0

ماجرای 400 ضربه شلاق و حسرت یک آه بر دل عراقی‌ها

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

ماجرای 400 ضربه شلاق و حسرت یک آه بر دل عراقی‌ها

 

نوزدهمین اسیر ایران در جنگ تحمیلی گفت: محمدباقر 400 ضربه شلاق را تحمل کرد، اما حسرت یک آه کشیدن را بر دل عراقی‌ها گذاشت.

 

خبرگزاری فارس: ماجرای 400 ضربه شلاق و حسرت یک آه بر دل عراقی‌ها

 

علیرضا فیروزی سربازی 20 ساله بود که در جنگ با گروهک‌های ضد انقلاب اسیر شد و 10 سال از دوران زندگی‌اش را در اسارت دشمن سپری کرد.

این آزاده سرافراز که نامش در ردیف نوزدهمین اسیر در صلیب سرخ به ثبت رسیده، در آستانه سالروز ورود آزادگان در دفتر خبرگزاری فارس حضور یافت و به بیان خاطراتش از دوران اسارت پرداخت.

فیروزی با اشاره به شکنجه‌های نیروهای بعثی در زمان اسارتش گفت: نیروهای بعثی هفته‌ای چند بار اسرا را شکنجه می‌کردند و بعضی‌ها را به شدت کتک می‌زدند.

وی افزود: خیلی‌ها در اثر شکنجه‌های عراقی‌‌ها چشمشان را از دست دادند، قطع نخاع شدند و یا بدن‌هایشان سوزانده می‌شد، عراقی‌ها به ویژه در زمانی که از سوی نیروهای ایرانی به آن‌ها حمله می‌شد عصبی‌تر می‌شدند و بدترین شکنجه‌ها را انجام می‌دادند.

نوزدهمین اسیر ایران در جنگ هشت سال دفاع مقدس ادامه داد: یکی از روزها که عراقی‌ها در یکی از عملیات‌ها شکست خورده بودند و دنبال بهانه می‌گشتند یکی از بچه‌های تویسرکان به اسم محمدباقر را بردند و پایش را فلک کردند، بیش از 400، 500 ضربه شلاق به پای محمد زدند، اما محمد هر ضربه‌ای که می‌خورد می‌خندید و می‌گفت حسرت یک آه کشیدن را به دلتان می‌گذارم تا خیال نکنید از کشور و امام و میهن می‌گذرم.

فیروزی ادامه داد: افسر عراقی که محمد را شلاق می‌زد آخرین ضربه را محکم زد و به زبان عربی گفت: لامذهب یه آهی می‌کشیدی که دیگه نزنم، بعد از فلک بچه‌ها آمدند کمک محمد کردند و او را به آسایشگاه بردند، کف پای محمد پر از تاول شده بود، سه ماه تمام بود که محمد نمی‌توانست روی پاهایش راه برود، هر وقت از او می‌پرسیدیم دردت می‌آید، می‌خندید و می‌گفت بیدی نیستم که با این بادها بلرزم، جانم در برابر رهبر و ایران عزیزم ارزشی ندارد.

وی در ادامه پیرامون نحوه اسیر شدنش اظهار داشت: قبل از آغاز رسمی جنگ درگیری‌هایی در مناطق غربی ایران بین گروه‌های ضد انقلاب صورت می‌گرفت، در یکی از این عملیات‌ها که شب قبل از آغاز رسمی جنگ بود، توسط گروهک‌های منافق دستگیر و به همراه سایر اسرا به عنوان نخستین اسراء به عراقی‌ها فروخته شدیم، مدتی در پاسگاه سلیمانیه و کرکوک بودیم و بعد از آن به اردوگاه موصل منتقل شدیم.

این آزاده سرافراز ادامه داد: به خاطر اینکه تا آن زمان کسی اسیر نشده بود، نمی‌دانستیم کی آزاد می‌شویم، خود عراقی‌‌ها نیز نمی‌دانستند که باید با ما چگونه رفتار کنند، دو سال اول اسارت در بدترین شرایط سپری شد و اسرای دیگر هم به اردوگاه منتقل شدند، کم کم به شرایط عادت کردیم، تصمیم گرفتیم یک سرگرمی برای خودمان ایجاد کنیم، این شد که بچه‌هایی که قرآن و زبان عربی و انگلیسی بلد بودند به دور از چشم عراقی‌ها کلاس‌های آموزشی تشکیل دادیم چون دفتر و کاغذی نبود مجبور بودیم مطالب را شفاهی یاد بگیریم، من آنجا زبان عربی و انگلیسی یاد گرفتم و بعد از آزاد شدن از اسارت مدرک فوق لیسانس زبان فرانسه را گرفتم.

فیروزی افزود: با تشکیل کلاس‌ها و مشغول شدن به درس دادن و درس گرفتن روزهایمان سپری می‌شد و دوران اسارت فرصت خوبی برای آموختن بود هشت سال دوران اسارتم این‌گونه سپری شد.

وی با اشاره به شرایط سخت آن دوران افزود: کمبود مواد غذایی و پتو در روزهای زمستان و نبود حمام و آب برای نظافت شرایط خیلی سختی را رقم زده بود، مجبور بودیم ظرف غذا را با کاغذ و یا پارچه و خاک بعد از هر وعده غذا تمیز کنیم تا دوباره بتوانیم در آن غذا بخوریم، آن زمان آه در بساط نداشتیم ولی امروز جز آه در بساطمان نیست.

نوزدهمین اسیر ایران گفت: دوران اسارت سراسر معنویت بود، شکنجه می‌شدیم سخت‌ترین شکنجه‌‌ها را تحمل می‌کردیم ولی حسرت یک آه کشیدن را به دل عراقی‌ها می‌گذاشتیم، بعضی وقت‌ها اسرایی که قوی‌تر بودند می‌رفتند به جای بچه‌های ضعیف کتک می‌خوردند، اما هنگامی که از زیر شکنجه بیرون می‌آمدند تنها لبخند می‌زدند.

فیروزی افزود: یکی از روزهای اسارت، عراقی‌ها اسرا را جمع کردند و گفتند باید بلوک بسازید، بچه‌ها پرسیدند بلوک‌ها را برای چه می‌خواهید و آن‌ها جوابی ندادند اسرا گفتند اگر می‌خواهید از این بلوک‌‌ها دیوار و سنگر بسازید ما دست به بلوک‌ها نمی‌زنیم، عراقی‌ها گفتند این دستور از بالا آمده و اگر نسازید هر روز شکنجه می‌شوید، وقتی عراقی‌ها مقاومت بچه‌ها را دیدند شکنجه‌‌های خود را شروع کردند هر روز بدتر از روز قبل بجه‌ها را شکنجه می‌دادند در یکی از روزها یکی از اسرا که جوانی 22 ساله بود، انگشت خود را با تیغ قطع کرد و گفت انگشتی که بخواهد برای عراقی‌ها کار کند باید قطع شود.

وی خاطر نشان کرد: بعد از عملیات بیت‌القدس روحیه عراقی‌ها به شدت خراب شده بود، آن‌ها  به تصور خود آمده بودند یک روزه ایران را بگیرند فکرش را هم نمی‌کردند جنگ هشت سال طول بکشد و رزمندگان ایرانی بتوانند این قدر مقاومت کنند.

نوزدهمین اسیر ایران در جنگ بیان کرد: عملیات بیت‌المقدس که تمام شد و رزمندگان توانسته بودند خرمشهر را آزاد کنند، خبر به اردوگاه رسید، جشنی برپا شد اسرا از خوشحالی سر از پا نمی‌شناختند، از آن سو عراقی‌‌ها به شدت عصبانی شده و حالت روانی پیدا کرده بودند چند روز بود دنبال بهانه می‌گشتند تا عقده‌های خود را خالی کنند، بهانه‌ دستشان آمد و بعد شروع به شکنجه چند نفر از اسرا کردند، یکی از بچه‌ها را که یک پا نداشت فلک کردند و حسابی شلاق زدند، وقتی اسرای اردوگاه دیدند که عراقی‌ها آن اسیر را شلاق می‌زنند، عصبانی شدند و دست به قیام زدند درها را شکستند و بیرون ریختند، عراقی‌ها شروع به تیراندازی کردند که در این تیراندازی دو نفر از اسرا شهید شدند.

فیروزی افزود: یکی از این شهدا که از نخستین‌ گروه‌های اسرا بود، یک سال بعد از اسارت، نامه‌هایی که به خانواده‌اش نوشته بود و خبر از زنده بودنش را داده بود، خانواده وی را خیلی خوشحال کرد، بعد از اینکه شهید شد به خانواده‌اش اطلاع دادند، آن‌ها برای وی مجلس ختم گرفتند، این شهید را در اردوگاه الوصل دفن کردند بعد از تبادل اسرا قرار شد پیکر پاک این شهید را تحویل خانواده‌اش دهند، همه اسرا تنها فکرشان حال و هوای خانواده این شهید بود که یک بار خبر از زنده بودنش گرفتند، یک بار خبر از شهادتش و بار دیگر پیکرش را تحویل گرفتند به راستی که تحمل بسیاری می‌خواست.

پنج شنبه 26 مرداد 1391  7:23 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
دسترسی سریع به انجمن ها