0

آغاز و گسترش نظام پادشاهی در دنیای اسلام

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

آغاز و گسترش نظام پادشاهی در دنیای اسلام

 

  در دنیای اسلام، نظام پادشاهی (مُلوکیّت) با خلافت معاویه آغاز و سپس تداوم و گسترش یافت. این نظام با سه شاخص: وراثت، اَشرافیّت و حِجابت، همراه بود.

 

خبرگزاری فارس: آغاز و گسترش نظام پادشاهی در دنیای اسلام

 

چکیده

در تاریخ اسلام، نظام پادشاهی با خلافت معاویه آغاز و سپس تداوم و گسترش یافت. در این پژوهش، شاخص‌های این نظام، یعنی وراثت، اشرافیت و حجابت، از زاویة نگرش همگانی مسلمانان بازشناسی می‌شود. در پژوهش حاضر، سخن از این است که در نظام پادشاهی، وراثت، شاخصِ پایه و عاملی برای بحران‌های سیاسی بود؛

اشرافیّت، در رفتار و نگرش پادشاه و امتیازدهیِ ناروا تجلّی می‌یافت و حجابت، با نهان‌شدن پادشاه در دربار و در نتیجه با بی‌خبری از ظلم‌ کارگزاران و سلب نظارت همگان همراه بود، و پادشاهان را سست‌اراده و فاسد می‌ساخت. برآیند سخن این است که سه شاخص یادشده، نظام پادشاهی را در نگرش مسلمانان، از شیوة حکومت رسول‌خدا(ص) و خلافت او جدا می‌ساخت و نفی و انکارِ ایشان را در پی داشت.

کلید واژه‌ها: نظام پادشاهی(مُلوکی)، خلافت، حکومت موروثی، اشرافیّت، حِجابت و نگرش همگانی.

مقدمه

در تاریخ اسلام، نظام پادشاهی (مُلوکی) با خلافت معاویة بن‌ ابی‌سفیان (41 ـ 60 ق) آغاز شد. او با جسارت و از سرِ افتخار اعلان داشت: «من نخستین پادشاهم».1 پس از او این نظام در همة ادوار تاریخ اسلام و در بیشتر سرزمین‌های اسلامی تداوم یافت. حاکمانی که خود را خلیفة رسول‌خدا‌(ص) نامیدند و نیز امیران محلی آشکارا همچون پادشاهان (مُلوک) حکم راندند و هم‌اینک، امیرانی به نام مَلِک (پادشاه) یا به نام‌های دیگر و با همان روش، زمامدارِ برخی از سرزمین‌های اسلامی‌اند.

دربارة نظام پادشاهی، از دیرباز تاکنون منابع و آثار پژوهشی فراوانی تدوین شده است، با این حال، هم‌چنان لازم است شاخص‌های این نظام در ارتباط با عموم مسلمانان و نگرش همگانیِ2 ایشان، بازشناسی شود. این نظام، نخست، به وراثت شناخته شده و در لایه‌های درونی، دو شاخص عمدة‌ دیگر داشته است: اشرافیّت و حجابت.

در این نوشتار، درباره «وراثت» در معنای موروثی‌بودنِ حکومت، « اشرافیّت»‌ در معانی اشرافی‌گری و اشرافی‌نگریِ پادشاه و «حِجابت» در مفهوم نهان‌شدن در ورای پرده و جُدا شدن از مردم پژوهش می‌شود.این سه شاخص، نظام پادشاهی را از آنچه مسلمانان از شیوة حکومت رسول‌خدا‌(ص) و خلافت او شناخته بودند یا از آنچه از شیوة حکومتِ یک فرمانروای مسلمان انتظار داشتند، جُدا می‌ساخت. بر این اساس، پادشاهی، با نفی و انکار مسلمانان روبه‌رو می‌شد.

هر پادشاهی ضمن پای‌بندی به رسوم و آداب شناخته شدة شاهانه، برای تأکید بر شرافت خویش، تلاش می‌کرد خود نیز رسم و رفتاری ابداع کند. با توجه به همین خوی ملوکانه بود که این رسم‌ها و رفتارها (تشریفات)، پس از گذشت دوره‌های پی‌درپی رو ‌به تزاید و تراکم می‌نهاد و به همان سان، اشرافیّتِ ملوک شدیدتر می‌شد.

1. وراثت؛ شاخصِ پایه

وراثت، شاخصِ پایه و آغازین و به دیگر سخن، آشکارترین و آشناترین شاخص برای نظام پادشاهی بود. معمولاً این شاخص با رفتاری مستبدّانه و در چارچوب تعیین ولیعهد تحقق می‌یافت و به تداومِ حکومت در نسل فرمانروا می‌انجامید؛ بدون آن‌که برای انتخاب ولیعهد (جانشین)، به وجود معیارها و شایستگی‌های لازم در وی توجه شود.

گفتنی است که برای مسلمانان عرب، ملوک یمن، نمونه‌ای نزدیک و آشنا از پادشاهی به شمار می‌آمدند. در‌ این‌باره، شایان توجه است که در عصر خلیفه سفّاح عباسی، زمانی که نظام ملوکی و شاخص‌های آن در جامعة اسلامی پذیرفته و عادی شده بود، یکی از کِنْدیان به نام ابراهیم بن مَخْرَمَه، در حضور خلیفه، بر اینکه ملوک یمن در جاهلیت، پیشگام عرب در ملوکیت بودند و به وراثت به مُلک می‌رسیدند، فخر ورزید.3

در تاریخ اسلام، برای نخستین بار، معاویة‌بن ‌ابی‌سفیان به موروثی کردن حکومت دست یازید و فرزند‌ ناشایست خود، یزید را به ولیعهدی برگزید. معاویه کوشید با رفتاری مستبدّانه از همگان برای یزید بیعت ستانَد، چنان‌که در نامه‌ای به عبدالله‌بن ‌جعفر نوشت: «... اگر [با یزید] بیعت کنی از تو سپاس‌گذاری خواهد شد وگرنه، مجبور خواهی شد. والسّلام».4

واکنش‌ها

در رأس مخالفت با موروثی‌کردنِ خلافت، شماری از اصحاب پیامبر‌(ص) و خلیفه‌زادگان قرار داشتند که در تبیین مخالفت خود، این اقدام را مبتنی بر روش ملوکی(پادشاهی) و در واقع، غیر اسلامی به شمار می‌آوردند. گفتنی است که ایشان در ملوکانه خواندن این اقدام، به واژه‌هایی چون کَسْرَوی، هِرَقْلی و قِیْصری تعبیر می‌کردند که واژة نخست به پادشاهی خُسروان (ساسانیان) در ایران، و دو واژة دیگر به امپراتوری روم شرقی (بیزانس) اشاره داشت. این هر دو، نظام‌های دیرپای ملوکی، و برای مردمان عرب شناخته شده بودند.

عبدالرحمن، فرزند ابوبکر، خلیفة نخست، با امتناع از پذیرش ولیعهدی یزید، خطاب به مروان گفت: «‌شما، حکومت را هرقلی و کسروی کرده‌اید».5 نیز او، از خود معاویه که به مدینه آمده و اهل آن‌جا را برای بیعت با یزید فرا خوانده بود، از سرِ انکار پرسید: «آیا [حکومت] هرقلی است که هرگاه، قیصری مُرد، قیصری دیگر جای او قرار گیرد»؟6

هم‌چنین عبدالله، فرزند خلیفة دوم، در مدینه روی به معاویه معترضانه گفت: «این خلافت، نه هرقلی، نه قیصری و نه کسروی است که فرزندان از پدران به ارث برَند؛ اگر چنین بود من باید پس از پدرم خلیفه می‌شدم».7در این‌باره، شاعری نیز با پذیرش نظام ملوکی، چنین سرود:«اگر رمله یا هند را [در جایگاه خلیفه] بیاورید، با او به عنوان اَمیرةُ‌ المؤمنین بیعت خواهیم کرد. اگر کسرایی بمیرد، کسرای دیگر به جایش می‌ایستد و ما هر سه [ رمله، هند و یزید] را برابر خواهیم دانست.8

در این‌جا باید تأکید کرد که رواج واژه‌های کسروی، هرقلی و قیصری در ادبیات سیاسیِ صدر اسلام، ناظر به‌گونه‌ای از حکومت غیراسلامی است که به حکومت‌های پادشاهی ایران و روم تمثیل می‌یافت، چنان‌که امیرالمؤمنین علی‌(ع) در یکی از خطبه‌های خود در دعوت از سپاهیان خود برای جنگ با معاویه چنین فرمود:

پیکار کنید با کسانی که با خدا دشمنی می‌کنند و می‌کوشند تا نور خدا را خاموش کنند. پیکار کنید با خطاکاران گمراه و ستمکاران مجرم؛ آنان که نه قاریِ قرآنَند و نه فقیه در دین و نه عالم به تأویل؛ آنان که در اسلام هیچ سابقه‌ای ندارند. به خدا سوگند! اگر ایشان بر شما ولایت یابند، همانند کسری و هرقل میان شما رفتار خواهند کرد... .9

به هر روی،‌ ولیعهدی‌ یزید، سرآغازی شد برای موروثی شدن فرمانروایی در دنیای اسلام و دیری نپایید که فرمانروایان مسلمان در دو سطح خلفا و اُمرا، حکومت را میان تبار خویش موورثی کردند و در بیشتر موارد، ولیعهد، بدون توجه به شایستگی‌ها، تعیین می‌شد. برآیند این امر، از یک‌سو افول مدیریت سیاسی در دنیای اسلام و از سوی دیگر، رقابت‌ها و بحران‌های داخلی بود. البته تبیین این دو جهت، نیازمند فرصتی دیگر است.

2. اَشرافیت

اشرافیت در نظام ملوکی، در ارتباط با شخص پادشاه (مَلِک) در دو بُعد « اشرافی‌گری» و «اشرافی‌نگری‌« قابل شناسایی است. بعد نخست، به رفتار پادشاه و بعد دوم، به نگرش وی باز می‌گردد. در کنار این دو، بعد سومی را نیز می‌توان افزود و آن اعطای امتیازهای ویژه به اشراف جامعه (گروه‌های فَرادست) است. در این بخش از نوشتار، دو بُعد اشرافی‌گری و اشرافی‌نگری به تفصیل، و بُعد سوم به اشاره، شناسایی می‌شود.

نخست باید دانست که ملوک، خویشتن را شریف‌تر و برتر از همه می‌انگاشتند و برای نمایاندنِ این شرافت، در رفتار، برای خود امتیازات و تشریفات (آداب و رسومی) را وضع و تعریف می‌کردند.در این میان، به نظر می‌رسد که هر پادشاهی ضمن پای‌بندی به رسوم و آداب شناخته شدة شاهانه، برای تأکید بر شرافت خویش، تلاش می‌کرد خود نیز رسم و رفتاری ابداع کند.

با توجه به همین خوی ملوکانه بود که این رسم‌ها و رفتارها (تشریفات)، پس از گذشت دوره‌های پی‌درپی رو ‌به تزاید و تراکم می‌نهاد و به همان سان، اشرافیّتِ ملوک شدیدتر می‌شد.در این باره، با مراجعه به کتاب مُشاکلَةُ‌ النّاسِ لِزَمانِهِم نگاشتة یعقوبی، می‌توان به نمونه‌های فراوانی از ابداعات اشرافی فرمانروایان مسلمان دست یافت. هم‌چنین مسعودی از روایت‌گری به نام محمد‌بن‌علی عَبدی خراسانی، اطلاعاتی کم و بیش با همان مضامین ارائه داده است.10

بستر‌سازی

در تاریخ اسلام، عثمان بن‌عفّان در جایگاه سومین خلیفة‌ رسول خدا‌(ص)، به رفتارهای اشرافی دست یازید و بستر لازم را برای نفوذ نظام مُلوکی در دنیای اسلام فراهم ساخت.بنا به گزارش یعقوبی، در شبِ همان روزی که عثمان به خلافت رسید، او در حالی برای اقامة نماز عشا به مسجد آمد که پیشاپیش وی، شمعی فروزان حرکت داده ‌شد. در این گزارش، تصریح شده است که مقداد بن عمرو، صحابی پیامبر‌(ص) در واکنش به این اقدام، آن را بدعت دانست.11

در میان گزارش‌های موجود دربارة‌ دوران پیش از اسلام آمده است نخستین کسی که شمع برایش بالا برده شد، یکی از پادشاهان حیره، به نام جَذِیمة بن‌مالک اَبرش12 بود.13 صرف نظر از صحت و سقم این گزارش، اصل توجه به این‌که اقدام یاد شده، نخستین بار دربارة چه کسی رخ داده است، می‌تواند بیان‌گر حساسیّت به چنان اقدامی باشد.

شایان توجه است دربارة‌ امویان، با تعبیر به ملوک اموی، گزارش شده است که ایشان در شب، با قندیل‌ها و شمع‌های بسیار بلند، مسیر گذرشان را روشن می‌کردند، و برخی چون یزیدبن ‌عبدالملک و فرزندش ولید، در این ‌باره، به افراط می‌پرداختند. بر این اساس،‌ کارگزار عمربن‌عبدالعزیز در مدینه، از او، برای چنان کاری (افروختن شمع پیشاپیش مسیر خود)، هزینه خواست، اما عمر، نپذیرفت و او را از این کار باز داشت.14

همچنین دربارة‌ عثمان‌بن‌عفّان تصریح شده است که او نخستین کسی بود که هنگام عبورش در راه،‌ گفته شد: «از راه دور شو»!15 دیگر این‌که او در مدینه، خانه‌ای بسیار مجلل برای خود ساخت، و همین رفتار وی، با اعتراض همگانی رو به رو شد.16 مسعودی‌ با اشاره به ساخت خانة‌ یاد شده از مصالح‌ گران‌بها مانند چوب ساج، اذعان داشته است که کارگزاران و بسیاری از مردم آن زمان، به رفتار‌ عثمان تأسی‌کردند. او، در‌این‌باره، شواهد متعددی از ساخت و ساز خانه‌های باشکوه و مال‌اندوزی‌های اصحاب نامدار پیامبر‌(ص) ارائه داده است.17

دگرگونی آشکار

از دیرباز، معاصرانِ معاویه و نیز راویان و مورخانی که به شناسایی رفتارهای وی پرداخته‌اند، به نقش او در دگرگونی خلافت و آغاز پادشاهی در اسلام تصریح کرده‌اند.شایان توجه است که معاویه، در دورانِ امارتش بر شام (پیش از خلافت) از سوی خلیفة دوم کسرای عرب (پادشاه) به شمار آمد.شگفت آن‌که خلیفه در‌این باره، به منع و انکار نپرداخت، بلکه با لحنی تمجید‌آمیز سخن گفت. چنان‌که بنا به گزارشی، او هرگاه به معاویه نظر می‌کرد، می‌گفت: «این کسرای عرب است».18 هم‌چنین، در محفلی اذعان داشت: « شما از کسری و قیصر و زیرکی آن دو یاد می‌کنید، حال آن‌که معاویه نزد شماست». [19

در این حال،‌ سعدبن‌ ابی‌وَقّاص، صحابی نامدار پیامبر‌(ص) که خود چگونگی تصاحب خلافت (قدرت) را از سوی معاویه دیده بود، در سلام دادن به معاویه، وی را با لقب «مَلِک» خطاب کرد. در برابر، معاویه بسیار برآشفت و معترضانه گفت که چرا در سلام، وی را امیرالمؤمنین نخوانده است.سعد در پاسخ تصریح کرد که او با زور بر مسند خلافت دست یافته است، نه با گزینش مؤمنان.20 همچنین صَعْصَعَةبن‌صوحان، از یاران‌ علی‌(ع)، روی به معاویه، به صراحت، خلیفه بودنش را انکار کرد، و گفت: «کجا، خلیفه است کسی که به زور بر مردم پادشاهی می‌کند...».21

با گذشت زمان، این‌که آغاز نظام ملوکی از سوی معاویه، در واقع آغاز یک دگرگونی وسیع در عرصة‌ سیاسی دنیای اسلام بوده، درک شد، چنان‌که از سعیدبن‌مُسَیَّب (13ـ94ق)، که از فقهای مدینه به شمار آمده،22 نقل شده است که می‌گفت: «... معاویه، نخستین کسی بود که این امر[خلافت] را به مُلْک[پادشاهی] دگرگون ساخت».23 هم‌چنین جاحِظ (163ـ 255 ق)24 به صراحت، نگاشته است: «در عصر معاویه، امامت به مُلْکِ کسروی، و خلافت به غصبِ قیصری دگرگون شد».25 در گزارشی نیز خلیفه‌بودنِ فرمانروایان اموی، انکار و تصریح شده است: «آنان، مُلوک، آن هم از بدترین مُلوک بودند و نخستین مَلِک، معاویه بود».26

میان دیدگاه‌های متأخّر نیز عموماً این دیدگاه دیده می‌شود که دوران فرمانروایی‌ معاویه، دوران دگرگونی حکومت اسلامی از خلافت به مُلک بوده است.27 در این باره، عَقّاد با تکیه بر نگرش عموم مسلمانان به معاویه، به درستی نگاشته است: همة ویژگی‌های مُلک[پادشاهی] با معاویه همراه و هم‌گام بود و بر او احاطه داشت... و مردم در نگاه به معاویه، هِرَقْل و کَسری را می‌دیدند.28 بی‌تردید، نگاه مردم که عقّاد به آن تصریح دارد، پیش از هر چیز، در نظر به رفتارهای معاویه شکل می‌گرفت.

در تاریخ اسلام، برای نخستین بار، معاویة‌بن ‌ابی‌سفیان به موروثی کردن حکومت دست یازید و فرزند‌ ناشایست خود، یزید را به ولیعهدی برگزید. معاویه کوشید با رفتاری مستبدّانه از همگان برای یزید بیعت ستانَد، چنان‌که در نامه‌ای به عبدالله‌بن ‌جعفر نوشت: «... اگر [با یزید] بیعت کنی از تو سپاس‌گذاری خواهد شد وگرنه، مجبور خواهی شد. والسّلام».

باید توجه داشت که رفتارهای اشرافی‌ـ مُلوکی به رغمِ آسیب‌های عمیق اجتماعی‌ و فرهنگی و هزینه‌های کلان اقتصادی، حکومت را در بازخورد ظاهری با شکوه می‌ساخت، چنان‌که قَلْقَشَنْدی(756ـ 821 ق) دربارة معاویه می‌نگارد: «او، نخستین کسی بود که خلافت را شکوهمند ساخت و آن را بر پایة مُلک، سازماندهی‌ و اجرا کرد».29

حال،‌ پس از تبیین نقش معاویه در آغاز ملوکیت در دنیای اسلام، در ادامة بازشناسی شاخص اشرافیّت، نمونه‌هایی از رفتارهای اشرافی و ملوکانة معاویه ارائه می‌شود.یعقوبی، نگاشته است:  معاویة‌بن ابی‌سفیان کاخ‌ها بنا کرد و خانه‌هایی محکم ساخت و پرده‌ها برافراشت و نگهبانان و دربانان و پرده‌داران گماشت و در مساجد، مَقْصوره‌ها30 ساخت و مَرْکَب‌های آذین بسته سوار شد و جامه‌های[فاخر و گران‌بها موسوم به] «خَز» و «وشی» پوشید و برای خود اموال و اراضی برگزید.31

همین مورخ، دو مورد بسیار روشن از پادشاهی معاویه را نیز به ثبت رسانده است: نخست، اینکه معاویه نخستین کسی بود که بر تخت‌گاه می‌نشست، در حالی که مردم پایین آن می‌نشستند.32 دیگر، آن‌که او در سراسر قلمروی پهناور اسلامی (شام، عراق، جزیره، یمن و حتی در مکه و مدینه) بنا به رسم شاهان، بخش‌هایی از زمین‌ها و مزارع مردم را به عنوان صَوافی (خالصه)، برای خود برگزید و نیز به اِقطاع،33 زمین‌هایی را به خاندان و نزدیکانش بخشید.34

یعقوبی اذعان داشته است که معاویه از طریق دهقانان ایرانی، به واسطة مأمور مالیاتی‌اش در عراق، آگاه شد که در گذشته، کسری (‌پادشاه ساسانی) و خاندان او، برای خود املاکی برگزیده‌، موسوم به صوافی داشته‌اند و درآمد آن‌ها برای خود ایشان بوده است. پس از آن، او فرمان داد که صوافی کسری و خاندانش، شناسایی و خالصة‌ خود وی قرار داده شود.35

دربارة به تخت‌نشستنِ معاویه، عبدالرحمن بن‌خلدون (732 ـ 808 ق) اذعان داشته است که بهره‌گیری از تخت‌ فرمانروایی، شیوة‌ پادشاهان پیش از اسلام و غیرعربی به شمار می‌آمد و ایشان بر تخت‌های زرّین می‏نشستند. هم‌چنین او نگاشته است که در اسلام، نخستین کسی که تخت فرمانروایی را به کار برد، معاویه بود که گفت من فربه شده‏ام، و از مردم در این باره کسب اجازه کرد و با اجازة‌ آنان بر تخت نشست. سپس، دیگر فرمانروایان مسلمان از او پیروی کردند و بر تخت نشستند و شیوة‌ مزبور در اسلام، نشانة ابّهت و جلال به شمار آمد.36

معاویه هر شب در وقت معیّنی، به مطالعة اخبار و سیرة‌ پادشاهان می‌پرداخت.37 او در همان حال که از پادشاهان‌ عجم الگو می‌گرفت،38 اخبار یک ملکة‌ کهن عرب به نام ماویة را جویا بود.39معاویه در برپایی پادشاهی در دنیای اسلام، ابداع نیز داشت. برای نمونه، پس از شهادت امام علی‌(ع) بر اثر‌ ضربت خوردن در مسجد، معاویه که از ترور خوارج جان به در برده بود، نخستین بار در مسجد جایی ویژه و مجزا از مردم به نام مقصوره ساخت و در آن در پناه نگهبانان نماز می‌خواند.40

انکار، پذیرش و گسترش

بی‌گمان، رفتارهای اشرافی ـ مُلوکی ‌معاویه با آنچه سزاوار یک فرمانروای مسلمان بود، فاصله داشت و از این روی،‌ با واکنش‌های انکاری رو به رو می‌شد. تردیدی نیست که این واکنش‌ها، بیان‌گر هنجارهای اجتماعی موجود در جامعه بود. در این حال،‌ معاویه خود می‌کوشید تا رفتارهایش را در نگرش‌ دیگران، بهنجار جلوه دهد و از واکنش‌های منفی دور سازد. برای رسیدن به این هدف، یک راه ساده این بود که نظر دیگران، ‌به‌ویژه نخبگان، به جاذبه‌های دنیوی و اشرافی، گشوده و جلب شود.

او یک بار با نشان‌ دادن‌ یکی از بناهای با شکوهش به عبدالله‌بن ‌عمر، ‌از وی پرسید که آن را چگونه می‌بیند؟ پاسخ ابن‌عمر چنین بود: «اگر از مال‌خدا [بیت‌المال] باشد، تو از زمرة ‌خیانت کارانی و اگر از مال خودت باشد، از اسراف‌کارانی».41در این‌باره باید اذعان داشت که در میان‌ واکنش‌هایی که به رفتارهای اشرافی معاویه تحقّق یافت، واکنش‌ها و مواضع‌ خلیفة دوم بسیار مهم ارزیابی می‌شود، زیرا واکنش‌های وی، در زمانی روی داد که معاویه فقط بر شام امارت داشت.

بر این اساس، با توجه به آن‌که امارت معاویه در دوران‌ خلیفة‌ دوم آغاز شد، همو باید پاسخ‌گوی این پرسش تاریخی باشد که چرا امارت معاویه را با وجود خصایص و ویژگی‌هایی که داشت،‌ تأیید و تحمل کرد. حال دو مورد از واکنش‌ خلیفة دوم در برابر معاویه یادآور می‌شویم:

نخست، این‌که روزی معاویه بر عمر وارد شد، در حالی که جامه‌ای سبز رنگ و گران‌بها بر تن داشت، به طوری که نگاه‌های همگان را متوجه خود ساخت. در این هنگام، عمر از جا برخاست و با تازیانه‌ای که همراه داشت، ضربه‌ای بر معاویه نواخت. جالب توجه آن‌که عمر در توجیه این اقدام و در پاسخ به اعتراض معاویه و دیگر حاضران در مجلس، دستش را بالا برد و با اشاره به دست خود، گفت که من دیدم او بالا رفته است، خواستم پایینَش آورَم.42

دیگر، موردی است که در سفر خلیفة‌ دوم به شام، هنگامِ امارت معاویه رخ داد. معاویه در موکبی عظیم و با شکوه به پیشواز خلیفه آمد، اما چون نزدیک شد، خلیفه از او بازخواست کرد که چرا چنان موکبی به راه انداخته است و نیز بدو گفت که شنیده است وی ارباب حاجات را مدّتی طولانی، در درگاه خود به انتظار وا ‌می‌دارد.

معاویه با تأیید‌ این خبر، استدلال کرد که در شام، جاسوسان روم فراوان‌اند، و در برابر آنان، باید شکوه و عزت فرمانروایی را که همان شکوه و عزّت اسلام است، نمایاند، و دشمنان را بیمناک ساخت. هم‌چنین، او افزود که تابع‌ فرمان خلیفه است؛ به فرمانش، به آن روش ادامه می‌دهد و به منع او، باز‌می‌ایستد. در برابر این سخنان، عمر، بدو گفت: «اگر آن‌که گفتی، راست باشد، رأیی است که تو داری، و اگر دروغ [و فقط توجیه] باشد، نیرنگی زیرکانه است». نیز گفت: «نه، تو را بر این روش که پیش گرفته‌ای امر‌ می‌کنم و نه از آن، باز ‌می‌دارم».43

به هر روی، پس از آغاز ملوکیت از سوی معاویه و دگرگونی تدریجی هنجارهای اجتماعی و فرهنگی، ارتکاب به رفتارهای اشرافی‌ـ ملوکی از سوی فرمانروایان مسلمان، عادی شد، چندان که حتی دانشمندان مسلمان در تبیین آداب مرتبط با نظام ملوکی، به پاسداشت چنان رفتارهایی توصیه کردند. جاحظ با تأکید بر این‌که ندیمان نباید با پادشاه در برخی امور مشارکت ورزند، در تأیید اشرافی‌نگریِ پادشاه می‌پردازد و می‌نویسد:از خوی‌های مَلِک این است که در هر‌ موردی که بتواند از خواص و نزدیکانش جدایی ‌یابد، چنین کند، و کسی را در آن شراکت ندهد... ‌ و سزاوارترین خوی‌ها دربارة مَلِک این است که اگر برایش امکان جُدایی در آب و هوا نیز باشد، کسی را در آن‌ها سهیم نسازد؛ که همانا شکوه و عزّت و ابّهت در جُدایی است... .44

این سخن، بیان‌گر این واقعیت است که پادشاهان به جدا شدن از دیگران، در آداب و امور گوناگون، گرایش دارند تا از این راه، شکوه‌ خویش و نیز شرافتشان را نمایان سازند. ذَهَبی(م 748 ق) می‌نگارد که در سال160ق هنگامی که خلیفه مهدی عباسی برای انجام حج به مکه آمد، تا آن‌جا، برایش یخ آورده شد. سپس او دربارة‌ این اقدام چنین می‌نویسد:...این، چیزی بود که هرگز برای هیچ مَلِک [پادشاه] ی فراهم نشده است».45 نکته، این‌جاست که ذهبی در این سخن، با اشاره به رفتاری از یک خلیفه، به تناسب ماهیّت‌ ملوکانة آن رفتار، به مَلِک تعبیر می‌کند.

رفتارهای اشرافی فرمانروا گاه به برخی از اشیا و امور تعلق می‌یافت، و آنها را باوصفِ مُلوکانه(شاهانه) از موارد متعلق به عموم مردم، ممتاز می‌ساخت. با مراجعه به ادبیات و فرهنگ عمومی می‌توان به نمونه‌هایی از این اشیا، مانند سفرة‌ ملوکانه، جامة‌ ملوکانه، جشن ملوکانه و... دست یافت. در این‌جا از میان آن نمونه‌ها، به سفرة ملوکانه بسنده می‌شود.

با صرف نظر از گزارش‌هایی که به پرخور بودنِ شماری از فرمانروایان اموی و عباسی صراحت دارد،46 گفتنی است که ویژگی اصلی سفره‌های ملوکانه، رنگارنگ بودن آن‌ها بود. در این باره، شایان توجه است که فردی به نام محمد بن‌جعفر اَنماطی که در یک روز عید، بر سر سفرة مأمون عباسی، حضور داشته، گفته است که به گمان وی در آن سفره، بیش از سیصد رنگ وجود داشته است.47 در این‌جا رنگ، همان غذا و فراوانی رنگ‌های سفره، به معنای ‌تنوع غذاهای آن بوده است.

...این لقب[حاجِب] در دولت اموی و عباسی به کسی اختصاص داشت که سلطان را از دیدار عامه می‏پوشید و درگاه او را به روی آنان می‏بست یا آن را برحسب اندازة‌ معین و اوقات سلطان، به روی آنان می‌گشود. و این پایه در آن روزگار از دیگر مراتب‌ درگاهِ‌ پادشاه فروتر بوده و متصدی آن‏، مرئوسِ‌... وزیران به‌ شمار می‌رفته است...

تردیدی نیست که تدارک چنین سفره‌هایی بدون تعرض به اموال ‌عمومی و گاه خصوصی، ممکن نبود. در گزارشی درباره احمدبن ‌ابی‌خالد، کاتب مأمون عباسی48 آمده است که او بسیار پرخور بود و به همین سبب، حتی متعرض خوراک مردم می‌شد. از این رو، مردم به مأمون درباره وی شکایت کردند و از وی خواستند که برای تأمین غذای وی مواجب کافی قرار دهد. مأمون نیز پذیرفت و برای سفرة وی روزانه، هزار درهم معین کرد.49

هم‌چنین، گاهی جنس خود سفره نیز متمایز بود. واثق عباسی، به پرخوری، توصیف، و درباره وی گفته شده است که بر سر سفره‌ای زرّین، مرکب از چهار قطعة‌ بسیار وزین و در ظروفی از زَر غذا می‌خورد. البته ابن‌ابی‌دُؤاد که قاضی‌القضاة بود، وی را از این کار باز داشت. پس از آن، واثق فرمان داد که آن سفره‌ و ظرف‌ها به دینار تبدیل، و به بیت‌المال منتقل شود.50

سفره و غذای ملوکانه در حالات‌ برخی از فرمانروایان، بسیار تأثیر داشت، چنان‌که در احوال‌ سفّاح، نخستین فرمانروای عباسی آمده است که چون برایش غذا می‌آوردند، بیش‌ترین گشاده‌رویی را پیدا می‌کرد و ابراهیم‌بن مَخْرَمَه با شناخت این حالت، خواسته‌هایش را در همان هنگام به او می‌گفت.51 یک بار، منصور عباسی غذایی را که برایش از مغز و شکر درست شده بود، نیکو شمرد و در همان حال، با اشاره به جنبش ابراهیم‌بن ‌عبدالله محض، اعلان داشت: «ابراهیم می‌خواست مرا از این غذا و مانند این، محروم سازد».52

مهدی عباسی، شَریک نَخَعی(95 ـ 177ق) را میان سه کار: پذیرش‌ قضاوت، تربیت فرزندان و خوردنِ یک وعده غذای خود، مخیّر ساخت. شریک، خوردن غذا را آسان‌ترین گزینه پنداشت و همان را پذیرفت، اما پس از خوردن‌ غذاهای لذیذی که برایش آماده کردند، هم پذیرای تربیت‌ فرزندان مهدی و هم عهده‌دار قضاوت‌ وی شد و پس از آن، اذعان داشت که دین خود را فروخته است.53

درباره سفرة ملوکانه، نیز دیگر اشیا و امور ملوکانه... گزاره‌های تاریخی فراوانی وجود دارد که فرصت برای بیان‌ آن‌ها فراهم نیست. این اشیا و امور، در واقع، واگویِ اشرافی‌گری ملوک‌اند. جز آن‌ها، شواهد و نمونه‌هایی نیز بیان‌گرِ اشرافی‌نگری ملوک‌اند، که بی‌تردید، آن‌ها را می‌توان بسیار مهم‌تر ارزیابی کرد، چنان‌که در چارچوب این اشرافی‌نگری، برخی از ملوک می‌کوشیدند تا مَلِک را حتی نسبت به امور دینی، فراتر (اشرف) به شمار آورند.

عبدالملک بن‌مروان نخستین کسی بود که مردم را از مراجعه به خلفا و سخن‌گفتنِ فراوان در حضور‌ ایشان بازداشت، در حالی که پیش‌تر از او، مردم همواره به این کار جرأت می‌‏ورزیدند.54 بر همین اساس، هنگامی‌که او شَعبی(19ـ103 ق) را برای هم‌نشینی خود برگزید، بدو سفارش کرد که بیشتر به سخنان وی گوش فرا دهد و کمتر سخن بگوید.55

در واقع عبدالملک، درصدد بود که همگان را از اعتراض به خود باز دارد. وی‌ در سال 75ق در مدینه اعلان داشت: «...به خدا سوگند، پس از این، کسی وی را به رعایت تقوای الهی فرمان نخواهد داد، مگر این‌که او گردن آن کس را خواهد زد».56هشام فرزند عبدالملک‌ نیز در خلافت خود، به زیدبن علی‌بن حسین که وی را به رعایت تقوای الهی فرا خوانده بود، گفت: «آیا همچون تویی،57 مرا به تقوای الهی فرمان می‌دهد»؟ زید پاسخ داد: «کسی، پایین‌تر از آن نیست که [دیگران] را به آن (تقوا) فرمان دهد، و کسی نیز بالاتر از آن نیست که آن را بشنود».58

ولید فرزند دیگر عبدالملک که پس از وی به خلافت رسید، گام‌ مهم دیگری در تثبیت اشرافیّتِ مَلِک برداشت. وی همگان را از اینکه او‌ را به نام (ولید) خطاب کنند، پرهیز داد59 و در این‌باره اعلان داشت:شما پیش از من با خلفا چون افرادی هم‌سان سخن می‌گفتید و خطاب ‌می‌کردید : ای معاویه و ای یزید. و من، [ اکنون] با خداوند این را عهد می‌کنم و از او می‌خواهم مرا در تخلّف از آن جزا دهد که هیچ یک از شما با من آن‌گونه سخن نگوید، مگر این‌که جانش را بِستانم.

نویسندة کتاب أخبار الدولة العباسیة (سدة‌ سوم هجری) و نیز قَلْقَشَنْدی(756 ـ821 ق) پس از گزارش سخنان‌ ولید نگاشته‌اند که مردی در واکنش به این سخنان، برخاست و به وی گفت: «ای ولید، از خدا بترس! که کبریا از آنِ‌ خداست»،‌ اما مأموران ولید، به فرمان وی آن مرد را لگدکوب کردند و او، زیر لگد آنان جان باخت و با مشاهدة این ماجرا، ‌همگان از ولید بیمناک شدند.60

قَلْقَشَنْدی با استناد به اقدام ولید در منع از خطاب‌شدن به اسم نگاشته است: «او نخستین خلیفه‌ای بود که ناموس‌پادشاهی را به پا داشت».61 نویسندة کتاب أخبار الدولة العباسیة، نیز ولید را نخستین پادشاه بنی‌امیه که کبر ورزید و خویشتن را بزرگ انگاشت، و در استدلال بر سخن خود، جُز گزارش‌یاد شده، آورده ‌است که روزی،‌ او به افراد خاندان خود، اعلان داشت که در مجلس همگانی هرگز نباید یکی از شما به‌سان‌ نگریستن به فردی برابر با خود، به من، چشم بدوزد که اگر چنین کند، چشمش از من باز نخواهد گشت.62

در هر دو نهیِ یاد شده از ولید (نهی از خطاب شدن به اسم‌ و نهی از چشم‌دوختن به وی) به روشنی پیداست که وی در پی نفی برابری میان خود و دیگران و اثبات شرافت خویشتن بوده است.در این میان گفتنی است که منعِ ولید از خطاب ‌شدن به اسم به سان یک رسم ملوکانه تداوم یافت. بر این اساس، جاحظ (163ـ 255 ق) در تبیین حقوق‌ مَلِک، از جمله، نگاشته است حقّ او این است که نه در جِدّ و نه در هزل و نه در محفل انس و نه در هیچ زمان دیگری، نباید به نام یا کنیه خطاب شود.63

در اینجا درباره‌ بُعد سوم‌ اشرافیّتِ مَلِک‌ که پیش‌تر به عنوان اعطای امتیازهای ویژه به اَشراف جامعه از آن یاد شد، باید دانست که بنا به تصریح ابن‌طَقْطَقی(متوفای709 ق)، پادشاهان پیوسته دربارة‌ اشراف، انواع نیکی‏ها را روا می‏داشتند تا ایشان را به بندگی خویش درآورند. هم‌چنین به اذعان وی، در میان ملوک، معاویه، بیش‌ترین اهتمام را به اشراف داشت و برای مصلحت دنیا به آنان اموال فراوان می‌بخشید.64

در این حال، در نفی نگرش اشرافی شایان توجه است که حضرت علی‌(ع) با انتصاب مالک‌اشتر به فرمانروایی ‌مصر، در عهدنامة‌ خود با وی (معروف به عهدنامة مالک اشتر)، از جمله نگاشت: ...مهربانی با مردم را پوششِ دلِ خویش قرار ده و با همه دوست و مهربان باش...، زیرا مردم دو دسته‌اند: دسته‌ای برادر دینی تو و دستة دیگر همانند تو در آفرینش می‌باشند... دوست‌داشتنی‌ترین چیزها در نزد تو، در حق میانه‌ترین، و در عدل فراگیر‌ترین، و در جلب‌ خشنودی مردم گسترده‌ترین باشد، که همانا خشم عمومی مردم، خشنودی خواص را از بین می‌برد، اما خشم خواص را خشنودی همگان بی‌اثر می‌کند.

خواصّ جامعه، همواره بار سنگینی را بر حکومت تحمیل می‌کنند، زیرا در روزگار سختی، یاریشان کم‌تر، و در اجرای عدالت از همه ناراضی‌تر، و در خواسته‌هایشان پافشارتر، و در عطا و بخشش‌ها کم‌سپاس‌تر، و به هنگامِ منعِ خواسته‌ها دیر‌عذر‌پذیر‌تر، و در برابر مشکلات، کم‌استقامت‌تر می‌باشند. در صورتی که ستون‌های استوار دین...عموم مردم می‌باشند، پس به آنها گرایش داشته و اشتیاق تو با آنان باشد.65

3. حِجابت (پرده‏داری)

واژة عربی‌ حجابت، به معنای پرده‌داری و دربانی،66 درباره پرده‌داری و کلید‌داری خانة کعبه67 و نیز دربارة‌ پرده‌داری و دربانی فرمانروایان به کار رفته و به کسی که عهده‌دار این منصب بوده، حاجِب، گفته می‌شد. هم‌چنین در عربی، عبارت‌ «اِحْتَجَبَ المَلِکُ عَن النّاس» به معنای «پادشاه از مردم [جُدا و] در ورای پرده نهان شد»، کاربرد یافته است.68در تاریخ اسلام، نخستین بار معاویة‌بن ‌ابی‌سفیان با تشکیل دربار پادشاهی، «پرده‌ها برافراشت و دربانان و پرده‌داران گماشت».69

ابن‌خلدون در شناسایی‌ مناصب حکومتی در دنیای اسلام، فصلی را به منصب حجابت، اختصاص داده و در بخشی از آن نگاشته است:...این لقب[حاجِب] در دولت اموی و عباسی به کسی اختصاص داشت که سلطان را از دیدار عامه می‏پوشید و درگاه او را به روی آنان می‏بست یا آن را برحسب اندازة‌ معین و اوقات سلطان، به روی آنان می‌گشود. و این پایه در آن روزگار از دیگر مراتب‌ درگاهِ‌ پادشاه فروتر بوده و متصدی آن‏، مرئوسِ‌... وزیران به‌ شمار می‌رفته است... لیکن در دولت اموی اندلس، حاجبی[حجابت]، به کسی تعلق داشت که سلطان را از دیدار خواص و عوام نهان می‌کرد و میان سلطان و وزیران و فروتر از آنان واسطه‏ای به شمار می‌رفت و از این رو، این مقام در دولت ایشان از پایگاه‌های بلند به شمار می‌رفت‏... .70

در اینجا، صرف‌نظر از جایگاه و موقعیّت حجابت،71 سخن، در اصل حجابت، به معنای‌ نهان ‌شدن پادشاه در ورای پرده‌ و جُدا شدن وی از مردم است. ابن‌خلدون در این‌باره سخنی دارد مبنی بر اینکه از راه حجابت، پادشاه از انظار مردم پوشیده ‌می‌شد تا مردم بر او ازدحام نکنند و او را از اندیشیدن در امور مهم کشور باز ندارند.72

این سخن، در مقام‌ نظر، سخنی درست است و حجابت و جدایی پادشاه از مردم را کاری موجّه و حتی ضروری می‌نمایاند، اما باید اذعان داشت که در واقع و عمل، فرمانروایان در فراسوی پرده‌های دربار‌، فقط به اندیشیدن در کشورداری اشتغال نمی‌یافتند، بلکه، بخشی مهم ـ و گاه‌ مهم‌ترین بخش ـ از آن خلوت، به اموری دیگر می‌گذشت.

پی نوشت ها:

1. «أنا اوّل المُلوک». یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص232. پیداست که مراد معاویه، نخستین پادشاه در گسترة دنیای اسلام بود.

2. نگرش (Attitude )، نوعی دریافت ذهنی شکل‌گرفته از خلال تجربه است. ر.ک: گولد و کولب، فرهنگ علوم اجتماعی، ص864. می‌توان گفت که هر نگرشی برآمده از شناختی است که صاحب نگرش، از مجموعة‌ رفتارهای مرتبط با موضوع نگرش، به دست می‌آورد و این شناخت، از باورهای خود او نیز تأثیر می‌پذیرد. به همین معنا، نگرش همگانی، برآیندِ نگرش‌های افراد یک جامعه است.

3. احمد بن یحیی بلاذری، انساب‌الاشراف، ج‏12، ص293.

4. ابن قتیبه دینوری، الإمامة و السیاسة، ج ‏1، ص 201.

5. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج ‏8، ص 89.

6. ابن حجرعسقلانی، الإصابة فی تمییزالصحابة، ج ‏4، ص 276.

7. ابن قتیبه دینوری، الإمامةوالسیاسة، ج‏1، ص195و196.

8..مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص37.

9. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 78.

10. ر.ک: مسعودی، مروج الذهب، ج4، ص313 ـ320.

11. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص163.

12. برای آگاهی از احوال وی، ر.ک: زرکلی، الأعلام، ج‏2، ص114.

13. ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص645 .

14. بلاذری، أنساب‏الأشراف، ج‏4، ص322.

15. «تَنَحَّ عَن الطّریق». قلقشندی، مآثرالإنافة...، ج3، ص341.

16. ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص6.

17. ر.ک: مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص341 ـ343 .

18. ابن‌حجرعسقلانی، الإصابة فی تمییز‌ الصحابة، ج6، ص121.

19. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج‏5، ص330.

20. ر.ک: یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص 217.

21. مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص50.

22. زرکلی، الأعلام، ج3، ص102.

23. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص232.

24. برای آگاهی از احوال و آثار جاحظ، ر.ک: سمعانی، الأنساب، ج‏3، ص162و163/ زرکلی، الأعلام، ج‏5، ص74.

25. جاحظ، «رسالةٌ فی‌النّابتة الی اَبی‌الولید محمّد بن احمد بن ابی‌دؤاد»، رسائل ‌الجاحظ، ج1، جزء2، ص11.

26. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص199.

27. برای نمونه، ر.ک: مودودی، الخلافة و المُلک، ص93.

28. عقّاد، معاویة ‌بن‌ابی‌سفیان...، ص22.

29. قلقشندی، مآثرالإنافة...، ج1، ص111.

30. کمی پس ازا ین، در متن، مفهوم مقصوره تبیین خواهد شد.

31. یعقوبی، مشاکلة‌ الناس لزمانهم، ص 49.

32. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص 232.

33. اِقطاع یعنی: بخشیدن مِلک یا قطعه زمینی به کسی که از درآمد آن، زندگانی گذرانَد، ر.ک: معین، فرهنگ فارسی، ج1، ص325.

34. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص 232 و234.

35. همان، ص218.

36. همان.

37. مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص41.

38. مسعودی (منسوب به)، اِثباتُ ‌الْوَصِیّة للإمام علیّ بن‌ابی‌طالب‌(ع)، ص159.

39. ماویه، ملکة عرب، با هر مردی که می‌خواست ازدواج می‌کرد. ر.ک: زبیر بن بکار، الاخبار الموفّقیّات، ص416.

40. ابن‌طقطقی، تاریخ فخری...، ص145.

41. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص232 و233.

42. ابن‌حجرعسقلانی، الإصابة فی تمییز‌ الصحابة، ج6، ص122.

43. گفتنی است که عمر در بازخواست از معاویه، نخست، تهدید کرد که قصد دارد به وی فرمان دهد که مسیر‌ شام تا حجاز را با پای‌ پیاده و برهنه برود. همچنین بنا به گزارشی، در آن سفر عمر و عبدالرحمن بن عوف، هر دو بر اَستری سوار بودند و معاویه با موکب خود، از آنان گذشت، بی‌آنکه متوجه حضورشان شود، پس همراهان ‌معاویه به وی اطّلاع دادند و او بازگشت و در برابر‌ عمر پیاده شد. (ابن‌عبد البرّ اندلسی، الاستیعاب فی‌معرفة الأصحاب، ج3، ص1417و1418/ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج8، ص124و125).

44. جاحظ، کتاب التّاج فی اخلاق الملوک، ص44 .

45. «... هذا شی‏ءٌ لم یتهیّأ لملکٍ قطّ». (ذهبی، تاریخ‏الإسلام، ج ‏9، ص 372).

46. در میان امویان، دربارة معاویة بن‌ابی‌سفیان و سلیمان بن‌عبدالملک تصریح شده است که از خوردن، سیر نمی‌شدند. معاویه، روزانه پنج وعده، غذا می‌خورد که آخرین وعده سنگین‌تر از همه بود. در این حال، به غلام خود می‌گفت:«...سفره را برگیر که خسته شدم و سیر نگشتم»! (ابن‌طقطقی، تاریخ فخری...، ص147). همچنین دربارة سلیمان بن‌عبدالملک، ر.ک: همان، ص172 / و دربارة خلیفه واثق عباسی، ر.ک: مسعودی، مروج‌الذهب، ج4، ص66 / سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص343.

47. زبیر بن بکار، الاخبار الموفّقیّات، ص40 / سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص315.

48. ر.ک: یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص455.

49. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص326.

50. همان، ص343.

51. ر.ک: مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص278و279.

52. همان، ص309.

53. همان، ص320 / سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص275.

54. ابن‌طقطقی، تاریخ فخری...، ص‏164 ـ 165/ قلقشندی، مآثرالاِنافة...، ج3، ص344.

55. مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص100.

56. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص218 ـ 219.

57. هشام درصدد تحقیر زید بود و در این سخن، به این که وی، کنیز زاده بود، نظر داشت.

58. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص325. در توضیح پاسخ زید، باید دانست که این پاسخ، بیان‌گر آن است که تقوای الهی، در چارچوب یک هشدار دینی، همواره مورد نیاز جامعه است و از همین روی، همة آحاد جامعه ـ از فرودست و فرادست ـ باید یکدیگر را بدان، فرمان ‌دهند. همچنین بر این اساس، هیچ مقامی بی‌نیاز از آن فرمان نیست.

59. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص290/ سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص23.

60. نویسنده نامعلوم، أخبار‌الدولة‌العباسیة...، ص178/ قلقشندی، مآثرالاِنافة...، ج3، ص347.

61. قلقشندی، مآثرالاِنافة...، ج3، ص346.

62. نویسنده نامعلوم، أخبار‌الدولة‌العباسیة...، ص177و178. تهدید ولید می‌توانست در چارچوب قتل یا کور‌کردن تحقق یابد.

63. جاحظ، کتاب التّاج فی اخلاق الملوک، ص81 .

64. ر.ک: ابن‌طقطقی، تاریخ فخری...، ص96.

65. نهج‌البلاغه، نامه 53، ترجمة‌ دشتی، ص403 و405 / قلقشندی، مآثرالاِنافة...، ج3، ص7 و9.

66. معین، فرهنگ فارسی، ج1، ص1340.

67. برای پرده‌داری و کلید‌داری کعبه، واژة سِدانت نیز کاربرد داشته است. ر.ک: ابن منظور، لسان ‌العرب، ج6، ص220 (مادة سدن).

68. همان، ج3، ص50 و51، مادة حجب.

69. یعقوبی، مشاکلة‌ الناس لزمانهم، ص 49.

70. ابن‌خلدون، مقدمه‌ ابن‌خلدون، ج1، ص‏459 ـ 460.

71. در این باره، ر.ک: همان، ص459 ـ 464.

72. همان، ص451.

حامد منتظری‌مقدم/استادیار گروه تاریخ مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی‌(ره).

منبع: فصلنامه تاریخ در آئینه پژوهش شماره 24

ادامه دارد........

شنبه 4 شهریور 1391  7:37 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها