0

بررسى اقسام قانون و نقش آن در تحدید قدرت سیاسى در اندیشه توماس آکوئیناس-2

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

بررسى اقسام قانون و نقش آن در تحدید قدرت سیاسى در اندیشه توماس آکوئیناس-2

 

در نظام فکرى آکوئیناس ،در نهایت، همه امور به خداى قادر و آگاه بازگشت دارد و هر امرى و فرمانى و قانونى که مخالف و منافى با دستورات و قوانین الهى باشد غیرمعتبر و نامشروع است؛ حتى‏اگر فرمان‏نامشروعِ حاکمِ مشروع باشد.

 

خبرگزاری فارس: بررسى اقسام قانون و نقش آن در تحدید قدرت سیاسى در اندیشه توماس آکوئیناس

 

3ـ1. قانون یزدانى

همان‏گونه که ذکر شد، به واسطه عدم امکان دسترسى بشر به کمّ و کیف قانون طبیعت، انسان نیاز به یک رشته از احکام و مقرّرات دارد که بتواند تمام حوزه‏هاى حیات وى را پوشش دهد و آن را تنظیم کند. در منظومه فکرى آکوئیناس، این نیازِ بشرى توسط دو منبع تأمین مى‏شود: 1. قانون یزدانى و قانون بشرى.قانون یزدانى چیزى جز همان احکام و شریعت نازل‏شده بر پیامبران نیست. این قانون که در حقیقت، روشنگر خواست و اراده خداوندى است، به شکلى مستقیم و به صورت وحى یزدانى بر بشر عرضه مى‏شود و ایشان نیز مکلف به تبعیت از این برنامه خداوندى است.

آکوئیناس با تأکید بر این نکته که این قانون برخلاف قانون ازلى ـ که ناشى از عقل الهى بود ـ منبعث از اراده الهى است، مى‏نویسد: «مجموعه‏اى از فرامین ناشى از اراده خدا هستند که به صورت وحى بر بندگان خدا ابلاغ شده‏اند.»24به طور کلى، مى‏توان این قانون را همان مجموعه معیارهاى رفتارى برشمرد که خداوند آنها را در کتاب مقدس عهد قدیم و عهد جدید بر انسان‏ها ابلاغ و اعلان کرده است (همچون ده فرمان که در صحراى سینا بر موسى نازل شد.)

آکوئیناس ویژگى و خصوصیت مهم و بارز این قانون را عدم منافات آن با عقل و مکمل بودن آن دو نسبت به یکدیگر برمى‏شمارد. باید توجه کرد که این قانون در عین حال که به هیچ روى با عقل مغایرت ندارد، اما بشر به طور همیشگى از شناخت عاقلانه آن عاجز بوده است؛ یعنى با توجه به تفکیک حوزه عقل و وحى، عقل بشرى قادر به درک چرایى تفصیلى وضع این نوع از قوانین نیست.

آکوئیناس مهم‏ترین وجه ضرورت وجود چنین قانونى را ناکافى بودن قانون طبیعى و بشرى براى ایجاد یک زندگى الهى ـ که هدفش در درجه اول سعادت اخروى است ـ عنوان کرده و مى‏نویسد: علاوه بر قوانین طبیعى و انسانى، یک قانون یزدانى هم لازم است تا انسان را به امر الهى در مسیرى مصون از لغزش و خطا به سوى هدف مافوق طبیعى‏اش که نیل به رحمت جاودانه است، رهنمون آید.»25

قانون یزدانى در اندیشه آکوئیناس چیزى جز همان احکام و شریعت نازل‏شده بر پیامبران نمى‏باشد. این قانون مجموعه‏اى از فرامین الهى است که به صورت وحى بر پیامبران نازل شده و به مردم ابلاغ مى‏شود. به اعتقاد آکوئیناس، این قانون بر دو قسم قدیم و جدید است که به ترتیب در تورات و انجیل منعکس شده است.

براى تبیین دقیق موضوع باید به این نکته توجه داشت که بر اساس نگاه آکوئیناس، غایت میانى و متوسط جامعه بشرى، زندگى فضیلت‏آمیز است. اما نقطه عزیمت نهایى وى نه حیات فضیلت‏آمیز، بلکه از این طریق، بهره‏مندى از پرتو وجودى خداوند است. و از آن‏رو که این هدف همواره خارج از توانایى‏هاى طبیعى بشر است، انسان به راهنمایى الهى محتاج مى‏شود و همین مسئله، وحى و بعثت انبیا را در پى دارد: «از آن‏رو که آدمى به غایت بهره‏مندى از خداوند نه با نیروى بشرى، بلکه با نیروى الهى دست مى‏یابد... هدایت انسان به این غایت نه به قانون بشرى، بلکه به قانون الهى مربوط خواهد بود.»26

از نگاه وى، تفاوت این قانون با قانون ازلى را باید در این جست که قانون ازلى خلق نشده است؛ چراکه از روز ازل با خود خدا وجود داشته است، در صورتى که قانون یزدانى که در محدوده زمان وضع و اعلام شده است از فعل خداسرچشمه‏گرفته؛درنتیجه،ازمخلوقات‏الهى‏به‏شمارمى‏آید.از دیگر ویژگى‏هاى بارز و آشکار این قانون مى‏توان به عدم اصطکاکش با قانون ازلى اشاره داشت؛ چه آنکه امکان چنین تعارضى ـ در واقع ـ به وقوع تعارض میان اراده و عقل الهى بازمى‏گردد که خود امرى محال و ناشدنى است.

