با تداوم پادشاهی در دنیای اسلام، پا به پای افزون شدنِ رفتارهای اشرافی،حجابتِ فرمانروایان و نهانشدن ایشان از مردم نیز شدت یافت، چندان که گاهی حتی نزدیکترین ندیم فرمانروا برای مدتی دراز نمیتوانست به وی دسترسی پیدا کند.
ابعاد و زوایای پنهان
بر این اساس، حجابت یک شاخص برای رفتارهای مَلِک بود که از ابعاد و زوایای گوناگون، در تعامل او با مردم و نیز در شکلگیری نظام پادشاهی تأثیر داشت. در اشاره به این ابعاد و زوایا که بیشتر پنهان مانده است، میتوان گفت: حجابت، از یک سو فرمانروایان را از ظلم کارگزاران بیخبر نگاه میداشت و در همان حال، از مردم امکان دادخواهی را میستاند.
از دیگر سوی با سلب نظارت همگانی بر رفتار خود فرمانروایان، برای ایشان زمینة ارتکاب لهو و لعب در فراسوی پردهها (داخل دربارها)، و بیقیدی به ضوابط دینی را فراهم میساخت و همچنین سبب میشد تا فرمانروایان به مردانی سستاراده و تابع زنان حرمسرا و دیگر درباریان تبدیل شوند و از کفایتهای لازم برای کشورداری برکنار بمانند.
اکنون ارائه برخی از شواهد و نمونههای تاریخی
مسعودی در شرح اخبار یزیدبن عبدالملک اموی(101 ـ 105 ق) از شیفتگی وی به دو کنیزک به نامهای سَلّامه و حَبابه، و از نکوهش او به وسیلة مَسْلَمةبن عبدالملک خبر داده و در این باره در بیانی کوتاه و بسیار گویا نگاشته است:مَسْلَمة بنعبدالملک، یزید را برای ظلم و جوری که مردم را فرا گرفته بود، سرزنش کرد، و این به سببِ حجابت او و اقبالش به بادهنوشی و لهو بود.1
در این سخن، حجابت، هم مایة ظلم به مردم و هم زمینهسازِ ارتکاب به محرّمات دینی (بادهنوشی و لهو) به شمار آمده است. افزون بر این، در ادامة همین گزارش آمده است که حَبابه با آوازهخوانی برای یزید فضای ذهنی وی را از نکوهش مسلمه، تهی و به خود مشغول ساخت. و این، گواهی آشکار بر بیارادگیِ یک فرمانروا بود.2با برپایی حجابت و سلب نظارت همگانی، شمار بسیاری از فرمانروایان مسلمانان، حتی آنان که در مسند خلافت رسول خدا(ص) جای داشتند، در واقع، رفتارهای ملوکانه در پیش گرفتند و به لهو و لعب، لذتجویی و مفاسد دست یازیدند.پس از زوال دولت اموی، یکی از پیرسالانشان در این باره چنین تحلیل کرد: « همانا، ما به لذتهایمان مشغول شدیم ... پس به رعایای خویش ستم کردیم».3 همچنین خلیفه منصور در جمع بزرگان عباسی، در بیان سبب زوال امویان، بر اهتمام آنان به شهوات و لذات پای فشرد.4
شایان توجه است که منصور یکبار با شنیدن آهنگ طُنْبور از داخل سرای خود، به واکنش پرداخت و آن آلت موسیقی را با کوبیدن بر سر نوازندهاش شکست.5 در این حال، این برخورد منصور یک استثنا بود6 و رویهم رفته، دربار فرمانروایان عباسی و حجابت آنان، متفاوت با دربار و حجابت امویان نبود7 بلکه در مواردی عباسیان پا را فراتر نیز نهادند و به کارهایی که کمتر درباره امویان گزارش شده است، دست یازیدند.درباره خلیفه معتزّ عباسی تصریح شده است که در زیبایی، بیهمتا و خود، بسیار لذتجو بود.8 در گزارشی تکاندهنده آمده است او در محفلی دریافت که بُحْتُری، شاعر درباری، شیفتهاش شده است، پس از بحتری خواست که وی را بوسه زند و نیز هر گاه که هر دو مست شدند، چنین کند.9
همچنین خلیفه امین عباسی، زیباروی،10 لذتجوی و اهل لهو بود.11 او در دومین روز از خلافتش سرگرم توپبازی شد.12 درباره پایان خلافتش نیز این ماجرا معروف است که در جنگ او با برادرش مأمون هنگامیکه خبر شکست سپاه وی و کشته شدن فرماندة اعزامیاش، علیبن عیسی را به او رساندند، همراه با کوثر، غلام سوگلیاش، سرگرم صید ماهی بود و با بیاعتنایی به آن خبر، رو به پیک گفت ساکت شود که خود، کمتر از کوثر ماهی صید کرده است.13
بسیار تأسفبار آنکه شواهدی از انحراف جنسی امین عباسی حکایت دارد. به گزارش طبری، او شب و روز با غلامان اختهای که خریداری کرده بود، خلوت داشت و زنان و کنیزکان را ترک کرده بود.14شاعری در هجو امین، از دو غلام وی به نامهای شنیف و کوثر یاد و تأکید کرده که به سختیکشیدن و نابودی آن دو، اندوهی نخواهد بُرد.15 این، نشان میداد که امین به آن دو بسیار دلبسته بود. افزون بر این، در شعری دیگر، به ارتکاب این خلیفة عباسی به شاهدبازی، تصریح و از آن، ابراز شگفتی شده است.16
در این میان تصریح شده است که امین به کوثر، یکی از دو غلام یاد شده، عشق میورزید و خود، درباره وی چنین سرود: «...کوثر، دین و دنیای من، و درد و درمان من است».17در جنگ میان امین و مأمون، چون بغداد به محاصره درآمد، کوثر به تماشای صحنة نبرد رفت. همان هنگام رخسارش بر اثر اصابت سنگی مجروح شد. گزارش شده است که امین در حالی که به دست خود، خون از رخسار کوثر پاک میکرد، برایش چنین سُرود: « نور چشم مرا زدند و به سبب من، او را زدند. خداوند انتقام قلب مرا بگیرد؛ از آنان که قلبم را سوزاندند.»
همراهی نظام پادشاهی با سه شاخص (وراثت،اشرافیتِ حجابت )سبب شد تا آن نظام در نگرش مسلمانان، از شیوة حکومت رسولخدا(ص) و خلافت او، جدا و بیگانه به شمار آید، چنانکه شماری از معاصران و نیز راویان و مورخان، بهدرستی، این واقعیّت را که «آغاز نظام پادشاهی (ملوکی) از سوی معاویه، در واقع آغاز یک دگرگونی در عرصة سیاسی دنیای اسلام بود» درک کردند، و به انکار و نفیِ آن پرداختند. |
خلیفه امین، چندان غمین بود که نتوانست این شعر را ادامه دهد. در این حال، شاعری را فرا خواند و او در تکمیل آن شعر از زبان وی سرود: « کیست شبیه این کس که من دلبستة اویم؛ دنیا در او سرگردان است. وصالش شیرین ولیکن، هجرانش تلخ و زشت است».18با چنین پیشینهای برای دربار عباسی، بیسبب نبود خلیفه معتضد که در دربارش، غلامان زیبا چهرة رومی را به خدمت گرفته بود، با نگاه معنادار قاضی وقت، اسماعیلبن اسحاق روبهرو شد و ناگزیر برای رفع سوءظن از خود، خطاب به وی سوگند خورد که هیچگاه دامن خویش را به حرام نیالوده است.19 به هر حال، موارد یاد شده، به روشنی بیانگرِ ژرفای فساد در دربار کسانی است که خود را خلیفة رسولخدا(ص) میانگاشتند.
در اینباره همچنین باید دانست که در دنیای اسلام با پیدایش نظام ملوکی از زمان معاویه به بعد، فرمانروایان، افرادی را به ندیمی برمیگزیدند. ندیمان، در خلوت، همدم فرمانروایان بودند و به محافل دربار راه مییافتند. در این حال، هنگامی که در پرتو حجابت و سلب نظارت همگانی، محفل بزم و عیشی در اندرون دربار برپا میشد، پرده (به عربی، سِتارة) ای در برابر ندیمان و نیز آوازهخوانان میآویختند و فرمانروا در پشت آن پرده همراه با زنان و کنیزکان خود جای میگرفت. این پرده، افزون بر حجاب زنان حرمسرا، پوششی برای لهو فرمانروا بود.
جاحظ (163ـ 255 ق) در بیان نقش پوششیِ این پرده، در سخنی20 بسیار درخور توجه نگاشته است: معاویه و مروان و عبدالملک و ولید و سلیمان و هشام و مروانبن محمد، میانشان، و میان ندیمان، پردهای بود و هیچ ندیمی بر آنچه که خلیفه انجام میداد، آگاه نمیشد؛ آنگاه که او، با شنیدن آواز، به طَرَب [ سرخوشی و شادمانی هیجانی] در میآمد، تا آنجا که دگرگون میشد و برمیخاست... و میرقصید،
و در این حال، خلیفه تنها بود و جُز کنیزکانِ خاصّش کسی وی را نمیدید، مگر اینکه از پشت پرده، بر اثر شادمانی یا رقص یا حرکتی، صدا و بانگی بیش از حدّ معمول بلند میشد که در این هنگام، پردهدار میگفت: ای کنیزک، بس است! کافی است! تمام کن! کوتاه کن! و پردهدار بدینسان، ندیمان [که در آن سوی پرده بودند] را، به این پندار وا میداشت که برخی از کنیزکان کاری کرده بودند.21
جاحظ در ادامه، دربارة دیگر خلفای اموی، جز نامبردگان در متن بالا و جز عمربنعبدالعزیز تصریح کرده است که از رقصیدن بدون پرده، پیشاپیش ندیمان و آوازهخوانان، ابایی نداشتند و میان آنان، یزیدبن عبدالملک و فرزندش ولید در لودگی و بیشرمی، سرآمد بودند.22جاحظ در شناسایی روش فرمانروایان عباسی آورده است که سفّاح در آغاز خلافتش، میان ندیمان، آشکار، اما پس از یک سال در ورای پرده نهان شد. منصور، در بیست ذراعی پشت پرده جای گرفت و ندیمانش در جلوی پرده همین اندازه فاصله یافتند. مهدی یک سال بهسان پدرش منصور رفتار کرد، اما بعد از آن بیپرده با ندیمان، همبزم شد و اذعان داشت که مشاهدة شادمانی آنان برایش لذتبخشتر است.
رشید روش منصور را در پیش گرفت. امین رفتاری چندگانه داشت و نمیدانست که کجا و همراه با چه کسانی است و گاه پرده را پس میزد و با ندیمانش همراهی میکرد. مأمون نخست، پشت پرده جای یافت و سپس پرده را کنار گذارد.23گفتنی است که آویختن پرده در بزمهای دربار به تاریخ کهن ایران و عصر اردشیر بابکان، سرسلسلة ساسانی باز میگشت. در دربار ساسانیان کسی با لقب «خرّم باش« عهدهدار آن پرده و مدیر بزم بود.24 شایان توجه آنکه در دربار فرمانروایان مسلمان نیز آن منصب با ترکیب عربیِ «صاحِبُالسِّتارة؛ پردهدار» تحقّق یافت.25
جاحظ در گزارش از بادهنوشی خلفا درباره یزیدبن معاویه، یزید بن ولید26 و ولید بن یزید اذعان داشته است که آنان پیوسته مست یا خمار بودند. او درباره دیگر امویان آورده است که عبدالملک ماهانه یکبار، ولید یک روز در میان، سلیمانبنعبدالملک هر سه شب یکبار، هشام هر هفته جمعهها، مروانبن محمد شبهای شنبه و سهشنبه مست میکردند.
بنا به گزارش وی، در میان عباسیان، سفاح هرهفته شبهای سهشنبه، مهدی و هادی یک روز در میان، رشید در هر جمعه دو بار به دور از چشم همگان،27 مأمون در آغاز خلافتش سهشنبهها و جمعهها و در اواخر آن به طور پیوسته، معتصم جز دو روز پنجشنبه و جمعه، و واثق جز شب و روز جمعه باده مینوشیدند .28
در اینباره، میتوان گفت که چه بسا وجود برنامة منظم برای بادهنوشی، حاکی از برپاییِ منظمِ بزمهای درباری است.در اینجا وجود پارهای ملاحظات اجتماعی و اخلاقی، مانع از آن است که در بازشناسی رفتارهای فرمانروایانی که با لقب خلیفه، بهسانِ پادشاه رفتار میکردند، دامنة سخن، به حرمسراها، و زنبارگی ایشان بسط داده شود.
در این حال، برای نمونه باید دانست که ولیدبن عبدالملک، بسیار ازدواج میکرد و بسیار طلاق میداد و با 63 زن (همسر و نه کنیز) ازدواج کرده بود.29 دیگر، اینکه متوکل عباسی، چهار هزار کنیزک داشت که با همهشان نزدیکی کرده بود.30 بر این اساس میتوان دریافت که در دربار متوکل، حرمسرایی بسیار عظیم وجود داشت.
شواهدی گویای آن است که در حرمسرای او هر کنیز در اتاقی ویژه، موسوم به «مَقْصوره»31 جای مییافت.32گذشت که امویان ـ بنا به تحلیلیـ به سبب لذتجویی، زوال یافتند و نیز روشن شد که عباسیان در لذتجویی با امویان متفاوت نبودند. در اینباره شایان توجه است که مُسْتَعْصِم، آخرین خلیفة عباسی مستقر در بغداد که در سال656ق به دست مغولان سقوط کرد، خود، اهل لهو و لعب بود.
ابنطَقْطَقی (م 709 ق) نگاشته است:مستعصم ... به لهو و لعب و شنیدنِ غنا و موسیقی عشق میورزید و مجلس وی حتی یک ساعت هم از آن خالی نبود. همچنین ندیمان و اطرافیانش همگی با وی پیوسته غرق در لذتها و خوشگذرانی بودند.33ابنطقطقی گزارش کرده است که مردم در خصوص تهدید مغولان به مستعصم هشدار داده و نامههایی نوشته و آن را در اطراف درهای دارالخلافه میافکندند.
در تاریخ اسلام، نخستین بار معاویه، فرزندش یزید را به ولیعهدی برگزید. برخی این اقدام را ملوکی(کَسروی و قیصری)، و در واقع، غیر اسلامی خواندند. در این حال، یزید و پس از او بیشتر خلفا و اُمرا بر پایه وراثت، فرمانروا شدند که این خود، افول مدیریت سیاسی و بحرانهای داخلی را درپی داشت. |
برخی از این نامهها به زبان شعر بود، از جمله در شعری آمده بود:به خلیفه بگو بس است. چیزی را که نمیخواستی بر سرت آمد... برخیز وگرنه، هلاکت و نابودی، تو را فرا میگیرد. و هم، شکست و بیآبرویی و ضرب و غارت و چپاول نصیبَت میشود. این مورخ، اذعان داشته است که با این حال، مستعصم پیوسته در پیِ شنیدن آواز و گوش دادن به نغمات موسیقی بود. همچنین وی افزوده است:
... درباره مستعصم شهرت دارد... که وی، زمانی به بدرالدّین لُؤلُؤ حاکم موصل، نامه نوشته از او گروهی مُطْرِب و نوازنده خواست و این در همان وقت بود که فرستادة سلطان هلاکو نیز نزد بدرالدین لؤلؤ آمده از وی درخواست منجنیق و آلات حصار میکرد. بدرالدین لؤلؤ گفت: به خواستههای این دو نفر بنگرید و بر اسلام و مسلمانان گریه کنید.34
باید توجه داشت که اشتغال فرمانروایان به لهو و لعب، بسیار پُرهزینه بود و بار تأمین آن هزینهها نیز بر بیتالمال و در نهایت بر عموم مردم تحمیل میشد.بنا به گزارشی در یکی از بزمهای شبانة هارونالرشید، آوازهخوانی ابراهیم موصلی وی را چندان به طرب آورد که سراسر آن شب، از او خواست آن آواز را بازخوانی کند.
در پایان، ابراهیم با درک شیفتگی هارون، از او پرسید که آیا شادمانیاش از شنیدن این نغمه، بیشتر است یا از دریافت صدهزار درهم مال؟ هارون با اذعان به اینکه شادمانیاش از آن نغمه، از دو میلیون درهم نیز بیشتر است، به ابراهیم که خواستار صد یا دویست هزار درهم شده بود، مبلغی بیشتر (دویست هزار درهم) عطا کرد.35
امین عباسی نیز ثروتهای فراوان برجای مانده از دوران پدرش هارون را در لهو و لعب هزینه کرد. او نوازندگان و اصحاب مَلاهی را از مناطق گوناگون نزد خود فرا خواند و برایشان مقرری تعیین کرد. همچنین اموال انبان شده در بیتالمال را به غلامان و ندیمان و همسخنان خود پرداخت و کاخهایی ویژه برای بزم و خلوت خود ساخت.36
همچنین معتضد دیگر خلیفة عباسی با هزینه کردن شصت هزار دینار، عمارتی موسوم به «بُحَیْرة»37 ویژة خلوت با کنیزکانش ساخت. در این حال، بر اثر واکنش همگانی و شنیدن هجو یک شاعر، آنجا را تخریب کرد.38در این میان، شاهدی در دست است که نشان میدهد فرمانروایان ـ دست کم برخی از آنان ـ از علنی شدنِ هزینههای لهو و لعب خود، پرهیز داشتند، چنانکه درباره خلیفه هادی عباسی آمده است که وی در محفل بزمی اعلان داشت که هرآوازهخوانی وی را به طَرَب (شادمانی) درآورد، هر آنچه بخواهد بدو خواهد داد.
ابراهیم موصلی، آوازهخوان نامدار آن روزگار، چنین کرد و به جای تقاضای عطای نقدی که روشی مرسوم بود، بستان و چشمة آبی را خواست، اما هادی با تندی و خشم به وی گفت: «میخواهی همگان را با خبر سازی که مرا به طرب در آوردهای و در پاداش، من، به تو املاکی بخشیدهام...». پس از بیان این سخن، خلیفه هادی، ابراهیم را روانة بیتالمال کرد، تا هر چه میخواهد، نقدی بگیرد. او نیز در نهایت، هفتصد هزار درهم از بیتالمال دریافت کرد.39
حال، پس از ارائه شواهدی در ابعاد و زوایای گوناگون حجابت، شایان توجه است که با مرگ سلیمانبن عبدالملک (سال99 ق)، در رثای او گفته شد که وی پیشتر، دربانان و نگاهبانانی فراوان داشت و اکنون در قبر، بدون حجابت است.40 در این رثا، در بیان جداییِ سلیمان از فرمانرواییاش، به جای هر چیزی، بر جداییِ وی از حجابت تأکید شده است که این میتواند شاهدی آشکار بر شاخص بودنِ حجابت به شمار آید.
همچنین به نظر میرسد با تداوم پادشاهی در دنیای اسلام، پا به پای افزون شدنِ رفتارهای اشرافی که پیشتر بیان شد، حجابتِ فرمانروایان و نهانشدن ایشان از مردم نیز شدت یافت، چندان که گاهی حتی نزدیکترین ندیم فرمانروا برای مدتی دراز نمیتوانست به وی دسترسی پیدا کند.برای نمونه، معتصم عباسی که به علیبن جُنید اِسْکافی اُنس داشت،41 روزی به وی گلایه کرد که چرا به دیدارش نمیآید. او نیز پاسخ داد: «...چقدر بیایم و به تو دسترسی نیابم...».42 ناگفته نماند که در تأکید بر ملوکیتِ معتصم گزارش شده است که او به پادشاهان عجم شباهت میجست.43
واکنشها
گفتنی است که حجابت، چون دیگر شاخصهای پادشاهی، با واکنش انکاری روبهرو بود. در این واکنش، به فرمانروا سفارش میشد که بهجای نهان شدن از مردم، پاسخگوی ایشان باشد. در اینباره، در واکنش به حجابتِ معاویه، در دو ماجرای جداگانه، برای او دو روایت از پیامبراعظم(ص) نقل شد:نخست، این که عَمْروبن مُرّة جُهَنی به معاویه گفت که از پیامبر(ص) چنین شنیده است: هیچ امام [فرمانروا]یی نیست که درگاهش را بر روی نیازمندان و درماندگان ببندد، جز اینکه خداوند درهای آسمان را در برابر نیاز و حاجت و درماندگی او خواهد بست.44
حجابت، سه پیامد داشت: 1. بیخبری پادشاه از ظلم کارگزاران، 2. سلب نظارت همگانی از رفتار پادشاه، 3. تبدیل پادشاهان به مردان سستاراده و فاسد.حجابت، فرمانروایان را به لَهْو و لَعِب، بادهنوشی، زنبارگی و... میکشاند و هزینههای مالی فراوانی را بر مردم (بیتالمال) تحمیل میکرد. |
دیگر، آنکه جابربنعبدالله انصاری پس از چندین روز معطّلی در درگاه معاویه در دمشق، چون از او اذن یافت، به وی گفت: آیا نشنیدهای که رسول خدا(ص) فرمود: «هر کس، از نیازمند و محتاج پنهان شود، خداوند در رستاخیز که روز نیاز و احتیاج اوست، خود را از وی پنهان دارد».45همچنین، امام علی(ع) ـ در عهدنامة معروف به مالک اشتر، به وی چنین نگاشت: هیچگاه، خود را فراوان از مردم پنهان مدار که پنهان بودن رهبران، نمونهای از تنگخویی و کماطلاعی در امور جامعه میباشد. نهان شدن از رعیت، زمامداران را از دانستن آنچه بر آنان پوشیده است، باز میدارد، پس کار بزرگ، اندک، و کار اندک، بزرگ جلوه میکند، زیبا زشت، و زشت، زیبا مینماید و باطل به لباس حق درآید.
همانا زمامدار، آنچه را که مردم از او پوشیده دارند نمیداند...، و تو به هرحال، یکی از آن دو نفر میباشی. یا خود را برای جانبازی در راه حق آماده کردهای که در این حال، نسبت به حق واجبی که باید بپردازی یا کار نیکی که باید انجام دهی، ترسی نداری، پس چرا خود را پنهان میداری؟ و یا مردی بخیل و تنگنظری که در این صورت نیز مردم چون تو را بنگرند مأیوس شده از درخواست کردن باز مانند. با اینکه بسیاری از نیازمندیهای مردم رنجی برای تو نخواهد داشت که شکایت از ستم دارند یا خواستار عدالتاند... .46
علی(ع) در نامه به قیسبن سعدبن عُباده، کارگزار خود در آذربایجان، نیز نوشت: « ... از مردم روی پنهان مدار و درِ خانهات را باز کن...».47خلیفه منصور عباسی هنگامی که برای انجام حج به مکه آمده بود، در آنجا، خود شنید که کسی در مناجات با خدا درباره ظهور ستم و فساد روی زمین، استغاثه میکند.
پس در فرصتی، او را فرا خواند و اَمانش داد و از وی توضیح خواست. او نیز تصریح کرد: «...تو، در میان خود و مسلمانان، حجابی از گچ و آجر و درهایی تودرتو از آهن، همراه با دربانانی مسلح قرار دادهای و خود را در آن حجاب حبس کردهای و بدینسان، خویشتن را از مسلمانان نهان داشتهای...».سپس خطاب به منصور افزود که مأموران و کارگزاران مورد اعتمادِ تو، به مردم ستم میکنند، اموالشان را میستانند و حقوقشان را از ایشان باز میدارند. آنگاه، در ارائه راهکار به منصور، از جمله بدو گفت: « درها را بگشای و حجاب[پرده داری] را از مردم آسان کن و مظلوم را یاری رسان...».48
نتیجه
در دنیای اسلام، نظام پادشاهی (مُلوکیّت) با خلافت معاویه آغاز و سپس تداوم و گسترش یافت. این نظام با سه شاخص: وراثت، اَشرافیّت و حِجابت، همراه بود.
وراثت: در تاریخ اسلام، نخستین بار معاویه، فرزندش یزید را به ولیعهدی برگزید. برخی این اقدام را ملوکی(کَسروی و قیصری)، و در واقع، غیر اسلامی خواندند. در این حال، یزید و پس از او بیشتر خلفا و اُمرا بر پایه وراثت، فرمانروا شدند که این خود، افول مدیریت سیاسی و بحرانهای داخلی را درپی داشت.
اشرافیت: این شاخص، در رفتار و نگرش پادشاه (مَلِک) تجلّی مییافت. پادشاه، در رفتار، به تشریفات درباری پایبند بود و در نگرش، خود را شریفتر از همگان و گاهی حتی فراتر از امور دینی میانگاشت. همچنین، پادشاه برای جلب همراهی اشراف، به آنها امتیازات ناروا میداد.در تاریخ اسلام، رفتارهای اشرافی مُلوکی از سوی عثمان، آغاز و به وسیلة معاویه در سطحی بسیار گسترده آشکار شد.
حِجابت: این شاخص به معنای نهانشدن پادشاه در ورای پرده و جُدا شدن وی از مردم بود. در تاریخ اسلام، نخستین بار معاویه چنین کرد.حجابت، سه پیامد داشت: 1. بیخبری پادشاه از ظلم کارگزاران، 2. سلب نظارت همگانی از رفتار پادشاه، 3. تبدیل پادشاهان به مردان سستاراده و فاسد.حجابت، فرمانروایان را به لَهْو و لَعِب، بادهنوشی، زنبارگی و... میکشاند و هزینههای مالی فراوانی را بر مردم (بیتالمال) تحمیل میکرد.
همراهی نظام پادشاهی با سه شاخص یاد شده، سبب شد تا آن نظام در نگرش مسلمانان، از شیوة حکومت رسولخدا(ص) و خلافت او، جدا و بیگانه به شمار آید، چنانکه شماری از معاصران و نیز راویان و مورخان، بهدرستی، این واقعیّت را که «آغاز نظام پادشاهی (ملوکی) از سوی معاویه، در واقع آغاز یک دگرگونی در عرصة سیاسی دنیای اسلام بود» درک کردند، و به انکار و نفیِ آن پرداختند.
پی نوشت ها:
1. مسعودی، مروجالذهب، ج3، ص207.
2. همان، ص207 ـ 208.
3. همان، ص241.
4. همان، ص 296.
5. ابنطقطقی، تاریخ فخری...، ص214 و215.
6. همچنین، دربارة منصور، تصریح شده است:«...کسی ندید او، جُز آب بنوشد». ر.ک: جاحظ، کتاب التّاج فی اخلاق الملوک، ص32. با وجود این، پس از این، در متن نوشتار خواهد آمد که منصور به سان دیگر ملوک، بزمهای درباری برپا میکرد.
7. برای نمونه، درباره خلیفه معتمد عباسی، در تعبیری شبیه به آنچه در متن دربارة امویان بیان شد، گفته شده است: «او به کارهای لهو و لذتجویی میپرداخت و به رعایا بیتوجه بود، پس مردم از او، اکراه، و برادرش طلحه را دوست داشتند». (ر.ک: سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص363).
8. قلقشندی، مآثرالاِنافة...، ج1، ص244.
9. ابن عمرانی، الإنباء فی تاریخ الخلفاء، ص128و129.
10. ر.ک: سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص303.
11. قلقشندی، مآثرالاِنافة...، ج1، ص204.
12. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص297.
13. ر.ک: ابن عمرانی، الإنباء فی تاریخ الخلفاء، ص90 / سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص298 ـ 299.
14. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج8، ص 508.
15. همان، ص 500.
16. همان، ص 396.
17. ابن عمرانی، الإنباء فی تاریخ الخلفاء، ص90.
18. ذهبی، تاریخالإسلام، ج13، ص382 و383. / همچنین، ر.ک: سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص304 و305.
19. قلقشندی، مآثرالاِنافة...، ج1، ص262/ سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص369. ناگفته نماند که مورخان مرگ خلیفه معتضد(سال289ق) را به سبب افراط در جماع دانستهاند. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 11، ص95 / سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص373 / ابنعماد دمشقی، شذراتالذّهب فی اخبارمنذهب، ج3، ص371.
20. سخنان یادشده از جاحظ دربارة آویختن پرده در بزمهای درباری، مبتنی بر پاسخهای فردی به نام اسحاقبنابراهیم موصلی به پرسشهای وی است. ر.ک: جاحظ، کتاب التّاج فی اخلاق الملوک، ص29 ـ 43. همچنین، ر.ک: ص29، پاورقی1.
21. همان، ص30.
22. همان، ص30 و31.
23. ر.ک: همان، ص31 ـ 33، 35؛ 40 ـ 41.
24. همان، ص26/ مسعودی، مروج الذهب، ج1، ص246 و ج3، ص279.
25. برای نمونه، ر.ک: جاحظ، کتاب التّاج فی اخلاق الملوک، ص32 / مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص370 ـ 371.
26. در متن گزارش، نام یزید بن ولید آمده که بر یزید ناقص (سوم) تطبیق مییابد، اما به نظر میرسد که در این گزارش، یزید سوم با یزید دوم (یزید بن عبدالملک) اشتباه شده است، چنانکه ترتیب بیان نیز همین اقتضا را دارد، چون در گزارش، پس از این، نام ولید دوم، فرزند یزید دوم آمده است، ر.ک: جاحظ، کتاب التّاج فی اخلاق الملوک، ص150. در این باره باید دانست که یزید سوم پس از ولید دوم، در مخالفت با مفاسد وی شورش کرد و به خلافت رسید. ر.ک: سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص252 ـ 253.
27. هارونالرشید فقط نزد کنیزکان خاص خود باده مینوشید. ر.ک: جاحظ، کتاب التّاج فی اخلاق الملوک، ص35.
28. همان، ص149ـ 151.
29. قلقشندی، مآثرالاِنافة...، ج1، ص133.
30. مسعودی، مروج الذهب، ج4، ص122.
31. واژة عربی مقصوره، به معنای حِجله، خلوتخانه و خانة کوچک اطلاق شده است، (معین، فرهنگ فارسی، ج4، ص4298 و4299). پیش از این در متن نوشتار، گذشت که مقصوره در مسجد، مفهومی دیگر داشت، و نخستین بارمعاویه آن را ساخت.
32. چنانکه متوکل با خشم گرفتن بر یکی از کنیزکان، فرمان داد که او در مقصورهاش بماند و از آنجا خارج نشود. سپس در آشتی با وی خود، به سوی مقصورة آن کنیزک رفت. ر.ک: مسعودی، مروج الذهب، ج4، ص125 ـ 126.
33. ابنطقطقی، تاریخ فخری...، ص60. همچنین، ر.ک: ابن عبری، تاریخ مختصرالدول، ص 254 ـ 255.
34. ابنطقطقی، تاریخ فخری...، ص60 ـ 61.
35. جاحظ، کتاب التّاج فی اخلاق الملوک، ص40.
36. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج8، ص508 ـ 509.
37. بُحَیْره به عربی به معنای دریاچه است. بهدرستی معلوم نیست که عمارة البحیرة، نام خاص یک ساختمان بوده یا اینکه بیانگر آن است که آن ساختمان، در ساحل دریاچه یا رودخانه جای داشته است.
38. ذهبی، تاریخالإسلام، ج23، ص94 / سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص372.
39. جاحظ، کتاب التّاج فی اخلاق الملوک، ص34 و35.
40. مسعودی، مروجالذهب، ج3، ص191.
41. همان، ج4، ص48.
42. همان، ص50.
43. همان، ص319 / سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص389.
44. قلقشندی، مآثرالاِنافة...،ج1، ص61 و62 .
45. مسعودی، مروجالذهب، ج 3، ص122.
46. شریف رَضی(گردآوری)، ترجمة نهجالبلاغه ، ترجمة دشتی، ص417 (ترجمة نامة53).
47. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص202.
48. زبیر بن بکار، الاخبار الموفّقیّات، ص392 ـ 398.
حامد منتظریمقدم/استادیار گروه تاریخ مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
منبع: فصلنامه تاریخ در آئینه پژوهش شماره 24