علم مدرن، بدون آنکه وصول به حقیقت را در دستور کار خود قرار دهد، اقتدار بر طبیعت را هدف گرفت. بدین طریق، مجموعة از مفاهیم و دانشهای را به وجود آورد که گرچه در زندگی روزمرة افراد مؤثر است، ولی در وصول به یقین بینتیجه است.
2. پیامدهای خاص علم مدرن
2/1شکگرایی و کثرتگرایی عاجزانه
علم مدرن، بدون آنکه وصول به حقیقت را در دستور کار خود قرار دهد، اقتدار بر طبیعت را هدف گرفت. بدین طریق، مجموعة از مفاهیم و دانشهای را به وجود آورد که گرچه در زندگی روزمرة افراد مؤثر است، ولی در وصول به یقین بینتیجه است. افول علم عقلی در غرب، به افول قواعد کلی، که ارزش و اعتبار استدلالهای قیاسی را تأمین میکرد، کشیده شد.
علم مدرن به دلیل گریز از مباحث عقلی و متافیزیکی از شناخت، آنچه فراتر از امور طبیعی است، عاجز ماند و آنها را انکار نمود، یا ناشناختنی اعلام کرد. بر اساس این رویکرد به علم، حقایق معنوی و شناختهای عقلی با شک و تردید نگریسته میشود. راهی برای کشف صحت و بطلان آن وجود ندارد. در نتیجه، چارهای جز این نیست که بدون هرگونه دلیلی باید نسبت به همة باورهای معنوی و عقلی نظر و برخورد یکسان داشته باشیم.49
گنون مینویسد:
علم، وقتی به شکل جدید به وجود آمد، نهفقط عمق خود را از کف داد، بلکه توان گفت، استحکام خود را نیز فاقد گردید؛ زیرا وابستگی به اصول، علم را از عدم تحول و تغییر این اصول در جمیع موازینی که موضوع آن اجازه میداد، بهرهمند میساخت. در صورتی که وقتی منحصراً در جهان تحول و تغییر محصور گردید، دیگر از هیچ جنبة با ثبات و یا نقطة ثابتی که بتواند بر آن متکی گردد، برخوردار نمیباشد و چون دیگر بر هیچگونه ایقان مطلقی متکی نیست، محدود به احتمالات و تقریبات، یا به نظرات فرضی محض گردید که فقط مصنوع خیالپروری فردی است.50
نظام اجتماعی که بر چنین علمی مبتنی گردد، حاکمیت سیاسی آن یا در دستان یکی از الهههای انبوه قرار میگیرد. آنچنان که در آلمان بعد از وِبر با حاکمیت فاشیسم تحقق پذیرفت و یا آنکه نوعی از کثرتگرایی و پلورالیسمی که نتیجه عجز از یافتن حقیقت و اعتراف به جهل و نادانی است، استقرار مییابد. البته این نوع کثرتگرایی، که از نادانی و درماندگی است، چیزی جز جنگ سرد شیطانی، که از غلبه بر یکدیگر ناامیدند، نیست. نظمی که در این جنگ سرد به چشم میخورد، چون حاصل وحدت حقیقی نیست، نظم عارض و تصنعی است که با قدرت گرفتن یکی از حریفان نابود میشود.
علم مدرن به دلیل گریز از مباحث عقلی و متافیزیکی از شناخت، آنچه فراتر از امور طبیعی است، عاجز ماند و آنها را انکار نمود، یا ناشناختنی اعلام کرد. بر اساس این رویکرد به علم، حقایق معنوی و شناختهای عقلی با شک و تردید نگریسته میشود. |
این نوع کثرتگرایی، که با حذف عقل و دین حرکت خود را آغاز میکند، غیر از کثرتگرایی عاقلانة دیانت است که از تسامح حکیمانة اهل ایمان با منافقان و از همزیستی مسالمتآمیز ملل با یکدیگر و از اعتقاد دینپرستان بر بخش مشترک حقوق همة انسانها و از وفاداری آنها به پیمانها و تعهداتی، که با ارباب نحل و فرق گوناگون میبندند و بالأخره، از رحمت رحمانیة خداوند نسبت به همة بندگان ناشی میشود.51
2/2. جدایی دانش از ارزش
یکی از مستهجنترین ویژگیهای علم مدرن، جدایی دانش از ارزش و آزاد گذاشتن انسان و جامعه در پیروی کورکورانه از خواستههای نفس و به تعبیر وِبر، اطاعت هرکس از شیطان خودش است. علم تا هنگامیکه هویت دینی و عقلی داشت، حق داوری در بارة ارزشهای فرهنگی، اجتماعی، اخلاقی و سیاسی را دارا بود و حاکمیت اولاً و بالذات متعلق به آن بود. در دین، ملاک پذیرش هر باور و ارزشی علم است.
باور و کرداری که بر اساس علم نباشد، مصداق ضلالت و حرکت به سوی شقاوت به شمار میآید. در اصول دین، هر فرد باید خودش ایمان خود را بر علم استوار سازد، و در فروع دین و دستورات عملی آن نیز یا خود صاحب نظر و مجتهد باشد یا آنکه از عالمترین فرد زمان خودش پیروی نماید.از امام علی(ع)روایت شده است: «عبادت کنندة بدون علم به خر دوّار آسیاب میماند که دور میزند و راه به جای نمیبرد».52 در نگاه دینی، دینداری و خدا ترسی، ثمرة علم معرفی شده است: «به راستی که از میان بندگان خدا، تنها عالمان از خداوند سبحان خشیت دارند»(فاطر: 28).
حسگرایان تا مدتها، از دانش استقرایی و تجربی خود، انتظار محصولات عقلی و دینی داشتند. به همین دلیل، در سدة نوزدهم پس از ستیز با آگاهیهایی دینی و عقلی، یا مانند مارکس به ارایة ایدئولوژی علمی پرداختند و یا مانند دورکیم در صدد تدوین اخلاق علمی برآمدند. ولی واقعیت این بود که علم تجربی ناتوانتر از آن بود که در این عرصه بتواند کارآیی داشته باشد؛ زیرا علمی که از نظام عقلی گسسته و فاقد یقین است و اعتبار آن به آزمونپذیری در موضوعات قابل مشاهده وابسته است، قدرت ارزیابی نسبت به ارزشهای سیاسی و اخلاقی را ندارد. بیجهت نیست اولین کسی که به جدایی دانش از ارزش تصریح کرد و بر غیرعلمی بودن گزارههای ارزشی پا میفشرد، یک فیلسوف حسگرا (هیوم) بود.53
حسگرایی موجب میشود تا تنها آن دسته از دریافتها و آگاهیهایی که به گونهای آزمون پذیر سازمانیافتهاند، از ارزش علمی برخوردار باشند و این مسئله، علاوه بر آن که قضایایی متافیزیکی را از حوزة علم خارج کرده و فاقد اعتبار علمی میکند، گزارههای ارزشی را نیز با چشم پوشی از اینکه این گزارهها به گزارههای متافیزیکی و معقولات ثانیة فلسفی، چون ضرورت بالغیر یا ضرورت بالقیاس الیالغیر بازگشت نمایند یا آنکه قابل بازگشت به آن نباشند، از اعتبار ساقط میگرداند؛ زیرا قضایایی ارزشی که به بایدها و نبایدها و اموری مانند آنها میپردازند، دارای مصداق و میزانِ محسوس و آزمونپذیر نیستند تا از آن طریق، صحت و سقم آنها بررسی شود.54
به عبارت دیگر، جدای دانش از ارزش به این معناست که علم با واقعیتها سروکار دارد. گزارههای علمی بیانگر واقعاند. در حالی که گزارههای ارزشی با واقعیتها ارتباط ندارند و حاکی از احساسات درونی افرادند.55ماکسوبر در بارة اینکه معنای علم در مقام یک حرفه چیست، مینویسد: «تولستوی سادهترین پاسخ را داده است: علم بیمعنا است؛ زیرا برای تنها پرسش مهم ما یعنی چه باید بکنیم و چگونه زندگی کنیم هیچ پاسخی ندارد».56 وی اعتقاد دارد پزشکی فنی است که میکوشد بیمار را از بیماری نجات دهد، اما اینکه آیا خودش میخواهد یا خیر، اطرافیانش چه نظری دارند و اصلاً بهبودی این فرد به صلاح دیگران است یا نه، پزشک کاری ندارد.
باور و کرداری که بر اساس علم نباشد، مصداق ضلالت و حرکت به سوی شقاوت به شمار میآید. در اصول دین، هر فرد باید خودش ایمان خود را بر علم استوار سازد، و در فروع دین و دستورات عملی آن نیز یا خود صاحب نظر و مجتهد باشد یا آنکه از عالمترین فرد زمان خودش پیروی نماید. |
همچنان علم حقوق فقط میتواند بگوید: اگر کسی طالب چنین نتیجهای است، بر اساس هنجارهای حقوقی حاکم این رویه مناسبترین وسیله برای رسیدن به هدف است. اما اینکه اصلاً قانون لازم است یا خیر، و اینکه چه قانونی باید وضع شود و قانونگذار کی باید باشد، چیزی نیست که علم حقوق برای آنها پاسخی داشته باشد. وی همچنین، وظیفة استاد و معلم را این میداند که تنها مسایل حقوقی، اجتماعی، سیاسی و دینی را تحلیل علمی کند و از تریبون کلاس، نه به صراحت و نه به تلویح اتخاذ یک روش سیاسی، فرهنگی و مذهبی را به دانشجو تحمیل نکند؛ زیرا رسالت او تنها کشف و بیان شفاف واقعیتهاست، نه دعوت به راه و روش خاص، همانند یک پیامبر.57
البته، وِبر علاوه بر قایل شدن کاربرد تکنیکی برای علم، آن را روشنگر نیز میداند؛ به این معنا که واقعیات را کشف و روشن میکند و فراروی انسان قرار میدهد. اما اینکه چه باید کرد و چگونه باید به زندگی سامان بخشید و جانب کدام خدایی از این خدایان را باید گرفت، پاسخ آن را از علم نباید انتظار داشت. به یک پیامبر و ناجی باید رجوع کرد او همچنین، با توجه به آموزههای مسیحیت، دینداری را خلاف عقل میداند و مینویسد: «قدرت انجام این عمل قهرمانانه، یعنی قربانی عقل، نشان مشخص و قطعی تمام انسانهای است که اعمال مذهبی را به جا میآورند.».58
صاحبان علم مدرن، به جای اینکه به ناتوانی و محدودیت این علم اعتراف کنند، گزارههای اخلاقی را غیرعلمی دانسته و آن را حاکی از احساسات فردی معرفی کردند. در دهههای پایانی سدة نوزدهم، که ارزش علمی گزارههای اخلاقی به شدت زیر سئوال رفت، نگاه علمی به مسایل اخلاقی در قالب تحلیلهای روانکاوانة فردی و اجتماعی به سطح گرایشهای فردی و در حد کارکردهای اجتماعی و روانی تقلیل و تنزل یافت.
از دیدگاه حس گرایان، قضایایی ارزشی قضایایی هستند که دارای نفس الامر، یعنی دارای یک میزان و معیار حقیقی نیستند، بلکه تنها در ظرف اعتبار انسان و به تناسب احساسات و گرایشهای مختلفی که دارند ایجاد میشوند. به عبارت دیگر، بایدها و نبایدها و دیگر گزارههای اخلاقی، تنها متکی به گرایشهای فردی اشخاص هستند و هیچ معیاری برای قضاوت در بارة اینکه گرایش خاص، صحیح یا باطل است، وجود ندارد. علم، نهایت کاری که میتواند انجام دهد، قضاوت در بارة بود و نبود یک گرایش خاص، در میان افراد اجتماع و زمینههای بروز، ظهور یا زوال و خفای آن است.59
البته مسئله جدایی دانش از ارزش، بدین معنا نیست که علم مدرن ارزشهای خاصی خود را ندارد و فارغ از ارزش است. نصر مینویسد:
بسیاری از طرفداران اطاعت کورکورانه از علم و فناوری غربی به جای آن که از دیدگاه اسلامی به نقد نظام ارزشی ضمنی در علم غربی بپردازند، چنین ادعا میکنند که این نظام فارغ از ارزش است. آنان با این ادعا، ناآگاهی خود را از نسل کاملی از فیلسوفان و نقادان غربی برملا میسازند که با استدلالهای انکارناپذیر این واقعیت را نشان دادهاند که علم غربی، همانند دیگر علوم، مبتنی بر نظام ارزشی مخصوص و جهانبینی خاص است که ریشههای آن، فرضهای خاصی در مورد ماهیت واقعیت مادی، ذهن آگاه از این واقعیت بیرونی و رابطه بین آن دو است.60
جهان بینی حاکم بر علم مدرن، اخلاق ویژة خود را دارد که صلاح و فساد آن با موازین سود و زیان، پیروزی و شکست، لذت و الم و قدرت و ضعف و امثال آن سنجیده میشود.61 این نکته را باید اضافه کرد که دانشمندان متدین و اخلاقگرایان زیادی در شرق و غرب وجود دارند. ولی این مسئله با ماهیت غیر اخلاقی علم مدرن ارتباط ندارد. برخی از اخلاقگراترین دانشمندانی را میشناسیم که ناخواسته و ناآگاهانه بهساخت بمب اتمی کمک کردند که بیش از دویست هزار نفر را در ژاپن نابود کرد.62
3/2. جدای دانش از دین
گرچه جدای دانش از ارزش و خروج قضایای متافیزیکی از حوزة علم، موجب شد تا علم از داعیة ساختن ایدئولوژی، اخلاق و ارایة مکتب بازماند و مکتبهای علمی متنوعی نیز که در سدة نوزدهم در مقابله با کلیسا شکل گرفته بود به یک باره سقوط کند و اعتبار علمی خود را از دست بدهند. ولی از سوی دیگر، علم مدرن با هویت غیرعلمی دادن به گزارههای دینی، به حذف حقیقت و اصل دین پرداخت؛
زیرا جدایی دین از علم، که از طریق ارجاع قضایای دینی و تأویل آنها به قضایای ارزشی و ارجاع قضایای ارزشی و تعبیر آنها به گرایشهای شخصی یا به میدانهای گوناگون بازی، که مغایر با بازیهای علمی است انجام میشود، در اولین گام اعتبار و ارزش جهانشناختی قضایای دینی را سلب میکند و تنها نقشی عملی در تأمین گرایشهای فردی و جمعی برای آنها تعیین مینماید.
اثری که حاکمیت علم در معنای اثباتی آن در چگونگی ارتباط علم و سیاست میگذارد، اثری یک جانبه است. علم در این معنا، دست خود را از تعیین خط مشی و هدف برای سیاست کوتاه میکند. البته این مسئله نه تنها ارتباط او را با سیاست قطع نمیکند، بلکه بر حاکمیت سیاست نسبت به علم میافزاید و علم را در خدمت اغراض سیاسی قرار میدهد. |
نظریه جدای دانش از ارزش وعلم از دین، به حذف بُعد ثابت والهی دین وسنتهای دینی، که در حکم ذبح شریعت و اخذ روح دیانت است، اکتفا نمیکند، بلکه بعد از گرفتن جان و روح او که بر او سلطه مییابد، جسد بیجان آن را تشریح میکند و آن را در نهایت به جهل، احساسات، گرایشهای فردی، پاسخگویی بهنیازهای عاطفی و … نسبت میدهد.63
4/2. جدای دانش ازسیاست
تا وقتی که ادراک دینی و معرفت عقلی از هویت علمی برخوردار باشد و مفهوم «علم» به جهت انکار ابعاد دینی و عقلی خود بر مصادیق آزمونپذیر انصراف نیابد، علم داعیة داوری نسبت به ارزشهای سیاسی را همچنان دارا است؛ زیرا در اینصورت، قضایایی ارزشی، دارای نفس الامر و معیاری هستند که میتواند میزان سنجش آنها باشد.
بر این اساس، سیاست سالم و صحیح، سیاستی خواهد بود که با موازین دینی و عقلی سازمان یافته باشد. علم اجتماعی با برخورداری از هویت عقلی، تدبیر و تنظیم نظام اجتماعی را در قلمرو آرمانهای عقلی و دینی بر عهدة خود میداند و با توجه به رسالتی که در هدایت و رهبری اجتماع دارد، علم سیاست یا تدبیر مدن نامیده میشود.64
گرچه در سدة نوزدهم، حس گرایان به جهت بیتوجهی به محدویتهای شناخت حسی، در پی بنیان نهادن اخلاق علمی و حتی دین علمی بودند، ولی پس از انحصار دانش در ادراکات حسی تجربی و خروج قضایی ارزشی از دایرة علم، دوران تعیین ارزشهای سیاسی و ساختن ایدئولوژیهای سیاسی پایان پذیرفت و تشخیص سعادت و شقاوت سیاسی از دید و دسترس علم خارج شد.
علم از این پس، در پی دستورات سیاسی نیست و نه تنها از سیاستی که عهدهدار تدبیر و تدوین آرمانهای اجتماعی باشد، دوری میگزیند، بلکه توجه به آرمانهای سیاسی را از آفات جدی علم میشمارد.پس از این، نقش علم در زمینة سیاست، به بررسی و شناخت گرایشهای سیاسی گوناگون، بررسی علتها و عوامل پیدایش و گسترش و یا چگونگی ضعف و نابودی آنها، یا تحقیق در بارة ساختار اقتدار در ادوار گوناگون و جوامع متفاوت محدود میشود.
کثرتگرایی عاجزانه ، که از نادانی و درماندگی است، چیزی جز جنگ سرد شیطانی، که از غلبه بر یکدیگر ناامیدند، نیست. نظمی که در این جنگ سرد به چشم میخورد، چون حاصل وحدت حقیقی نیست، نظم عارض و تصنعی است که با قدرت گرفتن یکی از حریفان نابود میشود. |
علم بر این اساس منوال، بدون آنکه به صحت یا بطلان سیاست و نظامی خاص نظر داشته باشد، آگاهی لاز م را برای سیاستمداران، جهت استفاده از امکانات موجود، برای رسیدن به آن دسته اغراض سیاسی که در نظر دارند، فراهم میآورند.65 یا طبق سخنِ ماکسوبر، «علم به شما نشان میدهد که موضع شما در خدمت کدام خدا و یا علیه کدام خدای دیگر است».66 گرچه در طول تاریخ، علم و عالمان مورد سوء استفادة سیاست قرار گرفته است، ولی در عصر مدرن، علم خودش را در اختیار سیاست و ابزار آن قرار داده است.
بنابراین، اثری که حاکمیت علم در معنای اثباتی آن در چگونگی ارتباط علم و سیاست میگذارد، اثری یک جانبه است. علم در این معنا، دست خود را از تعیین خط مشی و هدف برای سیاست کوتاه میکند. البته این مسئله نه تنها ارتباط او را با سیاست قطع نمیکند، بلکه بر حاکمیت سیاست نسبت به علم میافزاید و علم را در خدمت اغراض سیاسی قرار میدهد.
از اینرو، سیاستمداران بودجههای لازم را برای رشتههای مورد نیاز خود تأمین نموده و دانشگاههای گوناگون را نیز با ظرفیتهای گوناگون تأسیس میکنند. علم هر چه بیشتر سیاسی شود، یعنی موضوع آن بیشتر به رفتار اجتماعی و سیاسی انسان مربوط گردد، نقش ابزاری آن برای سیاست مداران و در نتیجه حساسیت و کنترل سیاست نسبت به آن بیشترمیشود.67
حاصل آنکه برای علم و سیاست، گرچه جدایی کامل میان علم و سیاست، فرض سومی است که در کنار دو فرض دیگر، یعنی حاکمیت علم بر سیاست، یا سیاست بر علم، قابل تصور است، ولی در عمل، تنها دو فرض اخیر، تحقق میپذیرد. به این معنا که علم هرگاه در حوزة مسایل متافیزیکی و گزارههای ارزشی حضور به هم رساند، نسبت به سیاست حاکمیت پیدا میکند، اهداف و خط مشی آن را تعیین میکند و در بارة رفتارهای اجتماعی و سیاسی افراد، به داوری میپردازد.ولی هنگامی که علم به تنگناههای حسگرایان سقوط کند و از قضاوت و دواری در بارة مسائل سیاسی دست بکشد، سیاست به مقتضای طبیعت و نیاز خود، به سرعت داوری در مورد علم و استفادة ابزاری از آن را بدون آنکه به هیچ ضابطه علمی تن در دهد در پیش میگیرد.
جدای دین از سیاست
رابطه دین و سیاست، جدا از نحوة رابطه میان دانش و ارزش، علم و دین یا علم و سیاست نیست؛ یعنی نحوة ارتباطی که بین آنهاست، در چگونگی پیوند دین و سیاست نیز تأثیر گذار است. هرگاه دین از هویت علمی برخوردار باشد و گزارههای دینی، اعتبار معرفتی و جهانشناختی داشته باشند، دین از موقعیتی برتر نسبت به سیاست برخوردار میگردد و از ناحیة خود به سیاست اعتبار و ارزش میبخشد.
حاکمیت دین بر سیاست، که حاصل نگاه دینی انسان به عالم و آدم است، در گذشتة تاریخ، چنان پیوسته برقرار بود که استبدادهای فردی نیز در لباس دین، حاکمیت سیاسی خود را توجیه میکردند. برای مثال، خاقان چین، امپراطور ژاپن، خود را فرزندان آسمان و نزدیکان خداوند میدانستند. انکار مبدأ و یا مبادیای که محیط بر انسان است و نگاه استقلالی به انسان و جهان، که ملازم با این نسیان است، مدار سیاست را بر محور انسان و گرایشها و خواستههای نفسانی او پی مینهد.
حاکمیت حسگرایی، همة ایدئولوژیهای عقلانی، از جمله آنهایی که پوشش دینی به خود میگیرند و در قالب ایدئولوژیهای دینی عرضه میشوند، به سرنوشت سنتهای دینی مبتلا میسازد؛ یعنی همان گونه که سنتهای دینی با حاکمیت عقل گرایی غربی از دسترس ادراک بشر خارج میشوند، با حاکمیت حس گرایی، ایدئولوژیهای که در چهرة دینی، یا غیر دینی به صحنه سیاست وارد میشوند، مجال بروز را ازدست میدهند.
دین اگر هویت معرفتی خود را از دست بدهد، و از داوری در بارة سیاست و حاکمیت بازماند، کار آن تنها به جدای دین از سیاست ختم نمیشود، بلکه به یک ابزار سیاسی تبدیل میگردد. به این معنا که هرگاه آن آموزهها، هماهنگ با اهداف سیاسی باشد، مورد حمایت سیاستمداران قرار میگیرد و هرگاه آموزههای آن را در جهت اهداف خود نبینند، به کنترل آن اقدام میکنند. |
به این ترتیب، رفتارهای سیاسی، به گرایشها و احساساتی که از تبیین عقلی بیبهرهاند، ارجاع داده میشوند. استناد رفتار سیاسی افراد و گروههای اجتماعی به گرایشها و احساسات، رفتار را صرفاً چهرة انسانی میبخشد و زمینة داوری در مورد صحت و سقم آن را از بین میبرد. بدین سان، تفرعن و اباحیتی که بر محور آن شکل میگیرد، در عریانترین شکل خود، ظاهر میشود.
بنابراین، حسگرایی به حاکمیت توحید خاتمه میدهد و به تعبیر استوارت میل، وقتی کار با تجربه محض شروع گردد، به چند خدایی میانجامد.68 دین اگر هویت معرفتی خود را از دست بدهد، و از داوری در بارة سیاست و حاکمیت بازماند، کار آن تنها به جدای دین از سیاست ختم نمیشود، بلکه به یک ابزار سیاسی تبدیل میگردد. به این معنا که هرگاه آن آموزهها، هماهنگ با اهداف سیاسی باشد، مورد حمایت سیاستمداران قرار میگیرد و هرگاه آموزههای آن را در جهت اهداف خود نبینند، به کنترل آن اقدام میکنند.69
گرچه در گذشته نیز سیاست مداران از دین استفادة ابزاری میکردند، ولی آنچه در عصر جدید بر اساس اقتضای علم مدرن اتفاق افتاد این است که به صورت رسمی و تئوریزه شده، دین از صحنة سیاست و ارزشهای سیاسی خارج شد که لازمة آن سلطة سیاست بر دین و استفادة ابزاری از آن است.
حاصل این قهرمانی و حاکمیت حس گرایی، اقتدار آشکار بزرگترین دشمن حقیقی انسان است، بت، نفس بشر که اینک با استقلال و جدا از فطرت و آفرینش الهی، منشأ تمام حقوق شمرده میشود. حاکمیت این بت، در حقیقت چیزی جز حاکمیت بلا منازع شیطان نیست. نمودِ سیاسی این حاکمیت نیز در قالب لیبرالیسم به معنای اباحیت، که به آزادی نیز ترجمه شده، در حقیقت، یک آیین و ایدئولوژی است که در قساوت با ادیان و سنتهای دینی و در رویارویی با ایدئولوژیهای بشری گویی سبقت را ازهمة رقیبان ربوده است.70
بر این اساس، استورات میل در رساله خودش «در بارة آزادی» از حاکمیت مطلق فرد نسبت به جسم، جان و سرنوشتش پشتیبانی میکند و تنها عامل محدود کنندة آزادی را حقوق همنوعان میداند. البته او این حق را تنها به کسانی اختصاص میدهد که به این اصل باور داشته باشند و به عقیدة وی به درجة مطلوبی از رشد عقلانی رسیده باشند:
شاید هیچ لازم به گفتن نباشد که مفهوم این اصل فقط شامل حال آن دسته از موجودات بشری است که به درجه رشد عقلانی رسیدهاند و گرنه از وضع کودکان یا جوانانی، که هنوز به سن قانونی نرسیدهاند، ما در اینجا بحث نمیکنیم. در مورد کسانی که وضعشان هنوز اقتضا دارد که زیر شهپر مراقبت دیگران قرار گیرند چارة جز این نیست که آنها را هم در مقابل اعمال خودشان و هم در برابر آسیبهای خارجی حراست کرد. به همین دلیل، میتوان وضع آن دسته از جامعههای عقب مانده را که در آن نژاد اصلی هنوز به درجة کافی از رشد عقلانی نرسیده است، از دایرة بحث خارج کرد... .71
نتیجهگیری
ویژگیهایی که در این پژوهش برای علم مدرن مطرح شد، گرچه همه ویژگیهای آن را پوشش نمیدهد، ولی تا حد زیادی میتواند ماهیت دین ستیز این علم و تفاوت آن را با علم دینی آشکار نماید؛ زیرا از آنچه گذشت به دست میآید که این علم، از لحاظ روش، هدف و آثار با علم دینی تفاوت اساسی دارد.از لحاظ روش، حسگرایی و تجربهگرایی سلطه دارد. در حالی که، در علم دینی، وحی و شهود در کنار عقل و حواس از مهمترین منابع شناخت است. جزیی نگری، و اهمیت نداشتن شناخت برهانی و اکتفا به یقین روانشناختی از دیگر ویژگیهایی روششناختی علم مدرن است که آن را در برابر علم دینی قرار میدهد.
مادهگرایی، نادیدهگرفتن مبدأ و غایت پدیدهها و هدف قرار دادن کسب قدرت و ثروت به جای کشف حقیقت و پیدا کردن راه هدایت، ویژگیهایی است که علم مدرن را از لحاظ هدف با علم دینی متفاوت میسازد. شکگرایی و کثرتگرایی در باورها و ارزشها، جدایی دانش از ارزش، جدایی دانش از دین، جدایی دانش از سیاست و جدایی سیاست از دین، از جمله پیامدهای منفی علم مدرن است که به هیچ وجه مورد پذیرش دین و علم دینی نیست.
پی نوشت ها:
49 . ر.ک: حمید پارسانیا، علم و فلسفه، ص 161؛ همو، سنت، ایدئولوژی، علم، ص 74.
50 . رنه گنون، بحران دنیای متجدد، ص 67.
51 . حمید پارسانیا، علم و فلسفه، ص 160.
52 . عبدالواحد بن محمدتمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص 40.
53 . حمید پارسانیا، سنت، ایدئولوژی، علم، ص 73؛ همو، علم و فلسفه، ص 155.
54 . همو، حدیث پیمانه، ص 137-138.
55 . خسرو باقری، هویت علم دینی: نگاهی معرفتشناختی به نسبت دین با علوم انسانی، ص 23.
56 . ماکس وبر، دین، قدرت، جامعه ، ص 166.
57 . همان.
58 . ر.ک: ماکس وبر، دانشمند و سیاست مدار، ترجمه احمد نقیب زاده، ص 97.
59 . حمید پارسانیا، حدیث پیمانه، ص 137-138.
60 . سیدحسین نصر، نیاز به علم مقدس، ص 11.
61 . رضا داوری اردکانی، در بارة علم، ص 76.
62 . سیدحسین نصر، نیاز به علم مقدس، ص 12.
63 . حمید پارسانیا، حدیث پیمانه، ص 144.
64 . همان، ص 146.
65 . همان، ص 147.
66 . ماکس وبر، دانشمند و سیاست مدار، ص 94.
67 . حمید پارسانیا، حدیث پیمانه، ص 151و153.
68 . همان، ص 154- 155.
69 . همان، ص 160.
70 . همان، ص 155.
71 . جان استوارت میل، رساله در بارة آزادی، ترجمه جواد شیخالاسلامی، ص 44-45.
منبع:معرفت فرهنگی اجتماعی- شماره چهارم
محمد قدیر دانش/کارشناس ارشد جامعهشناسی