0

ویژگی‌های علم مدرن؛با تأکید بر علوم انسانی

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

ویژگی‌های علم مدرن؛با تأکید بر علوم انسانی

 

  منظور از علم مدرن، علمی است که در غرب پس از رنسانس به وجود آمد که وجه غالب علم در تمدن غرب شد. اساس این علم تجربه است. از این‌رو، این ویژگی در حوزه‌‌ها و شاخه‌های گوناگون علم مدرن وجود و سیطره دارد.

 

خبرگزاری فارس: ویژگی‌های علم مدرن؛با تأکید بر علوم انسانی

 

چکیده

پژوهش حاضر با نگاهی توصیفی و تحلیلی، ویژگی‌های علم مدرن را از جنبه‌های گوناگون از جمله هدف، روش، کاربرد و آثار آن بررسی می‌کند. این کار از یک، هویت علم مدرن را معرفی و شناخت ما را نسبت به آن دقیق‌تر می‌کند و از سوی دیگر، تفاوت ماهوی و تقابل آن را با علوم اسلامی آشکار می‌سازد. در ضمن، از برخی کاستی‌های جدی این علم نیز پرده برمی‌دارد. عقل‌گرایی افراطی، سلطة شناخت حسی و تجربی، ماده‌گرایی و دنیا گرایی، بی‌توجهی به غایت هستی، مهمل خواندن گزاره‌های دینی و فلسفی، جدایی دانش از ارزش، جدایی دانش از دین، جدایی دانش از سیاست و ابزار شدن آن برای سیاست‌مداران، حذف یقین علمی و اکتفا به یقین روان‌شناختی، هدف قرار دادن کسبِ قدرت به جای کشف حقیقت، جزیی نگری و تجزیة علوم از اموری هستند که به عنوان ویژگی‌های علم مدرن در این پژوهش مورد بررسی قرار گرفته‌اند.

واژه‌های کلیدی: علم مدرن، علم سنتی، علم دینی، عقل گرایی، حس‌گرایی، ماده‌گرایی، جدای دانش از ارزش.

مقدمه

علم، که در اصل شامل هرگونه شناخت است، در نخستین دسته‌بندی خود به حضوری و حصولی تقسیم می‌شود. «علم حضوری»، حضور ذات معلوم نزد عالم است و در آن، معلوم بدون واسطة حواس و ذهن، در معرض شهود نفس انسان قرار می‌گیرد. همانند آگاهی انسان به حالات درونی خویش. «علم حصولی» آن آگاهی است که با واسطه و از طریق صورت‌های ذهنی برای انسان حاصل می‌شود. تقسیم علم به تصور یا تصدیق از دیگر تقسیمات علم است.

یکی از تقسیماتی ممکن برای علم، تقسیم آن به علم مدرن و علم سنتی است. منظور از علم مدرن، علمی است که در غرب پس از رنسانس به وجود آمد که وجه غالب علم در تمدن غرب شد. اساس این علم تجربه است. از این‌رو، این ویژگی در حوزه‌‌ها و شاخه‌های گوناگون علم مدرن وجود و سیطره دارد. علوم تجربی، اختصاص به علوم طبیعی، همانند فیزیک و شیمی ندارد، بلکه علوم انسانی، همانند روان‌شناسی، اقتصاد و جامعه‌شناسی را، که از روش تجربی استفاده می‌کنند، نیز شامل می‌شود. به صورت کلی، هر علمی که روش آن تجربه، مشاهده و آزمایش، نظریه پردازی و آزمون باشد، علم تجربی اطلاق می‌گردد، اعم از علوم طبیعی یا انسانی.1 

این تقسیم، مربوط به قضایا، شاخه‌ها و مسایل علم نیست، بلکه بسیار بنیادی و کلی‌تر از آن است، به گونة که روی مفهوم علم، روش و اهداف آن تأثیر عمیق می‌گذارد. شاید بتوان این تقسیم را بر اساس پارادایم دانست. در این دسته‌بندی، علم یکی از مفاهیم بسیار مهم فرهنگی به‌شمار می‌آید که جهان‌بینی و ارزش‌های فرد و جامعه روی آن تأثیرگذار است.

علم مدرن ویژگی‌هایی دارد که توجه به آنها، موجب شناخت بیشتر این علم می‌گردد. این ویژگی‌ها می‌تواند بسیار گسترده باشد. ولی ویژگی‌هایی مورد نظر در این پژوهش، اموری است که علم مدرن به صورت عام آنها را در خود دارد و غالباً این علم را در برابر علم و فرهنگ دینی و سنتی قرار می‌دهد.

بنابراین، ویژگی‌های مطرح شده اموری نیست که برای یک فرایند علمی لازم است.همچنین ویژگی‌های که موجب تفاوت رویکردپوزیتویستی2  از رویکر ما بعد پوزیتویستی3  می‌گردد، مورد نظر نیست.ویژگی‌های مورد نظر در دو دسته قرار می‌گیرند:ویژگی‌های که علم مدرن در ذات و درون خود دارد و ویژگی‌های که در حقیقت، آثار و پیامد خاص علم مدرن است. پیش از ورود به اصل مطلب، بیان ضرورت شناخت علم مدرن بسیار مفید می‌نماید.

ضرورت شناخت علم مدرن

به رغم اهمیت مفهوم «علم» در همة فرهنگ‌های بشری، مفهوم واحدی از آن در فرهنگ‌های گوناگون وجود ندارد. رویکرد‌هایی گوناگونی که نسبت به علم در فرهنگ‌های گوناگون وجود دارد، آن را به صورت یک مشترک لفظی در آورده است. این اشتراک بر سر وضع و قرار داد این واژه نیست تا با مراجعه به کتاب‌های لغت مشکل حل شود، بلکه نزاع بر سر مفهوم «هستی» و «وجود» است. به عبارت دیگر، اشتراک در واژة علم به معنای عقلی و فلسفی آن است.4

«علم» در تمدن غرب، مفهوم ویژه‌ای یافته است که تفاوت ماهوی با علم دینی دارد.حسین نصر، ضمن ضروری دانستن شناخت عمیقِ ماهیت علم جدید برای مسلمانان، روی این نکته تأکید می‌کند که نباید تصور کرد علم مدرن ادامة علوم سنتی (علوم اسلامی و..). و بسط یافته آن است، بلکه این علم تفاوت ماهوی با علوم سنتی دارد:

مسلمین باید در باره رابطة میان علم جدید، به عنوان ساختاری نظری و معرفتی نسبت به جهان مادی، با کاربرد آن در زمینه‌های گوناگون، از پزشکی گرفته تا صنعت، یا همة آنچه بنا به تعبیر مصطلح و رایج می‌توان تکنولوژی نامید نیز مطالعه کنند. بسیاری از متفکران مسلمان در قرن گذشته آثار زیادی در بارة علم جدید نوشتند و اکثر ایشان، علی رغم مخالفتشان با ارزش‌های گوناگون فرهنگی و دینی و اجتماعی غرب، به نحوی تقریباً مطلق و دربست از علم غربی تجلیل کرده و آن را از ظن خود با همان علمی که در تمدن اسلامی مطرح بوده یگانه و یکسان گرفته‌اند.

علم مدرن ویژگی‌هایی دارد که توجه به آنها، موجب شناخت بیشتر این علم می‌گردد. این ویژگی‌ها می‌تواند بسیار گسترده باشد. ولی ویژگی‌هایی مورد نظر در این پژوهش، اموری است که علم مدرن به صورت عام آنها را در خود دارد و غالباً این علم را در برابر علم و فرهنگ دینی و سنتی قرار می‌دهد.

در واقع بسیاری از اینان مدعی بوده‌اند که علم جدید چیزی جز ادامه و امتداد علوم اسلامی و صورت بسط‌یافتة آن در متن جهان غرب نیست. تردیدی نیست که تحقق علم جدید، به نحوی که در خلال رنسانس، به ویژه قرن یازدهم/ هفدهم صورت بست، بدون وجود ترجمه‌هایی که در قرون پیش عمدتاً در اسپانیا و گاهی در سیسیل و سایر بخش‌های ایتالیا از زبان عربی به لاتین انجام شده بود، ممکن نمی‌بود.

بدون وجود طب ابن سینا یا ریاضیات عمر خیام و یا نورشناسی ابن هیثم، علوم پزشکی و ریاضیات و نور‌شناسی در غرب نمی‌توانست آنچ‌نان که اینک پدید آمده و بالیده است، پدید بیاید و رشد کند. با این حال، رابطه و نسبت میان این دو علم فقط گسستگی و امتداد نیست، بلکه بین علم غربی و علوم اسلامی نا پیوستگی و انقطاع عمیقی و جود دارد.5

باز هم ایشان در جای دیگر می‌نویسد:

روشن است که علم غربی به نحو اجتناب ناپذیری با علم اسلامی و قبل از آن با علوم یونانی- اسکندرانی، هندی، ایران باستان و نیز با علوم بین النهرین و ...، پیوند خورده است. اما آنچه که در طی رنسانس، به ویژه انقلاب علمی سدة هفدهم رخ داد، تحمیل «صورت» یا الگویی جدید و بیگانه بر محتوای این میراث علمی بود، صورتی که مستقیماً از سرشت تفکر انسان‌گونه و عقل‌باورانة عصر و از دنیوی سازی جهان نشأت گرفته بود که غالباً به رغم کوشش‌های برخی از شخصیت‌های فکری برجستة آن عصر برای زنده نگهداشتن نگرش به سرشت مقدس نظام جهانی، کل رویدادی به اصطلاح رنسانس به آن انجامید.

این «صورت» جدید منجر به علمی یک‌جانبه و انعطاف‌ناپذیر گردید که از آن زمان به این سو، باقی مانده و تنها به یک مرتبة از واقعیت ملتزم گردیده و راه را بر هرگونه امکان دستیابی به مراتب بالاتر وجود یا سطوح آگاهی بسته است، علمی که حتی در مقام تلاش برای رسیدن به دوردست‌ترین نقاط آسمان یا اعماق روح انسان، عمیقاً دنیوی و برون‌گراست. بنابراین، با علمی سروکار داریم که قطب عینی اش از ترکیب روانی-جسمی جهان طبیعی محیط بر انسان، و قطب ذهنی‌اش از تعقل بشری که به نحوی صرفاً انسان‌گونه تصور می‌شود و از منبع نور عقل کاملاً جدا شده است فراتر نمی‌رود.6

البته، این نکته قابل توجه است که خود اندیشمندان غربی، به تفاوت ماهوی علم مدرن و علم دینی به خوبی توجه دارند. از این‌رو، از این علم در مقابل علم دینی و سنتی دفاع می‌کنند. نویسندة کتاب «نیاز به علم مقدس» که برای احیای علوم سنتی تلاش می‌کند، می‌نویسد:

در کتاب نیاز به علم مقدس کوشش حقیر در احیای علوم جزیی و نه فقط فلسفة اولی، در رابطه با امر قدسی است که کاری بس مشکل و شدیداً مورد انتقاد مدافعان علم جدید، به صورت اصرار به علم‌گرایی و جدای علم از هرگونه بعد معنوی هستی است.7

بنابراین، شناخت هرچه عمیق‌تر علم مدرن و توجه به ویژگی‌های آن، از یک سو ما را به خطرها و پیامدهای ناگوار این علم در جامعة دینی آگاه می‌کند و از سوی دیگر، ضرورت بازسازی و ایجاد علم دینی را به معنای وسیع و عمیق کلمه آشکار می‌سازد. به علاوه، این بحث از نقاط حساس و چالش برانگیز علم مدرن و علم دینی پرده برمی‌دارد. به این نکته توجه می‌دهد که چه اموری در بنیاد نهادن علم دینی می‌تواند اهمیت اصلی و محوری داشته باشد.

این نکته لازم به یادآوری است که نگارنده به پژوهش مستقلی در بارة این موضوع دست نیافت. آنچه که در این پژوهش ملاحظه می‌گردد، نکات و مطالبی است که در ضمن مباحث صاحب‌نظران این بحث به صورت پراکنده مطرح گردیده است.

1. ویژگی‌هایی ذاتی علم مدرن

عقل گرایی

عقل در علم دینی جایگاهی بلند دارد. عقل یکی از دو حجت الهی شمرده می‌شود که انسان را به سوی حق، سعادت و کمال راهنمایی می‌کند. عقل در بستر علم دینی، در عین حالی که خود را به جهان ماده محدود نمی‌بیند و در بارة بسیاری از اموری فوق طبیعی با برهان روشنی می‌افکند، نسبت به مسایلی که خارج از محدوده و ادراک اوست، حریم نگه می‌دارد و از اظهار نظر خودداری می‌کند. براهین عقلی، نه‌تنها با دین و وحی به ستیز بر نمی‌خیزد، بلکه ضرورت دین و وحی را اثبات می‌کند و داده‌های وحیانی را مکمل یافته‌های عقلانی می‌داند.

رویکرد‌هایی گوناگونی که نسبت به علم در فرهنگ‌های گوناگون وجود دارد، آن را به صورت یک مشترک لفظی در آورده است. این اشتراک بر سر وضع و قرار داد این واژه نیست تا با مراجعه به کتاب‌های لغت مشکل حل شود، بلکه نزاع بر سر مفهوم «هستی» و «وجود» است. به عبارت دیگر، اشتراک در واژة علم به معنای عقلی و فلسفی آن است.

انسان غربی، که با فراموشی کامل واقعیت الهی و دینیِ عالم و آدم همراه بود، دو جریان فکری نوین را پدید آورد: اول، عقل‌گرایی است که با دکارت آغاز و با افرادی، همانند اسپینوزا و لایپ‌نیتز ادامه یافت و با هگل به تمامیت خود رسید. دوم، حس‌گرایی است که با فرانسیس بیکن آغاز و از آن پس، با افراد، نظیر لاک، برکلی، هیوم، کنت، استوارت میل ادامه یافت و در نهایت، پس از تحولات چند به عنوان دیدگاه برتر، بر حوزه‌های علمی غرب چیره شد.8

در گذشتة تاریخ، تعقل سودای انکار حقایق برتر را نداشت، بلکه به عنوان گذرگاه، انسان را به سوی آگاهی و معرفتی که از شهود و حضوری فراعقلی، نه ضدعقلی بهره‌مند بود، رهنمون می‌ساخت. پس از رنساس، خصوصیت بارز عقل‌گرایی، انکار هر نوع معرفت فراعقلی و نفی یا ایجاد تردید در ابعادی از هستی است که فراتر از افق ادراک عقلی انسان می‌باشد. فلسفة دکارت، با شک و تردید در همه چیز آغاز می‌شود و با تفسیری عقلی از جهان پایان می‌پذیرد.

عقل‌گرایی به معنای تبیین عقلی انسان و جهان، به وسیلة دیگر فیلسوفان غرب تداوم یافت. کانت گرچه اشیاء و حقایق فراعقلی را قبول کرد، ولی آن را ناشناختنی خواند و رابطة انسان با آن را به طور کامل قطع کرد. هگل نیز کوشید تا نظام عقلانی جهان را تبیین کند و در سیر استدلال خود، آنچه را بالقوه در اندیشة دکارت نهفته بود، با این بیان آشکار ساخت که آنچه اندیشدنی نیست، وجود ندارد و هر‌چه هست، اندیشدنی است.

رنساس عصر رازگشایی بود. عقل‌گرایی با تکیه بر عقل و علم انسان ـ بدون وحی و شهود ـ می‌خواست همة حقایق و اسرار هستی را بفهمد. از این‌رو، هر حقیقتی که خارج از دسترس عقل بشربود، انکار شد. با رشد این دیدگاه همة معارف پیشینی، که ماهیت فراعقلی داشتند و در قالب سنت‌های دینی و رمزهای الهی به حیات خود ادامه می‌دادند، در معرض نقادی عقلی قرار گرفتند؛ عقلی که یا به انکار فراسوی خود می‌پرداخت و یا آنکه هر نوع راهی را برای آگاهی از آن انکار می‌کرد. واقعیتی که از رهگذر این نقادی به دست می‌آمد، هویتی عقلانی داشت و الزاماً ضد دینی نبود. ولی دین و خداوندی که در این عرصة ظهور می‌یافت، باید از تبیین و توجیهی صرفاً عقلانی برخوردار باشد.9

گنون می‌نویسد:

متجددان، به نام علم و فلسفه‌ای که آن را به صفت عقلی متصف می‌کنند، مدعی حذف هرگونه «راز» از عالم، آن چنان که خود تصور می‌کنند هستند. در واقع، می‌توان گفت: هرچه بینش محدودتر و تنگ‌تر باشد، عقلی‌تر شمرده‌ می‌شود.10

به عقیدة گنون، عقل گرایی افراطی عصر مدرن، مقدمة دنیوی شدن و غرق شدن در مادیت است؛ زیرا، فلسفة تعقلی نفی هرگونه مبدأ عالی‌تر از عقل است. نتیجة عملی آن، کاربرد افراطی عقلی است که اگر بتوان آن را عقل نامید؛ زیرا عقلی که از عقل کلِ متعالی، یعنی تنها عقلی که حقاً و طبعاً قادر است نور را در نظام فردی بتاباند جدا گردید، بنایی خود را از دست داده است. همین‌که این عقل ارتباط واقعی خود را با عقل کل و فوق فردی از دست داد، چارة دیگری ندارد، جز اینکه به سوی پایین، یعنی قطب دانی هستی بگراید و رفته رفته در مادیت غوطه‌ور شود.11

ماکس وبر افسون زدایی و عقلانی شدن را از ویژگی‌های فکری عصر جدید می‌داند. وی بارها تأکید کرد که جهان نوین خدایانش را رها کرده است. انسان نوین خدایان را از صحنه بیرون رانده است. آنچه را که در دوران پیشین به عنوان وحی، دین الهی و ...پذیرفته می‌شد، عقلانی کرده است. وبر کوشیده تا این تحول را در انواع حوزه‌های نهادی به صورت مستند نشان دهد و ثابت کند که در همه امور، محاسبة عقلانی مرجعیت یافته است.12

شناخت هرچه عمیق‌تر علم مدرن و توجه به ویژگی‌های آن، از یک سو ما را به خطرها و پیامدهای ناگوار این علم در جامعة دینی آگاه می‌کند و از سوی دیگر، ضرورت بازسازی و ایجاد علم دینی را به معنای وسیع و عمیق کلمه آشکار می‌سازد. به علاوه، این بحث از نقاط حساس و چالش برانگیز علم مدرن و علم دینی پرده برمی‌دارد. به این نکته توجه می‌دهد که چه اموری در بنیاد نهادن علم دینی می‌تواند اهمیت اصلی و محوری داشته باشد.

در سده‌های هفدهم و هجدهم، که دوران حاکمیت عقل‌گرایی بود، همة باورها و تمام ابعاد زندگی فردی و اجتماعی انسان، با حذف مبانی و مبادی آسمانی و الهی توجیه عقلانی گردید و ایدئولوژی‌های بشری، که از هویتی صرفاً عقلی برخوردار بودند، جایگزین سنت‌های شدند که در چهرة دینی از مکاشفات ربانی انبیا اولیای الهی تغذیه می‌کردند و یا جایگزین بدعت‌های شدند که با تقلب مدعیان کاذب، رنگ سنت به خود گرفته بودند.

عقل با همة قدرتی که پیدا کرده بود، به جهت قطع ارتباط با حقیقتی که محیط بر آن بود (وحی و عالم غیب)، نتوانست جایگاه مستقل خود را حفظ کند و به سرعت، راه افول پیمود و زمینه را برای ظهور و تسلط جریان فکری دیگری که در طی این دو سدة اخیر رشد کرد (تجربه‌گرایی و حس‌گرایی) آماده نمود.13

2/1. حصر علم در شناخت حسی

حس یکی از راه‌های شناخت است. شناخت حاصل از آن همواره یک شناخت جزیی و خاص است که با تکیه بر یک قضیه کلی یقینی و قیاس می‌تواند به یقین علمی تبدیل شود.علاوه براین، شناخت حسی یکی از مراتب پایین شناخت است؛ زیرا در شناخت حصولی، قیاس‌هایی که به مواد اولی و فطریات متکی هستند، با سهولت و اطمینان بیشتری به نتایج یقینی می‌رسند.

ولی قیاس‌های که در آن از مقدمات حسی و تجربی استفاده می‌شود، به سختی به یقین منتهی می‌‌گردند. همچنین شناخت حسی مقید به شرایط و حدودی است که بی‌توجهی به هر یک از آنها می‌تواند به خطایی در نتیجه‌گیری منجر شود. مثلاً کسی که از مشاهده اندازة قرص خورشید خبر می‌دهد، باید همة شرایط مشاهده را در نظر بگیرد. اگر این قیدها، در مقدمه مورد غفلت قرار گیرد، اندازة غیرواقعی و اشتباه به خورشید نسبت داده خواهد شد.14

در علم جدید، مصادیق علم تنها به شناخت حسی محدود گردید. شناخت شهودی که بالاترین15  مرتبه شناخت است، اوهام و خیالات دانسته شد. برای‌شناختی حاصل از دین و استدلال‌های عقلی و برهانی نیز، واژه «معرفت» به‌کار رفت و غیرعلمی معرفی گردید.حذف ابعاد دینی و عقلی علم، موجب شد تا لفظ «علم» به سوی معنایی منحرف شود که پیش از آن، بخشی کوچک و محدود‌ه‌ای ضعیف از علم بود.

به راستی شگفت آور است، همان بخشی از شناخت که پیش از آن به سختی و با کمک برخی گزاره‌های عقلی، واژة «علم» بر آن اطلاق می‌شد، اینک مصداق حقیقی و منحصر به فرد «علم» شده است و آن بخشی از شناخت که مصداق حقیقی و بارز علم بود، از حوزة علم بیرون رانده شد.16 بوعلی سینا در «تعلیقات» تصریح می‌کند که حس طریق تحصیل علم نیست. آنچه حس به انسان عطا می‌کند، تنها معرفت است و علم با تفکر و تعقل حاصل می‌شود.17

گنون می‌نویسد:

متجددین به‌طور عموم، از تصور دانش دیگری بجز علم اموری که به مقیاس و میزان در می‌آید، شمرده می‌شود و وزن می‌گردد، یعنی به‌طور خلاصه، مربوط به اموری به جز امور مادی باشد عجز دارند؛ زیرا دیدگاه کمی فقط قابل انطباق بر چنین امور (امور مادی) است. و ادعای اینکه می‌توان کیفیت را به کمیت تبدیل کرد، یکی از خصایص علم جدید است. در این طریق، کار مردم به جایی کشیده است که می‌پندارند هرکجا نتوان مقیاس و میزان را به کار برد، علم به معنای صریح کلمه وجود نخواهد داشت، و قوانین و نوامیس علمی به جز قوانینی که معرِّف مناسبات کمّی است، وجود ندارد.18

بر همین اساس، نظریه‌‌هایی در بارة منشأ هستی مورد پذیرش قرار گرفتند که تنها بر علل مادی و کمّی تکیه داشتند.

نظریه‌های علمی در باب منشأ هستی، همگی یک وجه مشترک داشته است و دارد و آن هم این است که این نظریه‌ها منحصراً بر عللی برای توضیح منشأ هستی مبتنی است که مادی و از نظر ریاضی قابل تعریف باشد. جنبه‌های کلامی و فلسفی این مسئله که در پیدایش جهان، عمل خداوند یا نیرویی الهی در کار بوده است، ولو آنکه مورد قبول و باور بسیاری از آحاد دانشمندان نیز بوده، اصولاً در علم، بنا به آن تعریفی که از انقلاب علمی به این سو در غرب از این تعبیر می‌شده، جایی نداشته است. 19

پی نوشت ها:

1. مصطفی ملکیان و دیگران، مدرنیته، روشنفکری و دیانت، ص 89.

2. . Positivistic.

3. . positivistic post.

4. . حمید پارسانیا، علم و فلسفه، ص 147.

5. سیدحسین نصر، نیاز به علم مقدس، ترجمه حسن میانداری، ص 263.

6 . همان، ص 129-130.

7 . همان، ص 6.

8 . حمید پارسانیا، حدیث پیمانه، ص 112.

9 . همان، 113

10 . رنه گنون، سیطرة کمیت و علائم آخر الزمان، ترجمة علی محمد کاردان ص 104.

11 . همان، ص 104.

12 . لیوئیس کوزر، زندگی و اندیشة بزرگان جامعه‌شناسی، ترجمة محسن ثلاثی، ص 318.

13 . حمید پارسانیا، حدیث پیمانه، ص 114.

14 . ر.ک: حمید پارسانیا، علم و فلسفه، ص 118.

15 . در بارة مراتب شناخت و ارزش هرکدام ر.ک: حمید پارسانیا، علم و فلسفه، ص149.

16 . حمید پارسانیا، سنت، ایدئولوژی، علم، ص 74.

17 . الحس طریق الی المعرفة الشی لا علمه و انما نعلم الشی بالفکرة و القوة العقلیة و بها نقتنص المجهولات بالاستعانة علیها بالاوائل. (همان، ص 75).

18 . رنه گنون، بحران دنیای متجدد، ص 130.

19 . سیدحسین نصر، جوان مسلمان و دنیایی متجدد، ترجمه مرتضی اسعدی، ص 266.

منبع:معرفت فرهنگی اجتماعی- شماره چهارم

محمد قدیر دانش/کارشناس ارشد جامعه‌شناسی

ادامه دارد...........

یک شنبه 5 شهریور 1391  7:34 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها