاب‎الصحاح و ابوعبدالله محمدبن‎عبدالله حاکم نیشابوری (د 405ق/1014م) صاحب‎المستدرک، الصحیح، و تاریخ نیشابور.
فقه و اصول و تفسیر: ابوالحسن عبدالله‎بن‎حسین‎بن‎لال کَرخی فقیه (د 340ق/951م)؛ امام ابوبکر احمدبن‎ابراهیم‎بن‎اسماعیل جرجانی (د 371ق/981م)؛ احمدبن‎حسین‎بن‎علی‎ابوحامد مروزی معروف به ابن‎الطبری (د 376ق/986م) و امام ابوحامد احمدبن‎محمدبن‎احمد اسفراینی (د 406ق/1015م).
تاریخ و جغرافی: علی‎بن‎حسین‎بن‎علی‎مسعودی (د 345ق/956م)، صاحب مروج‎الذهب؛ ابواسحاق ابراهیم‎بن‎محمد فارسی اصطخری (د 346ق/957م)، صاحب مسالک‎الممالک؛ حسن‎بن‎محمدبن‎حسن قمی، صاحب تاریخ قم و ابوسعد منصوربن‎حسین ابی (د 421ق/1030م) وزیر مجدالدوله، صاحب کتابهای تاریخ‎الری، و نثرالدرر.
کلام و فلسفه و منطق: قاضی عبدالجباربن‎احمد معتزلی (د 415ق/1024م)، صاحب کتاب تنزیه‎القرآن عن‎المطاعن؛ ابوسلیمان محمدبن‎طاهربن‎بهرام منطقی سجستانی (د پس 391ق/1001م)، صاحب كلام في‎المنطق و تعاليق حكيمة؛ ابوعبدالله محمدبن‎عمران بغدادی مرزبانی (د 384ق/994م)، صاحب اخبار‎المعتزلة؛ ابوعلی احمدبن‎محمدبن‎یعقوب مسکویه (د 421ق/1030م)، صاحب تجارب‎الامم و تهذیب‎الاخلاق، ابوعلی حسین‎بن‎سینا (د 428ق/1037م)، صاحب شفا، قانون، اشارات و بیش از 200 کتاب و رساله دیگر؛ ابوالقاسم علی‎بن‎حسین مشهور به سید (شریف) مرتضی و ملقب به علم‎الهدی (د 436ق/1044م)، صاحب کتابهای امالی، الشافی و دیوان شعر و ابومحمد حسن‎بن‎موسی نوبختی.
تصوف: ابوعبدالله محمدبن‎خفیف شیرازی (د 371ق/981م)؛ ابواسحاق ابراهیم‎بن‎شیبان قِرْمَسینی (د 337ق/948م).
پزشکی و ریاضی و نجوم: ابوالحسن سنان‎بن‎ثابت (د 331ق/942م)، ابوالحسن احمدبن‎محمد طبیب طبری (د 366ق/976م) صاحب کتاب المعالجات‎البقراطیة؛ علی‎بن‎عباس مجوسی اهوازی (د 384ق/994م) صاحب دائرةالمعارف بزرگ پزشکی عصر، موسوم به کامل‎الصناعة یا الکتاب‎الملکی؛ ابوالوفاء محمدبن‎محمد یحیی‎بن‎اسماعیل‎بن‎عباس بوزجانی (د 388ق/998م) صاحب رسالاتی در هندسه و حساب و نجوم که بیشتر آن از میان رفته است؛ ابوالخیر جرایحی، رئیس جرّاحان بیمارستان عضدی بغداد؛ ابواسحق ابراهیم‎بن‎بکوس (بکس) اعشاری، صاحب کُنّاش کبیر و قراباذین؛ ابوالحسین عبدالرحمن‎بن‎عمر منجم و بیژن پسر رستم کوهی.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  12:04 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

نگاهی کامل به سلسله ی آل بویه- قسمت اول

بویه، سلسله‎ای ایرانی نزاد و شیعی مذهب، منسوب به ابوشجاع بود که میان سالهای 322-448ق/933-1056م بر بخش بزرگی از ایران و عراق و جزیره تا مرزهای شمالی شام فرمان راندند.
سابقه تاریخی: در میانه‎های سده 3ق/9م، سلطه دیرینه دستگاه خلافت عباسی با جنبشهای استقلال طلبانه‎ای در قلمرو خود روبه‎رو شد که به سهو خویش به ضعف تدریجی نفوذ سیاسی خلفا انجامید. این جنبشها، در میان ایرانیان که از پیش فرصتی می‎جستند تا خود را از بند ستم عباسیان برهانند، با ظهور دولتهای صفّاریانو سامانیان و زیاریان به اوج خود رسید. در اوایل سده 4ق/10م دیلمیان که هیچ گاه به اطاعت خلفا گردن ننهادند، جنبشهای دیگری در شمال ایران، آغاز کردند. انگاه که ماکان‎بن‎کاکی، اسفارین شیرویه و مرداویج زیاری، هریک لشکری بسیجیدند و از دیلم خروج کردند، علی‎و حسن، پسران ابوشجاع بویه ماهیگیر دیلمی (نکـ این طقطقی، ص 378، که آنان را نه دیلمی، بلکه ساکن دیلم می‎داند). به ماکان که فرمانبردار سامانیان بود پیوستند. علی‎خود از پیش در خدمت نصربن‎احمد سامانی می‎زیست (ابن‎اثیر، 8/483). سپس که مرداویج بر گرگان و طبرستان چیره شد، اینان با جلب نظر ماکان (ابوعلی مسکویه، 1/275) به مرداویج پیوستند (321ق/447م). او آن دو را گرامی داشت و علی‎را به حکومت کرج گمارد، اما به زودی پشیمان شد (ابن‎اثیر، 8/267). علی‎به پایمردی حسین‎بن‎محمد، ملقّب به عمید، که او را از مضمون نامه مرداویج مبنی بر جلوگیری از رفتن علی‎به کرج و فرمان بازگشت او اگاه ساخته بود، به سرعت وارد کرج شد (همو، 8/268) و رشته کارها را به دست گرفت و با تصرف دژهای اطراف، نیرویی یافت که مایه بیمناکی مرداویج شد. افزون بر آن، مردانی که مرداویج برای دستگیری علی‎به کرج فرستاد، به او پیوستند و نیرویش فزون‎تر شد و او قصد تصرف اصفهان کرد. اگرچه در آغاز سپاه محمدبن‎وشمگیر برادر مرداویج، واپس نشست. چندی بعد اَرَّجان و نوبندجن را تسخیر کرد و برادرش حسن را به تصرف کازرون فرستاد. حسن کازرون را گشود (مقریزی، 1/27) و مال بسیار گرد آورد. سپس لشکر محمدبن‎یاقوت را که دوباره امارت اصفهان یافته و مقابله با پسران بویه آمده بود، درهم شکست و به نزد علی‎بازگشت. اگرچه علی‎سال بعد به همراهی برادرانش حسن و احمد بر شیراز چیره شد و دولت مستقل خود را در آنجا پی افکند، ولی مورخان فتح ارجان (321ق/932م) را آغاز پایه‎گذاری دولت آل بویه دانسته‎اند. طی 12 سال پس از آن، حسن و احمد نیز به ترتیب بر ری و کرمان و عراق چیره شدند و دولت آل بویه به 3 شاخه بزرگ و یک شعبه کوچک در کرمان و عمان تقسیم شد.
.I فرمانروایان
آل بویه در فارس (322-447ق/933-1056م):
1.عمادالدوله ابوالحسن علی‎بن‎ابی شجاع بویه (د 338ق/949م)، اندکی پس از چیرگی بر ارجان و نوبندجان، از بیم اتحاد دشمنان، با حسن و احمد که این یکی اینک به وی پیوسته بود، عزم اصطخر و سپس بیضاء کرد و از آنجا به سوی کرمان رفت. در راه سپاه محمدبن‎یاقوت را که به مقابله آمده بود، درهم شکست و به جای کرمان عازم شیراز شد و این شهر را تسخیر کرد (322ق/932م). سپس خلیفه عبّاسی‎الراضی و وزیرش ابن‎مقله را به ارسال 8 میلیون درهم در سال نوید داد و خلعت و فرمان گرفت (ابوعلی مسکویه، 1/299؛ قس: مستوفی، نزهةالقلوب، 411)، اما نماینده خلیفه را بفریفت و نگاه داشت تا وی در شیراز بمرد و آن مال بشکست (صاحبی نخجوانی، 215). آنگاه با مرداویج که اهواز را تصرف کرده بود، صلح کرد و در قلمرو خود، خطبه به نام وی خواند. پس از قتل مرداویج (323ق/935م) ابوالحسن علی‎از سویی، و یاقوت و ابوعبدالله بریدی از سوی دیگر به اهواز تاختند. علی‎سپاه یاقوت را در اطراف ارجان بشکست و به درخواست ابوعبدالله بریدی و تأیید خلیفه، صلح شد و مقرّر گشت که علی‎بن‎بویه بر فارس فرمان راند و یاقوت و بریدی بر اهواز. اگرچه یاقوت در همان سال به تحریک بریدی به فارس حمله برد، ولی شکست خورد (ابن‎اثیر، 8/307) و علی‎بر رامهرمز چیرگی یافت. وی در 324ق/936م، کهترین برادر خود احمد را به تصرف کرمان گسیل داشت و به قولی، خود به آن دیار لشکر کشید. آنگاه که ابوعبدالله بریدی از مقابل ابن‎رایق گریخت و به نزد علی‎بن‎بویه آمد و او را به تصرف خوزستان و عراق تحریک کرد، وی ابوعبدالله را با لشکری به فرماندهی برادرش احمد روانه ساخت و اهواز و بصره را به اقطاع بریدی داد؛ بر آن شرط که هر سال 8 میلیون درهم به نزد علی‎فرستد (همو، 8/336، 341). آنگاه سپاهی دیگر به مدد او فرستاد و احمد، اهواز را تسخیر کرد. در 329ق/941م که وشمگیر زیاری بر وی چیره شد، از سوی خلیفه‎المستکفی، لقب عمادالدوله یافت و مدتی بعد ناصرالدوله حمدانی هم خطبه به نام 3 برادر کرد (همو، 8/477). عمادالدوله همچنان در تختگاه خود شیراز فرمان می‎راند تا در 338ق/949م درگذشت و در اصطخر به خاک سپرده شد. وی چون پسر نداشت، برادرزاده خود فناخسرو (یا پناه خسرو، نکـ این اسفندیار، فهرست؛ اقبال آشتیانی، 161) پسر رکن‎الدوله حسن را به جانشینی خود برگزید.
2.عضدالدوله فناخسروبن‎رکن‎الدوله (نکـ آل بویه در عراق، همین مقاله شمـ 3).
3.شرف‎الدوله ابوالفوارس شیرزیل (د 379ق/989م). نام او را شیرذیل (مستوفی، تاریخ گزیده، 422) که برابر با فارسی شیردل است (اقبال آشتیانی، 168) هم نوشته‎اند. در 357ق/968م از سوی پدرش عضدالدوله امارت کرمان یافت. پس از مرگ پدر، از کرمان به شیراز رفت و بر فارس چیره شد و نام برادرش صمصام‎الدوله را که در بغداد بر قلمرو عضدالدوله فرمان می‎راند، از خطبه بینداخت. سپس ابواحمد موسوی پدر شریفِ رَضِی، و شریف ابوالحسین محمدبن‎عمر علوی را که به فرمان پدرش در شیراز به زندان بودند، آزاد کرد و ظاهراً از سوی آنها تاج‎الدوله لقب یافت. شرف‎الدوله پس از استقرار در شیراز، به بصره تاخت و پس از چیرگی، آنجا را به برادر دیگرش ابوالحسین داد (ابن‎اثیر، 9/22، 23). صمصام‎الدوله از بغداد، سپاه به مقابله فرستاد، ولی شکست خورد و عقب نشست (همو، 9/23) و دولتش به عراق محدود شد. در 375ق/985م اَسفارِبن‎کُردویه به شرف‎الدوله گرایش یافت و کوشید بهاءالدوله را به نیابت از او در عراق به حکومت بنشاند، ولی توفیق نیافت و به اهواز نزد ابوالحسین‎بن‎عضدالدوله رفت. در همان سال، شرف‎الدوله اهواز را از برادرش گرفت. آنگاه به بصره هجوم برد. صمصام‎الدوله صلح خواست و پیشنهاد کرد که در عراق خطبه به نام او کند، ولی شرف‎الدوله نپذیرفت و به پیشروی خود به سوی عراق ادامه داد. صمصام‎الدوله خود به اردوگاه شرف‎الدوله رفت، ولی گرفتار شد و شرف‎الدوله بر بغداد چیرگی یافت (همو، 9/48، 49). اما دیری نپایید که میان دیلمیان طرفدار صمصام‎الدوله و ترکان وابسته به شرف‎الدوله، فتنه‎ای عظیم برخاست و شرف‎الدوله مجبور شد صمصام‎الدوله را به فارس فرستد. سال بعد شرف‎الدوله لشکری به فرماندهی قراتکین جَهشَیاری به نبرد با بَدرین حَسَنویه که به عموی وی فخرالدوله متمایل شده بود، فرستاد؛ اما طرفی بر نبست. چندی بعد کس فرستاد تا چشمان صمصام‎الدوله را که در شیراز به زندان بود، کور کند؛ ولی خود به بستر بیماری افتاد و اندکی بعد درگذشت. پیکر او را در جوار حرم حضرت علی‎بن‎ابی طالب(ع) دفن کردند.
4.صمصام‎الدوله ابوکالیجار مرزبان (ح 353-388ق/964-998م). پس از مرگ عضدالدوله، امرای دولت او در بغداد وفادای خود را نسبت به ابوکالیجار اعلام داشتند و صمصام‎الدوله لقبش دادند. وی فارس را به تیول دو برادر خود ابوالحسین احمد و ابوطاهر فیروزشاه داد. ولی شرف‎الدوله پیشدستی کرد و بر فارس چیره شد و سپاهی را که صمصام‎الدوله به مقابله فرستاده بود، درهم شکست. نیز ابوالحسین احمد، اهواز را ترک کرد و در پادشاهی طمع بست (373ق/983م). در همان سال ابوعبدالله حسین‎بن‎دوستک، معروف به «باد» از اکراد حمیدیه که پس از مرگ عضدالدوله مَیّافارِقین را تشرف کرده بود، بر نَصیبَین نیز چیره شد و لشکر صمصام‎الدوله را درهم شکست. دومین لشکر صمصام‎الدوله نی در برابر باد تاب مقاومت نیاورد و باد بر موصل هم دست یافت و عزم بغداد کرد (همو، 9/35، 36). در این میان، قرمطایان نیز به قصد تصرف بغداد لشکری بسیج کردند، اما با گرفتن زر و سیم واپس نشستند (همو، 9/37). صمصام‎الدوله آنگاه با فرستادن زیاربن‎شهراکویه، باد را درهم شکست و بر موصل چیره د. سال بعد اسفارین کردویه از سرداران بزرگ دیلمی، بر صمصام‎الدوله شورید و کوشید بهاءالدوله را به نیابت از شرف‎الدوله، در بغداد به حکومت بنشاند، اما توفیق نیافت و به اهواز گریخت. در 376ق/986م شرف‎الدوله بر او تاخت و به پیشنهاد صمصام‎الدوله که قبول کرد در عراق خطبه به نام او بخواند، وقعی ننهاد و صمصام‎الدوله را که به اردوی او آمده بود بازداشت کرد و اندکی بعد مجبور شد او را به فارس فرستد. صمصام‎الدوله همانجا بود تا در 379ق/989م به دستور شرف‎الدوله کور شد، اما پس از انتشار خبر مرگ شرف‎الدوله، از زندان آزاد گشت و با دیلمانی که به او پیوسته بودند، در شیراز بر تخت نشست. در 380ق/990م، سپاهی به مقابله بهاءالدوله که از عراق به خوزستان تاخته بود، فرستاد. این سپاه در نبرد نخست شکست خورد، اما سرانجام بهاءالدوله را درهم شکست و مقرّر شد که صمصام‎الدوله بر فارس و اَرَّجان فرمان براند و بهاءالدوله عراق و خوزستان را در تصرف داشته باشد (همو، 9/76). سال بعد عمروبن‎خلف صفّاری، کرمان را تصرف کرد و سپاه صمصام‎الدوله را درهم شکست، اما در پیکار دیگر شکست خورد و عقب نشست (382ق/992م). با این حال، صفاریان باز نایستادند و این‎بار طاهربن‎خلف، سپاه به بَردسیر برد، ولی به هجوم استاد هرمز سردارِ صمصام‎الدوله عقب نشست (384ق/994م) و استاد هرمز بر کرمان چیره شد (همو، 9/84). صمصام‎الدوله در 385ق/995م، پس از قتل عام ترکان در فارس، اهواز را تسخیر کرد و سردار خود ابوالقاسم علاءبن‎حسن و سپس استاد هرمز را به حکومت آنجا گمارد. در 388ق/998م ابونصر و ابوالقاسم پسران عزالدوله بختیار، از زندان گریختند و با دیلمیان ناراضی، به کردان پیوستند. صمصام‎الدوله بر جان خود بیم کرد و عازم دژی در دروازه شیراز شد. در میان راه مردانش بر او شوریدند و صمصام‎الدوله گریخت و به دودمان در نزدیکی شیراز رفت، ولی رئیس قلعه دودمان که طاهر نام داشت، او را گرفتار کرد و به نزد ابونصربن‎بختیار فرستاد و او صمصام‎الدوله را کشت (همو، 9/142).
5.بهاءالدوله ابونصر فیروز (361-403ق/972-1012م). در 357ق/968م که اسفاربن‎کردویه بر صمصام‎الدوله شورید و خواست بهاءالدوله را به نیابت افکند؛ اما با هجوم شرف‎الدوله، وی را آزاد ساخت و به نزد شرف‎الدوله روانه کرد. در 379ق/989م شرف‎الدوله در بستر بیماری به خواهش امرای دولت، بهاءالدوله را به نیابت خود برگزید تا در ایّام نقاهتش کار ملک را به سامان رساند. شرف‎الدوله در همان بستر درگذشت و بهائالدوله از سوی خلیفه‎الطائع بالله، خلعت و فرمان سلطنت یافت (همو، 9/62) و به توسعه قلمرو خود دست زد. در 380ق/990م به قصد تسخیر فارس به بصره رفت و اَرجان را تصرف کرد و مال و خواسته بسیار به جنگ آورد، اما از لشکر صمصام‎الدوله شکست خورد و به اهواز واپس نشست. سال بعد به طمع زر و سیم، خلیفه‎الطائع، را توقیف کرد و پس از مصادره اموالش، القادربالله را به خلافت نشاند. در اواخر همان سال موصل را که ابوطاهر ابراهیم و ابوعبدالله حسین حَمدانی تصرف کرده بودند. بازپس گرفت. در 383ق/993م، برای مقابله با صمصام‎الدوله که اهواز را تصرف کرده بود، سپاهی گسیل داشت. این لشکر به سرکردگی طغان ترک، سپاه صمصام‎الدوله را واپس راند (384ق/994م)، اما سال بعد مجدداً اهواز و سپس بصره را از دست داد (386ق/996م) و نامش را در آن شهرها از خطبه بینداختند. در آن میان که وی به دور از بغداد مشغول نبرد با لشکر صمصام‎الدوله بود، مقلّدین مُسَبّب عُقَیلی، امیر موصل، بر بغداد چیره شد. بهاءالدوله به ناچار ابوجعفر حجّاج را به بغداد روانه کرد تا با مقلّد صلح برقرار کند. مقلد خود پای پیش نهاد و مقرر شد که 000‘10 دینار به نزد بهاءالدوله فرستد و در قلمرو خود خطبه به نام وی و ابوجعفر حجاج کند (ابن‎اثیر، 9/126) و خود در برابر، لقب حسام‎الدوله یابد و موصل، کوته، القصر و‎الجامعین به تیول وی واگذار شود. بهاءالدوله در 389ق/999م، پس از قتل صمصام‎الدوله، بر فارس و خوزستان استیلا یافت و پسران بختیار را براند. (همو، 9/150، 151) و در فارس مقام گزید. سال بعد سپاهی به پیکار ابونصربن‎بختیار که بر کرمان چیره شده بود فرستاد و آن دیار را تصرف کرد و گفت تا او را بکشتند. در 393ق/1003م به سبب فتنه عظیمی که عَیّاران در بغداد پدید آوردند، ابوعلی ابن‎ابی جعفر، استاد هرمز را با لقب عمیدالجیوش به جای ابوجعفر حجاج به بغداد فرستاد. این امر باعث شد که ابوجعفر حجاج به کردان پیوندد و در 397ق/1007م با سپاهی که بَدرین حَسَنویه او را داده بود، به بغداد هجوم آوَرَد. اما از نیروی بهاءالدوله و عمیدالجیوش بیم کرد و طریق صلح پیمود (همو، 9/193). در 401ق/1010م، قرواش ابن‎مقلّد عُقَیلی در موصل، انبار، مداین و کوفه خطبه به نام الحاکم بامرالله فاطمی کرد (همو، 9/223). بهاءالدوله به درخواست القادر بالله عباسی، عمیدالجیوش را با سپاه به پیکار قرواش فرستاد، اما کار به صلح انجامید و قرواش نام الحاکم را از خطبه بینداخت. بهاءالدوله سرانجام در 403ق/1012م، پس از 24 سال حکومت، در 42 سالگی در اَرَّجان درگذشت و در جوار حرم حضرت علی‎بن‎ابی طالب(ع) نزد پدرش عضدالدوله به خاک سپرده شد (ذهبی، 2/250؛ ابن‎اثیر، 9/241).
6.سلطان‎الدوله ابوشجاع‎بن‎بهاءالدوله (393-ح415ق/1003-1024م)، مقارن مرگ پدر در ارجان بود. سپس به شیراز رفت و بر تخت نشست. در 405ق/1014م هلال‎بن‎بدر را با سپاهی به پیکار با شمس‎الدوله که درصدد گسترش قلمرو خود بود روانه کرد، اما هلال شکست خورد و کشته شد. در 407ق/1016م، برادرش ابوالفوارس قوام‎الدوله امیر کرمان، بر او هجوم برد، ولی شکست خورد و به خراسان نزد یمین‎الدوله محمود غزنوی رفت (عبتی، 363) و سپاه گرفت و باز به شیراز هجوم برد و وارد شهر شد. سلطان‎الدوله که به بغداد رفته بود، بی‎درنگ بازگشت و ابوالفوارس را درهم شکست. با آنکه سلطان‎الدوله سپاه فرستاد و کرمان را نیز تصرف کرد، ولی سرانجام در میانه، صلح افتاد و هریک به قلمرو خود بازگشتند (ابن‎اثیر، 9/293، 294). سلطان‎الدوله، چند سال بعد را به سامان دادن اوضاع عراق که در این سالها به سبب پیکارهای متوالی و رقابتهای سخت میان ترکان و دیلمیان، نیز شیعیان و سنبان، به آشفتگی کشیده شده بود، صرف کرد. با اینهمه، در 411ق/1020م، میان وی و سپاهیان بغداد اختلاف افتاد و او مجبور شد به اهواز رود و با پافشاری مخالفان، برادر خود مُشَرَّف‎الدوله را در بغداد به نیابت گمارد. اما بی‎درنگ ابن‎سهلان را از شوشتر به بغداد روانه کرد تا مشرف‎الدوله را براند، ولی توفیق نیافت و پایه‎های حکومت مشرف‎الدوله در بغداد استوار شد. در اهواز هم ترکان بر سلطان‎الدوله شوریدند و خواستار حکومت مشرّف‎الدوله شدند (همو، 9/318). نیز مشرّف‎الدوله، دیلمیان را که می‎خواستند به خانه‎های خود در خوزستان بازگردند، روانه اهواز کرد. اما دیلمیان به سلطان‎الدوله پیوستند (412ق/1021م). سرانجام با وساطت مؤیدالملک‎الرُخَّجِی و ابومحمدبن‎مُکرَم، وزرای دو طرف، صلح شد؛ بر این قرار که مشرف‎الدوله بر عراق فرمان براند و فارس و کرمان در تصرف سلطان‎الدوله باشد (413ق/1022م). سلطان‎الدولة تا پایان عمر، 415ق/1024م و به قولی 413ق/1022م (ذهبی، 2/223)، در تختگاه خود شیراز می‎زیست.
7.عمادالدین ابوکالیجار مرزبان‎بن‎سلطان‎الدوله (ح 400-440ق/1010-1048م)، از 412ق/1021م امارت اهواز داشت. پس از مرگ پدر، به دعوت اوحدابومحمدبن‎مکرم، برای استقرار بر تخت به شیراز خوانده شد. اما عمویش ابوالفوارس امیر کرمان، پیشدستی کرد و بر شیراز چیره گشت. ابوکالیجار سپاه وی را درهم شکست و وارد شهر شد. اندکی بعد، از بیم لشکریان که به بهانه زر و سیم بر او شوریدند، به نوبندجان و سپس به شعب بوان رفت. دیلمیان ابوالفوارس را به شیراز خواندند و او پس از تسخیر شیراز برای سرکوب ابوکالیجار به شعب بوان تاخت، اما در میانه صلح افتاد، بر این قرار که فارس و کرمان زیر فرمان ابوالفوارس باشد و ابوکالیجار بر خوزستان کم براند (ابن‎اثیر، 9/338، 339). اما این صلح دوامی نیافت و ابوکالیجار با یک حمله بر فارس چیره شد و ابوالفوارس را در نبردی دیگر میان بیضاء و اصطخر درهم شکست. در 416ق/1025م، پس از مرگ مشرف‎الدوله، در بغداد به نام او را از خطبه بیفکندند و جلال‎الدوله را به حکومت شناختند. ابوکالیجار در 419ق/1028م، به هواخواهی از دیلمیان که ترکان بر ایشان تاخته بودند بصره را تصرف کرد. در همان سال پس از مرگ ابوالفوارس بر کرمان نیز چیره شد و سال بعد، از بیم محمود غزنوی، به جلال‎الدوله دست اتحاد داد، ولی جلال‎الدوله در پاسخ به اهواز تاخت و دست به چپاول گشود و سپاه ابوکالیجار را درهم شکست. با اینهمه، وی به بغداد بازگشت. در 422ق/1031م، سلطان مسعود بر کرمان چیره شد. سال بعد ترکانِ بغداد بر جلال‎الدوله شوریدند و خطبه به نام ابوکالیجار کردند، اما وی از رفتن به بغداد امتناع کرد و انها نیز نام او را از خطبه انداختند (همو، 9/423). سرانجام در 428ق/1037م میان ابوکالیجار و جلال‎الدوله صلح افتاد و خلیفه‎القائم بامرالله، برای ابوکالیجار خلعت فرستاد. در 433ق/1042م، ابوکالیجار عُمان را تصرف کرد (همو، 9/502). در 435ق/1044م، پس از مرگ جلال‎الدوله، امیران و سرداران بغداد خطبه به نام ابوکالیجار کردند و او وارد بغداد شد (436ق/1044م). در اوقات نمازهای پنجگانه برای او طبل نواختند (ذهبی، 28272). در 437ق/1045م ابومنصوربن‎علاءالدولة کاکویه، به اطاعت ابوکالیجار درآمد و در اصفهان خطبه به نام او کرد (ابن‎اثیر، 9/530). ابوکالیجار در 439ق/1047م با سلطان طغرل بک که چشم طمع به قلمرو او دوخته بود، صلح کرد و در همان سال بر بطیحه چیره شد و از آنجا به کرمان رفت و اندکی بعد، در شهر جناب کرمان درگذشت (440ق/1048م).
8. الملک‎الرحیم ابونصرخسرو فیروزبن‎ابی کالیجار (د 450ق/1058م)، مقارن مرگ ابوکالیجار، در بغداد بود. آنگاه خطبه به نام او کردند و او خود را از خلیفه خواست لقب احترام آمیز و بی‎سابقه «الملک‎الرحیم» را به او دهد، ولی خلیفه امتناع کرد. سال بعد به فارس رفت و چون با اختلاف سخت میان ترکان بغداد و ترکان شیراز روبه‎رو شد، به اهواز رفت و برادرش فولادستون بر فارس چیرگی یافت (همو، 9/555) و عزم تسخیر اهواز کرد. ابونصر به مقابله رفت و شکست خورد و اهواز را نیز از دست داد. اما در میان سپاه فولادستون در اهواز اختلاف افتاد و پاره‎ای به ابونصر پیوستند و بقیه شهر را رها ساختند و ابونصر دوباره وارد اهواز شد (442ق/1050م) و در عَسکَر مُکرَم اقامت گزید. آنگاه برای فریب امیر ابومنصور فولادستون و دیگر امیران شکست خورده که می‎خواستند طغرل سلجوقی را به یاری بخوانند، برادر خود امیر ابوسعد را به فارس فرستاد و او بدون برخورد با مقاومت، بر اصطخر و شیراز چیره شد (443ق/1051م). از آن سوی فولادستون، به ابونصر که اینک، پس از جدایی سردارانش (چون بَساسیری و نورالدّوله دُبَیس‎بن‎مَزیَد) از او، به اهواز رفته بود، هجوم برد و او را به سختی درهم شکست و اهواز را تصرف کرد (همو، 9/572-575) و ابونصر به واسط واپس نشست. نیز در 445ق/1053م، با سپاهی که از طغرل گرفته بود، شیراز را تصرف کرد. با اینهمه الملک‎الرحیم، طی 2 سال بعد از آن، بر بصره و ارجان چیره شد (همو، 9/588، 594). اما پایان کار وی فرا رسیده بود و نزاعهای داخلی میان دیلمیان، و تسلط ترکان بر امرای آل بویه، دولت آنان را به سراشیب سقوط افکنده بود. از آن گذشته، دولت تازه‎نفس سلجوقیان به سرعت نیرو می‎گرفت و بالهای خویش را بر سراسر ممالک اسلامی می‎گسترد. طغرل سلجوقی که از مدتها پیش، استیلا بر بغداد و تحصیل مشروعیت حکومت خویش را در پیش چشم داشت، از ضعف شدید آل بویه و پریشانیهایی که بساسیری در بغداد پدید آورده بود، نیک سود جست و در 447ق/1055م، به بغداد تاخت و کس به نزد خلیفه فرستاد و اظهار اطاعت کرد و ترکان بغداد را وعده مال و احسان داد. ترکان نخست نپذیرفتند، ولی خلیفه از بیم بساسیری که می‎خواست کاخ وی را به تاراج دهد، طغرل را به بغداد خواند (ذهبی، 2/289) و خطبه به نام او کرد (جمعه، 22 رمضان 447ق/15 دسامبر 1055م) و او در 25 رمضان/18 دسامبر وارد شهر شد. روز بعد میان پاره‎ای از مردم با یکی از سربازان طغرل نزاع شد و به گمان آنکه ابونصر دیلمی به جنگ با طغرل برخاسته همه بغدادف جز شیعیان کَرخ، بر سپاه طغرل شوریدند، اما به سختی شکست خوردند و طغرل، ابونصر فیروز را گرفت و به قلعه سیروان و دولت آل بویه از بغداد برچیده شد. اما فولادستون که در همان سال بر شیراز چیره شده بود، تا سال بعد برجای بماند و در 448ق/1056م، فضل‎بن‎حسن فضلویه شبانکاره او را گرفت و زندانی کرد و سلسله آل بویه در فارس نیز برافتاد. ابونصر فیروز را بعداً به ری بردند ودر قلعه آنجا به زندان افکندند تا در 450ق/1058م، درگذشت (ابن‎عماد، 3/287).
آل بویه در عراق (334-447ق/946-1055م):
1.معزالدوله ابوالحسین احمدبن‎ابی شجاع بویه (ح 303-356ق/915-967م)، کهترین پسر ابوشجاع بویه که ظاهراً نخستین‎بار در وقایع 322ق/934م، که عمادوالدوله به تسخیر شیراز رفت، از او یاد شده است. 2 سال بعد، عمادالدوله با رایزنی برادرش رکن‎الدوله، ابوالحسین احمد را به تسخیر کرمان فرستاد تا نقطه‎ای برای فرمانروایی خود بجوید (ابن‎اثیر، 8/325). در نبردی که میان وی و علی‎بن‎زنگی، معروف به علی‎گِلویه (در متون عربی، با کاف نوشته می‎شود) سرکرده قبایل کوفیچ و بلوچ، رخ دادف یک دست و چند انگشت احمد بریده شد (همو، 8/326) و او از همین‎رو به «اقطع» معروف گشت (ابن‎خلکان، 1/175). با اینهمه، علی‎گلویه به تیمار احمد برخاست تا بهبودی یافت. اما وی به پاداش این کار، پس از درهم شکستن محمدبن‎الیاس که از سیستان به کرمان تاخته بود، تیغ در میان مردان گلویه نهاد و بسیاری را بکشت و خود چندی بعد به فرمان عمادالدوله که به تحریک ابوعبدالله بریدی طمع در عراق بسته بود، سپاه به خوزستان برد (ذهبی، 2/42). پسر بویه نخست بر اهواز چیره شد، اما میان وی و بریدی اختلاف افتاد و احمد به عَسکَرمُکرَم رفت (همدانی، 107) و بریدی در اهواز مستقر شد. در این میان عمادالدوله لشکر دیگری به نزد ابوالحسین احمد فرستاد و او به مدد آن سپاه، اهواز را تسخیر کرد (ابن‎اثیر، 8/341، 343). اما اختلاف وی با بریدی هنوز برجای بود، چنانکه در 328 و 331ق/944م، واسط را تصرف کرد و مالیات و خراج گرفت؛ اما توزون امیر واسط که به بغداد رفته بود، بازگشت و او را به سختی درهم شکست (صولی، 258، 262) و کوشش مجدد او در سال بعد برای چیرگی بر واسط نیز ناکام ماند (ابن‎اثیر، 8/408؛ قس: مقریزی، 1/27). با اینهمه، طی 5 بار حمله خود به عاق، در فاصله 331 تا 334ق/943 تا 946م، هر بار بیشتر در قلمرو خلیفه نفوذ کرد (مینورسکی، 125) تا آنکه سرانجام از اوضاع پرآشوب بغداد که امیرالامراها و مدعیان حکومت بغداد پدید آورده و خلیفگان را به بازیچه‎ای بدل ساخته بودند، سود جست و به آن سی تاخت. مستکفی بالله و این شیرزاد و امیرالامرای بغداد گریختند و چجون ترکان به موصل عقب نشستند، خلیفه که رهایی از دست ترکان را می‎جست، به بغداد درآمد. اندکی بعد نیز پسر بویه وارد بغداد شد (11 جمادی‎الاول 334ق/19 دسامبر 945م) و از سوی خلیفه لقب معزالدوله یافت. برادرانش علی‎و حسن نیز به ترتیب به عمادالدوله و رکن‎الدوله ملقب شدند و به دستور خلیفه، القاب انها بر سکه‎ها نقش گردید (ذهبی، 2/26) و معزالدوله شیعی مذهب، بر خلیفه عباسی، چیرگی تمام یافت. 12 روز بعد، خلیفه‎المستکفی را کور کرد و به زندان افکند و فضل‎بن‎مقتدر را به نام المطیع‎الله به خلافت نشاند و روزانه 100 دینار مقرری برای او تعیین کرد (همو، 2/47؛ ابن‎اثیر، 8/450، 451). از آن پس حشمت خلفای بغداد برفت و «خلیفه به فرمانی قناعت کرد و خلفا را جز لوا و منشور فرستادن و خلعت دادن و پاسخ پادشاهان اطراف کاری نماند» (مجمل‎التواریخ، 379). معزالدوله پس از آن به سرکوب امرای اطراف پرداخت. نخست به ناصرالدوله حمدانی هجوم برد و بغداد را به قصد عُکبَرا ترک کرد. ناصرالدوله از این فرصت سود جست و بغداد را اشغال کرد و نام آل بویه را از سکه بینداخت، اما کارش دوام نیافت و معزالدوله با حیله بر بغداد چیره شد (335ق/946م) و ناصرالدوله را وادار به صلح کرد. در 337ق/948م، به موصل تاخت و چون رکن‎الدوله از او بر ضدّ خراسانیان یاری خواست، بازگشت و موصل و جزیره و شام را در برابر 8 میلیون درهم در سال، به ناصرالدوله بازنهاد و مقرر شد که وی در قلمرو خود به نام پسران بویه خطبه بخواند (ابن‎اثیر، 8/477). نیز در همان سال ابوالقاسم بریدی به او پناه برد و معزالدوله املاکی به تیول او داد (ابوعلی مسکویه، 2/115). معزالدوله تا آن هنگام به نیابت از برادر مهتر خود عمادالدوله که رسماً امیرالمرای بغداد بود، در عراق حکم می‎راند. پس از مرگ وی، به اطاعت رکن‎الدوله گدن نهاد و خود را نایب او در عراق دانست. پس از آن که رکن‎الدوله از او بر ضدّ نوح سامانی که بر او هجوم برده بود یاری خواست (339ق/950م)، معزالدوله سپاهی به سرکردگی سبکتکین به نزد برادر گسیل داشت و او خراسانیان را در قرمیسین و همدان بشکست و رکن‎الدوله به همدان درآمد (ابن‎اثیر، 8/487). در 343ق/954م پس از چیرگی طرفداران معزالدوله بر هواداران ابن‎طغج در مکه، به نام رکن‎الدوله و معزالدوله و پسرش عزالدوله بختیار در حجاز خطبه خواندند (همو، 8/509). در 345ق/956م، روزبهان‎بن‎وَنداد خورشید دیلمی را که بر او شوریده و به اهواز رفته بود، سرکوب کرد و سپس گفت تا وی را بکشتند (همو، 8/516؛ نیز ذهبی، 2/69 روایت می‎کند که روزبهان به بغداد تاخت). معزالدوله چند سال بعد را بیشتر صرف چیرگی بر حَمدانیان و تصرف عُمان کرد. یک‎بار هم ناصرالدوله را به حلب واپس راند و تا برادر او سیف‎الدوله، خراجی را که ناصرالدوله بر گردن داشت تضمین نکرد، بازنگشت (348ق/959م). در 354ق/965م با ارسال سپاه، بر عُمان چیره شد، ولی پس از بازگشت لشکریانِ وی، قرمطیان، آن دیار را تصرف کردند. این‎بار معزالدوله خود لشکر به ان سامان برد و در اُبُلّه بماند و سپاه خود را با قوای امدادی عضدالدوله به عسمان فرستاد و خود به واسط رفت تا با عمران‎بن‎شاهین که بر بَطیحه چیره شده بود نبرد کند، اما در آنجا بیمار شد و به بغداد رفت (356ق/967م) و چند روز بعد در 53 سالگی (ذهبی، 2/96) درگذشت.
2.عزالدوله ابومنصور بختاربن‎معزالدوله (ح 331-367ق/943-978م)، پس از معزالدوله بر تخت نشست و به رغم سفارش پدر که او را به فرمانبری از رکن‎الدوله و عضدالدوله (ابوعلی مسکویه، 2/234) و پاسداری از امرای دولت، خاصه سبکتکینِ حاجب، فرمان داده بود بنای بدرفتاری گذاشت و با تصرف اقطاعات امرای دیلمی، آنها را از گرد خویش بپراکند. سبکتکین از او روی بگردانید و حبشی برادر عزالدوله در بصره بر او شورید. در 359ق/970م، به واسط رفت و ابوالفضل عباس‎بن‎حسین شیرازی وزیر خود را به سرکوب عمران‎بن‎شاهین در جامده فرستاد، اما ناکام ماند و با گرفتن زر و سیم از او تن به صلح داد (ابن‎کثیر، 8/610)؛ در 360ق/971م قرمطیان را در حمله به دمشق یاری رساند و سال بعد، به درخواست بغدادیان (ابوحیان توحیدی، 3/152)، برای نبرد با رومیان که به جزیره تاخته بودند، سبکتکین را گفت تا سپاه آراید و خود از خلیفه‎المطیع لله هزینه نبرد گرفت. اما میان شیعیان و سنّیان درگیری سختی پدید آمد و محلّه کَرخ بسوخت. بختیار نیز آن مال را جهت خویش صرف کرد و کار غزا معطل ماند (ابن‎اثیر، 8/618-620). در 363ق/974م بر ابوتَغلِب حَمدانی در موصل تاخت. ابوتغلب به سنجار عقب نشست و قصد تسخیر بغداد کرد. بختیار، وزیر خود ابن‎بَقیّه را با سبکتکین به بغداد باز فرستاد. ابوتغلب که یارای مقاومت نمی‎دید، صلح خواست و به بختیار غرامت داد و هریک به قلمرو خود بازگشتند. بختیار که در این اوقات سخت تنگدست بود، به اهواز رفت و بَختَکینِ آزاد رویه، مال بسیار به وی داد، اما میان ترکان و دیلمیان خلاف افتاد و بختیار خود بر ترکان تاخت و اِقطاعات سبکتکین را نیز مصادره کرد. آنگاه با مادر و برادرش حیله‎ای به کار بست تا سبکتکین را دستگیر کند، اما توفیق نیافت و سبکتکین خانه بختیار را در بغداد بسوزانید و برادران و مادرش را به واسط فرستاد. عامه بغداد نیز به سبکتکین پیوستند و بر شیعیان تاختند و خون بسیار ریخته شد (ابن‎جوزی، 7/68). بختیار به واسط رفت و از رکن‎الدوله و عضدالدوله و عمران‎بن‎شاهین و ابوتَغلِب حَمدانی مدد خواست. ابوتغلب سپاه به تَکریت فرستاد و منتظر ایستاد تا اگر ترکان ظفر یابند، وی بغداد را تصرف کند. عمران‎بن‎شاهین به درخواست بختیار وقعی ننهاد. ولی عضدالدوله می‎نگریست تا روزگار بر بختیار چه پیش آورد (قس: گردیزی، 203). ترکان برای یکسره کردن کار بختیار، به همراهی خلیفه‎الطائع و خلیفه مخلوع‎المطیع، به واسط رفتنذ و ابوتغلب وارد بغداد شد. سبکتکین والمطیع در دیرالعاقول درگذشتند و الفتکین رهبری ترکان را به دست گرفت و به واسط راند. 50 روز میان آنان و بختیار پیکار بود. بختیار باز عضدالدوله را به مدد خواست و وی با سپاه به عراق راند (ابن‎اثیر، 8/643-645). ترکان نیز دست از محاصره برداشتند و به بغداد بازگشتند. بختیار به عضدالدوله پیوست و هر دو عزم بغداد کردند و ترکان از دیگر سوی بیرون شدند (گردیزی، 204) و ابوتغلب حمدانی هم به موصل واپس نشست. عضدالدوله که مترصّد فرصت بود تا خود به عراق چیره شود، با حیله بختیار را نسبت به یارانش بدگمان کرد و آنان را بر بختیار بشورانید و سرانجام او را واداشت تا خود از حکومت استعفا دهد. آنگاه وی را دربند کرد و خود به حکومت نشست (ابن‎اثیر، 8/648-650) این رفتار عضدالدوله باعث ایجاد نابسامانیهایی در قلمرو او شد. پدرش رکن‎الدوله به خشم آمد (ابوعلی مسکویه، 2/351) و ابن‎بَقیّه در واسط بر او شورید و عضدالدوله به ناچار بختیار را دوباره بر تخت نشانید و شرط کرد که به نیابت از او در عراق فرمان براند. اما آتش طمع عضدالدوله بر عراق خاموش نشد و او پس از مرگ پدرش رکن‎الدوله (336ق/947م) به بهانه تمایل بختیار به دشمنانش یعنی حَسَنِّویه کرد و فخرالدوله و ابوتغلب حَمدانی، بر او تاخت. بختیار به اشارت ابن‎بقیّه وزیر به مقابله برخاست، اما در اهواز شکست خورد و به واسط رفت و سپس به بغداد بازگشت. آنگاه عضدالدوله به بصره تاخت و سپس عزم بغداد کرد و از بختیار خواست که مال و سلاح گیرد و از بغداد بیرون رود. بختیار پذیرفت و عزم شام کرد. عضدالدوله وارد بغداد شد و در آنجا خطبه به نام او خواندند (367/978م). بختیار که عازم شام بود، به تحریک و مساعدت ابوتغلب حمدانی، دوباره به بغداد تاخت. در اطراف تکریت و مساعدت ابوتغلب حمدانی، دوباره به بغداد تاخت. در اطراف تکریت پیکار شد و به شکست و اسارت بختیار انجامید (ابن‎جوزی، 7/87). عضدالدوله فرمان داد تا عزالدوله بختیار (هـ م) را بکشتند. با اینهمه بر سر بی‎پیکرش بسیار بگریست (ابن‎خلکان، 1/268).
3.عضدالدوله فناخسروبن‎رکن‎الدوله (3240-372ق/936-982م). یک سال قبل از مرگ عمادالدوله علی، به رغم مخالفت پاره‎ای از سران دیلمی، به ولایتعهدی عمویش برگزیده شد. در 338ق/949م، در شیراز بر تخت نشست و به یاری پدرش رکن‎الدوله و عمویش معزالدوله بر مخالفان چیره شد (ابن‎اثیر، 8/482، 483). در 345ق/956م بَلکا پسر وَنداد خورشیدِ دیلمی را که بر او شوریده بود، توسط ابوالفضل‎بن‎عنید سرکوب کرد. در 352ق/963م، از سوی خلیفه‎المطیع لقب عضدالدوله یافت (همو، 8/544). ظاهراً در همین هنگام از خلیفه لقب تاج‎الدوله خواست و معزالدوله که می‎پنداشت با اعطای این لقب ممکن است امیرالامرایی وی پس از رکن‎الدوله به خطر بیفتد، با آن مخالفت کرد و پیشنهاد داد که لقب عضدالدوله برای او فرستاده شود و شد. شاید همین مخالفت باعث شد که بعدها عضدالدوله بر انقراض شاخه عراق پای فشارد. در 360ق/971م امیر سیستان خطبه به نام وی کرد، و در همان سال وی برای سرکوب بلوچها که در کرمان بر او شوریده بودند،خود لشکر به سیرجان برد و توسط سردار خویش عابدبن‎علی، بلوچها را درهم شکست (361ق/972م). سال بعد، میان عضدالدوله و رکن‎الدوله با امیر منصوربن‎نوح سامانی که از پیش رقابتها داشتند، صلح شد و مقرّر گشت که آن دو هر سال 000‘150 دینار به منصور رسانند. در 363ق/974م، به درخواست پسرعمویش بختیار، برای حمایت او در برابر ترکان، عازم عراق شد و الفتکین ترک را درهم شکست و وارد بغداد گشت. وی که در باطن به قصد تصرف عراق دعوت بختیار را پذیرفته بود، چندی بعد با نیرنگی که به کار بست، با تأیید خلیفه او را بازداشت کرد و در بغداد به حکومت نشست. اما دیری نپایید که مخالفان، در شهرهای مختلف قلمرو او گردنکشی آغاز کردند. نیز پدرش رکن‎الدوله که از توقیف بختیار سخت خشمناک شده بود (ابن‎جوزی، 7/75)، میانجیگری ابوالفتح‎بن‎عمید را نپذیرفت و تهدید کرد که برای گوشمالی فرزند به عراق خواهد آمد. عضدالدوله نیز به ناچار بختیار را به آن شرط که به نیابت از او در عراق فرمان براند، دوباره به حکومت گمارد و خود به فارس بازگشت (ابن‎اثیر، 8/651، 654). اما به سبب مناسبات تیره‎ای که میان وی و پدرش پدیدار شده بود، بیم داشت که حکومت و امیرالامراییِ خود را از دست بدهد. در اینجا ابوالفتح‎بن‎عمید، قربانیِ آینده وی وزیر رکن‎الدوله، پای پیش نهاد و میان پدر و فرزند دیداری برپا کرد. در این دیدار، حکومت مستقل عضدالدوله بر شیراز و امیرالامرایی وی و نیز ریاست عالیه وی بر برادرانش مسلم شد، اما سخنی از عزالدوله بختیار و قلمرو وی نرفت. ظاهراً رکن‎الدوله با عدم طرح آن مسأله، دولت شاخه عراق را به فرمانروایی بختیار به رسمیت شناخت و تلویحاً عضدالدوله را از دست‎اندازی به آنجا منع کرد. با اینهمه، عضدالدوله پس از مرگ پدر آرزوی دیرین خود را جامه عمل پوشاند (ابن‎جوزی، 7/83) و بر عراق چیره شد. آنگاه بختیار را که با سپاه ابوتغلب حَمدانی، برای بازپس گرفتن بغداد به او هجوم آورده بود، بشکست و خودِ او را بکشت (ابن‎اثیر، 8/691). در 367ق/977م موصل را از حمدانیان گرفت و سپس بر مَیّافارِقین و آمِد و برخی از مناطق دیار بَکر و دیار مُضشر چیره شد (همو، 8/692، 695). نیز در 369ق/979م، در پی کدورتی که میان وی و برادرش فخرالدوله پدید آمده بود، به بلاد جبل لشکر کشید و او را به نزد قابوس‎بن‎وشمگیر گریزاند و سپس در پی برادر، همدان را تصرف کرد و به مؤیدالدوله براد دیگر خود واگذاشت. سال بعد برادرانِ بَدرِبن‎حَسَنویه را که بر بَدر شوریده بودند، بکشت و سپس از قابوس‎بن‎وشمگیر، فخرالدوله را طلب کرد و چون قابوس به درخواست وی وقعی ننهاد، مؤیدالدوله را با سپاه به گرگان فرستاد و وی آن دیار را تصرف کرد. از این پس تا 372ق/982م، یک سال پس از افتتاح بیمارستان عضدی بغداد که عضدالدوله درگذشت، یادی از توسعه بیشتر متصرفات او نشده است. پیکر عضدالدوله درگذشت، یادی از توسعه بیشتر متصرفات او نشده است. پیکر عضدالدوله را ابتدا در بغداد دفن کردند و سپس به مقبره امام علی‎بن‎ابی طالب(ع) انتقال دادند (ابن‎جوزی، 7/177).
عضدالدوله بزرگترین فرمانروای سده 4ق و روزگار او دوره زرین این سده به شمار می‎رود. وی به رغم جدالهای سختی که با پسر عمّ و برادران خود داشت، دولت پسران بویه را به اوج قدرت رسانید. قراین تاریخی، مانند سکه‎ای که بر یک روی آن تصویری به سبک تصاویر سکه‎های ساسانی نقش شده (بوسه، تصویر 28، شمـ 3)، به خوبی نشان می‎دهد که او می‎کوشیده در پی تلاش رکن‎الدوله، سلطنتی ایرانی برپا سازد. لقب شاهنشاه در میان برخی از فرمانروایان آل بویه نیز مؤید این معنی است.
وی سازمان جاسوسی منظّمی بنا نهاد که اخبار دورترین نقاط قلمروش را به سرعت در دسترس او قرار می‎داد. از همین رو، دیوان برید چنان سازمان یافته بود که نامه‎ها را 8 روزه از شیراز به بغداد می‎برد (ابن‎جوزی، 7/115). خود او بر جزئیات امور دولت نظارت کامل داشت و گاه برای تثبیت سِطره خود، خشونتهای هولناک نشان می‎داد؛ چنانکه بفرمود ابن‎بقیّه را لگدکوب پیلان کردند (ابوعلی مسکویه، 2/380) و عزالدوله بختیار را سربرید. با آنکه پس از چیرگی بر بغداد، اهتمام خاص به آنجا نشان می‎داد، ولی مقرّ دولتش همچنان در شیراز بود و یکی از وزیران او، و نیز قاضی‎القضات دولت در آنجا می‎نشست و نایبان او در چهار گوشه بغداد، امور قضایی را اداره می‎کردند (همو، 2/399). گرچه وی در آغاز به نیابت از پدرش بر فارس فرمان می‎راند، و این معنی از سکه‎های آن روزگار هویدا است ولی گفته‎اند که وی نخستین فرمانروایی بود که پس از اسلام «شاهنشاه» لقب گرفت (ابن‎خلکان، 4/51، 52)، ولی ظاهراً عنوان برگزیده او قبول عام نیافت. به هر حال، قید «نخستین» را باید با احتیاط تلقّی کرد مگر آنکه مقصود از آن، دریافت لقب رسمی شاهنشاه باشد که در 367ق/977م، طی آیین پرشکوهی از خلیفه گرفت، زیرا قبل از او رکن‎الدوله را در نشان یادبود سیمینی که در ری ضرب شده است (351ق/962م) «شاهنشاه» یاد کرده‎اند: «شکوه شاهنشاه افزون باد» (بوسه، 236) نیز عضدالدوله نخستین کس بود که نامش در کنار خلیفه وارد خطبه شد (ابن‎عماد، 3/78) و بر در «دارالمملکة» که مقرّ وی بود ـ شاید در مقابل دارالخلافه ـ اوقات نماز را طبل می‎کوفتند (ابوعلی مسکویه، 2/396)، و قبل از او کسی جز معزالدوله از چنین امتیازی برخوردار نبود (صابی، رسوم، 115)
4. شرف‎الدوله (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 3).
5.صمصام‎الدوله (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 4).
6.بهاءالدوله (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 5).
7.سلطان‎الدوله (نکـ آل بویه در فارس، همین مقاله، شمـ 6).
8.مُشَرف‎الدوله شاهنشاه، ابوعلی حسن‎بن‎بهاءالدوله (393-416ق/1003-1025م)،

چهارشنبه 8 شهریور 1391  12:05 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تاریخ ایران سلسله ی آل بویه(بوییان)

آل بویه

(320-447 ق / 932-1055 م)در سالهای ضعف و انحطاط بغداد که امراء ترک و کرد و گیل و دیلم خلیفه را هم در تختگاه وی دست نشانده قدرت و غلبه خویش ساخته بودند، با آن که در ایران اندیشه ایجاد یک قدرت پایدار همراه با احیاء مرده ریگ باستانی در خاطر بسیاری از داعیه داران عصر، از گیل و دیلم و طبری شکفته بود، تحقق این رویا آن هم در یک مدت کوتاه، تا حدی فقط برای آل بویه ممکن شد که آن نیز به سبب اختلافات خانگی، تقید به تقلید از دعوت زیدیان، و برخورد با انقلابات خراسان خیلی زود مثل یک رویای صبحگاهی پایان یافت، مع هذا بنیانگذار این سلسله علی بن بویه دیلمی ملقب به عمادالدوله و برادر زاده‏اش فنا خسرو بن حسن معروف به عضدالدوله، با وجود محدود بودن امارت خویش و با آن که در زمان آنها فرصتی هم برای احیاء فرهنگ فارسی در قلمروشان پیدا نشد، باز استعداد خود را برای بازسازی وحدت از دست رفته قرن های دور نشان دادند. هر چند دولت آنها به رغم انتسابی که بر وفق رسم عصر به یک پادشاه باستانی مثل بهرام گور هم موفق به ایجاد تعادل پایدار عصر از یاد رفته بهرام در قلمرو یزدگرد نشد، باری طی چندین دهه فرمانروایی آنها، قدرت اخلاف سعد بن ابی وقاص و مروان و معتصم، نقش فعالی را که پیش از آن در سرنوشت مردم ایران داشت به نقش انفعالی مبدل ساخت و بدینگونه عناصر تازه‏ ای از طوایف و اقوام مردم ایران بار دیگر آنچه را ایران طی سالها به اعراب و ترکان اهل سُنت واگذاشته بودند، این بار همراه آیین شیعه، دیگر بار، و گرچه برای مدتی کوتاه، به دست آوردند.

سه تن از فرزندان بویه که گویا شغل ماهیگیری در گیلان داشتند، به خدمت امرای آل زیار در آمدند. البته، ماکان کاکی هم از آنان حمایت می‌کرد. همچنین،  علی ،  احمد  و  حسن  مورد حمایت مردآویچ نیز قرار گرفتند. فتح اصفهان برای مرد آویچ، ظاهرا توسط علی که برادر بزرگتر بود صورت گرفت. پس از قتل مرد آویچ، غلامان ترک از ترس غلامان دیلمی، به خصوص ابوالحسن علی بن بویه به اطراف گریختند و میدان تنها برای دیلمیان خالی ماند. علی بن بویه به همراه برادر خود، احمد که کنیه ابوالحسین داشت به فتح اهواز توفیق یافت (326 ه.ق). وی، غلامان ترک را که به سرداری "بجکم " در آنجا پناه گرفته بودند متواری ساخت.

علی بن بویه پس از فتح خوزستان، عازم فارس شد و احمد نیز به کرمان روی آورد و به فتح آن ولایت نایل آمد ( 334ه.ق). سپس ،به بغداد رفت و المستکفی بالله – خلیفه عباسی – را مطیع خود ساخت. خلافت بغداد که پیشرفتهای برادران بویه را برای العین می‌دید، به صلاحدید بعضی وزرای خود، از جمله  ابن مقله  با آنان از در مماشات در آمد و لقب خاص برای آنان فرستاد که علی را  عماد الدوله  و حسن را  رکن الدوله  و احمد را  معزالدوله  نامید.

همان معزالدوله بود که در بغداد دستور داد سب آل علی (‌ع‌) موقوف شود و مراسم عزاداری ماه محرم را برپاداشت. به خصوص، در ایام عاشورای سال 352 ه.ق که جمع کثیری در بغداد گرد آمدند و بازارها بسته شد ،‌مردم آن روز آب ننوشیدند و در بازارها خیمه پر پا کردند و بر آن خیمه‌ها پلاس آویختند و زنان بر سر وروی خود می‌کوفتند .

از این زمان رسم زیارت قبور ائمه – علیهم اسلام – رایج گردید و بغداد به دو قسمت مهم شیعه نشین (کرخ) و سنی نشین تقسیم شد (363 ه.ق). همچنین، مقام نقابت علویان هم در زمان آل بویه تأسیس شد.

معزالدوله در سال 336 ه.ق بصره را تصرف کرد. همچنین در سال 337 ه.ق به موصل تاخت. اقامت معزالدوله در سال 356 ه.ق در بغداد ادامه داشت.

عمادالدوله ،برادر بزرگتر، (متوفی به سال 338 ه.ق) از آنجا که وی پسری نداشت، از رکن الدوله برادرش که در عراق و ری بود در خواست کرد تا  پناه خسر  پسرش را به شیراز بفرستد که جانشین او شود. این پناه خسرو، لقب  عضد الدوله  یافت و در شیراز به حکمرانی فارس و بنادر و سواحل خلیج فارس پرداخت. رکن الدوله، مردی با تدبیر بود، او در 359 ه.ق به کردستان لشکر کشید و حسنویه، پسر  حسین کرد  ،‌را که حاکم آن ولایت بود، وادار به مصالحه کرد. وزیر او، ابوالفتح که فرزند این عمید بود، قرارداد مصالحه را امضاء کرد.

رکن الدوله با امرای سامانی، به خصوص ابوالحسن سیمجور که از جانب سامانیان حکومت خراسان را داشت، اغلب در کشمکش بود. تنها وقتی صلح میان این دو خانواده رخ داد که امیر نوح سامانی از دختر عضدالدوله خواستگاری کرد و این ازدواج هم صورت گرفت (361 ه.ق) تا وقتی معزالدوله زنده بود، میان برادران و خانواده بویه اختلافی نبود. پس از مرگ معزالدله (356 ه.ق) که عزالدوله بختیار، پسر معزالدوله جانشین پدر شد اختلافها بالا گرفت. این مرد بیشتر نواحی شرق کرمان را در تصرف داشت و به همین دلیل هم، عضدالدوله در 357 ه.ق یک لشکر کشی به کرمان انجام داده بود. عضدالدوله پسر رکن الدوله با عزالدوله پسر معزالدوله چندین بار به جنگ پرداخت. یکی از آن جنگها در حوالی بغداد بود که طی آن، عزالدله شکست خورد و به موصل فرار کرد. معروف است وقتی این خبر را به رکن الدوله رساندند، از شدت خشم خود را از تخت به زیر انداخت و چند روز از خوردن باز ماند.

بعدها، عزالدوله بختیار مورد بخشش امرای آل بویه قرار گرفت. این امر به تدبیر ابوالفتح وزیر انجام یافت.

همچنین، در زمان رکن الدوله بود که مذهب شیعه رسمیت کامل یافت و شیخ صدوق – این بابویه – کی از کتب معروف خود، یعنی  من لایحضره الفقیه  را که جزء کتب اربعه است، در فقه شیعه تاًلیف کرد. همچنین، وی مجالس مباحثه با شیخ صدوق در ری داشت.

رکن الدوله به سال 365 ه.ق که به بیماری شدیدی دچار شده بود، امرای آل بویه رااحضار کرد و از آنان خواست که پس از مرگ او با یکدیگر مخالفت نکنند. سپس ضیافتی در اصفهان فراهم آمد که سه پسر رکن الدوله و سران دیلم، در این مجلس بودند. رکن الدوله، در این مجلس عضدالدوله را به عنوان ولیعهد خود انتخاب کرد، ولی مملکت را بین پسران تقسیم نمود. تقسیم به این صورت بود که همدان و ری و قزوین را به فخرالدوله، اصفهان را به مویدالدوله داد و توصیه کرد که از فرمان برادر بزرگ خود (عضدالدوله که حاکم فارس و خوزستان بود) سرنپیچند. آن گاه از اصفهان به ری آمد و در محرم 366 ه.ق وفات کرد.

عضدوالدوله در این زمان 42 سال داشت و تحت تربیت ابن عمید، مراتب کمالیه را آموخته بود. وی که کنیه ابو شجاع و عنوان شاهنشاه داشت ، در سال 364 ه.ق وارد بغداد شد و در شوال 367 ه.ق به عنوان تعقیب عزالدوله، به موصل تاخت و آن شهر را تسخیر کرد. همچنین، عزالدوله را به قتل رساند و پسر ناصرالدوله حمدانی را نیز مقلوب کرد. همچنین بر دیار بکر و حوضه علیایفرات هم تسلط یافت. در این زمان خلیفه عنوان " تاج المله " را هم به او داد. خلیفه وقت که الطائع لله عباسی بود، اجازه داده بود برای عضدالدوله سه نوبت طبل بزنند. همچنین، الطائع دختر عضدالدوله را نیز به زنی گرفت.

عضدالدوله در سال 371ه.ق. به بهانه تعقیب فخرالدوله، به گرگان روی آورد و آن شهر را تسخیر کرد. در این حین، قابوس و فخرالدوله به خراسان پناه بردند. عضدالدوله در شوال سال 372 ه.ق. در بغداد به بیماری صرع دچار شد و در همان جا در گذشت. او را در نجف به خاک سپردند. تأسیس بیمارستان عضدی بغداد در سال 371 ه.ق. به توصیه محمد زکریای رازی، فیلخانه عضدی، کتابخانه عضدی شیراز و بند امیر بر رود کر، از بناهای عضدالدوله است (365ه.ق). مزار سلمان فارسی را نیز او بنا نهاد. در این سالها، مویدالدوله – برادر وی – از جانب او در ری حکومت می‌کرد که صاحب بن عباد، وزیر او شهرتی دارد. بعد از مرگ عضدالدوله، پسرش ابوالفوارس شیر ذیل که لقب  شرف الدوله  داشت به امارت کرمان و فارس رسید. اما، چهار پسر دیگر عضدالدوله به جان یکدیگر افتادند و فخرالدوله عم ایشان، ‌هر چند خواست اختلافات را رفع کند توفیق نیافت. صمصام الدوله و بهاء الدوله همچنان در زد و خورد بودند و نتیجه آن شد که به سال 377.ه.ق. در جنگی که شرف الدوله با  بدربن حسنویه  کرد، در کرمانشاه شکست خورد. پس از آن، دولت حسنویه در نواحی غرب ایران دوباره جان گرفت.

بهاءالدوله در سال 380 ه.ق. خوزستان را فتح کرد و فارس و بهبهان را به صمصام الدوله سپرد و خود به بغداد آمد. در سال 381 ه.ق. امیر خلف ابن احمد صفاری، در کرمان بر آل بویه پیروز شد و آنان را از کرمان بیرون راند .

جنگهای متوالی میان برادران و همچنین با عزالدوله بختیار، دولت بویه را سخت تضعیف کرد. بهاءالدوله در سال 403 ه.ق. در بغداد در گذشت. پس از او، سلطان الدوله پسرش تا سال 415 ه.ق. و ابوکالیجار مرزبان پسر او تا سال 440 ه.ق. بر کرمان و نواحی شرقی تسلط داشتند. هم در زمان اوست که ملک  قاورد  سلجوقی بر کرمان تسلط یافت و کرمان را از چنگ آنان خارج ساخت و سلسله سلجوقیان کرمان را تأسیس کرد.

اما دیلمیان مقیم فارس و خوزستان، ملک رحیم پسر ابوکالیجار را به حکومت برداشتند. او در سال 443ه.ق. اصطخر و شیراز را دوباره به تصرف آورد. ولی سرانجام در سال 447 ه.ق. به دست طغرل سلجوقی که برای کمک به خلیفه " القائم بامرلله  به بغداد آمده بود اسیر شد و درین زمان، دولت آل بویه عملا" پایان یافت .به طور کلی، می‌توان کیفیت حکومت آل بویه را در نواحی ایران ،‌به سه شعبه بالنسبه مستقل تقسیم کرد: 1. گروهی که در عراق و اهواز و کرمان حکومت راندند. 2. آنانی که در عراق و فارس بوده‌اند . 3. کسانی که در کرمان و فارس حکومت کردند.

 برادر مجدالدوله که لقب شمس الدوله داشت، مدتی با امرای گرد ائتلاف کرد. از آنجا که خود می‌خواست بر مجدالدوله پیروزی یابد ،جنگهای میان دو برادر در اصفهان رخ داد. یک بار نیز ری را تسخیر کرد. در این جریان ،‌سیده خاتون به دماوند گریخت و مدتها بعد از آن توانست مجددا" به ری بازگردد. وقتی امیر کرد بدربن حسنویه – در اثر شورشی به قتل رسید، شمس الدوله توانست نقاط مورد تصرف او را به چنگ آورد. بدین ترتیب، مدتها همدان را پایتخت خود ساخت. او در این ایام، ابو علی سینا را برای مدت کوتاهی در همدان به وزارت خود برگماشت .

از کسانی که در ری و همدان حکومت کردند، ابتدا می‌توان رکن الدوله را نام برد. پس از او موید الدوله که تا سال 373 ه.ق. حکومت ری را داشت. هم او بود که با قابوس در گرگان نیز جنگید. حوزه حکومت او شامل عراق عجم و گرگان و طبرستان بود. وزیر وی نیز، صاحب بن عباد نام داشت. بعد از او، فخر الدوله به حکومت رسید که تاسال 387 ه.ق. حکومت کرد. وی مدتها با سامانیان و امرای آنان در خراسان کشمکش داشت. همچنین، یک لشکر کشی نیز به اهواز کرد که بی نتیجه بازگشت. فخر الدوله در قلعه طبرک در گذشت. پس از وی، همسرش سیده خاتون جانشین او شد و فرزند خردسالش – ابوطالب رستم – را که لقب مجدالدوله یافت، سرپرستی می‌کرد. هم اوست که پس از بلوغ، با رقیبی نیرومند مانند سلطان محمود غزنوی پنجه افکند و بالاخره شکست خورد و اسیر شد (ربیع الثانی 420 ه.ق.). مجدالدوله را تبعید گونه به غزنین فرستادند، ولی او بین راه در گذشت. وی آخرین امیر خاندان بویه بود.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  12:07 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پادشاهان آل بویه

- عمادالدوله علی پسر بویه

- رکن الدوله حسن پسر بویه

- معزالدوله احمد بن بویه

- عضدالدوله ابوشجاع فنا خسرو پسر رکن الدوله حسن پسر بویه

- مؤیدالدوله ابومنصور بویه پسر رکن الدوله حسن پسر بویه

- فخرالدوله ابوالحسن علی پسر رکن الدوله حسن پسر بویه

- شرف الدوله ابوالفوارس شیرزیل پسر عضدالدوله ابوشجاع فنا خسرو

- صمصام الدوله ابوکالیجار مرزبان پسر عضدالدوله ابوشجاع فنا خسرو

- بهاالدوله ابونصر پسر عضدالدوله ابو شجاع فنا خسرو

- مجدالدوله الوطالب رستم پسر فخرالدوله

- سلطان الدوله ابو شجاع پسربهاالدوله ابونصر

- ابوکالیجار مرزبان پسر سلطان الدوله

- جلال الدوله ابوطاهر پسربهاالدوله

- ابونصرخسروفیروز پسر ابوکالیجار

در باختر و مرکز ایران دو دودمان دیلمی به نام آل زیار (۳۲۰ ه.ق.) و آل بویه که هر دو از سرزمین‌های شمالی برخاسته‌اند مرکزی مرکزی و باختری ایران و فارس را از دست خلفا آزاد کردند. دیلمی نام قوم و گویشی در منطقه کوهستانی گیلان بود به نام دیلمستان. دیلمیان سخت نیرو گرفتند و مدت ۱۲۷ سال حکومت راندند و چون خلفا در برابر آن‌ها چاره‌ای جز تسلیم ندیدند حکومت بغداد را به آنها واگذاشتند و خود بعنوان خلیفگی و احترامات ظاهری بسنده کردند. این سلسله در سال ۴۴۷ ه. ق. بدست سلجوقیان و به خاطر اختلاف همیشگی که با آل زیار و دیگر امیران محلی ایرانی داشتند، از میان رفتند.


در سالهای ناتوانی و انحطاط بغداد که فرماندهان ترک و کرد و گیل و دیلم خلیفه را هم در تختگاه وی دست نشانده قدرت و غلبه خویش ساخته بودند، با آن که در ایران اندیشه ایجاد یک قدرت پایدار همراه با زنده ساختن حکومتی مانند حکومت ساسانیان در خاطر بسیاری از داعیه داران این دوره، از گیل و دیلم و طبری شکفته بود، به بار نشستن این آرزو آن هم در یک مدت کوتاه، تا اندازه‌ای تنها برای آل بویه ممکن شد که آن نیز به سبب اختلافات خانگی، تقید به پیروی از دعوت زیدیان و برخورد با آشوب‌های خراسان به نتیجه نرسید، با این حال بنیانگذار این سلسله علی بن بویه دیلمی ملقب به عمادالدوله و برادر زاده‌اش فنا خسرو بن حسن معروف به عضدالدوله، با وجود محدود بودن قلمرو خویش و با آن که در زمان آنها فرصتی هم برای زنده ساختن فرهنگ باستانی در قلمروشان پیدا نشد، باز استعداد خود را برای بازسازی وحدت و یکپارچگی از دست رفته قرنهای دور نشان دادند. هر چند دولت آنها علیرغم پایبندی به رسم دوره با تکیه بر یک پادشاه باستانی مانند بهرام گور هم موفق به ایجاد تعادل پایدار عصر از یاد رفته بهرام در قلمرو یزدگرد نشد، باری طی چندین دهه فرمانروایی آنها، قدرت خلفای عباسی، که پیش از آن نقش فعالی را در تعیین سرنوشت مردم ایران داشت، ناتوان ساخت و بدینگونه عناصر تازه‌ای از نژادها و اقوام گوناگون مردم ایران بار دیگر آنچه را ایران با پیمودن سالها به اعراب و ترکان اهل سُنت واگذاشته بودند، این بار همراه آیین شیعه، دیگر بار، و گرچه برای مدتی کوتاه، به دست آوردند. دولت شیعی آل‌بویه در بخش مهمی از سرزمین ایران حضور داشت.

سه تن از فرزندان بویه که گویا شغل ماهیگیری در گیلان داشتند، به خدمت فرماندهان آل زیار در آمدند. البته، ماکان کاکی هم از آنان حمایت می‌کرد. همچنین، «علی»، «احمد» و «حسن» مورد حمایت مردآویچ نیز قرار گرفتند. گشایش اصفهان برای مرد آویچ، ظاهراً توسط علی که برادر بزرگ‌تر بود صورت گرفت. پس از قتل مرد آویچ، غلامان ترک از ترس غلامان دیلمی، به خصوص ابوالحسن علی بن بویه به اطراف گریختند و میدان تنها برای دیلمیان خالی ماند. علی بن بویه به همراه برادر خود، احمد که کنیه ابوالحسین داشت به گشایش اهواز توفیق یافت (۳۲۶ ه.ق.). وی، غلامان ترک را که به سرداری «بجکم» در آنجا پناه گرفته بودند گریزاند.

علی بن بویه پس از به دست آوردن خوزستان، راهی فارس شد و احمد نیز به کرمان روی آورد و به فتح آن سرزمین دست یافت (۳۳۴ه.ق). سپس، به بغداد رفت و المستکفی بالله – خلیفه عباسی – را مطیع خود ساخت.خلافت بغداد که پیشرفتهای برادران بویه را با چشم خود می‌دید، به خاطر دیدگاه برخی از وزیران خود، از جمله «ابن مقله» با آنان از در سازش در آمد و لقب ویژه برای آنان فرستاد که علی را «عمادالدوله» و حسن را «رکن الدوله» و احمد را «معزالدوله» نامید.

همان معزالدوله بود که در بغداد دستور داد سب آل علی موقوف شود و مراسم عزاداری ماه محرم را برپاداشت. به خصوص، در ایام عاشورای سال ۳۵۲ ه.ق. که جمع کثیری در بغداد گرد آمدند و بازارها بسته شد، مردم آن روز آب ننوشیدند و در بازارها خیمه پر پا کردند و بر آن خیمه‌ها پلاس آویختند و زنان بر سر وروی خود می‌کوفتند. از این زمان رسم زیارت قبور ائمه – علیهم اسلام – رایج گردید و بغداد به دو قسمت مهم شیعه نشین (کرخ) و سنی نشین تقسیم شد (۳۶۳ ه.ق.). همچنین، مقام نقابت علویان هم در زمان آل بویه تأسیس شد. در زمان رکن الدوله بود که مذهب شیعه رسمیت کامل یافت.

امرای حمدانی که به حمایت خلیفه به بغداد تاختند، از معزالدوله شکست خوردند. معزالدوله در سال ۳۳۶ ه.ق. بصره را تصرف کرد. همچنین در سال ۳۳۷ ه.ق. به موصل تاخت و ناصر الدوله حمدانی را فراری ساخت.اقامت معزالدوله در سال ۳۵۶ ه.ق. در بغداد ادامه داشت.

عمادالدوله، برادر بزرگ‌تر، (متوفی به سال ۳۳۸ ه.ق.) از آنجا که وی پسری نداشت، از رکن الدوله برادرش که در عراق و ری بود در خواست کرد تا «پناه خسر» پسرش را به شیراز بفرستد که جانشین او شود. این پناه خسرو، لقب «عضد الدوله» یافت و در شیراز به حکمرانی فارس و بنادر و سواحل خلیج فارس پرداخت. رکن الدوله، مردی با تدبیر بود، او در ۳۵۹ ه.ق. به کردستان لشکر کشید و حسنویه را وادار به مصالحه کرد. وزیر او، ابوالفتح که فرزند این عمید بود، قرارداد مصالحه را امضاء کرد.

رکن الدوله با امرای سامانی، به خصوص ابوالحسن سیمجور که از جانب سامانیان حکومت خراسان را داشت، اغلب در کشمکش بود. تنها وقتی صلح میان این دو خانواده رخ داد که امیر نوح سامانی از دختر عضدالدوله خواستگاری کرد و این ازدواج هم صورت گرفت (۳۶۱ ه.ق.) تا وقتی معزالدوله زنده بود، میان برادران و خانواده بویه اختلافی نبود. پس از مرگ معزالدله (۳۵۶ ه.ق.) که عزالدوله بختیار، پسر معزالدوله جانشین پدر شد اختلافها بالا گرفت. این مرد بیشتر نواحی شرق کرمان را در تصرف داشت و به همین دلیل هم، عضدالدوله در ۳۵۷ ه.ق. یک لشکر کشی به کرمان انجام داده بود. عضدالدوله پسر رکن الدوله با عزالدوله پسر معزالدوله چندین بار به جنگ پرداخت. یکی از آن جنگها در حوالی بغداد بود که طی آن، عزالدله شکست خورد و به موصل فرار کرد. معروف است وقتی این خبر را به رکن الدوله رساندند، از شدت خشم خود را از تخت به زیر انداخت و چند روز از خوردن باز ماند.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  12:07 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

تبار خاندان بویه

در مورد تبار خاندان بویه در میان دانشمندان و تاریخنگاران دیدگاه‌های گوناگون وجود دارد، صابی در کتاب تاجی آورده‌است که نسب بویه به بهرام گور منتهی می‌گردد و بعضی گفته‌اند که بویه از نسل دیلم بن ضبه بوده‌است و ابوعلی مسکویه در کتاب تجارب الامم آورده‌است که پادشاهان آل بویه خود را از فرزندان یزدگرد پسر شهریار آخرین پادشاه ساسانی می‌دانند و می‌گویند که در آغاز تهاجم اعراب مسلمان بعضی از اولاد یزدگرد به گیلان رفته و درآنجا ساکن شدند.

ابو شجاع بویه جد آل بویه مردی متوسط الحال و سه پسر داشت: علی و حسن و احمد. هنگامیکه ماکان کاکی بر طبرستان استیلا یافت بویه در جزو خذام او درآمد و پسرانش نیز با اسفار بن شیرویه و مرداویج و وشمگیر پسران زیار، که خود را از نژاد ارغش پادشاه گیلان در عهد کیخسرو می‌دانستند، ملازمت ماکان می‌کردندتا آنکه ااسفار بن شیرویه بر ماکان خروج کرد و بر دیلمستان مستولی گردید. اسفار بعد از یکسال کشته شد و مرداویج بجای او نشست. رستمدار، ری، مازندران، قزوین، ابهر، زنجان و طارم را بگرفت و در همدان دست به کشتار اهالی زد و کشتار زیاد هم نمود. مرداویج علی پسر بویه را با برادران به کرج ابودلف (کرهرود)فرستاد و خود عازم اصفهان گردید. درآنزمان مظفر بن یاقوت از جانب المقتدر عباسی حاکم اصفهان بود و به دفع مرداویج پرداخت ولی شکست خورد و به فارس نزد پدرش گریخت. یاقوت پدر مظفر با لشکریان فارس متوجه مرداویج گردید ولی از وی هم چیزی ساخته نشد و تارومار گردید. درین هنگام علی پسر بویه با برادران در ارجان بود که یاقوت دوهزار تن از دلاورترین مردان لشکر خود را به جنگ ایشان گسیل داشت تا بتواند شکستهای پیهم خود و پسرش را جبران کند، درین پیکار نیز بخت یاقوت یاری نکرد آنها نیز از پسران بویه شکست خورده فرار نمودند. پس ازین رویداد علی برادرش حسن را به کازرون فرستاد و حسن پس از تصرف کازرون سپاهی را که یاقوت به جنگ او فرستاده بود بار دیگر شکست داد. در سال ۳۲۲ جنگی سختی میان یاقوت و علی پسر بویه در گرفت، نخست گروهی از سربازان علی به یاقوت پناه بردند ولی یاقوت همه را سر برید، این عمل زشت یاقوت باعث توانمندتر شدن علی گردید زیرا یاران او چنین دیدند در وفاداری به وی استوارتر گردیدند. یاقوت درین جنگ نیز شکست خورد و برادر کوچکش احمد که نوزده سال داشت درین جنگ کشته شد. پس از شکست دادن یاقوت علی وارد شیراز شد و بر فارس مستولی گردید و بدینترتیب کار خاندان بویه بالا گرفت و بوییان روی کار آمد. علی پسر بویه در شیراز در سرای مربوط به یاقوت نزول کرد. می‌گویند سپاهیان مواجب خود را از وی خواستند و او سخت گرفتار بی پولی بود، روزی در سرای خویش در اندیشه و پریشان نشسته بود و دید ماری از موضعی در سقف خانه یبرون آمد و به سوراخی رفت. علی فراشان را بخواست و فرمان داد تا مار را بیرون آورند. چون نیک بگشتند از آن سوراخ راه به اتاق دیگر یافتند که در آن صندوقهای پر از مال بود که ارزش پانصد (پنجصد) هزار دینار داشت. این مال را علی بی درنگ در مواجب سربازان مصرف کرد. پس از آن نامه به الراضی بالله عباسی فرستاد و از وی خواست که مقاطعه شهرهای راکه در دست دارد بوی واگذارد و الراضی نیز پذیرفت. درینوقت مرداویج آمادگی حمله به شیراز را داشت که به دست غلامش کشته شد. دیگر کسی در میدان نبود که با پسرن بویه رقابت کند. علی از سوی خلیفه بغداد «عمادالدوله» و حسن «رکن الدوله» و احمد به «معزالدوله» ملقب گردیدند.

چهارشنبه 8 شهریور 1391  12:09 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

سیاست مذهبی آل بویه

آل بویه پیرو شیعه ۱۲ امامی بودند و بطور مستمری شیعه را تبلیغ نموده و مراسمی مانند محرم و عید غدیر را پاس می‌داشتند. با اینحال آل بویه معمولا سیاست مدارا و پذیرا بودن با سایر مذاهب مانند اهل سنت را در پیش داشتند. مثلا آنان بزرگترین تکریم‌ها را برای عبدالله ابن خفیف شیخ کبیر، عالم بزرگ اهل سنت پایتخت (شیراز) بجا می‌آوردند. یا خانقاه برای اهل تصوف می‌ساختند.[۵]با این حال آنقدر از لحاظ سیاسی قدرتمند بودند که در تصمیم‌گیری‌های خلفای عباسی دخالت می‌کردند.[۶]

نقل شده‌است که در شیراز غیر مسلمانان مانند زردشتی‌ها مجبور نبودند که علامت مشخص کننده به تن داشته باشند و یا در محله‌های خاصی زندگی کنند. در زمان آل بویه بازار شهر شیرازدر هنگام جشن مهرگان و نوروز نورانی می‌شد و هنگامی که در سال ۳۶۹ هجری مصادف با ۹۸۰ میلادی مسلمانان شیراز علیه زردشتیان به اغتشاش پرداختند. عضدالدوله لشکری برای تنبیه اغتشاش کنندگان به شیراز فرستاد. [۵]

چهارشنبه 8 شهریور 1391  12:09 PM
تشکرات از این پست
siasport23
siasport23
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تعداد پست ها : 16696
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پادشاهان آل بویه

دیالمه فارس
عمادالدوله علی پسر بویه
علی بن بویه دیلمی ملقب به عمادالدوله. اولین از سلاطین دیلمی فارس (۳۲۰ - ۳۳۸ ه'. ق.). وی به همراه دو برادر کهتر خویش رکن الدوله حسن و معزالدوله احمد در اوان قیام داعیان علوی در گیلان و طبرستان بر کارداران امرای سامانی، در عداد یاران ماکان بن کاکی سردار دیلمی، درآمد. و پس از پریشانی احوال ماکان کاکی، این سه برادر به خدمت مرداویج بن زیار پیوستند و مرداویج مقدم آنان را گرامی داشت و هر کدام را مامور قسمتی از عراق عجم کرد. از آن جمله علی (عمادالدوله) را نامزد کرج ابودلف (کرهرود)کرد. وی در کرج ابودلف (کرهرود) با مردم و عمال مرداویج با مهربانی و مدارا رفتار کرد. سپس به فتح قلاع اطراف کرج پرداخت و به زودی در آن نواحی صاحب قدرت گردید. و در سال ۳۲۱ ه'. ق. اصفهان را که در آن هنگام مظفربن یاقوت بر آن حکومت می‌کرد تسخیر کرد و چند ماهی بیش در آنجا نبود که مرداویج به سبب نگرانی خاطری که از عمادالدوله داشت، برادر خویش وشمگیر را با سپاهی انبوه برای دفع عمادالدوله بدانجا گسیل داشت. علی بن بویه نیزبدون جنگ و ستیز اصفهان را تخلیه کرد، و به ارجان، که ابوبکربن یاقوت بر آن حکومت می‌کرد، رفت و در ماه ذی حجه سال ۳۲۱ ه'. ق. آنجا را تسخیر کرد. و به تدریج تا اواخر این سال سایر نواحی فارس را مسخر ساخت وسرانجام پس از جنگ سختی که با یاقوت حاکم شیراز کردآنجا را نیز تحت نفوذ خویش درآورد. در این اوان مردوایج دست به تهیه سپاهی عظیم جهت راندن عمادالدوله از شیراز زد، ولی اجل مهلتش نداد و در سال ۳۲۳ به دست جمعی از غلامان ترک خود به قتل رسید و به این ترتیب عمادالدوله از شر دشمنی قوی پنجه رهایی یافت. عمادالدوله در سال ۳۲۲ برادر خویش رکن الدوله حسن را مامورفتح کرمان کرد و او بدون هیچگونه مقاومت از طرف اهالی، کرمان را تصرف کرد و بدین ترتیب دربار خلافت، کلیه متصرفات خود را در ایران از دست بداد. عمادالدوله در سال ۳۲۹ ه'. ق. در حین قلع و قمع شورشیان و مخالفان خویش، تا طبرستان پیش رفت، و در سال ۳۳۱، برادرش احمد، خوزستان را نیز جزء متصرفات آل بویه درآورد. عمادالدوله در سال ۳۳۷ سخت مریض شد و کارها را به برادرزاده خویش عضدالدوله واگذاشت و خود در سال ۳۳۸ درگذشت. عمادالدوله در تمام مدت امارت خود با مردم مهربانی کرد و بساط عدل و انصاف را در سراسر قلمرو خویش گستراند. برای اطلاع بیشتر راجع به این امر رجوع به مآخذ ذیل شود: تاریخ دیالمه و غزنویان، تالیف عباس پرویز. تاریخ ابن اثیر، حوادث سال ۳۲۱ به بعد. تاریخ گزیده حمداللّه مستوفی ص ۴۱۵ - ۴۱۸. ریحانة الادب ج ۳ ص ۱۲۷. الاعلام زرکلی چ ۲ ج ۵ ص ۷۵. تاریخ حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۴۲۲ - ۴۲۷ و... احوال و اشعار رودکی، تالیف سعید نفیسی ص ۴۲۷. آثار الباقیه بیرونی ص ۱۳۳ دستورالوزراء خوندمیر ص ۱۱۵. معجم الانساب زامباور ص ۳۲۲. طبقات سلاطین اسلام ص ۱۲۶. قاموس الاعلام ج ۴ ص ۳۱۵۷. تاریخ ابن خلکان ج ۱ ص ۳۶۴. تاریخ عمومی اقبال ج ۱.

عضدالدوله ابوشجاع فنا خسرو پسر رکن الدوله حسن پسر بویه
شرف الدوله ابوالفوارس شیرزیل پسر عضدالدوله ابوشجاع فنا خسرو
صمصام الدوله ابوکالیجار مرزبان پسر عضدالدوله ابوشجاع فنا خسرو
بهاالدوله ابونصر پسر عضدالدوله ابو شجاع فنا خسرو
سلطان الدوله ابو شجاع پسربهاالدوله ابونصر
ابوکالیجار مرزبان پسر سلطان الدوله
۳۸۸-۳۷۳ ق / ۹۹۸-۹۸۳ م»

با مرگ عضدالدوله دیلمی در شوال ۳۷۲ ق / مارس ۹۸۳ م، بزرگان قوم اعلام وفات او را برای سه ماه به تعویق انداختند و پس از به خاک سپاری جنازه عضدالدوله در نجف، پسرش ابوکالیجار در بغداد به امارت نشست. خلیفه هم او را صمصام الدوله لقب داد «محرم ۳۷۳ ق / ژوئن ۹۸۳ م». با امارت صمصام الدوله، اختلاف وی با برادر دیگرش ابوالفوارس شیر دل که فارس را تصرف کرده بود بالا گرفت. نزاع این دو برادر طولانی شد و بعد از حوادث بسیار شرف الدوله غلبه یافت و صمصام الدوله را به زندان انداخت. «رمضان ۳۷۶ ق / ژانویه ۹۸۷ م» و دستور داد تا وی را نابینا کنند. با مرگ شرف الدوله «۳۷۹ ق / ۹۸۹ م» برادرش ابونصر ملقب به بهاءالدوله به جای او نشست. بهاء الدوله از همان اوان امارت مواجه با مخالفت برادر بزرگترش صمصام الدوله شد. با این حال، علی رغم نابینایی، در فارس به طلب قدرت برخاسته بود و طالب سهم خود از قلمرو پدر بود. سرانجام پس از جنگهای پی در پی، بصره و اهواز به همراه فارس به دست صمصام الدوله افتاد و بغداد و نواحی دیگر برای بهاء الدوله ماند. اما فرمانروایی صمصام پس از مصالحه با بهاء الدوله دیری نپایید و خشونت رفتار او با ترکان فارس و بی تدبیریهایی که در حفظ اتحاد دیالمه آن سرزمین کرد موجب تزلزل قدرتش شد. سرانجام به وسیله پسران عزالدوله بختیار، که از زندان عضدالدوله پس از سالها رهای یافته بودند، به قتل رسید «ذی الحجه ۳۸۸ ق / دسامبر ۹۹۸ م» و بهاء الدوله از تهدید و مخالفت او نجات پیدا کرد منابع و ماخذ: دیلمیان در گستره تاریخ نوشته دکتر پروین ترکمنی آذر ۲. تجارت الامم

ملک رحیم ابونصرخسروفیروزپسر ابوکالیجار
[ویرایش] دیالمه ری , اصفهان و همدان
رکن الدوله حسن پسر بویه
مؤیدالدوله ابومنصور بویه پسر رکن الدوله حسن پسر بویه
فخرالدوله ابوالحسن علی پسر رکن الدوله حسن پسر بویه
مجدالدوله الوطالب رستم پسر فخرالدوله

 

[ویرایش] دیالمه عراق , خوزستان و کرمان
معزالدوله احمد بن بویه
عزالدوله فرزند معز الدوله
عضدالدوله ابوشجاع فنا خسرو پسر رکن الدوله حسن پسر بویه
بیماری عماد الدوله علی در سال ۳۳۸ هجری قمری او رابه فکر آینده حکومتش انداخت و چون خود فرزندی نداشت از رکن الدوله حسن برادرش خواست، فرزندش فناخسرو را به شیراز بفرستد تا او را رسماً ولیعهد و جانشین خود معرفی کند فنا خسرو با آداب و تشریفات سلطنتی مورد استقبال قرار گرفت. عماد الدوله او را برتخت خودنشاند و مردم رسماً به او سلام پادشاهی دادند. عماد الدوله (عموی عضدالدوله) کار را تا بدانجا پیش برد که برای حفظ و تحکیم موقعیت آل بویه و عضد الدوله فرماندهان نظامی را که ممکن بود پس از مرگش از عضد الدوله تبعیت نکرده و طغیان کنند را دستگیر و به قتل رسانید. از جمله آنان می‌توان به شرنگین بن جلیس از سرداران دیلمی اشاره نمود. دوران عضد الدوله اوج قدرت و فرهنگ و هنر و ادب بود او نزد افرادی چون عبدالرحمان بن عمر بن سهل ابوحسین صوفی علم نجوم آموخته بود. او از علی بن جسین معروف به ابن اعلم که علوی بود، آموزش زیج گرفت و از ابو علی فارسی، دستور زبان عربی آموخت وی برای علما و فضلا وارزش بسیاری قایل بود و در محضر آنان می‌نشست و درمسائل علمی و ادبی به مناظره می‌پرداخت علما در سرای عضد الدوله جایگاه مشخصی داشتند و در آن محل دور از جریانات سیاسی و اختلافات مذهبی به مباحثات علمی می‌پرداختند. پزشکان در دربار وی اهمییت بسیار داشتند ازجمله ابوالحسن محمد طبری که طبیب مخصوص رکن الدوله بود وی حتی برای آموزش پزشکان بیمارستانی در بغداد به نام بیمارستان عضدی ایجاد کرده بودو کتابهای بسیاری از یونانی به عربی در این زمان ترجمه شد و به منجمان، ریاضی دانان، معماران، ادیبان و شاعران احترام بسیار روا می‌داشت. شاید بتوان او را مقتدر ترین و علم دوست ترین پادشاه آل بویه دانست.

- شرف الدوله ابوالفوارس شیرزیل پسر عضدالدوله ابوشجاع فنا خسرو


- ابوعلی کیخسرو پسر ابوکالیجار

- جلال الدوله ابوطاهر پسربهاالدوله

- ملک رحیم ابونصرخسروفیروزپسر ابوکالیجار

- قوام الدوله ابوالفوارس پسربهاالدوله

- ابومنصورفولاذستون پسر ابوکالیجار

[ویرایش] اسامی حاکمان آل بویه و زمان حکومت آنها
الف- دیالمهٔ فارس

1- عمادالدوله ابوالحسن علی بن بابویه (320-338)

2- عضدالدوله و تاج الملة ابوشجاع پناه خسرو پسر رکن الدوله (338-372)

3- شرف الدوله ابوالفوارس شیرذیل پسر عضدالدوله (372-379)

4- صمصام الدوله ابوکالیجار مرزبان پسر عضدالدوله (379-388)

5- بهاءالدوله ابونصر پسرعضدالدوله (388-403)

6- سلطان الدوله ابوشجاع پسر بهاءالدوله (403-415)

7- عمادالدوله ابوکالیجار مرزبان پسر سلطان الدوله (415-440)

8- ملک رحیم ابونصر خسروفیروز پسر ابوکالیجار مرزبان (440-447) ب- دیالمهٔ عراق و خوزستان و کرمان

1- معزالدوله ابوالحسن احمدبن بویه (320-356) درعراق و خوزستان وفارس و کرمان.

2- عزالدوله بختیارپسر معزالدوله (356-367) در عراق و خوزستان و فارس و کرمان.

3- عضدالدوله ابوشجاع پسر رکن الدوله(367-372) درعراق و خوزستان و فارس وکرمان.

4- شرف الدوله ابوالفوارس شیرذیل پسر عضدالدوله درعراق و خوزستان و فارس و کرمان.

5- بهاءالدوله ابونصر پسر عضدالدوله (379-403) در عراق و خوزستان و فارس و کرمان.

6- سلطان الدوله ابوشجاع پسر بهاءالدوله (403-412) در عراق وخوزستان و فارس وکرمان.

7- مشرف الدوله ابوعلی پسر بهاءالدوله (412-416) در عراق فقط.

8- ابوطاهرجلال الدوله پسر مشرف الدوله (416-435) در عراق فقط.

9- ابوکالیجارمرزبان پسر سلطان الدوله (435-440) در فارس از 415 و در کرمان از 419 و در عراق از 435 به بعد.

10- ملک رحیم پسر ابوکالیجار (440-447) در عراق فقط.

11- قوام الدوله ابوالفوارس پسر بهاءالدوله (403-419) در کرمان فقط.

12- ابومنصور فولادستون پسر ابوکالیجار (440-448) کرمان فقط (از 419 تا 440 کرمان ضمیمهٔ فارس بوده.)

ج- دیالمهٔ ری و اصفهان و همدان

1- رکن الدوله ابوعلی حسن بن بویه (320-366) در تمام عراق عجم و کرمانشاه.

2- مؤیدالدوله ابومنصور پسر رکن الدوله (366-373) در اصفهان و از 369 در ری و همدان و گرگان و قسمتی از طبرستان.

3- فخرالدوله ابوالحسن علی پسر رکن الدوله (366-387) در ری و همدان و از 373 مالک ولایات مؤیدالدوله.

4- مجدالدوله ابوطالب رستم پسر فخرالدوله (387-420) در ری فقط.

5- شمس الدوله ابوطاهر پسر دیگر فخرالدوله (387-

چهارشنبه 8 شهریور 1391  12:11 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها