سن توماس آکوئیناس از جمله متکلمانى است که توجه شایانى به مقوله نظامسازى سیاسى داشته است. وی قانون را به چهار نوع (قانون ازلى، طبیعى، بشرى و یزدانى) تقسیمبندى مىکند.
چکیده
سن توماس آکوئیناس از جمله متکلمانى است که توجه شایانى به مقوله نظامسازى سیاسى داشته است. از مهمترین مظاهر این توجه، مطالب ارزشمندى است که از وى در خصوص مباحث حقوقى برجاى مانده است. موضوع «اقسام قانون و بررسى دایره قانونگذارى حاکمان» یکى از مهمترین آنها به شمار مىآید.پرسش اساسى این است که قانون چیست و اقسام آن کدام است؟ همچنین جایگاه هر قانون و رابطه آن با دیگر قوانین به چه صورت است؟
وى ابتدا قانون را به چهار قسمت (قانون ازلى، قانون طبیعى، قانون بشرى، و قانون یزدانى) تقسیم کرده و ضمن آن، به واکاوى رابطه برخى از این قوانین با یکدیگر و نیز دایره صلاحیت قانونگذار بشرى در امر تقنین و نیز تأثیر قانون در محدودسازى حوزه قدرت سیاسى مىپردازد. بررسى موشکافانه این موضوع در هندسه فکر سیاسى آکوئیناس، به فهم دقیقتر الهیات سیاسى مسیحیت قرون وسطا و نیز تأثیرپذیرى وى از فیلسوفان مسلمانى همچون فارابى و ابنسینا مىانجامد.
کلیدواژهها: حقوق، قانون، مسیحیت، مصلحت عمومى، قانونگذار، تحدید قدرت.
مقدّمه
به راستى ماهیت قانون چیست؟ تفاوت حقوق و قانون در چیست؟ خاستگاه و منشأ انتزاع قانون را در چه باید جست؟مشروعیت قانون از چه امرى منبعث مىشود؟ غایت قانونگذارى چیست؟ قلمرو اجراى قانون چیست و مجرى آن کیست؟ نقش قانون در تحدید حوزه قدرت سیاسى چیست؟ و... .اینها همه پرسشهایى است که در تعامل با یک اندیشه سیاسى و اجتماعى منسجم و نظاممند و در وهله بازکاوى تفکر حقوقى حاکم بر آن در برابر محقق رخ مىنماید.در پاسخ به نیازهاى حقوقى جوامع، مکاتب و جریانهاى مختلفى اقدام به ارائه منظومههاى قانونى متفاوت کردهاند که در نگاهى اجمالى مىتوان آن را به دو دسته کلى «نظامهاى حقوقى الهى» و «مکاتب غیردینى» تقسیم کرد.
آکوئیناس قانون ازلى را عقل موجود در ذهن خدا (با تفسیر و رویکردى متأثر از الهیات مسیحى) مىانگاشت و با تبیینى که ـ در واقع ـ مخالف عقیده خود وى در بساطت ذات الهى است،13 با تفکیک میان اراده و عقل الهى و حوزه عمل هریک از آنها، معتقد است: قانون ازلى اصولاً نه بر اراده الهى، بلکه بر عقل الهى ـ که ناظر بر مثال نوعى طبیعت آدمى است ـ تکیه دارد. |
جهان مسیحیت کنونى نیز ـ با صرفنظر از وقوع تحریفاتى که در آموزهها و کتاب آسمانى آن پدید آمده است ـ از نظام حقوقى مختص به خود برخوردار است. البته مسئله حقوق و قانون در مسیحیت موجود، از جمله موضوعاتى است که با پیچیدگىهاى خاصى همراه است. مهمترین دلیل این مسئله را باید در برآمدن آن از منابع و اندیشههاى حقوقى متکثر و گاه ناهمگون دانست. در واقع، گزارههاى حقوقى که از سوى نهاد کلیسا به عنوان بخشى از معارف دینى ارائه مىشد، به علت تهى بودن اناجیل موجود از دستورالعملهاى اجتماعى، همواره از نقصهایى جدى رنج مىبرد.
براى جبران این خلأ، اولین بار توماس آگوستین قدیس1 با بهرهگیرى از فلسفه رواقیون و آمیختن آن بامعارف مسیحى اقدام به ارائه رهیافتى کرد که بر طبق آن، عقل بشرى ـ به مثابه جلوهاى از عقل الهى ـ از سویى، اجازه تفسیر احکام الهى و از دیگر سو، از توان کشف قانون طبیعى برخوردار شد.در ادامه، آکوئیناس با در پیش گرفتن رویه وى، تحول عمیقى در حقوق مسیحیت به وجود آورد که منجر به سریان حقوق غیرمسیحیان ـ فلسفه یونان قدیم و حقوق روم ـ در عالم مسیحیت شد.2این پژوهش بر آن است تا با نگاهى آزاداندیشانه، بررسى و کاوش در اندیشه حقوقى سن توماس آکوئیناس را ـ به عنوان یکى از متکلّمان تأثیرگذار در تاریخ منظومه فکر سیاسى در قرون وسطا ـ به تحقیق و بررسى بنشیند.
واقعیت آن است که نویسندگان عرصه اندیشه سیاسى ـ حقوقى و نیز تاریخنویسان این عرصه، به گونه مقتضى به واکاوى فکر و اندیشه و نیز نوآورىهاى آکوئیناس در این زمینه نپرداختهاند؛ چه اینکه او علاوه بر یدک کشیدن عنوان اندیشمند سیاسى، از تفکر فلسفى و کلامى خلّاقى برخوردار بوده و نیز اولین شخصیتى است که در عالم مسیحیت میان اندیشه یونانیان ـ و به ویژه دستاوردهاى نظرى ارسطو ـ با کلام و الهیات مسیحى آشتى و همزیستى برقرار ساخته است.
همو بود که خدمت بزرگ و بىنظیر سازش میان ایمان و عقل را براى کلیساى کاتولیک به ارمغان آورد و از این راه، دین سرتاسر تعبد و ایمانگراى مسیح را با فلسفه تعقلگراى یونان باستان در هم آمیخت و طرحى نو درانداخت. در حقیقت، مسیحیان سدههاى میانى ارزش عقل را به صورت اجمالى مىپذیرفتند، اما بر آن بودند که تنها راه رسیدن به دین و ارزشهاى آن، راه ایمان است و عقل از نقش چندانى در این خصوص برخوردار نمىباشد.
بر اثر همین تفکر بود که کلیساى باستان در اولین واکنش نسبت به آثار عقلى یونانیان، اقدام به تحریم آثار ایشان نمود، اما در ادامه و با گسترش حوزه نفوذ عقل و نضج گرفتن تعقل یونانى در میان جامعه ایمانى مسیحیت، اولیاى کلیسا ناگزیر به امتزاج و ترکیب ـ هرچند ناقص و ابتر ـ این آثار با تفکر ایمانمحور خویش گردیدند.ارزش کار آکوئیناس از همین منظر قابل بررسى است.
در واقع، هدف وى بر آن قرار گرفته بود تا فلسفهاى ارائه دهد که بر حسب آن، همه جنبههاى هستى ـ و از آن جمله، نظام تفکر سیاسى ـ به خداوند باز گشته و در پرتو عقل الهى قابل تفسیر باشند. او منظومهاى فکرى ترسیم کرد که در رأس هرم آن خداوند جاى گرفته و تمام شئون هستى و نیز زندگى بشرى ـ به عنوان تنها مخلوق اندیشمند ـ از آن آبشخور بلند و رفیع توشه برمىگیرند.
با توجه به این نکته، چندان عجیب نمىنماید که در کاوش اندیشه حقوقى آکوئیناس ـ که بخش مهمى از تفکر سیاسى وى را برمىتاباند ـ مشاهده نماییم که او انواع قانون را از اراده و عقل الهى انتزاع نموده و آنها را مصداق مشیت الهى پنداشته و از دیگر سو، برخلاف فیلسوفان دوره مدرنیته که نقطه عزیمت قانون را در تأمین رفاه و آسایش مادى افراد تلقّى مىکنند، هدف و غایهالقصوى قانون را نیز سعادت «آنجهانى» نوع بشر معرفى مىنماید.
نیز از دیگر نکات مهم و ارزشمند مورد کنکاش آکوئیناس تسرّى دادن نتیجه بحثهاى خود در حوزه حقوق به حوزه فلسفه سیاسى و بررسى تأثیر قانون در محدودسازى قدرت سیاسى است که به نوبه خود با توجه به جغرافیاى زمانى و مکانى حیات آکوئیناس، امرى درخور توجه است. به دیگر بیان، وى تلاش داشته تا ضمن پرهیز از بحثهاى انتزاعى، پرتویى از تفکر حقوقى خود را در عرصه سیاسى و اجتماعى روزگار خود بتاباند.
نکته تأسفانگیز آنکه در فضاى هجوم گفتمانهاى اومانیستى و الحادگرایانه غربى به حوزه تفکر فلسفى اسلامى، اندیشههاى الهى از این دست به بوته نسیان و غفلت سپرده شدهاند. ترجمه تنها یک اثر مستقل ازآکوئیناس به زبان فارسى3 خود مؤیدى است بر تجاهلى که بر تارک فکر سیاسى این فیلسوف قرن سیزدهم میلادى نشسته است؛ چه اینکه جریانهاى شبهروشنفکرى هیچ علاقهاى به بازخوانى اندیشههایى از این دست ـ که خداوند را بر متن هستى حاکم و ناظر مىبیند ـ ندارند.
در چنین فضایى، ضرورت توجه مضاعف به دیدگاههایى از این دست منطقى به نظر مىآید.علىرغم سن نه چندان طولانى آکوئیناس، آثار متعددى از وى در حوزههاى کلام و سیاست بر جاى مانده است. از مهمترین نوشتههاى وى مىتوان به اصول الهیات و درباره اساس حکومت اشاره کرد. آکوئیناس همچنین اثرى نیمهتمام در تفسیر سیاست ارسطو دارد.4
هرچند مجال بحث پیرامون برخى از تفکرات توماس به ویژه در عرصه قانون طبیعى و شیوه انتزاعش از قانون ازلى و نحوه اعتبار بخشیدن وى به عقل انسانى و نیز دادن تنها نقش نظارتى صرف به نهادهاى دینى ـ که همه متأثر از نگاه کلامى مسیحى وى است ـ مفتوح است، اما مىتوان به جرئت ادعا نمود که نقطه نگاه توماس به پدیدهها و مخلوقات و نوع بده بستان حاکم بر تحولات این جهانى از بسیارى از جهات به نظریات و عقاید اسلامى قرابت آشکارى دارد و شاید بتوان ادعا کرد: او این تفکر توحیدى را از شرح و تفسیرهاى مسلمانان بر آثار افلاطون و ارسطو، اخذ کرده باشد؛ چه اینکه همگان واقفند که جهان مسیحیت و از جمله آکوئیناس قدیس، از طریق ترجمه آنها از زبان عربى و از دریچه تمدن اندلس به این آثار دست یافته است.5
در خصوص قانون یزدانى باید گفت: حتى خود خداوند وضعکننده قانون ازلى نیست؛ زیرا این قانون چیزى جز عقل یزدانى نیست که در محدوده زمان نمىگنجد. مراد آکوئیناس این است که این قوانین در سرشت خلقت جارى و سارى شدهاند، نه اینکه به عنوان یک مخلوق مستقل در عرض سایر پدیدهها ایجادشده باشند. |
توجه به همین نکات کافى است تا نویسندگان و پژوهشگران عرصههاى کلام، سیاست و حقوق را بر آن دارد تا با دقت نظر و تلاشى مضاعف، بررسى آراء و اندیشههاى این متکلم تأثیرگذار در جهان مسیحیت را وجهه همت خود قرار دهند. متأسفانه تاکنون رساله و یا حتى مقاله مستقلى در خصوص موضوع این نوشتار در زبان فارسى به نگارش درنیامده است و تنها موضوع انواع قانون به صورت پراکنده و غیرمنسجم در برخى از کتابهاى تاریخ فلسفه و فلسفه سیاسى مورد بررسى جزئى قرار گرفته است.
تعریف قانون
آکوئیناس در بیان ماهیت قانون، ضمن اشاره به کسى که صلاحیت وضع آن را دارد، مىنویسد: «حقوق یا قانون عبارت است از فرمان عقل به منظور خیر عامه، و از طرف کسى وضع مىشود که توجه به حال جامعه دارد و آن را نشر و ترویج مىکند.»6مخاطب با عنایت به تعریف او از قانون با چهار نکته اساسى مواجه مىشود:
اول. وى تفاوتى میان قانون و حقوق قایل نمىشود. هرچند در تعریف حقوق و ماده انتزاع آن اختلافات زیادى میان محققان رشته حقوق وجود دارد،7 اما تقریبا در این نکته اتفاقنظر وجود دارد که رکن اساسى قانون را باید ابلاغ آن از سوى قانونگذار به آحاد جامعه و نیز ضمانت اجراى آن از سوى دولت دانست. منشأ حق و حقوق را هرچه بدانیم، تا زمانى که رخت قانون بر خود نگیرد، از ضمانت اجراى عملى در سطح اجتماعى برخوردار نخواهد بود.
در نتیجه، مىتوان با این دیدگاه رابطه میان حقوق و قانون را «عام و خاص من وجه» دانست؛ چراکه ممکن است برخى از حقها در قالب قانون درآمده و برخى دیگر شکل قانون به خود نگیرند و در عمل، حق فرد یا افراد نادیده گرفته شود.همچنین برخى از امور در واقع، منشأ ایجاد حق نباشند و تنها به واسطه رخت قانون بر تن کردن، حقى را براى همگان و یا عدهاى اختصاص دهد و بعکس، گاه منشأ تخصیص حقى وجود دارد و قانونگذار به احتساب آن، حق را در چارچوب قانون موضوعه، ضمانت اجرا مىبخشد.
دوم. او قانون را برآمده از فرمان عقل تلقّى مىکند. البته وى در ماده سوم از مسئله نود و یکم از کتاب اصول الهیات به صراحت منظور خود را احکام صادره از عقل عملى عنوان مىکند.البته برداشت وى از تقسیم عقل به دو مرتبه «عقل عملى» و «عقل نظرى» و انفکاک مدرکات هریک از دیگرى، در غایت دشوارى است و از لحاظ فلسفى قابل منع است.8 همچنین این اشکال در تعریف وى وجود دارد که ملاک و معیار، عقل چه کسى است؛ عقل حاکمان یا عقل اکثریت مردم و یا اندیشمندان جامعه و عقلاى قوم؟ در هر صورت، وى این ابهام را برطرف نکرده است.
سوم. این فرمان عقل باید به منظور خیر رساندن و به مصلحت عموم مردم باشد و نه برخلاف آن. از آنرو که انسان از سایر موجودات به واسطه تعقل و قوه فاهمهاش متمایز مىشود و به ادعاى آکوئیناس، این تعقلورزى اصولاً با اجتماعى بودن همراه است، باید قوانین در راستاى خیر و فایده عمومى وضع شود و نه به سود یک فرد یا طبقه خاص؛ حال چه این قانون به وسیله قوه مقننه وضع شود یا به وسیله عرف، یا از طرف فرد مورد اعتماد مردم که به نمایندگى از ایشان به وى سپرده شده باشد.9در عبارت «خیر عامه» هم ابهامهایى اساسى یافت مىشود. مراد از «خیر» چیست؟ معیار بازشناسى خیر از شر چیست؟ مرجع نهایى تشخیصدهنده این خیر کیست؛ اکثریت افراد جامعه، وحى الهى، یا فیلسوفان فضیلتمدار؟
چهارم. وى به دو ویژگى بنیادین مقنّن نیز اشاره نموده و توجه را به این مهم جلب مىکند که ویژگى نخست ـ توجه به حال توده مردم ـ پایه مشروعیت وى را تشکیل مىدهد و هر کسى جز او، نامشروع و غاصب حکومت است. او در این خصوص مىگوید: «یک زمامدار غیرقانونى را نمىتوان تنها ناقض حقوق انسان و دشمن مؤسسات بشرى برشمرد، بلکه وى بر ضد کل دستگاه خداوندى ـ که در آن خداوند بر عالم حکومت مىکند ـ قیام کرده و علم طغیان برافراشته است.»10
توماس آکوئیناس به دو ویژگى بنیادین مقنّن نیز اشاره نموده و توجه را به این مهم جلب مىکند که ویژگى نخست ـ توجه به حال توده مردم ـ پایه مشروعیت وى را تشکیل مىدهد و هر کسى جز او، نامشروع و غاصب حکومت است.ناشر و مروّج بودن، دومین ویژگى است که آکوئیناس براى قانونگذار برمىشمارد. |
ناشر و مروّج بودن، دومین ویژگى است که آکوئیناس براى قانونگذار برمىشمارد. در نگاه وى، قانونگذار صرفا مسئول وضع قانون تلقّى نمىشود، بلکه صفت جداناشدنى وى را پس از وضع، باید ترویج و نشر از سویى، و سرانجام اجراى آن از طرف دیگر، جستوجو نمود.نکتهاى که باید به آن توجه داشت این است که در وهله اول به نظر مىآید تعریف وى از قانون، تنها قانون بشرى را شامل مىشود، اما مىتوان این تعریف را به قانون یزدانى هم تعمیم داد؛
چراکه خداوند از همه بیشتر به حال جامعه توجه دارد و نیز با برانگیختن رسولان، درصدد ترویج و تبلیغ قانون خود برآمده است.البته نباید از نظر دور داشت که تعریف یادشده به هیچ عنوان شامل قانون ازلى و قانون طبیعى نمىشود؛ به این دلیل که اصولاً این دو تخصصا از دسته قوانین موضوعه خارجاند. تعریف این قوانین و بیان ماهیت آنها در ذیل مورد مداقه قرار مىگیرد.
1. انواع قانون از دیدگاه آکوئیناس
توماس قدیس با مراجعه و کنکاش در آثار و آراى پیشینیان و به ویژه یونان باستان و نیز دو فیلسوف نامآور آن دوران، یعنى ارسطو و افلاطون، نظریه حقوقى (قانونى) خود را بر پایه تقسیم چهارگانهاى از قانون ارائه مىدهد.از دیدگاه او، این قوانین که داراى خصیصهاى سلسلهمراتبى هستند، به ترتیب در چهار رده ذیل دستهبندى مىشوند:1. قانون ازلى یا جاودانى؛ 2. قانون طبیعى؛ 3. قانون بشرى یا انسانى؛ 4. قانون یزدانى یا الهى.
البته وى همین قوانین را از حیث موضوعه بودن یا نبودن، به دو دسته تقسیم مىکند:
الف. قوانین مثبت یا موضوعه که در محدوده زمان وضع شدهاند؛ یعنى زمانى این نوع از قوانین نبوده و سپس به وجود آمدهاند. قانونهاى بشرى و یزدانى، هر دو، در قلمرو این گروه مىگنجند؛ چراکه هر دوى این قوانین در بستر زمان به وجود آمده و طبیعتا احکام مقرّر در آنها از لحظه پیدایش آن قانون، لازمالاجرا مىشوند. این دسته از قوانین مطیع و مادون قانون ازلى و طبیعى هستند.
ب. قوانین غیرموضوعه، که از جمله آن مىتوان به قوانینى که هرگز وضع نشدهاند، قانون ازلى و طبیعى اشاره کرد. در خصوص قانون یزدانى باید گفت: حتى خود خداوند وضعکننده قانون ازلى نیست؛ زیرا این قانون چیزى جز عقل یزدانى نیست که در محدوده زمان نمىگنجد. مراد وى این است که این قوانین در سرشت خلقت جارى و سارى شدهاند، نه اینکه به عنوان یک مخلوق مستقل در عرضسایرپدیدههاایجادشده باشند.11آکوئیناس در نظریه حقوقى خود به تفصیل هریک از این چهار قانون یادشده را ذکر نموده و ضمن مقایسه نمودن قوانین چهارگانه با یکدیگر و بیان تأثیر هریک در قلمرو نفوذ دیگرى، در نهایت، به بررسى تأثیرگذارى منظومه حقوقى مطلوب خود بر تحدید قدرت سیاسى مىپردازد.
1ـ1. قانون ازلى
این قانون که در صدر منظومه سلسلهمراتبى نظام حقوقى آکوئیناس قرار دارد، ناظر به نقشه خلقت کائنات و برنامه مدیریت آن است که از سوى خالق هستى تدبیر شده است. در حقیقت، خداوند جهان را بر اساس طرح معینى خلق کرده است که بر گستره نظام آفرینش سیطره داشته و ضرورى است تا تمامى امور مطابق با آن تنظیم شود. بنابراین، هنگامى که امرى مطابق قانون رخ مىدهد به این مفهوم است که در تحلیل نهایى در انطباق با طرح و خواست خداوند صورت گرفته است.
آکوئیناس این قانون را ـ که از دید وى، نخستین و متعالىترین قوانین است و تنها درککننده حقیقى آن پروردگار است ـ اینگونه تعریف مىکند: «یک نقشه و طرح جاودانى از حکمت الهى که به وسیله آن، کل عالم خلقت اداره مىشود. این قانون به خودى خود مافوق طبیعت فیزیکى و وراء فهم انسان است، اما منافى با عقل انسان و در تضاد با آن نیز قلمداد نمىشود.»12
به طور کلى، آکوئیناس قانون ازلى را عقل موجود در ذهن خدا (با تفسیر و رویکردى متأثر از الهیات مسیحى) مىانگاشت و با تبیینى که ـ در واقع ـ مخالف عقیده خود وى در بساطت ذات الهى است،13 با تفکیک میان اراده و عقل الهى و حوزه عمل هریک از آنها، معتقد است: قانون ازلى اصولاً نه بر اراده الهى، بلکه بر عقل الهى ـ که ناظر بر مثال نوعى طبیعت آدمى است ـ تکیه دارد.14
اولین بار توماس آگوستین قدیس با بهرهگیرى از فلسفه رواقیون و آمیختن آن بامعارف مسیحى اقدام به ارائه رهیافتى کرد که بر طبق آن، عقل بشرى ـ به مثابه جلوهاى از عقل الهى ـ از سویى، اجازه تفسیر احکام الهى و از دیگر سو، از توان کشف قانون طبیعى برخوردار شد. |
یعنى خداوند با در نظر گرفتن طبیعت انسانى ـ به عنوان تنها موجود ذىشعور که سایر مخلوقات در خدمت اویند ـ نظام آفرینش را ساخته است. پس جوهر این قانون، معطوف به صلاح و تدبیر غایى خلقت آدمى است. در کل، مىتوان این قانون را همان نظام ربوبیت تکوینى دانست که مطابق آن، جهان خلقت با همه گسترهاش به وجود آمده است.در یک کلام و به طور خلاصه، مىتوان ویژگىها و شاخصههاى این قانون را به صورت ذیل برشمرد:
در طرح آفرینش تجلّى یافته است. براى تمامى پدیدهها (جاندار و بىجان، باشعور و بىشعور) معتبر است؛ چراکه در متن نظام هستى گنجانده شده و مخصوص جامعه انسانى نیست. امکان نقض این قانون از سوى انسانها (به واسطه شعور و اراده آزاد ایشان) وجود دارد و بر عکس، در سایر مخلوقات چنین قابلیتى گنجانده نشده است؛ چراکه فاقد قوه ادراک مىباشند.15
آکوئیناس چنین تصور مىکند که این قانون خلق نشده، بلکه از روز ازل با خدا وجود داشته و در نتیجه، در محدوده و ظرف زمان نمىگنجد و این عقل الهى ـ که عقل کل است ـ بنفسه داراى سرشت و ماهیت قانون است و بر سرتاسر گیتى حکمرانى مىکند.از سوى دیگر، تمامى پدیدهها و مخلوقات به واسطه پیوند عمیقشان با این نظام فطرى، به نوعى در قانون ازلى مشارکت دارند. و این مشارکت نیز چیزى جز همان حرکت مخلوقات به سوى اهداف و غایت پیشبینىشده براى ایشان نخواهد بود.
به دیگر بیان، نظام عملکرد و رفتار مخلوقات مطابق همان برنامه اولیهاى است که خالقِ آن از ازل مقدّر نموده است و همین چرخه رفتارى را باید مشارکت ایشان در قانون ازلى و نظام ربوبیت تکوینى خداوند تلقّى نمود. از پیش روشن است که ملازمهاى میان این نوع از مشارکت و آگاهى به آن وجود ندارد؛ چه اینکه جز انسان، سایر موجودات از شعور کافى براى درک حتى اصل مشارکت نیز بهرهمند نیستند و همراهىشان با این قانون از حد غریزه بالاتر نمىآید. آدمى نیز علىرغم برخوردارى از قوه فاهمه، حداکثر مىتواند به نفس مشارکت در چنین قانونى پى ببرد، نه کیفیت و چگونگى آن. آکوئیناس همین نحوه مشارکت آدمى در اصل قانون ازلى را «قانون طبیعى» عنوان مىکند.16
2ـ1. قانون طبیعى
همانگونه که ذکر شد، جهان بر اساس نظامى خلق شده است که بر سرتاسر کائنات حکمفرماست. نیز گفته شد که تمامى موجودات به نحوى در آن مشارکت دارند. قانون طبیعى در واقع، همان مشارکت انسان در قانون ازلى است. در واقع، این قانون عبارت است از «انعکاس و ظهور قانون ازلى و بازتاب تدریجى مشیت الهى در لوحه عقل موجودات ذىشعور.»17
آکوئیناس درست برخلاف پیشینیان که مدعى وحدت تام میان قانون یزدانى و قانون طبیعى بودند، و بر غیرقابل شناخت بودن قانون طبیعى ـ از سوى عقل بشرى ـ اصرار داشتند، اولاً، این دو قانون را از یکدیگر جدا نموده و ثانیا، قانون طبیعى را به کمک عقل بشرى قابل شناخت مىداند.در حقیقت، این قانون که انعکاس عقل خداوند در آینه فهم بشر محسوب مىشود، قانونى ابدى است که بر اساس آن، انسان به واسطه برخوردارى از قوه فاهمه مىتواند طبیعت خود، و از طریق آن، نظام حقوق طبیعى را بشناسد.
قانون طبیعى (که از هیچ منبع و سرچشمهاى بجز حکمت جاودانى خداوند ـ قانون ازلى ـ توشه برنمىگیرد) بر این فرض استوار است که همه موجودات در تلاش براى نیل به نیکى هستند. خداوند در فطرت و طبیعت تمام موجودات ویژگى خاصى قرار داده است تا به خیر و صلاح گرویده و از شرور و بدىها اجتناب نمایند تا به حداکثر کمال ممکن برسند. در همین زمینه، براى تمایز میان نیک و بد است که مخلوقات ذىشعور نیازمند الهام از قانون ازلىاند.
به طور عمده، ویژگىهاى این قانون به قرار ذیل است:
1. از نیروهایى تشکیل شده که همه موجودات را به طرز رفتار ضرورى و درست وامىدارد.
2. به وجودآورنده انگیزههاى غریزى مشترک میان انسان و حیوانات است؛ مانند: خوردن، آشامیدن، تولید نسل و... .
3. قابل فهم و درک توسط همه افراد بشر ـ چه مسیحى و چه غیرمسیحى ـ مىباشد. پس بر طبق این ویژگى، زندگى خوب غیردینى خارج از مسیحیت نیز امکانپذیر مىباشد.
4. این قانون انسان را وادار به حقیقتجویى و اصلاح خود و تشکیل جامعهاى بر پایه راستى مىنماید؛ چه آنکه اساسا در بستر حیات اجتماعى است که تکامل بشرى رخ مىدهد. پس انسان ذاتا اجتماعى است.18
5. یکسان بودن آن میان همه آدمیان.19
6. عدم امکان جهل بشر نسبت به این قانون به واسطه ابتناى آن بر طبیعت آدمى.20
7. عدم امکان تغییر آن به واسطه ابتناى آن بر طبیعت تغییرناپذیر آدمى.21
آکوئیناس نقش و کارکرد قانون طبیعى را در مورد انسان «مهیاسازى حداکثر حوزه عمل و فعالیت براى تحقق تمایلات فطرى انسانى» مىپندارد. در واقع، یکى از مهمترین کارویژههاى این قانون، برانگیختن انسان براى تشکیل حیات اجتماعى است. این قانون همچنین به انسانها توصیه مىکند که امور دنیوى خود را در مرتبهاى پایینتر از سعادت غایى، یعنى جهان معنوى، قرار دهند.
در حقیقت، هرچند فعالیت سیاسى و اجتماعى به خودى خود امرى نیکو و طبیعى است، اما اگر قدرت دنیوى و افتخار و یا ثروت مادى، علاقه غایى انسان شود، در آن صورت، زندگى سیاسى و اجتماعى امرى شرورانه و مخلّ نظم طبیعى به حساب خواهد آمد.22اهمیت این قانون آنجا مشخص مىشود که انسانها در جستوجوى زندگى و حیاتى غیردینى برآیند که در آن، نه به قانون ازلى و نه به قانون یزدانى، اصولاً هیچ عنایتى نمىشود. در چنین گفتمانى، اگر به وجود و نیز قابل شناخت بودن حقوق طبیعى معتقد شد، مىتوان به کمک عقل بشرى با دسترسى به اصول حقوق طبیعى و بنیان نهادن حیات اجتماعى ـ و از جمله سازوکارهاى حقوقى آن ـ بر شانههاى این قانون، از وحى الهى و نیاز به خدا، خود را بىنیاز نمود.
و این خود سنگبناى انسانگرایى مدرن را بنا مىکند که در آن، خداوند و ربوبیت تشریعى ـ و گاه حتى تکوینى ـ وى بکلى به کنج انزوا رانده مىشود. و این انسان است که خداى خود مىشود و رها از قید و بندها و چارچوبهاى قوانین و شریعت الهى.اینچنین انسانى با تکیه به مبانى حقوق طبیعى و با بها دادن افراطى به فاهمه بشرى، منظومه مدون حقوقى مورد نیاز خود را بنا مىنهد. بىآنکه در آن سهمى براى ربوبیت تکوینى و تشریعى خالق هستى قایل باشد.23
پی نوشت ها:
1 Thomas Aquinas.
2ـ مصطفى دانشپژوه و قدرتاللّه خسروشاهى، فلسفه حقوق، ص 48.
3ـ ر.ک: توماس آکوئیناس، در باب هستى و ذات، ترجمه فروزان راسخى.
4ـ براى اطلاع بیشتر در خصوص زندگى و آثار آکوئیناس، ر.ک: کریم مجتهدى، فلسفه در قرون وسطى، ص 227ـ230؛ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 2، ترجمه ابراهیم دادجو، فصل سىویکم، ص 391ـ402.
5ـ فردریک کاپلستون، همان، ج 2، ص 243ـ260.
6ـ جرج ساباین، تاریخ نظریات سیاسى، ترجمه بهاءالدین پاسارگاد، ص 204.
7ـ ر.ک: دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، درآمدى بر حقوق اسلامى، ج 1، ص 41ـ52؛ ناصر کاتوزیان، فلسفه حقوق، ج 1، ص 33.
8ـ محمدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 231.
9ـ جرج ساباین، همان، ص 204.
10ـ همان، ص 202.
11. Thomas Aquinas, The Summa Theological, Question 91, Article 1.
12. Ibid.
13ـ ر.ک: فردریک کاپلستون، همان، ج 2، ص 457ـ458 و 461 و 490.
14ـ همان، ص 523.
15ـ اریک لیدمان، تاریخ عقاید سیاسى؛ از افلاطون تا هابرماس، ترجمه سعید مقدم، ص 103.
16. Thomas Aquinas, The Summa Theological, Article 2.
17. Ibid.
18ـ عبدالرحمن عالم، تاریخ فلسفه سیاسى غرب؛ از آغاز تا پایان سدههاى میانى، ص 276.
19. Thomas Aquinas, The Summa Theological, Question 94, Article 2.
20. Ibid, Article 6.
21. Ibid, Article 5.
22ـ اریک لیدمان، همان، ص 103.
23ـ ر.ک: لئو اشتراوس، حقوق طبیعى و تاریخ، ترجمه باقر پرهام، فصل پنجم.
هادى معصومىزارع/دانشپژوه کارشناسى ارشد علوم سیاسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره
منبع: ماهنامه معرفت شماره 169