اقسام قانون یزدانى: آکوئیناس در ادامه، قانون یزدانى را به دو دسته قدیم و جدید تقسیم نموده، مى‏افزاید: «قانون قدیم همان است که پیش از ظهور مسیح و به صورت وحى بر یهودیان نازل شد و متن آن در تورات موجود است، اما قانون یزدانى جدید مجموعه وحى‏هایى است که پس از ظهور مسیح نازل شده است.»27او معتقد است: این دو قانون الهى از یکدیگر مجزا نیستند، بلکه انجیل مرحله کامل‏تر و بدون نقص تورات است؛ همچون انسانى که دو مرحله حیات (طفولیت و بزرگ‏سالى) را تجربه مى‏کند: «همچنان‏که ما شخص واحدى را در دو مرحله مختلف از حیاتش بچه یا مرد مى‏نامیم، نیز به همین طریق، قانون مندرج در تورات و قانون مسطور در انجیل، هر دو به منبعى واحد تعلق دارند جز اینکه اولى ناقص و دومى کامل است.»28

البته این تعبیر و مثال را باید مسامحى و از باب تقریب به ذهن انگاشت، وگرنه هر دینى نسبت به زمان خود کامل است و نیز کسى به کودکان، ناقص نمى‏گوید؛ چراکه ایشان نسبت به سن خود کاملند و نقصى در آنها راه ندارد و اصولاً کمال آنها در همان وضعیت روانى و فیزیکى است و اگر ـ مثلاً ـ کودکان در ده سالگى از خصوصیات مردانه برخوردار باشند، این نقیصه است، نه کمال.اما آکوئیناس به طور مفصل به ذکر نقص‏هاى تورات نسبت به انجیل پرداخته و اهمّ آنها را در سه شاخصه کلى به تصویر مى‏کشد:

1. از صفات سرشتى قانون آن است که خیر و فلاح و رستگارى همگان را به عنوان هدف نهایى در نظر دارد و با توجه به این هدف تنظیم مى‏گردد. این خیر و رستگارىرا مى‏توان به دو وجه تعریف نمود:

الف. خیر و فلاح دنیوى؛

ب. خیر و فلاح معنوى و اخروى.

حال با توجه به توضیح فوق باید گفت: قوانین تورات اعمال انسان را به سوى هدفى از نوع اول راهبرى و هدایت مى‏کند، حال آنکه آیات و احکام انجیل، انسان را به سوى هدفى از نوع دوم رهنمون مى‏سازد.

2. از دیگر صفات سرشتى قانون عبارت است از اینکه اعمال بشرى را در جهتى همسو با نظام عدالت رهبرى کند. در این خصوص نیز قوانین انجیل برترى شایانى بر قوانین تورات دارند؛ چراکه قطع‏نظر از نظارت بر اعمال برونى انسان، مراقبت و نظارت بر اعمال درونى و مافى‏الضمیر بشر را نیز بر عهده دارد.

3. از صفات ذاتى قانون همچنین آن است که مردمان را به اطاعت از امر و نهى وامى‏دارد. در این زمینه، تورات این هدف را با ترساندن بندگان از عقوبت و مجازات صورت مى‏دهد، اما انجیل مقصود خود را به کمک آن عشق و محبتى که عنایت مسیح در قلوب مؤمنان دمیده است شکل مى‏دهد.

البته روشن است که با این نوع نگاه به کتب آسمانى، تورات و انجیل هر دو ناقص و غیرکاملند؛ چراکه هریک از آنها از پوشش دادن نیازهاى بشرى در یک ساحت حیاتش عاجزند. تورات، دغدغه آخرت و فلاح معنوى انسان‏ها را ندارد و انجیل از حیات دنیوى و نیازها و اقتضائات زندگى مادى انسان‏ها غافل است. ناگفته معلوم است که نگاه‏هاى حداقلى کسانى همچون آکوئیناس به گستره شریعت، بیش از هر چیز برآمده از تحریف این کتب آسمانى است.

البته باید توجه نمود که در نظام حقوقى آکوئیناس، قانون یزدانى صرفا به یک سلسله امور و گزاره‏هاى اخلاقى و عبادى محدود مى‏شود. در این نوع نگاه، اساسا دین براى تدبیر یک زندگى همه‏جانبه اجتماعى رسالتى بر دوش ندارد. آن چیزى که دین بر عهده دارد فراهم آوردن یک زندگى اخلاقى و یک حیات طیبه است و تدبیر حیات مادى و اجتماعى انسان‏ها بر عهده حاکمان دنیوى است که البته این امر با عنایت به اصول قانونى طبیعى و همان دستورالعمل‏هاى اخلاقى قانون یزدانى صورت گرفته و در نتیجه، به سعادت معنوى انسان‏ها منجر مى‏شود.

آکوئیناس بر این باور استوار است که قوانین وضع‏شده از سوى دولت‏ها که به گروه قانون‏هاى بشرى تعلق دارد، به دو دلیل داراى محدودیت است. اول آنکه این رشته از قوانین در داخل قلمرو خود، مطیع قانون طبیعى هستند؛ یعنى از قانونى تبعیت مى‏کنند که مافوق قانون انسانى بوده و در نتیجه، حدود و ثغور قانون بشرى را تعیین مى‏کند. دوم به دلیل کشیده نشدن دامنه اطلاق آنها به حوزه قانون الهى است.

ولى خود دین و پیامبر هیچ‏گاه برنامه‏اى براى طرح‏ریزى یک ساختار اجتماعى نداشته‏اند و چنین چیزى را نیز به پیروان خود سفارش نکرده‏اند، بلکه راه را براى عقل و فهم بشرى آزاد گذاشته‏اند تا به مدیریت جهان عرفى خود بپردازد.این‏گونه است که دیدگاه یادشده با فروکاهى ساحت دین به تعیین سازوکارهاى حیات اخلاقى افراد، اندک اندک به جدایى دین از سیاست منتهى شده و بنیان‏هاى نظریه دین حداقلى را سیراب مى‏سازد.

4ـ1. قانون بشرى

با تبیینى که از قانون طبیعى و قانون یزدانى شد، به خوبى روشن مى‏شود که به واسطه کلى بودن قانون طبیعى و نیز محدود بودن دایره رسالت قانون یزدانى به برخى از گزاره‏هاى اخلاقى ـ در کتاب مقدس مسیحیان ـ جامعه بشرى براى استمرار حیات اجتماعى خود نمى‏تواند به قوانین یادشده اکتفا کند و به ناچار باید به سمت گونه‏اى از قانون‏گذارى گام بردارد.

از دید آکوئیناس، عقل بشرى فى‏الجمله توان وضع این نحوه از قوانین را داراست، اما این‏گونه نیست که در این وادى یک‏سره آزاد و رها از قید و بند باشد، بلکه این اقدام در دایره ضوابط و اصولى صورت مى‏پذیرد که آنها را قانون طبیعى و یزدانى براى عقل بشرى تعیین مى‏نماید.قانون اخیر ـ قانون بشرى یا انسانى ـ در واقع، نوعىبه کاربستن و کاربردى کردن قواعد قانون طبیعى در ساحت حیات اجتماعى است که با استنباط، استخراج و تنظیم جزئیات و دقایقِ این قانون، موجودیت مى‏یابد.

پس با توجه به نکات مزبور، این قانون داراى ویژگى‏هاى ذیل خواهد بود:

1. برآمده از فکر و تعقل بشرى است؛ پس مختص وى مى‏باشد و سایر موجودات را به آن راهى نیست.

2. براى تنظیم جزئیات و روابط حاکم در قانون طبیعى است.

3. این قانون براى تنظیم و اداره حیات نوعى مخصوص از موجودات عالم خلقت (انسان) به وجود آمده و تنها مخصوص خود اوست.

4. این قانون معرف اصول نوینى نیست، بلکه اصول بزرگ‏ترى از نظم طبیعت را که بر عالم حکمفرماست در مورد انسان به منصه اجرا گذاشته و در واقع، فرعى از آن اصول کلى است.

وى بر این باور است که قانون بشرى براى تبیین قانون طبیعى ضرورت دارد، اما همیشه تفصیل و جزئیات قانون طبیعى مشخص نیست. از این‏رو، این عقل بشرى است که باید قلمرو مسائل آن را کشف نماید. براى مثال، مطابق قانون طبیعى، دروغ‏گویى امرى ناپسند و زشت است و انسان‏ها باید از آن بپرهیزند؛ چراکه مخالف با حیات اخلاقى بشر است، اما در عین حال، این قانون تعریف روشنى از دروغ‏گویى و مؤلفه‏هاى آن ارائه نمى‏دهد و نیز روشن نمى‏کند که مرز میان دروغ‏گویى و راست‏گویى کدام است و یا کیفر آن چه باید باشد. از این‏روست که عقل بشرى به میدان آمده تا با کنکاش نظرى جزئیات آن را براى انسان‏ها به ارمغان بیاورد.

از همین‏رو، وظیفه عمده قانونگذار عبارت است از «تعریف یا آشکار کردن قانون طبیعى، به‏کارگیرى آن در موارد جزئى و قابل اجرا کردن آن.»29دقیقا به همین علت است که اعتبار این قانون در گرو مطابقت با قانون طبیعى بوده و براى لازم‏الاجرا بودن باید با این قانون همنوایى داشته باشد. و از همین‏رو، آکوئیناس در اصول الهیات و در مسئله 57 از فصل دوم مى‏گوید: «همگان در این‏باره متّفق‏اند که اراده انسانى در میان چیزهایى که منافى عدالت طبیعى نیستند، هر آنچه را که بخواهد مى‏تواند صحیح و عادلانه اعلام کند.»

وى عقیده دارد: از آن‏رو که موهبت فهم کمّ و کیف کامل قانون طبیعت به انسان ارزانى نشده، بلکه تنها وى از عهده فهم برخى از اصول کلى و اساسى این قانون برمى‏آید، پس براى انسان ضرورى است که یک رشته احکام و قوانین و مقرّرات دقیق‏ترى از قانون طبیعت را در راستاى تنظیم اعمال و افعالش وضع نماید که البته این احکام و مقرّرات را دو منبع متفاوت در اختیارش قرار مى‏دهند: قانون یزدانى و قانون بشرى.

قوانین بشرى در حقیقت، مجموعه‏اى از احکام و مقرّرات براى تنظیم رفتار بشرى هستند که عقل انسان آنها را از روى اصول قانون طبیعت ‏کشف‏ و استخراج ‏نموده است.قانون بشرى ناچار است نحوه تعامل با بسیارى از آن امورى را که تکلیفشان در قانون طبیعت و شرع معین نشده به صورت دستورهاى متمّم در اختیار بندگان قرار دهد، اما این مسئله سزاوار توجه است که به هر حال، خود قانون انسانى و بشرى از قانون طبیعت مشتق شده و احکام و مقرّرات آن تا جایى معتبر است که با قانون طبیعت از سر جدال و ستیز درنیاید: «

اما اگر قانون بشرى در امرى، برخلاف قانون طبیعى باشد، در آن صورت نه قانون، بلکه انحراف از قانون خواهد بود.»30 اما اگر مسئله وموضوعى با قانون طبیعت منافات داشته و اشمئزاز طبیعت را برانگیزاند، اراده انسانى هرگز نمى‏تواند آن را در جامعه، به عنوان قانونى صحیح و همسو با حقیقت وضع نماید.با توجه به همین نکته است که وى قوانین را از حیثمشروعیت به دو دسته تقسیم مى‏کند: دسته اول، قوانین عادلانه است. ویژگى مهم این نوع در آن است که به واسطه قانون ازلى ـ که در نهایت از آن سرچشمه مى‏گیرند ـ با وجدان عجین‏اند.

از نگاه آکوئیناس ، تفاوت قانون یزدانی با قانون ازلى را باید در این جست که قانون ازلى خلق نشده است؛ چراکه  از  روز ازل با خود خدا وجود داشته است، در صورتى که قانون یزدانى که در محدوده زمان وضع و اعلام شده است از فعل خدا سر چشمه ‏گرفته ؛در نتیجه ،از مخلوقات‏الهى ‏به ‏شمارمى‏آید.

اما گروه دوم که قوانین ناعادلانه است، راهى در وجدان ندارند. در واقع، علت غیرعادلانه بودن آنها در این است که یا برخلاف خیر مشترک عمومى است، یا به خاطر منشأ روانى وضع آنها که عبارت است از خودپسندى و اهداف شخصى مقنن و در نهایت، به این دلیل که به گونه‏اى نابرابر و ناموجه، وظایف و تکالیفى را بر زیردستان تحمیل مى‏کند.31

آکوئیناس در برابر این اشکال که «هر معیارى باید به حد اعلاى صحت و قابلیت اطمینان باشد، اما دستورهاى عقل بشرى نسبت به امورى که شایسته انجام گرفتن و یا انجام نگرفتن است دست‏بسته و ناتوان است؛ پس اندیشه‏هاى ما امکان عدم صحت نیز دارد» پاسخ مى‏دهد: «تفاوتى که میان عقل عملى و نظرى وجود دارد در این است که عقل نظرى تنها به عالم "هست‏ها" و واقعیت‏هاى دگرگون‏پذیر نظر دارد، اما عقل عملى با عالم "بایدها" سروکار دارد.

لذا قوانین بشرى نمى‏توانند از این ویژگى خطاناپذیرى برخوردار باشند، بلکه همین مقدار که صفت خطاناپذیرى را در حد قابل حصول در نوع خاص خود را دارا باشند کفایت مى‏کند.»32 روشن است که این پاسخدر فرض پذیرش تقسیم ثنایى عقل به «عملى» و «نظرى» قابل استناد است. حال آنکه این نوع تقسیم‏بندى و تکثر قواعى عقلى از اساس با دشوارى مواجه است.

2. تأثیر قانون در محدودسازى حوزه قدرت سیاسى

نفس اینکه آکوئیناس به تبیین مقوله قانون و تقسیم‏بندى آن مى‏پردازد، خود گواه آن است که وى هرگز نمى‏تواند حکومتى دیکتاتورى و یا کاملاً عرفى و مطابق امیالِ عنان‏گسیخته آراى عمومى را برتابد. در حقیقت، در نظام مطلوب وى، حاکم باید در دایره اقتضائات و لوازم قانون طبیعى و یزدانى رفتار نموده و نیز در چارچوب آن قوانین، آراء و خواست همگانى را مورد توجه قرار دهد.

وى حق ندارد خودسرانه و بدون در نظر گرفتن منطق و غایت این قوانین حکمرانى کند. در نتیجه، در هندسه تفکر سیاسى وى نباید براى قانونگذار قدرت مطلق قایل شد، بلکه بعکس، باید با تحدید قدرت وى در قالب معینِ قوانین و مقرّرات عادلانه، راه را بر استبداد و ستمگرى وى بست. آکوئیناس تأکید مى‏کند که تمامى قوانین موضوعه از سوى حاکمان باید معطوف به تأمین سعادت اخروى و حیات طیبه ابدى مردمان باشد.

این مسئله در حقیقت، متأثر از جهان‏بینى وى است که در آن، حرکت به سمت خواسته‏هاى الهى در رأس هرم اهداف عالیه بشرى نقش ایفا مى‏کند: «او [حاکم ]باید آن چیزهایى را که به سعادت بهشتى منجر مى‏شوند، مورد تأکید قرار دهد و حتى‏الامکان ضد آنها را ممنوع کند.»33با توجه به نکات یادشده، قوانین ناعادلانه نه تنها ارزش فرمان‏بردارى را ندارند، بلکه در صورت تعارض با امر و فرمان الهى، باید در برابر آنها قد علم کرد و حاکم را مجبور به دست کشیدن از آنها نمود. از این‏رو، هر حکومتى که برخلاف قوانین عمل نموده و راه استبداد در پیش گیرد، مشروعیتش را از دست خواهد داد. به عقیده وى، چنین زمامدارى پیش از آنکه پایمال‏کننده حقوق و مؤسسات بشرى باشد، شورشى تمام‏عیار علیه دستگاه الهىِ حاکم بر کل سرتاسر گیتى قلمداد مى‏شود.

آکوئیناس بر این باور استوار است که قوانین وضع‏شده از سوى دولت‏ها که به گروه قانون‏هاى بشرى تعلق دارد، به دو دلیل داراى محدودیت است. اول آنکه این رشته از قوانین در داخل قلمرو خود، مطیع قانون طبیعى هستند؛ یعنى از قانونى تبعیت مى‏کنند که مافوققانون انسانى بوده و در نتیجه، حدود و ثغور قانون بشرى را تعیین مى‏کند. دوم به دلیل کشیده نشدن دامنه اطلاق آنها به حوزه قانون الهى است؛

یعنى اساسا قانون بشرى بر تمامى ساحت‏هاى زندگى انسان‏ها حاکم نیست، بلکه حوزه امور دینى و اخلاقى، مشمول قواعد و مقرّرات وحى الهى هستند. پس در این حوزه، افراد و دولت‏ها حق قانون‏گذارى ندارند و از دیگر سو، قوانین موضوعه ایشان براى تنظیم حیات اجتماعى و عرفى افراد نیز باید هماهنگ با سعادت حقیقى انسان‏ها باشد. و از آن‏رو که سعادت حقیقى تنها در پرتوى عمل به احکام الهى تحصیل مى‏شود، این دسته از قوانین نمى‏تواند معارض قانون یزدانى باشد. در واقع، از دید وى، قانون بشرى قطعه‏اى از پازل حکومت آسمانى است که بر سرتاسر گیتى جارى و سارى است.

به طور اخص، وى درباره لزوم تبعیت از قانون طبیعى معتقد است: حکمران حق ندارد قانونى وضع کند که با قانون طبیعى (و البته قانون یزدانى) ناسازگار باشد، او قدرت قانون‏گذارى خود را در نهایت از خداوند مى‏گیرد؛ چراکه در حقیقت، هر قدرتى از خداوند ناشى مى‏شود و افراد در برابر استفاده از آن قدرت، مسئول مى‏باشند. خود او [حکمران ]تابع قانون طبیعى است و حق ندارد از آن سرپیچى کند یا به زیردستان خود دستور دهد که کارى ناسازگار با آن انجام دهند.34

آکوئیناس به عنوان یک متألّه مسیحى و یک فیلسوف سیاسى از سویى، بر لزوم فرمان‏بردارى پیروان مسیح از اوامر فرمانروایان دنیوى مشروعِ خود پافشارى کرده و ماهیت الزام سیاسى مشروع را بازگو مى‏کند و مى‏گوید: «از آنجا که مى‏بینیم که ایمان مسیح نه تنها نظام عدالت را از بین نمى‏برد، بلکه آن را تأیید هم مى‏کند، پس لازم است که پیروان مسیح مطیع فرمان پادشاهان دنیوى خود باشند.»35

و از دیگر سو، حوزه‏اى را که پیروان مسیحیت باید در آن حیطه از دولت و حاکمیت فرمان‏بردارى کنند به مقرّرات و احکامى محدود مى‏کند که درباره اعمال خارجى اتباع پى‏ریزى شده باشند.این محدودیت، برآمده از ماهیت قانون یزدانى است؛ چراکه گفته شد تنظیم مناسبات و مقرّراتى که به شکل مستقیم با هدف جاودانه انسان سر و کار دارند در حیطه وظایف این قانون است. این مقرّرات باید شامل احساسات و نیات درونى وى که ناشى از قلب و اراده‏اش هستند، باشد و چون نظارت بر حوزه درونى و مافى‏الضمیر انسانى از حیطه قدرت دولت خارج است، پس باید مسئولیت این امر بر دوش حوزه قدرت یزدانى آرام بگیرد.

آکوئیناس ویژگى و خصوصیت مهم و بارز قانون یزدانی را عدم منافات آن با عقل و مکمل بودن آن دو نسبت به یکدیگر برمى‏شمارد. باید توجه کرد که این قانون در عین حال که به هیچ روى با عقل مغایرت ندارد، اما بشر به طور همیشگى از شناخت عاقلانه آن عاجز بوده است؛ یعنى با توجه به تفکیک حوزه عقل و وحى، عقل بشرى قادر به درک چرایى تفصیلى وضع این نوع از قوانین نیست.

و براى اینکه این هدف به طور کامل و صحیح تأمین شود، دولت باید قانون‏گذارى‏هاى خود را متناسب با این هدف غایى تنظیم و راهبرى نماید. و از همین‏روست که حاکمان حق هیچ‏گونه اقدامى برخلاف قانون یزدانى را ندارند: «در خصوص قانون‏هایى که برخلاف قانون الهى‏اند هرگز جایز نیست که از آنها تبعیت کنیم؛ زیرا باید از خداوند تبعیت کنیم نه از انسان‏ها.»36

اما در خصوص نهاد عهده‏دار نظارت بر مطابقت سیاست‏هاى دولت با موازین یادشده، وى کلیسا را مسئول چنین مراقبتى مى‏داند؛ چراکه این کلیسا است که متولى رسمى دین بوده و از همگان به قانون و خواست الهى آگاه‏تر است. بنابراین، اگر دولت از اختیارات خود پا فراتر بگذارد و قانون طبیعى یا قانون الهى را نقض کند، این به عهده کلیساست که از نقض قانون جلوگیرى کند.37

البته این به معناى آمیختگى دین با سیاست به این معنا که دین به طور مستقیم در مسائل جزئى سیاسى و اجتماعى وارد عرصه شود، نیست. بلکه حوزه عمل دولت و کلیسا ـ در واقع ـ متمایز از یکدیگر است. دخالت نهادهاى دینى را صرفا مى‏توان نوعى نظارت عالیه براى سوق دادن افراد به سوى یک جامعه متکامل و ایمانى دانست.اما نکته‏اى که باقى مى‏ماند این است که در چارچوب مقرّرات و ضوابط قانون طبیعى و قانون یزدانى، آیا حاکم مى‏تواند به هر شکل و روشى که خواست اقدام کند، یا باز در چنین دایره‏اى نیز با محدودیت‏هاى‏خاصى‏مواجه است؟

پاسخ به این پرسش را باید در دیدگاه وى در خصوص نقش و جایگاه اراده مردم در تشکیل حکومت جست‏وجو نمود. به عقیده وى، پادشاه و حاکم به طور مستقیم و بى‏واسطه مشروعیت خود را از پروردگار اخذ نمى‏کنند، بلکه ایشان حق حکومت خود را از مردمى مى‏گیرند که با تفویض حق خدادادى و طبیعى تعیین سرنوشت خود به حاکمان، ایشان را به عنوان نماینده خود برمى‏گزینند. «حکمران تا آنجا اختیار قانون‏گذارى را دارد که نماینده مردم باشد.»38

پس در حقیقت، میان خداوند و حاکم، حلقه واسطه‏اى وجود دارد که از آن مى‏توان به «رضایت مردمى» یاد کرد. هرچند در بادى امر شاید به نظر برسد که با این نگاه، وى نیز باید از اصحاب نظریه «قرارداد اجتماعى» محسوب شود، اما با عنایت به سایر مواضع وى در این بحث، روشن مى‏شود که وى برخلاف نظریه‏پردازان متأخرِ لیبرال، اراده عمومى را نه به طور مطلق، بلکه در دایره ضوابط یادشده (در چارچوب قانون طبیعى و قانون یزدانى) معتبر مى‏داند. بنابراین، هر خواسته عمومى که برخلاف این ضوابط باشد از اساس بى‏اعتبار و غیرقابل اعتناست.

همچنین وى معتقد است که مردم براى انتخاب حاکمان باید از شرایطى خاص برخوردار باشند و در نتیجه، همگان از چنین حقى برخوردار نمى‏باشند. وى ضمن تأیید، این گفته آگوستین را نقل مى‏کند که «اگر مردم وظایف [دینى و اخلاقى] خود را انجام بدهند، در آن صورت، بجاست که حق داشته باشند خود، رهبران و مدیرانشان را انتخاب کنند. بر عکس، اگر مردم به انحطاط اخلاقى دچار شوند، باید حق انتخاب را از آنها سلب گردد.»39

در واقع، علت ارائه چنین نظرى را باید در جایى دیگر یافت: مردمى که به انحطاط و وادادگى اخلاقى و اجتماعى مبتلا شده‏اند، آزادى سیاسى خود را مورد سوءاستفاده قرار داده و تصمیمات نابخردانه‏اى اتخاذ مى‏کنند که در نهایت، به زیان ایشان منجر مى‏شود. و بدیهى است که شایسته نیست به بهانه کسب رضایت موقت افراد، مصلحت کلان ایشان ـ به ویژه مصلحت اخروى ـ پایمال شود.

پس واضح است که برخلاف برخى از فیلسوفان متأخر که قایل به عدم امکان خطاى جمعى بوده و مدعى آنند که در کل، مردم گزینه‏هاى عقلانى و به مصلحت خود را انتخاب مى‏کنند، آکوئیناس بر امکان تحقق خطا و اشتباه ایشان تأکید کرده و وقوع حرکت برخلاف جهت مصالح و نیازهاى حقیقى‏شان را شاهد مى‏گردد و چنین مسئله‏اى را موجب سلب شایستگى افراد در تصمیم‏سازى‏هاى سیاسى و اجتماعى قلمداد مى‏کند.

پس از روشن شدن نقش مردم در حقوق و تکالیف اجتماعى، بدیهى است که ایشان هنگامى موظف به رعایت احکام و دستورات و قوانین حکومت هستند که هم شیوه به قدرت رسیدن حاکمان، مشروع و هم دستورات ایشان عادلانه باشد. در غیر این صورت، ایشان نه تنها هیچ الزامى به تبعیت از آنچنان حکّامى و اینچنین قوانینى ندارند، بلکه باید علیه آنها به‏پا خیزند.

البته این اصل تنها در یک فرض با استثنا مواجه مى‏شود، و آن هم صورتى است که مفسده عدم اطاعت از والیان بیشتر و مهم‏تر از مفسده عمل به قوانین ظالمانه باشد. و روشن است که تن دادن به چنین امرى، نه از سر اختیار، بلکه برآمده از شرایط ثانویه است و تنها تا زمانى معتبر است که این وضعیت استمرار داشته باشد.

«وظیفه انسان بر اطاعت از حکام دنیوى فقط تاآنجاست که روح عدالت مقتضى چنین عدالتى باشد. بنابراین، اگر آنها از راه حق به قدرت نرسیده و حق مشروع دیگران را غصب کرده باشند، یا اینکه از اتباع و زیردستان خود اجراى اوامرى را که ظالمانه است و با موازین عدالت تطبیق نمى‏کند خواستار آیند، اینان [اتباع کشور ]موظف به اطاعت کردن از چنین زمام‏دارانى نیستند، مگر اینکه به حسب تصادف در وضعى قرار گرفته باشند که عدم اطاعت از اوامر فرمانرواى ظالم به رسوایى یا خطر منجر گردد.»40

نتیجه‏گیرى

1. براى فهم جامع و صواب از اندیشه سیاسى توماس آکوئیناس، محقق و پژوهشگر و به ویژه علاقه‏مندان به حوزه اندیشه سیاسى، چاره‏اى جز درک صحیح و کامل از شالوده فکر کلامى ـ فلسفى وى و به ویژه الهیاتِ سیاسى مسیحیت و نیز اشراف بر آثار متقدمانى همچون ارسطو ـ به عنوان پیش‏درآمدى مهم و تأثیرگذار در این عرصه ـ ندارد.

2. در نظام فکرى وى در نهایت، همه امور به خداى قادر و آگاه بازگشت دارد و هر امرى و فرمانى و قانونى که مخالف و منافى با دستورات و قوانین الهى باشد غیرمعتبر و نامشروع است؛ حتى‏اگر فرمان‏نامشروعِ حاکمِ مشروع باشد.

3. آکوئیناس قانون را به چهار نوع (قانون ازلى، طبیعى، بشرى و یزدانى) تقسیم‏بندى مى‏کند.

4. از نگاه وى، قانون ازلى ناظر به نقشه خلقت کائنات و برنامه مدیریت آن است که از سوى خالق هستى تدبیر شده است. این قانون که در متن آفرینش تجلّى یافته، براى تمامى پدیده‏ها معتبر است.

5. آکوئیناس قانون طبیعى را انعکاس عقل خداوند در آینه فهم بشرى و نوعى مشارکت بشرى در قانون ازلى خداوند عنوان کرده و برخلاف پیشینیان، آن را قابل فهم قلمداد مى‏کند.

6. قانون یزدانى در اندیشه وى چیزى جز همان احکام و شریعت نازل‏شده بر پیامبران نمى‏باشد. این قانون مجموعه‏اى از فرامین الهى است که به صورت وحى بر پیامبران نازل شده و به مردم ابلاغ مى‏شود. به اعتقاد آکوئیناس، این قانون بر دو قسم قدیم و جدید است که به ترتیب در تورات و انجیل منعکس شده است.

7. به واسطه کلى بودن قانون طبیعى و نیز محدود بودن دایره شریعت در انجیل، آکوئیناس معتقد است که انسان‏ها مى‏توانند در دایره ضوابط قانون طبیعى و یزدانى اقدام به قانون‏گذارى نمایند.

8. مطابق دیدگاه‏هاى وى در خصوص قانون، نمى‏توان وى را از طرف‏داران دیکتاتورى دانست. بعکس، به اعتقاد وى، قانونگذار باید به سعادت اخروى و حیات طیبه ابدى مردمان توجه ویژه‏اى داشته؛ و همه قوانین را معطوف به تأمین دو هدف یادشده وضع نماید.

9. در منظومه تفکر سیاسى آکوئیناس، قوانین ناعادلانه نه تنها ارزش فرمان‏بردارى را ندارند، بلکه در صورت تعارض با امر و فرمان الهى، باید در برابر آنها قد علم کرد. به عقیده وى، زمامدار ظالم پیش از آنکه پایمال‏کننده حقوق و مؤسسات بشرى باشد، علیه دستگاه الهى حاکم بر کل سرتاسر گیتى شورشى تمام‏عیار انجام داده و در نتیجه، مشروعیتش را از دست مى‏دهد.

10. دایره قانون‏گذارى مقنن، تنها به حوزه قانون‏هاى بشرى تعلق دارد. همچنین نهاد نظارت‏کننده بر مطابقت کنش‏هاى سیاسى دولت‏مردان با اصول قانون طبیعى و یزدانى، متولى رسمى دین یعنى روحانیت مى‏باشد.

11. هرچند در نگاه آکوئیناس اختیار قانون‏گذارى حاکم منوط به نمایندگى وى از جانب مردم مى‏باشد، اما نباید وى را از اصحاب نظریه قرارداد اجتماعى دانست؛ چراکه وى برخلاف نظریه‏پردازان متأخر لیبرال، اراده عمومى را نه به طور مطلق، بلکه در چارچوب اصولبرآمده از قانون طبیعى و یزدانى معتبر مى‏داند. بنابراین، هر خواسته عمومى که برخلاف این ضوابط باشد از اساس بى‏اعتبار و غیرقابل اعتناست.

12. در هندسه فکر سیاسى آکوئیناس، همگان از حق مشارکت در تعیین حاکمان برخوردار نمى‏باشند. در حقیقت، تنها کسانى واجد این حق هستند که داراى فضیلت بوده و وظایف دینى و اخلاقى خود را انجام دهند و از انحطاط اخلاقى به دور باشند.

پی نوشت ها:

24. Thomas Aquinas, The Summa Theological, Question 91, Article 1.

25. Ibid.

26. Thomas Aquinas, On the governance of rulers, Chapter 1, Article 14.

27. Thomas Aquinas, The Summa Theological, Question 91, Article 5.

28. Ibid.

29ـ فردریک کاپلستون، همان، ج 2، ص 533.

30. Thomas Aquinas, The Summa Theological, Question 95, Article 3.

31. Ibid, Article 4.

32. Ibid, p. Question 91, Article 3.

33. Thomas Aquinas, On the governance of rulers, chapter 1, Article 15.

34ـ فردریک کاپلستون، همان، ج 2، ص 533.

35ـ مایکل فاستر، خداوندان اندیشه سیاسى، ترجمه جواد شیخ‏الاسلامى، ج 2، ص 459.

36. Thomas Aquinas, The Summa Theological, Question 96, Article 5.

37ـ اریک لیدمان، همان، ص 108.

38. Thomas Aquinas, The Summa Theological, Question 97, Article 4.

39ـ اریک لیدمان، همان، ص 105.

40. Thomas Aquinas, The Summa Theological, Question 105, Article 1.

هادى معصومى‏زارع/دانش‏پژوه کارشناسى ارشد علوم سیاسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس‏سره

منبع: ماهنامه معرفت شماره 169

 

دوشنبه 6 شهریور 1391  11:27 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها